امامت امام علی در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

امام علی (ع) جانشین بلافصل پیامبر خاتم (ص) است. متکلمین ادله مختلفی برای این موضوع بیان کرده‌اند مانند: عصمت؛ افضلیت؛ اعلمیت؛ عدم صلاحیت دیگران برای امامت؛ معجزات امام علی (ع) و وجود روایات مختلف در این زمینه.

دلایل جانشینی بلافصل امام علی (ع)

متکلمان شیعه از طریق عقل و نقل بر اثبات جانشینی بلافصل امام علی (ع) استدلال کرده‌اند، که به نقل و تبیین برخی از مهم‌ترین آنها بسنده می‌کنیم:

عصمت و امامت امام علی (ع)

یکی از دلایل شیعه بر امامت علی (ع) این است که امام باید معصوم باشد (عصمت امام و اغراض امامت) کسانی که غیر از علی (ع) مدعی امامت بودند یا دیگران مدعی امامت آنان بودند (ابوبکر و عباس و سعد بن عباده) معصوم نبودند زیرا قبل از اسلام، بت پرست و مشرک بودند، و پس از اسلام آوردن نیز کسی مدعی این که از مقام عصمت علمی و عملی برخوردار باشند، نبوده است. بنابراین، در میان اصحاب پیامبر (ص)، غیر از علی (ع) کسی از ویژگی عصمت برخوردار نبوده است. بر این اساس امامت او اثبات می‌گردد.

عصمت آن حضرت یکی از این طریق اثبات می‌شود که اگر او هم دارای مقام عصمت نباشد، هیچ کس در امت اسلامی شایستگی امامت را نخواهد داشت، با این که وجود امام واجب است، در این فرض لازم می‌آید که این فریضه اسلامی هرگز تحقق نیابد و این، بر خلاف اجماع امت اسلامی است، زیرا حق از امت اسلامی بیرون نخواهد بود[۱].

راه دیگر برای اثبات عصمت امیرمؤمنان (ع) نصوص قرآنی و روایی است، مانند آیه مباهله: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۲] که با توجه به روایات شأن نزول، علی (ع) به منزله نفس پیامبر (ص) به شمار آمده است. بنابراین، از ویژگی عصمت برخوردار خواهد بود (فضیلت علی (ع))، آیه تطهیر: ...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۳] که مطابق روایات در شأن پیامبر (ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین نازل گردیده است، از آنجا که اراده در آیه اراده تکوینی است، هرگونه رجس و پلیدی از آنان زدوده شده که نتیجه آن عصمت است (آیه تطهیرحدیث ثقلین که بر عصمت عترت و اهل بیت پیامبر دلالت دارد و علی نخستین آنان است (حدیث ثقلین) و حدیث «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[۴] زیرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امکان‌پذیر نیست. به نقل ابن ابوالحدید، ابومحمد بن متویه از متکلمان معتزلی در کتاب الکفایة بر عصمت علی (ع) تصریح کرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداریم، ولی او را معصوم می‌دانیم و این، از ویژگی‌های او در میان اصحاب پیامبر (ص) بود[۵][۶]

دلیل عصمت به گونه‌ای دیگر نیز تقریر شده است و آن این که امت اسلامی درباره امام پس از پیامبر (ص) دو گروه‌اند: گروهی گفته‌اند امام باید معصوم باشد، و گروهی دیگر عصمت امام را لازم ندانسته‌اند گروه اول، علی (ع) را امام دانسته‌اند، و گروه دوم نیز اگر عصمت را شرط امامت می‌دانستند، امامت را مخصوص او می‌دانستند. حاصل آن که امت اجماع دارند که اگر عصمت، شرط امامت باشد امامت مخصوص علی (ع) است[۷][۸]

افضلیت و امامت امام علی (ع)

یکی از شرایط امامت، افضلیت است (افضلیت امام) و از طرفی، علی (ع) افضل صحابه و بلکه افضل افراد بشر پس از پیامبر (ص) است (افضلیت علی (ع)) بنابراین، امامت در وی تعین یافته است[۹].

اعلمیت و امامت امام علی (ع)

امام باید به عموم احکام شریعت علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد (امامت، صفات امام) هیچ یک از مدعیان امامت به جز علی (ع) از چنین علم گسترده و کاملی برخوردار نبودند. آنچه اهل سنت درباره ابوبکر و عباسیه درباره عباس عموی پیامبر معتقدند، علم اجتهادی است که هم محدود است و هم خطاپذیر. بنابراین، امامت به علی (ع) اختصاص داشته است[۱۰].

عدم صلاحیت دیگران برای امامت

کسانی که مدعی امامت بودند علاوه بر این که فاقد صفات عصمت، افضلیت و اعلمیت بودند، دست به کارهایی زدند که نشان دهنده عدم صلاحیت آنان برای احراز مقام امامت است. متکلمان شیعه این بحث را ذیل عنوان مطاعن خلفا مطرح کرده و موارد بسیاری از مطاعن خلفای سه گانه را نقل کرده‌اند[۱۱] با اثبات عدم شایستگی مدعیان امامت، امامت در علی (ع) تعین خواهد یافت، زیرا در غیر این صورت، حق از امت اسلامی بیرون خواهد بود که بر خلاف اجماع است[۱۲].

معجزات امام علی (ع)

معجزه، همان‌گونه که اثبات کننده صدق مدعی نبوت است، راستگویی مدعی امامت را نیز اثبات می‌کند (طریق تعیین امام). علی (ع) خود را شایسته‌ترین فرد برای امامت می‌دانست: «أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ لَا أُبَايِعُكُمْ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي»[۱۳] از سوی دیگر معجزات بسیاری به دست او آشکار گردید. این معجزات دلیل روشن امامت او می‌باشد[۱۴][۱۵]

استخلاف بر مدینه

پیامبر گرامی (ص) هنگامی که عازم تبوک بود علی (ع) را جانشین خود در مدینه ساخت و پس از بازگشت، او را از این مقام عزل نکرد، بنابراین اگر پیامبر (ص) بار دیگر نیز به سفر می‌رفت علی (ع) جانشین او در مدینه بود. بر این اساس رهبری او پس از رحلت پیامبر (ص) نیز در مورد مدینه ادامه یافته است، زیرا ملاک رهبری علی (ع) به عنوان جانشینی پیامبر (ص) به مدینه، نیازمندی مردم به رهبر و فقدان رهبری پیامبر (ص) بود. این ملاک پس از رحلت پیامبر (ص) به گونه‌ای قوی‌تر وجود داشت. هرگاه رهبری مسلمانان در مدینه به علی (ع) اختصاص داشته باشد، رهبری دیگر شهرهای اسلامی نیز مخصوص او است، زیرا به اجماع مسلمانان، میان مدینه و شهرهای دیگر در این باره تفاوتی وجود ندارد[۱۶].

بر این استدلال اشکال شده که پیامبر (ص) افراد دیگری را نیز در مدینه و شهرهای دیگر جانشین خود ساخت، ولی شما به امامت آنان اعتقاد ندارید. پاسخ آن است که پیامبر (ص) برخی از آنان را از مقام خود برکنار کرد و دیگران نیز مدعی امامت نبودند و کسی نیز قائل به امامت آنان نشده است[۱۷][۱۸]

نصوص جلی بر امامت امام علی (ع)

نصوص امامت علی (ع) دوگونه‌اند: نصوص عام و نصوص خاص.

نصوص عام به امامت وی اختصاص ندارند، بلکه امامت دیگر امامان اهل بیت را نیز اثبات می‌کنند، مانند آیه كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۱۹] و آیه أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۰]، حدیث ثقلین و حدیث سفینه و مانند آنها[۲۱].

نصوص خاص که به امامت امیرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه‌اند: نصوص جلی و نصوص خفی:

  1. نصوص جلی موردی‌اند که در آنها واژگانی چون خلافت، امامت و امارت به کار رفته است. در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمی‌پذیرد،
  2. نصوص خفی اموری‌اند که صراحت بر امامت ندارند و مجال تأویل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است. استدلال به نصوص جلی بر امامت علی (ع) در عموم کتاب‌های کلامی مهم شیعه آمده است[۲۲][۲۳]

در این جا نمونه‌هایی از این نصوص را یادآور می‌شویم:

  1. بر علی (ع) به عنوان امیر و فرمانروای مؤمنان سلام کنید[۲۴]؛
  2. این (علی) جانشین من در میان شما پس از من می‌باشد، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید [۲۵]؛
  3. این (علی) برادر و وصی و جانشین من پس از من و وارث من است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید[۲۶]؛
  4. تو ای علی برادر، وصی و جانشین من پس از من و قاضی دِین من هستی[۲۷]؛
  5. یا علی آیا راضی نیستی که برادر و جانشین من پس از من باشی. پیامبر (ص) این سخن را هنگامی به علی فرمود که میان مسلمانان عقد اخوت برقرار کرد و کسی جز علی (ع) باقی نمانده بود. وی به پیامبر (ص) عرض کرد میان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختی، پیامبر (ص) سخن فوق را به او فرمود[۲۸]؛
  6. تو ای علی بزرگ مسلمانان و پیشوای متقیان و رهبر سپید رویان و سرافرازان هستی[۲۹]؛
  7. خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و پیامبر قرارداد، بار دوم به زمین نظر نمود و علی را برگزید و او را امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصی و یاور خود سازم[۳۰]؛
  8. پیامبر (ص) خطاب به عبدالله بن سمره که از او خواست وی را به راه نجات هدایت کند، فرمود:هرگاه عقاید و آرا مختلف گردید به علی بن ابی طالب اقتدا کن، زیرا او پیشوای امت من و جانشین من بر آنان است [۳۱].[۳۲]
  9. سلمان فارسی روایت کرده که بر پیامبر (ص) وارد شدم، در حالی که حسین (ع) را بر دامن خود نشانده و او را می‌بوسید و می‌گفت: تو بزرگ و فرزند بزرگی، تو امام و فرزند امام و پدر امامانی، تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت‌های نه‌گانه‌ای که نهمین آنان قائم آنهاست[۳۳]
  10. ابن عباس از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود: "علی بن ابی طالب پیشوای امت من و جانشین من بر آنان پس از من است، و مهدی قائم منتظر از فرزندان اوست"[۳۴].

این گونه روایات در کتاب‌های روایی شیعه به اندازه‌ای است که در عالی‌ترین حد تواتر قرار دارد[۳۵] چنان که نمونه‌های بسیاری از آنها در منابع حدیثی و تفسیری و تاریخی اهل سنت نیز نقل شده است که حدیث یوم الدار از آن جمله است. هنگامی که آیه وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۳۶] بر پیامبر (ص) نازل شد. خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنان نبوت خود را به آنها ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یاری می‌کند تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد، همگان سکوت کردند، ولی علی (ع) به دعوت پیامبر (ص) پاسخ مثبت داد، پیامبر (ص) دست بر دوش علی گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: به درستی که این (علی) برادر، وصی و جانشیین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید[۳۷].

شیخ سلیم بشری گفته است: رجال، این حدیث را که در مسند احمد بن حنبل[۳۸] روایت شده است، مورد بررسی قرار دادم، همگی از ثقات‌اند. طرق دیگر نقل این حدیث نیز متضافر است و یکدیگر را تأیید می‌کنند، بدین جهت به درستی آن اعتقاد دارم[۳۹].

دیگر نصوص جلی در منابع اهل سنت در کتاب الغدیر علامه امینی و غایة المرام سید هاشم بحرانی آمده است[۴۰].

جای بسی شگفتی است که فضل بن روزبهان اشعری ادعا کرده است که کلمه خلیفتی در نقل مسند احمد نیامده است[۴۱] و شگفت‌آورتر از او سخن ابن تیمیه است که اصل چنین حدیثی را در صحاح و مسانید اهل سنت انکار کرده است[۴۲][۴۳]

بررسی اشکالات

در هر حال، روایاتی که بر امامت علی (ع) دلالت آشکار دارند؛ یعنی از آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر و امام یا امیرمؤمنان یاد شده است، از طریق شیعه در بالاترین حد تواتر نقل شده است و از طریق اهل سنت نیز اگر چه در حد تواتر نیست، ولی یقیناً در حد روایت مستفیض می‌باشد و سند برخی از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است. با این حال، در این خصوص مناقشه‌هایی مطرح شده است:

اشکال نخست

گاهی فرضیه نسخ آن توسط پیامبر (ص) مطرح گردیده است (شیخ سلیم بشری) ولی فرضیه نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است، زیرا از قبیل نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر این که هیچ گونه ناسخی از گفتار یا رفتار پیامبر (ص) نقل نشده است، بلکه در گفتار و رفتار پیامبر (ص) شواهد فراوانی بر تأیید و تثبیت آن یافت می‌شود[۴۴].

اشکال دوم

گفته شده است تعداد شیعه در عصر اول و دوره‌های پس از آن اندک بوده و در حدی نبوده است که نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد[۴۵].

آگاهان به تاریخ می‌دانند که تشیع در صدر اسلام در سرزمین حجاز و دیگر سرزمین‌های اسلامی ظهور کرد و همواره جمع کثیری از امت اسلامی در مناطق مختلف دنیای اسلام پیرو مذهب تشیع بوده‌اند. مکه، مدینه و دیگر شهرهای سرزمین حجاز، کوفه، بصره، کربلا، نجف، بغداد و شهرهای دیگر سرزمین عراق، سوریه، حلب، جبل عامل، بعلبک در منطقه شامات، شهر مصر در آفریقا، یمن و شهرهای مختلف ایران که در گذشته قلمروی بسیار گسترده داشت مهم‌ترین و شناخته شده‌ترین شهرهایی هستند که شیعیان در آنها زندگی می‌کرده‌اند (تاریخ الشیعه) با توجه به کثرت شیعه و پراکندگی جغرافیایی آنان می‌توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت علی (ع) را به دست آورد. خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانی و جهانی به گونه‌ای باشد که احتمال خطا و تبانی بر ساختن آن عادتاً محال باشد.

با توجه به نکات پیش گفته، این ویژگی‌ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدی وجود نخواهد داشت[۴۶].

اشکال سوم

اعتقاد به نص امامت علی (ع) توسط هشام بن حکم و ابن راوندی مطرح شده است[۴۷].

در پاسخ باید گفت: اولاً، شواهد تاریخی معتبر، نادرستی این فرضیه را آشکار می‌سازد و ثانیاً، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده‌ای تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان ملل و نحل بوده باشد، مانند عقایدی که توسط افراد خاصی چون جهم بن صفوان، واصل بن عطا، ابوالحسن اشعری و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاریخی قرار گرفت، در حالی که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست[۴۸].

اشکال چهارم

اگر امامت و خلافت علی (ع) به صورت آشکار توسط پیامبر (ص) بیان شده بود، در زمره مسائل مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار می‌گرفت، همانند وجوب نمازهای پنج گانه، روزه ماه رمضان، قبله بودن کعبه و مسائلی از این قبیل[۴۹].

پاسخ این است که نص بر امامت علی (ع) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست، زیرا در مورد آنها انگیزه‌ای برای کتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولی در مورد امامت، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است، زیرا در آغاز گروهی از صحابه آن را نادیده گرفته و درباره جانشین پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع‌کنندگان از بیعت با خلیفه برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند. این اقدام از یک سو، مسئله را بر عده‌ای مشتبه ساخت، و از سوی دیگر کسانی نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران حکومت امویان و عباسیان تشدید شد و در نتیجه نص امامت علی (ع) در میان هواداران مکتب خلفا به فراموشی سپرده شد، و عالمان آنان در دوره‌های بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند[۵۰][۵۱]

اشکال پنجم

مطابق این نظریه اکثر اصحاب پیامبر (ص) از روی علم و عمد با دستور او مخالفت کرده‌اند. این مطلب با سوابق تاریخی آنان در اطاعت از پیامبر (ص) سازگاری ندارد؛ چنان که احتمال این که آنان در زمانی کوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزیدند، مردود است[۵۲].

پاسخ این است که انگیزه و دلیل همه کسانی که به دستور پیامبر (ص) درباره امامت علی (ع) عمل نکردند یکسان نبوده است. عده‌ای به خاطر مصلحت اندیشی چنین تصمیمی گرفتند، آنان گمان می‌کردند فردی سالخورده‌تر از علی (ع) برای مقام امامت در آن شرایط مناسب‌تر است، به ویژه این که علی (ع) در دفاع از پیامبر و در جنگ‌ها افراد بسیاری از قریش را کشته بود، و کسانی از این بابت نسبت به او در دل کینه داشتند. عده‌ای نیز بر فضایل بی‌شمار و نیز موقعیت ممتازی که علی (ع) نزد پیامبر (ص) داشت حسد میورزیدند، بدین جهت امامت او را برنمی تافتند، بسیاری از افرادی که از قدرت کافی در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکی از مشاهیر صحابه که در سقیفه گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعی دست به آن اقدام نزده‌اند، نصوص امامت را رها کردند. با وجود چنین انگیزه‌ها نمی‌توان بی‌توجهی آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدی همه آنها با پیامبر (ص) دانست، و سپس آن را پدیده‌ای باور نکردنی شمرد[۵۳].

برخی از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از مسائل تعبدی نیست که باید دستور پیامبر (ص) درباره آن بی‌چون و چرا اجرا شود، بلکه از اموری است که به مصلحت اندیشی مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پیامبر (ص) نیز با برخی از دستورهای او که مربوط به امور سیاسی و اجتماعی بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان صلح حدیبیه، القای شبهه و تردید در عمل به دستور پیامبر (ص) در آوردن قلم و کاغذ در بستر بیماری، تعلل ورزیدن در عمل به دستور پیامبر (ص) در پیوستن به سپاه اسامة بن زید و موارد دیگر، دلایل روشن بر این مدعاست[۵۴][۵۵]

اشکال ششم

برخی گفته‌اند نصوص امامت علی (ع) تنها بر امامت او دلالت می‌کنند و نافی امامت دیگران نیستند. بنابراین، دیدگاه اهل سنت که علی (ع) را خلیفه و امام چهارم می‌دانند با نصوص امامت ناسازگار نیست[۵۶].

در پاسخ باید گفت روشن است که پیامبر (ص) مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینی وامامت بلافصل مقصود می‌باشد؛ چنان که معتقدان به خلافت عمر، خلافت او را به تعیین ابوبکر مستند می‌کنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند، که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.

نصوص دیگر دال بر امامت امام علی (ع)

تا اینجا درباره آن دسته از نصوص امامت علی (ع) سخن گفتیم که در آنها واژگانی چون خلافت، امامت و امارت به کار رفته است و دلالت آنها بر امامت و خلافت صریح است، زیرا کاربرد دیگری در معنای دیگری از قبیل محبت و نصرت ندارند. اینک به تبیین نصوصی می‌پردازیم که در آنها واژگانی چون مولی و ولی به کار رفته است که علاوه بر معنای امامت، در معنای محبت و نصرت و جز آن نیز به کار رفته‌اند و در نتیجه دلالت آنها بر امامت نیازمند قرائن و شواهد لفظی یا غیر لفظی است. همین گونه است نصوصی که‌ شأن و مقامی را برای علی (ع) اثبات کرده‌اند که امامت را نیز دربرمی گیرد. دلالت این گونه نصوص بر امامت علی (ع) نیز نیازمند دقت بیشتر و توجه به شواهد و قرائن لفظی و غیر لفظی است. متکلمان، این دسته از نصوص را نصوص خفی نامیده‌اند[۵۷].

آیه ولایت

خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۵۸].

مطابق روایات، این آیه در شأن علی (ع) نازل شده است، هنگامی که در نماز و در حال رکوع انگشتر خود را به بی‌نوایی داد که از مردم درخواست کمک می‌کرد و کسی به او اعتنا نکرد. کلمه ولی اگر چه کاربردهای متفاوتی مانند پدر، عمو، پسرعمو، داماد، هم سوگند و هم پیمان، یاور و دوست دارد، ولی جامع آنها الاولی بالشیء است؛ یعنی ولی هر فرد، کسی است که با او نسبت ویژه‌ای دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است. بر این اساس کاربرد واژه ولی در مصادیق مختلف آن از قبیل مشترک معنوی است، نه لفظی. در این صورت، هرگاه در کلام قرینه‌ای بر تعیین مصداقی خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق‌های ممکن را شامل می‌شود. از آنجا که در این آیه، ولایت قبل از آن که به علی (ع) (الذین آمنوا) نسبت داده شود به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن کاربردهایی از ولایت مقصود است که در مورد خدا و پیامبرش ممکن و محقق است، که ولایت حکومت و سرپرستی از آن جمله است. البته، ولایت حکومت و سرپرستی خداوند در حقیقت از طریق پیامبر و امام تحقق می‌پذیرد. روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است پذیرفته نیست، زیرا با سیاق آیه که بر حصر دلالت می‌کنند سازگاری ندارد، چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل می‌شود[۵۹].

آیه اکمال دین

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۶۰].

مطابق روایات شأن نزول، این آیه در روز غدیر خم و در ارتباط با نصب علی (ع) توسط پیامبر (ص) به ولایت و رهبری مسلمانان نازل شده است. هنگامی که جبرئیل این آیه را بر پیامبر (ص) فرو خواند، پیامبر (ص) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ بِوِلَايَةِ عَلِيٍّ مِنْ بَعْدِي». او با گفتن این جمله خشنودی خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.

گذشته از روایات شأن نزول، جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ[۶۱] که پس از جمله الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... آمده است نیز قرینه گویایی بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله امامت است، که اگر چه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بیان شده بود، ولی بیان آن به صورت رسمی و با تشریفات خاصی در میان انبوهی از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیای اسلام گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر کافران تا آن روز امید داشتند که پس از پیامبر (ص) خواهند توانست اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت علی (ع) که در علم و عمل تالی پیامبر (ص) بود، امید آنان به یأس مبدل شد.

آیه تبلیغ

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۶۲].

مطابق روایات، این آیه در حجة الوداع بر پیامبر (ص) نازل گردید و سیاق آن بیانگر این است که پیامبر (ص) از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمی را به مردم ابلاغ کند. اهمیت آن تا حدی است که بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهی است پیامبر (ص) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و مسلمانان به آنها عمل می‌کردند. تنها مطلبی که به صورت رسمی و عمومی ابلاغ نشده بود مسئله رهبری امت اسلامی پس از پیامبر (ص) بود. نگرانی پیامبر (ص) این بود که با ابلاغ این دستور الهی، منافقان که از هر فرصتی برای ضربه زدن به اسلام استفاده می‌کردند، چنین وانمود کنند که پیامبر (ص) در حقیقت به همان سنت‌های قومی و قبیلگی عمل می‌کند، و مسئله رهبری او نیز که به عنوان امری الهی تبلیغ می‌شد، ریشه در سنت‌های مزبور دارد. بدین جهت او در پایان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرد. اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ می‌کرد، همه تلاش‌های طاقت‌فرسای پیامبر (ص) در طول دوران نبوت، مخدوش می‌گردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه‌های خود طرفی نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانی از این جهت مأموریت الهی خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس، پیامبر (ص) در هیجدهم ذی الحجه و در غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و علی (ع) را به عنوان رهبر امت اسلامی پس از خود معرفی کرد[۶۳].

آیه اولوا الأرحام

وَأُوْلُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ[۶۴]. یعنی اگر کسی از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمی‌رسد. این که برتری یاد شده در چه چیز است بیان نشده است، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن وراثت در مال است، ولی مورد مخصص نیست، بنابراین همه آن چیزهایی را که وراثت پذیر است شامل می‌شود، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام امامت و رهبری از اموری است که اگر فردی شرایط آن را داشته باشد می‌تواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس، علی (ع) وارث مقام امامت پیامبر (ص) بوده است، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند پیامبر (ص) بود و از طرفی ابوبکر علاوه بر این که شرایط امامت را نداشت، خویشاوند نسبی پیامبر (ص) نیز نبود.

بر این استدلال اشکال شده که مقتضای آن این است که عباس عموی پیامبر (ص) وارث مقام امامت او باشد، زیرا وی در خویشاوندی نسبی بر علی (ع) برتری داشت، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است:

  1. علی (ع) پسر عموی پدری و مادری پیامبر (ص) بود، ولی عباس تنها عموی پدری پیامبر (ص) بود و پسر عموی پدری و مادری بر عموی پدری فقط مقدم است.
  2. وراثت در امامت مشروط به داشتن صفات امامت است، که عصمت و افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از علی (ع) خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین پیامبر (ص) بیعت کند. این درخواست بیانگر آن است که او علی (ع) را شایسته امامت می‌دانست، نه خود را[۶۵].

آیه و قفوهم

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ[۶۶]: در روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه نقل شده است، آنچه افراد در قیامت از آن سؤال می‌شوند، ولایت علی بن ابی طالب (ع) است[۶۷]. ابن اسحاق، اعمش، شعبی، ابواسحاق سبیعی، ابن جریر طبری، حسین بن حکم حبری، ابونعیم اصفهانی، حاکم حسکانی، ابن شاهین بغدادی، ابن مردویه اصفهانی، خطیب خوارزمی، سبط ابن جوزی، ابوعبدالله گنجی، جمال الدین زرندی، جونی حموینی، نورالدین سمهودی، شهاب الدین خفاجی، شهاب الدین آلوسی و قندوزی حنفی از جمله عالمان برجسته اهل سنت‌اند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت علی (ع) نقل کرده‌اند. در برخی از نقل‌ها ولایت اهل بیت نیز روایت شده است[۶۸].

پرسش از اهل بیت پیامبر (ص) عموماً و از ولایت علی (ع) خصوصاً در احادیث دیگری نیز بیان شده است؛ چنان که در برخی از نقل‌های حدیث ثقلین آمده است: «وَ إِنِّي سَائِلُكُمْ حِينَ تَرِدُونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَيْنِ»[۶۹][۷۰]

در روایات متعدد دیگری پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که محبت اهل بیت پیامبر (ص) یکی از آنهاست[۷۱] در احادیث دیگری آمده است که گذر از صراط در قیامت جز با داشتن ولایت علی (ع) امکان نخواهد داشت[۷۲].

با توجه به احادیث یاد شده در درستی سند این مطلب که ولایت علی (ع) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست، با این حال جای شگفت است که فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است[۷۳]. و ابن تیمیه آن را کذب و موضوع شمرده است[۷۴].

علامه حلی در بیان استدلال به آیه و روایات یاد شده گفته است: لازمه پرسش از علی (ع) این است که ولایت برای او ثابت باشد و از طرفی ولایت برای دیگر صحابه ثابت نشده است، بنابراین، علی (ع) افضل صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود[۷۵] یعنی اگر چه کلمه ولایت نص در امامت نیست، ولی بر فضیلت ویژه‌ای دلالت می‌کند که از میان صحابه به علی (ع) اختصاص دارد، بر این اساس برترین اصحاب پیامبر (ص) است و چون افضلیت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نیز ثابت می‌شود[۷۶].

از تقریر یاد شده نادرستی سخن فضل بن روزبهان روشن می‌شود که گفته است: بر فرض درستی این روایات بر این که علی (ع) از اولیای خداوند است دلالت می‌کند و ولایت به معنای محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود[۷۷].

نادرستی سخن ابن تیمیه نیز روشن است که گفته است: لفظ مسئولون مطلق است و در سیاق نیز قرینه‌ای بر این که مقصود محبت علی (ع) است وجود ندارد (منهاج السنة) پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت علی (ع) از سیاق آیه به دست نیامده است، بلکه از احادیث شأن نزول و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلی ولایت را نص آشکار بر امامت ندانسته است، بلکه به قرینه افضلیت که مدلول التزامی روایات است، بر امامت علی (ع) استدلال کرده است. شگفت‌آورتر این که آلوسی، ولایت خلفای راشدین را نیز بر ولایت علی (ع) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد[۷۸]. اما وی هیچ دلیلی بر مدعای خود نقل نکرده است.

دهلوی چند اشکال سندی و دلالی بر استدلال شیعه به آیه وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ[۷۹] و احادیث مربوط به آن وارد کرده است:

  1. روایت از کتاب فردوس دیلمی نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در سند آن، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد؛
  2. آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است؛
  3. مقصود از ولایت، محبت است و بر امامت دلالت نمی‌کند؛
  4. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصی نیست، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است[۸۰].

پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمی اختصاص ندارد، و سند برخی از نقل‌های آن معتبر است؛ چنان که شواهد بسیاری نیز آن را تأیید می‌کند، بنابراین، در اصل این مطلب که ولایت علی (ع) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد، تردیدی راه ندارد. از این جا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید، زیرا با وجود روایات یاد شده، سیاق اعتبار ندارد.

پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامی است، نه دلالت مطابقی، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت علی (ع) خلفا را نیز شامل می‌شود، بنابراین، علی (ع) امام خلفا نیز خواهد بود[۸۱].

آیه منذر و هادی

إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۸۲]. معنای آیه با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوی خداوند هدایت‌گرانی وجود داشته و خواهند داشت، که مردم را به آیین حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایت‌گران یا پیامبران‌اند و یا جانشینان آنان[۸۳].

در قرآن کریم از پیامبران با عنوان نذیر و منذر یاد شده است[۸۴]. بنابراین، پیامبر (ص) یکی از مصادیق منذر (پیامبر الهی)، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهی نیز بوده‌اند، چنان که اوصیای آنان، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده‌اند. بر این اساس اوصیای پیامبر اسلام (ص) نیز مصادیق هادیان الهی خواهند بود که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) است و این، مطلبی است که در روایات شأن نزول آیه بیان شده است. در این روایات که در منابع حدیثی شیعه و اهل سنت در حد متواتر نقل شده آمده است که پیامبر (ص) به علی (ع) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادی معین کرد. تعابیری که در این روایات آمده بیانگر حصر است، مانند: «أَنْتَ الْهَادِي بَعْدِي يَا عَلِيُّ، بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ»؛ به ویژه آن که چنین تعبیری درباره دیگر صحابه وارد نشده است. بر این اساس، مفاد روایات این است که در میان اصحاب پیامبر (ص) تنها علی (ع) است که مصداق هادی الهی می‌باشد. و این، همان معنای امامت است. بنابراین معنای این سخن پیامبر (ص) که فرمود: «أَنَا الْمُنْذِرُ، وَ عَلِيٌّ الْهَادِي» این است که من مصداق منذر (پیامبر) هستم و علی مصداق هدایت‌گری است که پیامبر نیست[۸۵].

علامه حلی در دو کتاب[۸۶] به این آیه و احادیث مربوط به آن، بر امامت علی (ع) استدلال کرده است. احادیثی که هادی در آیه را بر علی (ع) تفسیر کرده است علاوه بر منابع شیعه[۸۷]، در منابع معتبر اهل سنت از تعدادی از صحابه که علی بن ابی طالب (ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، جابر بن عبدالله انصاری، بریده اسلمی، ابوبرزه أسلمی، یعلی بن مرة، ابوهریره و سعد بن معاذ از آن جمله‌اند، روایت شده است [۸۸].

محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فی النبی (ص) از پنجاه طریق روایت کرده است که هادی در آیه مورد بحث بر علی (ع) تطبیق شده است[۸۹]. حاکم نیشابوری بر صحت سند حدیث تصریح کرده است؛ چنان که ضیاء مقدسی نیز آن را در کتاب المختاره نقل کرده است، به گفته سیوطی وی در این کتاب احادیثی را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است[۹۰] برخی از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده‌ای انجام داده و به همه تشکیک‌ها پاسخ داده است[۹۱][۹۲]

بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت علی (ع) اشکال‌هایی وارد شده است:

  1. ذکر علی (ع) در احادیث به عنوان هادی از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت اسلامی است[۹۳]. این تأویل با ظاهر روایات که بر حصر دلالت می‌کند سازگاری ندارد. آلوسی نیز این تأویل را نادرست دانسته است: و أنا أظنك لا تلتفت إلی التأويل[۹۴].
  2. ظاهر احادیث، حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفای دیگر را بپذیریم، زیرا علی (ع) از روی طوع و رغبت با خلفا بیعت کرد. آلوسی این وجه را از برخی نقل کرده، ولی تأیید نکرده است، زیرا درستی آن در گرو اثبات بیعت علی (ع) با خلفا از روی رضا و رغبت است، که خود مورد اختلاف است و از نظر شیعه پذیرفته نیست.
  3. مفاد «أَنَا الْمُنْذِرُ وَ بِكَ يَا عَلِيُّ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ» که در برخی از نقل‌های حدیث آمده این است که پیامبر (ص) فقط منذر است، و هدایت‌گری به علی (ع) اختصاص دارد، و این سخن نادرست است، زیرا پیامبر (ص) به نص قرآن کریم هدایت‌کننده بشر به صراط مستقیم بوده است[۹۵] چنین برداشتی از روایت نادرست است، مفاد روایت انحصار هدایت‌گری در علی (ع) پس از پیامبر (ص) است؛ چنان که در نقل دیگر آمده است: «بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِي».
  4. با توجه به حدیث «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْ» هدایتگری امت پس از پیامبر (ص) به علی (ع) اختصاص ندارد، بلکه عموم صحابه پیامبر (ص) را شامل می‌شود، بنابراین، هدایت با امامت ملازمه ندارد[۹۶].

وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از پیامبر (ص) توسط علی (ع) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز مجعول است، زیرا یقیناً همه صحابه پیامبر (ص) از چنان شایستگی علمی و عملی برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمی و عملی امت باشند، علاوه بر این که در میان آنان اختلافاتی در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهای تناقض آمیز نمی‌توانند راه هدایت باشند. علاوه بر این، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حدیث مزبور را مردود دانسته‌اند[۹۷].

حدیث غدیر

بیش از یکصد صحابه پیامبر (ص) روایت کرده‌اند که پیامبر (ص) در سفر حجة الوداع، پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت از مکه به مدینه، در سرزمین جحفه و در کنار غدیر خم، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با این که هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه کرد، آن گاه برای آنان سخنرانی کرد، و پس از توجه دادن مردم به توحید، نبوت و معاد و یادآوری این که او به زودی از دنیا خواهد رفت، و پس از گرفتن اقرار از آنان که او از جانب خداوند بر مسلمانان ولایت دارد، و زمام امور دینی و دنیوی آنان به دست اوست، دست علی (ع) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: "هر کس من مولای او هستم این علی مولای اوست"[۹۸]. اگر چه کلمه مولی، علاوه بر امامت و رهبری کاربردهای دیگری چون محبت و نصرت نیز دارد، ولی با توجه به قراین لفظی و غیر لفظی مقصود از آن در حدیث غدیر، امامت و رهبری است. روشن‌ترین قرینه لفظی آن این است که پیامبر (ص) قبل از بیان جمله یاد شده، با تأکید اولویت خود در تصمیم گیری نسبت به امور مسلمانان را یادآور شد و از آنان در این باره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و گویاترین قرینه غیر لفظی این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هوای بسیار گرم و سوزان که مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد، آن هم از جانب پیامبر که در رحمت و مهربانی و حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار می‌رود، برای بیان مطلب روشنی چون محبت و نصرت، معقول و منطقی به نظر نمی‌رسد، بر خلاف مسئله امامت که پایداری و استواری آیین اسلام را پس از پیامبر (ص) تضمین می‌کرد[۹۹].

حدیث منزلت

پیامبر گرامی (ص) در موارد مختلف، که یکی از آنها در جریان سپردن امور مدینه به علی (ع) در مدتی که رسول خدا (ص) سپاه اسلام را در غزوه تبوک فرماندهی می‌کرد، بود، نسبت علی (ع) به خود را به نسبت هارون به موسی (ع) تشبیه کرده است. با این تفاوت که هارون پیامبر بود، ولی چون پیامبری با رسول خدا (ص) پایان پذیرفته است علی (ع) پیامبر نخواهد بود. «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي». حدیث منزلت در منابع روایی شیعه به صورت متواتر نقل شده است[۱۰۰].

نقل‌های حدیث در منابع اهل سنت نیز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانی که غزوه تبوک را یادآور شده‌اند، حدیث منزلت را روایت کرده‌اند[۱۰۱].

نسائی در کتاب خصائص أمیرالمؤمنین (ع) ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است[۱۰۲].

ابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق در معرفی علی بن ابی طالب (ع) بیش از یکصد و بیست حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح‌اند از ۲۱ صحابه روایت کرده است.

ابن عبدالبر در الاستیعاب درباره احوال علی (ع) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از استوارترین و صحیح‌ترین آثار است.

ابن حجر مکی[۱۰۳] گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد می‌شود این حدیث را صحیح دانسته‌اند، بسیاری از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده‌اند[۱۰۴].

در این حدیث، منزلت‌هایی که هارون (ع) نسبت به موسی (ع) داشت برای علی (ع) نسبت به پیامبر گرامی (ص) ثابت شده است، از این منزلت‌ها نبوت استثنا شده است؛ چنان که اخوت نَسبَی نیز تخصصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده، منزلت‌های دیگر که خلافت هارون، وجوب اطاعت، وزارت و حمایت، محبوبیت و برتری بر دیگران از مهم‌ترین آنهاست.

این منزلت‌ها در آیات قرآن بیان شده است[۱۰۵].

عمومیت منزلت‌های هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد یکی اضافه شدن کلمه منزلة که اسم جنس است به کلمه هارون که عَلَم است می‌باشد، زیرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است، و دیگر استثنا است، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست[۱۰۶][۱۰۷]

حضرت موسی (ع) هنگامی که می‌خواست به میقات برود، هارون را جانشین خود ساخت: وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ[۱۰۸]. اگر چه این استخلاف در مورد خاصی انجام گرفته است، ولی عبارت آن عمومیت دارد و مورد، مخصص نیست. مقتضای عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسی (ع) بار دیگر به سفر می‌رفت هارون جانشین او در رهبری مردم بود، این عمومیت پس از درگذشت موسی (ع) را نیز شامل می‌شود. اگر چه هارون (ع)، قبل از موسی (ع) از دنیا رفت، ولی اگر پس از موسی (ع) زنده می‌بود، مقتضای عمومیت استخلاف این بود که مقام خلافت او را داشته باشد. این که او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسی (ع) زنده می‌بود به عنوان پیامبر الهی رهبری مردم را عهده‌دار می‌شد، با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا خصوصیات موارد، دلالت کلام بر اساس قواعد زبانی و عقلایی را دگرگون نمی‌سازد. حدیث منزلت مقام خلافت هارون (ع) از جانب موسی (ع) را برای علی (ع) از جانب پیامبر اسلام (ص) اثبات کرده است. همان‌گونه که خلافت هارون عمومیت داشت؛ یعنی هم عموم امت موسی را شامل می‌شود و هم محدود به زمان خاصی نبود، خلافت علی (ع) نیز دارای چنین ویژگی بود. بنابراین، علی (ع) پس از پیامبر (ص) جانشین او و رهبر امت اسلامی بود.

از آنچه گفته شد پاسخ اشکال‌هایی چون استخلاف علی (ع) از سوی پیامبر (ص) به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامی و در زمان‌های دیگر نمی‌شود[۱۰۹] روشن گردید، زیرا همان‌گونه که تفتازانی یادآور شده است العبرة لِعُمُومِ اللَّفْظِ لَا لخصوص الْمَوْرِدِ . علاوه بر این استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن، و این که کسی میان خلافت بر مدینه و شهرهای دیگر قائل به تفصیل نشده است، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت پیامبر (ص) شدیدتر از زمان غیبت موقت است، بر خلافت علی (ع) پس از پیامبر (ص) دلالت می‌کند[۱۱۰].

آنچه بیان گردید حاصل مباحث متکلمان شیعه در استدلال به حدیث منزلت بر امامت علی (ع) است. در سخنان آنان نکات دیگری نیز در تقریر استدلال یا پاسخ به اشکال‌ها بیان شده است که نقل آنها موجب گسترده شدن بحث خواهد شد و این مجال گنجایش آن را ندارد[۱۱۱][۱۱۲]

شواهد رفتاری و گفتاری پیامبر (ص)

هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردی خاص عنایت ویژه‌ای مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ویژه‌ای برخوردار باشد، عقلای بشر آن را دلیل شایستگی او برای جانشنی وی و عهده‌دار شدن امر زمامداری و رهبری می‌دانند. این روش عقلایی در شریعت اسلامی مردود شناخته نشده است و در نتیجه روشی است معقول و مشروع. اینک اگر رفتار و گفتار پیامبر (ص) در ارتباط با علی (ع) را مطالعه کنیم، موقعیت ممتاز و جایگاه ویژه او را نزد پیامبر (ص) خواهیم یافت، در اینجا نمونه‌هایی را بازگو می‌کنیم:

در جریان جنگ خیبر، پس از آن که ابوبکر و عمر در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه برای جنگ با دشمن اعزام شدند و از مداین گریختند، پیامبر (ص) فرمود پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد کرد، آن گاه پرچم را به علی (ع) سپرد.

پیامبر (ص) نخست ابوبکر را مأموریت داد تا سوره توبه را بر مشرکان مکه بخواند، ولی سپس به دستور خداوند وی را معزول ساخت و مأموریت آن را به علی (ع) سپرد و فرمود: این کار باید توسط من و یا فردی که از من است انجام شود.

گروهی از قریش به پیامبر (ص) گفتند ما همسایگان و هم‌پیمانان تو هستیم و عده‌ای از بردگان بدون این که به دین تو رغبتی داشته باشند، و صرفاً برای رهایی از دست ما به تو پیوسته‌اند، آنان را به ما بازگردان، پیامبر (ص) به ابوبکر و عمر روی کرد و فرمود رأی شما چیست؟ آن دو، سخن آنان را تصدیق کردند، چهره پیامبر تغیییر کرد و گفت به خدا سوگند، خداوند مردی از شما را بر شما برخواهد انگیخت که قلبش را سرشار از ایمان ساخته است، و او برای دفاع از دین با شما نبرد خواهد کرد. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا آن مرد منم؟ پیامبر فرمود: خیر، او کسی است که نعل (کفش) را وصله می‌کند، او در آن هنگام کفش خود را به علی (ع) داده بود تا وصله کند.

درب خانه عده‌ای از افراد به سوی مسجد باز بود. پیامبر (ص) دستور داد تا درهای خانه‌های خود را به سوی مسجد ببندند، و فقط در خانه علی (ع) را باز گذاشت. از آن جا که این کار برای برخی گران تمام شد، پیامبر (ص) فرمود: به خدا سوگند این کار را به رأی خود انجام ندادم، بلکه از جانب خداوند مأموریت داشتم.

پیامبر (ص) درباره او فرمود: علی از من است و من از علی هستم و او ولی هر مؤمنی پس از من است. رسول گرامی (ص) به بنی ولیعه فرمود: یا دست از مخالفت با اسلام برمی‌دارید یا این که مردی را که چون خود من است به سوی شما می‌فرستم تا فرمان مرا در مورد شما اجرا کند. عمر به ابوذر گفت: مقصود پیامبر (ص) چه کسی است؟ ابوذر گفت: مقصود او تو و دوستت (ابوبکر) نیستی، بلکه کسی است که نعل را وصله می‌کند، یعنی علی (ع).

مطابق فرموده رسول خدا (ص) هر کس به علی (ع) ناسزا گوید در حقیقت به پیامبر (ص) ناسزا گفته است و هر کس با علی جنگ کند، با پیامبر جنگیده است. محبت علی (ع) نشانه ایمان، و عداوت با او نشانه نفاق است.

عایشه گفته است: هیچ مردی را محبوب‌تر از علی و هیچ زنی را محبوب‌تر از فاطمه نزد پیامبر (ص) نیافتم[۱۱۳].

پیامبر (ص) خطاب به علی (ع) فرمود: هیچ چیزی را از خداوند برای خود نخواسته‌ام، مگر این که برای تو نیز خواسته‌ام، و هر چه از خدا خواسته‌ام به من عطا کرده است، مگر این که پس از من پیامبری مبعوث نخواهد شد.

ابوسعید خدری گفته است: با جمعی از اصحاب منتظر آمدن پیامبر (ص) بودیم، پیامبر در حالی که بند کفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه کفش خود را به علی (ع) داد تا آن را اصلاح کند، سپس فرمود: برخی از شما بر تأویل قرآن جنگ خواهد کرد؛ چنان که من بر تنزیل آن جنگ کردم. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا من آن فرد هستم؟ پیامبر (ص) فرمود: نه، او صاحب نعل (علی) است.

مطالب یاد شده و نظایر آنها که بسیار است و علاوه بر منابع حدیثی و تاریخی شیعه در صحاح و مسانید و کتب تاریخ و سیره اهل سنت نقل شده است به عنوان نمونه خصائص امیرالمؤمنین نوشته ابوعبدالرحمان نسائی؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳؛ باب مناقب علی بن ابوطالب (ع) گویای این واقعیت است که رسول گرامی (ص) نسبت به علی (ع) عنایت ویژه‌ای داشته‌اند، و او نزد پیامبر (ص) از مقام و منزلت بی‌مانندی برخوردار بود. مجموعه این گفتارها و رفتارها از نظر عقلای بشر به منزله نص و دلیل روشن بر امامت علی (ع) به شمار می‌رود[۱۱۴][۱۱۵]

دلایل امامت امام علی از دیدگاه هشام بن حکم

ادله عقلی

لزوم نص و عصمت

نصب و نص الهی، عصمت و افضلیت از ویژگی‌های مهم امام است. از این سه، عدم وجود نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قایلان به خلافت غیر علی (ع)، پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. تنها شیعه ادعای نص ونصب و عصمت را در مورد علی (ع) مطرح کرده است. این ادعا به صراحت از هشام بن حکم گزارش شده است. ابن ندیم می‌نویسد: هشام بن حکم می‌گفت: مثل مخالفان خودمان ندیدم که کسی را که خداوند از آسمان نصب کرده، عزل کنند و ولایت کسی را که عزل کرده، پذیرا گردند. آن‌گاه داستان ابلاغ سوره برائت را نقل می‌کرد که پیامبر اکرم (ص) بعد از آن‌که جبرئیل نازل شد و فرمود: این سوره را جز تو یا مردی از تو ابلاغ نمی‌کند، ابوبکر را برگرداند و علی (ع) را فرستاد[۱۱۶].

مؤلف التنبیه والرد، اعتقاد هشام بن حکم به هر سه ویژگی را در حق علی (ع) گزارش کرده است. او می‌نویسد: هشام بن حکم بر این باور است که علی (ع) وصی رسول‌الله (ص) و خلیفه او در ذریه‌اش است؛ همان‌گونه که پیامبر خلیفه خدا در امت خویش است. علی (ع) افضل امت و اعلم آنهاست. سهو و غفلت و عجز و جهل بر او جایز نیست. او معصوم است و خداوند او را به عنوان امام خلق برگزیده تا آنها را مهمل رها نکرده باشد و نص بر امامت او، مانند نص بر قبله و دیگر واجبات است[۱۱۷].

از آنجاکه در مورد دیگر مدعیان خلافت چنین ادعاهایی مطرح نشده است، متکلمان امامیه و از جمله خود هشام بن حکم در مقام اثبات امامت علی (ع)، گاه صرفاً به اثبات لزوم نص و نصب یا عصمت بسنده کرده‌اند[۱۱۸]. گویا این مفروض بوده است که اگر این ویژگی‌ها اثبات شود، در مصداق منصوص و معصوم تردیدی وجود نخواهد داشت و بحث صغروی لازم نیست. با توجه به این نکته، همه دلایلی که هشام در لزوم نصب و نص و نیز عصمت امام اقامه کرده است، امامت علی (ع)، و بلکه ائمه پس از وی را نیز اثبات می‌کند. از آنجاکه این دلایل پیش‌تر گذشت، از تکرار آنها پرهیز می‌کنیم[۱۱۹].

لزوم افضلیت

سخن در افضلیت اندکی متفاوت است، زیرا اقوال گوناگونی در این مسئله وجود دارد[۱۲۰]. از این‌رو، اثبات افضلیت امام علی (ع) و بیان جهات آن از اهمیت برخوردار است. هشام بن حکم نیز کوشیده است برتری امام علی (ع) را بر دیگر صحابه، اثبات کند. او در این راستا از یک‌سو به تبیین جهات برتری علی (ع) و از طرف دیگر به نقاط ضعف دیگر مدعیان امامت و خلافت و ردّ دلایل افضلیت آنها پرداخته است[۱۲۱].

تبیین برتری علی (ع)
  1. در مناظره‌ای که یحیی‌ بن ‌خالد بین هشام بن حکم و ضرار بن عمرو ضبی ترتیب داد، هشام بن حکم افضیلت و برتری علی (ع) را در هر دو عرصه ظاهر و باطن تبیین می‌کند. وی در آغاز بر این اساس که ما از باطن و نهان افراد جز از طریق وحی آگاه نیستیم، از ضرار اعتراف می‌گیرد که ملاک ولایت و برائت، اعمال ظاهری افراد است. آن‌گاه افضیلت و برتری علی (ع) را در مقایسه با ابوبکر در جهاد در راه خداوند و دفع دشمنان از رسول اسلام (ص) یادآور می‌شود و بدین‌ ترتیب، افضلیت ظاهری را اثبات می‌کند. وی سپس با تمسک به حدیث منزلت، افضلیت باطنی را نیز به اثبات می‌رساند. او می‌گوید: چگونه ممکن است رسول خداوند این سخن را فرموده باشد، ولی علی (ع) از ایمانی قوی برخوردار نبوده باشد! پس حدیث منزلت، گواه برتری باطنی علی (ع) بر دیگران است[۱۲۲].
  2. هشام بن حکم در پاسخ به این پرسش که چرا علی (ع) را بر ابوبکر برتری می‌بخشد، وجوه برتری ایشان را به تفصیل مطرح کرده است. خلاصه پاسخ او چنین است:

بدان دلیل علی (ع) را برتر می‌دانم که:

  1. از جمله چهار نفری (علی بن ابی طالب (ع)، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر و ابوذر غفاری) است که بهشت مشتاق آنهاست؛
  2. از حامیان چهارگانه اسلام (علی بن ابی طالب (ع)، زبیر بن عوام، ابو دجانه انصاری و سلمان فارسی) است؛
  3. از جمله قراء چهارگانه (علی بن ابی طالب (ع)، عبدالله بن مسعود، ابی بن کعب و زید بن ثابت است؛
  4. از جمله چهار نفری (علی بن ابی طالب (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع)) است که از سوی خداوند تطهیر شده‌اند؛
  5. از جمله ابرار چهارگانه (علی بن ابی طالب (ع)، فاطمه‌(س)، حسن (ع) و حسین (ع)) است؛
  6. از جمله شهدای چهارگانه (علی بن ابی طالب (ع)، جعفر، حمزة بن عبدالمطلب و عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب) است.

بنابراین، از آنجاکه علی (ع) دارای همه این فضیلت‌هاست و ابوبکر هیچ‌یک را واجد نیست، علی (ع) برتر است[۱۲۳][۱۲۴]

===== رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت ===== خلیفه اول: ابوبکر بن ابی قحافه:

۱. همراهی ابوبکر با پیامبر در هجرت به مدینه دینه و نزول آیه غار، از جمله اموری است که به عنوان فضیلت برای خلیفه اول مطرح شده است. متکلمی از هشام بن حکم پرسید: چرا علی (ع) را از ابوبکر افضل می‌دانی، در حالی‌که قرآن می‌فرماید: ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا[۱۲۵].

هشام بن حکم استدلال او را با بیانی زیبا مخدوش ساخت. او گفت: حزن ابوبکر در غار از دو حال خارج نیست: یا مورد رضایت خداوند بوده یا خیر. اگر گمان کنی مورد رضایت حق تعالی بوده است، چرا پیامبر او را از آن نهی کرده است. اگر هم گمان کنی که مورد رضایت خداوند نبوده، پس چرا به امری افتخار می‌کنی که مورد رضایت خداوند نیست و می‌دانی که خداوند فرموده است: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ[۱۲۶].

۲. سلیمان بن حریز در اثبات خلافت ابوبکر به این سخن منسوب به امام استشهاد کرده است که ایشان ابوبکر را به خطاب «يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ» خوانده است. سلیمان بن حریز بر این باور بود که این سخن از دو حال خارج نیست یا صادق است و یا کاذب. طبق اعتقاد شیعه، احتمال کذب مردود است؛ پس صادق است، و در این صورت، خلافت ابوبکر اثبات می‌شود.

هشام بن حکم این استدلال را مخدوش می‌شمارد. او می‌گوید: انتساب چنین خلافت سخنی را به امام علی (ع) ثابت نیست. بر فرض صحت انتساب، باز هم ادعای خلافت را اثبات نمی‌کند. او با تمسک به سه آیه از آیات قرآن کریم، سخن علی (ع) را همچون سخنان ابراهیم و یوسف در این آیات قلمداد کرده است. به عقیده هشام بن حکم، بر فرض که علی (ع) ابوبکر را با خطاب «يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ» خوانده باشد، این سخن همچون سخنان ابراهیم إِنِّي سَقِيمٌ[۱۲۷] و بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ[۱۲۸] و مانند سخن یوسف أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ[۱۲۹] است[۱۳۰].

با مراجعه به تفاسیر و فهم دقیق آیات می‌توان وجه استشهاد به آنها را دریافت. بنا بر برخی تفاسیر، سخن ابراهیم إِنِّي سَقِيمٌ از باب توریه و بدان دلیل بوده که قومش او را رها سازند. بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ احتمالاً از باب کنایه و تعریض به آنان و الزام آنها بوده است، چراکه توجه و تأمل در این سخن، آنان را در این اندیشه فرو می‌برد که چیزی که توان هیچ‌گونه فعلی را ندارد، چگونه می‌تواند خدا باشد. سارق نامیدن برادران یوسف نیز جدّی و اتهامی حقیقی نبوده، بلکه صرفاً توصیفی صوری برای رعایت مصالح بوده است[۱۳۱].

گویا هشام بن حکم نیز با این استشهاد درصدد بیان این مطلب است که صرف خطاب « يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ» نمی‌تواند اعتقاد علی (ع) را به خلافت وی اثبات کند، زیرا در آن سه احتمال دیگر هم ممکن است:

  1. از باب توریه و به دلیل رهایی از فشارهای موجود باشد؛
  2. کنایه و تعریض از آن باشد که ایشان از ابوبکر به خلافت سزاوارتر بوده است؛
  3. صرفاً توصیفی به دلیل رعایت مصالح بوده باشد[۱۳۲].

٣. از نقدهای مهم هشام بن حکم به خلیفه اول، منع میراث از اهل‌بیت (ع) است که از آن با عنوان "ظلم به اهل‌بیت" یاد می‌کند، هشام بن حکم وقتی با پرسش مغرضانه یحیی بن خالد در حضور هارون‌الرشید عباسی رو به رو می‌شود که در نزاع علی و عباس، کدام بر حق بودند و کدام بر باطل[۱۳۳]، با خود اندیشید که اگر بگویم علی بر باطل بوده، کافر خواهم شد و اگر بگویم عباس بر باطل بوده، هارون‌الرشید گردنم را خواهد زد. او می‌گوید: در اثنای تفکرم دعای امام صادق (ع) یادم آمد که فرمود: « يَا هِشَامُ لَا تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ»[۱۳۴]. پس بی‌درنگ پاسخ به ذهنم آمد و گفتم که هیچ‌یک از علی و عباس در ادعای خویش بر باطل نبودند و اختلافی باهم نداشتند. وی آن‌گاه اختلاف آنها را به قصه نزاع دو ملک برای تنبیه داوود تشبیه کردهوَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ[۱۳۵] می‌گوید: من نیز نمی‌گویم علی و عباس در حقیقت نزاع و مخالفت در حکم می‌کردند، بلکه اظهار آن معنا برای متنبّه و آگاه ساختن ابوبکر به خطا و اشتباه وی در ظلم بر آن دو در میراث بود[۱۳۶].

۴. افزون بر موارد پیشین که در کتاب‌های بزرگان شیعه آمده است، نقدهایی نیز از هشام بن حکم در مورد خلفا در کتاب‌های اهل سنت به ویژه معتزله گزارش شده است. از جمله التنبیه والرد گزارش کرده که هشام بن حکم و پیروان وی (هشامیه) ابوبکر را عامل غصب فدک، ضربه به پهلوی فاطمه (س) سقط جنین ایشان و در نتیجه عامل شهادت آن حضرت میدانسته‌اند[۱۳۷]. قاضی عبدالجبار معتزلی هم گزارش کرده که هشام بن حکم، ابوبکر را شخصی ناقص، ترسو، جاهل، مجنون و... میدانسته است[۱۳۸].

مسئله غصب فدک و جریان سقط جنین در متون امامیه نیز آمده است. از این‌رو، هرچند اسناد این سخنان به هشام در متون امامیه نیامده است، اما می‌توان پذیرفت که هشام نیز در این باورها با امامیه همسویی داشته باشد. ناگفته نماند نظّام معتزلی که در بسیاری از آراء تحت تأثیر هشام بن حکم بوده است، در موارد یاد شده به مظلومیت حضرت فاطمه (س) معتقد بوده است[۱۳۹]. اما با توجه به منطق عقلانی و قوی هشام بن حکم و شرایط سیاسی حاکم بر زمان او و تلاش مخالفان برای مخدوش کردن چهره هشام بن حکم، باید به گزارش‌های حاکی از سبّ ابوبکر از سوی هشام بن حکم با تأمل بیشتر نگریست؛ به ویژه که گزارش‌های دیگری حاکی از حسن رفتار هشام بن حکم با مخالفان و از جمله عبدالله بن یزید اباضی و شراکت آن دو در کسب و تجارت در دست است [۱۴۰] که از منطق هشام بن حکم در برخورد با مخالفان خبر می‌دهد. البته، این سخن به معنای نفی تبرّی از سوی هشام بن حکم و سایر اصحاب نسبت به خلفای نخستین نیست، چرا که سنت برائت در آن زمان در میان شیعیان در کوفه رواج تام داشت[۱۴۱].

خلیفه دوم: عمر بن خطاب

۱. عامه روایت کرده‌اند: پس از آن‌که عمر وفات کرد و او را خواباندند و رویش را پوشاندند، علی (ع) داخل شد و فرمود: دوست دارم خدای تعالی را با صحیفه این مردِ پوشیده ملاقات کنم. طبق نقل دیگری فرمود: امیدوارم خدای تعالی را با صحیفه این مردِ پوشیده ملاقات کنم.

عامه این سخن را حاکی از فضیلت و در مقام مدح عمر می‌دانند. از هشام بن حکم در مورد این سخن پرسیدند. وی این حدیث را از اساس ثابت نشده می‌داند و از دیدگاه وی بر فرض اثبات چنین حدیثی، سخن حضرت در مقام مدح و تمجید نیست، بلکه حدیث معنای دیگری دارد. او می‌گوید: عمر، ابوبکر، مغیره، سالم مولای ابوحذیفه و ابو عبیده با هم پیمان بسته و توافق‌نامه‌ای امضا کرده بودند که پس از وفات پیامبر، به کسی از اهل بیت او میراث و ولایت ندهند. این صحیفه و توافق‌نامه را عمر داشت، چراکه او تکیه‌گاه و پناه این گروه بود. بنابراین، صحیفه‌ای که امام علی (ع) از دوست یا امید می‌داشت خدای تعالی را با آن ملاقات کند، این صحیفه بود تا با مضمون آن بر عمر احتجاج کند.

شاهد این سخن آن است که اهل سنت از ابیّ بن کعب روایت کرده‌اند که پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، در مسجد رسول‌الله (ص) با صدای بلند می‌گفت: آگاه باشید اهل عقده و پیمان هلاک شدند. والله که من بر ایشان تأسف نمی‌خورم، بلکه برای گروهی که با پیروی ایشان گمراه می‌شوند، متأسفم. کسی گفت: ای هم‌نشین رسول خدا! این اهل عقده و پیمان کیستند و پیمان آنها چیست؟ گفت: گروهی پیمان بستند که وقتی رسول خدا وفات کرد، به هیچ‌یک از اهل بیت (ع) ایشان میراث ندهند و هیچ‌کس از ایشان را به جای حضرت به ولایت برگزینند. و به خدا قسم! اگر تا روز جمعه زنده باشم، برای مردم امر ایشان را بیان خواهم کرد. راوی می‌گوید: او تا جمعه زنده نماند[۱۴۲].

۲. روزی یحیی بن خالد برمکی از هشام بن حکم پرسید: مشهور است که علی بن ابی‌طالب، عمر بن خطّاب را امیرمؤمنان می‌خواند. آیا در آن خواندن و نام نهادن صادق بود یا نه؟ هشام بن حکم گفت: صادق بود. ییحیی گفت: پس چرا امامت او را انکار می‌کنید؟

هشام بن حکم به این پرسش همان پاسخی را می‌دهد که در مورد خطاب « يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ» به ابوبکر داد. او می‌گوید: خدای تعالی از زبان حضرت ابراهیم (ع) اصنام را به آلهه وصف کرده است؛ آنجا که می‌فرماید: فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ[۱۴۳] حال آن‌که در حقیقت آنها اله نیستند و در صدق خداوند شکی نیست. پس وصف عمر به امیرمؤمنان از سوی امام علی (ع)، می‌تواند همین‌گونه باشد. بنابراین، عمر در حقیقت امیرمؤمنان نیست و در عین حال سخن حضرت، صداقت ایشان را زیر سؤال نمی‌برد[۱۴۴][۱۴۵]

ادله قرآنی

گزارشی در دست نیست که هشام بن حکم مستقیماً در اثبات امامت علی (ع)، به آیات قرآن تمسک کرده باشد؛ اما از آنجا که پذیرش عصمت امام و افضلیت امام علی (ع)، به معنای پذیرش امامت ایشان است، شاید بتوان آیات عهد و تطهیر را که هشام در اثبات عصمت و افضلیت به آنها استشهاد کرده است، دلایل قرآنی هشام در اثبات امامت دانست.

افزون بر این آیات، روایاتی را نیز از امام صادق (ع) تقل کرده که متضمن تأویل برخی آیات در مسئله امامت و ولایت است و متکلمان شیعیِ پس از او، گاه در اثبات امامت به آن آیات استشهاد کرده‌اند[۱۴۶]. آن آیات عبارت است از:

  1. يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا[۱۴۷]. امام صادق (ع)، فرمود: مراد آیه اقرار به پیامبران و اوصیای ایشان و به ویژه امیرمؤمنان است که خدا می‌فرماید: ایمانش او را سود ندهد، زیرا ایمانش را سلب کرده است[۱۴۸].
  2. أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۱۴۹].

هشام بن حکم از امام صادق (ع) مراد از این آیه را چنین بیان می‌کند: خداوند در میان آنها ائمه‌ای قرار داده است. کسی که آنها را اطاعت کند، خدارا اطاعت کرده و هرکس آنها را عصیان کند، خدا را عصیان کرده است[۱۵۰]. در روایات دیگری، ملک عظیم را به وجوب اطاعت تفسیر کرده است[۱۵۱][۱۵۲]

دیدگاه ابن قبه رازی درباره امامت امام علی (ع)

ابن قبه رازی معتقد است پیامبر جانشین خود را تعیین کرده[۱۵۳] و به آن تصریح نموده است[۱۵۴]. او کسی جز علی بن ابی طالب نیست[۱۵۵].

ابن قبه رازی فضل و طهارت و علم را از ویژگی‌های یک امام می‌داند و امیرالمؤمنین را متجلی بر آنها می‌بیند[۱۵۶]. وی حضرت را افضل افراد امت بیان نموده[۱۵۷] و می‌گوید مخالف و موافق حدیثی در فضائل امام علی از پیامبر اسلام نقل کرده‌اند که فرمود: خداوند دوست کسی است که علی را دوست بدارد و دشمن کسی است که علی را دشمن بدارد[۱۵۸].

ابن قبه رازی کلام پیامبر در شأن امام علی را تصریح به امامتش می‌داند[۱۵۹] و می‌گوید از پیامبر روایات فراوانی در این باره نقل شده است[۱۶۰]. او از بین سخنان پیامبر درباره اثبات امامت امام علی پیرامون حدیث غدیر و حدیث منزلت به تفصیل بحث می‌کند و اشکالات وارده بر این دو خبر را پاسخ می‌دهد که به آن اشاره خواهد شد. ابن قبه رازی می‌گوید که در منابع مخالفان تفکر امامیه روایاتی درباره امام علی نقل کرده‌اند که دلالت بر امامت ایشان می‌کند، ولی به سبب تأویل‌های ناروا و نادرست از آنها دوری کرده‌اند[۱۶۱].[۱۶۲]

شبهات عدم ادعای امامت

شبهه اول: امام علی(ع) و عدم اعتقاد به نص بر امامت

یکی از نویسندگان وهابی مدعی است: حضرت علی(ع) هرگز چنین معتقد نبوده و ادعا نکرده است که مشروعیت خلافتش بر آیند و نتیجه آن نصوصی است که شیعیان درباره او تصور می‌کنند[۱۶۳].

پاسخ شبهه اول

ایجاد این شبهه از دو حال خارج نیست: یا از بی‌اطلاعی شخص شبهه افکن از تاریخ اسلامی است یا خود را به نادانی می‌زند. آن‌گونه که پیش از این اشاره شد، امام علی(ع) بارها به مسئله امامت خویش تصریح داشته است که قسمتی از آنها در همین مقاله در تبیین موضوع بیان شد؛ علامه امینی بخشی از مستندات واقعه غدیر را در مجموعه ده جلدی الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب تدوین کرده که در دسترس همگان است و اگر کسی بدون حب و بغض و بی‌طرفانه به این دلایل و شواهد بنگرد، قطعاً به این نتیجه خواهد رسید که هیچ مسئله‌ای از مسائل اسلامی به اندازه امامت امام علی(ع)توسط شخص پیامبر(ص) و امام علی(ع) بازگو و تبیین نگردیده است[۱۶۴].

احتجاج امام علی(ع) به آیه ولایت

محدث حافظ ابراهیم بن محمد جوینی می‌نویسد: در دوران خلافت عثمان روزی در مسجد، میان انصار و مهاجران، درباره فضائل هر یک بحث در گرفت. در این مناظره که حدود دویست تن از سران دو گروه حضور داشتند و از صبح تا ظهر به طول انجامید، قریش تمام فضائلی را که از رسول خدا(ص) درباره آنان بیان شده بود، نقل کردند. از سران مهاجر در جلسه، افرادی مثل عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر، مقداد، ابوذر، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر حضور داشتند و پس از آن انصار نیز خدمات خود به اسلام و پیامبر(ص) و نقش خود را در گسترش اسلام و حمایت از مسلمانان بیان کردند که از جمله سران این گروه نیز افرادی مانند ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابوایوب انصاری، ابوهیثم بن تیهان، قیس بن سعد بن عباده، جابر بن عبدالله، انس بن مالک و زید بن ارقم حضور داشتند.

پس از پایان گفت‌و‌گو آنان از امام علی(ع) تقاضا کردند ایشان سخن بگوید. امام نیز پس از ذکر آیاتی از قرآن، از جمله آیه إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ...[۱۶۵] فرمودند: «مردم از رسول خدا(ص) پرسیدند: ای رسول خدا(ص) آیا این آیات درباره بعضی از مؤمنان نازل شده است یا اینکه شامل همه می‌شود. آن‌گاه خداوند رسولش را مأمور کرد تا متولیان امور امت را به آنان بشناساند و ولایت را برای آنان شرح دهد؛ همان‌طور که نماز و زکات و حج آنان را شرح داده است؛ پس رسول خدا(ص) مرا در غدیر خم به عنوان امام مردم منصوب کرد»[۱۶۶].[۱۶۷]

احتجاج امام علی(ع) به حدیث غدیر

١. امام علی(ع) در جنگ جمل، پس از اندرز و نصیحت مخالفان، خطاب به طلحه فرمود: «نشدتك اللّه هل سمعت رسول اللّه(ص) يقول: «من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه»؟ قال: نعم. قال: فلم تقاتلني‌؟ قال‌: لم أذكر. قال: فانصرف طلحة»[۱۶۸]. تو را به خدا قسم می‌دهم، آیا شنیدی که رسول خدا(ص) گفت: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست؛ خدایا هر کس علی را دوست دارد دوستش دار، و دشمن بدار کسانی که علی را دشمنی می‌کنند»؟ گفت: «آری». امام فرمود: «پس چرا با من می‌جنگی»؟ طلحه که پاسخی نداشت، با گفتن فراموش کردم به سوی لشکرش باز گشت.

٢. امام علی(ع) در احتجاج دیگری، کسانی را که شاهد واقعه غدیر بودند، به شهادت فرا خواند که در ادامه به برخی از روایت‌ها در این زمینه اشاره می‌کنیم.

  1. ابن أثیر در ترجمه أحوال ناجیة بن عمرو از طریق أبو نعیم و أبوموسی مدائنی با سلسله سند خود از عمرو بن عبدالله بن یعلی بن مرة، از پدرش از جدش، یعلی، روایت می‌کند: شنیدم رسول خدا(ص) می‌فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» و چون علی(ع) به کوفه وارد شد، مردم را به سؤال با سوگند‌طلبید و ده و اندی نفر بر خاستند و شهادت دادند که در بین آنها أبو أیوب أنصاری، صاحب منزلی که رسول خدا در مدینه در آن وارد شدند و دیگر ناجیة بن عمرو خزاعی، بودند[۱۶۹].
  2. ابونعیم اصفهانی با سند متصل خود از عمیرة بن سعد آورده است که او گفت: من شاهد بودم که علی(ع) بر فراز منبر، اصحاب رسول خدا(ص) را با سوگند به خدا مورد استفهام قرار داده بود و میان آنها أبوسعید و أبوهریره و أنس بن مالک بودند و ایشان دور منبر بودند و علی(ع) گفت: «نَشَدتُكُمْ بِاللّهِ هَلْ سَمِعْتُم رَسُولَ اللّهِ(ص) يَقُولُ: مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ؟ فَقاموا كُلُّهُم فَقَالوا: اللّهُمَّ نَعَمْ وَقَعَدَ رَجُلٌ فَقالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَقُومَ؟ قالَ: يَا أمِيرَ المُؤمِنينَ، كَبِرتُ وَنَسيتُ! فَقالَ: اللّهُمَّ إنْ كَانَ كاذِباً فَاضْرِبهُ بِبَلاءٍ حَسَنٍ. قَالَ فَما مَاتَ حَتَّى رَأَيْنَا بَيْنَ عَيْنَيهِ نُكتَةً بَيْضَاءَ لَا تُوارِيهَا العِمَامَةُ»[۱۷۰]. من شما را به خدا قسم می‌دهم: آیا شنیدید که رسول خدا(ص) می‌گفت: «هر کس من مولای او هستم پس علی مولای اوست»؟ همه برخاستند و گفتند: آری! بار پروردگارا. و یک مرد نشست و برنخاست. حضرت به او گفت: «چرا برنخاستی»؟! گفت: «ای أمیر مؤمنان، پیر شدم و فراموش کرده‌ام». حضرت گفت: «بار پروردگارا، اگر این مرد دروغ می‌گوید، او را به بلای نیکویی مبتلا کن»! راوی روایت، که عمیرة بن سعد است، می‌گوید: «آن مرد نمرد مگر اینکه ما در بین دو چشم او نقطه سفیدی دیدیم که عمامه سرش آن را نمی‌پوشانید».
  3. احمد بن حنبل از علی بن حکیم أودی، از شریک، از أبو اسحاق، از سعید بن وهب و از زید بن یثیع روایت کرده است که آن دو نفر گفتند: «نَشَدَ عَلِيٌّ النَّاسَ فِي الرَّحْبَةِ: مَنْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ يوم غدير خم إلا قام! قال: فقام من قبل سعید ستة، و من قبل زید ستة، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله(ص) یقول لِعَلِيٍّ عنه يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ: «أَ لَيْسَ اللَّهُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ؟ قَالُوا: بَلَى قَالَ: أَللَّهُمَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»[۱۷۱]. علی در رحبه، حاضران را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم سخنی در حق من از رسول الله(ص) شنیده است از جا برخیزد. در این هنگام شش تن از کنار سعید و شش تن از کنار زید برخاستند و گواهی دادند که آنان در آن روز از رسول خدا(ص) در محل غدیر شنیدند، خطاب به مردم فرمود: «آیا خداوند از مؤمنان به خودشان سزاوار نیست»؟ حاضران گفتند: «آری! خدا بر همگی آنان اولویت دارد». رسول خدا(ص) فرمود: «بار خدایا هر که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست؛ بار خدایا دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمن باش با کسی که با او دشمنی ورزد». ابن کثیر دمشقی با همین ألفاظ از أحمد بن حنبل روایت کرده است[۱۷۲].
  4. ابن حنبل در روایتی دیگر از عبدالرحمان بن أبی لیلی نقل می‌کند: «قال: شهدت عليا في الرحبة ينشد الناس: انشد الله من سمع رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم: من كنت مولاه فعلي مولاه، لما قام فشهد! قال عبد الرحمن: فقام اثنا عشر بدريا كأني أنظر إلى أحدهم، فقالوا: نشهد أنا سمعنا رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم: ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجي امهاتهم؟! فقلنا: بلى يا رسول الله! قال: فمن كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»[۱۷۳]. در این روایت می‌بینیم که راوی می‌گوید: دوازده نفر شاهد، همه بدری بودند؛ یعنی صحابه‌ای که به فضیلت غزوه بدر نائل شده بودند و مثل اینکه همین الآن که دارم من بیان می‌کنم، چشمانم دارد یک نفر از آنها را می‌بیند؛ یعنی حتی کیفیت رؤیت و خصوصیت آن نیز مشخص است.
  5. أحمد بن حنبل با سند دیگر از أبوطفیل روایت می‌کند که علی(ع) مردم را در رحبه جمع کرد و سپس به ایشان گفت: «من با قسم به خدا از هر مرد مسلمانی که از رسول خدا(ص) شنیده است آنچه را که در روز غدیر خم گفته است، می‌خواهم که برخیزد». سی نفر برخاستند. فضل بن دکین (أبونعیم) می‌گوید: جماعت کثیری از مردم برخاستند و شهادت دادند، در وقتی که رسول خدا(ص) دست علی را گرفته بود و به مردم می‌گفت: «أَ تَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» أبوطفیل می‌گوید: من از آن محفل خارج شدم و از گفتار أمیرالمؤمنین(ع) گویا در نفس من شبهه‌ای بود. زید بن ارقم را ملاقات کردم و به او گفتم: من شنیدم که علی(ع) چنین و چنان می‌گفت». زید گفت: «چرا انکار می‌کنی؟! من خودم از رسول خدا(ص) شنیدم که این کلمات را درباره علی(ع) می‌گفت»[۱۷۴]. باید دانست که زید بن أرقم خودش در آن مجلس از منکران و کتمان کنندگان بوده است. از این رو به نفرین حضرت نابینا شد؛ چنان که خودش می‌گفت: «این کوری، دعای علی است که مرا گرفته است». ولی بعد از آن مجلس بارها در مکان‌های متفاوت خودش برای افرادی که تاریخ ضبط کرده‌اند، حدیث غدیر خم را روایت کرده است.
  6. نسائی با سند متصل خود از سعد بن وهب روایت کرده است: «قال علي كرم الله وجهه في الرحبة: انشد بالله من سمع رسول الله(ص) يوم غدير خم يقول: إن الله و رسوله ولي المؤمنين، و من كنت وليه فهذا وليه. اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و انصر من نصره...!»[۱۷۵]. علی(ع) در رحبه گفت: من با سوگند به خدا می‌خواهم که هر که از رسول خدا(ص) این جملات را شنیده است، گواهی دهد... سعید گفت: «از نزدیک من شش نفر برخاستند» و زید بن منیع گفت: «از نزدیک من شش نفر برخاستند و شهادت دادند».
  7. همچنین نسائی از علی بن محمد بن علی، از خلف بن تمیم، از إسرائیل، از أبو اسحاق، از عمرو بن ذی مر روایت می‌کند: «قال: شهدت عليا بالرحبة ينشد أصحاب محمد أيكم سمع رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم ما قال؟ فقام اناس فشهدوا أنهم سمعوا رسول الله(ص) يقول: «من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و أحب من أحبه، و أبغض من أبغضه، و انصر من نصره، و تفرق بين المؤمن و الكافر»[۱۷۶].

بنابراین امام(ع) بارها با بیان‌های مختلف به موضوع امامت خود تأکید کرده‌اند؛ البته با ملاحظه اوضاع و شرایط آن زمان که دشمنان اسلام در کمین نشسته بودند تا از اختلافات مسلمین برای پیشرفت نیات شوم خودشان استفاد کنند. پس این سخن، که امام علی(ع) خود مدعی امامت نبوده، کذب محض است و آنچه در تاریخ به ما رسیده است، خلاف مدعای وهابیت است[۱۷۷].

شبهه دوم: زید بن علی و انکار نص

زید بن علی وجود نصی بر امامت ائمه شیعه را انکار کرده است[۱۷۸].

پاسخ شبهه دوم

در هیچ منبع معتبر شیعی چنین انکاری گزارش نشده است و اساساً مسئله نص خلافت قابل انکار نیست؛ ولی آنچه مورد استناد نویسنده وهابی در این شبهه است، روایتی است که در منابع شیعه از قول ابی جعفر مؤمن الطاق در مناظره‌ای با زید بن علی است که در آن زید دو پهلو سخن می‌گوید و سپس در موافقت با مؤمن الطاق دیدگاه واقعی خویش را به صراحت اعلام می‌دارد و این سخن ایشان هیچ ارتباطی با مدعای نویسنده وهابی ندارد. برای تبیین بیشتر مسئله، روایت با مختصر تحلیل آورده می‌شود.

پیش از نقل حدیث لازم است یادآوری شود که زید بن علی بن الحسین(ع)، برادر امام باقر(ع)، مرد صالح و بزرگواری است. ائمه ما او را شهید خوانده و قیامش را تأیید کرده‌اند؛ چنان که از امام صادق(ع) نقل شده است: «مَضَى وَ اللَّهِ عَمِّي شَهِيداً»[۱۷۹]؛ «به خدا قسم عمویم شهید از دنیا رفت».

یکی از اصحاب امام باقر(ع) به نام ابوجعفر احول می‌گوید: زید بن علی بن حسین(ع)، زمانی که متواری و پنهان بود، مرا خواست. نزدش رفتم، به من گفت: ای أبا جعفر، اگر از ما خانواده کسی نزد تو آید [و یاری بخواهد] چه پاسخ می‌دهی؟ آیا با او به کارزار جنگ می‌روی؟ به او گفتم: «اگر پدرت یا برادرت مرا بخواهند با او خارج می‌شوم». زید گفت: «من می‌خواهم به جنگ این قوم (بنو امیه) بروم با من بیا». گفتم: «نمی آیم، قربانت گردم». زید گفت: «آیا جان خود را بر من ترجیح می‌دهی»؟ گفتم: «من یک نفرم، اگر در روی زمین امامی جز تو باشد، هر کس از تو کناره گیرد نجات یافته و هر کس با تو آید هلاک گشته و اگر برای خدا امامی روی زمین نباشد، کسی که از تو کناره کند با آنکه همراهی‌ات کند برابر ست». به من گفت: «ای أبا جعفر، من با پدرم سر یک سفره می‌نشستم. او پاره گوشت چرب را برایم لقمه می‌کرد و لقمه داغ را از سر محبت به من سرد می‌کرد، تا چه رسد به حرارت آتش دوزخ که برایم دلسوزی نکرده باشد. از روش دینداری به تو خبر داده و به من خبر نداده»؟!

گفتم: «قربانت گردم، چون از آتش دوزخ به تو دلسوزی کرده، خبرت نداد؛ زیرا می‌ترسید که تو نپذیری و از آن جهت به دوزخ روی. ولی به من خبر داده که اگر بپذیرم، نجات یابم و اگر نپذیرم، از دوزخ رفتن من باکی بر او نباشد»؛ سپس به او گفتم: «قربانت گردم، شما بهترید یا پیغمبران»؟ فرمود: «البته پیغمبران». گفتم: یعقوب به یوسف می‌گوید: «ای پسرک من، خواب خود را به برادرانت باز مگو که [از روی حسد] درباره تو بداندیشی می‌کنند». او خوابش را نگفت و پنهان داشت که برایش نیرنگی نریزند. همچنین پدر تو مطلب را از تو پنهان کرد؛ زیرا بر تو بیم داشت. زید گفت: «اکنون که چنین گویی، بدان که مولایت در مدینه به من خبر داد که من کشته می‌شوم و در کناسه کوفه به دار روم و خبر داد که کتابی نزد اوست که کشتن و به دار رفتن من در آن نوشته است». احول گوید: «من به حج رفتم و گفت‌و‌گوی خودم را با زید به حضرت صادق(ع) عرض کردم»[۱۸۰].

همان‌گونه که ملاحظه می‌شود، روایت دو قسمت دارد. در قسمت اول جناب زید، به خاطر ملاحظاتی که ما نمی‌دانیم، در تقابل با جعفر سخن می‌گوید و یک مرتبه منطق عوض می‌شود و نظر دوم را تأیید می‌کند؛ به عبارت دیگر زید در ابتدا آن حرف‌ها را، که به ابوجعفر می‌گفت خودش را به آن در می‌زد، بعد که دید ابوجعفر این قدر در امامت رسوخ دارد، با خود گفت: پس به او بگویم که من هم از این مطلب غافل نیستم؛ اشتباه نکن، من هم می‌دانم و اعتراف دارم و آخر جمله بر می‌گردد به این مطلب که من با علم و عمد می‌روم و با دستور برادرم می‌روم. تا آنجا که [ابوجعفر] می‌گوید یک سال به مکه رفتم و در آنجا این داستان را برای حضرت صادق(ع) نقل کردم و حضرت هم نظر مرا تأیید کرد[۱۸۱].[۱۸۲]

شبهه سوم: سکوت امام علی(ع) در برابر خلفا

چرا امام علی(ع) در برابر خلافت خلفا سکوت کرد و دست به اقدام عملی نزد؟[۱۸۳].

پاسخ شبهه سوم

پیش از این در تبیین موضوع روشن شد که امامت ائمه(ع) دلایل و مستندات فراوانی از قرآن و سنت دارد. رسول الله(ص) چندین بار در مناسبت‌های مختلف، به امامت امام علی(ع)، با عبارت‌های گوناگون، برای مردم تصریح کرده است؛ از آغازین روزهای بعثت تا آخرین حجی که با مسلمانان به جا آورد؛ گاهی در حضور جمعی از مسلمانان خطاب به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «تو نسبت به من همان فضائلی را داری که هارون(ع) نسبت به موسی(ع)داشت، مگر اینکه بعد از من نبی نخواهد بود»[۱۸۴]. در غدیر خم، در برابر بسیاری از اصحاب خود رسماً امامت امام علی(ع) را بیان کرد و برای او بیعت گرفتند[۱۸۵].

با تمام این توصیه‌ها و سفارشات رسول گرامی اسلام(ص) درباره امام علی(ع)، حق ایشان نادیده گرفته شد و ایشان را خانه نشین کردند و امام نیز به جهت حفظ مصالح اسلام و امت مسلمان صبر پیشه نمود؛ چراکه می‌دانست یادآوری این امر مهم تأثیری ندارد و حتی ممکن است باعث اختلاف در جامعه گردد. در عین حال مصالح کلی جامعه اسلامی را در نظر داشت و گاه به حق خود اشاره می‌کرد و بر وضعیت پیش آمده اعتراض داشت.

از این جهت بود که امام علی(ع) تا شش ماه پس از رحلت پیامبر(ص)، به خلیفه‌ای که در سقیفه تعیین شده بود، اعتراض می‌کرد[۱۸۶]. مسعودی می‌نویسد: در روز بیعت سقیفه، علی(ع) به ابوبکر فرمود: «کار ما را تباه کردی و با ما مشورت نکردی و حق ما را رعایت ننمودی». ابوبکر گفت: «آری و لکن از بروز فتنه ترسیدم!»[۱۸۷].

حتی بالاتر از اعتراض زبانی، به دنبال یارانی بودند که ایشان را برای احقاق حقشان یاری کنند. ولی متأسفانه وضعیت به گونه دیگری ورق خورده بود و مردم از یاری امام خودداری می‌نمودند؛ چنان که خود حضرت فرمودند: «... فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ»[۱۸۸]. نگریستم و دیدم مرا یاری نیست و جز کسانم مددکاری نیست. دریغ آمدم که آنان دست به یاریم گشایند؛ مبادا که به کام مرگ در آیند... .

همچنین فرمود: «... فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمُنْيَةِ...»[۱۸۹]. پس نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددکاری؛ جز کسانم که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم... . در سخنی دیگر نیز فرمود: «لو وجدت أربعين ذوي عزم منهم لناهضت القوم...»[۱۹۰]. اگر چهل تن که دارای عزم استوار باشند، از میان ایشان بیابم، با این گروه به نبرد بر می‌خیزم.

از این سخنان امام استفاده می‌شود که انتقاد و اعتراض ایشان در برابر حاکمیت از مرحله زبانی گذشته بود و کار به جایی رسیده بود که اگر یاورانی درخور توجه داشت، قطعاً در برابر جریان سقیفه اقدام می‌کرد؛ البته با در نظر گرفتن مصالح اسلام و جامعه اسلامی. چنانچه خود ایشان در این باره می‌فرماید: «... فَأَمْسَكْتُ يَدِي‌، حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاس قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ محمَّد(ص)، فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أو هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِن فَوْتِ وِلايَتِكُمُ...»[۱۹۱]. ... پس دست خود باز کشیدم تا آنکه دیدم گروهی در دین خود نماندند و از اسلام روی برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمد(ص) خواندند؛ پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا ویرانی، که مصیبت آن بر من سخت‌تر از محروم ماندن از خلافت است.

بنابراین سکوت ایشان برای حفظ اساس و بنیان اسلام بوده است و نباید این سکوت را علامت رضایت ایشان از حاکمیت در جهان اسلام، بر اساس تصمیمات سقیفه دانست و این شبهه‌ای بی‌اساس را مطرح نمود که چرا امام علی و ائمه‌(ع) از امامت خویش دفاع نکردند.

در تاریخ آمده است که دشمنان از هر سو در تلاش بودند تا اساس اسلام را ویران نمایند، از گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی گزارش می‌آمد که برخی از قبایل تازه مسلمان سر به شورش برآورده و پرچم ارتداد را برافراشته‌اند و عملاً در برابر اسلام ایستاده‌اند. فتنه دیگر ظهور مدعیان نبوت همچون مسیلمه، سجاح و طلیحه بود و افزون بر اینها خطر دو امپراتور روم و ایران بنیان اسلام و مسلمانان را تهدید می‌نمود. اگر امام علی(ع) همچنان به مخالفت خود ادامه می‌داد، اساس دین ضربه می‌خورد و برای ایشان هیچ چیز بالاتر از حفظ اصل اسلام نبود.

امام(ع) هنگام تشریح اوضاع سیاسی - اجتماعی زمان خود و تبیین سیاست بازی سیاسی کاران عصر خویش، این گونه می‌گویند: آگاه باشید! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می‌دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می‌کند. او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه‌ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده، از آن کناره‌گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود بپا خیزم یا در این محیط خفقان‌زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می‌دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه‌تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می‌نگریستم که میراث مرا به غارت می‌برند[۱۹۲].[۱۹۳]

شبهه چهارم: استنکاف امام علی(ع) از خلافت

یکی از نویسندگان وهابی مدعی است که اگر نصی در مسئله امامت وجود داشت، نباید امام علی در برابر درخواست مردم برای بیعت - مطابق آنچه در نهج البلاغه آمده است- می‌گفت: «از من دست بردارید و دیگری را بطلبید»[۱۹۴].

پاسخ شبهه چهارم

کسی که این شبهه را مطرح کرده است، از نگاه خود به موضوع نگریسته که چرا باید امام علی(ع) بیعت مردم را این گونه رد کند! در پاسخ به این شبهه باید گفت:

اولاً: مردم نیامده بودند که با امام علی(ع) به عنوان امام منصوص از طرف خدا، بیعت کنند؛ بلکه به عنوان یک خلیفه، مانند خلفای قبل خواستند با ایشان بیعت کنند. دیدگاه مردمی که در خانه امام(ع) برای بیعت آمده بودند، درباره امامت فراتر از حکومت ظاهری نبود؛ لذا پیش از اینکه به امام علی(ع) مراجعه کنند سراغ «طلحه» رفتند تا با او بیعت کنند؛ سپس سراغ «زبیر» رفتند تا با او بیعت کنند؛ حتی سراغ «عبدالله بن عمر» نیز رفتند! هیچ کدام خلافت را نپذیرفتند[۱۹۵]. بنابراین نپذیرفتن بیعت مردم از جانب امام علی(ع)، با امامت ایشان که از جانب خداوند و با ابلاغ رسول الله در روز غدیر انجام شده، تعارض ندارد.

ثانیاً: امام خود در همین خطبه قضیه را روشن می‌کند و می‌داند که مردم نگاهشان به امامت چیست؛ لذا به صراحت خطاب به مردم می‌فرماید: «...وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ...»[۱۹۶]. آگاه باشید اگر دعوت شما را بپذیرم، بر اساس آنچه می‌دانم با شما رفتار می‌کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی‌دهم.

امام برای قبول خلافت، همان چیزی را بیان فرمود که در شورای شش نفره، که عمر برای تعیین جانشین خویش ایجاد کرده بود، گفته بود؛ در آن روز، «عبدالرحمان بن عوف» امام علی(ع) را صدا کرد و گفت: «با خدا میثاق و تعهد می‌داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا و سیره شیخین عمل کنی»! امام فرمود: «امید آن دارم که در محدوده علم و توانایی خودم عمل کنم». سپس عبدالرحمان، عثمان را صدا کرد و او شرایط ابن عوف را پذیرفت؛ بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت کرد[۱۹۷].

در اینجا نیز قضیه همان است؛ مردم انتظار دارند که امیرالمؤمنین خلافتی را بپذیرد که دلخواه مردم باشد؛ در اینجا اصلاً بحث امامت مطرح نیست؛ بلکه بحث خلافت و حکومت است، ولی امیر المؤمنین(ع) این را نمی‌پذیرد. وقتی امام علی(ع) حاضر نیست به مردم بگوید که من به سیره این دو خلیفه که انحرافات زمان آنها خیلی کمتر بود، عمل می‌کنم، طبیعی است که پس از عثمان - که اوضاع به کلی دگرگون شده بود و به قول خودش آینده داشت چندین چهره نشان می‌داد و مردم نیز می‌خواستند که علی(ع) آن طوری که آنها دلشان می‌خواهد عمل کند - به ایشان بگوید که اگر من حکومت را در دست بگیرم، آن طوری که خودم می‌فهمم، عمل می‌کنم؛ نه آن گونه‌ای که شما دلتان بخواهد. پس این سخنان امیرالمؤمنین(ع) معنایش این نبود که حضرت حکومت را رد کرده باشد، بلکه می‌خواست اتمام حجت کامل کرده باشد[۱۹۸].[۱۹۹]

نتیجه‌گیری

  1. امامت امام علی(ع) ریشه در قرآن و سنت دارد؛ آیات متعددی در این باره با توجه به روایات تفسیری که در منابع معتبر شیعه و اهل سنت وجود دارد، مسئله را به گونه‌ای روشن می‌نماید که هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای برای کسانی که از تعصب و لجاج دست بردارد باقی نخواهد گذاشت.
  2. افزون بر آیاتی که در این باره وجود دارد، در سنت رسول الله(ص) نیز بر آن به گونه‌ای تأکید و توجه شده است که درباره هیچ یک از آموزه‌ای اسلامی به غیر توحید، چنین تأکیدی به چشم نمی‌خورد که هم در ابتدای بعثت از آن سخن بگوید (یوم الانذار) و هم در آخرین روزهای عمر شریف رسول الله(ص) در حجة الوداع به جمع کثیری از مسلمانان که از سراسر عالم گرد آمده بودند به گونه و تشریفات خاص ابلاغ گردد و از همه مهمتر کمال دین اسلام را منوط به اعلام آن بداند. (روز غدیر خم).
  3. بدیهی است آنجا آیات قرآن و سنت پیامبر(ص) نادیده گرفته می‌شود و اجتهاد در برابر نص در جامعه رواج و نهادینه می‌گردد، ادعای امامت توسط ائمه هدی(ع) در چنین فضای غبارآلودی که حق و ناحق به هم آمیخته و جریان‌هایی که دیروز در برابر رسول الله(ص) ایستاده بودند و امروز قدرت را قبضه نموده‌اند، چه اندازه می‌تواند کاربرد داشته باشند؟ در اوضاع و شرایطی که حاکمیت، حق حیات را از اهل بیت پیامبر(ص) دریغ می‌دارند، ادعای حق امامت و خلافت قطعاً مساوی با کشته شدن و یا زندانی شدن خواهد بود، اگر کسی در این باره تردید دارد به کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی مراجعه نماید.
  4. ائمه‌(ع) در عین حال که در فضای اختناق به سر می‌بردند و شدید‌ترین فشارها بر آنها وارد می‌گردید، بر اساس وظایف الهی از گفتن حق دریغ نمی‌کردند و هر جا لازم بود به تبیین حقایق می‌پرداختند. درباره امامت نیز بارها به مردم، به طریق گوناگون، تذکر می‌دادند تا آنها را به حقایق آشنا سازند که برخی مستندات در این باره در متن مقاله آورده شد[۲۰۰].

جستارهای وابسته

  1. هدایت
  2. ولایت (ولایت تکوینی؛ ولایت تشریعی؛ ولایت امر)
  3. خلافت
  4. شهادت
  5. ملک
  6. حکم
  7. وراثت (وراثت زمین؛ وراثت کتاب)
  8. حجت
  9. تمکین فی الارض
  10. امت وسط
  11. اصطفا
  12. اجتبا
  13. امامت در قرآن
  14. آیات امامت
  15. امامت در حدیث
  16. امامت در کلام اسلامی
  17. امامت در فلسفه اسلامی
  18. امامت در عرفان اسلامی
  19. امامت از دیدگاه برون‌دینی
  20. امامت امامان دوازده‌گانه
  21. شؤون امام
  22. صفات امام
  23. راه تعیین امام
  24. امامان دوازده‌گانه
  25. آیات امامت
  26. اثبات امامت
  27. احکام امامت
  28. اختلاف در امامت
  29. اطاعت اولوالامر
  30. اعلان امامت علی
  31. امامت ائمه ضلال
  32. امامت بعد از نبی اکرم
  33. امامت به بیعت
  34. امامت به شوکت
  35. امامت به نص
  36. امامت تشریعی
  37. امامت تکوینی
  38. امامت جاهل
  39. امامت خاصه
  40. امامت خلفا
  41. امامت دو برادر
  42. امامت ذریه ابراهیم
  43. امامت رسول الله
  44. امامت زنان
  45. امامت صغری
  46. امامت صغیر
  47. امامت ظالم
  48. امامت عالم
  49. امامت عامه
  50. امامت غیر قرشی
  51. امامت غیر معصوم
  52. امامت فاضل
  53. امامت قرشی
  54. امامت مطلقه
  55. امامت مفضول
  56. امامت واحد
  57. امامت کبری
  58. انحلال امامت
  59. انقطاع امامت
  60. اولوا الامر
  61. اولی به امامت
  62. ایمان به امامت
  63. تعلیم غیبی به غیر نبی
  64. ختم رهبری
  65. خروج امام از امامت
  66. دعای ابراهیم
  67. دعوی امامت
  68. دفاع از امامت
  69. دلایل امامت
  70. روح قدسی
  71. علم امامت
  72. علم به آغاز امامت
  73. عهد الهی
  74. قبح امامت
  75. لطف امامت
  76. مدعی امامت
  77. مقام امامت
  78. ملاک امامت
  79. موروثی بودن امامت
  80. نشانه امامت
  81. نص بر امامت
  82. نص نبی بر خلافت
  83. نفی امامت
  84. نور امامت
  85. ودائع امامت
  86. وصیت به امامت

منابع

پانویس

  1. سید مرتضی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۷؛ طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۷- ۳۱۸؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ فاضل مقداد، جمال الدین، ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام، ۱۸۶- ۱۸۷.
  2. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  3. «...جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  4. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۳، ص۲۵۱- ۲۵۴.
  5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۹۸.
  6. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۳.
  7. سید مرتضی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۷؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۹۷؛ طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۷؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ فاضل مقداد، جمال الدین، ارشاد الطالبین، ص۳۳۹.
  8. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  9. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  10. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  11. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۵۰۴- ۵۱۷.
  12. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  13. دینوری، ابن قتیبه، الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸؛ نهج البلاغه، خطبه۷۴.
  14. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۵۰۲- ۵۰۳؛ حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، ص۱۱۹- ۱۲۰؛ فاضل مقداد، جمال الدین، اللوامع الإلهیة، ص۳۴۳.
  15. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  16. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۵۰۱.
  17. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۵۰۱.
  18. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۴.
  19. «با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  20. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  21. حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، ص۱۲۳- ۱۲۶؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۵۰۳.
  22. نمونه‌هایی از این کتاب‌ها عبارتند از: سید مرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الامامة، ج۲، ص۶۷؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۵۶؛ طوسی، محمد بن حسن، الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۲۶؛ سید مرتضی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۶۳؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۰؛ فاضل مقداد، جمال الدین، اللوامع الإلهیة، ص۳۳۵؛ فاضل مقداد، جمال الدین، ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۹۸؛ بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۸۷؛ لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۵۱۱؛ مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹- ۳۷۱.
  23. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۵.
  24. «سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ»
  25. «هَذَا خَلِيفَتِي فِيكُمْ مِنْ بَعْدِي فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوهُ»
  26. «هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي وَ وَارِثِي فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»
  27. «أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي وَ قَاضِي دِينِي»
  28. « أ لم ترض أن تکون أخی و خلیفتی من بعدی»
  29. « َأَنْتَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِين‏، وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِين‏»
  30. «إِنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِي مِنْهَا فَجَعَلَنِي نَبِيّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَ مِنْهَا عَلِيّاً فَجَعَلَهُ إِمَاماً ثُمَّ أَمَرَنِي أَنْ أَتَّخِذَهُ أَخاً وَ وَصِيّاً وَ وَزِيراً»
  31. «إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَهْوَاءُ وَ تَفَرَّقَتِ الْآرَاءُ فَعَلَيْكَ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ»
  32. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۵.
  33. « أَنْتَ سَيِّدٌ ابْنُ السَّيِّدِ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ»
  34. « إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ إِمَامٍ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ بَعْدِي وَ مِنْ وُلْدِهِ الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيِّ»
  35. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداه، ج۳، ص۲۱۳-۲۱۵.
  36. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  37. «إِنَّ هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا!!»؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۶- ۲۱۷؛ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ قندوزی، سلیمان، ینابیع الموده، ص۱۰۵؛ کنزالعمال، ج۶، احادیث: ۶۰۰۸، ۶۰۴۵، ۶۱۰۲، ۶۱۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۶۷.
  38. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱.
  39. شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۲۳.
  40. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۳، ص۱۶۹، ۱۷۴و ۴۷۸؛ ج۵، ص۵۵۰، ۹۶۰؛ ج۹، ص۳۶۴؛ بحرانی، سیدهاشم، غایة المرام، ج۱، ۲، ۳ و ۷.
  41. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹.
  42. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹.
  43. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۵.
  44. شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۲۴.
  45. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۱ به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعری.
  46. سید مرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۶۸- ۷۸؛ سید مرتضی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۶۳؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۴۶- ۵۶؛ طوسی، محمد بن حسن، الإقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۲۶- ۳۲۸؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱- ۳۱۴.
  47. همدانی، عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۱۸.
  48. سید مرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۱۱۹؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۴- ۳۱۵.
  49. همدانی، عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۱۴.
  50. تلخیص الشافی، ج۲، ص۶۰-۶۱؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۶- ۳۱۷.
  51. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۷-۴۴۸.
  52. جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ همدانی، عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۱۱۹- ۱۲۰.
  53. طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۳۹-۳۷۸.
  54. شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۸۴، ۸۷ و ۹۱-۹۲.
  55. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۸.
  56. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۷.
  57. سید مرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الإمامة، ج۲، ص۶۷.
  58. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  59. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۴۹.
  60. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  61. «امروز کافران از دین شما نومید شدند» سوره مائده، آیه ۳.
  62. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  63. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۰.
  64. «و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خداوند از مؤمنان و مهاجران سزاوارترند» سوره احزاب، آیه ۶.
  65. حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص۲۰۳؛ فاضل مقداد، جمال الدین، اللوامع الإلهیة، ص۳۴۰؛ مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۲۸۷- ۲۹۰؛ جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۵۳.
  66. «و آنان را باز دارید، که آنان بازخواست خواهند شد» سوره صافات، آیه ۲۴.
  67. بحرانی، سیدهاشم، غایة المرام، ج۳، ص۸۶- ۹۱؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۶۰- ۱۶۴؛ هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۱۸۷؛ میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۷۸۳۷۳.
  68. هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۱۸۷.
  69. ترمذی، محمد بن علی، نوادر الاصول، ص۶۸-۶۹.
  70. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۱.
  71. هیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۳۴۶؛ تاریخ دمشق، ج۲، ص۱۶۱.
  72. حموینی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۸۹؛ ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابی طالب، ص۱۱۹ و ۲۴۳.
  73. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰.
  74. منهاج السنة، ج۷، ص۱۴۳- ۱۴۷.
  75. منهاج الکرامه، ص۱۵۳.
  76. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۲.
  77. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰.
  78. آلوسی، محمود، روح المعانی، ج۲۳، ص۸۰.
  79. «و آنان را باز دارید، که آنان بازخواست خواهند شد» سوره صافات، آیه ۲۴.
  80. شکری آلوسی، سید محمود، مختصر التحفة الإثناعشریه، ص۱۷۷- ۱۷۸.
  81. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۲-۴۵۳.
  82. «تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  83. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان، ج۱۱، ص۳۰۵.
  84. سبأ: ۳۴؛ فاطر: ۲۴؛ زخرف: ۲۳؛ نجم: ۵۶؛ فرقان: ۵۱؛ ص: ۴ و آیات دیگر.
  85. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان، ج۱۱، ص۳۲۷.
  86. حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۸۰؛ منهاج الکرامة، ص۱۵۱- ۱۵۲.
  87. بحرانی، سیدهاشم، غایة المرام، ج۳، ص۷-۱۲؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۹- ۲۸۲.
  88. تفسیر طبری، ج۱۲، ص۷۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۹؛ تاریخ ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۵- ۴۱۷؛ الدر المنثور، ج۴، ص۴۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۸۱- ۳۹۵.
  89. سعدالسعود، ص۹۹.
  90. تدریب الراوی، ج۱، ص۱۱۵.
  91. میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۱۴- ۳۳۶.
  92. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۳-۴۵۴.
  93. البحر المحیط، ج۵، ص۳۶۷- ۳۶۸.
  94. آلوسی، محمود، روح المعانی، ج۱۳، ص۱۰۸.
  95. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، ج۳، ص۱۳۹.
  96. مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۹۳ به نقل از التحفة الإثنا عشریة، ص۲۰۷.
  97. میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۶۳- ۳۶۶.
  98. « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»
  99. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۴-۴۵۵.
  100. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۳؛ بحرانی، سیدهاشم، غایة المرام، ج۲.
  101. شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۲۸.
  102. ص۸۰-۹۷.
  103. هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص۶۱.
  104. میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۴۹- ۱۶۲.
  105. وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۲۹-۳۲؛ ...وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ «...و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  106. میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۲۵۷- ۳۸۰.
  107. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۵.
  108. «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  109. جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳.
  110. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۶.
  111. سید مرتضی، علی بن الحسین، الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۵-۷۱؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۰۵- ۲۳۴؛ رازی حمصی، سدیدالدین محمود، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۴۸- ۳۵۶؛ شرف الدین، سید عبدالحسین، المراجعات، ص۲۶- ۳۰؛ مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۳۸۹- ۳۹۳؛ میلانی، سیدعلی، نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار، ج۱۸، ص۳۱۰- ۳۶۰.
  112. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۶.
  113. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۷.
  114. حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، ص۱۲۶-۱۲۷.
  115. ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۸.
  116. الفهرست، ص۲۱۸.
  117. الملطی الشافعی، التنبیه والرد، ص۲۵.
  118. برای مثال نک: علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۷۱.
  119. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۹-۲۳۰.
  120. نک. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج۲۱، فی الامامة، ص۱۱۴، نیز نک: ایجی، المواقف ص۴۰۷-۴۰۸؛ محقق حلی، الملک فی اصول الدین، ص۲۶۳.
  121. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۳۰.
  122. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، ج۲، (الفصول المختارة)، ص۲۸: همو، مجالس، ترجمه خوانساری، ص۱۸-۱۹؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۷؛ خوانساری، المناظرات (ترجمه الفصول المختارة)، ص۶۲- ۶۳؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۴.
  123. شیخ مفید، الاختصاص، حدیث هشام ابن الحکم و دلائله علی افضیلة علی (ع)، ص۹۳؛ بحارالانوار، ج۱۰، ص۲۹۷، ح۶؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۴.
  124. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۳۱-۲۳۲.
  125. «هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش می‌گفت: مهراس که خداوند با ماست» سوره توبه، آیه ۴۰.
  126. «و خداوند، آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد» سوره فتح، آیه ۲۶.
  127. «و گفت: من بیمارم» سوره صافات، آیه ۸۹.
  128. «بلکه همین بزرگشان این کار را کرده است» سوره انبیاء، آیه ۶۳.
  129. «ای کاروانیان بی‌گمان شما دزدید!» سوره یوسف، آیه ۷۰.
  130. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۳۵.
  131. طباطبایی، المیزان، ج۱۱، ص۲۴۴.
  132. البته احتمال چهارمی هم هست که در کلام هشام اشاره‌ای به آن نشده است و آن اینکه به هر حال ابوبکر به جای پیامبر تکیه زده بود و خلافت رسول‌الله را بر عهده داشته است؛ هرچند خلافت او غصبی و به ناحق بوده است. از این‌رو صرف خطاب خلیفه به وی به معنای مشروعیت‌بخشی به خلافت او نیست.
  133. اشاره به اختلاف عباس و علی (ع) در استر، شمشیر و عمامه پیامبر اکرم (ص) (نک: حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۲۶۸).
  134. ای هشام! تا آن هنگام که با زبانت ما را یاری کنی، همواره مؤیَّد به روح‌القدس هستی.
  135. «و آیا خبر آن دادخواهان به تو رسیده است که از دیوار نمازگاه فرا رفتند؟ * آنگاه که بر داوود وارد شدند و او از ایشان ترسید؛ گفتند: نترس! ما دو داد خواهیم که یکی بر دیگری ستم کرده است، میان ما به درستی داوری کن و ستم مکن و ما را به راه میانه راهنما باش!» سوره ص، آیه ۲۱-۲۲.
  136. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، ج۴، (الفصول المختاره)، ص۴۹؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۲. ص۲۳۶؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۲، شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص۵۷-۵۹؛ خوانساری، مناظرات (ترجمة الفصول المختاره)، ص۱۱۲-۱۱۴، محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۴؛ ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵؛ توحیدی، البصائر و الذخائر، جزء ۵، ح۷۰۰، ص۱۹۹.
  137. الملطی الشافعی، التنبیه والرد، ص۲۵-۲۶.
  138. تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص۶۴۹.
  139. شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۴۸.
  140. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۲۱۶.
  141. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۳۲-۲۳۷.
  142. شیخ مفید، مصنفات الشیخ المفید، ج۲، (الفصول المختارة)، ص۹۰؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۹؛ بحارالانوار، ج۱۰، احتجاجات اصحابه علی المخالفین، ص۲۹۶ ج۵، باب ۱۸.
  143. «آنگاه نهانی رو به خدایان آنها آورد.».. سوره صافات، آیه ۹۱.
  144. قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۹. وی از ایضاح محمد بن جریر بن رستم طبری نقل کرده است.
  145. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۳۷-۲۳۸.
  146. از جمله نک: حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۲۰۷.
  147. «روزی که برخی نشانه‌های پروردگارت آید کسی که از پیش ایمان نیاورده یا در ایمان خویش کار نیکویی انجام نداده باشد ایمانش او را سودی نخواهد داد» سوره انعام، آیه ۱۵۸.
  148. اصول کافی، ج۲، باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة، ح۸۱، ص۳۰۳-۳۰۴.
  149. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟ بی‌گمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  150. الحاکم الحسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۸۷.
  151. ابن فروخ الصفار، بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۵، ح۱، باب ۱۷ فی ائمة آل محمد (ص) و ان الله اوجب طاعتهم... و بحارالانوار، ج۲۳، باب وجوب طاعتهم، ص۲۸۷، ح۹.
  152. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۳۹-۲۴۰.
  153. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  154. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۷.
  155. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۶۷.
  156. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  157. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵ و ۷۸.
  158. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  159. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۱.
  160. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  161. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  162. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۷۴-۱۷۵.
  163. فیصل نور، امامت در پرتو نصوص، ص۷۸.
  164. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷، ص ۱۰۱.
  165. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  166. جوینی، فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۲.
  167. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷، ص ۱۰۲.
  168. اخطب خوارزم، المناقب، ص۱۸۲.
  169. قال: سمعت رسول الله(ص) يقول: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»، فلما قدم على الكوفة نشد الناس فانتشد له بضعة عشر رجلا، فيهم أبو أيوب صاحب منزل رسول الله(ص) و ناجية بن عمرو الخزاعي؛ (ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص۲۸۱).
  170. ابونعیم، حلیة الأولیاء، ج۵، ص۲۶.
  171. ابن حنبل، المسند، ج۱، ص۱۱۸.
  172. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۱۰.
  173. ابن حنبل، المسند، ج۴، ص۳۷۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۱۱ و ۲۱۲.
  174. هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۰۴.
  175. نسائی، خصائص أمیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع)، ص۲۶.
  176. نسائی، خصائص أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۱۷.
  177. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷، ص ۱۰۳.
  178. قفاری، أصول مذهب الشیعة الإمامیة، ج۲، ص۶۶۲.
  179. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۵۲.
  180. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۴.
  181. مطهری، مجموعه آثار، ج۴، ص۹۳۹.
  182. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷، ص ۱۰۹.
  183. اسحاق دبیری، سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد، ص۵.
  184. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰.
  185. مغازلی، مناقب أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۴۶.
  186. بخاری، صحیح البخاری، ج۵، ص۱۳۹.
  187. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱.
  188. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  189. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.
  190. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۸.
  191. نهج البلاغه، نامه ۶۲.
  192. نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
  193. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۱۲.
  194. قفاری، أصول مذهب الشیعة الإمامیة، ج۲، ص۶۹۹.
  195. ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۶۵.
  196. نهج البلاغه، خطبه ۹۲.
  197. ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة، ج۳، ص۹۲۴.
  198. مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۵۹۵.
  199. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۱۷.
  200. مقاله «ائمه و ادعای امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۱۹.