بحث:ویژگی امام در کلام اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۹ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

  1. عصمت: صفت عصمت مهم‌ترین شرط رهبران الهی- یعنی پیامبران، اوصیا و امامان- است؛ زیرا وظیفه اصلی آنان راهنمایی مردم به رستگاری دنیوی و اخروی است. اگر رهبران الهی، معصوم نباشند، خود، نیازمندِ کسانِ دیگری می‌شوند تا راهنمایی گردند. وانگهی، مردم فقط هنگامی از رهبران، با جان و دل، پیروی می‌کنند که به آنان اعتماد کامل داشته باشند، و اعتماد کامل زمانی حاصل می‌شود که بدانند رهبرانشان از گناه و خطا و اشتباه، معصوم و محفوظاند. در قرآن کریم نیز تصریح شده است که امامت، عهدی است الهی و به ستمگران نمی‌رسد[۳]. هر کس معصوم نباشد، دست کم، ستمی به خود کرده است و از این رو، شایسته مقام امامت نمی‌شود. روایات بسیاری نیز به عصمت امامان(ع) تصریح کرده‌اند؛ مانند روایتی که امام علی(ع) می‌فرماید: "از نشانه‌های امام این است که معلوم شود از گناه- کوچک و بزرگ- معصوم است و در حکم کردن نمی‌لغزد و در پاسخ دادن به خطا نمی‌گراید. نه اشتباه می‌کند و نه فراموش"[۴][۵].
  2. افضلیت: معنای این صفت آن است که امام معصوم(ع) باید در صفات کمال- مانند دانایی و پارسایی و دادگری- از دیگر انسان‌ها برتر باشد. منصب امامت، به دست خدا است و او، کسی را به این مقام نمی‌گمارد مگر از دیگران برتر باشد. دانشمندان شیعه، دلایل محکم نقلی و عقلی متعددی بر لزوم افضلیت امام اقامه کرده‌اند[۶][۷].

صفات امام (شرایط امامت)

قریشی بودن امام

عدالت و پارسایی

دانایی و کفایت

ویژگی‌های امام و امامت

  1. امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معین و جعل شود.
  2. امام باید به عصمت الهی معصوم بوده باشد.
  3. زمین تا هنگامی که موجودی به نام انسان روی آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالی باشد.
  4. امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.
  5. اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه که مردم می‌کنند آگاه است.
  6. امام باید به تمام مایحتاج انسان‌ها علم داشته باشد؛ چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.
  7. مُحال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضایل نفسانی مافوق امام باشد[۴۳].

دیدگاه‌ هشام بن حکم درباره ویژگی‌هام امام

شرایط و ویژگی‌های نَسَبی

شرایط و ویژگی‌های شخصی

عصمت

دلایل عصمت
دامنه و گستره عصمت

علم

سخاوت

شجاعت

دیدگاه ابن قبه رازی درباره ویژگی‌های امام

خاندان

علم امام

عصمت

براهین عصمت

نصّ

افضلیت امام

ویژگی‌های دیگر

ویژگی امام در ولایت و امامت از منظر عقل و نقل

  • امام باید در عالی‌ترین مقام ایمان و یقین به توحید قرار داشته باشد. اگر مراتب یقین از علم‌الیقین آغاز شده و سپس به «عین‌الیقین» و در نهایت به مرتبه «حق‌الیقین» می‌رسد، امام دائماً در مقام اخیر مستقر است؛ تا بتواند هرکس را به تناسب استعدادی که دارد، به مرتبه بالاتر ایمان ویقین هدایت نماید. قرآن در مورد حضرت ابراهیم(ع) و سایر حضراتی که به این مقام نائل گردیدند، می‌فرماید: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۱۶۱]. ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۱۶۲].
  • خداوند درباره افراد سطحی‌نگر می‌فرماید: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ[۱۶۴]. بنابراین، عالم امر، باطن حیات دنیا است و کسی که اِشراف بر عالم امر دارد، از باطن انسان‌ها و حقیقت زشت و زیبای اعمال و نیات آنان آگاه است و در نتیجه، امام با استقرار بر عالم امر، در مرتبه‌ای قرار دارد که باطن اعمال و نیات همه کس نزد او حاضر است و نامه اعمال همه انسان‌ها در شبانه روز به محضر امام عرضه می‌شود.

اوصاف و ویژگی‌های عام امام

عصمت و علم امام دو صفت اصلی است که سایر اوصاف از آن قابل استنتاج است. در اینجا سایر اوصاف امام به طور اجمال مورد بحث قرار می‌گیرد:

واجد همه صفات کمالی

ابن‌میثم بحرانی پس از استدلال در مورد عصمت امام، بر همین مبنا برتری امام را به تضمین الهی در همه صفات حمیده اثبات می‌نماید. بیان او چنین است: "نیز واجب است اتّصاف امام به جمیع صفات کمال و اخلاق حمیده، و شمایل پسندیده و علوّ نسب و طهارت مولد و کرامت آباء و شرافت قبیله و بالجمله تفرّد ذات در جمیع کمالات؛ بلکه اعتبار این امور در امام نسبت به پیامبر اولی باشد؛ زیرا نبیّ مبدأ فیضان کمالات است در همه مؤمنان و لذا همه تلامذه نبیّ باشند و طاعت و انقیاد مفید و معلّم به هر نحو که باشد در طباع مرکوز است؛ به خلاف امام، که عوام از امّت او را در رده خود می‌دانند و رغبتی به اطاعت از او، جز نصّ صریح شارع مقدّس ندارند.

و نیز ترتیب کمالات و فنون علوم و مکارم در اهل اسلام شایع، و مردم روز به روز در شرافت وکرامت و علوّ منزلت لامحاله بیفزایند و نفوس به سبب کمالات قوی‌تر گردد و داعیه معالی امور عظیم‌تر و اطاعت و انقیاد امثال و اشباه به غایت دشوارتر. پس لابدّ است که امام در غایت تفرّد و یگانگی باشد در استجماع انواع کمالات و فنون فضائل؛ تا طبقات اشراف اهل اسلام و علماء و حکماء و جمیع ذوی الشّرف اطاعت او توانند کرد و احدی را ننگی و عاری در انقیاد وی پیرامون اندیشه نتواند گشت.

اگرچه این مرتبه از عصمت، یعنی اتّصاف به همه کمالات و نزاهت از مطلق نقایص، عرفاً داخل در مفهوم عصمت نیست، لکن چون برهان لطف اقتضای آن را می‌نماید، پس بدون تردید اعتبار این معنی را در مفهوم عصمت لحاظ می‌نماییم.

نتیجه آنکه: عصمت در برهان لطف عبارت است از آنکه امام صاحب غریزه مانعه از حدوث داعیه ذنب به طور مطلق و نزاهت از همه نقائص به طور مطلق است و نیز حصول آنچه موجب اتّصاف به مطلق کمالات است. و در بیان عصمت به این معنی، گوییم شک نیست که هرگاه امام به صفت مذکوره باشد، نزدیک شوند مکلّفین به اطاعت او و دور شوند از مخالفت او؛ پس لطف باشد بودن امام به صفت مذکوره و لطف واجب بوَد. پس بودن امام به صفت مذکوره واجب باشد و هو المطلوب"[۱۶۶].

افضل امت

از جمله نتایج برهان لطف آن است که امام باید افضل افراد امّت در زمان خود باشد؛ زیرا حکمت الهی اقتضا می‌کند که طریق هدایت الهی در هر زمان از اکمل و اشرف افراد امّت در هدایت سرچشمه گیرد و اگر فردی در میان امّت افضل از امام باشد، او به امامت سزاوارتر است[۱۶۷]. در زمینه افضلیّت و برتری امام می‌توان گفت:

  1. مراد از افضلیّت، افضلیّت در صفات و کمالات توحیدی است که همه انسان‌ها فطرتاً آن را کمال می‌دانند و در فرهنگ دینی، در طریق هدایت به توحید و سعادت اخروی، ارزش محسوب می‌شود.
  2. اصلی‌ترین وصفی که از برهان لطف برای هادیان الهی -انبیاء و ائمه (ع) -ثابت می‌گردد، علم و عصمت الهی ایشان است. در این راستا، امام علاوه برآنکه باید معصوم از همه گناهان صغیره و کبیره باشد و از اوّل عمر و قبل از بلوغ تا هنگام احراز مقام امامت، مرتکب هیچ گناهی نشده باشد، می‌باید دچارنسیان و خطای عرفی و یا شخصی نیز نشود. او همچنین باید صاحب علوم لدنّی و حکمت الهی و مقام حقّ‌الیقین باشد و در نتیجه، به ظاهر و باطن کتاب الهی و امّ‌الکتاب اشراف داشته و در همه ادیان توحیدی، از آدم (ع) تا خاتم (ع)، راسخ باشد.
  3. لازم است که امام در سجایای اخلاقی، زهد، تقوا، سخاوت و سایر صفات حمیده که در قرآن اشاره شده، در اعلی مرتبه باشد.
  4. امام باید در صفات ظاهری، مثل شجاعت، اصالت خانوادگی و طهارت نسب، در اعلی مرتبه کمال باشد.
  5. در یک جمع‌بندی، همه صفات حمیده‌ای که در برهان لطف برای مقام نبوّت به اثبات می‌رسد، می‌باید تماماً در امام موجود باشد.

در زمینه افضلیّت و برتری امام بر مردم، جا دارد در اینجا بیان زیبا و کامل ابن‌میثم بحرانی، با اندکی تغییر ذکر شود: "خلاف است در اینکه واجب است امام افضل امّت باشد یا نه؟ مذهب اکثر اهل سنّت عدم وجوب است و مذهب جمهور امامیّه وجوب افضلیّت امام است؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل و تقدیم احد المتساویین در فضل بر دیگری عقلاً قبیح است و صدور قبیح از خدای تعالی ممتنع است.

پس به طریق قیاس استثنائی گوییم: اگر عقلاً تقدیم مفضول بر فاضل (و یا تقدیم احد المتساویین بر دیگری) قبیح باشد، واجب است که امام مقدّم بر همه امت در خلافت باشد. و مقدّم در قیاس حق است؛ پس تالی (تقدّم امام برامّت) حق باشد و هو المطلوب"[۱۶۸].

علوم لدنّی امام در ارتباط با عالم غیب

هر چند نتیجه برهان لطف درکلام، اثبات وجود همیشگی امام در میان امّت برای هدایت آنهاست، ولی مؤدّای برهان لطف، بنا بر مبانی عقلی، مقام بالاتری را برای این مقام رفیع ثابت می‌کند و آن ضرورت وجود دایمی انسانی است که منشأ رحمت رحیمیّه پروردگار در میان مردم باشد. امام از یک سو با عالم غیب در ارتباط است و دائماً مستفیض به علوم الهی به اذن خداوند است و از سوی دیگر، برای هدایت خلق باید قالبی جسمانی مانند سایر انسان‌ها داشته باشد. پس طبعاً لازم است که چنین مقامی دارای ویژگی‌هایی باشد که اصولاً قابل اکتساب برای انسان‌های عادّی نیست. بنابراین، بهره‌مندی از علوم غریبه و خرق عادات و آگاهی امام از علوم اوّلین و آخرین و کلام خلایق (اعمّ از صنوف مختلف جنّ و انس و حیوانات) نتیجه چنین نگرشی به مسئله امامت است. هرچند که این مطالب در براهین فلسفی و یا عرفانی در مسئله امامت طرح و اثبات می‌شود، ولی در نصوص دینی نیز به برخی مصادیق آن اشاره شده است[۱۶۹][۱۷۰].

ضرورت منصوص بودن امام

در برهان لطف کلامی، منصوص بودن امام با براهین گوناگون ثابت شد. ابن‌میثم بحرانی، همان تقریرها را به صورت برهانی بیان می‌نماید. ایشان بعد از اثبات علم لدنّی و عصمت الهی امام، متذکر می‌شود: "بدان که چون نصب امام واجب است بر خدای تعالی، پس واجب است که منصوصٌ علیه باشد از جانب خدای تعالی؛ به سبب آنکه اگر خدای تعالی کسی را امام کرده باشد و تنصیص بر او نکند، اگرچه ممکن است تحصیل علم به امام از راه ثبوت عصمت که به دلیل ثابت شود، لکن چون تحقّق عصمت خفی است و محتاج به نصّ یا به دلیل، پس اگر نصّ واقع نشود، اغلب این است که رعیّت از دلیل غافل شوند و اهمال نظر کنند و راهی به امام حقّ پیدا نکنند و گمراه گردند.

به خلاف اینکه نصّ واقع شود؛ چه، نصّ امری است ظاهر و غفلت از آن قلیل‌التحقّق؛ مگر از روی غرض و تغافل و تعامی که آن را چاره نتوان کرد. پس از وجود نصّ لطفی است عظیم برای مکلّف در معرفت امام و خالی است از مفسده بالضروره. پس قبیح است که از خدای تعالی نص بر امام صادر نشود و ممتنع است از او قبیح، پس تنصیص بر امام واجب باشد بر خدای تعالی.

پس به طریق شکل اوّل گوییم: تنصیص بر امام لطف است در معرفت امام؛ و لطف برخدا واجب؛ نتیجه دهد که پس تنصبص بر امام بر خدای تعالی واجب باشد. پس هرگاه تنصیص بر امام از جانب خدا صادر شود، قبیح است که پیغمبر تبلیغ آن نکند. پس اظهار تنصیص و تبلیغ آن بر پیغمبر نیز واجب باشد. پس تنصبص بر امام بر سبیل وجوب واقع شده باشد و اگر بر بعضی مخفی باشد، به سبب تقصیر امّت باشد که اخفاء آن کرده‌اند. پس آنچه بر خدا و پیغمبر واجب است، البته صادر شده و ممتنع است که صادر نشده باشد"[۱۷۱][۱۷۲].

شرایط و اوصاف امام

اوصاف امام از امور اختلافی میان فرقه‌های مسلمان است. ریشه این اختلاف را باید در مسائلی همچون گوهر و حقیقت امامت، حیطه وظایف امام و وجه نیاز مردم به امام جست. پیش از این اشاره شد که شیعه با اهل سنت در مسائل نامبرده اختلاف دارند و تصویر و تلقی آنان از امامت، با سیمای امامت نزد شیعه به کلی متفاوت است و از همین رو آنان در صفات و شرایط امام نیز دو رویکرد متفاوت دارند.

گذری بر دیدگاه اهل سنت درباره شرایط و اوصاف امام

برادران اهل سنت در شرایط و صفات امام رویه تفریط‌گرایانه‌ای در پیش گرفته‌اند و بسیاری از متکلمان و محدثان و دیگر دانشمندان آنان، امامت فرد فاسق و ستمکار را صحیح و اطاعت او را واجب دانسته‌اند. حتی عدالت و دادگری و علم به اسرار شریعت را نه شرط احراز مقام امامت و نه ضامن بقای این منصب شمرده‌اند؛ چه رسد به عصمت امام و برتری او در همه فضایل و کمالات نفسانی. یحیی بن شرف نووی (م. ۶۷۶) در شرح خود بر صحیح مسلم آورده است: به اجماع مسلمانان، قیام علیه پیشوایان و جنگ با آنان حرام است؛ اگرچه از فاسقان و ستمکاران باشند. احادیثی که در این موضوع و در تأیید علم آمده، فراوان است، آری، اهل سنت بر این امر معتقدند که فرمانروا را بر اثر ارتکاب گناه و تبهکاری نمی‌توان عزل کرد[۱۷۳].

همو می‌گوید: اغلب فقها، محدثان و متکلمان اهل سنت بر این مطلب متفق‌اند که امام و پیشوا با ارتکاب فسق و ظلم و اجرا نکردن حدود و حقوق الهی، خلع نمی‌شود و این موارد، قیام علیه او را توجیه نمی‌کند[۱۷۴]. بسیاری از متکلمان اهل سنت در این مسئله، همین راه را پیموده‌اند[۱۷۵]. حتی برخی از آنان که رویه متعادل‌تری را در پیش گرفته‌اند و عدالت و اجتهاد را به دیگر شرایط و اوصاف لازم امام افزوده‌اند، لزوم عصمت و احاطه علمی امام بر شریعت را به کلی انکار کرده‌اند[۱۷۶].[۱۷۷].

چالش‌های دیدگاه اهل سنت درباره شرایط امام

گفتار اهل سنت در شرایط امام با چالش‌های متعددی مواجه است که برخی از آنها به قرار زیر است:

  1. چنان که گفته شد، ریاست عامه، حراست از دین، برپا داشتن قوانین شریعت و اطاعت مطلق از امام از مؤلفاتی است که در بسیاری از تعاریف متکلمان اهل سنت آمده است. بنابراین اگر تنها همین مؤلفاتی که در تعریف خود آنان آمده است، مد نظر قرار گیرد، برای اشتراط معصوم بودن و اعلم بودن امام کافی است؛ چه اینکه ریاست بر مردم، حفظ و نگهداری شریعت از بدعت و تحریف، مستلزم آن است که امام بر شریعت احاطه علمی داشته باشد و از همه انحرافات فکری و عملی پیراسته باشد. چگونه ممکن است کسی که خود دچار انحرافات فکری و عملی است، دیگران را به هدایت رهنمون سازد؟ کسی که به معارف و احکام شریعت احاطه علمی ندارد، چگونه می‌تواند انحراف فکر و عمل دیگران را تشخیص داده و در صدد اصلاح آن بر می‌آید؟
  2. در بسیاری از تعاریفی که از اهل سنت نقل شده، قید وجوب اطاعت مطلق از امام آمده است. اگر امام در مقام علم، عمل، دادگری و عصمت از گناه و انحرافات دیگر، با دیگر افراد امت مساوی است و بر آنان هیچ امتیازی ندارد یا حتی پایین‌تر از آنان است، چه دلیلی برای وجوب اطاعت چنین فردی وجود دارد؟ آیا این ترجیح بدون مرجح و ترجیح مرجوح بر راجح نیست؟
  3. پیامبران مشهور و آورندگان شریعت، همگان جانشین و وصی داشته‌اند و وصی هر پیامبری حامل علم و عمل آن پیامبر بوده است. با وجود این، چگونه ممکن است کسی را که در هیچ فضیلت علمی و اخلاقی، به پیامبر خاتم(ص) نزدیک نیست، وصی و جانشین آن حضرت دانست؟
  4. غرض از نصب امام، حتی بنا بر رویکرد اهل سنت، حفظ و حراست از دین و اجرای حدود الهی است. آیا با امامت فرد فاسق و ستمکار، می‌توان به چنین اهدافی دست یافت و به آرمان‌های جامعه توحیدی رسید؟[۱۷۸].

دیدگاه شیعه درباره صفات و شرایط امام

چنان که گذشت، امامت در شیعه، باطن نبوت و استمرار وظایف نبی و مقامی الهی است و امام، ولی مطلق بر همه امور و آموزگار بزرگ آنان پس از پیغمبر(ص) است. لطف بودن مقام امامت، منصوب شدن او از جانب خداوند، مرجعیت فکری و معنوی و حفظ شریعت، از مؤلفات اصلی امامت است. وجه نیاز به امام، ضرورت تداوم هدایت بشر و پاسداری دین از بدعت و تحریف و اجرای صحیح آن است. بنابراین برتری امام در همه فضایل و کمالات نفسانی، پیراستگی از گناه و خطا و احاطه علمی بر شریعت، از عمده‌ترین اوصاف اوست که عقل و شرع، وجود این ویژگی‌ها را در امام ضروری می‌شمارد. به دیگر سخن، امام آیینه تمام‌نمای دین و دانش پیامبر(ص) و وارث آموزه‌های آسمانی و عهده‌دار همه شئون آن حضرت است و به همین دلیل، اتصاف او به صفات نامبرده، امری عقلانی است. چگونه ممکن است کسی که خود در وادی سرگشتگی و گمراهی و در معرض انحرافات فکری و عملی قرار دارد و از اسرار معارف دین و آیات قرآن بی‌بهره است، دیگر افراد امت را رهبری و هدایت کند و آنان را با آموزه‌های متعالی دین آشنا سازد؟ آیا می‌توان گفت که خدا و پیامبر(ص) امر هدایت امت را به کسانی واگذار کرده‌اند که تنها سابقه جاهلیت دارند و بهترین دوران عمرشان را در فضای شرک و کفر و توجه به غیر خدا گذرانده‌اند و تار و پود وجودشان در آن فضا نشو و نما یافته است؟ بدون شک و به ضرورت حکم عقل، مقام سترگ هدایت پس از نبی خاتم(ص) و حفظ دستاوردهای وحیانی آن جناب، تنها در خور کسی است که در تمام دوران عمر خویش از آلودگی‌های کفر، جهل، شرک، غفلت، خطا و نسیان در امر هدایت، پیراسته و از نخست به دست پیامبر اکرم(ص) و در مکتب وحیانی و توحیدی او تربیت یافته و وارث علوم و آموزه‌های متعالی آن جناب باشد. شرایط و اوصاف معتبر در امام از مسائلی است که از دیرباز مورد تحقیق و تدقیق عالمان و متکلمان شیعه بوده و در منابع بسیاری، ادله عقلی و نقلی کافی برای اثبات آن ذکر شده است. به همین دلیل، طرح و بررسی مفصل همه آنها ضرورتی ندارد، لکن از آنجا که برتری، علم و عصمت امام با نقش و منزلت امامان و ارتباط امامت و خاتمیت، پیوند مستحکمی دارد، این سه ویژگی به گونه مختصر طرح و به پاره‌ای از ادله آن اشاره می‌گردد.

ادله افضلیت امام

تقدیم مفضول بر فاضل و نیز تقدیم یکی از دو فردی که در فضایل، با دیگری مساوی باشد، عقلاً قبیح و صدور قبیح از خدای متعال، ممتنع است. افزون بر آن، آیات قرآن نیز دلالت دارد که هدایت و رهبری، درخور کسی است که به هدایت خداوند هدایت شده باشد نه کسی که محتاج هدایت دیگران باشد و روشن است که مفضول نیازمند هدایت دیگران است و آیات قرآن کریم، صلاحیت او را برای پیشوایی دیگران نفی می‌کند: «کسی که راه را می‌نماید، شایسته پیروی است یا کسی که راه نمی‌نماید»[۱۷۹]؛ «آیا آنان که می‌دانند و آنان که نمی‌دانند، مساوی هستند؟»[۱۸۰]. بنابراین امام باید در تمام فضایل و کمالات نفسانی، از همه مردم برتر باشد و به همین جهت این صفت، بسیاری از صفات دیگر را همچون شجاعت، عفت، حسن تدبیر و... نیز فرا می‌گیرد وجهی برای جدا ذکر کردن آن اوصاف وجود ندارد؛ چنان که صفت اعلم بودن را نیز شامل است، لکن از آنجا که صفت اعلم بودن، منشأ بسیاری از صفات دیگر است و بنا به نظریه صحیح، حتی عصمت نیز به علم و آگاهی بر می‌گردد، درخور آن است تا به صورت مستقل و مبسوطی مورد بررسی قرار گیرد.[۱۸۱].

عصمت امام

۱. دلیل عقلی عصمت امام: غرض از نصب امام، هدایت و حفظ و تبیین شریعت است و اگر امام خود در فهم و تبیین دین دچار اشتباه و خطا یا مرتکب گناه گردد، امر هدایت، حفظ شریعت و تبیین و تبلیغ آن محقق نمی‌گردد و از سوی دیگر، اگر امام مرتکب گناه شود، اعتماد مردم به کلی از او سلب می‌گردد و به گفته‌ها و دستورالعمل‌های او عمل نخواهد شد و در نتیجه، مردم از طریق هدایت فاصله می‌گیرند و امر هدایت محقق نخواهد شد. دلیل دیگر این است که اگر امام معصوم نباشد، مستلزم تسلسل است؛ زیرا وجه نیاز مردم به امام، جایزالخطا بودن مردم است و اگر امام نیز دچار خطا و اشتباه گردد، باید به کسی دیگر مراجعه کنند و اگر این سلسله به معصوم منتهی نگردد، تسلسل لازم می‌آید. شیخ طوسی برای اثبات عصمت باطنی و ظاهری امام، وجه دیگری ذکر کرده است: امام، ولیّ خداوند بر مردم است و ولی قرار دادن فرد معصیت‌کاری که در باطن و واقع، سزاوار لعن و برائت باشد، به عنوان امام که مقتضای آن، نهایت تکریم و بزرگواری است، از حکیم متعال قبیح است؛ بنابراین امام باید در ظاهر و باطن، هم در زمان تصدی امامت و هم پیش از آن، از گناه و قبایح پیراسته باشد.

۲. ادله نقلی عصمت امام: برای اثبات عصمت امام به آیاتی از قرآن کریم استدلال شده است که پاره‌ای از آنها ذکر می‌شود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۸۲]. استدلال به این آیه شریفه را می‌توان به صورت ذیل تقریر کرد:

  1. خداوند تکویناً اراده فرموده است که اهل بیت(ع) از هرگونه پلیدی پاک باشند.
  2. اراده تکوینی خداوند از مرادش قابل انفکاک نیست.
  3. پس خاندان رسول خدا(ص) که اراده خداوند به پاکیزه بودن آنان تعلق گرفته است، از هر پلیدی پیراسته‌اند.

تمام بودن استدلال فوق مستلزم اثبات مقدمات آن است و در اثبات مقدمه نخست (مقصود از اراده الهی در آیه شریفه، اراده تکوینی است) باید گفت که دلیل این مطلب آن است که اگر مقصود، اراده تشریعی باشد، اختصاص دادن اهل بیت(ع) به تطهیر معنا ندارد؛ چون خداوند برای همه مردم اراده تشریعی دارد که هم از نظر ظاهری و هم از جهات معنوی، پاک و پاکیزه باشند؛ چه اینکه احکام تشریعی خداوند عام است و همه مردم را در بر می‌گیرد؛ در حالی که در آیه شریفه ادات حصر ﴿إِنَّمَا به کار رفته است و این واژه نشان می‌دهد که این صفت به اهل بیت اختصاص دارد. درباره اثبات مقدمه دوم نیز باید گفت: روشن است که اراده تکوینی الهی از مرادش انفکاک‌پذیر نیست: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[۱۸۳]. افزون بر مقدمات گذشته، باید این مطلب نیز اثبات شود که مراد از اهل بیت، خمسه طیبه هستند نه زنان پیامبر؛ زیرا:

  1. ضمیر مذکر آمده است؛ اگر زنان پیامبر(ص) مقصود بود، باید ضمیر مؤنث می‌آمد.
  2. سیاق آیه تغییر کرده است؛ اگر مقصود زنان پیامبر(ص) بود، نباید در سیاق آیه تغییر رخ می‌داد. چون قبل و بعد از آیه درباره زنان پیامبر(ص) است و از این تغییر سیاق، به روشنی معلوم می‌شود که مخاطب، غیر از زنان پیامبر(ص) است.
  3. اگر این قسمت از آیه همانند فقرات قبل و بعد، مربوط به زنان پیامبر(ص) بود، پس آنان باید معصوم باشند؛ در حالی که هیچ کس ادعای عصمت آنان را نکرده است، بلکه خود قرآن در آیاتی نسبت به بعضی از زنان پیامبر(ص) لحن مذمت دارد و می‌فرماید: ﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ[۱۸۴]. حال آیا چنین زنانی را می‌توان معصوم دانست؟
  4. علاوه بر اینها در روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی، بر این نکته تصریح شده که آیه تطهیر در شأن خمسه طیبه نازل شده است.

اتفاقاً روایات اهل سنت در این باره بیش از روایات منقول از طریق شیعه است. از اهل سنت در ذیل آیه تطهیر حدود پنجاه روایت نقل شده، در حالی که در منابع روایی شیعه، حدود بیست روایت در این باره آمده است. حتی کسانی که در موارد دیگر تعصب به خرج داده و لغزیده‌اند، درباره نزول آیه تطهیر در شأن اهل بیت(ع) اعتراف کرده‌اند[۱۸۵]. عصمت امام در سخنان پیامبر(ص) حدیث ثقلین: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». این روایت به طور متواتر از شیعه و اهل سنت و با تعابیر مختلف نقل شده است و اختلاف تعابیر، هیچ ضرری به اصل مطلب ندارد؛ چه اینکه پیامبر اکرم(ص) این مضمون را در موارد مختلف فرموده است. این روایت را بسیاری از علمای اهل سنت در کتب سیره و تاریخ و کتب روایی خود از حدود سی تن از اصحاب پیغمبر(ص) نقل کرده‌اند[۱۸۶].

تقریب استدلال

  1. در این حدیث، پیغمبر اکرم(ص) اهل بیت را در امر هدایت مردم، قرین و توأم کتاب خدا قرار داده است.
  2. خدا درباره کتابش می‌فرماید: ﴿لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ[۱۸۷].
  3. اگر اهل بیت(ع) گرد باطل و نادرستی می‌گشتند و پیراسته از خطا و گناه نمی‌بودند، پیامبر(ص) آنان را قرین و توأم با کتاب خدا قرار نمی‌داد و مردم را به پیروی مطلق آن بزرگواران امر نمی‌کرد.

بنابراین از حدیث ثقلین به روشنی فهمیده می‌شود که امامان(ع) همانند کتاب خدا از خطا و اشتباه پیراسته‌اند و باطل در آنان راه ندارد. عصمت امامان(ع) را جز شیعه، برخی از دانشمندان اسلامی نیز پذیرفته‌اند؛ ابن عربی درباره عصمت امام مهدی(ع) می‌گوید: او رحمت است؛ چنان که پیامبر(ص) رحمت بود و آن حضرت اوامر رسول اکرم(ص) را متابعت می‌کند و از خطا پیراسته است و پیامبر(ص) بر خطاناپذیری او شهادت داده و بدان تصریح کرده است؛ چنان که دلایل عقلی بر عصمت پیغمبر(ص) شهادت می‌دهد[۱۸۸]. عطار نیشابوری می‌گوید: خواجه حق پیشوای راستین کان علم و بحر حلم و قطب دین ساقی کوثر امام رهنما ابن عم مصطفی شیر خدا مرتضای مجتبی جفت بتول خواجه معصوم داماد رسول[۱۸۹].[۱۹۰].

علم امام

علم از اوصاف و شرایط مهم و مورد بحث در امامت است که بسیاری از صفات دیگر، همانند عصمت و غیر آن به آن باز می‌گردد و به همین دلیل، درخور بحث و بررسی است. در باب علم امام پرسش‌های زیادی قابل طرح است: نخستین پرسش این است که آیا برتری علمی امام از شرایط امامت است؟ به دیگر سخن، آیا امام باید به معارف و احکام شریعت آگاهی و احاطه کامل داشته باشد؟ بر فرض وجود ادله عقلی و نقلی بر لزوم احاطه علمی امام بر شریعت و اسرار قرآن، آیا امامان اهل البیت(ع) دارای علم ویژه و خطاناپذیرند؟ دانش آنان از چه سنخ است؟ منابع علمی آنان چیست؟

۱. ادله عقلی ضرورت علم خطاناپذیر امام: حقیقت و سرشت امامت و وجه نیاز به امام، شرایط روشنی دارد. اگر سرشت و معنای امامت، مرجعیت و ولایت مطلق بر امت و استمرار وظایف نبوت است و امام، تالی تلو پیامبر(ص) و وارث تعالیم آسمانی آن حضرت و کارشناس حقیقی و حافظ دین و مجری صالح حدود الهی است، اتصاف وی به صفات پیامبر(ص) امری ضروری و عقلی است. بنابراین آگاهی امام بر اسرار آیات قرآن و ژرفای معارف دین از اموری است که عقل آن را برای امام ضروری می‌شمارد؛ چراکه وظایف سترگ هدایت و تربیت معنوی و فکری امت، پاسداری دین از بدعت و تحریف و اجرای صحیح دستورات و حدود الهی، بدون آگاهی از دین و احاطه کامل بر آن امکان‌پذیر نیست. گفتنی است که در اینجا محور بحث، صرفاً آگاهی امام بر معارف دین است، اما علم امام به تمام دانستنی‌های گذشته، حال و آینده و آگاهی امام از غیب، از قلمرو بحث ما خارج و بررسی آن نیازمند تحقیقی مستقل است.

متکلمان بزرگ شیعه بر این امر تصریح کرده‌اند که آنچه از شرایط و اوصاف لازم امام است، همان برتری علمی و داشتن علم ویژه در معارف و احکام دین است، اما آگاهی از غیب و باطن افراد، از اوصاف لازم امام و شرط امامت نیست؛ هر چند که داشتن چنین علومی نیز برای آنان قابل اثبات است[۱۹۱]. اگر امام دارای علمی گسترده و خطاناپذیر نباشد، مردم به گفته‌های او در امور دین و اجرای قوانین و حدود آن اعتماد نمی‌کنند و به خود این اجازه را می‌دهند که پاره‌ای از نظریات خود را بر نظریات امام مقدم شمارند و خود را ملزم به اطاعت از امام ندانند. پس اطاعت مطلق از امام و اعتماد مردم به او منوط به آگاهی کامل و خطاناپذیر وی است[۱۹۲]. اگر امام بر شریعت احاطه علمی نداشته باشد، حجت خداوند بر بندگانش تمام نمی‌گردد؛ زیرا حجت الهی با امامت فرد جاهل تکمیل نمی‌گردد و گفتار و عمل او برای دیگران حجیت نخواهد داشت[۱۹۳].

افزون بر آنچه گذشت، اصولاً برتری و تقدم، در واژه «امامت» نهفته است؛ به این معنا که هر کس در هر امری پیشوا و هادی قرار داده شود، لزوماً باید در همان امر، مهارت و برتری داشته باشد؛ به ویژه اینکه نصب و تعیین امام از سوی خداوند است. بنابراین نصب چنین کسی به عنوان امام، در حالی که بر تمام داده‌های دین آگاهی کامل و خطاناپذیر ندارد، برخلاف حکمت الهی است و به نقض غرض منتهی می‌گردد و تداوم هدایت و پاسداری از دین محقق نمی‌شود.

۲. ادله درون‌دینی ضرورت علم خطاناپذیر امام: از منظر قرآن کریم، احادیث نبوی و بزرگان دینی نیز چنین علمی برای امام ضروری است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. قرآن کریم می‌فرماید: تنها کسانی درخور اطاعت و پیروی‌اند که خود هدایت شده باشند. قرآن کسانی را که به این اصل توجه ندارند و جز این می‌پندارند، توبیخ می‌کند و می‌فرماید: «این چگونه داوری‌ای است»؟[۱۹۴]. این آیه به دلالت التزامی می‌رساند که امام باید به طریق هدایت و حق، آگاهی کامل داشته باشد؛ چراکه به حق رسیدن و هدایت، فرع بر معرفت حق است. بنابراین کسی که به طریق هدایت که همان قوانین شریعت است، آگاهی نداشته باشد، در واقع به حق نمی‌رسد و هدایت نمی‌شود و درخور امامت و هدایت دیگران نیست و تنها کسی درخور اطاعت و هدایت‌گری است که به طریق رسیدن به حق آگاهی کامل داشته باشد. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «کسی که مسلمانی را حاکم و والی قرار دهد، در حالی که می‌داند میان مسلمانان سزاوارتر از او به این امر و آگاه‌تر از او به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) وجود دارد، به خدا و همه مسلمانان خیانت کرده است»[۱۹۵].

در حدیثی دیگر آمده است: «کسی که در میان مردم شمشیر بکشد و آنان را به سوی خدا بخواند، در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او باشد، چنین شخصی گمراه و زورگوست»[۱۹۶]. امیر مؤمنان(ع) در این باره فرموده است: «سزاوارترین مردم به سرپرستی امور آنان، قوی‌ترین آنان بر آن و داناترین مردم به امر الهی درباره آن است»[۱۹۷]. امام رضا(ع) در سخنان مبسوطی در وصف امام فرموده است: «امام از دیگران به دانش ویژه و شکیبایی خاصی ممتاز است... هیچ دانشمندی با او برابر نیست؛ جایگزینی ندارد و بدیل و نظیری برای او نیست... خدا، پیامبران و امامان را توفیق بخشیده و از خزانه علم حکم خود آنچه به دیگران نداده به آنان داده است... هرگاه خدای بنده‌ای را برای اصلاح امور بندگانش انتخاب کند، سینه‌اش را برای این کار بگشاید و چشمه‌های حکمت در دلش جاری سازد و علمی به او الهام کند که از این پس در هیچ پاسخی باز نماند و از راه درستی منحرف نگردد»[۱۹۸].

۳. علم ویژه امامان معصوم: میان مسلمانان صدر اسلام تا کنون مشهور است که اهل بیت نبی مکرم(ص) تنها کسانی‌اند که از میان همه مسلمانان به این عظمت دست یافته‌اند و بر تمام علوم و معارف الهی احاطه علمی دارند. علم آنان علم ازلی و الهی و خطاناپذیر است. مسلمانان برای هیچ کسی از امت پیامبر(ص) چنین ویژگی‌ای قائل نشده‌اند. درباره خلیفه اول و دوم نیز هیچ دلیل، روایت و حدیثی؛ حتی از طرفداران و پیروانشان، نرسیده است که ابوبکر و عمر را وارث علوم غیبی و تفسیر باطنی پیامبر معرفی کرده باشد و آنان را بر تمام معارف دینی، دارای احاطه عملی دانسته باشد. آنان فقط مختصری از احکام ظاهری شریعت را دارا بوده‌اند و حکومت و خلافت خود را به همان شئون ظاهری اداره مملکت و دخالت در امور عمومی مردم منحصر می‌دانسته‌اند و سلطنت دینی خود را نیز به تنفیذ احکام ظاهری شریعت بر طبق فهم خود یا فهم دانشمندان محدود می‌کرده‌اند[۱۹۹]. به رغم وجود اختلاف در امامت سیاسی امیرمؤمنان، مهم‌ترین فرق اسلامی در امامت علمی و معنوی آن بزرگوار، اتفاق دارند و به عظمت علمی و معنویت و والایی او گردن نهاده‌اند و به تعبیر «عقاد»، «علی(ع) در عرصه دین، دانش و فرهنگ، امامی است که نظیر و بدیل ندارد»[۲۰۰].

این شهرت درباره اهل بیت نبی اکرم(ص) و سایر امامان معصوم(ع) نیز موجود است. مسلمانان، آن بزرگواران را تجسم علم، تقوا و طهارت و کرامت می‌دانند. درباره علم ویژه امامان معصوم(ع) دو مطلب مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد:

  1. علم ویژه امامان در گستره سنت.
  2. دیدگاه دانشمندان مسلمان در علم ویژه امامان معصوم.

۴. علم امامان(ع) در گفتار معصوم: برخی از احادیثی که درباره علم ویژه امامان نقل شده، کلی است؛ یعنی علم ویژه را برای اهل بیت و امامان معصوم(ع) ثابت می‌کند و پاره‌ای دیگر مربوط به شخص خاصی از ائمه(ع) است؛ مثلاً روایات بسیاری درباره علم امام علی(ع) وارد شده است و اعلم بودن آن حضرت، مورد اتفاق بسیاری از فرقه‌ها و دانشمندان اسلامی است.

  1. امیر المؤمنین(ع) می‌فرماید: «پیامبر خدا(ص) به من هزار باب علم را آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده شد؛ پس آن علوم آموخته شده به من، هزار هزار باب است؛ تا آنکه دانا شدم به آنچه بوده و خواهد بود تا روز قیامت و آگاه شدم به علم منایا[۲۰۱] و علم بلایا و فصل الخطاب»[۲۰۲]. این حدیث در منابع شیعه و اهل سنت[۲۰۳] ذکر شده و به گونه‌های مختلفی آمده است که اگر مجموعه این احادیث ملاحظه شود، با توجه به کثرت نقلی که در آنها وجود دارد، یقین حاصل می‌شود که این سخن از زبان مبارک رسول اکرم(ص) دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) صادر شده است[۲۰۴]. از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که پیامبر(ص) به امیر مؤمنان(ع) تعلیم ویژه داده و دانش‌های خاصی را به او آموخته است؛ دانش‌هایی که ویژه خود پیامبر(ص) بوده و از طرق خاصی به آن حضرت افاضه شده است و این شأن، صرفاً به امام علی(ع) اختصاص داشته و پیامبر(ص) درباره هیچ کس دیگر از اصحاب خود چنین مطالبی را نفرموده است.
  2. حدیث ثقلین: این حدیث به طور متواتر در کتاب‌های معروف شیعه و اهل سنت، از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است[۲۰۵] و از لحاظ صحت سند و تعدد ناقلان آن به گونه‌ای است که تردیدی در صدور آن از پیامبر اسلام(ص) باقی نمی‌ماند. شیخ قوام الدین اشنوه‌ای رساله‌ای راجع به این حدیث تألیف کرده که دارالتقریب مصر آن را چاپ کرده و اکنون در دسترس است.

وی در تحقیق خود نشان داده که این حدیث در بیش از دویست منبع از منابع معتبر اهل سنت نقل شده است. ما در اینجا صرفاً به سند نقل آن از دو منبع شیعه و اهل سنت بسنده کرده، برای اثبات علم ویژه و خطاناپذیر اهل بیت(ع) بدان تمسک می‌جوییم.

  1. در صحیح مسلم که از معروف‌ترین منابع دست اول اهل سنت است، این حدیث به این صورت آمده است: رسول خدا(ص)[۲۰۶] در میان ما برخاست و خطبه خواند در محلی که آبی بود و خُم نامیده می‌شد و در میان مکه و مدینه قرار داشت. پس حمد خدا را به جا آورد و بر او ثنا گفت و موعظه کرد و پند و اندرز داد. سپس فرمود: اما بعد، ای مردم! من بشری هستم و نزدیک است فرستاده پروردگارم بیاید و دعوت او را اجابت کنم و من در میان شما دو چیز گرانمایه به یادگار می‌گذارم: نخست کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید. پیامبر تشویق و ترغیب فراوانی درباره قرآن کرد و سپس فرمود: و اهل بیتم را به شما توصیه می‌کنم که خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید، به شما توصیه می‌کنم که خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید، به شما توصیه می‌کنم که خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید.
  2. در اصول کافی در حدیثی طولانی چنین آمده است: پیامبر(ص) فرمود: سفارش می‌کنم شما را درباره کتاب خدا و اهل بیتم. من از خداوند خواسته‌ام که میان آنها جدایی نیفکند تا آنها را بر حوض به من رساند. خدا خواسته مرا اجابت کرد و فرمود: چیزی به آنها نیاموزید که آنها از شما داناترند و باز فرمود: آنها شما را از دور هدایت بیرون نکنند و هرگز به گمراهی وارد نسازند...[۲۰۷].
  3. در کتاب غیبت نعمانی آمده است: مردم! ملجأ و پناهگاه و ولی و سرپرست و رهبر و پیشوای شما را بعد از خودم به شما معرفی کردم. او برادرم علی بن ابی طالب است. او در میان شما به منزله من است، پس دینتان را از او فرا گیرید و از او در تمام امور اطاعت کنید؛ زیرا خداوند به من فرمان داد تا تمام آنچه را به من آموخته است، به او بیاموزم؛ تا آنچه نزد اوست، به شما بیاموزد. از او پرسید [و معالم دین را] از او و اوصیای بعد از او فرا گیرید. چیزی به آنها نیاموزید و بر آنان پیشی مگیرید و از آنها جدا نشوید؛ زیرا آنان با حق‌اند و حق با آنان؛ آنها حق را ضایع نمی‌کنند و حق نیز آنها را ضایع نمی‌کند»[۲۰۸].

از این حدیث، معانی و مراتب عظیمی برای امامان معصوم(ع) استفاده می‌شود؛ از جمله:

  1. تمسک به اهل بیت و فرا گرفتن معارف دینی از آنان واجب است؛ زیرا نص حدیث چنین بود: «از علی و اوصیای بعد از او معالم دین را فرا گیرید».
  2. تمام علوم پیامبر(ص) به امیر مؤمنان(ع) و از او به امامان معصوم دیگر(ع) منتقل شده است؛ چون پیامبر(ص) فرمود: «خداوند به من فرمان داده است تا همه آنچه را از او فرا گرفته‌ام، به علی(ع) بیاموزم».
  3. علوم و معارف اهل بیت(ع) از سنخ علوم ربانی و الهی است و از طریق تعلیم نبی(ص) افاضه گردیده است؛ بنابراین هیچ خطا و اشتباهی در آن راه ندارد؛ چنان که در علم پیامبر(ص) نیز خطا و اشتباه راه نداشت. افزون بر آن، در صریح حدیث آمده است که اهل بیت(ع) قرین قرآن‌اند و از آن جدایی ندارند. پس همان‌گونه که در معارف قرآن هیچ خطا و باطلی راه ندارد، در دانش اهل بیت(ع) نیز خطا و اشتباه راه ندارد و آنان با حق‌اند و حق با آنان.

بنابراین حدیث صریحاً دلالت دارد که اهل بیت(ع) دارای علم گسترده و خطاناپذیرند؛ چنان که بر تمام معارف قرآنی و دینی احاطه دارند.

۵. علم امام علی(ع) در گفتار او: امیر مؤمنان(ع) در مواردی، از علم ویژه خویش خبر داده و بر این مطلب تأکید ورزیده است که او بر اسرار آیات قرآن و ابواب آسمان‌ها آگاه و علوم بسیاری در سینه آن بزرگوار انباشته است و همه این دانش‌ها را از نبی مکرم(ص) و از طریق ویژه‌ای که بر ما مخفی می‌باشد، دریافته است. او هماره در پی آن بود که حاملانی را برای بر انتقال این علوم بیابد و هرگاه کسی را می‌یافت که گنجایش انتقال چنین علومی را داشت، به فراخور استعدادش، بخشی از آن را به او می‌آموخت. روایاتی که از آن امام اندیشه و عمل در این باب آمده، بسیار است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. «پیش از آنکه مرا از دست دهید، هر سؤالی که دارید، از من بپرسید. سوگند به کسی که جانم در دست اوست، از حال تا قیامت، چیزی از من درباره آن گروه که صدش را هدایت می‌کند و صد نفر را گمراه، نمی‌پرسید، مگر اینکه به شما خبر می‌دهم از فراخواننده و جلودار و داننده آن گروه و از جای فرود آمدن و بارانداز آنان و از هر یک از آنها که کشته می‌شود یا می‌میرد»[۲۰۹].
  2. «از من بپرسید، پیش از آنکه مرا نیابید».
  3. ای مردم! علوم و معارف اسلامی را از من بپرسید، پیش از اینکه مرا نیابید، که من به راه‌های آسمان، داناترم از راه‌های زمین»[۲۱۰].

دلیل این مطلب که امام(ع) این جمله را در موارد متعدد فرموده، این است که پرسش‌هایی که هنگام ایراد این سخن از آن حضرت شده، گوناگون بوده و پرسش کنندگان نیز افراد مختلف بوده‌اند؛ مثلاً در نقلی سؤال کننده[۲۱۱]، اشعث بن قیس و سؤال او درباره جزیه مجوسان بوده است و در نقل دیگر[۲۱۲]، پرسش کننده، صعصعة بن صوحان و پرسش او درباره دجال بوده است و در روایت دیگر[۲۱۳]، سائل، سعد بن وقاص بوده است که از تعداد چیزهای دیگر از آن حضرت سؤال کرده است.

۶. علم امامان در گفتار امیر مؤمنان(ع):

  1. یکی از احادیث بسیار معروف که در منابع عامه و خاصه[۲۱۴] ذکر شده است و ابن ابی الحدید، شارح نهج‌البلاغه از ابن عبدالبر محدث نقل می‌کند این است که «همه مردم اتفاق دارند که هیچ یک از صحابه و علما به جز علی بن ابی طالب(ع) نگفته است: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»[۲۱۵]. از نظر دلالت، این حدیث صراحت دارد که علی(ع) وارث علوم پیامبران و دارای علم گسترده و خطاناپذیر است و بر اسرار و معارف دین احاطه دارد.
  2. کمیل می‌گوید: «یک بار امیر مؤمنان(ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد و در آنجا به من گفت: ای کمیل! علم انبوهی در سینه من است؛ ای کاش حاملانی برای این علم پیدا می‌کردم»[۲۱۶].
  3. «سیل دانش و معرفت از سرچشمه وجود من فرو می‌ریزد و پرده اندیشه و خیال به اوج رفعت دانش من نمی‌رسد»[۲۱۷].
  4. «سوگند به خدا که اگر بخواهم خبر دهم هر مردی از شما را که از کجا آمده و به کجا می‌رود و جمیع احوال او را بیان کنم، می‌توانم، ولی می‌ترسم درباره من به رسول خدا(ص) کافر شوید. آگاه باشید که من به خواص اصحاب خود که کفر و غلو در آنها راه نخواهد یافت، این اخبار را خواهم رساند. سوگند، به خدایی که پیغمبر اکرم(ص) را به حق و راستی فرستاده و او را بر خلایق برگزیده [این سخن را] نمی‌گویم، مگر به راستی، و آن حضرت همه اینها و تباه شدن آنکه هلاک می‌گردد و رهایی آنکه نجات می‌یابد و پایان امر خلافت را به من خبر داده است. هیچ چیزی را باقی نگذاشته، مگر آن را در گوشم گفته و به من رسانده است»[۲۱۸].

۷. سخنان امیر مؤمنان(ع) درباره علم ویژه اهل بیت(ع): حضرت امیر(ع) در جای جای نهج‌البلاغه از علم ویژه اهل بیت(ع) خبر داده و آنان را دارای بصیرت خاص و علم ویژه و وارث علوم انبیا دانسته است:

  1. «اهل بیت(ع) حیات علم و سبب مر رگ نادانی می‌باشند. شکیبایی آنها شما را از دانش آنان آگاه می‌کند. اهل پیامبر(ص) دین را از گذرگاه فهم و بصیرت [دانش ویژه] فرا گرفته‌اند نه اینکه بدون بصیرت، آن را از دیگران شنیده باشند و برای دیگران بازگو کنند؛ چراکه بازگو کنندگان علم فراوان‌اند، ولی بصیران و عمل‌کنندگان آن اندک»[۲۱۹].
  2. «دانش و حکمت، با بصیرت حقیقی، آنان را فرا گرفته و با آرامش و یقین کامل، آن علوم را به کار می‌برند»[۲۲۰].
  3. «به خدا سوگند که تبلیغ رسالت‌ها، وفای به پیمان‌ها و همه معانی را به من آموخته‌اند و ابواب علم و حکمت و روشنایی حقیقت دینی نزد ما اهل بیت و عترت پیامبر(ص) است»[۲۲۱].
  4. «آل پیامبر(ص) نگه‌دارنده راز نهان و پناه فرمان خداوند و خزینه دانش او هستند»[۲۲۲].
  5. «پس کجایند کسانی که گمان می‌برند راسخان در علم، به جز ما اهل بیت، کسانی دیگرند؟ ادعای آنان دروغ و ستم بر ماست؛ زیرا خداوند ما را برتری داده و آنان را فرو گذاشته [و این مقام استواری در علم و معارف دینی] را به ما عطا فرموده است.»..[۲۲۳].
  6. «سوگند به خدا که رساندن پیام‌ها و وفای به وعده‌ها و همه معانی را [از پیامبر(ص)] آموختم و ابواب علم و راه روشن، نزد ما اهل بیت است.»..[۲۲۴].

۸. نگاه اجمالی به روایات علم اهل بیت(ع): در جوامع روایی شیعه ابواب متعددی درباره علم ویژه امامان معصوم(ع) وجود دارد که در آنها تعابیری چون: «ائمه کانون علم و درخت نبوت‌اند»، «ائمه وارثان دانش‌اند»، «امامان علوم همه پیامبران را دارند»، «امامان راسخان در علم‌اند»، «غیر از آنان کسی تمام علم قرآن را نمی‌داند»، «امامان هرگاه بخواهند چیزی را بدانند، می‌دانند»، به چشم می‌خورد[۲۲۵]. اکنون به پاره‌ای از این روایات اشاره می‌شود:

  1. امام رضا(ع) می‌فرماید: «خدای تعالی به پیامبران و امامان توفیق عطا فرموده و از علم و حکم مخزون خود، چیزی را به آنها داده که به غیرشان نداده؛ پس علم آنها فوق علم اهل زمانشان است»[۲۲۶].
  2. از امام صادق(ع) رسیده است که پیامبر(ص) فرمود: «فهم و دانش من به علی و اوصیای بعد از او از ذریه من عطا شده است»[۲۲۷].
  3. در روایات متعددی از رسول اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: اهل بیت من، اهل بیت رحمت، درخت نبوت، جایگاه رسالت، محل رفت و آمد فرشتگان و معدن علم‌اند»[۲۲۸].

در بصائرالدرجات، اصول کافی و سایر جوامع روایی شیعه روایات بسیاری ذکر شده که امامان معصوم(ع) وارثان علوم همه پیامبران اولوالعزم و آگاه به تمام علوم قرآن و علم منایا و بلایا هستند و این علوم، ویژه آن بزرگواران است و دیگران از آن بهره‌ای ندارند[۲۲۹]. این روایات از نظر صحت سند و زیادی ناقلان آن، در حدی است که مجالی برای انکار صدور آنها از پیامبر و امامان معصوم(ع) باقی نمی‌ماند. از جهت دلالت نیز به صراحت، علم ویژه و خطاناپذیر را برای امامان معصوم(ع) به اثبات می‌رساند؛ دانشی که گستره آن تمام شریعت و همه علوم قرآن و علوم همه پیامبران را فرا می‌گیرد.

۹. سنخیت دانش امامان(ع): با ادله عقلی و مؤیدات روایی اثبات شد امامی که در جایگاه پیامبر(ص) قرار دارد و همه وظایف او را به جز أخذ وحی به عهده دارد، باید بر تمام شریعت، تفسیر کتاب الهی، تبیین غموض و پیچیدگی‌های معارف دین و همه آنچه مردم در امر هدایت بدان نیازمندند، آگاهی و بصیرت کامل داشته باشد و هیچ‌گونه خطا و اشتباه در آن راه نیابد. اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا دانش امامان از سنخ دانش‌های عادی است که از راه تعلیم و استدلال به دست می‌آید یا از سنخ دیگری است؟ آیا می‌شود با علم معمولی به حقیقت شریعت و ظاهر و باطن آن و به علمی بدون خطا و اشتباه دست یافت؟ اگر این دو ویژگی (گستردگی و خطاناپذیری) در علم معمولی امکان‌پذیر نیست، باید دانش امامان از سنخ دیگری باشد.

راه‌های کسب معرفت: انسان از دو راه به معرفت می‌رسد: «با آموزش انسان‌های دیگر»، «با علم الهی و ربانی». راه نخست، راه معمولی و محسوس است که همه خردمندان بدان روش سیر می‌کنند و خود به دو گونه است: یکی از راه بیرون که با تعلیم حاصل می‌شود و دیگری از راه تفکر و تعقل. راه دوم (تعلیم ربانی) نیز بر دو گونه است: «وحی» و «الهام». وحی: وقتی روح انسان به مرحله کمال رسد، آلودگی‌های طبیعت از دامنش پاک می‌شود؛ آنگاه خداوند متعال به حسن عنایت خود به چنین روحی توجهی خاص و لطفی ویژه نشان می‌دهد و سپس نقش تمامی علوم را در آن ترسیم می‌کند. بنابراین علم انبیا علم وحیانی است و از همه علوم بشر شریف‌تر و برتر است؛ زیرا بی‌واسطه از پروردگار گرفته می‌شود. الهام: عبارت است از گونه‌ای آگاهی که نفس جزئی انسان بر حسب صفا و قابلیت استعداد خود از نفس کلی به دست می‌آورد، الهام، نمونه‌ای از وحی است. علمی که از وحی به دست آید، علم نبوی است، ولی علمی که از الهام حاصل آید، علم لدنی نامیده می‌شود. علم لدنی عبارت است از اشراق و سریان نور الهام در روح، پس از تسویه آن[۲۳۰]. علم امام، خواه از طریق الهام باشد یا نص و القای پیامبر(ص) و امام پیش از او، علم حصولی و عادی نیست که از طریق آموزش و استدلال مفاهیم به دست آید، بلکه علم ربانی و حضوری است. بنابراین ویژگی گستردگی و خطاناپذیری در آن نهفته است. علامه محمدحسین مظفر در رساله علم امام می‌فرماید: «علم امام، حضوری یا امدادی[۲۳۱] است که پروردگار آن را عطا فرموده و به طریق الهام افاضه می‌شود یا از طریق پیامبر و امام دیگر به او القا می‌شود و چنین علمی ویژه امام است و دیگران از آن بهره‌ای ندارند»[۲۳۲].

بنیان‌گذار حکمت متعالیه، مرحوم صدرالمتألهین شیرازی نیز علم امام را علم لدنی و الهی می‌داند: علم امام همان عرفان شهودی است که منبعث از کشف الهی و الهام است، نه از طریق افاده و بیان بشری و روایت سمعی، اجتهاد رسمی یا استنباط فکری. علم امام، علم لدنی است که از خداوند فرا گرفته می‌شود؛ چون هر کس علمش را از روایت یا از مردم فرا گیرد، عالم حقیقی نیست، اما علم کسی که آن را از راه برهان تابناک قدسی یا الهام کامل الهی فرا گیرد، هیچ‌گاه زایل شدنی نیست، بلکه جاودانه و پایدار خواهد بود[۲۳۳]. دانشمندان و متکلمان امامیه به اتفاق، علم امام را علم ربانی و الهی می‌دانند که گزارش اجمالی از رویکرد آنان در آینده ارائه خواهد شد. این سنخ از علم از طرق ویژه‌ای به امام افاضه می‌گردد. این نکته نیز در اینجا درخور ذکر است که مراد از عموم علم امام و کیفیت حضوری بودن آن، این نیست که علم امام و احاطه علمی او به گونه علیت و معلولیت نیست؛ زیرا واضح است که علم به این معنا از خصایص ذات واجب‌الوجود است که احدی از ممکنات در آن با او شریک نیست، بلکه مراد از علم حضوری امام، انکشاف معلومات نزد اوست؟

۱۰. شرک‌انگاری علم امامان: برخی به دلیل عدم توجه و بی‌دقتی درباره علم امام، از پذیرش گستره علمی امام ابا داشته، به کلی آن را انکار کرده‌اند. منشأ انکار آنان دو چیز است:

  1. این گستره علمی که شیعیان برای امام قائل‌اند، سر از شرک و غلو‌گرایی بر می‌آورد.
  2. با آیات قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا در قرآن کریم آمده است که کسی به علم خداوند احاطه ندارد[۲۳۴].

۱۱. تمایز علم خداوند و علم امام: شرک‌انگاری و غلوپنداری علم امام ناشی از عدم تمییز علم خداوند و علم امام است. اگر کسی به وجوه تمایز علم خدا و امام دقت کند، هرگز دچار چنین پندارهایی نخواهد شد. به طور کلی علم الهی از علم امام به وجوه ذیل تمایز می‌یابد:

  1. علم خدا عین ذات اوست، ولی علم امام، زائد بر ذاتش.
  2. علم خدا قدیم و ازلی است، اما علم امام، حادث و مسبوق به عدم و موهوب از سوی خداست.
  3. علم خدا نسبت به معلومات، به نحو علیت و معلولیت است و علم امام به نحو انکشاف.
  4. علم خدا نیازمند به توجه نیست، اما علم امام محتاج به توجه است.
  5. علم خدا نامحدود و لایتناهی است، ولی علم امام، محدود و متناهی[۲۳۵].

چنان که ذکرش رفت، انکار گستره علم امام و شرک انگاشتن آن ناشی از نا آگاهی از تفاوت‌های علم خدا و علم امام است؛ وگرنه با حفظ تمایزهای ذکر شده، مجالی برای انکار علم امام و شرک انگاشتن آن باقی نمی‌ماند. تنافی داشتن با آیات قرآن نیز پنداری دور از واقعیت است؛ زیرا علم خدا همانند دیگر صفاتش، عین ذات اوست. بنابراین همان‌گونه که احاطه به ذات حق محال است، احاطه به علم او نیز محال است. پس مقصود از علم در آیه نامبرده، علم به معلومات است و در آیه نیز استثنا شده است که خداوند به برگزیدگانش هرچه بخواهد، از معلومات خود می‌دهد و این استثنا قطعاً تحقق یافته است و خدا قادر است هر مقدار از علمش را به پیامبر و امام افاضه کند. برخی چنین پنداشته‌اند که گستره علمی امام با آن دسته از روایاتی که علم امام را قابل فزونی دانسته‌اند، تنافی دارد[۲۳۶]، ولی باید توجه داشت که این روایات ناظر به علم عادی امام است و با وسعت علم امام ناسازگار نیست؛ زیرا افزایش علم امام در علوم عادی امام است و آن را نباید با علم وی به حسب مقام نورانیت خلط کرد. تجدد و تدریج به حسب علم عادی که مربوط به مقام عنصری اوست، مانع از تحقیق علم مقام نورانیت نیست، که اولین مخلوق و صادر نخست و فعلیت محض است. پس ممکن است که امام به حسب مقام نورانیت، به چیزی علم ثابت داشته باشد و علم به همان معلوم به حسب مقام عنصری، منوط به الهام جدیدی باشد[۲۳۷].

۱۲. منابع علمی امامان: به طور کلی در منابع اسلامی سه یا چهار منبع برای علم امام ذکر شده است:

ارتباط با فرشتگان: ارتباط امام با فرشتگان یا مبادی عالی وجود با رویکردی فلسفی و روایی قابل اثبات است. طبق هستی‌شناسی برخی از فلاسفه اسلامی، سراسر جهان سلسله به هم پیوسته‌ای است و موجودات واقع در افق هر جهانی، استعداد تبدیل شدن به مجاور خود را دارند و این استعداد که در دو سوی هر افق جهان دیده می‌شود، عبارت است از اتصال و پیوستگی آنها به یکدیگر. طبق هستی‌شناسی مزبور، نفس انسان نیز دارای استعداد تجرد و انسلاخ از بشریت و پیوند با عالم فرشتگان است.

نفس انسان دو جهت اتصال دارد: «اتصال به عالم فرشتگان» و «اتصال فرودین به عالم بدن و جسم». بنابراین اتصال برخی انسان‌ها به عالم برین و فرشتگان، امری است معقول و ممکن و امام نیز همانند پیامبر(ص) می‌تواند به این عالم صعود کند و حقایق و علوم الهی از این طریق به قلب او افاضه گردد؛ با این تفاوت که ارتباطی که امام با فرشتگان برقرار می‌کند، هرگز به مرتبه ارتباط پیامبر(ص) با آنها نمی‌رسد. ارتباط و اتصالی که حضرت ختمی مرتبت(ص) به آن نایل گردید و در اثر آن، وحی الهی را دریافت کرد، ویژه آن حضرت بود و دیگر هیچ کس به این مرتبه از اتصال و ارتباط با مبادی عالی وجود نمی‌رسد و بر هیچ کس وحی پیامبرانه نازل نمی‌شود، اما ارتباط و اتصال پایین‌تر از آن مرتبه با عالم فرشتگان، برای امام که جانشین پیامبر(ص) و عهده‌دار وظایف آن حضرت است، معقول و امکان‌پذیر است و امام بر اثر این اتصال و از این طریق، علوم الهی را دریافت می‌کند و بسیاری از کرامات و الهامات از او ظاهر می‌گردد. آیاتی از قرآن کریم نیز به گونه‌هایی از این ارتباط که پایین‌تر از ارتباط وحیانی است، برای برخی از بندگان خاص الهی تصریح دارد:

  1. «زمانی که به حواریون وحی فرستادم که به من و فرستاده من ایمان آورید»[۲۳۸].
  2. درباره حضرت مریم(س) می‌فرماید: «پس روح خود جبرئیل را به سویش فرستادیم، پس به صورت انسان تمام برایش تمثل یافت»[۲۳۹].
  3. راجع به مادر حضرت موسی(ع) فرموده است: «آنگاه که بر مادرت وحی کردیم آنچه وحی کردنی بود»[۲۴۰].
  4. «و به مادر موسی وحی کردیم که شیرش ده و اگر بر او بیمناک شدی، به دریایش بینداز و مترس و غمگین مشو، او را به تو باز می‌گردانیم و در شمار پیامبرانش می‌آوریم»[۲۴۱].

امیرمؤمنان(ع) می‌فرماید: من نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوت و پیغمبری را می‌بوییدم و هنگامی که وحی بر آن حضرت نازل شد، صدای شیطان را شنیدم. گفتم: ای رسول خدا این چه صدایی است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. آنچه را که من می‌شنوم، تو نیز می‌شنوی و آنچه را که می‌بینم، می‌بینی جز اینکه تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیری و تو بر خیر و نیکویی هستی[۲۴۲]. در حدیثی از امام باقر(ع) آمده است: «علی(ع) با فرشتگان سخن می‌گفت»[۲۴۳]. برخی از روایات از امامان معصوم به «محدَّث» تعبیر شده است؛ یعنی کسانی که با فرشتگان هم‌سخن می‌شوند[۲۴۴]. در پاره‌ای از احادیث، از فرشته‌ای که امامان با آن ارتباط پیدا می‌کنند، به «روح القدس» تعبیر شده است. روح القدس روحی قدسی است که با پیامبران و معصومان همراه است و امدادهای غیبی را در موارد مختلف به آنها منتقل می‌کند. از امام صادق(ع) روایت شده است: «روح القدس وسیله شناخت اشیا قرار می‌گیرد»[۲۴۵].

از امام باقر(ع) رسیده است که آنچه در زیر عرش تا زیر زمین وجود دارد، به وسیله روح القدس شناخته می‌شود[۲۴۶]. از منابع روایی اهل سنت نیز استفاده می‌شود که هرگاه کارهای مهم یا سخنان نغزی از کسی صادر می‌شد، می‌فرمودند: «این به کمک روح القدس بوده است»[۲۴۷]. پیامبر اکرم(ص) درباره «حسان بن ثابت» فرمود: «پروردگارا حسان را با روح القدس مورد تأیید قرار ده؛ آن سان که او از پیامبرش دفاع کرد»[۲۴۸]. امامان معصوم(ع) نیز از تأیید روح القدس نسبت به برخی از اصحابشان سخن گفته‌اند. امام باقر(ع) درباره «کمیت بن زید اسدی» فرمود: «مادامی که از ما دفاع می‌کنی، همیشه روح القدس با تو خواهد بود»[۲۴۹]. هنگامی که «دعبل خزاعی» قصیده معروف «مدارس آیات» را خواند، امام رضا(ع) گریه شدیدی کرد و سپس فرمود: «این دو بیت را روح القدس بر زبانت جاری ساخته است»[۲۵۰].

قرآن کریم: آگاهی از قرآن کریم یکی دیگر از منابع علمی امام است. امام به تمام حقایق قرآن (ظاهر و باطن، محکم و متشابه، تفسیر و تأویل) و همه معارف و علوم آن احاطه دارد. از سوی دیگر، قرآن به اتفاق مسلمانان، سرچشمه فیاض علوم و دانش‌هاست و آگاهی و فهم آن، راهگشای تمام امور است و هر کس قرآن را بداند و به ظاهر و باطن آن احاطه داشته باشد، به تمام معارف و احکام و ظاهر و باطن شریعت آگاهی دارد. مقدمه دوم این استدلال، روشن است. سخن عمده در مقدمه نخست است که آیا امام به تمام حقایق قرآن احاطه دارد؟ روایات متعددی از طرق شیعه و اهل سنت رسیده است که امامان و مخصوصاً امام علی بن ابی طالب(ع) به همه معارف قرآن آگاهی دارند. «ابونعیم» روایتی را با اسنادش از «عبدالله بن مسعود» نقل می‌کند که «قرآن بر هفت حرف نازل شده است و هیچ حرفی نیست مگر اینکه ظاهر و باطن دارد و علی بن ابی طالب(ع) ظاهر و باطن آن را می‌داند»[۲۵۱].

نامبرده روایتی دیگر از امیر مؤمنان(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: «به خدا سوگند هیچ آیه‌ای نازل نشده مگر اینکه می‌دانم در کجا و کی نازل شده است. پروردگارم به من قلب صاحب درک و زبان گویا عنایت فرموده است»[۲۵۲]. «ابن سعد» در طبقات روایت دیگری از امام علی(ع) آورده است که آن حضرت فرمود: «از کتاب خدا از من بپرسید! هیچ آیه‌ای نیست مگر اینکه می‌دانم در شب نازل شده است یا در روز؛ در کوه نازل شده است یا پهنه‌های دشت»[۲۵۳]. روایت ذکر شده را «ابن حجر» نیز آورده است؛ با این تفاوت که در ابتدای آن جمله ذیل را اضافه دارد: «از من بپرسید! به خدا سوگند هیچ چیزی از من نمی‌پرسید مگر اینکه از آن به شما خبر می‌دهم»[۲۵۴]. در روایات متعدد دیگری نیز صفات بسیاری برای علی بن ابی طالب(ع) ذکر شده که از آن جمله است: علم به قرآن، دانش تأویل و یقین[۲۵۵].

وراثت از پیامبر(ص): پیامبر اکرم(ص) تمام معارف و شریعت اسلام را به علی(ع) آموخت و این دانش الهی، نسل به نسل به امامان معصوم(ع) رسید. اگر در کتاب الهی نظر ژرفی داشته باشیم، به روشنی می‌یابیم که بر اساس سنت الهی، همان طور که اقامه قسط و عدل بر عهده پاک‌ترین ذریه پیامبران قرار می‌گیرد، علوم ربانی و آسمانی نیز به آنان انتقال می‌یابد. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «آنها پیامبرانی بودند که خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود؛ از فرزندان آدم و از کسانی که با نوح بر کشتی سوار کردیم و از دودمان ابراهیم و یعقوب و از کسانی که هدایت کردیم و برگزیدیم»[۲۵۶].

«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داده است»[۲۵۷]. «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم را بر جهانیان برتری داده است»[۲۵۸]. این سنت الهی در دوره ختمیه نیز جاری است و خداوند ذریه پاک پیامبر خاتم(ص) را برای اقامه حق و عدل، جانشین و وصی آن حضرت قرار داده است و لازمه این قیادت ربانی آن است که علوم نبوت و اسرار کتاب الهی نیز به آنان انتقال یابد؛ چنان که سنت الهی در انبیای سلف و ذریه پاک آنها معین بوده است. روایت دیگری از طریق عامه و خاصه رسیده است که امیرمؤمنان(ع) فرمود: «رسول گرامی(ص) هنگام رحلتش مرا نزد خود خواند و هزار باب به من آموخت که از هر یک هزار باب دیگر باز می‌شد»[۲۵۹]. از روایات فوق و بسیاری از روایات دیگر که تعداد آن بسیار زیاد و در منابع فریقین آمده است، به خوبی معلوم می‌شود که رسول اکرم(ص) اسرار و معارف دین و همه علوم الهی را به امیر مؤمنان(ع) از طریق ویژه‌ای انتقال داد. بنابراین علم امامان معصوم(ع) از علی(ع) و علم او از پیامبر اکرم(ص) مأخوذ است.

۱۳. رویکرد دانشمندان اسلامی درباره علم اهل بیت(ع):

  1. شیخ صدوق، محمد بن بابویه (م ۳۸۱): وی امامان معصوم را دلیل و طریق به سوی خداوند و موضع علم و مبین وحی او می‌داند[۲۶۰]. از واژه‌هایی که او در عبارتش به کار برده، به خوبی استفاده می‌شود که علم امام از نگاه وی علم خطاناپذیر و ویژه‌ای است که تفسیر و تبیین وحی را شامل می‌شود و دلیل و راهنما به سوی خداوند است.
  2. محمد بن نعمان، معروف به شیخ مفید (م ۴۱۳): امامان(ع) قائم مقام انبیا در اجرا و برپا داشتن احکام، اجرای حدود، نگهداری قوانین و آموزش و تعلیم مردم هستند و همانند انبیا معصوم‌اند و در هیچ حکمی از احکام دین، سهو و نسیان بر آنان عارض نمی‌شود[۲۶۱]. سخن شیخ مفید نیز صراحت دارد که علم امامان(ع) در احکام و معارف دین، علمی خطاناپذیر است.
  3. سید مرتضی علم الهدی (م ۴۳۶): موارد بسیاری در کتاب و سنت وجود دارد که دانشمندان در فهم آن ناتوان مانده‌اند؛ از این رو وجود امام برای تفسیر و تبیین دین و قرآن، بعد از رحلت پیامبر(ص) ضروری است[۲۶۲].
  4. قاضی عبدالجبار معتزلی (م ۴۱۵): امیر مؤمنان(ع) در باب دانش به علومی دست یافته بود که دیگران به آن دست نیافته بودند... فضل عالم در اوقات مختلفی همچون هنگام تعلیم و پاسخ به پرسش‌ها ظاهر می‌گردد و آنچه در این مقام از آن بزرگوار ظاهر گشته، بیشتر است و از دقت در خطبه‌ها، اندرزها و مناظرات آن حضرت به خوبی آشکار است... اصول توحید، عدل و... از او اخذ شده و هیچ کس در این علوم با او همسان نیست. عبدالجبار معتزلی روایاتی را از امام(ع) ذکر می‌کند که فرموده است: «نزد من علومی است که حاملانی برای آن نمی‌یابم تا آن علوم را به آنان انتقال دهم». سپس می‌گوید: مجالی برای انکار این مطلب نیست که امیرمؤمنان(ع) دارای علم ویژه‌ای بوده است و تجربه، شاهد بر صدق و صحت آن است؛ زیرا هر مسئله‌ای از اصول دین و اصل شرع و فروع آنکه از حضرت سؤال می‌شد، پاسخ می‌داد و هرگز در پاسخ آن باز نمی‌ماند[۲۶۳].
  5. فخر رازی (م ۶۰۶): هر کس در دین، علی بن ابی طالب(ع) را پیشوای خود قرار دهد، همانا رستگار شده است؛ زیرا حضرت پیامبر(ص) فرموده است: «پروردگارا حق را بر محور وجود علی بچرخان». در جای دیگر می‌گوید: «هر کس در دینش علی بن ابی طالب(ع) را پیشوای خود قرار دهد، به یقین به دستگیره محکم خداوند تمسک جسته است»[۲۶۴]. وی امیرالمؤمنین(ع) را سررشته همه علوم و معارف دینی دانسته، دلایل گوناگون عقلی و نقلی بر این امر تقریر کرده است؛ از جمله این روایت که از رسول اکرم(ص) رسیده است: «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ‌»؛ علی(ع) در دانش قضاوت، داناترین شماست. او می‌گوید: قضاوت نیازمند جمیع انواع علوم است؛ بنابراین برتری امام(ع) در قضاوت بر دیگران، برتری آن حضرت در تمام علوم است[۲۶۵].
  6. اخوان الصفا[۲۶۶]: این گروه از حکمای اسلامی، امامان را دارای علمی ویژه و الهی می‌دانند که دیگران در چنین علمی با آنان شریک نیستند. ولایت، مخصوص خاندان رسالت است. آنها در این امر نیازمند مدبر و عالم از غیر خودشان نیستند. مردم بر اسرار آنان دست نمی‌یابند. آنان از علم و عمل ویژه‌ای برخوردارند و به واسطه همین معرفت و عمل ویژه، از عالمان دیگر تمایز می‌یابند و از همین رو در خور ریاست و خلافت‌اند[۲۶۷].
  7. ابن عربی: وی می‌گوید: «علی از اصحاب دانش و از کسانی است که دانش الهی دارد؛ به گونه‌ای که هیچ کس دیگری غیر از او از چنین دانشی برخوردار نیست»[۲۶۸]. او معتقد است: وقوف بر علم غیب در مدت زمان خاصی، از جمله چیزهایی است که امام در امر هدایت و امامت بدان نیازمند است و پیش از آنکه پدیده‌ای در عرصه وجود ظهور یابد، امام به اراده حق از آن آگاهی می‌یابد. اگر آن چیز به نفع مردم باشد، خدا را بدان سپاس گوید و اگر از سنخ عقوبت و بلا بر شخصی معین باشد، بر اثر تضرع و شفاعت امام، از او منصرف می‌گردد[۲۶۹]. همو در جای دیگر می‌گوید: حضرت مهدی(ع) معصوم و علم او از طریق تنزیل و افاضه الهی است نه از طرق معمولی و قیاس... حضرت مهدی(ع) با اینکه دانش قیاس را می‌داند، هرگز بدان حکم نمی‌کند، بلکه تنها به چیزی حکم می‌کند که فرشتگان الهی از سوی خداوند به وی القا کرده‌اند[۲۷۰]. از مجموع گفته‌های «ابن عربی» در باب علم امام نکات ذیل استفاده می‌شود:
    1. امام باید اعلم مردم باشد.
    2. امام در امامتش نیازمند علم غیب است.
    3. امام در احکامی که بیان می‌کند، از خطا و نسیان پیراسته است.
    4. دانش امام از طرق ویژه‌ای افاضه می‌گردد.
    5. شریعت حقیقی محمدی(ص) صرفاً همان چیزی است که امام بیان می‌کند.
  8. ابن خلدون: این مورخ نامدار جهان اسلام که در بسیاری از علوم اسلامی تبحر داشت، اهل بیت رسول گرامی(ص) را دارای علوم الهی و خاص می‌دانست. او معتقد بود که طریق دستیابی اهل بیت(ع) به چنین علومی، ولایت و کرامت آن بزرگواران است.

وی دستیابی عموم بشر به علم غیب را ممنوع می‌شمارد؛ مگر کسانی که از طریق امر ولایت و رؤیای صادق، بر آن دست یازند و خاندان رسول خدا(ص) از کسانی‌اند که از دو طریق نامبرده به علم غیب رسیده‌اند. او درباره امام صادق(ع) و علوم آن حضرت گفته است: برای جعفر صادق(ع) و امثال او از خاندان پیامبر(ص) پیشگویی‌های بسیاری روی داده است که مستندشان در این گونه اخبار، کشف آنان به سبب امر ولایت بوده است و هرگاه نظایر آن از یاران و اعقاب آنها که در شمار اولیا نیستند، انکارپذیر نباشد، پس خاندان رسول(ص) شایسته‌ترین مردم برای این گونه مراتب شریف و کرامات موهوب هستند؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: «در میان شما محدثانی[۲۷۱] وجود دارد».

وی درباره کتاب «جفر» که منسوب به امام صادق(ع) است، می‌گوید: و اگر استناد کتاب «جفر» به جعفر صادق(ع) درست باشد، بدون شک بهترین مستند خواهد بود؛ خواه به خود او یا به مردان بزرگ خویشاوندش نسبت داده شود؛ چه اینکه آنان از خاندان کرامت‌اند. پیش‌بینی او درباره برخی از خویشاوندانش به صحت پیوسته و واقع گردیده است... و هرگاه کسانی جز خاندان پیامبر(ص) صاحب کرامت باشند، شکی نیست که آن خاندان که متصف به علم و دیانت هستند و به اخبار نبوت آگاه‌اند و مشمول عنایت خدای تعالی می‌باشند، به طریق اولی شایسته کشف و کرامت‌اند؛ به سبب اصل کریمی که شاخه‌های پاکش بر آن گواه‌اند[۲۷۲].[۲۷۳].

منابع

پانویس

  1. ارشاد الطالبیین‌، ۳۷۵- ۳۲۵.
  2. فرهنگ شیعه، ص 323.
  3. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ؛ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  4. بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۴.
  5. فرهنگ شیعه، ص 323-324.
  6. اصول کافی‌، ۱/ ۲۰۲؛ امالی صدوق‌، ۵۴۰؛ بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۵ و ۹۳/ ۶۴۰؛ تحف العقول‌، ۴۴۱؛ غیبت نعمانی‌، ۲۲۲.
  7. فرهنگ شیعه، ص 324.
  8. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  9. تلخیص المحصل، ص۴۲۹- ۴۳۰.
  10. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۱
  11. الإرشاد جوینی، ص۱۷۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ تمهید الأوائل، ص۴۷۲؛ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۱؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۰؛ اصول الدین، ص۲۷۳؛ المغنی، ج۱، ص۱۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۷۰.
  12. الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۱۸۳- ۱۹۶.
  13. نهج البلاغه، خطبه۱۴۴.
  14. «أَطيعوا و لو أُمِّر عليكم عبدٌ حبشِيٌّ مُجَدَّعٌ»؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۹۴۴، حدیث۳۱۱.
  15. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
  16. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
  17. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
  18. قواعد المرام، ص۱۷۹- ۱۸۰.
  19. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ الزیدیه، ص۳۳۸- ۳۳۹.
  20. المغنی، ج۱، ص۲۰۱- ۲۰۲.
  21. الأباضیه مذهب اسلامی معتدل، ص۲۵.
  22. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ الإقتصاد فی الاإعتقاد، ص۲۵۶.
  23. المغنی، ج۱، ص۱۹۹.
  24. اصول السنة، ص۸۰.
  25. تمهید الأوائل، ص۴۷۸.
  26. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
  27. شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
  28. شرح العقیدة الطحاویه، ص۳۷۹.
  29. شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
  30. شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۱.
  31. جامع الاصول، ج۴، ص۷۵.
  32. وسائل الشیعه، ج۱۲، باب۴۲، حدیث۱۰.
  33. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹.
  34. مقدمه ابن خلدون، ص۲۱۶- ۲۱۷.
  35. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۳
  36. تلخیص المحصل، ص۴۳۰؛ قواعد المرام، ص۱۷۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۰- ۲۹۵؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۳- ۴۳۴؛ الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۶۳- ۱۶۵.
  37. المغنی، ج۱، ص۱۹۸ و ۲۰۹.
  38. تمهید الأوائل، ص۴۷۱؛ الارشاد جوینی، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  39. شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹.
  40. النبراس، ص۵۳۶.
  41. الزیدیه، ص۳۳۸؛ قواعد العقائد، ص۱۲۶.
  42. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۴
  43. المیزان، ج۱، ص۲۷۵.
  44. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۰۹-۲۱۰.
  45. این دو مناظره در بخش سوم خواهد آمد.
  46. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳.
  47. مقالات الاسلامیین، ص۴۶۱-۴۶۲.
  48. سید مرتضی در الشافی تصریح می‌کند که ما همچون بسیاری از اهل سنت معتقدیم امام باید از قریش باشد؛ هرچند در مصداق با آنان اختلاف داریم (نک: الشافی، ج۳، ص۱۸۳). همچنین از دیدگاه شیعه و براساس روایات رسیده، بنی هاشم از دیگر خاندان‌های قریش افضل‌اند (نک: طبری مکی، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳-۱۵).
  49. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۶؛ شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۲- ۱۴۳؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۲.
  50. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۳۷.
  51. علامه حلی در کشف المراد، اقوال چهارگانه در این مسئله و از جمله قول امامیه و اهل سنت را طبق تقریر فوق بیان کرده است، اما او خود در کتاب نهج الحق وکشف الصدق در بیان دیدگاه امامیه علاوه بر نص، ظهور معجزه (کرامت) به دست امام را نیز راه تعیین امام می‌داند (نک: نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۶۸).
  52. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی الامامة، ج۲۰، ص۱۱۸؛ همو، تثبیت دلائل النبوة، ج۱، ص۲۲۵؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۱-۲۶۲. خیاط نیز اعتقاد به نص به اسم و نسب را از جمله عقاید همه شیعیان و از جمله هشام دانسته است. (نک: الانتصار، ص۳۸).
  53. سید مرتضی، الشافی، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰؛ النباطی البیاضی، الصراط المستقیم، ص۱۰۴-۱۰۵.
  54. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۲۰۰.
  55. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳-۲۱۷.
  56. نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۸؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۷۴؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۰.
  57. نک: قاضی عبدالجبار معتزلی، تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص۵۲۸-۵۲۹؛ دایرة المعارف اسلام، مدخل HISHAM.
  58. «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  59. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۴- ۱۹۵.
  60. نک: بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۵.
  61. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۳؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۲۱۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۹.
  62. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۷-۲۱۹.
  63. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴.
  64. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  65. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  66. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴. نظیر این تبیین در کلام متکلمان نیز آمده است (نک: فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲ –۳۳۳).
  67. الفصل، ج۳، ص۲۲.
  68. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  69. علامه حلی، کشف المراد، مقصد پنجم، مسئله دوم، ص۴۹۳؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲.
  70. نک: به بحث جایگاه امامت.
  71. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  72. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۹-۲۲۲.
  73. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۳. در کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج۲، ص۳۶۷ تأکید شده که از همه گناهان معصوم است.
  74. مقالات الاسلامیین، ص۴۸.
  75. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵- ۳۶۶.
  76. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۲-۲۲۳.
  77. شیخ صدوق، التوحید، ص۲۷۴.
  78. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳.
  79. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  80. «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  81. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳-۲۰۴.
  82. دیگر متکلمان امامیه نیز در این مسئله با هشام هم‌عقیده‌اند؛ برای مثال خواجه نصیر در بیان صفات امام، به آن‌چه در امامتش علم به آن لازم است، عالم است؛ اعم از علوم دینی و دنیایی مانند شرعیات، سیاست و آداب و دفع دشمنان و غیر اینها، چراکه قیام به امامت بدون اینها، ممکن نیست (خواجه نصیر طوسی، تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۰).
  83. اصول کافی، ج۱، ص۳۹۱.
  84. شیخ صدوق، التوحید، ص۲۶۴. هشام خود از عمر بن یزید گزارش می‌کند که وی می‌گوید به امام صادق(ع) گفتم به ما رسیده که رسول الله(ص) به امام علی(ع) هزار باب علم را آموخته است که هر باب هزار باب را میگشاید. حضرت فرمود: بله. [پس به من فرمود: بلکه به امام علی(ع) یک باب آموخت که آن باب، هزار باب و هر یک از اینها هزار باب گشود.] (شیخ صدوق، خصال، ص۶۴۶- ۶۴۷).
  85. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۳-۲۲۴.
  86. تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۱.
  87. نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۴۵.
  88. ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص۲۹۴.
  89. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  90. شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۴؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴، سخن هشام صورت دو استدلال دارد. گرچه هر دو-چنان‌که در متن آمد به یک استدلال برگشت می‌کند. عبارت وی چنین است: قال و اسخی الخلق؟ قال: لانه ان لم یکن سخیة لم یصلح للامامة لحاجة من این الی زعمت نواله أنه و فضله لابد ان و القسمة یکون بینهم بالسویة و لیجعل الحق فی موضعه لانه اذا کان سخیة لم تتق الناس حقوق الناس و المسلمین ولا یفضل نصیبه فی القسمة علی أحد من رعیته و قد نفسه الی اخذ شیء من قلنا انه معصوم.
  91. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۵-۲۲۶.
  92. «و هر کس در آن روز از آنان واپس گریزد - مگر آنکه برای کارزاری (بهتر) کناره جوید یا جوینده جایی (بهتر) نزد گروهی (خودی) باشد- خشم خداوند را به گردن گرفته و جایگاه (نهایی) او دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره انفال، آیه ۱۶.
  93. شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۴؛ شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴ (با اندکی تفاوت در نقل).
  94. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۶-۲۲۷.
  95. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  96. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  97. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۶.
  98. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  99. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۴.
  100. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۷.
  101. ابن قبه رازی متذکر می‌شود شهرت این فضائل و اظهارات پیامبر درباره امام علی و امام حسن و امام حسین(ع) ما را از ذکر آنها بی‌نیاز می‌کند؛ از این‌رو به آنها اشاره نمی‌کند (ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵).
  102. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  103. اشاره به آیات هفتم و هشتم سوره انسان دارد که خداوند میفرماید: ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا «به پیمان خود وفا می‌کنند و از روزی می‌هراسند که شرّ آن همه‌گیر است * و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند» سوره انسان، آیه ۷-۸.
  104. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
  105. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۹، ۱۰۴، ۱۱۳، ۱۱۶ و ۱۲۲.
  106. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۶-۱۴۸.
  107. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۰.
  108. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۰۷؛ همو، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، الانصاف، ص۷۵.
  109. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
  110. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  111. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰؛ همو، الانصاف، ص۷۵ و ۷۸.
  112. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
  113. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۶-۱۱۷.
  114. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  115. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷، ۱۱۳ و ۱۲۳.
  116. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  117. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۵.
  118. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  119. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
  120. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۳.
  121. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  122. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  123. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۷.
  124. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
  125. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۸-۱۵۰.
  126. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
  127. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۳.
  128. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۴.
  129. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
  130. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، الانصاف، ص۶۷.
  131. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷.
  132. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۵۴-۱۵۷.
  133. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  134. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
  135. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
  136. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۴.
  137. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  138. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  139. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
  140. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۶.
  141. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
  142. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۳.
  143. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵ و ۱۲۰.
  144. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۶.
  145. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۱-۱۶۳.
  146. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۸-۹۹.
  147. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.
  148. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
  149. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
  150. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۹.
  151. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹، ۱۰۳-۱۰۴، ۱۱۵، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۵-۱۲۶.
  152. شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۷؛ سدید الدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۸۷.
  153. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۸-۱۶۹.
  154. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۹.
  155. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸ و ۱۲۰.
  156. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
  157. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  158. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  159. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  160. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۹-.
  161. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  162. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  163. ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ «هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمی‌رسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او می‌رسد» سوره حج، آیه ۳۷.
  164. «نمایی از زندگانی این جهان را می‌شناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۷.
  165. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۹۵.
  166. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۴-۲۰۵.
  167. ممکن است اشکال شود که: اگر لازم است که امام افضل افراد امّت خود باشد، پس چگونه حضرت خضر (ع) به تصریح قرآن، اعلم از حضرت موسی (ع) بود؟ جواب آنکه: اوّلاً، امام و یا نبیّ هر دوران، افضل افراد امّت خود است و امّت به کسانی گفته می‌شود که تحت تربیت و ولایت نبیّ آن دوران باشند؛ در حالی که حضرت خضر (ع) قبل از موسای کلیم (ع) وجود داشته و عرفاً او از امّت موسی (ع) محسوب نمی‌شود؛ چنان‌که حضرت ادریس (ع) نیز تا قیامت زنده است، ولی از امّت موسی (ع) محسوب نمی‌شود. ثانیاً، اعلمیّت در بخشی از مطالب، دلیل اعلمیّت مطلق نیست. ثالثاً، امام یا نبی هرگاه بخواهد بداند، به اذن الهی می‌داند و اگر نخواهد، نمی‌داند؛ چه بسا عدم دانایی حضرت موسی (ع) در ماجرای ملاقات با حضرت خضر (ع) ازاین قبیل بوده است.
  168. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۵-۲۰۶.
  169. برای آگاهی بیشتر، رجوع کنید به کتاب: بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد (ص) ط. مکتبه آیة الله، المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ﻫ.ق)، ص۵۰۰ به بعد و اختصاص (شیخ مفید) (ط. المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، ۱۴۱۳ ﻫ.ق)، ص۲۶۹ به بعد.
  170. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۶-۲۰۷.
  171. ابن‌میثم در ادامه، درباره اینکه پس چرا با توجّه به وجوب نص بر امامت از سوی خداوند و رسول خدا (ص)، بود، برخی مدّعی‌اند که چنین نضی به آنها نرسیده است، چنین پاسخ می‌دهد: «و آنچه واجب است بر امّت، یعنی رسانیدن نصّی که از پیغمبر (ص) بدیشان رسیده باشد به دیگران، واجب الصدور نیست؛ بنابر آنکه جمیع امّت معصوم نیستند؛ پس اخفاء نصّ با وجود نصّ ممکن باشد. و عدم ظهور، دلالت بر عدم نکند. پس باطل باشد اعتراض مخالفین که اگر نصّ صادر می‌شد، هرآینه ظاهر می‌بود و به ما می‌رسید و صحابه نیز در امر خلافت توقّف و تردید نمی‌کردند و در تحقّق خلافت محتاج به بیعت نمی‌شدند. و وجه بطلان ظاهر است؛ چه صحابه غیر معصوم بودند بالاتّفاق، و حال آنکه خلافت و سلطنت منزلتی است عظیم که همه کس را هوای آن هست؛ بعضی برای نفس خود و بعضی برای آن کس که نفع از او مر او را بیشتر ممکن باشد؛ و بعضی برای آنکه شاید وقتی نوبت به او یا به سلسله او یا به عزیزان او یا به کسی که انتفاع از او بیشتر ممکن باشد تواند رسید. و بسا اتقیاء متورّعین از اهل ظاهر مشاهده می‌شود که از سر امری که اندک غرض نفسانی یا جاهی یا مالی در او باشد نمی‌توانند گذشت؛ پس چه تعجّب از جماعتی که ظاهر از حال ایشان آن است که از اسلام و ایمان ندانسته و نفهمیده بودند، سوای مصلحت نظام ملک و انتظام امور دنیوی؛ و از نبوّت تصوّر نکرده بودند به غیر از سلطنت و پادشاهی؛ و لهذا بسیار بود که در بعضی امور، از اکابر و اعیان آن طائفه، اعتراضات بر حضرت رسالت (ص) صدور می‌یافت و این معنی را غمخواری و دولت خواهی نام می‌کردند. و بسیار می‌بود که اوامر و نواهی آن سرور را تغییر می‌دادند؛ چنان‌که بر صاحبان ادنی تتبّع درسیر و احوال صحابه پوشیده نیست که آن جماعت اخفاء نصّ کنند به سبب طمع در خلافت، که اعظم مراتب ملک و سلطنت است و دیگران نیز اتّفاق کرده همراهی با ایشان کنند، و بعضی دیگر اهمال کنند و تغافل ورزند، همه بنا براغراضی که مذکور شد. بلکه نزد ما ثابت شده که اصلاً قبول اسلام بعضی از آن طایفه نبود، مگربه سبب طمع در خلافت. و بالجمله هرگاه به دلیل قطعی ثابت شد وجوب صدور نصّ، پس نفی آن کردن به چنین احتمال «که اگر می‌بود صحابه پنهان نمی‌کردند، یا از کمال ساده لوحی و کم‌خردی است، یا از نهایت عصبیّت و عناد. و هیچ کدام را چاره نتوان کرد!» (سرمایه ایمان در اصول اعتقادات (ط. الزهراء، ۱۳۷۲ ه. ش.)، ص۱۱۷).
  172. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۷-۲۰۸.
  173. محمد بن عمر نووی، شرح صحیح مسلم، ج۱۲، ص۱۲۹.
  174. محمد بن عمر نووی، شرح صحیح مسلم، ج۱۲، ص۱۲۹.
  175. ر.ک: مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۱۷۳؛ ابوبکر باقلانی، تمهید الاوائل، ص۴۷۱؛ سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۳.
  176. قاضی عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۱۹۸؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص۵۱۱.
  177. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲ ص ۵۰.
  178. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲ ص ۵۱.
  179. ﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى «بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  180. ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ «بگو: آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.
  181. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲ ص ۵۳.
  182. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  183. «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو می‌گوید: باش! بی‌درنگ خواهد بود» سوره یس، آیه ۸۲.
  184. «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است)؛ چراکه به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بی‌گمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان وی‌اند» سوره تحریم، آیه ۴.
  185. سید هاشم بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام، ج۳، ص۱۹۷-۲۱۲ در این کتاب تمام روایات مربوط به این آیه با منابع آن ذکر شده است.
  186. ر.ک: حدیث الثقلین که آقای قوام الدین وشنوه‌ای تحقیقات مفصلی درباره اسناد این حدیث دارند. این کتاب در دارالتقریب اسلامی مصر به چاپ رسیده است و آقای مصطفی ملکی آن را به فارسی ترجمه کرده است.
  187. «در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستوده‌ای است» سوره فصلت، آیه ۴۲.
  188. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۳، ص۳۳۸.
  189. عطار نیشابوری، منطق الطیر، ص۲۹. ر.ک: پژوهشگران دانشگاه علوم اسلامی رضوی، اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ج۳، عصمت از نگاه شیخ طوسی.
  190. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲ ص ۵۴.
  191. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۲۱؛ الشریف المرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۲۹.
  192. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۱۵.
  193. علی رضا مسجد جامعی، معارف امامیه، ج۲، ص۶۷۲.
  194. ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  195. متقی هندی، کنزالعمال، ج۴، ص۷۹.
  196. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۵، ص۲۷.
  197. شیخ صدوق، الخصال، ص۱۶۳.
  198. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۰.
  199. عبدالفتاح عبدالمقصود، خاستگاه خلافت، ترجمه دکتر سید حسن افتخاری، ص۲۷۱.
  200. العقاد، عبقریة الامام، ص۱۳۸ (به نقل از نظریة الامامة عند الشیعة الاثنی عشریة، احمد محمود صحبی، ص۲۷۱).
  201. علم منایا یعنی علم به مرگ و میر و کیفیت و مکان هر شخصی و علم به بلایا یعنی علم به بلاهایی که افراد بدان مبتلا می‌شوند. فصل الخطاب نیز یعنی قضاوت به حق که طبق آیه قرآن کریم، چنین قضاوتی را خدا به حضرت داوود داده بود.
  202. حسن بن سلیمان حلی، بصائرالدرجات، ج۱، ص۳۰۲؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص۲۸۳.
  203. حافظ ابونعیم احمد بن عبد الله اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۰۵؛ تاریخ ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹؛ متقی هندی، کنز العمال، ح۳۶۵۲۴؛ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج۲، ص۳۴۷.
  204. مرحوم سید هاشم بحرانی، چهار حدیث از اهل سنت و ۲۹ حدیث از طریق شیعه در این باره گرد آورده است (ر.ک: غایة المرام و حجة الخصام، ج۵، ص۲۱۶-۲۲۴).
  205. بررسی سند و نقل‌های مختلف این حدیث و ذکر منابع آن در فصل سوم این نوشتار به صورت مبسوط خواهد آمد.
  206. «قَامَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَوْماً فِينَا خَطِيباً بِمَاءٍ يُدْعَى خُمّاً بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ وَعَظَ وَ ذَكَرَ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَنِي رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ وَ أَنَا تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَ النُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَ اسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ رَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ وَ أَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي»؛ (مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، ج۵، ص۱۸۷۳).
  207. «... أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَ قَالَ إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ...». (محمد بن یعقوب کلینی اصول کافی، ج۲، ص۴۱ و ج۴، ص۴۰۰).
  208. «... أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ أَعْلَمْتُكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إِمَامَكُمْ وَ وَلِيَّكُمْ وَ هَادِيَكُمْ بَعْدِي وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَخِي وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فَقَلِّدُوهُ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ فَإِنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَنِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أُعَلِّمَهُ إِيَّاهُ وَ أَنْ أُعَلِّمَكُمْ أَنَّهُ عِنْدَهُ فَسَلُوهُ وَ تَعَلَّمُوا مِنْهُ وَ مِنْ أَوْصِيَائِهِ وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ وَ لَا تَتَقَدَّمُوا عَلَيْهِمْ وَ لَا تَتَخَلَّفُوا عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ لَا يُزَايِلُهُمْ وَ لَا يُزَايِلُونَهُ»؛ (محمد بن الحسن شیخ طوسی، الغیبة، ص۷۲).
  209. «فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْأَلُونِّي عَنْ شَيْ‌ءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً»؛ (نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۹۲، ص۲۷۳).
  210. نهج‌البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۲۳۱، ص۷۶۱.
  211. شیخ صدوق، امالی، ص۴۲۴.
  212. قطب الدین راوندی، المزابح و الجرائح، ج۳، ص۱۱۳۲.
  213. شیخ صدوق، امالی، ص۱۹۶.
  214. مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، ج۵، ص۱۸۱؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۸۳؛ فضائل الصحابة، ج۲، ص۳۴۶؛ الموفق بن احمد بن محمد المکی الخوارزمی، المناقب، ص۹۱؛ الشریف المرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۳۹۱؛ محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی، التوحید، ص۹۲، ۳۰۵، ۳۰۶؛ حسن بن سلیمان حلی، بصائرالدرجات، ص۱۹۸؛ الشریف الرضی، خصائص الائمة، ص۶۲؛ محمد بن محمد بن النعمان العکبری (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۳۵؛ الارشاد، ص۳۵؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۳، ص۱۶۵ و ج۱۴، ص۶۱۲؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۱۸۲؛ ابوجعفر الاسکافی، المعیار و الموازنة، ص۸۲؛ ابن سلامة، دستور معالم الحکم، ص۱۰۴.
  215. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۳، ص۱۰۶.
  216. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۹: «يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ! هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً».
  217. نهج‌البلاغه، خطبه ۹۲: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَ الطَّيْرُ».
  218. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۷۴.
  219. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۹، ص۸۲۵.
  220. نهج‌البلاغه، حکمت ۱۳۹، ص۱۱۵۸.
  221. نهج‌البلاغه، حکمت ۱۳۹، ص۱۱۵۸.
  222. «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ‌...»؛ (نهج‌البلاغه، خطبه ۲).
  223. «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ...»؛ (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۴۴).
  224. «تَاللَّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسَالاتِ وَ إِتْمَامَ الْعِدَاتِ وَ تَمَامَ الْكَلِمَاتِ، وَ عِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَبْوَابُ الْحُكْمِ وَ ضِيَاءُ الْأَمْرِ...»؛ (نهج‌البلاغه، خطبه ۱۱۹).
  225. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۳۰۸- ۳۷۵.
  226. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۰۳.
  227. حسن بن سلیمان حلی، بصائرالدرجات، ص۶۸.
  228. حسن بن سلیمان حلی، بصائرالدرجات، ص۷۶ - ۷۸.
  229. حسن بن سلیمان حلی، بصائرالدرجات، ص۱۳۴-۱۳۷.
  230. ابوحامد غزالی، مجموعه رسائل، الرسالة اللدنیة، ص۷۱-۷۴.
  231. علم انشایی، علمی است که هرگاه بخواهد و اراده کند که به چیزی عالم شود، به آن دانا شود. از این علم چنین تعبیر می‌شود که لو شاء أن يعلم لعلم. (ر.ک: محمد حسین مظفر، علم امام، ترجمه محمد آصفی؛ علامه طباطبایی، رساله علم امام؛ احمد مطهری و غلامرضا کاروان، علم پیامبر و امام در قرآن).
  232. محمد حسین مظفر، علم امام، ترجمه علی شیروانی، ص۳۹.
  233. صدرالدین محمد شیرازی، شرح اصول الکافی، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۳.
  234. ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ «و آنان بر چیزی از دانش وی جز آنچه او بخواهد چیرگی ندارند» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  235. سید محمد علی قاضی طباطبایی، رساله در دلالت آیه تطهیر بر علم گسترده پیامبر و امام، ضمیمه هفده رساله فارسی، رضا استادی، ص۳۳۱-۳۳۲.
  236. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۵۶.
  237. علامه طباطبایی، پاسخ به قسمتی از کتاب عصای موسی، ضمیمه سرگذشت کتاب شهید جاوید، تألیف رضا استادی، حسن، ص۵۵۴ و ۵۴۷.
  238. ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ «و یاد کن که به حواریان وحی کردم که به من و فرستاده‌ام ایمان آورید گفتند: (خداوندا) ایمان آوردیم و گواه باش که ما گردن نهاده‌ایم» سوره مائده، آیه ۱۱۱.
  239. ﴿فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا «و از چشم آنان پنهان شد و ما روح خود را به سوی او فرو فرستادیم که چون انسانی باندام، بر او پدیدار گشت» سوره مریم، آیه ۱۷.
  240. ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى «آن هنگام که به مادرت آنچه (بایست) وحی می‌شد وحی کردیم» سوره طه، آیه ۳۸.
  241. ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد» سوره قصص، آیه ۷.
  242. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۴.
  243. آقا حسین الطباطبائی البروجردی، جامع الاحادیث، ج۱، ص۱۷.
  244. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۱۳.
  245. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲.
  246. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۲۷۱.
  247. جلال الدین عبدالرحمن السیوطی، الدر المنثور، ج۱، ص۸۷؛ مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۹.
  248. جلال الدین عبدالرحمن السیوطی، الدر المنثور، ج۱، ص۸۷.
  249. جلال الدین عبدالرحمن السیوطی، الدر المنثور، ج۱، ص۸۷؛ مسلم بن الحجاج القشیری، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۹.
  250. علی بن عیسی بن ابی الفتح الاربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۳، ص١١٨.
  251. ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۵.
  252. ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۰۱؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج۶، ص۳۹۶.
  253. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۰۱؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۳۳۷.
  254. ابن جریر، تفسیر، ج۲۶، ص۱۱۶.
  255. متقی هندی، کنزالعمال ص۳۹۳؛ هیثمی، مجمع الهیثمی، ج۹، ص۱۵۸.
  256. ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا «آنان کسانی از پیامبرانند از فرزندان آدم که خداوند به آنان نعمت بخشیده است و از (فرزندان) آن کسانند که با نوح (در کشتی) برداشتیم و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل‌اند و از آنانند که رهیاب کردیم و برگزیدیم؛ چون بر آنان آیات (خداوند) بخشنده خوانده می‌شد سجده‌کنان و گریان به خاک می‌افتادند» سوره مریم، آیه ۵۸.
  257. ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۳۳.
  258. ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۳۳.
  259. حسن بن سلیمان حلی، بصائر الدرجات، ص۳۰۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۳۹ و ۲۹۶.
  260. محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی، اعتقادات الصدوق، باب ۳۵.
  261. محمد بن محمد بن النعمان العکبری (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۱۹.
  262. علم الهدی سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۰.
  263. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی التوحید و العدل، ج۲۰، ص۱۳۶- ۱۳۸.
  264. فخر الدین محمد بن عمر الرازی، التفسیر الکبیر، ج۱، ص۲۰۵.
  265. فخر الدین محمد بن عمر الرازی، الاربعین فی اصول الدین، ص۴۶۵ - ۴۶۸ و ۴۷۷.
  266. این گروه در قرن چهارم هجری می‌زیسته‌اند. موطن آنها در بصره بود و گروهی از آنان در بغداد بودند. اسامی و مشخصات آنان به صورت روشن و قابل اعتمادی ثبت نشده است. برخی افراد ذیل را جزو این جماعت دانسته‌اند: ابوسلیمان محمد بن معشر البستی، ابوالحسن بن معاوون الزنجانی، ابو احمد الهرجانی (مقدمه رسائل اخوان الصفا).
  267. رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج۴، ص۳۷۵-۳۷۶.
  268. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۱، ص۳۶۰.
  269. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۳، ص۳۳۷- ۳۳۸.
  270. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۳، ص۳۳۷- ۳۳۸.
  271. «محدث» یعنی کسی که فرشتگان با او سخن می‌گویند؛ ولی او را نمی‌بینند. در حدیث دیگری آمده است: «اوصیای پیامبر(ص) کسانی‌اند که فرشتگان با آنان سخن می‌گویند» (محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۷۰).
  272. ابن خلدون، مقدمه، ص۳۳۴.
  273. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲ ص ۵۹-۸۱.