عصر امام صادق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ویژگی‌های دوره امام صادق(ع) (۱۱۴- ۱۳۲ ه. ق)

امام صادق در سال ۱۱۴ ه. ق پس از وفات پدرش امام محمد باقر(ع) مقام امامت را در دست گرفت و از نظر دینی، فکری، سیاسی و فرهنگی مرجع همه مسلمانان به شکل عام و پیروان اهل بیت(ع) به شکل خاص گردید. این مطلب به روشنی از پاسخ آن حضرت به پدر بزرگوارش که او را در باره اصحاب و نزدیکانش سفارش کرده است پیدا است؛ امام صادق(ع) می‌فرماید: چون هنگام وفات پدرم فرا رسید به من گفت: ای جعفر تو را درباره اصحاب خود به نیکی سفارش می‌کنم. من گفتم: به خدا سوگند نخواهم گذاشت هیچ‌یک از آنها اگرچه در شهر دوری باشد نیاز خود را از کس دیگری طلب کند[۱].

امام صادق با این بیان شجاعانه از اهداف و برنامه‌هایی که برای آینده شیعه در سایه امامت خود در نظر گرفته بود خبر داد برنامه‌هایی که شیعیان را به آن درجه از آمادگی می‌رساند تا به الگوهایی مترقّی در جامعه اسلامی تبدیل شوند؛ تا اینکه هرکدام از آنها در مسیری روشن و به دور از هر کژی، اندیشه‌ گمراه و انتخاب خودسرانه به حرکت و فعالیت بپردازند؛ چراکه آمادگی فکری و فرهنگی آنان به حدی رسیده بود که دیگر نیازی به فراگیری از دیگران نداشته و تا آنجا رشدشان داده بود که تا وقتی به ریسمان متصل به خدا -همان خاندانی که خداوند اراده فرموده تا هر پلیدی را از آنان دور کرده و آنان را به بهترین نحوی پاکیزه سازد- چنگ زده باشند از سؤال کردن از مسلمان و غیر مسلمان بی‌نیاز خواهند بود. امام باقر(ع) هم شیعیان را برای چنین روزی از پیش آماده کرده بود که مردم دستورات دینی را پس از آن حضرت از امام صادق(ع) بگیرند، و فرموده بود: «هرگاه مرا از دست دادید از این (امام صادق(ع)) پیروی کنید، که او پس از من امام و خلیفه است. آنگاه به فرزندش جعفر اشاره کرد»[۲]. امام صادق(ع) نیز پس از به دست گرفتن مستقیم منصب امامت مسئولیت‌های خود را با شناساندن امامت خود به مردم به صورت علمی و عملی آغاز فرمود.

عبد الرحمن بن کثیر گوید: مردی به مدینه آمد و درباره امام پس از امام باقر(ع) پرس‌وجو کرد؛ او را به سوی عبدالله بن حسن راهنمایی کردند، وی به خانه عبدالله وارد شد و مختصر سؤالاتی از او کرد پس از اینکه از خانه او خارج شد او را به خانه جعفر بن محمد(ع) راهنمایی کردند چون امام صادق(ع) او را دیدند، فرمودند: «ای مرد تو در جستجوی امام وارد شهر ما شدی، جوانانی از بنی حسن با تو روبه رو شده و تو را به خانه عبدالله بن حسن راهنمایی کردند و تو از او مختصری سؤال‌ کردی و خارج شدی حال اگر می‌خواهی بگویم که چه سؤالاتی از او کردی و او چه پاسخ‌هایی به تو داد، سپس جوانانی از فرزندان حسین با تو روبه‌رو شدند و گفتند: اگر می‌خواهی جعفر بن محمد را ببینی بیا. مرد گفت: تمام آنچه گفتی راست و عین واقعیت بود»[۳].

امام صادق بدین‌گونه از راهکارها و روش‌های مختلفی استفاده کرد تا امت شیعه در میان رهبری‌های متفرق گم نشود و به این تلاش‌ها ادامه داد تا این موضوع در اذهان متبلور گردید که پس از امام محمد باقر(ع) این جعفر بن محمد(ع) است که نشانه خدا و رهبر واقعی امت است. امام صادق(ع) به محکم کردن جای پای خود ادامه داد. آن حضرت به قصد تعمیق روابط میان خود و حزب شیعه که پدرش امام باقر بنیانگذار و تهیه کننده اساسنامه آن بود روش جدیدی را در پیش گرفتند. آن حضرت شروع به برانگیختن اراده و دمیدن روح حماسی در جان‌های آنان پرداخت و بر نقاط قوت آنان تأکید کرد و به آنان فهماند که در زمان روگردانی و قدرناشناسی اکثریت مردم از اهل بیت(ع) آن حضرت قدر کسانی را که فریب اغوائات دشمنان را نخورده و در چنین روزگار سختی دامن اهل بیت(ع) را رها نکرده‌اند دانسته و آنها را شایسته حمل امانت الهی و همراهی در این راه مقدس می‌داند.

برای اطلاع بیشتر از این مطلب روایت ذیل را باهم مرور می‌کنیم: گروهی از دوستان اهل بیت(ع) پس از شهادت امام محمد باقر(ع) از کوفه وارد مدینه شده و به نزد امام صادق(ع) رفتند عبدالله بن ولید گوید: در زمان‌ بنی مروان بر امام صادق(ع) وارد شدیم، آن حضرت فرمودند: «شما اهل کدام شهر هستید؟» گفتیم کوفه. فرمودند: در هیچ شهری دوستداران ما به اندازه کوفه زیاد نیستند خصوصا از این گروه شیعه‌ خداوند شما را به مسئله‌ای که مردم آن را نمی‌دانند آگاه کرده است بنابراین شما ما را دوست می‌دارید ولی مردم ما را دشمن می‌دارند، شما با ما بیعت کرده‌اید اما مردم با ما مخالفت ورزیده‌اند، شما گفتار و کردار ما را تصدیق می‌کنید در حالی که مردم ما را تکذیب می‌کنند پس خداوند شما را به زندگی‌ای چون زندگی ما زنده بدارد و به مرگی چون مرگ ما بمیراند[۴].[۵].

وضع سیاسی‌

اوضاع و شرایط سیاسی که امام صادق(ع) قصد فعالیت در آن را داشتند به کلی تغییر کرده بود. هشام بن عبدالملک که امام باقر(ع) را به شهادت رسانده بود همچنان بر سر کار بوده و سیاستش در قبال امام صادق(ع) و شیعیان او همان سیاست سابق بود که بر اساس کینه‌های جاهلی بنا شده و تنها در تبعید و فشار و شکنجه خلاصه می‌شد. برخورد اهانت‌آمیز هشام در زمان امام باقر(ع) با زید بن علی به عنوان یکی از شخصیت‌ها و نمونه‌های بارز شیعه در آن زمان حکایت از عمق‌ تراژدی زندگی امت اسلام در آن زمان دارد. انگیزه‌های زید برای قیام برضد بنی امیه روز به روز بیشتر می‌شد تا آنجا که دیگر با انگیزه کاملا خالص اسلامی تصمیم به انجام آن گرفت. گفتیم که وقتی جابر بن یزید جعفی خبر قیام و کشته شدن زید و بشارت برحق بودن و سلامت اعتقادات او را از قول برادر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) به زید داد: زید در جواب گفت: من توانایی سکوت در برابر مخالفت با کتاب خدا و حاکمیت جبت و طاغوت را ندارم؛ خودم شاهد بودم که شخصی در برابر دیدگان هشام، رسول خدا(ص) را دشنام می‌داد؛ من به او گفتم ای کافر خاموش باش، به خدا قسم اگر می‌توانستم تو را می‌کشتم و به جهنم می‌فرستادم.

هشام گفت: ای زید دست از همنشین ما بردار! زید ادامه داد به خدا قسم اگر جز خود و پسرم یحیی کس دیگری را برای قیام نیابم باز هم تا نابودی کامل هشام مبارزه خواهم کرد[۶]. روایتی که هم‌اکنون عنوان خواهیم کرد تصویر روشنی از انگیزه‌های واقعی زید و میزان اراده و عزم او برای مبارزه با بنی امیه به‌دست می‌دهد. از محمد بن عمر بن علی(ع) نقل شده که گفت: هشام بن عبدالملک، من و زید بن علی را به نزد یوسف بن عمر فرستاد، به قادسیه که رسیدیم زید گفت: اثاثیه مرا از اثاث خود جدا کنید؛ پسرش به او گفت: قصد چه کاری داری؟

گفت: به کوفه بازمی‌گردم، به خدا سوگند اگر بدانم خشنودی خداوند در این است که به دست خود آتشی برافروزم و چون شعله‌ور شد خود را در میان آن پرتاب کنم حتما این کار را انجام خواهم داد امّا من امروز در پیشگاه خدا هیچ کاری را برای خود از جهاد با بنی امیه برتر نمی‌دانم‌[۷]. بسیاری از فقها، محدثان و قاضیان که از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بودند به قیام زید پیوستند[۸]. وقتی که زید شهید مقدمات قیام خود را فراهم دید از امام زمان خود پیشی نگرفته و با امام صادق(ع) درباره این کار مشورت کرد. امام موسی کاظم(ع) می‌فرماید: از پدرم امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: خداوند عمویم زید را رحمت کند... او در امر قیام خود با من مشورت کرد و من به او گفتم: عمو جان اگر بر خود هموار کرده‌ای که خویشتن را کشته و بدن بی‌جانت را در کناسه نام محله‌ای در کوفه و در لغت زباله‌دانی شهر بر دار آویخته ببینی به این کار دست بزن‌[۹]. امام صادق(ع) با این فرموده هم صحت قیام زید را مورد تأیید قرار داده و هم خبر شهادتش را به او اعلام فرمودند.

اما راهنمایی‌های امام صادق به سایر اصحاب مخلص خود در رابطه با قیام کردن به صورت کلی به‌گونه دیگری بود، گویا امام(ع) مایل نبود که همه توان، و سنگینی وجود خود را به یکباره و در قالب یک قیام در مبارزه با دستگاه اموی به مصرف برساند. ابو بکر حضرمی گوید: در محضر امام صادق(ع) از قیام زید سخن به میان‌ آوردیم، امام صادق(ع) فرمودند: «عمویم کشته خواهد شد، او اگر قیام کند کشته می‌شود پس شما به خانه‌های خود فرار کنید، به خدا قسم که بر شما باکی نیست» مردی از حاضران گفت: ان شاء الله‌[۱۰].[۱۱].

زید قیامش را آشکار می‌کند

زید بن علی به جمع‌آوری یاران و دعوت‌کنندگان برای قیام خود پرداخت و سپس قیامش را آشکار کرد و عده زیادی به او پیوستند. امّا اگر کسی در اوضاع سیاسی و اخلاقی آن برهه از زمان دقیق شود درمی‌یابد که یکی از علامت‌های این دوره اضطراب و نابسامانی اعتقادی و سیاسی بوده و به رغم اینکه امت از ستم بنی امیه به ستوه آمده بودند و این مطلب در باور آنان جای گرفته بود و از دیگر سوی متقاعد شده بودند که تنها جایگزین مناسب سیاسی امیدوارکننده جریان علوی است که همواره در برابر ستمکاران ایستاده و متحمل شکنجه‌ها و فشارهای حکومت منحرف اموی شده است، ولی این دو باور به حدی از قوت نرسیده بود که برای تحقق نهضت و قیام کافی باشد. و از طرفی هم نهضت از این حیث که مورد نیاز شدید امت بود بدل به یک ضرورت اجتماعی گردیده بود تا امت ثابت کند که در برابر ستمگران کاملا از حقوق خود دست برنداشته و حفظ هویت اسلامی برایش اهمیت حیاتی داشته و به صورت عام در برابر باطل از خود حساسیت نشان می‌دهد.

از این روی اگرچه در آن برهه انقلاب به نتیجه کامل نمی‌رسید اما نفس‌ کار انقلابی برای امت اسلام مفید بود و به‌همین جهت است که می‌بینیم امام صادق(ع) با اینکه می‌دانستند نتیجه انقلاب‌ها چه می‌شود اما باز این طرز تفکر را عمیقا در جان شیعه رسوخ داده و چنانکه خواهد آمد به یاری انقلابیون می‌پرداختند. زید قیام خود را آغاز کرد و پس از جنگی ویرانگر توانست به پیروزی قاطعی در برابر امویان دست یابد که اگر فتنه داخلی در میان سپاهیانش روی نمی‌داد جنگ به نفع زید به اتمام می‌رسید، اما بعضی از نیروهای نفوذی که طرفدار هشام بودند در معرکه جنگ بر او داخل شده و نظرش را درباره ابو بکر و عمر جویا شدند، زید گفت: خدا ابو بکر و عمر دو صحابی پیامبر خدا(ص) را رحمت کند و سپس از آنها پرسید: شما قبل از امروز کجا بودید؟ هدف دشمنان از القای چنین سؤالی در چنان موقعیت خطرناک و معرکه جنگ یکی از دو هدف بود که هرکدام از آن دو به وقوع می‌پیوست شکست زید حتمی بود. کیفیت این توطئه از این قرار بود که یا زید از شیخین بیزاری می‌جست که در این صورت به بهانه اسائه ادب به شیخین کشته می‌شد و این وسیله‌ای بود که امویان و جانشینانشان از آن برای نابود کردن دشمنان خود استفاده می‌کردند. و یا اینکه زید از ظالمان و غصب‌کنندگان حق اهل بیت(ع) بیزاری نمی‌جست که باز هم این عمل موجب تفرقه و اختلاف میان یارانش می‌گردید.

این سلاح مؤثر که والی کوفه یوسف بن عمر آن را به کار بست کار خود را کرد و پیمان‌شکنان و طمعکاران سپاه را پراکنده ساختند، به علاوه یوسف بن عمر به‌وسیله جاسوسان خود برای یاران زید پول فرستاد تا آنان را خریداری کند[۱۲]. زید تنها ماند و سپاهش پراکنده گردید و خود سرنوشت خویش را به امام حسین(ع) تشبیه کرد. امویان پس از کشتن او بدنش را به کوفه برده و در محله کناسه به دار آویختند، این واقعه در سال ۱۲۱ ه. ق اتفاق افتاد[۱۳].[۱۴].

موضع‌گیری امام صادق(ع) در برابر قیام زید

مهزم اسدی گوید، بر امام صادق(ع) داخل شدم، آن حضرت(ع) فرمودند: «ای مهزّم کار زید به کجا رسیده است؟» در پاسخ گفتم: او را به دار کشیدند، پرسیدند: «کجا؟» عرض کردم، در کناسه بنی اسد؛ فرمودند: «آیا تو خود او را در کناسه بنی اسد بر دار دیده‌ای؟» عرض کردم آری، سپس آن حضرت آنقدر گریه کردند که صدای گریه زن‌ها از پشت پرده بلند شد[۱۵]. امام صادق(ع) در موارد متعدد از عمویش زید دفاع کرده و برای او طلب رحمت می‌کرد آن حضرت انگیزه‌ها و اهداف زید را برای عموم شرح داده و آن را مطابق با مفاهیم اسلامی در دل آنها رسوخ می‌داد این رفتار امام(ع) سبب شد تا مردم این قیام را قسمتی از حرکت امام صادق(ع) به حساب آورند نه حرکتی بیرون از آن به خصوص که امام صادق(ع) با بعضی از کسانی که بر ضد قیام زید تبلیغات می‌کردند مخالفت می‌فرمودند، به نمونه‌هایی تاریخی از این مخالفت‌ها توجه کنید:

۱. فضیل بن یسار گوید: من پس از واقعه قتل زید به مدینه و نزد امام صادق(ع) رفتم و آن حضرت را در جریان نتایج قیام قرار دادم. امام(ع) پس از شنیدن سخنان من و شرح آنچه در میدان جنگ واقع شده بود فرمودند: «ای فضیل آیا در جنگ با شامیان همراه عمویم زید بودی؟» عرض کردم: آری. فرمود: «چند تن از آنان را کشتی؟» عرض کردم: شش نفر. فرمود: «نکند که در جواز ریختن خونشان شک داری؟» عرض کردم: اگر در این مطلب شکی داشتم حتما از کشتن آنان خودداری می‌نمودم. فضیل گوید شنیدم که امام صادق می‌فرمود: «أَشْرَكَنِيَ اللَّهُ فِي تِلْكَ الدِّمَاءِ مَضَى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمِّي وَ أَصْحَابُهُ شُهَدَاءُ مِثْلَ مَا مَضَى عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَصْحَابُهُ»؛ خداوند مرا نیز در این خون‌ها شریک نماید، به خدا سوگند که عمویم زید و یاران او شهید هستند و به همان راهی رفته‌اند که امام علی بن ابی طالب و یارانش رفته‌اند[۱۶].

۲. عبدالرحمن بن سیابه گوید: امام صادق(ع) هزار دینار به من دادند تا آن را در میان بازماندگان شهدای قیام زید بن علی بن الحسین(ع) تقسیم کنم، من نیز این کار را انجام دادم و از آن مبلغ، چهار دینار به عبدالله، برادر فضیل رسّان رسید[۱۷]. امام صادق(ع) این‌گونه قیام عمویش زید را دنبال می‌کرد و متحمل پیامدهای آن می‌گردید. این دو روایت سطح روابطی را که میان امام(ع) و شیعیان انقلابی وجود داشت نشان می‌دهد که امام(ع) حتی دستور می‌داده‌اند تا خانواده‌های شهدا شناسایی شده و میان آنها پول تقسیم شود.

۳. امام صادق(ع) شیعیان خود را مأمور کرد تا به دور از چشم مأموران حکومت بدن زید را از بالای چوبه دار به زیر آورده و در جای مناسبی دفن نمایند. سلیمان بن خالد گوید: امام صادق(ع) از من پرسید: «چه چیز باعث شد تا زید را در این جای فعلی دفن کنید؟» عرض کردم: سه چیز باعث شد: اول اینکه تعداد ما کم بود و فقط هشت نفر بودیم، دومین عامل ترس ما از دمیدن صبح و روشن شدن هوا و رسوا شدن بود، سومین عامل این بود که این قبری بود که از پیش برای او آماده شده بود، امام صادق(ع) پرسیدند: «از آنجا که او را دفن کردید تا فرات چقدر فاصله است؟» عرض کردم به اندازه پرتاب یک سنگ، امام(ع) فرمودند: «سبحان الله چرا به بدنش آهن نبستید و او را در کف فرات نیانداختید؟ این بهترین کار بود»[۱۸].[۱۹].

امام صادق(ع) و هشام بن عبدالملک‌

در این جو آکنده از تزاحم خواسته‌ها و شورش بر حکومت مرکزی خصوصا پس از قیام زید امام صادق(ع) مشغول مرتب نمودن اوضاع در جهت رسالت خود بودند، از دیگرسو تهمت‌های بسیاری از قبیل قیام در برابر خلیفه مسلمانان، زندقه و جواز سبّ و لعن خلفا به‌سوی شیعه سرازیر بود هنگامی که هشام به مدینه آمد بنی عباس که هنوز قدرت را در دست نگرفته بودند به استقبال او آمدند و از امام صادق(ع) شکایت و بدگویی کردند که او میراث «ماهر الخصی» را به تنهایی گرفته و ما را از آن بی‌نصیب گذاشته است‌[۲۰].

امام صادق(ع) در اینجا خطبه‌ای خوانده‌اند که در آن آمده است: پدر شما آزاد شده ما بود که از ترس شمشیرهای ما مسلمان شده بود، وی هیچگاه به سوی خدا و رسول او هجرت نکرده و خداوند ولایت او را با این آیه از ما برید: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ[۲۱] سپس فرمود: این غلام ما بود که مرد و ما میراث او را گرفتیم و چون ما اولاد رسول خدا و ذراری فاطمه زهرا(س) هستیم و آن حضرت میراث پیامبر را گرفت‌[۲۲].

پس از مرگ هشام بن عبدالملک در سال ۱۲۵ ه. ق ولید بن یزید عهده‌دار امر خلافت شد. ولید به لقب فاسق مشهور بود،؛ چراکه در میان بنی امیه از نظر دائم الخمر بودن، شنیدن موسیقی، هرزه‌درایی، پرده‌دری و بی‌توجهی به کارهای مردم کسی به پای او نمی‌رسید؛ در حالات او وارد شده در حالت مستی با کنیز خود درآمیخت و چون مؤذن بانگ اذان برداشت، قسم یاد کرد که باید این کنیز برای مردم نماز جماعت بخواند. آن کنیز لباس‌های ولید را پوشید و به مسجد رفت و در حال جنابت و مستی برای مردم نماز جماعت خواند. ولید حوضی از شراب برای خود درست کرده بود که در هنگام عیش و عشرت خود را به درون آن می‌انداخت و آنقدر از آن می‌نوشید که کم شدن شراب حوض در کناره‌هایش آشکار می‌شد[۲۳]. از دیگر جلوه‌های فسق او اینکه با کنیزان پدرش که «ام ولد» بودند یعنی پدرش از آنها صاحب فرزند شده، و آنها نامادری او به‌شمار می‌آمدند ازدواج کرد.

وی روزی به قرآن مجید تفأل زد و این آیه آمد که: ﴿وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ[۲۴]پیامبران از خدا گشایش خواستند، و سرانجام‌ هر زورگوی لجوجی نومید شد) ولید قرآن را پاره کرد و اشعاری با این مضمون خطاب به قرآن سرود: «آیا زورگویان لجوج را تهدید می‌کنی؟ بدان‌که من همان زورگوی لجوج هستم. هنگامی که در روز قیامت خدایت را دیدی، به او بگو که ولید مرا پاره کرد[۲۵]. وی چنان در گمراهی فرو رفته بود که حتی هشام به او گفته بود: وای بر تو به خدا سوگند که من نمی‌دانم آیا تو مسلمان هستی یا نه؟![۲۶].

آغاز رهایی‌

این برهه تاریخی زندگی امت اسلام که در آن، امت خواهان سقوط و نابودی بنی امیه شدند به یکباره و بدون برنامه‌ریزی قبلی به وجود نیامده بود بلکه حاصل فعالیت‌های انقلابی بود که از نهضت امام حسین(ع) آغاز شده و تا نهضت زید که ابهت هشام بن عبدالملک اموی را درهم شکست ادامه یافته بود. در چنین شرایطی استاندار خراسان در نامه‌ای به ولید نوشت که اوضاع‌ خراسان آشفته شده و قیام‌هایی به وقوع پیوسته است؛ ولید در پاسخ او نوشت من فعلا مشغول کار مهتری چون رسیدگی‌ به «عریض»، «معبد» و «ابن ابی عایشه» هستم، که هر سه نفر، از آوازخوانان و مغنیان دربار او بودند[۲۷]. امام صادق(ع) عاقبت این سقوط و زشکاری و سرپیچی از محرمات الهی را چنین ترسیم فرموده است: خداوند متعال هفت روز پس از به آتش کشیدن بدن زید فرمان نابودی بنی امیه را صادر فرمود[۲۸].

این ولید بود که دستور داد بدن مطهر زید شهید را پس از چهار سال از بالای چوبه دار پایین کشیده و در آتش بسوزانند. مراقبت شدید از داری که بدن زید بر بالای آن آویخته بود- البته از ترس اینکه شیعیان آن را از دار پایین آورده و دفن کنند- نشان از فعالیت‌های سازمان یافته بر ضد حکومت وقت دارد؛ امام صادق(ع) همواره شیعیان را نکوهش می‌نمودند که چرا هنوز نتوانسته‌اند بدن زید شهید را از بالای دار پایین بیاورند. هنگامی که مبارزه با دستگاه اموی شدت پیدا کرد ولید به حاکم کوفه نامه‌ای به این مضمون نوشت: گوساله عراقیان را از دار پایین بکش، بدنش را در آتش بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز نوع کلماتی که در این نامه به کار رفته، اشاره به آیه: ۹۷: طه، درباره گوساله سامری دارد. یوسف بن عمر نیز آنچه را که خلیفه دستور داده بود کاملا به اجرا در آورد، او بدن زید بن علی را سوزانده و خاکسترش را در فرات ریخت‌[۲۹].[۳۰].

امام صادق(ع) قیام عمویش زید را تقویت می‌کند

دستگاه بنی امیه همواره برای دستیابی به امکان برخوردهای شدید با مخالفان خود آنان را در برابر افکار عمومی آماج تهمت‌های ناروا و زشت همچون کفر و زندقه، از میان بردن اتحاد امت و... می‌ساختند تا با این کار مجوزی برای مباح شمردن خون آنان پیدا کرده و مردم ساده‌دل را برای مبارزه با آنها بشورانند. به‌همین‌جهت درباره قیام زید نیز همین تهمت‌ها موجود بوده و شایع کرده بودند زید برای دست‌یابی به اهداف شخصی، بر سلطان زمان خود که هشام بن عبدالملک می‌باشد و خداوند پیروی از او را بر همگان واجب کرده، سر به شورش برداشته است.

امام صادق(ع) در ردّ این شایعات و تهمت‌ها چنین فرموده است: نگویید زید سر به شورش برداشت،؛ چراکه زید دانشمندی راستگو بود، او شما را به سوی خود و برای نفع شخصی خود فرانخوانده بود بلکه او شما را به خشنودی آل محمد فراخوانده و اگر پیروز می‌شد حتما به وعده خود وفا می‌نمود، قیام او برضد حاکم جامعه و به منظور از میان بردن سلطه او بود[۳۱]. میان یحیی بن زید (فرزند زید شهید) و مردی از شیعه درباره قیام زید گفت‌وگویی درگرفت، مرد شیعی به یحیی گفت: ای پسر پیامبر پدر تو در قیام خود چون مجاهدان بود امّا ادعای امامت کرد و از پیامبر اکرم(ص) درباره کسانی که به دروغ ادعای امامت کنند روایات بسیاری آمده است. یحیی گفت: خاموش باش، پدر من عاقل‌تر از این بود که چیزی را ادعا کند که حق او نیست، او فقط گفت: شما را به خشنودی آل محمد فرا می‌خوانم و مراد او پسر عمویم جعفر بود، مرد گفت: پس امروز امام بر حق امام جعفر صادق(ع) است؟ یحیی پاسخ داد: آری، او فقیه‌ترین بنی هاشم است.[۳۲].

کشته شدن یحیی بن زید

یحیی بن زید نیز در زمان خلافت ولید بن یزید کشته شد و جریان شهادت او از این قرار بود که او پس از شهادت پدرش از کوفه خارج شد و به خراسان و سپس از آنجا به ری و سرخس و سپس به بلخ رفته و در نزد شخصی به نام حریش بن عبدالرحمن شیبانی پناه گرفت و در نزد او ماند تا هشام از دنیا رفت و ولید بر مسند خلافت نشست‌[۳۳]. والی کوفه نامه‌ای به نصر بن سیار نوشت و در آن اطلاع داد که یحیی در خانه حریش است، نصر بن سیار از حریش خواست تا یحیی را تسلیم کند، حریش منکر وجود یحیی در خانه خود شد و گفت: من از یحیی هیچ اطلاعی ندارم، به همین دلیل دستور دادند تا او را ششصد تازیانه زدند، سپس حریش گفت: به خدا سوگند، اگر یحیی در زیر پای من باشد، پایم را برنمی‌دارم تا شما او را ببینید[۳۴].

پس از این ماجرا نیز دستگاه‌های اطلاعاتی نظام اموی همواره در جستجوی یحیی بن زید بودند پس از ماجراهایی که بیان آنها طولانی خواهد شد. نصر بن سیار لشکری با ده هزار سوار به جنگ یحیی بن زید فرستاد. یحیی با تعداد هفتاد نفر از یاران خود با این سپاه عظیم روبرو شد و در آخرین نبرد، در اثر تیری که به پیشانی‌اش اصابت کرد به شهادت رسید و تمامی اصحاب او نیز همراه او شهادت را در آغوش کشیدند. (رضوان الله علیهم اجمعین)؛ دشمنان سر یحیی را از بدن جدا کرده و بدنش را برهنه کردند[۳۵]؛ این واقعه در سال ۱۲۵ ه. ق به وقوع پیوست جسد شریفش را در جوزجان گرگان‌ بر دار کشیدند و تا قیام ابو مسلم خراسانی بر همان دار ماند، ابو مسلم بدنش را از دار به زیر آورده، بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۳۶]. در سال ۱۲۶ ه. ق ولید بن یزید به دست خود امویان کشته شد و یزید بن ولید بن عبدالملک به جای او بر کرسی خلافت نشست. در این دوره چنان آشفتگی سیاسی به وجود آمد که تا آن روز سابقه نداشت. هرکس کوچکترین امیدی به در دست گرفتن ریاست داشت از گوشه‌ای سر برآورده بود؛ چراکه مردم در این زمان چنان از ستم بنی امیه به ستوه آمده بودند که بدون هیچ‌گونه دقت و مطالعه‌ای آمادگی پذیرش سخن هرکس را که ادعای برقراری عدالت می‌نمود، داشتند. ازاین‌رو است که می‌بینیم در این دوران گرایشات سیاسی گوناگونی پیدا شد.

در چنین آشفته بازاری امکان به دست گرفتن اوضاع و انسجام بخشیدن به همه این گرایشات سیاسی و یک‌سویه کردن آنها، برای امام صادق(ع) نبود. اینجا است که می‌بینیم آن حضرت در قبال این اوضاع، به عنوان یک‌ اصلاحگر و راهنما ظاهر شدند. آن حضرت گاه یاران خویش را از دنباله‌روی کورکورانه دیگر مذاهب برحذر می‌داشتند و گاه آنان را به موضع‌گیری انقلابی فرامی‌خواندند، البته اگر اشخاص مورد اعتماد و دارای عقاید صحیح را می‌یافتند. امام(ع) به همه جزئیات موجود در جامعه آگاهی کامل داشتند زیرا حرکتی که امام صادق(ع) با آن روبه‌رو بودند اگرچه عکس‌العمل واقیت‌های جامعه بود، اما مولود خلق الساعه همان جامعه نبود، امام(ع) از فعالیت‌های جریان‌های فکری وارداتی در آن شرایط و نیز از اهدافی که گردانندگان این جریانات در سر می‌پروراندند کاملا آگاه بودند. امام(ع) به خوبی می‌دانستند که چه اهداف و نیت‌هایی در پشت این شعارها و پرچم‌ها پنهان شده است مانند شعاری که بنی عباس برای رسیدن به خلافت مردم را به آن فریفتند، اینجا است که امام(ع) همگان را از دنباله‌روی کورکورانه از این دعوت‌ها برحذر می‌داشته‌اند، آن حضرت همواره بر ضرورت التزام به اصول و ارزش‌های گمشده اسلامی و الهی تأکید می‌کردند. امام صادق(ع) ویژگی‌های خط سیاسی مطابق با شرایط زمانه را به گونه‌ای که بنی امیه را مستقیما مورد هدف قرار ندهد به پیروان خود القا می‌فرموده‌اند، این همان سیاستی است که می‌توان آن را به روشنی در مواضع آن حضرت در قبال قیام عمویش زید شهید و پشتیبانی آن حضرت از آن به خوبی مشاهده کرد.[۳۷].

موضع‌گیری امام صادق(ع) در برابر رویدادهای سیاسی‌

موضع‌گیری سیاسی امام صادق(ع) در برابر رویدادهای سیاسی و پیشنهادی رهبری سیاسی که از جانب گروه‌های پیرو و یا دوستدار آن حضرت عرضه می‌گردید را می‌توان در دو نکته خلاصه کرد: اوّل: موضع آن حضرت در برابر پیشنهادهای رهبری سیاسی که از جانب گروه‌های مختلف مردم به آن حضرت ارائه می‌گردید. دوّم: تأکید بر گرفتن موضع اصولی و برحذر داشتن شیعه از مواضع انفعالی و منحرف شدن توسّط رویدادهای سیاسی.[۳۸].

موضع امام(ع) در برابر پیشنهادهای رهبری‌

پیشنهاد اوّل: از عبدالحمید بن ابی الدّیلم روایت شده که گفت: نزد امام جعفر صادق(ع) بودم که نامه عبدالسلام بن عبدالرحمن بن نعیم و نامه فیض بن مختار و سلیمان بن خالد به‌دست آن حضرت رسید که در آن نامه آمده بود: اکنون کوفه از جانب حکومت مرکزی، حافظ و نگهبانی ندارد و اگر امام به آنها دستور بدهد آن را فتح خواهند کرد. هنگامی که امام(ع) نامه آنها را خواند، آن را به گوشه‌ای انداخت و فرمود: «من امام و پیشوای آنها نیستم. آیا نمی‌دانند که پیشوای آنان سفیانی است؟»[۳۹]. پیشنهاد دوّم: این پیشنهاد از طرف گروهی از مردم خراسان به امام صادق(ع) شده بود. البتّه در حقیقت، این یک پیشنهاد برای قیام و انقلاب و دعوت مردم برای بیعت با امام صادق(ع) نبود. بلکه نوعی تحقیق درباره شخصی بود که از کوفه به خراسان رفته و مدّعی شده بود که نماینده امام و فرستاده امام صادق(ع) به سوی اهل خراسان است.

حال متن کامل روایت را از زبان راوی حدیث حارث بن حصیره ازدی ببینید؛ گفت: «مردی از اهل کوفه به خراسان آمد و مردم را به ولایت جعفر بن محمد(ع) فراخواند. گروهی از مردم خواسته او را اجابت کرده و پیرو او گردیدند. گروهی نیز حرف‌های او را بکلّی انکار کرده و او را دروغگو پنداشتند. گروه دیگری نیز ورع به خرج داده، راه احتیاط و توقّف در پیش گرفتند. راوی گوید: از هرکدام از این فرقه‌ها مردی به عنوان نماینده به خدمت امام جعفر صادق(ع) رسید. البتّه نماینده گروهی که اهل زهد و ورع بوده و در کار آن مدعی، توقّف کرده بودند، در مسیر حرکت کاروانی که از خراسان به مدینه می‌آمد با کنیزی که در آن کاروان بود مخفیانه مرتکب عمل زنا گردید. راوی گوید: هنگامی که ما بر حضرت امام صادق(ع) وارد شدیم، آن مرد که سابقه این کار زشت را داشت، سخنگوی گروه هم بود. او به امام صادق(ع) عرض کرد: خدا خیرت دهد؛ مردی از اهل کوفه به نزد ما آمده و مردم را به ولایت شما فراخوانده است. گروهی او را تصدیق کرده، گروهی تکذیب و گروه دیگری نیز زهد و ورع به خرج داده و راه توقّف در پیش گرفته‌اند. امام صادق(ع) فرمودند: «تو از کدامیک از این سه گروه هستی؟» مرد گفت: من از گروهی هستم که ورع به خرج داده و توقّف کرده‌اند. امام صادق(ع) فرمودند: «این زهد و ورع تو در فلان شب کجا بود؟» که به آن شبی اشاره داشت که مرد مرتکب آن عمل‌ زشت شده بود. راوی گوید: مرد از شنیدن این کلام نگران شد[۴۰]. پیشنهاد سوّم: این‌بار امام صادق(ع) سیاست خود را در برابر گروهی از مخالفان بنی امیه، با اشاره غیر مستقیم به نقص عقیدتی و فکری این مبارزه، و اهدافی که بعضی از عناصر مبارزه‌کننده به دنبال آن بودند بیان فرمودند. این مطلب را از جریان دیدار عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و دیگرانی از بزرگان معتزله با امام صادق(ع) که پس از مطرح کردن نظریه قیام، انقلاب و به دست آوردن حکومت در نزد آن حضرت، تأیید و همراهی ایشان را می‌خواستند، می‌توان دریافت.

امام(ع) نه تنها به سؤال آنها جواب نداده و دعوت آنها را رد کرد. بلکه در جوابی که به آنها داد به حلّ مسأله دیگری پرداخت که اهمیت آن از اجابت خواسته آنان بیشتر بود. چه آنکه اگر انگیزه‌های قیام‌کنندگان از قیامشان، با انگیزه‌های بنی امیه در حکومت تفاوتی نداشته باشد و از نظر فکری با هم یکسان باشند، قیام مسلحانه فایده‌ای نخواهد داشت. به خاطر همین موضوع، امام(ع) انگشت روی درد اصلی که سبب این پیامدهای تاریک و انحرافاتی که جامعه اسلامی را متألّم کرده بود، گذاشتند. روایت را از عبدالکریم بن عتبه هاشمی می‌بینیم: عبد الکریم می‌گوید: نزد امام صادق(ع) در مکه بودم. ناگاه جماعتی از معتزله که در میان آنها عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و حفص بن سالم و گروه دیگری از بزرگان آنان بودند بر امام وارد شدند. در آن ایام، ولید بن یزید کشته شده و اهل شام در حال اختلاف برای تعیین خلیفه بودند. آنان بسیار با امام صادق سخن گفتند و خطابه‌ای طولانی ایراد کردند. امام صادق(ع) به آنها فرمودند: «شما خیلی طولانی صحبت می‌کنید. یک نفر از میان خود نماینده کنید تا او دلایل شما را به صورت مختصر و روشن بیان کند».

آنها عمرو بن عبید را از طرف خود نماینده کردند و او نیز بسیار طولانی کلام خود را بیان کرد. او گفت: اهل شام خلیفه خود را کشته‌اند و خداوند بعضی از آنها را به بعضی دیگر مبتلا کرده و امورشان متشتّت گردیده است. ما دیدیم محمد بن عبدالله بن حسن مردی است دارای دین و عقل و مروّت و از خاندان خلافت. خواستیم تا گرد او جمع شده و با او بیعت کنیم و قیام خود را به همراه او آشکار ساخته، مردم را به سوی او بخوانیم. هرکس با او بیعت کند، ما با او هستیم و او از ماست و هرکس از ما دوری گزیند، ما نیز دست از او خواهیم داشت و هرکس با ما نبرد کند با او نبرد خواهیم کرد، و او را به سمت حقّ و اهل حقّ باز خواهیم گرداند. اکنون دوست داشتیم که این مطلب را با تو در میان بگذاریم.؛ چراکه ما از نظرات امثال تو بی‌نیاز نیستیم.؛ چراکه تو بسیار با فضیلت بوده و پیروان فراوان داری. هنگامی که او به صحبت خود پایان داد، امام صادق(ع) فرمودند: «آیا نظر همه شما همین است که عمرو بن عبید گفت؟» گفتند: بلی. امام صادق(ع) حمد و ثنای الهی را بجای آورد و بر پیامبر و آلش درود فرستاد و با آنان به دلایل مختلف احتجاج کرد و بعد رو به عمرو کرد و گفت: «ای عمرو، از خدا بترس و شما ای گروه، تقوای الهی پیشه کنید.؛ چراکه پدرم که بهترین کس بر روی زمین بود و داناترین فرد به کتاب خدا و سنّت رسول خدا(ص)، بر من این‌گونه روایت کرده است که: پیامبر(ص) فرمود: هرکس مردم را به شمشیر بزند و آنان را به‌سوی خود بخواند در حالی‌که در میان مسلمانان کسی‌ داناتر از او وجود دارد، گمراه و متظاهر است»[۴۱].

عجیب است این گروه که به فضیلت امام صادق(ع) و برتری آن حضرت بر دیگران اعتراف داشتند چگونه فکر بیعت با کس دیگری را در سر می‌پرورانده و از آن بدتر توقّع داشتند امام صادق(ع) کار آنها را تأیید کند؟! در حالی که امام صادق آنها را به کاری معقول و مشروع فرامی‌خواند. آری، آنان می‌بایست در کاری که قصد انجام آن را داشتند تجدیدنظر کنند.[۴۲].

امام صادق(ع) شیعه را از گرفتن مواضع انفعالی بازمی‌دارند

برای روشن شدن این موضوع، به مطالعه برخی از نمونه‌های تاریخی می‌پردازیم: نمونه اوّل: این نمونه تاریخی دربردارنده تأکید امام صادق(ع) به شیعیان بر لزوم تحقیق و تتبّع و عجله نکردن در دادن پاسخ مثبت به هرکسی است که شعار انقلاب سردهد، حتّی اگر شعار او شعار اهل بیت(ع) باشد.؛ چراکه انسان اگر بدون تحقیق و تفکر به راهی قدم بنهد، حتما زیان خواهد کرد. زیان بزرگی که ممکن است به قیمت جان آن شخص تمام شود؛ و در قیامت باید بر همه اعمال خرد و کلان خود جواب بدهد و اگر بدون بینه و دلیل قوی در این راه کشته شده باشد پشیمانی برای او سودی نخواهد داشت. این سیاست امام(ع) حاوی بهترین هشدار برای شیعیان بود، که گول حرکت‌های سیاسی را که با ادّعای ارتباط با امام(ع) قصد اغفال شیعه و استفاده از توانایی‌های آنان را به جهت منافع و مصالح خود داشتند، نخورند.

اکنون روایتی از عیص بن قاسم می‌خوانیم که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: «از خدای واحدی که هیچ شریکی ندارد، بپرهیزید. در کارهای خود دقّت کنید. به خدا قسم که اگر یکی از شما گلّه گوسفند و چوپانی داشته باشد، اگر چوپان دیگری را بیابد که در رابطه با گوسفندان او داناتر از چوپان فعلی باشد، چوپان اوّل را اخراج و چوپان داناتر را به جای او خواهد گماشت. به خدا قسم اگر شما دو جان داشتید که با یک جان جهاد کرده و تجربه اندوخته و با جان دیگر مطابق آنچه یافته و فهمیده‌اید عمل می‌کردید، جایز بود این کار را انجام دهید. امّا شما بیشتر از یک جان ندارید که اگر آن جان را از دست دادید، به خدا قسم که دیگر امکان توبه نخواهید داشت. پس بسیار سزاوار است تا برای آینده و زندگی و جان خود، دست به انتخاب اصلح بزنید. هرگاه کسی نزد شما آمد و شما را به نام ما به انقلاب فرا خواند، اوّل تحقیق کنید که برای چه هدف و زیر پرچم چه کسی خارج می‌شوید؟»[۴۳]. نمونه دوّم: در این نمونه تاریخی، امام صادق(ع) به این نکته مهم اشاره دارند که مهمترین نیاز این مرحله از تاریخ، وجود الگوهای نیکو و رهبران پاکی است که با رفتار شایسته و افکار درست خود، جامعه را پشتیبانی کنند.

از عمرو بن ابان روایت شده که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: «ای شیعیان، شما به ما نسبت داده شده‌اید. پس مایه زینت و افتخار ما باشید، نه مایه ننگ و عار ما. چه چیز شما را مانع می‌شود که مانند اصحاب علی(ع) در میان‌ مردم زندگی کنید؟! هریک از اصحاب علی(ع) در میان هر قبیله‌ای داخل می‌شد، او را امام جماعت، مؤذّن و امانت‌دار خود می‌کردند. بیماران مردم را عیادت کنید، در تشییع جنازه‌های آنان حاضر شوید و در مساجدشان نماز بخوانید. نگذارید دیگران در هیچ کار خیری از شما پیشی بگیرند که به خدا سوگند شما به انجام این کارها سزاوارتر از آنانید»[۴۴].[۴۵].

شرایط فکری‌

پدیده‌های فکری و عقیدتی همچون زندقه، غلوّ، اعتزال، جبر و شیوه‌های جدیدی که در اثر ظهور این پدیده‌های فکری در فهم رسالت الهی در عرصه‌های فقه و تفسیر حدیث و تفسیر قرآن در عصر امام صادق(ع) به نقطه اوج خود رسیده بود، زاییده شرایطی که امام(ع) در آن می‌زیسته نبوده، و یکباره به وجود نیامده بود. بلکه وجود این پدیده‌های فکری به خطّی که امویان و قبل از آنها، خلفایی که از راه و روش اهل بیت(ع) دوری گزیده و در طول بیش از یک قرن، راه‌های دیگری در پیش گرفته بودند، بازگشت می‌کند. آنان تصویری دروغین از دین به نسل‌ها ارائه کردند که جز وسیله توجیهی در دست حکام نبوده که به وسیله این نسخه جدید از اسلام، به حمایت از سلطه و سیطره خود پرداخته و به فراخور سیاست‌هایشان بر ضدّ مستضعفان، از آن استفاده کنند. شرایط به گونه‌ای شد که مردم فقط چهره‌ای زشت و غیر قابل تحمّل از دین می‌دیدند و پدیده فکری زندقه و بی‌دینی عکس‌العمل چنین انحرافی بوده است.؛ چراکه پس از استفاده ابزاری حاکمان از دین، و به وجود آمدن محیط دینی مضطرب و آکنده از مفاهیم غلط، تفکر زندقه رواج بسیاری یافت. آشفتگی اصول و ارزش‌ها به جایی رسید که حتّی مردم در سنّت نبوی، بلکه در فهم کتاب بزرگ الهی (قرآن) نیز به شک افتادند و به‌سوی رأی و استحسان کشیده شده و بدون هیچ قانون علمی محکمی، از متن روایات و قرآن کریم تجاوز کردند. اگر بخواهیم افکار منحرفی را که در عصر امام صادق(ع) در جامعه منتشر شده بود بشناسیم، اوّل لازم است پیش‌زمینه‌هایی که امّت را به این تشویش و آشفتگی اعتقادی رسانده بود بشناسیم. اکنون به بعضی از نمونه‌های روش تحریفی و انحرافی اموی و نقش مخرّب آن در فهم قرآن و سنّت و حوادث تاریخ می‌پردازیم.

تحریف مصادر تشریع و تاریخ‌

۱. تحریف در عرصه تفسیر قرآن کریم‌: آنان در تفسیر قرآن کریم به آراء شخصی یا روایات اسرائیلی بسنده می‌کردند که در خدمت سیاست‌های خلفا بوده است. به عنوان مثال:

  1. جبریان، بعضی از آیات قرآن کریم را مانند ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ[۴۶]، برای تأیید فکر منحرف خود به کار می‌بردند. آنها این‌گونه می‌پنداشتند که قرآن دلالت بر این دارد که خداوند بندگان را به کارهایشان مجبور می‌کند.
  2. عقیده جسمیت بخشیدن به خداوند متعال که مبتنی بر برداشت‌هایی از روی جمود بر ظواهر عبارات قرآنی بنا شده بود. در این طرز تفکر، هیچگاه از معنای تحت اللفظی آیات قرآن پا فراتر نگذاشته نشده، و تصریح می‌کند که خداوند دست و صورت دارد و برای این اعتقاد فاسد به آیات شریف: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ[۴۷] و ﴿وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ[۴۸] استدلال کرده و معتقدند که دیدن خداوند با چشم سر، امکانپذیر است و به این آیه شریف استناد می‌کنند که: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ[۴۹].

این اعتقادات تکیه بر تفسیرها و داستان‌های اسرائیلی در رابطه با تفسیر آیات قرآن دارد؛ و این موجب پیدایش این صورت نازیبا از تفسیر آیات قرآن شده است. در تفسیر قرطبی از کعب الاحبار روایت شده که گفت: خداوند متعال هنگامی که عرش را خلق کرد، عرش گفت خداوند چیزی از من بزرگتر نیافریده است و از خود بزرگ‌بینی گردن برافراشت. پس خداوند متعال ماری را به‌سوی او فرستاد تا بر او حلقه زند، که این مار هفتاد هزار بال و در هر بالی هفتاد هزار پر و در هر پری هفتاد هزار صورت و در هر صورتی هفتاد هزار دهان و در هر دهانی هفتاد هزار زبان وجود داشت که از هر کدام از این زبان‌ها و دهان‌ها در هر روز، به اندازه قطرات باران و تعداد برگ‌های درختان، سنگریزه‌ها، ستارگان، به عدد روزهای دنیا و به تعداد همه ملائکه، تسبیح خداوند متعال خارج می‌گردید. این مار بر دور عرش پیچید. و فقط نیمی از مار برای پیچیدن به دور عرش کافی بود. در این زمان بود که عرش تواضع کرد[۵۰]. معاویه به کعب الاحبار گفت: تو می‌گویی که سواره‌نظام ذو القرنین به ثریا می‌رسید؟ کعب در پاسخ به او گفت: اگر من این را گفته‌ام خداوند متعال نیز فرموده است: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا[۵۱][۵۲]. این نمونه‌ای از میراث حدیثی، تفسیری و تاریخی مخلوط با اسرائیلیات و افتراءات دروغینی بود که به جهت خدمت به حکام، بعد از قرنی از وفات پیامبر اکرم(ص) و پس از اینکه عمر بن عبدالعزیز فرمان رفع ممنوعیت کتابت حدیث را صادر کرد به رشته تحریر درآمد. مکتب حدیث کاملا بر روی آنچه روایت می‌کرد تکیه داشت و به عقل انسانی اجازه دخالت در حیطه فهم حدیث را نمی‌داد. تا آنجا که گفتند: سنّت قرآن را نسخ می‌کند و قرآن به سنّت نیازمندتر است تا سنّت به قرآن، و نظریه عرضه احادیث بر قرآن، از آراء زنادقه (لا مذهبان) است‌[۵۳]. تا اینجا بعضی از سبب‌های پیدایش انحرافات فکری و منتشر شدن سریع آن در جامعه اسلامی را دریافته‌ایم. تفکراتی مانند جبر و زندقه و غلوّ و به هر کدام از اینها در پی اشاره خواهیم داشت.

۲. تحریف در عرصه حدیث شریف نبوی‌:

  1. در صحیح ترمذی از پیامبر اکرم روایت شده است که درباره معاویه فرمودند: خدایا او را هدایت‌کننده و هدایت‌شده قرار ده و به‌وسیله او مردم را هدایت کن‌[۵۴].
  2. و از عمیر بن سعید روایت شده که گفت: معاویه را جز به خیر و نیکی یاد نکنید.؛ چراکه من از پیغمبر شنیدم که می‌فرمود: خداوندا به‌وسیله او هدایت کن‌[۵۵]
  3. احمد، ابو داوود، بغوی، طبرانی و دیگران از پیامبر اکرم(ص) روایت کرده‌اند که فرمود: بر شما باد به حفظ و نگهداری شام.؛ چراکه این شهر منتخب خدا از میان همه زمین است. خداوند برای سکونت در این شهر بهترین بندگانش را انتخاب کرده و خداوند بر اهل شام تکیه کرده است‌[۵۶].
  4. از کعب الاحبار روایت شده: که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: اهل شام شمشیری از شمشیرهای خدا هستند که خداوند به‌وسیله آنها از گناهکاران انتقام می‌گیرد[۵۷].
  5. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده که فرمود: صاحب سرّ من معاویة بن ابی‌سفیان است‌[۵۸].
  6. و گفته شده ابن ابی العوجاء که یکی از زنادقه بوده، هنگامی که برای گردن زدن برده می‌شد گفت: من در میان شما چهار هزار حدیث جعل کردم که در آنها حلال را حرام و حرام را حلال کردم‌[۵۹].

۳. تحریف در عرصه تاریخ‌: مجموعه‌ای از روایات جعلی وجود دارد که شخصیت پیامبر اکرم را به صورتی ناقص و متناقض در رفتار معرّفی می‌نماید، مانند اینکه:

  1. پیامبر اکرم(ص) به صدای کنیزکان آوازخوان و دف‌نواز گوش می‌دادند.
  2. پیامبر اکرم همسرش عایشه را در حالی‌که صورت بر صورت او می‌نهاده! بر دوش خود سوار می‌کرده تا بازی سیاهان را ببیند.
  3. اینکه پیامبر اکرم پس از آنکه همسر فرزندخوانده خود را در حالتی تحریک‌کننده دید، عاشق او گردید![۶۰].[۶۱].

جهت‌گیری‌های فکری منحرف در زمان امام صادق(ع)‌

۱. جبر: هنگامی که در جامعه نیاز به ایجاد علم کلام و فقه و تفسیر احساس گردید، عدّه‌ای از به وجود آورندگان و نظریه‌پردازان عقیده جبر با استفاده از احادیثی که می‌شد از ظواهر آن اعتقاد جبر را استخراج کرد، دست به تولید این نظریه زدند. نظریه‌ای که خداوند را خالق اعمال بندگان می‌دانست. آنها این نظریه را در خدمت دستگاه اموی و تثبیت پایه‌های سلطنت آنان قرار دادند. معنای حقیقی جبر این است که بندگان خدا هیچگونه اختیاری از خود نداشته و تمام شرّ و خیری که از آنها صادر می‌شود به خداوند متعال نسبت داده می‌شود. آنها می‌گویند ما هیچ کاری را به اختیار خود انجام نمی‌دهیم، بلکه تمام اعمال ما با اراده و مشیت خداوند انجام می‌شود و اگر خداوند بخواهد که ما نماز بخوانیم، نماز می‌خوانیم و اگر خداوند بخواهد که ما شراب بخوریم، شراب می‌خوریم. آنان برای این عقیده به چند آیه قرآن نیز استناد کرده‌اند که از آن جمله است: ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ[۶۲] و ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا[۶۳]. روشن است که معتقدان به چنین اعتقادی، به خود اجازه می‌دهند هر جنایت و معصیتی را انجام دهند. واجبات را انجام نداده و به ارتکاب محرّماتی چون شرب خمر، زنا، دزدی و قتل پرداخته و سپس بگویند خداوند خواست که من دزدی کنم و دزدی کردم؛ خواست خدا این بود که من زنا کنم و من زنا کردم. بدین ترتیب، انسان هیچگونه اراده، اختیار و تصرّفی در آنچه خداوند به او داده ندارد و هیچ استفاده‌ای از نعمت عقل نخواهد برد. پس چگونه طمع ثواب یا ترسی از عقاب خداوند خواهد داشت؟[۶۴].

۲. زندقه (بی‌دینی): از دیگر افکاری که در زمان امام صادق ظهور کرد، تفکر الحاد و بی‌دینی بود. البتّه از رشد و نموّ این‌چنین افکار منحرفی در عالم اسلام، که عالم توحید خالص است، خصوصا در زمان قدرت و قوّت دین اسلام و در زمانه‌ای که دیگر ملّت‌ها برای آگاهی پیدا کردن از اسلام که آخرین رسالت الهی است تلاش می‌کردند، نباید تعجّب کرد؛ زیرا ستم و فسادی که امویان در تمام عرصه‌های زندگی مروّج آن بودند، سبب ظهور چنین افکاری می‌گردید که با تفکرات اسلامی ضدّیت تام و تمام داشت. از حمّاد بن عثمان روایت شده است که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: «زنادقه و بی‌دینان در سال ۱۲۸ هجری ظهور خواهند کرد.؛ چراکه من مطلب را در مصحف حضرت فاطمه زهرا(س) دیده‌ام»[۶۵].

جوّ فکری که حکومت بنی امیه ایجاد کرده بود، هرگونه سؤال، اشکال و ایرادی را بر افکار صادر شده از سوی حکام گناهی نابخشودنی دانسته و چنین حکم می‌کرد که انسان فقط باید شنونده بوده فکر نکند و معتقد باشد که خلافت اسلامی در طاغوت‌های بنی امیه و فرعون‌های بنی عبّاس خلاصه می‌شود. چنین فسادی که همه عرصه‌های فکر و اندیشه را فراگرفته بود موجب ظهور تفکرات الحادی گردید که در حقیقت عکس‌العمل همین فساد بود. از اینجاست که مشاهده می‌کنیم ابن ابی العوجاء جلسات فکری و اندیشه‌ای خود را فقط با هدف تشکیک در توحید در مسجد رسول خدا تشکیل می‌داد. او منکر اصل و مبدأ هستی بود و می‌گفت: هستی سر خود به وجود آمده و خالقی در کار نبوده است. جعد بن درهم نیز از کسانی بود که کاملا در کفر فرو رفته، بدعتگذار و اصل بی‌دینی بوده‌اند. او به صورت آشکاری بی‌دینی و الحاد خود را بروز می‌داده است‌[۶۶].

از بدعت‌های جعد این است که مقداری آب و خاک در شیشه‌ای ریخت و پس از مدّتی که در آن گل و لای داخل شیشه کرم‌ها و جانورانی پیدا شدند؛ به اصحاب خود گفت: من خالق این جانوران هستم.؛ چراکه من سبب به وجود آمدن آنها شده‌ام. این خبر به امام صادق(ع) رسید. امام صادق با رساترین برهان‌ها کلام او را باطل کردند: اگر او آنها را آفریده است بگوید که تعداد آنها چندتاست؟ چندتا از آن کرم‌ها نر و چندتا از آنها ماده هستند؟ وزن هر کدام از آنها چقدر است؟ اگر او آنها را آفریده است، دستور بدهد تا از این صورتی که هستند به شکل دیگری درآیند[۶۷].

۳. اعتزال: پس از تعارض میراث حدیثی و تفسیری بنی امیه با عقل سلیم، خوارج و مرجئه نیز در حکم مرتکب کبیره به تعارض رسیدند و فرهنگی که در ظاهر قرآن کریم جمود کرده بود، از حلّ این مشکل عاجز مانده نتوانست به سؤالاتی که در حالت رویکرد به فرهنگ‌های دیگر پیش می‌آید، جواب گوید. از اینجا بود که افکار معتزله در پاسخ به نیازهای حاصل از پیشرفت‌های مدنی در کشور اسلامی و بسیاری سؤالاتی که از سوی حرکات الحادی مطرح می‌شد ظهور کرد. در آن زمان تفکر معتزلی، اعتماد کامل و مطلق بر ظاهر حدیث را ردّ کرده و به اهل حدیث هجوم آورد که چرا عقل را تعطیل کرده و هرکس را که با آنان به بحث و مناقشه بپردازد کافر می‌خوانند. خط سیاسی معتزله: معتزله کمک‌کار حکومت وقت بوده و به سیاست حاکم بر زمان خود خدمت کردند. آنجا که به مقدّساتی که در ضمیر امّت و فکر آنها نهفته بود، حمله کردند. آنان این مطلب را ابراز کردند که لازمه امامت و خلافت برتری ذاتی و علمی نیست. بلکه می‌توان آن کس را که برتر نیست با وجود شخص برتر، به خلافت و امامت برگزید و همین مطلب را دلیل بر مشروعیت خلافت امویان و عبّاسیان دانستند. احمد امین گوید: جرأت معتزله‌ در نقد و بررّسی شخصیت‌ها به شدّت به نفع بنی امیه تمام شد.؛ چراکه کمترین اثر نقد و بررسی مخالفان، و قرار دادن آنها در مقام تحلیل و بررسی عقلی -چه به نفع آنها تمام شده یا به ضرر آنها باشد- این بود که تفکر تقدیس و عصمت علی(ع) را که در میان مسلمانان شایع بود کمرنگ می‌کرد[۶۸].

به همین سبب بود که معتزله همیشه مشمول تأیید مطلق و حمایت کامل امویان بوده و پس از سقوط آنان به دستگاه حکومت عبّاسی متّصل شده و از سازمان‌های وابسته و یاوران حکومت عبّاسی بودند. منصور عبّاسی، عمرو بن عبید را که یکی از بزرگان معتزله بود بسیار گرامی می‌داشت‌[۶۹]. روابط شیعه و معتزله نیز بسیار خصمانه بود. شیعه معتزله را فکری خارج از اسلام می‌دانست.؛ چراکه نظریه برتری مفضول بر افضل، یعنی نظریه صحت امامت شخصی که برتر نیست با وجود شخص برتر، معنایش خارج شدن از منطق حقّ و کشتن مواهب و نیروهایی است که خداوند به بشر داده است. علاوه بر اینکه این نوع تفکر با قرآن کریم نیز مخالفت دارد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ[۷۰]. تمام فجایعی که امت اسلام در طول تاریخ خود پس از پیامبر اکرم با آن روبرو شده است به همین موضوع کنار گذاشتن فرد برتر و لا یقتر و جلو انداختن شخص پایین‌تر بازگشت می‌کند. و اگر این‌چنین کاری در جامعه اسلامی صورت نمی‌گرفت، شخص افضل و برترین فرد امّت با رهبری حکیمانه خود، به نرمی و آرامی امّت را به سوی سرچشمه جوشان سعادت و هدایت رهبری می‌فرمود. چنانکه حضرت فاطمه زهرا(س) در خطبه‌ای که بلافاصله بعد از بالا رفتن ابو بکر از پلّکان خلافت و نشستن بر منبر رسول خدا(ص) و برکنار کردن امام علی بن ابی‌طالب(ع) از این جایگاه که پیامبر اکرم آن حضرت را برای آن معین فرموده بود، به همین نکته مهم اشاره فرموده‌اند.

۴. غلوّ: تاریخ‌نویسان، حرکت غالیان را در تاریخ اسلام از خطرناکترین و نابودکننده‌ترین حرکات برای جامعه اسلامی آن روز می‌دانستند.؛ چراکه این حرکت سیاسی و عقیدتی با هدف ضربه زدن به اسلام از داخل پایه‌ریزی شده بود. البتّه تحلیل این حرکت از جانب مورّخان همیشه حتّی امروز هم مشکل و سخت بوده است.؛ چراکه خود آورندگان و داعیان این فکر و عقیده دست به قلم نبرده و عقاید خود را تدوین ننموده‌اند. حرکت غلات در دراز مدّت ادامه پیدا نکرد، بلکه مدّت کوتاهی بر صحنه سیاست ظاهر شد و سپس به سرعت غروب کرد. امام صادق(ع) با درک صحیح از خطرناک بودن این عقیده، به سرعت در مقابل آن موضع گرفته و برائت و بیزاری خود را از این عقیده و تمام اصول آن آشکارا بیان کرده و کسانی را که مبلّغ این عقیده بوده‌اند مانند ابو الخطّاب مورد لعن قرار داده و مردم را از هدف‌های ناپاک صاحبان این عقیده برحذر داشته است.

ابتدای حرکت غلات در اواخر حکومت امویان به وجود آمد. ابو الخطّاب به صورت پنهانی افکار خود را در شهر کوفه رواج داد. در زمانی که کوفه دستخوش امواج جریانات سیاسی بود. در آن زمان حرکت عبّاسیان راه خود را به سوی پیروزی باز می‌کرد. ابو الخطّاب از آن جهت کوفه را برای نشر عقاید خود انتخاب کرد که می‌دانست دوستداران و پیروان اهل بیت در این شهر زیادند، و احساس کرد می‌تواند با فکر ناپاک خود دوستی و محبّت اهل بیت را بدین‌گونه زشت و بی‌اعتبار ساخته و ضربه‌ای به پیروان اهل بیت از این راه وارد آورد. ابو عبّاس بغوی گوید: در محله غربی کوفه در کنیسه‌ای به نام دار الرّوم بر فثیون نصرانی داخل شدم و بین ما سخنانی گذشت. من از فثیون در رابطه با ابن کلاب سؤال کردم. فثیون گفت: خداوند عبدالله (ابن کلاب قطّان) را بیامرزد. او به نزد من می‌آمد و در آن گوشه می‌نشست -به ناحیه‌ای از کلیسا اشاره کرد- او احادیث مرا نقل می‌کرد و اگر بیشتر زنده می‌ماند، ما می‌توانستیم همه مسلمانان را به دین نصرانی درآوریم.

غلات معتقد بودند که چیزهای روحانی مانند ملائکه می‌توانند با جسد جسمانی ظهور کنند و این امر از نظر عقلی محال نیست. حال این مطلب یا در جانب خیر است مانند ظهور جبرئیل(ع) در برابر بعضی از اشخاص به صورت یکی از اعراب. و از ناحیه شر مانند ظهور شیطان به صورت انسان تا اینکه شرّ و بدی را به صورت انسانی به انجام برساند. یا ظاهر شدن جنّ به صورت بشر تا اینکه بتواند با زبان انسانی سخن بگوید. به همین ترتیب آنها می‌گویند: خداوند متعال نیز می‌تواند به صورت اشخاص ظاهر شود. و چون بعد از پیامبر اکرم(ص) کسی برتر از حضرت علی(ع) نبوده و بعد از او هم فرزندان آن حضرت به این کرامت اختصاص یافته و آنها بهترین خلق خدا می‌باشند، خداوند به صورت آنها جلوه کرده و به زبان آنها سخن گفته و با دست آنها کار می‌کند. و به خاطر همین، اسم «الهیه» بر آنها نهاده شد!! آنها این خصوصیت را فقط به حضرت علی(ع) داده و دیگران را از این خصوصیت بی‌بهره می‌دانستند.؛ چراکه به اعتقاد آنان خداوند متعال امیر المؤمنین(ع) را در رابطه با اسرار باطنی تأیید و یاری کرده بود[۷۱].

از اینجا ابو الخطّاب اعتقادات خود را آغاز کرد و سپس گمان کرد که ائمّه پیامبرند. پس از آن ادّعا کرد که آنها خدایان‌اند. ابو الخطّاب معتقد به خدایی جعفر بن محمد امام صادق(ع) و خدا بودن پدران پاک آن حضرت(ع) گردید. سپس گفت آنها فرزندان خدا و دوستان او هستند! او می‌گفت: الهیت نوری است که در نبوّت نهفته و نبوّت نوری است که در امامت است و جهان از این آثار و نورها خالی نخواهد بود. ابو الخطّاب گمان می‌کرد که جعفر بن محمد(ع) خداوند زمان خود است. او می‌گفت: جعفر بن محمد همین شخصی که مردم او را می‌بینند نیست. بلکه او چون به این عالم نزول کرده، به این صورت درآمده و مردم او را به این شکل می‌بینند[۷۲]! اینها مهمترین جهت‌گیری‌های فکری منحرفی بود که در زمان امام صادق(ع) رایج گشته بود و ما به زودی موضع‌گیری امام(ع) و روش‌های آن حضرت را در برخورد با این افکار منحرف که با هدف درمان این دردی که در جامعه اسلامی آن زمان رو به گسترش بود به انجام می‌رساندند، پیگیری خواهیم کرد.[۷۳].

نیازهای دوره حضرت امام صادق(ع)‌

پس از آشنایی با مظاهر فساد و انحرافی که در عصر امام صادق(ع) همه عرصه‌های زندگی مردم را اشغال کرده بود می‌توان عمق فاجعه‌ای را که امام صادق(ع) از ابتدا با آن روبرو بود درک کرد. امام(ع) در برهه پایانی حکومت امویان به شرایطی دست پیدا کرد که در آن به سبب ضعف دولت اموی، مراقبت‌ها قدری کمتر شده بود و امام صادق(ع) به روشنی می‌دید که بخش اعظم جامعه اسلامی دستخوش انحراف و دوری از زندگی واقعی گردیده‌اند، ارزش‌های جاهلی دوباره پا به عرصه وجود نهاده و قواعد بیگانه از دین در فهم قرآن و سنت راه یافته و مضمون و جوهره آن را وارونه کرده است، آن حضرت مشاهده می‌کرد که اوضاع در اواخر عصر اموی که روزگار رشد مکاتب فکری و جریانات سیاسی دور از اسلام بود روزبه‌روز بحرانی‌تر شده و اکثریت قریب به اتفاق مردم در اثر مشاهده ستم و بیدادی که بر هر دادخواه و معترضی که سر مخالفت با دستگاه منحرف از دین بنی امیه را داشت روا داشته می‌شد به امید و آرزوی نابودی بنی امیه دل خوش کرده و کنج عزلت گزیده بودند. امام صادق(ع) همه این مسائل را به دقت مورد بررسی قرار داده و با حوصله تمام شروع به حل کردن آنها نمود.

گفتگوی سدیر صیرفی و امام صادق(ع) را باهم می‌خوانیم: سدیر گوید: بر امام صادق(ع) داخل شده و به محضرش عرضه داشتم: به خدا سوگند، در خانه نشستن سزاوار شما نیست. فرمود: چرا ای سدیر؟ عرض کردم: چون شما دوستداران، شیعیان و یاوران زیادی دارید، به خدا سوگند اگر حضرت امیر المؤمنین(ع) به اندازه شما یار و یاور می‌داشت هرگز مردان قبیله تیم و عدی چشم طمع به جایگاه او نمی‌دوختند. فرمود: ای سدیر، گمان می‌کنی یاران من چند نفر باشند؟ عرض کردم: یکصد هزار نفر.

فرمود: یکصد هزار نفر؟ عرض کردم: آری، و بلکه دویست هزار نفر. فرمود: دویست هزار نفر؟ عرض کردم: آری، و بلکه نصف مردم دنیا.

حضرت قدری سکوت فرموده و سپس فرمودند: برای تو مشکل نیست با من به ینبع‌[۷۴] بیایی؟ عرض کردم: آری، آن حضرت دستور دادند تا یک درازگوش و یک استر را زین کردند، من اول بر درازگوش سوار شدم حضرت فرمودند: ای سدیر آیا از درازگوش چشم‌پوشی می‌کنی تا من بر آن سوار شوم؟ عرض کردم استر زیباتر و نجیب‌تر از درازگوش است. فرمود: من در سواری با درازگوش راحت‌تر هستم.

من از درازگوش به زیر آمده و آن حضرت بر آن سوار شدند و به راه افتادیم تا اینکه وقت نماز فرارسید. امام صادق(ع) فرمودند: ای سدیر پیاده شو که وقت نماز است اما پس از آن فرمودند: این زمین شوره‌زار است و نماز در آن جایز نیست. پس به راه خود ادامه دادیم تا اینکه به منطقه‌ای رسیدیم که خاکی سرخ فام داشت، چون به آن منطقه رسیدیم، چشم امام صادق(ع) به جوان چوپانی افتاد که تعدادی بزغاله را می‌چراند، آن حضرت به من فرمودند: اگر به تعداد این بزغاله‌ها پیرو می‌داشتم، خانه‌نشینی بر من جایز نمی‌بود. سدیر گوید: پس از نماز به سراغ گله بزغاله‌ها رفتم و آنها را شمارش نموده، دیدم که هفده بزغاله می‌باشند[۷۵].

امام صادق(ع) این‌چنین تشخیص داده بودند که برای جامعه‌ای که از فساد و تباهی آکنده گردیده است مهمترین نیاز، ایجاد جریان اصیل اسلامی است که توانایی حمل ارزش‌هایی را که پیامبر گرامی اسلام از جانب خدا آورده بود، داشته باشد. در عین‌حال، لازم بود که مردم از حکومت‌های ستمکار به دور باشند تا آلت دست آنان نگردند. پس تنها راه مبارزه با حکومت فاسد، نشاندن ارزش‌های اسلامی و ایجاد جریان فعال سیاسی بود که در ریشه‌کنی، یا حداقل کم کردن ستم‌ها مشارکت داشته باشد،؛ چراکه اگر اراده گروه زیادی از مردم بر استقرار عدالت قرار بگیرد، حاکم حتی اگر ظالم هم باشد مجبور به برپا داشتن عدالت می‌گردد زیرا اکثریت مردم با بیداری ژرف اسلامی استبداد را نفی کرده و خواهان‌ عدالت شده‌اند.

امام صادق(ع) از عملیات مسلحانه مستقیم برضد حاکمان منحرف زمان خود صرف‌نظر کرد و این مطلب نشان‌دهنده اختلاف در فورمول‌های سیاسی است که شرایط زمان به افراد دیکته می‌کند و امام صادق(ع) عمیقا طبیعت کارهای انقلابی را درک می‌کرد. امام صادق(ع) تلاش کرد تا به دور از سروصدا و بدون تصریح به کارهای سیاسی و انقلابی به‌سوی ایجاد جریان مردمی فراگیر، همچنین تربیت جماعت نخبگان صالح که چون نمایندگان ائمه(ع) محسوب می‌شدند و نظارت بر عملکرد و تنظیم خط مشی آنان در مبارزه با انحراف فراگیر حرکت کرده و این افراد را به جبهه متحدی در انجام انقلاب فکری و ایجاد بستر مناسب برای دیگرگون ساختن فساد موجود در کوتاه‌مدت یا درازمدت بدل کند.[۷۶].

رویکرد امام(ع) به گرایش‌های فکری و سیاسی‌

بحث در این زمینه از فعالیت امام(ع) به چند محور مختلف تقسیم می‌شود:

محور عقیدتی سیاسی‌

امام(ع) این محور را در چند فعالیت متمرکز کردند: اول: جاانداختن این فرهنگ که حکومت‌های ستمگر مشروعیت نداشته و هرگونه مراجعه به آنها حتی در رابطه با حل و فصل دشمنی‌ها و دعواها حرام می‌باشد به این روایت توجه کنید: «إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَائِنَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ»؛ مبادا که هیچ‌یک از شما دیگری را برای محاکمه نزد اهل جور ببرد، در میان خود شخصی را پیدا کنید که قدری از دانش قضاوت ما (اهل بیت) آگاهی داشته باشد؛ او را به حکمیت میان خود بگمارید که من او را در میان شما به قضاوت منصوب کرده‌ام‌[۷۷]. و فرموده است: هر مؤمنی که مؤمن دیگری را در دعوا و شکایت، نزد قاضی یا سلطان ستمگری ببرد و او به غیر از آنچه حکم خداوند است در میان آن‌دو حکم کند در گناه آن قاضی شریک است‌[۷۸].

و از ابو بصیر از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: هر مردی که با برادر خود در مورد حقّی درگیری داشته و یکی از برادران دینی، او را بخواند تا اختلاف را حل کند؛ اما او نپذیرد و شکایت نزد اینها (دستگاه ستم) ببرد از افرادی خواهد بود که مشمول این آیه شریف قرآن هستند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ[۷۹][۸۰]. عمر بن حنظله گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: دو نفر از اصحاب ما در باره بدهکاری یا میراث اختلاف پیدا می‌کنند و شکایت به نزد حاکم یا دستگاه قضایی آنها می‌برند آیا این کار جایز است؟ حضرت فرمودند: هرکس محاکمه را به آنان ارجاع دهد چه بر حق باشد، یا باطل محاکمه به نزد طاغوت برده است و مالی که با حکم آنها به دست بیاورد حرام است اگرچه حق مسلم او باشد؛ چراکه این حق مسلم را با حکم طاغوت به‌دست آورده، در حالی‌که خداوند به او فرمان داده تا به طاغوت کفر ورزد؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ[۸۱]»[۸۲].

در روایت دیگری نیز همکاری با نظام‌های ستمگر را تحریم کرده و فرموده‌اند: (اعوان ظلمه) همکاران ستمگران در روز قیامت در خیمه‌هایی از آتش در انتظار می‌مانند تا خداوند به حساب همه بندگان رسیدگی نماید[۸۳]. و نیز فرموده‌اند: آنان (حاکمان ستمگر) را حتی در ساختن مسجد یاری نکنید[۸۴]. و به یکی از یاران خود فرمودند: ای عذافر خبردار شدم که با ابو ایوب و ربیع از عوامل دولت جور همکاری داری، چگونه خواهی بود روزی که نام تو را در شمار اعوان ظلمه بانگ کنند[۸۵].

علی بن ابی حمزه گوید: دوستی داشتم که از کارمندان دستگاه بنی امیه بود. او از من خواست تا برایش از امام صادق(ع) اجازه ملاقات بگیرم. من چنین کردم و او چون بر امام صادق(ع) وارد شد سلام کرد و نشست سپس عرضه داشت: فدایت شوم، من دبیر دیوان این قوم هستم و از این راه مال بسیاری کسب کرده‌ام و در کسب آن اموال چندان مقید به حلال و حرام نبوده‌ام. امام صادق(ع) فرمودند: اگر بنی امیه کسی را نمی‌یافتند تا برایشان نویسندگی کند و مالیات‌ها را جمع‌آوری نماید و با این کار موجب زیادی جمعیت آنها شود، هرگز نمی‌توانستند حق ما را از ما بگیرند؛ اگر مردم آنها و آنچه را در دست آنان بود ترک می‌کردند، جز آنچه در دست آنها بود به چیزی دست نمی‌یافتند. جوان پرسید: حال راه نجات من از این گرفتاری چیست؟

امام(ع) پاسخ دادند: «اگر بگویم به کار می‌بندی؟» جوان گفت: آری به کار می‌بندم. فرمود: آنچه از این راه به دست آورده‌ای از خود دور کن؛ آن‌چه را که صاحبانش را می‌شناسی به صاحبانش بازگردان و آن مقدار که صاحبانش را نمی‌شناسی در راه خدا تصدق کن‌[۸۶]. دوم: فرهنگ‌سازی براساس اصول سیاسی صحیح و از راه بیان جایگاه ولایت غصب شده، که با استفاده از آیات قرآن انجام می‌گردید. آن حضرت در شرایطی که مکاتب فکری حاکم بر فرهنگ جامعه فقط به پوسته ظاهری آیات قرآن بسنده کرده و از درک عمق و تأویل آن عاجز بودند؛ آیه شریف: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۸۷] را این گونه توضیح دادند که: خداوند متعال ابتدا ابراهیم را به مقام بندگی خود برگزید، سپس او را به مقام نبوت منصوب کرد، پس از آن به مقام رسالت ارتقایش داد پس از آن او را به مقام خلّت (دوستی) برگزیده و در نهایت او را منصب امامت داد، آنگاه که همه شرایط لازم در او جمع شد به او خطاب کرد که: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛ خدا به او فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم. آنگاه امام صادق(ع) ادامه دادند: «آن‌قدر این مقام در چشم ابراهیم بزرگ جلوه نمود که گفت: ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ ابراهیم‌ پرسید: «از دودمانم چطور؟» فرمود: «پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد؛ آری هیچگاه بی‌خرد بر پرهیزگار پیشوایی نمی‌یابد[۸۸].

آن حضرت آیه شریف: ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً[۸۹] را چنین تفسیر فرموده‌اند که این نگارگری همان به رنگ اسلام درآوردن مردمان است‌[۹۰] و در کلام دیگری دادن رنگ ولایت امام بر حق حضرت علی(ع)‌ به مؤمنان در عهد و پیمان عالم ذر است‌[۹۱]. علامه طباطبایی در توضیح این کلام آن حضرت، فرموده‌اند: این معنی از باطن آیه گرفته شده است. امام صادق(ع) برای مردم از امیر المؤمنین(ع) سخن گفته و حدیث غدیر را برای آنان می‌خواند، واقعه‌ای که مهمترین رویداد سیاسی در طول حیات امت اسلام بود. آن حضرت برای پیشگیری از به فراموشی سپرده شدن این رویداد مهم به یادآوری آن می‌پرداختند. از کلمات آن حضرت درباره حضرت علی است که فرمود: او کسی است که به ولایت خوانده شده و امامتش در روز غدیر خم با گفته پیامبر اکرم(ص) از قول خداوند متعال اثبات گردیده که فرمود: آیا من در صاحب اختیاری شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ مردم پاسخ دادند: البته، فرمود: پس هرکس من مولا و صاحب اختیار او هستم این علی مولای او است خداوندا هرکس او را دوست می‌دارد دوستش بدار و هرکس با او دشمنی می‌کند با او دشمن باش، هرکس او را یاری می‌نماید یاریش کن و هرکس او را وامی‌گذارد خوار و تنهایش ساز و هرکس کمک‌کار او است کمک‌کارش باش[۹۲].

در آن زمان که هنگام کشته شدن ولید و اختلاف در میان اهل شام بود نظر جماعت معتزله در باب خلافت این بود که (محمد بن عبدالله‌ بن حسن) را به خلافت برگزینند. در همین وقت هیأت بلندپایه‌ای از آنان که در میانشان اشخاصی چون عمرو بن عبید، واصل بن عطا و حفص بن سالم بودند به دیدار امام صادق(ع) آمدند. پس از اینکه این گروه نظر خود را منوط به نظر رهبر فکری خود عمرو بن عبید کردند، گفت‌وگویی طولانی میان امام صادق(ع) و عمرو درگرفت؛ امام(ع) به او فرمود: «ای عمرو اگر مردم امر خلافت را بدون خونریزی و مشکلی به عهده تو واگذار کنند و بگویند کسی را به خلافت برگزین، تو چه کسی را به خلافت انتخاب خواهی کرد؟». عمرو فورا پاسخ داد آن را در میان مسلمانان به شوری می‌گذارم. امام(ع) فرمودند: «در میان همه امت؟» گفت: بله. امام(ع) فرمود: «در میان فقیهان و نیکان آنها؟» گفت: آری. فرمود: «در میان قریش و غیر قریش؟» گفت: در میان عرب و عجم. فرمودند: «ای عمرو مرا آگاه کن، آیا تو ابو بکر و عمر را قبول داری یا از آن دو بیزاری می‌جویی؟» گفت: آنها را به خلافت قبول دارم. امام(ع) فرمودند: «ای عمرو اگر تو کسی بودی که از آن دو بیزاری می‌جستی، می‌توانستی برخلاف عملکرد آنها گام برداری، اما اگر تو دوستدار آنانی، بدان‌که نظر تو مخالف آنها است. عمر شخصا ابو بکر را به خلافت برگزید و در این کار با احدی مشورت نکرد. ابو بکر نیز در هنگام مرگ خلافت را به عمر بازگرداند و او هم با کسی مشورت نکرد. عمر هم در پایان خلافت خود، آن را در میان شش نفر به شوری گذاشت و از انصار کسی را در آن شوری قرار نداد بلکه تمام اهل آن شوری از قریش بودند. سپس مردم را درباره رأی این شش نفر به‌گونه‌ای سفارش کرد که فکر می‌کنم تو و یارانت چندان از آن خشنود نیستید.

در اینجا عمرو به امام(ع) عرض کرد: عمر چه کرد؟ امام(ع) فرمودند: «او سه روز به صهیب دستور داد تا نماز جماعت را اقامه کند و این شش نفر در طول این سه روز به مشورت بپردازند و جز فرزند عمر کس دیگری در میان جلسه آنان داخل نشود که البته او حق هیچ‌گونه دخالتی در امر تصمیم‌گیری آنها نداشت. سپس به گروه مهاجر و انصاری که در حضورش بودند توصیه کرد که پس از تمام شدن مهلت سه روزه اگر اعضای شوری نتوانستند کسی را به خلافت برگزینند هر شش تن را گردن بزنند، و اگر چهار تن از آنان پیش از پایان سه روز به نتیجه رسیده و دو نفر با آنان مخالفت کردند، آن دو نفر را گردن بزنند... آیا شما در شورایی که قصد تشکیل آن را در میان مسلمانان دارید به چنین شرایطی راضی می‌شوید؟».[۹۳].

محور فکری فرهنگی‌

رویارویی با جریان‌های الحادی‌

از گام‌هایی که امام صادق(ع) برداشتند، روبه‌رو شدن با جریانات الحاد و بی‌دینی بود که شرح آن در سابق گذشت امام(ع) در مقابله با آنان از روش‌های مختلف استفاده می‌کردند تا اینکه همه محتوای آنها را بیرون ریخته و در برابر اهداف ناپاک آنان ایستادگی نماید. حال به بیان نمونه‌هایی از این فعالیت‌ها می‌پردازیم:

۱. میان امام صادق(ع) و یکی از سران حرکت کفر و الحاد، به نام (ابو شاکر دیصانی) چندین مناظره برگزار شد که در تمام آنها امام(ع) او را شکست داده، افکار و گمان‌های واهی او را باطل می‌نمودند. در یکی از این مناظره‌ها ابو شاکر از امام(ع) پرسید: چه دلیلی هست که تو سازنده و آفریننده‌ای داری؟ امام صادق(ع) در پاسخ او فرمودند: وقتی در خود مطالعه کردم دیدم که از یکی از این دو حال بیرون نیستم، یا خود، خویشتن را به وجود آورده‌ام و یا دیگری مرا به وجود آورده است. اگر خود به وجود آورنده خودم باشم باز از دو حال بیرون نیست یا هنگامی که خودم را می‌ساختم موجود بوده‌ام، یا موجود نبوده‌ام اگر موجود بوده‌ام چه نیازی بود که خود را بسازم و اگر موجود نبوده‌ام معنایش عدم من است و خوب می‌دانی که عدم نمی‌تواند ایجاد کننده هستی باشد. پس نتیجه می‌گیریم که شق سوم صحیح است و آفریننده من کسی غیر از من است که وقتی من در کتم عدم بودم او وجود داشته‌ و او کسی جز خداوند ربّ العالمین نیست‌[۹۴].

۲. روزی دیصانی بر امام صادق(ع) وارد شد و گفت: مرا به معبودم راهنمایی کن در کنار امام(ع) پسر بچه‌ای بود که تخم‌مرغی در دست داشت، امام(ع) تخم‌مرغ را از او گرفته و رو به دیصانی کرده فرمود: ای دیصانی اینکه می‌بینی دژی است مخفی که گرداگرد آن را ابتدا جداره‌ای ضخیم و سپس پرده‌ای لطیف فرا گرفته است و در میان آن طلای ذوب شده و نقره ذوب شده است که باهم آمیخته نمی‌شوند. این تخم به همین حالت باقی است، نه هیچ اصلاحگری از آن بیرون آمده تا از خوبی درون آن خبری بیاورد و نه هیچ مفسده‌جویی در آن رفته تا نشانه فسادش باشد، کسی نمی‌داند آیا برای نرینه آفریده شده یا برای مادینه که ناگهان شکافته می‌گردد و از آن انواع مختلف پرندگان همچون طاووس بیرون می‌آید آیا تو دست تدبیر هیچ مدبری را در پس این همه صنعت نمی‌بینی؟. دیصانی مدتی سر به زیر انداخت، سپس توبه‌اش را آشکار کرد و از آنچه که گفته بود بیزاری جست‌[۹۵].

۳. زندیق دیگری که از زنادقه مشهور بود به نزد امام صادق(ع) آمد و چند مسئله حساس را از آن حضرت پرسید که به تعدادی از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. پرسید: بندگان چگونه خدایی را که نمی‌بینند پرستش می‌کنند؟ امام(ع) در پاسخ او فرمودند: دل‌ها با نور ایمان او را می‌بیند، عقل‌ها با بیداری از غفلت مانند هرچیز آشکاری وجودش را تأیید می‌کند و چشم‌ها با دیدن نظم و خوش‌ترکیبی نظام هستی و استحکام روابط آن و سپس با دیدن پیامبران و نشانه‌های خداوندی، کتاب‌های آسمانی و احکام خلل‌ناپذیر آن او را مشاهده کرده و دانشمندان به دیدن آثار عظمتش اکتفا کرده نیازی به دیدنش با چشم سر نمی‌بینند»[۹۶]. پاسخ امام(ع) متضمن یک دلیل وجدانی است که همان دلالت مخلوقات بر وجود خالق و پی بردن به مؤثر از راه دیدن اثر باشد مانند خلقت کهکشان‌ها که بدون تکیه بر چیزی جز قدرت خداوند متعال در فضا معلق هستند. سپس فرموده که خردهای بیدار و دل‌های آرامش یافته از ایمان است که از دیدن مخلوقات بدیع خداوند متعال، خدا را مشاهده می‌کند؛ چراکه همیشه اثر بر مؤثر و معلول بر علت دلالت می‌کند.
  2. پرسید: پیامبران را چگونه اثبات می‌کنید؟ امام صادق(ع) در جواب او فرمودند: چون ثابت کردیم که خالقی داریم که ما را آفریده و از ما و هرچه آفریده بالاتر و برتر است و این آفریننده دارای حکمت بوده و مخلوقات او هم نمی‌توانند او را به عیان مشاهده و لمس کرده و باهم تماس مستقیم داشته باشند تا در مسائل مختلف باهم گفتگو کنند لازم است تا در میان خلق خود سفیرانی داشته باشد تا آنان، مردم را به منافع و مصالح و آنچه موجب بقای آنان بوده و ترک آن باعث نابودی آنها خواهد بود راهنمایی کنند. پس ضرورت وجود امر و نهی‌کنندگانی که از جانب آفریننده حکیم دانا در میان مخلوقات به این کار مأمور شده باشند ثابت شد. و دانسته شد که خداوند در میان خلق خود کسانی دارد که او را به مردم می‌شناسانند و آنها پیامبران خدا و برگزیدگان او از میان مخلوقات بوده، حکیمانی هستند که خداوند آنان را براساس حکمت تربیت کرده و در میان مردم برانگیخته است، آنان در تمام شئون زندگی، با مردم اشتراک داشته و از نظر خلقت و شکل و شمایل و حالات زندگی فرقی با مردم ندارند، اما در عین‌حال از جانب خداوند حکیم دانا به‌وسیله حکمت و دلیل و برهان و معجزاتی از قبیل زنده کردن مردگان و شفا دادن به نابینای مادرزاد و مبتلایان به بیماری پیسی، تأیید شده‌اند، پس زمین خالی از حجت نمی‌ماند حجتی که دارای چنان دانشی باشد که بر راستی آن‌چه پیامبران آورده‌اند و همچنین بر عدالت آنان دلالت داشته باشد. امام صادق(ع) اضافه کردند: اعتقاد ما بر این است که زمین هیچگاه از حجت خالی نخواهد بود و این حجت حتما باید از نسل انبیا باشد و خداوند هیچ پیامبری را از غیر نسل پیامبران به پیامبری برنگزیده است؛ زیرا خداوند برای آدمیان راهی نورانی تشریع کرده و نسل پاکیزه‌ای از حضرت آدم خارج ساخته که انبیا و رسولان را از آن به‌وجود آورده که خالص‌ترین جوهره الهی، و برگزیدگان خداوند هستند، در پشت‌های پدران پاک پاکیزه مانده و در رحم مادران محافظت شده‌اند و هرگز زناکاری جاهلیت و درهم ریختگی نسب‌هایشان به این نسل پاک اصابت نکرده است،؛ چراکه خداوند متعال آنان را در چنان جایگاه بلندی قرار داده است که برتر و بالاتر از آن جایگاهی نیست. پس هرکه خزانه‌دار دانش خداوندی، امانتدار علم غیب، امانتدار اسرار الهی، حجت‌ خداوند بر بندگان و زبان گویا و مترجم کلام خداوند بر آنان باشد، باید که دارای چنین نسب پاکی باشد، پس ممکن نیست، حجت خداوند از نسلی غیر از نسل پیامبران باشد، او با علمی که از پیامبر(ص) به میراث برده، در میان مردم جانشین پیامبر(ص) است و اگر مردم امامتش را انکار کردند سکوت پیشه می‌کند، اگر هم تاکنون امت اسلام، علی‌رغم اختلافی که در دانش دینی دارند و رای و قیاسی که در میان آنها رایج شده باقی مانده است، به برکت مقدار کمی از علم پیامبر است که در دست آنها است، و اگر آنان به امامت امام و جانشین پیامبر گردن نهاده، از او پیروی نموده و دانش دینی را از او می‌آموختند، عدالت در جامعه ظهور کرده، اختلاف و درگیری از میان آنان رخت بربسته، ثبات و استقرار بر کارشان حاکم شده، دین آشکار گشته و یقین بر شک پیروز می‌گردید، اما بعید است که مردم، پس از فقدان پیامبر به پیروی از امام بر حق گردن نهند؛ چراکه تاکنون هیچ پیامبری از دنیا نرفته است مگر اینکه پیروانش از پس او دستخوش اختلاف و درگیری گردیده‌اند.
  3. پرسید: این حجت با چنین صفاتی به چه کار می‌آید؟ امام صادق(ع) در پاسخ فرمودند: «قَدْ يُقْتَدَى بِهِ وَ يَخْرُجُ عَنْهُ الشَّيْ‌ءُ بَعْدَ الشَّيْ‌ءِ، مَكَانَهُ مَنْفَعَةُ الْخَلْقِ، وَ صَلَاحُهُمْ فَإِنْ أَحْدَثُوا فِي دِينِ اللَّهِ شَيْئاً أَعْلَمَهُمْ، وَ إِنْ زَادُوا فِيهِ أَخْبَرَهُمْ، وَ إِنْ نَفَذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَفَادَهُمْ»؛ از جانب مردم مورد تبعیت قرار گرفته، دانش‌ها یکی پس از دیگری از او بروز می‌کند، بودن او سودرسانی به مردم و اصلاح امور آنها است، اگر روزی در دین بدعتی آوردند یا چیزی به دین خدا افزوده یا از آن کاستند، آگاهشان می‌کند[۹۷].

در این گفت‌وگوی عمیق و سطح بالا امام صادق(ع) آنقدر به پاسخ‌های مستدل و مفصل خود ادامه دادند که شمار سؤال و پاسخ‌ها به نود و پنج رسید و ما برای اختصار به نقل سه مورد اول بسنده کردیم.[۹۸].

مبارزه با جریان غلوّ

موضع امام صادق(ع) در برابر جریان غلو و فعالیت‌های غالیان بسیار استوار و قاطع بود، آن حضرت به سدیر فرموده‌اند: ای سدیر چشم و گوش، پوست و مو، و گوشت و خون من از این گروه بیزار است، خدا و رسول نیز از ایشان بیزار باد، اینان بر دین من و پدران من نیستند، به خدا سوگند که در روز قیامت که خداوند میان من و آنان جمع کند بر آنها خشمگین است‌[۹۹]. میسره گوید: پیش امام صادق(ع) از «ابو الخطاب» از سران غلات‌ سخن به میان آوردم آن حضرت در حالی‌که تکیه داده بودند انگشت خود را به سمت آسمان بلند کرده و فرمودند: لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر ابو الخطاب باد، خداوند را شاهد می‌گیرم که او کافر، فاسق و مشرک بوده و با فرعون محشور می‌گردد و شب و روز در شدیدترین عذاب‌ها با او همراه است.

سپس فرمود: به خدا سوگند، به خدا سوگند که من برتر از آنم که این دوزخیان گرداگرد من باشند[۱۰۰]. عیسی بن ابی منصور گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: خداوندا ابو الخطاب را لعنت کن، که او در همه احوال، حتی در میان بسترم باعث نگرانی من شده است، خداوندا داغی آهن را به او بچشان‌[۱۰۱]. امام صادق(ع) در برابر این طایفه خطرناک موضع بسیار سختی داشته و حتی چشم برهم زدنی از مبارزه با آنان کوتاه نیآمدند، تا اینکه موفق به خنثی کردن توطئه‌های آنان- که برآمده از کینه‌ورزی‌های یهود با اسلام و دنباله فتنه انگیزی‌های تاریخی آنان برضد آن بود- گردیدند، و اگر مختصر مجالی به آنان داده یا لحظه‌ای در مبارزه با آنان سستی کرده بودند، کمر تشیع را می‌شکستند. از دو روایتی که به ذکر آن خواهیم پرداخت می‌توان به شدت سوز و درد امام صادق(ع) و بیم آن حضرت از مؤثر شدن این دعوت انحرافی که با شعار دروغین حبّ اهل بیت(ع) به میدان آمده بود در میان امت را به خوبی دریافت.

از عنبسة بن مصعب روایت شده که گفت: امام صادق(ع) به من فرمودند: از ابو الخطاب چه شنیده‌ای؟ عرض کردم: شنیدم که ابو الخطاب می‌گفت: شما دست خود را بر روی سینه‌اش نهاده و فرموده‌اید که او حامل دانش، محل اسرار و امین بر زنده و مرده ما است. امام صادق(ع) فرمودند: به خدا سوگند چنین نیست، هرگز عضوی از بدن من عضوی از بدن او را لمس نکرده است؛ اینکه او ادعا می‌کند من (امام صادق(ع)) علم غیب می‌دانم، به همان خدایی که جز او خدایی نیست من غیب نمی‌دانم‌[۱۰۲]؛ و خداوند مصیبتم را در سوگ مردگانم پاداش نداده و مرا از برکت وجود زندگانم بهره‌مند نگرداند اگر من چنین چیزی را به او گفته باشم؛ و اما این ادعا که من گفته‌ام او حامل علم ما است هم دروغ است و خداوند مصیبتم را در سوگ مردگانم پاداش نداده و مرا از برکت وجود زندگانم بهره‌مند نگرداند اگر چنین چیزی گفته باشم‌[۱۰۳].

امام صادق(ع) همچنین در حدیث دیگری به مرازم فرمودند: به غالیان بگو با توبه به‌سوی خدا بازگردید؛ که شما کافر، فاسق و مشرک هستید. و باز به مرازم فرمودند: چون به کوفه رفتی به نزد بشار عشیری برو و به او بگو: جعفر بن محمد به تو می‌گوید: ای کافر ای فاسق ای مشرک من از تو بیزارم. مرازم گوید: چون‌که داخل کوفه شدم به بشار گفتم: جعفر بن محمد(ع) به تو گفته است: ای کافر ای فاسق ای مشرک من از تو بیزارم. بشار گفت: مولایم نامی از من برد؟! گفتم: آری از تو این‌گونه یاد کرد. گفت: خداوند تو را جزای خیر دهد»[۱۰۴]. خباثت، پافشاری و برنامه‌ریزی ریشه‌دار این فرد تا بدان پایه رسید که پس از شنیدن پیغام امام(ع) توسط مرازم بازهم برای دیدار با امام صادق(ع) به نزد آن حضرت رفت. هنگامی که بشار عشیری بر امام(ع) وارد شد امام صادق(ع) به او گفتند: از نزد من خارج شو که خداوند تو را لعنت کند به خدا سوگند که من و تو هیچگاه در زیر یک سقف با یکدیگر جمع نخواهیم شد. هنگامی که بشار از مجلس خارج شد، امام(ع) فرمودند: وای بر او خداوند هیچ بنده‌ای را به مانند این فاجر خوار و کوچک نکرده است؛ او شیطانی است که به گمراه کردن یاران و شیعیان من آمده است، پس از او برحذر باشید و حاضران این خبر را از قول من به غایبان برسانند که من بنده خدا و زاده کنیز خدا هستم؛ و پشت پدران و رحم مادران مرا دربرگرفته و سپس خواهم مرد و پس از مرگ برانگیخته شده و مورد بازخواست واقع خواهم گردید[۱۰۵].[۱۰۶].

ارائه راه صحیح فهم دینی‌

امام صادق(ع) در همان زمانی که با این جریانات فکری مبارزه می‌کرد به مبارزه با جریانات دیگری هم می‌پرداخت که سنگ بنای بعضی از مکاتب فقهی گردیده بود که با روح شریعت اسلام منافات داشت و ممکن بود دین اسلام را از درون نابود کرده و محتوای آن را تغییر بدهد. از اینجا بود که امام صادق(ع) یاران خود را از عمل به مبانی این جریانات برحذر می‌داشته‌اند، آن حضرت به ابان بن تغلب فرموده است: «يَا أَبَانُ، إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ»؛ ای ابان، اگر سنت مورد قیاس قرار گیرد دین نابود می‌شود[۱۰۷]. امام در راه اثبات بطلان این مکاتب و عدم مشروعیت آنها فعالیت گسترده‌ای داشتند. ابو حنیفه مکتب قیاس را پایه‌گذاری کرد و از آن به مانند یکی از منابع استنباط احکام شرعی استفاده می‌کرد اما امام صادق(ع) بر کار او خط بطلان کشیده و نادرستی نظریه او را برایش آشکار می‌نموده است. به یکی از مباحثاتی که میان امام صادق(ع) و ابو حنیفه در این رابطه انجام شده است توجه کنید: گفته شده که «ابن شبرمه» به همراه ابو حنیفه به محضر امام صادق(ع) رسیدند، امام(ع) به ابن شبرمه فرمود: «اینکه همراه تو است کیست؟». ابن شبرمه پاسخ داد: مردی است که در امر دین دارای بصیرت است.

امام(ع) فرمودند: «شاید که او در امر دین به رأی خود قیاس می‌کند؟». وی پاسخ داد: آری. امام(ع) رو به ابو حنیفه کرده و فرمودند: «نامت چیست؟» پاسخ داد: نعمان. امام(ع) سؤال کرد: «ای نعمان، آیا هیچ سر خود را قیاس کرده‌ای؟» ابو حنیفه گفت: چگونه سر خود را قیاس کنم؟ امام به او فرمودند: «فکر نمی‌کنم چیزی بلد باشی، آیا می‌دانی که چرا آب چشم شور، ماده داخل گوش تلخ، جداره بینی خنک و آب دهان شیرین و گوارا است؟». ابو حنیفه حیران شد و از این مطالب اظهار بی‌اطلاعی کرد. امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کرده و فرمودند: «آیا جمله‌ای سراغ داری که ابتدای آن کفر، و انتهای آن ایمان باشد؟» ابو حنیفه پاسخ داد: نه.

سپس ابو حنیفه از امام صادق(ع) تقاضا کرد که سرّ این امور را برای او توضیح دهد؛ امام صادق(ع) فرمودند: پدرم از جدم رسول خدا(ص) مرا خبر داده است که خداوند متعال به فضل و کرم خود برای آدم این خصوصیات را قرار داده که آب چشمش شور است تا اگر چیزی از خارج در آن افتاد آن را پس بزند، گوش‌ها را تلخ کرد تا اگر حشره‌ای وارد گوش انسان شد به سمت مغز پیشروی نکند و آن تلخی موجب بازگشت او به خارج از گوش شود، خداوند جداره بینی را در اثر استنشاق هوا سرد کرد تا از فاسد شدن مغز جلوگیری شود، و طعم دهان را شیرین و گوارا کرد تا انسان بتواند طعم غذاهای مختلف را درک کند. ابو حنیفه دوباره رو به امام صادق(ع) کرد و عرضه داشت: مرا از جمله‌ای که ابتدای آن کفر و انتهای آن ایمان است آگاه کن. امام صادق(ع) به او فرمودند: در جمله شریف «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» چون بنده می‌گوید «لَا إِلَهَ» کفر است و چون می‌گوید «إِلَّا اللَّهُ» ایمان است.

آنگاه امام(ع) ابو حنیفه را از عمل به قیاس چنین نهی فرمودند: ای نعمان، پدرم از جدم پیامبر مرا خبر داده است که اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود که چون خداوند به همه ملائکه امر فرمود: بر آدم سجده کنید؛ گفت: (گفت: من از او بهترم. مرا از آتشی آفریدی و او را از گل آفریدی)[۱۰۸]. ابو حنیفه بار دیگری به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شد، امام صادق(ع) از او پرسید: آیا می‌دانی که کفاره محرمی که دندان رباعیه چهار دندان میان دندان‌های پیش و دندان‌های نیش‌ آهویی را بشکند چیست؟ ابو حنیفه اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: ای پسر پیامبر نمی‌دانم. امام فرمودند: آیا ندانسته‌ای که آهو دندان رباعیه ندارد و فقط دندان ثنایا دارد؟

ابو حنیفه برای بار سوم نیز با امام صادق(ع) دیدار کرد در این دیدار نیز از پاسخگویی به سؤالاتی که امام(ع) مطرح فرمودند بازماند. از جمله پرسش‌هایی که امام صادق(ع) مطرح فرمودند این بود: آیا قتل در نزد خدا گناه بیشتری دارد یا زنا؟ ابو حنیفه گفت: البته قتل. امام(ع) فرمودند: چگونه است که خداوند در اثبات قتل دو شاهد را کافی دانسته ولی در اثبات زنا حتما چهار شاهد را لازم می‌داند؟ ابو حنیفه هیچ پاسخی برای کلام امام(ع) که در واقع ردّ نظریه قیاس او بود نداشت. سپس امام صادق(ع) سؤال دیگری را مطرح فرمودند: «نماز بالاتر است یا روزه؟» ابو حنیفه در پاسخ گفت: البته نماز بالاتر است. امام صادق(ع) فرمودند: پس بنابر نظریه قیاس تو واجب است زن حایض نمازهایی را که در حال حیض نخوانده به‌جا آورد و قضای روزه‌هایی را که در آن ایام نگرفته لازم نیست به‌جا آورد؛ در حالی‌که خداوند متعال قضای روزه را واجب کرده و قضای نماز را واجب ننموده است؟! امام(ع) با این مثال‌ها قصد داشت تا به ابو حنیفه ثابت کند که دین خدا با قیاس و استحسان دریافت نمی‌شود. سپس امام برای بطلان کامل نظریه قیاس ابو حنیفه پرسش دیگری را مطرح فرمودند: «آیا بول کثیف‌تر است یا منی؟» ابو حنیفه در پاسخ گفت: بول کثیف‌تر است. امام صادق(ع) فرمودند: پس بنابر مسلک قیاسی تو باید از بول غسل کرد چون کثیف‌تر است و چون منی کثافت کمتری دارد باید برای آن وضو گرفت؛ در حالی‌که خدای تعالی غسل را از منی واجب کرده است نه از بول.

سپس امام(ع) حدیث خود را در ردّ او این‌گونه از سر گرفتند که: چه می‌گویی درباره مردی که غلامی دارد و در یک شب خود و غلامش ازدواج می‌کنند. آنها با همسرانشان در یک شب خلوت می‌کنند و سپس به مسافرت رفته، آن دو زن را در یک خانه می‌گذارند. آن دو زن دو پسر به دنیا می‌آورند. ناگاه در شبی خانه بر سر آنان خراب می‌شود. دو زن کشته شده و دو پسر باقی می‌مانند. به نظر تو کدامیک از این دو پسر مالک است، کدام‌یک مملوک، کدام‌یک از این دو پسر وارث است و کدام‌یک از این دو به ارث می‌رسد؟ در اینجا نیز ابو حنیفه به ناتوانی خود از جواب اعتراف کرد و گفت: من فقط در زمینه حدود صاحب‌نظر هستم. اینجا امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کردند: چه می‌گویی در مرد کوری که چشم آدم بینایی را از کاسه درآورد و دست مردی را قطع کرد؟ چگونه حدّ بر او جاری می‌شود؟. ابو حنیفه باز به عجز خود اعتراف کرد و گفت: من مردی هستم که به آنچه پیامبران بر آن مبعوث شده‌اند دانش دارم... در اینجا امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کردند: مرا خبر بده از قول خداوند تعالی به موسی و هارون وقتی آنها را به‌سوی فرعون فرستاد: ﴿لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى[۱۰۹] سپس امام(ع) فرمودند: آیا اگر تو بگویی لَعَلَّ به معنای شک نیست؟ ابو حنیفه گفت: آری. امام(ع) فرمودند: وقتی خدا گفت: ﴿لَعَلَّ باز هم به معنای شک است؟! ابو حنیفه گفت: نمی‌دانم.

امام صادق(ع) بدین‌گونه آنچه را که از مسأله قیاس، در ذهن ابو حنیفه رسوب کرده بود از ذهن او خالی کرده و به او فرمودند: تو گمان می‌کنی که فتواهایت مطابق کتاب خداست، امّا از کسانی که علم کتاب خدا را به میراث برده‌اند نیستی. تو گمان داری که صاحب قیاسی امّا بدان که اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که لعنت خدا بر او بود. دین اسلام بر قیاس بنا نشده است. تو گمان می‌کنی که صاحب رأی و نظر هستی. اما رأی و نظر از رسول خدا صحیح است و از کسی غیر از او خطا و اشتباه است.؛ چراکه خداوند متعال فرموده است: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ[۱۱۰] امّا این مطلب را برای کس دیگری غیر از پیامبر اکرم(ص) نگفته است. گمان داری که در مسأله حدود الهی صاحب‌نظر هستی. امّا آن کس که قرآن بر او نازل شده سزاوارتر است که در این مسأله صاحب رأی و نظر باشد. تو گمان کرده‌ای که به تمام آنچه پیامبران بر آن مبعوث شده‌اند عالم و دانایی.

امّا آخرین پیامبران الهی، داناترین کس به آن چیزی است که انبیا به ابلاغ آن مبعوث گردیده‌اند. اگر این نبود که مردم می‌گفتند: ابو حنیفه بر پسر پیامبر(ص) داخل شد و او سؤالی از او نکرد، من از تو سؤالی نمی‌کردم. حال برو و اگر اهل قیاسی، قیاس کن. اینجا بود که ابو حنیفه به امام صادق(ع) عرضه داشت: پس از این مجلس‌ به خدا سوگند که سخنی از رأی و قیاس در دین خدا بر زبان نخواهم راند. امام صادق(ع) در جواب او فرمودند: هرگز، حبّ ریاست تو را امان نمی‌دهد.

همچنانکه پیشینیان تو را نیز به حال خود نگذاشت‌[۱۱۱]. این‌چنین بود که امام صادق(ع) موضعی محکم و بدون سازش در برابر این‌چنین دیدگاه‌هایی که برای اسلام بسیار خطرناک بودند اتخاذ کرد. آن حضرت با فعالیت بی‌امان خود از گسترش این افکار جلوگیری کرده و عناصری را که این افکار نفوذی را پذیرفته بودند به بحث فرا می‌خواند تا باورهای غلط آنان را تغییر دهد. می‌بینیم که امام(ع) در برابر ابن ابی لیلی که قاضی رسمی حکومت اموی بوده و پیش از ابی حنیفه مطابق رأی خود فتوا می‌داده است موضع سختی گرفته‌اند. او در حالی‌که سعید بن ابی الخضیب همراهش بود با امام صادق(ع) روبرو شد. امام صادق(ع) به سعید فرمودند: «این شخص کیست که به همراه تو می‌آید؟» سعید گفت: این ابن ابی لیلی قاضی مسلمانان است. امام(ع) از او پرسیدند: «مال را از کسی می‌گیری و به کس دیگر می‌دهی. بین مرد و همسرش جدایی می‌افکنی و در این کار از کسی نمی‌ترسی؟!» گفت: آری. امام(ع) فرمودند: «بر چه اساس قضاوت می‌کنی؟» گفت: براساس آنچه از پیامبر خدا و ابو بکر و عمر به من رسیده است. امام صادق(ع) به او فرمودند: «آیا به تو این روایت رسیده است که رسول خدا(ص) فرمود: «أقضاکم علی بعدی؟»؛ پس از من از نظر قضاوت برترین شخص میان شما علی است؟» ابن ابی لیلی گفت: آری. امام صادق(ع) فرمودند: «پس چگونه است که با وجود اینکه این روایت را شنیده‌ای براساس روایات کسانی غیر از حضرت علی(ع) قضاوت می‌کنی؟» این‌گونه بود که ابن ابی لیلی دریافت در احکام و فتواهایی که صادر می‌کند به راه حق نرفته است. سپس امام صادق(ع) به او فرمودند: «برو و هم‌صحبتی مانند خود برای خود انتخاب کن. به خدا سوگند که من دیگر کلمه‌ای از دهان سر با تو صحبت نخواهم کرد»[۱۱۲]. نوح بن دراج به ابن ابی لیلی گفت: آیا تاکنون شده است از کلامی که گفته‌ای یا قضاوتی که انجام داده‌ای به خاطر سخن کسی برگردی؟ ابن ابی لیلی پاسخ داد: نه، مگر به خاطر حرف یک نفر، نوح بن درّاج گوید: به ابن ابی لیلی گفتم آن شخص کیست؟ گفت: جعفر بن محمد(ع)‌[۱۱۳].[۱۱۴].

مبارزه با مسأله تحریف قرآن و استفاده ابزاری از قرآن و مفاهیم آن برای مقاصد سیاسی‌

امام صادق(ع) در برابر استفاده‌های ابزاری سیاسی که نصّ قرآن را در خدمت اهداف سیاسی مشکوک خود می‌خواست، به دفاع از حریم قرآن پرداخت. آنان درصدد رنگ و لعاب شرعی دادن بر حکومت ستمگر خود و سست کردن روح انقلاب و به خاموشی گرایاندن روح مقاومت در جان‌های امّت و در نتیجه نفی مشروعیت از نیروهای مبارزه‌کننده با این نظام ظالم بودند. تا جایی که در تفسیر این آیه از قرآن: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ[۱۱۵]، گفتند که این آیه درباره علی بن ابی‌طالب(ع) نازل گردیده است‌[۱۱۶].

امام صادق(ع) همچنین نظریه جامد بودن عبارات قرآن کریم را که سعی بر تعطیل قرآن از همراهی با واقعیت‌های متغیر و رو به پیشرفت جامعه و حبس آن در قالب تنگ ظواهر عبارات را داشت، مورد نقض قرار داده و دروغین بودن آن را بر همگان آشکار ساختند. آن حضرت همچنین اجازه ندادند تا از باطن قرآن تأویل نادرست شود. چنان‌که در برابر تفسیر به رأی نیز -که فقط با تکیه بر آراء و به دور از احادیث صحیحی که از پیغمبر اکرم(ص) و اهل بیت معصوم او(ع) وارد شده بود قرآن را تفسیر می‌کرد- کاملا مقاومت و مبارزه کردند. امام صادق(ع) فرمودند: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ»؛ هرکس قرآن را با رأی خود تفسیر کند اگر درست تفسیر کرده باشد اجر و ثوابی ندارد و اگر غلط تفسیر کرده باشد، گناهش بر گردن اوست‌[۱۱۷]. امام صادق(ع) فرموده‌اند: «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ: أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ راسخان در علم امیر المؤمنین و ائمّه بعد از او(ع) می‌باشند[۱۱۸]

همچنین امام صادق(ع) فرموده‌اند: «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ»؛ ما راسخان در علم و آشنا به تأویل قرآن هستیم‌[۱۱۹]. از زید بن معاویه از امام صادق(ع) در تفسیر کلام خداوند متعال: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ[۱۲۰] وارد شده است که فرمود: رسول خدا(ص) برترین راسخان در علم است. خداوند متعال به او تمام آنچه را که از تنزیل و تأویل نازل کرده است آموخته و خداوند چیزی را بر او نازل نکرد که تأویل و تفسیر آن را به او و اوصیائش تعلیم نکرده باشد[۱۲۱]. و از امام صادق(ع) در تفسیر قول خداوند تعالی: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ[۱۲۲] آمده است که: آنها ائمّه هستند[۱۲۳]. و حسین بن صالح بن حی بر آن حضرت داخل شد و به آن حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا، در این آیه قرآن: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۲۴] چه می‌گویی؟ اولوا الامری که خداوند امر به طاعت آنها کرده چه کسانی‌ هستند؟ امام صادق(ع) پاسخ دادند: «دانشمندان».

هنگامی که آنان خارج شدند حسن گفت: این چه کاری بود که ما کردیم؟ چرا از حضرت نپرسیدیم این دانشمندان چه کسانی هستند؟! آنان به نزد امام صادق(ع) بازگشته و از آن حضرت همین سؤال را پرسیدند. آن حضرت پاسخ دادند: «الْأَئِمَّةُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ امامانی که از ما اهل بیت باشند[۱۲۵]. امام صادق(ع) به همگان ثابت کردند که فهم قرآن جز با مراجعه کردن به آنچه از روایات از پیغمبر اکرم و اهل بیت او وارد شده است کامل نمی‌شود. چرا که این روایات هستند که ضامن فهم صحیح عبارات قرآن کریم می‌باشند. آن حضرت افق‌های جدیدی را در فهم معانی قرآن و دانستن دانش‌ها و احکام قرآن به روی امّت اسلام گشودند. آن حضرت حدود آیات محکم و متشابه، تأویل و تفسیر، مطلق و مقید، جری و انطباق و سایر علوم قرآن را برای همگان مشخّص کردند.[۱۲۶].

محور روحی و اخلاقی‌

امام صادق(ع) کاملا به تأثیر موج‌های انحراف فکری و سیاسی بر امّت اسلام و میزان تأثیر آن بر فاسد کردن عقل و خرد مردم آگاهی داشته‌اند. از دیگر سوی آن حضرت آثار سوء بازی‌های سیاسی امویان در آفریدن زمینه‌های مطابق با طغیان گرایش‌های الحادی و قبیله‌ای را به خوبی می‌دانستند که نتیجه این هردو بی‌بندوباری اخلاقی بوده است. کما اینکه در زمان امام صادق(ع) شعار ورع و پرهیزکاری به کلّی رنگ باخته بود. تمام این مسائل به از دست دادن ارزش‌ها و دوری امّت اسلام از اخلاقی که رسول خدا(ص) به آن امر کرده و آن را برای امّت خود می‌پسندید منتهی می‌گردید. از همین‌جاست که نقش امام صادق(ع) و توجّه روحی و اخلاقی آن حضرت به امّت اسلامی دارای چند بعد می‌شود: بعد اوّل: آن حضرت در درجه اوّل با رعایت کامل ارزش‌ها و موازین اسلامی، خود نمونه صالح و مثل اعلای اخلاق رسول اکرم(ص) بودند که وجود آن حضرت خود پایگاه پرتوافشانی فضیلت و رشد اخلاق والا در میان امّت بوده و از دیگر سوی دروغین بودن گرایش‌های نفسانی و خودخواهانه را آشکار می‌ساخت.

بعد دوّم: امام صادق(ع) مجموعه‌ای از سفارشات، نامه‌ها و راهنمایی‌های تربیتی و اخلاقی از خود به‌جای گذاشتند که در خلال آنها به درمان پوچی روحی و انحراف اخلاقی که در سالیان انحراف بسیار رشد کرده بود پرداخته‌اند. در بعد اوّل امام(ع) را می‌بینیم که مردم را با نرمی و آرامش به سوی فضیلت و پاکی فراخوانده و با آنها به بهترین روش‌ها استدلال می‌کرد. آن حضرت به سؤال‌کنندگان اجازه می‌داد تا هر سؤالی که دارند مطرح کرده و آنچه را که بر آنان سخت و پوشیده بود برای آنها توضیح می‌داد. آن حضرت حتّی از نزدیکان خود و کسانی که مردم را به‌سوی آن حضرت دعوت می‌کردند نمی‌پذیرفت که در دعوت مردم به‌سوی اصلاح و راه راست از رویه‌ای خشن و تند بهره‌گیری کنند. آن حضرت به آنان می‌فرمود: من گناه نادانان شما را برعهده دانایان شما می‌دانم، شما را چه می‌شود که چون می‌شنوید مردی از شما کار ناپسندی کرده و باعث ناراحتی ما (اهل بیت) شده است، به نزد او رفته و با کلامی رسا به نکوهش و ملامت او بپردازید؟ یکی از اصحاب آن حضرت فرمودند: در این صورت آنان از ما قبول نمی‌کنند. آن حضرت پاسخ دادند: آنان را ترک گویید و در مجالس آنان ننشینید[۱۲۷].

امام(ع) در اینجا دانشمندان از اصحاب خود را سفارش می‌کند که در ارشاد کسانی که منسوب به مکتب اهل بیت بوده امّا جاهل هستند و مرتکب بعضی از خطاها و گناهان می‌شوند، به این بهانه که آنان جرأت بر ارتکاب کارهای زشت پیدا کرده‌اند از رسالت خود در ارشاد آنان شانه خالی نکنند. کاری که تأثیر منفی بر پیروان امام صادق(ع) می‌گذاشت و در نتیجه دعوت کنندگان به صلاح و رستگاری را می‌آزرد. به نظر امام(ع) تنها هنگامی ترک و رها کردن چنین اشخاصی جایز است که شک از ذهن آنان برطرف شده و در عین‌حال از اصلاح شدن آن شخص مأیوس باشند. بعد سوّم: آن حضرت به محکم شدن رشته‌های انس و الفت در جامعه اسلامی و انتشار فضیلت در میان مردم سخت اشتیاق داشته تا بدین‌وسیله دشمنی و کینه از میان جامعه اسلامی رخت بربندد، امام صادق(ع) از مال خود به بعضی از اصحاب خود می‌داد تا به‌وسیله آن مال بین افرادی که باهم درگیری مالی دارند اصلاح کند. آن حضرت این عمل را به خاطر از بین بردن دوری و قهر و هجران در میان مردم مسلمان انجام می‌دادند تا اینکه مبادا این درگیری‌ها به شکایت بردن نزد حکام جور منتهی شود. کاری که آن حضرت بسیار از آن نهی می‌فرمودند. سعید بن بیان گوید: در حالی‌که من و یکی از خویشاوندانم در مسأله میراث باهم اختلاف داشتیم، مفضّل بن عمر از اصحاب امام صادق(ع) بر ما گذشت. او مدّتی در نزد ما توقّف کرد و سپس به ما گفت به منزل من بیایید. ما به منزل او رفتیم و او با چهارصد درهم، که از پول خود به ما داد، میان ما آشتی ایجاد کرد و از هرکدام از ما قول گرفت که با طرف مقابل دعوا را خاتمه بدهد.

مفضّل گوید: امّا آن پول از مال خودم نبود. بلکه امام صادق(ع) به من دستور داده بود اگر دیدیم دو نفر از شیعیان ما درباره مسائل مادّی باهم درگیری پیدا کرده‌اند، بین آنها را اصلاح کنیم و از مال آن حضرت به آنها بپردازیم. این چهارصد درهم از مال امام صادق(ع) بوده است‌[۱۲۸]. این روش گامی عملی در تقویت آن دستور سابق بوده است که مردم را از شکایت بردن به حکام جور منع می‌کرده است. آن حضرت مردم را بر صله رحم بسیار تشویق می‌نموده‌اند. از دیگر روش‌های نیکو و مکارم اخلاقی آن حضرت این بود که هرکس با آن حضرت قطع رابطه می‌کرد آن حضرت با او ارتباط برقرار می‌کرد و هرکس را که به آن حضرت بدی روا می‌داشت، به سرعت می‌بخشید. چنانکه در روایت آمده است که بین امام(ع) و بین عبدالله بن حسن سخنی درگرفت. عبدالله بن حسن در کلام خود با امام صادق(ع) تندی کرد. سپس هردو از هم جدا شده و به مسجد رفتند. آنان دم در مسجد با یکدیگر برخورد کردند. امام صادق(ع) به‌ عبدالله بن حسن فرمودند: ای ابا محمد شب را چگونه گذراندی. عبدالله گفت: خوب (امّا این کلام را با حالت غضب ادا کرد). امام صادق(ع) فرمودند: «ای ابا محمد آیا نمی‌دانی که صله رحم حساب روز قیامت را بر انسان آسان می‌کند؟»! سپس این آیه شریف قرآن را تلاوت فرمودند: ﴿وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ[۱۲۹]. عبدالله گفت: از این به بعد شما مرا قطع‌کننده رحم نخواهی یافت‌[۱۳۰].

آن حضرت با تمام خویشاوندان خود رابطه برقرار می‌کرد و برای آنان خیرخواهی می‌نمود، همچنانکه مستمندان را در شب به صورت ناشناس یاری و کمک مالی می‌فرمود. هشام بن حکم گوید: امام صادق(ع) وقتی که شب فرا می‌رسید و پاسی از شب می‌گذشت، کیسه‌ای که در آن نان و گوشت و پول بود برمی‌داشت و آن را بر گردن خود حمل می‌کرد و به سمت حاجتمندان مدینه می‌رفت و در حالی که آنان آن حضرت را نمی‌شناختند، آنها را بینشان تقسیم می‌کرد و تا زمان عروج امام صادق(ع) به‌سوی خداوند تعالی آنان آورنده آن کمک‌ها را نمی‌شناختند[۱۳۱]. مصادف گوید: همراه امام صادق(ع) بین مکه و مدینه بودیم. ناگهان مردی را دیدیم که کنار تنه درختی افتاده بود. امام صادق(ع) فرمودند: «بیا به طرف این مرد برویم. من بیم آن دارم که از تشنگی به این حالت افتاده باشد». ما به سمت آن مرد رفتیم. دیدیم مردی از نصاری با موهایی بلند آنجا افتاده است. امام(ع) به او فرمودند: «آیا تشنه‌ای؟» مرد پاسخ داد: آری. امام(ع) فرمودند: «ای مصادف، پیاده شو و به او آب بنوشان». من پایین آمدم و او را سیراب کردم. سپس سوار شده و به راه خود ادامه دادیم. به آن حضرت عرض کردم: این مرد نصرانی بود. آیا شما بر شخصی نصرانی تصدّق می‌کنید؟ امام پاسخ دادند: «اگر آنان به این حال افتاده باشند، آری»[۱۳۲]. امام صادق(ع) روی گرداندن از مؤمن محتاج کمک را حقیر شمردن او دانسته و حقیر شمردن مؤمن را حقیر شمردن اهل بیت(ع) تلقّی می‌کردند.

گروهی از اصحاب نزد آن حضرت بودند. امام صادق به آنان فرمود: «شما را چه می‌شود که ما را حقیر می‌شمارید؟» یکی از اهل خراسان برخاست و به آن حضرت عرض کرد: پناه بر خدا که ما شما را یا دستوری از اوامر شما را حقیر بشماریم. امام صادق(ع) فرمودند: «تو خود یکی از همان کسانی هستی که مرا حقیر شمرده‌اند». مرد گفت: پناه بر خدا از اینکه من شما را حقیر شمرده باشم!! امام صادق(ع) به او فرمودند: «وای بر تو، آیا هنگامی که نزدیک جحفه بودیم صدای فلانی را نشنیدی که به تو می‌گفت به اندازه یک میل مرا بر مرکب خود سوار کن که من از رفتن ناتوان شده‌ام؟ به خدا قسم که تو سر برنداشتی تا صدای او را بشنوی. تو او را حقیر شمردی و هر کس مؤمنی را حقیر بشمارد ما را حقیر شمرده و حرمت خداوند متعال را شکسته است»[۱۳۳]. امّا در بعد دوّم چنانکه گفتیم در مجموعه‌ای از سفارشات، نامه‌ها، مناظرات و راهنمایی‌ها نمود پیدا می‌کند که امام(ع) در خلال آنها به درمان ناکامی روحی که امت اسلام گرفتار آن شده بود پرداخته، و آنها را به سطحی از ایمان رسانده که مورد خواست صاحب رسالت اسلام بوده است.

آن حضرت شیعیان و اصحاب خود را این‌گونه مورد خطاب قرار داده است: «فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ، وَ صَدَقَ الْحَدِيثَ، وَ أَدَّى الْأَمَانَةَ، وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النَّاسِ، قِيلَ: هَذَا جَعْفَرِيٌّ، فَيَسُرُّنِي ذَلِكَ، وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ، وَ قِيلَ: هَذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ، وَ إِذَا كَانَ عَلَى غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيَّ بَلَاؤُهُ وَ عَارُهُ وَ قِيلَ: هَذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ...»؛ هرگاه یکی از شما دیندار و راستگو بوده، امانت را حفظ کند و با مردم با اخلاق خوب برخورد نماید و گفته شود که این شخص جعفری است، از این مطلب خشنود شده و حالت سرور به من دست می‌دهد.؛ چراکه می‌گویند: این نمونه‌ای از آداب جعفر بن محمد است. امّا اگر اخلاق او به غیر از این باشد، پیش از همه، ننگ و ناراحتی به من برگشت خواهد کرد که می‌گویند نتیجه تربیت جعفر بن محمد این بوده است‌[۱۳۴]. امام(ع) صحّت مذهب تشیع را به عنوان تنها خطّ الهی موجود در دل و جان شیعیان می‌کاشت.؛ چراکه آنان از جانب گرایش‌های منحرف از خطّ رسالت مورد انتقاد قرار می‌گرفتند. امّا حضرت شیعیان خود را این‌چنین توجیه می‌فرمود: بدانید به خدا سوگند هیچ‌کس از مردم نزد من محبوبتر از شما نیست. مردم به راه‌های مختلفی رفته‌اند. بعضی از آنها به رأی خود بسنده کرده، بعضی دیگر تابع هوای نفس خود گردیده و گروهی دیگر تابع روایات شده‌اند. امّا شما تابع قانونی ریشه‌دار شدید. پس بر شما باد که ورع پیشه نموده و سخت بکوشید. در تشییع‌ جنازه مردم شرکت کنید. مریضان مردم را عیادت کرده. با قوم خود در مساجدشان برای نماز حاضر شوید. آیا مردی از شما که همسایه‌اش حقّ او را می‌شناسد و ادا می‌کند، امّا او حقّ همسایه‌اش را نمی‌شناسند و ادا نمی‌کند، نباید شرم کند؟[۱۳۵].

امام صادق(ع) یکی از اصحاب خود را سفارش کرده است که شیعیان ضعیف الایمان را مورد انتقاد و نکوهش قرار ندهند. بلکه آنها را تقویت کرده، ضعفشان را از بین ببرند. آن حضرت فرموده‌اند: ای پسر جندب، درباره گناهکاران از هم‌مسلکان خود جز به نیکویی سخن نگو. از خداوند توفیق آنان را بخواه و از خداوند برای آنان توبه مسألت کن.؛ چراکه هرکس به سمت ما بیاید و ما را دوست داشته، دشمنان ما را دوست نداشته باشد، آنچه می‌داند بگوید و درباره آنچه نمی‌داند یا در آن اشکال دارد سکوت کند، اهل بهشت است‌[۱۳۶]. امام(ع) در یاران خود صفت تواضع را نیز تقویت می‌نمودند که نمونه بارز آن سلام کردن به هرکسی است که به انسان برخورد می‌کند، و این مسأله نشانه سلامت نفس انسان است. از دیگر کارهایی که از تواضع شمرده می‌شود، ترک مناقشه و جدال بی‌حاصل است. خصوصا در مسائل علمی، و جایی که گمان برتری‌جویی در آن برود. از دیگر نشانه‌های تواضع این است که انسان از ستوده شدن درباره نعمت‌هایی که خداوند به او داده، چون علم، ادب و تقوی ناراحت شده، دوست نداشته باشد که او را مدح کنند.؛ چراکه اگر چنین حبّی در ذات او باشد، نشانه این است که او دوست می‌دارد در میان اجتماع ظهور و بروز پیدا کرده و دارای عظمت گردد و این به دور از تواضع است.

امام صادق(ع) فرموده‌اند: «مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تَرْضَى بِالْمَجْلِسِ دُونَ الْمَجْلِسِ وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ تَلْقَى وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْ لَا تُحِبَّ أَنْ تُحْمَدَ عَلَى التَّقْوَى»؛ از نشانه‌های تواضع آن است که به هر جایی که برای نشستن شما پیدا می‌شود راضی شوید و بر هر کسی که می‌بینید سلام کنید و از جدال و مناقشه بپرهیزید اگرچه حقّ با شما باشد و دوست نداشته باشید که بر تقوا و پرهیزکاری که خدا به شما عنایت کرده مورد تعریف و تمجید دیگران قرار گیرید[۱۳۷]. و امام صادق(ع) اصحاب خود را به تسلیم شدن در برابر حقّ در مباحثات و گفت‌وگوها، یا در برابر انتقاد صحیح و بجا سفارش می‌کرد. آن حضرت یاران خود را به عدم تعصّب قومی، عشیره‌ای و مذهبی سفارش می‌نمود.؛ چراکه جانبداری‌های کورکورانه انسان را از شنیدن حقیقت بازمی‌دارد. حقیقتی که همواره شعار اهل بیت(ع) بوده که فرمود: هرکس در برابر حقّ تسلیم شود، اوّلین کسی است که به خداوند رسیده است‌[۱۳۸].

بعد چهارم: از دیگر اقدامات تربیتی که امام صادق(ع) با هدف رساندن اصحاب خود به سطح مطلوب از پختگی و سلامت فکر و جلوگیری از به فساد کشیده شدن طرح‌ها و برنامه‌های آنان به مورد اجرا درمی‌آوردند، دعوت به مطالعه دقیق هر کار قبل از اقدام به انجام آن بود. آن حضرت فرموده‌اند: همواره سلامت و درستی کارها از راه بررسی و مطالعه به وجود می‌آید و عجله در کار باعث پشیمانی خواهد بود؛ هرکس که در غیر وقت مناسب به کاری دست بزند، نتیجه آن کار هم در غیر زمان مناسب به بار خواهد آمد[۱۳۹].[۱۴۰].

پیگیری ایجاد دانشگاه اسلامی اهل بیت(ع)‌

امام صادق(ع) حوزه علمیه‌ای را که ائمّه(ع)، قبل از ایشان تأسیس کرده بودند تکمیل فرموده، افق‌های گسترده‌تری در پیش روی آن گشود که این دانشگاه، توده‌های تشنه از سرزمین‌های مختلف اسلامی را به سوی خود جذب و جهت پرکردن خلأی که امت در آن زمان از آن رنج می‌برد تلاش کرد.

ویژگی‌های دانشگاه اهل بیت(ع)‌

  1. از ویژگی‌های دانشگاه امام صادق(ع) که موجب تفاوت آن با سایر مکاتب بود، این بود که این دانشگاه در تعلیم دانش و معرفت دست به انتخاب دانشجویان نزده و فقط به تعلیم عناصر دوستدار اهل بیت(ع) نمی‌پرداخت؛ بلکه درهای آن به روی طالبان علم از گرایش‌های مختلف باز بود. ابو حنیفه که یکی از مخالفان راه و روش امام صادق(ع) بوده و از کسانی است که در مسلک قیاس چنان پیش رفته که امام صادق(ع) و اصحاب آن حضرت را انکار کرده و به بعضی از اصحاب آن حضرت مانند مؤمن الطّاق اسم شیطان الطّاق داده، خود از کسانی است که در دانشگاه امام صادق(ع) تحصیل کرده و بسیاری از مسائل را از امام صادق(ع) پرسیده و از آن حضرت روایت کرده است. او در مدینه مدّتی را با امام صادق(ع) در ارتباط بوده است. وی خود از کسانی بوده است که در قیام زید بن علی یاور او بوده و در دعوت به قیام زید بن علی با او همکاری داشته و می‌گفته است خروج زید برای جدال و نبرد با امویان مانند خروج‌ رسول الله(ص) در روز جنگ بدر است‌[۱۴۱].
  2. دانشگاه امام صادق(ع) بسیاری از رشته‌های معرفت اسلامی و علوم انسانی را دربرداشته است. آن حضرت اهمیت ویژه‌ای به قرآن، سنّت، فقه، تاریخ، اصول، عقیده، کلام و فلسفه اسلامی می‌داده است. کما اینکه به علوم دیگری مانند: ستاره‌شناسی، پزشکی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی، شیمی و فیزیک نیز اهمیت خاصی می‌داده است.
  3. دانشگاه امام صادق(ع) هیچگاه وابسته به هیچکدام از دولت‌های وقت چه دولت اموی و چه دولت عبّاسی نبوده و هیچگاه به سیاست دولت‌های حاکم آلوده نشده، هیچگاه ابزار خدمت حاکمان نگردیده بود، بلکه امّت اسلام با دیدن استقلال این دانشگاه، تنها آن را برآورنده آمال و آرزوهای خود می‌دانستند.؛ چراکه می‌دیدند در رأس این دانشگاه وارث علم پیامبر اکرم(ص)، بزرگ پرچمدار تفکر محمدی، امام ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق(ع) نشسته است. کسی که موضع‌گیری‌ها و استقامت او مشهور بوده و به خاطر اخلاق بلندی که داشته به صادق ملقّب گردیده و هیچگاه در برابر سیاست حکام منحرف از خود سستی و نرمش نشان نداده است. از اینجاست که دانشگاه امام صادق(ع) حالت دژی سیاسی و فکری به خود گرفته که طالبان حقیقت و کسانی که احساس مسئولیت کرده و می‌خواستند از وادی گمراهی‌ای که جریانات فکری و سیاسی مختلف برای آنها به وجود آورده بودند رهایی یابند، به آن دژ مستحکم پناهنده شوند.
  4. دانشگاه امام صادق(ع) ویژگی دیگری هم داشت؛ شیوه صحیح و عمیق فکری که برنامه آماده‌سازی علمی آن مبتنی بر انباشته‌های ذهنی نبوده، بلکه مبتنی بر اندیشه، تعمق، اصالت و بالندگی توانایی‌های علمی بوده و اینها را از مهم‌ترین بنیان‌های شیوه آموزشی و پرورشی خود به‌شمار می‌آورده است.
  5. از این دانشگاه سمبل‌های علم و تقوی و استقامت فارغ التّحصیل شدند. کسانی که به خدمات علمی و دینی به جامعه، نوآوری در تخصص‌های مختلف علمی و موفقیت در عرصه دعوت و اصلاح بین مردم در جامعه معروف شده، به‌گونه‌ای که منتسب بودن به دانشگاه امام صادق(ع) یکی از افتخارات بزرگ به حساب آمده و می‌بینیم عدد دانشجویان این دانشگاه به چهار هزار نفر رسید.
  6. این دانشگاه بعدها گسترش یافته و شعبه‌های مختلفی در کوفه، بصره، قم و مصر از آن دایر گردید.
  7. امام صادق(ع) فعالیت خود در عرصه این دانشگاه را جدای از دیگر فعالیت‌های خود در حرکت انقلابی و سیر تغییر و تحول جامعه قرار نداده بود. بلکه این دانشگاه نیز قسمتی از برنامه اصلاحی آن حضرت بوده است.؛ چراکه این دانشگاه به حقّ بستر مناسبی برای تربیت افراد صالح و دنباله مؤثّر حرکت عامّ آن حضرت برای تربیت امّت بوده است. به علاوه نتایج سیاسی مثبتی که این دانشگاه در تربیت مهره‌های مؤثر سیاسی داشته و کادر علمی‌ای که در مدرسه امام صادق(ع) تربیت شدند، همان کسانی هستند که در تمام فعالیت‌های خاصّ امام شرکت دارند.
  8. دانشگاه امام صادق(ع) امتیاز مهم دیگری که داشت، ارتباط مستقیم با منابع تشریع و معرفت بوده که عبارت از قرآن کریم و سنّت شریف نبوی‌ است، که در هیچ عصر و زمانی مثل و مانندی برای آن یافت نمی‌شود. از اینجاست که می‌بینیم امام صادق(ع) اشتیاق شدیدی داشتند که در این دانشگاه در امر تدوین حدیث و حفظ مضمون آن فعالیت گسترده‌ای صورت گیرد.؛ چراکه در گذشته‌ای نه چندان دور حدیث شریف نبوی، دستخوش نابودی، تحریف و استفاده ابزاری سیاسی منحرف، گشته و از تدوین آن منع می‌شد. البتّه به رغم همه شعارهایی که از سوی حکومت‌ها سر داده می‌شد و هدف از منع تدوین حدیث را حراست قرآن از تحریف عنوان می‌کرد، هیچ یک از ائمّه معصومین(ع) به دستور منع تدوین حدیث اعتنایی نکردند. البتّه پیداست که هدف درازمدّت آنان از منع تدوین حدیث، از بین بردن و نابود کردن حدیث شریف نبوی است که در اکثر آن احادیث تأکید به ارتباط امّت با اهل بیت(ع) به چشم می‌خورد. پس هدف حاکمان، دور کردن مردم از اهل بیت(ع) بوده است؛ زیرا هنگامی که حدیث شریف نبوی بر این ارتباط تأکید می‌کند، مانع از دنباله‌روی مردم از هر حاکم ستمگر یا مدّعی سیاست‌باز خواهد شد. امام صادق(ع) فرموده‌اند: به خدا سوگند که در نزد ما آنچنان دانشی است که ما به احدی محتاج نمی‌شویم، امّا تمام مردم به ما احتیاج دارند. ما کتابی به املاء رسول خدا(ص) و خطّ علی بن ابی طالب(ع) در دست داریم که طول آن هفتاد ذراع است و در آن تمام حلال و حرام خدا نوشته شده است‌[۱۴۲]. و نیز از آن حضرت روایت شده است که فرمود: دانش ما از قدیم الایام بوده و تا ابد خواهد بود. دانشی که در کتاب نوشته، در دل‌ها حک شده و گوش‌ها را نواخته است. جفر سرخ، جفر سفید، مصحف فاطمه(س) و صحیفه جامعه در نزد ماست که در آن همه آنچه مردم بدان محتاج هستند جمع شده است‌[۱۴۳].
  9. در دانشگاه امام صادق(ع) اهمیت فراوانی به تدوین و نگارش کتاب داده می‌شده و یکی از ویژگی‌های آن دانشگاه نشر و پرورش و پیشرفت علم و دانش و کتابت بوده است. امام صادق(ع) دانشجویان خود را به نوشتن دستور می‌داد و ضرورت تدوین و نوشتن کتاب را به آنان گوشزد می‌فرمود. می‌بینیم که آن حضرت فرموده‌اند: کتاب‌هایتان را حفظ کنید.؛ چراکه شما به زودی به این کتاب‌ها احتیاج پیدا خواهید کرد[۱۴۴]. آن حضرت زراره را که یکی از اصحاب آن حضرت بود و در امر علم حدیث فعالیت فراوانی داشت، این‌چنین تأیید فرموده‌اند: خداوند زرارة بن اعین را رحمت کند که اگر زراره نبود، احادیث پدر من منقرض می‌گردید. آن حضرت درباره همین زراره و گروه دیگری از اصحاب خود چون ابو بصیر، محمد بن مسلم و برید عجلی چنین سخن رانده است: «لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا، هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي(ع) عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛ اگر اینها نبودند، هیچکس قدرت استنباط این فقه را پیدا نمی‌کرد، اینان حافظان‌ دین و امینان پدرم بر حلال و حرام خدا بوده‌اند. آنها در دنیا و آخرت از کسانی هستند که به سمت ما آمده و از دیگران سبقت می‌گیرند[۱۴۵]. امام صادق(ع) دانشجویان خود را به خوب درس خواندن و مباحثه کردن دستور می‌داده است. آن حضرت به مفضّل بن عمر فرموده است: دانش خود را بنویس و در میان برادرانت پخش کن. و چون از دنیا بروی از خود برای فرزندانت کتاب به ارث و یادگار بگذار، که زمانی بر مردم خواهد رسید پرآشوب، که مردم جز با کتاب‌هایشان با چیز دیگری انس نگیرند[۱۴۶]. بر همین اساس است که اصحاب امام صادق(ع) به کتابت و تدوین احادیث اهمیت فوق‌العاده‌ای قائل بودند. تا جایی که اصول چهارصدگانه معروف، به دست آنان تدوین گردید[۱۴۷]، که این اصول چهارصدگانه اوّلین مجموعه‌های حدیثی شیعه امامیه را تشکیل می‌داده است.
  10. از دیگر مشخّصات مدرسه امام صادق(ع) پرورش اندیشه اسلامی و تکامل آن در ضمن تخصّص‌های علمی در رشته‌های مختلف معرفت اسلامی است که به زودی این خصوصیت را به تفصیل به بحث خواهیم گذاشت.[۱۴۸].

تخصّص علمی در دانشگاه امام صادق(ع)‌

امام صادق(ع) در این مرحله، کاملا به اهمیت تخصّص و نقش آن در بالندگی و تکامل اندیشه اسلامی آگاهی داشتند. آن حضرت می‌دانستند که تخصّصی شدن علوم نقش مهمّی در به‌کارگیری نیروهای زیادی که به دانشگاه آن حضرت مراجعه می‌کردند داشته، و می‌توان با تخصّصی کردن، آموزش‌ دانشگاه را متنوّع کرد و با این کار بر بار علمی دانشگاه افزود؛ لذا است که امام(ع) دانشجویان خود را به‌سوی تخصّص‌های علمی راهنمایی می‌کرده‌اند. آن حضرت شخصا بر امر دانش‌آموزی آنان اشراف داشته و اشکالاتی که در ضمن کار به وجود می‌آمد حل کرده و حرکت علمی دانشگاه را به پیش می‌برده‌اند. در اینجا نمی‌توانیم همه این تخصّص‌های علمی را به بحث بگذاریم. امّا به ذکر بعضی از نمونه‌های این تخصّص‌ها اکتفا می‌کنیم.

الف- پزشکی: از امام صادق(ع) درباره جسم انسان سؤال کردند. آن حضرت پاسخ دادند: خداوند متعال انسان را با دوازده مفصل، چهل استخوان و سیصد و شصت رگ آفریده است. این رگ‌ها هستند که بدن را آبیاری می‌کنند و استخوان‌ها هستند که بدن را نگه می‌دارند. گوشت‌ها استخوان‌ها را نگه داشته و اعصاب گوشت‌ها را نگهداری می‌کنند. خداوند در دو دست انسان هشتاد و دو استخوان قرار داده که در هر یک دست چهل و یک استخوان وجود دارد، قسمتی از این استخوان‌ها که در کف دست واقع شده، سی و پنج استخوان، دو استخوان در ساعد، یک استخوان در بازو و سه استخوان در کتف که مجموع آنها به چهل و یک استخوان می‌رسد. در پای انسان چهل و سه استخوان وجود دارد. سی و پنج استخوان در کف پا، دو استخوان در ساق پا، سه استخوان در زانو و یک استخوان در ران و دو استخوان در ناحیه لگن. و امّا ستون فقرات هر انسان هیجده مهره داشته و در هر طرف از پهلوی او، نه دنده موجود است، گردنش هشت استخوان و سرش سی و شش استخوان دارد. در دهان انسان گاه، بیست و هشت و گاه سی و دو استخوان موجود است‌[۱۴۹].

میرزا محمد خلیلی می‌نویسد: قسم به جان خودم که این شمارش استخوان‌های بدن دقیقا مطابق آن شماره‌ای است که دانشمندان علم تشریح در این عصر در کتاب‌های خود نوشته‌اند. نه زیادتر و نه کمتر[۱۵۰]. امام صادق(ع) چگونگی گردش خون در بدن را برای اوّلین‌بار در حدیث خود به مفضّل بن عمر گفته‌اند. از این حدیث برمی‌آید که امام صادق(ع) بسیار جلوتر از «هاروی» که به‌عنوان کاشف گردش خون شناخته شده است بوده‌اند. امام صادق(ع) فرموده‌اند: ای مفضّل، آیا فکر کرده‌ای که خداوند چه تدبیری برای رسیدن غذا به بدن اندیشیده است؟ غذا به معده می‌رود. در معده هضم می‌شود. مقدار منتخبی از آن غذا به سمت کبد رفته و در رگ‌های ریزی که در کبد است قرار می‌گیرد. آن رگ‌ها غذا را برای کبد تصفیه می‌کنند تا اینکه مبادا چیزی به کبد آمده باشد که آن را بخراشد.؛ چراکه کبد بسیار لطیف بوده و تحمّل سفتی و سختی را ندارد. سپس کبد آن غذا را قبول کرده و به مدد تدبیر الهی آن را در خون حل می‌کند و آن خون را به تمام بدن می‌فرستد، البته به وسیله مجراهایی که برای همین کار ساخته شده- مانند لوله‌هایی که برای آب تهیه می‌شوند تا اینکه آب را در زمین به حرکت درآورند- و همچنین به‌وسیله همین خون آنچه از فضولات و چیزهای زاید در اندام بدن وجود دارد به مکان‌هایی که برای آنها اختصاص یافته است برده شده و در آنجا تفکیک می‌شوند؛ آن دسته که از جنس صفرای تلخ هستند به زهره یا کیسه صفرا رفته و آن بخش که از نوع سودا است به طحال می‌رود مایعات اضافی هم به مثانه ارسال می‌گردد، ای مفضل در تدبیر و حکمتی که در ترکیب بدن به کار رفته تأمل کن ببین‌ چگونه این اعضا را هرکدام در جای مناسب قرار داده است و چگونه هرکدام از این ظرف‌ها را برای قبول هریک از این فضولات قرار داده مبادا این سموم در بدن منتشر شده و باعث ضعف و بیماری شوند، پس مبارک باد آن‌که چنین نیکو تقدیر کرد و برنامه متقنی نهاد[۱۵۱].

ب- بهداشت: امام(ع) راه‌های پیشگیری از بیماریهای معده را بیان کرده‌اند. امام صادق(ع) همچنین از همنشینی و نزدیکی به بیمارانی که امثال بیماری جذام را دارند، نهی می‌فرموده‌اند. آن حضرت فرموده‌اند: هیچکس با شخص جذامی صحبت نکند مگر اینکه به اندازه یک ذراع بین آنها فاصله باشد[۱۵۲]. در طبّ جدید هم آمده است که میکروب جذام در هوا منتشر می‌شود و به اندازه یک متر در اطراف شخص بیمار قابل سرایت است. امام(ع) فرموده‌اند: همه بیماری‌ها از سوء هاضمه نشأت می‌گیرد[۱۵۳]. امام صادق(ع) فرموده‌اند: قبل و بعد از غذا دست خود را بشویید[۱۵۴]. شستن دست‌ها قبل از غذا باعث می‌شود که میکروب‌های احتمالی از بین برود و شستن دست بعد از غذا برای نظافت است.

ج- جانورشناسی: امام صادق(ع) در توصیف جامعه مورچگان این‌چنین فرموده است: به مورچگان و تمرکز و همکاری آنها در جمع و تهیه غذا دقّت کن. می‌بینی که گروهی از آنها وقتی دانه را به محلّ امن خود می‌برند به گروهی از مردم مانند که غذا یا چیزهای دیگر را به خانه خود می‌برند. بلکه مردم از نظر جدّیت و چالاکی به‌ مورچه نمی‌رسند. آیا ندیده‌ای که چگونه مورچگان مانند مردم در هنگام کار به یکدیگر کمک می‌کنند؟ آنها دانه را گرفته و به چند قسمت تقسیم می‌کنند تا اینکه مبادا آن دانه در خانه آنها سبز شده و خانه آنها را ویران نماید[۱۵۵]. اگر در میان لانه آنها رطوبتی به دانه‌ها برسد، مورچگان آن دانه‌ها را از خانه خارج کرده روی زمین پخش می‌کنند تا خشک شود. مورچه همیشه خانه خود را در جای بلندی از زمین قرار می‌دهد تا اینکه آب‌های جاری در خانه او داخل نشده و او را غرق نکند. همه این کارهایی که این حیوان به انجام می‌رساند، بدون مدد عقل و برنامه‌ریزی است. بلکه خداوند تعالی او را این‌گونه آفریده است‌[۱۵۶].

امام صادق(ع) همچنین درباره دانش‌هایی مثل گیاه‌شناسی، ستاره‌شناسی، شیمی، فیزیک، داروهای گیاهی‌[۱۵۷] همچنان که امام صادق(ع) در فلسفه، کلام، مباحث امامت، سیاست، شناخت، فقه، اصول، حدیث، تفسیر و تاریخ نیز سخنان بلندی دارد. تعدادی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن طاق، محمد بن عبدالله طیار، قیس ماهر و دیگران در مباحث کلامی تخصّص پیدا کردند. و از دیگر اصحاب امام صادق(ع) افرادی مانند زرارة بن اعین، محمد بن مسلم، جمیل بن درّاج، برید بن معاویه، اسحاق بن عمّار، عبدالله حلبی، ابو بصیر، ابان بن تغلب، فضیل بن یسار، محمد بن حسن شیبانی، سفیان بن‌ عیینه، یحیی بن سعید در علم فقه، اصول و تفسیر قرآن کریم صاحب تخصّص گردیدند. چنانکه در علم شیمی نیز جابر بن حیان کوفی صاحب تخصّص گردید. و امّا در میان اصحاب امام صادق(ع) مفضّل بن عمر که امام صادق کتاب مشهوری را که به نام توحید مفضّل معروف شده است برای او املا فرموده‌اند، در هستی‌شناسی تخصّص پیدا نمود. هرکدام از دانشجویان دانشگاه امام صادق در رشته خود به فعالیت پرداخته و دست به تألیف و مناظره زده‌اند. به نوشته سید حسن صدر کتاب‌های نوشته شده توسّط شیعه در این دوره زمانی به شش‌هزار و ششصد کتاب رسیده است‌[۱۵۸].

در میان اصحاب امام صادق(ع)، هشام بن حکم در فنّ مناظره از دیگران گوی سبقت ربوده بود و امام صادق(ع) از مناظرات هشام خوشحال می‌شد. هنگامی که امام صادق(ع) خبر مناظره هشام را با رهبر معتزله عمرو بن عبید شنید، و هشام به ایشان خبر داد که بر عمرو بن عبید پیروز شده است. امام(ع) به وی فرمودند: «ای هشام، چه‌کسی این سخنان را به تو آموخته است؟» هشام گفت: ای پسر پیامبر خدا(ص)، این کلام بر زبان من جاری شد. امام صادق(ع) فرمودند: «به خدا سوگند که این کلمات در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است»[۱۵۹]. از دیگر هدف‌های بزرگی که امام(ع) در این دانشگاه در کنار دیگر تخصّص‌ها داشتند، بخشیدن روح جدیدی به حرکت اصلاحات فقهی خاصّ بود که در کنار تفقّه در دین به شکل عامّ مطرح می‌شد. از اینجاست که می‌بینیم در این دوران کتاب‌های بسیاری در رابطه با اصول‌ فقه، فقه و حدیث نوشته شد که مشخّصه بارز آن کتاب‌ها تکیه بر مکتب اهل بیت وحی(ع) و مبنا قرار دادن نظرات آنان در فقه بدون دخالت رأی و استحسان بوده است.

امام صادق(ع) فرموده‌اند: حدیث من حدیث پدرم، حدیث پدرم حدیث جدّم، حدیث جدّم حدیث امام حسین(ع)، حدیث امام حسین(ع) حدیث امام حسن(ع)، حدیث امام حسن(ع) حدیث امیر المؤمنین(ع)، حدیث امیر المؤمنین(ع) حدیث رسول خدا(ص) و حدیث رسول خدا(ص) کلام خداوند متعال است‌[۱۶۰]. و امام صادق(ع) فرموده‌اند: اگر ما از روی رأی و هوای نفس برای مردم فتوا بدهیم، همانا که از هلاک شدگانیم.

امّا ما با تکیه بر آثاری که از رسول خدا(ص) به ما رسیده و اصول علمی که در نزد ماست و ما آن را نسل به نسل به ارث برده و مانند سرمایه‌دارانی که اموال خود را به صورت گنج ذخیره می‌کنند این علوم را در نزد خود ذخیره کرده‌ایم، برای مردم فتوا می‌دهیم‌[۱۶۱]. کتاب‌های اصول فقه متکفّل بیان قواعد و روش‌های استنباط احکام شرعی و چگونگی برخورد با احادیثی که در موسوعه‌ها و کتاب‌های اصول حدیث نوشته شده است می‌باشد. امام صادق(ع) به دانشجویان خود کیفیت استنباط احکام از منابع تشریع را آموخته است، همچنان که به آنان کیفیت برخورد با احادیث متعارض را یاد داده است. امام صادق(ع) درباره روایاتی که مضمون آنها با قرآن منافات و معارضه دارد فرموده‌اند: «مَا لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ»؛ آن احادیثی که با قرآن موافق نیستند بی‌ارزشند[۱۶۲] و همچنین فرموده‌اند: «إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ»؛ همانا که هر حقّی حقیقتی فرادست خود دارد و هر سخن ثواب و صحیحی از خود نوری دارد. پس آن احادیث که موافق کتاب خداست، آنها را بگیرید و آنچه را که مخالف با کتاب خداست فروگذارید[۱۶۳]. و همچنین درباره حالت تعارض دو حدیث با یکدیگر فرموده‌اند: اگر بر شما حدیثی وارد شد، ببینید آیا شاهدی بر صحّت آن حدیث از کتاب خدا یا قول رسول خدا(ص) پیدا می‌شود و اگر پیدا نشد، حدیثی که به‌دست شما رسیده، سزاوار به تبعیت است‌[۱۶۴]. همچنین امام صادق(ع) فرموده‌اند: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»؛ بر ماست که اصول را به شما بیاموزیم و بر شماست که شاخ و برگ و رشته‌های مختلف را بر آن اصول مترتّب کنید[۱۶۵].[۱۶۶].

منابع

پانویس

  1. ارشاد، ج۱، ص۴۰ و به نقل از آن بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۲.
  2. کفایة الاثر، ص۲۵۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۵.
  3. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۲۴۱ و به نقل از آن، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۴۸؛ ج۴۷، ص۱۲۵.
  4. شیخ طوسى، امالى، ج۱، ص۱۴۳؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۲۰، ح۳۴.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۸۷.
  6. حیاة الامام محمد الباقر، دراسة و تحلیل، ج۱، ص۷۲.
  7. تیسیر المطالب، ص۱۰۸- ۱۰۹.
  8. ر.ک: سید عبدالرزاق مقرم، زید الشهید رضى الله عنه، در این کتاب لیستى از شخصیت‌هایى که در قیام زید مشارکت داشته‌اند آورده است.
  9. احتجاج، ج۲، ص۱۳۵؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۱۷۴؛ مسند الامام الرضا، ج۲، ص۵۰۵.
  10. کشف الغمه، ج۲، ص۱۹۸- ۱۹۹؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۴۸.
  11. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۲.
  12. تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۷۷.
  13. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۳۹؛ مقریزى، النزاع و التخاصم، ص۳۱.
  14. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۵.
  15. امالى طوسى، ج۲، ص۶۷۲؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۲۰۱.
  16. امالى صدوق، ص۲۸۶.
  17. امالى صدوق، ص۲۷۵.
  18. کافى، ج۸، ص۲۵۰- ۲۵۱، ح۳۵۱.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۷.
  20. از مراجعه به کتب روایى برمى‌آید که این شخص بدون وارث بوده و چون امام میراث بر هر بى وارثى است ارث او را گرفته بوده است.
  21. «و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست» سوره انفال، آیه ۷۲.
  22. مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۲۴؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۷۶، ح۲۲.
  23. حیات الحیوان، ج۱، ص۲۱۶.
  24. «و (پیامبران) گشایش خواستند و هر گردنکش ستیهنده‌ای نومید شد» سوره ابراهیم، آیه ۱۵.
  25. مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶. أتوعد كلّ جبّار عنيد *** فها أنا ذاك جبّار عنيد /// فإن لاقيت ربّك يوم حشر *** فقل يا ربّ خرّقنى الوليد.
  26. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۹۹.
  27. ذهبى، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۷۸.
  28. کافى، ج۸، ص۱۶۱؛ تفسیر عیاشى، ج۱، ص۳۲۵.
  29. طبرى، ج۸، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، ج۵، ص۱۲۷؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۱.
  30. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۱.
  31. الحور العین، ص۱۸۸.
  32. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۳.
  33. سید عبدالرزاق مقرّم، زید بن على، ص۱۷۶.
  34. ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
  35. ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
  36. ابن اثیر، تاریخ کامل، ج۵، ص۱۲۷.
  37. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۴.
  38. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۷.
  39. اختیار و معرفة الرّجال، ص۳۵۳، ح۶۶۲ و به نقل از آن در بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۵۰.
  40. بصائر الدرجات، ص۲۶۴، ح۵؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۷۲.
  41. بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۱۳- ۲۱۶، به نقل از کافى، ج۳، ص۵۵۴؛ احتجاج، ج۲، ص۱۱۸- ۱۲۲؛ تهذیب، ج۶۷، ص۱۴۸.
  42. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۰۷.
  43. کافى، ج۸، ص۲۶۴.
  44. اصول کافى، ج۲، ص۲۹۳؛ مشکاة الانوار، ص۶۷؛ وسائل الشیعه، ج۱، ص۵۲.
  45. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۱.
  46. «در حالی که خداوند، شما و چیزهایی را که می‌سازید آفریده است» سوره صافات، آیه ۹۶.
  47. «دست خداوند بالای دست‌های آنان است» سوره فتح، آیه ۱۰.
  48. «و (تنها) ذات بشکوه و کرامند پروردگارت ماندگار است» سوره الرحمن، آیه ۲۷.
  49. «چهره‌هایی در آن روز شاداب است * (که) به (پاداش و نعمت) پروردگارش می‌نگرد» سوره قیامه، آیه ۲۲-۲۳.
  50. الجامع لاحکام القرآن، ج۱۵، ص۲۹۵.
  51. «و سررشته هر کار را به او دادیم» سوره کهف، آیه ۸۴.
  52. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۱۰۶.
  53. جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج۱، ص۱۲۹.
  54. صحیح ترمذى، ج۵، ص۶۸۷، باب مناقب معاویه.
  55. کنز العمّال، ج۱۴، ص۱۴۹.
  56. کنز العمال، ج۱۴، ص۱۴۹.
  57. اضواء على السّنة المحمدیة، ص۱۲۹، به نقل از دلائل النبوه بیهقى.
  58. تطهیر الجنان و اللّسان، ص۱۷.
  59. ابن جوزى، الموضوعات تحقیق عبدالرّحمن محمد عثمان، ج۱، ص۳۷.
  60. صحیح بخارى، ج۱، ص۱۶۹؛ صحیح مسلم باب صلاة العیدین، ج۲، ص۶۰۷؛ مسند احمد، ج۶، ص۳۸.
  61. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۴.
  62. «و جز آنچه خواست خداوند است، مخواهید» سوره انسان، آیه ۳۰.
  63. «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام می‌گشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته می‌دارد» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
  64. الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج۲، ص۱۲۲.
  65. بصائر الدرجات ۱۷۲؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۲۳؛ اثبات الهداة، ج۵، ص۱۷۵.
  66. میزان الاعتدال، ج۱، ص۳۹۹؛ لسان المیزان، ج۲، ص۱۰۵.
  67. امالى مرتضى، ج۱، ص۲۸۴.
  68. فجر الاسلام، ص۲۹۵.
  69. تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۴۸- ۱۵۰.
  70. «بگو: آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.
  71. شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.
  72. شهرستانى، الملل و النحل، ج۱، ص۱۶۸.
  73. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۱۸.
  74. ینبع قلعه‌ایست در مسیرى که حاجیان مصر از آن راه به مکه مى‌آیند و در آن چند چشمه آب و نخلستان است.
  75. کافى، ج۲، ص۲۴۲؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۷۲.
  76. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۲۷.
  77. وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳، ح۵، به نقل از کافى، فقیه و تهذیب.
  78. وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۱، ح۱، به نقل از کافى، فقیه و تهذیب.
  79. «آیا به آن کسان ننگریسته‌ای که گمان می‌برند به آنچه به سوی تو و آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده است ایمان دارند (اما) بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند با آنکه به آنان فرمان داده شده است که به آن کفر ورزند» سوره نساء، آیه ۶۰.
  80. وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۲ ح۵.
  81. «بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند با آنکه به آنان فرمان داده شده است که به آن کفر ورزند» سوره نساء، آیه ۶۰.
  82. وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳ ح۴، به نقل از کافى و تهذیب.
  83. وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۱۷۹ ح۶، به نقل از کافى و تهذیب.
  84. وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۱۷۹ ح۶، به نقل از تهذیب.
  85. وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۱۷۹ ح۶، به نقل از کافى.
  86. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۳۶۵؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۱۳۸؛ کافى، ج۵، ص۱۰۶.
  87. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  88. المیزان، ج۱، ص۲۷۶.
  89. «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوش‌رنگ (و نگار)‌تر از خداوند کیست؟» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
  90. تفسیر صافى، ج۱، ص۱۷۶.
  91. تفسیر عیاشى، ج۶۲، ص۱.
  92. عوالم العلوم و المعارف، ج۱۵، ص۳- ۲۷۰- ۲۷۱؛ و ر.ک: شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۸۷؛ درّ المنثور، ج۲، ص۲۹۸؛ فتح القدیر، ج۳، ص۵۷؛ روح المعانى، ج۶، ص۱۶۸.
  93. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۳۱.
  94. بحار الانوار، ج۳، ص۵۰، به نقل از توحید صدوق.
  95. اصول کافى، ج۱، ص۸۰؛ احتجاج، ج۲، ص۷۱- ۷۲.
  96. احتجاج، ج۲، ص۷۷.
  97. شیخ طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۷۷- ۷۸.
  98. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۳۷.
  99. اصول کافى، ج۱، ص۲۶۹.
  100. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۹، ح۵۲۴.
  101. اختیار معرفة الرجال، ص۲۹۰، ح۵۰۹، و به نقل از آن عوالم العلوم و المعارف، ج۲۰، ص۲، ح۱۱۵۱.
  102. امام(ع) اینجا در مقام نفى علم غیب استقلالى است که غالیان درباره ائمه(ع) مدّعى آن هستند نه علم غیبى که از جانب خداوند متعال به پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) عنایت شده است.
  103. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۲۹۲، ح۵۱۵ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۳۷۵.
  104. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۳۹۸، ح۷۴۴ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۳۷۵
  105. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۴۰۰، ح۷۴۶ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۱، ص۲۳۵
  106. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۴۲.
  107. بحار الانوار، ج۱۰۴، ص۴۰۵، به نقل از محاسن برقى.
  108. اصول کافى، ج۱، ص۵۸، ح۲۰ و به نقل از آن در بحار الأنوار، ج۴۷، ص۲۲۶، ح۱۶.
  109. «باشد که او پند گیرد یا بهراسد» سوره طه، آیه ۴۴.
  110. «تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
  111. شیخ طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۷.
  112. احتجاج، ج۲، ص۱۰۲.
  113. نوح بن درّاج از اصحاب امام صادق(ع) بود. تنقیح المقال، ج۳، ص۲۷۵. ابن ابى لیلى محمد بن عبدالرّحمن، مفتى کوفه و قاضى کوفه، براى مطالعه شرح حال او ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۱۰.
  114. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۴۵.
  115. «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا می‌دارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد و همو کینه‌توزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد می‌کوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمی‌دارد» سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۵.
  116. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۴، ص۷۳، به نقل از ابو جعفر اسکافى، ص۲۴۰.
  117. تفسیر عیاشى، ج۱، ص۱۷، به نقل از آن در تفسیر صافى، ج۱، ص۲۱.
  118. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  119. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  120. «در حالی که تأویل آن را جز خداوند نمی‌داند و استواران در دانش، می‌گویند: ما بدان ایمان داریم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی در یاد نمی‌گیرد» سوره آل عمران، آیه ۷.
  121. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  122. «اما آن (قرآن) آیاتی روشن است در سینه کسانی که به آنان دانش داده‌اند» سوره عنکبوت، آیه ۴۹.
  123. تفسیر صافى، ج۱، ص۱۲.
  124. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  125. بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۹.
  126. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۵۱.
  127. امام صادق و المذاهب الاربعة، ج۳، ص۲۹۱.
  128. اصول کافى، ج۲، ص۲۰۹.
  129. «و کسانی که آنچه را خداوند فرمان به پیوند آن داده است می‌پیوندند و از پروردگار خویش می‌ترسند و از سختی حساب هراس دارند؛» سوره رعد، آیه ۲۱.
  130. کشف الغمّه، ج۲، ص۳۷۵ به نقل از جنابذى، و به نقل از آن در بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۷۴.
  131. بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۸، به نقل از فروع کافى، ج۴، ص۸.
  132. وسائل الشیعة، ج۶، ص۲۸۵، حدیث ۳.
  133. الامام الصّادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۲۶۹.
  134. اصول کافى، ج۲، ص۶۳۶، و به نقل از آن وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۵، ح۲؛ نهج السعادة، ج۸، ص۳۲.
  135. اصول کافى، ج۸، ص۱۴۶، ح۱۲۱ و به نقل از آن شیخ هادى نجفى، الف حدیث فى المؤمن.
  136. تحف العقول، وصیت امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب، ص۳۰۲.
  137. الحکم الجعفریه، ص۳۵.
  138. الحکم الجعفریه، ص۶۰.
  139. الحکم الجعفریه، ص۶۰.
  140. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۵۴.
  141. حیاة الامام محمد الباقر، ج۱، ص۷۵.
  142. بصائر الدّرجات، ص۱۴۹.
  143. ارشاد، ج۲، ص۱۸۶ و به نقل از آن در مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۹۶، احتجاج، ج۲، ص۱۳۴، بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۶ که در آن این عبارات اضافه شده است از حضرت تفسیر این حدیث را سؤال کردند، آن حضرت فرمودند غابر به معناى علم به آینده است.
  144. کافى، ج۱، ص۵۲.
  145. وسائل الشیعة، ج۸، ص۵۷- ۵۹.
  146. اصول کافى، ج۱، ص۵۲.
  147. وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۵۷- ۵۹.
  148. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۶۳.
  149. المناقب، ج۴، ص۲۵۶؛ بحار الانوار، ج۱۴، ص۴۸۰.
  150. طبّ الامام الصّادق(ع)، ص۳.
  151. بحار الانوار، ج۳، ص۵۷، به نقل از مفضّل بن عمر جعفى، کتاب توحید.
  152. وسائل الشیعة، ج۲، ص۲۰۸.
  153. بحار الانوار، ج۶۳، ص۳۳۶.
  154. بحار الانوار، ج۶۳، ص۳۵۶.
  155. اگر مورچه از سبز شدن بعضى از دانه‌ها در خانه خود خوف داشته باشد، آن را به دو نصف تقسیم مى‌کند و درباره بعضى از دانه‌هاى گیاهان که نصف آنها هم سبز مى‌شود، مورچه آنها را به چهار قسمت تقسیم مى‌کند. مانند تخم گشنیز که نصف آن‌هم سبز مى‌شود.
  156. توحید مفضّل، ص۶۶؛ بحار الانوار، ج۳، ص۶۱؛ ج۶۲، ص۱۰۲.
  157. ر.ک: شیخ باقر شریف قرشى، حیاة الامام الصّادق(ع)، ج۲، ص۲۸۹ به بعد.
  158. تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص۲۸۸.
  159. الاحتجاج، ج۲، ص۱۲۵- ۱۲۸.
  160. اصول کافى، ج۱، ص۵۳- ۵۸.
  161. بصائر الدّرجات، ص۳۰۰.
  162. وسائل، ج۱۸، ص۷۸.
  163. اصول کافى، ج۱، ص۶۹.
  164. اصول کافى، ج۱، ص۶۹.
  165. بحار الانوار، ج۲، ص۲۴۵، ح۵۳.
  166. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۶۸.