عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ')
 
(۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۵۹: خط ۵۹:
[[ابن اثیر]] برکناری مغیره را به سبب زنایش با [[ام‌جمیلة بن افقم]] در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی [[حاکم بصره]] بود، سپس وی برکنار و [[حاکم کوفه]] شد و [[عمرو بن سراقه]] حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به [[کوفه]] رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸. </ref>.
[[ابن اثیر]] برکناری مغیره را به سبب زنایش با [[ام‌جمیلة بن افقم]] در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی [[حاکم بصره]] بود، سپس وی برکنار و [[حاکم کوفه]] شد و [[عمرو بن سراقه]] حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به [[کوفه]] رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸. </ref>.


[[امارت]] ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری [[عثمان]] وی را برکنار کرد و [[عبدالله بن عامر بن کُرَیْز]] بیست و پنج ساله را به [[ولایت بصره]] گماشت. وی پسر دایی عثمان بود<ref>تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 289 - 290.</ref>
[[امارت]] ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری [[عثمان]] وی را برکنار کرد و [[عبدالله بن عامر بن کریز]] بیست و پنج ساله را به [[ولایت بصره]] گماشت. وی پسر دایی عثمان بود<ref>تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 289 - 290.</ref>


==اعزام [[عثمان بن حنیف]] به بصره==
==اعزام [[عثمان بن حنیف]] به بصره==
خط ۸۸: خط ۸۸:


سخنان عثمان بن حنیف نشانگر [[ایمان]] و [[اعتقاد]] وی به رسول خدا و [[ولایت علی]]{{ع}} است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 291 - 292.</ref>
سخنان عثمان بن حنیف نشانگر [[ایمان]] و [[اعتقاد]] وی به رسول خدا و [[ولایت علی]]{{ع}} است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 291 - 292.</ref>
==شرح حال [[عثمان بن حنیف]]==
[[عثمان بن حنیف بن واهب بن حکم بن ثعلبة بن حارث انصاری اوسی]] دارای [[کنیه]] «ابو عمرو» یا «ابو عبدالله» است. در [[جنگ احد]] و جنگ‌های بعد از آن شرکت داشت. عثمان در [[عهد خلیفه دوم]]، [[مسئول]] [[جمع‌آوری مالیات]] [[عراق]] و تعیین مساحت [[زمین]] آن و تعیین مقدار [[خراج]] و [[جزیه]] آن منطقه بود<ref>ابن اثیر، اسدالغابه، (هفت جلدی) ج۳، ص۵۷۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸ ص۱۳۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، (دو جلدی)، ج۲، ص۹، ش۱۷۸۰.</ref>.
نوشته‌اند: در سال بیست و یک که [[مردم]] از [[امیر]] [[کوفه]] [[سعد بن ابی وقاص]] [[شکایت]] کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، [[عمار بن یاسر]] را به عنوان پیش‌نماز و [[فرمانده]] [[نیروهای نظامی]] و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و [[عبدالله بن مسعود]] را به عنوان [[قاضی]] و [[مسئول بیت المال]] به کوفه فرستاد<ref>ر. ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.</ref> و به او دستور داد به مردم [[قرآن]] بیاموزد و مردم را با مسائل [[دینی]] آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای [[عمار]] [[قرارداد]] و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.</ref>.
[[یعقوبی]] می‌نویسد: [[عمر]] با علی{{ع}} [[مشورت]] کرد که با زمین‌های عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمی‌ماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و [[حذیفة بن یمان]] را فرستاد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱. در این باره در جلد سوم همین اثر، ص۳۱۴ به تفصیل سخن گفته‌ایم.</ref>.
عثمان [[مالیات]] هر جریب (ده هزار متر مربع) [[نخل]] را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. [[عمر]] نیز آن‌چه را وی تعیین کرده بود، [[اجازه]] داد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.</ref>.
[[خراج]] منطقه [[عراق]] در [[زمان]] وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی [[دوازده]] (مَنْ) مالیات وضع کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.</ref>.
عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از [[فرات]] آبیاری می‌‌شد و [[حذیفه]] را بر بخشی که از دجله آب‌یاری می‌‌شد گمارده بود<ref>خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.</ref>.
برابر [[شناختی]] که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از عثمان داشت وی را به [[استانداری بصره]] برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد [[بصره]] شد. وی این [[شهر]] حساس را تحت کنترل خود درآورد و [[جانشین]] [[عبدالله بن عامر]] را [[زندانی]] کرد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢. </ref>. عثمان در بصره باقی بود، تا این که [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه با [[عایشه]] به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی{{ع}} رفت و در [[کوفه]] سکونت گزید و در زمان [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 292 - 294.</ref>
==موضع [[عبدالله بن عامر]] در مقابل [[خلافت علی]]{{ع}}==
هنگامی که خبر [[بیعت مردم با علی]]{{ع}}، به عبدالله بن عامر [[والی بصره]] رسید، مطمئن بود علی{{ع}} [[امارت بصره]] را از او خواهد گرفت. از این روی [[مردم]] را جمع کرد و بالای [[منبر]] خطاب به مردم گفت: [[خلیفه]] شما [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد و [[بیعت]] او بر [[ذمه]] شماست. [[حمایت]] از وی بعد از [[مرگ]] مانند حمایت در [[زمان]] [[حیات]] است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده [[جنگ]] باشید [[جاریة بن قدامه سعدی]] به [[اعتراض]] برخاست و گفت: ای فرزند [[عامر]] ما را به تو نفروخته‌اند و تو این [[شهر]] را با [[شمشیر]] نگرفته‌ای و با خواست و [[مشورت]] ما نیز به [[حکومت]] نرسیده‌ای. [[امارت]] تو به خاطر [[اطاعت]] از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور [[مهاجران]] و [[انصار]] کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو [[پیروی]] می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو [[مخالفت]] خواهیم کرد.
مردم با [[سکوت]] خود سخنان [[جاریه]] را [[تأیید]] کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به [[منزل]] خود رفت و دستور داد وسایل [[سفر]] را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را [[جانشین]] خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و [[حفظ]] کن. من به جانب [[مدینه]] حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و [[مردم بصره]] صبح [[آگاه]] شدند که عبدالله [[بصره]] را ترک گفته است.
با ورود وی به مدینه [[طلحه]] و [[زبیر]] به او اعتراض کردند که چرا تو [[شهر بصره]] و [[بیت المال]] آن را ترک کرده‌ای. [[عقبة بن ابی معیط]] نیز به وی [[اعتراض]] داشت<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی{{ع}}، ج۵، ص۲۵.</ref>. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، [[بصره]] را ترک گفته بود، به [[طلحه]] و [[زبیر]] به خاطر بیعتشان با علی{{ع}} اعتراض کرد.
از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] شده که فرمود: [[عبدالله بن عامر بن کریز]] پس از ورود به [[مدینه]] در [[دیدار]] با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[بیعت]] کردید. به [[خدا]] قسم گروهی از [[بنی هاشم]] [[انتظار]] چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی [[خلافت]] به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از [[مردم بصره]] به [[خون‌خواهی عثمان]] برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و [[حق]] خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر [[تصمیم]] رفتن به [[مکه]] گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام [[مراسم]] [[عمره]]، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها [[اقرار]] بر [[بیعت]] گرفت، به آنها [[اجازه]] داد به مکه روند<ref>سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}}، ص۳۰.</ref>.
از [[اسد الغابة فی معرفة الصحابة (کتاب)|اُسد الغابه]] می‌‌توان دریافت که [[عبدالله بن عامر]] از بصره به مکه رفت و بخشی از [[اموال]] بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و [[عایشه]] تصمیم گرفتند به [[شام]] بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و [[اراضی]] فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.</ref>.
عبدالله گروه [[ناکثین]] را [[تجهیز]] کرد و در [[جنگ جمل]] حضور فعال داشت. وی یکی از [[مشاوران]] گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره [[تشویق]] کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ [[معاویه]] نوشت او را به [[خون‌خواهی عثمان]] تحریص کرد<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵. </ref>.
معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به [[خلافت]] رسید، با اینکه در آغاز [[بسر بن ابی‌ارطأه|بُسْر بن ارطاة]] را [[والی بصره]] کرد. ولی زمانی که [[عبدالله بن عامر]] گفت من در [[بصره]] اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به [[ولایت بصره]] گماشت و از تلاش‌های وی [[قدردانی]] کرد. ابن عامر پس از [[شکست]] [[طلحه]] و [[زبیر]] در [[جنگ جمل]] به [[شام]] فرار کرده بود، ولی در [[جنگ صفین]] سخنی از وی به میان نیامده است<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.</ref>.
در [[کتاب وقعة صفین]] نامه‌ای نقل شده، که [[حضرت علی]]{{ع}} آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن [[نامه]] وی را به [[حق]] [[دعوت]] نموده و بصره را جایگاه [[شیطان]] معرفی کرده است<ref> منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.</ref>. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی{{ع}} به [[عبدالله بن عباس]] - هنگامی که [[امارت بصره]] را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران [[حکومت علی]]{{ع}} در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی{{ع}} به [[مخالفت]] برخاست و بعد از [[آگاهی]] از خلافت حضرت از [[مردم]] خواست تا آماده [[جنگ]] شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از [[فتنه‌انگیزی]] در بصره بر [[حذر]] داشته است<ref>سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 294 - 297.</ref>
==[[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[عثمان بن حنیف]]==
امیرالمؤمنین علی{{ع}} در دوران [[خلافت]] خویش [[کارگزاران]] خود را تحت نظر داشت و از راه‌های گوناگون کارهای آنان را بررسی می‌کرد و چنان‌چه فردی مرتکب عملی خلاف می‌‌شد، وی را [[نصیحت]] و در صورت [[لزوم]] از کار برکنار می‌کرد.
در [[عهدنامه مالک اشتر]] توصیه می‌کند که مأمورین مخفی برای [[نظارت بر کارگزاران]] بگمارد. عثمان بن حنیف [[کارگزار]] حضرت در [[بصره]] بود. به حضرت خبر دادند که او در دعوتی که از جانب [[اشراف بصره]] ترتیب یافته و در آن [[فقرا]] و [[مستمندان]] شرکت نداشتند، حضور یافته است. [[حضرت امیر]] در نامه‌ای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت [[استنباط]] می‌شود که [[نهی]] از حضور در چنین مجالسی، علت‌های گوناگونی داشته است:
#در این مجلس [[ثروتمندان]] شرکت داشتند، اما فقرا از آن بی‌بهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانی‌ها بیشتر جنبه [[ریا]] و [[خودنمایی]] دارد و [[رضای خدا]] در آن نیست و [[استاندار]] علی{{ع}} نباید در آن شرکت کند.
#در مهمانی‌های اشرافی احتمال انجام [[کارهای ناشایست]] بسیار است و نهی، حمل بر [[کراهت]] شود یا چنین مهمانی‌هایی که مخصوص [[والیان]] است، شرکت آنها در آن [[حرام]] باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچ‌گاه بدون [[هدف]] و [[جلب منفعت]]، دنبال [[کار خیر]] نیستند. هدف آنان [[جلب اعتماد]] کارگزار برای رسیدن به [[ثروت]] بیشتر بوده است.
#احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در هم‌چون مجالسی این بوده که در آن [[اسراف]] و [[تبذیر]] می‌شود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای [[مهمانان]] می‌آورند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
به هر حال علی{{ع}} عثمان بن حنیف [[کارگزار بصره]] را از شرکت در [[مجلسی]] که [[فقرا]] در آن [[دعوت]] نشده‌اند، [[نهی]] کرد و نامه‌ای به او نوشت. [[سید رضی]] این [[نامه]] را در [[نهج البلاغه]] آورده و در آغاز آن گوید: «از نامه‌های آن حضرت است به [[عثمان بن حنیف انصاری]] که [[کارگزار]] او در [[بصره]] بود، زمانی که به [[امام]]{{ع}} خبر رسید او را گروهی از «[[مترفین]]»<ref>تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.</ref> [[مردم بصره]] به مهمانی خوانده‌اند و او بدان‌جا رفته است».
'''متن نامه:'''
اما بعد، ای پسر [[حنیف]] به من خبر رسیده است که مردی از جوان‌مردان [[بصره]] تو را به [[ولیمه]] و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافته‌ای. خوردنی‌های رنگارنگ و [[نیکو]] برایت آورده و کاسه‌های بزرگ، پی در پی برابر تو نهاده‌اند. [[گمان]] نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به [[جفا]] رانده و توانگرانشان را خوانده‌اند. پس بنگر که بر این سفره چه می‌خواهی؛ آن‌چه [[حلال و حرام]] آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آن‌چه دانی از [[حلال]] به دست آمده تناول نما.
[[آگاه]] باش که هر پیرو و مأمومی را [[پیشوایی]] است که باید از او [[پیروی]] کند و به [[روشنایی]] [[نور]] [[دانش]] وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو [[جامه]] فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. [[آگاه]] باشید که شما توان انجام این [[کارها]] را ندارید، اما مرا به [[پارسایی]]، [[کوشش]]، [[پاک‌دامنی]] و درست‌کاری [[یاری]] کنید. به [[خدا]] [[سوگند]] از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمت‌های آن [[مالی]] نینباشتم و بر (دو) جامه کهنه‌ام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از [[زمین]] آن ([[دنیا]]) به دست نیاورده‌ام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار [[خوراک]] [[حیوان]] شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) [[دنیا]] در چشم من از دانه‌ای حنظل تلخ، بی‌مایه‌تر و نا ارزنده‌تر است.
آری از آن‌چه [[آسمان]] بر آن [[سایه]] افکنده بود، تنها [[فدک]] در دست ما بود. مردمی بر آن [[بخل]] ورزیدند و گروهی سخاوت‌مندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه [[آدمی]] گوری است که در [[تاریکی]] آن نشانه‌هایش بر جای نماند و خبرهایش [[نهان]] گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دست‌های گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و [[خاک]] انباشته، روزنه‌های آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با [[پرهیزگاری]] می‌پرورانم تا در [[روز]] بزرگ‌ترین [[بیم‌ها]] و ترس‌ها ایمن باشم و در لغزش‌گاه نلغزم.
اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافته‌های [[ابریشم]]، راه داشتم. لکن دور است که [[هوا و هوس]] من بر من چیره گردد و زیادی [[حرص]] مرا به گزیدن خوراک‌های (رنگارنگ) بکشاند - شاید در [[حجاز]] و یمامه کسانی باشند که امیدی به [[قرض]] نان نداشته باشند و هیچ‌گاه [[سیر]] نشده باشند - و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکم‌هایی باشد که از [[گرسنگی]] به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که [[شاعر]] گوید: «درد تو این بس است که شب [[سیر]] بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند».
آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا [[امیرمؤمنان]] بنامند و در ناگواری‌های [[روزگار]] [[شریک]] آنان نباشم؟ یا در [[سختی]] [[زندگی]] نمونه و اسوه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند که خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبه‌ها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آن‌چه از آن خواهند [[غفلت]] نماید. مرا نیافریده‌اند که وانهند یا [[بیهوده]] رها شوم یا ریسمان [[گمراهی]] را بکشم و یا بی‌مقصودی، راه [[سرگردانی]] بپیمایم.
و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر [[ابوطالب]] را [[خوراک]] این است، [[ضعف]] [[ناتوانی]] او را از [[پیکار]] با هم‌آوردان بر جای نشاند و از [[جنگ]] با [[دلاور]] مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سخت‌تر است و درخت‌های سبز و خوش‌نما (و پر آب) پوستش نازک‌تر؛ و گیاهان و رستنی‌های صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. [[یگانگی]] من با [[رسول خدا]]{{صل}} مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[عرب]] در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و [[فرصت]] دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا [[زمین]] را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته [[خِرَد]] ([[معاویه]]) [[پاک]] سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با [[ایمان]] از چنگ [[منافق]] جدا شود<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ
بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
{{شعر}}
{{ب|''وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ''|2=''وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ''}}
{{پایان شعر}}
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ}}</ref>
'''پایان این [[نامه]] چنین است:''' ای [[دنیا]] از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جسته‌ام و از دام ریسمان‌هایت رسته‌ام و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام [[فریب]] بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابه‌لای لحدها. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی [[حس]] کردنی؛ حدّ خدا را درباره‌ات [[اجرا]] می‌کردم، به [[کیفر]] بندگانی که آنان را با [[آرزوها]] دست‌خوش فریب ساختی و مردمانی که به پرت‌گاه [[تباهی]] در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودی‌شان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آن‌که پا در لغزش‌گاهت نهاد به سر در آمد. آن‌که در موج‌های انبوهت فرو رفت، [[غرق]] شد و آن‌که از ریسمان‌های دامت کناره گرفت، [[توفیق]] یافت (و از [[گرفتاری]] رهید) و هر کس که از گزند تو به [[سلامت]] است، باکش نیست که [[مسکن]] و جایش تنگ باشد و [[دنیا]] در دیده او چنان است که [[روز]] پایان آن است.
از دیده‌ام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا [[خوار]] بدانی و سر به [[فرمان]] تو نیم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا - سوگندی که در آن [[مشیت]] و خواست خدا را جدا میسازم - نفس خود را چنان [[تربیت]] کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک [[خرسند]] گردد و چشم [[خانه]] را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن [[گیاه]]) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، [[سیر]] بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از [[توشه]] خود می‌خورد و می‌خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به [[چارپایان]] یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، [[اقتدا]] کند. خوشا کسی که آن‌چه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در [[سختی]]، [[صبور]] و [[شکیبا]] باشد و به شب از [[خواب]] دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، [[زمین]] را بستر و [[کف دست]] را بالش گیرد؛ در جمعی که از [[بیم]] بازگشت دیده‌هاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لب‌هاشان به یاد [[پروردگار]] مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری [[استغفار]] زدوده است (آنان [[حزب]] خدایند و بدانید که [[حزب خدا]] رستگارند).
پس پسر حنیف از [[خدا]] بترس و اگر [[رهایی]] از [[آتش دوزخ]] را [[عنایت]] داری، گرده‌های نانت تو را کافی است<ref>{{متن حدیث|إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ {{متن قرآن|أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ}}. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 297 - 304.</ref>
==منابع [[نامه]]==
آن‌چه ذکر شد نامه ۴۵ [[نهج البلاغه]] است و در [[منابع روایی]] و [[تاریخی]] دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمت‌هایی از این را که عمدتاً مربوط به [[زهد علی]]{{ع}} است در [[مناقب شهر آشوب]]<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.</ref>، [[الخرائج و الجرائح (کتاب)|الخرائج و الجرائح]] [[راوندی]]<ref>راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی. </ref>، مجموعه ورام<ref> ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.</ref>، ربیع الابرار<ref>زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».</ref> [[زمخشری]] و [[روضة الواعظین]]<ref>ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.</ref> [[ابن فتال]] نقل کرده‌اند. به نظر می‌رسد نقل دیگری از این نامه نزد [[ابن ابی الحدید]] بوده؛ زیرا وی نسخه بدل‌هایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. [[صدوق]] قسمتی از نامه را که در [[ارتباط]] با [[شجاعت علی]]{{ع}} و قسمتی که مربوط به دَرِ [[قلعه خیبر]] است - که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست - در مجلس ۷۷ [[امالی]] خود ذیل [[حدیث]] دهم که مربوط به [[خیبر]] است، نقل کرده و می‌گوید: سند آن‌چه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل می‌کنیم. در نقل [[شیخ صدوق]]، [[روضة الواعظین]] و [[طبری]] در [[بشارة المصطفی لشیعة المرتضی (کتاب)|بشارة المصطفی لشیعة المرتضی]]<ref>طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.</ref>، آمده است که حضرت نامه را به [[سهل بن حنیف]] نوشته است. چنین به نظر می‌رسد [[اشتباه]] از [[راویان]] باشد که به جای [[عثمان]]، سَهل ذکر کرده‌اند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است.
نگارنده، به نقل دیگری از این نامه دست یافته که در کتاب [[الجوهرة فی نسب الامام علی وآله]]<ref>این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.</ref> آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدل‌هایی که [[ابن ابی الحدید]] ذکر کرده و با آن‌چه در خرایج و [[امالی]] [[صدوق]] و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به [[عثمان بن حنیف]] [[کارگزار]] خود در [[بصره]] نوشته است.
ما آن را به طور کامل نقل می‌کنیم؛ چراکه در کتاب‌هایی که اینک در دسترس است، این نقل وجود ندارد و مؤیدی است بر آن چه ابن ابی الحدید و [[ابن شهر آشوب]] و راوندی و صدوق آورده‌اند. ما آن‌چه را که ابن ابی الحدید نقل کرده در پاورقی ذکر خواهیم کرد، ولی پیش از آن به نقل امالی صدوق می‌پردازیم، هر چند بخشی از آن تکرار خواهد شد. آن‌چه در خرایج راوندی آمده در پاورقی بدون [[ترجمه]] ذکر می‌کنیم؛ زیرا با نقل الجوهره و قسمتی از امالی عبارات آن یکی است و این نقل‌های مختلف، متن کامل [[نامه]] را که در جوهره آمده، [[تأیید]] می‌کند.
صدوق می‌نویسد در نامه‌ای که [[حضرت علی]]{{ع}} به [[سهل بن حنیف]] نوشت، فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] دروازه [[خیبر]] را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با [[توانایی جسمی]] و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت [[ملکوتی]] [[تأیید]] شدم و [[جان]] را از [[نور]] [[پروردگار]] روشن ساختم. [[یگانگی]] من با احمد{{صل}} مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر [[عرب]] در [[جنگ]] علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر [[فرصت]] دست دهد و به گَرْدن‌های آنان دست یابم، [[منتظر]] نمی‌مانم کسی که [[ترس]] ندارد که [[مرگ]] بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، [[شجاع]] و [[قوی]] است<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ}}؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، [[حدیث]]، ۱۰، ص۵۱۴؛ [[بحار الانوار]]، ج۲۱، ص۲۶
اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، [[قطب الدین راوندی]] آمده، به نقل از [[بحار الأنوار]]، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:{{متن حدیث|وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ}}.</ref>؛
[[صدوق]] در ادامه می‌نویسد: تمام [[نامه]] را - که این قسمت نیز در آن است -[[حدیث]] کرد برای من، [[علی بن احمد بن موسی دقاق]] و او [[حدیث]] کرده از [[محمد بن هارون صوفی]] از [[ابوبکر]]، [[عبیدالله بن موسی حبال طبری]] که گفت حدیث کرد ما را [[محمد بن حسین خشاب]]، گفت حدیث کرد ما را [[محمد بن محصن]] از [[یونس بن ظبیان]] از [[امام صادق]] از پدر از جدش{{عم}}<ref>صدوق، امالی، ص۴۱۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 304 - 307.</ref>
==نقل دیگری از [[نامه]] حضرت به [[عثمان بن حنیف]]==
[[بِرّی]] در جوهره می‌نویسد: [[امیرالمؤمنین]]، هنگامی که [[عثمان بن حنیف انصاری اوسی]] را [[کارگزار بصره]] کرد، به وی چنین نوشت:
اما بعد، به من خبر رسید که یکی از [[اهالی بصره]] تو را به مهمانی [[دعوت]] کرده است تو هم با [[شتاب]] به این مهمانی رفته‌ای. در آنجا کاسه‌های (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیده‌ای و از آنها مانند [[یتیمی]] آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت [[اشتیاق]] دارد تناول کرده‌ای و من [[گمان]] نمی‌بردم که از طعام قومی بخوری که [[فقیر]] آنها [[رانده شده]] و توان‌گرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه [[جامه]] خویش اکتفا کرده است و فوران و [[آتش]] [[گرسنگی]] خود را با پاره نانی خاموش می‌کند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند [[قربانی]] خود نمی‌خورد. و شما هرگز بر چنین کاری [[توانایی]] ندارید پس مرا با [[پرهیزگاری]] و [[کوشش]] در راه [[حق]] [[یاری]] نمایید. متاع [[دنیا]] رو به نابودی است و [[سوگند]] به [[خدا]] از دنیای شما زری نیندوخته‌ام و از اقطار آن یک وجب [[زمین]] هم فراهم نکرده‌ام و غذای من در این دنیا مانند قوت ماده استر زخم خورده است و این [[جهان]] در نزد من از برگ تلخ درخت هم بی‌ارزش‌تر و [[پست‌تر]] است. (سرای [[آخرت]] را برای کسانی قرار میدهیم که قصد [[تکبر]] و [[فساد در زمین]] ندارند و انجام [[نیک]] از آن [[پرهیزگاران]] است).
و اگر می‌خواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که [[آتش]] ([[تنور]]) آن را پخته می‌کند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در [[مدینه]] [[یتیمی]] است که از [[گرسنگی]] به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، [[شب]] را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکم‌هایی گرسنه باشند! آن‌گاه جماعتی از مرد و [[زن]] در [[روز قیامت]] مرا [[دشمن]] خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که می‌گوید: هنگامی که این، غذای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باشد، [[ناتوانی]]، او را از [[مبارزه]] با دلیران و [[نبرد]] با هم‌گنان [[جنگی]] باز خواهد داشت. آیا نشنیده‌اید که [[خداوند]] می‌فرماید: (پس [[سستی]] نورزیدند برای آن‌چه در [[راه خدا]] به آنها رسید و [[ناتوان]] نشدند و در برابر دشمن [[تضرع]] نکردند و خداوند [[شکیبایان]] را [[دوست]] دارد).
به [[خدا]] [[سوگند]] در [[خیبر]] را به [[نیروی جسمانی]] از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی [[ملکوتی]] مؤید شدم. و من نسبت به [[رسول خدا]]{{صل}} همچون پرتو نوری هستم از [[نور]] دیگر. سوگند به [[پروردگار]] اگر [[عرب]] یکدیگر را برای نبرد با من [[یاری]] کنند من هراسی به [[دل]] راه نمی‌دهم و اگر هم مرا بر گردن‌های خود مسلط کنند من [[ستم]] ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر می‌گردند).
ای [[دنیا]] از من دور شو که [[مهارت]] را به گردنت انداخته تو را رها کرده‌ام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگال‌های تو فرار کردم و نشانه‌های دامت را دیدم. آن‌گاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت [[فریب]] دادی و به دام‌هایت انداختی و در محل [[هلاکت‌ها]] نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل [[رؤیت]] و ویرانه‌ای محسوس بودی [[حدود الهی]] را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست [[هلاکت]] سپردی و آنها را به آبش‌خورهای نابودی و [[اندوه]] درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو [[دل]] ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آن‌که از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آن‌که از تو سالم بماند اندک است و [[عزیز]] تو هر چند [[عظیم]] باشد کوچک و [[زبون]] است.
پس ای [[دنیا]] از من دور شو. [[سوگند]] به [[خداوند]] برای تو نرم نخواهم شد تا مرا [[فریب]] دهی و [[فرمان]] از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامه‌های نازک قباطی<ref>قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته می‌شود.</ref> [[یمنی]] بخوابم و در فرش‌هایی که بر آنها نقش و نگار ارمن<ref>منظور از فرش‌های منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.</ref> است غوطه‌ور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به [[خدا]] نفس خود را آن‌چنان [[ریاضت]] دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که [[روزه]] گشاید. شاید نعمتی تازه و [[پادشاهی]] عظیم به دست آورد. والسلام <ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ}} (ابن ابی الحدید نسخه بدل‌های نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده که ما نیز در پاورقی هر قسمت را نقل می‌کنیم. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخش‌ها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، [[منهاج]] البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). {{متن حدیث|أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) {{متن حدیث|دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ}} ( {{متن حدیث|وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ}} ). {{متن حدیث|وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ}} ( {{متن حدیث|وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ}}) {{متن حدیث|عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ}} ({{متن حدیث|قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَ‌سُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) {{متن حدیث|وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}} وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ}} {{متن حدیث|وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً}}؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) {{متن حدیث|هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى}}  {{متن حدیث|و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى}} و روی: {{متن حدیث|بطون غرثی}} بإضافة {{متن حدیث|بطون إلی غرثی}}. ([[ابن ابی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج۱۶، ص۲۸۷.)، {{متن حدیث|وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: {{متن قرآن|فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ}}. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ{{صل}}، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: {{متن قرآن|وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}}. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ}}؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 307 - 311.</ref>
==نامه‌ای از حضرت به [[عثمان بن حنیف]] درباره [[زکات]]==
[[شهر بصره]] از مرکزیت ویژه‌ای برخوردار بود. [[خراج]] و زکات [[فارس]] نیز به خزانه‌داری [[بصره]] وارد می‌شد. از این روی در منابع گوناگون نقل شده است که علی{{ع}} در نامه‌ای به عثمان بن حنیف نوشت: «از بچه گوسفند و بچه شتر چیزی نگیر!»<ref>{{متن حدیث|لَا تَأْخُذَنَّ مِنَ الزُّخَّةِ وَ النُّخَّةِ شَيْئاً}}؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۳۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴، چاپ دار الهدایه.</ref>؛
بیشتر منابع این [[حدیث]] را از [[غریب الحدیث]]<ref>خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۶.</ref>خطابی نقل کرده‌اند. وی تعبیر به [[عثمان]] دارد و در [[لسان العرب]]<ref>لسان العرب، ج۶، ص۳۰.</ref>، [[تاج العروس]]<ref>تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴.</ref> و [[موسوعة فقه علی بن ابی طالب]]{{ع}}<ref>قلعه چی، موسوعة فقه علی بن ابی طالب{{ع}}، ص۳۰۶.</ref> او را عثمان بن حنیف دانسته‌اند و در منبع اخیر «رخه» نقل شده است. «رخه» و «زخه» هر دو را به معنای بچه گوسفند دانسته‌اند و «نخه» را به معنی بچه شتر. گفته شده رخّه گاوی است که کار می‌کند و برخی گفته‌اند به هر [[حیوانی]] که کار کند نخه می‌گویند چه گاو، شتر و یا برده<ref>خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۷.</ref> و از [[فراء|فرّاء]] نقل شده که «نُخّه» به ضمه دیناری است که [[کارگزار زکات]] پس از دریافت زکات می‌گیرد. [[ابن اثیر]] [[سخن]] حضرت را به همین معنی گرفته است<ref>النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸.</ref>.
متأسفانه بیش از این از [[نامه]] حضرت به ما نرسیده و در [[حدیثی]] [[نبوی]] نخّه ذکر شده است<ref>نوری، مستدرک الوسائل، ج۷، ص۴۳.</ref> اما سخن از [[آیین]] دریافت زکات به نقل دیگر از حضرت گزارش شده است. در سخنی می‌فرماید: [[مأمور]] [[زکات]]، [[حیوان]] ماده پیر و معیوب و [[کور]] نمی‌گیرد و همچنین بز یک ساله مگر این که [[مصدق]] زکات بخواهد<ref>متقی هندی، کنز العمال، ج۶، ص۵۵۶، ش۱۶۹۲۷؛ عبد الرزاق، المصنف، ج۴، ص۷؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۳، ص۲۸؛ موسوعة فقه علی بن ابی طالب{{ع}}، ص۳۰۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 311 - 313.</ref>
==مقدمات [[نبرد]] [[ناکثین]] با علی{{ع}}==
از آنجا که [[جنگ جمل]] در [[بصره]] اتفاق افتاد، بنابراین می‌تواند رابطه مستقیم با [[کارگزاری]] [[عثمان بن حنیف]] داشته باشد، به ویژه آن‌چه مربوط به مقدمات این نبرد تا [[سقوط]] بصره است.
برابر روایتی که از [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} نقل شده [[حضرت علی]]{{ع}} [[مأمور]] بوده که با ناکثین، [[قاسطین]] و [[مارقین]] بجنگد: « [[رسول خدا]]{{صل}} با من [[عهد]] کرده بود که با ناکثین ([[بیعت]] شکنان) قاسطین ([[ستمگران]]) و مارقین (خارج شدگان از [[دین الهی]]) بجنگم.<ref>{{متن حدیث|عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ}}؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱۱۵. این حدیث به این عبارت نیز نقل شده: {{متن حدیث|أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ}}، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۰۳ و ۲۹۳ به نقل از امام رضا{{ع}} (صدوق، عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۶۱).</ref>؛
در روایتی [[پیامبر]] به [[ام سلمه]] می‌فرماید: منظور از ناکثین کسانی است که در [[مدینه]] با علی{{ع}} [[بیعت]] می‌کنند و در بصره بیعت خود را از بین می‌برند و نقض می‌کنند منظور از قاسطین [[معاویه]] و [[یاران]] وی از [[مردم]] شام‌اند و مارقین نیز [[اصحاب]] نهروان‌اند<ref>بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۹۹.</ref>.
از [[عمار یاسر]]<ref>امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.</ref>، [[ابوسعید خدری]]<ref> اسد الغابة، ج۴، ص۱۱۴؛ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.</ref> و [[ابو ایوب انصاری]]<ref>الغدیر، ج۳، ص۱۹۲، اسد الغابه، ج۴، ص۱۱۵.</ref> نیز نقل شده که رسول خدا{{صل}} به ما دستور داد که به همراه علی، با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.
آنان که در مدینه بیعت کردند و در بصره بیعت علی{{ع}} را نقض کردند، [[طلحه]] و [[زبیر]] بودند و بنابر قول مشهور اولین کسی که با علی{{ع}} بیعت کرد، طلحه بود. به هنگام بیعت وی با علی{{ع}}، مردی از [[بنی اسد]]: گفت اولین دستی که با علی{{ع}} بیعت کرد دست شَلْ است و این نشانه‌ای از ناپایداری بیعت وی خواهد بود<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۶. کتاب عقد الفرید (تحقیق محمد سعید عریان، ج۵، ص۵۷) تصریح می‌کنند که اولین بیعت کننده طلحه بوده است. شیخ مفید در کتاب جمل، ص۶۵ این نظر را تأیید می‌کند و قول مخالف را به عثمانیه که مخالف علی{{ع}} هستند، نسبت می‌دهد؛ چون برخی گفته‌اند طلحه به زور و از ترس مالک اشتر بیعت کرده است. طبری نیز این قول را نقل کرده است.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 313 - 314.</ref>
==تقاضاهای [[نامشروع]] [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
طلحه و زبیر [[انتظار]] داشتند که علی{{ع}} آنها را در [[کارها]] [[شریک]] خود کرده و در تمام امور با آنها [[مشورت]] کند. یکی را [[استاندار بصره]] و دیگری را [[استاندار کوفه]] نماید و همان‌گونه که در [[زمان عثمان]] سهم بیشتری از [[بیت المال]] نصیب آنها می‌‌شد، حضرت نیز آنان را بر دیگران ترجیح دهد و سهم بیشتری از [[اموال]] بیت المال برای آنان در نظر بگیرد.
امیرالمؤمنین{{ع}} در نخستین روزهای [[خلافت]] خود [[سیاست]] رسمی خویش را اعلام کرد و به [[مردم]] فهماند که در صدد احیای روش و [[سیره پیامبر]]{{صل}} در [[تقسیم عادلانه بیت المال]] است. علی{{ع}} در [[روز]] سوم خلافتش دستور داد اموال بیت المال [[مدینه]] را [[محاسبه]] کردند که به هر نفر سه دینار (سی درهم) رسید<ref>بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۸.</ref>. اشراف و مال‌اندوزان مدینه به این روش علی{{ع}} [[اعتراض]] کرده و از او [[انتقاد]] نمودند. طلحه و زبیر از جمله این افراد بودند. آنها [[تصور]] می‌کردند باید سهم بیشتری داشته باشند، نزد امیرالمؤمنین{{ع}} رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین تو می‌دانی که مخارج [[زندگی]] در [[شهر مدینه]] زیاد است و ما نان خوران زیادی داریم و آن‌چه از بیت المال به ما داده می‌شود، کمبودهای ما را تأمین نمی‌کند.
حضرت فرمود: از من چه انتظار دارید؟ گفتند از بیت المال آن قدر به ما بده که نیازمندی‌های ما را برطرف سازد. حضرت فرمود: از مردم بخواهید اگر همه پذیرفتند که از [[حق]] آنها چیزی به شما بدهم، من این کار را انجام خواهم داد. گفتند: ما از مردم چیزی نمی‌خواهیم و اگر بخواهیم به ما نخواهند داد. حضرت فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] که من سزاوارترم که چنین کاری انجام ندهم<ref>{{متن حدیث|فَأَنَا وَ اللَّهِ أَحْرَى أَنْ لَا أَفْعَلَ}}؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۲.</ref>؛
[[طلحه]] و [[زبیر]] به طور رسمی از علی{{ع}} خواستند که آن دو را به [[امارت کوفه]] و [[بصره]] بگمارد. حضرت فرمود: در نزد من باشید، بهتر است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.</ref>. زبیر که دید علی{{ع}} با خواسته‌های آنها مخالف است، در میان گروهی از [[قریش]] گفت: «این [[پاداش]] علی است به ما. در [[سقوط]] [[عثمان]] به او کمک کردیم و [[گناه]] برای عثمان[[ثابت]] کرده و او را کشتیم. در حالی که علی{{ع}} در [[خانه]] خود نشسته بود. ولی اکنون که به [[قدرت]] رسیده دیگران را بر ما مقدم می‌دارد». طلحه گفت: «سرزنشی نیست جز این که ما هر سه از اعضای شورایی بودیم که [[عمر]] [[انتخاب]] کرده بود. یک نفر از او [[کراهت]] داشت و ما با او [[بیعت]] کردیم و آنچه در دست خود داشتیم، به او دادیم. اما او ما را از آن‌چه در دستش بود منع کرد. پس ما در آن‌چه [[امید]] می‌بردیم [[خطا]] کردیم».
این سخنان نشانه توقع بالای این دو است که خود را هم‌ردیف [[خلیفه مسلمین]] می‌دانستند. چون سخنان آن دو به حضرت رسید، با [[عبدالله بن عباس]] که جزو [[مشاوران]] [[امام]] بود [[مشورت]] کرد و به وی فرمود: آیا سخن آن دو به تو رسیده؟ [[ابن عباس]] گفت: آری! فرمود: نظرت چیست؟ ابن عباس گفت: به نظر من آنها خواهان حکومت‌اند؛ زبیر را به [[امارت بصره]] و طلحه را به امارت کوفه بگمار؛ زیرا آن دو نزدیک‌تر به تو از ولید و [[ابن عامر]] به عثمان نیستند.
[[حضرت علی]]{{ع}} از سخن ابن عباس به [[خنده]] درآمد و فرمود: وای بر تو [[بصره]] و [[کوفه]] جای مردان [[جنگجو]] و [[اموال]] فراوان است. زمانی که آنان بر [[مردم]] مسلط شوند، مردم [[سفیه]] و احمق را با [[تطمیع]]، به خود جذب می‌کنند و [[ضعیفان]] را گرفتار [[بلا]] و [[مصیبت]] می‌نمایند و بر مردم [[قوی]] با [[زور]] [[استیلا]] مییابند. اگر من میخواستم کسی را به خاطر نفع و ضررش به کار گیرم [[معاویه]] را بر [[شام]] می‌گماردم. در هر صورت اگر این نبود که برای من [[حرص]] آن دو بر [[حکومت]] آشکار شده، نسبت به آنان نظر موافقی پیدا میکردم (و ممکن بود از آنان در [[مناصب]] حکومت بهره برم).<ref>{{متن حدیث| وَيْحَكَ، إِنَّ الْعِرَاقَيْنِ بِهِمَا الرِّجَالِ وَ الْأَمْوَالِ، وَ مَتَى تملكا رِقَابَ النَّاسِ يستميلا السَّفِيهِ بالطمع، ويضربا الضَّعِيفِ بِالْبَلَاءِ، ويقويا عَلَى الْقَوِيِّ بِالسُّلْطَانِ، وَ لَوْ كُنْتُ مُسْتَعْمِلًا أَحَداً لضره وَ نَفْعَهُ لاستعملت مُعَاوِيَةَ عَلَى الشَّامِ، وَ لَولَا مَا ظَهَرَ لِي مِنْ حرصهما عَلَى الْوَلَايَةِ، لَكَانَ لِيَ فِيهِمَا رَأْيِ }}؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲.</ref>؛
علی{{ع}} در این سخن به تحلیل و بررسی پی آمد پذیرش درخواست [[طلحه]] و [[زبیر]] پرداخته و نتیجه آن را به [[ضرر]] [[حکومت اسلامی]] تشخیص می‌دهد. علی به خوبی می‌داند که شام تحت [[سیطره]] معاویه است، وضعیت [[مکه]] نیز چندان مطلوب نیست و اگر کوفه و بصره از دست برود، دیگر جایی برای [[خلیفه مسلمین]] باقی نمی‌ماند. و در [[آینده]] نزدیک مرکز حکومت اسلامی نیز [[سقوط]] خواهد کرد. افزون بر اینکه طلحه و زبیر شایستگی‌های لازم را برای دریافت [[امارت]] ندارند؛ چراکه مردمی [[حریص]] و طماع و علاقه‌مند به [[مقام]] و ثروتند.
طلحه و زبیر چون دیدند نمی‌توانند به [[ریاست]] برسند و از [[بیت المال]] سهم بیشتری به آنان داده نمی‌شود، اشکال دیگری را مطرح کردند. آنان گفتند: چرا علی{{ع}} در [[کارها]] با ما [[مشورت]] نمی‌کند و ما را در کارها [[شریک]] نمی‌سازد و امور حکومت را بدون نظر و [[آگاهی]] ما مسائل را حلّ و فصل می‌کند و خود مستبدانه کارها را انجام می‌دهد و از ما نظر نمی‌خواهد؟<ref>ابن [[ابی الحدید]] می‌نویسد: [[هدف]] آنان از طرح این مسائل رسیدن به [[حکومت بصره]] و کوفه بود. ولی زمانی که [[صلابت]] او را در [[دین]] [[مشاهده]] کردند و به [[توانایی]] او در [[تصمیم]] و دوری از چرب زبانی و [[مداهنه]] پی بردند و دیدند که در تمام امور و ابعاد [[حکومت]] روش [[کتاب و سنت]] را می‌پیماید، اشکالاتی را مطرح کردند. آن دو از قدیم علی{{ع}} را می‌شناختند و با طبع و [[خصوصیات اخلاقی]] علی{{ع}} آشنایی کامل داشتند. [[عمر]] به آن دو و دیگران گفته بود که «اگر آن مرد اصلع بر اریکه [[قدرت]] پا نَهَد، شما را به راه روشن و [[صراط مستقیم]] وا میدارد» و قبل از وی [[رسول خدا]]{{صل}} فرموده بود: {{متن حدیث|وَ إِنْ تُوَلُّوهَا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً}}؛ اگر علی را به [[خلافت]] برگزینید، او را [[هدایت‌گر]]، [[هدایت کننده]] می‌یابید.
[[ابن ابی الحدید]] سپس به پیامدهای [[سوء]] روش عمر می‌پردازد. (ابن ابی الحدید، [[شرح نهج البلاغه]]، ج۱۱، ص۱۰ و ۱۱) [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در برخوردی که با [[طلحه]] و [[زبیر]] داشت، به این [[انتقاد]] آنان نیز پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: «آیا [[سنت]] [[رسول]] سزاوار [[پیروی]] است یا سنت عمر؟» و در این باره که آن دو می‌‌گفتند: ما سابقه بیشتری در [[اسلام]] داریم، می‌فرماید: «آیا سابقه من در اسلام بیشتری است یا سابقه شما؟» [[بدیهی]] است که آنان در برابر [[منطق]] علی{{ع}} بی‌پاسخ بمانند (ر.ک محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۴۱).</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 315 - 317.</ref>
==[[سخنان علی]]{{ع}} در پاسخ به [[طلحه]] و [[زبیر]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[ارتباط]] با ترک [[مشورت]] آن دو و [[یاری]] نخواستن از آنها در سخنانی طلحه و زبیر را مخاطب ساخته و می‌فرماید:
همانا از اندک [[خشم]] گرفتید و بسیار را پشت سر انداختید آیا مرا [[آگاه]] نمی‌کنید که شما در چه چیزی [[حق]] داشته و من آن را از شما باز داشتم؟ یا چه نصیب و بهره‌ای را به خود اختصاص داده و از شما دریغ ورزیدم؟ یا کدام حق و دعوا را یکی از [[مسلمانان]] نزد من آورد و از رسیدگی به آن [[ناتوان]] بودم یا به آن [[نادان]]؟ یا در آن [[خطا]] کردم؟
[[سوگند]] به [[خدا]] خواستار [[خلافت]] نبودم و رغبتی به آن نداشتم. اما شما مرا به آن کار فرا خواندید و به آن واداشتید. پس چون خلافت به من رسید به [[کتاب خدا]] و به آنچه در آن کتاب برای ما مقرر فرموده و ما را به [[حکم]] نمودن به آن [[فرمان]] داده است، نظر افکندم و از آن [[پیروی]] و به آن‌چه [[پیامبر]]{{صل}} [[سنت]] نهاده است، [[اقتدا]] کردم و در آنها نیازی به [[رأی]] و نظر شما و غیر شما نیافتم و حکمی ندیدم که به آن [[جاهل]] بوده باشم و ناچار باشم از شما و [[برادران]] [[مسلمان]] خود [[مشورت]] بخواهم و اگر به مشورت شما نیازی داشتم، از شما و غیر شما روی نمی‌گرداندم.
اما آن‌چه درباره [[برابری]] سهم افراد نسبت به [[اموال]] ([[بیت المال]]) یاد کردید، موضوعی است که من در آن به رأی خود و از روی [[هوای نفس]] خویش حکم نمی‌کنم؛ بلکه من و شما احکامی در دست داریم که [[رسول الله]]{{صل}} آورد. از این موضوع [[فراغت]] حاصل است و با شما در موضوعی که [[خداوند]] تعیین فرموده است و در آن حکم خود را صادر کرده است، نظرخواهی نمی‌کنم. به خدا سوگند که از شما و از غیر شما در این امر بر من سرزنشی روا نیست. خداوند [[دل]] ما و دل شما را به سوی [[حق]] بگرداند و به ما و شما [[بردباری]] [[عنایت]] فرماید.
سپس فرمود: خدای بیامرزد مردی را که حقی دید و از آن [[حمایت]] کرد، یا ستمی را دید و از آن جلو گرفت و با صاحب حق [[یار]] و مددکار شد<ref>{{متن حدیث|لَقَدْ نَقَمْتُمَا يَسِيراً وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً أَ لَا تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ. وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوَلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ{{صل}} فَاقْتَدَيْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي وَ لَا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِي وَ لَا لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى. أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ. ثُمَّ قَالَ{{ع}}: رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۵، ص۳۲۱؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۹۴، ص۶۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٠.</ref>.
[[طلحه]] و [[زبیر]] که از این بهانه‌ها نیز طرفی نبستند، بهانه دیگری را مطرح کردند. آن دو همراه تنی چند از [[صحابه]] پیش علی{{ع}} آمدند و گفتند: ای علی ما به شرط [[اجرای حدود]] [[بیعت]] کردیم. این [[جماعت]] در کشتن این [[مرد]] ([[عثمان]]) [[شریک]] بوده‌اند و در نتیجه باید [[مجازات]] شوند. حضرت پاسخ این اشکال آنان را چنین می‌دهد: «ای [[برادران]]: من از چیزی که شما می‌دانید نا [[آگاه]] نیستم؛ اما چگونه توان [[انتقام]] دارم در حالی که آن [[قوم]] که به این کار دست زدند، در کمال [[شوکت]] هستند و بر ما [[چیرگی]] دارند و ما بر آنان دست نداریم. هان بدانید که آنان گروهی هستند که [[غلامان]] شما با آنان [[قیام]] کردند و [[بادیه نشینان]] شما که رو به سوی آنان داشتند، در میان شمایند و شما را به آن‌چه بخواهند مجبور می‌سازند.
آیا شما [[توانایی]] آنچه می‌خواهید دارید؟ این کار، کار [[جاهلیت]] است. ایشان کمک و دستیار بسیار دارند و [[مردم]] هر گاه سخن [[خون خواهی]] به میان آید، بر چند دسته‌اند: فرقه‌ای مطلب را چنان که شما می‌‌بینید، می‌بینند و دسته‌ای جز آن‌چه شما می‌‌بینید و نظر مخالف دارند و دسته‌ای نه این و نه آن را می‌پذیرند. پس [[شکیبا]] باشید تا مردم آرام گیرند و [[دل‌ها]] بر جای خود قرار گیرد و باز گرفتن [[حقوق]] آسان گردد. اینک از طرف من آرام باشید و نظر کنید و بنگرید که [[فرمان]] من به آن چیست و کاری مکنید که نیرو را بر باد دهد و [[قدرت]] را از میان ببرد و مایه [[ناتوانی]] و [[ذلت]] گردد. تا آنجا که بتوان از این کار خودداری می‌کنم و اگر ناچار گردم، آخرین دارو داغ کردن است»<ref>نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه، ۱۶۷، ص۵۴۶؛ صبحی صالح، خطبه ۱۶۸، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 318 - 320.</ref>
==[[توطئه]] [[معاویه]] در تحریک [[طلحه]] و [[زبیر]]==
معاویه پس از آن‌که [[آگاهی]] یافت گروهی در [[مدینه]] با [[حکومت علی]]{{ع}} مخالفند و اظهارات طلحه و زبیر نیز به وی رسیده بود، فهمید که طلحه و زبیر به خاطر اینکه از [[امارت]] محروم‌اند، آرام نخواهند نشست. از این روی در صدد توطئه و تحریک [[مخالفان امام علی]]{{ع}} برآمد. وی در نامه‌هایی که به [[طلحة بن عبیدالله]]، [[زبیر بن عوام]]، [[سعید بن عاص]]، [[عبدالله بن عامر بن کریز]]، [[ولید بن عقبه]] و [[یعلی]] بن مُنْیَه نوشت، آنها را بر [[مخالفت با علی]] و رسیدن به [[قدرت]] تحریک کرد.
در نامه‌هایی که به طلحه و زبیر نوشته بود، پس از شمردن [[فضایل]] آنها، نوشت: «من برای تو و دوستت از [[مردم]] [[شام]] [[بیعت]] گرفتم و هر کدام که زودتر برای [[وحدت]] مردم و [[کسب قدرت]] [[قیام]] کند و به نزد ما بیاید، [[امام]] و [[پیشوا]] خواهد بود و بعد از او دیگری امام خواهد شد».
تمام افراد مذکور به [[نامه معاویه]] پاسخ مثبت داده و از پیشنهاد معاویه مبنی بر درگیری با علی{{ع}} استقبال کردند به جز [[سعید بن عاص]]<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 320 - 321.</ref>
==[[اجازه]] خروج از مدینه برای [[عمره]]==
چندی پس از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}}، کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و گروه زیادی از [[بنی امیه]] از مدینه به [[مکه]] [[پناه]] بردند. طلحه و زبیر که [[آینده]] [[سیاسی]] خود را تاریک دیده و از امتیازات [[مالی]] [[دوران عثمان]] [[محروم]] شده بودند و با نقشه معاویه، بوی [[امامت]] و [[خلافت]] به مشام آنها خورده بود، [[تصمیم]] گرفتند که خود را به مکه رسانده و به دیگر [[مخالفان]] بپیوندند.
سخنان [[عایشه]] در [[دفاع]] از [[عثمان]] و مخالفت با علی در کنار [[خانه خدا]] آنان را در این تصمیم [[استوار]] ساخت. طلحه و زبیر قبل از حرکت به سوی مکه، [[محمد بن طلحه]] را نزد علی{{ع}} فرستاده و به او گفتند: علی را با عنوان [[امیرالمؤمنین]] مخاطب مساز، بلکه به او بگوی: «ای [[ابوالحسن]] [[رأی]] و نظر ما درباره تو [[متزلزل]] شده؛ ما [[کارها]] را برای تو آماده کردیم و [[خلافت]] را به تو واگذاشتیم و [[مردم]] را علیه [[عثمان]] تحریک کردیم، تا این که کشته شد. پس از آن مردم تو را برای خلافت نامزد کردند. ما نزد تو آمده و با سرعت با تو [[بیعت]] کردیم و گردن‌های [[اعراب]] را برای تو [[خاضع]] ساختیم و [[مهاجران]] و [[انصار]] [[فرزندان]] ما را در بیعت تو داخل کردند. اما زمانی که عنان [[حکومت]] را به دست گرفتی در رأی و [[کشورداری]] [[مستبد]] شده و از نظرات ما استفاده نکردی و ما را همچون زنی که در [[خانه]] پدر، بی‌شوهر مانده از خود راندی و امور را به دست [[مالک اشتر]] و [[حکیم بن جبله]] و دیگر مردم [[بادیه]] و گروه‌های شهری واگذاردی».
وقتی که [[پیام]] آنها توسط [[محمد بن طلحه]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید، حضرت فرمود: از آنها سؤال کن چه چیز آنها را [[راضی]] می‌کند؟ گفت: آنها می‌گویند یک نفر ما را بر [[کوفه]] و دیگری را بر [[بصره]] بگمار. حضرت فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] من از آنها اکنون که در مدینه‌اند مطمئن نیستم، چگونه مطمئن شوم زمانی که آن دو را به [[امارت]] [[عراقین]] (بصره و کوفه) بگمارم، برو و به آنها بگو: شما دو پیرمرد! از خدا و رسولش درباره [[امت]] او برحذر باشید و با غائله و [[فتنه]] به [[مسلمانان]] [[تجاوز]] مکنید در صورتی که شما سخن [[خداوند]] را شنیده‌اید، که {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}<ref>«آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی می‌نهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.</ref>.<ref>{{عربی|أیها الشیحان أحذرا من الله و نبیه علی أمته و لا تبغیا المسلمین غائلة و کیدا و قد سمعتما قول الله {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۸.</ref>؛
حضرت در این سخن به آنان گوشزد می‌کند که در صدد [[فتنه]] بوده و برای [[کسب قدرت]] تلاش می‌کنند و کسی که چنین هدفی را تعقیب کند، باید بداند که از آخرت [[نیک]] بی‌بهره است. عده زیادی بودند که [[مؤمن]] می‌نمودند ولی زمانی که به [[خلافت]] و [[ریاست]] رسیدند، [[حب]] [[مقام]] و ریاست آنان را [[منحرف]] کرد. در آغاز با [[انگیزه]] [[خدمت به مردم]] مقامی را قبول کردند، ولی در نهایت به خاطر [[حفظ]] آن مقام و قدرت‌نمایی، در منجلاب [[فساد]] و [[ستم]] [[سقوط]] کردند.
[[سفیان بن خالد]] گوید: [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: «از ریاست بپرهیز زیرا کسی آن را نخواست، جز اینکه هلاک شد»<ref>{{متن حدیث|إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ فَمَا طَلَبَهَا أَحَدٌ إِلَّا هَلَكَ}}؛</ref> به حضرت عرض کردم: فدایت شوم پس ما نیز هلاک شدیم؛ زیرا هیچ یک از ما نیست که [[دوست]] نداشته باشد، نامش برده شود و مورد توجه قرار گیرد و [[مردم]] مسائل را از او دریافت کنند. حضرت فرمود: «آن‌گونه که تو [[فکر]] می‌کنی نیست [[ریاست‌طلبی]] به این معنی است که مردی را بدون [[حجت]] و [[برهان]] (و [[شایستگی]]) در مقامی [[منصوب]] کنی و در آن‌چه بگوید او را ا [[تصدیق]] نمایی و مردم را به شنیدن سخنش [[دعوت]] نمایی»<ref>{{متن حدیث|لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ وَ تَدْعُوَ النَّاسَ إِلَى قَوْلِهِ}}؛ بحار الأنوار، ج۷۰، ص۱۵۳؛ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۸۰.</ref>؛
[[محمد بن طلحه]] بعد از دریافت [[پیام]] علی{{ع}} نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] رفت و [[کلام]] حضرت را به آنان رساند. ولی نزد [[امیرالمؤمنین]] بازنگشت. چند روزی که از این واقعه گذشت آن دو نزد حضرت رفتند و برای انجام [[مراسم]] [[عمره]] [[اجازه]] خواستند تا به [[مکه]] بروند.
امیرالمؤمنین{{ع}} پس از این که آنها را [[سوگند]] داد که [[بیعت]] خود را نقض نکنند و میان [[مسلمانان]] [[اختلاف]] نیفکنند؛ و بعد از اتمام [[مراسم]] به [[مدینه]] بازگردند و آنها نیز قسم خورده و قول دادند، [[اجازه]] داد که از مدینه خارج شوند. پس از آن‌که آنها از نزد علی{{ع}} خارج شدند، حضرت به [[اصحاب]] خود فرمود: به [[خدا]] قسم آنها [[اراده]] [[عمره]] ندارند. می‌خواهند [[فتنه]] و [[آشوب]] به پا کنند. {{متن قرآن|فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا}}<ref>«از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.</ref>. آنان بعد از این [[ملاقات]] به [[مکه]] رفته و آن‌چه خواستند انجام دادند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 321 - 324.</ref>
==دلیل اجازه [[مسافرت]] مکه به [[طلحه]] و [[زبیر]]==
در این جا سؤالی مطرح است که چرا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با اینکه می‌دانست طلحه و زبیر قصد [[توطئه]] دارند، مانع آنها نشد و به آنان اجازه داد به مکه روند؟
حضرت به هنگام پذیرش درخواست آن دو از آنان [[بیعت]] گرفت. او شخصیتی نبود که افراد را بدون [[ارتکاب جرم]] [[مجازات]] و [[کیفر]] کند؛ به علاوه اگر حضرت آنان را بازداشت می‌کرد، مورد [[اعتراض]] [[مردم]] واقع می‌شد؛ چون طلحه و زبیر دارای [[موقعیت اجتماعی]] بودند و کسی [[باور]] نمی‌کرد که در صدد توطئه باشند و آنان که علی{{ع}} را به [[استبداد رأی]] متهم کرده بودند به [[ستمگری]] و [[ظلم]] نیز متهم می‌کردند. امیرالمؤمنین{{ع}} در ملاقاتی که با [[ابن عباس]] - بعد از آخرین ملاقات طلحه و زبیر با آن حضرت - داشت، به علت اجازه خروج آنان اشاره می‌کند. [[شیخ مفید]] در کتاب [[جمل]] می‌نویسد: طلحه و زبیر پس از ترک امیرالمؤمنین{{ع}} به ابن عباس برخوردند. ابن عباس به آن دو گفت: امیرالمؤمنین به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آری. سپس ابن عباس به [[دیدار]] امیرالمؤمنین{{ع}} آمد. حضرت فرمود: «آنها اجازه رفتن به عمره خواستند و من بعد از این که از آنان با [[سوگند]] ضمانت گرفتم که [[حیله]] ننمایند و [[بیعت]] خود را نشکنند و [[فساد]] ننمایند، به آنها [[اجازه]] دادم. به [[خدا]] سوگند! ای فرزند عباس من می‌‌دانم که آن دو قصدی جز [[فتنه]] ندارند. من آنها را می‌بینم که برای [[جنگ]] با من به [[مکه]] میروند؛ زیرا [[یعلی]] بن مُنْیَه ([[کارگزار عثمان]] در [[یمن]]) [[خائن]] [[فاجر]]، [[اموال]] [[عراق]] و [[فارس]] را برده که در این راه [[مصرف]] کند و به زودی این دو مرد، علیه [[حکومت]] من دست به فساد خواهند زد و [[خون]] [[شیعیان]] و [[یاران]] مرا خواهند ریخت». [[ابن عباس]] با [[تعجب]] گفت: ای [[امیرالمؤمنین]] اگر این مسائل نزد شما معلوم بود، چرا به آنها اجازه دادی؟ و چرا آنها را [[زندانی]] نکردی و با آهن آن دو را نبستی؟ تا [[مسلمانان]] را از [[شرّ]] آنها [[حفظ]] کنی!
حضرت در جواب ابن عباس فرمود:ای پسر عباس! آیا به من پیشنهاد می‌کنی که آغازگر [[ستم]] و [[بدی]] باشم، پیش از آن‌که [[نیکی]] کنم و با [[گمان]] و [[تهمت]] [[عقوبت]] کنم و یا به جرمی پیش از آن‌که [[جامه]] عمل بپوشد کسی را فرو گیرم؟ نه! سوگند به خدا که هرگز از پیمانی که [[خداوند]] برای حکومت و [[عدالت]] از من گرفته است، [[عدول]] نمی‌کنم و آغازگر جدایی نخواهم شد. ای پسر عباس! من به آن دو اجازه دادم و می‌‌دانم چه کاری از آن دو سرخواهد زد؛ ولی از [[خداوند]] بر ضد آنان [[یاری]] میطلبم و [[سوگند]] به [[خدا]] که هر دو کشته میشوند و [[گمان]] ایشان [[باطل]] خواهد بود. آنان به آرزوی خود نخواهند رسید و خداوند آن دو را به [[ظلم و ستم]] و [[پیمان شکنی]] و فسادی که نسبت به من می‌کنند، [[مؤاخذه]] خواهد کرد.<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَبْدَأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ أُعَاقِبَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ التُّهَمَةِ أُؤَاخِذُ بِالْفِعْلِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَلَّا وَ اللَّهِ لَا عَدَلْتُ عَمَّا أَخَذَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنَ الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ لَا الْقَوْلِ بِالْفَصْلِ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنَّنِي أَذِنْتُ لَهُمَا وَ أَعْرِفُ مَا يَكُونُ مِنْهُمَا لَكِنَّنِي اسْتَظْهَرْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّهُمَا وَ لَيَخِيبَنَّ ظَنُّهُمَا وَ لَا يَلْقَيَانِ مِنَ الْأَمْرِ مُنَاهُمَا فَإِنَّ اللَّهَ يَأْخُذُهُمَا بِظُلْمِهِمَا لِي وَ نَكْثِهِمَا بَيْعَتِي وَ بَغْيِهِمَا عَلَيَّ}}؛ مفید، الجمل، ص۸۹؛ چاپ جدید، ص۱۶۷ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۰۰.</ref>؛
بنابراین از نظر علی{{ع}} [[مجازات]] آنان قبل از عمل صحیح نبود و از نظر [[سیاسی]] نیز منطقی نمی‌نمود؛ زیرا کسانی که علی{{ع}} را متهم به [[قتل عثمان]] کرده‌اند - با اینکه خود [[اقرار]] دارند که در آن شرکت نداشته - با [[دستگیری]] [[طلحه]] و [[زبیر]] بیشتر می‌توانستند [[مردم]] را علیه حضرت بشورانند. این در حالی بود که [[عایشه]] در [[مکه]] علی را متهم کرده بود و [[معاویه]] در [[شام]] [[پیراهن عثمان]] را به [[منبر]] آویخته و علی{{ع}} را متهم می‌کرد<ref>ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۲ و ج۱۴، ص۴۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۴؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۲۷، برخی گفته‌اند: هفتاد هزار و برخی شصت هزار مرد اطراف پیراهن عثمان گریه می‌کردند.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 324 - 326.</ref>
==[[آگاهی]] [[عایشه]] از [[بیعت مردم با علی]]{{ع}}==
عایشه از [[مخالفان]] سرسخت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود. [[شیخ مفید]] انگیزه‌های گوناگونی در [[مخالفت]] عایشه با علی{{ع}} نقل می‌کند که ریشه همه آنها به موقعیت حضرت و همسرش نزد [[رسول خدا]]{{صل}} باز می‌گردد<ref>الجمل، ص۲۱۹؛ (چاپ جدید)، ص۴۰۹.</ref>.
عایشه خود می‌گفت: «همواره بین من و علی دوری و نفرتی که میان [[زن]] و [[خویشاوندان]] شوهرش وجود دارد، وجود داشت»<ref>الجمل، ص۸۱.</ref>.
از این روی عایشه به [[مدینه]] بازنگشت وی پس از اتمام [[مراسم حج]]، [[مکه]] را به قصد مدینه ترک کرد و چون به «سَرَف» رسید، مردی از [[بنی لیث]] را (که از خویشاوندان [[مادری]] او بود) به نام [[عبید بن ابی‌سلمه]] مشهور به [[ابن ام کلاب]] دید. عایشه گفت: چه خبر؟ پاسخ داد: [[عثمان]] کشته شد (عایشه با شنیدن این سخن خوشحال شد) و [[مردم]] به اتفاق با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند. عایشه ناراحت شد و گفت: ای کاش [[آسمان]] بر [[زمین]] فرود آید اگر کار [[خلافت]] به نفع علی خاتمه یابد. سپس گفت: مرا به مکه برگردانید. او را به مکه بازگرداندند، در حالی که می‌گفت به [[خدا]] عثمان [[مظلوم]] کشته شده. به خدا من به [[خون‌خواهی]] او [[قیام]] خواهم کرد. آن مرد گفت: چرا؟ مگر نخستین کسی که با عثمان مخالفت و [[ستیز]] کرد تو نبودی! تو همیشه می‌‌گفتی نَعْثَل را بکشید او [[کافر]] شده! عایشه گفت: مردم از او خواستند تا [[توبه]] کند و او نیز توبه کرد. اما بعد از توبه او را کشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است.
ابن ام کلاب بعد از شنیدن سخنان عایشه در اشعاری گفت:
{{شعر}}
{{ب|''فَمِنْكِ الْبَدَاءُ وَمِنْكِ الْغِيَرْ ''|2=''وَمِنْكِ الرِّيَاحُ وَمِنْكِ الْمَطَرْ''}}
{{ب|''وَأَنْتِ أَمَرْتِ بِقَتْلِ الإِمَامِ''|2=''وَقُلْتِ لَنَا إِنَّهُ قَدْ كَفَرْ''}}
{{ب|''فَهَبْنَا أَطَعْنَاكِ فِي قَتْلِهِ''|2=''وَقَاتِلُهُ عِنْدَنَا مَنْ أَمَرْ''}}
{{ب|''وَلَمْ يَسْقُطِ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِنَا''|2=''وَلَمْ تنكف شَمْسُنَا وَالْقَمَرْ''}}
{{ب|''وَقَدْ بَايَعَ النَّاسُ ذَا تَدَرّإٍ''|2=''يُزِيلُ الشَّبَا وَيُقِيمُ الصَّعَرْ''}}
{{ب|''وَيَلْبَسُ لِلْحَرْبِ أَثْوَابَهَا''|2=''وَمَا مَنْ وَفَى مِثْلَ مَنْ قَدْ غَدَرْ''<ref>الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۵ و مترجم، ج۳، و ص۳۴۲ و بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۴۳؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲؛ تذکرة الخواص، ص۶۴.</ref>}}
{{پایان شعر}}
:از تو ای [[عایشه]] [[مخالفت]] آغاز شد و از تو [[تغییر]] وضع پیش آمد. باد و [[باران]] و [[طوفان]]، [[انقلاب]] از توست. تو دستور [[قتل]] [[پیشوا]] را دادی و تو گفتی که او [[کافر]] شده است. چنین بدان که ما، در کشتن او از تو [[اطاعت]] کرده باشیم، بنابراین [[قاتل]] او نزد ما کسی است که [[فرمان]] قتل را صادر کرده است. چیزی اتفاق نیفتاده، نه سقف بر سر ما فرود آمده و نه [[آفتاب]] و مهتاب گرفته است. [[مردم]] با [[بزرگواری]] [[بیعت]] کرده‌اند که خطر و [[بدی]] را زایل می‌کند. او برای [[جنگ]] [[جامه]] و [[زره]] می‌پوشد. آری هرگز شخص با [[وفا]] و [[پاک]]، مانند [[خائن]] و غدّار نیست».
[[ابن ام کلاب]] در اشعارش به مخالفت‌های عایشه با [[عثمان]] اشاره دارد که دو مورد آن را ذکر می‌کنیم:
#در سال سی و دوم [[هجری]] عایشه از عثمان، [[میراث]] خود را از [[اموال]] [[پیامبر]] [[طلب]] کرد. عثمان گفت: آیا تو و [[حفصه]] و مالک بن [[اوس]] [[شهادت]] نداده‌اید که [[پیغمبر]] فرمود: «ما [[پیامبران]] چیزی به [[ارث]] نمی‌گذاریم» و با همین [[روایت]]، [[حق]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} دختر پیغمبر را از میان بردید؟ حال مطالبه ارث او را می‌نمایی! عایشه از سخنان عثمان بر آشفت و بسیار سخن‌های [[زشت]] نثار عثمان کرد. عثمان بالای [[منبر]] رفت و گفت: آن [[زن]] [[دشمن]] خداست او و رفیقش حفصه همانند زن نوح و لوط‌اند و آیه‌ای از [[قرآن]] را در [[شأن]] آن دو خواند<ref>{{متن قرآن|ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا}} «خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زد که زیر سرپرستی دو بنده شایسته از بندگان ما بودند و به آن دو، خیانت ورزیدند» سوره تحریم، آیه ۱۰.</ref>. [[عایشه]] از شنیدن سخنان [[عثمان]] برآشفت و گفت [[رسول خدا]]{{صل}} تو را [[تشبیه]] به [[نعثل]] [[یهود]] کرده (پیر مردی با ریش بلند) و فریاد زد: «نعثل را بکشید [[خدا]] او را بکشد»<ref>{{متن حدیث|اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلًا}}ملا هاشم، منتخب التواریخ، ص۱۵۷؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۸۳؛ رازی، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۴، ص۳۴۳.</ref>؛
#برخی نیز نوشته‌اند که عثمان از پرداخت آن مبلغی که [[ابوبکر]] و [[عمر]] برای او از [[بیت المال]] مقرر کرده بودند، مضایقه می‌کرد. از این رو عایشه [[مردم]] را علیه عثمان تحریک میکرد و می‌گفت: ای عثمان تو [[بیت‌المال]] را به خود اختصاص داده‌ای و [[امت پیامبر]] را در [[سختی]] قرار داده و [[خویشان]] خود را در [[مال]] [[مسلمانان]] [[صاحب اختیار]] گردانده‌ای و هر یک را به [[امارت]] منطقه‌ای گماشته‌ای. [[خداوند]] تو را از [[آسمان]] بی‌بهره کند و از [[زمین]] بی‌نصیب گرداند و می‌گفت: هنوز پیراهن [[مصطفی]] کهنه نشده است، ولی عثمان [[شریعت]] او را کهنه ساخته. ای مردم بکشید این پیر کفتار را که خداوند این پیر کفتار را زنده نگذارد<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۱؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۵.</ref>.
[[شیخ مفید]] نمونه‌های متعددی از [[اعتراضات]] عایشه علیه عثمان را ذکر کرده است<ref>مفید، الجمل، ص۷۵.</ref>.
عایشه در حالی از عثمان[[دفاع]] می‌کند که قبل از [[حج]] [[مروان]] از او خواست عثمان را [[یاری]] کند اما او نپذیرفت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 326 - 329.</ref>
==عایشه در [[مکه]]==
عایشه در مسیر مکه به [[مدینه]] وقتی که فهمید علی{{ع}} به [[خلافت]] رسیده است، به مکه بازگشت و به [[حجر اسماعیل]] [[پناه]] برد و چون مردم گرد او جمع شدند، گفت: شورشیانی که از [[شهرها]] و کشتزارها جمع شده بودند، بر این [[مرد]] [[مظلوم]] (عثمان) [[هجوم]] آورده، او را کشتند. ایراد آنها بر عثمان این است که چرا [[جوانان]] خردسال را به کار گماشته، حال آن‌که قبل از او نیز دیگران ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) [[جوانان]] را به کار گماشته بودند. دیگر بهانه آنان این بود که بعضی از مناطق را قُرُق کرده است و این نیز سابقه داشت و جز آن [[صلاح]] نبود. در عین حال [[عثمان]] از آنها [[پیروی]] کرد و برای اینکه آنان [[اصلاح]] شوند، [[دست]] از آن [[کارها]] برداشت، ولی چون [[حجت]] و عذری نیافتند، به [[جنبش]] آمدند و [[ستم]] آغاز کردند و [[خون]] [[حرام]] را در [[ماه حرام]] و در [[حرم]] [[مدینه]] ریختند و [[اموال]] حرام را [[تصرف]] کردند. به [[خدا]] [[سوگند]] که یک انگشت عثمان از یک فرد مانند آنان بهتر است. به خدا سوگند اگر چیزهایی که به دستاویز آن عثمان را کشتند، [[گناه]] بود از آن [[پاک]] شد چنان که طلا از [[آلودگی]] پاک می‌شود.
[[عبدالله بن عمرو حضرمی]] که از سوی عثمان [[استاندار مکه]] بود، گفت: من نخستین [[خون‌خواه]] عثمانم. او نخستین داوطلب بود و [[بنی امیه]] که از مدینه به [[مکه]] گریخته بودند، از او پیروی کردند. [[عبدالله بن عامر]] نیز از [[بصره]] با اموال زیادی آمد و [[یعلی بن منیه]] نیز از [[یمن]] با ششصد شتر و ششصد هزار درهم، در بطحا [[اردو]] زد و شتران خود را خواباند.
در این هنگام [[طلحه]] و [[زبیر]] هم از مدینه رسیدند و [[عایشه]] را دیدند. عایشه به آن دو گفت: چه خبر دارید؟ گفتند: از دست غوغا و [[اعراب]] بَدوی از مدینه گریختیم و از قومی جدا شدیم که [[سرگردان]] بودند، نه حقی می‌شناختند و نه از باطلی روگردان بودند و نه می‌توانستند از خود [[دفاع]] کنند<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.</ref>.
بنابر نقل مفید [[عبدالله بن ابی ربیعه]] که از سوی عثمان [[کارگزار صنعا]] بود به مکه آمد در حالی که رانش شکسته بود. وی در هنگام محاصره عثمان، شتابان برای [[یاری دادن]] او حرکت کرد. در مسیر راه اسب تیز رو [[صفوان بن امیه]] به قاطر عبدالله تنه زد و او به [[زمین]] افتاد و استخوان رانش [[شکست]]. چون میان راه از [[کشته شدن عثمان]] [[آگاه]] شد، به [[مکه]] آمد و وقتی که دید [[عایشه]] [[مردم]] را برای [[خون‌خواهی عثمان]] فرا میخواند، دستور داد برای او تختی فراهم آورند و در [[مسجدالحرام]] نهند. چون او را بر آن تخت نهادند، گفت: هر کس برای خون‌خواهی عثمان بیرون برود من وسایل حرکتش را فراهم میسازم. بدین ترتیب گروه بسیاری را آماده ساخت ولی خود به سبب شکستگی رانش نتوانست با آنان حرکت کند<ref>الجمل، ص۱۲۳.</ref>.
بنابر نقل مفید، [[یعلی بن منیه]] که [[کارگزار عثمان]] بر «جَنَد»<ref>جَنَد: منطقه‌ای از یمن است که یعلی حاکم آنجا بوده و عبدالله بن ابی ربیعه حاکم صنعا بوده است و یمن منطقه سومی نیز داشته که احتمالاً حبیب بن منتجب کارگزار آنجا بود که علی{{ع}} وی را در حکومتش ابقاء کرد و آن منطقه حضرموت است. برخی مترجمان جند را به لشکر ترجمه کرده‌اند (جُنْد) که صحیح نیست. به جلد اول این کتاب فصل کارگزاران یمن مراجعه شود.</ref> بود، آن سال به [[حج]] آمده بود؛ و چون سخن [[عبدالله بن ابی ربیعه]] را شنید، گفت: هر کس به قصد خون‌خواهی عثمان بیرون رَوَد من نیز وسایل او را فراهم سازم. وی با ده هزار دیناری که از [[یمن]] آورده بود، چهارصد شتر خرید و مردان را بر آن سوار می‌کرد. وقتی که حضرت از خبر عبدالله بن ابی ربیعه و یعلی که در راه شوراندن مردم اموالی را [[خرج]] کرده‌اند، آگاه شد، فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]: اگر به آن دو دست یابم، [[اموال]] آنان را در [[راه خدا]] خرج خواهم کرد. سپس فرمود: به من خبر رسیده که یعلی ده هزار دینار برای [[جنگ]] با من پرداخته است. از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از اموال یمن [[سوء]] استفاده کرده و آورده است. اگر او را بیابم، نسبت به آن چه [[اقرار]] کرده او را بازخواست خواهم کرد. [[روز]] [[جنگ جمل]] به محض اینکه [[مردم]] پراکنده شدند، یعلی گریخت. [[عایشه]] چون [[اجتماع]] [[مخالفان علی]]{{ع}} را در [[مکه]] دید و متوجه شد که آنان با علی{{ع}} سرستیز دارند و از او در [[جنگ با علی]]{{ع}} [[پیروی]] می‌کنند، برای خروج آماده شد و همه روز منادی او ندا می‌داد که مردم برای خروج آماده شوند<ref>الجمل، ص۱۲۴ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۰.</ref>.
بنابر نقل [[تاریخ یعقوبی]]، بیشترین تحریک علیه [[عثمان]] از جانب [[طلحه]] و [[زبیر]] و عایشه بود<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.</ref>. ولی آنان به خاطر [[مخالفت با علی]]{{ع}}، [[خون‌خواهی عثمان]] را مطرح کردند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 329 - 332.</ref>
==[[انگیزه]] [[مخالفت]] [[ناکثین]] با علی{{ع}}==
[[ابن طقطقی]] مهم‌ترین علت و انگیزه ناکثین را در [[مخالفت با علی]]، [[عدالت]] وی می‌داند که آنان نتوانستند روشی را که وی در پیش گرفته، [[تحمل]] کنند و درباره علت [[جنگ جمل]] می‌نویسد: «[[امیر المؤمنین]]{{ع}} پس از [[خلافت]]، با روش [[حق]] با [[مردم]] [[رفتار]] می‌کرد و در [[راه خدا]] به هیچ چیز نمی‌اندیشید و کلیه کارهایش برای [[خدا]] و در راه خدا بود و حق کسی را پایمال نمی‌کرد و جز با حق و [[عدل]] نمی‌داد و نمی‌گرفت. تا جایی که [[عقیل]] [[برادر]] تنی وی چیزی از [[بیت المال]] از او خواهش کرد که حق نداشت، [[امیرالمؤمنین]] از دادن آن [[امتناع]] ورزید. همچنین علی{{ع}} به دو فرزندش [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} چیزی بیش از حقشان نمی‌داد. پس باید به [[مقام]] چنین شخصی که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار می‌کرد، درست پی برد و چون علی{{ع}} چنین روشی را در پیش گرفت رفتارش بر افرادی چند ناگوار آمد؛ به گونه‌ای که نمی‌توانستند وجود او را تحمل کنند. از آن جمله [[طلحه]] و [[زبیر]] بودند که پس از آن‌که با حضرت [[بیعت]] کردند به [[مکه]] رهسپار شدند.
طلحه و زبیر با [[عایشه]] قرار گذاشتند که عدم [[رضایت]] خویش را از خلافت حضرت آشکار کنند و به [[خون‌خواهی عثمان]] برخیزند. اینان علی را متهم ساختند که مردم را بر [[عثمان]] شورانیده، به کشتن وی تشجیع کرده است. در صورتی که علی{{ع}} بیش از هر کسی درباره عثمان مساعدت کرد و از او [[دفاع]] نمود و عثمان نیز پیوسته برای دفع مردم به [[امام علی]] [[پناهنده]] می‌‌شد و او نیز با [[خیرخواهی]] هر چه تمام‌تر از عثمان[[دفاع]] می‌کرد. در پایان کار نیز هنگامی که عثمان در محاصره قرار گرفت، امام علی فرزندش حسن{{ع}} را به [[یاری]] او فرستاد. حسن نیز در راه عثمان [[جانبازی]] کرد تا جایی که عثمان از وی خواست دست از [[جنگ]] بدارد و او را در این باره [[سوگند]] داد. ولی حسن همچنان در [[یاری]] [[عثمان]] [[فداکاری]] می‌کرد. اما [[طلحه]] خود از مؤثرترین افرادی بود که همواره به [[قتل عثمان]] کمک می‌کرد و این مطلبی است که همه [[تواریخ]] [[گواه]] آن است»<ref>ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 332 - 333.</ref>
==[[انتخاب]] [[بصره]]==
عایشه با سخنرانی‌هایی که علیه علی{{ع}} و در خون‌خواهی عثمان ایراد کرد، توانست جمع زیادی از ورشکسته‌های [[سیاسی]] و گروهی از [[بنی امیه]] را جذب کند. وی در جمع آنان گفت: بپاخیزید و بر ضد این [[شورشیان]] چاره‌ای بیندیشید. گفتند ما به [[شام]] می‌رویم. ابن [[عامر]] گفت: [[معاویه]] بر آنجا مسلط است؛ به بصره رویم که مرا آنجا دست پروردگانی است و [[مردم]] آنجا نیز، [[دل]] با طلحه دارند. به وی گفتند: [[خدا]] تو را [[زشت]] بدارد که نه [[صلح]] جویی و نه [[جنگ]] آور. اگر چنین است چرا خود در بصره نماندی که همچون معاویه باشی و بر آن [[شهر]] [[تسلط]] داشته باشی که در آن صورت ما به [[کوفه]] می‌رفتیم و همه راه‌ها را بر این [[جماعت]] می‌بستیم؟ اما او پاسخ قابل قبولی نداشت.
آنان سرانجام [[تصمیم]] گرفتند به بصره روند از این رو به عایشه گفتند: «اگر [[مردم بصره]] بخواهند در مورد [[بیعت]] علی{{ع}} که برگردن آنهاست، با ما [[احتجاج]] کند، همان طوری که [[اهل مکه]] را شوراندی ایشان را هم خواهی شوراند. اگر [[خداوند]] کار را برای ما [[اصلاح]] فرمود، همانی است که می‌خواهیم و در غیر آن صورت، به اندازه تاب و توان خود [[دفاع]] می‌کنیم تا خداوند چه خواهد». عایشه این پیشنهاد را پذیرفت.
طلحه و زبیر، [[عبدالله بن عمر]]<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۶؛ [[الکامل]] فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.
عبدالله بن عمر فردی محتاط و [[ترسو]] بود. وی با علی{{ع}} [[بیعت]] نکرد و گفت: [[بیعت]] نمی‌کنم تا زمانی که تمام [[مردم]] با علی [[بیعت]] کنند ([[بلاذری]]، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۰۷) و از این روی [[مدینه]] را ترک کرد. وی زمانی که حجاج بن یوسف، [[عبدالله بن زبیر]] را به دار زد و [[حاکم مکه]] (و مدینه) شد، شبانه در [[خانه]] حجاج آمد که با [[عبدالملک]] [[خلیفه]] وقت بیعت کند، تا شبی را بدون [[امام]] به [[روز]] نیاورد؛ چراکه [[معتقد]] بود، [[پیامبر]] فرموده: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به [[مرگ جاهلیت]] مرده است». حجاج هم با کمال [[بی‌اعتنایی]] با او برخورد کرد و همان طور که خوابیده بود، پایش را از رختخواب بیرون آورد و گفت به پایم دست بده! ([[ابن ابی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج۱۳، ص۲۴۲؛ [[قمی]]، الکنی و الألقاب، ج۱، ص۳۶۳). وی همیشه [[تأسف]] خود را از عدم [[همراهی]] با علی{{ع}} در جنگ‌هایش ابراز می‌کرد و در هنگام [[مرگ]] گفت: «در این هنگام در خود [[ناراحتی]] نسبت به [[دنیا]] [[احساس]] نمی‌کنم جز این که همراه علی با گروه [[باغی]] نجنگیدم» ([[ابن اثیر]]، [[اسد الغابه]]، ج۳، ص۳۴۲).</ref> را نیز [[دعوت]] کردند که همراه آنها برود، ولی او نپذیرفت و گفت: من مردی از اهل‌مدینه‌ام؛ هر کار که ایشان انجام دهند، من نیز انجام می‌دهم.
[[همسران رسول خدا]]{{صل}} که در [[مراسم حج]] شرکت کرده بودند، همراه [[عایشه]] بودند و همگی قصد بازگشتن به مدینه داشتند و چون عایشه [[تصمیم]] گرفت به [[بصره]] رود، آنها او را رها کردند. [[حفصه دختر عمر]] نخست موافقت کرد که همراه عایشه باشد، ولی برادرش [[عبدالله بن عمر]] او را از این کار منع کرد<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 333 - 335.</ref>
==گفت‌وگوی [[ام سلمه]] و [[عایشه]]==
عایشه برای اینکه تنها نباشد و بتواند [[جمعیت]] بیشتری گرد خود جمع آورد، نزد ام سلمه [[همسر گرامی رسول خدا]]{{صل}} رفت و به وی گفت: تو بزرگ [[مادران]] مؤمنانی. [[مردم]] از [[عثمان]] خواستند که [[توبه]] کند او نیز توبه کرد، ولی او را کشتند. [[عبدالله بن عامر]] به من خبر داده که صدهزار [[مرد]] [[شمشیر]] [[زن]] در [[بصره]] آماده [[جنگ]] هستند. با ما بیا تا جلو [[خونریزی]] را گرفته و بین دو گروه [[صلح]] برقرار کنیم.
ام سلمه گفت: تو به [[خون‌خواهی عثمان]] [[قیام]] کردی، در حالی که یکی از [[مخالفان]] سرسخت وی بودی. تو را چه و [[خون عثمان]]! عثمان مردی از [[عبدمناف]] و تو از [[بنی تیم بن مرّه]] هستی. آیا علیه [[علی]]{{ع}} [[پسر عموی پیامبر]] که [[مهاجر]] و [[انصار]] با او [[بیعت]] کرده‌اند، قیام می‌کنی؟ آن‌گاه ام سلمه به ذکر [[فضایل علی]]{{ع}} پرداخت و گفت: ای عایشه تو از [[پیامبر]] شنیدی که فرمود: «علی [[خلیفه]] من بر شماست در [[زمان]] حیاتم و در زمان مرگم پس هر کس با او [[مخالفت]] کند با من مخالفت کرده است»<ref>{{متن حدیث| عَلِيُّ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ فِي حَيَاتِي وَ مَمَاتِي فَمَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي }}</ref> آیا به این [[سخن پیامبر]] [[گواهی]] می‌دهی؟ گفت: آری. ام سلمه گفت: ای عایشه از [[خدا]] بترس و برحذر باش از آن‌چه خدا و رسولش تو را از آن برحذر داشته‌اند و زنی مباش که سگ‌های [[حوأب]] بر او پارس کنند. ای عایشه [[طلحه]] و [[زبیر]] تو را [[مغرور]] نکنند. آنان تو را از خدا [[بی‌نیاز]] نسازند. عایشه که از [[ملاقات]] خود با ام سلمه نتیجه‌ای نگرفت، از او دور شد و آهنگ بصره کرد.
گفت‌وگوی بین ام سلمه و عایشه به طُرق مختلف و در کتاب‌های گوناگون نقل شده است<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۵۶؛ مترجم، ص۴۰۸ (چاپ قدیم)، تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۶۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۸؛ الاختصاص، ص۱۱۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب{{ع}}، ج۱، ص۶۱.</ref>. [[ابن قتیبه]] می‌نویسد: [[ام سلمه]] هنگامی که در [[مدینه]] بود، اطلاع یافت [[عایشه]] قصد حرکت به جانب [[بصره]] را دارد. از این روی در نامه‌ای که به او نوشت عایشه را از این کار منع کرد و عمل وی را بر خلاف [[قرآن]] و [[سنت]] دانست.
ولی عایشه کار خود را توجیه کرده و در نامه‌ای به وی پاسخ داد<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۶. </ref>.
آن‌چه را که ابن قتیبه به عنوان [[نامه]] ذکر کرده، [[ناسخ التواریخ]] به عنوان [[سخنرانی]] ام سلمه بعد از پایان مذاکرات آورده است و در آخر پاسخ عایشه را نیز آورده و به نظر می‌رسد که نقل ناسخ التواریخ<ref>ناسخ التواریخ، ج۱، ص۶۴. </ref> در این جا صحیح باشد؛ زیرا ام سلمه هنوز در [[مکه]] بود و این [[شهر]] را ترک نکرده بود و برای اینکه علی{{ع}} را در جریان مسائل مکه قرار دهد، نامه‌ای به آن حضرت نوشت بدین مضمون که [[طلحه]] و [[زبیر]] و عایشه قصد رفتن به بصره را دارند و نامه را توسط فرزند خود [[عمر بن ابی سلمه]] نزد علی{{ع}} فرستاد <ref>ابن اعثم، الفتوح، عربی، ج۱ - ۲، ص۴۵۷؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۶۸.</ref>.
[[شخصیت]] دیگری که خبر خروج طلحه و زبیر و عایشه را به سوی بصره به [[آگاه]] علی{{ع}} رساند، [[ام الفضل]] دختر [[حارث]]، مادر [[عبدالله بن عباس]] بود. او نامه خود را به مردی از جُهَیْنه به نام «ظفر»، داد که دارای [[درایت]] و زبانی گویا بود، و به او صد دینار داد و خواست تا به سرعت نامه را به علی برساند و مخارج [[سفر]] وی را پذیرفت<ref>الفتوح، ج۱، ص۴۵۸؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷.</ref>. این دو [[زن]] [[فداکار]] این چنین [[پایداری]] خود را در [[دفاع]] از [[حکومت حق علی]]{{ع}} به [[اثبات]] رساندند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 335 - 337.</ref>
==حرکت [[ناکثین]] به طرف [[بصره]]==
با امکاناتی که از سوی [[کارگزاران]] [[عثمان]] فراهم شد، [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه [[عایشه]] آماده حرکت به سوی بصره شدند. منادی عایشه ندا در داد که [[مادر مؤمنان]] و طلحه و زبیر آهنگ بصره دارند. هر کسی می‌خواهد [[اسلام]] را [[عزت]] دهد و با [[منحرفان]] از [[دین]] [[جنگ]] کند و [[انتقام]] [[خون عثمان]] را بگیرد و مرکب و لوازم ندارد بیاید، آنان ششصد نفر را بر ششصد شتر سوار کردند و در مجموع هزار نفر شدند. (برخی نیز گفته‌اند نهصد نفر بودند) همگی از [[اهل مکه]] و [[مدینه]] و چون حرکت کردند، [[مردم]] دیگری هم به ایشان پیوستند و جمع آنها به سه هزار نفر رسید. [[یعلی بن منیه]] به زبیر چهارصد هزار درهم و برای هفتاد نفر از [[قریشیان]] مرکب فراهم ساخت و به عایشه هم شتر نری که نامش [[عسکر]] بود داد. گفته‌اند آن را به دویست دینار خرید.
چون عایشه از [[مکه]] بیرون آمد [[مروان بن حکم]] به هنگام [[نماز]] [[اذان]] گفت و آمد کنار طلحه و زبیر ایستاد و گفت نام کدام یک از شما را به عنوان [[امیر]] و پیشنماز بگویم؟
[[عبدالله بن زبیر]] گفت: نام پدرم را و [[محمد بن طلحه]] گفت: نام پدر مرا ذکر کن. [[اختلاف]] شدیدی بر سر پیشنمازی بین طلحه و زبیر بروز کرد. عایشه کسی نزد مروان فرستاد و گفت: می‌خواهی ما را به [[تفرقه]] و پراکندگی واداری. خواهرزاده من عبدالله بن زبیر با مردم نماز خواهد گزارد. برخی نیز گویند [[عبدالرحمن بن عتاب اُسیّد]] تا هنگامی که کشته شد بر این کار [[مأمور]] بود و پیشنمازی می‌کرد<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷.</ref>.
کسانی که از [[حکومت علی]]{{ع}} ناراضی بودند زمانی که از [[مخالفت]] عایشه [[آگاه]] شدند به سرعت خود را به مکه رسانده و از خون‌خواهان عثمان [[حمایت]] کردند؛ از جمله اینها [[مروان بن حکم]]، [[سعید بن عاص]]، عبدالرحمان بن عتاب بن اسید و [[مغیرة بن شعبه]] بودند. مغیره از کسانی بود که [[مردم]] را بر [[خون‌خواهی عثمان]] تحریص و آنان را به [[قیام]] [[دعوت]] می‌کرد و بعد خود راه [[طائف]] را در پیش گرفت و از هر دو گروه جدا شد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۳. </ref>. مغیره به خاطر کناره‌گیری‌اش از صحنه‌های [[سیاسی]] و به [[انتظار]] [[فرصت]] نشستن به [[ذکاوت]] و [[هوشمندی]] [[شهرت]] یافت. او جزو [[مخالفان علی]]{{ع}} بود و به [[مکه]] آمد و مردم را برای شرکت در جمع [[شورشیان]] [[تشویق]] می‌کرد؛ ولی در جمع آنها برای خود موقعیت مناسبی نمی‌دید و با ترکیبی که [[رهبران]] [[شورشی]] داشتند، [[موفقیت]] آنان برای وی مورد تردید بود. حرکت به سوی [[بصره]] برای مغیره نیز خوشایند نبود؛ زیرا وی به خاطر کار خلافی که در هنگام [[حکومت]] بر بصره انجام داده بود، از کار برکنار شد و در نتیجه [[آینده]] خوبی را در بصره برای خود نمی‌دید. از این روی راه طائف را پیش گرفت و زمانی که [[بسر بن ارطات]] به طائف [[یورش]] برد، از او استقبال کرد و با به حکومت رسیدن [[معاویه]] [[حاکم کوفه]] گردید<ref>ثقفی، الغارات، ص۴۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴.</ref>.
عبدالرحمان بن عتاب نیز که در این واقعه موقعیت مناسبی به دست آورده و بر اثر [[اختلاف]] [[طلحه]] و [[زبیر]] پیشنماز جمع شده بود، تا آخر راه با [[ناکثین]] بود و در [[جنگ جمل]] کشته شد.
[[مروان]] از شخصیت‌هایی بود که مدتی [[مشاور]] [[عثمان]] و از [[خواص]] او به شمار می‌رفت. وی می‌دانست که [[عایشه]]، طلحه و زبیر مردم را علیه عثمان تحریک کرده‌اند. او به خوبی به یاد داشت که از عایشه برای [[نجات]] عثمان کمک خواست، ولی از جانب شورشیان خطری متوجه او نبود وی در پی فرصت بود که [[کینه]] خود را ابراز کند. در هنگام [[برپایی نماز]] در صدد ایجاد [[تفرقه]] بین طلحه و زبیر برآمد و خود گفته است که در هنگام [[جنگ جمل]] [[طلحه]] را با تیر زده است<ref>الجمل، ص۲۰۴.</ref>.
در این میان [[سعید بن عاص]] که همراه آنان حرکت کرده بود، در [[صداقت]] این گروه و موفقیتشان دچار تردید شد. به این جهت زمانی که [[ناکثین]] در مسیر خود به طرف [[بصره]] به ذات عِرْق (دو منزلی [[مکه]]) رسیدند، به [[دیدار]] مروان و یارانش رفت و به آنها گفت: کجا می‌روید و این [[قاتلان عثمان]] را بر روی شتران به دنبال خود راه انداخته‌اید؟ (منظور وی از قاتلان عثمان؛ طلحه، [[زبیر]] و [[عایشه]] بود) و اضافه کرد: اینها را بکشید و به خانه‌های خود برگردید. مروان و همراهانش در پاسخ سعید بن عاص گفتند: اکنون به راه خود ادامه می‌دهیم، شاید بتوانیم قاتلان عثمان را بکشیم.
سعید بن عاص آن‌گاه به دیدار طلحه و زبیر شتافت و با آنها [[خلوت]] کرد و گفت: به من راست بگویید اگر [[پیروز]] شوید چه کسی را به [[امارت]] بر می‌گزینید؟ گفتند: هر کدام را که [[مردم]] [[انتخاب]] کنند. او گفت: شما که به [[خون‌خواهی عثمان]] بیرون آمده‌اید [[خلافت]] و امارت را در [[فرزندان]] [[عثمان]] قرار دهید. آنها گفتند: ما حاضر نیستیم، پیرمردان [[مهاجر]] را رها کنیم و امارت را به پسران ایشان بدهیم. وی گفت: آری من هم می‌کوشم خلافت را از فرزندان [[عبدمناف]] بیرون آورم. سپس از جمع آنان جدا شد و به مکه بازگشت. [[عبدالله بن خالد بن اسید]] نیز بازگشت. [[مغیرة بن شعبه]] نیز گفت: نظر صحیح همان است که سعید گفته، هر کس از ثقیف است باز گردد<ref> الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۸. برابر نقل ابن قتیبه سعید به یمن رفت و مغیره در جمع مردم اعلام کرد که رهبران شما عثمان را کشته‌اند (ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳).</ref>.
[[شورشیان]] حرکت کردند، «آبان» و «ولید» پسران عثمان نیز با آنان بودند. راهنمای ایشان مردی بود از [[قبیله]] عُرَیْنَه. وی همان کسی است که شتر عایشه را از او خریدند. مرد عُرَنی گوید: چون به ناحیه حَوْأَبْ رسیدیم و کنار آب آن ایستادیم، سگ‌های آنجا پارس کردند و به سوی ما خیز برداشتند. پرسیدند نام این آب‌گاه چیست؟ گفتم: حَوْأب. ناگاه [[عایشه]] فریاد کشید و {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> بر زبان آورد و گفت: بدون [[شک]] من همانم که شنیدم [[پیامبر]]{{صل}} می‌فرمود: «گویا یکی از شماست که سگ‌های [[حوأب]] بر او پارس می‌کنند بر [[حذر]] باش ای حمیراء (عایشه) که تو آن باشی!»<ref>{{متن حدیث| كَأَنِّي باحداكنّ قَدْ نبحها كِلَابُ الْحَوْأَبِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونِي أَنْتَ يَا حُمَيْرَاءُ }}</ref> آن‌گاه بر دست شتر خود کوفت و آن را به زانو درآورد و گفت مرا برگردانید که من همانم<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص، ۱۸۱، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.</ref>.
از [[ابن عباس]] نیز نقل شده که [[رسول خدا]]{{صل}} روزی به زنانش که جمع شده بودند فرمود: «ای کاش می‌دانستم سگ‌های حوأب بر کدام یک از شما همسرانم که صاحب شتر پُرمویی است پارس می‌کنند. در راست و چپ او عده زیادی کشته می‌شوند و تمام آنها در [[آتش]] هستند و عده کمی بعدها [[نجات]] پیدا می‌کنند»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱.</ref>.
این [[حدیث]] را [[علامه امینی]] با عبارات مختلف و از منابع گوناگون [[اهل سنت]] نقل کرده است<ref>امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۸۸–۱۹۱؛ ج۱۰، ص۴۷؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ احمد حنبل، مسند، ج۶، ص۵۲ و ۹۷.</ref>.
باری [[طلحه]] و [[زبیر]] با شنیدن این سخنان دچار مشکل شدند و گفتند این جا حوأب نیست. [[دروغ]] می‌گوید کسی که [[خیال]] می‌کند اینجا حوأب است، سپس پنجاه نفر از [[مردم]] آنجا آوردند و [[شهادت]] دادند که اینجا آب حوأب نیست و این اولین [[گواهی]] دروغ دسته جمعی بود که در [[اسلام]] اتفاق افتاد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴. </ref>. [[خوارزمی]] [[گواهان]] [[دروغ]] را هفتاد تن ذکر کرده است<ref>خوارزمی، المناقب، ص۱۸۱، تحقیق مالک محمودی.</ref>.
این وضعیت که پیش آمد ناچار یک شبانه [[روز]] توقف کردند و [[عایشه]] بعد از [[شهادت]] گواهان نیز مردد بود. از این روی به وی گفتند: در صدد فرار برآیید و بگریزید که علی{{ع}} هم اکنون خواهد رسید، عایشه و [[قوم]] به سوی [[بصره]] حرکت کردند<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.</ref>. [[طلحه]] و [[زبیر]] برای این که زمینه ورود به بصره را آماده کنند، از [[عبدالله بن عامر]] خواستند که بزرگان بصره را معرفی کرده تا موافقت آنها را جلب کنند. عبدالله گفت: آنها سه نفر هستند؛ [[کعب بن سُوَر]]، [[منذر بن ربیعه]] در [[قبیله ربیعه]] و [[احنف بن قیس]] در [[مُضَر]] که همه مورد احترام‌اند. طلحه و زبیر برای هر یک از آنها نامه‌ای جداگانه نوشته و آنها را به [[خون‌خواهی عثمان]] [[دعوت]] کردند، ولی آنها پاسخ منفی به درخواست [[ناکثین]] دادند و این باعث [[ناراحتی]] و [[غضب]] آنها گردید.
[[کعب بن سور]] که در قبل از طرف [[عمر بن خطاب]]، [[قاضی بصره]] بود در جواب آنها نوشت: «اگر [[عثمان]] [[ظالم]] کشته شده نه شما و نه او حقی ندارید و اگر [[مظلوم]] کشته شده پس غیر شما دو نفر، افرادی سزاوارترند به [[خون‌خواهی]] او و اگر کار بر کسانی که حاضر بودند مشکل است، بر کسانی که غایب بودند مشکل‌تر است»<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۱.</ref>. ولی کعب بعد به ناکثین پیوست و در [[جنگ جمل]] در کنار شتر عایشه، کشته شد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۳ و ۱۲۴.</ref>. احنف نیز در جنگ جمل از علی{{ع}} [[حمایت]] نکرد، ولی نگذاشت قومش به طلحه و زبیر بپیوندند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 337 - 342.</ref>
==[[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}} درباره [[ناکثین]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با اطلاعاتی که به دست آورد، متوجه شد که [[شورشیان]] قصد [[بصره]] را دارند. بنابراین در صدد برآمد که آنها را تعقیب و از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند.
برخی به آن حضرت پیشنهاد کردند که [[طلحه]] و [[زبیر]] را تعقیب نکند. حضرت این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود که [[فریب]] آنها را نخواهد خورد و [[منتظر]] [[فتنه انگیزی]] و [[فساد]] آنها نخواهد ماند:
۱. «به [[خدا]] [[سوگند]] همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام (شکارچی) بر در لانه‌اش به [[خواب]] خوش فرو رود، آن‌گاه صیاد کمین گرفته، بر او بتازد و او را صید کند. من پیوسته با دستیاری آن‌که روی به [[حق]] دارد، آنان را که از حق روی برگردانده‌اند به [[شمشیر]] می‌زنم و به کمک آن‌که شنوای حق و پیرو آن است، [[سرکش]] ناباور را میرانم. به خدا سوگند از آن هنگام که خدا [[پیامبر]] خویش را [[قبض روح]] کرد تا امروز پیوسته مرا از حقم باز داشته‌اند و دیگری را در آن حق بر من مقدم داشته‌اند»<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۶، ص۵۳.</ref>.
علی{{ع}} حرکت این گروه را ادامه همان سیاستی می‌دانست که بعد از پیامبر، وی را از [[خلافت]] که حق مسلمش بود [[محروم]] کردند. وی به این نکته مهم اشاره می‌کند که [[رهبر]] [[جامعه اسلامی]] نباید [[اجازه]] دهد افراد [[فاسد]]، [[جامعه]] را دچار [[اختلاف]] کرده و موجبات [[تضعیف]] [[حکومت]] را فراهم سازند. رهبر باید با افراد [[معتقد]] و با [[ایمان]] به [[جنگ]] [[مخالفان]] [[بی‌ایمان]] رفته و آنها را [[سرکوب]] کند. [[سید رضی]] قسمت‌هایی از سخنان حضرت را در رد نظرات و ادعاهای ناکثین در [[خون‌خواهی عثمان]] نقل کرده است. به نظر می‌رسد که [[خطبه]] دهم و خطبه بیست و دوم<ref>ابن ابی الحدید در شرح خطبه، ۲۲، (ج ۱، ص۳۰۶) می‌نویسد: زمانی که فرستادگان علی{{ع}} از نزد عایشه، طلحه و زبیر برگشتند و خبر دادند که آنها در صدد جنگند. حضرت آن خطبه را خواند و خطبه مشابهی از ابو مخنف نقل کرده است. و از این سخن استفاده می‌شود که علی{{ع}} برای حل مشکل افرادی را نزد ناکثین فرستاده است.</ref> و [[خطبه ۱۳۷]] [[نهج البلاغه]] قسمت‌هایی از یک [[خطبه]] بوده که به [[روایات]] مختلف نقل شده است و مرحوم [[سید]] در هر مورد بخشی از آن را [[انتخاب]] کرده و آن‌چه مربوط به ادعای آنان در [[خون‌خواهی عثمان]] از علی{{ع}} است در [[خطبه ۲۲]] و ۱۳۷ آمده است. ما بخشی از آغاز خطبه ۱۳۷ را در این جا نقل می‌کنیم:
٢. به [[خدا]] [[سوگند]] ([[طلحه]] و [[زبیر]]) از نسبت دادن هیچ منکری به من خودداری نکردند و میان من و خود [[انصاف]] را رعایت نکردند. آنان حقی میطلبند که خود آن را ترک کردند و [[خون‌خواهی]] خونی می‌کنند که خود آن را ریختند. پس من اگر در ریختن [[خون]] او [[عثمان]] [[شریک]] آنان بودم، آنان نیز در آن خون [[نصیبی]] دارند و اگر بدون من در آن خون دست داشته‌اند، از هیچ کس جز آنان، [[خون خواهی]] نباید کرد. نخستین [[دادگری]] آنان باید این باشد که درباره خود عادلانه [[حکم]] صادر کنند. [[بینایی]] من با من است، نه امری را به دیگران وارونه جلوه داده‌ام نه دیگران به من. آنان گروهی هستند [[سرکش]] و [[ستمکار]] چون لای تیره ([[فتنه انگیز]]) و زهر عَقْرب (جرّار و [[کینه]] جو) و در شبهه‌ای چون شب تیره گرفتار؛ در حالی که [[حقیقت]] [[امر]] روشن است و [[باطل]] از بیخ، در کشتگاه خود کنده و زبانش از [[برانگیختن]] [[شر]] [[بریده]] شده است.
به [[خدا]] [[سوگند]] برای آنان آب‌گیری پر کنم که کشنده آب آن من باشم که نه [[سیراب]] از آن باز گردند و نه از هیچ گودالی جرعه‌ای بنوشند.
منظور حضرت از قسمت اول این است اگر آنان [[معتقد]] بودند که علی{{ع}} در کشتن [[عثمان]] شرکت داشته نمی‌باید با وی [[بیعت]] می‌کردند و [[حکومت]] او را به رسمیت بشناسند. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در ادامه [[خطبه]]، به استقبال [[مردم]] برای بیعت اشاره می‌کند تا مردم بدانند که [[اتهام]] شرکت در [[خون عثمان]] نسبت به کسی که در پی [[کسب قدرت]] نبوده امری است بی‌اساس و تنها طالبان [[قدرت]] هستند که سعی می‌کنند با از بین بردن موانع و نیروهای رقیب به حکومت[[دست]] یابند<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۱۹۴؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۳۷، ص۱۴۱۸.</ref>
۳. زمانی که حضرت از [[تهدید]] [[طلحه]] به [[جنگ]]، [[آگاه]] شد، در خطبه‌ای پاسخ قاطعی به آن داد و موضع وی را نسبت به [[کشته شدن عثمان]] چنین معرفی کرد: «تاکنون به جنگ تهدید نمی‌شدم و از ضربت [[شمشیر]] مرا به [[هراس]] نمی‌انداختند، در حالی که به [[وعده]] پروردگارم به فتح و [[پیروزی]] مطمئن هستم.
به خدا سوگند طلحه به [[خون‌خواهی عثمان]] [[شتاب]] نکرد جز آن‌که ترسید [[خون]] او را از وی مطالبه کنند. چه، به او [[گمان]] خون ریختن می‌بردند و در [[قوم]] هیچ کس از او حریص‌تر نبود، پس، بر آن شد تا با گردآوری سپاهی به عنوان [[خون‌خواهی]]، امر را مشتبه سازد و ایجاد [[شک]] نماید.
به خدا سوگند، او درباره عثمان هیچ یک از این سه کار را انجام نداد:
#اگر فرزند [[عفان]] - چنانکه او می‌پنداشت - [[ستمگر]] بود، سزاوار بود کشندگان او را [[یاری]] دهد و [[یاری کنندگان]] او را براند.
#اگر او [[مظلوم]] بود [[شایسته]] بود که [[مردم]] را از کشتن او باز دارد و عذر او را برای مردم بیان کند.
#اگر در این دو [[شک]] داشت، سزاوار بود که گوشه گزیند و از [[قاتل]] و [[یاور]] او دوری گیرد و او و مردم را به خود واگذارد. اما او هیچ یک از این سه کار را نکرد و به کاری دست زد که معلوم نیست از چه مقوله است و عذرهایی آورد که هرگز قابل قبول نیست»<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۴، ص۲۴۹؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۷۳، ص۵۶۲.</ref>.
۴. حضرت در [[ارتباط]] با سخنان [[زبیر]] که [[دعوت]] دوباره برای [[بیعت]] از او شد و او مدعی بود قلباً بیعت نکرده و بیعتش با علی{{ع}} ظاهری و صوری بوده است، فرمود: «زبیر میپندارد با دست بیعت کرده است نه با [[دل]]؛ پس به بیعت [[اقرار]] کرده ولی مدعی است که در دل قصد بیعت نداشته است، بر این ادعای خود باید دلیلی روشن و پذیرفتنی بیاورد و گرنه باید در کاری درآید که از آن بیرون رفته است او برابر بیعتی که کرده [[متعهد]] باشد»<ref>{{متن حدیث|يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْرٍ يُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۸، ص۵۴.</ref>؛
۵. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} برای این که [[حجت]] را بر [[طلحه]] و زبیر تمام کرده باشد و آنان را از [[فتنه]] و [[گرفتاری]] باز دارد، نامه‌ای نوشت و آن را توسط [[عمران بن حصین خزاعی]] برایشان فرستاد. در این [[نامه]] به بیعت داوطلبانه مردم اشاره می‌کند و می‌گوید: چون آن دو بیعت کرده‌اند چه با [[رضایت]] و چه با [[کراهت]] ملزم به اطاعت‌اند؛ زیرا [[زمان]] [[تقیه]] و [[کتمان]] نبوده است. نسبت به [[خون عثمان]] و [[اتهام]] شرکت علی{{ع}} در آن نیز بی‌طرفان [[مدینه]] را داور قرار می‌دهد و در آخر یادآوری می‌کند که [[پشیمانی]] از کار ننگی که تاکنون انجام داده‌اند، بهتر است از ننگی که با [[آتش]] همراه گردد.
اینک متن [[نامه]] که برابر نقل [[نهج البلاغه]]، [[ابوجعفر اسکافی]] آن را در کتاب [[مقامات]] در [[مناقب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نقل کرده است:
اما بعد، شما می‌دانید - اگرچه پنهان داشته‌اید - که من بر آن نبودم تا [[مردم]] با من [[بیعت]] کنند مگر زمانی که آنان چنین خواستند و من از آنان بیعت نگرفتم مگر زمانی که ایشان دست [[پیمان]] به من دادند، و شما دو تن از آنان بودید که به سوی من آمده و بیعت کردید. مردم نیز به علت [[تسلط]] (که ناگزیر باشند) و یا به [[طمع]] [[مال]] و [[دارایی]] موجود با من بیعت نکردند. شما دو نفر اگر به [[اختیار]] با من بیعت کردید پس هر چه زودتر از [[پیمان شکنی]] باز گردید و [[توبه]] کنید و اگر با بی‌میلی بیعت کردید به سبب اظهار [[اطاعت]] و [[نهان]] داشتن [[معصیت]] و [[نافرمانی]]، باری مرا بر خود مسلط کرده‌اید (و ملزم به [[پیروی]] هستید زیرا) به [[جان]] خودم [[سوگند]] که [[مهاجران]] برای [[تقیه]] و [[کتمان]] [[حقیقت]]، از شما سزاوارتر بودند. و ردّ [[بیعت]] قبل از پذیرش آن برایتان آسان‌تر بود از بیرون رفتن از آن و [[پیمان شکنی]]، بعد از [[اقرار]] به آن.
چنین پنداشته‌اید که من [[عثمان]] را کشته‌ام. پس بیایید تا میان من و شما کسانی از [[اهل مدینه]]- که از [[یاری]] من و شما روی گردانیده‌اند - [[داوری]] کنند تا هر کس، به [[میزان]] [[مسئولیت]] خویش ملزم باشد.
پس ای دو سالخورده از [[رأی]] خویش برگردید - زیرا اکنون بزرگ‌ترین [[گرفتاری]] شما سرشکستگی و [[ننگ]] است - پیش از آن‌که ننگ و [[آتش]] همراه گردد. والسلام<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقَّ الْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ الْكِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِيهِ كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَامُ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۴، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۱۰۳۵.</ref>.
حضرت به آنان یادآوری می‌کند که اگر از کار خلاف خود [[توبه]] کرده و بازگردند ممکن است گروهی آنان را به خاطر اشتباهی که مرتکب شده بودند، [[سرزنش]] کنند؛ ولی اگر توبه نکرده و به [[مخالفت]] خود ادامه دهند و در این راه کشته شوند گرفتار آتش [[غضب الهی]] شده و [[جهنم]] را بر ننگ و سرشکستگی خود افزوده‌اند.
۶. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در خطبه‌ای که به مناسبت حرکت [[اصحاب جمل]] به جانب [[بصره]] ایراد کرده‌اند [[مردم]] را به [[اطاعت از رهبر]] [[دعوت]] کرده و هشدار می‌دهند که [[پیروی]] نکردن از [[رهبر]] باعث نابودی [[قدرت اسلام]] گشته و آرام آرام [[حکومت]] به دیگران منتقل می‌شود. سپس به جریان اصحاب جمل می‌پردازد که آنان با حکومت من سر مخالفت دارند و من تا زمانی [[صبر]] می‌کنم که [[نظام مسلمین]] به خطر نیفتد. آن‌گاه علت مخالفت [[طلحه]] و [[زبیر]] را بر شمرده و آن را [[حسد]] و برگشت امور به گذشته می‌داند و در ادامه می‌فرماید: ما [[وظیفه]] داریم برابر دستورهای [[قرآن]] و [[سیره رسول خدا]]{{صل}} عمل کنیم. در این جا قسمتی که مربوط به اصحاب جمل است، نقل می‌کنیم: «اینان (طلحه و زبیر) بر اثر [[ناخشنودی]] از [[خلافت]] من با یکدیگر [[یار]] و همداستان شده‌اند. من تا زمانی که از [[جماعت]] شما بیمی نرود، [[صبر]] می‌کنم؛ زیرا آنان اگر این [[اندیشه]] سُست و نادرست را به اتمام رسانند، [[نظام]] [[جامعه مسلمین]] به هم خواهد خورد آنان تنها از روی [[حسد]] به کسی که [[خدا]] [[دنیا]] ([[خلافت]]) را به او متوجه فرموده، این دنیا را می‌خواهند. آنها در صددند [[کارها]] را به عقب برگردانند. شما را بر ما حقی است و آن، عمل به [[کتاب خدا]] و [[سیره رسول خدا]]{{صل}} و [[قیام]] به [[حق]] او و به پاداشتن [[سنت]] اوست»<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۶۹، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۵۴۹.</ref>.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[کوشش]] فراوانی برای بازگشت [[طلحه]] و [[زبیر]] نمود و به تمام اشکال‌های آنان پاسخ داد، ولی آنان به راه خود ادامه دادند. حضرت آنان را [[طغیان‌گر]] معرفی نمود که برابر آن‌چه گذشت، [[پیامبر]]{{صل}} به علی{{ع}} و [[یاران خاص]] خود دستور داده بود که با [[ناکثین]] بجنگند. پارس سگ‌های [[حوأب]] نشان دیگری بر [[گمراهی]] این گروه است. بنابراین کسی نمی‌تواند مدعی شود که طلحه و زبیر [[اجتهاد]] کرده، پس مرتکب خلافی نشده‌اند و یا در کار خود محق بوده‌اند؛ زیرا قیام علیه [[حکومت حق]] [[جرم]] است و [[مجرم]] به عنوان [[باغی]] تحت تعقیب قرار می‌گیرد. اساساً [[اجتهاد در مقابل نص]] امری [[باطل]] و [[ناپسند]] است.
۷. حضرت برای [[جلوگیری از جنگ]] و [[نبرد]] با ناکثین نامه‌ای به [[عایشه]] نوشت و او را به بازگشت به [[منزل]] خود [[دعوت]] کرد.
اما بعد، ای [[عایشه]]، تو از خانه‌ات بیرون آمدی در حالی که به [[خدای تعالی]] و [[رسول]] او [[عاصی]] شدی و در خواست کاری نموده‌ای که [[خدای سبحان]] تو را از آن کار [[فراغت]] داده است آن گاه ادعا می‌کنی که به سبب [[اصلاح]] کار [[مسلمانان]] از [[خانه]] بیرون آمده‌ام. مرا [[آگاه]] کن که [[زنان]] را با [[لشکر]] کشیدن و میان [[مردم]] اصلاح کردن چه کار باشد؟ و تو به [[تصور]] خودت درخواست [[خون عثمان]] می‌کنی و حال آن‌که میان تو و [[عثمان]] هیچ [[خویشاوندی]] و قرابتی نیست! عثمان مردی از [[بنی امیه]] و تو از [[بنی تمیم]] بن [[مره]] (بن [[کنانه]]) هستی.
به [[جان]] خودم [[سوگند]] [[گناه]] تو که از خانه بیرون آمدی (و خویش و [[خلق]] را) در معرض [[بلا]] افکنده‌ای، بیشتر از گناه کسانی است که عثمان را کشتند. من می‌‌دانم که تو به خویشتن این کار را انجام نمی‌دهی، جماعتی تو را بر این کار وا می‌دارند و تو را به سبب خون عثمان در [[خشم]] آورده‌اند. از [[خدا]] بترس ای عایشه، به خانه خود باز گرد و در پس پرده بنشین (که [[صلاح]] کار زنان در آن است که ملازم خانه باشند و پای بیرون ننهند) و [[السلام]]<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكِ قَدْ خَرَجْتِ مِنْ بَيْتِكِ عَاصِيَةً لِلَّهِ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ{{صل}} تَطْلُبِينَ أَمْراً كَانَ عَنْكِ مَوْضُوعاً ثُمَّ تَزْعُمِينَ أَنَّكِ تُرِيدِينَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَخَبِّرِينِي مَا لِلنِّسَاءِ وَ قَوَدَ الْعَسَاكِرِ وَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ النَّاسِ وَ طَلَبْتِ كَمَا زَعَمْتِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ أَنْتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي تَيْمِ بْنِ مُرَّةَ وَ لَعَمْرِي إِنَّ الَّذِي عَرَّضَكِ لِلْبَلَاءِ وَ حَمَلَكِ عَلَى الْعَصَبِيَّةِ لَأَعْظَمُ إِلَيْكِ ذَنْباً مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ وَ مَا غَضِبْتِ حَتَّى أَغْضَبْتِ وَ لَا هِجْتِ حَتَّى هَيَّجْتِ فَاتَّقِي اللَّهَ يَا عَائِشَةُ وَ ارْجِعِي إِلَى مَنْزِلِكِ وَ أَسْبِلِي عَلَيْكِ سِتْرَكِ وَالسَّلَامُ}}؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۶۸؛ مترجم، ص۴۲۱؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۲؛ ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۷۰.</ref>
[[طلحه]] و [[زبیر]] به نامه‌های حضرت پاسخ ندادند. ولی عایشه به آن پاسخ منفی داد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 342 - 349.</ref>
==[[تصمیم]] علی{{ع}} بر [[جهاد]] و تعقیب [[ناکثین]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از اطلاع از حرکت [[بیعت]] شکنان به جانب [[بصره]]، [[ابن عباس]]، [[محمد بن ابی بکر]]، [[عمار بن یاسر]] و [[سهل بن حنیف]] را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد.
محمد بن ابی بکر گفت: ای امیرالمؤمنین آنها چه می‌خواهند؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: آنها به [[خون‌خواهی عثمان]] برخاسته‌اند. محمد گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] کسی جز آنها او را نکشت. سپس امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: «اکنون نظریه خود را در این باره بگویید تا بشنوم»<ref>{{متن حدیث|أَشِيرُوا عَلَيَّ بِمَا أَسْمَعُ مِنْكُمُ الْقَوْلَ فِيهِ}}</ref>
[[عمار]] گفت: [[رأی]] درست این است که به جانب [[کوفه]] حرکت کنیم. [[مردم]] آنجا پیرو ما هستند و این [[قوم]] آهنگ بصره دارند.
ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین نظر من این است که نخست کسانی را به کوفه فرستاده تا برای تو بیعت بگیرند و نامه‌ای به [[ابوموسی اشعری]] بنویس که بیعت کند. سپس به جانب کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، با [[شتاب]] پیش از آن‌که آن قوم به بصره برسند [[اقدام]] کنیم. همچنین باید نامه‌ای به [[ام سلمه]] بنویسی که همراه تو حرکت کند در این کار البته برای تو نیرو و قوتی خواهد بود.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمود: من خود با کسانی که مرا [[همراهی]] می‌کنند به تعقیب ایشان در مسیر میپردازم. اگر در راه به آنان برسم، فرو می‌گیرمشان و اگر به آنان نرسیدم به [[مردم کوفه]] [[نامه]] خواهم نوشت و از [[شهرها]] نیروی کمکی خواهم خواست و به سوی آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بیرون آوردن او را از خانه‌اش روا نمی‌بینم هر چند آن دو مرد نسبت به [[عایشه]] چنان [[رفتار]] کردند<ref>مفید، الجمل، ص۱۲۸؛ مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۵. البته در این مأخذ، سؤال محمد بن ابی بکر و پاسخ امیرالمؤمنین{{ع}} موجود نیست.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 350.</ref>
==[[سخنرانی امام علی]]{{ع}} برای [[مردم مدینه]]==
بعد از اینکه حضرت تصمیم به حرکت گرفت، مردم مدینه را برای حرکت [[دعوت]] کرد. [[عبدالله بن جناده]] گوید: در ابتدای [[حکومت علی]]{{ع}}، می‌خواستم از [[حجاز]] به [[عراق]] بروم، از این روی بعد از [[مراسم]] [[عمره]] به [[مدینه]] رفتم و داخل [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} شدم و شنیدم منادی ندا می‌کند {{متن حدیث|الصَّلَاةَ جَامِعَةً}}. چون [[مردم]] در [[مسجد]] جمع شدند، علی{{ع}} در حالی که [[شمشیر]] خود را به همراه داشت، حرکت کرد. [[چشم‌ها]]، همه به سوی او [[خیره]] شد. [[حمد]] خدای را به جا آورد و بر [[رسول]] [[صلوات]] فرستاد سپس فرمود:
اما بعد، چون [[خدا]] پیامبرش را - که [[درود خدا]] بر او و خاندانش باد - به سوی خود باز گرفت، با خود گفتیم ما افراد [[خاندان]] و [[عترت]] و [[وارثان]] اوییم و از میان همه [[مردم]]، ما اولیای اوییم، و هیچ کس با ما در مورد [[حکومت]] [[ستیز]] نخواهد کرد و هیچ [[آزمندی]] به [[حق]] ما [[طمع]] نخواهد بست؛ ولی پیشتر از همه، [[خویشان]] ما بر ما شوریدند و [[حکومت پیامبر]] ما را از دست ما ربودند و [[غصب]] کردند و [[امارت]] برای کسی غیر از ما فراهم شد. از آن پس ما [[رعیت]] شدیم آن چنان که هر [[ناتوانی]] در ما طمع بست و هر [[فرومایه]] و [[زبونی]] بر ما [[عزت]] و [[تکبر]] فروخت. چشم‌های ما از این پیشامد گریست و سینه‌ها [[خشم]] گرفت و [[جان‌ها]] [[بی‌تابی]] کرد.
به خدا [[سوگند]] که اگر [[بیم]] جدایی و پراکندگی میان [[مسلمانان]] نبود و این که [[کفر]] به [[قدرت]] خود برگردد و [[دین]] نابود شود، ما به گونه دیگری غیر از آن‌چه برای آنان بودیم و [[تحمل]] کردیم، میبودیم پس والیانی حکومت را عهده‌دار شدند که برای مردم خواهان خیر نبودند.
ای مردم! شما مرا از خانه‌ام بیرون کشیدید و با من [[بیعت]] کردید در حالی که [[حکمرانی]] را نمی‌پسندیدم و [[دشمن]] داشتم؛ زیرا [[فراست]] و [[زیرکی]] من از آن‌چه در دل‌های بسیاری از شما بود، برایم [[گواهی]] می‌داد. این دو مرد هم پیشاپیش همه [[بیعت کنندگان]] با من [[بیعت]] کردند و شما این موضوع را می‌دانید و اینک آن دو، [[پیمان شکنی]] و [[مکر]] کردند و با [[عایشه]] به [[بصره]] رفتند تا جمع شما را به پراکندگی بکشند و شما را رویاروی هم قرار دهند.
پروردگارا! آنان را در قبال کاری که کرده‌اند سخت فروگیر و فرو افتادن آن دو را جبران مفرمای و [[لغزش]] آن دو را میامرز و آنان را به اندازه فاصله میان دو بار دوشیدن [[ناقه]] یی [که زمانی اندک است] مهلت مده، چون آن دو حقی را که خود رها کردند، میطلبند و خونی را که خود بر [[زمین]] ریختند، می‌خواهند.
پروردگارا! من [[وعده]] تو را دریافتم که خود فرمودی - و سخنت بر [[حق]] است - بر آن کسی که [[ستم]] شود (خدای او را [[نصرت]] خواهد داد) پروردگارا! وعده مرا (که قول دادی) برآور و مرا به خودم وامگذار که تو بر هر کاری [[توانایی]]<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ{{صل}} قُلْنَا: نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ لَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ إِذَا تَنَزَّى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا فَصَارَتِ الْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا وَ صِرْنَا سُوقَةً يَطْمَعُ فِينَا الضَّعِيفُ وَ يَتَعَزَّزُ عَلَيْنَا الذَّلِيلُ فَبَكَتِ الْأَعْيُنُ مِنَّا لِذَلِكَ وَ خَشُنَتِ الصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ النُّفُوسُ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُورَ الدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ فَوَلِيَ الْأَمْرَ وُلَاةٌ لَمْ يَأْلُوا النَّاسَ خَيْراً ثُمَّ اسْتَخْرَجْتُمُونِي أَيُّهَا النَّاسُ مِنْ بَيْتِي فَبَايَعْتُمُونِي عَلَى شَنْإٍ مِنِّي لِأَمْرِكُمْ وَ فِرَاسَةٍ تَصْدُقُنِي عَمَّا فِي قُلُوبِ كَثِيرٍ مِنْكُمْ وَ بَايَعَنِي هَذَانِ الرَّجُلَانِ فِي أَوَّلِ مَنْ بَايَعَ تَعْلَمُونَ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَثَا وَ غَدَرَا وَ نَهَضَا إِلَى الْبَصْرَةِ بِعَائِشَةَ لِيُفَرِّقَا جَمَاعَتَكُمْ وَ يُلْقِيَا بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ. اللَّهُمَّ فَخُذْهُمَا بِمَا عَمِلَا {{متن قرآن|أَخْذَةً رَابِيَةً}} وَ لَا تَنْعَشْ لَهُمَا صَرْعَةً وَ لَا تُقِلْهُمَا عَثْرَةً وَ لَا تُمْهِلْهُمَا فُوَاقاً فَإِنَّهُمَا يَطْلُبَانِ حَقّاً تَرَكَاهُ وَ دَماً سَفَكَاهُ. اللَّهُمَّ إِنِّي اقْتَضَيْتُكَ وَعْدَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ لِمَنْ بُغِيَ عَلَيْهِ {{متن قرآن|لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ}} اللَّهُمَّ فَأَنْجِزْ لِي مَوْعِدِي وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۶۱ و ج۲۹، ص۶۳۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۵۳ - ۲۵۵؛ هر دو به نقل از ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷ و مترجم، مهدوی، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۹، این خطبه را شیخ مفید با اختلاف در عبارات و اختصار در بخش پایانی آن در الارشاد (ج۲، ص۲۴۵) و امالی، ص۱۵۴ نقل کرده است.</ref>
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برای تعقیب [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[مردم]] [[یاری]] خواست و فرمود: «[[خدا]] را یاری کنید تا شما را یاری کند و کارتان را [[اصلاح]] فرماید» ولی مردم سنگینی کردند.
[[زیاد بن حنظله]] که سنگینی و تأخیر مردم را دید، نزد علی{{ع}} رفت و گفت: هر کسی در این مورد تأخیر کند اما ما بی‌هیچ گونه تأخیری با تو هستیم و در [[التزام]] تو می‌جنگیم.
[[ابو الهیثم بن تیهان]] و [[خُزَیمة بن ثابت]] [[ذوالشهادتین]] نیز به پا خواستند و اظهار [[پشتیبانی]] کردند و عهده‌دار نصرت علی{{ع}} شدند.
[[ابوقتاده انصاری]] به علی{{ع}} گفت: ای امیرالمؤمنین، [[رسول خدا]]{{صل}} این [[شمشیر]] را بر گردن من بسته است. مدتی بود آن را در نیام داشتم، اکنون [[زمان]] آن فرا رسیده است که آن را برای این [[ستمگران]] که [[امت اسلامی]] را گرفتار [[فساد]] و [[تباهی]] کرده‌اند، از نیام بیرون کشم و [[دوست]] می‌دارم که مرا پیشاپیش و در مقدمه [[سپاه]] گسیل فرمایی و چنین کن.
چون علی{{ع}} [[تصمیم]] [[قطعی]] به حرکت به بصره گرفت، [[امیدوار]] بود پیش از رسید [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]]، در راه آنها را ببیند و به [[مدینه]] برگرداند و به و به هنگام حرکت [[تمام بن عباس]] را بر مدینه و [[قثم بن عباس]] را بر [[مکه]] به [[جانشینی]] گماشت و برخی نیز گویند بر مدینه، [[سهل بن حنیف]] را گمارد و در آخر [[ربیع الاول]] [[سال]] سی و ششم، چهارمین ماه [[خلافت]] خود، از مدینه بیرون آمد<ref>نویری نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۳.</ref> و افرادی همچون [[عدی بن حاتم]] و زُفَر بن زید که از بزرگان [[بنی اسد]] بود [[قبیله]] خود را برای [[همراهی]] با علی{{ع}} آماده کردند<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۴. </ref>.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ندا در داد که برای حرکت آماده شوند و همراه هفتصد تن از [[مهاجران]] و [[انصار]] مدینه را ترک کردند، تا این که به [[رَبَذه]] رسید. در آنجا آن گروه رفته بودند و حضرت به آنها دست نیافت. کمی در [[ربذه]] توقف کرد، سپس به جانب بصره روان شد و [[ناکثین]] را تعقیب کرد تا به [[ذی قار]] رسید. در آنجا [[هاشم بن عتبه مِرْقال]] را به همراه نامه‌ای به [[کوفه]] فرستاد و از [[ابوموسی]] خواست که [[مردم]] را برای [[جنگ]] آماده کند<ref>مفید، الجمل، ص۱۲۹.</ref>، اما [[ابو موسی]] [[مخالفت]] کرد.
نویسنده [[عقدالفرید]] می‌نویسد: جمعیتی که با علی{{ع}} از مدینه بیرون آمدند، چهار هزار نفر بودند که در میان آنها هشتصد تن از انصار و چهار صد نفر از کسانی که در [[بیعت رضوان]] با [[پیامبر]] بودند، حضور داشتند. و [[پرچمدار]] حضرت نیز، [[محمد بن حنفیه]] بود<ref>ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۶۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 351 - 354.</ref>
==نزدیک شدن [[بیعت‌شکنان]] به [[بصره]]==
وقتی که [[طلحه]] و [[زبیر]] همراه [[عایشه]] به [[چاه]] [[ابوموسی]] که نزدیک بصره بود، رسیدند، [[عمیر بن عبدالله تمیمی]] آنها را دید و گفت: ای [[مادر مؤمنان]] تو را [[سوگند]] می‌دهم که پیش قومی که از قبل هیچ کس را آنجا نفرستاده‌ای نروی و پیشاپیش ابن [[عامر]] را که در بصره دست پروردگانی دارد بفرست و باید او برود. عایشه برابر این پیشنهاد عمل کرد و ابن عامر را فرستاد و نامه‌ای نیز به بزرگان بصره مانند [[احنف بن قیس]] و امثال او نوشت و خود توقف کرد<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹.</ref>.
طلحه و زبیر نیز نامه‌ای به [[عثمان بن حنیف]] [[استاندار]] علی{{ع}} بر بصره نوشتند و از او خواستند که [[دارالاماره]] را برای آنها [[تخلیه]] کند.
وقتی که [[نامه]] آنها رسید، عثمان بن حنیف با [[احنف بن قیس]] [[مشورت]] کرد: احنف گفت: آنها به [[خون‌خواهی عثمان]] [[قیام]] کرده‌اند و تو [[والی بصره]] و مورد احترامی، قبل از این که در یک جا جمع شوید، با آنها [[جنگ]] کن؛ چون اگر آنها وارد [[شهر]] شوند، [[مردم]] از آنان [[پیروی]] خواهند کرد. عثمان گفت: نظر نظر توست، اما من از [[شرّ]] می‌ترسم و از این که جنگ را آغاز کنم و [[امید]] به [[عافیت]] و [[سلامتی]] دارم تا اینکه پاسخ [[امیرالمؤمنین]] به من برسد. (از این سخن به دست می‌آید که عثمان از علی{{ع}} کسب [[تکلیف]] کرده است).
[[حکیم بن جبله عبدی]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، حکیم به فتح حاء آمده و می‌نویسد: و گفته شده حُکیم به ضم حاء و این قول اکثر است.</ref> نیز نظر احنف را [[تأیید]] کرد و گفت: پس [[اجازه]] بده من مردم را به سوی آنها گسیل دارم؛ اگر از [[فرمان]] امیرالمؤمنین{{ع}} [[پیروی]] کردند چه بهتر در غیر این صورت با آنها مقابله خواهیم کرد. [[ابن حنیف]] گفت: اگر نظر من این بود خودم شخصاً به جانب آنها می‌رفتم. حکیم گفت: به [[خدا]] سوگند اگر آنها وارد [[شهر]] بشوند، قلب‌های گروه زیادی از [[مردم]] به سوی آنان [[گرایش]] پیدا می‌کند و تو را برکنار خواهند کرد؛ اما تو بهتر می‌دانی و [[تصمیم]] با توست. [[عثمان بن حنیف]] این نظر را نپذیرفت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 355 - 356.</ref>
==[[نامه]] علی{{ع}} به عثمان بن حنیف درباره [[ناکثین]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که از نزدیک شدن گروه [[شورشی]] به [[بصره]] [[آگاه]] شد، نامه‌ای به عثمان بن حنیف نوشت و [[وظیفه]] وی را مشخص کرد:
«از [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیر مؤمنان]] به عثمان بن حنیف: اما بعد، این [[یاغیان]] و [[شورشیان]] با [[خدا]] [[عهد]] بسته و [[بیعت]] کردند. سپس آن را نقض کردند و به سوی شهر تو میآیند و [[شیطان]] آنان را به خواست چیزی سوق داده که [[خداوند]] بر آن [[راضی]] نیست. هر گاه نزد تو آمدند آنها را به [[اطاعت]] و [[رجوع]] به [[وفای به عهد]] و میثاقی که با آن (بیعت) از ما جدا شده‌اند بخوان. اگر پذیرفتند - تا نزد تو هستند - با آنان [[نیکی]] کن. اما اگر نپذیرفتند و به ریسمان [[پیمان شکنی]] و [[مخالفت]] [[تمسک]] نمودند، با آنها بجنگ تا [[خداوند]] بین تو و آنها [[داوری]] کند؛ زیرا او بهترین [[حکم]] کنندگان است. این [[نامه]] را از [[ربذه]] برایت نوشتم و با [[عجله]] به جانب تو میآیم اگر [[خدا]] بخواهد. این نامه را [[عبیدالله بن ابی رافع]] در سال سی و شش نوشت»<ref>{{متن حدیث|مِن عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيْرِالمُؤمِنِينَ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ.
أمَّا بَعدُ، فَإِنَّ‏ البُغَاةَ عَاهَدُوا اللَّهَ، ثُمَّ نَكَثُوا وَ تَوَجَّهُوا إِلَى‏ مِصْرِكَ، وَ سَاقَهُمُ الشَّيْطَانُ لِطَلَبِ مَا لَا يَرْضَى اللَّهُ بِهِ، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْسَاً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً. فَإِذَا قَدِمُوا عَلَيْكَ فَادْعُهُمْ إِلَى‏ الطَّاعَةِ، وَ الرُّجُوعِ إِلَى الْوَفَاءِ بِالعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ الَّذِي فَارَقُونَا عَلَيْهِ، فَإِنْ أَجَابُوا فَأَحْسِنْ جِوارَهُمْ مَادَامُوا عِنْدَك، وَإنْ أَبَوْا إلَّا التَّمَسُّكَ بِحَبْلِ النَّكْثِ وَ الْخِلَافِ، فَنَاجِزْهُمُ الْقِتَالَ، حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ‌هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِيْن. وَ كَتَبْتُ كِتَابِي هَذَا إِلَيْكَ مِنَ الرَّبَذَةِ، وَ أَنَا مُعَجِّلُ الْمسِيرَ إليْكَ، إنْ شَاءَ اللَّهُ.
و كتبه عبيد اللَّه بن أبي [[رافع]] في سنة ستٍّ و ثلاثين}}ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۲؛ درجات الرفیعه، ص۳۸۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۰؛ نهج السعاده، ج۴، ص۴۲؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی{{ع}}، ج۱، ص۸۴، چاپ مطبوعات دینی، قم؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۲۰.</ref>
از متن نامه [[استنباط]] می‌شود زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به ربذه رسید و به [[قوم]] [[طغیان‌گر]] [[دست]] نیافت، فوراً نامه را به [[عثمان بن حنیف]] نوشت و او را از حرکت [[ناکثین]] و وظیفه‌ای که دارد، [[آگاه]] ساخت. [[مشورت]] [[عثمان]] با [[احنف]] و [[حکیم بن جبله]] پیش از رسیدن نامه بوده است و خود نامه‌ای به علی{{ع}} نوشت که وظیفه‌اش مشخص شود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 356 - 357.</ref>
==نامه دیگری از [[امام علی]]{{ع}} به [[ابن حنیف]]==
[[ابن میثم]] در شرح نامه چهارم [[نهج البلاغه]] می‌نویسد: این نامه را حضرت در پاسخ به نامه عثمان بن حنیف نوشته است، زمانی که [[اصحاب جمل]] به [[بصره]] رسیده و قصد [[جنگ]] داشتند<ref>ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۴۹.</ref>. [[بدیهی]] است که [[استانداران]] مناطق، [[فرماندهی]] [[نیروی نظامی]] آن منطقه را نیز به عهده داشتند. این نامه از حیث مضمون با نامه قبلی یکسان است.
اگر [[پیمان شکنان]] به [[سایه]] [[طاعت]] و [[فرمانبری]] بازگشتند، چیزی است که ما [[دوست]] داریم؛ و اگر کار آن قوم به [[دشمنی]] و [[سرکشی]] کشید، آن‌گاه به کمک [[فرمان]] برداران با [[سرکشان]] [[پیکار]] کن و با آنان که به [[حکم]] تو گردن می‌گذارند، از آنان که از اطاعتت [[سرپیچی]] می‌کنند، [[بی‌نیاز]] باش. چه آن‌که جنگ را خوش ندارد، نبودش بهتر است از بودن و نشستن او سودمندتر است از برخاستن<ref>{{متن حدیث|فَإِنْ‏ عَادُوا إِلَى‏ ظِلِّ‏ الطَّاعَةِ فَذَاكَ الَّذِي نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ فَإِنَّ الْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ شُهُودِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۸۳۸؛ صبحی صالح، ص۳۶۶؛ معادن الحکمه، ج۱، ص۳۱۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 357 - 358.</ref>
==[[سخنرانی]] [[عثمان بن حنیف]] برای [[مردم بصره]]==
عثمان بن حنیف پس از اطلاع از ورود [[طلحه]] و [[زبیر]]، در آغاز [[مردم]] را [[آگاه]] کرد و در سخنانی در جمع مردم بصره، گفت: «ای مردم شما تنها با [[خداوند]] [[بیعت]] کرده‌اید و [[دست خدا]] بالای همه دست‌هاست. هر کس [[بیعت]] خود را بشکند به ضرر خود عمل کرده و هر کس به عهدی که با [[خدا]] بسته [[وفا]] کند خداوند به زودی به او [[پاداش]] بزرگی خواهد داد. به خدا [[سوگند]] اگر علی{{ع}} بداند که کسی به [[حکومت]] سزاوارتر از اوست، حکومت را قبول نمی‌کرد و اگر مردم با غیر او بیعت می‌کردند، او نیز با آن کسی که مردم با او بیعت کرده‌اند، بیعت می‌کرد و [[اطاعت]] می‌کرد کسی را که به حکومت بر می‌گزیدند. علی به هیچ یک از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} احتیاج ندارد، اما هیچ کسی از او [[بی‌نیاز]] نیست. علی در نیکی‌های آنها [[شریک]] است، اما آنها در [[نیکی‌ها]] و [[محاسن]] وی شریک نیستند. این دو [[مرد]] (طلحه و زبیر) با علی بیعت کردند، اما [[هدف]] آنها خدا نبود. آنان در گرفتن بچه از شیر، پیش از تکمیل [[دوران شیرخوارگی]]، [[عجله]] کردند و در شیر دادن وی نیز پیش از اینکه متولد شود عجله کردند و در [[تولد]] عجله کردند پیش از اینکه حامله شود و [[ثواب]] خدا را از [[بندگان]] خواستند. آنها [[تصور]] می‌کنند که به [[اجبار]] بیعت کرده‌اند اگر اینان قبل از بیعت مجبور بودند - گرچه هر دو از اشراف و [[بزرگان قریش]] بودند - می‌توانستند بگویند و [[فرمان]] نبرند. آگاه باشید! [[راه هدایت]] همان است که [[عامه]] مردم رفتند و عموم مردم با علی{{ع}} بیعت کردند. نظر شما چیست ای مردم؟».
[[حکیم بن جَبَله عبدی]] گفت: نظر ما این است که اگر به ما برخوردند، با آنها بجنگیم و اگر توقف کردند ما به سراغ آنان برویم. به [[خدا]] [[سوگند]]: من از این ترسی ندارم که به [[تنهایی]] با آنها [[جنگ]] کنم. اگر چه [[زندگی]] را دوست دارم، اما در راه [[حق]] از هیچ چیز [[ترس]] ندارم. این دعوتی است که کشته شده آن [[شهید]] و زنده آن [[سعادتمند]] است و سرعت به سوی خدا بهتر است از ماندن در [[دنیا]] و این [[مردم]] [[ربیعه]] هستند که همراه تو می‌باشند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳.</ref>.
و بدین گونه [[حکیم]] [[حمایت]] خویش را از [[استاندار]] علی{{ع}} اعلام کرد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 358 - 359.</ref>
==گفت‌وگوی فرستادگان ابن [[حنیف]] با [[طلحه]] و [[زبیر]]==
پس از دستور [[حضرت علی]]{{ع}}، [[عثمان بن حنیف]]، [[ابو اسود دُؤَلی]] و [[عمران بن حصین خزاعی]] را به جانب آن [[قوم]] که در کنار [[چاه]] [[ابوموسی]] [[اردو]] زده بودند، فرستاد و گفت از آنها بپرسید برای چه به اینجا آمده‌اند و چه هدفی دارند؟
آنها در آغاز به [[دیدار]] [[عایشه]] رفتند. او را [[موعظه]] کرده و به یاد مسائل انداخته و سوگندش دادند<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳.</ref> و به او گفتند: [[خداوند]] به تو [[فرمان]] داده که در خانه‌ات بمانی؛ چراکه [[همسر رسول خدا]]{{صل}} و [[حرمت]] او هستی<ref>بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۵.</ref>.
اما عایشه از آنها خواست با طلحه و زبیر دیدار کنند. آن دو به دیدن طلحه و زبیر رفتند. زبیر سخن آغاز کرد و گفت: ما برای [[خون‌خواهی عثمان]] آمده‌ایم و از مردم [[دعوت]] می‌کنیم که [[خلافت]] را شورا قرار داده و یک نفر را از جمع آنان برگزینند.
آنها در جواب گفتند: [[عثمان]] در [[بصره]] کشته نشده، تا شما در بصره [[خون]] وی را [[طلب]] کنید. تو می‌دانی که [[قاتلان عثمان]] چه کسانی و کجا هستند، تو و همراهت (طلحه) و عایشه بیشتر از دیگران در خون او [[شریک]] هستید و بیشتر از همه، مردم را به ریختن [[خون عثمان]] تحریک می‌‌کردید. پس از خودتان [[قصاص]] کنید و اما درباره أعاده [[شورا]] که گفتی، چگونه شما چنین سخنی را بر زبان جاری می‌کنید، حال آن‌که شما خود با علی{{ع}} با [[رضایت]] و بدون [[اکراه]] و [[اجبار]] [[بیعت]] کردید؟
تو ای «ابوعبدالله»، سخنت درباره این [[مرد]] (علی{{ع}}) از یاد نرفته که در [[روز]] [[مرگ]] [[پیامبر]] [[شمشیر]] خود را به دست گرفته بودی و می‌‌گفتی: «هیچ کس به [[خلافت]] از علی سزاوارتر و شایسته‌تر نیست» و از [[بیعت با ابوبکر]] سرپیچیدی. چه قدر تفاوت بین گفتار و عمل است!
[[زبیر]] گفت: با [[طلحه]] هم گفت‌و‌گو کنید؛ اما فرستادگان چون طلحه را [[خشمناک]] و [[خشن]] دیده و آثار [[فتنه]] و [[جنگ]] در وجودش ظاهر بود، برگشتند و [[عثمان بن حنیف]] را از مذاکرات خود [[آگاه]] ساختند.
ابو اسود دُؤَلی در اشعاری گفت: ‌«ای پسر [[حنیف]] غافل‌گیر شدی و [[دشمن]] به سراغت آمد. آماده شو با [[قوم]] [[پیکار]] کن و چابک و [[پایدار]] باش، رویارو شو، [[زره]] بپوش و دامن [[همت]] به کمر بزن».
عثمان بن حنیف گفت: به [[پروردگار]] [[کعبه]] جنگ را آغاز می‌کنند! آن‌گاه به منادی خود دستور داد که به [[مردم]] اعلام کند که خود را [[مسلح]] سازند. مردم هم دور او جمع شدند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۴.</ref>.
در جمع بیعت‌شکنان [[جوانی]] از [[قبیله]] جُهَیْنه حضور داشت. به [[محمد بن طلحه]] گفت: برای ما از [[قاتلان عثمان]] بگو؟ [[محمد بن طلحه]] گفت: آری [[خون عثمان]] را باید به سه قسمت تقسیم کرد؛ یک قسمت آن به عهده صاحب هودج است ([[عایشه]]) و یک قسمت آن بر عهده صاحب شتر قرمز (طلحه) و یک قسمت آن نیز بر عهده [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است. مرد جُهَنی از پاسخ صریح محمد به [[خنده]] افتاد و چندی بعد به علی بن ابی طالب{{ع}} پیوست و در اشعاری به پاسخ محمد اشاره کرد و گفت: نسبت به [[جرم]] دو نفر اول صحیح گفتی ولی نسبت به [[اتهام]] علی [[خطا]] رفتی. وقتی که سخن محمد، به طلحه رسید به او گفت: آیا تو [[تصور]] می‌کنی من [[قاتل]] [[عثمان]] هستم؟ این گونه بر ضد پدرت [[گواهی]] می‌دهی؟ مثل [[عبدالله بن زبیر]] باش، به [[خدا]] [[سوگند]] تو از او بهتر نیستی پدر او نیز از پدر تو بهتر نیست. دیگر چنین سخن مگو. در غیر این صورت باز گرد؛ زیرا [[یاری]] تو یاری یک مرد است اما [[فساد]] تو عام و فراگیر. محمد گفت: من تنها سخن [[حق]] گفتم، ولی هرگز دو مرتبه تکرار نخواهم کرد<ref>ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ۶۵؛ تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۸۲.</ref>.
این نظر [[محمد بن طلحه]] بود که پدرش و [[عایشه]] را به عنوان [[قاتلان عثمان]] معرفی می‌کند اما اکنون برای [[خون‌خواهی عثمان]] [[قیام]] کرده است در حالی که وی را از [[عُبّاد]] دانسته‌اند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 359 - 361.</ref>
==[[رویارویی]] [[عثمان بن حنیف]] با [[ناکثین]]==
چون ناکثین در مسیر خود به «مربد» (بزرگ‌ترین محله [[بصره]]) رسیدند، در آنجا مردی از [[بنی جُشَم]] بعد از معرفی خود گفت: ای [[مردم]] این [[قوم]] از مکانی به سوی شما آمده‌اند که در آنجا پرندگان و حیوانات [[وحشی]] و درندگان در امان‌اند. اگر برای خون‌خواهی عثمان آمده‌اند، ولی [[خون]] کسی جز ماست. از من [[اطاعت]] کنید و آنها را به آنجا که آمده‌اند برگردانید در غیر این صورت از [[جنگ]] مهلک و فتنه‌ای که کسی را باقی نگذارد، در [[امان]] نخواهید بود.
گروهی خواستند این مرد را از جمع بیرون رانند اما وی به آنها [[اجازه]] نداد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۴.</ref>. این نشان می‌دهد که در میان [[لشکر]] ناکثین عده‌ای مخالف وجود داشته و با [[رهبران]] [[اصحاب جمل]] [[مخالفت]] می‌کردند.
هنگامی که [[مردم بصره]] در مربد جمع شدند و آن مکان از پیاده و سوار پر شد، [[طلحه]] برای [[سخنرانی]] حرکت کرد و از مردم خواست تا ساکت شوند و با [[تلاش فراوان]] آنها را به [[سکوت]] واداشت و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] در [[فضیلت]] عثمان[[سخن]] گفت و اعلام کرد که خون او را به ناروا ریختند و از [[مردم]] خواست برای [[خون‌خواهی]] او [[قیام]] کنند و آنان را بر انجام کار بر انگیخت. [[زبیر]] نیز مانند او سخن گفت.
[[جمعیت]] سمت راست مِرْبَد سخنان [[طلحه]] و زبیر را [[تأیید]] کردند، اما کسانی که در سمت چپ بودند گفتند: اینان [[خیانت]] و [[مکر]] کردند و به کار [[بیهوده]] [[فرمان]] دادند. این دو، با علی{{ع}} [[بیعت]] کرده‌اند و اکنون چنین می‌گویند. مردم به یکدیگر [[خاک]] و ریگ می‌پاشیدند<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۰.</ref>. سپس [[عایشه]] را که بر شترش بود، آوردند. او از مردم خواست ساکت باشند و با زبانی تیز و نازک و بلند [[سخنرانی]] کرد و گفت: [[خلیفه]] شما [[عثمان]]، [[مظلوم]] کشته شد بعد از اینکه [[توبه]] کرد و از [[گناه]] خارج شد. به [[خدا]] [[سوگند]] کار خلاف او آن قدر نبود که خونش [[حلال]] باشد. از این روی [[شایسته]] است [[قاتلان]] او دستگیر و کشته شوند و امر [[خلافت]] به [[شورا]] واگذار گردد.
عده‌ای او را [[تصدیق]] و گروهی با او [[مخالفت]] کردند. آن‌گاه درگیری با [[کفش]] بین مردم شروع شد و مردم به دو دسته تقسیم شدند. گروهی همراه عایشه و عده‌ای همراه با [[ابن حنیف]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۶.</ref>.
[[جاریة بن قُدامه سعدی]] که یکی از [[یاران علی]]{{ع}} بود، نزد عایشه رفت و گفت: ای [[ام المؤمنین]] به خدا سوگند کشتن عثمان نسبت به حرکت و قیام ناچیز است. تو از [[خانه]] خود خارج شدی و بر این شتر [[ملعون]] سوار گشته و خود را [[هدف]] [[سلاح]] قرار می‌دهی. تو می‌توانستی در خانه خود بنشینی و پرده [[احترام]] خویش را [[حفظ]] نمایی. تو پرده [[حرمت]] را پاره کردی و [[رسوا]] شدی. [[هتک حرمت]] و زوال احترام را روا داشتی. هر کسی که [[جنگ]] با [[لشکر]] تو را روا بداند، به حتم کشتنت را هم [[مباح]] و جایز خواهد دانست. اگر تو به [[اختیار]] خود نزد ما آمدی برگرد و اگر تو را به [[اجبار]] آوردند، از مردم [[یاری]] بخواه تا تو را [[نجات]] دهند <ref>ابن قتیبه الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۹.</ref>.
[[جوانی]] نورس نیز از [[بنی سعد]] از میان [[جمعیت]] برخاست و نزد [[طلحه]] و [[زبیر]] رفت و گفت: ای زبیر تو از [[اصحاب پیامبر]] هستی. ای طلحه تو از [[پیغمبر]] [[دفاع]] کردی و دستت هم در [[دفاع]] از وی فلج شد. شما دو نفر مادر خود را با خود آورده‌اید. اما آیا [[زنان]] خود را هم همراه آورده‌اید؟ هر دو گفتند نه. گفت: پس من با شما و در میان شما نخواهم بود. آن‌گاه کنار رفت و در اشعاری گفت: «شما زن‌های خود را [[حفظ]] کردید و مادر خود [[ام المؤمنین]] را همراه آوردید. این کار به [[جان]] تو کم انصافی است. در ([[قرآن]]) به او امر شده که در [[خانه]] خود باشد نه در بیابان، حال آن‌که او بیابان‌ها و [[دشت‌ها]] را با [[شتاب]] در نوردید»<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٩.</ref>.
وقتی که طلحه و زبیر خواستند از مِرْبَد به سوی [[عثمان بن حنیف]] حرکت کنند، متوجه شدند که ابن حنیف جلو کوچه‌های [[بصره]] را که منتهی به مربد می‌شود مسدود کرده است. بنابراین حرکت کردند تا به محله و بازار دباغان رسیدند. [[یاران]] عثمان بن حنیف در آنجا جلو آنها ایستاده بودند. طلحه و زبیر و یارانشان به طرف آنها نیزه زدند. [[حکیم بن جبله]] به آنها [[حمله]] کرد و همراه اصحابش با آنها جنگید تا اینکه آنها را از تمام کوچه‌ها بیرون کرد. زنان از بالای بام‌ها به طرف آنان سنگ پرتاب می‌کردند. ایشان به طرف گورستان [[بنی مازن]] رفتند و مدتی درنگ کردند تا نیروهایشان جمع شدند. آن‌گاه تا محل دار الرزق حرکت کردند و در آنجا فرود آمدند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸.</ref>.
عثمان بن حنیف به سوی قصر بازگشت و [[مردم]] نیز متفرق شدند.
هنگامی که در دارالرزق بودند، [[عبدالله بن حکیم تمیمی]] نزد آن دو آمد و نامه‌هایی که برای وی نوشته بودند، با خود آورد. عبدالله رو به [[طلحه]] کرد و گفت: ای ابو محمد آیا این [[نامه]] تو به ما نیست؟ گفت چرا؟ عبدالله گفت: چگونه است که دیروز برای ما نامه مینوشتی و ما را به [[خلع]] [[عثمان]] و کشتن او [[دعوت]] می‌‌کردی و او را کشتی، سپس میآیی و [[خون‌خواه]] او می‌شوی! به [[خدا]] تو جز [[دنیا]] را در نظر نداری. اگر نظر تو این چنین بودی، چرا [[بیعت]] علی{{ع}} را پذیرفتی و با [[رضایت]] به [[دل]] خواه بیعت کردی؟ بعد بیعت خود را شکستی و حال آمده و می‌خواهی ما را گرفتار [[فتنه]] کنی. طلحه که پاسخی مناسب نداشت، گفت: بله علی{{ع}} مرا به بیعت دعوت کرد و بعد از اینکه [[مردم]] با او بیعت کردند، دانستم اگر بیعت نکنم برای من مناسب نیست؛ زیرا بعدها [[یاران]] او بر من خورده خواهند گرفت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۸.</ref>.
این همه شواهد [[تاریخی]] نشان می‌داد طلحه و [[زبیر]] و [[عایشه]] خود در کشتن عثمان شرکت داشتند و موضوع آن قدر روشن بود که [[محمد بن طلحه]] به آن اعتراف کرد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 361 - 365.</ref>
==درگیری و [[صلح]]==
[[روز]] بعد دو گروه برای [[جنگ]] آماده شدند. [[عثمان بن حنیف]] همراه یاران خود حرکت کرد و آنها را به خدا و [[اسلام]] دعوت کرد و آن دو را به یاد بیعتشان با علی{{ع}} انداخت. ایشان پاسخ دادند ما به [[خون‌خواهی عثمان]] برخاسته‌ایم.
ابن حنیف گفت: «شما را چه رسد به این کار کجا هستند [[فرزندان]] او؟ کجا هستند پسر عموهای او؟ که سزاورترند به [[خون‌خواهی]] از شما. نه! این طور نیست حقیقتش این است که چون مردم در اطراف او جمع شدند، شما به علی [[حسد]] ورزیدید. شما [[امید]] [[خلافت]] و [[ریاست]] داشتید. آیا شما نبودید که بیشتر از همه، مردم را علیه عثمان تحریک کردید و با سخنان [[زشت]] او را [[شماتت]] نمودید و حتی نسبت به مادر او هتاکی کردید. پروردگارا! من مراتب عذر نسبت به این مرد به جا آوردم».
آن‌گاه به جانب آنها [[حمله]] کرد و درگیری شدیدی به وقوع پیوست و عده زیادی از دو طرف کشته شدند. بنابراین [[تصمیم]] گرفتند [[صلح]] کنند و [[قرارداد]] صلحی به شرح زیر امضاء کردند: «این قرارداد صلحی است بین [[عثمان بن حنیف]] و همراهان او که از [[شیعیان]] [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} هستند و [[طلحه]] و [[زبیر]] و همراهان آن دو از [[مؤمنین]] و [[مسلمین]] و [[پیروان]] آنها، مبنی بر این که: [[دارالاماره]]، [[رحبه]]، [[مسجد]]، [[بیت المال]] و [[منبر]] از آن عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهان آنها به هرجای [[بصره]] که بخواهند بروند و کسی در راه، [[بازار]]، خیابان و کوچه به آنها ضرر نرساند، تا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}} برسد. پس اگر خواستند در آن‌چه [[امت]] در آن داخل شدند وارد گردند و اگر نه هر گروهی به هر جا که خواست برود و هر کاری که خواست انجام دهد از [[جنگ]] و صلح و رفتن و ماندن. بر هر دو گروه است که به آن‌چه نوشته‌اند برابر [[عهد]] و [[میثاق الهی]] عمل کنند و عهد شدیدترین چیزی است که از [[پیامبر]] گرفته شده است».
گواهانی از دو گروه [[قرارداد صلح]] را [[امضا]] کردند و عثمان بن حنیف به دارالاماره بازگشت و به [[اصحاب]] خود گفت: [[خدا]] شما را [[رحمت]] کند به خانواده‌های خود ملحق شوید و اسلحه‌های خود را فرو نهید و مجروحان خویش را مداوا کنید<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷؛ مفید، الجمل، ص۱۵۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۱.</ref>.
با امضای قرارداد ترک درگیری، ابن حنیف [[تصور]] کرد که جنگ خاتمه یافته و آنان مفاد آن را [[محترم]] می‌شمارند؛ از این رو دستور داد که یارانش به [[منزل]] رفته و [[اسلحه]] بر [[زمین]] نهند.
توجه به این نکته لازم است که [[قرارداد صلح]] برای ترک در‌گیری تا رسیدن علی{{ع}} به [[بصره]] بود. این [[قرارداد]] را [[ابن ابی الحدید]]، [[ابن قتیبه]] و [[بلاذری]] و... نقل کرده‌اند، ولی [[طبری]] و به [[پیروی]] از وی، [[ابن اثیر]] و [[نویری]] نوشته‌اند: مضمون قرار داد این بود که [[کعب بن سور]] را به [[مدینه]] بفرستند و او تحقیق کند آیا [[طلحه]] و [[زبیر]] با [[رضایت]] [[بیعت]] کردند یا با [[اکراه]]؛ اگر با رضایت بود، بصره تحت [[اختیار]] [[عثمان]] باشد و اگر بدون رضایت بوده بصره تحت اختیار طلحه و زبیر قرار گیرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۲.</ref>. ولی این نقل صحیح نیست، زیرا:
#بر هیچ کس پوشیده نبود که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند و ما شواهد متعدد و اعترافات گوناگونی نقل کردیم.
#از متن [[صلح‌نامه]] پیداست که [[عثمان بن حنیف]] در موضع [[قدرت]] بوده که [[دارالاماره]] و [[بیت المال]] به وی واگذار شده است و جو عمومی در آغاز علیه آنها بوده است.
#[[علی]]{{ع}} در راه بود و به زودی می‌رسید و آنها آن قدر [[فرصت]] نداشتند که کسی را به مدینه فرستاده و نظرخواهی کنند.
#اگر چنین قرارداد صلحی [[امضا]] شده بود، نیاز نبود که برابر نقل برخی [[مورخان]] [[ناکثین]] در شب تاریک و ظلمانی به [[مسجد]] رفته و عثمان بن حنیف را در مسجد دستگیر کنند و [[پاسداران]] بیت المال را شبانه به [[قتل]] برسانند؛ زیرا طبق قرار داد [[صلح]]، عثمان باید بصره را ترک کند.
#عثمان بن حنیف در گذشته از [[امیرالمؤمنین]] [[نامه]] دریافت کرده بود که در صورت [[مخالفت]] با آنها بجنگد. آنان نوشته‌اند نامه علی{{ع}} به عثمان بعد از قرارداد صلح رسیده و در آن آمده که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند. پس عثمان بن حنیف برابر قرارداد صلح عمل نکرد، چون [[کعب بن سور]] [[بیعت]] [[طلحه]] و [[زبیر]] را اجباری معرفی کرده بود<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۳، ص۲۱۵؛ سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۳۶؛ ویرایش دوم، ص۱۵۳.</ref>. ولی توجه نکرده‌اند که هنگام [[بیعت با علی]] خود [[عثمان]] در [[مدینه]] بوده و از مدینه به [[بصره]] اعزام شده و به [[درستی]] خبر داشته که طلحه و زبیر خود با [[رضایت]] [[بیعت]] کرده‌اند.
[[طبری]] آن‌چه را که نقل کرده برابر نوشته سری از «شعیب» از «سیف» از «محمد» و «طلحه» است و تنها در این بخش [[اعتراض]] [[جاریة بن قدامه]] و [[جوان]] [[بنی سعدی]] و سؤال مرد جهنی را از [[نصر بن مزاحم]] نقل کرده است. [[بدیهی]] است آن‌چه را که طبری از سری نقل کرده به خوبی نشان می‌دهد که وی در صدد تبرئه طلحه و زبیر و [[عایشه]] بوده و در صدد القای این مطلب که طلحه و زبیر با [[اکراه]] [[بیعت]] کرده‌اند. در گذشته سخنان متعددی را از علی{{ع}} نقل کردیم که نشانگر بیعت اختیاری آنها بوده و طبری خود نیز اعتراف کرده است که برابر [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]] آن دو با رضایت بیعت کرده‌اند.
[[ابن اثیر]] در [[اسدالغابه]] که تحت تأثیر [[تاریخ طبری]] نبوده است، در شرح حال [[حکیم بن جبله]] گوید: «چون طلحه و زبیر به بصره آمدند قراردادی میان آنها و [[عثمان بن حنیف]] به وجود آمد که از [[جنگ]] دست بکشند تا علی{{ع}} بیاید. سپس [[عبدالله بن زبیر]] [[شب]] هنگام ناگهانی به عثمان بن حنیف - [[حمله]] برد و او را از قصر بیرون کرد...<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، ش۱۲۳۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 365 - 368.</ref>
==[[دستگیری]] ابن [[حنیف]] و کشتن [[پاسداران]] [[بیت المال]] در بصره==
طلحه و زبیر پس از [[قرارداد]] ترک درگیری، با خود گفتند اگر علی{{ع}} وارد بصره شود و ما را در این حال با [[یاران]] اندک ببیند، گردن‌های ما را خواهد زد. از این رو به [[قبایل]] مختلف نامه نوشته و آنها را به [[همکاری]] [[دعوت]] کردند. قبایلی مانند: [[ازد]]، [[ضبه]] و [[قیس بن عیلان]]<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰.</ref> با آنها اعلام [[همکاری]] کردند.
[[عایشه]] نامه‌ای به [[زید بن صوحان]] نوشت پس از آن‌که از او به عنوان فرزند [[خالص]] خود یاد کرد، خواست تا به کمک عایشه بشتابد و اگر این روش را نمی‌پذیرد، [[مردم]] را بر ضد علی{{ع}} بشوراند و یا بی‌تفاوت باشد. زید در پاسخ او نوشت: من در صورتی فرزند خالص تو خواهم بود که [[کناره‌گیری]] کنی و بازگردی و جز این، من نخستین مخالف تو خواهم بود<ref>الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰.</ref>.
از [[نامه]] عایشه و شواهد دیگر چنین [[استنباط]] می‌شود که عایشه می‌دانسته است آنجا که [[زید بن صوحان]] باشد، [[جبهه حق]] است و کسی که در مقابل وی باشد بر [[باطل]]. همچنین ممکن است [[رسول خدا]]{{صل}} در این خصوص به عایشه چنین سخنی گفته باشد و یا عایشه از سخن معروفی که از [[پیامبر]] نقل شده درباره زید بن صوحان این برداشت را داشته است.
[[روایت]] شده که پیامبر می‌فرمود: {{متن حدیث|زَيْدٌ وَ مَا زَيْدٌ! جُنْدَبٌ‏ وَ مَا جُنْدَبٌ‏}} و چون از پیامبر سؤال شد، فرمود:
{{متن حدیث|رَجُلانِ مِن أمَّتي، أمَّا أحدُهُما فتَسْبِقُهُ‏ يَدُهُ‏ إلى‏ الجَنَّةِ، ثُمَّ يتْبَعُها سائِرُ جَسَدِهِ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیَضْرِبُ ضَرْبَةً تُفَرِّقُ‏ بَيْنَ‏ الْحَقِّ‏ وَ الْبَاطِلِ}}؛ دو مرد از [[امت]] من محسوب می‌شوند: یکی از آن دو، نخست دستش به [[بهشت]] می‌رود سپس بقیه بدنش، و دیگری با یک ضربت بین [[حق و باطل]] جدایی می‌افکند.
زید بن صوحان کسی بود که دستش در [[روز]] جَلولاء یا [[قادسیه]] قطع شد و در [[جنگ جمل]] کشته شد و جندب نیز کسی بود که ساحری را کُشت<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۱، رقم ۱۸۴۸.</ref>.
این [[سخن پیامبر]] را [[علامه امینی]] به طُرق مختلف نقل کرده است و برابر فرمایش پیامبر زید بن صوحان به «زید خیر أجذم»<ref>الغدیر، ج۹، ص۴۲.</ref> معروف شد. حضور وی همراه علی{{ع}} و شهادتش در جنگ جمل [[حقانیت علی]]{{ع}} را ثابت کرد. از این روی بود که عایشه خواست لااقل بی‌طرف باشد.
[[ابن اثیر]] می‌نویسد: [[خالد بن واشمه]] در گفت‌و‌گویی که با [[عایشه]] داشت، از وی درباره [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[زید بن صوحان]] سؤال کرد. عایشه پاسخ داد. هر سه کشته شدند و زید جزو [[اصحاب علی]]{{ع}} بود.
خالد به جهت [[آگاهی]] از همین [[حدیث]] به عایشه گفت: «به [[خدا]] قسم [[خداوند]] هرگز زبیر و زید را در [[بهشت]] با هم جمع نمی‌کند» یعنی یکی بر [[حق]] است و دیگری بر [[باطل]]. عایشه گفت: چنین سخن نگوی؛ زیرا [[رحمت خدا]] گسترده است و او بر هر کاری توانا<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۲.</ref>.
در برخی کتاب‌های [[تاریخی]] آمده است که چون طلحه و زبیر از [[مردم]] [[پیمان]] گرفته و کار خود را [[استوار]] ساختند، در شبی تاریک و بارانی که باد می‌وزید، همراه با [[یاران]] خود که زیر لباس‌های خویش [[زره]] پوشیده بودند، هنگام [[نماز صبح]]، به طرف [[مسجد]] رفتند. اما [[عثمان بن حنیف]] پیش‌تر به مسجد رفته بود و چون می‌خواست [[نماز جماعت]] بخواند، یاران طلحه و زبیر او را کنار زده و زبیر را برای نماز جماعت جلو بردند. «سبابجه» که نیروهای انتظامی [[محافظ بیت المال]] بودند، زبیر را کنار زدند و [[عثمان]] را جلو بردند تا این که دو مرتبه یاران زبیر، او را جلو بردند و عثمان بن حنیف را کنار زدند و جریان ادامه یافت تا نزدیک [[طلوع]] [[آفتاب]]، صدای مردم بلند شد که‌ای [[یاران محمد]] از خدا نمی‌ترسید [[خورشید]] طلوع کرد. در نهایت زبیر بر عثمان [[غلبه]] کرد و [[نماز]] را با مردم خواند و از یاران [[مسلح]] خود خواست که عثمان بن حنیف را دستگیر کنند. وی را بعد از درگیری کوتاهی که با [[مروان]] داشت دستگیر کردند و تا [[مرز]] مردن، کتک زدند و ابروان و مژه‌ها و همه موهای سر و صورتش را چیدند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷، با اندکی تفاوت.</ref>.
در این نقل ابهام‌هایی وجود دارد:
#منظور [[راوی]] از این که گفته است در شبی ظلمانی و تاریک و بارانی به [[مسجد]] [[حمله]] کردند چیست؟ اگر واقعاً هنگام [[نماز صبح]] بوده و درگیری تا نزدیکی‌های [[طلوع]] [[آفتاب]] ادامه داشته، پس هوا تاریک نبوده است.
#چرا [[پاسداران]] [[بیت المال]] در مسجد باشند؟ این در صورتی صحیح است که مسجد متصل به بیت المال و [[دارالاماره]] فرض شود! [[مروان]] چه نقشی داشته؟
#چه شد که [[مردم]] بی‌هیچ عکس العملی [[صبر]] می‌کنند و زمانی که میبینند نمازهای آنها [[قضا]] می‌شود می‌گویند: ای [[یاران محمد]] به [[فکر]] [[نماز]] باشید!
اما نقل دیگری نیز در این مورد وجود دارد که این ابهامات را روشن می‌کند و آن این که:
[[طلحه]] و [[زبیر]] و مروان در نیمه‌های شب همراه گروهی به دارالاماره حمله کردند. آنان در جستجوی [[عثمان بن حنیف]] بودند و عثمان از آنان [[غافل]]. بر در دارالاماره گروهی از سبابجه - که گروهی از زُط بودند - به [[پاسداری]] از بیت المال مشغول بودند. مهاجمان [[شمشیر]] بر پاسداران بیت المال کشیدند و از چهار سو آنان را مورد حمله قرار دادند و چهل تن از ایشان را کشتند و زبیر خود عهده‌دار این کار بود. آن‌گاه به عثمان بن حنیف حمله کردند و پس از [[دستگیری]]، نخست او را محکم بستند و سپس تمام موهای ریش او را (وی پیرمرد و دارای ریشی انبوه بود) از بن کندند، آن چنان که یک مو هم بر چهره‌اش باقی نگذاشتند. طلحه می‌گفت: این [[تبهکار]] را [[شکنجه]] کنید و موهای ابرو و پلک‌های چشمش را از بن بکنید و او را به زنجیر ببندید.
هنگام [[سحر]] مردم جمع شدند و برای نماز صبح [[اذان]] گفتند. طلحه گام پیش نهاد تا با مردم نماز بگذارد، زبیر او را کنار زد و خواست خود، [[امامت]] [[جماعت]] را بر عهده گیرد. طلحه نیز او را کنار زد و این [[کشمکش]] چندان طول کشید که نزدیک شد آفتاب برآید. [[مردم بصره]] بانگ برداشتند که‌ ای [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}! شما را به [[خدا]] [[سوگند]] وقت [[نماز]] را رعایت بکنید که [[بیم]] داریم وقت بگذرد و نماز از دست برود. [[عایشه]] دستور داد کس دیگری غیر از آن دو نماز بخواند. از این رو یک [[روز]] [[عبدالله بن زبیر]] و روز دیگر [[محمد بن طلحه]] نماز می‌گذارد و آن روز عبدالله با [[مردم]] نماز گزارد<ref>الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۱؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١١١.</ref>.
در این نقل آن ابهامات وجود ندارد و [[شیخ مفید]] در [[جمل]] و [[ابن واضح]] در [[تاریخ]] خود و [[ابن قتیبه]] و [[ابن اثیر]] این گونه جریان را مطرح کرده‌اند. گرچه برخی تنها قسمتی از آن را در کتاب خود آورده‌اند. این نشان می‌دهد که در جریان [[جنگ جمل]] گروهی در صدد [[تحریف]] مسائل و جریانات [[تاریخی]] بودند و در موارد مختلف این [[هدف]] را تعقیب کرده‌اند.
[[عثمان بن حنیف]] را بعد از [[دستگیری]] نزد عایشه بردند، عایشه بی‌درنگ به [[ابان بن عثمان]] دستور داد که او را گردن زند و گفت: این مردم [[انصار]] بودند که پدر تو را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه ای [[طلحه]] و ای [[زبیر]] [[برادر]] من [[سهل بن حنیف]] [[جانشین]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در [[مدینه]] است. و به خدا سوگند می‌خورم که اگر مرا بکشید او با نهادن [[شمشیر]] در میان [[فرزندان]] پدرانتان و [[خانواده]] و یارانتان آنها را خواهد کشت و کسی را زنده نخواهد گذاشت. این جا بود که از [[ترس]] صدمه دیدن [[اقوام]] و [[خویشان]] خود، او را رها کردند. عایشه آن‌گاه به زبیر دستور داد تا آن هفتاد نفر [[محافظ]] ابن [[حنیف]] را که [[اسیر]] کرده‌اند، بکشند و زبیر به فرزندش عبدالله دستور داد و آنها را هم چون گوسفند [[ذبح]] کردند.
گروه دیگری از [[پاسداران]] [[بیت المال]] در مقابل درخواست‌های طلحه و زبیر می‌‌گفتند ما [[بیت المال]] را تحت [[اختیار]] شما نخواهیم گذاشت تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برسد. [[زبیر]] شبانه با گروهی به آنان [[حمله]] برد، عده‌ای از آنها را کشت و پنجاه نفر را [[اسیر]] کرد و بعد از [[اسارت]] کشت. بنابر نقل [[ابو مخنف]] چهار صد نفر از سبابجه کشته شد و [[غدر]] و [[حیله]] [[طلحه]] و زبیر اولین غدری است که در [[اسلام]] واقع شد. و سبابجه اولین قومی از [[مسلمین]] بودند که بعد از اسارت آنها را گردن زدند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.</ref>.
بعد از [[اخراج]] [[عثمان]] و کشتن [[پاسداران]] بیت المال طلحه و زبیر وارد بیت المال شدند. زمانی که چشمشان به طلاها و نقره‌ها افتاد، گفتند: این آن غنایمی است که [[خداوند]] ما را به آن [[وعده]] داده و ما از [[مردم بصره]] به آن سزاوارتریم. پس تمام آن را جمع‌آوری کردند. بعدها که علی{{ع}} [[پیروز]] شد، [[اموال]] را به بیت المال برگرداند و بین [[مسلمانان]] تقسیم فرمود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲؛ الجمل، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 368 - 373.</ref>
==[[شهادت]] [[حکیم بن جبله]]==
چون به حکیم بن جبله خبر رسید که آن [[قوم]] نسبت به [[عثمان بن حنیف]] چه کرده‌اند و سبابجه [[نیکوکار]] و پاسداران بیت المال را کشته‌اند، میان قوم خویش بانگ برداشت که به [[جنگ]] این گروه [[ستمگر]] [[گمراه]] بشتابید که ایشان خون‌هایی را ریخته‌اند که ریختن آن [[حرام]] بوده و نسبت به [[بنده صالح خدا]] عثمان بن حنیف آن چنان [[رفتار]] کرده‌اند و کارهایی را که خداوند - عزوجل - حرام کرده است روا دانسته‌اند. هفتصد مرد از [[قبیله عبدالقیس]] [[دعوت]] او را پذیرفتند و در [[مسجد]] جمع شدند و [[مردم]] دیگر هم آمدند. [[حکیم]] به مردم گفت: می‌‌بینید این قوم نسبت به برادرم عثمان بن حنیف چه کرده‌اند؟ برادرش نیستم، اگر او را [[یاری]] ندهم! سپس دست‌های خود را به [[آسمان]] بلند کرد و گفت: پروردگارا! همانا که طلحه و زبیر در آن‌چه انجام داده‌اند، قصد [[تقرب]] به تو نداشتند و تنها به [[فکر]] [[دنیا]] بوده‌اند. پروردگارا! آن دو را در قبال کسانی که کشته‌اند، بکش و آرزوی آنان را برآورده مساز. آن‌گاه بر اسب خود سوار شد و نیزه به دست گرفت و یارانش در پی او حرکت کردند<ref>مفید، الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۲.</ref>.
دو [[لشکر]] در مقابل یکدیگر [[صف‌آرایی]] کرده و [[جنگ]] [[سختی]] را آغاز نمودند. این درگیری را [[جنگ جمل]] اصغر نام نهاده‌اند. در مقابل جنگ جمل اکبر که [[ناکثین]] با علی{{ع}} درگیر شدند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲.</ref>.
در این [[نبرد]] «حکیم» حریف «طلحه»، «ذریح» حریف «زبیر»، [[ابن محرش]] حریف [[عبدالرحمن بن عتاب]] و [[حرقوص بن زهیر]] حریف [[عبدالرحمن بن حارث بن هشام]] بودند. پسر، [[برادر]] و خود حکیم در این نبرد کشته شدند. حرقوص نیز همراه تنی چند از [[یاران]] خود گریخت<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
درباره [[شهادت]] حکیم نوشته‌اند مردی از [[اصحاب جمل]] به [[حکیم بن جبله]] [[حمله]] کرد و شمشیری به او زد که پایش قطع شد. حکیم پای قطع شده خود را به دست گرفت و چنان محکم به ضارب خویش کوبید که او را به [[زمین]] انداخت. در این هنگام برادر حکیم که به «اشرف» معروف بود، پیش او آمد و گفت: چه کسی پای تو را قطع کرد؟ حکیم به آن شخص اشاره کرد و اشرف او را با [[شمشیر]] کُشت. آن‌گاه [[مردم]] بر حکیم و برادرش حمله کردند و هر دو را کشتند و پراکنده شدند<ref>الجمل، ص۱۵۳.</ref>. شهادت حکیم در [[روز]] بیست و پنجم ربیع الاخر سال سی و شش اتفاق افتاد<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.</ref>.
[[طبری]] اسم فرزند حکیم را اشرف و اسم برادرش را [[رِعل بن جبله]] ذکر کرده است<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۱.</ref>. با شهادت حکیم تمام [[بصره]] در [[اختیار]] طلحه و زبیر قرار گرفت.
حکیم بن جبله یکی از [[صحابه]] بود که در میان [[قوم]] خود مورد [[احترام]] و توجه بود. [[عثمان بن عفان]] در [[زمان]] [[خلافت]] خود، او را به [[حکومت]] «سِنْد» [[منصوب]] کرد، ولی او بعد از چند [[روز]] بازگشت؛ چراکه از حکومت آنجا دلگیر شده بود. وی از جمله افرادی بود که به [[اعمال ناشایست]] [[عثمان]] [[اعتراض]] می‌کرد و در [[جنگ]] با [[طلحه]] و [[زبیر]] در ابتدا پای خود را از دست داد، سپس ضربتی به گردن او رسید و پس از افتادن از اسب [[شهید]] گردید. هفتاد نفر از [[قوم]] او با او شهید شدند<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۲۸؛ درجات الرفیعه، ص۳۹۱. وی جزو بصریانی بود که همراه ذریح بن عباد و بشر بن شریح و ابن محرش به فرماندهی حرقوص برای اعتراض به عثمان به مدینه رفتند. (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۹ - ۸۰).</ref>.
همان گونه که ذکر شد [[حکیم]] مردی شناخته شده و مورد [[احترام]] بود که [[خلیفه سوم]] وی را به [[امارت]] سند فرستاد. ولی [[طبری]] از نوشته‌های سری از [[شعیب]] از [[سیف]] نقل می‌کند که در سال سی و سه [[هجری]] به [[عبدالله بن عامر]] [[والی بصره]] اطلاع دادند که مردی به نام [[ابن سوداء]] به [[دیدار]] [[حکیم بن جبله]] رفته است (منظور از ابن سوداء [[عبدالله بن سبأ]] است که برای نخستین بار وی در [[بصره]] در [[منزل]] حکیم بن جبله ظاهر می‌شود) و درباره حکیم بن جبله گوید: او مردی دزد بود که هرگاه قافله‌ها حرکت می‌کردند، از آنها عقب می‌ماند و در [[سرزمین فارس]] بر [[اهل ذمه]] به صورت ناشناس [[یورش]] می‌برد و در [[زمین]] [[فساد]] می‌کرد و آن‌چه می‌خواست به دست میآورد و بر میگشت. اهل ذمه و [[اهل]] [[قبله]] به عثمان [[شکایت]] کردند و وی به عبدالله بن عامر دستور داد او و مانند او را دستگیر کنند<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۸. برای اطلاع بیشتر از تحریفات طبری به کتاب عبدالله بن سبأ نوشته علامه عسکری و مقاله «غلات از دیدگاه شیخ مفید» مجله حوزه شماره ۵۴ ص۲۰۹ و مقاله «تهاجم نو با شبهه کهنه علیه تشیع یا افسانه عبدالله بن سبأ»، مجله حوزه، شماره ۸۸، ص۸۱ در این مقاله ذکر شده که جریان عبدالله بن سبأ، توسط آل زبیر ساخته شده تا مخالفان آنها غالی معرفی شده و کشتار مردم بی‌گناه کوفه پس از شکست مختار را توجیه شود، به همین علت در جنگ صفین که ربطی به آل زبیر نداشته نامی از آنها (سبئیه) برده نشده است.</ref>. این گزارش نشانه حضور [[تحریف‌گران]] در این جریانات است. آنان [[حکیم بن جبله]] را که مخالف [[عثمان]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] بود، دزد معرفی کرده‌اند تا [[مرگ]] او و یارانش [[جرم]] محسوب نشود.
[[ابن اثیر]] به حضور [[عبدالله بن سبأ]] در [[منزل]] [[حکیم]] پرداخته<ref>الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۲.</ref> ولی آن‌چه مربوط به معرفی حکیم در [[تاریخ طبری]] آمده، نقل نکرده است. وی در [[اسدالغابه]] از حکیم [[تجلیل]] می‌کند و می‌نویسد: «او مردی [[صالح]] و [[متدین]] بود و قومش از او [[پیروی]] می‌کردند»<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، امیرالمؤمنین{{ع}} در دو سخنرانی که قبل از جنگ جمل ایراد کرده از حکیم بن جبله و سیابجه به نیکی یاد می‌کند، سبابجه را صالح و حکیم را کسی که برای خدا خشمناک شده، و به شهادت رسیده معرفی می‌کند. {{متن حدیث|وَ قَتَلُوا السَّبَابِجَةَ رِجَالًا صَالِحِينَ‏ وَ قَتَلُوا حَكِيمَ بْنَ جَبَلَةَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً لِغَضَبِهِ لِلَّهِ}}. الجمل ص۱۷۷ و ۱۷۸ (و چاپ جدید): ص۳۳۱،۳۳۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 373 - 376.</ref>
==پیوستن [[عثمان بن حنیف]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
عثمان بن حنیف از [[بصره]] بیرون آمد و در ذو قار به امیرالمؤمنین{{ع}} پیوست به محض آن‌که چشم علی{{ع}} به او افتاد و دید با او چه کردند، گریست و فرمود: ای عثمان! من تو را به صورت پیرمرد دارای ریش فرستادم و اکنون با چهره بی‌مو و [[جوان]] بازگشتی. سپس فرمود: «پروردگارا! تو خود می‌دانی که آن [[قوم]] بر تو [[گستاخی]] کردند و [[کارهای حرام]] را روا دانستند. خدایا! خودت ایشان را در قبال [[شیعیان]] من -که آنان را کشته‌اند- بکش و به سبب آن‌چه با [[جانشین]] من در [[شهر]] انجام داده‌اند، در [[عذاب]] آنان [[شتاب]] فرما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّكَ‏ تَعْلَمُ‏ أَنَّهُمْ‏ اجْتَرَءُوا عَلَيْكَ وَ اسْتَحَلُّوا حُرُمَاتِكَ اللَّهُمَّ اقْتُلْهُمْ بِمَنْ قَتَلُوا مِنْ شِيعَتِي وَ عَجِّلْ لَهُمُ النَّقِمَةَ بِمَا صَنَعُوا بِخَلِيفَتِي}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲، ص۲۴۷؛ فیض الاسلام خطبه ۱۷۱، ص۵۵۷.</ref>.
[[حضرت امیر]]{{ع}} در موارد مختلف جنایات [[ناکثین]] را بر شمرده است و در خطبه‌ای پس از آن‌که از تعدیات [[قریش]] به [[حقوق]] خود سخن می‌گوید، درباره حرکت [[طلحه]] و [[زبیر]] و جنایات آنها می‌فرماید: «آنها حرکت کردند، در حالی که [[حریم]] [[رسول خدا]]{{صل}} ([[عایشه]]) را همراه خود میکشاندند، آن سان که کنیزی را هنگام خریدن وی می‌کشند و به سوی [[بصره]] با او رفتند. آن دو، زن‌های خود را در خانه‌های خویش بازداشتند ولی در [[خانه]] نشسته رسول خدا{{صل}} را در معرض دید خود و دیگران درآوردند. در سپاهی که هیچ مردی در آن نبود مگر آن‌که [[فرمان برداری]] و [[بیعت]] مرا به [[اختیار]] و نه به [[اجبار]] و [[اکراه]] پذیرفته بودند.
سپس بر عامل من در بصره و بر خزانه‌داران [[بیت المال]] [[مسلمانان]] و غیر آنان از [[مردم بصره]] فرود آمدند. طائفه‌ای را به [[اسارت]] گرفته و با [[شکنجه]] کشتند و گروهی را با [[نیرنگ]] به [[قتل]] رساندند. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر از [[مسلمانان]] تنها یک تن را بی‌گناه و بی‌جرمی به عمد کشته بودند، دیگر کشتن آن [[سپاه]] بر من جایز و [[حلال]] بود؛ زیرا در هنگام ارتکاب آن مُنْکر، حضور داشتند و [[مخالفت]] نکرده و با زبان و دست از آنان [[دفاع]] ننمودند. چه رسد به این که آنان عده زیادی را به اندازه لشکرشان که بر مسلمانان وارد شدند به قتل رساندند»<ref>{{متن حدیث|فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ‏ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ‏ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا وَ خُزَّانِ‏ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ‏ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ‏!}}الجمل، ص۱۵۴ و (چاپ جدید)، ص۲۸۵؛ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.</ref>
حضرت می‌فرماید: به خاطر این که از [[مظلوم]] [[دفاع]] نشده و همه [[شاهد]] [[جرم]] بودند، [[شریک]] جرم و مستحق کیفرند. آن حضرت به این مطلب در موارد دیگر نیز اشاره می‌کند و می‌فرماید: «[[ناقه]] [[قوم ثمود]] را یک نفر کشت اما [[خداوند]] همه را [[عذاب]] کرد. چون همه [[راضی]] به کار او بودند؛ خداوند فرمود: (پس آنان ناقه را کشتند و صبحگاه پشیمان گردیدند)<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۱، ص۳۱۹.</ref>.
و در موردی دیگر می‌فرماید: «کسی که راضی به عمل گروهی باشد مانند این است که همراه آنها بوده و کسی که در کاری دخالت داشته، دو [[گناه]] دارد: گناه عمل و گناه [[رضایت]] به آن»<ref>{{متن حدیث|الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ‏ كَالدَّاخِلِ‏ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۵۴، ص۴۹۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 376 - 378.</ref>
==[[جنگ جمل]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[ذی قار]] حرکت کرد تا به [[بصره]] رسید. در نامه‌ای که برای [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] فرستاد از آنها خواست که دست از [[توطئه]] بردارند، اما آنها نپذیرفتند. نامه‌هایی نیز برای مردم بصره فرستاد که گروهی به [[یاری]] او شتافتند و گروهی به عایشه پیوستند و افرادی مانند [[احنف بن قیس]] جانب [[احتیاط]] را گرفته و از هر دو گروه کناره گرفتند<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص٧٠.</ref>. امیرالمؤمنین{{ع}} [[روز جمعه]] دهم [[جمادی]] الاخری سال سی و شش [[لشکر]] و نیروهای خود را [[صف‌آرایی]] کرد؛ بر طرف راست [[مالک بن حارث اشتر]] و بر طرف چپ [[عماریاسر]] و بر پیاده‌ها [[ابوقتاده]]، [[نعمان بن ربعی]] را گمارد و [[پرچم]] را به پسرش [[محمد بن حنفیه]] داد و از [[نماز صبح]] تا ظهر با آنها [[محاجه]] و گفت‌و‌گو میکرد و آنها را به [[اطاعت]] و [[پیروی]] می‌خواند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۹.</ref>.
[[شیخ مفید]] در کتاب خود، [[تاریخ]] صف‌آرایی [[لشکریان علی]]{{ع}} را [[روز]] [[پنجشنبه]] دهم [[جمادی الاولی]] ذکر کرده است و می‌نویسد: [[امیرالمؤمنین]] خطاب به [[مردم]] اظهار داشت: «برای شروع [[جنگ]] [[شتاب]] مکنید تا [[حجت]] را بر این [[قوم]] تمام کنم». سپس [[عبدالله بن عباس]] را احضار کرد و [[قرآنی]] به او داد و فرمود: با این [[قرآن]] پیش [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] برو و آنان را به [[احکام]] قرآن فراخوان. [[ابن عباس]] با طلحه و زبیر گفت و گو کرد و پاسخ منفی شنید. عایشه نیز گفت: به علی بگو میان ما و شما [[شمشیر]] خواهد بود.
ابن عباس نزد امیرالمؤمنین{{ع}} بازگشت و موضوع را به اطلاع رساند. حضرت فرمود: برای [[پیروزی]] بر آنان به [[یاری]] [[خداوند]] مستظهریم<ref>الجمل، (چاپ جدید)، ص۳۳۶.</ref>. علی{{ع}} برای [[اتمام حجت]] خود با طلحه و زبیر گفت‌و‌گو کرد که نتیجه مثبتی نداشته و با اینکه زبیر [[سوگند]] خورد با حضرت نجنگد. اما پسرش عبدالله با وسوسه‌های خود وی را به جنگ کشاند.
در هنگامی که دو گروه با هم رو به رو شدند [[سپاه عایشه]] و طلحه و زبیر، سی هزار نفر بود و [[سپاه علی]]{{ع}} بیست هزار به شمار می‌آمد. علی{{ع}} پیش از جنگ آنها را [[موعظه]] کرد، اما فایده نبخشید و درگیری شروع شد. زبیر چون پیروزی سپاه علی{{ع}} را [[مشاهده]] کرد، عنان اسب خویش را کشید و در حالی که مردی از [[اعراب]] [[بصره]] نیز با او بود، بازگشت. در این هنگام [[عمرو بن جُرمُوز]]<ref>عمرو بن جرموز تمیمی بعدها جزء رؤسای خوارج گردید (مسعودی، اثبات الوصیه، ص۱۵۹).</ref> در پی [[زبیر]] روان شد و او را در [[وادی السباع]] به [[قتل]] رسانید.
اما [[طلحه]] در میدان [[جنگ]] ناگهان تیری به پایش نشست و منجر به [[هلاکت]] او شد. بعد از اصابت تیر غلامش او را ردیف خود سوار کرد و در حالی که [[کفش]] طلحه پر از [[خون]] شده بود و پیوسته می‌گفت: پروردگارا! داد [[عثمان]] را از من بگیر تا [[راضی]] شوی، وارد [[بصره]] شد و در یکی از خانه‌های ویرانه بصره [[جان]] داد. گویند [[قاتل]] طلحه، [[مروان بن حکم]] بود<ref>ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۸۰ به بعد؛ اسد الغابه، ج۳، ص۸۶ و ج۲، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 378 - 380.</ref>
==[[خطبه علی]]{{ع}}==
[[امیرالمؤمنین]] در [[روز]] آخر جنگ که به روز [[جمل]] [[شهرت]] یافت، بر کمانی [[عربی]] در حال [[قیام]] تکیه داد و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر]] فرمود: «اما بعد، [[مرگ]] جستجوگری شتابنده است؛ هر کس از آن بخواهد بگریزد نتواند و نمی‌تواند او را از تعقیب خود باز دارد. بنابراین پیش روید و سخن مگویید [نترسید]، این صداها و هیاهو که از [[دشمن]] می‌شنوید، دلیل [[سستی]] و [[اختلاف]] است و به ما هم دستور داده می‌‌شد در جنگ [[سکوت]] کنیم. اینک دندان‌های خود را بر یکدیگر بفشارید و برای فرود آمدن ضربه‌های [[شمشیر]] [[شکیبا]] و [[پایدار]] باشید. [[سوگند]] به آن‌که جان من در دست اوست، هزار ضربه شمشیر بر من سبک‌تر است از مردن در بستر. با [[شکیبایی]] و برای [[رضای خدا]] با آنان [[نبرد]] کنید که [[کتاب خدا]] و [[سنت]] با شماست و با هر کسی که ما با او باشیم، او نیرومند است...»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‏ الْمَوْتَ‏ طَالِبٌ‏ حَثِيثٌ لَا يَفُوتُهُ الْهَارِبُ وَ لَا يُعْجِزُهُ فَاقْدَمُوا وَ لَا تَنْكِلُوا وَ هَذِهِ الْأَصْوَاتُ الَّتِي تَسْمَعُونَهَا مِنْ عَدُوِّكُمْ فَشَلٌ وَ اخْتِلَافٌ إِنَّا كُنَّا نُؤْمَرُ فِي الْحُرُوبِ بِالصَّمْتِ فَعَضُّوا عَلَى النَّوَاجِذِ وَ اصْبِرُوا لِوَقْعِ السُّيُوفِ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مَوْتٍ عَلَى الْفِرَاشِ}} (در نهج البلاغه (صبحی صالح، خطبه ۱۲۳، ص۱۸۰) آمده است) {{متن حدیث|أَهْوَنُ‏ عَلَيَّ‏ مِنْ‏ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ}}. {{متن حدیث|فَقَاتِلُوهُمْ صَابِرِينَ مُحْتَسِبِينَ فَإِنَّ الْكِتَابَ مَعَكُمْ وَ السُّنَّةَ مَعَكُمْ وَ مَنْ كَانَا مَعَهُ فَهُوَ الْقَوِيُّ...}}؛ الجمل، ص۱۹۰ و چاپ جدید، ص۳۵۸.</ref>
[[علی]]{{ع}} پس از آن [[زره]] خود را خواست و پوشید و [[پرچم]] [[جنگ]] را به [[محمد بن حنفیه]] داد و فرمود: «آن را پیش ببر و توجه داشته باش که باید پرچم از همه همراهان تو جلوتر باشد و تو همچنان پیشاپیش حرکت کن و دیگران باید از پشت سرت حرکت کنند و اگر کسی هم پیش بتازد، باید نزد تو بازگردد»<ref>نبرد جمل، ص۲۱۴.</ref>.
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} [[سپاه]] خود را به سه گروه تقسیم کرد: افراد [[قبیله]] [[مُضَر]] را در [[قلب]] سپاه و [[مردم یمن]] را در سمت راست قرار داد و [[مالک اشتر]] را به [[فرماندهی]] آنان و [[عمار بن یاسر]] را به فرماندهی سمت چپ گماشت<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۴۷ - ۱۵۳، به اختصار؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.
جنگ آغاز شد و به شدت ادامه یافت. زیدبن [[صوحان]] و برادرش [[سیحان]] کشته شدند و [[برادر]] دیگرشان [[صعصعه]] زخمی شد و [[عدی بن حاتم]] در حمله‌ای که کرد یک چشم خود را از دست داد. گروه‌هایی از [[قبایل]]: [[ازد]]، [[غسان]] [[بکر بن وائل]]، [[بنی ضبّه]]، [[بنی ناجیه]]، هَنْب، [[اوس]]، [[شبیب]] و [[بنی عدی بن عبد مناف]] در اطراف شتر [[عایشه]] به جنگ پرداخته و از وی [[دفاع]] می‌کردند. عده زیادی در اطراف شتر کشته شدند. که از جمله آنها [[محمد بن طلحه]] و [[عُمیرة بن یثربی]]، [[قاضی بصره]] بودند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 380 - 381.</ref>
==پایان جنگ==
آن‌گاه [[عمرو بن اشرف]] مهار شتر را گرفت و کُشته شد. به همراه عمرو بن اشرف، سیزده تن از خانواده‌اش کشته شدند. [[عبدالله بن زبیر]] سی و هفت زخم برداشت و [[مروان بن حکم]] هم زخمی شد. در این هنگام علی{{ع}} فریاد برداشت، شتر را پی کنید که اگر شتر از پای درآید، ایشان پراکنده می‌شوند. مردی ضربه‌ای به شتر زد که از پای در آمد و نعره‌ای رعد آسا کشید. چون شتر افتاد [[محمد بن ابوبکر]] و [[عمار یاسر]] جلو آمدند و هودج را برداشتند و کنار بردند. محمد [[دست]] خود را داخل هودج کرد. [[عایشه]] پرسید: کیستی؟ گفت: برادار نیکوکارت. عایشه گفت: [[برادر]] ناسپاسم. محمد گفت: خواهرکم! آسیبی ندیده‌ای؟ گفت: به تو چه مربوط! محمد گفت: گمراهانی که اطراف تو بودند، چه شدند؟ گفت: [[هدایت]] شدگان بودند. چون [[بصریان]] روی به [[گریز]] نهادند، منادی علی{{ع}} ندا در داد که [[حق]] ندارید گریختگان را تعقیب کنید و مجروحان را بکشید و داخل خانه‌ای بشوید<ref>دستور حضرت این بود: {{متن حدیث|لَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَكْشِفُوا عَوْرَةً وَ لَا تُهَيِّجُوا امْرَأَةً وَ لَا تُمَثِّلُوا بِقَتِيلٍ وَ مَنْ‏ طَرَحَ‏ السَّلَاح‏ فهو آمن و من دخل بیته فهو آمن}}؛ الجمل، (چاپ جدید)، ص۳۴۲، ۳۷۹ و ۳۶۵.</ref>. در نقل دیگر افزون بر آن‌چه ذکر شد فرمود: «عورتی را نگشایید، به زنی [[حمله]] نکنید، کشته‌ای را [[مُثله]] نکنید و هر کس [[سلاح]] خود را وا نهاد در [[امان]] است»<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۵۳.</ref>.
درباره کشته‌های [[جنگ جمل]] [[اختلاف]] است. بعضی ده هزار نفر ذکر کرده‌اند که نیمی از [[اصحاب علی]]{{ع}} و نیمی از [[یاران]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و عایشه بودند. بعضی هشت هزار نفر و گروهی هفده هزار تن گفته‌اند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۳.</ref>. دو هزار و پانصد نفر از [[مردم بصره]] بودند. از [[قبیله ازد]] هزار و سیصد و پنجاه نفر و از [[بنی ضبه]] سیصد نفر و بنابر قولی هزار نفر و از بقیه [[مردم]] سیصد و پنجاه نفر<ref>الجمل، ص۲۱۹.</ref>. [[شیخ مفید]] می‌نویسد: برخی عده کشتگان را بیست و پنج هزار نفر و [[عبدالله بن زبیر]] پانزده هزار نفر گفته است که شاید قول دوم صحیح‌تر باشد.
مشهور است عده کسانی که بر اثر قطع دست و پا و بعد از جراحت مرده‌اند حدود چهارده هزار تن بوده است. و این بود [[عاقبت]] و پایان فتنه‌ای که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] به وجود آوردند و عده‌ای از [[مسلمانان]] را به کشتن دادند.
اما از آنجا که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} شخصیتی بزرگوار بود نسبت به [[مردم]] با [[رفق و مدارا]] [[رفتار]] کرد و [[سیره]] آن حضرت درباره باقی مانده [[اصحاب جمل]] مورد پذیرش مسلمانان در طول [[تاریخ اسلام]] قرار گرفت و به صورت [[قانون]] درآمد<ref>ر.ک: حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۵۴؛ ناظم‌زاده قمی، انقلاب اسلامی ایران در آیات و روایات، ص۵۳.</ref>. امیرالمؤمنین{{ع}} نسبت به افرادی همچون [[مروان بن حکم]] گذشت کرد و او را مورد [[عفو]] و [[مرحمت]] قرار داد<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۷۳، ص۱۰۲.</ref>، با اینکه وی را در هنگام محاصره [[عثمان]] مقصر می‌دانست<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۶۳، ص۲۳۵.</ref> و در [[جنگ جمل]] علیه حضرت شرکت کرده بود. حضرت تنها آن بخش از [[اموال]] را که در محدوده [[سپاه]] [[دشمن]] بود تقسیم کرد و از تقسیم بقیه اموال و به [[اسارت]] گرفتن [[خانواده‌ها]] خودداری کرد. به گونه‌ای که برخی [[اعتراض]] کردند: «[[خون]] آنها بر ما [[حلال]] و [[زن‌ها]] و مالشان [[حرام]] است» حضرت فرمود: «ما در [[سرزمین اسلامی]] [[جنگ]] کردیم و خانواده‌های آنها بر ما حلال نیستند ولی آنها سعی کردند و ما آنها را کشتیم و اموالشان برای نزدیکان‌شان به [[ارث]] می‌رسد» <ref>الجمل، (چاپ جدید)، ص۴۰۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 381 - 383.</ref>
==بازگرداندن عایشه به [[مدینه]]==
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} بعد از پایان [[جنگ]] با [[عزت]] و [[احترام]] کامل عایشه را همراه با چهل [[زن]] که از [[بانوان]] اصیل و [[شریف]] [[بصره]] بودند، همراه برادرش محمد بن ابی بکر روانه مدینه کرد. [[زنان]] [[عمامه]] پوشیده بودند و عایشه [[تصور]] می‌کرد آنها مرد هستند تا اینکه او را به مدینه رساندند و آنجا متوجه شد که همراهان او زن بودند. خروج عایشه از بصره [[روز]] [[شنبه]] اول [[ماه رجب]] [[سال]] سی و [[ششم هجری]] بود<ref> نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۸۲؛ تاریخ فخری، ص١٢٠؛ الجمل (چاپ جدید)، ص۴۱۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 383 - 384.</ref>
==[[سخنرانی]] امیرالمؤمنین{{ع}} پس از [[جنگ جمل]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از پایان جنگ جمل سخنرانی‌های متعددی برای [[مردم بصره]] ایراد کرد و آنان را به خاطر [[پیروی]] از [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] مورد [[نکوهش]] قرار داد و کلمات گران [[بهایی]] به یادگار گذاشت<ref>ر.ک: نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه‌های ۱۳، ص۵۵؛ ۱۴، ص۵۶؛ ۸۰، ص۱۰۵؛ ۱۲۸، ص۱۴۸، ۱۸۵، ص۲۰۶، ۲۰۹، ص۳۲۴، ۲۱۹، ص۳۳۷ کنار جنازه طلحه و عبدالرحمان.</ref>.
خطبه‌ای را که نقل می‌کنیم، [[ثقة الاسلام کلینی]] در [[روضه کافی]] نقل کرده که حضرت در آن، [[مردم]] را از [[گرایش به دنیا]] و [[مغرور]] شدن به آن [[نهی]] می‌کند.
حضرت بعد از پایان جنگ جمل بالای [[منبر]] رفت و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود]] بر [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود:
«ای [[مردم]]! [[دنیا]] شیرین و سر سبز است. مردم را با [[شهوت‌ها]] میفریبد و به خاطر نزدیکی‌اش خود را میآراید. به [[خدا]] [[سوگند]] [[فریب]] می‌دهد کسی را که آرزویش کند، و [[مخالفت]] میورزد با کسی که امیدش برد. به زودی مردمی را که به آن رو آورده و در آن ([[دنیا]]) به [[رقابت]] و [[خودنمایی]] پرداخته‌اند و بر مردم [[دیندار]] و با فضل از روی [[ظلم]]، [[کینه]]، [[تجاوز]]، [[شرارت]] و [[خوش‌گذرانی]] [[حسد]] و تجاوز نموده‌اند دچار [[حسرت]] و [[پشیمانی]] گرداند.
به خدا سوگند به [[راستی]] هیچ قومی در فراوانی [[نعمت‌های خدا]] در دنیا [[زندگی]] نکرد و در [[تقوا]] و [[طاعت]] و [[شکر]] نعمتش به سر [[نبرد]] و آن‌گاه [[خدا]] [[نعمت]] را از آنها نگرفت، جز بعد از دگرگونی خود آنها و بازگشت از طاعت[[حق]] و انجام [[گناه]] و بی‌دقتی در ترک آن و ترک [[مراقبت]] و دستورهای [[خدای بزرگ]] و [[عزیز]] و کوتاهی در شکر نعمتش؛ زیرا [[خداوند]] – عزوجل- در کتاب محکمش می‌فرماید: (خداوند [[سرنوشت]] [[قوم]] و ملتی را [[تغییر]] نمی‌دهد مگر این که خود را دگرگون نمایند و زمانی که خداوند [[بدی]] مردمی را بخواهد، گریزی از آن نیست و غیر از خدا برای آنها کارسازی نیست).
اگر [[مردم]] [[معصیت کار]] و به دست آورندگان گناه از زوال [[نعمت الهی]] و از [[گرفتاری]] در نقمت و دگرگونی [[عافیت]] بترسند [[یقین]] پیدا خواهند کرد که این از جانب خدایی است که بزرگ است یاد او و به جهت آن چیزی است که مرتکب شده‌اند. پس از [[گناهان]] [[دست]] بکشند و [[توبه]] نمایند و با [[نیت]] [[پاک]] و راست به جانب خدا [[زاری]] کنند و به گناهان خود و بدی‌های خویش اعتراف نمایند. در این صورت خدا هر گناهی از آنان را پاک سازد و از [[لغزش]] آنان در گذرد و هر نعمت و کرامتش را باز گرداند. آن گاه آنچه [[مصلحت]] آنان است باز گرداند – آن‌چه به آنها داده بود - تمام آن‌چه از آنها گرفته و یا [[فاسد]] و دگرگون ساخته است.
پس ای مردم ([[بصره]]) [[تقوای الهی]] را آن‌گونه که بایسته است، مراعات کنید و [[ترس از خدا]] را [[درک]] نمایید و یقین خود را [[خالص]] گردانید و از تمام زشتی‌هایی که [[شیطان]] شما را بر آن برانگیخت به سوی خدا توبه کنید؛ مانند [[جنگ]] با [[ولی امر]] و [[اهل]] [[دانش]] بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[همکاری]] در ایجاد جدایی بین [[مسلمین]] و پراکندگی و [[فساد]] در میان مردم. خداوند[[توبه]] را می‌پذیرد و از گناهان در می‌گذرد و آن‌چه انجام دهید می‌داند»<ref>{{متن حدیث|يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ‏ الدُّنْيَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ تَفْتِنُ النَّاسَ بِالشَّهَوَاتِ وَ تُزَيِّنُ لَهُمْ بِعَاجِلِهَا وَ ايْمُ اللَّهِ إِنَّهَا لَتَغُرُّ مَنْ أَمَّلَهَا وَ تُخْلِفُ مَنْ رَجَاهَا وَ سَتُورِثُ أَقْوَاماً النَّدَامَةَ وَ الْحَسْرَةَ بِإِقْبَالِهِمْ عَلَيْهَا وَ تَنَافُسِهِمْ فِيهَا وَ حَسَدِهِمْ وَ بَغْيِهِمْ عَلَى أَهْلِ الدِّينِ وَ الْفَضْلِ فِيهَا ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ بَغْياً وَ أَشَراً وَ بَطَراً.
وَ بِاللَّهِ إِنَّهُ مَا عَاشَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضَارَةٍ مِنْ كَرَامَةِ نِعَمِ اللَّهِ فِي مَعَاشِ دُنْيَا وَ لَا دَائِمِ تَقْوَى فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ الشُّكْرِ لِنِعَمِهِ فَأَزَالَ ذَلِكَ عَنْهُمْ إِلَّا مِنْ بَعْدِ تَغْيِيرٍ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ تَحْوِيلٍ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَ الْحَادِثِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ قِلَّةِ مُحَافَظَةٍ وَ تَرْكِ مُرَاقَبَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَهَاوُنٍ بِشُكْرِ نِعْمَةِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ}} وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْمَعَاصِي وَ كَسَبَةَ الذُّنُوبِ إِذَا هُمْ حُذِّرُوا زَوَالَ نِعَمِ اللَّهِ وَ حُلُولَ نَقِمَتِهِ وَ تَحْوِيلَ عَافِيَتِهِ أَيْقَنُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ فَأَقْلَعُوا وَ تَابُوا وَ فَزِعُوا إِلَى اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ إِقْرَارٍ مِنْهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ إِسَاءَتِهِمْ لَصَفَحَ لَهُمْ عَنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ إِذاً لَأَقَالَهُمْ كُلَّ عَثْرَةٍ وَ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرَامَةِ نِعْمَةٍ ثُمَّ أَعَادَ لَهُمْ مِنْ صَلَاحِ أَمْرِهِمْ وَ مِمَّا كَانَ أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْهِمْ كُلَّ مَا زَالَ عَنْهُمْ وَ أُفْسِدَ عَلَيْهِمْ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ أَيُّهَا النَّاسُ‏ حَقَّ تُقاتِهِ‏ وَ اسْتَشْعِرُوا خَوْفَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَخْلِصُوا الْيَقِينَ‏ وَ تُوبُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبِيحِ مَا اسْتَفَزَّكُمُ‏ الشَّيْطَانُ مِنْ قِتَالِ وَلِيِّ الْأَمْرِ وَ أَهْلِ الْعِلْمِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ مَا تَعَاوَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ تَفْرِيقِ الْجَمَاعَةِ وَ تَشَتُّتِ الْأَمْرِ وَ فَسَادِ صَلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ‏ {{متن قرآن|يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ}}‏}}؛ روضة الکافی، ص۲۵۶، حدیث ۳۶۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۶۳؛ بحار الانوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۴۴۳، سطر ۳ و (چاپ جدید)، ج۳۲، ص۲۳۳.</ref>
و بدین گونه علی{{ع}} [[مردم بصره]] را به [[توبه]] و بازگشت به [[حق]] [[دعوت]] و [[سنت الهی]] را در چگونگی [[تغییر]] [[سرنوشت]] [[امت‌ها]] بیان نمود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 384 - 387.</ref>
==[[امام علی]]{{ع}} در [[بیت المال]] [[بصره]]==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از [[فتح بصره]] و [[سخنرانی]] برای [[مردم]] گروهی از [[یاران]] خویش را خواست و آنان به همراه حضرت به جانب بیت المال رفتند. علی{{ع}} گروهی از [[قاریان قرآن]] و خزانه‌داران را نیز فراخواند و دستور داد درهای بیت المال را گشودند و وارد بیت المال شد<ref>الجمل، ص۲۱۴.</ref>. آن گاه با دیدن [[اموال]] آن فرمود: «ای زردها (طلاها) و سپیدها (نقره‌ها)! غیر مرا بفریبید، [[مال]] پیشوای [[ستمگران]] است و من پیشوای مؤمنانم»<ref>{{متن حدیث|يَا بَيْضَاءُ غُرِّي‏ غَيْرِي‏ الْمَالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ وَ أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ}}؛ الجمل، ص۱۵۴؛ چاپ جدید، ص۲۸۵ و نسخ بدل {{متن حدیث|يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ}}، {{متن حدیث|يَعْسُوبُ‏ الدِّينِ‏}} آمده.</ref>
[[ابو اسود دولی]] گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]! علی{{ع}} نه به آن چه در بیت المال بود توجه کرد و نه درباره آن‌چه دید از اموال اندیشید و من آن اموال را در نظرش هم چون [[خاک]]، بی‌مقدار دیدم و از آن [[قوم]] [[تعجب]] کردم و با خود گفتم: [[طلحه]] و [[زبیر]] از کسانی بودند که [[دنیا]] را میخواستند و علی{{ع}} در پی [[آخرت]] است و [[بینش]] و [[اعتقاد]] من درباره او افزون و شدید شد.
بخش اول فرمایش حضرت به گونه‌ای دیگر و در موردی دیگر در [[نهج البلاغه]]<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۷۷، ص۴۸۰.</ref> ذکر شده است و بخش دوم آن نیز در [[کلمات قصار]] آمده و به جای {{متن حدیث|يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ}}، {{متن حدیث|يَعْسُوبُ‏ الْفُجَّارِ}}<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۱۶، ص۵۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۴۷.</ref>، «پیشوای بدکاران» نقل شده که مناسب‌تر و گسترده‌تر است و در روایتی دیگر {{متن حدیث|يَعْسُوبُ‏ الْمُنَافِقِينَ‏}}<ref>تاج العروس، ج۳، ص۳۶۹. پیامبر فرمود: {{متن حدیث|عَلِيٌّ‏ يَعْسُوبُ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏، وَ الْمَالُ‏ يَعْسُوبُ الْمُنَافِقِينَ}}؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۴، ۲۵ و ۲۹؛ طوسی، امالی، ص۵۵؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱، ص۶۰۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۹۴.</ref> آمده، یعنی مال، پیشوای [[منافقان]] است که به آن [[پناه]] می‌برند.
[[شیخ مفید]] نقل می‌کند که حضرت [[اموال]] [[بیت المال]] [[بصره]] را میان همه [[یاران]] خود تقسیم کرد که به هر یک از ایشان شش هزار درهم رسید. عده یاران حضرت [[دوازده]] هزار تن بود. برای خود نیز مانند یکی از ایشان برداشت و در همان حال که سهم او همان جا باقی مانده بود مردی آمد و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! نام من از دفترت افتاده است و من نیز همان زحمتی را کشیده‌ام که تو کشیده‌ای. علی{{ع}} سهم خود را به او پرداخت<ref>مفید، الجمل، ص۲۱۴؛ مترجم، نبرد جمل، ص۲۴۰، الجمل، چاپ جدید، ص۴۰۱ در این چاپ شش میلیون آمده.</ref>.
به نظر بعید می‌آید که در بیت المال بصره این قدر [[پول]] مانده باشد؛ زیرا قبلاً [[ناکثین]] به آن دستبرد زده بودند و به نظر ما این نقل نوعی [[تزلزل]] دارد. از این رو نقل دقیق آن است که [[ابن ابی الحدید]] از [[ابو اسود دولی]] آورده که حضرت دستور داد به هر یک از یاران او پانصد درهم بدهند و چون یاران حضرت دوازده هزار نفر بود و به هر یک از آنها پانصد درهم دادند پس جمع آن شش میلیون درهم بوده است که حضرت آنها را بدون کم و کاست تقسیم کرد و گویا از مقدار و مبلغ آن [[آگاه]] بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. از [[حبة]] العُرَنی نیز نقل می‌کند که پانصد درهم برای وی باقی ماند. شخصی که در هنگام تقسیم نبود از حضرت [[درخواست کمک]] کرد. حضرت نیز آن پانصد در هم را به وی داد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.</ref> و در نتیجه چیزی برای حضرت باقی نماند.
در کتاب مفید، مؤیدی بر آنچه از [[ابواسود]] نقل شد، وجود دارد. وی از فرزند ابواسود نقل کرده که می‌گوید: علی{{ع}} اموال بیت المال بصره را به طور مساوی تقسیم کرد و پانصد درهم که باقی ماند برای خود کنار گذاشت. مردی آمد و گفت: نام من از نوشته‌ات ساقط شده حضرت فرمود: آن درهم‌ها را به او بدهید. سپس فرمود: «خداوندی را [[شکر]] و [[سپاس]] می‌گویم که از این [[مال]] به من چیزی نرساند و آن را بر [[مسلمانان]] ارزانی داشت»<ref>{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ‏ يَصِلْ‏ إِلَيَّ‏ مِنْ‏ هَذَا الْمَالِ‏ شَيْ‏ءٌ وَ وَفَّرَهُ عَلَى الْمُسْلِمِينَ}}؛ الجمل، ص۲۱۵؛ بنابراین عبارت متن جمل باید به «فاصاب کلهم» تصحیح شود.</ref>
گویا حضرت این پانصد درهم را برای آخرین نفر قرار داده بود و سهم [[یاران]] وی نیز پانصد درهم بوده نه شش هزار درهم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 387 - 389.</ref>
==ترک [[بصره]]==
از آنجا که حضرت در نامه‌هایی خبر [[پیروزی]] خود را در [[جمادی الاولی]] [[سال]] سی و شش به [[آگاهی]] [[مردم کوفه]] و [[مدینه]] رساند<ref>الجمل، ص۲۱۱ - ۲۱۲؛ چاپ جدید، ص۳۹۵ – ۳۹۸.</ref>، می‌‌توان دریافت که در آن [[زمان]] [[جنگ]] پایان یافته و حضرت [[متجاوز]] از دو ماه در بصره اقامت گزید. برابر نقل [[ناصر خسرو]]، حضرت هفتاد و دو [[روز]] در سرای دختر [[مسعود]] نهشلی که او را به زنی گرفته بود، [[سکونت]] داشت<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۳ ص۲۶۴؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۵۷.</ref> و برابر نقل [[شعبی]] پنجاه روز در بصره ماند<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ص۶۱ – ۸۰، ص۱۵۸.</ref>. و در [[ماه رجب]] [[استاندار کوفه]] را در نامه‌ای از ورود خود به آن [[شهر]] [[آگاه]] ساخت<ref>الجمل، ص۲۱۵؛ این نامه را در جلد اول این اثر، ص۱۷۱؛ ویرایش دوم، ص۱۹۲ نقل کرده‌ایم.</ref> و بعد از [[نصب]] [[استاندار]] جدید بصره؛ [[عبدالله بن عباس]]، روز [[دوشنبه]] دوازدهم [[رجب]] وارد [[کوفه]] شد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 389 - 390.</ref>
==[[عثمان بن حنیف]] همراه علی{{ع}}==
عثمان بن حنیف در [[جنگ جمل]] همراه علی{{ع}} بود. او در اشعاری در این باره گوید: با این که [[جنگ‌ها]] مرا پیر کرده است، [[جنگی]] مانند جنگ جمل ندیده‌ام کاش شتر سوار در خانه‌اش می‌ماند و کاش شتر «عسکر» حرکت نمی‌کرد<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۳.</ref>.
وی با علی{{ع}} به کوفه رفت و فعالیت چشمگیری بعد از این از او ثبت نشده است. شاید صدماتی که در [[بصره]] دیده بود او را [[علیل]] و [[ناتوان]] کرده بود. ابن [[حنیف]] بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} در [[کوفه]] ساکن شد و در [[خلافت]] [[معاویه]] از [[دنیا]] رفت<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ تاریخ الاسلام، عهد معاویه، ص۱۸۱.</ref>، خلیفة بن خیاط [[مرگ]] وی را مانند درگذشت [[اسامة بن زید]] و [[قیس بن سعد]] و گروهی دیگر، در سال‌های آخر خلافت معاویه دانسته است<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۷۲.</ref>. [[رحمت خدا]] بر او باد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 390.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده: ۱۱۰۰۸۳۰.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲''']]
# [[پرونده: 1100830.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲''']]
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[رحمان فتاح‌زاده|فتاح‌زاده، رحمان]]، [[عثمان بن حنیف (مقاله)|مقاله «عثمان بن حنیف»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۰:۰۱

مقدمه

نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أبا‌عمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است [۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگ‌ها همراه حضرت بود.

از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]

عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)

او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده، و گفتند: اگر او را به کاری مهم‌تر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهده‌اش بر می‌آید.

لذا عمر، عثمان را به عراق فرستاد و او اندازه تمامی اراضی را مشخص ساخت و برای هر یک جریب زمین، چه آباد و چه بایر، که آبگیر بود یک درهم و یک قفیز محصول مالیات قرار داد و با این قانون عادلانه، اراضی عراق رو به آبادی نهاد و مردم به آباد کردن علاقه فوق العاده‌ای نشان دادند تا آنکه یک سال قبل از مرگ عمر، خراج عراق از صد میلیون درهم تجاوز کرد[۵].

و در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگ‌های اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگ‌ها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۶].[۷]

عثمان بن حنیف و امیرالمؤمنین علی (ع)

وقتی امام علی (ع) به حکومت رسیدند به سبب شایستگی عثمان او را به استانداری بصره انتخاب کردند تا اینکه وقتی طلحه و زبیر به آنچه که می‌خواستند نرسیدند، به دستیاری عایشه که در آن زمان در مکه بود دست به شورش زدند و بر ضد امیرالمؤمنین (ع) با هم همراه شدند و به بصره وارد شدند و مردم بصره با حضور رسول خدا (ص) آنان، فریب خوردند و با آنان همراهی کردند و لشکر عایشه و همراهانشان عثمان را از بصره بیرون کردند و او هم به مدینه بازگشت[۸].[۹]

عثمان بن حنیف و جنگ جمل

پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بی‌طرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمده‌اید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعت‌ها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان باشد اما ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمده‌ام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفته‌اند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۱۰]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کرده‌ایم"[۱۱]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۱۲] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمی‌شکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند می‌شوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".

عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بی‌ریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۱۳].[۱۴]

عثمان بن حنیف و نامه امام علی (ع) به او

زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) استانداری بصره را به عثمان بن حنیف سپرده بود، کسی او را به میهمانی خواند. او هم پذیرفت. چون از نظر اسلام پذیرفتن دعوت مؤمن پسندیده است. ولی هنگامی که خبر میهمانی رفتن او به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام علی (ع) ناراحت شد و نامه‌ای تند به او نوشت؛ در بخشی از نامه چنین آمده است: "ای پسر حنیف! به من خبر دادند که یک نفر از جوانمردان بصره تو را به میهمانی خوانده و تو هم دعوتش را پذیرفته‌ای، در حالی که انواع غذاها را برایت آورده و کاسه‌های طعام را به سوی تو می‌فرستادند. گمان نمی‌کردم که دعوت مردمی را بپذیری که اغنیا را دعوت کنند و فقرا را برانند. کاملا به این غذای ناچیزی که می‌خوری نگاه کن و آنچه را که به حلال بودنش آگاهی نداری، بیفکن و از آنچه یقین داری حلال است بخور، بدانکه برای هر پیرو پیشوایی است که باید از او پیروی کند و از نور دانشش بهره گیرد.

و پیشوای شما از زینت دنیا به دو جامه کهنه و دو گرده نان بسنده کرده؛ آری شما تا این حد قدرت ندارید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش در عبادت پاکدامنی و استقامت کمک کنید. به خدا قسم، علی از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته و حتی لباس کهنه‌ای که در خانه می‌پوشند، ندارد؛ بلکه جامه خانه و بیرونش یکی است و یک وجب زمین به نام خود نکرده و به جز غذای کمی از دنیا استفاده نمی‌کند، زیرا دنیا در نظر من از دانه بلوط تلخ، خوارتر و بی ارزش‌تر است.

آری، از تمام آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که عدهای بر آن رشک بردند و دست‌های دیگر صاحب بخشش شدند و آن را به دیگران بخشیدند؛ خدا خوب دادگری است. فدک و غیر فدک را می‌خواهم چه کنم، با آنکه منزل نهایی انسان قبر است که در تاریکی آن دستش از هرگونه کاری کوتاه و سرگذشتش در آن پنهان است. گودالی که هر چند آن را پهناور بسازند اما سنگ‌ها و خاک‌های فشرده آن را تنگ کرده و انسان را در فشار می‌گذارد و تمام روزنه‌ها را می‌بندد. جانم را به سختی عادت می‌دهم تا در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن باشد و در لغزشگاه‌ها برقرار بماند. اگر بخواهم از عسل صاف و مغز گندم غذا درست کنم، برایم ممکن است و اگر بخواهم می‌‎توانم لباس ابریشم بپوشم، ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و مرا بر آن دارد که چنین غذاهایی بخورم، زیرا شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به نان تهی دسترسی نداشته و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد و علی با شکم پر بخوابد و اطرافش کسانی باشند که از گرسنگی به خواب نروند! یا آنکه جزو گفته این شاعر باشم:

همین ننگ برای تو بس است که با شکم سیر به خواب روی و اطرافت دل‌هایی باشد که برای نان خشک پر بزند.

آیا به همین قناعت کنم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند ولی در سختی‌ها با مؤمنان شریک نبوده، یا در تحمل سختی‌ها پیشوای ایشان نباشم؟ من آفریده نشدم تا خوراکی‌های خوب مرا سرگرم کند، مانند گوسفند پرواری که تمام همتش علف است یا حیوانی که او را رها کرده باشند و کارش چریدن است و شکمی را از علف پر می‌کند ولی از آنچه برای آن او را پرورش می‌دهند، غافل است؛ یا بیهوده مرا واگذارند، یا ریسمان گمراهی را به گردن افکنده، سرگردان در راه نادرست قدم بردارم. از گویندهای شنیدم که می‌گفت: وقتی که خوراک فرزند ابی طالب چنین باشد، ضعف او را از جنگیدن با هماوران باز می‌دارد؛ بدان که چوب درخت کوهستانی سخت‌تر است ولی آنچه در زمین نرم و مرطوب می‌‌روید بسیار سست است و حتی حرارت دسته اول قوی‌تر و پایدارتر است، نسبت من با پیامبر (ص) همان نسبت نور و روشنی به یکدیگر است یا مانند شانه و بازو است؛ به خدا قسم اگر تمام عرب بر من حمله کنند پشت به جنگ نمی‌کنم بلکه هرگاه فرصت بیابم بر آنها حمله می‌کنم. کوشش من آن است تا زمین را از این شخص (معاویه) وارونه و گمراه پاک سازم چنانکه خار و خاشاک را از دانه جدا می‌کنند[۱۵].[۱۶]

عثمان بن حنیف و نقل روایت

عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا می‌کنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است. و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو می‌خواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو می‌کنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه می‌گیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را درباره‌ام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۱۷].[۱۸]

سرانجام عثمان بن حنیف

او بعد از جنگ جمل در کوفه ساکن شد و تا هنگام مرگ خود همان جا بود و در زمان معاویه از دنیا رفت[۱۹].[۲۰]

جستارهای وابسته

عثمان بن حنیف انصاری در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین=

بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد می‌پرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامه‌ای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد.[۲۱]

والیان بصره

عتبة بن غزوان به دلایلی منطقه را ترک کرد و مجاشع بن مسعود سلمی را فرمانده لشکر خود قرار داد. وی برای فتح فرات به سوی بصره حرکت کرده بود. مجاشع، مغیرة بن شعبه را جانشین خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغیره را بر بصره گمارد.

عمر در سال شانزده یا هفدهم هجری، مغیره را به سبب رابطه نامشروع با ام جمیله از کار برکنار کرد و ابوموسی اشعری را جانشین وی نمود[۲۲].

ابن اثیر برکناری مغیره را به سبب زنایش با ام‌جمیلة بن افقم در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی حاکم بصره بود، سپس وی برکنار و حاکم کوفه شد و عمرو بن سراقه حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به کوفه رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید[۲۳].

امارت ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری عثمان وی را برکنار کرد و عبدالله بن عامر بن کریز بیست و پنج ساله را به ولایت بصره گماشت. وی پسر دایی عثمان بود[۲۴].[۲۵]

اعزام عثمان بن حنیف به بصره

عبدالله والی بصره بود، تا این که حکومت به علی(ع) رسید. وی عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].

وی از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت می‌دانستند[۲۸].[۲۹]

ابن حنیف جزو اعتراض کنندگان به خلافت ابوبکر

ابان بن تغلب گوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارت‌اند از:

  1. خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه.
  2. سلمان فارسی.
  3. ابوذر غفاری.
  4. مقداد بن اسود.
  5. عمار بن یاسر.
  6. بریده اسلمی.

تا این جا همه از مهاجران بودند و از انصار:

  1. ابوهیثم بن تیهان.
  2. سهل بن حنیف.
  3. عثمان بن حنیف.
  4. خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین.
  5. اُبی بن کعب.
  6. ابو ایوب انصاری[۳۰].

سپس حضرت سخنان اعتراض‌آمیز نامبردگان را ذکر می‌کند و می‌فرماید: آن‌گاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».

پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده، و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [۳۱] و[۳۲].

سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است.[۳۳]

شرح حال عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف بن واهب بن حکم بن ثعلبة بن حارث انصاری اوسی دارای کنیه «ابو عمرو» یا «ابو عبدالله» است. در جنگ احد و جنگ‌های بعد از آن شرکت داشت. عثمان در عهد خلیفه دوم، مسئول جمع‌آوری مالیات عراق و تعیین مساحت زمین آن و تعیین مقدار خراج و جزیه آن منطقه بود[۳۴].

نوشته‌اند: در سال بیست و یک که مردم از امیر کوفه سعد بن ابی وقاص شکایت کردند. عُمَر وی را برکنار کرد و به جای وی، عمار بن یاسر را به عنوان پیش‌نماز و فرمانده نیروهای نظامی و عثمان بن حنیف را به عنوان مسئول خراج و مساحت زمین و عبدالله بن مسعود را به عنوان قاضی و مسئول بیت المال به کوفه فرستاد[۳۵] و به او دستور داد به مردم قرآن بیاموزد و مردم را با مسائل دینی آشنا سازد. مزد روزانه آنان را یک گوسفند قرار داد: نصف آن را همراه با سواقط گوسفند (کله و پاچه و...) برای عمار قرارداد و نصف دیگر آن را برای آن دو نفر[۳۶].

یعقوبی می‌نویسد: عمر با علی(ع) مشورت کرد که با زمین‌های عراق چه کند؟ آیا آنها را تقسیم نماید؟ حضرت فرمود: «اگر امروز آنها را تقسیم کنی برای آیندگان چیزی نمی‌ماند. پس آنها را در دست مردم بگذار که روی آن کار کنند». از این روی عمر برای مساحت عراق عثمان بن حنیف و حذیفة بن یمان را فرستاد[۳۷].

عثمان مالیات هر جریب (ده هزار متر مربع) نخل را ده درهم و هر جریب باغ انگور را ده درهم و هر جریب نیزار را شش درهم قرار داد و بر هر جریب گندم، چهار درهم و بر هر جریب جو دو درهم قرار داد. عمر نیز آن‌چه را وی تعیین کرده بود، اجازه داد[۳۸].

خراج منطقه عراق در زمان وی به یکصد میلیون درهم رسیده بود. مساحت عراق سی و شش میلیون جریب بود و بر هر جریبی یک درهم و قفیزی دوازده (مَنْ) مالیات وضع کرد[۳۹]. عمر، عثمان بن حنیف را بر بخشی که از فرات آبیاری می‌‌شد و حذیفه را بر بخشی که از دجله آب‌یاری می‌‌شد گمارده بود[۴۰].

برابر شناختی که امیرالمؤمنین(ع) از عثمان داشت وی را به استانداری بصره برگزید و او بدون هیچ مشکلی وارد بصره شد. وی این شهر حساس را تحت کنترل خود درآورد و جانشین عبدالله بن عامر را زندانی کرد[۴۱]. عثمان در بصره باقی بود، تا این که طلحه و زبیر همراه با عایشه به بصره آمدند و او را از شهر بیرون کردند. وی نزد علی(ع) رفت و در کوفه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۴۲].[۴۳]

موضع عبدالله بن عامر در مقابل خلافت علی(ع)

هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزو خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید جاریة بن قدامه سعدی به اعتراض برخاست و گفت: ای فرزند عامر ما را به تو نفروخته‌اند و تو این شهر را با شمشیر نگرفته‌ای و با خواست و مشورت ما نیز به حکومت نرسیده‌ای. امارت تو به خاطر اطاعت از شخص دیگری بوده است. عثمان در حضور مهاجران و انصار کشته شد و آنان به کشندگان اعتراض نکردند و اکنون مردم با علی(ع) بیعت کردند. پس چنان‌چه تو را بر کار خود ابقاء کرد، از تو پیروی می‌کنیم و اگر بر کنارت کرد، با تو مخالفت خواهیم کرد.

مردم با سکوت خود سخنان جاریه را تأیید کردند. عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.

با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کرده‌ای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۴۴]. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: عبدالله بن عامر بن کریز پس از ورود به مدینه در دیدار با طلحه و زبیر، گفت: شما دو نفر با علی بن ابی طالب(ع) بیعت کردید. به خدا قسم گروهی از بنی هاشم انتظار چنین روزی را می‌کشیدند. اما چه زمانی خلافت به شما خواهد رسید. به خدا قسم که من نیامدم جز این که چهار هزار نفر از مردم بصره به خون‌خواهی عثمان برخاسته بودند. پس شما باید به بصره بروید و حق خود را بگیرید. این بود که طلحه و زبیر تصمیم رفتن به مکه گرفتند و از حضرت خواستند که برای انجام مراسم عمره، مدینه را ترک کنند. حضرت بعد از این که سه مرتبه از آنها اقرار بر بیعت گرفت، به آنها اجازه داد به مکه روند[۴۵]. از اُسد الغابه می‌‌توان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند[۴۶].

عبدالله گروه ناکثین را تجهیز کرد و در جنگ جمل حضور فعال داشت. وی یکی از مشاوران گروه ناکثین بود و آنان را برای رفتن به بصره تشویق کرد؛ چراکه خود با اوضاع بصره آشنایی کامل داشت. او در نامه‌ای که در پاسخ معاویه نوشت او را به خون‌خواهی عثمان تحریص کرد[۴۷].

معاویه نیز خدمات وی را فراموش نکرد و زمانی که به خلافت رسید، با اینکه در آغاز بُسْر بن ارطاة را والی بصره کرد. ولی زمانی که عبدالله بن عامر گفت من در بصره اموالی نزد افراد دارم. وی را به مدت سه سال به ولایت بصره گماشت و از تلاش‌های وی قدردانی کرد. ابن عامر پس از شکست طلحه و زبیر در جنگ جمل به شام فرار کرده بود، ولی در جنگ صفین سخنی از وی به میان نیامده است[۴۸].

در کتاب وقعة صفین نامه‌ای نقل شده، که حضرت علی(ع) آن را هنگامی که عبدالله بن عامر در بصره بوده، به وی نوشته است. در آن نامه وی را به حق دعوت نموده و بصره را جایگاه شیطان معرفی کرده است[۴۹]. ولی به نظر می‌رسد این نامه بخشی از نامه‌ای است که علی(ع) به عبدالله بن عباس - هنگامی که امارت بصره را به عهده داشته - نوشته است. با توجه به آنچه درباره ابن عامر نوشتیم، بعید می‌نماید که وی برای مدتی در دوران حکومت علی(ع) در بصره بوده و حضرت برایش نامه نوشته باشد؛ چراکه او جزو افرادی بود که با علی(ع) به مخالفت برخاست و بعد از آگاهی از خلافت حضرت از مردم خواست تا آماده جنگ شوند. گرچه برخی نوشته‌اند که حضرت نامه را بعد از جنگ جمل به وی نوشته و او را از فتنه‌انگیزی در بصره بر حذر داشته است[۵۰].[۵۱]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به عثمان بن حنیف

امیرالمؤمنین علی(ع) در دوران خلافت خویش کارگزاران خود را تحت نظر داشت و از راه‌های گوناگون کارهای آنان را بررسی می‌کرد و چنان‌چه فردی مرتکب عملی خلاف می‌‌شد، وی را نصیحت و در صورت لزوم از کار برکنار می‌کرد.

در عهدنامه مالک اشتر توصیه می‌کند که مأمورین مخفی برای نظارت بر کارگزاران بگمارد. عثمان بن حنیف کارگزار حضرت در بصره بود. به حضرت خبر دادند که او در دعوتی که از جانب اشراف بصره ترتیب یافته و در آن فقرا و مستمندان شرکت نداشتند، حضور یافته است. حضرت امیر در نامه‌ای، وی را از این عمل باز داشت. از نامه حضرت استنباط می‌شود که نهی از حضور در چنین مجالسی، علت‌های گوناگونی داشته است:

  1. در این مجلس ثروتمندان شرکت داشتند، اما فقرا از آن بی‌بهره بودند و اگر مبنای مهمانی این است که دیگران به نوایی برسند، لازم است افرادی در مهمانی شرکت کنند که محتاج چنین غذایی هستند نه کسانی که ثروتمندند. از این رو این مهمانی‌ها بیشتر جنبه ریا و خودنمایی دارد و رضای خدا در آن نیست و استاندار علی(ع) نباید در آن شرکت کند.
  2. در مهمانی‌های اشرافی احتمال انجام کارهای ناشایست بسیار است و نهی، حمل بر کراهت شود یا چنین مهمانی‌هایی که مخصوص والیان است، شرکت آنها در آن حرام باشد. به ویژه با توجه به این موضوع که ثروتمندان هیچ‌گاه بدون هدف و جلب منفعت، دنبال کار خیر نیستند. هدف آنان جلب اعتماد کارگزار برای رسیدن به ثروت بیشتر بوده است.
  3. احتمال دیگری که متصور است این که علت منع از شرکت در هم‌چون مجالسی این بوده که در آن اسراف و تبذیر می‌شود و غذاهای رنگارنگ و متنوع برای مهمانان می‌آورند[۵۲].

به هر حال علی(ع) عثمان بن حنیف کارگزار بصره را از شرکت در مجلسی که فقرا در آن دعوت نشده‌اند، نهی کرد و نامه‌ای به او نوشت. سید رضی این نامه را در نهج البلاغه آورده و در آغاز آن گوید: «از نامه‌های آن حضرت است به عثمان بن حنیف انصاری که کارگزار او در بصره بود، زمانی که به امام(ع) خبر رسید او را گروهی از «مترفین»[۵۳] مردم بصره به مهمانی خوانده‌اند و او بدان‌جا رفته است».

متن نامه:

اما بعد، ای پسر حنیف به من خبر رسیده است که مردی از جوان‌مردان بصره تو را به ولیمه و طعامی فرا خوانده است و تو به سوی آن شتافته‌ای. خوردنی‌های رنگارنگ و نیکو برایت آورده و کاسه‌های بزرگ، پی در پی برابر تو نهاده‌اند. گمان نمی‌کردم تو مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان را به جفا رانده و توانگرانشان را خوانده‌اند. پس بنگر که بر این سفره چه می‌خواهی؛ آن‌چه حلال و حرام آن بر تو آشکار نیست، بیرون انداز و آن‌چه دانی از حلال به دست آمده تناول نما.

آگاه باش که هر پیرو و مأمومی را پیشوایی است که باید از او پیروی کند و به روشنایی نور دانش وی روشنی گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و از خوردنی خویش به دو گرده نان بسنده کرده است. آگاه باشید که شما توان انجام این کارها را ندارید، اما مرا به پارسایی، کوشش، پاک‌دامنی و درست‌کاری یاری کنید. به خدا سوگند از دنیای شما زر نیندوختم و از غنیمت‌های آن مالی نینباشتم و بر (دو) جامه کهنه‌ام جامه کهنه دیگری نیفزودم. اندکی (وجبی) از زمین آن (دنیا) به دست نیاورده‌ام و از آن چیزی نگرفتم جز به مقدار خوراک حیوان شکسته پشت (که از بسیاری درد از خوردن کامل، عاجز است) دنیا در چشم من از دانه‌ای حنظل تلخ، بی‌مایه‌تر و نا ارزنده‌تر است.

آری از آن‌چه آسمان بر آن سایه افکنده بود، تنها فدک در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و گروهی سخاوت‌مندانه از آن دیده پوشیدند و خدای بهترین داور است؛ مرا به فدک و غیر فدک چه کار است؟ در حالی که جایگاه آدمی گوری است که در تاریکی آن نشانه‌هایش بر جای نماند و خبرهایش نهان گردد. گودالی است که اگر به گشادگی آن افزوده شود و دست‌های گورکن فراخش سازد، سنگ و کلوخ، آن را میفشارد (و تنگ میسازد) و خاک انباشته، روزنه‌های آن را فرو میبندد. من نفس خود را تنها با پرهیزگاری می‌پرورانم تا در روز بزرگ‌ترین بیم‌ها و ترس‌ها ایمن باشم و در لغزش‌گاه نلغزم.

اگر میخواستم تا به شهد و عسل پالوده و مغز گندم و بافته‌های ابریشم، راه داشتم. لکن دور است که هوا و هوس من بر من چیره گردد و زیادی حرص مرا به گزیدن خوراک‌های (رنگارنگ) بکشاند - شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که امیدی به قرض نان نداشته باشند و هیچ‌گاه سیر نشده باشند - و دور است از من که سیر بخوابم و پیرامون من شکم‌هایی باشد که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهایی سوخته باشد؛ یا چنان باشم که شاعر گوید: «درد تو این بس است که شب سیر بخوابی و گرداگرد تو جگرهایی باشد که در آرزوی سبوی چرمین آب، بسوزند».

آیا از خویشتن به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان بنامند و در ناگواری‌های روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه و اسوه‌ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده‌اند که خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، همچون چارپای بسته (و پروار) که تمام توجّهش به علف است، یا مانند چارپای رها گشته که خاکروبه‌ها را به هم زند و شکم را از علف بینبارد و از آن‌چه از آن خواهند غفلت نماید. مرا نیافریده‌اند که وانهند یا بیهوده رها شوم یا ریسمان گمراهی را بکشم و یا بی‌مقصودی، راه سرگردانی بپیمایم.

و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ضعف ناتوانی او را از پیکار با هم‌آوردان بر جای نشاند و از جنگ با دلاور مردان باز دارد». اما بدانید درختی که در بیابان خشک روید، چوبش سخت‌تر است و درخت‌های سبز و خوش‌نما (و پر آب) پوستش نازک‌تر؛ و گیاهان و رستنی‌های صحرایی بیشتر افروزد و دیرتر افسرد و خاموش شود. یگانگی من با رسول خدا(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته و آرنجی است که به بازو پیوسته. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آنان بر نتابم و اگر لازم آید و فرصت دست دهد، به پیکار همه بشتابم و خواهم کوشید تا زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرگشته خِرَد (معاویه) پاک سازم، تا کلوخ ذره از دانه جدا گردد و با ایمان از چنگ منافق جدا شود[۵۴]

پایان این نامه چنین است: ای دنیا از من دور شو که مهار تو بر گردنت آویخته است (تو را رها کردم) و من از چنگالت به در جسته‌ام و از دام ریسمان‌هایت رسته‌ام و از لغزشگاه‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند مهترانی که به بازیچه‌های خود فریبشان دادی؟ کجایند مردمی که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادی. اینک آنان در گرو گورهایند و فرو خفته در لابه‌لای لحدها. به خدا سوگند اگر شخصی بودی دیدنی و کالبدی حس کردنی؛ حدّ خدا را درباره‌ات اجرا می‌کردم، به کیفر بندگانی که آنان را با آرزوها دست‌خوش فریب ساختی و مردمانی که به پرت‌گاه تباهی در افکندی و پادشاهانی که به دست نابودی‌شان سپردی و در چنگال بلاشان درآوردی که نه راهی برای فرود آمدن و نه گریزگاهی برای بازگشتن دارند. هیهات! آن‌که پا در لغزش‌گاهت نهاد به سر در آمد. آن‌که در موج‌های انبوهت فرو رفت، غرق شد و آن‌که از ریسمان‌های دامت کناره گرفت، توفیق یافت (و از گرفتاری رهید) و هر کس که از گزند تو به سلامت است، باکش نیست که مسکن و جایش تنگ باشد و دنیا در دیده او چنان است که روز پایان آن است.

از دیده‌ام دور شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانی و سر به فرمان تو نیم تا از این سو بدان سویم بکشانی. سوگند به خدا - سوگندی که در آن مشیت و خواست خدا را جدا میسازم - نفس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانی برای خوردن یافت، شاد شود و از نان خورش، به نمک خرسند گردد و چشم خانه را واگذارم تا چون چشمه خشکیده، آبی در آن نماند. آیا چرنده، شکم خود را با چرا (و خوردن گیاه) پرسازد و بخسبد و رمه گوسفند از علف، سیر بخورد و به آغل بکوچد، در حالی که علی نیز از توشه خود می‌خورد و می‌خوابد؟ چشمش روشن باد! که از پس سالیان درازی به چارپایان یله و رها یا چرنده سر داده به چرا، اقتدا کند. خوشا کسی که آن‌چه پروردگارش بر عهده او نهاده، پرداخته است و در سختی، صبور و شکیبا باشد و به شب از خواب دوری گزیند و چون خواب بر او چیره گردد، زمین را بستر و کف دست را بالش گیرد؛ در جمعی که از بیم بازگشت دیده‌هاشان در شب، بیدار است و پهلوهاشان از خوابگاه بر کنار و لب‌هاشان به یاد پروردگار مترنم؛ و گناهانشان به بسیاری استغفار زدوده است (آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا رستگارند). پس پسر حنیف از خدا بترس و اگر رهایی از آتش دوزخ را عنایت داری، گرده‌های نانت تو را کافی است[۵۵].[۵۶]

منابع نامه

آن‌چه ذکر شد نامه ۴۵ نهج البلاغه است و در منابع روایی و تاریخی دیگر بدین گونه نقل نشده است. قسمت‌هایی از این را که عمدتاً مربوط به زهد علی(ع) است در مناقب شهر آشوب[۵۷]، الخرائج و الجرائح راوندی[۵۸]، مجموعه ورام[۵۹]، ربیع الابرار[۶۰] زمخشری و روضة الواعظین[۶۱] ابن فتال نقل کرده‌اند. به نظر می‌رسد نقل دیگری از این نامه نزد ابن ابی الحدید بوده؛ زیرا وی نسخه بدل‌هایی از جملات نامه را در شرح خود آورده است. صدوق قسمتی از نامه را که در ارتباط با شجاعت علی(ع) و قسمتی که مربوط به دَرِ قلعه خیبر است - که البته در نقل نهج البلاغه موجود نیست - در مجلس ۷۷ امالی خود ذیل حدیث دهم که مربوط به خیبر است، نقل کرده و می‌گوید: سند آن‌چه نقل کردم و تمام نامه نزد من وجود دارد که بعداً سند وی را نقل می‌کنیم. در نقل شیخ صدوق، روضة الواعظین و طبری در بشارة المصطفی لشیعة المرتضی[۶۲]، آمده است که حضرت نامه را به سهل بن حنیف نوشته است. چنین به نظر می‌رسد اشتباه از راویان باشد که به جای عثمان، سَهل ذکر کرده‌اند. نقل این چهار منبع و راوندی و ورام برابر نسخه دیگر نامه است.

نگارنده، به نقل دیگری از این نامه دست یافته که در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی وآله[۶۳] آمده است. این نقل جوهره با نسخه بدل‌هایی که ابن ابی الحدید ذکر کرده و با آن‌چه در خرایج و امالی صدوق و... آمده، مشابهت دارد. اما آورده است که حضرت آن را به عثمان بن حنیف کارگزار خود در بصره نوشته است.

ما آن را به طور کامل نقل می‌کنیم؛ چراکه در کتاب‌هایی که اینک در دسترس است، این نقل وجود ندارد و مؤیدی است بر آن چه ابن ابی الحدید و ابن شهر آشوب و راوندی و صدوق آورده‌اند. ما آن‌چه را که ابن ابی الحدید نقل کرده در پاورقی ذکر خواهیم کرد، ولی پیش از آن به نقل امالی صدوق می‌پردازیم، هر چند بخشی از آن تکرار خواهد شد. آن‌چه در خرایج راوندی آمده در پاورقی بدون ترجمه ذکر می‌کنیم؛ زیرا با نقل الجوهره و قسمتی از امالی عبارات آن یکی است و این نقل‌های مختلف، متن کامل نامه را که در جوهره آمده، تأیید می‌کند.

صدوق می‌نویسد در نامه‌ای که حضرت علی(ع) به سهل بن حنیف نوشت، فرمود: به خدا سوگند دروازه خیبر را نکندم و آن را چهل ذراع به پشت سر خود نینداختم. با توانایی جسمی و حرکت غذایی؛ بلکه من با قوت ملکوتی تأیید شدم و جان را از نور پروردگار روشن ساختم. یگانگی من با احمد(ص) مانند نوری است که از نوری دیگر روشنی یافته است. به خدا سوگند اگر عرب در جنگ علیه من پشت به پشت دهد، روی از آن برنتابم و اگر فرصت دست دهد و به گَرْدن‌های آنان دست یابم، منتظر نمی‌مانم کسی که ترس ندارد که مرگ بر وی وارد شود قلبش در حوادث ناگوار و بزرگ، شجاع و قوی است[۶۴]؛

صدوق در ادامه می‌نویسد: تمام نامه را - که این قسمت نیز در آن است -حدیث کرد برای من، علی بن احمد بن موسی دقاق و او حدیث کرده از محمد بن هارون صوفی از ابوبکر، عبیدالله بن موسی حبال طبری که گفت حدیث کرد ما را محمد بن حسین خشاب، گفت حدیث کرد ما را محمد بن محصن از یونس بن ظبیان از امام صادق از پدر از جدش(ع)[۶۵].[۶۶]

نقل دیگری از نامه حضرت به عثمان بن حنیف

بِرّی در جوهره می‌نویسد: امیرالمؤمنین، هنگامی که عثمان بن حنیف انصاری اوسی را کارگزار بصره کرد، به وی چنین نوشت:

اما بعد، به من خبر رسید که یکی از اهالی بصره تو را به مهمانی دعوت کرده است تو هم با شتاب به این مهمانی رفته‌ای. در آنجا کاسه‌های (رنگارنگ) نزد تو به گردش درآمده است و تو نیز آنها را سر کشیده‌ای و از آنها مانند یتیمی آزمند و یا کفتاری که به خوردن گوشت اشتیاق دارد تناول کرده‌ای و من گمان نمی‌بردم که از طعام قومی بخوری که فقیر آنها رانده شده و توان‌گرشان دعوت گردیده است. بدانید که پیشوای شما به کهنه جامه خویش اکتفا کرده است و فوران و آتش گرسنگی خود را با پاره نانی خاموش می‌کند و پاره گوشتی را جز در سال از گوسفند قربانی خود نمی‌خورد. و شما هرگز بر چنین کاری توانایی ندارید پس مرا با پرهیزگاری و کوشش در راه حق یاری نمایید. متاع دنیا رو به نابودی است و سوگند به خدا از دنیای شما زری نیندوخته‌ام و از اقطار آن یک وجب زمین هم فراهم نکرده‌ام و غذای من در این دنیا مانند قوت ماده استر زخم خورده است و این جهان در نزد من از برگ تلخ درخت هم بی‌ارزش‌تر و پست‌تر است. (سرای آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که قصد تکبر و فساد در زمین ندارند و انجام نیک از آن پرهیزگاران است).

و اگر می‌خواستم به این عسل مصفی و مغز این گندم پرورده هنگامی که آتش (تنور) آن را پخته می‌کند راه مییافتم. هیهات که به هم رسیده و پخته آن مرا بفریبد. شاید که در مدینه یتیمی است که از گرسنگی به خود میپیچد. آیا من با شکم پر، شب را به صبح آورم در حالی که در اطرافم شکم‌هایی گرسنه باشند! آن‌گاه جماعتی از مرد و زن در روز قیامت مرا دشمن خود قرار دهند؟ گویی که گوینده شما را میبینم که می‌گوید: هنگامی که این، غذای امیرالمؤمنین(ع) باشد، ناتوانی، او را از مبارزه با دلیران و نبرد با هم‌گنان جنگی باز خواهد داشت. آیا نشنیده‌اید که خداوند می‌فرماید: (پس سستی نورزیدند برای آن‌چه در راه خدا به آنها رسید و ناتوان نشدند و در برابر دشمن تضرع نکردند و خداوند شکیبایان را دوست دارد).

به خدا سوگند در خیبر را به نیروی جسمانی از جای نکندم و به حرکت غذایی هم از جای نکندم. بلکه به نیروی ملکوتی مؤید شدم. و من نسبت به رسول خدا(ص) همچون پرتو نوری هستم از نور دیگر. سوگند به پروردگار اگر عرب یکدیگر را برای نبرد با من یاری کنند من هراسی به دل راه نمی‌دهم و اگر هم مرا بر گردن‌های خود مسلط کنند من ستم ننمایم (و به زودی خواهند دانست آنان که ستم کردند که به کدام جای بازگشت، بر می‌گردند).

ای دنیا از من دور شو که مهارت را به گردنت انداخته تو را رها کرده‌ام، برای من دام گستردی. پس من هم از چنگال‌های تو فرار کردم و نشانه‌های دامت را دیدم. آن‌گاه از این که از نشستن گاه تو [و کیدهایت] گذر کنم اجتناب نمودم. کجاست مردمانی که آنها را به زیورهایت فریب دادی و به دام‌هایت انداختی و در محل هلاکت‌ها نابود نمودی. سوگند به خدا اگر شخصی قابل رؤیت و ویرانه‌ای محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری مینمودم به خاطر بندگانی که آنها را به دست هلاکت سپردی و آنها را به آبش‌خورهای نابودی و اندوه درآوردی، دور باد، دور باد، (که من بر تو دل ببندم) هر که در جایگاه تو قدم گذارد بلغزد و آن‌که از آب تو بنوشد گلوگیر شود. آن‌که از تو سالم بماند اندک است و عزیز تو هر چند عظیم باشد کوچک و زبون است.

پس ای دنیا از من دور شو. سوگند به خداوند برای تو نرم نخواهم شد تا مرا فریب دهی و فرمان از تو نخواهم برد تا مرا زبون کنی، آیا مرا میفریبی که در جامه‌های نازک قباطی[۶۷] یمنی بخوابم و در فرش‌هایی که بر آنها نقش و نگار ارمن[۶۸] است غوطه‌ور شوم و نفسی گردم که شیرینی و تلخیش آن است که فقط فربه گردد. پس در این صورت چون شتری خواهم بود که بچرد و سرگین اندازد. سوگند به خدا نفس خود را آن‌چنان ریاضت دهم که هرگاه قوت خویش را به دست آورد، شادمان شود و در خورشش به نمکی که یافت شود بسازد هرگاه که روزه گشاید. شاید نعمتی تازه و پادشاهی عظیم به دست آورد. والسلام [۶۹].[۷۰]

نامه‌ای از حضرت به عثمان بن حنیف درباره زکات

شهر بصره از مرکزیت ویژه‌ای برخوردار بود. خراج و زکات فارس نیز به خزانه‌داری بصره وارد می‌شد. از این روی در منابع گوناگون نقل شده است که علی(ع) در نامه‌ای به عثمان بن حنیف نوشت: «از بچه گوسفند و بچه شتر چیزی نگیر!»[۷۱]؛

بیشتر منابع این حدیث را از غریب الحدیث[۷۲]خطابی نقل کرده‌اند. وی تعبیر به عثمان دارد و در لسان العرب[۷۳]، تاج العروس[۷۴] و موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)[۷۵] او را عثمان بن حنیف دانسته‌اند و در منبع اخیر «رخه» نقل شده است. «رخه» و «زخه» هر دو را به معنای بچه گوسفند دانسته‌اند و «نخه» را به معنی بچه شتر. گفته شده رخّه گاوی است که کار می‌کند و برخی گفته‌اند به هر حیوانی که کار کند نخه می‌گویند چه گاو، شتر و یا برده[۷۶] و از فرّاء نقل شده که «نُخّه» به ضمه دیناری است که کارگزار زکات پس از دریافت زکات می‌گیرد. ابن اثیر سخن حضرت را به همین معنی گرفته است[۷۷].

متأسفانه بیش از این از نامه حضرت به ما نرسیده و در حدیثی نبوی نخّه ذکر شده است[۷۸] اما سخن از آیین دریافت زکات به نقل دیگر از حضرت گزارش شده است. در سخنی می‌فرماید: مأمور زکات، حیوان ماده پیر و معیوب و کور نمی‌گیرد و همچنین بز یک ساله مگر این که مصدق زکات بخواهد[۷۹].[۸۰]

مقدمات نبرد ناکثین با علی(ع)

از آنجا که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد، بنابراین می‌تواند رابطه مستقیم با کارگزاری عثمان بن حنیف داشته باشد، به ویژه آن‌چه مربوط به مقدمات این نبرد تا سقوط بصره است.

برابر روایتی که از رسول گرامی اسلام(ص) نقل شده حضرت علی(ع) مأمور بوده که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد: « رسول خدا(ص) با من عهد کرده بود که با ناکثین (بیعت شکنان) قاسطین (ستمگران) و مارقین (خارج شدگان از دین الهی) بجنگم.[۸۱]؛

در روایتی پیامبر به ام سلمه می‌فرماید: منظور از ناکثین کسانی است که در مدینه با علی(ع) بیعت می‌کنند و در بصره بیعت خود را از بین می‌برند و نقض می‌کنند منظور از قاسطین معاویه و یاران وی از مردم شام‌اند و مارقین نیز اصحاب نهروان‌اند[۸۲].

از عمار یاسر[۸۳]، ابوسعید خدری[۸۴] و ابو ایوب انصاری[۸۵] نیز نقل شده که رسول خدا(ص) به ما دستور داد که به همراه علی، با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.

آنان که در مدینه بیعت کردند و در بصره بیعت علی(ع) را نقض کردند، طلحه و زبیر بودند و بنابر قول مشهور اولین کسی که با علی(ع) بیعت کرد، طلحه بود. به هنگام بیعت وی با علی(ع)، مردی از بنی اسد: گفت اولین دستی که با علی(ع) بیعت کرد دست شَلْ است و این نشانه‌ای از ناپایداری بیعت وی خواهد بود[۸۶].[۸۷]

تقاضاهای نامشروع طلحه و زبیر از امیرالمؤمنین(ع)

طلحه و زبیر انتظار داشتند که علی(ع) آنها را در کارها شریک خود کرده و در تمام امور با آنها مشورت کند. یکی را استاندار بصره و دیگری را استاندار کوفه نماید و همان‌گونه که در زمان عثمان سهم بیشتری از بیت المال نصیب آنها می‌‌شد، حضرت نیز آنان را بر دیگران ترجیح دهد و سهم بیشتری از اموال بیت المال برای آنان در نظر بگیرد.

امیرالمؤمنین(ع) در نخستین روزهای خلافت خود سیاست رسمی خویش را اعلام کرد و به مردم فهماند که در صدد احیای روش و سیره پیامبر(ص) در تقسیم عادلانه بیت المال است. علی(ع) در روز سوم خلافتش دستور داد اموال بیت المال مدینه را محاسبه کردند که به هر نفر سه دینار (سی درهم) رسید[۸۸]. اشراف و مال‌اندوزان مدینه به این روش علی(ع) اعتراض کرده و از او انتقاد نمودند. طلحه و زبیر از جمله این افراد بودند. آنها تصور می‌کردند باید سهم بیشتری داشته باشند، نزد امیرالمؤمنین(ع) رفته و گفتند: ای امیرالمؤمنین تو می‌دانی که مخارج زندگی در شهر مدینه زیاد است و ما نان خوران زیادی داریم و آن‌چه از بیت المال به ما داده می‌شود، کمبودهای ما را تأمین نمی‌کند. حضرت فرمود: از من چه انتظار دارید؟ گفتند از بیت المال آن قدر به ما بده که نیازمندی‌های ما را برطرف سازد. حضرت فرمود: از مردم بخواهید اگر همه پذیرفتند که از حق آنها چیزی به شما بدهم، من این کار را انجام خواهم داد. گفتند: ما از مردم چیزی نمی‌خواهیم و اگر بخواهیم به ما نخواهند داد. حضرت فرمود: به خدا سوگند که من سزاوارترم که چنین کاری انجام ندهم[۸۹]؛

طلحه و زبیر به طور رسمی از علی(ع) خواستند که آن دو را به امارت کوفه و بصره بگمارد. حضرت فرمود: در نزد من باشید، بهتر است[۹۰]. زبیر که دید علی(ع) با خواسته‌های آنها مخالف است، در میان گروهی از قریش گفت: «این پاداش علی است به ما. در سقوط عثمان به او کمک کردیم و گناه برای عثمانثابت کرده و او را کشتیم. در حالی که علی(ع) در خانه خود نشسته بود. ولی اکنون که به قدرت رسیده دیگران را بر ما مقدم می‌دارد». طلحه گفت: «سرزنشی نیست جز این که ما هر سه از اعضای شورایی بودیم که عمر انتخاب کرده بود. یک نفر از او کراهت داشت و ما با او بیعت کردیم و آنچه در دست خود داشتیم، به او دادیم. اما او ما را از آن‌چه در دستش بود منع کرد. پس ما در آن‌چه امید می‌بردیم خطا کردیم».

این سخنان نشانه توقع بالای این دو است که خود را هم‌ردیف خلیفه مسلمین می‌دانستند. چون سخنان آن دو به حضرت رسید، با عبدالله بن عباس که جزو مشاوران امام بود مشورت کرد و به وی فرمود: آیا سخن آن دو به تو رسیده؟ ابن عباس گفت: آری! فرمود: نظرت چیست؟ ابن عباس گفت: به نظر من آنها خواهان حکومت‌اند؛ زبیر را به امارت بصره و طلحه را به امارت کوفه بگمار؛ زیرا آن دو نزدیک‌تر به تو از ولید و ابن عامر به عثمان نیستند.

حضرت علی(ع) از سخن ابن عباس به خنده درآمد و فرمود: وای بر تو بصره و کوفه جای مردان جنگجو و اموال فراوان است. زمانی که آنان بر مردم مسلط شوند، مردم سفیه و احمق را با تطمیع، به خود جذب می‌کنند و ضعیفان را گرفتار بلا و مصیبت می‌نمایند و بر مردم قوی با زور استیلا مییابند. اگر من میخواستم کسی را به خاطر نفع و ضررش به کار گیرم معاویه را بر شام می‌گماردم. در هر صورت اگر این نبود که برای من حرص آن دو بر حکومت آشکار شده، نسبت به آنان نظر موافقی پیدا میکردم (و ممکن بود از آنان در مناصب حکومت بهره برم).[۹۱]؛

علی(ع) در این سخن به تحلیل و بررسی پی آمد پذیرش درخواست طلحه و زبیر پرداخته و نتیجه آن را به ضرر حکومت اسلامی تشخیص می‌دهد. علی به خوبی می‌داند که شام تحت سیطره معاویه است، وضعیت مکه نیز چندان مطلوب نیست و اگر کوفه و بصره از دست برود، دیگر جایی برای خلیفه مسلمین باقی نمی‌ماند. و در آینده نزدیک مرکز حکومت اسلامی نیز سقوط خواهد کرد. افزون بر اینکه طلحه و زبیر شایستگی‌های لازم را برای دریافت امارت ندارند؛ چراکه مردمی حریص و طماع و علاقه‌مند به مقام و ثروتند.

طلحه و زبیر چون دیدند نمی‌توانند به ریاست برسند و از بیت المال سهم بیشتری به آنان داده نمی‌شود، اشکال دیگری را مطرح کردند. آنان گفتند: چرا علی(ع) در کارها با ما مشورت نمی‌کند و ما را در کارها شریک نمی‌سازد و امور حکومت را بدون نظر و آگاهی ما مسائل را حلّ و فصل می‌کند و خود مستبدانه کارها را انجام می‌دهد و از ما نظر نمی‌خواهد؟[۹۲].[۹۳]

سخنان علی(ع) در پاسخ به طلحه و زبیر

امیرالمؤمنین(ع) در ارتباط با ترک مشورت آن دو و یاری نخواستن از آنها در سخنانی طلحه و زبیر را مخاطب ساخته و می‌فرماید:

همانا از اندک خشم گرفتید و بسیار را پشت سر انداختید آیا مرا آگاه نمی‌کنید که شما در چه چیزی حق داشته و من آن را از شما باز داشتم؟ یا چه نصیب و بهره‌ای را به خود اختصاص داده و از شما دریغ ورزیدم؟ یا کدام حق و دعوا را یکی از مسلمانان نزد من آورد و از رسیدگی به آن ناتوان بودم یا به آن نادان؟ یا در آن خطا کردم؟

سوگند به خدا خواستار خلافت نبودم و رغبتی به آن نداشتم. اما شما مرا به آن کار فرا خواندید و به آن واداشتید. پس چون خلافت به من رسید به کتاب خدا و به آنچه در آن کتاب برای ما مقرر فرموده و ما را به حکم نمودن به آن فرمان داده است، نظر افکندم و از آن پیروی و به آن‌چه پیامبر(ص) سنت نهاده است، اقتدا کردم و در آنها نیازی به رأی و نظر شما و غیر شما نیافتم و حکمی ندیدم که به آن جاهل بوده باشم و ناچار باشم از شما و برادران مسلمان خود مشورت بخواهم و اگر به مشورت شما نیازی داشتم، از شما و غیر شما روی نمی‌گرداندم.

اما آن‌چه درباره برابری سهم افراد نسبت به اموال (بیت المال) یاد کردید، موضوعی است که من در آن به رأی خود و از روی هوای نفس خویش حکم نمی‌کنم؛ بلکه من و شما احکامی در دست داریم که رسول الله(ص) آورد. از این موضوع فراغت حاصل است و با شما در موضوعی که خداوند تعیین فرموده است و در آن حکم خود را صادر کرده است، نظرخواهی نمی‌کنم. به خدا سوگند که از شما و از غیر شما در این امر بر من سرزنشی روا نیست. خداوند دل ما و دل شما را به سوی حق بگرداند و به ما و شما بردباری عنایت فرماید.

سپس فرمود: خدای بیامرزد مردی را که حقی دید و از آن حمایت کرد، یا ستمی را دید و از آن جلو گرفت و با صاحب حق یار و مددکار شد[۹۴].

طلحه و زبیر که از این بهانه‌ها نیز طرفی نبستند، بهانه دیگری را مطرح کردند. آن دو همراه تنی چند از صحابه پیش علی(ع) آمدند و گفتند: ای علی ما به شرط اجرای حدود بیعت کردیم. این جماعت در کشتن این مرد (عثمان) شریک بوده‌اند و در نتیجه باید مجازات شوند. حضرت پاسخ این اشکال آنان را چنین می‌دهد: «ای برادران: من از چیزی که شما می‌دانید نا آگاه نیستم؛ اما چگونه توان انتقام دارم در حالی که آن قوم که به این کار دست زدند، در کمال شوکت هستند و بر ما چیرگی دارند و ما بر آنان دست نداریم. هان بدانید که آنان گروهی هستند که غلامان شما با آنان قیام کردند و بادیه نشینان شما که رو به سوی آنان داشتند، در میان شمایند و شما را به آن‌چه بخواهند مجبور می‌سازند.

آیا شما توانایی آنچه می‌خواهید دارید؟ این کار، کار جاهلیت است. ایشان کمک و دستیار بسیار دارند و مردم هر گاه سخن خون خواهی به میان آید، بر چند دسته‌اند: فرقه‌ای مطلب را چنان که شما می‌‌بینید، می‌بینند و دسته‌ای جز آن‌چه شما می‌‌بینید و نظر مخالف دارند و دسته‌ای نه این و نه آن را می‌پذیرند. پس شکیبا باشید تا مردم آرام گیرند و دل‌ها بر جای خود قرار گیرد و باز گرفتن حقوق آسان گردد. اینک از طرف من آرام باشید و نظر کنید و بنگرید که فرمان من به آن چیست و کاری مکنید که نیرو را بر باد دهد و قدرت را از میان ببرد و مایه ناتوانی و ذلت گردد. تا آنجا که بتوان از این کار خودداری می‌کنم و اگر ناچار گردم، آخرین دارو داغ کردن است»[۹۵].[۹۶]

توطئه معاویه در تحریک طلحه و زبیر

معاویه پس از آن‌که آگاهی یافت گروهی در مدینه با حکومت علی(ع) مخالفند و اظهارات طلحه و زبیر نیز به وی رسیده بود، فهمید که طلحه و زبیر به خاطر اینکه از امارت محروم‌اند، آرام نخواهند نشست. از این روی در صدد توطئه و تحریک مخالفان امام علی(ع) برآمد. وی در نامه‌هایی که به طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر بن کریز، ولید بن عقبه و یعلی بن مُنْیَه نوشت، آنها را بر مخالفت با علی و رسیدن به قدرت تحریک کرد.

در نامه‌هایی که به طلحه و زبیر نوشته بود، پس از شمردن فضایل آنها، نوشت: «من برای تو و دوستت از مردم شام بیعت گرفتم و هر کدام که زودتر برای وحدت مردم و کسب قدرت قیام کند و به نزد ما بیاید، امام و پیشوا خواهد بود و بعد از او دیگری امام خواهد شد». تمام افراد مذکور به نامه معاویه پاسخ مثبت داده و از پیشنهاد معاویه مبنی بر درگیری با علی(ع) استقبال کردند به جز سعید بن عاص[۹۷].[۹۸]

اجازه خروج از مدینه برای عمره

چندی پس از خلافت امیرالمؤمنین(ع)، کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و گروه زیادی از بنی امیه از مدینه به مکه پناه بردند. طلحه و زبیر که آینده سیاسی خود را تاریک دیده و از امتیازات مالی دوران عثمان محروم شده بودند و با نقشه معاویه، بوی امامت و خلافت به مشام آنها خورده بود، تصمیم گرفتند که خود را به مکه رسانده و به دیگر مخالفان بپیوندند.

سخنان عایشه در دفاع از عثمان و مخالفت با علی در کنار خانه خدا آنان را در این تصمیم استوار ساخت. طلحه و زبیر قبل از حرکت به سوی مکه، محمد بن طلحه را نزد علی(ع) فرستاده و به او گفتند: علی را با عنوان امیرالمؤمنین مخاطب مساز، بلکه به او بگوی: «ای ابوالحسن رأی و نظر ما درباره تو متزلزل شده؛ ما کارها را برای تو آماده کردیم و خلافت را به تو واگذاشتیم و مردم را علیه عثمان تحریک کردیم، تا این که کشته شد. پس از آن مردم تو را برای خلافت نامزد کردند. ما نزد تو آمده و با سرعت با تو بیعت کردیم و گردن‌های اعراب را برای تو خاضع ساختیم و مهاجران و انصار فرزندان ما را در بیعت تو داخل کردند. اما زمانی که عنان حکومت را به دست گرفتی در رأی و کشورداری مستبد شده و از نظرات ما استفاده نکردی و ما را همچون زنی که در خانه پدر، بی‌شوهر مانده از خود راندی و امور را به دست مالک اشتر و حکیم بن جبله و دیگر مردم بادیه و گروه‌های شهری واگذاردی».

وقتی که پیام آنها توسط محمد بن طلحه به امیرالمؤمنین(ع) رسید، حضرت فرمود: از آنها سؤال کن چه چیز آنها را راضی می‌کند؟ گفت: آنها می‌گویند یک نفر ما را بر کوفه و دیگری را بر بصره بگمار. حضرت فرمود: به خدا سوگند من از آنها اکنون که در مدینه‌اند مطمئن نیستم، چگونه مطمئن شوم زمانی که آن دو را به امارت عراقین (بصره و کوفه) بگمارم، برو و به آنها بگو: شما دو پیرمرد! از خدا و رسولش درباره امت او برحذر باشید و با غائله و فتنه به مسلمانان تجاوز مکنید در صورتی که شما سخن خداوند را شنیده‌اید، که ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[۹۹].[۱۰۰]؛

حضرت در این سخن به آنان گوشزد می‌کند که در صدد فتنه بوده و برای کسب قدرت تلاش می‌کنند و کسی که چنین هدفی را تعقیب کند، باید بداند که از آخرت نیک بی‌بهره است. عده زیادی بودند که مؤمن می‌نمودند ولی زمانی که به خلافت و ریاست رسیدند، حب مقام و ریاست آنان را منحرف کرد. در آغاز با انگیزه خدمت به مردم مقامی را قبول کردند، ولی در نهایت به خاطر حفظ آن مقام و قدرت‌نمایی، در منجلاب فساد و ستم سقوط کردند.

سفیان بن خالد گوید: امام صادق(ع) فرمود: «از ریاست بپرهیز زیرا کسی آن را نخواست، جز اینکه هلاک شد»[۱۰۱] به حضرت عرض کردم: فدایت شوم پس ما نیز هلاک شدیم؛ زیرا هیچ یک از ما نیست که دوست نداشته باشد، نامش برده شود و مورد توجه قرار گیرد و مردم مسائل را از او دریافت کنند. حضرت فرمود: «آن‌گونه که تو فکر می‌کنی نیست ریاست‌طلبی به این معنی است که مردی را بدون حجت و برهانشایستگی) در مقامی منصوب کنی و در آن‌چه بگوید او را ا تصدیق نمایی و مردم را به شنیدن سخنش دعوت نمایی»[۱۰۲]؛

محمد بن طلحه بعد از دریافت پیام علی(ع) نزد طلحه و زبیر رفت و کلام حضرت را به آنان رساند. ولی نزد امیرالمؤمنین بازنگشت. چند روزی که از این واقعه گذشت آن دو نزد حضرت رفتند و برای انجام مراسم عمره اجازه خواستند تا به مکه بروند.

امیرالمؤمنین(ع) پس از این که آنها را سوگند داد که بیعت خود را نقض نکنند و میان مسلمانان اختلاف نیفکنند؛ و بعد از اتمام مراسم به مدینه بازگردند و آنها نیز قسم خورده و قول دادند، اجازه داد که از مدینه خارج شوند. پس از آن‌که آنها از نزد علی(ع) خارج شدند، حضرت به اصحاب خود فرمود: به خدا قسم آنها اراده عمره ندارند. می‌خواهند فتنه و آشوب به پا کنند. ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[۱۰۳]. آنان بعد از این ملاقات به مکه رفته و آن‌چه خواستند انجام دادند[۱۰۴].[۱۰۵]

دلیل اجازه مسافرت مکه به طلحه و زبیر

در این جا سؤالی مطرح است که چرا امیرالمؤمنین(ع) با اینکه می‌دانست طلحه و زبیر قصد توطئه دارند، مانع آنها نشد و به آنان اجازه داد به مکه روند؟

حضرت به هنگام پذیرش درخواست آن دو از آنان بیعت گرفت. او شخصیتی نبود که افراد را بدون ارتکاب جرم مجازات و کیفر کند؛ به علاوه اگر حضرت آنان را بازداشت می‌کرد، مورد اعتراض مردم واقع می‌شد؛ چون طلحه و زبیر دارای موقعیت اجتماعی بودند و کسی باور نمی‌کرد که در صدد توطئه باشند و آنان که علی(ع) را به استبداد رأی متهم کرده بودند به ستمگری و ظلم نیز متهم می‌کردند. امیرالمؤمنین(ع) در ملاقاتی که با ابن عباس - بعد از آخرین ملاقات طلحه و زبیر با آن حضرت - داشت، به علت اجازه خروج آنان اشاره می‌کند. شیخ مفید در کتاب جمل می‌نویسد: طلحه و زبیر پس از ترک امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس برخوردند. ابن عباس به آن دو گفت: امیرالمؤمنین به شما اجازه خروج داد؟ گفتند: آری. سپس ابن عباس به دیدار امیرالمؤمنین(ع) آمد. حضرت فرمود: «آنها اجازه رفتن به عمره خواستند و من بعد از این که از آنان با سوگند ضمانت گرفتم که حیله ننمایند و بیعت خود را نشکنند و فساد ننمایند، به آنها اجازه دادم. به خدا سوگند! ای فرزند عباس من می‌‌دانم که آن دو قصدی جز فتنه ندارند. من آنها را می‌بینم که برای جنگ با من به مکه میروند؛ زیرا یعلی بن مُنْیَه (کارگزار عثمان در یمن) خائن فاجر، اموال عراق و فارس را برده که در این راه مصرف کند و به زودی این دو مرد، علیه حکومت من دست به فساد خواهند زد و خون شیعیان و یاران مرا خواهند ریخت». ابن عباس با تعجب گفت: ای امیرالمؤمنین اگر این مسائل نزد شما معلوم بود، چرا به آنها اجازه دادی؟ و چرا آنها را زندانی نکردی و با آهن آن دو را نبستی؟ تا مسلمانان را از شرّ آنها حفظ کنی!

حضرت در جواب ابن عباس فرمود:ای پسر عباس! آیا به من پیشنهاد می‌کنی که آغازگر ستم و بدی باشم، پیش از آن‌که نیکی کنم و با گمان و تهمت عقوبت کنم و یا به جرمی پیش از آن‌که جامه عمل بپوشد کسی را فرو گیرم؟ نه! سوگند به خدا که هرگز از پیمانی که خداوند برای حکومت و عدالت از من گرفته است، عدول نمی‌کنم و آغازگر جدایی نخواهم شد. ای پسر عباس! من به آن دو اجازه دادم و می‌‌دانم چه کاری از آن دو سرخواهد زد؛ ولی از خداوند بر ضد آنان یاری میطلبم و سوگند به خدا که هر دو کشته میشوند و گمان ایشان باطل خواهد بود. آنان به آرزوی خود نخواهند رسید و خداوند آن دو را به ظلم و ستم و پیمان شکنی و فسادی که نسبت به من می‌کنند، مؤاخذه خواهد کرد.[۱۰۶]؛

بنابراین از نظر علی(ع) مجازات آنان قبل از عمل صحیح نبود و از نظر سیاسی نیز منطقی نمی‌نمود؛ زیرا کسانی که علی(ع) را متهم به قتل عثمان کرده‌اند - با اینکه خود اقرار دارند که در آن شرکت نداشته - با دستگیری طلحه و زبیر بیشتر می‌توانستند مردم را علیه حضرت بشورانند. این در حالی بود که عایشه در مکه علی را متهم کرده بود و معاویه در شام پیراهن عثمان را به منبر آویخته و علی(ع) را متهم می‌کرد[۱۰۷].[۱۰۸]

آگاهی عایشه از بیعت مردم با علی(ع)

عایشه از مخالفان سرسخت امیرالمؤمنین(ع) بود. شیخ مفید انگیزه‌های گوناگونی در مخالفت عایشه با علی(ع) نقل می‌کند که ریشه همه آنها به موقعیت حضرت و همسرش نزد رسول خدا(ص) باز می‌گردد[۱۰۹].

عایشه خود می‌گفت: «همواره بین من و علی دوری و نفرتی که میان زن و خویشاوندان شوهرش وجود دارد، وجود داشت»[۱۱۰].

از این روی عایشه به مدینه بازنگشت وی پس از اتمام مراسم حج، مکه را به قصد مدینه ترک کرد و چون به «سَرَف» رسید، مردی از بنی لیث را (که از خویشاوندان مادری او بود) به نام عبید بن ابی‌سلمه مشهور به ابن ام کلاب دید. عایشه گفت: چه خبر؟ پاسخ داد: عثمان کشته شد (عایشه با شنیدن این سخن خوشحال شد) و مردم به اتفاق با علی(ع) بیعت کردند. عایشه ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود آید اگر کار خلافت به نفع علی خاتمه یابد. سپس گفت: مرا به مکه برگردانید. او را به مکه بازگرداندند، در حالی که می‌گفت به خدا عثمان مظلوم کشته شده. به خدا من به خون‌خواهی او قیام خواهم کرد. آن مرد گفت: چرا؟ مگر نخستین کسی که با عثمان مخالفت و ستیز کرد تو نبودی! تو همیشه می‌‌گفتی نَعْثَل را بکشید او کافر شده! عایشه گفت: مردم از او خواستند تا توبه کند و او نیز توبه کرد. اما بعد از توبه او را کشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است. ابن ام کلاب بعد از شنیدن سخنان عایشه در اشعاری گفت:

فَمِنْكِ الْبَدَاءُ وَمِنْكِ الْغِيَرْ وَمِنْكِ الرِّيَاحُ وَمِنْكِ الْمَطَرْ
وَأَنْتِ أَمَرْتِ بِقَتْلِ الإِمَامِوَقُلْتِ لَنَا إِنَّهُ قَدْ كَفَرْ
فَهَبْنَا أَطَعْنَاكِ فِي قَتْلِهِوَقَاتِلُهُ عِنْدَنَا مَنْ أَمَرْ
وَلَمْ يَسْقُطِ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِنَاوَلَمْ تنكف شَمْسُنَا وَالْقَمَرْ
وَقَدْ بَايَعَ النَّاسُ ذَا تَدَرّإٍيُزِيلُ الشَّبَا وَيُقِيمُ الصَّعَرْ
وَيَلْبَسُ لِلْحَرْبِ أَثْوَابَهَاوَمَا مَنْ وَفَى مِثْلَ مَنْ قَدْ غَدَرْ[۱۱۱]
از تو ای عایشه مخالفت آغاز شد و از تو تغییر وضع پیش آمد. باد و باران و طوفان، انقلاب از توست. تو دستور قتل پیشوا را دادی و تو گفتی که او کافر شده است. چنین بدان که ما، در کشتن او از تو اطاعت کرده باشیم، بنابراین قاتل او نزد ما کسی است که فرمان قتل را صادر کرده است. چیزی اتفاق نیفتاده، نه سقف بر سر ما فرود آمده و نه آفتاب و مهتاب گرفته است. مردم با بزرگواری بیعت کرده‌اند که خطر و بدی را زایل می‌کند. او برای جنگ جامه و زره می‌پوشد. آری هرگز شخص با وفا و پاک، مانند خائن و غدّار نیست».

ابن ام کلاب در اشعارش به مخالفت‌های عایشه با عثمان اشاره دارد که دو مورد آن را ذکر می‌کنیم:

  1. در سال سی و دوم هجری عایشه از عثمان، میراث خود را از اموال پیامبر طلب کرد. عثمان گفت: آیا تو و حفصه و مالک بن اوس شهادت نداده‌اید که پیغمبر فرمود: «ما پیامبران چیزی به ارث نمی‌گذاریم» و با همین روایت، حق فاطمه زهرا(س) دختر پیغمبر را از میان بردید؟ حال مطالبه ارث او را می‌نمایی! عایشه از سخنان عثمان بر آشفت و بسیار سخن‌های زشت نثار عثمان کرد. عثمان بالای منبر رفت و گفت: آن زن دشمن خداست او و رفیقش حفصه همانند زن نوح و لوط‌اند و آیه‌ای از قرآن را در شأن آن دو خواند[۱۱۲]. عایشه از شنیدن سخنان عثمان برآشفت و گفت رسول خدا(ص) تو را تشبیه به نعثل یهود کرده (پیر مردی با ریش بلند) و فریاد زد: «نعثل را بکشید خدا او را بکشد»[۱۱۳]؛
  2. برخی نیز نوشته‌اند که عثمان از پرداخت آن مبلغی که ابوبکر و عمر برای او از بیت المال مقرر کرده بودند، مضایقه می‌کرد. از این رو عایشه مردم را علیه عثمان تحریک میکرد و می‌گفت: ای عثمان تو بیت‌المال را به خود اختصاص داده‌ای و امت پیامبر را در سختی قرار داده و خویشان خود را در مال مسلمانان صاحب اختیار گردانده‌ای و هر یک را به امارت منطقه‌ای گماشته‌ای. خداوند تو را از آسمان بی‌بهره کند و از زمین بی‌نصیب گرداند و می‌گفت: هنوز پیراهن مصطفی کهنه نشده است، ولی عثمان شریعت او را کهنه ساخته. ای مردم بکشید این پیر کفتار را که خداوند این پیر کفتار را زنده نگذارد[۱۱۴].

شیخ مفید نمونه‌های متعددی از اعتراضات عایشه علیه عثمان را ذکر کرده است[۱۱۵].

عایشه در حالی از عثماندفاع می‌کند که قبل از حج مروان از او خواست عثمان را یاری کند اما او نپذیرفت[۱۱۶].[۱۱۷]

عایشه در مکه

عایشه در مسیر مکه به مدینه وقتی که فهمید علی(ع) به خلافت رسیده است، به مکه بازگشت و به حجر اسماعیل پناه برد و چون مردم گرد او جمع شدند، گفت: شورشیانی که از شهرها و کشتزارها جمع شده بودند، بر این مرد مظلوم (عثمان) هجوم آورده، او را کشتند. ایراد آنها بر عثمان این است که چرا جوانان خردسال را به کار گماشته، حال آن‌که قبل از او نیز دیگران (ابوبکر و عمر) جوانان را به کار گماشته بودند. دیگر بهانه آنان این بود که بعضی از مناطق را قُرُق کرده است و این نیز سابقه داشت و جز آن صلاح نبود. در عین حال عثمان از آنها پیروی کرد و برای اینکه آنان اصلاح شوند، دست از آن کارها برداشت، ولی چون حجت و عذری نیافتند، به جنبش آمدند و ستم آغاز کردند و خون حرام را در ماه حرام و در حرم مدینه ریختند و اموال حرام را تصرف کردند. به خدا سوگند که یک انگشت عثمان از یک فرد مانند آنان بهتر است. به خدا سوگند اگر چیزهایی که به دستاویز آن عثمان را کشتند، گناه بود از آن پاک شد چنان که طلا از آلودگی پاک می‌شود.

عبدالله بن عمرو حضرمی که از سوی عثمان استاندار مکه بود، گفت: من نخستین خون‌خواه عثمانم. او نخستین داوطلب بود و بنی امیه که از مدینه به مکه گریخته بودند، از او پیروی کردند. عبدالله بن عامر نیز از بصره با اموال زیادی آمد و یعلی بن منیه نیز از یمن با ششصد شتر و ششصد هزار درهم، در بطحا اردو زد و شتران خود را خواباند.

در این هنگام طلحه و زبیر هم از مدینه رسیدند و عایشه را دیدند. عایشه به آن دو گفت: چه خبر دارید؟ گفتند: از دست غوغا و اعراب بَدوی از مدینه گریختیم و از قومی جدا شدیم که سرگردان بودند، نه حقی می‌شناختند و نه از باطلی روگردان بودند و نه می‌توانستند از خود دفاع کنند[۱۱۸].

بنابر نقل مفید عبدالله بن ابی ربیعه که از سوی عثمان کارگزار صنعا بود به مکه آمد در حالی که رانش شکسته بود. وی در هنگام محاصره عثمان، شتابان برای یاری دادن او حرکت کرد. در مسیر راه اسب تیز رو صفوان بن امیه به قاطر عبدالله تنه زد و او به زمین افتاد و استخوان رانش شکست. چون میان راه از کشته شدن عثمان آگاه شد، به مکه آمد و وقتی که دید عایشه مردم را برای خون‌خواهی عثمان فرا میخواند، دستور داد برای او تختی فراهم آورند و در مسجدالحرام نهند. چون او را بر آن تخت نهادند، گفت: هر کس برای خون‌خواهی عثمان بیرون برود من وسایل حرکتش را فراهم میسازم. بدین ترتیب گروه بسیاری را آماده ساخت ولی خود به سبب شکستگی رانش نتوانست با آنان حرکت کند[۱۱۹].

بنابر نقل مفید، یعلی بن منیه که کارگزار عثمان بر «جَنَد»[۱۲۰] بود، آن سال به حج آمده بود؛ و چون سخن عبدالله بن ابی ربیعه را شنید، گفت: هر کس به قصد خون‌خواهی عثمان بیرون رَوَد من نیز وسایل او را فراهم سازم. وی با ده هزار دیناری که از یمن آورده بود، چهارصد شتر خرید و مردان را بر آن سوار می‌کرد. وقتی که حضرت از خبر عبدالله بن ابی ربیعه و یعلی که در راه شوراندن مردم اموالی را خرج کرده‌اند، آگاه شد، فرمود: به خدا سوگند: اگر به آن دو دست یابم، اموال آنان را در راه خدا خرج خواهم کرد. سپس فرمود: به من خبر رسیده که یعلی ده هزار دینار برای جنگ با من پرداخته است. از کجا ده هزار دینار داشته است؟ از اموال یمن سوء استفاده کرده و آورده است. اگر او را بیابم، نسبت به آن چه اقرار کرده او را بازخواست خواهم کرد. روز جنگ جمل به محض اینکه مردم پراکنده شدند، یعلی گریخت. عایشه چون اجتماع مخالفان علی(ع) را در مکه دید و متوجه شد که آنان با علی(ع) سرستیز دارند و از او در جنگ با علی(ع) پیروی می‌کنند، برای خروج آماده شد و همه روز منادی او ندا می‌داد که مردم برای خروج آماده شوند[۱۲۱].

بنابر نقل تاریخ یعقوبی، بیشترین تحریک علیه عثمان از جانب طلحه و زبیر و عایشه بود[۱۲۲]. ولی آنان به خاطر مخالفت با علی(ع)، خون‌خواهی عثمان را مطرح کردند.[۱۲۳]

انگیزه مخالفت ناکثین با علی(ع)

ابن طقطقی مهم‌ترین علت و انگیزه ناکثین را در مخالفت با علی، عدالت وی می‌داند که آنان نتوانستند روشی را که وی در پیش گرفته، تحمل کنند و درباره علت جنگ جمل می‌نویسد: «امیر المؤمنین(ع) پس از خلافت، با روش حق با مردم رفتار می‌کرد و در راه خدا به هیچ چیز نمی‌اندیشید و کلیه کارهایش برای خدا و در راه خدا بود و حق کسی را پایمال نمی‌کرد و جز با حق و عدل نمی‌داد و نمی‌گرفت. تا جایی که عقیل برادر تنی وی چیزی از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، امیرالمؤمنین از دادن آن امتناع ورزید. همچنین علی(ع) به دو فرزندش حسن و حسین(ع) چیزی بیش از حقشان نمی‌داد. پس باید به مقام چنین شخصی که با برادر و فرزندانش این گونه رفتار می‌کرد، درست پی برد و چون علی(ع) چنین روشی را در پیش گرفت رفتارش بر افرادی چند ناگوار آمد؛ به گونه‌ای که نمی‌توانستند وجود او را تحمل کنند. از آن جمله طلحه و زبیر بودند که پس از آن‌که با حضرت بیعت کردند به مکه رهسپار شدند.

طلحه و زبیر با عایشه قرار گذاشتند که عدم رضایت خویش را از خلافت حضرت آشکار کنند و به خون‌خواهی عثمان برخیزند. اینان علی را متهم ساختند که مردم را بر عثمان شورانیده، به کشتن وی تشجیع کرده است. در صورتی که علی(ع) بیش از هر کسی درباره عثمان مساعدت کرد و از او دفاع نمود و عثمان نیز پیوسته برای دفع مردم به امام علی پناهنده می‌‌شد و او نیز با خیرخواهی هر چه تمام‌تر از عثماندفاع می‌کرد. در پایان کار نیز هنگامی که عثمان در محاصره قرار گرفت، امام علی فرزندش حسن(ع) را به یاری او فرستاد. حسن نیز در راه عثمان جانبازی کرد تا جایی که عثمان از وی خواست دست از جنگ بدارد و او را در این باره سوگند داد. ولی حسن همچنان در یاری عثمان فداکاری می‌کرد. اما طلحه خود از مؤثرترین افرادی بود که همواره به قتل عثمان کمک می‌کرد و این مطلبی است که همه تواریخ گواه آن است»[۱۲۴].[۱۲۵]

انتخاب بصره

عایشه با سخنرانی‌هایی که علیه علی(ع) و در خون‌خواهی عثمان ایراد کرد، توانست جمع زیادی از ورشکسته‌های سیاسی و گروهی از بنی امیه را جذب کند. وی در جمع آنان گفت: بپاخیزید و بر ضد این شورشیان چاره‌ای بیندیشید. گفتند ما به شام می‌رویم. ابن عامر گفت: معاویه بر آنجا مسلط است؛ به بصره رویم که مرا آنجا دست پروردگانی است و مردم آنجا نیز، دل با طلحه دارند. به وی گفتند: خدا تو را زشت بدارد که نه صلح جویی و نه جنگ آور. اگر چنین است چرا خود در بصره نماندی که همچون معاویه باشی و بر آن شهر تسلط داشته باشی که در آن صورت ما به کوفه می‌رفتیم و همه راه‌ها را بر این جماعت می‌بستیم؟ اما او پاسخ قابل قبولی نداشت.

آنان سرانجام تصمیم گرفتند به بصره روند از این رو به عایشه گفتند: «اگر مردم بصره بخواهند در مورد بیعت علی(ع) که برگردن آنهاست، با ما احتجاج کند، همان طوری که اهل مکه را شوراندی ایشان را هم خواهی شوراند. اگر خداوند کار را برای ما اصلاح فرمود، همانی است که می‌خواهیم و در غیر آن صورت، به اندازه تاب و توان خود دفاع می‌کنیم تا خداوند چه خواهد». عایشه این پیشنهاد را پذیرفت.

طلحه و زبیر، عبدالله بن عمر[۱۲۶] را نیز دعوت کردند که همراه آنها برود، ولی او نپذیرفت و گفت: من مردی از اهل‌مدینه‌ام؛ هر کار که ایشان انجام دهند، من نیز انجام می‌دهم.

همسران رسول خدا(ص) که در مراسم حج شرکت کرده بودند، همراه عایشه بودند و همگی قصد بازگشتن به مدینه داشتند و چون عایشه تصمیم گرفت به بصره رود، آنها او را رها کردند. حفصه دختر عمر نخست موافقت کرد که همراه عایشه باشد، ولی برادرش عبدالله بن عمر او را از این کار منع کرد[۱۲۷].[۱۲۸]

گفت‌وگوی ام سلمه و عایشه

عایشه برای اینکه تنها نباشد و بتواند جمعیت بیشتری گرد خود جمع آورد، نزد ام سلمه همسر گرامی رسول خدا(ص) رفت و به وی گفت: تو بزرگ مادران مؤمنانی. مردم از عثمان خواستند که توبه کند او نیز توبه کرد، ولی او را کشتند. عبدالله بن عامر به من خبر داده که صدهزار مرد شمشیر زن در بصره آماده جنگ هستند. با ما بیا تا جلو خونریزی را گرفته و بین دو گروه صلح برقرار کنیم.

ام سلمه گفت: تو به خون‌خواهی عثمان قیام کردی، در حالی که یکی از مخالفان سرسخت وی بودی. تو را چه و خون عثمان! عثمان مردی از عبدمناف و تو از بنی تیم بن مرّه هستی. آیا علیه علی(ع) پسر عموی پیامبر که مهاجر و انصار با او بیعت کرده‌اند، قیام می‌کنی؟ آن‌گاه ام سلمه به ذکر فضایل علی(ع) پرداخت و گفت: ای عایشه تو از پیامبر شنیدی که فرمود: «علی خلیفه من بر شماست در زمان حیاتم و در زمان مرگم پس هر کس با او مخالفت کند با من مخالفت کرده است»[۱۲۹] آیا به این سخن پیامبر گواهی می‌دهی؟ گفت: آری. ام سلمه گفت: ای عایشه از خدا بترس و برحذر باش از آن‌چه خدا و رسولش تو را از آن برحذر داشته‌اند و زنی مباش که سگ‌های حوأب بر او پارس کنند. ای عایشه طلحه و زبیر تو را مغرور نکنند. آنان تو را از خدا بی‌نیاز نسازند. عایشه که از ملاقات خود با ام سلمه نتیجه‌ای نگرفت، از او دور شد و آهنگ بصره کرد.

گفت‌وگوی بین ام سلمه و عایشه به طُرق مختلف و در کتاب‌های گوناگون نقل شده است[۱۳۰]. ابن قتیبه می‌نویسد: ام سلمه هنگامی که در مدینه بود، اطلاع یافت عایشه قصد حرکت به جانب بصره را دارد. از این روی در نامه‌ای که به او نوشت عایشه را از این کار منع کرد و عمل وی را بر خلاف قرآن و سنت دانست. ولی عایشه کار خود را توجیه کرده و در نامه‌ای به وی پاسخ داد[۱۳۱].

آن‌چه را که ابن قتیبه به عنوان نامه ذکر کرده، ناسخ التواریخ به عنوان سخنرانی ام سلمه بعد از پایان مذاکرات آورده است و در آخر پاسخ عایشه را نیز آورده و به نظر می‌رسد که نقل ناسخ التواریخ[۱۳۲] در این جا صحیح باشد؛ زیرا ام سلمه هنوز در مکه بود و این شهر را ترک نکرده بود و برای اینکه علی(ع) را در جریان مسائل مکه قرار دهد، نامه‌ای به آن حضرت نوشت بدین مضمون که طلحه و زبیر و عایشه قصد رفتن به بصره را دارند و نامه را توسط فرزند خود عمر بن ابی سلمه نزد علی(ع) فرستاد [۱۳۳].

شخصیت دیگری که خبر خروج طلحه و زبیر و عایشه را به سوی بصره به آگاه علی(ع) رساند، ام الفضل دختر حارث، مادر عبدالله بن عباس بود. او نامه خود را به مردی از جُهَیْنه به نام «ظفر»، داد که دارای درایت و زبانی گویا بود، و به او صد دینار داد و خواست تا به سرعت نامه را به علی برساند و مخارج سفر وی را پذیرفت[۱۳۴]. این دو زن فداکار این چنین پایداری خود را در دفاع از حکومت حق علی(ع) به اثبات رساندند.[۱۳۵]

حرکت ناکثین به طرف بصره

با امکاناتی که از سوی کارگزاران عثمان فراهم شد، طلحه و زبیر همراه عایشه آماده حرکت به سوی بصره شدند. منادی عایشه ندا در داد که مادر مؤمنان و طلحه و زبیر آهنگ بصره دارند. هر کسی می‌خواهد اسلام را عزت دهد و با منحرفان از دین جنگ کند و انتقام خون عثمان را بگیرد و مرکب و لوازم ندارد بیاید، آنان ششصد نفر را بر ششصد شتر سوار کردند و در مجموع هزار نفر شدند. (برخی نیز گفته‌اند نهصد نفر بودند) همگی از اهل مکه و مدینه و چون حرکت کردند، مردم دیگری هم به ایشان پیوستند و جمع آنها به سه هزار نفر رسید. یعلی بن منیه به زبیر چهارصد هزار درهم و برای هفتاد نفر از قریشیان مرکب فراهم ساخت و به عایشه هم شتر نری که نامش عسکر بود داد. گفته‌اند آن را به دویست دینار خرید.

چون عایشه از مکه بیرون آمد مروان بن حکم به هنگام نماز اذان گفت و آمد کنار طلحه و زبیر ایستاد و گفت نام کدام یک از شما را به عنوان امیر و پیشنماز بگویم؟

عبدالله بن زبیر گفت: نام پدرم را و محمد بن طلحه گفت: نام پدر مرا ذکر کن. اختلاف شدیدی بر سر پیشنمازی بین طلحه و زبیر بروز کرد. عایشه کسی نزد مروان فرستاد و گفت: می‌خواهی ما را به تفرقه و پراکندگی واداری. خواهرزاده من عبدالله بن زبیر با مردم نماز خواهد گزارد. برخی نیز گویند عبدالرحمن بن عتاب اُسیّد تا هنگامی که کشته شد بر این کار مأمور بود و پیشنمازی می‌کرد[۱۳۶].

کسانی که از حکومت علی(ع) ناراضی بودند زمانی که از مخالفت عایشه آگاه شدند به سرعت خود را به مکه رسانده و از خون‌خواهان عثمان حمایت کردند؛ از جمله اینها مروان بن حکم، سعید بن عاص، عبدالرحمان بن عتاب بن اسید و مغیرة بن شعبه بودند. مغیره از کسانی بود که مردم را بر خون‌خواهی عثمان تحریص و آنان را به قیام دعوت می‌کرد و بعد خود راه طائف را در پیش گرفت و از هر دو گروه جدا شد[۱۳۷]. مغیره به خاطر کناره‌گیری‌اش از صحنه‌های سیاسی و به انتظار فرصت نشستن به ذکاوت و هوشمندی شهرت یافت. او جزو مخالفان علی(ع) بود و به مکه آمد و مردم را برای شرکت در جمع شورشیان تشویق می‌کرد؛ ولی در جمع آنها برای خود موقعیت مناسبی نمی‌دید و با ترکیبی که رهبران شورشی داشتند، موفقیت آنان برای وی مورد تردید بود. حرکت به سوی بصره برای مغیره نیز خوشایند نبود؛ زیرا وی به خاطر کار خلافی که در هنگام حکومت بر بصره انجام داده بود، از کار برکنار شد و در نتیجه آینده خوبی را در بصره برای خود نمی‌دید. از این روی راه طائف را پیش گرفت و زمانی که بسر بن ارطات به طائف یورش برد، از او استقبال کرد و با به حکومت رسیدن معاویه حاکم کوفه گردید[۱۳۸].

عبدالرحمان بن عتاب نیز که در این واقعه موقعیت مناسبی به دست آورده و بر اثر اختلاف طلحه و زبیر پیشنماز جمع شده بود، تا آخر راه با ناکثین بود و در جنگ جمل کشته شد.

مروان از شخصیت‌هایی بود که مدتی مشاور عثمان و از خواص او به شمار می‌رفت. وی می‌دانست که عایشه، طلحه و زبیر مردم را علیه عثمان تحریک کرده‌اند. او به خوبی به یاد داشت که از عایشه برای نجات عثمان کمک خواست، ولی از جانب شورشیان خطری متوجه او نبود وی در پی فرصت بود که کینه خود را ابراز کند. در هنگام برپایی نماز در صدد ایجاد تفرقه بین طلحه و زبیر برآمد و خود گفته است که در هنگام جنگ جمل طلحه را با تیر زده است[۱۳۹].

در این میان سعید بن عاص که همراه آنان حرکت کرده بود، در صداقت این گروه و موفقیتشان دچار تردید شد. به این جهت زمانی که ناکثین در مسیر خود به طرف بصره به ذات عِرْق (دو منزلی مکه) رسیدند، به دیدار مروان و یارانش رفت و به آنها گفت: کجا می‌روید و این قاتلان عثمان را بر روی شتران به دنبال خود راه انداخته‌اید؟ (منظور وی از قاتلان عثمان؛ طلحه، زبیر و عایشه بود) و اضافه کرد: اینها را بکشید و به خانه‌های خود برگردید. مروان و همراهانش در پاسخ سعید بن عاص گفتند: اکنون به راه خود ادامه می‌دهیم، شاید بتوانیم قاتلان عثمان را بکشیم.

سعید بن عاص آن‌گاه به دیدار طلحه و زبیر شتافت و با آنها خلوت کرد و گفت: به من راست بگویید اگر پیروز شوید چه کسی را به امارت بر می‌گزینید؟ گفتند: هر کدام را که مردم انتخاب کنند. او گفت: شما که به خون‌خواهی عثمان بیرون آمده‌اید خلافت و امارت را در فرزندان عثمان قرار دهید. آنها گفتند: ما حاضر نیستیم، پیرمردان مهاجر را رها کنیم و امارت را به پسران ایشان بدهیم. وی گفت: آری من هم می‌کوشم خلافت را از فرزندان عبدمناف بیرون آورم. سپس از جمع آنان جدا شد و به مکه بازگشت. عبدالله بن خالد بن اسید نیز بازگشت. مغیرة بن شعبه نیز گفت: نظر صحیح همان است که سعید گفته، هر کس از ثقیف است باز گردد[۱۴۰].

شورشیان حرکت کردند، «آبان» و «ولید» پسران عثمان نیز با آنان بودند. راهنمای ایشان مردی بود از قبیله عُرَیْنَه. وی همان کسی است که شتر عایشه را از او خریدند. مرد عُرَنی گوید: چون به ناحیه حَوْأَبْ رسیدیم و کنار آب آن ایستادیم، سگ‌های آنجا پارس کردند و به سوی ما خیز برداشتند. پرسیدند نام این آب‌گاه چیست؟ گفتم: حَوْأب. ناگاه عایشه فریاد کشید و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۴۱] بر زبان آورد و گفت: بدون شک من همانم که شنیدم پیامبر(ص) می‌فرمود: «گویا یکی از شماست که سگ‌های حوأب بر او پارس می‌کنند بر حذر باش ای حمیراء (عایشه) که تو آن باشی!»[۱۴۲] آن‌گاه بر دست شتر خود کوفت و آن را به زانو درآورد و گفت مرا برگردانید که من همانم[۱۴۳].

از ابن عباس نیز نقل شده که رسول خدا(ص) روزی به زنانش که جمع شده بودند فرمود: «ای کاش می‌دانستم سگ‌های حوأب بر کدام یک از شما همسرانم که صاحب شتر پُرمویی است پارس می‌کنند. در راست و چپ او عده زیادی کشته می‌شوند و تمام آنها در آتش هستند و عده کمی بعدها نجات پیدا می‌کنند»[۱۴۴].

این حدیث را علامه امینی با عبارات مختلف و از منابع گوناگون اهل سنت نقل کرده است[۱۴۵].

باری طلحه و زبیر با شنیدن این سخنان دچار مشکل شدند و گفتند این جا حوأب نیست. دروغ می‌گوید کسی که خیال می‌کند اینجا حوأب است، سپس پنجاه نفر از مردم آنجا آوردند و شهادت دادند که اینجا آب حوأب نیست و این اولین گواهی دروغ دسته جمعی بود که در اسلام اتفاق افتاد[۱۴۶]. خوارزمی گواهان دروغ را هفتاد تن ذکر کرده است[۱۴۷].

این وضعیت که پیش آمد ناچار یک شبانه روز توقف کردند و عایشه بعد از شهادت گواهان نیز مردد بود. از این روی به وی گفتند: در صدد فرار برآیید و بگریزید که علی(ع) هم اکنون خواهد رسید، عایشه و قوم به سوی بصره حرکت کردند[۱۴۸]. طلحه و زبیر برای این که زمینه ورود به بصره را آماده کنند، از عبدالله بن عامر خواستند که بزرگان بصره را معرفی کرده تا موافقت آنها را جلب کنند. عبدالله گفت: آنها سه نفر هستند؛ کعب بن سُوَر، منذر بن ربیعه در قبیله ربیعه و احنف بن قیس در مُضَر که همه مورد احترام‌اند. طلحه و زبیر برای هر یک از آنها نامه‌ای جداگانه نوشته و آنها را به خون‌خواهی عثمان دعوت کردند، ولی آنها پاسخ منفی به درخواست ناکثین دادند و این باعث ناراحتی و غضب آنها گردید.

کعب بن سور که در قبل از طرف عمر بن خطاب، قاضی بصره بود در جواب آنها نوشت: «اگر عثمان ظالم کشته شده نه شما و نه او حقی ندارید و اگر مظلوم کشته شده پس غیر شما دو نفر، افرادی سزاوارترند به خون‌خواهی او و اگر کار بر کسانی که حاضر بودند مشکل است، بر کسانی که غایب بودند مشکل‌تر است»[۱۴۹]. ولی کعب بعد به ناکثین پیوست و در جنگ جمل در کنار شتر عایشه، کشته شد[۱۵۰]. احنف نیز در جنگ جمل از علی(ع) حمایت نکرد، ولی نگذاشت قومش به طلحه و زبیر بپیوندند[۱۵۱].[۱۵۲]


سخنان امیرالمؤمنین(ع) درباره ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) با اطلاعاتی که به دست آورد، متوجه شد که شورشیان قصد بصره را دارند. بنابراین در صدد برآمد که آنها را تعقیب و از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند.

برخی به آن حضرت پیشنهاد کردند که طلحه و زبیر را تعقیب نکند. حضرت این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود که فریب آنها را نخواهد خورد و منتظر فتنه انگیزی و فساد آنها نخواهد ماند:

۱. «به خدا سوگند همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام (شکارچی) بر در لانه‌اش به خواب خوش فرو رود، آن‌گاه صیاد کمین گرفته، بر او بتازد و او را صید کند. من پیوسته با دستیاری آن‌که روی به حق دارد، آنان را که از حق روی برگردانده‌اند به شمشیر می‌زنم و به کمک آن‌که شنوای حق و پیرو آن است، سرکش ناباور را میرانم. به خدا سوگند از آن هنگام که خدا پیامبر خویش را قبض روح کرد تا امروز پیوسته مرا از حقم باز داشته‌اند و دیگری را در آن حق بر من مقدم داشته‌اند»[۱۵۳].

علی(ع) حرکت این گروه را ادامه همان سیاستی می‌دانست که بعد از پیامبر، وی را از خلافت که حق مسلمش بود محروم کردند. وی به این نکته مهم اشاره می‌کند که رهبر جامعه اسلامی نباید اجازه دهد افراد فاسد، جامعه را دچار اختلاف کرده و موجبات تضعیف حکومت را فراهم سازند. رهبر باید با افراد معتقد و با ایمان به جنگ مخالفان بی‌ایمان رفته و آنها را سرکوب کند. سید رضی قسمت‌هایی از سخنان حضرت را در رد نظرات و ادعاهای ناکثین در خون‌خواهی عثمان نقل کرده است. به نظر می‌رسد که خطبه دهم و خطبه بیست و دوم[۱۵۴] و خطبه ۱۳۷ نهج البلاغه قسمت‌هایی از یک خطبه بوده که به روایات مختلف نقل شده است و مرحوم سید در هر مورد بخشی از آن را انتخاب کرده و آن‌چه مربوط به ادعای آنان در خون‌خواهی عثمان از علی(ع) است در خطبه ۲۲ و ۱۳۷ آمده است. ما بخشی از آغاز خطبه ۱۳۷ را در این جا نقل می‌کنیم:

٢. به خدا سوگند (طلحه و زبیر) از نسبت دادن هیچ منکری به من خودداری نکردند و میان من و خود انصاف را رعایت نکردند. آنان حقی میطلبند که خود آن را ترک کردند و خون‌خواهی خونی می‌کنند که خود آن را ریختند. پس من اگر در ریختن خون او عثمان شریک آنان بودم، آنان نیز در آن خون نصیبی دارند و اگر بدون من در آن خون دست داشته‌اند، از هیچ کس جز آنان، خون خواهی نباید کرد. نخستین دادگری آنان باید این باشد که درباره خود عادلانه حکم صادر کنند. بینایی من با من است، نه امری را به دیگران وارونه جلوه داده‌ام نه دیگران به من. آنان گروهی هستند سرکش و ستمکار چون لای تیره (فتنه انگیز) و زهر عَقْرب (جرّار و کینه جو) و در شبهه‌ای چون شب تیره گرفتار؛ در حالی که حقیقت امر روشن است و باطل از بیخ، در کشتگاه خود کنده و زبانش از برانگیختن شر بریده شده است.

به خدا سوگند برای آنان آب‌گیری پر کنم که کشنده آب آن من باشم که نه سیراب از آن باز گردند و نه از هیچ گودالی جرعه‌ای بنوشند.

منظور حضرت از قسمت اول این است اگر آنان معتقد بودند که علی(ع) در کشتن عثمان شرکت داشته نمی‌باید با وی بیعت می‌کردند و حکومت او را به رسمیت بشناسند. امیرالمؤمنین(ع) در ادامه خطبه، به استقبال مردم برای بیعت اشاره می‌کند تا مردم بدانند که اتهام شرکت در خون عثمان نسبت به کسی که در پی کسب قدرت نبوده امری است بی‌اساس و تنها طالبان قدرت هستند که سعی می‌کنند با از بین بردن موانع و نیروهای رقیب به حکومتدست یابند[۱۵۵]

۳. زمانی که حضرت از تهدید طلحه به جنگ، آگاه شد، در خطبه‌ای پاسخ قاطعی به آن داد و موضع وی را نسبت به کشته شدن عثمان چنین معرفی کرد: «تاکنون به جنگ تهدید نمی‌شدم و از ضربت شمشیر مرا به هراس نمی‌انداختند، در حالی که به وعده پروردگارم به فتح و پیروزی مطمئن هستم.

به خدا سوگند طلحه به خون‌خواهی عثمان شتاب نکرد جز آن‌که ترسید خون او را از وی مطالبه کنند. چه، به او گمان خون ریختن می‌بردند و در قوم هیچ کس از او حریص‌تر نبود، پس، بر آن شد تا با گردآوری سپاهی به عنوان خون‌خواهی، امر را مشتبه سازد و ایجاد شک نماید.

به خدا سوگند، او درباره عثمان هیچ یک از این سه کار را انجام نداد:

  1. اگر فرزند عفان - چنانکه او می‌پنداشت - ستمگر بود، سزاوار بود کشندگان او را یاری دهد و یاری کنندگان او را براند.
  2. اگر او مظلوم بود شایسته بود که مردم را از کشتن او باز دارد و عذر او را برای مردم بیان کند.
  3. اگر در این دو شک داشت، سزاوار بود که گوشه گزیند و از قاتل و یاور او دوری گیرد و او و مردم را به خود واگذارد. اما او هیچ یک از این سه کار را نکرد و به کاری دست زد که معلوم نیست از چه مقوله است و عذرهایی آورد که هرگز قابل قبول نیست»[۱۵۶].

۴. حضرت در ارتباط با سخنان زبیر که دعوت دوباره برای بیعت از او شد و او مدعی بود قلباً بیعت نکرده و بیعتش با علی(ع) ظاهری و صوری بوده است، فرمود: «زبیر میپندارد با دست بیعت کرده است نه با دل؛ پس به بیعت اقرار کرده ولی مدعی است که در دل قصد بیعت نداشته است، بر این ادعای خود باید دلیلی روشن و پذیرفتنی بیاورد و گرنه باید در کاری درآید که از آن بیرون رفته است او برابر بیعتی که کرده متعهد باشد»[۱۵۷]؛

۵. امیر المؤمنین(ع) برای این که حجت را بر طلحه و زبیر تمام کرده باشد و آنان را از فتنه و گرفتاری باز دارد، نامه‌ای نوشت و آن را توسط عمران بن حصین خزاعی برایشان فرستاد. در این نامه به بیعت داوطلبانه مردم اشاره می‌کند و می‌گوید: چون آن دو بیعت کرده‌اند چه با رضایت و چه با کراهت ملزم به اطاعت‌اند؛ زیرا زمان تقیه و کتمان نبوده است. نسبت به خون عثمان و اتهام شرکت علی(ع) در آن نیز بی‌طرفان مدینه را داور قرار می‌دهد و در آخر یادآوری می‌کند که پشیمانی از کار ننگی که تاکنون انجام داده‌اند، بهتر است از ننگی که با آتش همراه گردد.

اینک متن نامه که برابر نقل نهج البلاغه، ابوجعفر اسکافی آن را در کتاب مقامات در مناقب امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است:

اما بعد، شما می‌دانید - اگرچه پنهان داشته‌اید - که من بر آن نبودم تا مردم با من بیعت کنند مگر زمانی که آنان چنین خواستند و من از آنان بیعت نگرفتم مگر زمانی که ایشان دست پیمان به من دادند، و شما دو تن از آنان بودید که به سوی من آمده و بیعت کردید. مردم نیز به علت تسلط (که ناگزیر باشند) و یا به طمع مال و دارایی موجود با من بیعت نکردند. شما دو نفر اگر به اختیار با من بیعت کردید پس هر چه زودتر از پیمان شکنی باز گردید و توبه کنید و اگر با بی‌میلی بیعت کردید به سبب اظهار اطاعت و نهان داشتن معصیت و نافرمانی، باری مرا بر خود مسلط کرده‌اید (و ملزم به پیروی هستید زیرا) به جان خودم سوگند که مهاجران برای تقیه و کتمان حقیقت، از شما سزاوارتر بودند. و ردّ بیعت قبل از پذیرش آن برایتان آسان‌تر بود از بیرون رفتن از آن و پیمان شکنی، بعد از اقرار به آن.

چنین پنداشته‌اید که من عثمان را کشته‌ام. پس بیایید تا میان من و شما کسانی از اهل مدینه- که از یاری من و شما روی گردانیده‌اند - داوری کنند تا هر کس، به میزان مسئولیت خویش ملزم باشد. پس ای دو سالخورده از رأی خویش برگردید - زیرا اکنون بزرگ‌ترین گرفتاری شما سرشکستگی و ننگ است - پیش از آن‌که ننگ و آتش همراه گردد. والسلام[۱۵۸].

حضرت به آنان یادآوری می‌کند که اگر از کار خلاف خود توبه کرده و بازگردند ممکن است گروهی آنان را به خاطر اشتباهی که مرتکب شده بودند، سرزنش کنند؛ ولی اگر توبه نکرده و به مخالفت خود ادامه دهند و در این راه کشته شوند گرفتار آتش غضب الهی شده و جهنم را بر ننگ و سرشکستگی خود افزوده‌اند.

۶. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه‌ای که به مناسبت حرکت اصحاب جمل به جانب بصره ایراد کرده‌اند مردم را به اطاعت از رهبر دعوت کرده و هشدار می‌دهند که پیروی نکردن از رهبر باعث نابودی قدرت اسلام گشته و آرام آرام حکومت به دیگران منتقل می‌شود. سپس به جریان اصحاب جمل می‌پردازد که آنان با حکومت من سر مخالفت دارند و من تا زمانی صبر می‌کنم که نظام مسلمین به خطر نیفتد. آن‌گاه علت مخالفت طلحه و زبیر را بر شمرده و آن را حسد و برگشت امور به گذشته می‌داند و در ادامه می‌فرماید: ما وظیفه داریم برابر دستورهای قرآن و سیره رسول خدا(ص) عمل کنیم. در این جا قسمتی که مربوط به اصحاب جمل است، نقل می‌کنیم: «اینان (طلحه و زبیر) بر اثر ناخشنودی از خلافت من با یکدیگر یار و همداستان شده‌اند. من تا زمانی که از جماعت شما بیمی نرود، صبر می‌کنم؛ زیرا آنان اگر این اندیشه سُست و نادرست را به اتمام رسانند، نظام جامعه مسلمین به هم خواهد خورد آنان تنها از روی حسد به کسی که خدا دنیا (خلافت) را به او متوجه فرموده، این دنیا را می‌خواهند. آنها در صددند کارها را به عقب برگردانند. شما را بر ما حقی است و آن، عمل به کتاب خدا و سیره رسول خدا(ص) و قیام به حق او و به پاداشتن سنت اوست»[۱۵۹].

امیرالمؤمنین(ع) کوشش فراوانی برای بازگشت طلحه و زبیر نمود و به تمام اشکال‌های آنان پاسخ داد، ولی آنان به راه خود ادامه دادند. حضرت آنان را طغیان‌گر معرفی نمود که برابر آن‌چه گذشت، پیامبر(ص) به علی(ع) و یاران خاص خود دستور داده بود که با ناکثین بجنگند. پارس سگ‌های حوأب نشان دیگری بر گمراهی این گروه است. بنابراین کسی نمی‌تواند مدعی شود که طلحه و زبیر اجتهاد کرده، پس مرتکب خلافی نشده‌اند و یا در کار خود محق بوده‌اند؛ زیرا قیام علیه حکومت حق جرم است و مجرم به عنوان باغی تحت تعقیب قرار می‌گیرد. اساساً اجتهاد در مقابل نص امری باطل و ناپسند است.

۷. حضرت برای جلوگیری از جنگ و نبرد با ناکثین نامه‌ای به عایشه نوشت و او را به بازگشت به منزل خود دعوت کرد.

اما بعد، ای عایشه، تو از خانه‌ات بیرون آمدی در حالی که به خدای تعالی و رسول او عاصی شدی و در خواست کاری نموده‌ای که خدای سبحان تو را از آن کار فراغت داده است آن گاه ادعا می‌کنی که به سبب اصلاح کار مسلمانان از خانه بیرون آمده‌ام. مرا آگاه کن که زنان را با لشکر کشیدن و میان مردم اصلاح کردن چه کار باشد؟ و تو به تصور خودت درخواست خون عثمان می‌کنی و حال آن‌که میان تو و عثمان هیچ خویشاوندی و قرابتی نیست! عثمان مردی از بنی امیه و تو از بنی تمیم بن مره (بن کنانه) هستی.

به جان خودم سوگند گناه تو که از خانه بیرون آمدی (و خویش و خلق را) در معرض بلا افکنده‌ای، بیشتر از گناه کسانی است که عثمان را کشتند. من می‌‌دانم که تو به خویشتن این کار را انجام نمی‌دهی، جماعتی تو را بر این کار وا می‌دارند و تو را به سبب خون عثمان در خشم آورده‌اند. از خدا بترس ای عایشه، به خانه خود باز گرد و در پس پرده بنشین (که صلاح کار زنان در آن است که ملازم خانه باشند و پای بیرون ننهند) و السلام[۱۶۰]

طلحه و زبیر به نامه‌های حضرت پاسخ ندادند. ولی عایشه به آن پاسخ منفی داد.[۱۶۱]

تصمیم علی(ع) بر جهاد و تعقیب ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) پس از اطلاع از حرکت بیعت شکنان به جانب بصره، ابن عباس، محمد بن ابی بکر، عمار بن یاسر و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد. محمد بن ابی بکر گفت: ای امیرالمؤمنین آنها چه می‌خواهند؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: آنها به خون‌خواهی عثمان برخاسته‌اند. محمد گفت: به خدا سوگند کسی جز آنها او را نکشت. سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اکنون نظریه خود را در این باره بگویید تا بشنوم»[۱۶۲]

عمار گفت: رأی درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم. مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند.

ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین نظر من این است که نخست کسانی را به کوفه فرستاده تا برای تو بیعت بگیرند و نامه‌ای به ابوموسی اشعری بنویس که بیعت کند. سپس به جانب کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، با شتاب پیش از آن‌که آن قوم به بصره برسند اقدام کنیم. همچنین باید نامه‌ای به ام سلمه بنویسی که همراه تو حرکت کند در این کار البته برای تو نیرو و قوتی خواهد بود.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من خود با کسانی که مرا همراهی می‌کنند به تعقیب ایشان در مسیر میپردازم. اگر در راه به آنان برسم، فرو می‌گیرمشان و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروی کمکی خواهم خواست و به سوی آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بیرون آوردن او را از خانه‌اش روا نمی‌بینم هر چند آن دو مرد نسبت به عایشه چنان رفتار کردند[۱۶۳].[۱۶۴]

سخنرانی امام علی(ع) برای مردم مدینه

بعد از اینکه حضرت تصمیم به حرکت گرفت، مردم مدینه را برای حرکت دعوت کرد. عبدالله بن جناده گوید: در ابتدای حکومت علی(ع)، می‌خواستم از حجاز به عراق بروم، از این روی بعد از مراسم عمره به مدینه رفتم و داخل مسجد رسول خدا(ص) شدم و شنیدم منادی ندا می‌کند «الصَّلَاةَ جَامِعَةً». چون مردم در مسجد جمع شدند، علی(ع) در حالی که شمشیر خود را به همراه داشت، حرکت کرد. چشم‌ها، همه به سوی او خیره شد. حمد خدای را به جا آورد و بر رسول صلوات فرستاد سپس فرمود:

اما بعد، چون خدا پیامبرش را - که درود خدا بر او و خاندانش باد - به سوی خود باز گرفت، با خود گفتیم ما افراد خاندان و عترت و وارثان اوییم و از میان همه مردم، ما اولیای اوییم، و هیچ کس با ما در مورد حکومت ستیز نخواهد کرد و هیچ آزمندی به حق ما طمع نخواهد بست؛ ولی پیشتر از همه، خویشان ما بر ما شوریدند و حکومت پیامبر ما را از دست ما ربودند و غصب کردند و امارت برای کسی غیر از ما فراهم شد. از آن پس ما رعیت شدیم آن چنان که هر ناتوانی در ما طمع بست و هر فرومایه و زبونی بر ما عزت و تکبر فروخت. چشم‌های ما از این پیشامد گریست و سینه‌ها خشم گرفت و جان‌ها بی‌تابی کرد.

به خدا سوگند که اگر بیم جدایی و پراکندگی میان مسلمانان نبود و این که کفر به قدرت خود برگردد و دین نابود شود، ما به گونه دیگری غیر از آن‌چه برای آنان بودیم و تحمل کردیم، میبودیم پس والیانی حکومت را عهده‌دار شدند که برای مردم خواهان خیر نبودند.

ای مردم! شما مرا از خانه‌ام بیرون کشیدید و با من بیعت کردید در حالی که حکمرانی را نمی‌پسندیدم و دشمن داشتم؛ زیرا فراست و زیرکی من از آن‌چه در دل‌های بسیاری از شما بود، برایم گواهی می‌داد. این دو مرد هم پیشاپیش همه بیعت کنندگان با من بیعت کردند و شما این موضوع را می‌دانید و اینک آن دو، پیمان شکنی و مکر کردند و با عایشه به بصره رفتند تا جمع شما را به پراکندگی بکشند و شما را رویاروی هم قرار دهند.

پروردگارا! آنان را در قبال کاری که کرده‌اند سخت فروگیر و فرو افتادن آن دو را جبران مفرمای و لغزش آن دو را میامرز و آنان را به اندازه فاصله میان دو بار دوشیدن ناقه یی [که زمانی اندک است] مهلت مده، چون آن دو حقی را که خود رها کردند، میطلبند و خونی را که خود بر زمین ریختند، می‌خواهند. پروردگارا! من وعده تو را دریافتم که خود فرمودی - و سخنت بر حق است - بر آن کسی که ستم شود (خدای او را نصرت خواهد داد) پروردگارا! وعده مرا (که قول دادی) برآور و مرا به خودم وامگذار که تو بر هر کاری توانایی[۱۶۵]

امیرالمؤمنین(ع) برای تعقیب طلحه و زبیر از مردم یاری خواست و فرمود: «خدا را یاری کنید تا شما را یاری کند و کارتان را اصلاح فرماید» ولی مردم سنگینی کردند.

زیاد بن حنظله که سنگینی و تأخیر مردم را دید، نزد علی(ع) رفت و گفت: هر کسی در این مورد تأخیر کند اما ما بی‌هیچ گونه تأخیری با تو هستیم و در التزام تو می‌جنگیم.

ابو الهیثم بن تیهان و خُزَیمة بن ثابت ذوالشهادتین نیز به پا خواستند و اظهار پشتیبانی کردند و عهده‌دار نصرت علی(ع) شدند.

ابوقتاده انصاری به علی(ع) گفت: ای امیرالمؤمنین، رسول خدا(ص) این شمشیر را بر گردن من بسته است. مدتی بود آن را در نیام داشتم، اکنون زمان آن فرا رسیده است که آن را برای این ستمگران که امت اسلامی را گرفتار فساد و تباهی کرده‌اند، از نیام بیرون کشم و دوست می‌دارم که مرا پیشاپیش و در مقدمه سپاه گسیل فرمایی و چنین کن.

چون علی(ع) تصمیم قطعی به حرکت به بصره گرفت، امیدوار بود پیش از رسید طلحه و زبیر به بصره، در راه آنها را ببیند و به مدینه برگرداند و به و به هنگام حرکت تمام بن عباس را بر مدینه و قثم بن عباس را بر مکه به جانشینی گماشت و برخی نیز گویند بر مدینه، سهل بن حنیف را گمارد و در آخر ربیع الاول سال سی و ششم، چهارمین ماه خلافت خود، از مدینه بیرون آمد[۱۶۶] و افرادی همچون عدی بن حاتم و زُفَر بن زید که از بزرگان بنی اسد بود قبیله خود را برای همراهی با علی(ع) آماده کردند[۱۶۷].

امیرالمؤمنین(ع) ندا در داد که برای حرکت آماده شوند و همراه هفتصد تن از مهاجران و انصار مدینه را ترک کردند، تا این که به رَبَذه رسید. در آنجا آن گروه رفته بودند و حضرت به آنها دست نیافت. کمی در ربذه توقف کرد، سپس به جانب بصره روان شد و ناکثین را تعقیب کرد تا به ذی قار رسید. در آنجا هاشم بن عتبه مِرْقال را به همراه نامه‌ای به کوفه فرستاد و از ابوموسی خواست که مردم را برای جنگ آماده کند[۱۶۸]، اما ابو موسی مخالفت کرد.

نویسنده عقدالفرید می‌نویسد: جمعیتی که با علی(ع) از مدینه بیرون آمدند، چهار هزار نفر بودند که در میان آنها هشتصد تن از انصار و چهار صد نفر از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بودند، حضور داشتند. و پرچمدار حضرت نیز، محمد بن حنفیه بود[۱۶۹].[۱۷۰]

نزدیک شدن بیعت‌شکنان به بصره

وقتی که طلحه و زبیر همراه عایشه به چاه ابوموسی که نزدیک بصره بود، رسیدند، عمیر بن عبدالله تمیمی آنها را دید و گفت: ای مادر مؤمنان تو را سوگند می‌دهم که پیش قومی که از قبل هیچ کس را آنجا نفرستاده‌ای نروی و پیشاپیش ابن عامر را که در بصره دست پروردگانی دارد بفرست و باید او برود. عایشه برابر این پیشنهاد عمل کرد و ابن عامر را فرستاد و نامه‌ای نیز به بزرگان بصره مانند احنف بن قیس و امثال او نوشت و خود توقف کرد[۱۷۱].

طلحه و زبیر نیز نامه‌ای به عثمان بن حنیف استاندار علی(ع) بر بصره نوشتند و از او خواستند که دارالاماره را برای آنها تخلیه کند.

وقتی که نامه آنها رسید، عثمان بن حنیف با احنف بن قیس مشورت کرد: احنف گفت: آنها به خون‌خواهی عثمان قیام کرده‌اند و تو والی بصره و مورد احترامی، قبل از این که در یک جا جمع شوید، با آنها جنگ کن؛ چون اگر آنها وارد شهر شوند، مردم از آنان پیروی خواهند کرد. عثمان گفت: نظر نظر توست، اما من از شرّ می‌ترسم و از این که جنگ را آغاز کنم و امید به عافیت و سلامتی دارم تا اینکه پاسخ امیرالمؤمنین به من برسد. (از این سخن به دست می‌آید که عثمان از علی(ع) کسب تکلیف کرده است).

حکیم بن جبله عبدی[۱۷۲] نیز نظر احنف را تأیید کرد و گفت: پس اجازه بده من مردم را به سوی آنها گسیل دارم؛ اگر از فرمان امیرالمؤمنین(ع) پیروی کردند چه بهتر در غیر این صورت با آنها مقابله خواهیم کرد. ابن حنیف گفت: اگر نظر من این بود خودم شخصاً به جانب آنها می‌رفتم. حکیم گفت: به خدا سوگند اگر آنها وارد شهر بشوند، قلب‌های گروه زیادی از مردم به سوی آنان گرایش پیدا می‌کند و تو را برکنار خواهند کرد؛ اما تو بهتر می‌دانی و تصمیم با توست. عثمان بن حنیف این نظر را نپذیرفت[۱۷۳].[۱۷۴]

نامه علی(ع) به عثمان بن حنیف درباره ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) که از نزدیک شدن گروه شورشی به بصره آگاه شد، نامه‌ای به عثمان بن حنیف نوشت و وظیفه وی را مشخص کرد:

«از بنده خدا علی امیر مؤمنان به عثمان بن حنیف: اما بعد، این یاغیان و شورشیان با خدا عهد بسته و بیعت کردند. سپس آن را نقض کردند و به سوی شهر تو میآیند و شیطان آنان را به خواست چیزی سوق داده که خداوند بر آن راضی نیست. هر گاه نزد تو آمدند آنها را به اطاعت و رجوع به وفای به عهد و میثاقی که با آن (بیعت) از ما جدا شده‌اند بخوان. اگر پذیرفتند - تا نزد تو هستند - با آنان نیکی کن. اما اگر نپذیرفتند و به ریسمان پیمان شکنی و مخالفت تمسک نمودند، با آنها بجنگ تا خداوند بین تو و آنها داوری کند؛ زیرا او بهترین حکم کنندگان است. این نامه را از ربذه برایت نوشتم و با عجله به جانب تو میآیم اگر خدا بخواهد. این نامه را عبیدالله بن ابی رافع در سال سی و شش نوشت»[۱۷۵]

از متن نامه استنباط می‌شود زمانی که امیرالمؤمنین(ع) به ربذه رسید و به قوم طغیان‌گر دست نیافت، فوراً نامه را به عثمان بن حنیف نوشت و او را از حرکت ناکثین و وظیفه‌ای که دارد، آگاه ساخت. مشورت عثمان با احنف و حکیم بن جبله پیش از رسیدن نامه بوده است و خود نامه‌ای به علی(ع) نوشت که وظیفه‌اش مشخص شود.[۱۷۶]

نامه دیگری از امام علی(ع) به ابن حنیف

ابن میثم در شرح نامه چهارم نهج البلاغه می‌نویسد: این نامه را حضرت در پاسخ به نامه عثمان بن حنیف نوشته است، زمانی که اصحاب جمل به بصره رسیده و قصد جنگ داشتند[۱۷۷]. بدیهی است که استانداران مناطق، فرماندهی نیروی نظامی آن منطقه را نیز به عهده داشتند. این نامه از حیث مضمون با نامه قبلی یکسان است.

اگر پیمان شکنان به سایه طاعت و فرمانبری بازگشتند، چیزی است که ما دوست داریم؛ و اگر کار آن قوم به دشمنی و سرکشی کشید، آن‌گاه به کمک فرمان برداران با سرکشان پیکار کن و با آنان که به حکم تو گردن می‌گذارند، از آنان که از اطاعتت سرپیچی می‌کنند، بی‌نیاز باش. چه آن‌که جنگ را خوش ندارد، نبودش بهتر است از بودن و نشستن او سودمندتر است از برخاستن[۱۷۸].[۱۷۹]

سخنرانی عثمان بن حنیف برای مردم بصره

عثمان بن حنیف پس از اطلاع از ورود طلحه و زبیر، در آغاز مردم را آگاه کرد و در سخنانی در جمع مردم بصره، گفت: «ای مردم شما تنها با خداوند بیعت کرده‌اید و دست خدا بالای همه دست‌هاست. هر کس بیعت خود را بشکند به ضرر خود عمل کرده و هر کس به عهدی که با خدا بسته وفا کند خداوند به زودی به او پاداش بزرگی خواهد داد. به خدا سوگند اگر علی(ع) بداند که کسی به حکومت سزاوارتر از اوست، حکومت را قبول نمی‌کرد و اگر مردم با غیر او بیعت می‌کردند، او نیز با آن کسی که مردم با او بیعت کرده‌اند، بیعت می‌کرد و اطاعت می‌کرد کسی را که به حکومت بر می‌گزیدند. علی به هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) احتیاج ندارد، اما هیچ کسی از او بی‌نیاز نیست. علی در نیکی‌های آنها شریک است، اما آنها در نیکی‌ها و محاسن وی شریک نیستند. این دو مرد (طلحه و زبیر) با علی بیعت کردند، اما هدف آنها خدا نبود. آنان در گرفتن بچه از شیر، پیش از تکمیل دوران شیرخوارگی، عجله کردند و در شیر دادن وی نیز پیش از اینکه متولد شود عجله کردند و در تولد عجله کردند پیش از اینکه حامله شود و ثواب خدا را از بندگان خواستند. آنها تصور می‌کنند که به اجبار بیعت کرده‌اند اگر اینان قبل از بیعت مجبور بودند - گرچه هر دو از اشراف و بزرگان قریش بودند - می‌توانستند بگویند و فرمان نبرند. آگاه باشید! راه هدایت همان است که عامه مردم رفتند و عموم مردم با علی(ع) بیعت کردند. نظر شما چیست ای مردم؟».

حکیم بن جَبَله عبدی گفت: نظر ما این است که اگر به ما برخوردند، با آنها بجنگیم و اگر توقف کردند ما به سراغ آنان برویم. به خدا سوگند: من از این ترسی ندارم که به تنهایی با آنها جنگ کنم. اگر چه زندگی را دوست دارم، اما در راه حق از هیچ چیز ترس ندارم. این دعوتی است که کشته شده آن شهید و زنده آن سعادتمند است و سرعت به سوی خدا بهتر است از ماندن در دنیا و این مردم ربیعه هستند که همراه تو می‌باشند[۱۸۰].

و بدین گونه حکیم حمایت خویش را از استاندار علی(ع) اعلام کرد.[۱۸۱]

گفت‌وگوی فرستادگان ابن حنیف با طلحه و زبیر

پس از دستور حضرت علی(ع)، عثمان بن حنیف، ابو اسود دُؤَلی و عمران بن حصین خزاعی را به جانب آن قوم که در کنار چاه ابوموسی اردو زده بودند، فرستاد و گفت از آنها بپرسید برای چه به اینجا آمده‌اند و چه هدفی دارند؟

آنها در آغاز به دیدار عایشه رفتند. او را موعظه کرده و به یاد مسائل انداخته و سوگندش دادند[۱۸۲] و به او گفتند: خداوند به تو فرمان داده که در خانه‌ات بمانی؛ چراکه همسر رسول خدا(ص) و حرمت او هستی[۱۸۳].

اما عایشه از آنها خواست با طلحه و زبیر دیدار کنند. آن دو به دیدن طلحه و زبیر رفتند. زبیر سخن آغاز کرد و گفت: ما برای خون‌خواهی عثمان آمده‌ایم و از مردم دعوت می‌کنیم که خلافت را شورا قرار داده و یک نفر را از جمع آنان برگزینند.

آنها در جواب گفتند: عثمان در بصره کشته نشده، تا شما در بصره خون وی را طلب کنید. تو می‌دانی که قاتلان عثمان چه کسانی و کجا هستند، تو و همراهت (طلحه) و عایشه بیشتر از دیگران در خون او شریک هستید و بیشتر از همه، مردم را به ریختن خون عثمان تحریک می‌‌کردید. پس از خودتان قصاص کنید و اما درباره أعاده شورا که گفتی، چگونه شما چنین سخنی را بر زبان جاری می‌کنید، حال آن‌که شما خود با علی(ع) با رضایت و بدون اکراه و اجبار بیعت کردید؟

تو ای «ابوعبدالله»، سخنت درباره این مرد (علی(ع)) از یاد نرفته که در روز مرگ پیامبر شمشیر خود را به دست گرفته بودی و می‌‌گفتی: «هیچ کس به خلافت از علی سزاوارتر و شایسته‌تر نیست» و از بیعت با ابوبکر سرپیچیدی. چه قدر تفاوت بین گفتار و عمل است!

زبیر گفت: با طلحه هم گفت‌و‌گو کنید؛ اما فرستادگان چون طلحه را خشمناک و خشن دیده و آثار فتنه و جنگ در وجودش ظاهر بود، برگشتند و عثمان بن حنیف را از مذاکرات خود آگاه ساختند.

ابو اسود دُؤَلی در اشعاری گفت: ‌«ای پسر حنیف غافل‌گیر شدی و دشمن به سراغت آمد. آماده شو با قوم پیکار کن و چابک و پایدار باش، رویارو شو، زره بپوش و دامن همت به کمر بزن».

عثمان بن حنیف گفت: به پروردگار کعبه جنگ را آغاز می‌کنند! آن‌گاه به منادی خود دستور داد که به مردم اعلام کند که خود را مسلح سازند. مردم هم دور او جمع شدند[۱۸۴].

در جمع بیعت‌شکنان جوانی از قبیله جُهَیْنه حضور داشت. به محمد بن طلحه گفت: برای ما از قاتلان عثمان بگو؟ محمد بن طلحه گفت: آری خون عثمان را باید به سه قسمت تقسیم کرد؛ یک قسمت آن به عهده صاحب هودج است (عایشه) و یک قسمت آن بر عهده صاحب شتر قرمز (طلحه) و یک قسمت آن نیز بر عهده علی بن ابی طالب(ع) است. مرد جُهَنی از پاسخ صریح محمد به خنده افتاد و چندی بعد به علی بن ابی طالب(ع) پیوست و در اشعاری به پاسخ محمد اشاره کرد و گفت: نسبت به جرم دو نفر اول صحیح گفتی ولی نسبت به اتهام علی خطا رفتی. وقتی که سخن محمد، به طلحه رسید به او گفت: آیا تو تصور می‌کنی من قاتل عثمان هستم؟ این گونه بر ضد پدرت گواهی می‌دهی؟ مثل عبدالله بن زبیر باش، به خدا سوگند تو از او بهتر نیستی پدر او نیز از پدر تو بهتر نیست. دیگر چنین سخن مگو. در غیر این صورت باز گرد؛ زیرا یاری تو یاری یک مرد است اما فساد تو عام و فراگیر. محمد گفت: من تنها سخن حق گفتم، ولی هرگز دو مرتبه تکرار نخواهم کرد[۱۸۵].

این نظر محمد بن طلحه بود که پدرش و عایشه را به عنوان قاتلان عثمان معرفی می‌کند اما اکنون برای خون‌خواهی عثمان قیام کرده است در حالی که وی را از عُبّاد دانسته‌اند.[۱۸۶]

رویارویی عثمان بن حنیف با ناکثین

چون ناکثین در مسیر خود به «مربد» (بزرگ‌ترین محله بصره) رسیدند، در آنجا مردی از بنی جُشَم بعد از معرفی خود گفت: ای مردم این قوم از مکانی به سوی شما آمده‌اند که در آنجا پرندگان و حیوانات وحشی و درندگان در امان‌اند. اگر برای خون‌خواهی عثمان آمده‌اند، ولی خون کسی جز ماست. از من اطاعت کنید و آنها را به آنجا که آمده‌اند برگردانید در غیر این صورت از جنگ مهلک و فتنه‌ای که کسی را باقی نگذارد، در امان نخواهید بود.

گروهی خواستند این مرد را از جمع بیرون رانند اما وی به آنها اجازه نداد[۱۸۷]. این نشان می‌دهد که در میان لشکر ناکثین عده‌ای مخالف وجود داشته و با رهبران اصحاب جمل مخالفت می‌کردند.

هنگامی که مردم بصره در مربد جمع شدند و آن مکان از پیاده و سوار پر شد، طلحه برای سخنرانی حرکت کرد و از مردم خواست تا ساکت شوند و با تلاش فراوان آنها را به سکوت واداشت و بعد از حمد و ثنای الهی در فضیلت عثمانسخن گفت و اعلام کرد که خون او را به ناروا ریختند و از مردم خواست برای خون‌خواهی او قیام کنند و آنان را بر انجام کار بر انگیخت. زبیر نیز مانند او سخن گفت.

جمعیت سمت راست مِرْبَد سخنان طلحه و زبیر را تأیید کردند، اما کسانی که در سمت چپ بودند گفتند: اینان خیانت و مکر کردند و به کار بیهوده فرمان دادند. این دو، با علی(ع) بیعت کرده‌اند و اکنون چنین می‌گویند. مردم به یکدیگر خاک و ریگ می‌پاشیدند[۱۸۸]. سپس عایشه را که بر شترش بود، آوردند. او از مردم خواست ساکت باشند و با زبانی تیز و نازک و بلند سخنرانی کرد و گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد بعد از اینکه توبه کرد و از گناه خارج شد. به خدا سوگند کار خلاف او آن قدر نبود که خونش حلال باشد. از این روی شایسته است قاتلان او دستگیر و کشته شوند و امر خلافت به شورا واگذار گردد.

عده‌ای او را تصدیق و گروهی با او مخالفت کردند. آن‌گاه درگیری با کفش بین مردم شروع شد و مردم به دو دسته تقسیم شدند. گروهی همراه عایشه و عده‌ای همراه با ابن حنیف[۱۸۹].

جاریة بن قُدامه سعدی که یکی از یاران علی(ع) بود، نزد عایشه رفت و گفت: ای ام المؤمنین به خدا سوگند کشتن عثمان نسبت به حرکت و قیام ناچیز است. تو از خانه خود خارج شدی و بر این شتر ملعون سوار گشته و خود را هدف سلاح قرار می‌دهی. تو می‌توانستی در خانه خود بنشینی و پرده احترام خویش را حفظ نمایی. تو پرده حرمت را پاره کردی و رسوا شدی. هتک حرمت و زوال احترام را روا داشتی. هر کسی که جنگ با لشکر تو را روا بداند، به حتم کشتنت را هم مباح و جایز خواهد دانست. اگر تو به اختیار خود نزد ما آمدی برگرد و اگر تو را به اجبار آوردند، از مردم یاری بخواه تا تو را نجات دهند [۱۹۰].

جوانی نورس نیز از بنی سعد از میان جمعیت برخاست و نزد طلحه و زبیر رفت و گفت: ای زبیر تو از اصحاب پیامبر هستی. ای طلحه تو از پیغمبر دفاع کردی و دستت هم در دفاع از وی فلج شد. شما دو نفر مادر خود را با خود آورده‌اید. اما آیا زنان خود را هم همراه آورده‌اید؟ هر دو گفتند نه. گفت: پس من با شما و در میان شما نخواهم بود. آن‌گاه کنار رفت و در اشعاری گفت: «شما زن‌های خود را حفظ کردید و مادر خود ام المؤمنین را همراه آوردید. این کار به جان تو کم انصافی است. در (قرآن) به او امر شده که در خانه خود باشد نه در بیابان، حال آن‌که او بیابان‌ها و دشت‌ها را با شتاب در نوردید»[۱۹۱].

وقتی که طلحه و زبیر خواستند از مِرْبَد به سوی عثمان بن حنیف حرکت کنند، متوجه شدند که ابن حنیف جلو کوچه‌های بصره را که منتهی به مربد می‌شود مسدود کرده است. بنابراین حرکت کردند تا به محله و بازار دباغان رسیدند. یاران عثمان بن حنیف در آنجا جلو آنها ایستاده بودند. طلحه و زبیر و یارانشان به طرف آنها نیزه زدند. حکیم بن جبله به آنها حمله کرد و همراه اصحابش با آنها جنگید تا اینکه آنها را از تمام کوچه‌ها بیرون کرد. زنان از بالای بام‌ها به طرف آنان سنگ پرتاب می‌کردند. ایشان به طرف گورستان بنی مازن رفتند و مدتی درنگ کردند تا نیروهایشان جمع شدند. آن‌گاه تا محل دار الرزق حرکت کردند و در آنجا فرود آمدند[۱۹۲].

عثمان بن حنیف به سوی قصر بازگشت و مردم نیز متفرق شدند.

هنگامی که در دارالرزق بودند، عبدالله بن حکیم تمیمی نزد آن دو آمد و نامه‌هایی که برای وی نوشته بودند، با خود آورد. عبدالله رو به طلحه کرد و گفت: ای ابو محمد آیا این نامه تو به ما نیست؟ گفت چرا؟ عبدالله گفت: چگونه است که دیروز برای ما نامه مینوشتی و ما را به خلع عثمان و کشتن او دعوت می‌‌کردی و او را کشتی، سپس میآیی و خون‌خواه او می‌شوی! به خدا تو جز دنیا را در نظر نداری. اگر نظر تو این چنین بودی، چرا بیعت علی(ع) را پذیرفتی و با رضایت به دل خواه بیعت کردی؟ بعد بیعت خود را شکستی و حال آمده و می‌خواهی ما را گرفتار فتنه کنی. طلحه که پاسخی مناسب نداشت، گفت: بله علی(ع) مرا به بیعت دعوت کرد و بعد از اینکه مردم با او بیعت کردند، دانستم اگر بیعت نکنم برای من مناسب نیست؛ زیرا بعدها یاران او بر من خورده خواهند گرفت[۱۹۳].

این همه شواهد تاریخی نشان می‌داد طلحه و زبیر و عایشه خود در کشتن عثمان شرکت داشتند و موضوع آن قدر روشن بود که محمد بن طلحه به آن اعتراف کرد.[۱۹۴]

درگیری و صلح

روز بعد دو گروه برای جنگ آماده شدند. عثمان بن حنیف همراه یاران خود حرکت کرد و آنها را به خدا و اسلام دعوت کرد و آن دو را به یاد بیعتشان با علی(ع) انداخت. ایشان پاسخ دادند ما به خون‌خواهی عثمان برخاسته‌ایم.

ابن حنیف گفت: «شما را چه رسد به این کار کجا هستند فرزندان او؟ کجا هستند پسر عموهای او؟ که سزاورترند به خون‌خواهی از شما. نه! این طور نیست حقیقتش این است که چون مردم در اطراف او جمع شدند، شما به علی حسد ورزیدید. شما امید خلافت و ریاست داشتید. آیا شما نبودید که بیشتر از همه، مردم را علیه عثمان تحریک کردید و با سخنان زشت او را شماتت نمودید و حتی نسبت به مادر او هتاکی کردید. پروردگارا! من مراتب عذر نسبت به این مرد به جا آوردم».

آن‌گاه به جانب آنها حمله کرد و درگیری شدیدی به وقوع پیوست و عده زیادی از دو طرف کشته شدند. بنابراین تصمیم گرفتند صلح کنند و قرارداد صلحی به شرح زیر امضاء کردند: «این قرارداد صلحی است بین عثمان بن حنیف و همراهان او که از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) هستند و طلحه و زبیر و همراهان آن دو از مؤمنین و مسلمین و پیروان آنها، مبنی بر این که: دارالاماره، رحبه، مسجد، بیت المال و منبر از آن عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهان آنها به هرجای بصره که بخواهند بروند و کسی در راه، بازار، خیابان و کوچه به آنها ضرر نرساند، تا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) برسد. پس اگر خواستند در آن‌چه امت در آن داخل شدند وارد گردند و اگر نه هر گروهی به هر جا که خواست برود و هر کاری که خواست انجام دهد از جنگ و صلح و رفتن و ماندن. بر هر دو گروه است که به آن‌چه نوشته‌اند برابر عهد و میثاق الهی عمل کنند و عهد شدیدترین چیزی است که از پیامبر گرفته شده است».

گواهانی از دو گروه قرارداد صلح را امضا کردند و عثمان بن حنیف به دارالاماره بازگشت و به اصحاب خود گفت: خدا شما را رحمت کند به خانواده‌های خود ملحق شوید و اسلحه‌های خود را فرو نهید و مجروحان خویش را مداوا کنید[۱۹۵].

با امضای قرارداد ترک درگیری، ابن حنیف تصور کرد که جنگ خاتمه یافته و آنان مفاد آن را محترم می‌شمارند؛ از این رو دستور داد که یارانش به منزل رفته و اسلحه بر زمین نهند.

توجه به این نکته لازم است که قرارداد صلح برای ترک در‌گیری تا رسیدن علی(ع) به بصره بود. این قرارداد را ابن ابی الحدید، ابن قتیبه و بلاذری و... نقل کرده‌اند، ولی طبری و به پیروی از وی، ابن اثیر و نویری نوشته‌اند: مضمون قرار داد این بود که کعب بن سور را به مدینه بفرستند و او تحقیق کند آیا طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند یا با اکراه؛ اگر با رضایت بود، بصره تحت اختیار عثمان باشد و اگر بدون رضایت بوده بصره تحت اختیار طلحه و زبیر قرار گیرد[۱۹۶]. ولی این نقل صحیح نیست، زیرا:

  1. بر هیچ کس پوشیده نبود که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند و ما شواهد متعدد و اعترافات گوناگونی نقل کردیم.
  2. از متن صلح‌نامه پیداست که عثمان بن حنیف در موضع قدرت بوده که دارالاماره و بیت المال به وی واگذار شده است و جو عمومی در آغاز علیه آنها بوده است.
  3. علی(ع) در راه بود و به زودی می‌رسید و آنها آن قدر فرصت نداشتند که کسی را به مدینه فرستاده و نظرخواهی کنند.
  4. اگر چنین قرارداد صلحی امضا شده بود، نیاز نبود که برابر نقل برخی مورخان ناکثین در شب تاریک و ظلمانی به مسجد رفته و عثمان بن حنیف را در مسجد دستگیر کنند و پاسداران بیت المال را شبانه به قتل برسانند؛ زیرا طبق قرار داد صلح، عثمان باید بصره را ترک کند.
  5. عثمان بن حنیف در گذشته از امیرالمؤمنین نامه دریافت کرده بود که در صورت مخالفت با آنها بجنگد. آنان نوشته‌اند نامه علی(ع) به عثمان بعد از قرارداد صلح رسیده و در آن آمده که طلحه و زبیر با رضایت بیعت کردند. پس عثمان بن حنیف برابر قرارداد صلح عمل نکرد، چون کعب بن سور بیعت طلحه و زبیر را اجباری معرفی کرده بود[۱۹۷]. ولی توجه نکرده‌اند که هنگام بیعت با علی خود عثمان در مدینه بوده و از مدینه به بصره اعزام شده و به درستی خبر داشته که طلحه و زبیر خود با رضایت بیعت کرده‌اند.

طبری آن‌چه را که نقل کرده برابر نوشته سری از «شعیب» از «سیف» از «محمد» و «طلحه» است و تنها در این بخش اعتراض جاریة بن قدامه و جوان بنی سعدی و سؤال مرد جهنی را از نصر بن مزاحم نقل کرده است. بدیهی است آن‌چه را که طبری از سری نقل کرده به خوبی نشان می‌دهد که وی در صدد تبرئه طلحه و زبیر و عایشه بوده و در صدد القای این مطلب که طلحه و زبیر با اکراه بیعت کرده‌اند. در گذشته سخنان متعددی را از علی(ع) نقل کردیم که نشانگر بیعت اختیاری آنها بوده و طبری خود نیز اعتراف کرده است که برابر نامه امیرالمؤمنین آن دو با رضایت بیعت کرده‌اند.

ابن اثیر در اسدالغابه که تحت تأثیر تاریخ طبری نبوده است، در شرح حال حکیم بن جبله گوید: «چون طلحه و زبیر به بصره آمدند قراردادی میان آنها و عثمان بن حنیف به وجود آمد که از جنگ دست بکشند تا علی(ع) بیاید. سپس عبدالله بن زبیر شب هنگام ناگهانی به عثمان بن حنیف - حمله برد و او را از قصر بیرون کرد...[۱۹۸].[۱۹۹]

دستگیری ابن حنیف و کشتن پاسداران بیت المال در بصره

طلحه و زبیر پس از قرارداد ترک درگیری، با خود گفتند اگر علی(ع) وارد بصره شود و ما را در این حال با یاران اندک ببیند، گردن‌های ما را خواهد زد. از این رو به قبایل مختلف نامه نوشته و آنها را به همکاری دعوت کردند. قبایلی مانند: ازد، ضبه و قیس بن عیلان[۲۰۰] با آنها اعلام همکاری کردند.

عایشه نامه‌ای به زید بن صوحان نوشت پس از آن‌که از او به عنوان فرزند خالص خود یاد کرد، خواست تا به کمک عایشه بشتابد و اگر این روش را نمی‌پذیرد، مردم را بر ضد علی(ع) بشوراند و یا بی‌تفاوت باشد. زید در پاسخ او نوشت: من در صورتی فرزند خالص تو خواهم بود که کناره‌گیری کنی و بازگردی و جز این، من نخستین مخالف تو خواهم بود[۲۰۱].

از نامه عایشه و شواهد دیگر چنین استنباط می‌شود که عایشه می‌دانسته است آنجا که زید بن صوحان باشد، جبهه حق است و کسی که در مقابل وی باشد بر باطل. همچنین ممکن است رسول خدا(ص) در این خصوص به عایشه چنین سخنی گفته باشد و یا عایشه از سخن معروفی که از پیامبر نقل شده درباره زید بن صوحان این برداشت را داشته است.

روایت شده که پیامبر می‌فرمود: «زَيْدٌ وَ مَا زَيْدٌ! جُنْدَبٌ‏ وَ مَا جُنْدَبٌ‏» و چون از پیامبر سؤال شد، فرمود: «رَجُلانِ مِن أمَّتي، أمَّا أحدُهُما فتَسْبِقُهُ‏ يَدُهُ‏ إلى‏ الجَنَّةِ، ثُمَّ يتْبَعُها سائِرُ جَسَدِهِ وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیَضْرِبُ ضَرْبَةً تُفَرِّقُ‏ بَيْنَ‏ الْحَقِّ‏ وَ الْبَاطِلِ»؛ دو مرد از امت من محسوب می‌شوند: یکی از آن دو، نخست دستش به بهشت می‌رود سپس بقیه بدنش، و دیگری با یک ضربت بین حق و باطل جدایی می‌افکند.

زید بن صوحان کسی بود که دستش در روز جَلولاء یا قادسیه قطع شد و در جنگ جمل کشته شد و جندب نیز کسی بود که ساحری را کُشت[۲۰۲].

این سخن پیامبر را علامه امینی به طُرق مختلف نقل کرده است و برابر فرمایش پیامبر زید بن صوحان به «زید خیر أجذم»[۲۰۳] معروف شد. حضور وی همراه علی(ع) و شهادتش در جنگ جمل حقانیت علی(ع) را ثابت کرد. از این روی بود که عایشه خواست لااقل بی‌طرف باشد.

ابن اثیر می‌نویسد: خالد بن واشمه در گفت‌و‌گویی که با عایشه داشت، از وی درباره طلحه و زبیر و زید بن صوحان سؤال کرد. عایشه پاسخ داد. هر سه کشته شدند و زید جزو اصحاب علی(ع) بود.

خالد به جهت آگاهی از همین حدیث به عایشه گفت: «به خدا قسم خداوند هرگز زبیر و زید را در بهشت با هم جمع نمی‌کند» یعنی یکی بر حق است و دیگری بر باطل. عایشه گفت: چنین سخن نگوی؛ زیرا رحمت خدا گسترده است و او بر هر کاری توانا[۲۰۴].

در برخی کتاب‌های تاریخی آمده است که چون طلحه و زبیر از مردم پیمان گرفته و کار خود را استوار ساختند، در شبی تاریک و بارانی که باد می‌وزید، همراه با یاران خود که زیر لباس‌های خویش زره پوشیده بودند، هنگام نماز صبح، به طرف مسجد رفتند. اما عثمان بن حنیف پیش‌تر به مسجد رفته بود و چون می‌خواست نماز جماعت بخواند، یاران طلحه و زبیر او را کنار زده و زبیر را برای نماز جماعت جلو بردند. «سبابجه» که نیروهای انتظامی محافظ بیت المال بودند، زبیر را کنار زدند و عثمان را جلو بردند تا این که دو مرتبه یاران زبیر، او را جلو بردند و عثمان بن حنیف را کنار زدند و جریان ادامه یافت تا نزدیک طلوع آفتاب، صدای مردم بلند شد که‌ای یاران محمد از خدا نمی‌ترسید خورشید طلوع کرد. در نهایت زبیر بر عثمان غلبه کرد و نماز را با مردم خواند و از یاران مسلح خود خواست که عثمان بن حنیف را دستگیر کنند. وی را بعد از درگیری کوتاهی که با مروان داشت دستگیر کردند و تا مرز مردن، کتک زدند و ابروان و مژه‌ها و همه موهای سر و صورتش را چیدند[۲۰۵].

در این نقل ابهام‌هایی وجود دارد:

  1. منظور راوی از این که گفته است در شبی ظلمانی و تاریک و بارانی به مسجد حمله کردند چیست؟ اگر واقعاً هنگام نماز صبح بوده و درگیری تا نزدیکی‌های طلوع آفتاب ادامه داشته، پس هوا تاریک نبوده است.
  2. چرا پاسداران بیت المال در مسجد باشند؟ این در صورتی صحیح است که مسجد متصل به بیت المال و دارالاماره فرض شود! مروان چه نقشی داشته؟
  3. چه شد که مردم بی‌هیچ عکس العملی صبر می‌کنند و زمانی که میبینند نمازهای آنها قضا می‌شود می‌گویند: ای یاران محمد به فکر نماز باشید!

اما نقل دیگری نیز در این مورد وجود دارد که این ابهامات را روشن می‌کند و آن این که:

طلحه و زبیر و مروان در نیمه‌های شب همراه گروهی به دارالاماره حمله کردند. آنان در جستجوی عثمان بن حنیف بودند و عثمان از آنان غافل. بر در دارالاماره گروهی از سبابجه - که گروهی از زُط بودند - به پاسداری از بیت المال مشغول بودند. مهاجمان شمشیر بر پاسداران بیت المال کشیدند و از چهار سو آنان را مورد حمله قرار دادند و چهل تن از ایشان را کشتند و زبیر خود عهده‌دار این کار بود. آن‌گاه به عثمان بن حنیف حمله کردند و پس از دستگیری، نخست او را محکم بستند و سپس تمام موهای ریش او را (وی پیرمرد و دارای ریشی انبوه بود) از بن کندند، آن چنان که یک مو هم بر چهره‌اش باقی نگذاشتند. طلحه می‌گفت: این تبهکار را شکنجه کنید و موهای ابرو و پلک‌های چشمش را از بن بکنید و او را به زنجیر ببندید.

هنگام سحر مردم جمع شدند و برای نماز صبح اذان گفتند. طلحه گام پیش نهاد تا با مردم نماز بگذارد، زبیر او را کنار زد و خواست خود، امامت جماعت را بر عهده گیرد. طلحه نیز او را کنار زد و این کشمکش چندان طول کشید که نزدیک شد آفتاب برآید. مردم بصره بانگ برداشتند که‌ ای اصحاب رسول خدا(ص)! شما را به خدا سوگند وقت نماز را رعایت بکنید که بیم داریم وقت بگذرد و نماز از دست برود. عایشه دستور داد کس دیگری غیر از آن دو نماز بخواند. از این رو یک روز عبدالله بن زبیر و روز دیگر محمد بن طلحه نماز می‌گذارد و آن روز عبدالله با مردم نماز گزارد[۲۰۶].

در این نقل آن ابهامات وجود ندارد و شیخ مفید در جمل و ابن واضح در تاریخ خود و ابن قتیبه و ابن اثیر این گونه جریان را مطرح کرده‌اند. گرچه برخی تنها قسمتی از آن را در کتاب خود آورده‌اند. این نشان می‌دهد که در جریان جنگ جمل گروهی در صدد تحریف مسائل و جریانات تاریخی بودند و در موارد مختلف این هدف را تعقیب کرده‌اند.

عثمان بن حنیف را بعد از دستگیری نزد عایشه بردند، عایشه بی‌درنگ به ابان بن عثمان دستور داد که او را گردن زند و گفت: این مردم انصار بودند که پدر تو را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه ای طلحه و ای زبیر برادر من سهل بن حنیف جانشین علی بن ابی طالب(ع) در مدینه است. و به خدا سوگند می‌خورم که اگر مرا بکشید او با نهادن شمشیر در میان فرزندان پدرانتان و خانواده و یارانتان آنها را خواهد کشت و کسی را زنده نخواهد گذاشت. این جا بود که از ترس صدمه دیدن اقوام و خویشان خود، او را رها کردند. عایشه آن‌گاه به زبیر دستور داد تا آن هفتاد نفر محافظ ابن حنیف را که اسیر کرده‌اند، بکشند و زبیر به فرزندش عبدالله دستور داد و آنها را هم چون گوسفند ذبح کردند.

گروه دیگری از پاسداران بیت المال در مقابل درخواست‌های طلحه و زبیر می‌‌گفتند ما بیت المال را تحت اختیار شما نخواهیم گذاشت تا امیرالمؤمنین(ع) برسد. زبیر شبانه با گروهی به آنان حمله برد، عده‌ای از آنها را کشت و پنجاه نفر را اسیر کرد و بعد از اسارت کشت. بنابر نقل ابو مخنف چهار صد نفر از سبابجه کشته شد و غدر و حیله طلحه و زبیر اولین غدری است که در اسلام واقع شد. و سبابجه اولین قومی از مسلمین بودند که بعد از اسارت آنها را گردن زدند[۲۰۷].

بعد از اخراج عثمان و کشتن پاسداران بیت المال طلحه و زبیر وارد بیت المال شدند. زمانی که چشمشان به طلاها و نقره‌ها افتاد، گفتند: این آن غنایمی است که خداوند ما را به آن وعده داده و ما از مردم بصره به آن سزاوارتریم. پس تمام آن را جمع‌آوری کردند. بعدها که علی(ع) پیروز شد، اموال را به بیت المال برگرداند و بین مسلمانان تقسیم فرمود[۲۰۸].[۲۰۹]

شهادت حکیم بن جبله

چون به حکیم بن جبله خبر رسید که آن قوم نسبت به عثمان بن حنیف چه کرده‌اند و سبابجه نیکوکار و پاسداران بیت المال را کشته‌اند، میان قوم خویش بانگ برداشت که به جنگ این گروه ستمگر گمراه بشتابید که ایشان خون‌هایی را ریخته‌اند که ریختن آن حرام بوده و نسبت به بنده صالح خدا عثمان بن حنیف آن چنان رفتار کرده‌اند و کارهایی را که خداوند - عزوجل - حرام کرده است روا دانسته‌اند. هفتصد مرد از قبیله عبدالقیس دعوت او را پذیرفتند و در مسجد جمع شدند و مردم دیگر هم آمدند. حکیم به مردم گفت: می‌‌بینید این قوم نسبت به برادرم عثمان بن حنیف چه کرده‌اند؟ برادرش نیستم، اگر او را یاری ندهم! سپس دست‌های خود را به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! همانا که طلحه و زبیر در آن‌چه انجام داده‌اند، قصد تقرب به تو نداشتند و تنها به فکر دنیا بوده‌اند. پروردگارا! آن دو را در قبال کسانی که کشته‌اند، بکش و آرزوی آنان را برآورده مساز. آن‌گاه بر اسب خود سوار شد و نیزه به دست گرفت و یارانش در پی او حرکت کردند[۲۱۰].

دو لشکر در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده و جنگ سختی را آغاز نمودند. این درگیری را جنگ جمل اصغر نام نهاده‌اند. در مقابل جنگ جمل اکبر که ناکثین با علی(ع) درگیر شدند[۲۱۱].

در این نبرد «حکیم» حریف «طلحه»، «ذریح» حریف «زبیر»، ابن محرش حریف عبدالرحمن بن عتاب و حرقوص بن زهیر حریف عبدالرحمن بن حارث بن هشام بودند. پسر، برادر و خود حکیم در این نبرد کشته شدند. حرقوص نیز همراه تنی چند از یاران خود گریخت[۲۱۲].

درباره شهادت حکیم نوشته‌اند مردی از اصحاب جمل به حکیم بن جبله حمله کرد و شمشیری به او زد که پایش قطع شد. حکیم پای قطع شده خود را به دست گرفت و چنان محکم به ضارب خویش کوبید که او را به زمین انداخت. در این هنگام برادر حکیم که به «اشرف» معروف بود، پیش او آمد و گفت: چه کسی پای تو را قطع کرد؟ حکیم به آن شخص اشاره کرد و اشرف او را با شمشیر کُشت. آن‌گاه مردم بر حکیم و برادرش حمله کردند و هر دو را کشتند و پراکنده شدند[۲۱۳]. شهادت حکیم در روز بیست و پنجم ربیع الاخر سال سی و شش اتفاق افتاد[۲۱۴].

طبری اسم فرزند حکیم را اشرف و اسم برادرش را رِعل بن جبله ذکر کرده است[۲۱۵]. با شهادت حکیم تمام بصره در اختیار طلحه و زبیر قرار گرفت.

حکیم بن جبله یکی از صحابه بود که در میان قوم خود مورد احترام و توجه بود. عثمان بن عفان در زمان خلافت خود، او را به حکومت «سِنْد» منصوب کرد، ولی او بعد از چند روز بازگشت؛ چراکه از حکومت آنجا دلگیر شده بود. وی از جمله افرادی بود که به اعمال ناشایست عثمان اعتراض می‌کرد و در جنگ با طلحه و زبیر در ابتدا پای خود را از دست داد، سپس ضربتی به گردن او رسید و پس از افتادن از اسب شهید گردید. هفتاد نفر از قوم او با او شهید شدند[۲۱۶].

همان گونه که ذکر شد حکیم مردی شناخته شده و مورد احترام بود که خلیفه سوم وی را به امارت سند فرستاد. ولی طبری از نوشته‌های سری از شعیب از سیف نقل می‌کند که در سال سی و سه هجری به عبدالله بن عامر والی بصره اطلاع دادند که مردی به نام ابن سوداء به دیدار حکیم بن جبله رفته است (منظور از ابن سوداء عبدالله بن سبأ است که برای نخستین بار وی در بصره در منزل حکیم بن جبله ظاهر می‌شود) و درباره حکیم بن جبله گوید: او مردی دزد بود که هرگاه قافله‌ها حرکت می‌کردند، از آنها عقب می‌ماند و در سرزمین فارس بر اهل ذمه به صورت ناشناس یورش می‌برد و در زمین فساد می‌کرد و آن‌چه می‌خواست به دست میآورد و بر میگشت. اهل ذمه و اهل قبله به عثمان شکایت کردند و وی به عبدالله بن عامر دستور داد او و مانند او را دستگیر کنند[۲۱۷]. این گزارش نشانه حضور تحریف‌گران در این جریانات است. آنان حکیم بن جبله را که مخالف عثمان و طلحه و زبیر بود، دزد معرفی کرده‌اند تا مرگ او و یارانش جرم محسوب نشود.

ابن اثیر به حضور عبدالله بن سبأ در منزل حکیم پرداخته[۲۱۸] ولی آن‌چه مربوط به معرفی حکیم در تاریخ طبری آمده، نقل نکرده است. وی در اسدالغابه از حکیم تجلیل می‌کند و می‌نویسد: «او مردی صالح و متدین بود و قومش از او پیروی می‌کردند»[۲۱۹].[۲۲۰]

پیوستن عثمان بن حنیف به امیرالمؤمنین(ع)

عثمان بن حنیف از بصره بیرون آمد و در ذو قار به امیرالمؤمنین(ع) پیوست به محض آن‌که چشم علی(ع) به او افتاد و دید با او چه کردند، گریست و فرمود: ای عثمان! من تو را به صورت پیرمرد دارای ریش فرستادم و اکنون با چهره بی‌مو و جوان بازگشتی. سپس فرمود: «پروردگارا! تو خود می‌دانی که آن قوم بر تو گستاخی کردند و کارهای حرام را روا دانستند. خدایا! خودت ایشان را در قبال شیعیان من -که آنان را کشته‌اند- بکش و به سبب آن‌چه با جانشین من در شهر انجام داده‌اند، در عذاب آنان شتاب فرما»[۲۲۱].

حضرت امیر(ع) در موارد مختلف جنایات ناکثین را بر شمرده است و در خطبه‌ای پس از آن‌که از تعدیات قریش به حقوق خود سخن می‌گوید، درباره حرکت طلحه و زبیر و جنایات آنها می‌فرماید: «آنها حرکت کردند، در حالی که حریم رسول خدا(ص) (عایشه) را همراه خود میکشاندند، آن سان که کنیزی را هنگام خریدن وی می‌کشند و به سوی بصره با او رفتند. آن دو، زن‌های خود را در خانه‌های خویش بازداشتند ولی در خانه نشسته رسول خدا(ص) را در معرض دید خود و دیگران درآوردند. در سپاهی که هیچ مردی در آن نبود مگر آن‌که فرمان برداری و بیعت مرا به اختیار و نه به اجبار و اکراه پذیرفته بودند.

سپس بر عامل من در بصره و بر خزانه‌داران بیت المال مسلمانان و غیر آنان از مردم بصره فرود آمدند. طائفه‌ای را به اسارت گرفته و با شکنجه کشتند و گروهی را با نیرنگ به قتل رساندند. به خدا سوگند اگر از مسلمانان تنها یک تن را بی‌گناه و بی‌جرمی به عمد کشته بودند، دیگر کشتن آن سپاه بر من جایز و حلال بود؛ زیرا در هنگام ارتکاب آن مُنْکر، حضور داشتند و مخالفت نکرده و با زبان و دست از آنان دفاع ننمودند. چه رسد به این که آنان عده زیادی را به اندازه لشکرشان که بر مسلمانان وارد شدند به قتل رساندند»[۲۲۲]

حضرت می‌فرماید: به خاطر این که از مظلوم دفاع نشده و همه شاهد جرم بودند، شریک جرم و مستحق کیفرند. آن حضرت به این مطلب در موارد دیگر نیز اشاره می‌کند و می‌فرماید: «ناقه قوم ثمود را یک نفر کشت اما خداوند همه را عذاب کرد. چون همه راضی به کار او بودند؛ خداوند فرمود: (پس آنان ناقه را کشتند و صبحگاه پشیمان گردیدند)[۲۲۳].

و در موردی دیگر می‌فرماید: «کسی که راضی به عمل گروهی باشد مانند این است که همراه آنها بوده و کسی که در کاری دخالت داشته، دو گناه دارد: گناه عمل و گناه رضایت به آن»[۲۲۴].[۲۲۵]

جنگ جمل

امیرالمؤمنین(ع) از ذی قار حرکت کرد تا به بصره رسید. در نامه‌ای که برای طلحه و زبیر و عایشه فرستاد از آنها خواست که دست از توطئه بردارند، اما آنها نپذیرفتند. نامه‌هایی نیز برای مردم بصره فرستاد که گروهی به یاری او شتافتند و گروهی به عایشه پیوستند و افرادی مانند احنف بن قیس جانب احتیاط را گرفته و از هر دو گروه کناره گرفتند[۲۲۶]. امیرالمؤمنین(ع) روز جمعه دهم جمادی الاخری سال سی و شش لشکر و نیروهای خود را صف‌آرایی کرد؛ بر طرف راست مالک بن حارث اشتر و بر طرف چپ عماریاسر و بر پیاده‌ها ابوقتاده، نعمان بن ربعی را گمارد و پرچم را به پسرش محمد بن حنفیه داد و از نماز صبح تا ظهر با آنها محاجه و گفت‌و‌گو میکرد و آنها را به اطاعت و پیروی می‌خواند[۲۲۷].

شیخ مفید در کتاب خود، تاریخ صف‌آرایی لشکریان علی(ع) را روز پنجشنبه دهم جمادی الاولی ذکر کرده است و می‌نویسد: امیرالمؤمنین خطاب به مردم اظهار داشت: «برای شروع جنگ شتاب مکنید تا حجت را بر این قوم تمام کنم». سپس عبدالله بن عباس را احضار کرد و قرآنی به او داد و فرمود: با این قرآن پیش طلحه و زبیر و عایشه برو و آنان را به احکام قرآن فراخوان. ابن عباس با طلحه و زبیر گفت و گو کرد و پاسخ منفی شنید. عایشه نیز گفت: به علی بگو میان ما و شما شمشیر خواهد بود. ابن عباس نزد امیرالمؤمنین(ع) بازگشت و موضوع را به اطلاع رساند. حضرت فرمود: برای پیروزی بر آنان به یاری خداوند مستظهریم[۲۲۸]. علی(ع) برای اتمام حجت خود با طلحه و زبیر گفت‌و‌گو کرد که نتیجه مثبتی نداشته و با اینکه زبیر سوگند خورد با حضرت نجنگد. اما پسرش عبدالله با وسوسه‌های خود وی را به جنگ کشاند.

در هنگامی که دو گروه با هم رو به رو شدند سپاه عایشه و طلحه و زبیر، سی هزار نفر بود و سپاه علی(ع) بیست هزار به شمار می‌آمد. علی(ع) پیش از جنگ آنها را موعظه کرد، اما فایده نبخشید و درگیری شروع شد. زبیر چون پیروزی سپاه علی(ع) را مشاهده کرد، عنان اسب خویش را کشید و در حالی که مردی از اعراب بصره نیز با او بود، بازگشت. در این هنگام عمرو بن جُرمُوز[۲۲۹] در پی زبیر روان شد و او را در وادی السباع به قتل رسانید. اما طلحه در میدان جنگ ناگهان تیری به پایش نشست و منجر به هلاکت او شد. بعد از اصابت تیر غلامش او را ردیف خود سوار کرد و در حالی که کفش طلحه پر از خون شده بود و پیوسته می‌گفت: پروردگارا! داد عثمان را از من بگیر تا راضی شوی، وارد بصره شد و در یکی از خانه‌های ویرانه بصره جان داد. گویند قاتل طلحه، مروان بن حکم بود[۲۳۰].[۲۳۱]

خطبه علی(ع)

امیرالمؤمنین در روز آخر جنگ که به روز جمل شهرت یافت، بر کمانی عربی در حال قیام تکیه داد و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر فرمود: «اما بعد، مرگ جستجوگری شتابنده است؛ هر کس از آن بخواهد بگریزد نتواند و نمی‌تواند او را از تعقیب خود باز دارد. بنابراین پیش روید و سخن مگویید [نترسید]، این صداها و هیاهو که از دشمن می‌شنوید، دلیل سستی و اختلاف است و به ما هم دستور داده می‌‌شد در جنگ سکوت کنیم. اینک دندان‌های خود را بر یکدیگر بفشارید و برای فرود آمدن ضربه‌های شمشیر شکیبا و پایدار باشید. سوگند به آن‌که جان من در دست اوست، هزار ضربه شمشیر بر من سبک‌تر است از مردن در بستر. با شکیبایی و برای رضای خدا با آنان نبرد کنید که کتاب خدا و سنت با شماست و با هر کسی که ما با او باشیم، او نیرومند است...»[۲۳۲]

علی(ع) پس از آن زره خود را خواست و پوشید و پرچم جنگ را به محمد بن حنفیه داد و فرمود: «آن را پیش ببر و توجه داشته باش که باید پرچم از همه همراهان تو جلوتر باشد و تو همچنان پیشاپیش حرکت کن و دیگران باید از پشت سرت حرکت کنند و اگر کسی هم پیش بتازد، باید نزد تو بازگردد»[۲۳۳]. امیر المؤمنین(ع) سپاه خود را به سه گروه تقسیم کرد: افراد قبیله مُضَر را در قلب سپاه و مردم یمن را در سمت راست قرار داد و مالک اشتر را به فرماندهی آنان و عمار بن یاسر را به فرماندهی سمت چپ گماشت[۲۳۴].

جنگ آغاز شد و به شدت ادامه یافت. زیدبن صوحان و برادرش سیحان کشته شدند و برادر دیگرشان صعصعه زخمی شد و عدی بن حاتم در حمله‌ای که کرد یک چشم خود را از دست داد. گروه‌هایی از قبایل: ازد، غسان بکر بن وائل، بنی ضبّه، بنی ناجیه، هَنْب، اوس، شبیب و بنی عدی بن عبد مناف در اطراف شتر عایشه به جنگ پرداخته و از وی دفاع می‌کردند. عده زیادی در اطراف شتر کشته شدند. که از جمله آنها محمد بن طلحه و عُمیرة بن یثربی، قاضی بصره بودند.[۲۳۵]

پایان جنگ

آن‌گاه عمرو بن اشرف مهار شتر را گرفت و کُشته شد. به همراه عمرو بن اشرف، سیزده تن از خانواده‌اش کشته شدند. عبدالله بن زبیر سی و هفت زخم برداشت و مروان بن حکم هم زخمی شد. در این هنگام علی(ع) فریاد برداشت، شتر را پی کنید که اگر شتر از پای درآید، ایشان پراکنده می‌شوند. مردی ضربه‌ای به شتر زد که از پای در آمد و نعره‌ای رعد آسا کشید. چون شتر افتاد محمد بن ابوبکر و عمار یاسر جلو آمدند و هودج را برداشتند و کنار بردند. محمد دست خود را داخل هودج کرد. عایشه پرسید: کیستی؟ گفت: برادار نیکوکارت. عایشه گفت: برادر ناسپاسم. محمد گفت: خواهرکم! آسیبی ندیده‌ای؟ گفت: به تو چه مربوط! محمد گفت: گمراهانی که اطراف تو بودند، چه شدند؟ گفت: هدایت شدگان بودند. چون بصریان روی به گریز نهادند، منادی علی(ع) ندا در داد که حق ندارید گریختگان را تعقیب کنید و مجروحان را بکشید و داخل خانه‌ای بشوید[۲۳۶]. در نقل دیگر افزون بر آن‌چه ذکر شد فرمود: «عورتی را نگشایید، به زنی حمله نکنید، کشته‌ای را مُثله نکنید و هر کس سلاح خود را وا نهاد در امان است»[۲۳۷].

درباره کشته‌های جنگ جمل اختلاف است. بعضی ده هزار نفر ذکر کرده‌اند که نیمی از اصحاب علی(ع) و نیمی از یاران طلحه و زبیر و عایشه بودند. بعضی هشت هزار نفر و گروهی هفده هزار تن گفته‌اند[۲۳۸]. دو هزار و پانصد نفر از مردم بصره بودند. از قبیله ازد هزار و سیصد و پنجاه نفر و از بنی ضبه سیصد نفر و بنابر قولی هزار نفر و از بقیه مردم سیصد و پنجاه نفر[۲۳۹]. شیخ مفید می‌نویسد: برخی عده کشتگان را بیست و پنج هزار نفر و عبدالله بن زبیر پانزده هزار نفر گفته است که شاید قول دوم صحیح‌تر باشد.

مشهور است عده کسانی که بر اثر قطع دست و پا و بعد از جراحت مرده‌اند حدود چهارده هزار تن بوده است. و این بود عاقبت و پایان فتنه‌ای که طلحه و زبیر و عایشه به وجود آوردند و عده‌ای از مسلمانان را به کشتن دادند.

اما از آنجا که امیرالمؤمنین(ع) شخصیتی بزرگوار بود نسبت به مردم با رفق و مدارا رفتار کرد و سیره آن حضرت درباره باقی مانده اصحاب جمل مورد پذیرش مسلمانان در طول تاریخ اسلام قرار گرفت و به صورت قانون درآمد[۲۴۰]. امیرالمؤمنین(ع) نسبت به افرادی همچون مروان بن حکم گذشت کرد و او را مورد عفو و مرحمت قرار داد[۲۴۱]، با اینکه وی را در هنگام محاصره عثمان مقصر می‌دانست[۲۴۲] و در جنگ جمل علیه حضرت شرکت کرده بود. حضرت تنها آن بخش از اموال را که در محدوده سپاه دشمن بود تقسیم کرد و از تقسیم بقیه اموال و به اسارت گرفتن خانواده‌ها خودداری کرد. به گونه‌ای که برخی اعتراض کردند: «خون آنها بر ما حلال و زن‌ها و مالشان حرام است» حضرت فرمود: «ما در سرزمین اسلامی جنگ کردیم و خانواده‌های آنها بر ما حلال نیستند ولی آنها سعی کردند و ما آنها را کشتیم و اموالشان برای نزدیکان‌شان به ارث می‌رسد» [۲۴۳].[۲۴۴]

بازگرداندن عایشه به مدینه

امیر المؤمنین(ع) بعد از پایان جنگ با عزت و احترام کامل عایشه را همراه با چهل زن که از بانوان اصیل و شریف بصره بودند، همراه برادرش محمد بن ابی بکر روانه مدینه کرد. زنان عمامه پوشیده بودند و عایشه تصور می‌کرد آنها مرد هستند تا اینکه او را به مدینه رساندند و آنجا متوجه شد که همراهان او زن بودند. خروج عایشه از بصره روز شنبه اول ماه رجب سال سی و ششم هجری بود[۲۴۵].[۲۴۶]

سخنرانی امیرالمؤمنین(ع) پس از جنگ جمل

امیرالمؤمنین(ع) پس از پایان جنگ جمل سخنرانی‌های متعددی برای مردم بصره ایراد کرد و آنان را به خاطر پیروی از طلحه و زبیر و عایشه مورد نکوهش قرار داد و کلمات گران بهایی به یادگار گذاشت[۲۴۷].

خطبه‌ای را که نقل می‌کنیم، ثقة الاسلام کلینی در روضه کافی نقل کرده که حضرت در آن، مردم را از گرایش به دنیا و مغرور شدن به آن نهی می‌کند.

حضرت بعد از پایان جنگ جمل بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا(ص) فرمود:

«ای مردم! دنیا شیرین و سر سبز است. مردم را با شهوت‌ها میفریبد و به خاطر نزدیکی‌اش خود را میآراید. به خدا سوگند فریب می‌دهد کسی را که آرزویش کند، و مخالفت میورزد با کسی که امیدش برد. به زودی مردمی را که به آن رو آورده و در آن (دنیا) به رقابت و خودنمایی پرداخته‌اند و بر مردم دیندار و با فضل از روی ظلم، کینه، تجاوز، شرارت و خوش‌گذرانی حسد و تجاوز نموده‌اند دچار حسرت و پشیمانی گرداند.

به خدا سوگند به راستی هیچ قومی در فراوانی نعمت‌های خدا در دنیا زندگی نکرد و در تقوا و طاعت و شکر نعمتش به سر نبرد و آن‌گاه خدا نعمت را از آنها نگرفت، جز بعد از دگرگونی خود آنها و بازگشت از طاعتحق و انجام گناه و بی‌دقتی در ترک آن و ترک مراقبت و دستورهای خدای بزرگ و عزیز و کوتاهی در شکر نعمتش؛ زیرا خداوند – عزوجل- در کتاب محکمش می‌فرماید: (خداوند سرنوشت قوم و ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر این که خود را دگرگون نمایند و زمانی که خداوند بدی مردمی را بخواهد، گریزی از آن نیست و غیر از خدا برای آنها کارسازی نیست).

اگر مردم معصیت کار و به دست آورندگان گناه از زوال نعمت الهی و از گرفتاری در نقمت و دگرگونی عافیت بترسند یقین پیدا خواهند کرد که این از جانب خدایی است که بزرگ است یاد او و به جهت آن چیزی است که مرتکب شده‌اند. پس از گناهان دست بکشند و توبه نمایند و با نیت پاک و راست به جانب خدا زاری کنند و به گناهان خود و بدی‌های خویش اعتراف نمایند. در این صورت خدا هر گناهی از آنان را پاک سازد و از لغزش آنان در گذرد و هر نعمت و کرامتش را باز گرداند. آن گاه آنچه مصلحت آنان است باز گرداند – آن‌چه به آنها داده بود - تمام آن‌چه از آنها گرفته و یا فاسد و دگرگون ساخته است. پس ای مردم (بصره) تقوای الهی را آن‌گونه که بایسته است، مراعات کنید و ترس از خدا را درک نمایید و یقین خود را خالص گردانید و از تمام زشتی‌هایی که شیطان شما را بر آن برانگیخت به سوی خدا توبه کنید؛ مانند جنگ با ولی امر و اهل دانش بعد از رسول خدا(ص) و همکاری در ایجاد جدایی بین مسلمین و پراکندگی و فساد در میان مردم. خداوندتوبه را می‌پذیرد و از گناهان در می‌گذرد و آن‌چه انجام دهید می‌داند»[۲۴۸]

و بدین گونه علی(ع) مردم بصره را به توبه و بازگشت به حق دعوت و سنت الهی را در چگونگی تغییر سرنوشت امت‌ها بیان نمود.[۲۴۹]

امام علی(ع) در بیت المال بصره

امیرالمؤمنین(ع) بعد از فتح بصره و سخنرانی برای مردم گروهی از یاران خویش را خواست و آنان به همراه حضرت به جانب بیت المال رفتند. علی(ع) گروهی از قاریان قرآن و خزانه‌داران را نیز فراخواند و دستور داد درهای بیت المال را گشودند و وارد بیت المال شد[۲۵۰]. آن گاه با دیدن اموال آن فرمود: «ای زردها (طلاها) و سپیدها (نقره‌ها)! غیر مرا بفریبید، مال پیشوای ستمگران است و من پیشوای مؤمنانم»[۲۵۱]

ابو اسود دولی گوید: به خدا سوگند! علی(ع) نه به آن چه در بیت المال بود توجه کرد و نه درباره آن‌چه دید از اموال اندیشید و من آن اموال را در نظرش هم چون خاک، بی‌مقدار دیدم و از آن قوم تعجب کردم و با خود گفتم: طلحه و زبیر از کسانی بودند که دنیا را میخواستند و علی(ع) در پی آخرت است و بینش و اعتقاد من درباره او افزون و شدید شد.

بخش اول فرمایش حضرت به گونه‌ای دیگر و در موردی دیگر در نهج البلاغه[۲۵۲] ذکر شده است و بخش دوم آن نیز در کلمات قصار آمده و به جای «يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ»، «يَعْسُوبُ‏ الْفُجَّارِ»[۲۵۳]، «پیشوای بدکاران» نقل شده که مناسب‌تر و گسترده‌تر است و در روایتی دیگر «يَعْسُوبُ‏ الْمُنَافِقِينَ‏»[۲۵۴] آمده، یعنی مال، پیشوای منافقان است که به آن پناه می‌برند.

شیخ مفید نقل می‌کند که حضرت اموال بیت المال بصره را میان همه یاران خود تقسیم کرد که به هر یک از ایشان شش هزار درهم رسید. عده یاران حضرت دوازده هزار تن بود. برای خود نیز مانند یکی از ایشان برداشت و در همان حال که سهم او همان جا باقی مانده بود مردی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! نام من از دفترت افتاده است و من نیز همان زحمتی را کشیده‌ام که تو کشیده‌ای. علی(ع) سهم خود را به او پرداخت[۲۵۵].

به نظر بعید می‌آید که در بیت المال بصره این قدر پول مانده باشد؛ زیرا قبلاً ناکثین به آن دستبرد زده بودند و به نظر ما این نقل نوعی تزلزل دارد. از این رو نقل دقیق آن است که ابن ابی الحدید از ابو اسود دولی آورده که حضرت دستور داد به هر یک از یاران او پانصد درهم بدهند و چون یاران حضرت دوازده هزار نفر بود و به هر یک از آنها پانصد درهم دادند پس جمع آن شش میلیون درهم بوده است که حضرت آنها را بدون کم و کاست تقسیم کرد و گویا از مقدار و مبلغ آن آگاه بود[۲۵۶]. از حبة العُرَنی نیز نقل می‌کند که پانصد درهم برای وی باقی ماند. شخصی که در هنگام تقسیم نبود از حضرت درخواست کمک کرد. حضرت نیز آن پانصد در هم را به وی داد[۲۵۷] و در نتیجه چیزی برای حضرت باقی نماند.

در کتاب مفید، مؤیدی بر آنچه از ابواسود نقل شد، وجود دارد. وی از فرزند ابواسود نقل کرده که می‌گوید: علی(ع) اموال بیت المال بصره را به طور مساوی تقسیم کرد و پانصد درهم که باقی ماند برای خود کنار گذاشت. مردی آمد و گفت: نام من از نوشته‌ات ساقط شده حضرت فرمود: آن درهم‌ها را به او بدهید. سپس فرمود: «خداوندی را شکر و سپاس می‌گویم که از این مال به من چیزی نرساند و آن را بر مسلمانان ارزانی داشت»[۲۵۸]

گویا حضرت این پانصد درهم را برای آخرین نفر قرار داده بود و سهم یاران وی نیز پانصد درهم بوده نه شش هزار درهم.[۲۵۹]

ترک بصره

از آنجا که حضرت در نامه‌هایی خبر پیروزی خود را در جمادی الاولی سال سی و شش به آگاهی مردم کوفه و مدینه رساند[۲۶۰]، می‌‌توان دریافت که در آن زمان جنگ پایان یافته و حضرت متجاوز از دو ماه در بصره اقامت گزید. برابر نقل ناصر خسرو، حضرت هفتاد و دو روز در سرای دختر مسعود نهشلی که او را به زنی گرفته بود، سکونت داشت[۲۶۱] و برابر نقل شعبی پنجاه روز در بصره ماند[۲۶۲]. و در ماه رجب استاندار کوفه را در نامه‌ای از ورود خود به آن شهر آگاه ساخت[۲۶۳] و بعد از نصب استاندار جدید بصره؛ عبدالله بن عباس، روز دوشنبه دوازدهم رجب وارد کوفه شد[۲۶۴].[۲۶۵]

عثمان بن حنیف همراه علی(ع)

عثمان بن حنیف در جنگ جمل همراه علی(ع) بود. او در اشعاری در این باره گوید: با این که جنگ‌ها مرا پیر کرده است، جنگی مانند جنگ جمل ندیده‌ام کاش شتر سوار در خانه‌اش می‌ماند و کاش شتر «عسکر» حرکت نمی‌کرد[۲۶۶].

وی با علی(ع) به کوفه رفت و فعالیت چشمگیری بعد از این از او ثبت نشده است. شاید صدماتی که در بصره دیده بود او را علیل و ناتوان کرده بود. ابن حنیف بعد از شهادت علی(ع) در کوفه ساکن شد و در خلافت معاویه از دنیا رفت[۲۶۷]، خلیفة بن خیاط مرگ وی را مانند درگذشت اسامة بن زید و قیس بن سعد و گروهی دیگر، در سال‌های آخر خلافت معاویه دانسته است[۲۶۸]. رحمت خدا بر او باد.[۲۶۹]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
  4. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
  6. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
  7. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  9. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
  10. عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک می‌کرد. چنانکه ابوسعید خدری می‌گوید: در مکه با عده‌ای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا می‌گویی؟ گویا او را تهدید می‌کرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت می‌کند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه می‌زنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع می‌کنم. طلحه گفت: روزی‌اش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). می‌بینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق می‌کرد.
  11. طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان می‌کوشید خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند! ابن سیرین می‌گوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیر‌تر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب می‌آمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را می‌گیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خون‌خواهی عثمان قیام کرده بود و می‌گفت دیگران عثمان را کشته‌اند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی می‌کنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشته‌ام، یکی از فرزندان او را باقی نمی‌گذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان می‌کشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
  12. این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس می‌گوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و می‌خواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را می‌کشند، صلاح می‌دانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را می‌پسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور می‌دهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر می‌کنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کرده‌اید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل می‌گوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
  13. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
  14. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸.
  15. «اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا يُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ فَوَ اَللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غنائهما [غَنَائِمِهَا] وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يُقَيِّدَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَنْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَ وَ أَكُونُ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ: وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبَطْنَةٍ / وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ..... أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تقمهما [تَقَمُّمُهَا] تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ»؛ نهج البلاغه، سید رضی، ص۴۱۹-۴۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۰۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۴۷۴.
  16. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
  18. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  19. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  20. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289.
  22. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲ - ۴۳۳.
  23. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸.
  24. تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289 - 290.
  26. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
  27. صدوق، خصال، ص۶۰۸.
  28. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 290.
  30. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
  31. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  32. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 291 - 292.
  34. ابن اثیر، اسدالغابه، (هفت جلدی) ج۳، ص۵۷۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸ ص۱۳۹؛ ابن عبد البر، الإستیعاب، (دو جلدی)، ج۲، ص۹، ش۱۷۸۰.
  35. ر. ک: جلد سوم همین اثر، ص۳۲۱ و ۷۶۴، علت انتخاب این جمع و اعزام آنها به کوفه تحلیل شده است.
  36. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  37. تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۱۵۱. در این باره در جلد سوم همین اثر، ص۳۱۴ به تفصیل سخن گفته‌ایم.
  38. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹.
  39. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۸، ۲۷۰.
  40. خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۰.
  41. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص٢٢٢.
  42. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲.
  43. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 292 - 294.
  44. ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
  45. سید رضی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰.
  46. ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
  47. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۵.
  48. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۴.
  49. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۱۰.
  50. سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت امیر، ج۵، ص۱۴۶.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 294 - 297.
  52. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۸.
  53. تعبیر به مترفین در نهج السعاده آمده است، ج۴، ص۳۲.
  54. «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
    وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍوَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ

    أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ. وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتَ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً. وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ»

  55. «إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اللُّحُودِ وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْكِ لَا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمَ حَانَ انْسِلَاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۵، صبحی صالح، ص۴۱۶؛ فیض الاسلام ص۹۶۵؛ دکتر شهیدی، ص۳۱۷؛ اسدالله مبشری، ج۲، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۲، کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۰؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ۳۴۰، حدیث ۲۷، همه به نقل از نهج البلاغه.
  56. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 297 - 304.
  57. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.
  58. راوندی، خرائج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸ به نقل از راوندی.
  59. ورام، تنبیه الخواطر، ج۱، ص۱۵۴.
  60. زمخشری، ربیع الأبرار، ج۲، ص۷۱۹؛ حسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۳۷۵، از آغاز نامه تا «تصنع بالملح مأدوما».
  61. ابن فتّال، روضة الواعظین، ص۱۲۷، انتشارات رضی و (چاپ اعلمی)، بیروت، ص۱۴۲.
  62. طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص۱۹۱.
  63. این کتاب بخشی از کتاب «الجوهرة فی نسب النبی و اصحابه العشرة» است که کاتب اندلسی، محمدبن ابی بکر بن عبدالله بن موسی انصاری تلمسانی، مشهور به برّی نگاشته است. این کتاب توسط دکتر محمد تونچی. استاد دانشگاه حلب در سال ۱۴۰۲ ق (۱۹۸۲م) منتشر شده است.
  64. «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ وَ لَوْ مَكَّنَتْنِي الْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَمَا بَقَّيْتُ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِ مَتَى حَتْفُهُ عَلَيْهِ سَاقِطٌ فَجَنَانُهُ فِي الْمُلِمَّاتِ رَابِطٌ»؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، حدیث، ۱۰، ص۵۱۴؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۲۶ اما آنچه در خرایج و جرایح، ج۲، ص۵۴۲، قطب الدین راوندی آمده، به نقل از بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸، چنین است:«وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّةٍ».
  65. صدوق، امالی، ص۴۱۵.
  66. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 304 - 307.
  67. قباطی منسوب به قبط است و آن یک نوع لباس نازک بوده که در مصر بافته می‌شود.
  68. منظور از فرش‌های منقوشی به نقش ارمن یک نوع فرش زیبا و با ارزش بوده که در ارمنستان میبافتند.
  69. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ بَعْضَ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ» (ابن ابی الحدید نسخه بدل‌های نامه را با «یروی» و «روی» نقل کرده که ما نیز در پاورقی هر قسمت را نقل می‌کنیم. ظاهراً ابن ابی الحدید این بخش‌ها را از شرح نهج البلاغه قطب راوندی گرفته است که در ذیل این نامه آورده است (خوئی، منهاج البراعه، ج۳، ص۳۹ به بعد). «أَنَّ رَجُلَاً مِنْ قُطَّانِ الْبَصْرَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۶.) «دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ. وَ کَرَّتْ عَلَیْکُمُ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، فَأَكَلْتَ أَكْلَ يَتِيمٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ( «وَ کَثُرَتْ عَلَیْکَ الْجِفَانُ فَکَرَعْتَ، وَ أَكَلْتَ أَكْلَ ذِئْبٍ نَهِمٍ، أَوْ ضَبُعٍ قَرِمٍ» ). «وَ مَا خِلْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ» ( «وَ مَا حَسِبْتُكَ تَأْكُلُ طَعَامَ قَوْمٍ») «عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ إِلَّا فِي سُنَّةِ أُضْحِيَّتِةِ» («قَدِ اكْتَفَى مِنَ الدُّنْیَا بِطَمْرَيْهِ وَ‌سُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لَا يَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَیْهِ إِلَّا فِي یَوْمٍ أُضْحِيَّتِةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۰۷.) «وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ. فَمَتَاعُ الدُّنْیَا صَائِرٌ إِلَی نَفَادٍ. وَ اللَّهِ مَا ادَّخَرْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْ أَقْطَارِهَا شِبْراً. وَ إِنَّ قُوَّتِي فِیهَا لَبَعْضُ قُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ عِنْدِي أَهْوَنُ مِنْ عَصْفَةٍ مَقِرَةٍ ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ البُرِّ الْمُرَبَّى حِينَ يُنْضِجُهُ وُقُودُهُ» «وَ لَوْ شِئْتُ لَأَهْتَدَيْتُ إِلَى هَذَا الْعَسَلِ الْمُصَفَّى وَ لُبَابِ هَذَا البُرِّ الْمُنَقِّي فضربت هذا بذاك حتى ينضج وقودا و يستحكم معقوداً»؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷. ) «هَيْهَاتَ أَنْ يَغُرَّنِي مَعْقُودُهُ. وَ لَعَلَّ يَتِيمَاً فِي الْمَدِينَةِ يَتَضَوَّرُ مِنْ سَغَبِهِ، أَأَبِيتُ مِبْطَانَاً، وَ حَوْلِي بُطُونُ غَرْثَى؟ إِذاً يَخْصِمُنِي فِي الْقِيَامَةِ دَهْمٌ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى» «و لعل بالمدينة يتيما تربا يتضور سغبا أ أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى إذن يحضرني يوم القيامة و هم من ذكر و أنثى» و روی: «بطون غرثی» بإضافة «بطون إلی غرثی». (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۸۷.)، «وَ كَأنْ بِقَائِلُكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَد قَعَدَ بِهِ الْعَجْزُ عَنْ مُبَارَزَةِ الشُّجْعَانِ وَ مُنَازَعَةِ الْأَقْرَانِ، أَلَمْ تَسْمَعُوا يَقُولُ: ﴿فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. وَاللهِ مَا اقْتَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرْكَةٍ غِذَائِيَّةٍ، لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ. وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ(ص)، كَالضُّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي مَا بَالَيْتُ، وَ لَوْ أَمْكَنَتْنِي مِنْ رِقَابِهَا مَا بَغَيْتُ: ﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا، حَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، بَثَثْتِ ليَ الْحِبَالَةَ، فَانْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ رَأَيْتُ آثَارَ مَكَائِدَكَ، فَاجْتَنَبْتُ الْعُبُورَ فِي مَرَاحِضِكِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّتِي أَفْنَيْتَهَا بِزَخَارِفِكِ، وَ فِي حِبَائِلِكِ أَوْقَعْتِهَا وَ مَتَالِفِكِ. وَ اللهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئيّاً أَوْ طَالاً حِسِّيَّاً لأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوارِدَ الْهَلَكَةِ وَ الْأَسَفِ. هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ. مَنْ وَطِيءَ رَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ شَرِبَ مِنْ مَائِكِ شَرِقَ. وَ السَّالِمُ مِنْكِ قَلِيلٌ، وَ عَزِيزُكِ وَإِنْ عَظُمَ حَقِيرٌ ذَلِيلٌ. فَاغْرُبِي عَنِّي، فَوَ اللهِ لَا أَلِينُ لَكِ فتَخْدَعِينِي، وَ لَا أَنْقَادُ لَكِ فَتَذُلِّينِي. أَتَغُرِّينِي بِأَنْ أَنَامَ عَلَى الْقَبَاطِّيِّ مِنَ الْيَمَنِ، وَ أَتَمَرَّغَ فِي مَفْرُوشٌ مِنْ مَنْقُوشِ الْأَرْمَنِ، وَ أَغْذُ وَ نَفْسَاً حُلْوَهَا وَمُزَّهَا لِتَسْمَّنَ، إِذَاً أَكُونَ كَإِبْلٍ تَرْعَى وَ تَبْعَرُ. وَ اللهِ لَأُرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ إِلَى قُوتِهَا إِذَا عَنْهُ نَفَرَتْ، وَتَقْنَعُ بِمِلْحِهَا مَأْدُومَاً إِذَا هِيَ أَفْطَرَتْ، لَعَلَّهَا تَنَالُ نَعِيمَاً، وَ مُلْكَاً كَبِيراً جَسِيمَاً وَ السَّلَامِ»؛ بری تلمسانی، الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص۸۱ - ۸۳ و مترجم، ص۸۴ به بعد؛ الجوهره فی نسب النبیّ و اصحابه العشره، ج۲، ص۲۴۵.
  70. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 307 - 311.
  71. «لَا تَأْخُذَنَّ مِنَ الزُّخَّةِ وَ النُّخَّةِ شَيْئاً»؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۳۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴، چاپ دار الهدایه.
  72. خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۶.
  73. لسان العرب، ج۶، ص۳۰.
  74. تاج العروس، ج۷، ص۲۶۳ و ۳۵۴.
  75. قلعه چی، موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰۶.
  76. خطابی، غریب الحدیث، ج۲، ص۱۷۷.
  77. النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۲۹۸.
  78. نوری، مستدرک الوسائل، ج۷، ص۴۳.
  79. متقی هندی، کنز العمال، ج۶، ص۵۵۶، ش۱۶۹۲۷؛ عبد الرزاق، المصنف، ج۴، ص۷؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۳، ص۲۸؛ موسوعة فقه علی بن ابی طالب(ع)، ص۳۰۶.
  80. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 311 - 313.
  81. «عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱۱۵. این حدیث به این عبارت نیز نقل شده: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ»، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۰۳ و ۲۹۳ به نقل از امام رضا(ع) (صدوق، عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۶۱).
  82. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۹۹.
  83. امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
  84. اسد الغابة، ج۴، ص۱۱۴؛ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲.
  85. الغدیر، ج۳، ص۱۹۲، اسد الغابه، ج۴، ص۱۱۵.
  86. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۶. کتاب عقد الفرید (تحقیق محمد سعید عریان، ج۵، ص۵۷) تصریح می‌کنند که اولین بیعت کننده طلحه بوده است. شیخ مفید در کتاب جمل، ص۶۵ این نظر را تأیید می‌کند و قول مخالف را به عثمانیه که مخالف علی(ع) هستند، نسبت می‌دهد؛ چون برخی گفته‌اند طلحه به زور و از ترس مالک اشتر بیعت کرده است. طبری نیز این قول را نقل کرده است.
  87. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 313 - 314.
  88. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۸.
  89. «فَأَنَا وَ اللَّهِ أَحْرَى أَنْ لَا أَفْعَلَ»؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۳۲.
  90. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
  91. « وَيْحَكَ، إِنَّ الْعِرَاقَيْنِ بِهِمَا الرِّجَالِ وَ الْأَمْوَالِ، وَ مَتَى تملكا رِقَابَ النَّاسِ يستميلا السَّفِيهِ بالطمع، ويضربا الضَّعِيفِ بِالْبَلَاءِ، ويقويا عَلَى الْقَوِيِّ بِالسُّلْطَانِ، وَ لَوْ كُنْتُ مُسْتَعْمِلًا أَحَداً لضره وَ نَفْعَهُ لاستعملت مُعَاوِيَةَ عَلَى الشَّامِ، وَ لَولَا مَا ظَهَرَ لِي مِنْ حرصهما عَلَى الْوَلَايَةِ، لَكَانَ لِيَ فِيهِمَا رَأْيِ »؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲.
  92. ابن ابی الحدید می‌نویسد: هدف آنان از طرح این مسائل رسیدن به حکومت بصره و کوفه بود. ولی زمانی که صلابت او را در دین مشاهده کردند و به توانایی او در تصمیم و دوری از چرب زبانی و مداهنه پی بردند و دیدند که در تمام امور و ابعاد حکومت روش کتاب و سنت را می‌پیماید، اشکالاتی را مطرح کردند. آن دو از قدیم علی(ع) را می‌شناختند و با طبع و خصوصیات اخلاقی علی(ع) آشنایی کامل داشتند. عمر به آن دو و دیگران گفته بود که «اگر آن مرد اصلع بر اریکه قدرت پا نَهَد، شما را به راه روشن و صراط مستقیم وا میدارد» و قبل از وی رسول خدا(ص) فرموده بود: «وَ إِنْ تُوَلُّوهَا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً»؛ اگر علی را به خلافت برگزینید، او را هدایت‌گر، هدایت کننده می‌یابید. ابن ابی الحدید سپس به پیامدهای سوء روش عمر می‌پردازد. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۰ و ۱۱) امیرالمؤمنین(ع) در برخوردی که با طلحه و زبیر داشت، به این انتقاد آنان نیز پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: «آیا سنت رسول سزاوار پیروی است یا سنت عمر؟» و در این باره که آن دو می‌‌گفتند: ما سابقه بیشتری در اسلام داریم، می‌فرماید: «آیا سابقه من در اسلام بیشتری است یا سابقه شما؟» بدیهی است که آنان در برابر منطق علی(ع) بی‌پاسخ بمانند (ر.ک محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۴۱).
  93. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 315 - 317.
  94. «لَقَدْ نَقَمْتُمَا يَسِيراً وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً أَ لَا تُخْبِرَانِي أَيُّ شَيْءٍ كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ أَمْ أَيُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ. وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ وَ لَا فِي الْوَلَايَةِ إِرْبَةٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(ص) فَاقْتَدَيْتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي وَ لَا وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صقَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ فَلَيْسَ لَكُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِي وَ لَا لِغَيْرِكُمَا فِي هَذَا عُتْبَى. أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ. ثُمَّ قَالَ(ع): رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۵، ص۳۲۱؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۹۴، ص۶۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٠.
  95. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه، ۱۶۷، ص۵۴۶؛ صبحی صالح، خطبه ۱۶۸، ص۲۴۳.
  96. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 318 - 320.
  97. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.
  98. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 320 - 321.
  99. «آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی می‌نهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
  100. أیها الشیحان أحذرا من الله و نبیه علی أمته و لا تبغیا المسلمین غائلة و کیدا و قد سمعتما قول الله ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۲۸.
  101. «إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ فَمَا طَلَبَهَا أَحَدٌ إِلَّا هَلَكَ»؛
  102. «لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ وَ تَدْعُوَ النَّاسَ إِلَى قَوْلِهِ»؛ بحار الأنوار، ج۷۰، ص۱۵۳؛ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۸۰.
  103. «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
  104. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۷.
  105. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 321 - 324.
  106. «يَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَبْدَأَ بِالظُّلْمِ وَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ أُعَاقِبَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ التُّهَمَةِ أُؤَاخِذُ بِالْفِعْلِ قَبْلَ كَوْنِهِ كَلَّا وَ اللَّهِ لَا عَدَلْتُ عَمَّا أَخَذَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنَ الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ لَا الْقَوْلِ بِالْفَصْلِ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ إِنَّنِي أَذِنْتُ لَهُمَا وَ أَعْرِفُ مَا يَكُونُ مِنْهُمَا لَكِنَّنِي اسْتَظْهَرْتُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّهُمَا وَ لَيَخِيبَنَّ ظَنُّهُمَا وَ لَا يَلْقَيَانِ مِنَ الْأَمْرِ مُنَاهُمَا فَإِنَّ اللَّهَ يَأْخُذُهُمَا بِظُلْمِهِمَا لِي وَ نَكْثِهِمَا بَيْعَتِي وَ بَغْيِهِمَا عَلَيَّ»؛ مفید، الجمل، ص۸۹؛ چاپ جدید، ص۱۶۷ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۰۰.
  107. ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۲ و ج۱۴، ص۴۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۴؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۲۷، برخی گفته‌اند: هفتاد هزار و برخی شصت هزار مرد اطراف پیراهن عثمان گریه می‌کردند.
  108. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 324 - 326.
  109. الجمل، ص۲۱۹؛ (چاپ جدید)، ص۴۰۹.
  110. الجمل، ص۸۱.
  111. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۵ و مترجم، ج۳، و ص۳۴۲ و بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۴۳؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۵۲؛ تذکرة الخواص، ص۶۴.
  112. ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا «خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زد که زیر سرپرستی دو بنده شایسته از بندگان ما بودند و به آن دو، خیانت ورزیدند» سوره تحریم، آیه ۱۰.
  113. «اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلًا»ملا هاشم، منتخب التواریخ، ص۱۵۷؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۸۳؛ رازی، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۴، ص۳۴۳.
  114. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۱؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۵۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۵.
  115. مفید، الجمل، ص۷۵.
  116. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  117. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 326 - 329.
  118. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.
  119. الجمل، ص۱۲۳.
  120. جَنَد: منطقه‌ای از یمن است که یعلی حاکم آنجا بوده و عبدالله بن ابی ربیعه حاکم صنعا بوده است و یمن منطقه سومی نیز داشته که احتمالاً حبیب بن منتجب کارگزار آنجا بود که علی(ع) وی را در حکومتش ابقاء کرد و آن منطقه حضرموت است. برخی مترجمان جند را به لشکر ترجمه کرده‌اند (جُنْد) که صحیح نیست. به جلد اول این کتاب فصل کارگزاران یمن مراجعه شود.
  121. الجمل، ص۱۲۴ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۰.
  122. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  123. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 329 - 332.
  124. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۵.
  125. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 332 - 333.
  126. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶. عبدالله بن عمر فردی محتاط و ترسو بود. وی با علی(ع) بیعت نکرد و گفت: بیعت نمی‌کنم تا زمانی که تمام مردم با علی بیعت کنند (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۰۷) و از این روی مدینه را ترک کرد. وی زمانی که حجاج بن یوسف، عبدالله بن زبیر را به دار زد و حاکم مکه (و مدینه) شد، شبانه در خانه حجاج آمد که با عبدالملک خلیفه وقت بیعت کند، تا شبی را بدون امام به روز نیاورد؛ چراکه معتقد بود، پیامبر فرموده: «مَنْ مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است». حجاج هم با کمال بی‌اعتنایی با او برخورد کرد و همان طور که خوابیده بود، پایش را از رختخواب بیرون آورد و گفت به پایم دست بده! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۲؛ قمی، الکنی و الألقاب، ج۱، ص۳۶۳). وی همیشه تأسف خود را از عدم همراهی با علی(ع) در جنگ‌هایش ابراز می‌کرد و در هنگام مرگ گفت: «در این هنگام در خود ناراحتی نسبت به دنیا احساس نمی‌کنم جز این که همراه علی با گروه باغی نجنگیدم» (ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۲).
  127. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۴.
  128. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 333 - 335.
  129. « عَلِيُّ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ فِي حَيَاتِي وَ مَمَاتِي فَمَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِي »
  130. ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۵۶؛ مترجم، ص۴۰۸ (چاپ قدیم)، تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۶۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۸؛ الاختصاص، ص۱۱۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب(ع)، ج۱، ص۶۱.
  131. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۶.
  132. ناسخ التواریخ، ج۱، ص۶۴.
  133. ابن اعثم، الفتوح، عربی، ج۱ - ۲، ص۴۵۷؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۶۸.
  134. الفتوح، ج۱، ص۴۵۸؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷.
  135. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 335 - 337.
  136. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۷؛ ابن اثیر الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷.
  137. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۳.
  138. ثقفی، الغارات، ص۴۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴.
  139. الجمل، ص۲۰۴.
  140. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۷؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۸. برابر نقل ابن قتیبه سعید به یمن رفت و مغیره در جمع مردم اعلام کرد که رهبران شما عثمان را کشته‌اند (ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳).
  141. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  142. « كَأَنِّي باحداكنّ قَدْ نبحها كِلَابُ الْحَوْأَبِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونِي أَنْتَ يَا حُمَيْرَاءُ »
  143. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص، ۱۸۱، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  144. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱.
  145. امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۸۸–۱۹۱؛ ج۱۰، ص۴۷؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ احمد حنبل، مسند، ج۶، ص۵۲ و ۹۷.
  146. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴.
  147. خوارزمی، المناقب، ص۱۸۱، تحقیق مالک محمودی.
  148. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  149. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۱.
  150. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۳ و ۱۲۴.
  151. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۲۲.
  152. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 337 - 342.
  153. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۶، ص۵۳.
  154. ابن ابی الحدید در شرح خطبه، ۲۲، (ج ۱، ص۳۰۶) می‌نویسد: زمانی که فرستادگان علی(ع) از نزد عایشه، طلحه و زبیر برگشتند و خبر دادند که آنها در صدد جنگند. حضرت آن خطبه را خواند و خطبه مشابهی از ابو مخنف نقل کرده است. و از این سخن استفاده می‌شود که علی(ع) برای حل مشکل افرادی را نزد ناکثین فرستاده است.
  155. «وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لَا جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ إِلَّا قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لَا لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ وَ الْحُمَّةُ وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ الْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لَا يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لَا يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۱۹۴؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۳۷، ص۱۴۱۸.
  156. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۴، ص۲۴۹؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۷۳، ص۵۶۲.
  157. «يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ وَ ادَّعَى الْوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْرٍ يُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۸، ص۵۴.
  158. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ وَ لَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ وَ إِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقَّ الْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ الْكِتْمَانِ وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِيهِ كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۴، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۱۰۳۵.
  159. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۶۹، ص۴۴۵؛ فیض الاسلام، ص۵۴۹.
  160. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكِ قَدْ خَرَجْتِ مِنْ بَيْتِكِ عَاصِيَةً لِلَّهِ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ(ص) تَطْلُبِينَ أَمْراً كَانَ عَنْكِ مَوْضُوعاً ثُمَّ تَزْعُمِينَ أَنَّكِ تُرِيدِينَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَخَبِّرِينِي مَا لِلنِّسَاءِ وَ قَوَدَ الْعَسَاكِرِ وَ الْإِصْلَاحَ بَيْنَ النَّاسِ وَ طَلَبْتِ كَمَا زَعَمْتِ بِدَمِ عُثْمَانَ وَ عُثْمَانُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَ أَنْتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي تَيْمِ بْنِ مُرَّةَ وَ لَعَمْرِي إِنَّ الَّذِي عَرَّضَكِ لِلْبَلَاءِ وَ حَمَلَكِ عَلَى الْعَصَبِيَّةِ لَأَعْظَمُ إِلَيْكِ ذَنْباً مِنْ قَتَلَةِ عُثْمَانَ وَ مَا غَضِبْتِ حَتَّى أَغْضَبْتِ وَ لَا هِجْتِ حَتَّى هَيَّجْتِ فَاتَّقِي اللَّهَ يَا عَائِشَةُ وَ ارْجِعِي إِلَى مَنْزِلِكِ وَ أَسْبِلِي عَلَيْكِ سِتْرَكِ وَالسَّلَامُ»؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱ - ۲، ص۴۶۸؛ مترجم، ص۴۲۱؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۲۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۲؛ ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۷۰.
  161. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 342 - 349.
  162. «أَشِيرُوا عَلَيَّ بِمَا أَسْمَعُ مِنْكُمُ الْقَوْلَ فِيهِ»
  163. مفید، الجمل، ص۱۲۸؛ مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۵. البته در این مأخذ، سؤال محمد بن ابی بکر و پاسخ امیرالمؤمنین(ع) موجود نیست.
  164. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 350.
  165. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمَّا قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ(ص) قُلْنَا: نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ لَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ إِذَا تَنَزَّى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا فَصَارَتِ الْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا وَ صِرْنَا سُوقَةً يَطْمَعُ فِينَا الضَّعِيفُ وَ يَتَعَزَّزُ عَلَيْنَا الذَّلِيلُ فَبَكَتِ الْأَعْيُنُ مِنَّا لِذَلِكَ وَ خَشُنَتِ الصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ النُّفُوسُ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُورَ الدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ فَوَلِيَ الْأَمْرَ وُلَاةٌ لَمْ يَأْلُوا النَّاسَ خَيْراً ثُمَّ اسْتَخْرَجْتُمُونِي أَيُّهَا النَّاسُ مِنْ بَيْتِي فَبَايَعْتُمُونِي عَلَى شَنْإٍ مِنِّي لِأَمْرِكُمْ وَ فِرَاسَةٍ تَصْدُقُنِي عَمَّا فِي قُلُوبِ كَثِيرٍ مِنْكُمْ وَ بَايَعَنِي هَذَانِ الرَّجُلَانِ فِي أَوَّلِ مَنْ بَايَعَ تَعْلَمُونَ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَثَا وَ غَدَرَا وَ نَهَضَا إِلَى الْبَصْرَةِ بِعَائِشَةَ لِيُفَرِّقَا جَمَاعَتَكُمْ وَ يُلْقِيَا بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ. اللَّهُمَّ فَخُذْهُمَا بِمَا عَمِلَا ﴿أَخْذَةً رَابِيَةً وَ لَا تَنْعَشْ لَهُمَا صَرْعَةً وَ لَا تُقِلْهُمَا عَثْرَةً وَ لَا تُمْهِلْهُمَا فُوَاقاً فَإِنَّهُمَا يَطْلُبَانِ حَقّاً تَرَكَاهُ وَ دَماً سَفَكَاهُ. اللَّهُمَّ إِنِّي اقْتَضَيْتُكَ وَعْدَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ لِمَنْ بُغِيَ عَلَيْهِ ﴿لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ اللَّهُمَّ فَأَنْجِزْ لِي مَوْعِدِي وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۶۱ و ج۲۹، ص۶۳۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۵۳ - ۲۵۵؛ هر دو به نقل از ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷ و مترجم، مهدوی، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۹، این خطبه را شیخ مفید با اختلاف در عبارات و اختصار در بخش پایانی آن در الارشاد (ج۲، ص۲۴۵) و امالی، ص۱۵۴ نقل کرده است.
  166. نویری نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۳.
  167. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۵۴.
  168. مفید، الجمل، ص۱۲۹.
  169. ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۶۰.
  170. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 351 - 354.
  171. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹.
  172. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، حکیم به فتح حاء آمده و می‌نویسد: و گفته شده حُکیم به ضم حاء و این قول اکثر است.
  173. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱.
  174. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 355 - 356.
  175. «مِن عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيْرِالمُؤمِنِينَ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ. أمَّا بَعدُ، فَإِنَّ‏ البُغَاةَ عَاهَدُوا اللَّهَ، ثُمَّ نَكَثُوا وَ تَوَجَّهُوا إِلَى‏ مِصْرِكَ، وَ سَاقَهُمُ الشَّيْطَانُ لِطَلَبِ مَا لَا يَرْضَى اللَّهُ بِهِ، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْسَاً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً. فَإِذَا قَدِمُوا عَلَيْكَ فَادْعُهُمْ إِلَى‏ الطَّاعَةِ، وَ الرُّجُوعِ إِلَى الْوَفَاءِ بِالعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ الَّذِي فَارَقُونَا عَلَيْهِ، فَإِنْ أَجَابُوا فَأَحْسِنْ جِوارَهُمْ مَادَامُوا عِنْدَك، وَإنْ أَبَوْا إلَّا التَّمَسُّكَ بِحَبْلِ النَّكْثِ وَ الْخِلَافِ، فَنَاجِزْهُمُ الْقِتَالَ، حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ‌هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِيْن. وَ كَتَبْتُ كِتَابِي هَذَا إِلَيْكَ مِنَ الرَّبَذَةِ، وَ أَنَا مُعَجِّلُ الْمسِيرَ إليْكَ، إنْ شَاءَ اللَّهُ. و كتبه عبيد اللَّه بن أبي رافع في سنة ستٍّ و ثلاثين»ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۲؛ درجات الرفیعه، ص۳۸۲؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۰؛ نهج السعاده، ج۴، ص۴۲؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی(ع)، ج۱، ص۸۴، چاپ مطبوعات دینی، قم؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۲۰.
  176. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 356 - 357.
  177. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۴۹.
  178. «فَإِنْ‏ عَادُوا إِلَى‏ ظِلِّ‏ الطَّاعَةِ فَذَاكَ الَّذِي نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَ اسْتَغْنِ بِمَنِ انْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ فَإِنَّ الْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ شُهُودِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۸۳۸؛ صبحی صالح، ص۳۶۶؛ معادن الحکمه، ج۱، ص۳۱۹.
  179. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 357 - 358.
  180. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳.
  181. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 358 - 359.
  182. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳.
  183. بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۵.
  184. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۳؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۴.
  185. ابن قتیبه الإمامة و السیاسه، ج۱، ۶۵؛ تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۸۲.
  186. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 359 - 361.
  187. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۴.
  188. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۰.
  189. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۶.
  190. ابن قتیبه الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۹.
  191. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٩.
  192. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸.
  193. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۸؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۸.
  194. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 361 - 365.
  195. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷؛ مفید، الجمل، ص۱۵۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۱.
  196. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۲.
  197. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۳، ص۲۱۵؛ سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۳۶؛ ویرایش دوم، ص۱۵۳.
  198. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، ش۱۲۳۳.
  199. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 365 - 368.
  200. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰.
  201. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰.
  202. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۱، رقم ۱۸۴۸.
  203. الغدیر، ج۹، ص۴۲.
  204. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۲۹۲.
  205. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷، با اندکی تفاوت.
  206. الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۱؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١١١.
  207. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  208. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲؛ الجمل، ص۱۵۳.
  209. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 368 - 373.
  210. مفید، الجمل، ص۱۵۲ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۲.
  211. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۲.
  212. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.
  213. الجمل، ص۱۵۳.
  214. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۳.
  215. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۱.
  216. شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۲۸؛ درجات الرفیعه، ص۳۹۱. وی جزو بصریانی بود که همراه ذریح بن عباد و بشر بن شریح و ابن محرش به فرماندهی حرقوص برای اعتراض به عثمان به مدینه رفتند. (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۹ - ۸۰).
  217. ر.ک: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۸. برای اطلاع بیشتر از تحریفات طبری به کتاب عبدالله بن سبأ نوشته علامه عسکری و مقاله «غلات از دیدگاه شیخ مفید» مجله حوزه شماره ۵۴ ص۲۰۹ و مقاله «تهاجم نو با شبهه کهنه علیه تشیع یا افسانه عبدالله بن سبأ»، مجله حوزه، شماره ۸۸، ص۸۱ در این مقاله ذکر شده که جریان عبدالله بن سبأ، توسط آل زبیر ساخته شده تا مخالفان آنها غالی معرفی شده و کشتار مردم بی‌گناه کوفه پس از شکست مختار را توجیه شود، به همین علت در جنگ صفین که ربطی به آل زبیر نداشته نامی از آنها (سبئیه) برده نشده است.
  218. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۲.
  219. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، امیرالمؤمنین(ع) در دو سخنرانی که قبل از جنگ جمل ایراد کرده از حکیم بن جبله و سیابجه به نیکی یاد می‌کند، سبابجه را صالح و حکیم را کسی که برای خدا خشمناک شده، و به شهادت رسیده معرفی می‌کند. «وَ قَتَلُوا السَّبَابِجَةَ رِجَالًا صَالِحِينَ‏ وَ قَتَلُوا حَكِيمَ بْنَ جَبَلَةَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً لِغَضَبِهِ لِلَّهِ». الجمل ص۱۷۷ و ۱۷۸ (و چاپ جدید): ص۳۳۱،۳۳۴.
  220. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 373 - 376.
  221. «اللَّهُمَّ إِنَّكَ‏ تَعْلَمُ‏ أَنَّهُمْ‏ اجْتَرَءُوا عَلَيْكَ وَ اسْتَحَلُّوا حُرُمَاتِكَ اللَّهُمَّ اقْتُلْهُمْ بِمَنْ قَتَلُوا مِنْ شِيعَتِي وَ عَجِّلْ لَهُمُ النَّقِمَةَ بِمَا صَنَعُوا بِخَلِيفَتِي»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲، ص۲۴۷؛ فیض الاسلام خطبه ۱۷۱، ص۵۵۷.
  222. «فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ‏ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ‏ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا وَ خُزَّانِ‏ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ‏ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ‏!»الجمل، ص۱۵۴ و (چاپ جدید)، ص۲۸۵؛ و مترجم، نبرد جمل، ص۱۷۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  223. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۱، ص۳۱۹.
  224. «الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ‏ كَالدَّاخِلِ‏ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۵۴، ص۴۹۹.
  225. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 376 - 378.
  226. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص٧٠.
  227. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۹.
  228. الجمل، (چاپ جدید)، ص۳۳۶.
  229. عمرو بن جرموز تمیمی بعدها جزء رؤسای خوارج گردید (مسعودی، اثبات الوصیه، ص۱۵۹).
  230. ابن طقطقی، تاریخ فخری، ص۱۱۸۰ به بعد؛ اسد الغابه، ج۳، ص۸۶ و ج۲، ص۲۵۲.
  231. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 378 - 380.
  232. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‏ الْمَوْتَ‏ طَالِبٌ‏ حَثِيثٌ لَا يَفُوتُهُ الْهَارِبُ وَ لَا يُعْجِزُهُ فَاقْدَمُوا وَ لَا تَنْكِلُوا وَ هَذِهِ الْأَصْوَاتُ الَّتِي تَسْمَعُونَهَا مِنْ عَدُوِّكُمْ فَشَلٌ وَ اخْتِلَافٌ إِنَّا كُنَّا نُؤْمَرُ فِي الْحُرُوبِ بِالصَّمْتِ فَعَضُّوا عَلَى النَّوَاجِذِ وَ اصْبِرُوا لِوَقْعِ السُّيُوفِ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مَوْتٍ عَلَى الْفِرَاشِ» (در نهج البلاغه (صبحی صالح، خطبه ۱۲۳، ص۱۸۰) آمده است) «أَهْوَنُ‏ عَلَيَّ‏ مِنْ‏ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ». «فَقَاتِلُوهُمْ صَابِرِينَ مُحْتَسِبِينَ فَإِنَّ الْكِتَابَ مَعَكُمْ وَ السُّنَّةَ مَعَكُمْ وَ مَنْ كَانَا مَعَهُ فَهُوَ الْقَوِيُّ...»؛ الجمل، ص۱۹۰ و چاپ جدید، ص۳۵۸.
  233. نبرد جمل، ص۲۱۴.
  234. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۴۷ - ۱۵۳، به اختصار؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.
  235. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 380 - 381.
  236. دستور حضرت این بود: «لَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَكْشِفُوا عَوْرَةً وَ لَا تُهَيِّجُوا امْرَأَةً وَ لَا تُمَثِّلُوا بِقَتِيلٍ وَ مَنْ‏ طَرَحَ‏ السَّلَاح‏ فهو آمن و من دخل بیته فهو آمن»؛ الجمل، (چاپ جدید)، ص۳۴۲، ۳۷۹ و ۳۶۵.
  237. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۵۳.
  238. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۴۳.
  239. الجمل، ص۲۱۹.
  240. ر.ک: حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۵۴؛ ناظم‌زاده قمی، انقلاب اسلامی ایران در آیات و روایات، ص۵۳.
  241. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۷۳، ص۱۰۲.
  242. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۶۳، ص۲۳۵.
  243. الجمل، (چاپ جدید)، ص۴۰۵.
  244. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 381 - 383.
  245. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ اعثم کوفی، ص۱۸۲؛ تاریخ فخری، ص١٢٠؛ الجمل (چاپ جدید)، ص۴۱۵.
  246. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 383 - 384.
  247. ر.ک: نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه‌های ۱۳، ص۵۵؛ ۱۴، ص۵۶؛ ۸۰، ص۱۰۵؛ ۱۲۸، ص۱۴۸، ۱۸۵، ص۲۰۶، ۲۰۹، ص۳۲۴، ۲۱۹، ص۳۳۷ کنار جنازه طلحه و عبدالرحمان.
  248. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ‏ الدُّنْيَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ تَفْتِنُ النَّاسَ بِالشَّهَوَاتِ وَ تُزَيِّنُ لَهُمْ بِعَاجِلِهَا وَ ايْمُ اللَّهِ إِنَّهَا لَتَغُرُّ مَنْ أَمَّلَهَا وَ تُخْلِفُ مَنْ رَجَاهَا وَ سَتُورِثُ أَقْوَاماً النَّدَامَةَ وَ الْحَسْرَةَ بِإِقْبَالِهِمْ عَلَيْهَا وَ تَنَافُسِهِمْ فِيهَا وَ حَسَدِهِمْ وَ بَغْيِهِمْ عَلَى أَهْلِ الدِّينِ وَ الْفَضْلِ فِيهَا ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ بَغْياً وَ أَشَراً وَ بَطَراً. وَ بِاللَّهِ إِنَّهُ مَا عَاشَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضَارَةٍ مِنْ كَرَامَةِ نِعَمِ اللَّهِ فِي مَعَاشِ دُنْيَا وَ لَا دَائِمِ تَقْوَى فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ الشُّكْرِ لِنِعَمِهِ فَأَزَالَ ذَلِكَ عَنْهُمْ إِلَّا مِنْ بَعْدِ تَغْيِيرٍ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ تَحْوِيلٍ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَ الْحَادِثِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ قِلَّةِ مُحَافَظَةٍ وَ تَرْكِ مُرَاقَبَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَهَاوُنٍ بِشُكْرِ نِعْمَةِ اللَّهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْمَعَاصِي وَ كَسَبَةَ الذُّنُوبِ إِذَا هُمْ حُذِّرُوا زَوَالَ نِعَمِ اللَّهِ وَ حُلُولَ نَقِمَتِهِ وَ تَحْوِيلَ عَافِيَتِهِ أَيْقَنُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيهِمْ فَأَقْلَعُوا وَ تَابُوا وَ فَزِعُوا إِلَى اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ إِقْرَارٍ مِنْهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ إِسَاءَتِهِمْ لَصَفَحَ لَهُمْ عَنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ إِذاً لَأَقَالَهُمْ كُلَّ عَثْرَةٍ وَ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرَامَةِ نِعْمَةٍ ثُمَّ أَعَادَ لَهُمْ مِنْ صَلَاحِ أَمْرِهِمْ وَ مِمَّا كَانَ أَنْعَمَ بِهِ عَلَيْهِمْ كُلَّ مَا زَالَ عَنْهُمْ وَ أُفْسِدَ عَلَيْهِمْ. فَاتَّقُوا اللَّهَ‏ أَيُّهَا النَّاسُ‏ حَقَّ تُقاتِهِ‏ وَ اسْتَشْعِرُوا خَوْفَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَخْلِصُوا الْيَقِينَ‏ وَ تُوبُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبِيحِ مَا اسْتَفَزَّكُمُ‏ الشَّيْطَانُ مِنْ قِتَالِ وَلِيِّ الْأَمْرِ وَ أَهْلِ الْعِلْمِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ مَا تَعَاوَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ تَفْرِيقِ الْجَمَاعَةِ وَ تَشَتُّتِ الْأَمْرِ وَ فَسَادِ صَلَاحِ ذَاتِ الْبَيْنِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ‏ ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ‏»؛ روضة الکافی، ص۲۵۶، حدیث ۳۶۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۶۳؛ بحار الانوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۴۴۳، سطر ۳ و (چاپ جدید)، ج۳۲، ص۲۳۳.
  249. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 384 - 387.
  250. الجمل، ص۲۱۴.
  251. «يَا بَيْضَاءُ غُرِّي‏ غَيْرِي‏ الْمَالُ يَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ وَ أَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»؛ الجمل، ص۱۵۴؛ چاپ جدید، ص۲۸۵ و نسخ بدل «يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ»، «يَعْسُوبُ‏ الدِّينِ‏» آمده.
  252. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۷۷، ص۴۸۰.
  253. نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۱۶، ص۵۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۴۷.
  254. تاج العروس، ج۳، ص۳۶۹. پیامبر فرمود: «عَلِيٌّ‏ يَعْسُوبُ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏، وَ الْمَالُ‏ يَعْسُوبُ الْمُنَافِقِينَ»؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۴، ۲۵ و ۲۹؛ طوسی، امالی، ص۵۵؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱، ص۶۰۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۹۴.
  255. مفید، الجمل، ص۲۱۴؛ مترجم، نبرد جمل، ص۲۴۰، الجمل، چاپ جدید، ص۴۰۱ در این چاپ شش میلیون آمده.
  256. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.
  257. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۰.
  258. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ‏ يَصِلْ‏ إِلَيَّ‏ مِنْ‏ هَذَا الْمَالِ‏ شَيْ‏ءٌ وَ وَفَّرَهُ عَلَى الْمُسْلِمِينَ»؛ الجمل، ص۲۱۵؛ بنابراین عبارت متن جمل باید به «فاصاب کلهم» تصحیح شود.
  259. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 387 - 389.
  260. الجمل، ص۲۱۱ - ۲۱۲؛ چاپ جدید، ص۳۹۵ – ۳۹۸.
  261. دایرة المعارف تشیع، ج۳ ص۲۶۴؛ سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۵۷.
  262. ذهبی، تاریخ الاسلام، ص۶۱ – ۸۰، ص۱۵۸.
  263. الجمل، ص۲۱۵؛ این نامه را در جلد اول این اثر، ص۱۷۱؛ ویرایش دوم، ص۱۹۲ نقل کرده‌ایم.
  264. منقری، وقعة صفین، ص۳.
  265. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 389 - 390.
  266. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۳.
  267. امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۷؛ تاریخ الاسلام، عهد معاویه، ص۱۸۱.
  268. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۷۲.
  269. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 390.