امامت در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'منتها' به 'لکن')
جز (جایگزینی متن - 'جمع آوری' به 'جمع‌آوری')
خط ۴۱۷: خط ۴۱۷:
شایان ذکر است که اگرچه امروزه تمام آن اصول در [[دست]] نیست، مجموعه [[روایات]] آنها در مجامع [[حدیثی]] [[شیعه]]، در قرون سوم تا پنجم، همراه با تبویبی خاص موجود است. در این باره، ر. ک: [[سید رضا مؤدب]]، [[تاریخ]] [[حدیث]]، ص۷۷-۸۳؛ [[اسد الله]] جمشیدی، [[تاریخ]] [[حدیث]]، ص۲۰۲-۲۰۳.</ref>، به [[گزینش]] [[روایات]] [[اقدام]] کرده‌اند؛ از این‌رو، محتوای [[روایات]] یاد شده را می‌توان به مثابه منشور [[اعتقادی]] آنها به شمار آورد.
شایان ذکر است که اگرچه امروزه تمام آن اصول در [[دست]] نیست، مجموعه [[روایات]] آنها در مجامع [[حدیثی]] [[شیعه]]، در قرون سوم تا پنجم، همراه با تبویبی خاص موجود است. در این باره، ر. ک: [[سید رضا مؤدب]]، [[تاریخ]] [[حدیث]]، ص۷۷-۸۳؛ [[اسد الله]] جمشیدی، [[تاریخ]] [[حدیث]]، ص۲۰۲-۲۰۳.</ref>، به [[گزینش]] [[روایات]] [[اقدام]] کرده‌اند؛ از این‌رو، محتوای [[روایات]] یاد شده را می‌توان به مثابه منشور [[اعتقادی]] آنها به شمار آورد.
با توجه به آنچه [[گذشت]]، امثال صفار [[قمی]]، [[کلینی]] و [[نعمانی]] را نیز می‌توان [[عالمان]] و متکلمانی نامید که به مباحث [[کلامی]] همچون [[توحید]] و [[امامت]] پرداخته و به لسان [[روایت]] از [[اعتقادات]] [[امامیه]] [[سخن]] به میان آورده‌اند؛ هر چند که تحلیل خود را از [[روایات]] [[اعتقادی]] بیان نکرده‌اند. به دیگر بیان، حتی اگر نتوان آنها را اصطلاحاً [[متکلم]] نامید، از این نکته نمی‌توان [[گذشت]] که اینان دارای اندیشه‌های کلامی‌ای بودها‌ند که به لسان [[روایات]] آنها را بیان کرده‌اند.
با توجه به آنچه [[گذشت]]، امثال صفار [[قمی]]، [[کلینی]] و [[نعمانی]] را نیز می‌توان [[عالمان]] و متکلمانی نامید که به مباحث [[کلامی]] همچون [[توحید]] و [[امامت]] پرداخته و به لسان [[روایت]] از [[اعتقادات]] [[امامیه]] [[سخن]] به میان آورده‌اند؛ هر چند که تحلیل خود را از [[روایات]] [[اعتقادی]] بیان نکرده‌اند. به دیگر بیان، حتی اگر نتوان آنها را اصطلاحاً [[متکلم]] نامید، از این نکته نمی‌توان [[گذشت]] که اینان دارای اندیشه‌های کلامی‌ای بودها‌ند که به لسان [[روایات]] آنها را بیان کرده‌اند.
پس از [[محدثان]] یا به عبارت دیگر، [[متکلمان]] [[مکتب]] [[قم]]، می‌توان از [[سید بن طاووس]] (۶۶۴ق) نام برد که از [[کلام]] [[عقلی]] [[حاکم]] در دوران خویش به شدت [[انتقاد]] می‌کند. وی به [[کتاب]] [[هبة الله]] بن راوندی اشاره می‌کند که در آن ۹۵ مسئله اختلافی میان [[شیخ مفید]] و [[سید مرتضی]] جمع آوری شده است؛ حال آن‌که آن دو از استوانه‌های [[علمی]] عصر خویش بوده‌اند<ref>سید بن طاووس حسنی، کشف المحجة، ص۲۰.</ref>.
پس از [[محدثان]] یا به عبارت دیگر، [[متکلمان]] [[مکتب]] [[قم]]، می‌توان از [[سید بن طاووس]] (۶۶۴ق) نام برد که از [[کلام]] [[عقلی]] [[حاکم]] در دوران خویش به شدت [[انتقاد]] می‌کند. وی به [[کتاب]] [[هبة الله]] بن راوندی اشاره می‌کند که در آن ۹۵ مسئله اختلافی میان [[شیخ مفید]] و [[سید مرتضی]] جمع‌آوری شده است؛ حال آن‌که آن دو از استوانه‌های [[علمی]] عصر خویش بوده‌اند<ref>سید بن طاووس حسنی، کشف المحجة، ص۲۰.</ref>.


مرحوم [[فیض کاشانی]] (۱۰۹۱ق) نیز متکلمی است که [[عقل]] را کم فائده دانسته<ref>وی در این باره می‌نویسد: {{عربی|أنّ العقل بنفسه قليل الغنى لا يكاد يتوصّل إلّا إلى معرفة كلّيات الشي‌ء دون جزئيّاته}}. ملا محسن فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج۱، ص۱۸۸.</ref> و اهتمام ویژه‌ای به [[قرآن]] و [[سنت]] داشته است. وی در آثار متعدد خود، به [[مذمت]] دانش‌هایی همچون [[کلام]] و [[اصول فقه]] پرداخته و بر این [[باور]] است که [[علم کلام]]<ref>شایان ذکر است، با توجه به آن‌که مرحوم فیض، خود در بخش‌های مختلف علم کلام وارد بحث شده و با اتکا به قرآن و سنت نظریه‌پردازی کرده است، به نظر می‌رسد مقصود وی از کلام که گمراهان آن را بنا نهاده‌اند، کلام با رویکرد فلسفی و عقلی محض است.</ref> را گمراهان بنا نهاده‌اند<ref>ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رساله راه صواب»، ص۱۱۷-۱۱۸.</ref>. [[فیض]] در آثار خود، بزرگانی همچون [[کلینی]]، [[شیخ صدوق]] و [[سید بن طاووس]] را [[تمجید]] می‌کند؛ زیرا ایشان تنها به [[اخبار]] [[اهل بیت]] {{عم}} [[تمسک]] کرده‌اند و جز به [[قدر]] [[ضرورت]]، هرگز در [[علم کلام]] و [[اصول فقه]] تصنیف نکرده‌اند. او می‌نویسد: "نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متکلف؛ بلکه مقلد [[قرآن]] و [[حدیث]] و تابع [[اهل بیت]] آن [[سرور]]"<ref>ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رسالة الانصاف»، ص۱۹۶.</ref>.
مرحوم [[فیض کاشانی]] (۱۰۹۱ق) نیز متکلمی است که [[عقل]] را کم فائده دانسته<ref>وی در این باره می‌نویسد: {{عربی|أنّ العقل بنفسه قليل الغنى لا يكاد يتوصّل إلّا إلى معرفة كلّيات الشي‌ء دون جزئيّاته}}. ملا محسن فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج۱، ص۱۸۸.</ref> و اهتمام ویژه‌ای به [[قرآن]] و [[سنت]] داشته است. وی در آثار متعدد خود، به [[مذمت]] دانش‌هایی همچون [[کلام]] و [[اصول فقه]] پرداخته و بر این [[باور]] است که [[علم کلام]]<ref>شایان ذکر است، با توجه به آن‌که مرحوم فیض، خود در بخش‌های مختلف علم کلام وارد بحث شده و با اتکا به قرآن و سنت نظریه‌پردازی کرده است، به نظر می‌رسد مقصود وی از کلام که گمراهان آن را بنا نهاده‌اند، کلام با رویکرد فلسفی و عقلی محض است.</ref> را گمراهان بنا نهاده‌اند<ref>ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رساله راه صواب»، ص۱۱۷-۱۱۸.</ref>. [[فیض]] در آثار خود، بزرگانی همچون [[کلینی]]، [[شیخ صدوق]] و [[سید بن طاووس]] را [[تمجید]] می‌کند؛ زیرا ایشان تنها به [[اخبار]] [[اهل بیت]] {{عم}} [[تمسک]] کرده‌اند و جز به [[قدر]] [[ضرورت]]، هرگز در [[علم کلام]] و [[اصول فقه]] تصنیف نکرده‌اند. او می‌نویسد: "نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متکلف؛ بلکه مقلد [[قرآن]] و [[حدیث]] و تابع [[اهل بیت]] آن [[سرور]]"<ref>ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رسالة الانصاف»، ص۱۹۶.</ref>.

نسخهٔ ‏۲۲ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۲۰

امام به معنای مقتدا و پیشوا، در اصطلاح دینی به خلیفه رسول الله در اجرای دین گفته می‌شود. مسئله امامت میان علمای اسلامی اهمیت بسیاری داشته و وجه اصلی تمایز شیعه با سایر مذاهب اسلامی است. مباحث محتلفی در حوزه امامت وجود دارد مانند: بحث در زمینه حقیقت و شناخت امامت؛ ضرورت و وجوب نظام امامت برای جامعه؛ صفات و ویژگی‌های امام و بحث درباره تعیین امام و چگونگی آن.

وظایف امام مختلفی برای امام بیان شده است که مترتب بر دو رکن هدایت و نصرت است. امامیه، امامت را از اصول عقاید اسلامی دانسته و نصب آن را به دست خداوند می‌دانند که در نتیجه صفات خاصی برای امام قائل است مانند: عصمت، علم لدنی، افضلیت و... .

معناشناسی امام

معنای لغوی

واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها مقتدا و پیشواست. طریحی می‌گوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او پیروی می‌شود”[۱]. مؤلف کتاب معانی الاخبار نیز در توضیح وجه تسمیه امام می‌گوید: “امام را امام نامیدند به دلیل اینکه او پیشرو و مقتدای مردم است”[۲]. بنابراین امامت، همان ریاست عامه بر همه مردم است که اگر لابشرط بیاید، منظور همان ریاست پیامبر و رسالت است[۳]. پس به گروهی خاص که از نظر فکری، اعتقادی، سیاسی یا زبانی، زمانی و مکانی در یک امر یا اموری خاص با یکدیگر اشتراک دارند و با یکدیگر یکی شده‌اند امت می‌گویند و رهبرشان نیز امام نامیده می‌شود. بنابراین سه واژۀ امام، امامت و امت لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون هم معنا ندارند. امت نیز به گروهی گفته می‌شود که اعضای آن به سبب پیروی از امام واحد به نوعی با یکدیگر انتساب داشته باشند[۴].

البته باید دقت شود که پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد[۵].

معنای اصطلاحی امامت در کلام اسلامی

در تعریف اصطلاحی امام گفته‌اند: امام خلیفه رسول الله در اجرای دین است؛ به گونه‌ای که پیروی از وی بر همه مسلمانان واجب است[۶]. امام در اصطلاح شیعه به کسی می‌گویند که پیشوا و مقتدای عالمیان در امور ظاهریه و باطنیه، اجتماعیه و معنویۀ روحانیه، مُلْکیه و ملکوتیه است. خداوند به وی در اثر اختیار عالی و ارادۀ انتخابیۀ آن پیشوا در جمیع امور چنین مصونیت و عصمتی را بخشیده است. این امامان به دوازده تن منحصرند. بنابر عقیده و ایمان راسخ شیعه، پس از غیبت کبری آن حضرت زنده است و ولایت امور معنوی و مَلَکوتی عوالم را در دست دارد، اما به سبب غصب خلافت و امامت، فعلاً در پردۀ غیبت نهان است تا ظهور کند و متصدیان و مباشران سلطنت و امارت باطل را کنار زند و خود بر اساس طهارت سِریَّه و عصمت الهیه و ولایت کبرای حقۀ حقیقیه، بر مردم حکومت کند[۷].

پس با توجه به تعریف‌های یادشده، امام سه ویژگی خواهد داشت: ویژگی نخست، جانشینی پیامبر گرامی اسلام است. امام کسی است که پس از پیامبر اسلام (ص) بر مسند او می‌نشیند. ولایت و سرپرستی بر همۀ مکلفان، از دیگر ویژگی‌های امام است. متکلمان، اغلب ریاست عامه یا ولایت بر همۀ مکلفان را در تعریف امامت، اخذ کرده‌اند، لکن در برخی نکات جنبی، اختلاف‌نظر وجود دارد. ویژگی دیگر، واجب‌الاطاعه بودن امام است. برخی از متکلمان، این قید را نیز در تعریف امامت آورده‌اند. امام، جانشین پیامبر (ص) و ولیّ امت است؛ به گونه‌ای که اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پیامبر (ص) وجوب دارد. امام، تنها یک راهنما و هدایت‌گر نیست که امت در قبال وی هیچ وظیفه‌ای نداشته باشد، بلکه امت، هم در امور دین و هم در امور دنیا باید از وی اطاعت کند[۸][۹]

تعریف متکلمین از امامت

متکلمین، تعاریف گوناگونی از امامت ارائه می‌دهند که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. "محقق بحرانی"[۱۰] در کتاب قواعد المرام: "امامت عبارت است از ریاست عامه در دین و دنیا اصالتاً (نه بر سبیل نیابت)[۱۱]؛
  2. "تفتازانی"[۱۲] در شرح المقاصد: "امامت عبارت است از ریاست عامه در امر دین و دنیا از باب جانشینی پیامبر (ص)"[۱۳]؛
  3. "ایجی"[۱۴] در المواقف: "امامت یعنی نیابت و جانشینی پیامبر در برپا داشتن احکام دین، به‌طوری که تبعیت از او بر عموم مسلمین واجب است"[۱۵]؛
  4. "ابن خلدون" می‌نویسد: "خلافت یعنی نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیا. به این اعتبار خلافت و امامت گفته می‌شود و متصدی آن مقام را امام و خلیفه می‌گویند[۱۶][۱۷]

تعریفی که غالب علمای کلام از «امامت» کرده‌اند، دو عنصر اساسی در آن به چشم می‌خورد؛ یکی اینکه امامت «ریاست» است و دیگر اینکه این ریاست در "امور دین و دنیا"ست. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهل‌سنت آمده است[۱۸].

در تعاریف عام، "امامت" به صورت رهبری عمومی در امور دینی و دنیوی، برای فردی از افراد بشر تعریف شده است.

از آنجا که در این تعریف‌ها از خلافت و یا نیابت از پیامبر سخنی به میان نیامده است، نبوت را نیز شامل می‌شود، به همین دلیل مورد نقد واقع شده است.

در تعاریف خاصِ «امامت»، بر عنصر خلافت و نیابت از پیامبر (ص) تأکید شده است[۱۹][۲۰]

مرحوم شیخ مفید در اوائل المقالات در بحث عصمت می‌آورد: "امامانی که جانشینان پیامبران در اجرای احکام و اقامه حدود و حفظ شریعت و تربیت مردم‌اند، همچون انبیا معصوم (از گناه و اشتباه) هستند"[۲۱].

بر اساس این تعریف که با اعتقاد پیروان مکتب اهل بیت (ع) هماهنگ است امامت چیزی والاتر از ریاست و حکومت بر مردم می‌باشد. تمام وظایف انبیاء (ع) به جز دریافت وحی برای امامان محفوظ است. به همین دلیل شرط عصمت که در انبیاء (ع) می‌باشد در امام نیز هست.

دانشمند شیعی «فاضل مقداد سیوری» در شرح این تعریف علامه، توضیحاتی دارد که برای اطلاع بیشتر می‌توان به کتاب شرح باب الحادی عشر مراجعه کرد[۲۲].

«میثم بن علی بحرانی» در تعریف امامت می‌گوید: هي رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا بالإصالة[۲۳]؛ «امامت؛ ریاست عامه در امور دین و دنیا است که او باید این ریاست را به‌طور ذاتی و اصالت داشته باشد».

وی در توضیح تعریف بالا می‌نویسد: «با اضافه نمودن «اصالت»، کسانی که از جانب امام نمایندگی دارند و امام به آنها ولایت عامه داده است از تعریف خارج می‌شوند»[۲۴].

شارح احقاق الحق نیز امامت در نزد شیعه را چنین تعریف می‌کند: "امامت یک منصب الهی و خدادادی است که تمام شئونات والا و فضائل را در بر دارد جز نبوت و آنچه لازمه آن است"[۲۵].

به مقتضای این تعریف امام باید از جانب خداوند و توسط پیامبر (ص) تعیین گردد و تمام امتیازات و فضائل پیامبر (ص) (جز نبوت) را داشته باشد؛ از این رو شرط عصمت در امام نیز وجود دارد[۲۶].

از تعریف‌های متکلمان اسلامی استفاده می‌‌شود:

  1. «امامت» از دیدگاه آنان هم امور دنیوی را شامل می‌شود و هم امور دینی را. به عبارت دیگر، از جنبه غایی، امامت اسلامی صبغه سکولاریستی ندارد؛ به گونه‌ای که امور معنوی و دینی خارج از حوزه امامت و رهبری اسلامی باشد و امامت فقط در برقراری عدالت، امنیت و تحقق بخشیدن به نیازهای معیشتی مردم خلاصه شود؛ بلکه اجرای دین و حفظ ارزش‌های دینی نیز از اهداف امامت است[۲۷]. به عبارت دیگر امام ریاست کّلی جامعه را در همه جنبه‌ها و تمام شئون آن بر عهده دارد. اعم از رهبری سیاسی و حکومت، رهبری قضایی و فصل خصومت، رهبری و مرجعیّت دینی و مقام افتاء و زعامت تقنینی و قانون‌گذاری.
  2. مردم در تعیین و نصب امام دخالتی ندارند، امّا برای به فعلیت رسیدن زعامت او و به اصطلاح "مبسوط الید" شدن امام، بدیهی است که نقش اصلی از آن مردم است[۲۸].

دیدگاه محققان پیرامون این تعریف

برخی از محققان با اشاره به نکته ای میان دو تعریف متکلمان امامیه و اهل سنت تفاوت قائل می شوند و در مقابل برخی اشکالاتی را مطرح کرده‌اند که در ادامه به طرح کلام این محققان می پردازیم:

عده‌ای در این باره می‌‌نویسند: اگر چه تعاریف متکلمان امامیه، در مواردی، دقیقاً همان تعریف متکلمان اهل سنت از امامت است، تفاوتی بنیادین اما ظریف میان آن دو ملاحظه می‌‌شود. به عنوان نمونه تعریف مرحوم علامه حلی از امامت[۲۹] با تعریف تفتازانی ـ از متکلمان اهل سنت ـ از امامت[۳۰] در ظاهر تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. اما اگر چه در هر دو تعریف، سخن از ریاست عامه در امور دین و دنیا به میان آمده است، تفاوت میان آن دو، با توجه به رویکرد اهل سنت به مسأله امامت آشکار می‌‌شود؛ بدین معنا که امام در ادبیات کلامی اهل سنت، وظیفه اجرای دین و پاسداری از آن را به عهده دارد. به دیگر سخن، وجود امام در اندیشه اهل سنت، اجرای احکام دین و نیز تشکیل حکومت، برای ایجاد نظم اجتماعی است[۳۱]، این در حالی است که امام در کلام امامیه، افزون بر وظیفه اجرای دین، وظیفه تبیین و تفسیر دین را نیز دارد؛ از این رو، مبیّن و مفسر دین را لزوماً معصوم دانسته، آنگاه لزوم نصب را نتیجه گرفته‌اند. به دیگر سخن، ریاست امام در امور دین در کلام اهل سنت، چیزی جز پیاده کردن دین نیست؛ در حالی که مقصود از ریاست یاد شده در کلام شیعه، تبیین و تفسیر دین است که به شأن مرجعیت دینی امام پس از رسول خدا (ص) ناظر است.

از سویی دیگر، عمده تعاریف موجود در آثار متکلمان نامی امامیه و نیز اهل سنت، ناظر به تمام ابعاد یا همان چیستی و حقیقت مقام امامت نیست، بلکه با نگاهی دقیق‌تر می‌توان گفت آنچه در متون کلامی بروز و نمود یافته است، مجموعه‌ای از تعاریفی است که برگرفته از باور متکلمان نسبت به شئون و وظایف مقام امامت است. به این معنی که اساساً نمی‌توان تعریف متکلمان از مقام امامت را مساوق با حقیقت چیستی مقام امامت در نگاه آنها به شمار آورد، بلکه باید تعاریف یاد شده را به مثابه باور ایشان راجع به شئون امامت دانست که تنها بخشی از حقیقت و چیستی مقام امامت است.

تعاریف نقل شده از متکلمان امامیه ناظر به دو شأن یا وظیفه یا کارکرد مقام امامت، یعنی شأن مرجعیت دینی و حاکمیت سیاسی است؛ این درحالی است که از شئون مهم دیگر اینان غفلت شده است که از جملۀ آنها می‌‌توان به شأن ولایت تکوینی و شأن وساطت فیض اشاره کرد[۳۲].

اشکالاتی که برخی محققین به این تعریف دارند عبارت است از: ۱. تفسیر امامت به ریاست (تعریف به لازم؛ نه به حقیقت): بی‌شک، مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است و نمی‌توان این مفهوم را از امامت جدا انگاشت، لکن جنبه مهمی که در حقیقت امامت باید لحاظ شود، جنبه ریاستش نیست؛ جنبه مهم‌تری که می‌تواند گویای ماهیت و حقیقت امامت باشد، بحث ولایت‌ الامری است. امامت چیزی جز "ولایت امر" نیست و ولایت امر عقلاً و نقلاً حق انحصاری خدای متعال و مقامی الهی است.

از سوی دیگری، تعریف جامع و مانع، باید به جوهر و اصلِ معنا اشاره کند و واژگانی به‌کار بگیرد که مقوّم ماهیت آن مفهوم باشند؛ نه آنکه آثار یا نتایج و تبعات آن مفهوم را محور تعریف خود قرار دهد. ریاستی که در تعریف گذشته ذکر شد، نتیجه امامت است یا عَرَض عام آن؛ اما نه جوهر اصلی و مقوم ماهیتش.

ریاست نیز از آن جهت که می‌تواند گسترده و کلان باشد یا نباشد، قابل تقسیم بر عامه و خاصه است. به همین دلیل، برادران اهل‌سنت چون امامت را به ریاست تبدیل کردند، ناچار شدند قید عامه را بیاورند؛ تا شامل ریاست‌های خاص و خرد نشود؛ زیرا مدیر مدرسه یا مسئول اداره نیز رئیس است و هر رئیسی امام نیست. ازاین‌رو، ناچار شدند ریاست را به قید عامه تقیید کنند.

۲. توهم جدایی دین از دنیا (میراث اسلام جاهلی): همان‌گونه که اشاره شد، جداسازی دین الهی از دنیای مردم یکی از تحریف‌هایی است که دامنگیر امت اسلام شد. بنابر این، عبارت في أمر الدين والدنيا که در تعریف امامت آورده‌اند، بی‌اساس و از میراث‌های اسلام جاهلی است.

در تفسیری که بعد از رسول اکرم (ص) از دین ارائه شد، دین و دنیا از یک‌دیگر تفکیک شدند و از اینجا بود که میان دین و دنیا تقابل ایجاد شد و باعث اندیشه‌های انحرافی فراوانی گردید.

اما امامت در مکتب اهل‌بیت (ع) این‌گونه تعریف نشده است. همان‌گونه که خواهد آمد، امامت، ولایت‌الامر است و اساساً تقابل دین و دنیا در این مکتب معنا و مفهوم ندارد؛ آن دینی که قرآن کریم معرفی می‌کند همین شریعت است و شریعت شامل همه امور دنیاست و رسول اکرم (ص) مبعوث شد تا مردم را در دنیا هدایت کند تا بتوانند در دنیا و آخرت سعادتمند باشند[۳۳].

پیشینه بحث از امامت

بحث از امامت و پیشوایی موضوعی است که در ادیان الهی وجود داشته و از انبیا (ع) به عنوان پیشوایان و رهبران الهی مردم یاد شده است[۳۴]. قرآن کریم از حضرت ابراهیم (ع) به عنوان امام یاد می‌کند که پس از طی مراحل و آزمون‌هایی، از ناحیه خداوند به این مقام رسید[۳۵]. مسئله امامت و وصایت از مسائلی است که از آغاز ظهور دین اسلام مورد توجه بوده است. پیامبر اکرم (ص) نیز در طول رسالت خود بر این معنا همواره تأکید می‌کرد و در زمان‌ها و مکان‌های متعدد از آن سخن می‌‌گفت[۳۶]. در روایات و ادعیه نیز به ابعاد مختلف وجود امام توجه شده است؛ چنانکه امام نه تنها خلیفه، حافظ دین الهی، سیاستمدار و مدبر امور مردم دانسته شده[۳۷]، بلکه امامت به عنوان عهدی از عهدهای الهی[۳۸] و اساس دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا[۳۹] شمرده شده است. در مذهب تشیع، امامت از اساسی‌ترین مبانی عقیدتی است، برخلاف باور اهل سنت که این مسئله را از فروع دین می‌دانند[۴۰]. علمای شیعه اصل امامت را در کنار توحید و نبوت، از اصول مذهب به شمار آورده‌اند[۴۱].

مسئله امامت در میان علمای اسلامی اهمیت بسیاری دارد و وجه اصلی تمایز شیعه با سایر مذاهب اسلامی است. از جمله نخستین آثار شیعی که به این موضوع پرداخته، کتاب‌هایی همچون «الامامة و التبصرة من الحیره» شیخ صدوق و «الشافی فی الامامه» سید مرتضی است. اکثر متکلمان اهل سنت و شیعه به این مسئله پرداخته‌اند و در آثاری، همچون «الیاقوت فی علم الکلام» ابواسحاق نوبختی (م ۳۱۱ق) و «مقالات الاسلامیین» ابوالحسن اشعری (م ۳۲۴ق) و «تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل» ابوبکر باقلانی (م ۴۰۳ق) و «النکت الاعتقادیه» شیخ مفید (م۴۱۳ق) و «الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد» شیخ طوسی (م. ۴۶ق) از آن بحث کرده‌اند.

برخی جایگاه امامت را در اسلام، رفیع و همتراز با قرآن دانسته که بدون آن، قرآن به طور کامل اجرا نمی‌شود و لغو و بیهودگی شریعت لازم می‌آید[۴۲]. پیامبر (ص) علاوه بر نبوت، امامت هم داشته و از آغاز ظهور اسلام و دعوت پیامبر (ص) تا آخرین روزهای حیات ایشان، امامتشان با نبوت همراه بوده[۴۳] و به هیچ موضوعی در اسلام، همچون امامت اهمیت داده نشده است[۴۴]. امامت در اسلام به عنوان اتمام و اکمال دین مطرح شده که دین بدون آن ناقص است[۴۵].

نگرش علمای دین به جایگاه امامت، افزون بر گرایش عرفانی که از روایات اقتباس شده، کلامی و اجتماعی است و مباحث حکومت، سیاست و نظام اسلامی را نیز در برمی‌گیرد[۴۶]؛ از این رو آنان ضمن اعتقاد به مقام‌های معنوی ائمه (ع) و اثبات ولایت کلیه الهیه و مظهریت تام از حق تعالی برای آنان، از شئون اجتماعی و سیاسی، سرپرستی و حکومت آنان توجه کرده‌اند[۴۷]. همچنین ولایت ظاهری در امامت را برای فقها در عصر غیبت نیز ثابت می‌دانند و معتقدند ولایت فقیه در عصر غیبت در راستای ولایت رسول خدا (ص) و ائمه (ع) است[۴۸].

برخی از دانشمندان درباره آثاری که در زمینه امامت نوشته شده و بعضی آن را به سیاست صفویه نسبت داده‌اند، تأکید کرده‌اند این سخن نادرستی است؛ زیرا بسیاری از این آثار پیش از دوران صفویه نگاشته شده و در دوران صفویه نگارش آن رو به کاهش بوده است. ایشان نام چهل کتاب در زمینه امامت را که پیش از دوران صفویه نگاشته شده است را ذکر می‌کند. ایشان معتقدند کتاب‌هایی هم که در این دوران و پس از آن نوشته شده یا اصلاً مربوط به قلمرو حکومتی صفویه نبوده و یا مشتمل بر احادیثی است که دارای مدرک بوده و پیش از صفویه در کتاب‌های روایی موجود بوده است[۴۹]. برخی از اندیشمندان در آثار مختلف خود، از حقیقت و جایگاه رفیع امامت[۵۰] و جهات باطنی و ظاهری ولایت[۵۱]، و ویژگی‌ها[۵۲] و وظایف امام[۵۳] بحث کرده و در کتاب خود در رد شبهاتی که بعضی منحرفان مطرح کرده‌اند، به تفصیل به موضوع امامت پرداخته‌اند[۵۴][۵۵]

جایگاه امامت

مسئله امامت در تفکر اسلامی جایگاه بسیار بالایی دارد. قرآن کریم امامت را برتر از نبوت دانسته است، زیرا درباره ابراهیم خلیل، یادآور شده است که او پس از آن که دارای مقام نبوت بود، مورد آزمون‌های ویژه‌ای قرار گرفت و آن گاه مقام امامت به او اعطا گردید﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۵۶].

در روایات اهل بیت (ع) بر این مطلب تصریح و تأکید شده است[۵۷]. در احادیث متعددی از امامان اهل بیت (ع) روایت شده که نماز، زکات، روزه، حج و ولایت ارکان اسلام به شمار می‌روند و در این میان ولایت از جایگاه برتری برخوردار است، زیرا کلید و راهنمای آنها می‌باشد[۵۸].

اگر از منظر تاریخی نیز به امامت بنگریم جایگاه ویژه آن نزد مسلمانان آشکار می‌گردد. پس از پیامبر گرامی (ص) مهم‌ترین و حساس‌ترین مسئله‌ای که مورد بحث و گفت وگوی مسلمانان قرار گرفت، امامت بود. هیچ یک از آموزه‌های دینی، در هیچ زمانی مانند امامت مورد بحث و نزاع واقع نشده است [۵۹].

از دیدگاه شیعه امامت از اصول عقاید اسلامی است، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب اسلامی آن را از فروع دین می‌دانند. بر این اساس، شیعه برای امامت جایگاه برجسته تری در مقایسه با اهل سنت قائل است، ولی همان گونه که اشاره شد از دیدگاه اهل سنت نیز امامت مسئله‌ای مهم و برجسته است، زیرا از فروع دین بودن یک مسئله با مهم بودن آن منافات ندارد[۶۰].

مباحث امامت

مباحث امامت بر پنج محور کلی استوار است:

  1. حقیقت یا چیستی امامت (ما الإمام؟)؛
  2. وجوب وجود امام یا ضرورت امامت (هل الإمام؟)؛
  3. غایت امامت یا کارکردهای امام و در ذیل آن، شئون و وظایف امام (لم یجب وجود الإمام؟)؛
  4. صفات و ویژگی‌های امام و در ذیل آن، راه‌های شناخت امام (کیف الإمام؟)؛
  5. تعیین امام در هر زمان و در ذیل آن، نصوص امامت و افضلیت امیرالمؤمنین (ع) و یازده امام بعد، معجزات هر یک از امامان دوازده گانه و مهدویت و مباحث مرتبط با آن (مَنِ الإمام؟)[۶۱][۶۲]

چهار مبحث نخست، مباحث کلی امامت (امامت عامه) را تشکیل می‌دهد و مبحث اخیر مربوط به امامت خاصه است. به عبارت دیگر مسایل کلی و عمومی امامت، مربوط به امامت عامه است و مسایل مربوط به مصداق‌شناسی امام و این که امامان پس از پیامبر (ص) چه کسانی بوده‌اند، مسایل امامت خاصه است. مباحث امامت خاصه در مدخل‌های مناسب تبیین خواهد شد. چنان که پاره‌ای از مباحث کلی امامت نیز که از اهمیت یا گستردگی خاصی برخوردارند مدخل‌های مستقلی خواهند داشت.

عصمت امام، افضلیت امام و علم امام از این گونه مباحث‌اند. در این مقاله دیگر مباحث کلی امامت بررسی خواهد شد[۶۳].

نخست: حقیقت امامت

تعریف امامت و شناخت حقیقت آن در مسائل مختلف امامت تاثیر دارد یعنی اگر امامت را براساس تعریف و تبیین حقیقت آن یک منصب و جایگاه الهی همانند نبوت بدانیم و به تعبیر دیگر اگر امامت را یک امر عرشی بدانیم، نوع نگاه ما به وظائیف و ویژگی‌ها و راه‌های شناخت نگاهی متناسب با این تلقی و برداشت از امامت خواهد بود. اما اگر امامت را مانند نبوت ندانیم، به تبع در مسأله وظائف و ویژگی‌ها و راه‌های تعیین و شناخت امام نگاه دیگری خواهیم داشت. بنابراین نزاع اصلی در بحث امامت یک نزاع مفهومی است نه نزاع مصداقی و می‌‌دانیم که روشن شدن موضوع بحث و تحریر محل نزاع در هر بحثی برای رسیدن به نتیجه از امور لازم و ضروری می‌‌باشد[۶۴].

در فرهنگ اسلامی "امامت" و "خلافت" حقیقتی واحد را بیان می‌‌کنند با این تفاوت که "خلافت" به جنبه جانشینی از پیامبر (ص) دلالت دارد و "امامت" به جنبه رهبری جامعه اسلامی. در متون دینی هر دو تعبیر به کار رفته است و اشاره به مصداق واحد دارد[۶۵].

هر چند ظاهر تعریف بین شیعه و سنی مشترک است و مباحث امامت بر اساس همین تعریف مشترک پی گیری می‌‌شود، اما با نگاه به شرائط و ویژگی‌های امام از جمله علم به جمیع احکام و معارف دین آن هم علم بالفعل و بعضی از صفات و ویژگی ها، معلوم می‌‌شود حقیقت امامت نزد هر یک از فریقین با دیگری متفاوت است. محقق لاهیجی به این نکته تنبه داده است که حقیقت امامت نزد فریقین متفاوت است هر چند که تعاریف یکسان است[۶۶].

پیروان مکتب اهل بیت (ع) امامت را یک جایگاه ویژه و منصب الهی می‌‌دانند درحالی که اهل سنت امام را مرادف امیر و حاکم و ناظم جامعه می‌‌دانند. بنابراین امامت نزد شیعیان حقیقتاً با امامت نزد اهل سنت متفاوت است[۶۷].

دوم: ضرورت امامت

ضرورت امامت به معنای واجب بودن نظام امامت برای جامعه و نصب امام از طرف خداوند است و امامت در اصطلاح متکلمین به معنای ریاست عمومی در دین و دنیاست که وجوب آن مورد اجماع مسلمانان است، اما اینکه وجوب امامت وجوبی عقلی است یا نقلی، بر خداوند واجب است یا بر مردم، در بین متکلمین مسلمان، دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. امامیه، ضرورت امامت را ضرورتی عقلی دانسته و وجوب آن را به مقتضای حکمت الهی، واجب علی الله می‌‌داند، ادله عقلی مانند قاعده لطف، یقین به فراغ ذمه، نیاز شرع به مفسر و ...[۶۸].

در کنار ادله عقلی، ادله نقلی اعم از آیات و روایات نیز وجوب وجود امام را بیان کرده است مانند: آیه اولی الامر، آیه صادقین، حدیث ثقلین، حدیث من مات و ...[۶۹].

سوم: غایت امامت

در روایات از امامت، به عنوان فلسفه یا غایت خلقت تعبیر شده است؛ به گونه‌ای که اگر لحظه‌ای زمین از امام خالی باشد، بر اهلش خشم خواهد نمود و آنان را در کام خود فرو خواهد برد: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»[۷۰]. از این روایت و نظایر آن به دست می‌آید که سرنوشت زندگی انسان و سایر جانداران در زمین به وجود امام بستگی دارد؛ یعنی از زمانی که در زمین حیات وجود داشته، امام نیز بوده است و تا هنگامی که زندگی جریان دارد، امام نیز وجود خواهد داشت. بر این اساس، امام در نظام خلقت نقش علیت دارد. علیت امام در نظام طبیعت و در سطحی فراتر در نظام خلقت، به دو گونه فاعلی و غایی امکان پذیر است؛ یعنی وجود امام در سلسله علل فاعلی و غایی جهان قرار دارد، هر چند علة العلل در هر دو سلسله خداوند متعال است. بدین جهت است که درباره امام عصر (ع) آمده است: "بقای دنیا به بقای امام عصر (ع) است، و به یمن و برکت او موجودات روزی داده می‌شوند و به واسطه وجود او زمین و آسمان پابرجاست"[۷۱][۷۲]

چهارم: صفات امام

درباره صفات امام در منابع شیعه و اهل سنت بحث‌های فراوانی شده است. تفتازانی مکلف بودن، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، با کفایت و قریشی بودن را شرط می‌داند. از نظر ایشان چهار شرط نخست (مکلف بودن، عدالت، حریت و مرد بودن) مورد اتفاق است؛ ولی شرط‌های دیگر را برخی متکلمان، به خاطر تکلیف مالایطاق یا لغویت، لازم نمی‌دانند. وصف قریشی بودن مورد قبول تمام مذاهب اسلامی (به جز خوارج و گروهی از معتزله) می‌‌باشد[۷۳][۷۴]

در میان متکلمین شیعه، خواجه نصیر، جامع‌ترین فهرست را در هشت عنوان برای صفات و شرایط امام تدوین کرده است که عبارتند از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت، بری بودن از عیوب جسمی و روحی و نسبی، مقرب‌ترین افراد بودن در پیشگاه خدا و استحقاق پاداش‌های اخروی، توانایی برآوردن معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم و یگانه بودن در منصب امامت[۷۵][۷۶]

ویژگی امام به معنای صفاتی است که امام معصوم بدان متصف می‌‌شود. انسان‌ها در پذیرش خلافت الهی دارای ویژگی‌هایی هستندکه برخی از آنها عبارت‌اند از: جعل الهی، محدودیت و نسبیت، تکوینی و فطری، سنت الهی، عمومیت و همگانی، گستردگی و شمول، امانت بودن، علم، عصمت، مدیریتِ اجتماعی و...[۷۷][۷۸]

پنجم: تعیین امام

راه تعیین امام

راه تعیین امام، از مهمترین مباحث امامت در میان متکلمان فریقین است. شیعیان با تمام نحله‌ها و فرقی که دارند، معتقدند تنها راه تعیین امام، «نص» از سوی خداوند و پیامبر (ص) است؛ اما سایر فرق اسلامی، پنج راه برای تعیین امام ذکر کرده‌اند: اجماع، استخلاف یا انتصاب، شورا، بیعت، قهر و غلبه. دیدگاه شیعیان در حوزه امامت عامه و خاصه، مستند به آیات و روایات صحیح است؛ اما ادله اهل سنت جز امور و روش انجام شده در صدر اسلام توسط خلفا و مسلمانان و یا خلفای جور، چیزی دیگری نیست[۷۹].

نصب امام

"نصب الهی امام"، اصطلاحی در فرهنگ کلامی شیعه است و به مفهوم انتصاب افراد معصوم از سوی خداوند می‌باشد، تا به جانشینی از پیامبر نقش و وظایف او را در جامعه انسانی ایفا ‌کند. با این مبنای کلامی، شیعه «امامت» را بعد از «نبوت» جزء اصول دین می‌شمارد و معتقد است امام به عنوان خلیفه خدا و نبی، برترین مردمان در فضل و کمال، دارای مقام عصمت و برخوردار از علم الهی و جامع تمام شئون پیامبر (ص) به جز دریافت وحی است.

براساس این دلائل عقلی، شیعه «به نصب امام» به امر خداوند و توسط پیامبر گرامی اسلام اعتقاد دارد و صدها دلیل نقلی در کتاب، مانند آیات: تطهیر، تبلیغ، ولایت، اولی‌الأمر، ابتلا، اکمال دین و... بر این امر دلالت دارند که حدیث غدیر، منزلت و صدها دلیل نقلی دیگر از سیره و سنت پیامبر (ص)، موجود در منابع شیعه و اهل سنت آن را تبیین و تفسیر می‌کنند[۸۰].

انتخاب امام

در بحث امامت، میان شیعه و اهل سنت، بر سر انتصابی و انتخابی بودن امامت و خلافت بحث است. شیعه، معتقد به آن است که جانشینی پیامبر و خلافت و امامت مسلمین، مثل خود نبوت امری انتصابی و به امر خداوند و نصّ خاصّ است و بر این عقیده دلایل فراوان قرآنی و حدیثی و تاریخی دارد. امّا اهل سنت معتقد به انتخاب خلیفه از سوی مردم و اهل حلّ و عقد و نظر شورایند[۸۱].

نقدهایی که به نظریه بیعت و اختیار وارد شده است عبارت است از: نقض غرض، عدم تحقق خلافت، عدم احراز شرائط امامت، عدم مجوز شرعی، سیره پیامبر (ص) در تنصیص، پیشگیری از اختلاف[۸۲].

غلبه و استیلا

وظایف امام

بر اساس مجموعه ای از آیات استفاده می‌‌شود که اساس وظایف مترتب بر امامت و ولایت بر دو رکن استوارند؛ هدایت و نصرت که هدایت به دو دسته هدایت عام و هدایت خاص تقسیم می شود که هدایت عام به هدایت ارائه طریق یا هدایت تعلیمی یا تبیین نیز نامیده شده است و از بارزترین مصادیق آن تفسیر قرآن و رفع اختلافات است.

هدایت خاص یا هدایت ایصال الی المطلوب یا هدایت راهبری) شامل موارد ذیل است: تشکیل حکومت، اجرای عدالت، تربیت امت صالحان.

وظیفه کلان دوم امام نصرت است که دفاع از دین، جلوگیری از وقوع تحریف، (جلوگیری از انحراف در دینپاسخگویی شبهات، دفاع از مؤمنان را شامل می شود[۸۳].

از منظر امامیه امام (ع) ادامه دهندۀ راه پیامبر می باشد که اجرای حدود اسلامی، حفظ شریعت اسلامی از تحریف و تغییر و ... از وظایف اوست[۸۴].

برخلاف اهل سنت که وظایف امام را به مدیریت جامعه دینی مانند تأمین عدالت اجتماعی، تأمین امنیت عمومی، پاسداری از مرزهای جامعه اسلامی، توسعه و گسترش اسلام در جهان منحصر کرده‌اند[۸۵].

اثبات امامت

امامت به معنای پیشوایی بعض افراد ویژه به دلیل توانمندی‌های خاص، بر دیگران است که با دلایل عقلی و نقلی اثبات می‌شود. از جمله دلایل عقلی قاعده لطف، حفظ شریعت و ... همچنین از جمله دلایل نقلی آیات اکمال دین؛ ابلاغ؛ انذار؛ تطهیر؛ خیرالبریه؛ مودت؛ مباهله و ... و روایات متعددی از جمله حدیث یوم الدار؛ حدیث ثقلین؛ حدیث سفینه؛ حدیث منزلت و ... بر اثبات امامت دلالت دارند[۸۶].

شناخت امام

مهم‌ترین وظیفه امّت در قبال امام، معرفت نسبت به اوست؛ زیرا بهره‌گیری از وجود امام و هدایت‌های او فرع بر شناخت اوست و بدون شناخت او هرگز نمی‌تواند به اسلام واقعی برسد و اگر کسی امام خود را نشناسد در گمراهی و جهل خواهد بود:«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۸۷].. شناخت امام هم می‌تواند نسبت به جایگاه او باشد یا شناخت حقوق و سیره و معارف ایشان. [۸۸].

چندین راه نیز برای شناخت امام بیان شده است مانند: تبیین و معرفی پیامبر؛ وصیت امام پیشین؛ معجزه و شواهد و قراین قطعی مانند: اخلاق پسندیده، علم و حکمت و ...[۸۹].

امامت از دیدگاه امامان شیعه

شایسته آن است که شناخت «امامت» را باید از بیانات نورانی و کلام خود امام و انسان کامل به‌دست آورد. امام علی بن موسی الرضا (ع) امامت را چنین بیان می‌فرماید: «امامت مقامی است که خداوند حضرت ابراهیم خلیل (ع) را [بعد از آزمون با وسائل گوناگون] و بعد از نبوت و خلت، در مرتبه سوم به آن برگزید. امامت فضیلتی است که خداوند حضرت ابراهیم را به آن فضیلت نائل کرد و نام او را به سبب آن بالابرد. و سپس فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم»[۹۰].

امامت مقام انبیا و «ارث اوصیا» است. امامت نمایندگی و جانشینی خدا و رسول خدا (ص) و مقام امیر مؤمنان علی (ع) و میراث امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. امامت زمام دین، نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است»[۹۱].

حضرت علی (ع) در عبارتی زیبا روح امامت را این چنین مجسم می‌فرماید: «جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهره‌ها را متحد ساخته به هم پیوند می‌دهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهره‌ها پراکنده و هر کدام به سویی خواهد افتاد و هرگز جمع‌آوری نخواهند شد»[۹۲][۹۳]

فهم شیعیان از مقام امامت

در عصر حضور

ابوذر غفاری (م۳۲). حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل می‌کند: ابوذر در حالی که دست خود را به کعبه گرفته بود، گفت: «ای مردم! هرکس مرا می‌شناسد من همانم که می‌شناسد و هرکس مرا نمی‌شناسد من ابوذر هستم، از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتی نوح است، هرکس در آن وارد شود نجات می‌یابد و هرکس از آن تخلف کند غرق می‌شود»[۹۴].

سلمان فارسی (م ۳۴) با ابوبکر بیعت نکرد و به او گفت: «عذر تو در مقدم شدن بر کسی که از تو عالم‌تر است و به رسول خدا نزدیک‌تر است و به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاه‌تر است چیست؟ پیامبر علی را در زمان حیات خودش مقدم کرد او علم منایا و وصایا و فصل الخطاب را می‌داند او مثل هارون بن عمران است اگر او را مقدم کنید از همه جا به شما روزی می‌رسد؛ آل محمد (ص) مانند سر نسبت به بدن و مانند چشم نسبت به سر می‌باشند»[۹۵].

مالک اشتر (م ۳۸): «علی جانشینی از جانشینان و وارث علم پیامبران است، قرآن به ایمان او شهادت داده و رسول خدا او را به بهشت رضوان بشارت داده؛ صفات نیکو در او کامل است و هیچ کس از اولین و آخرین در سابقه و برتری و علم او شک ندارد»[۹۶].

صعصعة بن صوحان (م ۵۶): «ما فقط اهل بیت پیامبر را می‌خواهیم، زیرا خداوند همه ما را به خاطر آنها کرامت بخشید و خلق کرد»[۹۷].

عدی بن حاتم (م ۶۷): «علی در هر حادثه‌ای که اتفاق بیفتد، از سوی خداوند برهان و سببی دارد»[۹۸].

ابن‌عباس (م ۶۸): وی انتخاب امام را از سوی خداوند می‌دانست و می‌گفت: «هرکس ولایت علی را قبول نکند اعمالش قبول نیست و در آخر عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي‏ أَتَقَرَّبُ‏ إِلَيْكَ‏ بِوَلَايَةِ عَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏»[۹۹].

کمیل بن زیاد (م۸۲): «روزی علی (ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد؛ هنگامی که به آنجا رسیدیم نفس عمیقی کشید و فرمود: «هرگز زمین از حجتی که برای خدا قیام کند خالی نمی‌ماند، یا حجتی که آشکار و مشهور است یا حجتی که توسان و مخفی است تا حجت‌ها و بینه‌های الهی باطل نشود»[۱۰۰]. نقل این روایت از سوی کمیل که از شیعیان علی (ع) بوده، نشانگر نوع دیدگاه وی به مسئله امامت و مطرح بودن دیدگاهی فراتر از علمای ابرار در همان قرن‌های اولیه می‌باشد.

زراره (م۱۵۰) از امام باقر (ع) نقل کرده که ایشان فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار است نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. من از امام پرسیدم کدام یک از آنها برتر است؟ امام (ع) فرمود: ولایت؛ زیرا کلید همه آنها و رضایت خداوند در اطاعت از امام و معرفت او می‌باشد»[۱۰۱].

محمد بن مسلم (م۱۵۰) از امام باقر (ع) روایت کرده: «هرکس بخواهد با عبادت و زحمت فراوان به خداوند نزدیک شود در حالی که امامی ندارد، سعی او مقبول نیست»[۱۰۲].

منصور بن حازم (م ۱۴۸) معتقد بود قرآن به تنهایی کافی نیست و امت به وجود امام نیاز دارد[۱۰۳].

زیاد بن منذر، ابوالجارود (م۱۵۰): «حلال و حرام آن است که آل محمد (ص) بگویند، و همه آنچه پیامبر آورده است در نزد ایشان است»[۱۰۴].

خلیل بن احمد فراهیدی صاحب کتاب العین (م۱۷۶): «بی نیازی علی (ع) از همه و احتیاج همه به علی، دلیل آن است که او امام همه می‌باشد»[۱۰۵]. هشام بن حکم (م۱۷۰): «امامت همان نبوت است و امام همه منصب‌های ولایتی و سیاسی و دینی و معنوی و تکوینی پیامبر را داراست، با این تفاوت که فرشته وحی بر او نازل نمی‌شود»[۱۰۶].

عبدالعزیز بن مسلم روایت مفصلی را درباره ویژگی‌های امامت از امام رضا (ع) نقل می‌کند که این روایت را می‌توان تعریف کامل شیعه از امامت نامید، و نقل آن نشانه نوع نگرش راوی (ابن مسلم) به امامت و نگرشی فراتر از علمای ابرار می‌باشد، در قسمت‌هایی از این روایت آمده است: «همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش رفیع‌تر و عمقش ژرف‌تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراء خود آن را دریابند؛ امامت، خلافت خدا و رسول خداست، امام امین خدا در زمین و حجت او در مخلوقات است، امام از گناهان و عیوب، پاک و دور است و علم مخصوص و ویژه دارد»[۱۰۷].

عبدالعظیم حسنی (م۲۵۲): «همانا دوستی با امامان دوستی با خدا و دشمنی با امامان دشمنی با خدا و اطاعت ایشان اطاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداوند است»[۱۰۸].

همین‌طور که در تعریف‌های اصحاب و نوع روایاتی که درباره ائمه (ع) نقل کرده‌اند مشاهده می‌شود، فهم شیعیان عصر حضور (به ویژه قرن اول) از امامت جنبه علمی و معنوی داشته و فقط جنبه سیاسی نداشته است، و فهم ایشان از امامت فراتر از علمای ابرار بوده و مطابق با فهم شیعیان حاضر از امامت است، و همچنین ایشان اعتقاد به چنین مقاماتی را برای ائمه غلو حساب نمی‌کردند. پس این ادعا که شیعیان در ابتدا ائمه (ع) را فقط علمای ابرار می‌دانستند یا در قرن اول فقط نگاه سیاسی به ائمه داشتند نه نگاه علمی و معنوی، درست نیست؛ البته مسلم است شیعیان به معنی اول و دوم (که در تعریف شیعه بیان کردیم) اعتقاد شیعیان به معنی سوم را نداشته‌اند و نباید خلط و مغالطه کرد و نوع نگاه شیعیان به معنی اول و دوم را اعتقاد شیعیان اصلی گرفت و سپس مطرح کرد که نوع نگرش شیعیان قرن‌های اولیه به ائمه فقط سیاسی بوده و شیعیان قرن‌های بعدی غلو کرده و به امامان جنبه علمی و معنوی و فوق بشری نسبت دادند.

در عصر غیبت

اما اعتقاد بعضی از بزرگان شیعه در عصر غیبت نسبت به امامت از این قرار است:

شیخ صدوق (م ۳۸۱): «امامت از ائتمام گرفته شده و معنی آن پیروی و اقتدا می‌باشد و واجب است اعتقاد داشته باشیم اطاعت از امام مثل اطاعت از پیامبر می‌باشد و هر فضیلتی که خداوند به پیامبر داده به امام هم بخشیده است غیر از فضیلت نبوت»[۱۰۹].

احمد بن ادریس (م ۳۰۶): وی از مشایخ کلینی می‌باشد و حدود ۲۰۰۰ روایت از امامان نقل کرده است که این تلاش و زحمت بسیار در ثبت و ضبط و نشر احادیث ائمه نشانگر دیدگاه ویژه وی نسبت به مقام علمی امامان و اعتقادی فراتر از علمای ابرار می‌باشد[۱۱۰].

شیخ مفید (م۴۱۳). از ایشان در تحریف درباره امامت ذکر شده است: «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد، و مثل پیامبران معصوم است»[۱۱۱]. «ائمه جانشینان پیامبر در اجرای احکام و حدود و حفظ شریعت و تأدیب مردم‌اند، و مانند پیامبران معصوم‌اند»[۱۱۲].

سید مرتضی (م ۴۳۶): «امام بالاصاله ریاست عامه در دین دارد، نه به نیابت از کسی که در دار تکلیف باشد»[۱۱۳].

ملک صالح (م ۵۵۶) کتاب و سنت را فقط در نزد امامان دانسته و ایشان را شفاعت‌کنندگان روز قیامت معرفی می‌کند: تَلقَ الأَئِمَّةَ شَافِعینَ وَ لَا تَجِد/ إِلّا لَدَینا سُنّةً وَ کِتَابَاً[۱۱۴].

خواجه نصیرالدین طوسی (م۶۷۲): از ایشان سه تعریف درباره امامت نقل شده است: «امام رئیس قاهری است که امربه معروف و نهی از منکر می‌کند و مشکلات شرع را که بر مردم مخفی مانده برای آنها آشکار می‌کند. واحکام را اجرا می‌کند تا به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر شوند و از فتنه‌ها ایمن بمانند»[۱۱۵]. «امامت یک ریاست عمومی دینی است که مردم را به حفظ مصلحت دینی و دنیوی تشویق می‌کند و از ضرر دینی و دنیوی بر حذر می‌دارد»[۱۱۶]. «امام انسانی است که بالاصاله در دار تکلیف ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۱۱۷].

همین تعریف از ابن‌میثم بحرانی (م ۶۹۹) و علامه حلی (م ۷۲۶) هم نقل شده است[۱۱۸].

فاضل مقداد (م ۷۸۶): «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۱۱۹].

شهید اول (م ۷۸۶). ایشان ائمه را واسطه بین خود و خدا معرفی کرده و ولایت ایشان را ذخیره روز قیامت می‌داند: إنی بحب محمد و وصیه / و بنیهما یا رب علقت یدی // و قصدت بابک طالبا بولائهم / أحسن الکرامة یوم بعث فی غَدی[۱۲۰].

لطف‌الله نیشابوری (۸۱۰) علی (ع) را دریای علوم واعلم همه مردم می‌داند: هو البحر المحیط بکل علم/ علیه الخلق کلهم عیال[۱۲۱].

ابن المتوج (م ۸۲۰) اعتقاد به شفاعت ائمه در روز قیامت دارد و آنها را ذخیره یوم الجزاء خود معرفی می‌کند: أنتم عدة لی فی مَعادی / إذا حضر الخلائق للجزاء[۱۲۲].

ابن‌الوزیر (م ۸۴۰): ائمه کشتی هدایت و واسطه بخشش گناهان هستند و فضائل ایشان غیرقابل شمارش می‌باشد: هُم بابُ حِطّةٍ وَ السفینة و الهدی / فیهم و هم للظالمین بمرصد // ولهم فضائل لست أُحصی عدها/ مَن رامَ الشُّهُبِ لَم تَتَعَدَّد[۱۲۳].

حسین بن عبدالصمد حارثی (م ۹۸۴) اهل بیت (ع) را تکیه‌گاه انسان در روز قیامت و سبب نجات از گناهان می‌داند: فلی فی المعاد عماد بهم / وکافی القیام مقام نضیر/ لأنی أنادی لدی النائبات/ و الخوف من أن ذنبی کبیر / أخا المصطفی و أبا السیدین/ و زوج البتول و نجل الظهیر[۱۲۴].

فیاض لاهیجی (م ۱۰۷۲): «امامت ریاست عامه بر مسلمین در امور دنیا و دین به نیابت از پیامبر (ص) می‌باشد»[۱۲۵].

علامه طباطبایی: «امام شخصی است که با یک امر ملکوتی مردم را هدایت می‌کند و به حسب باطن یک نوع ولایت در اعمال مردم دارد و در هدایتش مردم را به امر خدا به مطلوب می‌رساند، نه اینکه فقط راه نشان دهد»[۱۲۶].

سید محسن خرازی: «امامت در نزد شیعه خلافت کلی الهی است که یکی از آثار آن، ولایت تشریعی و خلافت ظاهری می‌باشد»[۱۲۷].

نظر شیعه در مسئله امامت و اثبات آن

شیعه امامیه، امامت را از اصول دین می‌داند[۱۲۸]، به این معنا که بقای دین و شریعت را به وجود امام، موقوف و وابسته می‌داند، چنان که حدوث شریعت و ابتدایش موقوف بر وجود نبیّ است. پس احتیاج دین به سوی امام به منزله احتیاج دین به سوی نبیّ است و اعتقاد و تدیّن به وجود امامِ منصوب از جانب خدای تعالی بعد از نبیّ (ص) و خاتمیّت آن جناب، در هر عصری از اعصار واجب و لازم است و انکار آن موجب اختلال در دین می‌شود، اگر چه احکام ظاهر اسلام بر منکرین آن جاری شود.

در اثبات این که «امامت از اصول دین است»[۱۲۹] دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد که ذیلاً به برخی از آنها می‌پردازیم:

۱. «امامت» خلافت الهی است که به غیر از وحی، بقیه وظایف نبیّ و رسول مانند هدایت و ارشاد به سعادت دنیا و آخرت و اجرای عدل و رفع ظلم و ستم و حفظ شرع و بیان و تفسیر کتاب و تزکیه و تربیت نفوس مردم و... برای امام ثابت است. بنا بر این، هر چیزی که موجب می‌شود که نبوّت از اصول دین شمرده شود، همان چیز موجب می‌شود که امامت هم از اصول دین باشد، وگرنه دلیلی برای مندرج شدن نبوّت در اصول دین وجود نخواهد داشت[۱۳۰].

مرحوم مظفر در کتاب دلائل الصدق می‌نویسد: ویشهد لکون الإمامه من أصول الدین أنّ منزله الإمام کالنّبی فی حفظ الشرع و وجوب اتّباعه والحاجه إلیه وریاسته العامّه بلا فرق، وقد وافقنا علی أنّها أصل من اُصول الدین جماعه من مخالفینا کالقاضی البیضاوی فی مبحث الأخبار، وجمع من شارحی کلامه[۱۳۱].

شاهد بر این که امامت از اصول دین است این است که: مقام و منزلت امام در حفظ دین و وجوب پیروی از او و نیاز مردم به او و پیشوایی بر تمام خلق، مثل مقام و منزلت پیامبر است بدون هیچ فرقی بین آن دو. البته جمعی از مخالفان شیعه هم مثل قاضی بیضاوی در بحث اخبار و جمعی از شارحان کلامش در این مطلب با ما موافقند و امامت را از اصول دین شمرده‌اند.

۲. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ[۱۳۲] این آیه شریفه در آخر حیات رسول خدا (ص) در باب ولایت و امامت امیرالمؤمنین (ع) نازل شده است[۱۳۳] و دلالت دارد که امامت، اصلی از اصول دین است؛ زیرا آیه شریفه با فریاد بلند ندا می‌کند که امامت از اجزای اصلی و حیاتی نبوّت و رسالت است به طوری که اگر امامت نباشد رسالت هم انجام نگرفته است.

مأموریت مورد اشاره اساس و ستون رسالت و نبوّت است و به قدری مهم و سرنوشت ساز است که اگر پیامبر (ص) آن را انجام ندهد و به مردم نرساند، گویا رسالت پروردگار را انجام نداده و زحمات بیست و سه ساله‌اش را ناقص رها کرده است! البته روشن است که پیامبر (ص) آنچه بر او نازل می‌شد را به مردم می‌رساند و برای آنها بیان می‌کرد، ولی این تعبیر و لحن آیه بدان جهت است که مردم به اهمیّت ویژه و فوق العاده این مطلب پی ببرند.

از آنجا که این مأموریتِ حسّاس و ویژه، خطراتی دارد و احتمال بروز واکنش‌های پنهان و آشکاری از سوی اشخاص ضعیف الایمان و منافق می‌رود؛ لذا خداوند متعال به پیامبر (ص) در برابر خطرات احتمالی و اقدامات منافقین تضمین داده و می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۱۳۴] و این تضمین نشانه دیگری بر بزرگی و اهمیّت مضمون این آیه مبارکه است[۱۳۵].(۲)

۳. خداوند متعال در سوره مائده (آخرین سوره ای که بر پیامبر (ص) نازل شده) فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۱۳۶] اخبار و روایات تصریح نموده‌اند که این آیه شریفه در امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) نازل شده است[۱۳۷]. مؤیّد این مطلب هم این است که در وقت نزول این آیه، هیچ چیز دیگری صلاحیت این همه تأکید را نداشته است.

در این آیه شریفه، خداوند «امامت» را به عنوان مکمِّل دین و متمِّم نعمت معرّفی می‌کند و سپس از این دین کامل به عنوان اسلامِ مرضیّ و پسندیده خود برای جهانیان یاد می‌کند. حال چگونه می‌توان گفت که چنین چیزی جزء اصول دین و اساس و شالوده آن نیست؟

به عبارت دیگر، این آیه به روشنی دلالت دارد که امامت از اصول دین است؛ زیرا اوّلاً آیه شریفه به صراحت می‌فرماید: «امروز دینتان را کامل کردم» آیا معنای اِکمال دین، غیر از این است که یکی از اصول دین به طور رسمی و برای عموم مردم در آن روز بیان شد؟! آیا در این روز، غیر از نصب امیرالمؤمنین (ع) به زعامت و رهبریِ امّت، برنامه دیگری توسط رسول خدا (ص) اعلام شده بود؟!

ثانیاً خداوند متعال در ذیل آیه شریفه فرموده است: «اسلامی که امروز کامل شده، دین مَرضیّ خداوند است (و غیر این، مَرضیّ و پسندیده نیست)» آیا این جمله صراحت ندارد که امامت از اصول دین است و دین بدون امامت، دین نیست؟

ثالثاً به تصریح روایات بسیار که از طریق فریقَیْن رسیده، این آیه شریفه، بعد از نصب امیرالمؤمنین علی (ع) به زعامت و رهبری نازل گردیده است. بنا بر این، اکمال دین به ولایت اوست و اسلام بدون ولایت و امامت آن حضرت (ع)، دین خداپسند نیست.

۴. خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۱۳۸].

این آیه صراحت دارد که مردم بعد از رسول خدا (ص) به دوران جاهلیّت و کفر باز خواهند گشت و طبعا این قضیّه غالبیّه است که خداوند عامّه مردم را مخاطب قرار داده است؛ زیرا استفهام در این آیه شریفه، استفهام حقیقی نیست بلکه بر نحو انکار و توبیخ است و این آیه، مِثْل صریح است در این که این امر از آنها به وقوع پیوسته، و لذا به صیغه ماضی تعبیر نموده که دلالت بر تحقّق و وقوع آن دارد.

آیا بعد از شهادت رسول خدا (ص)[۱۳۹] چیزی که موجب برگشتن مردم به عقب و کفر و جاهلیّت باشد غیر از انکار ولایت و نقض بیعت با امیرالمؤمنین (ع) و تخلّف از خلافتِ حق و امامتِ الهی محقق شد؟

و دلیل بر تفسیر آیه شریفه به این معنا - اگر چه آیه به خودی خود دلالتش بر مطلب تمام است - و همچنین دلیل بر اصل ادّعا (امامت جزء اصول دین است) احادیث ارتداد مردم بعد از رسول خدا (ص) است[۱۴۰]، که این احادیث بین خاصّه و عامّه معروف و مشهور است و ما برای اتمام حجّت، یکی از آن احادیث را از طریق عامّه نقل می‌کنیم: صحیح بخاری در حدیث حوض از رسول خدا (ص) روایت کرده که حضرت فرمودند: « بَيْنَمَا أَنَا قَائِمٌ فَإِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ إِلَى أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ إِلَى أَيْنَ فَقَالَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى فَلَا أَرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ‌»[۱۴۱]؛ در وقتی که من در موقف و عرصات قیامت و یا در کنار حوض کوثر ایستاده باشم ناگهان جمعی را می‌آورند تا جایی که چون من آنها را شناختم، مردی از میان من و ایشان بیرون می‌آید و به ایشان می‌گوید: بیائید! من می‌گویم: به کجا بیایند؟ آن مرد گوید: قسم به خدا به سوی آتش! من می‌گویم: ایشان چه کردند؟ آن شخص گوید: آنها پس از تو مرتد و کافر شدند و به سوی قهقرا و عقب باز گشتند! سپس طائفه دیگری را می‌آورند تا جایی که چون من آنها را شناختم، مردی از میان من و ایشان بیرون آید و می‌گوید: بیائید! من می‌گویم: به کجا؟ می‌گوید: قسم به خدا به سوی آتش! من می‌گویم: ایشان چه کردند (و گناهانشان چیست)؟ آن مرد گوید: این جمع بعد از تو مرتد شدند و به عقب و کفر اصلی برگشتند! (و همین طور دسته دسته به سوی جهنم می‌برند) و من نمی‌بینم (از صحابه من) کسی بماند مگر مانند شتری که از گلّه شتران جا مانده (یعنی به قدر بسیار قلیلی مانند کمی تعداد و شترهای رها شده و واپس مانده از گله در بیابان)»[۱۴۲].

این روایت مانند آیه شریفه به وضوح دلالت بر ارتداد و به عقب برگشتن صحابه ـ به جز عدّه کمی از آنها ـ دارد.

فقیه بزرگوار مجلسی اوّل در شرح فقیه ـ بعد از نقل حدیث فوق ـ نوشته‌اند: ابن اثیر که از معظم علمای مخالفین است گفته است که معنی حدیث آن است که ناجی از صحابه قلیلی خواهند بود. و قریب به این مضمون را در مبحث حوض روایت کرده‌اند از عبدالله بن مسعود به چندین طریق و از حذیفه بن الیمان و از عبدالله بن عمر و از عبدالله بن عباس و از انس بن مالک و از سهل بن سعد به چند طریق، و از ابوسعید خدری و از ابوهریره به چهار سند دیگر، و از ابوذر و از عقبه و از اسماء بنت ابوبکر و از ام سلمه و از عایشه و غیر ایشان به طرق بسیار. و می‌توان گفت که در هیچ بابی این مقدار حدیث نقل نکرده‌اند که در این باب نقل نموده‌اند. و در اکثر این اخبار منقول است که صحابه متوجّه من (پیامبر (ص)) شوند، و ایشان را منع کنند و نگذارند که به نزد من آیند، و ایشان را به جهنّم برند و من گویم: الهی! اینها صحابه‌های منند. خطاب رسد که یا محمّد! نمی‌دانی که بعد از تو چه‌ها کردند، مرتدّ شدند و به کفر اصلی بر گشتند! پس من می‌گویم: که من بیزارم از ایشان، دورم از ایشان، و ایشان از من (بیزارند و دورند!) و ظاهر است که ارتداد ایشان به سبب مخالفت نصوص جلیّه بر امامت امیرالمؤمنین (ع) بود[۱۴۳].

حقیر گوید: آیا غیر از انکار ولایتِ حق و تشکیل سقیفه و قرار دادن امر امامت در شورا - که بر خلاف عقل و کتاب و سنّت است - چیزی که موجب کفر و ارتداد و استحقاق عذاب نار باشد برای صحابه بعد از رسول خدا (ص) سراغ دارید؟! پس منکر ولایت امیرالمؤمنین (ع) اگر بمیرد به مرگ جاهلیّت و کفر مرده است و این با اصول دین بودن امامت سازگار است.

۵. در روایات متواتری که از طریق شیعه و مخالفین وارد شده، این مضمون آمده که رسول خدا (ص) فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» [۱۴۴]؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیتشرک و کفر) از دنیا رفته است.

این احادیث به وضوح دلالت دارند که اگر شخصی شناخت و معرفت به امام زمانش نداشته باشد، دینی جز دین و آیین جاهلیّت (کفر و شرک) ندارد. با این اوصاف، چگونه امامت از اصول دین نباشد و حال آنکه عدم معرفت و نشناختن امام مساوی با مرگ جاهلی و مرگ همراه با کفر و شرک است؟![۱۴۵].

پاسخ به یک شیهه

اگر امامت جزء اصول دین باشد ـ چنان که حق هم همین است ـ بحث و بررسی و تحقیق در باره مسأله امامت، واجب و لازم خواهد بود و همان طور که عقل در موارد دیگر اصول دین، از باب لزوم دفع ضرر احتمالی و از باب لزوم شکر منعِم، حکم به وجوب و لزوم بحث و تحقیق می‌کند، در مورد امامت هم از همان باب و به همان ملاک، حکم به وجوب و لزوم بحث و تحقیق و بررسی می‌کند.

لکن اگر امامت از اصول دین نباشد - چنان که اکثر عامّه قائل هستند - باز هم باید به اهل بیت (ع) مراجعه کنند و لااقل امامت به عنوان مرجعیّت علمی الهی قابل بحث و نظر خواهد بود؛ زیرا امکان دارد که حق تعالی اشخاصی را برای بیان احکام و حفظ آن معین کرده باشد و با این احتمال، عقل حکم به وجوب فحص و نظر در آن می‌کند.

پس اگر این مرجعیّت علمی برای احدی از امت ثابت شود، علم به فراغ ذمّه از تکالیف شرعی حاصل نمی‌شود جز با مراجعه به آنها و اخذ احکام از آنها؛ زیرا فقط آنها حجّت در بیان احکام هستند. پس عقل به جهت دفع ضرر احتمالی حکم به وجوب قطع به فراغ ذمّه از تکالیف شرعی می‌کند، و قطع به فراغ ذمّه هم حاصل نمی‌شود مگر با رجوع کردن به کسانی که قطع به فراغ ذمّه در اتّباع آنها داریم. پس فحص و نظر از کسانی که ما مأمور به اتّباع آنها هستیم، واجب عقلی است و ما ادّعا می‌کنیم و معتقدیم که ائمه اطهار (ع) بعد از رسول خدا (ص)خلیفه‌های خداوند در زمین و اُمناء او بر احکام هستند، پس اگر ولایت و امامت آنها بر مخالفان حق ثابت نشده است، چرا فحص و نظر نکرده‌اند تا آثار آنها را اخذ نمایند با این که مرجعیت علمی اهل بیت (ع) به روایات متواتره مسلّم بین فریقین ثابت است، چنان که حدیث متواتر ثقلین و سفینه و.... بر آن دلالت دارد[۱۴۶].

تجلی توحید در نظام امامت

چون خداوند موجودی ادراک ‌نشدنی است و با کسی روبه‌رو و طرف گفت‌وگو نمی‌شود، پس ناگزیر کسانی از خود مردم را بر آنان می‌گمارد تا به جای خودِ او با مردم گفت‌وشنود کنند و حقّ حاکمیت و فرمان‌دهی خداوند را به مرحله اجرا و تحقق برسانند و فرستادن آنها لطف[۱۴۷] و مهربانی از سوی او به مردم است[۱۴۸]، لذا ولایت نبویه به نوعی ولایت الهیه است و ولایت امامیه نیز استمرار ولایت نبویه است.

برحسب عقیده توحید، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقیّه مطلقه، مختص به خداست و حق و حقیقت این صفات، بنابر آیات قرآنی: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ[۱۴۹] فقط برای او ثابت است[۱۵۰]. و هیچ کس در عوض خدا، حتی بر نفس خود، نه سلطنت و ولایت تکوینی دارد و نه ولایت تشریعی؛ تا چه رسد به اینکه بر دیگری ولایت و حکومت داشته باشد، یا مالک امر او باشد[۱۵۱].

بنابراین، ولایت حقیقی، اوّلاً و بالذّات از آنِ خداست و ولایت و حکومت و مالکیتی که به اذن خدا برای بعضی از بندگانش اعتبار می‌شود، اعتباری و قراردادی بوده و حقیقی نیست[۱۵۲]. لذا به عزل و اسباب دیگر، قابل زوال و انتقال است. این ولایت از نوع ولایت و حکومت الهیه نیست، چون حکومت و ولایت خدا حقیقی و خودبه‌خود و دائم و ابدی است و مقتضای ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقی خالق است. مخلوق، هویتش مملوکیت و نیازمندی و فرمان‌پذیری و عنایت‌خواهی است، نه مملوکیت بنده و تحت ولایت خدا بودن او قابل سلب شدن است، چون ذات او، هویتش و واقعیتش همین است؛ و نه مالکیت و حکومت و ولایت خدا بر بندگانش قابل سلب و اعطا و انتزاع است[۱۵۳].

خلاصه اینکه تصرف در امور عامه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل کارها و اِعمال ولایت بر خلق‌الله، اگرچه یک نفر هم باشد، تصرف در سلطنت الهی و مُلک خدایی است که باید به اِذن خدا باشد؛ چنان‌که برحسب آیات قرآن کریم[۱۵۴] و احادیث متواتر[۱۵۵] که از طریق شیعه و سنّی روایت شده است، در امت این برنامه انجام شده و حضرت رسول (ص) نظام امامت را به مردم ابلاغ کرده و "اولوالامری" که تا روز قیامت عهده‌دار این منصب‌اند و دوازده نفرند، به امت معرفی شده‌اند[۱۵۶].

از بیانات پیشین می‌توان نتیجه گرفت که رابطه بین شناخت امام و یگانگی خداوند متعال رابطه‌ای دو طرفه است، زیرا از طرفی باید توحید خداوند و حاکمیت مطلق باری‌تعالی را پذیرفت و از طرفی نیز باید ایمان که معرفت خداوند فقط در پرتو شناخت و پیروی از ائمه اطهار (ع) امکان‌پذیر است. در لسان روایات این مطلب به صراحت مطرح شده است؛ چنان‌که ابوحمزه می‌گوید: امام باقر (ع) به من فرمود: "خدا را یقیناً کسی پرستد که او را بشناسد و کسی که به خدا معرفت پیدا نکند او را گمراهانه می‌پرستد". عرض کردم: فدایت شَوم؛ معرفت خدا چیست؟ فرمود: "باور داشتن خدای متعال و باور داشتن پیغمبر (ص) و دوست داشتن علی و پیروی از او و ائمه اطهار (ع) و بیزاری جستن به خدای سبحان از دشمن آنان. این چنین شناخته می‌شود خدای عزوجل"[۱۵۷][۱۵۸]

امامت از دیدگاه فرق و مذاهب

از دیدگاه شیعه امامت از اصول عقاید اسلامی است، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب اسلامی آن را از فروع دین می‌دانند. بر این اساس‌، شیعه برای امامت جایگاه برجسته‌تری در مقایسه با اهل سنت قائل است، ولی همان‌گونه که اشاره شد از دیدگاه اهل سنت نیز امامت مسئله‌ای مهم و برجسته است، زیرا از فروع دین بودن یک مسئله با مهم بودن آن منافات ندارد[۱۵۹]

درباره نظریه سیاسی زیدیه و اندیشه امامت نزد آنان‌، مقدمتاً باید توضیح داد که زیدیه از تحولات و دگرگونی‌های فکری و مذهبی گوناگونی در طول تاریخ خود برخوردار بوده‌اند. در سده ۲ ق جدا از شخصیت محوری زید بن علی‌، گروه‌ها و گرایش‌های مختلفی از جمله جارودیه و ابتریه در میان زیدیه وجود داشتند که هر یک دارای عقاید ویژه خود در باب امامت بودند. در همان سده و نیز در سده ۳ ق نیز وجود برخی شخصیت‌های محوری در زیدیه عراق و حجاز و یمن همچون محمد بن عبدالله نفس زکیه‌، قاسم رسی و یحیی هادی الی الحق‌، پیشوای دولت زیدی یمن‌، تحولاتی در عقیده و اندیشه دینی زیدیه ایجاد کرد که طبعاً مسأله امامت نیز بر کنار از آن نبود. این تحولات البته به دلایل شرایط خاص تاریخی به وجود می‌آمد و تحت تأثیر اندیشه‌های محافل امامی‌، یا معتزلی و حتی سنی بود[۱۶۰][۱۶۱].

امامت از دیدگاه اسماعیلیه منصبی الهی است و امام از جانب خداوند، هدایت و برگزیده می‌شود، و مسلمانان به وساطت او می‌توانند به وظایف دینی خود عمل کنند و درکی کامل و جامع از ابعاد ظاهری و باطنی قرآن - که تحقق آرمان‌های الهی در زمین مبتنی بر آن است - حاصل نمایند. اسماعیلیه ولایت امام را یکی از ارکان دین می‌دانند و معتقدند که امامت برترین ارکان دین است و حتی آن را عین ایمان می‌انگارند و بر آنند که امامت تا ابد ادامه دارد و جهان هستی بدون وجود امام لحظه‌ای دوام ندارد و اگر فرضاً امام از دست رود، بی‌درنگ همه عالم نابود می‌شود[۱۶۲]. از این‌رو، یکی از اصول اعتقادی اسماعیلیه این است که بعد از وفات پیامبر اکرم‌(ص)، امام علی (ع) به امر الهی و با نص پیامبر (ص) در زمان حیاتش به عنوان امام برگزیده شد و امامت باید به صورت موروثی در نسل علی‌(ع) و فاطمه‌(ع) ادامه یابد و جانشینی امام لاحق مبتنی بر نص امام سابق است[۱۶۳][۱۶۴].

تاریخ اندیشه و فعالیت‌های دینی و سیاسی غُلات شیعه چنان‌که باید هنوز مورد مطالعه همه‌جانبه قرار نگرفته است و از این‌رو، به درستی نمی‌توان تاریخ دقیق ظهور اندیشه‌های آنان را به دست داد. درباره موضوع امامت‌، پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که اندیشه غُلات شیعه در ارتباط مستقیم با موضوع امامت قرار دارد و از این رو، بررسی تاریخ شکل‌گیری و اندیشه‌های دینی و سیاسی غلات‌، در حقیقت بررسی موضوع امامت در میان ایشان است‌، با این‌همه‌، نباید از یاد برد که غُلات شیعه گرچه در بستر اختلافات دینی - سیاسی در قرن اول هجری به صحنه آمدند، ولی در طول زمان و در طی تحول در اندیشه‌های خود و تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و محیطی‌، دگرگونی‌های فکری فراوانی را شاهد بودند که عمده‌ترین آن تحول اندیشه امامت محوری در میان آنان به منظومه‌ای فکری و کلامی از نوع ویژه خود بود. در این منظومه دینی درباره اساسی‌ترین محور اندیشه اسلامی، یعنی توحید، سخن بسیار رفته بود و با توجه به هندسه معرفت دینی آنان و جایگاه توحید و ارتباط آن با اندیشه امامت‌، طبعاً درباره مسائل دیگر الهیات از جمله وحی و نبوت و ارتباط انسان با خدا، و نیز اندیشه معاد و روز واپسین مواضعی اتخاذ شده بود[۱۶۵].

پیش از بررسی تاریخ تحول اندیشه سیاسی اهل سنت [۱۶۶]باید به این نکته توجه داشت که امامت در نظر اهل سنت بر شالوده تجربه تاریخی امت اسلامی پس از حضرت رسول (ص) استوار است و از این‌رو، توجه به سیر تحولات نهاد خلافت در اسلام می‌تواند به ارزیابی دقیق‌تری از موضوع امامت در میان اهل سنت رهنمون گردد. معتزله‌، مرجئه و حتی عالمان اشعری و گاه حنبلی مذهب نسبت به این تجربه موضع خود را بیان کرده‌اند و هر یک فراخور منظومه دینی و فکری خود نسبت به این تجربه ابراز نظر نموده‌اند. مهم‌ترین نکته در این باره منظر این گروه‌ها نسبت به عصر نخستین خلافت‌، یعنی عصر خلفای راشدین و گذار از آن به دوره اموی است‌؛ به ویژه اینکه برای گروه‌های غیر معتزلی اهل سنت که نسبت به «سنت‌» جماعت حساسیت دارند، این عصر به عنوان الگوی همیشگی «جماعت‌»، و به عبارت دیگر سلف صالح «امت‌» تلقی می‌شود. به هر حال‌، از آنجا که خلافت‌، صورت تاریخی اندیشه امامت در اسلام است‌، باید مفهوم امامت را در راستای ظهور تاریخی آن در خلافت جست‌وجو کرد؛ اما از سویی دیگر باید دانست که امامت در اسلام سنی مفهومی عام‌تر از خلافت است و در مقام نظر می‌تواند خارج از چارچوب مفهومی تاریخی خلافت تحقق پیدا کند؛ گرچه خلافت همیشه از سوی اهل سنت به عنوان نهاد مشروع امامت معرفی شده است‌[۱۶۷].

امامت نزد گروه‌های گوناگون خوارج (اهل تحکیم‌)، از نظر مفهومی‌، کاملاً پیوسته با حکومت بوده‌، اما آنچه امامت خوارج (مُحَکِّمه‌) را از اهل سنت متمایز می‌ساخته‌، نوع آرمانهایی بوده است که هر یک در سایه امامت دنبال می‌کرده‌اند. در صحنه تاریخ نیز همین اختلاف در آرمان‌ها موجب شده است تا محکمه از همان عصر خلفای نخستین‌، راه خود را از عامه مسلمانان جدا سازند و در صدد برآیند تا امامتی کوچک‌، متناسب با آرمان‌های خویش بنیان گذارند. تصور موجود در میان گروهی از صحابه در عصر دو خلیفه نخست‌، مبنی بر اینکه بر ایشان لازم است تا با حساسیت‌، عملکرد امام در جامعه اسلامی را پی‌گیری کنند و در صورت مشاهده تخلفی از جانب او، واکنشی مناسب از خود نشان دهند، مبنای آرمان امامت در میان محکمه است‌. به عنوان نمونه‌، در خطبه‌ای از خلیفه عمر چنین آمده است که در صورت وفا نکردن امام مسلمانان به وظایف و تخطی از حدود شریعت‌، بر مؤمنان واجب می‌گردد که او را از امامت خلع کنند[۱۶۸][۱۶۹].

رابطه امامت و دموکراسی

مقدمه

  1. کاربردهای غیر بشری امام عبارتند از:
    1. لوح محفوظ[۱۷۱].
    2. راه آشکار[۱۷۲]
    3. کتاب آسمانی حضرت موسی[۱۷۳].
  2. کاربردهای بشری امام در قرآن دو گونه است:
    1. حق
    2. باطل.
  1. پیامبران الهی[۱۷۴].
  2. بندگان شایسته خداوند[۱۷۵].
  3. مستضعفان[۱۷۶].
  1. تعریف‌های عام که نبوت را نیز در برمی‌گیرد.
  2. تعریف‌های خاصی که شامل نبوت نمی‌شود.
  1. امامت، رهبری عمومی در امور دین و دنیا و برای فردی از افراد به عنوان نیابت از پیامبر (ص) است[۱۸۲].
  2. امامت عبارت است از جانشینی پیامبر در اجرای دین، به گونه‌ای که پیروی از او بر همه مسلمانان واجب است[۱۸۳][۱۸۴]

خدایی بودن امامت

فرق نبوت و امامت

  1. معانی امامت رهبری اجتماع: اصل مسئله "امامت و رهبری اجتماع" بعد از پیامبر، مسئله‌ای است که هم مورد قبول شیعه است و هم مورد پذیرش سنی، مبنی بر اینکه اجتماع به یک زعیم و فرمانده نیازمند است. شیعه بر این اعتقاد است که پیغمبر (ص) رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و فرمود: "بعد از من، زمام امور مسلمین باید به دست حضرت علی (ع) باشد" و اهل تسنن این مطلب را به شکلی که مورد پذیرش شیعه است، قبول ندارند و می‌‌گویند که در این جهت پیغمبر شخص معینی را تعیین نکرد، بلکه این وظیفه خود مسلمین است که رهبر جامعه را بعد از پیغمبر انتخاب کنند. آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، تنها یک شأن دنیایی به معنای حکومت دارد. از منظر آنان، امام یعنی حاکم میان مسلمین و در واقع فردی از مسلمانان است که باید او را برای حکومت انتخاب کنند. آنها گستره مسئله امامت را بیش از حکومت معتقد نیستند. اگر گستره مسئله امامت در رهبر سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر محدود بود، از نظر شیعه اصل امامت جزء فروع دین قرار می‌‌گرفت، نه از زمره اصول دین[۲۰۰].
  2. مرجعیت دینی: از منظر شیعه، امامت نوعی کارشناسی اسلام است؛ اما کارشناسی‌ای از جانب خدا؛ یعنی افرادی که اسلام‌شناس هستند. البته نه اسلام‌شناسانی که بر مبنای عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند که قهراً جایزالخطا باشند؛ بلکه افرادی که از طریقی رمزی و غیبی که بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پیغمبر گرفته‌اند. این علوم از پیغمبر (ص) به حضرت علی (ع) و از آن حضرت به امامان بعد رسیده است و در تمام دوره‌های ائمه (ع)، علم اسلام، یک علم معصوم است که هیچ خطا نمی‌کند و از هر امامی به امامان بعد رسیده است. اهل تسنن برای هیچ‌کس چنین مقامی قائل نیستند. در حقیقت آنها در این‌گونه امامت، اصلاً به وجود امام و امامت قائل نیستند، نه اینکه به امامت قائل باشند و بگویند که علی (ع) امام نیست و ابوبکر امام است، بلکه آنان، به طور کلی برای هیچ‌یک از صحابه چنین شأن و مقامی قائل نیستند. بر این اساس، در کتاب‌های خودشان اشتباهات فراوانی را از ابوبکر و عمر در مسائل دینی نقل می‌‌کنند؛ ولی شیعه، امامان خود را از خطا معصوم می‌‌داند و محال است که به خطایی برای امام اقرار کند[۲۰۱].
  3. ولایت: امامت به معنی "ولایت"، اوج مفهوم امامت است. ولایت به معنی حجت زمان، این نکته را به اعتقاد شیعه نشانده است که زمین در هیچ زمانی از حجت خالی نیست: «وَ لَوْ لَا الْحُجَّة لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»[۲۰۲]؛ بدان معناست که هیچ زمانی نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالی باشد و برای آن انسان کامل مقامات و درجات زیادی قائلند و ما در بیشتر زیارت‌ها، به چنین ولایت و امامتی اقرار و اعتراف می‌‌کنیم؛ یعنی معتقدیم که امام دارای چنین روح کلی است. در زیارت امام رضا (ع) آمده است: «أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشَهَدُ مَقامي وَتَسْمَعُ كَلامِيْ وَتَرُدُّ سَلامي». از نظر ما مرده و زنده امام فرقی ندارد[۲۰۳].

آیا کلامی‌انگاری امامت بدعت‌آمیز است؟ (پرسش)

  1. بدعت در تعریف بدعت: در پاسخ شبهه پیشین تعریف بدعت ذکر و تحلیل شد، اما این سخن ابن خلدون که چون امامت بحث فرعی و فقهی است، اما امامیه آن را در ذیل بحث عقاید و کلام گنجانیده‌اند، و لذا مشمول بدعت می‌‌شود، یک تعریف و ملاک جدیدی از بدعت است که فاقد آن مبنا و توجیه است. اینکه یک مسئله کلامی‌، فقهی، اصولی، اخلاقی است؟ ممکن است دیدگاه‌های مختلفی مطرح باشد و هر دیدگاهی برای خود توجیه و مبنایی داشته باشد و صرف بردن مسئله‌ای به یک علم دیگر موجب بدعت نمی‌‌شود. به دیگر سخن ابن خلدون با این نگره خود در تعریف بدعت - که مورد اتفاق فریقین است - بدعت جدیدی احداث کرده است که فاقد مبنا و توجیه است.
  2. لازمه تعریف فوق جری بدعت بر بعض اهل سنت: اینکه اکثریت عالمان اهل سنت امامت را یک مسئله فرعی فقهی تفسیر نموده‌اند، جای شبهه نیست، اما برخی از آنان مانند بیضاوی در کتاب المنهاج و محشّین آن نه‌تنها امامت را از مباحث عقایدی بلکه آن را از اصول دین انگاشتند[۲۰۷]

لازمه تعریف جدید ابن خلدون شمول بدعت بر امثال بیضاوی است؛ چراکه وی نیز امامت را از مسئله فرعی فقهی به مسئله اصلی بلکه از اصول دین برده است»[۲۰۸].

حقیقت امامت در معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان

مسئله چیستی و حقیقت امامت، نخستین پرسش و مسئله از مسائل مربوط به امامت است که دل‌مشغولی بسیاری از متکلمان بوده است. پیشینه بحث از این مسئله، به صورت منسجم و تحلیلی، دستِ کم به نیمه اول قرن پنجم می‌رسد. پیش از ورود به بحث از این مسئله از دیدگاه متکلمان، یادکرد سه نکته ضروری است:

  1. آنچه در فصول پیشین این نوشتار به آن پرداخته شد، بررسی چیستی و حقیقت مقام امامت از طریق معنا شناختی واژگانی بود که در قرآن و سنت بر امامان پاک (ع) منطبق شده بود. اگرچه به نظر می‌رسد که متکلمان چنین راهی را نپیموده‌اند، بازخوانی متون کلامی، مجموعه‌ای از تعاریف مربوط به مقام امامت را پیش‌روی محقق امامت‌پژوه می‌نهد که برای دستیابی به چیستی امامت از نگاه ایشان، تأمل در آنها لازم است؛
  2. از آنجا که در آینده با چالشی برای تمییز متکلم از غیر متکلم مواجه خواهیم بود، لازم است ابتدا تعریفی از علم کلام و متکلم عرضه کنیم و مقصود خود را روشن سازیم. از گذشته تاکنون، تعاریف متعددی برای علم کلام بیان شده است؛ چنان‌که فارابی (۳۳۹ق)[۲۰۹]، قاضی عضد الدین ایجی (۷۵۶ق)[۲۱۰]، ابن خلدون (۸۰۸ق)[۲۱۱]، مرحوم عبد الرزاق لاهیجی (۱۰۷۲ق)[۲۱۲]، شهید مطهری[۲۱۳] و... به این امر اهتمام ورزیده‌اند؛ با وجود این، به نظر می‌رسد با توجه به موضوع علم کلام، رسالت متکلمان و اهداف علم کلام، می‌توان تعریف زیر را تعریفی جامع از این دانش به شمار آورد: "علم کلام دانشی است که به استنباط، تنظیم، توضیح و توجیه یا اثبات عقاید با استفاده از روش‌های مختلف عقلی، نقلی و... می‌پردازد و خود را در پاسخ دادن به شبهات متعهد میداند". با توجه به آنچه گذشت، باید گفت که متکلم کسی است که با روش عقلی یا نقلی به استنباط، تنظیم، توضیح و توجیه یا اثبات عقاید دینی بپردازد. البته روشن است که نمی‌توان اصطلاح متکلم را تنها برای عالمانی به کار برد که به تمام مباحث کلامی پرداخته باشند؛ چه بزرگانی همچون شیخ مفید نیز به چنین کاری اقدام نکرده‌اند؛ چنان‌که در کتاب الذخیرة مرحوم سید مرتضی نیز جای بسیاری از مباحث مربوط به توحید خالی است، در حالی که در متکلم بودن اینان جای تردید نیست؛
  3. متکلمان اهل سنت نیز آن‌گاه که به بررسی مسئله امامت پرداخته‌اند، از عرضه تعریف برای مفهوم امامت غفلت نکرده و تعاریف متعددی مطرح کرده‌اند که بعضی از آنها قرابت خاصی با تعاریف متکلمان شیعه دارد. از آنجا که در تحلیل نهایی از تعاریف موجود در باب امامت، از مراجعه به برخی تعاریف اهل سنت ناگریزیم، در این مقام، تعاریف متکلمان شیعه و اهل سنت از مفهوم امامت را جداگانه بررسی خواهیم کرد.

تعریف امامت از دیدگاه شیعه امامیه

امامت، به گونه‌ای که شیعه بدان اعتقاد دارد، مهم‌ترین باوری است که تشیع را از دیگر فرق اسلامی جدا می‌کند. طبیعی است که نخستین وظیفه عالمان این مکتب در باب امامت، روشن ساختن مراد و مقصود خود از این مفهوم است؛ از این‌رو، متکلمان شیعه امامیه در آثار کلامی خود، تعاریف متعددی برای امامت عرضه کرده‌اند. پیش از پرداختن به این تعاریف، یادکرد دو نکته ضروری است:

اگرچه برخی محققان معاصر بر این باورند که شیعه امامیه در تعریف امامت اختلافی ندارد[۲۱۴]، با نگاهی دقیق به تعاریفی که عرضه خواهد شد، روشن می‌شود که نظریه یاد شده خالی از اشکال نیست.

با نگاهی کلی به آنچه در کلام امامیه موجود است، به نظر می‌رسد، دست کم می‌توان دو گونه تعریف از مقام امامت در آثار متکلمان مشاهده کرد[۲۱۵]؛

تعاریف نقل محور

علم کلام و عالمان آن مدعی آن‌اند که در اثبات آموزه‌های اعتقادی دین، از دو منبع عقل و نقل بهره می‌برند؛ با وجود این، بازخوانی تاریخ کلام امامیه، نشان از این واقعیت دارد که رویکرد عقلی برخی عالمان عرصه علم کلام بر رویکرد نقلی آنها سیطره‌ای چشمگیر داشته است و در طرف مقابل نیز متکلمانی به چشم می‌خورند که بر این باور استوار بوده‌اند که کلام حقیقی را باید از قرآن و سنت فرا گرفت؛ از این‌رو، حتی علم کلام [با رویکرد عقلی] را نکوهش کرده‌اند. شاخص‌ترین متکلمان نقل محور، متکلمان مکتب کلامی قم‌اند. مکتب کلامی قم تاریخ درخشانی در تاریخ اندیشه کلامی امامیه دارد و اگرچه تاریخ از بزرگانی همچون برقی، ابن بابویه قمی، صفار قمی، کلینی، نعمانی و شیخ صدوق، در مقام محدثانی دقیق یاد می‌کند، نمی‌توان وجهه علمی‌آنها را در علم حدیث خلاصه کرد. به نوشته برخی محققان، عالمان و محدثان قم کسانی بودند که در برابر حوزه حدیثی ری، کوفه و بغداد، از روشی خاص در مباحث اعتقادی پیروی می‌کردند و اموری همچون حجیت عقل ومیزان عقل‌گرایی و نص‌گرایی در مباحث اعتقادی، موجب تمایز آنان از دیگران شده است[۲۱۶].

باری، به نظر می‌رسد متکلم دانستن محدثانی همچون شیخ صدوق، نیازی به بحث و بررسی ندارد؛ از آنجا که او افزون بر داشتن کتاب‌های روایی متعددی همچون التوحید، عیون اخبار الرضا (ع) الخصال، معانی الاخبار و ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، مستقلاً تصنیفاتی را در علم کلام نگاشته است که نمونه آنها دو کتاب کمال الدین و تمام النعمة و نیز الاعتقادات فی دین الامامیة است.

متکلم دانستن دیگر محدثان مکتب کلامی قم، نیازمند تحلیل دیگری است؛ بدین بیان که با نگاهی کوتاه به جوامع حدیثی محدثان یاد شده، این حقیقت برملا می‌شود که روایات فراوانی در منابع یاد شده وجود دارد که محتوای آنها ارتباط تنگاتنگی با مسائل کلامی دارد؛ از باب نمونه، مباحث "کتاب التوحید" و "کتاب الحجة" در کتاب شریف الکافی، عمدتاً به مسائل مربوط به اصل توحید و امامت پرداخته است که از اصول مهم کلامی به شمار می‌روند. روایات موجود در این ابواب، بیانگر اجزای به هم پیوسته اصل توحید یا امامت است؛ برای نمونه، روایات باب "الاضطرار الی الحجة" از مسئله ضرورت وجود نبی یا امام سخن می‌گوید و روایات باب "الفرق بین النبی و الرسول و الامام"، چنان‌که از عنوانش پیداست، به یکی از مباحث مهم درباره نبوت و امامت می‌پردازد. ابواب فراوانی نیز وجود دارند که به مسئله شئون و صفات امام می‌پردازند. در علم کلام درباره همه مباحث بحث می‌شود. مسئله مهدویت نیز از دیگر مسائل مسلّم کلامی است که مرحوم نعمانی با گردآوری روایاتی در این باره، تصنیفی مستقل راجع به آن به رشته تحریر درآورده و آن را الغیبة نام نهاده است. روایات کتاب شریف بصائر الدرجات نیز به بیان مباحث مهم کلامی همچون صفات و شئون امام می‌پردازد و....

از سوی دیگر، چنین نیست که روایات موجود در دو کتاب کافی و بصائر الدرجات، در یک بحث خاص، مثل صفات امام، شباهت کامل با یکدیگر داشته باشند، بلکه رابطه میان آن دو به لحاظ مصداقی، عموم و خصوص من‌وجه است. این مطلب نشان از این واقعیت دارد که مصنفان جوامع حدیثی، که اصول چهارصد گانه روایی را در اختیار داشته‌اند[۲۱۷]، به گزینش روایات اقدام کرده‌اند؛ از این‌رو، محتوای روایات یاد شده را می‌توان به مثابه منشور اعتقادی آنها به شمار آورد. با توجه به آنچه گذشت، امثال صفار قمی، کلینی و نعمانی را نیز می‌توان عالمان و متکلمانی نامید که به مباحث کلامی همچون توحید و امامت پرداخته و به لسان روایت از اعتقادات امامیه سخن به میان آورده‌اند؛ هر چند که تحلیل خود را از روایات اعتقادی بیان نکرده‌اند. به دیگر بیان، حتی اگر نتوان آنها را اصطلاحاً متکلم نامید، از این نکته نمی‌توان گذشت که اینان دارای اندیشه‌های کلامی‌ای بودها‌ند که به لسان روایات آنها را بیان کرده‌اند. پس از محدثان یا به عبارت دیگر، متکلمان مکتب قم، می‌توان از سید بن طاووس (۶۶۴ق) نام برد که از کلام عقلی حاکم در دوران خویش به شدت انتقاد می‌کند. وی به کتاب هبة الله بن راوندی اشاره می‌کند که در آن ۹۵ مسئله اختلافی میان شیخ مفید و سید مرتضی جمع‌آوری شده است؛ حال آن‌که آن دو از استوانه‌های علمی عصر خویش بوده‌اند[۲۱۸].

مرحوم فیض کاشانی (۱۰۹۱ق) نیز متکلمی است که عقل را کم فائده دانسته[۲۱۹] و اهتمام ویژه‌ای به قرآن و سنت داشته است. وی در آثار متعدد خود، به مذمت دانش‌هایی همچون کلام و اصول فقه پرداخته و بر این باور است که علم کلام[۲۲۰] را گمراهان بنا نهاده‌اند[۲۲۱]. فیض در آثار خود، بزرگانی همچون کلینی، شیخ صدوق و سید بن طاووس را تمجید می‌کند؛ زیرا ایشان تنها به اخبار اهل بیت (ع) تمسک کرده‌اند و جز به قدر ضرورت، هرگز در علم کلام و اصول فقه تصنیف نکرده‌اند. او می‌نویسد: "نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوف و نه متکلف؛ بلکه مقلد قرآن و حدیث و تابع اهل بیت آن سرور"[۲۲۲].

اگرچه وی در بحث‌های اندکی همچون ضرورت بعثت پیامبران، از برهان عقلی استفاده کرده است، خود بر این باور است که بهترین طریق آن است که تمام مسائل شرعیه، اعم از اصول و فروع دین را باید از پیامبر و اوصیای او اخذ کرد[۲۲۳]. با وجود این، نمی‌توان از این واقعیت چشم‌پوشی کرد که مرحوم فیض کاشانی بیش از معمول متکلمان نقل محور، از نقل فاصله گرفته و از آرای فلاسفه نیز بهره برده است[۲۲۴].

باری، از آنجا که عمده متکلمان یاد شده به لسان روایات سخن گفته‌اند، کمتر می‌توان به تعریف اصطلاحی مقام امامت در سخنان آنها، چنان‌که در متون کلامی مصطلح وجود دارد، دست یافت. آری، از آنجا که در روایات کتاب شریف الکافی، برای اشاره به امام، از مفاهیمی همچون حجت الله، خلیفة الله و امین الله استفاده شده است، می‌توان نتیجه گرفت که از دیدگاه مرحوم کلینی، وی امام، حجت الله، خلیفة الله، امین الله و... است. چنین حکایتی راجع به دیگر مصنفان جوامع حدیثی، همچون ابن بابویه قمی، نعمانی، صفار قمی و شیخ صدوق نیز وجود دارد[۲۲۵]. در این میان، مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمة، به صراحت و با استناد به آیه سی‌ام سوره بقره، مقام امامت را همان مقام خلیفة اللهی معرفی می‌کند که در هر دوره‌ای باید وجود داشته باشد[۲۲۶]. سید بن طاووس حسنی نیز در آثار کلامی خود از روایتی سخن به میان آورده که در آن از واژگانی همچون "حجت الله" برای معرفی امام استفاده شده است[۲۲۷]. مرحوم فیض کاشانی در آثار خود، با بررسی آیه سی‌ام سوره بقره، غرض اصلی از آفرینش موجودات را وجود انسان کامل دانسته که همو خلیفه خدا در زمین است[۲۲۸]. وی همچون شیخ صدوق وجود خلیفه و حجت خدا در هر زمان را لازم دانسته و آن را بر امامان شیعه تطبیق کرده است. وی به تبع روایات بر این باور است که به واسطه وجود خلیفه و حجت خدا، شهرها حفظ می‌شوند، نوع انسانی ادامه می‌یابد و آسمان‌ها و زمین نگاه داشته می‌شوند[۲۲۹]. مرحوم علامه مجلسی (۱۱۱۱ق) نیز که از متکلمان نقل محور به شمار می‌آید، اگرچه در برخی از آثار خود برای اشاره به مقام امامت از تعابیر متکلمان عقل محور مانند "رئاسة عامة" استفاده کرده است، حقیقت آن را "خلافت الهی" می‌داند که هیچ سلطنت و ملکی به آن نمی‌رسد[۲۳۰].

آیت الله خرازی، از عالمان معاصر، با اشاره به آن‌که معنای امامت نزد اهل سنت چیزی جز خلافت ظاهری نیست، بیان می‌کند که امامت نزد شیعه "خلافت کلیه الهیه" است که از آثار آن، ولایت تشریعی امام است و یکی از شئون ولایت تشریعی، خلافت ظاهری اوست؛ چراکه ارتقای امام به مقامامت الهیه معنویه موجب می‌شود که او زعیم سیاسی برای اداره جامعه نیز به شمار آید؛ از این‌رو، امام انسان کامل الهی است که عالم به جمیع نیازهای مردم در تعیین مصالح و مفاسدشان است؛ امین بر احکام و اسرار خدا، حافظ دین، معصوم، حجت خدا بر بندگان و واسطه فیض اوست[۲۳۱]. ناگفته پیداست که چنین نگرشی به مقام امامت، هم‌نوا با روایاتی است که در فصول پیشین مطرح شد[۲۳۲].

تعاریف عقل محور

به موازات جریان نقل‌گرایی در مکتب کلامی قم، جریان عقل‌گرایی در مکتب کلامی بغداد و حلّه، که با مکتب کلامی معتزله بغداد مجاور بود، ظهور و بروز یافت. متکلمان برجسته شیعی، همچون شیخ مفید (۴۱۳ق)، سید مرتضی (۴۳۶ق)، شیخ طوسی (۴۶۰ق)، خواجه نصیر الدین طوسی (۶۷۲ق) و ابن میثم بحرانی (۶۹۹ق)، همگی متعلق به این جریان خاص بودند. آمیختگی فلسفه با کلام نیز بر قوّت و شدت جریان یاد شده افزود؛ تا آنجا که از آن دوران تاکنون، با شدت و ضعفی که داشته، عقل‌گرایی جریان غالب بر کلام امامیه بوده است. پیش از بیان تعاریفی که این جریان، از امامت عرضه کرده است، گفتنی است متکلمان امامیه در آثار گوناگون خود، تعاریف متفاوتی از امامت عرضه کرده‌اند که این خود نشان از تطور فکری در کلام امامیه در مسئله دارد. به طور کلی، به نظر می‌آید دستِ کم چهار تعریف از امامت در سخنان متکلمان یاد شده وجود دارد.

تعریف اول

برخی از متکلمان همچون سید مرتضی (۴۳۶ق) و سدید الدین حمصی (حدود ۵۸۵ق)، امامت را این‌گونه تعریف کرده‌اند: الإمامة: رئاسة عامّة في الدين, بالأصالة لا النيابة، عمّن هو في دار التكليف[۲۳۳]. چنان‌که هویداست، براساس این تعریف، اولاً حوزه ریاست امام عام و مربوط به تمام امور دینی است؛ ثانیاً چنین نیست که رئیس یاد شده نیابت از جانب کسی داشته باشد، بلکه ریاست او اصیل است. سدید الدین حمصی دلیل تقیید ریاست به امور دین را این‌گونه تبیین می‌کند: "چون امام رئیس بر اهل صنایع در صنعتشان نیست،... رئیس بر خطاط‌ها در مسئله خط و رئیس بر رنگرزها در مسئله رنگرزی و رئیس بر نجارها در نجاری و... نیست و تمام این صنعت‌ها از امور دنیوی است"[۲۳۴].

شایان ذکر است، با وجود آن‌که سید مرتضی و حمصی ریاست امام را به حوزه دین محدود کرده‌اند، این بدین معنا نیست که ایشان شأن حاکمیت سیاسی امام را انکار کرده باشند؛ چه، مرحوم سید در برخی آثار خود، برای آن‌که ضرورت وجود امام را ثابت کند، بر ضرروت وجود رئیسی مقتدر که توانایی تدبیر امور و ستاندن حق مظلوم از ظالم را داشته باشد، تأکید کرده است[۲۳۵]؛ از این‌رو، باید گفت، اینان یا در مقام تعریف دقت لازم را نداشته‌اند یا آن‌که معنای امور دینی را توسعه داده‌اند.

تعریف دوم

تعریف دوم از امامت در آثار برخی متکلمان قرن پنجم هجری دیده می‌شود. شخی طوسی (۴۶۰ق) در این باره می‌نویسد: الامامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص في أمور الدين و الدنيا[۲۳۶]. این تعریف از جهاتی با تعریف نخست متفاوت است؛ چراکه در این تعریف، حوزه ریاست امام تنها به امور دین منحصر نشده است، بلکه امور دنیا را نیز در برمی‌گیرد؛ ضمن آن‌که در آن، سخنی از ریاست اصیل یا نیابی به میان نیامده است. البته شیخ طوسی در دیگر سخنان خود چندان به لوازم تعریف یاد شده، که بر عمومیت ریاست در دین و دنیا تأکید می‌کند، وفادار نمانده است؛ چراکه از نظر وی اگرچه امام در امور سیاسی و نیز دینی حاکم و رئیس است[۲۳۷]، در دیگر امور همچون صنایع و غیر آن، که امور دنیوی به شمار می‌آیند، ریاستی برای امام وجود ندارد: و لا يلزم إذا قلنا انه يجب أن يكون عالما بما أسند اليه، أن يكون عالما بما ليس هو اماما فيه كالصنائع و غير ذلك، لأنه ليس هو رئيسا فيها...[۲۳۸]؛ "هنگامی که گفتیم امام لازم است عالم باشد به آنچه منسوب اوست، لازم نمی‌آید که او در آنچه که امام در آن نیست، همچون صنایع و غیر آن نیز عالم باشد؛ زیرا او در صنایع رئیس نیست". بر همین اساس، وی این سخن را مطرح می‌کند که در مواردی که امام رئیس نیست، ممکن است کسی باشد که از امام افضل باشد: "ممکن است که میان رعیت او کسی باشد که در آنچه که او در آن امام نیست، از او برتر باشد؛ مانند بسیاری از صنایع، مشاغل و مانند آن؛ و آنچه که معتبر است، افضلیت او در آن چیزی است که او در آن امام است"[۲۳۹].

در حقیقت، این ایراد بر شیخ طوسی وارد است که اگر در تعریف امامت، امام را رئیس کل در امور دینی و دنیوی می‌داند، چگونه است که در مقام عمل، ریاست دنیوی وی را محدود به امر سیاست می‌کند؟ مگر آن‌که این‌گونه توجیه کنیم که مقصود از ریاست عامه در تعریف شیخ طوسی، همان ریاست فراگیر در حوزه حکومت و سیاست و نیز تبیین دین است؛ بدین معنا که اهل صنایع، خط، طبابت و... تحت نظر یک رئیس کلی که همان امام است، به کار خود مشغول‌اند؛ اگرچه خود نیز رئیسی جداگانه برای جامعه خود دارند. به دیگر سخن، امام به مثابه حاکمی است که برای تنظیم مناسبات، در تمام امور ریاست دارد و همگی به اطاعت از او ملزم‌اند، اگرچه او در تمام موارد خاص، ریاستی خاص بر آن جامعه خاص ندارد؛ از این‌رو، چنان‌که برخی متکلمان گفته‌اند[۲۴۰]، می‌توان گفت که رئیسی بالاتر از امام نیست و دستی بالاتر از دست او در جامعه وجود ندارد؛ حال آن‌که رئیس جامعه خطاطان و پزشکان چنین ویژگی‌ای را ندارند.

باری، بازخوانی متون کلامی امامیه از این واقعیت حکایت دارد که برخی دیگر از متکلمانِ قرون بعد تعریف شیخ طوسی را پذیرفته‌اند؛ چنان‌که خواجه نصیر الدین طوسی (۶۷۲ق) در تعریفی مشابه می‌نویسد: الامامة رئاسة عامّة دينيّة مشتملة على ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينيّة و الدنياويّة، و زجرهم عمّا يضرّهم[۲۴۱]؛ "امامت ریاست عام دینی است که مشتمل بر تشویق عموم مردم بر حفظ مصالح دینی و دنیوی، و نهی آنها از آن چیزهایی است که برای آنها ضرر دارد". به نظر می‌رسد، تقیید ریاست به قید "دینیة" را باید ناظر به این مسئله بدانیم که امامت در فرهنگ تشیع امری دینی و الهی است و در عین حال، امام نسبت به امور دنیوی نیز ریاست دارد و مردم را نسبت به مصالح دنیوی ترغیب و از مفاسد دنیوی نهی می‌کند.

ایشان در یکی دیگر از آثار خود، به گونه‌ای سخن رانده است که می‌تواند متحمل همین دو احتمال باشد: [الامام] رئيس قاهر، آمر بالمعروف، ناه عن المنكر، مبيّن لما خفي على الأمّة من غوامض الشرع، منفّذ لأحكامه ليكونوا إلى الصلاح أقرب و من الفساد أبعد، و يأمنوا من وقوع الفتن[۲۴۲]؛ [[[امام]]] رئیس چیره آمر به معروف، ناهی از منکر، روشن کننده آن چیزی است که از مسائل پیچیده شریعت بر امت مخفی است. احکام او نافذ است تا مردم به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر بوده و از وقوع در فتنه‌ها ایمن باشند. ابن میثم بحرانی (۶۹۹ق) نیز در این باره می‌نویسد: الإمامة رئاسة عامة لشخص من الناس في أمور الدين والدنيا[۲۴۳].

وی در تحلیل منطقی تعریف یاد شده، توضیح می‌دهد که مفهوم "ریاست" به منزله جنس قریب برای این تعریف است و مجموع قیدهای دیگر با همدیگر "خاصه مرکبه"اند و مقید مفهوم ریاست‌اند؛ چراکه مفهوم "عامة" به خودی خود شامل ریاست جور نیز می‌شود و ریاست جور نیز عمومیت دارد؛ مفهوم "لشخص" نیز اگرچه به خودی خود، آن را از اینکه امامت در اختیار دو نفر یا بیشتر باشد، خارج می‌کند، اما آن را از سلطنت جور خارج نمی‌کند؛ به همین سان، قید في أمور الدين والدنيا اگرچه سلطنت جور را خارج می‌کند، می‌تواند عام نباشد. از این‌رو، اگرچه قیود یاد شده، تک‌تک، اعم از امامتِ مقصودند، مجموع آنها مبین مفهوم امامت‌اند و به اصطلاح قوم، به مجموع قیود "خاصه مرکبه" می‌گویند[۲۴۴].

مرحوم علامه حلی (۷۲۶ق) نیز در کتاب مناهج الیقین که نخستین کتاب کلامی وی به شمار می‌رود[۲۴۵]، هم نوا با شیخ طوسی می‌نویسد: الإمامة رئاسة عامة في الدين و الدنيا، لشخص من الأشخاص[۲۴۶]؛ "امامت ریاست عامه در دین و دنیا، برای شخصی از اشخاص است".

مرحوم سید حیدر آملی (متوفای قرن هشتم) نیز تعریفی در این باره عرضه می‌کند که بسیار شبیه به تعریف خواجه نصیر الدین طوسی است: فهي على الاطلاق رياسة دينية مشتملة على ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية و الدنيوية، و زجرهم عمّا يضرهم[۲۴۷]. استاد علامه مصباح یزدی نیز مفهوم امامت در علم کلام را "ریاست همگانی و فراگیر بر جامعه اسلامی، در همه امور دینی و دنیوی" می‌داند[۲۴۸]. گفتنی است، برخی محققان معاصر نیز با عرضه همین تعریف از امامت، مدعی شده‌اند که در این باره اختلافی میان متکلمان وجود ندارد[۲۴۹].

تعریف سوم

در قرن هفتم هجری، خواجه نصیر الدین طوسی در برخی از آثار خود، تعریفی دیگر از امامت عرضه کرد و آن را مناسب‌تر از دیگر تعاریف دانست. ایشان می‌نویسد: الامام هو الانسان الذي له الرئاسة العامة في الدين و الدنيا بالأصالة في دار التكليف[۲۵۰]. محقق حلی (۶۷۶ق) نیز در عبارتی نزدیک به آنچه مرحوم خواجه طوسی نوشته است، می‌نویسد: الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نيابة عن غير هو في دار التكليف[۲۵۱]. ایشان مفردات این تعریف را چنین تبیین می‌کند که قید عامة برای اخراج ریاست امیران و قاضیان است؛ قید بحق الأصل برای احتراز از ریاست کسانی است که از جانب امام نیابت پیدا کرده‌اند. ایشان راجع به قید لا نيابة عن غير هو في دار التكليف در عبارتی می‌نویسد: احترازاً من نص النبي أو الإمام على إمام بعده فإنه لا يثبت رئاسته مع وجود الناص عليه[۲۵۲]. به نظر می‌رسد، مقصود از این عبارت آن باشد که اگر کسی به وسیله نص پیامبر یا امام به این مقام معرفی شود، و خود نصِ‌کننده، اعم از پیامبر و امام پیشین، وجود داشته و در قید حیات باشد، به فرد منصوص اصطلاحاً امام گفته نمی‌شود. محقق حلی در پایان، نکته‌ای را یادآور می‌شود که به نظر می‌رسد اشکالی بر این تعریف باشد. او می‌گوید با این تعریف، لفظ امام همان‌گونه که بر جانشین پیامبر اطلاق می‌شود، صلاحیت اطلاق بر خود پیامبر را هم دارد و بر این اساس، تمام پیامبران نیز امام خواهند بود و تفاوت آنها تنها در عموم و خصوص است؛ بدین معنا که هر پیامبری امام است، اما هر امامی پیامبر نیست[۲۵۳].

ابن میثم بحرانی نیز هم‌نوا با خواجه طوسی، در تعریف دیگر خود از امامت، می‌نویسد: هو إنسان له الإمامة و هي رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا بالأصالة[۲۵۴]. وی این تعریف را چنین تبیین می‌کند که واژه "رئاسة" به منزله جنس منطقی است و باقی واژگان، از قبیل خاصه‌اند. او می‌گوید که با قید "العامة فی أمور الدین و الدنیا" از ریاست محدود به بعض امور دین یا دنیا احتراز کرده و با قید "بالاصالة" از ریاست نواب و والیانی که از جانب او به ریاست مشغول‌اند، احتراز کرده‌ایم[۲۵۵]. تعریف خواجه نصیر الدین طوسی درقرن نهم هجری نیز طرفدارانی داشته است؛ چنان‌که فاضل مقداد (۸۲۶ق)، از بزرگ‌ترین متکلمان شیعی در این قرن، نیز در تعریف امامت می‌نویسد: الإمامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص في أمور الدين و الدنيا بحق الأصالة[۲۵۶].

تعریف چهارم

علامه حلی (۷۲۶ق) که در نخستین کتاب کلامی خود، هم‌نوا با مرحوم شیخ طوسی، خواجه طوسی و ابن میثم بحرانی تعریفی از امامت عرضه کرده بود، در دیگر آثار کلامی خود، به عرضه تعریفی دیگر از مقام امامت روی آورد. وی در کتاب باب حادی عشر می‌نویسد: الإمامة رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا لشخص من الأشخاص نيابة عن النبي (ص)[۲۵۷].

فخر المحققین (۷۷۱ق)، فرزند علامه حلی، نیز همین تعریف را برگزیده و می‌گوید: الامامة رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا نيابة عن النبي (ص)[۲۵۸]. در حقیقت، تعریف پیشین علامه حلی با این اشکال مواجه است که بر شخص نبی نیز اطلاق‌پذیر است. فاضل مقداد (۸۲۶ق) با اشاره به این اشکال، می‌نویسد: "همانا موضوع بحث در اینجا، ریاستی نیست که شامل نبوت باشد، بلکه ریاستی است که نیابت از نبوت است و تعریف یاد شده، به آن اشعاری ندارد؛ پس بهتر آن است که در تعریف [قید] "نیابة عن النبی (ص)" اضافه شود"[۲۵۹]. به اعتقاد وی متکلمانی که قید "بالاصالة" را در تعریف امامت گنجانده‌اند، بدین وسیله در صدد بودند تا ریاست نائبان و والیان امام را از تعریف خارج کنند؛ چه، از نظر آنها والی و نائب امام نیز ریاستی عام دارد؛ از این‌رو، قید "بالاصالة" را به کار می‌برند، تا نائب و والی امام را از تعریف خارج کنند؛ اما از دیدگاه فاضل مقداد نیازی به قید یاد شده نیست؛ چرا که قید "عامة" نیز برای خارج کردن نائب و والی امام از تعریف کافی است؛ بدین دلیل که نائب و والی امام، زیر دست امام است و ریاست او ریاستی محدود به منطقه تحت ولایت اوست[۲۶۰]. فاضل مقداد در دیگر آثار کلامی خود، با تأکید بر تعریف اخیر از علامه حلی می‌نویسد: هی ریاسة عامة فی الدین و الدنیا لشخص انسانی خلافة عن النبی (ص). از دیدگاه وی "ریاست" جنس قریب است؛ با قید "عامة"، ولایت بر روستا یا حکومت بر شهر، از تعریف خارج می‌شود؛ با قید "دینامر پادشاهی از تعریف خارج می‌گردد و با قید "دنیاامر قضاوت خارج می‌شود؛ همچنین با قید "شخص انسانیریاست جن و فرشته از تعریف بیرون می‌رود و با قید "خلافة عن النبی"، مقام نبوت از تعریف خارج می‌شود[۲۶۱]. فاضل مقداد در کتاب دیگر خود قید "شخص انسانی" را چنین تبیین می‌کند که قید یاد شده به دو نکته اشاره دارد: نخست آن‌که آن کسی که شایسته مقام امامت است، شخصی معین و معهود از جانب خداوند متعال و رسول اوست، نه آن‌که از باب اتفاق به این مقام رسیده باشد؛ دوم آن‌که شایسته این مقام در هر عصری، تنها یک نفر است؛ به دیگر بیان، تنوین در "شخص انسانی" مشعر به آن است که در هر عصر، تنها یک نفر این مقام را دارد[۲۶۲]. ملا عبد الرزاق لاهیجی (۱۰۷۲ق) از بزرگ‌ترین متکلمان شیعی سده‌های اخیر، نیز هم راستا با علامه حلی و فاضل مقداد می‌نویسد: "امامت ریاستی است بر جمیع مکلفین در امور دنیا و دین، بر سبیل خلیفگی از پیغمبر"[۲۶۳]. به باور فیاض لاهیجی تمام فرق مسلمان بر این تعریف متفق‌اند: او می‌نویسد: "و این تعریف که کردیم مر امامت را، مسلّم است میان جمیع فرق از اهل اسلام و کسی را در معنای امامت خلافی نیست". محقق شعرانی نیز تعریف یاد شده از علامه حلی را تعریفی مقبول می‌داند[۲۶۴] و علامه سید محسن امین نیز می‌گوید، همه بر این تعریف متفق‌اند[۲۶۵][۲۶۶].

تعریف امامت

دانشمندان اسلامی، برای «امامت» تعریف‌های مختلفی کرده‌اند که برخی از آن تعریف‌ها مبتنی بر شناخت عمیق و اساسی از امامت است و بعضی دیگر هم، نشان این است که این عنصر با اهمیت را بسیار سطحی، تلقی کرده‌اند. در ذیل به هریک از این تعریف‌ها اشاره‌ای می‌کنیم:

  1. علامه قوشچی در تعریف امامت می‌فرماید: امامت، مسئولیت عمومی سرپرستی و فرمانروایی در امور دین و دنیا است که به جانشینی از پیامبر انجام می‌گیرد»[۲۶۷]. در این تعریف، امامت به مفهوم سیاسی خلافت پیامبر (ص) و به معنای سرپرستی امور دینی و دنیایی امت، منظور گردیده است.
  2. عبدالجبار معتزلی امامت را چنین تعریف نموده است: امامت، ولایت تصرف در امور است به نحوی که دستی بالاتر از آن نیست[۲۶۸].
  3. علامه حلی گفته است: امام، انسانی است که بالاصاله، عهده‌دار مسئولیت‌های عمومی در امور دین و دنیا، در عالم تکلیف و مسئولیت انسان است[۲۶۹].
  4. شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات امام را چنین تعریف می‌کند: امامان، جانشینان پیامبرند در تبلیغ احکام و برپاداشتن حدود الهی و پاسداری از دین خداوند و تربیت کردن بشر[۲۷۰].

در این تعریف، عنصر هدایت و رهبری معنوی و تربیت استعدادهای بشری در راه ارتقا و رشد و تعالی انسانی، در کنار عنصر سیاسی و مدیریت امت اسلامی آمده است، و امامت به مفهوم «نبوت منهای دریافت وحی» تلقی شده است[۲۷۱].[۲۷۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.
  2. محمد بن علی بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص۹۶.
  3. الإِمَامَةُ: هي الرئاسة العامة على جميع الناس، فإذا أخذت لا بشرط شي‏ء تجامع النبوة و الرسالة، و إذا أخذت بشرط لا شي‏ء لا تجامعهما، ر. ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
  4. ر. ک: لطف الله صافی، نظام امامت و رهبری، ص۱۱-۱۲.
  5. فرهنگ شیعه، ص ۹۲.
  6. و عند المتكلمين هو خليفة الرسول (ص) في إقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الأمة، ر. ک: محمدعلی تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج۱، ص۲۵۹.
  7. ر. ک: حسینی تهرانی|سید محمد حسین، امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۰۶.
  8. ر. ک: جمعی از نویسندگان، امامت‌پژوهی (بررسی دیدگاه‌های امامیه، معتزله و اشاعره)، زیر نظر محمود یزدی مطلق، ص۴۹-۵۰.
  9. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۴۴.
  10. کمال‌الدین ابن‌میثم بحرانی، متوفای ۶۷۹ ق است.
  11. وهي رئاسة عامّة في أمور الدّين والدنيا بالإصالة؛ میثم بن علی بن البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴ و ر. ک: محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
  12. سعدالدّین تفتازانی (۷۱۲ - ۷۹۳) متکلم برجسته اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
  13. هي رِئاسَة عامّةٌ فی امُورِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا، خَلافَة عَنِ النَّبی (ص)؛ محمد حسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
  14. عضدالدین ایجی (۴۵۰ - ۵۰۵) متکلم نام‌دار اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
  15. هي خلافة الرّسول في اقامة الدين بحيث يجب اتّباعه علی كافّة الامّة؛ عضدالدین ایجی، المواقف فی علم کلام، ص۶۰۳.
  16. مقدمه ابن‌خلدون، ص۱۹۱.
  17. محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۱ و ۳۲.
  18. به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا به؛ ماوردی، علی بن محمد، الأحکام السلطانیة، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: نیابة عن صاحب الشریعة فی حفظ الدین وسیاسة الدنیا؛ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امام‌الحرمین جوینی نیز گفته است: الإمامة ریاسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة فی مهمّات الدین والدنیا. جوینی؛ عبدالملک بن عبدالله، غیاث الأمم فی التیاث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاق‌اند: فخر رازی: الإمامة رئاسة فی الدین والدنیا عامّة لشخص من الأشخاص؛ رازی، محمد بن عمر، نهایة العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ میر سید شریف جرجانی: الإمام: الذی له الریاسة العامّة فی الدین والدنیا جمیعاً؛ جرجانی، علی بن محمود، التعریفات، ص۲۸.
  19. مراد از قید «بالاصالة لا بالنیابة» در تعریف امامت این است که امامت مورد نظر اسلام و شیعه، امری اصلی و منصبی الهی است، نه امری نیابتی و وکالتی از سوی مردم، که امامت و رهبری مطرح در حکومت‌های رایج در گذشته و حال از این قسم است، سید مرتضی علم الهدی الحدود والحقایق، ص۴۱.
  20. رک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۲۵-۳۳.
  21. محمد بن النعمان الکبری شیخ المفید، اوائل المقالات، (سلسله مؤلفات شیخ مفید)، ص۶۵.
  22. حسن بن یوسف حلی، باب حادی عشر، شرح فاضل مقداد، ترجمه: عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، ص۹۸ و ۹۹.
  23. میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
  24. میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
  25. السید نورالله التستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص۳۰۰.
  26. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۵۰.
  27. رک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۳۳.
  28. ر. ک: محمدی، رضا، امام‌شناسی ۵، ص۳۰-۳۱.
  29. الإمامة رئاسة عامّة فی أمور الدّنیا و الدّین لشخص‏ من‏ الأشخاص‏ نیابة عن النّبی، حسن بن یوسف حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰.
  30. هی رئاسة عامة فی أمر الدین و الدنیا خلافة عن‏ النبی‏؛ مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۳۲.
  31. لاجل ما ذکرناه من‏ قبل‏ من‏ تدبیر الجیوش‏ و سد الثغور و رد المظالم و الاخذ للمظلوم و اقامة الحدود و قسم الفی‏ء بین المسلمین‏؛ به دلیل آنچه که پیشتر گفتیم؛ یعنی مدیریت لشکر و بستن مرزها و دفع ظالم و گرفتن حق مظلوم و پیاده کردن حدود و تقسیم فیء میان مسلمانان؛ ابوبکر باقلانی، نمهید الاوائل، ص۴۷۷؛ لا نعلم‏ من‏ قبله‏ الدیانات‏ و الشرائع، و إنما فوض إلیه القیام بأمور مخصوصة، فحاله کحال الأمراء و الحکام‏، ما دین و شریعت خود را از امام نمی‌آموزیم و همانا پرداختن به اموری خاص بدو سپرده شده است؛ پس شأن او مانند امیران و حاکمان است؛ قاضی عبد الجبار معتزلی، المغنی، ج ۲۰، ص۲۱۱.
  32. ر. ک: فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۴۱۰-۴۱۲.
  33. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  34. بطرس، عبدالملک، قاموس الکتاب المقدس، ص۹۴۹-۹۵۰.
  35. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  36. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۹۵ - ۹۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۳؛ ج۲۹، ص۳۶.
  37. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۹۳؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۳۰۶- ۳۱۰.
  38. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۷.
  39. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.
  40. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.
  41. سید مرتضی، رسائل، ج۱، ص۱۶۶؛ اردبیلی، احمد بن محمد، الحاشیة علی الهیات، ص۱۷۸.
  42. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۳۵.
  43. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۰.
  44. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۲.
  45. امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
  46. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ -۲۳.
  47. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ - ۲۳ و ۲۶ -۲۸.
  48. امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۰۸؛ همو، ولایت فقیه، ص۱۰۰-۱۰۱.
  49. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۷-۱۶۲.
  50. امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۳، ص۳۵۲؛ همو، کتاب الطهاره، ج۳، ص۴۴۱.
  51. امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۵۸؛ همو، آداب الصلاة، ص۱۴۱.
  52. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۵۵۲.
  53. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۷۰-۷۴.
  54. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۰۵-۱۶۵.
  55. اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۳۸.
  56. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  57. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۳- ۱۳۴، ۱۴۹- ۱۵۱ و ۱۵۴؛ غایة المرام، ج۳، ص۱۲۷- ۱۲۹؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۴۹- ۱۵۱.
  58. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۲، ص۱۶، ح۵و ۸.
  59. شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، ج۱، ص۲۲.
  60. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۶-۴۰۷
  61. تلخیص المحصل، ص۴۲۶- ۴۲۷؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۳- ۱۷۴.
  62. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴.
  63. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
  64. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
  65. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
  66. گوهر مراد، ص ۴۶۱؛ بدایه المعارف الالهیه، ص ۳۱۴.
  67. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
  68. شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۶۹.
  69. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ص۱۲۵-۱۲۹؛ شریعتی سبزواری، محمد باقر، امامت و رهبری در نگاه عقل و دین، ص۲۳۹ـ ۲۴۱.
  70. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۷.
  71. «الَّذِي بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»؛ دعای عدیله.
  72. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۱۰-۴۱۱
  73. تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  74. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
  75. طوسی، تلخیص المحصل، ص۴۳۰ - ۴۲۹.
  76. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
  77. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۷۷-۸۳.
  78. بالادستان، محمد امین؛ حائری‌‎پور، محمد مهدی؛ یوسفیان، مهدی، نگین آفرینش، ج۱، ص ۳۲ - ۳۸.
  79. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۷۹-۸۳؛ القواعد الکلامیة، ص۱۰۹؛ آیه ولایت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱؛ رضوانی، علی اصغر، وجود امام مهدی‌ در پرتو عقل، ص۵۳ ـ ۹۵، امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن، ص۱۴۱-۱۴۳؛ امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن، ‌ ص۱۳۲.
  80. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۰۵.
  81. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۰۵.
  82. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۱۵۷-۱۶۲.
  83. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۸۷-89.
  84. ر. ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۲۱۳.
  85. جمعی از نویسندگان، امامت‌پژوهی، ص۶۶.
  86. فرهنگ شیعه، ص 242-244؛ فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۶۱-۱۷۸.
  87. الکافی، ج۲، ص۲۰؛ تفسیرالعیاشی، ج۱، ص۲۵۳؛ وسائل‌الشیعة، ج۲۸، ص۳۵۳؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۹۰؛ در نقل دیگری به‌جای "لا" حرف "لم" و به جای "امامه"، "امام زمانه" آمده است: «وَ قَدْ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۳۱.
  88. مقامی، مهدی، وظایف امت نسبت به قرآن و عترت، ص ۶۱؛ محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۹۰.
  89. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۸۳-۸۶.
  90. ﴿... قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا... «... فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم.».. سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  91. محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۲۵۶-۲۶۰؛ محمد باقر المجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۳۷۶ و ص۱۲۱- ۱۲۸.
  92. السید الشریف الرضی، نهج البلاغه امام علی (ع)، ترجمه: محمد دشتی، ص۴۴، خطبه ۱۴۶.
  93. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۵۱.
  94. نفحات الأزهار، ج۱، ص۵۶.
  95. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۴.
  96. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.
  97. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۷.
  98. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۴۱.
  99. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۱ «خدایا من به وسیله ولایت علی بن ابی طالب به سوی تو تقرب می‌جویم».
  100. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۹: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ».
  101. اصول کافی، ج۲، ص۱۶.
  102. وسائل الشیعه، ج۱، ص۹۰.
  103. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۴۶.
  104. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۴.
  105. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۰: إستغناء عن الكل و إحتياج الكل إليه دليل على أنه إمام الكل.
  106. هشام بن حکم، ص۲۰۹.
  107. اصول کافی، ج۱، ص۱۶۸.
  108. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۹۴.
  109. معانی الأخبار، ص۶۹.
  110. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
  111. نکت اعتقادیه، ر. ک: مقالات کنگره شیخ مفید، ج۱، ص۳۹؛ اوائل المقالات، ص۷۳.
  112. اوائل المقالات، ص۷۳.
  113. رسائل الشریف، ج۲، ص۲۶۴.
  114. طبقات المتکلمین، ج۲، ص۳۰۵؛ «ائمه را به عنوان شفیعان ملاقات می‌کنی و کتاب و سنت را فقط در نزد ما می‌یابی».
  115. الفصول النصیریه، ر. ک: امامت‌پژوهی، ص۴۲.
  116. قواعد العقائد، ر. ک: امامت‌پژوهی، ص۴۲.
  117. تلخیص المحصل، ج۲، ص۴۲۶.
  118. قواعد المرام، ص۱۷۴؛ نهج المسترشدین، ص۶۲.
  119. اللوامع الإلهیة، ص۳۱۹.
  120. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
  121. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۲۸.
  122. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۷۹.
  123. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۳۱.
  124. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۷۸.
  125. گوهر مراد، ص۴۶۱.
  126. المیزان، ج۱، ص۲۷۲.
  127. بدایة المعارف الإلهیة، ج۲، ص۸.
  128. اصول دین یعنی پایه‌های دین و اموری که اعتقاد به آنها سبب نجات در آخرت و موجب صحّت عبادات و قبولی اعمال می‌گردد و عقیده نداشتن به آنها موجب هلاکت و عذاب اخروی و فساد اعمال و عبادات است.
  129. قاضی عبدالله بیضاوی - که از اعاظم اشاعره است - در «منهاج» گفته است که: مسئله امامت، از اعظم مسائل «اصول دین» است و نیکو گفته است.
  130. چون احتیاج به وجود امام از جهت بقاء و دوام دین است؛ زیرا صاحب این منصب شامخ امامت در رتبه بعد از نبوّت در تمام شئون تبلیغی، و صفات مبلّغ، با نبی مشترک است و به اتفاق فریقین، نبوّت از مسائل اصولیّه ادیان است و امامت نیز باید چنین باشد؛ چون علّت احتیاج، در هر دو یکسان است و فرقی که وجود دارد «حدوث و بقاء» است، یعنی: نبی از طریق وحی، متصدی تأسیس دین است، و امام، دین مؤسَّس را حفظ می‌کند.
  131. دلائل الصدق، ج۲، ص۸.
  132. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  133. به احادیثی که از طریق شیعه و مخالفین در تفسیر این آیه و آیه بعد وارد شده مراجعه شود.
  134. «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  135. شواهد بر این که ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین (ع) چه مشکلاتی در پی داشت، رجوع شود به: امالی صدوق، ص۳۵۵؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۱۰۹؛ الغدیر، ج۱، ص۲۱۸، ۲۲۱، از طریق عامه.
  136. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم پس، هر که در قحطی و گرسنگی ناگزیر (از خوردن گوشت حرام) شود بی‌آنکه گراینده به گناه باشد بی‌گمان خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره مائده، آیه ۳.
  137. سیوطی «الدرّ المنثور» در ذیل آیه شریفه؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۹۰؛ فضائل الخمسه من الصحاح الستّه، ج۱، ص۳۸۹.
  138. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  139. تذکّر: مستفاد از روایات فریقین این است که رسول خدا (ص) به شهادت رسید. و این مسئله از معدود موارد مورد اتفاق شیعه و عامّه است.
  140. بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۳۶ و ۲۵۹؛ ج۲۲، ص۳۳۲ و ۳۳۳ و ۳۵۱ و ۳۵۲ و ۴۴۰؛ ج۶۷، ص۱۶۴.
  141. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۱۷، ص۱۶۶، باب الحوض. این روایت را حمیدی در کتاب «جمع بین الصحیحین» در حدیث دویست و شصت و هفتم از متّفق علیه از «مسند» ابوهریره از عطاء بن یسار از ابوهریره روایت کرده است. نیز مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» عایشه روایت کرده‌اند. و مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» اسماء بنت ابوبکر روایت کرده‌اند. و مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» امّ سلمه روایت کرده‌اند. و مثل این روایت را نیز از «مسند» سعید بن مسیّب روایت کرده‌اند. و جمیع این روایات را حمیدی در کتاب «جمع بین الصحیحین» آورده است.
  142. از جمله این روایات، روایتی است که احمد بن حنبل در مسند عبد الله بن مسعود روایت کرده است که گفت: رسول خدا (ص) فرمودند: « أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ وَ لَيُرْفَعَنَ إِلَيَّ رِجَالٌ مِنْكُمْ حَتَّى إِذَا أَهْوَيْتُ إِلَيْهِمْ لِأُنَاوِلَهُمْ اخْتَلَجُوا دُونِي فَأَقُولُ أَيْ رَبِّ أَصْحَابِي فَيُقَالُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ؟!» من به عنوان جلودار و پرچم پیشتاز در جلوی شما به سوی حوض می‌روم و بعضی از مردان شما را به سوی من می‌آورند و برای حساب بلند می‌کنند، تا همین که من میل می‌کنم به سوی آنها که ایشان را بگیرم، در حضور من آنها را می‌ربایند و می‌برند و در این حال من می‌گویم: ای پروردگار من اینان اصحاب من هستند! گفته می‌شود: تو نمی‌دانی که چه حوادثی را بعد از تو بجای آوردند!» و مانند این روایت را نیز حمیدی در مسند حذیفه بن یمان در حدیث هفتم از متفق علیه آورده است.
  143. لوامع صاحبقرانی، شرح فقیه، ج۱، ص۲۶. و نیز خاصه و عامه روایت کرده‌اند از رسول خدا (ص) به طرق بسیار که بزودی امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد فقط یک فرقه از ایشان اهل نجات خواهند بود و بقیه هلاک خواهند شد.
  144. الکافی، ج۱، ص۳۷۶؛ کمال الدین، ج۲، ص۴۱۲؛ غیبه النّعمانی، ص۳۳۰؛ الإفصاح، ص۲۸؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۵۱؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۹۲؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۶؛ الغدیر، ج۱۰، ص۳۵۹ – ۳۶۰؛ احقاق الحق، ج۱۳، ص۸۵؛ از مصادر زیادی از عامه نقل کرده است. مجمع الزّوائد، ج۵، ص۲۱۸؛ در مسند احمد، ج۵، ص۶۱، ص۱۶۴۳۴: «عَنْ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» و در حلیه الأولیاء، أبی نعیم، ج۳، ص۲۲۴: «عن رسول الله (ص): من مات بغیر إمام فقد مات میته جاهلیه» در کنز العمّال، متّقی، الفصل الرابع فی أحکام البیعه، ج۱، ص۱۰۳، ص۴۶۴؛ ج۶، ص۶۵، ص۱۴۸۶۳: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» در الکنی و الاسماء، دولابی، ج۲، ص۶۳۵، ص۱۱۳۴: «عن ابن عمر: «من مات و لیس علیه إمام جامع فقد مات میته جاهلیه».
  145. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۶۱.
  146. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۶۸.
  147. علامه حلی در این باره میفرمایند: الإمام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض. [وجود] امام لطف است؛ پس نصب او بر خدای متعال واجب است، برای آنکه غرض (و هدف الهی از هدایت بندگان) حاصل گردد، ر. ک: علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۵۹-۶۰.
  148. نشریه همشهری، شماره ۸، اردیبهشت ۱۳۷۷، مقاله امامت در چشم‌انداز کلام شیعی برگرفته از کتاب جستاری در فلسفه امامت، نوشته اصغر دادبه.
  149. «اما خداوند است که سرور (راستین) است» سوره شوری، آیه ۹.
  150. آیت الله جوادی آملی در کتاب شمیم ولایت، ص۹۴-۱۰۰ انحصار ولایت را برای خداوند با ادله عقلی و نقلی اثبات می‌کند.
  151. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۶.
  152. عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۱۰۵-۱۰۶.
  153. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۸.
  154. مانند آیات ولایت، اولوالامر و تطهیر.
  155. برای نمونه ر. ک: اصول کافی، کتاب الحجه، ج۱.
  156. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۰۱.
  157. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجه، بابُ معرفة الإمام و الرَّد إلیه.
  158. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۶۵-۶۸.
  159. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۴۰۴-۴۱۸.
  160. نک: مادلونگ‌۱، جم.
  161. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  162. قاضی نعمان‌، دعائم الاسلام‌، به کوشش آصف بن علی اصغر فیضی‌، ص۲؛ تامر، عارف‌، الامامه فی الاسلام‌،ص ۶۵ -۶۶.
  163. نک: قاضی نعمان‌، شرح الاخبار، به کوشش محمد حسینی جلالی‌، ج۱، ۸۹ بب.
  164. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  165. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  166. که در اینجا مقصود از آنان همه گروه‌های غیر شیعه و محکمه است‌.
  167. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  168. مثلاً نک: ابن‌شبه‌، عمر، تاریخ المدینة، به کوشش فهیم محمد شلتوت‌، ج۲، ۶۷۵.
  169. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  170. معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱- ۳۲؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.
  171. ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ «ما خود، مردگان را زنده می‌گردانیم و هر چه را پیش فرستاده‌اند و آنچه را از آنان بر جای مانده است می‌نگاریم و هر چیزی را در نوشته‌ای روشن بر شمرده‌ایم» سوره یس، آیه ۱۲.
  172. ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ «پس از آنان داد ستاندیم و (نشانه‌های) آن دو شهر (لوط و ایکه) بر سر راهی آشکار است» سوره حجر، آیه ۷۹.
  173. ﴿أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً «پس آیا کسی که از سوی پروردگارش برهانی دارد و گواهی از (خویشان) وی پیرو اوست؛ و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است، (مانند کسی است که چنین نیست)؟» سوره هود، آیه ۱۷.
  174. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳؛ ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  175. ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا «و آنان که می‌گویند: پروردگارا! به ما از همسران و فرزندانمان روشنی دیدگان ببخش و ما را پیشوای پرهیزگاران کن» سوره فرقان، آیه ۷۴.
  176. ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵.
  177. ﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ «و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند» سوره توبه، آیه ۱۲؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱.
  178. «روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
  179. مجمع البیان، ج۵، ص۴۲۹- ۴۳۰.
  180. الإمام الّذی له الرئاسة العامّة فی الدین و الدنیا جمیعا؛ التعریفات، ص۲۸.
  181. قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۵، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵؛ أبکار الأفکار، ج۳، ص۴۱۶.
  182. الإمامة، رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الأشخاص نیابةً عن النّبی (ص)؛ الباب الحادی عشر، ص۶۶؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۵- ۳۲۶؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۱۹- ۳۲۰.
  183. الإمامة خلافة الرّسول في إقامة الدين بحيث يجب إتّباعه علی كافّة الأمّة؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵؛ أبکار الأفکار، ج۳، ص۴۱۶؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴.
  184. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۵
  185. مقدمه ابن خلدون، ص۱۹۱.
  186. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۵۵.
  187. گوهر مراد، ص۴۶۱- ۴۶۲؛ سرمایه ایمان، ص۱۰۷.
  188. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴.
  189. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱.
  190. بالأصالة في دار التكليف
  191. رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۶۴؛ تلخیص المحصل، ص۴۲۶؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۳۵.
  192. رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۶۴.
  193. المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۳۵- ۲۳۶.
  194. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۶
  195. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
  196. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  197. «و بر (عهده) پیامبر جز پیام‌رسانی آشکار نیست» سوره نور، آیه ۵۴.
  198. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا... «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  199. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۱۵۴ - ۱۳۳.
  200. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۷.
  201. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۸.
  202. مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۷، ص۲۱۳.
  203. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۸.
  204. مطهری، امامت و رهبری، ص۲۹ - ۲۸، ۵۱ - ۴۵، ۵۷، ۹۵ - ۹۲ و ۱۶۳ - ۱۶۲؛ همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص، ۱۱۱ -۱۰۸؛ همو، آشنایی با علوم اسلامی، ج۲، ص۷۶.
  205. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۸.
  206. تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص ۵۸۸ و نیز: ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۶۹.
  207. ر. ک: بیضاوی، کتاب المنهاج، مبحث الأخبار، و نیز: ابجد العلوم، ج ۲، ص ۴۵۰.
  208. محمد حسن قدردان قراملکی، امامت، ص۷۶ - ۸۲.
  209. به باور وی «علم کلامی علمی است که انسان را بر یاریِ (دفاع از) آرا و افعالی ک به وسیله شارع دین بیان شده، و نیز بر ابطال عقاید مخالف آن آرا و افعال توانا می‌سازد». ابو نصر فارابی، احصاء العلوم، ص۸۶.
  210. هو علم يقتدر معه على اثبات العقائد الدينية بايراد الحجج و دفع الشبه. عضد الدین ایجی، المواقف فی علم الکلام، ص۷.
  211. هو علم يتضمّن الحجاج عن العقائد الإيمانية بالأدلّة العقلية و الرد على المبتدعة المنحرفين فى الاعتقادات عن مذاهب السلف و اهل السنة. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص۴۵۸.
  212. الكلام صناعة يقتدر بها على اثبات العقايد. ملا عبدالرزاق لاهیجی، شوارق الالهام، ج۱، ص۵.
  213. «کلام مربوط است به تحقیق در اصول عقاید اسلامی و دفاع از آنها، اعم از آن‌که امر مورد اعتقاد از عقلیات محض باشد، مانند مسائل مربوط به توحید و صفات خداوند یا از نقلیاتی باشد که اعتقاد و عدم اعتقاد به آن در سرنوشت انسان مؤثر باشد، مانند مسئله امامت از نظر شیعه». مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱، ص۵۴۸. یکی از ایرادات وارد بر این سخن آن است که علم کلام مختص به اسلام نیست، چراکه دیگر ادیان نیز دارای علم کلام‌اند؛ مگر آن‌که بگوییم مقصود شهید آن است که علم کلام با اصطلاح «کلام» مخصوص اسلام است و در دیگر ادیان اگرچه علم عقاید موجود است، دانش کلام به آن اطلاق نمی‌شود.
  214. علامه شهید مطهری در این باره می‌نویسد: «اولین سخنی که در باب امامت می‌گویند، تعریفی است که از امامت می‌کنند. در این تعریف اختلافی نیست. می‌گویند: الامامة رياسة عامّة في امور الدّين و الدّنيا؛ [امامت] ریاستی است عمومی هم در امور دینی و هم در امور دنیایی». ر. ک: مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۶۴.
  215. شایان ذکر است، در عصر حضور امامان معصوم (ع) متکلمان فراوانی وجود داشته‌اند. ر. ک: گروهی از نویسندگان، معجم طبقات المتکلمین، ج۱. با وجود این، از آنجا که آثار مکتوب آنها از بین رفته و سخنان آنها در خصوص تعریف امامیه عرضه نشده است، بلکه به طور پراکنده از برخی واژگانی استفاده کرده‌اند که در ضمن فصل سوم به آنها اشاره شد، در این فصل به طور مستقل بدان‌ها نپرداخته‌ایم.
  216. احمد عابدی، مکتب کلامی قم، ص۱۱.
  217. در عصر ائمه اطهار (ع)، به ویژه در دوران امامین صادقین (ع)، اصول و آثاری روایی تدوین شد که بعدها به «اصول اربعمائه» معروف گشت. هر یک از این اصول در بردارنده مجموعه‌ای از روایات است که شاگردان ائمه‌(ع) آنها را نوشته‌اند. راجع به زمان دقیق تدوین اصول اربعمائة، نظریات گوناگونی عرضه شده است. ر. ک: سید کاظم طباطبایی، مسندنویسی در تاریخ حدیث، ص۲۰۵-۲۰۸؛ نهله غروی نائینی، تاریخ حدیث شیعه تا پایان قرن پنجم، ص۳۴۰؛ مجید معارف، تاریخ عمومی حدیث، ص۲۶۱؛ مجید معارف، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۱۹۲-۱۹۴. شایان ذکر است که اگرچه امروزه تمام آن اصول در دست نیست، مجموعه روایات آنها در مجامع حدیثی شیعه، در قرون سوم تا پنجم، همراه با تبویبی خاص موجود است. در این باره، ر. ک: سید رضا مؤدب، تاریخ حدیث، ص۷۷-۸۳؛ اسد الله جمشیدی، تاریخ حدیث، ص۲۰۲-۲۰۳.
  218. سید بن طاووس حسنی، کشف المحجة، ص۲۰.
  219. وی در این باره می‌نویسد: أنّ العقل بنفسه قليل الغنى لا يكاد يتوصّل إلّا إلى معرفة كلّيات الشي‌ء دون جزئيّاته. ملا محسن فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج۱، ص۱۸۸.
  220. شایان ذکر است، با توجه به آن‌که مرحوم فیض، خود در بخش‌های مختلف علم کلام وارد بحث شده و با اتکا به قرآن و سنت نظریه‌پردازی کرده است، به نظر می‌رسد مقصود وی از کلام که گمراهان آن را بنا نهاده‌اند، کلام با رویکرد فلسفی و عقلی محض است.
  221. ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رساله راه صواب»، ص۱۱۷-۱۱۸.
  222. ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رسالة الانصاف»، ص۱۹۶.
  223. ملا محسن فیض کاشانی، ده رساله حکیم فیض کاشانی، «رساله راه صواب»، ص۱۱۹.
  224. برای نمونه، وی در کتاب علم الیقین بارها مطالبی را از ملاصدرا نقل می‌کند؛ چنان‌که می‌نویسد: قال بعض المحقّقين: و من صفات النبيّ أن يكون جالسا في الحدّ المشترك بين عالم المعقول و عالم المحسوس.... وی در ادامه نیز دوازده ویژگی برای «نبی» نقل می‌کند که آنها را از فارابی و ملاصدرا گرفته است. ر. ک: ملا محسن فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ص۴۷۰-۴۷۵.
  225. روایات موجود در جوامع حدیثی، در فصل پیشین، به تفصیل بیان شد.
  226. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۵.
  227. برای نمونه، ابن طاووس این روایت را از امام حسن (ع) نقل می‌کند که خطاب به ابو سعید، که نسبت به صلح ایشان با معاویه معترض بود، فرمودند: «يَا أَبَا سَعِيدٍ! أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَيْهِمْ بَعْدَ أَبِي‏؟». سید بن طاووس حسنی، الطرائف، ص۱۹۶.
  228. ملا محسن فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ص۵۰۷.
  229. دلّ على أنّه لا يخلو كلّ زمان من حافظ للدين، إمّا نبيّ أو إمام... و هذا عامّ في سائر الامم، و عمومه يقتضي أنّ في كلّ زمان -حصلت فيه أمّة مكلّفة- نذيرا؛ ففي أزمنة الأنبياء (ع) هم النذر للامم، و في غيرها الأئمّة (ع). ملا محسن فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ص۵۰۸-۵۱۰.
  230. الإمامة التي هي رئاسة عامة على الناس، و فرض الطاعة من الله و الانقياد لهم، فإنه خلافة من الله، و ملك و سلطنة عظيمة لا يدانيه شي‏ء من مراتب الملك و السلطنة. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۳۲۵.
  231. سید محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیة، ج۲، ص۸-۹.
  232. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۳۷۸-۳۹۳.
  233. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۶۴.
  234. لأنّ الإمام ليس رئيسا على أهل الصناعات في صناعتهم، فليس رئيسا على الخطاطين في الخط، و لا على الصائغين في الصياغة، و لا على النجّارين في النجارة... و كلّ هذه الصناعات من الامور الدنيوية. سدید الدین محمد حمصی، المنقذ من التقلید، ص۲۳۶.
  235. و الذي يدل على ما ادعيناه أن كل عاقل عرف العادة و خالط الناس، يعلم ضرورة أن وجود الرئيس المهيب النافذ الأمر السديد التدبير يرتفع عنده التظالم و التقاسم و التباغي أو معظمه.... سید مرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۰؛ نیز، ر. ک: سدید الدین محمد حمصی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۴۰-۲۴۱.
  236. محمد بن حسن طوسی، الرسائل العشر، ص۱۰۳.
  237. يجب أن يكون الامام عالما بتدبير ما هو امام فيه من سياسة رعيته و النظر في مصالحهم و غير ذلك بحكم العقل. و يجب أن يكون أيضا بعد الشرع عالما بجميع الشريعة، لكونه حاكما في جميعها. محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۰ و نیز، ر. ک: محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۴۵.
  238. محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۱.
  239. يجوز أن يكون في رعيته من هو أفضل منه فيما ليس هو امام فيه ككثير من الصنائع و المهن و غير ذلك، و المعتبر كونه أفضل فيما هو امام فيه. محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۱؛ نیز، ر. ک: محمد بن حسن طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲.
  240. إذ المقرّر في نفوس أهل الشرع أنّه لا رئيس على الإمام و لا يد فوق يده. سدید الدین محمد حمصی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۳۸؛ میر سید حامد حسین، عبقات الانوار، ج۱۰، ص۶۰۱.
  241. خواجه نصیرالدین طوسی، قواعد العقاید، ص۸۳.
  242. خواجه نصیرالدین طوسی، فصول، ص۳۷.
  243. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی القیامة، ص۴۱.
  244. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی القیامة، ص۴۱-۴۲.
  245. نگارش این کتاب که از مهم‌ترین آثار کلامی علامه حلی است، در سال ۶۸۰ قمری و درحالی که مؤلف ۳۲ سال بیشتر نداشت، به پایان رسید. خود علامه بسیار به این کتاب توجه داشته است. ر. ک: زابینه اشمیتکه، اندیشه‌های کلامی علامه حلی، ص۵۴-۵۵. گفتنی است کتاب مناهج الیقین در بردارنده مباحث فلسفی و کلامی است. علامه در این کتاب، خود را با معتزله‌هایی همچون ابو الحسین بصری و ابو هاشم جبائی و نیز اشاعره‌ای همچون فخر رازی بسیار درگیر می‌کند.
  246. حسن بن یوسف حلی، مناهج الیقین، ص۴۳۹؛ فاضل مقداد سیوری حلی، ارشاد الطالبین، ص۳۲۵.
  247. سید حیدر آملی، اسرار الشریعة، ص۹۵. وی در همین کتاب، امامت را از دیدگاه اهل شریعت، اهل طریقت و اهل حقیقت نیز تعریف کرده است؛ از منظر اهل طریقت، امامت همان خلافت از جانت خداوند و از جانب قطبی است که در زمان اوست و از دیدگاه اهل حقیقت، امام همان ولی مطلق است که از او تعبیر به قطب می‌شود و او امام امامان است. سید حیدر آملی، اسرار الشریعة، ص۹۵-۱۰۳.
  248. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، درس سی و ششم، ج۲، ص۱۳۴.
  249. مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۶۴.
  250. خواجه نصیر الدین طوسی، رسالة فی الامامة، ص۱۵؛ تلخیص المحصل، ص۴۲۶.
  251. جعفر بن حسن محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷.
  252. جعفر بن حسن محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷.
  253. و اعلم أنّ بهذا التفسير تكون لفظة «الإمام» واقعة على النبيّ كما تقع على خليفته حتى يكون كلّ نبيّ إماما و لا ينعكس فيتفاوتان تفاوت العامّ و الخاصّ. جعفر بن حسن محقق حلی، المسلک فی اصول الدین، ص۱۸۷.
  254. میثم بن علی بن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص۱۷۴.
  255. فقولنا «رئاسة» كالجنس لها والباقي من قبيل الخواص. و احترزنا ب«لعامة في أمور الدين و الدنيا» عن الخاصة ببعضها. و بقولنا ب«الأصالة» احتراز عن رئاسة النواب و الولاة من قبله. و مفهوم كونه إماما و إن كان أعم من كونه انسانا لكن يعلم كونه انسانا بحسب العرف. میثم بن علی بن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص۱۷۴.
  256. فاضل مقداد سیوری حلی، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۸۷.
  257. حسن بن یوسف حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰؛ فاضل مقداد سیوری حلی، النافع یوم الحشر، ص۹۳.
  258. ارشاد المسترشدین؛ به نقل از: گروهی از نویسندگان، امامت‌پژوهی، ص۴۳؛ نیز ر. ک: علی اوجبی، پرسمان‌های کلامی، ص۵۲.
  259. فان موضوع البحث هنا ليس هو الرئاسه الشاملة للنبوة بل الرئاسة التي هي نيابة عنها و التعريف غير مشعر به فالاولى ان يزاد في التعريف نيابة عن النبي (ص). فاضل مقداد سیوری حلی، ارشاد الطالبین، ص۳۲۶.
  260. فاضل مقداد سیوری حلی، ارشاد الطالبین، ص۳۲۵؛ النافع یوم الحشر، ص۹۳-۹۶ و ۲۶۲.
  261. فالرئاسة جنس قريب، البعيد النسبة، بعمومها خرجت ولایة قریة و قضاء بلد، و تعلقها بالدين يخرج الملوكيه و بالدنيا يخرج القضويه و تقييد الشخص الانساني يخرج الملك و الجن لو امكن و بقيد الخلافة تخرج النبوة لانطباق ما قبله عليها. فاضل مقداد سیوری حلی، اللوامع الالهیة، ص۳۲۰.
  262. فاضل مقداد سیوری حلی، النافع یوم الحشر، ص۹۳-۹۶ و ۲۶۲؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۵؛ الانوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، ص۱۵۶.
  263. ملا عبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان، ص۱۰۷؛ گوهر مراد، ص۴۶۱-۴۶۲.
  264. ر. ک: ملا صالح مازندرانی، مقدمه شرح اصول الکافی، ص۱۰.
  265. سید محسن امین، نقض الوشیعة، ص۷۶.
  266. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۳۷۸-۴۰۱.
  267. قوشچی، شرح تجرید، ص۴۷۲.
  268. عبدالجبار معتزلی، شرح الاصول الخمسه، ص۷۵۰؛ مارتین، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ترجمه احمد آرام، ص۱۴۲.
  269. علامه حلی، الالفین، ص۱۲.
  270. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۳۵؛ مارتین، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ترجمه احمد آرام، ص۱۴۱.
  271. جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، ج۲، ص۱۹۱ و ۱۹۲.
  272. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۱۹.