عصمت پیامبر خاتم در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۶۱: خط ۱۶۱:


=== آیه ۴۳ سوره توبه ===
=== آیه ۴۳ سوره توبه ===
{{اصلی|آیا آیه ۴۳ سوره توبه بر عدم عصمت پیامبر اسلام دلالت دارد؟ (پرسش)}}
{{جعبه نقل قول| عنوان =| نقل‌قول ={{وسط‌چین}}'''[[آیا آیه ۴۳ سوره توبه بر عدم عصمت پیامبر اسلام دلالت دارد؟ (پرسش)| آیا آیه ۴۳ سوره توبه بر عدم عصمت پیامبر اسلام دلالت دارد؟]]'''{{پایان}}
|تاریخ بایگانی| منبع = <small>[[عصمت (پرسش)|(پرسمان عصمت)]]</small>| تراز = راست| عرض = ۱۰۰px| اندازه خط = ۱۳px|رنگ پس‌زمینه=#F8FBF9| گیومه نقل‌قول =| تراز منبع = وسط}}
در جریان یکی از [[جنگ‌ها]]، شماری از [[منافقان]] و [[مسلمانان]] سست ایمان با بهانه‌های واهی از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} اجازه خواستند که در جنگ شرکت نکنند. آنها برای ظاهر‌سازی اجازه گرفتند تا اگر کسی ملامتشان کرد، بگویند خود [[رسول خدا]]{{صل}} اجازه داده است. پیامبر هم آنان را می‌شناخت، ولی برای [[حفظ]] ظاهر و اینکه [[پرده‌دری]] نشود و از سوی دیگر، موجب گستاخی دیگران نشود و [[سرپیچی]] از دستور فرمانده باب نشود، چنین اجازه‌ای را به آنان داد. در واقع، اجازه دادن پیامبر{{صل}} به این افراد، از یک نظر، نهایت [[عطوفت]] آن حضرت را می‌رساند. در چنین شرایطی [[آیه]] زیر نازل شد: {{متن قرآن|عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ}}<ref>«خداوند از تو در گذراد! چرا پیش‌تر از آنکه راستگویان بر تو آشکار گردند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟» سوره توبه، آیه ۴۳.</ref>.
در جریان یکی از [[جنگ‌ها]]، شماری از [[منافقان]] و [[مسلمانان]] سست ایمان با بهانه‌های واهی از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} اجازه خواستند که در جنگ شرکت نکنند. آنها برای ظاهر‌سازی اجازه گرفتند تا اگر کسی ملامتشان کرد، بگویند خود [[رسول خدا]]{{صل}} اجازه داده است. پیامبر هم آنان را می‌شناخت، ولی برای [[حفظ]] ظاهر و اینکه [[پرده‌دری]] نشود و از سوی دیگر، موجب گستاخی دیگران نشود و [[سرپیچی]] از دستور فرمانده باب نشود، چنین اجازه‌ای را به آنان داد. در واقع، اجازه دادن پیامبر{{صل}} به این افراد، از یک نظر، نهایت [[عطوفت]] آن حضرت را می‌رساند. در چنین شرایطی [[آیه]] زیر نازل شد: {{متن قرآن|عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ}}<ref>«خداوند از تو در گذراد! چرا پیش‌تر از آنکه راستگویان بر تو آشکار گردند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟» سوره توبه، آیه ۴۳.</ref>.



نسخهٔ ‏۱۴ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۱

عصمت پیامبر خاتم(ص)، از جمله مباحثی است که در قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) به وضوح بیان شده است. متکلمان امامیه عصمت را شرط لازم نبوت دانسته و پیامبر خاتم را پیش و پس از تصدی منصب از ارتکاب هر نوع گناه، نسیان، خطا، اشتباه و حتی ترک اولی معصوم می‌دانند. در مقابل، مشهور متکمان اهل سنت هر چند به اصل معصوم بودن آن حضرت باور دارند اما به طور کلی هیچ‌یک از آنها قائل به عصمت مطلق پیامبر خاتم(ع) از انواع معاصی، خطا، نسیان و اشتباه، قبل یا بعد از نبوت نیستند. متکلمان عوامل مختلفی همچون علم و اراده، تمامیت عقل و مجموع علل طبیعی، انسانی و الوهی را در شمار منشأ عصمت نام برده‌اند. عصمت پیامبر خاتم(ص) را می‌توان با استناد به براهین عقلی و ادله نقلی اعم از آیات و روایات بی‌شماری به اثبات رساند.

معناشناسی

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند[۴].[۵]

در اصطلاح متکلمان

در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:

  1. عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجت‌های اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرن‌ها عصمت را به لطف تعریف کرده‌اند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار برده‌اند.
  2. عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمی‌شود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتاب‌های خود ارائه کردند[۹].[۱۰]

پیشینه تاریخی

اندیشه عصمت پیامبر خاتم(ص) در اسلام

ریشه‌های اندیشه عصمت پیامبر خاتم به آیات قرآن کریم و روایات اسلامی باز می‌گردد. با این حال، اختلافات بسیاری پیرامون این مسأله، ضرورت و گستره آن در پیامبر، پیش و پس از تصدی منصب نبوت در میان پیروان مذاهب مختلف اسلامی به چشم می‌خورد که به نوع نگاه و باور ایشان به اصل مساله عصمت پیامبران باز می‌گردد.

دیدگاه پیروان مذاهب اسلامی حول عصمت پیامبر خاتم(ص)

عصمت در اندیشه متکلمان امامیه

متکلمان امامیه عصمت را شرط لازم نبوت دانسته و پیامبر خاتم را پیش و پس از تصدی منصب از ارتکاب هر نوع گناه، نسیان، خطا، اشتباه و حتی ترک اولی معصوم می‌دانند[۱۱].[۱۲]

دیدگاه پیروان مذاهب اهل سنت حول عصمت پیامبر خاتم

مشهور متکمان اهل سنت به اصل معصوم بودن انبیا(ع) باور دارند با این حال در گستره عصمت انبیا میان پیروان مذاهب مختلف اهل سنت، اختلافات بسیاری وجود دارد و به طور کلی هیچ‌یک از پیروان مذاهب اهل سنت در بحث عصمت، قائل به عصمت مطلق انبیا(ع) از انواع معاصی، خطا، نسیان و اشتباه، قبل یا بعد از نبوت نیستند. جستاری در کلمات و اقوال پیروان دیگر مذاهب اسلامی گویای آن است که از منطر ایشان تفاوت چندانی در بحث عصمت میان پیامبر خاتم با سایر انبیای الهی وجود ندارد.

برخی از حنفی‌ها با طرح ادعای اجماع، انبیا را از ارتکاب عمدی کذب و کفر، تبلیغ احکام شرع و ارشاد امت، معصوم دانسته و در عین حال آنها را از ارتکاب سهوی گناهان صغیره و حتی کبیره معصوم ندانسته‌اند[۱۳].

برخی دیگر همچون اشاعره بر این باورند که خطای پیامبران از روی سهو و نسیان اشکالی ندارد و پیش از نبوت، ارتکاب گناه کبیره نیز از آنان جایز است[۱۴].

وجود انبوهی از روایات منافی با عصمت پیامبر خاتم(ص) که زشت‌ترین و سخیف‌ترین گناهان و گاه منکرات را به آن حضرت نسبت می‌دهند در متون و منابع روایی، کلامی، تفسیری و تاریخی اهل سنت، حاکی از اعتماد آنها به راویان این احادیث و در نتیجه پذیرش مضمون آن روایات یعنی عدم عصمت پیامبر خاتم از گناه، نسیان، اشتباه و فراموشی است. هر چند برخی از ایشان همچون حشویه پا را این نیز فراتر نهاده و حتی کذب در شریعت را برای انبیا در هر حالی (مخفیانه یا آشکارا) جایز می‌دانند[۱۵]، چه اینکه حشویه نه تنها صدور اقسام کبائر و صغائر را به صورت مطلق (عمدا یا سهوا، قبل از دوران بعثت یا پس از آن) از انبیا(ع) روا می‌دانند. بلکه با استناد به برخی اخبار موهن، صدور معاصی را نیز از انبیاء(ع) به اثبات می‌رسانند[۱۶].[۱۷]

منشأ و سرچشمه

در اینکه منشأ عصمت چیست و چه عامل یا عواملی موجب می‌شود تا معصومان در مقام عمل به اختیار خود آلودگی‌ها را ترک کنند و از خطا و نسیان نیز در امان باشند، دیدگاه‌های مختلفی از سوی متکلمان اسلامی مطرح شده است:

  1. اجتماع چهار عنصر: برخی معتقدند اجتماع چهار عنصر موجب پیدایشِ صفت عصمت (لطف خفی) می‌شود که عبارت‌اند از: وجود خاصیتی در نفس یا بدن معصوم؛ علم و یقین نسبت به زیان‌ها و مفاسد معاصی و فوائد طاعات؛ وحی یا الهام مستمرّ به معصومان، بینش ایشان نسبت به حقیقت معاصی و طاعات را موکد و عمیق می‌سازد؛ توجه به اینکه در صورت ترک اولی و راجح، مورد مواخذه و سخت‌گیری الهی قرار خواهد گرفت[۱۸].
  2. علم خاص: بسیاری از اندیشوران اسلامی، منشأ عصمت را نوعی خاصّ از علم و آگاهی می‌دانند[۱۹].
  3. علم و اراده: برخی دیگر عصمت را معلول علم و اراده معصومان دانسته‌اند[۲۰].
  4. اراده قوی و حسن انتخاب: برخی عصمت را زاییده اراده قوی و حسن انتخاب می‌‌دانند[۲۱].
  5. تمامیت عقل: برخی از حکمای الهی، تامّ و کامل بودن «قوّه عقل» را ریشه و منبع «عصمت» شمرده‏‌اند[۲۲].
  6. مجموع علل طبیعی، انسانی و الوهی: برخی دیگر هم مجموع علل طبیعی، انسانی و الوهی همچون وراثت، لطف الهی، تربیت خانواده و... را منشأ عصمت می‌دانند[۲۳].

اقسام و گونه‌ها

عصمت موهبتی و عصمت اکتسابی

عصمت اکتسابی یا اختیاری نوعی از عصمت است که در آن انسان با اختیار و اراده خود و با مبارزه با هوای نفسش، از گناه دوری می‌کند[۲۴]، به خلاف عصمت موهبتی یا ذاتی که در آن انسان، به‌ واسطه وجود نیرویی که خداوند در او قرار داده، از گناه اجتناب می‌کند[۲۵]. به عقیده برخی عصمت ذاتی یا موهبتی بعد از تلاش و کوشش انسان و بعد از به دست آوردن عصمت اکتسابی به برخی از انسان‌‌‌ها داده می‌شود[۲۶] البته برخی، عصمت اکتسابی را به معنای عدالت دانسته‌اند[۲۷].

در اینکه عصمت با اکتساب حاصل می‌شود، یا با موهبت الهی، اختلافی میان متکلمان اسلامی دیده نمی‌شود و به جرأت می‌توان گفت که تمام متکلمان در این خصوص قائل به موهوبی بودن عصمت هستند[۲۸].[۲۹] از آیات و روایات نیز به دست می‌آید که عصمت علمی مختص به انبیا و امامان است و عصمت عملی که هم در معصومین و هم در سایر مردم وجود دارد موهبتی الهی است، اگرچه ریشه و زمینه‌های آن اکتسابی می‌باشد[۳۰].

عصمت استحقاقی و عصمت تفضلی

بحث دیگری که میان متکلمان اسلامی مطرح است این است که آیا عصمت، استحقاقی است یا تفضلی. این بحث به بحث اختیار در عصمت و مجبور بودن یا نبودن معصوم در ارتکاب معاصی و عدم ارتکاب آنها بازمی‌گردد. از نظر عقل، اگر عصمت مستلزم مجبور بودن شخص معصوم در انجام طاعات و ترک گناهان باشد، در این صورت شخص معصوم مستحق ستایش و مدح نخواهد بود؛ چرا که وجود این صفت در او فضیلتی برای وی به شمار نیامده و بنا به فرض مذکور او مجبور به ترک گناه بوده و اصلا قدرت بر انجام آن را ندارد[۳۱]. روشن است که به تبع این نظریه، امر و نهی و پاداش و کیفر معصوم نیز نامعقول خواهد بود. اما از آنجا که غالب متکلمان اسلامی غیر از اشاعره، قائل به اختیار شخص معصوم هستند، بنابراین عصمت را امری تفضلی می‌دانند نه استحقاقی[۳۲].

قلمرو و گستره

گستره عصمت پیامبر خاتم به دو بخش کلی گستره زمانی و گستره متعلق قابل تقسیم است.

گستره زمانی

در گستره زمانی، عصمت پیامبر خاتم به لحاظ قبل از تصدی منصب نبوت و از زمان تولد و نیز پس از تصدی منصب بررسی می‌شود

عصمت پیش از تصدی منصب (نبوت):

بحث از قلمرو عصمت پیامبر خاتم و نیز تفکیک این بحث به قبل از تصدی منصب نبوت و پس از آن تا عصر امامان اهل بیت(ع) دیده و شنیده نشده چه اینکه گویا تأکید ائمه در دوران حضور بیشتر بر تثبیت اصل مسأله عصمت پیامبر و امام بوده است[۳۳].

برخی شواهد تاریخی و نقل بعضی احادیث نشان دهنده این واقعیت است که عده‌ای از مسلمانان و صحابه، پیامبر اکرم (ص) را حتی پیش از نبوت ایشان نیز معصوم می‌دانستند. به شماری از آنها توجه کنید:

  1. روایات مربوط به «شق الصدر» در منابع اهل سنت با مضمون‌های متفاوت و در سنین مختلفی از زندگانی پیامبر (ص) نقل شده که برخی از آنها مربوط به کودکی یا نوجوانی و یا جوانی رسول گرامی اسلام (ص) است. این روایات که به وسیله راویان مختلفی، از جمله انس بن مالک، ابی بن کعب، ابوهریره، ابوذر غفاری و عایشه نقل شده‌اند، بیانگر این مطلب‌اند که قلب مبارک پیامبر اکرم (ص)، به وسیله ملائکه یا دیگر فرستادگان الهی از هرگونه آلودگی پاک شده است. برای نمونه، به روایتی که انس بن مالک نقل کرده است، دقت کنید: «در حالی که پیامبر مشغول بازی با کودکان بود، جبرائیل نزد وی آمد. پس او را گرفت و شکمش را شکافت و خون بسته شده‌ای را از قلب او بیرون آورد. آن گاه گفت: این بهره شیطان از تو بود. سپس قلب را در تشت با آب زمزم شست و در جایش نهاد.... انس گفت: من خودم جای دوخته شده را روی سینه پیامبر دیدم»[۳۴]. تطهیر قلب پیامبر اکرم (ص) به وسیله ملایکه، مطلبی است که در دیگر روایات نیز منعکس شده است. برای نمونه ابی بکره نقل می‌کند که ختنه پیامبر به وسیله جبرائیل بوده است و او همان هنگام قلب پیامبر را تطهیر کرد[۳۵]. بی‌گمان نقل این روایت‌ها به دست صحابه‌ای که به اخبار غیبی پیامبر اکرم (ص) و نبوت ایشان اعتقاد راسخ داشتند، از باور آنان به عصمت آن حضرت حکایت می‌کند؛
  2. گروهی از صحابه روایت‌هایی را نقل کرده‌اند که بیانگر محفوظ ماندن پیامبر اکرم (ص) در سنین مختلف پیش از نبوت از برخی گناهان بوده است. برای نمونه، ام ایمن نقل کرده است که روزی در یکی از اعیاد عرب پیش از اسلام، حضرت ابوطالب از پیامبر خواست تا در عید آنها شرکت کند. پیامبر خدا (ص) نخست مخالفت کرد؛ اما به اصرار عمه‌هایش رفت. پس از چندی، در حالی که هراسان بود، بازگشت و به عمه‌هایش فرمود که از وقوع گناه نگران است. در اینجا عمه‌های پیامبر خدا، کلامی را بر زبان آوردند که نشان اعتقاد آنها به عصمت پیامبر اکرم (ص)، حتی در آن سن بود: «ما كان الله عز و جل ليبتليك بالشيطان و فيك من خصال الخير»؛ «از آنجا که در تو ویژگی‌های نیک است، خداوند تو را به وسیله شیطان آزمایش نمی‌کند». پیامبر اکرم (ص) نیز در پاسخ آنها چنین فرمود: «إِنِّي كُلَّمَا دَنَوْتُ مِنْ صَنَمٍ مِنْهَا تَمَثَّلَ لِي رَجُلٌ أَبْيَضُ طَوِيلٌ يَصِيحُ: وَرَاءَكَ يَا مُحَمَّدُ لَا تَمَسَّهُ»[۳۶]؛ «هرگاه به بتی نزدیک می‌شدم، مرد بلندقامت سفیدرنگی برایم متمثل می‌شد که صدا می‌زد: ای محمد (ص)، دست نگه‌دار، آن (بت) را لمس نکن». جابر بن عبدالله انصاری نیز نقل می‌کند که پیامبر خدا (ص) همراه سایر مردم در حال انتقال سنگ‌ها به سوی کعبه بود؛ در حالی که ازاری به تن داشت. عباس، عموی پیامبر از ایشان خواست تا ازار را بر کتف خود اندازد تا راحت‌تر باشد، که البته در این صورت پایین تنه آن حضرت عریان می‌شد. پیامبر خدا بنا بر بعضی نقل‌ها با شنیدن این جمله به زمین افتاد و مطابق برخی نقل‌های دیگر به آسمان نگاه کرد و فرمود: «از اینکه بخواهم برهنه راه بروم، نهی شده‌ام»[۳۷]. این روایات محفوظ ماندن رسول خدا (ص) را از افتادن در ورطه گناهان - بلکه حتی اموری که گناه نیز نیست - نشان می‌دهند، و خبرهای غیبی آن حضرت که بیانگر ارتباط ویژه ایشان با خداوند - پیش از بعثت - است نیز، مؤید همین ادعاست. نقل این روایت‌ها به دست صحابه پیامبر اکرم (ص) نیز، از اعتقاد ایشان به مضمون‌های روشن آنها حکایت می‌کند؛
  3. در برخی منابع آمده است که امام علی (ع) از پیامبر خدا (ص) نقل کرده است که آن حضرت پیش از نبوت، دوبار در صدد عمل به برخی رسوم جاهلیت برآمده که در هر دو نوبت خداوند او را از این کار بازداشته بود. در آن منابع چنین آمده است که شبی در مکه صدای ساز و آواز از مجلس عروسی یکی از اهل مکه به گوش رسید. پیامبر خدا (ص) نشست تا آن مراسم را ببیند که خداوند او را از این کار بازداشت پیامبر خود در این باره فرموده است: «پس خداوند به گوش‌هایم زد، پس به خدا سوگند بیدار نشدم، مگر به وسیله نور خورشید... و پس از آن دیگر به سوی گناهی قصد نکردم تا اینکه او مرا به رسالت برگزید»[۳۸].
  4. در برخی منابع تاریخی اهل سنت از همراهی دائم اسرافیل با پیامبر اکرم (ص) - به مدت سه سال پیش از نبوت ایشان - خبر داده شده است[۳۹]؛
  5. امام علی (ع) می‌فرمایند: از همان زمان که رسول خدا (ص) را از شیر باز گرفتند، خداوند بزرگ‌ترین فرشته از فرشتگان خویش را مأمور ساخت تا شب و روز وی را به راه‌های بزرگواری، درستی و اخلاق نیکو سوق دهد. من همچون سایه‌ای به دنبال آن حضرت (ص) حرکت می‌کردم، و او هر روز نکته تازه‌ای از اخلاق نیکو را برای من آشکار می‌ساخت و مرا فرمان می‌داد که به او اقتدا کنم[۴۰]؛
  6. ابن اسحاق در سیره خود رشد و نمو پیامبر اکرم (ص) را چنین گزارش می‌دهد که پیامبر خدا (ص) می‌بالید، در حالی که خداوند او را از امور ناپسند جاهلی حفظ می‌کرد. از این رو، آن حضرت دورترین مردم از اخلاق جاهلی بود[۴۱].

چنین گزارشی نیز نشان پاکیزگی پیامبر اکرم (ص) از قذارت‌ها و آداب و رسوم جاهلی پیش از رسیدن به مقام نبوت است. در پایان این بخش باید گفت که به لحاظ کمی مطالب زیادی درباره اعتقاد مسلمانان به عصمت پیامبر اکرم (ص)، پیش از نبوت ایشان به دست نیاورده‌ایم، اما باید توجه داشت که مطالبی که نشان اعتقاد به خلاف آن باشد نیز در اختیار نداریم. از این رو، دست‌کم می‌توان مدعی شد که پیامبر اکرم (ص)، از نگاه برخی صحابه، حتی پیش از نبوت نیز از گناهان معصوم بوده‌اند»[۴۲]

عصمت پس از تصدی منصب (نبوت):

یکی از مسائل مورد اتفاق اندیشمندان امامیه در این قرون و حتی امروز، ضرورت عصمت پیامبر خاتم از گناه پس از تصدی منصب نبوت و امامت است. تصریح به این مسأله دست کم از دوران امامان معصوم(ع) مطرح شده و تا به امروز نیز ادامه داشته است[۴۳]. این بخش خود به چهار قسم دیگر تقسیم می‌شود که عبارت‌اند از: عصمت در تلقی و ابلاغ وحی؛ عصمت در تفسیر و تبیین وحی؛ عصمت از اشتباه، خطا و فراموشی در انجام تکالیف شخصی و اجتماعی و عصمت از گناه.

گستره متعلق (ابعاد عصمت)

مقصود از «گستره متعلق»، ابعادی است که پیامبر خاتم(ع) در آنها معصوم است. به بیان دیگر می‌‌توان عصمت پیامبر خاتم را از جنبه‌های متعددی بررسی و آنها را در دو بخش کلی مطرح کرد:

عصمت عملی

  1. عصمت از گناهان صغیره و کبیره، پیش یا پس از تصدی منصب: تمامی متکلمان شیعه پیامبران خاتم را از انجام کلیه گناهان صغیره و کبیره، قبل و پس از تصدی منصب، معصوم می‌دانند و اختلافی در این خصوص میان آنها وجود ندارد هرچند در آرای متکلمان اهل سنت در این بحث اختلافاتی میان اصل عصمت پیامبر خاتم از گناهان قبل از رسیدن به مقام نبوت و نیز در جواز یا عدم جواز ارتکاب گناهان صغیره پس از تصدی نبوت، وجود داشته است[۴۴].
  2. عصمت از سهو: مرحوم صدوق به همراه استاد خود ابن ولید، با ادعای وجود روایات فراوانی مبنی بر وقوع سهو و به تعبیر دقیق‌تر، اسهاء از پیامبر خاتم(ص)، ضرورت عصمت آن حضرت از اشتباه در نماز[۴۵] و نیز خواب ماندن از نماز[۴۶]را نفی می‌کند. اما پس از او مرحوم شیخ مفید قاطعانه امکان اشتباه امام در نماز[۴۷] و به طور کلی عمل به دین را رد نموده و امام را از چنین اشتباهاتی معصوم می‌داند. روشن است که اعتقاد به عصمت امام از سهو که جانشین پیامبر خاتم است به طریق اولی مستلزم اعتقاد به عصمت خود پیامبر خواهد بود.
  3. عصمت از نسیان: فراموش کردن احکام الهی از جانب انبیا(ع) باعث گمراهی دیگران و احتجاج ایشان به آن عمل می‌گردد. جمله لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ[۴۸] می‌فهماند که رسول به‌گونه‌ای وحی الهی را دریافت و ابلاغ می‌کند که اشتباه و فراموشی در آن رخ نمی‌دهد. اگر رسول در گرفتن وحی، حفظ وحی و تبلیغ آن مصونیت نداشته باشد. غرض خداوند یعنی ابلاغ رسالت حاصل نمی‌شود.
  4. عصمت از ترک اولی و ترک مستحبات: مسأله عصمت از ترک مستحبات و ترک اولی هر چند با برخی روایت‌ها قابل استنباط است اما در منابع کلامی امامیه تا زمان مرحوم شیخ مفید مطرح نبوده و ایشان نخستین کسی بود که با اشاره به این مسأله زمینه طرح آن را برای برخی متکلمان متأخر، فراهم آورد[۴۹].[۵۰]

عصمت علمی

مقصود از «عصمت علمی» آن است که آیا پیامبر یا امام در نظریاتی که ارائه می‌‌کند، از اشتباه معصوم است؟ به دیگر بیان، آیا نظریات ارائه شده از سوی پیامبر یا امام با واقع مطابق است؟ این بخش از عصمت نیز می‌‌تواند دارای انواع زیر باشد:

  1. عصمت از اشتباه در تبیین دین پیش یا پس از تصدی منصب: از آنجا که جامعه شیعی و نیز اندیشمندان مسلمان، یکی از اهداف نصب پیامبر و امام را تبیین دین می‌دانند، همگی بر این نظر اتفاق دارند که پیامبر و امام، ضرورتا از اشتباه در تبیین دین معصوم است[۵۱].
  2. عصمت از اشتباه در نظریات علمی غیر دینی پیش یا پس از تصدی منصب: غالب متکلمان امامیه در پنج قرن نخست، به صراحت درباره این مسأله نظریه پردازی نکرده‌اند، لکن از نظریات آنان درباره مسأله علم امام دست کم می‌توان به لوازم نظریه‌شان در این بخش نیز دست یافت. چه اینکه در میان متکلمان تنها مرحوم طبری و سدآبادی، علم امام را مطلق دانسته‌اند[۵۲]. از این رو می‌توان آنان را بر این باور دانست که امام از اشتباه در نظریات غیر دینی معصوم است.
  3. عصمت از اشتباه در امور عادی زندگی پیش یا پس از تصدی منصب: به نظر می‌رسد تبیین این مسأله در عصر امامان معصوم(ع)، دغدغه اصلی خود آن حضرات و نیز یارانشان نبوده است؛ زیرا مطلب خاصی در این باره به دست نیامده است. در هر حال باید گفت فضای حاکم بر جامعه شیعی، تا پایان قرن پنجم هجری بر معصوم دانستن پیامبر و امام از اشتباه در امور عادی استوار نبوده است[۵۳].

ضرورت عصمت

بحث از ضرورت عصمت پس از بحث امکان عصمت مطرح می‌گردد. هر چند بهره‌مندی از برخی اقسام و درجات مختلف عصمت برای عموم افراد بشر به تناسب جایگاه هر فرد و تقوای او امری ممکن است اما برخورداری از درجات عالیه آنکه شامل عصمت عملی و علمی می‌شود تنها برای حجت‌های الهی اعم از انبیا و امامان معصوم(ع)، ممکن بلکه امری لازم و ضروری است.

ضرورت عصمت پیامبران

هدف از بعثت پیامبران هدایت نوع بشر در سایه دستورات الهی است و مقتضای این هدف آن است که پیام‌های خداوند از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدی و سهوی مصون باشد و سالم و دست نخورده به دست مردم برسد تا هیچ گونه شک و تردیدی برای مردم نسبت به سخنان و تعلیمات پیامبران نباشد، به گونه ای که سخن آنها را سخن خدا، و تعلیمات آنها را تعلیمات الهی بدانند، تا از جان و دل آنها را بپذیرند، و صد درصد در برابر آن تسلیم باشند، و به آن اعتماد کنند.

اگر پیامبران از گناه و خطا معصوم نباشند احتمال دروغ و تحریف حقایق و خطا و اشتباه، در کلمات آنها راه پیدا می‌‌کند و سخنان آنها قابل اعتماد نخواهد بود[۵۴]. به علاوه در صورت معصوم نبودن پیامبران مسأله اتمام حجّت نیز حاصل نمی‌شود؛ زیرا همیشه بهانه ای در دست مخالفان خواهد بود که عدم پیروی از تعلیمات پیامبر به خاطر احتمال دروغ و کذب و یا خطا و اشتباه بوده است.

دلیل اثبات‌کننده

براهین عقلی

مهمترین براهین عقلی اثبات عصمت پیامبرخاتم (ص) که همان براهین اثبات لزوم یا ضرورت عصمت معصومان هستند، عبارت‌اند از:

  1. برهان لزوم هدایت بشر: ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۵۵].
  2. برهان وجوب اطاعت از معصوم: اگر از پیامبر خطا سرزند، مخالفت و انکار آن حضرت واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از ایشان مغایرت دارد: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۵۶].[۵۷]
  3. برهان حفظ شریعت: پیامبراکرم(ص) حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب که آن حضرت است معصوم باشد[۵۸].[۵۹]
  4. برهان لطف: چنان‌که وجود پیامبر لطف است، عصمت آن حضرت نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبر غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیست و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبر، حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشد و خطا و معصیت بر آن حضرت روا باشد، اطاعتش واجب نیست، بلکه مخالفتش واجب بوده و این مناقض لطف و غرض نبوت است[۶۰].[۶۱]

ادله نقلی

  1. ادله قرآنی:
    1. آیات مشتمل بر عصمت پیامبران: در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسان‌های برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت ایشان از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند. به عنوان نمونه خدای متعال در آیه‌ای خطاب به شيطان مى‌فرمايد: إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ [۶۲]. عمومیت این فراز از آیه، قرینه است بر اینکه مراد از «عبادی»، صرفا بندگان خالص و حقیقی خداوند است و نه گنه‌کاران یا کسانی که در زندگی خویش مرتکب برخی گناهان شده‌اند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از ارتکاب معاصی، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر وسوسه‌های ابلیس نشأت می‌گیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای نفی تأثیر وسوسه در عبادالله است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسه‌های ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از قرآن کریم و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به خدا توکل می‌کنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان واقعی خدا، ثابت می‌نماید[۶۳].[۶۴]
    2. آیات منحصر در عصمت پیامبر خاتم(ص): آیات دال بر عصمت رسول خدا(ص) را می‌توان در چهار دسته کلی زیر خلاصه نمود.
      1. خبر دوری حضرت از گمراهی و هوای نفس: قرآن کریم ضمن بیان اوصاف پیامبر خاتم(ص) و نفی هر گونه گمراهی از آن حضرت، سخنان و گفته‌های پیامبر(ص) را مستند به وحی الهی دانسته و می‌فرماید: ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوي ‏* وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي[۶۵].
      2. امر به اطاعت مطلق از آن حضرت: قرآن کریم در آیه‌ای به طور مطلق به اطاعت از فرامین پیامبر خاتم(ص)، امر کرده[۶۶] و بدیهی است، مقام آمریت مطلق مستلزم عصمت است. این معنا از آیات دیگری که به وجوب اطاعت مطلق از اوامر و نواهی رسول خدا(ص)امر فرموده نیز قابل استفاده است.
      3. معرفی حضرت به عنوان اسوه حسنه: مصونیت پیامبر خاتم (ع) را می‌توان از آیه‌ای که آن حضرت را به صورت مطلق و بدون قید و شرط، به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از ایشان ترغیب نموده، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوه‌ای نیکو یاد کرده و می‌فرماید: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[۶۷].
      4. تاکید بر عدم ارتکاب فراموشی: آنچه باقی می‌ماند عصمت آن حضرت از نسیان و فراموشی است که قرآن کریم در این باره نیز چنین می‌فرماید: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسي[۶۸].
  2. ادله روایی:
    1. روایات مشتمل بر عصمت انبیاء: در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۶۹] از جمله آنها روایتی از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمی‌کنند؛ چون همگی معصوم و پاک‌اند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمی‌شوند»[۷۰].[۷۱]
    2. روایات منحصر در عصمت پیامبر خاتم(ص): روایات متعددی بر عصمت پیامبراکرم(ص) دلالت دارند که مهمترین آنها روایاتی است که ذیل آیات مرتبط با عصمت آن حضرت در قرآن کریم در تفاسیر روایی نقل شده است. علاوه بر آن می‌توان به احادیث تطهیر، مباهله نیز در ذیل آیات مرتبط با آنها استناد نمود.

توهم تعارض برخی آیات با عصمت پیامبرخاتم (ص)

آیه اول سوره تحریم

یکی از آیاتی که منکران عصمت پیامبر در مقام ابلاغ وحی، به آن تمسّک کرده‌اند، آیه نخست سوره تحریم است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۷۲].

برخی گفته‌اند: با توجه به این آیه، نمی‌توان گفت که پیامبر در مقام تبلیغ، معصوم از هر گونه خطا و اشتباهی بوده است؛ زیرا در اینجا خداوند خبر از دخالت پیامبر در احکام الهی می‌دهد: بدین نحو که آن حضرت برخی از احکامی را که خداوند حلال فرموده است، حرام می‌کند؛ آن هم نه از سرِ خطا و اشتباه، بلکه از روی عمد.

پاسخ‌های متعددی به این شبهه داده شده است:

  1. بر اساس شأن نزول آیه پیامبر اکرم (ص) گاه که نزدِ یکی از همسرانش به نام زینب[۷۳] می‌رفت، وی از فرط علاقه به پیامبر (ص) و تمایل به حضور بیشتر ایشان، حضرت را لحظاتی در خانه نگه داشته و از عسلی که تهیه کرده بود به آن حضرت می‌داد. . این جریان بر عایشه و حفصه ـ دو تن دیگر از همسران پیامبر ـ گران آمد. از این رو نقشه‌ای کشیدند تا پیامبر را از این عمل باز دارند. لذا با فشار و تهدید، همه همسران پیامبر را متقاعد ساختند که هر گاه پیامبر نزد آنها آمد، بینی خود را گرفته و این گونه وانمود نمایند که بوی دهان پیامبر آزارشان می‌دهد؛ تا نزد زینب بکاهند. پیامبر، علت آن بو را از عسلی دانستند که نزد زینب تناول می‌کردند؛ با این احتمال که زنبورهایی که عسل مورد نظر از آنها به دست آمده است از گیاهان بدبویی همچون مغافیر تغذیه کرده‌اند. از این روی، تناول عسل را نزد زینب بر خویش حرام کردند[۷۴].
  2. بر اساس شأن نزولی دیگر، پیامبر اکرم (ص) کنیزی داشت به نام ماریه قبطیه که گاه نزد او می‌رفت؛ ولی عایشه و حفصه از روی حسادت، این رفت و آمد را نمی‌پسندیدند و هنگامی که رسول خدا (ص) را با ماریه می‌دیدند، ناراحت می‌شدند. این جریان موجب آزار و اذیت ماریه توسط آن دو زن شد، حضرت نیز برای تسکین خاطر همسران خود، سوگند یاد نمود که دیگر نزد ماریه نرود[۷۵].
  3. مقصود از تحریم؛ خودداری شخصی، نه حرام الهی: مراد از تحریم در این آیه، خودداری کردن است، نه اینکه حلال الهی را حرام بداند. پس تفسیر آیه چنین می‌شود: برای تو سزاوار نیست به کسب رضایت دیگران همت گماری؛ بلکه این وظیفه دیگران است که در کسب خشنودی تو کوشا باشند تا تو آسوده خاطر به وظایف الهی خود بپردازی[۷۶]. این معنای تحریم، در آیات قرآن نیز کاربرد دارد، مانند: وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ...[۷۷] و آیه قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً[۷۸] و آیه وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا...[۷۹] ممکن است گفته شود، با توجه به مطالب مذکور، پس چرا خداوند با بیانی عتاب آلود پیامبر را مورد خطاب قرار داده، می‌گوید: "چرا کاری را که خداوند حلال کرده، حرام می‌نمایی؟"
  4. چنین خطایی در واقع، مدح شبیه به ذم است؛ یعنی سخن خداوند آن است که: پیامبر! تو چقدر دلسوز و مهربانی و و چقدر بر همسرانت شفقت می‌ورزی و سعی می‌کنی رضایت خاطر آنها را- هر چند با تحمل سختی و مشقت بر خود فراهم سازی؟[۸۰]. در حقیقت، این آیه، مدح پیامبر است و مذمّت کسانی که این مشکلات را بر او تحمیل می‌کنند. سپس، خداوند در آیات بعد، برای رعایت حال پیامبر، به او فرمان می‌دهد که قسم خویش را نقض کند، تا لازم نباشد برای آسایش همسرانش، خود را در مضیقه قرار دهد. از بعضی روایات استفاده می‌شود که حضرت، بعد از نزول آیه قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَانِكُمْ...[۸۱] برده‌ای را به عنوان کفاره قسم آزاد نمود و آن‌چه را از طریق قسم بر خود حرام کرده بود، حلال نمود[۸۲].[۸۳]
  5. نکوهش الهی به دلیل سختی کار: خداوند پیامبرش را در انتخاب این راه سخت که هیچ‌گونه ایرادی در آن نیست، تنها به دلیل مشقت آن سرزنش می‌کند[۸۴].
  6. سرزنش در امور شخصی حضرت با آثار مفید: این عتاب‌ها مربوط به امور زندگی شخصی آن حضرت است و شامل هیچ حکم و دستوری نیست؛ افزون بر آنکه وحی منحصر در وحی قرآنی نمی‌شود. از این رو ممکن بود عتاب و سرزنش در وحی دیگری نزول می‌یافت، اما از آنجا که این‌گونه عتاب‌ها، چیزی از مقام و جایگاه آن حضرت نمی‌کاهد، بلکه می‌توان فایده و نتیجه مثبت از آن به دست آورد، به صورت وحی قرآنی نازل شده است[۸۵].

جمع‌بندی:

از تفسیرهای گوناگون می‌توان به این نتیجه رسید که پیامبر اکرم (ص) در این ماجرا، برای رعایت حال همسران خود از انجام دادن کاری حلال چشم‌پوشی فرموده و برای راحتی دیگران، این سختی را به جان خویش خریده است؛ اما خداوند حضرت را از این همه فداکاری باز می‌دارد و این مقدار عطوفت در حق دیگران را بر حضرتش لازم نمی‌داند. نظیر این گونه عتاب را در آیه لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ[۸۶] و دیگر آیات شاهدیم.

نکته مهم در این مجال، توجه به آیه بعد است که در ادامه این ماجرا نازل شده و شاهد بر این است که عتاب در این آیات، مربوط به همسران حضرت است[۸۷]: إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ[۸۸].[۸۹]

آیه ۴۳ سوره توبه

در جریان یکی از جنگ‌ها، شماری از منافقان و مسلمانان سست ایمان با بهانه‌های واهی از پیامبر اسلام(ص) اجازه خواستند که در جنگ شرکت نکنند. آنها برای ظاهر‌سازی اجازه گرفتند تا اگر کسی ملامتشان کرد، بگویند خود رسول خدا(ص) اجازه داده است. پیامبر هم آنان را می‌شناخت، ولی برای حفظ ظاهر و اینکه پرده‌دری نشود و از سوی دیگر، موجب گستاخی دیگران نشود و سرپیچی از دستور فرمانده باب نشود، چنین اجازه‌ای را به آنان داد. در واقع، اجازه دادن پیامبر(ص) به این افراد، از یک نظر، نهایت عطوفت آن حضرت را می‌رساند. در چنین شرایطی آیه زیر نازل شد: عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ[۹۰].

با توجه به ظاهر آیه برخی پنداشته‌اند که پیامبر اسلام(ص) اشتباهی را مرتکب شده بود و خداوند او را بخشید و جمله لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ نیز لحن توبیخ و عتاب‌آلود دارد. این موضوع زمینه‌ساز پندار آنها شد که آیه با عصمت پیامبر سازگاری ندارد[۹۱].[۹۲]

پاسخ‌های متعددی به این اشکال داده شده از جمله

  1. پرده‌برداری از دروغ منافقان: آیه در مقام پرده‌برداری از دروغ‌گویی و دورویی منافقان است. گرچه این آیه، از سرزنش پیامبر اکرم (ص) حکایت دارد، در حقیقت، از توطئه منافقان پرده برمی‌دارد. این خطاب با این مَثَل مشهور در زبان فارسی همخوان است که «به در می‌گویم، دیوار تو بشنو». چه بهتر بود این اجازه داده نمی‌شد تا درون زشت آنان بر همگان آشکار می‌گشت. دقت در آیات بعدی، این برداشت را قوت می‌بخشد[۹۳] و روایتی نیز آن را تأیید می‌کند. امام رضا (ع) می‌فرماید: «هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ»[۹۴].
  2. اجازه دادن؛ نوعی ترک اولی: این اجازه دادن، لغزش نبوده است، بلکه به اصطلاح نوعی ترک اولی به شمار می‌آمد؛ یعنی بهتر آن بود که این اجازه با تأخیر صادر می‌شد تا دروغ‌گویی آنان بهتر آشکار می‌گشت و مردم آنان را بهتر می‌شناختند و به حقیقت کارشان پی می‌بردند[۹۵]. از آنجا که حضرت رسول (ص) فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، می‌توانست به هر کسی در مورد نیآمدن و کناره‌گیری از جهاد اجازه دهد و دستور ویژه‌ای از طرف خداوند در این زمینه صادر نشده بود. گفتنی است اجازه ندادن به آنان، چه بسا مصلحت بیشتری در برداشت؛ زیرا در این فرض، رسوایی آنان آشکار می‌شد. در نتیجه، مسلمانان تکلیف خود را با آنان یکسره، و خط خود را از آنان جدا می‌ساختند. پس باید گفت این اجازه، تنها ترک اولی بوده است و هرگز نمی‌توان آن را لغزشی در سیره رفتاری حضرت رسول (ص) به شمار آورد[۹۶].
  3. پذیرش اذن حضرت از سوی خداوند: با در نظر گرفتن آیاتی از قرآن [۹۷]، می‌توان در این آیه به تفسیری پذیرفتنی دست یافت که در نتیجه، آیه دلیلی بر اثبات لغزش در پیامبران نخواهد بود. این دیدگاه، با برخی دیدگاه‌های پیشین همخوان است و ویژگی آن، همان استناد به آیات گوناگون قرآنی است؛ گرچه تفسیر عَفَا اللَّهُ در این دیدگاه بسیار برخلاف ظاهر است؛ زیرا مفسران از تعبیر لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ نوعی سرزنش برداشت می‌کنند؛ حال سرزنشی محبت‌آمیز و نمایانگر کرامت یا سرزنش حقیقی»[۹۸].
  4. خطاب در آیه در واقع مدح شبیه ذم است: این شبهه در واقع ناشی از بی‌دقتی در زبان‌شناسی قرآن کریم و شیوه مفاهمه و مکالمه آن می‌باشد. با اندک تأملی در آیه، آشکار می‌گردد که این آیه نه به منظور توبیخ پیامبر که به قصد مادح و ستایش از ایشان - به خاطر شفقت و مهربانی بی‌اندازه آن گرامی نسبت به مردم - صادر شده و به اصطلاح، "مدح شبیه به ذم" است. چنانکه فی‌المثل مدیر مدرسه، معلمی را با ظاهری عتاب‌آلود مورد خطاب قرار داده، می‌گوید: چرا فلان دانش‌آموز خاطی را از کلاس اخراج نکردی، تا همه او را بشناسند؟ این مدحِ عتاب نما، بدان معناست که تو (معلم) آن‌چنان نسبت به دانش‌آموزانت لطف و مرحمت داری که حتی حاضر نمی‌شوی افراد خطاکار را نیز رسوا کنی. به واقع، در قال عتاب به پیامبر، متخلفین از جهاد و کسانی که بدون داشتن عذری، اجازه شرکت نکردن در جهاد را می‌گرفتند، مورد عتاب قرار گرفته‌اند[۹۹]. از این رو امام رضا‌(ع) می‌فرمایند: این آیه به شیوه خطاب ایاک اعنی و اسمعی یا جاره نازل شده است[۱۰۰].[۱۰۱]

آیات ۱ و ۲ سوره فتح

یکی دیگر از آیاتی که از آن، توهم عدم عصمت رسول اکرم‌(ص) شده، آیه‌ای است که برای آن حضرت گناه متقدم و متأخری را بیان نموده، می‌فرماید: إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا[۱۰۲]. در این آیه، از آمرزش گناهان پیامبر اکرم (ص) سخن به میان آمده و گناه که لغزشی است بس بزرگ، با عصمت تضاد و ناسازگاری دارد. با این حال، چگونه می‌توان لغزش ناپذیری آن حضرت را باور داشت؟![۱۰۳]

پاسخ‌های متعددی به این شبهه داداه شده که البته برخی از آنها دارای اشکالات و ایراداتی است و قابل استناد نیستند.

  1. پاسخ نخست: حقیقت این است که نه "ذنب" در این آیه به معنای ارتکاب حرام و مخالفت با امر مولوی است و نه "غفران" به معنای رفع عقاب از مستحق آن، می‌باشد؛ زیرا در این آیات، غفران ذنب متقدم و متأخر پیامبر اکرم (ص) به دلیل فتح مکّه دانسته شده است. حال آنکه، هیچ رابطه‌ای بین اعطای پیروزی و بخشش گناهان شرعی نیست و معنا ندارد گفته شود "ما تو را پیروز کردیم تا گناهان پیشین و پسین تو را بیامرزیم" به طور حتم در این آیه، ذنب و همچنین مغفرت در معنای لغوی خود به کار رفته‌اند. معنای لغوی ذنب، عبارت است از: "هر کاری که دارای پیامدهای ناگوار باشد". و مغفرت هم به معنای "بر چیزی پوشش نهادن" است.[۱۰۴].[۱۰۵].[۱۰۶]
  2. پاسخ دوم: گناه قوم پیامبر (ص) در مورد آن حضرت: «ذنب» مصدر است و مصدر گاهی به فاعل و گاهی به مفعولش اضافه می‌شود؛ در این آیه به مفعولش اضافه شده است. پس مراد از «ذنب» همان گناهی است که قوم پیامبر درباره حضرت روا داشتند و ایشان را (در جریان حدیبیه) از ورود به مکه بازداشتند؛ ولی خداوند این نقصان را با فتح مکه از حضرت برداشت و آن را جزای جهادش در فتح مکه قرار داد[۱۰۷]. بنابراین آیه این سان تفسیر می‌شود: «خداوند گناهی که مشرکان در حق تو مرتکب شده‌اند - که تو را از ورود به مکه و مسجدالحرام بازداشتند - می‌آمرزد و راه ورود به مکه و مسجدالحرام را به روی تو می‌گشاید»[۱۰۸].این پاسخ با ظاهر آیه همخوان نیست؛ زیرا در این دو آیه خداوند متعال، پیامبر (ص) را مخاطب قرار داده و فتح مبین را از آن حضرتش دانسته است[۱۰۹].
  3. پاسخ سوم: آمرزش گناه به معنای متداول: آمرزش گناه در این آیه، به همان معنای معروف خود است. مراد از «ما تقدم»، گناهان پیش از بعثت یا پیش از نزول سوره فتح[۱۱۰]، و مراد از «ما تأخر» گناهان پس از رسالت تا پایان عمر آن حضرت، یا گناهان پیش از نزول این سوره یا گناهانی است که تاکنون انجام نداده است. خداوند گناه پیامبر (ص) را می‌آمرزد و پیوند آن با فتح این است که خداوند اراده فرموده وسیله خشنودی حضرت را در دنیا و آخرت فراهم سازد؛ در دنیا با فتح، و در آخرت با آمرزش[۱۱۱]. طبری چنین می‌نویسد: «اگر گناهی انجام نشده باشد، درخواست آمرزش آن کاری نامعقول است. پس حضرت آمرزش گناهان خود را از خداوند درخواست دارد»[۱۱۲]. ایراد این تفسیر در این است که اولاً وعده آمرزش گناه پیش از ارتکاب آن بدان معناست که هرگونه تکلیفی از عهده آن حضرت برداشته شده و ارتکاب گناهان بر او رواست و این با صریح آیات قرآن ناسازگار است: إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ[۱۱۳]؛ وَأُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ[۱۱۴]؛ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ[۱۱۵] و سیاق این آیات هیچ‌گونه تخصیصی را برنمی‌تابد؛ ثانیاً اطلاق آمرزش گناهان، همه آنها را در بر می‌گیرد. پس گناهانی همچون شرک و نسبت ناروا به خداوند و استهزای آیات الهی و... در گستره آمرزش قرار می‌گیرند؛ ولی چسان می‌توان پذیرفت که خداوند پیامبری را برای اقامه دین و اصلاح زمین مبعوث فرماید، آن‌گاه پس از پیروز شدنش او را در انجام دادن هر کاری آزاد گذارد و به وی وعده آمرزش هر گناهی را بدهد (این در باور هیچ کس نمی‌گنجد)[۱۱۶]؛ ثالثاً چگونه آمرزش گناه با فتح پیوند می‌یابد؟ رابعاً در آیه می‌فرماید گناه آینده تو را می‌آمرزد؛ گناه آینده چگونه تفسیر می‌شود با توجه به اینکه آمرزش در آخرت با آمرزش گناه آینده متفاوت است؟ (آیا با وعده به آمرزش گناه در آینده، گناه تحقق می‌یابد یا اینکه گناه دیگر گناه نمی‌شود؟)؛ خامساً سخن طبری نیز نادرست است؛ زیرا در آیه سخن از درخواست آمرزش نیست، بلکه آمرزش با لام (لیغفر) بر فتح مترتب شده است.
  4. پاسخ چهارم: آمرزش به معنای محبت: واژه «مغفرت» در این آیه، معنای رضایت و محبت را در بردارد؛ زیرا این امور نتیجه آمرزش را آشکار می‌سازند. بنابراین در تفسیر آیه باید گفت خداوند در آنچه به تو وحی کرده، رضایت و محبت خود را بر تو ارزانی داشته است. پیوند این مغفرت با فتح مکه، در این است که فتح مبین، میدان وسیعی را برای اسلام مهیا ساخته بود که مردم را به سوی پروردگارشان رهنمون شود و پیامبر (ص) هم با جهاد فراوان و تلاش بی‌امان خود، با عنایت الهی توانست به این نتیجه برسد. از این رو محبت خداوند را در آغاز این جهاد خود (پیش از فتح) و پایان آن (پس از فتح) جلب کرده است[۱۱۷]. ایراد این پاسخ در آن است که تفسیر مغفرت به رضایت و محبت و رحمت، با گفتار لغت‌شناسان ناهمخوان است و هیچ‌گونه قرینه و شاهدی نیز آن را همراهی نمی‌کند.
  5. پاسخ پنجم: فتح؛ همان گشایش قلب پیامبر (ص): «شاید مقصود از فتح در این آیه، همان گشایش قلب پیامبر اکرم (ص) به سوی خداوند متعال باشد که ذات متعالی در مقام منت نهادن به پیامبرش بفرماید: "ما سینه تو را برای علوم و حکمت باز گردانیدیم... تا آنکه عقل و روحانیت تو بر قوای طبیعی غالب گردد... و در هیچ زمانی از عمر خود، گناهی از تو سر نزند". بنا بر این معنا، سبب که غلبه قوای نفسانی است، به جای مسبب که گناه باشد، گذارده شده؛ یعنی آنچه سبب گناه می‌شد از تو دفع کردیم و تو بر قوای طبیعی خود مظفر و منصور گردید. مؤید همین توجیه است؛ بلکه از لام لِيَغْفِرَ که از آن تعلیل استفاده می‌شود که به تو فتح دادیم برای آنکه گناهان گذشته و آینده تو بخشیده شود، بی‌مناسبت خواهد گردید. چگونه فتح مکه سبب بخشش گناه می‌شود؟ گناه باید با توبه بخشیده شود، نه با فتح و فیروزی. گرچه گفته شده مورد نزول آیه پس از صلح حدیبیه بوده، طبق قواعد اصول، مورد هرگز مخصص نخواهد بود»[۱۱۸]. این پاسخ نارساست؛ زیرا اولاً تفسیر آمرزش گناه به از میان بردن سبب گناه، نیازمند قرینه و شاهد است؛ زیرا آمرزش در رتبه پس از گناه قرار دارد؛ در حالی که از میان بردن سبب، در رتبه پیشین است؛ ثانیاً این تفسیر با مورد نزول آیه هیچ همخوانی ندارد. گرچه مورد، مخصص نیست، تفسیر باید به گونه‌ای باشد که با مورد نزول همخوان باشد. اگر نزول آیه را در فتح مکه با صلح حدیبیه بدانیم، باید آن را به گونه‌ای تفسیر کنیم که این مورد نزول به فراموشی سپرده نشود. این مفسر، برای توجیه تفسیر خود و نقد دیگر تفاسیر می‌گوید: فتح مکه چسان می‌تواند سبب آمرزش گناه شود؟! در پاسخ باید گفت تفسیری که از آمرزش در پاسخ نخست بیان شد، پیوند آمرزش را با فتح کاملاً روشن می‌سازد.
  6. پاسخ ششم: «ذنب» به معنای ترک اولی: گناه در این آیه به ترک اولی (کاری که ترک آن، بهتر از انجام دادن آن است) تفسیر می‌شود، ولی با توجه به شخصیت والای پیامبر اکرم (ص) از این ترک اولی با عنوان گناه یاد شده است؛ چراکه «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ‌» و حسنات المقربین سیئات النبیین[۱۱۹]. این توجیه هم دارای ایراداتی است.
  7. پاسخ هفتم: گناه گذشته، همان گناه آدم (ع)، و گناه آینده؛ همان گناه امت: توجیه و تفسیر آیه این است که خداوند گناه گذشتگان (حضرت آدم و حوا) و آیندگان (امت مسلمان) را به برکت وجود مقدس حضرت رسول (ص) آمرزیده است.. ایراد این تفسیر در این است که بحث در مورد گناه و لغزش حضرت آدم (ع) بسان بحث درباره لغزش حضرت رسول (ص) است. اگر سخن از عصمت پیامبران از گناه مطرح است، تفاوتی بین پیامبران نیست؛ گرچه برخی از ایشان در این جهت و دیگر جهات، بر برخی دیگر برتری دارند. همچنین تفسیر این «ذنب» به گناه صغیره نیز کارساز نیست؛ زیرا طبق وعده الهی، گناه صغیره در صورت اجتناب از گناه کبیره، آمرزیده خواهد شد و به آمرزشی دیگر و وعده‌ای جداگانه نیازی ندارد. وعده خداوند مبنی بر آمرزش گناهان صغیره در صورت اجتناب از کبائر، در این آیه بازگو شده است: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ...[۱۲۰].[۱۲۱]
  8. پاسخ هشتم: مغفرت؛ همان آمرزش امت: از پاره‌ای روایات چنین برداشت می‌شود که منظور از آمرزش در این آیه، همان آمرزش پیروان حضرت رسول (ص) است (این تفسیر با تفسیری که در پاسخ دوم آمده است، تفاوت دارد؛ در آنجا سخن از گناه امت در مورد حضرت بود، ولی در اینجا گناه به طور کلی منظور است). برخی معتقدند که این وجه با ظاهر آیه نیز همخوانی دارد؛ زیرا تعبیر لِيَغْفِرَ که به لفظ مضارع آمده، حاکی از آن است که این آمرزش در آینده (روز قیامت) انجام خواهد شد. افزون بر آن، لفظ «لک» می‌رساند که این آمرزش، به دلیل شفاعت و مقام محمود توست. قرآن از آن مقام چنین یاد می‌فرماید: ...عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا[۱۲۲].[۱۲۳]. این تفسیر هم دارای ایراداتی است.
  9. پاسخ نهم: گناه گذشته حضرت در جنگ بدر، و گناه آینده، در حنین: گناه گذشته حضرت رسول (ص) در جنگ بدر تحقق یافته بود؛ آنجا که حضرتش به درگاه الهی عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِكْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ لَمْ تُعْبَدْ فِي الْأَرْضِ أَبَدَاً» (در نقلی دیگر: «اللهم ان تهلک هذه العصابه من اهل الاسلام فلا تعبد بعد فی الارض ابدا»[۱۲۴]؛ «خداوندا، اگر این قوم کشته شوند، دیگر روی کره زمین عبادت تو انجام نخواهد شد». خداوند نیز وحی فرمود: ای پیامبر، از کجا این علم برای تو به وجود آمده است؟ گناه آینده حضرت هم در جنگ حنین محقق شد؛ آن هنگام که طبل شکست مسلمانان زده شد، حضرت از عباس و ابوسفیان مقداری سنگ‌ریزه گرفت و به صورت کافران پاشید که همین سبب شد آنان با چشمانی آلوده از میدان کارزار فرار کنند. حضرت پس از این ماجرا، با سر دادن ندا، مسلمانان را گرد آورد و فرمود: اگر این کار را نمی‌کردم، آنان هرگز شکست نمی‌خوردند. خداوند با فرستادن آیه شریفه ...وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ...[۱۲۵] پیامبرش را متوجه گناه خود ساخت[۱۲۶].این تفسیر هم دارای ایراداتی است.
  10. پاسخ دهم: بشارت به آمرزش گناهان: از گفتار عموم مفسران چنین برداشت می‌شود که این فتح، ویژه پیامبر اکرم (ص) بوده است؛ ولی صلح حدیبیه، فواید گسترده‌ای داشت که گستره آن، یاران حضرت را نیز در بر می‌گرفت. گذشته از آن، مقصود از این فتح، فتح نظامی نیست تا در مورد اینکه آیا صلح حدیبیه یا فتح مکه بوده است، بحث و بررسی صورت گیرد؛ بلکه فتح در قرآن، معانی گوناگونی دارد. از آنجا که آیات آغازین این سوره بیانگر اختصاص این فتح به حضرت رسول (ص) است، تفسیر این فتح به فتح نظامی، تفسیری نادرست است؛ اما کلمه «ذنب» چون در گفت‌و‌گوی مولا با بنده خود به کار رفته است، به همان معنای شرعی معروف خود ترجمه می‌شود. در نتیجه منظور از فتح در این آیه، همان بشارت به آمرزش گناهان است[۱۲۷]به این تفسیر هم ایراداتی گرفته شده است[۱۲۸].

آیه ۵۲ سوره شوری

...مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ...[۱۲۹]. در مباحث کلامی و تفسیری، درباره آیین حضرت رسول (ص) پیش از رسالت، دیدگاه‌های گوناگونی مطرح شده است. برخی بر آن‌اند که حضرتش دارای هیچ آیینی نبوده است. این آیه می‌تواند ریشه این دیدگاه باشد.

پاسخ نخست: آگاه نبودن حضرت به تفصیل معارف و احکام، پیش از بعثت: برخی پاسخ‌های افراط‌گرایانه، بر ایمان کامل و اعلای حضرت در تمام عمر تکیه دارد و برخی دیگر در ناحیه تفریط بر بی‌ایمانی حضرت پیش از بعثت پافشاری دارد؛ اما در دیدگاه اعتدالی، پاسخ این‌گونه تبیین می‌شود: آیه شریفه گویای این حقیقت است که معارف الهی که پیامبر اکرم (ص) از آنها آگاهی یافته است، همه از سوی خداوند به وسیله وحی پس از نبوت به آن حضرت داده شده است. پس منظور از اینکه حضرت از کتاب آگاهی نداشته، این است که معارف اعتقادی و احکام عملی را تا پیش از وحی به تفصیل نمی‌دانسته است؛ همچنان که وَلَا الْإِيمَانُ به این معناست که تو به مجموعه عقاید صحیح و اعمال شایسته التزام عملی نداشتی. قرآن از عمل به عنوان ایمان یاد کرده است: ...وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ...[۱۳۰] خلاصه معنای آیه کریمه این است که پیش از نزول وحی، این کتابی که حاوی معارف و احکام دینی است، در اختیار تو نبود، این نکته بدان معنا نیست که حضرت قبل از بعثت مؤمن و موحد و پارسا نبوده است؛ زیرا آنچه در آیه از آن سخن گفته شده است، همان تفصیل معارف و جزئیات احکام است. با این تفسیر، نادرستی دو گرایش افراطی و تفریطی در مورد ایمان حضرت قبل از بعثت روشن می‌گردد؛ زیرا تفاوت گذاشتن بین حال حضرت قبل از وحی یا بعد از آن، امری ضروری است. این آیه هم از این تفاوت حکایت دارد و ایده بی‌ایمانی حضرت هم با دیدگاه صحیح شیعه در تضاد است[۱۳۱].

پاسخ دوم: آگاه نبودن به کتاب پیش از بعثت و آگاه نبودن به ایمان پیش از بلوغ: نا آگاهی از کتاب، مربوط به پیش از بعثت، و آگاهی نداشتن از ایمان، مربوط به پیش از بلوغ است. «مفاد آیه این است که تو قبل از بعثت از کتاب آگاهی نداشتی و قبل از بلوغ از ایمان آگاه نبودی»[۱۳۲].

ایراد این پاسخ آن است که با ایده اندیشمندان شیعه و گروه معتزله از اهل سنت در مورد ایمان حضرت از دوران طفولیت، ناسازگار است. پیش‌تر در بحث قلمرو و گستره عصمت از جهت زمان، به تبیین این موضوع پرداخته شده است.

پاسخ سوم: ناآگاهی از عمل پیش از بعثت، ملازم با نداشتن ایمان: ایمان همان مجموع عقیده و عمل است و حضرت پیش از رسالت، از چگونگی عمل آگاهی نداشته است و از آنجا که مرکب با انتفای یکی از اجزایش منتفی خواهد شد، پس در این صورت، ایمان تحقق نیافته است[۱۳۳].

ایراد این پاسخ این است که بدون دلیل، عمل را نیز جزء ایمان شمرده است؛ زیرا ایمان به گرایش تعریف شده است، بدون اینکه عملی در حقیقت آن دخالتی داشته باشد. البته در پاره‌ای از روایات، عمل، رکن ایمان شمرده شده است[۱۳۴]. اما با نگاهی به دیگر ادله (تعریف لغوی و اصطلاحی) می‌توان گفت منظور همان مراتب کمالی ایمان بوده است.

پاسخ درست در این مجال، پاسخ نخست است؛ چراکه با ظاهر آیه شریفه همخوان، و با دیدگاه صواب در قلمرو عصمت حضرت هماهنگ است»[۱۳۵].

آیه ۷ سوره ضحی

برای نفی عصمت در حضرت رسول (ص) به این آیه شریفه نیز استناد شده است: وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى[۱۳۶]. «ضال» در لغت به معنای انحراف از مسیر حق و ضد ارشاد و هدایت[۱۳۷]، و همچنین به معنای گمراهی (گم کردن راه) آمده است[۱۳۸].

در این مجال، به چند پاسخ شایان توجه اشاره می‌شود:

پاسخ نخست: ضلالت؛ همان نیاز ذاتی به هدایت: انسان در اصل ذاتش نیازمند هدایت الهی است و ضلالت پیامبر (ص) بدان معناست که حضرتش بدون هدایت الهی، خود از هدایت بهره‌ای ندارد. حضرت گرچه ذاتاً هدایت یافته نیست، هدایت الهی از آغاز آفرینش حضرتش، همچنان او را همراهی کرده و حضرت هیچ زمانی دور از وادی هدایت نبوده است[۱۳۹].

کلمه «ضلال» در لغت و کاربردهای قرآنی در معنای مقابل هدایت قرار دارد؛ ولی این ضلالت، گاه جنبه وجودی دارد؛ به این معنا که انسان در وادی گمراهی قرار دارد و در این وادی رو به پیشرفت است. گمراهی کافران و مشرکان این گونه است؛ اما گاه این گمراهی جنبه عدمی دارد؛ یعنی انسان، صرف‌نظر از هدایت الهی، در گمراهی خواهد بود، اما هدایت از طرف خداوند بر او عرضه می‌شود و او راه سعادت را می‌یابد. با این بیان، کاربرد عنوان ضلالت در همه موارد، گویای لغزش و انحراف از صراط مستقیم نیست. پیامبر اکرم (ص) نیز هدایت خود را وام‌دار هدایت الهی است و گمراهی حضرتش که در این آیه از آن سخن رفته، بدین معناست که حضرت در اصل وجود و ذات خود هدایت یافته نیست، بلکه تمام هدایت را از خداوند دریافت داشته و این همان اعتقاد به توحید افعالی خداوند است[۱۴۰].

ما بر این باوریم که قرآن همواره الفاظ را در معنای حقیقی به کار می‌برد، نه در معنای اصطلاحی که در معرض دگرگونی است. می‌دانیم که پیامبر (ص) درس ناخوانده بود و در جامعه‌ای می‌زیست که مردم، مشرک و فاسد بودند: وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۱۴۱] حتی ادیان گذشته هم تحریف و با شرک آمیخته شده بودند: ...يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ...[۱۴۲] و تنها آن حضرت بود که هم از هر نوع شرک و هم از هرگونه فسادی پاک و منزه مانده بود و به عبادت خدای یکتا می‌پرداخت و به فضایل اخلاقی آراسته بود: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۴۳]. حال سبب هر چه بود، جز مدد غیبی نمی‌توانست راه یک فرد را از عموم افراد جامعه‌اش جدا کند؛ یا توفیقی منحصراً به او عنایت شده بود که سوی خیرات کشانده می‌شد یا با وحی و الهام فطری وظایفش را می‌فهمید. در هریک از دو فرض بیان شده، می‌توان گفت آن حضرت به خودی خود راه را نمی‌شناخت و نمی‌توانست بشناسد و خداوند او را به راه راست و صراط مستقیم راهنمایی فرمود[۱۴۴]. ضلالت و هدایت در قرآن دارای مراتب و درجاتی است. پیامبر (ص) پیش از دریافت وحی، به طور رسمی از سلسله هدایت‌های الهی بهره‌مند بود و با وحی رسمی، هدایت‌های بیشتری نصیب آن حضرت شد که اگر آن هدایت‌ها نبود، آن حضرت در همان مرتبه گمراهی می‌ماند[۱۴۵]. کوتاه سخن اینکه گرچه در این آیه نسبت ضلالت به حضرت داده شده و این آیه دستاویزی برای منکران عصمت کامل آن حضرت قرار گرفته، در واقع ضلالت به نیاز ذاتی انسان به هدایت الهی تفسیر شده است و از این رو دیگر استناد به آیه توجیهی نخواهد داشت.

پاسخ دوم: ضلالت؛ یعنی آگاهی نداشتن از بعثت خود: پیامبر اکرم (ص) از نبوت و رسالت خود آگاهی نداشت و خداوند حضرتش را به نبوت و رسالت هدایت فرمود. آیات ۵۲ سوره شوری و ۳ سوره یوسف نیز این تفسیر را تأیید می‌کنند[۱۴۶]. پیامبر اکرم (ص) از دین و شریعتی که فراتر از عقل است، آگاهی نداشت و خداوند او را با هدایت خود آگاه فرمود[۱۴۷]. شاید مقصود، گمراهی از روش و قانون اسلام باشد که نزدیک‌ترین راه به سوی حق تعالی است و اشاره به این باشد که تو به طریق اسلام عارف نبودی و ما تو را رهبری کردیم[۱۴۸].

پاسخ سوم: ضلالت؛ همان گم شدن در کودکی: در این آیه شریفه، خداوند به پیامبر (ص) یادآوری می‌فرماید که تو در دوران کودکی چندبار گم شدی و خداوند تو را هدایت کرد و به آغوش گرم خانواده‌ات باز گرداند[۱۴۹].

در این مجال، درست یا نادرست بودن این تفسیر مطرح نیست، بلکه باید گفت استدلال به این آیه برای نفی عصمت در پیامبر (ص) ناکارآمد است. این تفسیر چنین نقد شده است که پیدا شدن پس از چند ساعت گم شدن، این چنین ارزش باز گفتن را ندارد[۱۵۰]. این نقد وارد نیست؛ زیرا چه بسا همین گم شدن‌ها سرنوشت شخصی را کاملاً دگرگون سازد. پس این هدایت (پیدا شدن) می‌تواند در ردیف دیگر نعمت‌ها بازگو شود.

پاسخ چهارم: ضلالت؛ همان حب ابوطالب: بر پایه این دیدگاه، آیه این گونه معنا می‌یابد: ای پیامبر، تو در محبت و دوستی به ابوطالب گمراه بودی که خداوند تو را به دوستی با پروردگارت رهنمون شد و تو را از آن گمراهی نجات بخشید[۱۵۱]. این پاسخ افزون بر آنکه هیچ شاهدی آن را همراهی نمی‌کند، بر اصلی بی‌اساس نهاده شده است؛ چراکه ابوطالب از مؤمنان به خدا و پیامبر اکرم (ص) بود. از جمله شواهد[۱۵۲] آن، اشعار او در مدح پیامبر اکرم (ص) «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسَى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ...» است که در کتاب‌های تاریخ اهل سنت آمده است[۱۵۳]. اهل سنت بر کافر بودن وی پافشاری دارند و شأن نزول آیه ۱۱۳ سوره توبه را در مورد وی می‌دانند[۱۵۴]، ولی چون این دیدگاه نادرست است، هرگز نمی‌توان آن را پایه تفسیر آیات قرآن قرار داد.

پاسخ پنجم: ضلالت؛ همان نگرانی از قطع وحی: پس از آنکه نزول وحی بر پیامبر (ص) قطع شد، نگرانی بر وجود حضرتش چیره گشت. نزول دوباره وحی، آرامش را به آن حضرت باز گرداند و به او اطمینان داد که دیگر در این وادی سرگردان نخواهد بود[۱۵۵].

این تفسیر را از نظر هماهنگی با پاره‌ای روایات که از نزول این آیات در این مقطع زمانی سخن گفته‌اند[۱۵۶]، می‌توان در ظاهر تفسیری مناسب انگاشت، ولی با تأمل ژرف در معنای لغوی و اصطلاحی کلمه «ضال» و سیاق آیات و برخی روایاتی که ضلالت را به ناشناخته بودن نزد قوم تفسیر کرده‌اند «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا (ع) فِي قَوْلِ اللَّهِ:... وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى[۱۵۷] أَيْ هَدَى إِلَيْكَ قَوْماً لَا يَعْرِفُونَكَ حَتَّى عَرَفُوكَ‌»؛ «... قومی را که با تو آشنایی نداشتند، به سوی تو راهنمایی فرمود.»..)[۱۵۸]. این تفسیر تأیید نمی‌شود.

پاسخ ششم: ضلالت؛ همان گمراه بودن قوم: بر پایه این دیدگاه، آیه این سان معنا می‌شود: تو را در میان قومی گمراه یافت و هدایتت کرد[۱۵۹].

ایراد این تفسیر نیز در بی‌دلیل بودن آن است؛ افزون بر آنکه در آیه، از گمراهی قوم سخنی به میان نیامده است. ابی‌حیان در توجیه این تفسیر می‌نویسد: «از آنجا که پیامبران لغزش ناپذیرند، لازم است در تفسیر آیه، کلمه‌ای در تقدیر گرفته شود؛ به این گونه که بگوییم خداوند قوم تو را گمراه یافت و آنان را به وسیله تو هدایت فرمود. نظیر این تقدیر گرفتن را در آیه وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[۱۶۰] شاهدیم که به اهل قریه تفسیر شده است»[۱۶۱].

می‌توان این تفسیر را چنین توجیه کرد که توجه به ویژگی‌های موضوع سخن و مخاطب قرینه فهم است و از آنجا که لغزش ناپذیری حضرت رسول (ص) با دلیل عقلی به اثبات رسیده است، در فهم آیات مربوط به آن حضرت باید به این نکته توجه شود. اما ایراد اساسی بر این توجیه آن است که چون تفسیر و توجیه آیه بدون تقدیر گرفتن امکان‌پذیر است، پس دیگر نیازی به این تقدیر نیست.

پاسخ هفتم: ضلالت؛ یعنی گمراهی حضرت در پندار قوم: بنابراین دیدگاه باید آیه را چنین تفسیر کرد: قوم پیامبر اکرم (ص) آن حضرت را گمراه می‌پنداشتند که خداوند آنان را به شناخت آن حضرت رهنمون شد[۱۶۲]. این تفسیر افزون بر آنکه بی‌دلیل است، خلاف ظاهر آیه نیز هست![۱۶۳].

آیات ۶۵ و ۶۶ سوره زمر

تبیین شبهه

از آیاتی که ممکن است است برای عدم عصمت انبیا در حوزه اعتقادات، به آن استناد شود، آیه‌ای است که پیامبر اسلام (ص) را مورد خطاب قرار داده، تهدید می‌کند که اگر مشرک شوی، تمامی اعمالت حبط و باطل خواهند شد. سپس می‌افزاید: به تمامی پیامبران پیش از تو نیز چنین خطابی شده است. وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۱۶۴]. اقامه‌کنندگان این استدلال می‌افزایند که تهدید بر عواقب شرک، بهترین دلیل بر امکان شرک به انبیاست؛ زیرا اگر انبیا معصوم از شرک بودند و در اعتقادات آنها هیچ‌گونه انحرافی روی نمی‌داد، تهدید آنان لغو و بی‌فایده بود. همچنین، خداوند کریم در برخی دیگر از آیات، پیامبر اکرم (ص) را از شرک نهی کرده، می‌فرماید: لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا[۱۶۵]. بنابراین، انبیای الهی نه تنها پیش از بعثت، بلکه حتی پس از آن نیز شرک معصوم نیستند[۱۶۶].

پاسخ نخست: فرضی بودن قضیه: در آیه به حضرت نسبت شرک داده نشده، بلکه فرض آن مطرح شده است؛ یعنی خداوند متعال می‌داند. پیامبرانش هرگز در راه شرک گام نخواهند نهاد، اما با این بیان ایشان را مورد خطاب قرار می‌دهد. فرض محال چه بسا برای هدفی عقلی در گفتار آورده می‌شود، مانند آیه شریفه وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ[۱۶۷]؛ ولی ایمان آوردن اجباری نیست[۱۶۸] و در قضیه شرطیه لازم نیست هر دو جزء موجود باشد؛ یعنی ممکن است هیچ کدام از مقدم و تالی در قضیه شرطیه محقق نباشند[۱۶۹]، مانند آیه لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[۱۷۰]. پس وجود این فرض در این آیه، هرگز عصمت پیامبران (ع) را نفی نمی‌کند؛ زیرا هیچ‌گاه نمی‌توان جمله شرطیه را دلیل بر اثبات موضوعی دانست. این بدان معنا نیست که خطاب را صوری بدانیم، بلکه می‌توان گفت این خطاب به نبی اسلام و دیگر پیامبران الهی خطابی حقیقی است؛ چراکه آن حضرات، همگی بر ایمان به خداوند و دوری از شرک مکلف‌اند و هرگز آنان را روا نیست تا به پیشنهاد مشرکان، به عبادت خدایان روی آورند و اینکه پیامبران معصوم‌اند، هرگز خطاب تکلیف را از ایشان منصرف نمی‌سازد؛ زیرا با وجود عصمت، باز اختیار و قدرتشان بر گناه همچنان باقی است[۱۷۱].[۱۷۲]

پاسخ دوم: دیگران؛ مخاطبان واقعی: این خطاب، نوعی ادب با پیامبر اکرم (ص) است؛ ولی در واقع تهدیدی برای دیگران شمرده می‌شود؛ زیرا پیامبر (ص) به عصمت الهی از لغزش‌ها معصوم است[۱۷۳].

این پاسخ چنین نقد شده است: مخاطب حقیقی این گونه خطاب‌ها همان پیامبران‌اند؛ زیرا آنان همانند دیگران بر دوری از شرک و... مکلف‌اند و از آنجا که عصمت با اختیار سازگاری دارد، پس توجه این خطاب به آنان هیچ گونه محذوری را در بر نخواهد داشت؛ اما اینکه در پاره‌ای از روایات آمده که اینها از باب مثال معروف است که می‌گوید: إِيَّاكِ أَعْنِي وَاسْمَعِي يَا جَارَة؛ «به در می‌گویم، دیوار تو بشنو»، چنین توجیه می‌شود که تکلیف و خطاب در ظاهر به افرادی تعلق می‌یابد که احتمال اطاعت و معصیت در آنان مطرح است، اما اگر مخاطب این خطاب معصومان باشند و دیگران نیز در این خطاب شریک آنان قرار گیرند، رسایی خطاب بیشتر خواهد بود؛ چنان که گفته شده است: الکنایة ابلغ من التصریح[۱۷۴].[۱۷۵]

آیه ۱۴ سوره انعام

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۱۷۶].

تبیین شبهه:

از اینکه خداوند پیامبرش را این گونه از شرک باز می‌دارد، این شبهه در ذهن پدید می‌آید که در حضرت، شرک یا گرایشی بدان وجود داشته است. آیه حکایت از آن دارد که حضرت رسول (ص) مأمور به اسلام آوردن و ترک گفتن شرک است. در آیه بعد می‌فرماید: قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۱۷۷]. در این آیه پیامبر در صورت نافرمانی، از عذاب الهی هراسناک است. از آیه این گونه برداشت می‌شود که ممکن است کفر و عصیان در آن حضرت راه یابد؛ زیرا اگر راهی برای نافرمانی نباشد، ترس از آن وجهی نخواهد داشت[۱۷۸].

پاسخ شبهه:

همان گونه که پیش‌تر بیان شد، قضیه شرطیه هرگز دلالتی بر تحقق ندارد و اینکه پیامبر (ص) همانند دیگر افراد، مورد خطاب قرآن قرار می‌گیرد، به این دلیل است که گرچه آن حضرت از هر گونه لغزشی به دور بود، اما از آنجاکه عصمت با اختیار کاملاً سازگار است، توجه خطاب به حضرت امری ممکن و معقول خواهد بود[۱۷۹].

آیه ۷۳ سوره اسراء

از جمله مواردی که منکران عصمت پیامبران بدان استناد کرده‌اند، آیاتی است که در ظهور ابتدایی خود، لغزشی در مورد وحی به حضرت رسول (ص) نسبت می‌دهد؛ از جمله آن آیات، این آیه است: وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا[۱۸۰].[۱۸۱]

برخی با استناد به این آیه و نقل افسانه‌ای ساختگی به نام غرانیق، در عصمت پیامبر(ص) در دریافت و ابلاغ وحی شبهه کرده‌اند. بر اساس برخی از روایات وارد شده در تفاسیر و منابع حدیثی اهل سنت که کسانی چون سیوطی[۱۸۲]، ابن حجر[۱۸۳] و دیگران آن را صحیح خوانده‌اند، هنگامی که سوره نجم نازل شد، پیامبر(ص) آن را در مکه قرائت کرد. هنگام تلاوت، وقتی به این آیات رسید که أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى* وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى[۱۸۴]. شیطان دو جمله را بر زبان او جاری ساخت: "تِلْكَ الْغَرَانِيقُ الْعُلَى وَ إِنَّ شَفَاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجَى"؛ «آنها بت‌های غرانیق[۱۸۵] والایی هستند و از آنها امید شفاعت می‌رود». پیامبر(ص) بدون اینکه بداند این جملات جزء وحی نیست، آن را نیز برای مردم تلاوت کرد. جبرئیل هر شب از رسول خدا(ص) می‌خواست آیاتی را که آن روز نازل شده است، برای وی بازگو کند. هنگامی که پیامبر به جملات فوق رسید، جبرئیل گفت: اینها را من نگفته‌ام و از القائات شیطانی است. رسول خدا(ص) نیز به مردم اعلام کرد که این دو جمله جزء قرآن نیست.

چون حضرت متوجه القائات شیطان و اشتباه خویش در تلاوت آن به عنوان آیات وحیانی برای مردم شد، ترس و اضطراب وجودش را فرا گرفت و آن حضرت به فرجام کار خویش و چگونگی برخورد خداوند با او اندیشید. در چنین شرایطی، آیات زیر در نکوهش و سرزنش وی نازل شد: وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا[۱۸۶].[۱۸۷]

پاسخ به شبهه

پاسخ نخست: اشکالات سندی و دلالی افسانه غرانیق

علاوه بر اینکه این داستان با عصمت پیامبر در مقام تلقی و ابلاغ وحی منافات دارد و ادله عقلی و نقلی بسیاری برای ردّ این گونه افسانه‌ها کافی است. اشکالات دیگری نیز در آن وجود دارد که به آنها اشاره کنیم:

  1. بسیاری از صاحب‌نظران اهل سنت، در سند حدیث خدشه وارد کرده و آن را از احادیث موضوعه و مجعوله توسط کفار و زنادقه شمرده[۱۸۸] و گفته‌اند که سند هیچ یک از طرق این روایت، به زمان معاصر با این واقعه نمی‌رسد؛ یعنی، هیچ یک از راویان این قصه از کسانی نبوده‌اند که زمان نزول سوره نجم را درک کرده باشند. نزدیک‌ترین شخص به زمان وقوع این حادثه، از بین کسانی که این قصه را از آنها نقل کرده‌اند، ابن‌عباس است و حال آنکه ابن‌عباس یک سال قبل از هجرت متولد شده است[۱۸۹]. ولی به تصریح خود آنها، زمان وقوع این جریان به سال پنجم بعثت بر می‌گردد[۱۹۰]؛ یعنی حدود هفت سال پیش از تولد ابن‌عباس[۱۹۱] سند همه روایات افسانه غرانیق منقطع است[۱۹۲]. راویان این داستان همگی از تابعان و طبقات بعد از آنها بوده و در زمان ادعا شده برای وقوع این داستان هنوز به دنیا نیامده بودند و از میان آنها تنها ابن عباس از صحابه پیامبر (ص) است؛ لکن تولد او نیز دست کم سه سال پس از زمانی است که برای وقوع افسانه غرانیق یاد کرده‌اند[۱۹۳].[۱۹۴]
  2. این حدیث مخالف قرآن است و حدیث مخالف قرآن بر اساس قوانین علم درایه، هرچند سند آن صحیح باشد فاقد اعتبار بوده، قطعا ساختگی و دروغ است[۱۹۵] و روایات غرانیق با آیات قرآنی مخالف و ناسازگار است[۱۹۶].
  3. دشمنان پیامبر که در دشمنی با آن حضرت از هیچ اقدامی فروگزار نمی‌کردند و برای پراکندن مردم از گرد او از انواع تهمت‌ها همچون ساحر، شاعر و مجنون استفاده می‌کردند چگونه از این دستاویز بسیار مؤثر برای کوبیدن آن حضرت و پراکنده ساختن مسلمانان از گرد او استفاده نکردند و با توجه به اینکه برخی از آنها از فصحا و بلغا و نکته‌سنجان بودند چگونه به دو جمله‌ای که مشتمل بر ستایش خدایان آنهاست بسنده کردند، در صورتی که قبل و بعد آن سراپا نکوهش خدایان و بتهای آنهاست؟[۱۹۷].[۱۹۸]
  4. به اجماع امت اسلام پیامبر اسلام (ص) از تلفظ به کلمات کفرآمیز همچون مدح بت‌ها[۱۹۹] و در تبلیغ دین از تسلط شیطان معصوم بوده است[۲۰۰].
  5. چنین حادثه‌ای موجب تردید در صداقت و حقانیت و سلب اعتماد مردم از پیامبر اکرم (ص) و ره‌آورد او می‌شود، چنان که اگر در یک مورد القای شیطان ثابت شد، این احتمال در همه آیات و روایات آن حضرت خواهد آمد و چگونه ممکن است خداوند که پیامبرش را برای تبلیغ فرستاده و معجزاتی در اختیارش قرار داده است چنین مجالی به شیطان دهد تا در نتیجه موجب سلب اعتماد از سخنان آن حضرت گردد[۲۰۱].[۲۰۲]
  6. اگر چنین ماجرایی رخ داده بود می‌بایست کسانی که در زمان وقوع این حادثه حضور داشتند اعم از مسلمان و غیرمسلمان آن را به طور گسترده نقل می‌کردند، در حالی‌که هیچ‌یک از کسانی که این داستان را نقل کرده‌اند در آن زمان (ادعایی) حضور بلکه وجود نداشته‌اند[۲۰۳].[۲۰۴]
  7. این داستان خود، گواه کذب خود است؛ زیرا پیامبری که از روز اول دعوتش ـ و حتی قبل از آن ـ سرلوحه کار او یکتاپرستی و مبارزه با بت‌ها بوده، چگونه ممکن است چنین کلماتی را بر زبان آورد؟[۲۰۵]. چگونه ممکن است حتی یک شخص عادی، در یک فاصله کوتاه، سخنانی این چنین متناقض بگوید، و هیچ یک از مخاطبان پی به تناقض آشکار آن نبرد؟ جاعلان و سازندگان این قصّه، ناشیانه آن را در جریان نزول سوره‌ای ادعا کرده‌اند که در آیه ۲۳ آن در نکوهش بت‌ها آمده است[۲۰۶]: إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى[۲۰۷]. شگفتا که برخی، این عقب‌نشینی از مواضع پیشین را، حتی به قبل از جریان این داستان نسبت داده، می‌گویند: چون روی‌گردانی و انکار قریش، بر حضرت گران می‌آمد، آرزو می‌کرد که چیزی از جانب خدا نازل شود که به نحوی دل مشرکان را با حضرت نرم کند؛ تا اینکه این جریان اتفاق افتاد و آرزوی حضرت تحقق یافت؟[۲۰۸].
  8. تناقضات فراوانی در نقل‌های مختلف این داستان به چشم می‌خورد که از هر شخص منصفی سلب اعتماد کرده، دروغ بودن آن را می‌نمایاند.[۲۰۹]؛ یعنی اولاً در گوینده جملات "تلك الغرانيق العلى" اختلاف است که آیا پیامبر یا یکی از مشرکان یا شیطان آنها را گفته است. ثانیاً این دو جمله نیز گوناگون نقل شده است. ثالثاً در زمان وقوع حادثه و کیفیت آن نیز اختلاف است، از همین‌رو اعتماد به چنین خبری که از جهات گوناگون تشویش دارد دشوار است[۲۱۰].[۲۱۱]. برخی گفته‌اند که شب بعد از وقوع این جریان، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و حضرت را از آنچه رخ داده بود آگاه کرد. اما در برخی دیگر از نقل‌ها آمده است که افشای این جریان و آگاهی پیامبر از ماجرا تا مدت‌ها طول کشید؛ به طوری که مسلمانانی که به حبشه مهاجرت کرده بودند، با شنیدن خبر توافق پیامبر با قریش، به مکّه برگشتند. امّا پس از مدتی جبرئیل از نسخ آیات شیطانی خبر داد و مجدداً مشرکان سخت‌گیری‌های خود را آغاز کردند[۲۱۲]. همچنین، در بعضی از نقل‌ها، زمان سجده پیامبر و مشرکان، پس از اتمام آیه آخر سوره نجم عنوان شده، اما ظاهر برخی دیگر از روایات این است که پس از القای تلک الغرانیق.... بوده است[۲۱۳].[۲۱۴]
  9. سوره نجم و داستان غرانیق مربوط به سال پنجم بعثت می‌باشد و حال آیه تمنّی که این داستان به عنوان شأن نزول آن، مطرح می‌شود، در سوره حج واقع شده که به تصریح بسیاری از مفسران از سوره‌های مدنی است[۲۱۵].
  10. آیات سوره اسراء نیز دلالتی بر سرزنش پیامبر (ص) و تأثیرپذیری ایشان از دسیسه‌های شیطان ندارد؛ زیرا در شأن نزول این آیه گفته‌اند[۲۱۶]. آیات سوره اسراء در تناقض و تنافی آشکار با قصه غرانیق است؛ زیرا این آیات می‌فرمایند که پیامبر هیچ رکون و تمایلی به مشر کین نشان نداد و هرگز بر آنها اعتماد نکرد؛ که اگر کم‌ترین تمایلی به آنها پیدا می‌نمود به سخت‌ترین عذاب‌های دنیوی و اخروی دچار می‌شد. اما طبق داستان غرانیق، نه تنها پیامبر به آنها تمایل پیدا کرد، بلکه به خواسته اصلی آنها جامه عمل پوشید و دست از رکن اصلی دعوت خویش (مبارزه با بت‌ها) برداشت و چیزی را که خداوند نفرموده بود به او نسبت داد[۲۱۷]. بنابراین، این آیات نه تنها بر لغزش و انحراف پیامبر دلالتی ندارند، بلکه بر عصمت حضرت نیز صحه می‌گذارند؛ زیرا تثبیت الهی چیزی غیر از عصمت‌ها نیست[۲۱۸].[۲۱۹]
  11. تنافی با قرآن: این داستان با تمام آیات بیانگر عصمت پیامبران ناسازگار است. با مروری گذرا بر آیات قرآن، تنافی این داستان با قرآن به خوبی نمایان می‌شود؛ آن آیات عبارت‌اند از: مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۲۲۰]. این آیات با صراحت، دخالت هرگونه هوای نفسانی را از گفتار پیامبر (ص)، و گفتار آن حضرت را در تبیین آموزه‌های دینی، تنها برگرفته از سرچشمه زلال وحی معرفی می‌کنند و هرگونه انحراف از راه حق و گم کردن مقصد را از ساحت نبوی حضرت به دور می‌دارند، چه گمراهی و انحرافی از این بالاتر که ناخواسته در میان آیات توحید، ناگاه لب به ستایش از بتان بگشاید و چه نطقی از روی هوا و هوس از این بدتر که سخن شیطان را بر کلام خداوند بیفزاید؟! دیگر آیات این سوره، به نکوهش بت و بت‌پرستان می‌پردازند که مجالی برای شک و تردید در پست بودن آنها باقی نمی‌گذارد: إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ[۲۲۱]. همچنین به این نکته توجه داده شده است که فرشتگان، تنها در چارچوب رضایت و اذن الهی می‌توانند شفاعت کنند؛ چه رسد به اجسام بی‌جانی چون بتان که هیچ کاری از دستشان ساخته نیست. همه باور مشرکان از سر جهل و ناآگاهی و بر پایه پندار و دنیاگرایی است: وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى *... وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ[۲۲۲]، وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا[۲۲۳]. با توجه به اینکه آیه ۷۲ همین سوره نشان می‌دهد کافران و مشرکان می‌کوشیدند با وسوسه‌های خود، پیامبر اکرم (ص) را از وحی آسمانی منحرف کنند، روشن می‌شود که خداوند هرگز اجازه نداده است آنان به این خواسته شوم خود دست یابند؛ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ[۲۲۴]. این آیه شریفه، نشان دهنده آن است که خداوند با امدادهای غیبی، راه نفوذ هرگونه وسوسه‌ای را از سوی شیاطین بر دل پیامبر اکرم (ص) بسته و حضرتش را از هر انحرافی امان بخشیده است[۲۲۵].
  12. وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ[۲۲۶]. اگر پیامبر (ص) این کلمات را بر قرآن افزوده بود، طبق این آیه شریفه به مجازاتی سخت مبتلا می‌شد؛ اما از آنجا که چنین امری تحقق نیافته است، این نتیجه به دست می‌آید که این کلمات بر زبان حضرت جاری نشده است[۲۲۷]. البته از این استدلال نمی‌توان در برابر دیدگاهی بهره برد که این کلمات را گفتار شیطان می‌داند که به تقلید از صدای حضرت، آنها را ادا کرده است؛ چون حضرت هیچ سخنی را نبسته است؛ از مجموع آیاتی که فرایند وحی را از آغاز تا انجام، مصون از هرگونه لغزش معرفی می‌کنند، چنین برداشت می‌شود که این داستان افسانه و انگارهای بیش نیست؛ زیرا پیامبر اکرم (ص) اولاً در ناحیه دریافت وحی معصوم است: إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ[۲۲۸]؛ ثانیاً در مقام ضبط وحی، فراموش کار نیست: سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنْسَى[۲۲۹]؛ ثالثاً در مقام انشا و ابلاغ، وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى[۲۳۰]، و رابعاً در مقام اجرای مأموریت، به دور از هر گونه بخل و کتمان است: وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ[۲۳۱].[۲۳۲]. آیاتی چند، حکایت از آن دارند که خداوند پیامبرش را از اموری که در مرتبه‌ای پایین‌تر از گناه قرار دارند، مانند فظاظت (خشونت)، و غلظت قلب (سنگ‌دلی)[۲۳۳] و شاعر بودن، منزه و پاک فرموده است. حال چسان ممکن است آن حضرت این گونه به ستایش از بتان بپردازد و عنایت الهی، حضرتش را مصون ندارد؟[۲۳۴].
  13. خداوند متعال برای رسیدن بی‌کم وکاست پیام‌های الهی به مردم، نگهبانانی از فرشتگان در پیش رو و پشت سر پیامبران قرار می‌دهد: إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا [۲۳۵] و بر این اساس برای پذیرش افسانه غرانیق که می‌گوید: شیطان توانست کلماتی را از نزد خود در میان آیات الهی قرار دهد جایگاهی نمی‌ماند[۲۳۶].
  14. ناهمخوانی با تاریخ: اولاً حضرت رسول (ص) در آغاز بعثت، در حضور مشرکان و در کنار کعبه عبادت نمی‌کرد؛ بلکه سعی حضرت بر این بود که در اوقات خلوت به عبادت بپردازد؛ ثانیاً دشمنی مشرکان با حضرت بیش از این بود که بدون فحص و تحقیق به این مقدار از نرمش حضرت، واکنش مثبت نشان دهند؛ ثالثاً محمد بن اسحاق که از باسابقه‌ترین مورخان است، بر جعلی بودن این داستان از سوی زندیقان پافشاری دارد و کتابی نیز در همین راستا نگاشته است؛ چنان که احمد بن حسین بیهقی اصل داستان را غیر ثابت می‌داند و بر طعن راویان آن تأکید می‌کند[۲۳۷]؛ رابعاً طبق روایت ابن عباس و ابن زبیر، سوره حج در مدینه نازل شده و حتی آیه ۵۲ سوره حج هم استثنا نشده است. این سخن با ادعای نزول آیه در مکه بلافاصله پس از جریان غرانیق، در تضاد است[۲۳۸].[۲۳۹]

پاسخ دوم: صیانت از لغزش با حفظ الهی: ظاهر سیاق آیه حکایت از آن دارد که منظور از أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ همان توحید و روش درست و نفی شرک است. برخی اسباب نزول آیه نیز این برداشت را تأیید می‌کند. سبب نزول این آیه، این سان نقل شده است که مشرکان از حضرت خواستند خدایان آنان را به بدی یاد نکند و بردگانشان را که به حضرت ایمان آورده‌اند، از خود دور سازد تا مشرکان با حضرت بنشینند و بحث را دنبال کنند. پس آیه این گونه تفسیر می‌شود: نزدیک بود مشرکان تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحی شده است دور گردانند و در نتیجه بر ما افترا ببندی؛ چراکه رفتار تو افترا بر ما شمرده می‌شود؛ چون به ما منسوبی؛ اما با حفظ و صیانت ما از این لغزش در امان ماندی[۲۴۰].

پاسخ سوم: رعایت حال برخی مسلمانان: بر پایه اخباری، آیه درباره امیرمؤمنان، علی (ع) است. حضرت رسول (ص) که می‌دانست بسیاری از همان مسلمانان، به ویژه منافقان، با علی (ع) دشمنی دارند - چراکه او در جنگ‌ها پدران و برادران و خویشان آنها را کشته بود- هنگامی که امر الهی درباره نصب امیرمؤمنان، علی (ع) بر خلافت رسید، برای اینکه آنها دست از اسلام برندارند، در ابلاغ امر الهی قدری توقف کرد. خداوند برای اینکه مسلمانان بدانند حضرتش در اجرای اوامر الهی کوتاهی نمی‌کند، این آیه را نازل فرمود و این توقف حضرت هم مخالفت با امر الهی نبود؛ زیرا وقت آن تا موقع غدیر خم که مسلمانان متفرق می‌شدند، وسعت داشت. در عبارت وَإِنْ كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ، «ان» مخففه از مثقله است و فاعل كَادُوا همان جماعت مسلمانان است که نزدیک بود پیغمبر (ص) را تفتین کنند و منصرفش سازند. در عبارت عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ[۲۴۱]، الَّذِي امیرمؤمنان است و موضوع وحی، تبلیغ خلافت و نصب علی (ع) است. لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ؛ بر اساس این عبارت، توقع و تقاضای آنها این بود که رسول خدا (ص) بر خلاف وحی الهی، غیر علی (ع) را بر خلافت نصب کند وَإِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا[۲۴۲] می‌گفتند اگر چنین کنی، ما تو را دوست خود می‌گیریم؛ غافل از اینکه آن حضرت، از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید؛ بلکه آنچه می‌گوید، جز وحی نازل شده بر او نیست مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۲۴۳] و خداوند نیز می‌فرماید: وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ[۲۴۴].[۲۴۵]

پاسخ چهارم: مماشات با مشرکان: در شأن نزول آیه چنین روایت شده است که مشرکان به پیامبر اکرم (ص) گفتند: ما اجازه نمی‌دهیم بدون دست زدن به بت‌های ما حجر الاسود را استلام کنی. پیامبر (ص) نیز عزم داشت تا در ظاهر، این کار را انجام دهد، اما در قلب همچنان این کار را ناپسند می‌داشت که این آیه نازل شد...[۲۴۶].

همچنین در روایتی آمده است قریش به حضرت پیشنهاد کردند اگر آیه رحمت را به آیه عذاب و آیه عذاب را به آیه رحمت تبدیل کنی، به تو ایمان می‌آوریم که این آیه شریفه نازل شد[۲۴۷]. در پاره‌ای از روایات، نسبت‌های ناروایی به پیامبر (ص) داده شده است که تأویل پذیر نیست و حاکی از آن است که دست جعل، این روایات را ساخته و پرداخته است. پس تفسیر را نمی‌توان به این روایات پیوند داد[۲۴۸].[۲۴۹]

آیه ۹۴ سوره یونس

شک در امور اعتقادی برای انسان‌های عادی اگر زمینه تحقیق باشد، نه تنها لغزش شمرده نمی‌شود، بلکه چه بسا نکته مثبتی به شمار آید؛ اما شک در وحی، از پیامبری که خود حامل و مبلغ آن است، پذیرفته نیست. قرآن خطاب به پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِنْ[۲۵۰].

تبیین شبهه از ظاهر آیه شریفه چنین برداشت می‌شود که پیامبر (ص) در حقانیت آیات نازل شده بر خود تردید داشته و خداوند با نازل کردن این آیه شریفه، تردید حضرت را برطرف فرموده است.

پاسخ نخست: سازگاری این خطاب با یقین: این نوع خطاب هرگز با وجود شک در مخاطب آن (پیامبر (ص)) تلازمی ندارد؛ زیرا این سان خطاب‌ها، هم با مخاطب شک‌دار سازگاری دارد و هم مخاطبان با یقین را در بر می‌گیرد. این خطاب، کنایه از آن است که خبر اعلام شده، دارای براهین گوناگونی است که اگر در یکی از آنها شکی نفوذ کند، راه‌های دیگر همچنان سالم خواهند ماند. این گونه خطاب در میان عقلا مرسوم است که گفته می‌شود اگر در این برهان شک دارید، برهان دیگری پیش روی شما قرار می‌دهیم. پس آیه این سان تفسیر می‌شود که این معارف و قصص آن چنان روشن‌اند که هیچ‌گونه شکی را بر نمی‌تابند. افزون بر همه آنها حجتی دیگر در اینجا مطرح است که اهل کتب آسمانی پیشین نیز بدان واقف‌اند. شاهد روشن بر این نکته، این است که قرآن در آیاتی دیگر، از موضوع بصیرت و بینه داشتن حضرت سخن به میان آورده است[۲۵۱].

آیه آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ...[۲۵۲]؛ همچنین آیه شریفه قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ[۲۵۳]شاهد بر این است که حضرت به وحی اعتقاد راسخ داشته است و این با شک سازگاری ندارد.

پاسخ دوم: اصل خطاب آیه به دیگران: مفهوم آیه این است که ای شنونده، اگر در رسالت نبی اکرم (ص) شک داری، از کسانی که پیش از تو کتاب آسمانی را می‌خواندند، بپرس؛ یعنی خطاب به دیگر کسانی است که در این امر دچار شک و تردیدند[۲۵۴]. با توجه به اینکه پیامبر (ص) وحی را با شهود و مشاهده دریافته بود ـ چنان که آیات قرآن حاکی از همین معناست ـ شک و تردید در این مورد معنا نداشت. به علاوه ذکر جمله شرطیه، همیشه دلیل بر وجود شرط نیست، بلکه گاهی برای تأکید بر یک مطلب یا برای بیان یک قانون کلی است؛ مانند آیه وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا...[۲۵۵] که در زمان نزول آن، هیچ کدام از والدین حضرت در قید حیات نبودند[۲۵۶].

پاسخ سوم: ظاهر، خطاب به حضرت، اما مقصود آن، دیگران: گرچه مخاطب آیه، حضرت رسول (ص) است، مقصود آیه همان کسانی‌اند که به رسالت حضرت با دیده شک می‌نگرند[۲۵۷]. مشابه آن را در آیه ۱ سوره احزاب که می‌فرماید: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ[۲۵۸] و آیه ۶۵ سوره زمر: ...لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ...[۲۵۹] شاهدیم. این تعبیر رایج است که برای تنبیه دوردستان، افراد نزدیک را مخاطب قرار می‌دهند و سخنی را القا می‌کنند. عرب با ضرب المثل معروف إِيَّاكِ أَعْنِي وَاسْمَعِي يَا جَارَة از این روش یاد می‌کند که نظیر آن را در فارسی نیز داریم: «به در می‌گویم، ولی دیوار تو بشنو». این گونه سخن در بسیاری موارد، تأثیرش از خطاب مستقیم بیشتر است.

ادله اثبات این پاسخ از این قرارند:

  1. در اواخر این سوره (یونس) می‌فرماید: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[۲۶۰] پس آنچه در آیه ۹۴ سوره یونس به صورت رمز آمده، در آیه ۱۰۴ همین سوره به صراحت بیان شده است؛
  2. اگر پیامبر (ص) در نبوت خود شک داشته باشد، دیگران به طریق اولی باید شک داشته باشند و این، سقوط کلی شریعت را به دنبال خواهد داشت؛
  3. اگر حضرت در نبوت خویش شک داشته باشد، چگونه این شک با اخبار اهل کتاب که بیشترشان کافر بوده‌اند، برطرف می‌شود؟ البته در میان اهل کتاب افراد مؤمنی نیز بوده‌اند، اما گفتارشان برای حضرت حجت نبوده است؛ به ویژه که تورات و انجیل از تحریف در امان نبوده‌اند. پس باید گفت مخاطب ظاهری آیه حضرت است، ولی مخاطب واقعی، همه امت‌اند[۲۶۱].

پاسخ چهارم: شبهه‌زدایی: وجه دیگر در تبیین آیه این است که خداوند متعال می‌داند در دل حضرت راهی برای نفوذ شک وجود ندارد، اما این سخن را از آن جهت فرموده است که هرگاه حضرت این سخن را بشنود، چنین بازگوید که خداوندا من هرگز شک نخواهم داشت و هیچ گاه از اهل کتاب درخواست حجت و برهان نخواهم کرد، بلکه براهینی که بر من نازل فرموده‌ای مرا کفایت می‌کند. نظیر این موضوع را در مورد حضرت عیسی (ع) شاهدیم: أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ...[۲۶۲] که عیسی (ع) با پاسخش غبار شبهه را از وجود خود می‌زداید[۲۶۳].

پاسخ پنجم: بستن راه شک: حضرت، خود یکی از افراد بشر است و راهیابی‌شک در دل افراد بشر امری طبیعی است. خداوند با فرستادن این براهین، راه را بر نفوذ هرگونه شک در دل حضرت مسدود می‌سازد[۲۶۴]. در نتیجه فایده نزول این آیه، همان استحکام بخشیدن بنیان‌های فکری حضرت بوده است[۲۶۵].

پاسخ ششم: نفی شک از حضرت (وجه ادبی): «ان» به معنای «ما» است. معنای آیه این است که تو در شک نیستی؛ پس برای زیاد شدن بصیرت و آگاهی، از کسانی که کتاب‌های پیشین را خوانده‌اند بپرس[۲۶۶]. اما ظاهراً «ان» شرطیه است نه نافیه و «ان» شرطیه چنین شهرت یافته است که شرط از ممکن بودن مشروط یا از محقق بودن آن در زمانی نامعلوم حکایت دارد؛ در حالی که مشروط گاهی از امور محال عادی است، مانند آیه فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي الْأَرْضِ...[۲۶۷]، و گاهی از امور محال عقلی است، مانند آیه قُلْ إِنْ كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ[۲۶۸].

گرچه تعلیق بر محال کمتر اتفاق می‌افتد، اصل وجود و تحقق آن در تبیین و توجیه این قبیل آیات کارساز است؛ اما چون مورد غفلت قرار گرفته است، مفسران در توجیه این آیات دچار اختلاف نظر شده‌اند. در نتیجه شرط در این آیه نه تنها بر وقوع مشروط آن دلالتی ندارد، بلکه چه بسا مشروط، خود از امور محال باشد. این آیه نیز مصداق امر محال است[۲۶۹].[۲۷۰]

آیه ۱۱۴ سوره طه

تبیین شبهه

یکی دیگر از آیاتی که توهم عدم عصمت پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده، آیه وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا[۲۷۱] است.این گروه پنداشته‌اند که بر اساس این خطاب، پیامبر اکرم(ص) گاهی در رساندن وحی به مردم عجله کرده و قبل از تمام شدن نزول آن، به ابلاغ آن به مردم اقدام می‌کرده است و روشن است که نهی قرآن از این کار بدان سبب است که این اقدام گاه موجب خطای در فهم دقیق معنا و یا خطای در رساندن وحی را به دنبال داشته که منافی با عصمت است.

پاسخ نخست: نهی از بازگو کردن وحی پیش از پایان آن: تفسیر آیه این است که تا پیش از تمام شدن وحی، در خواندن آن شتاب مکن. در آیه ۱۶ سوره قیامت لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ[۲۷۲] نیز این امر بازگو شده است. از ادامه آیه ۱۱۴ سوره طه که می‌فرماید: وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا[۲۷۳] چنین برداشت می‌شود که از حضرت خواسته شده است به جای عجله در خواندن، برای خود، افزایش علم را از خداوند درخواست کند؛ گرچه ایشان درباره وحی دارای علم اجمالی بود (زیرا قرآن قبلاً به گونه دفعی بر قلبش نازل شده بود)، توصیه شده است که بدان اکتفا نکند و علم بیشتر را با صبر و شنیدن تمام وحی به دست بیاورد[۲۷۴]. از آنجا که پیامبر (ص) به دلیل عشق به فراگیری قرآن و حفظ آن برای مردم، گاهی هنگام دریافت وحی عجله می‌کرد و مهلت نمی‌داد تا جبرئیل سخن خود را تمام کند، در دنباله این آیه چنین به او تذکر داده می‌شود: وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ[۲۷۵] وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا[۲۷۶]. از برخی دیگر از آیات قرآن نیز استفاده می‌شود که پیامبر (ص) هنگام نزول وحی، هیجان مخصوصی داشت که سبب می‌شد. برای دریافت وحی عجله کند: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[۲۷۷]. اصولاً کارهایی که شتاب‌زده انجام می‌شود، خالی از عیب و نقص نخواهد بود. قطعاً کار پیامبر (ص) به دلیل داشتن مقام عصمت، از خطا و اشتباه مصون بود، ولی او می‌بایست در همه چیز سرمشق و الگوی مردم می‌بود تا مردم بدانند جایی که برای دریافت وحی نباید شتاب کرد، تکلیف بقیه کارها روشن است[۲۷۸]. در واقع در هر گفتاری باید تا پایان آن صبر داشت؛ زیرا ممکن است استثنا یا قید و تخصیصی بدان افزوده شود. پس باید درنگ بیشتر داشت[۲۷۹].

پاسخ دوم: نهی از قرائت پیش از روشن شدن معنا: در خواندن قرآن، پیش از آنکه معانی آن برایت روشن شود، شتاب نکن.... مجاهد، قتاده، ابی مسلم و عطیه این تفسیر را برگزیده‌اند[۲۸۰]. این تفسیر ربطی به آیه شریفه ندارد.

پاسخ سوم: نهی از طلب نزول قرآن: تا پیش از تمام شدن وحی، درخواست نزول قرآن را نداشته باش[۲۸۱]. این تفسیر نیز با لفظ آیه انطباقی ندارد[۲۸۲].

جمع‌بندی: گرچه در آیه خطاب نهی متوجه حضرت رسول (ص) است، هرگز نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که آیه دلالتی بر نفی عصمت در آن حضرت دارد. گفتار مفسران در تفسیر آیه با یکدیگر متفاوت است و برخی از آنها درخور نقدند؛ اما با نگاهی به آنها می‌توان این برداشت را تأیید کرد که آیه دلالتی بر لغزش پیامبر اکرم (ص) ندارد[۲۸۳].

آیه ۱۲ سوره هود

فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ...[۲۸۴].

تبیین شبهه:

دیدگاه همه مسلمانان این است که خیانت در وحی و رها ساختن حتی قسمتی از آن بر پیامبر اکرم (ص) روا نیست؛ چراکه سبب می‌شود شک و تردید در تمام شرایع و تکالیف راه یابد و این به اعتبار نبوت آسیب وارد می‌سازد. افزون بر آن، مقصود اصلی از رسالت پیامبر (ص) همان رساندن تکالیف الهی است. اگر این تبلیغ انجام نشود، رسالت به فایده مطلوب خود دست نخواهد یافت[۲۸۵].

پاسخ نخست: ترک وحی به دلیل انکار کافران: از آنجا که رسالت پیامبر اکرم (ص) با ادله و براهینی که آن را تأیید می‌کند، به گونه‌ای است که هیچ انسان عاقلی را یارای انکار آن نیست، قهراً کفر کافران امری بعید به نظر می‌رسد. از این رو می‌فرماید شاید به این دلیل که انکار منکران به نظرت امری بعید آمده است، بخواهی بعضی از وحی را ترک کنی؛ ولی تو نباید به دلیل درخواست‌های آنان چیزی از وحی کم بگذاری. تو تنها پیام رسانی. در اینجا ترجی (امید) به صورت جدی مطرح نشده است؛ همچنان که سرزنش حضرت و دل‌داری به ایشان نیز مقصود نیست، بلکه این کلام مقدمه رسیدن به این فراز آیه است که می‌فرماید: ...إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ...[۲۸۶][۲۸۷]. مشرکان از حضرت رسول (ص) آوردن معجزاتی را درخواست داشتند، اما هدفشان روشن شدن حقیقت نبود؛ و گرنه تنها یک معجزه برای آنان کافی بود؛ بلکه هدف آنان آزار رساندن به حضرت بود. آنها پذیرای قرآن نبودند، بلکه با دیده خواری بدان می‌نگریستند و این بر حضرت بسیار سنگین و سخت بود که آیات قرآن را بر آنان القا کند. خداوند به حضرت تأکید می‌کند که مبادا به این دلیل که آنان پذیرای قرآن نیستند، ابلاغ وحی به آنان را وانهی؛ وظیفه تو تنها انذار است: إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ[۲۸۸].

«لعلّ» در این گونه موارد هر چند در همان معنای «شاید» به کار رفته است، مفهوم التزامی آن نهی از انجام دادن کاری است. در آیات مورد بحث نیز خداوند به پیامبرش تأکید می‌کند که ابلاغ آیات الهی را به دلیل وحشت از تکذیب مخالفان با تقاضای «معجزات اقتراحی» به تأخیر نیندازد. هرگاه پیامبر (ص) مأمور ابلاغ فوری حکمی باشد، مسلماً بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد کرد؛ ولی گاه می‌شود که وقت ابلاغ وسیع است و حضرت بر اساس ملاحظاتی، آن هم نه ملاحظاتی که به شخص خودش بازگردد، بلکه ملاحظاتی که جنبه عمومی و دفاع از مکتب دارد، ابلاغ آن را به عقب می‌اندازد و این مسلماً گناه نیست؛ همان‌گونه که نظیر آن در آیه ۶۷ سوره مائده آمده است که خداوند در آن به پیامبر (ص) تأکید می‌کند آیات الهی را ابلاغ کند و از تهدیدهای مردم نهراسد که خداوند او را حفظ خواهد فرمود: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۲۸۹]. در واقع با اینکه تأخیر ابلاغ در اینجا ممنوع نبود، سرعت در آنکه همراه با نشان دادن قاطعیت بوده، اولی شمرده می‌شده است. خداوند به این طریق می‌خواهد پیامبرش را از نظر روانی تقویت کند و قاطعیت او را در مقابل مخالفان بیشتر سازد تا از جار و جنجال و درخواست‌های بی‌اساس و بهانه‌جویی‌های مسخره آنان وحشتی به خود راه ندهد[۲۹۰].

مشرکان و کافران به قرآن اعتقادی نداشتند و آن را کوچک می‌شمردند و این بر سینه مبارک حضرت تنگ می‌آمد که چیزی را که آنان پذیرای آن نیستند، به آنان القا کند. خداوند حضرت را تشویق می‌کند که با بی‌اعتنایی به آنان، کار خود را پیش ببرد. در اینجا حضرت سر دوراهی قرار می‌گیرد؛ از سویی اگر وحی را ابلاغ کند، با واکنش ناخوشایند آنان رو به رو خواهد شد و از سوی دیگر اگر آن را وانهد، در ادای وحی مرتکب خیانت شده است؛ اما تحمل برخورد آنان، از خیانت در وحی برای حضرت بسیار آسان‌تر است[۲۹۱].

ممکن است ترک بیان وحی، تنها در برابر برخی افراد لجوج بوده که پیامبر (ص) از هدایت آنان مأیوس شده است، ولی خداوند می‌فرماید: گرچه ایشان ایمان نخواهند آورد، تو وظیفه خودت را ترک مکن. شاید معنای آیه این باشد که کافران، افرادی بی‌توجه و بهانه‌گیرند که گویا تو وحی ما را بر آنان نخوانده‌ای، و شاید مراد این باشد که اندیشه تأخیر و ترک ابلاغ برخی آیات قرآن، مایه دل‌تنگی توست[۲۹۲].

پاسخ دوم: علم الهی به بی‌تقصیر بودن پیامبر (ص) در ادای وحی: در علم الهی، پیامبر (ص) هیچ گونه تقصیری در ادای وحی ندارد؛ زیرا تهدیدهایی چنین رسا از سوی خداوند متعال بر حضرتش وارد شده است. این تفسیر نارساست؛ زیرا سخن درباره علم الهی نیست، بلکه بحث در این است که آیا می‌توان از ظاهر این آیه لغزشی برای حضرت رسول (ص) به اثبات رساند.

جمع‌بندی: از این آیه شریفه نمی‌توان به دلیلی برای نفی عصمت نبی اکرم (ص) دست یافت؛ زیرا به حضرت ابلاغ می‌فرماید که در راه رساندن وحی هرگز ملاحظه دیگران را نداشته باش؛ وظیفه تو تنها انذار مردم است و بیش از این از تو خواسته نشده است. در این راه نه ضرورتی دارد که از جان خود مایه بگذاری لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[۲۹۳] و نه لازم است به دلیل ملاحظه برخی افراد بی‌ایمان، از وحی‌رسانی دریغ ورزی. مضمون آیه مورد بحث، گویای این مطلب است[۲۹۴].

آیه ۶۷ سوره مائده

یکی دیگر از آیات منافی با عصمت پیامبر خاتم، آیه یا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۲۹۵] است.

تبیین شبهه از ظاهر آیه و نوع خطاب آن چنین بر می‌آید که پیامبر خاتم(ص) از رساندن آنچه بدان مامور بوده است،خوف داشته و خدای متعال به آن حضرت به واسطه حمایت و پشتیبانی خود، اطمینان خاطر می‌دهد. نوع خطاب حاکی از آن است که احتمال سرپیچی از آن ماموریت وجود داشته است؛ چراکه قرآن می‌فرماید اگر این کار را انجام ندهی،رسالت خدا را به انجام نرسانده‌ای و روشن است که این مسأله با عصمت ناسازگار است.

پاسخ نخست: ترس بر دین: امری از سوی خداوند بر پیامبر اکرم (ص) نزول یافته بود که حضرت از ترس کارشکنی مردم، ابلاغ آن را تا فرصت مناسب به تأخیر انداخت. البته این ترس هرگز به معنای ترس بر جان خود نبوده است؛ سیره آن حضرت گویای این است که در انجام دادن رسالت الهی، حفظ جان برای ایشان به هیچ وجه اهمیتی نداشته است. خداوند، خود شاهد بر این واقعیت است و در قرآن بدان گواهی می‌دهد[۲۹۶]. پس نمی‌توان گفت که حضرت به دلیل ترس بر خود این سان وحی را وانهاده است. بلکه با توجه به فراز وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ می‌توان گفت که ترس حضرت، از مردم بوده است که به گونه‌ای با حضرت به مقابله برخیزند که اساس رسالت و دعوت به دین به چالش کشیده شود[۲۹۷]. ترسی که برای اصل دین باشد، نه تنها ناروا نیست، بلکه امری شایسته و بایسته است. برخی انسان‌ها در ذات خود، از صفت شجاعت برخوردارند و کمتر می‌ترسند؛ اما بعضی بر خلاف آنان در حوادث پیش آمده سریع ترس بر وجودشان چیره می‌شود. نکته حائز اهمیت این است که انسان بتواند این ترس را جهت‌دهی کند و اگر امری از امور دین را در خطر ببیند، ترس وجود او را فرا بگیرد و اگر در مورد امری دینی نیاز به فداکاری باشد، دیگر ترس برای او مفهومی نداشته باشد. ترس اولیای الهی از این قبیل است. آنان در امر دین ترسان، و در فداکاری سرآمد شجاعان‌اند؛ همچنان که امیرمؤمنان (ع) در مورد حضرت موسی (ع) می‌فرماید: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَى (ع) خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ»[۲۹۸]؛ «موسی در مورد خود ترسی نداشت، بلکه او از پیروزی جاهلان و حاکم شدن دولت گمراهان بیمناک بود».

پاسخ دوم: اهمیت مورد وحی: جمهور مفسران، آیه یادشده را این سان تفسیر کرده‌اند که اگر یک مورد از موارد رسالت و وحی را ابلاغ نکنی، همانند کسی هستی که هیچ موردی از آن را ابلاغ نکرده است و این از اهمیت این وحی حکایت دارد.

در نقد این پاسخ گفته شده است اگر به شخصی که یک مورد از وحی را ابلاغ نکرده باشد، گفته شود هیچ موردی از وحی را ابلاغ نکرده‌ای، این سخن کذب محض خواهد بود. این نقد چنین نقد شده که ممکن است خداوند ابلاغ نکردن این مورد از وحی را به دلیل اهمیت بسیار زیاد آن، نرساندن تمام موارد وحی به شمار آورد؛ یعنی ابلاغ موارد دیگر بی‌اثر و نتیجه خواهد شد. از ظاهر آیه همین معنا برداشت می‌شود[۲۹۹].

پرسشی که در این آیه شریفه رخ می‌نماید، این است که فراز وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ[۳۰۰] معنایی نخواهد داشت؛ زیرا معلوم است که اگر حضرت ابلاغ رسالت نکرده باشد، ابلاغ رسالت نکرده است. این جمله تکرار همان جمله پیشین است. پس این فراز، مفید چه معنایی خواهد بود؟ برخی در مقام پاسخ‌گویی، این نوع سخن گفتن را نوعی مبالغه دانسته‌اند؛ چنان که ابوالنجم می‌گوید: انا ابوالنجم و شعری شعری. معنای این سخن آن است که شعر من در کمال و فصاحت به مرتبه‌ای رسیده است که وقتی گفته شود این شعر من است، مدح و ستایش آن به حد اعلای خود رسیده است. در این آیه نیز می‌توان گفت برای ترک تبلیغ وحی، تهدیدی بالاتر از این نیست که گفته شود تبلیغ وحی ترک شده است[۳۰۱].

این گفتار این گونه نقد شده است: اگر مراد از مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، اصل دین یا مجموع آن باشد، شبهه تکرار مطرح می‌شود. تشبیه این آیه به سخن ابو النجم نیز نادرست است؛ چون این سان سخن گفتن در موارد عام و خاص و مطلق و مقید کارساز است تا یکی بودن موارد را برساند. مثلاً سخن ابوالنجم چنین تفسیر می‌شود که شعر من در این زمان همان شعر من در زمان گذشته است؛ یعنی گذشت زمان خللی در ذوق شعری من ایجاد نکرده است؛ اما آیه چنین نیست؛ زیرا بر فرض آنکه آیه در اول بعثت نازل شده باشد، دین امر واحدی خواهد بود و دیگر نمی‌توان گفت اگر این رسالت را ابلاغ نکنی، آن رسالت را ابلاغ نکرده‌ای (شبهه تکرار). پس باید گفت آیه شریفه در اول بعثت نازل نشده است و منظور از مَا أُنْزِلَ اصل یا مجموع دین نیست[۳۰۲].[۳۰۳]

آیات امر کننده پیامبر به استغفار

در آیاتی چند، پیامبر اکرم (ص) به طلب آمرزش از خداوند مأمور شده است. این آیات عبارت‌اند از:

  1. وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا[۳۰۴]
  2. وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ...[۳۰۵]؛
  3. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا...[۳۰۶].

برخی چنین تصور کرده‌اند که این آیات حاکی از عدم عصمت رسول خدا است.

پاسخ نخست: غفلت قلبی؛ گناه معصومان (ع): انسان محب در مقام حب به مرتبه‌ای دست می‌یابد که کوچک‌ترین غفلت قلبی از محبوب خود را گناهی بزرگ می‌شمارد. او در مقام عمل تمام وظایف خود را انجام می‌دهد، اما از آنجا که ارزش کار را با توجه قلبی به محبوب می‌سنجد، این سان غفلت را برای خود ناروا می‌داند؛ حتی اگر این غفلت به دلیل پرداختن به کارهای لازم زندگی همانند خوردن و... باشد. انجام دادن این نوع کارها برای انسان ضرورت دارد، اما در وادی عشق و محبت رنگ گناه به خود می‌گیرد. با این نگرش، آیاتی که از لزوم استغفار (مانند آیات همین بحث) یا طلب آمرزش معصومان (ع) سخن می‌گویند، توجیه موجهی می‌یابند[۳۰۷]. امام زین العابدین (ع) در مناجات با خداوند عرضه می‌دارد: «وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ‌»[۳۰۸]؛ «خداوندا، از هر لذتی که غیر از یاد تو بوده [است]، استغفار می‌کنم». از این جمله می‌توان این گونه برداشت کرد که هر کسی روحش از دلبستگی‌های مادی برهد، در لطافت و صفا و تعالی به مرحله‌ای می‌رسد که پی‌جویی هر لذتی را جز لذت یاد خدا، برای خود خسران و گناه می‌داند و از آن استغفار می‌کند. نکته دیگر این است که وقتی رابطه محبت و مودت بین دو شخص برقرار شود، محبت و عشق ایجاب می‌کند که تمام توجه عاشق به محبوب باشد؛ پس اگر به شخص دیگری نیز توجه داشته باشد، در حق معشوق و محبوب خود جفا کرده است. توقع و انتظار محبوب نیز این است که عاشق، تنها به او عشق بورزد. اگر توجه عاشق به غیر محبوب خود نیز جلب شود، او دلش را کاملاً وقف محبوب خود نکرده است[۳۰۹]. با این توضیح به این نتیجه می‌رسیم که از این قبیل آیات نمی‌توان برای نفی عصمت پیامبران بهره جست.

پاسخ دوم: مقصود؛ همان گناه دیگران: گرچه خطاب آیه به آن حضرت است، مقصود افراد دیگرند. هرجا در قرآن سخن از استغفار آن حضرت مطرح شده است، شخص آن حضرت مراد نیست[۳۱۰]. یعنی مراد از گناه، همان گناه امت پیامبر اکرم (ص) است[۳۱۱]؛ از باب اضافه مصدر به مفعول ذَنْبُ أُمّتِكَ‌ که مضاف (امت) حذف شده است و مضاف الیه (ک) در جای آن نهاده شده است. مصدر گاهی به فاعل اضافه می‌شود، مانند: فتح علی (ع) خیبراً؛ و گاهی به مفعول اضافه می‌شود، مانند: یوم قتل الحسین (ع). در این پاسخ، چون بنا بر این است که گناه در آیه به غیر پیامبر (ص) نسبت داده شود، اضافه مصدر به مفعول فرض شده است.

این تفسیر چنین نقد شده است که فراز بعدی آیه وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ شاهد نادرست بودن این تفسیر است؛ زیرا اگر منظور از ذنب همان ذنب امت باشد، آمدن این فراز بی‌دلیل خواهد بود؛ مگر اینکه گفته شود مؤمنانی مانند یاسر و سمیه، همچون حضرت رسول (ص) مورد آزار مشرکان قرار گرفتند. پس تقدیر آیه چنین می‌شود: ذنب امتک فی حقک و حق المؤمنین و المؤمنات. اما این سخن با ظاهر آیه همخوانی ندارد و اصل عدم تقدیر با آن در تضاد است[۳۱۲].

ایراد دیگر این تفسیر آن است که با ظاهر و سیاق آیه همخوان نیست؛ صدر آیه حضرت را به صبر، و پایان آن به تسبیح خداوند در صبحگاهان و شامگاهان امر می‌فرماید؛ اما در میان این سیاق، پیامبر (ص) مأمور شده است برای امت خود استغفار کند؛ آن هم امتی که در اوج فشار و آزار مشرکان در سال‌های سخت مکه بر ایمان خود پایداری ورزیده و در کنار آن حضرت مانده‌اند. این، شکستن سیاق و نادیده گرفتن آن است[۳۱۳] و تا جایی که تفسیر بدون ارتکاب خلاف ظاهر ممکن باشد، وجهی برای وانهادن تفسیر موافق ظاهر وجود ندارد.

پاسخ سوم: استغفار؛ همان طلب صیانت از گناه: برخی مفسران معتقدند طلب آمرزش به معنای طلب صیانت از گناه است؛ به این بیان که «استغفر» به معنای «استعصم» است. پس مراد، آن است که طلب عصمت کن تا خدا تو را از گناهان نگاه دارد[۳۱۴]. استغفار دو گونه است: یکی آنکه برای دفع است؛ یعنی مانع عروض غفلت و گناه می‌شود؛ دیگر آنکه برای رفع و نابودی گناه و خطای موجود است. استغفار معصومان از نوع استغفار دفعی است؛ یعنی همواره با درخواست آمرزش، آموزش عصمت دارند[۳۱۵]. مأمور شدن پیامبر گرامی (ص) به استغفار، بدین معنا نیست که گناه یا کاری ناپسند از آن حضرت سر زده است؛ بلکه از آن جهت است که چون معصومان (ع) معصوم بالذات نیستند، به عبادت و انابه و استغفار و فضل و عنایت خداوند نیازمندند و علل دوام عصمت و پیراستگی خود را با استغفار و مانند آن حفظ می‌کنند. پس استغفار برای پیشگیری از لغزش است، نه پیرایش از آن[۳۱۶].

این تفسیر نیز بسان تفسیر پیشین با ظاهر آیه همخوانی ندارد. آمرزش گناه، ظهور در ارتکاب آن دارد؛ پس به کدامین دلیل و شاهد به عصمت از گناه تفسیر شده است؛ بنابراین نباید استغفار حضرت را به معنای طلب صیانت از گناه دانست؛ چراکه این برخلاف ظاهر کلمه استغفار است؛ بلکه استغفار باید در همان معنای اصلی خود باشد؛ ولی گناه معصومان، هماهنگ با مقام و منزلت ایشان تفسیر شود؛ چنان که در پاسخ نخست بیان شد.

پاسخ چهارم: استغفار در راستای ترقی مقام: استغفار در این آیه شریفه در راستای ترقی مقامات است؛ به این بیان که پیامبر اکرم (ص) معصوم بود، اما لحظه به لحظه در حال ترقی در مقامات و درجات بود و در کشف حقایق و دقایق دین نظرها داشت و اظهار آن به وقت معین مقید بود. چون از حقایق دین نظری و امری ظاهر شدی، خطاب آمدی کی چون در علوم دین تزایدی می‌یابی. خداوند فرمود: جهت ترقی مقامات استغفار کن[۳۱۷].

ایراد این بیان نیز همان خلاف ظاهر و بی‌دلیل بودن است؛ همچنان که گفته شده استغفار از ترک اولی است؛ یعنی در این آیه کریمه از ترک اولی به عنوان گناه یاد شده است؛ چراکه هر مقامی دارای آدابی است که اگر در آن اخلالی وارد آید، استغفار لازم شود[۳۱۸]. ایراد این تفسیر نیز در این است که نسبت ترک اولی به پیامبر اکرم (ص) خود ترک اولی است. در صورتی که بتوان تفسیری از این گونه آیات کرد که در آن حتی از نسبت دادن ترک اولی به آن حضرت خودداری شده باشد، نمی‌توان این گونه تفاسیر را که نسبت ترک اولی به حضرت داده‌اند پذیرفت.

پاسخ پنجم: استغفار؛ دستوری تعبدی: خداوند متعال پیامبرش را متعبد به این دعا کرده است؛ همانند دعای رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا...[۳۱۹] که حضرت با علم به اینکه خداوند به وعده خود جامه عمل خواهد پوشاند، باز این دعا را بر زبان جاری می‌سازد تا در برابر پروردگارش کرنش و به درگاهش دست نیاز دراز کند. نتیجه این دعا همان افزایش درجه و الگو شدن برای آیندگان خواهد بود[۳۲۰].

ایراد این تفسیر این است که حمل بر تعبد وقتی پذیرفته است که توجیهات کارآمدتری مطرح نباشد. در صورتی که بتوان برای آیه تفسیر و توجیه معقول‌تری یافت، حمل بر تعبد توجیه مقبولی نخواهد داشت[۳۲۱].

آیه ۱۱۷ سوره توبه

در برخی آیاتی که منکران عصمت پیامبران در بخش رفتار به آنها استناد کرده‌اند، کلمه «ذنب» به کار رفته است و این کلمه به گونه مطابقی، دلالت بر نفی عصمت دارد؛ اما در برخی دیگر از این آیات، کلماتی همچون استغفار و توبه وجود دارد که به دلالت التزامی، گویای وجود لغزش است، همانند این آیه شریفه: لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ[۳۲۲]. «تاب» فعل ماضی از «توب» به معنای بازگشت است و توبه از گناه یعنی بازگشت از گناه[۳۲۳].

پاسخ نخست: تشفی خاطر دیگران: این آیه و آیه بعد یک هدف دارند. در این آیه از توبه پیامبر اکرم (ص) و مهاجران و انصار سخن به میان آمده است و آیه بعد، توبه متخلفان را گوشزد می‌فرماید و چه بسا هدف اصلی، بیان توبه همین گروه بوده است، اما از توبه دسته اول نیز یاد می‌کند تا قلب این متخلفان به دلیل همراه شدنشان با حضرت و یارانش شاد شود و دیگر در میان مردم انگشت نما نباشند. بسیار روشن است که در آیه نخست هیچ گونه نشانی از ارتکاب گناه از حضرت دیده نمی‌شود؛ چراکه مهاجران و انصار به دلیل پیروی از حضرت که هیچ انحرافی ندارد، ستایش می‌شوند و اگر کوچک‌ترین انحرافی داشت، هرگز الگو و مقتدا قرار نمی‌گرفت. پس مضمون آیه نخست این است که خداوند رحمتش را بر پیامبرش و مهاجران و انصار فرو فرستاد؛ چراکه در روز سختی از حضرت پیروی کردند (در نتیجه از این آیه نمی‌توان برای نفی عصمت پیامبر اکرم (ص) بهره برد)[۳۲۴].

پاسخ دوم: تلازم نداشتن توبه با گناه: «توبه در همه موارد با گناه تلازم ندارد، مانند آیه شریفه يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ...[۳۲۵]. این توبه، همان رجوع خداوند به بنده‌اش است. رجوع به نعمت و رحمت و بنیان نهادن شریعت و بیان حقیقت و هدایت به راه استقامت، همه از نمونه‌های توبه‌اند؛ همان‌گونه که پذیرش توبه بنده گنهکار و برداشتن آثار گناه نیز از موارد توبه به شمار می‌آید»[۳۲۶]. دیگر اینکه چرا در این آیات تخلف به برخی افراد نسبت داده شده است، اما توبه به همه افراد؟ بنابراین در اینجا به معنای پذیرش عذر بندگان نیست، بلکه همان رحمت خاص الهی است که در این لحظات سخت به یاری پیامبر اکرم (ص) و همه مؤمنان، بدون استثنا از مهاجران و انصار آمد و آنان را در امر جهاد ثابت قدم ساخت[۳۲۷].

پاسخ سوم: توبه از ترک اولی: حضرت رسول (ص) منافقان را از شرکت در میدان جهاد معاف فرمود و بهتر آن بود که این اذن داده نمی‌شد، اما خداوند متعال به فضل و کرمش از آن می‌گذرد و با نزول این آیه شریفه، پیامبرش را مورد لطف خود قرار می‌دهد[۳۲۸].

این دیدگاه بسان دیدگاه‌هایی است که در آیه شریفه عَفَا اللَّهُ عَنْكَ[۳۲۹] عفو را ملازم با نوعی ترک اولی پنداشته‌اند. مفسرانی در نقد این سخن، آن عفو را نوعی عنایت الهی به حضرت دانسته‌اند که نیازی به ترک اولی دانستن کار حضرت نیست. در این آیه نیز همان گفتار را می‌توان جاری دانست.

پاسخ چهارم: توبه به معنای رجوع الهی (ترفیع درجه): مقصود از توبه بر پیامبر (ص) همان رجوع خداوند به بنده‌اش از حالتی به حالتی برتر و بالاتر (ترفیع درجه و بالا بردن مقام) است[۳۳۰]. البته گفتنی است که این تفسیر نیازمند دلیل است.

پاسخ پنجم: آغاز سخن با حضرت: خداوند، سخن را با نام پیامبرش آغاز کرد تا آغازی زیبا باشد؛ افزون بر آنکه آن حضرت سبب توبه آن مؤمنان بود[۳۳۱]. پس هرگز از آیه لغزشی برای آن حضرت برداشت نمی‌شود.

جمع‌بندی: با توجه به اینکه می‌توان برای توبه در این آیه شریفه وجوه گوناگونی در نظر گرفت یا آن را عامل تشفی دیگر مسلمانان دانست یا آن را به معنای ترفیع درجه تفسیر کرد یا اساساً بر این باور بود که همه جا توبه با گناه تلازمی ندارد، استناد به آیه برای نفی عصمت پیامبر (ص) عقیم می‌شود[۳۳۲].

آیه ۵۲ سوره انعام

تبیین شبهه

یکی از آیاتی که موجب شده تا برخی چنین توهم کنند که با عصمت پیامبر خاتم تعارض دارد، آیه وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ،[۳۳۳] است.

این شبهه از جهاتی چند درخور بررسی است:

  1. حضرت رسول (ص) مؤمنان را از حضور خود رانده است و چون خداوند از این کار نهی فرموده، گناه بودن آن به اثبات می‌رسد؛
  2. از فراز فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ[۳۳۴] چنین برداشت می‌شود که حضرت با این کار در زمره ظالمان قرار گرفته است؛
  3. خداوند از قول حضرت نوح (ع) نقل می‌فرماید: ...وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا...[۳۳۵]. از سوی دیگر، پیامبر اکرم (ص) را به پیروی از برنامه پیامبران گذشته مأمور می‌سازد: أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ...[۳۳۶]. پس بر حضرت واجب بود از طرد آن مؤمنان خودداری ورزد. در نتیجه طرد آنان لغزش محسوب می‌گردد؛
  4. در مشابه این آیه در سوره کهف این فراز افزوده شده است: تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[۳۳۷] و در آیه‌ای دیگر از توجه داشتن به زیور دنیا نهی شده است: وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[۳۳۸]. این در حالی است که در آیه ۲۸ سوره کهف از توجه حضرت به زیور دنیا خبر داده شده است. پس این لغزشی است که در مورد حضرت اثبات شده است؛
  5. در روایتی چنین نقل شده است که حضرت در ملاقات با آن مؤمنان می‌فرمود: «مرحباً بمن عاتبنی ربی فیهم»؛ «آفرین بر کسانی که پروردگارم مرا در مورد آنان سرزنش فرمود» و این دلالت بر آن دارد که آن رفتار، ناصواب بوده است.

پاسخ شبهه

پاسخ این چند وجه از این قرار است:

اول: حضرت آن فقیران را به دلیل حقیر شمردنشان و فقرشان از خود طرد نکرد، بلکه برای آنان وقت ملاقات جداگانه‌ای مقرر فرمود تا هم با ملاقات ویژه با بزرگان قریش نظر آنان را به اسلام جلب کند و هم آن فقیران مؤمن از محضر نورانی حضرت بهره‌مند گردند؛

دوم: گفته شده حضرت با طرد آنان، از زمره ظالمان گردیده است؛ پاسخ این است که این کار حداکثر، ترک اولی است و هرگز نمی‌توان آن را گناه و لغزش دانست. دیگر وجوه ایراد را به همین گونه (حمل بر ترک اولی) پاسخ می‌دهیم...[۳۳۹]. فخر رازی در پاسخی دیگر چنین آورده است: «آیه دلالتی بر طرد مؤمنی از سوی حضرت ندارد؛ زیرا اگر چنین شده بود، در جواب شرط، به جای فَتَطْرُدَهُمْ عبارت فطردتهم به کار گرفته می‌شد...»[۳۴۰].

پاسخ نخست: ناسازگاری طرد مؤمنان با اخلاق حضرت: جمله وَلَا تَطْرُدِ که در آغاز آیه مورد بحث می‌خوانیم، نشان می‌دهد که آنها پیشنهاد طرد مطلق آن دسته از یاران پیامبر (ص) را داشته‌اند، نه پیشنهاد تناوب [(یک روز برای آنان و روز دگر از آن ایشان)؛ زیرا تناوب با طرد فرق بسیار دارد»[۳۴۱]. البته این با عظمت خلق حضرت که پیش از سوره انعام، در سوره قلم، خداوند با چندین تأکید، از آن یاد کرده است، سازگاری ندارد وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۳۴۲]. پس هر گونه روایت مخالف با این خُلق عظیم، مخالف قرآن و مطرود است و بی‌گمان پذیرش پیشنهاد طرد یا تناوب با چنین خلق عظیمی هماهنگی ندارد[۳۴۳].

به بیانی دیگر، مشرکان در مرحله نخست با شخص پیامبر اکرم (ص) مشکل داشتند و می‌گفتند ایشان نباید فقیر باشد: وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ[۳۴۴]. آنان در مرحله بعدی به تحقیر مؤمنان فقیر روی آوردند و از حضرت خواستند که از آنان فاصله بگیرد؛ ولی رسول خدا (ص) با الهام از وحی با این منطق نیز مبارزه کرد. سیره آن حضرت، جمع میان صفت سلبی۔ یعنی طرد نکردن پارسایان تهی دست ـ و وصف ایجابی - یعنی جذب مؤمنان به عنوان اصحاب، نه به عنوان مرید و شاگرد ـ بود.

پس ساحت قدسی حضرت از این لغزش، پاک و منزه است؛ اما توجیه این خطاب به حضرت این است که مصحح توجه امر و نهی و تعلق تکلیف، اختبار مکلف است و هرگز عصمت او مانع از توجه دستور تکلیفی به او نخواهد بود، هر چند صدور مأمور به از او عادتاً واجب و ضروری، و ارتکاب منهی عنه نسبت به وی عادتاً ممتنع است[۳۴۵].

پاسخ دوم: مفاد آیه؛ مردودسازی درخواست مشرکان: این نهی در ظاهر خطاب به حضرت است، اما در واقع خواسته مشرکان را مردود می‌سازد و بر این نکته که حضرت هرگز دست به این کار نخواهد زد، تأکید می‌ورزد. به بیانی دیگر، پیامبر اکرم (ص) هرگز مؤمنان را از محضر خود نخواهد راند و حتی به ذهنش نیز خطور نخواهد کرد؛ چراکه رسالت آن حضرت بر این پایه نهاده شده است که صبح و شام مردم را به خواندن پروردگار فراخواند. حال چسان افرادی را که بر این امر همت گماشته‌اند، از خود دور سازد؟[۳۴۶].

پاسخ سوم: مقصود آیه: قطع طمع مشرکان: این آیه برای قطع طمع کافران است، مثل آیه لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[۳۴۷].[۳۴۸]

پاسخ چهارم: تمایل حضرت به انجام دادن آن، و ترک آن به دلیل نهی الهی: حضرت با طمع و حرصی که بر ایمان آوردن بزرگان قریش داشت، به نوشتن قرارداد متمایل شد[۳۴۹] «و بر این باور بود که این کار آسیبی به اصحابش وارد نمی‌سازد و از جایگاه بلند ایشان نمی‌کاهد. به مجرد اینکه این گرایش در ذهن حضرت پدیدار شد، آیه نازل گردید و حضرت را از این اقدام بازداشت. این هرگز بدان معنا نیست که حضرت بر آن کار اقدام کرده باشد»[۳۵۰].[۳۵۱]

آیات ۱۰۵ و ۱۰۶ سوره نساء

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده است، آیات ۱۰۵ و ۱۰۶ سوره نساء است که می‌فرماید:

إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا * وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا[۳۵۲].

تبیین شبهه: «از ظاهر این آیات چنین برداشت می‌شود که حضرت رسول (ص) در داوری دچار اشتباه شده و از خیانت‌کاران دفاع کرده است. شاهد بر این برداشت، همان مأمور شدن آن حضرت به استغفار است که اگر مرتکب خطایی نشده بود، این مأموریت مورد نمی‌یافت. با وجود این اشتباه، عصمت آن حضرت به چالش کشیده می‌شود»[۳۵۳].

پاسخ نخست: استغفار یعنی درخواست مهار نفس: «استغفار در این مورد، به این معناست که از خداوند متعال درخواست کند گرایش انسان را به پایمال ساختن حقوق دیگران و... مهار کند. در مواردی چند گفتیم که عفو و آمرزش در گفتار الهی، گونه‌های گوناگونی دارد؛ نقطه جامع آنها همان ذنب است که به معنای دور شدن از حق است. پس آیه شریفه این سان تفسیر می‌شود که مدافع خیانت‌کاران مباش و به آنان گرایش نداشته باش و از خداوند توفیق خود را در عمل به این وظیفه و چیرگی بر نفس را در میلش به دفاع از آنان، درخواست کن. شاهد این تفسیر، همان فرازهای آیاتی است که می‌فرماید: وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ...[۳۵۴]. این آیه به گونه‌ای شفاف تأکید می‌کند که آنان با تمام کوشش خود هرگز نتوانستند آن حضرت را به سوی باطل سوق دهند؛ بلکه حضرت همچنان در حریم امن الهی از صدور حکم ناروا در امان بوده است»[۳۵۵].

پاسخ دوم: تلازم نداشتن نهی با ارتکاب عمل: اولاً نهی از انجام دادن کاری با انجام شدن آن تلازمی ندارد، بلکه آیه حاکی از آن است که طعمه دروغ‌گو بوده است، ولی آن یهودی مجرم نبوده است[۳۵۶]. این پاسخ با پاره‌ای از روایات شأن نزول ناهمخوان است؛ چراکه حضرت، قتاده را سرزنش کرد و وی از این برخورد برآشفت. همچنین با ظاهر آیات ۱۰۵ تا ۱۱۳ سوره نساء سازگاری ندارد[۳۵۷].

ثانیاً دستور به استغفار از آن جهت بوده است که حضرت به دلیل اینکه طعمه مسلمان بود، تمایل یافت تا از وی دفاع کند و همین مقدار تمایل، ضرورت استغفار را به دنبال داشت[۳۵۸]. این سخن نیز پذیرفته نیست؛ زیرا تمایل به سارقان، نشان از نفوذ آنان در حضرت دارد که این با حفظ الهی وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ[۳۵۹] ناسازگار است[۳۶۰]. افزون بر آن، تمایل به یکی از دو طرف دعوا کار ناشایستی است[۳۶۱]؛

ثالثاً از آنجا که مسلمانان بر دزدی آن یهودی و بی‌گناهی طعمه شهادت داده بودند و حضرت هم در این شهادت مشکل خاصی نمی‌دید، عزم خود را جزم کرد تا دزد بودن آن یهودی را اعلام کند که خداوند آن حضرت را از باطل بودن این داوری آگاه فرمود. این عزم ناشایست، موجب استغفار شد؛

رابعاً استغفار همان درخواست آمرزش برای افرادی بود که از طعمه پشتیبانی کرده بودند که در آیات بعدی، خداوند از آنان به عنوان خیانت‌کار یاد می‌فرماید[۳۶۲]. ایراد این سخن این است که استغفار برای خیانت‌کاران و حامیانشان کاری ناشایست است؛ چراکه آنان نادم نشدند، بلکه فرار را بر قرار ترجیح دادند. پس چسان حضرت برایشان استغفار کند.

پاسخ سوم: آموزش ادب قضاوت: این خطاب به پیامبر اکرم (ص) از آن جهت است که به حضرت ادب قضاوت بیاموزد تا پیش از روشن شدن حق، قضاوت نکند. از سوی دیگر در واقع امت او مخاطبان اصلی آیه‌اند و ما دلیلی نداریم که حضرت این کار را انجام داده باشد. آنچه نقل شده، همه خبر واحدند[۳۶۳]. انصراف خطاب آیه از حضرت به امت، بدون دلیل و خلاف ظاهر است.

پاسخ چهارم: نهی در مقام پیشگیری از خلاف: نهی از خصیم و مدافع خائن شدن بر ضد مظلوم و نیز امر به استغفار که در آیه بعد مطرح می‌شود، همگی صبغه دفع ذنب دارند، نه رفع آن، و اساس مطلب که عصمت حضرت رسول (ص) است، در آیه وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ...[۳۶۴] کاملاً روشن است[۳۶۵].

نتیجه‌گیری: با نگاهی به این پاسخ‌ها و گزینش برترین‌ها، راه استدلال به این آیات برای نفی عصمت پیامبر اکرم (ص) بسته خواهد بود[۳۶۶].

آیه ۲ سوره شرح

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده آیه ۲ سوره انشراح است که می‌فرماید: وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ[۳۶۷].

تبیین شبهه:

به این آیه شریفه این گونه استدلال شده است که آیه یکی از نعمت‌های خداوند در مورد پیامبر اسلام (ص) را باز می‌گوید و آن، برداشتن «وزر» از دوش آن حضرت است. «وزر» در قرآن، به معنای گناه به کار رفته است. در سوره انعام می‌خوانیم: وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى[۳۶۸]، و همچنین وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ...[۳۶۹]. حال با توجه به معنای «وزر»، در استدلال به این آیه باید گفت پیامبر اسلام (ص) در گذشته تاریخ زندگانی خود، بار گناه بر دوش می‌کشیده که خداوند این بار سنگین را از دوش آن حضرت فرو نهاده است. در نتیجه، گناه که لغزشی بس بزرگ است، در پرونده پیامبر (ص) به ثبت رسیده است و دیگر نمی‌توان از عصمت آن حضرت سخن گفت.

پاسخ نخست: سنگینی بار رسالت: از آنجا که این آیه در سیاق و به دنبال آیه شرح صدر قرار گرفته است، وِزْرَ به همان سنگینی بار رسالت الهی که بر عهده حضرت نهاده شده بود، تفسیر می‌شود. این همان بار سنگینی است که نیازمند شرح صدر و تفضل الهی است. پس تفسیر وزر به گناه[۳۷۰]، تفسیری بی‌دلیل و ناهمخوان با سیاق آیات[۳۷۱] و ناسازگار با گفتار لغت‌شناسان است؛ زیرا در گفتار آنان وزر به معنای سنگینی به کار رفته است و تفسیر آن به گناه، از آن جهت است که گناه بار سنگینی بر دوش گناهکار می‌نهد.

پاسخ دوم: وزر به معنای گناه: وزر به معنای گناه است، اما گناه همان گونه تفسیر می‌شود که در آیه ۲ سوره فتح لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ[۳۷۲] تفسیر شد. پس همان‌گونه که در آن آیه، لغزشی برای حضرت رسول (ص) به اثبات نرسید، در این آیه نیز به اثبات نمی‌رسد[۳۷۳]. چنان که پیش‌تر گفته شد، تفسیر وزر به گناه، از منظر لغت‌شناسان، تفسیر به معنای ملازم و کنایی است و در این مورد شاهدی بر آن وجود ندارد.

پاسخ سوم: [مبالغه بودن تعبیر: تعبیر وَضَعْنَا جنبه مبالغه آمیزی دارد؛ به این معنا که به هیچ وجه گناه در قاموس زندگی تو وجود ندارد؛ مانند اینکه در عرف مردم گفته می‌شود: ما زحمت این سفر را از تو برداشتیم؛ یعنی انجام دادن این سفر بر عهده تو نیست[۳۷۴]. توجیه وَضَعْنَا به مبالغه آمیز بودن، وجهی ندارد.

پاسخ چهارم: سنگینی غم امت: احتمال می‌رود که وزر، همان سنگینی باشد که حضرت رسول (ص) از غم و اندوه قوم مشرک خود در دل داشت و خداوند این غم و سنگینی آن را از دوش حضرت برداشت[۳۷۵]. بر اساس این تفسیر، خود رسالت حضرت و فراگیر شدن آن، وسیله برداشته شدن این وزر به شمار می‌آید.

پاسخ پنجم: سنگینی کفر امت پیش از رسالت: وزر، به غم و اندوهی تفسیر می‌شود که حضرت پیش از رسالت خود، به دلیل کفر قومش متحمل شده بود[۳۷۶]. ایراد این تفسیر در این است که اولاً هیچ دلیل و شاهدی بر آن اقامه نشده است؛ ثانیاً غم و اندوه حضرت، پس از رسالت نه تنها کاهش نیافت، بلکه فزون‌تر شد. قرآن این غم و اندوه را این سان بیان می‌دارد: طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ...[۳۷۷].

پاسخ ششم: لغزش‌های حضرت پیش از رسالت: وزر به لغزش‌های پیامبر (ص) پیش از رسالت، مانند شرکت در مجالس مشرکان، جنگ‌های فجار و خوردن ذبیحه آنان با جهل حضرت به احکام و... تفسیر می‌شود[۳۷۸].

ایراد این تفسیر در این است که این گفتار، به هیچ اصل شرعی و دلیل عقلی مستند نیست. چگونه می‌توان از خطاهای کسی سخن گفت که خداوند او را برای خود آفریده و امین وحی و گنجینه احکام خویش قرار داده است؟![۳۷۹].

پاسخ هفتم: برداشتن تکلیف فوق طاقت: برداشتن وزر بدین معناست که هیچ امری فوق توان تو، به تو تکلیف نکردیم[۳۸۰]. این تفسیر نیز دچار ایراد است؛ زیرا برداشتن تکلیف در مواردی که فوق توان است، برای همگان به حکم عقل و نقل ثابت می‌شود و ویژه پیامبر (ص) نیست تا منتی بر حضرت باشد.

پاسخ هشتم: تخفیف زحمات نبوت: منظور از برداشتن بار سنگین، همان تخفیف زحمات نبوت است که قیام به آن، بر پشت آن حضرت سنگینی داشت، یا آزاری که از سوی کافران حضرتش را گران‌بار ساخته بود، کاسته شد[۳۸۱]. این تفسیر نیز همانند دیگر تفاسیری است که هیچ دلیل و شاهدی آنها را همراهی نمی‌کند.

پاسخ نهم: برداشتن غفلت درباره احکام: برداشتن غفلت و نادانی درباره احکام الهی؛ به این بیان که وزر به معنای سنگینی بار رسالت است؛ اما از آنجا که حضرت امی بود و از احکام الهی آگاهی نداشت، خداوند این سنگینی را از دوش حضرتش برگرفت[۳۸۲].

ایراد این تفسیر این است که بر پایه قاعده «قبح عقاب بلابیان» نمی‌توان جهل به احکام الهی پیش از بعشت را وزر و سنگینی دانست. احساس سنگینی بار مسئولیت، در پرتو آگاهی از احکام پدیدار می‌شود، نه آنکه ندانستن، بار گرانی شمرده شود.

پاسخ دهم: پاکسازی قلب حضرت: برخی مفسران اهل سنت، تفسیر این آیه را با موضوع شست‌وشوی قلب حضرت در دوران کودکی به دست فرشته وحی پیوند می‌دهند. مسلم در صحیح خود آورده است: پیامبر (ص) در کودکی با کودکان سرگرم بازی بود که جبرئیل او را گرفت و سینه‌اش را شکافت و خون بسته شده‌ای را از قلب حضرت خارج ساخت و گفت این بهره شیطان از تو بود. سپس آن را در تشتی طلایی با آب زمزم شست‌وشو داد و جمع کرد و به جایگاه اصلی‌اش باز گرداند. انس می‌گوید من اثر آن دوخته شدن را در سینه حضرت مشاهده کرده‌ام[۳۸۳].این تفسیر با آیاتی که نفوذ و تسلط شیطان بر انبیا را غیر ممکن دانسته نقض شده و بر اساس روایاتی است که به لحاظ سندی و دلالی دچار ایرادات عمده هستند[۳۸۴].

آیات ۱ و ۲ سوره عبس

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده آیه ۱ و ۲ سوره عبس است که می‌فرماید: عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى[۳۸۵].

تبیین شبهه:

ظاهر آیه گویای آن است که حضرت با فرد نابینا برخوردی نامناسب داشته است و این خود لغزشی قابل توجه برای آن حضرت به حساب می‌آید.

پاسخ نخست: فاعل «عبس» شخصی غیر از حضرت: مرحوم سید مرتضی، شیخ طوسی و دیگر مفسران شیعه چنین پاسخ داده‌اند که از این آیات نمی‌توان به این نتیجه رسید که حضرت رسول (ص) این برخورد نامناسب را داشته است؛ بلکه رخ درهم کشیدن آن حضرت حتی برای کافران نیز تحقق نپذیرفته است، چه رسد به پویندگان راه هدایت؛ همان‌گونه که توجه به ثروتمندان و روی‌گردانی از فقیران با سیره رفتاری حضرتش ناسازگار است[۳۸۶]؛ به همین دلیل خداوند اخلاق پیامبر (ص) را با وصف «خلق عظیم» ستوده است: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۳۸۷] و او را از سخت‌دل بودن دور دانسته است: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ...[۳۸۸] پس چگونه می‌توان باور کرد که او را به ترش‌رویی و درهم کشیدن رخ وصف کند؟ [۳۸۹]. این پاسخ برترین پاسخ است؛ هر چند برخی مفسران، این پاسخ را در بوته نقد قرار داده‌اند[۳۹۰].

پاسخ دوم: شایستگی عبوس بودن پیامبر (ص) در این مورد: بر فرض آنکه این روایت را در مورد نزول این آیات بپذیریم و فاعل «عبس» را شخص حضرت رسول (ص) بدانیم، باز نمی‌توان این داستان را دستاویزی برای نفی عصمت پیامبران قرار داد؛ زیرا اولاً پیامبر اکرم (ص) هدفی جز نفوذ در سران قریش و گسترش دعوت اسلام از این راه و در هم شکستن مقاومت آنان نداشت؛ ثانیاً چهره در هم کشیدن در برابر یک مرد نابینا مشکلی به وجود نمی‌آورد؛ چراکه او نمی‌بیند این سخن نادرست است؛ زیرا ناروا بودن کار بستگی به فهمیدن طرف مقابل ندارد؛ افزون بر آنکه چه بسا دیگران از این اقدام آگاه می‌شوند. به علاوه، عبدالله بن ام مکتوم نیز آداب مجلس را رعایت نکرده بود؛ زیرا قطع سخن پیامبر (ص) هنگام گفت‌وگو با آن گروه، امری ناروا و خارج از چارچوب ادب بود (نمونه دیگر آن، بحث و گفت‌و‌گوی ابوبکر و عمر در محضر آن حضرت بود که خداوند در آیه دوم سوره حجرات، در نکوهش آن، سخن گفته است)[۳۹۱]؛ ولی از آنجا که خداوند اهمیت فوق العاده‌ای به محبت و ملاطفت کردن با مؤمنان مستضعف حقیقت طلب می‌دهد، همین مقدار بی‌اعتنایی را در برابر این مرد مؤمن برای پیامبرش نمی‌پسندد و او را عتاب می‌کند. از سوی دیگر، اگر به این آیات از زاویه حقانیت و عظمت پیامبر اسلام (ص) نگاه کنیم، اعجاز را در آن خواهیم دید؛ چراکه رهبر بزرگ اسلام، در کتاب آسمانی‌اش، آن چنان مسئولیت برای خود ذکر می‌کند که حتی کوچک‌ترین ترک اولی، یعنی بی‌اعتنایی مختصر به یک مرد نابینای حق طلب را مورد عتاب خداوند می‌بیند. به یقین اگر این کتاب از سوی خداوند نبود، چنین محتوایی نداشت[۳۹۲].

پاسخ سوم: سازگاری این سرزنش با مقام شامخ پیامبر (ص): توجیه دیگر این است که سرزنش، چیزی از مقام و عظمت پیامبر (ص) نمی‌کاهد؛ زیرا اولاً پاره‌ای از این سرزنش‌ها، با مسائل شخصی زندگی پیامبر اکرم (ص) ارتباط داشته است و هیچ حکم و دستوری در بر ندارد، مانند آیات نخستین سوره تحریم؛ ثانیاً وحی منحصر در قرآن نیست. از این رو ممکن بود آنچه از عظمت و مقام حضرت می‌کاست، از سوی جبرئیل جداگانه به حضرت ابلاغ می‌گشت و حکم و دستوری که همراه با این سرزنش بود، به صورت قرآن نازل می‌شد.[۳۹۳].

پاسخ چهارم: مفاد آیه؛ ضرورت بی‌اعتنایی به کافر: توجیه دیگر، این است که آیه شریفه در مقام سرزنش پیامبر اکرم (ص) نیست، بلکه در مقام بیان حال ابن ام مکتوم و ولید بن مغیره است و مقصود این است که لازم است کافر، کوچک شمرده، و به او بی‌اعتنایی شود. سهیلی چنین تفسیر کرده که سرزنش در آغاز آیات، به گونه غایب آمده است؛ زیرا خداوند می‌دانست مقصود پیامبر (ص) تنها گسترش اسلام بود، ولی در دیگر آیات، به دلیل برقراری انس، به گونه خطاب با پیامبر اکرم (ص) سخن می‌گوید[۳۹۴]. به تعبیر دیگر، این سان عتاب و خطاب، حاکی از عظمت پیامبر اکرم (ص) است. پس در آغاز، وی را مخاطب قرار نمی‌دهد تا مبادا آزرده خاطر شود، ولی پس از آن، با مخاطب قرار دادنش وی را آگاه می‌سازد و بر جمله «‌أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي‌» جامه عمل می‌پوشاند. نکته دیگر این آیات این است که پیامبر (ص) هرگز نمی‌توانست چیزی از وحی را کتمان کند. عایشه می‌گوید: اگر پیامبر (ص) می‌توانست چیزی از وحی را کتمان کند، این آیات را کتمان می‌کرد[۳۹۵].

این توجیهات و نکته‌پردازی‌ها، در صورتی موضوعیت می‌یابند که فاعل «عبس» شخص پیامبر (ص) باشد؛ حال که این دیدگاه، مردود شمرده شده است، دیگر این توجیهات و نکته‌ها نیز بی‌مورد خواهند بود.

کوتاه سخن اینکه جمهور مفسران شیعه، بر این باورند که فاعل «عبس» پیامبر اسلام (ص) نبوده است. برخی مفسران شیعه نیز همگام با مفسران اهل سنت، فاعل «عبس» را پیامبر اکرم (ص) دانسته و در مقام توجیه آن برآمده‌اند[۳۹۶].

آیه ۲۰۰ سوره اعراف

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده آیه ۲۰۰ سوره اعراف است که می‌فرماید: وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۳۹۷].

تبیین شبهه

بر اساس این آیه برخی تصور کرده‌اند که پیامبر هم مانند سایر مردم ممکن است مورد وسوسه و تسلط شیطان قرار گرفته و خطا کند به همین جهت است که قرآن کریم به آن حضرت رسفارش می‌کند که در چنین شرایطی باید به خدای متعال پناه برد.

پاسخ نخست: تلازم نداشتن شرط با تحقق مشروط: پاسخ این است که جمله شرطیه هرگز با تحقق مشروط آن پیوند ندارد، مانند آیه لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[۳۹۸].

پاسخ دوم: مخاطب واقعی؛ امت: تفسیر آیه شریفه این است که اگر شیطان وسوسه کند که تو را در برابر جهالت و بدی آنان غضبناک سازد تا دست به انتقام زنی، پس به خداوند پناه ببر. گرچه خطاب به پیامبر (ص) است، مخاطب واقعی، همه امت آن حضرت‌اند[۳۹۹]. به بیانی دیگر، جمهور مفسران، نزغ وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ[۴۰۰] را به وسوسه شیطان تفسیر کرده‌اند که اگر در قلب شما وسوسه کرد که شما را به امری قبیح، زشت، معصیت و شر وادار کند، باید به خدا پناه ببری و استعاذه کنی؛ ولی این اشتباهی بزرگ است و قلب‌های مطهر آن حضرت و اوصیای ایشان از وسوسه شیاطین خالی است؛ زیرا در مقام خود ثابت کرده‌ایم که از برای قلوب دو باب است: یکی باب ملایکه است و دیگری باب شیاطین، و خطورات قلبی اگر از طرف ملایکه باشد، الهامش گویند و اگر از شیاطین باشد، وسوسه نام نهند و باب ملایکه اخلاق حمیده است و باب شیاطین صفات خبیثه و کسی که جامع جمیع صفات حمیده باشد و منزه از جمیع اخلاق خبیثه، باب شیطان مسدود است بر او، و وسوسه در قلب او داخل نمی‌شود؛ چنانچه بالعکس بالعکس است؛ و این خاندان، مستکمل جمیع کمالات و صفات حسنه و خالی از جمیع نواقص و صفات قبیحه‌اند؛ شیطان به آنها راه نمی‌یابد: مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ[۴۰۱]، و مراد از نزغ وسوسه شیطان نسبت به قوم آن حضرت است که وادار می‌کند آنها را بر مخالفت آن حضرت و اذیت به آن بزرگوار[۴۰۲].

پاسخ سوم: منظور از وسوسه؛ همان چیرگی خشم بر انسان: برخی چنین توجه کرده‌اند که منظور از وسوسه شیطان، همان معنای مجازی آن، یعنی چیرگی خشم بر انسان است، و امر به استعاذه (پناه بردن به خداوند) مفید آن است که این از امور پیچیده و مشکلی است که تنها با پناه بردن به حرم عصمت می‌توان از زیان آن در امان ماند[۴۰۳].

پاسخ چهارم: لزوم پناه بردن به خداوند در برابر وسوسه‌های شیطان: «در آیات یادشده، هیچ مطلبی وجود ندارد که مخالف مقام عصمت بوده باشد؛ زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه‌های شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچ کسی از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بی‌نیاز نیست، حتی معصومان»[۴۰۴].

پاسخ پنجم: نفوذ شیطان در پیامبر، در حد ترک اولی: بر فرض که وسوسه شیطان در پیامبر کارساز شود، بیش از ترک اولی را به دنبال نخواهد داشت: «قَالَ رَسُولِ اللَّهِ (ص): إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ سَبْعِينَ مَرَّةً»[۴۰۵]. این آیه شریفه نیز هیچ دلالتی بر نفی عصمت پیامبر (ص) ندارد[۴۰۶].

آیه ۶۷ سوره انفال

یکی از آیاتی که توهم معصوم نبودن پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده، آیه ۶۷ سوره انفال است که می‌فرماید: مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ...[۴۰۷].

در برخی تفاسیر چنین آمده است: گروهی از مفسران، حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ را به معنای مبالغه و شدت در کشتار دشمن گرفته‌اند و می‌گویند معنای این جمله این است که گرفتن اسیران جنگی باید بعد از کشتار فراوان دشمن باشد؛ ولی با توجه به کلمه فِي الْأَرْضِ (در زمین) و با توجه به ریشه این لغت که به معنای شدت و غلظت است، روشن می‌شود که معنای اصلی جمله چنین نیست، بلکه منظور اصلی، تفوق کامل بر دشمن و نشان دادن قوت و قدرت و محکم کردن سیطره خود بر منطقه است[۴۰۸].

اما در برخی کتاب‌های لغت مانند المصباح المنیر[۴۰۹] و اقرب الموارد[۴۱۰] موضوع کشتار مطرح شده است. گرچه برخی دیگر از کتاب‌های لغت، مانند العین و جمهره و صحاح و مقائیس در معنای این کلمه، سخنی از قتل مطرح نکرده‌اند[۴۱۱].

فخر رازی در استناد به این آیه برای نفی عصمت پیامبر اکرم (ص) پنج وجه نقل می‌کند و همه آن وجوه را در بوته نقد می‌نهد:

وجه نخست: این فراز آیه مَا كَانَ لِنَبِيٍّ... دلالت بر آن دارد که این کار مورد نهی الهی بوده و حضرت به آن دست یازیده است، به دلیل آیه يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى...[۴۱۲]. روایتی حکایت از آن دارد که حضرت کافران را نکشته است، بلکه آنان را به اسارت گرفته است. در نقد این وجه باید گفت این فراز آیه بر مشروعیت اسیر گرفتن به شرط تحقق اثخان دلالت دارد و بی‌گمان، صحابیان در جنگ بدر به آن جامه عمل پوشاندند. آیه حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً[۴۱۳] این ایده را تأیید می‌کند. ایراد: اگر آیه دلالت بر جواز دارد، پس چرا در ادامه، از عقاب سخن به میان می‌آورد؟

پاسخ: اثخان ضابطه معینی ندارد، بلکه مقصود این است که کشتار کافران به حدی باشد که در دل آنان رعب بیفکند. مقدار کشتار بستگی به نظر حاکم دارد و حاکم (پیامبر (ص)) همچنین تشخیص داده است که کشتار آنان به حد کفایت رسیده است. البته ممکن بود حضرت در تشخیص قدر کفایت دچار اشتباه شده باشد و از آنجا که در این مورد نصی وجود نداشته، اجتهاد در آن روا بوده است؛ «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ‌». ترتب عقاب نیز بدین وجه توجیه می‌پذیرد.

وجه دوم: خداوند، پیامبر (ص) و قومش را در جنگ بدر به کشتار کافران فراخواند: فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ[۴۱۴]؛ اما ایشان این امر الهی را وانهادند و آنان را به اسارت گرفتند.

پاسخ: به اتفاق همه مسلمانان این خطاب، تنها متوجه مسلمانان بوده و شامل حضرت نبوده است؛ زیرا آن حضرت هرگز در کشتن کافران به طور مباشرتی و مستقیم شرکت نداشته است. پس گناه وانهادن امر الهی، تنها بر عهده صحابیان بوده است. آنان پس از کشتار فراوان کافران، با فرار آنها از جبهه روبه‌رو شدند و چاره‌ای جز این نبود که آنان را تعقیب کنند؛ تا جایی که از محضر حضرت دور شدند؛ آن هنگام آنان را اسیر کردند و پس از بازگشت، حضرت را از این اسیر گرفتن آگاه کردند. ایراد: چرا حضرت دستور کشتن اسیران را صادر نفرمود؟

پاسخ: دستور آیه فَاضْرِبُوا... ویژه زمان جنگ است و هرگز زمان پایان آن را شامل نمی‌شود؛ افزون بر آنکه امتثال امر با یک بار انجام دادن تحقق می‌پذیرد.

وجه سوم: حضرت حکم فرمود تا فدیه بگیرند و این دستور، کار ناروایی بوده است؛ زیرا اولاً قرآن می‌فرماید: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا...[۴۱۵] که به اجماع مفسران، منظور همان گرفتن فداست؛ ثانیاً در آیه شریفه لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۴۱۶] مفسران، أَخَذْتُمْ را به فدیه تفسیر کرده‌اند.

پاسخ: حرمت فدا ثابت نیست و اما آیه تُرِيدُونَ... دلالتی بر اثبات این سخن ندارد؛ زیرا اولاً در این آیه اسیر گرفتن به قصد اخذ فدا مورد عتاب قرار گرفته است و این بدان معنا نیست که فدا به طور مطلق حرام باشد؛ ثانیاً ابوبکر اقرار کرده است که این فدا را به قصد استحکام بخشیدن لشکر اسلام گرفته‌ایم؛ در حالی که آیه شریفه گرفتن فدا برای امر دنیوی را ناروا می‌شمارد. این دو جواب در مورد آیه لَوْلَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ... نیز صادق است.

وجه چهارم: پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر گریستند. حضرت دلیل آن را همان گرفتن فدا بیان فرمود و این دلالت بر آن دارد که آنان کار ناروایی انجام داده‌اند.

پاسخ: احتمال می‌رود که گریه حضرت به این دلیل بوده است که صحابه مرتکب چنین جرمی شده بودند و گرفتار عذاب الهی می‌شدند. احتمال دیگر همان است که گفته شد حضرت در اجتهاد خود ره خطا پیموده باشد و بر خطای خود این سان اشک بریزد.

وجه پنجم: پیامبر (ص) فرمود: نزول عذاب نزدیک است و اگر نازل شود، هیچ کسی جز عمر نجات نخواهد یافت. عذاب به دنبال ارتکاب گناه نازل می‌شود.

پاسخ: نزول عذاب نتیجه کار صحابه بوده و ربطی به حضرت نداشته است[۴۱۷]. مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید: بیشتر مفسران بر آن‌اند که در این ماجرا پیامبر اکرم (ص) مرتکب هیچ‌گونه اشتباهی نشده است. بلخی می‌گوید: بزرگان صحابه نیز مرتکب خطایی نشده‌اند. در مورد عذاب در آیه ۶۸ باید گفت معنای «لولا» این است که قسمت دوم کلام، لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۴۱۸]، به دلیل وقوع قسمت نخست، ممتنع خواهد بود[۴۱۹].

علامه طباطبایی در این باره می‌نویسد: تفسیرهای بسیار گوناگونی از این آیات به دنبال روایات وجود دارد.... اما پیامبر (ص) که جرمی مرتکب نگردیده و برتر از آن است که این سان از سوی خداوند به عذاب عظیم تهدید شود. تهدید به عذاب عظیم، در پی ارتکاب جرم بزرگ است نه گناهان صغیره .... عتاب در آیه اول، لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ، به دنبال آن است که آنان اقدام به گرفتن اسیر کردند و این ارتباطی به موضوع گرفتن فدا ندارد.... صحابه از حضرت درخواست کردند تا غنایم را در اختیارشان قرار دهد و از اسیران برایشان فدا دریافت کند که خداوند آنان را درباره اصل کارشان در گرفتن اسیر نکوهش می‌فرماید و پس از آن، گرفتن فدا را بر آنان روا می‌شمارد، نه از آن جهت که حضرت هم با آنان در مباح شمردن فدیه همراهی نموده باشد. پس حضرت در موضوع قتل و فدیه هرگز با آنان مشارکت نداشته است تا مشمول عتاب الهی قرار گیرد. شاهد این نظر آن است که روی سخن در آیه به گرفتن فدیه است و هیچ‌گونه اشاره‌ای به مشورت صحابه و رضایت حضرت به گرفتن اسیر در آن به چشم نمی‌خورد؛ بلکه آنان روش همیشگی خود را در جنگ همچنان دنبال کرده‌اند.... تنها امام علی (ع) هیچ اسیر نگرفته، بلکه تنها افراد دشمن را به هلاکت رسانده است[۴۲۰].

پس در آیه دلیلی بر نفی عصمت حضرت یافت نمی‌شود. ظاهر این آیات، بحث درباره گرفتن اسیران جنگی است، نه گرفتن «فدیه» پس از جنگ. به این ترتیب، بسیاری از اشکالات مفسران در فهم تفسیر آیه، خود به خود حل خواهد شد[۴۲۱].

آیه ۶۸ سوره انعام

در آیاتی چند، از تأثیرگذاری شیطان بر پیامبر اکرم (ص) به گونه‌ای خاص سخن به میان آمده است. «یکی از آیاتی که توهم معصوم نبودن پیامبر خاتم(ص) را برای برخی به وجود آورده، آیه ۶۸ سوره انعام است که می‌فرماید: وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[۴۲۲]. آیه ۲۰۰ اعراف نیز بسان این آیه است که پیش‌تر درباره آن بحث شد. سخن در این است که اگر شیطان بتواند در روح پاک پیامبر اکرم (ص) راه یابد و حکم الهی را از یاد حضرتش ببرد، چگونه می‌توان عصمت آن حضرت را باور داشت؟

پاسخ نخست: مخاطب اصلی؛ امت: در اینجا این پرسش مطرح می‌شود که مگر ممکن است شیطان بر پیامبر (ص) مسلط گردد و سبب فراموشی‌اش شود و آیا با وجود مقام عصمت و مصونیت از خطا حتی در موضوعات، ممکن است پیامبر (ص) گرفتار اشتباه و فراموشی شود؟! در پاسخ این پرسش می‌توان گفت روی سخن در آیه گرچه به پیامبر (ص) است، در حقیقت منظور پیروان اویند که اگر گرفتار فراموش‌کاری شدند و در جلسات آمیخته به گناه کفار شرکت کردند، به محض اینکه متوجه شوند باید از آنجا برخیزند و بیرون روند. نظیر این بحث در گفت‌و‌گوهای روزانه ما و در ادبیات زبان‌های گوناگون دیده می‌شود که انسان روی سخن را به کسی می‌کند، اما هدفش این است که دیگران بشنوند؛ مطابق ضرب المثل معروف عرب که می‌گوید: «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ». پس گرچه در ظاهر این آیات، پیامبر اکرم (ص) مخاطب است، در واقع مخاطبان اصلی این آیه مؤمنان‌اند. عطف آیه بعد که می‌فرماید: وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ[۴۲۳]، این حقیقت را روشن می‌سازد. در این آیه، هرگونه گناه در این زمینه از پرهیزکاران نفی شده است؛ چراکه تقوا آنان را از همراهی با اهل باطل باز می‌دارد. در آیه مورد بحث هم مؤمنان را از هم‌نشینی با آنان دور می‌دارد تا به تقوا و ایمانشان آسیبی وارد نیاید. آیه ۱۴۰ سوره نساء که می‌فرماید: وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ...[۴۲۴]، حقیقت امر را روشن‌تر می‌سازد؛ زیرا سوره نساء در مدینه نازل شده و بند وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ بر همین موضوعی دلالت دارد که در سوره انعام آمده است (سوره انعام مکی است). پس، از آنجا که در آیه ۱۴۰ سوره نساء، خطاب (به گونه‌ای مستقیم) به مؤمنان شده است، می‌توان به دست آورد که مخاطب در سوره انعام هم مؤمنان‌اند. این خطاب از نوع مثل معروف است که می‌گوید: «به در می‌گویم، دیوار تو بشنو» و این سان خطاب‌ها در قرآن دیده می‌شود. نمونه روشن آن، آیه ۲۳ سوره اسراء در مورد احترام به پدر و مادر إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ...[۴۲۵] است که ظاهر خطاب، متوجه پیامبر اکرم (ص) است، در حالی که پدر و مادر آن حضرت سالیانی پیش از نزول این آیات، دار فانی را وداع گفته بودند.

می‌توان گفت ظاهر این جمله بر سلطه و نفوذ شیطان در امر فراموشی تکلیف (اعراض از مجالس کافران) دلالت دارد؛ حال آنکه پذیرفتنی نیست که مخاطب آن پیامبر اکرم (ص) می‌باشد؛ زیرا ادله عقلی قطعی و نقلی معتبر بر عصمت آن حضرت از سهو و نسیان و گناه دلالت دارند. پس ممکن نیست که ایشان با نفوذ شیطان، چیزی (حکم شرعی یا موضوع آن) را فراموش کند. افزون بر این، خداوند در پایان آیه یادشده (آیه ۱۴۰ سوره نساء) می‌فرماید که اگر مسلمانان در مجلس استهزای دین باشند، باید بکوشند آن مجلس را به مجلس استدلال و دفاع علمی از دین بدل کنند، یا آن مجلس را ترک گویند؛ و گرنه از منافقان و کافران به شمار می‌آیند إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ؛ چون افراد بی‌اعتنا به ظاهر مسلمان‌اند، ولی در واقع منافقانی‌اند که خدا آنان را در جهنم کنار کافران گرد می‌آورد إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا[۴۲۶]. این گونه تعبیرها تنها در مورد مسلمانان عادی و سست ایمان رواست، نه پیامبر عظیم‌الشأن اسلام (ص). در نتیجه آیه سوره نساء گویاست که مخاطب آیه مورد بحث، مسلمانان‌اند نه پیامبر اکرم (ص).

توهم مخاطب بودن پیامبر (ص): شاید گفته شود در این آیه حضور پیامبر اکرم (ص) در مجلس استهزای کافران و اقدام شیطان به ایجاد فراموشی در آن حضرت، به صورت قضیه شرطی آمده است که هرگز بر وقوع شرط و جزا و تحقق مقدم و تالی دلالت ندارند. پس می‌توان گفت شخص پیامبر (ص) مراد است نه امت. ولی قضیه، فرضیه‌ای است که هرگز رخ نداد؛ نه حضرت به آن مجالس رفت تا اعراض کند و نه شیطان او را به فراموشی انداخت. شاهد گویای این مطلب، وجود آیاتی در قرآن کریم است که بالاتر از این مضمون را به حضرت به صورت فرض و شرط نسبت داده است، مانند نسبت شرک (آیه ۶۵ سوره زمر) و نسبت دروغ به خداوند (آیات ۴۴ تا ۴۶ سوره حاقه)؛ ولی کسی توهم نکرده که موضوع این گونه آیات تحقق بیرونی داشته است. بنابراین مخاطب آیه مورد بحث، همانند آیه حبط و آیه تقول، شخص پیامبر (ص) است و با منزلت و عصمت آن حضرت از خطا و نسیان هیچ منافاتی ندارد.

باید دانست که اگر اصل حکم به صورت «قضیه شرطی» و تلازم مقدم و تالی باشد که هیچ گونه نظارتی به تحقق بیرونی ندارد، سخن درستی است؛ چون صدق قضیه شرطی، به صدق تلازم بین شرط و جزاست، نه تحقق آنها. پس اگر میان شرط و جزا تلازم باشد، اصل قضیه درست است؛ هرچند تحقق مقدم و تالی محال باشد، مانند (آیه ۲۲ سوره انبیاء و ۶۵ سوره زمر)؛ ولی در آیه مورد بحث تلازم شرط و جزا مطرح نیست، بلکه تکلیفی جدی آمده است که به تحقق خارجی نظر دارد: فَأَعْرِضْ... فَلَا تَقْعُدْ...؛ و به قرینه آیه بعدی وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ[۴۲۷] قضیه خارجی مراد است، نه صرف تلازمی کلی. قضیه خارجی و تکلیف جدی، متوجه کسی نمی‌شود که حضورش در مجلس استهزا و انسای شیطان به او، محال است. بنابراین قضیه شرطی آیه مورد بحث با قضیه شرطی در آیه «حبط» و آیه «تقول» بسیار تفاوت دارد.

پاسخ دوم: مفاد آیه؛ زشتی آن مجالس: این نوعی اخطار شدید به پیامبر اکرم (ص) است که از مجالست با مشرکان برحذر باشد، اما روشن است که شیطان هرگز تسلطی بر آن حضرت نخواهد داشت؛ بلکه بر مؤمنان راستین نیز چیره نخواهد شد إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[۴۲۸] و اینکه نسیان حضرت به شیطان نسبت داده شده وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ...[۴۲۹] گویای فراوانی قبح آن مجالس است؛ یعنی زمام این سان مجالس در اختیار شیطان است و پیامبر (ص) را نشاید که در این گونه مجالس شرکت جوید. پس مفهوم آیه این است که اگر پیش از نھی، قبح این شرکت و مجالست را فراموش کردی، پس از آنکه تو را یادآوری کردیم و درباره قبح آن تنبه دادیم، دیگر با آنان مجالست نداشته باش.

این تفسیر نیز برخلاف ظاهر است؛ زیرا دلیلی بر این تقدیر وجود ندارد. افزون بر آن، با وجود تفسیر صحیح که هم ارتکاب خلاف ظاهر در آن نیست و هم شأن حضرت رسول (ص) رعایت می‌شود، چه نیازی به این تفاسیر هست؟ نکته: آیه ۶۸ با آیه ۶۹ در ظاهر تناقض دارد؛ چراکه در آیه ۶۸ از شرکت نکردن در مجالس آنان سخن می‌گوید، در حالی که در آیه ۶۹ بر جواز و روا بودن شرکت در این مجالس حکم کرده است؛ ولی باید گفت در آیه نخست از شرکت در آن مجالس و تأثیرپذیری از آنان سخن می‌گوید، اما آیه ۶۹ از شرکت در آن مجالس و تأثیر‌گذاری بر آنان حکایت دارد.

پاسخ سوم: تلازم نداشتن شرط با تحقق مشروط: این موضوع (تأثیر شیطان بر حضرت) در این آیات به گونه شرطی بیان شده است. «اما» یعنی «ان ما»، و جمله شرطیه، بر تحقق و وقوع مشروط دلالت ندارد[۴۳۰]. به بیانی دیگر، به کار رفتن «ان» شرطیه به جای «اذا»، گویای این است که این موضوع در حد فرضیه است. شاید سرّ آنکه به پیامبر (ص) خطاب شده است، آن باشد که کسی از این عمل، استنکاف و استکبار نکند و تصور نکند که برخاستن از مجلس ستمگران، وهن مسلمان است. پس قضیه، شرطیه است که مستلزم وقوع نیست و مقصود، ردع از عمل است[۴۳۱].

ایراد این بیان این است که گرچه قضیه شرطیه است و شرط دلالتی بر وقوع ندارد، آیا احتمال تحقق آن وجود دارد؟ عالمان اهل سنت تحقق این احتمال را ممکن می‌پندارند، اما آیا به لازمه این پندار نیز پایبندند. اگر موضوع فراموشی در مورد پیامبر اکرم (ص) تحقق پذیر باشد، چگونه می‌توان به سلامت وحی اطمینان یافت؟[۴۳۲].

آیه ۳۷ سوره احزاب

یکی از آیاتی که توهم معصوم نبودن پیامبر خاتم (ص) را برای برخی به وجود آورده، آیه ۳۷ سوره احزاب است که می‌فرماید: وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ...[۴۳۳].

شأن نزول آیه

یکی از سنت‌های رایج در عصر جاهلیت این بود که عرب‌ها پسرخوانده خود را همانند پسر حقیقی خود می‌پنداشتند. بر این اساس، پسرخوانده نیز از پدرخوانده خود ارث می‌برد و زن وی همانند عروس واقعی بر پدرخوانده حرام ابدی بود و او نمی‌توانست در صورت طلاق گرفتن همسر فرزندخوانده‌اش با وی ازدواج کند. اسلام این سنت را غلط دانست[۴۳۴].

این سنت چنان در فرهنگ جاهلی نهادینه شده بود که عمل کردن برخلاف آن پذیرفته نبود و با واکنش شدید اجتماعی روبه‌رو می‌شد. برای همین، حکمت خداوند اقتضا کرد که این سنت جاهلی عملاً به دست خود پیامبر(ص) در ازدواج با همسر فرزندخوانده خود، (زید بن حارثه) شکسته شود تا پذیرش آن برای مسلمانان آسان شود و قطعیت پیدا کند و استمرار یابد. در چنین فضای فکری و فرهنگی، خداوند به پیامبر اکرم(ص) وحی کرد که زید بن حارثه همسر خود را که زینب دختر جحش و عمه زاده پیامبر بود طلاق خواهد داد و تو با آن ازدواج خواهی کرد. روزی زید نزد پیامبر آمد و از قصد خود مبنی بر طلاق دادن همسرش خبر داد. پیامبر(ص) درحالی‌که از فرجام کار زید و همسرش آگاه بود، به وی توصیه کرد که همسر خود را طلاق ندهد و با رعایت تقوا، عدالت را درباره او رعایت کند. در چنین شرایطی آیه ۳۷ سوره احزاب نازل شد: وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ...[۴۳۵].

پاسخ نخست جمله اللَّهُ مُبْدِيهِ بدین معناست که خداوند طلاق گرفتن زینب و ازدواج پیامبر(ص) را با وی به آن حضرت خبر داده بود و رسول خدا با آگاهی از این موضوع و پنهان داشتن آن به زید توصیه می‌کرد همسرش را طلاق ندهد. هراس پیامبر نیز به این دلیل بود که می‌ترسید مردم حکم خداوند مبنی بر ازدواج وی با همسر مطلقه پسرخوانده‌اش را نپذیرند و با مقاومت آنها مواجه شود زیرا پیامبر(ص) می‌خواست سنت‌شکنی کند و با این کار یکی از سنت‌های غلط رایج آن زمان را بشکند. این آیه به زیبایی این جریان بسیار مهم را گوشزد می‌کند و هیچ دلالتی بر ناسازگاری با عصمت ندارد»[۴۳۶].[۴۳۷].[۴۳۸]

پاسخ دوم: بیم حضرت در راستای رسالت: با نگاهی به تفسیر بندهای این آیه و آیات پس از آن، می‌توان به مراد خداوند پی برد و راه را بر تفسیرها و برداشت‌های انحرافی بست. از آیه شریفه الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ[۴۳۹] چنین برداشت می‌شود که این بیم حضرت رسول (ص) جنبه شخصی نداشته، بلکه کاملاً در راستای اجرای رسالت الهی بوده است؛ چراکه اگر حضرت مأموریت خود را به اطلاع مردم می‌رساند، دشمنان با خرده‌گیری بر ایشان، تأثیر نامطلوبی بر قلب و دل افراد سست ایمان جامعه می‌گذاشتند و روند تکاملی ایمان آنان را دچار مشکل می‌کردند. بدیهی است چنین بیمی، به هیچ عنوان ناپسند نیست. اینجاست که قرآن، پیامبر (ص) را از این نوع بیم به بیمی دیگر رهنمون می‌شود: وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ[۴۴۰]؛ بیم، تنها باید از خدا باشد و در این راه، باید هر گونه ملاحظه کاری با مردم کنار گذاشته شود. این خود شاهد آن است که ازدواج با زینب، وظیفه‌ای الهی بوده است و حضرت نگرانی خود را در این باره، در دل خویش پنهان داشته بود که خداوند با مأمور ساختن حضرت بر این ازدواج، آن را آشکار فرمود. [۴۴۱].

این پاسخ، پاسخی درست و کامل است. بر اساس برخی روایات، زینب به دیگر همسران پیامبر (ص) فخر می‌فروخت که پیامبر (ص) شما را به ازدواج خود درآورده است؛ ولی ازدواج من با آن حضرت، از سوی خداوند انجام شده است[۴۴۲].

پاسخ‌های دیگر

برخی مفسران اهل سنت، پایخ‌های دیگری به این شبهه داده‌اند که خالی از اشکال نبوده و بعضا مقام و جایگاه نبی اکرم (ص) را تا حد انسان‌های عادی کاهش می‌دهد و این امر با سیمای نورانی که قرآن از آن حضرت ارائه می‌دهد، در تضاد است. داستان برخورد [حضرت] محمد با زینب در غیبت زید، و مفتون زیبایی او شدن، اغراقی بیش نیست و در منابع نخستین ذکر نشده است. به علاوه زینب هنگام ازدواج ۳۵ یا ۳۸ سال داشت. در آن زمان، این سن برای یک زن عرب سن طولانی بود و به طور ممکن آن زیبایی کاملاً در او نمانده بود.... موضوع عاشق شدن در همان دید اول، به نظر می‌رسد متعلق به داستان خیال انگیز زندگی محمد (ص) باشد و با آنکه آن را به زحمت ساخته و پرداخته‌اند، بسیار بعید می‌نماید که مردی در سن ۵۵ سالگی عاشق زن ۳۵ شود.... آنچه می‌توان گفت فقط این است که در این مسئله عامل اصلی، سیاست و اصلاح مسائل اجتماعی بوده است، و عشق را در آن چندان محلی نیست[۴۴۳].کوتاه سخن اینکه بیم حضرت هیچ گونه جنبه شخصی نداشته است؛ بلکه در راستای تحقق رسالت الهی بوده که خداوند هم در این موضوع، به قلب حضرت رسول (ص) آرامش بخشیده است. در نتیجه، نمی‌توان به این آیه برای نفی عصمت پیامبر اکرم (ص) استناد جست»[۴۴۴].

خطاب مزمل و مدثر به پیامبر خاتم (ص)

برخی چنین پنداشته‌اند که دو خطاب: يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ[۴۴۵] و يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ[۴۴۶] به پیامبر خاتم (ص) حکایت از سستی آن حضرت در انجام رسالت خویش دارد و روشن است که این لحن عتاب گونه این دو خطاب با عصمت آن حضرت منافات دارد.

پاسخ به شبهه

به کسی که جامه یا چیزی به خود می‌پیچد تا بخوابد یا مثلا سرما را دفع کند، «مزمل» می‌گویند و از ظاهر این جمله بر می‌آید در آن ساعتی که این سوره نازل می‌شده آن جناب جامه‌ای را به خود پیچیده بوده؛ از این جهت با واژه: «مزمل» مورد خطاب قرار گرفته. از این رو این برداشت که این خطاب جنبه توبیخ و یا تحسین دارد، صحیح نیست بله، ممکن است از سیاق آیات استفاده شود که گویا آن جناب در مقابل دعوتش مورد استهزا و اذیت قرار گرفته، و برای خاطر خدا اندوهناک شده، و برای دفع غم و اندوه خود جامه‌ای به خود پیچیده تا لحظه‌ای استراحت کند، در این هنگام خطاب شده: ای جامه به خود پیچیده برخیز، نماز شب بخوان و در برابر آنچه به تو می‌گویند صبر کن؛ همان طور که به عموم مسلمانان سفارش کرده برای مقاوم شدن در برابر ناملایمات از صبر و نماز کمک بخواهند، اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ[۴۴۷] با این، دستور به آن جناب فهمانده که باید خود را در مقابل اندوه‌های بزرگ‌تر و مصائب تلخ به وسیله نماز و صبر مقاوم سازد، نه به وسیله پیچیدن جامه و خوابیدن. بعضی[۴۴۸] آیه را چنین معنا کرده‌اند: ای کسی که با مشقت و دشواری نبوت متزمل شده‌ای، یعنی متحمل دشواری‌های این مقام گشت‌های. و لکن از جهت لفظ هیچ دلیلی در آیه بر این معنا نیست.

به هر حال مفسران در ذیل این دو آیه شریفه در تفسیر سوره‌های المزمل و المدثر، احتمالاتی را ذکر کرده اند:

  1. حزن پیامبر از آزار و اذیت مردم و کافران در آغاز رسالت؛
  2. انس و ملاطفت پیامبر(ص)؛
  3. مراد پوشیدن جامه نبوت، است، نه جامه ظاهری؛
  4. گوشه‌گیری و غیب پیامبر از انظار مردم در غار حرا؛
  5. مراد فراغت و استراحت کامل است، که دیگر باید به پاخیزد و تهجد داشته باشد.

حال آنکه هیچ یک از مفسران از دو آیه شریفه و این دو خطاب، اکراه و عقب نشینی از ابلاغ رسالت را برداشت نکرده‌اند[۴۴۹].[۴۵۰]

پرسش‌های وابسته

  1. آیا پیامبر خاتم پیش از تصدی منصب نبوت معصوم بوده است؟ (پرسش)
  2. آیا پیامبر خاتم در دریافت وحی دچار تردید شده است؟ (پرسش)
  3. آیا منشأ عصمت پیامبر خاتم علم است؟ (پرسش)
  4. آیا خطاب مزمل و مدثر به پیامبر خاتم در قرآن کریم بر سستی و کوتاهی در تبلیغ رسالت دلالت دارد؟ (پرسش)
  5. عصمت پیامبر خاتم در مرحله عمل به وحی به چه معناست؟ (پرسش)
  6. عصمت پیامبر خاتم در مرحله دریافت و ابلاغ وحی به چه معناست؟ (پرسش)
  7. دلایل قرآنی اثبات عصمت پیامبر خاتم چیست؟ (پرسش)
  8. آیا آیه ۴۳ سوره توبه بر عدم عصمت پیامبر اسلام دلالت دارد؟ (پرسش)
  9. آیا آیه ۱ و ۲ سوره فتح بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت دارد؟ (پرسش)
  10. آیا آیه ۵۲ سوره شوری بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  11. آیا آیه ۷ سوره ضحی بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  12. آیا آیه ۶۵ و ۶۶ سوره زمر بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  13. آیا آیه ۱۴ سوره انعام بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  14. آیا آیه ۷۳ سوره اسراء بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  15. آیا آیه نخست سوره تحریم بر عدم عصمت پیامبر دلالت دارد؟ (پرسش)
  16. آیا آیه ۹۴ سوره یونس بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  17. آیا آیه ۱۱۴ سوره طه بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  18. آیا آیه ۱۲ سوره هود بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  19. آیا آیه ۶۷ سوره مائده بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  20. آیا آیاتی که پیامبر خاتم به طلب آمرزش از خداوند مأمور شده است بر عدم عصمت ایشان دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  21. آیا آیه ۱۱۷ سوره توبه بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  22. آیا آیه ۵۲ سوره انعام بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  23. آیا آیه ۱۰۵ و ۱۰۶ سوره نساء بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  24. آیا آیه ۲ سوره شرح بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  25. آیا آیه ۱ و ۲ سوره عبس بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  26. آیا آیه ۳۷ سوره احزاب بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  27. آیا آیه ۲۰۰ سوره اعراف بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  28. آیا آیه ۶۷ سوره انفال بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  29. آیا آیه ۶۸ سوره انعام بر عدم عصمت پیامبر خاتم دلالت می‌کند؟ (پرسش)
  30. افسانه غرانیق چیست؟ و چه ارتباطی با عصمت پیامبر دارد؟ (پرسش)
  31. آیا این نظریه که پیامبر خاتم به عمد اعمالی را سهوی انجام می‌داد درست است؟ (پرسش)

منابع

  1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت
  3. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین
  4. فاریاب، محمد حسن، عصمت امام
  5. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی
  6. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار
  7. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان
  8. فرمانیان، مهدی، عصمت امامان شیعه، معارف کلامی شیعه
  9. هادی اکبری ملک‌آبادی و رقیه یوسفی سوته، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی
  10. محمد تقی فیاض‌بخش، فرید محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱
  11. علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن
  12. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی
  13. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت
  14. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن
  15. ضیاء توحیدی، حسن، افسانه غرانیق، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴

پانویس

  1. راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: وَلا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ والعصام ما یعصم به‌ ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
  2. ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
  3. ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار می‌رود.
  4. ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
  5. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
  6. محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
  7. علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
  8. خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت می‌دهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
  9. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
  10. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
  11. نک: ابن قبه، نقض کتاب الاشهاد، به نقل از صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۹۵-۹۴؛ مفید محمدبن محمد بن نعمان، وقعة الجمل، ص۷۷؛ همو، اوائل المقالات، ص۶۵؛ همو، المقنعة، ص۳۲-۳۱؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۰۵-۱۹۴.
  12. محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۲۰-۳۲۱. نیز ر.ک: همو، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۶۱؛ همو، الرسائل العشر، تحقیق واعظ زاده خراسانی، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، العدة فی اصول الفقه، تحقیق محمد جواد انصاری، ج۲، ص۵۶۶-۵۶۸؛ همان، ج۱، ص۴۸.
  13. سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی، «شرح العقائد النسفیة»، ص۱۲۷.
  14. الجسر الطرابلسی، حسین بن محمد، «الحصون الحمیدیة للمحافظة علی العقائد الاسلامیة»، ص۴۹.
  15. علم الهدی، سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶؛ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۱.
  16. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۱۱، ص۹۰؛ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۱.
  17. فرقانی، محمدهادی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم.
  18. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۶۵.
  19. طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص۱۳۹ و ج ۱۱، ص۱۶۳؛ سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج۳، ص۱۵۹.
  20. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، ص۲۰۵.
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت، ص۲۱۰.
  22. لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۲۸؛ جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج، ص۲۲۹. حکیم ملامهدی نراقی در این زمینه می‏‌نویسند: "قابل رتبه نبوّت کسی است که جمیع قوای طبیعیّه و حیوانیّه و نفسانیّه او، مطیع و منقاد و مقهور عقل او شده باشد و کسی که جمیع قوّت‌های او تابع عقل او شوند، محال است که معصیت از او سرزند و صادر شود؛ زیرا که جمیع معاصی در نظر عقل قبیح است و هر که معصیتی از او صادر می‏‌شود تا یکی از قوّت‌های او مثل قوّت غضبی یا قوّت شهوی یا غیرهما، بر عقل او غالب نشود، محال است که مرتکب معصیت شود. نراقی، ملامهدی، انیس الموحدین، ص۹۴.
  23. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۵۰-۵۴.
  24. سبحانی، الفکرالخالد، ۱۴۲۵ق، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۷؛ رضوانی، شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات، ۱۳۸۴ش، ج۱، ص۵۳۰- ۵۳۸.
  25. سبحانی، الفکرالخالد، ۱۴۲۵ق، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۷؛ رضوانی، شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات، ۱۳۸۴ش، ج۱، ص۵۳۰- ۵۳۸.
  26. دیانتی‌پور، نعمتی، «عصمت حضرت زهرا(س) الهی یا اکتسابی»، ص۱۰۸.
  27. السند بحرانی، الوراثةالإصطفائیه، ۱۴۳۱ق، ص۳۶. به عقیده آنان عصمت اکتسابی به معنای گناه نکردن در طول عمر است که این معنای عدالت است.
  28. به عنوان نمونه مرحوم شیخ مفید، می‌فرماید: “عصمت، تفضلی است از جانب خدا برای کسی که می‌داند آن شخص معصوم به عصمت خود تمسک می‌کند”. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد بثواب الانتقاد، ص۱۰۶؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶. از نظر مرحوم صدوق نیز، عصمت معصومان دو ویژگی عمده دارد: نخست: موهبتی بودن عصمت: مرحوم صدوق به طور مستقیم به این بحث نپرداخته است، اما با توجه به مقدمه ایشان بر کتاب فقهی خود، کتاب المقنع، می‌توان گفت که وی بر آن است که عصمت امامان، امری اکتسابی نیست، بلکه موهبتی الهی است: «شهادت می‌دهم که امامان، رشد یافته، هدایت شده و معصوم‌اند.... خداوند آنها را از لغزش‌ها معصوم، و از پلیدی پاک کرده و رجس را از آنها برده است» اشهد ان الائمة الراشدين المهديين المعصومين... عصمهم من الزلل و طهرهم من الدنس و اذهب عنهم الرجس؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، المقنع، ص۴) دوم: اختیاری بودن عصمت: در هیچ یک از کتب مرحوم صدوق در این باره سخنی نیافتیم؛ اما وی در آثار خود روایاتی را نقل می‌کند که با توجه به مبانی و روش روایی او، می‌توانند ما را به درک نظریه‌اش راهنمایی کنند. روایاتی که مرحوم صدوق از امامان پاک(ع) نقل کرده است، بیانگر این حقیقت‌اند که معصوم با اختیار خود گناه نمی‌کند؛ یعنی تا زمانی که معصوم با اختیار خود از لطف و موهبت الهی استفاده نکند، نمی‌تواند خود را از گناه برهاند. از این رو، باید گفت که گناه نکردن معصوم، امری جبری و غیراختیاری به شمار نمی‌رود، بلکه از آنجا که استفاده کردن از موهبت عصمت، منوط به انتخاب و اختیار معصوم است، او علی‌رغم داشتن قدرت ارتکاب گناه، با اختیار خود و استفاده از عصمت خدادادی، از آن می‌پرهیزد«عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  29. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۱۱؛ حسین فاریاب، محمد، عصمت امام، ص ۲۳۵.
  30. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۱۱.
  31. علامه حلی، کشف المراد، ۱۳۸۲ش، ص۱۸۶؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، ص۲۴۳؛ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۱.
  32. به عنوان نمونه مرحوم شیخ مفید، می‌فرماید: “عصمت، تفضلی است از جانب خدا برای کسی که می‌داند آن شخص معصوم به عصمت خود تمسک می‌کند”. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد بثواب الانتقاد، ص۱۰۶؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶.
  33. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۶۹.
  34. احمد بن ابی عبدالله ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ص۲۲۱-۲۲۲. نیز ر.ک: یحیی بن معین، تاریخ یحیی بن معین، ج۱، ص۴۷-۴۸؛ عبدالملک بن هشام حمیدی، السیرة النبویة، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید، ج۱، ص۱۰۷؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۱۲۱ و ۲۸۸؛ ج۴، ص۱۸۴؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الصحیح، ج۸، ص۲۰۳-۲۰۴؛ مسلم نیشابوری، الصحیح، ج۱، ص۱۰۱۔۱۰۲؛ عبدالله بن بهرام دارمی، سنن الدارمی، ج۱، ص۸؛ عزالدین علی بن محمد بن اثیر الجزری، اسد الغابة، ج۱، ص۲۱؛ احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة، تحقیق: عبدالمعطی قلعجی، ج۱، ص۱۴۳-۱۴۶.
  35. احمد بن ابی عبدالله ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ص۱۵۵. گفتنی است ذهبی پس از نقل این داستان آن را رد کرده، می‌نویسد: هذا منكر (محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، ج۱، ص۲۸). اما به هر حال این اجتهاد ذهبی است، و اگر حتی دروغ نیز باشد، نشان اعتقاد راوی به عصمت پیامبر اکرم (ص) است.
  36. احمد بن ابی عبدالله ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ص۱۸۷-۱۸۸.
  37. احمد بن ابی عبدالله ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ص۱۸۹-۱۹۰؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۲۹۵، ۳۱۰، ۳۳۳ و ۳۸۰؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الصحیح، ج۱، ص۹۶؛ ج۴، ص۲۳۴؛ مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۸۴؛ محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، ج۱، ص۷۴-۷۵.
  38. فَضَرَبَ اللَّهُ عَلَى أُذُنِي فَوَاللَّهِ مَا أَيْقَظَنِي إِلَّا مَسُّ الشَّمْسَ... ثُمَّ مَا هَمَمْتُ بَعْدَهَا بِسُوءٍ حَتَّى أَكْرَمَنِي اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِرِسَالَتِهِ؛ (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۴) نیز ر.ک: محمد بن اسحاق، سیرة ابن اسحاق، تحقیق: سهیل زکار، ص۷۹-۸۰؛ احمد بن ابی عبدالله ابونعیم اصفهانی، دلائل النبوة، ص۱۸۶؛ محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۷۹-۸۰؛ احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة، تحقیق: عبدالمعطی قلعجی، ج۲، ص۳۳-۳۴.
  39. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۰۹.
  40. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
  41. محمد بن اسحاق، سیرة ابن اسحاقی، تحقیق: سهیل زکار، ص۷۸. نیز ر.ک: احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوة، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، ج۲، ص۳۰.
  42. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۰۰.
  43. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۲.
  44. فرمانیان، مهدی، عصمت امامان شیعه، معارف کلامی شیعه، ص۱۹.
  45. ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۰۳.
  46. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰-۳۵۸، ح۱۰۳۱.
  47. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الفصول المختارة، ص۱۰۴.
  48. «تا معلوم دارد که رسالت‌های پروردگارشان را رسانده‌اند» سوره جن، آیه ۲۸.
  49. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، ص۶۲؛ همو، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۹.
  50. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۷۰.
  51. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۵.
  52. ر.ک: طبری ابن جریر، المسترشد، تحقیق احمد محمودی، ص۵۷۱؛ همان، ص۴۶۹.
  53. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۴.
  54. ر.ک: پیام قرآن‏، مکارم شیرازی، ناصر، ج ۷، ص۱۸۵.
  55. پیامبراکرم پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است و اگر معصوم نبوده و مرتکب خطا و گناه شود، خود آن حضرت هم محتاج هادیان یا پیامبران دیگری هستند که بی‌خطا باشند و «معصوم» و اگر آنها هم معصوم نباشند نیازمند به معصوم دیگری هستند که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به پیامبر (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  56. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  57. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  58. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  59. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  60. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  61. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  62. «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
  63. سوره نحل، آیات ۹۹ و ۱۰۰.
  64. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبهه‌پژوهی مطالعات قرآنی.
  65. صاحب شما (محمّد مصطفی) هیچگاه در ضلالت و گمراهی نبوده است و هرگز به هوای نفس سخن نمی‌گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.‏» سوره نجم، آیات ۴-۲.
  66. سوره نساء، آیه ۵۹ و سوره آل عمران، آیه ۳۲.
  67. «قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
  68. ما تو را قرائت آیات قرآن چندان آموزیم که هیچ فراموش نکنی». سوره اعلی، آیه۶.
  69. نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
  70. صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
  71. ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
  72. «ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوند بر تو حلال کرده است برای کسب خشنودی همسرانت حرام می‌داری؟ و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره تحریم، آیه ۱.
  73. در بعضی از نقل‌ها، به جای زینب، نام «سوده» آمده است. ر.ک: روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۷.
  74. تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۱-۲۳۲؛ روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۶؛ تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۱-۲۷۲؛ مجمع البیان، ج۹-۱۰، ص۴۷۱.
  75. تفسیر البصائر، ج۴۷، ص۳۹۹-۴۰۱؛ تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۱-۲۳۲؛ روح المعانی، ج۲۸، ص۱۴۷.
  76. ر.ک: محمدصدیق قنوجی بخاری، فتح البیان، ج۱۴، ص۲۰۵.
  77. «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم؛ (خواهر موسی) گفت: می‌خواهید شما را به خانواده‌ای رهنمون شوم که او را برای شما نگه‌دارند و خیراندیش او باشند؟» سوره قصص، آیه ۱۲.
  78. «(خداوند) فرمود: که (آمدن به) این سرزمین چهل سال بر آنان حرام است؛ روی زمین سرگردان می‌شوند، پس بر گروه نافرمانان دریغ مخور» سوره مائده، آیه ۲۶.
  79. «و بر (مردم) شهری که ما نابودشان کرده‌ایم حرام (و محال) است که (در رستخیز) بازنگردند؛ (آنان بی‌گمان باز می‌گردند)» سوره انبیاء، آیه ۹۵.
  80. تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۲۳۲؛ مجمع البیان، ج۱، ص۴۷۲؛ تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۳.
  81. «خداوند، برای شما گشودن سوگندهایتان را (با دادن کفّاره) اجازه داده است» سوره تحریم، آیه ۲.
  82. تفسیر نمونه، ج۲۴، ص۲۷۵.
  83. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۱۳۳-۱۳۶؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۸۵-۴۹۱.
  84. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶۵.
  85. ر.ک: محمد تقی شریعتی، تفسیر نوین، ص۶۷.
  86. «خداوند از تو در گذراد! چرا پیش‌تر از آنکه راستگویان بر تو آشکار گردند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟» سوره توبه، آیه ۴۳.
  87. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۹، ص۳۳۰.
  88. «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است)؛ چراکه به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بی‌گمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان وی‌اند» سوره تحریم، آیه ۴.
  89. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۸۵-۴۹۱.
  90. «خداوند از تو در گذراد! چرا پیش‌تر از آنکه راستگویان بر تو آشکار گردند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟» سوره توبه، آیه ۴۳.
  91. ر.ک: زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۲۷۴؛ البیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج۲ ص۱۸۵-۱۸۶.
  92. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۴.
  93. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۹، ص۲۸۵؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۴، ص۴۸.
  94. محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۸۰.
  95. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۰، ص۱۰۷؛ اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، ج۳، ص۴۴۱؛ نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری، غرائب القرآن، ج۳، ص۴۷۵.
  96. ر.ک: محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱۱، ص۱۲۴.
  97. همچون سوره نور، آیه ۶۲؛ سوره توبه، آیه ۶۱؛ سوره نساء، آیه ۹۴
  98. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۴۴۷-۴۵۳.
  99. بحارالانوار، ج۱۷، ص۴۶؛ المیزان، ج۹ ص۲۸۵؛ جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۶۲.
  100. ر.ک: عیون‌اخبارالرضا، ج۱، ص۱۶۱.
  101. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۱۸؛ هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۴.
  102. «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم * تا خداوند گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست رهنمون گردد» سوره فتح، آیه ۱-۲.
  103. ر.ک: اجناس جولد تسهیر، العقیدة و الشریعة فی الاسلام، ترجمه محمد یوسف موسی، علی حسن عبدالقادر و عبدالعزیز عبدالحق، ص۲۰۹.
  104. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۲۰.
  105. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۴۲۲-۴۳۹.
  106. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۲.
  107. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۹، ص۳۱۴؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، ج۱۷، ص۳۲۴.
  108. سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶۱.
  109. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۷۶؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۴۲۲-۴۳۹.
  110. ر.ک: محمود بن ابی الحسن نیشابوری، ایجاز البیان، تحقیق حنیف بن حسن القاسمی، ج۴، ص۷۴۹؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۴، ص۲۳؛ احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، ج۴، ص۱۲۹؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۴، ص۶۶؛ عتیق بن محمد سورآبادی، تفسیر قرآن کریم، ج۴، ص۲۳۳۸ (جامع التفاسیر).
  111. ر.ک: محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۲۶۲.
  112. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۶، ص۴۳.
  113. «ما این کتاب را به حقّ به سوی تو فرو فرستاده‌ایم، از این روی خداوند را در حالی که دین (خود) را برای او ناب می‌داری بپرست» سوره زمر، آیه ۲.
  114. «و فرمان یافته‌ام که نخستین فرمانبردار باشم» سوره زمر، آیه ۱۲.
  115. «و اگر (این پیامبر) بر ما برخی سخنان را می‌بست* دست راستش را می‌گرفتیم» سوره حاقه، آیه ۴۴-۴۵.
  116. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۸، ص۲۵۵.
  117. ر.ک: محمد حسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۲۱، ص۹۹.
  118. نصرت بیگم امین، مخزن العرفان، ج۱۲، ص۱۹۳.
  119. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۴، ص۱۳۸؛ محمد علی خالدی (سلطان العلما)، صفوة العرفان، ج۶، ص۸۹.
  120. «اگر از گناهان بزرگی که از آن بازداشته شده‌اید دوری گزینید از گناهان (کوچک) تان چشم می‌پوشیم و شما را به جایگاهی کرامند در می‌آوریم» سوره نساء، آیه ۳۱.
  121. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۹، ص۱۱۰.
  122. «و پاره‌ای از شب را بدان (نماز شب) بیدار باش که (نمازی) افزون برای توست باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ستوده برانگیزد» سوره اسراء، آیه ۷۹.
  123. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۲، ص۱۹۶.
  124. محمدیوسف کاندھلوی، حیاة الصحابه، ج۲، ص۴۱۴.
  125. «...و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند.».. سوره انفال، آیه ۱۷.
  126. ر.ک: جلال الدین سیوطی، الدر المنثور، ج۸، ص۲۶۳.
  127. ر.ک: عبدالمحسن عبدالوهاب، رسالة الیقین فی عصمة الانبیاء، ص۱۵۱.
  128. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۲۲-۴۳۹.
  129. «و بدین‌گونه ما روحی از امر خویش را به تو وحی کردیم؛ تو نمی‌دانستی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرار دادیم که بدان از بندگان خویش هر که را بخواهیم راهنمایی می‌کنیم و بی‌گمان تو، به راهی راست راهنمایی می‌کنی» سوره شوری، آیه ۵۲.
  130. «و بدین گونه شما را امّتی میانه کرده‌ایم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد؛ و قبله‌ای که بر سوی آن بودی بر نگرداندیم مگر بدین روی که معلوم داریم چه کسی از پیامبر پیروی می‌کند و چه کسی واپس می‌گراید، و بی‌گمان آن جز بر آنان که خداوند رهنمونشان شد، گران بود و خداوند بر آن نیست که ایمانتان را تباه گرداند که خداوند با مردم، به راستی مهربانی است بخشاینده» سوره بقره، آیه ۱۴۳.
  131. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۸، ص۷۷.
  132. محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۹، ص۱۷۸.
  133. ر.ک: ابو الفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۳، ص۵۸.
  134. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الامالی، اعداد مجمع البحوث الاسلامیة الآستانه الرضویه، ج۱، ص۳۲۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۶۶، ص۶۸.
  135. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۸۹.
  136. «و تو را گم‌گشته یافت و راه نمود» سوره ضحی، آیه ۷.
  137. ر.ک: حسین راغب اصفهانی، المفردات الفاظ قرآن، ماده «ضل».
  138. ر.ک: خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، ج۲، ص۱۰۵۰.
  139. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۲۰، ص۴۴۴.
  140. ر.ک: جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۲۷۱.
  141. «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
  142. «برخی از یهودیان کلمات را از جایگاه (راستین) آن جابه‌جا می‌کنند و با پیچاندن زبانشان و از سر طعنه بر دین می‌گویند: «شنفتیم و نپذیرفتیم» و (یا): «بشنو و باور مکن» و (یا) «راعنا» و اگر می‌گفتند: «شنیدیم و فرمان بردیم» و «بشنو و ما را بنگر» برای آنان بهتر و استوراتر می‌بود اما خداوند آنان را برای کفرشان لعنت کرده است پس جز اندکی، ایمان نخواهند آورد» سوره نساء، آیه ۴۶.
  143. «همانا تو بی‌گمان از فرستادگانی * بر راهی راست می‌دارد» سوره یس، آیه ۳ و ۴.
  144. ر.ک: محمدتقی شریعتی، تفسیر نوین، ص۲۲۲-۲۲۳.
  145. ر.ک: مرتضی مطهری، در سایه اسلام و قرآن، ص۱۵۸.
  146. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۱۰۳؛ محمد سبزواری نجفی، الجدید، ج۷، ص۲۸۲؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۲۰، ص۹۶؛ اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، ج۱۰، ص۴۵۷؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۱۰، ص۵۲۵؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۵، ص۳۶۹؛ محمدجمال قاسمی، محاسن التأویل، ج۷، ص۳۴۱.
  147. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۱۶، ص۲۹۱.
  148. ر.ک: نصرت بیگم امین، مخزن العرفان، ج۱۵، ص۱۷۳.
  149. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۰۵.
  150. ر.ک: محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، ج۴، ص۱۴۴.
  151. ر.ک: محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۲۰، ص۹۸.
  152. ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۲، ص۱۳۱.
  153. ر.ک: محمد بن اسحق، السیر و المغازی (سیرة ابن اسحق)، تحقیق سهیل زکار، ج۱، ص۵۱ و ۱۳۵؛ اسماعیل بن عمر بن کثیر، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی عبدالواحد، ج۲، ص۴۹؛ عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۵۲ (نرم افزار المکتبة الشاملة).
  154. ر.ک: عبدالرحمن عمیره، رجال و نساء انزل الله فیهم قرآنا، ج۱۱، ص۹ (بخاری، مسلم، طبری، و... شأن نزول آیه ۱۱۳ سوره توبه را ابو طالب می‌دانند).
  155. ر.ک: سید بن قطب بن ابراهیم شاذلی، فی ظلال القرآن، ج۶، ص۳۹۲۷.
  156. «وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) فِي قَوْلِهِ: مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى وَ ذَلِكَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ أَبْطَأَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَنَّهُ كَانَتْ أَوَّلَ سُورَةٍ نَزَلَتْ: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ثُمَّ أَبْطَأَ عَلَيْهِ، فَقَالَتْ خَدِيجَةُ لَعَلَّ رَبَّكَ قَدْ تَرَكَكَ فَلَا يُرْسِلُ إِلَيْكَ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى»؛ «... جبرئیل در آوردن وحی دچار وقفه شد. خدیجه (س) خدمت حضرت رسول (ص) عرضه داشت: شاید خداوند تو را رها کرده است که دیگر وحی بر تو نازل نمی‌شود. در اینجا این آیات نازل گردید» (ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، تصحیح طیب الموسوی الجزائری، ج۲، ص۴۲۸).
  157. «و تو را گم‌گشته یافت و راه نمود» سوره ضحی، آیه ۷.
  158. ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، تصحیح طیب الموسوی الجزائری، ج۲، ص۴۲۷.
  159. ر.ک: زید بن علی بن الحسین، تفسیر غریب القرآن، تحقیق محمدجواد الحسینی الجلالی، ص۳۹۴؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، جزء ۳۰، ص۱۴۹.
  160. «و از (مردم) شهری که در آن بودیم و از کاروانیانی که با آنها (به اینجا) روی آورده‌ایم بپرس و بی‌گمان ما راستگوییم» سوره یوسف، آیه ۸۲.
  161. محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۴۸۱.
  162. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، علل الشرائع، ج۱، ص۱۳۰.
  163. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۹۱-۳۹۸.
  164. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  165. «با خداوند خدایی دیگر قرار مده که نکوهیده بی‌یاور فرو مانی» سوره اسراء، آیه ۲۲.
  166. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۶۲-۱۶۴.
  167. «و اگر پروردگارت می‌خواست، تمام آن کسان که روی زمین‌اند همگی ایمان می‌آوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
  168. ر. ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۱۴۳.
  169. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۴، جزء ۲۷، ص۱۴.
  170. «اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۲.
  171. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۹۰.
  172. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۶۲-۱۶۴؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۹۸.
  173. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۸، ص۷۹۰.
  174. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۹۰.
  175. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۳۹۸.
  176. «بگو آیا جز خداوند آفریننده آسمان‌ها و زمین را سرور گزینم و اوست که (روزی) می‌خوراند و به او نمی‌خورانند؟ بگو فرمان یافته‌ام که نخستین کس باشم که تسلیم (خداوند) می‌شود و (به من گفته‌اند) هرگز از مشرکان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۴.
  177. «بگو اگر من از (فرمان) پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سترگ بیم دارم» سوره انعام، آیه ۱۵.
  178. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۲، ص۱۷۹.
  179. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۰۱.
  180. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  181. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۴۰۳-۴۰۸.
  182. ر.ک: جلال الدین سیوطی، الدر المنثور، ج۴، ص۳۶۸.
  183. ر.ک: ابن حجر العسقلانی، فتح الباری، ج۸ ص۴۹۸؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۲۶.
  184. «آیا بت‌های «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیده‌اید؟ * و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۱۹-۲۰.
  185. غرانیق، جمع «غُرنُوق»، «غرنیق» و «غُرانیق» است، که به معنای پرنده گردن سفید است که در فارسی به آن «قو» می‌گویند و در عربی جوان سفیدرو و زیبا، به آن تشبیه می‌شود. ر.ک: جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۵۳۷؛ المنجد، ص۵۴۹، ماده «غرق».
  186. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  187. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۸-۲۴۳.
  188. تفسیر البیضاوی، ج۳، ص۱۴۹-۱۵۰؛ فتح الباری، ج۸، ص۴۹۸؛ ر.ک: الرحلة المدرسیة، ص۴۴-۴۵.
  189. و یا آنکه در آن زمان، کودکی دو سه ساله بوده است. ر.ک: الهدی الی دین المصطفی، ج۱، ص۱۳۰.
  190. الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۲، ص۶۶-۶۷؛ تنزیه انبیا از آدم تا خاتم، ص۱۹۹-۲۰۰.
  191. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۸-۲۴۳؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  192. نصب المجانیق، ص ۵، ۱۸، میقات، ش۲۴، ص۵۸، ۶۲؛ الاسرائیلیات، ص ۳۱۴ ـ ۳۱۵.
  193. الاصابه، ج ۴، ص ۱۲۲.
  194. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  195. الکافی، ج ۱، ص ۶۸؛ امان الامة من الاختلاف، ص ۶۷ ـ ۶۸؛ عمده، ص ۸۴.
  196. توحیدی، حسن ضیاء، مقاله «افسانه غرانیق»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۳۷۶.
  197. التمهید، ج ۱، ص ۹۵؛ قضایا قرآنیه، ص ۱۱۹؛ فروغ ابدیت، ج ۱، ص ۳۴۳ ـ ۳۴۴.
  198. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  199. التفسیر الکبیر، ج ۲۳، ص ۵۰؛ تنزیه الانبیاء، ص ۱۷، ۲۳، ۱۵۱، ۱۵۴؛ روح المعانی، مج ۱۰، ج ۱۷، ص ۲۶۳.
  200. روح‌المعانی، مج۱۰، ج۱۷، ص۲۷۰؛ المیزان، ج۱۴، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷؛ تاریخ قرآن، ص ۱۴۸.
  201. التفسیر الکبیر، ج ۲۳، ص ۵۱.
  202. توحیدی، حسن ضیاء، مقاله «افسانه غرانیق»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۳۷۶.
  203. التمهید، ج ۱، ص ۸۷؛ پژوهش‌های قرآنی، ش ۱، ص ۸۸، ۹۰.
  204. توحیدی، حسن ضیاء، مقاله «افسانه غرانیق»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۳۷۸؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  205. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۰۷.
  206. الهدی الی دین المصطفی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴؛ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۲، ص۶۸-۶۹؛ تنزیه انبیا از آدم تا خاتم، ص۱۹۸-۱۹۹.
  207. «آنها جز نام‌هایی که شما و پدرانتان نامیده‌اید نیستند، خداوند بر (پرستش) آنها هیچ حجّتی نفرستاده است؛ آنها جز از گمان و هوس‌هایی که در دل دارند پیروی نمی‌کنند در حالی که به راستی از سوی پروردگارشان برای آنان رهنمود آمده است» سوره نجم، آیه ۲۳.
  208. ر.ک: تفسیر البیضاوی، ج۳، ص۱۴۹؛ دلائل الصدق، ج۱، ص۶۰۳.
  209. الهدی الی دین المصطفی۹، ج ۱، ص ۱۶۸، ۱۷۲؛ الرواشح، ص ۱۹۰؛ نصب المجانیق، ص ۱۹.
  210. تاریخ قرآن، ص ۱۵۸.
  211. توحیدی، حسن ضیاء، مقاله «افسانه غرانیق»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۳۷۶.
  212. تفسیر الطبری، ج۱۷، ص۱۳۱-۱۳۳؛ الدر المنثور، ج۴، ص۳۶۷-۳۶۸؛ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۲۶.
  213. تفسیر الطبری، ج۱۷، ص۱۳۱-۱۳۳.
  214. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  215. الرحلة المدرسیة، ص۴۵؛ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۲، ص۶۹-۷۰.
  216. البته در کتب تفسیر، وجوه دیگری نیز در شأن نزول آیات بیان شده است. از جمله اینکه بر اساس برخی از روایات، مشرکین از پیامبر (ص) درخواست نمودند که بت‌هایشان را به بدی یاد نکند و مسلمانان فقیر را از خود دور نماید، تا آنها نیز با پیامبر (ص) مجالست نمایند و سخنان او را بشنوند. ر.ک: المیزان، ج۱۳، ص۱۷۲؛ مجمع البیان، ج۵-۶، ص۶۶۵؛ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۲۶؛ الکشاف، ج۲، ص۶۸۳-۶۸۴.
  217. الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۲، ص۷۰-۷۱.
  218. المیزان، ج۱۳، ص۱۷۳.
  219. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۲۲-۱۲۹.
  220. «که همنشین شما گمراه و بیراه نیست * و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۲-۴.
  221. «آنها جز نام‌هایی که شما و پدرانتان نامیده‌اید نیستند، خداوند بر (پرستش) آنها هیچ حجّتی نفرستاده است؛ آنها جز از گمان و هوس‌هایی که در دل دارند پیروی نمی‌کنند در حالی که به راستی از سوی پروردگارشان برای آنان رهنمود آمده است» سوره نجم، آیه ۲۳.
  222. «و بسا فرشته‌هایی در آسمان‌هاست که میانجیگریشان هیچ به کار نمی‌آید مگر پس از آنکه خداوند برای کسی که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد *... و آنان را بدان دانشی نیست؛ جز از گمان پیروی نمی‌کنند و گمان برای (رسیدن به) حق، بسنده نیست» سوره نجم، آیه ۲۶-۲۸.
  223. «و اگر ما تو را پابرجا نمی‌داشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۴.
  224. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  225. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۷۲.
  226. «و اگر (این پیامبر) بر ما برخی سخنان را می‌بست * دست راستش را می‌گرفتیم» سوره حاقه، آیه ۴۴-۴۵.
  227. ر.ک: ناصرالدین البانی، نصب المجانیق فی نسف قصة الغرانیق، ص۵۸ (نرم افزار المکتبة الشاملة).
  228. «و بی‌گمان قرآن را از نزد فرزانه‌ای دانا به تو می‌آموزند» سوره نمل، آیه ۶.
  229. «زودا که تو را خواندن (قرآن) آموزیم و دیگر از یاد نمی‌بری،» سوره اعلی، آیه ۶.
  230. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید» سوره نجم، آیه ۳.
  231. «و او در (رساندن) وحی، تنگ‌چشمی نمی‌ورزد،» سوره تکویر، آیه ۲۴.
  232. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن، تحقیق مرتضی واعظ جوادی، ص۲۸۱.
  233. ر.ک: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  234. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۵۳.
  235. «جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد تا معلوم دارد که رسالت‌های پروردگارشان را رسانده‌اند؛ و (خداوند) آنچه را نزد آنهاست، از همه سو فرا می‌گیرد و شمار هر چیز را دارد» سوره جن، آیه ۲۷-۲۸.
  236. توحیدی، حسن ضیاء، مقاله «افسانه غرانیق»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴؛ سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۳۷۶.
  237. ر.ک: عمر بن علی بن عادل دمشقی، اللباب فی علوم الکتاب، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، ج۱۴، ص۱۱۷.
  238. ر.ک: محمدجواد بلاغی، الهدی الی دین المصطفی، ج۱، ص۱۷۱.
  239. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۲۰-۱۳۱.
  240. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۳، ص۱۷۲.
  241. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  242. «و نزدیک بود که تو را از آنچه ما به تو وحی کردیم (به ترفند) باز دارند تا جز آن را بر ما بربندی و آنگاه تو را بی‌گمان دوست می‌گرفتند» سوره اسراء، آیه ۷۳.
  243. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
  244. «و اگر (این پیامبر) بر ما برخی سخنان را می‌بست * دست راستش را می‌گرفتیم * سپس شاهرگش را می‌بریدیم» سوره حاقه، آیه ۴۴-۴۶.
  245. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۸، ص۲۸۹.
  246. ر.ک: محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۱۵، ص۸۸.
  247. ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۲۸۴.
  248. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۸، ص۱۲۳.
  249. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۰۳-۴۰۸.
  250. «پس اگر در برخی از آنچه به سوی تو فرو فرستاده‌ایم شک داری از آنان که پیش از تو کتاب آسمانی را می‌خواندند بپرس، به راستی حق از سوی پروردگارت نزد تو آمده است پس هرگز از دودلان مباش!» سوره یونس، آیه ۹۴.
  251. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۲۳.
  252. «این پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش به سوی او فرو فرستاده‌اند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتاب‌هایش و پیامبرانش، ایمان دارند (و می‌گویند) میان هیچ یک از پیامبران وی، فرق نمی‌نهیم و می‌گویند: شنیدیم و فرمان بردیم؛ پروردگارا! آمرزش تو را (می‌جوییم) و بازگشت (هر چیز) به سوی توست» سوره بقره، آیه ۲۸۵.
  253. «بگو: این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می‌خوانم، من و (نیز) هر کس که پیرو من است؛ و پاکاکه خداوند است و من از مشرکان نیستم» سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
  254. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۶، ص۲۵۵.
  255. «و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی!» سوره اسراء، آیه ۲۳.
  256. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۸، ص۳۸۳.
  257. ر.ک محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۶، ص۲۵۵.
  258. «ای پیامبر! از خداوند پروا کن و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، بی‌گمان خداوند دانایی فرزانه است» سوره احزاب، آیه ۱.
  259. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  260. «بگو: ای مردم! اگر در دین من شک دارید پس (بدانید که) من کسانی را که به جای خداوند می‌پرستید نمی‌پرستم ولی خداوندی را می‌پرستم که جان شما را می‌ستاند و فرمان یافته‌ام که از مؤمنان باشم» سوره یونس، آیه ۱۰۴.
  261. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۶۷.
  262. «و یاد کن که خداوند به عیسی پسر مریم فرمود: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو خدا به جای خداوند بگزینید؟ گفت: پاکا که تویی، مرا نسزد که آنچه را حقّ من نیست بر زبان آورم، اگر آن را گفته باشم تو دانسته‌ای، تو آنچه در درون من است می‌دانی و من آنچه در ذات توست نمی‌دانم، بی‌گمان این تویی که بسیار داننده نهان‌هایی» سوره مائده، آیه ۱۱۶.
  263. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۶۷.
  264. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۶۷.
  265. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۶۷.
  266. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۱۶۷.
  267. «و اگر رویگردانی آنان بر تو گران است چنانچه بتوانی سوراخی در زمین یا نردبانی بر آسمان بیابی تا نشانه‌ای (دیگر) برای آنان بیاوری (چنین کن، اما باز ایمان نمی‌آورند) و اگر خداوند می‌خواست همه آنان را بر رهنمود (خود) گرد می‌آورد پس، هرگز از نادانان مباش!» سوره انعام، آیه ۳۵.
  268. «بگو: اگر برای (خداوند) بخشنده فرزندی باشد من نخستین پرستنده (ی اوی) ام» سوره زخرف، آیه ۸۱.
  269. ر.ک: محمد بن یوسف ابوحبان اندلسی، البحر المحیط، ج۶، ص۱۰۵.
  270. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۰۸.
  271. «و تو (ای رسول) پیش از آنکه وحی قرآن تمام و کامل به تو رسد تعجیل در (تلاوت و تعلیم) آن مکن و دائم بگو: پروردگارا بر علم من بیفزا.» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  272. «زبانت را به (خواندن) آن مگردان تا در (کار) آن شتاب کنی» سوره قیامه، آیه ۱۶.
  273. «پس، فرابرترا که خداوند است، آن فرمانفرمای راستین و در قرآن پیش از آنکه وحی آن به تو پایان پذیرد شتاب مکن و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای!» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  274. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۲۱۴.
  275. «پس، فرابرترا که خداوند است، آن فرمانفرمای راستین و در قرآن پیش از آنکه وحی آن به تو پایان پذیرد شتاب مکن و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای!» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  276. «پس، فرابرترا که خداوند است، آن فرمانفرمای راستین و در قرآن پیش از آنکه وحی آن به تو پایان پذیرد شتاب مکن و بگو: پروردگارا! بر دانش من بیفزای!» سوره طه، آیه ۱۱۴.
  277. «زبانت را به (خواندن) آن مگردان تا در (کار) آن شتاب کنی * گردآوری و خواندن آن با ماست * پس چون بخوانیمش، از خواندن آن پیروی کن» سوره قیامه، آیه ۱۶-۱۸.
  278. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۳، ص۳۱۲.
  279. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۱، جزء ۲۲، ص۱۲۳.
  280. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۵۲.
  281. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۵۲.
  282. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۴، ص۲۱۴.
  283. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۱۳.
  284. «و مبادا تو برخی از آنچه را بر تو وحی شده است کنار نهی و دل از آن تنگ داری از آن رو که می‌گویند: «چرا بر او گنجی فرو فرستاده نمی‌شود یا فرشته‌ای همراه وی نمی‌آید؟» تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و خداوند بر هر چیزی مراقب است» سوره هود، آیه ۱۲.
  285. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۲۰۰.
  286. «...تو، تنها بیم‌دهنده‌ای.».. سوره هود، آیه ۱۲.
  287. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۰، ص۱۵۹.
  288. ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۳۸۲.
  289. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  290. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۹، ص۴۰.
  291. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۷، ص۲۰۱.
  292. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۵، ص۲۹۱.
  293. «مبادا خود را از اینکه (مشرکان) ایمان نمی‌آورند به هلاکت افکنی» سوره شعراء، آیه ۳.
  294. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۱۵.
  295. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  296. مَا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا * الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا «پیامبر را در آنچه خداوند بر او روا داشته است تنگنایی نیست؛ بنا به سنّت خداوند در میان کسانی که پیش از این برگذشته‌اند و فرمان خداوند دارای اندازه‌ای سنجیده است * همان کسانی که پیام‌های خداوند را می‌رسانند و از او می‌ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی‌ترسند و حسابرسی را خداوند بسنده است» سوره احزاب، آیه ۳۸-۳۹.
  297. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۶، ص۴۳.
  298. محمد بن حسن شریف رضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی الصالح، خطبه ۴.
  299. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۲، ص۵۳.
  300. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  301. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۲، ص۵۳.
  302. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۶، ص۴۵.
  303. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۱۹.
  304. «و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۱۰۶.
  305. «بنابراین شکیب کن که وعده خداوند راستین است و از گناه خویش آمرزش بخواه و در پایان روز و پگاهان با سپاس پروردگارت را به پاکی بستای!» سوره غافر، آیه ۵۵.
  306. «آنگاه، با سپاس، پروردگارت را به پاکی بستای و از وی آمرزش خواه که او بی‌گمان بسیار توبه‌پذیر است» سوره نصر، آیه ۳.
  307. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۶، ص۳۶۶؛ محمد حسینی شیرازی، تبیین القرآن، ص۴۸۶.
  308. شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیح الجنان، ص۱۲۸، مناجات خمسه عشر، مناجات ذاکرین.
  309. ر.ک: محمدتقی مصباح، سجاده‌های سلوک، نگارش کریم سبحانی، ج۲، ص۳۰۷.
  310. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۳، ص۳۱۶ و ج۹، ص۸۷ و ۳۰۰.
  311. ر.ک: نصر بن محمد سمرقندی، بحرالعلوم، تحقیق علی محمد معوض، ج۳، ص۲۱۰؛ حسین بن حسن جرجانی، تفسیر گازر: جلاء الاذهان، تصحیح میر جلال الدین حسینی ارموی، ج۸، ص۲۱۶.
  312. ر.ک: حسین مدرسی، تفسیر صحیح آیات موهم عدم عصمت... (پایان‌نامه)، ص۲۲۴.
  313. ر.ک: محمود طیب حسینی، «نقد دیدگاه مفسران در آیه ۵۵ غافر»، مجله مطالعات تفسیری، ش۱۹، پاییز ۱۳۹۳، ص۱۲.
  314. ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، تصحیح ابوالحسن مرتضوی و علی اکبر غفاری، ج۸، ص۳۴۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۲۴۳.
  315. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ج۹، ص۴۲.
  316. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۰، ص۳۴۵.
  317. ر.ک: محمود بن محمد حسنی واعظ (ابوالمکارم)، دقائق التأویل و حقائق التنزیل، پژوهش جویا جهانبخش، ص۹۷.
  318. ر.ک: احمد بن محمد عجیبه، البحر المدید، فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق عمر احمد الراوی، ج۵، ص۳۶۷؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۵، ص۶۱؛ محمد بن مرتضی کاشانی، زبدة التفاسیر، ج۶، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۶، ص۶۲.
  319. «پروردگارا! و آنچه با پیامبرانت به ما وعده کردی عطا کن و روز رستخیز ما را خوار مگردان؛ بی‌گمان تو در وعده (خود) خلاف نمی‌ورزی» سوره آل عمران، آیه ۱۹۴.
  320. علی بن احمد واحدی، التفسیر البسیط، تحقیق محمد بن صالح بن عبدالله الفوزان، ج۱۹، ص۴۰۲.
  321. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۳۹-۴۴۴.
  322. «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.
  323. ر.ک: احمد بن فارس، ترتیب مقائیس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، ترتیب و تنقیح علی العسکری و حیدر المسجدی، ج۱، ص۳۵۷.
  324. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۹، ص۳۹۹.
  325. «خداوند می‌خواهد (احکام خود را) برای شما روشن گرداند و شما را به روش‌های (نیکوی) پیشینیانتان، رهنمون گردد و توبه شما را بپذیرد و خداوند دانایی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۲۶.
  326. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۴، ص۲۸۱.
  327. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۸، ص۱۷۲.
  328. ر.ک: حسین بن علی کاشفی (سبزواری)، مواهب علیه، تصحیح محمدرضا جلالی فائینی، ج۱، ص۴۳۶؛ محمود بن ابی الحسن نیشابوری، ایجاز البیان، تحقیق حنیف بن حسن القاسمی، ج۱، ص۳۹۴؛ محمد بن عمر نووی جاوی، مراح لبید، تصحیح محمد امین الضناوی، ج۱، ص۴۷۳؛ عبدالکریم بن هوازن قشیری، لطائف لاشارات، ج۲، ص۷۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۴، ص۲۲۵؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۲، ص۳۹۶؛ علاءالدین علی بن محمد خازن (بغدادی)، لباب التأویل (تفسیر الخازن)، ج۲، ص۴۱۴.
  329. «خداوند از تو در گذراد! چرا پیش‌تر از آنکه راستگویان بر تو آشکار گردند و دروغگویان را بشناسی به آنان اجازه دادی؟» سوره توبه، آیه ۴۳.
  330. ر.ک: عبدالرحمن ثعالبی، جواهر الحسان، تحقیق ابومحمد الغماری الاحسنی، ج۳، ص۲۲۳.
  331. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۱۲۰؛ حسین بن حسن جرجانی، تفسیر گازر: جلاء الاذهان تصحیح میرجلال الدین حسینی ارموی، ج۴، ص۱۳۹.
  332. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۴۴.
  333. «و كسانى را كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى‌خوانند -در حالى كه خشنودى او را مى‌خواهند- مران. از حساب آنان چيزى بر عهده تو نيست، و از حساب تو [نيز] چيزى بر عهده آنان نيست، تا ايشان را برانى و از ستمكاران باشى.»
  334. «و کسانی را که پروردگارشان را در سپیده‌دمان و در پایان روز در پی به دست آوردن خشنودی وی می‌خوانند از خود مران، نه هیچ از حساب آنان بر گردن تو و نه هیچ از حساب تو بر گردن آنهاست تا برانیشان و از ستمگران گردی» سوره انعام، آیه ۵۲.
  335. «و ای قوم من! برای آن (پیامبری خود) از شما مالی نمی‌خواهم، پاداش من جز بر (عهده) خداوند نیست و من کسانی را که ایمان آورده‌اند (از خود) نمی‌رانم، بی‌گمان آنان به لقای پروردگار خویش خواهند رسید اما من شما را قومی می‌بینم که نادانی می‌ورزید» سوره هود، آیه ۲۹.
  336. «آنان کسانی هستند که خداوند رهنمایی‌شان کرده است پس، از رهنمود آنان پیروی کن! بگو: من برای آن (پیامبری) از شما پاداشی نمی‌خواهم؛ آن جز یاد کردی برای جهانیان نیست» سوره انعام، آیه ۹۰.
  337. «و با آنان که پروردگار خویش را سپیده‌دمان و در پایان روز به شوق لقای وی می‌خوانند خویشتنداری کن و دیدگانت از آنان به دیگران دوخته نشود که زیور زندگی این جهان را بجویی و از آن کس که دلش را از یاد خویش غافل کرده‌ایم و از هوای (نفس) خود پیروی کرده و کارش تباه است پیروی مکن» سوره کهف، آیه ۲۸.
  338. «و به آنچه با آن دسته‌هایی از آنان را بهره‌مند گردانده‌ایم چشم مدوز، آراستگی زندگی این جهان را (به آنان داده‌ایم) تا آنان را در آن بیازماییم و روزی پروردگارت بهتر و پایاتر است» سوره طه، آیه ۱۳۱.
  339. محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له تحلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۲، ص۲۴۶.
  340. محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۷۶.
  341. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۲، ص۲۵۳.
  342. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  343. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۵، ص۳۰۴.
  344. «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی سترگ از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟» سوره زخرف، آیه ۳۱.
  345. عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۵، ص۲۹۱ و ۲۹۶.
  346. ر.ک: عبدالکریم خطیب، التفسیر القرآنی للقرآن، ج۴، ص۱۹۱.
  347. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  348. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۵، ص۸۰.
  349. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص۳۸۱؛ محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج۵، ص۸۰؛ محمد جمال قاسمی، محاسن التأویل، ج۴، ص۳۶۸؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج۲، ص۱۱۰۰.
  350. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۶، ص۲۱۴.
  351. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۵۶-۴۶۰.
  352. «ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستاده‌ایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی و طرفدار خائنان مباش * و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۱۰۵-۱۰۶.
  353. محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۱، ص۳۴.
  354. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  355. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۵، ص۷۲.
  356. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۱، ص۳۴.
  357. ر.ک: حسین مدرسی، تفسیر صحیح آیات مهم عدم عصمت... (پایان‌نامه)، ص۲۳۶.
  358. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۱، ص۳۴.
  359. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  360. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۵، ص۷۳.
  361. ر.ک: حسین مدرسی، تفسیر صحیح آیات موهم عدم عصمت... (پایان‌نامه)، ص۲۳۸.
  362. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۶، جزء ۱۱، ص۳۴.
  363. ر.ک: محمد بن علی بن شهر آشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج۲، ص۱۲.
  364. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  365. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۰، ص۳۳۸.
  366. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۶۰-۴۶۵.
  367. «و بار گرانت را از (دوش) تو برنداشتیم؟» سوره انشراح، آیه ۲.
  368. «و هیچ باربرداری بار (گناه) دیگری را بر نمی‌دارد» سوره انعام، آیه ۱۶۴.
  369. «کسانی که لقای خداوند را دروغ شمردند بی‌گمان زیان برده‌اند؛ تا آنگاه که رستخیز ناگهان بر آنان در رسد می‌گویند: ای دریغ از آن کوتاهی‌ها که در دنیا کرده‌ایم! - در حالی که بارهای سنگین (گناهان) خود را بر دوش می‌کشند- آگاه باشید! بد باری است که بر دوش می‌کشن» سوره انعام، آیه ۳۱.
  370. ر.ک: عبدالله بن مسلم بن قتیبه، تفسیر غریب القرآن، تحقیق احمد صقر، ص۳۹۵.
  371. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۲۰، ص۳۵۹؛ نصرت بیگم امین، مخزن العرفان، ج۱۵، ص۱۷۸؛ محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۲۴، ص۳۱۶.
  372. «تا خداوند گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست رهنمون گردد» سوره فتح، آیه ۲.
  373. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۶، جزء ۳۲، ص۵؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۲۰، ص۱۰۵؛ عبدالرحمن سعدی، تیسیر الکریم الرحمن، تحقیق محمد زهری النجار، ج۷، ص۶۴۵.
  374. ر.ک: محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۴۸۴؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۳۰، ص۱۶۹؛ محمد بن محمد ابوالسعود، ارشاد العقل السلیم، ج۲، ص۸۸۰.
  375. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶۱.
  376. محمدعلی صابونی، قبس من نور القرآن الکریم، ج۱۶، ص۲۶۳.
  377. «طه * ما قرآن را بر تو فرو نفرستاده‌ایم که به رنج افتی * مبادا خود را از اینکه (مشرکان) ایمان نمی‌آورند به هلاکت افکن.».. سوره طه، آیه ۱-۳.
  378. ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۷۷۰؛ عبدالحق بن غالب بن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، تحقیق عبدالسلام عبدالشافی محمد، ج۵، ص۴۹۷.
  379. ر.ک: محمدباقر ملکی میانجی، مناهج البیان، تنظیم محمد بیابانی اسکویی، ج۳۰، ص۵۶۰.
  380. ر.ک: علی بن محمد ماوردی، النکت و العیون، تحقیق خضر محمد خضر، ج۶، ص۲۹۷.
  381. ر.ک: علیرضا خسروانی، تفسیر خسروی، ج۸، ص۷۵۴.
  382. ر.ک: محمد بن مرتضی کاشانی، زبدة التفاسیر، ج۷، ص۴۶۱؛ نعمت الله محمود نخجوانی، الفواتح الالهیه، ج۲، ص۵۱۷.
  383. مسلم بن الحجاج نیشابوری، صحیح مسلم، تحقیق موسی شاهین لاشین و احمد عمر هاشم، ج۱، ص۱۹۶.
  384. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۶۵-۴۷۲.
  385. «روی ترش کرد و رخ بگردانید * که آن نابینا نزد وی آمد» سوره عبس، آیه ۱-۲.
  386. ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۶۳؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۱۰، ص۲۶۸.
  387. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  388. «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  389. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۲۰، ص۲۰۳؛ عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۳، ص۳۸۷.
  390. ر.ک: محمود طالقانی، پرتوی از قرآن، قسمت اول، جزء ۳۰، ص۱۲۵.
  391. ر.ک: محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، کتاب تفسیر القرآن، ح۴۸۴۵ فارتفعت اصواتهما في ذلك فانزل الله...؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۶، ص۷۶.
  392. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۲۶، ص۱۲۵.
  393. ر.ک: محمدتقی شریعتی، تفسیر نوین، ص۶۷، ۷۰.
  394. ر.ک: عبدالرحمن بن محمد الثعالبی، الجواهر الحسان، تحقیق ابومحمد الغماری الحسنی، ج۳، ص۴۴۶.
  395. ر.ک: ابوبکر جابر جزایری، ایسر التفاسیر، ج۵، ص۵۱۸.
  396. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۷۳-۴۸۵.
  397. «و اگر دمدمه‌ای از شیطان تو را برانگیزد به خداوند پناه جو که او شنوایی داناست» سوره اعراف، آیه ۲۰۰.
  398. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  399. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۸، ص۳۸۱؛ نصرت بیگم امین، مخزن العرفان، ج۵، ص۳۴۵.
  400. «و اگر دمدمه‌ای از شیطان تو را برانگیزد به خداوند پناه جو که او شنوایی داناست» سوره اعراف، آیه ۲۰۰.
  401. «و اگر دمدمه‌ای از شیطان تو را برانگیزد به خداوند پناه جو که او شنوایی داناست» سوره اعراف، آیه ۲۰۰.
  402. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۶، ص۶۲.
  403. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۶، جزء ۹، ص۲۱۴.
  404. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۷، ص۶۴.
  405. محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۸، جزء ۱۵، ص۱۰۲.
  406. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۵۰۵.
  407. «بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در سرزمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۶۷.
  408. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۷، ص۲۴۳.
  409. أَثْخَنَ فِي الْأَرْضِ إِثْخَانَاً سَارَ إِلَى العَدُوِّ وَ أَوْسَعَهُمْ قَتْلًا؛ احمد بن محمد فیومی مقری، المصباح المنیر، ص۸۰.
  410. أثْخَنَ في العدوّ: بالغ في قتلِهم و غلّظ. و في الأرض: أكثر القتل. و منه حتى يثخن في الأرض...؛ سعید خوری شرتونی، اقرب الموارد، ج۱، ص۸۶.
  411. ر.ک: خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، ج۱، ص۱۴۵؛ محمد بن حسن ابن درید ازدی، ترتیب جمهرة اللغه، ترتیب و تصحیح عادل عبدالرحمن البدری، ص۲۱۵؛ احمد بن فارس، ترتیب مقائیس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ترتیب و تنقیح علی العسکری و حیدر المسجدی، ص۱۴۵؛ اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح اللغة، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، ج۵، ص۲۰۸۷.
  412. «ای پیامبر! به اسیرانی که در دست دارید بگو: اگر خداوند در دل‌هایتان خیری ببیند به شما بهتر از آنچه از شما ستانده‌اند خواهد رساند و شما را می‌آمرزد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انفال، آیه ۷۰.
  413. «پس هرگاه با کافران (حربی) روبه‌رو شدید (آنان را) گردن بزنید تا چون آنها را از توان انداختید اسیر بگیرید و از آن پس یا منّت بگذارید (و آزادشان کنید) و یا سربها بگیرید تا جنگ، به پایان آید، (فرمان خداوند) چنین است و اگر خدا می‌خواست از آنان انتقام می‌گرفت لیک (نگرفت) تا شما را به یکدیگر بیازماید و آنان که در راه خداوند کشته شدند هرگز (خداوند) کارهایشان را بیراه نمی‌سازد» سوره محمد، آیه ۴.
  414. «(یاد کن) آنگاه را که پروردگارتان به فرشتگان وحی می‌فرمود که من با شمایم پس مؤمنان را استوار دارید؛ من در دل کافران بیم خواهم افکند بنابراین، (با شمشیر) بر فراز گردن‌ها (شان/ بر سرشان) بزنید و دستشان را کوتاه کنید» سوره انفال، آیه ۱۲.
  415. «بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۶۷.
  416. «اگر در آنچه گرفته‌اید نوشته‌ای از خداوند، از پیش نبود، به یقین عذابی سترگ به شما می‌رسید» سوره انفال، آیه ۶۸.
  417. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۵، ص۵۰۸.
  418. «اگر در آنچه گرفته‌اید نوشته‌ای از خداوند، از پیش نبود، به یقین عذابی سترگ به شما می‌رسید» سوره انفال، آیه ۶۸.
  419. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۵، ص۱۸۵.
  420. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۹، ص۱۳۵.
  421. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۵۰۹.
  422. و چون کسانی را بنگری که در آیات ما به یاوه‌گویی می‌پردازند روی از آنان بگردان تا در گفت‌وگویی جز آن درآیند و اگر شیطان تو را به فراموشی افکند پس از یادآوری با گروه ستمگران منشین» سوره انعام، آیه ۶۸.
  423. «و از حساب آنان بر عهده کسانی که پرهیزگاری می‌ورزند هیچ نیست اما (این) یادکردی است باشد که پرهیزگاری ورزند» سوره انعام، آیه ۶۹.
  424. «و (خداوند) در این کتاب بر شما (پیش‌تر آیه‌ای) فرو فرستاده است که چون شنیدید آیات خداوند (از سوی کسانی) انکار و ریشخند می‌شود با آنان منشینید تا در گفت و گویی جز آن درآیند که در آن صورت بی‌گمان شما (نیز) مانند آنان خواهید بود؛ به راستی خداوند همه منافقان و کافران را یک جا در دوزخ فراهم می‌آورد» سوره نساء، آیه ۱۴۰.
  425. «و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی!» سوره اسراء، آیه ۲۳.
  426. «به راستی خداوند همه منافقان و کافران را یک جا در دوزخ فراهم می‌آورد» سوره نساء، آیه ۱۴۰.
  427. «و از حساب آنان بر عهده کسانی که پرهیزگاری می‌ورزند هیچ نیست اما (این) یادکردی است باشد که پرهیزگاری ورزند» سوره انعام، آیه ۶۹.
  428. «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.
  429. «و چون کسانی را بنگری که در آیات ما به یاوه‌گویی می‌پردازند روی از آنان بگردان تا در گفت‌وگویی جز آن درآیند و اگر شیطان تو را به فراموشی افکند پس از یادآوری با گروه ستمگران منشین» سوره انعام، آیه ۶۸.
  430. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج۳، ص۴۹.
  431. محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الرقائق، ج۴، ص۳۵۰.
  432. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۵۱۴-۵۱۹.
  433. «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  434. ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ «آنان را به (نام) پدرانشان بخوانید، این نزد خداوند دادگرانه‌تر است» سوره احزاب، آیه ۵.
  435. «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  436. ر.ک: محمد بن جریر طبری، مجمع البیان، ج۷ - ۸ ص۴۶۷؛ شیخ طوسی، التبیان، ج۸، ص۳۴۲؛ علامه طباطبائی، المیزان، ج۱۶، ص۳۲۰؛ مصباح یزدی، راه و راهنما‌شناسی، ص۱۸۴.
  437. دشمنان اسلام بر اساس این آیه داستان نادرستی را ساخته و پرداخته‌اند که عصمت پیامبر را زیر سوال می‌برد و از آنجایی که این داستان به دروغ به پیامبر نسبت داده شده و بطلان آن واضح است، از نقل آن خودداری کردیم و تنها به تفسیر صحیح آیه پرداختیم.
  438. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۳۶.
  439. «همان کسانی که پیام‌های خداوند را می‌رسانند و از او می‌ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی‌ترسند و حسابرسی را خداوند بسنده است» سوره احزاب، آیه ۳۹.
  440. «در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  441. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۳۲۳.
  442. زوجكن اهلوكن و زوجني الله من السماء؛ (عزالدین علی بن محمد بن محمد بن اثیر، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۱۷۷).
  443. مونتگمری وات، محمد پیامبر و سیاست‌مدار، ترجمه اسماعیل والی‌زاده، ص۱۹۹.
  444. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۴۹۲-۵۰۵.
  445. «ای جامه بر خویش پیچیده» سوره مزمل، آیه ۱.
  446. «ای جامه بر خود کشیده!» سوره مدثر، آیه ۱.
  447. «از شکیبایی و نماز یاری بجویید و بی‌گمان این کار جز بر فروتنان دشوار است» سوره بقره، آیه ۴۵.
  448. مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۷.
  449. طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۱۹۵۰؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۲۶، ص۱۲؛ طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۵۹-۸۰؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم ج۸، ص۲۶۱؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۵، ص۳۰-۱۳.
  450. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم، ص ۳۸۴.