یزید بن معاویه
یزید بن معاویه خلیفۀ جنایتکار اموی که فاجعۀ کربلا به دستور او پدید آمد. وی در سال ۲۵ هجری تولد یافت. جوانی میگسار، سگباز و اهل بوزینه بازی و عیّاشی بود[۱]. چون معاویه مرد، با او به عنوان خلافت بیعت کردند. معاویه پیش از مرگش از بسیاری بیعت بر ولیعهدی او گرفته بود. یزید اندیشههای الحادی داشت و به مبدأ و معاد بیعقیده بود. بیبندوبار و اهل عیش و طرب بود. در زمان او فسق و فجور به والیان هم گسترش یافت و آوازهخوانی در مکه و مدینه آشکار شد و مردم به شرابخواری علنی پرداختند[۲].
آشنایی اجمالی
نام و نسب
یزید به سال ۲۵، ۲۶ و یا ۲۷ هجری در ماطرون دمشق متولد شد.[۳]
به گفته نسابه کلبی، «میسون» زنی بدکاره و یزید فرزند نامشروع «سفّاح» غلام پدر میسون (بجدل یا بحدل) بود و معاویه پس از ازدواج با میسون یزید را از خود پنداشت یا به خود نسبت داد. بنا به نقل ابنکثیر در حالی که میسون بر یزید باردار بود، معاویه او را طلاق داد.[۴] بنا به نقلی دیگر او به همراه فرزندش یزید به کاخ آمد اما به معاویه گفت که پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست میدارم، او را با فرزند وی به قبیلهاش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعر نیک میسرود و شاعری نغز گفتار بود. اشعاری که به او منسوب است دارای بیتهای روانی است. خطبهای را هم که به او نسبت داده و گفتهاند پس از زمامداری در مسجد دمشق خواند، کوتاه اما محکم و فصیح است.
یزید مردی قد بلند، فربه و پُر مو بود.[۵]
قبیله و خاندان
پدر
مادر
همسران
فاخته ملقب به حبّه دختر ابوهاشم بن عتبه، اُمّکلثوم دختر عبدالله بن عامر و چندین کنیز.[۶]
فرزندان
معاویه بن یزید، خالد بن یزید، عبدالله اکبر بن یزید، ابوسفیان بن یزید، عبدالله اصغر بن یزید، عمر بن یزید، عبدالرحمان بن یزید بن معاویه، یزید بن یزید، عثمان بن یزید، عتبةالاعور، ابوبکر بن یزید، محمد بن یزید، عاتکه بن یزید، «اُمّعثمان»، «اُمّعبدالرحمن»، «اُمّمحمد»، «اُمّیزید» و «رمله».[۷]
دامادها
عبدالملک بن مروان بن حکم همسر عاتکه، اصبغ بن عمر بن عبدالعزیز همسر اُمّیزید، عمرو بن عتبة بن ابیسفیان همسر اُمّمحمد، عباد بن زیاد بن ابیه همسر اُمّعبدالرحمن، عثمان بن محمد بن ابیسفیان همسر اُمّعثمان و عتبة بن عتبة ابیسفیان همسر «رمله».[۸]
یزید با وجود فرزندان زیادی که داشت، از او نسلی باقی نماند.[۹]
ولادت و تربیت
یزید در سال ۲۵ یا ۲۶ هجری زاده شد و مادر وی «میسون» نام داشت؛ معاویه «میسون» را در حالی که یزید را در شکم داشت، طلاق داد و «میسون» وی را در زمانی که همسر معاویه نبود، به دنیا آورد[۱۰]. برخی از نویسندگان معتقدند: یزید نزد داییهای خود در بادیه پرورش یافت و قبیله مادرش پیش از اسلام مسیحی بودند و هنوز حال و هوای دوران مسیحیت در سر آنان بود و از این رو، یزید بیش از آنکه تربیت او اسلامی باشد، تربیت مسیحی داشت؛ بنابراین، پردهدری وی نسبت به ارزشهای اسلامی امر غریبی نبود[۱۱].
شاید از این روست که یزید در اشعار خویش- به هنگامی که میخواهد شراب بنوشد- چنین میسراید: وَ إِنْ حَرُمَتْ یَوْماً عَلَی دِینِ أَحْمَدَ فَخُذْهَا عَلَی دِینِ الْمَسِیحِ بْنِ مَرْیَمَ «اگر نوشیدن شراب در دین اسلام حرام است؛ آن را مطابق دین مسیح بنوش!»[۱۲].
دولت روم در دربار بنیامیه نفوذ داشت و برخی از مسیحیان روم در دربار شام به عنوان مستشار حضور داشتند. مورخان تصریح میکنند که به هنگام حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه، یزید به توصیه «سَرْجون» رومی «عبیدالله زیاد» را که والی بصره بود (با حفظ سِمَت) به حکومت کوفه نیز منصوب کرد. سرجون این توصیه را به نقل از معاویه به یزید نمود[۱۳]. «ابوالفرج اصفهانی» درباره همنشینان یزید میگوید: «در طلیعه ندیمان یزید، شاعری مسیحی به نام «اخطل» قرار داشت. این دو تن با هم شراب مینوشیدند و ساز و آواز میشنیدند و یزید وی را در سفرها به همراه خود میبرد. پس از مرگ یزید و انتقال خلافت به مروانیان، اخطل در دوران خلافت عبدالملک مروان، از نزدیکان او قرار گرفت و هر زمان میخواست، نزد او میرفت، در حالی که گردنبند طلا در گردن داشت و قطرات خمر از موی صورتش میچکید»[۱۴].[۱۵].
پرورش و تربیت نصرانی
برخی تاریخنگاران بر این باورند که بعضی از راهبان و کشیشان مسیحی، تربیت و آموزش یزید را بر عهده داشتهاند، به همین دلیل وی نشو و نمایی نکوهیده و آمیخته به خشونت و تندخویی صحرانشینی داشت که گفتهاند: چنین صفاتی از آثار همان تربیت مسیحیت بوده است. معاویه، مسیحیان را به خویش نزدیک میساخت و حاشیهنشینان ویژهای را از آنان انتخاب میکرد و به اتفاق مورّخان: به اندازهای نسبت به آنان اعتماد داشت که تربیت فرزندش یزید را به شخصی مسیحی سپرد[۱۶].
بنابراین، امکان ندارد علّت ارتباط قوی و علاقه شدید یزید را به «أخطل» و دیگران بتوان چیزی غیر از جنبه تربیتی او که رنگ مسیحی داشت، دانست.
بدین ترتیب، برخی از تاریخنگاران کوشیدهاند تا دلیل گستاخی و بیپروایی یزید را نسبت به اسلام و مقدّسات و حرمتهای آن، همان شیوه تربیتی او بدانند. دلیل تاریخنگاران در صورتی صحیح است که زندگی صحرانشینی و تربیت مسیحی از چنان جنبه انحرافآمیزی برخوردار باشد که از عنفوان جوانی تا ولیعهدی پدرش و حاکمیت پس از او در وجود یزید پدید آمده باشد. در صورتی که اعراب اعمّ از شهرنشین و صحرانشین از آداب و رسوم بسیار پسندیدهای برخوردار بودهاند که اسلام نیز آنها را مورد تأیید قرار داده است مانند: وفاداری، حسن همجواری، کرم، بخشش، همیاری، حفظ نوامیس و دیگر مواردی که تاریخ از آنان نقل کرده است، ولی در یزید ذرّهای از این ویژگیها به چشم نمیخورد و تاریخ در هیچ کجا بیان نداشته که اعراب صحرانشین با خواهران و عمّههای خود ازدواج میکردهاند، در صورتی که از یزید چنین مواردی نقل شده است. آن دسته از صحرانشینانی که بر آیین مسیحیت بوده و در دوران قبل از فتح اسلام، متولد میشدند وقتی به اسلام میگرویدند بر تمامی آداب و رسومی که از نیای خود آموخته و بدان مأنوس بودند، خط بطلان میکشیدند.
در نتیجه میتوان گفت که: آن انحراف شدید و بیماری در شخصیت و رفتار یزید، دارای علّت و سببی فراتر از تربیت و مراقبت مسیحی بوده است. تا اینجا با چهرهای روشن از واقعیت شخصیت یزید آگاه شدیم، او به گونهای با اسلام بیگانه و از خط آن انحراف داشت که هیچ مسلمانی به خود اجازه نمیداد بدان تن درداده و در برابرش سکوت اختیار کند، در صورتی که اسلام، اباحیگری و فسق و فجور را ممنوع و مردم را به عدالت و تقوا فرامیخواند و میکوشید تا جامعهای آکنده از تقوا پیاده کند و رهبری مسلمانان را به گونهای خواستار است که قادر بر اجرای اهدف برجسته و والای اسلام باشند[۱۷]
راز گرایشهای تبهکارانه یزید
پروررش نصرانی یزید او را وا میداشت تا باده نوشد و پرده درد. یزید در بادیه و نزد اقوام مادریاش که از قبیله بنی کلاب بودند، رشد و پرورش یافته بود. این قبیله در روزگار جاهلیت بر آیین نصرانی بود و هنوز به طور کامل از آداب و رسوم مسیحیت نرهیده بود. یزید دوران کودکی و نوجوانی خویش را در بادیه گذراند و افسار جان خویش را رها کرد و همراه با جوانان بنی کلاب در هرزگی و مستی و سگبازی غرق شد[۱۸].
علائلی میگوید: «اگر یقین یا شبه یقین وجود داشته باشد که تربیت یزید، تربیت اسلامی خالص نبوده است یا، به عبارت دیگر، مسیحی خالص بوده است، پس جایی برای شگفتی باقی نمیماند که وی آنچه را که جامعه مسلمانان بر آناند به هیچ گیرد و سبک شمارد و برای آداب و اعتقادات اسلامی هیچ حسابی نگشاید و برای آن ارزشی قائل نباشد، بلکه اگر غیر این باشد، شگفت است»[۱۹].
شرایط و شاخصههای زندگی نصرانی تنها در آغاز رشد و پرورش یزید با او همراه نبود، بلکه در طول زندگیاش او را همراهی کرد، حتی پس از آنکه بزرگ شد و ملازمان و ندیمانی گرفت و پس از آنکه پدرش معاویه مرد و او به جای پدرش بر تخت خلافت مسلمانان تکیه زد.
ابوالفرج در الاغانی میگوید: «یزید بن معاویه در میان خلفا نخستین کسی بود که لهو و لعب را در روزگار اسلام سنت نهاد و خوانندگان را پناه داد و آشکارا خون ریخت و شراب در پیمانه. سرجون نصرانی، غلام آزاد شدهاش، واخطل هم پیاله او بودند»[۲۰].
اخطل - شاعر مسیحی که به فسق و فجور معروف بود - از ندیمان خاص و محبوب یزید بود و تقریباً در سفر و حضر از او جدا نمیشد. با هم شراب مینوشیدند و به آواز گوش میسپردند و هرگاه یزید میخواست به سفر رود، او را نیز با خود همراه میکرد. هنگامی که یزید به هلاکت رسید و خلافت به عبدالملک بن مروان رسید، اخطل را مقرب داشت چنان که بدون اجازه بر عبدالملک وارد میشد، در حالی که جبه ابریشمین بر تن و زنجیر طلا بر گردن داشت و شراب از ریش او میچکید»[۲۱]. اخطل – شاعر و ندیم یزید -انصار را هجو نمود و به یزید پناه برد. این داستان معروف است و ما، به خواست خدا آن را در جای خود ذکر خواهیم کرد.[۲۲]
خصوصیات شخصی
شاخصهها و ویژگیهای کلی
یزید در سال ۲۵ یا ۲۶ ه. ق[۲۳] از میسون دختر بجدل کلبی زاده شد. به گفته تاریخنگاران، میسون دختر بجدل کلبی خود را در اختیار غلام پدرش نهاد و از او به یزید باردار شد و شاعر نسبشناس کلبی در این شعر به همین مطلب اشاره دارد: «هرچند روزگار با قتل و کشتاری که ترکان به راه انداختند و مرگ سریع آنان، مصیبتی بر آنان وارد شد، ولی آن فرد فرومایه و برده کلبی در سرزمین کربلا فرزندان رسول خدا را کشتار نمود»[۲۴]. منظور شاعر از کلمه «دعیّ» ابن زیاد ملعون و از کلمه «عبد کلب» یزید بن معاویه است که از نسل غلام بجدل کلبی است[۲۵]. ابن کثیر در کتاب بدایه خود با وصف ویژگیهای جسمی یزید میگوید: وی فردی بسیار فربه و دارای اندامی درشت و خشن، بدنی پرمو و صورتی پر از آبله بود[۲۶].
یزید در ویژگیهای نفسانی خویش صفات حیله و نیرنگ و نفاق و سبکسری و گستاخی را از نیای خود به ارث برده و تا آنجا که تاریخنگاران گفتهاند: مانند پدرش انسانی سنگدل و خیانتکار بوده (البته اگر از نسل معاویه بوده) ولی از زیرکی پدرش بهرهای نداشته است و از توان و قدرتی برخوردار نبود تا بر کارها و اعمال ننگین خود پوششی از مهارت دیپلماسی آرام بنهد و رحم و دلسوزی و عدالت، به سرشت پلید و اخلاق پست وی راه نمییافت.
دست به کشتار مردم میزد، به آزار و شکنجه آنان میپرداخت و از این کار احساس لذّت و سرمستی میکرد و نظارهگر رنج و عذاب دیگران و کانون زشتترین صفات ناپسند بود. همدمان وی را زنان و مردانی از فرومایهترین اقشار جامعه تشکیل میدادند که خود، بهترین دلیل بر این قضیه است[۲۷].
یزید، نزد داییهای بادیهنشین خود از قبیله کلاب که قبل از ظهور اسلام، پیرو آیین مسیح بودند، نشو و نما کرد و افسار گسیخته در کنار فرزندان هرزه و نابکار آنان بسر میبرد و در حدّ زیادی تحت تأثیر اخلاق و رفتار آنها قرار گرفت، همراه با آنان شراب مینوشید و به سگبازی میپرداخت.[۲۸]
فسق و فجور در سبک زندگی
یزید نماینده واقعی شیوه زندگی معمول جوانان در پیش از اسلام را تداعی میکرد. رفتار ضد اسلامی و فسق علنیاش در سراسر جهان اسلام مشهور بود و انزجار و نفرت مردم به خصوص مؤمنین را نسبت به او بهوجود آورده بود. حتی نویسندگان معدودی که کوشش به اختفای بعضی از اطلاعات نامطلوب راجع به خاندان اموی داشتند، نمیتوانستند در برابر انحرافات فاحش یزید از اسلام پردهپوشی کنند. آنان نقل میکنند که یزید اولین خلیفهای در اسلام بود که در ملأ عام شراب میخورد و اکثر اوقات خود را به خوشگذرانی با ساز و چنگ و آوازخوانی و سرگرم کردن خود با میمونها و سگهای شکاری میگذراند.
یزید خود بهرهای از اسلام نداشت و هیچگونه احترامی را هم برای عواطف مذهبی دیگران قائل نبود. او در معرض انواع فسق و فجور قرار داشت. او به اشرافزادگان عرب عهد جاهلی بیشتر شباهت داشت تا به خلیفه مسلمانان.[۲۹] علاوه بر همه اینها، مخالفتهای مستمر و آشکار او نسبت به معیارهای اسلامی و دوری از سیره پیامبر (ص) و خلفای راشدین، برای جامعه هولناکتر بود. هیچیک از نویسندگان مسلمان در هیچ دورهای چهرهای مطلوب از وی ترسیم نکردهاند.[۳۰]
عبدالرحمان بن خلدون مینویسد: «اما درباره حسین چه بگویم؟ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیامبر در کوفه، از امام حسین (ع) درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاریاش کنند».[۳۱] تا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخص به حدّ نهایی خود نرسد، مؤرخین به آسانی در مورد او اینگونه قضاوت نمیکنند. همین مختصر میتواند هویت یزید را به تمام معنی آشکار کند.
بادهنوشی و سگبازی
یزید اساساً تربیت اسلامی نداشت و از جوانی همواره گرم عشرت و مجلس شراب بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب و سگبازی از او موجودی عیاش، هوسباز و بیبند و بار ساخته بود و به حکم زندگی چادرنشینی، اسبسواری و شمشیرزنی را نیز میدانست. او از پُرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته با شکار سروکار داشت و دستبرنجنهای طلا به دست و پای سگهای شکاری میآویخت و جلهای زربافت به آنها میپوشانید و برای هر سگی یک غلام گماشته بود که او را خدمت کند.[۳۲]
ابنطباطبایی داستانی را در این زمینه نقل میکند که نشاندهنده سقوط حاکم حکومت اسلامی است.[۳۳] یزید عشرت طلبی و شرابخوارگی را عیب نمیدانست که نیازی به پردهپوشی داشته باشد و تفاوتش با پدرش معاویه این بود که معاویه تمامی لذتجویی و عشرت طلبی را شبانه و دور از چشم دیگران انجام میداد. یزید نماز نمیخواند و نسبت به احکام دین و کتاب قرآن تعدی داشت.[۳۴] او از آیین مسلمانی و فقه اسلامی چیزی نمیدانست و از تقوی که لازمه شغل زمامداری است، بیبهره بود.
شرابخواری آشکار
بادهنوشی و مستی خلفا در عهد یزید بن معاویه از مرحله پنهان نوشی به مرحله آشکارنوشی رسید. او نخستین خلیفهای بود که این منکر را کاملاً آشکار مرتکب میشد و احساسات مسلمانان را جریحهدار میکرد.
به هر روی، یزید بن معاویه نخستین خلیفهای بود که آشکارا به انجام دادن منکرات پرداخت و بادهنوشی، مستی و مجالس عیش و عشرت خویش را پنهان ننمود. پدرش معاویه آن هنگام که میخواست خلافت مسلمانان را به او بسپارد، اندرزش داد که بادهنوشی و فسق و فجور خود را پنهان دارد و شب را چون پردهای بر آن افکند و منکرات را بر مردم آشکار نسازد. ابن کثیر میگوید: «یزید همدم شراب بود. معاویه که دوست میداشت یزید را با نرمی و مهربانی اندرز دهد، به او گفت: «پسرکم! تو کاملاً میتوانی بدون پردهدری و بر باد رفتن مروت و ارزشت و بدون اینکه دشمنت تو را شماتت کند و دوستت بد تو را بگوید، به خواستهات برسی سپس گفت: پسرکم! من اشعاری برای تو میخوانم، از آن ادب بیاموز و حفظش کن.
معاویه پسرش یزید را به حج فرستاد تا برای بیعت ولایتعهدی او زمینهچینی کند. یزید چون به مدینه رسید، بر سفره شراب نشست، سپس امام حسین (ع) بر او وارد شد و چون بوی شراب به مشامش خورد، پرسید: «این چیست؟ یزید گفت: «عطری است که در شام ساخته میشود»! یزید سپس قدحی خواست و آن را نوشید و سپس قدحی دیگر خواست و به غلامش گفت: «به ابوعبدالله هم بنوشان». امام حسین (ع) به او فرمود: «ای مرد! شرابت ارزانی خودت باد». یزید گفت: «هان! ای آنکه از سر شگفتی فریاد میزنی! تو را دعوت کردم به دخترکان و شهوتها و شراب و عیش و خوشی و رطلی گران و مهر شده که بزرگان عرب بر آن نشستهاند لیک مرا اجابت نکردی و در اینهاست، چیزی که خودت را شوریده میسازد و دیگر بهبود نمییابد».
امام حسین (ع) برخاست و فرمود: «خردت شوریده باد، ای پسر معاویه»![۳۵]. معاویه در سال ۴۹ه پسرش یزید را در سپاهی انبوه برای نبرد به سرزمین روم گسیل داشت، لیک او این کار را سنگین و گران یافت و از آن روی گرداند و بهانهتراشی کرد، چندان که پدرش از او دست کشید. سپاهیان در آن نبرد به گرسنگی و بیماری گرفتار آمدند، در حالی که یزید به همراه همسرش ام کلثوم و دخترکان دلفریب و کنیزکان رامشگر در دیر مُرّان به سر میبرد و در لذت و عیش و خوشی و شراب و مستی غرقه بود و چنین میسرود: «آن هنگام که در دیر مران، بر فرشهایی پشمین رنگارنگ تکیه زدهام و ام کلثوم در کنار من است اهمیتی نمیدهم که در فرقدونه، بر سر سپاهیان چه آمد و آنان به سوز و تب و بیماری گرفتار آمدند».
ابن اثیر میگوید: «هنگامی که این شعر یزید به گوش معاویه رسید، سوگند یاد کرد که او را به سفیان بن عوف، فرمانده سپاه) ملحق سازد، تا آنچه بر سر سپاهیان آمد بر سر او نیز بیاید»[۳۶]. ابن ابی الحدید معتزلی هنگام پرداختن به اعمال معاویه و بیحرمتیهای او به اسلام، از جمله برگزیدن یزید به عنوان خلیفه و پیشوای مسلمانان، میگوید: «و اینکه خلافت را به پسرش یزید داد، با اینکه فسق او روشن و آشکار بود و علنی شراب مینوشید و نرد بازی میکرد و میان نوجوانان و خوانندگان میخوابید و با آنان همنشین بود و در میانشان تنبور مینواخت»[۳۷].
ابن ابی الحدید در جایی دیگر میگوید: «و اینکه او برای خلافت خداوند، یزید پسرش را بر بندگان خدا ترجیح داد؛ یزیدی را که شراب بسیار مینوشید و خروس، پلنگ و میمون داشت. معاویه از نیکان مسلمانان برای یزید بیعت ستاند، در حالی که میدانست نابخرد است و از ستمکاری و پلیدی او خبر داشت و سرمستیها، زشتکاریها، نابکاریها و کفر او را میدید»[۳۸].
ابوحمزه در میان اهل مدینه خطبه میخواند و میگفت: «سپس پسرش یزید را جانشین خود کرد؛ یزید شرابها، یزید عقابها، یزید بازها، یزید یوزها، یزید شکارها و یزید میمونها. یزید نیز با قرآن مخالفت کرد و پیرو پیشگویان و ندیم نرد شد»[۳۹].
ابوالفرج اصفهانی از ابن ابی نبره از لقیط بن نصر محاربی روایت میکند که گفت: یزید بن معاویه در میان خلفا نخستین کسی بود که لهو و لعب را در روزگار اسلام سنت نهاد و آشکارا خون ریخت و شراب در پیمانه. سرجون نصرانی، غلام آزادشدهاش، و اخطل هم پیاله او بودند. آوازخوانان دورهگرد و ناتوان نزد یزید میآمدند و میماندند و او آنان را خلعت میبخشید و صله میداد. روزی آوازهخوانی برای او چنین خواند: «مردان کجایند که به داد مظلومی رسند که دارایی او در دل مکه جا مانده است و او از خانواده و یاران خویش دور است». با شنیدن این شعر، حسن سخاوت و بخشندگی بر یزید چیره آمد و او چندان رقصید که بر زمین افتاد و سپس گفت: «آن قدر به او خلعت دهید که زیر آنها پنهان شود و چیزی از او دیده نشود». سپس آن قدر بر سر آن شاعر، جامه و جبه و ردای مطرف و ابریشم انداختند که در آنها پنهان شد»[۴۰].
شبهای سرخ عیش و نوش
یکی دیگر از ویژگیهای بارز یزید، شرابخواری بود به اندازهای که در نوشیدن آن زیادهروی میکرد، او همواره مست بود و هیچگاه هشیار دیده نشد، از جمله اشعارش در وصف شراب چنین است: یارانی که شراب و مییکجا گردشان آورده و سروش تمایلات هواوهوس برایشان نغمهسرایی میکند سفارش میکنم که از نعمتها و لذتهای این دنیا بهره ببرید؛ زیرا هرچند دنیا به درازا بکشد باز هم ناپایدار است[۴۱].
تاریخنگاران از عبدالله بن حنظله که در پی شهادت جانسوز ابا عبدالله الحسین (ع) به اتّفاق جمعی از مردم مدینه به شام نزد یزید سفر کرده بود نقل کردهاند که: یزید را چنین توصیف میکرد: به خدا سوگند! نزد یزید که میرفتیم بیم داشتیم از آسمان بر ما سنگ ببارد؛ زیرا او فردی بود که با مادران و دختران و خواهران ازدواج میکرد و شراب مینوشید و نماز را ترک میکرد. به خدا سوگند! اگر کسی همراه من نبود، برای رضای خدا آنچه را با خود داشتم آشکار میساختم[۴۲]. اعضای آن هیئت اظهار داشتند: از نزد مردی بیدین میآییم که شراب مینوشید و چنگ مینواخت و با سگها بازی میکرد[۴۳].
از منذر بن زبیر نقل شده که در وصف یزید گفت: به خدا سوگند! وی شراب مینوشید. به خدا سوگند! به گونهای مست میشد که نماز را ترک میکرد[۴۴]. ابو عمر بن حفص با این سخن وی را توصیف میکند و میگوید: به خدا سوگند! با چشم خود دیدم یزید به گونهای مست است که نماز را ترک میکند...[۴۵].
کفر یزید از اشعار ذیل که در وصف شراب گفته به خوبی پیدا است: خورشید میکه برجش قعر خم است، مشرقش ساقی و مغربش دهان من است، هرگاه از درون خم به پیاله ریزد، نظیر مردمی که در حطیم و زمزم به جنبش در آیند، جلوهگر میشود. اگر روزی خوردن میدر دین احمد حرام گردید، آن را بر مسلک و آیین مسیح فرزند مریم، بنوش[۴۶].
مسعودی درباره او میگوید یزید تار و چنگ مینواخت و از باز شکاری و سگ و بوزینه و یوز، نگاهداری میکرد و همواره شراب مینوشید. پس از شهادت امام حسین (ع) روزی یزید بر سر سفره شراب نشسته بود و سمت راستش ابن زیاد قرار داشت، یزید رو به ساقی خود کرد و گفت: جامی از میبه من بنوشان که استخوانهایم را سیراب کند، سپس ابن زیاد را نیز چنین جامی بنوشان. ابن زیاد رازدار من است و پایه و اساس خلافت و جهادم به دست او استوار است[۴۷].
آنگاه دستور داد خوانندگان آواز سر دادند و همدمانش نیز مانند وی به فسق و فجور پرداختند، در دوران یزید، غنا و آوازهخوانی در مکه و مدینه پدیدار گشت و مراکز عیاشی و خوشگذرانی رواج یافت و مردم آشکارا به شرابخواری میپرداختند[۴۸]. در جای دیگری بر این معنا تأکید کرده و میگوید: وی را یزید مست بادهنوش مینامیدند[۴۹].
یزید جمعی از همدمان هرزه و گستاخ داشت که شبهای سرخ خویش را همراه با آنان با شراب و سازونواز سپری میکرد که در رأس آنها «اخطل» شاعر مسیحی هرزه قرار داشت. آن دو با یکدیگر شراب مینوشیدند و به آواز گوش فرا میدادند و هرگاه یزید آهنگ سفر میکرد «اخطل» را به همراه خود میبرد. عبد الملک مروان که با هلاک شدن یزید به خلافت رسید، «اخطل» را به خود نزدیک ساخت، وی بدون رخصت قبلی بر مروان وارد میشد و ردایی از ابریشم بر دوش و بر گردنش زنجیری از طلا آویزان بود و از ریش او شراب میچکید[۵۰].
مطالعه زندگی گستاخانه یزید در دوران حیات پدرش برای درک علّت امتناع عموم صحابه و تابعان از تن در ندادن به بیعت یزید برای خلافت، کافی به نظر میرسد.
اهداف و مقاصد و خواستههای انحرافی یزید طی دوران کوتاه حکومتش به خوبی آشکار گردید. وی که با زور بر مسلمانان به نام پیامبر اکرم (ص) حاکمیت یافته بود آنگاه که دست پلیدش به ریختن خون نواده و گل خوشبوی رسول خدا (ص) حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) آلوده گشت، از ابراز حقد و کینه خود نسبت به رسول خدا (ص) و انحراف از رسالت آن بزرگوار، پروایی به خود راه نداد.[۵۱]
هرزگی و بیبندوباری
شکار و لهو و لعب
یزید بن معاویه شیفته شکار بود و خویش را بدان سرگرم میساخت. او دستبندهایی از طلا بر دست سگهای شکاری میکرد و جامههایی زربفت بر آنان میپوشاند و برای هر سگ بندهای را میگماشت تا به او رسیدگی کند»[۵۲].
یکی از صفات بارز یزید، علاقه و اشتیاق زیاد وی به شکار بوده که اغلب اوقاتش را در آن سپری میکرده است. بنا به نقل تاریخنگاران: یزید بن معاویه دلداده و عاشق شکار بود و خود را به آن سرگرم میساخت. بر گردن سگهای شکاری حلقهای زرّین میآویخت و پارچههای زربفتی بر آنها میپوشاند و برای هریک از سگهایش بردهای گمارده بود تا امور مربوط به آن را انجام دهد[۵۳].[۵۴]
بوزینهبازی
یزید شیفته تربیت میمونها و بازی با آنها بود و سخت بدین کار دلبستگی داشت. شیفتگی و دلدادگی او نسبت به میمونها معروف است. مسعودی میگوید: «یزید میمونی داشت که او را ابوقبیس کنیه کرده بود و او را در بزم شراب خویش مینشاند و بالشی برایش مینهاد. ابوقبیس میمونی زرنگ بود. او را بر خری وحشی که تعلیم یافته بود و زین و لگام داشت، مینشانیدند و روز مسابقه با اسبان مسابقه میداد. یک روز مسابقه را برد و نی مخصوص را در ربود و پیش از اسبان وارد محوطه شد. او قبایی از حریر سرخ و زرد بر تن و کلاهی از دیبای الوان بر سر داشت. خر وحشی نیز زینی از حریر سرخ منقش و الوان داشت. یکی از شاعران شام در آن روز شعری سروده است.
روزی یزید ابوقبیس را به میدان مسابقه فرستاد. باد او را بر زمین انداخت و مرد. یزید بر ابوقبیس سخت اندوهگین شد و فرمان داد تا او را کفن کنند و به خاک بسپارند و فرمان داد تا شامیان او را از بهر مصیبت آن میمون تسلیت بگویند. او در رثای ابوقبیس شعری نیز سرود. ابوقبیس میمونی زرنگ بود و نزد یزید بن معاویه محبوبیت داشت به طوری که تقریباً او را از خود جدا نمیکرد و در برابر خویشش مینشاند و میگفت: «این بزرگی از بنی اسرائیل است که خطایی از او سرزد و مسخ شد، و به او شراب مینوشاند و از کارهایی که میکرد میخندید»[۵۵].[۵۶]
تاریخنگاران اتفاقنظر دارند که یزید، عاشق و شیفته میمون بوده و خود دارای بوزینهای ویژه بود که آن را در کنار خویش نگاه میداشت و ابو قیس کنیهاش داده بود، باقیمانده ظرف شراب خود را بدان مینوشاند و میگفت: این بوزینه، پیرمردی از بنی اسرائیل بوده که در اثر گناه به این روز افتاده است.
وی بوزینه را بر مادهگورخری سوار میکرد و در میدان اسبدوانی به مسابقه میفرستاد. روزی همین عمل را انجام داد و بوزینه از دیگر اسبان جلو افتاد و یزید بسیار شادمان گشت و این اشعار را سرود: ای ابو قیس! اضافه لگام را محکم بگیر که اگر بر زمین افتی، مرکب ضمانتی ندارد. تو با مرکب امیر المؤمنین از اسبان همه، گوی سبقت ربودی[۵۷].
روزی آن را به مسابقه اسبدوانی فرستاد، باد او را بر زمین افکند و مرد، یزید در مرگ او فوقالعاده اندوهگین شد، دستور داد او را کفن کنند و به خاک بسپارند و به مردم شام فرمان داد برای عرض تسلیت به مناسبت مرگ دردناک بوزینهاش نزد او بشتابند و خود در عزای میمونش این اشعار را خواند[۵۸]: چه بسیار انسانهای شرافتمند و صاحب قدرتی که برای عرض تسلیت در مرگ ابو قیس نزد ما شتافتند. ابو قیس بزرگ قبیله بوزینگان و از همه تندروتر و زیباتر و در سر و گردن و ریاست، سرآمد امثال خود بود. ای ابو قیس! خداوند قبری را که تو در آن اقامت داری و زیبایی و ریشه بزغاله در آن وجود دارد، از رحمتش دور نگرداند[۵۹].
یزید شیفتگی و اشتیاق شدید خود را نسبت به بوزینگان میان مردم منتشر ساخت به گونهای که وی را بدان لقب دادند و مردی از قبیله تنوخ در تمسخر یزید سروده است: یزید دوست بوزینگان است و از همسایگی ما آدمیان ملول شده است و به زندگی در سرزمین بوزینگان تمایل دارد، مرگ بر کسی که به خلیفگی ما درآید و یاران نزدیکش بوزینگان باشند[۶۰].[۶۱]
یزید در بیان معصومین (ع)
سرگذشت زندگی
دوران حکومت معاویه
فرماندهی نبرد قسطنطنیه
در سال ۵۰ معاویه، یزید را به فرماندهی نبرد قسطنطنیه و مقابله با روم شرقی فرستاد و همراه او ابوایوب انصاری، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عامر را فرستاد،[۶۲] اما یزید در باغهای خرم دیرمرّان به همراه اُمّکلثوم دختر عبدالله بن عامر که به تازگی به همسری او درآمده بود، ماند و سپاه را به جنگ رومیان فرستاد. آنان شکست خورده و دچار تب و بیماری آبله برگشتند.[۶۳] گویا آنچه بر سر سپاه آمد، هیچ نگرانی برای او نداشت.
امارت حجاج
معاویه کوشید تا مسئولیت حج را به یزید بسپارد تا چهرهای دینی برای او بسازد، اما کارنامه حج او نیز همانند کارنامه جهادش بود. در مدینه نیز مجلس شراب ترتیب داد.[۶۴]
زمینهسازی معاویه برای خلافت یزید
امام حسین (ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۶۵]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۶۶]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین (ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۶۷].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ» و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۶۸]. امام سجاد (ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی (ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا (ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۶۹].[۷۰]
تحمیل خلافت یزید
طبق نوشته «ابن عبد ربه» معاویه هفت سال تمام به منظور آمادهسازی افکار عمومی برای بیعت با یزید تلاش کرد[۷۱] و برای رسیدن به این مقصود از همه وسایل فریب و نیرنگ سود جست و از هیچ فرصتی چشمپوشی نکرد. معاویه، از هر کسی بهتر میدانست که مردم بعد از وی هرگز با فرد فرومایهای چون یزید بیعت نخواهند کرد. از این رو لازم دید هر چه از دستش بر میآید پیشاپیش انجام دهد. این بود که با حیله و تزویر مدعیان آینده خلافت، چون امام حسن مجتبی(ع)، سعد بن ابی وقاص و دیگران را یکی پس از دیگری از میان برداشت[۷۲]. وی حتی از عبدالرحمان- فرزند خالد بن ولید، از همسنگران جاهلی خویش- نیز نگذشت و چون از شامیان شنید که او را برای خلافت آینده مناسب میدانند، وی را توسط طبیب مخصوص خویش به قتل رساند[۷۳]. جمعی از مورخان چون یعقوبی و ابن اثیر[۷۴]، بر این باورند که اولین بار طرح ولایتعهدی یزید به صورت رسمی توسط «مغیرة بن شعبه» کلید زده شد. معاویه بنا داشت مغیره را از حکومت کوفه عزل کند و سعید بن عاص را به جایش منصوب نماید، ولی مغیره پس از اطلاع از این تصمیم، به سرعت خود را به شام رساند و برای تحکیم موقعیت خویش، ولایتعهدی یزید را به معاویه پیشنهاد داد و افزود که راضی کردن مردم کوفه با من.
معاویه که مقصود اصلی مغیره را دریافت، گفت، به کوفه بازگرد و به این کار بپرداز! پس از آن معاویه در نامهای به «زیاد» حاکم بصره نوشت: «مغیره مردم کوفه را به بیعت یزید فراخوانده است، تو شایستهتری که نسبت به پسر برادرت! این کار را انجام دهی! هنگامی که نامهام به دست تو رسید مردم بصره را جمع کن و از آنها برای یزید بیعت بگیر!». وقتی که نامه معاویه به زیاد رسید، در شگفتی فرو رفت و به معاویه چنین پیام داد: «یزید مردی است که با سگها و میمونها بازی میکند و جامههای رنگارنگ میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند، اگر مردم را به بیعت وی بخوانم به ما چه خواهند گفت؟ در حالی که هنوز مردانی چون حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میانشان هستند. یزید را وادار که یکی دو سال به اخلاق اینان در آید! شاید بتوان در آن صورت مردم را به این بیعت راضی کرد».
معاویه از شنیدن این پیام خشمگین شد و گفت: وای بر پسر عبید! شنیدهام در گوشش خواندهاند که وی پس از من امیر است؛ به خدا سوگند! او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز میگردانم[۷۵]. طبیعی بود که «زیاد» در مقابل ابطال هویت و شناسنامه جعلیاش! چارهای جز تسلیم نداشت. بدین ترتیب، معاویه و کارگزاران وی وارد کار سخت و دشواری شده بودند، معاویه با هر زحمتی که بود از گوشه و کنار مملکت، سران و بزرگان قبایل را به دمشق فرا میخواند و با تهدید، یا بخشیدن پولهای هنگفت و گاه با دادن امتیازات دیگر چون فرمانروایی و حکمرانی، آنان را به بیعت با یزید وادار میکرد. سالها طول کشید تا همه بلاد اسلامی- جز مکه و مدینه- به بیعت تحمیلی یزید تن دادند. تنها این دو شهر- مخصوصاً مدینه- همچنان دست نخورده باقی مانده بود. حضور افراد ذی نفوذی چون امام حسین(ع) مانع تحقق این مقصود بود. معاویه در ابتدا به مروان بن حکم - والی وقت مدینه - دستور داد تا از مردم آن شهر بیعت بگیرد؛ ولی مردم مدینه اعتنایی به این امر نکردند، عبدالرحمان - فرزند خلیفه اول - در جمع مردم با صراحت گفت: مروان و معاویه دروغ میگویند، آنها میخواهند حکومت را تبدیل به پادشاهی کنند که هر شاهی مُرد، شاه دیگر (پسرش) جانشین وی گردد[۷۶].
سرانجام اعتراض شدید امام حسین(ع) مروان را در انجام این مأموریت ناکام ساخت. معاویه چارهای ندید جز این که شخصاً به این دو شهر مقدس سفر کند و مردم آن سامان را به بیعت تحمیلی با یزید مجبور نماید. این بود که با تعداد زیادی از نظامیان و گارد مخصوص خویش به حجاز سفر نمود. «ابن قتیبه» در کتاب «الامامة و السیاسة» داستان این سفر و سخنان عتابآمیز معاویه را در مدینه با حسین بن علی(ع) و دیگر سرشناسان به تفصیل نقل کرده است. وی مینویسد: «معاویه فرمان داد مردم را به مسجد فراخوانند و چون مردم جمع شدند برخاست و در مورد شایستگی و لیاقت یزید برای خلافت سخن راند و گفت: تمام مسلمانان در کلیه بلاد اسلامی جز شما مردم مدینه با یزید بیعت کردند، من برای اهمیت این شهر آن را به تأخیر انداختهام و اگر در امت اسلامی کسی را بهتر از یزید میشناختم به خدا سوگند برای او بیعت میگرفتم!». در این لحظه امام حسین(ع) برخاست و سخن وی را قطع کرد و فرمود: «به خدا سوگند! کسی را که پدرش از پدر یزید و مادرش از مادر وی و خودش از خود او بهتر و شایستهتر است کنار نهادی و یزید را مطرح ساختی!». معاویه گفت: «گویا خودت را میگویی؟».
امام(ع) فرمود: آری. گفت: اما سخن تو که مادرت از مادر یزید بهتر است سخن به حقی است. چه این که فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) است و کسی در دین و سابقه به پای وی نخواهد بود، و اما این که میگویی پدرت از پدر یزید بهتر است، خدا پدر یزید را بر پدر تو پیروز کرد!! امام فرمود: «این جهالت و نادانی برای تو بس است که دنیای زودگذر را بر آخرت جاویدان برگزیدهای». معاویه ادامه داد: اما این که میگویی خودت از یزید بهتر هستی به خدا سوگند! یزید برای امت محمد(ص) از تو بهتر و شایستهتر است!! امام(ع) فرمود: این دروغ و بهتانی بیش نیست، آیا یزید شرابخوار و عشرتپیشه از من بهتر است؟![۷۷]. بنابر نقل «ابن اثیر» معاویه مدتی در مدینه ماند تا سرانجام با تهدید صریح در حالی که نظامیان با شمشیرهای آخته و آماده اطراف مردم را در مسجد گرفته بودند، از آنان- غیر از آن چهار تن-بیعت گرفت و سپس به سوی شام رهسپار گردید[۷۸]. با این که معاویه به حسب ظاهر از مردم شهرهای مختلف برای یزید بیعت گرفت و یزید را به عنوان جانشین انتخاب کرد، ولی این عمل به عنوان یکی از کارهای بسیار زشت معاویه در خاطره تاریخ باقی ماند.
زشتی این انتخاب تا آنجا بود که- همچنان که گذشت- حتی در باور فردی چون «زیاد» نمیگنجید و به همین جهت به معاویه گفت، چگونه مردم را به بیعت فرد شرابخوار و میمونباز دعوت کنیم؟ «ابن اثیر» از «حسن بصری» نقل میکند که گفت: معاویه چهار عمل انجام داد که هر یک از آنها برای تباهی او کافی بود، و آنگاه یکی از آنها را چنین میشمارد: وَ اسْتِخْلَافُهُ بَعْدَهُ إِبْنَهُ سَكِّيراً خَمِّیراً يَلْبَسُ الْحَرِيرَ وَ يَضْرِبُ بِالطَّنَابِيرِ؛ «جانشین کردن فرزند بسیار مست و شرابخوار خود را که لباس حریر میپوشید و به ساز و آواز مشغول بود»[۷۹]. به گفته یعقوبی- مورخ مشهور- هنگامی که به عبدالله بن عمر پیشنهاد شد با یزید بیعت کند، گفت: «با کسی که میمونباز و سگباز و شرابخوار و دارای فسق آشکار است، بیعت کنم، در این صورت به خداوند چه پاسخی بدهم؟»[۸۰]. به هرحال، علاقه فردی معاویه به فرزندش یزید و بقای خلافت در خاندان اموی سبب چنین بیعت تحمیلی گردید. در نتیجه ضربت کاری دیگری به جامعه اسلامی و شریعت نبوی(ص) از این طریق وارد شد. سید قطب، نویسنده و دانشمند معروف مصری مینویسد: «تعیین یزید برای خلافت یک ضربه کاری به قلب اسلام و به نظام اسلامی و هدفها و مقاصد آن بود»[۸۱].[۸۲].
موافقان و مخالفان ولایتعهدی یزید
بنا بر پارهای از روایات، وی از حدود سال ۵۰ هجری و پس از شهادت امام حسن (ع) کوششهایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت تمسک به اصول و فروع دین شهرت خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از شهادت امام حسن (ع) با دو مشکل عمده روبهرو بود. اول منش و کردار یزید و دوم حضور امام حسین (ع) و فرزندان صحابه بزرگ چون عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن ابیبکر. معاویه در وادار ساختن مردم به بیعت با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت.[۸۳] اگر چه بیشتر رجال با او بیعت کردند،[۸۴] اما اختلافات درون حاکمیت و وجود افرادی چون زیاد بن ابیه و مروان بن حکم که از ولایت عهدی یزید ناخشنود بودند، باعث میشد که معاویه با احتیاط فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص حکمرانی خود را که عبارت بودند از سیاستبازی، بخششِ هدایا، پرداختِ رشوه، تطمیع و سرانجام تهدید و سرکوبی بهکار گیرد. مروان بن حکم که شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را ناخشنودی تلقی کرد.[۸۵] زیاد نیز در نامهای به معاویه چنین نوشت: ای امیر، همانا نامهات با دستوری که در آن بود به من رسید. مردم چه خواهند گفت وقتی که آنان را به بیعت یزید دعوت کنیم، در حالی که او با سگها و میمونها بازی میکند و جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند و هنوز حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میان مردمند. لکن میشود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به اخلاق اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که گمان کرده پس از من امیر میشود. به خدا سوگند که او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز میگردانم.[۸۶] چنانکه اشاره شد معاویه در شام هیچگونه مشکلی نداشت. شام کاملاً در اختیار او بود. در عراق هم از سیاست سرکوب استفاده میکرد. مصر هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه، حجاز و به ویژه مدینه بود. حجاز محلی بود که در آن نخبگان شرافت اسلامی و فرزندان اصحاب برجسته پیامبر (ص) زندگی میکردند. معاویه از مروان بن حکم حاکم مدینه خواست که زمینهچینی کند و یزید را به عنوان ولیعهد معرفی نماید. مروان این موضوع را در مسجد مطرح کرد اما با مخالفت فرزندان صحابه روبهرو شد. از این رو معاویه تصمیم گرفت خود شخصاً با تعدادی از سربازان شامی، برای رویارویی با مخالفتهای شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه سفر حج و در واقع برای گرفتن بیعت از مردم مدینه و مکه در رجب سال ۵۶ به مدینه آمد. در مسجد النبی جلسهای تدارک شد. در آن مجلس و در حالیکه نظامیان در میان مردم با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت: مردم! من با مشورت شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولیعهد معرفی میکنم. پس با نام خدا با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت اعمال حج به سوی مکه حرکت کرد.
در مکه معاویه موضعگیری خود را تغییر داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن رفتاری به غایت دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به حمایت آنان از یزید بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید حکمران رسمی خواهد بود و در حقیقت آنان هستند که در زیر نام یزید، تسلط واقعی بر حکومت را دارا خواهند بود. اما آنان مخالفت کردند[۸۷] و تمامی تلاش معاویه از رفتن به حجاز به منظور کوشش به ترغیب این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه شمشیر شامیان وارد مسجد الحرام شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کردهاند.[۸۸] سپس به شام برگشت.
معاویه بعد از سفر مکه فرصت زیادی پیدا نکرد، رنجور و بیمار شد. میراث پادشاهی او دگرگونی کامل در خلافت اسلامی بود. او بدون آنکه بتواند همه مخالفان را آرام کند و موافقت آنان را با بیعت فرزندش جلب کند، در نیمه رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت.
جانشینی یزید
معاویه برای زمامداری شخصی خود و تبدیل حکومت اسلام به حاکمیت موروثی عرب و تبدیل خلافت به سلطنت و انتقال آن به نسلهای پس از خود، از تمسک به هرگونه وسیلهای خودداری نکرد حتی برای بیعت گرفتن برای فرزند خود یزید دست به اسلحه برد و به زورِ شمشیر برای این کار اقدام کرد. شاید مهمترین واقعه در تاریخ [۸۹] تکوین احساسات ضد اموی شیعیان، انتصاب فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه چهل و زمانی که امام حسن (ع) زنده بود، در اندیشه ولایت عهدی یزید بود و امام را مهمترین مانع تداوم سلطنت خود میدید که در حیات امام حسن (ع)، نمیتوانست این نیت را جامه عمل بپوشاند، بر همین اساس توطئه مسموم ساختن امام را اجرا و بلافاصله پس از شهادت امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار حکمرانی خاندانش بود، برسد. معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق حکام خود، ترتیب جمعآوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این نمایندگان آنچنان که نقشه بود، باید بیعت خود را با یزید به عنوان وارث مطلق معاویه اعلام میکردند.[۹۰]
اما حوادث بعدی نشان داد که حل مسالمتآمیز این «بدعت» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص یزید بستگی داشت. شاید غالب مخالفان در عراق و حجاز تعیین تکلیف خود با شیوه جانشینی و بهطور کلی با خلافت یزید را به آینده و پس از مرگ معاویه موکول کرده بودند.
معاویه طرفداران یزید را حمایت میکرد و به عنوان کارگزاران اصلی نظام به آنان حکم میداد. او ضحاک بن قیس را والی کوفه و عبدالرحمان بن عثمان ثقفی را والی حجاز کرد. والیان جدید میدانستند که مأموریت اصلی آنان تدارک ولایت عهدی و حکومت یزید است.
بیعت برای ولایتعهدی یزید
بیعت گرفتن معاویه برای خلافت پسرش یزید، بیش از هر مسئله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او انتقاد کنند. به اعتبار این که وی از شیوه مسلمانان در گزینش خلیفه از دوران خلافت ابوبکر، بیرون رفته بود[۹۱]. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید حکومت موروثی پدید میآورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا عربها از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاشهای سی سالهاش در تأسیس حکومت اموی از بین برود، میترسید، بهویژه که درگیری خونی میان آنان و بنیهاشم همچنان در اوج بود. از نظر او انتخاب یک نفر از میان بنیهاشم برای خلافت، به معنای از بین رفتن هستی امویانی بود که احتمالا نامزد خلافت میشدند و این مسئلهای بود که امویان آن را نمیپذیرفتند؛ زیرا خود را کلّ ملّت و حاکم بر همه میدانستند[۹۲].
همچنین او عقیده داشت که مرکز خلافت باید در سرزمین شام باشد؛ زیرا مردم آنجا بیش از افراد دیگر شهرهای بزرگ مطیع خلیفه بودند و لازم بود گرایش سیاسی آنان به عنوان سیاست حکومت و خلافت باقی بماند؛ زیرا برتری خود را در اداره عربها و مسلمانان آن روزگار، ثابت کرده بودند. معاویه بر این باور بود که گزینش خلیفه باید در میان بنیامیه باقی بماند و بدین منظور فرزندش یزید را برگزید و وی را از میان همه کسانی که به خلافت شایستهتر بودند، امتیاز ولایتعهدی داد. در این زمان سه گروه وجود داشت: گروهی با گرایش به خلفای نخستین، به حکومت اموی اعتراض داشته در انتظار مرگ معاویه بودند تا موضع منفیشان را آشکار کنند. دلیل آنان این بود که نظام موروثی بر عرف عمومی تحمیل شده و به معنای خروج از سنتهای اسلامی است.
گروه دوم، نیروهای طرفدار حکومت اموی و همپیمانان ایشان بودند. آنان از ادامه سیاست مطرح شده[۹۳]، بهرهمند میشدند.
گروه سوم، شیعیان بودند که احساسات شعلهوری بر ضد امویان داشتند و حکومت را حق سیاسی و دینی اهل بیت (ع) میدانستند....
نمایندگان گروه دوم، با این ادعا که هیچ مخالفی وجود ندارد، و این یک اصل اسلامی است، معاویه را به برقراری نظام موروثی تشویق کردند. موافق روایت مشهوری مغیرة بن شعبه، معاویه را به این فکر واداشت[۹۴]. اندیشه او، معاویه را تشویق میکرد تا خود، برای اجرای آن برنامهریزی کند. اما نظر درستتر آن است که معاویه از پیش تصمیم بر جانشینی یزید داشت؛ زیرا این کار را لازمه وحدت ملت و جلوگیری از اختلافات[۹۵] پس از مرگش میدانست و منتظر بود تا آن را در فرصت مناسب اعلان کند[۹۶].
زیاد بن ابیه، حاکم بصره، موضع متفاوتی داشت و به معاویه گوشزد کرد که در این کار شتاب نکند؛ زیرا قانون سابق برای او کاربرد دارد. دلیل زیاد، وجود نداشتن شرایط لازم برای خلیفه شدن یزید بود؛ زیرا یزید آدم سستی بود که به شکار بیش از خلافت علاقه داشت[۹۷]. افزون برآن اوضاع سیاسی برای این کار آماده نبود؛ زیرا گروه مخالف، همچنان نیرومند بود و ناگزیر برای مقابله، به شورش مسلحانه و عصیان روی میآورد.
معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از قیام امام حسن (ع) و فرزندان صحابه، پذیرفت. و اعلان ولایتعهدی یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری به تأخیر انداخت. در سال ۴۹ / ۶۶۹ امام حسن (ع) درگذشت[۹۸] و این حادثه موجب تشویق معاویه در گرفتن بیعت برای فرزندش، یزید، شد. اما اجرای آن را موکول به تصمیم قبایل هم پیمانش در شام و در رأس آنان ضحاک بن قیس فهری و حسان بن بجدل کلبی کرد؛ اما لازم بود برخی موانعی را که با اجرای این فکر مخالف بودند، از میان بردارد. شاید مهمترین موانع عبارت بودند از:
- اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز، بهویژه فرزندان صحابه. لازم بود که وی از تأیید امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابیبکر و نیز برخی شخصیتهای اموی، نظیر مروان بن حَکَم و سعید بن عاص - که به خلافت چشم دوخته بودند - برخوردار شود[۹۹].
- آماده کردن یزید برای پذیرش این مسئولیت.
- تبدیل نظام شورایی به حکومت موروثی.
معاویه برای اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به مروان بن حَکَم، کارگزار خود در مدینه، نامه نوشت که نظر مردم را برای انتخاب جانشین وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به مروان نامه نوشت که خبر گزینش یزید را به اطلاع مردم برساند. همچنین در نامهای به کارگزارانش فرمان داد که به ستایش و تعریف از یزید بپردازند و هیئتهایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه، هیئتهایی از عراق و دیگر شهرهای شام برای بیعت با او آمدند[۱۰۰].
به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای اسلامی با این بیعت مخالف است، به گونهای که گروهی به رهبری عبدالرحمان بن ابیبکر پدیدار شد. دلیل وی این بود که معاویه از مسیر سیاست خلفای پیشین بیرون رفته و خلافت را موروثی کرده است[۱۰۱].
همچنین امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای خلافت یزید را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد[۱۰۲]. این چهار نفر توافق کردند که اگر خلافت موروثی است، ایشان بیش از یزید استحقاق خلافت دارند و اگر دلیل گزینش خلیفه انتخاب افراد برتر است، یزید از این حق دور خواهد شد؛ زیرا هیچ صفت پسندیدهای در او نیست.
اما بیعت حجازیها ضروری بود؛ زیرا حجاز به مثابه مهد اسلام بود و صحابه و فرزندانشان در آنجا زندگی میکردند. از اینرو معاویه ناچار بود برای فراهم کردن بیعت آنان اقدام کند. بدین منظور نخست به مخالفان نرمش نشان داد؛ لذا در سال ۵۰ / ۶۷۰ به مدینه رفت و با چهار نفر از فرزندان صحابه گفتوگو کرد. ایشان عبارت بودند از: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، عبدالرحمان بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر. معاویه نزد ایشان در گرفتن بیعت برای یزید اظهار تمایل کرد، ولی آنان مخالفت کردند و معاویه در دلجویی از ایشان شکست خورد[۱۰۳]. وی از ایشان چشم پوشید و به دِمَشق باز گشت و بدون توجه به نظر مخالفان برای فرصتی مناسب لحظه شماری میکرد، بهویژه که مردم شام و عراق با یزید بیعت کرده بودند[۱۰۴]. معاویه بار دیگر و پیش از اجرای بیعت برای پسرش به این کار اقدام کرد و سعید بن عاص، کارگزار او در مدینه، برای واداشتن مخالفان به بیعت، از روشهای سخت و خشن بهره گرفت. به جز اندکی از مردم همگی، بهویژه بنیهاشم از بیعت سرباز زدند[۱۰۵].
معاویه در سال ۵۶ / ۶۷۶ بیعت با یزید را رسمآ اعلان کرد. جشنهای انتخاب او در دِمَشق برگزار شد و فقط جای حجاز در این مشارکت خالی بود[۱۰۶]. معاویه از تبدیل مخالفت به عصیان، وحشت کرده به مدینه رفت تا از طریق شخصیت و جایگاهش، تأیید ساکنان حجاز و تمایل مخالفان را به بیعت با یزید تضمین کند[۱۰۷]. وقتی معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به مکه رفتند و بقیه مردم مدینه با یزید بیعت کردند. معاویه که شدیداً عصبانی شده بود، تصمیم گرفت به دنبال مخالفان برود. وقتی در مسجدالحرام با آنان صحبت کرد، ابن زبیر به عنوان سخنگوی دوستانش مخالفتشان را اعلام کرد و گفتوگو شکست خورد. معاویه پس از شکستِ وسایل اقناع، به تهدید و مجازات پناه بُرد[۱۰۸] و با مهارت و خشونت، مخالفان را به استثنای امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر، به بیعت با یزید وادار کرد[۱۰۹].
اما شخصیتهای اموی که به خلافت چشم داشتند، هیچ مشکل جدّی برای معاویه ایجاد نکردند. این در نتیجه سیاست تفرقهایی بود که معاویه در مقابل آنان بهویژه میان مروان بن حَکَم و سعید بن عاص[۱۱۰] اتخاذ کرد. او از طریق شخصیت و روش سیاسیاش توانست آنان را پشت سر بگذارد، مخالفان را قانع کند، رخدادها را نادیده بگیرد و آنان را به آرامش ترغیب کند.
اما در آنچه مربوط به یزید برای پذیرش مسئولیت بود: وی یزید را در رأس سپاهی به سرزمین روم فرستاد تا سپاهیان اسلامی را - که در آن زمان به رهبری سفیان بن عوف، قُسْطَنطَنیّه را محاصره کرده بودند - یاری کند. معاویه برخی از شخصیتهای بزرگ اسلامی را مانند ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایّوب انصاری و دیگران را به همراه او فرستاد[۱۱۱]. معاویه قصد داشت که فرزندش را نزد مسلمانان همانند یک مجاهد جلوه دهد. این کار، او را در شایسته شدن برای منصب خلافت یاری میکرد و مسئله سستی او را از ذهنیت مردم، پاک مینمود و به این ترتیب برای او لیاقتی کسب میکرد که مقام او را بالا میبرد.
اما در خصوص آنچه مربوط به تغییر اصل نظام حکومتی بود، معاویه میبایست مردم را در پذیرش حکومت موروثی و تعیین پسرش یزید اقناع میکرد. وی توانایی اجرای آنچه را میخواست، داشت و با بهکارگیری روش سیاسی در اقناع مخالفان در آن کار موفق شد. معاویه به هر شکل که بود، با شروط خلافت مخالفت کرد و آن را به پادشاهی موروثی تبدیل نمود...[۱۱۲].[۱۱۳]. معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و کوفه را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آن دو شهر به مردان کارآزمودهای چون مغیرة بن شعبه ثقفی و عبدالله بن عامر اموی واگذاشت[۱۱۴] پس از مرگ زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید.[۱۱۵]
تحمیل بیعت با قهر و زور
خلافت، در دوران ابوبکر و عثمان دارای اندکی رنگ و آب اسلامی بود و این خلفا با شعار خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) حکومت میکردند. معاویه نیز آنگاه که زمام حکومت را به دست گرفت- با اینکه به اندکی از نیرنگ و فریبکارهای او پی بردیم- هیچگاه به خود جرأت نداد رسول اکرم (ص) و رسالت آن بزرگوار را آشکارا و صریح در آغاز حکومتش به هماوردی بطلبد؛ زیرا معاویه برای تحکیم نمودن حکومت و در جهت اجرای سلطه بیشتر بر مسلمانان، از مظاهر اسلامی بهره میگرفت. از اینجاست که معاویه به حیلهگری و زیرکی فوقالعادهای توصیف شده چون بر بیهودهکاریهای خود، لباس اسلامی میپوشاند.
ولی تحمیل کردن یزید هرزه بر مسلمانان که آشکارا به فسق و فجور و عیاشی میپرداخت، گستاخی صریح نسبت به ارزشهای اسلامی و بیپروایی واضحی نسبت به عرف و آداب مسلمانان به شمار میآمد؛ زیرا مسلمانان همه به خوبی میدانستند که خلافت اسلامی، حکومت پادشاهی و سلطنتی نیست که با وراثت قابل انتقال به دیگری باشد و جز کسانی که کاملا آشنای به کتاب و سنّت بوده و بدان عمل نمایند و توان دستیابی به اهداف رسالت اسلامی و اجرای احکام آن را دارا باشند هیچکس شایستگی چنین منصبی را نخواهد داشت.
افزون بر اینکه تحمیل بیعت یزید بر مسلمانان، جنایتی بزرگ و دارای ابعادی اجتماعی و سیاسی مهمی بود که اگر قیام ابا عبدالله الحسین نواده رسول گرامی اسلام حافظ دین جدش از تباهی و نابودی، وجود نداشت اسلام و مسلمانان را از صفحه گیتی محو میکرد. برای آگاهی بر دامنه عظیم این جنایت هولناک، نخست باید بدانیم یزید کیست؟ و چه سبب شد که وی به خلافت رسید؟ و به چه دلیل بیعت او، دشمنی آشکار با اسلام و برگشت از دین و بازگشت مجدّد به جاهلیتی که اسلام با آن مبارزه کرد، تلقی میشود؟[۱۱۶]
درخواست بیعت امام حسین (ع) با یزید
سیدالشهدا (ع) وقتی با اصرار ولید و مروان برای بیعت با یزید مواجه شد به فسق او شهادت داد و فرمود: «يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ مِثْلَهُ»[۱۱۷]. یزید، مردی فاسق، شرابخوار، آدمکش است که آشکارا گناه میکند و کسی همچون من با کسی مثل او بیعت نخواهد کرد. این شناخت سید الشهدا (ع) از یزید، سابقه داشت. حتی روزی در یک جلسه، آن حضرت در پاسخ معاویه که از یزید ستایش کرد، برخاسته، زشتیها و مفاسد یزید را بر شمرد و به معاویه به خاطر بیعت گرفتن از این و آن برای پسرش یزید، اعتراض کرد[۱۱۸].
یزید نیز همچون پدرش، به حیف و میل بیت المال و کشتن انسانهای با ایمان و ایجاد فساد و مفاسد در دستگاه حکومت پرداخت. به والی مدینه نوشت که به زور از سیدالشهدا (ع) بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت، گردن او را بزند. برای سرکوبی هواداران امام حسین (ع) که با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرده بودند، “ابن زیاد” را به ولایت کوفه گماشت و به کشتن امام فرمان داد. ابن جوزی دربارۀ او گفته است: “چگونه قضاوت میکنید دربارۀ مردی که سه سال حکومت کرد، در سال اول حسین (ع) را به شهادت رساند و در سال دوم مردم مدینه را دچار وحشت ساخت و مدینه را برای لشکریان خود مباح گرداند و در سال سوم، خانۀ خدا را با منجنیق سنگباران کرد و ویران ساخت”[۱۱۹]. که اشاره به حادثۀ کربلاست و ”واقعۀ حرّه” که مردم مدینه در سال ۶۳ هجری بر ضدّ والی قیام کردند و او و دیگر امویان را از شهر بیرون نمودند و این پس از آن بود که فساد و آلودگی و جنایات یزید بر آنان آشکار شد. یزید هم مسلم بن عقبه را با لشکری برای قتل عام مردم فرستاد. در سال ۶۴ هجری نیز همان سپاه برای سرکوب قیام عبدالله بن زبیر به مکه هجوم بردند و به مسجد الحرام و حرم خدا با منجنیق حمله کردند. کعبه و مسجد الحرام سوخت و ویران شد و عدّهای کشته شدند[۱۲۰]. ننگها و آلودگیهای یزید، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد[۱۲۱]. مدت حکومت یزید، سه سال و هشت ماه بود و در سال ۶۴ در “حوارین” از اطراف دمشق مرد[۱۲۲] و در “باب الصغیر” دمشق دفن شد[۱۲۳][۱۲۴].
تسلط بر خلافت مسلمین
آخرین حلقه حوادثی که به ماجرای خونین کربلا ختم شد، به دست گرفتن خلافت توسط یزید بن معاویه بود. حوادثی که از سقیفه شروع شد و هر دورهای بیش از گذشته سبب تقویت «جبهه اموی» و منافقان گردید، در نهایت کار را به آنجا رساند که با نهایت تأسف خلافت مسلمین به دست یزید فاسد، شرابخوار و هوسباز افتاد. او با غرور و خودخواهی در پی بیعت گرفتن و به رسمیت بخشیدن حکومت فاسد خویش برآمد و در مسیر اجرای اهداف خود، دست به هر جنایتی میزد. به گفته «مسعودی» مورخ معروف: «سیره یزید، همان روش فرعون بود؛ بلکه باید گفت فرعون در میان مردم، بیش از یزید به عدالت رفتار میکرد»[۱۲۵].
یزید ادعای جانشینی خلفا را داشت و عنوان خود را از جایگاه ایشان بهدست آورده بود و با برنامهریزی دقیق معاویه که با فشارهای نظامی و بخشش از بیت المال همراه بود، پیش از مردن خود، راه را برای جانشینی او هموار نموده بود. از این روی پس از مرگ معاویه، یزید به عنوان امیرالمؤمنین مورد خوشآمدگویی و تهنیت همه ولایات و قبایل قرار گرفت. همین که یزید از حوارین به دمشق بازگشت خود را میان مردمی متملق، بیاراده، بیدین و از همه بدتر نادان، محصور دید و چون ولیعهدی او زیر برق سرنیزه و درخشش درهم و دینار به ملت مسلمان تحمیل شده بود، بدون تردید، افکار عمومی متوجه شخصیتهای بزرگی شد که لیاقت خلافت را داشتند و در میان همه آنان و در درجه اول امام حسین (ع) قرار داشت که علاوه بر این که بزرگترین شخصیت از حیث نَسَبی با پیامبر (ص) بود؛ از نظر کفایت، درایت، بزرگواری، وسعت نظر، بلندی همت و سایر صفاتی که برای یک زمامدارِ لایق لازم است، سرآمد دیگران بود و دوست و دشمن به عظمت شخصیت بینظیر او اعتراف داشتند. به همین دلیل بود که یزید میخواست برای تثبیت سلطنت خود موافقت اجباری آن حضرت را جلب نماید. اما میدانست که امام حسین (ع) حاکمیتش را تحت هیچ شرایطی به رسمیت نمیشناسد. از این رو تصمیم گرفت او را که شاخصترین چهره مخالف حکومتش بود، از میان بردارد. اگر گِرد او را مشاورانی فهمیده گرفته بودند، مسلماً در روزهای نخستین حکومت چنان نامه تندی به حاکم مدینه نمینوشت تا در پی آن چنان ماجراهای غمانگیزی اتفاق افتد.
قیام امام حسین (ع)
امام حسین (ع) در مقابل حکومت ضد اسلام یزید قیام کرده بود و تصمیم داشت خلافت را به مرکز اصلی خود برگرداند، پس علاوه بر قدرت نظامی احتیاج به قدرت اقتصادی همداشت و لازم بود از طریق تصرف اموال کاروان، بنیه مالی خود را تقویت کند به همین جهت هنگام خروج از مکه و در منزلگاه تنعیم، شترانی را که استاندار یمن، بُحَیر بن رَیسان حِمْیری برای یزید فرستاده و شامل پارچههای رنگین و زیورهای گران قیمت بود، را مصادره کرد و کرایه حمل کالاها را به شتربانان داد.[۱۲۶]
یزید در اوایل حکومت خود به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به دست عامل خود در عراق، عبیدالله بن زیاد و به همراهی کسانی چون عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن، فاجعه کربلا و شهادت آن حضرت و اسارت خاندان رسولالله را پدید آورد.[۱۲۷] اگر چه پس از آن کوشید خود را از گناه آن فاجعه بزرگ مبرا یا دستکم پشیمان جلوه دهد،[۱۲۸] اما اشاره تلویحی او به گرفتن انتقام شکست مشرکان قریش در غزوه بدر، خشنودی او را از انجام واقعه کربلا نشان میدهد. او بعد از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و شماری از یاران و فرزندان و خویشان آن حضرت، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگریهای سیاسی بنیهاشم در برابر بنیامیه، خواند. همچنین در این اشعار آنچه میبینیم تجدید خاطره خونهای جاهلی است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد (ص) از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد. [۱۲۹]
لَیتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا | فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً | |
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ | لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْک فَلا | |
لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ | جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ | |
ثُمَّ قالوُا یا یزیدُ وَ لاتَشَلْ | وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ | |
خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی تَزَلْ | مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ |
- ای کاش پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، میدیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر نیزهها به زاری افتادهاند. از شادمانی هلهله میکردند و میگفتند ای یزید دستت درد نکند. به تلافی جنگ بدر، بزرگان آنان را کشتیم و حسابمان با آنان تسویه شد. خاندان هاشم با سلطنت بازی کردند و گرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحیای نازل شد. من از دودمان خندف نباشم اگر کینهای را که از محمد در دل دارم، از فرزندان او نگیرم.
جدّش ابوسفیان نیز پس از رسیدن عثمان به خلافت، معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. این دیدگاه در زمان معاویه و جانشینان او شدت یافت و برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاهها و انگیزههای اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت.
شورشهای ضد یزید
شورش ابن زبیر
پس از شهادت امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر برای پیشبرد اهداف سیاسیاش از شهادت امام بهره گرفت و در مکه بهپا خاست و یزید را از خلافت عزل نمود و قدرت خود را گسترش داد. او مردم مدینه را نیز به خلع یزید و جهاد با او فرا خواند. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و با عبدالله بن مطیع، نماینده وی بیعت و بدینگونه یزید را از خلافت عزل کردند.
در سال ۶۲ هجری یزید از والی خود در مدینه، عثمان بن محمد بن ابیسفیان نوه ابوسفیان که فردی بیتجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.[۱۳۰] او نیز چنین کرد و عبدالله بن حنظله، عبدالله بن ابیعمرو بن حفص مخزومی، منذر بن زبیر و گروهی از اشراف مدینه که بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند را برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد.[۱۳۱] اما این آشنایی به سبب بیپروایی یزید کاملاً به زیان او تمام شد. آنان از فساد دستگاه اموی مطلع شدند و پس از بازگشت به مدینه، عیاشیهای خلیفه را برای مردم شرح دادند و گفتند آنچه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. اعضای این هیئت، مردم مدینه را به قیام بر ضد یزید برانگیختند. عبدالله بن حنظله گفت: من از پیش مردی برمیگردم که اگر هیچ یاوری غیر از این پسران خود نداشته باشم، با او جهاد خواهم کرد. منذر نیز گفت: به خدا سوگند او شراب میآشامد و چندان مست میشود که نماز نمیگزارد.[۱۳۲] با شنیدن این اخبار مردم شوریدند و عبدالله بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.[۱۳۳] او در سخنرانیای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.[۱۳۴] از اینرو مردم یزید را خلع و با عبدالله بن زبیر بیعت نمودند.[۱۳۵]
یزید در نخستین نامهاش به مردم مدینه چنین نوشت: «سوگند به خدا که من مقام و جایگاه شما را سر خویش قرار داده بودم، اما از آن هنگام که شما از بیعت من تن زدید، شما را از سر خویش به زیر آوردم و بر زیر پایم نهادم. از این پس با شما چنان رفتاری خواهم کرد که همچون قوم عاد منسوخ شوید. به خدا سوگند که عذاب دردناکی بر شما نازل خواهد شد که پس از آن پشیمانی شما سودی نخواهد بخشید.» اما مردم مدینه والی شهر را اخراج کردند و شمار چشمگیری از بنیامیه را که در مدینه سکنا داشتند، به محاصره درآوردند.[۱۳۶]
عبدالله بن زبیر با استفاده از شهادت امام حسین (ع) و در واقع برای کسب مقام خلافت، مردم مکه را نیز بر ضد یزید و به نفع خود همراه کرده بود.[۱۳۷] به گفته مسعودی قیام مردم مدینه و بیرون راندن امویان و کارگزار یزید از مدینه نیز با اجازه ابن زبیر بوده است.
حمله یزیدیان به مدینه
یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلمبن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.[۱۳۸] مسلم بن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.[۱۳۹] رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر (ص) قتل عام شد. مسلم بن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.[۱۴۰] غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خواندهاند.[۱۴۱]
مسعودی آن را فجیعترین حادثه پس از شهادت امام حسین (ع) دانسته است. سپاهیان مسلم بن عقبه شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان[۱۴۲] و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابر بن عبدالله انصاری نابینا و ابو سعید خدری فروگذار نکردند.[۱۴۳]
شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار[۱۴۴]، یا به قولی ۱۱۷۰۰ و یا ۱۰۷۰۰ تن برآورد کردهاند.[۱۴۵] از این میان هفتصد تن از حاملان قرآن[۱۴۶] و هشتاد صحابی پیامبر (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.[۱۴۷]
در بیشتر منابع، تاریخ واقعه «حرّه واقم» روز ۲۷ ماه ذیالحجه سال ۶۳ هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال ۶۴ ادامه داشت.[۱۴۸]
یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بودهاند؛[۱۴۹] و به تعبیر دیگر فیء (غنیمت جنگی) یزید هستند[۱۵۰] و هرکسی را که از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.[۱۵۱] از آن بیعت فقط علی بن عبدالله بن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَین بن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد (ع) معاف شدند.[۱۵۲]
عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه به مکه رفتند تا کار عبدالله بن زبیر بن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند. عبدالله بن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.[۱۵۳] او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.[۱۵۴] اما با ورود امام حسین (ع) به مکه، اگرچه عبدالله بن زبیر سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمیرسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.[۱۵۵] عبدالله بن زبیر تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.[۱۵۶] پس از شهادت امام حسین (ع)، ابن زبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبهای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانتکاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین (ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،[۱۵۷] اما محمد بن حنفیه، عبدالله بن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.[۱۵۸]
یزید طی نامهای از عبدالله بن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافتهام که عبدالله بن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان بردهای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس میدهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیات به محمد (ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف میرسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را میفریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر میبرند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بیبند و بار ملحد.
عبدالله بن عباس به نامه او پاسخ شدید اللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان محمد (ص) را بیان کرد و یزید را کمخرد و بیفکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه، نامهات درباره فراخواندن ابن زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیدهای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه دوستی با تو را، لکن خداوند نیت مرا میداند. گمان کردهای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبدالله بن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه امام حسین (ع) را تو کشتهای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کمخردی و بیفکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی میدهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بیپدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنی عبدالمطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنهتن و بیکفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان میوزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافتهای و در مقامی که داری جایگزین شدهای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بیپدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همانکه پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد... پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعتها و تازههای گمراهکننده را عمداً زنده کرد. من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که امام حسین (ع) را از حرم محمد (ص) به حرم خدا طرد کردی، آنگاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت میگزید و جنگ در آن را روا میشمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده میشد، لکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت محمد (ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان میبرم که تو خود حلال شمارندهای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده میگذرانی. پس چون امام حسین (ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بیآنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر امام حسین (ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی عبدالمطلب، اهلبیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان بهدور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهل بیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس امام حسین (ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنانکه خانوادهای از ترکان یا کافران را میکشند. چیزی نزد من عجیبتر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشتهای و خون من است که از شمشیر تو میچکد و خون تو یکی از خواستههای من است... اما آنچه از وفاداری و حقشناسی من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه میدانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایستهترند، لکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما بهدست گرفت... و عجبتر از همه عجیبها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشتهای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بودهای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت محمد (ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بیپدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کردهای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.[۱۵۹] عبدالله بن زبیر توانست مردم مکه را بر ضدّ یزید و به نفع خود همراه کند.[۱۶۰] او همچنین عامل یزید را از مکه بیرون کرد.[۱۶۱]
مسلم بن عقبه پس از واقعه حره به قصد جنگ با ابن زبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد[۱۶۲] و حُصَین بن نُمَیر در آخر محرم سال ۶۴ هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.[۱۶۳] او در ۲۵ یا ۲۶ محرم وارد مکه شد و ابن زبیر را محاصره کرد. ابن زبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیعالاول سال ۶۴، حصین بن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیقهایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوبهای آن سوخت.[۱۶۴]
عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقهای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نظام اموی نشأت میگرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمییابیم که چرا امام حسین (ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی میشمرد.
کشتار وسیع مردم مدینه
این فاجعه در ذی حجه سال ۶۳ هجری واقع شد[۱۶۵] و به واقعه «حرّه» نیز معروف است[۱۶۶].
پس از حادثه خونین کربلا و آگاهی مردم از ماهیت یزید و پلیدی و خباثت وی، و اعلام قیام و جهاد از سوی «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» و برخی دیگر از صاحب نفوذان، انقلاب خونینی در مدینه آغاز شد. مردم مدینه نخست با عبدالله بن حنظله تا پای جان بیعت کردند و آنگاه «عثمان بن محمد بن ابوسفیان»، والی مدینه را بیرون کردند. بنیامیه در منزل مروان بن حکم اجتماع کردند و همگی در آنجا محبوس شدند.
مردم مدینه یزید را از خلافت خلع کرده و به بدگویی و سبّ و لعن وی پرداختند. یزید که از ماجرا مطلع شد، لشکر عظیمی فراهم ساخت و فرماندهی آن را به عهده مردی خونریز به نام «مسلم بن عقبه» گذاشت[۱۶۷]. این فرمانده سفاک، پس از محاصره مدینه، مقاومت آنان را درهم شکست و به قتل و غارت مدینه پرداخت و کشتار وسیعی را در این شهر به راه انداخت.
ابن اثیر مینویسد: مسلم بن عقبه، مدینه را سه روز بر لشکریانش مباح ساخت که هرگونه بخواهند در آن عمل کنند. آنان به کشتار وسیع مردم پرداخته و اموال آنان را نیز غارت کردند[۱۶۸]. ابن قتیبه مینویسد: یکی از سربازان شامی به منزل زنی وارد شد که کودکی شیرخوار داشت، سرباز از او اموالی را طلب کرد، زن اظهار داشت: هر چه مال در خانه داشتم، همه را به غارت بردند.
سرباز سنگدل یزیدی طفل شیرخوار را از دامن مادر جدا کرد و در برابر چشم او چنان سرش را به دیوار کوبید که مغزش متلاشی شد[۱۶۹].
مسلم بن عقبه وقتی بر مردم مسلط شد، از آنان به عنوان بردگان یزید بیعت میگرفت که اختیار اموال و خانواده آنها به دست یزید میباشد که هرگونه بخواهد در آنها تصرف کند. هر کس امتناع میورزید، کشته میشد[۱۷۰]. در این فاجعه از بزرگان مهاجر و انصار هزار و هفتصد تن و از سایر مسلمین ده هزار تن به قتل رسیدند[۱۷۱].
ابن ابی الحدید مینویسد: لشکریان شام، مردم مدینه را سر بریدند، آنگونه که قصاب، گوسفند را سر میبرد. چنان خونها ریخته شد، که قدمها در میان آنها فرو میرفت؛ فرزندان مهاجر و انصار و مجاهدان بدر را به قتل رساند و از آنها که باقی ماندند، به عنوان بردگان برای یزید بیعت گرفت[۱۷۲]. مورخان نوشتهاند که از بس مسلم بن عقبه خون بیگناهان را ریخت به «مُسرف» (خونریز بیحد و حصر) معروف شد[۱۷۳]. در این فاجعه به زنان مسلمان نیز بیحرمتی شد و جمعی از آنان مورد تجاوز قرار گرفتند[۱۷۴].
یاقوت حموی در «معجم البلدان» مینویسد: در این فاجعه مسلم بن عقبه، زنان را نیز بر سربازان خویش مباح ساخت[۱۷۵].
سیوطی (دانشمند معروف اهل سنت) نقل میکند که حسن بصری از این فاجعه یاد کرد و گفت: به خدا سوگند! هیچ کس از آن حادثه نجات نیافت (یا کشته و یا زخمی شد و یا مورد آزار و توهین قرار گرفت)؛ گروه زیادی از صحابه و دیگر مسلمانان در آن ماجرا به قتل رسیدند؛ مدینه غارت شد و هزار دختر مورد تجاوز قرار گرفت!! سپس از روی تأسف و اندوه گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۱۷۶]. آنگاه ادامه داد: این در حالی است که رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِینَةِ أَخَافَهُ اللهُ وَ عَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ «هر کس اهل مدینه را بترساند؛ خداوند او را مورد خوف و خشم خود قرار خواهد داد و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!»[۱۷۷].[۱۷۸].
مواضع و فعالیتهای تخریبی
عملکرد فرهنگی و رسانهای
عملکرد دینی و مذهبی
اسلامستیزی
هیچ پژوهشگر و تاریخنگاری تردید به خود راه نمیدهد که امویان از آغاز بر دمیدن پگاه اسلام تا آخرین مراحل حکومتشان سرسختترین و لجوجترین دشمنان اسلام به شمار میآمدند و تا زمانی که کلیه امکاناتشان را در جهت مبارزه با اسلام از دست نداده و با شکست مواجه نشدند، به اسلام نگرویدند و آنگاه که به اجبار اسلام را پذیرا شدند در جهت به تباهی کشاندن احکام و تعالیم آن و بازگرداندن مظاهر جاهلیّت در کلیه اشکال آن به شیوه جدید با پوشش اسلام، دست به طراحی و نقشه زدند. معاویه هرگاه آوای روحبخش نام پیامبر اکرم حضرت محمد بن عبدالله (ص) را (در اذان) میشنید و احساس میکرد این نام مبارک در فضای جهان اسلام هر روز از فراز منارهها طنینافکن است، از ترس به خود میلرزید و آشفته و بیقرار میشد.
دیگر حکّام و فرمانروایان خاندان اموی نیز که با نام اسلام به حاکمیت رسیده بودند، در تخریب پایهها و ارکان این آیین الهی و غیرواقعی جلوه دادن آن و به تباهی کشاندن قوانین و تعالیم و ارزشهای والایی که ارائه داده بود، سخت میکوشیدند. آنگونه که تاریخنگاران و ارباب حدیث به وصف آوردهاند: یزید بن معاویه که امام حسین (ع) در برابرش آن موضع شجاعانه و جاوید را اتخاذ کرد، انسانی فوقالعاده سبکسر و گستاخ و آلودگیاش به فساد و فحشا و منکرات از حدّ بیرون بود[۱۷۹].[۱۸۰]
هرزگی و اهانت به ارزشهای دینی
آنچه را که تاریخ از افکار و اندیشههای این عامل فساد و تباهی و رفتارهای او نقل میکند، همه حکایت از فسق و فجور و رفتارهای الحادی دارد.
قاضی نعمان مصری مینویسد: روزی رسول خدا(ص) به معاویه نظر افکند و فرمود: «أَیُّ یَوْمٍ لِأُمَّتِي مِنْکَ، وَ أَیُّ یَوْمِ سُوءٍ لِذُرِّیَّتِي مِنْکَ مِنْ جَرْوٍ یَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ، یَتَّخِذُ آیَاتِ اللهِ هُزُواً وَ یَسْتَحِلُّ مِنْ حُرْمَتِي مَا حَرَّمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ «امت من چه روز (سختی) از تو خواهند داشت؟ و خاندان من از فرزندی که از صلب تو خارج میشود، روز بدی را در پیش دارد! همان فرزندی که آیات خدا را به استهزا میگیرد و آنچه را که خداوند از حریم من حرام کرده، وی حلال میشمارد»[۱۸۱].
اشعار کفرآمیز یزید و سخن گفتن از انتقام از پیامبر و یادآوری کشتگان مشرک در جنگ بدر و کشتن امام حسین(ع) در برابر آنان، همگی از عدم اعتقاد او به دین اسلام حکایت دارد[۱۸۲]. وی در زمان خلافت پدرش به میگساری و هوسرانی مشغول بود، معاویه تصمیم گرفت برای ساختن سابقهای دینی، وی را به جهاد بر ضد «رومیان» بفرستد؛ از این رو، او را به فرماندهی لشکری برای جنگ با رومیان اعزام کرد و «سفیان بن عوف غامدی» را نیز در این مسیر با وی همراه ساخت. یزید در این سفر جهادی! معشوقه خود «امّ کلثوم» را نیز به همراه داشت. در این سفر لشکریان یزید که گروهی از لشکرش وارد روم شده بودند، به تب و آبله گرفتار شدند؛ ولی یزید در همان حال در منزلی به نام «دیر مُرّان» (محلی در نزدیک دمشق) در کنار «ام کلثوم» به استراحت و هوسرانی میپرداخت. وقتی از این حادثه باخبر شد (با بیاعتنایی به آنچه بر لشکریانش اتفاق افتاد)، چنین سرود: مَا إِنْ أُبَالِي بِمَا لَاقَتْ جُمُوعُهُمْ بِالْغَذْقَذَوُنَةِ مِنْ حُمَّی وَ مِنْ مُومٍ إِذَا اتَّکَأْتُ عَلَی الْأَنْمَاطِ فِي غُرَفٍ بِدِیر مُرَّانَ عِنْدِي أُمِّ کُلْثُومٍ! «من باکی ندارم از این که آن جمعیت در منطقه غذقذونه (ناحیهای در نزدیک سرزمین روم) دچار تب و آبله شدند؛ آنگاه که من در «دیر مرّان» در میان غرفهها بر بالشها تکیه زدهام و امکلثوم را در کنار خود دارم!»[۱۸۳].
در زمان خلافت کوتاهش دربار یزید، مرکز فساد و فحشا و گناه بود و آثار آن در جامعه نیز گسترش یافته بود؛ به گونهای که به گفته «مسعودی» در دوران حکومت کوتاه وی، حتی در محیط مقدسی همچون مکه و مدینه جمعی به نوازندگی و استعمال آلات لهو و لعب میپرداختند[۱۸۴]. هنگامی که گروهی از مردم مدینه به سرپرستی «عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» برای آگاهی از افکار و عقاید و اعمال یزید به شام سفر کردند و برگشتند، عباراتی در معرفی یزید گفتهاند که از عمق فاجعهای که مسلمین گرفتار آن شده بودند، حکایت میکند. «ابن اثیر» در کتاب خویش نقل میکند، آنان گفتند: «ما از نزد مردی آمدیم که دین ندارد، شراب مینوشد، طنبور مینوازد، نوازندگان به نزد وی به لهو و لعب مشغولند، با سگها بازی میکند، با جمعی از دزدان شبنشینی دارد»[۱۸۵]. دیگری گفت: «به خدا سوگند! وی شراب مینوشد و به گونهای مست میشود که نماز را نیز ترک میکند!»[۱۸۶].
«ابن جوزی»، دانشمند معروف اهل سنت از قول «عبدالله بن حنظله» نقل میکند، که گفت: «وَاللهِ مَا خَرَجْنَا عَلَی یَزِیدَ حَتَّی خِفْنَا أَنْ نُرْمَی بِالْحِجَارَةِ مِنَ السَّمَاءِ! إِنَّهُ رَجُلٌ یَنْکِحُ الْأُمُّهَاتِ، وَ الْبَنَاتِ وَ الْأَخَوَاتِ وَ یَشْرِبُ الْخَمْرَ وَ یَدَعُ الصَّلَاةَ»؛ «ما در حالی از نزد یزید بیرون آمدیم که خوف آن داشتیم که (بر اثر گناهان فراوان وی) از آسمان سنگ بر سر ما ببارد، او مردی است با مادران و دختران و خواهران نیز زنا میکند؛ وی شراب مینوشد و نماز نمیخواند»[۱۸۷]. میگساری وی به طور علنی و سرودن اشعاری در حال مستی و دهنکجی به ارزشهای اسلامی در آن حالت، از صفحات تاریک زندگی یزید است. «سبط بن جوزی» در «تذکرةالخواص» مینویسد، وی در حال مستی چنین میسرود: «یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمههای خوانندگان گوش فرا دهید. پیالههای شراب را پی در پی سر بکشید و بحثهای علمی را کنار بگذارید. نغمههای ساز و آواز (به گونهای مستم میکند که) مرا از شنیدن صدای اذان باز میدارد و من خمرههای شراب را با حوران بهشتی معاوضه کردم. (و لذات مستی را بر وعدههای الهی ترجیح میدهم!)»[۱۸۸]. در تاریخ آمده است که پس از شهادت امام حسین(ع) یزید برای تشکر از «ابن زیاد» وی را به شام دعوت کرد و بساط بادهنوشی را پهن کرد و در حالی که «ابن زیاد» در کنار وی نشسته بود، خطاب به باده به دستان و ساقیان سرود: إِسْقِنِي شَرْبَةً تُرَوِّي مُشَاشِي ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثْلَهَا اِبْنَ زِیَادِ صَاحِبِ السِّرِّ وَالْأَمَانَةِ عِنْدِي وَ لِتَسْدِیدِ مَغْنَمِي وَ جِهَادِي «ای ساقی! به من شرابی بنوشان که جان مرا سیراب کند؛ سپس جامی از شراب پر کن و به ابن زیاد بنوشان. همو که رازدار و امانتدار من است. آن کس که کار جهاد و غنیمت من به دست او استحکام یافت!».
آنگاه به نوازندگان دستور داد که بنوازند[۱۸۹]. یزید به قدری دلبسته شراب بود که حتی در زمان پدرش در سفر حج هنگامی که وارد مدینه شد، در آنجا نیز بساط شراب را گستراند![۱۹۰]. امام حسین(ع) در نامه معروف خود به معاویه، به شرابخواری یزید اشاره میکند؛ آن حضرت در شمردن خلافکاریهای وی فرمود: «وَ أَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِعَابِ»؛ «(از خلافکاریهای دیگرت) بیعت گرفتن از مردم برای پسرک جوانت میباشد، همان که شراب مینوشد و قماربازی میکند»[۱۹۱]. مجموعه فسادهای اخلاقی و انجام کارهای سبک و جلف توسط- به اصطلاح- خلیفه مسلمین! (یزید بن معاویه) در عبارت کوتاهی از ابن کثیر- مورخ و دانشمند متعصب و معروف اهل سنت- چنین آمده است: وَ قَدْ رُوِیَ أَنَّ یَزِیدَ کَانَ قَدِ اشْتَهَرَ بِالْمَعَازِفِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الْغِنَا وَ الصَّیْدِ وَ اتِّخَاذِ الْغِلْمَانَ وَ الْقِیَانَ وَ الْکِلَابَ وَ النِّطَاحَ بَیْنَ الْکِبَاشِ وَ الدِّبَابِ وَ الْقُرُودِ؛ وَ مَا مِنْ یَوْمٍ إِلَّا یُصْبِحُ فِیهِ مَخْمُوراً وَ کَانَ یَشُدُّ الْقِرْدَ عَلَی الْفَرَسِ مُسْرِجَةً بِحِبَالٍ وَ یَسُوقُ بِهِ وَ یَلْبِسُ الْقِرْدَ قَلَانِسَ الذَّهَبِ وَ کَذَلِکَ الْغِلْمَانَ وَ کَانَ إِذَا مَاتَ الْقِرْدُ حَزَنَ عَلَیْهِ؛ «یزید به نوازندگی، شرابنوشی، خوانندگی، شکار، به خدمت گرفتن غلامان و کنیزان خنیاگر، سگبازی و به جان هم انداختن قوچها، چهارپایان و بوزینهها شهرت داشت. هر بامدادان مست و میزده برمیخاست. او بوزینهای را بر پشت اسب زین شدهای سوار میکرد و میگرداند و بر بوزینه و غلامان، کلاههای زرین میپوشانید و هنگامی که بوزینهاش مرد، بر او اندوهگین شد»[۱۹۲]. او را میمونی بود که «ابوقیس» نام داشت و همدم او بود! هنگامی که آن میمون بر اثر حادثهای مرد، یزید در مرگ او بسیار اندوهگین شد و دستور کفن و دفن وی را صادر کرد! و به شامیان فرمان داد که به وی در این مصیبت بزرگ! تغریب بگویند و خود نیز اشعاری در سوگ «ابوقیس» سرود![۱۹۳].[۱۹۴].
دشمنی با پیامبر و اهل بیت(ع)
وجود یزید، سرشار از حقد و کینه نسبت به رسول خدا (ص) بود؛ زیرا پیامبر در جنگ بدر وی را در مرگ اعضای خاندانش عزادار کرده بود آنگاه که یزید عترت پاک رسول خدا (ص) را کشتار نمود و شادمان و مسرور بر مسند حکومت تکیه زد (به خیال خود) در واقع انتقام خود را از پیامبر اکرم گرفته بود و آرزو میکرد پدرانش حضور داشته و شاهد انتقامگیری وی از خاندان پیامبر باشند و در این خصوص اشعار عبدالله بن زبعری را زمزمه میکرد: ای کاش نیای من که در جنگ بدر کشته شدند میبودند و ناله و فریاد خزرج را از برخورد نیزهها نظارهگر بودند و در این صورت از شادی و سرور فریاد سر میدادند که هان ای یزید! خسته نباشی، ما سروران و رهبران آنها را کشتیم و کشته شدن آنها عوض کشتههای جنگ بدر بود که سربهسر شد، بنی هاشم خلافت را به بازی گرفتند، نه از بهشت و دوزخ خبری است و نه وحی نازل شده است[۱۹۵].
بلکه یزید هنگامی که عبدالله بن زبیر در مکّه بر ضدّ او دست به شورش زد، بیدینی و کفر خویش را علنی ساخت و همراه با سپاهی که برای سرکوب جنبش ابن زبیر اعزام کرد به وی نامهای نگاشت که شعر ذیل در آن آمده بود: تو خدای خود را در آسمان به یاری طلب و من مردان قبایل عک و اشعر را بر ضدّ تو فرا خواهم خواند[۱۹۶].[۱۹۷]
عملکرد سیاسی و اجتماعی
رویه و سیاست اداری
سیاست خارجی
در زمینه سیاست خارجی و فتوحات دوران یزید، به استثنای تحولات سریعِ قابل بررسی که در جبهه افریقا به وجود آمد، رخدادی صورت نگرفت؛ زیرا فرماندهی در قَیْروان تابعی از متغیرهای سیاسی در دِمَشق بود. یزید به دلیل اینکه رابطه خوبی با عقبة بن نافع داشت او را امیر افریقا و ابومهاجر را برکنار کرد. در سال ۶۲ / ۶۸۲[۱۹۸] با تعیین عُقْبَه، مرحله چهارم فتوحات شمال افریقا آغاز شد.
عُقْبَه بسیار علاقهمند بود که حرکت جهاد را از سر بگیرد، اما اوضاع سیاسی محلی در فاصله برکناری او تغییر کرده بود. رومیها به نوعی با برخی قبایل بربر به تفاهم رسیدند، قبایلی که عُقْبَه را شخصیت بسیار خطرناک و مخالف با نظام سنتیشان و نیز تهدیدی برای منافع اقتصادی و سیاسیشان میدیدند. عُقْبَه تصمیم به توسعه منطقه غرب گرفت و از قَیْروان، به عنوان جهاد در رأس سپاه بزرگی رهسپار شد. همراه او گروهی از بربرهای اوروبه به رهبری کسیله بودند و ابوالمهاجر به مثابه فردی زندانی همراه او بود. تا اینکه در شهر بجایه فرود آمد و با رومیهایی که به داخل شهر بازگشته بودند و از آن دفاع میکردند، درگیر شد[۱۹۹].
اما او زمان را برای غلبه بر آنان از دست رفته نمیدید. به نظر میرسد که او آن اندازه که به فکر گرفتن زمام کارها در داخل - برای به دست آوردن فرصت بهتری در طرد رومیها از شمال افریقا - بود، به غلبه بر قلعهها چشم نداشت، از اینرو محاصره را رها کرد و متوجه اقلیم حاصلخیز زاب در مغرب میانه شد. آنجا را در نوردید و بر مسیله، پایتخت آن، مسلط شد.
در نتیجه این گسترش، این ناحیه - بعد از دشت افریقای شمالی که شهر قَیْروان در آن واقع است - مرکز ثابتی برای مسلمانان شد. سیطره مسلمانان بر این منطقه، نقطه تحول و سرنوشتساز در حرکت فتوحات شمال افریقا شد؛ زیرا آنان وارد یکی از مناطق داخلی بربر شدند و بر منازل قبایل بربر که مشهورترین آنها لواته و هواره بود، تسلط یافتند[۲۰۰].
عُقْبَه حملهاش را به سوی تاهَرْت از سرگرفت. با هم پیمانان رومی - بربری در آنجا برخورد کرد، بر آنان پیروز شد و شهر را تصرف کرد. سپس به سوی مغرب اقصی رفت. قبایل آنجا را مطیع کرد و طَنْجه را متصرف شد[۲۰۱].
بعد از این همه پیشرفت، عُقْبَه به سمت قَیْروان عقب نشست و منطقهای را که پیوسته تحت نفوذ رومیها بود، ترک کرد. این، حرکت برای قبایل بربر روشن نبود. در آن موقعیت، این هم پیمانان لحظه شماری میکردند و در پی فرصتی برای غلبه بر او بودند، در نتیجه دو حادثه بدون اینکه وی متوجه شود، این فرصت از پیش مهیّا شد.
اول، وی با همپیمانان بربرش، یعنی کسیله و گروه او معامله بدی کرد که آنان مجبور شدند از سپاه او فرار کرده و به دشمنانش بپیوندند. دوم، او به هنگام بازگشت به قَیْروان بیشتر افراد سپاهش را مرخص کرد. با شتاب به قَیْروان بازگشت و با پنج هزار نیروی جنگی بدون رعایت احتیاط، برای فتح شهر تهوده حرکت کرد[۲۰۲].
عُقْبَه به نزدیک تهوده نرسیده بود که خود را در محاصره وحشتناک سپاهیان بربر و رومی به رهبری کسیله یافت. او در جنگی نابرابر، خود را به خطر انداخت و با شمار فراوانی از نیروهایش در اواخر سال ۶۴ / ۶۸۳ - ۶۸۴ به شهادت رسید[۲۰۳].
حقیقت این است که جنگ تهوده افزون بر شهادت فرمانده عُقْبَه، فاجعهای برای مسلمانان بود. سپاه مسلمانان در قَیْروان روان شده و در پی آن، شهر را ترک کردند و کسیله وارد آن شد[۲۰۴]. با کشته شدن عُقْبَه مرحله چهارم فتوحات شمال افریقا به پایان رسید.[۲۰۵].
سیاست داخلی
عملکرد مالی و اقتصادی
جرم و جنایتهای کیفری
یزید در مدت کوتاه خلافت خویش که سه سال و چند ماه بیشتر طول نکشید، جنایات بزرگی مرتکب شد که هر یک از آنها به تنهایی برای رسوایی و ننگ وی و خاندانش کافی است. از میان آنها به چند جنایت مهم اشاره میشود:
جنابت بر خاندان پیامبر خاتم(ص)
کشتن امام حسین(ع) و یارانش در کربلا
مهمترین جنایتی که به دستور یزید در ابتدای حکومت وی انجام شد، ماجرای خونین کربلای سال ۶۱ هجری و شهادت امام حسین(ع) و یاران پاکباخته و با ایمان او و به اسارت بردن زنان و کودکان حریم نبوی(ص) به دست عمال وی میباشد. یزید در ابتدای حکومت خویش نامهای به «ولید بن عتبه»- والی مدینه- نوشت و از وی خواست به هر قیمتی که شده از امام حسین(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر برای او بیعت بگیرد[۲۰۶].
مطابق نقل «ابن اعثم» هنگامی که یزید از خودداری امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر آگاه شد، نامه دیگری به ولید نوشت و در آن تأکید کرد که در صورت امتناع حسین(ع) از بیعت، سرش را برای من بفرست، تا جوایز فراوانی نصیب تو شود[۲۰۷]. با امتناع امام(ع) از بیعت و حرکت به سمت مکه و کوفه، در نهایت کار به حادثه کربلا ختم شد. ماجرای خونین کربلا و جنایات لشکریان یزید و سرداران سپاه او در این واقعه در کتابهای شیعه و سنی به طور مشروح آمده است و حتی میان غیر مسلمانان نیز مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و کتابهای فراوانی در این زمینه نوشته شده است[۲۰۸].
به اسارت بردن خاندان و یاران امام حسین(ع)
حمله به مکه و تخریب کعبه
آتشزدن کعبه مشرفه
لشکر یزید پس از غارت مدینه برای نبرد با عبدالله بن زبیر به سوی مکه حرکت کرد. مسرف بن عقبه در بین راه به هلاکت رسید[۲۰۹]. وی به هنگام مرگ، به سفارش یزید، «حصین بن نمیر» را به فرماندهی لشکر انتخاب کرد. لشکریان شام مکه را محاصره کردند و ابن زبیر را که به مسجدالحرام پناهنده شده بود، مورد حمله قرار دادند. آنان با منجنیق، حرم الهی را آتش باران کردند که در نتیجه پردهها و سقف کعبه آتش گرفت و سوخت. مورخان نوشتهاند که این آتشسوزی در سوم ربیع الاول سال ۶۴ هجری واقع شده است. محاصره و درگیری شامیان با عبدالله بن زبیر و طرفدارانش ادامه داشت، تا آنکه خبر مرگ یزید به شامیان رسید و پس از آن، آنها متفرق شدند و به شام بازگشتند[۲۱۰]. آری؛ یزید در مدت کوتاه خلافتش، هر سالی را با جنایتی بزرگ سپری کرد و به جان و مال و ناموس مسلمین دست تعرض دراز کرد و از همه عظیمتر، جنایت بزرگ عاشورای سال ۶۱ هجری را پدید آورد. این بحث را با جملهای از «ذهبی»- دانشمند معروف اهل سنت- به پایان میبریم؛ وی در معرفی یزید مینویسد: کَانَ نَاصِبِیّاً، فَظّاً، غَلِیظاً، جِلْفاً، یَتَنَاوَلُ الْمُسْکِرَ، وَ یَفْعَلُ الْمُنْکَرَ، إِفْتَتَحَ دَوْلَتَهُ بِمَقْتَلِ الشَّهِیدِ الْحُسَیْنِ، وَ اخْتَتَمَهَا بِوَاقِعَةِ الْحَرَّةِ؛ «یزید ناصبی (دشمن علی و خاندانش)، خشن، تندخو و بیادب بود. مسکرات مینوشید و مرتکب منکرات میشد. دولت وی با کشتن حسینِ شهید آغاز و با واقعه حرّه (مدینه) پایان یافت»[۲۱۱]. نفرین تمام نفرین کنندگان جهان بر او باد![۲۱۲].
کشتن توابین
کشتن مردم مدینه و تجاوز به زنان آنان
مرگ و محل دفن
در اوج جنگ بین شامیان و مکیان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیعالاول سال ۶۴ هجری رسید.[۲۱۳] او یازده روز پس از آتش زدن کعبه مُرد. [۲۱۴]این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.[۲۱۵] حصین بن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.[۲۱۶] مردم حجاز (مکه و مدینه) نیز با ابن زبیر به خلافت بیعت کردند.[۲۱۷]
یزید در حوارین از سرزمینهای حمص شام مُرد. هنگام مرگ ۳۶ و یا ۳۸ سال سن داشت [۲۱۸] و مدت حکومتش سه سال و هشت ماه بود.[۲۱۹] او را در همانجا به خاک سپردند. شاعری در مورد او گفت: ای گوری که در حوارین هستی، بدترینِ همه مردمان را در خویش نهفته داری.[۲۲۰] بدینگونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان محمد (ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود.[۲۲۱]
یزید بن معاویه در شانزدهم ربیع الاول ۶۴ / تشرین اول ۶۸۳م. در حورانِ شام، بعد از سه سال و هشت ماه و چهارده روز حکمرانی درگذشت[۲۲۲].[۲۲۳].
اعتقاد یزید به جبر
دو مکتب کلامی اشاعره و معتزله با دو گونه تفکر متفاوت از قدیم الایام در برابر هم صفآرایی داشتهاند، مکتب معتزله فرد را تنها مؤثر در امورات و سرنوشت خود میدانست. طبیعتاً سرنوشت شیرین و تلخ را به خود انسان ارجاع میداد، تیرهبختی و خوشبختی انسانها را محصول انتخاب خودشان میدانست، در نتیجه سرزنش و یا تحسین افراد در اثر سوءانتخاب و خوش انتخابی به خود فرد برمینگشت. در راستای این تفکر وجود سلطه زورمدارانه یک قلدر در صحنه خلافت چیزی است که انسانها آن را پذیرفتهاند و اگر نفرت داشته باشند خودشان باید قیام کنند و از مدار قدرت خارجش کنند. مکتب دوم که اشاعره باشد، فرد را از میدان انتخابگری خارج میکند و معتقد است که انسان هیچ کاره است، هر چه هست خداست و ما باید تسلیم امر او باشیم. اگر ذلت و فقر و بیچارگی است یا عزت و غنی و خلافت است، چون خدا خواسته و به اشتباه استناد میکنند به آیه ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾[۲۲۴] خداوند است که به هر کس بخواهد عزت میدهد و هر کس را بخواهد ذلت میبخشد. مکتب دوم یعنی اشاعره در مشرب خلفای جور جایگاه و خاستگاه مناسبی دارد، یعنی خلفا برای اغفال مردم از مبانی مکتب اشاعره بیشترین سود استفاده را بردهاند و مردم را به تحمل وضع موجود مجاب کردهاند. به مردم وانمود میکردند اگر ما بر شما حکومت میکنیم خواست خداست! اگر مرغ خلافت بر بام خانه ما فرود آمده خواست خداست! اگر خدا میخواست دیگری بر شما حکومت میکرد، در نتیجه همه باید تسلیم امر خدا باشیم، چون اراده پروردگار قابل تغییر و تبدیل نیست.
اگر سؤال شود معتزله با منطق نیرومندشان چرا منقرض شدند، ولی اشاعره تقویت گردیدند، با اینکه هر دو فرقه امامت را به انتخاب امت میدانسته و منکر وجود نص بر شخص معیناند؟ پاسخی جز این نداریم که چون دین مردم به دست سیاست خلفا بود و جز با عقیده به آزادی و حسن و قبح عقلی کار حکومت استبدادی خلیفه نمیگذشت، ولی اشاعره از آنجا که از بحثهای مبتنی بر دلائل عقلی نفرت داشتند و زیر بار آزادی فکر نرفته، عقیده به جبر در افعال عباد را جزء مذهب کرده بودند و میگفتند: هر چه بر انسان بگذرد آن را خدا خواسته و باید چنین باشد؛ این مذهب مورد تأیید خلفا و علمای دست نشانده آنان واقع گردید[۲۲۵]. امویان مصلحت را در این میدیدند به طوری عمل کنند تا توده مردم همه کارها را ناشی از خدا دانسته و این را به گونهای بپذیرند که انسان هیچ نقشی و سهمی در کارهایش ندارد، عقیده به جبر میتوانست توجیهگر همه چیز باشد، هر عملی را مجاز شمرد و هیچ پرسش و انتقادی نیز که حکایت از مسئولیت انسان در برابر آن عمل باشد مطرح نکند. میدانیم که عقیده جبر بدین معناست که آنان را موجودی مسلوب الاختیار و فاقد اراده معرفی کرده و او را در برابر همه چیز و همه کس بیتفاوت و بدون احساس مسئولیت بداند.
هنگامی که یزید سر مقدس امام حسین(ع) را مقابل خود دید گفت: میدانید چرا حسین به این روز افتاده است و حال آنکه جد و مادر او از جد و مادر من بهتر بود؟ این بدان جهت بود که(ع) این آیه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ...﴾[۲۲۶] را نخوانده است[۲۲۷]. از معاویه نقل شده که میگفت: عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد چون همه کارها به دست خداوند است[۲۲۸]. زمانی دیگر معاویه میگفت: هذه الخلافة أمر من امر الله و قضاء من قضاء الله این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است[۲۲۹]. زیاد بن ابیه حاکم معاویه در بصره و کوفه ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم، سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست میکنیم[۲۳۰].
یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرم بندهای از بندگان خداوند بود، خدا او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است[۲۳۱]. اعتقاد به جبر از انحرافات دینی در جامعه اسلامی پیش از حادثه کربلا نیز مورد بهرهبرداری بوده است، اما در صدر اسلام معاویه مجدد آن بوده و طبق گفته ابوهلال عسکری معاویه بانی آن بوده است، قاضی عبدالجبار نیز با اشاره به اینکه معاویه پایهگذار مجبره است جملات مهمی در تأیید این مسئله از قول معاویه آورده است. معاویه در مورد بیعت یزید میگفت: ان امر يزيد قضاء من القضاء و ليس للقضاء الخيرة من امرهم[۲۳۲]. مسئله خلافت کردن یزید قضایی از قضاهای الهی است و در این مورد کسی از خود اختیاری ندارد. ابن زیاد نیز به امام سجاد گفت: اولم يقتل الله عليا آیا خدا علی را در کربلا نکشت؟ امام فرمود: «كان لي اخ يقال له علي اكبر مني: قتله الناس» برادر بزرگتری داشتم که مردم او را کشتند. وقتی عمر سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت ری، امام حسین(ع) را کشت؟ گفت: این کار از جانب خدا مقدر شده بود[۲۳۳].[۲۳۴]
اختلاف افق دید حضرت سیدالشهداء با یزید
اقیانوس مواج را با امواجی ساحل شکن و تلاطم سهمگین گردابهایش را با بیابان سوزان و خشک هیچ مقایسه کردهاید؟ به این میماند که احاطه علمی و موج معرفت غیر قابل توصیف و اتصال عاشقانه عبدی در برابر معبودش را مقایسه کنیم با فردی زشتکار و شهوتران و سرگرم سگ و میمون و زنهای آلوده، با همتی بالا ولی مصروف شکم و شهوت. یعنی مقایسه حسین با فرهنگ عرش و یزید با فرهنگ فرش، مقایسه حسین در اتصال تنگاتنگ با ابدیت و معنویت و یزید در آغوش هوس و لذت. مرام و مسلک سیدالشهداء با مشی و شیوه یزید افقی بسیار دور داشتند. یزید که جز به فسق و فجور و زنبارگی و میمونبازی نمیاندیشید در نقطه مقابلش سیدالشهداء قرار گرفته که جز ارزشهای دینی و اجرای فرامین حضرت حق دغدغهای نداشت.
البته طبیعی است که از یزید با آن بار فرهنگی و تربیتی و وراثت که داشت اینگونه شخصیت او تکوین یابد. یزیدی که در عصر معاویه از همه آزادیهای نامشروع که برای یک ولیعهد ممکن بود برخوردار باشد و از همه وسایل لهو و لعب و سرگرمیهای غیر مجاز بهره بگیرد، یزیدی که آن همه تبلیغات پدر را علیه خاندان پیامبر و به ویژه شخص امیرالمؤمنین به جان دل بنوشد، یزیدی که حامل بار وراثتی پدری است که از هیچ یک از لذات نامشروع دنیا رویگردان نبوده، عطش شکمپرستی و شهوتپرستی و عطش قدرتپرستی را تا سر حد ممکن ارضا کرده و بیپرده در وادی گناه تاخته و از ریختن خون مظلوم لذت برده و خون امام معصومی را به ذمه گرفته است. یزید که در دوران نوجوانی و جوانیش از تمامی این فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و اخلاقی پدر الهام گرفته و شخصیتش را شکل داده و قالب زده، امروز در برابر سیدالشهداء فرزند علی مرتضی چگونه عمل میکند؟ در مقابل، حسینی که زاده امام متقین است، در آغوش رسول اکرم پرورش یافته، در دامان پاک و مطهر فاطمه زهرا(س) رشد و نمو نموده، از شیر فاطمه زهرا(س) گوشت و پوستش روییده، سالها شاهد نماز و اشک و تهجد و دعا و عبادات مادر ارجمندش و پدر بزرگوارش بوده و از تقوا و عبادت آنها الهام گرفته و شخصیتش تکوین یافته است. دیدگاهش را از حیات دنیایی اینگونه بیان میفرماید: «اني احب من دنياكم ثلاث: الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و اقامة حدود الله»؛ من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم:
این اختلاف افق در بینش حسین و یزید باعث میشود که امام نتواند صبر و تحمل کند و نظارهگر فجایع خلافت اموی باشد. روزی یزید از پنجره قصرش مسیر ورودی به شهر شام را نظاره میکرد. دید مردی سوار بر الاغ در حالی که زنش را پشت سر سوار کرده، از روستا به شهر میآید. قدری که نزدیکتر شد یزید متوجه زیبایی آن زن شده دستور داد آن زن را بیاورند و مرد را با الاغش از شهر خارج کنند. زیاد بن ابیه در نامهای برای عبید بن کعب، یزید را چنین وصف نمود: یزید جوانی است خوشگذران، بیدین و حریص به شکار و تفریح، اما اداره جامعه و زمامداری مسلمانان کاری است دشوار و بزرگ و کسی چون یزید را نشاید که بر مسند خلافت تکیه زند. بعد زیاد از عبید بن کعب خواست که پیام او را به معاویه برساند و معاویه را از کارهای زشت و ناروای یزید و سستیهای وی در امر دین آگاه کند. «زیاد این جملات را زمانی اظهار کرد که معاویه از او تقاضای بیعت گرفتن برای پسرش یزید را از مردم کوفه نموده بود»[۲۳۵]. ابن زیاد هم درباره ولی نعمت خود به صراحت گفت: یزید مردی است بدکار و زشت کردار. یزید بعد از واقعه کربلا از عبیدالله خواست که روانه جنگ با ابن زبیر شود، ولی او خطاب به اطرافیان خود گفت: نه به خدا سوگند چنین نمیکنم و به خاطر خرسندی مردکی بدکار و پلید تن به ویران کردن خانه خدا نمیدهم که مرا کشتن پسر دختر پیامبر خدا بس است[۲۳۶].
سیدالشهداء در روز عاشورا فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُمٌ، وَ الِانْتِبَاهَ فِي الْآخِرَةِ، وَ الْفَائِزَ مَنْ فَازَ فِيهَا، وَ الشَّقِيَّ مَنْ شَقِيَ فِيهَا»؛ «بدانید که دنیا چه شیرین و چه تلخش نظیر خوابی است که انسان ببیند، بیدار شدنش در آخرت است. کسی رستگار است که در آخرت رستگار و کسی شقی است که در آخرت شقی باشد». امام به بیداری دنیا و آخرت مینگرد ولی یزید را خوابی سنگین ربوده است که عاقبتی تلخ و شقاوتمند در انتظار اوست. گویا امام وصف حال دو جبهه نور و ظلمت در کربلا را با این کلام زیبا و حکیمانه ترسیم میکند که: باطل در رؤیای خود به شقاوت میاندیشد و یاران حسین در بیداری، تأسف غفلت آنها را میخورند. در عصر تاسوعا امام به ابوالفضل العباس میفرماید: «فَقَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَارَ»[۲۳۷]. فرمود: اگر میتوانی نزد ایشان برو و خواسته آنان را «شروع جنگ» به فردا موکول نما، امشبی هم آنان را از ما منصرف کن، خدا میداند چقدر دوست دارم امشب نماز و قرآن بخوانم و دعا و استغفار نمایم. این پیام انسان را متوجه میسازد که امام مردم را به عبادت و نیایش دعوت میکند و به دشمن یادآور کند که دریابند که با چه کسی میخواهند بجنگند و فردا خون کی را میریزند.
ما معتقد به عصمت امام هستیم و استغفار او را مبنی بر ارتکاب جرم نمیدانیم، در سخنان معصومین واژه غفران و مشتقات آن زیاد به چشم میخورد که نباید تصور کرد آنان مرتکب گناهانی شدهاند از نوع گناهانی که از ما سر میزند، بلکه درک عظمت خالق و احساس حقارت و کوچکی خود در برابر حضرت حق موجب این خضوع و خشوع است. امام شب عاشورا استغفار میکند، ولی سپاه آلودهای که جمع شدهاند تا فردای آن شب امام زمان خود را سر ببرند نه تنها استغفاری ندارند بلکه از مأموریت خود شادند.[۲۳۸]
مفاسد یزید
در اینکه یزید از هیچگونه تربیت صحیحی برخوردار نبوده و در دوران جوانیش سرگرم هوی و هوس و خوشگذرانی بوده و با تکیه بر قدرت ولیعهدیش هیچ مانعی برای آرزوها و امیالش احساس نکرده بحثی است که مورد اتفاق همه مورخین میباشد. حتی استانداران و سرسپردگان دستگاه معاویه هم به این مسئله اذعان و اعتراف داشتهاند که یزید فاقد اخلاق انسانی است و به جز تفریح و شکار و بازیچهها نمیاندیشد که بعضی از موارد حیات آلوده او را ذیلاً متذکر میشویم.
۱. میمونبازی: یزید میمونی داشت که کنیه او را ابوقیس کرده بود و او را در مجلس شراب کنار خود مینشانید و متکایی برایش مینهاد و از زیادی کاسه شراب خود به او مینوشاند و میگفت: این میمون یکی از پیرمردان بنیاسرائیل است که در اثر گناه مسخ شده است. میمونی زرنگ بود و او را بر خر وحشی که تعلیم یافته بود و زین و لجام داشت، مینشانیدند و روز مسابقه با اسبان مسابقه میداد. یک روز مسابقه را برد و نی مخصوص را ربود و پیش از اسبان وارد محوطه شد، یزید شاد شد. ابوقیس قبایی از حریر سرخ و زرد به تن و کلاهی از دیبای الوان به سر داشت، خر وحشی نیز زینی از حریر سرخ منقش و الوان داشت. یکی از شاعران شام در این باره شعری گفته مضمون: «ای ابو قیس عنان آن را سخت بگیر که اگر بیفتی اطمینانی از سلامت تو نیست، کی میمونی را دیده است که به وسیله خری از اسبهای امیرمؤمنان سبقت بگیرد؟» شگفتآورتر آنکه وقتی این میمون مُرد جناب پادشاه اموی سخت افسرده شد و دستور داد مردار میمون را کفن و دفن کنند و مردم شام برایش عزاداری نمایند[۲۳۹].
۲. شهوترانی و زن بارگی: عبدالله بن حنظله انصاری میگفت: به خدا قسم که ما بر یزید خروج نکردیم تا وقتی که بیمناک شدیم که بر اثر جنایات او از آسمان بر ما سنگ ببارد. چون او مردی است که با دختران و خواهران و کسانی که با وی محرم هستند نکاح میکند شراب میآشامد و نماز میگذارد[۲۴۰]. مروج الذهب مسعودی میگوید: که روش فرعون بهتر از یزید بود؛ زیرا او نسبت به خواص خود انصاف روا میداشت، اما یزید جنایتی در روی زمین نگذاشت که مرتکب نشود. وقتی بدمستی میکرد به ناموس خواص خود هم تجاوز میکرد[۲۴۱]. به نقل از کتب معتبر، یزید زنا را حرام نمیدانست و میگفت: حرمتی در قرآن مجید نسبت به بوسیدن و معاشقه نمودن با زنان را ندیدم. عبدالله بن سلام شوهر ارینب است که سرآمد زنان عصر خود به شمار میآید و یزید از عشق او بیتاب شده بود. یزید شخصی از دینفروشان را وادار کرد که عشق او را با معاویه در میان بگذارد، معاویه از هوس یزید به یک زن شوهردار باخبر شد. معاویه نامهای به عبدالله بن سلام فرستاد که هر چه زودتر بیا با تو کار دارم. عبدالله خود را به شام رساند و به منزلی که قبلاً در کاخ معاویه برای عبدالله مهیا شده بود وارد شد.
معاویه دو نفر جیرهخوار دربار به نام ابوهریره و ابودرداء را به حضور خوانده و به آنها گفت: وقت ازدواج دختر من رسیده و میخواهم او را شوهر بدهم غیر از عبدالله مردی با فضیلت پیدا نکردم. آنها در پس پرده که چه حیلهای به کار رفته باخبر نیستند، با عبدالله وارد مذاکره شدند. عدالت معاویه را توصیف کرده و گفتند: واقعاً خشنودی خداوند را به دست میآوری. معاویه قبلاً این خیانت را با دخترش در میان گذاشت و گفت: ابوهریره و ابودرداء وقتی پیشنهاد ازدواج عبدالله را کردند بگو: عبدالله همسر شایسته و لایقی است، به شرط اینکه همسر خود را طلاق دهد با او ازدواج میکنم.
آن دو نفر با عبدالله سخن گفتند و رضایت عبدالله را برای ازدواج با دختر معاویه جلب کردند. قرار شد با دختر معاویه هم سخن بگویند، وقتی نزد دختر معاویه آمدند از همه چیز بیخبر جریان ازدواج را به او گفتند و رضایت معاویه را به او رساندند. دختر حیلهباز که تعلیمات حیلهگری را از پدرش فرا گرفته بود آنچه را که معاویه گفته بود به آنان اظهار کرد. دوباره آن دو نفر نزد عبدالله رفتند و به او رساندند. عبدالله باور کرد که دختر معاویه به ازدواج او حاضر است، فقط به خاطر همسر امتناع میکند و لذا فوراً آن دو نفر روحانی نما را گواه گرفت و ارینب را طلاق داد. داستان طلاق به معاویه منتقل شد. معاویه با دغل بازی گفت: دوست نداشتم زنش را طلاق گوید ولی دوباره پیش دخترم بروید و جدایی ارینب را بگویید و رضایت او را حاصل کنید. به خانه دختر آمدند، این دو نفر جریان را گفتند ولی دختر معاویه گفت: درباره این طلاق باید تحقیق شود. دختر مکار آن قدر امروز و فردا گفت تا عده ارینب به پایان رسید. معاویه ابودرداء را به خواستگاری ارینب برای یزید به کوفه فرستاد. همه آگاه شدند که معاویه با دغلبازی عبدالله را فریب داده تا ارینب با یزید ازدواج کند[۲۴۲]. گرچه ارینب ازدواج با یزید را نپذیرفت ولی امامت نار اینگونه برای تأمین شهوات خود به ناموس دیگران دستدرازی میکند و با نیرنگ و حیله شیرازه خانوادگی مردم را از هم میپاشد.
۳. شرابخواری: یزید وقتی شرب خمر میکرد به ساقی میگفت: تو شراب را از من باز نگیر. فان حرمت يوما على دين احمد *** فخذها على دين المسيح بن مريم اگر در دین احمد شراب خوردن حرام است من آن را به دین مسیح میخورم، یعنی من به دین احمد کافر و مسیحی و نصرانی میشوم و شراب مینوشم[۲۴۳]. و این از مظلومیت سیدالشهد است که افق دید حسین(ع) که در صحرای عرفات آنگونه ناله میکشد: «أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِي غَفَلْتُ أَنَا الَّذِي نَكَثْتُ...» ولی زمامداران باطلی مثل یزید در بزم شراب چگونه مستانه کفر میگویند.
روزی یزید به افتخار ابن زیاد مجلس فوقالعادهای جهت شرب خمر تشکیل داده بود و ابن زیاد را در طرف راست خود نشانده بود یزید رو به ساقی کرد و گفت: اسقني شربة تروي مشاشتي ثم بل فاسق مثلها ابن زياد صاحب السر و الامانة عندي و تسديد مغنمي و جهاد ساقی از آن شراب جامی به من بده زیرا طینت من جز با شراب ساکت نمیشود. سیرابم کن تا حال عیش پیدا کنم و از شراب مخصوص جامی به پسر زیاد ده که محرم راز دل من است. سیرابش کن که راه ریاست و عیش و نوش را به رویم باز کرده، با جد و جهد خود اساس آسایشم را محکم نموده، در همین حال رو کرد به خوانندهها و رقاصهها که شعر مرا بخوانید و برقصید. اصحاب و کارگزاران یزید از فسق او پیروی میکردند، در ایام حکومتش غنا مکه در و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار رفت و مردم آشکارا شرب خمر میکردند. وقتی نظام حکومتی به ضد ارزشها آلوده باشد به طور طبیعی عامه مردم از آن آلودگی متأثر میشوند و رشحات آن در مردم جلوهگر خواهد شد. یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور میشد حتی اطرافیانش را به فحشا و منکرات تشویق میکرد. ابن جوزی در کتابش این شعر را از یزید نقل کرده است: معشر الندمان قوموا و اسمعوا صوت الاغاني *** و اشربوا كأس مدام و اتركوا ذكر المعاني شغلتني نغمة العيدان عن صوت الاذان *** و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنان ای دوستان من به پا خیزید و نواهای موسیقی را بشنوید و نغمههای تار، مرا از صدای اذان باز میدارد و من حوران بهشتی را به باقی مانده شراب در پیالهها معاوضه میکنم.
۴. سگ بازی: تاریخ الفخری مینویسد: یزید را رغبتی بیاندازه در لهو و لعب و شکار و شراب و زنان و سگان شکاری بود. حتی اینکه قلادههای طلا به گردن سگها میبست و زینهای زربفت میپوشانید و برای هر سگی غلامی گماشته بود که آن را خدمت میکرد و این علاوه بر بوزینه و میمونهایی بود که او از آنان پرستاری و نگهداری مینمود[۲۴۴]. یزید رؤسا و پیشوایان دین را به طوری تحقیر نمود که لباس «رسمی علما» را به تن میمونی کرده و او را سوار بر خر مینمود و با زین و یراق به هر جا میبرد. معاویه میخواست که یزید را به فتح بلاد و دلاوری و قهرمانی عادت دهد؛ لذا او را به بلاد روم فرستاد و میخواست که یزید سردار سپاه اعزامی باشد، این سردار دیوانه سگباز وقت خود را به عیش و نوش و سرگرمی به لهو و لعب در راه جهاد گذرانده و افراد و سپاه به گرسنگی و تشنگی در محلی معروف به فرقدونه دچار شدند. دمیری در حیاه الحیوان و مروج الذهب نوشتهاند: یزید میمونهای زیادی داشت که لباسهای حریر و دیبا بر آنها پوشانده، طوقهای طلا به گردن آنها کرده سوار بر اسبها مینمود و سگهای بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو میداد و با جامهای طلا به آنها آب میداد و سپس نیمخورده آنها را خودش میخورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی معمولاً مست و خمار بود[۲۴۵].
۵- نالایق و بیدرایت: یزید که هوادار شکم و شهوت بود در غیر جایگاه منطقی و عقلایی خودش، یعنی کشورداری و سیاست قرار گرفت و باند هیئت حاکمه که از زمان معاویه بر مقدرات جامعه اسلامی مثل تومور پیشرفتهای در مغز دنیای اسلام چنگ زده بودند، خود را محکمتر میدیدند. چون برای معاویه اقتدار و تیزهوشی و کیاست قائل بودند ولی برای یزید که از نسل شراب بود ارزش سیاسی و لیاقت حکومتی قائل نبودند و لذا از بیدرایتی و نالایقی او سوء استفاده را کرده به غارت پرداختند. نقل شده عباد بن زیاد استاندار سیستان برادر ابن زیاد که مالک هزار غلام بود به هزار غلام خود حداقل ده میلیون دینار یا درهم از بودجه مملکت میبخشید[۲۴۶]. استاندار خراسان عبدالرحمن بن زیاد برادر دیگر ابن زیاد ۲۰ میلیون درهم از بودجه عمومی دزدی کرد و یزید با سربخشی این مبلغ ناچیز را در مقابل اینکه او از استانداری خراسان صرفنظر کند به وی بخشید[۲۴۷].[۲۴۸]
نسب آلوده یزید
یکی از سنن و قوانین تکوینی پروردگار اینست که فرد زنازاده نسبت به قداست اهل بیت عصمت و طهارت حریمشکن است. مگر اینکه آن قدر در تربیت ثانوی او کوشش شود تا تربیت اولیهاش را پوشش دهد. از تأسفهای عمیق ما شیعیان اینست که غالب افرادی که بعد از رحلت نبی مکرم اسلام در مصادر امور قرار گرفتند و در مقام غصب خلافت، لقب امیرالمؤمنین به خود دادند، هم خودشان به مفاسد اخلاقی آلوده بودند و هم مولد آنها پاک نبود. یعنی نطفه آنها از حرام بسته بود[۲۴۹]. یکی از آن افراد که در دامان زنا پرورش یافت، یزید بود. سیوطی در تاریخ الخلفا و در کتاب تجارب السلف و الزام الناصب گفتهاند که میسون مادر یزید با سفاح غلام پدرش الفت و رفت و آمدی تمام بود و گاه و بیگاه از یکدیگر کام میگرفتند. وقتی میسون وارد قصر معاویه شد به یزید حامله بود. یزید که متولد شد معاویه او را از خودش دانست. یزید روزی به امام حسن(ع) عرض کرد نمیدانم چرا من چشم دیدن شما را ندارم و هر وقت شما را میبینم ناراحت میشوم؟ امام فرمودند: برای اینست که نطفه زنا با اولاد انبیا هیچگاه قلبش صاف نمیشود. چون شیطان با پدرش شریک بوده است، هرگز آنها را دوست نخواهد گرفت.
چگونه توقع داشته باشیم اینگونه چهره فاسدی که از بستر زنا برخاسته، وقتی در برابر منطق معنوی سیدالشهداء قرار گیرد، کلام نورانی امام را درک کند و مقاصد معنوی حضرت را ادراک نماید؟ امامی که فرمود: «... حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ» من در آغوش فاطمه زهرا بزرگ شدهام که پاک و پاکیزه بود و عفاف در محضر او درس عفت گرفت.[۲۵۰]
جستارهای وابسته
- بنی امیه (خاندان)
- ابوسفیان صخر بن حرب (جد)
- معاویة بن ابی سفیان (پدر)
- عتبة بن ابیسفیان (عمو)
- ولید بن عتبة بن ابیسفیان (عموزاده)
منابع
پانویس
- ↑ سفینة البحار، ج۱، ص۵۲۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۶۷.
- ↑ ر. ک: المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۱۶۰؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۴؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۰۷-۲۰۸؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۶؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ - ۸۰ هجری، ج۵، ص۲۷۱؛ الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ج۸، ص۱۸۹.
- ↑ ر. ک: البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۷؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ - ۸۰ هجری، ج۵، ص۲۷۱.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۶؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۷؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ -۸۰ هجری، ص۲۷۱.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۳۷۷؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۳۶-۲۳۷؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ -۸۰ هجری، ص۲۷۱.
- ↑ ر. ک: المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۳۷۷؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۳۶-۲۳۷؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ - ۸۰ هجری، ص۲۷۰؛ جمهرة انساب العرب، ابنحزم اندلسی، علیبن احمد، قاهره: دار المعارف، ۱۳۸۲ قمری، ص۱۱۳؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۹۸.
- ↑ ر. ک: المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۵۷-۵۸.
- ↑ ر. ک: المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۳۷؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ -۸۰ هجری، ص۲۷۰؛ جمهرة انساب العرب، ابنحزم اندلسی، علیبن احمد، قاهره: دار المعارف، ۱۳۸۲ قمری، ص۱۱۳.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۹.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۸۰. این سخن از استاد عبدالله علائلی نقل شده است.
- ↑ تتمّة المنتهی در تاریخ خلفا، ص۶۶. البته ما معتقدیم شراب در همه ادیان الهی حرام بوده است و از جمله در دین حضرت مسیح(ع) هر چند به این دین نسبت داده شده که آن را جایز میشمارند.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۲۳؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۸. سرجون هم پیاله یزید در بادهنوشی نیز بود (انساب الاشراف، ج۵، ص۳۰۱).
- ↑ الاغانی، ج۷، ص۱۷۰ (مطابق نقل حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۱۸۴).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۰۷.
- ↑ سیرة الأئمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۲؛ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۸۰، به نقل از مناقب، ص۷۱ از قاضی نعمان مصری؛ سمّو المعنی فی سموّا الذات از علایلی، ص۵۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۴۴.
- ↑ بنگرید به: شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۱۸۰؛ شمس الدین، محمد مهدی، ثورة الحسین (ع)، ص۱۶۶؛ شمس الدین در این باره به مجموعهای از منابع تکیه داشته است، از جمله: فیلیپ حتی، تاریخ العرب، ج۲، ص۲۵۸؛ علائلی، عبدالله، سموالمعنی فی السمو الذات، ص۵۹ -۶۱؛ ولهاوزن، الدولة العربیة، ص۱۳۷.
- ↑ علائلی، عبدالله، موالمعنی فی السمو الذات، ص۵۹؛ منقول از: شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۱۸۰.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۷، ص۳۰۰-۳۰۱.
- ↑ شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین (ع)، ج۲، ص۱۸۴-۱۸۵ به نقل از: ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الاغانی، ج۷، ص۱۷۰؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۸.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۷۰.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ فإن يكن الزمان أتى علينا بقتل الترك و الموت الوحي فقد قتل الدعي و عبد كلب بأرض الطف أولاد النبي
- ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۰۹.
- ↑ سیرة الأئمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۲.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۸۱- ۱۸۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۶.
- ↑ ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۲۹۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۸۰.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی، ج۳، ص۱۶۲.
- ↑ مقدمه العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ شمسی، ص۲۱۶.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۲۹۹؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ قمری، ص۵۹؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۳۲.
- ↑ ر. ک: الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ قمری، ص۵۹؛
- ↑ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱- ۸۰ هجری، ج۵، ص۲۷۴.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۴، ص۱۲۷.
- ↑ ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۵۸ - ۴۵۹.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۳۱.
- ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۷۸.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۲۳، ص۲۴۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی، ج۱۷، ص۳۰۰ - ۳۰۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۸۳ به نقل از تاریخ مظفری. أقولُ لصَحْبٍ ضَمَّتِ الكَأْسُ شَمْلَهُمْ... وَ دَاعِي صَبَابَاتِ الهَوَى يَتَرَنَّمُ * خُذُوا بنَصِيبٍ مِنْ نَعِيمٍ وَ لَذَّةٍ... فكُلٌّ وَ إِنْ طَالَ المدَى يَتَصَرَّمُ
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۷، ص۳۷۲؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص۸۱.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۷، ص۳۷۲؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص۸۱.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۱۶؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۵.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۱۶.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۴۳. وَ شِمْسَةُ كَرْمٍ بُرْجُهَا قَعْرُ دَنِّهَا... فَمَطْلَعُهَا السَّاقِي وَ مَغْرِبُهَا فَمِي * إذَا نَزَلَتْ مِنْ دَنِّهَا فِي زُجَاجَةٍ... حَكَتْ نَفَرًا بَيْنَ الْحَطِيمِ وَ زَمْزَمِ * فَإِنْ حُرِّمَتْ يَوْمًا عَلَى دِينِ أَحْمَدَ... فَخُذْهَا عَلَى دِينِ الْمَسِيحِ بْنِ مَرْيَمَ
- ↑ اسقني شربة تروّي مشاشي... ثم مل فاسق مثلها ابن زياد * صاحب السرّ و الأمانة عندي... و لتسديد مغنمي و جهادي
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۹۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۹۴.
- ↑ اغانی ابو الفرج اصفهانی، ج۷، ص۱۷۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۹.
- ↑ اسد حیدر، مع الحسین فی نهضته، ص۴۶، به نقل از: دمیری، کمال الدین، حیاة الحیوان، ماده (فهد)، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ به الفخری از ابن طقطقی، ص۴۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶۸؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۳۶- ۲۳۹ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۷.
- ↑ عسکری، مرتضی، مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۵۱؛ به نقل از: بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ج۴، ص۲ - ۱۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۷۲.
- ↑ تمسك أبا قيس بفضل زمامها... فليس عليها إن سقطت ضمان *** فقد سبقت خيل الجماعة كلها... و خيل أمير المؤمنين أتان
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۸۲ به نقل از جواهر المکاسب، ص۱۴۳.
- ↑ كم من كرام و قوم ذو و محافظة... جاء لنا ليعزّوا في أبي قيس * شيخ العشيرة امضاها و اجملها... على الرؤوس و في الّا عناق و الريس * لا يبعد اللّه قبرا أنت ساكنه... فيه جمال و فيه لحية التيس
- ↑ انساب الأشراف، ج۲، ص۲. يزيد صديق القرد مل جوارنا... فحن إلى أرض القرود يزيد * فتباً لمن أمسى علينا خليفة... صحابته الأدنون منه قرود
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۸.
- ↑ ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۱۲۹؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۴۰؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۹؛ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۴، ص۱۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۰۷-۲۰۸؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۶؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ - ۸۰ هجری، ج۵، ص۲۷۱.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۳۰۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۲۳۲.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری، ج۴، ص۱۲۷؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۲۹.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۸ و مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۷.
- ↑ مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۰، ص۲۳۳؛ الاستیعاب، شرح حال عبدالرحمن و تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۱.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۳، حوادث سال ۵۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰ و تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۰. ابن اثیر در کامل (ج ۳، ص۵۰۳- ۵۰۵) این داستان را به نحو دیگری نقل کرده است.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱- ۲۱۲؛ الغدیر، ج۱۰، ص۲۵۰.
- ↑ مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۱۱ و عقد الفرید، ج۴، ص۳۷۱- ۳۷۲.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۲۵. معاویه خود بهتر از هر کس میدانست که یزید شایسته این جایگاه نیست؛ ولی عشق به فرزند و بقای خلافت در این خاندان، او را از پیروی حق باز داشت. از معاویه نقل شده که میگفت: لَوْ لَا هَوَایَ فِي یَزِیدَ لَأَبْصَرْتُ رُشْدِي؛ «اگر عشق و علاقه به یزید نبود، میتوانستم راه صحیح را تشخیص دهم!» (تذکرة الخواص، ص۲۵۷ و رجوع کنید به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۸).
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ العدالة الاجتماعیة، ص۱۸۱.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۰۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر. ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری. ، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سالهای ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۷ به بعد.
- ↑ عبدالطیف، عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۲۱.
- ↑ ابنخلدون از اقدام معاویه دفاع کرده... و افزوده است که بنیامیه در آن روز به حاکمیت دیگران راضی نمیشدند؛ زیرا ایشان تعصب قریشی داشتند و خود را کل ملت و حاکم بر همه میدانستند. ابن خلدون، المقدمه، ج۲، ص۶۱۳.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۵۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۱ - ۳۰۷.
- ↑ روشن است که هدف معاویه از وحدت مسلمانان، بقای حکومت در دست امویان بود (ج).
- ↑ واقعیت این است که معاویه در تمام دوران حکومتش برای چیره کردن سیاست اموی و جلوگیری از اختلافات میان جریانهای درگیر تلاش کرد، اما نتوانست به این کارها پایان دهد. او میدانست تا زمانی که در رأس حکومت است خطر بروز درگیری وجود ندارد. اما او پیشبینی و احساس میکرد که بعد از مرگش این درگیریها رونق خواهد گرفت. از اینرو برخود لازم میدید که زمان را برای جلوگیری از وقوع آن آماده کند. عش، یوسف، الدولة الامویة و الاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۲ - ۳۰۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳؛ متأسفانه مؤلف، روش علمی خود را تحت عنوان بیطرفی کنار گذاشته و جنایت معاویه را در به شهادت رساندن حضرت امام حسن مجتبی (ع) ریحانه رسول خدا (ص) یاد نکرده است. در حالی که مورخان کهن مانند ابنسعد، بلاذری، طبری و ابنعساکر خبر به شهادت رساندن امام را با دسیسه معاویه یادآور شدهاند. در واقع امام حسن (ع) جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد. برای مطالعه شرح این منابع ر. ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۱۶۸ (ج).
- ↑ شایان ذکر است که مردم شام هیچگونه مشکلی برای او نیافریدند و متعرض اجرای این اندیشه نشدند.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰؛ بعد از آشکار شدن موضع مخالفان، مردم مرتب با امام حسین (ع) رفت و شد داشتند. معاویه با شنیدن خبر مخالفتهای امام (ع) و مکاتبات مردم، نامهای نوشت و در آن از امام (ع) خواست تا از اختلافافکنی دست بردارد. امام (ع) در نامهای سخت از وی انتقاد کرده نوشت: آیا تو قاتل حُجْر بن عَدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو بعد از آنکه با قسمهای محکم و عهد و پیمانها آنان را امان دادی، از روی ستم آنان را کشتی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه او را به عراقَیْن مسلّط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به سبب تقصیری که کردهام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را به قصاص بشارت میدهم، به حساب یقین کن و بدان که خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر میکنی و با اندک شبه و تهمتی آنان را به قتل میرسانی و مردم را به بیعت با فرزندت وادار میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد و با سگ بازی میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند دور باشند. درباره آدرسهای این نامه ر. ک: جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، ص۶۰ - ۶۱ (ج).
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹ - ۲۰۲.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۹۱.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۱، ص۲۴۹ - ۲۹۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۲۳۲.
- ↑ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج۱، ص۲۸۴. سالم، السید عبدالعزیز: تاریخ الدولة العربیه، ص۶۱۴ - ۶۱۵. و در مورد عواملی که منجر به انتقال حکومت از نخستین به امویان شد، ر. ک: عش، یوسف، الدولة الامویه والاحداث التی سبقتها ومهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۲۹ - ۱۴۱.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۲.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۶۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۶۹ تا ۷۲؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۳۹.
- ↑ از جمله در این باره ر. ک: حیاة الامام الحسین ج۲، ص۱۸۰؛ الغدیر، ج۱۰، ص۲۴۸ تا ۲۵۶؛ تاریخ مفصل اسلام، عمادزاده، ص۲۶۷.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۵۳.
- ↑ سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۲.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۵۱۵.
- ↑ وَ سِیَرُهُ سِیرَةٌ فِرْعَوْنَ، بَلْ کَانَ فِرْعَوْنُ أَعْدَلَ مِنْهُ فِي رَعِیَّتِهِ؛ (مروج الذهب، ج۳، ص۶۸).
- ↑ ر. ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: ۱۹۷۱ میلادی، ص۲۴۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۳، ص۳۷۶.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۰۰-۴۷۷.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۵۹-۴۶۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۶۲۳؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی، ج۵، ص۱۲۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی، ص۱۱۹؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، ۱۴۰۶ قمری، ج۱، ص۶۹؛ تذکرة الخواص فی خصائص الائمه، سبط ابنجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، بیروت: مکتبه النینوی الحدیثه، ۱۴۰۱ قمری / ۱۹۹۱ میلادی، ص۲۶۱؛ لواعج الاشجان، امین، سید محسن، ترجمه ناصر پاکپرور، تهران: واحد تحقیقات اسلامی بنیاد بعثت، ۱۳۶۶ شمسی، ص۴۳۳. این اشعار از عبداللهبن زبعری است. ابن زبعری این شعر را به مناسبت انتقامی که در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود. همین تمثیل سبب شد تا کسانی بر کفر یزید حکم برانند و دو بیت آخر را هم یزید بر آن افزود و کفر خود را هم آشکار کرد.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۳۰-۳۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۷۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی، ج۱، ص۲۳.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۷۹-۴۸۰.
- ↑ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی، ج۷، ص۲۱۶.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۲۸۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۳۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۸۰.
- ↑ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمد بن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۶۶ میلادی، ج۳، ص۲۱۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۲۰۷.
- ↑ ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۲۸۹-۲۹۲؛ الطبقات الکبری، ج۵، ص۶۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۸۲-۴۸۶.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۷۴-۴۷۵.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۷۴-۴۷۵؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمد بن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۶۶ میلادی، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۲.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، ۱۹۸۵ میلادی، ص۳۹۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۶۷؛ اسد الغابه فی معرفةالصحابه، ابناثیر، عزّالدین علیبن احمد بن ابیالکرم، چاپ عادل احمد رفاهی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۶۶ میلادی، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۲.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۷۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۳۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۸۴.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۲۰۹؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۸۴؛ المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبد الرحمان، چاپ محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: ۱۴۱۲ قمری/ ۱۹۹۲ میلادی، ج۶، ص۱۵؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهر بن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۴.
- ↑ الروض الانف فی شرح السیره النبویه لابن هشام، سهیلی، عبدالرحمن بن عبدالله، چاپ عبدالرحمن وکیل، قاهره: ۱۳۸۷- ۱۳۹۰ قمری / ۱۹۶۶ – ۱۹۷۰ میلادی، چاپ افست، ج۶، ص۲۵۳-۲۵۴.
- ↑ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهر بن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۴.
- ↑ ر. ک: الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۴۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، علیبن الحسین، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره، ص۳۰۵.
- ↑ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، زرکلی، خیرالدین، بیروت: ۱۹۸۶ میلادی، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری، حوادث و وفیات ۶۱ تا ۸۰ هجری، ص۳۰؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، سمهودی، نورالدین علی بن احمد، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دار احیاء التراث الاسلامی، ج۱، ص۱۲۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۸۵. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر. ک: تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۲۹۳-۳۱۴.
- ↑ ر. ک: الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۸۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۴؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی، ج۷، ص۲۲۲.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، ۱۹۸۵ میلادی، ص۳۹۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۳۸-۳۹؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۰-۲۵۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۳۷.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۶۵.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۱-۴۹۳؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، سمهودی، نورالدین علی بن احمد، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت: دار احیاء التراث الاسلامی، ج۱، ص۱۲۶.
- ↑ المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، ۱۹۸۵ میلادی، ص۳۹۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۶۸.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۱، ص۱۵۳، ۱۶۳؛ الاخبار الطوال، ص۲۲۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۳۴۰؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۸-۹.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۹.
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۴، ص۳۳۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۷۴-۴۷۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۰۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۳، ص۳۹۱،۳۴۰؛ الاخبار الطوال، ص۲۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ ر. ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالاجبار مطلبی، بغداد: ۱۹۷۱ میلادی، ص۸۵-۸۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۵، ص۳۲۱-۳۲۲؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی،، ج۵، ص۴۷۴-۴۷۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ همان، ص۲۵۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۴۶؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۸۸، ۴۹۰، ۴۹۶، ۴۹۷.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ص۱۵۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۷-۴۹۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی، ج۵، ص۱۶۴؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۲۰ و تاریخ طبری، ج۴، ص۳۷۴.
- ↑ «حرّه» به معنای زمین سنگلاخی و سنگستان است و چون بخشی از مدینه از سنگلاخ و سنگهای آتشفشانی پوشیده شده است، آن منطقه «حرّه» نامیده شد و به علت پیدایش این فاجعه در آن منطقه و نفوذ سپاه شام به مدینه از طریق «حرّه و اقم» به «واقعه حرّه» نیز معروف شده است. (لسان العرب، واژه «حرّه»).
- ↑ معاویه به یزید سفارش کرده بود که در صورت نقض بیعت توسط مردم مدینه، آنها را با مسلم بن عقبه درهم بشکن! (کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۱۲ و الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۳۱).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۱۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸۱؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۱۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۰. لازم به یادآوری است که به سبب نفوذ فاجعه عظیم کربلا در افکار عمومی، یزید دستور داده بود، در این ماجرا متعرض امام علی بن الحسین(ع) و خاندانش نشوند و آنها را از این نحوه بیعت مستثنا دانست.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۳۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۵۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۶۹؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۵.
- ↑ معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۹ (واژه حره و اقم).
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۲۳۳. این روایت از رسول خدا(ص) در کتابهای معتبر اهل سنت با تعبیرات مختلفی آمده است؛ رجوع کنید به: صحیح مسلم، کتاب الحج، باب فضل المدینة، حدیث ۱۰ و ۱۶؛ مسند احمد، ج۴، ص۵۵؛ کنزالعمال، ج۱۲، ص۲۴۶- ۲۴۷. برای آگاهی بیشتر از واقعه حره و کشتار عظیم مردم رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۳۷۰- ۳۸۱؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۱۱- ۱۲۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۷- ۳۵۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۱۴.
- ↑ سیرة الأئمة الأثنی عشر، ج۲، ص۴۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۵.
- ↑ المناقب و المثالب، ص۷۱ (مطابق نقل حیاة الامام الحسین(ع)، ج۲، ص۱۸۰).
- ↑ اشعار و سخنان وی را پیش از این در دومین ریشه از ریشههای قیام عاشورا آوردهایم.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۲۳- ۲۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۶۷.
- ↑ قَدِمْنَا مِنْ عِنْدِ رَجُلٍ لَیْسَ لَهُ دِینٌ، یَشْرِبُ الْخَمْرَ وَ یَضْرِبُ بِالطَّنَابِیرِ وَ یُعْزَفُ عِنْدَهُ الْقِیَانُ وَ یَلْعَبُ بِالْکِلَابِ وَ یَسْمُرُ عِنْدَهُ الْحَرَّابُ وَ هُمُ اللُّصُوصُ؛ (کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۳).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۰۳.
- ↑ المنتظم، ج۴، ص۱۷۹ (حوادث سال ۶۳). شبیه همین جملات را سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص۲۳۳ آورده است.
- ↑ مَعْشَرَ النِّدْمَانِ قُومُوا وَاسْمَعُوا صَوْتَ الْأَغَانِي وَاشْرَبُوا کَأْسَ مُدَامٍ وَاتْرُکُوا ذِکْرَ الْمَعَانِي شَغَلَتْنِي نَغْمَةُ الْعِیدَانِ عَنْ صَوْتِ الْأَذَانِ وَ تَعَوَّضْتُ عَنِ الْحُورِ خُمُوراً فِی الدِّنَانِ (تذکرة الخواص، ص۲۶۱).
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۶۷.
- ↑ رجوع کنید به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۲۴.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۹۲. این جملات با اندکی تفاوت در الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴ نیز آمده است.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۳۹.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی(ع)، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۰۹.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۸۷، به نقل از البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۹۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۴۳.
- ↑ ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمن بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۷؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۰۸.
- ↑ ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمن بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۷.
- ↑ مونس، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغز و القرشی، ج۱، ص۹۲.
- ↑ مونس، تاریخ المغرب و حضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغز و القرشی، ج۱، ص۹۳.
- ↑ سالم، السید عبدالعزیز، تاریخ الدولة العربیه، ص۶۳۹.
- ↑ ابن عبدالحکم، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۷؛ ابن عذاری، ابومحمد عبداللّه محمد المراکشی، البیان المغرب فیأخبار الأندلس والمغرب، ج۱، ص۲۱.
- ↑ ابنتغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۸۱.
- ↑ ... أَمَّا بَعْدُ! فَخُذْ حُسَیْناً وَ عَبْدَاللهِ بْنَ عُمَرَ وَ عَبْدَاللهِ بْنَ الزُّبَیْرِ بِالْبَیْعَةِ أَخْذاً شَدِیداً، لَیْسَتْ فِیهِ رُخْصَةٌ، حُتَّی یُبَایِعُوا؛ (تاریخ طبری، ج۴، ص۲۵۰ و کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۴).
- ↑ ...وَ لْیَکُنْ مَعَ جَوَابِکَ إِلَیَّ رَأْسُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، فَإِنْ فَعَلْتَ ذَلِکَ فَقَدْ جَعَلْتُ لَکَ أَعِنَّةَ الْخَیْلِ، وَ لَکَ عِنْدِي الْجَائِزَةُ وَ الْحَظُّ الْأَوْفَرُ؛ (فتوح، ابن اعثم کوفی، ج۵، ص۲۶).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۱۳.
- ↑ پس از دفن مسرف در آن مکان و حرکت لشکر شام، زنی قبر وی را شکافت و جنازهاش را به دار آویخت، مردم پس از اطلاع از این ماجرا، به آن مکان آمدند و جنازهاش را سنگباران کردند. (الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴۲).
- ↑ رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج۴، ص۳۸۱- ۳۸۴؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۲۳- ۱۲۴؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴۱؛ ج۲، ص۱۹؛ تاریخ الخلفاء، ص۲۳۳.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۸۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۱۷.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفةبن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری، ج۱، ص۳۲۰؛ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۲، ص۲۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۹؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری، ج۴، ص۱۲۵؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی، ج۸، ص۲۳۶؛ قس تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۲، ماه صفر؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۱؛ ۱۷ صفر؛ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱، ۱۹ صفر.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابنقتیبه دینوری، ابومحمد عبداللهبن مسلم، چاپ طه محمد الزینی، بیروت: دارالمعرفه، ج۲، ص۲۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۶۸؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۵۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی، ج۵، ص۴۹۹، ۵۰۱-۵۰۲؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی، ج۶، ص۵؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۶۷.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱.
- ↑ المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی، ص۲۱؛ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۶.
- ↑ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی، ج۶، ص۱۶.
- ↑ محمدزاده، مرضیه، دوزخیان جاوید، ص۶۵-۷۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۴۹۹.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۸۲.
- ↑ «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی میبخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز میستانی و هر کس را بخواهی گرامی میداری و هر کس را بخواهی خوار میگردانی؛ نیکی در کف توست بیگمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۶، ص۱۲.
- ↑ «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی! به هر کس بخواهی فرمانروایی میبخشی و از هر کس بخواهی فرمانروایی را باز میستانی و هر کس را بخواهی گرامی میداری و هر کس را بخواهی خوار میگردانی؛ نیکی در کف توست بیگمان تو بر هر کاری توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
- ↑ طبری، ج۴ ص۳۵۵؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۴.
- ↑ حیاه الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵؛ الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۱۸۰.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۲۶.
- ↑ الامامه و السیاسة، ج۱، ص۱۸۷.
- ↑ طبقات الکبری، ج۵، ص۱۴۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۶۰.
- ↑ طبری، ج۶، ص۱۹۶.
- ↑ طبری، ج۷، ص۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۷۵.
- ↑ اعیان الشیعه، ص۲۸۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۲.
- ↑ طبری، حوادث سال ۶۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۷۷.
- ↑ الامامه و السیاسه، ص۱۶۶.
- ↑ نفایس، ص۵۲۵.
- ↑ عید الغدیر از بولس سلامه.
- ↑ شبهای پیشاور، ص۲۶۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۶۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۳۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۷۸.
- ↑ این بحث در کتاب امامت نور و امامت نار آمده است.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۸۳.