امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از زیرشاخه‌های بحث اهل بیت پیامبر خاتم است. "امام حسن مجتبی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام حسن مجتبی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
امام حسن
نقشامام دوم شیعیان
نامحسن بن علی
کنیهابومحمد
زادروز۱۵ رمضان، سال ۳ق.
زادگاهمدینه
مدت امامت۱۰ سال (۴۰-۵۰ق)
مدفنبقیع، مدینه
محل زندگیمدینه، کوفه
لقب(ها)مجتبی، سید، زکی، سبط
پدرامام علی
مادرحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
همسر(ان)ام بشیر، خوله، ام اسحق، حفصه، هند، جعده
فرزند(ان)زید، ام الحسن، ام الحسین، حسن، عمر، قاسم، عبدالله، ابوبکر، عبدالرحمن، حسین، طلحه، ام عبدالله، ام سلمه، رقیه
طول عمر۴۸سال

امام حسن(ع) امام دوم مسلمانان، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه متولد شد. پدر ایشان علی بن ابی طالب(ع) و مادرشان حضرت زهرا(س) است. کنیه حضرت ابومحمد و زکی، سبط و مجتبی از القاب ایشان است. زمان پیامبر اکرم(ص) در داستان مباهله شرکت داشت و در دوران خلافت علی(ع) در صحنه‌ها حضور یافت و در همه مقاطع مانند جنگ جمل و صفین و... پدر را همراهی کرد.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) خلافت به ایشان رسید منتها به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاست‌های فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از یاران و... با معاویه صلح کرد و پس از آن تا آخر عمر در مدینه زندگی کرد.

حضرت بردبار و متین بود و در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده همسر حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون گشت.

مقدمه

امام ابومحمد حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب، پیشوای دوم شیعیان و مسلمانان جهان، نخستین نوزادی است که در خاندان رسالت دیده به جهان گشود و تولد او رسول خدا(ص) را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند[۱] فرخنده امام علی بن ابی‌طالب(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) و مولود مبارکی است که آفتاب پرفروغ چهره‌اش در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت در مدینه به جهان، روشنایی بخشید[۲].

شیخ مفید می‌نویسد: فاطمه(س) در روز هفتم ولادت امام حسن(ع) او را در پارچه‌ای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر(ص) از بهشت آورده بود، پیچید و نزد پیامبر آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او قربانی کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و محدثان نقل کرده‌اند؛ همچنین، احمد بن احمد بن صالح تمیمی نیز این ماجرا به سند خود از امام صادق(ع) روایت کرده است[۳].

به دستور رسول خدا(ص) پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای امام حسن(ع) به فقرا و بینوایان، نقره صدقه دادند[۴]. عمر مبارک امام حسن مجتبی(ع) هنگام رحلت جانسوز رسول خدا(ص) هفت سال و چند ماه[۵] و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود[۶].[۷].

برترین نسب

امام حسن مجتبی و برادرش، امام حسین(ع)، فضیلت‌هایی دارند که دیگران از آنها بی‌بهره‌اند؛ زیرا ایشان دو سبط و دو ریحانه رسول خدا(ص) و بهترین جوانان اهل بهشت‌اند. جد ایشان، رسول خدا(ص) و پدر بزرگوارشان، علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادر اطهر ایشان، فاطمه بتول، دختر حضرت محمد(ص)، سرور زنان در دنیا و آخرت است[۸].

نقل شده است، روزی معاویه بن ابی‌سفیان به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "بالای منبر برو و ما را موعظه کن!" امام حسن(ع) برخاست و پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر کس که مرا نمی‌شناسد من، حسن بن علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، پسر برترین زنان عالم، فاطمه دختر پیامبر اسلام هستم؛ من، پسر بهترین خلق خدا هستم؛ من، پسر رسول خدا هستم؛ من، فرزند صاحب فضائل و مناقب می‌باشم؛ من، پسر صاحب معجزات و دلائل می‌باشم؛ من، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، آن کسی هستم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم حسین، دو سرور بزرگ جوانان اهل بهشت هستیم؛ من، پسر رکن و مقام، فرزند مکه و منی، پسر مشعر و عرفات هستم".

معاویه چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در سخنرانی حضرت سؤال انحرافی مطرح کرد و امام حسن(ع) نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای خلق خدایم؛ من، پسر محمد مصطفایم". معاویه از بیم آنکه سخنان آن حضرت موجب شورش مردم علیه او و آشوب در حکومت وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"[۹].

همچنین در جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) محمد بن حنفیه را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به جنگ برو و شتر عایشه را پی کن!" وقتی محمد بن حنفیه به میدان جنگ رفت، گروهی از لشکریان عایشه که از قبیله بنوضبه بودند، حمله محمد بن حنفیه را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی محمد با ناامیدی به سوی پدرش باز می‌گشت، امام حسن(ع) نیزه را از او گرفت و به میدان نبرد رفته، ضربه‌ای به شتر عایشه زد و بازگشت. هنگامی که امام حسن نزد امیرالمؤمنین بازگشت، ابن حنفیه اثر خون را در نوک نیزه امام حسن(ع) دید و از اینکه نتوانسته بود مأموریت پدر را انجام دهد، خجلت زده شد. پس امام علی(ع) به محمد بن حنفیه فرمود: "نگران نباش! زیرا حسن پسر پیامبر اسلام است و تو پسر علی هستی (و مسلماً مقام پسر پیامبر از هر نظر از پسر علی بالاتر است)"[۱۰].

نقل شده است، روزی امام حسن مجتبی(ع) هنگام طواف کعبه شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر فاطمه زهراست؛ امام مجتبی(ع) به وی فرمود: "بگو پسر علی بن ابی‌طالب(ع) است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"[۱۱].

اندیشمندان فرهیخته توجه دارند که موضع‌گیری امام حسن مجتبی(ع) درباره سخنان این شخص و انتساب خود به امیرالمؤمنین علی(ع) به این دلیل بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه مقام امام امیرالمؤمنین علی(ع) را پایین آورند و البته چنین تبلیغات سوء را حزب بنی‌امیه به سرکردگی دشمن دیرینش، معاویه بن ابی‌سفیان که بردگان آزاد شده دیروز[۱۲] و پادشاهان آن روز بودند، انجام می‌دادند، تا جایگاه والای علی(ع) در جامعه تضعیف شود. لذا امام حسن(ع) به مقابله با آن تبلیغات مسموم و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه عظمت و جایگاه والا و یگانه امام علی(ع) بود، بیان می‌فرمود، و البته به افتخار فرزندی یگانه بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا(ع) نیز بارها اشاره می‌فرمود و به آن می‌بالید.

نقل شده است، روزی نزد هارون الرشید از صفات امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) سخن گفته شد و هارون از پدرانش روایاتی را نقل کرد؛ مانند روایت عبدالله بن عباس که می‌گوید: ما نزد رسول خدا بودیم که فاطمه زهرا(ع) گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب گریه ایشان پرسید؛ فاطمه(س) در پاسخ گفت: "یا رسول‌الله، حسن و حسین، مدتی است از خانه بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛ پیامبر(ص) فرمود: "گریه مکن که حق - جل و علا - ایشان را آفریده و به ایشان رحیم‌تر است". سپس برای سلامتی ایشان دعا کرد و از خداوند متعال محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: "ای محمد! غم مخور و اندوه مبر که ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره بنی النجار در خواب‌اند و حق سبحانه و تعالی فرشته‌ای برای حفظ ایشان به آنجا فرستاده است".

ابن عباس می‌گوید: رسول خدا(ص) برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که حسن و حسین(ع) دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و فرشته به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. پیامبر(ص) امام حسن(ع) را برداشت و آن فرشته امام حسین(ع) را و مردم چنین می‌دیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس ابوبکر و ابوایوب انصاری گفتند: "یا رسول‌الله! اجازه دهید یکی از این دو کودک را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"[۱۳]. بعد از آن فرمود: "سوگند به خدا! امروز شرف و بزرگواری و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه خداوند فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر جد و جده خبر کنم؟"

گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که پدر ایشان، علی بن ابی‌طالب و مادرشان، فاطمه بنت محمد است؛ آیا شما را به بهترین مردم از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که عموی ایشان، جعفر بن ابی‌طالب و عمه ایشان، ام هانی بنت ابوطالب است. ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا رسول‌الله(ص)! فرمود: "حسن و حسین، که دایی ایشان، قاسم، پسر رسول خداست و خاله ایشان، زینب، دختر رسول خداست؛ بدانید و آگاه باشید که پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و دوستدار ایشان را دوست بدارد، در بهشت است"[۱۴].[۱۵]

نامگذاری امام حسن(ع)

انتخاب نام خوب یکی از وظایف پدر و مادر است. این نکته را رسول خدا(ص) به علی(ع) یادآوری کرد که انتخاب نام نیک حقی است که فرزند بر عهده پدر دارد و باید در تربیت فرزندش بکوشد[۱۶]. اما علی(ع) و فاطمه(س) این مهم را به پیامبر واگذار کردند. حضرت رسول(ص) نام پسران زهرا را انتخاب کرد. سکونی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: فرزند صالح گل خوشبویی از جانب خداوند است که در بین بندگانش تقسیم می‌نماید و به درستی که دو گل خوشبوی من از دنیا، حسن و حسین(ع) هستند[۱۷]. آن دو را به نام دو سبط (نوۀ دختری) از بنی اسرائیل[۱۸] شبّر و شبیر نامیدم[۱۹]. این نام گذاری در روز هفتم تولد آنان بود[۲۰]. امام رضا(ع) بیان می‌کند در روز هفتم جبرئیل برای تهنیت تولد حسن بن علی(ع) نزد پیامبر(ص) آمد و به او دستور داد نام وی را انتخاب کند و برای او کنیه برگزیند و عقیقه نماید. در زمان تولد امام حسین(ع) نیز جبرئیل برای عرض تبریک در روز هفتم آمد[۲۱].[۲۲]

امیر المؤمنین(ع) می‌فرمایند: "چون ولادت حسن بن علی(ع) نزدیک شد، رسول خدا(ص) به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود آنجا حاضر شوند و چون فرزند، متولد شد، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از شر شیطان محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد رسول خدا(ص) آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان مبارک در دهان وی انداخت و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»[۲۳].[۲۴]

عقیقه حسن و حسین(ع)

پیامبر(ص) در روز هفتم تولد حسن(ع)، قوچی برای او و بعد قوچی برای حسین(ع) عقیقه کرد و چیزی به قابله داد. به نقلی یک ران گوسفند را به قابله داد. دیگران هم خوردند و به همسایه‌ها هدیه دادند. پیامبر خودشان سر گوسفند عقیقه حسن را بریدند و فرمودند: بسم الله، عقیقه‌ای برای حسن است و دعای عقیقه را این‌گونه خواندند: «اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۲۵]. برابر دو روایت معتبر از امام صادق(ع) در جاهلیت رسم بر این بود که خون عقیقه را به سر بچه می‌مالیدند؛ ولی حضرت از آن نهی کردند و فرمودند: پدرم آن را شرک می‌دانستند[۲۶]. زهرا(س) به مقدار وزن موی سر حسن و حسین(ع) نقره صدقه داد[۲۷]. امام حسن و امام حسین(ع) انگشتر خود را در دست چپ قرار می‌دادند[۲۸] و نقش آن «حَسْبِيَ اللَّهُ‏»: “خدا مرا کافی است” بود[۲۹].[۳۰]

اصلاح نقل تاریخی

از روایات و نقل‌ها به دست می‌آید که اسماء بنت عمیس[۳۱]، همسر جعفر بن ابی طالب طیار[۳۲] به هنگام ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) و تولد و نامگذاری اولین نوزاد خاندان رسالت، امام حسن مجتبی(ع) حضور داشته است، ولی پژوهش‌های صورت گرفته تاریخی خلاف این موضوع را ثابت می‌کند و اندیشمند گرانمایه، اربلی در کشف الغمه و آیت الله استاد محمد هادی یوسفی غروی در موسوعة التاریخ الاسلامی به این مطلب اشاره کرده‌اند.

ابن ابوالفتح اربلی در این باره می‌نویسد: روایات بسیاری بر این مطلب تأکید دارند که اسماء بنت عمیس در شب زفاف فاطمه(س) حاضر بوده و این، در حالی است که اسماء بنت عمیس به همراه شوهرش، حضرت جعفر بن ابی طالب که سرپرستی مهاجران به حبشه را به عهده داشت، در حبشه بوده است و به همراه وی در سال ششم هجری به مدینه بازگشتند و بر این اساس، این بانوی بزرگوار هنگام ازدواج علی و فاطمه که در ذی الحجه سال دوم هجری صورت گرفت، در مدینه نبوده است و زنی که در ازدواج حضور داشته، خواهر وی، سلمی بنت عمیس، همسر حمزة بن عبدالمطلب بوده است.

اربلی در پاسخ این پرسش که چرا در منابع و مصادر چنین خطایی صورت گرفته است، می‌گوید: شاید چون اسماء بنت عمیس نزد راویان حدیث نسبت به خواهرش شهرت بیشتری داشته است، لذا این مسئله از وی روایت کرده‌اند و یا اینکه یک راوی در نقل مطلب، اشتباه کرده است و دیگران نیز از وی کرده‌اند[۳۳]

استاد یوسفی غروی در این باره می‌فرمایند: از تاریخ وفات فاطمه بنت اسد (سال چهارم هجری) به دست می‌آید که وی بعد از تولد امام حسن(ع) از دنیا رفته است ولی در زمان ازدواج فاطمه(س) و نیز میلاد امام حسن(ع) از او یادی نشده و به جای او از اسماء بنت عمیس یاد شده است و این نام نیز تصحیف شده نام اسماء بنت یزید بن سکن انصاری، قابله و خطّابه معروف (خواستگاری کننده زنان)[۳۴] مدینه بوده و این، دلیل اشتباه راویان حدیث است؛ زیرا در آن زمان، اسماء بنت عمیس به همراه همسرش به حبشه هجرت کرده بود و آنها در سال ششم هجری (یعنی سه سال پس از تولد امام حسن(ع)) به مدینه بازگشتند[۳۵].

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: پس از تولد امام حسن(ع)، مادرش، حضرت زهرا(ع) به علی(ع) فرمود: "برای مولود جدید نامی انتخاب کن". امیرالمؤمنین(ع)فرمود: "من در این کار از رسول خدا پیشی نمی‌گیرم؛ پس به رسول خدا(ص) گفتند که برای آن نوزاد نامی انتخاب کند؛ پیامبراکرم(ص) در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا خداوند متعال دستور نامگذاری او را بدهد"؛ پس خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: "برای محمد(ص) فرزندی متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به محمد(ص) اطلاع بده که علی بن ابی‌طالب(ع) نسبت به تو مانند هارون به موسی(ع) است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام فرزند هارون بنام؛" پس از این فرمان، جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر(ص) پیام آورد و گفت: "نام فرزند علی را نام فرزند هارون قرار بده!". پیامبر(ص) فرمود: "نام فرزند هارون چه بود؟" جبرئیل گفت: "وی شبر نام داشته است"؛ پیامبر اکرم(ص) فرمود: "زبان من عربی است"؛ جبرئیل گفت: "فرزندت را "حسن" نام بگذار"[۳۶].

ابوداود عمر بن سعد حفری به سند خود گفته است: چون فاطمه(س)، حسن بن علی(ع) را به دنیا آورد، رسول خدا(ص) در گوش حسن(ع) اذان گفت. قبیصه و ابوالمنذر گفته‌اند که پیامبر(ص) در گوش حسن(ع) نماز خواند[۳۷].

اربلی از کتاب فردوس نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "من مأمورم که نام این پسر را حسن بگذارم"[۳۸]. و همو از سلمان فارسی روایت می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: "هارون نبی دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من دو پسر خود را حسن و حسین نامیدم که همان نام عربی فرزندان هارون است"[۳۹].[۴۰]

کنیه و القاب امام حسن(ع)

کنیه آن حضرت ابومحمد است اما برای حضرتش القاب فراوانی نقل کرده‌اند، مانند: تقی، طیب، زکی، سید، سبط و ولی. البته برترین آنها از نظر رتبه، "سید" است؛ چرا که رسول خدا(ص) این لقب را به او عنایت کرده و او را به آن وصف کرده است. در حدیثی آمده است، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ»؛ همچنین گفته‌اند، القاب آن حضرت؛ وزیر، تقی، قایم، طیب، حجت، سید، سبط و ولی است[۴۱].[۴۲]

سیمای ظاهری امام حسن(ع)

حضرت امام حسن مجتبی(ع) از نظر سیمای ظاهری و چهره خود شبیه‌ترین مردم به جد مکرمش، رسول خدا(ص) بود و در این باره مؤرخان و محدثان و به خصوص محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود و دولابی در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را نقل کرده‌اند. ابن سعد نیز در الطبقات الکبری نقل می‌کند که از ابوجحیفه[۴۳] پرسیده شد: آیا پیامبر(ص) را دیده‌ای؟ گفت: آری؛ همانندترین مردم به او حسن بن علی(ع) بود[۴۴].

ابوداود، عمر بن سعد حفری از عقبة بن حارث نقل می‌کند: روزی همراه ابوبکر بودم که از کنار حسن بن علی(ع) گذشت. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که شبیه پیامبر است"[۴۵].

همچنین از امام علی(ع) نقل شده است: حسن(ع) از سر تا سینه و حسین(ع) از سینه به پایین، به پیامبر اکرم(ص) شباهت دارند[۴۶].

ابوهریره نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: "هر کس مرا در خواب ببیند، چهره راستین خودم را دیده است که شیطان به چهره من درنمی‌آید". راوی عاصم بن کلیب گوید: پدرم می‌گفت این موضوع را برای ابن عباس نقل کردم و گفتم که من پیامبر(ص) را در خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "به راستی]او را به خواب دیدی؟ گفتم: آری، به خدا سوگند که آن حضرت را به خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "آیا حسن بن علی را به یاد آوردی؟" گفتم: آری به خدا، به ویژه حالت راه رفتن به جلو [او را[(که خمیدگی داشت)؛ ابن عباس گفت: "آری، حسن بن علی شبیه پیامبر(ص) بود"[۴۷].

نقل شده است، روزی میان عده‌ای درباره اینکه چه کسی از اهل بیت پیامبر(ص) به آن حضرت شبیه‌تر بوده است، گفتگو شد و عبدالله بن زبیر از آنجا عبور می‌کرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما می‌گویم که از میان اهل بیت پیامبر حسن بن علی(ع) شبیه‌ترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوب‌تر بود"[۴۸].

احادیث بسیار با الفاظ متفاوت درباره اینکه حسن بن علی(ع) شبیه‌ترین اهل بیت به رسول خدا(ص) بوده است، در جوامع حدیثی و تاریخی نقل شده است[۴۹].

از احمد بن محمد بن ایوب مغیری روایت شده است: صورت حسن بن علی(ع) سفید و سرخی بر آن غالب و چشم‌های مبارکش سیاه و گشاده و هر دو گونه‌اش لطیف و هموار و خط باریک و مستقیمی از موی از سینه مبارکش تا ناف کشیده شده بود و موی محاسن مبارکش، زیاد و گردنش در صفا مثل ابریق نقره و اندام و استخوان‌های مفاصلش بزرگ و قوی و میان هر دو شانه‌اش عریض و بلندی قد او میانه بود؛ نه بلند و نه کوتاه. او بهترین و نیکوترین مردم از لحاظ چهره و محاسن مبارکش سیاه رنگ و مجعد و خود نیکو بدن بود[۵۰].[۵۱]

نزول آیات در شأن امام حسن(ع)

خداوند متعال در آیه مباهله ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۵۲] به پیامبر خود دستور می‌دهد که به نجرانیان بگو: ما با زنان و فرزندان و جان خودمان جمع شده، مباهله می‌کنیم. در این واقعه، مصداق خارجی ﴿أَبْنَاءَنَا کسی جز دو فرزند فاطمه(س) و علی(ع)؛ یعنی امام حسن و امام حسین(ع) نیستند[۵۳]. و تمام مفسران و مؤرخان درباره این واقعه و مصداق آن هم‌نظر هستند.

عیاشی در تفسیر خود در ذیل آیه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا[۵۴] از امام باقر و امام جعفر صادق(ع) روایت می‌کند که فرموده‌اند: "به خدا قسم! سازش امام حسن(ع) با معاویه برای این امت از هرچه که آفتاب بر آن می‌تابد، بهتر است. به خدا سوگند! این آیه درباره امام حسن(ع) نازل شده است. این آیه درباره اطاعت کردن از امام است؛ وقتی مردم از خدا خواستند که بجنگند و بر آنان واجب شد که در رکاب امام حسن(ع) بجنگند، گفتند: "پروردگارا! چرا جنگیدن را بر ما واجب کردی؟ کاش ما را تا زمان نزدیکی به تأخیر می‌انداختی""[۵۵].

نیز در تفسیر عیاشی از امام صادق(ع) نقل شده که آن حضرت فرموده است: "آیه ﴿كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ در شأن امام حسن(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا آن حضرت را مأمور کرد که از جنگ با معاویه خودداری کند". آن‌گاه فرمود: آیه ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ[۵۶] در شأن امام حسین(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و عموم اهل زمین واجب کرده که در رکاب ایشان بجنگند"[۵۷].

پس از شهادت امام علی(ع) امام حسن(ع) در سخنرانی خود فرمود: "من از همان خانواده‌ای هستم که محبت و مودت آنها طبق آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا[۵۸] بر هر مسلمانی واجب شده است؛ و فرمود: "اقتراف حسنه" مودت ما خانواده است. حسین بن علی(ع) نیز درباره آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۵۹] فرمود: "آن خویشاوندانی که خدا به مودت با آنها دستور داده و خیر و برکت را در آن خاندان نهاده، خویشاوندی ما خاندان است که حق ما را بر هر مسلمان واجب کرده است"[۶۰].[۶۱]

اوصاف و کرامات امام حسن مجتبی(ع)

گروهی از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق(ع) روایت کرده‌اند که: امام حسن مجتبی(ع) از نظر صورت و سیرت حسن و بزرگی، شبیه‌ترین مردم به رسول رسول خدا(ص) بوده است. روزی فاطمه(س) امام حسن و امام حسین(ع) را نزد رسول خدا(ص) که بیمار بود، آورد گفت: "ای رسول خدا! اینها فرزندان تواند؛ آیا از تو چیزی به ارث خواهند برد؟" پیامبر(ص) فرمود: "سیرت و سیادت من از آن حسن است و بخشندگی و شجاعت من از آن حسین". و به نقل دیگر، آن حضرت فرمود: "هیبت و سیادت من از آن حسن و جرأت و جود من از آن حسین است"[۶۲].

از امام صادق(ع) نقل شده است که فرموده‌اند: "در سالی حسن بن علی(ع) پیاده به مکه می‌رفت و دو پایش ورم کرد. پس، در راه، یکی از بستگانش به ایشان گفت: "اگر بر مرکب سوار شوید، این ورم فرو می‌نشیند"؛ فرمود: "نه هرگز؛ وقتی به این منزل پیشرو برسیم، مرد سیاهی پیش تو خواهد آمد که روغنی با خود دارد، آن را بدون اینکه درباره قیمت آن چانه بزنی بخر!" وی گفت: "پدر و مادرم قربانت! ما به هیچ منزلی نرسیدیم که چنین کسی در آنجا باشد و چنین دوائی بفروشد؟!"امام حسن(ع) به او فرمود: "چرا؛ آن مرد در نزدیکی توست؛ اندکی به آن منزل مانده"، پس از پیمودن اندکی از مسیر، به ناگاه آن مرد سیاه نمایان شد. پس امام حسن(ع) به آن مرد فرمود: "به نزد این مرد برو و دارو را از او بگیر و بهایش را به او بده!"

وقتی او به نزد آن مرد سیاه رفت، آن مرد سیاه به او گفت: "ای جوان، این روغن را برای چه کسی می‌خواهی؟" او گفت: "برای حسن بن علی(ع)"؛ آن مرد سیاه گفت: "مرا نزد آن حضرت ببر". او نیز آن مرد سیاه را به نزد امام حسن(ع) آورد؛ آن مرد سیاه به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "پدر و مادرم به قربانت! من نمی‌دانستم شما به این دارو نیاز دارید و شما خود این را می‌دانید؛ من در برابر آن بهائی نمی‌گیرم؛ همانا من غلام شما هستم ولی شما دعا کنید که خداوند پسر سالمی به من بدهد که دوستدار شما خانواده باشد؛ زیرا من همسر خود را در حال زایمان رها کردم و آمدم؛" امام حسن(ع) به او فرمود: "به منزلت برو که خدا به تو پسر سالمی بخشیده و او از شیعیان ماست"[۶۳].

از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: "سالی حسن بن علی(ع) برای به جا آوردن عمره از منزل خارج شد و مردی از فرزندان زبیر که به امامت آن حضرت عقیده داشت، همراه ایشان بود آنها در راه در کنار برکه‌ای در زیر درخت خرمایی که از بی‌آبی خشکیده بود به استراحت پرداختند. همراهان برای امام حسن(ع) زیر آن نخل خشک و برای فرزند زبیر زیر نخل دیگری مقابل آن حضرت زیراندازی انداختند. آن فرد به بالا نگریست و گفت: "اگر این نخل، رطبی داشت ما از آن می‌خوردیم"؛ امام حسن(ع) به او فرمود: "تو رطب می‌خواهی؟" او گفت: "آری"؛ پس آن حضرت دست به آسمان برداشت و دعایی کرد؛ فوراً آن نخل، سبز شد و رطب آورد. *ساربانی که شتر از او کرایه کرده بودند، گفت: "به خدا جادو است!" امام حسن(ع) به او فرمود: "وای بر تو! جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر است". پس، از درخت خرما بالا رفته و خرمایش را چیدند و برای آنها آوردند که به اندازه ایشان بود"[۶۴].

محمد بن اسحاق گوید: پس از پیامبر(ص) هیچ کس به مقام و شرافت حسن بن علی(ع) نرسید؛ هرگاه حسن(ع) از منزلش بیرون می‌آمد و در جایی می‌نشست، مردم اطراف او جمع می‌شدند تا آن زمان که راه‌ها بسته می‌شد و پس از آن، به منزلش بازمی‌گشت. من در راه مکه او را دیدم، در حالی که از مرکبش پائین آمده بود و پیاده راه می‍رفت و مردم هم از وی پیروی کرده، پیاده حرکت می‍‌کردند، سعد بن ابی وقاص نیز در کنار ایشان پیاده راه می‌رفت[۶۵].

نقل شده است، امام حسن(ع) از هفت سالگی در مجلس پیامبر اسلام(ص) حاضر می‌شد و مطالب وحی را می‌شنید و حفظ می‌کرد؛ آن‌گاه نزد مادرش می‌آمد و آن‌چه را که حفظ کرده بود، شرح می‌داد. پس هرگاه امیرالمؤمنین علی(ع) نزد حضرت فاطمه زهرا(ع) می‌آمد، بخشی از وحی خدا را از آن بانو می‌شنید، و به او می‌فرمود: "یا فاطمه! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟" او می‌فرمود: "پسرت، حسن برایم گفته است". روزی حضرت امیر(ع) در خانه پنهان شد و امام حسن(ع) مانند همیشه نزد مادرش فاطمه(س) آمد تا آنچه را که از پیامبر(ص) شنیده بود، شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید. فاطمه زهرا(ع) از این حالت او تعجب نمود! امام حسن(ع) فرمود: "مادر جان! تعجب نکن! حتما شخص بزرگواری به سخن من گوش می‌دهد و گوش دادن وی مرا از سخن گفتن بازداشته است!". سپس امیرالمؤمنین(ع) از جای خود بیرون آمد و امام حسن(ع) را در آغوش کشید و بوسید[۶۶].

روزی به امام حسن(ع) گفته شد: تو بزرگی مخصوصی داری! ایشان فرمود: "بلکه من عزتمند هستم، چنانکه خدا در قرآن و در آیه هشتم سوره منافقون می‌فرماید: "عزت برای خدا و رسول و مؤمنین خواهد بود".

و اصل بن عطا می‌گوید: امام حسن(ع) سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان را داشت[۶۷].

در جنگ صفین؛ عبیدالله بن عمر امام حسن(ع) را صدا زد و گفت: "می‌خواهم تو را نصیحت کنم". وقتی امام حسن(ع) به او توجه کرد، او گفت: "مردم بغض پدرت را داشتند و او را لعنت می‌کردند؛ زیرا در ریختن خون عثمان دخیل بود. آیا می‌توانی پدرت را برکنار کنی تا ما با تو بیعت کنیم؟" امام حسن(ع) در جوابش سخنی فرمود که ناراحت شد؛ معاویه گفت: "حسن، پسر پدرش است"[۶۸].[۶۹]

جایگاه امام حسن(ع) نزد رسول خدا(ص)

زید بن ارقم گوید: "من در مسجد نزد رسول خدا(ص) نشسته بودم که فاطمه زهرا(س) در حالی که حسن و حسین(ع) با وی بودند، از خانه خود به خانه رسول خدا(ص) رفتند؛ بعد از آن، امیرالمؤمنین(ع) آمد؛ آن‌گاه رسول خدا(ص) سر مبارکش را به سوی من بلند کرد و فرمود: "هر که این جماعت را دوست بدارد، پس مرا دوست داشته و هر که این جماعت را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۷۰].

از ابن عباس نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: "در شب معراج دیدم که بر در بهشت نوشته بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»"[۷۱].

و او از عمر نقل می‌کند که می‌گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "فاطمه و علی و امام حسن و حسین در حظیره القدس در قبة البیضا خواهند بود که سقف آن عرش رحمان ـ جل جلاله ـ است. و او از جابر نیز روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "بهشت، مشتاق چهار کس از اهل من است که خدای تعالی ایشان را دوست می‌دارد و مرا نیز به دوستی ایشان دستور داده است؛ ایشان عبارت‌اند از: علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین و مهدی(ع) که عیسی بن مریم(ع) پشت سر مهدی(ع) نماز می‌گذارد". و در کتاب آل آورده است: رسول خدا(ص) فرمود: "بهشت گفت: "یا رب! آیا به من وعده نفرموده بودی که در من رکنی از ارکان خود را ساکن گردانی؟" حق تعالی به وی وحی فرستاد: "آیا راضی نیستی که من تو را به حسن و حسین مزین گردانم؟" پس بهشت اقبال نمود و مثل خرامیدن عروس می‌خرامید"[۷۲].

نقل شده است، روزی عده‌ای از اصحاب دیدند که پیامبر(ص) زبان خود را برای حسن بن علی که کودکی خردسال بود، بیرون می‌آورد و کودک، همین که سرخی زبان پیامبر(ص) را می‌دید، جست و خیز و شادی می‌کرد[۷۳]. یک بار عیینة بن حصن فزاری که حضور داشت، به پیامبر(ص) عرض کرد: "شگفتا که می‌بینم این‌چنین با این کودک رفتار می‌کنی! برخی از پسران من به مردی رسیده و ریش درآورده‌اند تاکنون آنها را نبوسیده‌ام و نمی‌بوسم"؛ پیامبر(ص) فرمود: "من چه کنم که خداوند مهربانی را از دل تو بیرون کشیده است!". محمد بن بشر در حدیث خود افزوده است که پیامبر(ص) فرمود: "آن کس که مهرورزی نکند، بر او مهرورزی نمی‌شود"[۷۴].

ابن عباس گوید: روزی پیامبر(ص) حسن بن علی را بر دوش گرفته بود؛ مردی گفت: "ای پسر! چه نیکو مرکبی سوار شده‌ای!". پیامبر(ص) فرمود: "و او چه نیکو سواری است!"[۷۵].

از ابوهریره نقل شده که گفته است: هرگز حسن بن علی(ع) را ندیدم مگر اینکه از دیدگانم اشک سرازیر شد. و این بدان سبب است که پیامبر(ص) روزی از خانه بیرون آمد و مرا در مسجد دید؛ پس دستم را گرفت و من همراه ایشان به راه افتادم و هیچ سخنی با من نفرمود تا اینکه به بازار بنی قینقاع رسیدیم؛ پس در آن گشتی زد و نگاهی فرمود و برگشت و من همچنان همراه ایشان بودم. سپس به مسجد رسیدیم، پس نشست و زانوهای خود را در بر گرفت و به من فرمود: "ای فلان! کودک را برای من فراخوان!" ابوهریره گوید: در این هنگام، حسن شتابان آمد و بر دامن پیامبر(ص) نشست و دست خود را داخل ریش پیامبر(ص) کرد. پس پیامبر(ص) دهان حسن را گشود و زبان خود را در دهانش نهاد و فرمود: "پروردگارا! من او را دوست می‌دارم؛ او را دوست بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۷۶].

پس از شهادت امام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) امام حسن مجتبی(ع) برای سخنرانی بر فراز منبر رفت و با مردم سخن گفت. پس مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: "خود، پیامبر را دیدم که حسن را بر دامن خود نشانده بود و می‌فرمود: "هر کس مرا دوست می‌دارد باید که او ـ حسن ـ را دوست بدارد و حاضران این موضوع را به غایبان برسانند" و اگر فرمان پیامبر(ص) در این باره نبود، به هیچ کس چیزی نمی‌گفتم" سپس بر جای خود نشست[۷۷]. پیامبر اکرم(ص) بارها می‌فرمودند: "هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست می‌دارد و هر که آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۷۸].

جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند، پیامبر(ص) فرمود: "هر کسی که نگریستن به سرور جوانان بهشت او را شاد می‌سازد باید که به حسن بن علی بنگرد"[۷۹].

ابوسعید خدری از پیامبر(ص) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: "حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۸۰].

در نقل دیگری آمده است که روزی حسن و حسین نزد رسول خدا(ص) آمدند، پس پیامبر(ص) فرمود: "این دو، سرور جوانان بهشت‌اند و پدرشان از آن دو برتر است"[۸۱].

همچنین حذیفة نقل کرده است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "جبرئیل به من مژده داد که حسن و حسین(ع) دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۸۲].

ابوهریره می‌گوید: روزی پیامبر(ص) در حالی که حسن و حسین همراهش بودند، به سوی ما آمدند و آن حضرت گاه حسن و گاه حسین را می‌بوسید و چون پیش ما رسید، مردی به آن حضرت گفت: "هر دو را سخت دوست می‌داری؟" فرمود: "هر کس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته است و هر که آن دو را دشمن بدارد، همانا مرا دشمن داشته است"[۸۳].

روزی مردی سبد خرمایی برای پیامبر آورد، رسول خدا(ص) پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا صدقه؟" آن مرد پاسخ داد: "صدقه است"؛ فرمود: " آن را برای اصحاب صفه ببر!"، در آن حال، حسن(ع) نزد پیامبر(ص) بود و بازی می‌کرد. پس آن کودک، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ پیامبر(ص) متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان کودکی کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما خاندان محمد صدقه نمی‌خوریم"[۸۴].

علامه مجلسی در بحارالانوار روایتی را از علی بن یوسف حلی آورده که وی به اسناد خود از حذیفة بن یمان چنین نقل کرده است: روزی پیامبر(ص) در اطراف مدینه به همراه گروهی از اصحاب همانند علی(ع) نشسته بودند که امام حسن مجتبی(ع) در حالی که آرام و با وقار بود، به نزد آنها وارد شد؛ پیامبر(ص) نظری به امام حسن کرد و فرمود: "این، جبرئیل است که حسن را راهنمائی و این، میکائیل است که وی را نگهداری می‌کند. این حسن، فرزند و نفس پاک و یکی از اضلاع من است؛ این حسن، سبط و نور چشم من است؛ پدرم به فدای این حسن باد!" سپس پیامبر خدا(ص) برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه رسول خدا(ص) دست امام حسن(ع) را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما می‌دیدیم که پیامبر خدا(ص) چشم از امام حسن(ع) برنمی‌دارد و سپس فرمود: "این حسن، بعد از من راهنمای مسلمانان هدایت شده خواهد بود؛ این حسن، هدیه پروردگار عالم به من است؛ این حسن، از من خبر می‌دهد؛ آثار و دین مرا به مردم معرفی می‌کند، سنت مرا زنده می‌کند؛ در رفتار خود عهده‌دار امور من خواهد شد و خدا به وی نظر رحمت می‌افکند؛ خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و احترام کند!"

هنوز سخن پیامبر اسلام(ص) تمام نشده بود که عرب بادیه‌نشینی در حالی که عصای خود را به زمین می‌کشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم پیامبر اسلام(ص) به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما می‌آید اکنون سخن خشنی به شما می‌گوید که پوست بدن شما می‌لرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در سخن گفتن خشونت خاصی دارد"؛ هنگامی که آن عرب بادیه‌نشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه سلام کند، گفت: "کدام یک از شما محمد است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟! در این هنگام، رسول خدا(ص) فرمود: "آرام باشید!"؛ آن‌گاه او گفت: "یا محمد! من قبلا کینه تو را در دل داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ کینه تو را بیشتر در دل گرفتم"؛

پیامبر خدا(ص) لبخندی زد، ولی ما برای این جسارت او خشمناک شده، خواستیم او را تنبیه کنیم، اما پیامبر(ص) به ما فرمود: "ساکت باشید!" سپس آن عرب بادیه‌نشین گفت: "یا محمد! تو گمان می‌کنی که پیامبری؟ در صورتی که به انبیاء دروغ می‌بندی و هیچ دلیل و برهانی نداری؟" رسول اکرم(ص) فرمود: "چه منظوری داری؟" او گفت: "اگر دلیل و برهانی داری بیاور!"

پیامبر خدا(ص) فرمود: "آیا دوست داری یکی از اعضاء من به تو خبر دهد که برای تو دلیل محکم‌تری باشد؟" او گفت: "مگر عضو انسان هم سخن می‌گوید؟" پیامبر(ص) فرمود: "آری". سپس پیامبر خدا(ص) به امام حسن فرمود: "برخیز (و با او گفتگو کن!)" او به امام حسن(ع) به نظر حقارت نگریست و گفت: "پیامبر، خودش برنمی‌خیزد و کودکی را بلند می‌کند تا با من سخن گوید!"، رسول خدا(ص) به او فرمود: "حسن جواب تو را خواهد گفت"؛ امام حسن(ع) بر آن مرد سبقت گرفت و فرمود: "آرام باش!" و آن‌گاه این اشعار را سرود:

تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسیدی، بلکه از شخص دانشمندی جویا شدی؛ تو جاهل و نادانی؛ اگر تو جاهل و نادانی، شفای نادانی نزد من است؛ مادامی که شخص پرسنده بپرسد؛ تو از دریای علمی می‌پرسی که دلوها نمی‌توانند آن را تقسیم کنند؛ این علم و دانش، ارثی است که رسول خدا به یادگار نهاده است.[۸۵]

"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن تجاوز کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با ایمان کامل بازخواهی گشت"؛ آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه می‌گویی؟!" امام حسن(ع) به او فرمود: "آری، تو با قوم خود گرد آمده و به گفتگو پرداختید و گمان کردید محمد(ص) بدون فرزند است، و بیشتر عرب کینه وی را در دل دارد و کسی نیست که خونخواه محمد(ص) باشد؛ تو گمان کردی که کشنده محمد(ص) خواهی بود و پول خون آن حضرت را قبیله‌ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفته‌ای که با آن پیامبر اسلام را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده‌ای که مبادا این راز فاش شود. اما به طرف خیر آمده‌ای. من اکنون تو را از سفری که آمده‌ای آگاه می‌کنم؛ تو در هوای روشنی از خانه خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و تاریکی آسمان را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آن‌گاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می‌شود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمی‌شنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و ستارگان از نظرت غائب شده بودند و راه را به کمک ستاره‌ای که طلوع کرده باشد یا دانشی که راهنما باشد، پیدا نمی‌کردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی می‌کردی، می‌دیدی در یک بیابان بی‌پایانی هستی و هرچه سختی می‌کشیدی و بر فراز تپه و بلندی می‌رفتی، می‌دیدی که راه خود را دور کرده‌ای و بادهای شدید می‌خواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهنده‌ای را دیدی و تپه‌های آن بیابان تو را به وحشت انداخته و سنگریزه‌ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود آمدی که دیدی نزد ما آمده‌ای و چشمت به جمال ما روشن و قلبت، باز و آه و ناله‌ات بر طرف شده است"؛

اعرابی گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟ تو زنگ قلب مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا علم غیب داری؟" سپس آن اعرابی گفت: "اسلام چیست؟" امام حسن(ع) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ سپس آن اعرابی اسلام آورد و مسلمانی وی بسیار نیکو بود. آن‌گاه رسول خدا(ص) قسمتی از قرآن را به وی آموخت؛ او گفت: "یا رسول الله اجازه می‌دهی من نزد قبیله‌ام بازگردم و ایشان را از این حادثه آگاه کنم؟" پیامبر خدا(ص) به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از قبیله خویش گفتگو کرد و بیشتر آنها اسلام آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر مردم به امام حسن(ع) می‌افتاد، می‌گفتند: "به حسن مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"[۸۶].

از عباس بن عبدالمطلب نقل شده است روزی نزد پیامبر خدا(ص) بودم که علی بن ابی‌طالب(ع) بیامد و چون پیامبر او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای پیامبر خدا، به روی این پسر لبخند می‌زنی؟ گفت: "ای عموی رسول خدا! به خدا که خداوند بیشتر از من او را دوست دارد؛ نسل همه پیمبران از پشت خودشان بود، اما نسل من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی روز قیامت شود، مردم را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا خدا نمی‌خواهد رسوا شوند، مگر این مرد و شیعه او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می‌شوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"[۸۷].[۸۸]

دعایی که پیامبر(ص) به امام حسن(ع) آموخت

از امام حسن بن علی(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) این کلمات را به من آموخت که در قنوت نماز وتر بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ»[۸۹]؛ خدایا مرا در زمره کسانی که هدایت کرده‌ای هدایت فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، عافیت ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ سرپرستی کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، برکت ده و مرا از شر آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که فرمان، تنها از آن توست و کسی بر تو حکومت نمی‌کند؛ تو منزهی ای پروردگار کعبه.

ابی الحوراء می‌گوید: از حسن بن علی(ع) پرسیدم: به روزگار پیامبر(ص) در چه سنی و مانند چه کسی بودی؟ فرمود: "به خاطر دارم که پیامبر(ص) به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که بدی و دروغ، مایه بدنامی و نیکی و راستی، مایه آرامش است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و پیامبر این دعا را به من آموخت که به هنگام نماز بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ»". ابو الحوراء می‌گوید: هنگامی که همراه محمد بن حنفیه در محله ابوطالب به دره پناه برده بودیم[۹۰]، این دعا را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما آموزش داده شده است و دستور داده‌اند که آنها را[در نماز وتر بخوانیم"[۹۱].

و نیز ابوالحوراء گفته است از حسن بن علی(ع) پرسیدم: چه چیز از رسول خدا(ص) حفظ کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای زکات برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ پیامبر(ص) آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما خاندان پیامبر(ص) زکات روا نیست"[۹۲].[۹۳]

دوران زندگانی امام

دوران زندگانی امام مجتبی(ع) را می‌توان به پنج دوره تقسیم کرد:

  1. هفت سال با پیامبر؛
  2. ۲۵ سال در زمان خلفا؛
  3. حدود پنج سال دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)؛
  4. هفت ماه دوران خلافت حضرت از رمضان سال ۴۰ تا جمادی الأولای سال ۴۱ هجری[۹۴]؛
  5. ده سال آخر عمر حضرت در زمان خلافت معاویه.

دوران امامت حضرت ده سال بود. در کتب اربعه درباره بخشی از این دوران نکاتی نقل شده است. شیخ طوسی امام حسن(ع) را این‌گونه معرفی کرده است: حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام زکی سید جوانان بهشت، در مدینه در ماه رمضان سال دوم هجری متولد شد و با سم در مدینه در آخر صفر سال ۴۹ به شهادت رسید. سن ایشان در آن زمان ۴۷ سال بود. مادرش سرور زنان دو عالم، فاطمه دختر رسول خدا(ص) بود و در بقیع در شهر پیامبر دفن گردید[۹۵].

آنچه شیخ طوسی نقل کرده، متن مقنعه شیخ مفید است[۹۶]. کلینی مشابه با نقل شیخ، درباره آن حضرت سخن گفته؛ جز اینکه به مسمومیت حضرت اشاره نکرده است. وی افزوده: روایت شده که حضرت در سال سوم هجری متولد شده است[۹۷]. از امام صادق(ع) نقل می‌کند: حسن بن علی(ع) در ۴۷ سالگی در سال ۵۰ درگذشت. وی پس از پیامبر ۴۰ سال زندگی کرد[۹۸]. به نظر می‌رسد این نقل با گزارش‌های تاریخی هماهنگی بیشتری داشته باشد؛ زیرا ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) را بعد از جنگ بدر در ذی‌حجه سال دوم هجری دانسته‌اند[۹۹]؛ در نتیجه تولد امام حسن(ع) در سال سوم خواهد بود؛ آن‌گونه که شیخ مفید نقل کرده که در نیمه رمضان سال سوم هجری به دنیا آمده است[۱۰۰]. ابوعلی همام تولد امام حسن(ع) را سه سال و چند ماه بعد از هجرت در مدینه می‌داند[۱۰۱]؛ بنابراین اگر سن حضرت را هنگام شهادت ۴۷ سال بدانیم، شهادت ایشان در سال ۵۰ درست است. وقتی امام حسن(ع) متولد شد، در همان روز پیامبر در گوشش اذان نماز خواند[۱۰۲].[۱۰۳]

امام حسن(ع) در دوران ابوبکر

امام مجتبی(ع) در دوران ابوبکر، گرچه خردسال بود اما نسبت به غصب خلافت و کنار زدن جانشین راستین پیامبر خدا(ص) اعتراض می‌کرد. نقل شده است، روزی ابوبکر بر منبر پیامبر(ص) نشسته، در حال سخنرانی بود؛ در این حال، امام مجتبی(ع) که خردسال بود، به مسجد وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به ابوبکر فرمود: "از منبر پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر منبر پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و ابوبکر نیز گفت: "راست گفتی، این، منبر پدر توست"[۱۰۴].

در منابع تاریخی و حدیثی نیز نقل شده که پس از غصب خلافت و نادیده گرفته شدن وصیت پیامبر خدا(ص) آن حضرت به همراه پدر و مادر بزرگوارش نزد اصحاب می‌رفتند و با آنها گفتگو کرده، از آنها کمک می‌خواستند[۱۰۵]. نقل شده است، وقتی عمر بن خطاب گفت: "اگر (علی بن ابی طالب(ع)) بیعت نکند، گردنش را می‌زنیم!" در این حال، دو پسر امیرالمؤمنین علی(ع) حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته می‌شد و اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شد. پس امام علی(ع) به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمی‌توانند چنین کاری را انجام دهند"[۱۰۶]. وقتی افراد خلیفه علی(ع) را دستگیر کرده، برای بیعت به مسجد بردند، حسن و حسین(ع) نیز همراه مادر برای نجات پدر به مسجد رفتند[۱۰۷]؛ پس حسن(ع) نیز همراه مادر برای برپایی حق تلاش می‌کرد [۱۰۸].

همچنین هنگامی که خلیفه اول درباره فدک از فاطمه(س) شاهد خواست، امام حسن(ع) نیز در نزد ابوبکر حاضر شد[۱۰۹]. او به هنگام احتضار مادر نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود[۱۱۰] و در مراسم غسل و دفن مادر و وداع با پیکر او حضور داشت[۱۱۱].[۱۱۲]

عبادت امام حسن(ع)

امام حسن(ع) دو بار (و بنا به بعضی روایات، سه بار) تمام دارایی خود را میان فقرا تقسیم کرد. آن حضرت می‌فرمود: "من شرم میکنم از پروردگار خود که به ملاقات او بروم و به خانه او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از مدینه به مکه رفت و به نقلی، حسن بن علی(ع) پانزده مرتبه پیاده به حج رفت و چه زهدی بالاتر از این است.

نقل شده است، هرگاه امام حسن(ع) وضو می‌گرفت، اعضایش می‌لرزید و رنگ مبارکش زرد می‌شد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، می‌فرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل پروردگار عرش قرار می‌گیرد، رنگش، زرد و مفصل‌هایش به رعشه دچار شود"[۱۱۳]. هرگاه امام حسن(ع) به در مسجد می‌رسید، سر مبارک خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانه‌ات قرار گرفته ای خدای نیکوکار! شخص گنهکار نزد تو آمده است. ای پروردگار کریم! از گناهان من به خاطر آن نیکویی‌های خود در گذر!"[۱۱۴]

از ابن عباس نقل شده که گفته است: وقتی معاویه ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به حج نرفتم، در صورتی که حسن بن علی(ع) با پای پیاده ۲۵ مرتبه به حج رفت؛ در صورتی که اسب‌های بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه اموال خود و حتی نعلین‌های خود را با بندگان خدا تقسیم کرد[۱۱۵].

امام حسن مجتبی(ع) در زمان خود عابد‌ترین و زاهدترین و برترین مردم به شمار می‌رفت. هر گاه حج به جای می‌آورد، پیاده می‌رفت و چه بسا با پای برهنه می‌رفت هرگاه یاد مرگ می‌کرد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد قبر و به یاد برانگیخته شدن در محشر و به یاد عبور از صراط می‌افتاد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد آن موقعی می‌افتاد که برای حساب نزد خدا خواهد رفت، طوری فریاد میزد که غش می‌کرد. هرگاه برای نماز قیام می‌کرد، اعضایش در مقابل خدا می‌لرزید؛ هر وقت به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب می‌شد و آن‌گاه از خدا ورود به بهشت و دوری و بیزاری از جهنم را در خواست می‌کرد. هرگاه به آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا می‌رسید می‌فرمود: « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ»!". آن حضرت در هر حال به ذکر و یاد خدا مشغول و از همه مردم، راستگوتر و فصیح‌تر بود[۱۱۶].

امام باقر(ع) فرمود: "چون وفات امام حسن(ع) نزدیک شد، گریه کرد؛ به او گفته شد: "پسر پیامبر! گریه می‌کنی در صورتی که نزد رسول خدا(ص) چنان مقامی داری! و پیامبر علی(ص) درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به حج رفته‌ای و سه بار، تمام دارائی‌ات را نصف کرده‌ای و حتی کفشت را (در راه خدا به فقرا داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب می‌گریم: بیم موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و از جدائی دوستان"[۱۱۷] نقل شده است، وقتی امام حسن(ع) از نماز صبح فارغ می‌شد، تا طلوع آفتاب با کسی سخن نمی‌گفت، حتی اگر کسی می‌خواست آن بزرگوار را از سر سجاده دور کند[۱۱۸].[۱۱۹]

بخشش امام حسن(ع)

نسبت به بخشندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) در منابع و مصادر مطالب فراوانی نقل شده است؛ ابن طلحه درباره بخشش امام حسن مجتبی(ع) گفته است: بخشش و کرم، درختی است که کشتگاه آن در حب اوست و او این ویژگی را از کسی به ارث برده است که در حال رکوع، به سائل انفاق کرد. روزی امام حسن(ع) شنید، مردی از خدای تعالی می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد[۱۲۰].

نقل شده است، "روزی امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به قصد حج حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و تشنه و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به خیمه پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع تشنگی کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد خیمه شدند و جلو خیمه پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن زن، گفتند: "ما از قریش هستیم که برای به جا آوردن حج می‌رویم؛ چون به سلامت بازگردیم ان‌شاءالله، در مدینه پیش ما بیا تا جبران این پذیرایی کرده و از تو قدردانی کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این زن به خانه آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش نقل کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به مدینه رفتند؛ روزی این مرد و زن از کوچه‌های مدینه می‌گذشتند؛ امام حسن(ع) که بر در خانه خود نشسته بود، آن زن را شناخت، پس غلامی را فرستاد و او را طلب کرد و فرمود: "یا أمة الله مرا می‌شناسی؟"

گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما پذیرایی کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به وی داد و غلام را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، امام حسین(ع) فرستاد؛ امام حسین(ع) فرمود: "برادرم، حسن به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و غلام خود را همراه او کرده و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد؛ او گفت: "حسن و حسین به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینارعبدالله بن جعفر گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس زن با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"[۱۲۱].

همچنین مردی از اهل شام نقل کرده است که "روزی به مدینه آمده، مرد زیبایی را دیدم که بر شتر خوش‌رفتاری سوار شده بود که مثل او به حُسن و جمال ندیده بودم. و دل من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "حسن بن علی بن ابی‌طالب(ع) است"؛ دل من از خشم و کینه و حسدش پر شد که علی چنین فرزند جوانی دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر علی بن ابی‌طالب هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به ناسزا گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من تصور می‌کنم که تو غریب و از اهل شام باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از کرم و اخلاق او تعجب کردم. پس بازگشتم و محبت او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه دوست نمی‌داشتم"[۱۲۲].

امام صادق(ع) فرمود: "مردی نزد عثمان که بر در مسجد نشسته بود، آمد و از وی درخواست پول کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا راهنمایی کن!" عثمان به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از مسجد که حسن(ع) و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها سلام داد و از آنها درخواست پول کرد؛ حسن(ع) و حسین(ع) به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که انسان را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس امام حسن(ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین(ع) نیز دستور داد به او چهل و نه دنیار دادند و عبدالله بن جعفر نیز دستور داد به او چهل و هشت دینار دادند و آن مرد نزد عثمان برگشت؛ عثمان به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه طلب مال می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن مال غیر از سه مورد شایسته نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه دینار داد و دومی چهل و نه دینار و سومی چهل و هشت دینار دادند"؛ عثمان گفت: "برای تو چه کسی مانند این جوان‌ها می‌شود؟ آنان علم را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و حکمت را اندوخته‌اند""[۱۲۳].

روزی مردی به حضور امام حسن(ع) آمد و گفت: "من از پیامبر خدا نافرمانی کرده‌ام؛ امام(ع) فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟" او گفت: "خدا فرمود: گروهی که زن، مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد؛ زن من به من دستور داد تا غلامی بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است"؛ امام حسن(ع) به وی فرمود: "یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر بخواهی من پول آن غلام فراری را می‌دهم"؛ او گفت: "همین یک حاجت کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس امام(ع) پول آن غلام را به وی عطا کرد[۱۲۴].

نقل شده است، روزی امام حسن(ع) در شام نزد معاویه رفت و فهرست طولانی اموال و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی امام حسن(ع) خواست از نزد معاویه خارج شود، خآدمی کفش آن حضرا را دوخت؛ پس امام(ع) آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.

همچنین نقل شده است، روزی معاویه به مدینه رفت. در اولین روزی که مردم به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می‌گرفت. امام حسن بعد از همه مردم نزد معاویه رفت، معاویه به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی؟ به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به غلام خود گفت: "به قدر همه آن‌چه که به همه مردم دادیم، به امام حسن بده! یا ابا محمد! بدان که من پسر هند هستم"؛ امام حسن(ع) آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر فاطمه دختر پیامبر خدا هستم"[۱۲۵].

روزی مروان بن حکم گفت: "من خواهان مرکب حسن بن علی(ع) هستم؛ ابن ابی عتیق به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا می‌کنی؟" مروان گفت: "آری"؛ ابن ابی عتیق گفت: "هنگامی که گروه قریش گرد هم آمدند، من کرامت‌های قریش را شرح داده، از نقل کرامت‌های حسن خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا سرزنش کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به نقل کرامت‌های قریش پرداخت، ولی از امام حسن(ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های حسن بن علی چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم کرامت انبیاء را شرح دهم، امام حسن را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی امام حسن(ع) از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد؛ امام حسن(ع) در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس امام(ع) فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت"[۱۲۶].[۱۲۷]

امامت امام حسن(ع)

دلایل متعددی برای امامت امام حسن مجتبی(ع) بیان شده است، مانند روایاتی که از رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و خود امام حسن(ع) نقل شده است؛ علاوه بر آن ادله‌ای مانند: آیه تطهیر، آیه اولی الامر، حدیث ثقلین و... بر افضلیت آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از معجزات و کرامات نقل شده از ایشان می‌تواند به عنوان دلیل بر امامت آن حضرت باشد[۱۲۸].

صلح امام حسن

یکی از حوادث مهم دوران امامت و خلافت امام حسن(ع)، صلح با معاویه بود که در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۱۲۹] به سبب کوتاهی یارانش رخ داد[۱۳۰]. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر(ع) می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۱۳۱]: “به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن(ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۱۳۲]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۱۳۳] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۱۳۴]. امام باقر(ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان می‌پردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن(ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین(ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۱۳۵]. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن(ع) با معاویه نقل شده است[۱۳۶].[۱۳۷]

رازگشایی مخالفان امیرالمؤمنین علی(ع)

در کتاب‌های زیادی نقل شده است، در روزی مجلسی که در حضور معاویه تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از آیین اسلام و پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گرد هم آمدند و در حضور امام حسن مجتبی(ع) نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(ع) که خود شایسته آنها بودند، دادند. امام حسن(ع) هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان تاریخ و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این احتجاج به طور مشروح نقل شود تا محققان و پژوهشگران و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع حاکم که باعث شد امام حسن(ع) ترک مخاصمه و جنگ را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.

این ماجرا را طبرسی در احتجاج[۱۳۸] با عنوان "احتجاج امام حسن بن علی(ع) بر گروهی از مخالفان و دشمنان نسبت به فضل و برتری پدر و خودش در حضور معاویه" چنین نقل کرده است: از شعبی و أبومخنف و یزید بن ابی‌ حبیب مصری نقل شده است که ایشان همگی گفته‌اند: در اسلام هیچ روزی درباره منازعه و مشاجره و مبالغه در کلام قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمی‌رسد که: عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبة بن أبی سفیان، ولید بن عقبة بن أبی معیط و مغیرة بن شعبه نزد معاویة بن ابی سفیان اجتماع کرده، درباره یک امر هم‌نظر شدند.

عمرو عاص خطاب به معاویه گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی حسن بن علی(ع) بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او سیره و روش پدرش را احیا کرده است و همه گوش به فرمان او شده‌اند و هرچه امر کند، اطاعت و هرچه بگوید، تصدیق می‌شود، و اگر کار این‌گونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو دشنام می‌دهیم و قدر و منزلت هر دو را خوار می‌سازیم؛ ما اینجا می‌نشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛

معاویه به ایشان گفت: "نگرانم که حسن بن علی در این مناظره آن‌چنان قلاده‌ای به گردن شما بیاویزد که تا دم مرگ و در قبر، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به خدا قسم که من پیوسته از دیدار او کراهت داشته، از هیبتش ترسیده‌ام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، عدل و انصاف را در حق او رعایت خواهم کرد"؛ عمروعاص گفت: "آیا بیم داری که باطل او بر حق ما و بیماری‌اش بر صحت و سلامتی ما برتری یابد؟" معاویه گفت: "نه"؛ عمروعاص گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" عتبة بن أبی سفیان گفت: "این رأی شما را صلاح نمی‌دانم، و به خدا سوگند! که همگی شما نیز نمی‌توانید با بیشتر از آن‌چه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آن‌چه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در مبارزه و جدال سرسخت‌اند".

پس همگی کسی را در پی امام حسن(ع) فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: معاویه شما را فراخوانده است"؛ امام(ع) فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت(ع) فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، عذاب از آنجا که فکرش را نمی‌کنند، بر ایشان نازل نمی‌شود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباس‌هایم را بده!" و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم کلام گشایش بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، معاویه از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی مصافحه کرد؛ امام(ع) فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه سلامتی و مصافحه علامت امن و امان است؟"

معاویه گفت: "آری، این جماعت بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه عثمان، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همان‌طور که می‌پرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ امام(ع) فرمود: "سبحان الله! خانه، خانه تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به خدا سوگند! اگر جوابی که ایشان می‌خواهند بدهم، از گفتن ناسزا در نزد تو حیا می‌کنم، و چنانچه بر تو پیروز شوم، از ناتوانی تو شرم می‌کنم؛ پس کدام‌یک از آن دو را می‌پذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از بنی‌هاشم می‌آوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترسان‌اند؛ زیرا خداوند در حال و آینده ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش می‌دهم، «وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ»".

پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفان گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن خلیفه، عثمان بن عفان فردی از قبیله بنی عبدالمطلب بر روی زمین باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در پذیرش اسلام از همه افضل بود و در شرافت با رسول خدا(ص) وابستگی داشت، ای بدا به این کرامت الهی! تا اینکه خون او را ـ به دلیل کینه و فتنه‌گری و حسد و طلب آن‌چه اهل آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و پذیرش اسلام بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر خواری و بی‌گناهی او! که حسن و سایر افراد بنی عبدالمطلب زنده بر روی زمین باشند و عثمان به خون خود رنگین و دفن شده باشد؛ با اینکه ما خون نوزده تن دیگر از بزرگان بنی‌امیه را که از کشته شدگان جنگ بدر هستند، از شما بنی عبدالمطلب طلب داریم!".

سپس عمرو عاص پس از حمد و ثنای الهی گفت: "پسر ابوتراب! ما در پی تو فرستادیم تا همگی اقرار کنیم که پدرت؛ ابوبکر صدیق را مسموم ساخت، و در قتل عمر فاروق شرکت داشت و عثمان ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که حق او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن فتنه را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای بنی عبدالمطلب؛ خداوند، حکومت را به شما نبخشید که در آن آن‌چه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای حسن در دلت می‌گویی که امیرالمؤمنین توئی، با اینکه تو توانایی آن را نداری و... و این به خاطر بدی کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت دشنام گوییم. و این را بدان که تو نمی‌توانی بر ما عیب گرفته، ما را تکذیب کنی، و اگر فکر میکنی ما بر تو در مسئله‌ای دروغ بسته؛ در بیان باطل، زیاده‌روی و درباره تو خلاف حق ادعا کرده‌ایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین خلق خدایید، و خداوند شر پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما گرفتاری؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد خدا گناهکار نیستیم و نزد مردم عیبی نداریم"؛

سپس عتبة بن ابی سفیان گفت: "ای حسن! پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از قاتلان عثمان هستی، و حق، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان حقّ قصاصی که در کتاب خدا آمده، با تو رفتار کرده و همگی قاتلان تو هستیم، و اما پدرت؛ خود خداوند او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره امید تو به خلافت؛ تو مرد این میدان و افضل از دیگران نیستی"؛

سپس ولید بن عقبة بن ابی معیط همچون یارانش گفت: "ای گروه بنی‌هاشم، شما همان‌هایید که ابتدا بر عثمان عیب گرفته، و مردم را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر حرص بر حکومت و قطع رحم و نابودی امت و ریختن خون همه ایشان برای رسیدن به خلافت، و آن خون را به خاطر این دنیای بی‌ارزش و دوستی آن ریختند؛ با اینکه عثمان، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همان‌ها بودید که پیش از همه بر او حسد برده بر او طعن زدید و سپس او را کشتید؛ می‌پندارید که خداوند با شما چه خواهد کرد؟!"

سپس مغیرة بن شعبه به سخن حضرت امیر(ع) اهانت کرد، گفت: "ای حسن! عثمان، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و گناهکار بهانه و عذری ندارد، ای حسن! ما گمان داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع عثمان کرد، در نهایت، به قتل او راضی بود، و به خدا سوگند که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را می‌کشت و مرده را معیوب می‌ساخت، و بنی‌امیه برای بنی‌هاشم بهتر بودند تا بنی‌هاشم برای بنی‌امیه، و معاویه برای تو بهتر بود تا تو برای معاویه، و پدرت در زمان حیات رسول خدا(ص) با او بد دل بود، و پیش از وفات آن حضرت، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از بیعت با ابوبکر کراهت داشت تا اینکه به گونه‌ای تلافی کرد؛ سپس در فکر قتل ابوبکر بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با عمر به منازعه پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در قتل عمر کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در خلافت عثمان نیز آنقدر بر او طعن زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این کشتارها او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد خدا چه منزلتی دارد ای حسن؟ و خداوند در قرآن اختیار را به اولیای مقتول سپرده است. و معاویه ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و حق؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به خدا که خون علی از خون عثمان بالاتر نیست، و شما فرزندان عبدالمطلب این را بدانید که خداوند بنا ندارد که حکومت و نبوت را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.

سپس آن امام همام؛ حضرت ابومحمد حسن بن علی (کریم اهل بیت)(ع) لب به سخن گشود و فرمود: "حمد و ستایش برای خداوندی است که اول شما را به اول ما هدایت کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدم، محمد نبی و بر آل او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و علم و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن می‌گویم ای معاویه!" سپس آن حضرت به معاویه فرمود: "ای ازرق! به خدا قسم کسی جز تو به من ناسزا نگفت و این ناسزا از جانب این گروه نبود، و جز تو به من دشنام نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من ناسزا گفته و دشنام دادی، و این، از بدی رأی و سرکشی و حسد تو نسبت به ما و دشمنی قدیم و جدید شما با حضرت محمد(ص)، است.

و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من متحد شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ تصدیق نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای معاویه، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به خدا سوگند! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او دشنام دادید، هموست که با رسول خدا(ص) بر دو قبله نماز گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در گمراهی بوده و "لات" و "عزی" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو بیعت شرکت جست: بیعت رضوان و بیعت فتح، و تو ای معاویه در بیعت نخست، کافر، و در بیعت دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم حق است – علی(ع) در روز بدر با شما روبرو شد، در حالی که پرچم رسول خدا(ص) و اهل ایمان را در دست داشت، و ای معاویه در دست تو پرچم مشرکان بود و تو در آن روز به پرستش لات و عزی مشغول بودی، و جنگ با رسول خدا(ص) را واجب می‌پنداشتی؟ و آن حضرت در روز احد در حالی با شما روبرو شد که در دستش پرچم رسول خدا(ص) و در دست تو ای معاویه پرچم مشرکان بود؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نیز پرچم رسول خدا(ص) در دست او بود و پرچم مشرکان در دست تو؛ هر کدام این موارد حجت او را غالب و دعوتش را آشکار و او را پیروز میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار رضایت در رخسار مبارک پیامبر(ص) از وی هویدا، و اظهار نارضایتی و غضبش بر تو آشکار بود.

سپس همه شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی رسول خدا(ص) بنی‌قریظه و بنی‌نضیر را محاصره کرد؛ عمر بن خطاب را با پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ را با پرچم انصار به سوی آنان فرستاد؟ اما سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و عمر بن خطاب نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که رسول خدا(ص) فرمود: "فردا پرچم را به مردی می‌سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و محبوب آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در جنگ بیزار است، و تا وقتی که خدا او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".

در این هنگام، ابوبکر، عمر بن خطاب و دیگر مهاجر و انصار منتظر بودند که پرچم نصیب آنها شود، و علی(ع) در آن روز به چشم درد مبتلا شده بود، پس رسول خدا(ص) او را فراخوانده، آب دهان مبارک خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس پرچم را بدو سپرد و آن حضرت به لطف و منت خداوند، پیروزمندانه از جنگ بازگشت، و تو ای معاویه در آن روز در مکه دشمن خدا و رسولش بودی، پس آیا مردی که خیرخواه خدا و رسول است با کسی که دشمن آن دو است، برابر است؟ سپس، به خدا سوگند که قلب تو بعدها هرگز اسلام را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در دل است، سخن می‌گوید.

شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) علی را در غزوه تبوک – بی‌آنکه از او در غضب بوده یا ناراضی باشد - جانشین خود در مدینه قرار داد، و منافقان در این‌باره حرکت به سخن آمدند و آن حضرت نزد رسول خدا(ص) شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در مدینه باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوه‌ای غایب نبوده‌ام"، و رسول خدا(ص) بدو فرمود: "تو وصی و جانشین من در اهل من هستی، همچون هارون به موسی"، سپس دست علی را گرفته، فرمود: "ای مردم! هر که ولایت مرا بپذیرد؛ ولایت خدا را پذیرفته، و هر که ولایت علی را بپذیرد؛ ولایت مرا پذیرفته است، و هر که از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده، و هر که از علی اطاعت کند، از من اطاعت کرده است، و هر که مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است".

سپس امام(ع) فرمود: شما را به خدا قسم! آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) در حجةالوداع فرمود: "ای مردم! من در میان شما دو چیزی باقی نهاده‌ام که پس از آن دیگر گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را؛ حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش ایمان آورید، و بگویید: به تمام آن‌چه خداوند در قرآن نازل فرموده است، ایمان داریم؛ و عترت و اهل بیتم را دوست بدارید، و با دوستانشان دوست باشید و ایشان را علیه دشمنانشان یاری کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در روز قیامت کنار حوض بر من وارد شوند".

سپس آن رسول گرامی در حالی که بر منبر بود، علی را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش! خداوندا! هر که با او دشمنی کند، به او در دنیا مسکن و مأوی نده، و روحش را به آسمان بالا نبر، بلکه او را در پائین‌ترین مکان جهنم قرار ده!" و شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) بدو فرمود: "تو در روز قیامت؛ مردم [نااهل] را از حوض من می‌رانی! همچنان که شما شتر غریب را از میان شتران خود می‌دانید؟" و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که حضرت امیر(ع) در ایام بیماری رسول خدا(ص) نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و رسول خدا(ص) با دیدن علی(ع) گریست و چون علی علت گریه ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به گریه انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این مردم عداوت و بغض به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از وفات من اظهار نمی‌کنند؟"

و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) هنگام وفات؛ آن‌گاه که اهل بیت او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان اهل بیت و عترت من هستند؛ خداوندا! با دوستانش دوست باش و ایشان را بر دشمنانشان یاری فرما"! و نیز فرمود: "مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح(ع) است؛ هر که بدان داخل شود، نجات یافته، هر که از آن تخلف کند غرق می‌شود"؟ و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که علی(ع) در میان صحابه، اول کسی است که تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اینکه این آیات نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ[۱۳۹] و علم منایا و علم قضایا و فصل خطاب و قدرت رسوخ در علوم فراوان نزد او و همو عارف به محل نزول قرآن بود. علی(ع) از گروهی بود - که گمان نمی‌کنم تعدادشان به ده نفر برسد - که خدا پیامبر را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی ملعون از زبان خود پیامبر؛ پس من بر له و علیه شما شهادت میدهم که شما همگی از زبان خود پیامبر لعن شده‌اید؛ و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا ای معاویه یادت هست وقتی که رسول خدا(ص) نزد تو فرستاد تا نامه‌ای را به بنو خزیمه - در قضیه خالد بن ولید - بنویسی، و فرستاده رسول خدا(ص) سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، رسول خدا درباره‌ات فرمود: "خدایا! او را سیر نگردان! که شکم او تا روز قیامت در پی شهوات و خوردن است!"

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید، آن‌چه می‌گویم حق است، و تو ای معاویه یادت هست که در روز احزاب؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت می‌دادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را می‌راند، و در این حال، رسول خدا(ص) فرمود: "لعنت خدا بر راکب شتر و آنکه می‌راند و آنکه زمام را گرفته و می‌کشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت می‌راند؟ شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا(ص) در هفت موضع ابوسفیان را لعن کرد؟

اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمود و ابوسفیان در حال بازگشت از شام به مکه بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بی‌ادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و تهدید ایشان را داشت که خداوند شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "روز عیر" که ابوسفیان کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز احد که رسول خدا(ص) فرمود: "خدا مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و ابوسفیان گفت: "بت عزی مال ماست و شما عزی ندارید". و با این کلام، خداوند و فرشتگان و انبیاء و همه اهل ایمان او را لعن کردند و چهارم، روز حنین، همان روز که ابوسفیان با گروهی از قریش و افراد قبیله هوازن به همراه عیینة بن حصین از غطفان یهود گرد آمدند، و خداوند بر همه غضب کرد و آنها را به خیر و خوبی نرسانید[۱۴۰]، و این، همان فرمایش خداوند در دو سوره قرآن است که در هر دوی آنها به نام؛ ابوسفیان و یارانش را کافر خوانده است؛ و تو ای معاویه در آن روزگار در مکه بر عقیده پدرت مشرک بودی، و علی(ع) با رسول خدا(ص) و هم رأی و هم عقیده با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش خداوند است که فرموده است: ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا[۱۴۱]؛ و تو و پدرت و مشرکان قریش از ورود رسول گرامی اسلام به مکه مانع شده و در آن روز، خداوند ابوسفیان را لعن فرمود؛ لعنتی که تا روز قیامت شامل نسل او خواهد شد؛

و ششم روز احزاب بود؛ روزی که ابوسفیان با گروهی از قریش و عیینة بن حصین از غطفان آمدند، و رسول خدا(ص) تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که لشکر کشید و آن‌که لشکر را رانده به جنگ او آورد، تا روز قیامت لعن فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای رسول خدا مگر در اتباع، فرمود منی نبود؟" فرمود: "لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ مؤمن و مجیب و ناجی نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا(ص) تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر قریش بودند؛ پس خداوند تبارک و تعالی و رسول او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و قائد (آن‌که شتر را می‌راند) ـ لعن فرموند؛

شما را به خدا سوگند! آیا به یاد می‌آورید که ابوسفیان (با چشمانی کور) هنگام بیعت خلافت عثمان در مسجد داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس ابوسفیان گفت: "امر خلافت را میان جوانان خود دست به دست بگردانید که سوگند به آن‌که جان ابوسفیان به دست اوست، بهشت و جهنمی در کار نیست!" و شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید که ابوسفیان دست حسین(ع) را- وقتی با عثمان بیعت شد ـ گرفته و گفت: ای پسر برادر مرا به قبرستان بقیع ببر؛ تا اینکه به وسط قبرستان رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای صحابه) گفت: "ای اهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس حسین بن علی(ع) فرمود: "خدا موی سفید و رؤیت را زشت سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر نعمان بن بشیر دستش را نگرفته و به مدینه بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟

این بود حال تو ای معاویه؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد لعن بر تو ای معاویه این است که پدرت، ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو قطعه شعری را که در میان قریش و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از اسلام آوردن او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که عمر تو را والی شام ساخت و تو به او خیانت کردی، و چون عثمان تو را والی ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، انتظار حادثه و مرگ او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر خدا و رسول او بود که با علم به سابقه و فضل علی(ع) با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از اولویت او بر حکومت بر خود و دیگران نزد خدا و مردم آگاه بودی، و کورکورانه مردم را به سوی خود کشانده، خون خلق بسیاری را با نیرنگ و ظاهرسازی ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به معاد، اعتقاد و از عقاب ترس ندارد؛ پس چون اجل تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علی(ع) به بهترین جایگاه خواهد رسید، و خداوند در کمین‌گاه تو است. و اینها ای معاویه همه درباره تو بود، و آن‌چه از عیوب و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].

و اما تو ای عمرو بن عثمان، به دلیل حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به خدا سوگند که من گمان نمی‌کردم که تو بتوانی با من به دشمنی بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم: آیا دشنام دادن تو به علی(ع) آیا به خاطر نقص در حسب او است؟ یا دوری‌اش از رسول خدا(ص)؟ یا در اسلام از او بدی ظاهر شده؟ یا او در حکمی بیداد کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، دروغ گفته‌ای؛

و اما اینکه گفتی: ما خون نوزده تن از بزرگان بنی‌امیه را که در جنگ بدر کشته شده‌اند، از شما طلب داریم؛ همه آنها را خدا و رسول او کشتند، و به جان خودم سوگند که از بنی‌هاشم، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از بنی‌امیه نوزده نفر در یک مقام و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمی‌داند.

روزی رسول خدا(ص) کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ[۱۴۲] به سی مرد برسد، بیت‌المال را میان خود دست به دست کرده به غارت می‌برند، و آزادی بندگان خدا را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و دین خدا را به تباهی و فساد می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، لعن و نفرین بر او و آنها واجب شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛

پس در این حال، حکم ابن أبی‌العاص در حالی که اصحاب در حال شنیدن این کلام حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و رسول خدا(ص) به یاران خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!" و این، زمانی بود که رسول خدا(ص) تمام آنان و کسانی را که پس از وی به حکومت می‌رسیدند، در خواب دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، خداوند این آیه را فرستاد که: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا[۱۴۳]، و مراد از درخت ملعونه، بنی‌امیه است، و نیز فرمود: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ[۱۴۴]، پس من بر له و علیه شما گواهی می‌دهم که حکومت و سلطنت شما پس از شهادت حضرت علی(ع) جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرر فرموده است.

و اما تو ای عمرو بن عاص؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از قریش به نام‌های: ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل ادعای سرپرستی تو را داشتند و هر کدامشان تو را فرزند خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه پست‌تر، و در منصب، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛

حال تو برای سخنرانی برخاسته و می‌گویی: من بدگوی محمد(ص) هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: محمد(ص) مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که خداوند آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[۱۴۵] را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد عبد قیس رفته و خواهان فسادکاری (انجام عمل نامشروع) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که رسول خدا(ص) حضور داشت، از بدترین دشمنان و تکذیب کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن جعفر بن ابی‌طالب و سایر مهاجران به سوی دیار حبشه و نجاشی رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به شکست انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و خداوند ندای کافران را پست و ندای خدا (دعوت اسلام) را بلند کرد"[۱۴۶].

و اما گفتارت درباره عثمان؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش آتش انداختی و سپس به فلسطین گریخته، در انتظار عاقبت فتنه بودی و به محض شنیدن خبر قتل عثمان خود را به طور کامل در اختیار معاویه قرار دادی، و دین خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر بغض خود بر ما سرزنش نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان جاهلیت و اسلام پیوسته دشمن ما بنی‌هاشم بودی و تو همان هستی که رسول خدا(ص) را با هفتاد بیت شعر هجو کردی، و آن حضرت به درگاه خداوند فرمود: "خداوندا! من شعر گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که شعر بگویم؛ خداوندا! در برابر هر بیت شعری که عمروعاص گفته است، هزار بار او را لعن فرما!"

سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر دین خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد نجاشی روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و شکست سفر اول تو از سفر دوم تو مانع نشد، و در هر دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به خطا انداخت، به سوی دوست خود، عمارة بن ولید بازگشتی.

و اما تو ای ولید بن عقبه! به خدا سوگند من تو را به خاطر داشتن بغض علی سرزنش نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت، گردن زد، و چگونه به او دشنام می‌دهی که خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن خوانده، و تو را فاسق نامیده است؛ مانند این آیات: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ[۱۴۷]، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[۱۴۸]. تو را چه به یاد کردن از قریش؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفّوریّه (از نواحی اردن در شام و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما پندار تو که ما عثمان را کشته‌ایم؛ به خدا قسم که طلحه و زبیر و عائشه توان آن را نداشتند که این تهمت را بر علی بن ابی‌طالب(ع) بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره پدر خود بپرسی، آن‌گاه که ذکوان (همسرش) را ترک گفت و تو را با عقبة بن أبی معیط پیوند داد، و با این کار، جامه برتری بر تن کرد! همراه با آن‌چه خداوند برای تو و پدر و مادرت از خواری در دنیا و آخرت مهیا ساخته است؛ و خداوند، ستمکار به بندگان نیست.

سپس ای ولید ـ به خدا ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را پدر خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به علی(ع) دشنام می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! پدر واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از عقبه است!".

و اما تو ای عتبة بن ابی‌سفیان؛ به خدا سوگند! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب عقل و رأی درست نیستی تا به تو خطاب و عتاب کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان امیدوار بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به علی(ع) دشنام می‌دهی، اما حاضر به سرزنش و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده علی(ع) هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه خداوند در کمین‌گاه تو و پدر و مادر و برادرت است، و تو از نسل افرادی هستی که خداوند در قرآن این‌گونه وصف فرموده است:﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ [۱۴۹]

و اما درباره تهدید من به قتل؛ چرا به قتل آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او شریک غالب تو در فرج او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که فرزندی را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این حق از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به قتل تهدید کنی؛ و من تو را در دشنام دادن به علی(ع) ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در مبارزه و به همراه عمویش حمزه، جدت را کشت، و خداوند به دست این دو آن دو نابکار را روانه آتش جهنم ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به دستور رسول خدا(ص) از شهر، تبعید و اخراج شد.

و اما درباره امید من به خلافت؛ پس به جان خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و جانشین پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از فرمان‌های الهی سرپیچی می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود مسلمانان می‌کوشید، و چیزی را که شایستگی آن را نداشت، می‌خواست، و مردم را می‌فریفت و با خدا به مکر رفتار می‌کرد و خداوند، بهتر از هر کس مکر می‌تواند مکر کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ به خدا سوگند! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.

و اما تو ای مغیرة بن شعبه؛ تو دشمن خدا، و تارک قرآن، و تکذیب کننده رسول خدایی؛ تو زنا کردی و باید حد رجم (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی عادل و صالح و پرهیزگار گواهی داده‌اند؛ پس رجم تو به تأخیر افتاد، و حق، به باطل، دفع، و راستی، به دروغ رد شد، و این به خاطر آن است که خداوند برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و خواری در دنیا، و رسوایی عذاب آخرت بدتر است و تو همان هستی که به فاطمه، دختر گرامی رسول خدا(ص) ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و فرزند در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتک حرمت او بود؛ در حالی که رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرموده بود: "تو بانوی زنان بهشتی هستی"، و خداوند تو را راهی آتش کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله[۱۵۰] به علی دشنام دادی؟ به خاطر نقص در نسب او یا دوری‌اش از رسول خدا، یا ظاهر شدن بدی از او در اسلام؟ یا در حکمی به کسی ظلم کرده است؟ یا تمایلی به دنیا داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ دروغ گفته‌ای و همه تو را تکذیب می‌کنند. آیا می‌پنداری که علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این اتهام است، و به جان خودم! اگر علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته بود، به خدا تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش یاری نکردی و هم در مرگش تعصب به خرج ندادی، و پیوسته خانه و مأوای تو همان طائف است که در آن دنبال هرزگی و فساد هستی، و امر جاهلیت را احیاء می‌کنی، و اسلام را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد[۱۵۱].

و اما اعتراض تو درباره بنی‌هاشم و بنی‌امیه؛ این، تنها ادعای تو و معاویه است (یا: این، درخواست تو از معاویه است) و اما سخنت درباره حکومت و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا فرعون چهار صد سال حکومت مصر را در اختیار گرفت و موسی و هارون(ع) دو نبی مرسلی بودند که بسیار اذیت و آزار دیدند و آن، همان ملک خدایی است که به نیکوکار و فاجر عطا می‌فرماید، و خداوند، خود فرموده است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ[۱۵۲]، و نیز فرموده است: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا[۱۵۳].

سپس امام حسن(ع) برخاسته، خاک لباس خود را تکاند و گفت: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ[۱۵۴]؛ به خدا قسم! ای معاویه اینها گروه تو و یاران و پیروانت تو هستند، "و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست آمرزش و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه علی بن ابی‌طالب(ع) و اصحاب و شیعیان او هستند.

سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آن‌چه خداوند برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری دنیا و عذاب دردناک آخرت است".

معاویه با شنیدن این کلام رو به یاران خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" ولید بن عقبه گفت: "به خدا! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!" معاویه گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما پیروز نشده بود و رسوا نمی‌شدید؛ به خدا! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این خانه را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما بنی‌امیه نخواهد ماند!!"

راوی گوید: وقتی خبر این جلسه به گوش مروان بن حکم رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از امام حسن به شما رسیده است!" گفتند: "همین‌طور است!" مروان بن حکم گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به خدا! به او و پدر و تمام اهل بیتش چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا و سرود افتند!" پس معاویه و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از بدزبانی و ناسزاگویی مروان بن حکم خبر بودند؛ "از دست نداده‌ای"؛

پس مروان بن حکم گفت: "ای معاویه در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستاده‌ای نزد امام حسن(ع) گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، امام(ع) به او گفت: "این فرد طاغی از من چه می‌خواهد؟ به خدا سوگند اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا روز قیامت از رسوایی و بدنامی پُر می‌کنم!"

سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه مروان بن حکم به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار معاویه و عمروعاص نشست. سپس آن امام همام به معاویه فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ مروان بن حکم بود که در پی شما فرستاده؛" مروان بن حکم به آن حضرت گفت: "ای حسن! تو بودی که به مردان قریش دشنام گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به خدا سوگند! به تو و پدر و تمام أهل بیتت چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا و سرود افتند!"

امام حسن مجتبی(ع) فرمود: "اما تو ای مروان بن حکم؛ من به تو و پدرت دشنام نمی‌گویم؛ زیرا خدا تو و پدرت و همه اهل بیت و نسل و ذریه و اولادی را که از صلب پدرت تا روز قیامت متولد شوند، بر زبان رسولش محمد(ص) لعن کرده است؛ به خدا قسم! ای مروان بن حکم تو و هیچ کدام از این حضار انکار نمی‌کند که این لعنت رسول خدا(ص) ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد، بر طغیان کبیر تو نیز افزود، و خدا و رسول راست گفتند؛ خداوند در قرآن فرموده است:﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا[۱۵۵].

ای مروان! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود پیامبر ـ همان شجره ملعونه در قرآن هستید. با شنیدن این مطلب، معاویه از جا جسته و دست بر دهان مبارک آن حضرت نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو اهل ناسزا نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن جامه از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن جماعت نیز با غیظ و حزن و رخساری سیاه پراکنده شدند[۱۵۶].[۱۵۷].

شهادت امام حسن مجتبی(ع) و سبب آن

پس از ماجراهای مربوط به صلح، امام حسن(ع) به طرف مدینه حرکت کردند و ده سال با تمام ناملایمات، ساخته، به هدایت جامعه و حفظ حریم دین و مسلمین پرداختند، در حالی که زندگی دشواری داشتند. معاویة بن ابی سفیان که کینه دیرینه نسبت به این خاندان داشت و نمی‌توانست، محبوبیت امام حسن(ع) را میان مردم تحمل کند، مقداری زهر برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در صورت مسموم کردن امام حسن(ع) او را به همسری یزید برخواهد گزید و صد هزار درهم نیز برای او فرستاد. جعده هم برای رسیدن به این آرزو امام حسن(ع) را مسموم کرد و امام(ع) به سبب این زهر، چهل روز مریض و بستری شدند و پس از آن از دنیا رفتند. سپس امام حسین(ع) برادرش را غسل داده، کفن کرد و در نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد به خاک سپردند[۱۵۸].

به نقل دیگر، چون کار صلح میان امام حسن(ع) و معاویه به پایان رسید، آن حضرت به مدینه رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از خلافت معاویه گذشت، او تصمیم گرفت برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد جعده دختر اشعث بن قیس که همسر امام حسن(ع) بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به امام(ع) وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، یزید درآورد و صد هزار درهم پول هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد[۱۵۹]. و آن زن این کار را کرد و به امام حسن(ع) زهر داد و معاویه نیز پول را به او داد، ولی او را به همسری یزید درنیاورد. پس، مردی از خاندان طلحه او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن فرزندان و سایر قبائل گفت‌وگوئی پیش می‌آمد، قریش آنان را سرزنش کرده، به آنان می‌گفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر می‌خوراند"[۱۶۰].

"چون امام حسن(ع) علائم رحلت را مشاهده کرد، حسین(ع) را فراخواند و فرمود: "ای برادر! هنگام جدائی من رسیده و من به خدای خود ملحق خواهم شد؛ و مرا زهر خورانیده‌اند و من خود می‌شناسم آن کس که مرا مسموم ساخته و می‌دانم از کجا این خیانت سرچشمه گرفته، و خود در پیشگاه خدای عزوجل با او به مخاصمه و داوری خواهم رفت؛ تو را بدان حقی که من بر تو دارم، سوگند می‌دهم، مبادا سخنی در این باره به زبان آری، و چشم به راه آنچه خدا درباره من پیش آورده باشی و چون من از دنیا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و کفن نما، و بر تابوت قرارم بده و به سوی قبر جدم، رسول خدا(ص) ببر تا دیداری با او تازه کنم؛ سپس به سوی قبر جده‌ام، فاطمه بنت اسد (رضی الله عنه) ببر و در آنجا دفنم کن. و زود است بدانی ای برادر که مردم گمان کنند شما میخواهید مرا کنار رسول خدا(ص) به خاک بسپارید؛ پس در این مورد جمع شوند و جلوی شما را بگیرند؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی خون ریخته شود". سپس درباره خاندان و فرزندان و آن‌چه از او به جای ماند، و به آن‌چه پدرش، امیرالمؤمنین(ع) هنگام جانشینی‌اش وصیت کرده بود، همه را به آن حضرت(ع) وصیت کرده، و شایستگی او را به جانشینی خود به مردم رساند، و شیعیان خود را به جانشینی آن حضرت راهنمائی فرمود و او را نشانه برای آنان پس از خود قرار داد"[۱۶۱].

"امام جعفر بن محمد، از پدرش و او از جدش علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: "وقتی عمویم، حسن بن علی(ع) مسموم شده بود، حسین(ع) نزد وی رفت و او برای حاجت انسانی بیرون رفت و آمد و فرمود: "چند بار مسموم شده بودم و هیچ کدام مثل این نبود".حسین(ع) به او گفت: "برادر! چه کسی تو را مسموم کرد؟" او گفت: "منظورت از این سؤال چیست؟ اگر همان باشد که من گمان می‌برم، خدا سزایش را می‌دهد و اگر غیر او باشد، نمی‌خواهم از بی‌گناهی به سبب من بازخواست کنند". و از آن پس، سه روز بیش‌تر زنده نبود و وفات یافت.

زن وی، جعده دختر اشعث بن قیس کندی او را مسموم کرد؛ زیرا معاویه کسی پیش او فرستاده بود که اگر برای قتل حسن حیله کردی کنی ، صد هزار درهم برایت می‌فرستم و تو را برای یزید به همسری می‌گیرم. بدین جهت او را مسموم کرد و چون حسن درگذشت، معاویه پول را فرستاد و پیغام داد که ما زندگی یزید را دوست داریم؛ اگر چنین نبود، تو را برای او به همسری می‌گرفتیم.

امام حسن(ع) هنگام مرگ فرمود: "شربت وی کارگر افتاد و به آرزوی خود رسید؛ به خدا قسم، معاویه به وعده خود وفا نخواهد کرد و سخن او راست نیست". وقتی امام حسن(ع) را به خاک سپردند، محمد بن حنفیه، برادرش بر سر قبرش ایستاد و گفت: "اگر زندگیات عزیز بود، مرگت غم‌انگیز بود؛ چه نکوست روحی که در کفن تو است و چه خوب کفنی است کفنی که تن تو را پوشانیده است! و چرا چنین نباشد که تو باقی‌مانده هدایت و خلف اهل تقوا و یکی از اصحاب کسائی؛ دست‌های حق تو را از تقوا غذا داده]است[و از پستان‌های ایمان، شیر نوشیدی و در پناه اسلام تربیت یافتی و در زندگی و مرگ پاکیزهای؛ ولی جان‌های ما از فراق تو آرام ندارد؛ ای ابومحمد، خدایت رحمت کند!"[۱۶۲].

عبدالله بن عباس گوید: "من در مسجد بودم که معاویه در قصر خضرا تکبیر گفت و اهل قصر، تکبیر گفتند. پس از آن، اهل مسجد به پیروی از اهل خضرا تکبیر گفتند و فاخته، دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف از خانه خود بیرون آمد و گفت: "ای امیرالمؤمنین، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که خرسند شده‌ای؟" او گفت: "خبر مرگ حسن بن علیفاخته گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۶۳] و آن‌گاه گریست؛ معاویه گفت: "خوب می‌کنی گریه می‌کنی، که او شایسته بود که بر او گریه کنند". آن‌گاه عبیدالله بن عباس به معاویه گفت: "برای همین تکبیر می‌گفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به خدا! مرگ او مرگ تو را به تأخیر نیندازد و گور او گور تو را نبندد؛ اگر مصیبت او را می‌بینیم، پیش از او نیز مصیبت سرور پیامبران و پیشوای پرهیزگاران و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او مصیبت سرور اوصیا را دیده‌ایم؛ خدا این مصیبت را جبران کند و این محنت را ببرد!"[۱۶۴].

به نقل صاحب طبقات الکبری، "جعده، دختر اشعث بن قیس به حسن(ع) مایع زهرآگین نوشاند و امام از آن، به شدت بیمار شد و چهل روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"[۱۶۵].

فرزند محمد بن حنفیه نقل کرده است: "حسن بن علی(ع) چهل شب بیمار بود و چون بیماری او شدت گرفت، بنی‌هاشم حاضر بودند و شب‌ها در خانه او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و مروان بن حکم فرستاده‌ای پیش معاویه گسیل داشت و او را از سختی بیماری حسن(ع) آگاه کرد"[۱۶۶]. و چون لحظه احتضار امام حسن(ع) نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار مرقد پیامبر(ع) به خاک بسپارند. و اگر مانع شدند و بیم آن بود که به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، او را در بقیع، کنار مرقد مادرش به خاک بسپارند. پس امام(ع) به حسین(ع) سفارش کرد و فرمود: "ای برادر، بر حذر باش که درباره من خونریزی نشود که مردم، شتابان به سوی فتنه گام برمی‌دارند"[۱۶۷].

وقتی امام حسن مجتبی(ع) شهید شد، ابوهریره در مسجد به پاخاست و با صدای بلند گریست و به مردم گفت: "ای مردم، امروز محبوب رسول خدا از دنیا رفت"[۱۶۸].

نقل شده است، روزی مقداد بن معدی کرب و عمرو بن الأسود نزد معاویه رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید حسن بن علی از دنیا رفته است؟" مقداد آیه استرجاع را بر زبان آورد؛ معاویه به او گفت: "آیا این را مصیبت می‌دانی؟" مقداد پاسخ گفت: "چرا مصیبت ندانم و حال آن‌که پیامبر خدا او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این فرزند از من است"[۱۶۹].

چون خواستند که امام حسن را پیش پیامبر(ص) دفن کنند، عایشه اجازه نداد؛ پس او را در گورستان بقیع پیش جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) دفن کردند. سپس همسر امام حسن(ع) به امید وعده‌های معاویه پیش او رفت؛ معاویه از او انتقام گرفت و گفت: "تو به چنان شوهری (که فرزند علی مرتضی و فاطمه زهرا و دخترزاده محمد مصطفی بود) وفا نکردی، چگونه به من وفادار خواهی بود؟"[۱۷۰].[۱۷۱]

ماجرای دفن پیکر مطهر امام حسن مجتبی(ع)

چون امام حسن(ع) از دنیا رفت، امام حسین(ع) او را غسل داده و کفن کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای دفن] برداشت. مروان با دستیارانش از بنی‌امیه به یقین پنداشتند که بنی‌هاشم می‌خواهند او را نزد رسول خدا(ص) دفن کنند؛ پس جمع شدند و لباس جنگ به تن کردند. وقتی حسین(ع) جنازه او را به سوی قبر جدش، رسول خدا(ص) برد که دیداری با آن حضرت(ص) تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی بنی‌هاشم آمدند و عایشه نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! می‌خواهید کسی را که من دوست ندارم، به خانه من وارد کنید؟" و مروان فریاد زد: "چه بسا جنگی که بهتر از آسایش و غوطه‌ور شدن در خوشی است! آیا عثمان در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن با پیامبر به خاک سپرده شود؟ تا من شمشیر به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود فتنه جنگ میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه به پا شود.

پس ابن عباس جلوی مروان آمده، گفت: "ای مروان، از آنجا که آمده‌ای بازگرد؛ زیرا ما نمی‌خواهیم بزرگ خود را کنار رسول خدا(ص) به خاک بسپاریم، بلکه می‌خواهیم به وسیله زیارت او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) ببریم و خود او وصیت کرده او را در آنجا به خاک بسپاریم و اگر خود او وصیت کرده بود با پیامبر(ص) دفنش کنیم، هر آینه می‌دانستی که تو ناتوان‌تر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن حضرت(ع) داناتر به خدا و پیامبر و نگهداری حرمت قبر جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون اذن آن حضرت(ص) به خانه او وارد شد". سپس رو به عایشه کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای عایشه؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! می‌خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ برگرد که به آن‌چه دوست داری، رسیده‌ای و خداوند انتقام این خاندان را می‌گیرد؛ گرچه پس از گذشت زمانی طولانی باشد"[۱۷۲].

"امام حسین(ع) نیز فرمود: "به خدا اگر سفارش برادرم نبود که خون‌ها ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی خون به خاطر او نریزد، هرآینه می‌دانستید چگونه شمشیرهای خدا جای خود را از شما می‌گرفت؛ با اینکه شما پیمان‌های میان ما و خود را شکستید و آن‌چه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس امام حسن(ع) را آورده و در بقیع نزد قبر جده‌اش، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف به خاک سپردند[۱۷۳].

به نقل دیگر، "پس از شهادت امام حسن(ع) پیکر مطهر آن حضرت را به قصد خاکسپاری در کنار قبر پیامبر خدا(ص) بیرون آوردند؛ پس مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنه‌ای پیش آید. عایشه نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانه‌ام راه نمی‌دهم". قاسم بن محمد بن ابوبکر نزد وی آمد و گفت: "آیا می‌خواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس عایشه بازگشت و گروهی از مردم با حسین بن علی(ع) همراه شدند و گفتند: "ما را با آل مروان وا گذار (اجازه نبرد را صادر کن)". حضرت فرمود: «إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ»؛ همانا برادرم مرا وصیت کرده است که در دفن او به اندازه حجامتی خون نریزم؛ پس امام حسن(ع) در بقیع دفن شد"[۱۷۴].

در نقل دیگری آمده است که عایشه گفت: "فرزند خودتان را از خانه‌ام دور کنید؛ زیرا نباید حریم پیامبر از بین برود"؛ محمد بن حنفیه گفت: "ای عایشه، روزی بر شتر سوار می‌شوی و روزی بر استر می‌نشینی؛ هنوز کینه بنی‌هاشم را از دلت بیرون نمی‌کنی؟" عایشه گفت: "ای محمد! اینان فرزندان فاطمه هستند و جواب مرا می‌دهند؛ تو چرا سخن می‌گوئی؟" امام حسین(ع) فرمود: "چرا محمد را از فواطم نمی‌شماری؟ به خداوند قسم! وی از سه فاطمه متولد شده است: فاطمه دختر عمران بن عائذ، فاطمه دختر ربیعه، فاطمه دختر اسدعایشه گفت: "فرزند خودتان را دور کنید؛ شما مردمان با کینه‌ای هستید"؛ حسین(ع) برادرش را به طرف بقیع برد و در آنجا دفن کرد"[۱۷۵].

فرزند محمد بن حنفیه می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن مروان را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آنچه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر بیم داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا در بقیع به خاک بسپارید". بدین سبب به برادرم (حسین) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا اباعبدالله! چنان نیست که جنگ با این گروه را از بیم رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی محمد (حسن(ع)) پیروی کنیم؛ به خدا سوگند اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار پیامبر(ص) به خاک بسپارید یا او را همان‌جا به خاک می‌سپردیم یا همه تا پای جان و مرگ می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، بیم داشت و فرمود اگر ترس آن داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا کنار مادرم به خاک بسپارید". اینک جز این به مصلحت نیست که از سفارش او پیروی کنیم و فرمان او را به کار بندیم. با آنکه گمان می‌کردم حسین(ع) نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر حسن(ع) را برداشتیم و در بقیع بر زمین نهادیم. سعید بن عاص برای نماز گزاردن بر جنازه آمد. اما بنی‌هاشم گفتند: هرگز کسی جز حسین(ع) نباید بر او نماز گزارد"[۱۷۶].

ابن سعد می‌نویسد: "چون حسن(ع) درگذشت؛ بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. مروان همان روز پیکی پیش معاویه فرستاد و او را از رحلت حسن(ع) آگاه ساخت و پیام داد که ایشان می‌خواهند او را کنار پیامبر(ص) به خاک بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"[۱۷۷].

جابر بن عبدالله می‌گوید: "روز درگذشت حسن بن علی(ع) در مدینه حضور داشتیم. نزدیک بود میان حسین بن علی(ع) و مروان بن حکم فتنه درگیرد. حسن(ع) به برادر خود سفارش کرده بود کنار مرقد پیامبر(ص) به خاک سپرده شود و اگر بیم آن داشته باشد که جنگ و ستیز درگیرد، او را در بقیع به خاک بسپارند. مروان با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه معاویه را خشنود کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. مروان تا هنگام مرگ خود همواره دشمن بنی‌هاشم بود"[۱۷۸].

عباد بن عبدالله بن زبیر نیز گفته است: "در آن روز، خود از عایشه شنیدم که می‌گفت: "دفن حسن کنار آرامگاه پیامبر هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در بقیع به خاک سپرده شود و شخص چهارمی با آنان دفن نخواهد شد؛ به خدا سوگند! اینجا خانه من است که پیامبر(ص) در زندگی خود به من عطا فرموده است؛ عمر که خلیفه بود، بدون اجازه من دفن نشد؛ علی و بازماندگانش در نظر ما پسندیده نیستند"[۱۷۹].

واقدی از محرز بن جعفر و از پدرش نقل کرده است که روز خاکسپاری حسن بن علی(ع) شنیدم که ابوهریره می‌گفت: "خدا مروان را بکشد که به خدا سوگند می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر ابوتراب کنار مرقد رسول خدا(ص) به خاک سپرده شود و حال آنکه عثمان در بقیع به خاک سپرده شد"؛ من گفتم: ای مروان! از خدا بترس و درباره علی جز سخن پسندیده مگو؛ گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر(ص) به روز جنگ خیبر می‌فرمود: "همانا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد جنگ نیست". و گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر(ص) درباره حسن(ع) می‌فرمود: "پروردگارا! من حسن را دوست می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۱۸۰].

بلعمی نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک مرقد پیامبر(ص) دفن کنند و عایشه این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا دفن کنند". پس همراهان عایشه آمدند و چون مردم خواستند امام حسن(ع) را دفن کنند، ایشان مانع شده، و پیکر امام حسن(ع) را تیرباران کردند. پس او را در بقیع الغرقد به خاک سپردند. و اهل بیت امام حسن(ع) و خویشان او برخاستند و به طرف مکه حرکت کردند. و همسر امام مجتبی(ع) که قاتل آن حضرت بود، برخاست و به سوی معاویه رفت و آن‌چه به او وعده داده بود، طلب کرد؛ معاویه به او گفت: "تو که با همسری چون حسن، نوه پیامبر، سازگاری نداشتی و به وی وفا نکردی، به فرزند من چگونه وفا کنی؟"[۱۸۱].

نقل شده است، پس از به خاکسپاری حسن بن علی در بقیع، مروان پیک دیگری پیش معاویه فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه بنی‌امیه و وابستگان آنان قیام کرده است. مروان برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه جامه جنگ پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به فضل و منت خدا هرگز چنان نخواهد بود که همراه ابوبکر و عمر شخص سومی آنجا به خاک سپرده شود، همان‌گونه که امیرالمؤمنین عثمان مظلوم! آنجا دفن نشد و اینان بودند که نسبت به عثمان آن‌چه شد، انجام دادند".

معاویه به مروان نامه نوشت و از آن‌چه او کرده بود، سپاسگزاری کرد و او را به حکومت مدینه منصوب کرد و سعید بن عاص را برکنار کرد. پس از آن، معاویه نامه‌ای به مروان نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ مال و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون نامه به مروان رسید، آن را همراه پسرش، عبدالملک پیش سعید بن عاص فرستاد که او را از نامه معاویه آگاه سازد. سعید بن عاص همین که آن نامه را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو نامه امیرالمؤمنین! را بیاور". کنیزک هر دو نامه را آورد؛ سعید به عبدالملک گفت: "هر دو را بخوان". در آن نامه‌ها معاویه پس از برکنار ساختن مروان از حکومت مدینه به سعید نوشته بود، همه اموال و املاک مروان را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به عبدالملک] گفت: "پدرت را از این نامه‌ها آگاه کن". عبدالملک هم برای سعید پاداش پسندیده آرزو کرد. سعید گفت: "به خدا سوگند، اگر تو این نامه را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون عبدالملک پدر خود را از این موضوع آگاه کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"[۱۸۲].[۱۸۳]

سوگواری در عزای امام حسن مجتبی(ع)

گروهی مدعی اسلام اصیل و به ظاهر توحید‌گرا سعی دارند چنین القاء کنند که عزاداری و سوگواری در فراق عزیزان کاری شرک‌آلود و سنتی است که ساخته شیعیان است، و همچنین ادعا دارند که اصحاب رسول خدا(ص) چنین کارهایی را انجام نمی‌دادند، و یکی از منابعی که می‌توان احکام و دستورهای دینی را از آن استنباط کرد، عمل اصحال است، به ویژه که با توجه به نظریه عدالت صحابه و نیز با تمسک به حدیث "اصحاب کالنجوم..."، اقتدای به ایشان را سبب هدایت می‌دانند؛ بنابراین، با نقل مطالبی از سوگواری اصحاب رسول خدا در غم از دست دادن بزرگان دینی همانند امام حسن مجتبی(ع) می‌توان با استناد به منابع متعدد و فراوان به ادعای واهی ایشان پاسخ داد؛ در ادامه به اندکی از موارد فراوان اشاره می‌کنیم:

از جهم بن ابی‌جهم نقل شده است که "چون حسن بن علی(ع) درگذشت، بنی‌هاشم کسانی را به مناطق بالای مدینه فرستادند تا در دهکده‌های انصار خبر رحلت او را جار بزنند و همه ساکنان مناطق بالا آمدند و هیچ کس از آمدن خودداری نکرد"[۱۸۴]. شخصی نیز گفته است: "پس، روز رحلت حسن بن علی حاضر شدیم و او را در بقیع به خاک سپردیم، و بقیع را چنان آکنده از مردم دیدم که اگر سوزنی را رها می‌کردم، بر زمین نمی‌افتاد"[۱۸۵]. وقتی آن حضرت رحلت کردند، بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود[۱۸۶]. در مکه و مدینه زنان و مردان و کودکان هفت شبانه‌روز به خاطر مرگ حسن بن علی(ع) گریستند و بازارها باز نشد[۱۸۷]. همچنین نقل شده است، زنان بنی‌هاشم یک ماه بر او مویه کردند[۱۸۸].

و از عایشه، دختر سعد نقل شده است: زنان بنی‌هاشم برای مرگ حسن بن علی(ع) یک سال جامه سوگواری پوشیدند[۱۸۹]. بشیر بن عبدالله نیز نقل کرده است: "نخستین کسی که در بصره خبر مرگ حسن بن علی(ع) را اعلان کرد، عبدالله بن سلمه محبق، برادر سنان بود که موضوع را به زیاد گفت. پس، حکم بن ابی‌العاص ثقفی از خانه بیرون آمد و خبر رحلت حسن(ع) را به مردم داد. مردم شروع به گریستن کردند. ابوبکره، بیمار و بستری بود و چون بانگ ناله و شیون را شنید، پرسید چه خبر است؟ همسرش، عبسه دختر سحام، گفت: "حسن بن علی در گذشته است؛ سپاس خدای را که مردم را از او خلاص کرد"؛ ابوبکره گفت: "وای بر تو! خاموش باش که خداوند متعال او را از شر بسیاری آسوده ساخت و مردم، خیر بسیاری را از دست دادند"[۱۹۰]."

همچنین نقل شده است، "چون امام حسن وفات کرد و خبر آن به شیعه رسید، در کوفه در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و پسران جعدة بن هبیره هم در میان ایشان بودند. پس در مقام عرض تسلیت به حسین بن علی(ع) در مصیبت (امام) امام حسن(ع)، چنین نوشتند: "به نام خدای بخشاینده مهربان؛ برای حسین بن علی، از پیروانش و پیروان پدرش، امیرمؤمنان؛ سلام بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، ستایش میکنیم، و سپس خبر وفات حسن بن علی به ما رسید (پس سلام بر او باد!) روزی که تولد یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود، و نیکی‌های او را قبول کند و او را به پیامبرش ملحق سازد و اجر تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او مصیبت را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث اجر نزد خدا می‌شماریم و ما برای خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. چه بسیار بزرگ است مصیبت این امت عموماً و مصیبت تو و این شیعیان خصوصاً در مردن پسر وصی (پیامبر) و پسر دختر پیامبر؛ نشان هدایت و نور سرزمین‌ها که به پا داشتن دین و بازآوردن روش‌های شایستگان از او امید می‌رفت؛ پس خدای تو را رحمت کند! بر مصیبتت شکیبا باش که این از کارهای خواسته شده است. همانا تو جانشین پیشینیان خودی و خدا راه‌شناسی خود را به کسی می‌دهد که او را به راهنمایی تو به راه آورد و ما شیعیان توایم که به سوگواریت، سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانی‌ات، شادمان و به شیوه‌ات، رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. خدا سینه‌ات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و برادرت را بیامرزد و حقت را به تو باز گرداند!"[۱۹۱].[۱۹۲]

سن امام حسن(ع) به هنگام شهادت و محل دفنش

مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی اختلاف دارند و ما مشهورترین نظرها را نقل می‌کنیم؛ کلینی می‌نویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ هجری در ۴۷ سالگی به شهادت رسید و در ادامه روایتی را از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمود: "حسن بن علی(ع) ۴۷ ساله بود که وفات کرد و این حادثه در سال پنجاه هجری اتفاق افتاد و آن حضرت مدت چهل سال بعد از پیامبر زندگی کرد و نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد بن هاشم در بقیع دفن شد"[۱۹۳]. برخی معتقدند، امام حسن(ع) در ۴۶ سالگی به شهادت رسید[۱۹۴].

یعقوبی می‌نویسد: امام حسن بن علی(ع) در ماه ربیع الاول سال ۴۹ هجری وفات کرد[۱۹۵]. شیخ مفید می‌نویسد: امام حسن(ع) در ماه صفر سال پنجاه هجری از دنیا رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از عمر شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید[۱۹۶].

کمال الدین بن طلحه آورده که مدت عمر او ۴۷ سال بوده است؛ هفت سال با جد خود، رسول خدا(ص) و بعد از وفات جد بزرگوارش، سی سال با پدر خود، امیرالمؤمنین علی(ع)، و بعد از آن، آن حضرت ده سال دیگر در حیات بود و در پنجم ربیع الاول در سال ۴۹ هجرت رحلت کرد و به نقلی در سال پنجاهم هجرت، و در بقیع دفن شد و در آن وقت، جعده بنت اشعث همسر ایشان بود و گویند او به آن حضرت زهر داد[۱۹۷].

استاد یوسفی غروی می‌نویسد: طبرسی در اعلام الوری زمان شهادت حضرت را ۲۸ ماه صفر نوشته و عمر شریف آن حضرت را هنگام شهادت، همانند کلینی، ۴۷ سال و سال شهادت را همانند شیخ مفید، در سال پنجاه هجری دانسته است و ابن شهر آشوب از وی پیروی کرده و در کشورهای فارس و عجم (ایران و غیر عرب‌ها) این نظر پذیرفته شده است. و کفعمی روز شهادت آن حضرت را هفتم ماه صفر دانسته است و شیعیان کشورهای عرب این نظر را پذیرفته‌اند[۱۹۸].[۱۹۹]

روایات و مواعظی از امام حسن(ع)

امام حسن مجتبی(ع) روایات فراوانی را از رسول خدا(ص)، امیرالمؤمنین(ع) فاطمه زهرا(ع) نقل کرده است. خود نیز سخنانی حکیمانه و برخاسته از سرچشمه وحی و اقیانوس بیکران علم الهی فرموده‌اند که برخی از روایت‌ها و سخنان ایشان را نقل می‌کنیم:

  1. ایشان می‌فرمایند: آن‌چه تو را به شبهه می‌اندازد، رها کن؛ زیرا تردید، بدی و اطمینان و آرامش، نیکی است[۲۰۰].
  2. امام حسن(ع) فرموده است: "به یاد دارم که هنگام راه رفتن با پیامبر در کنار "جرن الظیقه"[۲۰۱] خرمایی برداشتم و در دهان گذاشتم؛ پس پیامبر خدا انگشت خود را در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و فرمود: همانا برای محمد و آل محمد، صدقه حلال نیست[۲۰۲]. و نمازهای پنج‌گانه را از او یاد گرفتم"[۲۰۳].
  3. امام حسن(ع) می‌فرماید: "پیامبر(ص) به من فرمود: "زمانی که شاد گردانی برادر مسلمان را مغفرت بر تو واجب می‌گردد"[۲۰۴]. و نیز فرموده است: "ظالم‌ترین ظالمان کسی است که بر ظالمی ظلم کند؛ بگذارید ظالم با کمال ظلم و گناه خود، با جزای الهی ملاقات کند"[۲۰۵].
  4. از امام حسن مجتبی(ع) نقل شده است که فرمود: "نزدیک شهادت پدرم، امام امیرالمؤمنین علی(ع) به خدمتش رسیده و شروع به گریه کردم؛ فرمود: "جزع می‌کنی؟" گفتم: چرا جزع نکنم که تو را به این حال می‌بینم؛ فرمود: "من به تو تعلیم می‌کنم چهار خصلت را که اگر آنها را نگاه داری، به واسطه آنها نجات یابی و اگر ضایع کنی، دو جهان را از دست خواهی داد: ای فرزندم! هیچ بی‌نیازی بزرگ‌تر از عقل، و هیچ فقری مثل جهل، و هیچ وحشتی سخت‌تر از عجب، و هیچ عیشی لذیذتر از حسن خلق نیست". و فرمود: "ندیدم هیچ ظالمی که اشبه باشد به مظلوم از حاسد (حسدورز، شبیه‌ترین مردم به مظلوم است، در حالی که به واقع، ستمگر است)"[۲۰۶].
  5. از امام حسن مجتبی(ع) نقل شده است که فرموده‌اند: شب‌های جمعه مادرم، فاطمه(س) را می‌دیدم که تا طلوع صبح، در محرابش، به رکوع و سجود و عبادت پروردگار مشغول بود، و می‌شنیدم که برای مؤمنان دعا می‌کند و در دعایش، آنها را نام می‌برد ولی برای خود دعا نمی‌کند؛ پس به او گفتم: مادرجان! چرا برای خودت دعا نمی‌کنی؟ آن حضرت در جواب فرمود: "پسرم! اول باید برای همسایه دعا کرد و بعد برای خود"[۲۰۷].
  6. نقل شده است، "روزی معاویه به امام حسن(ع) گفت: "ای ابومحمد سه خصلت است که کسی را نیافتم تا درباره آنها به من خبر دهد"؛ آن حضرت فرمودند: "آنها چیست؟" گفت: "مروت و کرم و نجدت"؛امام(ع) در توضیح آنها فرمودند: مروت عبارت است از اینکه مرد (انسان) کار دین خود را اصلاح کند؛ آنچنان که شایسته است به مال خود رسیدگی کند؛ و بخشندگی و بی‌دریغ سلام کردن، و دوست شدن با مردم؛ و کرم، عبارت است از: بخشایش پیش از درخواست؛ و نیکی کردن تبرعی، و سیر کردن دیگران هنگام قحطی؛ اما نجدت، عبارت است از: دفاع از همسایه، و مردانگی در شدت جنگ، و شکیبایی در برابر سختی‌ها"[۲۰۸].
  7. جابر گوید: "از حسن بن علی(ع) شنیدم که می‌فرمود: "بزرگواری‌های اخلاقی ده تاست: راستگویی زبان، اداء امانت، بخشش به سائل، خوش‌خویی، جبران نیکی‌ها، صله رحم، مراعات حق همسایه، مراعات حق رفیق، پذیرایی مهمان و حیا داشتن که سرآمد همه آنهاست"[۲۰۹].
  8. از امام حسن(ع) درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین مردم سؤال شد؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین مردم کسی است که دیگران را در زندگی خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی زندگی نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن حاجت، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از مصیبت، بدخویی است و انتظار فرج، بندگی است[۲۱۰].
  9. نقل شده است، "روزی آن حضرت پسران خود و پسران برادر خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما کودکان قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس علم را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را روایت کند یا حفظ نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"[۲۱۱].
  10. نقل شده است، "روزی شخصی به آن حضرت گفت: "من از مرگ می‌ترسم"؛ حضرت فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی معاویه به آن حضرت عرض کرد: "در پادشاهی ما چه بر ما واجب است؟" امام مجتبی(ع) در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه سلیمان بن داود گفت"؛ معاویه گفت: "سلیمان بن داود چه گفت؟" حضرت فرمود: "به بعضی اصحاب خود گفت: "آیا می‌دانی بر پادشاه در کشورش چه واجب است، و آن‌چه هرگاه واجب آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و آشکار، از خدا بترسد، و در خشم و خشنودی عدالت کند، و در ناداری و توانگری میانه‌روی نماید و مال را به زور نگیرد و آنها را به اسراف و افراط نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"[۲۱۲].
  11. همچنین فرمود: هرگاه کسی از پیامبر خدا حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن نیک میفرمود[۲۱۳].
  12. نقل شده است، "روزی امام حسن به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در مسجد پیامبر خدا(ص) قصه می‌گفت؛ پس امام حسن(ع) فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر پیامبر خدا! من قصه گویم"؛ حضرت فرمود: "دروغ گفتی! قصه‌گو محمد(ص) است؛ خدای - عزوجل - گفته است: ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ[۲۱۴]؛ گفت: "پس من پند دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "دروغ گفتی! پند دهنده محمد(ص) است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ[۲۱۵]. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" (امام)(ع) فرمود: "مردی پر ادعا"[۲۱۶].
  13. امام حسن(ع) فرموده‌اند: "کسی که ادب ندارد، عقل ندارد، و کسی که همت ندارد، مروت ندارد؛ و کسی که دین ندارد، حیا ندارد؛ و سر (حقیقت) عقل، نیکو معاشرت کردن با مردم است، و به عقل، هر دو سرا را می‌توان یافت؛ و کسی که از عقل، محروم است، از هر دو جهان محروم است". و نیز فرموده است: "از علم خود به مردم بیاموز و تعلیم گیر از علم غیر خود؛ تا فایده رسانیده باشی به علم خود و تعلیم گرفته باشی چیزی که نمی‌دانسته‌ای"[۲۱۷].
  14. و نیز آن حضرت فرمود: "هلاک مردم در سه چیز است: کبر، و حرص، و حسد؛ کبر، هلاک دین است و به واسطه آن، ابلیس ملعون شد؛ و حرص، دشمن نفس است؛ از جهت آن، آدم(ع) از بهشت بیرون آمد؛ و حسد؛ رهبر بدی است و از این جهت، قابیل، هابیل را کشت". و نیز فرمود: "نزد کسی که امید برآورده شدن حوائجت را نداری و کسی که از علم او بهره‌ای نصیبت نشود و یا از دعایش بی‌بهره‌ای و رعایت صله رحم نمی‌نماید، مرو"[۲۱۸].
  15. امام حسن(ع) فرمود:"ای پسر آدم! عفت ورز و از محارم خدا بپرهیز تا عابد باشی؛ و راضی شو به قسمت الهی تا غنی گردی؛ و نیکی کن با همسایه تا مسلمان باشی؛ و مصاحبت کن با مردم به مثل آن‌چه دوست داری با تو مصاحبت کنند، تا عادل باشی. به درستی، جماعتی که در پیش شما اموال جمع میکنند و بنای استوار بلند میسازند و آرزوی دور و دراز اختیار مینمایند، ناگاه آن جمع، به هلاکت خواهند رسید، و آن عمل به ویرانی سر خواهد نهاد، و مساکن ایشان قبور خواهد بود"[۲۱۹].
  16. و نیز فرمود: "به درستی که در این قرآن، مصابیح نور است و شفای صدور؛ پس باید که در میدان علم، جولان نمائید به نور او و صفت قلب را به فکر او التیام دهید؛ زیرا فکر کردن، حیات قلب بصیر است. و کسی که کلام را پیش از سلام شروع کند؛ جواب او را نگویید. و نیکو سؤال کردن، نصف علم است (پاسخ را زودتر به دست می‌آورد)"[۲۲۰].
  17. امام حسن(ع) فرمود: "مردم! هر که برای خدا اخلاص ورزد و گفتار او را دلیل راه خود گیرد، خدا او را به مستقیم‌ترین راه هدایت فرماید؛ به او توفیق رشد عطا کند؛ او را به روش‌های نیک ارشاد کند که پناهنده به خدا در امان، و دشمن خدا بیمناک و بی‌پناه است. با یاد فراوان الهی خود را از (عذاب) خدا نگه‌دارید؛ با پرهیزگاری، از خدا بترسید؛ با اطاعت، به درگاهش نزدیکی جوئید که او نزدیک و خواهش‌پذیر است؛ چنانکه خود می‌فرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ[۲۲۱]. به یقین، بدانید که شما تا صفت و چگونگی هدایت را نشناسید، پرهیزگاری را نخواهید شناخت؛ تا آنها را که به قرآن پشت پا زدند، نشناسید، نمی‌توانید به پیمان آن چنگ زنید، و تا تحریف کنندگان قرآن را نشناسید نمی‌توانید چنان‌که باید، آن را بخوانید (که هر چیز را با ضدش توان شناخت). آن‌گاه که شناختنی‌ها را شناختید، بدعت‌ها و تکلف‌ها (و پیرایه‌ها) را هم می‌شناسید؛ و آن تهمت‌ها را که به خدا می‌زنند و آن تحریف‌ها را (که در کتاب خدا ایجاد می‌کنند) می‌بینید، و می‌فهمید آنها که هلاک شدند، چگونه به نابودی افتادند. مبادا! نادانان، شما را به ورطه جهل بکشند! این را (علم کتاب و شناخت حق از باطل) از اهلش (خاندان رسالت) بجوئید که تنها اینان نورهای فروزان و پیشوایان راستین‌اند. حیات علم و مرگ جهل به دست آنهاست و حلمشان از جهلشان حکایت می‌کند"[۲۲۲].
  18. امام حسن(ع) فرمود: "پستی، آن است که شکر نعمت را نگزاری"[۲۲۳].
  19. همچنین به یکی از فرزندانش فرمود: "پسرجان! با هیچ کس دوستی نکن جز اینکه از رفت و آمدها (و خصوصیات اخلاقی‌اش) آگاه شوی، و چون دقیق بررسی کردی، با او بر اساس گذشت از لغزش‌ها و برادری در سختی‌ها رفاقت کن. نزدیک (خویشاوند) آن است که دوستی، او را نزدیک کند؛ گرچه نسبش، دور باشد. و دور (بیگانه) آن است که محبت، او را دور سازد؛ گرچه نسبش، نزدیک باشد. چیزی از دست به بدن، نزدیک‌تر نیست اما گاه می‌شکند، گاهی ناقص و گاهی از بدن جدا می‌شود. آن‌که کار خود را به خدا واگذارد، هرگز وضعی غیر از آن‌که خدا برایش انتخاب کرده، نخواهد؛ ننگی از آتش بهتر است؛ خیر خالص، شکر در نعمت و صبر در مصیبت است"[۲۲۴].
  20. نیز فرمودند: "هر کس پیوسته به مسجد برود، یکی از هشت فائده نصیبش می‌شود:
    1. آیه محکمی از قرآن (که از آن بهره می‌یابد)؛
    2. رفیقی به دست می‌آورد؛
    3. علم تازه‌ای می‌آموزد؛
    4. از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
    5. سخنی می‌شنود که دلیل راهش می‌شود؛
    6. این کار، مانع گناه او می‌شود؛
    7. (لااقل) به سبب شرم و حیا از معصیت دست می‌شوید؛
    8. از ترس، گناه را رها می‌کند"[۲۲۵].
  21. نقل شده است، امام(ع) در روز عید فطر، در راه عده‌ای را که به بازی و خنده مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق قرار داده که با اطاعت و عبادت بر یکدیگر پیشی گیرند و به هدف رضا و خشنودی او برسند؛ قومی سبقت جستند و امیدوار شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و ناامید شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که نیکوکاران پاداش می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به خنده و بازی پردازند! به خدا قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که نیک رفتار، به نیکی خویش مشغول است و بد کردار به رفتار بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت[۲۲۶].

زمخشری در کتاب خویش در الکشاف ذیل آیه: ﴿وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ[۲۲۷] آورده است که روزی حسن بن علی(ع) نزد معاویه بود. به هنگام خروج ایشان، یکی از اطرافیان به آن حضرت گفت: "من فرد ثروتمندی هستم ولی فرزندی ندارم؛ دعایی به من یاد دهید تا شاید خداوند به من فرزندی عطا کند؟" آن حضرت در پاسخ فرمود: "بر تو باد به استغفار".

وی پیوسته به استغفار مشغول بود و چه بسا روزی هفتصد بار آن را تکرار می‌کرد تا اینکه خداوند به او ده پسر عطا کرد؛ وقتی این خبر به معاویه رسید، با تعجب گفت: "آیا از او نپرسیدید چگونه چنین چیزی ممکن است؟" آن مرد این موضوع را از امام حسن(ع) پرسید؛ ایشان فرمود: "آیا گفتار هود نبی(ع) را نشنیده‌ای که فرمود: ﴿وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ[۲۲۸] و نیز فرمایش نوح پیامبر(ع) را نشنیده‌ای که فرمود: ﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا[۲۲۹]"[۲۳۰].[۲۳۱]

افسانه همسران امام مجتبی(ع)

از موضوعات ساختگی که برخی مؤرخان در شرح حال امام حسن(ع) مطرح کرده‌اند؛ مسئله همسران آن حضرت است که افسانه‌ای بیش نیست. البته بسیار تأسف‌انگیز است که عده‌ای بدون بررسی درستی و یا نادرستی این‌گونه قضایا، آنها را در کتاب‌های خود آورده‌اند. این کوتاهی‌ها موجب شد که دشمنان اسلام و اهل بیت(ع) برای انتقام گرفتن از دین اسلام، بر این‌گونه موضوعات ساختگی، سخت پافشاری کرده، به پیشوایان دین و دستورهای نورانی اسلام جسارت کنند؛ در ادامه به برخی از این مسائل اشاره می‌شود.[۲۳۲]

امام حسن(ع) و تهمت طلاق پی‌درپی همسران خود

برخی از مؤرخان نوشته‌اند: امام حسن مجتبی(ع) پی‌درپی ازدواج می‌کرد و همسران خود را طلاق می‌داد! و این کار آنقدر تکرار شد که امیرمؤمنان(ع) به مردم کوفه فرمود: ای اهل کوفه! دخترانتان را به عقد حسن درنیاورید؛ چرا که او فردی طلاق دهنده است؛ مردی از طایفه همدان گفت: ما به او دختر می‌دهیم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مایل نبود، طلاق دهد[۲۳۳].

برخی گفته‌اند، تعداد همسران ایشان شصت تا هفتاد نفر بوده[۲۳۴] و برخی دیگر مدعی شده‌اند که آن حضرت با نود زن[۲۳۵] و بعضی ادعا کرده‌اند که ایشان با ۲۵۰ و یا سیصد زن ازدواج کرد[۲۳۶] و پدرش از این کار او رنج می‌برد و البته عده‌ای نیز با حفظ بی‌طرفی و با برخوردی عادلانه درباره این مسئله می‌گویند: چند همسری میان مسلمانان امر رایجی بود و امام بیش از دیگران همسر اختیار نکرد. این‌گونه سخنان، چنان که از اسنادشان برمی‌آید، منبعی جز مدائنی و امثال ایشان ندارند[۲۳۷].[۲۳۸]

پایه‌گذار شبهه

مدائنی و واقدی و برخی دیگر از مؤرخان، تاریخ را در سایه حکومت‌هایی نوشته‌اند که از اساس با اهل بیت پیامبر(ع) دشمن بوده، از راه‌های گوناگون می‌کوشیدند شخصیت و جایگاه آن ستارگان فروزان را در جامعه ضعیف سازند و حکام عباسی در پلیدی و دشمنی، از پیشینان خود یعنی امویان و مروانیان کمتر نبودند. آنها در جعل احادیث علیه علویان و به ویژه حسنی‌ها با پیشینیان خود همدست بوده، به سبب کینه خاصی که در دل داشتند به چنین کارهای زشتی دست می‌زدند؛ چرا که بیشتر نهضت‌ها و انقلاب‌های صورت گرفته علیه ایشان به رهبری نوادگان امام حسن(ع) بوده است.

وقتی منصور عباسی، عبدالله بن حسن - یکی از نوادگان امام حسن(ع) را که علیه ظلم و جور حاکم بر جامعه قیام کرده بود - دستگیر کرد، خود در مقابل مردمی که جمع شده بودند، به سخنرانی پرداخت و به امام علی(ع) و امام حس(ع) و همه فرزندان ابوطالب ناسزا گفت و سپس چنین ادامه داد: "به خدا قسم، جز این نیست که فرزندان ابوطالب را در خلافت تنها گذاردیم؛ در آغاز، علی بن ابی‌طالب به آن پرداخت ولی موفق نشد و به داوری حکمین رضایت داد و امت به اختلاف افتادند و سرانجام او را به شهادت رساندند. پس از وی، حسن بن علی(ع) برخاست اما وقتی اموال و ثروت به او عرضه شد، آنها را پذیرفت و معاویه با نیرنگ او را کنار گذاشت و او پس از این ماجرا به زن‌ها روی آورد؛ روزی با یکی ازدواج میکرد و روز دیگر او را طلاق می‌داد"[۲۳۹].

نقل شده است، منصور در نامه‌ای به محمد بن عبدالله - از نوادگان امام حسن(ع) معروف به نفس زکیه - نوشت: "کار شما به جدتان حسن پایان یافت؛ چرا که او با پول و وعده ولی‌عهدی، خلافت را به معاویه فروخت و به حجاز رفت و شما اگر حقی داشتید آن را با پول فروختید"[۲۴۰].

گفته شد که این تهمت و افتراها از مدائنی شروع شده است؛ او حدیث هفتاد همسر را جعل کرد و شبلنجی حدیث داشتن نود همسر را در نورالابصار آورد و ابوطالب محمد بن علی بن عطیه مکی روایت داشتن ۲۵۰ همسر و بیش از آن را در قوت القلوب جعل کرد و پس از این سه نفر دیگران از ایشان نقل کرده‌اند. به نظر می‌رسد، مهم‌ترین افرادی که درباره ازدواج و طلاق بسیار امام حسن(ع) مطلب نقل کرده‌اند، این سه نفر هستند که مشایخ روایی هر یک از این سه مورخ، یا از هواداران بنی‌امیه بوده‌اند و یا ضعیف و مجهول هستند و از نظر روایی و حدیثی اعتباری ندارند.

در توضیح شخصیت این افراد باید گفت: علی بن محمد بن عبدالله بصری، معروف به مدائنی در بصره که مردم آنجا به عثمانی بودن گرایش داشتند، رشد کرده، معاصر عباسیان بود. وی از کسانی است که به دروغگویی و جعل حدیث مشهور است.

ذهبی می‌گوید: مسلم در کتاب صحیح خود از آوردن روایات مدائنی خودداری می‌کرد[۲۴۱]؛ ابن عدی او را ضعیف دانسته[۲۴۲] و اصمعی به او گفته است: به خدا که چیزی از اسلام در تو نمانده است[۲۴۳].

مدائنی از دوستان ویژه و نزدیک ابواسحاق موصلی بود و برای ثروتش، از وی پیروی می‌کرد؛ ابواسحاق آوازه‌خوان عصر عباسی بوده[۲۴۴] و عوانة بن الحکم که در دوستی با عثمانیان و امویان و حدیث سازی، معروف بود، از وی حدیث نقل کرده است. ابن حجر تصریح کرده است که عوانه احادیثی را برای بنی‌امیه جعل می‌کرد[۲۴۵]. و نیز گفته است: او از غلامان عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب اموی است که به دشمنی با اهل بیت پیامبر(ع) معروف بوده است[۲۴۶].

برخی از مشایخ دیگر مدائنی همانند جعفر بن هلال[۲۴۷]، عاصم بن سلیمان احول[۲۴۸] و ابن عثمان[۲۴۹]، ضعیف یا مجهول هستند. بر اساس گفته یحیی بن معین، شیوخ حدیثی که واقدی از مدنی‌ها نقل کرده است، مجهول هستند[۲۵۰]. به علاوه، بیشتر روایات او از نوع مراسیل است.

اینها گواه این نکته است که روایت داشتن هفتاد همسر را که فقط مدائنی آورده، از ساخته‌های اوست که به نفع قدرتمندان و هیئت حاکمه که از دشمنان علویان بودند، نقل کرده است؛ گرچه او تنها از ده زن نام برده و از هفتاد زن دیگر هیچ نامی به میان نیامده که جای تعجب است[۲۵۱].

این احمد بن یحیی بلاذری زنان امام را نود نفر گفته است[۲۵۲]؛ وی این روایت را از عباس بن هشام بن محمد کلبی نقل کرده، که او نیز از پدرش؛ او از جدش و او از ابوصالح کلبی نقل کرده است. هشام و محمد کلبی از نظر اهل سنت، ضعیف دانسته شده‌اند [۲۵۳]. علاوه بر آن، عده‌ای بر این باورند که ابوصالح، که نام اصلی او باذام است، به دروغ‌پردازی مشهور بوده است[۲۵۴]. این روایت را شبلنجی نیز در کتاب نورالابصار آورده و البته به هیچ کس نسبت نداده است و هر پژوهشگر که به کتاب شبلنجی مراجعه کند، متوجه می‌شود، بسیاری از روایاتی که در این کتاب نقل شده است، هرگز متن استواری ندارد و از ساخته‌های کینه‌توزان نسبت به اهل بیت پیامبر(ع) است.

اما روایت داشتن ۲۵۰ همسر را که ابوطالب مکی نقل کرده، بیشتر به افسانه شبیه است؛ علاوه بر اینکه هیچ روایتگر دیگری آن را روایت نکرده است. و عالمان و پژوهشگران فراوانی بر انحراف عقیده ابوطالب و ضعیف و صحیح نبودن روایات نقل شده از وی تأکید، و شواهد بسیاری را برای آن بیان کرده‌اند. معاصرانش او را دارای بیماری هیستری می‌دانستند که فرد مبتلا به آن، به اوهام و اختلال حواس گرفتار است و علمای بغداد پس از ورود او به بغداد وقتی از حالات و بیماری او آگاه شدند، از او کناره‌گیری کردند[۲۵۵].

علاوه بر مطالب یاد شده، نکته‌ای که در این‌باره باید به آن توجه کرد، این است که به طور متعارف، کسی که همسران فراوانی داشته باشد باید فرزندان بسیاری هم داشته باشد و حال آنکه درباره امام حسن(ع) چنین نیست[۲۵۶].

روایات نقل شده درباره ازدواج‌های زیاد امام حسن مجتبی(ع) به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول: که در آنها به نهی زنان از ازدواج با امام(ع) و علت آن اشاره شده است.احمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب محاسن از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که مردی خدمت امیرمؤمنان(ع) آمد و گفت: "آمده‌ام با تو درباره دخترم مشورت کنم؛ چرا که فرزندانت، حسن و حسین، و عبدالله بن جعفر به خواستگاری او آمده‌اند". امام فرمود: "بدان که حسن(ع) همسران خویش را طلاق می‌دهد؛ دخترت را به ازدواج حسین درآور که برای دخترت بهتر است"[۲۵۷].

کلینی به سند خود از عبدالله بن سنان نقل کرده است که امام صادق(ع) فرمود: "روزی امیرمؤمنان(ع) بر فراز منبر، مردم کوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: "به فرزندم، حسن(ع) زن ندهید که او مردی طلاق دهنده است!". پس مردی از طایفه همدان گفت: "آری! به خدا سوگند، دخترانمان را به همسری او درمی‌آوریم؛ چرا که او فرزند رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان(ع) است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، آنها را طلاق دهد""[۲۵۸].

دسته دوم: روایت‌هایی که در آنها امیرمؤمنان(ع) از ازدواج‌ها و طلاق‌های زیاد امام حسن مجتبی(ع) اظهار ناخوشنودی کرده است. بلاذری از ابی‌صالح نقل کرده که امیرمؤمنان(ع) فرمود: "آنقدر حسن(ع) زن گرفت و طلاق داد که ترسیدم دشمنی دیگران را در پی داشته باشد"[۲۵۹].

سیوطی از علی(ع) نقل کرده است که فرمود: "حسن(ع) ازدواج می‌کرد و طلاق می‌داد، به طوری که بیم داشتم قبایل و طوایف دشمن ما شوند"[۲۶۰]. علامه مجلسی از قول ابوطالب مکی می‌نویسد: علی(ع) از ازدواج‌های امام حسن(ع) دلتنگ می‌شد و در سخنرانی خود می‌فرمود: "فرزندم، حسن(ع) زنان خویش را طلاق می‌دهد؛ به او زن ندهید!"[۲۶۱]

همچنین او از محمد بن عطیه نقل می‌کند که امیرمؤمنان(ع) اینکه امام حسن(ع) زنان خویش را طلاق می‌داد، دلتنگ می‌شد و از خانواده‌های آنها حیا می‌کرد و می‌فرمود: "حسن(ع) بسیار طلاق‌دهنده است؛ به او زن ندهید!"[۲۶۲].

دسته سوم: روایاتی که در آنها به تعداد همسران امام حسن(ع) اشاره شده است و افرادی چون ابن حجر، ابوطالب مکی، ابوالحسن مدائنی، کلینی، کفعمی، بلخی و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداخته‌اند؛ تعداد همسران امام حسن(ع) را کفعمی، ۶۴[۲۶۳]؛ ابوالحسن مدائنی، هفتاد[۲۶۴]؛ ابن حجر، نود[۲۶۵]؛ کلینی، پنجاه[۲۶۶]؛ بلخی، دویست[۲۶۷]؛ و ابوطالب مکی، ۲۵۰ یا سیصد تن نقل کرده‌اند![۲۶۸].

برخی نیز نقل کرده‌اند که امام(ع) سیصد زن داشته است[۲۶۹]. همچنین نقل شده است که تعداد همسران امام به چهارصد تن نیز رسیده است![۲۷۰].

در بررسی این اخبار باید به نکاتی توجه کرد: این‌گونه مطالب نقل شده در برخی از کتاب‌ها با شخصیت امام حسن مجتبی(ع) سازگار نیست، بلکه مخالف شخصیت الهی و رهبر جامعه اسلامی است؛ زیرا چهره‌ای که قرآن و رسول خدا و سایر معصومین(ع) از امام حسن(ع) معرفی کرده‌اند، روایاتی را که نقل شده، تأیید نمی‌کند؛ خداوند در منزلت امام حسن(ع) و سایر اهل بیت(ع) آیه تطهیر"[۲۷۱] و آیه مودت"[۲۷۲] را نازل فرموده است[۲۷۳].

همچنین پیامبر(ص) فرمودند: "حسن و حسین(ع) سرور جوانان اهل بهشت هستند"[۲۷۴]. همچنین می‌فرماید: "هر کس این دو را دوست داشته باشد، من او را دوست دارم و کسی را که من دوست دارم، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و کسی که خدا او را دوست داشته باشد، در بهشت‌های پرنعمت وارد خواهد کرد"[۲۷۵].

ابن کثیر دمشقی می‌نویسد: امیرمؤمنان علی(ع) فرزند خود، امام حسن(ع) را بسیار احترام می‌کرد[۲۷۶] و امام حسین(ع) به خاطر احترام به برادرش، امام حسن(ع)، هرگز، در حضورش سخن نمی‌گفت[۲۷۷]. همچنین او در تاریخ خود نقل می‌کند: زمان طواف مردم برای اظهار ارادت به امام حسن و امام حسین(ع) آن‌چنان به یکدیگر فشار می‌آوردند که گاه ممکن بود زیر دست و پا بروند[۲۷۸].

چنین شخصی که چنین جایگاهی دارد و امام معصومی که برای حضور در برابر خالق یکتا، آن‌چنان لرزه بر اندامش می‌افتد، چگونه حاضر می‌شود خدا را با چهارصد مرتبه طلاق دادن زنان خویش - که مبغوض‌ترین عمل حلال در نزد خداوند شمرده شده است - از خود برنجاند؟[۲۷۹].[۲۸۰]

بررسی اسناد روایات و حالات راویان

بیشتر مؤرخان، این نقل تاریخی را یا بدون سند آورده‌اند و یا آن را از ابوالحسن مدائنی، محمد بن عمر واقدی و ابوطالب مکی نقل کرده‌اند که در هر دو صورت، اشکال دارد؛ مثلا، ابن عساکر می‌نویسد: و روي محمد بن سيرين...[۲۸۱]؛ میرخواند شافعی آورده است: نقل است که...[۲۸۲]؛ سیوطی می‌گوید: كان الحسن يتزوج...[۲۸۳]؛ ابوطالب مکی می‌نویسد: انه تزوج...[۲۸۴]؛ سبط بن الجوزی آورده است:و في رواية انه تزوج...[۲۸۵]؛ ابوالحسن مدائنی آورده است: كان الحسن كثير التزويج...[۲۸۶].

تمامی این نقل‌ها مرسل است و این سه مؤرخ این مسئله را بدون سند نقل کرده‌اند. به این دلیل، افسانه تعداد زیاد زنان امام حسن(ع) و طلاق دادن آنها هیچ‌گونه ارزش و اعتباری ندارد. علاوه بر این، بسیاری از اندیشمندان رجال و حدیث همانند ذهبی[۲۸۷]، عسقلانی[۲۸۸]، ابن الجوزی[۲۸۹]، رازی[۲۹۰]، ابن اثیر[۲۹۱]، زرکلی[۲۹۲]، علامه امینی[۲۹۳]، سید محسن امین[۲۹۴]، هاشم معروف الحسنی[۲۹۵] و... این سه مؤرخ را ضعیف دانسته، نظر آنها را رد کرده‌اند.

اما در سلسله سند روایت کلینی که در دسته اول آمده است، اسامی افرادی چون حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه دیده می‌شوند، که واقفی هستند[۲۹۶]. علامه حلی درباره حمید بن زیاد می‌گوید: از نظر من، زمانی روایت او پذیرفته است که معارضی نداشته باشد[۲۹۷].

آیات قرآن کریم که در شأن امام مجتبی(ع) نازل شده و احادیث صحیح موجود در نزد فریقین که از رسول خدا(ص) صادر شده است همان معارضی است که علامه حلی به آن اشاره کرده‌اند و بر این اساس، این روایت نیز مردود خواهد بود.

علامه مجلسی ضمن مؤثق شمردن حدیث، چنین توجیه کرده است که: شاید غرض امام علی(ع) از این سخن، دانستن حال آنها؛ یعنی مراتب ایمانشان بوده است؛ نه اینکه فرزند خویش را که معصوم بوده و پروردگار او را تأیید کرده است، نکوهش کند[۲۹۸]. همچنین علامه مجلسی روایت کافی به از ابی‌العلاء را که در دسته سوم قرار گرفته است، حدیث مجهول میداند[۲۹۹].

از روایت احمد بن ابی‌عبدالله برقی در محاسن نیز، با وجود موثق بودن برقی، از افراد ضعیف نقل شده است. و شواهد موجود به خوبی نشان میدهد که تا پیش از منصور عباسی چنین افترایی در کتاب‌ها نبوده است و نخستین کسی که به این تهمت و افتراء دامن زد، منصور عباسی بود که برای خنثی‌سازی نهضت‌ها و مبارزات علویان که برای اصلاح اوضاع اجتماعی صورت می‌گرفت، این تهمت و شبهه را علیه امام پایه‌گذاری کرد. وی که از این شورش‌ها سخت به وحشت افتاده بود، برای رفع نگرانی خود، هیچ حربه‌ای را بهتر از لکه‌دار کردن چهره پاک و معصوم امام حسن(ع) ندید. خلیفه عباسی پس از دستگیری عبدالله بن حسن که علیه ظلم و جور قیام کرده بود، در برابر بسیاری از مردم به سخنرانی پرداخت و به علی بن ابی‌طالب و امام حسن(ع) و همه فرزندان ابی‌طالب دشنام و ناسزا گفت که قبلا به سخنان او اشاره شد[۳۰۰].

واقعیت چیست؟

آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد امام حسن(ع) مطرح شده بود. واقعیت، این است که امام در طول عمر، بیشتر از هشت یا ده[۳۰۱] همسر نداشته است که تعدادی از این همسران، کنیز بوده‌اند و داشتن این تعداد همسر در آن زمان برای بیشتر مردم، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده[۳۰۲]، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این مردم، فقط امام حسن(ع) هدف این حملات بی‌شرمانه دشمنان قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان حدس زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این احادیث است؟ چرا ابوطالب مکی که تعداد همسران امام حسن(ع) را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به پیروزی از ابوالحسن مدائنی، واقدی و مکی تعداد زنان امام را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره فرزندان امام داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم اختلاف فراوانی هست؛ و فرزندان ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند[۳۰۳].

پژوهشگران اندیشمند با تأمل در مباحث و حوادث تاریخی و نیز موضوعات مطرح شده درباره پیشوایان دینی به ویژه امامان معصوم(ع) به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع ایمان آوردن ابوطالب(ع) دانست که دشمنان مکتب اهل بیت و جانشینان راستین رسول خدا(ص) به نفی آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از اصحاب و شخصیت‌های معروف همانند ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و پدرانشان به طور قطع و یقین از مشرکان و بت‌پرستان بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از ابوطالب(ع) سخن گفته می‌شود، آیات و روایاتی را نقل کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.

نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی حضرت امام حسن مجتبی(ع) می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از صحابه، سه جنگ خانمان‌سوز بر جامعه اسلامی و حکومت نوپای امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن زنان و کودکان و سرپرستی این خانواده‌ها به عهده حاکم اسلامی بود؛ وقتی شخصی چون معاویه بن ابی‌سفیان خلیفه باشد، که به هیچ چیز جز مطامع دنیایی فکر نمی‌کند، باید امام راستین جامعه و جانشین حقیقی رسول خدا(ص) برای رفع گرفتاری مردم جامعه بکوشد؛ به این دلیل، سرپرستی خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده امام زمان که حضرت امام حسن مجتبی(ع) بود، افتاد و عده‌ای به قصد تخریب شخصیت این شخصیت کریم کار انسانی و اسلامی امام حسن را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به زعم خود، مانع خدمت‌رسانی به محرومان و مستضعفان شوند[۳۰۴].

فرزندان امام مجتبی(ع)

مؤرخان درباره فرزندان این امام همام و تعداد ایشان اختلاف دارند[۳۰۵]؛ ولی با توجه به منابع گوناگون تاریخی و حدیثی، بیشتر مؤرخان و سیره‌نگاران تعداد فرزندان آن حضرت را که درباره آن هم‌نظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانسته‌اند؛ البته یعقوبی نیز نام هشت فرزند پسر ایشان را یاد کرده است[۳۰۶].

به نوشته طبرسی، امام حسن(ع) شانزده فرزند پسر و دختر به نام‌های زیر داشته‌اند: زید بن حسن و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادر اینها ام بشر، دختر ابومسعود خزرجی بوده است؛ حسن بن حسن، که مادرش، خوله دختر منظور فزاری بوده است؛ عمر بن حسن و دو برادرش، عبدالله و قاسم که در کربلا شهید شدند و مادرشان، ام‌ولد بود؛ عبدالرحمن بن حسن، که مادر او هم ام‌ولد بود؛ حسین بن حسن، ملقب به اثرم و برادرش طلحه و خواهرش فاطمه که مادر اینها دختر طلحة بن عبیدالله تیمی بوده است؛ و ابوبکر که با حضرت سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید، و ام عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. زید بن حسن که بزرگ‌ترین فرزند امام حسن مجتبی(ع) بود، تولیت صدقات حضرت رسول(ص) را به عهده داشت. ایشان بسیار جلیل القدر و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال عمر کرد بدون اینکه ادعای امامت بکند و کسی هم برای وی مدعی مقام امامت نشده است. حسن بن حسن(ع) نیز بسیار بزرگوار و فاضل بود و تولیت صدقات امیرالمؤمنین(ع) در اختیار او بود[۳۰۷].

بعضی درباره فرزندان امام حسن(ع) می‌نویسند: فرزندان امیرالمؤمنین، حسن بن علی(ع) عبارت‌اند از: حسن که مادرش، خوله دختر منصور بن زبان بن سیار و فاطمه دختر امام حسین(ع)، همسر وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از دنیا رفت؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌البشر، دختر ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه و زید، متولی صدقات رسول اکرم(ص) بود و سلیمان بن عبدالملک او را برکنار کرد، ولی عمر بن عبدالعزیز دیگر بار او را والی آن گردانید؛ عمر، قاسم و ابی‌بکر که هر سه در کربلا شهید شدند؛ عبدالرحمن که فرزندی نداشت و در "ابواء" وفات کرد، در حالی که احرام حج بسته بود و همراه عموی خود، حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر بود؛ حسین اثرم که مادرش، ام‌اسحق، دختر طلحة بن عبدالله بود؛ ام‌الحسن، ام‌عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که مادر ایشان ام‌الولد بود؛ مادر عبدالله که در کربلا شهید شد، دختر سلیل بن عبدالله، برادر جریر بن عبدالله بجلی بوده است. از فرزندان امام حسن(ع) حسن و زید و عمر فرزند داشته‌اند و دیگران فرزندی نداشته‌اند [۳۰۸].

ابن سعد فرزندان امام حسن بن علی(ع) را چنین نام می‌برد: محمد اصغر، جعفر، حمزه و فاطمه که همگی در کودکی درگذشتند و مادرشان، ام کلثوم، دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بوده است؛ محمد اکبر که کثیه آن حضرت برگرفته از نام اوست؛ حسن و دو دختر که مادرشان خوله بود [۳۰۹]. این هر دو دختر در کودکی در گذشتند و به بلوغ نرسیدند؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌بشیر دختر ابومسعود بوده است[۳۱۰]. اسماعیل و یعقوب و دو دختر که این دو دختر در کوکی در گذشتند و مادرشان، جعده، دختر اشعث بن قیس بن معدی کرب کندی بوده است. قاسم، ابوبکر و عبدالله[۳۱۱] که مادرشان کنیزی به نام بقیله بوده است؛ اینان همراه حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) شهید شدند و نسلی از آنان باقی نماند؛ حسین اثرم[۳۱۲]، عبدالرحمان و ام سلمه که مادرشان کنیزی به نام ظمیا بوده است؛ عمرو که مادرش کنیز بود و از او نسلی باقی نماند؛ مادر ام عبدالله که نام اصلی او فاطمه است، کنیزی به نام صافیه بوده است. این بانو مادر امام ابوجعفر محمد بن علی بن حسین - باقر العلوم - نیز می‌باشد؛ طلحه که مادرش، ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی بوده و از او نسلی باقی نمانده است؛ عبدالله اصغر که مادرش، زینب، دختر سبیع بن عبدالله و برادرزاده جریر بن عبدالله بجلی بوده است[۳۱۳].[۳۱۴]

جایگاه نماز امام حسن(ع) در مسجد کوفه

اصبغ بن نباته جایگاه نماز امام حسن(ع) را در مسجد کوفه مشخص کرده است. ابوحمزه گوید: اصبغ دست مرا گرفت و ستون هفتم مسجد را نشان داد و گفت: این جایگاه امیرالمؤمنین(ع) بود و حسن بن علی(ع) در کنار ستون پنجم نماز می‌خواند؛ وقتی امیرالمؤمنین(ع) می‌رفت، در جای وی نماز می‌خواند و آن ستون در محدوۀ باب کنده بود[۳۱۵]. به نظر می‌رسد زمانی که امیرالمؤمنین(ع) در کوفه نبوده، امام حسن(ع) به جای وی نماز می‌خوانده و پیش‌نماز بوده است.[۳۱۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.
  2. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.
  3. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.
  4. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.
  6. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.
  7. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۷-۲۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰.
  8. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  9. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم.
  10. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.
  11. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).
  12. در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) خطاب به ابوسفیان و خاندان او و قریشیانی که تا آن زمان اسلام نیاورده و از پیروی مسلمانان در هراس بودند، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ». تقی الدین مقریزی در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. نقل کرده است: اسلام قریش و البیعة و جاءته قریش فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا رسول الله اصنع بنا صنع أخ کریم، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال یوسف لإخوته: ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس علی الصفا، و جلس عمر بن الخطاب أسفل مجلسه یأخذ علی الناس، فبایعوا علی السمع و الطاعة لله و لرسوله(ص) فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز ملا علی قاری در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ نقل می‌کند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال أنس) کما رواه مسلم و أبوداود و الترمذی و النسائی.
  13. قابل تأمل و توجه است که رسول خدا(ص) در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم(ص) است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین(ع) و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.
  14. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).
  15. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۸-۳۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳.
  16. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۴، ص۳۷۲: «يَا عَلِيُّ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً».
  17. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۱: «وَ رَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ».
  18. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۶-۳۵۷. ابن سعد سه روایت نقل کرده که: شبر و شبیر فرزندان هارون بودند. روایتی نقل کرده که این نام در جاهلیت سابقه نداشته و از نام‌های ساکنان بهشت است.
  19. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲: “الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَینَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَیحَانَتَی مِنَ الدُّنْیا الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَمَّیتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَینِ مِنْ بنی إِسْرَائِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً”.
  20. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  21. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳.
  22. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۵.
  23. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.
  24. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۳.
  25. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  26. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲: «قَالَ كَانَ نَاسٌ يُلَطِّخُونَ رَأْسَ الصَّبِيِّ فِي دَمِ الْعَقِيقَةِ وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ شِرْكٌ».
  27. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۵. ابن سعد از امام باقر(ع) نقل کرده است.
  28. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰.
  29. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷۳.
  30. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۶.
  31. برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۳، ص:۳۱۲.
  32. برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۲، ص:۱۲۹.
  33. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.
  34. در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج می‌شدند و به ایشان «خطابه» گفته می‌شد.
  35. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.
  36. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.
  37. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.
  38. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵.
  39. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵؛ «رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ(ع) قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ(ص). فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ(ع) أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي‏] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ»؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.
  40. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳-۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵.
  41. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۷.
  42. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۶.
  43. وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).
  44. الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.
  45. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.
  46. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.
  47. الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.
  48. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.
  49. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۱.
  50. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  51. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵-۳۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۸.
  52. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش ، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو:بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  53. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۱۷۶.
  54. «آیا به (حال و روز) کسانی ننگریسته‌ای که به آنان گفته شد (چندی) دست (از جنگ) بکشید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید (ولی آنان آرزومند جهاد بودند) و چون بر آنان کارزار مقرر شد ناگهان دسته‌ای از آنان (چنان) از مردم (کافر) ترسیدند چون ترسیدن از خداوند یا فراتر از آن و گفتند: پروردگارا! چرا نبرد را بر ما مقرر کردی؟ چرا زمانی کوتاه ما را مهلت ندادی؟ (به اینان) بگو: بهره این جهان، اندک است و سرای واپسین برای آن کس که پرهیزگاری ورزد بهتر است و سر مویی بر شما ستم نخواهد رفت» سوره نساء، آیه ۷۷.
  55. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸.
  56. «اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند.».. سوره بقره، آیه ۲۴۶.
  57. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸. علامه مجلسی می‌گوید: علی بن اسباط در کتاب نوادر از حسن بن زیاد نقل می‌کند که گفت‌: به حضرت امام جعفر صادق(ع) گفتم: منظور از آیه ۷۷ سوره نساء که خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ چیست؟ فرمود: «این آیه در شأن امام حسن مجتبی(ع) نازل شده است، زیرا خدا به او دستور داد که از جنگ با معاویه خودداری کند». گفتم: منظور از این قسمت که می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ چیست؟ فرمود: «در شأن امام حسین(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و بر جمیع اهل زمین واجب کرده است که در رکاب آن بزرگوار بجنگند. (زندگانی امام حسن مجتبی(ع)، محمدجواد نجفی، ص۲۳۲)
  58. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
  59. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
  60. تأویل الآیات الظاهره، استرآبادی، ص۵۳۰.
  61. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۷-۳۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۱۸-۳۱۹.
  62. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  63. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.
  64. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.
  65. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.
  66. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷.
  67. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
  68. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.
  69. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۹-۴۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۲۰-۳۲۳.
  70. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  71. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  72. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  73. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸.
  74. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۲۹۸؛ ادب المفرد، بخاری، ج۱، ص۱۸۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۹ – ۱۷۰.
  75. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۰.
  76. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ صحیح البخاری، بخاری، کتاب البیوع، باب ما ذکر فی الاسواق و کتاب الباس، باب السخاب للصبیان؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل الحسن و الحسین، ۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۵.
  77. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۴۲۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۰.
  78. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۱.
  79. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳.
  80. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ترمذی، طبرانی و ابونعیم اصفهانی (در تاریخ اصفهان) و نسایی (در خصائص) از محدثان بزرگ اهل سنت، به اسناد مختلف نقل کرده‌اند؛ حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۳، ص۱۶۶) این حدیث را نقل کرده و افزوده است، جای شگفتی است که چرا بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند؟! همچنین شیخ صدوق از محدثان شیعه نیز این حدیث را در امالی، مجلس ۲۶ و مجلس ۷۲ نقل کرده است.
  81. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ برخی از بزرگان اصحاب مانند امیرالمؤمنین علی(ع)، ابوسعید خدری، بریده، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، قرة بن ایاس و مالک بن حویرث و برخی از محدثان مانند ابن ماجه، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ذهبی، هیثمی، سیوطی و دیگران این حدیث را نقل کرده‌اند.
  82. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص۳۹۲) با دو سند و طبرانی در معجم الکبیر (ج۳، ص۲۷) با سلسله سند دیگری و سیوطی در جمع الجوامع (ج۱، ص۱۰) نقل کرده‌اند.
  83. این حدیث را احمد بن حنبل هم در فضائل و هم در مسند (ج۳، ص۴۴۰) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج۳، ص۱۶۶) نقل کرده‌اند. حاکم افزوده است، با آنکه این حدیث طبق ضوابط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن در این حدیث را نقل نکرده‌اند!
  84. این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.
  85. « ما غبیا سألت و ابن غبی *** بل فقیها إذن و أنت الجهول » « فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول » « و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول »
  86. العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.
  87. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  88. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۲-۵۱ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۲۳-۳۳۱.
  89. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.
  90. وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.
  91. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.
  92. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.
  93. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۱-۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۳۱-۳۳۲.
  94. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷. خلافت در این تاریخ رسماً به معاویه منتقل شد.
  95. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹.
  96. شیخ مفید، المقنعه، ص۴۶۴.
  97. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۲. تولد حضرت را نیمه رمضان سال سوم دانسته است.
  98. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
  99. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۹۸؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۲۶۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۹۲.
  100. شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۵.
  101. ابو علی محمد بن همام اسکافی، منتخب الأنوار، ص۵۱.
  102. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۴۳؛ ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۳: «إِنَّ النَّبِيَّ(ص) أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ(ع) بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ».
  103. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۴.
  104. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
  105. الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.
  106. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.
  107. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.
  108. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.
  109. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
  110. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
  111. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
  112. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
  113. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
  114. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.
  115. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴.
  116. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).
  117. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).
  118. الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.
  119. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳-۵۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۳۴-۳۳۵.
  120. فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  121. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  122. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.
  123. الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.
  124. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.
  125. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸.
  126. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.
  127. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵-۶۰ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۳۶-۳۴۰.
  128. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۱۹-۲۴.
  129. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
  130. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.
  131. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
  132. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
  133. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب‏».
  134. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
  135. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ مَعَ الْحُسَيْنِ(ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ... ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ(ع)».
  136. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.
  137. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۸.
  138. الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.
  139. «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.
  140. اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.
  141. «آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.
  142. وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)
  143. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  144. «شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.
  145. «بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
  146. توبه، ص۴۰.
  147. «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
  148. «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
  149. آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.
  150. ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)
  151. یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.
  152. «و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
  153. «و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.
  154. «پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.
  155. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  156. بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).
  157. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۹۲-۱۱۴.
  158. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.
  159. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  160. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.
  161. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  162. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۱-۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۸؛ و نیز ر.ک: الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۸؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۸۹.
  163. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  164. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  165. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.
  166. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.
  167. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.
  168. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.
  169. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.
  170. تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۰۰ (با اندکی تغییر).
  171. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۴-۱۱۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۷۳-۳۷۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.
  172. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.
  173. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.
  174. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.
  175. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.
  176. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.
  177. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
  178. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر.ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.
  179. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.
  180. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.
  181. تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.
  182. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.
  183. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۹-۱۲۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۴.
  184. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۴.
  185. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰.
  186. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
  187. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ این روایت و روایات بعدی دلیلی روشن برای جایز بودن گریستن و سوگواری برای میت است. همچنین ر.ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱، البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۴۴؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳.
  188. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹ و ۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.
  189. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.
  190. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۸.
  191. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۰.
  192. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۵-۱۲۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۴-۳۸۶.
  193. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.
  194. تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی می‌نویسد: شهادت امام حسن(ع) در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.
  195. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.
  196. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  197. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۶۳.
  198. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۸۶-۵۸۷.
  199. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۸-۱۲۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۶-۳۸۷.
  200. «دَع ما يُريبُكَ إلى ما لا يُريبُكَ فإنّ الشرّ ريبة و إنّ الخير طمأنينة»؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۰ (حیاة الحسن).
  201. جائی که خرما را در آن خشک می‌کنند و به احتمال، تلفظ "جرن الصدقه" درست باشد.
  202. «إنَّ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ»
  203. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.
  204. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۹.
  205. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  206. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.
  207. «...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ(س) قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ‏ءٍ فَقُلْتُ لَهَا: يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۴۵ (باب ۱۴۵، ح۲).
  208. «اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب إلی الناس. و الکرم العطیة قبل السؤال و التبرع بالمعروف و الاطعام فی المحل، ثم النجدة الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۷.
  209. «مَكَارِمُ الْأَخْلَاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.
  210. «فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  211. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  212. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  213. «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  214. «پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.
  215. «پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.
  216. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.
  217. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶.
  218. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۸.
  219. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.
  220. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲.
  221. «و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم، دعاکننده چون مرا بخواند دعا (ی او) را پاسخ می‌دهم؛ پس باید دعوت مرا پاسخ دهند و به من ایمان آورند باشد که راهیاب شوند» سوره بقره، آیه ۱۸۶.
  222. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۸۸.
  223. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  224. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  225. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.
  226. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  227. «و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد و شما را نیرو بر نیرو بیفزاید و گناهکارانه رو مگردانید» سوره هود، آیه ۵۲.
  228. «و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید» سوره هود، آیه ۵۲.
  229. «و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است * تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد * و شما را با دارایی‌ها و پسران، یاوری کند و برایتان بوستان‌ها پدید آورد و جویبارها پدیدار گرداند» سوره نوح، آیه ۱۰-۱۲.
  230. فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج۳، ص۲۵۴.
  231. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۹-۱۳۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۸-۳۹۴.
  232. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۷-۱۳۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۹۶.
  233. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.
  234. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۲، ص۱۶.
  235. نورالابصار، شبلنجی، ص۱۱۱.
  236. قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.
  237. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷.
  238. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۹۶-۳۹۷.
  239. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۲۲۳.
  240. صبح الاعشی، قلقشندی، ج۱، ص۲۳۳.
  241. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۸.
  242. الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۳؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۵.
  243. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۹.
  244. ابوالفرج اصفهانی نام وی را در شمار ترانه‌خوانان عباسی آورده است. (الاغانی، ج۵، ص۲۷۸).
  245. معجم الادبا، یاقوت حموی، ج۱۶، ص۱۳۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.
  246. الکامل فی الضعفاء، علی بن ابی الکرام (ابن اثیر)، ج۵، ص۲۱۳.
  247. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۱، ص۴۳۰.
  248. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۵۰.
  249. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۶، ص۱۹۸.
  250. تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج۱، ص۳۴۸.
  251. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱.
  252. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۷۷.
  253. الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۰۵؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۲۳۱؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۴، ص۷۹-۷۶.
  254. العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۰۲؛ ج۳، ص۱۰۰؛ التاریخ الکبیر، احمد بن حنبل، ج۲، ص۱۴۴؛ الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۲۷؛ المجروحین، ابن حبان، ج۱، ص۷۱؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۱۵۸؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۱، ص۱۶۵.
  255. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۳، ص۸۹.
  256. ر.ک: حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۴۷-۴۶۹؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی (ترجمه: محمد رخشنده)، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۹.
  257. محاسن برقی، برقی، ج۲، ص۶۰۱ (کتاب المنافع، باب الاستشاره).
  258. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۲.
  259. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۵.
  260. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹.
  261. «وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ» (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹).
  262. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.
  263. زندگانی چهارده معصوم (زندگانی امام حسن(ع))، عطاردی، ص۵۵۳.
  264. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.
  265. الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص۱۳۹.
  266. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.
  267. البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۵۶.
  268. قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.
  269. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۰.
  270. چهارده معصوم، عطاردی، ص۵۵۳ (به نقل از قوت القلوب).
  271. احزاب (۳۳)، ص۳۳؛ ر.ک: الصواعق المحرقه، ص۱۴۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۱۴۹.
  272. شوری (۴۲)، ص۲۳.
  273. الدر المنثور، سیوطی، ج۷، ص۷.
  274. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ ر.ک: المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۷؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج۳، ص۲.
  275. «من أحبّهما أحببته، و من أحببته أحبّه اللّه، و من أحبّه اللّه أدخله جنّات النّعم»؛ ر.ک: اخبار اصبهان، حافظ اصفهانی، ج۱، ص۵۶.
  276. . البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.
  277. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.
  278. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.
  279. روایات یاد شده، به فرض صحت، زمانی بیان شده است که امیرمؤمنان(ع) در کوفه بوده‌اند؛ اگر تعداد روزهای حضور آن حضرت در کوفه با حذف روزهای جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و پیامدهای آن محاسبه شود، به یقین، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد. همچنین به فرض صحت این روایات، نهی امام علی(ع) نهی از منکر بود یا نهی از حلال؟ هر دو فرض، نادرست است؛ زیرا به گواهی آیه تطهیر و احادیث صحیح نبوی علاوه، و احادیث و رفتار امام علی(ع)، هرگز فعل قبیح و منکر از معصوم صادر نمی‌شود تا از آن نهی شود. علاوه بر اینکه توبیخ امام علی(ع) اگر بدون مقدمه و یادآوری قبلی بوده باشد، با مقام والای امیرمؤمنان(ع) سازگار نیست که آن حضرت بدون یادآوری قبلی، آبروی فرزند خود را بریزد! و اگر پس از یادآوری بوده و امام حسن(ع) اعتنا نمی‌کرده است، این مسأله با شخصیت والای امام حسن مجتبی(ع) سازگار نیست. آیا میتوان باور کرد که امام حسن مجتبی(ع) با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگی پدر خویش را فراهم آورد تا جایی که حضرت، دلتنگ و از خانواده‌ها خجلت‌زده شود، و یا از بیم دشمنی طوایف و قبایل کوفه نسبت به آنها رنج ببرد؟!
  280. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۹-۱۴۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۹۷-۴۰۴.
  281. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۴۹.
  282. روضة الصفا، شافعی، ج۳، ص۲۰.
  283. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۱.
  284. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.
  285. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۲۱.
  286. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.
  287. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۰۷.
  288. لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.
  289. المنتظم، ابن جوزی، ج۷، ص۱۸۹.
  290. الجرح و التعدیل، رازی، ج۴، ص۲۱.
  291. الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۴۴.
  292. الأعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۶۰.
  293. الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۲۹۰.
  294. اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۴۶، ص۱۷۲.
  295. سیرة الأئمة الاثنی عشر، هاشم معروف الحسنی، ج۱، ص۶۲۰.
  296. جامع الرواة، محمدعلی اردبیلی، ج۱، ص۲۲۵ و ۲۸۴.
  297. علامه حلی چنین می‌گوید: ثقة عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف، قاله الطوسي. و قال النجاشي: حميد بن زياد بن حماد بن زياد الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سوراء و انتقل إلى نينوى -قرية على العلقمي إلى جانب الحائر- على صاحبه السلام، كان ثقة واقفا وجها فيهم، مات سنة عشر و ثلاثمائة. فالوجه عندي قبول روايته، إذا خلت عن المعارض. (الخلاصه، ص۵۹).
  298. مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.
  299. مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.
  300. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۴۶-۱۴۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۶.
  301. صلح الحسن(ع)، راضی آل یاسین، ص۲۵.
  302. ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.
  303. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟
  304. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۴۸-۱۵۰ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۶-۴۰۷.
  305. الامام الحسن بن علی(ع)، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.
  306. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نام‌های: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).
  307. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام می‌کردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.
  308. تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.
  309. او دختر منظور بن زبّان بن سیار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمی بن مازن بن فزارة بن ذبیان بن بغیض بن مرة بن غطفان است.
  310. ابومسعود همان عقبة بن عمرو بن ثعلبة بن أسیرة بن عسیرة بن عطیة بن جدارة بن عوف بن حارث بن خزرج است که از انصار بود.
  311. بلاذری به جای عبدالله، از عبدالرحمان نام برده است. (انساب الاشراف، ص۷۳).
  312. اثرم، یعنی کسی که دندان‌های پیشین او افتاده باشد.
  313. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲.
  314. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۰-۱۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۷-۴۱۰.
  315. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۹۳.
  316. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۷.