محمد بن ابی‌بکر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = محمد بن ابی‌بکر| عنوان مدخل  = محمد بن ابی‌بکر| مداخل مرتبط = [[محمد بن ابی‌بکر در رجال و تراجم]] - [[محمد بن ابی‌بکر در نهج البلاغه]] - [[محمد بن ابی‌بکر در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = محمد بن ابی‌بکر
| عنوان مدخل  = محمد بن ابی‌بکر
| مداخل مرتبط = [[محمد بن ابی‌بکر در تراجم و رجال]] - [[محمد بن ابی‌بکر در معارف و سیره علوی]] - [[محمد بن ابی‌بکر در نهج البلاغه]] - [[محمد بن ابی‌بکر در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


'''[[محمد بن ابی‌بکر]]''' فرزند [[اسماء بنت عمیس]] است که در [[سال دهم هجری]] در [[حجة الوداع]] متولد شد. بعد از فوت ابوبکر، اسماء با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ازدواج کرد و محمد در دامن پر مهر ایشان پرورش یافت و یکی از فدائیان [[امام علی]] {{ع}} شد. در [[جنگ جمل]] در رکاب آن حضرت حضور داشت و پس از پایان جنگ، [[امام]] {{ع}}، [[محمد بن ابی‌بکر]] را به عنوان استاندار مصر برگزید. در سال ۳۸ هجری [[عمروعاص]] با لشکری به مصر حمله کرد و در پی بی‌وفایی یاران محمد، دستگیر و به شهادت رسید. [[شهادت]] او موجب اندوه شدید حضرت گشت.
'''[[محمد بن ابی‌بکر]]''' فرزند [[اسماء بنت عمیس]] است که در [[سال دهم هجری]] در [[حجة الوداع]] متولد شد. بعد از فوت ابوبکر، اسماء با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ازدواج کرد و محمد در دامن پر مهر ایشان پرورش یافت و یکی از فدائیان [[امام علی]] {{ع}} شد. در [[جنگ جمل]] در رکاب آن حضرت حضور داشت و پس از پایان جنگ، [[امام]] {{ع}}، [[محمد بن ابی‌بکر]] را به عنوان استاندار مصر برگزید. در سال ۳۸ هجری [[عمروعاص]] با لشکری به مصر حمله کرد و در پی بی‌وفایی یاران محمد، دستگیر و به شهادت رسید. [[شهادت]] او موجب اندوه شدید حضرت گشت.
خط ۱۰۱: خط ۱۰۶:


== میان‌جیگری [[امام علی]] {{ع}} ==
== میان‌جیگری [[امام علی]] {{ع}} ==
امام علی {{ع}} چون دید [[فتنه]] و [[شورشی]] برپا شده و اوضاع [[جامعه]] بسیار ملتهب است و حوادث ناخوشایندی در حال رخ دادن داد است، به سراغ [[طلحه]] و [[زبیر]] و سعد و [[عمار]] و بعضی دیگر از [[یاران پیامبر]] که همه [[اهل]] [[بدر]] بودند، فرستاد و به اتفاق نزد عثمان رفتند؛ [[غلام]] و شتر و [[نامه]] را نیز با خود بردند.
امام علی {{ع}} چون دید [[فتنه]] و [[شورشی]] برپا شده و اوضاع [[جامعه]] بسیار ملتهب است و حوادث ناخوشایندی در حال رخ دادن داد است، به سراغ [[طلحه]] و [[زبیر]] و سعد و [[عمار]] و بعضی دیگر از [[یاران پیامبر]] که همه [[اهل بدر]] بودند، فرستاد و به اتفاق نزد عثمان رفتند؛ [[غلام]] و شتر و [[نامه]] را نیز با خود بردند.


علی {{ع}} پرسید: این غلام، غلام شماست؟
علی {{ع}} پرسید: این غلام، غلام شماست؟
خط ۶۷۵: خط ۶۸۰:
[[رده:اصحاب امام علی]]
[[رده:اصحاب امام علی]]
[[رده:کارگزاران حکومت امام علی]]
[[رده:کارگزاران حکومت امام علی]]
[[رده:مدخل‌های در انتظار تلخیص]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۲۱

محمد بن ابی‌بکر فرزند اسماء بنت عمیس است که در سال دهم هجری در حجة الوداع متولد شد. بعد از فوت ابوبکر، اسماء با امیرالمؤمنین (ع) ازدواج کرد و محمد در دامن پر مهر ایشان پرورش یافت و یکی از فدائیان امام علی (ع) شد. در جنگ جمل در رکاب آن حضرت حضور داشت و پس از پایان جنگ، امام (ع)، محمد بن ابی‌بکر را به عنوان استاندار مصر برگزید. در سال ۳۸ هجری عمروعاص با لشکری به مصر حمله کرد و در پی بی‌وفایی یاران محمد، دستگیر و به شهادت رسید. شهادت او موجب اندوه شدید حضرت گشت.

مقدمه

نام و نسب او ابوالقاسم محمد بن ابی‌بکر بن ابی قحافه است. مادرش اسماء بنت عمیس است و در سال دهم هجری در سفر حجة الوداع در منزل ذوالحلیفه یا شجره در روز ۲۵ ذی قعده متولد شد[۱].

هر چند وی فرزند ابوبکر است و طبیعتاً می‌باید طرفدار خلفا باشد، مخصوصاً پدرش ابوبکر، ولی چون از مادری مانند اسماء بنت عمیس شیر خورده و در دامن پر مهر امیرمؤمنان علی (ع) پرورش یافته بود، یکی از دوستان و فدائیان امام علی (ع) شد که در تمام دوران حساس حکومت عثمان و زمامداری و خلافت امام علی (ع) از حمایت و طرفداری آن حضرت کوتاهی نکرد تا آنکه جانش را در راه آن حضرت فدا کرد[۲].

از امام موسی کاظم (ع) نقل شده که در روز قیامت منادی ندا می‌کند: کجایند حواریون علی بن ابی طالب، وصی محمد بن عبدالله؟ پس عمرو بن حمق خزاعی، محمد بن ابی‌بکر و... بر‌می‌خیزند [۳] و نیز امام رضا (ع) می‌فرماید: «امیرالمؤمنین علی (ع) پیوسته می‌فرمود: "محمدها (محامده) نمی‌پسندند که خداوند معصیت شود»[۴]. راوی می‌گوید: از امام (ع) پرسیدم که محامده چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: "محمد بن جعفر، محمد بن ابی‌بکر، محمد بن ابی حذیفه و محمد بن امیرالمؤمنین (محمد بن حنفیه)[۵] و نیز نقل شده که محمد بن ابی‌بکر دارای عبادت ویژه و اجتهاد بود[۶].

مادرش، اسماء بنت عمیس خثعمیه ابتدا همسر جعفر طیار، برادر امیرمؤمنان (ع) بود و پس از آنکه جعفر در جنگ موته شهید شد، به عقد ابوبکر بن ابی قحافه درآمد و از او به محمد باردار شد. هنگامی که ابوبکر به سفری رفته بود، شبی اسماء در خواب دید که ابوبکر خضاب بسته و لباس سفید پوشیده است. پس نزد عایشه، دختر ابوبکر آمد و خواب خود را برای او تعریف کرد، عایشه گریان شد و گفت: "اگر خوابت درست باشد، ابوبکر کشته شده است، چرا که خضاب نشانه خون است و لباس سفید هم نشانه کفن اوست". در این هنگام پیامبر (ص) وارد خانه شد و عایشه را گریان دید، از او پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عایشه خواب اسماء را شرح داد، پیامبر (ص) فرمود: "تعبیرش این نیست که تو تصور کرده‌ای، بلکه ابوبکر از سفر می‌آید و اسماء از او باردار می‌شود و پسری به دنیا می‌آورد، نام او را محمد بگذارید" و همان‌طور شد که رسول خدا (ص) فرموده بود[۷].

پس از مرگ ابوبکر اسماء بنت عمیس به همسری علی (ع) درآمد و محمد از کودکی در دامن امیرمؤمنان علی (ع) بزرگ شد و پرورش یافت و به جز او پدری برای خود نمی‌شناخت و برای هیچ کس جز او فضیلتی معتقد نبود. محمد در خانه آن حضرت با سایر فرزندان فرقی نداشت، زیرا به طور کامل محبت آن امام (ع) شامل حالش بود، تا جایی که امام (ع) می‌فرمود: محمد فرزند من از صلب ابوبکر است[۸] بنابراین محمد برادر یحیی و عون، فرزندان امیرمؤمنان است[۹].[۱۰]

محمد بن ابی‌بکر و محبت علی (ع)[۱۱]

بعضی نقل کرده‌اند که وقتی محمد را به خاطر دوستی علی (ع) ملامت می‌کردند، محمد در پاسخ، این اشعار را سرود:

يَا أَبَانَا قَدْ وَجَدْنَا مَا صَلَحَ خَابَ مَنْ أَنْتَ أَبُوهُ وَافْتَضَحَ
إِنَّمَا أَنْقَذَنِي مِنْكَ الَّذِي يُنْقِذُ الدُّرَّ مِنَ الْمَاءِ الْمِلْحِ
يَا بَنِي الزَّهْرَاءِ أَنْتُمْ عُدَّتِي وَبِكُمْ فِي الْحَشْرِ مِيزَانِي رَجَحَ
أَنَا قَدْ صَحَّ وَلَائِي فِيكُمْ لَا أُبَالِي أَيَّ كَلْبٍ قَدْ نَبَحَ[۱۲]
ای پدر! آنچه شایسته بود، یافتیم و کسی که تو پدرش باشی رسوا و زیانکار است.
همانا آنکه مرا از دست تو نجات داد، همان کسی است که دُر را از آب شور نجات داد.
ای فرزندان زهرا! شما پناهگاه و ذخیره من هستید، و در محشر به دوستی شما میزان اعمالم سنگین می‌شود.
اگر دوستی من با شما درست شد، باکی ندارم که کدام سگ زوزه می‌کشد

با توجه به تاریخ مرگ ابوبکر و تولد محمد، چنین مطلبی در آن سن بعید به نظر می‌رسد، چنان‌که مرحوم دامغانی می‌نویسد: «ولی این مطلب نمی‌تواند صحت داشته باشد، زیرا محمد هنگام مرگ پدر سه سال بیشتر نداشته است، پس چگونه ممکن است پدری فرزندش را در این سنین از یک چنین موضوعی منع کند و فرزند سه ساله آن چنان پاسخ دهد. لکن از برخی از تواریخ نقل شده که محمد این اشعار را در کنار قبر پدر سروده است»[۱۳].[۱۴]

محمد بن ابی‌بکر و عثمان

مؤرخان بزرگ‌ترین عامل قتل عثمان، خلیفه سوم را محمد بن ابی‌بکر دانسته‌اند. عثمان در دوران دوازده ساله حکومت خود اکثر فرمانداران و استانداران را از بستگان خود یعنی بنی‌امیه انتخاب می‌کرد و بیشتر آنان نیز جوان بوده، به احکام اسلامی و یا دستور خلیفه پایبند نبودند. اما در زمان خلافت ابوبکر و عمر، حکّام از میان صحابه و یاران پیامبر (ص) و مخصوصاً از پیش‌قدمان در اسلام انتخاب می‌شدند و علاوه بر این، هر چه مسلمانان از چنین فرماندارانی شکایت می‌کردند، خلیفه به شکایات آنها گوش نمی‌داد. از جمله، حکومت مصر را به عبدالله بن ابی‌ سرح، پسر عموی خود سپرد و او چندین سال در مصر حکومت خودمختاری را تشکیل داد و مردم مصر مکرر از او شکایت می‌کردند ولی خلیفه به شکایات آنها رسیدگی نمی‌کرد و از طرف دیگر، عثمان با یاران بزرگ پیامبر اسلام (ص) رفتار خوشی نداشت؛ او ابوذر را تبعید کرد، عمار یاسر را با زدن لگد آزرد و عبدالله بن مسعود را کتک زد تا اینکه به مرگ وی انجامید. در مقابل هر یک از این ستم‌کاری‌ها جمعیتی بر او خشمگین می‌شدند[۱۵].[۱۶]

اعتراض مسلمانان بر ضد عثمان

برخی از تاریخ‌نویسان به احترام مقام خلافت از بازگو کردن کامل عواملی که موجب انقلاب مسلمانان عراق و مصر و گروهی از مهاجران و انصار علیه عثمان شد، خودداری کرده‌اند، ولی محورهای اساسی آن انقلاب را می‌توان چنین بیان کرد[۱۷]: تعطیلی حدود الهی؛ تقسیم بیت المال در میان بنی امیه؛ تأسیس حکومت اموی و نصب افراد غیر صالح به مناصب گوناگون حکومت اسلامی؛ اذیت و ضرب و شتم گروهی از صحابه برجسته پیامبر (ص) به بهانه‌های گوناگون و تبعید تعدادی از ایشان به نقاط دوردست[۱۸].

روزی که عثمان از دنیا رفت، از اموالش نزد خازن او صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم بود و قیمت ضیاع او که در وادی القری و حنین بود صد هزار دینار محاسبه شده... در ایام او عده‌ای از صحابه به سبب عطاهای بی‌حساب او ثروتمند شدند، همانند زبیر بن عوام که خانه‌های قیمتی بنا کرد و بعد از وفاتش پنج هزار دینار، هزار اسب، هزار بنده، هزار کنیز و اشیاء دیگر از او به جای مانده، طلحه دوست او به مرتبه‌ای رسید که قیمت غله عراق او روزی هزار دینار می‌شد و عبدالرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و بعد از وفاتش یک چهارم از یک هشتم مالش هشتاد و چهار هزار بوده است...[۱۹].[۲۰]

دادخواهی مصریان از حاکم خود[۲۱]

نقل شده، مردم مصر از عبدالله بن ابی ‌سرح پیش خلیفه شکایت کردند، ولی نه تنها نتیجه‌ای نگرفتند بلکه حاکم مصر به پشتیبانی خلیفه یکی از کسانی را که شکایت کرده بود، به اندازه‌ای کتک زد که زیر شکنجه جان سپرد. در پیگیری این موضوع هفتصد نفر از مردم مصر حرکت کرده و به مرکز حکومت اسلامی (مدینه منوره) رفتند و در مواقع نماز، ظلم‌های حاکم مصر را به اطلاع صحابه رسول خدا (ص) می‌رسانیدند تا جایی که مسلمانان تحریک شدند. طلحة بن عبیدالله با خلیفه صحبت کرد ولی نتیجه‌ای نگرفت. پس مسلمانان عایشه همسر رسول خدا (ص) را پیش عثمان فرستادند. او به عثمان چنین گفت: "یاران پیامبر (ص) خواسته‌اند که این مرد را عزل کنی و تو نپذیرفتی، پس اکنون که مسلمان بی‌گناهی را کشته است، او را قصاص کن". باز هم خلیفه جوابی نداد. مردم علی (ع) را واسطه کردند، امام (ع) عثمان گفت: "این مردم تقاضای نابجایی ندارند، اینها می‌گویند، او را بردار و دیگری را به جای او بگمار و نیز می‌گویند یک نفر از ما را کشته است؛ تحقیق کن اگر به راستی حقی دارند، به حق داوری کن". عثمان در جواب علی (ع) گفت: "خودشان کسی را انتخاب کنند تا حاکم ایشان باشد". مردم مصر گفتند: محمد پسر ابی‌بکر را حاکم مصر قرار بده.

عثمان پذیرفت و فرمان حکومت مصر را برای محمد نوشت؛ محمد بن ابی‌بکر به همراه مصریان و جمعی از بزرگان مهاجر و انصار که برای بازرسی و داوری میان عبدالله بن ابی‌سرح و شاکیان مصری انتخاب شده بودند، به سوی مصر حرکت کرد[۲۲].[۲۳]

نامه سری خلیفه

چون این جمعیت سه منزل از مدینه دور شدند، شترسواری را دیدند که مانند شخص فراری با سرعت تمام با فاصله زیادی از راه به سوی مصر در حرکت است، پس او را گرفته و نزد جمعیت آوردند. مردم از او پرسیدند: گویا خود شخصی فراری و یا در تعقیب فردی فراری هستی؛ کیستی و از کجا آمده‌ای و به کجا می‌روی؟

آن غلام سیاه گفت: "من غلام خلیفه‌ام و به سوی حاکم مصر می‌روم".

مردم با اشاره به محمد بن ابی‌بکر به او گفتند: تو با حاکم مصر چه کار داری، این مرد حاکم مصر است که همراه ما است.

غلام گفت: "مقصود من عبدالله بن ابی‌سرح است". مردم داستان غلام را به محمد بن ابی‌بکر گزارش دادند و محمد او را احضار کرد و از او پرسید: تو غلام چه کسی هستی؟

غلام: غلام خلیفه، غلام مروان هستم، ولی یک نفر از همراهان محمد او را شناخت و گفت که او غلام عثمان است.

محمد: عثمان تو را به کجا و به سوی چه کسی فرستاده است؟

غلام: به سوی مصر و استاندار آنجا.

محمد: با حاکم مصر چه کار داری؟

غلام: برایش پیغامی دارم.

محمد: آیا نامه‌ای به همراه داری؟

غلام: نه، نامه‌ای ندارم.

محمد به همراهانش گفت: "او را بازرسی کنید". همراهان محمد هر چه او را بازرسی کردند چیزی نیافتند، جز مشک خشکی که به همراه داشت اما چون آن را پاره کردند نامه‌ای را در آن یافتند.

محمد تمام افراد مهاجر و انصار را که با او بودند، گرد آورد و در حضور همه آنها نامه را گشود و خواند. عثمان به عبدالله ابن ابی سرح چنین نوشته بود: "چون محمد بن ابی‌بکر و فلان افراد به مصر آمدند، آنان را بگیر و به هر بهانه که شده آنان را بکش و فرمان استانداری محمد را پاره کن و خود چون قبل به شغل خود باقی باش و کسانی را که از تو شکایت کرده‌اند، دستگیر کن در زندان بیفکن تا دستور بعدی من به تو برسد ان شاءالله".

همراهان محمد چون از محتوای نامه اطلاع یافتند، خشمگین شده، تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند. محمد نامه عثمان را با مهر یکی از افرادی که همراهش بودند، مهر کرد و آن را به کسی سپرده و به مدینه برگشتند. آنها در مدینه به حضور امام علی (ع) که از بزرگان اصحاب پیامبر (ص) بود رفته، نامه را باز کرده، برای ایشان خواندند و ایشان را از داستان غلام آگاه ساختند[۲۴].[۲۵]

محاصره دارالاماره

مردم مصر خانه عثمان را به محاصره درآورده، از رسیدن آب به او و همراهانش و هم‌چنین از خروج افراد از دارالاماره جلوگیری کردند. معترضان قبائل گوناگون را نیز علیه عثمان و کارهای ناشایست او با خود همراه می‌کردند و از طرفی عایشه با زبان اعتراض و انتقاد عثمان را می‌کوبید[۲۶].

محاصره خانه سبب شد که خلیفه کار را جدی بگیرد و در رهایی از این وضع تلاش کند و به همین جهت مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص را میان معترضان فرستاد ولی آن دو نتوانستند کاری از پیش ببرند و عثمان از اطرافیان خود خواست هر چه زودتر به امام علی (ع) خبر دهند و از نداشتن آب و دیگر وسایل مورد نیاز به دلیل محاصره معترضان ابراز ناراحتی و نگرانی کرد. امام به کمک بنی هاشم سه مُشک پر از آب به خانه عثمان روانه کرد. البته به هنگام وارد شدن فرستادگان امام (ع) میان ایشان و محاصره کنندگان درگیری رخ داد و در نتیجه بعضی از بنی هاشم مجروح شدند ولی سرانجام آب را به خانه عثمان رساندند[۲۷].[۲۸]

سخنان عثمان با طلحه

وقتی که از رسیدن آب به عثمان ممانعت به عمل آمد، او به بلندترین قسمت دارالاماره رفت و با صدای بلند گفت: "طلحه کجاست؟"

وقتی طلحه آمد، عثمان به او گفت: "آیا می‌دانی که چاه رومه از آن فلان یهودی بود و آن یهودی بدون پرداخت پول به کسی آب نمی‌داد. من آن چاه را به قیمت چهل هزار درهم خریدم و در اختیار مسلمانان قرار دادم تا آنان بدون پرداخت پول از آب چاه استفاده کنند".

طلحه گفت: "آری می‌دانم".

عثمان گفت: "آیا به غیر از من کسی از مسلمانان از نوشیدن آب آن چاه محروم شده است؟ برای چه چنین شده است؟"

طلحه گفت: "برای این که تو سنت رسول خدا (ص) را تغییر داده‌ای".

عثمان گفت: "آیا می‌دانی که رسول خدا (ص) گفته است: هر کس خانه‌ای را بخرد و به مسجد اضافه کند، به واسطه این کار بهشت از آن او خواهد شد؛ من آن خانه را خریدم و جزء مسجد قرار دادم".

طلحه گفت: "آری"

عثمان گفت: "آیا تاکنون به غیر از من مسلمانی از خواندن نماز در آن مسجد محروم شده است؟" طلحه گفت: "خیر".

عثمان گفت: "برای چه چنین شده است؟"

طلحه گفت: "برای این که تو سنت رسول خدا (ص) را تغییر داده‌ای".

عثمان کسی را به نزد علی (ع) فرستاد تا به اطلاع او برساند که آب را بر عثمان و خانواده وی بسته‌اند. امام علی (ع) نیز سه مُشک پر از آب برای عثمان و خانواده وی فرستاد[۲۹].[۳۰]

میان‌جیگری امام علی (ع)

امام علی (ع) چون دید فتنه و شورشی برپا شده و اوضاع جامعه بسیار ملتهب است و حوادث ناخوشایندی در حال رخ دادن داد است، به سراغ طلحه و زبیر و سعد و عمار و بعضی دیگر از یاران پیامبر که همه اهل بدر بودند، فرستاد و به اتفاق نزد عثمان رفتند؛ غلام و شتر و نامه را نیز با خود بردند.

علی (ع) پرسید: این غلام، غلام شماست؟

عثمان: بله، او غلام من است.

علی (ع): این شتر هم از آن توست؟

عثمان: بله، شتر هم مال من است.

علی (ع): این مهر شماست که نامه به آن مهر شده است؟

عثمان: بله چنین است.

علی (ع): نامه را تو نوشته‌ای؟

عثمان: نه، نامه را من ننوشته و دستور هم نداده‌ام و غلام را نیز به سوی مصر نفرستاده‌ام.

خط را شناختند که خط نویسندۀ[۳۱] او و مهر هم مهر اوست ولی عثمان گفت: من از آن بی‌خبر هستم.

ابن عبدالبر و ابن قتیبه در ادامه می‌نویسند: این جمعیت با خشم فراوان از نزد عثمان خارج شدند؛ ایشان یقین داشتند که عثمان از نامه اطلاع ندارد ولی گفتند: عثمان را تبرئه نمی‌کنیم مگر آنکه مروان را به ما بسپارد تا تحقیق کنیم چگونه فرمان داده است که جمعی از صحابه رسول خدا را بکشند با آنکه گناهی مرتکب نشده‌اند. پس از تحقیق اگر عثمان نویسنده نامه بود او را عزل می‌کنیم و اگر مروان نوشته بود، آن‌گاه خواهیم اندیشید که چه باید کرد. بالاخره [عثمان] نه مروان را تحویل داد و نه [[[مردم]] از او] پاسخ مثبتی شنیدند. ظواهر امر حاکی از آن بود که به راستی عثمان از نامه و ماجرای پیرامون آن آگاه نبود و این کار را اطرافیان او همانند مروان حکم که داماد وی بود و پس از "حمران بن ابان" مُهر خلیفه نزد او نگهداری می‌شد، انجام داده‌اند. قرائن و شواهد نیز نشان می‌داد که نامه به خط یا دستور مروان نوشته شده است. از این رو مصریان اصرار داشتند که عثمان، مروان را تسلیم آنان کند ولی او چنین نکرد و در مقابل خواسته آنها مقاومت کرد، از این رو حلقه محاصره از طرف انقلابیون تنگ‌تر شد و از ورود آب به آنجا جلوگیری کردند[۳۲].[۳۳]

کشته شدن عثمان

عثمان در ایام محاصره نامه‌ای به معاویه نوشت و در آن یادآور شد که اهل مدینه کافر شده‌اند و بیعت را شکسته‌اند و از او خواست هرچه زودتر مردانی جنگنده به مدینه اعزام کند ولی معاویه به این نامه ترتیب اثر نداد. هم‌چنین وی نامه‌ای برای یزید بن اسد بجلی در شام و عبدالله بن عامر در بصره فرستاد و نامه‌ای نیز به حجاج که سرپرستی ایشان را ابن عباس به عهده داشت، نوشت و هیچ یک از این نامه‌ها مؤثر نبود. وقتی رایزنی با بزرگان صحابه فایده‌ای نبخشید و کارشکنی از درون دارالاماره معترضین را آزار می‌داد، سرانجام اگر چه ایشان قصد هجوم به خانه عثمان را نداشتند ولی با سوء تدبیر مروان که به مبارزه برخاست و یک نفر از معترضین را به نام عروه لیثی با شمشیر از پای در آورد، سبب شد که هجوم به داخل خانه آغاز شود. در این هجوم جمعی، سه نفر از طرفداران عثمان به نام‌های عبدالله بن وهب، عبدالله عوف و عبدالله بن عبدالرحمان کشته شدند. مهاجمان از خانه عمرو بن حزم انصاری به دارالاماره راه یافتند و عثمان توسط محمد بن ابی‌بکر، کنانة بن بشر تجیبی، سودان بن حمران مرادی، عمرو بن حمق و عمیر بن صابی کشته شد[۳۴].[۳۵]

محمد بن ابی‌بکر در عصر امام علی (ع)

محمد در دوران کودکی (حدود چهار سالگی) به خانه امام علی (ع) منتقل شد و تحت تربیت آن حضرت قرار گرفت. امام علی (ع) در شهادت او فرمودند: "او برای من فرزند و برای فرزندانم و فرزندان برادرم برادر بود"[۳۶]. و نیز فرمودند: "من به او علاقه داشتم و من او را در دامن خود پرورش داده بودم"[۳۷].

بنابراین محمد که در دوران حکومت امام علی (ع) یک جوان حدوداً ۲۵ ساله بود، نقش مهمی داشت و مانند پروانه گرد شمع وجود امام علی (ع) می‌چرخید و مطیع دستور آن حضرت بود. لذا در جنگ جمل که به دست پیمان‌شکنان و به سرکردگی عایشه، خواهر محمد و طلحه و زبیر افروخته شده بود، شرکت فعال داشت و در کنار مالک اشتر نقش مهمی در سقوط جمل و جمل سوار داشت. پس از پی شدنِ شتر، محمد به دستور امام علی (ع) خود را به کجاوه خواهر رسانید و بندهای آن را باز کرد. در این میان گفتگویی میان برادر و خواهر صورت گرفت:

عایشه: تو کیستی؟

محمد: مبغوض‌ترین فرد از خانواده تو نسبت به تو.

عایشه: تو فرزند اسماء خثعمیه هستی؟

محمد: آری، ولی او کمتر از مادر تو نبود.

عایشه: صحیح است، او زن شریفی بود. از این بگذر. سپاس خدا را که تو سالم ماندی.

محمد: ولی تو خواهان سالم ماندن من نبودی.

عایشه: اگر من خواهان آن نبودم چنین سخنی نمی‌گفتم.

محمد: تو خواهان پیروزی خود بودی، هر چند به بهای کشته شدن من.

عایشه: من خواهان آن بودم ولی نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانی، از این سخن خودداری کن و سرزنشگر مباش؛ هم‌چنان که پدرت چنین بود...".

امام (ع) به محمد فرمود: "از خواهرت بپرس که آیا تیری به او اصابت کرده است؟" زیرا بیرون کجاوه عایشه از فزونی پرتاب تیر به صورت خارپشت درآمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت: "فقط یک تیر به سرم اصابت کرده است".

محمد خطاب به خواهر گفت: "خدا در روز جزا به ضرر تو داوری خواهد کرد؛ زیرا تو کسی هستی که ضد امام قیام کردی و مردم را بر او شورانیدی و کتاب خدا را نادیده گرفتی".

عایشه: مرا رها کن و به علی بگو که مرا از آسیب و گزند حفاظت کند[۳۸].

شیخ مفید به نقل از محمد بن حنفیه آورده است: من در جنگ جمل پرچمدار بودم و قبیله بنی ضبّه بیشترین کشته را داده بود. چون مردم از میدان گریختند، علی و عمّار بن یاسر و محمد بن ابی‌بکر که با آن حضرت همراه بودند، پیش آمدند تا به هودجی (که عائشه در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیری که به آن خورده بود چون خار پشتی می‌نمود. حضرت با عصائی که به دست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حمیراء! بگو ببینم همان طور که ابن عفان را به کشتن دادی، می‌خواستی مرا هم به کشتن دهی؟! این دستور خدا بود یا سفارش پیامبر؟" عایشه پاسخ داد: "حال که غالب آمدی گذشت کن". حضرت به برادرش محمد بن ابی‌بکر فرمود: "بنگر ببین زخمی برداشته؟" او نگاه کرد، دید سالم است و تنها تیری گوشه‌ای از لباسش را دریده و خراش ناچیزی برداشته که قابل توجه نیست. گفت: "یا امیرالمؤمنین، از ضربه سلاح سالم مانده، فقط تیر مقداری از پیراهنش را دریده است". حضرت فرمود: "او را بردار و به خانه فرزندان "خلف خزاعی" (عبدالله و عثمان) انتقال بده". سپس به جارچی فرمود تا صدا زند: زخمیان را رها کنید و آنان را نکشید، و فراریان را دنبال نکنید، و هر کس به خانه خود پناه بُرد و در به روی خود بست، در امان خواهد بود[۳۹].

پس از پایان جنگ جمل امام علی (ع) محمد بن ابی‌بکر را به عنوان استاندار مصر برگزید و به جای قیس بن سعد بن عباده روانه سرزمین مصر کرد. از امام علی (ع) در این باره دو نامه به جای مانده که یکی به عنوان حکم رسمی انتصاب محمد به ولایت مصر است که به او داد و دیگری پس از استقرار محمد در مصر به تقاضای او ارسال شد این نامه بسیاری از احکام اسلام درباره اداره جامعه را شامل می‌شد. البته بعدها آن نامه به دست معاویه افتاد؛ این دو نامه در کتاب الغارات و تحف العقول آمده است[۴۰].

بعضی از صاحبان کتب شرح حال و تاریخ، حضور محمد بن ابی‌بکر را در نبرد صفین ذکر کرده و استانداری مصر را بعد از آن می‌دانند[۴۱].[۴۲]

محمد بن ابی‌بکر و حکومت مصر

امام علی (ع) قیس بن سعد بن عباده را که به حکومت مصر منصوب کرده بود پس از مدتی از حکومت مصر عزل کرد[۴۳] و محمد بن ابی‌بکر را حاکم آنجا قرار داد. پس از آنکه محمد در مصر مستقر شد، در نامه‌ای به حضرت نوشت که از سنت اطلاع کافی ندارم، از این روی آنچه مورد نیاز من است را برایم بنویس[۴۴]. حضرت نامه مفصلی برایش نوشت و در آن تمام آنچه را که یک حاکم می‌باید بداند، درج کرد[۴۵]. ولی پس از کشته شدن محمد، عمرو عاص آن را برای معاویه فرستاد. معاویه آن نامه را می‌خواند و از آن اظهار شگفتی می‌کرد.

ولید بن عقبه که نزد معاویه بود پیشنهاد کرد تا آن نامه را بسوزانند، معاویه گفت: "عجب اندیشه زشتی! به من پیشنهاد می‌کنی که چنین گنجینه دانشی که تاکنون دانشی از آن جامع‌تر و کامل‌تر ندیده‌ام، بسوزانم؟" ولید: تو که از علم علی چنین تقدیر می‌کنی، پس چرا با او می‌جنگی؟

معاویه: اگر علی عثمان را نکشته بود و بر ما حکومت می‌کرد و فتوا می‌داد از او می‌پذیرفتیم".

ولید: بنابراین صلاح می‌دانی که مردم بدانند علومی از علی نزد توست و تو از آن استفاده می‌کنی؟

معاویه فکری کرد و گفت: "نه، بلکه می‌گوییم این نامه ابوبکر است که نزد محمد بوده و پس از کشته شدن وی به دست ما افتاده است".

این نامه در میان گنجینه‌های بنی‌امیه بود تا اینکه در زمان عمر بن عبدالعزیز آن را یافتند و به نام علی (ع) شهرت یافت[۴۶].

ابن ابی الحدید این مطالب را پس از ذکر نامه‌ای از آن حضرت بیان می‌کند که این گفتار با آن نامه سازگار نیست؛ لذا می‌گوید: شاید نامه‌ای که این سخن درباره‌اش گفته شده و حتی امیرمؤمنان از اینکه آن نامه به دست معاویه افتاده است، افسوس می‌خورد، همان عهدنامه‌ای باشد که برای مالک اشتر نوشت؛ منتهی پس از شهادت مالک، به دست محمد بن ابی‌بکر، حاکم مصر افتاد و پس از کشته شدن وی به دست معاویه رسید[۴۷].[۴۸]

عزل محمد بن ابی‌بکر

بیش از یک ماه از ورود محمد بن ابی‌بکر به مصر نگذشته بود که او پیکی به سوی افرادی که خود را از بیعت با امام کنار کشیده، از یاری فرماندار قبلی (قیس بن سعد بن عباده) خودداری کرده بودند و او نیز با ایشان به ملاطفت رفتار می‌کرد، فرستاد و از آنها خواست یا مطیع او شوند و یا از آنجا خارج شوند؛ ایشان مهلت خواستند. پس از آنکه ماجرای صفین به حکمیت کشید و سرنوشت جنگ به سود امام رقم نخورد، این افراد بی‌باک شده، قاصدان محمد را کشتند، به هواداران معاویه پیوسته، با آنها بیعت کردند و با محمد بن ابی‌بکر وارد جنگ شدند و سرانجام مصر در آستانه سقوط قرار گرفت. وقتی امیرالمؤمنین علی (ع) از این موضوع خبردار شد، فرمود: "مصر را دو نفر می‌توانند سامان دهند، یکی قیس بن سعد بن عباده و دیگری مالک اشتر". مالک اشتر برای سامان دادن الجزیره به آنجا رفته بود، پس حضرت نامه‌ای به او نوشت و اوضاع مصر را به او اطلاع داد و او را به عنوان حاکم به مصر فرستاد[۴۹].

چون محمد بن ابی‌بکر از این مطلب باخبر شد، دلگیر شد و امام (ع) نامه‌ای به او نوشت: "اما بعد، خبر یافتم که از فرستادن اشتر برای بر عهده گرفتن کاری که بر عهده داری، دلتنگ شده‌ای. آنچه کردم نه برای آن است که تو را کند کار دانستم، یا انتظار کوشش بیشتری از تو داشتم و اگر آنچه را در اختیار توست، از دستت گرفتم، تو را بر جایی حکومت دادم که سر و سامان دادن آن بر تو آسان‌تر و حکمرانی‌ات بر آن برای تو خوشترست. مردی که حکومت مصر را به او دادم، مصلحت جوی ما بود و بر دشمنان، سخت دل و ستیزه رو، خدایش بیامرزاد! روزگارش را به سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم. خدا خشنودی خود را نصیب او کند، و پاداشش را دو چندان کند. پس به سوی دشمن حرکت کن و با بینایی به راه بیفت و با آنکه با تو در جنگ است، آماده پیکار شو ـ و مردم را ـ به راه پروردگارت بخوان و از خدا فراوان یاری بخواه تا در آنچه تو را ناآرام می‌دارد، کفایت کند، و در آنچه به تو می‌رسد، تو را یاری دهد، إن شاء الله"[۵۰].[۵۱]

محمد بن ابی‌بکر و جنگ با عمرو عاص

پس از منصوب شدن محمد به حکومت مصر، معاویه برای فریب وی از طریق نامه‌نگاری وارد شد[۵۲] و پس از آنکه نامه‌های زیادی رد و بدل گردید و معاویه از فریفتن محمد مأیوس شد، تصمیم گرفت با او بجنگد. پس عمروعاص را با لشکری به سوی مصر گسیل داشت. محمد در میان مردم سخنرانی و آنها را دعوت به مبارزه کرد و "کنانة بن بشر" را با دو هزار نفر به استقبال عمرو فرستاد. کنانه مردانه با لشکر شام می‌جنگید؛ عمروعاص دسته دسته افراد را به جنگ کنانه می‌فرستاد ولی آنها با حمله شدید او روبه‌رو می‌شدند و به اجبار فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند.

عمرو عاص که چنین دید، معاویه بن حدیج را که در نزدیکی مصر بود، به کمک ‌طلبید و او با لشکری انبوه از قبیله خود به کمک عمرو آمد. کنانه با معاویه جنگید ولی چون تعداد دشمن زیاد بود از مرکب پیاده شد و لشکریان مصر نیز به پیروی از او از مرکب‌ها پیاده شدند. پس جنگ بزرگی کردند تا آنکه کنانه شهید شد.

با شهادت کنانه مصریان فرار کردند. پس معاویه بن حدیج به مرکز لشکر مصر که محمد بن ابی‌بکر در آنجا بود، حمله کرد. لشکریان محمد پراکنده شده و او را تنها گذاشتند و او هم که آماده مبارزه نبود و اسلحه به همراه نداشت از راهی ناآشنا به خرابه‌ای رسید و در آنجا پنهان شد؛ معاویه در تعقیب محمد برآمد و او را دستگیر کرد، خواست او را بکشد ولی عبدالرحمان بن ابی‌بکر که در لشکر عمرو عاص بود گفت: "نمی‌گذارم برادرم را چنین بکشند".

عمرو پیام فرستاد که او را به نزد من بیاورید. معاویه نپذیرفت و گفت: "شما پسر عموی من کنانه را کشتید و من از کشتن محمد دست بردارم! هرگز چنین نخواهد بود".

محمد که تشنگی بر او چیره شده بود، گفت: "به من آب بدهید که بسیار تشنه‌ام".

معاویه پاسخ داد: "خدا مرا سیراب نکند اگر قطره‌ای آب به تو بدهم؛ شما عثمان را تشنه کشتید تا اینکه خدا او را از آب‌های بهشتی سیراب کرده، و من تو را تشنه می‌کشم تا خدا به تو از حمیم و غسلین جهنم بچشاند".

محمد گفت: "ای پسر زن یهودی! به اختیار تو و اختیار عثمان نیست، بلکه خدا دوستانش را سیراب می‌کند و دشمنانش را تشنه نگه می‌دارد و آنها تو و امثال تو و کسانی هستند که تو را دوست می‌دارند و تو با آنها دوستی می‌کنی. به خدا قسم، اگر شمشیر در دستم بود شما مرد آن نبودید که به این آسانی مرا دستگیر کنید".

معاویه گفت: "می‌دانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را در شکم این الاغ مرده نهاده و سپس آتش خواهم زد!"

محمد گفت: "دوستان خدا مصائبی سخت‌تر از این را نیز دیده و در راه خدا تحمل می‌کنند. امیدوارم که خداوند این آتشی را که مرا از آن می‌ترسانی، سرد گرداند و مرا سلامت بدارد چنان‌که برای حضرت ابراهیم چنین کرد و برای تو و دوستانت چنان کند که درباره نمرود و دوستانش انجام داد. و امیدوارم خداوند تو و پیشوایت معاویة بن ابی‌سفیان و عمرو عاص را به آتش جهنم بسوزاند: ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا[۵۳]؛ هرگاه خاموش شود، سوزندگی‌اش را زیادتر کنیم".

معاویه گفت: "تو را به خاطر خونخواهی عثمان بن عفان می‌کشم".

محمد گفت: "عثمان را از کجا می‌شناسی؟! او مردی بود که به ستم رفتار کرد و حکم قرآن و خدا را تغییر داد با آنکه خدا فرموده: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ[۵۴]، ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۵۵]، ﴿وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ[۵۶]؛ مردم از او خواستند که خود را از خلافت برکنار کند و نکرد، لذا ریختند و او را کشتند.

معاویة بن حدیج که از پاسخ‌گویی محمد به خشم آمده بود، با شمشیر گردنش را زد و سپس او را در شکم دراز گوش مرده‌ای نهاد و آن را آتش زد[۵۷].

درگیری مصری‌ها و عمرو بن عاص و شکست سپاه محمد بن ابی‌بکر هم زمان با جنگ خوارج و پیروزی علی بن ابی طالب بود. پس عمروعاص به معاویه نامه نوشت و آنچه را اتفاق افتاده بود، گزارش داد[۵۸].[۵۹]

امام علی (ع) و شهادت محمد بن ابی‌بکر

محمد بن ابی‌بکر در ماه صفر سال ۳۸ هجری و در ۲۹ سالگی شهید شد[۶۰]. شهادت او تمام دوستان امام علی(ع) را ناراحت کرد، مخصوصاً در آن حضرت به حدی اثر گذاشت که اثر اندوه از چهره حضرت آشکار بود. پس از آنکه خبر شهادت محمد به امام علی (ع) رسید به سخنرانی پرداخت و چنین فرمود: "به ما خبر رسید که محمد بن ابی‌بکر شهید شده است، شهادت او را به حساب خدا می‌گذاریم؛ به خدا قسم، محمد، آن طور که من او را می‌شناسم، کسی بود که به مقدرات الهی خرسند بود و همواره برای کسب پاداش پروردگار وظیفه‌اش را انجام می‌داد، او روش گناهکاران را دشمن و صفات مؤمنان را دوست می‌داشت"[۶۱].

هم‌چنین امام در نامه‌ای به عبدالله بن عباس اندوه خود را از شهادت محمد بن ابی‌بکر چنین بیان می‌دارد: "محمد، پسر ابوبکر، که خدایش بیامرزاد، شهید شد و من پاداش مصیبت او را از خدا می‌خواهم. او فرزندی خیرخواه و کارگزاری کوشا و تیغی برنده و رکنی بازدارنده بود. من مردم را برانگیختم تا در پی او بروند و به آنان فرمودم تا به فریاد وی برسند، پیش از آنکه - شامیان - به کار او پایان دهند و آنان را در نهان و آشکار، فراوان و نه یک بار، خواندم. بعضی با ناخوشایندی آمدند و بعضی به دروغ بهانه آوردند و بعضی خوار بر جای نشستند؛ از خدا می‌خواهم به زودی مرا از دستشان برهاند. به خدا اگر آرزوی شهادت به هنگام رویارویی با دشمن و دل نهادن بر مرگ خویش نبود، دوست داشتم یک روز با اینان به سر نبرم و هرگز آنان را نبینم[۶۲].

علی (ع) آن‌قدر در مرگ محمد بی‌تابی می‌کرد که مورد اعتراض واقع شد، به او گفتند: در مصیبت محمد خیلی متأثر شده‌اید! فرمود: "چرا متأثر نشوم با آنکه او ربیب من و برادر فرزندانم بود و خود را برای او پدری مهربان به حساب می‌آوردم و او را فرزند خود می‌خواندم"[۶۳].

علی (ع) پس از مرگ محمد مکرر در سخنرانی‌هایش موضوع شهادت او را مطرح می‌ساخت و این مصیبت را به فرمانداران خود می‌نوشت و به آنها گزارش می‌داد، از جمله نامه‌ای به عبدالله بن عباس، حاکم بصره نوشت و شهادت محمد را به او خبر داد. ابن عباس نیز نامه تسلیتی برای حضرت فرستاد و چون احساس کرد که مرگ و مصیبت محمد بن ابی‌بکر علی (ع) را سخت ناراحت کرده خود برای عرض تسلیت از بصره به کوفه آمد و به امام (ع) تسلیت گفت[۶۴].

پس از این ماجرا عبدالرحمان بن شبیب فزاری که جاسوس امیرمؤمنان (ع) بود، به خدمت حضرت آمد و گفت: "هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی‌بکر به شام رسید و معاویه در منبر آن را اعلام کرد، هرگز مردم شام را آن گونه که در مرگ محمد خوشحال یافتم! ندیده بودم". حضرت فرمود: "ولی بدان که اندوه ما به اندازه سرور مردم شام بلکه به مراتب بیشتر از آن است"[۶۵].

سید رضی در این باره در نهج البلاغه چنین آورده است: آن‌گاه که خبر کشته شدن محمد بن ابی‌بکر را به امام (ع) دادند، فرمود: "همانا اندوه ما بر شهادت او، به اندازه شادی شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن، و از ما یک دوست کم شد"[۶۶].[۶۷]

اسماء بنت عمیس و شهادت محمد بن ابی‌بکر

چون اسماء بنت عمیس خبر شهادت فرزندش را شنید، مصیبتش بر او گران آمد و چون قرآن دستور می‌دهد که هنگام مصیبت به صبر و نماز پناه ببرید، اسماء وضو ساخت و به نماز پرداخت، ولی این مصیبت اثر خود را گذاشت و از شدت اندوه خون از پستان‌های اسماء جاری شد و سرانجام از دنیا رفت[۶۸].[۶۹]

عایشه و شهادت برادر

چون عایشه از شهادت برادر خود آگاه شد، بسیار بی‌تابی و بی‌قراری کرد و در تعقیب نمازها معاویة بن ابی‌سفیان، عمروعاص و معاویه بن حدیج را لعنت می‌کرد؛ او همسر و فرزندان محمد را نزد خود برد و از آنان نگهداری می‌کرد که از جمله آنها قاسم پسر محمد بود[۷۰].

نقل شده، ام حبیبه، دختر ابوسفیان، گوسفندی را بریان کرد و برای عایشه فرستاد و به او پیغام داد که برادرت این چنین بریان شد. پس عایشه قسم خورد که هرگز گوشت بریان نخورد و تا آخر عمر کباب نخورد و هرگاه لغزشی به او دست می‌داد، می‌گفت: روی معاویه بن ابی‌سفیان، عمروعاص و معاویة بن حدیج سیاه باد[۷۱].[۷۲]

فرزندان محمد بن ابی‌بکر

در تاریخ برای محمد بن ابی‌بکر سه فرزند به نام‌های «ابوطاهر»[۷۳]، «قاسم»[۷۴] و «عبدالله»[۷۵] نام برده شده است.

ابن عبدالبر درباره ابوطاهر می‌نویسد: "كانت له عبادة واجتهاد"؛ از این جمله استفاده می‌شود که وی اهل عبادت و تلاش فراوان بوده است[۷۶].

ابن حجر می‌نویسد: وی از فقهای سبعه در مدینه به شمار می‌رفته و در سال ۱۰۶ هجری قمری از دنیا رفته است[۷۷].[۷۸]

بخش نامه حکومتی امام علی (ع)

چون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) محمد بن ابی‌بکر را به حکومت مصر و حومه آن گمارد، نامه‌ای برایش نوشت و به او دستور فرمود که آن را برای مردم مصر بخواند و به آنچه در آن نامه به وی سفارش فرموده، عمل کند، آن نامه چنین است: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۷۹]"؛ از بنده خدا امیرمؤمنان علی بن ابی طالب، به مردم مصر و محمد بن ابی‌بکر؛ سلام بر شما باد. من در آغاز خدا را که معبودی جز او نیست، سپاس می‌گویم و بعد شما را به تقوای الهی سفارش می‌کنم در آنچه که نسبت به آن مسئولید [و در گرو آن هستید] و به سوی آن باز می‌گردید، چرا که خدای متعال می‌فرماید: "هر نفسی در گرو کار خویش است"، و می‌فرماید: "و خداوند شما را از عذاب خود بر حذر می‌دارد، و بازگشت به سوی خداست"، و می‌فرماید: "به پروردگار تو سوگند که هر آینه از تمامی آنها بازخواست می‌کنیم، از آنچه که می‌کرده‌اند". ای بندگان خدا! بدانید که خدا - عزّوجلّ - از خرد و کلان اعمالتان از شما بازخواست می‌کند؛ پس اگر عذاب کند، ما ظالم‌تریم (و ظلم ما از مقدار عذاب او افزون است)، و اگر ببخشاید (بعید نیست، چرا که) او ارحم الراحمین است.

بندگان خدا! نزدیک‌ترین حالات بنده به آمرزش و رحمت، زمانی است که به طاعت خدا عمل و خالصانهتوبه می‌کند. بر شما باد به تقوا که آن جامع خیرهایی است که غیر آن چنین نیکی‌ها در بر ندارد، و خیرهایی از خیرهای دنیا و آخرت با آن به دست آید که با غیر آن به دست نمی‌آید، خدا - عزّوجلّ - فرمود: "به آنان که تقوا پیشه کرده‌اند، گفته شود: پروردگارتان چه فرستاد؟ گویند: خیر را، برای آنان که نیکی کردند در این دنیا پاداش نیکی است و البته پاداش سرای آخرت بهتر است و جایگاه پرهیزکاران چه خوب جایگاهی است".

بندگان خدا! بدانید که مؤمن به خاطر سه پاداش کار می‌کند: یا به جهت خیر دنیاست که البته خداوند او را به پاداش عمل خود در دنیا می‌رساند. خدای سبحان درباره ابراهیم فرموده: "پاداش او را در دنیا به او دادیم، و همانا او در آخرت از شایستگان است". پس هر کس برای خدا کار کند خداوند پاداش او را در دنیا و آخرت به او می‌بخشد و امور مهمّ او را کفایت می‌کند، زیرا همانا خدا - عزّوجلّ - فرموده: "ای بندگانی که ایمان آورده‌اید، تقوای خدایتان را پیشه کنید؛ برای آنان که خوبی کردند، در این دنیا پاداش نیکی است، و زمین خدا پهناور است (که هر کس نتواند در سرزمینی خدا اطاعت کند به سرزمینی دیگر برود)، به راستی که پاداشی بی‌حساب و کامل به صبر پیشگان داده خواهد شد". پس خداوند آنان را به آنچه که در دنیا به ایشان عطا کند، در آخرت به محاسبه نخواهد کشید؛ خدا عزّوجلّ - فرموده: "برای آنان که کار نیک کردند، پاداشی نیک و افزونی (از پاداش) خواهد بود". پس پاداش نیک همان بهشت است و افزونی، پاداشی است که در دنیا به ایشان عنایت می‌فرماید. و یا به جهت خیر آخرت است که خدا - عزّوجلّ - به هر کار نیکی گناهی را از (نامه عمل) آنان پاک سازد؛ خدای - عزّوجلّ - فرموده: "همانا کارهای نیک گناهان را از بین می‌برد؛ این تذکّری برای یادآوری کنندگان است".

تا اینکه چون روز قیامت فرا رسد، کارهای نیکشان به حساب آنان منظور شود، سپس خداوند به عدد هر کار نیکی پاداش آن را ده برابر تا هفتصد برابر به آنان ارزانی دارد و خدا - عزّوجلّ - فرموده: "اینها پاداشی از جانب پروردگار توست، و اینها بخششی است حساب شده و نیز فرموده: "برای آنان پاداشی دو چندان است به جهت کارهای خوبی که کرده‌اند، و آنان در غرفه‌های بهشتی در کمال امن و امان می‌آسایند. پس به این همه پاداش روی آورید - خدا شما را رحمت کند - و برای دست‌یابی به آن کار کنید، و با نشاط هر چه تمام‌تر به سوی آن بشتابید. و بدانید - ای بندگان خدا - که پرهیزکاران به تمام نیکی‌های دنیوی و اخروی دست یافته‌اند؛ آنان با اهل دنیا در دنیایشان شریکند، ولی اهل دنیا با آنان در آخرتشان شرکت ندارند.

خداوند از دنیا برای آنان به آن اندازه که آنها را کفایت و بی‌نیازشان کند مباح ساخته و اجازه استفاده داده و فرموده است: "بگو چه کسی زیورهای خدا را که برای بندگانش آورده و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است؛ بگو همه اینها در دنیا از آن کسانی است که ایمان آورده‌اند و در آخرت به طور خالص و تنها برای مؤمنین است، و این چنین نشانه‌ها را برای گروهی که دانایند، توضیح می‌دهیم".

آنان به بهترین وجهی در دنیا سکونت جسته، و به نیکوترین صورت از آن بهره‌مند شده‌اند؛ با اهل دنیا در دنیاشان شریکند؛ در کنار آنان از پاکیزه‌ترین خوراک‌ها می‌خورند و از تمیزترین نوشیدنی‌ها می‌نوشند، و از بهترین لباس‌ها می‌پوشند و در برترین منزل‌ها سکونت می‌کنند، و بهترین همسران را اختیار می‌کنند و برترین مرکب‌ها را سوار می‌شوند، با اهل دنیا و مثل آنان از لذت دنیا بهره می‌برند و فردا همجوار خدایند. از خدا درخواست می‌کنند و خداوند آرزوهایشان را برمی‌آورد، و درخواستی از آنان را ردّ و هیچ بهره‌ای از لذت را از آنان دریغ نمی‌کند. پس ای بندگان خدا به چنین چیزها هر صاحب خردی مشتاق است و برای دست‌یابی به آن به پروای الهی عمل می‌کند، و هیچ حول و قوّه‌ای جز از جانب خدا نیست.

بندگان خدا! اگر پروای الهی را پیش بگیرید و حقّ پیامبرتان را درباره خاندان حضرتش حفظ کنید، هر آینه خدا را به بهترین وجه پرستش، و به بهترین صورت یاد کرده‌اید، و به نیکوترین روش سپاس گفته‌اید و به بالاترین درجات صبر و شکر دست یافته، و به برترین درجه کوشش کرده‌اید، هر چند که دیگران نمازشان از شما طولانی‌تر و روزه‌داریشان از شما بیشتر باشد؛ زیرا شما از آنان پرهیزکارتر و نسبت به اولی الامر و امامان خود خیرخواه‌ترید.

ای بندگان خدا! از مرگ و رنج‌های جان کندن بهراسید و ساز و برگ آن را فراهم کنید که مرگ به طور ناگهانی با یکی از دو چیز بزرگ به سراغ شما خواهد آمد: یا با خیری که ابدا شرّی با آن نیست، یا با شرّی که ابدا خیری به همراه ندارد. پس چه کسی به بهشت نزدیک‌تر است از آن کس که برای آن کار می‌کند؟ و چه کسی به دوزخ نزدیک‌تر است از کسی که برای آن عمل می‌نماید؟ به راستی، روح هیچ یک از مردم از کالبدش جدا نشود جز اینکه می‌داند که به کدام یک از دو سر منزل می‌رسد، به بهشت یا به دوزخ؛ دشمن خداست یا دوست او؛ پس اگر دوست خدا باشد، درهای بهشت به رویش گشوده و راه‌های آن برایش باز می‌شود، و آنچه را که خداوند برایش مهیّا ساخته می‌بیند، و از هر کاری آسودگی می‌یابد و هر بار سنگینی از دوش او برداشته شود. و چنانچه دشمن خدا باشد، درهای دوزخ برویش گشوده و راه‌های آن برایش باز می‌شود، و آنچه را که خداوند برایش آماده ساخته مشاهده می‌کند، پس با هر ناخوشایندی روبرو می‌شود، و هر سروری را رها می‌سازد. همه اینها به هنگام مرگ صورت می‌گیرد، و در همان وقت، یقین (به یکی از دو راه حاصل می‌آید. خدا - عز اسمه - فرموده: "آن کسانی که پاکیزه زیسته‌اند، وقتی که فرشتگان جانشان را می‌ستانند، به آنان می‌گویند: درود بر شما! به بهشت درآئید به سبب اعمال نیکی که کرده‌اید". و نیز می‌فرماید: "آنان که به خود ستم روا داشته‌اند، وقتی که فرشتگان جانشان را می‌ستانند، تسلیم شده، می‌گویند: ما هیچ کار زشتی نکردیم (و هرگز کفر نورزیدیم، و فرشتگان در پاسخ گویند) آری، خداوند به آنچه کرده‌اید، داناست. پس در دوزخ درآئید و جاویدان بمانید که دوزخ بد جایگاهی برای متکبران است".

بندگان خدا! از مرگ گریزی نیست، بنابراین پیش از آمدنش در فکر آن باشید و از آن بهراسید و ساز و برگ آن را فراهم کنید که شما در دسترس شکار مرگ هستید؛ اگر بمانید شما را می‌گیرد و اگر بگریزید به شما می‌رسد، و مرگ از سایه شما به شما نزدیک‌تر و همراه‌تر است. مرگ با زلف شما گره خورده (کنایه از نزدیکی) و دنیا از پشت پای شما پیچیده می‌شود (و لحظه به لحظه از عمرتان می‌کاهد)؛ پس در هنگامی که نفستان شما را به سوی شهوات می‌کشاند، بسیار یاد مرگ کنید، و مرگ برای اندرزگوئی کافی است. و رسول خدا (ص) فراوان یاران خود را به یادآوری مرگ سفارش می‌کرد و می‌فرمود: " بسیار یاد مرگ کنید که مرگ شکننده لذّت‌ها و فاصله‌ای میان شما و شهوت‌ها است. "

بندگان خدا! آن کس که آمرزیده نشده، پس از مردن، چیزی دشوار‌تر از آن در پیش دارد و آن قبر است؛ پس از تنگی و فشار و تاریکی و تنهائی آن بترسید، قبر هر روز می‌گوید: من خانه تنهائی‌ام؛ خانه خاکی‌ام؛ من خانه وحشتم؛ من خانه کرم‌ها و گزندگانم. قبر یا باغی از باغ‌های بهشت و یا چاهی از چاه‌های دوزخ است.

بنده مؤمن چون به خاک سپرده شود، زمین به او گوید: آفرین! خوش آمدی، تو از جمله کسانی هستی که دوست داشتم بر پشت من راه رود. حال که تو را در بر گرفتم، خواهی دانست که چگونه با تو عمل می‌کنم. پس تا آنجا که چشم کار می‌کند، برای او گشاده می‌گردد. و کافر چون به خاک سپرده شود؛ زمین به او گوید: بر تو آفرین و خوش آمد مباد! تو از دشمن‌ترین کسانی هستی که دوست نداشتم بر پشت من راه رود. حال که تو را در بر گرفتم خواهی دانست که چگونه با تو عمل می‌کنم. پس چنان او را بفشارد که استخوان‌های پهلویش به هم بخورد. و همانا آن زندگی سخت و دشواری که خداوند دشمن خود را از آن بیم داده، عذاب قبر است که خداوند بر کافر نودونه مار بزرگ مسلّط کند که گوشت بدنش را به دندان بگزند و استخوانش را بشکنند و پیوسته بر سر او در آمد و شدند تا روزی که از قبر برانگیخته شود؛ و اگر یکی از آن مارها بر زمین بدهد، هرگز زمین، زراعتی را نرویاند. بندگان خدا! بدانید که این جان‌های ناتوان شما و پیکرهای ناز پرورده و لطیفی که اندکی عذاب برای آن کافی است، تاب تحمّل این همه عذاب را ندارد، پس اگر بتوانید به این پیکرها و جان‌های خود نسبت به آنچه که تاب تحمّل و صبر بر آن را ندارند، رحم آورید؛ پس به آنچه که خدا دوست دارد، عمل کنید و آنچه را که خدا خوش ندارد، رها سازید.

بندگان خدا! همانا پس از برانگیخته شدن از قبر با چیزی روبرو هستید که از (عذاب) قبر دشوارتر است، و آن روزی است که خردسال در آن روز پیر و بزرگسال، مست و بیهوش شود، و کودکان نارس در جنین، بیفتند و هر زن شیردهی از کودک شیرخوارش غافل شود. روزی که چهره در هم کشیده و اخم بر هم بسته و روزی که شرّ آن در همه جا پخش است. همانا ترس از آن روز، فرشتگانی را که گناهی ندارند به هراس می‌اندازد و آسمان‌های هفتگانه و کوه‌های استوار و زمین گسترده و چون گاهواره از بیم آن بلرزه می‌افتند و در آن روز، آسمان بشکافد و فرو افتد و سرخ و مذاب شود، و کوه‌ها پس از آن همه صلابت و سختی، همه به صورت ریگ روان انباشته در آیند، و در صور دمیده شود. پس هر که در آسمان‌ها و زمین باشد - جز آن کس که خدا خواهد - بترسد، چه رسد به آن کس که با گوش و چشم و زبان و دست و پا و فرج و شکم گناه کرده باشد، که اگر خداوند او را نیامرزیده و از شدائد آن روز به او رحم نکرده باشد، چنین کسی از همه اینها بگذرد و به غیر اینها برسد، به آتشی که ژرفایش عمیق، و سوزشش شدید، و نوشابه‌اش صدید (چرک و خون زنان زناکار)، و عذابش جدید (تازه) و گرزهایش حدید (از آهن) است؛ عذابش کاهش نیابد و ساکنانش نمیرند؛ جایگاهی است که رحمتی در آن نیست و دعای اهل آن شنیده نشود.

بندگان خدا! بدانید که در کنار این همه عذاب، رحمت خدا قرار دارد که از دسترس بندگان دور نیست؛ بهشتی که فضای آن به اندازه پهنای آسمان و زمین است و برای پرهیزکاران فراهم آمده است. آن، خیری است که ابدا شرّی با آن نباشد، لذّت‌هایش ملال نیاورد و گردهم آئی آن به جدائی نینجامد. ساکنان آن در همسایگی خدای رحمان به سر برند و پسران زیباروی سینی‌هائی از زر که پر از میوه و سبزیجات خوشبوست، به دست دارند و به خدمت آنان کمر بندند.

سپس ای محمّد بن ابی بکر! بدان که من حکومت بزرگ‌ترین لشکرم را در نزد خویش، که اهل مصر باشند، به تو سپردم. حال که این چنین امری را که حکومت بر مردم است، به تو سپرده‌ام، سزاوار است که مراقب بوده و از آن بر خود بیم داشته باشی و بر دین خود درباره آن در حذر باشی. پس اگر توانستی که خدا - عزّ و جلّ - را با خرسند ساختن احدی از آفریدگانش به خشم نیاوری، این کار را بکن که خدا - عزّ وجلّ - جایگزین خوبی به جای دیگران است و هیچ چیزی جز خودش جایگزین وی نتواند شد. بر ستمگر سخت و جلوی او را بگیر و برای خوبان، نرم باش و آنها را به خود نزدیک ساز و آنان را همراز و برادر خود قرار بده.

به نمازت بنگر که چگونه به جا می‌آوری؛ زیرا که تو پیشوای آن قوم هستی و زیبنده توست که آن را کامل به جای آوری و نه سبک؛ زیرا اگر پیشوائی در جلو قومی نماز نگزارد و نقصانی در نمازشان پیدا شود گناه آن به گردن اوست، بدون آنکه چیزی از ثواب نماز آنان کاسته شود. و نماز را کامل به جای آور و ارکان آن را به خوبی حفظ کن تا پاداشی به مانند پاداش آنان برای تو باشد، بدون آنکه چیزی از پاداش آنان کم شود. سپس در وضو دقت کن که آن از شرائط کامل بودن نماز است. سه بار آب در دهان بگردان و سه بار بینی خود را بشوی و پس صورت، دست راست و دست چپ خود را بشوی، سپس بر سر و دو پای خود مسح کن که رسول خدا (ص) را دیدم که چنین می‌کرد. و بدان که وضو نیمی از ایمان است. سپس مراقب وقت نماز باش و آن را در وقت خود به جای آور. پیش از وقت به خاطر بیکاری، در انجام آن شتاب مکن و به خاطر سرگرمی به کار آن را از وقت خود به تأخیر مینداز. همانا مردی از رسول خدا (ص) از اوقات نماز پرسید، آن حضرت فرمود: "جبرئیل نزد من آمد و وقت نماز را بمن نمایاند؛ پس نماز ظهر را به هنگامی که خورشید در وسط آسمان و بر بالای ابروی راستش قرار گرفته بود، خواند، سپس وقت نماز عصر را به من نشان داد و آن زمانی بود که سایه هر چیز به اندازه خودش شده بود، سپس نماز مغرب را هنگامی که آفتاب غروب کرد، خواند، سپس نماز عشا را هنگامی که شفق پنهان شد، به جای آورد، سپس نماز صبح را هنگامی گزارد که سیاهی شب با سفیدی صبح در آمیخته بود و هنوز ستارگان نورافشانی می‌کردند. پس تو نیز در این اوقات نماز را بگزار و همراه سنّت معروف و راه روشن و آشکار باش.

سپس در رکوع و سجود خود کمال دقت را به جای آور که نماز رسول خدا (ص) از همه مردم کامل‌تر، و در عین حال سبک‌تر و کوتاه‌تر بود. و بدان که هر عملی از تو پیرو نماز توست. پس آن کس که نماز خود را تباه می‌سازد، البته نسبت به چیزهای دیگر تباه ساز‌تر است از خدائی که می‌بیند و دیده نمی‌شود و در مقام اعلی قرار دارد، می‌خواهم که ما و تو را از جمله کسانی قرار دهد که دوستشان دارد و از آنان خرسند است، تا جایی که ما و تو را بر ادای سپاس و یادآوری او و حسن عبادت و ادای حقّش، و بر آنچه که در دنیا و آخرتمان برای ما برگزیده، یاری رساند. و شما ای مردم مصر باید که کردارتان به درستی سخنتان، و ظاهرتان به صحّت نهانتان گواهی دهد، و زبانتان با آنچه در دل دارید، مخالف نباشد و بدانید که پیشوای هدایت با پیشوای هلاکت، و وصیّ پیامبر و دشمن او برابر نیستند. به راستی که من بر شما از مؤمن و مشرک بیم ندارم - چرا که خداوند مؤمن را به خاطر ایمانش (از خیانت) باز می‌دارد، و شرّ مشرک را با اظهار شرکش از شما دور می‌سازد - و لکن از منافق بر شما بیمناکم؛ آنچه را می‌پسندید، می‌گوید و آنچه را که خوش ندارید، انجام می‌دهد.

محمد بن ابی‌بکر! بدان که برترین فقه و دانائی، پرهیزگاری در دین خدا و عمل به طاعت اوست، و من تو را به پروای الهی در پنهان و آشکار کارهایت و در هر شرایطی که هستی، سفارش می‌کنم. دنیا خانه گرفتاری و بلا، و آخرت، سرای پاداش و بقاست، پس برای آنچه باقی می‌ماند عمل کن و از آنچه از دست می‌رود، روی بگردان و بهره خود را از دنیا فراموش مکن. من تو را به هفت چیز که شامل کلّیّات اسلام است، سفارش می‌کنم: از خدا - عزّ و جلّ - بترس و در راه خدا از هیچ کس نترس؛ و بهترین سخن آن است که عمل به درستی آن گواهی دهد، و درباره یک امر دو گونه داوری مکن که کار تو دچار پراکندگی شود و از حق بر کنار افتی؛ و برای مردم تحت فرمانت آن را بپسند که برای خود و خانواده‌ات می‌پسندی و همان را برای آنان ناخوش دار که برای خود و خانواده‌ات ناخوش می‌داری که این کار، حجّت تو را رساتر سازد و آنان را بهتر به صلاح آورد. و در راه حقّ در ژرفای شدائد فرو رو و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری باک مدار، و هر کس که با تو مشورت کرد، خیر او را در نظر بگیر و خودت را الگوی هر مسلمان دور و نزدیکی قرار ده. خداوند - عزّ و جلّ -دوستی ما را با یک دیگر در راه دین قرار دهد و ما و شما را به زیر پرهیزکاران بیاراید و فرمانبری شما را برایتان پایدار بدارد تا بدان وسیله ما و شما را چون برادرانی که در بهشت بر روی تخت‌ها روبروی هم تکیه زده‌اند، قرار دهد. ای مردم مصر! به خوبی محمّد، امیر خودتان را یاری کنید، و بر فرمانبری خود پایدار بمانید تا اینکه (در قیامت) بر سر حوض پیامبرتان وارد شوید. خداوند ما و شما را نسبت به آنچه می‌پسندد یاری دهد، و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد"[۸۰].[۸۱]

چگونگی شهادت محمد بن ابی‌بکر

وقتی که عمروعاص در اطراف مصر، اردو زد، برای محمد بن ابی‌بکر نامه‌ای فرستاد و او را تهدید کرد که از حکومت مصر، کنار رود و در ضمن نامه‌ای هم از طرف معاویه برای او فرستاد. استاندار مصر، وضعیت را برای امام (ع) گزارش کرد و آن حضرت (ع) وی را به مقاومت سفارش کرد و فرمان داد تا در بیرون شهر اردو بزند.

محمد بن ابی‌بکر، پس از دستور گرفتن از امام (ع) به نامه‌های عمرو عاص و معاویه پاسخ گفت و سرانجام ناچار شد با بسیج کردن مردم به مقابله با ارتش عمروعاص برود. مقدمه سپاه او را دو هزار نفر به فرماندهی کنانة بن بشر تشکیل می‌داد و خود نیز در رأس دو هزار نفر، پشت سر او حرکت کرد. وقتی پیشتازان سپاه مصر با ارتش شام رو به رو شدند، دلاورانه ستون‌هایی از ارتش شام را در هم کوبیدند اما سرانجام به سبب کمی نیرو، مغلوب شدند. کنانه، خود از اسب پیاده شد و با دشمن آن قدر تن به تن جنگید تا به شهادت رسید.

شهادت کنانه بن بشر، جرأت ارتش شام را افزون کرد و تصمیم گرفتند در یک حمله همگانی به سوی اردوگاه محمد بن ابی‌بکر یورش برند. وقتی به اردوگاه او رسیدند، یاران او را متفرق یافتند و او نیز سرگردان بود تا سرانجام به ویرانه‌ای پناه برد. «معاویة بن حدیج» از جایگاه محمد آگاه شد و او را در خرابه دستگیر کرد و از آنجا بیرون آورد و به مرکز سپاه عمرو برد. فرزند حدیج سخنان زشتی را نثار محمد کرد و در پایان گفت: من جسد تو را در شکم این الاغ مرده قرار می‌دهم و با آتش می‌سوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا کراراً با اولیای خدا چنین معامله‌ای کرده‌اید، من امیدوارم که خدا این آتش را برای من همچون آتش ابراهیم، سرد و سلامت قرار دهد و آن را وبالی بر تو و دوستانت بسازد و خدا تو و پیشوایت معاویة بن ابی‌سفیان و عمروعاص را به آتشی بسوزاند که هرگاه بخواهد خاموش شود، شعله‌ورتر گردد.

سرانجام، معاویة بن حدیج کندی به خشم آمد و محمد بن ابی‌بکر را گردن زد و او را در شکم الاغ مرده‌ای قرار داد و در آتش سوزانید. و این واقعه دردناک در سال ۳۸ قمری اتفاق افتاد[۸۲].[۸۳]

پس از شهادت محمد بن ابی‌بکر

امیرمؤمنان (ع)از خبر مرگ محمد بن ابی‌بکر، بسیار متأسف و محزون شد تا آن حد که رنگ رخساره آن حضرت، دگرگون شد و با چشمان اشک آلود فرمود: «او برای من فرزند و برای فرزندانم و فرزندان برادرم، برادر بود»[۸۴].

پس از آن، حضرت خطبه‌ای خواند و فرمود: ای مردم بدانید که خطه مصر به دست فاجران و ستمگران سقوط کرد، همان فاجرانی که راه خدا را بستند و اسلام را به کژی و کاستی کشاندند. ای مردم، بدانید که محمد بن ابی‌بکر، شهید شد - خدایش رحمت کند -پاداش این مصیبت را از خدا می‌جوییم. به خدا سوگند - تا آنجا که من می‌دانم - وی از صالحانی بود که مرگ را با آغوش باز می‌پذیرند و برای رستاخیز و پاداش الهی راه اطاعت می‌گیرند. از قیافه فاجران، نفرت می‌کنند و از سیمای مؤمنان با مسرت و خوشرویی، استقبال می‌نمایند.

به خدا سوگند که من در کار بسیج و انجام وظیفه، کوتاهی نکرده‌ام تا ملامتی بر خود روا ببینم، من به مشکلات جنگی بینا و با اطلاعم. من راه احتیاط و پیروزی را می‌شناسم. من رأی صائب خود را با شما در میان می‌نهم و آشکارا فریاد می‌زنم و یاری می‌طلبم، ولی شما نه سخن مرا می‌شنوید و نه فرمانم را می‌برید، که فرجام کارم بدین‌گونه، نافرجام می‌شود.

پنجاه و چند روز است که شما را به یاری مصر فراخوانده‌ام و شما مانند شتران بیمار، ناله سردادید و همانند آهن به زمین چسبیدید که گویا نه خواهان جهادید و نه جویای اجر و پاداش. و بعد از پنجاه و چند روز، سپاهی اندک و بی‌آرایش، دعوت مرا اجابت کرد با حالی نزار که گویا به کام مرگ می‌رود، اف بر شما باد»[۸۵].

در این زمینه بود که یکی از یاران آن حضرت گفت: تنها با کمک دادن به سپاهیان و پرداخت عطای آنان، کار بسیج لشکر راست نمی‌شود. این مردم به اطاعت شیوخ و سران قبیله خود، خو گرفته‌اند. اگر سران عشایر و شیوخ قوم را بر افراد سپاهی برتری دهید و آنان را با مال و منالی بنوازید، خود آنان مردم را بسیج می‌کنند و نیازی به دعوت عمومی و جار زدن منادی نخواهد بود.

امیرمؤمنان (ع) در پاسخ او فرمود: «آیا می‌گویید که نصرت و پیروزی را با جور و ستمگری بجویم؟ به خدا سوگند که تا شب و روز می‌چرخد و ستاره در آسمان می‌درخشد دست به چنین کاری نخواهم زد. به خدا سوگند، اگر این مال از خود من بود همگان را یکسان بهره‌مند می‌نمودم، تا چه رسد که مال از خود آنان است»[۸۶].

آن حضرت، لحظاتی ساکت ماند و سپس فرمود: «این را بدانید که بخشش اموال به صورت ناحق در ردیف تبذیر و اسراف است، این گونه بخشش آدمی را در دنیا ارجمند می‌سازد و در آخرت، قدر و منزلت او را می‌کاهد. اگر کسی مال خود را به ناحق ببخشد و یا به نا اهلان تقدیم کند، خداوند از شکرگزاری مردم، محرومش می‌سازد و محبت آنان را به سوی دیگران جلب می‌کند که برای او جز تملق و چاپلوسی، ثمری برجا نماند و اگر روزی به یاری آنان نیازمند شود، همان‌ها بدترین دوستان و خسیس‌ترین یاران او خواهند بود».[۸۷]

امام علی (ع) در نامه‌ای به ابن عباس، جریان سقوط مصر را این‌گونه شرح می‌دهد: «مصر به دست دشمن، گشوده شد و محمد بن ابی‌بکر - که خدایش رحمت کند- به شهادت رسید. من این مصیبت را به حساب خدا می‌گذارم و پاداش آن را از او مسألت دارم؛ مصیبت فرزندی مهربان و کارگزاری پر تلاش، شمشیری برنده و قدرتی بازدارنده. من مردم را به پیوستن به او تشویق کردم و به آنان فرمان دادم که پیش از هر رویدادی به فریاد او برسند، من همگان را آشکار و پنهان، برای حرکت به سوی او دعوت کردم گروهی با اکراه، آمادگی خود را اعلام داشتند و گروهی دیگر، خود را به بیماری زدند و گروه سوم دست از پاری او برداشتند. از خدا در خواست می‌کنم که هر چه زودتر مرا از دست این مردم، نجات بخشد»[۸۸].[۸۹]

محمد بن ابی بکر در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیر المؤمنین

با اعزام محمد بن ابی بکر به مصر، قیس بن سعد بن عباده آن دیار را ترک کرد. محمد یکی از جوانان انقلابی بود که در مکتب علی(ع) تربیت شده بود. او از یاران مخلص و با وفای حضرت محسوب می‌شد[۹۰].

محمد بن ابی بکر در سال حجة الوداع (دهم هجری) در ذوالحلیفه[۹۱] یا در «بیداء» چهار روز مانده از ذی قعده متولد شد[۹۲] و در زمان خلافت علی(ع) در سال ۳۸ هجری در مصر به شهادت رسید. مادر او اسماء دختر عمیس همسر جعفر فرزند ابو طالب بود[۹۳]. اسماء بعد از ابوبکر با علی ازدواج کرد و محمد در خانه علی بزرگ شد و تحت تربیت آن حضرت قرار گرفت. آنقدر محمد در عبادت تلاش می‌کرد که او را از عبادت کنندگان قریش دانسته‌اند و او جد مادری امام صادق(ع) بود. ام فروه مادر امام ششم دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود[۹۴].[۹۵]

فضائل محمد بن ابوبکر

روایات درباره فضایل و مناقب محمد بن ابی بکر فراوان است که تنها به برخی از آنها اشاره می‌شود: امام صادق(ع) می‌فرماید: روزی محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین علی(ع) عرض کرد: دستت را بده تا با تو بیعت کنم و سپس با آن حضرت بیعت کرد و گفت: گواهی می‌دهم که تو امامی هستی که اطاعتت واجب است و پدر من در آتش است.[۹۶]. امام صادق(ع) می‌افزاید: نجابت محمد از جانب مادرش اسماء دختر عمیس بود نه پدرش[۹۷]. در روایتی دیگر امام صادق(ع) فرمود: پنج نفر از قریش با علی(ع) بودند و سیزده قبیله با معاویه. یاران علی عبارت بودند از: محمد بن ابی بکر، هاشم بن عتبه، جعدة بن هبیره مخزومی پسر خواهر علی، محمد بن ابی‌حذیفه و ابو ربیع فرزند ابوالعاص[۹۸] داماد پیامبر(ص) [۹۹].

قاضی نعمان مصری از کتاب عبیدالله بن ابی رافع اسامی شرکت کنندگان در جنگ‌های علی(ع) را ذکر کرده است و بعد از ذکر همراهان حضرت از بنی هاشم و بنی مطلب به ذکر اسامی بقیه قریش می‌پردازد و می‌نویسد: محمد بن ابی حذیفه از بنی عبد شمس بن عبد مناف، هاشم بن عتبه و عبدالله بن خباب بن ارت از بنی زهره، محمد و عبدالرحمان فرزندان ابوبکر از بنی تیم، عمار یاسر و محمد بن عمار و دو فرزند ام سلمه به نام‌های سلمه و محمد از بنی مخزوم، محمد بن حاطب از بنی جمع؛ عبدالله بن ابی‌سبره از بنی عامر بن لوی و علی بن ابی رافع و عبیدالله بن ابی رافع[۱۰۰]. قاضی نعمان مصری، از عمر بن ابی سلمه[۱۰۱] فرزند ام سلمه، کارگزار علی(ع) بر بحرین نام نبرده و به نظر می‌رسد که به جای «محمد» «عمر» صحیح باشد؛ زیرا ابن اثیر برای ام سلمه چهار فرزند به نام‌های: سلمه، عمر، دره و زینب ذکر کرده است[۱۰۲].[۱۰۳]

فعالیت‌های محمد در مصر علیه عثمان

زمانی که عبدالله بن سعد بن ابی سرح کارگزار مصر بود، اعتراضات بر ضد وی آغاز شد. محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه از رهبران اعتراض‌کنندگان بودند. نارضایتی مردم به اندازه‌ای زیاد شد که گروهی از او به عثمان شکایت کردند. عثمان نامه‌ای به عبدالله نوشت و او را تهدید کرد و خواست که روشش را اصلاح کند. اما عبدالله یکی از شاکیان را آن قدر کتک زد که کشته شد.[۱۰۴]

اعتراض محمد و مصریان در مدینه به عثمان

هفتصد تن از مصریان که در بین آنها محمد بن ابی بکر نیز حضور داشت، برای شکایت از عبدالله به مدینه رفتند و در هنگام نماز از کارهای خلاف عبدالله به یاران پیامبر شکایت بردند و اوضاع تأسف آور مصر را تشریح کردند. طلحه سخنرانی شدیدی علیه عثمان نمود و عایشه به عثمانپیام داد که: اصحاب رسول خدا(ص) نزد تو آمدند و از تو خواستند که این مرد ظالم را برکنار کنی، تو نپذیرفتی تا این که وی مردی از آنها را کشت. پس انصاف را درباره کارگزارت در نظر گرفته و به مردم توجه کن. حضرت علی(ع) به عنوان سخنگوی مردم به دیدار عثمان رفت و گفت: آنان از تو مردی را به جای مردی درخواست دارند و در گذشته نیز ادعا کردند که وی خون ریخته. پس او را برکنار کن و بین آنان قضاوت نما. اگر حقی برای مردم بر عبدالله بود، انصاف را در رعایت حق آنان در نظر بگیر. عثمان که با اعتراض شدید مردم روبه رو شد، گفت: فردی را انتخاب کنید تا او را والی آنان قرار دهم. مردم مصر گفتند: محمد بن ابی بکر را والی قرار ده. عثمان در نامه‌ای حکم استانداری مصر را برای محمد نوشت. محمد و همراهانش مدینه را به مقصد مصر ترک گفتند، به همراه وی، عده‌ای از مهاجر و انصار نیز برای نظارت بر اختلاف مردم مصر و ابن ابی‌سرح حرکت کردند. به مقدار سه شب فاصله که از مدینه دور شدند، غلام سیاهی را سوار بر شتر دیدند که شتر را، تند می‌راند، مثل این که دنبال کسی می‌رود و یا کسی او را تعقیب می‌کند. همراهان محمد بن ابی بکر خود را به او رسانده، گفتند: کار تو چیست؟ گویا فرار می‌کنی یا دنبال کسی هستی؟ او پاسخ داد که من غلام امیرالمؤمنین هستم (و گاهی می‌گفت من غلام عثمان هستم و شخصی نیز وی را شناخت که غلام عثمان است) و اضافه کرد که مرا به جانب کارگزار مصر اعزام کرده است.

مردی گفت: کارگزار مصر با ماست. غلام گفت: مقصود من این نیست او را نزد محمد بن ابی بکر بردند. محمد پرسید: به جانب چه کسی فرستاده شدی؟: گفت: به جانب کارگزار مصر، پرسید: چه پیامی برای وی داری گفت: نامه. گفتند: نامه همراه توست گفت: نه. وی را تفتیش کردند ولی اثری از نامه ندیدند. تا این که نامه را در میان و سائلش پیدا کردند. محمد، مهاجران و انصار همراه خود را جمع کرد و در حضور آنان نامه‌ای را که عثمان به عبدالله بن سعد نوشته بود باز و چنین قرائت کرد: «وقتی که محمد بن ابی بکر و افراد دیگر آمدند آنها را بُکش و نامۀ آنان را باطل کن و در سر کار خود باقی بمان تا دستور جدید را به تو ابلاغ کنم».

یاران محمد با آگاهی از مضمون نامه، ناراحت شده، به مدینه برگشتند. محمد از همراهان خود خواست که نامه را با خاتم خود مهر زنند و آن را به یکی از آنها داد و با هم وارد مدینه شدند. طلحه، زبیر، علی(ع)، سعد و اصحاب پیامبر را جمع کرده و جریان غلام را تشریح کردند و در حضور آنان نامه را گشود. با آگاهی از مضمون نامه، تمام مردم مدینه، عثمان را به انتقاد گرفتند و اصحاب رسول خدا(ص) به منزل‌های خود رفته و مردم عثمان را محاصره کرده و زمینه کشتن او فراهم گردید[۱۰۵]. البته عثمان ادعا کرد که نامه را مروان نوشته است و او از نامه آگاه نیست. آنان به عثمان گفتند: اگر خود چنین نامه‌ای نوشته‌ای صلاحیت خلافت نداری و اگر مروان بدون اجازه تو چنین نامه‌ای نوشته است، کسی که نتواند مُهر خود را حفظ کند باز شایسته خلافت نیست[۱۰۶].

با کشته شدن عثمان مردم از علی(ع) خواستند که خلافت را بپذیرد. محمد بن ابی بکر در مدینه بود و همراه آن حضرت در جنگ جمل شرکت داشت و زمانی که شتر عایشه کشته شد، به دستور علی(ع) خود را به هودج وی رسانده، او را نجات داد[۱۰۷].[۱۰۸]

محمد بن ابی بکر در سمت استانداری مصر

بعد از جنگ جمل در رمضان سال سی و شش هجری، امیر المؤمنین علی(ع) محمد بن ابی بکر را به مصر فرستاد. وی از یاران مخلص و معتمد حضرت بود. تلاش عبدالله بن جعفر و علاقه مردم مصر به محمد بن ابی بکر که قبلاً وی را به عنوان استاندار مصر به عثمان پیشنهاد کرده بودند، در این انتخاب بی‌تأثیر نبود. حضرت امیر(ع) در حکمی استانداری مصر را به وی واگذارد و او را روانه آن دیار کرد. وقتی که محمد بن ابی بکر به مصر رسید در جمع مردم دستور داد، فرمان امیرالمؤمنین را قرائت کنند.

عهدنامه محمد بن ابی بکر: «به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ این عهدی (و دستوری) است که بنده خدا علی امیرالمؤمنین برای محمد بن ابی بکر نوشته است، زمانی که او را کارگزار مصر کرد. او را به تقوای الهی و اطاعت از خدا در نهان و آشکار و ترس از او در پنهان و حضور فرمان داد. او را فرمان داد به نرمش با مسلمان و خشونت با تبهکار و عدل با اهل ذمه و انصاف با ستمدیده و سختگیری بر ستمکار و گذشت از مردم و احسان به آنها به مقدار توان، و خداوند نیکوکاران را پاداش و بدکاران را عذاب می‌کند. و او را فرمان داد که مردم را به طاعت و اتحاد بخواند؛ زیرا در این کار برای آنان عاقبت (نیک) و ثواب زیادی است که اندازه‌اش را ندانند و کنهش را نشناسند. و فرمان داد به مانند گذشته خراج و مالیات را جمع آورد و از آن نکاهد و به آن نیفزاید، سپس آن را بین مستحقان برابر آنچه در گذشته تقسیم می‌کردند قسمت نماید. و فرمان داد که بال نرمی را پهن نموده (و با نرمش رفتار کند) و در نشستن و نگاه کردن به آنها مساوات را در نظر بگیرد، و باید افراد دور و (خویشاوندان) نزدیک، نزد وی در حق یکسان باشند. و او را فرمان داد که بین مردم به حق، حکم و قضاوت نماید و عدالت را به پا دارد و از هوای نفس متابعت ننماید و در راه خداوند از سرزنش سرزنش کنندگان نهراسد؛ زیرا خداوند همراه کسانی است که تقوای الهی را پیشه نموده و پیروی از خدا و فرمانش را بر اطاعت دیگران برگزیند، و السلام[۱۰۹]؛

این نامه را عبیدالله فرزند ابو رافع غلام رسول خدا(ص) در ابتدای رمضان سال سی و شش[۱۱۰] نوشته است.[۱۱۱]

سخنرانی محمد بن ابی بکر

پس از قرائت نامه امیرالمؤمنین(ع)، محمد بن ابی بکر برای سخنرانی حرکت کرد و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: ستایش خدایی را سزد که ما و شما را به راه حق هدایت کرد، در آن چه اختلاف بود و در مسائل بسیاری که نادانان در آن کورند، ما و شما را بینا ساخت. بدانید امیرالمؤمنین(ع) امور شما را به من واگذار کرده و به آنچه شنیدید مرا توصیه کرد و بسیاری از مسائل را شفاهی به من تذکر داد. تا آنجا که بتوانم از نیکی به شما فرو نمی‌گزارم. توفیق خود را تنها از خداوند می‌خواهم و به او توکل می‌کنم؛ چراکه بازگشتم به سوی اوست. پس اگر دیدید اعمال و رفتار من برای طاعت و تقوای الهی است خداوند را بر آن شکر کنید؛ زیرا که هدایتگر به آن بوده است و اگر عمل غیر حق را دیدید، به من بازگردانید و مرا عتاب و سرزنش نمایید؛ زیرا که من به عتاب سزاوارترم و شما نیز به انتقاد کردن سزاوارید. خداوند با رحمتش ما و شما را به انجام عمل صالح موفق کند[۱۱۲].

محمد بن ابی بکر پس از اشتغال در حوزه مأموریت خود با مشکلاتی روبه رو شد. ولی مشکلات وی در آغاز ورود به مصر مشکل سیاسی نبود؛ زیرا تمرکز قدرت در مرکز خلافت مانع از شورش مخالفان در مصر و لشکرکشی معاویه به این دیار بود. مشکلی که محمد بن ابی بکر با آن روبه رو بود، مشکل علمی و فقهی بود. آنچه وی فرا گرفته بود، برای پاسخ گویی به نیازهای فقهی جامعه مصر کافی نبود و اجتماع مصر از جمعیتی تشکیل می‌شد که دارای عقاید مختلف و متفاوت بودند، گروهی مسلمان، عده‌ای یهودی، جمعی نصرانی و مردمی خورشید پرست و... بودند. از این رو محمد بن ابی بکر با پرسش‌های شرعی جدیدی روبه رو شد و با نوشتن نامه به امیرالمؤمنین(ع) در صدد دریافت پاسخ صحیح پرسش‌های خود برآمد.[۱۱۳]

پرسش‌های فقهی محمد بن ابی بکر از امیرالمؤمنین(ع)

محمد بن ابی بکر در نامه‌ای راجع به حکم این مسائل شرعی از علی(ع) پرسید:

  1. حکم مرد مسلمانی که با زنی نصرانی زنا کرده است.
  2. حکم زندیقانی (بی‌دینان) که برخی خورشید و ماه را می‌پرستند و بعضی به پرستش چیزی‌های دیگر مشغول‌اند و عده‌ای که مرتد شده و از اسلام برگشتند.
  3. حکم غلام مکاتبی که مرده و مال و فرزند بر جای گذاشته است.

سؤال‌ها از حکم شرعی مسائل فوق و اجرای حدود است و مسئله سوم مشکلی بوده که باید حاکم اسلامی پاسخ‌گوی آن باشد.[۱۱۴]

پاسخ علی(ع) به پرسش‌های محمدبن ابی بکر

امیر المؤمنین علی(ع) در پاسخ به وی چنین نوشت:

در جمع مسلمانان بر مرد مسلمانی که زنا کرده، حد جاری نما و زن زناکار مسیحی را به مسیحیان تحویل ده تا آن گونه که می‌خواهند (و دستور دین آنهاست) درباره او قضاوت کنند[۱۱۵].

و درباره زنادقه[۱۱۶] به او فرمان داد که مدعی اسلام و مرتد، کشته شود و دیگران را وانهد تا آنچه را که خواهند بپرستند.

و دربارۀ غلام مکاتب متوفا فرمودش: اگر مالی که؛ به جا گذاشته، به اندازه قرار داد مکاتبه است، او به آزاد کننده هایش بدهکار است، به مقداری که (از قرارداد مکاتبه) مانده، دریافت می‌کنند و آنچه باقی مانده از فرزندان اوست.[۱۱۷]؛

پاسخ پرسش اول محمد بن ابی بکر در منابع گوناگون اهل سنت نقل شده است. در نقل ابن ابی شیبه پاسخ حضرت مشابه پاسخی است که نقل کردیم[۱۱۸]. در نقل دیگر که سند آن با نقل قبلی یکی است حضرت به فرزند ابو بکر می‌نویسد: حد شرعی را بر مرد مسلمان جاری کن و زن نصرانی را به هم‌کیشان وی تحویل ده.[۱۱۹]؛

شافعی پس از نقل این حدیث می‌نویسد: اگر این حدیث نزد تو ثابت باشد تو را راهنمایی می‌کند که امام مخیر است در این که میان آنان داوری کند یا حکم درباره آنان را، به خود آنها (نصرانی‌ها) واگذارد[۱۲۰].

ابن ابی شیبه با همین سند و مطابق نقل الغارات، پاسخ حضرت را به پرسش دوم[۱۲۱] و سوم[۱۲۲] نقل کرده است.

نقل دیگری در منابع اهل سنت با همان سند ذکر شده است که متن آن با آنچه از غارات نقل کردیم متفاوت است به ویژه اول آنکه پرسش از دو مسلمانی است که زندیق شده‌اند حضرت می‌فرماید: اما آن دو مسلمانی که زندیق شده‌اند اگر توبه کردند پذیرفته است و در غیر این صورت گردن آنها را بزن.[۱۲۳] این نشان می‌دهد که توبه مرتد و زندیق پذیرفته می‌شود.

پاسخ امیرالمؤمنین(ع) بیانگر آزادی عقیده در اسلام است؛ اسلام به هیچ وجه پیروان دیگر ادیان را مجبور به پیروی از دستورهای اسلام نمی‌کند، بلکه آنها در جامعه اسلامی برابر موازین و قوانین دین خود عمل نموده و مورد مؤاخذه و کیفر قرار می‌گیرند.

نکته مهم‌تر آنکه حضرت مردمی که غیر خدا را پرستش می‌کنند، آزاد دانسته و آنان را مجبور به پذیرش اسلام یا دیگر ادیان آسمانی نمی‌داند. کم‌ترین دلالتی که این حدیث دارد، نشان می‌دهد حاکم اسلامی از چنین اختیاری برخوردار است که متناسب با نیاز اجتماع در مواردی اقلیت‌های غیر مذهبی را آزاد بگذارد و این را در نامه مالک اشتر بیان فرموده که افراد یا برادر دینی تو هستند و یا مانند تو در آفرینش انسانند.[۱۲۴]

نامه محمد بن ابی بکر به علی(ع)

هنگامی که محمد بن ابی بکر در مصر بود، نامه‌ای به علی(ع) نوشت و از کلیات حرام و حلال و سنن و مواعظ چنین پرسش کرد:

به بنده خدا امیرالمؤمنین از محمد بن ابی بکر؛ درود بر تو! به راستی سپاس گویم در بر تو خدایی را که جز او شایسته پرستش نیست. اما بعد، اگر امیرالمؤمنین در نظر گیرد... که نامه‌ای برای ما بنویسد درباره فرایض و واجبات و مسائلی که مورد ابتلای امثال من است برای قضاوت بین مردم خدا به امیرالمؤمنین ثواب بزرگ عنایت نماید و ذخیره او را نیکو دارد[۱۲۵].[۱۲۶]

پاسخ امیرالمؤمنین(ع) به نامه محمد بن ابی بکر

حضرت چون نامه محمد را دریافت کرد، خوشحال شد و نامه مفصلی در موضوعات مختلف برای او نوشت و در آن نامه، خشنودی خود را از درخواست محمد و اهتمام او را به این مسائل ابراز داشت.

از آنجا که این نامه مشتمل بر دستورهای ارزنده و مفید بود، بعدها از اهمیت خاصی برخوردار شد. محمد بن ابی بکر نیز به آن بسیار توجه داشت و مسائل آن را یاد گرفته و برابر آن عمل و قضاوت می‌کرد و آن را همیشه به همراه خود داشت. پس از شهادت وی عمرو عاص تمام مدارک و اسناد و نامه‌های او را گرفته، برای معاویه فرستاد. معاویه به این نامه نگاه می‌کرد و از مضامین عالی آن تعجب می‌نمود.[۱۲۷]

سرگذشت نامه امیرالمؤمنین(ع) در دربار معاویه و خلفای اموی

ولید بن عقبه که نزد معاویه بود، زمانی که اعجاب وی را مشاهده کرد، گفت: این احادیث را بسوزان. معاویه گفت: خاموش ای پسر ابی معیط، تو دارای رأی و نظر نیستی! ولید با ناراحتی: گفت تو رأی و نظر نداری، آیا از نظر و خردمندی است که مردم بدانند نامه و احادیث ابوتراب نزد توست! و از آنها درس آموخته و برابر آنها قضاوت می‌کنی؟ پس چرا با او می‌جنگی؟ معاویه گفت: وای بر تو! آیا به من می‌گویی دانشی این چنین را بسوزانم، به خدا سوگند من دانشی نشنیدم که از آن جامع‌تر و استوارتر و روشن‌تر باشد. ولید گفت: اگر تو دانش و قضاوت او را می‌پسندی بر سر چه با او می‌جنگی؟ معاویه گفت: اگر نبود که ابوتراب (علی(ع)) عثمان را کشته است، فتوا که می‌داد، ما از او می‌پذیرفتیم. آنگاه پس از اندکی سکوت به هم‌نشینان خود نگاه کرد و گفت: ما نمی‌گوییم این از نوشته‌های علی بن ابی طالب(ع) است، بلکه می‌گوییم این از نوشته‌های ابوبکر است که نزد پسرش محمد بوده و ما برابر آن قضاوت کرده و فتوا می‌دهیم[۱۲۸].

این نامه‌ها پیوسته در خزائن بنی امیه بود تا این که حکومت به عمر بن عبدالعزیز رسید و او آن را آشکار کرد و اظهار نمود که این احادیث از علی بن ابی طالب(ع) است.

وقتی که علی(ع) متوجه شد که آن نامه به دست معاویه افتاده، بسیار ناراحت و متأسف گردید و به یاران خود که از ناراحتی وی سؤال کردند، فرمود: محمد بن ابی بکر را بر مصر گماشتم و به من نوشت که سنت و شیوه شایسته را نمی‌داند، من نیز به او نامه نوشتم و سنت را در آن نگاشتم، حال که او کشته شد، آن نامه را گرفتند و بردند[۱۲۹].

ابن ابی الحدید بعد از نقل آنچه گذشت، گوید: سزاوارتر این است که بگوییم آن نامه‌ای که معاویه از آن استفاده می‌کرد، عهدنامه مالک اشتر بود[۱۳۰].

به وی باید گفت ما دلیلی نداریم که عهدنامه مالک به دست معاویه افتاده باشد؛ زیرا مالک به وسیله جاسوس معاویه به شهادت رسیده و عده‌ای همراه او بودند. همچنین از غلام مالک اشتر نقل شده که برخی از نامه‌های حضرت در وسائل مالک پیدا شده است. بنابراین مشکل است که معاویه به عهدنامه مالک اشتر دسترسی پیدا کرده باشد.

باید توجه داشت که نامه حضرت به محمد بن ابی بکر مفصل بوده و قسمت عمده آن به صورت متفرق به ما رسیده است و در آن موقعیت زمانی، نامه برای معاویه که از دانش تهی بوده، راه گشا و کارساز بوده است و در تاریخ نمونه‌های زیادی ذکر شده که معاویه برای حل معضلات علمی خود از علی و فرزندانش کمک گرفته است چراکه در آن زمان مسائل فقهی و شرعی، مدون و در دسترس نبوده است.[۱۳۱]

موضوعات نامۀ حضرت در پاسخ به محمد بن ابی بکر

بنابر آنچه در کتاب غارات آمده، حضرت امیر(ع) در این نامه درباره مسائل متعددی سخن گفته است؛ از قبیل قضاوت، مرگ، حساب، ویژگی‌های بهشت و جهنم، امامت، وضو، اوقات نماز، رکوع، سجود و درباره ادب، امر به معروف و نهی از منکر، روزه، اعتکاف و درباره زنادقه و مرد نصرانی که با زن مسلمان هرزگی کرده است[۱۳۲] و بسیاری مطالب دیگر[۱۳۳].

از این سخن استفاده می‌شود که تمام آن چه حضرت درباره مسائل شرعی برای محمد بن ابی بکر نوشته است، در یک نامه بوده که به صورت نامه‌های متعدد و نقل‌های مختلف به ما رسیده است و با استناد و استفاده از منابع معتبر نقل‌های مختلف به صورت یک نامه مفصل در این کتاب تنظیم شده است. آنچه مربوط به زنادقه و وقوع زنا بین مسلمان و نصرانی است، در قبل به صورت نامه‌ای مستقل ذکر شد؛ چراکه جای این قسمت در نامه برای ما مشخص نشد.

بحث امامت به معنای خاص آن (نزد شیعه) در نامه نیست، مگر اینکه منظور از امامت خلافت و اطاعت از رهبری باشد. دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر نیز تنها به آیه‌ای از قرآن، در تحف العقول اشاره دارد. و مطالب دیگری که در این جا اشاره شده، در نامه موجود است.[۱۳۴]

منابع نامه حضرت

این نامه در غارات، تحف العقول، امالی شیخ مفید و شیخ طوسی و نهج البلاغه آمده است و کتاب‌های دیگر مانند بحار الأنوار، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و نهج السعاده و... از این منابع نقل کرده‌اند و حتی سند شیخ مفید در کتاب امالی به صاحب غارات منتهی می‌شود.

شیخ مفید قسمت عمده نامه را نقل کرده است. مؤلف تحف العقول با اینکه تصریح می‌کند ما نامه را تلخیص کرده ایم، ولی در آن کتاب بخش‌هایی از نامه نقل شده که در کتاب‌های دیگر نیست و آنچه در نهج البلاغه آمده، به نقل تحف العقول شباهت دارد. در غارات بعد از بیان کیفیت فرستادن نامه - آنگونه که ذکر شد - نامه را در چهار قسمت مستقل به عنوان نامه‌هایی جداگانه نقل کرده است.

آنچه در امالی مفید آمده، به اضافه نکاتی در توصیف نعمت‌های بهشتی صورت نامه‌ای مستقل ذکر شده است. قسمتی از آن نیز که مربوط به زنادقه و زنا و مکاتب (برده‌ای که قرار داد برای آزادی خود امضا کرده) از دنیا رفته بود، در گذشته ذکر شد. یک قسمت نامه نیز پاسخ به نامه محمدبن ابی بکر است که حضرت در آن از اهتمام وی به مسائل و احکام شرعی خشنود می‌شود.

و قسمت چهارم نامه درباره دعوت به تقوا و عدالت و فانی بودن دنیا و اهمیت شهر مصر است. راوی این قسمت و قسمت مفصل؛ عبدالله بن حسن مثنی است که از عبایه پاسخ علی(ع) را نقل می‌کند. با توجه به نقل تحف العقول و نهج البلاغه ارتباط بین این دو قسمت اخیر و قسمت مفصل مشخص، و هر سه قسمت به صورت یک نامه تنظیم شده است.

ابن ابی الحدید نامه مفصل را از غارات نقل کرده ولی قسمتی از آنچه مربوط به توصیف نعمت‌های بهشتی است، در این کتاب ذکر نشده است. علامه مجلسی نیز در بحار الأنوار، برابر روشی که دارد تمام آنچه در غارات آمده نقل کرده است و نهج السعاده نقل مفید را برگزیده و دو قسمت دیگر را از غارات به عنوان دو نامه مستقل ذکر کرده است.[۱۳۵]

تنظیم و ترتیب نامه

عبارات متن نامه در این کتاب، در هر بخشی برگرفته از اولین منبع مذکور در پاورقی است و در موارد اختلاف جزئی، از مصادر دیگر نیز استفاده شده است. ذکر منابع مختلف در پاورقی نشانه نقل آن قسمت در منابع است، گر چه از نظر عبارت یکسان نباشند. در مواردی به نسخه بدل‌ها اشاره شده که به نظر رسیده معنی تفاوت پیدا کرده است. همچنین برای استفاده بهتر از سخنان حضرت، مطالب نامه عنوان بندی شده است.[۱۳۶]

متن عهد‌نامه محمد بن ابی بکر

به نام خداوند بخشاینده مهربان از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع) به محمد بن ابی بکر و مردم مصر. درود بر شما، من همگام با شما خدایی را ستایش می‌کنم که معبود به حقی جز او نیست. اما بعد، نامه تو به من رسید، آن را خواندم و از آنچه سؤال کردی آگاه شدم و از توجه تو به اموری که برایت لازم است و چیزی که جز آن مسلمانان را اصلاح نکند، به شگفت آمدم (و خشنود شدم). تصور من این است که آنچه باعث راهنمایی تو بر این امر شد، نیت نیکو و نظر مفید و با ارزش تو بوده است. دستورالعمل جامعی در باب قضاوت و حکم در آنچه درخواست کردی به سوی تو فرستادم. هیچ نیرویی نیست جز نشأت گرفته از خدا. خداوند ما را کافی است و او بهترین وکیل است[۱۳۷].[۱۳۸]

شیوۀ قضاوت

تقوای الهی را در ایستادن، نشستن، نهان و آشکارت پیشه ساز؛ و چون در بین مردم قضاوت کنی، فروتن و خوش رفتار باش و با چهره باز با آنها روبه رو شو و همه را با یک دید و نگاه بنگر تا بزرگان به طرفداری تو، از خود، طمع نورزند و ضعیفان و ناتوانان از عدالت تو نومید نگردند. باید از مدعی، بینهشاهد) بخواهی و بر عهده مدعی علیه (منکر) قسم است. هر کس که با برادرش صلح کرد، تو صلح او را امضا کن، مگر صلحی که حلالی را حرام یا حرامی را حلال سازد. فقها و راستگویان و اهل وفا و حیا و ورع را همیشه بر اهل فجور (فاسد) و دروغ و خیانت برگزین و لازم است که افراد صالح نیکوکار برادرت باشند و اشخاص نابکار حیله گر دشمنانت؛ زیرا محبوب‌ترین برادرانم نزد من کسانی هستند که بیشتر به یاد خدا باشند و سخت‌تر از همه از او (خدا) بترسند و من امیدوارم که تو از آنان باشی، اگر خدا بخواهد.[۱۳۹].[۱۴۰]

توصیه به تقوا

من شما را درباره آنچه از آن بازخواست می‌شوید و از آنچه به سوی آن می‌گرایید، به تقوای الهی سفارش می‌کنم؛ زیرا خداوند می‌فرماید: «هر نفسی در گرو چیزی است که کسب کرده است» و می‌فرماید: «و خداوند شما را از خود بر حذر داشته و بازگشت شما به سوی خداست» و باز می‌فرماید: «پس قسم به پروردگارت از همه آنان سؤال خواهیم کرد از آنچه انجام می‌دادند». ای بندگان خدا بدانید که خداوند از خرد و درشت کارهای شما باز پرسی کند و چنانچه عذاب کند ما ستمکارتریم و اگر ببخشد او ارحم الراحمین است. ای بندگان خدا نزدیک‌ترین زمانی که بنده مشمول آمرزش و رحمت حق تعالی می‌شود، هنگامی است که برای خدا به دستورهایش (خدا) عمل کند و با خلوص توبه نماید. تقوای الهی را پیشه کنید؛ زیرا تقوا به مقداری که خیر و نیکی گرد می‌آورد، غیر آن، به آن مقدار خیر فراهم نمی‌سازد و به واسطه تقوا به اندازه‌ای از خیر دنیا و آخرت دریافت می‌شود که به غیر آن دریافت نمی‌گردد. خداوند عزوجل می‌فرماید: «و هنگامی که به تقوا پیشگان گفته شد: پروردگار شما چه چیز نازل فرموده است؟ گفتند: خیر و نیکی، برای کسانی که کار نیک انجام دادند، در این جهان نیکی است و آخرت بهتر است و چه خوب است سرای پرهیزگاران». ای بندگان خدا بدانید: مؤمن کسی است که برای سه جهت عمل می‌کند: یا برای خیر و خوشی در دنیا، در این صورت خدا پاداش عملش را در دنیا می‌دهد. خداوند سبحان درباره ابراهیم فرمود: «و اجر و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان و خوبان است»، پس هر کس برای خدا کاری کند خداوند اجر او را در دنیا و آخرت می‌دهد و امور مهم وی را در هر دو (دنیا و آخرت) کفایت می‌کند و خداوند عزوجل فرموده است: «ای بندگان من که ایمان آورده اید، از مخالفت پروردگارتان بپرهیزید، برای کسانی که در این دنیا نیکی کرده‌اند پاداش نیک است و زمین خداوند پهناور است (هجرت کنید) که صابران مزد و پاداش خود را بی‌حساب دریافت می‌دارند». پس آنچه خداوند در دنیا به آنها داده، در آخرت به حساب نمی‌آورد. خداوند عزوجل می‌فرماید: «برای کسانی که کار نیک انجام داده‌اند، پاداش نیک و فزون بر آن است». پس خوبی (حسن) تنها بهشت است و زیاده دنیاست. و یا مؤمن برای خیر آخرت عمل می‌کند[۱۴۱]؛ از این رو خداوند - عزوجل - به واسطه هر نیکی گناهی را از بین می‌برد. خداوند می‌فرماید: «به درستی که نیکی‌ها بدی‌ها را از بین می‌برند این یادی است برای یادآوران» تا این که روز قیامت برسد. پس کارهای نیک آنها حساب شده و برای هر یک از آن ده تا هفتصد برابر، پاداش وجود دارد؛ خداوند - عزوجل - می‌فرماید: «پاداشی است از جانب پروردگارت، بخششی است حساب شده» و فرمود: «پس برایشان پاداش دو چندان است در مقابل آنچه انجام داده‌اند و آنان در غرفه‌های بهشتی در امنیت به سر می‌برند»، پس در این (امور خیر) رغبت کنید - خداوند شما را رحمت کند - و مردم را بر آن تشویق نمایید[۱۴۲].[۱۴۳]

پرهیزگاران در دنیا و آخرت

ای بندگان خدا بدانید که پرهیزگاران نیکی نزدیک (دنیا) و آینده (آخرت) را دریافته‌اند. با دنیاداران در دنیای آنها شریکند، اما دنیا داران در آخرت متقین شریک نیستند. خداوند برای متقین در دنیا آنچه آنان را کفایت و بی‌نیاز می‌سازد، مباح کرده است. خداوند می‌فرماید: «بگو زینت الهی را که خداوند برای بندگان پدید آورده و رزق پاک را چه کسی حرام کرده است؟ بگو اینها برای کسانی است که ایمان آورده‌اند در دنیا و مخصوص آنان است در روز رستاخیز، این گونه شرح دهیم آیات را برای مردمی که می‌دانند». پرهیزگاران به بهترین وجه در دنیا منزل گزیدند و بهترین خوراک را خوردند. با اهل دنیا در دنیای آنان شریک شدند. خوردند با آنان از خوراک پاکی که می‌خوردند و نوشیدند از نوشیدنی‌های پاکی که آنها می‌نوشیدند و پوشیدند از برترین جامه‌هایی که آنان می‌پوشیدند و منزل گزیدند در برترین مکان‌هایی که آنان منزل می‌گزیدند و ازدواج کردند با بهترین همسرانی که آنان ازدواج می‌کردند و سوار شدند بر بهترین مرکب‌هایی که آنان سوار می‌شدند. آنان از لذت دنیا همراه با اهل دنیا بهره جستند (با این تفاوت) که در فردای قیامت از (مقربان) و همسایه‌های خدایند. از پیشگاه او هر چه بخواهند به آنها داده می‌شود و درخواست آنان را رد ننماید و هیچ بهره لذتی را از آنان کم ننهد، برای چنین نعمت‌هایی است که مشتاق او (خدا) است، کسی که عقل و خرد دارد و همراه با تقوا برای خدا عمل می‌کند و هیچ حرکت و نیرویی نیست مگر به خواست خداوند[۱۴۴]. ای بندگان خدا اگر تقوا را پیشه ساختید و حق پیغمبر خود را درباره خاندانش حفظ نمودید، او را به بهترین وجه پرستیدید و او را به برترین وجه یاد کردید و به بهترین وجه شکر گزاردید و شما بهترین حالت صبر و شکر را برگزیدید و بالاترین کوشش را به جا آوردید. اگر چه غیر شما (مخالفان) نماز طولانی بخوانند و روزه بیشتری بگیرند و صدقه بیشتری بدهند؛ زیرا شما از آنان به خدا (وفادارتر و) پرهیزگارترید و برای «ولی امر» [از خاندان رسول خدا(ص)] خیرخواه ترید[۱۴۵].[۱۴۶]

مرگ و دشواری‌های آن

ای بندگان خدا از مرگ و نزدیکی و گرفتاری آن و دشواری هایش بر حذر باشید و برای آن آماده شوید؛ زیرا که مرگ وضع ناگهانی مهمی، پیش می‌آورد، خیری که هرگز شری همراه ندارد و یا شری که هرگز خیری همراه ندارد. چه کسی به بهشت نزدیک‌تر از عامل برای آن است؟ و چه کسی به دوزخ نزدیک‌تر از عامل برای آن است؟ حقیقت این است که هیچ کس جان از تنش برنیاید، تا بداند به کدام یک از دو منزل می‌رسد: به بهشت می‌رود یا به دوزخ؟ آیا دشمن خداست، یا دوست خدا؟ پس اگر دوست خداست، درهای بهشت برای او گشوده شود و راه هایش برای او هموار گردد و ببیند آنچه خدا در بهشت برای او آماده کرده است؛ و از هر دلهره و نگرانی آسوده شود و هر بار گرانی از دوشش برداشته شود؛ و اگر دشمن خداست، درهای دوزخ به روی او باز شود و راه هایش بر وی هموار گردد و بنگرد به آنچه خدا برایش در آن آماده کرده است. پس با هر ناگواری رو به رو شود و هر شادی را از دست بدهد، همۀ اینها در هنگام مرگ است و به هنگام مرگ یقین حاصل شود. خداوند - عزوجل – فرموده: «آنان که فرشتگان جان‌هایشان را در حال پاکی و قداست بگیرند به آنان می‌گویند: درود بر شما به بهشت در آیید به پاداش آنچه انجام می‌دادید». و می‌فرماید: «آنان که فرشتگان جان‌هایشان را در حالی که به خودشان ظلم می‌کنند، بستانند پس به حال سازش و تسلیم در افتند که ما کار بدی نکرده ایم، به یقین خداوند به آنچه می‌کردید آگاه است از این رو به درهای جهنم در آیید جاودانه در آن می‌مانید، چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران». بندگان خدا، بدانید چاره‌ای جز مرگ نیست. پیش از آمدنش از آن حذر کنید و برای آن آماده شوید؛ زیرا شما رانده‌های مرگید، اگر آماده باشید شما را بگیرد و اگر از آن بگریزید شما را دریابد. مرگ از سایه شما به شما پیوسته‌تر است، آویزه کاگل شماست، و دنیا از پس شما نوردیده شود. پس زیاد به یاد مرگ باشید آن گاه که شهوت‌ها شما را می‌کشانند و مرگ بس است برای اندرز دادن. رسول خدا(ص) همیشه یاران خود را به یاد مرگ سفارش می‌کرد و می‌فرمود: «بسیار به یاد مرگ باشید؛ زیرا مرگ شکننده و نابود کننده لذت‌هاست، و مانعی است میان شما و شهوات»[۱۴۷].[۱۴۸]

قبر و سختی‌های آن

ای بندگان خدا، دوران پس از مرگ برای کسی که آمرزیده نشده، از مرگ سخت‌تر است. از قبر، تنگی، فشار، تاریکی و غربت آن برحذر باشید؛ زیرا به یقین هر روز، قبر فریاد می‌زند و می‌گوید: من خانه غربت و تنهایی‌ام، من خانه خاکی هستم، من خانه وحشتم، من خانه کرم‌ها و خزنده‌هایم. قبر باغی از باغ‌های بهشت یا گودالی از گودال‌های آتش است؛ زمانی که بنده مؤمنی دفن شود به او گوید: خوش آمدی (مرحباً و أهلاً)، تو از افرادی بودی که دوست داشتم بر پشتم راه بروی. پس چون تو را دریابم به زودی خواهی دانست که با تو چگونه رفتار می‌کنم، پس قبر به اندازه چشم انداز وسعت یابد. و چون کافر به گور رود، زمین به او گوید: خوش نیامدی (لا مرحباً و لا أهلاً)، مبغوض‌ترین افراد بودی که بر پشتم گام می‌زدی، چون تو را دریابم به زودی خواهی دانست که با تو چه می‌کنم. پس به هم بچسبد تا دنده‌های دو پهلویش به هم رسد. به یقین زندگی در تنگی و فشار که خداوند دشمنش را از آن بر حذر داشته، عذاب قبر است، به تحقیق خدا در قبر بر کافران نود و نه اژدها می‌گمارد که گوشت او را با نیش می‌گزند (و کم کم می‌خورند) و استخوان‌های او را می‌شکنند و تا روز قیامت این گونه با او رفتار می‌کنند. اگر یکی از آنها (اژدها) بر زمین دمد هرگز کشت و گیاهی در زمین نروید. ای بندگان خدا، بدانید که جان‌های شما ضعیف و تن‌های شما نازک و نرمند؛ به گونه‌ای که اندکی از عذاب، آنها را بس است و از تحمل چنین عذابی ناتوانند. اگر می‌توانید جسم‌ها و جان‌هایتان را جدا کنید از آنچه تاب و طاقت تحمل آن را نداشته و توان صبر بر آن را ندارید؛ پس عمل کنید به آنچه خدا دوست دارد و وانهید، آنچه را که او بد دارد. [۱۴۹].[۱۵۰]

رستاخیز و ترس‌های آن

ای بندگان خدا، وضع بعد از رستاخیز (قیامت) از قبر بدتر است؛ آنجا روزی است که خردسال در آن پیر شود و سالمند در آن مست (و از خود بی‌خود) گردد و جنین در آن سقط شود و هر دایه‌ای کودک شیرخوار خود را رها نماید و از او دل برگیرد. روزی است عبوس و سخت، روزی که شرش (عذابش) گسترده است. به یقین هراس آن روز، فرشتگان بی‌گناه را نگران می‌سازد و هفت آسمان بلند و کوه‌های مستحکم و زمین پهناور از آن بلرزند، آسمان شکافته شود و در آن روز، سست باشد و مانند گل سرخ دگرگون گردد، و کوه‌ها سراب شده، به مانند کوت شن نرم درآیند، پس از آنکه سخت و آهنین بودند و دمیده شود در صور؛ پس هر کسی که در آسمان‌ها و زمین است به فزع درآید (و بیهوش گردد) جز کسی که خدا بخواهد[۱۵۱]. پس چگونه باشد حال کسی که با گوش، چشم، زبان، دست، پا، شرمگاه و شکم، خدا را نافرمانی کرده، در صورتی که خداوند او را نبخشد و در آن روز به او رحم نکرده باشد؟ چراکه سرانجامش به جای دیگری است؛ سرانجام وی به آتشی است که گودی آن زیاد است و سوزش آن سخت و آشامیدنی آن چرک و خون و عذابش تازه و گرزهایش آهنین، عذابش قطع نگردد و ساکن آن نمیرد، خانه‌ای است که در آن رحمتی نباشد و در آن دعای ساکنانش شنیده نشود و اجابت نگردد.[۱۵۲].[۱۵۳]

بهشت و ویژگی‌های آن

ای بندگان خدا، بدانید با این که رحمت خدا از فراگیری بندگان در نماند، بهشت پهناوری دارد به مانند پهنای آسمان و زمین که برای پرهیزگاران آماده شده است، خوبی است که در آن هرگز بدی نیست. لذت‌های آن از بین نرود، و اجتماع آن دچار تفرقه نگردد، و ساکنان آن در پناه خدای رحمان است و در خدمت آنها غلامانی است با سینی‌هایی طلایی که در آنها میوه و گل است. [آنگاه مردی گفت: ای رسول خدا، من اسب دوست دارم، آیا در بهشت اسب هم هست؟ فرمود: «آری سوگند به آنکه جانم در دست اوست، در آن اسب‌هایی باشد از یاقوت سرخ، دارای زین‌های زرین، بر آن سوار شوند و آنها را به گردش درآورند در میان برگ درختان بهشت». مردی گفت: ای رسول خدا من آواز خوش را می‌پسندم، آیا در بهشت آواز خوش هست؟ فرمود: «آری! سوگند به آنکه جانم در دست اوست، خدا - برای آنان که خوش دارند آن را - به درختی فرمان دهد که چنان آواز به تسبیح برآورد، که هرگز گوشی بهتر از آن را نشنیده باشد». مردی گفت: ای رسول خدا، راستش من شتر را دوست دارم، آیا در بهشت شتر هم هست؟ فرمود: «آری سوگند به آنکه جانم در دست اوست که در آن شتران نجیبی از یاقوت سرخ باشد و بر پشت آنها زین‌های طلاست که روکش ابریشم دارند. بر آنها سوار شوند آنها را در میان برگ درخت‌های بهشت بکشانند». و به راستی در آن (بهشت) صورت‌هایی باشد از مردان و زنان که بر مرکب‌های بهشتی سوار شوند و چون یکی از بهشتیان از صورتی خوشش آید، گوید: خدایا مرا به مانند این صورت گردان! و او را به مانند آن سازد و چون صورت زنی را پسندد گوید: پروردگارا همسر مرا بدان صورت درآور! وقتی به منزل خود برگردد، چهره همسرش را به همان صورتی که خواسته بیابد. راستی که اهل بهشت در هر جمعه خداوند جبار را زیارت کنند. نزدیک‌ترین و مقرب‌ترین افراد به خدا، بر منبرهایی از نور و رتبه بعد از آنها بر منبرهایی از یاقوت و رتبه بعد از آنها بر منبرهایی از زبرجد و رتبه بعد از آنها بر منبرهایی از مشک برآیند. در این موقعیت باشند که به نور (عظمت) خدا بنگرند و خدا نیز به چهره آنان (از روی لطف و مرحمت) نظر کند و در آن هنگام ابری آنها را فرا گیرد و آن قدر نعمت، لذت، شادی و بهجت به آنها ببارد که جز خدای سبحان کسی مقدار آن را نداند. با این همه رضای بزرگ حق (رضوان اکبر) از آن بهتر است. به یقین ما اگر ترسانده نشده بودیم مگر به برخی از آنچه ما را به آن ترسانده است. سزاوار بود که ترس ما زیاد شود بر آنچه بر آن طاقت نداشته و بر آن شکیبایی نداریم و به آن چه بی‌نیاز از آن نیستیم و از آن چاره‌ای نیست شیفته‌تر باشیم. ای بندگان خدا، اگر توانستید با وجود ترس از پروردگارتان، به او خوش‌بین باشید، چنین کنید؛ زیرا جز این نیست که طاعت بنده به اندازۀ ترس او از خداست. بهترین مردم از جهت طاعت خداوند کسی است که بیشتر از او می‌ترسد.[۱۵۴].[۱۵۵]

توصیه به والی مصر

پس ای محمد، فرزند ابوبکر بدان که من تو را سرپرست و فرمانده مهم‌ترین نیروی نظامی خود، که اهل مصرند، قرار دادم. زمانی که تو را ولایت دادم به دستور مردم نبود (و خود تصمیم گرفتم) پس تو سزاواری که از (وسوسه مقام) بر خود بترسی و برای دینت از آن در حذر باشی. و اگر برای یک ساعت روز هم باشد؛ که پروردگارت را به خاطر رضای یکی از خلقش از خود خشمناک نسازی، همان کن؛ زیرا خدا به جای دیگران است و کسی و چیزی به جای خدا نیست. بر ستمکار سخت گیر و دست (ظلم) او را ببند و خیرمندان را مورد لطف قرار ده و به خود نزدیک گردان و آنان را محرم (راز) و برادران خود قرار ده[۱۵۶].[۱۵۷]

درباره نماز و وضوء

و ای محمد، به نمازت توجه کن که چگونه است؛ همانا تو پیش‌نماز مردم هستی. سزاوار است که آن را کامل، سریع و سبک (با آرامی و اعتدال بدون اینکه طول دهی) و در وقتش بخوانی؛ زیرا امام جماعتی نیست که در نماز وی و مردم نقص باشد، جز این که گناه آن (نقص و اشکال) بر اوست، و از نماز مأمومین چیزی کاسته نشود نماز را کامل به جای آور و (شرایط لازم) آن را مراعات کن. در این صورت تو به اندازه آنها پاداش داری بدون این که از اجر آنها چیزی کاسته شود[۱۵۸]. در وضوی خود بنگر؛ زیرا وضو باعث کمال و تمامیت نماز است. سه مرتبه مضمضه کن (آب در دهان بگردان و دهان را بشوی) و سه مرتبه استنشاق نما (با آب بینی خود را بشوی)، در ابتدا، صورت خود را بشوی، آن گاه دست راست و سپس دست چپ را (از آرنج) بشوی، بعد از آن سر و دو پایت را مسح کن؛ زیرا من، رسول خدا(ص) را دیدم که چنین وضو می‌ساخت؛ و بدان که وضو نیمی از ایمان است[۱۵۹].[۱۶۰]

درباره نماز و اوقات آن

مراقب وقت نماز باش و آن را در وقت خود به جای آور و به خاطر فراغتی که داری قبل از وقت آن را نخوان و برای کاری که داری از وقتش به تأخیر می‌نداز.

مردی از رسول خدا(ص) وقت نمازها را سؤال کرد. در پاسخش فرمود: جبرئیل نزد من آمد و وقت نماز را به من اعلام کرد؛ پس ظهر را هنگام زوال خورشید خواند در حالی که خورشید بر طرف راست او می‌تابید؛ بعد زمان نماز عصر را به من نشان داد؛ و آن در موقعی است که سایه هر چیز به مانندش برسد؛ سپس نماز مغرب را خواند، هنگامی که خورشید غروب کرد و نهان شد؛ سپس نماز عشا را خواند هنگامی که شفق (روشنی طرف آفتاب غروب) نهان شده بود؛ آن گاه نماز بامداد را در تاریکی خواند که هنوز ستاره‌ها در آسمان پراکنده بودند. آری پیامبر(ص) پیش از تو چنین نماز خواند، بنابراین اگر توانستی - و نیست نیرویی مگر از خدا - که ملتزم به سنت معروف و راه روشنی که انتخاب کرده‌اند باشی، چنین کن، شاید فردا بر آنان وارد شوی. در مرحله بعد، متوجه رکوع و سجودت باش؛ زیرا رسول خدا(ص) نمازش را از همه کامل‌تر می‌خواند و آداب و شرایط آن را بیشتر از همه رعایت می‌کرد [و سبک‌ترین افراد در عمل، نسبت به نماز بود] و زمانی که وارد رکوع می‌شد سه بار می‌فرمود: «پروردگار من عظیم و از هر عیبی منزه است و من به ستایش او مشغولم» و چون راست می‌شد، می‌فرمود: «خداوند، حمد ستایشگر را می‌شنود، بارالها حمد و ستایش از آن توست به مقدار ظرفیت آسمان‌ها و زمینت و به مقدار ظرفیت آنچه می‌خواهی» و زمانی که به سجده می‌رفت سه بار می‌گفت: «منزه است پروردگار من که از همه والاتر است و من به ستایش او مشغولم». ای محمد، بدان که هر عمل تو پیرو نماز توست، پس هر کس نماز را ضایع کند، غیر آن را بیشتر ضایع نماید. از خداوندی که ببیند و دیده نشود و او در برترین دیدگاه است، می‌خواهیم که ما و تو را از آنها که دوست دارد و از ایشان راضی است، قرار دهد و تا ما و شما را بر شکر، ذکر، پرستش نیک و ادای حقش یاری کند و همچنین بر هر چه برای ما، در دنیا و دین ما، اول و آخر ما، برگزیده است. خداوند ما و شما را از پرهیزگاران قرار دهد؛ آنها که نه بیمی بر آنان است و نه اندوه می‌خورند.[۱۶۱].[۱۶۲]

توصیه‌های حضرت به محمد و مردم مصر

ای مردم مصر، شما اگر توانید (سعی کنید) که گفتارتان عمل شما را تصدیق کند و پنهان شما آشکارتان را و زبان‌هایتان با دل‌هایتان مخالفت نکند، پس همان کنید. خداوند ما و شما را به واسطه هدایت نگهدارد و ما و شما را به راه و حجت وسطی راه برد. و از پذیرش گفته‌های دروغین فرزند هند (معاویه) برحذر باشید و اندیشه و تأمل کنید. و بدانید که پیشوای هدایت و پیشوای هلاکت مساوی نیست. وصی پیغمبر و دشمن او برابر نیستند. خداوند ما و شما را از کسانی که دوست دارد و از ایشان راضی است قرار دهد. به تحقیق از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «به راستی من بر امتم از مؤمن و کافر نگران نیستم؛ زیرا مؤمن را خدا به ایمانش نگهدارد و مشرک را خداوند به شرکش خوار کند [و از شما منع نماید]. ولی بر شما نگرانم از هر منافق، دو روی زبان آشنا که آنچه می‌شناسید بگوید و آنچه را قبول ندارید عمل کند برای او نهانی نیست». و به تحقیق پیامبر(ص) فرمود: «کسی که کارهای نیکش شادمانش کند و کارهای بدش ناراحتش سازد، او به راستی مؤمن است». و می‌فرمود: «دو خصلت در منافق فراهم نشود، روش خوب و پسندیده و فهم درست سنت پیغمبر اسلام». ای محمد بن ابی بکر، بدان که برترین فهم، پارسایی در دین خدا و عمل کردن به فرمان اوست. خداوند ما و تو را بر شکر، ذکر، ادای حق و عمل به فرمانش یاری کند و او شنوای آگاه است. من تو را به تقوا در امور پنهان و آشکار و در هر حالی که هستی توصیه می‌کنم. به یقین دنیا جایگاه بلا و نابودی است و آخرت منزلگاه پاداش و بقاست. عمل کن در راه آنچه باقی است و برگرد از آنچه نابود می‌شود و نصیب خود را از دنیا فراموش مکن. پس اگر توانی که بیارایی آنچه را که باقی است، به وسیله آنچه فانی می‌شود، همان کن. خداوند به ما بصیرت هر چه بینیم و فهم هر چه درک کنیم روزی نماید، تا کوتاهی در آنچه ما را فرمان داده نکنیم و به آنچه ممنوع و نهی شدیم، دست بیازیم. بی‌شک تو ناچاری که بهره‌ای از دنیا به دست آوری در عین اینکه به بهره ات از آخرت نیازمندتری. چنانچه دو کار برایت پیش آمد که یکی مربوط به آخرت و دیگری مربوط به دنیا، کار آخرت را آغاز کن و اگر توانی که رغبتت را به کار خیر تقویت و بزرگ نمایی و دارای نیت نیک در آن باشی، همان کن؛ زیرا خداوند به هر بنده به اندازه نیتش عطا کند، هرگاه دوستدار خیر و خیرمندان باشد و اگر چه کار خیر نکند - ان شاء الله - همانند کسی باشد که آن را انجام داده است؛ زیرا رسول خدا در هنگام بازگشت از تبوک فرمود: «در مدینه مردمی بودند که از مسیری نرفتید و در وادیی فرود نیامدید، مگر اینکه آنها با شما بودند و تنها مریضی مانع حضور آنها شد» می‌فرمود: «آنها نیت (جهاد) را داشتند». من تو را به هفت خصلت که از جوامع اسلام است، توصیه می‌کنم:

  1. از خدا بترس و از مردم درباره خدا مترس و [به یقین] بهترین گفته آن است که عمل آن را تأیید کند.
  2. در یک موضوع دو حکم مختلف صادر مکن تا اینکه کارت پریشان شود و حق را از بین ببری.
  3. برای همه رعیت خود آنچه برای خود و خاندانت می‌خواهی بخواه و برای آنها آنچه برای خود و خاندانت نخواهی و کراهت داری مخواه؛ زیرا این برای حجت واجب‌تر و برای رعیت و اصلاح آن مناسب‌تر است.
  4. در گرداب‌ها به سوی حق فرو شو و درباره خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای مهراس.
  5. در هنگام مشورت شخص با تو، او را ناصح و خیرخواه باش.
  6. برای نزدیک و دور مسلمانان نمونه باش.
  7. «و امر به معروف و نهی از منکر کن و بدانچه تو را رسد، صبر کن که این از کارهای استوار است»[۱۶۳].[۱۶۴]

درباره روزه و اعتکاف

بر تو باد به روزه گرفتن؛ بدرستی که رسول خدا(ص) در سالی در دهه اول ماه رمضان معتکف شد و در سال بعد از آن در دهۀ میانه (دوم) معتکف شد، سال سوم که از جنگ بدر بازگشت، قضای اعتکاف‌اش را (در دهه سوم) انجام داد، آنگاه خوابید و شب قدر را در دهۀ آخر خواب دید، گویا در آب و گل سجده می‌کرد و چون بیدار شد، همان شب همراه همسران و عده‌ای از یارانش که با او بودند، برگشت. همراهان در شب بیست و سوم باران دیدند. پیامبر(ص) در بامداد نماز خواند و در چهره پیامبر گل دیده شد. از این رو پیامبر همیشه در دهه آخر ماه رمضان اعتکاف می‌کرد، تا اینکه وفات یافت. و پیامبر(ص) فرمود: «هر که ماه رمضان و شش روز از ماه شوال را روزه‌دارد، گویا همه سال را روزه داشته است»[۱۶۵].[۱۶۶]

پایان‌ نامه

خداوند دوستی ما را در دین و محبت ما و شما را دوستی پرهیزگاران و مخلصان قرار دهد و طاعت شما را باقی گذارد تا به خاطر آن ما و شما را برادرانی قرار دهد که بر تخت‌ها روبه‌روی هم تکیه زنیم. ای مردم مصر، به خوبی از محمد امیرتان پشتیبانی کنید و در فرمانبری خود پایدار بمانید تا در کنار حوض کوثر به دیدار پیامبر خود نایل شوید. خداوند ما و شما را بر آنچه موجب خشنودی اوست، یاری کند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته[۱۶۷].[۱۶۸]

نامه حضرت به نقل نهج البلاغه

این نامه را سید رضی در نهج البلاغه آورده است که به نظر می‌رسد گزارشی از آن نامه مفصل باشد. موضوعات ذکر شده در آن عبارت است از مساوات بین ناتوانان و بزرگان در قضاوت، استفاده پرهیزگاران از دنیا و آخرت، بر حذر داشتن وی از مرگ، کسب رضایت خدا، توجه به خواندن نماز در وقت آن و نقل حدیثی از رسول خدا(ص) دربارۀ نفاق. خطبه حضرت چنین است:

با آنان فروتن و خوش رفتار و گشاده رو باش، و به یک چشم به همگان بنگر، خواه به گوشه چشم نگری و خواه خیره شوی به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند، که خدای تعالی میپرسد از شما بندگان، از خرد و درشت کارهاتان و از آشکار و نهان آن. پس اگر عذاب کند، شما ستم‌کارتر، و اگر ببخشد، او بزرگوارتر است. و ای بندگان خدا بدانید که پرهیزگاران دنیای گذرا و آخرت دیرپا را بردند. با مردم دنیا در دنیاشان شریک گشتند، و مردم دنیا در آخرت آنان شرکت نداشتند.

هرچه نیکوتر در دنیا زیستند و سکونت گزیدند و بهترین نعمت دنیا را خوردند. پس، از دنیا چون ناز پروردگان بهره بردند، و چون سرکشان نعمت آن را خوردند. سپس از این جهان رخت بربستند با توشه‌ای که به مقصدشان رساند، و سودایی که سودشان را فراهم گرداند. در دنیا طعم لذت پارسایی را چشیدند، و یقین کردند که فردا در آخرت همسایه خدا گردند. دعای آنان رد نمی‌شود و بهره شان از لذت و خوشی کاهش نیابد. پس بندگان خدا، از مرگ و نزدیکی آن بترسید و برگ آن را آماده‌سازید، که مرگ، کاری بزرگ را پیش می‌آرد و حادثه‌ای سترگ را همراه دارد: خیری که هرگز شری با آن نیست، یا شری که همیشه از خیر تهی است. پس به بهشت چه کسی نزدیک‌تر از آنکه برای بهشت کار کند، و به دوزخ چه کسی نزدیک‌تر از آنکه کار دوزخ را عهده دار است شما رانده‌های مرگ هستید اگر بایستید شما را برباید و اگر بگریزید، به سر وقتتان آید، و از سایه‌تان پیوسته‌تر در پی شما آید. مرگ به پیشانی‌هاتان چسبیده است و دنیا در پس شما پیچیده می‌شود.

پس، از آتشی بترسید که ژرفای آن دور و گرمای آن بی‌اندازه و عذاب آن تازه است. سرایی که در آن رحمتی نباشد و درخواستی پذیرفته نگردد و اندوهی گشوده نمی‌شود. و اگر توانستید که هم از خدا سخت بترسید و هم بدو گمان نیکو برید، این دو را با هم فراهم آورید، که بنده گمان نیک به پروردگار خود بدان اندازه برد که از او بترسد، و نیکو گمان‌ترین مردمان به خدا کسی است که ترس وی از خدا بیشتر باشد. و بدان ای محمد، پسر ابو بکر که من تو را بر مردم مصر والی گردانیدم که در نظرم بزرگترین سپاهیان منند. (بر مردم مصر والی نمودم) پس تو را باید که با نفس خویش به پیکار در آیی و دین خود را حمایت نمایی، گرچه در روزگار بیش از ساعتی نمانی، و خدا را به خاطر خشنودی هیچ‌یک از آفریدگانش به خشم میاور، که خشنودی خدا جانشین دیگر چیزهاست، و چیزی نیست (که توان گفت) جای نشین رضای خداست. نماز را در وقت معین آن به جای آر، و به خاطر آسوده بودن از کار پیش از رسیدن وقت آن را بر پای مدار، و آن را تأخیر مینداز به سبب کار، و بدان که هر چیز از کارهایت، پیرو نماز توست که بر پا می‌داری.

همانا پیشوای رستگار، چون رهبر تبهکار نیست، و آنکه دوست پیامبر است چون دشمن پیامبر نیست. رسول خدا(ص) میفرمود: «من بر امتم نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرک ترسان، چه مرد با ایمان را خدا به خاطر ایمان وی (از گمراهی) باز میدارد، و مشرک را به خاطر شرک او از پای در می‌آورد. لیکن من بر شما از مرد دورویی می‌ترسم که به حکم شرع داناست. او چیزی را می‌گوید که آن را نیکو می‌شمارید و کاری می‌کند که آن را ناپسند می‌دارید[۱۶۹].[۱۷۰]

نقلی از امام حسن(ع)

جالب است بدانیم در کتاب شرح احقاق الحق به نقل از تبر المذاب فی بیان ترتیب الاصحاب، صفحه ۶۵، تألیف علامه احمد بن محمد خافی شیرازی خطبه‌ای را از امام حسن(ع) نقل کرده که حضرت بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: ای ابو محمد بالای منبر برو و ما را موعظه کن؟ حضرت بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی و معرفی خود سخنانی ایراد فرمود که مانند نامۀ ۲۷ نهج البلاغه است و به طور دقیق همان موضوعات ذکر شده بالا را مطرح نمود. در آغاز خطبه و پایان آن نکاتی اضافی دارد و در ضمن سخن، معاویه را مخاطب قرار می‌دهد[۱۷۱].

نامه محمد بن ابی بکر به معاویه در ذکر فضائل علی(ع)

منقری در کتاب خود نامه‌ای را نقل کرده است که محمد بن ابی بکر قبل از جنگ صفین به معاویه نوشته است و او را از مخالفت با علی(ع) که دارای فضایل و سابقه بسیار در اسلام است برحذر داشته است. به نظر می‌رسد که در آن زمان وی کارگزار مصر نبوده است،؛ چراکه به این مسئله اشاره‌ای نشده و امکان دارد که در آغاز ورود به مصر این نامه را نوشته است.

به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از محمد بن ابی بکر به آن گمراه (معاویه) پسر صخر، درود و سلام بر مردم فرمانبردار از خدا، کسانی که تسلیم اهل ولایت الهی هستند. اما بعد، خداوند به جلال و عظمت و چیرگی و قدرت خود آفریدگان را بدون رنج و ضعف در توانایی، آفرید، بی‌آنکه خود به آفرینش آنان نیاز داشته باشد؛ ولی آنان را به عنوان بندگان خود، هستی بخشید. برخی را بدبخت و پاره‌ای را نیکبخت، گروهی را گمراه و عده‌ای را راه یافته ساخت. سپس بر پایۀ علم خود آنان را به گزین کرد و محمد(ص) را از جمع آنان برگزید و او را به پیامبری خود اختصاص داد و برای دریافت وحی خویش اختیار کرد و امین امر خود ساخت و او را رسول خویش قرار داد تا کتاب‌های آسمانی پیشین را تصدیق کند و راهنمای مردم به قوانین الهی باشد. پس وی مردم را به حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارش فرا خواند و نخستین کسی که به ندای او پاسخ داد و به او روی آورد و باورش کرد و با او همراهی نمود و اسلام آورد و تسلیم شد؛ برادر و پسر عمویش علی بن ابی طالب(ع) بود. او را بر غیب نهان، تصدیق کرد و بر هر دوست دیگر رجحانش داد. آن گاه پیامبر را از هر حادثه هولناکی به جان حمایت کرد و خود را در هر توطئه هراسناک همدوش او نگاهداشت. با دشمن او جنگید و با دوست او صلح و سازش پیشه کرد و همواره در دشوارترین ساعات و ترسناک‌ترین جای‌ها برای او جان باخت. چنان پیش‌گام گشت که در جهاد، کسی چون او و در کردار کسی برابر او نبود. اینک می‌‌بینیم که تو دم از همتایی با او میزنی، در حالی که تو تویی (با آن سابقه بد در اسلام) و او، اوست، که دارای سابقه برجسته در تمام خیرات و نیکویی‌هاست. او نخستین کسی است که اسلام آورد و پاک نهادترین مردم است. خاندان او پاکیزه‌ترین خاندان و همسر ارجمند او از همه مردم والاتر؛ و پسر عمش بهترین کسان است. لکن تو خود لعنت شده و پسر لعنت شده بودی. همیشه تو و پدرت (ابوسفیان) فتنه‌ها و توطئه‌ها بر ضد دین خدا به راه انداختید و برای خاموش کردن پرتو اسلام کوشیدید و دسته‌بندی‌ها و احزاب ایجاد کردید و از مال مایه گذاشتید و با قبایل مخالف اسلام رفت و آمد کردید. بر این روش پدرت از دنیا رفت و تو بر همین عقیده و اساس جایش را گرفتی. گواه بر این، باقیمانده دسته‌ها و احزاب مخالف و سران منافق و مخالف رسول خدا(ص) هستند که به تو پناه آورده و از تو جایگاه می‌طلبند.

گواه علی(ع) (در حقانیتش) با برتری آشکار و سابقه پیش‌گامی او در اسلام، یاران وی از مهاجر و انصارند که ذکر فضلشان در قرآن آمده و خداوند ایشان را ستوده است. اینان همراه وی هستند و به صورت گروه پیوسته پیرامون اویند، به خاطر او شمشیر از نیام کشند و برای او خون خود را بریزند و جانبازی کنند. فضیلت را در پیروی او و شقاوت را در مخالفت با وی می‌دانند. وای بر تو! چگونه خود را با علی(ع) مقایسه می‌کنی در حالی که او وارث پیامبر خدا(ص) و وصی او و پدر فرزندان وی و نخستین انسانی است که سر به فرمان او نهاده و آخرین کسی که با او (هنگام مرگ) دیدار کرد، پیامبر رازش را به او سپرده و وی را در کار خود شریک کرده است. در حالی که تو دشمن او و پسر دشمن وی هستی؟ پس چندان که خواهی از باطل خود بهره گیر و پسر عاص هم در این گمراهی و گردن کشی تو را مدد کند. گویا دیگر مهلتت سپری شده و مکر و نیرنگت رنگ باخته است. به زودی آشکار می‌شود که سرانجام نیکو از آن کیست. بدان هر چند که با پروردگارت که از کید او در امان مانده و از نیرومندیش مأیوس شده‌ای، نیرنگ بازی، او در کمین توست در حالی که تو به خود مغروری. خدا و خاندان پیامبر او از تو بی‌نیازند. درود بر کسی که (راه) هدایت را پیروی کند».[۱۷۲]

پاسخ معاویه به محمد بن ابی بکر

به نام خداوند بخشاینده مهربان؛ از معاویة بن ابی‌سفیان به نکوهش‌گر پدر خویش، محمد بن ابی بکر، درود بر اهل طاعت خدا.

اما بعد، نامه ات به من رسید، در آن از آنچه خداوند به توانایی و قدرت سزاوار است سخن راندی و یاد کردی که چگونه پیامبرش را برگزید. سخنانی نیز از خود به هم بر بافته و آورده بودی که نشان از کم خردی تو داشت، بر پدرت نیز ناروا رانده بودی و حق پسر ابوطالب را یادآوری کرده و از پیشینه و خویشاوندی او با پیامبر(ص) و یاری وی (علی) به او و همدوشی وی با او (پیامبر) در مواضع هول و هراس سخن گفته بودی. بر من به برتری و فضل دیگران و نه به فضل و فضیلت خود، احتجاج کرده بودی. سپاس خدایی را که فضل را از تو گرفت و آن را برای دیگری مقرر داشت. ما و پدرت در زمان زندگی پیامبر(ص) با هم بودیم، می‌‌دیدیم که نگهداشت حق پسر ابو طالب بر ما لازم و برتری او بر ما آشکار است. چون خداوند آن چه را میبایست برای پیامبرش(ص) برگزید و آنچه را به او وعده کرده بود، به تمامی رساند و دعوتش را آشکار کرد و حجتش را روشن و غالب ساخت، جان وی را به جوار خویش برد.

پدر تو و فاروق (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی(ع) را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند و هر دو بر این امر متفق و همداستان گشتند. آن گاه وی را به پذیرفتن (حکومت) خود خواندند و او در بیعت با آن دو، کوتاهی کرد و بر ضد ایشان به این سوی و آن سوی روی آورد. تا در کار او اندیشیدند و بر آن شدند که او را به اندوهی عظیم افکنند و لطمه‌ای گران بدو وارد آورند. علی نیز ناگزیر بیعت کرد و تسلیم شد، ولی آن دو وی را در کار خود مشارکت نمی‌دادند و بر رازهای خود آگاه نمی‌کردند تا در گذشتند و روزگارشان سپری شد. پس از آن دو، سومین خلیفه یعنی عثمان بن عفان، آمد که به روش آنان راه پیمود و به راه آن دو برفت. ولی تو و رفیقت (محمد بن ابی حذیفه) از او عیب جویی کردید، تا بدان‌جا که دورادور و نهانی تبهکاران را به طمع حکومت او افکندید و خود روی نهفتید و چهره نمودید و دشمنی و فریب‌کاری خود را بر ملا ساختید تا به آرزوی خود درباره او رسیدید.

ای پسر ابوبکر، به هوش باش که به زودی نتیجه ناپسند کار خود را خواهی دید و اندازه و مقیاس وجب خود را داشته باش و پای از گلیم خویش بیش منه که تو در ترازوی سنجش، با آن کس که بردباریش کوه‌های گران را تحمل کند و نیزه‌اش به زور خم نمی‌شود و هیچ پرحوصله‌ای به گرد شکیباییش نمی‌رسد، برابر و همسان نیستی. پدرت شالوده این خلافت را نهاد و حکومت خود را پایه گذاشت و این بنا را برآورد. بنابراین اگر آنچه ما بر آنیم درست است، پدر تو آغازگرش بوده و اگر جور و ستم است، باز هم پدر تو پایه گذار آن بوده است. ما شرکای او هستیم و به رهنمود او رفته و از کار او پیروی کرده ایم. اگر پدرت، پیش از ما این راه نپیموده بود، ما با پسر ابو طالب مخالفتی نمی‌کردیم و در برابر او تسلیم میشدیم؛ ولی دیدیم پدرت چنان کرد و ما نیز پا به جای پای او نهادیم و رفتار او را سرمشق خود ساختیم. در ادعاهای خود، یا پدرت را سرزنش کن و یا از سر مدعا در گذر. درود بر آنکه پشیمان شود و از گمراهی به راه آید و توبه کند[۱۷۳].

شایان ذکر است که ابن غضائری نقل کرده است که معاویة بن حکیم گفته است که از مفضل بن صالح ابو جمیله اسدی نخاس شنیدم که می‌گفت: «من نامه معاویه به محمد بن ابی بکر را ساخته‌ام».

علامه حلی در خلاصه وی را ضعیف و کذاب دانسته است که حدیث وضع می‌کند[۱۷۴]. متأسفانه در وقعة صفین و کتاب‌های دیگر سند این نامه ذکر نشده است. برای ما مشخص نیست که ابو جمیله این نامه را نقل کرده و در این ادعایش راست گوست یا ممکن است که این سخن او نیز ناصواب باشد. اما می‌‌توان گفت این نامه را مسعودی در مروج الذهب[۱۷۵] و بلاذری در انساب الأشراف[۱۷۶] و دیگران[۱۷۷] نقل کرده‌اند.[۱۷۸]

اخطار محمد بن ابی بکر به مخالفان

تنها یک ماه از آمدن محمد به مصر گذشته بود که وی به طرفداران عثمان که در زمان قیس بن سعد با علی(ع) بیعت نکرده بودند، پیام داد که یا تحت فرمان و اطاعت باشید و یا از این شهر خارج شوید.

آنها پاسخ دادند: «ما چنین عمل نمی‌کنیم. ما را واگذار تا ببینیم کار مردم به کجا منتهی می‌شود و در جنگ با ما عجله منما»[۱۷۹]. آنان نگران آینده بودند و در هنگام جنگ صفین از محمد بن ابی بکر می‌ترسیدند و جرأت جسارت و توطئه علیه حکومت اسلامی نداشتند. پس از قضیه حکمیت که جو سیاسی عراق متشنج و در میان مردم آن دیار اختلاف بروز کرد؛ طرفداران عثمان در مصر جرأت ابراز مخالفت را پیدا کردند و با حمایتی که از جانب معاویه می‌شدند، شهر مصر دچار اضطراب و تشنج شد.

امیرالمؤمنین(ع) که از اوضاع مصر آگاه شد، برای حل مشکل مالک اشتر را به مصر اعزام کرد و در آغاز عهدنامه مالک اشتر به ناآرامی مصر و مخالفن با محمد بن ابی بکر تصریح شده است. ولی مالک در مسیر راه در قلزم به شهادت رسید.

از امالی شیخ مفید می‌‌توان دریافت که مالک پس از شهادت محمد بن ابی بکر به جانب مصر رفته است[۱۸۰] اما این مطلب با شواهد تاریخی هماهنگی ندارد.[۱۸۱]

توطئه معاویه در تصرف مصر

معاویه پس از قضیه حکمیت و اختلاف مردم عراق به فکر تصرف مصر افتاد. این دیار از جهات مختلف برای معاویه اهمیت داشت: هم مرز شام بود و با اینکه گروهی از طرفداران عثمان در آنجا بودند، عده‌ای از نیروهای مؤثر در قتل عثمان در آن شهر میزیستند. مصر از جهت اقتصادی نیز مهم بود. از این رو برای مشورت درباره مصر گروهی را دعوت کرد که عده‌ای از آنها از قریش بودند؛ مانند: عمرو بن عاص، حبیب بن مسلمه، بسر بن ارطات، ضحاک بن قیس، عبدالرحمن بن خالد بن ولید و گروهی از غیر قریش؛ مانند: شرحبیل بن سمط، ابو اعور سلمی و حمزة بن مالک. معاویه به آنان گفت: آیا می‌دانید برای چه شما را دعوت کرده ام؟ گفتند: نمی‌دانیم و خداوند بر علم غیب آگاه است.

عمرو عاص گفت: به خدا قسم من می‌‌دانم که تو می‌خواهی درباره مصر که خراج و جمعیت بسیار آن مهم است، بحث و گفت و گو کنی و اگر همین است عزمت را جزم کن و مصر را به زیر سلطه در بیاور؛ زیرا تصرف آن باعث عزت تو و یارانت و شکست دشمن و ذلت و خواری مخالفان تو خواهد شد. (عمرو عاص که به خاطر حکومت مصر با معاویه بیعت کرده بود، منتظر چنین روزی بود.)

معاویه گفت: گمان فرزند عاص صحیح است. یاران معاویه گفتند: ما نمی‌دانیم و شاید گمان ابو عبدالله درست باشد. عمرو گفت: منم ابو عبدالله، راستی بهترین گمان آن است که مانند یقین باشد. آنگاه معاویه پس از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد، دیدید که چگونه خدا در جنگتان به شما کمک کرد، آنها آمدند و تردید نداشتند که اساس حکومت شما را ریشه کن خواهند کرد و شهرهای شما را تصرف خواهند کرد، جز این نمی‌دانستند که شما در تحت قدرت آنها هستید. اما خداوند آنها را با کینه برگرداند و به خیری نرسیدند و خدا مؤمنان را در جنگ کفایت کند و هزینه نبرد شما را با آنها کفایت کرد. آنها را در پیشگاه خدا محاکمه کردید و به سود شما حکم کرد و بر ضرر آنها. آنگاه ما را متحد کرد و با هم صلح و سازش داد و آنان را دشمن هم ساخت که به کفر یکدیگر گواهی می‌دهند و خون یکدیگر را می‌ریزند. به خدا سوگند من امیدوارم که خدا این کار را برای ما به انجام رساند. من در صدد آنم که با جنگ مصر را تصرف کنم؛ شما چه نظری دارید؟

معاویه مکرها و جنایت‌های خود را همراه با نادانی و جهالت مردم عراق کمک خداوند معرفی می‌کند در حالی که اعتقادی به خدا ندارد و سلطنت و حکومت بر مردم هدف اصلی وی را تشکیل می‌دهد. عمرو عاص در پاسخ وی گفت: من از آنچه سؤال کردی، خبر دادم و آن گونه که شنیدی اظهار نظر کردم. معاویه به آن گروه گفت: نظر شما چیست؟ گفتند: نظر ما نظر عمرو است. معاویه گفت: عمرو تصمیم گرفته و قاطع است به آنچه می‌گوید ولی توضیح نداده که چه بکنیم. عمرو گفت: اکنون می‌گویم چه باید کرد. نظر من این است که لشکر زیادی را به فرماندهی مردی قاطع و مورد اطمینان به جانب مصر روانه کنی. وقتی که وارد مصر شد به زودی گروهی که موافق ما هستند، به او خواهد پیوست و از آنها برای شکست مخالفان کمک خواهد گرفت. در این صورت امیدوارم که خداوند تو را یاری نموده و پیروز گرداند.

معاویه گفت: نظر من جز این است. نظر من این است که برای موافقان و مخالفان خود نامه بنویسم، پیروان خود را به پایداری فرمان دهیم و آنها را منتظر ورودمان به مصر سازیم و دشمن خود را به صلح و سازش دعوت کرده و وعده قدردانی به آنها دهیم و آنان را از نبرد خود بترسانیم. اگر آنچه می‌خواهیم یعنی تصرف مصر، بدون نبرد انجام گیرد، این همان چیزی است که ما دوست داریم و گرنه جنگ با آنها را پیش می‌گیریم. ای عمرو تو مردی هستی که شتابت مبارک است و من بردباری ام مبارک است. عمرو گفت: هر چه خواهی عمل کن اما عاقبت کار جنگ است. از این رو معاویه نامه‌ای به مسلمة بن مخلد انصاری و معاویة بن حدیج کندی که هر دو مخالف علی(ع) بودند به شرح ذیل فرستاد:

«خداوند شما دو نفر را برای کار بزرگی برانگیخته، اجر شما را بدان بزرگ ساخته و نام شما را بلند کرده و شما را در جمع مسلمانان آبرومند نموده است. شما به خون خواهی خلیفه ستمدیده برخاستید و برای خدا به خشم آمدید - آنگاه که حکم خدا ترک شده بود - و با اهل ظلم و عدوان مبارزه کردید. مژده باد شما را به رضوان خدا و نصرت نزدیک اولیاء خدا. همراهی با شما در این جهان و در دوران سلطنت ما تا آنجا خواهد بود که شما دو نفر را راضی گرداند و حق شما را ادا کند. از این پس به کار خویش بچسبید و با دشمن خود نبرد کنید و پشت کنندگان به خود را به راه حق خویش بخوانید. چنین تصور کنید که لشکر بر شما سایه افکنده و آنچه کراهت دارید از هم دریده است، پس آنچه را که خواهید ادامه دهد. والسلام».

معاویه نامه را به وسیله غلام خود به نام شبیع فرستاد. نامه زمانی به دست آنها رسید که محمد بن ابی بکر حاکم مصر بود و اینان در صدد جنگ با وی بودند و از او می‌ترسیدند. نامه را در ابتدا به مسلمة بن مخلد داد و بعد از قرائت آن گفت آن را نزد معاویة بن حدیج برده و برگرد تا جواب نامه را برایت بنویسم. بعد از اطلاع معاویة بن حدیج، پاسخ معاویه را مسلمه از جانب خود و ابن حدیج نوشت و در آن تأکید کرده بود که «ما در مبارزۀ خود امید اجر و ثواب داریم و شورشیان بر ضد عثمان را از دیار خود راندیم و عدالت خواهان را همراه خود به قیام واداشتیم. کار ما برای مال دنیا نبوده و اگر خدا آنچه خواستیم برای ما فراهم سازد، به آرزوی خود رسیده‌ایم، قشون سواره و پیاده خود را زود برای ما بفرست؛ زیرا دشمن ما به جنگ برخاسته و ما در برابر آنها اندکیم. آنها از ما هراسناکند و ما با آنها در مبارزه ایم و اگر کمکی از طرف تو به ما رسد، خدا پیروزی را به تو بهره دهد».

هنگامی که پاسخ نامه را به معاویه دادند، او در فلسطین بود و همان گروه قبلی را دعوت کرد و نامه را برای آنها خواند و گفت: چه می‌‌بینید؟ همه به اتفاق اظهار کردند که لشکری به جانب مصر بفرست و به زودی آنجا را فتح خواهی کرد. از این رو معاویه عمرو عاص را با تجهیزات کامل همراه با شش هزار نفر، روانه مصر کرد.[۱۸۲]

اعزام عمروعاص به مصر

به دستور معاویه عمرو عاص به جانب مصر حرکت کرد و در نزدیک آنجا، اردو زد و طرفداران عثمان به او پیوستند. آن‌گاه نامه‌ای به محمد بن ابی بکر نوشت: «ای پسر ابوبکر جان خود را از من سالم ببر، من دوست ندارم ناخن من تو را آسیب دهد. مردم این دیار بر خلاف تو هماهنگ‌اند و فرمان تو را وانهاده‌اند و از پیروی تو پشیمانند و اگر جنگ در گیرد تو را تسلیم می‌کنند. پس از مصر بیرون رو که من از خیر خواهان توام. والسلام».

عمرو عاص این نامه را همراه با نامه معاویه که برای محمد بن ابی بکر نوشته بود برای او فرستاد.[۱۸۳]

نامه معاویه به محمدبن ابی بکر

سرانجامِ ظلم و تجاوز، وبال سخت است؛ و ریختن خونی که حرام شد شخص را از نقمت در دنیا و عذاب سخت در آخرت سالم نگه نمی‌دارد. ما کسی را نمی‌شناسیم که از تو بیشتر به عثمان ستم کرده و بدگوتر و سخت‌گیر‌تر از تو باشد. با بدخواهان برخلاف او اقدام نموده‌ای و خون او را با کشندگان ریختی، سپس پنداشتی از کار تو بی‌خبرم.

آن‌گه به این سرزمین آمدی و در آن آسوده خاطری، با این که بیشتر مردمش جزو یاران من و با من هم عقیده هستند و گوش به فرمان من و علیه تو از من کمک خواسته‌اند. من به سوی تو فرستادم مردمی را که بر تو خشمگین هستند و خون تو را خواهند ریخت و با جنگ با تو، به خدا تقرب می‌جویند و با خدا پیمان بستند که تو را مثله و قطعه قطعه کنند و اگر همچنین قولی نداده بودند خدا تو را به دست آنان یا دیگر دوستان خدا می‌کشت. من تو را بر حذر می‌دارم و بیم میدهم و دوستدارم که تو را بکشند به خاطر ظلم و کارهای بد و دشمنی که با عثمان در روز محاصره منزل او داشته‌ای و تیغ خود را در دل و گلویش فرو کردی. ولی من کراهت دارم که یک مرد قرشی مثله گردد و خداوند تو را در هر جا که باشی از قصاص سالم نگه ندارد والسلام[۱۸۴].

در تاریخ طبری و کتاب‌های که از آن نقل کرده‌اند - همانگونه که ذکر شد - آمده که آنها عهد کرده‌اند تو را مثله کنند. ولی در غارات و شرح ابن ابی الحدید و بحار الانوار آمده که عهد کردند تو را بکشند و ذکری از مثله کردن به میان نیامده و به نظر می‌رسد که نقل طبری دقیق‌تر باشد؛ زیرا این که در آخر نامه می‌گوید من کراهت دارم تو مثله شوی؛ و این که می‌گوید از قصاص در هر جا باشی در امان نخواهی بود، با کراهت از قتل هماهنگی ندارد؛ اما با نقل طبری هماهنگ است؛ بدین معنی که معاویه از مثله شدن محمد کراهت داشته در عین اینکه خواهان مرگ او بوده و تعبیر به اینکه هیچ گاه از قصاص در امان نخواهی بود مؤید این مطلب است.

الغدیر جریان را از طبری نقل کرده[۱۸۵]، ولی در تاریخ ابن اثیر این نامه نیامده است[۱۸۶]. معاویه در این نامه محمد بن ابی بکر را تهدید به مثله می‌کند. در حالی که پیامبر گرامی اسلام از این عمل زشت نهی کرده بود. البته از معاویه چنین عملی بعید نیست؛ زیرا مادرش هند جگرخوار بدن حمزه سیدالشهداء را مثله کرد. پیامبر گرامی نیز که با آن وضعیت حمزه را دید، در ابتدا تصمیم گرفت که کفار را مثله کند، ولی خداوند عفو و گذشت را برتر نشاند[۱۸۷]. از این رو رسول خدا(ص) از تصمیم خود برگشت و در هنگام اعزام نیروهای نظامی به مناطق مختلف یکی از دستورهای آن حضرت این بود که: «هیچ گاه دشمن را مثله نکنید و اعضاء و جوارح وی را قطع ننمایید»[۱۸۸].

وقتی که این دو نامه به محمد بن ابی بکر رسید، آن دو را همراه با نامه‌ای برای علی(ع) فرستاد.[۱۸۹]

نامه محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین(ع) و پاسخ آن

اما بعد، عاص بن عاص (گنه کار فرزند گنه کار) در نزدیکی مصر فرود آمده و هم عقیده‌های مصری او به وی پیوسته‌اند، آنها با لشکری جرار و فراوان آمده‌اند و من در میان طرفداران خود سستی می‌بینم، اگر به سرزمین مصر احتیاج دارید، با مال و مردان جنگجو مرا یاری فرمایید. والسلام.

امیرالمؤمنین(ع) در جواب او چنین نوشت: «اما بعد، فرستاده تو نامه ات را برایم آورد. نوشته بودی فرزند عاص در کناره‌های شهر مصر با لشکری جرار فرود آمده و هم‌فکرانش در مصر نزد او رفته‌اند، رفتن آنان که مانند او فکر می‌کنند، برای تو بهتر است از این که نزدت باشند. نوشته بودی در همراهان خود سستی دیده‌ای تو، سست مشو اگر چه آنها سستی بورزند. دیارت را محکم و استوار نگهدار، و پیروانت را گرد خود فراهم آور، و پاسداران و دیده بانانی بر لشکرت بگمار، و کنانة بن بشر را که مردی خیرخواه و با تجربه و دلیر است به سوی دشمن بفرست. من نیز مردم را با آرامی و سختی به سوی تو گسیل میدارم. در برابر دشمنت شکیبا باش و با بصیرت و بینایی پیش رو. از دل با آنها نبرد کن و با استقامت برای خدا با آنها جهاد کن، اگر چه دسته تو کمترین دو دسته باشد؛ زیرا خداوند اندک را عزیز و زیاد را ذلیل و خوار خواهد کرد. و من نامه‌های آن دو نابکار را خواندم نامه فاجر پسر فاجر معاویه، و فاجر پسر کافر و عمرو عاص]، آن دو، همدست بر گنه کاری و هم‌دل بر گمراهی که برای حکومت رشوه گرفته‌اند (معاویه مصر را به عمرو رشوه داده تا با وی همکاری کند و هر دو به حکومت برسند) و بر اهل دین تکبر ورزند و بهره برند از آنچه به دست آورده‌اند همان گونه که خویشان قبل از آنان بهره بردند، پس رعد و برق آن دو و شوکت شان تو را نشکند و به نامه‌های آنها پاسخ بده. اگر تاکنون آن گونه که سزاوار است پاسخ نداده‌ای؛ زیرا تو همه گونه گفتار برای پاسخ آنها داری. والسلام[۱۹۰].[۱۹۱]

پاسخ محمد بن ابی بکر به نامه‌های معاویه و عمروعاص

محمد بن ابی بکر بعد از دریافت نامه امیرالمؤمنین(ع) پاسخ قاطعی به نامه‌های معاویه و عمرو عاص داد و در جواب معاویه نوشت:

اما بعد، نامه تو به من رسید، در آن از پیش آمد عثمان (و کشته شدن وی) یاد کرده بودی که من از آن نزد تو پوزش نخواهم خواست، و در آن نامه به من دستور داده بودی که از تو دور شوم. گویا تو خیر خواه منی! مرا از بریدن اندام تنم (مثله) ترساندی که گویا تو بر من دلسوزی و من امیدوارم پیش آمد ناگوار بر شما فرود آید و خدا شما را در نبرد نابود سازد و ذلت و خواری را بر شما فرود آرد و از جنگ (به خاطر شکست) بگریزید. اگر فرمان و حکومت در دنیا برای شما باشد به جان خودم چه بسیار بسیار ستمکاری را یاری کردید و چه بسیار مؤمنان را که کشتید و اندامشان را بریدید. بازگشت (ما و شما) به سوی خداست و هر کاری به او باز گردد و او بهترینرحم کنندگان است و خدا یاری دهنده است بر آنچه شرح می‌دهید.

محمد بن ابی بکر در پاسخ نامه عمرو عاص نوشت:

اما بعد، آن چه در نامه ات ذکر کردی فهمیدم و دانستم و پنداشتی که دوست نداری (به مقدار) ناخنی از جانب تو به من آسیب برسد. خدا را گواه می‌گیرم که تو از بیهوده گویانی. گمان کردی که تو خیر خواه من هستی. سوگند می‌خورم که تو نزدم متهمی و پنداشتی که مردم مصر مرا رها کرده و از پیروی من پشیمانند. آنان همراه تو و وابسته به حزب شیطان رانده شده، هستند. خداوند ما را کافی است و او بهترین وکیل است. من بر خداوند عزیز رحیم، پروردگار عرش عظیم توکل می‌نمایم[۱۹۲].

بدین گونه محمد بن ابی بکر مخالفت خود را با معاویه و دستیار فاسدش اعلام کرد و مردم برای جنگ با عمرو عاص آماده شدند.[۱۹۳].[۱۹۴]

ورود عمروعاص به مصر و آغاز درگیری با محمدبن ابی بکر

عمرو عاص برای جنگ با محمد بن ابی بکر وارد مصر شد و محمد نیز مردم را برای جنگ و درگیری با عمرو آماده کرد. محمد دستور مقاومت را از امیرالمؤمنین علی(ع) دریافت کرده بود. وی در برابر مردم ایستاد و بعد از حمد و ثنای حق و درود بر پیامبر اسلام گفت: «ای مردم مؤمن اینک مردمی که حرمت‌ها را از بین می‌بردند و گمراهی را دامن میزدند و با زور بر مردم مسلط می‌شدند، به دشمنی شما برخاستند و لشکر بر سر شما آورده‌اند. هر کسی که بهشت و آمرزش را طالب است به جانب این مردم بیرون رود و برای خدا با آنها بجنگد. خدا شما را رحمت کند به همراهی کنانة بن بشر به جهاد آنها بروید».

دو هزار نفر همراه کنانه رفتند و محمد با دو هزار نفر باقی ماندند، کنانه به عنوان مقدمه سپاه محمد با عمرو عاص رو به رو شد. عمرو عاص به پیشواز وی آمد و چون به نزدیک او رسید، نیروهای خود را به صورت گروهان پشت سر هم برای جنگ گسیل داشت. هیچ گروهی از اهل شام در برابر کنانه قرار نگرفت مگر آنکه کنانه با همراهان خود بر آنها تاخت و آنها را پس زد، تا به عمرو پیوستند و چندبار این کار تکرار شد.

عمرو عاص که دلاوری سپاه کنانه را دید، معاویة بن حدیج را فرا خواند و او با سپاهی بسیار برای جنگ حرکت کرد. کنانه که آن لشکر انبوه را دید همراه با یاران خویش از اسب پیاده شدند و با شمشیر بر آنان یورش بردند. در این هنگام کنانه بن بشر این آیه را می‌خواند: ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ[۱۹۵].

کنانة بن بشر به حملۀ خود ادامه داد و با شمشیر، بسیاری از آنها را نابود کرد، تا این که به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد.[۱۹۶]

شهادت محمد بن ابی بکر

بعد از شهادت کنانة بن بشر، عمرو عاص به جانب محمد بن ابی بکر آمد. اطرافیان محمد با دریافت خبر شهادت کنانه از دور او متفرق شده و تنها اندکی از یارانش، باقی ماندند. محمد که خود را تنها دید، به ویرانه‌ای در کنار جاده پناه برد. عمرو عاص به پیشروی خود ادامه داد تا وارد شهر فسطاط شد. معاویة بن حدیج در تعقیب محمد بن ابی بکر بود، تا به چند نفر غیر مسلمان رسید. از آنها پرسید مرد ناشناسی از این جا نگذشت. گفتند: نه. اما یکی از آنها گفت: من بدان ویرانه رفتم، مردی در آن نشسته بود.

ابن حدیج گفت: سوگند به پروردگار کعبه که خود اوست. آنها دوان دوان رفتند تا به آن ویرانه رسیدند او را بیرون آوردند و به فسطاط بردند. محمد از شدت تشنگی به مرگ نزدیک شده بود. برادر محمد عبدالرحمان بن ابی بکر که در لشکر عمرو عاص بود، به سرعت نزد عمرو آمد و گفت: «به خاطر خدا نگذارید برادرم دست بسته کشته شود (او را زجرکش نکنید). کسی را نزد معاویه بن حدیج بفرست تا او را از کشتن برادرم باز دارد». عمرو شخصی را نزد این حدیج فرستاد که محمد را زنده نزد من بیاور.

معاویه گفت: شما کنانة بن بشر، عموزاده مرا کشتید و من محمد را رها کنم؟ ﴿أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي الزُّبُرِ[۱۹۷].

محمد بن ابی بکر که تشنگی بر وی غلبه کرده بود، گفت: قطره آبی به من بنوشانید. ابن حدیج گفت: خدا هرگز مرا سیراب نکند اگر تو را با یک قطره آب سیراب کنم، شما آب را از عثمان دریغ کردید و او را در حال روزه و تشنه کشتید و خدایش از رحیق مختوم بهشتی نوشاند. به خدا سوگند! ای پسر ابوبکر من تو را تشنه می‌کشم تا خدا تو را از حمیم و غسلین[۱۹۸] دوزخ بنوشاند.

محمد بن ابی بکر گفت: ای زاده یهودی بافنده! این به خواست تو و آنان که گفتی نیست. آنها به دست خداست که دوستانش را سیراب می‌کند و دشمنانش را تشنه میدارد. تو و همگنان تو و هر کس تو را دوست دارد و تو دوستش داری دشمنان خدایند. به خدا اگر شمشیر به دست داشتم، نمی‌گذاشتم مرا به این حال برسانید.

معاویة بن حدیج گفت: می‌دانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را درون این الاغ مرده می‌نهم و آتش می‌زنم. محمد گفت: اگر با من چنین کنی، دیر زمانی است که با اولیای خدا چنین کردید. به خدا سوگند! امیدوارم خدا این آتشی که تو مرا از آن میترسانی، بر من سرد و سلامت سازد، چنانچه با ابراهیم خلیل چنین کرد و آن را بر تو و دوستانت سوزان نماید، آن گونه که بر نمرود و یارانش نمود. امیدوارم خدا تو و رهبرت معاویة بن ابی‌سفیان و این را (اشاره به عمرو عاص) به آتشی شعله‌ور بسوزاند که هرگاه فرو کشد خدایش فروزنده سازد[۱۹۹].

ابن حدیج گفت: من تو را به ستم نمی‌کشم، بلکه به انتقام عثمان می‌کشم.

محمد گفت: تو را به عثمان چه؟ راستی که عثمان بر خلاف حق عمل کرد و حکم قرآن را دگرگون ساخت و خداوند فرمود: ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ *... فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ *... فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ[۲۰۰]. ما انتقاداتی بر عملکرد عثمان داشتیم و از او خواستیم از حکومت کناره گیرد و چنین نکرد؛ مردم نیز او را کشتند.

معاویة بن حدیج از این سخن سخت ناراحت شد. پیش آمد و با قساوتی تمام گردن محمد را زد و او را به شهادت رساند. پس از آن بدن او را در درون الاغی قرار داد و سوزاند و بدین گونه امیرالمؤمنین(ع) یکی دیگر از یاران پرشور و خالص خود را از دست داد. این حدیج ناجوانمردی بود که آشکارا علی(ع) را دشنام می‌داد.

چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر به عایشه رسید، بشدت ناراحت شد و پس از آن به دنبال هر نمازی دست به دعا برداشته، معاویة بن ابوسفیان، عمروعاص و ابن حدیج را نفرین می‌کرد[۲۰۱].

برخی نقل کرده‌اند، سر محمد بن ابی بکر را به شام نزد معاویه فرستادند و این نخستین باری بود که سر مرد مسلمانی را در بازار شام گردش دادند[۲۰۲]. عمرو عاص شهادت محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر را در نامه‌ای به معاویه گزارش داد. اما بعد، ما با محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر که همراه گروهی از مصریان بودند، برخوردیم، آنان را به کتاب خدا و سنت دعوت کردیم. آنان با حق مخالفت کردند و در گمراهی خود باقی ماندند. بنابراین با آنها جنگیدیم و از خدا بر آنها یاری خواستیم. خدا بر چهره و بر پشت آنها زد و آنان را تسلیم ما کرد و محمد بن ابی بکر و کنانة بن بشر کشته شدند[۲۰۳].[۲۰۴]

استمداد محمد بن ابی بکر قبل از شهادت از علی(ع)

محمد بن ابی بکر پیش از شروع جنگ عبدالله بن قعین و کعب بن عبدالله[۲۰۵] را برای درخواست کمک نزد علی(ع) فرستاد. چون حضرت در جریان اوضاع مصر قرار گرفت، مردم را به حضور در مسجد دعوت کرد و صدای «الصلاة جامعه» که نشانگر وقوع حادثه مهمی بود در شهر بلند شد. مردم که جمع شدند، حضرت امیر(ع) بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر و خاندانش چنین فرمود:

ای مردم، شما با فریاد استمداد محمدبن ابی بکر و برادران خود در مصر مواجهید. پسر نابغه (عمرو عاص) دشمن خدا و دشمن دوستان خدا و دوست دشمنان خدا، به سوی آنها هجوم برده است. چنین نباشد که مردم گمراه بر باطل خود و تکیه بر راه طاغوتشیطان) بیشتر هماهنگی داشته باشند و به باطل و گمراهی خود بهتر همدست و مجتمع شوند از شما درباره راه حق و صحیحتان. گویا شما آنها را می‌‌بینید که قبل از شما و برادرانتان جنگ را آغاز کرده‌اند (و به مصر هجوم بردند) با برادری و برای پیروزی به سوی آنها بشتابید. ای بندگان خدا، مصر بهتر است (از جهت درآمد و ثروت) از شام. مردمش نیز از مردم شام بهترند. مبادا در مصر مغلوب شوید؛ زیرا ماندن مصر در دست شما باعث عزت شما و ذلت دشمنانتان خواهد بود. به سوی جرعه بروید (مکانی میان حیره و کوفه) تا همه با هم فردا آنجا گرد آییم، اگر خدا بخواهد[۲۰۶]

امیرالمؤمنین(ع) در این سخنرانی بر ضرورت حفظ مصر از سقوط تکیه کرد و یاران خود را به خاطر سستی ای که در دفاع از حق دارند، نکوهید و آغازگر حمله را معاویه و طرفدارانش معرفی کرد و خواست تا مردم فردا برای اعزام به مصر در جرعه جمع شوند.

روز بعد امیرالمؤمنین علی(ع) صبح زود، خود به جرعه رفت و تا نیم روز در آنجا ماند. اما بیش از صد نفر از مردم کوفه نزد آن حضرت نیآمدند. از این رو حضرت به کوفه بازگشت. شب اشراف شهر را در دارالخلافه جمع کرد و در حالی که وی دل گرفته و اندوهناک بود، فرمود:

سپاس از آن خداست، بر هر فرمانی که صادر کرده و هر کاری که مقدر نموده است. مرا به شما گرفتار کرده، گروهی که پیروی نکنند، آنگاه که فرمان دهم و اجابت ننمایند زمانی که آنها را بخوانم، پدر برای غیر شما نباشد، برای نصرت و یاری پروردگار خود و جهاد برای حق خویش منتظر چه هستید؟ مرگ از ذلت در دنیا، برای غیر حق بهتر است. به خدا قسم اگر مرگ به سراغ من آید - که حتماً خواهد آمد و بین من و شما جدایی خواهد افکند - خواهید دید که من از مصاحبت شما خشمناکم. آیا دینی نیست که شما را گرد آورد؟ آیا حمیت و غیرتی نیست که شما را به غضب و خشم (علیه دشمن) وادارد؟ آیا رحمتی نیست که شما را نصیحت و موعظه کند؟ آیا نمی‌شنوید که دشمن شما، از کشور و شهرهایتان می‌کاهد و بر شما یورش می‌برد؟ آیا این عجیب نیست که معاویه، مردم جفاکار، طغیان‌گر و ستم پیشه را به جنگ (علیه حق) می‌خواند و آنان از او پیروی می‌کنند. بدون این که چیزی بگیرند و کمک (مالی) دریافت کنند. او را اجابت می‌کنند و در طول سال، یک، دو تا سه مرتبه به هر سو که خواهد، آنان را می‌فرستد. اما چون من شما را میخوانم - در حالی که صاحب خرد و باقیمانده گذشته هستید -اختلاف می‌کنید و از اطراف من پراکنده شده و بر من عصیان می‌ورزید و با من مخالفت می‌کنید[۲۰۷].

علی(ع) بارها آنها را به جنگ با معاویه دعوت کرده بود و اینک از آنها میخواست محمدبن ابی بکر را یاری کنند، این گونه کوتاهی کردند. پس از سخنرانی حضرت یکی از یاران فداکار و افسران و فادار حضرت به نام مالک بن کعب ارحبی گفت: ای امیرالمؤمنین مردم را همراه من برای دفاع از مصر بفرست؛ زیرا باید عجله کرد "لا عِطرَ بَعدَ عَرُوس"[۲۰۸]. من خود را برای چنین روزی آماده کرده بودم؛ زیرا اجر و پاداش جز به کراهتسختی) حاصل نشود. سپس رو کرد به مردم و گفت: از خدا بترسید و دعوت امام خود را اجابت و او را یاری کنید و با دشمن خود بجنگید. من به سوی آنها می‌روم ای امیرالمؤمنین!

امیرالمؤمنین علی(ع) به منادی خود سعد که غلام حضرت بود، دستور داد که به مردم بگوید همراه مالک بن کعب به مصر بروند. ولی از آنجا که با مالک خوب نبودند، تا یک ماه کسی گرد وی جمع نشد. آن گاه که عده‌ای جمع شدند مالک آنها را به بیرون کوفه برد و در آنجا اردو زد و خود همراه امیرالمؤمنین(ع) از شهر خارج شد. تمام نیرویی که جمع شده بودند، در حدود دو هزار نفر بودند.

حضرت فرمود: به نام خدا حرکت کنید، به خدا سوگند گمان ندارم به فریاد آن مردم فریاد خواه برسید، پیش از این که کارشان گذشته باشد.

مالک از شهر بیرون رفت و پنج شب از حرکت وی به جانب مصر نگذشت که خبر جدیدی از آن دیار رسید.[۲۰۹]

خبر شهادت محمد بن ابی بکر و اندوه علی(ع) در سوگ او

بعد از حرکت مالک به جانب مصر، حجاج بن غزیه انصاری از مصر و عبدالرحمان بن مسیب فزاری از شام نزد علی(ع) آمدند. عبدالرحمان جاسوس و نیروی اطلاعاتی علی(ع) در شام بود و به گفته ابن ابی الحدید هرگز نمی‌خوابید یعنی در صدد جمع‌آوری اطلاعات و مأمور گزارش اوضاع شام به علی(ع) بود و از آنجا که خبر مهمی اتفاق افتاده بود، نزد حضرت آمد.

مرد انصاری که همراه با محمد بن ابی بکر در مصر بود، مشاهدات خود را بیان کرد و شهادت محمد بی‌ابی بکر را به آن حضرت گزارش داد. مرد فزاری گفت: من زمانی از شام خارج شدم که مژده پیاپی در فتح مصر به دست عمرو عاص به معاویه می‌رسید و مردم به فتح مصر بشارت داده می‌شدند و خبر شهادت محمد بن ابی بکر به آنجا رسید. معاویه بالای منبر این خبر را به اطلاع مردم شام رساند. سپس گفت: ای امیرالمؤمنین من سرور و شادی مانند سرور و شادی که در هنگام خبر شهادت محمد بن ابی بکر در شام اتفاق افتاد، ندیدم. حضرت علی(ع) فرمود: آری اندوه ما بر شهادت محمدبن ابی بکر به اندازه شادی آنها بر کشتن اوست (جز این که آنان دشمنی را از دست دادند و ما دوستی را). نه! بلکه اندوه ما چندین برابر شادی آنهاست[۲۱۰].

بنابر نقل مسعودی حضرت وقتی که از شادی معاویه و یارانش آگاه شد فرمود: «ناشکیبایی ما بر وی به اندازه شادی آنهاست، بی‌تابی من بر کشته‌ای - از هنگام این جنگ‌ها - به اندازه بی‌تابیم بر او نیست. او فرزند همسر من (اسماء دختر عمیس) بود و من وی را فرزند خود می‌شمردم، او با من به نیکی رفتار می‌کرد و فرزند برادرم (جعفر) محسوب می‌‌شد، برای این است که ما اندوهگین هستیم و او را به حساب خدا می‌گذاریم»[۲۱۱]

امیرالمؤمنین(ع) پس از اطلاع از شهادت محمد و سقوط مصر به دست معاویه و طرفدارانش، عبدالرحمن بن شریح شامی را به دنبال مالک بن کعب فرستاد و از او خواست که به شهر کوفه برگردد. به گونه‌ای علی(ع) در سوگ محمد اندوهگین بود که غم وی در چهرۀ حضرت نمایان گردید و با حزن و ناراحتی به سخنرانی پرداخت و مردم را به سبب کوتاهی در حمایت محمد بن ابی بکر، مورد سرزنش شدید قرار داد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:

آگاه باشید که مصر را مردمی نابکار فتح کردند. آن دوستداران جور و ستم، کسانی که سد راه خدایند و اسلام را به کژیانحراف) کشاندند. آگاه باشید که محمد بن ابی بکر به شهادت رسید - خدا او را رحمت کند - پس او را به حساب خدا می‌گذاریم. به خدا سوگند تا آنجا که می‌‌دانم محمد از آنها بود که به انتظار مرگ بودند و برای روز جزا عمل می‌کرد و با هر شکل و چهره نابکار دشمنی داشت و سیما و روش مؤمن را دوست می‌داشت. به خدا سوگند که من خود را به کوتاهی در کار خویش و درماندگی در آن سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا من در سختی‌های جنگ می‌کوشم و در آن بینایم. من در جنگ (و هر کاری) پیشروام و راه دوراندیشی را می‌شناسم و برابر رأی استوار و صحیح عمل می‌کنم، پس آشکارا از شما فریادکنان یاری خواستم و برای دادرسی شما را‌ طلبیدم، شما نه سخن مرا شنیدید و نه فرمانم را اطاعت و پیروی کردید، تا این که کارها به سرانجام بد دچار شد. شما مردمی هستید که به وسیله شما دشمن دریافت و گرفتار نمی‌شود و تقاص خونی جنایت‌ها (و جنایت‌کاران) گرفته نمی‌شود، پنجاه و چند شبانه روز است که شما را به دادرسی برادرانتان دعوت می‌کنم. اما شما در اطراف من ناله کردید. بمانند ناله شتری که دچار درد سینه شده و ضجر میکشد (و در صورت حرکت ناله او بیشتر می‌شود) و زمین‌گیر شدید بمانند کسی که قصد جنگ نداشته و نظری به کسب ثواب ندارد. آنگاه سپاه کمی که نگران و ناتوانند به سوی من آمدند «مانند این که ایشان به سوی مرگ فرستاده می‌شوند و آنان مرگ را در مقابل خود می‌بینند» پس اف بر شما باد (که این گونه سست و بی‌تفاوت هستید)[۲۱۲].

حضرت امیر(ع) پس از ایراد سخن از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت. گویا کسی را نمی‌یافت که با او درد دل کند و ناراحتی خود را اظهار سازد. از این رو نامه ای به عبدالله بن عباس کارگزار خود در بصره نوشت و او را از شهادت محمد بن ابی بکر آگاه ساخت.[۲۱۳]

نامه علی(ع) به ابن عباس بعد از شهادت محمدبن ابی بکر

به نام خداوند بخشاینده مهربان، از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع) به عبد الله بن عباس؛ درود بر تو و رحمت و برکات خدا.

اما بعد، مصر به دست دشمن افتاد و محمد بن ابی بکر شهید شد، در نزد خداوند - عزوجل - او را به حساب آوردیم [او فرزندی خیرخواه و خیراندیش بود. کارگزاری کوشا و شمشیری برنده و ستونی جلوگیرنده]. من به مردم امر کردم و نوشتم و در آغاز به آنها پیشنهاد کردم و فرمان دادم که پیش از واقعه به یاری وی برخیزند. آنان را در نهان و آشکار و در رفت و برگشت به حمایت از او دعوت کردم؛ برخی با کراهت و بی‌اعتنایینگرانی) آمدند و گروهی به دروغ عذر خواستند و جمعی نیز نشسته، بی‌اعتنا بودند و دست از یاری ما کشیدند. از خداوند میخواهم از (شر) آنان به من گشایش و گریزگاهی عنایت کند و به زودی مرا از (شر) آنها راحت کند. به خدا سوگند اگر نبود که بر شهادت در هنگام برخورد با دشمنم دل بسته ام و خود را برای مرگ آماده کرده ام؛ دوست داشتم که حتی یک روز با اینها نباشم [و هیچ گاه آنها را نبینم] خدا ما و تو را به تقوا و هدایت خود مصمم دارد که او بر هر چیز تواناست، و السلام[۲۱۴].

ابن عباس که از شهادت محمد بن ابی بکر آگاه شد، در نامه‌ای به علی(ع) چنین پاسخ داد:

اما بعد، نامه شما به من رسید. در آن از گشوده شدن مصر و شهادت محمدبن ابی بکر خبر دادی و از خدا خواسته بودید که از دست این مردم شما را نجات دهد و راه گشایش و فرجی بیابید. من از خداوند میخواهم که همیشه سربلند باشید و فرشته‌های (الهی) تو را یاری کنند. بدان که خداوند با تو چنین خواهد کرد و تو را عزیز و دشمنت را سرکوب کند. ای امیرمؤمنان ممکن است مردم مدتی از وظایف خود تخلف کنند و سپس به نشاط آیند. پس با آنها مدارا کن و بر آنان منت گذار و از خداوند یاری بخواه که خدا، مهم تو را کفایت می‌کند و السلام.

عبدالله بن عباس نیز برای عرض تسلیت از بصره به کوفه آمد و حضرت را به مرگ محمد بن ابی بکر تسلیت گفت[۲۱۵].[۲۱۶]

اسماء در سوگ فرزند

اسماء دختر عمیس خثعمیه مادر محمد بن ابی بکر بود. وی پس از آگاهی از شهادت محمد به شدت ناراحت شد، ناراحتی خود را پنهان داشت و به مسجد رسول خدا(ص) پناه برد[۲۱۷].

اسماء دختر عمیس زنی بزرگوار بود که همراه همسرش جعفر بن ابی طالب از مکه به حبشه هجرت کرد و در حبشه دارای سه فرزند به نام‌های «محمد»، «عبدالله» و «عون» گردید. وی همراه با جعفر (در سال هفتم هجرت) از حبشه[۲۱۸] به مدینه آمد. بعد از شهادت جعفر در جنگ مؤته، با ابوبکر ازدواج کرد و خداوند محمد بن ابی بکر را به او داد. پس از مرگ ابوبکر، حضرت علی(ع) با اسماء ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یحیی بن علی[۲۱۹] بود.

بنابراین محمد بن ابی بکر در مکتب علی(ع) پرورش یافته و در خانه وی تربیت و بزرگ شده است. از این روست که علی(ع) در سخنانی که درباره محمد بن ابی بکر دارد گاهی از وی به عنوان فرزند برادر و زمانی فرزند همسر و در موردی از وی به منزله فرزند خود یاد می‌کند و ضمن تجلیل از او، بر شهادتش تأسف می‌خورد. درباره مقام و موقعیت اسماء همین اندازه کافی است که امام باقر(ع) او را جزو زنان بهشتی معرفی کرده است[۲۲۰].

ابوبصیر می‌گوید: از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: خداوند رحمت کند خواهران بهشتی را. سپس آنها را چنین معرفی کرد:

  1. اسماء دختر عمیس خثعمیه، همسر جعفر بن ابی طالب.
  2. سلمی دختر عمیس خثعمیه همسر حمزه - این دو خواهر بودند- و پنج تن دیگر از بنی هلال هستند آنها عبارتند از
    1. میمونه دختر حارث همسر پیامبر اکرم(ص).
    2. ام الفضل همسر عباس که نامش «هند» بود.
    3. «عُمَیصاء»، مادر خالد بن ولید.
    4. «عِزّه» که در ثقیف و همسر حجاج بود.
    5. «حمیده» که فرزندی نداشت[۲۲۱].[۲۲۲]

سخنی دیگر از علی(ع) درباره محمدبن ابی بکر

چون علی(ع) در مرگ محمد بسیار بی‌تابی می‌کرد، به وی گفتند: ای امیرالمؤمنین سخت بر محمد بی‌تابی می‌کنی؟ فرمود: چرا نکنم؟ او دست پرورده من بود، برادر پسرانم بود، من پدر او بودم و او را آماده کردم که برایم پسری باشد و فرمود:

خدا رحمت کند محمد را، جوانی نورس بود. به خدا سوگند که میخواستم مرقال هاشم بن عتبة بن ابی وقاص[۲۲۳] را والی مصر کنم. به خدا اگر او والی مصر بود، میدان را برای عمرو عاص و یارانش باز نمی‌گذاشت و کشته نمی‌شد جز این که شمشیرش در دستش بود، بدون نکوهش محمد بن ابی بکر؛ زیرا وی کوشش خود را کرد و به سرانجام خود رسید[۲۲۴].

محمد بن ابی بکر با این که جوانی انقلابی و متدین و معتقد به ولایت علی(ع) بود، نسبت به جنگ و امور نظامی تجربه کافی نداشت، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) او را به مصر فرستاد در آنجا جنگی نبود، بلکه جنگاوران برای نبرد با معاویه از سراسر کشور اسلامی به صفین فراخوانده شده بودند.[۲۲۵]

فتنه ایجاد تفرقه توسط معاویه و نامه حضرت

بعد از پیروزی معاویه در مصر و حضور عبدالله بن عباس در کوفه برای عرض تسلیت به علی(ع)، وی نقشه ریخت که بصره را نیز مانند مصر تصرف کند. از این روی عبدالله بن عامر حضرمی را به بصره اعزام کرد. وی با این که در آغاز موفقیت‌هایی داشت، با اعزام نیروی کمکی اندکی از کوفه مغلوب و کشته شد و عبد الله بن عباس به بصره برگشت[۲۲۶]. بعد از شهادت محمد و کوتاهی مردم در حمایت از علی(ع) معاویه حملات خود را علیه مرزهای حکومت حضرت آغاز کرد و در میان مردم این تردید را به وجود آوردند که علی(ع) نسبت به خلفای سابق نظر موافقی ندارد. از این روی از آن حضرت در این باره سؤال کردند و حضرت با این که از طرح سؤال ناراحت بود، نامه‌ای در این باره نوشت. در این نامه که در گذشته مدارک آن را در شرح حال مالک اشتر ذکر کردیم، حضرت به اوضاع سیاسی مردم حجاز قبل از بعثت تا زمان خویش پرداخته است. ابن ابی الحدید این نامه را به عنوان سخنرانی ذکر کرده است.

امیرالمؤمنین(ع) در آغاز این نامه که خطاب به یاران خود نوشته است به بررسی دوران قبل از بعثت و وضعیت ناگوار اجتماعی - اقتصادی مردم حجاز پرداخته است سپس وارد دوران بعثت رسول گرامی اسلام شده و بخشی از دستورهای آن حضرت را برمیشمارد. پس از آن به اختلافی که بعد از پیامبر درباره جانشینی حضرت به وجود آمد، اشاره می‌کند و می‌فرماید: «من برای حفظ اسلام حق خویش را که خلافت بود، رها کردم». سپس به سیره ابوبکر و عمر اشاره دارد و ادامه می‌دهد که «من تصور نمی‌کردم عمر مرا از حقم محروم کند، به سبب اینکه در قبل با ابوبکر درباره خلافت احتجاج کردم، ولی وی مرا ششمین نفر شورا قرار داد، قریش نیز منزلت مرا کوچک شمردند و دیگری را بر گزیدند، تا این که مردم عثمان را کشتند و از من خواستند که خلافت را بپذیرم. ولی امتناع کردم و با هجوم جمعیت ناچار به پذیرش خلافت شدم. همه مردم بیعت کردند. طلحه و زبیر نیز جزو بیعت کنندگان بودند، ولی بعد از مدتی کوتاه به مکه و از آنجا به بصره رفتند و به فساد پرداختند و عده‌ای از یاران و پاسداران بیت المال بصره را به شهادت رساندند. به اهل شام نگریستم، آنان اهل طمع و طغیان بودند. در هنگامه نبرد قرآنها را بر نیزه کردند و دو نفر که برای احیای قرآن انتخاب شدند، دستور قرآن را زیر پاگذاشتند. گروهی از ما کناره‌گیری کردند و ما به ناچار با آنها جنگ کردیم. آنگاه از مردم خواستیم که برای جنگ با معاویه آماده شوند ولی آنان کوتاهی کردند. اکنون نیز معاویه شهرهای شما را به تصرف درمیآورد و به مناطق شما یورش می‌برد. به من خبر رسید که فرزند نابغه (عمرو عاص) در مقابل همکاری با معاویه، مصر را طلب کرده بود (آنان مصر را تصرف کردند). آنان دشمن خدا، قرآن، سنت‌اند و اهل بدعت؛ و تأسف و اندوه من بر این است که سفیهان و فاجران امور امت را به دست بگیرند و بندگان خدا را ذلیل و فاسقان را با خود همراه سازند و بر مردم حکومت کنند» [۲۲۷].

این بود گزارش کوتاهی از نامه‌ای که حضرت علی(ع) به اصحاب و شیعیان خود نوشت. این نامه دو نقل مختلف دارد: یکی آنچه در الرسائل شیخ کلینی آمده که کشف المحجه نقل کرده است و دیگری آنچه در الغارات و الامامة و السیاسه[۲۲۸] ابن قتیبه آمده است. نقل کشف المحجه[۲۲۹] مفصل‌تر و طولانی‌تر است و نکاتی در آن آمده که در نقل دوم نیست و آنچه در نهج البلاغه[۲۳۰] آمده، گزیده‌ای از نقل الغارات است. قسمتی از این نامه نیز جزو خطبه‌های نهج البلاغه[۲۳۱] ذکر شده است.[۲۳۲]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷. برای اطلاع بیشتر از شرح حال محمد بن ابی‌بکر، ر. ک: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۵۱؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۵، ص۵۳: تقریب التهذیب، ابن حجر، ص۴۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۴۲۲؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۳۶۸؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۲، ص۳۸۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴ و ۵.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴.
  3. رجال الکشی، کشی، ص۹.
  4. « إِنَّ اَلْمَحَامِدَةَ تَأْبَى أَنْ يُعْصَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ »
  5. رجال الکشی، کشی شرح حال محمد حنفیه شماره ۲۰.
  6. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۶۳.
  7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۲.
  8. «مُحَمَّدٌ ابني مِن صُلبِ أبي بَكرٍ»
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۲.
  10. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۵-۵۷۷.
  11. محمد بن ابی‌بکر در حجة الوداع به دنیا آمد و لذا در حوادث تلخ پس از رحلت جانگداز پیامبر خدا (ص) که در نهایت به انتخاب خلفای سه‌گانه انجامید، نقشی نداشت، ولی در اعتراض و شورش‌های مسلمانان علیه فساد و انحرافات نظام حاکم در دوران خلیفة سوم نقش کلیدی داشته است.
  12. مجمع البحرین، طریحی، ج۳، ص۴۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۴۹۶. البته به درست نبودن نسبت أشعار به او هشدار داده است. (یوسفی غروی)
  13. پیغمبر (ص) و یاران. (شرح حال محمد بن ابوبکر)
  14. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۷-۵۷۸.
  15. عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۲۱ - ۳۱۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۴۶-۳۴۹ و ۳۶۲-۳۷۴ و ۳۸۳-۳۸۴.
  16. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۸.
  17. برای اطلاع کامل از حوادث دوران خلافت خلیفه سوم و رفتار ناشایست وی و مدیران اجرایی و والیان او، ر. ک: الصراط المستقیم، بیاضی، ج۳، ص۴۴ - ۳۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۴۹ و ۴۹۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۷۲؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۲ - ۱۶؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۰۰ – ۳۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۲۶ - ۳۱۵.
  18. فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۰.
  19. تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۳، (به نقل از مروج الذهب مسعودی) و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۲۷-۳۳۳.
  20. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۸-۵۷۹.
  21. شرح ماجراهایی که به اعتراض‌های مردم انجامید، خواهد آمد ولی برای اطلاع از جریان اعتراض و حرکت مردم مصر به سوی مدینه، ر. ک: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۴۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۷۲ و ۸۵۹ - ۱۷۷؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۲۷-۳۳۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۵ - ۴۰۵.
  22. عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۸؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۶ - ۶۵.
  23. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۷۹-۵۸۰.
  24. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۶-۴۸۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۷۷-۱۸۵؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۱-۳۳۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۲.
  25. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۰-۵۸۲.
  26. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۶-۴۸۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۷۷-۱۸۵؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۱-۳۳۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۱۲.
  27. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۴۸۸؛ تتمة المنتهی، شیخ عباس قمی، ص۱۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۴.
  28. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۲.
  29. الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۶۳ - ۶۲.
  30. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۲-۵۸۳.
  31. در بعضی نقل‌ها آمده که وی خط مروان را شناخت و اینکه مهر، مهر اوست ولی گفت: من از آن بی‌خبر هستم.
  32. فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۳-۳۳۴.
  33. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۳-۵۸۵.
  34. فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۳۴-۳۳۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۲۰-۴۲۴ (با اندکی تفاوت).
  35. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۵.
  36. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴.
  37. نهج البلاغه، خطبۀ، ص۶۸.
  38. فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۱۴-۴۱۵.
  39. الامالی (ترجمه: استاد ولی) مجلس، ص۳، ح۸.
  40. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.
  41. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷.
  42. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۵-۵۸۸.
  43. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۴۰۵، بلاذری می‌گوید: که مکر معاویه و عمرو عاص باعث شد که مردم کوفه گمان کنند قیس به آنها خیانت کرده و تسلیم معاویه شده است از این رو اهل کوفه حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) را تحت فشار قرار دادند که قیس بن سعد را برکنار کند.
  44. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۴۱.
  45. بخشی از این نامه را سید رضی در قسمت نامه‌های نهج البلاغه با شماره ۲۷ آورده است.
  46. امام علی (ع) وقتی اطلاع پیدا کرد که این نامه به دست معاویه افتاده است، بسیار ناراحت شد و فرمود: وقتی محمد را به مصر فرستادم از من دستور العمل حکومتی که شامل برنامه‌ای جامع باشد، درخواست کرد و من نیز خواسته او را در نامه‌ای مفصل نوشتم ولی پس از شهادت وی این نامه به دست معاویه افتاده است»؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۰.
  47. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۲.
  48. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۸-۵۸۹.
  49. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۱-۵۵۲.
  50. نهج البلاغه، نامه ۳۴.
  51. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۸۹-۵۹۰.
  52. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۳۹۳.
  53. اسراء: ۹۷.
  54. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائده، آیه ۴۴.
  55. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند ستمگرند» سوره مائده، آیه ۴۵.
  56. «و باید پیروان انجیل بنابر آنچه خداوند در آن فرو فرستاده است داوری کنند و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۷.
  57. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.
  58. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۳ - ۳۰۱.
  59. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۰-۵۹۲.
  60. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۳۲۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.
  61. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱.
  62. نهج البلاغه، خطبه ۳۵.
  63. نهج البلاغه (ترجمه: دشتی)، خطبه ۶۸.
  64. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۵؛ نهج البلاغه (ترجمه: دشتی): خطبة ۳۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۳ - ۵۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۴.
  65. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۲؛ نهج البلاغه (ترجمه: دشتی)، حکمت ۳۲۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۶۴-۵۶۵.
  66. نهج البلاغه، حکمت، ص۳۲۵.
  67. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۲-۵۹۴.
  68. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰.
  69. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۴.
  70. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۱.
  71. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۱.
  72. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۵.
  73. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۴.
  74. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۶۸ و ۱۲۶۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴ و ج۶، ص۱۹۲. وقتی عایشه از دفن امام حسن (ع) کنار مرقد مطهر رسول خدا (ص) جلوگیری کرد، قاسم که پسر برادر عایشه بود، پیشش آمد و خطاب به عایشه گفت: عمه جان، هنوز ماجرای جمل و جنگی که تو باعث آن بودی از ذهن مردم پاک نشده و ما را به خاطر آن سرزنش می‌کنند؛ آیا می‌خواهی ننگ دیگری بر پرونده این خاندان بیفزایی و ماجرای جدیدی در ذهن مردم نقش ببندد و ما را به خاطر استر سواری تو سرزنش کنند؟ (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۷۶).
  75. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۸۵.
  76. الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۶۷.
  77. الاصابه، ج۱، ص۵۷ و ج۳، ص۳۰۶.
  78. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۵.
  79. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  80. الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۲۳۳؛ تحف العقول، این شعبه، ص۱۲۴؛ نهج البلاغه، نامه ۲۷؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۵۵ - ۴۸؛ الامالی، شیخ مفید، مجلس، ص۳۱ ح۴۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۰ - ۵۴۳.
  81. شهسواری، حسین، مقاله «محمد بن ابی‌بکر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۵۹۶-۶۰۳.
  82. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۸۷.
  83. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۷.
  84. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۹۴.
  85. «أَلَا وَ إِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتَتَحَهَا الْفَجَرَةُ أَوْلِيَاءُ الْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ الَّذِينَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ بَغَوُا الْإِسْلَامَ عِوَجاً أَلَا وَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قَدِ اسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ...»؛تاریخ طبری، ج۵، ص۱۰۸؛ ثقفی، الغارات، ص۲۹۶.
  86. «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ...»؛نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶.
  87. «أَلَا وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِي الآْخِرَةِ...»؛
  88. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلًا كَادِحاً... أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا...»؛ نهج البلاغه، نامه ۳۵.
  89. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۹.
  90. حلی علامه، خلاصة الأقوال، ص۱۳۸؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۵۸.
  91. متقی هندی، کنز العمال، ج۵، ص۲۷۶-۲۷۸.
  92. نوری، مستدرک الوسائل، ج۹، ص۱۹۰. بیداء صحرای بعد از ذوالحلیفه است که در یک میلی آن می‌باشد. (مجمع البحرین، واژه بیداء).
  93. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۳۱۲؛ رجال طوسی، ص۳۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص۱۰۲.
  94. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۶۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۴؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۵.
  95. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 205 - 206.
  96. «أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامٌ مُفْتَرَضٌ طَاعَتُكَ وَ أَنَّ أَبِي فِي النَّارِ»
  97. رجال کشی، ص۶۴.
  98. ابو العاص، شوهر زینب دختر رسول خدا(ص) است که در جنگ بدر اسیر شد. و بعدها مسلمان گردید و همراه علی(ع) به یمن رفت و در زمان بیعت مردم با ابوبکر از علی(ع) حمایت کرد. وی در سال دوازدهم هجری از دنیا رفت. برابر نقل بحار الأنوار و اسدالغابه، زینب تنها دو فرزند از ابوالعاص داشت. علی که در زمان خلافت عمر از دنیا رفت و امامه که همسر علی(ع) بود و در سال پنجاه از دنیا رفت. بنابراین پسر زینب و ابوالعاص در دوران خلافت علی(ع) نبوده است مگر این که منظور همراهی وی با علی(ع) بعد از رحلت پیامبر(ص) باشد. در این صورت طرفداران علی منحصر به آنچه ذکر شد نیستند؛ زیرا عده زیادی از قریش طرفدار آن حضرت بودند که از جمله فرزندان سعید بن عاص بن امیه به نام‌های: ابان، خالد و عمرو بودند. ر.ک: سفینة البحار، ج۱، ص۸ و ۵۵۸؛ بحار الأنوار، ج۲۱، ص۱۸۴ و ج۲۲، ص۱۶۶؛ اسد الغابه، ج۶، ص۱۸۶ و ج۴، ص۱۲۵.
  99. رجال کشی، ص۶۳.
  100. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۱۶، ۲۰. ظاهراً عبدالرحمان بن ابی بکر همراه معاویه بوده است.
  101. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، شرح حال عمر بن ابی سلمه والی بحرین.
  102. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۷، ص۳۴۱.
  103. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 206 - 207.
  104. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 207.
  105. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۳۶؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۱۵۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۴۱۶.
  106. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۰۸.
  107. دینوری، أخبار الطوال، ص۱۵۱؛ ابن اعثم، الفتوح، مترجم، ص۴۲۶.
  108. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 208 - 210.
  109. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا عَهِدَ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ وَ خَوْفِ اللَّهِ فِي الْمَغِيبِ وَ الْمَشْهَدِ وَ بِاللِّينِ لِلْمُسْلِمِ وَ بِالْغِلْظَةِ عَلَى الْفَاجِرِ وَ بِالْعَدْلِ عَلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ بِالْإِنْصَافِ لِلْمَظْلُومِ وَ بِالشِّدَّةِ عَلَى الظَّالِمِ وَ بِالْعَفْوِ عَنِ النَّاسِ وَ بِالْإِحْسَانِ مَا اسْتَطَاعَ وَ اللَّهُ يَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَدْعُوَ مَنْ قِبَلَهُ إِلَى الطَّاعَةِ وَ الْجَمَاعَةِ فَإِنَّ لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الْعَاقِبَةِ وَ عَظِيمِ الْمَثُوبَةِ مَا لَا يَقْدِرُونَ قَدْرَهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ كُنْهَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَجْبِيَ خَرَاجَ الْأَرْضِ عَلَى مَا كَانَتْ تُجْبَى عَلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ لَا يَنْتَقِصَ وَ لَا يَبْتَدِعَ ثُمَّ يَقْسِمَهُ بَيْنَ أَهْلِهِ كَمَا كَانُوا يَقْسِمُونَهُ عَلَيْهِ مِنْ قَبْلُ. وَ أَمَرَهُ أَنْ يُلِينَ لَهُمْ جَنَاحَهُ وَ أَنْ يُسَاوِيَ بَيْنَهُمْ فِي مَجْلِسِهِ وَ وَجْهِهِ وَ لْيَكُنِ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ أَنْ يَقُومَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَتَّبِعَ الْهَوَى وَ لَا يَخَافَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنِ اتَّقَاهُ وَ آثَرَ طَاعَتَهُ عَلَى مَا سِوَاهُ وَ السَّلَامُ. وَ كَتَبَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِغُرَّةِ شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَلَاثِينَ»؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۲۴؛ و یک جلدی، ص۱۴۱؛ حرانی، تحف العقول، ص۱۷۶؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۶۵؛ تاریخ طبری، هشت جلدی، ج۳، ص۵۵۶؛ زکی صفوت، جمهرة رسائل العرب، ج۱، ص۵۳۱؛ محمودی نهج السعاده، ج۴، ص۹۹.
  110. از تاریخ نامه استفاده می‌شود که محمدبن ابی بکر در ماه رمضان سال سی و شش هجری، به مصر آمده و بعد از ورود وی به مصر، قیس مصر را ترک گفته است و در نتیجه اگر ورود قیس را به مصر در ماه صفر همان سال بدانیم، قیس بن سعد متجاوز از شش ماه کارگزار مصر بوده است.
  111. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 210 - 212.
  112. ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۲۶ و یک جلدی، ص۱۴۲.
  113. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 212 - 213.
  114. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 213.
  115. این قسمت را شیخ طوسی در تهذیب الأحکام و استبصار به سند معتبر از امام صادق از پدرانش(ع) نقل کرده است که محمد بن ابی بکر در نامه‌ای که به علی(ع) نوشت، از حکم مردی که با زنی یهودی و نصرانی زنا کرده سؤال نمود و حضرت پاسخ داد: «إِنْ كَانَ مُحْصَناً فَارْجُمْهُ وَ إِنْ كَانَ بِكْراً فَاجْلِدْهُ مِائَةَ جَلْدَةٍ ثُمَّ انْفِهِ وَ أَمَّا الْيَهُودِيَّةُ فَابْعَثْ بِهَا إِلَى أَهْلِ مِلَّتِهَا فَلْيَقْضُوا فِيهَا مَا أَحَبُّوا»؛ اگر مرد زن دارد (محصن است) او را سنگسار کن و اگر زن ندارد او را صد ضربه شلاق بزن آنگاه او را تبعید نما و زن را نزد هم کیشانش بفرست تا آنگونه که می‌خواهند درباره‌اش داوری کنند. (طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱۰، ص۱۵؛ استبصار، ج۴، ص۲۰۷؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۳۶۱؛ نجفی، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۳۲۴).
  116. این نامه نشان می‌دهد که واژۀ زندیق که گفته شده از فارسی گرفته شده برای اولین بار در اسلام، توسط امام علی(ع) به کار رفته نه امام ششم حضرت صادق(ع) که برخی گفته‌اند مانند: (دایرة المعارف تشیع، ج۸، ص۵۲۴، مدخل زندیق).
  117. «أَنْ أَقِمِ الْحَدَّ فِيهِمْ عَلَى الْمُسْلِمِ الَّذِي فَجَرَ بِالنَّصْرَانِيَّةِ وَ ادْفَعِ النَّصْرَانِيَّةَ إِلَى النَّصَارَى يَقْضُونَ فِيهَا مَا شَاءُوا وَ أَمَرَهُ فِي الزَّنَادِقَةِ أَنْ يَقْتُلَ مَنْ كَانَ يَدَّعِي الْإِسْلَامَ وَ يَتْرُكَ سَائِرَهُمْ يَعْبُدُونَ مَا شَاءُوا وَ أَمَرَهُ فِي الْمُكَاتَبِ إِنْ كَانَ تَرَكَ وَفَاءً لِمُكَاتَبَتِهِ فَهُوَ غَرِيمٌ بِيَدِ مَوَالِيهِ يَسْتَوْفُونَ مَا بَقِيَ مِنْ مُكَاتَبَتِهِ وَ مَا بَقِيَ فَلِوَلَدِهِ»؛ ثقفی الغارات، ج۱، ص۲۳۱ و یک جلدی ص۱۴۶؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۱۵؛ بحار الأنوار، ج۷۶، ص۹۲، فقط بخش اول آنکه مربوط به نصرانی است
  118. ابن أبی شیبه، المصنف، ج۵، ص۲۰۸.
  119. «أن أقم الحد علی المسلم، و أدفع النصرانیة إلی أهل دینها»؛ عبد الرزاق، المصنف، ج۱۰، ص۳۲۱؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۲۴۸؛ ابن عبد البر، التمهید، ج۱۲، ص۳۸۵.
  120. شافعی، الأم، ج۷، ص۱۹۳؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۲۴۸.
  121. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۵۹۷.
  122. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۱۷۶.
  123. «أما اللذان تزندقا، فإن تابا و الا فاضرب أعناقهما...»؛ ابن حزم، المحلی، ج۱۱، ص۱۵۸؛ عبد الرزاق، المصنف، ج۸، ص۳۹۴؛ ج۱۰، ص۱۷۱ و ج۷، ص۳۴۲؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۵، ص۴۳۳، ش۱۳۵۲۶.
  124. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 214 - 216.
  125. ثقفی، الغارات، ص۱۴۳ و دو جلدی، ج۱، ص۲۲۷؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۱؛ محمودی، نهج السعاده. ج۴، ص۱۰۴.
  126. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 216 - 217.
  127. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 217.
  128. با توجه به آنچه در آغاز این نامه آمده و مطلبی که ذکر شد این احتمال بعید نیست نامه‌ای که منسوب به عمر خلیفه دوم است که آن را در باب قضاوت به ابوموسی نوشته برگرفته از این نامه باشد؛ زیرا برخی در نگارش چنین نامه‌ای توسط خلیفه دوم تردید کرده‌اند (ر.ک: ابویعلی، أحکام السلطانیه، ص۶۷، حاشیه؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۹۰) گرچه ابن قیم کتاب خود اعلام الموقعین را براساس نامه عمر به ابوموسی بنیان نهاده است و معتقد است که این نامه را علما تلقی به قبول کرده‌اند. بخشی دیگر آن هم شبیه سخنانی است که علی(ع) به شریح قاضی فرموده‌اند به ویژه آن چه راجع به صلح است. (ر.ک: کلینی، کافی، ج۷، ص۴۱۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۶؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۳۰۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۸، ص۷۴).
  129. ثقفی، الغارات، دو جلدی، ج۱، ص۲۵۲؛ یک جلدی، ۱۵۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۵۰.
  130. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۲.
  131. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 217 - 219.
  132. این بر عکس آن چیزی است که در قبل نقل شد، به احتمال اشتباه از راوی باشد.
  133. ثقفی، الغارات، ص۱۴۳ و دو جلدی، ج۱، ص۲۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۵۱.
  134. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 219 - 220.
  135. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 220 - 221.
  136. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 221 - 222.
  137. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ أَهْلِ مِصْرَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ (نگاه کن: حرانی، تحف العقول، تحقیق علی اکبر غفاری، ص۱۷۶ و مترجم، ص۱۷۲؛ ثقفی، الغارات، ص۱۴۳) فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ (نگاه کن: الغارات) أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ وَصَلَ إِلَيَ كِتَابُكَ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ مَا سَأَلْتَنِي عَنْهُ وَ أَعْجَبَنِي اهْتِمَامُكَ بِمَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ مَا لَا يُصْلِحُ الْمُسْلِمِينَ غَيْرُهُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ الَّذِي دَلَّكَ عَلَيْهِ نِيَّةٌ صَالِحَةٌ وَ رَأْيٌ غَيْرُ مَدْخُولٍ(نگاه کن: الغارات و تحف العقول.) وَ لَا خَسِيسٍ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ أَبْوَابَ الْأَقْضِيَةِ جَامِعاً لَكَ مَا أَرَدْتَ فِيهَا فِيهَا وَ ﴿لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»؛ تمام آنچه ذکر شد در الغارات مستقل از عهدنامه ذکر شده که با توجه به آنچه در تحف العقول آمده، آن را در آغاز عهدنامه محمد بن ابی بکر ذکر کردیم. ثقفی، الغارات، دو جلدی، ج۱، ص۲۷۷؛ بحار الأنوار، قدیم، ج۸، ص۵۴۶ و جدید، ج۳۳، ص۵۴۲؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۰۳.
  138. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 222 - 223.
  139. «أَمَّا بَعْدُ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِي مَقَامِكَ وَ مَقْعَدِكَ وَ سِرِّكَ وَ عَلَانِيَتِكَ وَ إِذَا قَضَيْتَ بَيْنَ النَّاسِ فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ لَيِّنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظِ وَ النَّظْرَةِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ (نگاه کن: حرانی، تحف العقول، ص۱۷۷؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۸۶؛ نهج البلاغه، نامه ۲۷، با اندک تفاوت در عبارت). وَ أَنْ تَسْأَلَ الْمُدَّعِيَ الْبَيِّنَةَ وَ عَلَى الْمُدَّعَى عَلَيْهِ الْيَمِينُ وَ مَنْ صَالَحَ أَخَاهُ عَلَى صُلْحٍ فَأَجِزْ صُلْحَهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ صُلْحاً يُحَرِّمُ حَلَالًا أَوْ يُحَلِّلُ حَرَاماً وَ آثِرِ الْفُقَهَاءَ وَ أَهْلَ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ وَ الْحَيَاءِ وَ الْوَرَعِ عَلَى أَهْلِ الْفُجُورِ وَ الْكَذِبِ وَ الْغَدْرِ وَ لْيَكُنِ الصَّالِحُونَ الْأَبْرَارُ إِخْوَانَكَ وَ الْفَاجِرُونَ الْغَادِرُونَ أَعْدَاءَكَ فَإِنَّ أَحَبَّ إِخْوَانِي إِلَيَّ أَكْثَرُهُمْ لِلَّهِ ذِكْراً وَ أَشَدُّهُمْ مِنْهُ خَوْفاً وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ تحف العقول، ص۱۷۷.
  140. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 223 - 224.
  141. با این که حضرت فرمود مؤمن برای سه چیز عمل می‌کند به حسب ظاهر دو چیز بیشتر ذکر نشده، خیر دنیا و خیر آخرت و ممکن است خیر سومی که مورد نظر حضرت بوده خیر دنیا و آخرت با هم بوده که حضرت امیر(ع) آن را در صفات متقین ذکر کرده که هم از نعمت‌های دنیوی استفاده می‌کنند و هم از نعمت‌های الهی در بهشت بهره مند می‌گردند.
  142. «فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فِيمَا أَنْتُمْ عَنْهُ مَسْئُولُونَ وَ إِلَيْهِ تَصِيرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ وَ يَقُولُ ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ وَ يَقُولُ ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِلُكُمْ عَنِ الصَّغِيرِ مِنْ عَمَلِكُمْ وَ الْكَبِيرِ فَإِنْ يُعَذِّبْ فَنَحْنُ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ إِلَى الْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ حِينَ يَعْمَلُ لِلَّهِ بِطَاعَتِهِ وَ يَنْصَحُهُ فِي التَّوْبَةِ عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا تَجْمَعُ الْخَيْرَ وَ لَا خَيْرَ غَيْرُهَا وَ يُدْرَكُ بِهَا مِنَ الْخَيْرِ مَا لَا يُدْرَكُ بِغَيْرِهَا مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ خَيْرِ الْآخِرَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْرًا لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ اعْلَمُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنْ يَعْمَلُ الثَّلَاثَ مِنَ الثَّوَابِ أَمَّا الْخَيْرُ فَإِنَّ اللَّهَ يُثِيبُهُ بِعَمَلِهِ فِي دُنْيَاهُ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِإِبْرَاهِيمَ: ﴿وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ فَمَنْ عَمِلَ لِلَّهِ تَعَالَى أَعْطَاهُ اللَّهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ كَفَاهُ الْمُهِمَّ فِيهِمَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى ﴿يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَمَا أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا لَمْ يُحَاسِبْهُمْ بِهِ فِي الْآخِرَةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَ الْحُسْنَى هِيَ الْجَنَّةُ وَ الزِّيَادَةُ هِيَ الدُّنْيَا. وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُكَفِّرُ بِكُلِّ حَسَنَةٍ سَيِّئَةً قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُسِبَتْ لَهُمْ حَسَنَاتُهُمْ ثُمَّ أَعْطَاهُمْ بِكُلِّ وَاحِدَةٍ عَشْرَ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿جَزَاءً مِنْ رَبِّكَ عَطَاءً حِسَابًا وَ قَالَ ﴿فَأُولَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ فَارْغَبُوا فِي هَذَا رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَ اعْمَلُوا لَهُ وَ تَحَاضُّوا عَلَيْهِ»
  143. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 224 - 227.
  144. شهید محمد باقر صدر، پس از نقل این فراز از نامه حضرت می‌نویسد: این سند مهم تاریخی سرگذشت مردم پرهیزگار، یا شرح حال ایشان نیست. بلکه جهان بینی مردم پارسا و پرهیزگار را نسبت به زندگی و هدف‌هایی را که باید در پی آن باشند نشان می‌دهد. به این جهت می‌خواهد که مفاد نامه به مورد اجرا گذاشته شود و حاکم مصر سیاست خود را بر اساس آن تنظیم نماید. بنابراین درمی‌یابیم که ایجاد رفاه مادی از راه تولید ثروت و بهره برداری بیشتر از طبیعت، هدفی است که جامعه پارسایان، برای رسیدن به آن تلاش نموده و آن را وظیفه خود می‌دانند. (صدر محمد باقر، اقتصادنا، ص۶۱۷؛ مترجم، ج۲، ص۲۶۱).
  145. «وَ اعْلَمُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُتَّقِينَ حَازُوا عَاجِلَ الْخَيْرِ وَ آجِلَهُ شَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلُ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ أَبَاحَهُمُ اللَّهُ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَفَاهُمْ وَ بِهِ أَغْنَاهُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ اسْمُهُ ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ شَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ فَأَكَلُوا مَعَهُمْ مِنْ طَيِّبَاتِ مَا يَأْكُلُونَ وَ شَرِبُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا يَشْرَبُونَ وَ لَبِسُوا مِنْ أَفْضَلِ مَا يَلْبَسُونَ وَ سَكَنُوا مِنْ أَفْضَلِ مَا يَسْكُنُونَ- وَ تَزَوَّجُوا مِنْ أَفْضَلِ مَا يَتَزَوَّجُونَ وَ رَكِبُوا مِنْ أَفْضَلِ مَا يَرْكَبُونَ أَصَابُوا لَذَّةَ الدُّنْيَا مَعَ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ هُمْ غَداً جِيرَانُ اللَّهِ يَتَمَنَّوْنَ عَلَيْهِ فَيُعْطِيهِمْ مَا تَمَنَّوْهُ وَ لَا يَرُدُّ لَهُمْ دَعْوَةً وَ لَا يَنْقُصُ لَهُمْ نَصِيباً مِنَ اللَّذَّةِ فَإِلَى هَذَا يَا عِبَادَ اللَّهِ يَشْتَاقُ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ لَهُ عَقْلٌ وَ يَعْمَلُ لَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ. يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنِ اتَّقَيْتُمُ اللَّهَ وَ حَفِظْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ فَقَدْ عَبَدْتُمُوهُ- بِأَفْضَلِ مَا عُبِدَ وَ ذَكَرْتُمُوهُ بِأَفْضَلِ مَا ذُكِرَ وَ شَكَرْتُمُوهُ بِأَفْضَلِ مَا شُكِرَ وَ أَخَذْتُمْ بِأَفْضَلِ الصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ وَ اجْتَهَدْتُمْ بِأَفْضَلِ الِاجْتِهَادِ وَ إِنْ كَانَ غَيْرُكُمْ أَطْوَلَ مِنْكُمْ صَلَاةً وَ أَكْثَرَ مِنْكُمْ صِيَاماً فَأَنْتُمْ أَتْقَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُمْ وَ أَنْصَحُ لِأُولِي الْأَمْرِ مِنْ آلِ رَسُولِ اَللَّهِ عَلَيْهِمُ اَلصَّلاَةُ وَ اَلسَّلاَمُ »؛ حرانی، تحف العقول، ص۱۷۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۸۷؛ ج۶۳، ص۳۲ و ج۶۷، ص۶۶.
  146. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 227 - 230.
  147. وَ احْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ وَ كَرْبَهُ وَ سَكَرَاتِهِ‌، و أعدوا له عدته، فإنه یفاجئکم بأمر عظیم؛ بخیر لا یکون معه شر أبدا، أو بشر لا یکون معه خیر أبدا. فمن أقرب إلی الجنة من عاملها؟ و من أقرب إلی النار من عاملها؟ إنه لیس أحد من الناس تفارق روحه جسده حتی یعلم إلی أی المنزلتین یصل [یصیر]، إلی الجنة أم إلی النار؟ أعدو هو لله أم هو ولی له؟ فإن کان ولیا لله فتحت له أبواب الجنة و شرعت له طرقها، و رأی ما أعد الله له فیها، ففرغ من کل شغل و وضع عنه کل نقل، و إن کان عدوا لله فتحت له أبواب النار و شرعت له طرقها، و نظر إلی ما أعد الله له فیها، فاستقبل کل مکروه و ترک کل سرور. کل هذا یکون عند الموت، و عنده یکون الیقین. قال الله عز أسمه: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، و یقول: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. يَا عِبَادَ اَللَّهِ، إِنَّ اَلْمَوْتَ لَيْسَ مِنْهُ فَوْتٌ، فَاحْذَرُوهُ قَبْلَ وُقُوعِهِ، وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّكُمْ طَرْدُ اَلْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ، وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ، اَلْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ، وَ اَلدُّنْيَا تُطْوَى خَلْفَكُمْ، فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اَلْمَوْتِ عِنْدَ مَا تُنَازِعُكُمْ إِلَيْهِ أَنْفُسُكُمْ مِنَ اَلشَّهَوَاتِ، وَ كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً، وَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كَثِيراً مَا يُوصِي أَصْحَابَهُ بِذِكْرِ اَلْمَوْتِ، فَيَقُولُ: أَكْثِرُوا ذِكْرَ اَلْمَوْتِ، فَإِنَّهُ هَادِمُ اَللَّذَّاتِ، حَائِلٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلشَّهَوَاتِ
  148. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 230 - 232.
  149. «يَا عِبَادَ اللَّهِ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ لِمَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ الْقَبْرَ فَاحْذَرُوا ضِيقَهُ وَ ضَنْكَهُ وَ ظُلْمَتَهُ وَ غُرْبَتَهُ إِنَّ الْقَبْرَ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ أَنَا بَيْتُ الْغُرْبَةِ أَنَا بَيْتُ التُّرَابِ أَنَا بَيْتُ الْوَحْشَةِ أَنَا بَيْتُ الدُّودِ وَ الْهَوَامِّ. وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ إِذَا دُفِنَ قَالَتِ الْأَرْضُ لَهُ مَرْحَباً وَ أَهْلًا قَدْ كُنْتَ مِمَّنْ أُحِبُّ أَنْ يَمْشِيَ عَلَى ظَهْرِي فَإِذَا تَوَلَّيْتُكَ فَسَتَعْلَمُ كَيْفَ صُنْعِي بِكَ فَتَتَّسِعُ لَهُ مَدَّ الْبَصَرِ وَ إِنَّ الْكَافِرَ إِذَا دُفِنَ قَالَتِ الْأَرْضُ لَهُ لَا مَرْحَباً وَ لَا أَهْلًا قَدْ كُنْتَ مِنْ أَبْغَضِ مَنْ يَمْشِي عَلَى ظَهْرِي فَإِذَا تَوَلَّيْتُكَ فَسَتَعْلَمُ كَيْفَ صُنْعِي بِكَ فَتَضُمُّهُ حَتَّى تَلْتَقِيَ أَضْلَاعُهُ- وَ إِنَّ الْمَعِيشَةَ الضَّنْكَ الَّتِي حَذَّرَ اللَّهُ مِنْهَا عَدُوَّهُ عَذَابُ الْقَبْرِ أَنْ يُسَلِّطَ اللَّهُ عَلَى الْكَافِرِ فِي قَبْرِهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ تِنِّيناً فَيَنْهَشْنَ لَحْمَهُ وَ يَكْسِرْنَ عَظْمَهُ- يَتَرَدَّدْنَ عَلَيْهِ كَذَلِكَ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُ لَوْ أَنَّ تِنِّيناً مِنْهَا نَفَخَ فِي الْأَرْضِ لَمْ تُنْبِتْ زَرْعاً أَبَداً. اعْلَمُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ أَنْفُسَكُمُ الضَّعِيفَةَ وَ أَجْسَادَكُمُ النَّاعِمَةَ الرَّقِيقَةَ الَّتِي يَكْفِيهَا الْيَسِيرُ مِنَ الْعِقَابِ تَضْعُفُ عَنْ هَذَا فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَجْزَعُوا لِأَجْسَادِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِمَّا لَا طَاقَةَ لَكُمْ بِهِ وَ لَا صَبْرَ لَكُمْ عَلَيْهِ فَاعْمَلُوا بِمَا أَحَبَّ اللَّهُ- وَ اتْرُكُوا مَا كَرِهَ اللَّهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌»
  150. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 233 - 234.
  151. تمام این توصیف‌ها برگرفته از آیات قرآن است.
  152. «يَا عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ بَعْدَ الْبَعْثِ مَا هُوَ أَشَدُّ مِنَ الْقَبْرِ يَوْمٌ يَشِيبُ فِيهِ الصَّغِيرُ- وَ يَسْكَرُ فِيهِ الْكَبِيرُ وَ يَسْقُطُ فِيهِ الْجَنِينُ وَ ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ يَوْمٌ عَبُوسٌ قَمْطَرِيرٌ يَوْمٌ ﴿كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا إِنَّ فَزَعَ ذَلِكَ الْيَوْمِ لَيُرْهِبُ الْمَلَائِكَةَ- الَّذِينَ لَا ذَنْبَ لَهُمْ وَ تَرْعُدُ مِنْهُ السَّبْعُ الشِّدَادُ وَ الْجِبَالُ الْأَوْتَادُ وَ الْأَرْضُ الْمِهَادُ وَ تَنْشَقُ ﴿السَّمَاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ وَ تَصِيرُ ﴿وَرْدَةً كَالدِّهَانِ وَ تَكُونُ ﴿الْجِبَالُ كَثِيبًا مَهِيلًا بَعْدَ مَا كَانَتْ صُمّاً صِلَاباً وَ ﴿يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَيَفْزَعُ ﴿مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ فَكَيْفَ مَنْ عَصَى بِالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ- وَ اللِّسَانِ وَ الْيَدِ وَ الرِّجْلِ وَ الْفَرْجِ وَ الْبَطْنِ إِنْ لَمْ يَغْفِرِ اللَّهُ لَهُ وَ يَرْحَمْهُ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ لِأَنَّهُ يَقْضِي وَ يَصِيرُ إِلَى غَيْرِهِ إِلَى نَارٍ قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ شَرَابُهَا صَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ وَ مَقَامِعُهَا حَدِيدٌ لَا يَفْتُرُ عَذَابُهَا وَ لَا يَمُوتُ سُكَّانُهَا دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ وَ لَا يُسْمَعُ لِأَهْلِهَا دَعْوَةٌ»
  153. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 234 - 235.
  154. «وَ اعْلَمُوا يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ مَعَ هَذَا رَحْمَةَ اللَّهِ الَّتِي لَا تَعْجِزُ عَنِ الْعِبَادِ جَنَّةٌ ﴿عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ خَيْرٌ لَا يَكُونُ مَعَهَا شَرٌّ أَبَداً لَذَّاتُهَا لَا تُمِلُّ وَ مُجْتَمَعُهَا لَا يَتَفَرَّقُ سُكَّانُهَا قَدْ جَاوَرُوا الرَّحْمَنَ وَ قَامَ بَيْنَ أَيْدِيهِمُ الْغِلْمَانُ بِصِحَافٍ مِنَ الذَّهَبِ فِيهَا الْفَاكِهَةُ وَ الرَّيْحَانُ (از جمله «إِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ» تا «و الریحان» در این منابع با اختلافی اندک موجود است: مفید، امالی، ص۲۶۱-۲۶۶؛ طوسی، امالی، ص۲۶-۲۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۰۶-۱۱۸، به نقل از امالی مفید؛ الغارات، ص۱۴۶-۱۵۲ و دو جلدی، ص۲۳۳-۲۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۶۷-۷۰؛ حرانی، تحف العقول، ص۱۷۷-۱۷۸؛ بحار الأنوار، قدیم، ج۸، ص۵۴۶-۵۴۷؛ چاپ جدید، ج۳۳، ص۵۴۳-۵۴۷ و ج۷۴، ص۳۹۰؛ نهج البلاغه، صبحی صالحی، نامه ۲۷، ص۳۸۳.) فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أُحِبُّ الْخَيْلَ أَ فِي الْجَنَّةِ خَيْلٌ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ فِيهَا خَيْلًا مِنْ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ عَلَيْهَا سُرُوجُ الذَّهَبِ يَرْكَبُونَ فَتَدِفُّ بِهِمْ خِلَالَ وَرَقِ الْجَنَّةِ. قَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي يُعْجِبُنِي الصَّوْتُ الْحَسَنُ أَ فِي الْجَنَّةِ الصَّوْتُ الْحَسَنُ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ اللَّهَ لَيَأْمُرُ لِمَنْ يُحِبُّ ذَلِكَ مِنْهُمْ بِشَجَرٍ يُسْمِعُهُ صَوْتاً بِالتَّسْبِيحِ مَا سَمِعَتِ الْآذَانُ بِأَحْسَنَ مِنْهُ قَطُّ. قَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي أُحِبُّ الْإِبِلَ أَ فِي الْجَنَّةِ إِبِلٌ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ فِيهَا بَخَاتٍ مِنْ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ عَلَيْهَا رِحَالُ الذَّهَبِ قَدْ ألحقت [أُلْحِفَتْ‌] بِنَمَارِقِ الدِّيبَاجِ يَرْكَبُونَ فَتَزِفُ بِهِمْ خِلَالَ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّ فِيهَا صُوَرَ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ يَرْكَبُونَ مَرَاكِبَ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَإِذَا أَعْجَبَ أَحَدَهُمُ الصُّورَةُ قَالَ: اجْعَلْ صُورَتِي مِثْلَ هَذِهِ الصُّورَةِ فَيَجْعَلُ صُورَتَهُ عَلَيْهَا وَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ صُورَةُ الْمَرْأَةِ قَالَ: رَبِّ اجْعَلْ صُورَةَ فُلَانَةَ زَوْجَتِهِ مِثْلَ هَذِهِ الصُّورَةِ فَيَرْجِعُ وَ قَدْ صَارَتْ صُورَةُ زَوْجَتِهِ عَلَى مَا اشْتَهَى (از فَقَالَ رَجُلٌ تا اشْتَهَى" تنها در الغارات آمده و حتی ابن ابی الحدید نیز این قسمت را نقل نکرده است که شاید علت آن ناهماهنگی آن بوده؛ چون در قبل یادی از پیامبر به میان نیامده که حالا مردی از او سؤال کند. ما این قسمت را همچون بحار الأنوار از الغارات نقل کرده ایم. (ر.ک: ثقفی، الغارات، ص۱۵۲، ۱۵۳ و دو جلدی، ج۱، ص۲۴۲-۲۴۳؛ بحار الأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۴۷، ۵۴۸ و چاپ جدید، ج۳۳، ص۵۴۷).) وَ إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ يَزُورُونَ الْجَبَّارَ كُلَّ جُمُعَةٍ فَيَكُونُ أَقْرَبُهُمْ مِنْهُ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ وَ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ يَاقُوتٍ وَ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ زَبَرْجَدٍ وَ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ مِسْكٍ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ يَنْظُرُونَ إِلَى نُورِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى وُجُوهِهِمْ إِذْ أَقْبَلَتْ سَحَابَةٌ تَغْشَاهُمْ فَتَمْطُرُ عَلَيْهِمْ مِنَ النِّعْمَةِ وَ اللَّذَّةِ وَ السُّرُورِ وَ الْبَهْجَةِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ سُبْحَانَه‌. ثُمَّ قَالَ: بَلَى إِنَّ مَعَ هَذَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهُ رِضْوَانُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ. فَلَوْ أَنَّنَا لَمْ يُخَوِّفْنَا إِلَّا بِبَعْضِ مَا خَوَّفَنَا لَكِنَّا مَحْقُوقِينَ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُنَا مِمَّا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ لَا صَبْرَ لَنَا عَلَيْهِ وَ أَنْ يَشْتَدَّ شَوْقُنَا إِلَى مَا لَا غِنَى لَنَا عَنْهُ وَ لَا بُدَّ لَنَا مِنْهُ فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ يَحْسُنَ بِهِ ظَنُّكُمْ فَافْعَلُوا فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا تَكُونُ طَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ طَاعَةً لِلَّهِ أَشَدُّهُمْ لَهُ خَوْفاً»ثقفی، الغارات، ص۱۵۳-۱۵۴؛ دو جلدی، ج۱، ص۲۴۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۷.
  155. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 235 - 237.
  156. «ثُمَّ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ فَإِذَا وَلَّيْتُكَ مَا وَلَّيْتُكَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ فَأَنْتَ حَقِيقٌ أَنْ تَخَافَ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَنْ تَحْذَرَ مِنْهُ عَلَى دِينِكَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تُسْخِطَ رَبَّكَ عَزَّ وَ جَلَّ- بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ فَافْعَلْ فَإِنَّ فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ وَ لَيْسَ فِي شَيْ‌ءٍ سِوَاهُ خَلَفٌ مِنْهُ اشْتَدَّ عَلَى الظَّالِمِ وَ خُذْ عَلَيْهِ وَ لِنْ لِأَهْلِ الْخَيْرِ وَ قَرِّبْهُمْ- وَ اجْعَلْهُمْ بِطَانَتَكَ وَ إِخْوَانَكَ»مفید، امالی، ص۲۶۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۱۸؛ تحف العقول، ص۱۷۸ این قسمت در الغارات و منابعی که از آن نقل کرده‌اند، ذیل نامه مستقل دیگری آمده است؛ ثقفی، الغارات، ص۱۴۵، و دو جلدی، ج۱، ص۲۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۶۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۰۲؛ بحارالانوار، قدیم، ج۸، ص۵۴۶ و چاپ جدید، ج۳۳، ص۵۴۳ و ۵۸۷؛ ج۷۴، ص۳۹۰؛ طوسی، امالی، ص۲۹، نهج البلاغه، ذیل نامه ۲۷.
  157. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 239 - 240.
  158. در بعضی نسخه‌ها [و لا تخففها] آمده، یعنی نماز را سبک نشمارید و به آن بی‌توجه نباشید.
  159. «وَ انْظُرْ إِلَى صَلَاتِكَ كَيْفَ هِيَ فَإِنَّكَ إِمَامُ الْقَوْمِ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تُتِمَّهَا وَ لَا تُخَفِّفَهَا فَلَيْسَ مِنْ إِمَامٍ يُصَلِّي بِقَوْمٍ يَكُونُ فِي صَلَاتِهِمْ نُقْصَانٌ إِلَّا كَانَ إِثْمُ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ لَا يَنْقُصُ مِنْ صَلَاتِهِمْ شَيْ‌ءٌ وَ تَمِّمْهَا وَ تَحَفَّظْ فِيهَا يَكُنْ لَكَ مِثْلُ أُجُورِهِمْ وَ لَا يَنْقُصُ ذَلِكَ مِنْ أَجْرِهِمْ شَيْئاً (این قسمت در مصادر یاد شده با تفاوت در عبارت آمده است: امالی مفید؛ تحف العقول؛ بحار الأنوار، ج۷۴؛ امالی طوسی؛ الغارات؛ نهج البلاغه؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید؛ نهج السعاده.) ثُمَّ انْظُرْ إِلَى الْوُضُوءِ فَإِنَّهُ مِنْ تَمَامِ الصَّلَاةِ وَ تَمَضْمَضْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ اسْتَنْشِقْ ثَلَاثاً وَ اغْسِلْ وَجْهَكَ- ثُمَّ يَدَكَ الْيُمْنَى ثُمَّ يَدَكَ الْيُسْرَى ثُمَّ امْسَحْ رَأْسَكَ وَ رِجْلَيْكَ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَصْنَعُ ذَلِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الْوُضُوءَ نِصْفُ الْإِيمَانِ»آنچه مربوط به وضو است از امالی شیخ مفید نقل شد، و نقل غارات در این قسمت تحریف شده و برخلاف روش پیامبر و شیعه است و حتی ابن ابی الحدید آن گونه که در غارات آمده، ذکر نکرده و در آنجا درباره وضو دارد «فأت به علی وجهه، فالوضوء نصف الایمان» و مجلسی در بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۸، با اینکه از غارات این قسمت را نقل کرده مانند آنچه در شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، آمده ذکر نموده است. اما در جلد ۷۷، ص۲۶۶ و ۳۳۴ از امالی طوسی صفحه ۲۹، مشابه متن آورده است و در جلد ۷۴، ص۳۹۰، به نقل از امالی مفید؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱، ص۳۰۵؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱، ص۲۷۹. در تحف العقول در این قسمت آمده «وَ لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا وُضُوءَ لَهُ».
  160. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 240.
  161. «ثُمَّ ارْتَقِبْ وَقْتَ الصَّلَاةِ فَصَلِّهَا لِوَقْتِهَا وَ لَا تَعْجَلْ بِهَا قَبْلَهُ لِفَرَاغٍ وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْهُ لِشُغُلٍ فَإِنَّ رَجُلًا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَنْ أَوْقَاتِ الصَّلَاةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَتَانِي جَبْرَئِيلُ(ع) فَأَرَانِي وَقْتَ الصَّلَاةِ فَصَلَّى الظُّهْرَ حِينَ زَالَتِ الشَّمْسُ فَكَانَتْ عَلَى حَاجِبِهِ الْأَيْمَنِ ثُمَّ أَرَانِي وَقْتَ الْعَصْرِ فَكَانَ ظِلُّ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مِثْلَهُ ثُمَّ صَلَّى الْمَغْرِبَ حِينَ غَرَبَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ صَلَّى الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ حِينَ غَابَ الشَّفَقُ ثُمَّ صَلَّى الصُّبْحَ فَغَلَّسَ بِهَا وَ النُّجُومُ مُشْتَبِكَةٌ (مفید، امالی، ص۲۶۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۱۹؛ ثقفی، الغارات، ص۱۵۵؛ بحا الأنوار، ج۸۰، ص۷۰۹؛ مستدرک الوسائل، ج۳، ص۱۲۰.) كَانَ النَّبِيُّ(ص) كَذَا يُصَلِّي قَبْلَكَ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ أَنْ تَلْتَزِمَ السُّنَّةَ الْمَعْرُوفَةَ وَ تَسْلُكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ الَّذِي أَخَذُوا فَافْعَلْ لَعَلَّكَ تَقْدَمُ عَلَيْهِمْ غَداً. ثُمَّ انْظُرْ رُكُوعَكَ وَ سُجُودَكَ فَإِنَّ النَّبِيَّ صكَانَ أَتَمَّ النَّاسِ صَلَاةً وَ أَحْفَظَهُمْ لَهَا [وَ أَخَفَّهُمْ عَمَلًا فِيهَا (نسخ بدل از امالی مفید و نهج السعاده است.) وَ كَانَ إِذَا رَكَعَ قَالَ: سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ إِذَا رَفَعَ صُلْبَهُ قَالَ: سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ مِلْ‌ءَ سَمَاوَاتِكَ وَ مِلْ‌ءَ أَرْضِكَ وَ مِلْ‌ءَ مَا شِئْتَ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَإِذَا سَجَدَ قَالَ: سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ (ثقفی، الغارات، ص۱۵۶؛ بحار الأنوار، (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۴۸ و جدید، ج۳۳، ص۵۴۹؛ ج۸۰، ص۲۳؛ ذکر رکوع و سجود در امالی مفید نقل نشده است، همچنین در بحار الانوار، ج۸۰، ص۲۳.) وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‌ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ فَمَنْ ضَيَّعَ الصَّلَاةَ فَإِنَّهُ لِغَيْرِهَا أَضْيَعُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي يَرَى وَ لَا يُرَى وَ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكَ مِمَّنْ يُحِبُّ وَ يَرْضَى حَتَّى يُعِينَنَا وَ إِيَّاكَ عَلَى شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ وَ حُسْنِ عِبَادَتِهِ وَ أَدَاءِ حَقِّهِ وَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ اخْتَارَ لَنَا (مفید، امالی، ص۲۶۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۰؛ ثقفی، الغارات، ص۱۵۶؛ تحف العقول، به طور مختصر، ص۱۷۹، و نهج البلاغه، خطبه ۲۷، فیض الاسلام، ص۸۸۸.) فِي دُنْيَانَا وَ دِينِنَا وَ أُولَانَا وَ أُخْرَانَا وَ أَنْ يَجْعَلَنَا مِنَ الْمُتَّقِينَ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‌»(این قسمت کوتاه در بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۱ و الغارات آمده است).
  162. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 242 - 243.
  163. {{متن حدیث|وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ يَا أَهْلَ مِصْرَ أَنْ يُصَدِّقَ قَوْلَكُمْ فِعْلُكُمْ وَ سِرَّكُمْ عَلَانِيَتُكُمْ وَ لَا تُخَالِفَ أَلْسِنَتُكُمْ قُلُوبَكُمْ فَافْعَلُوا عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ بِالْهُدَى وَ سَلَكَ بِنَا وَ بِكُمُ الْمَحَجَّةَ الْوُسْطَى. وَ إِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْكَذَّابِ ابْنِ هِنْدٍ وَ تَأَمَّلُوا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَا سَوَاءٌ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى وَ وَصِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يُحِبُّ وَ يَرْضَى وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ(ص) إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيُخْزِيهِ اللَّهُ [فَيَحْجُزُهُ اللَّهُ عَنْكُمْ] بِشِرْكِهِ وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقٍ عَالِمِ اللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَعْمَلُ مَا تُنْكِرُونَ لَيْسَ بِهِ خَفَاءٌ (ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه؛ تقفی، الغارات؛ تحف العقول؛ نهج البلاغه و امالی مفید و نهج السعاده با تفاوت در عبارات). وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ(ص): مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَاتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَيِّئَاتُهُ فَذَلِكَ الْمُؤْمِنُ حَقّاً وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ: خَصْلَتَانِ لَا تَجْتَمِعَانِ فِي مُنَافِقٍ حُسْنُ سَمْتٍ وَ فِقْهٌ فِي سُنَّةٍ. وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ أَنَّ أَفْضَلَ الْفِقْهِ الْوَرَعُ فِي دِينِ اللَّهِ وَ الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ عَلَى شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ وَ أَدَاءِ حَقِّهِ وَ الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِی (ر.ک: بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۴۹ و جلد ۷۴، ص۳۹۲؛ ثقفی، الغارات، ص۱۵۸؛ حرانی، تحف العقول، ص۱۷۹، دو حدیث نبوی در مصادر دیگر نیست). وَ إِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِي سِرِّ أَمْرِكَ وَ عَلَانِيَتِكَ وَ عَلَى أَيِّ حَالٍ كُنْتَ عَلَيْهِ‌، فَإِنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلَاءٍ وَ دَارُ فَنَاءٌ وَ الْآخِرَةُ دَارُ الْجَزَاءِ وَ دَارُ الْبَقَاءِ فَاعْمَلْ لِمَا يَبْقَى وَ اعْدِلْ عَمَّا يَفْنَى ﴿وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا (ر.ک: مفید، امالی، ص۲۶۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۱ و با اختلافاتی در مصادر دیگر). فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُزَيِّنَ مَا يَبْقَى عَلَى مَا يَفْنَى فَافْعَلْ رَزَقَنَا اللَّهُ بَصَرَ مَا بَصَّرَنَا وَ فَهْمَ مَا فَهَّمَنَا حَتَّى لَا نُقَصِّرَ عَمَّا أَمَرَنَا وَ لَا نَتَعَدَّى إِلَى مَا نَهَانَا عَنْهُ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ نَصِيبِكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنْتَ إِلَى نَصِيبِكَ مِنَ الْآخِرَةِ أَحْوَجُ. فَإِنْ عَرَضَ لَكَ أَمْرَانِ أَحَدُهُمَا لِلْآخِرَةِ وَ الْآخَرُ لِلدُّنْيَا فَابْدَأْ بِأَمْرِ الْآخِرَةِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُعْظِمَ رَغْبَتَكَ فِي الْخَيْرِ وَ تُحْسِنَ فِيهِ نِيَّتَكَ فَافْعَلْ فَإِنَّ اللَّهَ يُعْطِي الْعَبْدَ عَلَى قَدْرِ نِيَّتِهِ إِذَا أَحَبَّ الْخَيْرَ وَ أَهْلَهُ وَ إِنْ لَمْ يَفْعَلْهُ كَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ كَمَنْ فَعَلَهُ (این قسمت از «فان استطعت» تا «فعله» از تحف العقول است، ص۱۷۹-۱۸۰ و در غارات و کتاب‌های دیگری که از آن نقل شده، ضمن نامه‌ای مستقل مشابه آنچه نقل شد، آمده است. ثقفی، الغارات، ص۱۴۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۶۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۰۲؛ بحار الأنوار، (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۴۶؛ (جدید)، ج۳۳، ص۵۴۲)، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَالَ حِينَ رَجَعَ مِنْ تَبُوكَ‌: لَقَدْ كَانَ بِالْمَدِينَةِ أَقْوَامٌ مَا سِرْتُمْ مِنْ مَسِيرٍ وَ لَا هَبَطْتُمْ مِنْ وَادٍ إِلَّا كَانُوا مَعَكُمْ مَا حَبَسَهُمْ إِلَّا الْمَرَضُ يَقُولُ كَانَتْ لَهُمْ نِيَّةٌ (ر.ک: همان مدارک ذیل نامه‌ای مستقل، به جز تحف العقول. این روایت را انس بن مالک از رسول خدا(ص) با تفاوت اندک نقل کرده است، (بحار الأنوار، ج۲۱، ص۲۴۸)). إِنِّی أُوصِيكَ بِسَبْعٍ هُنَّ جَوَامِعُ الْإِسْلَامِ اخْشَ اللَّهَ وَ لَا تَخْشَ النَّاسَ فِي اللَّهِ وَ خَيْرُ الْقَوْلِ مَا صَدَّقَهُ الْعَمَلُ وَ لَا تَقْضِ فِي أَمْرٍ وَاحِدٍ بِقَضَاءَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَيَتَنَاقَضَ أَمْرُكَ وَ يَزِيغَ عَنِ الْحَقِّ. وَ أَحِبَّ لِعَامَّةِ رَعِيَّتِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ أَوْجَبُ لِلْحُجَّةِ وَ أَصْلَحُ لِلرَّعِيَّةِ وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ وَ لَا تَخَفْ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ وَ انْصَحِ الْمَرْءَ إِذَا اسْتَشَارَكَ- وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ أُسْوَةً لِقَرِيبِ الْمُسْلِمِينَ وَ بَعِيدِهِمْ (ر.ک: مفید، امالی، ص۲۶۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۲؛ حرانی، تحف العقول، ص١٨٠؛ ثقفی، الغارات، ص۱۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۱؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۵۰، ۵۸۸ و ج۷۴، ص۳۹۲). ﴿وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (آیه تنها در تحف العقول و بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۸۹، ذکر شده است).
  164. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 244 - 248.
  165. «وَ عَلَيْكَ بِالصَّوْمِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَكَفَ عَاماً فِي الْعَشْرِ الْأُوَلِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ عَكَفَ فِي الْعَامِ الْمُقْبِلِ فِي الْعَشْرِ الْأَوْسَطِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الثَّالِثُ رَجَعَ مِنْ بَدْرٍ فَقَضَى اعْتِكَافَهُ فَنَامَ فَرَأَى فِي مَنَامِهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ كَأَنَّهُ يَسْجُدُ فِي مَاءٍ وَ طِينٍ فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ رَجَعَ مِنْ لَيْلَتِهِ وَ أَزْوَاجُهُ وَ أُنَاسٌ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ ثُمَّ إِنَّهُمْ مُطِرُوا لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ فَصَلَّى النَّبِيُّ(ص) حِينَ أَصْبَحَ فَرُئِيَ فِي وَجْهِ النَّبِيِّ(ص) الطِّينُ فَلَمْ يَزَلْ يَعْتَكِفُ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّهُ. وَ قَالَ النَّبِيُّ(ص): مَنْ صَامَ رَمَضَانَ ثُمَّ صَامَ سِتَّةَ أَيَّامٍ مِنْ شَوَّالٍ فَكَأَنَّمَا صَامَ السَّنَةَ»؛ قسمت مربوط به روزه و اعتکاف فقط در غارات و بحار الأنوار آمده و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و امالی مفید این قسمت ذکر نشده؛ ثقفی، الغارات، ص۱۵۸، ۱۵۹ و دو جلدی، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰؛ بحار الأنوار، (چاپ قدیم)، ج۸، ص۵۴۸ و جدید: ج۳۳، ص۵۴۹، مجلسی این حدیث نبوی را به نقل از نامه امیرالمؤمنین به محمد بن ابی بکر در بحار الأنوار، ج۹۴، ص۱۰۸، نیز نقل کرده است.
  166. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 249 - 250.
  167. «جَعَلَ اللَّهُ مَوَدَّتَنَا فِي الدِّينِ، وَ خُلَّتَنَا وَ إِيَّاكُمْ خُلَّةَ الْمُتَّقِينَ، [وَ وُدَّ الْمُخْلَصِينَ] وَ أَبْقَى لَكُمْ طَاعَتَكُمْ، حَتَّى يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ بِهَا ﴿إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ أَحْسِنُوا أَهْلَ مِصْرَ مُؤَازَرَةَ مُحَمَّدٍ أَمِيرِكُمْ، وَ اثْبُتُوا عَلَى طَاعَتِكُمْ، تَرِدُوا حَوْضَ نَبِيِّكُمْ(ص)، أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ عَلَى مَا يُرْضِيهِ، وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»؛ طوسی، امالی، ص۳۱؛ مفید، امالی، ص۲۶۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۲-۱۲۳؛ الغارات و بحار الأنوار، با تفاوت اندک، در عبارات.
  168. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 250.
  169. نهج البلاغه، نامه ۲۷، صبحی صالح، ص۳۸۳؛ فیض الاسلام، ص۸۸۸؛ شهیدی، ص۲۹۰.
  170. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 250 - 252.
  171. مرعشی، شرح إحقاق الحق، ج۲۶، ص۴۸۹.
  172. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 253 - 255.
  173. منقری، وقعة صفین، ص۱۱۸ و مترجم، پیکار صفین، ص۱۶۵، مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱.
  174. خلاصة الأقوال، ص۴۰۷؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۳۷؛ قهپائی، مجمع الرجال، ج۶، ص۱۲۲.
  175. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۱.
  176. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۵ و أنساب الأشراف، تحقیق محمودی، ج۲، ص۳۹۳، در حاشیه به نقل از ابن ظهیر در، الفضائل الباهره فی محاسن مصر و القاهره، به اختصار.
  177. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۸.
  178. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 255 - 257.
  179. ثقفی، الغارات، ص۱۶۳ و دو جلدی، ج۱، ص۲۵۴.
  180. مفید، امالی، ص۷۹.
  181. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 257 - 258.
  182. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 258 - 262.
  183. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 262.
  184. ثقفی، الغارات، ص۱۸۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۹-۸۴؛ بحار الأنوار، ج۳، ص۵۵۷ و ۵۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۴۸.
  185. امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۴.
  186. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۸.
  187. بحار الأنوار، ج۲۰، ص۵۵ و ۹۷.
  188. «وَ لَا تُمَثِّلُوا»؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۳؛ کلینی، کافی، ج۵، ص۲۷؛ بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۷۹؛ ترمذی، الجامع الصحیح، کتاب السیر، ج۴، ص۱۶۲، حدیث ۱۶۱۷.
  189. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 262 - 264.
  190. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِي رَسُولُكَ بِكِتَابِكَ تَذْكُرُ أَنَّ ابْنَ الْعَاصِ قَدْ نَزَلَ أَدَانِيَ مِصْرَ فِي جَيْشٍ جَرَّارٍ وَ أَنَّ مَنْ كَانَ عَلَى مِثْلِ رَأْيِهِ قَدْ خَرَجَ إِلَيْهِ وَ خُرُوجُ مَنْ كَانَ يَرَى رَأْيَهُ خَيْرٌ لَكَ مِنْ إِقَامَتِهِ عِنْدَكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ قَدْ رَأَيْتَ مِمَّنْ قِبَلَكَ فَشَلًا فَلَا تَفْشَلْ وَ إِنْ فَشِلُوا حَصِّنْ قَرْيَتَكَ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ شِيعَتَكَ وَ أَذْكِ الْحَرَسَ فِي عَسْكَرِكَ وَ انْدُبْ إِلَى الْقَوْمِ كِنَانَةَ بْنَ بِشْرٍ الْمَعْرُوفَ بِالنَّصِيحَةِ وَ التَّجْرِبَةِ وَ الْبَأْسِ وَ أَنَا نَادِبٌ إِلَيْكَ النَّاسَ عَلَى الصَّعْبِ وَ الذَّلُولِ فَاصْبِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ قَاتِلْهُمْ عَلَى نِيَّتِكَ وَ جَاهِدْهُمْ مُحْتَسِباً لِلَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِئَتُكَ أَقَلَّ الْفِئَتَيْنِ فَإِنَّ اللَّهَ يُعِزُّ الْقَلِيلَ وَ يَخْذُلُ الْكَثِيرَ. وَ قَدْ قَرَأْتُ كِتَابَيِ الْفَاجِرَيْنِ الْمُتَحَابَّيْنِ عَلَى الْمَعْصِيَةِ وَ الْمُتَلَائِمَيْنِ عَلَى الضَّلَالَةِ وَ الْمُرْتَشِيَيْنِ فِي الْحُكُومَةِ الْمُتَكَبِّرَيْنِ عَلَى أَهْلِ الدِّينِ اللَّذَيْنِ اسْتَمْتَعَا بِخَلَاقِهِمَا كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ بِخَلَاقِهِمْ فَلَا يَهُدَّنَّكَ إِرْعَادُهُمَا وَ إِبْرَاقُهُمَا وَ أَجِبْهُمَا إِنْ كُنْتَ لَمْ تُجِبْهُمَا بِمَا هُمَا أَهْلُهُ فَإِنَّكَ تَجِدُ مَقَالًا مَا شِئْتَ وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۱۸۲-۱۸۰؛ دوجلدی، ج۱، ص۱۷۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۴، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۵۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۳۸؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۴؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی بن ابی طالب، ج۳، ص٣٠٣.
  191. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 264 - 266.
  192. ثقفی، الغارات، ص۱۸۳؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۷۰.
  193. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص ۱۴۹ - ۱۵۱.
  194. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 266 - 267.
  195. «و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد؛ که سرنوشتی است «با هنگام» و هر کس پاداش این جهان را بخواهد به او از آن می‌دهیم و آنکه بهره جهان واپسین را بجوید از آن به او خواهیم داد؛ و به زودی سپاسگزاران را پاداش می‌دهیم» سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.
  196. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 267 - 268.
  197. «آیا کافران شما (مردم مکّه) بهتر از آنانند یا شما را در کتاب‌ها (ی آسمانی) امان نامه‌ای است؟» سوره قمر، آیه ۴۳.
  198. غسلین را به آب‌های شکم اهل جهنم تفسیر کرده‌اند.
  199. اشاره است به آیه ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا «هرگاه (زبانه آتش آن) فرو نشیند برای آنان آتش را می‌افزاییم» سوره اسراء، آیه ۹۷.
  200. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند* ستمگرند * نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۴-۴۵ و ۴۷.
  201. ثقفی، الغارات، ص۱۸۵ و مترجم، ص۱۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۵-۸۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۱.
  202. امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۵.
  203. ثقفی، الغارات، ص۱۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۰.
  204. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 268 - 271.
  205. ر.ک: محمودی، نهج السعاده، ج۲، ص۴۶۷. در الغارات به جای کعب بن عبد الله، جد کعب آمده است که به نظر می‌رسد صحیح «أخ کعب» باشد؛ یعنی کعب بن قعین که در موارد دیگر نام وی آمده است، (ر.ک: الغارات، ص۲۳۶، ۲۳۹ و ۲۷۴).
  206. «أَمَّا بَعْدُ فَهَذَا صَرِيخُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ وَ إِخْوَانِكُمْ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ وَ قَدْ سَارَ إِلَيْهِمْ ابْنُ النَّابِغَةِ عَدُوُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّكُمْ فَلَا يَكُونَنَّ أَهْلُ الضَّلَالِ إِلَى بَاطِلِهِمْ وَ الرُّكُونِ إِلَى سَبِيلِ الطَّاغُوتِ أَشَدَّ اجْتِمَاعاً [عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ ضَلَالَتِهِمْ] مِنْكُمْ عَلَى حَقِّكُمْ فَكَأَنَّكُمْ بِهِمْ قَدْ بَدَءُوكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ بِالْغَزْوِ فَاعْجَلُوا إِلَيْهِمْ بِالْمُوَاسَاةِ وَ النَّصْرِ. عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِصْرَ أَعْظَمُ مِنَ الشَّامِ خَيْراً وَ خَيْرٌ أَهْلًا فَلَا تُغْلَبُونَ عَلَى مِصْرَ فَإِنَّ بَقَاءَ مِصْرَ فِي أَيْدِيكُمْ عِزٌّ لَكُمْ وَ كَبْتٌ لِعَدُوِّكُمْ اخْرُجُوا إِلَى الْجَرَعَةِ وَ الْجَرَعَةُ بَيْنَ الْكُوفَةِ وَ الْحِيرَةِ لِنَتَوَافَى هُنَاكَ كُلُّنَا غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ»
  207. «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ ابْتَلَانِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي لَا تُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُهَا وَ لَا تُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُهَا لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا ذَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنَ الذُّلِّ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اللَّهِ إِنْ جَاءَنِي الْمَوْتُ وَ لَيَأْتِيَنِّي فَلَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ لَتَجِدُنَّنِي لِصُحْبَتِكُمْ قَالِياً أَ لَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ أَ لَا حَمِيَّةٌ تَغِيظُكُمْ [رحمة تعظکم] أَ لَا تَسْمَعُونَ بِعَدُوِّكُمْ يَنْتَقِصُ بِلَادَكُمْ وَ يَشُنُّ الْغَارَةَ عَلَيْكُمْ أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ الظَّلَمَةَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ عَطَاءٍ وَ لَا مَعُونَةٍ فَيُجِيبُونَهُ فِي السَّنَةِ الْمَرَّةَ وَ الْمَرَّتَيْنِ وَ الثَّلَاثِ إِلَى أَيِّ وَجْهٍ شَاءَ ثُمَّ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ أُولِي النُّهَى وَ بَقِيَّةُ النَّاسِ فَتَخْتَلِفُونَ وَ تَفْتَرِقُونَ عَنِّي وَ تَعْصُونِّي وَ تُخَالِفُونَ عَلَيَّ»؛ ثقفی، الغارات، ص۱۹۱، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص٩٠؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۲، ص۴۶۷، ۴۷۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۱؛ مشابه آن نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۸۰، ص۲۵۹.
  208. این ضرب المثلی است که اسماء دختر عبدالله عذریه گفته است. او شوهری داشت به نام عروس که مرد و بعد از وی با مردی بخیل و بدبو به نام نوفل ازدواج کرد. زمانی که سر قبر عروس رفته بود و بر فراقش گریه میکرد و به شوهر جدیدش کنایه می‌زد، نوفل او را حرکت داد. وقتی که حرکت کرد، شیشه عطرش افتاد. نوفل گفت: عطرت را بردار، زن گفت: لا عطر بعد عروس و این کنایه از این است که قبل از مرگ عطر لازم بود و باید عجله کرد (المنجد و قاموس اللغة).
  209. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 273 - 275.
  210. «أَمَا إِنَّ حُزْنَنَا عَلَى قَتْلِهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ [إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً وَ نَقَصْنَا حَبِيباً] لَا بَلْ يَزِيدُ أَضْعَافاً»ثقفی، الغارات، ص۱۹۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۱؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۴، تاریخ طبری، ج۴، ص۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۰؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۷، ص۴۶۶.
  211. « جَزِعْنا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ ، فَمَا جَزِعْتَ عَلَى هَالِكُ مُنْذُ دَخَلْتَ هَذِهِ الْحَرْبِ جَزَعِي عَلَيْهِ‏ ، كَانَ لِي رَبِيباً وَ كُنْتُ أَعَدَّهُ وَلَداً ، كَانَ بِي بَرّاً ، وَ كَانَ ابْنُ أَخِي فَعَلَى مِثْلِ هَذَا نحزن وَ عِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ »؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۹؛ امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۶۷.
  212. «أَلَا وَ إِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتَتَحَهَا الْفَجَرَةُ أَوْلِيَاءُ الْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ الَّذِينَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ بَغَوُا الْإِسْلَامَ عِوَجاً أَلَا وَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قَدِ اسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اللَّهُ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ مَا عَلِمْتُ يَنْتَظِرُ الْقَضَاءَ وَ يَعْمَلُ لِلْجَزَاءِ وَ يُبْغِضُ شَكْلَ الْفَاجِرِ وَ يُحِبُّ هَيْنَ الْمُؤْمِنِ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَلُومُ نَفْسِي عَلَى تَقْصِيرٍ وَ لَا عَجْزٍ وَ إِنِّي بِمُقَاسَاةِ الْحَرْبِ لَجِدٌّ بَصِيرٌ وَ إِنِّي لَأُقْدِمُ عَلَى الْأَمْرِ وَ أَعْرِفُ وَجْهَ الْحَزْمِ وَ أَقُومُ بِالرَّأْيِ الْمُصِيبِ فَأَسْتَصْرِخُكُمْ مُعْلِناً وَ أُنَادِيكُمْ نِدَاءَ الْمُسْتَغِيثِ مُعْرِباً فَلَا تَسْمَعُونَ لِي قَوْلًا وَ لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً تُصَيِّرُونَ الْأُمُورَ إِلَى عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ فَأَنْتُمُ الْقَوْمُ لَا يُدْرَكُ بِكُمُ الثَّارُ وَ لَا تُنْقَضُ بِكُمُ الْأَوْتَارُ دَعَوْتُكُمْ إِلَى غِيَاثِ إِخْوَانِكُمْ مُنْذُ بِضْعَ وَ خَمْسِينَ يَوْماً فَجَرْجَرْتُمْ عَلَيَّ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَشْدَقِ وَ تَثَاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ تَثَاقُلَ مَنْ لَيْسَ لَهُ نِيَّةٌ فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَا رَأْيٌ لَهُ فِي اكْتِسَابِ الْأَجْرِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ ﴿كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ فَأُفٍّ لَكُمْ»؛ ثقفی، الغارات، ص۱۹۵ و دو جلدی، ج۱، ص۱۰۱؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ۹۱، ۹۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۲، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۰، محمودی، نهج السعاده، ج۲، ص۴۷۳؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی بن ابی طالب، ج۳، ص۳۱۳. قسمت اخیر این خطبه و قسمت اول خطبه قبلی که در متن ذکر شد، با خطبه سی و نه نهج البلاغه مطابق است که حضرت در این باره (کوتاهی مردم کوفه) با اندک تفاوتی در عبارات ایراد فرموده است.
  213. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 275 - 279.
  214. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ قَدِ اسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ [وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلًا كَادِحاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً] (این قسمت تنها در نهج البلاغه نامه ۳۵ آمده است. ر.ک: فیض الاسلام، ص۹۴۵.) وَ قَدْ كُنْتُ كَتَبْتُ إِلَى النَّاسِ وَ تَقَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ فِي بَدْءِ الْأَمْرِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِإِغَاثَتِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ وَ دَعْوَتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ الْآتِي كَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ كَاذِباً وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ أَنْ يُرِيحَنِي مِنْهُمْ عَاجِلًا فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا طَمَعِي عِنْدَ لِقَاءِ عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أَبْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ يَوْماً وَاحِداً [وَ لَا أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً] (این جمله در نهج البلاغه است) عَزَمَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكَ عَلَى تَقْوَاهُ وَ هُدَاهُ إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ السَّلَامُ»؛ تقفی، الغارات، ص۱۹۶؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۳۰؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ۳۰۲ به نقل از نهج البلاغه.
  215. ثقفی، الغارات، ص۱۹۷-۱۹۶.
  216. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 279 - 281.
  217. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۹.
  218. ر.ک: بحار الأنوار، ج۲۱، ص۶۳. بنابراین اسماء در هنگام عروسی فاطمه زهراء در مدینه نبوده است که برخی حکایتی را به وی نسبت می‌دهند (بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۲۲، ۱۳۲، ۱۳۳) و برابر نقل علامه مجلسی اسماء دختر یزید بن سکن انصاری در عروسی فاطمه حضور داشته (بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۳۴)، در این صورت داستان وصیت خدیجه به اسماء دختر عمیس صحیح نخواهد بود؛ ولی بنابر نقل ابن اثیر (اسد الغابه، ج۸، ص۱۸) دختر یزید از انصار بوده و امکان ملاقات وی با خدیجه بعید است.
  219. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۶۳.
  220. موسی بن جعفر(ع) می‌فرماید: ام سلمه به پیامبر(ص) عرض کرد؛ پدر و مادرم فدایت گردد، زنی است که دارای دو شوهر بوده. همه میمیرند و داخل بهشت می‌گردند، این زن همسر کدام یک از آنهاست؟ حضرت فرمود: زن خوش اخلاق‌ترین آنها را انتخاب می‌کند و آن را که نسبت به خانواده‌اش نیکی کرده، ای ام سلمه، حسن خلق خیر دنیا و آخرت به همراه دارد. (بحار الأنوار، ج۸، ص۱۱۹). راوی از امام صادق(ع) سؤال می‌کند: فدایت شوم مرا خبر ده از مرد مؤمنی که همسر مؤمنه‌ای دارد و هر دو وارد بهشت می‌شوند. آیا در آنجا می‌‌توانند با یکدیگر ازدواج کنند؟ حضرت فرمود: ای ابو محمد! حکم خدا همیشه عادلانه است اگر آن مرد با فضیلت‌تر باشد، حق انتخاب دارد؛ اگر همسرش را انتخاب کرد، او جزو زنانش خواهد بود و اگر آن زن با فضیلت‌تر باشد وی حق انتخاب دارد؛ و اگر شوهرش را انتخاب کرد او شوهرش خواهد بود. (مهم این است که هر دو به بهشت بروند). بحار الأنوار، ج۸، ص۱۰۵.
  221. صدوق، خصال، ص۳۶۳.
  222. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 281 - 282.
  223. هاشم مردی کاردان و با تجربه بود و از خواص یاران آن حضرت، که در صفین به شهادت رسید.
  224. «رَحِمَ اللَّهُ مُحَمَّداً كَانَ غُلَاماً حَدَثاً أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَرَدْتُ أَنْ أُوَلِّيَ الْمِرْقَالَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ مِصْرَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُ وَلِيَهَا لَمَا خَلَّى لَعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ أَعْوَانِهِ الْعَرْصَةَ وَ لَمَا قُتِلَ إِلَّا وَ سَيْفُهُ فِي يَدِهِ بِلَا ذَمٍّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ» فَلَقَدْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ قَضَى مَا عَلَيْهِ»ثقفی، الغارات، ص۱۹۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۳؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۶۶؛ نهج البلاغه، خطبه ۶۷، فیض الاسلام، ص۱۶۲.
  225. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 282 - 283.
  226. ر.ک: الغارات، ص۲۵۵؛ سیمای کارگزاران، ج۲، کارگزاران بصره.
  227. الغارات، ص۲۱۲-۲۰۰ و دو جلدی، ج۱، ص۳۰۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۴ به نقل از الغارات؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ۵۶۷.
  228. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۵۴.
  229. ابن طاووس، کشف المحجه، ص۲۳۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۹-۲۵۷؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۱۵۰.
  230. نهج البلاغه، نامه ۶۲، صبحی صالح، ص۴۵۱؛ فیض الاسلام، ص۱۰۴۸.
  231. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه‌های ۱۷۲، ۸۰، ۲۱۷، ۲۱۹، ۲۲۹ و....
  232. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 283 - 285.