مرگ در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

در دسته‌ای از آیات آمده که مرگ برای هر انسانی امری حتمی است، مثل: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ[۱]. حتی برای پیامبر و این تأکید در برابر عقیده‌ای بوده که نسبت به شخصیت‌های دینی قائل به نوعی جاودانگی شده و یا قائل به عروج، خفا و بازگشت می‌شدند. از سوی دیگر می‌توان این بحث را نوعی خرافه‌زدایی و پیشگیری از اعتقاداتی دانست که تجربه‌ای در گذشته در حق پیامران داشته و یا برخی از اشخاص مقدس قائل شده، چنان‌که در همان عصر پیامبر پس از فوت ایشان، این هشدار بجا به نظر آمد و برخی از صحابه پیامبر مسئله نامیرایی ایشان را مطرح کرده و بلافاصله از سوی برخی از صحابه دیگر با استناد به این آیات رد شد[۲].

  1. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۳]؛
  2. ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۴]؛
  3. ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[۵]؛
  4. ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۶]؛
  5. ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۷].

نکات

در آیات فوق، این موضوعات مطرح گردیده است:

  1. خداوند می‌فرماید: محمّد تنها فرستاده خداست، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از دنیا رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرایی کنید؟ و به آیین بت‌پرستی باز گردید ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ؛
  2. مرگ، سرنوشت حتمی پیامبر، همانند سرنوشت پیامبران پیشین است: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ، ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛
  3. پیامبر موظف به اعلام مالکیت خداوند نسبت به مرگ و حیات او: ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛
  4. تهدید خداوند به انتقام از مشرکان ستمگر حتی در صورت مرگ پیامبر و نبودن ایشان در میان مردم ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۸].

عوامل انتقال از جهان

انسان‌ها در برخورد با اموری که برایشان ناشناخته است، تفسیر و برداشت‌های متفاوتی ارائه می‌دهند. گاه این تفاوت‌ها، ریشه در محیط اجتماعی و حتی طبقاتی فرد دارد؛ گاهی یک چیز در جوامع متفاوتی، چیزهایی متفاوت انگاشته می‌شود. در ضمن، واکنش‌های متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوی افراد جوامع مختلف رخ می‌دهد. این واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، گستره وسیع و متضاد و حتی متناقضی را باز می‌نماید. البته چنین عواطفی به دلایل مشخص و قابل فهمی بروز می‌کند به گونه‌ای اگر کسی موقعیت و یا زمینه‌های معیّن بروز آن را بداند، در می‌یابد که چرا این عواطف احساس می‌شوند و رخ می‌دهند؛ ولی مشکل فهم عاطفه این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا برای افراد مختلف عاطفه‌های متفاوت رخ می‌دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایی که این عاطفه‌ها را بر می‌انگیزد نیز روشن نیست. به نظر می‌رسد که نوع اعتقاد و پیش‌زمینه‌های فرهنگی در تفاوت واکنش‌ها مؤثر هستند؛ چنانچه یک نام، یک زمان و یک مکان برای مردمی که در یک زمینۀ فرهنگی خاص زندگی می‌کنند دارای قدرت و اقتدار است و برای مردمی دیگر، هیچ‌گونه تأثیر مثبت یا منفی در بر ندارد؛ به این معنا که واکنش‌های عاطفی و یا تفاوت در واکنش‌ها برخاسته از یک رشته باورداشت‌ها و تأثیرهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی طبقاتی است. بنابر این نمی‌توان عامل آن را یک «عامل شناختی» دانست. در حقیقت این عواطف واکنش‌ها و ریشه در امور و عواملی دارد که به معنایی، شناخته‌شده و به معنای دیگر، ناشناخته‌اند. از آن‌رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصی نیست و از آن و شناخته شده است که ریشه در عوامل چندی که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمی‌توان بدون توجه به مورد از سر واکرد و به حکم کلی در آن بسنده نمود؛ از اینجا می‌توان به این مطلب رسید که چرا برخورد انسان با امور ناشناخته دارای واکنش‌ها، تفسیرها و برداشت‌های متفاوت است؛ و حتی یک چیز در جوامع فرهنگی مختلف، تفاوت‌های عاطفی، کنشی و واکنشی بر می‌انگیزد؛ بنابر این نمی‌توان زمینه‌های فرهنگی، شخصی، اجتماعی و مانند آن را در تفسیرها و واکنش‌ها نادیده گرفت.

بسیاری از افراد که با چیزهای ناشناخته برخورد می‌کنند، تفسیرهای متفاوتی به دست می‌دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادی تجربه‌ها، عواطف و احساسات معینی را به حضور خدا یا جن یا فرشتگان تفسیر می‌کنند، چون چنین آمادگی فرهنگی و روانی در آنان وجود دارد، چنان‌چه کسانی که مفهوم الهی یا جن و فرشتگان را رد می‌کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتی تفسیر کنند. به سخنی دیگر، آدم‌ها در توضیح تجربه‌های غیرعادی‌شان به اندیشه‌ها و باورداشت‌هایی توسل می‌جویند که برای آنها آشنا و تا اندازه‌ای معتبر باشد؛ آنها حتی ممکن است که به خاطر فقدان هرگونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی شوند، قضیه‌ای که شاید مایه شگفتی خود آنها نیز باشد.

واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، واکنشی طبیعی است، حتی اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد؛ چون تفاوت واکنش‌ها، ریشه در تفاوت‌هایی دارد که بیان شد. مرگ، یک واقعیت انکارناپذیر و ناگریز است. تفاوت واکنشی افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت‌هایی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آن است. واکنش طبیعی بسیاری از افراد در قبال آن، چیزی جز هراس نیست. وقتی مرگی پیش می‌آید، هراس‌ها و عواطف نیرومندی در نزدیکان شخص مرده پدید می‌آورد؛ چون هر مرگی روابط را از هم می‌گسلد و الگوی معمولی زندگی آدم‌ها را در هم می‌شکند و بنیادهای اخلاقی جامعه را به لرزه در می‌آورد. بسیاری از سوگواران گرایش دارند که خود را تسلیم نومیدی کنند وظایفشان را نادیده گیرند و به شیوه‌ای رفتار کنند که برای خودشان و دیگران زیانبار است. واکنش برخی دیگر به گونه‌ای بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از مرگ نمی‌هراسند، بلکه به جای هراس بدان عشق می‌ورزند و آن را شیرین‌تر از عسل و هر چیز گوارای دیگری می‌بینند. بسیاری از اهل یقین از متدینان به خدا و جهان واپسین چنین واکنشی از خود نشان و بروز می‌دهند. از نظر قرآن مرگ دروازه انتقال از جهان ناپایدار به جهانی پایدار از سعادتی شکننده به سعادت جاودانه است.[۹]

مرگ در نگرش قرآنی

مرگ در منطق قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست بلکه دریچه‌ای به سوی جهان جاودانگی و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات و زندگی از اسرار هستی است به گونه‌ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن می‌شناسیم تنها آثار آن است. آن چه از قرآن بر می‌آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این‌رو بسیاری از آیات قرآن از مرگ به توفّی تعبیر کرده‌اند که به معنای باز گرفتن و دریافت روح از تن است. خداوند در بیان این امر وجودی می‌فرماید: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ[۱۰]. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک آفریده از آفریده‌های خویش بیان می‌دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی‌آمد و خلقت هیچ‌گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی‌گیرد.

به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودی و دریچه‌ای است به سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع‌تر و آمیخته با ابدیت؛ خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ[۱۱]. در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهی است که بدان به جهان‌های دیگر منتقل می‌شوید؛ و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه‌ای برای جهان‌های گسترده‌تر و فراخ‌تر، جاودانی و ابدی است. و به سخنی دیگر مرگ نه تنها موجب نمی‌شود تا زندگی، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می‌بخشد و از کارکردهای مرگ می‌توان معنابخشی به زندگی دنیایی دانست؛ چون مرگ است که آفرینش هستی را از بیهودگی خارج می‌سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می‌بخشد.[۱۲]

سبب ترس از مرگ

بی‌گمان واکنش طبیعی انسان در برابر ناشناخته‌ای چون مرگ، ترس و هراس است. ریشه ترس را می‌توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستی تصور می‌کنند و انسان به طور طبیعی و ذاتی گرایش به بقا و جاودانگی دارد و از نیستی و نابودی می‌گریزد. در قرآن آمده است که ابلیس با بهره‌گیری از همین عامل، آدم را وسوسه کرد تا نافرمانی خداوند کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابلیس به آدم می‌گوید: ﴿قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۳]. بنابر این وحشت و هراس انسان از فنا و نیستی، امری طبیعی و واکنشی عادی است. بنابر این از «مرگ» به جهت آن‌که در خاطرش پایان کار و عامل نیستی و نابودی اوست، می‌هراسد و از آن می‌گریزد. بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نیستی تفسیر می‌کنند، و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور یقین از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملی برای اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگی خواهد بود و حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی و سعادت دنیوی و خوشبختی، اندیشه و تصور این مطلب که روزی این زندگی به پایان خواهد رسید، شهد زندگی را در کام او زهر می‌کند و همواره در نگرانی و اضطراب به سر می‌برد. البته چنین نیست که همه کسانی که به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستی و سرای دیگر می‌نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادی که آن را مقدمه‌ای برای ورود به جهان وسیع‌تر، عالی‌تر و حیاتی جاودان می‌نگرند به خاطر اعمال و خلاف‌کاری‌های خویش از مرگ وحشت دارند؛ زیرا بر این باورند که پس از مرگ وارد جهانی می‌شوند که وضعیت زندگی ایشان در آن چیزی جز تجسّم اعمال دنیایی ایشان نخواهد بود، اعمالی که آنان را از سعادت ابدی دور می‌کند. بنابر این برای فرار از محاسبه و کیفر الهی گرایش به گریز از مرگ دارند.

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال و جاودانگی کارها تأثیر مهمی در رفتار و کنش و واکنش انسانی برجای می‌گذارد؛ و به عنوان یک عامل مؤثر در ترغیب و تشویق انسان به نیکی‌ها و مبارزه با زشتی‌ها به شمار می‌آید. اثراتی که ایمان به زندگی پس از مرگ می‌تواند در اصلاح افراد فاسد و تشویق افراد فداکار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل دیگری بیش‌تر است؛ چنان‌چه عدم ایمان به آن و یا فراموشی مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیاری از گناهان و رفتارهای زشت و ناپسند است. خداوند می‌فرماید: ﴿فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا[۱۴]. اما اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوری شهودی باشد؛ آن‌گاه حماسه‌های جاویدانی را رقم خواهد زد. حماسه‌هایی که یک انسان باورمند پدید می‌آورد، حماسه‌های جاویدانی چون حماسه حسینی است. سربازی که منطقش این است که: ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ[۱۵] بگو شما دشمنان درباره ما چه می‌اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر، سعادت و افتخار، یا پیروزی بر شما یا رسیدن به لقاء الله و افتخار شهادت، قطعاً چنین سربازی شکست‌ناپذیر در عرصه زندگی، جهاد، تلاش و سایر عرصه‌ها است.

مرگ در عقیده باورمندان و شاهدان نه تنها زیبا نیست بلکه دریچه‌ای به جهانی بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به آزادی مطلق است، طبیعی است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل جاودانگی، ابدیت و ﴿عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۶] استقبال می‌کنند و می‌گویند: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»[۱۷] به خدا سوگند فرزند ابی‌طالب علاقه‌اش به مرگ بیشتر از کودک شیرخوار به پستان مادرش است. و ضربه‌ای را که باعث انتقال و لقاء الله می‌شود، ضربه رستگاری می‌بیند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه رستگار شدم. چون «مرگ برای مؤمن همانند کندن جامه چرکین و پر از حشرات و جانوران موذی، گشودن بند و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به جامه‌های فاخر، لباس‌های خوشبو و مرکب‌های راهوار و خانه‌های مناسب است [[[امام سجاد]](ع)] و یا همانند خوابی است که هر شب به سراغ آدمی می‌آید جز آن‌که زمان طولانی‌تری در خواب مرگ است»[۱۸].

امام حسین(ع) می‌فرماید: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ؛ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ»[۱۹]؛ شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به کاخ ناراحت هستید؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را از کاخی به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ مرگ پل آنها به باغ‌های بهشت و پل اینها به دوزخ و جهنم است. و در حدیث است که در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر و فشار بیشتر می‌شد، چهره‌های عاشورائیان حسینی برافروخته‌تر و شکوفاتر می‌شد و حتی پیرمردان اصحاب و یارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتی از آنها پرسش می‌شد چرا؟ می‌گفتند: برای این که ساعاتی دیگر شربت شهادت و حورالعین را در آغوش می‌گیریم[۲۰].[۲۱]

حقیقت مرگ و زندگی

مرگ و حیات هر دو از مخلوقات الهی است.[۲۲] این بدان معناست مرگ نقیض زندگی نیست؛ چنان‌که درباره وجود و عدم گفته می‌شود، بلکه مرگ خود نوعی امر وجودی است که البته با حقیقت حیات فرق دارد. پس همان‌گونه که خدا حیات را آفریده، موت و مرگ را نیز آفریده است. از نظر قرآن، نور و ظلمت نیز این‌گونه است؛ زیرا هر دو آفریده الهی است.[۲۳] بر این اساس از نظر آموزه‌های قرآنی، نسبت حیات و مرگ و نیز نور و ظلمت، همانند وجود و عدم وجود نیست که از مصادیق نقضیین است، بلکه از مصادیق ضدین است. مرگ حقیقی، وجودی است که انسان را از نشئه دنیا به نشئه برزخ و آخرت منتقل می‌کند؛ بنابراین، چیزی چون ابزار انتقال و به تعبیری پل انتقالی است که: «تنتقلون من دار الی دار؛ از خانه‌ای به خانه دیگر منتقل می‌شوید».[۲۴] البته از نظر قرآن، مرگ و زندگی یکسان نیست؛ زیرا عقل انسان بر اساس قدرت تشخیص و گرایش فطری بر عدم یکسانی و برابری آن تأکید دارد و هرگز مرگ و زندگی را یکسان نمی‌داند.[۲۵] بنابراین، با آنکه مرگ امر وجودی است، اما سطح و مرتبت وجودی حیات بسیار برتر و بالاتر از مرتبت وجودی مرگ است؛ چنان‌که مرتبت وجودی نور بسیار بالاتر و برتر از ظلمت است.

از نظر قرآن، حقیقت مرگ را می‌توان به حقیقت «توفی» استناد داد؛ زیرا توفی به معنای گرفتن تمام کمال چیزی است؛ از همین رو، وقتی از وفا سخن به میان می‌آید به معنای آن است که به تمام تعهدات و التزامات خویش عمل کرده است. پس وفات به معنای «فوت» (نیستی) نیست، بلکه به معنای گرفتن «نفس» از سوی خدا[۲۶] و کارگزاران الهی چون ملک الموت عزرائیل و دیگران است.[۲۷] نفس انسانی مرگ را می‌چشد؛ زیرا نفس اصولا با چشیدن مرگ است که می‌تواند به نشئه دیگر منتقل شود و بازگشت به اصل خویش رخ دهد.[۲۸] البته این انتقال به آسانی نیست، بلکه غمرات الموت[۲۹] و سکره الموت[۳۰] با شدت و تلخی همراه خواهد بود. بنابراین، هر چند که مرگ نوعی انتقال «نفس» از عالم ماده دنیا به عالم مثال برزخ یا آخرت است؛ اما این انتقال همراه با سختی جان کندن است. به هر حال، حقیقت مرگ، جدا شدن «نفس» به عنوان حقیقت انسان از کالبد جسمانی مادی دنیوی که از آب و خاک است، از طریق «توفی» می‌باشد.[۳۱]

تأکید قرآن بر «توفی» یعنی وفات به جای «فوت» به این معناست که «نفس» هرگز نیست و نابود و گرفتار «عدم» نمی‌شود، بلکه همچنان باقی خواهد بود. اما با جداشدن «نفس» از بدن دنیوی و خروج از کالبد، جسم تبدیل به جسد می‌شود و نفس با وفات به نشئه‌ای دیگر منتقل می‌شود تا حیات خویش را در شکل و بدنی دیگر ادامه دهد که در برزخ با بدن برزخی و مثالی و در آخرت با بدن اخروی و جسم اخروی خواهد بود. نفس انسان پس از مرگ با بازگشت به جایی که از آن آمده است؛ یعنی جایی که قبل از دمیده شدن در کالبد در آنجا می‌زیسته[۳۲] به آنجا باز می‌گردد و به زندگی خویش به شکلی دیگر ادامه می‌دهد.[۳۳] با خروج نفس از بدن خاکی دنیوی، بدنی که جسد شده پس از مدتی در فرآیندی تبدیل به خاک می‌شود و چیزی از بدن انسان باقی نمی‌ماند. همین امر موجب می‌شود که کافران غیر مؤمن به نفس الهی، حیات را محدود به دنیا بدانند و هیچ باوری به زنده بودن یا زنده شدن دوباره داشته باشند.[۳۴] این در حالی است که از نظر قرآن، مرگ انسان هر چند با متلاشی شدن بدن و خاک شدن آن همراه است، ولی نفس را خدا حفظ می‌کند و همه حقیقت انسان و اعمالش باقی و محفوظ در نزد خدا است.[۳۵] مرگ در دنیا و برزخ و قیامت اتفاق می‌افتد، اما پس از آن دیگر مرگی نیست؛ بلکه نشئه آخرت نشئه حیات محض(الحیوان) است[۳۶]؛ زیرا پس از حسابرسی در قیامت و انتقال افراد به بهشت یا دوزخ، دیگر انتقالی به نشئه دیگر اتفاق نمی‌افتد تا نیازی به مرگ به عنوان عامل انتقال باشد؛ از همین رو در برخی از روایات از حذف مرگ همانند سربریدن قوچ سخن به میان می‌آید؛ زیرا دیگر نیازی به مرگ نیست. بر این اساس است که نه مرگی در بهشت است و نه در دوزخ. البته دوزخیان در شرایطی قرار می‌گیرند که حالت نه مرگ و نه زندگی است.[۳۷]

دوزخیان در شرایط سخت طاقت فرسای دوزخ چنان در رنج هستند که مدام آرزوی مرگ می‌کنند، ولی چنین چیزی هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ زیرا دیگر مرگی نیست.[۳۸] آنان می‌گویند:‌ای کاش مرگ نخستین یعنی «الموته الاولی»، پایان زندگی من بود، ولی چنین نیست. آرزوی مرگ و یکسان شدن با خاک از سوی کافران پس از گواهی شاهدان و ظهور اعمال در قیامت[۳۹] آرزویی است که هرگز تحقق نمی‌یابد؛ زیرا دیگر مرگی نیست تا عامل رهایی آنان باشد. البته آنان مرگی را می‌خواهند که آنان را نیست کند و به مرتبه «فوت» و نیستی برساند؛ در حالی که هیچ‌گونه مرگی دیگر نخواهد بود؛ خواه به شکل توفی و خواه فوت؛ زیرا اصلا فوتی نیست، بلکه همواره مرگ به معنای وفات بوده که پس از قیامت آن هم نیست.[۴۰] بر این اساس، آرزوی مرگ برای کافران و اصحاب الشمال و زنده نشدن پس از مرگ پس از دیدن اعمال زشت خویش، هرگز اتفاق نمی‌افتد.[۴۱] گفتنی است مرگ برای برخی از افراد دو بار اتفاق خواهد افتاد که شامل مرگ از دنیا به برزخ و مرگ از برزخ برای قیامت پس از صور اسرافیل است؛ اما برای برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ یعنی «الموته الاولی»(مرگ نخست</ref> است که مرگ از دنیا به آخرت می‌باشد؛ ولی پس از آن مرگی برای آنان نیست؛ یعنی زمانی که صور اسرافیل دمیده می‌شود، آنان نمی‌میرند. در حقیقت آنان همان کسانی هستند که خدا از آنان با «الا ماشاءالله» استثنا کرده است.[۴۲] براساس روایات از جمله کسانی که اصلا مرگ به سراغ آنان نمی‌رود، جبرئیل است.[۴۳] بنابراین، برخی از فرشتگان اصلا مرگ را تجربه نخواهند کرد؛ چنان‌که برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ را تجربه خواهند کرد که از جمله آنان معصومان(ع) و مقربان درگاه الهی و شهیدان در راه خدا هستند؛ زیرا آنان فقط مرگ در دنیا را تجربه کرده و با شهادت خویش به حیاتی منتقل می‌شوند که جاودانه در بهشت است؛ یعنی مستقیم به بهشت اخروی منتقل می‌شوند.[۴۴].[۴۵]

آثار توجه به حقیقت مرگ

باید توجه داشت که خلقت مرگ از سوی خدا در کنار خلقت حیات چیزی جز ابتلاء الهی نیست تا انسان‌ها در فرآیند پیچیده میان مرگ و زندگی دنیوی نشان دهند که چگونه عمل می‌کنند. پس هر که نیکوتر عمل کند، به نفع او خواهد بود.[۴۶] این از عزت و غفران الهی است که چنین شرایطی را برای انسان رقم می‌زند تا آگاهانه انتخابی درست داشته باشد و به عمل نیک اقدام کند. اصولا وقتی انسان حقیقت مرگ و انتقال به عالم دیگر را بداند و از حسابرسی در قیامت آگاه شود، سعی خواهد کرد در دنیا به گونه‌ای عمل کند که نیک باشد و در قیامت از آثار عمل نیک خویش برخوردار شود.

به سخن دیگر، توجه به مرگ و باور به پایان‌پذیرفتن عمر انسان و پاسخگویی به اعمال دنیوی در آخرت به عنوان محل جزاء و پاداش نیک و بد عمل، نقش اساسی در بهبود رفتار انسان در دنیا دارد. از همین رو ایمان به مرگ به عنوان عامل انتقال از دنیا به آخرت، زمینه‌ساز ایمان به خدا[۴۷]، پرهیز از هر گونه شرک و بت‌پرستی و پذیرش یکتاپرستی[۴۸]، پذیرش قرآن[۴۹] و تغییر سبک زندگی بر اساس فلسفه الهی و اخروی و پرهیز از هر گونه وابستگی به امور دنیوی[۵۰] و مانند آنها است؛ زیرا توجه به قطعی و حتمی بودن مرگ، موجب می‌شود تا انسان به این حقیقت برسد که در هر جا و در هر شرایطی باشد وقتی مرگ بیاید کاری از دست او بر نمی‌آید و باید مرگ را بچشد و به عالم دیگر منتقل شود.[۵۱] اما متاسفانه بسیاری از مردم نسبت به این امر بی‌توجه یا کم توجه هستند و حتی به سبب عدم فهم ژرف نسبت به حقیقت زندگی و مرگ، سرگرم اموری می‌شوند که آنها را از امر بازگشت و حسابرسی دور می‌سازد و توهم و تخیل، آنان را در باتلاق مادیات دنیوی و وابستگی به آن فرو می‌برد. انسان‌های فاقد علم و گرفتار نادانی بر این باورند که مرگ و هلاکت به دست روزگار اتفاق می‌افتد که یک عامل مادی و زمانی دنیوی غیر مرتبط با خدا است. از همین رو زندگی را محدود به دنیا و زندگی دنیوی دانسته و نسبت به آخرت هیچ اعتقاد و باوری ندارند. آنان با آنکه علمی ندارند، ولی با توجه به ظواهر دنیوی به این گمان می‌رسند که مرگ و زندگی، امری در دنیا است و اصولا حیات دیگری وجود ندارد. پس هر که هلاک شود، کلا نیست و نابود می‌شود و هیچ آثاری از او نخواهد بود؛ زیرا نفس را نیز امری مادی می‌دانند و مرگ و زندگی را به امر مادی دهری یعنی زمان نسبت می‌دهند.[۵۲] مرگ انسان از دنیا و انتقال نفس از دنیا به آخرت، از سوی خدا انجام می‌شود تا در آخرت به حسابرسی اعمال پرداخته شود و هر کسی بداند چه کرده و چه پاداشی برای اعمال نیک و بد اوست.[۵۳] پس انسان پس از مرگ نسبت به حقایق دانا می‌شود و خدا همه اعمالش را خبر می‌دهد و هیچ چیزی از یاد نخواهد رفت.

به هر حال، از نظر قرآن، یاد مرگ و توجه به حقیقت مرگ و بازگشت و حسابرسی می‌تواند به عنوان فلسفه اساسی، سبک زندگی انسان را دگرگون کند تا جایی که فلسفه مادی دهریون و عدم باور به حقیقت مرگ و زندگی اخروی موجب می‌شود که آنان به زندگی دنیوی چنان رو آورند که با سبک زندگی اهل آخرت بسیار متفاوت است. این تفاوت را می‌توان به سادگی درک و فهم کرد و در زندگی دو گروه بعینه دید. کسانی که به مرگ به عنوان عامل انتقال می‌نگرند و به آخرت باور دارند، زندگی خویش را تحت ولایت الهی سامان می‌دهند و این چنین «اولیاء الله» می‌شوند. آنان چنان ولایت الهی در وجودشان جان گرفته که برای رسیدن به محبوب خویش آرزوی مرگ می‌کنند. در حقیقت آرزوی مرگ برای رسیدن به محبوب از سوی اولیای الهی، علامت صداقت آنان در ادعای ولایت نسبت به خدا است.[۵۴] پس کسانی که مدعی ولایت و اولیاء الله بودن هستند، بایدآرزوی مرگ کنند. پس کسی که آرزوی مرگ نکند در حقیقت در ادعای اولیاء الله بودن با خدا دروغ می‌گوید و صداقت ندارد. کسانی ممکن است که به مرگ و بازگشت به خدا برای حسابرسی در آخرت اعتقاد داشته باشند، اما به سبب اعمال زشت خویش و ترس از پرونده سیاه خود و عقوبت سخت الهی، نه تنها آرزوی مرگ نمی‌کنند، بلکه دنبال آن هستند تا هزار سال عمر کنند و این‌گونه از مرگ و عقوبت الهی بگریزند که البته امکان‌پذیر نیست.[۵۵] همچنین برخی از مسلمانان مؤمن به آخرت و حسابرسی خدا، گاه در توهم چیزی به عنوان اسلام رحمانی گرفتار می‌آیند و بر این باورند که خدا آن‌قدر مهربان است که با کرم خود با آنها برخورد خواهد کرد و اگر بمیرند به بهشت می‌روند.اما این گروه فراموش کرده‌اند که خداوند بهشت را به بها می‌دهد نه به بهانه و مسئله خوف و رجا در آموزه‌های دینی جایگاه برجسته‌ای دارد‌، به این معنی که رجای صِرف‌، چه بسا نقشی در نجات انسان در روز واپسین نداشته باشد.

تفکر در حقیقت مرگ نقش اساسی در سبک زندگی انسان خواهد داشت. از همین رو خدا خواهان تعقل و تفکر در امر مرگ و زندگی است تا نه تنها حقیقت خدا را بشناسند[۵۶]، بلکه به ابعادی از حقیقت مرگ دست بیابند که آنان را برای زندگی ابدی آماده می‌سازد، به ویژه که تفکر در حقیقت مرگ انسان را به این حقیقت می‌رساند که مرگ چیزی شبیه خواب است[۵۷] و با فهم اینکه «النوم اخ الموت؛ خواب رفتن برادر مرگ است» می‌توان حقیقت مرگ را درک کرد که چگونه انسان با آنکه مرده ولی زنده است؛ زیرا زندگی در مصداقی دیگر ادامه می‌یابد. شکی نیست کسی که به حقیقت مرگ و استمرار حیات در شکلی دیگر باور داشته و بدان اهتمام ورزد‌، سبک زندگی خاصی را انتخاب می‌کند که شامل ایمان به حقایق آموزه‌های وحیانی قرآن و کتب آسمانی[۵۸]، توحید در عبادت و اجتناب از شرک[۵۹]، اجتناب از اطاعت کافران و اجتناب از ارتداد و نفاق[۶۰]، انفاق در راه خدا و انجام عمل صالح[۶۱]، توجه به ربوبیت و پروردگاری خدا در همه هستی[۶۲] و مانند آنها است.[۶۳]

خدا، خاستگاه مرگ و زندگی

این تنها خداست که خاستگاه و منشا مرگ و زندگی است و هیچ کسی حتی انسان اختیار مرگ و زندگی خویش را ندارد.[۶۴] پس باید به این حقیقت باور داشت که خدا اختیاردار مرگ هر موجودی است و مرگ موجودات زنده تنها به فرمان تکوینی خدا است.[۶۵] مرگ هر انسانی دارای زمان معین و معلوم در کتاب الله است.[۶۶] پس هر کسی به اذن خدا در زمان خودش می‌میرد.[۶۷]

مردگان آگاه‌تر از زندگان

بر اساس آموزه‌های قرآنی، وفات به معنای «توفی انفس» و گرفتن تمام و کمال روان آدمی است.[۶۸] پس مرگ فوت و نابودی نیست، بلکه وفات و گرفتن از سوی خداوند و فرشتگان مامور به توفی است؛ انسان با مرگ از دنیا به عالم برزخ و سپس قیامت می‌رود.[۶۹] پس گویی شخص با چشیدن مرگ[۷۰] از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر منتقل می‌شود: تنتقلون من دار الی دار[۷۱]. از نظر قرآن، انسان‌ها پرده‌ای بر قلب خویش می‌کشند که نمی‌توانند حقایق هستی را ببینند حتی اگر از حقایق جهان مادی و محسوس باشد؛ چه رسد که از حقایق جهان غیر مادی و نیمه مادی چون برزخ آگاه شوند؛ زیرا جهان‌های دیگر با چشم دل دیده می‌شود نه با چشم سر. وقتی قلب، زنگار گرفته و یا پرده بر آن باشد، جهان‌های دیگر برای او جهان شهادت نیست، بلکه جهان غیب می‌شود. اما این پرده برای همگان هنگام احتضار و سکرات مرگ کنار می‌رود. [۷۲] و انسان با حقایق هستی از جمله عوالم غیب آشنا می‌شود و آن را رؤیت می‌کند و با چشم دل و قلب درمی‌یابد.

پس از مرگ این آگاهی بیشتر و بیشتر خواهد شد. از این رو، علمی که مردگان دارند، علم شهودی نسبت به همه عوالم است. آنان حتی از زندگان نسبت به دنیا و عالم شهادت و محسوس مادی دنیا نیز آگاه‌تر هستند. در روایت است: هنگامی که مسلمانان در جنگ بدر، بر مشرکان پیروز شدند و جمعی از بزرگان قریش به هلاکت رسیدند، پیامبر(ص) دستور داد جنازه دشمنان را در میان چاه بدر انداختند، سپس حضرت بر دهانه چاه ایستاد و به کشته‌شدگان خطاب کرد و فرمود: و شما همسایگان و معاصران بدی برای رسول‌خدا بودید، او را از خانه‌اش مکه، بیرون کردید.سپس همه با هم اجتماع نموده و به جنگ با او پرداختید، اکنون آنچه را که به من وعده داده است، دیدم که حق است. عمر بن خطاب گفت: ‌ای رسول خدا! سخن با پیکرهائی که روح از آنها جدا شده، چه فایده‌ای دارد؟ رسول خدا فرمود: ‌ای پسر خطاب! ساکت باش، سوگند به خدا که تو از آنها شنواتر نیستی و بین آنها و فرشتگان که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند هیچ فاصله‌ای نیست مگر آنکه من صورت خود را این گونه از آنها برگردانم.[۷۳]

و در بعضی از روایات آمده: رسول خدا کنار دهانه چاه بدر، سران مشرک را که کشته‌شده بودند، یک‌یک نام برد و فرمود: من آنچه را خداوند به من وعده داده بود دیدم و به حق یافتم، آیا شما هم به آنچه وعده داده شده بودید به حق نیافتید؟ یکی از حاضران گفت:‌ای رسول خدا آیا با مردگان سخن می‌گوئی؟ پیامبر فرمود: سوگند به کسی که جانم در دست او است، آنها سخن مرا بهتر از شما می‌شنوند، ولی قدرت بر جواب دادن را ندارند.[۷۴] بر طبق آیات و روایات امامان معصوم(ع) در دنیا و آخرت نه تنها اعمال ما را می‌بینند، بلکه به نیات باطنی ما آگاه هستند و بر اساس آن در قیامت شهادت می‌دهند که عملی را به اخلاص انجام داده‌ایم یا با شرک و ریا و مانند آنها. خداوند می‌فرماید: و بگو هر کاری می‏ خواهید بکنید که به تحقیق خدا و پیامبر او و مؤمنان (یعنی همان امامان معصوم) در کردار شما می‌نگرند؛ و به تحقیق به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانیده می‌‏شوید. پس شما را به آنچه انجام می‏‌دادید، آگاه خواهد کرد.[۷۵] آنان در جهان دیگر نیز نه تنها اعمال ما را می‌بینند و سخن ما را می‌شنوند بلکه توانایی پاسخ گفتن را دارند هر چند که کسانی که دلمرده و دل زنگار گرفته‌اند نمی‌شنوند. در زیارت نامه امام رضا(ع) آمده است: إِنَّکَ تَسْمَعُ کَلَامِی وَ تَرُدُّ سَلَامِی‌؛ براستی سخنم را می‌شنوی و سلام را پاسخ می‌دهی.[۷۶].[۷۷]

عشق به زندگی

هر انسانی دوست دارد حتی در بدترین شرایط از چنگال مرگ بگریزد و داس مرگ، زندگی‌اش را درو نکند. هرچند علاقه به زندگی و استمرار آن برای کسانی که اعتقادی به آخرت و معاد ندارند، یک امر طبیعی است؛ ولی می‌بینیم که حتی مؤمنان به آخرت و معاد نیز می‌کوشند تا زندگی خود را در دنیا استمرار بخشند و تا می‌توانند مرگشان را به تاخیر اندازند. بیشتر کسانی که از مرگ می‌ترسند، کسانی هستند که مرگ را پایان زندگی و مرگ را با فوت و نیستی یکسان می‌دانند. چنانکه گفته شد بسیاری از مؤمنان نیز از مرگ می‌ترسند و از آن گریزان هستند. علت این ترس را می‌بایست در شک و تردیدهای علمی و عملی آنان جست؛ زیرا کوچک‌ترین احتمال از اینکه مرگ همان فوت است نه وفات، موجب می‌شود تا عشق به زندگی دنیوی در آنان نیز رشد کند.

البته هستند کسانی که از مرگ می‌هراسند؛ چراکه خود را دست خالی می‌بینند و بر این گمان هستند که ره توشه آخرت چنانکه باید و شاید فراهم نیاورده‌اند و دست خالی به جهانی دیگر می‌روند. اینان اگر به زندگی چسبیده‌اند به سبب همین احسان تهی‌دستی است. در دعای روز سه‌شنبه آمده است: و اجعل الحیاه زیاده لی فی کل خیر و الوفاه راحه لی من کل شر؛ و عمر و حیاتم را مایه زیادتی هرکار خیر قرار ده و مرگم را موجب راحتی از هرگونه شرور گردان.[۷۸] آنان افزایش عمر را برای کسب ره توشه بیشتر برای آخرت می‌خواهند و ترس از مرگ برای این است که دست خالی نباشند. پس ترس اینان از خود حقیقت مرگ نیست، بلکه بخاطر وضعیت و موقعیت خود در آخرت است؛ زیرا می‌دانند که پس از مرگ، آخرت و زندگی دیگری است و از همین رو دنبال اصلاح امور اخروی خود هستند و از خدا می‌خواهند: «اللّهُمَّ أصلِح لي ديني ؛ فَإِنَّهُ عِصمَةُ أمري ، وأصلِح لي آخِرَتي ؛ فَإِنَّها دارُ مَقَرّي وإلَيها مِن مُجاوَرَةِ اللِّئامِ مَفَرّي» خدایا دین مرا اصلاح فرما که دین، مایه حفظ همه شئون من است و عالم آخرتم را اصلاح فرما که آنجا منزل ابدی من است و جایگاه قرار من از آزار مردم پست دنیا است.

قرآن گزارش می‌کند که برخی از اهل ایمان واقعاً گرایشی به آخرت ندارند؛ زیرا چنان گرفتار محبت دنیا و مادیات دنیوی شده‌اند که دوست دارند هزاران سال زندگی کنند و مرگ سراغ آنان نرود. این دسته از افراد مدعی آن هستند که بهشت و آخرت برای آنان است و دیگران بهره‌ای از آن نخواهند برد؛ از این رو خداوند آنان را مورد تمسخر قرار داده و می‌فرماید که اگر واقعاً این گونه است چرا آرزوی مرگ نمی‌کنند تا به بهشت در آیند؟! خداوند می‌فرماید برخی از یهودیان از اهل کتاب این گونه هستند و اینان حتی از مشرکان گرایش بیشتری به دنیا و زندگی آن دارند؛ زیرا مشرکان آخرتی را قبول ندارند، اما این مدعیان اعتقاد به آخرت خود دوست دارند تا زندگی هزار ساله داشته باشند تا این‌گونه خود را از عذاب الهی برهانند؛ چراکه بر خلاف آموزه‌های وحیانی عمل می‌کنند.[۷۹] به هر حال، عشق به زندگی در همه موجودات از جمله انسان‌ها وجود دارد و حتی مؤمنان نیز گرایش دارند تا به عللی زندگی دنیوی آنان طولانی باشد. پس تلاش برای رهایی از مرگ به‌ویژه مرگ زودرس یک امر طبیعی است.[۸۰]

مرگ و زندگی، آفریده‌های الهی

بر اساس آموزه‌های قرآنی، مرگ و زندگی از آفریده‌های الهی هستند. این بدان معنا خواهد بود که مرگ به معنای فقدان زندگی نیست، چنانچه تاریکی به معنای فقدان نور است، بلکه باید مرگ و زندگی را همانند سایه و نور دانست که هر دو از مصادیق وجود هستند نه آنکه یکی از مصادیق وجود و دیگری از مصادیق عدم باشد. خداوند در آیه ۲ سوره ملک می‌فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه، کسی که مرگ و زندگی را آفرید. پس مرگ نیز موجود از موجودات و آفریده‌ای از آفریده‌های الهی است. از همین‌رو در برخی از روایات از پایان مأموریت این مخلوق الهی در قیامت سخن به میان آمده است.[۸۱]

مسئولیت مرگ انتقال است. پیامبر(ص) می‌فرماید: « مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ»؛ شما برای معدوم شدن و نابود گشتن آفریده نشده‌اید بلکه برای بقاء و ابدیت بوجود آمدید؛ و جز این نیست که به واسطه مردن از خانه‌ای به خانه دیگری کوچ می‌کنید».[۸۲] پس مرگ مسئولیت جابجایی انسان از خانه دنیا به خانه آخرت را برعهده دارد و می‌توان مرگ را نقاله انتقال از جهانی به جهانی دیگر دانست. این مسئولیت پس از انتقال به آخرت در روز قیامت برداشته می‌شود؛ زیرا برای اهل ایمان، بقای ابدی در بهشت ابدی است و برای کافران نوعی زندگی است که میانه مرگ و زندگی است؛ یعنی نه می‌میرند و نه زنده کامل هستند.[۸۳].[۸۴]

اجل مسمی (حتمی) و اجل معلق

در آموزه‌های قرآنی برای مرگ و انتقال از یک جهان به جهانی دیگر، دو زمان مطرح شده است. اجل به معنای زمان، وقت معین و محدود، نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور، مثل نهایت مدت برای ادای قرض[۸۵] و پایان عمر انسان‌ها امت‌ها و موجودات است.[۸۶] این اصطلاح در قرآن برای امور تکوینی و اعتباری به کار رفته است. بر اساس آموزه‌های قرآنی همه موجودات دارای اجل و زمان معین و محدودی جهت زندگی در دنیا هستند. بنابراین، حتی خود دنیا دارای اجل است و در ساعتی، از هم پاشیده و دگرگون شده و به زمان و زمین و آسمانی دیگر تبدیل خواهد شد.[۸۷] از همین روست که پرسش از زمان قیامت بی‌معنا خواهد بود؛ چراکه وقتی این زمان و زمین و آسمان دگرگون می‌شود، دیگر پرسش از زمان قیامت معنایی نخواهد داشت؛ زیرا اگر زمانی باشد در چارچوب نظام دیگر است که نمی‌توان با معیارهای زمانی این دنیا سنجید. بر همین اساس خداوند همواره در پاسخ از زمان قیامت می‌گوید که علم آن در نزد خداست؛ زیرا نمی‌توان پاسخی منطقی و درست به این پرسش داد؛ چراکه منطق و معیارها دگرگون می‌شود و برپایی قیامت در منطق و معیار دیگر انجام می‌گیرد.[۸۸]

خداوند در آیاتی از جمله آیات ۲ سوره انعام، ۳ و ۴ سوره نوح و ۱۰ سوره ابراهیم از اجل معلق و اجل مسمی (حتمی) سخن به میان آورده است. البته تعبیر اجل مسمی تعبیر قرآنی است اما تعبیر از اجل معلق یک تعبیری است که مفسران با توجه به تعبیر اجل مسمی قرآنی بیان کرده‌اند. در روایات اهل بیت عصمت و طهارت(ع) جمله «قضی اجلا» در آیه ۲ سوره انعام به اجل غیرحتمی یا معلق، تفسیر شده است.[۸۹] همچنین مقصود از «فی‌ کتاب» در آیه ۱۱ سوره فاطر، همان لوح محفوظ است و لازمه تغییر عمر که در آیه مطرح شده همان تغییر اجل است که مفهوم اجل معلق یا غیرمسمی یا غیرحتمی را با خود همراه دارد.[۹۰] پس دو نوع اجل حتمی و غیرحتمی داریم. اجل حتمی همان اجل مسمی به تعبیر قرآن است و آن اجلی که تا اجل مسمی به تاخیر انداخته می‌شود همان اجل معلق است. این بدان معنا است که اجل معلق قابل تغییر است و می‌تواند همان زمان تحقق یابد یا با تاخیر مواجه شود و به زمانی دیگر کشیده شود. از همین آیات این معنا به دست می‌آید که اجل مسمی هرگز تاخیربردار و تغییرپذیر نیست؛ لذا خداوند می‌فرماید که وقتی اجل مسمی برسد دیگر تاخیری صورت نمی‌گیرد، همان طوری که هرگز پیش از زمان فرا رسیدن زمان آن هم انجام نخواهد گرفت.#مؤمنون، آیه ۴۳؛ نحل، آیه ۶۱</ref>.[۹۱]

زمینه‌ها و علل به تاخیر افتادن اجل

از آیات پیشین به دست آمد که مرگ می‌تواند مقدم و موخر شود؛ این تقدم و تاخیر هر چند که در اجل مسمی و اجل حتمی انجام نخواهد شد، اما درباره اجل معلق و غیرحتم قطعی و یقینی است. براساس برخی از روایات بسیاری از مردم با اجل معلق مواجه می‌شوند و مرگ آنان در اجل مسمی انجام نمی‌گیرد، بلکه در اجل معلق انجام می‌گیرد. به این معنا که بسیاری از مردم پیش از موعد و اجل مسمای خود گرفتار مرگ می‌شوند و اگر علل و عواملی نبود که این مرگ را مقدم دارد، می‌توانست حتی موخر بدارد و تا زمان اجل مسما به طول انجامد.

خداوند در آیه ۱۰ سوره ابراهیم می‌فرماید: قالت رسلهم أفی الله شک فاطر السماوات و الارض یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم ویؤخرکم الی أجل مسمی قالوا ‌ان أنتم الا بشر مثلنا تریدون أن تصدونا عما کان یعبد آباونا فأتونا بسلطان مبین؛ پیامبرانشان گفتند: «مگر درباره خدا- پدید‌آورنده آسمانها و زمین- تردیدی هست؟ او شما را دعوت می‌کند تا پاره‌ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد». گفتند: «شما جز بشری مانند ما نیستید. می‌خواهید ما را از آنچه پدرانمان می‌پرستیدند باز دارید. پس برای ما حجتی آشکار بیاورید». همچنین در آیه ۴ سوره نوح آمده است: یغفر لکم من ذنوبکم و یوخرکم الی اجل مسمی ان اجل الله اذا جاء لایوخر لوکنتم تعلمون؛ تا برخی از گناهانتان را بر شما ببخشاید و اجل شما را تا وقتی معین به تأخیر اندازد. اگر بدانید، چون وقت مقرر خدا برسد، تاخیر بر نخواهد داشت».

پس شکی نیست که انسان می‌تواند اجل خود را جلو بیندازد یا به تاخیر اندازد. یعنی انسان اسباب و عواملی را ایجاد می‌کند که مرگش را پیش یا پس می‌اندازد. چنانکه گفته شد، بسیاری از مردم پیش از اجل مسما می‌میرند. امام صادق(ع) می‌فرماید من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار؛ تعداد کسانی که به واسطه گناهان خود می‌میرند از کسانی که به واسطه به سرآمدن عمر (اجل حتمی) می‌میرند بیشتر است و تعداد کسانی که به سبب احسان و نیکوکاری زندگی دراز می‌کنند، افزون‌تر از کسانی است که با عمر طبیعی زندگی می‌کنند)[۹۲] امام صادق(ع) درباره تاثیر گناهان و بی‌تقوایی در مرگ‌های زودرس می‌فرماید: «نغوذبالله من الذنوب التی تعجل الفناء و تقرب الاجال و تخلی الدیار و هی قطعیه الرحم و العقوق و ترک البر»؛ به خدا پناه می‌برم از گناهانی که نابودی را شتاب می‌دهند و مرگ‌ها را نزدیک می‌سازند و خانه‌ها را ویران می‌کنند و آنها قطع رحم و آزردن و نافرمانی پدر و مادر و ترک احسان و نیکی است».[۹۳].[۹۴]

عوامل به تأخیر افتادن اجل

در آیات و روایات علل و عواملی به عنوان علل تاخیر در اجل معلق بیان شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهد شد:

  1. اجابت دعوت خدا: اجابت دعوت الهی، زمینه طولانی شدن عمر تا اجل مسمی است. پس انسان‌ها می‌توانند با استفاده از این عامل، مرگ خویش را تا زمان اجل مسمی به تاخیر اندازند.[۹۵]
  2. اطاعت از پیامبران الهی: اطاعت از پیامبر الهی، زمینه استمرار حیات انسان تا اجل معین و مسماست که در آیات ۱ تا ۴ سوره نوح به آن اشاره شده است.
  3. تقوای الهی: تقوا، زمینه طولانی شدن عمر انسان تا اجل مشخص و مسماست که خداوند در همین آیات پیش گفته به این عامل نیز توجه داده است.
  4. عبادت و بندگی: از همین آیات پیشین به دست می‌آید که عبادت، زمینه تأخیر مرگ انسان‌ها تا اجل مسمی است. پس انسان‌ها با عبادت خداوند می‌توانند مرگ خویش را تا زمان مرگ حتمی به تاخیر اندازند.
  5. صله رحم: از دیگر عوامل بسیار تاثیرگذار در تاخیر مرگ صله رحم است. پیامبر گرامی(ص) دراین‌باره می‌فرماید: ان الصدقه و صله الرحم تعمران الدیار و تزیدان فی الاعمار؛ انفاق در راه خدا و صله رحم، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانی می‌کند.[۹۶]
  6. صدقه: همان طوری که پیامبر(ص) بیان کرده است، صدقه از دیگر عوامل افزایش عمر و تاخیر مرگ تا اجل مسماست.
  7. بر و نیکی: امام باقر(ع) می‌فرماید: البر و صدقه السر ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن سبعین میته سوء؛ نیکوکاری و انفاق پنهانی فقر را برطرف ساخته، عمر را افزایش می‌دهد و از هفتادگونه مرگ و میر بد جلوگیری می‌کند».[۹۷]
  8. ترک گناه و اجتناب از آن: براساس آیات ۱ تا ۴ سوره نوح این معنا نیز به دست می‌آید که اجتناب از گناه و ترک آن موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا زمان اجل مسماست.
  9. ایمان: ایمان نقش تعیین‌کننده در زندگی بشر دارد. از جمله کارکردهای ایمان، تاخیر مرگ تا زمان اجل مسماست.[۹۸]
  10. رهایی از شک: از همین آیه ۱۰ سوره ابراهیم به دست می‌آید که رهایی از شک موجب افزایش عمر تا اجل مسماست و اما کسانی که دچار شک هستند و ایمانی ندارند، اینان با مرگ زودرس مواجه خواهند شد.

موارد فوق تنها گوشه‌ای از علل و عواملی است که موجب افزایش عمر و تاخیر آن تا زمان اجل مسماست. از آنجایی که بسیاری از مردم گرفتار مرگ زودرس می‌شوند و به اجل معلق می‌میرند، می‌توانند با بهره‌گیری از آموزه‌های وحیانی اسلام مرگ خویش را تا زمان اجل مسما به تاخیر اندازند و از زندگی بیشتری بهره‌مند شوند و خود را برای مقامات برتر و زندگی بهتر در آخرت آماده سازند.[۹۹]

مرگ در دستان انسان

آیا می‌‌دانستید که مرگ هم در دستان انسان است و این گونه نیست که انسان در مرگ و زندگی خود نقشی نداشته باشد، بلکه خود شخص از موجبات مرگ و زندگی اس و نقش ویژه ای در آن داشته و می‌‌تواند مرگش را پیش یا پس اندازد؟ همگان می‌‌دانیم که می‌‌توانیم با محیط زیست خوب، تغذیه مناسب، بهداشت خوب، مراعات برخی از مسایل، پرهیز از برخی دیگر چون اضطراب و افسردگی و مانند آن، زندگی خویش را افزایش داده و با سلامتی کامل تری مدت بیش تری را زندگی کنیم؛ اما کم‌تر به عواملی توجه می‌‌کنیم که می‌‌تواند تاثیر این عوامل مادی را از میان بردارد و ما را گرفتار مرگ‌های ناگهانی و تصادفی کند و با آنکه از نظر ظاهری در سلامت کامل هستیم یک دفعه جان به جان آفرین تسلیم کنیم،؛ چراکه برخی از چیزها را مراعات نکرده ایم که مانع از آمدن مرگ به شکل ناگهانی شود و در سلامت کامل مرگ ما را در آغوش بگیرد.

به سخن دیگر، هر چند مراعات امور مادی که عامل سلامت و افزایش ظاهری عمر آدمی است، می‌‌تواند ظاهرا مرگ را از ما دور کند، ولی در حقیقت اینها عامل افزایش و کاهش عمر نیست، بلکه عوامل دیگری است که آنها تعیین می‌‌کند که چه زمانی بمیریم و یا به زندگی ادامه دهیم. در آموزه‌های اسلامی از جمله آموزه‌های قرآنی موضوعی به نام اجل مطرح می‌‌شود. اجل به معنای هنگام، زمان، وقت معین و محدود،[۱۰۰] نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور،(فرهنگ لاروس) مثل نهایت مدتی که برای ادای قرض تعیین می‌‌شود و نیز پایان عمر انسان‌ها، امّت‌ها و موجودات است.[۱۰۱]

واژه «اجل» در آموزه‌های قرآنی هم در امور تکوینی و هم در امور اعتباری کاربرد دارد. مراد ما از این واژه در این جا همان کاربرد اجل در مرگی است که از امور تکوینی است و موجب می‌‌شود که موجودات زنده بمیرند و به پایان خط زندگی خود در این دنیا برسند. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره رعد بیان می‌‌کند که همه رخدادها و پدیده‌های عالم، دارای دو گونه اجل: تغییرپذیر و تغییرناپذیر هستند. این بدان معناست که اجل و زمان مرگ در انسان‌ها نیز از دو نوع اجل حتمی و اجل غیر حتمی خواهد بود. البته خداوند در آیات بسیاری به مسأله اجل پرداخته و ویژگی‌های آن را بیان کرده است.

خداوند در آیاتی درباره اجل همه پدیده‌های هستی از جمله انسان‌ها، آن را به دو دسته اجل مسمی (معین و مشخص) و اجل معلق دسته‌بندی کرده است. در این آیات تبیین شده که اجل مسمی همان زمان مرگی است که پیش و پس نمی‌افتد و تنها خداوند نسبت به آن علم و آگاهی دارد.[۱۰۲] اجل مسمی همانند خروج جنین از رحم مادر است که وقت معین و مشخصی دارد[۱۰۳] و خداوند در شب قدر به فرشته مرگ[۱۰۴] آن زمان را اعلان می‌‌کند[۱۰۵] چنان که امام صادق(ع) در این باره فرمودند: «اجل مسمّی»، یعنی اجل انسان‌ها که در شب ‌قدر برای ملک‌الموت تعیین می‌شود. [۱۰۶]

اما اجل معلق یا غیر حتمی، آن اجلی است که همراه با تاخیر خواهد بود و پیش و پس می‌‌افتد.[۱۰۷] در این نوع اجل است که دست انسان در کار خواهد بود و خود انسان است که با رفتارهایش آن را پیش و پس می‌‌اندازد. از این روست که گفته‌اند مرگ در دستان خود انسان است و خود اوست که زمان آن را رقم می‌‌زند و پیش و پس می‌‌اندازد. پس این که می‌‌توان مرگ را پیش و پس انداخت و در تقدیم و تاخیر انسان اعمال او نقش دارد، مراد و منظور اجل معلق و غیر حتمی است و گرنه اجل مسمی و حتمی را نمی‌توان به هیچ وجه تاخیر یا تقدیم داشت چنان که خداوند به صراحت و نص روشن این معنا را در آیاتی از جمله آیات ۲۹ و ۳۰ سوره سبا و مانند آن بیان کرده است. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره رعد نیز به این نکته توجه می‌‌دهد که اجل در کتاب الهی نوشته شده و خداوند قادر به محو و اثبات آن است،‌ ولی مشیت الهی به این تعلق گرفته که برخی از اجل‌ها به هیچ وجه تغییر نیابد و همان طوری که مشخص کرده تحقق یابد. اما برخی دیگر از اجل قابل تغییر و تبدیل است و می‌‌توان آن را محو یا اثبات کرد و تقدیم و تاخیر در آن انداخت.

البته باید به این نکته توجه داشت که تغییر و تبدیل در اجل معلق و پیش و پس انداختن آن، نیز در دایره مشیت الهی است و در حقیقت منشای تاخیر یا تقدیم اجل معلق نیز خود خداوند است.[۱۰۸] اما در این میان نمی‌بایست نقش انسان را در تاخیر و تقدیم اجل معلق و غیر حتمی خودش نادیده گرفت. از این روست که در آیات دیگر قرآن، به موجبات تقدیم و تاخیر اجل معلق اشاره شده که در این جا به برخی از آنها اشاره می‌‌شود.[۱۰۹]

موجبات و عوامل تقدیم و تاخیر اجل

چنان که گفته شد تغییر حکم اجل‌ها به دست خداوند است و این خداوند است که عمر آدمی را زیاد یا کم می‌‌کند[۱۱۰] اما در این میان عوامل انسانی به عنوان موجبات نقش دارد. این عوامل سبب می‌‌شود تا خداوند فرصت بیش تری به انسان بدهد یا فرصتی را از انسان بگیرد. البته این خود شخص است که با اعمال و رفتارش این امر را موجب می‌‌شود و مرگ خود را پیش و پس می‌‌اندازد. خداوند اموری چون تقوا[۱۱۱]، عبادت، اطاعت از پیامبران و انبیا و اجابت دعوت الهی[۱۱۲] را مهم‌ترین موجبات تاخیر مرگ انسان‌ها تا اجل مسمی و حتمی دانسته و استمرار زندگی را تا آن زمان در گرو این عوامل و موجبات می‌‌داند.

بنابراین می‌‌توان گفت که بی‌تقوایی، ترک عبادت و اطاعت و اجابت دعوت الهی از مهم‌ترین عوامل پیش افتادن مرگ خواهد بود و شخص به جای آنکه در زمان معین و مشخص بمیرد به سبب رفتارهای پرخطر نامبرده مرگ خود را پیش می‌‌اندازد. به سخن دیگر، اجل معلق را اجل معلق گفته‌اند؛ چراکه این زمان، زمانی حتمی مرگ نیست بلکه معلق به رفتار ماست. پس اگر رفتاری مطابق خواسته الهی داشته باشیم مرگ تاخیر می‌‌افتد وگرنه همان زمان مرگ ما خواهد شد. آن چه در این آیات بیان شده کلیاتی است که در سنت معصومان(ع) مصادیق عینی تری بیان شده که به عنوان موجبات تقدیم و تاخیر اجل و مرگ مطرح است. از جمله این موجبات صله رحم است که از مصادیق تقوا و عبادت است. امام صادق(ع) در این باره می‌‌فرماید: «صِلَةُ الرحامِ تُزَكّي الاعمالَ وَتُنمي الاموالَ وَ تَدفَعُ البَلوي‌ وَتُيَسِّرَ الحِسابَ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ»؛ صله رحم، اعمال را پاکیزه، اموال را بسیار، بلا را برطرف و حساب (قیامت) را آسان می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.[۱۱۳]

آن حضرت(ع) همچنین می‌‌فرماید: «صِلَةُ الارحامِ تُحَسِّنُ الخُلُقَ وَ تُسمِحُ الكَفَّ وَتُطيبُ النَّفسَ وَتَزيدُ فِي الرِّزقِ وَتُنسِئُ فِي الاجَلِ»؛ صله رحم، انسان را خوش اخلاق، با سخاوت و پاکیزه جان می‌نماید و روزی را زیاد می‌‌کند و مرگ را به تأخیر می‌اندازد.[۱۱۴] بر اساس آموزه‌های اسلامی، مهم‌ترین مصداق صله رحم، صلوات و وصل به اهل بیت(ع) است؛ زیرا امامان(ع) پدران امت هستند و وصل به آنان با صلوات و ارتباط و اطاعت از ایشان و ابراز محبت خواهد بود. امام کاظم(ع) در ذیل آیه ۲۱ سوره رعد می‌‌فرماید که منظور از آیه شریفه صله و پیوند با خاندان پیامبر(ص) است [۱۱۵]

مفسران تفسیر نمونه در ذیل آیه نوشته اند: شک نیست که عهدالله (عهد الهی) معنی وسیعی دارد: هم شامل عهدهای فطری و پیمانهائی که خدا به مقتضای فطرت از انسان گرفته می‌‌شود همانند فطرت توحید و عشق به حق و عدالت و هم‌پیمانهای عقلی یعنی آنچه را که انسان با نیروی تفکر و اندیشه و عقل از حقایق عالم هستی و مبدء و معاد درک می‌‌کند، هم‌پیمانهای شرعی یعنی آنچه را که پیامبر(ص) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهای خداوند و ترک معصیت و گناه پیمان گرفته همه را شامل می‌‌گردد. و طبیعی است که وفا به پیمانهائی که انسان با دیگر انسان‌ها می‌‌بندد، نیز در این مجموعه وارد است،؛ چراکه خدا فرمان داده که این پیمانها نیز محترم شمرده شود، بلکه هم در پیمانهای تشریعی داخل است و هم در پیمانهای عقلی. دومین ماده برنامه آنها، حفظ پیوندها و پاسداری از آنهاست، چنانکه می‌‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ؛ آنها کسانی هستند که پیوندهائی را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار می‌‌دارند.

تعبیری از این وسیع‌تر در این زمینه نمی‌توان پیدا کرد،؛ چراکه انسان ارتباطی با خدا، ارتباطی با پیامبران و رهبران، ارتباطی با سایر انسان‌ها اعم از دوست و همسایه و خویشاوند و برادران دینی و همنوعان دارد، و ارتباطی نیز با خودش، دستور فوق می‌‌گوید باید همه این پیوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا کرد، و کاری که منجر به قطع یکی از این پیوندها می‌‌شود انجام نداد. در حقیقت انسان یک موجود منزوی و جدا و بریده از عالم هستی نیست بلکه سر تا پای وجود او را پیوندها و علاقه‌ها و ارتباطها تشکیل می‌‌دهد. از یکسو با آفریننده این دستگاه پیوند دارد که اگر ارتباطش را از او قطع کند نابود می‌‌شود همانگونه که نور یک چراغ با قطع شدن خط ارتباطی آن با مبدء مولد برق. بنابراین همان طوری که از نظر تکوینی پیوند با این مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشریع نیز باید پیوند خود را بر قرار کند. از سوئی دیگر پیوندی با پیامبر و امام به عنوان رهبر و پیشوا دارد، که قطع آن او را در بیراهه‌ها سرگردان می‌‌کند. از سوی سوم پیوندی با تمام جامعه انسانیت و بخصوص با آنها که حق بیشتری بر او دارند همانند پدر و مادر و خویشاوندان و دوستان و استاد و مربی.

و از سوی چهارم پیوندی با نفس خویش دارد، از نظر اینکه مامور به حفظ مصالح خویشتن و ترقی و تکامل آن شده است. بر قرار ساختن هر یک از این پیوندها در واقع مصداق ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ است و قطع هر یک از این پیوندها، قطع ﴿أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ است،؛ چراکه خدا دستور وصل همه این پیوندها را داده است.

از آنچه گفتیم ضمنا تفسیر احادیثی که در رابطه با این آیه وارد شده است روشن می‌‌شود که گاهی آن را به اقوام و بستگان تفسیر فرموده‌اند و گاهی به امام و پیشوای دین و گاهی به آل محمد و زمانی به همه افراد با ایمان! مثلا در حدیثی از امام صادق می‌‌خوانیم که از آنحضرت در باره تفسیر ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ سؤ ال شد، فقال: قرابتک فرمود: منظور خویشاوندان تو است. و نیز در حدیث دیگری از همان امام(ع) می‌‌خوانیم که فرمود: «نزلت في رحم آل محمّد و قد تكون من قرابتك»؛ این جمله در باره پیوند با آل محمد صادر شده است و گاهی در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست. جالب اینکه در پایان این حدیث می‌‌خوانیم که امام فرمود: «فلا تكونن ممن يقول للشي ء انه في شي ء واحد»؛ از کسانی مباش که معنی آیات را منحصر به مصداق معینی بدانی. این جمله اشاره روشنی به وسعت معانی آیات قرآن است که مکرر خاطر – نشان کرده ایم باز در حدیث سومی از همان پیشوای بزرگ می‌‌خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: «هو صلة الامام في كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم»؛ منظور برقرار ساختن پیوند با امام و پیشوای مسلمین در هر سال از طریق کمک مالی است، کم باشد یا زیاد، سپس فرمود: منظور من با این کار فقط این است که شما را پاک و پاکیزه کنم.

از دیگر موجبات افزایش و یا کاهش طول عمر را، انفاق و کارهای خیر دانسته‌اند. انفاق و کارهای خیر موجب می‌‌شود تا اجل معلق به تاخیر افتد، یا ترک آن موجب می‌‌شود که انسان دچار مرگ زود رس شود. پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فرماید: «انَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَ تَزيدانِ فِي الْاعْمارِ»؛ صدقه (انفاق در راه خدا) و صله‌رحم خانه‌ها و شهرها را آباد و عمرها را طولانی می‌‌کند.[۱۱۶] امام باقر(ع) نیز می‌‌فرماید: «اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ فِي العُمرِ وَ يَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ»؛ کار خیر و صدقه، فقر را می‌بَرند، بر عمر می‌افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‌کنند.[۱۱۷] امام صادق(ع) در باره نقش احسان و نیکوکاری در افزایش عمر و طول آن می‌‌فرماید: «يَعيشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَعيشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ يَموتون بِذُنوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَموتونَ بِآجالِهِمْ»؛ مردم، بیشتر از آن‌که با عمر خود زندگی کنند، با احسان و نیکوکاری خود زندگی می‌کنند و بیشتر از آن‌که با اجل خود بمیرند، بر اثر گناهان خود می‌میرند.[۱۱۸]

چنان که گفته شد تقوا موجب افزایش و بی‌تقوایی موجب کاهش عمر می‌‌شود. از جمله مصادیق بی‌تقوایی زناست که پیامبر اکرم(ص) درباره تاثیر آن می‌‌فرماید: «فِي الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ مِنها فِي الدُّنيا وَ ثلاثٌ فِي الآخِرَةِ، فَاَمّا الَّتي فِي الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجِّلُ الفَناءَ وَ يَقطَعُ الرِّزقَ وَ اَمّا الَّتي فِي الآخِرَةِ فَسوءُ الحِسابِ وَ سَخَطُ الرَّحمنِ وَ الخُلودُ فِي النّارِ»؛ زِنا، شش پیامد دارد: سه در دنیا و سه در آخرت. سه پیامد دنیایی‌اش این است که: آبرو را می‌بَرد، مرگ را شتاب می‌بخشد و روزی را می‌بُرد و سه پیامد آخرتی‌اش: سختی حسابرسی، خشم خدای رحمان و ماندگاری در آتش است.[۱۱۹]

ظلم و بی‌عدالتی نیز همانند زنا موجب کاهش عمر است؛ چراکه خداوند در آیاتی از جمله ۳ و ۴ سوره نوح گناه را موجب مرگ زودرس و تقوا از گناه را عامل تاخیر در آن دانسته است. ظلم و بی‌عدالتی بی‌گمان مهم‌ترین گناه و بدترین آن است.پس بی‌گمان موجب مرگ زودرس خواهد بود.[۱۲۰] پس با هر کار خیر و نیک و اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و عمل به تقوا و احسان و انفاق و صله رحم نسبت به خویشان و امامان(ع) می‌‌توانیم موجبات افزایش و طول عمر خویش شویم و یا با گناه و ترک اطاعت یا ترک صله رحم و انفاق و احسان مرگ زودرس را برای خود رقم زنیم.[۱۲۱]

هشدارهای روزانه خداوند

انسان‌ها گرفتار غفلت هستند؛ زیرا زینت‌های دنیوی و زینت آرایی هواهای نفسانی و تسویلات شیطانی، چنان قوی و فریبنده است که انسان‌ها از آن چه در پیرامونشان اتفاق می‌‌افتد غافل می‌‌شوند و به آنها توجهی نمی‌یابند. خداوند در آیات بسیاری از قرآن بیان می‌‌کند که انسان‌ها به ویژه کفار، گرفتار آرایه‌ها و زینت‌های دنیوی می‌‌شوند به طوری که از زندگی اخروی غافل می‌‌گردند.[۱۲۲] زینت‌های دنیوی، همانند پوشش تزیینی است که بر کالای بی‌ارزش کشیده شده و با فریبایی خود، خریداران را فریب می‌‌دهد و زمانی انسان بی‌ارزشی و بی‌اهمیتی آن پی می‌‌برد که دیگر هزینه عمر را پرداخته است و دیگر راه بازگشتی برای جبران خسارت و زیان از سرمایه عمر ندارد.[۱۲۳]

این پوشش‌های فریبا هر چند که جزوی از نیازهای ضروری زندگی دنیوی است، ولی باید در حد همان پوشش و تمتعات دنیوی و ابزاری به آن نگاه شود، آنکه هدف قرار گیرد و انسان را از اصل زندگی و هدف اخروی باز دارد و به خود مشغول کند. خداوند در آیه ۱۴ سوره آل عمران می‌‌فرماید: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»؛ محبت و دوستىِ خواستنيهاى گوناگون از جمله محبت شهوتناک زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‌هاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى مردم آراسته شده، ليكن‌ اين جمله، مايه تمتّع زندگى دنياست، و حال آنكه‌ فرجام نيكو نزد خداست. در حقیقت بسیاری مردم سرگرم همین زینت‌هایی زندگی دنیوی می‌‌شوند و در این میان شیطان نیز بی‌کار نمی‌نشیند و به اقدامات تزیینی خویش می‌‌افزاید تا کالای باطل و بی‌ارزش خود را به عنوان کالای ناب و اصیل و گرانبها قالب کند و به خورد مشتریان دنیا دهد.[۱۲۴]

از آن جایی که انسان‌ها از دو دشمن درونی هواهای نفسانی و بیرونی وسوسه‌های شیطانی در رنج و عذاب هستند و رهایی از آنها برای انسان سخت و دشوار است، خداوند به اشکال گوناگون بی‌پایگی و بی‌ارزشی زندگی دنیوی نسبت به زندگی جاوید اخروی را گوشزد می‌‌کند تا انسان‌ها از غفلت بیرون آیند و متوجه آخرت و زندگی ابدی شوند. در پیرامون انسان هر روز تغییراتی چون مرگ دوستان و خویشان و دیگران به آدمی هشدار می‌‌دهد که زندگی دنیوی برای بقا نیست بلکه همگی در هر شرایطی باید جان به جان آفرین تسلیم کنند. همچنین خداوند به آدمی در رستاخیز زمین نشان می‌‌دهد که هر مرگی رستاخیزی دارد، چنان که زمین مرده به باران بهاری زنده می‌‌شود و رستاخیز دوباره می‌‌یابد.[۱۲۵]

تمثیل روشی آموزشی در قرآن

یکی از روش‌های آموزشی قرآن بهره‌گیری از تمثیل است. انسان‌ها با توجه به درجه هوشی و تفاوت سطوح ادراک و فهم، نیازمند ابزارها و شیوه‌های گوناگونی آموزشی هستند. از همین روست که در آیات قرآنی همان طوری که از حکمت‌های ناب استفاده شده و با برهان قاطع حقایق تبیین می‌‌شود، همچنین با موعظه و تمثیل این آموزش انجام می‌‌گیرد. از همین روست که در آیات قرآنی هر مطلب و اصلی از اصول دینی به اشکال گوناگون بیان می‌‌شود تا همه اقشار مردم از آن بهره مند شوند. اصول روش تمثیل نوعی آموزش حکمت آمیز است که با بهره‌گیری از مثال و مثل تلاش می‌‌شود تا حقیقتی به ذهن افراد تقریب ونزدیک گردانیده شود و مخاطب بتواند تصور و فهمی از حقیقت پیدا کند. از همین روست که در آیات قرآن این اصل مورد تأکید است که خداوند مسائل و مطالب را در قالب نیز بیان می‌‌کند که گاه این مثال‌ها بسیار ساده و پیش پا افتاده است؛ چنان که برای بیان برخی از حقایق حتی از مثال پشه نیز استفاده می‌‌شود.

خداوند در آیه ۴۳ سوره عنکبوت و ۲۱ سوره حشر می‌‌فرماید: ﴿وَتِلْكَ ٱلْأَمْثَـٰلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ اين مثلها را برای مردم می‌‌زنيم. البته در همین آیات بیان شده که هدف از بیان مثال توقف در مثال نیست، بلکه هدف آن است تا مردمان آن را مقدمه و ابزاری برای تفکر قرار دهند و یا عالمان در آن تعقل نمایند و حکمت‌ها و مطالب دقیق را از آن استخراج کرده و به دست آورند. البته بسیاری از مردم در مثال توقف می‌‌کنند و از آنها عبور نمی‌کنند، چنان که برخی در مثال خداوند به پشه مانده و از آن عبور نکردند و همان مثال ابزاری برای تله افتادن مردم شد و در دام شیطان گرفتار آمدند.[۱۲۶]

از همین روست که گفته شده در مثال مناقشه نکنید و از آن به عنوان پلی برای عبور و رسیدن به حقیقت استفاده کنید و یا گفته شده است: المثال یقربک من وجه و یبعدک من وجوه، مثال از یک وجه شما را به حقیقت نزدیک می‌‌کند و از جهاتی شما ار دور می‌‌سازد. انسان تنها باید وجه شباهت را بگیرد و آن را ابزاری برای رسیدن به حقیقت قرار دهد. به عنوان مثال در آیات قرآنی امثله بسیاری آمده است که برای تبیین حقایق حکمیانه و مطالب عالی و بلند معرفتی استفاده شده است؛ چنان که خداوند رستاخیز زمین را مثالی برای خروج انسان در قیامت از گورها و رستاخیز جان‌ها معرفی کرده است؛ اما شکی نیست که تفاوت‌های بسیاری میان رستاخیز زمین و رستاخیز جان وجود دارد و نمی‌توان گفت همان طوری که گیاه در بهارها با باران بهاری جان می‌‌گیرد، به همان شکل به تمام و کمال رستاخیز جان در قیامت خواهد بود.[۱۲۷]

همچنین تمثیلات دیگری در قرآن است که می‌‌توان به آیه ۱۷ سوره رعد، ۲۵ و ۴۵ سوره ابراهیم، ۳۵ سوره نور، ۲۱ سوره حشر و مانند آنها اشاره کرد؛ اما هیچ یک به معنای آن نیست که تمام حقیقت در مثال وجود دارد و شخص با مثال تصوری دقیق از ممثل له و چیزی که مقصود و مراد مثال است، به دست خواهد داشت. به عنوان نمونه نور حسی با نوری که خداوند در آیه ۳۵ سوره نور بیان کرده بسیار متفاوت است. همچنین خداوند ایمان و قرآن را به نور تعبیر کرده است که تفاوت ماهوی آن با نور حسی مشهود و ملموس است.

شباهت خواب و مرگ و بیداری و رستاخیز

اما باقر(ع) بر اساس روش و شیوه قرآنی به تمثیل تمسک جسته است تا حقیقت مرگ و رستاخیز جان‌ها را بیان کند. ایشان می‌‌فرماید: «كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ عليه السلام ابنَهُ أن قالَ: يا بُنَيَّ، إن تَكُ في شَكٍّ مِنَ المَوتِ، فَارفَع عَن نَفسِكَ النَّومَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ. وإن كُنتَ في شَكٍّ مِنَ البَعثِ، فَادفَع عَن نَفسِكَ الاِنتِباهَ ولَن تَستَطيعَ ذلِكَ، فَإِنَّكَ إذا فَكَّرتَ عَلِمتَ أنَّ نَفسَكَ بِيَدِ غَيرِكَ، وإنَّمَا النَّومُ بِمَنزِلَةِ المَوتِ، وإنَّمَا اليَقَظَةُ بَعدَ النَّومِ بِمَنزِلَةِ البَعثِ بَعدَ المَوتِ»؛ در نصايح لقمان به پسرش، اين است كه گفت: پسرم! اگر درباره مرگ ترديد دارى، خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ و اگر درباره رستاخيز ترديد دارى، بيدار شدن از خواب را از خود دور كن، كه نخواهى توانست؛ زيرا اگر انديشه كنى، آن گاه مى‌‌دانى كه جان تو در دست ديگرى است و همانا خواب، به منزله مرگ است و بيدارى پس از خواب، به منزله بر انگيخته شدن پس از مرگ.[۱۲۸]

در روایات اسلامی آمده است که خواب برادر مرگ است: فان النوم اخ الموت.[۱۲۹] این بدان معناست که شباهت بسیاری میان مرگ و خواب است که می‌‌توان از این شباهت برای فهم بهتر مرگ و رستاخیز بهره برد. خداوند در آیه ۴۲ سوره زمر می‌‌فرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَٱلَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ ٱلَّتِى قَضَىٰ عَلَيْهَا ٱلْمَوْتَ وَيُرْسِلُ ٱلْأُخْرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٍۢ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَفَكَّرُونَ[۱۳۰]

بنابراین، کسانی که در مسأله خواب و بیداری دقت کنند، می‌‌توانند حقیقت مرگ و رستاخیز را نیز به دست آورند. از همین روست که خداوند می‌‌فرماید که در این مثال تفکر و تدبر شود تا با تعقل و تفکر، حقایق امور باطنی برای انسان آشکار شود. جالب این است که خداوند در این آیه می‌‌فرماید که خداوند است که جان را توفی می‌‌کند و به طور کامل هنگام خواب می‌‌گیرد ولی برخی از جان‌هایی که حکم مرگ برای آنان نوشته شده نگه داشته می‌‌شود و آن جان‌هایی که اجل مسمی و معین آنان فرانرسیده دوباره به سمت بدن‌ها بازگردانده می‌‌شود.

پس انسان در هر خوابی که دارند مرگی را تجربه می‌‌کنند. با این تفاوت که در مرگ واقعی، آنجا اجازه بازگشت به سمت بدن را ندارد و ارتباط میان جان و بدن قطع می‌‌شود، اما برخی این قطعی موقت پایان یافته و روح به تن باز می‌‌گردد. پس گیرنده و فرستنده خداوند است. از همین روست که برخی میان رویاها و خواب‌هایی که انسان می‌‌بیند با دو مرحله از زندگی انسان ارتباط برقرار می‌‌کنند و می‌‌گویند که هر آن چه شخص در خواب و رویا می‌‌بیند یا ارتباط با اعمال گذشته دارد و شخص ملکوت اعمال خود را در برزخ صعودی می‌‌بیند یا آنکه آینده را به او نشان می‌‌دهند که در برزخ نزولی مشاهده می‌‌کند؛ زیرا روح به سمت بالا رفته است و هنگام صعود و نزول حقایقی را می‌‌بیند که با توجه به قدرت تخیل و توهم انسانی آن را در اشکال تصوری و تجسمی می‌‌یابد و به خاطر می‌‌سپارد و از همین روست که شخص خودش حقیقت رویای خودش را می‌‌داند ولی گاه نیازمند معبری است که او را به سوی معنا و مفهوم برساند و به او در این زمینه یاری رساند؛ زیرا این جان اوست که حقیقتی را به قدرت تخیل و توهم صورت و تمثل و تجسم بخشیده است.

از سوی دیگر، در این آیه بیان شده که انسان هیچ اختیاری در رفتن و آمدن روح به بدن ندارد و این خداوند است که می‌‌گیرد و می‌‌فرستد. پس انسان همان طوری که اختیاری ندارد تا خواب و بیداری را از خود دور کند نمی‌تواند مرگ و رستاخیز را از خود دور سازد. از همین روست که امام باقر(ع) بر این نکته تأکید می‌‌کند تا هر گونه اما و اگر و شکی را از اذهان نسبت به حقیقت و واقعیت مرگ و رستاخیز بزداید.

تقاضای بازگشت به دنیا و پاسخ خدا

از این آیه ۴۲ سوره زمر و حدیث امام باقر(ع) این معنا نیز به دست می‌‌آید که انسان‌ها هر روز پاسخ مثبتی به درخواست بازگشت به دنیا را از سوی خداوند دریافت می‌‌کنند و خداوند این گونه به انسان‌ها مهلت می‌‌دهد تا جبران مافات کرده و اشتباهات و خطاهای خودشان را جبران نمایند. خداوند در آیات ۹۹ و ۱۰۰ سوره مؤمنون می‌‌فرماید: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ٱرْجِعُونِ * لَعَلِّىٓ أَعْمَلُ صَـٰلِحًۭا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا وَمِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ[۱۳۱]

در حقیقت زمانی این درخواست‌ها مطرح می‌‌شود که دیگر اجل مسمی و معین آمده و مرگ قطعی او را به عالم برزخ برده است. در این زمان دیگر راه بازگشتی نیست تا شخص بیابد و جبران گذشته کند. علت درخواست بازگشت را می‌‌بایست در آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره ق دید که خداوند در آنجا نقل می‌‌کند: ﴿وَجَآءَتْ سَكْرَةُ ٱلْمَوْتِ بِٱلْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ * وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ ذَٰلِكَ يَوْمُ ٱلْوَعِيدِ * وَجَآءَتْ كُلُّ نَفْسٍۢ مَّعَهَا سَآئِقٌۭ وَشَهِيدٌۭ[۱۳۲] پس وقتی مرگ آمد و شخص محتضر با حقایق مرگ آشنا شد و پرده‌ها کنار رفت در آنجا می‌‌یابد که گرفتار خسران بوده است و دنیا پرده غفلت بر او افکنده و او را به خود سرگرم نموده بود. اکنون که دوزخ را در برابر می‌‌بیند[۱۳۳] و چشم برزخی به اراده الهی باز شده است، خود را مغبون می‌‌یابد و می‌‌خواهد بازگردد تا جبران نماید، اما راه بازگشت بسته است.

در حقیقت خداوند هر روز پس از هر خواب و بیداری به او مهلت داده بود، ولی او درست نگرفته و همان مسیر باطل دیروز خود را ادامه می‌‌داده است. به سخن دیگر، ما هر روزه در هنگام خواب وقتی به عوالم بالا برده می‌‌شویم، اعمال خود را می‌‌بینیم و با دوستان و دشمنان و چهره ملکوتی اعمال خود مواجه می‌‌شویم. در آنجا درخواست بازگشت و اصلاح اعمال می‌‌کنیم و از خداوند می‌‌خواهیم ما را بازگرداند تا جبران گذشته کنیم. از همین روست که وقتی بیدار می‌‌شویم از یک سو خوشحال هستیم که بیدار شده و بازگشته ایم و از سوی دیگر غمگین هستیم؛ زیرا چهره اعمال خودمان را دیده و مشکلات آن را به شکلی تجربه کرده ایم. اما جالب این است که درس نمی‌گیرم و دوباره دچار غفلت شده و با گرفتاری زینت‌های دنیوی پا در دام شیطان نفس و وسوسه‌های ابلیسی می‌‌گذاریم و شیطنت خود را ادامه می‌‌دهیم.

پس خداوند هرروز به تقاضای بازگشت ما به سوی دنیا و انجام عمل صالح پاسخ مثبت می‌‌دهد تا در قیامت و پس از مرگ و اجل مسمی بهانه ای نداشته باشیم و حجت را بر ما تمام کرده باشد. ما در عالم خواب و رویا فهمیدیم که دست و پای عمل ما بسته است؛ از همین رو نمی‌توانیم کاری را اراده کرده ایم انجام دهیم؛ چراکه اراده از ما سلب شده است. بر همین اساس وقتی بیداری می‌‌شویم می‌‌گویم چرا این کار را نکرده یا این سؤال را نپرسیدم؛ زیرا اصولا گرایشی به آن کار یا آن پرسش نداشتید؛ چراکه اگر ملکه شما بود همان کار را می‌‌کردید و همان پرسش را مطرح می‌‌ساختید. در روایاتی از امیرمؤمنان امام علی(ع) آمده است: «وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسَابَ، وَ غَدا حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»؛ امروز در دنیا جای عمل است و حسابرسی نیست و فردا در قیامت حسابرسی است و جای عملی نیست.[۱۳۴] پس در قیامت ما نمی‌توانیم کاری انجام دهیم. از همین رو کسی که ایمان نیاورده در قیامت ایمان نمی‌آورد با آنکه حقیقت بر او آشکار می‌‌شود؛ زیرا قیامت جای عملی نیست که از جمله آن اعمال ایمان است.

پس اگر می‌‌خواهیم عملی صالح داشته باشیم که از جمله آن ایمان است، باید در همین دنیا داشته باشیم و اگر مرده باشیم مانند کسی که خواب رفته دیگر اراده و اختیاری ندارد و نمی‌تواند کاری برای خودش انجام دهد.[۱۳۵]

مرگ مامور انتقال نفس آدمی

مرگ و در زبان عربی موت، از آفریده‌های الهی است. خداوند می‌‌فرماید: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلْمَوْتَ وَٱلْحَيَوٰةَ[۱۳۶] این آفریده از سوی خداوند مأموریت دارد تا نفوس آدمی را به طور تمام و کمال بگیرد و به نشاه و جهانی دیگر منتقل کند. پیامبر(ص) می‌‌فرماید: «إنّما تنتقلون مِن دارٍ إلی دارٍ»؛ جز این نیست که شما از خانه ای به خانه ای دیگر منتقل می‌‌شوید.[۱۳۷] البته این انتقال برای بسیاری از مردم در چند مرتبه و مرحله اتفاق می‌‌افتد و تنها برای اوحدی از مردم است که تنها یک بار مرگ را تجربه خواهند کرد؛ زیرا آنان خود را در همین دنیا به تمام و کمال مطلق رسانیده‌اند و نیازی نیست تا عوالم دیگری را تجربه کنند و در آنجا به کمالاتی برسند. از همین روست که دیگر مرگ‌های چند گانه را ندارند و در زمان نفخ صور اول که همه می‌‌میرند اینان زنده خواهند بود و به جای دو مرگ و دو زندگی تنها یک مرگ را تجربه می‌‌کنند. خداوند در باره این دسته خاص از انسان‌ها می‌‌فرماید: ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلْمَوْتَ إِلَّا ٱلْمَوْتَةَ ٱلْأُولَيٰ وَوَقَيٰهُمْ عَذَابَ ٱلْجَحِيمِ[۱۳۸]

پس آنان تنها مرگی را می‌‌چشند که سبب انتقال از دنیا به عالم قیامت خواهد بود؛ پس تجربه مرگ برزخی پس نفخ صور اول را نخواهد داشت؛ چراکه اینان مرگ خود را کشته‌اند و دیگر نیازی به انتقال از نشاه و عالمی به عالمی دیگر را ندارند؛ زیرا به سبب فنا در خدا به بقای الهی بقا یافته‌اند؛ خداوند درباره این افراد در آیه ۸۷ سوره نمل می‌‌فرماید: ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَٰخِرِينَ[۱۳۹] و در آیه ۶۸ سوره زمر نیز می‌‌فرماید: ﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَيٰ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌۭ يَنظُرُونَ[۱۴۰] اما توده‌های مردم باید دو مرگ و دو زندگی را تجربه کنند؛ چنان که خداوند دراین باره نقل می‌‌کند: ﴿قَالُوا۟ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا ٱثْنَتَيْنِ فَٱعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَيٰ خُرُوجٍۢ مِّن سَبِيلٍۢ[۱۴۱]

این که اینان دو مرگ و دو زندگی را تجربه کرده‌اند؛ از آن روست که یک بار از عالم دنیا به عالم برزخ با مرگ منتقل شده‌اند و سپس با مرگ دومی از برزخ به قیامت منتقل شده‌اند. پس آنان دو مرگ با دو زندگی پیش از این را تجربه کرده‌اند. اما پس از آن دیگر به سبب این که مأموریت مرگ تمام می‌‌شود و به تعبیر روایی مرگ ذبح می‌‌گردد، دیگر مرگی نیست تا مسئولیت انتقالی را به عهده بگیرد. از امام باقر(ع) روایت است که فرمود: فیؤتی بالموت فی صورة کبش أملح… فیذبح؛ مرگ به صورت گوسفندی که سفیدی آن فزونتر از سیاهی است آورده و ذبح خواهد شد.[۱۴۲]

از همین روست که خداوند درباره بهشتی‌ها می‌‌گوید که آنان حیات و زندگی مطلق و محضی دارند و دوزخیان زندگی دارند که نه مرگ و نه زندگی است: ثُمَّ لَا یمُوتُ فِیهَا وَلَا یحْیی؛ سپس دوزخیان در آن نمی‌میرند و نه زندگی می‌‌کنند.[۱۴۳] پس وقتی مرگ ذبح می‌‌شود و دیگر مرگی در آخرت نیست، آنجا تنها حیات باقی خواهند ماند. بر همین اساس است که خداوند زندگی اخروی را حیات محض دانسته و فرموده است: ﴿وَمَا هَـٰذِهِ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا لَهْوٌۭ وَلَعِبٌۭ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلْـَٔاخِرَةَ لَهِيَ ٱلْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا۟ يَعْلَمُونَ[۱۴۴] و همچنین بر همین پایه است که خداوند اهل دوزخ را در شرایطی تصویر می‌‌کند که دیگر راهی برای خروج ندارند؛ زیرا مسئول و مامور انتقالی چون مرگ نیست تا انتقالی و خروجی صورت گیرد.[۱۴۵].[۱۴۶]

سکرات و غمرات مرگ و سختی جان کندن

یکی از اصطلاحات قرآنی سکرات مرگ است. خداوند در آیه ۱۹ سوره ق می‌‌فرماید: ﴿وَجَآءَتْ سَكْرَةُ ٱلْمَوْتِ بِٱلْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ[۱۴۷] سکر، به معنای مستی است. مسکر به مست می‌‌گویند. از این روست که خداوند نهی کرده در هنگام مستی نماز خوانده شود.[۱۴۸] به حالتی که محتضر در هنگام مرگ دارد، سکرات می‌‌گویند؛ چراکه از فشاری که در هنگام مرگ به او دست می‌‌دهد چون مستان رفتار می‌‌کند.

طبرسی در ذیل آیه ۱۹ سوره ق درباره سکرات و سختی جان کندن می‌‌نویسد: منظور از سختی‌های مرگ اضطراب و گرفتاری‌هایی است که در آستانه جان دادن به سوی انسان هجوم می‌آورد و کار را به جایی می‌رساند که انسان در آن حال از هوش می‌رود و آن فشارها بر خود او چیره می‌گردد.[۱۴۹] علامه طباطبایی می‌‌نویسد: مراد از سکره و مستی موت، حال نزع و جان کندن آدمی است، که مانند مستان‌ مشغول به خودش است، نه می‌فهمد چه می‌گوید و نه می‌فهمد اطرافیانش در باره‌اش چه می‌گویند. و اگر آمدن سکره موت را مقید به قید «حق» کرد، برای این است که اشاره کند به اینکه مسأله مرگ جزء قضاهای حتمی است که خدای تعالی در نظام عالم رانده، و از خود مرگ غرض و منظور دارد.. و مردن عبارت است از انتقال از یک خانه به خانه‌ای که بعد از آن و دیوار به دیوار آن قرار دارد، و این مرگ و انتقال حق است، همانطور که بعث و جنت و نار حق است. این معنایی است که از کلمه «حق» می‌فهمیم ولی دیگران اقوالی دیگر دارند، که فائده‌ای در نقل آنها نیست… اشاره به کلمه «هذا» (در آیه ۲۲) به آن حقایقی است که انسان در قیامت با چشم خود معاینه می‌کند و می‌بیند که تمامی اسباب از کار افتاده، و همه چیز ویران گشته، و به سوی خداوند واحد قهار برگشته است، و همه این حقایق در دنیا هم بود. اما انسان به خاطر رکون و اعتمادی که به اسباب ظاهری داشت از این حقایق غافل شده بود، (و خیال می‌کرد سببیت آن اسباب از خود آنها است، و نمی‌دانست که هر چه دارند از خداست و خدا روزی سببیت را از آنها خواهد گرفت)، تا آنکه در قیامت خدای تعالی این پرده غفلت را از جلو چشم او کنار زد، آن وقت حقیقت امر برایش روشن شده فهمید، و به مشاهده عیان فهمید، نه به استدلال فکری.

و به همین جهت این طور خطاب می‌شود:﴿قَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا تو در دنیا از اینهایی که فعلا مشاهده می‌کنی و به معاینه می‌بینی در غفلت بودی، هر چند که در دنیا هم جلو چشمت بود و هرگز از تو غایب نمی‌شد، لیکن تعلق و دل‌بستگی‌ات به اسباب، تو را از درک آنها غافل ساخت و پرده و حائلی بین تو و این حقائق افکند، اینک ما آن پرده را از جلو درک و چشمت کنار زده‌ایم، «فبصرک» در نتیجه بصیرت و چشم دلت «الیوم» امروز که روز قیامت است «حدید» تیزبین و نافذ شده، می‌بینی آنچه را که در دنیا نمی‌دیدی.[۱۵۰]

مفسران تفسیر نمونه می‌‌نویسند: «سکر» (بر وزن مکر) در اصل به معن مسدود کردن راه آب است، و سکر (بر وزن فکر) به معنی محل مسدود آمده، و از آنجا که در حال مستی گویی سدی میان انسان و عقلش ایجاد می‌‌شود به آن «سکر» (بر وزن شکر) گفته شد است. سکره مرگ، حالتی است شبیه به مستی که بر اثر فرا رسیدن مقدمات مرگ، به صورت هیجان و انقلاب فوق العادهای به انسان دست می‌‌دهد، و گاه بر عقل او چیره می‌‌گردد، و او را در اضطراب و نا آرامی شدیدی فرو می‌‌برد.

چگونه چنین نباشد در حالی که مرگ یک مرحله انتقالی مهم است که باید انسان در آن لحظه تمام پیوندهای خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع کند، و در عالمی گام بگذارد که برای او کاملا تازه و اسرارآمیز است، به خصوص اینکه در لحظه مرگ انسان درک و دید تازهای پیدا می‌‌کند، بی‌ثباتی این جهان را با چشم خود می‌‌بیند، و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می‌‌کند. اینجا است که وحشتی عظیم سر تا پای او را فرا می‌‌گیرد و حالتی شبیه مستی به او دست می‌‌دهد ولی مست نیست. حتی انبیاء و مردان خدا که در لحظه مرگ از آرامش کاملی برخوردارند از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی‌نصیب نیستند، چنانکه در حالات پیامبر آمده است که در لحظات آخر عمر مبارکش دست خود را در ظرف آبی می‌‌کرد و به صورت می‌‌کشید، و لااله الا الله می‌‌گفت و می‌‌فرمود: ان للموت سکرات: مرگ سکراتی دارد.[۱۵۱]

علی(ع) ترسیم زنده و گویائی از لحظه مرگ و سکرات آن دارد می‌‌فرماید: « اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً، فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ، يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ، وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا، قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا، تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ‏] يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا»؛ سکرات مرگ، تواءم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم می‌‌آورد، اعضای بدنشان سست می‌‌گردد، و رنگ از صورتهایشان می‌‌پرد کم کم مرگ در آنها نفوذ کرده، میان آنها و زبانشان جدائی می‌‌افکند، در حالی که او در میان خانواده خویش است، با چشمش می‌‌بیند و با گوشش می‌‌شنود و عقل و هوشش سالم است، اما نمی‌تواند سخن بگوید! در این می‌‌اندیشد که عمرش را در چه راه فانی کرده؟ و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است؟!

به یاد ثروتهائی می‌‌افتد که در تهیه آن چشم بر هم گذارده، و از حلال و حرام و مشکوک جمع‌آوری نموده، و تبعات و مسؤ لیت گردآوری آن را بر دوش می‌‌کشد، در حالی که هنگام جدائی و فراق از آنها رسیده است او به دست بازماندگان می‌‌افتد، آنها از آن متنعم می‌‌شوند و بهره می‌‌گیرند اما مسئولیت و حسابش بر او است!.[۱۵۲] و در جای دیگر این معلم بزرگ جهان انسانیت هشدار می‌‌دهد و می‌‌فرماید: «فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ»؛ اگر آنچه را مردگان شما مشاهده کرده‌اند شما می‌‌دیدید وحشت می‌‌کردید، و ترسان می‌‌شدید، سخنان حق را می‌‌شنیدید و اطاعت می‌‌کردید، ولی آنها آنچه دیده‌اند از شما مستور است، و به زودی پردهها کنار می‌‌رود و شما هم مشاهده می‌‌کنید.[۱۵۳]

سپس قرآن ادامه می‌‌دهد: به کسی که در حال سکرات مرگ است گفته می‌‌شود این همان چیزی است که ناخوش داشتی و از آن می‌‌گریختی! آری مرگ واقعیتی است که غالب افراد از آن می‌‌گریزند، به خاطر اینکه آن را فنا می‌دانند، نه دریچه ای به عالم بقاء، یا به خاطر علائق و پیوندهای شدیدی که با دنیا و مواهب مادی دارند و نمی‌توانند از آن دل بر کنند، و یا به خاطر تاریکی نامه اعمالشان! هر چه هست از آن گریزانند، اما چه سود که این سرنوشتی است که در انتظار همگان است، و شتری است که بر در خانه همه کس خوابیده، و احدی را توان فرار از آن نیست، همه سرانجام در کام مرگ فرو می‌‌روند و به آنها گفته می‌‌شود این همان است که از آن فرار می‌‌کردید؟!

اصطلاح دیگر قرآنی «غمره» است. خداوند می‌‌فرماید: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ ٱفْتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْءٌۭ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَوْ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّـٰلِمُونَ فِى غَمَرَٰتِ ٱلْمَوْتِ وَٱلْمَلَـٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓا۟ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوٓا۟ أَنفُسَكُمُ ٱلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ ٱلْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيْرَ ٱلْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ ءَايَـٰتِهِۦ تَسْتَكْبِرُونَ[۱۵۴] «غمرة» به مفهوم سختی و شدّت است. این واژه نسبت به هر چیزی که به کار می‌رود، رنج و سختی آن را می‌رساند. برای نمونه «غمرات الموت» به مفهوم سختی‌های مرگ است که انسان را به کام خود می‌کشد.

البته به نظر می‌‌رسد که سکرات حالتی عمومی‌تر دارد و اختصاصی به مؤمن و کافر ندارد، اما غمرات ویژه کافران است؛ چراکه خداوند با کافران معامله دیگری دارد. در آیات قرآنی آمده است که هنگام جان گرفتن از کافران فرشتگان عذاب آنان را می‌‌زنند. خداوند می‌‌فرماید: ﴿وَلَوْ تَرَىٰٓ إِذْ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ٱلْمَلَـٰٓئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَـٰرَهُمْ وَذُوقُوا۟ عَذَابَ ٱلْحَرِيقِ[۱۵۵] و در جایی دیگر نیز فرموده است: ﴿فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ ٱلْمَلَـٰٓئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَـٰرَهُمْ[۱۵۶]

از آیات و روایات به دست می‌‌آید که نفس آدمی کم کم از بدن خارج می‌‌شود و جدایی نفس و بدن رخ می‌‌دهد. این عمل از نوک انگشتان پا شروع شده و در نهایت به حلقوم می‌‌رسد. در قرآن آمده است وقتی جان به حلقوم می‌‌رسد، آخر کار ارتباط بدن و نفس خواهد بود. خداوند می‌‌فرماید: ﴿فَلَوْلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلْحُلْقُومَ * وَأَنتُمْ حِينَئِذٍۢ تَنظُرُونَ * وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلَـٰكِن لَّا تُبْصِرُونَ * فَلَوْلَآ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَآ إِن كُنتُمْ صَـٰدِقِينَ[۱۵۷] حضرت امیرالمؤمنین(ع) در باره غمرات مرگ می‌‌فرماید: «وَ إِنَ‌ لِلْمَوْتِ‌ لَغَمَرَاتٍ‌ هِيَ أفْظَعُ مِنْ أنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أوْ تَعْتَدِلَ عَلَي عُقُولِ أهْلِ الدُّنْيَا»؛ «برای مرگ گرداب­‌هایی است که دشوارتر از آن است که به وصف آید و یا این که به عقل­های مردم دنیا خطور کند».[۱۵۸]

عوامل کاهش و آسانی سکرات مرگ

در مقالات و نوشته‌های بسیاری بر اساس روایات عوامل کاهش و آسانی سکرات گرد آوری شده است. البته برخی از این عوامل نقش بسیار تاثیرگذار و برخی دیگر نقش کم تری دارند. از جمله علل و عوامل کاهش سختی سکرات و آسان شدن آن می‌‌توان به این عوامل اشاره کرد:

  1. ایمان و اعتقاد صحیح: اصلی‌ترین ومهمترین عامل، ایمان واعتقادات صحیح است. محکم کردن و تثبیت کردن عقاید وایمان که آن هم با انجام اعمال خیر خداپسندانه و خالصانه، کسب معرفت، شناخت وظیفه، تفکر ومطالعه در آیات الهی تثبیت می‌‌شود. در روایات آمده که حضرت عزرائیل بر مؤمن از پدر مهربانتر است و خودش شهادتین را به او تلقین می‌‌نماید.بنابراین شخص مؤمن،در دنیا بایستی از ایمان و اعتقادات صحیحش، محافظت کند تا درآخرت محافظ او باشد.انجام عمل صالح حافظ ایمان و ارتقاء دهنده ایمان است وبالعکس. چرا که درقرآن کریم بعداز آمنوا، و عملو الصالحات آمده است. گناه و معصیت شل کننده ایمان است. در لحظات آخر، این ایمان و باورهاست که بیرون می‌‌ریزد.مرحوم علامه طباطبایی آخر عمر دچار فراموشی عجیبی شد که تمام اصطلاحات درسی را از یاد برده بود لحظات آخر دیدند که تکلم می‌‌کند ذکر خدا می‌‌گوید و با خدا صحبت می‌‌کند باورهایش بیرون می‌‌ریزد.
  2. ولایت اهل بیت(ع): محبت و پذیرش ولایت ائمه(ع) خصوصا حضرت امیر المؤمنین(ع). داشتن ولایت و محبت اهل بیت(ع)، در شدائد ومنزل گاه‌های سخت خودش رانشان می‌‌دهد و در این مواقف لطف و شفاعتشان شامل حال او می‌‌شود. حضرت امیر المؤمنین(ع) مرز ایمان است. حب علی ایمان و بغض علی کفراست. در حدیث معروف حضرت سلمان داریم: که پیامبر اعظم فرمود: «مثل علی مثل سوره قل هو الله است. هرکس سوره قل هو الله … را یک بار بخواند یک سوم قرآن را خوانده و اگر دوبار بخواند دوسوم و اگر سه بار بخواند کل قرآن را خوانده است یا علی هرکس تورا با قلب دوست داشته باشد یک سوم از ایمان را دارد، اگر با قلب و زبان دوست داشته باشد دوسوم ایمان را دارد واگر تورا با قلب و زبان و عمل دوست داشته باشد،ایمانش کامل است. و بعد فرمود: اگر همچنانکه آسمانیان تو را دوست دارند، زمینی‌ها تورا دوست می‌‌داشتند خداوند جهنم را خلق نمی‌کرد».
  3. صله رحم خصوصا پدر ومادر: ارحام همان پدر، مادر، خواهر، برادر، پدربزرگ ومادربزرگ و …. جلوه ای از رحمت خداوند هستند. خداوند فرمود: یک جزء از صد جزء رحمتم را به دنیا فرستادم که جلوه آن در محبت بین ارحام خصوصا مادر است پس اگر کسی صله رحم کند رحمت خدا را جذب کرده است خصوصا والدین. همچنین صله رحم باعث طولانی شدن عمر می‌‌شود.
  4. تسبیحات حضرت زهراء(س) بعد از هر نماز واجب: امام صادق(ع) فرمود: «اگر کسی مداومت داشته باشد بر تسبیحات حضرت زهراء(س) سختی‌های مرگ بر او آسان می‌‌شود».
  5. انگشتر عقیق در دست کردن. در روایات از نشانه‌های مؤمن شمرده شده است.
  6. در تعقیبات نماز صبح و مغرب هفت مرتبه گفتن ذکر «بسم الله الرحمن الرحيم لاحول ولا قوه الابالله العلي العظيم» فقط بعد از نماز مغرب حرف واو به اول ذکر اضافه می‌‌شود یعنی «بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول ولا قوه الابالله العلي العظيم»
  7. خواندن دعای عدیله با توجه و اخلاص که در مفاتیح الجنان آمده است و همچنین خواندن نماز در اول وقت (همان طور که در بحث «مشاهدات محتضر» بیان شد شیطان حضور بسیار فعال در لحظات جان دادن دارد برای دفع شر شیاطین دعای عدیله سفارش شده است.)
  8. خواندن مقداری قرآن بعداز هر نماز واجب
  9. هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد از شدائد مرگ در امان خواهد بود.(روایت از امام صادق(ع))
  10. از حضرت رسول: هر کس بخوراند برادر خود را حلوایی، تلخی مرگ براو شیرین شود.
  11. از امام صادق(ع): هر کس بپوشاند برادر خودرا جامه زمستانی یا تابستانی.
  12. خواندن سوره زلزال در نوافل.(شیخ کلینی از امام صادق(ع))
  13. خواندن دعای «اَعْدَدْتُ لِکُلِّ هَوْلٍ…». روزی ده مرتبه (در کتاب«بلد الأمین» از حضرت روایت کرده: هرکه هر روز ده بار این دعا را بخواند، حق تعالی‌ چهار هزار گناه کبیره او را بیامرزد، و وی را از سکرات مرگ و فشار قبر، و صدهزار هراس قیامت نجات دهد، و از شرّ شیطان و سپاهیان او محفوظ گردد، و قرضش ادا شود، و اندوه و غمش برطرف گردد، دعا این است: «اَعْدَدْتُ لِکُلِّ هَوْلٍ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَ لِکُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ ما شاءَاللَّهُ وَ لِکُلِّ نِعْمَةٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لِکُلِّ رَخآءٍ اَلشُّکْرُ لِلَّهِ وَ لِکُلِّ اُعْجُوبَةٍ سُبْحانَ الِلَّهِ وَ لِکُلِّ ذَنْبٍ اَسْتَغْفِرُاللَّهَ وَ لِکُلِّ مُصیبَةٍ اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَ لِکُلِّ ضیقٍ حَسْبِیَ اللَّهُ وَ لِکُلِّ قَضآءٍ وَ قَدَرٍ تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ وَ لِکُلِّ عَدُوٍّ اِعْتَصَمْتُ بِاللَّهِ وَ لِکُلِّ طاعَةٍ وَ مَعْصِیَةٍ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ»؛ مهیا کردم برای هر هراسی «لا اله الا اللّه» را و برای هر اندوه و غمی، «ما شاء اللّه» را، و برای هر نعمتی‌ «الحمد للّه»، و برای هر راحتی «الشکر للّه»، و برای هر شگفتی «سبحان اللّه»، و برای هر گناهی «استغفر للّه» و برای هر مصیبت «انا للّه و انا الیه راجعون» را، و برای هر تنگی «حسبی اللّه» و برای هر قضا و قدر «توکلت علی اللّه» را، و برای هر دشمن «اعتصمت باللّه» را و برای هر طاعت و معصیت «لا حول‌ و لا قوّة الاّ باللّه العلی العظیم» را.[۱۵۹]

تفاوت جان کندن ها

در آیات و روایات بیان شده که دو نوع جان دادن است که با توجه به ایمان و کفر به چهار نوع تقسیم می‌‌شود. این چهار نوع جان دادن علل و عواملی دارد که ارتباط با مسأله تصفیه حساب در دنیا و آخرت و مانند آنها دارد. این چهار نوع عبارتند از:

  1. آسان جان دادن مؤمنان: بعضی آدمهای خوب ومؤمن، راحت جان می‌‌دهند؛ در روایت است که جان کندن آنان مثل بو کردن یک گل تسن. در روایتی از پیامبر(ص) آمده که ملک الموت برای شخص مؤمن دوشاخه گل می‌‌آورد یکی مُنسیه ویکی هم مُسخیه (ودر بعضی روایات دو نسیم می‌‌وزد) گل یا نسیم منسیه به خاطر این که تعلقاتش را یعنی اموال وفرزندانش رافراموش کند و مسخیه به خاطر اینکه با عطر الهی سخاوتمندانه جان دهد. در کتاب «امالی» شیخ طوسی روایت می‌کند از حضرت امام جعفر صادق(ع) که: «حضرت علی بن الحسین(ع) فرمودند که خداوند عزوجل می‌فرماید: من در هیچ امری تردد و درنگ نکردم مانند درنگ کردن و ترددی که در قبض روح مؤمن کردم؛ چون آن مؤمن از مرگ کراهت داشت و من هم کراهت داشتم به او ناراحتی برسانم. پس زمانی که اجل محتوم آن مؤمن رسید، من دو شاخه گل معطر از بهشت برای او فرستادم، یکی از آنها مسخیه نام داشت و دیگری منسیه. اما مسخیه، پس او را نسبت به مالش بی‌اعتنا نموده از همه آنها می‌‌گذرد؛ و اما منسیه، پس او را از تمام امور و شئون دنیا به فراموشی و نسیان می‌‌اندازد»[۱۶۰].
  2. سخت جان دادن مؤمنان: بعضی آدمهای خوب ومؤمن، سخت جان می‌‌دهند؛ این مؤمنین، گناهکارانی بوده‌اند که در دنیا پاک می‌‌شوند و گناهی که کرده در همین جا مجازات می‌‌شوند تا حسابرسی آنان به آخرت نکشد. از همین روست که در اینجا سختی را می‌‌چشند و به سختی جان می‌‌دهند. گاه می‌‌شود که سالیان بسیار در بستر بیماری می‌‌افتند تا گناهانشان پاک شود.
  3. آسان جان دادن فاسقان: آدمهای کافران وفاسقی که راحت جان می‌‌دهند، به خاطر آن است که این افراد در دنیا کار خیری انجام داده‌اند و از آنجا که خداوند اجر هیچ کس را ضایع نمی‌کند؛ لذا راحت جان می‌‌دهند یا به عبارتی در همین دنیا تسویه حساب می‌‌شوند تا خیری برای آنان در آخرت نباشد. خداوند چنان زندگی را در دنیا بر آنان آسان می‌‌کند تا اگر موجب کفر مؤمنان نبود، خانه‌هایشان نیز از زر و سیم ساخته می‌‌شد.[۱۶۱]
  4. سخت جان دادن فاسقان: آدمهای بد وفاسقی که بد هم جان می‌‌دهند؛ زیرا خداوند برخی از عذاب اخروی آنان را در همین دنیا می‌‌خواهد به دیگران نشان دهد. در حقیقت عذاب استیصال را در همین دنیا تجربه خواهند کرد. آیات بسیاری در باره اقوام ثمود و عاد و لوط و مانند آنها آمده است که در همین دنیا عذاب سخت داشته و به سختی جان دادند.

با توجه آن چه گذشت می‌‌توان گفت که نمی‌توان به ظاهر جان دادن افراد قضاوت کرد و گفت که او چگونه آدمی بوده است.[۱۶۲]

جهان اسباب به پیوسته

نظام احسن الهی نظامی ساده و پیچیده است به گونه ای که همه چیز آن به هم پیوسته‌اند. این گونه است که حتی حرکت برگ درختی در درون چاهی تاریک می‌‌تواند تاثیرات شگرفی بر هستی به جا گذارد. اگر بخواهیم این معنا را تبیین کنیم می‌‌توانیم به چوبی چند متری با قطری کم در درون دیواره سدی بتونی و استوار اشاره کنیم که به هر علت عمدی و یا سهوی در آن قرار گرفته است. این چوب در یک فرآیندی می‌‌پوسد و اجازه می‌‌دهد تا آب در درون دیواره بتونی نفوذ کند و در بلند مدت آب راهی به پشت سد باز کند و در نهایت با خوردگی دیواره بر قطره سوراخ و شکاف بیافزاید و موجبات فرار آب را فراهم آورده یا در نهایت سد را از هم بپاشاند. به نظر می‌‌رسد که این فروپاشی سد امری طبیعی و مرگ عادی بوده است ولی هنگامی که مهندس سازه‌هایی از این دست به سد می‌‌نگرد و آن را تحلیل می‌‌کند به مرگ زود هنگام سد اشاره می‌‌کند و آن را امری طبیعی در عین حال غیر طبیعی بر می‌‌شمارد؛ زیرا این سد در صورتی که آن چوب چند متری نبود عمری به مراتب بیش‌تر از این داشت ولی این چوب موجب شد تا عمر سد بسیار کوتاه‌تر از آن گردد که در محاسبات طبیعی به دست آمده بود.

از نظر اسلام نقش و کارکرد گناهان در زندگی بشر نیز این گونه است. به این معنا که اگر گناه خاصی چون قطع رحم نبود شخص می‌‌بایست هفتاد و هشتاد سالی عمر می‌‌کرد ولی به سبب گناه قطع رحم شخص در مدت زمانی عمر خویش چوبی فاسد کننده عمر گذاشته که در یک فرآیند زمان عمر وی را کاهش داده است. امیرمؤمنان علی(ع) در دعای کمیل که از جناب خضر(ع) است می‌‌فرماید: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ اَللّـهُمَّ اغْفِـرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ النِّقَمَ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُغَيِّـرُ النِّعَمَ اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لي الذُّنُوبَ الَّتي تَحْبِسُ الدُّعاءَ اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ الْبَلاءَ». خدایا ببخش آن گناهانی را که پرده عصمتم را می‌درد؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که بر من کیفر عذاب نازل می‌‌کند؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که در نعمتت را به روی من می‌بندد؛ خدایا ببخش آن گناهانی را که مانع قبول دعاهایم می‌‌شود؛خدایا ببخش آن گناهانی را که بر من بلا می‌فرستد.

امیرمؤمنان علی(ع) در این فرازها و بندهای دعا به خوبی آشکار می‌‌کند که چگونه گناهان که امری به نظر بیرون از دایره تکوین است در امور تکوینی و جهان خارج تاثیر می‌‌گذارد و معادلات و محاسبات را دگرگون می‌‌کند. در آیات و روایات بسیاری دیگر نیز این معنا تبیین و تشریح شده است که چگونه پرداخت زکات و در پیش گرفتن تقوای الهی از سوی جامعه ای می‌‌تواند موجبات افزایش رزق و روزی شود و یا درهای آسمان را به روی بندگان بگشاید چنان که ترک تقوا و ارتکاب گناه از سوی مردمانی موجب می‌‌شود تا آنان گرفتار بلاهای به ظاهر طبیعی چون سیل و زلزله شوند. از این روست که در علت وقوعی امور طبیعی چون زلزله و سیل و توفان تنها نمی‌بایست به علل طبیعی آن توجه داشت بلکه به رفتارهای آدمی نیز توجه یافت که موجب می‌‌شود تا زمین بر خود بلرزد و خشم خویش را به زمین لرزه ای یا توفانی آشکار کند. در حقیقت فسادی که در آب و هوا و دریا و خشکی پدید می‌‌آید یکی از عوامل بسیار موثر و مهم آن دستاوردهای زشت و پلید بشری است. به هر حال در تفکر و اندیشه اسلامی چنان که به حوادث و رخدادها در کنار روایات معتبر و آیات وحیانی اثبات شده است جهان تکوین چنان به هم پیوسته است که رفتارهای آدمی می‌‌تواند در جهان خارج و طبیعت چنان تاثیر شگرفی به جا گذارد که زمین لرزه‌ها و توفان‌ها از جمله کوچک‌ترین آثار آن باشد..[۱۶۳]

اجل مسمی و اجل معلق

اجل به معنای هنگام زمان وقت معین و محدود (لغت‌نامه‌دهخد) نهایت زمان عمر هنگام مرگ (فرهنگ‌لاروس.) مدت تعیین شده برای امور مثل نهایت مدت برای ادای قرض[۱۶۴] و پایان عمر انسان‌ها امّت‌ها و موجودات است.[۱۶۵]. گفتنی‌است که واژه «اجل» هم در امور تکوینی و هم در امور اعتباری کاربرد دارد و در این جا مراد از اجل همان اجلی است که در امور تکوینی جاری می‌‌شود. اجل در فرهنگ قرآنی به دو بخش اصلی اجل مسمی و اجل معلق بخش شده است. اجل مسمی به این معناست که برای هر چیزی زمان مشخصی است که با سر آمد آن عمر آن چیز پایان می‌‌یابد. اجل مسمی که از آن به اجل حتمی نیز یاد می‌‌شود تنها مختص انسان نیست بلکه همه آفریده‌های الهی را در بر می‌‌گیرد. از این روست که خداوند در آیاتی چون ۳۸ و ۳۹ سوره رعد و ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره هود و ۲۹ سوره لقمان و ۱۳ سوره فاطر و ۵ سوره زمر از اجل مسمای حرکت خورشید و ماه و بر پایی قیامت و رستاخیز سخن می‌‌گوید و در آیه ۲ سوره رعد کرات آسمانی را دارای اجل تغییر ناپذیر می‌‌داند. آیه ۳۴ سوره اعراف و نیز ۴۹ سوره یونس و آیاتی دیگر از اجل مسمی و تغییر ناپذیر امت‌ها و جوامع بشری سخن به میان اورده است.

به نظر می‌‌رسد که اجل مسمی همان اجل مکتوب باشد که در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره رعد و آیه ۱۱ سوره سوره فاطر از آن سخن به میان آمده است. در روایات «اجل مسمّی» به اجل غیر قابل تغییر تفسیر شده است.[۱۶۶]. اما انسان‌ها افزون بر اجل مسمی و تغییر ناپذیر دارای یک اجل معلق نیز می‌‌باشند که تغییر پذیر است.(انعام آیه ۲) همچنین از کلمه ﴿يُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى در آیه ۹ و ۱۰ سوره ابراهیم استفاده می‌شود که در مقابل «اجل‌مسمّی» اجل دیگری نیز هست که قابل تغییر می‌باشد. از این اجل دوم که قابل تغییر است به اجل معلق یاد می‌‌شود. از آن جایی که این اجل معلق ارتباط تنگاتنگی با رفتار و کردار آدمی می‌‌یابد از آن به عنوان اجل زودهنگام نیز یاد می‌‌شود؛ زیرا شخصی که گرفتار اجل معلق می‌‌شود می‌‌بایست به طور طبیعی و بر اساس اجل مسمای الهی عمر بیش تری داشت ولی به سبب رفتارهایی آن زمان از میان می‌‌رود و عمرش کوتاه شده و گرفتار مرگ معلق می‌‌شود.

خداوند در آیات ۳ و ۴ سوره نوح عبادت‌گریزی و بی‌تقوایی و اطاعت نکردن از پیامبر الهی را موجب مرگ پیش از رسیدنِ اجل مسمّی معرفی می‌‌کند. به این معنا که امور سه گانه ترک عبادت بی‌تقوایی و عدم اطاعت از پیامبران می‌‌تواند مرگ طبیعی آدمی را پیش اندازد و عمر آدمی را کوتاه کند. آیه ۱۰ سوره ابراهیم نیز اعراض از دعوت الهی را موجب کاهش عمر و نرسیدن جوامع و امّت‌ها به اجل مسمّای خود می‌‌داند؛ زیرا جوامع با ترک و اعراض از دعوت الهی رفتاری را در پیش می‌‌گیرند که زمینه را برای انزال عذاب‌های الهی فراهم می‌‌آورد و بلایای به ظاهر طبیعی چون توفان و زمین لرزه و سیل و قحطی و مانند آن موجب می‌‌شود تا جامعه در وضعیتی قرار گیرد که استقرار و امنیت و آسایش نداشته باشد و از درون از هم بپاشد و به جای همگرایی و اتفاق و عدالت واگرایی و تفرقه و ظلم جانشین شود و مردمان به جان هم افتند و دولت و نظام سیاسی و اجتماعی از میان برود به گونه ای که دیگر جامعه ای برقرار نماند..[۱۶۷]

تاخیر اجل معلق و تغییر آن

از آن جایی که در بینش و نگرش قرآنی اجل به دست خداوند است و خداوند به عنوان منشای اجل‌ها معرفی شده و اوست که اجل و مدت زمان مرگ و هستی انسان‌ها و هر موجود دیگری را معین و مشخص می‌‌کند[۱۶۸] بنابراین می‌‌بایست گفت که تغییر اجل‌ها نیز به دست اوست[۱۶۹] و خداوند است که می‌‌تواند اجل‌ها را تغییر دهد و اجلی را محو و اجلی دیگر را ثبت کند. براین اساس اگر برای کسی عمر طولانی یا کوتاهی نوشته شده باشد خداوند می‌‌تواند همان اجل مکتوب و مسما را تغییر دهد؛ زیرا ام الکتاب در اختیار و بخشی از فرمان اوست که می‌‌تواند تغییر داده و محو و اثبات نماید.[۱۷۰]

خداوند در آیات ۱۰ سوره ابراهیم و ۴ سوره نوح خود را منشای اصلی تغییر اجل‌ها از جمله اجل معلق می‌‌کند. به این معنا که خداوند اجل معلق را نیز تاخیر می‌‌افکند. البته در آیات دیگر تبیین و تشریح شده است که این تغییر در اجل معلق و تاخیر در آن نیازمند زمینه‌ها و بسترهایی است که شخص خود با اعمال و رفتارش بدان شکل می‌‌بخشد. اگر بخواهیم علل و عواملی که زمینه‌ساز تاخیر در اجل معلق است دسته‌بندی کنیم می‌‌توانیم آن را در چهار چیز اصلی سامان دهیم که عبارتند از: اجابت دعوت الهی و پذیرش اسلام و ایمان اطاعت از پیامبران عبادت الهی و تقوا.

خداوند در آیه ۱۰ سوره ابراهیم اجابت دعوت الهی و پذیرش اسلام و ایمان را عامل اصلی برای طولانی شدن عمر آدمی تا اجل مسمی و معین الهی می‌‌داند و مردمان را تشویق می‌‌کند تا با پذیرش اسلام مرگ‌های خود تا زمان اجل مسمی به تاخیر افکنند. آیات یک تا سوم سوره نوح به عامل دوم اشاره می‌‌کند که همان پذیرش اطاعت از پیامبران در طول اطاعت از خداوند است. اطاعت از پیامبران از جمله پیامبر گرامی(ص) عامل مهمی در تاخیر اجل تا زمان مسمای آن است.

همین آیات به دو عامل عبادت و تقوای الهی به عنوان عوامل تاخیر ساز اشاره می‌‌کند تا این گونه مردمان را برای انجام کارهای خیر و نیک دعوت و ترغیب نماید. اصولا انسان زندگی را می‌‌بایست برای کارهای نیک و فراهم آوری شرایط رشد و کمال بخواهد و اگر مرگی را می‌‌خواهد برای رهایی از شر و بلاهایی باشد که دین و کمال را از وی سلب می‌‌کند. البته درخواست مرگ در هر شرایطی نادرست است مگر آنکه این درخواست مرگ همان شهادت در راه خداوند باشد. در دعای ماثوری که در مفاتیح الجنان از امام سجاد(ع) برای روزه سه شنبه نقل شده آمده است: «اللهم اجعل الحياة زيادة لي في كل خير واجعل الموت راحة لي من كل شر»؛ خداوندا زندگی‌ام را برای انجام کارهای خیر بیافزا و مرگم را آسایش و راحتی از هر شر و بدی قرار ده. به این معنا که آدمی اگر زندگی طولانی بخواهد برای انجام کارهای خیر باشد و مرگش برای این باشد که از شر وبدی رهایی یابد. البته این حدیث همانند دیگر احادیث از پیامبر(ص) نیز در کتب اهل سنت آمده است که بیانگر این معناست که این مطلبی است که شیعه و سنی بر آن اذعان دارند و همه از منبع واحد و یگانه الهی سرچشمه گرفته است.

به هر حال بسیاری از مردم به سبب ترک اطاعت و تقوای الهی گرفتار مرگ زود رس می‌‌شوند و گناهان عمرشان را کوتاه می‌‌کند و همانند قیچی و داسی قطع می‌‌کند و می‌‌برد؛ چنان که خداوند به صراحت می‌‌فرماید که بسیاری از سختی‌ها و مشکلات زندگی به سبب ترک ذکر الله است: ﴿وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةًۭ ضَنكًۭا وَنَحْشُرُهُۥ يَوْمَ ٱلْقِيَـٰمَةِ أَعْمَىٰ[۱۷۱]. امام صادق(ع) درباره تاثیر گناهان و بی‌تقوایی در مرگ‌های زودرس می‌‌فرماید: «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ اَلَّتِي تُعَجِّلُ اَلْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ اَلْآجَالَ وَ تُخْلِي اَلدِّيَارَ وَ هِيَ قَطِيعَةُ اَلرَّحِمِ وَ اَلْعُقُوقُ وَ تَرْكُ اَلْبِرِّ»؛ «به خدا پناه می‌برم از گناهانی که نابودی را شتاب می‌دهند و مرگ‌ها را نزدیک می‌سازند و خانه‌ها را ویران می‌‌کنند و آنها قطع رحم و آزردن و نافرمانی پدر و مادر و واگذاردن احسان و نیکی است».

آن حضرت(ع) همچنین در این باره می‌فرماید: «مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالْآجَالِ وَ مَنْ يَعِيشُ بِالْإِحْسَانِ أَكْ ... بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالْآجَالِ وَ مَنْ يَعِيشُ بِالْإِحْسَانِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَعِيشُ بِالْأَعْمَارِ»؛ تعداد کسانی که به واسطه گناهان خود می‌میرند از کسانی که به واسطه به سر آمدن عمر (اجل حتمی) می‌میرند بیشتر است و تعداد کسانی که به سبب احسان و نیکوکاری زندگی دراز می‌کنند افزون است.[۱۷۲]. از این دسته از روایات می‌‌توان نتیجه گرفت که مردمان به سبب گناهان و ترک عبادت و تقوای الهی دچار مرگ زود رس می‌‌شوند و پیش از آنکه مرگ محتوم و قطعی آنان برسد خویش با دست‌های خود گور خود را می‌‌کنند و از نعمت زندگی محروم می‌‌شوند.

این که گناهان و یا رفتار آدمی در جهان تکوین اثر می‌‌گذارد از آن روست که نظام هستی بر اساس اسباب و علل آفریده شده است و هر کاری در جهان در امر دیگر جهان تاثیر می‌‌گذارد چنان که افزایش مصرف سوخت‌های فسیلی از سوی انسان موجب افزایش گازهای گلخانه ای و سوراخ شدن طبقه ازون در جو و افزایش گرما و مرگ و میر گیاهان و جانوران بسیاری می‌‌شود. امام صادق(ع) در باره نظام سبب و مسببی جهان آفرینش می‌‌فرماید: «أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»؛ خداوند ابا و پرهیز دارد از جریان ا مور مگر از طریق اسباب آنها پس برای هر چیزی سببی قرار داده است[۱۷۳]. باشد با پرهیز از گناهان و ترک آن و همچنین پیروی از آموزه‌های قرآنی و اسلامی در مسیری گام برداریم که نعمت‌های الهی به سوی ما سرازیر شده و بلایای به ظاهر طبیعی و عادی از سر ما دور گردد و جامعه و کشور اسلامی از برکات الهی بهره مند شود.[۱۷۴]

اهداف مرگ

شاید هر کسی آرزوی زندگی خود و دیگری را دارد و حتی برخی دوست دارند دست کم بیش از صد سالی زندگی کنند، اگر چه عمر هزارساله نوح هم خواهان شماری اندک است. با این همه هیچ کس یا کم‌تر کسی را می‌‌توانی بیابی که آرزوی مرگ کند. این گریز و گاه بیزاری از مرگ حتی در میان کسانی وجود دارد که مرگ را دروازه به جهان و سرای برتر می‌‌دانند و آن را پایان زندگی و هستی نمی‌دانند. با این همه، کم‌تر کسی است که مرگ را بهتر از زندگی بداند و یا حتی آن را "احلی من العسل، شیرین‌تر و گواراتر از عسل و شهد انگبین" بر شمارد.

خداوند در آیه ۹۶ سوره بقره آزمندی مشرکان و یهودیانی را گزارش می‌‌کند که خواهان عمر هزارساله هستند. این که مشرکانی که اعتقاد به قیامت و رستاخیز ندارند گرایش و آزمند زندگی دنیا و عمر هزارساله باشند، امری طبیعی است، اما شگفت از مردمانی که مدعی ایمان به رستاخیز هستند و چنان به دنیا دلبسته شده‌اند که از مرگ بیزاری می‌‌جویند و دوست دارند تا در دنیا جاودانه باشند: ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَيَوٰةٍۢ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُوا۟ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍۢ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِۦ مِنَ ٱلْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَٱللَّهُ بَصِيرٌۢ بِمَا يَعْمَلُونَ[۱۷۵]

برخی از یهودیان مدعی این بودند که تنها آنان بهشت می‌‌روند، از این روست که خداوند از آنان می‌‌خواهد تا اگر راست می‌‌گویند که بهشت از آن ایشان است، آرزوی مرگ کنند، ولی این افراد هرگز خواهان مرگ نمی‌شوند و حتی دوست دارند که عمر هزارساله داشته باشند. قرآن در این آیه شریفه می‌فرماید: اگر راست می‌گویید، پس آرزوی مرگ کنید.؛ چراکه اگر کسی براستی بر این عقیده باشد، می‌داند که مرگ برای او از زندگی در این جهان، با این همه مشکلات و گرفتاریها و غم و اندوه گوناگون بهتر است؛ و یقین دارد که در سرای جاودانه، یکسره در نعمت‌ها غرق می‌شود و به حیات ابدی بال می‌گشاید؛ از این رو، مرگ را بر زندگی برمی‌گزیند.

امام حسن(ع) دوّمین امام نور(ع) پدرش امیر مؤمنان(ع) را در کارزار صفّین دید درحالی که با لباس عادی و بدون داشتن زره، میان دو سپاه قدم می‌زد. به او نزدیک شد و گفت: پدرجان! لباسی که بر اندام مبارک شماست، لباس رزم نیست؛ آیا نگران جان خویش نیستید؟ امیر مؤمنان(ع) فرمود: «يا بني ان اباك لايبالي وقع علي‌الموت او وقع‌الموت عليه». پسرم! پدرت از این باک ندارد که بر مرگ چیره و برآن وارد شود یا برعکس. عمّار یاسر نیز با ایمان به سرای آخرت و نعمت‌های خدا، در بحرانی‌ترین شرایط جنگ صفّین گفت: از مرگ در راه خدا چه باک؟! که اینک دوستان خویش، محمّد(ص) – آن پیام‌آور برگزیده – و یارانش را دیدار خواهم کرد. اکنون این پرسش مطرح می‌‌شود که اگر به راستی آرزوی مرگ بهتر از دوست‌داشتن زندگی دنیاست و مردم پرواپیشه باید آن را از خدا بخواهند، پس چرا پیامبر گرامی(ص) که برترین انسان‌ها و نزدیکترین بنده به آفریدگار خویش است، فرمود: هیچگاه کسی از شما بخاطر مشکلات زندگی یا زیانی که به او می‌رسد، آرزوی مرگ نکند؛ بلکه دست نیایش به بارگاه خدا بردارد و بگوید: «اللّهُمّ أحيِني ما كانَتِ الحَياةُ خَيرا لي»؛ بار خدایا! تا لحظه‌ای مرا زنده بدار که زندگی برای من شایسته‌تر است؛ و آنگاه که مرگ پرافتخار برایم بهتر و زیبنده‌تر است، مرا از این جهان فانی به دیار باقی انتقال ده.

پاسخ‌ این پرسش روشن است؛ زیرا از دیدگاه پیامبر(ص) هنگامی که آرزوی مرگ به انگیزه بیتابی و بی‌اعتمادی به خویش و ضعف دربرابر مشکلات زندگی باشد، ناپسند است و مرگی است فاقد افتخار و آسایش؛ چراکه خدا و پیامبرش ما را به پایداری و شکیبایی و واگذاری کارها به خدا و تلاش و کوشش شایسته فرمان می‌دهند. امّا اگر یقین داشته باشیم که با ادامه زندگی ناهنجار و در غرقاب گرفتاریها، امید و اعتماد به خدا متزلزل و نافرمانی خدا شروع می‌شود، در اینجا مرگ بهتر از زندگی در خفّت و اسارت در دام هوای نفس و شیطانهاست؛ و انسان پرواپیشه و باایمان، مرگ را بهتر از زندگی ذلّت بار و گناه‌آلود می‌داند و آرزوی مرگ می‌کند.

اما این که انسان‌ها از مرگ می‌‌هراسند به سبب این که است که کارهای زشت و گناه زیاد انجام داده و مرتکب شده اند: «و لن یتمنّوه ابداً بما قدّمت ایدیهم؛ ولی بخاطر کارهایی که از پیش انجام داده‌اند، هرگز آن را آرزو نخواهند کرد» این آیه شریفه درمورد یهود است؛ همان گروهی که در آیه قبل از آنان سخن رفت؛ و روشن می‌سازد که آنان به خاطر عملکرد زشت خویش، هرگز آرزوی مرگ را نخواهند کرد.

از پیامبر گرامی(ص) نقل کرده‌اند که: اگر یهود آرزوی مرگ می‌کردند، آرزویشان برآورده می‌شد، و آنگاه جایگاه خویش را در دوزخ می‌دیدند؛ ازاین‌رو، خدا فرمود: هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد؛ چراکه دروغشان آشکار می‌شود. از آیه شریفه بر می‌‌آید که عشق به زندگی و حرص به داشتن عمری طولانی، اگر به انگیزه دنیا و دنیاپرستی و لذّت‌جویی و بی‌بندوباری باشد، گناه است و سخت نکوهیده و از خصلتهای منفی یهود و شرک گرایان؛ امّا اگر اشتیاق به زندگی دراز، به نیّت فرمانبرداری و انجام کارهای شایسته بیشتر و توبه و درک سعادت افزونتر باشد، بسیار پسندیده است. امیر مؤمنان(ع) درباره باقیمانده عمر انسان با ایمان می‌فرماید: «لا قیمة لها یُدرک بها مافات یحیی بها ما امات؛ برای باقیمانده عمر انسان باایمان، نمی‌توان ارزش‌گذاری کرد،؛ چراکه او به برکت آن می‌تواند فرصتهای ازدست‌رفته و کارهای انجام‌نیافته را جبران کند و توبه نماید و به کمک آن هر چه را مرده است، زنده سازد».(مجمع البیان، ذیل آیه)

علامه طباطبایی در ذیل آیه می‌‌نویسد: منظور از هزار سال، طولانی‌ترین عمر است، و کلمه هزار، کنایه از بسیاری است، چون در عرب آخرین مراتب عدد از نظر وضع فردی همین عدد هزار(الف) است، و بیش از آن اسم جداگانه ندارد، بلکه با تکرار (الف الف؛ هزار هزار) و یا ترکیب (عشره آلاف؛ ده هزار و یا مائه الف؛ صد هزار) تعبیر می‌‌شود. برخی از مسلمانان پیش از آنکه حکم جهاد از سوی خداوند نازل شود، خواهان جهاد و شهادت بودند، ولی هنگامی که حکم جهاد صادر شد، از آن گریزان شدند؛ زیرا ایشان نیز سست عنصر بودند و اگر ایمان واقعی به آخرت و زندگی برتر داشتند به حکم عقل به جهاد و شهادت می‌‌رفتند تا از زندگی برتر و بی‌درد و رنج و تمام آسایش و آرامش در سرای جاودان بهره گیرند؛ زیرا به قول علامه علاقه به زندگی راحت جاودانه و ترجیح آن به زندگی رنج آور امری طبیعی و فطری بشر است. علامه می‌‌نویسد: کسی در این مطلب کمترین شک نمی‌کند؛ زیرا انسان و بلکه هر موجود دارای شعور، وقتی که بین راحتی و تعب مختار شود، البته راحتی را اختیار می‌‌کند، و اگر میان دو قسم زندگی یکی مکدر و آمیخته با ناراحتی‌ها، و دیگری خالص و صافی، مخیر شود، بدون هیچ تردیدی عیش خالص و گوارا را اختیار می‌کند، و به فرضی هم که بدون اختیار گرفتار زندگی پست و عیش مکدر شده باشد پیوسته آرزوی نجات از آن و رسیدن به عیش طیب و گوارا در سر می‌پروراند، و حتی یک لحظه هم از حسرت بر آن زندگی خالی نیست، نه قلبش، و نه زبانش، بلکه همواره برای رسیدن به آن سعی و عمل می‌کند. این امر فطری است.

هدف از زندگی و مرگ

بنابراین اگر انسان مرگ را می‌‌خواهد به قصد دست یابی به آسایش و آرامش و رهایی از شرور و مصیبت‌های دنیا بخواهد و اگر آرزوی زندگی در دنیا را دارد، برای جلب و جذب خیر و بهره‌مندی بیش‌تر از طبیعت دنیا برای رسیدن به کمالات و تقرب به خداوند باشد. از این روست که در دعای ماثوری که در مفاتیح الجنان از امام سجاد(ع) برای روز سه شنبه نقل شده، آمده است: «اللهم وَاجْعَلْ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ، وَاجْعَلْ الْمَوْتَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍّ»؛ خداوندا! زندگی را وسیله ای برای افزایش خیرم قرار ده و مرگ را وسیله رهایی و راحت از هر بدی و شری بساز.

به این معنا که اگر خواهان زندگی بیش‌تر در دنیا هستیم به قصد و هدف دست یابی به خیر بیش‌تر و قرب الهی و متاله و خدایی شدن باشد و اگر خواهان مرگی هستیم برای رهایی از شرور دنیا باشد. بنابراین از خداوند بخواهیم تا دنیا و لذت‌های آن را هدف نهایی زندگی ما قرار ندهد و ما در پناه خویش گیرد و خیر را نصیب و بهره دنیایی ما کند.[۱۷۶]

آثار مرگ در زندگی بشر

مرگ اسم از مردن است؛ و مردن به معنای باطل شدن قوت حیوانی و قدرت غریزی، همچنین فنای حیات و نیست شدن زندگانی و رفتن از عالم گیتی و دنیا به عالم مینوی و جهان دیگر است.[۱۷۷] در فرهنگ عربی و قرآنی، واژگانی چون موت، هلاکت، وفات،‌ اجل و مانند آن برای بیان این معنا به کار می‌‌رود. البته آن چه دهخدا از معنا و مفهوم مرگ به دست داده است، براساس تفسیری از مرگ موجودات در عالم ماده و دنیاست، وگرنه بر اساس آموزه‌های قرآنی، مرگ در عوالم دیگر چون عالم برزخ نیز رخ می‌‌دهد و حتی بر اساس برخی از آیات و روایات، مرگ در قیامت نیز اتفاق می‌‌افتد. از این روست که از دو مرگ و دو زندگی سخن به میان آمده است: ﴿قَالُوا۟ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا ٱثْنَتَيْنِ فَٱعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍۢ مِّن سَبِيلٍۢ[۱۷۸]

بر این پایه، مرگ را نمی‌تواند محدود به باطل شدن قوت حیوانی و قدرت غریزی و یا رفتن از عالم گیتی به عالم دیگر تفسیر و معنا کرد؛ بلکه مفهومی که قرآن از مرگ به دست می‌‌دهد فراتر از این است؛ پس می‌‌بایست گفت که مرگ انتقال از حالتی به حالتی دیگر و از میان رفتن حالت نخست است. شاید بتوان آن را همانند لبس بعد لبس دانست. این حالت در پروانه به خوبی مشاهده می‌‌شود که از حالت کرم به شفیره و از شفیره به پروانه تبدیل می‌‌شود. پس مرگ در عوالم و جهان دیگر نیز اتفاق می‌‌افتد. خداوند بیان می‌‌کند که اولیای الهی و شهیدان تنها یک بار مرگ را تجربه می‌‌کنند، و از مرگ دوباره در ایمنی خواهند بود؛[۱۷۹] اما توده‌های مردم گناهکار دوبار مرگ و زندگی را تجربه خواهند کرد[۱۸۰] و در این میان، دوزخیان و اهل شقاوت بارها مرگ را تجربه می‌‌کنند و نوعی زندگی میان مرگ و زندگی را دارند.[۱۸۱] این حالت میان مرگ و زندگی چنان بر ایشان سخت و عذاب آور است که خواهان نابودی و نیستی کامل هستند ولی هرگز نیستی کامل را تجربه نخواهند کرد و میان مرگ و زندگی دست و پا خواهند زد.[۱۸۲]

اما یک پرسش در این جا مطرح می‌‌شود، و آن این است که اگر مرگ، انتقال از یک حالت به حالتی دیگر است؛ چرا برای اهل سعادت، شهیدان و اولیای الهی یک بار، ولی برای اهل شقاوت و کافران، بارها اتفاق می‌‌افتد؟ در پاسخ باید گفت که هر انتقالی، انتقال مثبت و رو به کمالی نیست؛ بلکه انتقالی به حالت بدتر و سخت‌تر نیز خواهد بود. از این روست که اهل شقاوت، از بدتر شدن وضعیت خویش چنان به درد و رنج می‌‌افتند که خواهان نیستی و نابودی (ثبور) مطلق هستند. خداوند در آیات ۲۵ و ۲۷ سوره حاقه با اشاره به اصحاب شمال و وضعیت آنان در قیامت و دوزخ بیان می‌‌کند که آنان خواهان استمرار مرگ خویش هستند و از خداوند درخواست دارند که پس از مرگ دوباره زنده نشوند؛ این آرزوی مرگ و زنده نشدن پس از آن، به سبب آگاهی از اعمال زشت خود و عذابی است که می‌‌بایست تا ابد آن را تحمل کنند.

انسان‌های کامل و اولیای الهی چون در دنیا به کمال مطلق می‌‌رسند و متاله و ربانی می‌‌شوند، دیگر نیازی به انتقال چندگانه ای ندارند و تنها نیاز است که این پوسته دنیوی و مادی را بر کنند و در جامه و تن پوش اخروی در آیند. اما متوسطین از مردم نیازمند توجه بیش تری هستند و عالم برزخ برای آنان نوعی فرصت کوتاه مدت دیگری است تا خود را به کمال برسانند؛ هر چند که فرصت عالم برزخ برای آنان همانند فرصت عالم دنیا نیست؛ چراکه فرآیند تکاملی در آنجا همانند دنیا سریع نیست، بلکه خیلی کند است و مرده در انتظار بهره‌مندی از باقیات صالحاتی است که در زمان زیست به جا گذاشته یا در انتظار بهره‌مندی از خیرات و مبرات اهل دنیا هستند که دست ایشان هنوز برای کارهای نیک و صالح باز است و آن را هدیه به مردگان می‌‌کنند. به هر حال، مرگ دنیوی، حالتی است که همه موجودات دنیا آن را تجربه خواهند کرد؛‌ زیرا مرگ تنها مسیر بازگشت به سوی خداوند است.[۱۸۳] پس هر انسانی می‌‌بایست جامه دنیا و کالبد مادی را از تن بیرون اندازد و روح وی از حلقوم بیرون آید و کالبد مادی را فروافکند و به جهان دیگری در آید.[۱۸۴]

از آثار مرگ برای مرده و دیگران،‌ فراق و جدایی است؛‌ زیرا با مرگ، مرده و زندگان امکان ارتباط با یک دیگر را از دست می‌‌دهند و همین مسأله فراق و جدایی است که برای بسیاری از مردم و حتی مردگان سخت و دشوار است. جدایی و فراق از خانواده، خویشان و دوستان از مهم‌ترین آثار مرگ در دنیاست. از این روست که دو طرف از این جدایی در رنج هستند و مرگ را بر نمی‌تابند. از دیگر آثاری که خداوند در قرآن برای مرگ بیان می‌‌کند، فراموشی مردگان از سوی خویشان و بستگان است. خاک سرد است و هر رابطه ای میان زندگان و مردگان را از میان بر می‌‌دارد. این گونه است که در مدتی کوتاه، مرده از یاد می‌‌رود و به فراموشی سپرده می‌‌شود.[۱۸۵] انسان‌ها فاقد اختیار مرگ خود هستند و تنها خداوند است که اختیار دار مرگ موجودات و جانداران است.[۱۸۶].[۱۸۷]

آرزوی مرگ و یا تاخیر آن

خداوند در آیه ۶۸ سوره غافر می‌‌فرماید که مرگ موجودات زنده از جمله انسان تنها به فرمان تکوینی الهی انجام می‌‌گیرد؛ بنابراین مرگ و زندگی تنها در اختیار خداوند است و کسی را نرسد که اختیار مرگ و زندگی موجودات را داشته باشد. پس، اگر مرگی اتفاق می‌‌افتد،‌ هرگز بیرون از اراده و مشیت الهی نخواهد بود؛ چراکه مرگ هر موجودی از جمله انسان، دارای زمان معین و معلوم خواهد بود.[۱۸۸]

در آیه ۱۴۵ سوره آل عمران به این نکته نیز توجه داده شده که مرگ هر کسی از پیش نوشته شده و معین و مقدر است و هرکسی تنها به اذن الهی می‌‌میرد. بنابراین،‌ هیچ مرگی را نمی‌توان بیرون از مشیت و اراده و اذن الهی دانست. برخی از مردمان در دنیا خواهان تاخیر مرگ خویش برای مدتی اندک هستند. خداوند تاخیر مرگ و آرزوی بقای عمر را تنها زمانی جایز می‌‌داند که به قصد صدقه دادن و کارهای صالح و نیک باشد. از این روست که در ادعیه ماثور از امامان معصوم(ع) چنین آرزو و درخواست مجاز دانسته شده است و در دعای روز سه شنبه آمده است: «وَاجْعَلِ الحَياةَ زِيادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ، وَالوَفاةَ راحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرً»؛ خداوند برایم زندگی ام را فرصتی برای خیر بیش‌تر و مرگ را آسایش از هر شری قرارده!

اجل‌های معلق با کارهایی چون صله رحم، صدقه و مانند آن به تاخیر می‌‌افتد چنان که گاه نیز با مخالفت‌هایی چون قطع صله رحم کاهش می‌‌یابد و اجل فرا می‌‌رسد. خداوند در آیات ۱ تا ۴ سوره نوح بیان می‌‌کند که تقواپیشگی و اطاعت از پیامبران و آموزه‌های وحیانی، زمینه مصونیت از نزول عذاب و مرگ‌های مفاجات و تاخیر افتادن مرگ تا اجل مسمی است. اما هرگز اجل مسمی دمی تاخیر نمی‌افتد و پس از رسیدن آن، مرگ بی‌هیچ تقدم و تاخیری فرا می‌‌رسد.[۱۸۹] برخی از مردم خواهان تاخیر مرگ خویش هستند. اما باید توجه داشت که اگر اجل معلق باشد، می‌‌توان با اصلاح رفتار آن را به تاخیر انداخت و اما اگر اجل مسمی است،‌ این درخواست‌ها، خواهشی بی‌جا و غیر مقبول است.[۱۹۰]

برخی از مردمان خواهان مرگ و تاخیر آن برای خود هستند؛ و برخی دیگر، خواهان مرگ و یا تاخیر آن برای دیگران می‌‌باشند. مثلا اهل دوزخ پس از مرگ که کشف الغطاء‌ انجام می‌‌گیرد و آتش دوزخ را به عیان در عالم برزخ می‌‌بینند، خواهان مرگ ابدی می‌‌شوند تا دوباره زنده نشوند و آتش دوزخ قیامت را نبینند.[۱۹۱] برخی از اولیای الهی نیز خواهان مرگ می‌‌شوند؛ چون می‌‌خواهند زودتر به لقای الهی نایل شوند. از آیات ۶ و ۷ سوره جمعه بر می‌‌آید که یکی از نشانه‌ها و علائم صداقت در ادعای ولی الله بودن، آرزوی مرگ است؛ این در حالی است که مدعیان اولیای الهی بودن چون برخی از یهودیان، به رغم ولی الله بودن، آرزوی مرگ نمی‌کنند؛ زیرا اعمال زشت آنان سبب خودداری آنان از چنین آرزوی می‌‌شود.[۱۹۲]

پیامبر از سوی خداوند در این آیات مامور می‌‌شود تا با دشمنان خود از یهود این گونه احتجاج کند که اگر بهشت تنها برای شما یهودیان است و دیگران از اقوام و ملت‌ها و شرایع دیگر به بهشت نمی‌روند، پس آرزوی مرگ کنید تا به بهشت اختصاصی خود در آید، در حالی که شما چنین نمی‌کنید، چون در ادعای فرزند خداوند و محبان و ولی الله بودن، صادق و راستگو نیستید؛ وگرنه درخواست مرگ می‌‌کردید تا به بهشت موعود خود بروید. از کسانی که خواهان مرگ خود بودند، حضرت مریم(س) است که هنگام زایمان به دلیل ترس از آبرویزی خواهان مرگ می‌‌شود. این نشان می‌‌دهد که آبرو و عرض انسان تا چه اندازه برای شخصیت انسان مهم است که شخص برای حفظ آن آرزوی مرگ می‌‌کند.[۱۹۳]

همین شرایط برای برخی از مسلمانان پیش آمد؛ زیرا به سبب عدم حضور در جبهه‌های جهاد چون غزوه بدر، این دسته خواهان مرگ در راه خدا بودند. اینان وقتی دریافتند که چه نعمت بزرگی یعنی شهادت را از دست دادند، خود را سرزنش می‌‌کردند.[۱۹۴] بر اساس آیه می‌‌توان دریافت که این آرزوی آنان در جنگ احد آشکار می‌‌شود و صحنه مرگ و شهادت برای مجاهدان در غزوه احد جلوه گر شده و آنان شهادت را پس از درخواست پیشین خود اکنون به عیان مشاهده می‌‌کردند. برخی مرگ را برای دیگران می‌‌خواهند. از جمله این افراد دشمنان پیامبران بودند که خواهان مرگ پیامبران خودشان بودند. از جمله اشراف قوم نوح که در انتظار مرگ آن حضرت(ع) لحظه شماری می‌‌کردند.[۱۹۵] همچنین مشرکان مکه انتظار مرگ پیامبر(ص) را می‌‌کشیدند تا این گونه دین اسلام از میان برود و نام و نشان و یادی از آن نباشد.[۱۹۶].[۱۹۷]

وضعیت انسان در عالم مردگان

در مطالب پیشین، نسبت به عالم مردگان و وضعیت آنان کمی سخن به میان آمده است، اما باید توجه داشت که وضعیت مردگان در عالم دیگر، وضعیتی پیچیده است که برخی از اطلاعات آن از طریق قرآن به مردمان داده شده است. پس از مرگ انسان، روح از تن جدا می‌‌شود. لازم است برای تکریم کالبدی که انسانی در آن زیسته است، آن را دفن کرد و تفاوتی میان مؤمن و کافر نمی‌کند. با این تفاوت که مؤمن را می‌‌بایست تکفین و تدفین کرد و بر او نماز خواند و با تلقین کلیاتی از آموزه‌های اسلامی از اصول دین دفن نمود. این امر برای هر مسلمانی نسبت به هر مسلمانی واجب کفایی است و می‌‌بایست انجام گیرد.[۱۹۸]

پس از مرگ بدن انسان از میان می‌‌رود و گوشت انسان به سرعت تبدیل به خاک شده و استخوان هر چند که مدتی باقی می‌‌ماند ولی آن نیز به خاک تبدیل خواهد شد و اثری از جسد باقی نمی‌ماند.[۱۹۹] در این هنگام که روح از بدن جدا می‌‌شود، روح به عالم دیگر می‌‌رود که می‌‌تواند عالم برزخ و یا دیگر عوالم بر اساس کمالی هر شخص باشد.[۲۰۰] بنابراین مرگ موجب نیستی نیست، بلکه انسان زندگی دیگری را در جهان دیگر تجربه خواهد کرد و زندگی و حیات او به شکلی دیگر استمرار و ادامه خواهد یافت.[۲۰۱]

این مرگ از دنیا فرصتی برای بازگشت به سوی خدا و محاسبه در نزد اوست. [۲۰۲] مرگ مؤمنان آسان و مرگ کافران سخت و دشوار و حتی وحشتناک است.[۲۰۳] هنگامی که فرشتگان برای گرفتن جان کافر و ظالم می‌‌آیند، جان کافر و ظالم را به سختی می‌‌گیرند و او عذاب و دردی وحشتناک را تجربه می‌‌کند.[۲۰۴] سکرات مرگ برای همه کافران و گناهکاران سخت و دشوار خواهد بود و این وحشت غیر قابل توصیف است.[۲۰۵] مرگ کافران همواره با شکنجه آنان به وسیله فرشتگان همراه خواهد بود.[۲۰۶]

پس از مرگ گناهکاران آتش دوزخ را می‌‌بییند چنان که مؤمنان به بهشت وارد می‌‌شوند.[۲۰۷] اما بهشتیان نه تنها یک بار مرگ را تجربه می‌‌کنند، بلکه با همان مرگ به بهشت جاودانه در آمده و از بهشت بهره مند می‌‌شوند.[۲۰۸] بهشتیان با مرگ خویش، با سلام و صلوات فرشتگان وارد بهشت می‌‌شوند و از همان زمان از پاداش عمل خویش بهره مند می‌‌شوند.[۲۰۹] اما کسانی که در عالم برزخ در می‌‌آیند آنان پس از این مرگ یک مرگ و زندگی دیگر را تجربه خواهند کرد.[۲۱۰]

مؤمنان با نشاط و راحتی مرگ را استقبال کرده و فرشتگان با حالت آسان جان ایشان را می‌‌گیرند[۲۱۱] ولی مرگ کافران به سختی خواهد بود.[۲۱۲] اینها گوشه ای از عالم مردگان و وضعیتی است که آنان بدان گرفتار یا بهره مند می‌‌باشد. بازخوانی همه ابعاد عالم مردگان و وضعیت آنان نیازمند حوصله و وقت بیش تری است که در حوصله این مقام نمی‌گنجد؛ چراکه مثنوی هفتاد من کاغذ می‌‌شود؛ زیرا عالم مردگان همانند عالم زندگان در دنیا، جهانی بسیار شگفت انگیز‌تر و عجیب‌تر است چنان که قرآن به گوشه‌های از این شگفتی‌ها و عجایب آن عالم اشاره داشته است.[۲۱۳]

نقش انسان در استعجال عذاب در دنیا

سنت الهی بر این قرار گرفته است که در عذاب کافران تعجیل نکند.[۲۱۴] از آیات ۵۸ سوره کهف و ۵ و ۶ سوره رعد نیز به دست می‌‌آید که غفران و رحمت گسترده خداوندی مانع تعجیل در عذاب کافران است؛ چنان که خداوند در آیات ۷۱ تا ۷۳ سوره نمل با اشاره به فضل خود نسبت به افریده، آن را مانع در تعجیل در عذاب کافران بر می‌‌شمارد. خداوند به علم خود و در چارچوب نظام احسن بر آن است تا عذاب‌های کافران در دنیا انجام نپذیرد.[۲۱۵] از این روست که به کافران مهلت می‌‌دهد تا حتی در دنیا از زندگی بهتر و مناسبی برخوردار باشند. این گونه است که خداوند روزی کافران را افزایش داده و بر کم و کیف نعمت ایشان می‌‌افزاید.[۲۱۶]

خداوند همچنین در آیاتی از جمله آیه ۶۸ سوره هود و نیز ۵۸ سوره کهف و ۴۵ سوره فصلت با اشاره به مسأله اجل در کارها بیان می‌‌کند که خداوند بنابر سنت آجال بر آن است تا هر چیزی در زمان مشخص و معین خود انجام گیرد. پس این گونه نیست که تا اجل مسمی نرسد کاری انجام گیرد و اتفاقی پیش از موعود مشخص آن تحقق یابد. پس سنت الهی اجل [۲۱۷] داشتن کارها، خود از اسباب مهم تأخیر عذاب در دنیاست؛ ولی این تاخیر هرگز به معنای تردید در قطعیت عذاب نیست؛ به این معنا که عذاب ممکن است گاه همراه با تاخیر باشد از اجل معلق خود تا اجل مسمی به تاخیر بیافتد هم قطعیت آن از میان نمی‌رود.[۲۱۸]

اما برخی از رفتارهای مردمان موجب می‌‌شود که خداوند به طور استثنا برخی از این کافران را در همین دنیا عذاب کند و آنان را گرفتار عذاب استیصال نماید و یا حتی برخی از رفتار عذاب قطعی را از شخص یا جامعه از همین دنیا بردارد. خداوند به عنوان نمونه با اشاره به مسأله بدایی که برای قوم یونس پیش آمده می‌‌فرماید که در عذاب موعود نسبت به قوم یونس، پس از ایمان آوردن آنان بدا شد و عذاب قطعی از آنان برداشته شد و آنان تا زمانی بهره مند از زندگی خوب شدند. البته این محدودیت زمانی به معنای تاخیر نبوده است؛ بلکه به این معنا بوده که ایشان چون ایمان آورده از عذاب رهایی یافتند تا زمانی که باز به رفتارهای کفر آمیز و گناه باز گردند که عامل عذاب دیگری است. پس آن عذاب نخست از ایشان برداشته شد و اگر هم بعدها دوباره عذابی به ایشان رسید به سبب کفر و گناهی دیگر بوده است.[۲۱۹]

پس می‌‌توان گفت که کارها و اعمال انسانی نقش مهمی در ایجاد عذاب، تقدم و تاخر آن دارد و حتی ممکن است که عذاب قطعی اخروی را به دنیا بکشاند، چنان که می‌‌تواند عذاب قطعی دنیوی را بردارد. نکته ای دیگر آنکه مسلمانان و مؤمنان نیز با کارهای خود می‌‌تواند زندگی را در دنیا بر خود سخت و یا آسان کنند؛ چراکه برخی از تنبیهات الهی که می‌‌بایست در آخرت انجام گیرد در دنیا به سراغ ایشان می‌‌آید یا زندگی همراه با آرامش و آسایش آنان به زندگی همراه با بدبختی تبدیل می‌‌شود. از این روست که خداوند در آیاتی از جمله آیه ۱۲۴ سوره طه بیان می‌‌کند که چگونه یاد خدا موجب افزایش و کاهش نعمت و نیز سخت و آسان شدن زندگی می‌‌شود.

در آیات قرآنی به این نکته بارها توجه داده شده که برای انسان‌ها بلکه حتی جوامع بشری دو دسته اجل و زمان مرگ قرار داده شده که از آن به اجل مسمی و اجل معلق یاد می‌‌شود. اجل مسمی زمان مشخص و معین مرگ انسان یا جامعه است که هیچ تاخیر و تقدمی در آن راه نمی‌یابد؛ اما اجل معلق، زمان مرگی است که به کارها و اعمال انسان و جامعه بسته است. پس می‌‌تواند مرگ شخص یا امتی پیش بیافتد و شخص و جامعه دچار مرگ زودرس شود.[۲۲۰].[۲۲۱]

عوامل استعجال و سختی ها

چنان که گفته شد برخی از کارها و اعمال انسان‌ها موجب تقدیم عذاب از آخرت به دنیا و نیز از اجل مسمی به اجل معلق می‌‌شود و یا مسلمان و مؤمن را دچار گرفتاری و سختی در زندگی می‌‌کند و آسایش و آرامش را از او بر می‌‌دارد.

  1. فسق و فجور: خداوند در آیه ۱۶ اسراء در بیان علت گرفتاری مردم به عذاب دنیوی به رفتارهای آنان توجه می‌‌دهد و می‌‌فرماید که اعمال فسق و فجور موجب آن است که خداوند مردمان را در همین دنیا عذاب کند و به آنان مهلت ندهد؛ در حالی که سنت الهی بر تاخیر عذاب تا آخرت است؛ ولی این گونه رفتار آن چنان بر جوامع بشری خطرناک است که می‌‌بایست در همین دنیا به عذاب استیصال دچار شوند تا جلوی گسترش آن گرفته شود و دیگران نیز عبرت گیرند.[۲۲۲]
  2. هتک حرمت و آبروریزی: خداوند در آیه ۱۹ سوره نور بیان می‌‌کند که اعمالی چون هتک حرمت اشخاص و آبروریزی موجب می‌‌شود تا خداوند عذاب را پیش اندازد و شخص را در همین دنیا مجازات کند و کیفر دهد افزون بر این که در آخرت نیز عذاب دردناکی در انتظار او خواهد بود.
  3. اشغال گری و آواره‌سازی مردم: آواره‌سازی مردم از خانه و وطن ایشان نیز عامل دیگری است که موجب خشم خداوند شده و خداوند خواری و بلکه مرگ همراه با عذاب را در همین دنیا به آواره کنندگان می‌‌چشاند.[۲۲۳]
  4. جاسوسی و تجسس: همچنین جاسوسی و استراق سمع برای مقاصد شیطانی خود عامل استعجال عذاب در دنیاست که در آیات ۷ تا ۹ سوره صافات به آن اشاره شده است.
  5. زیاده رویی و اسراف: اسراف نیز از جمله عواملی است که موجب هلاکت انسان و جامعه در دنیا می‌‌شود.[۲۲۴]
  6. اطاعت از مستکبران و جبارین: پیروی و اطاعت از مستکبران و زورگویان و جباران نیز از دیگر عوامل گرفتاری انسان در دنیا به عذاب‌هایی الهی است.[۲۲۵]
  7. ظلم و ستم: امام صادق(ع) می‌‌فرماید: رسول خدا(ص) فرمود: زودرس‌ترین بدیها از نظر کیفر و عقوبت تجاوز کاری و ستمگری است.[۲۲۶] علامه مجلسی [۲۲۷] گوید: مقصوداز تعجیل در کیفر او اینست که در دنیا نیز کیفر کردارش باو می‌رسد، بلکه در دنیا نیز زود باو برسد.
  8. بدخلقی: تند خویی و بد خلقی از دیگر عواملی استجعال عذاب در دنیاست که در آیاتی از جمله آیات ۱۳ و ۱۶ سوره قلم به آن اشاره شده است.
  9. بخل ورزی: این که انسان با داشتن نعمت از آن بهره نبرد و در بخشش به آن کوتاهی ورزد و بخل نماید، یکی از علل خشم الهی نسبت به او و دچار شدن به عذاب خداوندی در دنیاست.[۲۲۸]
  10. عاق والدین: همان طوری که دعای والدین و صله رحم موجب ازدیاد و افزایش عمر است؛ چنان که امام باقر(ع) می‌‌فرماید: نیکی به پدر و مادر عمر را زیاد می‌کند.[۲۲۹] عقوق والدین نیز موجب تعجیل عذاب و مرگ زودرس می‌‌شود. پیامبر(ص) می‌‌فرماید: «قال رسول الله(ص): ثلاثةٌ مِنَ الذُّنوبِ تُعَجَّلُ عُقوبَتُها و لا تُؤَخَّرُ إلى الآخِرَةِ : عُقوقُ الوالِدَينِ ، و البَغيُ على الناسِ ، و كُفرُ الإحسانِ»؛ پیامبر(ص) فرمود: سه گناه است که عقوبت را پیش می‌‌اندازد و تا آخرت به تاخیر نمی‌اندازد: عقوق والدین؛ بغی و ستم گری بر مردم، و کفران نسبت به احسان و نیکی دیگران.[۲۳۰]
  11. کفران نعمت و ترک شکرگزاری: از دیگر عواملی که موجب می‌‌شود تا نعمت از انسان گرفته شود و عذاب و گرفتاری به آدمی رو آورد، کفران نعمت و ترک شکر و سپاسگزاری است. امام سجاد(ع) می‌‌فرماید: «الذنوب التي تغيّر النعم: البغي علي النّاس، والزوال عن العادة في الخير واصطناع المعروف، وكفران النعم، وترك الشكر»؛ گناهانی که موجب تغییر نعمت می‌‌شود عبارتند از: ظلم به مردمان، ترک عادت در کارهای خیر و انجام معروف؛ کفران نعمت و ترک شکر و سپاس.[۲۳۱]
  12. سکوت در برابر گناه: سکوت کردن و ترک امر به معروف و نهی از منکر از دیگر عواملی است که مرگ و عذاب را زودرس می‌‌کند و انسان وجامعه در همین دنیا گرفتار خشم و عذاب الهی می‌‌شود.[۲۳۲]
  13. سفاهت و اعمال سفیهانه: اعمال سفهیانه از دیگر علل و عوامل استعجال عذاب در دنیا می‌‌شود چنان که این مطلب از ایه ۱۵۵ سوره اعراف به دست می‌‌اید.
  14. جدال و ستیزه جویی: این که انسان بی‌دلیل جدال کند و بخواهد سخنی ناروا را به کرسی بنشاند خود عامل استعجال عذاب می‌‌شود. از این روست که مؤمن آل فرعون و جدال گران فرعونی هشدار می‌‌دهد که رویه ای را در پیش نگیرند که قوم شعیب در پیش گرفتند و موجب نابودی خودشان شدند.[۲۳۳]
  15. بی‌تقوایی: از دیگر علل و عوامل مهم در استعجال عذاب و تقدم آجال و افزایش بدبختی‌ها و مصیبت هاست که در آیات بسیاری به این نکته توجه داده شده است.[۲۳۴]
  16. پلیدی قلب: از دیگر عوامل گرفتاری انسان به خواری و ذلت در دنیاست که در آیه ۴۱ سوره مائده به آن توجه داده شده است.
  17. ترک انفاق: انفاق عملی است که برکات را بر انسان و جامعه افزایش می‌‌دهد ولی ترک آن خود مهم‌ترین عامل در عذاب و تقدیم آن است.[۲۳۵]

در روایات بسیاری از گرفتاری‌ها و مشکلات و مصیبت‌های مردم را برخاسته از رفتار خود انسان دانسته است و مبتنی بر ۵۳ سوره انفال و نیز آیه ۱۱ سوره رعد بیان می‌‌کند که خود انسان و رفتاریش است که تغییرات را در جهان خارج و جامعه موجب می‌‌شود و اگر انسان‌ها خودشان نخواهند تغییری در آن ایجاد نخواهد شد. مثلا فحشا موجب می‌‌شود تا جامعه گرفتار طاعون و بیماریهایی شوند که در پیشینان سابقه نداشته است؛ نقص در ترازو و پیمانه موجب خشکسالی، سختی مونه زندگی، جور دولتمردان و حاکمان می‌‌شود و نیز عدم پرداخت زکات موجب می‌‌شود تا باران از آسمان نبارد مگر برای به سبب چارپایان؛ همچنین مخالفت با عهد خدا و رسولش(ص) موجب می‌‌شود تا دشمنان بر ایشان مسلط شوند و برخی از نعمت‌های الهی از دست ایشان برود و مخالفت با حکم الهی نیز موجب می‌‌شود تا جنگ و درگیری در میان خودشان بیافتد.[۲۳۶] همچنین زنا موجب افزایش مرگ ناگهانی و سکته می‌‌شود و قطع صله رحم عامل آن است که اموال آنان به دست اشرار بیافتد؛ و اگر ترک امر به معروف و نهی از منکر کنند، گرفتار حکومت بدکاران و اشرار خواهند شد.[۲۳۷] آن چه گذشت تنها گوشه ای از علل و عواملی است که به مسأله تعجیل در عذاب و تقدیم آن می‌‌شود و به جای آنکه انسان در آخرت گرفتار عذاب الهی شود، گرفتار خشم زودرس خداوندی در همین دنیا می‌‌شود و یا دست کم گرفتاری و مصیبت را بر خود و جامعه‌اش افزایش می‌‌دهد. بسیاری از مرگ‌ها و مصیبت‌های آدمی به دست خودش رقم می‌‌خورد. در روایتی امام جواد(ع) می‌‌فرماید: «مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاْجَلِ، وَ حَياتُهُ بِالْبِرِّ أكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ»؛ فرارسیدن مرگ انسان‌ها، به جهت معصیت و گناه، بیشتر است تا مرگ طبیعی و عادی، همچنین حیات و زندگی ـ لذّت بخش ـ به وسیله نیکی و إحسان به دیگران بیشتر و بهتر است از عمر بی‌نتیجه. [۲۳۸]

امام صادق(ع) نیز درباره تأثیر رفتار و اعمال انسان در زندگی بشر می‌‌فرمایند: پدرم مدام می‌‌فرمود: من الذنوب التی تعجل الفناء و تقرب الأجال و تخلی الدیار و هی قطیعه الرحم و العقوق و ترک البر؛ به خدا پناه می‌‌برم از گناهانی که نابودی را تسریع و اجلها را نزدیک و سرزمین‌ها را خالی می‌‌کنند؛ و آن گناهان، قطع رحم، نافرمانی والدین و ترک نیکی است». [۲۳۹] پس نمی‌بایست نقش خود و جامعه را در تعجیل در عذاب و تاخیر آن و همچنین در افزایش نعمت و یا نقمت در جامعه نادیده بگیریم و می‌‌بایست توجه داشته باشیم که هر عمل ما در جامعه و جهان چه تاثیر شگرفی می‌‌گذارد و تا چه اندازه بسیاری از بدبختی‌ها و گرفتاری‌های ما به دست خود ما ساخته و پرداخته می‌‌شود و دیگران را سرزنش می‌‌کنیم و به دهر و روزگار و زمان بد و بیراه می‌‌گویم و آنها را مقصر در بدبختی و خوشبختی خود می‌‌دانیم در حالی که می‌‌بایست خودمان یا در نهایت جامعه را سرزنش و ملامت کنیم که عامل بدبختی ما شده است.[۲۴۰]

چشیدن مرگ

خداوند در آیات قرآنی از چشیدن مرگ ازسوی انسان خبر می‌‌دهد و می‌‌فرماید: کل نفس ذائقه الموت؛ هر نفس چشنده مرگ است [۲۴۱] در فرهنگ قرآنی، ذوق به معنای چشیدن و خوردن آمده است؛ ازاین رو در آیاتی چند از چشیدن حضرت آدم و حوا از میوه درخت ممنوع خبر می‌‌دهد [۲۴۲] و در آیاتی دیگر از همان عمل آنان، به خوردن و اکل تعبیر می‌‌کند. [۲۴۳]

وقتی انسان چیزی را می‌‌خورد و یا می‌‌چشد آن را به درون خود برده و به یک معنا بخشی از خود می‌‌کند و با این عمل ماهیت آن را تغییر داده و آن را به معنای دیگر از میان می‌‌برد به گونه ای که دیگر نمی‌توان از ماهیت مثلا سیب و شربت لیمو سخن گفت؛ چراکه با چشیدن و خوردن، تغییر ماهیت داده و به چیزی از خود انسان تبدیل شده است. این تبدیل و تغییر همانند استحاله حیوانی افتاده در آب نمک است که درنهایت به یک گلوله نمک تبدیل می‌‌شود و دیگر نمی‌توان آن را حیوان گفت. استحاله، ماهیت آن چیز را تغییر می‌‌دهد: چشیدن و خوردن نیز این فرآیند را در خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها به دنبال داشته و برآیند آن، چیز دیگری است که دیگر نام آن ماهیت برآن راست نمی‌آید. وقتی انسان مرگ را می‌‌چشد در حقیقت با این کار، مرگ را نابود می‌‌کند. البته انسان‌های کامل که این عمل را به تمام و کمال انجام می‌‌دهند، دیگر ماهیت مرگ، به طور کامل تغییر می‌‌یابد، ولی انسان‌های ناقص و دنیوی، با چشیدن مرگ عملی نیم بند را انجام می‌‌دهند و مرگ و زندگی ایشان در هم آمیخته می‌‌شود. این گونه است که در آخرت و دوزخ یا چیزی بین مرگ و زندگی دست به گریبان هستند. معده اینها ناقص است و نمی‌تواند مرگ را به درستی هضم کند؛ لذا آنان بین مرگ و زندگی دست و پا می‌‌زنند.[۲۴۴]

انسان کامل و مرگ

اما هاضمه اخروی اهل کمال از اهل بهشت این امکان را دارد که مرگ را در خود تغییر ماهیت داده و به‌طور کامل هضم کند و نیم بند و نیمه کار آن را در خود نگه نمی‌دارد بلکه آن را چنان تغییر می‌‌دهد که مرگ دیگر مفهوم و معنایی نخواهد داشت.

به هرحال، این مرگ نیست که انسان را می‌‌بلعد یا می‌‌چشد یا می‌‌خورد بلکه این انسان است که در زمان اجل مسمی که مقام پایان زندگی و گذر از دنیا به آخرت است، مرگ را می‌‌چشد. پس اگر هاضم قوی داشته باشد و اخروی شده و به کمال رسیده باشد می‌‌تواند مرگ را نیست و نابود کرده و در خود به عامل بقای جاودانه تبدیل نماید وگرنه همواره در آخرت و قیامت دم به دم دست به گریبان مرگ است و هرگز رنگ زندگی به معنای واقعی حتی در حد دنیوی آن را نخواهد دید. انسان کامل، آن وجه الهی را در خود جلوه داده و فعلیت بخشیده است. از این رو بقای او به بقای وجه الهی اوست و در حقیقت با خدای حی قیوم محض است که زندگی می‌‌کند و هیچ مرگ و نیستی در آن راه نخواهد یافت. [۲۴۵].[۲۴۶]

مرگ، حاضر همیشگی

بی‌گمان مرگ همزاد زندگی است؛ زیرا جز خداوند که حی مطلق و حیات، اسم ذات الهی است؛ همه موجودات، حیات را با مرگ همراه دارند. هر چیزی که آفریده می‌‌شود و نام حی بر او نهاده می‌‌شود و از زندگی بهره مند می‌‌گردد، در باطن و ملکوت این حیات و زندگی، مرگ نشسته و آشیانه کرده است تا روزی از درون به بیرون خودنمایی کند و حیات را پایانی بخشد.[۲۴۷] پس همواره هر موجود زنده ای حضور مرگ را در خود احساس می‌‌کند و مرگ، حاضر همیشگی زندگان است؛ با این همه انسان‌ها همان‌گونه که نسبت به ملکوت دیگری چون خداوند در ذات هر آفریده‌ای، غافل هستند، نسبت به حضور این حاضر همیشگی و همراه دایمی غفلت می‌‌ورزند مگر آنکه مرگ فامیل و دوستی و آشنایی آنان را متنبه و بیدار و هوشیار نماید و اندکی در مسأله مرگ اندیشه و درنگ کنند. ازنظر آموزه‌های قرآنی مرگ مانند حیات از آفریده‌های الهی است.[۲۴۸] این بدان معناست که مرگ، نابودی کامل و نیستی محض نیست، بلکه حالتی در موجودات زنده است. البته مفهوم مرگ در نشأت و عوالم مختلف متفاوت است؛ زیرا مرگ چنان که گفته شد، آفریده ای از آفریده‌های خداوندی برای انتقال از یک حالت به حالتی دیگر و از یک نشئه به نشئه ای دیگر است.

براین اساس، حالات گوناگونی را می‌‌توان برای مرگ تصور کرد که همگی در یک معنا مشترک است. آن معنای مشترک همان انتقال و نوعی جدایی است که میان روح و بدن صورت می‌‌گیرد. در عالم ماده و دنیا، حقیقت مرگ با جدا شدن کامل روح از بدن جسمانی اتفاق می‌‌افتد. به این معنا که نفس که همان روح دمیده شده در کالبد است، از کالبد خود بیرون کشیده می‌‌شود[۲۴۹] و مأموران الهی از فرشتگان و ملک الموت[۲۵۰] نفس را به طور کامل از کالبد درمی آورند. این کشیدن و درآوردن کامل نفس[۲۵۱] از کالبد جسمانی و مادی را توفی می‌‌گویند.[۲۵۲] فرشته مرگ و ملک الموت از سوی خداوند وکالت دارد تا نفس را پس از فرا رسیدن اجل و مهلت زمانی اش، از کالبد به طور کامل بیرون آورد و به سوی خداوند که پروردگار انسان هاست، بازگرداند.[۲۵۳]

مرگ دائمی و مرگ در خواب

البته ما با هر خوابیدنی، مرگ و توفی کامل را تجربه می‌‌کنیم؛ زیرا خداوند در هر خوابی، نفس و روان آدمی را توفی می‌‌کند و از کالبدش بیرون می‌‌کشد و به سوی خود می‌‌برد. بنابراین، ما به طور طبیعی در هر خوابی، مرگ را تجربه می‌‌کنیم. تنها تفاوتی که میان مرگ در خواب و مرگ دایمی وجود دارد در این است که در مرگ در خواب، خداوند، نفس را به درون کالبد جسمانی‌اش باز می‌‌گرداند، ولی در مرگ دایمی، نفس در نزد خداوند نگه داشته می‌‌شود و اجازه بازگشت به سوی کالبد را نمی‌یابد.[۲۵۴] آنچه بیان شد مرگ در جهان ماده است؛ اما مرگ در جهان برزخ و نیز قیامت حالتی دیگر دارد و به معنای خروج نفس از کالبد جسمانی نیست؛ زیرا انسان در جهان برزخ، بدن و کالبد مادی و جسدانی ندارد، هر چند که دارای کالبد جسمانی مادی لطیف یا غیرمادی است که اطلاعات کاملی در باره آن نداریم.[۲۵۵]

مرگ‌های گوناگون

در جهان‌های دیگر، همچون قیامت و پیش از ورود به نشآت دیگر چون بهشت و دوزخ، نوع و حالت مرگ نیز متفاوت است؛ چنان که مرگ در جهان پس از قیامت و در دوزخ نیز انواع و حالات گوناگونی دارد. از جمله اینکه در برخی از آیات قرآنی از مرگ‌هایی سخن به میان آمده که نه مرگ است و نه حیات و دوزخیان بین مرگ و زندگی دست و پا می‌‌زنند: لایموت فیها و لایحیی.[۲۵۶] دوزخیان، مرگ کامل را دیگر تجربه نخواهند کرد تا به کمک مرگ از رنج دوزخ رهایی یابند بلکه همواره در آتش دوزخ جاودانه زنده بوده و مرگ‌های خاصی را تجربه خواهند کرد که خود عذاب آور است.[۲۵۷] در حقیقت در دوزخ اسباب مرگ خاصی پی در پی بر دوزخیان وارد می‌‌شود و آنان به رغم نمردن دایمی و مطلق، آن مرگ‌های دردآور را تجربه می‌‌کنند. در مقابل، بهشتیان پس از ورود به بهشت، دیگر مرگی را تجربه نخواهند کرد و مرده نمی‌شوند.[۲۵۸] انسان هرگز نمی‌تواند از مرگ بگریزد و دست کم یک بار می‌‌بایست آن را تجربه کند که البته این اختصاص به متالهان ور بانیون دارد؛ زیرا غیر این افراد دست کم دو بار مرگ و دوبار احیاء را تجربه خواهند کرد.[۲۵۹]

به هر حال، همه موجودات هستی فانی شده و مرگ را تجربه خواهند کرد[۲۶۰] هر چند که این تجربه مرگ برای اولیای خاص الهی یک بار اتفاق می‌‌افتد[۲۶۱] و انسان به سبب دارا بودن نفس و روح دمیده در کالبد می‌‌بایست این مرگ را تجربه کند تا روح از کالبد جسمانی خارج شود و مسیر کمالی خود را در کالبدهای دیگری نیز تجربه کند.[۲۶۲] بر این اساس مرگ، امری حتمی و قطعی است و ممکن نیست که موجودی آن را از خود دور کند[۲۶۳] این مرگ و فنای موجودات هستی، قضا و حکم قطعی و محتوم الهی و جلوه ای از ربوبیت اوست؛ زیرا هر موجودی اگر بخواهد به کمال بایسته و شایسته خویش برسد لازم است که این مسیر مرگ را بپیماید. از این رو خداوند در آیاتی از جمله آیات ۲۶ و ۲۷ سوره آل عمران، مرگ را به مقام ربوبیت و پروردگاری خود نسبت داده تا نشان دهد که هدفمندی و حکمت الهی مقتضی آن است که هر موجودی برای دست یابی به کمال خویش مرگ را تجربه کند.[۲۶۴]

اختیار مرگ

انسان‌های دارای دو اجل معلق و مسمی (حتمی) هستند. اجل مسمی زمانی است که حکم قطعی خداوند برای پایان دوره ای از زندگی در جهان مادی و دنیوی صادر شده و غیرقابل بازگشت، تاخیر و یا حتی تقدیم است. به این معنا که این اجل هرگز پیش و پس نمی‌افتد و مشخصا درهمان زمان خودش اتفاق می‌‌افتد.[۲۶۵] اما اجل معلق، این گونه نیست و نه تنها پیش و پس می‌‌افتد بلکه می‌‌توان گفت که این مرگ بسته به رفتار خودمان است. از این رو می‌‌توان با قطع صله رحم و صدقه و انفاق و انجام گناهانی، آن را پیش انداخت و یا با صله رحم و صدقه و احسان و انفاق آن را پس انداخته و زمان زندگی خویش را افزایش داد تا به اجل مسمی برسد.

روایات بسیاری درباره امکان تقدیم و تاخیر در اجل معلق وارد شده و به نظر می‌‌رسد که می‌‌توان این معنا را از آیه ۴ سوره نوح به دست آورد. خداوند دراین آیه بیان می‌‌کند که تقوا پیشگی و اطاعت از فرمان‌های الهی و پیامبران، زمینه مصونیت از مرگ‌های معلق است که به شکل عذاب‌های الهی و مرگ‌های ناگهانی اتفاق می‌‌افتد. بنابراین، می‌‌توان گفت که انسان می‌‌تواند با کارهای خوب و تقواپیشگی، مرگ خویش را از اجل معلق تا اجل مسمی به تاخیر افکند و گرفتار عذاب‌های زودرس الهی و مرگ‌های ناگهانی نشود.[۲۶۶] بنابراین، اگر انسان‌ها اختیاردار مرگ مسمای خود نیستند ولی اختیاردار مرگ معلق خود هستند و می‌‌توانند با کارهای خوب و تقواپیشگی و اطاعت از خدا و پیامبران، اجل معلق خویش را به تاخیر افکنند یا با کارهای بد آن را پیش افکنند.

از آیات ۱۰ و ۱۱ سوره منافقون برمی‌آید که درخواست مرگی که اجل مسمی است، درخواست بیجا و غیرمقبولی است؛ زیرا اجل مسمی به معنای پایان فرصت عمر در دنیاست و هرگز اندکی پیش و پس نخواهد شد.[۲۶۷] اما کسانی که خودکشی می‌‌کنند، آنان تنها مرگ معلق خویش را رقم می‌‌زنند ولی مرگ مسمای آنان اتفاق نمی‌افتد. وضعیت ایشان همانند کسانی است که با گناهان و بی‌تقوایی و طغیان نسبت به خدا و پیامبرش، گرفتار عذاب و مرگ ناگهانی می‌‌شود.[۲۶۸].[۲۶۹]

انتظار مرگ

هرکسی می‌‌بایست منتظر مرگ باشد هرچند که هر دمی مرگ را به نوعی تجربه می‌‌کند. اما انتظار مرگ برای آن است که انسان خود را بسازد و بداند که این دنیا پایانی دارد و هرنفسی می‌‌بایست کالبد مادی دنیوی خویش را ترک کند. انتظار مرگ امری بسیار مثبت است اگر به قصد خودسازی و آمادگی برای جهان‌های دیگر باشد. همان‌گونه که اگر موجب افسردگی و دوری از زندگی و خودسازی شود، امر منفی است. آرزوی مرگ برای رهایی از مشکلات دنیوی و عذاب‌های آن امری درست است، همچنان که آرزوی بقا و دعا و نیایش برای آن جهت انجام کارهای خیر و نیک بیشتر، امری پسندیده و مقبول است. کسانی واقعاً آماده مرگ می‌‌شوند که به کمالی رسیده‌اند و دیگر دنیا برای آنان دوزخی است و می‌‌خواهند از این زندان تن بیرون آیند. کسانی که در آینده خود یقین و قطع دارند و به کمال مطلق رسیده‌اند، ترسی از مرگ ندارند. از این رو خداوند به کسانی که مدعی کمال هستند و می‌‌گویند آخرت و بهشت از آن ایشان است، پیشنهاد می‌‌دهد تا برای بیان صداقت و اثبات ادعای خود، آرزوی مرگ کنند.[۲۷۰] از نظر قرآن کسانی که اولیای الهی هستند، علامت صداقت و راستی ایشان همان درخواست و آرزوی مرگ است و کسانی که مدعی چنین مقام و منزلتی هستند، از چنین آرزوئی دست می‌‌کشند و هرگز منتظر مرگ نیستند و از آن می‌‌گریزند چه رسد که آرزوی مرگ کنند.

مجاهدان، کسانی هستند که از مرگ نمی‌هراسند و منتظر و در آرزوی آن هستند؛ زیرا می‌‌دانند که اگر بکشند یا کشته شوند به یکی از دو پیروزی و حسنه بزرگ می‌‌رسند یا به کمال مطلقی می‌‌رسند که دیگر مرگی را تجربه نخواهند کرد[۲۷۱] و از همان آغاز مرگ خویش درنزد خداوند، زندگی جاودانه راخواهند داشت[۲۷۲] یا آنکه پیروز می‌‌شوند و از برکات جامعه اسلامی بهره مند شده و رضایت و خشنودی خدا را به دست می‌‌آورند.[۲۷۳] به هرحال، انسان، اختیار مرگ خویش را به یک معنا دارد و به یک معنا ندارد. به این معنا که می‌‌تواند اجل معلق خویش را با اعمال بد و خوب پس و پیش کند اما نمی‌تواند از مرگ و اجل حتمی بگریزد؛ زیرا همه در زمان مشخصی که خداوند می‌‌داند به اذن الهی جان به جان آفرین تسلیم خواهند کرد و به سوی او باز می‌‌گردند. از این جهان مادی و کالبد جسدانی بیرون می‌‌روند. همچنین انتظار مرگ برای عده‌ای، عامل اثباتی و مفید است و برای عده ای دیگر، عامل بدبختی و افسردگی و امری منفی می‌‌باشد. برای کسانی که اولیای الهی هستند مرگ شیرین‌تر از عسل است و همانند اصحاب حسین(ع) در انتظار مرگ لحظه شماری می‌‌کنند و به استقبال آن می‌‌شتابند ولی برای کسانی که دنیاگرا و مادیگرا هستند انتظاری بس خوفناک و دردناک است و موجب می‌‌شود تا خود را گم کنند و دچار انواع و اقسام غفلت‌ها و بدبختی‌ها و حتی خودکشی شوند. بنابراین، نوع نگاه انسان به دنیا و آخرت و زندگی و مرگ و نیز نوع کارهای خوب و بد انسان در دنیا معلوم می‌‌کند که انسان چگونه مرگی را تجربه می‌‌کند و با مرگ چگونه مواجه می‌‌شود.

باشد با درک درست از مفهوم و حقیقت مرگ و زندگی، درمسیر شدن‌های کمالی گام برداریم تا مرگ احلی من العسل در نزد ما جلوه کند و اگر حیات و زندگی دنیا را می‌‌پذیریم برای انجام کارهای خیر و نیک و انجام مسئولیت ربوبیت و پروردگاری نسبت به دیگران باشد و اگر به سوی مرگ می‌‌شتابیم و آرزوی آن را داریم برای رسیدن به وصال الهی و لقای او باشد. اگر چنین نگاهی به زندگی و مرگ داشته باشیم، شاید زندگی دنیوی ما بیشتر آبادتر از حال خواهد بود و زندگی دنیوی نیز شیرینی خاص خود را خواهد یافت و آسایش و آرامش ابدی را در سایه سار آرامش و آسایش اخروی در دنیا تجربه خواهیم کرد؛ از این رو خداوند می‌‌فرماید که مؤمن واقعی در دنیا در آرامش و آسایش است و از هیچ چیزی رنج نمی‌برد هرچند که در فقر باشد؛ زیرا متصل به خدایی غنی است که منبع آرامش و آسایش است.[۲۷۴]

از هراس از مرگ تا آرزوی آن

نگاه بشر به پدیده‌هایی چون مرگ مبتنی بر بینش و نگرش هر کسی است. شناخت آدمی و باورهایش، خاستگاه زاویه دید هر کسی به آن را شکل می‌‌بخشد. از این رو تفاوت‌های فاحشی میان تبیین، توصیف، تحلیل و توصیه هر کسی نسبت به این پدیده وجود دارد. برخی مرگ را چنان هراس انگیز می‌‌دانند که تفکر و تدبر در این باره، آنان را به وحشت بلکه به هلاکت می‌‌افکند و در دام پوچی و افسردگی و در نهایت خودکشی می‌‌افتند. اینان حتی گذر از قبرستان یا کنار مرده ای را هراس انگیز می‌‌دانند و دیدن و یادآوری آن را یادآوری پوچی و بی‌معنایی دنیا برمی شمارند که شادی و فرح دو روزه شان را از میان می‌‌برد و نمی‌گذارد تا در مستی و خواب ندانستن و جهل بمانند و گمان کنند تا همیشه زندگی است.

بسیاری از مادیگرایان این گونه به دنیا می‌‌نگرند؛ چراکه چیزی جز همین دنیای مادی و محسوس را باور ندارند و بر این گمان هستند که هر چیزی جز آن چه به حس می‌‌آید، امری بی‌معنا و پوچ و خرافه است. این گونه است که زندگی را همین دنیا می‌‌دانند و مرگ رانیستی و نابودی می‌‌شمارند. در مقابل، برخی دیگر، مرگ را یکی از آفریده‌های الهی محسوب می‌‌کنند و آن را همانند زندگی و حیات، آفریده ای به دست خداوند می‌‌دانند.[۲۷۵] اینان تصویری دیگر از حقیقت مرگ دارند و آن را نه تنها نابودی زندگی نمی‌دانند، بلکه به معنای انتقال از نوع زندگی به نوعی دیگر می‌‌دانند. به این معنا که انسان موجودی مرکب از روح و بدن است. این جان و تن در جهان مادی، چنان ترکیب یافته است که گویی دوگانگی در میان آنها نیست؛ اما در حقیقت تن و بدن تنها کالبدی برای روح و جان است و وقتی روح آدمی به کمال شایسته و بایسته خود برسد از این کالبد بیرون می‌‌آید همانند کرم پروانه که از پیله خود بیرون می‌‌آید و پروانه ای زیبا می‌‌شود و جلوه دیگری از زندگی را تجربه می‌‌کند.

بنابراین، حقیقت مرگ در نظر ایشان، جدا شدن روح از بدن است[۲۷۶] این جدایی همانند جدایی روح از تن هنگام خواب است که بارها انسان آن را تجربه می‌‌کند.[۲۷۷] از نظر این عده، مرگ و فانی شدن از دنیا و همچنین عالم برزخ و مانند آن، از نعمت‌های خداوندی برای انسان و جنیان است[۲۷۸] و آن چه به عنوان مصیبت و اصابت مرگ به آدمی در دنیا از آن یاد می‌‌شود، گامی برای پیوستن به خدا و دست یابی به حق و کمال حقیقت است.[۲۷۹]

از نظر ایشان، مرگ مطلوب، مرگ اختیاری است که شخص خود را تسلیم خدا می‌‌کند و فانی در او می‌‌شود.[۲۸۰] آنان چون حقیقت مرگ را انتقال جان و روح از مرحله ای به مرحله دیگر می‌‌دانند و به تداوم حیات روح انسانی پس از مرگ ایمان دارند[۲۸۱] و آن را مسیر بازگشت به خداوند، این حقیقت مطلق، می‌‌شمارند[۲۸۲] لذا آرزوی مرگ دارند و در انتظار آن لحظه شماری می‌‌کنند؛ چون ایشان اولیای الهی هستند که متاله[۲۸۳] شده و ربانی گشته‌اند.[۲۸۴] این در حالی است که مدعیان دروغین ایمان به حقیقت مرگ و رستگاری در فنای الهی، آرزوی مرگ نمی‌کنند و خواهان عمر هزار ساله هستند.[۲۸۵] البته در میان این دو دسته از انسان‌ها، انسان‌های دیگری نیز هستند که ترس و هراس ایشان از مرگ نه به سبب مادی بودن آنان است، بلکه خوف ایشان از سرانجام و فرجام خویش پس از مرگ است. اینان به جهان و سرای دیگر باور دارند و مرگ را انتقال از جهان مادی به جهانی دیگر می‌‌شمارند و مردن را به معنای باطل شدن قوت حیوانی و قدرت غریزی و از جان مادی و گیتی رفتن می‌‌دانند[۲۸۶] ولی به علل دیگر از مرگ در هراس هستند.

از این جمله افراد می‌‌توان به برخی از یهودیان اشاره کرد که به آخرت و بقای پس از مرگ ایمان دارند، ولی به دنیا نیز دلبسته شده‌اند و نمی‌توانند از آن دل بکنند. از این رو چنان به دنیا و مادیات آن دل بسته‌اند که گویی آخرتی نیست و آرزوی بقای هزار ساله در دنیا را دارند[۲۸۷] و براساس همین تفکر و دلبستگی به دنیاست که از جهاد در راه خدا و شهادت می‌‌گریزند[۲۸۸] از دیگر گروه‌ها که از مرگ هراسان هستند، منافقان هستند که از بی‌ایمانی به حقیقت مرگ می‌‌توان ترس را در چهره‌هایشان در میدان‌های جهاد و شهادت دید[۲۸۹] بیماردلان نیز چنین حالتی دارند. اینان با آنکه اهل اسلام و ایمان می‌‌باشند ولی گناه و فسق و فجور، آنان را بیمناک گردانیده و از حضور در میادین جهاد و شهادت هراسناک هستند.[۲۹۰].[۲۹۱]

فلسفه و هدف مرگ

چنان که از مطالب گذشته برمی آید، حقیقت مرگ، نیستی و نابودی نیست، بلکه نوعی دگردیسی است که همراه با از دست دادن چیزی و به دست آوردن چیز دیگر است؛ به گونه ای که امکان جمع میان آنها نیست. به این معنا که دست یابی انسان به حالت دوم تنها با از دست دادن حالت نخست امکان پذیر است. از نظر خداوند، مرگ و زندگی، آفریده‌های الهی است. بنابراین همان‌گونه که حیات و زندگی، نعمتی است، مرگ نیز نعمتی الهی است که به جن و انس ارزانی شده است.[۲۹۲] درحالی که انسان نسبت به هر دو نعمت بزرگ الهی کفران و ناسپاسی درپیش می‌‌گیرد و حق مطلب را چنان که شایسته و بایسته است، ادا نمی‌کند.[۲۹۳]

مرگ هرچند که در ظاهر، مصیبتی سخت و دشوار است[۲۹۴] اما نمی‌توان از نقش آن در کمال یابی انسان در ابعاد گوناگون غافل شد. مرگ افزون براین که زمینه انتقال آدمی از نشئه ای به نشئه ای دیگر است، آزمون سخت و دشوار برای آدمی نیز می‌‌باشد.[۲۹۵] از آن جایی که پوست انداختن بشر از طریق مرگ انجام می‌‌گیرد، سکرات مرگ برای بسیاری از انسان‌ها سخت و دشوار است، علت آن هم این است که بسیاری از مردم در زمان پیله بودن در دنیا، تلاشی برای پروانه شدن به خرج نمی‌دهند و زمانی که اجل و مهلت معین آنان فرا می‌‌رسد،[۲۹۶] در یک حالت نیمه کامل و تمام می‌‌بایست از پیله و رحم دنیا بیرون آیند و این نارس بودن است که مرگ را بر آنان دشوار و سخت می‌‌کند و جانشان را به لبشان می‌‌رساند.[۲۹۷] اینان زمانی که با مرگ مواجه می‌‌شوند، حقیقت ساخته شده خود را می‌‌بینند و آتش بر افروخته از ظلم را در جانشان می‌‌یابند[۲۹۸]؛ چراکه ظلم و استکبار ورزی آنان شرایط انتقال را سخت و دشوار می‌‌کند و اجازه نمی‌دهد تا پوست اندازی از کالبد تن به سادگی انجام شود.[۲۹۹] از این جهت است که با وحشت با مرگ مواجه می‌‌شوند.[۳۰۰]

اینان در هنگام مرگ، سازه خود ساخته خود را می‌‌بینند و از این که با ایمان و کارهای نیک، خود را به درستی برای مرحله بعد آماده نکرده‌اند، حسرت و ندامت می‌‌خورند[۳۰۱] ولی این حسرت و پشیمانی دیگر سودی به حالشان ندارد؛ چراکه دیگر راه بازگشتی به دنیا و جبران مافات نیست.[۳۰۲] اما کسانی که در رحم دنیا و پیله آن، با شناخت و یافتن صفات الهی و اسمای سرشته در ذات، خود را به فعلیت می‌‌رسانند و به عبارت دیگر خودسازی می‌‌کنند و به اعمال صالح می‌‌پردازند، نه تنها سکرات مرگ برای آنان دشوار نیست، بلکه هر دم در انتظار آن هستند که از این رحم دنیایی بیرون آیند و عوالم دیگر را به سرعت بپیمایند و به حقیقت مطلق و سرچشمه حیات برسند. خداوند در آیاتی از جمله آیه ۹۳ سوره انعام، افترا و تهمت بر خداوند را سبب سختی و دشواری جان کندن ستمگران می‌‌داند و این گونه مرگ را عبرت دیگران برمی شمارد تا شرایط را برای مرگ آسان برای خود با ایمان آوری و فعلیت بخشی به اسمای الهی در ذات خود، فراهم آورند.

به هرحال هر نفسی که در کالبدی قرار می‌‌گیرد، می‌‌بایست تجربه مرگ را بچشد و از نفس بودن به روح مجرد شدن بگذرد[۳۰۳] تا این گونه خود را برای جهانی دیگر آماده کند. خداوند در آیاتی از جمله ۲۸سوره بقره و نیز ۱۸۵ سوره اعراف، به فلسفه ای دیگر از مرگ انسان توجه می‌‌دهد. در این آیه بیان شده که توجه آدمی به مرگ و احتمال پایان آن، زمینه‌ساز ایمان به خدای یگانه و قرآن به عنوان راهنمای زندگی و مرگ می‌‌شود. ازنظر قرآن، توجه به مرگ و حیات و قدرت خداوند در میراندن انسان و نیز حتمیت مرگ و عدم امکان فرار از آن علی‌رغم پنهان شدن در کاخ و برج و بارو، زمینه‌ساز دوری از شرک و بت پرستی و درک ربوبیت مطلق خداوندی و وابستگی وجودی همه چیز به خداوند است.[۳۰۴]

اصولاً تفکر در پدیده ای چون مرگ و زندگی و جریان مستمر آن در زندگی دنیوی[۳۰۵] خود یکی از مهمترین راه‌های خداشناسی[۳۰۶] و بازگشت به مسیر درست آفرینش و فلسفه آن است. خداوند درباره آثار چنین تفکری در زندگی بشر به اموری چون ایمان به خدا، معارف حق و قرآن و آخرت[۳۰۷]، توجه به توحید در عبادت و پرهیز از شرک[۳۰۸] اجتناب از نفاق در ایمان[۳۰۹]، شناخت پروردگاری و ربوبیت خداوندی بر هستی[۳۱۰]، رهایی از کفر[۳۱۱] و انجام کارهای نیک و خوب از جمله انفاق و ایثار و مانند آن اشاره می‌‌کند.[۳۱۲].[۳۱۳]

مرگ اختیاری

در برخی از اصطلاحات عرفانی از مرگ اختیاری سخن به میان آمده است. داستان‌های بسیاری نیز درباره مرگ اختیاری بیان شده که از آن جمله داستان درویشی است که به عطار نیشابوری معترض می‌‌شود و او را از عواقب رفتار و کارش برحذر می‌‌دارد. عطار به او می‌‌گوید مرگ تو چون است؟ درویش، سر به بالین می‌‌گذارد و می‌‌گوید این گونه است و می‌‌میرد. اما این پرسش مطرح است که آیا ما واقعاً چیزی به نام مرگ اختیاری داریم؟ از آیه ۱۴۵ سوره آل عمران برمی آید که انسان‌ها فاقد اختیار مرگ خود هستند و این خداوند است که تنها اختیاردار مرگ موجودات و جانداران از جمله انسان هاست.[۳۱۴]

با آنکه مرگ موجودات زنده از جمله انسان تنها به فرمان تکوینی خداوند است[۳۱۵] و این معنا در قرآن و دیگر آموزه‌های دیگر کتب آسمانی نیز آمده است[۳۱۶] که مرگ هر انسانی دارای زمان معین و معلوم در نزد خداست[۳۱۷] و خداوند این زمان را می‌‌داند و آن را بی‌هیچ گونه تأخیری اجرا می‌‌کند.[۳۱۸] اما نمی‌توان از این معنا نیز غفلت ورزید که در همان آیات از جمله آیه ۱۴۵ سوره آل عمران سخن از اذن الله است. همین مفهوم اذن الله این امکان را می‌‌دهد تا از احتمال وجود مرگ اختیاری نیز سخن به میان آوریم.

در آیات قرآنی بارها از اموری سخن گفته شده که از اختصاصات خداوند است، اما او خود به اذن خویش آن را به دیگران نیز داده است. از جمله این امور می‌‌توان به آگاهی از غیب اشاره کرد. خداوند در آیاتی چند علم غیب را مخصوص به ذات باری تعالی بیان می‌‌کند؛ مثلا می‌‌فرماید: ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَآ إِلَّا هُوَ[۳۱۹]. یا می‌‌فرماید: ﴿قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ ٱلْغَيْبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ[۳۲۰] و پیامبر(ص) نیز این معنا را تأیید کرده و می‌‌فرماید: ﴿وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ ٱلْغَيْبَ لَٱسْتَكْثَرْتُ مِنَ ٱلْخَيْرِ[۳۲۱] این آیات بیانگر این مطلب است که علم غیب مخصوص به خداوند متعال است.

اما در مقابل، در آیاتی دیگر می‌‌فرماید: ﴿وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‌ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ؛ خلق به هیچ مرتبه از علم او احاطه نتواند کرد مگر به آن چه او خواهد؛ بلکه این علم غیب را به برخی از پیامبران داده است که در آیات قرآنی درباره علم غیب دانستن حضرت عیسی(ع) می‌‌فرماید: به شما از غیب خبر می‌‌دهم که در خانه هاتان چه می‌‌خورید و چه ذخیره می‌‌کنید. یا می‌‌فرماید: ﴿عَـٰلِمُ ٱلْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِۦٓ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ٱرْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍۢ فَإِنَّهُۥ يَسْلُكُ مِنۢ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِۦ رَصَدًۭا[۳۲۲]

همچنین خلقت و زنده کردن مردگان و مانند آن از اختصاصات خداوندی است، ولی حضرت عیسی(ع) به اذن الهی از این قدرت خالقیت برخوردار است و می‌‌فرماید: ﴿أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بِـَٔايَةٍۢ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّىٓ أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيْـَٔةِ ٱلطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًۢا بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُبْرِئُ ٱلْأَكْمَهَ وَٱلْأَبْرَصَ وَأُحْىِ ٱلْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ[۳۲۳] در این آیات، آن چه نفی شده، استقلال انسان در این امور است، اما اگر با اذن الهی باشد، هرامری شدنی است؛ چراکه انسان با متاله (ربانی) شدن، در مقام خلافت الهی قرار می‌‌گیرد و این همان اذنی است که به بشر داده می‌‌شود می‌‌تواند مظهریت در ربوبیت پیدا کند. پس داشتن اموری چون احیای مردگان و خلقت و یا مرگ اختیاری به اذن الهی برای متالهان و ربانیون امری عادی است.[۳۲۴]

مرگ اختیاری از نوعی دیگر

البته در روایت آمده است: موتوا قبل ان تموتوا؛ بمیرید پیش از آنکه با مرگ طبیعی بمیرید.[۳۲۵] در این حدیث از نوعی مرگ نام برده شده که انسان آگاهانه آن را انتخاب می‌‌کند و خود را برای حضور در محضر لقای حق آماده می‌‌سازد. مراد از چنین مرگی، تلاش برای کامل شدن و خودسازی و در اختیار گرفتن زمام نفس اماره است تا انسان با رسیدن به مرحله تأله و خدایی شدن، قابلیت درک فیض حضور رب را در جهان دیگر بیابد و به هنگام فرا رسیدن اجل، به آسانی از پل مرگ عبور کرده و بتواند حیاتی نورانی را تجربه کند. بزرگان معرفت و عرفان راه رسیدن به چنین مرگ اختیاری را مخالفت با هرگونه هواها و هوسهای نفسانی و عمل بر طبق آموزه‌های وحیانی و معارف اهل بیت(ع) دانسته‌اند.[۳۲۶]

بدن پس از مرگ

بدن انسان پس از مرگ، به خاک تبدیل می‌‌شود[۳۲۷]. بنابراین پوسیدن گوشت و استخوان پس از مرگ[۳۲۸] امری طبیعی است. برای این که این فرآیند به درستی انجام شود و آسیب جسمی به دیگران و روحی به خانواده متوفی زده نشود و حرمت مرده نیز حفظ شود و عورت و جسدش آشکار نشود، لازم و پسندیده است تا این بدن از دید مردم دفن شود و در خاک نهان گردد[۳۲۹] این بدن در هنگام قرار گرفتن در زمین متلاشی شده و از میان می‌‌رود و پوست و گوشت به خاک تبدیل می‌‌گردد؛ چون عنصر تشکیل دهنده آن خاک است و به سادگی به خاک باز می‌‌گردد.[۳۳۰].[۳۳۱]

ادامه حیات نفس پس از مرگ

چنان که گفته شد، انسان مرکب از بدن و نفس است. نفس، همان روح دمیده در کالبد و تن آدمی است. این نفس در فرآیند حضور در تن به کمال خود رسیده و امکان تجرد از کالبد مادی و جسد زمینی را دارا می‌‌شود. پس از مرگ، نفس به شکل نوعی مجرد درمی آید و او را قابل حضور در عالم برزخ می‌‌سازد. این گونه است که حیات انسان پس از مرگ در کالبد برزخی ادامه می‌‌یابد[۳۳۲] نفس زمانی بس کوتاه یا بلند در عالم برزخ می‌‌ماند تا این که مرگ دیگری او را در عالم برزخ دربرمی گیرد تا او را به کمال دیگری برساند.[۳۳۳]

البته این مرگ دوباره، در عالم برزخ، برای توده‌های مردم است؛ چراکه مخلصان متقی براساس آیاتی چون آیات ۵۱ و ۵۶ سوره دخان تنها یک بار می‌‌میرند که همان مرگ از دنیاست؛ چراکه ایشان با مرگ خود چنان به کمال رسیده‌اند که عالم برزخ را طی الزمان کرده و از آن عبور می‌‌کنند و دیگر نیازی به بودن و مرگ در آن سرا برای آنان نیست.[۳۳۴] کسانی که به بهشت درمی آیند و به کمال خود می‌‌رسند، آنان نیز پس از ورود به بهشت، مرگی را تجربه نخواهند کرد.[۳۳۵] اما کسانی که به دوزخ درمی آیند در حالتی بین زندگی و مرگ قرار می‌‌گیرند[۳۳۶] این حالت هر چند که مرگ کامل نیست، زندگی کامل هم نیست و اسباب این نوع زندگی در دوزخ برای آنان همواره فراهم است و زندگی و مرگ سخت و شدیدی را تجربه می‌‌کنند.

بنابراین، آنان هیچ مرگ و میری ندارند، ولی هیچ حیات و زندگی کاملی را نیز تجربه نخواهند کرد.[۳۳۷] سخن از مرگ و مسایل آن در آموزه‌های قرآنی بسیار آمده است، ولی از آن جایی که بیان همه ابعاد و مسایل آن در این مطلب شدنی نیست، به همین مقدار بسنده می‌‌شود. امید که با درس گرفتن از همین آیات، وضعیت آینده خود را ترسیم کرده و از مرگ به عنوان دروازه ای به جهان دیگر بنگریم. و از این زندگی مادی محدود، توشه ای متناسب با ابدیت برای خود فراهم کنیم و خود را برای زندگی ابدی بسازیم.[۳۳۸]

مرگ، مأمور انتقال نفس آدمی

مرگ و در زبان عربی موت، از آفریده‌های الهی است. خداوند می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلْمَوْتَ وَٱلْحَيَوٰةَ[۳۳۹] این آفریده از سوی خداوند مأموریت دارد تا نفوس آدمی را به طور تمام و کمال بگیرد و به نشئه و جهانی دیگر منتقل کند. پیامبر(ص) می‌فرماید: انما تنتقلون من دار الی دار؛ جز این نیست که شما از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر منتقل می‌شوید.[۳۴۰] البته این انتقال برای بسیاری از مردم در چند مرحله اتفاق می‌افتد و تنها برای عده‌ای از مردم است که تنها یک بار مرگ را تجربه خواهند کرد؛‌ زیرا آنان خود را در همین دنیا به تمام و کمال مطلق رسانیده‌اند و نیازی نیست تا عوالم دیگری را تجربه کنند و در آنجا به کمالاتی برسند. از همین رو دیگر مرگ‌های چندگانه را ندارند و در زمان نفخ صور اول که همه می‌میرند اینان زنده خواهند بود و به جای دو مرگ و دو زندگی تنها یک مرگ را تجربه می‌کنند. خداوند در باره این دسته خاص از انسان‌ها می‌فرماید: ﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلْمَوْتَ إِلَّا ٱلْمَوْتَةَ ٱلْأُولَىٰ وَوَقَىٰهُمْ عَذَابَ ٱلْجَحِيمِ[۳۴۱]

پس آنان تنها مرگی را می‌چشند که سبب انتقال از دنیا به عالم قیامت خواهد بود؛ پس تجربه مرگ برزخی پس از نفخ صور اول را نخواهند داشت؛ چراکه اینان مرگ خود را کشته‌اند و دیگر نیازی به انتقال از نشئه و عالمی به عالمی دیگر ندارند؛ زیرا به سبب فنا در خدا به بقای الهی بقا یافته‌اند؛ خداوند درباره این افراد در آیه ۸۷ سوره نمل می‌فرماید: ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِى ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِى ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَٰخِرِينَ[۳۴۲] درآیه ۶۸ سوره زمر نیز می‌فرماید: ﴿وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِى ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌۭ يَنظُرُونَ[۳۴۳]

اما توده‌های مردم باید دو مرگ و دو زندگی را تجربه کنند؛ چنانکه خداوند در این باره نقل می‌کند: ‌﴿قَالُوا۟ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا ٱثْنَتَيْنِ فَٱعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍۢ مِّن سَبِيلٍۢ[۳۴۴] مسئله دو مرگ و دو زندگی اینان به اینگونه است که یک بار از عالم دنیا به عالم برزخ با مرگ منتقل می‌شوند و سپس با مرگ دومی از برزخ به قیامت منتقل می‌گردند. پس آنان دو مرگ با دو زندگی پیش از این (زندگی دنیایی و زندگی برزخی) را تجربه می‌کنند. اما پس از آن دیگر به سبب اینکه مأموریت مرگ تمام می‌شود و به تعبیر روایی، مرگ ذبح می‌گردد، دیگر مرگی نیست تا مسئولیت انتقالی را به عهده بگیرد. از امام باقر(ع) روایت است که فرمود: فیوتی بالموت فی صورهًْ کبش املح… فیذبح؛ مرگ به صورت گوسفندی که سفیدی آن فزونتر از سیاهی است آورده و ذبح خواهد شد.[۳۴۵] از همین روست که خداوند درباره بهشتی‌ها می‌گوید که آنان حیات و زندگی مطلق دارند و دوزخیان زندگی‌ای دارند که نه مرگ و نه زندگی است: ﴿ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ[۳۴۶]

پس وقتی مرگ ذبح می‌شود و دیگر مرگی در آخرت نیست، آنجا تنها حیات باقی خواهد ماند. بر همین اساس خداوند زندگی اخروی را حیات محض دانسته و فرموده است: ﴿وَمَا هَـٰذِهِ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا لَهْوٌۭ وَلَعِبٌۭ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلْـَٔاخِرَةَ لَهِىَ ٱلْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا۟ يَعْلَمُونَ[۳۴۷] و همچنین خداوند اهل دوزخ را در شرایطی تصویر می‌کند که دیگر راهی برای خروج ندارند؛ زیرا ماموری چون مرگ نیست تا انتقالی و خروجی صورت گیرد[۳۴۸].[۳۴۹]

عوامل سختی جان کندن

این مستی و سکراتی که موجب می‌شود تا مرگ سخت و شدید شود، به سبب عواملی است که از جمله آنها می‌توان به موارد ذیر اشاره کرد:

  1. دلبستگی به دنیا و مادیات آن: از مهمترین عواملی که موجب سکرات و سختی جان کندن می‌شود دلبستگی آدمی به دنیا و مادیات آن است. وقتی انسان به دنیا دلبسته شود، این محبت و عشق به دنیا و مادیات نمی‌گذارد تا از آن دل بر‌کند؛ لذا جان کندن برای محتضر سخت و شدید می‌شود. گویی جانش را که به مادیات وابسته است با قیچی جدا می‌کنند. هر دم که تصورات از دست دادن دنیا و مادیات آن به نظر و ذهنش می‌آید، می‌سوزد و رنج می‌کشد. امیرمؤمنان علی(ع) دراین‌باره می‌فرماید: محتضر به یاد می‌آورد اموالی را که آنها را جمع کرده و در راه پیدا کردن آنها- از حلال و حرام-چشم پوشیده و از جاهایی که (حلال و حرامش) واضح و یا مشتبه بود، به دست آورده است. از همین رو، تبعات جمع کردن مال‌ها همراه و ملازم اوست و مشرف بر جدایی و فراق از آنها گشته است. اموال برای بعدی‌ها می‌ماند و آنان از آنها بهره و لذت می‌گیرند و گوارایی و لذت مال برای دیگران است، ولی وبال و سنگینی آن بر پشت او مانده است. [۳۵۰]
  2. کشف حقایق و بی‌توشه بودن: از عوامل سختی جان کندن و سکرات مرگ، می‌توان به آن چیزی اشاره کرد که در آیه ۲۲ سوره ق بیان شده است. خداوند پس از اینکه در آیه ۱۹ سخن از سکرات مرگ می‌کند در آیه ۲۲ می‌فرماید: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلْيَوْمَ حَدِيدٌۭ[۳۵۱]. در این زمان حقایقی که به سبب گناه بر او مکشوف نبوده کشف می‌شود و وقتی پرده‌ها کنار رفت درمی‌یابد که دنیا هیچ ارزشی جز ابزاری برای آخرت و دستیابی به کمالات از طریق عبودیت نداشت و انسان آنچه که زینت دنیا بود به خود بسته بود،؛ چراکه مال و زن و فرزند و مانند آن زینت دنیا و زندگی دنیاست[۳۵۲]، پس اکنون خود را بی‌زینت می‌بیند و درمی‌یابد که ره‌توشه‌ای از کمالات و تقوا برنداشته است؛ از این رو از وضعیت آینده خود هراسان می‌شود و حقیقت چنان تلخ و زننده است که چون مستان می‌شود. شیخ عباس قمی می‌نویسد: در آن زمان می‌بیند حضرت رسول و اهل بیت طهارت و ملائکه رحمت و ملائکه غضب حاضر شده‌اند تا درباره او چه حکم شود و چه سفارش نمایند؟ و از طرف دیگر، ابلیس و اعوان او برای آنکه او را به شک اندازند، جمع شده‌اند و می‌خواهند کاری کنند که ایمانش از او گرفته شود و بی‌ایمان از دنیا رود، و از طرفی هول آمدن ملک‌الموت که آیا به چه هیئت و هیبتی خواهد بود و به چه نحو جان او را قبض خواهد کرد و امور دیگر او را به هراس افکند و دچار سکرات موت می‌شود.[۳۵۳]
  3. دست‌های خالی: یکی از منظره‌هایی که انسان در سکرات موت می‌بیند، مشاهده حقیقت برزخی و صورت ملکوتی «مال»، «فرزندان» و «اعمال» است. او ابتدا رو به مال خود کرده و می‌گوید: به خدا قسم در دنیا به تو حریص و بخیل بودم. حال سهم من از تو چیست؟ مال در پاسخ می‌گوید: به اندازه کفن خود از من بردار! آنگاه رو به سوی فرزندانش می‌کند و می‌گوید: به خدا قسم شما را دوست داشتم و حامی شما بودم. اکنون بهره من از شما چیست؟ آنها می‌گویند: ما تو را تا کنار قبر می‌بریم و در آنجا دفن می‌کنیم. سپس رو به سوی عمل خود کرده و می‌گوید: به خدا قسم من نسبت به تو بی‌اعتنا بودم و تو بر من گران و سنگین بودی. اینک بهره من از تو چیست؟ عمل در پاسخ می‌گوید: من در قبر و قیامت همنشین تو خواهم بود تا هر دو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم. در آستانه ترک دنیا کم‌کم پرده‌ها از جلو چشم انسان کنار می‌رود و انسان بیشتر از هر موقع دیگر به حقیقت اعمال و خواسته‌های خود توجه می‌کند و دید او وسعت بیشتری می‌یابد. در این لحظات نگاهی به اعمال و گذشته خود می‌اندازد و بر فرصت‌های از دست رفته خود افسوس می‌خورد.[۳۵۴]

کاهش و آسانی سکرات مرگ

پر واضح است عواملی که در بخش مربوط به سختی جان دادن بیان شد اگر معکوس گردد و برخلاف آنها رفتار شود، موجب راحتی و آسانی جان دادن خواهد شد که در رأس همه عوامل موثر در کاهش سکرات مرگ، قطع دلبستگی‌ها به دنیا و مظاهر آن از قبیل ثروت، مسکن، همسر و فرزند و غیره است. البته این بیان به معنی ترک دنیا و در پیش گرفتن زندگی مرتاضانه نیست بلکه باید در دنیا زیست و از آن استفاده کرد اما نباید دنیا را وارد دل کرد و به آن وابسته و دلبسته شد.[۳۵۵]

تفاوت جان کندن‌ها

در آیات و روایات بیان شده که دوگونه جان دادن است که با توجه به ایمان و کفر به چهار نوع تقسیم می‌شود. این چهار نوع جان دادن علل و عواملی دارد که ارتباط با مسأله تصفیه حساب در دنیا و آخرت و مانند آنها دارد. این چهار نوع عبارتند از:

  1. آسان جان دادن مؤمنان: بعضی آدمهای خوب و مؤمن، راحت جان می‌هند؛ در روایت است که جان کندن آنان مثل بو کردن یک گل است. در روایتی از پیامبر(ص) آمده که ملک‌الموت برای شخص مؤمن دوشاخه گل می‌آورد یکی منیسه و یکی هم مسخیه (و در بعضی روایات دو نسیم می‌وزد) گل یا نسیم منسیه به خاطر این است که تعلقاتش یعنی اموال و فرزندانش را فراموش کند و مسخیه به خاطر اینکه با عطر الهی سخاوتمندانه جان دهد. در کتاب «امالی» شیخ طوسی روایت می‌کند از حضرت امام جعفر صادق(ع) که: خداوند عزوجل می‌فرماید: من در هیچ امری درنگ نکردم مانند درنگ کردنی که در قبض روح مؤمن کردم؛ چون آن مؤمن از مرگ کراهت داشت و من هم کراهت داشتم به او ناراحتی برسانم. پس زمانی که اجل محتوم آن مؤمن رسید، من دو شاخه گل معطر از بهشت برای او فرستادم، یکی از آنها مسخیه نام داشت و دیگری منسیه. اما مسخیه، پس او را نسبت به مالش بی‌اعتنا نموده از همه آنها می‌گذرد؛ و اما منسیه، پس او را از تمام امور و شئون دنیا به فراموشی می‌اندازد».[۳۵۶]
  2. سخت جان دادن مؤمنان: بعضی آدمهای خوب و مؤمن، سخت جان می‌دهند، این مؤمنین، گناهکارانی بوده‌اند که در دنیا پاک می‌شوند و گناهی که کرده‌اند در همینجا مجازات می‌شوند تا حسابرسی آنان به آخرت نکشد. از همین رو در اینجا سختی را می‌چشند و به مشقت جان می‌دهند. گاه می‌شود که سالیان بسیار در بستر بیماری می‌افتند تا گناهانشان پاک شود.
  3. آسان جان دادن فاسقان: آدمهای کافر وفاسقی که راحت جان می‌دهند، به خاطر آن است که این افراد در دنیا کار خیری انجام داده‌اند و از آنجا که خداوند اجر هیچ کس را ضایع نمی‌کند؛ لذا راحت جان می‌دهند یا به عبارتی در همین دنیا تسویه حساب می‌شوند تا خیری برای آنان در آخرت نباشد. خداوند چنان زندگی را در دنیا بر آنان آسان می‌کند تا اگر موجب کفر مؤمنان نبود، خانه‌هایشان نیز از زر و سیم ساخته می‌شد.[۳۵۷]
  4. سخت‌جان دادن فاسقان: آدمهای بد وفاسقی که بد هم جان می‌دهند؛ زیرا خداوند برخی از عذاب اخروی آنان را در همین دنیا می‌خواهد به دیگران نشان دهد. در حقیقت عذاب استیصال را در همین دنیا تجربه خواهند کرد. آیات بسیاری درباره اقوام ثمود و عاد و لوط و مانند آنها آمده است که در همین دنیا عذاب سهمگین داشته و به سختی جان دادند.

با توجه به مطالب بالا می‌توان گفت که نمی‌توان به ظاهر جان دادن افراد قضاوت کرد و گفت که او چگونه آدمی بوده است.[۳۵۸]

منابع

پانویس

  1. «هر کسی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.
  2. ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۱.
  3. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  4. «بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
  5. «و ما پیش از تو نیز برای هیچ بشری جاودانگی ننهادیم، آیا اگر تو بمیری آنان جاودان می‌مانند؟» سوره انبیاء، آیه ۳۴.
  6. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  7. «و اگر تو را (هم نزد خود) ببریم باز هم از آنان انتقام خواهیم گرفت» سوره زخرف، آیه ۴۱.
  8. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲، ص ۶۸۱.
  9. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  10. «همان که مرگ و زندگی را آفرید» سوره ملک، آیه ۲.
  11. «و اگر بمیرید یا کشته شوید بی‌گمان نزد خداوند، گردتان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۸.
  12. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  13. «گفت: ای آدم! می‌خواهی تو را به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود راهبر شوم» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  14. «پس، برای آنکه لقای امروزتان را فراموش کردید (عذاب را) بچشید» سوره سجده، آیه ۱۴.
  15. «بگو آیا برای ما جز یکی از دو نکویی را انتظار دارید؟» سوره توبه، آیه ۵۲.
  16. «به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  17. نهج البلاغه، خطبه ۵.
  18. بحار الانوار، ج۶، ص۶۵۵.
  19. معانی الاخبار، ص۲۸۹.
  20. مقتل الحسین، مقرم، ص۲۶۳.
  21. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  22. ملک، آیه ۲
  23. انعام، آیه ۲
  24. بحار الأنوار، ج۵۸ ص۷۸
  25. فاطر، آیه ۲۲
  26. زمر، آیه ۴۲
  27. سجده، آیه ۱۱؛ انعام، آیه ۹۳
  28. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ آل عمران، آیه ۱۸۵
  29. انعام، آیه ۹۳
  30. سوره ق، آیه ۹
  31. انعام، آیه ۹۳؛ سجده، آیه ۱۱؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  32. سجده، آیه ۹
  33. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  34. مؤمنون، آیات ۳۵ و ۸۲؛ صافات، آیات ۱۶ و ۵۳
  35. زمر، آیه ۴۲؛ ق، آیات ۳ و ۴؛ رعد، آیات ۵ و ۶
  36. عنکبوت، آیه ۶۴
  37. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  38. حاقه، آیات ۲۵ تا ۳۱
  39. نساء، آیات ۴۱ و ۴۲
  40. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  41. الحاقه، ۲۵ تا ۲۷
  42. نمل، آیه ۸۷؛ زمر، آیه ۶۸
  43. مجمع البیان، ج ۷ و ۸، ص۳۷۰ و ۷۹۲؛ جامع البیان، ج ۱۲، جزء ۲۴، ص۳۷
  44. آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰
  45. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  46. ملک، آیه ۲
  47. بقره، آیه ۲۸
  48. یونس، آیه ۱۰۲؛ روم، آیه ۴۰
  49. اعراف، آیه ۲۵۸
  50. نساء، آیه ۷۸
  51. نساء، آیه ۷۸
  52. جاثیه، آیه ۲۴
  53. جمعه، آیه ۸
  54. جمعه، آیه ۶
  55. جمعه، آیات ۶ و ۷؛ بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  56. طه، آیه ۱۲۸؛ زمر، آیه ۴۲
  57. زمر، آیه ۴۲
  58. اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵
  59. بقره، آیه ۲۸؛ انعام، آیه ۹۵
  60. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  61. منافقون، آیه ۱۰
  62. انعام، آیه ۲
  63. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  64. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ زمر، آیه ۴۲
  65. غافر، آیه ۶۸
  66. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ انعام، آیه ۲؛ حجر، آیه ۵
  67. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  68. زمر، آیه ۴۲
  69. مؤمنون، آیه ۱۰۰
  70. آل عمران، آیه ۱۸۳
  71. بحار الانوار، مجلسی، ج ۳۷، ص۱۴۶
  72. ق، آیات ۱۸ تا ۲۰
  73. بحارالانوار، ج ۶، ص۲۵۴
  74. احیاء العلوم، غزالی، ج ۴، ص۴۲۳، کنزالعمال، هندی، ج ۱۰، ص۳۷۷
  75. توبه۱۰۵؛ روایات تفسیری
  76. بحار الأنوار-ط مؤسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌۱۰۰، ص۲۹۵.
  77. منصوری، خلیل، مردگان آگاه‌تر از زندگان
  78. مفاتیح الجنان، دعای روز سه‌شنبه
  79. بقره آیات ۹۴ تا ۹۶؛ جمعه، آیات ۵ و ۶
  80. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  81. بحارالانوار، ج ۸، ص۱۲۵-۱۲۶، باب ۲۳، حدیث ۲۶؛ تفسیر قمی ص۴۴۴-۴۴۵؛ بحارالانوار، ج ۸، ص۲۸۷، باب ۲۴، حدیث ۱۹
  82. بحارالانوار، طبع کمپانی، ج ۱۴، ص۴۰۹
  83. اعلی، آیات ۱۲ و ۱۳
  84. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  85. فرهنگ دهخدا، لاورس، معین
  86. مفردات الفاظ قرآن‌کریم، راغب اصفهانی، ذیل واژه اجل؛ مجمع‌البیان، طبرسی، ج ۳ و ۴
  87. ابراهیم، آیه ۴۸
  88. اعراف، آیه ۱۸۶؛ نازعات، آیات ۴۲ و ۴۳
  89. نورالثقلین، ذیل آیه
  90. نگاه کنید: مجمع‌البیان، ذیل آیه
  91. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  92. بحارالانوار، ج۵، ص۱۴۰؛ و نیز بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۵۴؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۴۸۸، ماده ذنب
  93. الکافی، ج۲، ص۴۴۸
  94. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  95. ابراهیم، آیه ۱۰
  96. حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵
  97. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۶، ص۲۷۷
  98. ابراهیم، آیه۱۰
  99. منصوری، خلیل، عوامل به تأخیر افتادن مرگ
  100. لغت نامه دهخدا
  101. مفردات‌ الفاط قرآن کریم، راغب؛ العین، خلیل فراهیدی،‌ ذیل واژه اجل؛ و نیز مجمع‌البیان، شیخ طبرسی، ج۳و۴
  102. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲
  103. حج، آیه ۵
  104. ملک الموت
  105. نحل، آیه ۶۱
  106. نورالثقلین، ذیل آیه
  107. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴؛ انعام، آیه ۲
  108. ابراهیم، آیه ۱۰؛ نوح، آیه ۴
  109. منصوری، خلیل، امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ
  110. فاطر، ایه ۱۱
  111. نوح، آیات ۱ تا ۴
  112. ابراهیم، ایه ۱۰
  113. کافی، ج ۲، ص۱۵۷، ح ۳۳
  114. کافی، ج ۲، ص۱۵۱، ح ۶
  115. مجمع البیان، ذیل آیه
  116. عبد علی عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص۳۵۴ و ۳۵۵
  117. ثواب الاعمال، ص۱۴۱؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۶، ص۲۷۷
  118. دعوات الراوندی، ص۲۹۱، ح ۳۳
  119. خصال، ص۳۲۱، ح ۳
  120. نگاه کنید: تفسیر نمونه، ج ۲۵، ص۵۷- ۶۰ و ج ۱۸، ص۲۰۳- ۲۱۰
  121. منصوری، خلیل، امکان و چگونگی تقدیم و تاخیر مرگ
  122. بقره، آیه ۲۱۲؛ آل عمران، آیه ۱۴ و آیات دیگر
  123. مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰
  124. انعام، آیه ۴۳؛ محمد، آیه ۲۵ و آیات دیگر
  125. فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر
  126. بقره، آیه ۲۶ و آیات دیگر
  127. فاطر، آیه ۹، ق، آیه ۱۱؛ زخرف، آیه ۱۱؛ فرقان، آیه ۴۹ و آیات دیگر
  128. قصص‌الأنبياء، ص۱۹۰ح ۲۳۹؛ بحار الأنوار،ج ۱۳ص۴۱۷
  129. بحارالانوار، ج۷۳ ص۱۸۹
  130. «خداوند، جان‌ها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن می‌گیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه می‌دارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها می‌کند؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.
  131. «هنگامی که مرگ هر یک از آنان فرا رسد می‌گوید: پروردگارا! مرا باز گردانید! * شاید من در آنچه وا نهاده‌ام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۹۹-۱۰۰.
  132. «و مستی مرگ، حقیقت را (پیش چشم) می‌آورد؛ این همان است که از آن کناره می‌کردی * و در صور می‌دمند، این روز وعده عذاب است * و با هر کسی که می‌آید گسیل‌کننده و گواهی است» سوره ق، آیه ۱۹-۲۱.
  133. تکاثر، آیات ۶ و ۷
  134. نهج البلاغه، خطبه ۴۲؛ و نیز نگاه کنید: شرح نهج البلاغه ابن عبده، ج ۱
  135. منصوری، خلیل، مرگ و رستاخیز از منظر امام باقر
  136. «خدایی که مرگ و زندگی را آفرید». سوره ملک، آیه ۲.
  137. بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج ۳۷، ص۱۴۶
  138. «جز مرگ نخستین (که داشتند) در آنجا مرگ را نمی‌چشند و (خداوند) آنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است» سوره دخان، آیه ۵۶.
  139. «و روزی که در صور دمند، هر کس در آسمان‌ها و هر کس در زمین است می‌هراسد، جز کسی که خداوند بخواهد و همگان نزد او با فروتنی می‌آیند» سوره نمل، آیه ۸۷.
  140. «و در صور دمیده می‌شود آنگاه هر کس در آسمان‌ها و در زمین است بیهوش می‌گردد- جز آن کس که خدا بخواهد- سپس بار دیگر در آن می‌دمند که ناگاه آنان برمی‌خیزند، به انتظار می‌مانند» سوره زمر، آیه ۶۸.
  141. «می‌گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، اینک ما به گناهان خویش اعتراف کرده‌ایم، آیا راه بیرون شدی از اینجا هست؟» سوره غافر، آیه ۱۱.
  142. بحارالانوار، ج۸، ص۳۴۶، باب ذبح الموت؛ النهایة، ابن اثیر، ج۴، ص۳۵۴
  143. اعلی، آیه ۱۳
  144. «و اگر می‌دانستند زندگانی این جهان جز سرگرمی و بازیچه‌ای نیست و بی‌گمان زندگی سرای واپسین است که زندگی (راستین) است» سوره عنکبوت، آیه ۶۴.
  145. غافر، آیه ۱۱
  146. منصوری، خلیل، عوامل کاهش و آسانی سکرات موت
  147. «و مستی مرگ، حقیقت را (پیش چشم) می‌آورد؛ این همان است که از آن کناره می‌کردی» سوره ق، آیه ۱۹.
  148. نساء، آیه ۴۳
  149. مجمع البیان، ذیل آیه
  150. علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیات ۱۹ و ۲۲ سوره ق
  151. روح البیان» جلد ۹ صفه ۱۱۸
  152. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹
  153. نهج البلاغه، خطبه ۲۰
  154. «ستمگرتر از کسی که بر خداوند دروغی بندد کیست یا گوید به من وحی شده است در حالی که هیچ‌چیز به او وحی نشده است و (یا) آن کس که گوید: به زودی مانند آنچه خداوند فرو فرستاده است، فرو خواهم فرستاد؛ و کاش هنگامی را می‌دیدی که ستمگران در سختی‌های مرگند و فرشتگان دست گشوده‌اند که: جان‌هایتان را بسپارید! امروز به سبب آنچه ناحق درباره خداوند می‌گفتید و از آیات او سر برمی‌تافتید با عذاب خوارساز کیفر داده می‌شوید» سوره انعام، آیه 93.
  155. «و کاش می‌دیدی هنگامی را که فرشتگان جان کافران را می‌گیرند به چهره و پشت آنان می‌کوبند و (می‌گویند) عذاب (آتش) سوزان را بچشید!» سوره انفال، آیه 50.
  156. «پس هنگامی که فرشتگان جانشان را می‌گیرند در حالی که به چهره و پشتشان می‌کوبند، حالشان چگونه خواهد بود؟» سوره محمد، آیه 27.
  157. «پس هنگامی که جان به گلو (ی یکی از شما) رسد، * و شما در آن هنگام می‌نگرید، * و ما به او از شما نزدیک‌تریم اما شما نمی‌بینید، * اگر شما کیفر شدنی نیستید * چرا آن جان را- اگر راست می‌گویید- (به بدن او) باز نمی‌گردانید؟» سوره واقعه، آیه 87.
  158. منصوری، خلیل، عوامل کاهش و آسانی سکرات موت
  159. منصوری، خلیل، عوامل کاهش و آسانی سکرات موت
  160. «قال: قال علي بن الحسين زين العابدين(ع): قال الله عزوجل: ما من شيء أتردد عنه ترددي عن قبض روح المؤمن يكره الموت و أنا أكره مسآءته؛ فإذا حضره أجله الذي لا يؤخر فيه، بعثت إليه بريحانتين من الجنة تسمي إحداهما المسخية والاخري المنسية؛ فأما المسخية فتسخيه عن ماله و أما المنسية فتنسيه أمر الدنيا»؛ بحارالانوار، طبع آخوندی، ج۶، ص۱۵۲
  161. زخرف، آیه ۳۳
  162. منصوری، خلیل، عوامل کاهش و آسانی سکرات موت
  163. منصوری خلیل مرگ گناهی و گناهان مرگ آفرین
  164. فرهنگ‌فارسی‌معین.
  165. مفردات‌راغب العین مجمع‌البیان ج۳و۴
  166. نورالثقلین ذیل آیه ۳۴ سوره اعراف
  167. منصوری خلیل مرگ گناهی و گناهان مرگ آفرین
  168. آل عمران آیه ۱۴۵ و انعام آیات ۲ و ۱۲۸ و نیز ابراهیم آیه ۱۰ و اسراء آیه ۹۹ و آیات دیگر
  169. رعد آیات ۳۸ و ۳۹
  170. نوح آیه ۴۷ و فاطر آیه ۱۱ و رعدد آیات ۳۸ و ۳۹
  171. «و هر که از یادکرد من روی برتابد بی‌گمان او را زیستنی تنگ خواهد بود و روز رستخیز وی را نابینا بر خواهیم انگیخت» سوره طه آیه ۱۲۴.
  172. بحارالانوار ج ۵ ص۱۴۰
  173. میزان الحکمه محمدی ریشهری ج ۵ ح ۸۱۶۶
  174. منصوری خلیل مرگ گناهی و گناهان مرگ آفرین
  175. «و آنان (- قوم یهود) را به زندگی آزمندترین مردم و آزمندتر از مشرکان خواهی یافت، هر یک از آنها دوست می‌دارد هزار سال او را سالمندی دهند با آنکه این سالمندی هم او را از عذاب دور نمی‌کند و خداوند به آنچه می‌کنند بیناست» سوره بقره، آیه ۹۶.
  176. منصوری، خلیل، اهداف مرگ و زندگی
  177. لغت نامه، دهخدا، ج ۱۲، ص۱۸۲۸۱
  178. «می‌گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، اینک ما به گناهان خویش اعتراف کرده‌ایم، آیا راه بیرون شدی از اینجا هست؟» سوره غافر، آیه ۱۱.
  179. آل عمران، آیه ۱۶۹؛ نمل، آیه ۸۷؛ زمر، ایه ۶۸
  180. غافر،‌ آیه ۱۱
  181. اعلی، آیات ۱۱ تا ۱۳
  182. فرقان، آیه ۱۴؛ انشقاق، آیه ۱۱
  183. جمعه، آیه ۸
  184. قیامت، آیات ۲۶ و ۲۸
  185. مریم، آیه ۲۳
  186. آل عمران،‌ آیه ۱۴۵؛ زمر، آیه ۴۲
  187. منصوری، خلیل، عالم مردگان
  188. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ انعام، آیه ۲؛ اعراف،‌ آیه ۳۲ و آیات دیگر
  189. اعراف، آیه ۳۴؛ یونس، ایه ۴۹؛ حجر، آیه ۵ و آیات دیگر
  190. منافقون؛ آیات ۱۰ و ۱۱
  191. حاقه، ایات ۲۵ تا ۳۱
  192. بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  193. مریم، ایه ۲۳
  194. آل عمران، آیه ۱۴۳؛ روح المعانی، ج ۳؛ جزء ۴؛ ص۱۱۱
  195. مؤمنون، آیات ۲۳ و ۲۵
  196. انبیاء، آیه ۳۴؛ طور، ایه ۳۰؛ حدید، آیه ۱۴
  197. منصوری، خلیل، عالم مردگان
  198. مائده، آیه ۳۱ و آیات دیگر
  199. مؤمنون، آیات ۳۵ و ۸۲؛ اسراء، ایات ۲۹ و ۹۸ و آیات دیگر
  200. انعام، ایه ۹۳؛ سجده، آیه ۱۱ و زمر، آیه ۲۲
  201. انبیاء، ایه ۳۵؛ عنکبوت، ایه ۵۷
  202. قصص، ایه ۸۸؛ قیامت، آیات ۲۸ تا ۳۰؛ نور، ایه ۳۹
  203. انفال،ایه ۶؛ انعام،‌ آیه ۹۳
  204. انعام، ایه ۹۳
  205. ق، ایه ۱۹ و ایات دیگر
  206. انفال، ایه ۵۰؛ محمد، آیات ۲۵ و ۲۷
  207. تکاثر، آیات ۵ و ۶
  208. صافات،‌آیات ۴۰ تا ۵۹؛ دخان،آیات ۵۱ تا ۵۶ و ایات دیگر
  209. نحل، ایه ۳۲ و آیات دیگر
  210. غافرف ایه ۱۱؛ المیزان، ج ۱۷، ص۳۱۳
  211. نازعات، ایات ۱ و ۲
  212. همان؛ تفسیر کبیر، ج ۱۱، ص۲۸
  213. منصوری، خلیل، عالم مردگان
  214. طور، آیات ۴۲ و ۴۵
  215. انعام، آیات ۵۸ و ۵۹
  216. مریم، آیه ۷۵؛ نمل، آیات ۷۱ تا ۷۳؛ آل عمران، آیه ۱۷۸؛ موضوع استدراج و املاء به این مهم پرداخته است
  217. زمان مقدّر و معیّن
  218. هود، آیات ۷ و ۸
  219. یونس، آیه ۹۸
  220. انعام، آیات ۲ و ۶۰؛ نحل، ایه ۶۱؛ طه، آیه ۱۲۹؛ فاطر، آیه ۴۵؛ نوح، آیه ۴
  221. منصوری، خلیل، عوامل و چرایی مرگ زودرس
  222. همچنین انعام، آیات ۱۲۳ و ۱۲۴؛ اعراف، آیات ۹۴ و ۹۵
  223. بقره، ایه ۵۸؛ اسراء، آیات ۶۶ و ۶۷ و نیز آیات ۱۰۱ و ۱۰۳
  224. ذاریات، آیات ۳۱ تا ۳۴؛ انبیاء، آیات ۷ و ۹
  225. هود، آیات ۵۸ و ۵۹؛ انعام، آیات ۴۶ و ۴۷
  226. اصول کافی جلد ۴ صفحه ۱۹
  227. ره
  228. قلم، ایات ۱۷ تا ۲۴
  229. بحار الانوار، ج ۷۱، ص۵۸
  230. مجالس المفید، ص۱۴۸، أمالی الطوسی، ج ۱، ص۱۳
  231. معانی الأخبار ص۲۷۰
  232. اعراف، ایات ۱۶۳ تا ۱۶۵
  233. هود، آیات ۸۴ و ۸۹
  234. هود، آیات ۷۸ تا ۸۲؛ حجر، آیات ۶۹ تا ۷۴؛ شعراء، آیات ۱۷۷ تا ۱۸۴
  235. قلم، آیات ۱۷ تا ۳۳
  236. کافی، ج ۲، ص۳۷۳
  237. کافی، ج ۲، ص۳۷۴
  238. کشف الغمّه، ج ۲، ص۳۵۰
  239. الکافی، ج ۲، ص۸۴۴
  240. منصوری، خلیل، عوامل و چرایی مرگ زودرس
  241. صافات، آیه۱۳؛ انبیاء، آیه۵۳؛ عنکبوت، آیه۷۵
  242. اعراف، آیه۲۲
  243. طه، آیه ۱۲۱
  244. منصوری، خلیل، مرگ و جاودانگی انسان
  245. الرحمن، آیات ۷۲ و ۸۲
  246. منصوری، خلیل، مرگ و جاودانگی انسان
  247. قصص، آیه۸۸؛ الرحمن، آیات۲۶و ۲۷
  248. ملک، آیه۲
  249. انعام، آیه۹۳
  250. فرشته مرگ
  251. روح دمیده شده در کالبد
  252. سجده، آیه۱۱
  253. منصوری، خلیل، انسان و مسأله اختیار و انتظار مرگ
  254. زمر، آیه ۲۲
  255. منصوری، خلیل، انسان و مسأله اختیار و انتظار مرگ
  256. اعلی، آیه ۱۳
  257. ابراهیم، آیات ۱۶ و ۱۷؛ طه، آیه ۷۴؛ فاطر، آیه ۳۶
  258. صافات، آیات ۴۰ و ۲۳ و ۵۸
  259. بقره، آیه ۲۸؛ دخان، آیه ۵۶
  260. الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۷
  261. دخان، آیه ۵۶
  262. آل عمران، آیه ۱۸۵؛ انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷
  263. آل عمران، آیه ۱۶۸
  264. منصوری، خلیل، انسان و مسأله اختیار و انتظار مرگ
  265. اعراف، آیه ۳۴؛ یونس، آیه ۴۹؛ نحل، آیه ۶۱؛ منافقون، آیه ۱۱
  266. نوح، آیات ۱ تا ۴
  267. اعراف، آیه ۳۴
  268. نوح، آیات ۱ تا ۴
  269. منصوری، خلیل، انسان و مسأله اختیار و انتظار مرگ
  270. جمعه، آیات ۶ و ۷
  271. دخان،آیه ۵۶
  272. آل عمران، آیه ۱۶۹
  273. توبه، آیه ۵۲
  274. منصوری، خلیل، انسان و مسأله اختیار و انتظار مرگ
  275. ملک، آیه ۲
  276. انعام، آیه ۹۳؛ و سجده، آیه ۱۱؛ و زمر، آیه ۴۲؛ و غافر، آیه ۷۷
  277. زمر، آیه ۴۲ و نیز انعام، آیه ۶۰
  278. الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۸
  279. بقره، آیات ۱۵۵ و ۱۵۶
  280. بقره، آیه ۱۳۲ و اعراف، آیه ۱۲۶ و یوسف، آیه ۱۰۱ و آیات دیگر
  281. انبیاء، آیه ۳۵ و عنکبوت، آیه ۵۷
  282. قصص، آیه۸۸ و عنکبوت، آیه۵۷ و قیامت؛ آیات ۲۸ تا ۳۰
  283. خدایی
  284. جمعه، آیات ۶ و ۷
  285. جمعه، آیه۶ و نیز بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  286. لغت نامه، ج۱۲، ص۱۸۲۸۱
  287. جمعه، آیه۶ و نیز بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  288. بقره، آیه ۲۴۳ و تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، جزء۲ ص۴۷۸
  289. بقره، آیات ۸ و ۱۷ و ۱۹ و احزاب، آیات ۱۲ تا ۱۹
  290. محمد، آیه ۲۰
  291. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  292. الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۸
  293. نیز، حج، آیه ۶۶
  294. بقره، آیات ۱۵۵ و ۱۵۶؛ و نیز مائده، آیه ۱۰۶
  295. ملک، آیه ۲ و اعراف، آیه ۱۵۵
  296. آل عمران، آیه ۱۴۵ و انعام، آیه۲ و اعراف، آیه ۳۴ و آیات دیگر
  297. ق، آیه ۱۹
  298. عبس، آیات ۶ و ۷
  299. انعام، آیه ۹۳
  300. انفال، آیه ۶ و احزاب، آیه ۱۹و محمد، آیه ۲۰
  301. مؤمنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰
  302. منافقون، آیات ۱۰ و ۱۱
  303. آل عمران، آیه ۱۸۵ و انبیاء، آیه ۳۵ و عنکبوت، آیه ۵۷
  304. نساء، آیه۸۷ و روم، آیه۴۰ و یونس، آیه۱۰۴
  305. بقره، آیه۱۶۴ و نحل، آیه۶۵
  306. طه، آیه۱۲۸ و زمرف آیه۴۲
  307. اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵
  308. بقره، آیه۲۸ و انعام، آیه۹۵
  309. محمد، آیات ۲۵تا ۲۷
  310. انعام، آیه۲
  311. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  312. منافقون، آیه۱۰
  313. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  314. بقره، آیه۲۵۸ و آل عمران، آیه۱۵۴ و نساء، آیه۷۸ و آیات بسیار دیگر
  315. غافر، آیه۶۸ و بقره، آیه۲۴۳ و آیات دیگر
  316. نجم، آیات۳۶ تا ۴۴
  317. آل عمران، آیه۱۴۵ و انعام، آیه۲ و آیات دیگر
  318. منافقون، آیات۱۰ و ۱۱
  319. «و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ (هیچ کس) جز او آنها را نمی‌داند؛» سوره انعام، آیه ۵۹.
  320. «بگو: جز خداوند کسی در آسمان‌ها و زمین غیب را نمی‌داند و درنمی‌یابند که چه هنگام برانگیخته خواهند شد» سوره نمل، آیه ۶۵.
  321. «و اگر غیب می‌دانستم خیر بسیار می‌یافتم و (هیچ) بلا به من نمی‌رسید» سوره اعراف، آیه ۱۸۸.
  322. «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند * جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۷.
  323. «و به پیامبری به سوی بنی اسرائیل (می‌فرستد، تا بگوید) که من برای شما نشانه‌ای از پروردگارتان آورده‌ام؛ من برای شما از گل، (اندامواره‌ای) به گونه پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم، به اذن خداوند پرنده‌ای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه می‌خورید یا در خانه می‌انبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانه‌ای برای شماست اگر مؤمن باشید» سوره آلعمران، آیه ۴۹.
  324. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  325. بحارالانوار، ج۶۹، ص۹۵
  326. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  327. مؤمنون، آیات ۵۳ و ۲۸ و صافات، آیات ۶۱ و ۳۵
  328. اسراء، آیات ۹۲ و ۸۹
  329. مائده، آیه ۱۳
  330. ق، آیه ۴ و آیات دیگر
  331. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  332. انبیاء، آیه ۵۳ و آیات دیگر
  333. غافر، آیه ۱۱ و مجمع البیان، جد۷ و ۸، ص۴۰۸ و المیزان، ج۷۱، ص۳۱۳ و صافی، ج۶، ص۵۹۲
  334. صافات، آیات، ۴۰ و ۴۳ و ۵۸ و ۵۹
  335. صافات، آیات، ۴۰ و ۴۳ و ۵۸ و ۵۹ و دخان، آیات ۵۱ تا ۵۶
  336. ابراهیم، آیات ۱۵ و ۱۷ و طه، آیه ۷۴
  337. اعلی، آیات ۱۲ و ۱۳
  338. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ ترس آور یا کمال آفرین
  339. «همان که مرگ و زندگی را آفرید» سوره ملک، آیه ۲.
  340. بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج ۳۷، ص۱۴۶
  341. «جز مرگ نخستین (که داشتند) در آنجا مرگ را نمی‌چشند و (خداوند) آنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است» سوره دخان، آیه ۵۶.
  342. «و روزی که در صور دمند، هر کس در آسمان‌ها و هر کس در زمین است می‌هراسد، جز کسی که خداوند بخواهد و همگان نزد او با فروتنی می‌آیند» سوره نمل، آیه ۸۷.
  343. «و در صور دمیده می‌شود آنگاه هر کس در آسمان‌ها و در زمین است بیهوش می‌گردد- جز آن کس که خدا بخواهد- سپس بار دیگر در آن می‌دمند که ناگاه آنان برمی‌خیزند، به انتظار می‌مانند» سوره زمر، آیه ۶۸.
  344. «می‌گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده گرداندی، اینک ما به گناهان خویش اعتراف کرده‌ایم، آیا راه بیرون شدی از اینجا هست؟» سوره غافر، آیه ۱۱.
  345. بحارالانوار، ج ۸، ص۳۴۶، باب ذبح الموت؛ النهایهًْ، ابن اثیر، ج ۴، ص۳۵۴
  346. «سپس نه در آن می‌میرد و نه زنده می‌ماند،» سوره اعلی، آیه ۱۳.
  347. «و اگر می‌دانستند زندگانی این جهان جز سرگرمی و بازیچه‌ای نیست و بی‌گمان زندگی سرای واپسین است که زندگی (راستین) است» سوره عنکبوت، آیه ۶۴.
  348. غافر، آیه ۱۱
  349. منصوری، خلیل، توشه برای آخرین سفر
  350. نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام، ص۳۳۱، خطبه ۱۰۸
  351. «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.
  352. کهف، آیات ۷ و ۲۸ و ۴۶
  353. منازل‌الاخره، حاج شیخ عباس قمی، فصل اول، مرگ
  354. منصوری، خلیل، توشه برای آخرین سفر
  355. منصوری، خلیل، توشه برای آخرین سفر
  356. بحارالانوار، طبع آخوندی، ج۶، ص۱۵۲
  357. زخرف، آیه ۳۳
  358. منصوری، خلیل، توشه برای آخرین سفر