اثبات ضرورت امامت در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از وجوب عقلی امامت)

ضرورت امامت به معنای وجوبِ بودنِ نظام امامت و وجوبِ وجودِ امام از طرف خداست. امامت به عنوان خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) از مباحث مهم کلامی در فرق اسلامی است که همواره مورد مناقشه بوده است. متکلمین امامیه، امامت را همچون نبوت، لطف و استمرار رسالت می‌دانند لذا معتقدند وجود امام در هر زمان واجب است. از سویی دیگر متکلمین اهل سنت، امام را حاکم سیاسی جامعه و ضرورت وجود امام را تشکیل حکومت و اداره جامعه معرفی می‌کنند.

مقدمه

انسان بر اساس فطرت سالم خود، همواره در حرکت به سوی کمال است و هدف از آفرینش نیز همین است؛ منتها در مسیر حرکت تکاملی انسان، آفات، موانع و خطرات بسیاری وجود دارد؛ طوری که امکان دست‌یابی انسان به کمال، به خودی خود و بدون یاری دیگران، بسیار ضعیف بلکه ناممکن است؛ بنابراین باید راه تضمین شده‌ای برای حصول هدف آفرینش وجود داشته باشد تا نقض غرض نشود. این راه تضمین شده در زمان پیامبر توسط او تأمین می‌شود؛ ولی نیاز به زمان خاصّی نیست بلکه همیشه وجود دارد؛ یعنی باید همواره یک انسان کامل راه یافته به مقصد و آگاه از راه و خطرات و پیچ و خم‌های آن وجود داشته باشد تا راهنمای انسان‌ها به مقصد والای تکامل باشد. این انسان کامل همان "امام" است؛ یعنی انسان معصوم و برگزیده و منادی توحید که تمام امتیازاتی که ممکن است در یک فرد متعالی تحقّق یابد در او به فعلیّت رسیده است. آن خورشید نورانی که از اوج قله انسانیت سر برآورده و گم‌گشتگان را هدایت می‌نماید واسطه فیض ربّانی و رابط بین جهان غیب و نوع انسان است. او بی‌واسطه تحت هدایت خداوند قرار گرفته و با عنایت خاص الهی از هر نوع لغزش و خطا و آلودگی مصون است. محال است خداوند حکیم که انسان را مجهّز به نیروی کمال‌یابی و با فطرت کمال‌جویی آفریده، راه رسیدن به مقصد را برای او نگشوده باشد[۱].

معناشناسی

معنای لغوی

ضرورت در لغت به معنای نیاز، لزوم و انفکاک ‌ناپذیری است[۲]. امامت نیز در لغت به معنای رهبری مسلمین یا رهبری عمومی بر مردم است[۳]. به همین جهت در بیان معنای لغوی امام گفته شده است: "امام هر کسی یا چیزی است که در کارها به او اقتدا می‌‌شود"[۴]. ترجمه فارسی امامت، پیشوایی و رهبری است[۵].

معنای اصطلاحی

در اصطلاح متکلمین اسلامی واژه امام و امامت بسیار به هم نزدیک است. برخی متکلمان در بیان معنای اصطلاحی امام گفته‌اند: الامام الذی له الرئاسة العامة فی الدین و الدنیا؛ امام کسی است که دارای ریاست و رهبری عمومیدین و دنیاست[۶]. برخی شبیه همین تعریف را برای واژه امامت آورده و گفته‌اند: "امامت، به معنای ریاست عمومی در امور دین و دنیاست برای فردی به نیابت از رسول خدا"[۷]. چنین شخصی را خداوند تعیین می‌‌کند[۸]. پس جایگاهش، جایگاهی الهی است[۹].

با توجه به آنچه گفته شد روشن می‌‌شود مراد از ضرورت امامت، لزوم وجود امام یا وجوب وجود امام است، به گونه‌ا‌ی که معنای وجود و وجوب از امامت انفکاک‌ناپذیر باشد و هیچ زمانی جامعه خالی از امام نباشد.

در مجموع ضرورت امامت در کلام اسلامی، یعنی بررسی لزوم وجود امام یا وجوب وجود امام از منظر متکلمین اسلامی است.

وجوب بر خدا یا بر مردم؟

می‌توان گفت وجوب امامت مورد اجماع مسلمانان است، زیرا دیدگاه مخالف در این باره شاذّ بوده و قابل اعتنا نیست، اما درباره اینکه وجوب امامت عقلی است یا نقلی و واجب علی اللّه است یا واجب علی الناس، دیدگاه‌ها مختلف است. شیعه امامیه امامت را واجب علی اللّه می‌داند؛ از نظر آنان امامت از مصادیق لطف الهی است و لطف بر خداوند واجب است[۱۰] یعنی مقتضای حکمت خداوند است. کسی آن را بر خدا واجب نکرده است، بلکه خداوند به مقتضای حکمت خود آن را بر خود واجب کرده است؛ چنان که خداوند هدایت را بر خود واجب می‌داند: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[۱۱]. گروهی از زیدیه و کیسانیه نیز درباره امامت طرفدار وجوب علی اللّه بوده‌اند[۱۲]. معتزله، اشاعره، ماتریدیه، اباضیه و گروهی از زیدیه امامت را واجب علی الناس دانسته‌اند. عده‌ای از معتزله وجوب امامت را عقلی و دیگران وجوب آن را نقلی شمرده‌اند [۱۳].[۱۴]

دلایل وجوب امامت

دلیل عقلی

دلیل عقلی بر ضرورت وجود امام به دو وجه تقریر می‌شود:

وجه اوّل

بیان این وجه متوقّف بر چند مقدمه است:

  1. از یک طرف انسان‌ها در دنیا ناگزیرند که با یکدیگر به صورت تعاون و اجتماع زندگی کنند.
  2. و از طرف دیگر، با ظهور تمدّن و اجتماع طبعا بین افراد برخورد و تزاحم به وجود خواهد آمد؛ زیرا جلب منافع و دفع ضرر و حسّ استخدام از غرائز و فطریات بشر است و هر کس دوست دارد به تمام لذائذ و مشتهیات خود برسد و بر علیه هر گونه مزاحمی اقدام می‌نماید، بنا بر این نزاع و تشاجر و مخاصمات پدید می‌آید و منجرّ به قتل و غارت و خرابی عمران و قطع نسل و اختلال نظام خواهد شد.
  3. در این صورت حتما باید قانونی در میان آنها حکومت کند که معاش آنها را منظّم کند و راه صحیحی را برای زندگی در پیش پای آنان قرار دهد و آن قانون، شریعت است که امور دنیوی را اصلاح می‌کند و در راه حفظ حقوق و عدم تعدّی و تجاوز و تجاسر به دیگران، مردم را تربیت می‌کند و راهی را برای رسیدن به خدا معیّن می‌کند و آنها را به عالم ماوراء طبیعت و مادّه متوجّه نموده و به یاد آخرت و نتیجه اعمال می‌اندازد و به صراط مستقیم رهبری می‌نماید.
  4. این اساس تربیت شرعی باید به دست انسانی مؤیَّد به آیات و بیّناتی (که آن معجزه است) از جانب خداوند انجام بگیرد تا مردم دعوت او را بپذیرند و نوع بشر در مقابل او خاضع گردند، لذا در سنّت خداوند بر ارسال چنین فردی، لازم و حتمی است.

از آنجا که خداوند در عنایت به نظام عالم از ریزش باران دریغ نمی‌کند؛ چون زمین در پرورش درختان و گیاهان و حیوانات و انسان‌ها به باران محتاج هستند، همین طور نظام عالم، بی‌نیاز از امامی نیست که صلاح دنیا و آخرت را به انسان‌ها بفهماند. آری کسی که در نظام احسن آفرینش از رویاندن موی ابروان به جهت زیبایی و برخی حکمت‌های دیگر مضایقه نکرده، چگونه ممکن است از فرستادن امامی که وجودش رحمهً للعالمین و هدایتگر به صراط مستقیم است، خودداری کند؟

بنابراین، لطف و عنایت از مقام منیع خداست که چنین شخصی را ایجاد فرموده تا سبب دستگیری و نجات بشر در دنیا و آخرت باشد و این شخص خلیفه خدا در زمین و امام و هدایتگر انسان‌هاست.

اگر کسی شبهه کند که: این دلیل فقط دلالت بر لزوم فرستادن پیامبر از جانب خداوند می‌نماید که دارای شریعت و قانون باشد و خود آن پیامبر مبیّن شریعت خویش باشد و دلالت بر لزوم امام ندارد! در پاسخ گفته می‌شود: همان‌طور که بشر احتیاج به پیامبر صاحب شریعت دارد، نیازمند به حافظ آن شریعت و کفیل و قیّم آن نیز هست؛ زیرا برای مردم حفظ جمیع احکام شریعت و کتاب الهی مقدور نیست. علاوه بر اینکه کتاب خدا هم به تنهایی مبیّن جمیع احکام ـ به گونه ای که نیاز به امام را در مراجعات رفع کند ـ نخواهد بود؛ زیرا در کتاب خداف مجمل و مفصّل، محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقیّد، ناسخ و منسوخ، بطون و دقایق غامضه و اسرار ملکوتیه به اندازه ای وجود دارد که احاطه بر معرفت آنها برای غیر نبی و وصی او ممکن نیست. پس وجود امام عالِم به جمیع احکام و احتیاجات بشر و حافظ و قیّم و مفسّر و مبیّن کتاب خدا، ضروری است.

اگر کسی شبهه کند و (در مقابل برهان فوق) بگوید: اگر حکمای خبیر و عقلای هر ملّت، «قانون عدل» را طبق آراء و سلیقه خود بر آن ملّت اجرا کنند و افراد را تحت تربیت صحیح بر پیروی از آن قانون عادت دهند و از دوران کودکی با تلقینات روحی، روح کودک را از دروغ و دزدی و هر گونه خیانت و جنایتی برحذر دارند، در این صورت چه نیازی به امام داریم؟ زیرا اگر فایده امام حفظ مردم از تعدّیات و تجاوزات و... است، این فایده به غیر امام نیز ممکن است و تجربه هم بر آن گواه است.

در پاسخ گفته می‌شود: نقش امام تنها حفظ نظام اجتماع نیست[۱۵] و همان‌طور که بیان شد مقام امام منحصر به حفظ عدالت و توازن در حقوق نیست، بلکه امام رابط و واسطه بین خالق و مخلوق است و عالِم به نیازهای مادی و معنوی، دنیوی و اُخروی مخلوقات است و چون بشر در عالَم طبیعت قدم نهاده و از نسیم عالَم قدس به دور افتاده و از نفحات ربّانی و جلوه‌های ملکوتی محروم مانده، در خودش نگرانی و اضطراب مشاهده می‌کند، (خواه متمدّن باشد، خواه نباشد، و خواه در اجتماع زندگی کند یا نکند) و امنیت از این نگرانی و اضطراب با مراجعه به امام و با تعلّم و پیروی از او حاصل می‌شود.

بنابراین اگر فرض کنیم انسانی تنها، بدون هیچ رابطه ای (با زن و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر، شریک و همسایه، حاکم و محکوم، رئیس و مرئوس) در جزیره‌ای سبز و خرّم زندگی کند و از همه مواهب مادّی نیز بهره‌مند شود، باز هم این نگرانی و اضطراب در او هست و خاطرِ پریشان او را رنج می‌دهد و هر لحظه که به یاد نقاط ضعف و نقصان خود می‌افتد، در پریشانی واقع می‌شود و حسّ دوری از حریم امن الهی - که منزلگاه واقعی اوست - تمام نعمت‌های این جزیره خرّم و سبز و دل انگیز را بر او تلخ‌تر از زهر می‌کند و لذّت استفاده از مناظر زیبای آنجا را از او می‌گیرد؛ لذا تا انسان با خدای خویش انس نگیرد، آرامش برای او حاصل نگردد و آرامش او فقط و فقط با انس به خداست که ﴿أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۱۶].

ذکر خدای تعالی و آرامش و سکون خاطر در دل جای نمی‌گیرد مگر به تعلیم مربّیِ کامل که همه راه‌های آخرت را طی نموده و زبانش به «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» گویاست و تنها اوست که شایستگی مقام امامت و هدایتگری را دارد.

بر محقّق و ناقدِ بصیر و مؤمنِ خبیر پوشیده نیست که این نحوه از استدلال بر لزوم امام را که مبتنی بر حفظ اجتماع و تمدّن بشر و بر اساس رعایت حقوق و عدم تجاوز به دیگران و پیدایش مدینه فاضله بر پایه تعاون بقاء (نه تنازع بقاء) است، بسیاری از متکلّمین اقامه نموده و با این برهان و نظیر آن خواسته‌اند مسئله لزوم نیاز به وجود امام را اثبات کنند. ولی باید دانست و اعتقاد قلبی داشت که مقام امام از این مسئولیّت بالاتر و وظیفه او با ارج‌تر است، چنان که در روایات بسیار به این امر مهمّ تصریح شده مانند آنکه: «حیات بشر به او بستگی دارد و اگر او نباشد زمین اهلش را در کام خود فرو می‌برد»[۱۷] و «او ریسمان خداوند»[۱۸] و «اسم اعظم»[۱۹] و «آیت کبرای حق»[۲۰] و «قوام عالم»[۲۱] و «والیان امر خداوند»[۲۲] و «مایه حیات دلها» و «باعث اطمینان قلوب» و... است[۲۳].

وجه دوّم

وجه دوم این است که: آیا افراد بشر به خودی خود و به تنهایی می‌توانند سعادت و شقاوت خود را تشخیص دهند و به موجبات آن پی ببرند؟ شکی نیست در اینکه بشر به تنهایی از تشخیص آن عاجز است و راهی را که انسان باید برای رسیدن به سعادت ابدی و دوری از شقاوت سرمدی سلوک کند و طریقی را که باید سبیل خود قرار دهد تا حسن عاقبت و سعادت را در بر داشته باشد و از شقاوت و خسران نجات یابد، اجلّ و برتر از آن است که هر شخصی و فردی به خودی خود بتواند پیدا کند و به آن برسد، بلکه محتاج به کسی خواهد بود که عالم و دانا باشد.

به عبارت بهتر می‌گوییم: انسان را سعادتی است که نیکوترین حالات اوست و شقاوت و بدبختی است که بدترین حالات اوست و شناسایی سعادت و شقاوت از عهده بشر خارج است؛ زیرا بدیهی است که شناخت این امر محتاج است به اینکه شخص عالِم باشد و آنچه حقیقت اوست بشناسد و پی به حقیقت عالَم و اجزاء آن برده باشد و کیفیت ابتداء خلقت و بازگشت و عاقبت خود را بداند و نیز باید بداند که آیا غیر از این عالم و زمان و مکان، عالم دیگری هست، یا منحصر به همین عالم است و غیر از این لذات و آلام؛ لذائذ و آلامی هست یا خیر؟ و جزئیات هر یک و آنچه باعث سعادت و شقاوت است را بداند! و کدام عاقل است که بگوید خداوند دانا و حکیم این امر را به عهده بشر گذاشته و انسان توانای به این امر است؟ عجز آدمی از آن روشن‌تر است که بتواند دعوی این امر کند یا اقامه دلیل بر امکان آن نماید! انسانی که از رسیدن به حقیقت و سرّ کوچک‌ترین امری از امور عاجز است و هر چند شب و روز بر او بیشتر بگذرد و اندیشه و تأمل بیشتر نماید، عجز او آشکارتر گردد! پس واضح است که بشر به انفراد و تنهایی به این امر نمی‌تواند برسد.

آیا بشر می‌تواند به اجتماع و تبادل افکار، عهده‌دار این امر بزرگ باشد؟ به یقین این امر به اجتماع نیز حاصل نمی‌شود؛ زیرا واضح است که عده‌ای از عقلاء و دانشمندان عالم پس از زحمات زیاد و صرف عمر، از رسیدن به حقیقت اشیاء اظهار عجز کرده‌اند، به علاوه آنچه را که با کمال فکر و اندیشه دانسته و دریافته‌اند با نتیجه آنچه دانشمندان دیگر به زحمت و فکر و ریاضت دریافته و فهمیده‌اند مخالف می‌بینند و لذا همین اختلاف، کاشف از عجز بشر است، علاوه بر اینکه لازم می‌آید خداوند حکیم بشر را خود سر، واگذاشته باشد تا به اجتماع، راه سعادت را کشف کند!

چگونه کسی که خودش به سعادت مقصود نرسیده می‌تواند دیگران را به سعادت برساند؟ و جز انبیاء و اوصیاء کیست که ادعای این امر نماید و بگوید من نجات دهنده بشر بوده و راه نجات و سعادت را می‌دانم و خداوند حکیم مرا دانا فرموده و برای راهنمایی بشر فرستاده است؟ فقط انبیاء و اوصیاء هستند که با صدای بلند گفته‌اند ما برگزیدگان از طرف پروردگار عالم بوده و ما را به واسطه لطف و محبّت خود به سوی بندگان فرستاده و ما را به حقیقت امر و به راه سعادت و شقاوت واقف نموده و هر کس از ما پیروی نماید او را به سعادت می‌رسانیم و از زیان و خسران نجاتش می‌دهیم و با ما علامات و نشانه‌هائی است که دلیل صدق و راستی ماست، بیایید بشنوید و چند قدمی با ما بردارید، اگر زیان و خسران دیدید برگردید و ما را ملامت نمائید!

در این صورت حکم خِرَد چیست؟ و عقل چه می‌فهمد و چه می‌گوید؟ آیا غیر از این است که می‌گوید بشر ناچار و ناگزیر است از اینکه متابعت این شخص کند تا از وادی حیرت نجات یابد و به سعادت مطلوب نائل گردد؟

از این بیان ظاهر شد که وجود انبیاء در عالم به حکم عقل ضرورت دارد و مدّعی نبوّت باید دو امر را دارا باشد: اول اینکه به راه هدایت و سعادت از طرف پروردگار آگاه باشد و در ثانی دارای نشانه‌ای بر صدق دعوی خود باشد؛ اگر چه امر اول خود دلیل و برهان روشنی بر صدق دعوی اوست و لکن از آن جایی که عامه بشر در ابتداء امر جاهل و نادان هستند، ناگزیر از این است که علامت بر صدق کلمات خود داشته باشد و لذا قرآن مجید در ذکر قصه هر پیامبری می‌فرماید که او را فرستادیم و با او بود آیات بیّنات[۲۴].

حالِ بشر و انبیاء مانند کسانی است که در بیابان تاریکی راه را گم کرده و حیران و سرگردان باشند و هیچ راه نجاتی برای خود نبینند و می‌دانند اگر راه را پیدا کنند به مقصد و سعادت رسیده و از ظلمات، خلاصی می‌یابند و نیز اگر رجوع به دانش خود کنند می‌دانند که مجتمعاً یا منفرداً راه را نتوانند پیدا کنند و در این حال مشاهده کنند که کسی از میان برخواسته با کمال اطمینان و سکینه و وقار می‌رود و می‌گوید: ای گمشدگان راه و مقصد و گمراهان بیابان حیرت و ضلالت! خداوند عالم راه را به من آموخته و مرا مأمور نموده که شما را به راه هدایت راهنمایی کنم و به سر منزل سعادت برسانم؛ به راهی که من می‌روم بیائید و پیروی من نمایید و با من نشانه‌های راستی و درستی است و ببینید که هیچ تزلزل و شکی در مدعای خود ندارد و با او دلائل و نشانه‌های بسیاری بر راستی و درستی او است... ؛ در این صورت آیا عقل حکم نمی‌کند که باید پیروی از این شخص نمود؟ و آیا در این مثال، گمشدگان پیروی او نخواهند کرد و درنگ خواهند نمود؟![۲۵].

استمرار شئون پیامبر (ص)

شئون و مسؤولیت‌های پیامبر به غیر از دریافت و تلقی وحی ـ که عبارت‌اند از تعلیم و تببین معارف و احکام و تربیت و تزکیه و زعامت و تصدی امور اجتماعی و هدایت امت اسلامی ـ همگی از اموری است که پس از پیامبر اکرم (ص) ادامه دارد و تمام شدنی نیست. با توجه به خاتمیت پیامبر اسلام (ص) و نبود پیامبری برای هدایت انسان و عهده‌دار شدن شئون مربوط، تنها راه استمرار این حرکت، نظام امامت و جانشینی برای پیامبر اکرم (ص) است. بنابراین لازم است منصبی به عنوان جانشینی آن حضرت برای استمرار انجام وظائف باشد و نبود ساز و کاری برای استمرار شئون پیامبر اکرم (ص) از مصادیق روشن نقض غرض و خلاف حکمت محسوب می‌‌شود[۲۶].

وجوب مقدمی

یکی از وجوه استدلال بر ضرورت امام اثبات ضرورت وجوب از باب مقدمه واجب است. به این بیان که خداوند ما را مکلف به واجباتی مانند جهاد و اجرای حدود و قصاص و عبادت‌های جمعی مانند نماز جمعه و عید کرده است و تحقق این امور بدون وجود زعیم و پیشوایی با کفایت و شایسته ممکن نیست[۲۷].

علامه حلی در کتاب الفین برای اثبات وجوب امامت و به وجوب مقدمی نیز استناد کرده است به این بیان که در جامعه اسلامی امور مهمی متوقف بر وجود امام است مانند ایجاد هماهنگی در جنگ و جهاد، اجرای حدود، تصدی امر قضاوت و عبادات اجتماعی مثل نمازعید و جمعه و ایجاد نظم اجتماعی. از سوی دیگر می‌‌دانیم مسلما شارع راضی به تعطیل این امور نیست و همه آنها متوقف بر وجود امام است. بنابراین وجود امام برای جامعه اسلامی لازم ضروری است[۲۸]

جلب مصلحت و دفع ضرر

دلیل دیگری که ضرورت وجود امام را ثابت می‌‌کند جلب مصلحت و دفع ضرر است زیرا اگر مردم امام و پیشوایی مقتدر و دارای نفوذ کلمه نداشته باشند در زندگی روزمره دچار اختلال و هرج و مرج می‌‌شوند و هیچ ضرری مهم‌تر از هرج ومرج ناشی از بی نظمی اجتماعی نیست بنابراین هیچ مصلحتی بالاتر و با اهمیت‌تر از نصب امام نیست[۲۹].[۳۰]

آیات و روایات

یکی از دلایل وجوب امامت، آیه اولی الأمر [۳۱] است، زیرا این آیه اطاعت از اولی الأمر را بر مؤمنان واجب کرده است و وجوب اطاعت از اولی الأمر بدون تحقق آن امکان‌پذیر نیست، بر این اساس وجود امام واجب خواهد بود[۳۲]، دلیل دیگر بر وجوب امامت، حدیث من مات است، زیرا مطابق این حدیث هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است: «مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَمْ‏ يَعْرِفْ‏ إِمَامَ‏ زَمَانِهِ‏ مَاتَ‏ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[۳۳]

عده‌ای از متکلمان اسلامی حدیث مزبور را دلیل وجوب امامت دانسته‌اند، زیرا مطابق این حدیث، معرفت امام در هر زمانی یک تکلیف شرعی است، لازمه آن این است که هیچ‌گاه زمان از امام خالی نباشد[۳۴].[۳۵]

سیره مسلمانان

عده‌ای از متکلمان، سیره مسلمانان را دلیل وجوب امامت شمرده‌اند، زیرا از سیره مسلمانان روشن می‌شود که آنان وجوب امامت را امری مسلم و تردید ناپذیر تلقی کرده‌اند. اختلاف آنان مربوط به مصداق امامت بوده است، نه اصل امامت[۳۶] ابوعلی جبایی و ابوهاشم جبایی و برخی دیگر به اجماع صحابه بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند[۳۷].

برخی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند، زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان‌پذیر نیست[۳۸]. وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دلایل متکلمان بر وجوب امامت است، زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینه‌های رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد می‌شود و دفع چنین زیان‌هایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود[۳۹].[۴۰]

ضرورت امامت در مکاتب کلامی

در میان مسلمانان، مکاتب کلامی مختلفی وجود دارد که در حوزه امامت و بحث از ضرورت آن نظریه‌هایی مطرح نموده‌اند:

مکاتب کلامی شیعه

در مکتب تشیع، با توجه به اختلاف در روش و مسائل مربوط به امامت، فرقه‌های مختلفی به وجود آمد که در ضرورت امامت نظریاتی را مطرح نموده‌اند؛ برخی از این فرقه‌ها عبارت‌اند از:

امامیه

از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامی است؛ یعنی وجوب علی الله، نه یک مسأله فقهی یعنی وجوب علی الناس. به عبارتی، خداوند متعال به مقتضای صفات کمال و جمالش، نصب امام را بر خود واجب می‌‌کند: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[۴۱].[۴۲].[۴۳]

امامیه معتقد است امامت همچون نبوت لطف و استمرار رسالت است، ولی با وحی همراه نیست. پس وجود امام در هر زمان واجب است. امامت چون لطف و از امور صرفاً دینی است و نه مصالح عرفی، بنابراین تشخیص و انتخاب امام بر عهده خداست نه مردم[۴۴]. با ختم نبوت وحی منقطع گردید، اما تفسیر وحی نه. پس امامت استمرار رسالت و نبوت در قالب ولایت است و این امری الوهی است و ضرورتاً به انتصاب الهی است نه به انتخاب مردم[۴۵]؛ لذا متکلمان اسلامی نصب امام را بر خداوند واجب می‌‌دانند و می‌‌گویند: نصب الامام واجب علی الله عقلا[۴۶].[۴۷].

ادله ضرورت امامت از منظر امامیه

غالب متکلمین امامیه، ضرورت امامت را امری عقلی می‌‌داند[۴۸].[۴۹] عقل به ضرورت امامت، به معنای لزوم و وجوب وجود امام حکم می‌کند، به این معنا که بشر همیشه نیازمند امام و رهبر است؛ لذا بر خداوند واجب است شخصی را به عنوان امام و رهبر تعیین کند و این همان ضرورت عقلی است. متکلمان اسلامی نسبت به ضرورت امامت اتفاق نظر دارند اما در شیوه استدلال بر این ضرورت و نحوه وجوب آن اختلافاتی وجود دارد. گروهی با تکیه بر ادله عقلی، ضرورت امامت را اثبات می‌کنند که در ادامه بیان می‌شود:

۱. قاعده لطف:

متفکران شیعه در توضیح اندیشه خود در باب امامت، منظومه‌ای از استدلال عقلی را طرح کرده‌اند که در تاریخ اندیشه اسلامی به "نظریه عنایت یا "قاعده لطف" مشهور است[۵۰]. قاعده لطف، اصلی‌ترین و مهمترین دلیلی است که در متون کهن کلامی شیعه آمده و عموم متکلمین شیعی بدان استناد کرده‌اند[۵۱].

در کلام اسلامی، لطیف بودن از صفات فعل خداوند است[۵۲] و به معنای انجام دادن کاری است که به واسطه آن مکلف به اطاعت نزدیک و از گناه دور شود؛ بدون آنکه لطف، تأثیری در قدرت مکلَّف داشته باشد یا او را مجبور به انجام کاری سازد[۵۳].[۵۴] این قاعده، یکی از قواعد مهم کلامی است که متکلمان عدلیه بسیاری از مسائل کلامی را بر اساس آن تبیین کرده‌اند. از دیدگاه آنان، امامت از مصادیق این قاعده کلامی است تا جایی که مهمترین دلیل عقلی بر وجوب امامت، مبتنی بر قاعدۀ لطف است[۵۵] و با استناد به این قاعده، نصب امام را بر خداوند لازم می‏دانند و چنین استدلال می‏کنند: "نصب امام، لطف است و لطف، بر خداوند واجب است؛ پس نصب امام، بر حکیم تعالی واجب است"[۵۶].[۵۷] لذا امامیه بر پایه حسن و قبح عقلی ضرورت نصب امام را عقلی می‌دانند و می‌گویند: "نصبُ الامام واجب علی الله عقلا"[۵۸]. از آن طرف، لطف امامت از آنگونه الطافی است که فعل مباشری و مستقیم خداوند است[۵۹]. و از این نظر، وجوب امامت، همچون وجوب نبوت است.

مسائل کلامی مهمی بر این قاعده، استوار شده است؛ وجوب نبوت، عصمت پیامبران، تکالیف شرعی، وعد و وعید، از جمله مسائل کلامی‌ای است که از مصادیق و متفرعات قاعده لطف به شمار می‌رود. متکلمان امامیه بر این عقیده‌اند که امامت نیز از مصادیق و فروع قاعدۀ لطف است.

امامت و رهبری که متکلمان امامیه به عنوان مصداق لطف الهی مطرح کرده‌اند معنای عام آن است که شامل امامت و رهبری پیامبران الهی هم می‌‌شود. بنابراین امامت به عنوان خلافت و جانشینی پیامبر اکرم (ص) است، یکی از مصادیق آن است[۶۰].

متکلمان شیعه، نبوت و امامت را از طریق قاعده لطفثابت و حتی واجب دانسته‌اند. بر اساس این قاعده عقلی، بر خداوند واجب است با لطف و رحمت بر بندگان خود، پیامبرانی و یا امامانی را در میان بندگان گسیل دارد تا راه و رسم صلاح و سعادت در معاد و معاش را به آنان بیاموزند و آنان را به مصالح و مفاسد اعمال زشت و زیبای خود آگاه و هوشیار سازند[۶۱].

بنابراین، مفهوم قاعده لطف این است که مکلفان نمی‌توانند تمام تکالیف شرعی و عقلی خود را بدون امام درک کنند و انجام دهند. پس هرگاه رهبر عالم و عادل داشته باشند، بیشتر ممکن است که به واجبات قیام و از چیزهای قبیح اجتناب نمایند و در نبودِ چنین حاکم و رئیسی برعکس. به نظر شیعه چنین استدلالی ضروری عقل هر عاقلی است و نصب و تعین چنین امامی را بنا به تعریف و از آن روی که مردم خطا پذیرند، نمی‌توان به عهده افراد و جامعه وانهاد، بلکه منحصراً باید از جانب خداوند باشد[۶۲].[۶۳]

سید مرتضی معتقد است: در مورد پیشوایی که ما آن را واجب می‌‌دانیم فرقی نمی‌کند که به وی وحی شود و صاحب شریعتی باشد یا چنین نباشد[۶۴].[۶۵]

سپس در تبیین لطف بودن امامت می‌‌گوید: "هر انسان عاقلی که با عرف و سیره عقلای بشر آشنایی داشته باشد. این مطلب را به روشنی تصدیق می‌‌کند که هرگاه در جامعه، رهبری با کفایت و تدبیر باشد که از ظلمت و تباهی جلوگیری و از عدالت و فضیلت دفاع کند، شرایط اجتماعی برای بسط فضائل و ارزش‌ها فراهم‌تر خواهد بود و مردم از ستمگری و پلیدی دوری می‌گزینند و یا در اجتناب از پلیدی و تبهکاری، نسبت به وقتی که چنین رهبری در بین آنها نباشد وضعیت مناسب تری دارند و این چیزی جز لطف نیست[۶۶].

لطف در باب امامت، در حقیقت از سه مرحله تشکیل می‌شود که هر یک به خودی خود لطف است:

  1. آفریدن امام توسط خداوند و اعطای منصب امامت به او؛
  2. پذیرش منصب امامت توسط امام و آمادگی او برای عمل به مقتضای آن؛
  3. آمادگی مکلفان در یاری دادن امام و اطاعت از او.

مراتب یاد شده بر یکدیگر ترتب دارند و تا مرتبه نخست محقق نشود، موضوع مرتبه دوم تحقق نخواهد یافت، بر این اساس، مرتبه سوم که مربوط به مکلفان است در گرو تحقق دو مرتبه پیشین است. بنابراین، وجود امام و نصب او به امامت از جانب خداوند واجب است، تا موضوع مرتبه سوم لطف امامت تحقق پذیرد. اما تحقق نیافتن لطف در مرتبه سوم ناشی از سوء تصمیم و عمل مکلفان است[۶۷].

۲. یقین به فراغ ذمه:

در تبیین این دلیل آمده است: اعتقاد به فراغ ذمه مکلف از تکالیف شرعی واجب بر او، متوقف بر اعتقاد به امامت است ایجاباً و سلباً. اگر امامت، اصلی از اصول دین که تقلید در آنها ممنوع است نباشد، پس چون فراغ ذمه مکلف از تکالیف شرعیه یقینیِ واجب است، باید به آن اعتقاد پیدا کنیم و از آنجا که همه تکالیف به صورت قطعی مشخص نیست، پس باید به دنبال کسی باشیم که با تبعیت از او قطع به فراغ ذمه پیدا کنیم و آن امام است در مذهب امامیه و غیر امام است در مسلک‌های دیگر.

توضیح اینکه: هر مکلفی که تکالیفی بر عهده او نهاده شده، باید این تکالیف را انجام دهد و یقین حاصل کند که هر آنچه را بر او واجب یا حرام بوده رعایت کرده است، یعنی اعتقاد به فراغ ذمه‌اش پیدا کند. از سوی دیگر همه تکالیفی که بر عهده ماست، به صورت یقینی مشخص نیست پس باید به سراغ کسی برویم که او برای ما تکالیف را روشن کند و این شخص همان امام است[۶۸].[۶۹]

۳. نیاز شرع به مفسر:

از دیگر دلایل اثبات ضرورت عقلی امامت، برهان لزوم مفسر و مبین برای احکام و معارف اسلامی است که بر چهار مقدمه استوار است:

  1. نبی اکرم (ص)، خاتم پیامبران است و احکام ایشان، برای همیشه باقی خواهد ماند.
  2. قرآن کریم، معجزه جاویدان نبی اکرم (ص) است و برای همیشه، پرتو افشان رهپویان طریق سعادت و کمال خواهد بود.
  3. آیات قرآن کریم، نیازمند تبیین و توضیح است و یکی از وظایف رسول اکرم (ص) نیز همین بود.
  4. بدون تردید، در حیات رسول اکرم (ص) تبیین احکام و معارف اسلامی و تفسیر و توضیح آیات قرآنی، به گونه‏‌ای که مردم را در طول تاریخ و پس از پایان دوره رسالت، از هدایت هدایت‌گران الهی بی‏نیاز کند، انجام نشد. بهترین شاهد بر این مدعا، پیدایش فرقه‌‏های متعددی است که علی‌رغم اینکه همه، خود را مسلمان می‏‌پندارند، بین بسیاری از آنها حتی در اصول اعتقادی، وجوه اختلاف، بیش از موارد اشتراک است. پیامبر اکرم (ص) نیز از این امر آگاه بود و می‌‏فرمود: «امت من، هفتاد و سه فرقه خواهد شد»[۷۰]. حال، براهین لزوم نبوت که بر اساس حکمت الهی، اقامه می‏‌شد، در اینجا نیز جاری است. با این تفاوت که در آنجا برای اثبات لزوم نبوت بود، اما در اینجا برای اثبات لزوم مرجعی است که بتواند احکام و دستورات نازل شده توسط خداوند به واسطه رسول اکرم (ص) را برای مردم، تبیین کند و بدین ترتیب، راه سعادت و نیک فرجامی را برای مردم، آشکار سازد؛ زیرا تا وقتی که معارف آسمانی، برای مردم، ناشناخته باقی بماند، نمی‏‌تواند نقش روشنگری داشته باشد و مورد استفاده آنها قرار گیرد و این با حکمت الهی، سازگار نیست[۷۱].

نکتۀ دیگر اینکه، در عصر پیامبر خاتم (ص) با وجود همه فشارها و جنگ‌ها، مشکلات عدیده و فقدان آمادگی و نیاز جامعه اسلامی، بیان همه احکام و معارف اسلامی و تفسیر تمامی آیات مقدور نبوده است؛ چگونه ممکن است پس از رحلت پیامبر (ص) مفسری عمیق و آگاه به رموز و اسرار، ضرورت نداشته باشد. بنابراین، برای حفظ دین و تبیین آن، چاره‌ای جز وجود امام نداریم[۷۲]. برخی پژوهشگران نیز معتقدند، تشریح و شفاف‌سازی مبانی دینی، نظارت بر اجرای مقررات اسلامی و تبیین اصول و فروع و بیان بی‌کم و کاست آنها، تنها به دست امام(با تمامی شرایطش) شکل می‌گیرد، تا انحراف و بدعت در اسلام رخ ندهد[۷۳].

۴. لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی:

گروهی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند؛ زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان‌پذیر نیست[۷۴].

۵. وجوب دفع ضررهای بزرگ:

وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دلایل متکلمان بر وجوب امامت است؛ زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینه‌های رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد می‌شود و دفع چنین زیان‌هایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود[۷۵].[۷۶]

۶. ضرورت اجتماعی و اجرای اسلام:

تکامل نظام، امنیت و اجتماعات بشری، از منظر عقلی فقط از راه رهبری با شرایطی خاص محقق می‌شود و کیان هر اجتماعی به نوع و نحوه حکومت حاکمش بستگی دارد[۷۷]. تحقق اجرای حدود و دستورات اسلامی و همچنین پاسداری از مرزها، بدون وجود پیشوا امکان ندارد و در نتیجه مقدمۀ امری که واجب است، واجب خواهد بود؛ لذا نصب امام واجب است[۷۸].

۷. نیاز دائمی به امام:

ساختمان دین که به وسیله یک مؤسس بی‌نظیر ساخته شده، پس از وی، نیازمند نگهدارندۀ بی‌نظیری است تا حفاظت شود و پس از چندی تغییر نکرده و به مخروبه‌ای تبدیل نشود و آن امام است که قرآن صامت را تبیین می‌کند[۷۹].

متکلمین شیعه علاوه بر ادلۀ عقلی بر ضرورت امامت، به ادله نقلی مانند: آیه اولی الامر[۸۰].[۸۱]، آیه صادقین[۸۲].[۸۳] و روایاتی همچون حدیث ثقلین[۸۴].[۸۵]، حدیث من مات[۸۶].[۸۷]، حدیث «لابد للناس من امیر»[۸۸].[۸۹] و حدیث اوصیای دوازده گانه[۹۰].[۹۱] استناد کرده‌اند.

۸. برهان حکمت:

مقدّمات این برهان به اختصار عبارت است از:

  1. غرض از آفرینش انسان و جهان رسیدن انسان به کمال نهایی است.
  2. انسان بدون راهنمای راه یافته و مصون از خطا و گناه به مقصد نمی‌رسد.
  3. خدای حکیم هرگز نقض غرض نمی‌کند و هدف آفرینش را تحقّق می‌بخشد.

نتیجه: خداوند برای رسیدن انسان به کمال نهایی لزوماً راهنما و پیشوایان معصومی را منصوب خواهد فرمود.

ممکن است گفته شود: نقش هدایت انسان‌ها به سوی کمال و رهبری آنها را قرآن و سنّت پیامبر می‌توانند عهده‌دار شوند.

پاسخ آن است که این سخن به دلایل زیر تمام نیست؛

  1. قرآن تنها کلیات و اصول را بیان کرده و برای فهم جزییات، مصادیق، تفسیر، تأویل و تبیین مقاصد آن باید فرد معصومی که با عالم غیب در ارتباط است وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت افراد از تعیین مصادیق کمال و راه‌های وصول به آن عاجز خواهند بود.
  2. اگر مسلمانان بر سر فهم قرآن و سنّت پیامبر با هم اختلاف پیدا کردند -که در عمل نیز چنین شده است - مرجع فصل اختلاف کیست و چه مقامی جز امام قادر است به عنوان فصل الخطاب حرف آخر را بیان کند.
  3. پیامبر در مدّت کوتاه رسالت (۲۳ سال) و با توجّه به مشکلات فراوان از قبیل: کارشکنی‌های مشرکان، محاصره، تهدید، ارعاب، جنگ‌ها و... هرگز مجال لازم را برای بیان همه احکام و تعالیم اسلام پیدا نکرد و تنها باید ادامه کار توسّط شخصی نظیر خود حضرت پی‌گیری شود و این اشخاص جز امامان نمی‌توانند باشند.
  4. پیامبر برای ابلاغ رسالت همه مسلمانان را مخاطب قرار نمی‌داد و این امر امکان نداشت و تنها به برخی از آنها ابلاغ می‌کرد. حال باز در صورت اختلاف بین مسلمانان چه باید کرد؟
  5. ابلاغ بسیاری از تعالیم و احکام الهی مرهون زمان‌های آینده بود، چنان‌که درک برخی حقایق رشد عقلانی بیشتری می‌طلبید که در زمان پیامبر هنوز حاصل نشده بود و بعدها در زمان لازم و استعداد کافی حاصل شد[۹۲].

۹. الگوی تربیت:

یکی از بهترین روش‌های تربیت و ارشاد مردم؛ وجود اسوه حسنه و الگوی راه یافته بین مردم است. این اسوه‌ها و نمونه‌های تربیتی باید پیوسته بین مردم باشند تا مردم حرکت تکاملی خود را با الگوگرفتن از آنها تنظیم کنند. در حدیثی از امام باقر (ع) در تفسیر آیه ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۹۳] آمده است: رسول الله (ص) همان منذر است و برای هر زمانی یک هدایت‌گر از ما وجود دارد که مردم را به آن‌چه پیامبر آورده است هدایت کنند. هادیان بعد از پیامبر، علی (ع) و سپس جانشینان و اوصیای او یکی بعد از دیگری هستند[۹۴].[۹۵]

۱۰. لزوم اتمام حجّت:

به حکم عقل و تأیید شرع باید در هر زمانی حجّتی بین مردم باشد؛ در غیر این صورت مردم حق دارند بگویند: اگر برای ما حجّتی می‌فرستادی هرگز گمراه نمی‌شدیم. امام باقر (ع) فرموده است: "به خدا قسم! از هنگامی که خداوند آدم را قبض روح کرد، هرگز زمین را بدون امامی که به وسیله او به سوی خداوند هدایت شوند رها نکرده و او حجّت خداوند بر بندگانش است و زمین بدون امامی که حجّت خداوند بر بندگانش باشد باقی نخواهد ماند"[۹۶].[۹۷].

۱۱. ندای فطرت:

انسان ذاتاً به سوی امامی که واجد همه کمالات انسانی باشد، تمایل دارد و این امر وجدانی است و از طرفی هیچ یک از تمایلات و کشش‌های فطری انسان بی‌پاسخ نمی‌ماند؛ چون در آن صورت وجود آن گرایش عبث و زاید خواهد بود و خدای حکیم کار عبث نمی‌کند، پس حتماً به این خواسته فطرت نیز توجّه شده و امامی که مطلوب فطرت است از سوی خداوند نصب گردیده است. لازم به یادآوری است که مقتضای فطرت انسان، امامی است که از هرگونه خطا و انحراف مصون و محفوظ باشد و در حقیقت مصداق چنین گرایشی در خارج تنها ائمه اهل‌بیت (ع) (امیر المؤمنین علی (ع) و فرزندان معصومش) هستند[۹۸].

ضرورت امامت از دیدگاه اندیشمندان امامیه

چنانچه گفته شد اندیشمندان و متکلمان امامیه جهت اثبات ضرورت امامت، به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند که در مجموع به دو گروه تقسیم می‌شود:

گروه اول: علمایی که برای اثبات ضرورت امامت به ادله عقلی استناد کرده‌اند، عبارت‌اند از:

  1. شیخ مفید: شیخ مفید عدم وجود امام پس از پیامبر (ص) را سبب هرج و مرج جامعه می‌‌داند و بنابر قاعده لطف، بر خداوند واجب می‌‌داند بعد از پیامبر (ص)، شخصی با ویژگی‌های او در راس جامعه قرار گیرد تا زمینه رشد بندگان فراهم باشد و انکار این ضرورت را، انکار یک بدیهی عقلی می‌‌داند[۹۹].
  2. سید مرتضی: سید مرتضی، در ضرورت امامت می‌‌گوید: "بنابر قاعده لطف، بر مولی واجب است هر آنچه موجب هدایت و کمال بندگان می‌گردد را فراهم آورد و از آنجا که هدایت امت، از نمودهای لطف الهی است و نبود پیامبر (ص) و یا امام منصوب از سوی خداوند، مخلّ چنین لطفی است، پس نصب امام بعد از رسول بر خداوند واجب است"[۱۰۰].[۱۰۱]
  3. شیخ طوسی: شیخ طوسی در ضرورت امامت گفته است: "دلیل وجوب امامت و رهبری، این است که امامت، در حق واجبات عقلی، لطف است؛ زیرا انسان‌هایی که معصوم نیستند، هرگاه رهبری با کفایت نداشته باشند که ستمکاران را تنبیه و تادیب و از ضعیفان و مظلومان دفاع کند، شر و فساد در میان آنان گسترش خواهد یافت و با وجود امام، خیر و صلاح، در آن جامعه گسترش می‌‌یابد و شر و فساد محدود می‌گردد. علم به این مطلب، از بدیهیات است که بر هیچ انسان عاقلی پوشیده نیست"[۱۰۲].[۱۰۳]
  4. علامه حلی: ایشان می‌‌گوید: نصب امام عقلا [بر خداوند] واجب است؛ زیرا نصب امام، لطف بر مردمان است؛ چراکه حق ستم‌دیده را از ستمگر می‌گیرد و ستمکار را از ارتکاب ستم بر حذر می‌گردد و این وضعیتی است که به صلاح نزدیکتر و از ناروایی و فساد دورتر است[۱۰۴].
  5. خواجه نصیر الدین طوسی: محقق طوسی، ضرورت وجود امام را در همه ادوار بر اساس قاعده لطف بیان می‌دارد[۱۰۵] و در بیان ضرورت امامت می‌نویسد: "چون ممکن است مکلفان به واجبات اخلال برسانند و مرتکب قبایح شوند، از این رو نیازمند نصب امامی هستند تا مکلفان را به انجام طاعت نزدیک و از معاصی دور گردند. پس این سبب، مقتضی وجود امام و وجوب نصب وی بر خداوند است"[۱۰۶].
  6. ابن میثم بحرانی: ابن میثم بحرانی هم در ضرورت امامت معتقد است: "جامعه انسانی در هیچ زمانی نباید از وجود پیشوای معصومی که چراغ هدایت این راه باشد، تهی باشد"[۱۰۷]. و می‌‌گوید: "امامیه معتقدند نصب امام بر خدا واجب است و هیچ زمانی نباید زمین از وجود امام خالی باشد چون امام لطف در دین است و لطف بر خدا واجب است پس امامت واجب است"[۱۰۸].[۱۰۹]

گروه دوم: علمایی که برای اثبات ضرورت امامت به ادله نقلی استناد کرده‌اند، عبارت‌اند از:

  1. ابو الصلاح حلبی: ایشان در بحث ادله امامت، حدیث ثقلین را دال بر اثبات امامت می‌داند و معتقد است؛ امت اسلامی بر صحت آن اتفاق نظر دارند[۱۱۰].
  2. شیخ طوسی: شیخ طوسی، پس از نقل حدیث ثقلین می‌‌گوید: "این سخن دلیل بر این است که عترت در هر زمانی موجود است؛ چراکه ما به آن چه نمی‌توانیم تمسک کنیم امر نشده‌ایم؛ ‌ چنانچه اهل بیت و کسانی که پیروی از گفتارشان واجب است در هر زمانی وجود دارند"[۱۱۱].
  3. قاضی نورالله شوشتری: ایشان پس از نقل آیه صادقین، دستور به بودن با صادقین را، مشروط به وجود آنان می‌‌داند و این‌گونه استنباط می‌‌کند که باید در هر زمانی افرادی از صادقین باشند[۱۱۲].
  4. علامه محمد باقر مجلسی: وی پس از نقل حدیث ثقلین و تأیید تواتر آن می‌‌نویسد: "همین روایت برای اثبات امامت کافی است"[۱۱۳].

زیدیه

زیدیه به زید بن علی (ع) منتسب‌اند و همگی قائل به امامت او هستند[۱۱۴]. زیدیه معتقدند: امامت استمرار نبوت است و به همان دلیلی که نبوت لازم شمرده شده، امامت نیز ضرورت یافته است[۱۱۵] و این می‌تواند به معنای قائل شدن جایگاه الهی برای امامت باشد. جایگاهی که زیدیه در خصوص سه امام نخست قطعاً بدان قائل‌اند، یعنی آنان سه امام نخست را منصوص، معصوم و دارای مقام الهی می‌دانند[۱۱۶]. از سویی دیگر معتقدند امامت پس از امام حسین (ع) غیر منصوص است و فقط در فرزندانی از فاطمه (س) ادامه می‌یابد که علیه ظالمان خروج کنند[۱۱۷].

اسماعیلیه

اسماعیلیه، پیروان اسماعیل بن جعفر (ع) بودند. یکی از مشخصه‌های اصلی اندیشه‌های محوری آنها، مسأله امامت است. آنان معتقدند امامت امام بدون تصریح و نص خداوند متعال یا رسول یا امام منتخب توسط رسول (ص)، امکان‌پذیر نیست[۱۱۸] و سلسله امامت یکی پس از دیگری با دستور صریح تعیین شده است، بنابراین امام باید به دستور خداوند و به نص رسول (ص) باشد[۱۱۹].[۱۲۰]

اسماعیلیان معتقدند وجود امام ضرورت دارد و زمین هیچگاه خالی از امام و هدایت‌گر نمی‌ماند و لازم است امام منصوص علیه و عالِم باشد، در غیر این صورت شایسته امامت نیست؛ لذا می‌گویند: وجود یک امام و منصوص علیه از نسل علی بن ابی‌طالب (ع) ضروری است و واجب است که نص از طریق امام قبل باشد به طوری که امامت در اعقاب بماند یعنی پدر بر پسر بزرگتر نص نماید[۱۲۱].

اسماعیلیان اعتقاد به امامت دائمی دارند و می‌گویند امام وارث پیامبر و در شریعت وارث وصی پیامبر است. در بیان احکام و معانی آنها، اوست که وظیفه حفظ و بیان شریعت را دارد، بنابراین تا وقتی شریعت پیامبر با شریعت جدیدی منسوخ نشده باشد امامت در دوره آن پیامبر و شریعت استمرار می‌یابد و هر امامی نسبت به بیان و تبیین شریعت و هدایت امت مسئول است. از آنجا که شریعت حضرت محمد (ع) آخرین شریعت الهی است منسوخ نمی‌شود و امامت در امت او تا پایان دنیا و برپایی قیامت استمرار می‌یابد[۱۲۲] لذا در هر عصر و زمانی معتقد به لزوم وجود امام هستند[۱۲۳].

مکاتب کلامی اهل سنت

متکلمین اهل سنت، امام را حاکم سیاسی جامعه می‌دانند؛ لذا ضرورت وجود امام را تشکیل حکومت و انجام وظایف معمول حکومت و اداره جامعه معرفی می‌کنند. اما با توجه به اختلافاتی که در روش و مسائل مربوط به خلافت و امامت دارند به فرقه‌های مختلفی تقسم شده‌اند که هر کدام در مباحث کلامی دارای نظراتی است. با توجه به اختلافات کلامی که در مکاتب اهل سنت وجود دارد، نظر متکلمین در خلال مباحث بیان می‌‌شود.

خوارج

خوارج[۱۲۴] معتقد بودند نیازی به امام نیست و بر مردم لازم است بین خود، کتاب خدا را تعلیم دهند[۱۲۵].[۱۲۶] لذا اگر دیدند بدون امام نمی‌توانند به عدالت رفتار کنند، اقامه امام جایز است[۱۲۷]، آنان معتقدند قریشی بودن امام لازم نیست بلکه هر کسی که با رای مردم منصوب شد او امام است.

اگر چه خوارج به طور کل، نیاز به امام را ضروری نمی‌دانستند، اما هیچ گاه بدون امام و رئیس نبودند و همیشه کسی را به عنوان رئیس نصب و در امور خود به او مراجعه می‌کردند[۱۲۸].

از دو فرقه "محکمه" و "نجدات" از فرقه‌های خوارج نیز به عنوان منکران وجوب امامت یاد شده است[۱۲۹]. تنها فرقه‌ای که امروز از فرقه‌های خوارج باقی مانده، فرقه اباضیه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند[۱۳۰].

معتزله

متکلمان معتزلی[۱۳۱] بر این عقیده‌اند که فلسفه وجوب امامت، اقامه حدود الهی است؛ زیرا اجرای حدود الهی واجب است و از طرفی، وجوب آن متوجه عموم مسلمانان یا یکایک آنان نیست، بلکه بر عهده امام است. بنابراین، وجود امام برای تحقق بخشیدن به این حکم و قانون الهی واجب خواهد بود[۱۳۲].

معتزله، غالبا امامت را واجب می‌‌دانند، برخی وجوب امامت را عقلی و برخی دیگر وجوب آن را نقلی دانسته‌اند. معتزله می‌گویند با حکم عقل باید امام کسی باشد که با عامل کنترل جامعه یعنی قوانین جزایی در جامعه تحقق ببخشد تا مردم سراغ دوست رفته و سراغ دشمن نروند. ضمناً عقول مردم علاوه بر عدم قدرت درک مسأله دنیوی، در شناخت مصالح اخروی هم ناتوانند، پس مردم به امامانی نیازمندند که تمام مصالح دنیوی و اخروی آنها را بشناسند. لازمه وجود چنین امامی این است که امام ولایت تشریعی هم داشته باشد و این مطلب با امامت به معنای اهل سنت سازگاری ندارد[۱۳۳].

جماعتی از معتزله[۱۳۴]، معتقدند امامت وجوب شرعی ندارد، به گونه‌ای که اگر امت از این کار امتناع ورزند مستحق سرزنش و عقاب نیستند. امامت مبتنی بر معاملات مردم است؛ لذا اگر همه به همدیگر کمک و یاری رسانند و هر کس وظیفه خویش را انجام دهد از امام و اطاعت از وی بی‌نیاز می‌شوند[۱۳۵]. در مقابل گروهی دیگر[۱۳۶] وجوب نصب امام را ضرورت عقلی می‌دانند. حتی برخی[۱۳۷] به ضرورت عقلی و بدیهی قائل شده‌اند[۱۳۸].[۱۳۹]

معتزله عموماً در موضوع انتخاب و انتصاب امام پس از پیامبر می‌گویند که نصی از خدا و رسول در مورد امام پس از پیامبر نرسیده است، بدین ترتیب در این موضوع جانب اهل سنت و جماعت را گرفتند، آنان معتقدند اختیار این امر به دست امت اسلامی است و امام با مراجعه به آرای عمومی و اجماع امت تعیین می‌شود[۱۴۰]. معتزله نیز همانند اشاعره نصب امام را بر مردم واجب دانسته اما وجوب را به عقل مستند می‌‌کنند[۱۴۱].

برخی از شخصیت‌های معتزله عبارت‌اند از:

  1. ابوعلی جبایی و ابوهاشم جبایی: در تبیین وجوب شرعی امامت، به وجوب اقامه حدود که در قرآن کریم وارد شده است، استناد جسته‌اند. قرآن کریم، درباره حد سرقت فرموده است: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا[۱۴۲] و درباره حد زنا فرموده است: ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ[۱۴۳] و از طرفی اقامه حدود از وظایف و شئون امام است نه دیگران. بنابراین، باید امامی باشد که به این مهم اقدام کند[۱۴۴].
  2. قاضی عبدالجبار معتزلی: وی معتقد است فلسفه وجوب امامت، تنها اجرای حدود الهی نیست، بلکه اجرای همه احکام شرعی که به امامت وابسته است، غایت و فلسفه امامت است[۱۴۵].[۱۴۶] وی امامت و ضرورت نصب آن را بر مردم، شرعی دانسته و می‌گوید: "اگر علم به ضرورت وجود امام، به حکم عقل باشد، نیاز به آن نیز باید در عقلیات باشد، در حالی که نیاز به امام تنها در اجرای احکام شرعیه است، پس نمی‌توان به حکم عقل باشد[۱۴۷].

مرجئه

مرجئه[۱۴۸] معتقدند نصب خلیفه ضروری است و این مردم هستند که با مراجعه به شرع و عقل ضرورت تشکیل حکومت را تشخیص می‌دهند و به نصب امام مبادرت می‌ورزند[۱۴۹]. امام بهتر است که از غیر قریش باشد. هر آن کس که قائم به کتاب خدا و سنت پیامبر باشد مستحق امامت خواهد بود[۱۵۰].[۱۵۱]

ماتریدیه

در نظام تفکر ماتریدیان[۱۵۲]امامت و رهبری فرعی از نبوت است ماتریدیه به مثابه بخشی از اهل سنت و جماعت، امامت را از مسائل سیاسی و از باب اداره امور مسلمین مطرح می‌سازد و از این رو امامت از منظر ایشان به معنای حاکم و مدیر جامعه اسلامی است که می‌تواند بر امور عمومی مسلمانان حاکمیت داشته باشد[۱۵۳] و از همین روی وجود امام را لازم و ضروری شمرده اند[۱۵۴].

از نگاه آنان، نصب امام و انتخاب او بر مسلمانان واجب است و آنان باید کسی را از میان خود برگزینند تا به امور آنان رسیدگی کند[۱۵۵].

ماتریدیان بر این باورند که پیامبر (ص) پس از خود جانشین تعیین نکرد، از این‌رو نصی در قضیه امامت وجود ندارد آنان بیشتر در این زمینه به عمل صحابه استناد می‌کنند و مدعی‌اند که اگر نصی وجود می‌داشت آنها به آن عمل می‌‌کردند اما چون چنین نصی وجود ندارد، صحابه وظیفۀ خود دانستند که امام و رهبری برای خود برگزیند و به این امر اقدام کردند[۱۵۶].[۱۵۷]

متکلمین ماتریدیه اموری را برای فلسفه امامت[۱۵۸] برشمرده‌اند به عنوان نمونه:

  1. ابو حفص نسفی: ابو حفص نسفی، اموری را به عنوان اهداف امامت (ادله نیاز به امام) بیان کرده، که عبارت‌اند از: تنفیذ و اجرای احکام اسلامی (تنفیذ احکامهم)؛ اقامه حدود اسلامی (و اقامه حدودهم)؛ پاسداری از مرزها (و سد ثغورهم)؛ تجهیز نیروهای دفاعیتجهیز جیوشهم) و گرفتن زکات و مالیات‌های شرعی (و اخذ صدقاتهم) و...[۱۵۹].
  2. ملا علی قاری: ملا علی قاری هم، امور یاد شده را به عنوان هدف امامت بیان کرده و آنها را نمونه‌هایی از احکام شرعی دانسته است که آحاد امت اسلامی مسئولیت تولی و تصدی آنها را ندارند، بلکه از وظایف امام می‌باشد[۱۶۰].
  3. جمال الدین غزنوی حنفی: وی، فلسفه امامت را اجرای احکام و حدود الهی، فرماندهی سپاه و مجهز ساختن لشکریان اسلام، گرفتن مالیات‌های شرعی و دادن آن به مستحقان و در یک کلام، تأمین مصالح مسلمانان دانسته است[۱۶۱].

دیدگاه ماتریدیه درباره اهداف امامت، نسبت به دیدگاه معتزله، مشروح‌تر و گویاتر است. نقطه مشترک هر دو دیدگاه، این است که فلسفه امامت را از جنبه حیات اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی ارزیابی کرده‌اند. از دید آنان، مسئولیت امام اجرای احکام و حدود اسلامی و حفظ نظم و امنیت جامع و مبارزه با مفاسد و مظالم اجتماعی است اما حفظ دین از خطر تحری و تبیین مفاهیم و معارف و احکام اسلامی، از شئون امام و اهداف امامت به شمار نمی‌رود[۱۶۲].

اشعریه

ابوالحسن اشعری[۱۶۳] معتقد است تمام مردم به نحوی بر وجوب نصب امام اعتقاد دارند[۱۶۴]. آنان معتقدند رهبری در جامعه، همیشه ضرورت داشته و این وجوب، وجوبی شرعی است، یعنی به حکم شارع در هر عصری بر مردم واجب است رهبری را انتخاب نموده و به فرمان‌های او گردن نهند[۱۶۵].

اشاعره در دلیل وجود امامت بر یک دلیل تاکید دارند و آن اتفاق یا اجماع صحابه در صدر اول پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) است تا آنجا که آنان حتی انتخاب امام را بر غسل، کفن و دفن پیامبر ترجیح دادند.

اشاعره مانند دیگر مکاتب کلامی غیر شیعه، نصب امام را بر امت و مسلمانان واجب می‌داند و در این اختلاف دارند که وجوب نصب امام از جانب مردم از چه راهی ثابت می‌‌شود آیا عقل بر وجوب نصب امام دلالت دارد و نقل مؤید آن است یا آن‌که وجوب نقلی است و یا هم عقل و هم نقل بر آن نظر دارند.

برخی دلیل بر وجوب امامت را برخی صرفاً سمعی می‌دانند[۱۶۶]. [۱۶۷] و عده‌ای وجوب آن را شرعی می‌دانند[۱۶۸] و گروهی اتفاق همه امت را از صدر اول تا زمان وی بر اینکه زمین از امام قائم به امر خالی نیست دلیل روشن بر وجوب نقلی امامت می‌دانند[۱۶۹]. عده‌ای دیگر از اشاعره از قاعده دفع ضرر محتمل بر ضرورت امامت استفاده می‌کنند[۱۷۰].

اما مشهور در نظر اشاعره این است که وجوب نصب امام نقلی است لکن بزرگانی از آنان چون غزالی، فخررازی، آمدی، بیضاوی، عضدالدین ایجی و تفتازانی به گونه‌ای مستقل یا در کنار دلایل نقلی خویش بر وجوب نصب برهان عقلی نیز آورده‌اند. از این‌رو طریق وجوب را در دیدگاه آنان باید عقلی نقلی و نه صرفاً نقلی بدانیم نکته دیگر آنکه بنا به تصریح بعضی از آنان وجوب امامت کفایی است[۱۷۱].

اشاعره با توجه به انکار حسن و قبح عقلی، ضرورت امامت را یک حکم شرعی می‌دانند و مخاطب این وجوب را مکلفان می‌دانند و می‌گویند: "نصب الامام واجب علینا شرعاً[۱۷۲].[۱۷۳]

برخی از بزرگان اشاعره بر وجوب امامت ادلۀ اقامه کرده‌اند که نظر چند تن از بزرگان آنان عبارت‌اند از:

  1. ابو حامد غزالی: غزالی در بیانی کلی درباره وجوب امام گفته است: بدون شک، نظام دین، مطلوب و مقصود شارع است و از طرفی، نظام دین جز با امامی که از دستورهای وی اطاعت شود، پایدار و استوار نخواهد شد. نتیجه این دو مقدمه، وجوب نصب امام است. وی، در ادامه یادآور شده است که نظام دنیا، بدون امام، ثبات و استقرار نخواهد داشت و از طرفی، نظام دنیا در ثبات و استقرار نظام دین، ضرورت دارد و نظام دنیا، در رستگاری بشر و نیل به سعادت اخروی، امری ضروری است که مقصود همه پیامبران الهی بوده است. بر این اساس، امامت از ضروریات شریعت به شمار می‌رود[۱۷۴].
  2. سیف الدین آمدی: سیف الدین آمدی، درباره وجوب و فلسفه امامت یاد آور شده است که مقصود از اوامر و نواهی شرعی در موارد مختلف، از قبیل حدود و قصاص و جهاد و اظهار شعائر اسلامی در مراسم اعیاد و جمعه‌ها، همگی برای اصلاح امور معاش و معاد بشر بوده است و این غرض، بدون این که امامی مطاع، زمام امور جامعه اسلامی را عهده دار شود، تحقق نخواهد یافت. بر این اساس، نصب امام، از مهم‌ترین مصالح مسلمانان و برترین پایه‌های دین است[۱۷۵].
  3. قاضی عضدالدین ایجی: عضد الدین ایجی هم در ضرورت امامت، مطالبی را دنبال کرده است که با آنچه از آمدی نقل شد، تفاوت چندانی ندارد[۱۷۶].
  4. سعد الدین تفتازانی: تفتازانی، از اقامه حدود، پاسداری از مرزها، آماده‌سازی سپاهیان برای جهاد، امور مربوط به حفظ نظام و کیان اسلامی، به عنوان اهداف امامت یاد کرده است[۱۷۷]. وی، در جایی دیگر گفته است: در کتب فقهی ما آمده است که باید در جامعه اسلامی، امامی باشد که دین را احیا کند و سنت را بر پا دارد و از مظلومان دفاع کند و استیفای حقوق کند؛ یعنی حقوق عمومی را از کسانی که چنین حقوقی بر ذمه آنان است، دریافت و در مواضع شرعی آن مصرف کند[۱۷۸].

با دقت در عبارت‌های یاد شده از مشاهیر متکلمان اشعریه، روشن می‌شود که دیدگاه آنان در ارتباط با امامت، با نظر متکلمان ماتریدی و معتزلی تفاوتی ندارد. آنان نیز امامت را صرفاً از جنبه عملی و اجرایی مطالعه کرده‌اند. نقش امام در جامعه اسلامی، نقش اجرایی و تنفیذی است؛ نه نقش عملی و ارشادی. وظیفه امام، این است که احکام و حدود اسلامی را در جامعه اجرا کند و امنیت و عدالت را در جامعه حاکم سازد. اطاعت از او نیز در این حوزه، واجب است، ولی او، رسالت رهبری فکری و علمی جامعه اسلامی را بر عهده ندارد و نیز تبیین معارف و احکام دینی، از وظایف او به شمار نمی‌رود[۱۷۹].

وهابیت

محور بحث‌های کلامی وهابیت، مسئله توحید و شرک است و مسائل دیگر، نهایتاً در حد اشاره و به اجماع مطرح شده است. از بعضی عبارات ایشان بر می‌آید که وجوب امامت و خلافت، وجوب عقلی و نقلی است. از یک سو یک نیاز اجتماعی است که عقل به روشنی آن را درک می‌کند و از سوی دیگر، مورد اهتمام شریعت اسلام است[۱۸۰].

شبهات مخالفان ضرورت وجود امام

بعد از بیان وجوه عقلی برای اثبات ضرورت امام و جانشین برای رسول خدا (ص)، نوبت به بررسی شبهات مخالفان ضرورت امامت می‌‌رسد در اینجا به مواردی اشاره می‌‌کنیم:

  1. ایجاد نظم بدون وجود امام: کارکردهای امام به وسیله خود مردم قابل تحقق است یعنی مردم با آن مقدار از آگاهی‌هایی که از دین دارند و نیز اصول مسلم و پذیرفته شده عقلایی می‌‌توانند برای خود یک زندگی دینی و عرفی را تحقق بخشند بدون نیاز به امام و خلیفه به عنوان زعیم و رهبر دینی. مانند مردمی که خارج از تبعیت حکومت مرکزی به صورت قبیله‌ای زندگی منظم و منسجمی را دارند. پاسخ: با آنچه در شئون امامت در مباحث دیگر گفته شد معلوم می‌‌گردد که واگذاری شئون و مسؤولیت‌های امام- که تنها یکی از آنها ایجاد نظم است- به افراد جامعه چیزی غیر از تشتت و هرج و مرج در پی نخواهد داشت. و در صورت توافق بر فردی به عنوان زعیم و رهبر در برخی از طوایف و قبائل، در مقام عمل مطابقت کارها با احکام شرع نادیده گرفته می‌‌شود. علاوه بر این که تجربه نشان داده است زمانی که حکومت مرکزی از اقتدار لازم برخوردار نباشد نظم و انظباط گفته شده نیز به کلی از بین خواهد رفت[۱۸۱].
  2. عدم دسترسی مردم به امام: دسترسی عموم مردم به پیشوای امت اسلامی مقدور نیست بنابراین نصب امامی که وقت نیاز نمی‌توان به او مراجعه کرد نمی‌تواند مصداق کار واجب و ضروری تلقی شود. پاسخ: روش عقلا و اداره کارهای مربوط به شئون زندگی عادی دخالت مستقیم مدیران در تمام کارها نیست بلکه هر مدیر با برنامه‌ریزی و نظارت بر اجرا و به‌کارگیری افراد شایسته در امر اجرا و نظارت اقدام می‌‌کند و زعیم امت اسلامی نیز این گونه است یعنی امامت متوقف بر دخالت مستقیم و بدون واسطه نیست[۱۸۲].
  3. عدم تحقق شرائط امامت: امامت و زعامت امت اسلامی به عنوان خلافت و جانشینی از رسول خدا (ص) دارای شرائط و خصوصیاتی است که در بیشتر زمان‌ها فرد واجد همه آن شرائط، یافت نمی‌شود در نتیجه وجوب نصب امام از مصادیق تکلیف بما لا یطاق محسوب می‌‌گردد. پاسخ: هر تکلیفی عقلاً مشروط به قدرت است و هر مقدار از شرائط که احراز نشود نسبت به آن، تکلیف از عهده برداشته می‌‌شود[۱۸۳]. علاوه بر اینکه اشکال بر گروهی وارد است که نصب امام را واجب شرعی بر امت می‌‌دانند. اما بنابر اینکه نصب امام فعل خداوند باشد این اشکال از اساس ساقط است.
  4. امامت و خاتمیت در بحث خاتمیت رشد و بلوغ فکری مردم حکمت بی نیازی از شریعت جدید شمرده شده است. حال ممکن است این سوال مطرح شود که بلوغ فکری می‌‌تواند سبب بی نیازی از امام و خلیفه باشد یعنی مؤمنان خود می‌‌توانند نیازهای دینی فردی و اجتماعی را از قرآن و سنت پیامبر (ص) برطرف کنند و دیگر چه احتیاجی به امام و جانشین رسول خدا (ص) است؟ پاسخ: این سوال ناشی از خلط بین ختم نبوت و ختم دیانت است. توضیح مطلب این که ختم نبوت به معنای پایان یافتن شأنی است از شئون پیامبر یعنی دریافت وحی و شریعت برای ابلاغ به مردم. اما به اتفاق امت اسلامی رسول خدا (ص) شئون دیگری غیر از دریافت وحی داشتند مانند: تبیین و توضیح معارف و احکام به دلیل آیه کریمه ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[۱۸۴]. و تولی امور و مدیریت و هدایت امت به دلیل آیه کریمه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۱۸۵].

این کارها و مسؤولیت‌ها مستمر است و تعطیل پذیر و قابل اهمال نیست و از سوی دیگر برای رهایی از هرج و مرج و انحراف از موازین و مقررات دینی، متصدی معین و واجد خصوصیات و شرائطی را لازم دارد که از او به امام امت اسلامی تعبیر می‌‌شود.

با این بیان معلوم شد که امامت نه تنها با خاتمیت تناقی ندارد بلکه مکمل معنای خاتمیت است. یعنی با وجود امام و جانشین رسول خدا (ص) و انجام دادن وظائفی که بر عهده آن حضرت (ص) در امر هدایت امت بود ختم رسالت معنای درست و معقولی می‌‌یابد.

بلوغ فکری مردم در دوران رسالت پیامبر اسلام (ص) نیز به این معناست که بعد از رسول خدا (ص) دیگر نیازی به پیامبر و شریعت دیگری ندارند و همان دین و شریعت برای هدایت و سعادت آنان کافی است اما این مطلب نیاز به جانشین رسول خدا در اجرای دستورات دین اسلام را نفی نمی‌کند. بلکه همان گونه که گفته شد امامت مکمل ختم رسالت است و امت به این استعداد و قوت رسیده‌اند که در زمان بعد از رسول خدا (ص) بتوانند برای رسیدن به سعادت و کمال از وجود امام بهره ببرند[۱۸۶].[۱۸۷]

بیان عقلی امام هشتم (ع) در ضرورت امامت

هرچند بیان امام معصوم بدون اقامه برهان، خود دلیل مستقلّ نقلی است، ولی به دلیل اهمّیت مباحث معرفتی، از جمله مسئله توحید و امامت، ائمه معصومین (ع) بیاناتی برهانی در این زمینه‌ها ابراز فرموده‌اند. ذیلاً به برهانی از امام هشتم (ع) در ضرورت امامت عامّه، بر اساس برهان لطف و حفظ جامعه از هرج و مرج و حفظ دین از تحریف، اشاره می‌گردد:

این روایت حاوی گفت‌وگویی است که طیّ آن، فضل بن شاذان نیشابوری، سؤالات خود را پیرامون برخی مسائل اعتقادی و حکمت آنها از امام می‌پرسد و امام (ع) به پاسخ آن می‌پردازد. در اینجا به اختصار و با نقل به معنی، به بخش‌هایی از این گفت‌وگو اشاره می‌گردد: ابومحمّد: آیا ممکن است که خداوند بندگانش را بدون علّت، مکلّف به تکالیفی نماید؟ امام (ع):خیر؛ چون خداوند حکیم است و حکیم فعل عبث انجام نمی‌دهد. آیا آن علل را مردم می‌دانند؟ برخی کمی از آن را می‌دانند و عمده آن را نمی‌دانند. اوّلین و واجب‌ترین امری که به آن مکلّف شده‌ایم چیست؟ معرفت به خدا و رسول (ص) و حجج الهی (ع) که بعد از رسول (ص) در میان خلق هستند [۱۸۸]. چرا این امور از اهمّ تکالیف الهی است؟

چون کسی که اقرار به توحید و رسالت و ولایت نداشته باشد، اجتناب از معاصی و گناهان صغیره و کبیره نمی‌کند و به دنبال شهوات نفسانی خود می‌افتد و در نتیجه، جامعه به سمت فساد و تباهی و قتل و خون‌ریزی می‌رود و نهایت آن، خرابی دنیا و هلاکت مردم است[۱۸۹].

آیا قوانین حکومتی نمی‌تواند مانع فساد و ظلم و خون‌ریزی شود؟ بسیاری از گناهان در پنهان انجام می‌شود و اگر مردم اعتقاد قلبی به توحید و ولایت نداشته باشند، کسی نمی‌تواند مانع آنان از ارتکاب فسادهای باطنی شود و در نتیجه، به تباهی و هلاکت مبتلا می‌گردند[۱۹۰].

چرا مردم در همه زمان‌ها محتاج حجج الهی، در قالب رسول و یا امام معصوم هستند؟ زیرا مردم به دلیل ضعف و عجزی که دارند، نمی‌توانند مستقیماً با عالم غیب ارتباط داشته باشند و خود مباشرتاً احکام و تکالیف خود را از خداوند دریافت نمایند؛ ایشان در عین حال، همیشه محتاج خداوند هستند تا مصالح و مفاسد امور جاری زندگی‌شان را برای آنها بیان نماید. در این میان، حجج الهی (ع) ریسمان و حبل الله میان خالق و مخلوق هستند؛ تا از یک سو، آنچه از منافع و یا مضارّ امور برای دنیا و آخرتشان است و تنها خداوند بر آنها آگاه است، برای‌شان بیان کنند و از سوی دیگر، وسیله ترقّی و کمال انسان‌ها در سیر قربی به سوی خداوند باشند[۱۹۱].

آیا رسولان خداوند (ع) برای بیان تکالیف الهی کافی نبودند؟ و بعد از آنها، با وجود کتاب خدا و سنّت نبی اکرم (ص)، چه نیازی به امام معصوم است؟

امام در ادامه دلایل متعددی را بر این امر ذکر می‌کنند که به دلیل اهمیت، عین عبارات عربی حدیث ذکر می‌گردد[۱۹۲].

امام؛ حافظ جامعه در مقابل دشمنان

امام (ع) در ابتدا به ضرورت عقلی وجود جامعه و حکومت اشاره می‌نمایند و می‌فرمایند: «مِنْهَا أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ وَ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ فَيْئَهُمْ وَ يُقِيمُ لَهُمْ جَمَّهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ».

برهان اول در بیان امام (ع) چنین است: همه فرقه‌ها، خواه حق یا باطل، بر این مطلب اتّفاق دارند که جامعه نیازمند حکومت و رئیس و مدیری است تا انسجام اجتماعی و نظام مردم و حدود و ثغور کشور را حفظ کند و امنیّت را برقرار نماید. در جامعه دینی، از آنجا که باید احکام و قوانین الهی برقرار باشد تا سعادت حقیقی مردم را تأمین نماید، لازم است که ریاست جامعه برعهده فردی الهی قرار گیرد؛ کسی که حدود شریعت را به درستی بشناسد و بر دین خداوند اشراف داشته باشد و بتواند جامعه را بر اساس حدود الهی اداره کند. چنین فردی بعد از رسول اکرم (ص)، امام معصوم است[۱۹۳].

امام؛ حافظ دین از تحریف

بخش دوم، اختصاص به ضرورت وجود امام در ادامه نهضت انبیاء (ع) و جلوگیری از تحریف در دین بعد از رسولان الهی (ع) نام دارد. «مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ».

در این بخش، حضرت با ادلّه گوناگون، ضرورت وجود امام را ذکر می‌کنند. در اینجا، بیان امام (ع) به طور تفکیک شده و طیّ چند برهان مستقل مورد بررسی قرار می‌گیرد.

برهان دوم امام (ع) چنین است: قرآن و سنّت نبوی همیشگی است و جامعه انسانی نیز دائماً در حال تحوّل و پیشرفت است. پس اگر بنا باشد که امّت دائماً به ظواهر احکام قرآن و سنّت نبوی بسنده کنند و تفسیر صحیحی از احکام جدید برای آنها مطرح نشود، یا از پیشرفت باز می‌مانند و یا به زعم خود، دین را مطابق اقتضائات زمان تفسیر می‌کنند و احکام الهی را تغییر می‌دهند و در نتیجه، دین از بین می‌رود و به دنبال آن، ملّت اسلام از بین می‌رود: «لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ». در این صورت، پس باید دائماً فردی امین از طرف خداوند در میان خلق باشد تا تفسیر صحیحی از دین، بر اساس کتاب خدا و سنّت نبوی (ص) ارائه نماید و بر اساس نیازهای زمان، به تبیین احکام الهی بپردازد و هدایت خلق را در طول زمان بر عهده گیرد. مردم با عقول ناقص خود نمی‌توانند دین خدا را آن‌چنان که باید تبیین و تفسیر نمایند؛ بلکه این وظیفه باید بر عهده شخصیتی آسمانی و در ارتباط با عالم غیب باشد؛ تا بتواند خلایق را در جهت کمالشان هدایت نماید.

برهان سوم امام (ع) آنکه: دین، حقیقتی یکپارچه و هماهنگ است که همه احکام آن در کنار هم، انسان را به سعادت می‌رساند؛ در حالی که برخی افراد ذاتاً طغیان‌گر هستند و اعوجاج روحی آنان با صلاح و سداد دینی سازش ندارد؛ ایشان عمداً در دین الهی تدسیس و تحریف وارد می‌کنند: «لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ». آنها با شبهه‌افکنی در قلوب ضعفای امّت، آنان را نسبت به اصل دین دچار تردید می‌سازند: «شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ». در این صورت، اگر امامی در میان امّت نباشد، انحراف آنان موجب انحراف در اصل دین برای همیشه می‌شود.

برهان چهارم امام (ع): یکی از فلسفه‌های تشریع ادیان الهی، برداشتن اختلاف از جامعه است[۱۹۴]؛ در حالی که با تشتّت آراء در قرائت‌های دینی، نه تنها اختلاف برداشته نمی‌شود، بلکه اختلاف بدتری که منشأ آن خود دین است بروز می‌کند که دیگر هیچ عامل دیگری نمی‌تواند آن را برطرف سازد. این اختلاف و هرج و مرج، مانع تعالی انسان - که هدف اصلی از خلقت اوست - می‌شود: «إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ أَنْحَائِهِمْ‌».

برهان پنجم امام (ع) بدین شکل است: همان‌طور که قبل از آمدن شرایع الهی و رسولان پروردگار (ع)، مستکبران در جامعه مرتکب ظلم می‌شدند و خوی حیوانی انسان‌ها، ایشان را به سمت شهوات سوق می‌داد. با آمدن انبیاء (ع) و جعل شرایع الهی و سپس رحلت آنان، اگر حافظی برای شریعت نباشد، همان خوی حیوانی و میل به شهوات، مردم و مستکبران را وا می‌دارد که به نام دین، ظلمی بزرگ‌تر به یکدیگر روا دارند و برای توجیه شرعی خلاف‌های خود، درصدد تحریف دین در جهت امیال و هوس‌های خود می‌شوند: «فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ». لذا حکمت بالغه الهی در هدایت خلق ایجاب می‌کند که همیشه در میان آنان حجّتی الهی باقی باشد تا ایشان را از انحرافات دینی و تحریف‌هایی که برای کتاب و سنّت رخ می‌دهد باز دارد و حافظ شریعت و حدود الهی در میان خلق باشد.

نتیجه آنکه: امّت از ابعاد گوناگون دائماً نیازمند وجود شخصیّتی الهی در جامعه است؛ تا ریشه انحراف و تحریف و تدسیس در دین برچیده گردد و به این ترتیب، راه ظلم بر عباد بسته شود[۱۹۵].

امام؛ امین الهی در اجرای احکام و حدود دینی

امام در این فراز به ضرورت وجود قیّمی الهی و همیشگی برای دین خدا و محافظت از حدود الهی اشاره می‌نمایند: «مِنْهَا أَنَّ الْخَلْقَ لَمَّا وَقَفُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِرُوا أَنْ لَا يَتَعَدَّوْا تِلْكَ الْحُدُودَ لِمَا فِيهِ مِنْ فَسَادِهِمْ لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذَلِكَ وَ لَا يَقُومُ إِلَّا بِأَنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِمْ فِيهَا أَمِيناً يَأْخُذُهُمْ بِالْوَقْتِ عِنْدَ مَا أُبِيحَ لَهُمْ وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعَدِّي عَلَى مَا حَظَرَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ لَكَانَ أَحَدٌ لَا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسَادِ غَيْرِهِ فَجُعِلَ عَلَيْهِمْ قَيِّمٌ يَمْنَعُهُمْ مِنَ الْفَسَادِ وَ يُقِيمُ فِيهِمُ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَامَ».

برهان ششم آنکه: صِرف بیان قانون از طرف خداوند، برای اصلاح مردم کافی نیست؛ بلکه باید به همراه آن، پیوسته قیّمی امین برای دین خدا وجود داشته باشد که قانون را به درستی اجرا نماید؛ و الا هواهای نفسانی افراد فاسد و لذّت‌طلب، آنان را وا می‌دارد که احکام خدا را در عمل به درستی اجرا نکنند. چنین ناظری باید از طرف خداوند و معصوم باشد تا بتواند به درستی قانون را در عمل پیاده کند.

در ادامه روایت، امام (ع) به پرسش دیگر فضل بن شاذان درباره محذورات حضور دو رهبر مبسوط الید در زمان واحد پاسخ می‌دهند[۱۹۶].

محذور وجود دو امام در زمان واحد

چه مانعی وجود دارد که در زمان واحد، دو امام بر مردم امامت کنند؟

توضیح آنکه: در مراد از سؤال، چند احتمال وجود دارد؛ اول آنکه: چه مانعی وجود دارد که در آنِ واحد، دو رهبر، یکی به انتصاب الهی و دیگری به انتخاب مردم، بر جامعه حاکم باشند و یکی صرفاً به بیان احکام بپردازد و دیگری در صحنه عمل به اداره کشور بپردازد؛ احتمال دوم، جمع میان حاکم ظالم و امام معصوم است و اینکه هر یک کار خود را بکند و به دیگری کاری نداشته باشد؛ احتمالات سوم آنکه، هردو امام، به حق و مفترض الطاعه باشند. امام به همه این احتمالات پاسخ می‌دهند: «فَإِنْ قِيلَ فَلِمَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ فِي الْأَرْضِ إِمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ أَوْ أَكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ قِيلَ لِعِلَلٍ مِنْهَا أَنَّ الْوَاحِدَ لَا يَخْتَلِفُ فِعْلُهُ وَ تَدْبِيرُهُ وَ الِاثْنَيْنِ لَا يَتَّفِقُ فِعْلُهُمَا وَ تَدْبِيرُهُمَا وَ ذَلِكَ إِنَّا لَمْ نَجِدِ اثْنَيْنِ إِلَّا مُخْتَلِفَيِ الْهِمَمِ وَ الْإِرَادَةِ فَإِذَا كَانَا اثْنَيْنِ ثُمَّ اخْتَلَفَتْ هِمَمُهُمَا وَ إِرَادَتُهُمَا وَ كَانَا كِلَاهُمَا مُفْتَرِضَيِ الطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ أَحَدُهُمَا أَوْلَى بِالطَّاعَةِ مِنْ صَاحِبِهِ فَكَانَ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اخْتِلَافُ الْخَلْقِ وَ التَّشَاجُرُ وَ الْفَسَادُ ثُمَّ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مُطِيعاً لِأَحَدِهِمَا إِلَّا وَ هُوَ عَاصٍ لِلْآخَرِ فَتَعُمُّ الْمَعْصِيَةُ أَهْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ لَا يَكُونُ لَهُمْ مَعَ ذَلِكَ السَّبِيلُ إِلَى الطَّاعَةِ وَ الْإِيمَانِ وَ يَكُونُونَ أَنَّمَا أَتَوْا فِي ذَلِكَ مِنْ قِبَلِ الصَّانِعِ وَ الَّذِي وَضَعَ لَهُمْ بَابَ الِاخْتِلَافِ وَ سَبَبَ التَّشَاجُرِ إِذْ أَمَرَهُمْ بِاتِّبَاعِ الْمُخْتَلِفَيْنِ».

در ابتدا، امام (ع) به اصلی مسلم در فرهنگ دینی و اداره امّت اشاره می‌کنند؛ اینکه: تفکیک دین از سیاست و احکام فردی از اجتماعی مقدور نیست و اگر بنا باشد که هردو امام برحق باشند و مردم موظّف به اطاعت از هر دو باشند، بدیهی است که امکان اختلاف در عمل بین آنها پیش می‌آید. در این صورت، مردم چگونه می‌توانند در موارد اختلافی، از هردو امام امتثال امر نمایند؟ لذا ناچارند اطاعت از یکی و عصیان از دیگری کنند. در نتیجه، عصیان الهی، بدون آن‌که مردم مرتکب تقصیری شده باشند، عالم‌گیر می‌شود.

مضافاً، دین برای رفع اختلاف میان مردم نازل شده، ولی در صورت وجود دو امام، این خود عامل اختلاف و تشاجر میان امّت می‌گردد. «وَ مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ كَانَا إِمَامَيْنِ لَكَانَ لِكُلٍّ مِنَ الْخَصْمَيْنِ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى غَيْرِ الَّذِي يَدْعُو إِلَيْهِ الْآخَرُ فِي الْحُكُومَةِ ثُمَّ لَا يَكُونُ أَحَدُهُمَا أَوْلَى بِأَنْ يَتَّبِعَ صَاحِبُهُ مِنَ الْآخَرِ فَتَبْطُلُ الْحُقُوقُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْحُدُودُ».

نکته دیگر آنکه، در امر قضا و حلّ اختلافات، هرکس می‌تواند نزد رهبری برود که به نفع او حکم می‌کند. در این صورت، نمی‌توان بین حق و باطل تفکیک کرد؛ زیرا طبق مبانی دینی، هر دو خصم درست عمل کرده‌اند و اختلاف وجود آمده بین آنها، از دین الهی سرچشمه گرفته است. به این ترتیب، حقوق اجتماعی و احکام و حدود الهی ضایع می‌شود و هرکس به راه خود می‌رود و حجّتی بر عمل خود می‌یابد؛ در حالی که حدود امام دیگر را ضایع نموده است: «مِنْهَا أَنَّهُ لَا يَكُونُ وَاحِدٌ مِنَ الْحُجَّتَيْنِ أَوْلَى بِالنَّظَرِ وَ الْحُكْمِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ مِنَ الْآخَرِ فَإِذَا كَانَ هَذَا كَذَلِكَ وَجَبَ عَلَيْهِمْ أَنْ يَبْتَدِءُوا الْكَلَامَ وَ لَيْسَ لِأَحَدِهِمَا أَنْ يَسْبِقَ صَاحِبَهُ بِشَيْ‌ءٍ إِذَا كَانَا فِي الْإِمَامَةِ شَرَعاً وَاحِداً فَإِنْ جَازَ لِأَحَدِهِمَا السُّكُوتُ جَازَ لِلْآخَرِ مِثْلُ ذَلِكَ وَ إِذَا جَازَ لَهُمَا السُّكُوتُ بَطَلَتِ الْحُقُوقُ وَ الْأَحْكَامُ وَ عُطِّلَتِ الْحُدُودُ وَ صَارَ النَّاسُ كَأَنَّهُمْ لَا إِمَامَ لَهُمْ».

پاسخ دیگر آنکه: اگر هر دو امام به حق باشند. باید در همه امور امّت اظهار نظرکنند؛ تا رفع شبهه از دین در عمل و نظر بشود. در عین حال، هیچ‌یک از آن دو اولویّتی در ابراز نظر بر دیگری ندارد و باید حریم دیگری را- که حجّت الهی است- در ابراز نظر حفظ کند؛ تا مبادا اختلافی در امّت به وجود آید؛ لذا بر هر دو سکوت لازم می‌آید و حقوق و احکام الهی باطل می‌شود. اگر هر دو سخن بگویند، امّت متحیّر می‌ماند و لذا در هر دو صورت، امّت بلاتکلیف و متحیّر می‌ماند و نتیجه چنین امری با نداشتن امام مساوی است[۱۹۷].

برآیند اقوال و ادلّه مذکور چنین است که امام معصوم، باید شخصیّتی الهی مانند رسول خدا (ص) باشد و ولایت بر خلق داشته باشد و سایر ولایت‌ها تنها از طریق او جاری شود و با امضای او حجیّت پیدا کند. بنابراین، وجود حکّام گوناگون، اگر تحت نظر امام واحد باشد، بلا اشکال است؛ اما اگر هر یک بخواهد مستقلاً عمل کند، محذورات فوق برای امّت حاصل می‌گردد[۱۹۸].

جستارهای وابسته

منابع

  1. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۲
  2. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی
  3. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱
  4. ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی
  5. ربانی گلپایگانی، علی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی
  6. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی ج۲
  7. ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت
  8. ربانی گلپایگانی، علی، خلافت و امامت در کلام اسلامی
  9. ربانی گلپایگانی، علی، القواعد الکلامیة
  10. رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی
  11. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲
  12. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱
  13. الله‌بداشتی، علی، ضرورت امامت و مسئولیت نصب امام از نگاه ابن‌میثم‌بحرانی
  14. شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین
  15. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵
  16. فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع
  17. فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن
  18. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه
  19. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۱
  20. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱

پانویس

  1. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۲۰.
  2. طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ج‏۳ ص۳۷۳؛ حسینی زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ۷ ص۱۲۴؛ مدنی شیرازی، علی خان بن أحمد، الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغة العرب المعول‏، ج۸ ص۲۹۰.
  3. جمعی از نویسندگان، معجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹.
  4. ابن فارس، احمد، معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷.
  5. بندر ریگی، محمد، فرهنگ جدید عربی فارسی، ص۱۰؛ عمید، حسن، فرهنگ عمید یک جلدی ص۱۸.
  6. ابن میثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴؛ التعریفات، ص۲۸.
  7. الإمامة رئاسة عامة فی‌أمور الدنیا والدین؛ امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است. سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۵؛ علامه حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰؛ ابن میثم البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
  8. شیخ صدوق‏، علی بن محمد، الهدایة فی الأصول و الفروع، ص۲۶. ‏.
  9. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، ص۱۸.
  10. تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  11. بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است؛ سوره لیل، آیه۱۲.
  12. قواعد العقاید، ص۱۱۰.
  13. قواعدالعقائد، ص۱۱۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۵؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۶؛ کشف المراد، ص۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵.
  14. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸.
  15. اگر چه آن هم بر وجهی که ذکر می‌شود به غیر امام محقق نمی‌شود و تجربه هم بر خلاف آنچه که ذکر کرده‌اند گواهی می‌دهد.
  16. «آگاه باشید! با یاد خداوند دل‌ها آرام می‌یابد» سوره رعد، آیه ۲۸.
  17. «کما عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ لَمَاجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ‌»، بحارالانوار، ج۳۶، ص۲۵۹ حدیث ۷۹.
  18. «عن أبی جعفر (ع): آل محمّد (ص) هم حبل الله الذی أمرنا بالاعتصام به، قال الله: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ»، تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۹۴ حدیث ۱۲۳.
  19. فی الحدیث: «إنّ أمیرالمؤمنین (ع) مرّ فی طریق فسایره خیبریّ فمرّ بواد قد سال، فرکب الخیبری مرطه و عبر علی الماء، ثمّ نادی أمیرالمؤمنین (ع): یا هذا! لو عرفتَ ما عرفتُ لجزتَ کما جزتُ، فقال له أمیرالمؤمنین (ع): مکانک، ثمّ أومأ بیده إلی الماء فجمد و مرّ علیه، فلمّا رأی الخیبری ذلک أکبّ علی قدمیه، و قال له: یا فتی! ما قلتَ حتّی حوّلت الماء حجراً؟ فقال له أمیرالمؤمنین (ع): فما قلتَ أنتَ حتّی عبرتَ علی الماء؟ فقال الخیبریّ: أنا دعوتُ الله باسمه الأعظم، فقال له أمیرالمؤمنین (ع): و ما هو؟ قال: سألته باسم وصیّ محمّد (ص). فقال أمیرالمؤمنین (ع): أنا وصیّ محمّد. فقال الخیبریّ: إنّه لحقّ، ثمّ أسلم»، مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۳۰، حدیث ۲۹۰.
  20. فی الحدیث: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا آيَةَ اللَّهِ الْعُظْمَى‌»، الإقبال، ج۲، ص۶۰۸؛ المزار الکبیر، ج۲۰۶.
  21. در زیارت جامعه: «سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلَادِ»، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۰ در حدیث دیگر: «نَحْنُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ‌»، تفسیر القمی، ج۲، ص۶۱ در روایت دیگر: «هُمْ قُوَّامُ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يَنْزِلُ الْغَيْثُ‌»، تفسیر الفرات الکوفی، ج۱۷۲ در باب زیارت بقیع وارد شده: «السَّلَامُ عَلَيْكُمُ الْقُوَّامَ فِي الْبَرِيَّةِ»، الکافی، ج۴، ص۵۵۹.
  22. در احادیث وارد شده که امام باقر (ع) فرمودند: «نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ»، کافی، ج۱، ص۱۴۵، حدیث ۷.
  23. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۹۵.
  24. ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ «و بی‌گمان پیش از تو پیامبرانی به سوی قوم آنان فرستادیم که برای آنها برهان‌ها (ی روشن) آوردند» سوره روم، آیه ۴۷؛ و بسیاری از آیات دیگر که به این مطلب اشاره می‌کند.
  25. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۹۹.
  26. استمرار هر یک از شئون پیامبر در امر رسالت به صورت جداگانه می‌‌تواند مبنای استدلال بر ضرورت امامت باشد.
  27. شرح المواقف، ج ۸، ص ۳۴۶.
  28. الألفین، ص ۱۷ و ۳۴۶.
  29. تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص ۴۰۶ و شرح قوشجی بر تجرید الاعتقاد، ص ۳۶۵.
  30. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۱، ص ۵۹-۶۳.
  31. سوره نساء آیه ۵۹.
  32. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  33. بحارالأنوار، ج۲۳، ص۷۶ـ ۹۵؛ اثبات الوصیه، ج۱، ص۱۱۲ـ ۱۱۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص ۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.
  34. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۷۹؛ النبراس، ص۵۱۴؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  35. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸.
  36. شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ شرح العقاید النسفیه، ص۱۱۰؛ نهایة الاقدام، ص۴۷۹؛ غایة المرام، ص۳۶۴.
  37. المغنی فی أبواب التوحید والعدل، الإمامة، ج۱، ص۴۷.
  38. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷ـ۸.
  39. تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  40. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۴۰۴-۴۱۸.
  41. «بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.
  42. طوسی، نصیر الدین، تلخیص المحصل ص۴۰۷.
  43. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، خلافت و امامت در کلام اسلامی، ص۶۱.
  44. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق لنهج الحق‏، ج۱، ص۲۵۱.
  45. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع، ص۷۱.
  46. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۱۸۱.
  47. ر.ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۱۲۵.
  48. امامیه نصب امام را برای خداوند واجب می‌‌دانند و می‌‌گویند: نصب الامام واجب علی الله عقلا؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۱۸۱.
  49. رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۱۲۵.
  50. "قاعده لطف" بیشتر اصطلاح متکلمان اسلامی است که در علم کلام طرح می‌شود. اما "نظریه عنایت" اصطلاح فلسفی است و فلاسفه اسلامی آن را به کار می‌برند. این دو اصطلاح نزدیک به Theory of Grace در فلسفه مسیحی ـ افلاطونی هستند. شاید بتوان نظریه عنایت را با اندکی تسامح معادل قاعده لطف در کلام شیعه دانست. برای آشنایی با این دو اصطلاح، ر.ک: مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص۱۳۵ ـ ۱۵۱ و داوود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ص۲۰۴.
  51. ر.ک: جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۲۷.
  52. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، القواعد الکلامیة، ص۱۲۰-۱۲۴.
  53. حلی، حسن بن یوسف، مناهج الیقین فی اصول الدین، ص۳۸۷ و کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۴۴؛ فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۲۷۶؛ قاضی عبدالجبار، عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل‏، ج۱۳، ص۹.
  54. "اللطف ما یقرب المکف معه من الطاعه و یبعد عن المعصیه"؛ شیخ مفید، محمد بن نعمان، النکت الإعتقادیة، ص۳۵.
  55. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت، ص۱۱۱.
  56. بحرانی‏، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵.
  57. رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۱۳۸.
  58. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۱۸۱.
  59. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین ص۱۷۸.
  60. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت، ص۱۱۷ ـ ۱۲۰.
  61. ر.ک: مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت، ص۱۳۵.
  62. ابن‌میثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵؛ به نقل از داوود فیرحی، نظام سیاسی و دولت در اسلام، ص۱۷۹.
  63. ر.ک: اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۷۰ ـ ۷۴.
  64. "و لا فرق بین أن یکون الرئیس الذی‏ أوجبناه‏ منبئا یوحی إلیه و متحملا لشریعته و بین أن لا یکون کذلک... لأنا انما نوجب‏ الرئاسة المطلقة"؛ سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۰۹.
  65. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت، ص۱۲۰.
  66. سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۰.
  67. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۹۱.
  68. مظفر، محمد رضا، عقائد الإمامیة، ص۶۵؛ سید محسن خرازی‏، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج۲، ص۵.
  69. جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۳۷.
  70. عبد الکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۳.
  71. ر.ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۱۴۸.
  72. بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۴۲۱.
  73. ر.ک: شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۷۴ ـ ۷۷.
  74. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ ایجی، میر سید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ علامه حلی، الألفین، ص۷-۸.
  75. طوسی، نصیر الدین، تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  76. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۰۸.
  77. ر.ک: شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۵.
  78. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۶۱.
  79. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۶۱.
  80. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  81. شعبان پور، محمد، ضرورت امامت در آراء خواجه نصیرالدین طوسی، ص۲۱۷؛ تفتازاینی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ طوسی، نصیر الدین، تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
  82. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  83. ر.ک: رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۲۵۵.
  84. «إنی‏ تارک‏ فیکم‏ الثقلین‏ کتاب‏ الله‏ و عترتی‏ أهل بیتی فتمسکوا بهما لئلا تضلوا»؛ من دو شی‏ء گران‌بها در میان شما باقی می‏گذارم: کتاب خدای تعالی و عترتم ـ اهل بیتم ـ پس به آن دو تمسک کنید تا گمراه نشوید. شیخ صدوق‏، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۷۹؛ خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، ص۱۳۷. با کمی اختلاف در الفاظ، در منابع اهل سنت هم آمده است: الموصلی التمیمی، أبو یعلی، مسند أبی یعلی، ج ۲، ص۳۷۶؛ الطبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۵؛ محب الدین أحمد بن عبد الله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ج۱، ص۱۶؛ الصالحی الشامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج ۱۱، ص۶.
  85. ر.ک: حسینی میلانی، علی، سلسله پژوهش‌های اعتقادی، دستبردی ‏در حدیث ‏ثقلین، ص۴۵ ـ ۵۲.
  86. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً»، خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، ص۲۹۶؛ شیخ صدوق، علی بن محمد، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲ ص۴۱۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۲ ص۴۴۲.
  87. ر.ک: اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۲، ج۲، ص۵۵ـ۸۱.
  88. «إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛ برای مردم حاکمی لازم است چه نیکوکار و چه بدکار؛ شریف الرضی، محمد بن حسین‏، نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۸۳.
  89. ر.ک: شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین ص۲۶ و ۲۷.
  90. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: تمامی سنت‌های ادیان دیگر در اسلام موجود است و از جمله آنها دوازده وصی است؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۰۴؛ سیوطی، الجامع الصغیر، ج۲، ص۴۴۴.
  91. ر.ک: شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۳۹ـ ۲۴۱.
  92. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۳۲-۳۴.
  93. «تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  94. اصول کافی، ج۱، ص۲۷۲، باب الائمة هم الهداة.
  95. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۳۴-۳۵.
  96. اصول کافی، ج۱، ص۵۲، باب الارض لا تخلوا من حجة، حدیث ۸.
  97. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۳۵.
  98. محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۳۵.
  99. الإمام: هو الإنسان الذی له رئاسه فی امور الدین و الدنیا نیابه عن النبی. فإن قیل ما الدلیل علی أن الامامه واجبه فی الحکمه، فالجواب: الدلیل علی ذلک أنها لطف و اللطف واجب فی الحکمه علی الله تعالی فالإمامه واجبه فی الحکمه؛ النکت الاعتقادیه، ص۳۹.
  100. علم الهدی، سید مرتضی، الذخیره فی علم الکلام، ص۴۱۰.
  101. ر.ک: فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۶۴ـ۱۶۵.
  102. شیخ طوسی‏، محمد بن حسن، کتاب الغیبة، ص۵.
  103. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، قاعده لطف و وجوب امامت، ص۱۱۹.
  104. الإمامه رئاسه عامه فی أمور الدنیا و الذین لشخص من الأشخاص نیابه عن النبی و هی واجبة عقلا، لأن الإمامة لطف، فانا نعلم قطعا ان الناس إذا کان لهم رئیس مرشد مطاع ینتصف للمظلوم من الظالم و یردع الظالم عن ظلمه کانوا إلی الصّلاح أقرب و من الفساد ابعد. و قد تقدّم أن اللّطف واجب؛ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۴۰.
  105. ر.ک: فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۶۵ـ۱۶۶.
  106. طوسی، خواجه نصیرالدین، رساله الامامه، دار الاضواء، بیروت، ص۴۲۶ـ ۴۲۹.
  107. بحرانی، ابن میثم، النجاة فی القیامة فی تحقیق امر الامامة، ص۷۳.
  108. بحرانی، ابن میثم، النجاة فی القیامة فی تحقیق امر الامامة، ص۴۳.
  109. ر.ک: الله‌بداشتی، علی، ضرورت امامت و مسئولیت نصب امام از نگاه ابن‌میثم‌بحرانی، ص۱۴.
  110. حلبی، أبو الصلاح، تقریب المعارف، ‌ ص۱۸۱.
  111. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴.
  112. مرعشی، قاضی نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۳ ص۳۰۱.
  113. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۲۹، ص۶۴۶.
  114. ابن مرتضی، مهدی لدین الله، احمد بن یحیی، المنیه و الامل فی شرح الملل و النحل، ص۸۹.
  115. ابن القاسم، محمد بن الحسن، سبیل الرشاد الی معرفه رب العباد، ص۸۱.
  116. ر.ک: جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۱۹۵.
  117. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع، ص۱۰۵.
  118. سجستانی، ابویعقوب، کتاب الافتخار، ص۶۶ و۶۷.
  119. ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص۶۱ به بعد.
  120. ر.ک: جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۲۱۹.
  121. غالب، مصطفی، الامامه و قائم القیامة، مکتبه الهلال، بیروت، ۱۹۸۱م؛ ص۴۵.
  122. کرمانی، حمید الدین، المصابیح فی اثبات الامامه، ص۷۶.
  123. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع، ص۱۲۸.
  124. فرقه ی بود که علیه امام علی (ع) در صفین و پس از ماجرای تحکیم سر به شورش برداشتند و شعار «لا حکم الا لله» سر دادند و در نهروان اکثر آنان کشته شدند. خوارج همه را به جز خود کافر می‌دانستند.
  125. اشعری ابو الحسین علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص۱۲۵.
  126. ر.ک: جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۲۲۵.
  127. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۴.
  128. علم الهدی، مرتضی، الذخیره فی علم الکلام، ص۴۲۵.
  129. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین، ص۳۲۷؛ شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۶.
  130. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۴۵.
  131. اعتزال به معنای کناره‌گیری و دوری جستن و در دانش فرقه‌شناسی عنوان یکی از مشهورترین مکاتب کلامی است، که در نیمه نخست قرن دوم هجری توسط واصل بن عطا در بصره بنیانگذاری شد. فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۶۶.
  132. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی، ص۳۶.
  133. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۴۳۲ ـ ۴۳۳.
  134. مانند ابوبکر اصم و هشام فوطی. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، ص۴۸۱ ـ ۴۸۹.
  135. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، ص۴۸۱ ـ ۴۸۹.
  136. مانند معتزله بغداد و جاحظ و ابوالحسن بصری. .
  137. مانند جاحظ و ابن جزم ظاهری .
  138. جاحظ، رسائل (استحقاق الامامه) ج۴، ص۲۸۷ ـ۳۰۰؛ فخر رازی البراهین فی علم الکلام ج۲ ص۱۹۹ ـ ۲۰۰ و معالم اصول الدین ص۱۰۱؛ بیضاوی، طوالع الانوار ص۲۳۵؛ ایجی، المواقف، ۳۹۷ ـ ۳۹۸؛ هیتمی، الصوائق المحرقه ص۶ ـ ۱۵؛ تفتازانی، شرح المقاصد ج۵، ص۲۳۵.
  139. ر.ک: جمعی از نویسندگان، معارف کلامی شیعه، ص۲۲۷.
  140. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۸۴.
  141. قاضی عبدالجبار، شرح اصول خمسه، ص۵۰۸؛ المغنی فی أبواب التوحید و العدل ج۲۰ (امامت۱، ص۱۶ الکلام فیما یتعلق بوجوب الإمامة و وجه وجوبها).
  142. «و دست مرد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند به کیفری از سوی خداوند ببرید و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره مائده، آیه ۳۸.
  143. «به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید» سوره نور، آیه ۲.
  144. قاضی عبدالجبار، المغنی، الامامه، ج۱، ص۴۱.
  145. ان الامام انما یراد لامور سمعیه، کاقامه الحدود و تنفید الاحکام و ما شاکلهما، مراد از وجود امام، تحقق بخشیدن به امور شرعی مانند اقامه حدود، اجرای احکام و نظائر آن است. قاضی عبدالجبار، المغنی، الامامه، ج۱، ص۳۹.
  146. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی، ص۳۹.
  147. ر.ک. رضایی، عبدالکریم، امامت‌پژوهی، ص۱۳۶ ـ ۱۳۸.
  148. در مقابل خوارج که همه را به جز خود کافر می‌دانستند گروهی سال ۷۰ هجری حکم به ارجا دادند و گفتند ما حکم آنها (شورشیان و قاتلان عثمان و دو طرف دعوا در جنگ جمل و صفین) را به خدا واگذار می‌کنیم و در این زمینه توقف می‌کنیم. ارجا به معنای امید دادن و به تاخیر انداختن، و از آن پس به آنها مرجئه می‌گفتند؛ فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۵۳.
  149. نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، فرق الشیعه، ص۱۷.
  150. شهرستانی، عبدالکریم، ملل و نحل، ج۱، ص۱۴۳.
  151. گودرزی، پروین، مرجئه، ص۱۴۱.
  152. ماتریدیه، پیروان ابو منصور محمد بن محمد بن محمود ماتریدی سمرقندی بودند.
  153. ابن همام، کمال الدین محمد، المسایرة فی علم الکلام، ص۱۵۵؛ نسفی، ابو معین، میمون بن محمد، تبصرة الادله فی اصول الدین علی طریقه الامام ابی منصور الماتریدی، ج۲، ص۸۲۳. .
  154. نسفی، ابومعین، میمون بن محمد، تبصرة الادله فی اصول الدین علی طریقه الامام ابی منصور الماتریدی، ج۲، ص۸۲۳. ابن همام، کمال الدین محمد، المسایرة فی علم الکلام، ص۱۵۵.
  155. بزدوی، اصول الدین ص۱۸۶.
  156. نسفی، ابومعین، میمون بن محمد، تبصرة الادله فی اصول الدین علی طریقه الامام ابی منصور الماتریدی، ج۲، ص۸۴۰ ـ ۸۴۴.
  157. ر.ک: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۱۴۷.
  158. اگر چه امور یاد شده به عنوان فلسفه، غرض یا هدف امامت بیان شده اما توجه به این امور دقیقا همان ادله نیاز به امام و یا ضرورت امامت است.
  159. تفتازانی، سعد الدین، شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۰. النبراس ۵۱۲ـ ۵۱۳.
  160. القاری، ملا علی، شرح الفقه الاکبر ص۱۷۹.
  161. غزنوی حنفی، جمال الدین، اصول الدین، ص۲۶۹ـ ۲۷۰.
  162. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی، ص۴۱.
  163. بنیانگذار اشاعره ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری بود. وی ابتدا معتزلی بود و در سن ۴۰ سالگی از معتزله روی تافت و به اصحاب حدیث پیوست و از احمد بن حنبل پیروی نمود. اشعری در فقه پیرو شافعی بود و شافعی نیز با کلام عقل گرایان به عنوان کلام اهل بدعت مخالفت می‌‌ورزید و با روش عقل گرایانه چون معتزله مخالف بود؛ ولی کلامی را که به نظرش موافق کتاب و سنت بود، تمجید و تبلیغ می‌‌نمود. جلال محمد موسی، نشاة الاشعریة و تطورها، دار الکتاب اللبنانی، بیروت، ۱۹۸۲ م؛ ص۱۸۶؛ فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، ص۱۰۱ و ۱۰۲.
  164. اشعری ابوالحسین علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص۴۶۰.
  165. ر.ک: محمدی، علی، شرح کشف المراد، ص۴۰۴.
  166. ابوالحسن اشعری می‌‌گوید: امامت شریعتی از شرایع است که جواز تعبد به آن، به سبب عقل می‌‌باشد ولی وجوب آن به سمع دانسته می‌شود. اشعری ابو الحسین علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ص۲۸۲. ملک مکان، حمید، امامت از دیدگاه اشاعره، ص۹۱.
  167. باقلانی بصیری، ابوبکر بن طیب، الانصاف فیما یجب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، ص۲۵۲.
  168. غزالی، ابو حامد، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۴۷ ـ ۱۴۹.
  169. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، نهایة الاقدام فی علم الکلام، ص۴۷۴ ـ ۴۸۰. آمدی، سیف الدین، غایه المرام فی علم کلام، ص۳۶۳ ـ ۳۷۴.
  170. رازی فخرالدین، البراهین در علم کلام، ج۲، ص۱۸۴؛ بیضاوی، قاضی ناصر الدین، طوالع الانوار من مطالع الانظار، ص۲۳۸ ـ ۲۳۸. ایجی، قاضی عضدالدین، المواقف فی علم الکلام، ص۳۹۵.
  171. باقلانی بصری، ابی بکر، مناقب الائمه الاربعه، ص۲۴۷. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۳.
  172. ایجی، میر سید شریف، شرح المواقف ج۸، ص۳۴۸ تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد ج۵، ص۲۳۵.
  173. ر.ک: ملک مکان، حمید، امامت از دیدگاه اشاعره، ص۹۱.
  174. غزالی، امام محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۲۵۴.
  175. آمدی، سیف الدین، غایه المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶.
  176. ایجی، میر سید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶.
  177. تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد ج۵ ص۲۳۶ـ ۲۳۷.
  178. آمدی، سیف الدین، غایه المرام فی عللم الکلام ص۳۶۶.
  179. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، فلسفه امامت از دید متکلمان اسلامی، ص۴۳.
  180. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی ج۲، ص۱۹۲ ـ ۱۹۷.
  181. ر.ک: شرح مواقف، ج۸، ص ۳۴۷.
  182. شرح مواقف، ج۸، ص ۳۴۷.
  183. شرح مواقف، ج۸، ص ۳۴۷.
  184. «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
  185. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  186. ر.ک: خاتمیت، ص ۵۳ و پاسخ به شبهات کلامی دفتر چهارم امامت، ص ۱۴۳.
  187. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۱، ص ۵۹-۶۳.
  188. عبارت روایت تا این بخش به این ترتیب است: «قَالَ الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ إِنْ سَأَلَ سَائِلٌ فَقَالَ أَخْبِرْنِي هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُكَلِّفَ الْحَكِيمُ عَبْدَهُ فِعْلًا مِنَ الْأَفَاعِيلِ لِغَيْرِ عِلَّةٍ وَ لَا مَعْنًى قِيلَ لَهُ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ لِأَنَّهُ حَكِيمٌ غَيْرُ عَابِثٍ وَ لَا جَاهِلٍ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَأَخْبِرْنِي لِمَ كَلَّفَ الْخَلْقَ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَأَخْبِرْنِي عَنْ تِلْكَ الْعِلَلِ مَعْرُوفَةٌ مَوْجُودَةٌ هِيَ أَمْ غَيْرُ مَعْرُوفَةٍ وَ لَا مَوْجُودَةٍ قِيلَ بَلْ هِيَ مَعْرُوفَةٌ مَوْجُودَةٌ عِنْدَ أَهْلِهَا فَإِنْ قَالَ أَ تَعْرِفُونَهَا أَنْتُمْ أَمْ لَا تَعْرِفُونَهَا قِيلَ لَهُمْ مِنْهَا مَا نَعْرِفُهُ وَ مِنْهَا مَا لَا نَعْرِفُهُ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَمَا أَوَّلُ الْفَرَائِضِ قِيلَ لَهُ الْإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...».
  189. «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لِمَ أُمِرَ الْخَلْقُ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ وَ بِرُسُلِهِ وَ بِحُجَجِهِ وَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ مِنْهَا أَنَّ مَنْ لَمْ يُقِرَّ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يَجْتَنِبْ مَعَاصِيَهُ وَ لَمْ يَنْتَهِ عَنِ ارْتِكَابِ الْكَبَائِرِ وَ لَمْ يُرَاقِبْ أَحَداً فِيمَا يَشْتَهِي وَ يَسْتَلِذُّ عَنِ الْفَسَادِ وَ الظُّلْمِ وَ إِذَا فَعَلَ النَّاسُ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ وَ ارْتَكَبَ كُلُّ إِنْسَانٍ مَا يَشْتَهِي وَ يَهْوَاهُ مِنْ غَيْرِ مُرَاقَبَةٍ لِأَحَدٍ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ وَ وُثُوبُ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ فَغَصَبُوا الْفُرُوجَ وَ الْأَمْوَالَ وَ أَبَاحُوا الدِّمَاءَ وَ النِّسَاءَ وَ قَتَلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً مِنْ غَيْرِ حَقٍّ وَ لَا جُرْمٍ فَيَكُونُ فِي ذَلِكَ خَرَابُ الدُّنْيَا وَ هَلَاكُ الْخَلْقِ وَ فَسَادُ الْحَرْثِ وَ النَّسْلِ...».
  190. «مِنْهَا أَنَّا وَجَدْنَا الْخَلْقَ قَدْ يَفْسُدُونَ بِأُمُورٍ بَاطِنَةٍ مَسْتُورَةٍ عَنِ الْخَلْقِ فَلَوْ لَا الْإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ خَشْيَتُهُ بِالْغَيْبِ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ إِذَا خَلَا بِشَهْوَتِهِ وَ إِرَادَتِهِ يُرَاقِبُ أَحَداً فِي تَرْكِ مَعْصِيَةٍ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَةٍ وَ ارْتِكَابِ كَبِيرَةٍ إِذَا كَانَ فِعْلُهُ ذَلِكَ مَسْتُوراً عَنِ الْخَلْقِ غَيْرَ مُرَاقَبٍ لِأَحَدٍ فَكَانَ يَكُونُ فِي ذَلِكَ خِلَافُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ فَلَمْ يَكُنْ قِوَامُ الْخَلْقِ وَ صَلَاحُهُمْ إِلَّا بِالْإِقْرَارِ مِنْهُمْ بِعَلِيمٍ خَبِيرٍ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى آمِرٌ بِالصَّلَاحِ نَاهٍ عَنِ الْفَسَادِ وَ لَا تَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ لِيَكُونَ فِي ذَلِكَ انْزِجَارٌ لَهُمْ عَمَّا يَخْلُونَ بِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَسَادِ...».
  191. «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ فَلِمَ وَجَبَ عَلَيْهِمْ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَ الْإِقْرَارُ بِهِمْ وَ الْإِذْعَانُ لَهُمْ بِالطَّاعَةِ قِيلَ لِأَنَّهُ لَمَّا أَنْ لَمْ يَكُنْ فِي خَلْقِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا يُكْمِلُونَ بِهِ مَصَالِحَهُمْ وَ كَانَ الصَّانِعُ مُتَعَالِياً عَنْ أَنْ يُرَى وَ كَانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ إِدْرَاكِهِ ظَاهِراً لَمْ يَكُنْ بُدٌّ لَهُمْ مِنْ رَسُولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَعْصُومٍ يُؤَدِّي إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَقِفُهُمْ عَلَى مَا يَكُونُ بِهِ اجْتِرَارُ مَنَافِعِهِمْ وَ مَضَارِّهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجِبْ عَلَيْهِمْ مَعْرِفَتُهُ وَ طَاعَتُهُ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ فِي مَجِي‌ءِ الرَّسُولِ مَنْفَعَةٌ وَ لَا سَدُّ حَاجَةٍ وَ لَكَانَ يَكُونُ إِتْيَانُهُ عَبَثاً لِغَيْرِ مَنْفَعَةٍ وَ لَا صَلَاحٍ وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ صِفَةِ الْحَكِيمِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ».
  192. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۴۲۸-۴۳۰.
  193. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۴۳۰-۴۳۱.
  194. آیات فراوانی اشاره به این مطلب دارد؛ برای نمونه به یک مورد اشاره می‌کنیم: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «و همگان به ریسمان خداوند بیاویزید و مپرا کنید و نعمت‌های خداوند را بر خود فرا یاد آورید که دشمنان (همدیگر) بودید و خداوند دل‌های شما را الفت داد و به نعمت او با هم برادر شدید و در لبه پرتگاهی از آتش بودید که شما را از آن رهانید؛ بدین‌گونه خداوند آیات خود را برای شما روشن می‌گوید باشد که شما راهیاب گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
  195. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۴۳۱-۴۳۳.
  196. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۴۳۴.
  197. علل الشرائع (ط. کتاب فروشی داوری، ۱۳۸۵ ه. ش.)، ج۱، ص۲۵۲.
  198. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۴۳۴-۴۳۶.