بحث:عاشورا
بیثمر ماندن نصایحش
حضرت مؤذنی داشت به نام حجاج بن مسروق که همیشه در طول سفر او اذان میگفت، حضرت در اقامه نماز صبح روز عاشورا فرمود: دوست دارم امروز علی اکبر اذان بگوید. امام میخواست با الهام از اذان علی اکبر به عنوان «اشبه الناس برسول الله خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً» که شبیهترین فرد به پیامبر اکرم بود در خلقت و اخلاق و کلام، عاشورا را به یاد و نام جدش رسول الله آغاز کند. جناب علی اکبر اذان نماز صبح را گفت، حضرت نماز خواند و همه اقتدا کردند[۱].
حضرت بعد از نماز رو کرد به جانب اصحاب و اهل بیت خود و فرمود: اشهد بانا نقتل كلنا الا علي؛ شهادت میدهم به اینکه همه ما کشته میشویم مگر علی. همین که این را از حضرت شنیدند همه آنها اظهار فرح و خوشحالی میکردند[۲]. ابن قولویه و مسعودی نوشتهاند: وقتی که امام(ع) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب به جای آورد، رو به سوی نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اذن داده است، بر شما است که صبر و پایداری نمایید و با دشمن بجنگید ان الله تعالى اذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر و القتال[۳]. امام بعد از نماز صبح روز عاشورا با طمأنینه دست به دعا برداشت «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»[۴]؛ «خدایا تویی پشت و پناه من در هر مصیبتی و تویی نقطه امیدم در هر پیشامدی و تویی پناهگاهم در حوادثی که بر من فرود میآیند «چه بسیار اندوهی که از قوت قلب میکاهد و راه چاره را میبندد و دوست را بر اعراض و دشمن را به شماتت بر میانگیزد و من در همه آن اندوهها، فقط به تو رو کردهام و تنها به تو شکایت بردم» چه من غیر از تو کسی را نمیخواهم و به کسی روی نمیکنم و تو هم آن اندوه را از من دور ساختی و خاطرم را آرامش بخشیدی، آری تویی ولی همه نعمتها و خداوند همه نیکوییها و منتهی الیه همه آرزوها.
امام سیدالشهدا از بعد از نماز صبح تا شروع حمله هجومی دشمن و در خلال حملات در چندین نوبت به نصیحت و اتمام حجت پرداخت. گاهی از باب عاطفه وارد میشد شاید دل آنها را نرم کند و از هولناکترین جنایت تاریخ منصرف شوند، گاهی با منطق و استدلال سخن میگفت شاید با تفکر و اندیشه بتوانند از باطل اعراض کرده به حقیقت روی آورند، گاهی به دعوتهای مصرانه آنها «کوفیان» اشاره میکرد شاید شرم و حیا مانع از کشتن میهمان شود. آخر کجا دیده شده میزبانی با آن همه اصرار، میهمانش را از کنار حرم امن الهی به خانهاش دعوت کند و بعد از اجابت دعوت، میهمان را با لب تشنه سر ببرد؟ در مقاتل آمده در روز عاشورا وقتی امام اصرار آنها را بر قتلش مشاهده کرد، قرآن را به دست گرفته آن را باز کرد و قرآن را بین خود و آنها حکم قرار داد و در سخنی بلیغ که همه میشنیدند فرمود: «لما راهم الحسين(ع) مصرين على قتله اخذ المصحف و نشره و نادى بيني و بينكم كتاب الله و سنة جدي رسول الله يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت نبيكم؟ الم يبلغكم قول جدي في و في اخي هذان سيدا شباب اهل الجنة ان لم تصدقوني فاسئلوا جابرا و زيد بن ارقم و ابو سعيد الخدري والله ما تعمدت كذبا منذ علمت ان الله يمقت اهله و الله ليس ما بين المشرق و المغرب ابن نبي غيري فيكم و لا في غيركم...». در نقل دیگری آمده که حضرت فرمود: «أيها الناس انسبوني من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أو ليس حمزة سيد الشهدا عم أبي؟ أو ليس جعفر الطيار عمي؟ أو لم يبلغكم قول رسول الله لي و لأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما اقول و هو الحق والله ما تعمدت الكذب منه علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلقه و أن كذبتموني فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك اخبركم. سلوا جابر بن عبدالله الأنصاري و أبا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن أرقم و أنس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي و لأخي، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!».
ای مردم به من بگویید من چه کسی هستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصی و پسر عموی پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسی نیستم که او پیش از همه مسلمانها ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی خود من نیست؟ مگر شما سخن پیغمبر(ص) را درباره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود: این دو سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق میکنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعی در آنها نیست؛ زیرا هنوز در طول عمر خود که فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمیگرداند، هرگز دروغ نگفتهام و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخی از صحابه رسول خدا(ص) هستند، میتوانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید، اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا(ص) شنیدهاند و بدانید همین یک جمله میتواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.
در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام(ع) در روحیه افراد لشکر مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ برگرداند، خواست کاری کند سخنان امام قطع شود؛ لذا با صدای بسیار بلند داد زد و گفت: «هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقَوَّلَ»! شمر گمراه باد اگر بفهمد تو چه میگویی «ما که نمیفهمیم تو چه میگویی». حبیب بن مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین(ع) به او پاسخ داد که: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ!» به خدا قسم تو در گمراهی سخت و دشواری به سر میبری و تو راست میگویی که سخن او را نمیفهمی؛ زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است. امام سخن خود را ادامه داد و فرمود: «فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي فِيكُمْ وَ لَا فِي غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ أَ تَطْلُبُونِّي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكْتُهُ أَوْ بِقِصَاصِ جِرَاحَةٍ؟». اگر در گفتار پیغمبر(ص) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟ به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما و نه در غیر از من، فرزند پیغمبری ندارید، وای بر شما، آیا کسی را از شما کشتهام که در مقابل خون او میخواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسی را حیف و میل کردهام؟ یا جراحتی بر کسی وارد ساختهام که میخواهید مجازاتم کنید؟
در مقابل گفتار امام همه سکوت کردند و کسی جوابی نداشت؛ لذا امام به چند نفر از افراد سرشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب کرد و فرمود: «يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍّ يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ يَا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ يَا يَزِيدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ»؟ ای شبعث بن ربعی! و ای حجار بن ابجر! و ای قیس بن اشعث و ای زید بن حارث مگر شما برای من نامه ننوشتید که میوههایمان رسیده و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانی مجهز و آماده به خدمت وارد خواهی شد «در انتظار تو دقیقه شماری میکنیم!»؟!. این افراد در برابر سخنان امام پاسخی جز انکار نداشتند و لذا گفتند: ما چنین نامهای به تو ننوشتهایم! «فقالوا: لم نفعل!» امام(ع) که با انکار آنها روبهرو شد با تعجب و شگفتی فرمود: «سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم»؛ عجبا! چگونه منکر میشوید به خدا قسم شما برای من نامه نوشتید. آنگاه فرمود: «أيها الناس اذا كرهتموني فدعوني انصرف عنكم إلى مأمن من الأرض». اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید بگذارید به هر جای از دنیا که امن و آرام باشد بروم[۵].
سخنان امام پایان پذیرفت از مرکب پیاده شد و دشمن نیز بلافاصله حمله را آغاز کرد. مورخین غیر از مفید نوشتهاند که امام از آنان خواست تا چند لحظه آرام گیرند، دشمن با ایجاد هیاهو و سر و صدا امکان سخن گفتن را از امام گرفت تا آنجا که امام بر ایشان نهیب زدند «وای بر شما، شما را چه میشود که از شنیدن سخنان من امتناع میورزید من شما را به راه روشن هدایت فرامیخوانم پس هر کس اطاعتم کند راه یافته است و هر کس با من سر نافرمانی گذارد به هلاکت دچار خواهد شد و شما ای مردم یکپارچه نافرمان و از شنیدن حرف حق بیزارید؛ زیرا شکمهای شما از حرام پر شده و بر قلبهایتان مهر قساوت خورده است، وای بر شما چرا آرام نمیگیرید؟ چرا ندایم را نمیشنوید[۶]. آنها به خود آمدند یکدیگر را سرزنش کردند و آرام گرفته به کلام امام گوش فرا دادند. امام بعد از حمد و ثنا و درود بر پیامبر و فرشتگان فرمود: هلاک و اندوه باد شما را ای مردم! آیا این شیوه جوانمردی است که ما را به سوی خود فراخواندید و از ما یاریطلبیدید و اینک که ما دعوت شما را اجابت کرده خود را شتابان به سوی شما رساندیم، بر ما شمشیر کشیده و آتش افروختهاید، همان آتشی را که ما برای دشمن خودمان و دشمن شما مهیا کرده بودیم! شما امروز نسبت به دوستان خود کینه ورزیدهاید و با دشمنان خود همداستان شدهاید، بدون اینکه آنان در میان شما عدلی را آشکار کنند و شما امید و آرزویی در مورد آنان داشته باشید، به جز مال حرام دنیا که اینان در اختیار شما قرار دادهاند و زندگی بیارزشی که شما به آن چشم طمع دوختهاید، در حالی که ما را نه حادثهای روی داده بود و نه به ضعف و سستی دچار شده بودیم. پس وای بر شما که از ما دست کشیدید و یاری ما را خوش نداشتید، در حالی که شمشیرها در نیام بود، قلبها آرامش داشت و اندیشهها محکم و نیرومند بود. اما شما آتش فتنه را بر افروختید و به سوی آن شتافتید، آنگونه که ملخها پرواز میکنند و پروانهها به این سو و آن سو میروند.
دور باشید از رحمت خدا، ای دشمنان امت، ای طرد کنندگان جمیعت، ای رها کنندگان قرآن، ای پیروان وسوسههای شیطان، ای گناهکاران، ای تحریف کنندگان قرآن، ای خاموش کنندگان نور سنت نبوی، ای قاتلان فرزندان پیامبران، ای نابود کنندگان خاندان جانشینان الهی، ای ملحق شدگان به زناکاران، ای آزار دهندگان مؤمنان، و ای فریاد رسان رهبران ستمکار که قرآن را پاره پاره کردهاند. چه بد قدمی برداشتید و چه کیفر شدیدی در انتظار شماست! راستی شرمتان نمیآید که با ظالمان دست همکاری دادهاید و از یاری ما دست برداشتهاید؟ بلی، سوگند به خدا که نیرنگ زدن از قدیم در میان شما رواج داشته، ریشههای وجودیتان به آن پیچیده شده، لباس نازیبای آن بر قامت اعمال و رفتار شما پوشیده شده، قلبهایتان با آن خو گرفته و سینههایتان از آن مالامال گردیده است. آری، شما بدترین میوه بیننده و بیارزشترین لقمه برای شخص غاصب هستید، نفرین خدا بر پیمان شکنانی که عهد الهی را پس از استواری آن، زیر پا نهادند. شما خودتان خدا را عهدهدار امور خویش قرار دادید و پیمان بستید، اما آن را گسستید. پس شما همان انسانهای پیمان شکنید.
ای مردم آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو چیز مخیر کرده: کشته شدن با شمشیر یا خواری. دور باد از ما خواری. خدای یکتا و پیامبرش و مؤمنان ما را از پذیرش ننگ باز داشتهاند؛ چراکه ما را نیاکانی پاک، دامنهایی مطهر و جانهایی بالنده است و هرگز فرمانبرداری از مردم پست و پلید را بر شهادت جوانمردانه ترجیح نمیدهیم. خدایا من حجت را تمام کردم و این گروه را از سرانجام بد بیم دادم و اکنون با این یاران اندک در برابر این دشمن فراتر از شماره، ایستادهام و با آنان کارزار خواهم نمود[۷]. در اینجا امام چند بیت شعر از فروه بن مسیک مرادی خواند: اگر پیروزی به دست آوریم از قدیم چنین بوده است و اگر با شکست روبرو شویم باز هم غلبه و پیروزی از آن ما خواهد بود... سپس فرمود: به خدا سوگند شما بعد از من مدت زیادی زنده نخواهید ماند و بیشتر از سوار شدن یک نفر پیاده بر روی اسب به آرزوی خود نخواهید رسید و به دنبال سنگ آسیاب زمانه میچرخد محور آسیاب در نگرانی و اضطراب خواهید بود. بنابراین این رأی خود را فراهم نموده با یکدیگر مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، آنگاه قصد کشتن من کرده لحظهای مهلتم ندهید. من به پروردگار خود و پروردگار شما امید بستهام و میدانم که همه چیز در قبضه قدرت اوست و همانا اراده خدای مهربان بر راه راست و عدالت، استوار میباشد. گفتار امام پایان یافت و لشکر آخرین سخنان امام را شنیدند، ولی در جان زنگار گرفته کوفیان اثری نبخشید. زهیر سوار بر اسبی شد به سوی دشمن رفت و اندرزشان داد، اما دشمن او را دشنام دادند، زهیر گفت: ای بندگان خدا! بدون تردید فرزندان فاطمه برای دوستی و یاری به مراتب سزاوارتر از پسر سمیه میباشند. اینک اگر شما ایشان را یاری نمیکنید، پس به خدا پناه برید از کشتن این انسانهای پاک خداجوی. شمر تیری به طرف او پرتاب کرد و ناسزا گفت، امام زهیر را فرا خواند و او بازگشت[۸].
امام در روز عاشورا اول خطبه خواند، بعد موعظه کرد، بعد روضه خواند، فرمود: ببینید صدای گریه العطش کودکان بلند است، باز هم هو کردند و گوش به سخنان امام ندادند، امام اینجا بلند بلند گریه کرد! زینب مظلومه فرمود: برادر جان خودت را معرفی کردی؟ حضرت فرمود: زینبم خود را معرفی کردم و لکن ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ﴾[۹]شیطان بر آنها مسلط شده و شیطان یاد خدا را از آنها به فراموشی برده است. این گریه امام از سقوط معنوی گروه قتله حکایت میکند.[۱۰]
عطش عمومی روز عاشورا
آب مایه حیات و حق طبیعی هر موجود زندهای است و منع از آب ناجوانمردانهترین کاری است که از هیچ جوانمردی صادر نمیشود، بلکه وجدان آگاه و آزاد انسانها حکم میکند حیوانی که باید ذبح شود اول سیراب شود، سپس ذبح گردد. حتی در بحث حیوانات درنده و حتی موذی اذن و اجازه منع آب داده نشده است. همه موجودات زنده باید از نعمت آب بهره ببرند، پس آب ارزشمندترین نعمت مادی الهی است که حیات موجودات در گرو آن است. راوی میگوید که در راه مکه من هم محمل با حضرت صادق(ع) بودم، شخصی را دیدم در زیر سایه درخت مغیلان افتاده. حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگی افتاده باشد! میگوید: پیاده شدم و رفتم وقتی برگشتم، عرض کردم یابن رسول الله نصرانی است تشنه شده و افتاده است. فرمود: آبش بده! حضرت فرمود: «لكل كبد حراء اجر» برای سیراب کردن هر جگر تفتیده و سوزانی پاداشی است. آب دادن به این نصرانی اجر دارد، پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، مسلم به کافر اجر دارد، کافر به مسلم ولو تخفیف عذاب، کافر به کافر ولو تخفیف عذاب باشد. پیامبر اکرم مشغول وضو بود گربهای از راه گذشت نگاه به آب کرد، فرمود: معلوم است گربه تشنه است، وضو را گذاشت آب را نزد گربه گذاشت، گربه آب خورد[۱۱].
در فرامین اسلامی و شیوه زندگی معصومین اینگونه در جهت سقایت و رفع عطش غیر مسلمان و حتی حیوانات دستورات اکید وارد شده است. گردانندگان حادثه کربلا در برخورد با ذریه رسول خدا کاری کردند که اگر با جنبدگان زمین اینگونه معامله میشد، وجدانهای آزاد تقبیح میکردند. منفورترین چهرههای تاریخ یعنی یزید و عبیدالله و شمر و عمر سعد و عمرو بن حجاج که لکه ننگ بشریتند، خیام سیدالشهدا را محاصره نظامی کردند و آب را بر آنها بستند و قریب هشتاد نفر زن و کودک خردسال و جمعی از مردان کاروان را در اثر تشنگی مشرف به موت قرار دادند. در چه فرهنگی و با چه میزان و معیاری قابل توجیه است؟ با قطع نظر از ارزشهای اسلامی، ارزشهای انسانی هم در کربلا زیر پا رفت. عبیدالله به عمر سعد مینویسد: این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر که حل بين الحسين و أصحابه و بين الماء و لا يذوقوا منه قطرة بین حسین و یارانش و بین آب فرات حائل شو! مبادا یک قطره از آب فرات بیاشامند[۱۲]. دشمن از روز هفتم آب را بر روی حرم بست و با مأمور کردن یک تیپ از نیروهای موکل شریعه فرات به فرماندهی عمرو بن حجاج از دستیابی اردوگاه حسینی به آب ممانعت شد، وقتی عمر سعد دستور اکید داد که نگذارند کسی قطرهای آب برای حسین بن علی ببرد، آب از خیام حرم قطع شد تا آنجا که عطش، اهل حرم را بیتاب کرد. نقل شده: سیدالشهدا بیلچهای برداشت و نوزده قدم پشت خیمه بانوان به طرف قبله را حفر کرد چشمهای با آب شیرین پیدا شد، همه از آن آب آشامیدند، سپس آب آن فرو رفت و آثارش محو شد.
گزارش حفر زمین و ظاهر شدن چشمه به ابن زیاد که رسید نامهای برای عمر سعد فرستاد و در آن نوشت به من خبر رسیده که حسین چاه حفر کرده و از این طریق آب تهیه کرده، باید کاملاً مواظب باشی به مجردی که نامه من به تو رسید او را از حفر چاه منع کنی و تا آنجا که در توان تو باشد حسین را در تنگنا قرار بده، عمر سعد نیز به مجرد دریافت نامه در روز هفتم محرم حلقه محاصره را تنگ و کار بر امام و یارانش را دشوارتر کرد. رفت و آمدها قطع و آب در خیام حرم نایاب شد. هر کس درصدد آن بود به نوعی بتواند عطش خود را برطرف سازد. قبلاً اشاره شد در شب عاشورا بریر با چند نفر از همراهانش مشک آبی به خیمهها آوردند و در نقل دیگری ذکر شد که علی اکبر به همراه جمعی از اصحاب چند مشک به خیام آب آوردند. در نقل دیگری وارد شده که ابی عبدالله نیز به پرچمدارش آقا ابوالفضل مأموریت داد تا مقداری آب برای زنان و کودکان بیاورد و برای این کار بیست نفر پیاده با بیست مشک، همراه ابوالفضل کرد. آنها بدون واهمه شبانه به سوی فرات پیش رفتند و در جلو آنها نافع بن هلال بود، نزدیک شریعه که رسیدند، موکل شریعه، عمرو بن حجاج فریاد کشید: کیست؟ نافع بن هلال در جواب گفت: آمدهایم از این آب که بین ما و آن حائل شدهاید بیاشامیم. عمرو بن حجاج گفت: هر چه میخواهید بیاشامید ولی برای حسین آب نبرید. و لا تحمل إلى الحسين منه نافع گفت: نه، به خدا قسم تا حسین و همراهانش تشنه باشند یک قطره هم از این آب نخواهم آشامید. لا والله لا أشرب منه قطرة و الحسين و من معه من آله و صحبه عطاشى. در همین هنگام نافع به همراهیان خود گفت: ظرفهای خود را آب کنید. املأوا أسقيتكم موکلین شریعه بر آنها حمله کردند، شیران کربلا دو دسته شدند گروهی مشکها را آب میکردند و گروهی دیگر با موکلین شریعه به قتال پرداخته و آنها با حمایت و پشتیبانی عباس دلاور دشمن را پراکنده میکردند. در اثر حمایتها و فداکاریهای ابوالفضل کسی جرأت نزدیک شدن و اعتراض را نداشت. سرانجام توانستند آن شب مقداری آب به خیمهها برسانند و از عطش لب تشنگان بکاهند[۱۳].
قطعاً آن مقدار آب برای آن تعداد از زن و کودک و اصحاب بیش از یکبار نوشیدن نبوده است. ابی مخنف در مقتل خود مینویسد: وقتی که بامداد روز عاشورا رسید امام(ع) برخاسته و با اصحاب خود نماز گزارد، چون فارغ شد زره جدش رسول خدا را خواسته و عمامه سحاب جدش را بر سر بسته و شمشیر پدرش را که ذوالفقار بود حمایل فرمود و در مقابل دشمن در آمده فرمود: «أيها الناس اعلموا ان الدنيا دار فناء و زوال متغيرة بأهلها من حال إلى حال معاشر الناس عرفتم شرائع الاسلام و قرأتم القرآن و علمتم أن محمد(ص) رسول الملك الديان و ثبتم على قتل ولده ظلما عدوانا معاشر الناس اما ترون إلى ماء الفرات يموج كأنه بطون الحيتان يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل رسول الله يموتون عطشا». یعنی ای مردم بدانید که دنیا خانه فانی شدنی و نابود گشتنی است که هر لحظه از حالتی به حالت دیگر برای اهل دنیا تغییر و تبدیل میشود، ای مردم شما شرایع و قوانین دین اسلام را شناختید و قرآن مجید را قرائت نمودهاید و میدانید که محمد(ص) فرستاده پادشاه روز جزاست با این وصف چه شده است که برای کشتن فرزندان او از روی ستم و دشمنی برخاسته و قیام نمودهاید. ای مردم آیا نمیبینید آب فرات را که موج میزند و گویا که مانند شکم ماهیان در موج زدن است و از آن یهود و نصاری و سگان و خوکان میآشامند و لکن خاندان رسول خدا از عطش و تشنگی به حالت مرگ در آمده و میمیرند. در روز عاشورا عطش بر مردان و زنان و کودکان غالب آمده بود، اسبها و چهارپایان نیز تشنه بودند و از هول عطش ناخن بر زمین میکشیدند، ساعتی که جنگ آغاز شده بود قطره آبی به خیمهها نرسیده بود، دهانها همه خشک و لبها از کبودی سیاهی رفته و زبان آنها به کام چسبیده بود. اصحاب که همگی در زیر اسلحه فرو رفته بودند، از تابش آفتاب که مستقیماً روی کلاه خود و زرههای آهنین آنها میتابید و آنها را داغ و تفتیده میکرد سخت در زحمت بودند. مخصوصاً آنکه اکثر آنها زخمی گشته و التهاب جراحات، عطش آنها را بیشتر میکرد و مهمتر آنکه ساعتهای متوالی در میان گرد و غبار، شمشیر زده و از مبارزی به مبارزی دیگر پرداخته بودند، بیآنکه لحظهای آسایش و رفع خستگی کنند.
زنان نیز از عطش رنج میبردند مصیبت دیگر زنها مراقبت از بچهها و نگهداری آنها بود. مخصوصاً بچههایی که هنوز کم سن بودند از هول عطش بیش از دیگران بیتابی مینمودند و به صدای بلند گریه میکردند و این گریهها گاهی به صورت ضجه دسته جمعی در میآمد و سنگینترین قلبها را میآزرد. کودکان تشنه شکمهای خود را برهنه کرده و در جای مشکهای خالی روی زمین نمناک میگذاشتند تا شاید از این طریق بتوانند از شدت تشنگی خود اندکی بکاهند و نیز هنگامی که از میدان جنگ خبر ناگواری میرسید و یا نعش شهیدی را میآوردند، پس زنان صدا به شیون بلند میکردند و چهره میخراشیدند و بر سر و سینه میزدند، در این موقع ضجه آنها با ضجه اطفال به هم میآمیخت و... حسین(ع) از شنیدن این ضجهها سخت رنج میبرد و عذاب میکشید، چنان که گاهی زندگی بر وجودش سنگینی میکرد و مرگ را گوارا مینمود. با این حال دندان بر جگر میگذاشت و صبر میکرد، صبری عجیب! صبری که موجب اعجاب بشریت و شگفتی تاریخ میگردید و ضمناً خود نیز از تشنگی زجر میکشید، چه اینکه حضرت هم مانند دیگران زیر اسلحه سنگین بود و زیر تابش آفتاب میسوخت، اما تمام این رنجها را فرو میخورد و شکایتی نمیفرمود. راوی گوید: حسین(ع) از آن مردم پست، آب طلب میکرد و شمر با کمال بیشرمی پاسخ میداد: به آب نخواهی رسید تا به دوزخ در آیی. تمیم بن حصین به حضرت گفت: ای حسین آیا به آب فرات نمینگری که چگونه همچون شکم ماهیان موج میزند، به خدا از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان تسلیم کنی! حسین(ع) فرمود: خدایا این مرد را تشنه بمیران، راوی میگوید: به خدا سوگند به وضعی دچار شد که پی در پی میگفت: آبم بدهید، به او آب میدادند و آن قدر میخورد تا از دهانش بیرون میریخت و باز میگفت: آبم دهید که تشنگی مرا کشت، و پیوسته همچنان بود تا هلاک شد[۱۴]. ابن شهر آشوب از جلودی نقل میکند که امام حسین(ع) بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج که با چهار هزار نفر موکل بر شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید، هنگامی که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین(ع) فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، به خدا قسم من آب نمیآشامم تا تو آب بیاشامی. وقتی آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین(ع) فرمود: من آب میآشامم. وقتی دست خود را دراز کرد و مشتی آب برداشت، ناگاه سواری گفت: یا اباعبدالله! تو از آشامیدن آب لذت میبری در صورتی که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند! امام حسین(ع) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتی به خیمهها رسید دید خیمهها سالمند[۱۵].[۱۶]
شیپور جنگ روز عاشورا
صبح تلخی بود، قساوتها، کینهها، مظلومکشیها، پیمانشکنیها چون گرگی چنگ و دندان نشان میداد. عمر سعد فرمانده لشکر، عمرو بن حجاج را فرمانده جناح راست کرد و شمر را فرمانده جناح چپ و خود در قلب لشکر ایستاد. سپاه وقتی به آمادگی کامل جنگ با پسر پیغمبر رسید، دستور داد طبلها به صدا درآمد و بوق و شیپور جنگ نواخته شد. طبلها گویی نوای مرگ سر میدادند و بوقها و شیپور زوزه فراق و نفرت مینواختند، صدای جنگ وقتی به گوش زنان و کودکان رسید ناله و زاری سراسر خیام را در بر گرفت. مرحوم علامه قزوینی در ریاض فرموده: در خیمههای ابی عبدالله زنان و اطفال وضع عجیب و دلخراشی داشتند، اشک چشم بانوان مانند سیل جاری بود و از بیم دشمن در اضطراب و واهمه افتاده بودند. صدای ناله و زاری و فغان در سراسر خیام امام(ع) به گوش میرسید، یکی بر زانو میزد، دیگری بر سر میکوبید، یکی صورت میخراشید، دیگری مو پریشان میکرد، از طرفی دیده میشد که یکی گریبان میدرید و یکی دیگر بر سینه میکوبید، اطفال خردسال دو و سه ساله از دیدن این حالت وحشتناک و به گوش رسیدن صداهای مهیب طبل جنگ و بانگ بوقها و شیپورها و طنین آواز سنجها چنان دچار رعب و دهشت شده بودند که گویی لحظات دیگر روح از کالبد ایشان پرواز خواهد نمود.
چنان زاری و فغان در خیمههای امام(ع) بر پا شده بود که حضرت مجبور شدند با دلی شکسته و غربتی غیر قابل توصیف به میان خیمهها آمده و وقتی آن وضع و حالت رقتبار زنان و بچهها را دیدند بیاختیار زارزار گریستند و بعد محاسن شریف به دست گرفت فرمودند: لعمري ان البكاء امامكن ای بانوان و ای دختران، شما را به جان من خاموش باشید! گریه شما بعد از این است، هنوز من زندهام جوانان من در قید حیاتند و جلو دشمن را گرفتهاند، تا من و جوانان و اصحاب و یاوران من زنده هستند نترسید، احدی جرأت نمیکند به این خیمهها وارد شود. به هر صورت امام(ع) بانوان و اطفال را به نحوی آرام و ساکت فرمودند.[۱۷]
هجوم گسترده دشمن در روز عاشورا
امام در بن بست نظامی و یأس از هدایت آن مسخ شدگان زمین، ابتدا نفرینشان کرد و فرمود: بار خدایا باران آسمانت را بر این قوم فروبند و زندگی ایشان را تلخ کن و قحطی و تنگی بر ایشان آشکار کن و آن جوان ثقیف«حجاج» را بر آنها حاکم فرما تا زهر به آنها چشاند که ما را دروغگوی خواندند و خوار کردند «انت ربنا و إليك انبنا و عليك توكلنا و إليك المصير» امام صفوف را مرتب کرد. تأثیر کلام سیدالشهدا یک انسان خواب را بیدار کرد، انسانی که با فطرت پاک و با محبت رسول خدا آمده بود و هرگز فکر نمیکرد صفبندیهای سیاسی و تهدیدات نظامی روزی به قیمت محاصره و شهادت ذریه رسول خدا تمام شود و لذا حر بن یزید ریاحی صبحگاه روز عاشورا وقتی از کلام امام بوی بهشت به مشامش رسید و از کلام عمر سعد بوی خون و جهنم را گرفت، رسماً اعلام کرد خود را بین بهشت و دوزخ میبینم، ولی با عزمی راسخ از سپاه عمر سعد کناره گرفت و خود را به سیدالشهدا رساند. سپر خود را واژگون کرد، دست بر سر گذاشت و گفت: اللهم إلیك انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اولياءك و اولاد بنت نبيك. خدایا من به سوی تو بازگشت کردم، پس توبه مرا بپذیر زیرا که من دلهای اولیاء و اولاد دختر پیغمبر تو را ترساندم. آنگاه خدمت سیدالشهدا رسید و با خجالت عرض کرد: یابن رسول الله من اول کسی هستم که راه را بر تو بستم، هم اکنون از تو میخواهم اجازه دهی اول کسی باشم که در برابر تو جانم را فدا کنم، با صداقت و راستی خدمتت آمدهام تا توبه کنم آیا توبه من قبول است؟
امام فرمود: «نعم يتوب الله عليك فنزل» بلی خدا توبه تو را میپذیرد و تو را میآمرزد، پس فرود آی! امام به حر اذن میدان داد. جنگ روز عاشورا با نبرد تن به تن آغاز شد و اول مدافع از حریم ولایت حر بن یزید ریاحی بود. او حق جنگ را در میدان ادا کرد، او با کشتن ۸۰ نفر از سپاه عمر سعد به شهادت رسید. پس از حر، بریر بن خضیر همدانی وارد صحنه جنگ شد. بریر که از مکه به امام ملحق شده بود تا کربلا با صفا و صداقت خدمت حضرت ماند. بریر قاری و مربی قرآن بود که بر بسیاری از اهل کوفه حق استادی داشت، او به دست کعب بن جابر به شهادت رسید. سومین شهید جنگ تن به تن عمرو بن قرظه انصاری است بعضی شهادت او را بعد از مسلم بن عوسجه ذکر کردهاند، ولی ظاهراً مسلم بن عوسجه در هجوم گسترده سپاه عمر سعد به شهادت رسید، عمرو بن قرظه با اذن امامت وارد صحنه جنگ شد، خود را سپر بلای امام قرار داد. تیرها را به جان میخرید تا به سیدالشهدا آسیبی نرسد با زخمهای سنگین افتاد در لحظات آخر رو به امام زمانش کرده گفت: آیا وفا کردم؟ امام فرمود: آری تو زودتر از من به بهشت میروی.
عمرو بن حجاج وقتی دید هر سواری که به میدان میآید در جنگ تن به تن تا گروهی را نکشند به شهادت نمیرسند، فریاد زد: «يَا حَمْقَى أَ تَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ تُقَاتِلُونَ فُرْسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ وَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً مُسْتَمِيتِينَ لَا يَبْرُزُ إِلَيْهِمْ مِنْكُمْ أَحَدٌ»[۱۸]. ای احمقها میدانید با چه کسانی نبرد میکنید؟ با سواران مصر و حجاز مقابله میکنید، با قومی که تمنای مرگ دارند روبرو میشوید، این گروه کسانیاند که میدان جنگ را مجلس بزم میپندارند و روز مصاف شب زفاف تصور میکنند! شما از عهده چنین گروهی بر نمیآیید، دیگر حق ندارید جنگ تن به تن کنید، هرگاه یکی از یاران حسین(ع) به میدان آمد شما دسته جمعی بر او حمله برید. عمر سعد گفت: راست گفتی، نظر تو صحیح است اطلاعرسانی کنید تا سپاهیان به تنهایی به میدان آنان نروند. امام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و فرمود: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت که برای او فرزند قائل شدند امت مسیح آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند و بر زرتشتیان وقتی که بندگی ماه و خورشید را پذیرفتند و غضب خدا اینک به نهایت رسید، درباره این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یک دل و یک زبان متفق شدند. به خدا قسم آنچه از من میخواهند اجابت نخواهم کرد تا آنکه در خون خود آغشته به لقای پروردگارم نائل شوم[۱۹].
عمر سعد به یاران امام نزدیک شد و ذوید را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک بیاور! او پرچم را نزدیک آورد، پس عمر سعد تیر را بر کمان نهاد و به سوی یاران امام انداخت و گفت: «اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى»؛ گواه باشید که من اول کسی بودم که به سوی آنان تیر انداختم، سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند[۲۰]. امام در زیر رگبار تیرها با صدای بلند به اصحاب فرمود: «قوموا رحمكم الله إلى الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم إليكم»؛ خدا به شما رحمت آورد بپا خیزید و به سوی مرگ شتاب کنید، مرگی که اینک شما را از آن گریزی نیست و این تیرها جلوداران جنگ و سفیران این جماعت میباشند. در این موقع که نیروهای مهاجم نزدیک شده بودند و سوارهنظام دشمن هجوم عمومی خود را آغاز کرده بود، اصحاب در میان گرد و غباری که میدان را تیره و تار کرده بود با آنها به نبرد پرداختند و شمشیر در شمشیر افکندند و در بحبوحه یک جنگ خونین با هم درگیر شدند و جنگی سخت کردند تا اینکه پس از ساعتی سپاه کوفه را عقب نشانده و خود به مواضع خویش برگشتند و بدین ترتیب حمله دفع شد اما با کمال تأسف بعد از این تیراندازی هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه از آن تیرها به او اصابت کرده و همین حمله سراسری باعث شد تا اکثریتی از یاران امام به شهادت رسیدند[۲۱].
ابن شهر آشوب میگوید: افرادی که در حمله عمومی روز عاشورا از یاران امام حسین کشته شدند عبارت بودند از: نعیم ابن عجلان، عمران بن کعب، حنظله بن عمرو شیبانی، قاسط بن زهیر، کنانه بن عتیق، عمرو ابن مشیعه، ضرغامه بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن عبدالرحمن نمیری، عبدالرحمن ارحبی، مجمع عائذی، حباب بن حارث، عمرو جندعی، جلاس بن عمرو راسبی، سواد بن ابی حمیر، فهمی عمار بن ابی سلامه دالانی، نعمان بن عمر راسبی، زاهر بن عمرو مولای ابن حمق، جبله بن علی، مسعود بن حجاج، عبدالله بن عروه غفاری، زهیر بن بشیر خثعمی، عمار بن حسان، عبدالله بن عمیر، مسلم بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبدالله و عبیدالله پسران زید بکری، تعداد ده نفر از غلامان امام حسین، و دو نفر از غلامان حضرت علی بن ابیطالب(ع). در این حمله گسترده بود که امام بسیاری از اصحاب با وفایش را از دست داد. اجساد مطهر شهدا به خیمه شهدا منتقل شد. مورخان نوشتهاند که سیدالشهدا در خارج از میدان جنگ خیمهای نصب کرد و شهدای اصحاب و اهل بیت را به آنجا حمل مینمود و هر شهید را که میآوردند میفرمود: «قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين» کشتنی مثل کشتن پیامبران و خاندان آنها. امام نقطه ثقل ذهن و طلب و دعایش ذات اقدس الهی بود و هرگاه که از مردم چیزی میطلبید فقط تعیین تکلیف الهی آنها بود. امام میخواست اتمام حجت شرعی بر مردم کرده باشد و الا از مردم هیچگونه طلب و نیازی نداشت. امام پس از آن حمله گسترده دشمن با صدای بلند فرمود: «أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» آیا فریادرسی هست که ما را برای خاطر خداوند متعال به فریاد برسد؟ آیا دفاع کننده و مانع شوندهای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند[۲۲].[۲۳]
شهادت اصحاب
پروانههای عاشق به دور شمع وجود حسین(ع) با افتخار میچرخیدند و بر فرشتگان و کروبیان مینازیدند، سخت بود که روحشان در قالبها بماند، طاقت فرسا بود که خود را دیرتر به دریای مرگ زنند و جاودانه تاریخ گردند؛ چراکه سیدالشهدا در شب گذشته جایگاه بهشتی آنان را در یک شهود ولایی نشانشان داده بود، آنها فضای آزاد پرواز پس از قفس دنیا را دیده بودند و برای وصال آن اوج لایتناهی پرواز آخرتی لحظهشماری میکردند. با شروع جنگ روز عاشورا اصحاب همپیمان شدند تا یک نفر از ما زنده است از جوانان بنیهاشم کسی وارد جنگ نشود باید یادگارهای خاندان اهل بیت کنار سیدالشهدا بمانند تا ما همه شهید شویم[۲۴]. یاران امام میکوشیدند تا با کشته شدن خود، شاید وسیله نجات اهل بیت را فراهم سازند، به همین جهت در آخرین دقایق حیات با آنکه چند شبانه روز تشنگی و عطش مفرط داشتند، هیچگاه تمنای قطره آبی و یا سفارش زن و فرزند خود را نمیکردند، بلکه از امام میپرسیدند آیا وظیفه خود را به خوبی انجام دادهاند؟ آیا به امامت وفادار ماندهاند؟ و در پیشگاه خداوند و پیامبر رو سفید میباشند؟ قبلاً اشاره شد که در حمله گسترده عمر سعد چندین هزار تیرانداز، باران تیر را بر سپاه سیدالشهدا باریدند و در آن هجوم حدود چهل تا پنجاه نفر به شهادت رسیدند و امام با کیاست توانست جنگ را به شیوه جنگ تن به تن برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از اصحاب با شجاعت وصف ناپذیری به میدان میرفت و مبنای اعتقادی خود را در قالب رجزی میسرود و دفاع جانانهاش را از ولایت به گوش تاریخ ترنم میکرد و ما به اختصار بعضی از آن شهدا را با رعایت ایجاز ذکر میکنیم.
شهادت عبدالله بن عمیر
عبدالله بن عمیر وقتی در کوفه دید مردم در اردوگاه نخیله جمع میشوند از آنها پرسید به کجا میروید؟ گفتند به جنگ حسین پسر فاطمه! گفت به خدا من در جهاد با مشرکین ولع داشتهام و امیدوارم که جهاد با این مردم که به جنگ پسر پیغمبر خود میروند ثوابش برای من از ثواب جهاد با مشرکین بیشتر باشد بعد نزد همسرش آمد و با او قصد خود را در میان گذاشت. زن گفت فکر درستی کردهای مرا هم با خودت ببر. روز هشتم محرم شبانه با زنش از کوفه به کربلا رفتند و خدمت امام رسیدند. در صفآرایی روز عاشورا که جنگ با نبرد تن به تن آغاز گردید، شیخ مفید میگوید: یسار که غلام زیاد بن ابوسفیان بود به میدان آمد و مبارزطلبید. بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد. یسار گفت: تو را نمیشناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به میدان من بیایند. عبدالله بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار! تو به این مرتبه نرسیدهای که هر کس را تو خواهی به جنگت بیاید! سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای درآورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبدالله بن عمیر حمله نمود.
یاران امام حسین(ع) فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و شمشیر بر زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشتهای دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به شهادت رسید[۲۵]. بعد از شهادت عبدالله همسر او بالای سرش آمد و خاک از چهرهاش پاک کرد و به او گفت «بهشت گوارایت باد از خدایی که بهشت را روزی تو گردانید درخواست میکنم که مرا هم مصاحب و همراه تو گرداند» شمر به غلام خود گفت عمود آهنین بر سر آن زن بزند و غلام عمود آهنین را چنان بر سر آن خانم فرود آورد که مغزش متلاشی شد و همان جا به شوهر پیوست[۲۶].[۲۷]
شهادت حر بن یزید ریاحی
حر از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و اذن گرفته تا جان خود را فدای سیدالشهدا کند. قره بن قیس از اقوام حر است میگوید: حر از من سؤال کرد، قره اسب خود را امروز آب دادهای؟ قره میگوید: در ضمن این سؤال به کنایه سخن از زشتی عمل سپاه عمر سعد کرد که آب را از چهار پایان دریغ نمیکنند، ولی فرزندان رسول الله را تشنه گذاشتهاند! قره میگوید: وقتی این سخن را از او شنیدم فهمیدم که از جنگ کناره میگیرد و نمیجنگد و دوست ندارد این طرز تفکرش کشف شود و لذا به کناری میرفت. مهاجر بن اوس گفت: ای حر تو را دگرگون میبینم! تو را در شک و تردید میبینم، سوگند به خدا تو را در هیچ جنگی بدین تردید ندیدهام، اگر از من بپرسند که اشجع اهل کوفه کیست تو را یاد میکنم. حر گفت: «إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ»[۲۸].
امروز به خدا قسم خود را مخیر میان بهشت و دوزخ مییابم و به خدا سوگند اگر تکه تکه سوخته شوم هیچ مقام و موقعیتی را بر بهشت برنمیگزینم. در شرح شافیه آمده است که در این وقت حر به فرزندش علی گفت: يا بني لا صبر لي على النار فسر بنا إلى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله تعالى يرزقنا الشهادة التي لا انقطاع لها پسرم مرا تحمل بر آتش دوزخ نیست، بیا تا نزد حسین برویم و او را یاری کنیم و با دشمنانش بجنگیم، شاید خداوند شهادت را نصیب ما کند و به سعادت ابدی برسیم[۲۹]. حر به پسرش علی گفت: ان الحسين يستغيث فلا يغيثه أحد فهل لك نقاتل بين يديه و نفديه بأرواحنا و لا صبر لنا على النار ولا على غضب الجبار و لا يكون خصمنا محمد المختار پسرم حسین دستش را برای کمک دراز کرده و هیچ کس کمکش نمیکند، حاضری پیش رویش بجنگیم و جانمان را فدایش کنیم؟ ما قدرت تحمل آتش را نداریم و نه غضب خداوند جبار را و نمیتوانیم فردا پیامبر اکرم دشمن ما باشد در قیامت.
پسرش جواب داد و الله انا مطيعك به خدا اطاعتت میکنم، این سخن را گفت و اسب را رانده به امام حسین(ع) رسیدند، و قبلا الارض زمین را بوسیدند، حر گفت: يا مولاي أنا الذي منعتك من الرجوع، والله ما علمت أن القوم الملاعين يفعلون بك ما فعلوا، و قد جئناك تائبان حسین جان من همانم که از برگشتتان مانع شدم به خدا قسم نمیدانستم این قوم ملعون اینگونه با شما عمل میکنند، ولی الان نادم و پشیمان نزد تو آمدهایم. حر به همراه پسرش علی خدمت سیدالشهدا رسیدند و امام توبه او را پذیرفت ولی حاضر نشد از اسب پیاده شود، به دلیل شرم و خجالتی که از زنان حرم داشت. خود میگفت: دل زن و فرزند این کاروان را ترساندهام، به جبران آن باید اول شخص باشم که به صحنه جنگ رفته و جانم را در حمایت از فرزندان زهرا نثار کنم. حر ابتدا پسرش علی را روانه مبارزه کرد، علی عاشق شهادت که تازه به جمع بهشتیان پیوسته به صحنه درگیری اعزام شد و پس از درگیر شدن با دشمن و نبردی سخت و نفسگیر با کشتن ۲۴ نفر از دشمن در حلقه محاصره قرار گرفت و صدایش به بابا نرسید و به شهادت رسید. حر از شهادت فرزندش خوشحال بود، بالای سرش آمد و گفت الحمد لله الذي استشهد ولدي بين يدي ابن رسول الله حمد و سپاس خداوندی را که فرزندم را در پیشروی فرزند رسول خدا توفیق شهادت داد.
حر پس از شهادت فرزندش علی از امام اجازه میدان خواست، امام اذن داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به سپاهیان خودفروخته عمر سعد فرمود: ای اهل کوفه! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را دعوت کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست دشمنان دادید؟ شما که میخواستید جانتان را فدای او کنید بر او مکر کردید و الان کمر به کشتن او بستهاید. چرا کار را بر او سخت گرفتهاید و از هر طرف او را محاصره کردهاید تا نتواند به جایی برود؟ چرا او را با زنان و دختران و اهل بیتش از آب منع کردهاید؟ از این آب فرات یهود و نصاری و مجوس و سگهای بیابان و خوکها بهره میبرند در حالی که تشنگی ایشان را بیهوش کرده، احترام پیامبر خود را درباره ذریه او بد بجای میآورید! خداوند شما را روز تشنگی سیراب ننماید. جمعی حر را تیرباران کردند. به نقل صدوق حر خود را به دریای دشمن زد، در اثنای جنگ زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که حصین بن نمیر به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که آرزو میکردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به جهنم واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب سیدالشهدا کرد و گفت: آیا از من راضی شدی؟ امام فرمود: «نعم انت حر كما سمتك أمك»؛ آری تو آزادمردی، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ میکرد و میگفت: ان تعقروني فانا ابن الحر *** أشجع من ذي كبد هزبر اگر اسب مرا پی میکنید پس من فرزند آزادمردم و از شیر شجاعترم. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را شهید کرد و به روایتی نیزه بر سینهاش زدند که شکافته شد، فریاد زد: أدركني يابن رسول الله مرا دریاب. به نقل سید بن طاووس وقتی که امام به بالین حر رسید خون از رگهایش میریخت. امام فرمود: «بخ بخ يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة!» به به ای حر! تو آزادی در دنیا و آخرت، چنانچه حر نامیده شدی. پس امام خاک از صورتش پاک کرد، اصحاب امام او را به خیمه حمل نمودند[۳۰].[۳۱]
شهادت بریر بن خضیر
بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از بندگان صالح خدا و از قراء قرآن در مسجد جامع کوفه بود که به زهد و پارسایی شهرت داشت. شبها را به عبادت و روزها را به روزهداری میگذراند. بریر از بزرگترین فقهای عصر خود بود و در میان مردم کوفه مقامی بلند داشت و اوقاتش به عبادت میگذشت و قرآن تلاوت میکرد و تفسیر مینمود او دایی ابواسحاق عمرو بن عبدالله سبیعی است که در زمان امام سجاد(ع) زندگی میکرد، معروف است او ۴۰ سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا میخواند و هر شب یک قرآن ختم میکرد[۳۲]. نقل شده وقتی حر راه را بر امام سیدالشهدا بست و امام خطبه خواند پس از کلام سیدالشهدا ایشان برخاست و عرض کرد و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا أن نقاتل بين يديك تقطع فيها اعضائنا...؛ ای فرزند رسول خدا حقا که پروردگار بر ما منت نهاد که ما در پیش روی تو جنگ کنیم و در آن جنگ بدن ما پاره پاره گردد تا اینکه جد تو در قیامت ما را شفاعت فرماید. رستگار نمیشود کسانی که حق پسر پیامبر خود را ضایع کنند و وای بر آنها که با چه خدا را ملاقات خواهند کرد. اف بر آنها روزی در آتش جهنم فریادشان به آه و ناله و واویلا بلند شود.
قبل از روز عاشورا با اجازه امام به ملاقات عمر سعد رفت و بدون اینکه به او سلام کند در برابرش نشست! این امر سبب خشم عمر سعد گردید لذا به او گفت: مگر مرا مسلمان نمیدانی؟ بریر به او گفت تو اگر مسلمان بودی با خاندان پیامبر اینگونه رفتار نمیکردی. روایت شده که همین بریر بن خضیر و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه ایستاده بودند. بریر میخندید و کاری میکرد که عبدالرحمن را به خنده درآورد، عبدالرحمن میگفت: ای بریر آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلاً موقع شوخی و مزاح نیست. بریر گفت: خویشاوندانم میدانند که من در زمان جوانی و پیری شوخی را دوست نداشته و ندارم. این مزاح و خندهای را که اکنون میکنم بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن میرویم. به خدا قسم چیزی مانع ما نیست مگر اینکه با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک ساعت با ایشان بجنگیم و سپس با حورالعین معانقه کنیم![۳۳]. او در جنگ این رجز را میخواند: إنا برير و أبی خضير *** ليث يروع الأسد عند الزئر يعرف فينا الخير أهل الخير *** أضربكم و لا أری من ضير كذاك فعل الخير من برير من بریر هستم و پدرم خضیر میباشد. من شیری هستم که شیران از غرش من میترسند. افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را میدانند. من شما را با شمشیر میزنم و ضرری نمیبینم. کار خیر بریر اینطور است.
سپس در حالی بر آن گروه ستمگر حمله کرد که میگفت: ای قاتلهای مؤمنین! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان فرزندان بدریین. نزدیک من بیایید ای قاتلین اولاد رسول پروردگار، رسول عالمین و ذریهای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل زمان خود بود. وی همچنان مشغول قتال بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت. یزید بن معقل از لشکر عمر سعد آمد جلو او ایستاد و پرسید: ای بریر آیا تو فکر نمیکنی که خدا در حق تو بدی کرده باشد؟ بریر در جوابش گفت: خدا هر چه خیر من بوده انجام داده و تو را به بدی گرفتار کرده است! صنع الله بي خيرا و صنع بك شرا؛ یزید گفت: دروغ میگویی در که قبلاً دروغگو نبودی! آنگاه به سخنان خود اضافه کرد: آیا به یاد میآوری روزی من با تو در محله «بنی لوزان» قدم میزدیم، آن روز تو به من میگفتی: معاویه ضال است و تنها علی بن ابیطالب امام راستین و بر حق میباشد؟ كان معاوية ضالا و أن الامام الهدى علي بن ابي طالب. بریر در جواب وی گفت: آری امروز هم همین عقیده را دارم. یزید دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت: من هم شهادت میدهم که تو از گمراهانی! بریر که این سخن را شنید از او درخواست کرد قبل از قتال مباهله کنند تا هر کدام بر باطلاند او کشته و رسوا شود. هر دو دستهای خود را به سوی آسمان بلند کردند و از خداوند خواستند هر کدام از ما دروغگو و بر باطلیم او مشخص و کشته شود.
پس از انجام مراسم مباهله قتال را شروع کردند، بریر شمشیری بر فرق سر یزید فرود آورد که کلاه او را شکافت و تا اعماق سرش نیز فرو رفت و در حالی که شمشیر بریر هنوز از مغز سر او بیرون نیامده بود از بالای اسب به زمین افتاد، در همین حال که بریر میخواست شمشیرش را از شکاف سر او بیرون بکشد، رضی بن منقذ عبدی حمله کرد و با بریر درگیر شد، بریر او را به زمین افکند و با زانو روی سینهاش نشست که صدایش بلند شد و از یاران خود کمک خواست تا نجاتش دهند. کعب بن جابر بن عمرو ازدی رفت که بر بریر حمله کند، عفیف بن زهیر نعره زد که: کجا میروی؟ این بریر بن خضیر قاری قرآن است که در مسجد جامع کوفه قرآن به ما میآموخت هذا برير بن خضير القاري الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین فرصت که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از دنیا رفت[۳۴].[۳۵]
شهادت وهب بن عبدالله
بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله جوانی وارسته که به همراه مادر و همسر جوانش به کربلا آمده بود روانه میدان شد، وهب مسیحی بود، او با خانوادهاش به دست امام حسین(ع) در مسیر مکه به کربلا اسلام آوردند. در روز عاشورا مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای نصرت پسر دختر پیامبر قیام کن. گفت: ای مادر! اطاعت میکنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به کارزار پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است: إن تنكروني فأنا بن الكلب *** سوف تروني و ترون ضربي. یعنی اگر مرا نمیشناسید بدانید که من از قبیله کلب هستم. به زودی من و ضربت مرا خواهید دید. حمله و صولت مرا در جنگ خواهید دید. من خون خود را بعد از خون یارانم طلب خواهم کرد. هر غم و اندوه را قبل از دیگری بر طرف میکنم. جهاد کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود. سپس حمله کرد و همچنان قتال میکرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجهاش بازگشت و گفت: مادر جان! يا أماه أرضيت؟ اکنون از من راضی شدی؟
مادرش گفت: فقالت ما رضيت حتى تقتل بين يدي الحسين من از تو راضی نمیشوم تا اینکه در پیشروی امام حسین(ع) کشته شوی. همسر وهب اشک در چشمانش حلقه زد، به وهب گفت: تو را به خدا قسم میدهم مرا در مصیبت خود داغدار نکن! ولی خیلی زود تسلیم امر خدا شد و پیوندهای عاطفی تحت تأثیر پیوندهای اعتقادی رنگ باخت، فقط هفده روز از زفاف وهب با همسرش میگذشت و لذا دوری شوهر برایش سخت بود. مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! برگرد به طرف میدان جنگ و در پیشروی پسر پیغمبر خدا کارزار کن تا حسین فردای قیامت پیش خدا برای تو شفاعت نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إني زعيم لك أم وهب *** بالطعن فيهم تارة و الضرب یعنی ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و شمشیر زدن در میان اینان تو را نگاهداری میکنم. ضربت جوانی که به پروردگار ایمان آورده است. تا اینکه تلخی جنگ را به این گروه ستمگر بچشاند. من مردی هستم قدرتمند و شمشیرزن و در موقع بلا، سست و و ناتوان نخواهم شد. خدای دانا برای من کافی است.
وهب همچنان میجنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و دوازده نفر پیاده از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. سپس دستهایش قطع شد و زوجهاش «بعضی نقل کردهاند مادرش» عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که میگفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و حرم رسول الله(ص) جهاد کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب زنان باز گرداند، ولی آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمیگردم تا اینکه با تو کشته گردم. امام حسین(ع) به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بیت من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را رحمت کند، برگرد به طرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان کارزار کرد تا شهید شد. نقل شده: او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد آوردند، ابن سعد به او گفت: عجب صولتی و قدرت شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین(ع) پرتاب کردند. در نقلی آمده: همسر وهب پس از این جریان آمد و خونها را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم شمر به آن زن افتاد به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت بر آن زن حمله کرد و او را شهید نمود. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین(ع) کشته شد[۳۶]. مادر وهب سر او را گرفت و پس از اینکه سر فرزند خود را بوسید او را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم هرگز پس نمیگیریم.[۳۷]
شهادت عمرو بن خالد ازدی
پس از شهادت وهب، عمرو بن خالد ازدی برای مبارزه قیام کرد، به سیدالشهدا عرض کرد فدایت شوم میخواهم به یارانم ملحق شوم و دوست ندارم بمانم و شما را بییاور ببینم. امام به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ برو هم به زودی به شما ملحق میشویم! عمرو وارد صحنه معرکه شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إليك يا نفس إلى الرحمن *** فأبشري بالروح و الريحان. یعنی ای جان من! به طرف خدای رحمان برو و به رفاه و آسایش شاد باش. امروز برای آن احسانهایی که در زمان گذشته انجام دادی جزای نیک به تو داده میشود. آنچه در لوح محفوظ نوشته شده که نزد خداوند جزاء دهنده است. ای نفس! جزع و فزع منمای زیرا که هر شخص زندهای فانی خواهد شد. بهره صبر کردن در مقابل کفار برای اینکه تو در امان باشی بیشتر است، ای گروه و قبیله ازد که از بنی قحطان میباشید. سپس آن مرد خدا جنگید تا شهید شد[۳۸].[۳۹]
شهادت نافع بن هلال
نافع بن هلال از اصحاب امیرالمؤمنین بود، مردی شجاع و قاری قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگهای جمل و صفین و نهروان در رکاب مولایش شمشیر میزد، در بین راه کربلا به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن روز که در محاصره سپاه حر قرار گرفت بیاناتی فرمود و در تأیید بیانات امام، نافع به سخن ایستاد و گفت: ای پسر رسول خدا تو میدانی که جدت رسول خدا نتوانست تمام مردم را از جام محبت خود بنوشاند و آنها را به طوری که میخواست به امر خود برگرداند چون بعضی از آنها منافق بودند به او وعده یاری میدادند و در باطن حیله میکردند و ظاهراً خود را از عسل شیرینتر نشان میدادند و پشت سر مثل حنظل تلخ بودند تا اینکه خداوند او را به جوار رحمت خود برد، پدرت امیرالمؤمنین(ع) نیز با همین بلیه مواجه بود. گروهی به یاریش آمدند و در رکاب او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند و گروهی دیگر مخالفت کردند تا خداوند او را هم به رحمت خود واصل کرد و تو نیز امروز در نزد ما چنین حالی داری پس هرکس پیمان تو را بشکند و دل از نیت خود بر کند او جز به خودش ضرر نرسانیده و خداوند هم از آنها بینیاز است. ولی ما را به هر جا که خواهی ببر به مغرب یا مشرق با تو خواهیم بود. به خدا قسم از قضا و قدر نمیترسیم و از ملاقات پروردگار خشنود هستیم و بر سر نیت و بصیرت خود محکم خواهیم بود. هر کس تو را دوست دارد با او دوستیم و هر کس با تو دشمنی کند با او دشمنیم.
در جنگ روز عاشورا بسیار صبور و تسلیم امر الهی بود. نافع بن هلال در روز عاشورا به امام میگفت: «وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ به خدا قسم ما از مقدرات خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به لقاء الله برسیم و ما با این عقیده و با این بینش با دوستان شما دوستی و با دشمنان شما دشمنی خواهیم کرد[۴۰]. ابومخنف مینویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم میکرد و پرتاب مینمود. از سپاه عمر سعد دوازده نفر را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله کرد. دشمن در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند. شیخ مفید و صاحب کتاب مناقب مینویسند: نافع بن هلال بجلی این رجز را خواند: أنا هلال البجلي *** أنا على دين علي و دينه دين النبي یعنی من از نسل هلال بجلی میباشم. من بر دین علی هستم که دین او دین پیامبر است.
بعد از محاصره او را مجروح و به اسارت درآوردند. وقتی نزد عمر سعد بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: پروردگار من از قصدم آگاه است! در حالی که خونها بر محاسن او جاری بود به او گفتند: مگر نمیبینی که با خود چه کردهای؟ نافع گفت: دوازده نفر شما را کشتهام و خودم را ملامت نمیکنم!. شمر به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آوردهای اگر میخواهی تو او را بکش، شمر شمشیر از نیام کشید، نافع گفت: خدا را سپاس میگویم که مرگ ما را در دست بدترین خلق قرار داد پس شمر او را به شهادت رساند[۴۱].[۴۲]
شهادت مسلم بن عوسجه
مسلم بن عوسجه از چهرههای عابد کوفه بود که مدتی از روزش را صرف عبادت در مسجد کوفه میگذراند. در تشکیلات مسلم بن عقیل نقش کلیدی داشت، در کودتای ابن زیاد خود را به کربلا رساند و در شب عاشورا قسم خورد که حسین جان هرگز از تو جدا نمیشوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگشان میروم تا به شهادت برسم. در روز عاشورا همین ایده متعالی و پر افتخار را عملاً نشان داد، امام در شهادت مسلم بن عوسجه بالای سرش این آیه را قرائت فرمود: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾[۴۳].
محمد بن ابیطالب میگوید: مسلم بن عوسجه در حالی روی زمین سقوط کرد که رمقی داشت. امام حسین با حبیب بن مظاهر به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت کند و آیه بالا را تلاوت کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد دوست داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: فإني أوصيك بهذا یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین(ع) به تو توصیه میکنم. در رکاب این حسین مقاتله کن تا شهید شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله یاری نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد. راوی میگوید: کنیز مسلم بن عوسجه فریاد زد: يا سيداه يا ابن عوسجتاه! ناگاه یاران ابن سعد در حالی که مژده به یکدیگر میدادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم. شبث بن ربعی که خود از فرماندهان ارشد بود رو کرد به عمرسعد و گفت آیا به کشتن مسلم بن عوسجه شاد شدی؟ نمیدانی چه مرد بزرگی را شهید کردی! بعد رو کرد به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند، آیا نه چنین است که نیروهای خود را به دست خود به قتل میرسانید و عزیزان خود را ذلیل مینمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال میشوید؟ به حق آن خدایی که من تسلیم او هستم مسلم بن عوسجه در میان مسلمانان مقام شریفی داشت. من خودم در جنگ آذربایجان دیدم این مسلم قبل از اینکه اسبهای مسلمین به یک دیگر برسند شش نفر از مشرکین را به قتل رسانید[۴۴].[۴۵]
شهادت پسر مسلم بن عوسجه
وقتی مسلم به شهادت رسید پسر مسلم بن عوسجه جوانی رشید که نور ایمان از چشمها و چهره جذابش میدرخشید خدمت سیدالشهدا آمد و آماده میدان شد. امام او را از جنگ مانع شد و فرمود: پدرت شهید شد اگر تو هم شهید شوی مادرت بیپناه میماند! پسر مسلم در تردید بود که مادرش به سرعت خود را به فرزندش رساند و گفت: فرزندم سلامت خود را بر یاری پسر پیامبر برگزیدی؟ از تو راضی نمیشوم مگر اینکه جانت را فدای حسین(ع) کنی! امام اذن میدان داد مادر در کنار صحنه جنگ به تشویق او پرداخت و میگفت: پسرم خوشحال باش که الان از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد، با کشتن ۳۰ نفر از سپاه دشمن به شهادت رسید. کوفیان سرش را بریدند و به سوی مادر پرتاب کردند مادر سر فرزند را گرفت و بوسید و گریست[۴۶].[۴۷]
شهادت عبدالرحمن بن عبدالله یزنی
عبدالرحمن بن عبدالله یزنی برای مبارزه خارج شد و این رجز را میخواند: أنا بن عبدالله من آل يزن *** ديني على دين حسين و حسن أضربكم ضرب فتى من اليمن *** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن. یعنی: من پسر عبدالله و از قبیله یزن میباشم. دین من از دین حسین و حسن است. من شما را نظیر جوان یمنی میزنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن رستگار باشم. آنقدر جنگید تا در پیشروی امامش سیدالشهدا به شهادت رسید[۴۸].[۴۹]
شهادت عمرو بن قرظه
ایشان روز ششم محرم خود را به امام در کربلا رساند. سید بن طاووس میگوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، عمرو بن قرظه انصاری برای رفتن به میدان آماده شد و از امام حسین(ع) اجازه گرفت. امام(ع) به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که مشتاق آخرت باشند جهاد کرد و در خدمت به دین سخت تلاش کرد تا اینکه گروه زیادی از لشکر ابن زیاد را به درک واصل کرد، او از امام(ع) دفاع میکرد، هیچ تیری به طرف امام حسین نمیآمد مگر اینکه بدن خود را هدف آن قرار میداد. هیچ شمشیری برای حسین(ع) کشیده نمیشد مگر اینکه قلب خود را هدف آن مینمود، جنگید تا اینکه بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: أوفيت يابن رسول الله؛ یا ابن رسول الله! آیا من به وعده خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مِنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ»؛ آری، تو از من زودتر داخل بهشت خواهی شد. سلام مرا به پیامبر خدا(ص) برسان و به حضرت بفرما که من هم به زودی میآیم. سپس او به قدری جهاد نمود که شهید شد. در کتاب مناقب میگوید: وی این رجز را میخواند: قد علمت كتيبة الانصاري *** ان سوف احمي حوزة الدمار ضرب غلام غير نكس شاري *** دون حسين مهجتي و داري یعنی: گروه انصار میدانند که من به زودی از حریم دین خود حمایت میکنم. زدن جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین(ع) کوتاهی نخواهد کرد[۵۰].
قرظه پدر عمرو انصاری از صحابه پیامبر و از شعرای عرب بود و در کوفه میزیست و در رکاب علی در چندین جنگ شرکت کرده بود و در صفین پرچمدار امام علی بود. قرظه دو پسر داشت عمرو و علی. علی در سپاه عمر سعد بود وقتی برادرش عمرو کشته شد، بانگ زد ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو که برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا اینکه او را به وادی مرگ کشاندی. امام در جوابش فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت کرد اما تو به گمراهی کشیده شدی[۵۱].[۵۲]
شهادت جون غلام ابوذر
وقتی عثمان ابوذر را از مدینه تبعید کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و فضل بن عباس و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با مروان درگیر شد، آن روز که ابوذر میرفت علی(ع)، جون را خرید تا در خدمت ابوذر باشد. جون سیاه پوست بود که علی(ع) او را به مبلغ ۱۵۰ دینار از فضل بن عباس بن عبدالمطلب خرید، او همراه ابوذر صحابی پیامبر بود تا اینکه ابوذر از دنیا رفت. پس از فوت ابوذر، او به اهل بیت(ع) پناه آورد و در رکاب علی(ع) و امام مجتبی(ع) و پس از آن امام حسین(ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و بعد به عراق امام را تنها نگذاشت و همیشه یار وفادار آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود.
سید بن طاووس میگوید: بعد از شهادت عمرو بن قرظه، جون که غلام ابوذر بود برای جهاد قیام نمود. امام حسین(ع) به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، سیدالشهدا این غلام را رسماً آزاد کرد تا شرم حضور، مانع از انصراف و رفتنش نگردد، با اینکه حسین(ع) پایداری و ثبات قدم جون را در برابر مشکلات میدانست، در عین حال خواست با این آزمایش، شخصیت این عبد سیاه را به دنیا و به همه نسلهای آینده بشناساند که برای حمایت از شریعتی که دست خائنین با آن بازی کرده است، در حین بحران و خطر و موقعیتی که وحشت همه جا و همه کس را فراگرفته است، چه اندازه فداکاری و از خودگذشتگی میکند. حسین(ع) بیعت خود را از گردن او بر میدارد و اجازه مرخصی و رفتن به او میدهد و میگوید: يا جون! انما تبعتنا طلبا للعافية، فلا تبتل بطريقتنا.
به محض شنیدن سخن امام، از بیم اینکه مبادا توفیق رسیدن به سعادت جاودانه را نداشته باشد، قطرات اشک مروارید گونهاش بر رخسار سیاهش سرازیر شد و با صدایی لرزان همراه با گریهای که گلویش را میفشرد، سخنی گفت که جاودانه تاریخ شده و به همه نسلها فهماند که پیروزی عبارت است از پایداری و مقاومت در برابر مشکلات. آری سخنی که او در جواب امام خود گفت: و إنما الراحة بعد العناء. و سپس افزود: أنا في الرخاء، الحس قصاعكم، و في الشدة آخذ لكم؟ والله ان ريحي لمنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفس علي بالجنة ليطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم. برای رسیدن به آسایش و آرامش باید از سختیها عبور کرد، بعد اضافه کرد حسین جان من در رفاه و راحتی کاسه لیس شما باشم و در مصیبت و ناراحتی مقابل دشمن دست از شما بردارم؟ من بدنم بدبو و خانوادهام گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من منت بگذار با بهشت برین، بدنم خوشبو و خانوادهام شریف و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به خدا قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود.
محمد بن ابوطالب میگوید: سپس جون برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند: كيف يرى الكفار ضرب الاسود *** بالسيف ضربا عن بني محمد اذب عنهم باللسان واليد *** أرجو به الجنة يوم المورد یعنی: کفار ضرب دست غلام سیاه را چگونه میبینند که برای فرزندان پیامبر با شمشیر میجنگد. من با زبان و دست از فرزندان پیامبر دفاع میکنم. امیدوارم که در روز ورود به صحرای محشر داخل بهشت شوم.
سپس جهاد کرد تا شهید شد و امام حسین(ع) به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورتش را سفید و بوی او را نیکو و وی را با ابرار محشور بفرما و معرفتی بین او و محمد و آل محمد(ص) برقرار بفرما! امام محمد باقر از امام سجاد(ع) روایت میکند که فرمود: بعد از واقعه کربلا افرادی که آمدند تا اجساد شهدا را دفن نمایند، جسد این غلام یعنی جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام میرسید![۵۳]. در رمق آخر سیدالشهدا به بالینش آمد، جون چشم باز کرد از اینکه امام را بر بالین خود دید لبخند رضایتی زد و گفت: من مثلي و ابن رسول الله واضع خده على خدي ثم فاضت نفسه[۵۴]. چه کسی مثل من خوشبخت است که پسر پیغمبر صورتش را بر صورتم نهاده؟ این را گفت و روحش پرواز کرد.[۵۵]
شهادت عمرو بن خالد صیداوی
از سران شیعیان کوفه به حساب میآمد، سید بن طاووس میگوید: پس از شهادت جون، عمرو بن خالد صیداوی به حضور امام آمد و گفت: یا ابا عبدالله من تصمیم گرفتهام به یاران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها و شهید بنگرم. امام(ع) به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ قیام کن، ما نیز در همین ساعت به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جنگید تا شهید شد. در فضیلتش همین بس که در زیارت ناحیه از ایشان نام برده شده[۵۶].[۵۷]
شهادت حنظله بن اسعد
در صحنه عشقبازی نوبت به حنظله بن اسعد شبامی شد، او در روز عاشورا خود را در مقابل تیر و نیزه و شمشیر دشمن قرار داد تا سپر امام حسین(ع) قرار گیرد، بارها به موعظه کوفیان پرداخت و با استناد به آیات عذاب در قرآن آنها را از جنگ با سیدالشهدا بر حذر داشت و این آیات را تلاوت میکرد: ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعِبَادِ * وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾[۵۸].
به سپاه عمر سعد اعلام کرد: ای مردم! امام حسین را شهید نکنید که دچار عذاب خدا خواهید شد و کسی که افتراء بزند ناامید خواهد شد. در کتاب مناقب آمده امام حسین(ع) به او فرمود: ای پسر سعد در آن هنگامی که تو این گروه را به سوی حق دعوت کردی و نپذیرفتند و به تو و یارانت دشنام دادند مستوجب عذاب شدند. پس اکنون چگونه خواهند بود که یاران نیکوکار تو را کشتهاند. حنظله گفت: فدای تو شوم راست گفتی. آیا ما به سوی پروردگار خود نمیرویم که به برادران خود ملحق شویم؟ امام حسین(ع) فرمود: به جانب چیزی برو که از دنیا و آنچه در آن است برای تو بهتر خواهد بود، برو به طرف سلطنت و مقامی که از دست نخواهد رفت. حنظله گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ، خدا ما و شما را در بهشت جمع کند. امام(ع) فرمود: آمین! آمین! سپس حنظله جنگ شدیدی کرد بیست تن از آنها را کشت، تا اینکه بر او حمله کردند و وی را شهید نمودند[۵۹].[۶۰].
شهادت سوید بن عمرو
سید بن طاووس میگوید: بعد از شهادت حنظله، سوید بن عمرو که شخصی شریف و کثیر الصلاه بود برای جهاد قیام کرد و مثل شیری شجاع جهاد نمود. او در مقابل صدمات سختی که دچارش میشد کاملاً صبر کرد، تا اینکه در میدان کارزار به فریاد نشست ولی شهید نشده بود. او همچنان افتاده بود و قدرت حرکتی نداشت تا اینکه شنید لشکر عمر سعد گفتند: حسین شهید شد! اندک بهبودی در خود احساس کرد با کوشش و زحمت چاقویی از کفش خود خارج کرد و همچنان جنگید تا شهید شد[۶۱].[۶۲].
شهادت یحیی بن سلیم مازنی
صاحب کتاب مناقب میگوید: پس از شهادت سوید، یحیی بن سلیم مازنی برای جهاد در راه خدا قیام نمود و این رجز را خواند: لا ضربن القوم ضربا فيصلا *** ضربا شديدا في العدا معجلا لا عاجزا فيها و لا مولولا *** و لا اخاف اليوم موتا مقبلا لكنني كالليث احمي اشبلا یعنی: من حتماً این گروه را با ضربتی میزنم که جدا کننده باشد. یک ضربت شدیدی که به تعجیل در میان دشمنان به کار خواهد رفت. من در میان آنان عاجز نیستم و واویلا نمیگویم. امروز از این مرگی که متوجه من شده خوفی ندارم. ولی من نظیر شیری هستم که از شیر بچگان دفاع کند. سپس حمله و قتال شدیدی کرد تا شهید شد[۶۳].[۶۴].
شهادت قره بن ابی قره غفاری
بعد از شهادت یحیی بن سلیم، قره بن ابی قره غفاری برای مبارزه خارج شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: قد علمت حقا بني غفار *** و خندف بعد بني نزار یعنی: حقا که بنیغفار و بنیخندف و بنینزار میدانند، آنان میدانند که من شیری غیرتمند هستم و گروه فجار و نابکار را حتماً خواهم زد. اینان را با هر شمشیری که از فولاد و برنده باشد میزنم. ضربت دردناکی به نفع فرزندان خوبان خواهم زد، که فرزندان پیامبر و بزرگان خوبان میباشند، سپس حمله کرد و به قدری جهاد نمود تا ۶۸ نفر را به درک واصل کرد و سرانجام شهید شد[۶۵].[۶۶].
شهادت مالک بن انس مالکی
پس از شهادت قره بن ابی قره، مالک بن انس مالکی برای جهاد خروج کرد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: قد علمت مالكها و الدودان *** و الخندفيون و قيس عيلان یعنی: قبیله مالک و دودان و خندف و قیس عیلان میدانند، که قبیله من در موقع کارزار آفت همانندان و بزرگ سواران میباشند. قبیله من به وسیله نیزه تیز مباشر و متصدی مرگ هستند. ما این طور نیستیم که در مقابل نیزهها عاجز باشیم. آل علی تابع خدا و آل زیاد تابع شیطانند. سپس حمله و جهاد کرد تا شهید شد. ابن نما میگوید: نام این شهید انس بن حارث کاهلی بود[۶۷].[۶۸].
شهادت عمرو بن مطاع جعفی
در کتاب مناقب آمده: بعد از شهادت مالک، عمرو بن مطاع جعفی برای مبارزه قیام کرد و رجزی را میخواند که مطلع آن این است: انا بن جعف و ابي مطاع *** و في يميني مرهف قطاع یعنی: من از قبیله جعف هستم و پدرم مطاع است. در دست راست من شمشیر قاطعی و نیزهای است که سر آن میدرخشد و از نور آن شعاعی دیده میشود. امروز برای ما نیکو است که برای امام حسین(ع) زد و خورد نماییم. این جهاد باعث رستگاری ما و دفاع از دوزخ است، در آن روزی که نفع و فایدهای برای کسی نخواهد بود. سپس حمله کرد تا شهید گردید[۶۹].[۷۰].
شهادت حجاج بن مسروق
(ع) پس از شهادت عمرو بن مطاع، حجاج بن مسروق که مؤذن امام حسین(ع) بود خروج کرد. ایشان مقیم کوفه بود وقتی شنید سیدالشهدا از مدینه به مکه آمده، خود را در مکه به حضرت رساند و همراه امام به کربلا آمد و در تمام مسیر تا کربلا به عنوان مؤذن حضرت انجام وظیفه میکرد. در روز عاشورا اجازه میدان گرفت و رجزی را خواند که اول آن این است: أَقْدَمُ حُسَيْناً هَادِياً مَهْدِيّاً *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيَّا یعنی: ای حسین در حالی که هادی و مهدی هستی اقدام کن. امروز جد تو را که پیامبر است ملاقات خواهیم کرد. سپس پدرت علی را که صاحب بذل و بخشش است و همان شخصی است که ما او را وصی شناختهایم دیدار مینماییم و امام حسن را که نیکو و پسندیده و ولی است، با جعفر طیار که جوانمردی شجاع بود و حضرت حمزه که شیر خدا و از شهدایی محسوب میشود که زندهاند ملاقات میکنیم. سپس حمله و کارزار کرد تا شهید گردید[۷۱].[۷۲].
شهادت زهیر بن قین
بعد از شهادت حجاج، زهیر بن قین برای مبارزه قیام نمود و رجزی را خواند که مطلع آن این است: انا زهير و انا بن القين *** اذ ودكم بالسيف عن حسين یعنی: من زهیرم که پسر قین میباشم و شما را به وسیله شمشیر از امام حسین(ع) دور میکنم. حقا که حسین یکی از دو سبط امت و از عترت نیکو و با تقوا و شایسته است. این رسول خدا است بدون دروغ، من شما را با شمشیر میزنم و هیچ عیبی نمیبینم ای کاش جان من دو قسمت شده بود. محمد بن ابوطالب میگوید: زهیر قتال کرد تا تعداد یک صد و بیست نفر از دشمنان را کشت. سپس کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. امام حسین(ع) فرمود: «لا يبعدك الله يا زهير و لعن الله قاتلك لمن الذين مسخوا قردة و خنازير» زهیر از پای در آمد! زهیر از رحمت خدا دور مباد! خدا قاتل تو را لعنت کند. خدا آن افرادی را که به صورت بوزینه و خوک در آمدند لعنت کند[۷۳].[۷۴].
شهادت سعید بن عبدالله حنفی
سعید بن عبدالله حنفی از شخصیتهای بارز کوفه و مردی شجاع بود وقتی خبر مرگ معاویه به کوفه رسید هواداران اهل بیت در خانه او جمع شدند و برای امام نامه نوشتند. سعید از افرادی است که با مسلم بن عقیل همکاری نزدیک داشت و در جمع شیعیان سخنرانی پر شوری کرد و گفت: «من جانم را در راه یاری حسین فدا خواهم کرد» نامه مسلم را ایشان در مکه به امام حسین(ع) رسانید و در خدمت امام بود تا از مکه به کربلا آمد. سعید بن عبدالله حنفی در شب عاشورا در مقام اظهار اخلاص به مقام ولایت و فداکاری نسبت به مولایش حسین(ع) عرض کرد: «لَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا نُخَلِّيكَ أَبَداً حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا فِيكَ وَصِيَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِيكَ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُخْرَجُ حَيّاً ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَنَالُ الْكَرَامَةَ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً»[۷۵]. نه به خدا ای پسر پیغمبر! هرگز ما تو را رها نکنیم تا خداوند بداند که ما سفارش پیغمبر را درباره تو نگه داشتهایم و اگر من میدانستم که در راه تو کشته میشوم و سپس زنده میشوم و سپس ذرات وجودم را به باد میدهند و هفتاد بار با من چنین میشد من از تو جدا نمیگشتم تا آنکه در رکاب تو کشته شوم و اکنون چرا چنین نکنم با اینکه یک کشته شدن بیش نیست و به دنبالش عزتی که هرگز ذلت نخواهد داشت.
ظهر روز عاشورا که امام اقامه نماز کرد، زهیر بن قین و سعید بن عبدالله در جلو آن بزرگوار ماندند تا آن حضرت با نصفی از اصحاب خود نماز خوف خواندند. روایت شده: سعید بن عبدالله حنفی در جلو امام حسین(ع) قرار گرفت و برای حمایت از او سفارش میکرد، و با اینکه بدنش در اثر اصابت ضربات فراوان مجروح و خونین بود، دست برنمیداشت و در حالی که اباعبدالله در همان میدان جنگ مشغول انجام نماز ظهر بود، سعید بدن خود را هدف تیرها قرار داد نمیگذاشت تیرها به بدن سید الشهدا(ع) اصابت کند تا اینکه در حضور حضرت به زمین افتاد و وقتی امام بالای سرش آمد از امام پرسید: أ وفيت يابن رسول الله؟ آیا من رسالت خود را ادا کردم؟ و به عهدی که با تو بسته بودم وفا کردم؟ تا با خشنودی خدا، خوشحال بمیرم؟ یا در انجام وظیفه کوتاهی کردهام تا با نومیدی و خسران چشم فروبندم؟ امام(ع) به او اطمینان داد که با رسیدن به فیض شهادت، سعادتمند شده است «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ»؛ تو پیشاپیش من در بهشت خواهی بود. در لحظات آخر دعا میکرد: پروردگارا! سلام مرا به رسول خود برسان و آن حضرت را از درد این همه زخم و جراحاتی که بر من وارد شده آگاه کن؛ زیرا منظور من از این عمل نصرت ذریه پیامبر تو میباشد. وی پس از این جریان شهید شد، پس از شهادت وی تعداد ۱۳ تیر در جسد مبارکش یافتند، غیر از زخم شمشیر و نیزههایی که در بدنش بود[۷۶].[۷۷].
شهادت حبیب بن مظاهر
حبیب ابن مظاهر رسول خدا را درک کرده بود و از یاران خاص امیرالمؤمنین بود او در تمام جنگها در خدمت علی(ع) بوده و علوم بسیاری را از آن حضرت فرا گرفت. او علم منایا «زمان مرگ افراد» و بلایا «حوادثی که بعدها اتفاق میافتد» را از امام فرا گرفت. شاهدش گفتگویی است که با میثم تمار داشت که در کوفه به میثم گفت گویا میبینم در راه محبت اهل بیت به دار آویخته میشوی. میثم هم به او گفت گویا میبینم در حمایت از فرزند پیامبر به شهادت میرسی و سرت را از بدن جدا کرده در کوفه میگردانند. شیخ طوسی درباره حبیب مینویسد: عمر سعد به او امان داد و پول کلانی به او پیشنهاد کرد تا دست از یاری حسین بردارد ولی حبیب در جواب گفت: در پیشگاه رسول خدا هیچ عذری نداریم که بنشینیم و نظارهگر شهادت حسین باشیم. رسالت ما زمانی پایان خواهد یافت که در کنار حسین کشته شویم[۷۸].
ایشان بزرگ قبیله بنیاسد بود که در کوفه شیعیان را به حمایت از سیدالشهدا دعوت کرد، او بیهیچ مسامحهکاری بلکه با روحیهای جوان و شاداب و پر انرژی خود را از کوفه به کربلا رساند. وقتی اطراف سیدالشهدا را خلوت دید اجازه گرفت به قبیله بنیاسد آمد و مردم را جمع کرد و ورود امام به کربلا را به آنها رساند و با بسیج احساسات و برخوردی حماسی از آنها خواست خود را برای یاری فرزند زهرا به کربلا برسانند، ولی متأسفانه جاسوسی به ابن زیاد خبر داد که بنیاسد به کربلا میروند و او هم نیرویی اعزام کرد، حبیب موقع حرکت بنیاسد خود را در محاصره نیروهای ابن زیاد دیدند و لذا حلقه محاصره را پاره کرد با اسب تاخت و به کربلا آمد و با نقل گزارش دعوتش از بنیاسد و ممانعت نیروهای کوفه به حضور امام خود را وقف خدمت به امام کرد. این پیرمرد سالخورده موقعی که برای پیکار با دشمن آماده شده بود و میخواست به میدان جنگ برود از شادی میخندید! یزید بن حصین همدانی که بزرگ قاریان قرآن بود به حبیب گفت: برادر اکنون با این صحنه خونبار چه جای خندیدن است؟ جواب داد: کجا و چه وقت برای شادمانی و مسرت شایستهتر از این موقع است؟ چون طولی نمیکشد که با شمشیر این ستمکاران کشته میشویم و به سعادت ابدی نائل میگردیم[۷۹].
حبیب برای مبارزه قیام کرد و رجزی را میخواند که اول آن این است: أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٍ *** فَارِسُ هَيْجَاءَ وَ حَرْبٍ تَسْعُرُ یعنی: من حبیبم و پدرم مظهر میباشد. من شهسوار کارزاری هستم که آتش آن شعلهور شود. شما از نظر تعداد بیشترید ولی ما از لحاظ حجت و دلیل عالیتر و ظاهرتریم. شما در موقع وفاداری، بیوفایید، ولی ما با وفا و برای حق صبورتریم. من از شما بالاتر و عذر ما برای جنگ موجهتر است. سپس جنگ سختی کرد و نیز این رجز را خواند: اقسم لو كنا لكم اعدادا *** او شطركم وليتم الأكتادا يا شر قوم حسبا و آدا *** و شرهم قد علموا اندادا یعنی: قسم میخورم که اگر تعداد ما به قدر تعداد شما یا به قدر یک قسمت تعداد شما بود شما رو به فرار مینهادید. ای گروهی که از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترین مردم هستید، شما بدتر از آن افرادی هستید که برای خدا شریک قائل شدند.
ظهر روز عاشورا در نزاعی بین حبیب و حصین بن تمیم بر سر جسارتی که آن ملعون به نماز سید الشهدا کرد موضوع به درگیری کشیده شد و جنگ سختی در گرفت، حبیب با اینکه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را کشت و سرانجام با ضرب شمشیر بدیل بن صریم و نیزه دیگری از بنیتمیم از اسب به زمین افتاد، همین که خواست از زمین بلند شود، حصین بن تمیم شمشیری بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام آن تمیمی دیگر که نیزه به او زده بود و سر از بدنش جدا کرد. کشته شدن حبیب این پیرمرد بزرگوار بر امام خیلی گران بود؛ لذا وقتی که کنار بدن قطعه قطعه و بیسر او آمد گفت: عند الله أحتسب و نفسي و حماة أصحابي شهادت خود و شهادت یاران و اصحابم را به حساب فرمان خدا میگذارم و زیاد کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و پیوسته میگفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۸۰][۸۱]. در برخی مقاتل آمده که امام فرمود: خداوند تو را مبارک گرداند ای حبیب تو مردی با فضیلت بودی و قرآن را در یک شب ختم میکردی[۸۲].[۸۳].
شهادت جناده بن حارث انصاری
جناده بن حارث انصاری از مخلصین مقام ولایت و ملازمین رکاب سیدالشهدا بود که از مکه تا کربلا امام را همراهی کرد. از مشاهیر کوفه بود که افتخار همراهی امیرالمؤمنین را در صفین داشت. بعد از شهادت عمرو، ایشان برای مبارزه خروج نمود و این رجز را میخواند: انا جنادة و انا بن الحارث *** لست بخوار و لا بناكث عن بيعتي حتى يرثني وارث *** اليوم شلوى في الصعيد ماكث یعنی من جنادهام. من پسر حارث هستم. من سست و خائف و پیمانشکن نیستم. من از بیعت خود دست برنمیدارم تا شهید شوم و وارثی از من ارث ببرد. امروز کالبد و جنازه من روی زمین خواهد بود. جناده در محاصره دشمن قرار گرفت همچنان جنگید تا شهید شد[۸۴].[۸۵].
شهادت عمرو بن جناده
عمرو بن جناده ایشان یازده ساله بود که به همراه پدر و مادرش در صحنه جنگ کربلا حضور یافت. پس از شهادت پدرش، مادر به او گفت: يا بني اخرج و انصر الحسين خارج شو و حسین را یاری کن. هنگامی که برخاست، امام حسین(ع) فرمود: هذا غلام قتل ابوه في الحملة الاولى و لعل امه تكره ذالك این نوجوانی است که پدرش کشته شده، شاید مادرش راضی نباشد او به جنگ رود. آن نوجوان به امام عرض کرد: يابن رسول الله هي التي امرتني بذالك مادرم این دستور را به من داده است. امام اجازه داد و روانه میدان شد، رجزی خواند که مطلع آن این است: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ *** سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ» یعنی: آقای من امام حسین است که خوب امیری میباشد. حسین سرور قلب پیغمبر خدا است که بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است. علی و فاطمه پدر و مادر امام حسینند. آیا نظیر حسین کسی را دارید؟ حسین دارای طلعتی است مثل آفتاب درخشان و دارای پیشانیای است نظیر ماه منیر.
سپس به قدری جهاد کرد تا شهید شد و سرش را بریدند و به سوی لشکر امام حسین(ع) پرتاب کردند! مادرش سر او را برداشت و گفت: أحسنت يا بنيّ، يا سرور قلبي، و يا قرّة عيني؛ ای پسر عزیزم احسنت! ای سرور قلب من! ای نور چشم من! آنگاه آن سر را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد. آن سر به مردی اصابت کرد و او را کشت. آن زن عمود خیمه وی را گرفت و در حالی به لشکر دشمن حمله کرد که این رجز را میخواند: أَنَا عَجُوزٌ سَيِّدِي ضَعِيفَهْ *** خَاوِيَةٌ بَالِيَةٌ نَحِيفَهْ أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنِيفَهْ *** دُونَ بَنِي فَاطِمَةَ الشَّرِيفَهْ. یعنی: من پیرزنی ضعیف و خمیده و پوسیده و نحیف میباشم. من شما را به وسیله ضربتی سخت برای یاری کردن و دفاع از فرزندان فاطمه میزنم[۸۶]. سپس سیدالشهدا او را دستور برگشت به خیمه داد و برای او دعا کرد[۸۷].[۸۸].
شهادت شوذب بن عبدالله همدانی
شوذب از بزرگان کوفه و از جنگاوران بنام و از یاران با وفای امیرالمؤمنین بود. صاحب حدائق مینویسد: ایشان بلندگوی شیعیان بود. برای شیعیان از امیرالمؤمنین اخبار و احادیث فراوان نقل میکرد و مردم به او بسیار علاقه داشتند. ابومخنف مینویسد: شوذب با غلامش عابس از کوفه به مکه رفتند و نامه مسلم را برای امام بردند و در رکاب حضرت به کربلا آمدند. محمد بن ابیطالب میگوید: در روز عاشورا عابس بن ابی شبیب با شوذب گفتگو میکردند، عابس به او گفت: ای شوذب، تو چه فکری در سر داری و چه کار خواهی کرد؟ گفت: روشن است چه خواهم کرد، پیشروی امامم آنقدر میجنگم تا کشته شوم. عابس گفت: آفرین به ارادهات! به حضور امام حسین مشرف شو، تا تو را در ردیف فدائیان خود به شمار آورد. چنان که دیگران را به شمار آورد؛ زیرا امروز روزی است که سزاوار است ما هر قدر که مقدور باشد طلب اجر کنیم، چه آنکه بعد از امروز عملی برای ما نخواهد بود. آن روز، روز حساب است. شوذب نزد امام آمد و پس از اینکه سلام کرد گفت: یا ابا عبدالله! به خدا قسم در روی زمین احدی از خویشاوندان من و بیگانگان نیست که نزد من از تو محبوبتر و عزیزتر باشد. اگر برای من مقدور بود ظلم و کشته شدن را به چیزی که از جان و خونم عزیزتر باشد از تو دفع نمایم دریغ نداشتم. «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ». من شهادت میدهم که به دین تو و دین پدرت میباشم. سپس اجازه گرفت و با شمشیر متوجه دشمن شد.
ربیع بن تمیم میگوید: وقتی او به میدان آمد او را شناختم و چون شجاعت او را در جنگها دیده بودم و میدانستم او از شجاعان است از این رو در میان لشکر داد زدم أيّها الناس، هذا أسد الاسود؛ این شیر شیران است، این عابس بن ابی شبیب است، هر کس به او نزدیک شود کشته میشود. لذا عمر سعد سخت بر آشفته شد و فرمان داد او را سنگباران کنند. عابس که دید از هر طرف سنگ به سویش پرتاب میکنند مانند یک شیر، زره از تن درآورد و کلاه خود از سر دور انداخت و خود را در دل دریای لشکر انداخت و به هر طرف حمله میکرد بیش از دویست نفر را از جلو خود فراری میداد و مانند روباه از برابر او میگریختند، تا اینکه از چهار طرف او را محاصره کردند و پس از جراحات بسیار که از سنگ و شمشیر و غیره برداشته بود او را کشتند و سر از بدنش جدا کردند، و جماعتی از شجاعان لشکر عمر سعد هر یک ادعا میکرد وی او را کشته است، و چون کار ستیز و ادعا بالا گرفت عمر سعد گفت: بر سر عابس مجادله مکنید هیچ کس نمیتوانست یک تنه او را بکشد شما همگی با هم توانستید او را بکشید و بدین وسیله به نزاع و کشمکش آنها خاتمه داد[۸۹].[۹۰].
شهادت عابس بن ابی شبیب
عابس از قبیله بنوشاکر شیفته امیرالمؤمنین بودند. حضرت درباره ایشان فرمود: لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته اگر شماره این فامیل به هزار نفر برسد حق پرستش خداوند ادا میشود. آنها همه به شجاعت مشهور بودند. ایشان یکی از شهدای شجاع کربلا و از جمله شیعیان با وفا و ناطقین گویا و رساست. پس از رسیدن نامه امام حسین(ع) به کوفه و گرد هم آیی شیعیان در محضر جناب مسلم، عابس برخاسته و پس از حمد و سپاس خدا و درود بر پیامبر اکرم روی به جناب مسلم نمود عرض کرد: اني لست اعلم ما في قلوب الناس و لكن اخبرك بنفسي اذا دعوتموني اجبتكم و اضرب بسيفي عدوكم حتى القى الله تعالى عز و جل من نمیدانم که در دلهای مردم چیست و لکن از خودم خبر میدهم که هر وقت مرا بخوانید شما را جواب میدهم و با شمشیرم به دشمن شما میزنم تا وقتی که خدا را ملاقات کنم. حبیب بن مظاهر از جا برخاسته روی به عابس نمود و فرمود: يرحمك الله تعالى قد قضيت عليك انا و الله على مثل ذالك خداوند تو را رحمت کند که آنچه را بر تو واجب بود بجا آوردی، من هم قسم به خدا که مانند تو بر این عقیدهام. عابس در کربلا نیز به حسین(ع) گفت: ما امسي على ظهر الارض قريب و لا بعيد اعز عليك، و لو قدرت ان ارفع عنك بشيء اعز علي من نفسي لفعلت.
بر پشت این زمین عزیزتر از تو احدی وجود ندارد، اگر عزیزتر از جانم چیزی میداشتم و میتوانستم با آن دفع ظلم از تو بکنم به راستی انجام میدادم. سلام بر تو یا اباعبدالله شهادت میدهم که من بر هدایت تو و پدرت میباشم[۹۱]. عابس روز عاشورا وقتی اجازه میدان گرفت پس از خداحافظی با شمشیر کشیده به سوی میدان تاخت، در حالی که قبلاً پیشانیش از ضرب شمشیر دشمن مجروح شده بود. مردانه در میدان ایستاد و مبارزطلبید ولی کسی جرأت آن نداشت که در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد؛ زیرا او را از پیش میشناختند و شجاعتش را در جنگها دیده بودند. عمر سعد وقتی مبارزهطلبیدن او را دید که میگوید الا رجل الا رجل کیست مردی که با من مبارزه کند؟ عمر سعد گفت وای بر شما اگر نمیتوانید به جنگ او بروید و او را سنگباران کنید! وقتی از هر طرف بر او سنگ میآمد زره و کلاهخود خود را بیرون آورد و بر آنها حمله کرد. بیش از ۲۰۰ نفر را کشت و در محاصره قرار گرفت و به شهادت رسید. در فضیلت این بزرگوار همین بس که در زیارت ناحیه مقدسه به او سلام داده شده است[۹۲].[۹۳].
شهادت عبدالله غفاری و عبدالرحمن غفاری
بعد از شهادت شوذب، عبدالله غفاری و عبدالرحمن غفاری دو برادر نزد امام حسین(ع) آمدند گفتند: یا اباعبدالله سلام بر تو باد! ما آمدهایم در پیشروی تو شهید شویم و از تو دفاع نماییم. امام(ع) فرمود: خوش آمدید، نزدیک بیایید، آنان در حالی که گریان بودند نزدیک آن حضرت رفتند، آن بزرگوار به ایشان فرمود: ای برادرزادگان من برای چه گریان هستید؟ به خدا قسم من امیدوارم چشم شما بعد از یک ساعت دیگر روشن شود. آنان گفتند: فدای تو شویم ما برای خود گریان نیستیم. بلکه برای تو گریانیم که میبینیم محاصره شدهای و ما نمیتوانیم از تو دفاع کنیم. امام فرمود: ای برادرزادگان من! خدا برای این محبت و جان نثاری و مواساتی که شما نسبت به من دارید بهترین جزای پرهیزگاران را به شما عطا فرماید. سپس آنان متوجه کارزار شدند و گفتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» فرمود: «وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ». آنگاه به قدری مبارزه کردند تا شهید شدند[۹۴]. «تاریخ طبری ماجرای این دو برادر را با اسم دیگری آورده».[۹۵].
شهادت اسلم بن عمرو ترکی
بعد از شهادت عبدالله و عبدالرحمن بن عروه، غلام ترک آن حضرت اسلم بن عمرو ترکی که قاری قرآن بود برای مبارزه خروج کرد، بعضی او را واضع ترک گفتهاند، او با اذن امام وارد صحنه مبارزه شد و این رجز را خواند: الْبَحْرُ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ الْجَوُّ مِنْ نَبْلِي وَ سَهْمِي يَمْتَلِي إِذَا حُسَامِي عَنْ يَمِينِي يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحَاسِدِ الْمُبَجَّل. یعنی: دریا از نیزه و ضربت من داغ میشود و فضا از تیراندازی من مملو و پر میگردد. تا این شمشیر در دست راست من برق میزند قلب شخصی که حسود و دلاور باشد شکافته خواهد شد. وی گروهی از دشمن را کشت و سپس از پای درآمد و سقوط کرد. در لحظات آخر فریاد زد یا حسین، امام حسین(ع) به بالین او آمد و پس از اینکه گریان شد صورت مبارک خود را به صورت وی نهاد. هنگامی که او چشم خود را باز کرد و امام را بالین خود دید لبخندی زد و گفت: مثلي فابن رسول الله وضع خده على خدي کی هم رتبه من است که فرزند رسول خدا گونه بر گونهام گذاشته است؟ و در آغوش امام پر کشید و شهید شد[۹۶].[۹۷].
شهادت یزید بن زیاد، ابوالشعثاء
ابو الشعثاء از یاران صدیق امام، چهرهای شجاع و تیرانداز ماهری که در روز عاشورا زانو به زمین زد و صد تیر به سوی دشمن نشانه رفت و فقط پنج تیر او به خطا رفت، هر تیری که میانداخت امام حسین(ع) در حق او دعا میکرد و میفرمود: «اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَ اجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ»؛ بار خدایا! تیر اندازی او را محکم بگردان و جزای وی را بهشت قرار بده! بعد از اتمام تیرها که همه به هدف رسیدند، قبضه شمشیر خود را فشرد و به دشمن حمله کرد و در یک نبرد قهرمانانه نه نفر از دشمن را از پای درآورد و سرانجام به فیض شهادت نائل آمد[۹۸].[۹۹].
شهادت شبیب بن عبدالله نهشلی
چهرهای شجاع و از یاران امیرالمؤمنین بود که در جنگهای جمل و صفین و نهروان فداکاری کرده بود. ابن نما از مهران نقل میکند که گفت: من با امام حسین(ع) در کربلا بودم مردی را دیدم که به شدت کارزار میکرد و به هیچ محوری حمله نمیکرد مگر اینکه آنان را به هم میریخت، سپس به سوی حسین(ع) باز میگشت و این رجز را میخواند: أَبْشِرْ هُدِيتَ الرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** فِي جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُدا یعنی بشارت باد تو را به راه رستگاری، هدایت شوی، تو حضرت محمد(ص) را ملاقات خواهی کرد. در بهشت فردوس مقامی عالی خواهی داشت. من گفتم: این شخص کیست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلی است. ابو عمرو مردی بود که اهل تهجد و کثیر الصلاه بود. پس از نبردی عاشقانه چهره مسخ شدهای از سپاه عمر سعد به نام عامر بن نهشل بر او حمله برد و سر از بدنش جدا کرد و به شهادت رسید[۱۰۰].[۱۰۱].
شهادت انس بن حارث کاهلی
انس بن حارث کاهلی پیرمرد سالخوردهای بود که در روز عاشورا حضور داشت، او از اصحاب پیامبر و در جنگ بدر و حنین شرکت داشت. ماجرای شهادت امام را از زبان پیامبر اکرم(ص) شنیده بود. ایشان نقل کرده از پیامبر شنیدم که فرمود: «ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ» فرزندم حسین در سرزمین عراق کشته خواهد شد هر کس تا آن روز زنده باشد و او را درک کند باید به یاری او بشتابد. در روز عاشورا از امام حسین(ع) اجازه رفتن به میدان گرفت امام اجازه داد. او با شور و شوق عمامهاش را از سرش گرفت و به کمر بست، پیشانی بندش را بست و ابروانش را که بر اثر پیری روی چشمش افتاده بود زیر آن جای داد تا مانع دیدنش نگردد، وقتی امام این حال را از او دید منقلب شد و بیاختیار قطرات اشک از دیدهها به گونههایش سرازیر شد خطاب به او فرمود: شكر الله سعيك يا شيخ؛ خداوند عمل تو را به بهترین وجه قبول و تقدیر کند ای پیرمرد، او با آن سن پیری به میدان رزم رفت و با دشمنان جنگید و پس از کشتن هیجده نفر از دشمن شربت شیرین شهادت نوشید[۱۰۲].[۱۰۳].
شهادت نصر بن ابی نیزر
نصر بن ابی نیزر از احفاد نجاشی پادشاه حبشه بود، ابی نیزر باغبان معروف امیرالمؤمنین(ع) از جمله سواران و موالیان خدمتگزار و وفادار و از یادگاریهای حضرت امیرالمؤمنین(ع) بوده، از کودکی تحت تربیت حضرت رسول اکرم(ص) در آمده و به شغل باغبانی حضرت امیر در نخلستان اختصاصی اشتغال یافته بود. نصر بن ابی نیزر سالها بعد از پدرش در خدمت امامین همامین امام حسن و امام حسین گذرانده و از مدینه تا مکه در خدمت امام(ع) بوده، از آنجا به کربلا آمده رکاب حضرت ابی عبدالله(ع) جان خود را نثار نمود، او مردی شجاع و جنگ آزموده بوده در میدان جنگ در حمله اول به شهادت رسید[۱۰۴].
در پایان این بحث بیمناسبت نیست که در باب تعداد شهدای کربلا اشارهای داشته باشیم. علمای شیعه و مورخین گرانقدر آمارهای متفاوتی از شهدای کربلا را ارائه دادهاند با تفاوتهایی که در نقل آنها وجود دارد زوایای دید بزرگان نسبت به این آمارها هم متفاوت است. شیخ ذبیح الله محلاتی میگوید: ۲۲۸ نفر از اصحاب امام حسین(ع) که شهید شدند جمعآوری گردید یک نفر آنها به نام سلیمان بن رزین در بصره شهید شد ۱۲ نفر آنها در کوفه به شهادت رسید که و عبارتند از حضرت مسلم و طفلان مسلم و محمد بن کثیر و پسرش و هانی بن عروه و عبدالاعلی و عباس بن جعده و عبدالله بن حارث و عبدالله بن عفیف و عبدالله بن یقطر و قیس بن مسهر؛ لذا ۲۱۵ نفر در کربلا به فیض شهادت رسیدند بقیه در کوفه و یک نفر در بصره، در میان آنها هم یک زن به نام هانیه همسر وهب به شهادت رسید[۱۰۵]. علامه سید محسن امین تعداد ۱۳۹ نفر از شهدای کربلا را نام میبرد، در زیارت ناحیه مقدسه تعداد آنها را ۸۱ نفر ذکر فرموده، شیخ مفید و سید مرتضی بالای صد نفر ذکر کردهاند، سید بن طاووس از امام باقر(ع) روایت نقل کرده که حضرت فرمود: و انهم كانوا خمسة و أربعين فارسا و مأة راجل[۱۰۶]، اصحاب امام ۴۵ سواره و ۱۰۰ نفر پیاده بودهاند. البته اقوال دیگری هم وجود دارد.[۱۰۷].
دلهره و اضطراب اهل بیت
زشتترین عمل از منظر شرعی و اخلاقی زمانی است که میهمان را دعوت کنند و با هتک حرمت از او پذیرایی نمایند. مردانشان را در پیش چشم زنان و کودکانشان سر ببرند و هر لحظه مرگ را به نمایش آنها در آورند. مگر نه چشمانداز اسلام در مورد میهمان اینست که «أَكْرِمِ الضَّيْفَ وَ لَوْ كَانَ كَافِراً» میهمان را اکرام کنید گرچه کافر باشد، این کوفیاناند که حسین(ع) را دعوت کردهاند و بر آمادگی دفاع از فکر و اندیشه او تأکید داشتهاند و هزاران نامه بر جانبازی از حضرتش نوشتهاند، امروز که حسین(ع) دعوت آنها را اجابت کرده از صبح روز عاشورا پرپر کردن گلهای بوستان حسینی را شروع کردهاند و بنا دارند در چند ساعت همه میهمانان را سر ببرند. تصور و ادراک صحنه کربلا بسیار مشکل است، هر بار که شهیدی به خون میغلطد دل زنها و کودکان حرم حسینی میلرزد و تلخی پایان کار را که رویارویی گرگان بیابان کربلا با مشتی زن و بچه داغدار است برای خود مجسم میکنند و در اندیشه آن، ترس و دلهره آنها افزون میشود. امام(ع) در روز عاشورا قبل از شهادت جوانان بنیهاشم پس از تنظیم صفوف لشکر خود، سوار بر اسب شد و قدری از خیمهها فاصله گرفت، و با صدای بلند و رسا به لشکر عمر سعد چنین فرمود: «ایها الناس! اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم علي، و حتى اعتذر اليكم من مقدمي عليكم فان قبلتم عذري و صدقتم قولي و أعطيتموني النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النصف من أنفسكم فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين».
ایها الناس! حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزی عجله مکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتید و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم میشود راه سعادت و خوشبختی را دریافتهاید و دلیلی برای جنگ با من نخواهید داشت، لکن اگر عذرم را نپذیرفتید و از در انصاف و داد با من وارد نشدید آنگاه میتوانید بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید، ولی در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است و پشتیبان من آن خدایی است که قرآن را نازل کرده و یار و یاور نیکوکاران است. چون سخن امام به اینجا رسید، صدای گریه و شیون از بعضی از زنان و اطفال که صدای امام را میشنیدند بلند شد؛ لذا امام(ع) سخن خود را قطع کرد و به حضرت ابوالفضل و علی اکبر دستور داد بروید زنها را ساکت کنید، فلعمري ليكثر بكاؤهن به خدا قسم هنوز گریههای بسیاری در پیش دارند. چون زنان و کودکان آرام شدند، امام(ع) دوباره شروع به سخن کرد و پس از حمد و سپاس خدای تعالی و درود بیپایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِيُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ وَ مِنْهَا فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعِبَادُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ أَنْتُمْ رَجَعْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِيدُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».
حمد و سپاس خدای را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر میدهد و آنها را دگرگون میکند، مغرور کسی است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسی است که شیفته و فریفته آن شود، مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس به او اعتماد کند ناامیدش میسازد، و هر کس به او چشم طمع بدوزد مأیوس و ناامیدش میکند، من شما را بر امری میبینم که همپیمان شدهاید تا خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید، و به واسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما حرام کرده است. چه نیکو پروردگاری است خدای ما، و شما چه بد بندگانی هستید، شمایی که به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد(ص) ایمان آوردید و سپس برای کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است که خدای بزرگ را فراموش کردهاید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما برای خدا آفریده شدهایم و به سوی او برمیگردیم. پس از آن افزود: اینان مردمی هستند که پس از ایمان به کفرگراییدند «و چون به خود ستم کردهاند» از رحمت خدا دور باد این قوم. پس از شهادت گروهی از اصحاب، امام محاسن شریفش را به دست گرفت و فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي» بدانید، به خدا قسم من به هیچ یک از خواستههای اینها پاسخ مثبت نخواهم داد «بر عقیده خود استوار میمانم» تا با محاسن رنگین شده از خون خود به لقاء الله برسم. آنگاه صدایش را به استغاثه بلند کرد. سبط بن جوزی در تذکره از هشام بن محمد کلینی نقل کرده که وقتی سیدالشهدا دید لشکر اصرار بر کشتن ایشان دارند، قرآن را برداشت و آن را باز کرد و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد: «بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ كِتَابُ اللَّهِ وَ جَدِّيَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»؛ ای مردم چرا خون مرا حلال میدانید من پسر دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا سخن جدم به شما نرسید که در مورد من و برادرم حسن فرمود: «هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» گفتند: بلی![۱۰۸]
به دنبال هر کلام ارشادی و موعظهآمیزی که سیدالشهدا به سپاه عمر سعد میفرمود و با جواب منفی و انکار مواجه میشد، قلب زنهای حرم میریخت در پی هر نصیحتی که سیدالشهدا میفرمود یا مسخره میکردند یا سکوت کرده و یا با جسارت و لجاجت موضع خصمانه خود را ابراز میکردند و زنها با مواجهه این پاسخهای سخیف از تنهایی و غربت آینده نزدیکشان به خود میلرزیدند. هر بار که سخنرانی امام را گوش نمیدادند و اگر هم گوش میدادند بینتیجه به پایان میرسید، تلخی حوادث پس از شهادت مردان، اهل بیت را بیشتر رنج میداد و از اینکه مشتی زن عفیف از خاندان عصمت و طهارت به دست مردان خون آشام و بیدینی اسیر میشوند بر عفت خود میترسیدند و هتک حرمت را هراس داشتند، گرچه در صفحات آینده ترسیم میشود که آنچه از وقوعش وحشت داشتند تحقق یافت.[۱۰۹].
وداع از زنان حرم
تنهای تنها، غریب و بییار، به کشتههای اصحاب و یاران و عزیزان مینگرد و هیچ یاری در کنار خود نمیبیند، به راست و چپ خود نگریست پس از پرچمدار سپاهش عباس، هیچ کس برایش نمانده است. سر به آسمان بلند کرد و با پروردگار مناجاتی داشت، ناچاراً باید خود آماده میدان باشد و لذا زنان حرم را صدا کرد «يا سكينة يا رقية يا زينب يا ام كلثوم عليكن مني السلام»[۱۱۰]. ای سکینه و ای رقیه و ای زینب و ای ام کلثوم خداحافظ شما. زنان حرم پس از شنیدن صدای امام همه دور حضرت جمع شدند و فریاد الوداع الوداع و الفراق و الفراق برآوردند. در تاریخ آمده: هو يبكي عليهم و هم يبكون عليه و هو ينظرهم و هم ينظرونه امام بر آنها گریه میکرد و آنها بر امام گریه میکردند، امام به آنها نگاه میکرد و آنها امام را مینگریستند بعد امام فرمود: «تغطين ازاركن» خوب در حجابتان بپیچید[۱۱۱].
اول کسی که کلام را آغاز کرد سکینه بود که جلو آمد و دامن پدر را گرفت و عرض کرد:يا ابتاه استسلمت للموت؟ بابا جان تن به مرگ و شهادت دادهای؟ پدر جان بعد از تو ما به کی پناهنده شویم؟ امام(ع) فرمود: «يا نور عيني كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين و رحمه الله و نصرته لا تفارقكم في الدنيا و الآخرة فاصبري على قضاء الله و لا تشتكي فان الدنيا فانية و الآخرة باقية». یعنی ای نور دیده من! چگونه تن به مرگ ندهد و تسلیم مردن نشود کسی که یار و یاوری ندارد؟! بدانید که رحمت خدا و یاری و کمک کاری حضرت حق در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد شد. پس ای عزیز من صبر کن و شکایت منما که دنیا دار فانی است و تمام شدنی است خوب و بد آن میگذرد و آخرت باقی و همیشه و جاودانی است[۱۱۲]. سکینه عرض کرد: «يا ابتا ردنا الى حرم جدنا» پدر جان ما زنان بیکس را به حرم جدمان برگردان! امام فرمود: «هيهات لو ترك القطا لنام» اگر مرا به حال خود میگذاشتند هرگز ترک وطن و حرم جدم نمیکردم. زنان حرم یقین کردند که امام تن به کشته شدن داده لذا همه آنها یکپارچه صداها را به ناله بلند کردند، حضرت ایشان را به صبر امر کرد و ساکتشان گردانید.
امام روی به امکلثوم کرد و فرمود: ای خواهر تو را وصیت میکنم که خویشتندار باش، آنگاه سکینه فریادکنان به سوی امام آمد و آن حضرت سکینه را بسیار دوست میداشت. او را به سینه چسبانیده و این اشعار را انشاء فرمود: سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي *** مِنْكِ الْبُكَاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِي لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً *** مَا دَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِي *** تَأْتِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[۱۱۳] یعنی ای دختر عزیز من سکینه! بدان که بعد از من گریه و زاری تو دراز خواهد شد و آنگاه که مرگ مرا فرا گرفت بیقراری تو طولانی خواهد شد. هم اکنون دل مرا به اشک چشم خود که از روی حسرت میریزد آتش مزن! مادامی که روح در بدن من است از گریه و زاری خودداری کن و هنگامی که من کشته شدم تو شایسته و سزاوارتر از هر کسی خواهی بود که بر من گریه کنی و اشک حسرت بریزی ای بهترین زنان.
امام سکینه و رباب را خیلی دوست میداشت و میفرمود: لعمرك انني لأحب دارا تكون بها سكينة و الرباب به جان شما قسم دوست دارم خانهای را که سکینه و رباب در آن باشد[۱۱۴]. این وداع مدت زیادی به طول انجامید زیرا کودکان خردسال دورش را گرفته و مانع خروج او شده بودند و امام چون یکی را به مهربانی ساکت میکرد و از خود دور مینمود، دیگری خود را به آغوش وی میافکند و دست به گردنش میآویخت و ناله سر میداد، زنان نیز شیون سر کرده و میگریستند و ضجه میکشیدند. این وداع اول سیدالشهدا بود و طول کشید و امام پس از آن روانه میدان شد.
وداع امام با کنیزان: وقتی امام خواست سوار شود کنیزان آمدند دور امام را گرفتند و صدا به گریه بلند کردند، هر یک با زبان حالی شروع به گریه کرد، در میان آنها فضه اضطرابش از همه بیشتر بود، حضرت ایشان را نوازش مینمود. در مقاتل آمده که حضرت از همه آنها عذرخواهی کرد بر اینکه بر من لازم بود گرسنگی و تشنگی شما را رفع کنم، لکن خجلم! زیرا بنیامیه چارهام را قطع نموده و آب را به روی بستگانم بستهاند، وقتی عذرخواهی امام را کنیزان شنیدند همگی با گریه گفتند: نحن نرضى أن نموت عطاشا دونك و لا نسمع انين الصغير من العطش ما همه راضی هستیم در پیش روی تو از تشنگی بمیریم و صدای ناله علی اصغر را از تشنگی نشنویم فبكى الحسين(ع) من كلامهن و مضى عنهن امام از سخن با عاطفه آنها گریان شد و به سوی جهاد روانه گشت. در وداع سیدالشهدا از حرم و خواستههای منطقی زنان حرم اینگونه استنباط میشود که سیدالشهدا از زنان حرم خجالت میکشید. البته موارد دیگری هم پیش آمده بود که باعث شرمندگی و خجالت حسین(ع) شده بود. بعضی از موارد که امام خجالت کشید:
- از علی اکبر زمانی که طلب آب نمود.
- از قاسم دو بار خجالت کشید وقتی که آب طلب نمود و وقتی که عمو راطلبید و امام از یاریش عاجز بود.
- از سکینه در موارد متعدد.
- از علی اصغر وقتی که او را برد برای تحصیل آب و با تیر سه شعبه مواجه شد.
- از رباب مادر علی اصغر وقتی که فرزندش را برگرداند.
- از تمام اهل بیت که نتوانست آنها را یاری نماید و از سختی نجات دهد.
- از زینب در موارد متعدد خجالت کشید.
در ضمن خوابی که سکینه نقل میکند که در عالم رؤیا حضرت فاطمه به سیدالشهدا فرمود: چرا به خواهرت نظر مرحمتی نمیکنی؟ حضرت فرمود: من از او خجالت میکشم! نقل شده سر مبارک حسین(ع) بالای نیزه و در طشت طلا چون به طرف حضرت زینب روبرو میشد چشمهای مبارکش بسته میشد ولی به طرف دیگر حرکت داده میشد چشمها را باز میکرد که دلیل بر خجالت آن حضرت دارد[۱۱۵].[۱۱۶].
غربت و تنهایی
ستارگان از آسمان به زمین افتاده بودند، مرغان خوش الحان باغ عشق را سر بریده بودند، دشت کربلا از لالههای سرخ موج خون میزد، خورشید بر کشتههای وقعه طف، اشک میریخت. حسین(ع) باغبان بزرگ باغ ابدیت، یاران را به پرواز خوانده بود و خود، تنهای تنها آماده پرواز میشد. با نگاهی به اجساد چاک چاک اصحاب، تنهایی خود را به گوش زمین و زمان رساند و آن شاهدان زنده را باز هم به فریاد فراخواند. امام(ع) در مقابل اجساد مطهر یارانش آمد و فرمود: «يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا مسلم بن عوسجة! و يا ابطال الصفاء! و يا فرسان الهيجاء!...». ای حبیب بن مظاهر! و ای زهیر بن قین! و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای پا در رکابان روز کارزار! چرا شما را ندا میکنم ولی کلام مرا نمیشنوید؟ و شما را فرامیخوانم ولی مرا اجابت نمیکنید؟! شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان پردهنشینان آل رسولند که بعد از شما یاوری ندارند، از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول دفاع کنید[۱۱۷].
عزیزان و نزدیکان خود را صدا زد ای علی اکبر! ای جوان رشیدم و ای نهال امیدم، علی جان برخیز پدر غریبت را ببین! ای علمدار سپاهم، ای پشت و پناهم، ای سقای کودکانم، عباسم، برادر تو برخیز برادر غریبت را یاری کن! جوابی نشنید بعد فرمود: مالي اناديكم فلا تسمعون؟ و ادعوكم فلا تجيبون؟. چه شده که هر چه شما را میخوانم جواب مرا نمیدهید؟ چرا برنمیخیزید؟ انتم نيام ارجوكم تنتبهون شما خوابیدهاید، دوست داشتم بیدار میشدید و غربت مرا میدیدید ام مالت محبتكم عن امامكم نکند دل از مهر امامتان بریدهاید که جوابش را نمیدهید؟ هذه بنات الرسول لفقدكم قد علا هن النحول ای یاران عزیز سر از خاک بردارید صدای ناله زنان حرم پیامبر را بشنوید که در غم فقدان شما آه از دل بر میکشند. شما کسانی بودید که میگفتید تا جان داریم از حرم پیامبر حمایت میکنیم، حال شما را چه شده که زنان حرم را دل سوخته رها کرده و رفتید؟ قوموا عن نومتكم ايتها الكرام و ارفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام از خواب خوش برخیزید. اولاد رسول خدا را از دست طغیانگران زمانه نجات دهید و سایه شرارت اشرار را از سر آل رسول کوتاه کنید![۱۱۸].
اینجا بود که سیدالشهدا از زبان شهدا معذرت خواسته و فرمود: ای عزیزان بخوابید که حق دارید صرعكم و الله ريب المنون و غدر بكم الدهر الخثون و الا لما كنتم عن دعوتي تقصرون.... به خدا روزگار جفاکار شما را از پای درآورد و خائنین با شما خیانت ورزیدند و الا شما اصحابی حسین(ع) را تنها بگذارید و ناموس پیامبر را به دست دشمن بسپارید. فها نحن عليكم مفتجعون و بكم لاحقون بدانید من هم مانند شما غصه آن زنان بیکس و دختران بیپناه را میخورم و چون چاره ندارم ایشان را گذاشته به شما ملحق میشوم. ثم صفق صفقة و قال ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ حضرت دستها را به علامت تأسف بر هم کشید و کلمه استرجاع به زبان جاری کرد، ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۱۱۹]. امام وقتی از توبه کرکسان تیز چنگال نا امید شد و عاشقان بال شکسته را هم به کمک خواند، آنها هم به زبان حال سخنی گفتند که در قالب زبان و قال نیامد! امام با قامتی به بلندای تاریخ، مظلومانه در نگرانی حرم و ناموس عترت همه را به یاری فرامیخواند، حتی کبوتران خونین بال را و مظلومیتش را در گوش تاریخ ثبت میکند و با عظمت اینگونه مینگارد که امتی تحت قیادت ناپاکان و ناصالحان ۵۰ سال از رحلت پیامبرشان گذشته، مردان صالح بیت نبوت را سر میبرند و خیام حرم را پس از غارت آتش میزنند و کودکان بیگناه را طعمه خار و نار میسازند.
اهل بیت پیامبرشان را بدون هیچ غیرتی مورد هجوم قرار میدهند و حسین(ع) غیرتمندانه نگران ناموس کبری است که پس از شهادتش با آنها چه معامله خواهند کرد؟ چادر از سر زنها میکشند؟ گوشواره از گوش کودکان میربایند؟ تازیانه بر بدن زنان و کودکان بیپناه مینوازند؟ اراده به بردگی بردنشان را دارند؟ خدایا چه هولناک است این افکار و این اندیشهها اگر جامه عمل پوشند و به ناموس خاندان وحی اهانت گردد. و حسین(ع) در تلخترین اندیشه هجوم قهرآمیز خصم، با ذهنی ناآرام و قلبی ناشاد و روحی بیقرار و ضمیری مشوش، مردانه قبضه شمشیر میفشارد و غصه را در گلو قورت میدهد و به جنگ درندگان صحرا میرود. امام(ع) تمامی این مصائب ناگوار و صدمات وارده و پیمانشکنی مردم بیایمان و شدائد سختگیری دشمنان و عطش زنان و کودکان را بر خود هموار نموده و در راه رضای پروردگار همه را پذیرفته و هیچگاه در خاطر مبارکش قصور و فتوری روی نمیدهد.
امام بر مرکب جدش رسول خدا سوار شد، در برابر لشکر دشمن آمد و آنها را بر عصیان و نافرمانی از خدا و رسول و اطاعت از ابن زیاد و انتخاب بندگی پست صفتان بر آزادگی و حریت و برتری دادن ذلت را بر عزت توبیخ و ملامت نمود. سپس فرمود: «اني لا أرى الموت إلا سعادة الحياة الظالمين إلا برما الا و اني زاحف بهذه الاسترة مع قلة العدد و خذلان الناصر»؛ یعنی: من مرگ را جز سعادت نمیبینم و زندگی با ستمکاران را جز ملامت نمیشمارم. بدانید که من هم اکنون با کمی یار و یاور و نداشتن طرفدار به این جمع حمله خواهم کرد. امام(ع) بر ذوالجناح سوار شده به میدان رفت و با صدای بلند در برابر آن مردم بیشرم و حیا فرمود: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف فينا؟ هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا؟». یعنی آیا دفاع کنندهای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند و دفع شر دشمنان را از ایشان نماید؟ آیا خداشناس و موحدی که خدا را یگانه بداند و از خداوند بترسد در میان شما مردم هست که ما را از این گرفتاری نجات دهد؟ آیا در بین شما دادرس و فریادرسی هست که امیدوار به خدا باشد و از ما دادرسی کند و به فریاد ما برسد؟ در اینجا از لشکر دشمن جز سکوت و یا بیشرمی و بیحیایی چیزی مشاهده نشد[۱۲۰].[۱۲۱].
طلب کهنه پیراهن
حسین(ع) هدایتی بود در برابر ظلمت متراکم، خورشیدی رو در روی ابر غلیظ و فشرده سیاهی و تباهی، امام با شناختی که از دشمن دون داشت در وداع آخرش طبق نقل سید بن طاووس و ابن شهر آشوب به خواهرش زینب فرمود: «ايتيني بثوب عتيق لا يرغب فيه احد من القوم اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد منه بعد قتلي، فاني مقتول مسلوب». لباس کهنهای را برایم بیاورید که کسی در آن طمع نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم که بعد از شهادتم از بدنم بیرون نیاورند تا بعد از کشته شدن برهنه نشوم، چون من کشته خواهم شد. وقتی زنها شنیدند که امام لباس کهنه خواسته تا زیر لباسها بپوشد و همان کفن اوست، فارتفعت اصوات النساء بالبكاء و النحيب. صدا به ضجه بلند کردند، لباس کوتاهی را برایش آوردند، حضرت فرمود: نه، این لباس اهل ذلت است، آنگاه لباس کهنهای را گرفته و چند جای آن را پاره نمود و زیر لباسها پوشید[۱۲۲].
پس شلواری طلب کرد و آن را چاک زده و پوشید و چنین کرد که آن را بیرون نیاورند. راوی میگوید: وقتی که آن حضرت شهید شد بدن مبارکش را برهنه کردند، حتی آن پیراهن کهنه را هم از تن شریفش بیرون کشیدند. یک نقل است که امام حسین(ع) به فضه فرمود: برو و کهنه پیراهن مرا بیاور و چنان کن که خواهر مطلع نشود و این پیراهن جامهایست که دوش آن بر مُهری است. فضه رفت و از اضطراب گریه میکرد، زینب فرمود: علت گریه تو چیست؟ جواب داد به سبب بزرگی مصیبت! زینب فرمود: برادرم حسین(ع) با تو چه کار داشت؟ عرض کرد: اجازه ندارم بگویم! زینب فرمود: به حق مادرم بر تو بگو فضه عرض کرد: مرا امر کرد پیراهنی برایش بیاورم با این خصوصیت. زینب ناله زد و بیهوش شد، امام حسین(ع) حاضر شد و سر خواهر را به دامن نهاد، حسین(ع) راضی نشد خاطره پیراهن قلب زینب را بیازارد ولی زینب بعد از شهادت حسین(ع) کهنه پیراهن را هم در برش ندید[۱۲۳]. امام آماده میدان شد، دید دخترش از زنان جدا گشته و در گوشهای گریه میکند، امام نزد او رفته و تسلیاش داد و فرمود: ای عزیز من این آخرین وداع است و ملاقات ما روز قیامت نزد حوض کوثر خواهد بود. گریهها را رها کن و برای اسارت مهیا باش! صبر جمیل را شعار خود قرار ده و وقتی پیکر قطعه قطعه مرا روی خاک مشاهده کردی در حالی که خون از رگهایم جاری است شکیبایی کن[۱۲۴].[۱۲۵].
مصاف نظامی نابرابر
امام سیدالشهدا پس از وداع از حرم به جنگ مسخ شدگان دنیاطلبی رفت که دست از ولایت امام زمانشان برداشته و طوق بندگی زنازادهای را از ترس به گردن نهاده بودند. امام در حالی که شمشیرش را برهنه کرده بود در برابر سپاه دشمن ایستاد، خورشید به صحنه آمده بود و خفاشان شبپره برای محو ظهور نور صف به صف، شانه به شانه بسیج بودند. ذلت به جنگ عزت آمده بود، آتش رو در روی بهشت صف بسته بود، نفس اماره به مصاف نفس مطمئنه آمده، گویی علی مرتضی در برابر کوردلان نهروان و پیمان شکنان جمل و فریب خوردگان صفین یکجا به صف ایستاده و چارهای جز قلع و قمع زشت سیرتان بیهویت نیست. امام از عمر سعد خواست یکی از سه پیشنهاد را بپذیرد، یا بگذارند ناموس و عترت پیامبر را برداشته و به مدینه برگردد و یا جرعه آبی جهت رفع عطش برساند یا در میدان جنگ تن به تن با حسین(ع) بجنگند. عمر سعد اولی و دومی را رد کرد ولی سومی را پذیرفت، امام در برابر قهرمانان آنها مدتی به جنگ تن به تن پرداخت و سرها را از تنها جدا کرد، ولی آرام آرام جنگ تن به تن به حمله عمومی تبدیل شد. سپاه عمر سعد که حسین(ع) را آخرین تک سوار جبهه مقابل میدیدند اصرار داشتند کار را هر چه زودتر تمام کنند لذا چندین نوبت امام را به محاصره درآوردند و امام با تار و مار آنها به قلب سپاه باز میگشت و «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» میفرمود. امام به صفوف آنها حمله میبرد، نوشتهاند ۱۹۵۰ نفر را به قتل رسانید! عمر سعد فریادش بلند شد وای بر شما میدانید با چه کسی مبارزه میکنید؟ «هَذَا ابْنِ قَتَّالِ الْعَرَبِ» این فرزند علی بن ابیطالب کشنده عرب است، از همه سوی به امام حملهور شدند[۱۲۶].
امام در برخورد با اغفال شدگان سپاه عمر سعد برای آخرین بار زبان به نصیحت گشود و خطبهای در ذم دنیا که نقطه ثقل درد آنها بود بیان فرمود، ای مردم! از خدا بترسید و از دنیا بپرهیزید اگر بنا بود دنیا برای کسی بماند و کسی در دنیا جاویدان باشد انبیای الهی سزاوارترین مردم به بقاء و اولی به رضا و راضیتر به قضاء الهی بودند، ولی خداوند دنیا را برای بلا و آزمایش آفریده و اهل آن را برای فنا خلق کرد. هر چیز جدیدی کهنه میشود و نعمتهای آن از بین میرود و شیرینی آن به تلخی مبدل میگردد. دنیا منزل ماندن نیست، محل توشه بر گرفتن است، پس توشه برگیرید که بهترین توشهها تقوا است. امام مردارخواران دنیا را به پایان سفره توجه میدهد و مستاجران خاک را به سر رسید آخر مدت اجاره هشدار میدهد، گویی به عمر سعد و سپاهش میگوید شما که چشم به عطای ابن زیاد دوختهاید، نه حکومت ری برای شما میماند نه درهم و دینار بقاپذیر است و نه ملک و حکومت برای یزید و ابن زیاد وفا میکند، تعلق به حطام دنیا چیزی جز یک فریب و سراب نیست، به وظایف آخرتی خود بنگرید و از زمین کنده شوید که آخرت دیار جاودانه است. برای منزل آخرتی چه کردهاید؟ کشتن حجت خدا آخرت شما را تباه میکند از خدا بترسید. مرحوم قزوینی در ریاض الاحزان مینویسد: و زمل مفرقة الشريف إلى القدم بالناقع من الدم یعنی امام از فرق سر تا پا غرق خون گشته بود. در وقت حرکت قد و قامت امام مانند شاخه درخت ارغوان رنگین شده بود. حرارت آفتاب و جنب و جوش کارزار و زبان تشنه و زخمهای بسیار و شکم گرسنه و بیخوابی شب و غم و غصه اطفال و زنان حرم، فراق جوانان و یاران باعث شده بود که چشمان امام آسمان را تار و تاریک میدید.
پس از صدور فرمان حمله از طرف عمر سعد چهارهزار تیرانداز ماهر حمله را آغاز و به سوی خیمه و خرگاه امام حسین(ع) حرکت کردند. امام(ع) که آن یورش ناجوانمردانه را مشاهده کرد بانگ برآورد و به آنها فرمود: ای پیروان آل ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیترسید، حداقل در دنیای خود آزاد و جوانمرد باشید، و شما که خود را عرب و باغیرت میپندارید، به اصالت و عربیت خود عمل کنید. شمر که صدای امام حسین(ع) را شنید، گفت: ای پسر فاطمه! چه میگویی؟ امام(ع) فرمود: من با شما میجنگم و شما با من میجنگید زنان که جرم و گناهی ندارند پس جلو این دیوانههای گستاخ و بیشرمتان را بگیرید، و نگذارید مادامی که من زندهام متعرض اهل بیت من بشوند[۱۲۷].[۱۲۸].
آخرین وداع
امام پس از جنگی نفسگیر به خیمهها برگشت و برای آخرین وداع و ترسیم آینده فشرده بعد از شهادت راهکار لازم را به زنان حرم سفارش فرمود. امام در لابهلای جنگ با سپاه عمر سعد هفت بار به خیام برگشته و هر بار وداعی میکرد، یکبار زنها را جمع کرد و فرمود: «اوصيكن اذا انا قتلت فلا تشققن على جيبا و لا تلطمن على خداً و لا تخدشن على وجهاً» وصیت میکنم وقتی که من کشته شدم گریبان چاک نکنید و به صورت خود برای من لطمه نزنید و روی خود را نخراشید! زینب که این سخن را شنید صیحه زده و فریاد او بلند شد که «وا نكلاه وامحمداه واعلياه واحسناه واحسيناه واضعفاه واغربتاه واقلة ناصراه» امام فرمود: «يَا أُخْتَاهْ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُكَّانَ السَّمَاوَاتِ يَفْنُونَ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ كُلَّهُمْ يَمُوتُونَ وَ لَا يَبْقَى إِلَّا اللَّهُ فَلَا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِكِ الشَّيْطَانُ»؛ ای خواهر صبر و شکیبایی به بلایای الهی پیشه کن و در بلا و مصیبت صبور باش؛ زیرا که ساکنین آسمانها تمامی فنا میشوند و اهل زمین همگی میمیرند و جز ذات خداوند یکتا کسی باقی نمیماند. پس علم و بردباری تو را شیطان نبرد. ولی این بار برای وداع آخر به خیام آمده بود امام آماده پرواز به سوی سفر آخرتی بود، امام آماده ملاقات با رسول خدا جدش شریفش میشد و لذا در جمع زنان حرم در دیدار آخر فرمود: «عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ هَذَا أَوَّلُ الْفِرَاقِ وَ آخِرُ الْوَدَاعِ وَ اللِّقَاءُ فِي الْجَنَّةِ، فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ وَ لَطَمْنَ خُدُودَهُنَّ فَسَكَتَهُنَّ الْحُسَيْنُ(ع) وَ قَالَ لَهُنَّ لَا تُشْمِتَنَّ بِيَ الْأَعْدَاءَ» دشمن را به شماتت من در نیاورید.
در نقل دیگری آمده امام خواست با اهلبیت خود وداع نماید فرمود: «يَا أَهْلَ بَيْتِي عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ هَذَا آخِرُ الْوَدَاعِ فاستعددن للاسر و الذل و الغربة» ای اهل بیت من این آخرین وداع است! مهیای اسیری و بیکسی شوید! بعد از این سخن زنها همه با چشم گریان به امام نگاه میکردند، پس امام توقف کرد و گریه کرد و آنها هم گریستند، گریه شدیدی که گریه آنها ملائکه آسمان و زمین را به گریه درآورد. پس هر کدام میگفتند ما را به کی میسپاری؟ «و لا يدري ما يقول في جوابهن» و امام نمیدانست که در جواب آنها چه بگوید[۱۲۹]. در وداع آخر نقل شده که زینب به سیدالشهدا چسبید و گفت: «يا اخي توقف حتى ازود من نظري و اودعك وداع مفارق لا تلاق بعده» صبر کن ای برادر تا توشهای از جمالت بردارم و تو را وداع کنم، وداع کردن کسی که از دوست خود جدا میشود که بعداً او را ملاقاتی نخواهد بود. ای برادر مدتی صبر کن تا حرارت فراق من قدری تسکین یابد، «فجعلت تقبل يديه و رجليه» پس شروع کرد به بوسیدن دستها و پاهای برادر و زنان حرم امام را احاطه کرده بودند و دست و پای امام را میبوسیدند. امام خطاب به اهل حرم فرمود: «استعدوا للبلاء واعلموا ان الله تعالى حاميكم و حافظكم و سينجيكم من شر الاعداء و يجعل عاقبة أمركم إلى خير و يعذب عدوكم بأنواع العذاب و يعوضكم عن هذه البلية بأنواع النعم و الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم».
راستی که مسأله وداع از اعظم مصائبی بود که امام(ع) در روز عاشورا با آن روبهرو شد؛ زیرا در آن حالت زنان و فرزندان با چشم خود ملاحظه میکردند که نقطه مرکزی و محور اجتماعشان در حال نابودی و حامی عزت و شرفشان در حال مرگ است که دیگر هیچگاه به سویشان مراجعت نخواهد کرد و نمیدانستند پس از او از شر دشمنان به چه کسی پناهنده شوند. عظمت مصیبت، همه را پریشان و آشفته خاطر کرده بود، همه گرد هم آمدند و اطراف ابی عبدالله(ع) را گرفتند، برخی از کودکان با نالههای جانگداز درخواست میکردند آنها را به جای امنی ببرد و برخی دیگر از فشار تشنگی تقاضای مقداری آب میکردند!!. در همین حال که اطراف ابی عبدالله(ع) را زنان و فرزندان گرفته بودند امام متوجه بانو سکینه شد، سکینهای که دربارهاش به حسن مثنی فرموده بود: دائماً غرق در یاد خدا است. دید از دیگر زنان فاصله گرفته و در کناری ایستاده و گریه میکند، نزدیک وی رفت ضمن دلداری و تفقد از او امر به صبر و شکیباییاش فرمود، در حالی که امام زنان و دختران را امر به صبر میکرد، عمر سعد به سپاهیان خود گفت: تا زمانی که حسین(ع) به خود و به زن و فرزندش سرگرم است بر او یورش برید، به خدا سوگند اگر از آنها فارغ شود نه میمنهای برای شما میگذارد و نه میسرهای «ويحكم اهجموا عليه مادام مشغولا بنفسه و حرمه، والله ان فرغ لكم لا تمتاز ميمنتكم عن ميسرتكم».
به دنبال این فرمان تیرهای پی در پی به سوی امام رها میشد و از میان بندهای خیمهها میگذشت. تیری به روپوش یکی از زنها اصابت کرد، در اثر آن زنها سراسیمه و وحشتزده به خیمهها پناه بردند و پیوسته نگاه میکردند ببینند امام در این حال یکه و تنها چه میکند، دیدند بدون کمترین ترس و بیمی مانند شیری خشمناک بر آنها حمله کرد و آنچنان آنها را از دم شمشیر میگذراند که داد و فریاد همه بلند شد و آنها از هر سو تیرها را به سویش پرتاب میکردند. پس از آنکه دشمن را پراکنده کرد به جایگاه اول خود برگشت و پیوسته میفرمود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ». در وداع آخر که سیدالشهدا از زینب خداحافظی میکرد به او فرمود: «يا اختاه لا تنسيني في نافلة الليل» خواهرم در نماز شب مرا فراموش نکن. امام سجاد(ع) فرمود: عمهام زینب شب یازدهم محرم به خداوند استغاثه مینمود. این جمله امام عمق عظمت زینب را بیان میفرماید.[۱۳۰].
وداع با امام سجاد(ع)
مسافر شهادت برای سپردن ودایع امامت به خیمه آخرین مرد کاروان عشق رهسپار شد. نگاهی جذاب بین پدری در ساعت آخر عمر و فرزندی بیمار با کوله باری به سنگینی طنین صدای مظلومیت شهیدان در گستره تاریخ، نگاهها به هم گره خورد و محبت و مودت پدری از یک طرف و نگاه ملتسمانه جوانی به صورت بابا، اشک هر دو را جاری کرد. ودایع امامت را به علی بن الحسین(ع) سپرد، امام سجاد(ع) پرسید: پدرجان از اصحاب و یاران چه خبر؟ حبیب و مسلم چه شدند؟ امام فرمود: «قتلا»، پرسید: «أين ابن عمي قاسم» پسر عمویم قاسم چه شد؟ امام فرمود: کشته شد! پرسید: «أين أخي أكبر؟» برادرم اکبر چه شد؟ امام فرمود: کشته شد، پرسید: «أين زهير؟ أين برير؟ أين مسلم بن عوسجة؟» امام فرمود: علی جان همه شهید شدند و این زن و بچه محرمی جز من و تو ندارند! پرسید: «أين عمي العباس؟» عمویم عباس چه شد؟ فرمود: «يا بني إن عمك قد قتل و قطعوا يديه على شاطئ الفرات» عمویت را کشتند و کنار نهر فرات دستهایش را قطع کردند! «فبكى علي بن الحسين(ع) بكاء شديدا حتى غشي عليه» امام سجاد(ع) آن چنان گریست که حالت غشوه به او دست داد.
سیدالشهدا وقتی دید علی بن الحسین(ع) از سرنوشت شهدا سؤال میکند برای اینکه عاقبت کار را به او بنمایاند، فرمود: «لم يبق في الخيام من الرجال إلا أنا و أنت» عزیزم در این خیام جز من و تو کسی باقی نمانده! نوبت به من رسیده آمدهام تو را وداع کنم. امام سجاد(ع) عمهاش زینب را صدا کرد «عمتي ناوليني بسيفي و عصائي لاقاتل بين يدي ابن رسول الله» عمه جان شمشیرم را بیاور تا در پیشروی پسر دختر رسول خدا جانبازی کنم، با آن حالت ضعف از جا برخاست ولی توان ایستادن نداشت و افتاد. سیدالشهدا فرمود: «ليس على المريض حرج» بر مریض تکلیفی نیست، بعد فرمود: نه عزیزم تو بایستی زنده بمانی و پیام و سلام مرا به شیعیان برسانی «بلغ سلامي على شيعتي و قل لهم ان ابي قتل مظلوما فريدا وحيدا عطشانا» بگو پدرم را مظلومانه، غریب و تنها با لب تشنه شهید کردند[۱۳۱].[۱۳۲].
حمله شمر به خیام حرم
در آخرین نبرد امام با سپاه کفار عمر سعد اوضاع نبرد را دگرگون دید، امر کرد که تمام لشکر به یکباره بر امام حمله برند و از آنچه در دست داشتند استفاده کرده و تمام آلات جنگ را جهت کشتن پسر پیغمبر به کار برند، از چهار طرف امام را محاصره کردند و آنچه در توان داشتند به کار بستند. راوی میگوید دیدم امام شمشیر ذوالفقار در دست گاهی بر جناح راست سپاه حمله مینمود و همه را متفرق میساخت و گاهی بر جناح چپ یورش میبرد همه را منهزم میکرد و گاهی رو به قلب لشکر میآورد. عمر سعد فریاد زد: حسین را مستأصل کنید و دلش را بشکنید تا بر او ظفر یابید! گفتند: ای امیر چگونه دل حسین را شکسته و خاطرش را پریشان کنیم؟ عمر سعد گفت: بر او حمله کنید، وقتی حسین پاسخ حمله شما را داد شما عقبنشینی کنید او را از خیمهها دور میکنید، وقتی از خیمهها فاصله گرفت شما بین او و حرمش حائل میشوید و به زجر و اذیت اهل بیتش بپردازید و آنها را به شیون و زاری درآورید. هنگامی که صدای زنان بلند شد و به گوش حسین(ع) رسید دلش شکسته میشود و دستش از کار باز میماند.
دشمن برای جلوگیری از تلفات سنگین جنگ تن به تن، حمله به خیام را شروع کرد، امام که دور خیمهها را از شب گذشته خندق کنده و در آن هیزم ریخته بودند، برای اینکه نیروهای فداکار و مدافع سیدالشهدا وقتشان صرف دفاع از خیمهها نشود، صبح عاشورا دستور داده بود خندق را آتش بزنند؛ لذا فرمود: «دعوهم يحرقونها فانهم اذا احرقوها لا يستطيعون ان يجوزوا إليكم منها» بگذارید که آنها حریم را بسوزانند زیرا وقتی که آن را سوزاندند دیگر نمیتوانند از آنجا به طرف شما تجاوز کنند، منظور امام از این تاکتیک نظامی این بود که جنگ را از محورهای مختلف به یک سو و محور واحد هدایت کند تا نیروهای محافظ خیام آزاد شوند و بیشتر متوجه قتال از یک محور باشند. وقتی شمر با نیروهای مهاجمش به قصد خیام از پشت حمله کرد از مشاهده آن خندق به حیرت افتاد. شمر وقتی این وضع را دید با صدای بلند جسارت نموده گفت: ای حسین آیا به آتش دنیا شتاب نمودی پیش از اینکه روز قیامت برسد، امام فرمود: گوینده این سخن کیست؟ گویا که شمر است امام فرمود: «يابن راعية المعزى أنت أولى بها صليا» یعنی ای پسر زن چوپان تو سزاوارتری از اینکه به آتش جهنم واصل شوی. پس از آن ابن ابی جویریه مزنی به کنار خندق آمد و شعله آتش را دیده متعجب شد و ندا داد: ای حسین مژده باد شما را به آتش که در دنیا بدان تعجیل نمودید و شما را در بر گرفته، امام(ع) پرسید این کیست؟ گفتند: ابن ابی جویریه! حضرت فرمود: مرا به آتش سرزنش میکنی در حالی که من به جانب پروردگار کریم میروم، پس از آن فرمود: «اللَّهُمَّ أَذِقْهُ عَذَابَ النَّارِ فِي الدُّنْيَا» یعنی بار خدایا عذاب آتش را به او در دنیا بچشان! در این بین اسب او سرکشی نمود و او را به طرف آتش برده و از پشت خود سرازیر نمود به طوری که یک پای او در رکاب مانده و به خندق آتش افتاد و طعمه حریق گردید[۱۳۳].
امام یک تنه در برابر نامردمیهای رجالههای سنگپران و نیزه به دست مقاومت میکرد، با لب تشنه در عمق سپاه دشمن مشغول نبرد بود، دفعتاً متوجه شد که شمر و جمعی از ناپاکان بین او و خیمههای حرم حائل شدند. سید در لهوف مینویسد: و حالوا بينه و رحله وقتی بانوان حرم امام را نزدیک خیام مشاهده نکردند و چشمشان به مهاجمان عربدهکش افتاد، صدا به «وامحمداه واعلياه و واحسناه واحسيناه» بلند کردند، وقتی صدای زنها به گوش امام رسید خواست برگردد دید لشکر حائل شده، امام که مظهر غیرت الهی بود با دلی پر درد بر سر نامردهایی که از مردانگی و آزادگی هیچ بهرهای نبرده بودند فریاد زد. «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ»؛ شمر ممانعت امام را که دید، دستور داد سپاه دست از حرم امام بردارند و حمله را متوجه خود امام(ع) بکنند. شهرستانی در نهضه الحسینیه مینویسد: وقتی شمر بین امام و اردوگاه او حائل شد، به فکر غارت حرم افتادند! حضرت ضجه اهل بیت را شنید سر بلند کرد دید قوم از بالای تپهها برای غارت میروند، غیرت حسینی به آن حضرت روح جدیدی داد با زانوها راه میرفت و میفرمود: «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ...»[۱۳۴]. امام فرمود: «أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونِّي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ» من که با شما قتال میکنم و شما با من قتال میکنید ولی زنان که گناهی ندارند، شما از مردان سرکش خود جلوگیری کنید! مبادا تا من زنده هستم متعرض اهل حرم شوند. کرکسان تیز چنگال و غارتگران خیمههای حرم آل رسول ننگ بشریت بودند که داغ این شرم را برای همیشه در پرونده انسانها ثبت کردند. گرچه بویی از انسانیت نبرده بودند و به ناحق در کسوت انسانها قاچاقی وارد شده بودند، ولی امان از دل حسین(ع) که با آن درجه عالی از معرفت و شناخت الهی وقتی مینگرد میبیند یک مشت وحشی صحرا بدون رعایت و درک هیچ حریمی از حرم رسول خدا به ذریه اطهارش هجوم بردهاند.
دل یک مشت زن و بچه داغدار را سخت آزرده و ترساندهاند! از عمق وجودش به گوشهای ناشنوا فریاد میزد: ای وارثان کفر ابوسفیانی و ای جانیان از ذریه هند جگرخوار در صحنه احد! یا دین دارید یا ندارید، اگر دین دارید و به قیامت معتقدید در کدام فرهنگ اسلامی و دینی بیگناهکشی و حمله به بیپناهان تجویز شده است؟ اگر از قیامت میترسید بدانید که بعد تربیتی معاد شما را از این زشتیها باز میدارد و اگر دین ندارید که ندارید، لااقل از انسانیت الهام بگیرید، انسانیت اقتضا میکند که باز مظلومکشی نکنید و به زن و فرزند بیپناه پدر از دست داده و عزیزان شهید از دست داده حمله نبرید، اگر این را هم لحاظ نمیکنید عربیت و حمیت نژادی را عمل کنید ولی شمر از خباثتی برخوردار بود که از هیچ یک از این پیمانها و میثاقهای الهی و انسانی و نژادی بویی نبرده بود و حسین(ع) مظلوم همیشه تاریخ در صحنه کربلا میبیند و میسوزد.[۱۳۵].
شهادت عبدالله بن حسن
شیری خشمگین در اوج رنج و خستگی سخت با لشکری از جنود ابلیس میجنگید، تیر و جراحات بسیاری بر بدن مبارکش اصابت کرد به نقل از امام باقر(ع) بیش از ۳۱۰ جراحت بر بدن مبارک امام وارد شده بود که همه زخمها در پیشروی امام بود و آنقدر خون از بدن مبارکش به خاک ریخت حتى ضعف عن القتال تا از جنگ ناتوان شد. امام در میان گرد و غبار صحنه معرکه، زبان خشکیده خود را به دور لبها میمالید و با خود میفرمود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» باز بر سپاه حمله میکرد. امام حسین(ع) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ» و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو میدانی اینان کسی را میکشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جاری شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطرهای باز نگشت. باز دست مبارکش را از خون پر کرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همین گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات کنم و بگویم: ای رسول خدا! مرا این گروه کشتند[۱۳۶]. مورخین مینویسند که اسب امام در اثر کثرت جراحات از پای درآمد، امام مدتی پیاده جنگید. بعضی از مورخین شهادت عبدالله بن حسن را در این برهه از صحنه جنگ ذکر کردهاند، سید بن طاووس در لهوف ذکر میکند که حضرت در حال پیاده جنگیدن بود، لحظاتی ایستاد تا رفع خستگی کند، دید عبدالله خردسال از خیمه خارج شد و دوید تا در برابر امام قرار گرفت، «فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً» زینب دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگه دارد آن کودک آرام نمیگرفت. زینب التماس میکرد که نرو، عبدالله راضی نمیشد و گفت: «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي» به خدا دست از دامن عمو برنمیدارم! هر جا که او رفته من هم میروم، زینب دست عبدالله را گرفته و به سمت خیمهها میکشید و از رفتن او به طرف میدان ممانعت میکرد، بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمهاش کشید و دوان دوان خود را به عمو رسانید.
وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد کشتن عمویش را دارد عبدالله بانگ زد «وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي» آیا تو میخواهی عمویم را بکشی؟ دست خود را سپر قرار داد «فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ» آن مرد شمشیر را فرود آورد به دست عبدالله رسید و دست طفل را ضربه زد و به پوست آویزان کرد. صدای ناله طفل بلند شد! امام، عبدالله را در آغوش گرفت و گفت: «يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ». در مقاتل الطالبیین آمده: و قال يابن أخي احتسب فيما أصابك الثواب فان الله ملحقك بآبائك الصالحين برسول الله(ص) و حمزة و علي و جعفر و الحسن(ع) پس دستها برداشته گفت: اللهم امسك قطر السماء عنهم و امنعهم بركات الأرض، اللهم فان متعتهم إلى حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة منهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم اغدوا علينا فقتلونا یعنی بار خدایا از این پس باران رحمت خود بر این قوم قطع کن و برکات زمین را از آنها بازدار، اگر به رحمت و فضل خود اینان را یک چند زندگانی و متاع این دنیا عطا کنی، باری به عدل خود بدین امر زشت که مرتکب شدهاند پراکندهشان کن و حکام را از ایشان خشنود نساز که ما را پیام نصرت دادند و چون دعوت آنها را پذیرفتیم ما را کشتند و خون ما را ریختند[۱۳۷]. در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو في حجر عمه حرمله تیری به سوی عبدالله پرتاب کرد و آن تیر عبدالله را در آغوش عمو به شهادت رساند.[۱۳۸].
صبر بر مصائب
در روز الست و عالم ذر سفرهای گسترده شد که یک طرف آن شفاعت بود و طرف دیگر قبول بلاها، خطاب شد هر که ولاء و مقام قرب میخواهد باید قبول بلا و سختی دنیا کند که درجات بلاها در برابر درجات ولایتها و مقامهای معنویست. هر درجه بلا یک درجه ولاء دارد که «البلا للولاء» به آدم خطاب شد هر مقدار بلیه قبول کنی درجه تو بالاتر میرود، آدم ۲۰۰ سال گریستن را قبول کرد و درجه خرید. نوح بلای قوم را خواست و به درجه رسید، زکریا دو نیم شدن بدن را پذیرفت و درجه گرفت، یحیی سر بریدن را پذیرفت و درجه گرفت، هر یک از پیامبران بلا و رنجی را در دنیا پذیرفتند و درجه قبول کردند. پیامبر اسلام رنج شماتت دشمن مشرک و کفار را قبول کرد و خودش فرمود: «ما اوذي نبي بمثل ما اوذي». در سفره میثاق پنج بلیه بزرگ نهادند و در قبال آن پنج درجه عالی تأمین نمودند که هر کس این بلایا را قبول کند به آن درجات میرسد:
- از شهر و دیار بیرون رفتن و هجرت؛
- کشته شدن جوانان را در برابر دیدن؛
- سه روز تشنگی را تحمل نمودن؛
- سر از تن خود و جوانان جدا شدن؛
- اسارت زن و فرزند دادن. همه این بلاها باید برای رضای خدا و در راه خدا باشد. هر یک از انبیا قسمتی از بلایا را پذیرفتند و دیگر قدمی فراتر نگذاشتند، گروهی هجرت را، گروهی کشته شدن را، گروهی تشنگی را....
آن روز در عالم ذر که همه بندگان حضور داشتند خطاب شد هر کس همه این بلایا را بپذیرد درجات عالیه شفاعت را میگیرد. انبیا در جای خود ایستادند، اولیا بر خود ترسیدند، تا امام حسین(ع) قدم پیش نهاد و قبول تمامی مصائب کرد! خطاب شد یا حسین! چه میدهی در قبال این مقام؟ عرض کرد: سه روز تشنگی و گرسنگی را قبول کردم! ندا شد دیگر چه دادی؟ عرض کرد: حاضرم در راه تو از جان و سر و تن بگذرم! باز خطاب شد دیگر چه داری برابر این مقام شفاعت بدهی؟ گفت: اسارت زن و فرزند را قبول کردم تا اعلای کلمه حق شود. بین پروردگار و سیدالشهدا میثاق بسته شد و ۱۲۴ هزار پیامبر آن را امضا کردند. جبرئیل خازن این پیمان بود تا روز عاشورا وقتی که حسین(ع) تنها مانده بود و بر دشمن حمله میکرد، جبرئیل عهدنامه را آورد و او را به میثاق روز الست متذکر ساخت! عرض کرد خدایت به تو سلام میرساند و میفرماید: تاکنون به درجات بلیات خود وفا کردی، بقیه را هم ما قبول کردیم. عرض کرد من به عهد خود وفا کردم و بر پیمان روز الستم هستم، بقیه عمر را به پایان میرسانم! خدایم هم به عهد خود وفا میکند و شفاعت مرا در حق پیروان جدم قبول میفرماید.
جبرئیل گفت: اگر میخواهی با همین شرایط کنونی دست زن و فرزند خود را بگیر و به هر جا خواهی برو تو را هدایت و مصونیت میدهم! فرمود: از زندگی دنیا بیزارم و مشتاق ملاقات پروردگارم در مقتل خوارزمی آمده که پیامبر به امام حسین(ع) فرمود: «ان لك في الجنة درجة لن تنالها إلا بالشهادة»[۱۳۹]. حسین جان در بهشت درجهای داری که جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد. سیدالشهدا با این میثاق روز الست و وفایش به پیمانهای الهی در روز عاشورا تداوم تکبیر و توحید را زنده کرد. حسین(ع) علت مبقیه دین است، اسلام گرچه نبویه الحدوث است ولی حسینیه البقاست و لذا امام صادق(ع) فرمود: هر کس بعد از امام حسین(ع) عبادت خدا بکند و نسبت به خداوند معرفت داشته باشد به برکت وجود مقدس امام حسین(ع) خواهد بود[۱۴۰].[۱۴۱].
سرنوشت اجساد شهیدان
عمر بن سعد سر مبارک امام حسین(ع) را غروب روز عاشورا به وسیله خولی ابن یزید و حمید بن مسلم برای ابن زیاد فرستاد. سپس دستور داد تا سر مابقی یاران آن حضرت را قطع کردند و آنها را به وسیله شمر بن ذی الجوشن به جانب کوفه فرستاد. ابن سعد آن روز را تا فردا ظهر در کربلا توقف نمود. مقتولین لشکر خود را جمع کرد و بر جنازه آنان نماز خواند و اجسادشان را به خاک سپرد. ولی بدن مبارک امام حسین(ع) و اصحاب آن مظلوم همچنان برهنه افتاده بودند. هنگامی که لشکر به سوی کوفه رفتند امام سجاد(ع) روز بعد با کمک اهل غاضریه که از بنیاسد آمدند و بر اجساد شهیدان کربلا نماز خواندند و آنان را دفن کردند[۱۴۲]. در روز دوم محرم که روز ورود سیدالشهدا به کربلا است، تمام حوادث و وقایع دهه نهضت بر او روشن و آشکار بود، از شهادت خود و یاران و اسارت اهلبیت به خوبی آگاه بود و لذا اولین کاری که کرد زمین کربلا را از مالکین آن خریداری نمود. مرحوم مجلسی در بحار نقل میکند از امام باقر(ع) که فرمود: وقتی جدم سیدالشهدا وارد کربلا شد ابتدا نامهای به محمد بن حنفیه نوشت، سپس مالکین زمین غاضریه را طلب فرمود، چهار فرسخ در چهار فرسخ را به مبلغ شصت هزار درهم خرید و آن را وقف کرد و تولیت آن زمین را بهدست بنیاسد واگذارد مشروط به چند شرط:
- پس از ده روز بیایند و اجساد طیبه شهدا را به خاک بسپارند.
- وقتی شیعیان از دور و نزدیک به زیارت آن تربت بیایند، اهل غاضریه و بنیاسد به استقبال زوار آمده و منزل به ایشان بدهند و از آب و طعام مضایقه نکنند و زائران را تا سه روز ضیافت کنند.
آنها قبول کردند و پولها را بین خود تقسیم کردند و پس از ده روز زنهای بنیاسد نزد شوهرانشان آمدند و گفتند: مگر شما با پسر پیغمبر شرط نکردید که اجساد مطهر شهدا را به خاک بسپارید، آیا از خدا نمیترسید؟ آنها گفتند: چرا! ولی با آن خونریز ناپاک یعنی ابن زیاد چه کنیم؟ اگر بشنود ما بدنها را دفن کردیم بر جان خود میترسیم! زنان گفتند: شما اگر از جان خود میترسید ما نمیترسیم ما جان خود را فدای زنان و دختران علی میکنیم انا نذهب إلى دفن اجساد الشهداء انفسنا لهم الفداء و الله يعطي الجزا زنان با گریه رفتند بیل و کلنگها را آوردند و مهیای رفتن شدند، همین که مردان بنیاسد همت زنان را مشاهده کردند، غیرتشان جوشید، بیلها را گرفتند به کربلا آمدند و زنان به دنبالشان آمدند. نگاهشان به اجساد افتاد، معلوم نبود پدر کیست، فرزند کدامست. بنیاسد برای دفن شهدا دستهجمعی اقدام به حفر قبور نمودند اما با مشکل بزرگی مواجه شدند؛ زیرا هیچ یک علامت نشانی نداشتند، سرگردان اطراف بدنهای مطهر میچرخیدند که اسب سواری از دور پیدا شد. بنیاسد از ترس گریختند و در نخلستان پنهان شدند، اسب سوار از راه رسید با شیون و ناله شروع به مرثیهخوانی نمود: وا اباه وا ابا عبدالله ليت حاضرا و تراني اسيرا ذليلا، يا ابتاه يقتلك قرت عيون الشاميين، يا ابتاه بقتلك فرحت بنو امية، يا ابتاه بعدك طال حزننا. آه پدرم! ای ابا عبدالله! کاش در اینجا حاضر میبودی و اسیری و ذلیلی مرا میدیدی! ای پدر با کشته شدن تو چشم مردم شام روشن گشت و بنیامیه شاد شدند، ای بابا بعد از تو غم و اندوه ما بسیار خواهد شد. بنیاسد، امام سجاد(ع) را شناختند و گرد حضرت جمع شدند، عزایی به پا شد.
امام با اشک به بنیاسد فرمود: چرا حیران ایستادهاید؟ جواب دادند هیچ یک را نمیشناسیم! فرمود: «انا اعرفهم و أعرفكم اياهم واحدا واحدا»؛ من آنها را میشناسم و به شما میشناسانم، امام سجاد(ع) شهدا را به اسم برای بنیاسد شناسایی میکرد، صدای گریه و فریاد بلند شد و زنان بنیاسد موها را پریشان نمودند و بر صورت سیلی زدند. ابتدا امام سجاد(ع) شهدا را دفن نمود، سپس به سوی پیکر پدر مظلومش رفت، بعد از آنکه او را در آغوش کشید با صدای بلند به گریه پرداخت، از محل قبر مقداری خاک برداشت که ناگاه قبری آماده مشاهده گشت. امام سجاد(ع) به بنیاسد فرمود: بوریایی بیاورید به عوض کفن بابای غریبم را در آن بگذارم، ان بني اسد جاوا ببارية جديدة و فرشوها تحت الحسين[۱۴۳] بنیاسد بوریایی آوردند و زیر بدن چاک چاک حسین(ع) فرش کردند. «مگر کفن به کربلا به غیر بوریا نبود» امام سجاد(ع) بدن قطعه قطعه شده پدر روی بوریا گذاشت، وقتی بنیاسد خواستند امام را در دفن کمک کنند، حضرت فرمود: خودم امر دفن امام را کفایت میکنم! گفتند: چگونه او را به تنهایی به قبر بگذاری در حالی که همه ما کوشیدیم که یک عضو امام را حرکت دهیم نتوانستیم؟ امام باید امام را به خاک بسپارد، امام سجاد(ع) زارزار گریست و دستهای خود را گشود و به زیر بدن مبارک برد و میگفت: «بِسْمِ اللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ». پس از آن بدن مطهر را به تنهایی در قبر گذارد و سپس صورت خود را بر گلوی بریده امام گذاشت در حالی که گریان و نالان و اشک میریخت فرمود: «طوبى لارض تضمت جسدك الشريف اما الدنيا فبعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة اما الحزن فسرمد و اما الليل فمسهد حتى يختار الله لاهل بيتك دارك التي انت مقيم بها»؛ خوشا به حال زمینی که بدن شریف تو را در بر گرفت، دنیا پس از تو تیره و تاریک شد و جهان دیگر با نور جمالت درخشان گشت، حزن و اندوه من دائمی است و شبهای من بعد از تو به روز غمناک تبدیل شده و خواب به چشمانم راه نخواهد یافت تا وقتی که خداوند آن منزلی را که تو در آن مقیم هستی بر ما نیز برگزیند و مقر ما قرار دهد.
سپس خشتها را چید و رویش خاک ریخت، صورت قبر درست شد ثم وضع كفه على الارض و خط بانامله سپس دست خود را بر زمین گذاشت و خطی کشید و با انگشت نوشت: هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب الذي قتلوه عطشانا غريبا این قبر حسین بن علی است که او را با لب تشنه و غریب کشتند و به موجب وصیت سیدالشهدا که در هنگام وداع فرموده بود برادرت علی اکبر را نزد من دفن کن، بدن علی اکبر را هم در پایین پای پدر دفن نمود[۱۴۴]. امام سجاد(ع) پس از به خاکسپاری شهدا به سمت نهر علقمه آمد، بدن غرقه به خون عمو را در آغوش کشید و اینگونه ناله کرد: يا عماه تنظر حال الحرم البنات و هن ينادين واعطشاه واغربتاه ای عمو جان کاش زنده بودی و میدیدی حال حرم و بانوان را که همگی فریاد وای از تشنگی وای بر غریبی میزدند. امام در حالی که اشک میریخت، خم شد و رگهای بریده گردن عمو را بوسید و فرمود: «على الدنيا بعدك العفا يا قمر بني هاشم و عليك مني السلام من شهيد محتسب و رحمة الله و بركاته» قبری برای حضرت عباس حفر نمود و او را نیز مثل پدرش تنها وارد قبر ساخت. موضوع دفن شهدا در روز سیزدهم محرم اتفاق افتاد.[۱۴۵].
نگهداری سر مطهر در تنور خانه خولی
عمر سعد سر مبارک سیدالشهدا را همان روز عاشورا به همراه خولی و حمید بن مسلم نزد ابن زیاد به کوفه فرستاد، زمانی به کوفه رسیدند که از غروب گذشته و دارالاماره تعطیل بود. مورخین مینویسند: خولی سر امام را به خانه خود آورد، نوار زن خولی که دوستدار اهل بیت بود میگوید: من به او گفتم: کجا بودی و چه خبر آوردهای؟ گفت: با ثروتی جاودانه آمدهام و دارایی پایان ناپذیری برایت آوردهام! این سر حسین است که با خود آورده و در تنور نهادم تا فردا به قصر«عبیدالله» ارمغان بیرم و پاداشی بسیار بگیرم! با شنیدن این خبر، بر او فریاد زدم که: وای بر تو! هزاران وای بر تو! مردم به هنگام بازگشت از سفر برای همسر و فرزندان خویش زر و سیم به ارمغان میآورند، اما تو تیرهبخت سر مقدس حسین، پسر پیامبر خدا را به خانه آوردهای!! ای نفرین بر تو باد با این ارمغان و هدیهات! به خدای سوگند که دیگر هیچ عاملی سر من و تو را بر یک بالش گرد نخواهد آورد و دیگر برای همیشه از تو دوری خواهم گزید و با تو زندگی نخواهم کرد و برای همیشه از تو بیزارم! آنگاه از بستر خویش برخاستم و کنار تنور که سر مقدس را در آنجا پنهان کرده بود، نشستم و در آنجا مجلس سوگواری برپا داشتم و گریستم.
ایشان نقل میکند: ناگاه چهار زن دیدم که از آسمان فرود آمده به سر تنور رفتند، یکی از آن چهار زن آن سر را از تنور بیرون آورده میبوسید و بر سینه خود میگذاشت و مینالید و میگفت: «ای شهید مادر و ای مظلوم مادر، خداوند روز قیامت، داد مرا از قاتلین تو بگیرد» و آن زنان دیگر با او گریه میکردند و سرانجام سر را در آن تنور گذاشتند و غائب شدند. نوار به سر تنور آمده سر را بیرون آورد و خوب در او نگریست، چون امام حسین را بسیار دیده بود شناخت و نعرهای زد و بیهوش شد. در آن بیهوشی چنان دید که هاتفی به او گفت: برخیز که خدا تو را به گناه این مرد که شوهر تو است مؤاخذه نخواهد کرد. زن از هاتف پرسید که این چهار زن که بر سر تنور آمده و گریه و زاری کردند چه کسانی بودند؟ ندا رسید که آن زن که سر را بر روی سینه گذاشت و بیشتر از همه میگریست و مینالید فاطمه زهرا(س) بود و آن دیگر مادرش خدیجه کبری(س) و سوم مریم و چهارم آسیه، پس آن زن به خود آمد کسی را ندید آن سر را گرفت و بوسید و با مشک و گلاب از خون شست و آمد خولی را بیدار کرده گفت: ای ملعون آخر این سر فرزند رسول خدا است، برخیز که از زمین تا آسمان فغان برپاست و گروه گروه فرشتگان میآیند و این سر را زیارت میکنند و گریه و زاری مینمایند و بر تو لعنت میفرستند، من بیزارم از تو در این دنیا، پس چادر بر سر کرد و از خانه بیرون شد[۱۴۶].[۱۴۷].
منابع
پانویس
- ↑ چرا علی اذان بگوید؟ شاید به این دلیل باشد که امام میخواست روز سنگین و به یادماندنی عاشورا را به نام پیامبر اکرم شروع کند، چون علی اکبر یادگار جدش رسول خدا بود، علی اشبه الناس به رسول الله خلقا و خلقا و منطقا بود. کلام علی و لبخندش و راه رفتنش همگان را به یاد رسول خدا میانداخت و حسین(ع) عاشورا را با استمداد از نبوت و نفس گرم پیامبر خدا شروع کرد و لذا فرمود: امروز علی اکبر اذان بگوید.
- ↑ مجالس المواعظ از شیخ شوشتری، ص۹۶.
- ↑ کامل الزیارات، ص۷۳.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴؛ کامل، ج۴، ص۲۵.
- ↑ طبری، ج۷، ص۳۲۱.
- ↑ تحف العقول، ص۱۷۴؛ احتجاج، ج۲، ص۹۹؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶؛ بحار، ج۴۵، ص۸.
- ↑ اعیان الشیعه، ص۲۲۴.
- ↑ اعیان الشیعه، ص۲۲۵.
- ↑ «شیطان بر آنان چیرگی یافت و یادکرد خداوند را از یاد آنان برد» سوره مجادله، آیه ۱۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۱.
- ↑ مجالس المواعظ، ص۱۱۵.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
- ↑ طبری، ج۷، ص۳۱۲؛ امالی صدوق، ص۹۵.
- ↑ ترجمه مقاتل الطالبین، ص۱۱۹.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۵۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۳.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۹۵؛ بحار، ج۴۵، ص۱۹.
- ↑ الملهوف، ص۴۲.
- ↑ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۱.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ الملهوف، ص۴۲.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۴.
- ↑ چون ایثارگری و شهامت و عشق اصحاب سیدالشهدا در کتابی مستقلی به نام «شیفتگان ولایت» تدوین یافته و لذا در این جا به اختصار اصحاب حضرت مرور میشود.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.
- ↑ ابصار العین، ص۱۵۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۹.
- ↑ ارشاد، ص۴۱۴.
- ↑ ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۵۴.
- ↑ نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۰.
- ↑ طبری، ج۶، ص۲۴۸؛ العیون العبری، ص۱۲۱؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ لهوف، ص۹۶.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۲.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۷؛ نفس المهموم، ص۲۷۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۵.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۱۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.
- ↑ ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
- ↑ «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۹.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰۶؛ الغدیر، ج۴، ص۳۸۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۰.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۲؛ مناقب، ج۴، ص۱۰۴.
- ↑ ابصار العین، ص۱۳۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۳.
- ↑ ابصار العین، ص۱۵۵؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۲.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۷۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۴.
- ↑ «و آنکه ایمان آورده بود گفت: ای قوم من! من بر شما از (حال و روزی) مانند روز (نابودی) دستهها (ی کفر) بیم دارم * مانند شیوه (ای که با) قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که پس از ایشان بودند (به کار رفت) و خداوند با بندگان سر ستم ندارد * و ای قوم من! من بر شما از روز فراخوانی یکدیگر بیم دارم * روزی که پشتکنان روی میگردانید؛ در برابر خداوند، شما را پناهی نیست و هر که را خداوند گمراه گذارد رهنمونی ندارد» سوره غافر، آیه ۳۰-۳۳.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۳۸۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۵.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳؛ ابصار العین، ج۳، ص۳۳۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۵.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۰۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۶.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۴؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۶.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ نفس المهموم، ص۲۶۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۷.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ مقتل ابو مخنف، ص۷۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۷.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۵؛ ابصار العین، ص۱۳۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۸.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۶؛ ابصار العین، ص۱۴۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۸.
- ↑ اللهوف، ص۹۲.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۱؛ مقتل مقرم، ص۲۴۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۹.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۷۹.
- ↑ سفینه، ص۲۰۶.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۷؛ مقتل ابو مخنف، ص۱۴۵.
- ↑ نفس المهموم، ص۲۷۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۰.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۲۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۳.
- ↑ مقتل مقرم، ص۳۱۴؛ نفس المهموم، ص۲۸۴.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۸؛ ابصار العین، ص۱۳۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۳.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۴.
- ↑ طبری، ج۶، ص۲۵۴.
- ↑ ارشاد مفید، ج۳، ص۱۰۵؛ ابصار العین، ص۱۱۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۵.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۲۹؛ نفس المهموم، ص۲۷۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۷.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ مقتل مقرم، ص۲۴۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۷.
- ↑ مقتل الحسین مقرم، ص۳۰۰؛ طبری، ج۵، ص۴۴۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۸.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۳۰؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۸۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۸.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۹؛ مقتل مقرم، ص۲۵۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۹.
- ↑ أعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱۲.
- ↑ معالی السبطین، ج۱، ص۳۸۷؛ فرسان الهیجا، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ ملهوف، ص۱۵۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۹.
- ↑ مجالس الزاهدین، ص۳۸۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۲۲.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۹۵.
- ↑ تاریخ الائمه، ص۲۰۶.
- ↑ زندگانی خامس آل عبا از سحاب، ص۵۱۵.
- ↑ نفس المهموم، ص۳۴۶.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۴۷؛ قمقام زخار، ج۲، ص۴۵۰.
- ↑ خصائص الزینبیه، ص۲۳۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۲۵.
- ↑ قصه کربلا، ص۳۵۹.
- ↑ المفید فی ذکری السبط الشهید، ص۱۱۵.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ لهوف، ص۶۵؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۳۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۲۸.
- ↑ الملهوف، ص۵۱؛ نفایس الفنون، ص۳۵۲.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۸۰.
- ↑ قصه کربلا، ص۳۶۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۳۱.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۱۰.
- ↑ مناقب، ج۲، ص۲۲۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۳۲.
- ↑ نفایس الفنون، ص۳۵۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۳۴.
- ↑ ترجمه مجالس السنیه، ص۲۲۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۳۷.
- ↑ زندگانی خامس آل عبا از سحاب، ص۴۲۴.
- ↑ تاریخ الائمه، ص۱۵۹.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۳۸.
- ↑ بحار، ج۴۵، ص۵۳.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۱۱۱؛ اعلام الوری، ص۲۴۹؛ مثیر الاحزان، ص۷۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۴۱.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۳۲۸.
- ↑ «لولاه ما عبدالله لولاه ما عرف الله»؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۴۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۴۳.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۶۲.
- ↑ معالی السبطین، ج۲، ص۴۱.
- ↑ معالی السبطین، ج۲، ص۴۰؛ ذریعه النجاه، ص۱۶۶؛ کفایه الواعظین، ص۱۲۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۲۲۴.
- ↑ مثیر الاحزان، ص۸۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۵؛ بدایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۹۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۲۲۷.