نصب الهی امام در کلام اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مسأله امامت و تعیین خلیفه، مهم‌ترین چالش فراروی مسلمین پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) بوده و موجب بزرگ‌ترین اختلاف و منازعه در میان امت اسلام شده است. نظریه «نصب الهی امام» مربوط به شیعه است که «نظریه انتخاب امام» اهل سنّت را اجتهاد در برابر نص و باطل می‌شمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت می‌داند. این اصطلاح در فرهنگ کلامی امامیه به مفهوم نصب مستقیم امام معصوم از سوی خداوند به جانشینی از پیامبر (ص) اشاره دارد.

متکلمین امامیه، برای اثبات نصب الهی امام، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و اجرای احکام و حدود اسلام، نیاز به تبیین دین در همه اعصار، نیاز دایمی به هدایت و لزوم تداوم امام، سیره مسلمین، مسئولیت تربیت نفوس، برهان لطف و دلائل نقلی مانند: آیه تطهیر، آیه تبلیغ، آیه ولایت، آیه اولی‌الامر، آیه ابتلا، آیه اکمال دین، حدیث غدیر، منزلت و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و اهل سنت استدلال کرده‌اند.

مقدمه

در بحث امامت، میان شیعه و اهل سنت، بر سر انتصابی و انتخابی بودن امامت و خلافت بحث است. شیعه، معتقد به آن است که جانشینی پیامبر و خلافت و امامت مسلمین، مثل خود نبوت امری انتصابی و به امر خداوند و نصّ خاصّ است و بر این عقیده دلایل فراوان قرآنی و حدیثی و تاریخی دارد. امّا اهل سنت معتقد به انتخاب خلیفه از سوی مردم و اهل حلّ و عقد و نظر شورایند، هرچند به این اصل تنها دربارۀ خلیفۀ اوّل عقیده دارند، چون خلیفه دوم با نصب ابوبکر تعیین شد و خلیفه سوم با رأی شورای شش نفره و این آشفتگی، نشان بی‌پایه بودن نظریۀ انتخاب در امر امامت و خلافت را می‌رساند.

شیعه معتقد است شورا و نظر مردم و اهل حل و عقد، جایی اعتبار دارد که نصّ و فرمانی از سوی خدا نباشد و آنچه در روز سقیفه اتفاق افتاد، اجتهاد در برابر نصّ بود و این خلاف امر خدا و وصیّت پیامبر اکرم (ص) بود[۱]. حادثۀ غدیر و حجة الوداع و نزول آیه اکمال دین، بزرگترین سند انتصاب امام از سوی خداست. این انتصاب انتخابی هم بر اساس فضایل و شایستگی‌های آن حضرت است[۲].[۳]

ادله عقلی نصب الهی امام

اعتقاد شیعه امامیه این است که بر خداوند متعال لازم است پس از پیامبر (ص) امام را نصب کند و این مطلب با دلایل عقلی و نقلی ثابت می‌گردد. از جمله، هر دلیلی که بر وجوب فرستادن پیامبران بیان شده، بر نصب امام نیز دلالت می‌کند و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر وجوب نصب امام بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره می‌شود:

اختلال نظام معاش و معاد

در تعریف امامت چنین آمده است: الإمامه استخلاف من الرّسول فی إقامه الدین و انتظام اُمور المسلمین علی طبق قوانین الإلهیّه[۴]؛ امامت یعنی جانشینی رسول خدا (ص) در برپایی دین و نظم امور مسلمانان طبق قوانین الهی» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و معاد و انتظام امور مسلمانان جز به اجتماع و تمدّن ـ که به کمک یکدیگر امور معاملات و احتیاج‌های دنیوی شان سامان پذیرد ـ تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به قوانین عدل الهی است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهش‌های نفسانی، متعرّض اموال و ناموس دیگران خواهد شد و هرج و مرج بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته نظام اجتماعی از هم خواهد گسیخت.

بسیار روشن است که قوانین و قواعد عادلانه شرع ـ که از جانب پروردگار عالم وضع شده ـ سبب و علّت بقای انسان‌ها و حفظ نظام آنهاست. اما این قوانین و قواعد شرعی، نیازمند قانون‌گذاری از جنس بشر است که از جانب خداوند بر خلق مبعوث شود و برای حفظ نظام انسان‌ها، قوانین شرع را برای آنها بیان کند که آن شخص، نبی و رسول خداست.

از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری ـ تا زمان بقای شریعت آن پیامبر ـ محتاج به حافظ و مفسّر و مبیّن است، تا از خطا و خلل و تغییر و تحریف مصون بمانند، وگرنه همان لزوم اختلال نظام انسان‌ها ـ در امر معاش و معاد ـ همچنان به حال خود باقی خواهد ماند؛ زیرا علّت تامه حصول انتظام و بر طرف کننده هرج و مرج، خود آن قوانین الهی بوده است و همین سببِ وجوب برانگیختن نبی بر حق تعالی است، پس همین علّت - بدون هیچ تفاوتی - در حقِ وصی نیز باقی است، جز این که وجود نبی به منزله «علّتِ مُحْدِثه» برای آن قوانین الهی است، ولی وجود وصی، به منزله «علتِ مُبْقِیه» است و در نتیجه برای رفع اختلال نظام و بقای انسان‌ها، تفاوتیمیان وجوب مبعوث کردن کسی به منزله علت مُحْدِثه و نصب کسی به منزله علّت مُبْقِیه بر خدا نیست.

بی‌تردید ایجاد اختلال در واجبات، از جانب خداوند متعال علاوه بر دلایل نقلی، عقلاً نیز قبیح است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل تکلیف و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ (چون موجب اختلال نظام می‌شود) به همین دلیل، اخلال در نصب وصی نیز جایز نیست، و بلکه اختلال نظام بر اثر نصب نکردن وصی، شدیدتر و بیشتر است؛ زیرا پیامبر ما (ص) به نص قرآن کریم خاتم پیامبران است[۵] و بعد از او پیامبری نخواهد بود، و پس از ایشان تا قیام قیامت، باب نبوت مسدود خواهد بود، از این‌رو بر طرف کردن حاجت‌های دین و قوانین الهی و حفظ شریعت خاتم الانبیاء (ص) بیش از پیش ضرورت دارد.

ممکن است این اشکال مطرح شود که بعد از بعثت رسول خدا (ص) و اکمال دین به دست ایشان، با کمک و همیاری امت، دین محفوظ و مصون خواهد ماند و حاجتی به نصب وصی باقی نمی‌ماند! پاسخ این است که این کلام، بسیار سست و بی‌اساس است؛ زیرا ملاک و مناط دلیلی که ذکر شد، سبب و علّت بودن قوانین الهی در دفع اختلال نظام بود، از این‌رو تفویض حفظ آن به بندگان - با وجود جهل و خطای ایشان، و کثرت شهوت‌ها و انگیزه‌های نفسانی شان بر این ریاست عامه که نظیر نبوّت است و هر کسی تمنّای آن ریاست را دارد - خودش، اخلال گر دیگری برای نظام است[۶]؛ چون اگر حفظ این قوانین الهی - با کثرت و پیچیدگی‌اش - به همه بندگان واگذار شود، در این صورت - به سبب این که هر یک، قول دیگری را به خاطر اجتهادها و آرای آمیخته به هواهای نفسانی رد می‌کند - در اندک زمانی موجب اختلال نظام و از بین رفتن قوانین شرع و دین می‌شود که آن نیز موجب از میان رفتن اصل شریعت نبوی خواهد شد.

واضح است که تفویض این قواعد و قوانین شرعی به اشخاص نامعین، عین اختلال نظام و هرج و مرج است؛ زیرا که این افراد غیر معین، به مقتضای عدم تعیین بر هر یک از مکلفین علی البدلیّه صدق می‌کند و هر یک به مقتضای شهوت‌های نفسانی، طالب این ریاست عامه الهی خواهند بود و عقلاً جایز است که هر یک برای به‌دست آوردن این ولایت عامه - که نزد عُقَلا از تمام لذات با ارزش‌تر است - به نزاع و مخاصمه برخیزند و یا برخی بر برخی دیگر به ظلم و ستم چیره شوند که این هم موجب خروج این سلطنت از سلطنت شرعی و قوانین و قواعد الهی می‌شود.

اگر این اشکال مطرح شود که عدالت جماعتی از امت، مانع از چیرگی و غلبه و اجحاف در اصل انعقاد خلافت و امامت می‌شود. در پاسخ باید گفت: این کلام نیز دور از علم و قواعد عقلی است؛ زیرا بحث ما بر پایه برهان عقلی و حکومت عقلی استوار است، و عدالت برخی از مردم، مانع از جواز و امکانِ غلبه و چیرگی و فساد، بلکه وقوع آن، نخواهد بود. بلی تنها عصمت - به حسب عقل - مانع از آن است که البته امت راهی به عصمت ندارند، مگر آنکه معیِّن از سوی خدای تعالی باشد.

نتیجه اینکه اگر تفویض این قواعد و قوانین شرعی به کسانی باشد که از جانب خداوند معیّن شده‌اند، در این صورت مقصود و مطلوب ما ثابت می‌شود که نصب امام بر خداوند متعال واجب است چنان که گفتیم: أنّ الواجب علی الله سبحانه نصب الحافظ و الولی والخلیفه و الإمام، دفعا لاختلال النظام[۷].

باید توجّه داشت که لازمه این برهان آن است، کسی که از جانب خداوند برای این امر مهم منصوب شده باید کسی باشد که بعد از نبی، افضل و ارجح و اعلم و اولی از غیر نبی (یعنی از بقیه امت) باشد؛ زیرا اگر آن شخص معیّن، مرجوح و پایین‌تر از باقی امت باشد، ترجیح مرجوح بر راجح لازم می‌آید. و اگر مساوی باشد، ترجیح بلامرجّح لازم آید که هر دو باطل و قبیح است.

پس از محال بودن صدور قبیح از جانب خداوند تعالی و محال بودن اخلال به واجبات از حق تعالی، مدّعا و مطلوب ما یعنی: وجوب نصب اعلم و اولی از غیر، بر خداوند متعال، ثابت می‌شود چنان که گفتیم: یجب علی الله تعالی نصب من هو أعلم و أولی من اُمّه النبی (ص) لحفظ نوامیس الشرعیه و القواعد الإلهیّه[۸].

لازمه دیگر این برهان آن است که ولیِ حافظِ معیّنِ از جانب خداوند باید از هر خطا و لغزشی معصوم باشد، در غیر این صورت، برای او خطا و شبهه و سهو در هر یک از قوانین شرعی و قواعد الهی جایز خواهد بود، چنانکه در مجموع قوانین شرعی، عقل آن را تجویز خواهد کرد و در این صورت خلاف مقصود الهی لازم خواهد آمد که همان بقای قواعد و قوانین الهی برای دفع اختلال نظام بندگان در امر معاش و معاد ایشان است و چیزی مانع این تجویز عقلی نخواهد بود مگر اینکه ملتزم به عصمت آن «ولیِّ» حافظ مأمون از جانب خداوند باشیم.

همچنین لازمه دیگر این برهان آن است که «ولیِّ» حافظِ از جانب خداوند، باید صاحب معجزات و آیات بیّنات باشد تا اگر کسی از ارباب ملل و ادیان با او در امور دین رو در رو شود و در اثبات حقانیت این قواعد شرعی، از او معجزه بخواهند، از عهده اجرای آن بر آید، وگرنه در اثبات دین، شکست خورده و محکوم خواهد شد و آن موجب از میان رفتن اصل دین می‌گردد، چنان که خلفای غاصب هر گاه گرفتار می‌شدند، عبارت لولا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ ستّار عیوب و کاشف کروب ایشان بود و با این عبارت، به پوشاندن نافهمی و ضلالت خود می‌پرداختند[۹].

اغراء به قبیح و منکرات![۱۰]

اگر امامت و خلافت از جانب خداوند نباشد باید بگوییم: - العیاذ بالله - حق تعالی امت را به کارهای ناپسند و قبیح و شرور و منکرات، اغراء نموده و حجّت را بر بندگانش تمام نکرده است! زیرا خداوند عالم به مقتضای حکمت و مصلحت در بندگانش غرور و شهوت و میل به سوی کارهای ناپسند قرار داده است و بندگان نیز بر حسب طبیعت و جبلّت خویش، از انجام دادن طاعات و تحمّل مشقّت تکالیف عبادی - که خداوند بر بندگانش واجب فرموده - گریزان هستند! عقل نیز به تنهایی در این زمینه راهگشا نیست، و نمی‌تواند مستقلا بدون مؤیّد و موکّد الهی در انزجار بندگان کافی باشد بلکه انگیزه‌های شهوانی در بیشتر بندگان غالب بر انگیزه‌های عقلی است.

پس اگر خداوند سبحان کسی را از جانب خود بر بندگانش نگمارد تا آنان را از نواهی باز دارد و به تکالیف واجبش فرا خواند، مکلّفین بر طبق طبیعت انسانی شان از انجام دادن طاعات دست کشیده و به سوی منکرات و شهوات کشیده می‌شوند، و در حقیقت حق تعالی آنها را ترغیب و تحریص و اغراء نموده بر آنچه در طبیعت و جبلّت شان وجود دارد، خصوصا که در بیشتر بندگان، انگیزه‌های عقلی روز به روز در تنزّل و نابودی است؛ از این‌رو محقّقین از علماء، انگیزه‌ها و دلایل عقلی را مجرّد ألطاف در دلایل سمعی می‌دانند، (یعنی مؤکّد است، نه آنکه سبب انزجار مکلفین باشد) بلکه آنچه بیشتر دخالت و تأثیر در انزجار دارد همان مؤکّد قاهر الهی است که انبیاء و حجج الهی (ع) می‌باشند. در این صورت، زبان عذر بندگان در مقام مؤاخذه گویا خواهد شد که: خداوندا! انگیزه‌های شهوانی را به مقتضای حکمتت در طبیعت و فطرت ما قرار دادی و ما را به حال خود وا گذاشتی، و برای ما هادی و راهنمایی که ما را به تکالیف دشوار وادارد و از ارتکاب معاصی و فجور منع کند، تعیین نفرمودی، با آنکه به ضعف عقول و کاستیِ استعداد ما، در انجام دادن این گونه تکالیف آگاه بودی!

چه بسا در صورت عدم نصب امام توسط خداوند عذر ایشان موجّه و حجت الهی ناتمام خواهد بود؛ البته این هر دو لازم (یعنی اغراء مکلّفین به قبایح و شهوات و منکرات، و ناتمام بودن حجت الهی بر بندگان) عقلاً و شرعاً باطل است؛ زیرا «اغراء و واداشتن بندگان بر کارهای زشت» و «مجازات آنان بدون اتمام حجت» قبیح است، و افعال حق تعالی از هر امر قبیحی منزّه است.

خداوند در این باره فرموده است: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ[۱۱] و نیز فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ[۱۲].

اگر اشکال شود که عقل به تنهایی در منع هر دو لازم، کافی است و به سبب آن اتمام حجت خواهد شد، «ولولاه لم یتمّ الحجه فی أصل المعرفه» در پاسخ می‌گوییم: این اشکال مردود است؛ زیرا هر چند عقل به تنهایی در عدم لزوم اغراء و اتمام حجت کافی است، لکن نه مطلقا بلکه در صورتی که آمیخته به انگیزه‌های شهوانی نباشد، و جایی برای غلبه انگیزه‌های نفسانی باقی نماند، مانند: معرفت الله و شکر منعم و کفر آن. اما در اعمال فرعی و تکالیف شاقه فروع دین از قبیل انجام طاعات مثل نماز و روزه و حج و جهاد و اعطای حقوق مالی مانند خمس و زکات و انفال و ادای حق الناس و نیز در ترک محرّمات مثل ترک زنا و لواط و دروغ و تهمت و... اموری می‌باشند که انگیزه‌های شهوانی و تمایلات نفسانی در غالب مردمان بر انگیزه‌های عقلی غلبه دارد، و آن بدون مؤکّد الهی صورت نخواهد پذیرفت، از این‌رو حق تعالی فرموده است: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۱۳].

هر چند که حکم عقل در مقام معرفت بی‌اثر نیست، با این حال، حق تعالی فرموده که ارسال رسل برای اتمام حجت بر خلق لازم است تا زبان معذرت خلق بر خداوند متعال بسته شود.

و اگر این اشکال مطرح شود که وجود انبیا و رسولان در منع و پیشگیری این دو لازم (عدم اغراء و اتمام حجت) کافی است؛ زیرا که با وجود انبیا حجت تمام و تأکید الهی نیز حاصل خواهد شد، پس دیگر احتیاجی به نصب وصی نخواهد بود. در جواب باید گفت: علّت احتیاج به مؤکّد الهی، پیشگیری از غلبه شهوت نفسانی و ضعف نفوس بندگان در مقام اطاعت و انزجار است و تا این علت در خلق از میان نرفته است، حاجت به سوی مؤکّد الهی همچنان به حال خود باقی است. پس حتما یا باید وجود انبیاء در میان خلق مستمر باشد، و یا اوصیا و خلفایی برای ایشان وجود داشته باشند تا اغراء به قبیح نشود و بر خلق اتمام حجت شود.

پس از اتمام حجت، اگرخلق بنای سرکشی داشته باشند و انبیا و حجج را اطاعت نکنند، راه عذری برای شان باقی نخواهد ماند و زبان معذرت شان بسته خواهد شد، هر چند که بسیاری از بندگان با وجود حجت‌های آشکار خدا، باز مخالفت و سرکشی می‌کنند لکن هدف، تاکّد و اتمام حجت خداوند بر خلایق و عدم اغراء ایشان به قبایح و منکرات و سدّ راه معذرت آنهاست[۱۴].

قاعده لطف

کلمه «لطف» در لغت معانی فراوانی دارد مانند: نرمی در کار و کردار، مدارا، خوش رفتاری، مودّت، نیکویی و نیکو کرداری، نازکی، چیزی که حواس درکش نتوانند، و هدیه از سر محبّت[۱۵].

لطف در اصطلاح علم کلام، چیزی است که مکلّف را به طاعت نزدیک‌تر می‌کند و از معصیت دورتر می‌سازد به شرط آنکه از وسایل انجام کار نباشد، و به اضطرار نیز نرسد. نصب کردن امام مانند ارسال پیامبر، لطف نسبت به خلق است. از طرف دیگر از منظر عقل، لطف بر حق تعالی لازم و واجب است[۱۶].

خداوندِ حکیم تمام اموری را که برای رسیدن انسان به هدف آفرینش لازم است باید در اختیار او قرار دهد. از جمله این امور، بعثت پیامبران و نصب امام معصوم است، پس لازم است که خداوند، کسی را به رسالت بفرستد، و در زمانی که رسول نیست، جانشین و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از بیهودگی و پوچی نجات یابند و در جهت رسیدن به هدف خلقت تلاش کنند، در غیر این صورت لازم می‌آید که خداوند نقض غرض کرده باشد و این کار از حکیم، قبیح و صدورش محال است[۱۷].

به بیان دیگر، همان‌طور که خداوند تعالی به لطفش، پیامبران و رسولان را برگزید تا بندگان را از جهل و انحراف برهانند و راه سعادت و بندگی را به آنان نشان دهند و حجت را بر آنان تمام کنند، به همان دلیل (یعنی لطف الهی ایجاب می‌کند که) باید بعد از پیامبران برای شریعت و آئین آنها، امامی بگمارد که از تمام خلق افضل باشد و نسبت به حقایق دین از همه داناتر باشد تا نفوسی را که تکمیل نشده‌اند کامل گرداند، و احکامی را که تشریع شده ولی به عللی به مردم ابلاغ نشده، تبلیغ کند و نیز افرادی را که در زمان آن پیامبر تولّد نیافته و بعدها به دنیا آمده‌اند، تربیت نماید و به شاهراه هدایت برساند.

پس بر خداوند - تبارک و تعالی - لازم است که برای تکمیل نفوس، کسی را انتخاب کند که با بیان خود، شریعت را آشکار کند و شبهات ملحدان را دفع نماید و عالَم جهل را به نور علم منوّر سازد و معارف و اسرار دین را برای نفس‌های مستعدْ، روشن گرداند و نیز با شمشیر، دشمنان دین را دفع نماید و با دست و زبان و اخلاق الهی خود، کجی‌ها را راست و کاستی‌ها را برطرف کند[۱۸].

عبدالرزاق لاهیجی، می‌نویسد: «جمهور فرقه امامیه برآنند که واجب است نصب امام بر خدای تعالی عقلاً و تقریر دلیل بر مذهب امامیه آن است که گوئیم: هیچ شک نیست که در زمانی که پیغمبری موجود نباشد و امکان وجود پیغمبری نیز نباشد به‌سبب ختم نبوت و امت مکلف باشند به تکلیفات شرعیه زیاده بر تکالیف عقلیه به‌تخصیص تکالیفاتی که موجب اجتماع ناس و کثرت و ازدحام مردم باشند، مانند اقامت جمعه و سد سرحدهای بلاد اسلام و تجهیز جیوش و عساکر برای جهاد و دفع اعدای دین و امثال این که همه اهل اسلام متفقند بر وجوب آن، ولامحاله مظنه وقوع فتن و آشوب و منازعه و مخاصمه و محاسده است. هر آینه، وجود امام به معنی مذکور ریاست در امور دین و دنیا لطف است مر مکلفین را... بلکه عقل جازم است به اینکه سد مفاسد امور معاش نتواند شد؛ مگر به وجود سلطانی قاهر عادل»[۱۹].

علمای شیعه بر اساس این دو مقدمه؛ یعنی:

  1. وجود سلطان قاهر عادل، برای زندگی اجتماعی بشر و نظام جامعه، لازم است؛
  2. لطف، بر خداوند واجب است.

در پی تبیین و اثبات سه دیدگاه بوده‌اند:

  1. ریاست و فرمانروایی برای جامعه بشری لازم و ضروری است؛
  2. عقل به این، ضرورت، حکم می‌کند؛
  3. نصب و تعیین امام، بر خداوند لازم است.

از این رو و با فرض پذیرش مقدمات دلیل لطف، اختصاص آن به حکومت معصوم، دلیلی ندارد. البته با بودن معصوم و دسترسی به او، لطف فقط نصب وی را اثبات می‌کند؛ یعنی با ضمیمه شدن دلیل دیگری به دلیل یاد شده، شرط عصمت در امام به اثبات می‌رسد. برخی از نویسندگان، دلیل قاعده لطف را در لزوم امامت، به‌گونه‌ای تقریر کرده‌اند که با مبنای خودشان در نفی حکومت دینی و طرد عناصر دنیوی از امامت، سازگار و هماهنگ باشد.

مهدی حائری یزدی در این خصوص می‌نویسد: «معنای حقیقی قاعده لطف این است که شریعت، راهنمای راستین به سوی خردمندی و کامیابی و نیک‌بختی خردمندانه باشد و نقش اساسی‌اش این است که انسان‌ها را بر پایه آموزه‌هایش به رشد و کمال عقلی برساند تا آنان به‌راستی، راه رستگاری خود را بشناسند و بر اثر انگیزه‌های طبیعی حیوانی خود، از راه و رسم خردمندی درنگذرند. اجرای عدالت و انتظامات که درست به معنای برقراری حکومتی مسئول برای تدبیر امور مملکتی است، به خود مردم واگذار شده است؛ زیرا مرحله اجرای تکالیف عدل، یعنی سیاست و تدبیر امور و آیین کشورداری، چیزی نیست که بتوان آن را از تحلیل و تجزیه ماهیت نبوت و امامت به دست آورد یا از لوازم ذاتی آنها استنباطش کرد. مدلول قاعده لطف درباره نبوت و امامت، این است که پیامبران و امامان، معلمان عدل و داد عقلی‌اند تا مردم را با آموزش عالی، به رشد عقلی برسانند و مردم بتوانند به اجرای وظایف خود بپردازند»[۲۰].

کوچک‌ترین چیزی که بتوان سیاست را از آن استخراج و استنباط کرد، در عناصر تحلیلی امامت، بلکه تفاوت این دو با یکدیگر، همچون تفاوت امور الهی با امور خلقی و مردمی است که یکی از طریق وحی تحقق می‌یابد و دیگری تنها پدیده‌ای مردمی و استوار بر پایه خواسته مردم و وجودش اعتباری و قراردادی است[۲۱]. این دیدگاه، هم با توجه به نصوص دینی درباره جایگاه و نقش پیامبر(ص) و امام در قرآن و سنت و ارتباط آنان با سیاست و تدبیر جامعه و هم از دید کلامی، به‌ویژه با توجه به قاعده لطف، نقدپذیر است.

با توجه به بحث‌های گذشته، به بررسی دوباره نصوص دینی در این باره نیازی نیست. اما از دید کلامی می‌توان پرسید: آیا متکلمان شیعه، قاعده لطف را چنین تقریر کرده‌اند؟ آیا نتیجه تقریر پیش‌گفته با مبانی کلام شیعه، سازگار است؟ این نویسنده تصریح می‌کند که ما از زبان متکلمان اسلامی به بحث می‌پردازیم؛ یعنی می‌خواهد تقریر خود درباره دلیل امامت و نتایج آن را بر گردن متکلمان بگذارد و مورد قبول آنها جلوه دهد، اما این برداشت کلامی، از دیدگاه‌های گوناگون نقدپذیر است:

۱. بنابر تقریر متکلمان درباره قاعده لطف، امام، مجری عدل و برپادارنده قسط است؛ یعنی کسی است که باید تدبیر جامعه را در دست داشته باشد. علامه حلی، ضرورت امامت را بر اساس قاعده لطف، چنین تقریر می‌کند: در نزد عقلا آشکار و واضح است که وقتی برای خردمندان، رئیس و فرمانروایی باشد که آنان را از تعدی بازدارد، مانع گناه از طرف آنان شده و به انجام طاعات و دنبال کردن عدل و انصاف ترغیب کند، آنها به صلاح و نیکی نزدیک‌تر شده و از فساد فاصله بیشتری می‌گیرند. این، مطلبی ضروری است که هیچ عاقلی نمی‌تواند آن را مورد تردید قرار دهد. پس وجود امام لطف است و چون لطف بر خداوند واجب است، وجود امام بر خداوند، لازم است[۲۲]. بر پایه این تقریر، لزوم و ضرورت رئیسی اثبات می‌شود که از دچار شدن مردم به فتنه و فساد جلوگیری می‌کند؛ نه کسی که با تعلیم خود، مردم را به رشد عقلی می‌رساند تا از انگیزه‌های حیوانی تأثیر نپذیرند.

۲. نبوت و امامت بر اساس قاعده لطف، یکسان تحلیل نمی‌شوند و از دید متکلمان مسلمان، این دو منصب، به یک اندازه تأثیر نمی‌گذارند. اما چنین نکته‌ای بر نویسنده مخفی مانده است. نبوت و امامت، دو مصداق قاعده لطف‌اند. نبوت لطف است؛ زیرا جامعه انسانی به قانون و شریعت نیاز دارد و امامت لطف است؛ زیرا اجتماع بشر به مدیر و زمامدار نیازمند است. از این رو، کلام اسلامی، نبوت و امامت را دو منصب می‌شمرد و ضرورت هر یک را بر اساس فلسفه خاصی تبیین می‌کند. پس امامت همان نبوت یا لازمه نبوت نیست. البته شاید پیامبری مانند رسول اکرم(ص)، دارای منصب امامت نیز باشد. بنابر فلسفه امامت، با فرض اینکه نبی قانون و شریعت را ابلاغ می‌کند، دوباره به قاعده لطف استناد می‌شود تا نیاز به مجری قانون (امام) اثبات شود؛ کسی که آن قانون را در گوشه و کنار جامعه، عینیت و حاکمیت می‌بخشد. پس درون‌مایه قاعده لطف درباره امامت، با درون‌مایه آن درباره نبوت متفاوت است و نباید حضور و تأثیر امام را در جامعه، با حضور و تأثیر نبی یکسان شمرد؛ چنان‌که نباید راهنمایی و تعلیم را یگانه محتوای آنها به شمار آورد.

متکلمان امامیه بر اساس مبانی مختلف در قاعده لطف، نصب الهی امامت را ثابت کرده‌اند:

بر مبنای حکمت الهی

حکمت الهی از مبانی قاعده لطف است. متکلمان امامیه نصب الهی امامت را بر این مبنا اثبات کرده‌اند: خداوند می‌داند که بیشتر مردم، جز در سایه لطف به امتثال آزادانه روی نمی‌آورند. مقتضای حکمت الهی این است که تکلیف خویش را با لطف همراه کند؛ وگرنه غرض وی از تکلیف، حاصل نخواهد شد و خداوند حکیم از نقض غرض به دور است. بسیاری از متکلمان شیعه، وجوب نصب امام را بر مبنای حکمت الهی ثابت کرده‌اند[۲۳].

برای نمونه، ابن میثم بحرانی، در این باره چنین استدلال کرده است: نصب امام، لطفی از خداوند درباره اجرای واجبات و تکالیف شرعی است و چنین لطفی با ویژگی یاد شده، به مقتضای حکمت الهی، واجب است. پس تا هنگامی که تکالیف اجرا نشده‌اند، نصب الهی واجب است[۲۴].

وی لطف بودن نصب امام را برای اجرای تکالیف شرعی، امری بدیهی شمرده است؛ یعنی بر پایه مطالعه تاریخ جوامع بشری و حالات مکلفان، این واقعیت آشکار می‌شود که هرگاه رهبری با کفایت و عادل، رهبری آنان را برعهده بگیرد، آنان واجبات و محرمات الهی را بیشتر پاس خواهند داشت و اگر چنین رهبری میان آنان نباشد، چنین نخواهد شد. بنابراین حتی اندک تردیدی در لطف بودن نصب الهی امام عادل و باکفایت برای مکلفان، وجود ندارد. شیخ مفید می‌گوید: دلیل بر وجوب لطف، توقف غرض تکلیف‌کننده بر لطف است. پس لطف از باب حکمت واجب است. کسی که بندگان را به کاری وامی‌دارد، اگر غرض او حصول اختیاری این امر باشد، باید لطف کند تا او بتواند مقصود را انجام دهد و اگر نکند، خلاف حکمت کرده است[۲۵]. این استدلال، لطف را به حکمت الهی می‌پیوندد و لطف نکردن را نقض غرض و مخالف حکمت در تشریع می‌داند.

خواجه نصیرالدین نیز می‌گوید: «امامت لطف است و لطف بر اساس حکمت بر خداوند واجب است. پس نصب امام بر مبنای حکمت الهی واجب است»[۲۶]. علامه در شرح این گفتار می‌نویسد: مصنف بر وجوب نصب امام بر خداوند استدلال نموده است به اینکه امام لطف است و لطف بر خداوند از باب حکمت واجب است. صغرای مطلب برای عقلا روشن است؛ زیرا علم ضروری وجود دارد که وقتی برای عقلا رئیسی باشد که باعث جلوگیری مردم از زور و ظلم گردد و مردم را از گناه بازداشته و برای طاعت آماده سازد و بر عدل و انصاف وادار نماید، این به صلاح نزدیک است و از فساد دور. این امر ضروری و لازم است که انسان عاقل در آن تردید ندارد[۲۷].[۲۸]

بر مبنای جود الهی

جود و کرم الهی از دیگر مبانی قاعده لطف است. شیخ مفید دومین مبنای قاعده لطف را در رد مبنای دیگری در این باره، یعنی عدل الهی، مطرح کرده است[۲۹]. طبرسی در تقریر این دلیل می‌گوید: خداوند متعال قادر است. انگیزه لطف نیز به مقتضای جود در وی وجود دارد و هر مانعی مانند بخل، جهل و عجز هم از ساحت وی به دور، و نیاز بندگان به لطف و جود الهی روشن است؛ پس تحقق لطف ضروری است[۳۰].

نزدیک کردن بندگان به طاعت و دور کردن آنان از معصیت، در حق آنان شایسته‌تر است؛ پس لزوم لطف در حق بندگان ضروری و عدم لطف در حق آنان بر خداوند محال است[۳۱]. تطبیق این دلیل بر یک مصداق لطف، یعنی لزوم نصب امام، افزون بر مقدمه دیگر، به چنین نتیجه‌ای می‌انجامد: مقتضای جود و کرم الهی از سویی و نیاز انسان به راهنمای علمی و عملی از سوی دیگر، این است که خداوند کسانی را به معلمی و رهبری انسان‌ها برانگیزد تا هم راهنمای مردمان در شناخت راه حق، و هم آنان در مسیر پیمودن راه سعادت باشند[۳۲].[۳۳]

بر مبنای عدالت الهی

خداوند برای کمال‌یابی هر موجودی در این عالم، همه نوع ابزار ضروری و غیرضروری به او داده است تا از مرز ضعف و نقص بگذرد و به هدف‌هایش برسد. چگونه ممکن است انسان پرورش یافته در دامان همین طبیعت، از این قانون خدش ناپذیر طبیعی مستثنا، و ارتقای معنوی او نادیده گرفته شود؟ آیا می‌توان گفت، آفریدگاری که از هیچ بخششی در زمینه کمال جسمی بشر دریغ نکرده، او را از داشتن وسایل بنیادین تعالی روحی‌اش محروم کرده و این نعمت را به وی نداده است[۳۴]؟

سراسر جهان، از قانون و نظم و هماهنگی و پیوستگی بر اساس علت و معلول، پر است و همه به سوی هدف معین حرکت می‌کنند و آنچه در کاربری و تکامل و فعالیت آنها لازم است، با کمال جود و سخاوت به آنها داده شده است. اینها دلالت می‌کنند که نسبت به فعل خود اهتمام کامل دارد. خداوند همه چیز را در جهت بایسته آنها به طور تکوینی، رهبری می‌کند. آیا بی‌انصافی نیست که اشرف مخلوقات، یعنی انسان را بدون هادی و سرپرست رها کرده باشد[۳۵]؟

رسیدن انسان به کمال و سعادت جز با اجرای تکالیفش میسر نیست و از سویی اجرای تکالیف بدون رهنما، دشوار است. پس بنابر عدالت الهی، آنچه انسان را به طاعت نزدیک و از معصیت دور می‌کند، فراهم می‌آید[۳۶].

مقصود از «وجوب بر خدا» در این مسئله، وجوب به معنای فقهی‌اش نیست. بلکه به معنای کامل بودن فعل خداست؛ یعنی خداوند از هر عیب و نقصی در مقام ذات و صفاتش منزه است و کمال ذاتی و صفاتی خداوند مستلزم این است که فعل او نیز از هر عیب و نقصی منزه باشد. «وجوب علی الله»؛ یعنی ملازمه کمال در ذات و صفات، با کمال در فعل. کارکرد عقل در این باره، شناخت و ادراک است نه لازم کردن و واجب کردن بر خداوند. عقل به وجوب کاری بر خداوند حکم نمی‌کند. بلکه درک می‌کند که محال است خداوند حکیم و قادر، چنین کاری را ترک کند[۳۷].[۳۸]

برهان عنایت

برهان عنایت از دلایل عقلی نصب امام است که فلاسفه و عرفا درباره‌اش بحث کرده‌اند. طرح این بحث در حکمت و فلسفه بر این حقیقت دلالت می‌کند که نصب امام، اندیشه‌ای همگانی و فرامذهبی در جامعه فکری انسانی است؛ زیرا روش عقلی و فلسفی، ویژه هیچ دین و گرایش فکری نیست.

«عنایت» در لغت از ماده (ع ن ی) بر وزن «عَنَی، یَعنِی»، در معنای اراده، قصد، در نظر گرفتن، رسیدگی کردن، توجه، بخشش و انعام به کار می‌رود[۳۹]. این مصدر، به دو گونه «عِنایت» و «عَنایت» به کار رفته[۴۰] و تعریف‌های اصطلاحی گوناگونی درباره‌اش عرضه شده است. فخر رازی می‌گوید: «عنایت یعنی علم خداوند به اینکه «اشیاء» به چه حالی باشند تا بر بهترین و کامل‌ترین وجه واقع شوند»[۴۱]. نصیرالدین طوسی در تعریفش می‌گوید: «علم به نظام خیر که مبدأ فیض، نظام خیر است»[۴۲].

ابوعلی سینا می‌گوید: عنایت عبارت از این است که واجب الوجود بذاته، تعقل کند که اعضای جسم انسان چگونه باشد، حرکت آسمان چه سان باشد تا به گونه بهتر باشند و نظام خیر در آنها موجود باشد. این تعقل علم الهی به دنبال هیچ‌گونه شوقی یا خواستی یا هدفی غیر از توجه به خویش نیست[۴۳].

شیخ اشراق گفته است: «عنایت، احاطه حق تعالی است به چگونگی نظام کل و به آنچه تمام این مجموعه بر آن باشد...»[۴۴].

قرآن می‌گوید: «صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است. درحقیقت، او به آنچه انجام می‌دهید آگاه است»[۴۵]. عنایت در عرفان به معنای علم الهی به مصالح امور بندگان و نظام وجودی جهان است؛ به عبارت دیگر عنایت الهی همان چیزی است که اسباب رسیدن به کمال را برای بنده فراهم می‌کند[۴۶].

بنابراین «عنایت» یعنی اعتنا و اهتمام به اینکه نظام تکوین و تشریع از هر جهت، احسن (بهترین) باشد. پس عنایت علمی خداوند، علم خداوند به ذاتش است که صدور و آفرینش با آن تحقق می‌یابد، و عنایت در مقام فعل و چگونگی مخلوقات، به معنای پیدایی مخلوقات و جهان آفرینش، بر اساس علم الهی و «نظام احسن» است. بنابراین عنایت، از صفات فعل خداوند شمرده می‌شود[۴۷]. عنایت در این نوشتار در معنای دومش به کار می‌رود؛ یعنی وجود و نصب امام در استواری و استحکام نظام تکوین و تشریع، ضروری است[۴۸].

امامت لازمه نظام احسن

حکمت از صفات فعلیه الهی است. فخررازی می‌گوید: «حکمت، ایجاد افعال به‌گونه‌ای نیکو و محکم است و إحکام، دادن تمام نیاز وجودی موجودات، و حفظ وجودی آنها به حسب امکان است»[۴۹].

حکمت الهی، به نظامی می‌انجامد که موجب تکوین و تحقق کمالات وجودی بیشتر و بالاتر است؛ یعنی سلسله‌های علل و معلولات مادی به‌گونه‌ای آفریده شده‌اند که به قدر امکان، مخلوقات بیشتری از کمالات بهتری بهره‌مند می‌شوند[۵۰].

اگر امام در ساختار نظام آفرینش پدید نیاید و در جایگاه ویژه خود قرار نگیرد (جعل نگردد)، نقص و کاستی به نظام احسن راه می‌یابد و این با حکمت الهی سازگار نیست؛ یعنی اگر این سلسله و نظام آفرینش، از چنین وجودی تهی باشد، ناقص به شمار می‌رود. پس وجود آن ضروری است. امام با عالم غیب مرتبط است. از این رو، ویژگی و معیارهای خاصی دارد و از دید درجه و جایگاه در قوص صعودی است. موجودات در قوص نزولی‌اند و بدان احاطه و آگاهی ندارند. از این رو، تعیین و تشخیص امام، کار انسان‌های عادی نیست؛ بلکه باید از طریق تشریع صورت پذیرد[۵۱].

تأثیر امام در کمال انسان

خداوند همه ابزارهای ضروری و غیرضروری هدایت و سعادت انسان را پدید آورده و زمینه را برای کمال او فراهم کرده است تا از مرز ضعف و نقص بگذرد و در کمال قرار گیرد. از این رو، هدف تشریع الهی، همان هدف خلقت است. هدف انبیا و کتب آسمانی نیز هدایت و رساندن انسان‌ها به سعادت و کمال مطلوب است. بوعلی سینا با برهان عنایت بر ضرورت پیامبر استدلال کرده است: واگذاشتن انسان‌ها به خودشان، کار درستی نیست؛ چون مایه اختلاف می‌شود و هر کسی چیزی را که به سودش باشد، عدل و چیزی که به زیانش باشد، ظلم می‌پندارد. پس نیاز به چنین انسانی که مایه بقا و پیدایش وجود انسان‌ها است، بسیار شدیدتر از نیاز به رویانیدن موی بر کناره‌های چشم (پلک و مژه) و ابروان و گود کردن کف پاهاست. طبق عنایت الهی به نیازهایش پاسخ مثبت گفته می‌شود. یکی از نیازهای عمده‌اش، وجود راهنمای الهی است[۵۲].

از دید حکما، بعثت انبیا بر پایه برهان عنایت ضرورت دارد؛ چنان‌که بنابر همین دلیل، وجود مستمر امام نیز ضروری است[۵۳]. همان دلیلی که ناگزیری تکلیف و بعثت را توجیه می‌کند، توجیه‌کننده ضرورت امامت و امام است[۵۴]. ملاصدرا امامت را مقتضای «عنایت ربانیه» می‌شمرد؛ چنان‌که نیاز مردم به امام از نیازشان به منافع ضروریشان بیشتر است؛ پس وجوب عقلی نصب امام بر خداوند، از محال بودن جهل، نقص و عیب او برمی‌آید[۵۵].

امام شئون و وظایف فروانی دارد؛ مانند هدایت افراد بشر و هدایت جامعه در بخش‌های سیاسی و حکومتی و قانون‌گذاری و تبیین و توضیح شریعت و رساندن فیض الهی به مخلوقات. انسان نیز بر پایه ساحت‌های وجودی‌اش، به آن شئون نیاز دارد و این نیازها، از نیاز او به نان و آب و چشم و گوش بسی مهم‌تر است[۵۶].

بوعلی سینا، امام را «ربّ انسانی» می‌داند[۵۷] و از دید کسانی، این کلام به ویژگی الهی و بشری امام اشاره می‌کند: از امام به عنوان «ربّ انسانی» یاد کرده است؛ چون حجت خداوند بر خلق، بشری است که واسطه بین خدا و بندگان است؛ پس به ناچار باید از جانب خداوند علیم و حکیم، با حکمت عملی و نظری مؤید باشد و علی‌رغم شباهتش به آنان در خلقت، شباهت و مشارکتی در کرامات الهی و امور قدسی و ملکوتی که شامل حال اوست، نداشته باشد. پس.، شیخ با کلامش که گفت: «ربّ انسانی»، به هر دو جهت بشری و الوهی، عنایت و توجه کرده است[۵۸].

معقول نیست که عنایت الهی، منافع ناچیز را تأمین کند، اما از این منافع اساسی باز بماند، و معقول نیست که خداوند نیازهای نخستین بشر را بداند، اما نیازهای بنیادین او را نشناسد، و درست نیست که او به چیزهای ضروری برای پیدایی نظام خیر ممکن، بی‌اعتنا باشد و آنها را پدید نیاورد. بنابراین حال که عنایت الهی نظام احسن، نیازهای مقدمات و موجودات پایین را تأمین، و راه را برای رسیدنشان به کمال مطلوب، آماده کرده است، هادی و راهنمای همیشگی برای انسان نمی‌گمارد؟!

‌انسان در میان موجودات، از دید مادی، از همه مواهب الهی بهره دارد و از دید معنوی که مهم‌تر از بعد مادی است، نیازهایش بر پایه عنایت الهی برمی‌آید. داشتن پیشوا و رهبر از ضروری‌ترین نیازهای انسان[۵۹] در حیات اجتماعی و فردی است[۶۰].

جامعیت دین

این موضوع کلامی از این روی که از دید متکلمان شیعی، از ادله «نصب الهی امام» به شمار می‌رود[۶۱]، بررسی می‌شود.

جامعیت و کمال دین اسلام، از کتاب و سنت سرچشمه می‌گیرد. خداوند متعال بارها قرآن را منبع پایان‌ناپذیر و مبین هر چیز خوانده[۶۲] و دین اسلام را جامع و کامل دانسته است[۶۳]. علمای مذاهب اسلامی نیز این سخن را پذیرفته‌اند. اما درباره تفسیرش و مسائل مرتبط با آن از قرن اول هجری، بلکه پس از رحلت پیامبر(ص) بحث‌های دامنه‌داری در این حوزه مطرح کرده‌اند[۶۴]. امام علی(ع) تفسیر شریعت را که از شئون امامت به شمار می‌رود، با جامعیت و کمال دین پیوند می‌دهد و بر مبنای آن بر ابطال رأی در دین و شریعت استدلال می‌کند[۶۵].

بنابر بررسی تاریخی، این موضوع کلامی دوجا مطرح شده است: هنگام شمارش ویژگی‌های شریعت اسلام[۶۶] و در احتجاج‌های علمای امامیه و دیگر فرقه‌ها[۶۷]. اصل جامعیت شریعت و دین اسلام، در جایگاه نخست از برجستگی‌های شریعت اسلام در سنجش با دیگر شرایع مطرح شده و در جایگاه دوم، بیشتر به تفسیر جامعیت و پیام‌ها و لوازم آن پرداخته است.

واژه «جامعیت» مصدر جعلی از ریشه «جمع»، و جمع به معنای انضمام و گردآوری چیزهای جدا از هم، بر محور مشترک است[۶۸]. هدف مشترک، بخش‌ها و قلمرو آن را روشن می‌کند.

واژه «کمال» در لغت در برابر نقص به کار می‌رود و هنگامی چیزی بدان متصف می‌شود که هدف را برآورد[۶۹]. ازاین‌رو، دو وصف «کامل» و «جامع» در این نقطه مشترکند که تعیین دقیق حد و مرز معنای آنها، با توجه به هدف، به دست می‌آید و با یکدیگر متفاوت نیستند و مقصود این است که اسلام در تأمین هدف خودش کمبودی ندارد و به همه اهداف آورنده این دین کامل و جاویدان، پرداخته است[۷۰].

اسلام بهترین و کامل‌ترین قانون‌های الهی را دارد که ویژه عبادات نیستند؛ بلکه حکم جمیع بخش‌های سیاست را بر وجه اکمل و وافی داراست؛ حتی دیه شکاف صورت (ارش الخد)[۷۱]. اسلام، همه مسائل و موضوعاتی را که بشر در سعادت و کمال و دست‌یابی به حیات مطلوب به آنها نیاز دارد، به طور کامل بیان داشته و در آموزه و رهنمودهایش آورده است و در این باره در سنجش با دیگر ادیان و مکتب‌های الهی و بشری، از جامعیت خاصی برخوردار است.

بنابر اهداف و مقاصد یاد شده در قرآن، آموزه‌های اسلام و گستره مسائل و موضوعات قرآنی از مسائل و موضوعات اخلاقی، عبادی و فردی، بسیار فراتر می‌رود و مسائل و موضوعات اجتماعی - سیاسی و مدیریتی و حکومتی را نیز دربرمی‌گیرد؛ زیرا اهداف و مقاصدی مانند عدالت اجتماعی، آزادی انسان از اسارت‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی و فکری و ساختن جامعه آرمانی و تأمین سعادت و رشد و کمال انسان‌ها در همه زمینه‌ها[۷۲]، بر مدار آن می‌گردد.

معنای اکمال دین در آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ همین است. دین کامل و جامع، همه نیازهای جوامع اسلامی را در گستره تاریخ و متناسب با رشد آنها، برمی‌آورد. رهبری و پیشوایی بعد از پایان یافتن دوره رسالت و نبوت، از اصلی‌ترین نیازهاست. آیا ساختار و مبانی نظام سیاسی امت اسلامی از طریق تشریع ابلاغ شده و آینده و دورنمای جامعه اسلامی در چشم‌انداز وحی روشن شده یا اسلام به این موضوع بی‌اعتنا بوده است؟ بنابر جامعیت‌نگری یاد شده، می‌توان از این دعوی دفاع کرد که اسلام ساختار سیاسی نظام اسلامی را به خود مسلمانان واگذارده است؟

اهل سنت معتقدند که اسلام انتخاب نظام سیاسی (نظام سیاسی خلافت) را بعد از پیامبر(ص)، به خود امت اسلامی واگذارده است مسلمانان پایه وجوب عقلی[۷۳] یا وجوب سمعی[۷۴]، موظفند نظام سیاسی جامعه را خودشان انتخاب کنند. بنابراین، کمال و جامعیت که در دین به آن تصریح شده است، آسیب می‌پذیرد و در عرصه جهانی نمی‌توان از آن دفاع کرد.

باری، از دید دانشوران شیعه، کمال دین و جامعیت آن بر مدار تشریع امامت و ساختار نظام سیاسی می‌گردد و ختم نبوت، هنگامی با حکمت الهی همسو خواهد بود که با نصب امام همراه باشد؛ امامی که همه ویژگی‌های پیامبر(ص) را جز نبوت و رسالت‌دار است[۷۵]؛ یعنی علم خدادادی دارد تا بتواند حقایق دین را با همه دقایقش بیان کند، ملکه عصمت دارد تا از انگیزه‌های نفسانی تأثیر نپذیرد. پس کمال و جامعیت دین از دلایل نصب الهی امام است[۷۶].

امام خمینی بر پایه دلیل جامعیت دین، اشتمال دین را بر دولت و نظام اجرایی ضروری دانسته و می‌نویسد: متون دینی، بر جامعیت دین و بیان نیازهای گوناگون آنان (مردم) تأکید کرده است. دولت و نظام اجرایی از نیازهای زندگی اجتماعی به شمار می‌رود. بنابراین، دین باید دربردارنده نظام و نهاد اجرایی باشد[۷۷].

ایشان امامت را قوه جریان قانون می‌داند که مقصود اصلی دین و قانون‌گذاری است: از این جهت به حکم خرد، همان‌طور که دین و قرآن در پیشگاه خدا و پیامبر(ص) با اهمیت تلقی می‌شود، امامت هم باید در آن پیشگاه به همان اهمیت شناخته شود؛ زیرا که امامت قوه جریان قانون است که مقصود اصلی از دین و قانون‌گذاری است. از این جهت، بی‌امامت قانون‌گذاری لغو و بیهوده است و با امامت، دین کامل و تبلیغ تمام می‌شود[۷۸].[۷۹]

برهان واسطه فیض

مسئله فیض و وساطت در آن، از زمان‌های گذشته محل بحث و نظر بوده است. این بحث در فلسفه افلاطونی جایگاه ویژه‌ای دارد؛ همچنین فلاسفه مسلمان همچون فارابی و میرداماد و دیگران آن را مطرح کرده‌اند. این بحث در عرفان اسلامی به‌ویژه عرفان نظری نیز به چشم می‌خورد؛ چنان‌که محیی الدین، از عارفان مسلمان به فیض اقدس و فیض مقدس معتقد است[۸۰].

دانشمندان مسلمان بحث «وساطت در فیض» را از منظرهای گوناگون بر رسیده‌اند. این نوشتار از آن روی که وجود امام واسطه در فیض به شمار می‌رود، بدین بحث می‌پردازد. آیا افاضه بر موجودات، بی‌واسطه صورت می‌پذیرد یا با واسطه؟ فیض الهی به موجودات، بدون واسطه صورت نمی‌پذیرد؛ زیرا علت و معلول، باید هم‌سنخ باشند. واسطه فیض نیز فیض است، بلکه حقیقت و جوهر فیض است و حقیقت ولایت مطلقه، هم فیض الهی، و هم واسطه رسیدن فیض خدا به دیگر موجودات است. ولی خدا، ظرف مشیت او و مبدأ جریان فیض الهی است.

بوعلی سینا در «الشفاء» درباره امام و خلیفه می‌گوید: و هر کس علاوه بر آنچه امام و خلیفه گفته شد، دارای خواص پیامبری باشد، چنین کسی رب النوع انسان تواند بود... و امور بندگان خدا به دست او سپرده شده است و اوست فرمانروای جهان خاکی (العالم الارضی) و هم او خلیفةالله است در زمین[۸۱].

مقصود از «العالم الارضي»، جمیع کائنات ارضی است که امام بر آنها دلالت دارد؛ چنان‌که از تعبیر «رباً انسانیاً» نیز استفاده می‌شود که مقصودش، مؤثر بودن در تربیت صورت نوعیه است. تعبیر «تفوض الیه امور عبادالله»، هم ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی را دربرمی‌گیرد. چنان‌که فیض خلق و تکوین به واسطه نیاز دارد، فیض هدایت و تشریع نیز به واسطه محتاج است؛ زیرا خود هدایت و تشریع، فیض عظیم است و این فیض نیز به واسطه‌ای نیاز دارد که شایستگی پذیرش این فیض را داشته باشد و مصداقش جز نفوس شایسته برای پذیرش هدایت آیات الهی و تبلیغ و تعلیم آن به بشر نیست؛ زیرا انسان به تنهایی بر درک معارف الهی قدرت ندارد. عقل تنها چراغ راه اوست؛ چنان‌که اگر راه را به او نشان دهند، به سرمنزل مقصود می‌رسد. اما عقل به تنهایی نمی‌تواند راه اصیل را کشف کند و اگر بتواند، ضامن استقامت انسان در این راه نیست.

سهروردی می‌گوید: پس باید زمین از وجود یکی از آنها خالی نباشد... آنان نگه‌دارنده و میخ‌های عالم هستند... به واسطه آنان، نظام پایدار، و حالاتش مستقر می‌ماند و فیض خداوند می‌رسد و اگر زمانی از میان آنها خالی بماند، فساد و هلاکت زیاد می‌شود[۸۲].

این واسطه تشریع، در شخص پیامبر(ص)، یعنی مرتبه کامل ولایت و رسالت، جلوه کرد و بعد از او در امامان رخ نمود. بنابراین، وجود امام به‌عنوان واسطه فیض در نظام تکوین و تشریع و تعیین الهی او ناگزیر است[۸۳].

عصمت

از دیدگاه شیعه، امام باید معصوم و دارای تمام فضائل انسانی و منزّه از همه رذائل نفسانی باشد. از طرف دیگر، صفت عصمت در ظاهر خلقت و جسم آدمی نیست که دیده شود و برای دیگران قابل تشخیص باشد، بلکه صفتِ عصمت در روح و روان و باطن انسان است و جز خداوندِ دانایِ رازها و نهان‌ها کسی از آن آگاه نیست و معصوم تنها با شناساندن خداوند به واسطه پیامبرش شناخته می‌شود. پس نصب و تعیین امام از عهده بشر خارج است و تنها خداوند می‌داند چه کسی شایسته این مقام است.

به بیان برخی از مشایخ بزرگوار: مقام امامت، مقام حفظ و تفسیر و اجرای قوانین خداست و به دلیل آنکه عصمتِ مبلّغِ قانون الهی[۸۴] لازم است، عصمتِ حافظ و مفسّر و مجری آن قانون هم لازم است[۸۵]. نیز چنان که خطا و هوی در مبلّغ، غرض از بعثت را که هدایت است باطل می‌کند، خطا و تأثیر پذیری از هوای نفس در مفسِّر و مجری قانون نیز موجب اضلال است، و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند متعال میسّر نیست[۸۶].[۸۷]

سنت و سیره خدا و رسول (ص)

بر پیروان همه ادیان الهی معلوم است و همه مذاهب اسلامی حتی مخالفان شیعه نیز اعتراف دارند که روش و طریقه ثابت حق تعالی در میان همه انبیا، از آدم تا خاتم (ع) آن بود که تا خلیفه ای برای ایشان تعیین نمی‌کرد ایشان را از دنیا نمی‌برد[۸۸].

سنّت و روش رسول خدا (ص) نیز در همه غزوه‌ها و حتّی سفرهای کوتاه آن بود که برای خود جانشینی تعیین می‌فرمود[۸۹]، و برای بلاد اسلامی نیز حاکمی معیّن می‌کرد و امر مردم را به خودشان واگذار نمی‌کرد. پس چگونه می‌شود که در این سفر ابدی و بی‌انتها، امور مردم را معطّل و مهمل و آنها را به حال خود واگذارد؟

کدخدایی که در دِهی بیمار می‌شود، برای رسیدگی به امور رعیت خود کسی را معین می‌کند و برای ایشان وصیّت می‌نماید، با این حال چگونه ممکن است پیامبر آخر الزمان از دنیا برود و برای دین و ملت و کتاب و سنّت و رعیتِ امّت خود، کسی را تعیین نکند؟[۹۰]

مجمل و ذو وجوه بودن کتاب

برای احدی از امت اسلامی و فرقه‌های آن، شکی نیست که رسول خدا (ص) خاتم انبیاء الهی است و آن حضرت بر همه خلق تا روز قیامت مبعوث شده است، و نیز کتابی هم که آورد تنها برای مردم زمان خود نبود، بلکه برای تمام نسل‌ها و تمام زمان‌ها و دوره‌ها با هر فرهنگ و تمدّنی است. آن حضرت کتابی آورد و شریعتی مقرّر کرد که احکام میراث و قضا و غیره را بیان کرده و آداب و سنن هر امری حتّی خوردن و آشامیدن و... را تبیین نموده است.

از سوی دیگر، مدت بعثت آن حضرت (ص) مدت کوتاهی بود و در آن مدت کوتاه نیز بسیاری از کسانی که به حضرت ایمان آوردند در باطن منافق بودند، و اظهار ایمان کرده بودند تا پس از پیامبر (ص) به مطامع دنیوی خود برسند خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ [۹۱]؛ آیا از این آیه معلوم نمی‌شود که برخی از یاران پیامبر (ص) بعد از شهادت آن حضرت راه انحراف پیموده و به پیشینه زشت و تاریک و دوران کفر و جاهلیّت باز می‌گردند؟ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا [۹۲]؛ ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ[۹۳]؛ ﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ[۹۴]؛ ﴿وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ[۹۵]؛ با توجه به این آیات و غیر این آیات حال برخی از اصحاب پیامبر (ص) معلوم می‌شود. امیرالمؤمنین (ص) به عقیل می‌نویسد: «قریش و پیشتازی آنها را در گمراهی و تلاش‌های شان را در جدایی افکندن و سرکشی‌های شان را در سرگردانی، از خود دور کن؛ چراکه آنها بر جنگِ با من هم پیمان شده‌اند، آن سان که پیش از من برای جنگِ با رسول خدا (ص) چنین کرده بودند...» [۹۶] و در خطبه دیگر فرمودند: «بار خدایا! از تو در برابر قریش یاری می‌طلبم، آنها شرارت‌ها و کینه‌هایی را نسبت به رسول خدا (ص) در دل‌هایشان پنهان کرده بودند که از ابراز آن عاجز ماندند. تو نگذاشتی که آسیبی به او برسانند، اکنون نوبت به من رسیده و آن کینه‌ها بر من فرود آمده و مرا در بر گرفته...» [۹۷] و غیر این دو حدیث که دلیل واضح بر کینه‌های قریش و بنی امیّه نسبت به رسول خدا (ص) و اهل البیت (ع) است.

آیا هیچ عاقلی تجویز می‌کند که خدا و رسول او، چنین امر بزرگی را ناتمام بگذارند و حافظی برای این ملت و شریعت و کتاب و سنّت که معصوم و مأمون از کذب و سهو و تغییر و تبدیل باشد مقرر نکنند؟ و آیا ممکن است که کتابی مجمل و مشکل در میان آنها باقی بگذارند که هر کس به فراخور فهم خود آن را تفسیر کند و بر مراد خودش حمل کند، و مفسّری برای آن تعیین نکنند؟ با آنکه یک هزارم احکام ضروری در ظاهر آن کتاب موجود نباشد و احادیثِ سنّت نبوی هم در نهایتِ اختلاف و تشویش باشد. هر کس اندک بهره‌ای از عقل داشته باشد، چنین امر قبیحی را برای خدا و رسول روا نمی‌دارد و اگر عقل در این باب حکم نکند پس در هیچ امر بدیهی توان حکم دادن نخواهد داشت. چگونه می‌توان پذیرفت که رسول خدا (ص) در مقابل صدها بلکه هزاران مسائل جدیدی که پس از آن بزرگوار پیش می‌آمد و حوادث پیچیده ای که نطفه‌اش در حال انعقاد بوده و آن حضرت از همه آنها آگاه بود، در نهایت بی‌تفاوتی از آنها گذشته و هیچ گونه وظیفه ای در این باره نداشته است و امری که جامعه را از سقوط حتمی نگه می‌داشت بیان نفرموده باشد؟

شکی نیست که حفظ بنیان این مکتبِ جاودانه، بارها مشکل‌تر از پایه‌گذاری آن بوده است، و می‌بایست در این باره، همّت بیشتری مبذول گردد؛ لذا در این اصل اساسی (امامت و جانشینی پیامبر (ص)) که مهم‌ترین مسئله اسلام و محور بقای شریعت است، باید عنایت خاصی معطوف گردد. با این حال چگونه می‌توان پذیرفت که شارع مقدّس اسلام، از بیان آداب و سنن جزئی، حتی خوابیدن و انتخاب دوست و صدها مسائلِ دیگر اخلاقی دریغ ننموده است، ولی از موضوعی که موجب بقای نبوّت و دوام شریعت و اساس و پایه عدالت و همبستگی امت است، به کلّی غافل مانده و امت خویش را در حوادث آینده و پیچ و خم مشکلات، به دست جمعی چپاول گر سپرده باشد؟

آیا پذیرفتنی است که پیامبر گرامی (ص) با آن همّت عالی که داشته است و بذل جهد بی‌سابقه‌اش در برابر آن جماعت غارتگر، مکّار و حیله گرِ دوران جاهلیّت، دینی را پایه‌گذاری نماید و اهل نفاق و غارتگران عقائد را کاملاً بشناسد و از امیال و برنامه‌های شوم دنیاپرستانِ خدانشناس که تظاهر به اسلام می‌کردند، جلوگیری نکند، ولی با علم به این خطر بزرگ در آینده که می‌داند پس از رحلتش، آتشِ سوزان نفاق و عقده‌های برهم انباشته دوران رسالت، یکباره در نهاد ایشان شعله ور شده و از پای نخواهند نشست، و با اساس دین او به شدّت مبارزه خواهند کرد، تذکّری هم نداده است؟!

پیامبر عظیم الشأن و پیشوای معظّمی که بارها در خطر کشته شدن قرار گرفته و از نقشه‌های شوم اهل نفاق کاملا آگاه بوده است، چگونه از آینده این امّت و جفاها و ایجاد اختلافات و حق کشی‌ها و تغییر سنّت‌ها و صدها هدف نامقدّس دیگرِ دشمنان شریعتش غافل بوده، و سخنی به میان نیاورده و اشاره‌ای هم نکرده است؟

آیا چنین نسبت خلافِ انصاف و نابخردانه به رسول گرامی اسلام (ص)، کمال گستاخی و بی‌احترامی نسبت به مقام والای نبوّت و اهانت به آن حضرت نیست؟

آری، اگر تعصّب جاهلانه کنار رود و از خرافه گویی صرف نظر شود و خِرَد و واقع بینی ملاک حقیقت قرار گیرد، جز این نتوان گفت که پیامبر عزیز (ص)، همه مصائب و حوادث آینده را می‌دانسته، و مسلما سفارش‌های لازم را هم فرموده، ولی معاندان و کینه توزان و اسیران تعصّب از اعتراف به حق دریغ کردند.

نیز آیا می‌توان گفت خدایی که پیامبر خود را با معجزات آشکار در منطقه ای که هزاران پلیدی و ناپاکی و جهل و بوالهوسی پرتو افکنده بود، برانگیزد و به لطف و عنایتش بشریت را به برکت وجود آن حضرت، از سرگردانی ضلالت و لجن زار گمراهی و شقاوت رها نماید و به شاهراه سعادت ابدی و خوش بختیِ دنیا و آخرت هدایت فرماید و لکن برای بقا و دوامِ این مکتب، طرح و نقشه ای نداشته و فرمانی صادر نکرده باشد؟!

به دیگر سخن، دفع مفاسد - که لازمه معاشرت با انسان است - بر کسی که آگاه به مصالح دین و دنیای مردم و حافظ شریعت آنها باشد، ضروری است. خصوصا بعد از حضرت خاتم الانبیا (ص) که بر همه خلایق از جن و انس تا روز قیامت مبعوث شده است و با توجّه به شمار اندکِ کسانی که تا زمان شهادت آن حضرت (ص) اسلام آورده بودند و آن اندک هم که اسلام آورده بودند بیشتر منافق بودند، پس در محافظت شریعت و رساندن آن به غایبان بلکه به تمام خلایق، چه اعتماد به مردمی است که هنوز دین درستی نداشته و بیشتر آنها عدالت، بلکه ایمان نیز نداشتند؟

چگونه ممکن است که پیامبر (ص) با آن همه اهتمامی که در امر دین و تعلیم شریعت و آداب آن داشته است، و علیرغم آن همه مشقت‌ها و اذیت و آزارهایی که برای ترویج دین مبینش متحمّل شده است، به سفر آخرت برود و امت را - بدون معرّفی جانشین و تعیین کسی که ترویج دین و آیینش بکند - به حال خود واگذارد. هر عاقلی و بلکه هر کسی که اندک شعوری دارد، وقتی آثار رفتن از دنیا را در خود ببیند، در وصیتش به بازماندگان خود کوتاهی نمی‌کند و حتی در جزئی‌ترین امور دنیوی نیز اهمال نمی‌ورزد؛ چگونه ممکن است کسی چون رسول خدا (ص) - که بر امّت خویش از پدر و مادر مهربان‌تر بود -امر امت را مهمل واگذارد و نه وصیتی کند و نه خلیفه و جانشینی پس از خود تعیین نماید، با این که ایشان از خطر بزرگی که در آینده پیش روی امّت است کاملاً آگاه بوده و می‌دانست که پس از رحلتش، منافقان و ملحدان از پای نخواهند نشست و از هرگونه جنایت دریغ نخواهند کرد[۹۸].

بر اساس تشریع الهی، واجب است امام نصب شود و خدای سبحان او را برای همگان معین نماید. دلایل نقلی که بر نصب امام از سوی پروردگار دلالت دارند، بسیار است[۹۹] و ما در این رساله به چند دلیل اکتفا می‌کنیم:

۱. آیه مبارکه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۰۰].

چنان که دستور به اطاعت خدا و رسول، مطلق و بدون قید و شرط است، همچنین اطاعت اولی الأمر نیز باید مطلق و بدون قید و شرط باشد؛ زیرا اولی الامر به رسول عطف شده و همان طور که خدا به اطاعت رسول امر کرده، به اطاعت اولی الامر هم امر کرده است. از سوی دیگر، امر به اطاعت اولی الأمر بدون قید و شرط، دلیل بر عدم مخالفت امر آنان (اولی الامر) با امر خدا و رسول است و این خود، شاهد عصمت اولی الأمر است.

با توجّه به این که عصمت، صفتی باطنی و پنهانی (و به اعطای الهی) است که جز خداوند کسی از آن خبر ندارد، تعیین معصوم جز از طرف خداوند ممکن نخواهد بود.

این آیه شریفه - با قطع نظر از روایاتی که در تفسیر آن آمده و بر عصمت اولی الامر تصریح نموده‌اند - از دو جهت بر عصمت اولی الامر دلالت می‌کند:

  1. با توجّه به این که اطاعت از غیر خدا در معصیت حرام است، الزام مؤمنین و امر به اطاعت بدون قید و شرط از «اولی الامر»، بیانگر این است که آنها معصوم از خطا و معصیت هستند.
  2. عطف «اولی الامر» بر «رسول» بیانگر آن است که ملاک اطاعت از «اولی الامر» همان ملاک اطاعت از «رسول» است، پس همان گونه که پیامبر (ص) معصوم است، اولی الامر نیز معصومند[۱۰۱].

از طرف دیگر، تعیین معصوم جز از طرف خداوند متعال امکان ندارد؛ لذا باید از اولی الأمر نیز مثل رسول، خطا و دروغ و گناه و سهو صادر نشود وگرنه، ممکن است فرمان او بر خلاف فرمان خدا و رسول باشد که در این صورت، امر به اطاعت خدا و رسول و امر به اطاعت ولیّ امر، امر به ضدّین خواهد بود و محال است.

در روایت آمده است: «این که حق تعالی بعد از امر به اطاعت خود و اطاعت از رسولش، بدون فاصله اطاعت از اولی الأمر را ذکر کرده، برای آن است که: مراد از اولی الامر جمعی هستند که به عصمت و طهارت ذاتی از جمیع بندگان، ممتازند[۱۰۲]، (یعنی قول و فعل ایشان مطابق امر و اراده پروردگار است و طاعت ایشان، طاعت خدا و مخالفت ایشان، مخالفت خداست.)

از صدر آیه که بگذریم، از ذیل آیه هم می‌توانیم همین مطلب را استفاده کنیم. خداوند می‌فرماید: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ[۱۰۳]. این قسمت از آیه به امّت اسلامی دستور می‌دهد که در موارد نزاع و اختلاف، به خدا و رسول (ص) مراجعه کنند. بنا بر این باید تمامی احکام و مسائل در کلام ایشان باشد تا پس از رجوع، رفع نزاع گردد. قطعا یکی از آن مسائل که از همه مهم‌تر است، موضوع امامت و رهبری این امّت بعد از رسول اکرم (ص) است، که اگر بگوییم بیان این حکم در کلام ایشان نیست، فرمان الهی به رجوع به «خدا» و «رسول» به صورت مطلق، لغو خواهد بود.

۲. آیه مبارکه: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ[۱۰۴].

این آیه نیز به روشنی دلالت دارد که برگزیننده برای امور دین و دنیای مخلوقات، فقط خداست. بنا بر این، تعیین امام و خلیفه پیامبر، شأن و کار خداست و از عهده امّت خارج است؛ مفسّران عامّه روایت کرده‌اند که: این آیه در ردّ کسانی نازل شده که گفته‌اند چرا خداوند منصب پیامبری را به شخص دیگری نداد[۱۰۵].

۳. آیات بسیاری که دلالت دارند که خداوند همه چیز را در قرآن مجید بیان فرموده، مثل: ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ[۱۰۶] و آیه: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا[۱۰۷] و آیه: ﴿وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۱۰۸].

هرگاه خداوند در قرآن همه چیز را بیان فرموده باشد، چگونه می‌توان ادعا کرد تعیین امام و جانشین پیامبر خویش را که اهمّ امور است، بیان نفرموده و او را معرفی نکرده باشد؟[۱۰۹].

۴. آیاتی مثل: ﴿وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ[۱۱۰] و ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۱۱][۱۱۲] و ﴿يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلَاءِ[۱۱۳] دلالت می‌کند بر این که در هر زمانی از طرف خداوند، هدایت کننده و بیم دهنده و گواهی بر خلق وجود دارد. در زمانی که شخص رسول خدا (ص) وجود داشت، هادی و راهنما و منذِر و بیم دهنده ایشان بود و روشن است که در زمانی که پیامبر (ص) نیست وصی و جانشین او دارای این منصب‌ها می‌باشد ولزوم وجود چنین فردی از این آیات به روشنی فهمیده می‌شود.

۵. بعضی از آیات قرآن کریم، انتخاب نبوّت و امامت را از طرف خداوند اعلام می‌دارد، از جمله: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۱۴] و ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۱۱۵] و ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ[۱۱۶]. و ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا[۱۱۷]. و ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي[۱۱۸].

در این آیات، تعیین خلیفه و امام و وزیر به ذات حق تعالی نسبت داده شده است و از اینها استفاده می‌شود که نصب افراد به نبوّت و امامت بر عهده حق تعالی است. در آیه اخیر هم چون حضرت موسی (ع) می‌داند که نصب وزیر پیامبر به عهده خداوند است نه خود پیامبر، از خداوند در خواست می‌کند که برادرش هارون را به این مقام نصب کند.

۶. آیه مبارکه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي[۱۱۹]

شکی نیست که امامت بزرگ‌ترین رکن دین است و هیچ نعمتی برای اصلاح دین و دنیای امّت، برتر و بزرگ‌تر از امامت نیست. با توجّه به جایگاه امام در جامعه و نقش او در اصلاح امّت و جلوگیری از هرج و مرج، هر کس اندک عقلی داشته باشد می‌فهمد که تعیین خلیفه و امام در اکمال دین و اتمام نعمت، مدخلیّتی تمام دارد، بلکه بدون آن نه دین کمال خواهد یافت و نه نعمت تمام خواهد بود. پس باید خداوند برای امّت، امام و خلیفه ای معیّن کرده باشد که این خبر را بدهد، چنان که حضرت امام رضا (ع) به این مطلب استدلال فرمود[۱۲۰].

از سوی دیگر، احادیث فراوان از طریق خاصّه و عامّه وارد شده که این آیه شریفه بعد از نصب امیرالمؤمنین (ع) به خلافت و امامت در غدیر خم نازل شده، و ولایت امیرالمؤمنین (ع) کمال دین و رضایت پروردگار است[۱۲۱].

۷. از جمله روایاتی که دلالت بر وجود حجّت پروردگار در هر عصر و زمانی دارد و مورد اتفاق شیعه و اهل خلاف است، حدیث معرفت است که رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۱۲۲]؛ هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.

از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که بعد از پیامبر (ص) در هر زمانی امام و پیشوایی وجود دارد که شناخت او ضروری است[۱۲۳] و هر کس او را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. بدیهی است که این پیشوا و امام باید از طرف خداوند باشد و گرنه، شناخت او لزوم و ضرورت ندارد و نشناختن او مساوی با مرگ جاهلی و مردن همراه با کفر و شرک نخواهد بود.

روشن است که کسی را که مسلمانان بدون نصّ خداوند و رسول اکرم (ص)، برای انتظام امورشان امیر می‌گردانند، نهایتش این است که کسی نمی‌تواند با او در آنچه مربوط به امور ملک و سلطنت است، مخالفت کند؛ امّا وجوب شناخت و معرفت او به مرتبه ای که هر که بمیرد و او را نشناخته باشد، کافر مرده باشد - چنان که صریح حدیث مشهور است - وجهی نخواهد داشت.

لذا از این حدیث هم بطلان مذهب مخالفین واضح می‌شود که گفته‌اند: نصب امام بر خداوند لازم نیست و بر مسلمانان واجب است که به جهت انتظام احوال اجتماع خود، امیری نصب کنند[۱۲۴].

جای بسی تأسف و تعجّب است که عالمان درباری و مزدوران دست پرورده سقیفه در صدد توجیه این فرمایش رسول خدا (ص) بر می‌آیند و آن را بر حاکمان ستمکار هر عصری تطبیق می‌دهند تا جایی که عبدالله بن عمر به استناد این حدیث با حجاج بن یوسف ثقفی سفّاک بیعت می‌کند[۱۲۵]. و حاکمان و سلاطین و فرمانروایان در طول تاریخ، بی‌میل نبودند که چنین تفسیرهایی را برای فرمایش آن حضرت داشته باشند، و ادعا کنند که منظور پیامبر (ص) از این فرمایش، آنها بودند و باید مردم به اطاعت از آنها گردن نهند و در برابر آنها قیام نکنند و بیعت آنها را با خود داشته باشند! و شاید به همین دلیل است که می‌بینیم حاکمانی مثل معاویه هم از ناقلان این حدیث به شمار می‌آیند!!

۸. رسول خدا (ص) در خطبه حجّه الوداع فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ» [۱۲۶]؛ ای مردم! به خدا قسم هر چه موجب نزدیکی شما به بهشت و دوری شما از آتش بود، شما را به آن امر کردم. و هر چه باعث نزدیک شدن شما به آتش و دوری شما از بهشت بود، شما را از آن نهی کردم.

مسلّم است که بیان مسأله خلافت و رها نکردن امّت در اختلاف و کشمکش و تعیین تکلیف آنها، بزرگ‌ترین چیزی است که موجب نزدیکی مسلمانان به بهشت و دوری آنها از دوزخ می‌شود. بنا بر این عقل سلیم نمی‌پذیرد که دین خاتم و جهان شمول، از چنین امر عظیمی صرف نظر کرده و امّت را قرن‌ها گرفتار تفرقه و تشتّت و جنگ و درگیری کرده باشد.

۹. اخباری که خاصه و عامه از رسول خدا (ص) راجع به تعیین امام و خلیفه بعد از خود تا روز قیامت روایت کرده‌اند و متواتر بین هر دو طایفه است به گونه ای که مجالی برای انکار آنها نمی‌ماند که به زودی در باب هشتم «بحث امامت خاصه» به بعضی از آنها اشاره خواهیم نمود، إن شاء الله تعالی.

۱۰. «فضل بن شاذان» در کتاب «الایضاح» به تفصیل درباره جانشینی پیامبر (ص) سخن گفته و ثابت نموده که رسول خدا (ص) در امر امامت سفارش لازم را فرموده و امت خویش را در وادی گمراهی و سرگردانی رها نکرده است.

حاصل کلام فضل بن شاذان این است که: اگر پیامبر (ص) نسبت به موضوع امامت، توصیه لازم را نفرموده باشد، بزرگ‌ترین فریضه خداوند را - العیاذ بالله - ترک کرده است[۱۲۷] و این بدترین نسبت ناروا و بالاترین جسارت به ساحت مقدّس نبوی است.

خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «چون یکی از شما را (علامت) مرگ ظاهر گردد، و مالی به جای گذارد، مقرّر شده است که برای پدر و مادر و خویشاوندان از روی عدل و انصاف وصیت کند که این کار سزاوار پرهیزگاران است».

به یقین پیامبر اکرم (ص) فردِ شاخص متّقین است؛ و به حکم آیه فوق، سزاوار نیست احتمال دهیم آن حضرت (ص)، که خود آورنده آیه لزوم وصیت برای امّت است، بدون وصیت از دنیا رفته باشد! از سوی دیگر، در میان آنچه که باید رسول خدا (ص) در باره آنها وصیّت کند چیزی مهم‌تر از خلافت و امامت نیست؛ زیرا خلافت و امامت امّت، موجب بقا و دوام مکتب رسالت و حفظ و صیانت احکام و فرامین آسمانی حق است. بنا بر این، طبق قرآن باید آن حضرت (ص) نسبت به مسأله امامت و رهبری پس از خود، وصیّت کرده باشد، چنان که با رجوع به احادیث نبوی می‌بینیم که آن حضرت در مقاطع مختلف از ابتدا تا انتهای رسالت، نسبت به این مطلب سفارش کرده‌اند. با توجّه به آیه قرآن مشخّص می‌شود که مخالفین، قرآن را پشت سر افکنده و به روایتی مجعول و دروغین - که مخالف کتاب خداست استناد کرده‌اند.

سپس خداوند متعال می‌فرماید: پس هر که وصیت را پس از آنکه آن را شنیده و نزد او ثابت گردیده تغییر دهد، گناه تغییر آن بر گردن کسانی است که آن را تغییر می‌دهند. البته خداوند شنوای داناست! [۱۲۸].

اکنون می‌پرسیم: آیا عامّه در امر خلافت، کتاب خدا را پشت سر نیافکنده، و اکثر آنان - که به آن حضرت (ص) نسبتِ ترکِ وصیت در امر امامت را داده‌اند - به آن حضرت جفا نکرده‌اند؟! و مضحک آنکه آنها شیعیان را سرزنش می‌کنند که نسبت خطا به بعضی از اصحاب می‌دهند، ولی از طعنی که خودشان به رسول خدا (ص) زده‌اند و وی را متّهم به ترک وصیت نموده‌اند - که شدیدترین جسارت‌ها است - هیچ شرمی ندارند! و شگفت آور است که چگونه تا این اندازه جرأت جسارت به خود داده و وصیت صریح آن حضرت را درباره امامت به کلی انکار نموده‌اند، در حالی که به شهادت کتب معتبرشان از رسول خدا (ص) نقل می‌کنند که فرمود: «کسی که نسبت دروغ به من بدهد جایگاهش در آتش خواهد بود» (و این حدیث در نزد آنها به حد تواتر رسیده است)[۱۲۹].

آیا بهتانی شدیدتر از این تصوّر می‌شود که کسی توهّم کند: «ابوبکر مصلحت اسلام و شؤون امت و مصالح مسلمین را بیش از رسول خدا (ص) رعایت نموده، و دلسوزتر بوده که وصیّت به خلافت و جانشینی خود نموده، ولی رسول خدا (ص) - العیاذ بالله - رغبتی بدان نشان نداده و ترک وظیفه نموده است؟!

چگونه خلفای اموی و عباسی نسبت به احکام اسلام و سرنوشت مسلمانان داناتر و دلسوزتر بوده‌اند که هر یک به نوبه خود پس از دوران غصب خلافت شان، جانشین خود را معیّن می‌نمودند و فقط پیامبر اسلام (ص) در این امر مهم اساسی و حیاتی بی‌تفاوت بوده و خلیفه و جانشین خود را تعیین نفرموده و بدون وصیّت از دنیا رفته است؟! آیا کسی که ذرّه ای دین داشته باشد به چنین جسارت و گناهی تفوّه می‌کند!؟

۱۱. روایات بسیاری که در کتب معتبره شیعه آمده و تصریح به لزوم نصب امام از سوی پروردگار نموده که اگر استقصا و بررسی شود ما فوق تواتر است، از جمله:

الف) رسول خدا (ص) فرمودند: «أمَرَنی جبرئیلُ عن رَبّی أن أقوم فی هذا المشهد و اُعلِمَ کُلَّ أبیض و أسود أنّ عَلیّ بن أبی طالب أخی و وصیّی و خلیفتی و الإمام بعدی... فاعلموا معاشر الناس ذلک! فإنّ الله قد نصبه لکم ولیاً و إماماً و فرض طاعته علی کلّ أحد، لا تحلّ إمره المؤمنین لأحد بعده»[۱۳۰]؛ جبرئیل از جانب پروردگارم به من امر کرده که در این مکان بایستم و به همه از سفید پوست و سیاه پوست اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادرم و وصیّم و جانشین و امام بعد از من است... پس ای گروه مردم آن را بدانید! خداوند برای شما ولی و امام نصب نموده و اطاعتش را بر همه واجب کرده، و امیرمؤمنان بودن برای احدی بعد از او جایز نیست.

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) أَخِي وَ وَصِيِّي وَ مُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهَا عَلَيَّ»[۱۳۱]؛ هر کس من مولای (و صاحب اختیار و امام) او هستم پس این علی هم مولای (و صاحب اختیار و امام) او هست. و علی بن ابی طالب برادرم و وصیّم است. و ولایت او از جانب خدای عزّوجلّ بر من نازل شد.

ب) امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِي إِمَاماً لِخَلْقِهِ‌»[۱۳۲]؛ خداوند مرا امام برای خلقش قرار داد. «وَ إِنَّ اللَّهَ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا» [۱۳۳]؛ خداوند ما را پاک و معصوم قرار داده و ما را شاهدان بر خلقش و حجّت خود در زمین قرار داده و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد که از آن جدا نمی‌شویم و قرآن هم از ما جدا نمی‌شود.

ج) امام مجتبی (ع) فرمود: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ اللَّهِ»[۱۳۴]؛ من اولای مردم به خودشان (یعنی امام و صاحب اختیار آنان) در کتاب خدا و به بیان نبی الله هستم.

د) امام زین العابدین (ع) فرمود: «رَبِّ صَلِّ عَلَى أَطَايِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأَمْرِكَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَ حَفَظَةَ دِينِكَ، وَ خُلَفَاءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَ حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرَادَتِكَ... اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ، وَ مَنَاراً فِي بِلَادِكَ...» [۱۳۵]؛ خدایا درود بفرست بر پاکان اهل بیت پیامبر (ص)، آنهایی که برای امر خودت (یعنی امامت) برگزیدی و آنها را مخزن علمت و حافظین دینت و جانشینان خود در زمین و حجت هایت بر بندگانت قرار دادی. و آنها را به اراده ات از هر گونه رجس و پلیدی پاک و پاکیزه گرداندی... خدایا دینت را تقویت کردی در هر زمانی به امامی که نصب نمودی تا علَم و نشانه برای بندگانت و مناره‌های بلادت بوده باشند.

ه) امام باقر (ع) فرمود: «وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ‌»[۱۳۶]؛ برگزیدگان ما هستیم.

و) امام صادق (ع) فرمود: «أَ مَا تَرَى اللَّهَ يَقُولُ ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا[۱۳۷] يَقُولُ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِكُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِكُمْ وَ إِرَادَتِكُمْ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ (ع) ثَلَاثَةٌ ﴿لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[۱۳۸] مَنْ أَنْبَتَ شَجَرَةً لَمْ يُنْبِتْهُ اللَّهُ يَعْنِي مَنْ نَصَبَ إِمَاماً لَمْ يَنْصِبْهُ اللَّهُ أَوْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِهَذَيْنِ سَهْماً فِي الْإِسْلَامِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۱۳۹]» [۱۴۰]. آیا نمی‌بینید که خداوند می‌فرماید: «شما را نرسد درخت آن را برویانید»، اشاره می‌فرماید که: شما حق ندارید از پیش خود امام بگمارید و انتخاب کنید، و با میل و خواسته تان او را بر حق بنامید.

سپس امام صادق (ع) فرمود: سه گروهند که خداوند در روز قیامت با آنها سخن نگوید و به آنان ننگرد و از پلیدی و آلودگی پاکشان نسازد و آنان را عذابی دردناک خواهد بود: هر که درختی را برویاند که خدا آن را نرویانده یعنی امامی را بر گزیند که خداوند او را نصب نفرموده، یا کسی را که خدا انتخاب فرموده و گماشته، انکار کند، و کسی که گمان کند این دو را در اسلام بهره و سهمی است، در حالی که خداوند فرموده: پروردگار تو آنچه خواهد می‌آفریند و بر می‌گزیند، و اختیاری برای آنان نیست.

ز) امام رضا (ع) فرمود: «فَالْإِمَامُ إِنَّمَا يَكُونُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ بِاخْتِيَارِهِ إِيَّاهُ... فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ[۱۴۱] الْحُلُومُ[۱۴۲] وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ... وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا؟... رَغِبُوا عَنِ اخْتِيَارِ اللَّهِ وَ اخْتِيَارِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَهْلِ بَيْتِهِ إِلَى اخْتِيَارِهِمْ وَ الْقُرْآنُ يُنَادِيهِمْ: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ[۱۴۳] وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ‌: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[۱۴۴]»[۱۴۵].

پس امام از جانب پروردگار متعال و به اختیار او امام می‌باشد... پس چه کسی می‌تواند به معرفت امام برسد یا اختیار امام او را ممکن و میسّر باشد؟ هرگز هرگز، این معرفت و اختیار بسیار دور است، عقل‌ها در باره‌اش گم و گمراه گشته و مغزها حیران شده و دیده‌ها خیره... امام در علوّ قدر و منزلت همچون ستاره از دسترس دست اندازها و توصیف توصیف کنندگان به دور است، پس اختیار مردم به امامت چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن چه دخل و تصرّفی باشد؟ و در کجا مثل امام یافت می‌تواند شد؟... از اختیار خداوند و اختیار رسول خدا (ص) روی گردانیدند و به سوی اختیار خویش روی آوردند، و قرآن ایشان را ندا می‌دهد که: پروردگار تو می‌آفریند هر چه را که می‌خواهد و بر می‌گزیند (یعنی برای امامت) هر که را می‌خواهد. و نیست برای ایشان اختیار آن، منزّه و برتر است خداوند از آنکه برای او شریک باشد. و خدای عزّوجلّ فرموده است: چون خدا و رسول حکم کنند برای هیچ مرد و زن مؤمن اختیاری از کار خویش باقی نمی‌ماند (بلکه باید خود را تابع خدا و رسول سازند).

در حدیث مفصّلی که مرحوم کلینی کتاب شریف در کافی از امام رضا (ع) نقل کرده در مواضع متعدد این حدیث با اشاره به بعضی از آیات، تصریح شده که امامت به جعل و نصب پروردگار است و احدی در نصب آن دخالت ندارد[۱۴۶].

در معانی الاخبار آمده است: «سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ»[۱۴۷]؛ امام را امام گفتند چون او مقتدای مردم و منصوب از جانب پروردگار و واجب الطاعه بر بندگان است[۱۴۸].

تحقق نصب الهی امام

تحقق نصب الهی امام در امامت عامه

پس از اثبات وجوب نصبِ امام بر خدا، این سؤال پیش می‌آید که آیا خدا این نصب واجب را انجام داده یا نداده است؟ ادله قطعیِ عقلی و نقلیِ قرآنی و روایی وجود دارد که: زمین، هیچ‌گاه از حاکم منصوب به نصب الهی خالی نمی‌ماند[۱۴۹]. در روایات منقول از اهل بیت (ع) آمده است: «لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[۱۵۰].[۱۵۱]

این مضمون، در منابع اهل‌سنت با عبارت دیگری آمده است؛ در صحاح اهل‌سنت آمده است: امر خلافت همواره در قریش خواهد ماند تا هر زمانی که از مردم دو نفر باقی بماند[۱۵۲]. معلوم است که چرا این روایت «ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ» را مطرح کرده است؛ علت اینکه واژه «اثْنانِ» به کار رفته، این است که یکی از آنها امام و دیگری مأموم است؛ امام بدون مأموم و حاکم بدون محکوم معنا ندارد؛ زیرا امام، از مقولات اضافی است؛ یعنی اگر امامی باشد باید کسی هم وجود داشته باشد که به او ائتمام کند و گرنه امام نخواهد بود. بنابر این، روی کره زمین همیشه باید یک امامی از قریش وجود داشته باشد[۱۵۳].[۱۵۴]

تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت

این مسئله غیر از وجوب آن است. در اینجا بحث از عینیت یافتن این وجوب در جامعه مطرح است. عملاً خدای متعال توسط پیامبر اکرم (ص) تا روز قیامت، امام نصب کرده است. این نصب نیز بر سه گونه است[۱۵۵]:

  1. نصب عام به نحو قضیه حقیقیه: مانند حدیث: «خُلَفَائِي... الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَيَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي»[۱۵۶] در امثال این روایات نصب، نصب عام؛ یعنی به نحو قضیه حقیقیه است[۱۵۷].
  2. نصب کلی به نحو قضیه خارجیه: این نصب کلی است؛ همچون حدیث ثقلین و حدیث سفینه که در این احادیث نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع اهل بیت (ع) اراده شده است[۱۵۸].
  3. نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه: همچون «عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۵۹]، یا احادیثی که در آنها نام ائمه اطهار (ع) تا امام دوازدهم بیان شده است[۱۶۰].[۱۶۱]

امامت یا خلافت، انتخابی یا انتصابی؟

وهابیان ادعا می‌کنند: مسئله رهبری و جانشینی پیامبر(ص) به مردم واگذار شده است که بر اساس ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۱۶۲] از طریق بیعت، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی شیعیان بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته ذهن علمای شیعه است و ارتباطی با وحی و شرع ندارد؛ بنابراین مذهب شیعه نمی‌تواند «حق» باشد.

پاسخ

تحلیل و بررسی چند نکته در این باره قابل ذکر است:

نکته نخست: برابر نص قرآن، حق مطلق، ذات پاک باری تعالی است. خداوند می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[۱۶۳]. برابر قواعد ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «الحق» به عنوان خبر بیانگر حصر مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی آیه چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از خدا اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ[۱۶۴]؛ بنابراین چه شیعه و چه هر مذهب دیگری که مدعی حقانیت است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد.

اگر وهابیان در حقانیت اعتقاد شیعه در موضوع امامت و رهبری، مطالبه دلیل شرعی می‌کنند آیا برای اعتقاد خودشان در موضوع انتخاب رهبری بعد از پیامبر(ص)، دلیل عقلی و شرعی دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با دلیل شرعی و نقلی ثابت شده است یا آن‌که با رأی اهل سقیفه بوده که پس از بحث و مشاجره، آمیخته با عجله و شتاب اتفاق افتاده است؟ بخاری می‌نویسد «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»؛ «بیعت با ابوبکر بدون فکر و مشورت بوده است»[۱۶۵].

نکته دوم: شیعه در مسئله امامت و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل عظیم دینی است که تنها با جعل و نصب الهی اتفاق می‌افتد.

از منظر شیعه، وجوب اطاعت از امام معصوم از قرآن استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۶۶].

این آیه به روشنی بر وجوب اطاعت اولی الامر دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که اطاعت از خدا و رسولش بدون قید در این آیه آمده، اطاعت اولی الامر نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که اولی الامر افراد معصومی هستند که خداوند امت را به اطاعت آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، وجوب اطاعت آنان مستلزم وجوب اطاعت از خطا است.

روشن است چنین امری بر خداوند قبیح و مستحیل است، چنان که فخر رازی از دانشمندان بزرگ اهل سنت به این مسئله اذعان کرده است[۱۶۷].

حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را واجب کند؛ ولی مصداق اولی الامر را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که اطاعت از اولی الامر معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است.

به اعتقاد شیعه آنان با آیاتی چون آیه ولایت، تطهیر، مباهله، مودت، ذوی القربی و احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث اثنی عشر خلیفه معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این احادیث در منابع فریقین به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص امامان معصوم تصور نمی‌شود. برابر این آیات و روایات، امامت، اصلی است که اصالت و حقانیت خویش را مستقیم از خدا می‌گیرد و انسان‌ها در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه شیعه ادعا می‌کند دقیقاً آن را اثبات می‌کند، شیعه برای اثبات حقانیت مذهب خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در منابع اهل سنت به گستردگی یافت می‌شود.

این وهابیان هستند که باید برای حقانیت اعتقاد خویش در مسئله رهبری، فکری کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر خلیفه دوم، فلتة[۱۶۸] (بدون تأمل و شور) اتفاق افتاده و در ذاتش شر را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!

نکته سوم: این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به خلفا اتفاق افتاده به دستور خدا و متصل به وحی بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله خلافت و جانشینی به مردم واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و پیامبر(ص) درباره آن نرسیده است[۱۶۹]. ابن کثیر - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس؛ «پیامبر(ص) برای احدی به عنوان جانشین خود تصریح نکرده است»[۱۷۰].

اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر شرعی و دینی تلقی کرد؟ چگونه می‌توان وجوب پیروی از خلفا را به شرع نسبت داد؟! روش انتخاب خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا ابوبکر در سقیفه تنها با بیعت عمر و چند نفر دیگر آن هم با عجله و شتاب در غیاب اکثر مسلمانان خصوصاً اهل بیت پیامبر(ص) به خلافت رسیده است.

چنان‌که گذشت، بخاری از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون مشورت با مسلمانان بوده است[۱۷۱].

قرطبی - مفسر بزرگ اهل سنت - پس از اذعان به عدم تحقق مشورت و اجماع بابت خلافت ابوبکر می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به تنهایی با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر خلیفه شد»[۱۷۲].

پس از ماجرای سقیفه، تیم برنده با فشار قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه و ایجاد فضای رعب و وحشت، به اجبار و اکراه از مردم مدینه بیعت گرفتند. طبری می‌نویسد: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به زور] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به پیروزی یقین نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»[۱۷۳].

اساساً حمله به بیت فاطمه زهرا(س) برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در خانه آن حضرت تحصن کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. ابن عبد ربّه - از دانشمندان اهل سنت - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی(ع) و یاران وی فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه برای بیعت بیرون کند و در صورت امتناع به زور متوسل شود. عمر با مقداری آتش به سوی آنها رفت. هنگامی که فاطمه(س)، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا خانه ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه مردم عمل کنید (تن به بیعت بدهید)»[۱۷۴].

اما کیفیت انتخاب خلیفه دوم با تعیین مستقیم خلیفه اول صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به رأی صحابه نشد بلکه به اعتراضات آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر اسناد تاریخی، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر نصب خلیفه دوم به خلافت مطلع شدند، از باب اعتراض گفتند: «تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟»؛ «تو فرد خشن و سخت دل را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه خدا حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»[۱۷۵].

امیر مؤمنان علی(ع) نیز در خطبه معروف به شقشقیه با اشاره به همین نکته می‌فرماید: «فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا»؛ «راستی شگفت‌آور است [نفر اول] که در حیات خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام مرگ، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های ناقه خلافت دوشیدند! او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که آکنده از خشونت بود، کلامی ناهنجار و برخوردی ناگوار داشت، اشتباهات او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»[۱۷۶].

خلیفه سوم هم طبق وصیت خلیفه دوم در یک شورای شش نفره (اهل حل و عقد) انتخاب شد و بالأخره معاویه هم با زور سرنیزه و قلدری و مکر به حکومت رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به خدا و شرع نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در حقانیت شیعه در موضوع رهبری و امامت تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند.

البته ممکن است وهابیان مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل مشورت و اجماع بوده که یک اصل قرآنی است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۱۷۷].

ولی روشن است که اولاً: تعبیر به ﴿أَمْرُهُمْ «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور مردم شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و خلافت که یک مسئله الهی است و نصوص بسیاری از طرف شارع مقدس درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست.

ثانیاً: آنان که در سقیفه اجتماع کردند، حتی خودشان - برابر اسناد تاریخی - به این آیه (مشورت) و حکم آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند.

ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از خلفا با مشورت مسلمانان، قدرت را در اختیار نگرفتند! در انتخاب خلیفه دوم و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با خلیفه اول هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر انتخاب خلیفه اول با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با اکراه و اجبار به بیعت وادار کردند؟ چرا برخی از صحابه در همان جلسه سقیفه با خلافت خلیفه مخالفت کرده‌اند؟![۱۷۸] و چرا گروهی از انصار یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی(ع) با احدی بیعت نمی‌کنیم؟[۱۷۹] و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این قانون در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟![۱۸۰].

بنابراین مسئله امامت و رهبری نزد وهابیان نه مستند به نص است ونه اجماع و نه مشورت، با این حال چگونه از منظر آنها، وجوب اطاعت از خلفا مستند به شرع شده است؟!

نکته چهارم: شناخت و بیعت با امام در هر عصر از مسائل مهمی است که در احادیث وارد شده است. علمای اسلام نصب امام در هر عصر را بر همه مسلمانان واجب می‌دانند[۱۸۱].

از جمله احادیثی که در این زمینه از پیامبر اکرم(ص) صادر شده، حدیث نبوی است که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ «هر کس بمیرد و در گردنش بیعت [امامی] نباشد به مرگ جاهلی مرده است»[۱۸۲].

روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این حدیث بیعت با امام حی و زنده است. از سوی دیگر عبدالقاهر بغدادی از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام؛ «در تمام سرزمین‌های اسلامی تنها امامت برای یک فرد صحیح است»[۱۸۳].

بر اساس روایات دیگر، امام مسلمین باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: آن‌که امام باید قریشی باشد. چنان که از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌»؛ «امامان از قریش‌اند»[۱۸۴].

مناوی در شرحش می‌نویسد: ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً؛ «جمهور علما بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»[۱۸۵]. جمهور علمای اسلام «مجتهد» بودن را نیز از شرایط امام دانسته‌اند. «ایجی» - از دانشمندان اهل سنت - می‌نویسد: الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين؛ «جمهور علمای اسلام بر این باورند که امام باید در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دین اقدام کند»[۱۸۶].

عبدالقاهر بغدادی[۱۸۷]، ماوردی[۱۸۸]، تفتازانی[۱۸۹]، باقلانی[۱۹۰] و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.

همچنین عدالت و پرهیز از فسق و ظلم را نیز از جمله شروط امام برای تصدی مقام امامت مسلمین دانسته‌اند. «ایجی» می‌نویسد: يجب أن يكون عدلا؛ «واجب است که امام عادل باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط اجماعی دانسته است[۱۹۱].

سؤال این است آیا وهابیان، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این زمان آنان در بیعت چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ» عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم عادل در زمان ما کیست؟! کجاست؟!

از منظر شیعه، امام معصوم عادل قرشی که «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[۱۹۲] است، امروز امام مهدی(ع) از ذریه پیامبر اسلام(ص) است. این احادیث هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه روایت «مَنْ مَاتَ» بیانگر آن است که امام مهدی(ع) در این زمان حی و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به مرگ جاهلی و در حال ضلالت و گمراهی خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه مسلمانان در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از ممالک اسلامی امام معصوم قرشی وجود دارد؟!

«امامت» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل دینی است؛ به گونه‌ای که امام به نص خداوند منصوب می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را عهد الهی دانسته و حق انتخاب آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به انتخاب شورا یا تعیین خلیفه قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو شیعه با سربلندی می‌تواند ادعا کند که امر امامت از ناحیه خداوند به امامان رسیده است و بشر در انتخاب امام دخالتی ندارد، پس مذهب شیعه حقانیتش را از خدا اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در اختیار شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند[۱۹۳].

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. در این زمینه ر.ک: النصّ و الاجتهاد، شرف الدین
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۰۵.
  3. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۵۲.
  4. قریب همین دلیل در «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» در بحث «حسن البعثه» ذکر شده است: إنّ النوع الانسانی خُلِق لا کغیره من الحیوانات فإنّه مدنیّ بالطبع یحتاج إلی اُمور کثیره فی معاشه لا یتمّ نظامه إلا بها و هو عاجز عن فعل الأکثر منها إلا بمشارکه و معاونه و التغلّب موجود فی الطبایع البشریّه بحیث یحصل التنافر المضادّ لحکمه الاجتماع، فلابدّ من جامع یقهرهم علی الاجتماع و هو السنّه و الشرع، و لابدّ للسنّه من شارع یسنّها و یقرّر ضوابطها، و لابدّ و أن یتمیّز ذلک الشخص من غیره من بنی نوعه لعدم الأولویّه، و ذلک المایز لایجوز أن یکون ممّا یحصل من بنی النوع لوقوع التنافر فی التخصیص، فلابدّ و أن یتمیّز من قبل الله تعالی بمعجزه ینقاد البشر إلی تصدیق مدّعیها و یخوّفهم من مخالفته و یَعِدُهم علی متابعته بحیث یتمّ النظام و یستقرّ حفظ النوع الإنسانی علی کماله الممکن له.
  5. ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  6. همانند آنچه در تاریخ اسلام پس از شهادت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد و به اعتراف برخی علمای عامه در هیچ مسئله مثل امامت شمشیر کشیده نشد.
  7. این بحث مفصّلا در کتب کلامی مطرح شده است و برای اطلاع بر آن مراجعه شود به: نور الافهام فی علم الکلام، ج۱، ص۳۷۶؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قسم الإلهیات، ص۱۸۱؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۱۵؛ قواعد المرام، ص۱۷۵؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۲۷؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۱.
  8. مراجعه شود به: ارشاد الطالبین، ص۲۳۶؛ انوار الملکوت، ص۲۰۶؛ کشف المراد، ص۳۶۶؛ الباب الحادی عشر، ص۳۸؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۲۵، ۳۶۲؛ تقریب المعارف، ص۱۵۰؛ حق الیقین الشبّر، ج۱، ص۱۴۳؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۳۶۶.
  9. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۰۹.
  10. استدلّ بعض المحقّقین: بأنّ الإنسان مرکّب من نوازع مختلفه نوازع خیر و نوازع فساد، و بین تلک النوازع منازعه، و لایزال تخادع الأمیال و الأهواء مع دواع الخیر، من دون مساواه بینهما، فإنّ الأولی فعلیه بفعلیه أسبابها کدعوه الشیطان و من تبعه نحو الفساد، بخلاف الثانیه فإنّه لاسبب لفعلیّتها نوعا لو لم یکن نبی أو رسول أو إمام و من تبعهم، و من المعلوم أنّ وجود النبی أو الرّسول أو الإمام فی تلک المنازعه الغیر المتساویه من أوضح الألطاف، فإنّهم یزیدون فی معرفه الناس بالله و المعاد و المعارف الحقّه، إلی أن تصیر دواعی الخیر و الصلاح قبال نوازع الفساد، فعلیه معادله، و یؤکّدون ذلک بالتبشیر و التنذیر و الوعد و الوعید، و یثیرون الفطره و العقول من القوّه إلی الفعلیّه إلی أن لایسلک سبیل الفساد و الضلاله إلا الشقی. قال مولانا أمیرالمؤمنین (ع): «فبعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّروهم منسی نعمته، و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول، و یروهم آیات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع» هذا مضافا إلی أنّ وجود الأنبیاء و الرّسل اُسوه فی الکمالات الانسانیه، و له سهم کبیر فی فعلیه دواعی الخیر فی نفوس الناس و جذبهم نحو السیر و السعی نحو الکمال، کما لایخفی.
  11. «شما بهترین گروهی بوده‌اید که (به عنوان سرمشق) برای مردم پدیدار شده‌اید؛ به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از (کار) ناپسند باز می‌دارید و به خداوند ایمان دارید و اهل کتاب اگر ایمان می‌آوردند برای آنان بهتر بود؛ برخی از آنها مؤمن امّا بسیاری از آنان نافرمانند» سوره آل عمران، آیه ۱۱۰.
  12. «بگو: برهان رسا از آن خداوند است» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
  13. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  14. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۴.
  15. مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰؛ لغت‌نامه دهخدا، ج۱۲، ص۱۷۳۷۶.
  16. علامه مجلسی در کتاب حق الیقین، بعد از ذکر دلیل لطف می‌فرماید: «و نیز اصلح بر حق تعالی واجب است، و شکی نیست در آنکه اصلح به حال عباد در جمیع احوال و ازمان، وجود رئیس و حاکمی است علی الاطلاق که اختیار دین و دنیای ایشان به دست او باشد، و چنین رئیس یا پیامبر است و یا امام؛ در زمانی که پیامبر نباشد، منحصر در امام است». حقیر گوید: شکی نیست در این که وجود امام برای دین و قرآن و امّت متضمّن مصالح بسیار و خالی از هر گونه مفسده است پس به مقتضای عدل، بر خداوندِ حکیم تعیین آن حتم و لازم است؛ زیرا در تعیین نکردن او مفسده حاصل می‌شود و دین و قرآن و احکام از بین می‌رود و در نتیجه، نقض غرض لازم آید و نقض غرض بر خداوند، قبیح و محال است، چنان که در بحث عدل بیان شده است.
  17. قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.
  18. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۷.
  19. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، صص ۱۰۷ و ۱۰۸.
  20. حکمت و حکومت، ص۵۱.
  21. حکمت و حکومت، ص۵۱.
  22. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (تحقیق الآملی)، ص۴۴۵.
  23. نکته الاعتقادیه، ج۱۰، ص۳۹. کتاب تمهید الاصول فی علم الکلام، محمد بن حسن الطوسی، صص ۲۱۲ و ۲۱۳؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۹۱؛ ارشاد الطالبین فاضل مقداد، صص ۲۷۷ و ۲۷۸.
  24. ان نصب الامام لطف من فعل الله تعالى في اداء الواجبات الشرعية التكليفية و كل لطف بالصفة المذكورة فواجب في حكمة الله تعالى ان يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائما فنصب الامام المذكور واجب من الله في كل زمان التكليف...؛ قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی البحرانی، ص۱۷۵.
  25. النکت الاعتقادیة، ص۳۵. الدليل على وجوبه توقف غرض المكلف عليه فيكون واجبا في الحكمة و هو المطلوب.
  26. الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۰.
  27. استدل المصنف على وجوب نصب الامام على الله تعالى بان الامام لطف و اللطف واجب في الحكمة اما الصغرى فمعلومة للعقلا. اذا العلم الضروري حاصل بان العقلا متى كان لهم رئيس يمنعهم عن التغالب و التهاوش و يقيدهم عن المعاصي و يعدهم على فعل الطاعات و يبعثهم على التناصف و التعادل كانوا إلى الصلاح اقرب و من الفساد ابعد و هذا امر ضروري لا شك منه العاقل...، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۰.
  28. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۲۵-۱۳۰.
  29. اقول ان ما اوجبه اصحاب اللطف اللطف انها وجب من جهة الجود و الكرم لا من حيث ظنوا ان العدل اوجبه و انه لو لم يفعله لكان ظالما، أوائل المقالات، أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، ص۵۹.
  30. کفایة الموحدین، اسماعیل طبرسی نوری، ج۱، ص۵۰۷؛ دلایل الصدق، محمد حسن مظفر، همان، صص ۴۹ و ۵۰.
  31. اوایل المقالات، أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، ج۴، ص۵۱؛ گوهر مراد، ص۲۵۰؛ کفایة الموحدین، ج۱، ص۵۰۷.
  32. جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، سعید ضیایی‌فر، ص۲۵۴.
  33. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۰.
  34. مبانی اعتقادات، مجتبی موسوی لاری، ج۴، ص۱۶.
  35. پیشوایی از نظر اسلام، جعفر سبحانی، ص۱۵۷.
  36. ان ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف انا وجب من جهة الجود و الكرم لا من حيث ظنوا ان العدل اوجبه وانه لو لم يفعله لكان ظالما؛ المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۰، ص۱۷. شهید مطهری قاعده لطف را از فروع عدل و حسن و قبح عقلی می‌داند مجموعه آثار، ج۳، ص۱۰۰؛ الشیخ المفید أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان، ج۴، ص۵۹.
  37. تلخیص المحصل، خواجه نصیرالدین الطوسی، ص۳۴۲؛ گوهر مراد، صص ۳۴۸ و ۳۴۹.
  38. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۱.
  39. القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، ج۴، ص۳۶۷.
  40. القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، ج۴، ص۳۶۷؛ المنجد، ماده (ع، ن، ی)، ص۵۳۵؛ مجمع البحرین، ج۳، ص۲۶۴.
  41. المباحث المشرقیه، فخرالدین محمد بن عمر التمیمی الرازی الشافعی، ج۲، ص۵۱۶.
  42. تلخیص المحصل، ص۴۵۴. ان علمه بما فيه المصلحة سبب لصدور ذلك عنه و هو بوجه قدرته و بوجه إرادته و يسمون تلك الإرادة بالعناية.... کتاب المواقف، ج۳، ص۱۱۶. فقال الحكماء إرادته نفس علمه بوجه النظام الأكمل و يسمونه عناية.
  43. التعلیقات، ابن سینا، ص۱۴. وی در این باره می‌نویسد: كون الأول عالما لذاته بما عليه الوجود من نظام الخير، و علة لذاته للخير و الكمال بحسب الإمكان، و راضيا به على النحو المذكور، فيعقل نظام الخير على الوجه الأبلغ في الإمكان فيفيض عنه ما يعقله نظاما و خيرا على الوجه الأبلغ الذي يعقله فيضانا على أتم تأدية إلى النظام بحسب الإمكان. رک: النجاة من الغرق فی بحر الضلالات، ابن سینا. ص۶۶۹.
  44. اللّمحات، شهاب الدین یحیی سهروردی، ص۱۶۶.
  45. ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ «آفرینش خداوند را (بنگر) که هر چیز را استوار آفریده است؛ بی‌گمان او از آنچه انجام می‌دهید آگاه است» سوره نمل، آیه ۸۸.
  46. فرهنگ و معارف اسلامی، جعفر سجادی، ج۲، ص۱۳۴۸.
  47. تعلیقة علی النهایة الحکمة، محمدتقی مصباح یزدی، ص۴۶۲.
  48. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۲.
  49. المباحث المشرقیه، ج۲، ص۵۲۰. و قد يعني بالحكمة ايجاد الافعال على الوجه الأحسن و الإحكام هو أن يعطي الشيء جميع ما يحتاج إليه في ضرورة وجوده و في حفظ وجوده بحسب الإمكان.
  50. آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج۲، ص۴۲۳.
  51. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۴.
  52. تلخیص المحصل، ص۳۶۸.
  53. امامت، حسن زاده آملی، ترجمه ابراهیم احمدیان، ص۲۴؛ الهیات و معارف اسلامی، جعفر سبحانی، ص۳۸۰.
  54. تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج۴، ص۲۵۳.
  55. اصول کافی، ص۴۸۴.
  56. ولایت نامه، محمد گنابادی، ص۲۴۸.
  57. الشفاء، الالیهات ابن سینا، ص۵۰۸.
  58. امامت، حسن زاده آملی، ص۳۴.
  59. تلخیص المحصل، ص۳۶۸.
  60. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۵.
  61. آموزش عقاید، محمدتقی مصباح یزدی، ج۱، ص۲؛ سیاست و حکومت، کاظم قاضی زاده، ص۳۵۳؛ ولایت فقیه رهبری در اسلام، عبدالله جوادی آملی، ص۶۶.
  62. ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ «و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  63. ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  64. جایگاه مبانی کلام در اجتهاد، سعید ضیایی فر، ص۷۴۴.
  65. «أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صعَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‌ءٍ»؛ نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، ج۱۸، ص۶۰.
  66. شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۳۹. الثاني: ما اشتمل عليه شريعته من امر الاعتقادات و العبادات و المعاملات و السياسيات....
  67. الایضاح، ابی محمد الفضل بن شاذان، ص۵۴.
  68. معجم مقاییس اللغة، أبی الحسین أحمد بن فارس بن زکریا إبن فارس، ج۱، ص۴۷۹؛ لسان العرب، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری، ج۲، ص۳۵۵؛ در فارسی نیز به همین معنا بکار می‌رود. ر.ک: علی اکبر دهخدا، لغت‌نامه دهخدا، ج۵، ص۱۴۷۵.
  69. المفردات فی غریب القرآن، صص ۴۴۱ و ۴۴۲.
  70. رک: جایگاه مبانی کلام در اجتهاد، ص۷۴۶؛ جامعیت دین، محمدعلی ایازی، ج۱۰، ص۱۰۰.
  71. بصائر الدرجات الکبری، أبوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، ص۱۴۳؛ بحار الأنوار، محمد باقر المجلسی، ج۲۶، ص۲۳. «از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: صحیفه‌ای نزد ماست که طول آن هفتاد ذرع و به املای پیامبر خدا(ص) است و علی(ع) آن را به دست خود نوشته و تمام آنچه مورد احتیاج است، حتی دیه خراش، در آن ثبت شده است.
  72. جامعیت، جهانی بودن و جاودانگی دین از نظر قرآن، حسین غفاری، مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی امام خمینی...، ج۱۰، ص۲۵۸.
  73. شرح الاصول الخمسه، ص۵۱۴.
  74. شرح المواقف، علی بن محمد القاضی الجرجانی، ج۸، ص۳۴۵. عضدالدین ایجی، در این زمینه می‌گوید: نصب الامام عندنا واجب علينا سمعاً.
  75. کتاب المواقف، ص۳۵۳.
  76. الشافی فی الامامة، ج۱، ص۴۷؛ رسائل الشریف، ج۱، ص۳۰۹؛ المنقذ من التقلید حمصی، ج۲، ص۲۳۶؛ سرمایه ایمان، لاهیجی، صص ۱۰۸ و ۱۰۹؛ تذکرة حلی، ج۱، ص۴۵۱؛ کتاب البیع، امام خمینی، ج۲، ص۶۲۰، الکافی، کلینی، ج۱، ص۵۹.
  77. کتاب البیع، امام خمینی، ج۲، صص ۴۶۴ و ۴۶۱. وقد دلت الادلة على عدم احتمال ما تحتاج اليه الناس... و ولا يعقل ترك ذلك من الحكمة الصانع....
  78. امامت و انسان کامل، امام خمینی، صص ۲۰۴ و ۲۰۵.
  79. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۴۱.
  80. ر.ک: فتوحات المکیه، محی الدین ابن عربی.
  81. الشفاء، ابن سینا، پایان الهیات. ...و من فاز مع ذلك بالخواص النبوية كاد يصير ربا انسانيا... و كاد أن تفوض اليه امور عباد الله... و هو سلطان العالم الارضي و خليفة الله فيه.
  82. شرح حکمه الاشراق، شمس الدین محمد سهروردی، تصحیح حسین ضیایی. فوجب أن لا تخلو الأرض عن واحد منهم... فهم حفاظ العالم و أوتاده بهم يدوم نظامه و تستقر أحواله و يتصل فيض الباري تعالى، و لو خلا زمان ما عن جملتهم لعظم الفساد و كثر الخبط و هلاك الناس.
  83. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۷.
  84. که پیامبر و رسول باشد.
  85. که امام و وصیّ پیامبر است.
  86. مخالفین شیعه به علّت آنکه صدها خلاف و خطا در کتب مورد اعتماد خویش، از شیخَین و رهبران خود دیده‌اند، عصمت را در خلیفه الله لازم نمی‌دانند؛ بلکه حتّی عدالت را هم برای خلیفه خدا لازم ندانسته‌اند و هر گونه عصیان و خطایی را برای او جایز شمرده‌اند! آنان در نهایت با یک توبه خیالی و توخالی و ادّعایی - به زعم خود - دامن شیخَین و امثال آنها را از لوث آلودگی‌ها پاک کرده و با توهّم جاهلانه خویش، حقّانیت خلافت آنان را اثبات کرده‌اند.
  87. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۲۱.
  88. در کافی از امام باقر (ع) نقل شده: «وَ ايْمُ اللَّهِ مَا مَاتَ آدَمُ إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ وَ كُلُّ مَنْ بَعْدَ آدَمَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَدْ أَتَاهُ الْأَمْرُ فِيهَا وَ وَضَعَ لِوَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ النَّبِيُّ لَيُؤْمَرُ فِيمَا يَأْتِيهِ مِنَ الْأَمْرِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ (ص) أَنْ أَوْصِ إِلَى فُلَانٍ... ‌»؛ «به خدا سوگند آدم از دنیا نرفت مگر این که برای خود وصی معین کرد، و هر یک از انبیاء پس از آدم در شب قدر برایش مأموریت آمد و آن را برای وصی خود توصیف نموده، بخدا قسم از جمله چیزهایی که برای پیامبران در این شب دستور داده می‌شود از آدم گرفته تا خاتم این بود که فلان کسی را وصی خود قرارده.»... بحار الانوار، ج۲۵، ص۷۳، حدیث ۶۳؛ اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۹، حدیث ۳۶؛ از امام باقر (ع) روایت شده: «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ أَوَّلَ وَصِيٍّ كَانَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ آدَمَ وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضَى إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ‌...»؛ «پیامبر فرمود: اوّلین وصیّ و جانشین پیامبر در روی زمین هبه الله بن آدم بود. هر پیامبری که از دنیا رفت او را جانشینی بود.»... (اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۹، حدیث ۳۶) و نیز روایت شده: «هنگام مرگ حضرت آدم (ع) رسید خداوند به او فرمود: بهترین فرزند خود را (که هبه الله باشد) جانشین خود قرار بده و وصیّ خود گردان.».. (بحارالانوار، ج۲۳، ص۶۰).
  89. الطرائف، ج۱، ص۲۳۳؛ المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب (ع)، ص۱۲۸؛ صراط المستقیم، ج۳، ص۱۳۳؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۲۴۹. این روایات در مصادر عامّه نیز بسیار نقل شده است.
  90. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۲۲.
  91. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴
  92. «خداوند بر آن نبوده است تا آنان را که ایمان آوردند سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند بعد کافر شدند سپس بر کفر خود افزودند هرگز ببخشاید یا راهی به آنان بنماید» سوره نساء، آیه ۱۳۷
  93. «و چگونه کفر می‌ورزید در حالی که آیات خداوند را برای شما می‌خوانند و پیامبر او در میان شماست و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱
  94. «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است)؛ چراکه به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بی‌گمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان وی‌اند» سوره تحریم، آیه ۴
  95. «و هر کس در آن روز از آنان واپس گریزد - مگر آنکه برای کارزاری (بهتر) کناره جوید یا جوینده جایی (بهتر) نزد گروهی (خودی) باشد- خشم خداوند را به گردن گرفته و جایگاه (نهایی) او دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره انفال، آیه ۱۶
  96. « فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ » شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵۱.
  97. « اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ فَإِنَّهُمْ أَضْمِرُوا لِرَسُولِكَ ص ضُرُوباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْغَدْرُ فَعَجَزُوا عَنْهَا وَ حَلَّتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهَا فَكَانَتْ الوجبة بِي وَ الدَّائِرَةِ عَلَيَّ ...»؛ شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸.
  98. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۲۳.
  99. علامه مجلسی در بحار الانوار، ج۲۳، ص۶۶ بابی به عنوان انّ الامامه لاتکون إلا بالنص ذکر نموده‌اند.
  100. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  101. دلالت این آیه بر عصمت «اولی الامر» به قدری واضح است که فخر رازی نیز دلالت آن را بر عصمت اولی الامر می‌پذیرد و می‌گوید: خداوند به طور قطعی به اطاعت اولی الامر حکم کرده است. و خداوند هر کس را به صورت قطعی، واجب الاطاعه بداند، معصوم است. پس اولو الامر معصوم است. تفسیر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۱۳
  102. نور الثقلین، ج۱، ص۵۰۱، حدیث ۳۳۹، و نیز حدیث ۳۳۶ و ۳۳۷ ملاحظه شود. از عجایب این است که به اعتقاد عامه، اولی الامری که حق تعالی جمیع بندگان خود را به اطاعت و انقیاد ایشان امر فرموده، یکی سلطان روم و دیگری ملکه انگلستان است! که اگر کسی از دار دنیا رحلت نماید و آن سلطان یا ولیّ زمان خود را نشناسد، در زمرؤ کافران و ایام جاهلیّت داخل شود و حشر او با آن قوم کفّار باشد؛ زیرا در حدیث متواتر بین خاصه و عامه آمده و حمیدی نیز در کتاب «جمع بین الصحیحین» و غیر او، نقل نمودند که پیامبر خدا (ص) فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» مقصود از زمان جاهلیّت، پیش از زمان اسلام است. پناه به خدا می‌بریم، جمعی که عاری از علم و معرفت‌اند و از فهمیدن سه سطر «توضیح المسائل» و دو بیت «محتشم» عاجز باشند - با قطع نظر از آن همه کفر و فسق و فجور که از ایشان سرزده و می‌زند - چه آشنایی با محکم و متشابه و مدلولات و بیّنات قرآنی و منزلت آسمانی خواهند داشت؟! که حق سبحانه و تعالی بندگان را چنانچه به اطاعت خود و اطاعت رسولش امر کرده، به همان طریق، به اطاعت ایشان مأمور ساخته باشد.
  103. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  104. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  105. رجوع شود به تفسیر بغوی، ج۳، ص۴۵۲؛ تفسیر قرطبی، ج۱۳، ص۳۰۵؛ تفسیر فخر رازی، ج۲۵، ص۱۰. و من طریق المخالفین ما رواه الحافظ محمّد بن موسی الشّیرازی فی کتابه «المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر» - و هو من مشایخ أهل السّنّه - فی تفسیر قوله تعالی: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ یرفعه إلی أنس بن مالک قال: سئلت رسول الله (ص) عن هذه الآیه فقال: إنّ الله خلق آدم من الطّین کیف یشاء و یختار و إنّ الله تعالی اختارنی و أهل بیتی علی جمیع الخلق فانتجبنا فجعلنی الرّسول و جعل علیّ بن أبی طالب الوصیّ ثمّ قال: «مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ یعنی ما جعلت للعباد أن یختاروا و لکنّی اختار من أشاء فأنا و أهل بیتی صفوته و خیرته من خلقه.... محمّد بن موسی شیرازی - که از بزرگان عامّه است - در کتابش «المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر» نقل کرده که انس گوید: از تفسیر این آیه شریفه: «و پروردگار تو هر چه را بخواهد می‌آفریند و بر می‌گزیند» از پیامبر اکرم (ص) پرسیدم. حضرت فرمودند: خداوند متعال، حضرت آدم را آن گونه که خود خواست از گِل خلق نمود و او را برگزید. و نیز خدای متعال مرا و اهل بیتم را بر تمام خلق برتری داد و ما را برگزید. آن گاه مرا رسول قرار داد و علی بن ابی طالب را وصیّ من قرار داد. سپس فرمود: «و خلق را اختیار و گزینشی نیست» یعنی برای بندگان مقرّر نکردم که برگزینند و لکن من هر که را بخواهم اختیار می‌کنم و برمی گزینم. پس من و اهل بیتم برگزیده شده و اختیار شده خداوند از میان خلقش هستیم. غایة المرام، ج۳، ص۳۱۲ باب ۳۳؛ احقاق الحق، ج۳، ص۵۶۴؛ مناقب آل أبی طالب، ج۱، ص۲۲۰؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۴۷ ذیل حدیث ۱۵۲.
  106. «و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست و نیز هیچ پرنده‌ای که با دو بال خود می‌پرد، جز اینکه گروه‌هایی همچون شما هستند؛ ما در این کتاب، هیچ چیز را فرو نگذاشته‌ایم، سپس (همه) به سوی پروردگارشان گرد آورده می‌شوند» سوره انعام، آیه ۳۸.
  107. «و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم آنگاه نشانه شب را زدودیم و نشانه روز را روشنی بخش آوردیم تا بخششی از پروردگارتان بجویید و شمارگان سال‌ها و حساب را بدانید و هر چیز را نیک روشن داشته‌ایم» سوره اسراء، آیه ۱۲.
  108. «و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین و هیچ‌تر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
  109. علامه مجلسی در مرآة العقول ۲، ص۳۷۶ - ۳۷۷، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، در شرح حدیث حضرت علی بن موسی الرضا (ع) می‌نویسد: بیّن (ع) أنّ الامام لابدّ أن یکون منصوصا علیه، ولیس تعیینه باختیار الأمّه بوجهین: الأوّل: الآیات الداله علی أنّ الله تعالی أکمل الدّین للأمّه و بیّن لهم شرایعه و أحکامه و ما یحتاجون إلیه، و معلوم أنّ تعیین الإمام من الامور المهمّه فی الدین بإجماع الفریقین، و لذا اعتذر المخالفون للاشتغال بتعیین الإمام قبل تجهیز الرّسول (ص) بأنّ تعیینه کان أهمّ من ذلک. والثانی: أنّ للامامه شرائط من العصمه والعلم بجمیع الاحکام و غیر ذلک ممّا لا یحیط به عقول الخلق، فلا یعقل تفویضها إلی الأمّه، و لابدّ من أن یکون الامام منصوصا منصوبا من قبل الله تعالی، و لا خلاف بین الأمّه فی أنّه لم یقع النّص علی غیر أئمّتنا (ع)، فلابدّ من أن یکونوا منصوصین منصوبین للامامه من الله و من رسوله.
  110. «ما تو را به حق، نویدبخش و بیم‌دهنده فرستاده‌ایم و هیچ امتی نیست مگر میان آنان بیم‌دهنده‌ای بوده است» سوره فاطر، آیه ۲۴.
  111. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  112. أقول: هذه الآیه صریحه فی أنّ لکلّ قوم هادیاً یهدیهم علی الاطلاق فی جمیع امورهم إلی الحقّ المطلق لیس له ضلاله و لا منه بدعه لا بأعماله و بأقواله و أنّه ثابت محقق فی کل زمان و هو الامام المعصوم. و یدلّ علی تفسیر الآیه الکریمه بما ذکرنا أخبار متواتره بین الفریقین فلاحظ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱ و ما بعدها؛ و راجع المستدرک للحاکم و تلخیصه للذهبی بهامش المستدرک، ج۳، ص۱۲۹ – ۱۳۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۵۲۰؛ تفسیر الرازی، ج۱۹، ص۱۴؛ الفصول المهمه لابن الصباغ المالکی، ص۱۷۱؛ کفایة الطالب للگنجی الشافعی، ج۲۳۲ – ۲۳۳؛ تفسیر الطبری، ج۱۳، ص۴۴۲ - ۴۴۳ و غیرها.
  113. «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  114. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  115. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  116. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶.
  117. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  118. «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار» سوره طه، آیه ۲۹.
  119. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  120. امام رضا (ع) بعد از ذکر این آیه شریفه فرمودند: «وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ صحَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ سَبِيلِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً (ع) عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَيَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ»؛ کافی، ج۱، ص۱۹۹ باب نادر جامع فی فضل الإمام و صفاته.
  121. کافی، ج۱، ص۱۹۹، ۲۸۹، ۲۹۱؛ ج۸، ص۲۷، طبع اسلامیه؛ تفسیر قمی، ج۱، ص۱۶۳؛ تفسیر فرات کوفی، ص۱۱۷؛ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۹۳؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۵۸۷، از حدیث ۲۵ - ۳۵؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج۱، ص۲۰۰، از حدیث ۲۱۰ - ۲۱۵.
  122. مضمون این حدیث، یکی از مضامین مسلّم و مقبول بین خاصّه و عامّه است. این حدیث در جوامع حدیثی با الفاظی هم چون: «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیّه»، «من مات و لا بیعه علیه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لیس علیه إمام مات میته جاهلیّه»، «من مات و لا طاعه علیه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میته جاهلیه» و الفاظ دیگر قریب به این مضمون آمده است. ن. ک: مسند احمد حنبل، ج۲، ص۱۱۱؛ ج۳، ص۴۴۶؛ ج۴، ص۹۶ حدیث معاویة بن ابی سفیان ۱۶۸۷۴؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۰، ص۴۳۴؛ المعجم الأوسط، ج۱، ص۸۰، حدیث ۲۲۵؛ ج۴، ص۲۳۲، حدیث ۵۸۱۹؛ المعجم الکبیر (طبرانی)، ج۱۹، ص۳۳۵، حدیث ۷۶۹؛ ج۱۹، ص۳۸۸، حدیث شریح بن عبید عن معاویه (۹۱۰)؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۲۰۴، کتاب العلم، حدیث ۴۰۳، ص۱۱۴؛ المصنّف فی الأحادیث و الآثار، ج۸، ص۶۰۵، کتاب الفتن؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹، الفصل الرّابع فی الإمامه، المبحث الأوّل نصب الإمام؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، باب حکم من فرق أمر المسلمین، حدیث ۱۸۵۱؛ المحلّی (ابن حزم)، ج۹، ص۳۵۹ کتاب الامامه، حدیث ۱۷۶۸؛ المجموع (نووی)، ج۱۹، ص۱۹۰ کتاب قتال اهل البغی؛ شرح المقاصد تفتازانی، ج۵، ص۲۳۹، الفصل الرابع فی الامامه البحث الاول نصب الامام؛ ینابیع المودّه، ج۳، ص۳۷۲، الباب الحادی و التسعون؛ تفسیر روح البیان، ج۶، ص۳۳۶، سوره نمل، آیه ۲۰، و جلد ۹، ص۴۸۳، سوره ممتحنه، آیات ۱۰ – ۱۳؛ الجواهر المضیه فی طبقات الحنابله، ج۱، ص۵۱۰؛ ج۲، ص۴۵۷. و از مصادر شیعه در کتاب شریف اصول کافی، ج۱، ص۳۷۷، کتاب الحجّه، باب من مات و لیس له امام... حدیث ۳؛ بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۰۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۲۴۶، و در بسیاری از کتب حدیث و تفسیر و کلام نیز آمده است.
  123. به عبارت دیگر، این حدیث لزوم حضور امام و پیشوا در هر زمانی پس از پیامبر (ص) را ثابت می‌کند که همگان ملزم به شناخت او هستند.
  124. شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵، المقصد الأوّل فی وجوب نصب الإمام؛ ج۵، ص۲۳۶؛ کشف المراد، ص۳۶۲، الامام لطف فیجب نصبه علی الله.
  125. المسترشد، ص۱۷۷؛ الغدیر، ج۱۰، ص۸۱. انظر: مسند احمد، ج۲، ص۸۳، ۱۵۴؛ مسند ابی داود الطیالیسی، ص۲۵۹.
  126. کافی، ج۲، ص۷۴، باب الطاعة والتقوی، حدیث ۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۵، حدیث ۲، باب استحباب الإجمال فی طلب الرّزق و وجوب الاقتصار علی الحلال دون الحرام؛ بحار الانوار، ج۶۷، ص۹۶، حدیث ۳؛ الوافی، ج۱۷، ص۵۲. نیز ن. ک: تحف العقول، ص۴۰؛ الفصول المهمّه، ج۱، ص۵۱۳.
  127. قال ابن‌شهرآشوب فی المناقب ۳، ص۴۷ و ۴۹: لا یجوز أن یمضی رسول الله (ص) بلا وصیّ؛ لقوله تعالی: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الآیه، و لقوله (ص): «‌مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» و قال تعالی: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ الآیه. {{عربی|و لأنّ الأنبیاء کلّهم مضوا بالوصیّه. و قال تعالی: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ الطبری بإسناده عن أبی الطفیل أنّه قال لأصحاب الشوری: «اُناشدُکُم الله هل تعلمون أنّ لرسول الله (ص) وصیّا غیری؟ قالوا: ألّلهمّ لا. عن سلمان الفارسی قال: سمعت رسول الله یقول: «إِنَّ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي- وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكُ بَعْدِي يُنْجِزُ مَوْعِدي‌- وَ يَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَا عَبَّاسُ يَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ تَقْبَلُ وَصِيَّتِي وَ تُنْجِزُ عِدَتِي وَ تَقْضِي عَنِّي دَيْنِي...».
  128. أقول: لا بدّ من تتمیم الاستدلال بالآیه، بالاُولویّه، أو من دلیل یقتضی التعمیم حتّی یشمل ما نحن، فتأمّل.
  129. الایضاح، ص۱۹۹ - ۲۰۰. نصّ کلام ایشان چنین است: و أجمعوا علی أنّ النّبیّ (ص) لم یوص وترک الوصیّه ترک فریضه من فرائض الله عزّ و جلّ و ذلک قوله لنبیّه (ص): ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ و کان رسول الله من المتّقین و لم یک فیما یوصی به النّاس شیء أعظم حظّا فی الإسلام من الوصیّه فی الخلافه الّتی بها تحقن الدّماء و بها تنفذ الأحکام وتقام الحدود ویجبی الفیء ویجاهد العدوّ وتقسم الصّدقات بین من سمّاه الله وتقسم المواریث علی من أمر الله فی کتابه ویقرع الظّالم وینصف المظلوم والله عزّ وجلّ یقول: ﴿فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ فترکتم کتاب الله وراء ظهورکم وأخذتم بروایتکم الکاذبه، فزعمتم أن النّبیّ ترک الحقّ الّذی افترضه الله علیه وعلی جمیع المتّقین. ثمّ تزعمون وتنسبون الشّیعه إلی أنّهم یقعون فی أصحاب رسول الله و یطعنون علیهم ولو کنتم صادقین لکانت الشّیعه أحسن قولا وأقلّ إثما منکم بزعمکم، لأنّکم تطعنون علی رسول الله ولیس الطّعن علی رسول الله کالطّعن علی الصّحابه، لأنّه (ص) بیّن لأمّته ذلک فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار.
  130. اثبات الهدی، ج۳، ص۱۱۹، حدیث ۹۲۵. و لاحظ: الاحتجاج، ج۱، ص۵۹؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۰۶.
  131. احتجاج، ج۱، ص۶۰؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۰۹؛ الیقین، ص۳۵۱.
  132. کافی، ج۱، ص۴۱۰؛ بحار الانوار، ج۴۰، ص۳۳۶.
  133. کافی، ج۱، ص۱۹۱؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۴۳؛ ج۲۶، ص۲۵۰.
  134. احتجاج، ج۲، ص۲۸۹؛ بحار الانوار، ج۱۰، ص۱۴۲؛ ج۴۴، ص۲۲.
  135. لاحظ: احقاق الحق، ج۱۲، ص۴۹.
  136. کافی، ج۱، ص۱۹۱، حدیث ۴؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۳۷.
  137. «(آیا بت‌ها بهترند) یا آن کسی که آسمان‌ها و زمین را آفرید و برایتان از آسمان آبی فرو فرستاد که با آن باغ‌هایی شادی‌انگیز رویاندیم که شما را توان رویاندن درختان آنها نیست، آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ (نه) بلکه اینان قومی کجروند» سوره نمل، آیه ۶۰.
  138. «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند، در جهان واپسین بی‌بهره‌اند و خداوند با آنان سخن نمی‌گوید و در روز رستخیز به آنان نمی‌نگرد و آنان را پاکیزه نمی‌دارد و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
  139. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  140. بحار الانوار، ج۶۵، ص۲۷۷.
  141. تاهت: تحیّرت.
  142. الحُلوم کالألباب: العقول، و ضلّت و تاهت و حارت، متقاربه المعانی. و خسئت: أی کلّت. مرآه العقول.
  143. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  144. «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  145. کافی، ج۱، ص۲۰۱؛ اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۷؛ الاحتجاج، ج۲، ص۴۳۵؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۲۱.
  146. اصول کافی، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته.
  147. معانی الاخبار، ج۶۴؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۰۴.
  148. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۳۱-۱۴۷.
  149. «اَلْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  150. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ج۱، ص۱۴۱. این مضمون با الفاظ متفاوتی نیز نقل شده است؛ از جمله: از امام صادق (ع) نقل است که امام سجاد (ع) فرمود: «وَ لَوْ لاَ مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۰۷؛ از امام باقر (ع) نقل است که فرمود: «لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ يَوْماً وَاحِداً بِلاَ إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ج۱، ص۴۳۶.
  151. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  152. «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ»؛ مسند أحمد بن حنبل، ح۴۶۹۲ و ح۵۵۲۵ و صحيح مسلم، ح۳۳۹۸.
  153. البته لفظ این حدیث، در صحیح بخاری تحریف شده است و به گونه‌ای آورده شده که دیگر این مضمون را ندارد. به نقل بخاری حدیث این‌گونه است: «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ منهمُ اثْنانِ». صحيح البخاري، ح۳۲۶۲ و ح۶۶۳۴؛ یعنی مادامی که دو قریشی وجود داشته باشد، باید یکی از آنها امام باشد! این متن خود بر جعلی بودن خود گواه است؛ چون معنای درستی ندارد؛ زیرا مشروط‌کردن برقراری امامت و خلافت بر وجود دو قریشی فاقد معنا و نکته است. چه لزومی دارد دو قریشی باشد تا امامت و خلافت برقرار بماند؟ آیا وجود یک قریشی کافی نیست؟! به نظر می‌رسد، بخاری - یا راویان او - این حدیث را با لفظی بی‌معنا و تحریف‌شده آورده‌اند؛ چون نقل صحیح این حدیث، مذهب امامیه را تأیید می‌کند. آنجاکه در حدیث اصلی «من الناس» آمده بود، «اثنان» منطقی است؛ زیرا از میان «مردم» دست‌کم باید دو نفر باشند که یکی امام و یکی مأموم باشد اما اینجا چرا اثنان گفته شده است؟! این موضوع و امثال آن - مانند: تعویض متن «مَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي» (صحيح البخاري، ح۶۶۳۱) به متن تحریف شده ومَن يُطِعِ الأمِيرَ فقَدْ أطَاعَنِي (صحيح البخاري، ح۳۲۶۲) تا شامل هر امیری بشود؛ چه فاسق و چه عادل- به بحث حدیثی گسترده‌ای نیازمند است.
  154. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  155. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  156. ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۲۰.
  157. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  158. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  159. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
  160. مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.
  161. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  162. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  163. «آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.
  164. «این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
  165. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.
  166. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  167. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
  168. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها.
  169. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.
  170. البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.
  171. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين.
  172. الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر.
  173. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.
  174. العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: «... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ».
  175. المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹.
  176. نهج البلاغه، خطبه سوم.
  177. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  178. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.
  179. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا.
  180. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.
  181. المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.
  182. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.
  183. الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.
  184. مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.
  185. فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.
  186. المواقف، ج۳، ص۵۸۶.
  187. الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.
  188. الأحکام السلطانیة، ص۶.
  189. شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.
  190. تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.
  191. المواقف، ج۳، ص۵۸۷.
  192. تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.
  193. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص ۲۱۵-۲۲۴.