معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ')
خط ۹۳: خط ۹۳:
[[معاویه]] طرفداران [[یزید]] را [[حمایت]] می‌کرد و به عنوان [[کارگزاران]] اصلی [[نظام]] به آنان [[حکم]] می‌داد. او [[ضحاک بن قیس]] را [[والی کوفه]] و [[عبدالرحمان بن عثمان ثقفی]] را [[والی حجاز]] کرد. [[والیان]] جدید می‌دانستند که [[مأموریت]] اصلی آنان [[تدارک]] [[ولایت عهدی]] و [[حکومت یزید]] است‌.
[[معاویه]] طرفداران [[یزید]] را [[حمایت]] می‌کرد و به عنوان [[کارگزاران]] اصلی [[نظام]] به آنان [[حکم]] می‌داد. او [[ضحاک بن قیس]] را [[والی کوفه]] و [[عبدالرحمان بن عثمان ثقفی]] را [[والی حجاز]] کرد. [[والیان]] جدید می‌دانستند که [[مأموریت]] اصلی آنان [[تدارک]] [[ولایت عهدی]] و [[حکومت یزید]] است‌.
== موافقان و مخالفان ولایت عهدی یزید ==
== موافقان و مخالفان ولایت عهدی یزید ==
بنا بر پاره‌ای از [[روایات‌]]، وی از حدود [[سال]] ۵۰ [[هجری]] و پس از [[شهادت]] [[امام حسن]] {{ع}} کوشش‌هایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت [[تمسک]] به اصول و [[فروع دین]] [[شهرت]] خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از [[شهادت امام حسن]] {{ع}} با دو مشکل عمده روبه‌رو بود. اول [[منش]] و [[کردار]] یزید و دوم حضور [[امام حسین]] {{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]] بزرگ چون [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالرحمان بن ابی‌بکر]]. معاویه در وادار ساختن [[مردم]] به [[بیعت]] با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم [[شام]] و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت‌.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن‌عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.</ref> اگر چه بیشتر [[رجال]] با او بیعت کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.</ref> اما [[اختلافات]] درون [[حاکمیت]] و وجود افرادی چون [[زیاد بن ابیه]] و [[مروان بن حکم]] که از [[ولایت عهدی]] [[یزید]] ناخشنود بودند، باعث می‌شد که [[معاویه]] با [[احتیاط]] فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص [[حکمرانی]] خود را که عبارت بودند از سیاست‌بازی، بخششِ [[هدایا]]، پرداختِ رشوه‌، [[تطمیع]] و سرانجام [[تهدید]] و سرکوبی به‌کار گیرد. مروان بن حکم که شاید در [[خلافت]] [[طمع]] بسته بود، موضوع [[جانشینی]] یزید را [[ناخشنودی]] تلقی کرد.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref> زیاد نیز در نامه‌ای به معاویه چنین نوشت: ای [[امیر]]، همانا نامه‌ات با [[دستوری]] که در آن بود به من رسید. [[مردم]] چه خواهند گفت وقتی که آنان را به [[بیعت]] یزید [[دعوت]] کنیم‌، در حالی که او با سگ‌ها و میمون‌ها [[بازی]] می‌کند و جامه‌های رنگین می‌پوشد و پیوسته شراب می‌نوشد و شب را با ساز و آواز می‌گذراند و هنوز [[حسین بن علی]] {{ع}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] در میان مردمند. لیکن می‌شود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به [[اخلاق]] اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم‌. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که [[گمان]] کرده پس از من امیر می‌شود. به [[خدا]] [[سوگند]] که او را به مادرش [[سمیه]] و پدرش [[عبید]] باز می‌گردانم‌.<ref>مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.</ref>  
بنا بر پاره‌ای از [[روایات‌]]، وی از حدود [[سال]] ۵۰ [[هجری]] و پس از [[شهادت]] [[امام حسن]] {{ع}} کوشش‌هایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت [[تمسک]] به اصول و [[فروع دین]] [[شهرت]] خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از [[شهادت امام حسن]] {{ع}} با دو مشکل عمده روبه‌رو بود. اول [[منش]] و [[کردار]] یزید و دوم حضور [[امام حسین]] {{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]] بزرگ چون [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالرحمان بن ابی‌بکر]]. معاویه در وادار ساختن [[مردم]] به [[بیعت]] با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم [[شام]] و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت‌.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن‌عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.</ref> اگر چه بیشتر [[رجال]] با او بیعت کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.</ref> اما [[اختلافات]] درون [[حاکمیت]] و وجود افرادی چون [[زیاد بن ابیه]] و [[مروان بن حکم]] که از [[ولایت عهدی]] [[یزید]] ناخشنود بودند، باعث می‌شد که [[معاویه]] با [[احتیاط]] فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص [[حکمرانی]] خود را که عبارت بودند از سیاست‌بازی، بخششِ [[هدایا]]، پرداختِ رشوه‌، [[تطمیع]] و سرانجام [[تهدید]] و سرکوبی به‌کار گیرد. مروان بن حکم که شاید در [[خلافت]] [[طمع]] بسته بود، موضوع [[جانشینی]] یزید را [[ناخشنودی]] تلقی کرد.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref> زیاد نیز در نامه‌ای به معاویه چنین نوشت: ای [[امیر]]، همانا نامه‌ات با [[دستوری]] که در آن بود به من رسید. [[مردم]] چه خواهند گفت وقتی که آنان را به [[بیعت]] یزید [[دعوت]] کنیم‌، در حالی که او با سگ‌ها و میمون‌ها [[بازی]] می‌کند و جامه‌های رنگین می‌پوشد و پیوسته شراب می‌نوشد و شب را با ساز و آواز می‌گذراند و هنوز [[حسین بن علی]] {{ع}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] در میان مردمند. لکن می‌شود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به [[اخلاق]] اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم‌. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که [[گمان]] کرده پس از من امیر می‌شود. به [[خدا]] [[سوگند]] که او را به مادرش [[سمیه]] و پدرش [[عبید]] باز می‌گردانم‌.<ref>مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.</ref>  
چنانکه اشاره شد معاویه در [[شام]] هیچ‌گونه مشکلی نداشت‌. شام کاملاً در [[اختیار]] او بود. در [[عراق]] هم از [[سیاست]] [[سرکوب]] استفاده می‌کرد. [[مصر]] هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه‌، [[حجاز]] و به ویژه [[مدینه]] بود. حجاز محلی بود که در آن [[نخبگان]] [[شرافت]] [[اسلامی]] و [[فرزندان]] [[اصحاب]] برجسته [[پیامبر]] {{صل}} [[زندگی]] می‌کردند. [[معاویه]] از [[مروان بن حکم]] [[حاکم]] [[مدینه]] خواست که [[زمینه‌چینی]] کند و [[یزید]] را به عنوان [[ولی‌عهد]] معرفی نماید. [[مروان]] این موضوع را در [[مسجد]] مطرح کرد اما با [[مخالفت]] فرزندان [[صحابه]] روبه‌رو شد. از این رو معاویه [[تصمیم]] گرفت خود شخصاً با تعدادی از [[سربازان]] شامی‌، برای [[رویارویی]] با مخالفت‌های شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه [[سفر]] [[حج]] و در واقع برای گرفتن [[بیعت]] از [[مردم مدینه]] و [[مکه]] در [[رجب]] [[سال]] ۵۶ به مدینه آمد.
چنانکه اشاره شد معاویه در [[شام]] هیچ‌گونه مشکلی نداشت‌. شام کاملاً در [[اختیار]] او بود. در [[عراق]] هم از [[سیاست]] [[سرکوب]] استفاده می‌کرد. [[مصر]] هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه‌، [[حجاز]] و به ویژه [[مدینه]] بود. حجاز محلی بود که در آن [[نخبگان]] [[شرافت]] [[اسلامی]] و [[فرزندان]] [[اصحاب]] برجسته [[پیامبر]] {{صل}} [[زندگی]] می‌کردند. [[معاویه]] از [[مروان بن حکم]] [[حاکم]] [[مدینه]] خواست که [[زمینه‌چینی]] کند و [[یزید]] را به عنوان [[ولی‌عهد]] معرفی نماید. [[مروان]] این موضوع را در [[مسجد]] مطرح کرد اما با [[مخالفت]] فرزندان [[صحابه]] روبه‌رو شد. از این رو معاویه [[تصمیم]] گرفت خود شخصاً با تعدادی از [[سربازان]] شامی‌، برای [[رویارویی]] با مخالفت‌های شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه [[سفر]] [[حج]] و در واقع برای گرفتن [[بیعت]] از [[مردم مدینه]] و [[مکه]] در [[رجب]] [[سال]] ۵۶ به مدینه آمد.
در [[مسجد النبی]] جلسه‌ای [[تدارک]] شد. در آن مجلس و در حالی‌که [[نظامیان]] در میان [[مردم]] با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت‌: مردم‌! من با [[مشورت]] شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولی‌عهد معرفی می‌کنم‌. پس با نام [[خدا]] با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت [[اعمال]] حج به سوی مکه حرکت کرد.
در [[مسجد النبی]] جلسه‌ای [[تدارک]] شد. در آن مجلس و در حالی‌که [[نظامیان]] در میان [[مردم]] با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت‌: مردم‌! من با [[مشورت]] شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولی‌عهد معرفی می‌کنم‌. پس با نام [[خدا]] با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت [[اعمال]] حج به سوی مکه حرکت کرد.

نسخهٔ ‏۲۸ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۰۹

معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیان‌گذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلح‌نامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.

آشنایی اجمالی

معاویه، فرزند ابوسفیان، بنیان‌گذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع)، مردی مزور، نیرنگ‌باز، حیله‌گر و دنیاطلب و دارای رذایل اخلاقی بود. او هرگز در دل ایمان نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، ابوسفیان، وی را با اشعاری مورد نکوهش قرار داد و مایه رسوایی و تباهی دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمی‌کرد. امام علی (ع) در مورد رفتارهای معاویه می‌فرماید: به خدا سوگند، معاویه از من زیرک‌تر نیست. او پیمان‌شکنی می‌کند و گنه‌کاری. اگر پیمان‌شکنی را ناخوش نمی‌داشتم، من زیرک‌ترین مردم می‌بودم، ولی پیمان‌شکنان، گنه‌کارند و گنه‌کاران، نافرمان. هر پیمان‌شکنی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته شود[۱].[۲]

نسب

نام و نسب او معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف است. پدرش «صخر» معروف به ابوسفیان از دشمنان سرسخت اسلام بود. مادرش، را هم هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف گویند. وی نیز - که پدر، پسر و برادرش در جنگ بدر به دست امام علی (ع) و حمزه کشته شده بودند، - همچون شویش از دشمنان سرسخت اسلام و خصوصاً امام علی (ع) به شمار می‌رفت [۳]. تولد معاویه معلوم نیست[۴] ولی اگر به گفته واقدی در هنگام وفات به سال ۶۰ هجری، ۷۸ سال داشته باشد[۵]، تولد او ۱۸ سال پیش از هجرت، یعنی در دهه اول قرن هفتم میلادی بوده است. کنیه معاویه اباعبدالرحمن بود[۶]؛ اما از آنجا که در بعضی از عبارات از مادرش –هند- با عنوان "آکلة الاکباد" یاد شده، از معاویه نیز با لقب "ابن اکلة الاکباد" نام برده شده است.[۷] او را همچنین خال المؤمنین گفته‌اند[۸] و از نویسندگان وحی[۹] به شمار آورده‌اند.

مسلمان شدن معاویه

زمان مسلمان شدن معاویه مشخص نیست؛ در کتب تاریخی نقل قول‌های مختلفی در این باره آمده است:

  1. هنگام فتح مکه[۱۰]؛
  2. در یوم القضاء (عمرة القضاء)؛ هنگام دیدن رسول خدا (ص) مسلمان شده است اما اسلام خود را از والدینش مخفی می‌کرده است[۱۱].

اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "طلقاء و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است[۱۲]. هنگامی که شهر مقدس مکه فتح شد. رسول خدا (ص) گروهی از قریش را بخشیدند و این افراد را آزاد و فرزندان آزاد شده خواندند و فرمودند این افراد حق حکومت بر مسلمانان را ندارند. عبدالرحمن بن غنم اشعری، فقیه بزرگ اهل شام درباره او گفته است: معاویهحق دخالت در امر حکومت را ندارد زیرا او جزء آزاد شده‌هاست، آزاد شده حق حاکم شدن را ندارند[۱۳]. عمر بن الخطاب نیز می‌گوید: حکومت برای آزاد شده‌ها و فرزندان آنها نیست[۱۴].

علی (ع) درباره آنها فرموده‌اند: اینان به اجبار مسلمان شده‌اند و جزء دشمنان رسول خدا (ص) و در پی بدعت و دشمنی با دین خدا هستند[۱۵].

در آیات قرآن نیز اصطلاح "الشجرة الملعونه" آمده است که منظور از آن، بنی امیه است[۱۶].

در روایتی که از عایشه نقل شده، از معاویه به فرعون تعبیر شده است و رسیدن به حکومت، بر انتخاب خدایی و تأیید الهی دلالت بر آنان ندارد[۱۷].[۱۸]

معاویه در دوران پیامبر (ص)

معاویه که خواندن و نوشتن می‌دانست از جمله کاتبان پیامبر‌(ص) نیز شد، اما به گفته بعضی از سیره‌نویسان کاتب وحی نبود، بلکه نامه‌های پادشاهان و رؤسای قبایل را می‌نوشت و امور روزانه و حساب اموال و صدقات و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام حنظلة بن ربیع تمیمی با او شرکت داشت.

معاویه در دوران خلفا

معاویه پیش از دستیابی به خلافت، با حمایت گسترده عمر و عثمان، نزدیک بیست سال حکومت شام و شامات را به طور مطلق و بدون آنکه انتقادی بر او وارد شود، در اختیار داشت. خاندان اموی در جاهلیت، به همراه متحدان مخزومی خود و در رأس آنان ابوجهل، رهبری سیاسی - نظامی قریش را در مقابل اسلام در اختیار داشتند و تا آخرین لحظه، در برابر اسلام مقاومت کردند تا اینکه مجبور شدند ایمان بیاورند. از مجموعه آگاهی‌هایی که درباره ابوسفیان و به‌ویژه معاویه به خصوص نبرد وی با امام مشروع مسلمانان، بهترین و برگزیده‌ترین صحابی پیامبر (ص) علی بن ابی‌طالب (ع) در دست است، می‌توان دریافت که آنان لحظه‌ای به اسلام ایمان نیاوردند. امام علی (ع) بارها تأکید کرد که اینان تنها بر اساس مصلحت و نه از روی انتخاب، اسلام آوردند[۱۹]. زبیر هم، همین باور را درباره ابوسفیان داشت[۲۰]. معاویه در جنگ یمامه شرکت کرد و پس از آن به همراه برادرش (یزید) در سپاه ابوبکر، به شام رفت. وی در فتح شهرهای ساحلی [دریای مدیترانه] مثل صیدا، عرقه، جبیل، بیروت، عکا، صور و قبادیه حضور داشت[۲۱] ابوبکر در جریان فتح شامات، فرماندهی بخشی از سپاه عرب را به یزید بن ابی‌سفیان سپرد و برادرش معاویه را نیز در کنار او به کار گماشت[۲۲]. معاویه در دوره عمر و پس از مرگ برادرش یزید، به امارت شام منصوب شد. پیشتر بیان شد که سخت‌گیری کردن عمر با معاویه، تعجب کسانی را برانگیخته بود[۲۳]. به تصریح ابن‌عساکر، عمر تمامی شامات را به معاویه سپرد[۲۴] و معاویه خود می‌گفت: به خدا سوگند! با منزلتی که نزد عمر داشتم این چنین بر مردم تسلّط یافتم[۲۵]. عمر بن خطاب معاویه را «کسرای عرب» می‌خواند[۲۶] معاویه می‌گفت‌: زمین از آن خداوند است و من خلیفة‌الله هستم[۲۷]. نقل است زمانی که عمر، معاویه را دید که با شکوه خاصی همراه خَدَم و حَشَم راه می‌رود. از او در این باره پرسش کرد؛ او گفت: در شام جاسوسان دشمن بسیارند و باید هیبت ما زیاد باشد؛ اکنون هر چه دستور بدهی اطاعت می‌کنم. عمر پاسخ داد: تو را امر و نهی نمی‌کنم[۲۸]. با به خلافت رسیدن عثمان، وی معاویه را در استانداری سرزمین شام منصوب ابقا نمود. [۳۰] عثمان در برابر اعتراضاتی که مردم به معاویه می‌کردند، می‌گفت: چگونه او را عزل کنم در حالی که عمر او را نصب کرده است. پاسخ امام علی (ع) نیز این بود که معاویه از عمر هراس داشت، اما اکنون، بدون مشورت تو هر کاری که بخواهد می‌کند[۲۹]. عمر می‌گفت: شما از قیصر و کسری سخن می‌گویید در حالی که معاویه در میان شما است[۳۰]. معاویه استحکام پایگاه خود را برخاسته از برخورد عمر با خود می‌دانست[۳۱]. وی پس از قتل عثمان در سخنان خود خطاب به مردم گفت: «می‌دانید که من خلیفه عمر و عثمان در میان شما بوده‌ام»[۳۲]. او در ایام خلافت عثمان همچنان بر منصب خود پابرجا بود تا اینکه سرانجام، پس از کشته شدن عثمان، [ادعای] استقلال کرد[۳۳] در دوره عثمان، شام منطقه امن او به شمار می‌آمد. او قاریان کوفه را به شام تبعید کرد؛ گرچه معاویه برای حفظ موقعیت خود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون راند[۳۴]. مردم شام تربیت شده معاویه بودند، امری که نتیجه آن طی حکومت بنی‌امیه، در وفاداری کامل مردم شام به امویان آشکار شد. گفته‌اند که پس از سقوط امویان، شماری از سران خاندان اموی نزد «سفّاح» نخستین خلیفه عباسی شهادت دادند که جز بنی‌امیه اقوامی برای پیامبر (ص) نمی‌شناسند[۳۵]. از معاویه نقل است که گفته بود: نَحْنُ شَجَرةُ رَسُولُ اللّهِ[۳۶]. او همچنین با جعل عنوان «کاتب وحی» و لقب مسخره‌آمیز خَالُ الْمُؤْمِنِينَ برای خود، کوشید موقعیت دینی خود را استوار کند. معاویه کسانی از روایان حدیث را نیز واداشت تا ده‌ها حدیث در فضیلت او بسازند و در میان مردم شایع سازند[۳۷]

حکومت یافتن معاویه

پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و ماجرای سقیفه، ابوسفیان به دستگاه خلافت متمایل شد. دستگاه خلافت که از قدرت و نفوذ او آگاهی داشتند، برای دفع شر او، صدقاتی که در دوران پیامبر گرد آورده بود، به او بازگرداندند. از این‌رو او به همکاری با دستگاه خلافت راضی شد. خلیفه اول فرزند ارشد او، یزید بن ابی‌سفیان را به ولایت دمشق منصوب کرد. بدین‌سان بنیاد خلافت امویان به‌دست خلیفه اول پی‌ریزی شد. در زمان خلیفه دوم یزید بن ابی‌سفیان درگذشت. خلیفه بنا به پیشنهاد یزید، معاویه را به جانشینی او برگزید. معاویه بر شام تسلط یافت و با استفاده از سه عامل زر و زور تزویر، حکومت خود را در شام تثبیت کرد. در این دوران تمام نواحی شام زیر نظر حکومت او قرار گرفت. دوران خلیفه سوم، به‌دلیل خویشاوندی خلیفه با امویان، دوران طلایی حکومت معاویه به‌حساب می‌آید. در این دوره افزون بر دمشق، سایر ولایات شامات، شامل سوریه، فلسطین، اردن و لبنان امروزی در قلمرو حکومتی معاویه قرار گرفت. او در زمان عثمان، اختیار تام یافت. در سایه نیروی نظامی و برخورداری از درآمدهایی که در اثر جنگ‌ها و غنایم به‌دست آمده بود، معاویه حکومت خود را استحکام بخشید. با وجود حمایت‌هایی که خلیفه سوم نسبت به او داشت، اما هنگام محاصره خانه او، در حالی‌که از معاویه درخواست کمک کرده بود، از حمایت و کمک به او خودداری کرد؛ زیرا کشته شدن خلیفه را گامی در جهت وصول به آرزوی دیرین خود، یعنی خلافت، می‌دانست. پس از قتل عثمان، همسرش پیراهن خونی او را برای معاویه فرستاد تا بدین وسیله انگیزه وی در فریب و تحمیق مردم شامل جامه عمل بپوشد. امام علی (ع) در نامه‌ای خطاب به او می‌نویسد که به خدا قسم عثمان را کسی جز تو نکشت. همچنین در فرازی دیگر می‌نویسد زمانی به یاری او می‌شتافتی که به نعمت باشد و زمانی او را خوار می‌کردی که باز به نفعت باشد[۳۸]. امام علی (ع) وی را برکنار کرد[۳۹] معاویه فرمان علی (ع) را نپذیرفت و بر ضد علی بن ابی طالب (ع) شورش کرد و جنگ‌های جمل[۴۰] و صفین[۴۱]، را به راه انداخت. از حکومت وی در ادبیات روایی، به سلطنت تعبیر می‌شود[۴۲]. او توانسته بود مردم شام را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی عادل می‌پنداشتند[۴۳] و افرادی چون حسن بصری و عمر بن عبدالعزیز از او دفاع می‌کنند[۴۴]. سرانجام او در رجب سال ۶۰ ه. ق در حالی که به بیماری "لوقه"[۴۵] مبتلا شده بود، درگذشت[۴۶]. معاویه به طور معمول در برخورد با مخالفان میانه‌رو، گشاده‌رو و با گذشت بود و با هدایای فراوان و بذل و بخشش‌های گسترده از بیت‌المال آنان را می‌خرید. بعدها این حرکت او بدین عنوان که وی سیاستمدار و اهل تسامح بود، تلقی شد. تاریخ، فریب و مکر وی را به حساب زیرکیِ سیاسی او گذاشت و بذل و بخشش‌های او را برای خرید اشراف قریش، به پای شکیبایی و بردباری او نوشت[۴۷]. در واقع معاویه، خلیفه‌ای سنگدل، حیله‌گر، دروغگو و فتنه‌انگیز بود. او عمّال خویش را بر اموال و جان‌ها و نوامیس مسلمین مسلّط ساخت و دیکتاتوری‌ترین شیوه‌های حکومتی را در قالب تزویر و تبلیغات، اعمال می‌کرد و در ریشه‌کن ساختن دین پیامبر می‌کوشید [۴۸]. جنگیدن با علی بن ابی طالب (ع) معاویه را در ردیف اهل بغی و واجب القتل قرار داده بود؛ چنانکه عبدالله بن عمر وی را واجب القتل می‌دانسته است؛ زیرا او با سرکشی در برابر خلیفه رسول خدا (ص) قرار گرفته است[۴۹]. اهل صفین باید توسط علی (ع) سرکوب شوند[۵۰]. اهل صفین باعث اختلاف در امت اسلام بودند پس قتل‌شان واجب است[۵۱]. حرکت اهل صفین معصیت و قتل آنها واجب بوده است[۵۲]. همچنین عمار بن یاسر در جنگ صفین و افرادی چون حجر بن عدی و عمرو بن الحمق خزاعی به دست او کشته شدند[۵۳].[۵۴] معاویه با سیاست‌بازی، بی‌آنکه در تقوا و دیانت از خود حرارتی نشان دهد، توانست مقاصد خود را که با احکام اسلامی منطبق نبود، پیش ببرد: شراب‌خواری‌، پوشیدن لباس ابریشم‌، استماع آواز، قضاوت بر خلاف اسلام‌، به رسمیت شناختن فرزند زنا، جنگ با امیرالمؤمنین علی (ع)، اعزام نیروهای نظامی برای قتل و غارت شیعیان امام در زمان خلافت امیرالمؤمنین، شهادت مالک اشتر، حجر بن عدی و یارانش‌، تجاوز به مصر و شهادت محمد بن ابی‌بکر والی منصوب امیرالمؤمنین علی (ع)، قتل عام شیعیان‌، جعل احادیث در مذمت امیرالمؤمنین، جعل احادیث در مدح عثمان‌، امر به لعن امیرالمؤمنین در خطبه نماز، شهادت امام حسن (ع)، خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه‌، همه و همه گوشه‌هایی از این جنایات و اقدامات ضد اسلامی معاویه بودند و او همه این جنایات را بی‌پرده و با کمال جسارت انجام می‌داد و کوچک‌ترین پرده‌پوشی یا ظاهرسازی به جز در مورد شهادت امام حسن (ع) در کار وی نبود.

معاویه در دوران امام علی (ع)

با خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) که بیعت‌ با آن حضرت‌، خارج از اراده بنی امیه و غالب قریشیان رقم خورد‌، سران بنی امیه نخست به مکه گریختند.[۵۵] آن‌گاه چون عایشه و طلحه و زبیر به بهانه خون‌خواهی عثمان، عَلَم مخالفت با حضرت علی (ع) را برداشتند،[۵۶] ایشان نیز با پیوستن به اصحاب جمل مجالی برای ضدیت با آن حضرت یافت.[۵۷] با این همه‌، اختلافات بنی امیه با آنان بر سر خلافت بر جای بود.[۵۸] حتی بر اساس برخی گزارش‌ها، قتل طلحه در میدان جنگ به دست مروان بن حکم صورت گرفت‌.[۵۹] معاویه نیز در شام از بیعت با علی (ع) خودداری و او را متهم به قتل عثمان و پناه دادن قاتلان عثمان در میان سپاهیانش کرد. مردم شام به خون‌خواهی عثمان و جنگ با امام علی (ع) با او بیعت کردند. [۶۰]. پس از شکست سنگین مخالفان در نبرد جمل‌، بنی‌امیه بخت خویش را در شام و نزد والی پُر قدرت آنجا یافتند که امام علی (ع) از نخستین روزهای خلافت - به رغم توصیه سیاست‌بازانی چون مغیرة بن شعبه - عزم خود را در عزل او از ولایت شام استوار کرده بود.[۶۱] چنان که پیش‌تر گفته شد، معاویه از زمان عمر بر ولایات شام حکمرانی داشت و با قدرت و اختیارات وسیعی که به ویژه از حیث فتوح البلدان،[۶۲] در زمان عثمان به دست آورده بود، [۶۳] می‌توان گفت که خلافت بنی امیه در این بخش از جهان اسلام از همان زمان آغاز شده بود. درست است که معاویه به بهانه خون‌خواهی عثمان مخالفت خود را آشکار کرد، اما در واقع او برای اشغال کرسی خلافت می‌جنگید. حتی از زمان محاصره عثمان - که معاویه از یاری رساندن به او دریغ کرده بود - برخی از طمع وی در کسب خلافت سخن به میان آورده بودند.[۶۴] معاویه که به سیاست و تدبیر بیش از ورع و تقوا و تمسک به دین اهمیت می‌داد، دستش در جلب قلوب و کسب طرفداران کارآمد و کاردان، بازتر از امیرالمؤمنین علی (ع) بود که به اهداف و اصول اسلامی سخت پایبند بود.

جنگ جمل

امیرالمؤمنین پس از پایان دادن به جنگ جمل در بصره، روی به جنگ با معاویه نهاد و در صفر سال ۳۷ هجری جنگ معروف صفین اتفاق افتاد و معاویه که شکست را آشکار می‌دید، توانست با حیله سیاسی در میان سپاه امام تفرقه بیندازد. فرسایشی شدن جنگ صفین نیز اگر هم هدف معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف سپاهیان امام علی (ع) رخنه عمیقی ایجاد کرد و امام را وادار به تن دادن به حکمیت کردند و این به زیان امام تمام شد؛ امیرالمؤمنین مجبور شد تا با مخالفان در سپاه خود بستیزد، در صورتی که معاویه بیش از پیش موقعیت خود را مستحکم‌تر کرد و از یک‌سو دست به اغواء و فریفتن یاران امام زد و از سوی دیگر به قتل و غارت در شهرهای تحت سیطره امام زد و وضعیت دفاعی جبهه امام را تضعیف نمود.

علاوه بر ظهور خوارج‌، برخی از سران قبایل پرنفوذ در عراق، مانند اشعث بن قیس کندی نیز پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از جنگ صفین‌، مناطقی از عراق و حجاز را با فرستادن بُسر بن ابی‌ارطاة‌ و دیگر عمال خون‌ریز خود تا حدّ ممکن ناامن و آشفته کرده بود[۶۵] و در اختلاف‌افکنی میان قبایل بصره دست داشت‌. به هر حال این دشواری‌ها و اختلافات‌، نخست امام علی (ع) و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن (ع) را از پی‌گیری کار معاویه بازداشت تا آن‌که سرانجام در پی صلحی‌، خلافت در سال ۶۱ هجری کاملاً از آن معاویه شد.[۶۶]

در زمان خلافت او که نزدیک به ۲۰ سال طول کشید،[۶۷] حکومت اسلامی در شمال و غرب ادامه یافت و مسلمانان، مکران و سیستان و بلوچستان و قسمتی از سرزمین سند را تصرف کردند و از رود جیحون گذشتند و در میانه راه به سمرقند رسیدند. در غرب از مصر پا فراتر نهادند و به قسمت‌هایی از شمال آفریقا دست یافتند. در آسیای صغیر در زمستان‌ها و تابستان‌ها به بلاد بیزانس می‌تاختند و یک‌بار تا نزدیکی قسطنطنیه پیش رفتند.

سیاست داخلی معاویه همچنان به استوار ساختن حکومت خاندان بنی‌امیه و موروثی ساختن آن معطوف بود. مردان کارآمد را با هر وسیله ولو خلاف اصول اسلامی به خود جلب کرد. چنانکه برای جلب همکاری شخصی مانند زیاد که از کارآمدترین افراد زمان خود بود و به سبب شناخته نشدن نسبش به زیاد بن ابیه (پسر پدرش) اشتهار داشت، فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خویش خواند[۶۸] و این خلاف قاعده اسلامی بود گرچه این اقدام (استلحاق زیاد به ابوسفیان)‌، بنی امیه را در معرض توهین و استهزا قرار داد،[۶۹] ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در سال ۴۵ هجری و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی‌ و اداری را به عراق بازگرداند.[۷۰] زیاد با نداشتن اصل و نسب صحیح، با این عمل به یکی از خاندان‌های اشراف عرب منتسب و برادر خلیفه شد. پس تمام تلاش خود را در استوار ساختن حکومت بنی امیه به کار انداخت و با آنکه در زمان امیر المؤمنین علی (ع) از جانب او والی فارس بود، در تظاهر به دشمنی با امام راه افراطی پیمود و از قتل و زجر پیروان آن حضرت دریغ نکرد.

دشمنی با امام علی (ع)

معاویه چون هدفی غیر از حکومت و اشباع غریزه جاه‌طلبی و کامیابی از لذایذ زندگی نداشت‌، برای رسیدن به هدف شوم خویش از هیچ‌گونه جرم و جنایتی خودداری نمی‌کرد و چون با امام علی (ع) و خاندان وی دشمن بود، از هیچ‌گونه ظلم و تجاوز نسبت به خاندان آن حضرت دریغ نمی‌ورزید. سلفی از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل می‌کند که از پدرم احمد درباره امیرالمؤمنین علی (ع) و معاویه پرسیدم‌، پدرم گفت‌: علی (ع) دشمنان زیادی داشت‌؛ دشمنانش هر چه جستجو کردند بلکه عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند کم‌ترین عیبی در او ببینند؛ لذا مردی را که با او جنگید (معاویه‌)، تعریف کردند و این حیله‌ای بود که به راه انداختند.[۷۱] معاویه تهاجم گسترده‌ای را آغاز و تلاش نمود تا روح و جسم جامعه‌ را از یاد امیرالمؤمنین علی (ع) و خاندانش تهی‌کند. او احکام صریح و بی‌پرده‌ای به والیان خود نوشت تا سب و لعن امیرالمؤمنین در هر شهر و دیار انجام شود.

روش سیاسی معاویه

با بیعت امام حسن (ع) با معاویه، مرحله مهمی از تاریخ اسلام رقم خورد: دوران خلفای نخستین پایان یافت و عصر اموی آغاز شد. دیگر این که خاندان هاشمی به موضع حزب مخالف حکومت بازگشتند، آن هم بعد از مراحل طولانی درگیری به گونه‌ای که دورِ دیگری به نفع امویان پایان یافت و با «عام الجماعه» دوران جدیدی از حکمرانی در حکومت اسلامی آغاز شد. با به خلافت رسیدن معاویه در دِمَشق - که پایتخت حکومت جدید شد - وحدت سیاسی به امت اسلامی بازگشت...[۷۲].

معاویه با توجه به اهدافی که داشت، کوشید ساختمان حکومتش را بر پایه‌هایی استوار کند که شاید مهم‌ترین آنها عبارت باشند از:

  1. تغییر در شالوده نظام سیاسی و محور قرار دادن نقش ارتش: وی از زمانی که استاندار شام بود، برای ایجاد امنیت در داخل و توسعه در خارج، آن را ایجاد و سازمان‌دهی کرد.
  2. سیاست داخلی: که اداره و موازنه قبایلی و ایجاد ولایت‌عهدی و سرکوب مخالفان را دربرمی‌گیرد.
  3. خوش‌رفتاری با شخصیت‌های بزرگ اسلامی: اعم از صحابه و فرزندان‌شان، به‌ویژه بنی‌هاشم. [باید افزود: بنی‌هاشم به دلیل قرارداد صلح، سکوت کردند و در این باره نامه امام حسین (ع) به معاویه را مرور خواهیم کرد. خوش‌رفتاری معاویه، به معنای بذل و بخشش بی‌حد و حصر بیت‌المال به صحابه و فرزندانشان بود تا شاهد جنایات معاویه و سکوت در برابر ظلم و اجحاف او در حق امام علی (ع) و خاندان پیامبر (ص) باشند. آیا به شهادت رساندن سبط اکبر، امام مجتبی (ع) و حجر بن عدی، به معنای خوش‌رفتاری با اهل بیت و شیعیان آنهاست؟][۷۳].
  4. استقرار امنیت در سراسر جهان اسلام: برای نیل به این هدف، مردان مناسبی را برای اداره و سیاست برگزید تا یاور او در اداره حکومت و استقرار امنیت در آن باشند[۷۴].
  5. اداره مستقیم کارهای حکومتی: به گونه‌ای که بیشتر وقت خود و تلاشش را برای انجام کارهای مسلمانان صرف کرد[۷۵].
  6. سیاست توسعه‌طلبانه[۷۶]: معاویه مردی سیاسی و انعطاف‌پذیر بود. از این رو به منظور تحقق این سیاست، به استعدادهای سیاسی خود تکیه کرد. افزون بر آن وی پاره‌ای روابط اجتماعی را برای هم‌پیمانان و تضعیف دشمنان پی‌ریزی کرد. اوضاع سیاسی‌ای که حکومت نوپای او را احاطه کرده بود، وی را واداشت که در دو زمینه اقدام نماید: در زمینه هم‌پیمانی با ساکنان اصلی سرزمین شام، به‌ویژه مسیحیان آنجا و در زمینه هم‌پیمانی با قبایل نیرومند عرب، یعنی قبایل یمنی[۷۷] که او را در رسیدن به حکومت پشتیبانی کرده و بنیان حکومت او را تشکیل داده بودند. ازدواج وی با میسون کلبی و ازدواج پسرش یزید با یکی از زنان ایشان، این هم‌پیمانی را تثبیت کرد. همچنین این پیمان، خطّ سیاسی‌ای را که در روابط عمومی‌اش به آن اعتماد می‌کرد، نشان می‌دهد[۷۸].

اما معاویه، از عرب‌های قیسی و سیاستمداری با تجربه بود که به این تعصبات تا جایی که به منافعش خدمت می‌کرد، اهمیت می‌داد. هدف او این بود که عنصر عرب را تبدیل به پشتوانه‌ای اساسی برای اهداف شخصی و آرمان‌های طبقه حاکم اموی کند. به طور قطع، این روش سیاسی به اشکال گوناگون، از خلال سیر سازمانی خود، خلافت را - به زعم بیشتر مسلمانان - به نظام پادشاهی تبدیل کرد. روشن است که معاویه اگرچه به دنبال نظام پادشاهی بود، ولی علاقه داشت بیشتر به عنوان بزرگ عرب باقی بماند، نه به عنوان پادشاه. دیگر این که حکومت او با صفت دینی شناخته شود؛ زیرا قانون اساسی آن، اسلام بود که همان دین رسمی حکومت به شمار می‌رفت.[۷۹].

تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت‌

شاید مهم‌ترین تحولی که در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت بود.[۸۰] واژه ملک (پادشاهی‌) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر رجال آن عهد در حق او به‌کار رفته است‌.[۸۱] به لحاظ تاریخی، سه نوع حکومت از زمان رسول خدا (ص) تا زمان معاویه شکل گرفت: نخست، حکومت ولایی، که حکومت رسول خدا (ص) بود. دوم، حکومت خلافتی، که حکومت سه خلیفه اول و از دید اهل سنت چهار خلیفه نخست بود و سوم، سلطنت، که معاویه مؤسس آن بود. این حکومت، در دنیای اسلام به عنوان یک حکومت سلطنتی و موروثی مرسوم شد. حکومت موروثی دو ویژگی دارد: یکی، تعیین جانشین با نظر سلطان پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای خاندان سلطان به نام جانشین. ویژگی دوم از زمان معاویه به بعد مطرح شد. او نه تنها برای اثبات خلافت خود، به دلیل خویشی با عثمان، ارث او را مطرح می‌کرد بلکه در شکل جدی‌تر، مسئله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش، بی‌آنکه کوچک‌ترین خصلت دینی، سیاسی و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد. این امری بود که مسلمانان کاملاً با آن بیگانه بوده و هیچ نوع پیشینه‌ای در میانشان نبود؛ با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، یکی از اصلی‌ترین و اساسی‌ترین ارکان انتخاب خلیفه درآمد.

انسجام داخلی بنی‌امیه که با بخشش‌های مالی عثمان و واگذاری اراضی (اقطاع) تقویت شده بود، سبب شد تا بنی‌امیه برای حفظ قدرت دست به‌کار شوند. مسلمآ اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش می‌رفت، عثمان، معاویه را به جانشینی خود برمی‌گزید. اما کشته شدن او کار قریش را به تعویق انداخت، پس از آن معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که براوضاع مسلط شد، طبیعی بود که سلطنت را از خانواده خود خارج نکند. در تمام عالم اسلام به جز شیعیان و خوارج، هیچ یک از سنّیان در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمی‌پذیرفت که دیگران با داشتن قدرت و پول، امکان خلیفه شدن را دارند. البته بعدها حوزه‌هایی چون اندلس، شمال افریقا و مصر خلفای دیگری را نیز تجربه کردند. در زمان معاویه، پذیرفتن ولایت‌عهدی یزید نه‌تنها برای مردم شام مشکل نبود بلکه بر آن اصرار داشتند؛ زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از حجاز یا عراق سر برمی‌افراشتند، در گرو حفظ امویان بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به مردم مدینه که فرزندان صحابه بودند مشکل به نظر می‌آمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر شیعیان کوفه، خوارج عراق نیز از اساس با بنی‌امیه مخالف بودند. واقعیت آن بود که قبایل عراق هم مخالف تسلط شام و طبعاً قبائل شامی بودند. مروری بر استدلال‌های معاویه و مخالفان، درباره موروثی شدن خلافت، برای شناخت فکر حکومتی مردم در آن شرایط مناسب می‌نماید. در اینکه نخستین‌بار چه کسی چنین مسئله‌ای را مطرح کرد، اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به مغیرة بن شعبه دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه سِنّزیاد، توانایی کمتری برای اداره شهر کوفه داشت و احساس کرد شاید معاویه او را عزل کند، برای جبران این ناتوانی به شام رفت و یزید را تحریک کرد تا ولایت‌عهدی را نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. مغیره به معاویه گفت: ترس آن دارم که فتنه و اختلاف دوره اخیر خلافت عثمان، بار دیگر تکرار شود؛ پس بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد[۸۲]. معاویه که خود طراح این فکر بود. سخن او را پذیرفت و مغیره را مأمور کرد تا به تدریج کوفه را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبت به شام فرستاد[۸۳]. به طور مسلّم معاویه چنین امری را در ذهن خود داشت و گفته مغیره، آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که زیاد بن ابیه حاکم کوفه شد، معاویه، مسئله ولایت‌عهدی را با او مطرح کرد؛ اما زیاد، که فکرش را نمی‌کرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و حتی خود یزید را از این کار منصرف کند[۸۴].

به تدریج تلاش معاویه برای تثبیت موقعیت یزید بیشتر و بیشتر شد. او در سفری به مکه و مدینه (که مرکزیتی دینی داشت)، کوشید تا با بخشش‌های زیاد به مردم، آنان را به سوی خویش جلب کند. البته مردم نیز راضی به نظر می‌رسیدند! شاعرانی چون عقیبه اسدی و عبدالله بن همام سلولی، که از یزید نفرت داشتند، و اشعاری در ملامت و مذمّت او سروده بودند، با پول فراوان معاویه دهان‌شان بسته شد[۸۵]. معاویه در ادامه همین فعالیت‌ها، با برگشتن به شام، گروه‌هایی از مردم کوفه و بصره را نزد خود فراخواند. و در مجلسی ضحاک بن قیس را واداشت تا موضوع ولایت‌عهدی را مطرح کند. او با متهم کردن مردم عراق به اینکه آنان اهل نفاق و شقاق هستند عراقیان را مورد سرزنش قرار داد[۸۶]. در آن مجلس، احنف بن قیس گفت: اهل عراق و حجاز تا وقتی حسن بن علی (ع) زنده است بیعت نخواهند کرد و ضحاک بن قیس با مطرح کردن دوباره اتهام خود گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «سلطان الله» دارند که او را در روی زمین جانشینی داده؛ خلافت از طریق کلاله (فرزند دختر) به ارث نمی‌رسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات معاویه به حسن بن علی (ع) را، یادآور شد و با اشاره به علاقه نداشتن اهل عراق به معاویه، او را از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال ۵۰، چندی پس از شهادت امام حسن (ع) در سال ۴۹، درباره بیعت با یزید سکوت کرد[۸۷]. معاویه، ضحاک بن قیس و عبدالرحمان بن عثمان را که در آن مجلس به شدّت از یزید دفاع کرده بودند، به سوی والی کوفه و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند[۸۸].

حدس معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ دینی، مدینه است. عراق را به زور می‌توان قانع کرد، اما قبل از آن به معاویه نوشته بود که «... مردم پیرو این چند نفر هستند و تا آنان بیعت نکنند، مردم نیز بیعت نخواهند کرد»[۸۹] ابن قتیبه نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعت سستی ورزیدند؛ به‌خصوص بنی‌هاشم که هیچ کدام از آنان بیعت نکردند»[۹۰]. معاویه پیش از آمدن به مدینه، نامه‌های مختلفی همراه با تهدید و تطمیع، برای مخالفین با بیعت فرستاده بود[۹۱]. پس از آمدن هم با تمام وجود تلاش کرد تا موافقت مردم مدینه را به دست آورد.

در جلسه‌ای که برگزار شد، عبدالله بن زبیر گفت: ای معاویه! این خلافت از آن قریش است. از خدای بترس این عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عباس، من فرزند زبیر و حسن و حسین فرزندان علی (ع) هستند[۹۲]، تو جایگاه ما را می‌دانی!؟ عبداللّه بن عمر گفت: این خلافت، «هِرَقلی» و «کَسْروی» نیست که فرزندان از پدران به ارث برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار می‌گرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که مسلمانان، آنان را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعت یزید یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان عبدمناف است چون آنان «اهل رسول اللّه» هستند. پس از رحلت پیامبر (ص) مردم ابوبکر و عمر را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از معدن ملک و خلافت باشند، جز آنکه سیره خوبی داشتند؛ پس از آنان ملک به بنی عبدمناف رسید و تا قیام قیامت در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند زبیر و فرزند عمر! خداوند شما را از این «امر» بیرون کرده است. معاویه پس از آن جلسه به شام بازگشت[۹۳]. به نقل از برخی منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابه‌ای تهدید کرد که اگر بیعت نکنند فلان و فلان خواهم کرد:لافعلنّ کذا و کذا[۹۴].

یکی از مخالفان، عایشه بود، معاویه در باب درستی ولایت‌عهدی یزید بدو گفت: کار یزید، قضای الهی است که کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت او را بر عهده خود پذیرفته و عهد و پیمان با او بسته‌اند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟[۹۵]

زمانی که معاویه نتوانست در مدینه کاری از پیش ببرد، به سوی مکه حرکت کرد. در آنجا، معاویه حیله دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای مراسم حج گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کرده‌اند. گروهی از شامیان نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها به طور علنی بیعت کنند؛ اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از منبر پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند مخالفت کنند. هرچند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیله‌ای بیش نبوده و آنها بیعت نکرده‌اند[۹۶]. در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، ضمن انتخاب او به عنوان خلیفه بعد از خود، به او گفت تا بنی‌امیّه و آل عبدشمس را بر بنی‌هاشم، آل عثمان را بر آل ابی تراب و ذریّه او مقدّم دارد[۹۷]، و بدین ترتیب خط مشی آینده امویان را هم ترسیم کرد.[۹۸].

جانشینی یزید

معاویه‌ برای زمامداری شخصی خود و تبدیل حکومت اسلام به حاکمیت موروثی عرب و تبدیل خلافت به سلطنت و انتقال آن به نسل‌های پس از خود، از تمسک به هرگونه وسیله‌ای خودداری نکرد حتی برای بیعت گرفتن برای فرزند خود یزید دست به اسلحه برد و به زورِ شمشیر برای این کار اقدام کرد. شاید مهم‌ترین واقعه در تاریخ [۹۹] تکوین احساسات ضد اموی شیعیان‌، انتصاب فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه چهل و زمانی که امام حسن (ع) زنده بود، در اندیشه ولایت عهدی یزید بود و امام را مهم‌ترین مانع تداوم سلطنت خود می‌دید که در حیات امام حسن (ع)، نمی‌توانست این نیت را جامه عمل بپوشاند، بر همین اساس توطئه مسموم ساختن امام را اجرا و بلافاصله پس از شهادت امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار حکمرانی خاندانش بود، برسد. معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق حکام خود، ترتیب جمع‌آوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این نمایندگان آن‌چنان که نقشه بود، باید بیعت خود را با یزید به عنوان وارث مطلق معاویه اعلام می‌کردند.[۱۰۰]

اما حوادث بعدی نشان داد که حل مسالمت‌آمیز این «بدعت» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص یزید بستگی داشت‌. شاید غالب مخالفان در عراق‌ و حجاز تعیین تکلیف خود با شیوه جانشینی و به‌طور کلی با خلافت یزید را به آینده و پس از مرگ معاویه موکول کرده بودند.

معاویه طرفداران یزید را حمایت می‌کرد و به عنوان کارگزاران اصلی نظام به آنان حکم می‌داد. او ضحاک بن قیس را والی کوفه و عبدالرحمان بن عثمان ثقفی را والی حجاز کرد. والیان جدید می‌دانستند که مأموریت اصلی آنان تدارک ولایت عهدی و حکومت یزید است‌.

موافقان و مخالفان ولایت عهدی یزید

بنا بر پاره‌ای از روایات‌، وی از حدود سال ۵۰ هجری و پس از شهادت امام حسن (ع) کوشش‌هایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت تمسک به اصول و فروع دین شهرت خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از شهادت امام حسن (ع) با دو مشکل عمده روبه‌رو بود. اول منش و کردار یزید و دوم حضور امام حسین (ع) و فرزندان صحابه بزرگ چون عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن ابی‌بکر. معاویه در وادار ساختن مردم به بیعت با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت‌.[۱۰۱] اگر چه بیشتر رجال با او بیعت کردند،[۱۰۲] اما اختلافات درون حاکمیت و وجود افرادی چون زیاد بن ابیه و مروان بن حکم که از ولایت عهدی یزید ناخشنود بودند، باعث می‌شد که معاویه با احتیاط فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص حکمرانی خود را که عبارت بودند از سیاست‌بازی، بخششِ هدایا، پرداختِ رشوه‌، تطمیع و سرانجام تهدید و سرکوبی به‌کار گیرد. مروان بن حکم که شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را ناخشنودی تلقی کرد.[۱۰۳] زیاد نیز در نامه‌ای به معاویه چنین نوشت: ای امیر، همانا نامه‌ات با دستوری که در آن بود به من رسید. مردم چه خواهند گفت وقتی که آنان را به بیعت یزید دعوت کنیم‌، در حالی که او با سگ‌ها و میمون‌ها بازی می‌کند و جامه‌های رنگین می‌پوشد و پیوسته شراب می‌نوشد و شب را با ساز و آواز می‌گذراند و هنوز حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میان مردمند. لکن می‌شود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به اخلاق اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم‌. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که گمان کرده پس از من امیر می‌شود. به خدا سوگند که او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز می‌گردانم‌.[۱۰۴] چنانکه اشاره شد معاویه در شام هیچ‌گونه مشکلی نداشت‌. شام کاملاً در اختیار او بود. در عراق هم از سیاست سرکوب استفاده می‌کرد. مصر هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه‌، حجاز و به ویژه مدینه بود. حجاز محلی بود که در آن نخبگان شرافت اسلامی و فرزندان اصحاب برجسته پیامبر (ص) زندگی می‌کردند. معاویه از مروان بن حکم حاکم مدینه خواست که زمینه‌چینی کند و یزید را به عنوان ولی‌عهد معرفی نماید. مروان این موضوع را در مسجد مطرح کرد اما با مخالفت فرزندان صحابه روبه‌رو شد. از این رو معاویه تصمیم گرفت خود شخصاً با تعدادی از سربازان شامی‌، برای رویارویی با مخالفت‌های شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه سفر حج و در واقع برای گرفتن بیعت از مردم مدینه و مکه در رجب سال ۵۶ به مدینه آمد. در مسجد النبی جلسه‌ای تدارک شد. در آن مجلس و در حالی‌که نظامیان در میان مردم با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت‌: مردم‌! من با مشورت شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولی‌عهد معرفی می‌کنم‌. پس با نام خدا با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت اعمال حج به سوی مکه حرکت کرد.

در مکه معاویه موضع‌گیری خود را تغییر داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن رفتاری به غایت دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به حمایت آنان از یزید بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید حکمران رسمی خواهد بود و در حقیقت آنان هستند که در زیر نام یزید، تسلط واقعی بر حکومت را دارا خواهند بود. اما آنان مخالفت کردند[۱۰۵] و تمامی تلاش معاویه از رفتن به حجاز به منظور کوشش به ترغیب این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه شمشیر شامیان وارد مسجد الحرام شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کرده‌اند.[۱۰۶] سپس به شام برگشت.

معاویه بعد از سفر مکه فرصت زیادی پیدا نکرد، رنجور و بیمار شد. میراث پادشاهی او دگرگونی کامل در خلافت اسلامی بود. او بدون آن‌که بتواند همه مخالفان را آرام کند و موافقت آنان را با بیعت فرزندش جلب کند، در نیمه رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت.

بیعت برای ولایت‌عهدی یزید

بیعت گرفتن معاویه برای خلافت پسرش یزید، بیش از هر مسئله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او انتقاد کنند. به اعتبار این که وی از شیوه مسلمانان در گزینش خلیفه از دوران خلافت ابوبکر، بیرون رفته بود[۱۰۷]. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید حکومت موروثی پدید می‌آورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا عرب‌ها از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاش‌های سی ساله‌اش در تأسیس حکومت اموی از بین برود، می‌ترسید، به‌ویژه که درگیری خونی میان آنان و بنی‌هاشم همچنان در اوج بود. از نظر او انتخاب یک نفر از میان بنی‌هاشم برای خلافت، به معنای از بین رفتن هستی امویانی بود که احتمالا نامزد خلافت می‌شدند و این مسئله‌ای بود که امویان آن را نمی‌پذیرفتند؛ زیرا خود را کلّ ملّت و حاکم بر همه می‌دانستند[۱۰۸].

همچنین او عقیده داشت که مرکز خلافت باید در سرزمین شام باشد؛ زیرا مردم آنجا بیش از افراد دیگر شهرهای بزرگ مطیع خلیفه بودند و لازم بود گرایش سیاسی آنان به عنوان سیاست حکومت و خلافت باقی بماند؛ زیرا برتری خود را در اداره عرب‌ها و مسلمانان آن روزگار، ثابت کرده بودند. معاویه بر این باور بود که گزینش خلیفه باید در میان بنی‌امیه باقی بماند و بدین منظور فرزندش یزید را برگزید و وی را از میان همه کسانی که به خلافت شایسته‌تر بودند، امتیاز ولایت‌عهدی داد. در این زمان سه گروه وجود داشت: گروهی با گرایش به خلفای نخستین، به حکومت اموی اعتراض داشته در انتظار مرگ معاویه بودند تا موضع منفی‌شان را آشکار کنند. دلیل آنان این بود که نظام موروثی بر عرف عمومی تحمیل شده و به معنای خروج از سنت‌های اسلامی است.

گروه دوم، نیروهای طرفدار حکومت اموی و هم‌پیمانان ایشان بودند. آنان از ادامه سیاست مطرح شده[۱۰۹]، بهره‌مند می‌شدند.

گروه سوم، شیعیان بودند که احساسات شعله‌وری بر ضد امویان داشتند و حکومت را حق سیاسی و دینی اهل بیت (ع) می‌دانستند....

نمایندگان گروه دوم، با این ادعا که هیچ مخالفی وجود ندارد، و این یک اصل اسلامی است، معاویه را به برقراری نظام موروثی تشویق کردند. موافق روایت مشهوری مغیرة بن شعبه، معاویه را به این فکر واداشت[۱۱۰]. اندیشه او، معاویه را تشویق می‌کرد تا خود، برای اجرای آن برنامه‌ریزی کند. اما نظر درست‌تر آن است که معاویه از پیش تصمیم بر جانشینی یزید داشت؛ زیرا این کار را لازمه وحدت ملت و جلوگیری از اختلافات[۱۱۱] پس از مرگش می‌دانست و منتظر بود تا آن را در فرصت مناسب اعلان کند[۱۱۲].

زیاد بن ابیه، حاکم بصره، موضع متفاوتی داشت و به معاویه گوش‌زد کرد که در این کار شتاب نکند؛ زیرا قانون سابق برای او کاربرد دارد. دلیل زیاد، وجود نداشتن شرایط لازم برای خلیفه شدن یزید بود؛ زیرا یزید آدم سستی بود که به شکار بیش از خلافت علاقه داشت[۱۱۳]. افزون برآن اوضاع سیاسی برای این کار آماده نبود؛ زیرا گروه مخالف، همچنان نیرومند بود و ناگزیر برای مقابله، به شورش مسلحانه و عصیان روی می‌آورد.

معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از قیام امام حسن (ع) و فرزندان صحابه، پذیرفت. و اعلان ولایت‌عهدی یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری به تأخیر انداخت. در سال ۴۹ / ۶۶۹ امام حسن (ع) درگذشت[۱۱۴] و این حادثه موجب تشویق معاویه در گرفتن بیعت برای فرزندش، یزید، شد. اما اجرای آن را موکول به تصمیم قبایل هم پیمانش در شام و در رأس آنان ضحاک بن قیس فهری و حسان بن بجدل کلبی کرد؛ اما لازم بود برخی موانعی را که با اجرای این فکر مخالف بودند، از میان بردارد. شاید مهم‌ترین موانع عبارت بودند از:

  1. اقناع شخصیت‌های بزرگ حجاز، به‌ویژه فرزندان صحابه. لازم بود که وی از تأیید امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی‌بکر و نیز برخی شخصیت‌های اموی، نظیر مروان بن حَکَم و سعید بن عاص - که به خلافت چشم دوخته بودند - برخوردار شود[۱۱۵].
  2. آماده کردن یزید برای پذیرش این مسئولیت.
  3. تبدیل نظام شورایی به حکومت موروثی.

معاویه برای اقناع شخصیت‌های بزرگ حجاز به مروان بن حَکَم، کارگزار خود در مدینه، نامه نوشت که نظر مردم را برای انتخاب جانشین وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به مروان نامه نوشت که خبر گزینش یزید را به اطلاع مردم برساند. همچنین در نامه‌ای به کارگزارانش فرمان داد که به ستایش و تعریف از یزید بپردازند و هیئت‌هایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه، هیئت‌هایی از عراق و دیگر شهرهای شام برای بیعت با او آمدند[۱۱۶].

به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای اسلامی با این بیعت مخالف است، به گونه‌ای که گروهی به رهبری عبدالرحمان بن ابی‌بکر پدیدار شد. دلیل وی این بود که معاویه از مسیر سیاست خلفای پیشین بیرون رفته و خلافت را موروثی کرده است[۱۱۷].

همچنین امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای خلافت یزید را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد[۱۱۸]. این چهار نفر توافق کردند که اگر خلافت موروثی است، ایشان بیش از یزید استحقاق خلافت دارند و اگر دلیل گزینش خلیفه انتخاب افراد برتر است، یزید از این حق دور خواهد شد؛ زیرا هیچ صفت پسندیده‌ای در او نیست.

اما بیعت حجازی‌ها ضروری بود؛ زیرا حجاز به مثابه مهد اسلام بود و صحابه و فرزندان‌شان در آنجا زندگی می‌کردند. از این‌رو معاویه ناچار بود برای فراهم کردن بیعت آنان اقدام کند. بدین منظور نخست به مخالفان نرمش نشان داد؛ لذا در سال ۵۰ / ۶۷۰ به مدینه رفت و با چهار نفر از فرزندان صحابه گفت‌وگو کرد. ایشان عبارت بودند از: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، عبدالرحمان بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر. معاویه نزد ایشان در گرفتن بیعت برای یزید اظهار تمایل کرد، ولی آنان مخالفت کردند و معاویه در دل‌جویی از ایشان شکست خورد[۱۱۹]. وی از ایشان چشم پوشید و به دِمَشق باز گشت و بدون توجه به نظر مخالفان برای فرصتی مناسب لحظه شماری می‌کرد، به‌ویژه که مردم شام و عراق با یزید بیعت کرده بودند[۱۲۰]. معاویه بار دیگر و پیش از اجرای بیعت برای پسرش به این کار اقدام کرد و سعید بن عاص، کارگزار او در مدینه، برای واداشتن مخالفان به بیعت، از روش‌های سخت و خشن بهره گرفت. به جز اندکی از مردم همگی، به‌ویژه بنی‌هاشم از بیعت سرباز زدند[۱۲۱].

معاویه در سال ۵۶ / ۶۷۶ بیعت با یزید را رسمآ اعلان کرد. جشن‌های انتخاب او در دِمَشق برگزار شد و فقط جای حجاز در این مشارکت خالی بود[۱۲۲]. معاویه از تبدیل مخالفت به عصیان، وحشت کرده به مدینه رفت تا از طریق شخصیت و جایگاهش، تأیید ساکنان حجاز و تمایل مخالفان را به بیعت با یزید تضمین کند[۱۲۳]. وقتی معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به مکه رفتند و بقیه مردم مدینه با یزید بیعت کردند. معاویه که شدیداً عصبانی شده بود، تصمیم گرفت به دنبال مخالفان برود. وقتی در مسجدالحرام با آنان صحبت کرد، ابن زبیر به عنوان سخنگوی دوستانش مخالفت‌شان را اعلام کرد و گفت‌وگو شکست خورد. معاویه پس از شکستِ وسایل اقناع، به تهدید و مجازات پناه بُرد[۱۲۴] و با مهارت و خشونت، مخالفان را به استثنای امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر، به بیعت با یزید وادار کرد[۱۲۵].

اما شخصیت‌های اموی که به خلافت چشم داشتند، هیچ مشکل جدّی برای معاویه ایجاد نکردند. این در نتیجه سیاست تفرقه‌ایی بود که معاویه در مقابل آنان به‌ویژه میان مروان بن حَکَم و سعید بن عاص[۱۲۶] اتخاذ کرد. او از طریق شخصیت و روش سیاسی‌اش توانست آنان را پشت سر بگذارد، مخالفان را قانع کند، رخدادها را نادیده بگیرد و آنان را به آرامش ترغیب کند.

اما در آنچه مربوط به یزید برای پذیرش مسئولیت بود: وی یزید را در رأس سپاهی به سرزمین روم فرستاد تا سپاهیان اسلامی را - که در آن زمان به رهبری سفیان بن عوف، قُسْطَنطَنیّه را محاصره کرده بودند - یاری کند. معاویه برخی از شخصیت‌های بزرگ اسلامی را مانند ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایّوب انصاری و دیگران را به همراه او فرستاد[۱۲۷]. معاویه قصد داشت که فرزندش را نزد مسلمانان همانند یک مجاهد جلوه دهد. این کار، او را در شایسته شدن برای منصب خلافت یاری می‌کرد و مسئله سستی او را از ذهنیت مردم، پاک می‌نمود و به این ترتیب برای او لیاقتی کسب می‌کرد که مقام او را بالا می‌برد.

اما در خصوص آنچه مربوط به تغییر اصل نظام حکومتی بود، معاویه می‌بایست مردم را در پذیرش حکومت موروثی و تعیین پسرش یزید اقناع می‌کرد. وی توانایی اجرای آنچه را می‌خواست، داشت و با به‌کارگیری روش سیاسی در اقناع مخالفان در آن کار موفق شد. معاویه به هر شکل که بود، با شروط خلافت مخالفت کرد و آن را به پادشاهی موروثی تبدیل نمود...[۱۲۸].[۱۲۹]. معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و کوفه را با توجه به ساختار شکننده قبیله‌ای آن دو شهر به مردان کارآزموده‌ای چون مغیرة بن شعبه ثقفی و عبدالله بن عامر اموی واگذاشت[۱۳۰] پس از مرگ زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید.[۱۳۱]

مرکز خلافت

معاویه برای ملک‌داری مجموعه‌ای از امکانات و توانایی‌ها را به‌کار گرفت و مرکز خلافت را به دمشق منتقل کرد؛ زیرا به وفاداری مردم شام به بنی امیه اطمینان‌ داشت‌. در طول مدت خلافت بنی امیه - جز در یک مقطع زمانی خاص - و حتی طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور کلی پا برجا بود. به گفته ولهاوزن[۱۳۲] معاویه از دیر باز با مردم شام منافع مشترک ایجاد کرده بود. اگر چه از گذشته‌های دور برخی از قبایل عرب به شام مهاجرت کرده بودند، ولی با توجه به سابقه عموم شامیان در برخورداری از حکومت مرکزی‌، شاید معاویه برای اثبات مشروعیت خود، کم‌تر از دیگر نقاط به حفظ اصول اسلامی نیاز داشت‌.[۱۳۳]

با این همه‌، بر خلاف آن‌چه به نظر می‌رسد، دمشق دست‌کم در طول مدت خلافت معاویه‌، اقامتگاه اصلی بنی امیه شمرده نمی‌شد. در واقع معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان در طول خلافت کوشید روابط خود با بنی امیه را در جهت حفظ منافع کلی خلافت تنظیم کند. وی مروان بن حکم را مدتی به ولایت مدینه گماشت‌، اما بعدها روابط او با خلیفه به سردی‌گرایید و حتی معاویه میزان سرسپردگی او را در معرض آزمایش قرار داد.[۱۳۴]

اوضاع سیاسی خارج از عراق

به نظر می‌رسد اوضاع سیاسی خارج از عراق مشکل عمده‌ای برای معاویه به وجود نیاورد، به گونه‌ای که استانداران بدون اعتراض، حکومت می‌کردند. عمرو بن عاص در مصر، دو سال حکومت کرد و در سال ۴۳ / ۶۶۳ مُرد و پسرش عبدالله به مدت دوسال جانشین او شد. سپس حکومت به برادر معاویه، عتبة بن ابی‌سفیان رسید و پس از او (در سال ۴۷ / ۶۶۷) معاویة بن حدَیج حاکمیّت یافت.

اما حجاز به اعتباری از معاویه انتقام گرفت؛ زیرا به عده‌ای از شخصیت‌های اسلامی برجسته، نظیر حسن (ع)، برادرش حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و دیگران روی آورد. ازآن رو معاویه منطقه یاد شده را مستقیماً زیر نظر گرفت و استاندارانی از خاندان اموی برای آنجا تعیین کرد تا مجری سیاستی باشند که وی ترسیم می‌کند. مدینه در دست مروان بن حَکَم و سعید بن عاص اداره می‌شد[۱۳۵]. علاوه بر آن، فعالیت‌های مختلف غیرسیاسی، نظیر شعر، موسیقی، آواز و علوم دینی را تشویق می‌کرد. این مسئله مکه و مدینه را به یکی از مهم‌ترین مراکز زندگی اجتماعی در آن زمان تبدیل کرد[۱۳۶].[۱۳۷].

سیاست خارجی معاویه

معاویه پایه‌های محکم و شالوده ثابتی در سیاست خارجی به وجود آورد؛ اما دوران او شاهد فتوحات وسیعی همانند دوران خلفای نخستین نبود و این نه از کوتاهی او، بلکه از برآورد درست کارها ناشی می‌شد. او عظمت کاری را که در حوزه سیاست خارجی به دوش داشت، درک کرد. این کار در تثبیت فتوحات در شرق و غلبه بر جنبش‌های عصیانگر نمایان می‌شد که هر لحظه در نقاط مختلف سرزمین اسلامی و در نتیجه آگاهی قومیِ ایرانیان به وجود می‌آمد.

از سوی دیگر معاویه برای انتشار دین اسلام[۱۳۸] در میان مردم ایران تلاش می‌کرد. برای نیل به این منظور، ده‌ها هزار خانواده عرب را در مناطق ایران، به‌ویژه در خراسان ساکن کرد که آمیزش عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد[۱۳۹].

با وجود این از حراست مرزها غافل نشد و جنگ‌ها از مرز را دربرگرفت. بدین‌سان معاویه تخمین زد که تثبیت فتوحات و نشر اسلام در سرزمین‌های شرقی، از فتح و توسعه جدّی‌تر است. این سیاست، در قسمت شرقی حکومت اسلامی موفق بود.

در قسمت غربی، یعنی در سرزمین شام و مصر به دو علت از برخورد با حکومت روم چاره‌ای نبود: اول - نزدیکی حکومت روم به مرکز رهبری در دِمَشق. دوم - خطر حکومت روم سایه گسترده، پیوسته تهدید آن متوجه حکومت اسلامی بود. معاویه با توجه به تجربه سیاسی، به هنگام استانداری سرزمین شام، از اهداف سرکوب‌گرانه رومی‌ها در طرد مسلمانان از این سرزمین آگاه شد؛ لذا بیشترین تلاشش را برای جلوگیری از آنان و زمین‌گیر کردن‌شان در مرزها، به‌ویژه در دریا به کار گرفت و در آن راه از راهبرد نظامی خاصی پیروی کرد.[۱۴۰].

جبهه شرقی

حقیقت این است که جنگ‌ها آرام نیافتند که معاویه کار را از سربگیرد و از نو، به فتوحات بپردازد. فعالیت جنگی گسترده وی در دوران خلافت، در جبهه روم و جبهه شمال افریقا به شکل ویژه‌ای نمودار شد؛ اما در مشرق به جز فتوحات حاشیه‌ای چیزی بیان نشده است و بیشتر درگیری‌ها به مطیع کردن مجدد مردم سرزمین‌های شورشی محدود شد.

مسلمانان در دوران خلافت عثمان به کَشّ رسیدند، اما حکومت‌شان در این مناطق سست و بی‌بنیان بود و در روزگار معاویه به شرق بازگشتند. عبدالله بن سوار عبدی - که امیر ثُغر سِنْد بود - در قیقان جنگید و کشته شد. این منطقه ادامه خراسان و سرزمین سِنْد است. در آن زمان مُهَلَّب بن ابی‌صُفْره در جنگ‌هایش به لاهور رسید[۱۴۱] و قیس بن هیثم، بادغیس، هرات و بلخ را بعد از نقض پیمان صلح مردم آنجا با مسلمانان، مجدّداً مطیع کرد[۱۴۲].

در دوران زیاد بن ابیه مسلمانان پیش‌روی کرده، بعد از محاصره کابل، آن را فتح کردند[۱۴۳].

در همان زمان، فرزندش عبیدالله در رأس سپاهی از رود سیحون گذشت و به بیکند رسید. ملکه آن سرزمین برای جلوگیری از پیشرفت مسلمانان از ترک‌ها یاری خواست، ولی ایشان شکست خوردند. ملکه خاتون به ناچار خواستار صلح شد که عبیدالله در مقابل پرداخت جزیه با او صلح کرد[۱۴۴]. سپس معاویه، سعید بن عثمان بن عفان را امیر خراسان کرد. ملکه خاتون از فرصت تغییر استانداران استفاده کرده، پیمان صلح را نقض کرد. سرکشان سُغْد، ترک، کَشّ و نَسَف، هم پیمان شده و جلوی مسلمانان را گرفتند. جنگ شدیدی میان دو طرف در بخارا درگرفت و پیروزی درخشانی نصیب مسلمانان شد. در پی آن سعید وارد شهر بخارا شد. سمرقند را مطیع و تِرمَذ را فتح کرد[۱۴۵].[۱۴۶].

جبهه روم

روابط اسلامی - رومی از نیمه قرن نخست هجری، شاهد سلسله رخدادهای مهمی بود که در دو قطب اسلام و روم اثر گذاشت و باعث درگیری نظامی و جنگ و گریز همراه با پیروزی و شکست برای هر دو بود. جنگ و صلح، براساس مقتضیات اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در هر دو سرزمین بود[۱۴۷].

برتری این کار عموماً به خلافت اموی و خصوصاً معاویه برمی‌گردد که سیاست نظامی را با اهداف و مشخصات روشنی در برابر حکومت روم پایه‌گذاری و حمله‌های منظمی را برای هجوم به قُسْطَنطَنیّه سازمان‌دهی کرد. حقیقت این است که جنگ ذات الصواری[۱۴۸] روابط نظامی میان مسلمانان و رومیان را به گرایش جدیدی در شرق دریای مدیترانه تبدیل کرد؛ زیرا آنجا محل ورودی بود که امویان بر جهان میانه[۱۴۹] به مثابه نیروی رقیبی در منطقه اِشْراف داشتند. همچنین آنان آخرین فرصت رومیان را برای بازپس‌گیری مواضع‌شان در شام و مصر از بین بردند؛ زیرا آنان به برتری دریایی خود اعتماد کردند، اما ناکام شدن حکومت روم و عقب‌نشینی ایشان به ماورای مرزهای آسیای صغیر باعث نشد که به طور کلی از این منطقه - که دارای اهمیت راهبردی و اقتصادی بود - به عنوان یک حکومت بزرگ دست بردارد. هدف رومی‌ها از دید معاویه پنهان نماند، همان‌گونه که وی نیز از توسعه نظامی که رومیان در منطقه ایجاد کرده بودند، غافل نشد[۱۵۰]. از این‌رو دو هدف را در نظر گرفت:

اول: ایجاد نظام پایداری برای حمایت از مناطق مرزی و سواحل اسلامی در مقابل تهاجم رومی‌ها و «مَرَدَه» که هم‌پیمان آنان بودند[۱۵۱]. دوم: غلبه بر قُسْطَنطَنیّه، پایتخت امپراتوری روم.

بارزترین خطوط این سازمان‌دهی جنگی، در ایجاد مراکز دفاعی در مناطق مرزی و میدان‌های نظامی دایمی در دژهای خط مقدم و نیز گذرگاه‌های کوهستانی در مرزهای مشترک حکومت روم که ثغور نامیده می‌شد، نمایان گشت. آنها مواضع نظامی پیشرفته‌ای در مجاورت مرزهای دشمن بود.

معاویه ضرورت توجه به این مناطق مرزی و تعمیر و سنگربندی آن را باور داشت، از این‌رو به شهر اَنطاکیه که در معرض هجوم پیوسته و ناگهانی رومی‌ها قرار داشت، توجه کرد و مردم را تشویق کرد که در آن شهر ساکن شوند و زمینهای زراعتی را به عنوان «اقطاع»[۱۵۲] به ایشان داد. همچنین گروهی از ایرانیان و مردم بعلبک، حمص، بصره و کوفه[۱۵۳] را در سال ۴۲ / ۶۶۲ به آنجا انتقال داد. سپس به صورت تدریجی و پی‌درپی به آبادانی شهرهایی پرداخت که میان اسکندریه و طرسوس واقع شده بود. همچنین به اسکان و جایگزینی شهرهایی اقدام کرد که رومی‌ها در پی فتوحات اسلامی آنجا را ترک کرده بودند. افزون بر اَنطاکیه و حمص، گروهی از ایرانیان بعلبک و حمص را به صور منتقل کرد. همچنین گروهی از زُط‌های[۱۵۴] بصره و سیابجه را به سواحل کوچ داد و برخی از آنان را در اَنطاکیه ساکن کرد[۱۵۵].

وی برای نیرومند کردن دژهای مرزی، شهرهای سُمَیْساط و مَلَطیَه را فتح و دژهای دیگری، نظیر مرعش و حدث را بنا کرده دژ راهبردی زبطره را فتح و از نو سنگربندی نمود[۱۵۶]. وی فعالیت چشم‌گیری در ترمیم شهرهای ساحلی و سنگربندی برای تقویت آنها در مقابل هجوم دریایی رومی‌ها از خود نشان داد و شهرهای عکا و صور را ترمیم، جَبَله را سنگربندی و آکنده از مرزبانان کرد و انطرطوس را به شکل شهر آبادی درآورد و اقطاعاتی به آن اختصاص داد[۱۵۷].

به این سازمان‌دهی دفاعی، نظام دیگری که دارای ویژگی تهاجمی و دفاعی مشترک بود و با عنوان حمله‌های زمستانی و تابستانی[۱۵۸] شناخته می‌شود، پیوند داشت و آن، حمله‌های ادواری منظمی بود که به سرزمین‌های روم در آسیای صغیر می‌شد و افراد با صلاحیتی، رهبری آن را به عهده داشتند[۱۵۹]. هدف آن سیطره بر قلعه‌ها و دژهای کوهستانی مهم و هجوم به داخل سرزمین روم و جلوگیری از تلاش آنان برای ورود به سرزمین‌های اسلامی بود. با توجه به اینکه بیشترین جنگ‌ها و درگیری‌های نظامی میان او و رومی‌ها دریایی بود، معاویه برای:

  1. دفاع از سواحل؛
  2. دست‌یابی به جزایر مقابل ساحل شام، مثل اَرْواد، قُبْرُس و رُودِس، به این منظور که آنجا خط مقدّم هدایت جنگ‌های دریایی به طرف سرزمین روم باشد؛
  3. دفاع از سرزمین‌های فتح شده؛
  4. ادامه ارتباط تجاری خارجی با سرزمین‌های مجاور مدیترانه، به‌ویژه آنکه این دریا هنوز در دست رومی‌ها بود[۱۶۰].

به اهمیت استحکام بخشیدن به ناوگان دریایی پی برد. بدین منظور، نقشه غلبه بر آنان در دریا و دور کردن‌شان را از ساحل، طراحی کرد. معاویه برای اجرای این نقشه نیروی دریایی اسلامی تشکیل داد و ناوگان دریایی درست کرد و اداره آن را به عهده عده‌ای از ناخدایان عرب - از قبیله بنی ازد غسانی - گذاشت‌[۱۶۱]. با اتکا بر این ناوگان جنگی، مسلمانان نفوذشان را در سواحل سرزمین شام مستحکم و نقشه سیطره بر جزایر را عملی کردند. به این ترتیب معاویه نخستین کسی بود که ناوگان جنگی تشکیل داد و نیز نخستین کسی بود که جنگ‌جویان مسلمان را برای جنگ به دریای مدیترانه اعزام کرد[۱۶۲].

مسلمانان در سال ۲۸ / ۶۴۹ به رهبری معاویه برای جنگ به جزیره قُبْرُس رفتند و بر آن مسلط شدند[۱۶۳]. پیروزی در این حمله لازم بود؛ زیرا آغاز مرحله‌ای از فعالیت دریایی مسلمانان محسوب می‌شد. آنان در خلال سال‌های بعد، سلسله جنگ‌های دریایی را از پایگاه‌های‌شان در سرزمین شام و مصر به عنوان مقدمه محاصره قُسْطَنطَنیّه آغاز کردند. این حمله‌های دریایی را حملات دیگری در خشکی با هدف مطالعه راه‌های رسیدن به آن همراهی می‌کرد[۱۶۴].

معاویه در سال ۴۹ / ۶۶۹ به منظور محاصره قُسْطَنطَنیّه از راه خشکی لشکرکشی گسترده‌ای کرد. این سپاه را فضالة بن عبدالله انصاری رهبری می‌کرد. وی در عمق سرزمین‌های روم پیش رفت تا به خلقدونیه در نزدیکی پایتخت رسید. فضاله زمستان آن سال را در املاک امپراتوری روم سپری کرد و معاویه با نیرو و سلاح او را یاری می‌رساند. در یکی از این کمک‌ها سفیان بن عوف به محاصره پایتخت روم اقدام کرد[۱۶۵]. نظر به اهمیت کار لشکرکشی، معاویه نیروهای اسلامی را همراه با نیروی کمکی، به رهبری یزید، در پی ایشان فرستاد که آرزوی مسلمانان را در کامل کردن محاصره بر آورده کرد[۱۶۶].

دو طرف اسلامی و رومی در جنگ‌های باز دارنده، در پایین حصار پایتخت، برخورد کردند، اما مسلمانان پیروزی چشم‌گیری به دست نیاوردند و نتوانستند آنجا را فتح کنند. ممکن است این ناکامی‌ها به علل زیر بوده باشد:

  1. استواری حصار آنجا و بازدارندگی نیروهای آن؛
  2. از بین رفتن خواربار؛
  3. مسافت طولانی کمک‌رسانی.

مسلمانان ناچار دست از محاصره برداشته، به شام بازگشتند. ابوایّوب انصاری، صحابه رسول خدا (ص) که در این جنگ همراه سپاه یزید بود، درگذشت و در پایین حصار قُسْطَنطَنیّه دفن شد[۱۶۷].

این حمله، با وجود شکست نظامی، یک پیروزی سیاسی محسوب می‌شد، به گونه‌ای که اسقف‌های رومی را وادار کرد برای دفاع بهتر از پایتخت خود در مقابل حملات مسلمانان، نقشه‌های بیشتری طرح کنند و در سازمان نظامی - اداری امپراتوری، عموماً و در منطقه آسیا، خصوصاً تغییراتی دهند که نخستین خط دفاعی از پایتخت به حساب می‌آمد[۱۶۸]. شکست‌ها از تلاش معاویه برای فتح قُسْطَنطَنیّه نکاست و هم‌زمان به اهمیت تسلط بر جزایر نزدیک، به عنوان عامل هموارکننده، پی برد. بعد از دو جزیره قُبْرُس و کوس، مسلمانان جزیره رُودِس را در سال ۵۲ / ۶۷۲ فتح کردند[۱۶۹]. همچنین ناوگان اسلامی جزیره خیوس را فتح کرد و مسلمانان بر ازمیر، لیکیا و قیلیقیا مسلط شدند[۱۷۰]. به این ترتیب معاویه محاصره دریایی پایتخت روم را کامل کرد.

محاصره دوم قُسْطَنطَنیّه در سال ۵۴ / ۶۷۴ آغاز و تقویت نیروی دریایی در آبهای آنجا درخواست شد. ناوگان دریایی اسلامی دیگری به رهبری جنادة بن ابی‌امیه بعد از فتح جزیره اَرْواد در نزدیکی آنان، به ایشان پیوست، به‌گونه‌ای که مسلمانان آنجا را پایگاه حرکت خود کردند. درگیری میان ناوگان دریایی اسلامی و رومی به محاصره صدمه زد. در همان حال، نیروهای مرزبان اسلامی در خشکی پیرامون پایتخت با مرزبانان سپاه روم، مستقر در حصارهای شهر با تیر و منجنیق درگیر شدند[۱۷۱]. این اوضاع به مدت هفت سال (تا سال ۶۰ / ۶۸۰) ادامه داشت و عملیات نظامی به علت دشواری جنگ در پاییز و زمستان، به دو فصل بهار و تابستان محدود شد[۱۷۲].

شهر در مقابل محاصره پایداری کرد. مسلمانان با این که تلاش خود را به محاصره شهر از سمت دریا متمرکز کردند، پیروزی چشم‌گیری به دست نیاوردند. به علت گستردگی راه خشکی و باز بودن راه دریای سیاه به روی رومی‌ها، که برای آنان احساس راحتی در پی داشت و همچنین دریافت نیروی کمکی و خواربار، محاصره خشکی شهر متزلزل بود و این خطای راهبردی نتایج مهمی دربرداشت؛ زیرا خیزش مسلمانان را به سمت اروپا، از سمت شرق، متوقف و افزون بر آن، مرکز امپراتوری روم را تقویت کرد. حقیقت این است که عوامل متعددی مسلمانان را واداشت که دست از محاصره قُسْطَنطَنیّه بردارند. از بازرترین آنها می‌توان عوامل زیر را برشمرد:

  1. استواری حصارهای شهر؛
  2. بدی آب و هوا؛
  3. جریانات آبی شدیدی که کشتی‌ها را از حصارها دور می‌کرد؛
  4. استفاده رومی‌ها از منجنیق؛
  5. مستحکم نبودن محاصره خشکی؛
  6. عوامل داخلی وابسته به هر دو حکومت اسلامی و رومی.

آنچه به حکومت اسلامی مربوط می‌شود، این بود که معاویه خودش را نیازمند آرامش طولانی با رومی‌ها می‌دید. بعد از این که دریافت مدت محاصره، بدون رسیدن به هدف، طولانی شد و احساس کرد مرگش نزدیک می‌شود، به این باور رسید که بازگشت سپاه گرانِ مرزبان در پیرامون پایتخت روم، برای پیشگیری از مشکلات حکومت اموی پس از وفات او، به سود مسلمانان حکومت اموی است.

اما در آنچه مربوط به رومی‌ها می‌شد این بود که حکومت روم می‌خواست محاصره پایتختش، که آن را خسته و فرسوده کرده بود، پایان یابد. در نتیجه، گفت وگوهایی میان دو طرف صورت گرفت و موارد زیر به توافق رسید:

  1. معاویه، سالانه به رومی‌ها جزیه بپردازد که مقدار آن سه هزار قطعه طلا به اضافه پنجاه اسیر و پنجاه اسب باشد؛
  2. این صلح به مدت سی سال ادامه یابد[۱۷۳].[۱۷۴].

جبهه شمال افریقا

قبل از این که از فتح شمال افریقا به دست مسلمانانسخن بگوییم، باید مناطق جغرافیایی را که حوادث در آنها رخ داد، مشخص شود. این مناطق به چهار دسته تقسیم می‌شود:

  1. بَرْقَه و طرابلس؛
  2. اقلیم افریقیه: تقریبآ معادل تونس فعلی - که به مغرب ادنی معروف است؛
  3. مغرب اوسط: معادل الجزایر امروزی؛
  4. مغرب اقصی: معادل مملکت امروزی مغرب.

فتح شمال افریقا هفت مرحله به طول کشید. در این مدت، عملیات فتح کامل شد و در دوران عبدالملک بن مروان پایان یافت. مرحله نخست فتوحات مسلمانان در شمال افریقا، گشودن بَرْقَه برای کامل کردن فتح مصر بود. این کار به دست عمرو بن عاص در سال ۲۲ / ۶۴۳ به پایان رسید[۱۷۵]. همچنین عمرو طرابلس غرب، صبراتا و فزّان را فتح کرد[۱۷۶].

گام دوم را عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح در سال ۲۷ / ۶۴۸ برداشت. وی سبیطله را فتح کرد و سپاهیانش را در آن منطقه پراکند تا به قفضه رسید و قلعه اجم را در جنوب قَیْروان فتح کرد[۱۷۷]. وی به همین فتوحات اندک بسنده کرد و بدون تأثیر مهمی، به مصر باز گشت، اما جنگ‌های او که بدین شکل پایان پذیرفت، برای مسلمانان تجربه مفیدی بود؛ زیرا آنان از اوضاع این سرزمین‌ها و اهمیت آن برای ایشان آگاه کرد.

بعد از آن، مسلمانان به مشکلات داخلی‌شان مشغول شدند و حرکت فتوح موقتاً متوقف شد. هنگامی که کار معاویه سامان گرفت، فعالیت جهادی را از نو آغاز کرد. پس در سال ۴۵ / ۶۶۵م. لشکری را به رهبری معاویة بن حدَیج سکونی اعزام کرد و به او دستور داد به منطقه «واقعه» در غرب طرابلس حمله کند. این فرمانده تا دشت قمونیه، واقع در جنوب قَرْطاجَنّه پیش‌روی کرد[۱۷۸].

در این هنگام نقفور فرمانده رومیان پادگانش را در شهر ساحلی سوسه بنا کرد. این اقدام مسئله درگیری بین دو طرف را حتمی نمود. درگیری مختصری میان ایشان رخ داد که در نتیجه آن نقفور از منطقه عقب‌نشینی کرد. با وجودی که ابن حُدَیج سوسه، جَلولا، بنزرت و جزیره جربه را فتح کرد، نتوانست از پیروزی‌اش بهره برده، اقدام مسلمانان را تعمیق بخشد[۱۷۹]. به نظر می‌رسد که معاویه تصمیم داشت حرکت فتوح را شتاب بخشد. این تصمیم در جدایی بَرْقَه و طرابلس غرب از مصر در سال ۴۹ / ۶۶۹ نمایان شد. وی عقبة بن نافع را به استانداری آنجا برگزید که کارهای درخشانش در تاریخ ثبت است.

مرحله دوم فتوحات شمال افریقا با استانداری عُقْبَه، آغاز شد و این مرحله مهمی بود؛ زیرا این فرمانده، با اجرای راهبرد جدیدش آرامش مسلمانان را در منطقه تأمین کرد تا مغرب جزء جدایی‌ناپذیر قطب اسلامی باشد. عُقْبَه فعالیتش را با فتح تعدادی از مواضع راهبردی آغاز و در مغرب ادنی، خط‌مشی استواری را اجرا کرد که به تشکیل مراکز پشتیبانی نظامی در شهرها و مواضع منجر شد و فتح آنجا را با هدفِ حفظ دست آوردهای فتح مناطقی مانند ودان، فزّان، خاور و غدامس کامل کرد[۱۸۰].

وی با تکیه بر تجربه‌هایش دریافت که مردم شمال افریقا، تا زمانی که مسلمانان در سرزمین‌شان باقی باشند، از مسلمانان اطاعت می‌کنند وگرنه از اسلام روی گردانده دست از اطاعت برمی‌دارند. بَرْقَه و زویله دو پایگاه تندرو در برابر فتح اسلامی در شمال افریقا بودند؛ زیرا مردم مغرب را برای شورش بر مسلمانان کمک می‌کردند که هر بار نیز به جنگ با ایشان منجر می‌شد، ازاین رو به این باور رسیدند که پایگاه اسلامی در شمال افریقا ایجاد کنند تا مرکز استواری برای حکومت منطقه‌ای باشد و سپاهیان اسلامی نیز برای فتح و استقرار در مناطق همسایه از آنجا حرکت کنند. افزون بر این، خطوط دفاعیِ ضروری را برای مسلمانان در این منطقه تأمین کنند. همچنین با این کار هدفی عقیدتی برای آغاز دعوت تبلیغی میان بربرها که ساکنان اصلی شمال افریقا بودند، دنبال می‌شد.

از این‌رو نقشه قَیْروان در سال ۵۰ / ۶۷۰[۱۸۱] در منطقه صحرایی واقع در جنوب قَرْطاجَنّه طراحی شد. موقعیت جغرافیایی این شهر، به دلیل بازدارندگی جنگ‌های دریایی رومی‌ها و چراگاه‌های عالی فراوان شاخص بود[۱۸۲]. تأسیس این شهر اصرار مسلمانان بر استمرار فتوحات را نشان می‌دهد. این شهر افزون بر نشر دین اسلام در مغرب، نقش مهمی در فتح شمال افریقا و رفتن به اَندُلس داشت که بعدها از مراکز درخشان تمدن اسلامی شد[۱۸۳]. به نظر می‌رسد سیاستی را که عُقْبَه در برابر بربرها پیش گرفت، با خشونت همراه بود، امنیت را ناممکن می‌کرد و باعث هم‌پیمانی ایشان با رومی‌ها می‌شد.

معاویه خطر این سیاست را درک کرد و عُقْبَه را در سال ۵۵ / ۶۷۵ برکنار و ابومهاجر دینار انصاری را جانشین او کرد. طبیعی است که مسئله برکناری، در چهارچوب روابط شخصی میان فرماندهان، استانداران و خلافت بود[۱۸۴]. مرحله سوم فتوح شمال افریقا با برکناری عُقْبَه و تعیین ابومهاجر، آغاز شد. وی روش معتدلی در رفتار با بربرها پیش گرفت. این شیوه راه را برای نفوذ دین اسلام در میان ساکنان آن سرزمین فراهم کرد[۱۸۵].

ابومهاجر به نقش روم در تحریک بربرها علیه مسلمانان پی برد و تصمیم گرفت که این نقش را محدود کند. از این‌رو ملاحظه می‌کنیم وی همه حملاتش را متوجه کیان رومی‌ها در منطقه ساحلی، به‌ویژه پایتخت‌شان (قَرْطاجَنّه) کرد؛ لذا به آنجا هجوم برد و مردم آنجا را به صلح وادار کرد و جزیره راهبردی شریک را - در نزدیکی آن منطقه - فتح و تبدیل به پایگاهی نظامی برای زیر نظر گرفتن تحرکات رومی‌ها نمود. این سیاست، نخستین پیروزی نظامی و سیاسی را برای ایشان به ارمغان آورد[۱۸۶]. سپس ابومهاجر به حملات خود بر ضد کیان رومی ادامه داد و شهر میله را در وسط مغرب ادنی و میانه فتح کرده، در آن مستقر شد[۱۸۷] و از همانجا اهالی بربر را در مغرب ادنی به دین دعوت کرد که آنان پذیرفتند و اسلام آوردند.

بعد از این که ابومهاجر از اوضاع مغرب ادنی اطمینان یافت، حرکت جهاد را برای فتح مغرب میانه از سر گرفت. مردم بربر و روم در این منطقه براساس منافع مشترک متحد شدند تا جلوی پیشرفت اسلام را بگیرند و مسلمانان را از مغرب میانه بیرون کنند. قبیله اوربای بربر به فرماندهی کسیلة بن لمزم مناطق مغرب میانه و اقصی را رهبری می‌کرد. وی از مشکلاتی که مسلمانان برای وطن او و دین مسیحی‌اش ایجاد نمودند، آگاه بود. از این‌رو برای مقابله با آنان در شراسه اقدام کرد.

برای دفع این خطر ناگهانی، کسیله سپاه گرانی فراهم کرد و در تلمسان در انتظار درگیری زودهنگامی با ابومهاجر اردو زد. دو طرف با یکدیگر برخورد کردند و درگیری شدیدی میان آنان رخ داد که هر دو طرف آن را جنگ سرنوشت می‌نامیدند. در این جنگ مسلمانان پیروز شدند. سپاه کسیله متلاشی و در صحرا پراکنده شد. کسیله اسیر گردید، او را به نزد ابومهاجر بردند. وی با او نیکو رفتار کرد و به مسلمان شدنش امید داشت؛ زیرا مسلمانی او به علت جایگاه مهمی که در میان قومش داشت، باعث مسلمانی آن مردم می‌شد[۱۸۸]. کسیله و قومش مسلمان شدند و ابومهاجر در فتح تلمسان آنان را به خدمت گرفت[۱۸۹].

ابومهاجر پس از اطمینان از اوضاع مغرب میانه و اسلام بربر به قَیْروان بازگشت. وی تحرکات و فعالیت‌های رومی‌ها را زیر نظر گرفت و برای از بین بردن نفوذشان در شمال افریقا به فعالیت پرداخت، اما خیلی در این مقام باقی نماند؛ زیرا استاندار او مسلمة بن مخلد در مصر به سال ۶۲ / ۶۸۲ وفات یافت. مَسْلَمَه پشتوانه نیرومندی برای او بود. یزید بن معاویه، عُقْبَة بن نافع را برای بار دوم به افریقا اعزام و ابومهاجر را برکنار کرد[۱۹۰] و بدین ترتیب مرحله چهارم فتوح شمال افریقا آغاز شد.[۱۹۱]

سیاست اداری معاویه

خلفای بنی‌امیه، به‌ویژه افرادی مانند معاویة بن ابی‌سفیان و عبدالملک بن مروان به بهتر اداره کردن حکومت، تلاش برای منافع عمومی به منظور سازمان‌دهی حکومت‌شان شناخته شده‌اند. آنان از توانایی‌شان در پیروی از شیوه‌های اداریِ سودمند و ایجاد دیوان‌ها و ابزارهای اداری مفید برای استفاده در حکومت‌شان، دریغ نکردند[۱۹۲].

اداره‌ها یا دیوان‌ها، در دوران معاویه شاهد تحولی بود که همگام با تغییراتی در نظام حکومتی پدیدار شد و به علت باز بودن درهای آن به روی تمدن‌های روم و ایران، قدم‌های سریعی به جلو برداشت[۱۹۳]. آنان از آنچه عمر بن خطّاب در نظام اداری انجام داد، پیروی کردند، بدون اینکه شکل نهایی آن را تکامل بخشند[۱۹۴].

معاویه بدین‌منظور از مسیحیانی که در حکومت روم کار می‌کردند، مانند سَرْجون بن منصور و پسرش منصوربن سَرْجون در تنظیم دیوان مالیه کمک گرفت[۱۹۵].

معاویه در زمانی دیوان‌های خاتم و برید را تأسیس کرد که مسلمانان با دیوان‌های سپاه، خراج و رسایل آشنا بودند. او دیوان خاتم را درست کرد تا نامه‌ها بدون مهر نباشد، فردی به جز خلیفه، از اسرار آنها آگاه نشود، نامه‌ها در معرض جعل و دگرگونی قرار نگیرد. افزون بر آن، دیوان خاتم گزارش‌هایی را دریافت می‌کرد که از سوی استانداران به خلیفه فرستاده می‌شد[۱۹۶].

همچنین معاویه دیوان برید را - بعد از گسترش حکومتش - تأسیس کرد؛ زیرا انتقال نامه‌ها با حداکثر سرعت برای تسهیل ارتباط سریع میان خلیفه و کارگزارانش در مناطق حکومتی ضروری بود[۱۹۷].

این دیوان دو وظیفه مهم داشت: نخست، بردن و آوردن نامه‌های دارالخلافه؛ دوم، کارمندان این دیوان جاسوس‌های خلیفه بودند و کارها و رفتارهای استانداران را زیر نظر داشتند و گزارش‌های دریافتی را برای خلیفه می‌فرستادند تا خلیفه از اوضاع استان‌ها و آنچه در آنجا رخ می‌دهد، آگاه باشد[۱۹۸].

معاویه هزینه هنگفتی را صرف تحول این دیوان و فعالیت‌های آن کرد. شمار کارمندان، اسب‌ها و ایستگاه‌های مجهز مورد نیاز ناقلان خبر را افزایش داد و ابزارهای مهمی برای اداره امور حکومت به وجود آورد. گفتنی است که کار دیوان برید، منحصر به انتقال نامه‌های رسمی و گزارش‌های حکومتی بوده است.[۱۹۹].

معاویه و امام حسن مجتبی (ع)

شهادت امام حسن (ع) از جنایات نابخشودنی معاویه، به شهادت رساندن امام حسن (ع) ریحانه رسول‌الله (ص) است که از نظر تاریخی، کوچک تردیدی در آن وجود ندارد. معاویه با ترتیب دادن توطئه‌ای که اساس کارش بر همان پایه بود، امام را به دست همسرش جَعده، دختر اشعث بن قیس، به شهادت رساند. زمانی که در سال ۶۳ در واقعه حَرّه مدینه غارت شد، خانه این زن ملعون نیز به تاراج رفت. اما به پاس خوش‌خدمتی او در به شهادت رساندن شویش، اموال وی را باز گرداندند. منابع بی‌شماری خبر به شهادت رساندن امام را توسط جَعْده و با توطئه معاویه گزارش کرده‌اند[۲۰۰]. به گزارش ابن حمدون، قرار بود جعده در برابر مسموم کردن امام، یکصد هزار درهم دریافت کند. بعدها نیز با یک قریشی ازدواج کرد و از او بچه‌دار شد. کودکان با دیدن این بچه به او می‌گفتند: یا ابن مُسمّمَةُ الأزواج، ای فرزند زنی که شوهرش را مسموم کرد[۲۰۱]. هیثم بن عدی گفته است که مسمومیت امام‌حسن (ع) به تحریک معاویه و به دست دختر سُهَیل بن عمرو صورت گرفت[۲۰۲]. آن حضرت چهل روز پس از مسمومیت بیمار بود تا به شهادت رسید[۲۰۳]. ام‌بکر دختر مِسْور گوید: بارها به امام سم خوراندند، ولی هر بار از آن رهایی یافت تا آنکه مرتبه آخر، سم به قدری شدید بود که لخته‌های خون از گلوی امام (ع) خارج شد[۲۰۴]. پس از شهادت امام (ع)، طبق وصیت آن حضرت خواستند او را در کنار قبر رسول‌خدا (ص) دفن کنند، اما عایشه با استناد به اینکه «بیتی لا آذن فیه»[۲۰۵] مانع این کار شد. مروان هم که آن زمان حکومت مدینه را داشت، اعلام کرد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. امام حسن (ع) سفارش کرده بود که اگر مشکلی پیش آمد آن حضرت را در کنار مادرشان در بقیع دفن کنند[۲۰۶]. عایشه، برای یک‌بار دیگر کینه خود را نسبت به حضرت زهرا (س) و فرزند آن حضرت نشان داد. زمانی که امام را برای دفن نزدیک قبر پیامبر (ص) آوردند، عایشه گفت: چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد[۲۰۷]. ابوسعید خدری و ابوهریره به مروان گفتند: آیا از دفن حسن در کنار جدش ممانعت می‌کنی در حالی که رسول خدا (ص) او را سید جوانان بهشت نامید. مروان به تمسخر به آنها گفت: اگر امثال شما حدیث پیامبر (ص) را روایت نمی‌کردند، ضایع شده بود[۲۰۸]. محمد بن حنفیه می‌گوید: زمانی که امام حسن (ع) وفات کرد، مدینه یکپارچه عزادار شد و همه گریه می‌کردند. مروان خبر وفات حضرت را به معاویه داد و گفت: آنان می‌خواهند حسن را در کنار پیامبر (ص) دفن کنند، اما تا من زنده هستم به این مقصود خود نخواهند رسید. امام حسین (ع) کنار قبر پیامبر (ص) رسید، و فرمود: اینجا را حفر کنید، سعید بن عاص که حاکم مدینه بود، خود را کنار کشید، اما مروان بنی‌امیه را آماده کرده مسلح شدند. مروان گفت: چنین چیزی هرگز نخواهد شد. امام حسین (ع) فرمود: به تو چه ارتباطی دارد، مگر تو والی شهر هستی؟ مروان گفت: نه، اما تا من زنده هستم اجازه این کار را نخواهم داد. امام (ع) از کسانی که در حلف الفضول همراه بنی‌هاشم بودند، کمک خواست. اینجا بود که کسانی از بنی‌تیم، بنی‌زهره، بنی‌اسد و بنی‌جعوبه مسلح شدند. امام حسین (ع) و پیروان هر یک پرچمی داشتند و مروان نیز پرچمی داشت و میان آنان تیراندازی نیز شد. به هر روی شماری از مردم، امام حسین (ع) را راضی کردند تا به موجب وصیّت خود امام حسن (ع) که فرموده بود اگر قرار است خونی ریخته شود، در همان بقیع کنار مادرش دفن شود، از اصرار خود دست بردارد[۲۰۹]. در نقلی آمده است: مروان که این زمان معزول شده بود، با این اقدام خود قصد داشت تا معاویه را از خود راضی کند[۲۱۰]. مروان پس از آنکه از دفن امام در بقیع جلوگیری کرد، این خبر را با آب و تاب برای معاویه نوشت[۲۱۱]. او می‌گفت: چگونه فرزند قاتل عثمان، در کنار پیغمبر (ص) دفن شود، اما عثمان در بقیع؟[۲۱۲] بی‌شبهه مروان از کثیف‌ترین چهره‌های بنی‌امیه است که در تمام مدت حاکمیت بر مدینه، با زبان تند خود، امام علی (ع) و بنی‌هاشم را دشنام می‌داد. شهادت امام در یک روایت، که به نظر درست می‌آید، در ربیع الاول سال ۴۹، و در نقلی دیگر، ربیع‌الاول سال پنجاه هجری دانسته شده است[۲۱۳].

زمانی که امام به شهادت رسید، بنی‌هاشم کسانی را به نقاط مختلف مدینه و اطراف فرستادند تا این خبر را به گوش انصار برسانند. گفته شده که هیچ کس در خانه خود نماند[۲۱۴]. زنان بنی‌هاشم تا یک ماه، هر روز برای وی مجلس عزا داشتند[۲۱۵]. طبری به نقل از امام باقر (ع) آورده است که مردم مدینه هفت روز به مناسبت شهادت فرزند پیامبر (ص) در ماتم نشسته و بازار را بستند[۲۱۶]. او می‌گوید: در مراسم دفن امام در بقیع، به قدری جمعیت بود که جای انداختن سوزن نبود[۲۱۷]. نیز شیعیان آن شهر را به عزا نشاند[۲۱۸].

معاویه و دوران امامت امام حسین (ع)

پس از وفات امام مجتبی (ع) شیعیان کوفه، نامه تسلیتی به امام حسین (ع) نوشتند. در آن نامه آمده بود که درگذشت امام از یک سوی برای «تمامی امت» و از سوی دیگر برای تو و هذه الشیعة خاصة مصیبت است. این تعبیر نشان شکل‌گیری «شیعه» و حتی کاربرد کلمه شیعه به عنوان یک اصطلاح در حوالی پنجاه هجری است. آنان در این نامه با این القاب از امام مجتبی (ع) یاد کردند: عَلَمُ الهُدی و نُورُ البِلاد کسی که به او امید اقامه دین و اعاده سیره صالحان بود. آنان اظهار امیدواری کردند که خداوند حق امام حسین (ع) را به او بازگرداند[۲۱۹]. این نامه باید یکی از اسناد تشکل شیعه اعتقادی و امامتی در کوفه تلقی شود. عمرو بن بعجه گوید: نخستین ذلّتی که بر عرب وارد شد، وفات امام مجتبی (ع) بود[۲۲۰]. با به شهادت رسیدن امام حسن (ع)، رهبری جامعه شیعه، در اختیار امام حسین (ع) قرار گرفت. امام (ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وی دفاع می‌کرد. آن حضرت در برابر درخواست‌های مکرر مردم عراق، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آنها نشد و فرمود: تا وقتی معاویه زنده است، نباید دست به اقدامی زد. معنای این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمّل کرده است. شیعیان انقلابی کوفه استقبال کرده، وفاداری خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند. متن نامه آنان این بود: به نام خدای بخشنده مهربان. به حسین بن علی[(ع)] از شیعیانش و شیعیان پدرش امیرمؤمنان (ع). سلام بر تو، ما در حضور تو ستایشگر خدایی هستیم که جز او خدایی نیست. اما بعد، خبر وفات حسن بن علی (ع) به ما رسید، درود خداوند بر او. روزی که به دنیا آمد و روزی که جان سپرد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. خداوند از گناهش درگذرد و حسناتش را بپذیرد و او را به پیامبرش ملحق سازد. همچنین به تو هم در این مصیبت پاداشی مضاعف داده و آن مصیبت را با وجود تو جبران سازد. ما این پاداش را به پای خدای می‌گذاریم؛ (و می‌گوییم) ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۲۱]. چه بزرگ است این مصیبت برای همه امت به طور عام و برای شیعیان به طور خاص؛ مصیبت درگذشت پسر وصی امام‌علی (ع) و نواده دختری پیامبر (ص). وی نشان هدایت و نور سرزمین‌ها بود که امید آن می‌رفت تا دین را اقامه کرده و سیرت صالحان را (به میان امت) بازگرداند. خدای تو را رحمت کند. در این مصیبت صبر پیشه‌ساز که چنین صبری از کارهای نیازمند تصمیم و اراده (عزم الامور) است. اکنون تو جانشین پیشینیان خود هستی و خداوند هدایتش را نصیب کسی سازد که از هدایت تو بهره گیرد. ما هم شیعیان تو هستیم، به سوگواریت سوگوار، به اندوهت اندوهگین، به شادمانیت شادمان و رهسپار سیره تو و منتظر فرمانت هستیم. خداوند سینه‌ات را گشاده سازد، نامت را بلند گرداند، پاداشت را بزرگ دهد، از گناهت درگذرد و حقت را به تو بازگرداند[۲۲۲]. معاویه که پنهانی در پی کشتن امام حسین (ع) بود، در ظاهر از به کار بردن روش‌های فریب‌کارانه هم غافل نبود. اصمعی گوید: برای معاویه کنیز زیبایی آوردند. وی آن کنیز را همراه اموال فراوانی به رسم هدیه برای امام حسین (ع) در مدینه فرستاد. اما امام، اموال دیگری هم به آن کنیز بخشید و وی را آزاد کرد و به این ترتیب، به معاویه فهماند که اهل سازش نیست[۲۲۳].

معاویه که خبر مخالفت‌های امام حسین (ع) و مکاتبات مردم عراق را با وی شنید، خود نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت و از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف‌افکنی(!) بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند. وی به امام نوشت: واتّق اللّه، و لا تردّنّ هذة الاُمّة فی فتنة[۲۲۴]. واتّق شقّ عصا الاُمّة و أن یرجعوا علی یدک الفتنة[۲۲۵]. مراقب باش بار دیگر این امت را به فتنه باز نگردانی. از اختلاف‌افکنی پرهیز کن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد.

امام حسین (ع) از نامه معاویه به خشم آمد و ضمن نامه‌ای، پس از قتل حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی و ولایت‌عهدی یزید، سخت از معاویه انتقاد کرد و معاویه، نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعت‌ها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو هم از روی ستم آنان را کشتی، بعد از آنکه با قسم‌های محکم و عهد و پیمان‌ها آنان را امان بخشیده بودی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهره‌اش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان منتسب کردی... و به این ترتیب سنّت رسول‌الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به‌رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه وی را بر عراقَیْن - کوفه و بصره - مسلّط ساختی، آن‌چنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخه‌های نخل می‌آویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی (ع) هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر دین و رأی علی (ع) بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی (ع) همان دین محمد (ص) است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمی‌بینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جسته‌ام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به خاطر تقصیری که کرده‌ام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را بشارت به قصاص می‌دهم، به حساب الهی یقین کن و بدان که خداوند کتابی دارد که هر گناه کوچک و بزرگی را در آن ثبت می‌کند. خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر می‌کنی، و با اندک شبهه و تهمتی آنان را به قتل می‌رسانی و مردم را وادار به بیعت با فرزندت یزید می‌کنی، بچه سفیهی که شراب می‌خورد سگ بازی می‌کند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیّتت را فریب دادی و جایگاهت را پُر آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند به دورند[۲۲۶].[۲۲۷]. البته اباعبدالله (ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستم‌های او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهر‌های خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموش‌شدۀ اهل بیت فرا خوانند،؛ چراکه بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۲۲۸]. بدیهی است که مخالفت امام حسین (ع) با بنی امیه نه نزاعی شخصی، بلکه نزاعی مکتبی است، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا وهم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۲۲۹]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم می‌دانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید می‌کنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۲۳۰]

مرگ معاویه

سرانجام معاویه در رجب سال ۶۰ ه. ق در حالی که به بیماری "لوقه" [۲۳۱] مبتلا شده بود، به هلاکت رسید[۲۳۲] به هنگام مرگ معاویه، پسرش یزید در دِمَشق نبود، وی ضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه را فرا خواند و وصیت خود به یزید را تسلیم آنان کرد و در رجبسال ۶۰ / ۶۸۰ مُرد. شدیدترین نگرانی او که هوش از سرش ربوده بود، فرستادن به دنبال چهار نفر از رهبران مخالف، یعنی عبدالله بن زبیر، امام حسین (ع)، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی‌بکر بود[۲۳۳]. او که نزد پیامبر (ص) ملعون بود[۲۳۴]. به هنگام مرگ وصیت کرد که پیراهن، ناخن و مویی از محاسن رسول خدا (ص) با او دفن شود[۲۳۵] و با خود می‌گفت، کاش یکی از مردان قریشی بودم که در مکه می‌ماندم و هرگز حکومتی برای من نبود[۲۳۶].[۲۳۷]

هلاکت معاویه

هیثم بن عدی گوید: چون مرگ معاویه فرا رسید و یزید حضور نداشت، ضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه را‌طلبید و از آنان خواست این مطالب را از او به یزید برسانند که: به اهل حجاز توجه کن که آنها اصل تو و خاندان تو می‌باشند، پس هر یک از آنان نزد تو آمد او را گرامی بدار و هر کس از تو کناره گرفت او را مورد نظر داشته باش؛ و اما اهل عراق، به آنان توجه کن و اگر هر روز از تو خواستند که کارگزار خود را عزل کنی، چنین کن؛ زیرا کنار گذاردن یک کارگزار آسان‌تر است از اینکه یکصد هزار شمشیر بر روی تو کشیده شود؛ و اما اهل شام، پس آنان را مورد توجه قرار ده و آنان را از خود جدا مگردان، و اگر از دشمن خود هراس داشتی آنان را برای مقابله با او روانه ساز سپس به دیار خودشان بازگردان و اجازه نده که در غیر دیارشان اقامت کنند زیرا اخلاقشان دگرگون می‌شود. من بر تو بیم ندارم مگر از سه کس: حسین بن علی و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر: اما حسین بن علی، پس من امیدوارم که خدا او را کفایت کند همان‌گونه که پدرش را کشت و برادرش را مخذول کرد. و اما عبدالله بن زبیر، پس او نیرنگ باز و فریبکار است، اگر بر او دست یافتی او را پاره پاره کن. و اما ابن عمر، او مردی است که ورع او را علیل و ناتوان کرده، پس او را با آخرتش واگذار که او تو را میان خود و دنیایت رها سازد. سپس پیکی به سوی یزید گسیل داشت و نامه‌ای به او نوشت و از او خواست که زود بازگردد. آن پیک با سرعت حرکت کرد و چون یزید او را ملاقات نمود او را از مرگ معاویه باخبر ساخت.

چون معاویه از دنیا رفت ضحاک بن قیس فهری به مسجد رفت و به مردم گفت: معاویه پادشاه عرب بود که خدا به وسیله او شعله‌های فتنه را خاموش کرد... تا آنکه گفت: این پارچه‌ها کفن او می‌باشد و ما او را در این پارچه‌ها خواهیم پیچید تا به ملاقات خدا رود؛ هر که می‌خواهد بر او نماز گزارد حاضر شود. سپس بر جنازه معاویه نماز گزارد[۲۳۸]. زمانی که یزید به دمشق آمد معاویه را دفن کرده بودند؛ پس بر قبر پدرش نماز گزارد، اهل دمشق با او بیعت کردند و خطبه‌ای خواند و مانند پدرش مردم را به دادن اموال وعده داد[۲۳۹].[۲۴۰]

خصوصیات شخصی معاویه

بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی می‌کنند که محاسنش را خضاب می‌کرده است[۲۴۱]. ولی عده‌ای دیگر از مورخان، وی را سیاه چهره معرفی می‌کنند[۲۴۲]. معاویه را جزء "دهاة العرب" می‌دانند [۲۴۳]. او در نقل‌ها، به صورت شخص فقیری معرفی می‌شود که بعد از رسیدن به حکومت شام به شخصی ثروتمند تبدیل شد[۲۴۴].[۲۴۵]

معاویه در احادیث نبوی

درباره روایاتی که در آنها مدح معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ اسحاق بن راهویه می‌گوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. و ابن حنبل می‌گوید: بدان که علی (ع) دشمنان بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده، و برای او فضایلی را جعل کردند[۲۴۶].

به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران افراطی وی ساخته‌اند و بیشتر آنها افرادی هستند که در شام بزرگ شده‌اند[۲۴۷].

شوکانی در کتاب "الفوائد المجموعه فی الأحادیث الموضوعه"، و حافظ ابن کثیر در البدایة و النهایه[۲۴۸] به این مطلب اشاره دارند[۲۴۹].

حدیثی از رسول خدا (ص) درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا (ص) قصد نوشتن نامه‌ای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال غذا خوردن بود و رسول خدا (ص) سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن حضرت او را چنین نفرین فرمود: "خدایا او هیچگاه سیر نشود"[۲۵۰].[۲۵۱]

معاویه و نقل احادیث

او از ابوبکر، عمر، عثمان و خواهرش ام‌حبیبه (ام المؤمنین)[۲۵۲]حدیث نقل کرده است. و عده‌ای از اصحاب رسول خدا (ص) مانند عبدالله بن عباس، الخدری، ابودرداء، جریر، نعمان بن بشیر، عبدالله بن عمرو عبد الله بن زبیر و عده‌ای از تابعین مانند ابوسلمه، حمید بن عبدالرحمن، سالم بن وقاص، علقمه بن وقاص، ابن سیرین و قاسم بن محمد از وی حدیث نقل کرده‌اند[۲۵۳]. ابن ابی داود تنها به نقل از معاویه از رسول خدا (ص) حدیث نقل می‌کند[۲۵۴].[۲۵۵]

معاویه بنیان‌گذار انحرافات در دین‌

یعقوبی[۲۵۶] بعضی کارهایی را از معاویه ذکر می‌کند که پیش از آن سابقه نداشته است‌: معاویه نخستین کس در اسلام بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پرده‌ها آویخت و منشیان نصرانی استخدام کرد و جلو خود حربه راه می‌برد و از مقرری زکات گرفت و خود روی تخت نشست و مردم زیر دست او و دیوان خاتم (اداره مُهرداری‌) را تأسیس و دست به ساختمان زد و ساختمان را گچ‌کاری کرد (برافراشت‌) و مردم را در ساختنش بی‌مزد به کار گماشت و هیچ‌کس پیش از او چنین نکرده بود و مال‌های مردم را مصادره کرد و آنها را برای خویش گرفت و خلافت را به صورت پادشاهی باز گرداند و می‌گفت‌: منم نخستین پادشاه‌. معاویه از هر سرزمینی که فتح می‌شد، املاک آبادی را که پادشاهان خالصه خود قرار می‌دادند، خالصه خود قرار می‌داد و تیول جمعی از بستگان خویش می‌ساخت و نخستین کس بود که در تمام دنیا، خالصه‌هایی داشت‌.

روزی عبدالله بن عمر نزد وی رفت‌، معاویه به او گفت‌: ای ابوعبدالله کاخ ما را چگونه می‌بینی‌؟ گفت‌: اگر از مال خدا باشد، از خیانت‌کارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسراف‌کاران هستی‌. عدی بن حاتم بر او وارد شد، معاویه به او گفت‌: دوران ما چگونه است‌؟ عدی گفت‌: داد این زمان شما، بیداد زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما، داد زمانی است که خواهد آمد.[۲۵۷]

معاویه با خودکامگی‌ بی‌حدّ و حصر در تصرف اموال مردم‌، بدعتی به وجود آورد که خلفای بعدی آن را به عنوان سیاست دنبال می‌کردند، او معتقد بود: زمین مال خداست و من خلیفه خدا هستم پس هر چه را که از اموال خدا بگیرم‌، مال من است و هر چه را واگذارم برایم مباح است‌. سیاست او چنین بود که دوستداران امام و اهل بیت آن حضرت در تنگنای اقتصادی‌ واقع شوند و به هر بهانه مستمری آنان از بیت‌المال قطع گردد. در برابر آن‌، سیل هدایا و مواهب معاویه به سوی کسانی سرازیر می‌شد که در رساندن بنی‌امیه به حاکمیت و یا در حفظ آن نقش داشتند.

معاویه برای سُست کردن ریشه‌های اعتقادی مردم، نمادها و شعائر اسلامی را به آرامی تغییر داد. او برای اینکه بهتر حکومت کند، بین مردم اختلاف انداخت و آنان را به درگیری و نزاع بین خویش کشاند. اختلافات دیرینه میان انصار را شعله‌ور کرد و کینه‌های کهنه اوس و خزرج را از نو تازه کرد. او تلاش کرد تا نهادهای جاهلیت جای شعائر اسلامی را بگیرد و اصطلاحاتی از قبیل مهاجر و انصار به انتسابات قبیلگی تبدیل شود به همین دلیل واژگانی مانند عثمانی‌، خارجی و... به وجود آمد. او می‌کوشید تساوی انسان‌ها و اکرام به تقوا و فرمایش رسول‌الله (ص) در مورد حذف امتیازات و تفاوت‌های بین عرب و عجم، به فراموشی سپرده شود. از این رو، غیر عرب به کارهای پست مشغول شدند و مالیات‌های سنگینی پرداختند. او در عقاید دینی تغییر و تزلزل ایجاد کرد. برتری بنی‌امیه را خواست خدا دانست‌. اتصاف معاویه و پیروانش به گروه ستمکار در کلام پیامبر (ص) بسیار معروف است‌: «ای عمار! تو را گروه ستمکار خواهد کشت‌»[۲۵۸] عمار از یاران امام علی (ع) بود که در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه شهید شد. معاویه اولین کسی است که حکومت عادلانه اسلامی را به طور کامل به سلطنت ظالمانه فردی و امپراطوری استبدادی تبدیل کرد. او اولین کسی است که لعن بر امام را جزء خطبه نماز جمعه قرار داد و احکام اسلام را در باب سرقت‌، قضاوت و انساب و نماز جمعه و... بدون پرده‌پوشی زیر پا گذاشت‌. او اولین کسی است که بر ضد حکومت امیر المؤمنین علی (ع) شروع به تحریکات کرد و جنگ را به راه انداخت و با تحمیل ولی‌عهدی پسرش یزید، حکومت و خلافت اسلامی را در خاندان خود موروثی کرد؛ و او بنیان‌گذار این همه بدعت‌ها و انحرافات در دین بود. به همین علت امام حسین (ع) در نامه‌ای به معاویه می‌نویسد: «من هیچ فتنه‌ای را برای این امت‌، بزرگ‌تر و خطرناک‌تر از ولایت و حکومت تو نمی‌دانم» [۲۵۹]

ابوالاعلی مودودی نظام پادشاهی معاویه را که در دهه آخر حکومت معاویه به اوج خود رسید، چنین ترسیم می‌کند:

  1. دگرگونی درباره نحوه جای‌گزینی حاکم‌: معاویه اولین کسی بود که در شرایط سلامت برای پسرش یزید با استفاده از قدرت و نیروی نظامی بیعت گرفت و توانست خلافت را به سلطنت تبدیل کند.
  2. دگرگونی در روش زندگی حاکم‌.
  3. دگرگونی در کیفیت نگه‌داری و برداشت از بیت‌المال به طوری که بدون حساب و کتاب از بیت‌المال هزینه می‌شد، گویی این ثروت اموال شخصی حاکم است‌.
  4. پایان آزادی اندیشه‌، فکر، نظر و رأی‌.
  5. پایان آزادی امر قضا، به طوری که قاضی هرگونه که حاکم می‌خواست قضاوت می‌کرد و حکم قتل هرکس را که خلیفه اراده می‌کرد، می‌داد.
  6. پایان حکومت شورایی‌.
  7. ظهور و بروز عصبیت‌های قومی و نژادی و قبیله‌ای‌.
  8. نابودی قانون‌.[۲۶۰]

از بدعت‌های دیگر او نیز می‌‌توان به موارد ذیل اشاره کرد: وی اولین کسی است که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۲۶۱] را از نماز حذف کرد[۲۶۲]؛ در حالی که به فرموده امام صادق (ع) درباره آیه شریفه ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ[۲۶۳]. فرمود: "در مکه خانه‌ها نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانه‌های مکه در گذاشت[۲۶۴]؛ همچنین جعل احادیث بر ضد علی (ع) و منسوب کردن روایات به رسول خدا (ص)[۲۶۵]؛ تحریم تلبیه در مراسم حج[۲۶۶]؛ بدعت نامیدن خطابه بر منبر رسول خدا (ص) بدعت است[۲۶۷]؛ قرار دادن اذان و اقامه برای نمازهای عیدین[۲۶۸]؛ انجام رمی به طور سواره[۲۶۹]؛ قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا (ص)[۲۷۰] و فرستادن بت به سرزمین هندوستان[۲۷۱] از دیگر بدعت‌هایی است که ایجاد آن را به معاویه نسبت داده‌اند. ضمن این که او اولین کسی است که داخل محراب، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل می‌شد و برای مردم نماز می‌خواند [۲۷۲].[۲۷۳]

از بدعت‌های معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیت‌ها برای ولایت‌عهدی فرزند شراب‌خوار و نالایقش "یزید" بود. قوی‌ترین گروه مخالف با آن بیعت، بنی‌هاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهره‌های سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتی‌های یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲۷۴].[۲۷۵]

اختلافات‌، فتنه‌گری‌ها، سیاست بازی‌ها، بی‌عدالتی‌ها، نفاق و پیمان‌شکنی سال‌های آخر خلافت خلیفه سوم و سپس در تمام دوران معاویه‌، روان جامعه‌ را دچار بحران و درهم ریختگی نمود و اصحاب خالص امیرالمؤمنین علی (ع) در اقلیت واقع شدند.

معاویه با تمام توان خود توانست اسلام را آن‌گونه که خود می‌شناخت، معرفی کند تا جایی که در پایان دوره حکومت او از اسلام جز اسم و از قرآن جز رسم باقی نمانده بود. در واقع در این دوران‌، اسلام در حقیقت امر، به کناری نهاده شده بود و با آن مبارزه می‌شد و جمهور مردم نیز از صحنه حکومت غایب بودند. با این حال علمای اهل سنت با چشم پوشی از حقیقت اسلام، مواضع مختلف بلکه متضادی در مورد معاویه و دیگر امرای اموی خصوص در باب ادعای خلافت آنان، اتخاذ کرده‌اند. چندان که - من باب نمونه - جلال الدین سیوطی می‌نویسد: ابن ابی‌شیبه از سعید بن جمهان نقل می‌کند که به سفینه گفتم‌: بنی‌امیه گمان می‌کنند که خلافت در قبیله آنان است‌. گفت: دروغ گویند، بلکه بنی‌امیه از خشن‌ترین ملوک هستند و اولشان معاویه است‌. روی دیگر این سکه برای مردم حفظ جماعت و طاعت است که خروج از آن به مثابه ترک اسلام شمرده می‌شد، تا آنجا که صحابی معروفی چون عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم که از بیعت‌ با امام علی (ع) سر باز زد[۲۷۶] و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده دستی‌های معاویه برخوردار بود،[۲۷۷] در دوره یزید بن معاویه با انتساب حدیثی به پیامبر (ص) از لزوم اطاعت و حفظ جماعت سخن می‌گفت‌.[۲۷۸]

فضایل و افتخارات ساخنگی معاویه

  1. از بزرگترین افتخاراتی که برخی برای معاویه نوشته‌اند آن است که «ام حبیبه»، خواهر وی، همسر رسول خدا(ص) است[۲۷۹] و بدین جهت او خود را «خال المؤمنین» می‌خواند[۲۸۰].
  2. کاتب وحی بودن معاویه[۲۸۱]، با مراجعه به متون تاریخی اهل سنت درباره این افتخار وی چند نقل وجود دارد:
    1. وی برای رسول خدا(ص) مطالب کمی نوشته است[۲۸۲].
    2. وی کاتب رسول خدا(ص) برای نگارش نامه اعراب بوده است[۲۸۳].
    3. مسئول نوشتن نامه‌های رسول خدا(ص) زید بن ثابت بوده است، اگر کسی نبود معاویه نامه‌ها را می‌نوشت[۲۸۴].

با وجود این تعارضات، افتخار، مخدوش بلکه باطل است[۲۸۵].

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠: «"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"»
  2. دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص۷۲۷-۷۲۹.
  3. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۴۶۰.
  4. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی
  5. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
  6. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳.
  7. فقال أمیر المؤمنین (ع): "قَاتَلَ اَللَّهُ اِبْنَ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ..."؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۰. قال (ع): "يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ..."؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۶۵۱، لعن الله ابن آکلة الأکباد: تهذیب الاحکام، مزی، ص۶۲۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۲۰۵.
  8. اُمّ حبیبه، همسر رسول خدا (ص)، خواهر معاویه بود، از این‌رو دایی مؤمنان نامیده شد. سید مرتضی در نقد این ادعا گفته است زمانی به برادرِ مادر، دایی گفته می‌شود که رابطه مادری از راه نسب باشد، نه تشبیه و استعاره. از این‌رو، پدران و خواهرانِ همسرانِ رسول خدا (ص)، نیز جدّ و خاله مسلمانان نامیده نمی‌شوند. [وگرنه حیی بن اخطب یهودی به دلیل این که پدر صفیه است، باید «جدّالمؤمنین» خوانده شود.] چرا فقط معاویه از میان برادران آنان، خال المؤمنین نامیده شد، در حالی که محمد بن ابی‌بکر برادر عایشه و عبدالله بن عمر برادر حفصه بودند. عصبیت‌ها انسان را کر و کور می‌کند، ر. ک: رسائل الشریف، ج۴، ص۶۵. برای اطلاع بیشتر ر. ک: اسکافی، المعیار والموازنة، ص۲۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق؛ ج۵۹، ص۱۰۳.
  9. رسائل الشریف، ج۴، ص۲۱. معاویه در این زمان، چند نامه برای رؤسای قبایل نوشت، ولی دست تزویر و جعل او را در شمار کاتبان وحی قرار داد. در این باره، ر. ک: مسند احمد، ج۴، ص۱۸۱؛ سید بن طاووس، طرائف، ص۵۰۲؛ حلی، کشف الحق و نهج الصدق، ص۱۱؛ امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۱۶۸ و ۲۷۰؛ احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۱۸؛ ابوریه، شیخ المضیرة أبی‌هریره، ص۲۰۴ - ۲۰۵؛ عقاد، معاویة بن ابی‌سفیان فی المیزان، ص۱۶۴. از این‌رو در برخی منابع قدیمی نیز معاویه در شمار مطلق «کُتّاب النبی» آمده است نه کاتبان وحی، ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۶۳؛ الاصابة، ج۶، ص۱۲۱.
  10. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶.
  11. و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
  12. معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.
  13. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۸۵۰-۸۵۱.
  14. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۷۱.
  15. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.
  16. الدر المنثور، سیوطی، ج۴، ص۱۹۱؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ابن ابی حاتم، ج۷، ص۲۳۳۶.
  17. شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۵۹.
  18. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۴-۳۴۵.
  19. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸ - ۲۹۹؛ نهج‌البلاغه، نامه ۴۵۴، علی (ع) خطاب به معاویه فرمود: «وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً». درباره حساسیت نداشتن معاویه به توهین یک یهودی به مسلمانان ر. ک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۱۶۰.
  20. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۶، ص۳۵۵؛ زمانی ابوسفیان بر سر قبر حمزه آمد و با پا بر آن کوبید و گفت: خدایت رحمت کناد؛ بر سر چیزی با ما جنگیدی که عاقبت در دست ما قرار گرفت؛ توحیدی، ابوحیان، الامتاع والمؤانسه، ج۲، ص۷۵.
  21. بلاذری، ابوالعباس احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص۱۷۳.
  22. جاحظ، ابوعثمان عمرو، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.
  23. قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، ص۵۹۳. حسن بصری گوید: معاویه خود را از زمان عمر برای خلافت آماده کرده بود [لقد تصنّع معاوية للخلافة في ولاية عمر بن خطاب]؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۴.
  24. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷، ۱۸ و ۲۰؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.
  25. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۶۱.
  26. جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۰.
  27. جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۵، ص۲۷.
  28. ابن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، ج۱، ص۱۵، ج۵، ص۱۱۴؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸؛ زمانی، نزد عمر از معاویه شکایت شد، عمر گفت: از سرزنش جوان قریش و فرزند سیّد آن، ما را رها کنید؛ ر. ک: ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸. احتمال اینکه این مطالب را به عمر نسبت داده باشند وجود دارد.
  29. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۵۰.
  30. ابن‌الطقطقا، الفخری... ، ص۷۷؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۹.
  31. امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۵ از: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۸۸، ۹۰؛ جاحظ گوید: از جمله احتجاجات «سفیانیّه» برای اثبات خلافت معاویه، سخن خود معاویه است که می‌گفت: این جایگاهی است که عمر مرا در آن قرار داد و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل نکرد، در حالی که هیچ امیری را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد و لااقل به خاطر برخی اعمالش بر او غضب کرده، او را نزد خود فرا خواند. اما نه من را عزل کرد، و نه بر من غضب کرد؛ او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقویت کرد؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۸۵.
  32. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۲؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۳۰.
  33. ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۱. (در واقع به طور نامشروع و بدون آنکه از خلیفه وقت حکمی داشته باشد، با طغیان و سرکشی به حکومتش ادامه داد).
  34. ر. ک: ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۰۴؛ ج۹، ص۳۷۳.
  35. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۳۳؛ مقریزی، تقی‌الدین، النزاع و التخاصم... ، ص۲۸.
  36. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۸۷؛ گفته‌اند در آن زمان کسانی در شام می‌گفتند: اگر معاویه پیغمبر نباشد دست‌کم نصف پیغمبر است؛ ر. ک: ابن عبدالبر قرطبی، بهجة المجالس، ج۱ ص۵۵۰ و زمانی یکی از علاقه‌مندان او از مصر بر وی وارد شد و خطاب به او گفت: سلام بر تو ای رسول خدا!؛ ر. ک: تستری، الاوائل، و احنف بن قیس درباره کسی که در حضور معاویه و او به علی (ع) دشنام داد، به معاویه گفت: به خدا سوگند! اگر او بداند رضایت تو در لعنت به همه انبیا است چنین خواهد کرد؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۱۱۳.
  37. نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا (ص) نقل شده: الأمناء عنداللَّه ثلاثة: جبرئيل و أنا و معاوية؛ این قبیل روایات را ابن‌عساکر به تفصیل یاد کرده است ر. ک: ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵ - ۱۶.
  38. دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص۷۲۷-۷۲۹.
  39. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵.
  40. مهم‌ترین تأمین کننده منابع مالی اهل جمل، بنی امیه بودند که برای این کار از اموال مسلمانان استفاده می‌کردند؛ معاویه طی نامه‌هایی به اموی‌ها از آنها خواست تا به اصحاب جمل بپیوندند و آنها را از نظر مالی کمک کنند. وی طی دو نامه محرمانه به طلحه و زبیر هر کدام را جداگانه امیر المؤمنین خواند و بدین ترتیب آنها را فریفت. (بهج الصباغه، شوشتری، ج۳، ص۵۳۳-۵۳۴).
  41. جنگ معاویه و قاسطین و فئة الباغیه با علی (ع) است.
  42. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: «اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً»؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).
  43. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).
  44. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).
  45. یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن می‌شود.
  46. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.
  47. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۱۲.
  48. برای شناخت پلیدی‌ها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
  49. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.
  50. المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.
  51. المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.
  52. المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.
  53. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.
  54. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۸.
  55. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۸،۴۳۳.
  56. الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری. ، ج۵، ص۳۸.
  57. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۹-۴۵۰.
  58. طبری، ج۴، ص۴۵۳.
  59. ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۴۳، ج۱۰، ص۱۲۷.
  60. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۶؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۴۴.
  61. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.
  62. بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.
  63. ر. ک: فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. البدان، ص۱۵۲-۱۵۳.
  64. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۳۴.
  65. ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۱۹۷ به بعد؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۳۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۱۱.
  66. جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.
  67. فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی
  68. ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۲۰۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵.
  69. ر. ک: الدولة العربیة و سقوط‌ها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۰-۱۰۱.
  70. ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ –۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۹۲،۲۱۷.
  71. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. الخلفاء، ص۱۹۹.
  72. بیضون، ابراهیم، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۴۷.
  73. مطلبِ داخل کروشه از مترجم است.
  74. امثال عُتْبَة بن ابی‌سفیان، مروان بن حَکَم، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، مُغیرة بن شعبه، مَسْلَمَة بن مخلد و زیاد بن ابیه؛ امنیت مورد نظر معاویه متناسب با جلادان منتخبش بود. سمرة بن جُندب در پگاه روزی چهل و هفت نفر از بستگان ابوسوار عدوی را که همه از حافظان قرآن بودند، کُشت؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۳۲ (ج).
  75. مسعودی یک روز کاری کامل از دوران معاویه را بیان می‌کند که وی چگونه وقتش را صرف رسیدگی دقیق به کارهای مسلمانان نمود. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۴۱.
  76. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۵۰.
  77. از ویژگی‌های جامعه جاهلی تقسیم آن به دو دسته قیسی و یمنی بود، بدین شکل که قبائل نزار، تمیم، ربیعه و مضر که عرب شمالی بودند، قیسی و قبائل دیگری که از جنوب شبه جزیره عربستان مهاجرت کرده و در بلاد شام و دیگر سرزمین‌های مفتوحه سکونت گزیدند، یمنی نامیده شدند، از جمله یمنی‌ها قبیله ازد بود. قبیله کلب، یمنی‌ها را در شام رهبری می‌کرد. این تعصبات در عصر نبوت و خلفای نخستین فروکش کرد. اما در پی انتشار قبائل عرب در شهرهای فتح شده این تعصب جاهلی میان عرب‌های شمالی که به جدشان عدنان منتسب بودند و عدنانی خوانده می‌شدند و عرب‌های جنوب که به جدشان قحطان منتسب بودن و قحطانی خوانده می‌شدند، رونق گرفت و با گذشت روزگار این دوگروه به دو حزب سیاسی رقیب تبدیل شدند که تاحد زیادی در گرایش‌های سیاسی خلافت اموی تأثیر گذاشتند.
  78. . ازدواج معاویه یک پیمان سیاسی با قبیله کلب بود. از این جهت افراد قبیله کلب همگی خود را دایی‌های ولی‌عهد جدید و در نتیجه حامیان طبیعی خانواده حاکم به حساب می‌آوردند.
  79. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۱۶.
  80. ر. ک: الادراة فی العصرالاموی، خماش، نجده، دمشق: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۲۹-۳۱.
  81. ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، امویج۵، ص۵۴،۳۱،۲۸، ۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۶،۳۲۸.
  82. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱ ص۱۸۷.
  83. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص۵۰۳.
  84. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵.
  85. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۸.
  86. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۲۸؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۱؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
  87. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۷ - ۱۹۴.
  88. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۱؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۷.
  89. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۲.
  90. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۷.
  91. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰ و ۱۸۱.
  92. یاد از امام حسن (ع) نباید در اینجا درست باشد. چون خبر مربوط به سال بعد از شهادت امام حسن (ع) است.
  93. ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۹۴ – ۱۹۶.
  94. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۶.
  95. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵.
  96. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۴۸- ۲۴۹.
  97. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۵۷.
  98. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۷.
  99. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
  100. برای آگاهی بیشتر ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سال‌های ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۷ به بعد.
  101. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابن‌عمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.
  102. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.
  103. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.
  104. مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.
  105. تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.
  106. برای آگاهی بیشتر ر. ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری. ، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.
  107. عبدالطیف، عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۲۱.
  108. ابن‌خلدون از اقدام معاویه دفاع کرده... و افزوده است که بنی‌امیه در آن روز به حاکمیت دیگران راضی نمی‌شدند؛ زیرا ایشان تعصب قریشی داشتند و خود را کل ملت و حاکم بر همه می‌دانستند. ابن خلدون، المقدمه، ج۲، ص۶۱۳.
  109. ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۵۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۹.
  110. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۱ - ۳۰۷.
  111. روشن است که هدف معاویه از وحدت مسلمانان، بقای حکومت در دست امویان بود (ج).
  112. واقعیت این است که معاویه در تمام دوران حکومتش برای چیره کردن سیاست اموی و جلوگیری از اختلافات میان جریان‌های درگیر تلاش کرد، اما نتوانست به این کارها پایان دهد. او می‌دانست تا زمانی که در رأس حکومت است خطر بروز درگیری وجود ندارد. اما او پیش‌بینی و احساس می‌کرد که بعد از مرگش این درگیری‌ها رونق خواهد گرفت. از این‌رو برخود لازم می‌دید که زمان را برای جلوگیری از وقوع آن آماده کند. عش، یوسف، الدولة الامویة و الاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۰.
  113. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۲ - ۳۰۳.
  114. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳؛ متأسفانه مؤلف، روش علمی خود را تحت عنوان بی‌طرفی کنار گذاشته و جنایت معاویه را در به شهادت رساندن حضرت امام حسن مجتبی (ع) ریحانه رسول خدا (ص) یاد نکرده است. در حالی که مورخان کهن مانند ابن‌سعد، بلاذری، طبری و ابن‌عساکر خبر به شهادت رساندن امام را با دسیسه معاویه یادآور شده‌اند. در واقع امام حسن (ع) جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد. برای مطالعه شرح این منابع ر. ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۱۶۸ (ج).
  115. شایان ذکر است که مردم شام هیچ‌گونه مشکلی برای او نیافریدند و متعرض اجرای این اندیشه نشدند.
  116. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۶.
  117. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.
  118. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰؛ بعد از آشکار شدن موضع مخالفان، مردم مرتب با امام حسین (ع) رفت و شد داشتند. معاویه با شنیدن خبر مخالفت‌های امام (ع) و مکاتبات مردم، نامه‌ای نوشت و در آن از امام (ع) خواست تا از اختلاف‌افکنی دست بردارد. امام (ع) در نامه‌ای سخت از وی انتقاد کرده نوشت: آیا تو قاتل حُجْر بن عَدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعت‌ها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو بعد از آنکه با قسم‌های محکم و عهد و پیمان‌ها آنان را امان دادی، از روی ستم آنان را کشتی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهره‌اش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه او را به عراقَیْن مسلّط ساختی، آن‌چنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخه‌های نخل می‌آویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمی‌بینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جسته‌ام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به سبب تقصیری که کرده‌ام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را به قصاص بشارت می‌دهم، به حساب یقین کن و بدان که خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر می‌کنی و با اندک شبه و تهمتی آنان را به قتل می‌رسانی و مردم را به بیعت با فرزندت وادار می‌کنی، بچه سفیهی که شراب می‌خورد و با سگ بازی می‌کند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند دور باشند. درباره آدرس‌های این نامه ر. ک: جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، ص۶۰ - ۶۱ (ج).
  119. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹ - ۲۰۲.
  120. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۵.
  121. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲.
  122. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.
  123. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴.
  124. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.
  125. ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۹۱.
  126. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۱، ص۲۴۹ - ۲۹۳.
  127. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۲۳۲.
  128. حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج۱، ص۲۸۴. سالم، السید عبدالعزیز: تاریخ الدولة العربیه، ص۶۱۴ - ۶۱۵. و در مورد عواملی که منجر به انتقال حکومت از نخستین به امویان شد، ر. ک: عش، یوسف، الدولة الامویه والاحداث التی سبقتها ومهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۲۹ - ۱۴۱.
  129. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۲.
  130. ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.
  131. تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.
  132. الدولة العربیة و سقوط‌ها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۸.
  133. الدولة العربیة و سقوط‌ها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۹.
  134. ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۱۷۲، ۲۳۱-۲۳۲، ۲۹۲-۲۹۵.
  135. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۷۲ و ۲۳۲.
  136. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۶.
  137. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۲.
  138. که از نظر او ابزاری برای تسلط بیشتر مردم ایران بود، (ج).
  139. یک دیدگاه خوش‌بینانه تحلیل مؤلف را توجیه می‌کند؛ دیدگاه دیگر عامل اصلی اسکان عرب‌ها در ایران را نه رواج اسلام در میان ایرانیان بلکه استواری دولت اموی در این منطقه می‌داند که البته به رواج اسلام نیز منجر شد. این اعراب وظیفه داشتند تا جلوی شورش‌های احتمالی ایرانیان را بگیرند (ج).
  140. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۲.
  141. بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۰۸.
  142. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۸ - ۲۰۹.
  143. بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۵۹.
  144. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۹۷ - ۲۹۸.
  145. بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۷۸ - ۵۸۸.
  146. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۲.
  147. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الأدنی الاسلامی، ۱۲۴ - ۲۰۵ هجری، ص۷۰.
  148. جنگ ذات الصواری در سال ۳۰ و به قولی ۳۴ هجری رخ داد. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۸۸ - ۲۹۲.
  149. مترجم: ترجمه العالم الوسیط.
  150. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۶۴.
  151. مَرَدَه: گروه‌های مسیحی ساکن کوهستانی واقع در مرزهای شام بودند که رومی‌ها آنان را سپر و دیواری فولادی برای حمایت از آسیای صغیر در مقابل حمله‌های مسلمانان قرار داده بودند.
  152. زمین‌هایی که تحت حاکمیت دولت است و کسی جز حاکم مالک آنها نیست، اقطاع گویند و حاکم می‌تواند از آنها به افرادی که خود تشخیص می‌دهد، واگذار کند.
  153. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰.
  154. زُط تعریب شده جَت فارسی است. زُط‌ها مهاجران هندی بودند که پیش از اسلام به مناطق فارس‌نشین وارد و پس از آن میان واسط و بصره مستقر شدند. اینان با استفاده از درگیری امین و مأمون بر راه بصره مسلط شدند، تا اینکه معتصم آنان را در سال ۲۲۰ به عین زربه در آسیای صغیر در مرز با روم تبعید و برای مبارزه با رومیان از آنان استفاده کرد. روم شرقی آنان را در سال ۲۴۱ به اسیری برد و بدین وسیله به اروپا راه یافته به کولی معروف شدند؛ عطیة الله، احمد، القاموس الاسلامی، ص۶۲. (ج)
  155. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰ - ۱۶۱.
  156. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۹، ۲۶۱، ۲۶۵، ۲۶۷ و ۲۶۹.
  157. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۲.
  158. مترجم: ترجمه دو اصطلاح الشواتی و الصوائف.
  159. مالک بن عبدالله خثعمی معروف به پادشاهِ حملات تابستانی و عبدالرحمان بن خالد بن ولید از پیش‌قراول این رهبران بودند. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹؛ ابن‌اثیر، الکامل فی تاریخ، ج۳، ص۲۲۲.
  160. لویس، ارشیبالد، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط؛ ص۸۹.
  161. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۱.
  162. لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۰.
  163. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۰۸.
  164. از میان آنها، حمله زمستانی بُسر بن ارطاة در سال ۴۳ هجری است که به خانه‌های اطراف قُسْطَنطَنیّه رسید. همچنین حرکت دریایی بسر در سال بعد و حمله زمستانی مالک بن عبیدالله در سال ۴۶ هجری و حمله زمستانی مالک بن هُبیره در سال بعد و حمله تابستانی عبدالله بن قیس فزاری از راه دریا و جنگ مالک بن هُبیره سکونی از راه دریا را نام می‌بریم. ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۳.
  165. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۷.
  166. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۳۲.
  167. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۷؛ محل قبر ابوایوب مشخص نبود تا آنکه سلطان محمدفاتح، قسطنطنیه را فتح کرد. در آن زمان، یکی از معلمان سلطان، شبی در خواب دید که محل قبر ابوایوب را به وی نشان دادند. وی این مطلب را به سلطان گوشزد کرد و آنجا را به عنوان قبر وی شناخته و تاکنون به عنوان مزار ابوایوب شناخته می‌شود (ج).
  168. عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۵۱؛ لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۸.
  169. ..بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۰.
  170. سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.
  171. سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.
  172. لویس، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۶.
  173. canard: L,Expeditions des Arabes contre constantinople dans L,Histoire et dans la legends.J.A۱۹۲۶. pp. ۳۶-۸۰.
  174. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۳.
  175. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳.
  176. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳. مترجم: برای آگاهی از شهرهای افریقای ساحلی ر. ک: المراکشی، عبدالواحد، المعجب فی تلخیص اخبار المغرب، ص۲۹۰.
  177. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۳۴ - ۱۳۵.
  178. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۲۹.
  179. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج۱، ص۱۳۲؛ حموی، شهاب‌الدین ابوعبداللّه یاقوت بنعبداللّه، معجم البلدان، ج۲، ص۱۱۸.
  180. ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمان بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۴.
  181. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۵.
  182. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.
  183. عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۰.
  184. عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۱.
  185. مونس، حسین، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
  186. ابن‌تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.
  187. ابن‌تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.
  188. مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
  189. مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
  190. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.
  191. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۲۰۸.
  192. عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۵۶۰.
  193. حلّاق، حَسّان، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.
  194. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۱.
  195. حلّاق، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.
  196. قبل از ایجاد دیوان رسائل نامه‌ها بدون مهر خلیفه صادر می‌شد، اعتقاد بر این است قبل از ایجاد این دیوان نامه‌ها جعل می‌شده است. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۸۵؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، کتاب الوزراء و الکُتّاب، ص۲۴ - ۲۵؛ ابن‌الطقطقا، الفخری، ص۱۰۷.
  197. سالم، السید عبدالعزیز، تاریخ الدولة العربیه، ص۶۸۰ - ۶۸۱.
  198. عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۶۳.
  199. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۵۳.
  200. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۷۵ - ۱۷۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۵ - ۸۸؛ استاد محمودی، در پاورقی صفحات مزبور، خبر مزبور را از منابع متعددی نقل کرده است. در این میان، ابن خلدون با اعمال تعصب مذهبی و برخلاف این همه شواهد تاریخی می‌گوید: و حاشا لمعاوية ذلك. ابن‌خلدون، تاریخ ابن‌خلدون، ج۲، ق ۲، ص۱۸.
  201. ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة، ج۹، ص۲۹۳ - ۲۹۴.
  202. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۹.
  203. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۷۶.
  204. طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.
  205. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵. عایشه در حالی که سوار بر قاطر بود، جلو آمد و این سخن را گفت. بنا به نقل یعقوبی قاسم بن محمد بن ابی‌بکر نزد وی آمد و گفت: يا عمّة! ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر، أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء. ما هنوز سرهای خود را از (سرافکندگی) جنگ خونین جمل نشسته‌ایم. آیا بر آنی تا جنگی هم به نام جنگ قاطر مشهور شود. در این وقت عایشه برگشت.
  206. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۱ و ۶۴، نیز ر. ک: پاورقی ص۶۱ - ۶۲.
  207. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۴.
  208. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۵؛ و ر. ک: ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۴ – ۱۸۵.
  209. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۷۷ – ۱۷۹.
  210. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۰، ۱۸۷.
  211. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۸.
  212. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۳، عثمان حتی در بقیع نیز دفن نشد چون مردم اجازه ندادند.
  213. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۶؛ ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۳، ۱۸۹ و ۱۹۰.
  214. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۱؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن (ع) من تاریخ دمشق، ش۳۷۱.
  215. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۲؛ ابن‌عساکر، ترجمة الامام الحسن (ع) من تاریخ دمشق، ش۳۳۸.
  216. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۲.
  217. طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.
  218. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۲۲۴.
  219. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲ ص۲۲۸.
  220. ابن‌سعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۳.
  221. «(ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  222. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.
  223. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، ص۴۷۰ - ۴۶۹.
  224. ابن قتیبه، الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۱۵۴.
  225. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۳.
  226. متن نامه را بنگرید در بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۱؛ نیز در: ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسین (ع) من طبقات، ص۵۴ - ۵۵؛ دینوری، الأخبار الطوال ص۲۲۴؛ محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹؛ ابن‌عساکر، ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ دمشق، ص۱۹۷ - ۱۹۸.
  227. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۵۴.
  228. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
  229. حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
  230. حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
  231. یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن می‌شود.
  232. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.
  233. دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۱۷۲.
  234. برای شناخت پلیدی‌ها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
  235. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.
  236. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد می‌خواسته است از زهد علی (ع) و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).
  237. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۶-۳۴۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۴۶۰.
  238. العقد الفرید، ج۴، ص۱۶۴.
  239. البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۵۳.
  240. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۴۵.
  241. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
  242. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.
  243. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
  244. قال رسول الله (ص): «معاویة صلعوک لامال له»؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.
  245. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۵-۳۴۶.
  246. تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.
  247. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.
  248. البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۲۰)
  249. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۳۲ و پاورقی، ص۱۳۱.
  250. الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.
  251. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۵۰-۳۵۱.
  252. مترجم: همسران رسول خدا «ام المؤمنین» یعنی مادر مؤمنان (مسلمانان) خطاب شده‌اند.
  253. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
  254. الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
  255. سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید، معاویة بن ابی‌سفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۷-۳۴۸.
  256. تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی
  257. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۶.
  258. « يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ »؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۶۲۵.
  259. «وَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ وَلاَيَتِكَ عَلَيْهَا »
  260. انقلاب عاشورا، ص۱۳۹-۱۴۰ به نقل از خلافت و ملوکیت.
  261. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  262. کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.
  263. «آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار داده‌ایم» سوره حج، آیه ۲۵.
  264. الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.
  265. رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.
  266. واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.
  267. مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.
  268. المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.
  269. الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.
  270. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.
  271. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.
  272. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.
  273. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۴۸-۳۴۹.
  274. مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
  275. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۴۶۰.
  276. تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵۴، ص۴۲۸.
  277. جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۴۵.
  278. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی. ، ج۳، ص۳۲۳.
  279. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.
  280. تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند محمد بن ابی بکر، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن عمرو عبید الله بن عمر نیز باید به این لقب خوانده شوند.
  281. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.
  282. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
  283. أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۵.
  284. مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۱۶۱.
  285. روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابی‌سفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ج۷، ص۳۵۰.