امام علی در معارف و سیره رضوی
امام علی بن ابی طالب (ع) فرزند حضرت ابوطالب و فاطمه بنت اسد، روز جمعه سیزدهم ماه رجب، بیست و سه سال قبل از هجرت در مکه و درون کعبه به دنیا آمد. ابوالحسن، ابوالحسنین، ابوالریحانتین از کنیهها و امیرالمؤمنین، المرتضی و یعسوب الدین از القاب حضرت است. ایشان در دامان پیامبر خاتم (ص) بزرگ شده و همواره پشتیبان آن حضرت بودند. بعد از بعثت اولین مردی بود که اسلام آورد و از اولین مهاجرین به مدینه محسوب میشود. در تمام غزوات دوران پیامبر اکرم (ص) غیر از جنگ تبوک حضور داشت. پیامبر اکرم (ص) در مواقع مختلفی از جمله غدیر خم ایشان را بهعنوان جانشین معرفی کردند. بعد از رحلت پیامبر براساس توطئه قبلی ایشان را از خلافت کنار گذاشتند و بعد از خلافت ظاهری نیز متحمل سه جنگ داخلی جمل، صفین و نهروان شد. حضرت دارای اوصاف امامت مانند علم لدنی و عصمت بود. سیره امام علی (ع) در امور امور عبادی، عرفانی، علمی، تبلیغی، نظامی، اجتماعی، تربیتی، خانوادگی؛ سیاسی، اقتصادی قابل بررسی است. ایشان در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهل هجری در محراب مسجد کوفه با ضربت شمشیر ابن ملجم مرادی مجروح و دو روز بعد در شب بیست و یکم ماه رمضان به شهادت رسید.
ولادت، نام، القاب و کنیهها
علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب، وصی، داماد و پسر عموی رسول خدا حضرت محمد مصطفی (ص) و اولین امام شیعیان و نخستین مردی که به اسلام مشرّف شد. حضرت را کنیههای متعددی چون ابوالحسن، ابوالسبطین، ابوتراب و ابوالائمه است و القاب متعددی چون «امیر المؤمنین، یعسوب الدین و المتقین و المؤمنین، مولی المؤمنین، حیدر، مرتضی، نفس الرسول، أخو الرسول، قسیم الجنة و النار، صاحب اللواء، سید العرب، کشاف الکرب، الصدیق الأکبر، ذوالقرنین، هادی، فاروق، النبأ العظیم» دارد[۱]. در روایتی از امام رضا (ع) بخش قابل توجهی از القاب امیر المؤمنین (ع) از زبان پیامبر (ص) ذکر شده است[۲]. پدرش، ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود. بر اساس قول مشهور ایشان سیسال پس از عامالفیل در سیزدهم رجب، در خانه کعبه چشم به جهان گشود[۳]. برخی سال بیست و هشتم عامالفیل گفتهاند[۴]. روایتی تولد حضرت را در ماه شعبان ذکر کرده که کمتر مورد توجه قرار گرفته است[۵].[۶]
ولادت درون کعبه
نقل شده فاطمه بنت اسد در روز تولد حضرت به جانب خانه خدا آمد و برای راحتی زایمان دست به دعا برداشت؛ پس از این، کعبه از پشت شکافت و فاطمه به درونش رفت و از نظرها پنهان شد و دیوار به حال نخست بازگشت؛ هر چه کوشیدند در کعبه را بگشایند نتوانستند؛ چهار روز گذشت و در روز چهارم، فاطمه در حالیکه علی (ع) را بر روی دست داشت، از خانه خدا بیرون آمد و گفت: من بر همه زنان پیشین سبقت جستم؛ زیرا آسیه دخت «مزاحم»، خدا را در جایی پنهانی عبادت میکرد که خدا جز در حال اضطرار، به عبادت در آن مکان راضی نبود و مریم دختر عمران، نخل خشکیده خرما را با دستش به حرکت درآورد، تا رطبی تازه از آن بخورد، اما من بر خانه خدا وارد شدم و از میوههای بهشتی خوردم و آنگاه که خواستم از درون خانه بیرون آیم، سروشی از غیب به من بانگ زد ای فاطمه! او را علی نام بگذار که خداوند میفرماید نام او را از نام خود، برگرفتم، اسم او از اسم من است و او را با آداب خویش، تأدیب میسازم و بر پیچیدگیهای دانشم آگاهش مینمایم؛ او کسی است که بتها را در خانهام میشکند و بر بام آن، اذان میگوید و مرا تقدیس و تمجید میکند، پس خوشا آنکس که او را دوست بدارد و اطاعتش نماید و وای بر آنکس که با او دشمنی ورزد و از فرمانش سرپیچی نماید[۷]. حاکم نیشابوری میگوید آنچه درباره تولد علی (ع) در کعبه گفته شده حدیث متواتر است[۸]. چنانکه از برخی منابع به نظر میرسد، تولد این فرزند برای خاندان ابوطالب مطلبی بوده که از پیش بدان آگاهی داشتهاند. روایت شده که فاطمه بنت اسد، در آن شبی که آمنه بنت وهب مادر رسول خدا (ص) وضع حمل کرد نزد وی بود و آنچه را که آمنه در آن موقع مشاهده کرد، ملاحظه نمود؛ چون صبح شد و ابوطالب از طواف کعبه بازگشت، فاطمه از او استقبال کرد و گفت: امشب مطلب شگفتی دیدم، آمنه مولودی زایید که میان آسمان و زمین برایش نورانی شد تا اینکه نگریستم و شاخههای خرمای یمن را دیدم، ابوطالب به او گفت تو هم به اندازه یک «سبت» صبر کن تا نظیر وی را بزایی؛ گفته شده که سبت، سیسال یا حدود سیسال است[۹]. در سخنان امام علی (ع) درباره حقیقت تولدش مطلب جالب و قابل توجهی بیان شده است؛ ایشان میفرماید: من بر فطرت زاده شدهام: «إِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[۱۰]. ابن ابیالحدید برای این سخن امام، سه تفسیر بیان میکند[۱۱]. در روایتهای منقول از امام رضا (ع) نقل شده که پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) از یک نور و یک درخت آفریده شدهاند[۱۲].[۱۳]
تربیت در دامان پیامبر
ایام کودکی علی (ع) با دهه چهارم حیات رسول خدا (ص) مقارن بود. پیامبر (ص) با اجازه ابوطالب، سرپرستی علی (ع) را بر عهده گرفت. "ابوجعفر طبری" و دیگر مورخان این فرصت یگانه را یکی از مهمترین نعمتهایی میدانند که خداوند به علی بن ابیطالب (ع) داده است[۱۴]. پیامبر (ص)، فرزند ابوطالب را مانند فرزند خود و بیشتر از آن دوست میداشت. فضل بن عباس میگوید، از پدرم پرسیدم که رسول خدا (ص)، کدام یک از پسران خود را بیشتر دوست داشت، گفت: علی بن ابیطالب؛ به او گفتم من از پسران پیامبر، پرسیدم؛ پدرم به من گفت: رسول خدا، علی را از همه پسرانش بیشتر دوست داشت و از همه نسبت به او مهربانتر بود؛ در کودکی جز سفری که برای خدیجه بود، او را از خود جدا نکرد؛ ما هیچ پدری نیککردارتر از پیامبر نسبت به علی و هیچ پسری را فرمانبرتر از علی نسبت به پیامبر ندیدیم[۱۵]. پیامبر (ص)، جزئیترین امور مربوط به علی (ع) را در کودکی خود بر عهده میگرفتند، حتی گفته شده ایشان، به هنگام خردسالی امام، گوشت و خرما را میجویدند و چون نرم و قابل خوردن میشد، در دهان علی (ع) میگذاشتند[۱۶]. حضرت علی (ع) خود در خطبه موسوم به «قاصعة» به صراحت از تربیت در دامان مطهر و مبارک پیامبر (ص) و نزدیکی به ایشان در کودکی سخن میگوید[۱۷].[۱۸]
اول مسلمان
این نزدیکی جسمانی و روحانی موجب آن شد که پس از برگزیدگی حضرت محمد (ص) به مقام رسالت و نبوّت، علی (ع) نخستین مرد مؤمن شود. این مطلب در منابع متعددی از اهل سنت و شیعه ذکر شده و خود آن حضرت نیز تصریح کرده که او بعد از حضرت خدیجه سومین فردی است که به اسلام گروید[۱۹]. در حدیثی از امام رضا (ع)، نیز نقل شده که علی (ع) نخستین کسی بود که از رسول خدا (ص)، تبعیت کرد[۲۰]. ابن اسحاق میگوید علی (ع)، در این زمان دهسال داشت[۲۱]
راجع به سن آن حضرت هنگام بعثت پیامبر (ص) دیدگاهها و روایتهای مختلفی از هفت تا شانزدهسال، ذکر شده است[۲۲]. در روایتهایی منقول از عایشه و ابنعباس ذیل آیه ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[۲۳] آمده که پیشیگیرندگان در ایمان سه نفرند: یوشع بن نون به سوی موسی (ع) پیشی گرفت و شمعون بن یوحنا به سوی عیسی (ع) و علی (ع) به سوی پیامبر (ص) پیشی گرفت[۲۴]. سبقت علی (ع)، در اسلام آوردن یکی از فضائل بسیار مهمی است که حتی در روایتهای مروی از پیامبر (ص) نیز ذکر شده است[۲۵].
برخی از مخالفان امام خواستهاند با برخی بهانهتراشیها، این فضیلت را به رغم کلام نبوی و اجماع موجود، از ایشان دور کنند؛ مهمترین بهانه آنها، بالغنبودن علی (ع) در این زمان است؛ این سخن مورد انتقاد شیعیان و منصفان از اهل سنت قرار گرفته است. یکی از کسانی که در این زمینه مطالب قابل توجهی را بیان داشته، جعفر بن محمد اسکافی است. او در کتاب المعیار و الموازنة، ادله متعددی بر نادرستی ادعای مذکور بیان کرده و از جمله میگوید خداوند متعال هیچگاه پیامبری را برای کودکان و دیوانگان ارسال نفرموده است و چون ملاحظه میکنیم که پیامبر (ص)، علی بن ابیطالب (ع) را به اسلام دعوت و پیش از همه مردم از او آغاز کرده است، متوجه این مطلب میشویم که علی، بالغ و عاقل بوده است[۲۶]. شیخ مفید نیز بعد از ذکر روایتهایی که سن آن حضرت را پانزده یا شانزده و چهارده یا یازدهسال دانستهاند، اظهار میدارد که با فرض قبول ادعای مخالفین که سن حضرت را هنگام بعثت پیامبر (ص) هفتسال دانستهاند، نمیتواند دلیل آنها بر این باشد که ایمان آن حضرت از روی تلقین و بدون معرفت و یقین، صورت گرفته است زیرا هیچ منافاتی میان خردسالی (صغر سن) و کمال عقل وجود ندارد، چنانکه نمونههای چون عیسی (ع)، یحیی (ع) و شاهد پاکی یوسف (ع)، در قرآن کریم آمده است[۲۷] و از طرفی هم اساساً بلوغ در احکام شرعیه معتبر است و نه در احکام عقلیه که ایمان آوردن نیز در شمار آن است. شیخ سخنان مدحآمیز پیامبر (ص) درباره ایمان علی (ع) را نیز تأیید آن حضرت، از درستی اسلام و ایمان امام میداند وگرنه معنایی نداشت که ایشان چیزی را که اصل آن درست نشده، مدح کند[۲۸]. علی (ع) مانند دوران پیش از اسلام، در سالهای رسالت حضرت محمد (ص)، همیشه ملازم و همراه وی بود و در سه سالی که پیامبر (ص) به دعوت مخفی مشغول بودند، در توسعه اسلام کوشش میکرد. علی (ع) و پیامبر (ص)، در برخی مواقع، دور از چشم اهالی مکه، به نواحی اطراف میرفتند و به عبادت میپرداختند[۲۹]. در این مدت افراد معدودی از دین تازه باخبر شدند و اسلام آوردند[۳۰].
علی و وصایت پیامبر
پیامبر (ص) در سال سوم رسالت خود و به دستور خداوند: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۳۱] دعوتش را برای نزدیکان علنی کرد؛ رسول خدا (ص) علی (ع) را مأمور دعوت آنان و تهیه غذا کرد؛ پس از اینکه آنان گرد آمدند و پذیرایی شدند، پیامبر فرمود هر که از شما که به من ایمان آورد و مرا یاری رساند، برادر من، وصی من، وزیر من و خلیفه من در میان شما پس از من خواهد بود؛ جماعت از پاسخ خودداری کردند و در این هنگام علی (ع) که از همه جوانتر و ضعیفتر بود، برخاست و گفت ای پیامبر خدا من آنچه را گفتی میپذیرم، پیامبر (ص) نیز دست او را گرفت و فرمود: این برادر من، وصی من، وزیر من و خلیفه من در میان شماست، پس سخنش را بشنوید و از او اطاعت کنید[۳۲]. به هر روی این نخستین جایی است که پیامبر (ص) در سطح عمومی از وصایت علی (ع) سخن گفت. امام رضا (ع) میفرماید که برترین و شایستهترین فرد امت پیامبر (ص) برای پذیرش وصایت، خلافت و امامت علی (ع) بود[۳۳].[۳۴]
فضایل امیرالمؤمنین (ع)
وقتی که دعوت پیامبر (ص) به دستور خداوند: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ﴾[۳۵] علنی شد، آزار و اذیت سران مکه در حقّ ایشان آغاز شد؛ کار تا جایی پیش رفت که پیامبر (ص) و پیروانش را در شعب ابیطالب محاصره اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کردند و آنان را از کمترین حقوق انسانی محروم ساختند؛ آنان در مدت حضور پیامبر در مکه، مکرّر قصد جان ایشان کردند و در این ایام حضرت علی (ع)، مکرّر در بستر رسول خدا (ص) خفت[۳۶]. البته در منابع تنها مورد مشهور این جانبازی مربوط به هجرت پیامبر (ص)، از مکه به مدینه است[۳۷]. علی (ع) مأمور شد پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، دیون و امانتهای حضرت را بپردازد[۳۸] و این امر پس از رحلت پیامبر (ص) نیز به امیر المؤمنین (ع) محوّل شد. از امام رضا (ع) نقل شده که حضرت محمد (ص) فرمود کسی از طرف من اماناتم را ادا نمیکند جز علی و کسی وعدههایم را عملی نمیسازد جز او[۳۹]. ماجرای بستهشدن درِ خانههای اصحاب پیامبر (ص) که به سوی مسجد باز میشدند، به جز خانه حضرت علی (ع)، نیز از جمله فضائل خاص حضرت علی (ع) است و زمانیکه پیامبر (ص) احساس ناراحتی اصحاب را از این رخداد فهمید، فرمود: خود نه دری را بسته و نه باز میکنم بلکه این امر به دستور خداوند متعال بوده است[۴۰]. این واقعه از امام رضا (ع) نیز روایت شده است[۴۱] و این مطلبی است که هم در منابع شیعی و هم در برخی منابع اهل سنت بدان اشاره شده است[۴۲]. برخی محققان ذیل برخی روایتهای منقول در کتاب احمد بن حنبل، نشانی منابع متعددی را از کتب اهل سنت آورده که بیانگر مطلب پیشگفته است[۴۳]. در روایت دیگری نیز نقل شده است که پیامبر (ص) طی خطبهای فرمود، ای مردم! خداوند متعال به موسی و هارون (ع)، امر فرمود که در مصر برای قومشان خانههایی بسازند و بعد فرمان داد که در مسجد، جُنُب بیتوته نکرده و به زنان نزدیک نشوند، مگر هارون و فرزندان او؛ علی نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی است، از اینرو روا نیست احدی در مسجد من نزدیک به زنان شده و جنب در آن بیتوته کند، مگر علی و فرزندان او، پس هرکس از این امر ناراحت است و بدش آمده، به آنجا رود و با دست مبارکش به طرف شام اشاره فرمود[۴۴]. مقایسه علی (ع) با هارون امری است که بارها در سخنان رسول خدا (ص) دیده میشود و در روایتهای منقول از امام رضا (ع) نیز وارد شده است[۴۵].
چند ماهی از حضور مهاجران مسلمان در مدینه نگذشته بود که پیامبر (ص)، برای تحکیم ارتباط آنان با مسلمانان یثربی (انصار) میان ایشان عهد اخوت و برادری برقرار کرد. چنانکه از منابع به دست میآید آن حضرت، پیش از این، در مکه نیز مسلمانان را با یکدیگر برادر کرده بود و برای نمونه عمر را با ابوبکر، حمزه را با زید بن حارثه و علی (ع) را با شخص خودشان برادر نموده بود[۴۶]. در مدینه نیز برای نمونه ایشان معاذ بن جبل را با جعفر بن ابیطالب، ابوبکر را با خارجة بن ابیزهیر، عمر را با عتبان بن مالک و عبدالرحمن بن عوف را با سعد بن ربیع برادر کرد. منابع اهل سنت حکایت کردهاند که پس از این واقعه، علی (ع) به پیامبر (ص) عرضه داشت که ای رسول خدا اصحابت را با هم برادر قرار دادی، اما مرا رها کردی؛ پیامبر (ص)، به او فرمود: تو را برای خودم گذاشتم، تو برادر منی و من، برادر تو، هرگاه کسی از تو پرسید، بگو من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم، هیچکس پس از تو چنین ادعایی نخواهد کرد مگر دروغگویان[۴۷].
از امام رضا (ع) روایت شده که علی (ع) فرمود: «من بنده خدا و برادر فرستاده او هستم و هرکس پس از من چنین بگوید، دروغگوست»[۴۸]. علی (ع) در شعری که در محضر پیامبر (ص) میسراید و مورد تصدیق ایشان نیز قرار میگیرد، به برادری خود و نسبت نزدیک خویش با آن جناب اشاره میکند[۴۹]. اما عجبا که پس از رحلت رسول خدا (ص)، علی (ع) را به واسطه اینکه خود را برادر پیامبر (ص) خواند، تکذیب کردند[۵۰].
اشراف مکه به منظور از بین بردن اسلام سه جنگ بدر، احد و خندق را به مسلمانان تحمیل کردند که در هر سه جنگ، حضور امیر المؤمنین (ع)، بسیار تأثیرگذار بود. حضرت در این سه جنگ بزرگان مکه را به هلاکت رساند و موجبات پیروزی سپاه اسلام را فراهم آورد و در لحظههای دشوار این جنگها که هیچکس حاضر به مقاومت و پایمردی نبود، امام در میدان ایستاد و دشمنان را از میان برداشت؛ این امر بعد از رحلت رسول خدا (ص) سبب کینه قریش و اعراب را فراهم آورد. نقل شده که از امام رضا (ع) پرسیده شد که با توجه به برتری، سابقه و جایگاه علی (ع)، چگونه پس از پیامبر (ص) از وی رویگردان شدند؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آنان با علم به برتری علی (ع)، تنها از این روی از وی رویگردان شدند که او بسیاری از پدران، پدربزرگان، برادران، عموها، داییها و نزدیکانشان را که دشمن خدا و پیامبرش بودند، کشته بود. آنان کینه علی (ع) را در دل داشتند و چنین کینهای را از غیر او نداشتند؛ زیرا دیگر اصحاب در جهاد مانند وی پیشاپیش لشکر در کنار پیامبر (ص) نبودند»[۵۱].[۵۲]
ازدواج با حضرت زهرا (س)
در سالهای نخست مهاجرت به مدینه، علی (ع) افتخار دامادی پیامبر (ص) را یافت؛ در روایتهای مروی از امام رضا (ع) مطالب بسیاری درباره ازدواج امام علی (ع) با فاطمه زهرا (س) ذکر شده است. امام رضا (ع)، از امیرالمؤمنین (ع) نقل میکند که تصمیم به خواستگاری فاطمه (س) داشتم، ولی روی آن را نداشتم که آن را با رسول خدا (ص) مطرح کنم تا اینکه خود حضرت از من پرسید که تصمیم ازدواج نداری؟ زمانی نگذشت که پیامبر مرا دید و شادمانه فرمود که خداوند مسأله ازدواج تو را که ذهن مرا مشغول کرده بود، حل کرد، سپس شروع به توصیف آن کرد و فرمود جبرئیل با خوشه گندم و شاخه گل میخکی از بهشت نزد من آمد و آن دو را به من داد؛ من آنها را بوییدم و سبب را جویا شدم؛ جبرئیل گفت خداوند به ساکنان بهشت فرموده همهجا را آذین ببندند و به بادها دستور داده که بوی خوش بپراکنند و به حوریان امر فرموده به خواندن سورهای از قرآن بپردازند و به بانگ دهندهای فرمود که بانگ زند ای ساکنان بهشت! گواه باشید که من با رضایت خود فاطمه دختر محمد را به ازدواج علی بن ابیطالب در آوردم و آن دو متعلق به یکدیگرند؛ سپس خداوند به راحیل که سخنورترین فرشتگان است دستور داد آن دو را به عقد هم در آورد و به او فرمود که آنان را به محبت خودم گرد میآورم و حجت خویش بر خلق قرارشان میدهم؛ به عزت و جلالم سوگند که از آن دو انسانهایی میآفرینم و نسلی به وجود میآورم که معادن حکمت و حجتهای من بر خلق پس از پیامبر هستند؛ پیامبر به علی فرمود من نیز به چیزی که خداوند رضایت داده، رضا میدهم[۵۳]. در روایتی دیگر از امام رضا (ع)، نقل شده که فرشتهای نزد رسول خدا آمد و گفت خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید من فاطمه را به نکاح علی در آوردم، پس او را به عقد وی درآور، من به درخت طوبا فرمان دادم که مروارید و یاقوت و مرجان به بار آورد و اهل آسمان از این امر خوشحال شدند؛ به زودی از ایشان، دو پسر به دنیا میآیند که سرور جوانان بهشتیاند و زینتبخش اهل بهشتاند[۵۴]. فاطمه، خواستگاران متعددی داشت و پیامبر (ص) همواره در مقابل درخواست خواستگاران میفرمود اختیار دخترم با خداوند متعال است. امام رضا (ع) میفرماید پیامبر (ص) به امیر المؤمنین (ع) فرمود ای علی مردانی از قریش درباره ازدواج تو با فاطمه مرا سرزنش کردند و گفتند ما او را از تو خواستگاری کردیم و او را به ما نداد؛ من به آنان گفتم به خدا سوگند این من نبودم که او را به شما ندادم، بلکه این خداوند بود که او را به عقد علی در آورد و به شما نداد و جبرئیل به نقل از خداوند به من گفت اگر علی را نیافریده بودم، در تمام روی زمین برای دخترت کفوی نبود[۵۵].[۵۶]
علی (ع) و فتح خیبر
پس از پایان درگیریهای سپاه اسلام با مشرکان مکه، نوبت به یهودیان مدینه رسید که هر از چندی با پیامبر (ص) و اصحاب وی نزاع و دشمنی کنند. یکی از این گروهها که با توطئههای خود باعث نگرانی مسلمانان شد، یهودیان خیبر بودند. اغراق نخواهد بود اگر بگوییم شکست یهودیان خیبر دشوارترین مسأله نظامی مسلمانان در مواجهه با یهودیان بود. از اینروست که هم در کتب اهل سنت و هم در کتب شیعیان به فتح خیبر به صورت خاص پرداخته شده و فاتح آن که امیر مؤمنان (ع) است مورد تجلیل بسیار قرار گرفته است. در سخنان امام رضا (ع) نیز به این جنگ پرداخته شده است. به هر روی، یهودیان خیبر نیز مانند دیگر یهودیان ساکن در مدینه و اطراف آن به هیچروی از ظهور پیامبر تازه و دینش رضایت خاطر نداشتند و آن را تهدیدی برای دین، قدرت و ثروت خود میدانستند. خیبریان مردمانی ثروتمند و از حیث نظامی به مراتب قدرتمندتر از دیگر گروههای یهودی بودند و قلعههای مستحکمی داشتند که از حیث آب و غذا و تجهیزات جنگی بسیار توانمند بود. برای نمونه گفته شده که در یکی از این قلعهها با نام کتیبه، چهلهزار نخل وجود داشته است و یا اینکه در قلعهای دیگر دههزار مرد جنگی تا دندان مسلح آماده حرب بودهاند. این داشتهها اسباب فریفتگی و خود بزرگبینی این گروه را ایجاد کرده بود و نه تنها خودشان، بلکه دیگر یهودیان بر این باور بودند که نفوذ به قلعههای ایشان و شکستشان کاری دشوار و بلکه محال است. آنان علیه مسلمانان توطئه میکردند و پیامبر (ص) که از قصد آنان باخبر شده بود و میدانست دیر یا زود به مدینه حملهور میشوند، در اقدامی پیشگیرانه بلافاصله پس از صلح حدیبیه و با چند روزی استراحت در مدینه، به جانب قلعههای آنان مایل شد و دژهای استوار آنان را به محاصره خود در آورد. لشکر اسلام در خیبر میکوشید که قلعهها را یکی پس از دیگری فتح نماید؛ اما یکی از این قلعهها که قلعه ناعم نام داشت در مقابل مسلمانان بسیار مقاومت کرد و برخی از مسلمانان را به شهادت رساند. آنان مکرر از قلعه بیرون میآمدند و مسلمانان را میکشتند و از بالای حصارها به ایشان تیراندازی میکردند. جنگاوران این دژ بسیار کارآزموده بودند و ترس از قدرت ایشان موجب فرار مسلمانان میشد. چنانکه منابع اهل سنت نیز گفتهاند پیامبر (ص) در دو نوبت ابوبکر و عمر را برای فتح این قلعه فرستاد که موفقیتی کسب نکردند و با دادن برخی تلفات، فرار نمودند. حتی گفته شده که رسول خدا (ص) یکی از انصار را نیز برای این کار فرستاد و او نیز توفیقی نیافت[۵۷]. پیامبر (ص) که از این سستی به خشم آمده بود فرمود: «چرا اینان با شکست برمیگردند و یاران خود را میترسانند؟ فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند؛ حمله میبرد و فرار نمیکند، برنمیگردد مگر اینکه خدا او را پیروز میگرداند»[۵۸]. چنانکه از منابع استفاده میشود هیچکس گمان نمیبرد که مراد پیامبر از این شخص، علی (ع) باشد؛ زیرا ایشان به چشمدردی مبتلا شده بود که هیچچیزی را نمیدید و توانایی بر حرکت و دیدن جلو چشم خود را نداشت. چون صبح شد همگان منتظر این بودند که پیامبر (ص) چه کسی را به میدان میفرستد. ایشان فرمود: بروید و علی را بیاورید. چون امام را نزد پیامبر آوردند، رسول خدا (ص) از ایشان پرسید: از چه چیزی رنج میبری؟ علی (ع) گفت: به درد چشمی گرفتار شدهام که جایی را نمیبینم و سردردی نیز دارم. پیامبر (ص) فرمود: بنشین و سرت را در دامان من بگذار و حضرت برای ایشان دعا کرد و با دستش کمی از آب دهان خویش گرفت و بر چشم و سر او مالید. دیدگان علی (ع) باز شد و درد سرش آرام گرفت و پیامبر (ص) در دعایش در حق ایشان فرمود: «خدایا او را از گرما و سرما نگهداری فرما». سپس پرچم جنگ که پرچم سفیدی بود به ایشان داده و گفت: این پرچم را بگیر و برو که جبرئیل همراه توست و پیروزی پیش روی توست و ترس از تو در دلهای دشمنان قرار گرفته و بدان که آنان در کتاب خویش دیدهاند که نابود کننده آنان کسی است که نامش «ایلیا» است. پس همین که آنان را دیدار کردی، بگو من علی هستم که به خواست خدا آنان نابود میگردند[۵۹].
علی (ع) به سمت قلعه حرکت کرد و در این وقت جماعتی از یهودیان با همراهی حارث برادر مرحب به سوی لشکر اسلام حملهور شدند و بیشتر مسلمانان گریختند و علی (ع) ایستاد و یک تنه جنگید و بسیاری از نامآوران آنان را به هلاکت رساند[۶۰]. پس از کشتهشدن جنگاوران بزرگ خیبر به دست علی (ع)، قلعه در آستانه فتح قرار گرفت و علی (ع) به جانب درِ خیبر رفت و آن را با دست خود از جا کند و به فاصلهای دور پرتاب کرد. منقول است که بعد از کندن در، آن را بر روی کمر گرفته و بر روی خندق انداخته، تا مسلمانان بتوانند از خندق نزدیک قلعه، گذر کنند و وارد آن دژ شوند[۶۱]. از امام رضا (ع) نقل شده که فرمود: علی (ع) در جنگ خیبر پرچم را از پیامبر (ص) دریافت کرد و چندان جنگید که قلعههای آنان را فتح نمود[۶۲].
پیامبر (ص) پس از این فتح بزرگ سخنان مهمی در توصیف امیرمؤمنان (ع) فرمود که به راستی شگفتانگیز است. ایشان فرمود: اگر نبود اینکه گروهی از امتم درباره تو سخنی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی میگویند، سخنی درباره تو میگفتم که از مقابل هیچ جماعتی از مسلمانان عبور نمیکردی، مگر اینکه خاک قدمت را بر میداشتند و آب وضویت را میگرفتند و با آن شفا میطلبیدند؛ اما همین تو را بس که تو از من باشی و من از تو و تو وارث من باشی و من وارث تو. پس از این علی (ع) بر زمین افتاد و سجده شکر به جا آورد و گفت: سپاس خدای را که اسلام را بر من ارزانی داشت و قرآن را به من آموخت و با فضل و کرمش مرا محبوب بهترین مردمان و خاتم پیامبران کرد. رسول خدا (ص) به او فرمود: اگر تو نبودی مؤمنان پس از من شناخته نمیشدند[۶۳]. در سخنان امام رضا (ع) نیز این مضمون که اگر علی (ع) نبود، مؤمنان پس از پیامبر (ص) شناخته نمیشدند، ملاحظه میگردد[۶۴]. همچنین در روایتهای علی بن موسی الرضا (ع) به نقل از پیامبر (ص) مطالبی ذکر شده که حاکی از آن است که مقام و فضائل علی (ع) به گونهای است که مستعد دوستیها و دشمنیهای افراطی است و این همان عاملی است که پیامبر (ص) به جهت آن از ذکر برخی فضائل امیرمؤمنان (ع) پس از جنگ خیبر امتناع نمود. از امام رضا (ع) نقل شده که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «ای علی، حکایت تو مانند حکایت عیسی بن مریم است که جماعتی او را دوست داشتند و در دوستداشتن او زیادهروی کردند و گروهی او را دشمن داشتند و در این کار افراط ورزیدند که هر دو جماعت هلاک شدند و تنها قومی میانهروی پیشه کردند که نجات یافتند»[۶۵].[۶۶]
حدیث منزلت
یکی از مشهورترین فضائل علی (ع) معروف به حدیث منزلت است. هر چند بحث از اینکه نسبت و منزلت امیر مؤمنان (ع) به پیامبر (ص) مانند نسبت هارون به موسی (ع) است، مکرر نقل شده؛ اما شهرت آن به جهت غزوه تبوک از همه موارد بیشتر است. حکایت غزوه تبوک اینگونه بود که به پیامبر (ص) خبر رسید که رومیان قصد تجهیز سپاه و تجاوز به قلمرو مسلمانان را دارند. حضرت به قصد مقابله با آنان سپاهی بالغ بر سیهزار نفر را تجهیز کرد و برخلاف دیگر جنگها، علی (ع) را با خود همراه نکرد و دستور داد که امام به عنوان جانشین در مدینه بماند. منابع گفتهاند، خداوند متعال به پیامبر (ص) وحی فرستاد که در این سفر نیازی به جنگکردن نخواهد شد و کارها بدون به کاربردن شمشیر انجام خواهد شد و خداوند این دستور را تنها به جهت آزمایش یاران و پیروان آن حضرت صادر فرموده، تا آنان را بیازماید و بدان وسیله، نیک از بد و فرمانبردار از نافرمان جدا گردند و آنچه در دل دارند آشکار شود. این جنگ عیار بسیاری از صحابه را روشن کرد و منافقان بسیاری در میان ایشان شناخته شد و کار برخی از آنان به جایی رسید که قصد ترور پیامبر (ص) را کردند. هنگامیکه رسول خدا (ص) آماده رفتن به تبوک شد امیر مؤمنان (ع) را جانشین خود در مدینه قرار داد و به ایشان فرمود که شهر مدینه جز با بودن من یا تو کارش به صلاح میشود. پیامبر (ص) از نیتهای ناپاک دشمنان داخل و خارج مدینه و نیز منافقان آگاه بود و میدانست که جز علی (ع) برای ترساندن دشمن و نگهبانی از مدینه و نگهداری از ساکنان آن، کسی دیگر نمیتواند جای او را بگیرد. هنگامیکه منافقان دانستند علی (ع) قرار است جانشین حضرت در مدینه باشد، از توطئهگری در غیاب ایشان نومید شدند و شروع به بیان سخنانی درباره علل همراه نشدن علی (ع) با پیامبر (ص) کردند. آنان از این سخن گفتند که پیامبر نسبت به علی (ع) بیمهر شده و بر او خشم گرفته و یا اینکه میگفتند وی نیز از جمله راحتطلبانی است که از جنگ گریخته است؛ به ویژه که در آن موقع از سال هوا بسیار گرم بود و بسیاری به بهانههای واهی میکوشیدند که از این جنگ بگریزند. علی (ع) نزد پیامبر (ص) آمد و شایعههای پیرامون خود را به ایشان منتقل کرد. پیامبر (ص) نیز جملهای فرمود که دهان یاوهگویان را بست. ایشان فرمود: آیا خشنود نیستی که نسبت تو به من نسبت هارون به موسی است؛ جز اینکه پیامبری پس از من نخواهد بود[۶۷]. از امام رضا (ع) منقول است که پیامبر (ص) در غزوه تبوک، امیر مؤمنان (ع) را در مدینه بر جای گذاشت و با خود نبرد. علی (ع) گفت: «آیا مرا بر جای میگذاری و با خود نمیبری؟» پیامبر (ص) فرمود: «آیا خشنود نیستی که منزلت تو نسبت به من مانند منزلت هارون به موسی است جز اینکه پس از من پیامبری نیست»[۶۸].[۶۹]
داستان مباهله
در روایتهای نقلشده از امام رضا (ع) درباره امام علی (ع) بیشترین توجه به جریان مباهله دیده میشود. امام رضا (ع) برترین فضیلت امیرمؤمنان (ع) را در آیه مربوط به همین ماجرا میداند. در سال نهم هجری که به «عام الوفود» مشهور است، از جمله گروههایی که به مدینه آمدند، چهارده نفر از بزرگان مسیحیت از نجران بودند که مهمترین آنها عبارت بودند از، ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم و نماینده رسمی کلیساهای روم و حجاز، عبد المسیح ملقّب به عاقب که در خردمندی شهرت داشت و شخصی به نام «ایهم» مشهور به «سید». آنان پس از سفری دشوار، لباسهای خود را درآوردند و با جامههای فاخر ابریشمی و انگشترهای طلا وارد مسجد پیامبر شدند؛ اما حضرت به آنان بیاعتنایی کرد و جوابشان را نداد. آنان با عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف آشنایی پیشین داشتند و برای فهم علت دوریجستن پیامبر (ص) از ایشان به آنان مراجعه کردند. آن دو نیز چاره کار را نزد علی (ع) دانستند. امام به آنان فرمود که لباسها و انگشترهایتان را دربیاورید و با همان لباس سفر نزد ایشان بروید. هیأت مسیحی چنان کردند و مقبول پیامبر (ص) واقع شدند. حضرت به آنان فرمود: به خدا سوگند که بار نخست شیطان همراهتان بود. سپس آنان شروع به پرسش از پیامبر (ص) کردند. آنان گفتند درباره عیسی (ع) چه میگویی؟ پیامبر (ص) فرمود: مسیح، بنده خداست که او را به رسالت برگزیده. اسقف گفت: آیا برای او پدری میشناسی؟ پیامبر (ص) فرمود: نه؛ زیرا پیدایش او از راه نکاح نبوده تا پدر داشته باشد. وی گفت: آیا او مخلوق نیست؟ پیامبر فرمود: آری مخلوق است. آنان گفتند پس چگونه ممکن است کسی مخلوق باشد؛ اما پدر نداشته باشد، با اینکه هر مخلوقی از پدر نشأت یافته است؟ در آن حال خداوند متعال در ردّ سخن آنان آیههای ۵۹ تا ۶۱ آل عمران[۷۰] را نازل فرمود. در این آیهها ضمن بیان کیفیت خلقت عیسی (ع)، جماعت نجران در صورت نپذیرفتن حقیقت، به مباهله دعوت شدند و به آنان گفته شد: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و کسانی که به منزل خود ما و شما هستند فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». پیامبر (ص) پیشنهاد مباهله را به مسیحیان نجران داد و آنان گفتند که باید در این باب بیاندیشیم.
هنگامیکه به خلوت رفتند از عاقب (عبد المسیح) چاره کار را پرسیدند. او که از همه آنان خردمندتر بود گفت به خدا سوگند که شما فهمیدهاید محمد، پیامبر و فرستاده خداست و برای تکمیل دعوت پیامبر شما آمده است. بدانید هرگاه جماعتی با پیامبری مباهله کردهاند، پیر و جوانشان از میان رفتهاند و شما نیز در صورت مباهله چنین سرانجامی خواهید داشت؛ پس بهتر است که برای حفظ خود و دینتان او را به حال خود رها کنید و به شهرتان بازگردید. در این میان اسقف ابوحارثه گفت: اگر محمد با اصحابش در مباهله حاضر شود، بدانید که او دروغگوست و بر او پیروز خواهید شد، اما اگر با نزدیکانش آمد بدانید که او بر حق است و به راستی پیامبر خداست و با او مباهله نکنید. فردای آن روز رسول خدا (ص) با علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) به مکان مباهله آمد و به ایشان فرمود که چون من دعا کردم شما آمین بگویید. اسقف نجران گفت: ای مسیحیان، من چهرههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جای برکند، قطعاً چنین خواهد کرد. پس مباهله نکنید که نابود خواهید شد و تا قیامت هیچ مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند. آنان نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند ما تصمیم گرفتهایم که با تو مناظره نکنیم و تو بر دین خود باشی و ما بر دین خود. رسول خدا (ص) آنان را به اسلام دعوت کرد؛ اما آنان نپذیرفتند و پیمان بستند که هر سال دوهزار جامه و سی زره به مسلمانان بدهند. پیامبر (ص) پس از این فرمود: «به خداوندی که جانم در دستان اوست، نابودی به مردم نجران نزدیک شده بود و اگر مباهله میکردند، به بوزینگان و خوکان مسخ میشدند و آن وادی، سراسر بر آنان آتش میشد و هرکس و هرچیز که در آن سرزمین میزیست، حتی پرندگان بر بالای درختان، همگی از پای در میآمدند و یکسال نمیشد که همه مسیحیان نابود میشدند».
از آیه مذکور و حکایتی که ذیل آن بیان شده میتوان دانست که همانگونه که مراد از پسران، حسن و حسین (ع) و مراد از زنان، فاطمه (س) است، منظور از کسانی که به منزله خودمان هستند، علی (ع) است و این مطلبی است که اوج قرابت و بلکه وحدت این نورهای پاک را با هم معلوم میکند[۷۱].
امام رضا (ع) به این ماجرا توجه بسیار دارد و استفادههای متعددی از آن میکند. نقل شده که روزی مأمون از علی بن موسی (ع) پرسید: بزرگترین فضیلت امیر مؤمنان علی (ع) که قرآن بر آن دلالت دارد چیست؟ حضرت فضیلت امام علی (ع) در آیه مباهله و جریان آن را برای او تشریح کرد. سپس فرمود: به حکم سخن خداوند، علی (ع) نفسِ پیامبر (ص) است و چون هیچیک از خلق خداوند سبحان بزرگوارتر و برتر از رسول خدا (ص) نیست، لازم است که هیچکس برتر از نفس او نباشد[۷۲]. در روایتها ذکر شده که مأمون درباره این سخن امام رضا (ع) تشکیک کرد و اظهار داشت مگر نه این است که خداوند کلمه «ابناء» را به صورت جمع ذکر نمود و پیامبر (ص) تنها حسنین را فرا خواند و «نساء» را به صورت جمع آورد، در حالیکه رسول خدا (ص) فقط دخترش فاطمه را فراخواند، پس چرا جایز نباشد که مراد از «نفس» خود پیامبر باشد و حضرت خودش را فرا بخواند و نه کس دیگر و این فضیلت ربطی به امیر مؤمنان (ع) نداشته باشد. امام رضا (ع) اشکال وی را وارد ندانست و فرمود: آنچه گفتی نادرست است؛ زیرا کسی که فرا میخواند، درواقع کسی جز خود را فرا میخواند؛ چنانکه فرماندهنده به کسی جز خود فرمان میدهد و معنا ندارد کسی خودش را فرا بخواند. از آنجا که رسول خدا (ص) در جریان مباهله کسی جز امیرمؤمنان (ع) را دعوت نکرد، ثابت میشود که مراد از «نفس» در آیه مباهله، امیر مؤمنان (ع) است. مأمون از این پاسخ قانع شد[۷۳]. در روایتی دیگر که بسیار کوتاه و مختصر است، نقل شده که مأمون از امام رضا (ع) دلیل بر خلافت علی (ع) را پرسید و امام به کلمه «انفسنا» در آیه مباهله اشاره کرد، مأمون گفت: «اگر کلمه «نسائنا» در این آیه نبود» حضرت فرمود: «البته اگر کلمه «ابنائنا» در آیه مباهله نبود»[۷۴]. مراد امام از پاسخشان که فرمود انفسنا، این بود که خداوند در این آیه امیر مؤمنان (ع) را نفس پیامبر (ص) دانسته است؛ اما اشکالی که مأمون کرد و گفت: اگر نبود «نسائنا» منظورش این بوده که کلمه «نسائنا» قرینه «انفسنا» است و در این آیه منظور از «انفسنا» همه مردان حاضر در جریان مباهله است و نه شخص علی (ع) و این فضیلت خاصی را برای ایشان ثابت نمیکند؛ اما اینکه حضرت فرمود اگر نبود «ابنائنا»، مقصودش این بود که اگر مراد از کلمه انفسنا، تمام مردان حاضر در مباهله بود، پس شامل «حسنین» نیز میشد و دیگر نیازی به آوردن «ابنائنا» نبود[۷۵]. گفتنی است که در روایتهای متعددی از پیامبر (ص) که برخی از آنها توسط امام رضا (ع) روایت شده، مکرر به این تصریح شده که علی (ع) از محمد (ص) است و محمد (ص) از علی (ع) و این همان دلالت آیه مباهله است[۷۶].[۷۷]
غدیر خم
یکی از مهمترین مقاطع زندگانی امیرمؤمنان (ع) که در سخنان امام رضا (ع) انعکاس قابل توجهی یافته، واقعه غدیرخم و وصایت و ولایت علی (ع) در این روز توسط رسول خدا (ص) است. در سال دهم هجری پس از مراسم حج، در راه بازگشت به مدینه، پیامبر در موضعی که غدیرخم نام داشت، توقف کرد و دستور داد همه کسانی که جلو رفتهاند یا عقب افتادهاند؛ خود را به آن محل برسانند. وقتی همگان رسیدند مؤذن پیامبر اذان گفت و در هوایی بسیار گرم نماز را اقامه کردند. پیامبر (ص) پس از نماز رو به اصحاب کرد و پس از حمد خداوند فرمود: «ای مردم من به زودی دعوت حق را اجابت کرده و از میان شما میروم و بدانید من مسئولم و شما هم مسئولید. شما درباره مسئولیت من چه میگویید؟ مردم با صدای بلند گفتند ما گواهی میدهیم که تو بنده و رسول خدایی و وظیفه رسالت را به انجام رساندی و آخرین حد از کوشش خود را در این راه نمودی و امر خدا را اعتلا بخشیدی و خدا را بندگی کردی، تا به نقطه پایان عمر خود رسیدی، خداوند تو را جزای خیر دهد. سپس فرمود: «آیا گواهی به یگانگی خدا و نیز رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیختهشدن مردگان در آن روز نمیدهید؟» همه گفتند بلی، شهادت میدهیم. فرمود: «خداوندا گواه باش». سپس فرمود بدانید که من زودتر از شما به حوض میروم و بعد از من شما کنار حوض بر من وارد میشوید، هنگامیکه مرا دیدار میکنید از شما میپرسم بعد از من با «ثقلین» (دو چیز گرانبها) چگونه رفتار کردید. یکی از حاضران برخاست و گفت: ای رسول خدا منظور از «ثقلین» چیست؟ پیامبر (ص) در جواب او فرمود: ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک جانبش به دست پروردگار و جانب دیگرش در دست شماست، پس به آن تمسک جویید تا گمراه نشوید. ثقل اصغر نیز عترت من است و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند. از این دو پیشی نگیرید که هلاک میشوید و عقب نیافتید که باز هلاک خواهید شد. هر که این دو ثقل را یاری کند، یاور من است و هر که آنها را خوار شمرد؛ مرا خوار کرده است و هرکس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته و دشمن آنها دشمن من است. آگاه باشید که امتی هلاک نشدند مگر اینکه از هوا و هوس خود پیروی کردند. سپس فرمود: «ای مردم چه کسی به مؤمنان از آنان سزاوارتر است؟». گفتند خدا و رسول او داناتر است. فرمود: «به راستی که خداوند مولای من است و من نیز مولای مؤمنانم و از مؤمنان به ایشان سزاوارترم، سپس دست علی بن ابیطالب (ع) را بلند کرد و فرمود: «هر که که من مولای اویم، علی مولای اوست، خدایا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار» و این جمله را سه بار تکرار فرمود[۷۸].
در سخنان امام رضا (ع) آمده که پیامبر (ص) پس از بیان ولایت علی (ع) بر عموم مسلمانان، دست به دعا برداشت و برای امیر مؤمنان (ع) و خاندان و فرزندان وی دعا کرد و از خداوند درخواست کرد که دوستان علی و خاندانش را دوست بدارد و دشمنانشان را خوار نماید و عاقبت امرشان را به خیر نماید و آنان را به روحالقدس تأیید فرماید و منصب امامت را در آنان قرار دهد[۷۹]. در سخنان امام رضا (ع) درباره روز غدیر و فضایل آن مطالبی بیان شده که ما درباره کمتر چیزی نظیر آن را در سخنان حضرت سراغ داریم. حضرت در توصیف این روز به گونهای سخن میگویند که گویی همه نیکوییهایی که قرار است دین، حکمت و اخلاق به انسان بدهند، در آن جمع شده است. علی بن موسی (ع) میفرماید: «وقتی قیامت شود، چهار روز را به سوی خدا میبرند و آن روزها قربان، فطر، جمعه و غدیر است. در میان اینها، روز غدیر مانند ماه در میان ستارگان است و غدیر روزی است که ابراهیم (ع) از آتش نجات یافت و آن روز را برای سپاسگزاری از خداوند، روزه گرفت. آن روزی است که خداوند با راهنما قرار دادن علی (ع) به دست پیامبر (ص)، دین را به اکمال رساند و فضیلت و وصایت او را آشکار کرد. غدیر روز کمال دین و روز به خاک مالیدهشدن بینی شیطان است و روزی است که اعمال شیعیان و محبان اهل بیت (ع) پذیرفته میشود. در این روز عمل مخالفان امیرمؤمنان (ع) بر باد میرود و فرشتگان به مدح محمد (ص) میپردازند و برای شیعیان آمرزش میخواهند. غدیر روزی است که خداوند در آن بر توش و توان اهل عبادت و سخاوت میافزاید و آنان را از آتش دوزخ دور مینماید. روز قدردانی خدا از اعمال شیعیان و آمرزش گناه آنان و پذیرش عملشان است. روز زدودن رنج و اندوه و افکندن بار گناهان و روز بخشش است. روز نشر دانش است و روز جشن و شادی. روزی که دعا در آن مستجاب میشود. این روز، روز عید خاندان محمد است و روز مهر و دوستی و رسیدن به رحمت خدا و خودسازی است. هرکس در این روز، روزهداری را اطعام کند، هزاران هزار کس را اطعام کرده. مؤمنان در این روز چون به هم میرسند بگویند سپاس خدای را که ما را از متمسکان به ولایت علی (ع) قرار داد و به یکدیگر لبخند بزنند و هرکس چنین کند در قیامت خداوند به او نظر رحمت میافکند و هزار حاجتش را برآورده میکند»[۸۰]. حضرت علی بن موسی (ع) میفرماید: «در روز غدیر خداوند پذیرش ولایت را به آسمانیان و زمینیان عرضه داشت و هر آنکه پذیرفت، از آن خرمی و شادمانی یافت»[۸۱]. امام، مثال مؤمنانی را که در غدیر، ولایت امیر مؤمنان (ع) را پذیرفتند مانند فرشتگانی میداند که بر آدم سجده کردند و حال کسانی که از پذیرش ولایت حضرت سر باز زدند، مانند ابلیس میداند[۸۲]. امام رضا (ع) در این روز بسیار شادمان بود و میکوشید دیگران را در شادی خود شریک نماید. امام در روز غدیر مردم را اطعام میکرد و برای خانههایشان، خوراک و پوشاک و کفش و انگشتر و انواع صلهها میفرستاد. حضرت جامه نو میپوشید و آراسته میکرد و مانند دیگر معصومان (ع) برای مردم سابقه و فضیلت آن روز را بیان مینمود[۸۳]. یکی از مطالبی که حضرت در روز غدیر بیان میفرمود، خطبهای بود که امیر مؤمنان (ع) در یکی از روزهای غدیر ایراد فرموده بود و عین عبارتهای آن توسط امام رضا (ع) بیان شده است. این خطبه که بسیار مورد توجه امام رضا (ع) بوده نکتههای برجستهای را درباره غدیر دربر دارد. حضرت علی (ع) در این خطبه خود را معرفی کرده و به جایگاه مهم خود در راهیافتن و ارشاد مردم اشاره میکند و از این سخن میگوید که کسانیکه از اطاعت او سر باز زدند، استکبار ورزیدند و از صراط مستقیم منحرف شدند. حضرت به مردم توصیه میکند که در روز غدیر به خانواده و برادرانتان نیکی نمایید و پروردگارتان را برای نعماتی که به شما ارزانی داشته، سپاس بگزارید و بدانید هر کار نیک در این روز پاداشی شگفت و عظیم دارد[۸۴][۸۵]
لقب امیرالمؤمنین
پس از واقعه غدیر و اعلان ولایت علی (ع)، نشانههای مخالفت برخی صحابه آشکار شد؛ پیامبر (ص) در هر موقعیت به مردم از پیروی ثقلین و ولایت امیر المؤمنین (ع) سخن میگفت. رسول خدا (ص) از سالها قبل مقدمات وصایت و خلافت حضرت علی (ع) را فراهم کرده بود و از عظمت مقام وی حکایت میکرد. در سخنان امام رضا (ع) موارد متعددی از این سخنان دیده میشود. چنانکه امام رضا (ع) میفرماید: «حضرت محمد (ص) از صحابه خود خواسته بود که وقتی به علی (ع) سلام میدهند، او را امیر المؤمنین بخوانند»[۸۶]. این لقب که اختصاصی حضرت است ابعاد وسیعی را در ولایت صوری و معنوی وی دربر دارد. امیرمؤمنان (ع) کسی است که بر مردم تسلط راستین دارد و چنین چیزی میسر نمیشود، مگر اینکه امیر، بهرههایی معنوی از جنس پیامبر داشته باشد. از مهمترین این بهرهها دانش الهی است.
در روایتهای مروی از امام رضا (ع) نیز معنای امیرالمؤمنین در افق چنین معنویتی شرح داده شده است. شخصی از امام رضا (ع) میپرسد که چرا علی (ع) امیرالمؤمنین نامیده شد؟ حضرت در پاسخ با توجه به ریشه لغوی و کاربرد قرآنی آن میفرماید: زیرا برای مؤمنان آذوقه دانش فراهم میآورد[۸۷]. تأکید بر دانش امام علی (ع) در این روایت و دیگر روایتها از آن روست که مهمترین ارمغان پیامبری، دانشی غیبی است. پیامبر (ص) از غیب برای مردم سخن میگوید و آنان را دعوت به ایمان به آن میکند. بر اساس تفسیر امام رضا (ع)، امیر مؤمنان کسی است که به چنین دانشی متصل باشد و بهرهمند از چنین علمی باشد. پیامبر (ص) خود را شهر علم و علی (ع) را دروازه آن میدانست و این مضمون مکرر در روایتهای علی بن موسی (ع) بیان شده است[۸۸]. در روایتهای نقل شده از ناحیه امام رضا (ع) ذکر شده که در زمان پیامبر (ص)، در واقعهای خضر نبی (ع)، علی (ع) را خلیفه چهارم البته پس از آدم، داوود و هارون خواند. در این روایت علی بن موسی (ع) میفرماید که علی (ع) همراه پیامبر (ص) در کوچهای در مدینه راه میرفتند که با پیرمردی باشکوه روبرو شدند و آن شخص به علی (ع) چنین سلام کرد: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو ای چهارمین خلیفه! امیرالمؤمنین معنای این سخن را از رسول خدا (ص) پرسید و حضرت به چهار آیه از قرآن کریم[۸۹] استناد جست و این چهار خلیفه را به ترتیب آدم، داوود، هارون و علی (ع) معرفی کرد و فرمود: تو وصیّ و دستیار و پرداختکننده دیون منی و تو برای من جایگاه هارون را برای موسی ما داری[۹۰]. امام رضا (ع) امیرالمؤمنین را برترین امت میداند که از ناحیه خداوند به وصایت رسول خدا با انتخاب شده است[۹۱].[۹۲]
احادیثی از امام رضا (ع) درباره امیرالمؤمنین (ع)
دیگر عنوانی که علی بن موسی (ع) به استناد به سخنان پیامبر (ص) برای علی (ع) ثابت میداند، منصب امامت است. از امام رضا (ع) نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: پس از من علی، امام هر مؤمن است[۹۳]. در روایتهای منقول از امام رضا (ع) تعدادی حدیث قدسی در تشریح جایگاه امیرالمؤمنین دیده میشود که سه حدیث از آن میان اهمیت بیشتری دارد. در یکی از این احادیث قدسی، خداوند میفرماید: علی بن ابی طالب (ع)، حجت من بر خلق و حاکم دین من است. از صلب او امامانی را بیرون میآورم که به فرمان من بر میخیزند و به راه من دعوت میکنند. به وسیله آنان از بندگانم دفع بلا مینمایم و رحمتم را میگسترم. در حدیث قدسی دیگر، خداوند ولایت علی بن ابیطالب (ع) را قلعه و حصار خداوند معرفی کرده که هرکس بدان در آید، از عذاب الهی در امان خواهد ماند[۹۴]. چنین بیانی را از امام رضا (ع) درباره «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» داریم که حاکی از نسبت توحید و ولایت است[۹۵]. در سومین حدیث قدسی آمده که منم خدا و جز من خدایی نیست و آفریدگان را به قدرتم آفریدم و پیامبرانی به سوی خلق فرستادم و از میان همه، محمد را محبوب و برگزیده خود انتخاب کردم و برایش علی را برگزیدم و او را برادر و وصی و خلیفهاش قرار دادم تا کتابم را برای مردم تبیین کند و فرمانم را در میانشان اجرا نماید. او را نشانه هدایت قرار دادم تا خلق گمراه نشوند و کسی که به او پناه جوید، از آتشم در امان باشد. به عزتم سوگند که دوستدار او از آتش دور است و دشمنانش در دوزخ[۹۶].
آنچه امام رضا (ع) از پیامبر (ص) درباره امام علی (ع) نقل کرده، فراوان و شگفت است. علی بن موسی (ع) میفرماید که رسول خدا به علی (ع) فرمود: آنچه را برای خودم دوست دارم، برای تو نیز دوست دارم و آنچه را برای خود ناخوشایند میدانم، برای تو نیز ناخوش میدارم[۹۷]. در روایتی دیگر از امام رضا (ع) نقل شده که رسول خدا (ص) به امام علی (ع) فرمود: ای علی! سه چیز به تو داده شده که به هیچکس پیش از تو داده نشده است و آن پدر همسری چون من، همسری چون فاطمه و فرزندانی چون حسنین است[۹۸]. امام هشتم میفرماید پیامبر (ص) به علی فرمود: من از خداوند پنجچیز در رابطه با تو خواستم که اجابت شد. اول اینکه نخستین کسی باشم که پس از بیرونآمدن از قبر با تو باشم. دوم خواستم چون مرا برای حساب نزد میزان عمل در قیامت برند، تو آن هنگام با من باشی، سوم خواستم تو در قیامت پرچمدار من باشی، چهارم خواستم که امّتم در قیامت به دست تو از حوضم سیراب شوند. پنجم خواستم تو حرکتدهنده و جلودار امّت من به بهشت برین باشی[۹۹]. با همه فضایل علی (ع) که در کلام پیامبر (ص) انعکاس یافته بود، باز هم پیامبر (ص) واقف به این بود که برخی از امّتش به علی (ع) و مسلمانان جفا میکنند و راهی را میروند که مورد رضایت خدا و رسول او نیست. در سخنان امام رضا (ع) روایتی دیده میشود که در آن رسول خدا (ص)، علی (ع) را از آیندهاش خبر میدهد و به او میگوید که جفاها نسبت به او خواهد شد. در این روایت آمده که تو پس از من ستم خواهی دید، وای بر کسی که به تو ستم کند و به حقّت تعدی نماید و خوشا آنکس که از تو پیروی کند و جز تو کسی را برگزیند. پس از من با تو جنگ خواهند کرد. وای به حال کسی که با تو بجنگد و خوشا به حال کسی که کنارت بجنگد. تو کسی هستی که پس از من، گفتار مرا به زبان میآوری و با زبان من سخن میگویی. وای به حال کسی که سخن تو را رد کند و خوشا کسی که تو را تصدیق نماید[۱۰۰].[۱۰۱]
مظلومیت امیرالمؤمنین (ع) پس از رحلت پیامبر (ص)
در همان لحظاتی که علی (ع) در حال کفن و دفن پیامبر بود، جماعتی از انصار در محلی به نام سقیفه بنی ساعده گرد آمدند تا تکلیف حکومت پس از رسول خدا (ص) را در میان اعراب معیّن کنند. خبر اجتماع مذکور در مدینه منتشر شد و به گوش ابوبکر و عمر نیز رسید. آنان بلافاصله خود را به محل سقیفه رساندند و کوشیدند که سرانجام این تجمّع را به نفع خود رقم بزنند و چنین کردند[۱۰۲]. آنان در انتخاب خود کمترین توجهی به معیارهای اسلامی و سخنان رسول خدا (ص) نکردند. ابوبکر و عمر پس از اینکه توانستند به کمک یاران خود و به ویژه اسلمیان بر اوضاع مسلط شوند، در پی آن برآمدند که از اصلیترین رقیبشان که علی (ع) بود، بیعت بگیرند. اخبار حاکی از آن است که در همان روز به دنبال ایشان فرستادند که بیاید و با ابوبکر بیعت کند. حضرت سر باز زد و عمر و ابوبکر به این نتیجه رسیدند که با خشونت حضرت را به بیعت وادار کند و ایشان را با وضع نامناسبی کشانکشان به مسجد بردند و حتی حرمت خانه فاطمه (س) و بدن پیامبر (ص) را رعایت نکردند. امام علی (ع) بعدها در پاسخ معاویه به مظلومیت خود در این روز اشاره کرد[۱۰۳]. ابوبکر در آستانه مرگ از این کار خود اظهار پشیمانی کرد و گفت: ای کاش که درِ خانه فاطمه (س) را نگشوده بودم و مردان را به خانه او نریخته بودم، اگر چه درِ آن خانه برای جنگ با من بسته شده بود[۱۰۴]. افراد بسیاری از صحابه مانند سعد بن عباده، سلمان، ابوذر و... با انتخاب سقیفه مخالفت کردند که در نهایت موجب تغییری نشد. اهل بیت پیامبر (ص) به ویژه علی و فاطمه (ع) صراحتاً بیعت با ابوبکر را خروج از طریق حق میدانستند و از آنان میخواستند که پاس خواسته خدا و رسول را بدارند[۱۰۵].
بر خلاف آنچه برخی ادعا کردهاند خاندان پیامبر (ص) همواره به نصوص وارده از رسول خدا در وصایت علی (ع) استناد میجستند که با بیاعتنایی روبرو میشد[۱۰۶]. علی (ع) که روزگار خود را مستعد فتنهای بزرگ میدانست، به مصلحت مسلمانان میاندیشید و مصلحتی مهمتر از حفظ دین خدا نمیدانست؛ از اینرو تنها با سخنگفتن به حقطلبی میپرداخت[۱۰۷]. خاندان پیامبر (ص) در ماجرای فدک نیز همین رویه را پیش گرفتند و مورد ستم قرار گرفتند. حضرت زهرا (س) طی سخنانی روشنگرانه تصرف فدک را در راستای غصب خلافت تفسیر کرد[۱۰۸]. ستم بر خاندان علی (ع)، فاطمه (س) را بیمار کرد. او با خطبههای روشنگرانه خود حجت را بر غاصبان خلافت تمام کرد و در آستانه مرگ به نشانه اعتراض خواست که هیچ شخصی از آنان که به علی (ع) و اهل بیتش ستم کردهاند بر جنازهاش حاضر نشود. فاطمه (س) در بستر بیماری با زنان مهاجرین و انصار ملاقات کرد؛ ضمن انتقاد از دنیادوستی و دینفروشی ایشان، فرمود یارینکردن علی (ع) در احقاق حقش آیندهای تیره و تار را برای ایشان رقم میزند و موجب میشود کسانی بر ایشان مستولی گردند که رحمی بر آنان نمیکنند[۱۰۹]. منابع سخنان اندوهناک علی (ع) را در سوگ فاطمه (س) گزارش کردهاند[۱۱۰].
امیر المؤمنین به جهت تهدید اسلام و مسلمانان از ناحیه اهل ردّ ناگزیر شد که با ابوبکر بیعت کند. حضرت در این باب فرمود: من اندکی از بیعتکردن دست بازداشتم که میدیدم خود از هر کس دیگر که به جانشینی رسول خدا (ص) برگزیده میشود، سزاوارترم. زمانیکه خدا میخواست در آن حال درنگ کردم، تا وقتی که دیدم برخی مردم از دین بازمیگردند و به نابودی دین خدا و آیین محمد (ص) و ابراهیم (ع) دعوت میکنند. ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمانان برنخیزم، در دین رخنهای پدید آید و بنای مسلمانی ویران گردد و اگر چنین شود مصیبت آن بر من بزرگتر خواهد بود از محروم شدن از حکومت بر شما که متاعی است چند روزه و زوالپذیر[۱۱۱]. علی (ع) چون به دلیل پیشگفته با ابوبکر بیعت کرد، کوشید تا از طریق مشورتدادن و نصیحتکردن تا حدی جلوی خطاها و افراط و تفریطها را بگیرد. حضرت از اختلافافتادن در میان مسلمانان و هرج و مرج در جامعه نوپای اسلامی بیمناک بود، از اینرو هر چند برخی امور بر خلاف دانش و خواسته ایشان بود؛ با آن مخالفت نمیکرد و میکوشید وجه درست آن را به آنان بیاموزد. حتی سالها بعد در زمان عثمان که امام را به حضور در شورای شش نفره دعوت و بلکه اجبار کردند، علیرغم مخالفت برخی نزدیکان از حضور در آن مجمع، اعلام داشت که من از اختلاف بدم میآید[۱۱۲].[۱۱۳]
فعالیتهای امام در زمان خلفای سهگانه
خلافت ابوبکر
امیر المؤمنین (ع) در زمان خلافت ابوبکر بارها برای ابوبکر و دیگران اعم از مسلمان و غیر مسلمان احکام و معارف اسلامی را تبیین میکرد. حضرت درباره کسانیکه زکات نمیپرداختند به ابوبکر گفت: از آنان به آن مقدار زکات بگیر که در زمان پیامبر (ص) میدادهاند؛ نه کمتر نه بیشتر. ابوبکر نیز گفت با آنان میجنگم حتی اگر از دادن یک تکه طناب امتناع کنند[۱۱۴]. در زمان تهدید مدینه از جانب مرتدان نیز علی (ع) به میدان آمد و به همراه طلحه، ابن مسعود و زبیر از شهر مدینه در مقابل دشمنان محافظت نمود[۱۱۵]. حضرت به ابوبکر فرمود: آنچه را که رسول خدا (ص) تا آخرین لحظات حیات خود درباره روم مدّنظر داشت، دنبال کند و فتنه آنان را خاموش کند و بداند که در این راه پیروز است[۱۱۶].
مهمترین کاری که امام در زمینه فرهنگی در این ایام انجام داد، جمعآوری قرآن و نوشتن تفسیری بر آن است که در بحث از مصحف ایشان در میان محققان مباحث بسیاری پیرامون آن وجود دارد. این قرآن پیش از همه قرآنها جمعآوری شده و در منابع ذکر شده که ایشان فرمود: از خانه برون نمیشوم، مگر اینکه قرآن را گردآوری کنم. ایشان این کار را به انجام رساند و آن را در مسجد ارائه کرد، اما مورد بیمهری واقع شد و حضرت قرآن خویش را به خانه بردند و این مصحف یکی از میراث ائمه معصومین (ع) پس از ایشان شد[۱۱۷].
امام در مواجهه با سؤالها و شبهات مطروحه در جامعه دینی نیز به نحوی مسئولانه برخورد میکرد. نمونههای متعددی از این مواجهات در منابع ذکر شده است[۱۱۸]. علی (ع) در عصر ابوبکر در امور قضایی نیز کمکهای قابل توجهی به مسلمانان میکرد و بسیاری از خطاکاریها در این زمینه را با دانش خود متذکر میشد و آنها تصحیح میکردند[۱۱۹].[۱۲۰]
خلافت عمر
امام علی (ع) در دوران خلافت دهساله عمر نیز همان شیوه پیشین عهد ابوبکر را ادامه داد و کوشید در مقام مشاوری دانشمند و خیرخواه نقش خویش را ایفا کند. در عصر عمر، اسلام از مرزهای عربستان گذر کرد و فتوحات بسیاری نصیب مسلمانان شد و متعاقب آن ثروت کلانی به بیتالمال مسلمین سرازیر شد. عمر در مواردی که دچار مشکل میشد به سراغ امام علی (ع) میآمد. برای نمونه یکی از مشکلات مهم این عصر مسأله تقسیم یا عدم تقسیم زمینهای مفتوحه بود و اینکه آیا چنین زمینهایی باید در اختیار فاتحان قرار بگیرد و یا اینکه در اختیار صاحبان اصلی آن باشد. این بحث نخستینبار درباره زمینهای حاصلخیز اطراف کوفه مطرح شد. برخی از سپاهیان معتقد بودند که باید این زمینها در مالکیتشان قرار گیرد. عمر این مطلب را با امام علی (ع) مطرح کردند و ایشان ضمن مخالفت به وی فرمود که نباید تنها به نسل کنونی نظر داشت و نسلهای دیگر را بینصیب گذاشت. باید مالکیت این اموال در اختیار صاحبانش باشد و آنان صرفاً به دولت اسلامی مالیات بپردازند. عمر نیز رأی حضرت را برگزید و عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را جهت مسّاحی زمینهای کوفه و تعیین مالیات بدانجا مأمور کرد[۱۲۱]. درباره اموالی که به خلیفه میرسید نیز نظر حضرت آن بود که اندک مالی نباید در صندوق بیتالمال باقی بماند و سریعاً باید در میان مسلمانان تقسیم شود[۱۲۲]. ایشان خود نیز در مقام تقسیمکننده خمس، تا مالی به دستشان میرسید، میان فقرای بنیهاشم و اهل بیت (ع) تقسیم میکرد و درهمی را نزد خود نگاه نمیداشت[۱۲۳].
در زمان عمر یکی از مسائل مهم در ارتباطات دیوانی و اداری مسأله تاریخ بود. این مطلب توسط ابوموسی اشعری به عمر گوشزد شد و او نیز از برخی افراد از جمله علی (ع) در این زمینه نظر خواست. برخی بر آن بودند که مبعث رسول (ص) را مبدأ تاریخ اسلام قرار دهند، اما حضرت اعلام کرد زمان هجرت پیامبر (ص) را مبدأ تاریخ قرار ده و این مطلب مورد پذیرش عمر قرار گرفت[۱۲۴]. علی (ع) علاوه بر مشاوره، گاه نیز به عنوان جانشین خلیفه در مدینه به رتق و فتق امور میپرداخته است. یکی از این موارد وقتی است که عمر برای فتح بیتالمقدس میرود[۱۲۵]. امام در این عصر در بسیاری از امور دینی، سیاسی، قضایی، کلامی و... عمر را یاری کرد. اهمیت حضور ایشان در جامعه اسلامی و مشکلگشایی ایشان به گونهای بود که عمر بارها گفت: «پناه میبرم به خدا از معضلی که علی بن ابیطالب (ع) برای حل آن نباشد»[۱۲۶]. او همچنین به دفعات در مواضع مختلف که علی (ع) احکام و اقوال نادرستش را تصحیح میکرد، میگفت: «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد»[۱۲۷]. پس از عمر، عثمان به خلافت نشست. عثمان همه مناصب مهم را به بنیامیه سپرد. کوفه و شهرهای وابسته به آن در اختیار ولید بن عقبه بود که قرآن او را «فاسق» خوانده بود[۱۲۸] و شام و شهرهای وابسته آن در اختیار معاویه بود که عمر او را «کسرای عرب» لقب داده بود و چون پادشاهان زندگی میکرد[۱۲۹]. امام علی (ع) به عثمان تذکر میداد که حدود الهی را مهمل میگذاری و قانون خدا را تغییر میدهی. در ماجرای مست نمازخواندن ولید، اعتراض امام علی (ع) و در پی آن مردم و حتی عایشه و طلحه و زبیر شدیدتر شد ولید چون به مدینه آمد و آشکار شد که به راستی شراب نوشیده، به حد زدن محکوم شد، اما به جهت جایگاه وی نزد عثمان کسی حاضر به اجرای حد نشد و علی (ع) چون چنین دید برخاست و حدّ خدا را بر وی جاری کرد[۱۳۰].[۱۳۱]
خلافت عثمان
در عصر عثمان با برخی از صحابه و تابعین پیامبر (ص) رفتارهای نامناسبی شد. از جمله کسانی که در این زمان مورد آزار بسیار واقع شدند، ابوذر غفاری بود که هر دو مورد تفقّد و دلجویی امام علی (ع) قرار گرفتند[۱۳۲]. چند سالی از خلافت عثمان نگذشت که اندکاندک به علل مختلف مخالفت با او آغاز شد. مخالفان میگفتند عثمان خویشان خود را برگزید و چراگاه را به انحصار در آورد و با مال خدا و مسلمانان خانه ساخت و مزرعهها و مالها فراهم نمود. عجیب اینکه هرکس به عثمان از کارگزارانش شکایت میکرد، او به جای تحقیق، شاکیان را تهدید میکرد و این در نهایت در غائله مصر موجبات مرگ او را فراهم آورد. مردم مصر که از دست عبدالله بن سعد به تنگ آمده بودند، نزد عثمان به دادخواهی آمدند، اما وی به آنان گفت: چرا بدون اجازه من از مصر به مدینه آمدید؟ آنان گفتند آمدهایم تا از تو و کارهایت و نیز کارگزارت شکایت کنیم. نزاع میان ایشان بالا گرفت و به مسجد کشیده شد و عایشه و طلحه نیز به آنان پیوستند. عثمان خواهان مداخله علی (ع) شد و ایشان پس از گفتوگوی بسیار با وی، او را به مصالحه با آنان دعوت کرد. عثمان مکتوبی نوشت و عهد کرد که رفتار ناپسند خویش را تکرار نکند و راه قرآن و سنت پیامبر (ص) را در پیش گیرد و علی (ع) ضمانت کرد که عثمان، مواد عهدنامه را رعایت کند[۱۳۳]. عثمان و مروان خلاف عهدی که کرده بودند رفتار کردند و معترضان که دیدند عثمان قصد اصلاح ندارد به مدینه بازگشتند و او را محاصره کردند و پس از چند روز محاصره، او را به قتل رساندند. در این چند روز حتی اجازه آبدادن به وی را نمیدادند و تنها کسی که چندبار به وی آب رساند، علی (ع) بود[۱۳۴].
رابطه عثمان با علی (ع) چندان دوستانه نبود. از سعید بن مسیب نقل شده که دیدم میان عثمان و علی درگیری لفظی شدیدی به وجود آمد و کار تا آنجا پیش رفت که عثمان خواست تازیانهاش را به علی (ع) بزند و من مانع شدم[۱۳۵]. حتی عثمان میخواست به علی (ع) نیز مال هنگفتی بدهد و حضرت به وی متذکر شده که این مال متعلق به تو نیست که چنین بذل و بخشش میکنی، پس از این، عثمان با چوبدستی به حضرت حمله کرده است[۱۳۶].
عثمان نزد عباس بن عبدالمطلب نیز از علی (ع) شکایت میکرد و میگفت او موجب شده که من در میان خلق بیارزش شوم[۱۳۷]. عثمان در موضعی با بیاحترامی تمام به علی (ع) میگوید که تو برتر از مروان بنحکم نیستی[۱۳۸]. با این همه حضرت لحظهای از خیرخواهی درباره وی کوتاهی نمیکرد و خطاهایش را به او متذکر میشد و راه درست را به او میآموخت. عثمان نیز در لحظههای دشوار همیشه به ایشان مراجعه میکرد و حق خویشاوندی خود را به یاد حضرت میآورد. علی (ع) نیز بارها او را کمک کرد، به گونهای که در جایی فرمود به خدا سوگند او را یاری کرده و از او دفاع نمودم، به طوریکه از زیاده کوشش کردن در همراهیش ترسیدم گناهکار باشم[۱۳۹].
حضرت در زمینه امور فقهی و قضایی نیز مانند عهد دو خلیفه قبل از هیچ کمکی مضایقه نمیکرد[۱۴۰] به گونهای که عثمان ایشان را در این زمینهها به مخالفت بسیار با خود متهم ساخت و گفت: إنك لكثير الخلاف علينا[۱۴۱]. حضرت نیز در مقابل چنین اعتراضاتی به وی میفرمود که از سنت رسول خدا (ص) برای رضایت هیچکس دست بر نمیدارم[۱۴۲].[۱۴۳]
خلافت امیرالمؤمنین (ع)
پس از مرگ عثمان، مردم به جانب علی (ع) رفتند و از وی خواستند که منصب خلافت را عهدهدار شود. حضرت به آنان از دشواری کار، شرایط نامساعد و روش متفاوت خود در مدیریت سخن گفت و از آنان خواست که از او تنها مشاوره بخواهند و دیگری را برای این کار برگزینند[۱۴۴]. پس از اصرار بسیار جماعات مختلف مردم، علی (ع) بیعت خود را مشروط به بیعت اهل بدر کرد و چون جماعتی از اصحاب بدر به خانه امام رفتند و از وی خواستند کار خلافت را بپذیرد، حضرت فرمود چنین امری را نمیتوان در نهان انجام داد و باید به مسجد رفت و در انظار عمومی آن را به انجام رساند. حضرت میخواست خلافتش مانند آنچه در سقیفه واقع شد، ناگهانی و نیاندیشیده نباشد و قاطبه مسلمانان بدان رضایت داشته باشند. حضرت برخلاف برخی به بیعت با زور و جبر اعتقادی نداشت و از اینرو هرکس از بیعت با ایشان امتناع میکرد، او را به حال خود میگذاشت و حتی کسانی را که میخواستند، آنان را به جبر به بیعت وادارند، از این کار منع مینمود. برای نمونه چون سعد بن ابیوقاص و عبدالله بن عمر ابتدا از بیعت خودداری کردند، حضرت فرمود آنان را رها کنید[۱۴۵].[۱۴۶]
جنگ جمل
عدالت و مساوات علی (ع) و پرهیز از دادن امتیازهایی که در دوره خلفای پیشین مرسوم شده بود، برخی از صحابه را که به این رویه عادت کرده بودند، ناخشنود کرد. از جمله آنان طلحه و زبیر بودند که به بهانه حج از مدینه خارج شدند و با شتاب به مکه رفتند که محل حضور دشمنان علی ما بود. آنان پند معاویه و بنی امیه را پذیرفتند و خود را خواهان خون عثمان معرفی کردند و از مظلومیت عثمان حکایتها ساختند و دست به شورش علیه خلیفه مسلمین زدند. طلحه و زبیر، مروان و عبدالله بن زبیر و برخی دیگر از بنیامیه به این نتیجه رسیدند که برای مشروعیت چنین شورشی لازم است، شخصی را پیش بیاندازند که در انظار خلق به جهت ارتباطش با خاندان رسالت، بتواند جلب نیرو و امکانات کند. آنان عایشه را بهترین شخص برای این کار دیدند. بیعتشکنان (ناکثین) به جهت عدم توانایی مواجهه با مدینه به بصره رفتند. همین که خبر خروج بیعتشکنان به امام رسید، حضرت با سپاهی کوچک برای منصرفکردن آنان حرکت نمود. در میانه راه لشکری از کوفه به سپاه حضرت پیوست و امام با لشکری بالغ بر دوازدههزار نفر به سمت بصره حرکت کرد و چون به بصره رسید، تا سه روز در پی آن بودند که از طریق گفتوگو و مکاتبه به فتنه پایان دهند و از ریختهشدن خون مسلمانان جلوگیری کنند. امام نامههای جداگانهای به طلحه و زبیر و عایشه نوشت و خطاهای ایشان را متذکر شد. حضرت به طلحه و زبیر نوشت که شما با اختیار بیعت کردید و مرا به قتلی متهم میکنید که هیچ نقشی در آن نداشتهام و اگر سخن مرا باور ندارید، شاهدانی در مدینه هستند که میتوانند میان ما حکمیت کنند. در نامهای که حضرت به عایشه نوشت به وی تذکر داد که گناه تو که چنین از خانه بیرون شدهای و مدعی اصلاحگری هستی و خون عثمان را مطالبه میکنی، از قاتلان عثمان بیشتر است. و تو را چه به خون عثمان؟ عثمان از بنیامیه است و تو از تیره دیگری و تو ولیّ خون او نیستی. در پایان نیز فرمود البته میدانم که جماعتی تو را بدین کار برانگیختهاند و تو خود بدین کار مایل نبودهای. طلحه و زبیر از پذیرش فرمان امام سر باز زدند. عایشه نیز پاسخی نداد. عبدالله بن زبیر برای اینکه سخنان حضرت در سپاه تأثیری نگذارد، برخاست و طی سخنانی همان ادعاهای گذشته را تکرار کرد. علی (ع) باز هم نامهای به عایشه نوشت و او را از ادامه بیعتشکنی منع کرد، اما عایشه گفت که من حریف احتجاج با او نیستم. امام که دید از نامهنگاری و نصیحت، کاری پیش نمیرود و حتی به وی این تهمت را میزنند که علی از جنگکردن میترسد، طی خطبهای فرمود که من هر چه میتوانستم و میدانستم صبر کردم که جنگی واقع نشود و کوشیدم به آنان بگویم که جنگ چه عواقب بدی در پی دارد. پشتسر هم کسانی را میفرستند و میگویند سخن بس است، به میدان بیا. من عمری در محاربت و مبارزت گذاشتهام و در میدان طعن و ضرب نشو و نما یافتهام، سپس دست دعا رو به آسمان بلند کرد و طلحه و زبیر را به دلیل عهدشکنی و جنگافروزی نفرین نمود[۱۴۷]. لشکر امام بر سپاه جمل پیروز شد. امام پس از پیروزی رفتار جوانمردانهای با بیعتشکنان کرد حتی مروان و ولید و عبدالله بن زبیر را که اسیر شده بودند، آزاد کرد. حضرت فرمان داد زخمیان و اسیران را مکشید و فراریان را تعقیب نکنید و هر کس در را به روی خود ببندد و اسلحه زمین بگذارد، رها کنید. علی (ع) سپاهش را از تصرف و غارت اموال اصحاب جمل منع کرد و گفت جز آنچه در میدان با آن جنگیدهاند، چیزی به شما تعلق نمیگیرد[۱۴۸].[۱۴۹]
جنگ صفین
علی (ع) پس از خروج از مدینه علاوه بر فتنه ناکثین در بصره به فتنه معاویه در شام میاندیشید و میدانست دیر یا زود باید با او نیز مقابله کند و مانع ظلمهای او شود. حضرت بیشتر به این دلیل پس از فراغت از فتنه ناکثین، دیگر به مدینه باز نگشت و راهی کوفه شد. او یکبار برای اسلام و رسول خدا (ص) مجبور شده بود از زادگاه خود به مدینه مهاجرت کند و اینبار نیز ناگزیر بود که برای به سامان کردن امور مسلمانان، از مدینه به شهری رود که تنها چند سال پس از وفات پیامبر (ص) بنا شده بود. آمدن او به این شهر دلایل متعددی داشت؛ نزدیکی به شام و کثرت جمعیت و امکان بسیج نیرو برای جنگ و حضور گسترده صحابه، جنگاوران توانا و علاقهمندان به اهل بیت (ع) و قدرت اقتصادی قابل توجه از جمله دلایلی بود که میتوانست حضرت را از مدینه به این شهر بکشاند. امام پس از استقرار در این شهر، نامههای متعددی به معاویه نوشت و او را به اطاعت از خلیفه منتخب مردم دعوت کرد. اما معاویه سرکشی میکرد و خون عثمان را طلب مینمود و از این سخن میگفت که جز جنگ راهی نمانده است. در شوال ۳۶ق امام با لشکری بالغ بر نودهزار نفر به سوی شام حرکت کرد[۱۵۰]. لشکر امام در آستانه پیروزی گرفتار مکر عمرو عاص شد. عمرو پیش از این نیز به معاویه گفته بود که تنها در صورتی بر علی پیروز میشوی که مکر کنی. تیر مکر عمرو در سپاه امام چنان اثر کرد که تیغهای پهلوانان شامی تأثیر نگذاشته بود. تعداد قابل توجهی از لشکریان نزد امام آمدند و ایشان را به توقف جنگ و پذیرش حکمیت قرآن مجبور کردند و به حضرت گفتند که یا مالک اشتر و سپاه را باز میگردانی، یا تو را میکشیم[۱۵۱]. کسانیکه بر حضرت شمشیر کشیدند و ایشان را مجبور به پذیرش حکمیت کردند، بیش از بیستهزار نفر بودند که در رأس آنان اشعث بن قیس حضور داشت که از جانب معاویه از وی دلجویی شده بود[۱۵۲]. معاهده فیمابین، چهارشنبه، سیزدهم صفر سال ۳۷ق نوشته شد و بنا شد علی (ع) و معاویه در ماه رمضان به محل حکمیت در «دومةالجندل» آیند و هر کدام چهارصد کس از پیروان و یاران خویش را همراه داشته باشند. علی (ع) طی سخنانی به همراهان خود فرمود که خطایی بزرگ مرتکب شدید[۱۵۳]. دو حَکَم با یکدیگر به شور نشستند؛ طرفین به این نتیجه رسیدند که علی (ع) را از خلافت عزل کنند و معاویه را نیز از خلافت کنار بگذارند و کار تعیین خلیفه را به شورا بسپارند. در اعلان حکم، عمرو عاص، ابوموسی را فریب داد و حکومت را به معاویه سپرد[۱۵۴].[۱۵۵]
جنگ نهروان
مخالفان حکمیت با امام به کوفه بازنگشتند و با جمعیتی حدود دوازدههزار نفر در «حروراء» اقامت گزیدند. آنان میگفتند داوریکردن در دین خدا در صلاحیت انسانها نیست و تنها داور، خداست. این جماعت تا حدی پیش رفتند که علی (ع) را به جهت پذیرش حکمیت انسانها، کافر دانستند و گفتند که اگر از این کار توبه نکند، او را میکشیم. آنان مرتکب کبیره را کافر میدانستند و معتقد بودند علی، عثمان، معاویه، اصحاب جمل و کسانی که به حکمیت راضی شدند و توبه نکردند، کافرند. آنان همچنین به تکفیر کسانی پرداختند که قائل به کفر افراد مذکور نبودند. آنان معتقد بودند امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به هیچچیزی نیست و در همهجا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد و از اینرو میتوان بر حاکم مسلمان شورش کرد. امام مانند گذشته پیش از ورود در جنگ به احتجاج و نصیحت روی آورد و برای این کار ابن عباس را نزد ایشان فرستاد و به وی فرمود که با آنان از کتاب خدا سخن مگو؛ زیرا آنان نیز به آیاتی دیگر استناد میجویند. با آنان از سنت رسول خدا (ص) احتجاج کن که راهی برای گریز نداشته باشند[۱۵۶]. خود امام نیز با آنان گفتوگو میکرد و همین ارتباطات موجب شد که چندین هزار نفر از خوارج به میان یاران امام بازگردند. حدود چهارهزار نفر از آنان باقی مانده بودند و راه را بر مردم میبستند و آنان را میکشتند. از جمله کسانی که خود و همسرش به دست خوارج به فجیعترین صورتی کشته شدند، عبدالله بن خباب بود که شکم همسرش را دریدند و کودکش را بر نیزه کردند. آنان چندین زن از قبیله طی را نیز کشتند و همچنین یکی از زنان صحابی پیامبر به نام امّسنان صیداویه را نیز به قتل رساندند. امام، حارث بن مره عبدی را نزد آنان فرستاد تا واقعیت را بر ایشان گزارش کند. خوارج وی را نیز به قتل رساندند. مردم نزد امام آمدند و از وجود این گروه اظهار ترس نمودند و از حضرت خواستند که شرّ ایشان را از مردم دفع نمایند. امام نیز با لشکری به سراغ آنان به نهروان رفت و فرمود که قاتلان افراد کشتهشده را در اختیار ما بگذارید تا قصاصشان کنیم و اگر چنین کنید، شما را رها خواهیم کرد و با هم به سراغ شامیان خواهیم رفت. آنان در پاسخ گفتند همه ما قاتل آن افرادیم و خون شما و آنان را حلال میدانیم[۱۵۷]. أمیر المؤمنین (ع)، پرچم امان را به دست ابو ایوب انصاری داد و فرمود هرکس زیر این پرچم بیاید، امان مییابد. حضرت فرمود تا آنان شروع به جنگ نکردهاند، جنگ را آغاز نکنید.
مواجهۀ امام با خوارج اوج جنگ برای تأویل قرآن بود و این همان مطلبی است که رسول خدا (ص) بدان تصریح فرموده بود. از امام رضا (ع) نقل شده که پیامبر (ص) پیشگویی مواجهه أمیرالمؤمنین (ع) را با سه گروه ناکثین (اصحاب جمل)، قاسطین (معاویه و همدستانش) و مارقین (خوارج) را کرده بود و به او فرموده بود که تو جنگکننده با آنانی و شمشیر خدایی که هرگز خطا نمیکند[۱۵۸].[۱۵۹]
امام و سستی کوفیان
پس از دفع فتنه خوارج، امام به تمام کردن کار معاویه میاندیشید. مردم عراق از سه جنگ پیشگفته خسته بودند و از اینرو بهانهجو شده بودند و خطر بزرگی را که در کمینشان بود، در نمییافتند. این بهانهجویی در صفین بیشتر نمایان شد. در آن موضع امام به آنان میفرمود که ما در زمان رسول خدا (ص) با بنیامیه درگیریهای زیادی داشتیم و هیچگاه خسته نمیشدیم و اگر میخواستیم چون شما بیاندیشیم چیزی از اسلام را باقی نمیگذاشتند. شما نیز بدانید که اگر از جهاد بگریزید سوگند به خدا، که از این پس خون خواهید خورد و پشیمانی خواهید برد[۱۶۰]. امام در این روزها از نافرمانی کوفیان به تنگ آمده بود. حضرت خطر بزرگ بنیامیه را میدید و تذکر میداد، اما یاوری نداشت تا ریشه این درخت خبیث را از بیخ بر کند. آنان هر روز جایی را در جهان اسلام ناامن میکردند. معاویه، عمرو عاص را با لشکری به مصر فرستاد و عمرو طی نامهای به محمد بن ابیبکر از او خواست مصر را رها کند و برود. ابن ابیبکر نامهای به امام نوشت و از ایشان یاری طلبید. امام نیز او را به مقاومت توصیه فرمود. امام کوشید تا مردم را به یاری محمد بن ابیبکر دعوت کند، اما عراقیان باز هم سستی ورزیدند و این موجب شد که در جنگی نابرابر، بسیاری از لشکر ابن ابیبکر کشته شوند و خودش نیز به خرابهای پناه برد و در آن تشنه کشته شود و درون خری مرده سوزانده گردد[۱۶۱]. پس از مصر، معاویه به دیگر شهرهای مسلمان میاندیشید. یکی از شهرهایی که وی مایل به تصرفش بود، بصره بود که با تدبیر امام توفیقی در این باب نیافت[۱۶۲].
معاویه که سستی مردم عراق را در مواجهه با خود میدید و میدانست که آنان حاضر به یاری امام نیستند و در این کار اهمال میورزند، افرادی را برای غارت شهرهای مختلف عراق به آن منطقه گسیل میداشت. سفیان بن عوف غامدی یکی از کسانی بود که معاویه برای غارت عراق فرستاد[۱۶۳]. معاویه همچنین بُسر بن ارطاة (ابیارطاة) را که در خونریزی و جنایتکاری اعجوبه روزگارش بود، با لشکری به یمن و حجاز فرستاد. معاویه به او فرمان داد که از راه حجاز به یمن برو و در راه چون به مکانی رسیدی که مردمش در اطاعت علی بودند، نخست زبان برگشای و چنان تهدید کن که یقین کنند از تو رهایی نیابند و تو بر آنها چیرهخواهی شد، سپس اندکی از آنان دست بدار و به بیعت با من دعوت کن، و هرکس که سر بر تافت بکش و شیعیان علی را هرجا که دیدی، بکش. او همچنین به وی گفت در راهی که میروی مردم را از خانههایشان بران و به هرجا که رسی، وحشت برپا کن و به هرکس که رسی اگر در اطاعت ما نبود، اموالش را تاراج کن. وقتی که به مدینه درآمدی چنان بنمای که آهنگ کشتارشان داری و اعلام کن که هیچیک از مردم شهر در نزد تو بیگناه نیستند و عذر کس نمیپذیری تا یقین کنند که آنها را خواهی کشت. پس دست از ایشان بردار و از مدینه رهسپار مکه شو. در مکه متعرض کس مشو، ولی مردم میان مکه و مدینه را سخت بترسان و به هرسو آواره ساز و همچنان برو تا به صنعا و جند رسی. ما را در آنجا پیروانی است و نامههای آنها به نزد من آمده است. او در این فاصله بسیاری از جمله فرزندان عبید الله بن عباس را به قتل رساند. شگفت اینکه هم والی مکه قثم بن عباس وهم والی مدینه ابو ایوب انصاری به جهت بییاوری مجبور به فرار شدند. او در مدینه، انصار را مورد توهین و تحقیر قرار داد و آنان را یهودی خواند و در نجران، مردم را نصارا و برادران میمون نامید. قتل و غارتی که سر به انجام رساند، به راستی که شگفت بود. او بالغ بر سیهزار نفر را کشت و اموال بسیاری را غارت کرد. بُسر به یمن رفت و عبیدالله بن عباس نیز که والی آنجا بود به کوفه فرار کرد و این موجب شد که بُسر بسیاری از مردم صنعا و حسبان را به قتل رساند و جانشین عبیدالله را نیز کشت[۱۶۴].
حضرت برای دفع فتنه بُسر، جاریة بن قدامه را به جانب یمن فرستاد و چون بُسر از آمدن لشکر امام مطّلع شد، به شام گریخت. حضرت در نامهای به جاریه که کاملاً بیانگر مرام و مشی ایشان است و خلاف روش و اندیشه معاویه، او را به نیکی و رعایت اخلاق دعوت فرمود و از هر ظلمی پرهیز داد[۱۶۵]. معاویه هرجا را که میتوانست ناامن کرد و مردمانش را کشت و غارت نمود. او ضحاک بن قیس را به واقصه، قطقطانه، سماوه و ثعلبیه فرستاد و غارت بسیار نمود. امام بارها مردم را به جهاد دعوت کردند، اما آنان با سستی خود تنها عرصه را بر خود تنگ میکردند و آیندهای دشوار و پر از خواری را برای خود و فرزندانشان رقم میزدند. حضرت به آنان میفرمود که پس از من کسانی به سراغتان خواهند آمد که شما را با شمشیر و تازیانه شکنجه میکنند[۱۶۶].[۱۶۷]
شهادت امام
با همه غارتگریهای معاویه و با وجود بیتفاوتی عراقیان، امام لحظهای از فکر دفع شرّ معاویه و ایادیاش فارغ نبود و از اینرو تا آخرین روزهای زندگی در کار جمع نیرو برای مقابله با شامیان بود. حضرت هر چند نتوانست نیروی بسیاری را فراهم آورد، با این همه به این میاندیشید که وظیفه خطیر خود را در قبال دفاع از اسلام و مسلمانان ادا کند. در همین بحبوحه بود که ابن ملجم مرادی حضرت را با شمشیری زهرآلود ضربت زد. گفته شده که امام علی (ع) در سحرگاه ۱۹رمضان سال ۴۰ق هنگام حرکت به سوی مسجد یا هنگام سجده نماز توسط ابن ملجم ضربت خورده و در ۲۱رمضان به جهت شدت جراحت و سمّی بودن شمشیر به شهادت رسیده است[۱۶۸].
حضرت پس از اینکه از ضربت مذکور به بستر افتاد، فرمود اگر زنده ماندم که خود میدانم با او چه کنم، یا او را عفو میکنم یا قصاص، اما اگر کشته شدم او را بکشید. مبادا در کشتن زیادهروی کنید و او را مثله نمایید. او یک ضربت زده و یک ضربت به او بزنید[۱۶۹]. با توجه به اینکه امیر المؤمنین (ع) عالم به قاتل خود بوده است و هم از طریق علم غیب و هم از ناحیه رسول خدا (ص) با وی آشنایی داشته است؛ اما با اینحال به موضعی رفته که به شهادت رسیده، برخی این پرسش را از امام رضا (ع) پرسیدهاند که چنین علمی به راستی برای علی (ع) بوده است؟ علی بن موسی (ع) چنین علمی را برای حضرت ثابت دانسته؛ اما حضور در آن موضع را به این مربوط نموده که امیرالمؤمنین (ع) خودش اختیار کرد که در آن شب تقدیرات خداوند متعال اجرا شود[۱۷۰].[۱۷۱]
فضایل امیرالمؤمنین (ع) در بیان امام رضا (ع)
روایتهای متعددی از امام الرضا (ع) در فضایل امیرالمؤمنین (ع) بیان شده است. امام الرضا (ع) بنا به نقل از پیامبر (ص) میفرماید بهشت، مشتاق علی بن ابیطالب (ع) شد از پروردگار خواستم تا او را ببیند و دوزخ از علی (ع) به خدا پناه برد از پروردگار خواستم تا دوزخ را از علی (ع) دور کند[۱۷۲]. در روایتهای امام رضا (ع) مطالب متعددی درباره دوستی و دشمنی علی (ع) ذکر شده و حتی حضرت، معنای قسیم جنت و نار را هم مرتبط با این مطلب تشریح کرده است[۱۷۳]. در سخنان امام به نقل از پیامبر (ص) آمده که دوستدار علی، دوستدار من است و دشمن و معارض وی، دشمن و معارض من[۱۷۴]. امام رضا (ع) از رسول خدا (ص) نقل میکند که هرکس علی را دوست بدارد در قیامت با پیامبران هممرتبه خواهد بود و هرکس با دشمنی و بغض نسبت به او از دنیا رود، به دینی غیر از اسلام مرده است[۱۷۵]. روایت بلندی در مجموعه روایتهای علی بن موسی (ع) در این باب دیده میشود که حاوی مطالب مهمی است. حضرت در حدیث دیگر به نقل از پیامبر (ص) میفرماید دوستداران علی در آسمان هفتم شناخته شدهاند و آنان دیندار، صاحب ورع، دارای روش نیکو و تواضع در مقابل خداوند هستند، چشمهایشان خاشع و به زیر افتاده و قلبهایشان به یاد خدا ترسان است. حقّ ولایت را شناختهاند و زبانهایشان به ذکر فضائل علی مشغول است، چشمهایشان از سر محبت به تو و امامان از نسل تو گریان است و به آنچه خداوند در کتابش به آن امر فرموده، و به آن سنّتهایی از پیامبر که دلیل و برهان بر آن قائم شده، متدیّناند، و به آنچه «اولوا الامر» بدان دستورشان دهد، عامل و فرمانبردارند، به یکدیگر پیوند دارند و از یک دیگر نبریدهاند، یکدیگر را دوست دارند و بغض و کینه از هم ندارند، ملائکه تا روز قیامت بر آنان درود میفرستند و بر دعای آنان آمین میگویند و برای گناهکار از ایشان استغفار میکنند و به جنازه او حاضر میشوند[۱۷۶]. در حدیثی دیگر از امام رضا (ع) به نقل از رسول خدا (ص) آمده است که شیعیان علی و دوستداران شیعیان وی، آمرزیدهاند[۱۷۷] و در قیامت پیامبر (ص) شفیع آنان است[۱۷۸].[۱۷۹]
منابع
پانویس
- ↑ تفسیر فرات الکوفی، ص۱۸۲، ۱۶۴، ۳۹۳، ۴۵۶، ۵۱۱، ۵۳۳؛ الأمالی، صدوق، ص۱۲۵، ۱۲۶، ۲۰۶، ۲۱۷، ۳۶۷، ۵۸۳؛ الخصال، ج۲، ص۴۰۲، ۴۹۶؛ إثبات الوصیة، ص۱۳۱؛ بحار الأنوار، ج۲۱، ص۲۷۹؛ ج۳۳، ص۲۴۸، ۲۳۱؛ ج۴۱، ص۸۶؛ ج۴۲، ص۲۳؛ ج۹۹، ص۲۰۰-۲۰۴؛ تاج العروس، ج۱۸، ص۴۴۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۵؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۷۶.
- ↑ مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۱۹.
- ↑ مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۵۲؛ بحار الأنوار، ج۳۵، ص۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ معانی الأخبار، ص۶۲-۶۳؛ الأمالی، طوسی، ص۷۰۶-۷۰۷؛ إرشاد القلوب، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۹.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۵۰.
- ↑ إثبات الوصیة، ص۱۳۳؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۸۱.
- ↑ نهج البلاغة، ص۹۲.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۴، ص۱۱۴-۱۱۶.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۸، ۶۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۱۲-۳۱۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۸.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۳، ص۲۰۰؛ بحار الأنوار، ج۳۸، ص۳۲۳.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۳، ص۲۰۰؛ بحار الأنوار، ج۳۸، ص۳۲۳-۳۲۴.
- ↑ نهج البلاغة، ص۳۰۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷-۵۹؛ نهج البلاغة، ص۳۰۰-۳۰۱؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۹.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۱۱، ۱۲، ۱۶، ۱۷؛ الفصول المختارة، ص۲۷۴ -۲۷۵.
- ↑ «و (سوم) پیشتازان پیشتاز * آنانند که نزدیکان (به خداوند) اند» سوره واقعه، آیه ۱۰.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۹۱-۲۹۷.
- ↑ المسترشد فی إمامة علی بن ابی طالب (ع)، ص۲۱۵.
- ↑ المعیار و الموازنة، ص۶۶ ۔ ۷۱.
- ↑ ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا﴾ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم * و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود» سوره مریم، آیه ۱۲-۱۳؛ ﴿فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا﴾ «(مریم) به او اشارت کرد؛ گفتند: چگونه با کودکی که در گاهواره است سخن بگوییم؟!» سوره مریم، آیه ۲۹؛ ﴿قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ﴾ «(یوسف) گفت: او بود که از من، کام میخواست و گواهی از کسان آن زن گواهی داد: اگر پیراهن وی از پیش دریده است زن راست میگوید و مرد از دروغگویان است * و اگر پیراهنش از پشت دریده است زن دروغ میگوید و مرد از راستگویان است» سوره یوسف، آیه ۲۶-۲۷.
- ↑ الفصول المختارة، ص۲۷۴-۲۸۰.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۱۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ الأمالی، طوسی، ۵۸۲-۵۸۳؛ تفسیر فرات الکوفی، ص۳۰۱-۳۰۲؛ الهدایة الکبری، ص۴۷؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۸۶؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۱۹-۳۲۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲-۶۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۸۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۴، ص۶۴؛ الفصول المختارة ص۵۸-۶۰.
- ↑ الأمالی، طوسی، ص۴۶۳-۴۷۲؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۵۷-۶۷.
- ↑ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۵۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۱.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۷.
- ↑ فضائل علی بن ابیطالب (ع)، ابن حنبل، ص۱۵۵، ۱۷۷؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵.
- ↑ فضائل علی بن ابیطالب (ع)، ابن حنبل، ص۱۵۴، ۱۵۵، ۱۷۷.
- ↑ التفسیر، عیاشی، ج۲، ص۱۲۷؛ علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ الأمالی، طوسی، ص۳۴۲-۳۴۳.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، ج۳، ص۳۶۳-۳۶۴؛ عیون الأثر، ج۱، ص۲۳۰؛ وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۰۷-۲۰۸.
- ↑ فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۳۸، ۶۶۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۶۱؛ ینابیع المودة، ج۱، ص۱۷۷-۱۸۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۳.
- ↑ الفصول المختارة، ص۱۷۱- ۱۷۲؛ الأمالی، طوسی، ص۲۱۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۳۰-۳۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۸۱.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۲۳-۲۲۴.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۵۲-۶۵۴؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۳۴؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۲.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۳۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۲؛ الکافی، ج۸ ص۳۵۱؛ الأمالی، صدوق، ص۵۱۳؛ الاختصاص، ص۱۵۰؛ دلائل النبوة، ج۴، ص۲۰۵؛ الأمالی، طوسی، ص۱۷۱؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۲۶؛ کشف الغمة، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ السیرة النبویة ابن هشام، ج۲، ص۳۳۲-۳۳۳؛ الأمالی، طوسی، ص۵۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۱۸-۲۱۹؛ کشف الغمة، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۵، ص۱۲۵-۱۲۸.
- ↑ إعلام الوری، ص۱۰۰؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص۳۴۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۴.
- ↑ الأمالی، صدوق، ص۹۶-۹۷؛ شرف النبی، ص۲۹۳-۲۹۴؛ کنز الفوائد، کراجکی، ج۲، ص۱۷۹؛ إعلام الوری، ص۱۸۶- ۱۸۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۳؛ الأمالی، طوسی، ص۳۴۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ المحبر، ص۱۲۵-۱۲۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۶- ۱۷؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۹۲-۹۵؛ البدء و التاریخ، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰؛ الارشاد، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۷؛ المنتظم، ج۵، ص۶۶؛ کشف الغمة، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۸؛ إمتاع الأسماع، ج۲، ص۵۰؛ ج۳، ص۳۳۶-۳۳۷؛ الإصابة، ج۴، ص۴۶۴-۴۶۷.
- ↑ الأمالی، طوسی، ص۳۴۲-۳۴۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش! * بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲ -۸۳؛ تحف العقول، ص۴۲۹؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۸۴- ۴۸۶؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۵۸- ۱۵۹؛ الکشاف، ج۱، ص۳۶۸-۳۷۰؛ التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج۸، ص۲۴۸؛ الطرائف، ج۱، ص۴۴-۴۵؛ کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۴؛ الإصابة، ج۴، ص۴۶۸؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۴۱۸-۴۱۹.
- ↑ الفصول المختارة، ص۳۸؛ غرر الأخبار و درر الآثار، ص۲۳۰.
- ↑ الفصول المختارة، ص۳۸.
- ↑ مواهب الرحمن، ج۶، ص۲۵؛ مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، ج۲، ص۵۴۸.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۲۳۰.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۰۸-۱۱۳؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۴؛ الأمالی، طوسی، ص۲۵۴-۲۵۵؛ جامع الأخبار، شعیری، ص۱۰-۱۱؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۶۳۱ – ۶۳۲؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۴۶-۳۴۹.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۵۹.
- ↑ إقبال الأعمال، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱.
- ↑ إقبال الأعمال، ج۲، ص۲۶۲.
- ↑ إقبال الأعمال، ج۲، ص۲۶۲.
- ↑ مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۵۲.
- ↑ مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۵۶-۷۵۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۸.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۳۳؛ ج۲، ص۷۴.
- ↑ ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰؛ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ «ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶؛ ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲؛ ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ «و (این) اعلامی از سوی خداوند و پیامبر او در روز حجّ اکبر به مردم است که خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند پس اگر توبه کنید برای شما بهتر است و اگر روی بگردانید بدانید که شما خداوند را به ستوه نمیتوانید آورد و کافران را به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۰.
- ↑ معانی الأخبار، ص۵۲.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۸۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۱۳۶.
- ↑ التوحید، ص۲۵.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۹.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۸.
- ↑ الخصال، ج۱، ص۳۱۴.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۳۰۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵-۲۰۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۷-۳۲۸.
- ↑ نهج البلاغة، ص۳۸۷-۳۸۸؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۸۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۴۳۰.
- ↑ السقیفة و فدک، ص۶۱-۶۴؛ الاحتجاج، ج۱، ص۷۴؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۶، ص۱۱- ۱۲.
- ↑ بلاغات النساء، ص۳۲؛ معانی الأخبار، ص۳۵۵؛ الأمالی، طوسی، ص۳۷۵؛ أسنی المطالب، جزری، ص۵۰-۵۱؛ عوالم العلوم، ج۱۱، ص۸۷۷؛ الخصال، ج۱، ص۱۷۳؛ بحار الأنوار، ج۲۰، ص۱۲۴.
- ↑ الأمالی، مفید، ص۱۵۵؛ الجمل، ص۴۳۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱، ص۳۰۷.
- ↑ بلاغات النساء، ص۲۵-۲۷؛ السقیفة و فدک، ص۱۴۱- ۱۴۲.
- ↑ الأمالی، طوسی، ص۳۷۵-۳۷۶؛ بلاغات النساء، ص۳۳؛ معانی الأخبار، ص۳۵۴-۳۵۵؛ دلائل الإمامة، ص۱۲۵-۱۲۸.
- ↑ الأمالی، مفید، ص۲۸۱-۲۸۲؛ نهج البلاغة، ص۳۱۹-۳۲۰.
- ↑ الغارات، ج۱، ص۳۰۶-۳۰۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۶، ص۹۵-۹۶.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۶۶؛ تاریخ حبیب السیر، ج۱، ص۴۹۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ الریاض النضرة، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۴۵.
- ↑ جامع الأحادیث، سیوطی، ج۱۳، ص۱۱۵.
- ↑ بحار الأنوار، ج۸۹، ص۴۰-۴۲.
- ↑ الفضائل، شاذان، ص۱۳۲-۱۳۳؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین (ع)، ص۱۲۰- ۱۲۱؛ الارشاد، ج۱، ص۲۰۱- ۲۰۲؛ کشف الیقین، ص۷۰- ۷۱.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۹۹؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۳۵۶.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ جامع الأحادیث، سیوطی، ج۱۴، ص۳۶۳؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ جامع الأحادیث، سیوطی، ج۱۶، ص۲۱۶.
- ↑ جامع الأحادیث، سیوطی، ج۱۵، ص۳۷۴.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۱۱.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۷، ص۵۵.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۳؛ أسد الغابة، ج۳، ص۵۹۷؛ الإصابة، ج۴، ص۴۶۷.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۳؛ الاختصاص، ص۱۱۱.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۷؛ ج۴، ص۱۵۵۲- ۱۵۵۴؛ الإصابة، ج۶، ص۱۲۱؛ التفسیر الکبیر، طبرانی، ج۶، ص۷۸.
- ↑ الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۵۴-۱۵۵۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴-۳۳۶.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ الکافی، ج۱۵، ص۴۷۷؛ أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۲۴-۵۲۶؛ الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۳؛ أسد الغابة، ج۱، ص۳۵۷؛ الإصابة، ج۷، ص۱۰۷-۱۰۹؛ إثبات الهداة، ج۳، ص۴۱۳؛ الغدیر، ج۹، ص۱۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۵، ص۵۵۳-۵۵۴؛ کتاب الفتوح، ج۲، ص۴۱۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۵۷-۳۹۴.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۲، ۱۳۳، ۱۸۳.
- ↑ الأخبار الموفقیات، ص۶۱۲.
- ↑ الأخبار الموفقیات، ص۶۱۰-۶۱۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۲.
- ↑ نهج البلاغة، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ المدینة المنورة، ج۳، ص۹۶۷؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۳۷۰-۳۷۳.
- ↑ المناقب، این شهر آشوب، ج۲، ص۳۷۳.
- ↑ تاریخ المدینة المنورة، ج۳، ص۱۰۴۳؛ الطرائف، ج۲، ص۴۸۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ نهج البلاغة، ص۱۳۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ کتاب الفتوح، ج۲، ص۴۶۶-۴۶۹.
- ↑ الأخبار الطوال، ص۱۵۱؛ الجمل، ص۴۰۵-۴۰۶؛ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۹۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۳؛ وقعة صفین، ص۱۳۱-۱۳۲.
- ↑ وقعة صفین، ص۴۸۹-۴۹۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۸؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۱۸۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۷؛ تجارب الأمم، ج۱، ص۵۴۷-۵۴۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۷-۵۸؛ العقد الفرید، ج۵، ص۹۴-۹۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ نهج البلاغة، ص۴۶۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۲-۳۴۶؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ صحیفة الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۹۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ نهج البلاغة، ص۹۱-۹۲.
- ↑ الغارات، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۳۷۳.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۴۶۴.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۵۹۸-۶۰۰.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۶۲۸؛ مکاتیب الأئمه (ع)، ج۲، ص۷۰.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۴۲۱، ۴۲۲، ۴۵۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۲۵؛ أسد الغابة، ج۳، ص۶۱۷-۶۱۸؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۹۰.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.
- ↑ صحیفة الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۹۱.
- ↑ صحیفة الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۸۶.
- ↑ صحیفة الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۱۳.
- ↑ صحیفة الإمام الرضا (ع)، ج۲، ص۵۸.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۷.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام علی بن ابیطالب»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۳۹۲-۴۲۱.