ابوبکر بن ابیقحافه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">\n: +)) |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | {{امامت}} | ||
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[ابوبکر بن ابیقحافه]]''' است. "'''[[ابوبکر بن ابیقحافه]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | |||
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابوبکر بن ابیقحافه در قرآن]] - [[ابوبکر بن ابیقحافه در تاریخ اسلامی]] - [[ابوبکر بن ابیقحافه در نهج البلاغه]]</div> | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
نسخهٔ ۱۰ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۰:۴۶
مقدمه
او سه سال پیش از عام الفیل زاده شد[۱]. نام جاهلیاش عبدالکعبه، در عصر اسلامی به عبدالله تغییر یافت[۲] و مشهور به ابوبکر است. به سبب نزدیکی معنای دو واژه بخر (شتر جوان) و فصیل (شتر بچه از مادر جدا شده)، برخی ابوبکر را در کوران مسائل سیاسی پس از رحلت رسول خدا(ص) و به منظور تحقیر وی، ابوفَصیل نامیده، در مقابلِ واژه ابوالفَحل قرار دادهاند[۳]. پدرش عثمان بن عامر بن عمرو از بنوکعب بن اسد، تیرهای از بنوتَیم بن مُرَّه قریشی مشهور به ابوقحافه[۴] و مادرش، ام الخیر، سلمی دختر صخر بن عامر، دختر عموی ابو قحافه است و نسب هر دو به کعب بن سعد بن تیم از قریش میرسد[۵]. ابوقحافه و امالخیر در فتح مکه مسلمان شدند[۶] جایگاه پَست اجتماعی ابوبکر و تیرهاش، در مناظره وی با دَغفَل بن حَنظَله، نسبشناس معروف عرب[۷] و در شعر ابوسفیان[۸] و عُمیر بن اَهلب ضَبیّ وصف شده است[۹]. ابو قحافه در واقعه فیل، حدود سی سال داشت و مردم مکه را از حمله ابرهه حبشی آگاه کرد [۱۰].
روایاتی، صدّیق را از القاب أبوبکر دانستهاند و در سبب نامیده شدن وی به صدیق اختلاف کردهاند. معروف بن خرّبوذ، سبب آن را به دوره جاهلیت برگردانده که عهدهدار دیههای قریش و مورد تصدیق آنان بوده است[۱۱]. بر اساس خبری، او هر آن چه از قرآن را که بر پیامبر نازل میشد، تصدیق میکرد و به نقلی، رسول خدا(ص) را در رفتن به بیت المقدس (اسراء) تصدیق کرد، در حالی که شمار زیادی از مسلمانان آن را انکار کردند و مرتد شدند[۱۲].
گویند آیه ﴿وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى﴾[۱۳]. نیز در این خصوص نازل شد[۱۴]. برخی نزول آیه بالا را درباره مُصعب بن عُمیر روایت کردهاند، نه ابوبکر[۱۵]. به گفته عبدالله پسر عمرو بن عاص، مسلمانان این لقب را بر او نهادند[۱۶]. امیر مؤمنان نیز با نفی این لقب از ابوبکر، آن را به خود نسبت داد[۱۷]. اَوّاه لقب دیگر ابوبکر، بیانگر رأفت و رحمت اوست[۱۸]. عَتیق بنابر اختلاف، نام یا لقب ابوبکر است: ابن اسحاق[۱۹] و ابن سیرین آن را نام ابوبکر دانستهاند. بر اساس روایتی، ابوبکر برادری به نام عتیق داشت که نام وی را پس از مرگش بر ابوبکر نهادند[۲۰] یا به روایتی، برادرانش میمُردند و مادرش وی را نزد کعبه آورد و "عتیق من الموت"، نامید. تا نمیرد[۲۱]. اما کسانی عتیق را لقب وی دانستهاند و سبب آن را به اختلاف، زیبارویی ابوبکر، سخاوت وی و مادرانش[۲۲]، پاک نسب بودن[۲۳] یا سابقه داشتن در کارهای خیر [۲۴] گفتهاند. اما عایشه اصرار داشت که رسول خدا وی را عتیق، به معنای آزاد شده خداوند از آتش جهنم نامیده است[۲۵] بر پایه روایت معاویة بن اسحاق، عایشه دختر طلحة بن عبیدالله تیمی در مفاخرهای با ام کلثوم دختر ابوبکر (متولد شده پس از مرگ پدر)، طلحه را بهتر از ابوبکر دانست. عایشه همسر رسول خدا(ص) در دفاع از ابوبکر گفت: رسول خدا(ص) وی را عتیق نامید و از آن زمان ابوبکر، عتیق خوانده شد[۲۶]. بر این اساس، نباید از نقش عایشه در انتشار این لقب غافل بود.[۲۷]
صفات ابوبکر
ابوبکر نرم خو، کثیر الشعر (پرمو یا بلندمو)[۲۸]، بلندبالا[۲۹]، سفیدرو، اندکی گوژپشت، با گونههای استخوانی، چشمانی فرو رفته، انگشتانی بدون مو و پیشانیای برجسته بود. اندام لاغر او سبب میشد تا شلوارش بر تهیگاهش ثابت نماند و پیوسته آویخته باشد. ریش خود را با حنا و رنگ خضاب میکرد و سرخی ریش او را به شعلههای چوب عَرفَج (نوعی درخت بیابانی) تشبیه کردهاند[۳۰]. بیشتر منابع، وی را سفیدرو[۳۱] و برخی منابع گندمگون[۳۲] وصف کردهاند. به نظر میرسد این اختلاف همانند اختلاف رنگ صورت عُمر، به اختلاف تاریخ نگاری راویان حجازی و کوفی بازگردد[۳۳] نقش انگشتری وی "نِعم القادرُ الله؛ بود[۳۴].
به روایت ابن شهاب زُهری، ابوبکر بردبار، خویشتندار، باوقار و صاحب رأیی استوار بود که رسول خدا(ص) در مشورت، وی را بر دیگران ترجیح میداد. از این رو، قریش (پس از رحلت پیامبر) وی را بزرگ شمرد[۳۵]. گرچه تلاش شده ابوبکر را مردی نرمخو و ملایم نشان دهند، روایاتی بیانگر تندخویی اوست. ابن عباس در وصف وی گوید: در وی تندی و شدت غضب بود[۳۶]، ابوبرزه گوید: ابوبکر چندان تندخو بود که در اثر غضب بر مردی، رنگ صورتش تغییر یافت[۳۷]. ابوبکر، غلامی را که شتر بارکشاش را در بازگشت از حجة الوداع بدون هیچ تقصیری گم کرده بود، با تازیانه زد. رسول خدا(ص) فرمود: بنگرید که این مُحرِمِ (خشمگین) چه میکند. آنگاه فرمود: ای ابوبکر! کارها به دست من و تو نیست[۳۸]. عایشه گوید: من با توشهای اندک بر شتری تیزرو سوار بودم و صَفیّه با توشهای زیاد بر شتری کُندرو. رسول خدا(ص) برای تند حرکت کردن شتر صَفیّه، فرمان داد توشه وی به شتر عایشه و توشه عایشه به شتر صَفیّه منتقل شود. عایشه این را دلباختگی رسول خدا(ص) به صَفیّه تفسیر کرد و گفت: آیا تو به پیامبری خود گمان نداری؟ فرمود: مگر تو در آن شک داری؟ گفت: پس چرا به عدالت رفتار نمیکنی؟ ابوبکر تندخو، با شنیدن این سخنان به صورت عایشه سیلی زد. آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: ای ابوبکر! رهایش کن. حسادت بر شوهرش عقل او را پرانده[۳۹] و چشم او را کور کرده است، به گونهای که پایین دره را از بالای آن تشخیص نمیدهد[۴۰]. در خبر دیگری است که چنان به صورت عایشه سیلی زد که خون از بینی او جاری شد[۴۱]. افزون بر تندخویی ابوبکر، عمر از وی با عنوان حسودترین فرد قریش یاد کرده است[۴۲].
به گفته شعبی[۴۳]، ابوبکر و عمر شاعر بودند و اشعاری از آن دو وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنیم، ولی عایشه برای تنزیه پدرش از شراب نوشی در مدینه، اصرار داشت ابوبکر نه شاعر بود و نه شعر میدانست. عُمَر در نامهای از کارگزارانش خواست بر کسانی که وی را بر ابوبکر برتری میدهند، چهل ضربه شلاق یا حد دروغ پردازان زده شود[۴۴].
رسول خدا(ص)، زبیر، طلحه و عبدالرحمان احول، از دامادهای ابوبکر بودند[۴۵]. نام ابوبکر را در شمار صحابه بشارت داده شده به بهشت[۴۶] و از حواریون رسول خدا آوردهاند، اما ابن کلبی تنها زُبیر را حواری آن حضرت دانسته است[۴۷].[۴۸]
ابوبکر در عصر جاهلی
در ماجرای اختلاف قریش در مناصب مکه، ابوبکر از شرکت کنندگان در پیمان مطّیبین و عُمر در شمار شرکت کنندگان در پیمان اَخلاف بود. از اینرو، در عصر خلفا گفته میشد: "ولاية المطييبي خير من ولاية الأحلافي"[۴۹]؛ ابوبکر در جاهلیت، تاجری نرمخو و خوش برخورد بود و آگاهترین نسبشناس عرب به شمار میرفت. جبیر بن مطعم، نسب شناس قریش و عرب، علم نسب را از وی آموخت و او را در تبارشناسی، عالمتر از دیگران وصف کرد. سه عامل بالا سبب شد تا مورد احترام، علاقه و مشورت قومش باشد[۵۰].
مردم مکه، ابوبکر را از بهترینهای خود میدانستند و از وی در مشکلات کمک میخواستند. همچنین او در مکه ضیافتهایی بینظیر برگزار میکرد[۵۱]. به گفته معروف بن خربوذ، وی از اشراف و بزرگان قریش در جاهلیت و عهدهدار دیات و مورد تصدیق آنان بود[۵۲]. از اینرو، در همان روزی که مسلمان شد تنی چند مانند عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، طلحة بن عبیدالله و سعد بن ابی وقاص نیز به دعوت وی مسلمان شدند[۵۳].[۵۴]
مکه، اسلام و حوادث
برخی از وی با عنوان نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار با رسول خدا(ص) نام بردهاند[۵۵]. بر اساس روایت ابواَروی دَوسی، وی نخستین مردمسلمان است[۵۶] و بر اساس روایت شعبی، ابوبکر در گفتگویی با امیرمؤمنان علی(ع)، زمان مسلمان شدن خود را پیش از اسلام حضرت بیان کرد[۵۷]. اما گزارشهای تاریخی فراوانی، نخستین مسلمان با نخستین مرد مسلمان بودن وی را نفی میکند، که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- ابن اسحاق[۵۸] مسلمان شدن وی را پس از اسلام امام علی(ع) و زید بن حارثه روایت کرده است.
- ابن سعد[۵۹]، نیز در روایت دیگری از علی(ع) با عنوان نخستین مسلمان یاد کرده است.
- حاکم نیشابوری[۶۰] گوید: تاریخنگاران بدون هیچ اختلافی امام علی(ع) را نخستین مسلمان میدانند و روایات زیادی نیز آن حضرت را نخستین نمازگزار با رسول خدا(ص) معرفی کردهاند[۶۱].
- امام علی(ع) نیز مسلمان شدن و ایمان آوردن خود را پیش از اسلام و ایمان آوردن ابوبکر بیان کرده[۶۲] و فرموده است: هفت سال پیش از دیگران با رسول خدا(ص) نماز خواندم[۶۳]. روایت اخیر را دیگران چنین آوردهاند: من صدیق اکبر و فاروق اعظم هستم و من پیش از ابوبکر اسلام آوردم و هفت سال پیش از او (یعنی عُمر) نماز خواندم. ابن ابی الحدید[۶۴] گوید: مراد امام از کلمه "او"، عمر است و وی را به سبب تأخیر در مسلمان شدن، قابل نام آوردن و قیاس با خود ندانست؛ از این رو، به آوردن ضمیر بسنده کرد.
- محمد بن حنفیه و سعد بن ابی وقاص نیز نخستین مسلمان بودن ابوبکر را نفی کردهاند[۶۵]. به گفته سعد، وی زمانی مسلمان شد که بیش از پنجاه تن، مسلمان شده بودند[۶۶].
- اسماء دختر ابوبکر گوید: همان روزی که پدرم مسلمان شد، من نیز به دعوت او مسلمان شدم[۶۷] و ابن اسحاق، اسماء را هفدهمین مسلمان شمرده است[۶۸] که بر این اساس، ابوبکر نخستین مرد مسلمان نخواهد بود.
- اسکافی گوید: همه مسلمانان اجماع دارند که امیرمؤمنان علی(ع) پیش از ابوبکر مسلمان شد، اما گویند: در آن زمان کودک بود و این صحیح نیست؛ زیرا کاربرد واژههای اسلام، ایمان، کفر، ضلالت، طاعت و معصیت، برای عاقلان و بالغان است و رسول خدا(ص)، علی(ع) را به اسلام دعوت کرد. از آنجا که دعوت رسول خدا و برای اطفال و دیوانگان نبود، دانسته میشود که حضرت، بالغ و عاقل بوده است[۶۹].
روایاتی داستانی و غلوآمیز، سبب اسلام ابوبکر را پیشگویی پیری از عالمان اَزدِ یمن بیان کردهاند. براساس این روایات، ابوبکر پیش از بعثت به یمن رفت و عالم یمنی با نگاهی به وی، ویژگیهای معاونت پیامبری را در او دید که از میان قریش مبعوث میشود. آن گاه نشانههای بیشتر این معاون را در بدن ابوبکر جستجو و کشف کرد. ابوبکر در بازگشت از یمن و آگاهی از بعثت رسول خدا(ص)، از ایشان دلیلی بر بعثت وی خواست. آن حضرت به ملاقات وی با آن عالم یمنی و گفتار وی اشاره کرد، آنگاه ابوبکر ایمان آورد[۷۰].
خبر مشابه دیگری، ایمان ابوبکر را به وحی تشبیه کرده است. بر پایه آن، ابوبکر در سفر تجاری به شام، خوابی دیده، آن را برای بحیرای راهب تعریف کرد. بحیرا در تعبیر آن از پیامبری خبر داد که در میان قریش مبعوث میشود و ابوبکر، نخست وزارت و سپس جانشینی وی را عهدهدار میگردد. رسول خدا(ص) پس از بعثت، خواب ابوبکر را دلیل بر صحت نبوت خود شمرد و ابوبکر ایمان آورد[۷۱]. همسو با خبر بالا، از رسول خدا(ص) روایت ضعیفی[۷۲] نقل کردهاند که ابوبکر و عمر، دو وزیر من از ساکنان زمین هستند[۷۳].
بر اساس روایتی از محمد بن سائب کلبی، دوستی ابوبکر با رسول خدا(ص) سبب مسلمان شدن وی بود؛ زیرا پیش از بعثت، رفت و آمد زیادی به منزل آن حضرت داشت، با ایشان بسیار گفتگو میکرد و از زوایای زندگی پیامبر و گفتار ورقة بن نوفل درباره آن حضرت باخبر و منتظر بعثت ایشان بود! او شریک تجاری حکیم بن حزام شد و پیش از رفتن به سفر نزد او بود که به حکیم خبر دادند خدیجه دست از بت کشیده و شوهرش را پیامبری مانند موسی(ع) میداند. ابوبکر نزد رسول خدا(ص) رفت و جویای اخباری در این باب شد و هنگامی که رسول خدا(ص) داستان را برای وی بازگو کرد، ایشان را تصدیق نمود و ایمان آورد. او با فسخ قرارداد تجاری خود با حکیم، آن حضرت را سودآورتر از تجارت وصف کرد و ملازم رسول خدا(ص) شد[۷۴]. بر اساس روایتی مشابه، خدیجه به بتها ناسزا میگفت و ابوبکر درباره مقاومت قریش با رسول خدا(ص) سخن گفت و سپس اسلام آورد [۷۵].
در روایت دیگری، ورقة بن نوفل پولی به وی قرض داد و او را به تجارت شام تشویق کرد. اما رسول خدا(ص) در آن روز سه مرتبه به خانه أبوبکر آمد تا پیامبری خود را به اطلاع وی برساند و چون در منزل نبود، همسر ابوبکر را از پیامبری خود آگاه کرد. این خبر، سبب اسلام ابوبکر و انصراف وی از سفر به شام شد[۷۶]. این دست روایات را شاهدی بر نخستین مسلمان بودن ابوبکر و صدیق بودن وی دانستهاند. گفتنی است دیگر منابع آن را نقل نکردهاند و بر اساس روایت نخست، باید خدیجه نخستین مسلمان باشد.
با توجه به نکات بالا، اخباری در دفاع از ابوبکر جعل و حتی رسول خدا(ص) و اثبات نبوت وی وامدار ابوبکر معرفی شده است. برخی از این اخبار عبارتاند از:
ابوبکر سالها پیش از تولد امیر مؤمنان(ع) و در زمان بحیرای راهب ایمان آورد و خدیجه را به ازدواج رسول خدا(ص) درآورد [۷۷] و به دستور خدیجه رسول خدا را نزد ورقة بن نوفل برد تا آن حضرت به پیامبری خود مطمئن شود[۷۸].
ابوبکر تنها کسی است که بدون تأمل دعوت رسول خدا(ص) را پذیرفت[۷۹] و به پیشنهاد او، دعوت رسول خدا(ص) آشکار و سبب ورود مسلمانان به خانه ارقم شد. عایشه گوید: تعداد اصحاب رسول خدا(ص) به ۳۸ یا ۳۹ تن رسیده بود که ابوبکر اصرار داشت دعوت رسول خدا(ص) آشکار شود!! و آن حضرت از کمی یارانش نگران بود. اما اصرار ابوبکر همچنان ادامه داشت تا رسول خدا(ص) آن را پذیرفت، آنگاه یاران حضرت در اطراف مسجد الحرام جای گرفتند و ابوبکر سخنرانی کرد. او نخستین خطیبی بود که (در اسلام) آشکارا مردم را به خدا و رسولش فراخواند. مشرکان وی و دیگر مسلمانان را به شدت زدند و در این میان، عتبة بن ربیعه چنان با کفشهای چرمیاش به صورت ابوبکر کوبید که بینی از صورتش تمیز داده نشد. بنو تیم وی را که در آستانه مرگ بود، از چنگال مشرکان نجات دادند. حال عمومی ابوبکر در آخرین ساعات روز اندکی بهبود یافت و جویای اخباری از رسول خدا(ص) شد. چون از سلامت رسول خدا(ص) و اقامتش در خانه ارقم باخبر شد، نزد حضرت آمده، خواست در حق مادرش دعا کند و مادرش در همان جا مسلمان شد. همچنین حمزه در همان روز مضروب شدن ابوبکر و عمر، اندکی پس از آن مسلمان شدند[۸۰]
بر پایه روایتی، هنگامی که ابوبکر و طلحة بن عبیدالله مسلمان شدند، نوفل بن خویلد بن اسد آن دو را به بند کشید و از اینرو "قرینین" نامیده شدند[۸۱]. بر پایه روایتی دیگر، پیش از اسلام حمزه، جماعتی از قریش به رسول خدا(ص) حمله کردند و در آن میان یکی ردای آن حضرت را کشید. ابوبکر که در نزدیکی آن جمع نشسته بود، برخاست و با گریه و فریاد گفت: آیا کسی را میکُشید که از توحید میگوید؟ آنان رسول خدا(ص) را رها کرده، ریش أبوبکر را گرفتند و او را زدند و فرقش را شکستند[۸۲]. أسامه از پدرش زید بن أسلم روایت کرده که ابوبکر در جاهلیت به بازرگانی معروف و ثروت وی هنگام بعثت، چهل هزار درهم بود که با آن به آزادی بردگان و تقویت مسلمانان پرداخت. تا اینکه هنگام هجرت، ثروت وی به پنج هزار درهم کاهش یافت، ولی در مدینه نیز همانند مکه رفتار میکرد. از اینرو، رسول خدا(ص) فرمود: "از هیچ مالی مانند ثروت ابوبکر سود نبردم"[۸۳]
در روایتی از کلبی آیه ﴿لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ﴾[۸۴]. درباره ابوبکر نازل شده است؛ زیرا داراییاش را در راه رسول خدا(ص) انفاق کرد[۸۵]. مال ابوبکر در روایات چنان ترسیم شده که گویا خداوند نیز به تردید افتاده، از رسولش پرسید: آیا ابوبکر که این چنین فقیر شد، از من راضی است؟[۸۶] عایشه، روایات بهرهمندی رسول خدا(ص) را از مال ابوبکر نقل کرده است. اما با توجه به بهرهمندی رسول خدا(ص) از اموال خدیجه و أموال پدرانش که از بزرگان قریش بودند، شغل ابوبکر و پدرش و فقر آن دو در جاهلیت، و از طرفی ضعف جدی برخی احادیث عایشه، تردیدی در جعلی بودن این روایات باقی نمیماند، که به مناسبت دستیابی وی به قدرت سیاسی و از سویی به انگیزه مقابله با فضایل امیرمؤمنان(ع) ساخته شده است [۸۷].
انفاق خدیجه(ع)، از امور غیر قابل تردید بوده، روایت اموال نیز درباره ثروت وی صادر شده است[۸۸]. روایت زیر، جعلی بودن روایات اموال را درباره ابوبکر تأکید میکند: در اوایل هجرت که رسول خدا(ص) در سختی معیشت بود، انصار عهدهدار پذیرایی وی شدند و هیچ گزارشی از مهمانی دادن ابوبکر در آن ایام یا دیگر مواردی که در مدینه انفاق کرده باشد، در دست نیست[۸۹]، بلکه ابوبکر و عمر به سبب گرسنگی، در زمانی وقت نماز به مسجد آمدند و با پیامبر خدا(ص) نزد ابو الهیثم بن تَیّهان رفتند. او برای آنان جو آورد و گوسفندی سر برید[۹۰].
بر اساس روایت عُروَه از عایشه، پس از آنکه یاران رسول خدا(ص) به حبشه هجرت کردند و (بنی هاشم در شعب ابی طالب محاصره شدند)، آزار و اذیت قریش شدت گرفت و ابوبکر دلگیر شده، از رسول خدا(ص) خواست به حبشه هجرت کند. یکی دو منزل از مکه دور شده بود که ابن دُغُنَّه[۹۱] وی را دید و باوصف ابوبکر به زینتبخش عشیره، یاور مردم، انجام دهنده نیکیها و دستگیری عاجزان، وی را در پناه خود به مکه بازگرداند. بدین لحاظ، قریش از آزار او خودداری کرد و ابوبکر با استفاده از این فرصت، مسجدی بر در خانه خود در محله بنو جمح ساخت و در آن به عبادت پرداخت و چنان خواندن قرآن و گریه را به هم میآمیخت که کودکان، بردگان و زنان بر در خانه وی جمع میشدند و اظهار شگفتی میکردند. بزرگان قریش از ابن دُغُنَّه خواستند او در منزل خود عبادت کند تا مردم فریفته نشوند. اما ابوبکر به این سخنان اعتنایی نمیکرد تا اینکه ابن دُغُنَّه جوار خود را بازگرفت. ابن اسحاق روایت را با خبر دیگری از قاسم بن محمد بن ابی بکر چنین کامل کرده است که پس از برداشته شدن جوار ابن دُغُنَّه، بیخردی از قریش، خاک بر سر وی ریخت و ابوبکر از وی به ولید بن مغیره یا عاص بن وائل شکایت کرد و پاسخ شنید که تو خود کردهای[۹۲].
عملکرد دیگر ابوبکر در مکه این است که به سبب نسبشناس بودنش، رسول خدا(ص) را برای دعوت از قبایل در ایام حج همراهی میکرد. او در مناظرهای با دَغفَل بن حَنظَلَه، نسب شناس معروف عرب از قبیله بنو بکر بن وائل که برای حج آمده بود، به مفاخره قبیلگی پرداخت و دَغفَل بن حَنظَلَه جوان[۹۳] بر ابوبکر پیروز شده، پستی نسب و قبیله وی را در میان قریش ترسیم کرد[۹۴] این روایت نیز جایگاه والای ابوبکر را در میان قریش نفی میکند.[۹۵]
مدینه، هجرت و حوادث
پس از بیعت مردم مدینه با رسول خدا(ص)، کسی از مسلمانان جز امیر مؤمنان(ع)، ابوبکر و زندانیان در مکه نبودند. ابوبکر همراه رسول خدا(ص) به مدینه هجرت کرد و روایات، این همراهی را متفاوت نقل کردهاند. بر اساس روایتی ابوبکر در مسیر غار ثور به رسول خدا(ص) پیوست و با نزدیک شدن وی، حضرت پنداشت مشرکان وی را تعقیب میکنند. از اینرو سرعت گرفت، پاپوش حضرت پاره و انگشتش زخمی شد. بانگ ابوبکر وی را شناساند و از آنجا هممسیر شدند[۹۶]، بر پایه روایتی دیگر، رسول خدا(ص) او را تا یافتن هم سفری از رفتن بازداشت و ابوبکر به امید همسفر شدن دو شتر خریده، آنها را پرورش داد و بدین ترتیب برای هجرت آماده شد[۹۷]. روایتی مرسل از عایشه بیان میدارد که رسول خدا(ص) پیوسته هر پگاه (یا شامگاه) به منزل ابوبکر میرفت تا اینکه دستور هجرت نازل شد. حضرت در اوج گرما به منزل ابوبکر آمد و او را از هجرت آگاه کرد و با عبدالله بن اَرقَط (ساربانی قابل اعتماد) میعادگاهی مشخص کردند. ابوبکر فرزندش عبدالله را مأمور کرد خبرهای روزانه مردم مکه را هر شامگاه برای آنان بازگو نماید و به شبان خود، عامر بن فُهَیرَه، دستور داد آمد و شد گوسفندان را از طریق غار ثور قرار دهد و هر شامگاه نیز اسماء دخترش غذای آنان را تأمین کند. آنگاه رسول خدا(ص) با ابوبکر از دریچه پشت خانهاش به سوی غار ثور حرکت کردند و شبانه به غار رسیدند و ابوبکر برای آگاه شدن از درون غار، پیش از رسول خدا(ص) وارد شد[۹۸]. او در غار ترسید و رسول خدا(ص) وی را از گمانهای بد برحذر داشت و فرمود: «مَا ظَنُّكَ يَا أَبَا بَكرٍ بِاثنَينِ الله ثَالِثُهُمَا»[۹۹]؛ و براساس روایتی از امام باقر(ع)، رسول خدا(ص) برای زدودن ترس ابوبکر، کراماتی نشان داد که او آنها را به سحر تفسیر کرد[۱۰۰].
گویند: عبدالله پسر ابوبکر هر شب مخفیانه غذا و به روایتی اخبار مکه را به آنان میرساند و عامر بن فهیره، در بازگشت شبانگاهی از چرای گوسفندان، آنان را از شیر گوسفندان مینوشاند و اسماء دختر ابوبکر غذای آنان را به غار میفرستاد[۱۰۱]. اما بنابر روایت ابورافع، امیرمؤمنان علی(ع) غذای رسول خدا(ص) را به غار برده، وسایل هجرت آن حضرت را فراهم آورده و مرکب برای ایشان اجاره کرده است[۱۰۲]. با این حال گویند: بعدها حسان بن ثابت در وصف همراهی ابوبکر شعری سرود که رسول خدا(ص) از شنیدن آن خرسند شد[۱۰۳]. برخی افزودهاند که مقصود از دو تن در آیه ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾[۱۰۴]. رسول خدا(ص) و ابوبکر است[۱۰۵] و بخش پیشین آیه ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ﴾[۱۰۶] اشاره دارد که همه صحابه جز ابوبکر مورد عتاب الهی قرار گرفتهاند. همچنین آیه ﴿فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾[۱۰۷]؛ را در شأن او میدانند؛ با این استدلال که "سکینه" پیش از این زمان بر رسول خدا(ص) نازل شده بود و به نزول دوباره آن نیاز نبود[۱۰۸]. اما به استناد ادامه آیه ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾[۱۰۹]؛ و همخوانی ضمایر در آیه، سکینه بر پیامبر خدا(ص) نازل شده است؛ به این معنا که انزال سکینه بر کسی نازل شده که خدا وی را با لشکریان ناپیدا تأیید کرده است[۱۱۰] و حتی مفید[۱۱۱] بند اخیر آیه را در ذم ابوبکر تفسیر کرده و معتقد است نه تنها آیات بالا شاهدی بر فضیلت ابوبکر نیست، که بیانگر لغزش وی است و آنگاه نظرش را با شواهدی ادبی و قرآنی ﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ﴾[۱۱۲]، ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ وَلَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبِينِ﴾[۱۱۳] تقویت کرده، افزوده است در اصطلاح قرآن، همراه انسان (صاحب) شامل مشرک، مؤمن، فاسق، نیکوکار، باتقوا، حیوان و کودک میشود.
در هر صورت، میان علمای شیعه و سنی در اصل همراهی ابوبکر با رسول خدا(ص) اختلاف نیست و نسبت عدم نزول آیه ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ﴾[۱۱۴]؛ (اتهام تحریف قرآن) به مؤمن طاق[۱۱۵]، تردیدی در اصل همراهی ابوبکر ایجاد نکرد؛ زیرا پاسخ وی به این اتهام، سبب شرمساری مخالفانش شد[۱۱۶]. از این رو، تصور ساختگی بودن حدیث غار در عصر ابوبکر درست نیست، بلکه عمر در سقیفه برای شایستگی خلافت وی به آن استناد کرد[۱۱۷]. حدیث غار، برجستهترین فضیلت ابوبکر شمرده شده و مجادلههای کلامی بسیاری در پی داشته است[۱۱۸].
پس از تحمل سه روز مشکلات در غار و ناامیدی قریش از دستگیری رسول خدا(ص)، حضرت آماده حرکت شد. ابوبکر دو شتر حاضر کرد. شتر بهتر را در اختیار حضرت قرار داد، ولی پیامبر آن را جز با پرداخت قیمتش نپذیرفت. رسول خدا(ص) سوار بر شتری و ابوبکر و عامر بن فهیره (به منظور خدمتگزاری در راه) نیز بر شتری دیگر سوار شدند و به سوی مدینه حرکت کردند[۱۱۹]. اما بلاذری[۱۲۰] بدون اشاره به آماده کردن دو شتر از سوی ابوبکر، روایت میکند که ابوبکر برای خود شتری داشت و رسول خدا(ص) نیز برای خود شتری خرید. رسول خدا(ص) و ابوبکر در میان راه گاهی که خسته میشدند، شتران خود را عوض میکردند. در بین راه، ابوبکر هدایای طلحة بن عبیدالله را از شام، شامل پارچههای سفید شامی دریافت کرد. رسول خدا(ص) و أبوبکر لباسهای سفید شامی را پوشیدند و به مدینه وارد شدند[۱۲۱].
مردم در مسیر راه، رسول خدا(ص) را به دلیل جوان بودن نمیشناختند و ایشان را راهنمای راه ابوبکر میپنداشتند که او شیخی شناخته شده بود[۱۲۲]. اما این خبر با سال ولادت ابوبکر تعارض دارد[۱۲۳]. برخی برای حل این مشکل، به این گزارش روی آوردهاند که موهای ابوبکر بسیار سفیدتر از موهای رسول خدا(ص) بود[۱۲۴]. اسماء گوید: پدرم شش هزار درهم موجودی خود را به مدینه برد و برای گذران زندگی ما چیزی نگذاشت. در میانه راه، سراقة بن مالک، مزاحم رسول خدا(ص) شد و سپس درخواست نوشتهای کرد. ابوبکر به فرمان رسول خدا(ص) نامهای برای وی نوشت[۱۲۵]، ابوبکر در شمار باسوادان و کاتبان پیش از اسلام نیست و جز در این خصوص، کتابتی از وی گزارش نشده است. بیشتر سیره نگاران، نوشتن این نامه را به عامر بن فهیره نسبت دادهاند[۱۲۶].
رسول خدا(ص) در قبا به خانه کلثوم بن هدم وارد شد، ولی ابوبکر از آنجا خارج شده، به منزل خُبَیب بن إِساف حارثی و به نقلی منزل خارجة بن زید حارثی (از شهدای احد) واقع در سُنح (از محلههای مدینه در فاصله یک میلی مسجد النبی(ص) و منزلگاه بنو حارث بن خزرج) رفت[۱۲۷]. او بعدها با دختر خارجه ازدواج کرد و تا زمان رحلت رسول خدا(ص) در میان تیره بنو حارث بن خزرج، واقع در سُنح زیست[۱۲۸]. گرچه ابن اسحاق از بیان سبب خروج ابوبکر از قبا خودداری کرده، ولی سعید بن مسیب سبب آن را از امام سجاد(ع) پرسیده و آن حضرت فرموده است: ابوبکر از رسول خدا(ص) خواست از قبا به مدینه رود، اما ایشان ورود به مدینه را مشروط به آمدن و همراهی امیرمؤمنان علی(ع) کرد. این کار خشم و نفرت ابوبکر را برانگیخت و به تنهایی وارد مدینه شد. این نخستین مخالفت وی با رسول خدا(ص) و آغاز حسادت و دشمنی وی با امام علی(ع) بود[۱۲۹].
به روایتی، رسول خدا(ص) برای آوردن فاطمه(ع). و ام کلثوم از مکه به مدینه، پانصد درهم از ابوبکر گرفت و او نیز در نامهای به فرزندش عبدالله خواست امرومان، عایشه و اسماء را به مدینه بیاورد[۱۳۰].
رسول خدا(ص) در مکه میان ابوبکر و عمر پیمان برادری بست[۱۳۱]، ولی پس از هجرت، مؤاخات مهاجران، جز پیمان خودش با امیرمؤمنان علی(ع) و پیمان حمزه با زید بن حارثه را باطل کرد[۱۳۲]. رسول خدا(ص) میان وی و سالم مولای حذیفة بن عتبه[۱۳۳] و به روایتی خارجة بن زید[۱۳۴] پیمان برادری بست و بنا بر روایاتی ضعیف، آن دو را سروران پیرمردهای بهشت نامید[۱۳۵] ابوبکر خانهای مقابل خانه عثمان در کوچه بقیع و خانهای دیگر در کنار مسجد مدینه داشت[۱۳۶] که اسماء بنت عُمیس در آن میزیست[۱۳۷] و بعدها در اختیار آلمَعمَر قرار گرفت[۱۳۸]. ابوبکر پس از هجرت به مدینه، با بلال و عامر بن فهیره در یک منزل زندگی میکردند و هر سه در اثر ابتلا به بیماری وبا هذیان میگفتند و خود را در آستانه مرگ میدیدند. پیامبر خدا(ص) دعا کرد مدینه برای مسلمانان مبارک شود[۱۳۹].
ابوبکر در مدینه به بیت المدارس یهود رفت و با فِنحاص، عالم یهودی مدینه گفتگو کرد. او خدا را فقیر و مردم را بینیاز از وی معرفی کرد و ابوبکر او را به شدت زد و گفت: اگر میان ما پیمانی نبود، گردنت را میزدم. آیات ﴿إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾[۱۴۰]. به این ماجرا اشاره دارد. به روایت کلینی[۱۴۱]، از امام صادق(ع)! ابوبکر و عمر به منظور عیبجویی از رسول خدا(ص)، نزد ام سلمه رفتند و از او درباره چگونگی مسائل زناشویی آن حضرت پرسیدند. این کار حضرت را به اندازهای خشمگین کرد که برافروخته، عرق ریزان و دامنکشان به منبر رفت و آنان را سرزنش نمود.[۱۴۲]
غزوات و سرایا
تاریخ نگاران، بدون، هیچ اختلافی، از شرکت ابوبکر در غزوههای بدر، احد، خندق، حدیبیه و دیگر نبردهای رسول خدا(ص) خبر دادهاند[۱۴۳]، اما هیچ کدام وی و عمر را در ردیف جنگاوران و شجاعان عرب نام نبردهاند. اسکافی[۱۴۴] ضمن نام بردن از شجاعان عرب، گوید: جهاد فضیلت و مراتبی دارد که ابوبکر هیچ یک از آن مراتب را نداشت و امام علی(ع) در درجه بالای همه آن مراتب بود. نقش ابوبکر و عمر در این نبردها، جز در مواردی که از نبرد گریختهاند، نظارهگری بود، به گونهای که نه با کسی درآویختند، نه کسی را از دور یا نزدیک آسیب زدند و نه کوچکترین آسیبی دیدند. آنان در تدبیر نبردهای عصر رسول خدا(ص) نیز، نه نقشی ایفا کردند و نه کمترین رأی و اندیشهای ارائه دادند. از این روست که عمرو بن عاص در نبرد (ذات السلاسل) به دلیل تدبیر نظامی و با کمترین سابقه مسلمانی بر ابوبکر و عمر، امیر و فرمانده میشود و ابوبکر مشاوره و رأی امیرمؤمنان علی(ع) را در جنگهای رده میپذیرد.
نخستین حرکت نظامی که از ابوبکر در آن یاد میشود، سریه عبیدة بن حارث است که ابن اسحاق[۱۴۵] از او سرودهای درباره این سریه و پاسخ ابن زِبَعری را نقل کرده است. ابن هشام بدون أنتساب این اشعار به فرد خاصی گوید: بسیاری از اهل علم انتساب آنها را به ابوبکر و ابن زِبَعری رد میکنند. همچنین بنا بر روایت ابن اسحاق، ابوبکر در پاسخ به سرزنش قریش درباره هتک حرمت عبدالله بن جحش به ماههای حرام نیز شعری سرود که در آن کارهای قریش به مراتب زشتتر از هتک حرمت ماههای حرام وصف شده است.[۱۴۶]
بدر
ابوبکر در جنگ بدر شرکت کرد و با عمر و عبدالرحمان بن عوف به نوبت بر یک شتر سوار میشدند[۱۴۷]. سپاه اسلام در بَطحاء اَزهَر زیر درختی فرود آمد و ابوبکر برای رسول خدا(ص) جایگاه نمازی درست کرد و آن حضرت در آن نماز خواند[۱۴۸]. هنگامی که رسول خدا(ص) از ورود سپاه قریش برای حمایت از کاروان تجاری مکه باخبر شد، با اصحابش مشورت کرد و ابن اسحاق[۱۴۹] و واقدی[۱۵۰]، بدون اشاره به سخنان ابوبکر و عمر، گویند: آنان سخنان خوبی گفتند. رسول خدا(ص) با اعلام آمادگی دیگر صحابه، به قصد نبرد به بدر آمد و همراه ابوبکر، به کسب اطلاعاتی از قریش پرداخت و پس از آراستن لشکر، همراه وی در عریش (سایبان) قرار گرفت و دست تضرع به درگاه الهی بلند کرد. ابوبکر ایشان را به یاری خداوند دلداری میداد که حضرت به خواب رفته و سپس برخاست و به ابوبکر بشارت پیروزی مسلمانان را داد[۱۵۱].
ترس، عدم تدبیر نظامی و مقاوم نبودن ابوبکر در نبرد (یا به تعبیری محافظه کاری او در خشونت با قریش)، سبب شد رسول خدا(ص) وی را در عریشی که به پیشنهاد انصار برپا شد، نزد خود نگه دارد و در نخستین رویارویی اسلام و شرک، او را از برخورد مستقیم با دشمن دور بدارد[۱۵۲]. گویند: ابوبکر در نبرد بدر فرمانده میمنه سپاه اسلام بود، اما واقدی با رد آن گوید: فرمانده میمنه و میسره سپاه اسلام و قریش در نبرد بدر مشخص نیست[۱۵۳] ابوبکر، عبدالرحمان پسر خود را در میان سپاه قریش دید. ندایش کرد و از او درباره اموالش پرسید. عبدالرحمان پاسخ داد: میان من و تو شمشیر است، نه درخواست مال[۱۵۴].
بر اساس روایتی، در جنگ بدر به امیرمؤمنان علی(ع) و ابوبکر گفته شد با یکی از شما جبرئیل و با دیگری میکائیل و اسرافیل جنگ را نظاره میکند. ابوبکر پس از پیروزی بدر، برخلاف برخی که در پی غنیمت یا در تعقیب دشمن بودند، همراه رسول خدا(ص) در خیمه باقی ماند[۱۵۵]. در میدان بدر، برخی مهاجران با اُمَیّة بن خَلَف جُمَحی گفتگویی دوستانه داشتند و حتی از کشته شدن وی ممانعت میکردند، اما بلال با دیدن اُمَیّة بن خَلَف جُمَحی در میدان بدر از کارش دست کشید[۱۵۶]، او را با عنوان سرکرده کفر، به انصار شناساند[۱۵۷] و بدین صورت در کشتن اُمَیّة بن خَلَف جُمَحی شریک شد[۱۵۸]. ابوبکر در این باره شعری سرود و در آن به خونخواهی بلال از امیه اشاره کرد[۱۵۹].
اسیران بدر برای نجات خود به ابوبکر پناه بردند و با تأکید بر روابط خویشاوندی، از او خواستند. رسول خدا(ص) را برای آزادی اسیران ترغیب نماید. درخواست ابوبکر موجب اختلاف صحابه شد و عمر مخالفت بیشتری با آزادی و گرفتن فدیه داشت. برخی از ابوبکر و برخی دیگر از عمر طرفداری کردند، تا آنکه رسول خدا(ص) پس از مدتی سکوت، از دو طرف درگیر تعریف کرد و برای پایان دادن به این نزاع فرمود: "از اسیران فدیه بگیرید، که راهی برای زدودن فقر مردم است یا آنان را بکشید"[۱۶۰].
پیش از آنکه اجساد مشرکان را به چاههای بدر بیفکنند، رسول خدا(ص) از کنار آنها گذشت و ابوبکر نام یکایک ایشان را بیان کرد[۱۶۱]. به گفته فاکهی در کتاب اخبار مکه به نقل از ابوالقَمُوص[۱۶۲] ابوبکر در اسلام و جاهلیت باده گساری میکرد و در رثای کشتههای قریش در پیکار بدر این اشعار را سرود: "گویا آن چاه بدر پیش چشم من است که جوانان را در آن سرنگون میکنند..."[۱۶۳] رسول خدا(ص) هنگامی که از اشعار وی باخبر شد، با چهرهای برافروخته و دامن کشان نزد ابوبکر آمد. عُمر که در این رویداد با ابوبکر همراه بود، با دیدن چهره حضرت، از خشم ایشان به خدا پناه برد و سوگند یاد کرد هیچگاه شراب نخواهد نوشید[۱۶۴] نفطویه[۱۶۵] نیز این روایت را پذیرفته است[۱۶۶]. ترمذی[۱۶۷] نیز به نوعی انتساب این اشعار را به خلیفه پذیرفته و نشان داده است که عمر، در مراحل مختلفی خواستار بیانی شفاف درباره شراب بود تا آنکه با نزول آیه ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾[۱۶۸]. گفت: دیگر این کار را ادامه نمیدهم، اما حکیم ترمذی[۱۶۹] روایت ابی القموص را مُنکر (= روایتی که راوی آن مورد اعتماد نباشد و تنها یک سند داشته باشد) دانسته است.
طبری[۱۷۰] روایت ابوالقموص را با تفصیل بیشتری و با جایگزینی کلمه "رجل" به جای نام شخص، چنین بیان کرده که مسلمانان پس از نزول آیه ﴿لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى﴾[۱۷۱]. همچنان باده گساری میکردند، تا آنکه مردی در اثر شراب نوشی، اشعاری در سوگ کشتههای بدر خواند و در نتیجه، آیة ﴿فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾[۱۷۲]؛ نازل شد. تاریخ این رخداد و تحریم شراب را به اختلاف، اندکی پیش از نبرد احد تا زمان حجة الوداع گفتهاند.
ابن حجر،[۱۷۳] در بررسی نام این افراد (ابوبکر، عمر، ابوعبیده، انس، ابوطلحه، ابوایوب، ابودجانه انصاری، معاذ بن جبل، سهیل بن بیضاء و ابی بن کعب) که در منزل ابوطلحه شراب مینوشیدند، روایت عیسی بن طهمان کوفی را از انس آورده که بیان میدارد ابوبکر و عمر در آن مجلس بودهاند. او با آنکه سند روایت را نیکو دانسته، ذکر روایت را ناپسند شمرده، درصدد توجیه آن برآمده است و به استناد روایت بزار از انس[۱۷۴] که گفته است "في القوم رجل يقال له أبوبكر"؛ "در آنجا مردی ابوبکر نام بود"، احتمال داده است وی ابوبکر بن شعوب باشد، ولی سرانجام همراهی عمر با ابوبکر را دلیل بر حضور خلیفه اول دانسته است. در نتیجه، اشعار را به وی نسبت داده و این نتیجه را با روایت فاکهی در کتاب اخبار مکه ثابت و استوار شمرده است. این همراهی موجب شده تا برخی آن اشعار را به عمر نیز نسبت دهند[۱۷۵].
تصریح عایشه به دوری مردم از ابوبکر "تحامي الناس ابابكر"[۱۷۶] یا انتساب آن اشعار از سوی مردم به وی نیز نشان میدهد سراینده آن ابیات در ذهن عمومی جامعه آن روز، خلیفه اول بوده است. از این رو، به گفته اسماعیلی (محمد بن اسماعیل نیشابوری، نویسنده "معجم الصحابه" عایشه در مقام دفاع از پدرش، پیوسته انتساب هرگونه شعری را در جاهلیت و اسلام به وی تکذیب میکرد[۱۷۷] و دلیل این شایعه را، تشابه اسمی پدرش با ابوبکر بن شعوب میدانست. او در تبیین این تشابه افزود: پدرش در مکه زنی به نام امبکر داشت که هنگام هجرت، وی را طلاق داد. او پس از جدایی از ابوبکر، همسر پسرعمویش، ابوبکر بن شعوب شد[۱۷۸].
افزون بر آنکه نام امبکر جز در این خبر، در شمار زنان ابوبکر نیامده است، شاعر بودن ابوبکر[۱۷۹] و همراهی عمر با وی، دفاع عایشه را در جامعه بینتیجه میکرد. از اینرو، او برای تغییر اذهان عمومی، از شیوه سوگند و نفرین بهره برد[۱۸۰].
بهکارگیری لفظ رسول در سروده ابوبکر با توجه به پرهیز مشرکان از این لفظ، اعلام ترک روزه و اصرار بر شرابنوشی، تعهد به ترک همیشگی شراب، تحریم شراب پس رخداد توجیه پذیر نبودن تحریم شراب در اثر شرابنوشی مشرک و هجوگویی وی، بیانگر مسلمان بودن سراینده آن ابیات است. روایت ابوالقموص نیز حرمت شرابنوشی مسلمانان را در مقاطع زمانی گوناگون بررسی کرده و تدریجی بودن حرمت شراب را به دست داده است. از این رو، دفاع عایشه با توجه به مشرک بودن ابن شعوب در آن زمان[۱۸۱]، نمیتوانست ذهن عمومی جامعه را تغییر دهد. ابنفَتحون این سروده را به ابن شعوب مشرک نسبت داده و گمان کرده ابوبکر نیز بعدها به آنها تمثل جسته است[۱۸۲].
در روایت بزار از انس[۱۸۳]، لفظ ابوبکر در عبارت "في القوم رجل يقال له أبوبكر"؛ بدون قید کنانی آمده است که گویا قید کنانی در برخی روایات، اضافه شده دورههای بعدی باشد. همچنین به نظر میرسد صحابی نشان دادن ابن شعوب نیز گریزگاهی برای تعطهیر خلیفه اول بوده است.
برخی منابع شیعی نیز بادهگساری خلیفه اول را یادآور شدهاند. از این میان، خصیبی[۱۸۴] و طوسی[۱۸۵] آن را همراه با روزه خواری خلیفه در اول ماه رمضان گفتهاند که جمله "اني تارك شهر الصيام" در قصیده ابوبکر، بیانگر آن است. سید حِمَیری[۱۸۶] نیز در شعری به آن حادثه و حرمت شراب در اثر بدمستی ابوبکر اشاره دارد: "لولا عتيق وسوء سكرته كانت حلالا كسائغ العسل (كسائر الزمن)"؛
دیک الجن نیز برای اثبات کفر ابوبکر، اشعار وی را برای متوکل خلیفه عباسی خواند[۱۸۷].
با در نظر گرفتن روایت واقدی در غزوه احد و حضور خلیفه اول در مجلس بادهگساری، گزارشی از ابوبکر بن شعوب در سیره نبوی در دست نیست. صحابی نگارانی مانند ابن سعد، ابن عبدالبر، ابونعیم، ابن اثیر و ذهبی نیز از وی یاد نکردهاند. تنها ابن هشام[۱۸۸] وی را مسلمان و سپس مرتد معرفی کرده که با گفتار جَرمی تعارض دارد و ابن حجر نیز دلیلی برای اسلام ابن شعوب نیافته و با عبارت "والله اعلم"[۱۸۹]؛ و "زعم"[۱۹۰] گفتار ابن هشام را تضعیف کرده است.
رسول خدا(ص) خطبهای در وصف قیامت و پرهیز از دنیا ایراد کرد که با شنیدن آن، ده تن از صحابه (ابوبکر، عبدالله بن عمر، سالم مولای خذیفه، امیرمؤمنان علی(ع)، سلمان، مقداد، ابوذر، عبدالله بن مسعود و معقل بن مقرن) در خانه عثمان بن مظعون (درگذشته پس از نبرد بدر) گرد آمدند و تصمیم گرفتند دنیاگریزی پیشه کنند، به گونهای که پیوسته روزهدار و شب زندهدار باشند و از برخی لذایذ دنیا دوری کنند. برخی دیگر به منظور ترک شهوت، در پی از بین بردن مردانگی خود برآمدند که آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ﴾[۱۹۱]. نازل شد و آنان را از این کار بازداشت[۱۹۲]. همسو نبودن تفکر ابوبکر با دیگر شرکت کنندگان در خانه ابن مظعون، اختلاف روایات در نام تصمیم گیرندگان، افزودن نام سالم مولای حذیفه در برخی روایات، حذف نام عمار از برخی دیگر[۱۹۳]، عدم تصریح برخی روایات به نام یا تعداد شرکت کنندگان و نبود نام ابوبکر در روایت عکرمه[۱۹۴] حضور وی را در جمع بالا مورد تردید جدی که قرار میدهد و نقل دوم از روایت ابن عباس را تأیید میکند گوید: "انها نزلت في علي واصحاب له"[۱۹۵]؛ بنابر روایتی از امام صادق(ع) نیز نزول این آیه درباره امام علی(ع)، بلال و عثمان بن مظعون است[۱۹۶]. در روایتی، از عبدالله بن عمرو بن عاص به جای بلال نام برده شده که ابن حجر[۱۹۷] آن را به دلیل درگذشت عثمان پیش از هجرت عبدالله، صحیح نمیداند. شعبی، ابو مخنف و یزید بن ابی حبیب نیز احتجاج امام حسن(ع) با معاویه و استدلال به نزول این آیه را درباره امام علی(ع) نقل کردهاند[۱۹۸].[۱۹۹]
أحد
رسول خدا(ص) پس از تصمیم رویارویی با قریش در بیرون از مدینه، به منزل رفت و ابوبکر و عمر آن حضرت را در پوشیدن عمامه و لباس یاری دادند[۲۰۰] و همان دو از میدان نبرد گریختند[۲۰۱]. بر اساس برخی روایات، نزول آیه ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾[۲۰۲]. درباره مشورت رسول خدا(ص) با ابوبکر و عمر در این غزوه است که با فرض صحت، فرار آن در تأیید میشود؛ زیرا ضمایر ﴿هُمْ﴾ در ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ﴾[۲۰۳]؛ به نبردگریختگان اشاره دارد[۲۰۴]. اما بر پایه روایتی منسوب به مقداد، ابوبکر در شمار هفت مهاجری است که در پیکار أحد پایداری کرد و ثابت قدم ماند[۲۰۵] و به دستور رسول خدا(ص) به گریختگان علامت داد به صحنه کارزار باز آیند[۲۰۶]. هنگامی که حلقههای مِغفَر (زرهای به اندازه سر، مشتمل بر حلفههای حفاظتی تا گردن که زیر قلنسوه میپوشند) در گونه رسول خدا(ص) فرو رفت، ابوبکر خواست آنها را بیرون آورد، ولی ابوعبیده جراح پیشی گرفت و با درآوردن آنها دندانش افتاد و به اثرم (بیدندان) معروف شد[۲۰۷]. هنگامی که عبدالرحمان بن ابی بکر مبارز طلبید، ابوبکر شمشیر کشید و اجازه خواست با وی نبرد کند. رسول خدا(ص) فرمود: شمشیر غلاف کن، به جای خود برگرد و ما را بهرهمند کن «مَتِّعْنَا بِنَفْسِكَ »[۲۰۸]؛ ابوسفیان هنگام بازگشت به مکه، خطاببه رسول خدا(ص)، ابوبکر و عمر، أحد را در برابر بدر و پیروزی را نوبتی دانست[۲۰۹].
رسول خدا(ص) پس از خواندن نماز بر شهدای احد فرمود: "من بر اینان گواهم". ابوبکر (در نوعی اعتراض خود را برادر آنان و مجاهدی در ردیف ایشان وصف کرد. حضرت خطاب به ابوبکر فرمود: "نمیدانم پس از من چه خواهید کرد". ابوبکر در مقابل این پاسخ به گریستن و این گفته بسنده کرد که آیا پس از تو زنده خواهیم بود[۲۱۰].
ابوبکر در دفن حمزه همکاری کرد[۲۱۱] و هر سال بنابر سنت رسول خدا(ص) به زیارت شهدای احد میرفت و بر آنان سلام میداد[۲۱۲]. عبدالله بن عمرو بن عوف مُزنی، رسول خدا(ص) را از تصمیم قریش برای حملهای دوباره آگاه کرد. آن حضرت پس از مشورت با ابوبکر و عمر و دریافت نظر آنان بر تعقیب دشمن، با مسلمانان مجروح و زخمی به تعقیب قریش پرداخت[۲۱۳]. ابوبکر پس از نبرد أحد، دخترکی را بغل کرده، میبوسید و میگفت: وی دختر سعد بن ربیع انصاری است که از من بهتر بود و در احد به شهادت رسید[۲۱۴].
امیرمؤمنان علی(ع) و به نقلی ابوبکر، پرچمدار رسول خدا(ص) در نبرد حمراء الاسد بود[۲۱۵].[۲۱۶]
بنو نضیر
رسول خدا(ص) با ابوبکر، امیرمؤمنان علی(ع) و عمر به قلعه بنو نضیر رفت تا برای پرداخت دیه دو تن از بنوعامر که به دست عمرو بن امیه ضمری کشته شده بودند، از آنان کمک بگیرد، ولی ناگهان به مدینه بازگشت و در پاسخ به ابوبکر، علت آن را پیمان شکنی یهود بیان کرد[۲۱۷]. فرماندهی مسلمانان را در این غزوه، امیرمؤمنان علی(ع) و به نقلی ابوبکر بر عهده داشت [۲۱۸].
رسول خدا(ص) از غنایم بنونضیر، چاه حِجر[۲۱۹] و نخلستان و رودباری پُر درخت[۲۲۰] به ابوبکر اقطاع داد. ابوبکر و ربیعة بن کعب اسلمی هر یک اقطاعی دریافت کردند که شاخههای بن خرمایی در زمین ربیعه به زمین ابوبکر آمده بود و نزاع آنان را سبب شد. رسول خدا(ص) با حکم « الفرع لمن لا اصل له»؛ به این نزاع پایان داد[۲۲۱].[۲۲۲]
بدر الموعود
سخنان نعیم بن مسعود اشجعی به عنوان نماینده قریش در مدینه، منافقان و یهودیان را خرسند و مسلمانان را نگران کرد، به گونهای که رسول خدا(ص) بیم داشت مسلمانان از حرکت به بدر الفراء خودداری کنند. ابوبکر و عمر با استناد به یاری بدون تردید الهی و گرامی بودن حضرت نزد خداوند، ایشان را به حرکت تشویق کردند و گفتند: در غیر این صورت، مسلمانان به ترس متهم میشوند. رسول خدا(ص) تبسمی کرده، سوگند خورد که بیرون خواهد رفت، گرچه کسی وی را همراهی نکند[۲۲۳].[۲۲۴]
بنومصطلق
ابوبکر سال پنجم از اسب سواران غزوه مریسیع (بنومصطلق)[۲۲۵] و بنابر اختلاف روایات، وی یا عمار بن یاسر پرچمدار مهاجران بود[۲۲۶]. در بازگشت از مریسیع، گردنبند عایشه مفقود شد که به موجب آن رسول خدا(ص) و مسلمانان تا صبح در محل ماندند و ابوبکر از ناراحتی این پیش آمد، دست خود را به پهلوی عایشه کوبید و آنگاه آیه تیمم نازل شد[۲۲۷].
بنابر مشهور اهل سنت و بسیاری از منابع شیعه، عایشه، همسر رسول خدا(ص) در بازگشت از غزوه بنو مصطلق از همراهی با سپاهیان اسلام بازماند و منافقان، شایعه افک را منتشر کردند. عایشه مدتی به منزل أبوبکر رفت و به گفته واقدی[۲۲۸] ابوبکر وی را سرزنش و برای او آرزوی مرگ کرد. أبوبکر پس از نزول آیات ﴿إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ لَوْلا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُولَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِيمٌ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ وَلا يَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴾[۲۲۹]، سوگند خورد کمک خود را به مسطح، گوینده افک بر ضد عایشه، قطع کند که به روایت آیه ﴿وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ﴾[۲۳۰]. و به روایت آیه ﴿وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ﴾[۲۳۱]. نازل شد[۲۳۲]. در اینکه ابوبکر مسطح را عفو کرده یا در سرزنش او شعر گفته باشد، منابع اختلاف دارند[۲۳۳]. علی بن ابراهیم[۲۳۴] در یکی از دو نقلش، حدیث افک را درباره ماریه همسر دیگر رسول خدا(ص) میداند. براساس روایت وی، ماریه برای عایشه و حفصه قابل تحمل نبود. از این رو، شکایت نزد ابوبکر و عمر بردند و سرانجام تصمیم به تهمت گرفتند. روایت حسین بن حمدان خصیبی[۲۳۵] دخالت ابوبکر را در این حادثه نشان میدهد[۲۳۶].
نزول آیات نخستین سوره مبارکه تحریم درباره زینب بنت جحش[۲۳۷] و نزد بیشتر اهل تسنن، درباره خلوت کردن پیامبر خدا(ص) با ماریه و اذیت کردن حفصه و عایشه به حضرت و بشارت حضرت به حکومت ابوبکر و عمر است[۲۳۸].[۲۳۹]
خندق
به روایت علی بن عیسی از پدرش، ابوبکر و عمر در غزوه خندق، در مسیر نبرد و در محل سکونت، پیوسته با یکدیگر بودند و مشارکت آنان در حفر خندق این گونه بود که چون زنبیل نداشتند، خاکها را با لباسشان از خندق بیرون میبردند[۲۴۰]. رسول خدا(ص) در اثر خستگی حفر خندق، بر سنگی تکیه داده، خوابش برد. ابوبکر و عمر به منظور بیدار نشدن حضرت، بالای سر ایشان ایستادند و از نزدیک شدن مردم جلوگیری کردند[۲۴۱]. ابوبکر گفته است ما از بنو قریظه درباره زنان و فرزندانمان در مدینه بیش از قریش و غطفان میترسیدیم و نگهبانی در مدینه، از عواملی بود که موجب انصراف بنو قریظه از یورش به مدینه شد[۲۴۲].
عمرو بن عبدوَدّ در این غزوه از جنگ با امیرمؤمنان علی(ع) خودداری میکرد و اظهار میداشت که خواهان مصاف با دو سالخورده قریش، یعنی ابوبکر و عمر است[۲۴۳]. این خبر در بسیاری از منابع سیره نبوی یافت نشد و گویا به منظور بازسازی شخصیت سیاسی و نظامی آنان و بیان جایگاه بلندشان در عرب ساخته شده باشد؛ زیرا نه از سالخوردگان قریش و نه از جنگاوران عرب بودند[۲۴۴]، هنگامی که امیرمؤمنان علی(ع) سر عمرو بن عبدود را نزد رسول خدا(ص) آورد، ابوبکر و عمر، سر امام را بوسیدند[۲۴۵].[۲۴۶]
بنو قریظه
ابوبکر و عمر از سواران غزوه بنو قریظه[۲۴۷]و خورنده خرماهایی بودند که سعد بن عباده فرستاده بود[۲۴۸]. هنگامی که ابوبکر شنید زبیر بن باطا (از یهودیان بنوقریظه)، مرگ را به زندگی بدون همکیشانش ترجیح میدهد، گفت: او برای همیشه در آتش جهنم خواهد بود[۲۴۹].
رسول خدا(ص) پس از غزوه بنو قریظه، برای خونخواهی اصحاب رجیع به قبیله بنو لحیان و از آنجا به عُسفان رفت و ابوبکر را با ده سواره به (کُراع) غَمیم (هشت میلی عُسفان) فرستاد تا قریش بپندارند رسول خدا(ص) به قصد آنان بیرون آمده است، وی تا منطقه غمیم پیش رفت و بدون برخورد با دشمن بازگشت[۲۵۰]. اما ابن اسحاق[۲۵۱] بدون اشاره به نام ابوبکر گوید: آن حضرت دو سواره را فرستاد. ابولبابه هنگام محاصره بنو قریظه خوابی دید که ابوبکر آن را به گشایش پس از گرفتاری و غمگینی سخت تعبیر کرد[۲۵۲].[۲۵۳]
غابه
ابوبکر در ربیع الاول سال ششم در غزوه غابه (ذی قَرَد) شرکت داشت و خواب مُحرِز بن نَضله را به شهادت وی در راه خدا تعبیر کرد. محرز وی را خواب گزارترین مردم میدانست و یک روز پس از آن به شهادت رسید[۲۵۴].[۲۵۵]
حدیبیه
ابوبکر در سفر رسول خدا(ص) برای زیارت خانه خدا همراه ایشان بود و مانند برخی دیگر از ثروتمندان، شترانی برای قربانی به ذو الحُلَیفَه فرستاد[۲۵۶]. هنگامی که مشرکان از ورود مسلمانان به مسجدالحرام جلوگیری کردند، أبوبکر در پاسخ به مشورت رسول خدا(ص) گفت: راه خود را ادامه دهیم و با کسانی که مانع حرکتمان شوند، بجنگیم و گفتار بدیل بن ورقاء را با فحش "فلان بت لات را به دندان بگیر" پاسخ داد[۲۵۷]. در ماجرای صلح حدیبیه، عروة بن مسعود ثقفی نماینده قریش بود که در گفتگو با رسول خدا(ص)، به مسلمانان توهین کرد. ابوبکر که پشت سر آن حضرت نشسته بود، به خشم آمد و وی را به لیسیدن میان پای بت لات دشنام داد.
عروة بن مسعود به دلیل منّتی که از وی داشت، از پاسخ ابوبکر خودداری کرد[۲۵۸]. هنگامی که گفتگوی قریش و رسول خدا(ص) به نتیجه رسید و نزدیک بود صلح نامه نوشته شود، عمر برآشفت و نزد ابوبکر آمد و صلح با قریش را ذلت و خواری خواند، اما ابوبکر آن را فرمان خدا دانست[۲۵۹]. امیرمؤمنان علی(ع) صلح نامه را نوشت و رسول خدا(ص) کسانی چند، از جمله ابوبکر را بر آن گواه گرفت[۲۶۰]. (بعدها) ابوبکر میگفت: در اسلام فتحی بزرگتر از فتح حدیبیه نبود، اما آن روز مردم توان درک آن را نداشتند[۲۶۱].
رسول خدا(ص) در این غزوه، مشرکان مکه را تهدید کرد در صورت ادامه تبهکاری، مردی را که قلبش به ایمان امتحان شده است، به نبرد آنان خواهد فرستاد. برخی، ابوبکر و برخی دیگر عمر را برازنده چنین تعریفی دانستند، اما آن حضرت به خاصف النعل یعنی امیرمؤمنان اشاره کرد[۲۶۲].[۲۶۳]
خیبر
رسول خدا(ص) پرچم سفیدش را برای فتح (قلعه ناعم از قلعههای خیبر) به ترتیب به ابوبکر و عمر داد و آنان به رغم تلاشی که کردند، بدون پیروزی بازگشتند و یکدیگر را به ترس متهم میکردند. رسول خدا(ص) غضب کرد[۲۶۴] و اعلام فرمود: "فردا پرچم را به دست کسی (امیر مؤمنان) میدهم که دوستدار خدا و رسولش است و هیچگاه از نبرد با دشمن نگریخته است"[۲۶۵]. مفید وصف اخیر را شاهد گریز ابوبکر و عمر از صحنه نبرد دانسته[۲۶۶] و افزوده است در واقع رسول خدا(ص) آن دو را فراریان جنگی اعلام کرد[۲۶۷]. ابوبکر با بریدن درختان خرما در خیبر مخالفت بود و به وعده خداوند بر پیروزی مسلمانان استناد کرد[۲۶۸].
رسول خدا(ص) یکصد خروار از غله خیبر را به ابوبکر بخشید[۲۶۹] و زمینهای خیبر را به یهودیان داد تا در مقابل کار آنان، در نیمی از محصول شریک باشند و ابوبکر در دروان خلافتش به همان ترتیب با آنان عمل کرد[۲۷۰]. بنابر روایتی از امام باقر(ع)، ابوبکر زمینهای خود را به یک سوم مزارعه میداده است[۲۷۱]. مردم در دوره رسول خدا(ص)، ابوبکر و عمر، از اموال خود در خیبر سرکشی میکردند و ابوبکر نیز گاهی خودش برای سرکشی میرفت یا کسی را میفرستاد [۲۷۲].
بر پایه روایت تردید آمیزی، هنگامی که مسلمانان در بازگشت از خیبر برای استراحت فرود آمدند، بلال داوطلب بیدار کردن مسلمانان برای نماز گردید، ولی چنان خوابش برد که فردای آن روز با حرارت آفتاب و شنیدن استرجاع مردم بیدار شد. مردم و ابوبکر بیش از دیگران وی را سرزنش کردند. رسول خدا(ص) فرمود: "جانهای ما به دست خداست، اگر میخواست آن را میگرفت"[۲۷۳].
در شعبان سال هفتم، ابوبکر سریهای را در ناحیه ضریه، واقع در منطقه نجد بر ضد بنو کلاب تیرهای از قبیله هوازن فرماندهی کرد[۲۷۴]. در همین سال، غَطَفان در منطقه جناب برای حمله به مدینه آماده میشد، رسول خدا(ص) با پیشنهاد ابوبکر و عمر، بشیر بن سعد را همراه سیصد تن به نبرد آنان فرستاد[۲۷۵]. پس از عمرةالقضا در صفر سال هشتم، خالد بن ولید خواست مسلمان شود و خوابی هم دید که پس از آمدن به مدینه برای ابوبکر تعریف کرد. او سرزمین خشک و تنگ را در آن خواب، به شرک و وسعت و سرسبزی را به اراده مسلمان شدن خالد تعبیر نمود[۲۷۶].
در سال هشتم، ابوبکر و عمر در نبرد ذات السلاسل شرکت کردند. آنان در لشکر ابوعبیده جراح به کمک عمرو بن عاص فرستاده شدند و او به دلیل امیر سریه بودن، با لشکریان از جمله ابوبکر و عمر نماز خواند[۲۷۷]. رافع بن ابی رافع طایی همسفر ابوبکر در این سریه گوید: او عبایی فَدَکی (منسوب به منطقه فدک) داشت که در مسیر حرکت، سایبان و به گاه فرود، فرش وی بود. ابوبکر ضمن سفارشاتی، وی را از امیر شدن حتی بر دو تن از مسلمانان برحذر داشت، اما رافع آن را تنها راه رسیدن به شرف، ثروت و منزلت نزد رسول خدا(ص) و مردم دانست. ابوبکر گفتار خود را تنها نصیحتی خالصانه وصف کرد و ستم بر مردم را ستم بر خدا دانست و خداوند را پناه بندگانش شمرد. رافع پس از آنکه ابوبکر به خلافت رسید، بر اساس این سفارش با وی احتجاج کرد و ابوبکر در پاسخ گفت: ترسیدم مردم در اثر اختلاف تباه شوند. آنان از من خواستند و من چارهای جز پذیرش نداشتم[۲۷۸]. عباپوشی در صدر اسلام، بیانگر نوعی سادهزیستی، تواضع منشی یا فقر مالی بود[۲۷۹]. ابوبکر طوری به پوشیدن عبای فدکی معروف بود که مردم نجد در حادثه ارتداد میگفتند: ما با صاحب عباء (ابوبکر) بیعت نمیکنیم[۲۸۰] و هوازن وی را به سبب پوشیدن عبا، سرزنش و تحقیر میکردند[۲۸۱]. عوف بن مالک اشجعی که نحوه کشتن شتر را بلد بود، با گرفتن یک دهم گوشت، آنها را کشته، گوشتشان را میان برخی لشکریان تقسیم کرد و سهم خود را پخت و با ابوبکر، عمر و برخی دیگر خوردند. پس از صرف غذا و توضیح عوف درباره چگونه به دست آوردن گوشت، ابوبکر و دیگران غذای خورده را برگرداندند و وی را در گرفتن اجرت عجول خواندند[۲۸۲].
مفید از سریهای پس از غزوة تبوک به نام سلسه نام برده که ابوبکر لشکریان مسلمان را بر ضد بنو سلیم فرماندهی کرد، ولی شکست خورد و بسیاری از مسلمانان کشته شدند. پس از وی، فرماندهی به ترتیب به عمر و عمرو بن عاص واگذار شد که آنان نیز شکست خوردند، تا آنکه امیرمؤمنان علی(ع) سپاه اسلام را مشتمل بر ابوبکر، عمر و عمرو بن عاص فرماندهی کرد و با وجود کارشکنی آن سه تن، پیروزمندانه به مدینه بازگشت و سوره عادیات در این باره نازل شد[۲۸۳]. بنو سلیم پیش از فتح مکه مسلمان شدند و در فتح مکه شرکت داشتند و سیره نویسان نیز از چنین سریهای نام نبردهاند. از این رو، منظور مفید باید همان سریه ذات السلاسل در سال هشتم باشد[۲۸۴] که روایات شیعه و سنی در نقل آن متفاوت است.[۲۸۵]
فتح مکه
ابوسفیان برای تمدید پیمان حدیبیه از ابوبکر کمک خواست، ولی او نپذیرفت[۲۸۶]. وی پیش از فتح مکه، از عایشه درباره تصمیم و آمادگی رزمی رسول خدا(ص) پرسید، که عایشه اظهار بیاطلاعی کرد پس از رسول خدا(ص) پرسید، حضرت وی را آگاه نموده، از او خواست چیزی را فاش نکند[۲۸۷]. ابوسفیان بن حارث پسرعموی رسول خدا(ص) و دشمن هجوی گوی آن حضرت بود. رسول خدا(ص) به حسان بن ثابت دستور داد در هجو ابوسفیان سرودهای را تنظیم و با ابوبکر مشورت کند، که این نیز از شواهد شاعر بودن ابوبکر است[۲۸۸]. ابوبکر در جحفه خوابی دید که رسول خدا(ص) آن را به خروج بیماری هاری از مکه تعبیر فرمود و افزود ابوسفیان بن حارث را نکشید[۲۸۹]. او پس از سالها ستیزه، با دیدن سپاه اسلام نزد رسول خدا(ص) آمد، اما آن حضرت و دیگر یارانش از جمله ابوبکر از وی روی گرداندند[۲۹۰].
رسول خدا(ص) در فتح مکه، سوار بر ناقه قصواء و در حال گفتگو با ابوبکر و اسید بن حضیر از رو به روی ابوسفیان بن حرب عبور کرد[۲۹۱]. گویند: ابو قحافه هنگام فتح مکه به کوهی پناه برد و از آنجا که کور بود، اسماء دخترش وی را کمک میکرد. مسلمانی صورت ابوقحافه را شکست و گردنبند اسماء یا به نقل واقدی[۲۹۲]. قُریبه، شاخرین دختر ابوقحافه را برد. ابوبکر خون از چهره پدر پاک کرده، وی را نزد رسول خدا(ص) آورد[۲۹۳]و سه مرتبه فریاد کشید و مردم را به خداوند سوگند داد تا گردنبند خواهرش را برگردانند و چون کسی به خواسته وی عمل نکرد، به خواهرش گفت: گردنبندت را درست نگهدار که امانت در میان مردم (صحابه) اندک است[۲۹۴]. ابو قحافه در فتح مکه مسلمان شد و در دوره عمر[۲۹۵]، با هند مادر معاویة بن ابی سفیان در یک روز مُردند[۲۹۶].
دختران ابواُحَیحَه هنگام عبور رسول خدا(ص) از کنار آنان، موهای خود را پریشان میکردند و با روسریهای خود به صورت اسبها میزدند. رسول خدا(ص) با نگاه تبسمی به ابوبکر، از شعر حسان یاد کرد و ابوبکر بیتی از آن قصید وی را به این معنا خواند: اسبهای ما پیاپی حرکت خواهند کرد و زنان با روسریهای خود به صورت آنها خواهند زد[۲۹۷].
پس از فتح مکه، رسول خدا(ص) خوابی دید که ابوبکر در تعبیر آن گفت: سریهای پیش میآید که در آن از برخی افراد اخبار پسندیده و از برخی دیگر اخبار کج رفتاری میرسد. آنگاه تو، علی(ع) را برای اصلاح امور پیش آمده، میفرستی. خالد بن ولید در سریهای به بنو جذیمه اعزام شد و کسانی را بیدلیل کُشت. رسول خدا(ص)، امیرمؤمنان(ع) را فرستاد و امور آنان را اصلاح کرد[۲۹۸].
در فتح مکه، بلال، سلمان و صهیب با دیدن ابوسفیان (از زنده بودن وی اظهار تأسف کرده) گفتند: شمشیرهای الهی گردن وی را نگرفت، اما ابوبکر وی را شیخ و سید قریش نامید و از گفته آنان خشمگین شده، نزد پیامبر خدا(ص) از آنان شکایت کرد. آن حضرت خشم آن سه تن را، خشم الهی وصف نمود [۲۹۹].[۳۰۰]
حنین
از ابوبکر در غزوه حنین در سال هشتم خبری نیست، جز آنکه فراوانی سپاهیان مسلمان، اعجاب وی را برانگیخت و گفت: کسی به واسطه کمی نیرو بر ما پیروز نخواهد شد. آیه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ﴾[۳۰۱]. در این باره نازل شد[۳۰۲]. در این نبرد، مسلمانان نخست با شکست سختی روبهرو شدند و جز تنی چند پایداری نکردند. منابع اهل سنت[۳۰۳] ابوبکر را در شمار ثابت قدمان این نبرد و منابع شیعی، وی را نخستین گریخته آن دانسته و گفتهاند: سبب اصلی شکست مسلمانان، گفتار ابوبکر مبنی بر اعتماد بر کثرت نیروهای رزمی بود[۳۰۴]. در این نبرد، ابوقتاده مشرکی را کشت و مسلمانی به برداشتن جامه و سلاح وی اصرار داشت. ابوبکر خواسته وی را نادرست دانست و رسول خدا(ص) با تأیید گفته وی، جامه و سلاح آن مشرک را به ابوقتاده داد[۳۰۵].
در مسیر حنین به طائف، ابوبکر، سعید بن عاص (ابو حیحه) را به سبب دشمنیاش با رسول خدا(ص) لعنت کرد. عمرو و اَبان فرزندان سعید نیز ابو قحافه را لعنت کردند و گفتند نه از میهمان پذیرایی و نه از ظلم جلوگیری میکرد. رسول خدا(ص) فرمود: "دشنام به مردگان، سبب آزار زندگان است. مشرکان را به طور عمومی لعنت کنید"[۳۰۶]. بر اساس روایت جابر بن عبدالله انصاری، ابوبکر و عمر از نجوا کردن رسول خدا(ص) با امام علی(ع) در غزوه طائف برآشفتند و آن حضرت در پاسخ به اعتراض آنان فرمود: "خداوند با وی نجوا میکند"[۳۰۷].
ابومحجن در نبرد طائف تیری به عبدالله بن ابی بکر زد که موجب مرگ عبدالله در دوره ابوبکر شد. ابوبکر آن تیر را تا زمان خلافتش نگه داشت و آن را به ابومحجن نشان داده، پرسید: آیا آن را میشناسی؟ گفت: چگونه نشناسم، در حالی که خود چوبهاش را تراشیده، بر آن پر نصب کرده و پسرت را با آن زدهام[۳۰۸]. عُیَینَة بن حصن فزاری از سوی رسول خدا(ص) با مردم طائف گفتگو کرد، اما به آن حضرت گزارش دروغ داد و أبوبکر با وی به شدت تندی نمود و وی را به سبب رفتار بدش در نبردهای بنونضیر، بنوقریظه و خیبر سرزنش کرد و افزود: اینک نیز که مسلمان شدهای، دشمن را بر ضد ما تحریک میکنی. عیینه ضمن پوزش خواستن، تعهد کرد دیگر چنین نباشد[۳۰۹]. در ایام محاصره طائف، رسول خدا(ص) خوابی دید که ابوبکر در تعبیر آن گفت: امسال طائف فتح نخواهد شد. رسول خدا(ص) فرمود: "من نیز چنین تعبیر کردهام"[۳۱۰]. رسول خدا(ص) فرمان داد محاصره طائف لغو شود و مسلمانان بازگردند. اما برخی صحابه، مخالفت و در این باره با أبوبکر و عمر گفتگو کردند. ابوبکر آن را فرمانی الهی و نازل شده از آسمان دانست[۳۱۱]. رسول خدا(ص) از طائف به جِعِرّانه (یا جعرانه، نام چاهی در مسیر مکه به طائف به فاصله یک بریدی مکه) آمد و به تقسیم غنایم حنین پرداخت و عباس بن مرداس، سهمش را کم شمرد و شعری سرود. پیامبر خدا(ص) سرودۀ وی را با اندک تغییری، که وزن شعر را به هم ریخت، خواند. ابوبکر شعر را همانگونه که عباس گفته بود، خواند و رسول خدا(ص) فرمود: "آن دو یکی است". ابوبکر به حضرت گفت: نه شاعری و نه روایتگر شعر[۳۱۲].
در سال نهم، وفد قبیله بنو تیمم حضرو رسول خدا(ص) رسید و مسلمان شد ابوبکر اصرار داشت رسول خدا(ص) سرپرستی تمیم را به قعقاع بن معبد واگذار کند، ولی تأکید عمر به سرپرستی أقرع بن حابس از همان قبیله، آنان را به نزاع لفظی در محضر رسول خدا(ص) وادار کرد. نزاع چنان بالا گرفت، که آیات: ﴿لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾[۳۱۳]، ﴿لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾[۳۱۴]، ﴿تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴾[۳۱۵]. درباره آن دو نازل شده، از پیشی گرفتن بر خدا و رسولش نهی شدند. به گفته ابن ابی ملیکه، آنان به سبب این کار در آستانه هلاکت قرار گرفتند. عبدالله بن زبیر نواده دختری ابوبکر، بدون اشاره به نام جدش، از اظهار پشیمانی عمر پس از نزول این آیه خبر داده است[۳۱۶] که برخی از این خبر نتیجه گرفتهاند ابوبکر در پیروی نکردن از رسول خدا(ص)، حتی از عمر نیز سرسختتر بوده است [۳۱۷]. بنا بر روایتی، امیرمؤمنان علی(ع) نیز شأن نزول آیه بالا را درباره دو تن از مردان قریش (اشاره به ابوبکر و عمر) دانسته است[۳۱۸].
در همان سال، ثقیف نمایندگان خود را برای اسلام آوردن و بیعت به مدینه فرستاد. مغیره از ورود آنان با خبر شد و برای بشارت نزد رسول خدا(ص) میرفت، که ابوبکر با سوگند و اصرار مغیره را راضی کرد خبر ورود ثقیف را وی به آن حضرت بدهد[۳۱۹] رسول خدا(ص)، عثمان بن ابی العاص را که جوانترین و در آموختن علم دین حریصترین بود، امارت داد و ابوبکر از علاقه وی به آگاه شدن در امور اسلام و قرآن نزد پیامبر تعریف کرد [۳۲۰]. این عثمان در مدینه از رسول خدا(ص) و به اختلاف روایات، از ابوبکر یا ابی بن کعب نیز قرآن و مسائل دینی را آموخت[۳۲۱].[۳۲۲]
تبوک
ابوبکر نخستین کسی بود که چهار هزار درهم برای کمک به نبرد تبوک نزد رسول خدا(ص) آورد و در پاسخ آن حضرت که فرمود: آیا برای خود چیزی باقی گذاشتهای؟ گفت: خدا و رسولش آگاهتر است. عمر که نیمی از اموالش را داده بود، گفت: ابوبکر همیشه در کارهای خیر بر ما پیشی میگیرد[۳۲۳]. او در نبرد تبوک جانشین رسول خدا(ص) در لشکر بود که با مردم نماز میخواند و پرچم بزرگ آن حضرت را، به نام پرچم سیاه، حمل میکرد[۳۲۴].
ابوبکر در مسیر تبوک پیشنهاد داد لشکریان کنار آبی فرود آیند، ولی با مخالفت اصحاب روبه رو شد. در نتیجه، در صحرایی بدون آب فرود آمدند که نزدیک بود مردم و اسبها از تشنگی بمیرند[۳۲۵]. در همین نبرد عبدالله ذوالبجادین درگذشت و ابوبکر و عمر، رسول خدا(ص) را در دفن شبانه او یاری دادند[۳۲۶]. پس از بازگشت از تبوک، رسول خدا(ص) با متخلفان به تندی برخورد کرد و مردم را از سخن گفتن با آنان منع فرمود تا آنکه توبه سه تن پذیرفته شد. ابوبکر کوشید در اعلام پذیرش توبه کعب بن مالک بر زبیر پیشی بگیرد؛ از این رو، با فریادی بلند از پشت بام پذیرش توبه وی را خبر داد[۳۲۷].[۳۲۸]
امیری حج
در سال نهم، أبوبکر در مقام امیرالحاج از سوی رسول خدا(ص) همراه سیصد تن از مدینه به قصد مکه حرکت کرد[۳۲۹]. او در این سفر، پنج شتر قربانی همراه داشت و دستور یافت برخلاف مشرکان، روز عرفه را در عرفات (و نه در مشعر) وقوف کند. همچنین پس از غروب آفتاب از عرفات و پیش از طلوع آفتاب از مشعر بیرون رود. ابوبکر در ذو الحُلَیفَه مُحرم شد و سحرگاهان در منطقه عَزج، امیرمؤمنان علی(ع) را بر ناقه قصوای رسول خدا(ص) دیده، گمان کرد از امیری حج برکنار شده است [۳۳۰]. در این میان، سوره مبارکه برائت در اعلام بیزاری از مشرکان نازل شد که از رسول خدا(ص) خواستند آن را برای ابوبکر بفرستد تا بر حاجیان بخواند. حضرت فرمود: « لاَ يُؤَدِّي عَنِّي إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي »؛ آنگاه علی(ع) را برای ابلاغ سوره برائت[۳۳۱] و لغو پیمانها به مکه فرستاد. روایات در بازگشت یا ادامه سفر ابوبکر گوناگون است: بنا بر روایتی، ابوبکر در بازگشت یا همراهی امیرمؤمنان(ع) آزاد بود، ولی بازگشت را برگزید[۳۳۲]. ابن عباس گوید: امیرمؤمنان(ع) فرمان داشت او را به مدینه بازگرداند و او پس از بازگشت، سبب عزل خود را پرسید و رسول خدا(ص) فرمود: « لاَ يُؤَدِّي عَنِّي إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي »[۳۳۳]؛ بر پایه روایتی، ابوبکر به مکه آمد و سه خطبه در بعد از ظهر روز هفتم ذی حجه، روز عرفات و بعد از ظهر روز عید قربان در منی ایراد کرد[۳۳۴].
ابوبکر یک سال پیش از رحلت رسول خدا(ص)، با کاروانی همراه نعیمان و سویبط بن حرمله برای تجارت به بصری رفت[۳۳۵].[۳۳۶]
حجة الوداع
ابوبکر، بر اساس روایت دخترش اسماء، شتری برای حمل زاد و توشه خود همراه داشت که با آن، زاد و توشه رسول خدا(ص) را نیز حمل میکرد. شتر با خوابیدن غلام ابوبکر افسارش را کشیده، به راه افتاد و گم شد. ابوبکر خشمگین شده، غلامش را میزد و رسول خدا(ص) سفارش میکرد چنین نکند، تا آنکه صفوان بن معطل شتر را باز آورد[۳۳۷].[۳۳۸]
ابوبکر و بیماری رسول خدا(ص)
ابوبکر و عمر به فرمان رسول خدا(ص) باید برای نبرد با روم در لشکر اسامه حاضر میشدند، ولی به دلایلی، از جمله به سبب نگرانی از بیماری رسول خدا(ص) تخلف کردند و مورد لعن آن حضرت قرار گرفتند[۳۳۹]. هنگام شدت یافتن بیماری حضرت، عایشه و حفصه هر یک در تلاش برای امام جماعت شدن پدر خود بودند که در نهایت به امامت ابوبکر انجامید. رسول خدا(ص) برای خنثی کردن هدف آنان، به زحمت به مسجد آمد، أبوبکر را کنار زد، نماز را دوباره خواند، همسران مربوطه را با تعبیر زنان همراه یوسف سرزنش نمود و ابوبکر، عمر و برخی دیگر از حاضران در مسجد را فراخواند و درباره تخلف از حضور در لشکر اسامه توضیح خواست. آن گاه برای نوشتن هدایت نامهای قلم و کاغذ خواست که عمر حضرت را به هذیان گویی متهم کرد[۳۴۰] بلاذری[۳۴۱] گوید: پس از این اتهام، چنان همهمه و گفتگوی در میان حاضران بالا گرفت که رسول خدا(ص) رنجیده خاطر و اندوهگین شده، آنان را از نزد خود بیرون راند و برای آنان چیزی ننوشت. فردای آن روز که بیماری حضرت شدت یافت، فرمود: برادر و یارم را صدا کنید. عایشه و حفصه هر یک پدر خود را فراخواندند، که با بیاعتنایی رسول خدا(ص) روبه رو شدند، اما ام سلمه گفت: رسول خدا(ص)، علی(ع) را میخواهد[۳۴۲]. با این حال عایشه گوید: رسول خدا(ص) به من فرمود: پدر و برادرت را نزد من بیاور تا برای آنان نامهای بنویسم، میترسم کسی چیزی بگوید یا آرزویی داشته باشد. البته خدا و مؤمنان خواستار ابوبکر هستند. بنابر روایت مشابهی، ایشان از عبدالرحمان پسر ابوبکر خواست استخوان کتفی بیاورد تا برای جلوگیری از اختلاف درباره ابوبکر فرمانی بنویسد. آنگاه فرمود: خدا و مؤمنان از اختلاف درباره ابوبکر جلوگیری میکنند. از عایشه پرسیدند در صورت تمایل، رسول خدا(ص) چه کسی را برای جانشینی تعیین میکرد؟ گفت: ابوبکر و سپس عمر و پس از وی ابوعبیده جراح[۳۴۳].
ابوبکر در تعبیر خواب رسول خدا(ص) که برای بالا رفتن از نردبانی با وی مسابقه گذاشته و آن حضرت دو پله و نیم جلوتر بود، گفت: من دو سال و نیم پس از شما زنده میمانم[۳۴۴]. نماز جماعت در آخرین روزهای زندگانی رسول خدا(ص)، مسئله مهمی بود که بر اساس اخباری سرنوشت خلافت را رقم زد و روایات شیعه و اهل سنت در این باره بسیار متفاوت است. بر پایه روایات اهل سنت، رسول خدا(ص) با شدت یافتن بیماریاش، فرمان داد ابوبکر با مردم نماز بخواند. عایشه ابوبکر را نازکدل و هنگام خواندن قرآن بسیار گریه کننده وصف کرده، عذر آورد. اما ابوبکر نماز صبح را با مردم خواند و حضرت از این کار بسیار خرسند شد. به روایتی، عمر با مردم نماز خواند و حضرت اعتراض کرده، فرمان داد ابوبکر همان نماز را دوباره بخواند. به روایتی دیگر از عایشه، رسول خدا(ص) در سمت راست ابوبکر قرار گرفت و نمازش را نشسته خواند و پس از آن، ما را به زنان اطراف یوسف(ع) تشبیه فرمود. عایشه در تبیین هدف خود از این عذرخواهی گوید: میدانستم که مردم جانشین رسول خدا(ص) را دوست نمیدارند و در آینده دشمن وی خواهند بود؛ از این رو، خواستم این کار بر عهده دیگری باشد[۳۴۵]. بر اساس روایت دیگری، خود ابوبکر پیام عذری برای عایشه فرستاد که پیر و از عهدهدار شدن امر جانشینی ناتوان است و خواست تا وی عمر را معرفی کند و در این باره از حفصه نیز کمک بخواهد [۳۴۶]. این منابع، نماز ابوبکر را به اختلاف سه روز و نُه روز و سه نماز و هفده نماز روایت کردهاند[۳۴۷].
رحلت رسول خدا(ص) به شدت مورد انکار عُمر و عثمان[۳۴۸] قرار گرفت، ولی ابوبکر پس از بازگشت از سُنح، به مسجد آمد و بدون هیچ التفاتی، به منزل عایشه رفته، پارچه از رخسار مبارک حضرت برکشید، بوسهای بر آن زد و در مقابل مردم ظاهر شده، با استدلال به آیات ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ﴾[۳۴۹].[۳۵۰]. ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[۳۵۱]. ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾[۳۵۲]. ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ﴾[۳۵۳]. رحلت آن حضرت را اعلام داشت. گویا عمر هیچ آگاهی از نزول این آیات نداشت و با شنیدن آنها از زبان ابوبکر بود که رحلت آن حضرت را باور کرد[۳۵۴]. روز سهشنبه پس از تمام شدن بیعت با ابوبکر، درباره مکان دفن رسول خدا(ص) اختلاف شد و با نقل این روایت از ابوبکر که "ما قبض نبي الا دفن حيث يبقض"؛ رسول خدا(ص) را در زیر همان بستر بیماریاش دفن کردند[۳۵۵]. اما خبری از عایشه بیان میدارد که برخی صحابه چنان سرگرم انتخاب جانشین و غافل از دفن رسول خدا(ص) بودند که شنیدن صدای بیلها آنان را از دفن پیکر آن حضرت باخبر کرد[۳۵۶]. واقدی، قصایدی از ابوبکر در سوگ رسول خدا(ص) و گریه وی بر آن حضرت نقل کرده است: يا عين فابكي ولا تسأمي وحق البكاء على السيد[۳۵۷]ز
بلاذری[۳۵۸] نیز قصیده دیگری از وی آورده که برخی منابع آن را از ام سلمه نقل کردهاند[۳۵۹].[۳۶۰]
سقیفه و بیعت
بنا بر نقل مشهور تاریخ نگاران، ابوبکر دوشنبه دوازده ربیع الاول سال یازدهم و بر اساس منابع شیعی، ۲۸ صفر پس از رحلت رسول خدا(ص) به خلافت رسید. برخی خلافت ابوبکر و پادشاهی یزدجرد ساسانی را در یک سال دانستهاند[۳۶۱]. با اینکه مهاجران و انصار در حقانیت امیرمؤمنان علی(ع) تردیدی نداشتند[۳۶۲]، بیشتر انصار در سقیفه گرد سعد بن عُباده جمع شدند. دو تن از انصار به نامهای عویم بن ساعده و مغن بن عدی، ابوبکر و عمر را از تجمع بزرگان انصار در سقیفه باخبر کردند. ابوبکر همراه عمر و ابوعبیده جراح به سقیفه آمدند. عمر پس از سخنرانی خطیب انصار، خواست سخن بگوید، ولی ابوبکر وی را بازداشت و خود در پاسخ انصار، خطبهای بهتر از آنچه عمر در نظر داشت، ایراد کرد. او در خطبهاش نخست از أنصار به نیکی یاد کرد، آنگاه مهاجران را، به استناد خویشاوندی با رسول خدا(ص)، قبیله برتر عرب بودن و پیروی مردم از آنان، شایسته خلافت دانسته، ابوعبیده و عمر را که در دو سوی وی نشسته بودند، برای بیعت معرفی کرد، ابوعبیده، ابوبکر را به استناد یار غار رسول خدا(ص) بودن، سزاوار خلافت دانست و عمر میگفت: کسی همچون ابوبکر در میان شما نیست که گردنها برای وی کشیده شود. اما انصار همچنان از بیعت با ابوبکر خودداری کرده، با نوعی عقب نشینی از مواضع سیاسی، طرح شورایی شدن خلافت را مطرح کردند که موجب همهمه حاضران شد. ابوبکر خلافت را برای مهاجران و وزارت را برای انصار پیشنهاد داد و وعده داد در حکومت از آنان استفاده خواهد کرد. آنگاه پس از گفتگویی تند، عمر برای جلوگیری از بالا گرفتن اختلافها با ابوبکر بیعت کرد. کینههای دیرینه اوس، و خزرج و حسادت بشیر بن سعد بر مقام یافتن سعد بن عباده، وی را بر آن داشت تا نخستین انصاری بیعت کننده با ابوبکر باشد[۳۶۳]. درگیری دیرینه و کینههای کهنه اوس و خزرج، رقابت مهاجر و انصار، حسادت تیرههای قریش بر برتری بنی هاشم، دشمنی قریش با امیرمؤمنان علی(ع) و انصار، ویژگیهای شخصی و شخصیتی ابوبکر، و همیاری جناحهای میانی قریش، از علل و عوامل به خلافت رسیدن ابوبکر شد. اما آنچه پیروزی ابوبکر را تثبیت کرد، ورود قبیله اَسَلم به مدینه و بیعت آنان با ابوبکر بود، به گونهای که کوچههای شهر را پُر کردند و عمر که امر بیعت را ناشدنی میدید، با دیدن آنان به پیروزی اطمینان یافت[۳۶۴]. مفید[۳۶۵] گوید: گروهی از اعراب (اسلمیها) با وعده عمر برای اعطای خواروبار، مردم مدینه را به بیعت اجباری وادار کرده، با چوب و چماق به جان آنان افتادند[۳۶۶].
همانگونه که گذشت، استدلال أبوبکر مبنی بر پیوند خویشاوندی با رسول خدا(ص)، از عوامل پیروزی وی بر انصار بود. امام علی(ع) در رد این استدلال فرمود: "به درختی استدلال کردند که میوه آن را تباه نمودند". عباس بن عبدالمطلب نیز به ابوبکر گفت: رسول خدا(ص) از درختی است که ما شاخههای آن هستیم و شما پیرامون آن[۳۶۷].
روز بعد از سقیفه، مردم برای بیعت عمومی در مسجد گرد آمدند و نخست عمر با بیان ویژگیهای ابوبکر، خواستار بیعت عمومی شد. پس از بیعت، ابوبکر برای ایراد نخستین خطبهاش بر منبر، پلهای پایینتر از رسول خدا(ص) نشست[۳۶۸] و ضمن اشاره به ناتوانی خود و چیرگی شیطان بر وی، ملاک انتخاب خلیفه را مبنی بر عدم لزوم برتری وی بر دیگران بیان کرد و همچنین استراتژی خلافت را تبیین و برنامههای حکومتیاش را ارائه نموده، به احقاق حق ضعیفان و استمرار حرکت جهادی وعده داد[۳۶۹].
ابوبکر پس از رسمیت یافتن خلافتش، پولی میان مردم تقسیم کرد که برخی آن را به نوعی رشوه در دین یا ترسی از بازگشت از بیعت تفسیر کرده، نپذیرفتند. او خود را خلیفة رسول خدا(ص) شمرد و از عنوان خلیفة الله بودن برآشفت[۳۷۰].
شمار زیادی از انصار پس از بیعت با ابوبکر، اظهار پشیمانی کردند و یکدیگر را بر انجام آن سرزنش نموده، از امام علی(ع) برای خلافت نام میبردند. این مسئله، مهاجران و سران طلقا را به شدت آزرده خاطر کرد و بیخردان و فتنه جویانی از قریش، عمرو بن عاص را برای مبارزه با انصار تحریک کرده، او را زبان گویای قریش و نماینده آنان در جاهلیت و اسلام معرفی کردند[۳۷۱]. آنان در احتجاج با قریش، موقعیت اجتماعی ابوبکر را در میان قریش، بسیار ضعیفتر از سعد بن عباده در میان انصار بیان کردند[۳۷۲]. امام حسن(ع) نیز در اعتراض به ابوبکر شصت ساله، از او خواست از منبر پدرش، امیرمؤمنان(ع) پایین بیاید[۳۷۳]. عباس بن عبدالمطلب نیز پیشتر به قصد جلوگیری از هر گونه ادعایی درباره خلافت، به امیرمؤمنان(ع) پیشنهاد بیعت شخصی، به طور آشکارا داد تا کسی از وی برنتابد، اما امام(ع) نپذیرفت [۳۷۴].
شماری از مهاجر و انصار هوادار امیرمؤمنان(ع)، از جمله عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل، زبیر، خالد بن سعید بن عاص، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب، با بیعت ابوبکر مخالفت کرده، انجمنی در محله بنوبیاضه تشکیل دادند تا از بیعت عمومی با ابوبکر جلوگیری کرده، (دست کم) انتخاب خلیفه را به مهاجران واگذارند. ابوبکر در مشورت با عمر، ابوعبیده و مغیرة بن شعبه، به این نتیجه رسید که برای کوتاه کردن دست امیرمؤمنان(ع)، برای عباس و نسل وی بهرهای از حکومت قرار دهد. از اینرو، همگی شبانه نزد عباس رفتند، ولی با سخنان تند عباس، رنجیده خاطر شدند. از جمله آنکه اگر آنچه را برای من قرار میدهید، حق مؤمنان باشد، ابوبکر حق داوری در آن را ندارد و اگر حق ما باشد، ما بگرفتن بخشی و رهایی بخشی راضی نیستیم[۳۷۵]. فضل بن عباس نیز قریش و به ویژه بنوتیم را که به خلافت ابوبکر افتخار میکردند، مخاطب قرار داده، اهل بیت(ع) را شایسته خلافت، و حسادت و کینه را عامل رویگردانی از آنان شمرد[۳۷۶]. برخی نیز ویژگیهای امیر مؤمنان علی را به نظم کشیده، در مطلع آن چنین سرودند[۳۷۷]: ما كنت احسب ان الامر منصرف عن هاشم ثم عن ابي حسن؛
سلمان فارسی نیز پس از بیعت مردم با ابوبکر گفت: کردید و نکردید، در حالی که بیعت با علی(ع)، سبب بهرهمندی فراوان و رفع اختلاف میشد[۳۷۸]. سعد بن عباده و ابوسفیان نیز از مخالفان ابوبکر بودند. سعد چنان در مخالفت سرسخت بود که نخست عمر طرح قتل او را مطرح نمود، ولی ابوبکر به پیشنهاد بشیر بن سعد، او را در تنهایی خود رها کرد. سختگیریهای سیاسی - اجتماعی بر سعد در زمان عمر به گونهای شدت یافت که سبب رفتن وی به شام گردید و سرانجام در آنجا کشته شد[۳۷۹]. ابوسفیان، نخست نزد امیر مؤمنان علی(ع) آمد و حضرت را به درگیری نظامی تشویق کرد، ولی پس از ناامیدی از هرگونه ائتلاف با امام، در نهایت (با منصب يافتن فرزندانش) با ابوبکر بیعت کرد[۳۸۰]. خالد بن سعید پس از دو یا شش ماه با ابوبکر بیعت کرد، آنگاه فرمانده بخشی از لشکر شام شد، که عمر به سبب تأخیر در بیعت، با فرماندهی خالد مخالفت و ابوبکر وی را عزل کرد[۳۸۱]. فروة بن عمرو (از بزرگان صحابه و همراه امیر مؤمنان علی(ع) در جنگ جمل) نیز از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و مَعن بن عَدی و عُوَیم بن ساعده، که ابوبکر یا عمر را از اخبار سقیفه باخبر کرده بودند، سرزنش نمود[۳۸۲]. شدت مخالفتها در آغاز خلافت ابوبکر به گونهای بود که هرگونه بیاعتنایی را به مخالفت تفسیر و با آن به تندی برخورد میکردند، تا جایی که عثمان به سبب ندادن جواب سلام عمر بازخواست شد، اما عذر سرگرم افکارش بودن، وی را از مؤاخذه رهانید[۳۸۳]. تحلیل مؤمن طاق از خودداری امام علی(ع) از قیام بر ضد ابوبکر، بیانگر شدت خفقان حاکم بر آن دوره است. وی در پاسخ ابوحنیفه که چرا حضرت قیام نکرد گفت: ایشان نیز مانند سعد بن عباده کشته میشد[۳۸۴].
ابوقحافه وقتی شنید فرزندش به خلافت رسیده و خاندانهای عبدشمس و مغیره با او ائتلاف کردهاند، خرسند شد و آن را عنایت الهی نامید[۳۸۵].[۳۸۶]
مستندات مشروعیت خلافت ابوبکر
اهل سنت، خلافت را از ارکان دین دانسته[۳۸۷]، به روایاتی برای مشروعیت خلافت ابوبکر استناد کردهاند؛ از جمله تصریح رسول خدا(ص) به خلافت ابوبکر و عمر. بر پایه خبر زُرعَة بن عمرو، رسول خدا(ص) در ابتدای ورود به مدینه، با مهاجران نزد انصار رفته و در حضور همگان، ابوبکر، عمر و عثمان را خلفای پس از خود معرفی کرد[۳۸۸]. در خبر ساختگی دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود: «اقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي: أَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ» ضعف سند و اشکال محتوایی این خبر مشهور است و از سویی اختلاف ابوبکر و عمر در بسیاری از احکام، مانع اقتدای مردم به دو شیوه متفاوت آنان است. کلمه ابوبکر در این خبر نیز به سه گونه ابو، ابی و ابا روایت شده[۳۸۹] "ابی" را تحریف شده "ابا" دانستهاند، که در این صورت، رسول خدا(ص) پس از خطاب عمومی، ابوبکر و عمر را در اقتدای به کتاب و اهل بیت (سنت) مخاطبان خاص خود قرار داده است[۳۹۰]. با بودن ابوبکر، دیگران برای امامت شایسته نیستند. ترمذی[۳۹۱] این حدیث را غریب، ابن حبان[۳۹۲] و ابن عدی[۳۹۳] ضعیف و ابن جوزی[۳۹۴] ساختگی دانستهاند. ذهبی[۳۹۵] نیز تصریح رسول خدا(ص) به خلافت ابوبکر را باطل و راوی آن را دروغ پرداز خوانده است.
زنی از رسول خدا(ص) چیزی خواست و آن حضرت فرمود: اگر رحلت کرده بودم، به ابوبکر مراجعه کن[۳۹۶]. روایاتی نیز نماز خواندن ابوبکر را هنگام بیماری رسول خدا(ص)، به منزله نص و تصریح بر خلافت و جانشینی او دانستهاند. از جمله روایت حسن بصری و اَنَس از امیرمؤمنان علی(ع) که فرمود: "رسول خدا(ص) ابوبکر را برای دین ما پسندید و او را برای نماز پیش فرستاد؛ از این رو، ما او را برای دنیای خود برگزیدیم"[۳۹۷]. بدون تردید این روایت ساختگی است و روایات فراوانی را در موارد مشابه، به امیرمؤمنان(ع) نسبت دادهاند[۳۹۸].
امامت در نماز، با جانشینی رسول خدا(ص) قابل مقایسه نبوده، امر به نماز، به منزله نص در جانشینی و دلیلی بر استحقاق خلافت نیست. به علاوه، روایات یاد شده، خبر واحد، متعارض با یکدیگر و در مجموع با اخبار رسیده از اهل بیت(ع) متعارض است. همچنین این روایات با عملکرد ابوبکر در انتخاب خلیفه پس از خود سازگاری ندارد؛ زیرا بنا بر منابع اهل سنت، رسول خدا(ص) به عبدالرحمان بن عوف نیز اقتدا کرده است[۳۹۹]، از این رو، ابوبکر باید وی را خلیفه پس از خود قرار میداد، نه عمر را. امیر مؤمنان(ع) نیز برای مدتی با ابوبکر بیعت نکرد، که بیان تعارضی دیگر است[۴۰۰]. اصل فرمان رسول خدا(ص) مبنی بر نماز گزاردن ابوبکر با مردم، مورد تردید جدی است؛ زیرا عایشه آن را نقل کرد و اگر سخن وی حجت باشد، باید گفتار فاطمه(ع) دباره فدک و گواهی دادن ام ایمن و امام علی(ع) به نفع آن حضرت نیز پذیرفته شود و میدانیم که رسول خدا(ص) بهشت را برای فاطمه گواهی داد. بر فرض پذیرش نماز ابوبکر، او در جانشینی بر امیرمؤمنان(ع) برتری ندارد. از سویی، رسول خدا(ص) ابوبکر را کنار زد و خود نماز خواند، که نشان میدهد ابوبکر فرمانی برای خواندن نماز با مردم نداشت (و عایشه از پیش خود چنین کاری کرده بود)؛ و گرنه همانگونه که حضرت (براساس منابع اهل سنت) به عبدالرحمان بن عوف اقتدا کرد، به وی نیز اقتدا میکرد و کسی اقتدای آن حضرت را به عبدالرحمان بن عوف، به معنای برتری وی بر امیر مؤمنان(ع) ندانسته است. اگر نماز أبوبکر با مردم، موجب برتری وی بر اقتدا کنندگان باشد، باید عمرو بن عاص بر ابوبکر و عمر برتر باشد؛ زیرا در جنگ ذات السلاسل با آن دو نماز خواند[۴۰۱]. افزون بر اینکه تناقض و تضاد در روایات نماز ابوبکر، بیانگر نادرستی آنهاست و بر اساس روایات اهل سنت[۴۰۲] از رسول خدا(ص)، مردم میتوانند بر هر نیکوکار و تبهکاری اقتدا کنند[۴۰۳].
مستند دیگر آنکه، ابوبکر در واپسین روزهای زندگی رسول خدا(ص)، در غم فراق آن حضرت گریست و گفت: جان خود و فرزندانمان فدای تو باد! رسول خدا(ص) وی را آرام کرد و فرمود: "درهایی که از خانه صحابه به مسجد باز است، جز در خانه ابوبکر بسته شود (سدّ الابواب)، که بافضیلتترین صحابی من است"[۴۰۴].
احمد بن حنبل[۴۰۵] روایت صحیحی[۴۰۶] نقل کرده که سد أبواب درباره امیرمؤمنان علی(ع) است. این روایت، از واکنش تند و اعتراض کسانی خبر میدهد که رسول خدا(ص) در پاسخ آنان فرمود: "باز و بسته کردن درها به فرمان الهی بوده" و بنا بر روایتی دیگر، خود را بنده مأموری وصف کرد که به فرمان وحی عمل کرده است[۴۰۷]. ابوبکر، عمر و عباس به فرمان رسول خدا(ص) در خانه خود را بستند [۴۰۸]. عمر و ابوسعید خدری بعدها بر این فضیلت امیرمؤمنان(ع) غبطه میخوردند[۴۰۹]. بزار، روایات مربوط به ابوبکر را روایت شده مردم مدینه و روایات مربوط به امیرمؤمنان علی(ع) را روایت شده مردم کوفه دانسته، به نوعی میان آنها را جمع کرده است[۴۱۰]. ابن حجر[۴۱۱] با جمع روایات مربوط، سد ابواب را دو مرتبه دانسته است[۴۱۲]. ابن ابی الحدید[۴۱۳] از گروهی به نام بکریه (طرفداران ابوبکر) نام میبرد که احادیث مربوط به امیر مؤمنان(ع)، از جمله حدیث سد ابواب را به ابوبکر نسبت دادهاند. بریده اسلمی گوید: پس از سد ابواب، ابوبکر و عمر از رسول خدا(ص) خواستند از خانهشان روزنهای (کَوَّه یا خُوخَه) به مسجد باشد، ولی رسول خدا(ص) نپذیرفت [۴۱۴].
بنابر روایاتی، او محبوبترین مردان نزد رسول خدا(ص) و مهربانترین و غیرتمندترین اشخاص امت[۴۱۵] و آگاهترین آنان به تعبیر خواب[۴۱۶] معرفی شده و حضرت فرموده است: "اگر قرار بود دوستی برگزینم، ابوبکر را انتخاب میکردم، اما میان من و او صحبت و برادری بر اساس ایمان است"[۴۱۷]. فضایل فراوان دیگری نیز درباره ابوبکر روایت کردهاند؛ از جمله ترجیح ایمان وی بر ایمان ساکنان زمین، عصمت وی از هر گونه اشتباه و اینکه ابوبکر "منا اهل البيت"[۴۱۸]؛ در همین باب از امام علی(ع) روایتی ساختند که ابوبکر و عمر را "سیدی قریش و اَبوَیِ المؤمنین" معرفی کرده است [۴۱۹] و در قدمی فراتر، برای وی مقام انبیا را ادعا کردند[۴۲۰]. برخی در دوستی ابوبکر تا آنجا پیش رفتهاند که نزول آیه ﴿لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾[۴۲۱]. را درباره او دانسته یا بر وی تطبیق دادهاند[۴۲۲].
افزون بر ضعف مجموع روایات بالا، عبدالله بن مسعود گوید: پیشنهاد جانشینی أبوبکر و سپس عمر را به رسول خدا(ص) مطرح کردم، ولی آن حضرت سکوت نمود. آنگاه از جانشینی علی(ع) نام بردم. قسم یاد کرد اگر مردم از وی پیروی کنند، داخل بهشت میشوند[۴۲۳]. سعید بن مسیب گوید: رسول خدا(ص) ابوبکر را دارای جسمی ضعیف و در امور الهی قوی، و عمر را به هر دو لحاظ قوی وصف کرد و افزود: "اما علی(ع)، هدایتگر هدایت شدهای است که شما را به راه راست هدایت میکند، ولی هرگز او را انتخاب نخواهید کرد"[۴۲۴].
بر اساس روایت ذریح محاربی[۴۲۵] و زید بن جهم[۴۲۶] رسول خدا(ص) پس از نزول آیه ولایت ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[۴۲۷] فرمان داد ابوبکر، عُمر، مقداد، ابوذر، حُذَیفَه، عمار، ابن مسعود و بریده أسلمی به امام علی(ع) با عنوان امیرمؤمنان(ع) سلام دهند. ابوبکر و عمر از الهی بودن این فرمان پرسیدند و با دریافت پاسخ مثبت، سلام دادند، اما هنگام بیرون رفتن، از نقض بیعت سخن گفتند و آیه ﴿وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا﴾[۴۲۸]. در این باره نازل شد. بریده اسلمی پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، یادآور سلام وی به امیر مؤمنان(ع) شد و ابوبکر از رخداد حادثه جدیدی سخن گفت.
با توجه به اشکالهای بالا، گفته میشود برخی از مستندات مشروعیت خلافت ابوبکر، ساخته عصر امویان و برخی مورد تصرف، دسیسه، تصحیف و تحریف قرار گرفته است و ابوبکر و عمر نیز هیچگاه برای مشروعیت خلافت خودشان به این اخبار استناد نکردند، بلکه ابوبکر پیشنهاد بیعت با عمر یا ابوعبیده را داد و عمر نیز خلافت ابوبکر را ناگهانی (فلته) وصف کرد[۴۲۹]. البته روایاتی (بر فرض صحیح بودنشان) نشان میدهد که عمر با بیعت أبوبکر به گونه دیگری نیز برخورد، و در مواردی با نفی ناگهانی بودن آن، ابوبکر را منتخب رسول خدا(ص) و قائم مقام ایشان معرفی کرده است[۴۳۰]. محمد بن قاسم نواده ابوبکر گوید: مردم تا زمان مرگ عمر شک نداشتند که رسول خدا(ص) ابوبکر را خلیفه خود قرار داده است، ولی هنگامی که عمر انتخاب نکردن خلیفه را به عمل رسول خدا(ص) مستند کرد، مردم متوجه شدند ابوبکر خلیفه رسول خدا(ص) نبوده است[۴۳۱].[۴۳۲]
هجوم به خانه فاطمه(ع)
مخالفان ابوبکر همراه امیرمؤمنان(ع) در خانه فاطمه(ع) گرد آمدند. عمر فرمان یافت علی(ع) را با تندی و درشت خویی تمام به حضور آورد. از این رو، با گروهی مسلح، از جمله اسید بن حضیر، با شعلهای از آتش به منزل فاطمه(ع) هجوم آورد و اعلام داشت خانه آن حضرت را به آتش میکشد، گرچه فاطمه(ع) در آن خانه باشد. امام علی(ع) به عمر فرمود: بخشی از شیری که میدوشی از آن توست. تلاش تو در دفاع از حکومت ابوبکر، به این منظور است که میخواهی تو را جانشین خود کند. امام علی(ع) تا زمانی که فاطمه(ع) زنده بود (به مدت شش ماه) بیعت نکرد[۴۳۳]، خلافت وی را غاصبانه شمرد، ادله بر حق بودن خویش و اهل بیت را بیان کرد و با فاطمه(ع) شبانه به خانه انصار رفته، از آنان کمک خواست، که به نوعی پاسخ منفی دریافت کرد و بارها از سوی عمر به قتل تهدید شد[۴۳۴].
بر پایه روایت ابوعون، مردم از نبرد با مرتدان فرو نشستند تا زمانی که امام علی(ع)[۴۳۵] بیعت کرد، آنگاه مردم برای نبرد آماده شدند و لشکرها آراستند[۴۳۶]. بر پایه روایتی، ابوبکر به خالد بن ولید[۴۳۷] دستور داد امیرمؤمنان(ع) را در نماز صبح بُکشد، ولی در میان نماز از ترس بروز قیامی که توان مقابله با آن را نداشت، پشیمان شد و پیش از سلام نماز خطاب به خالد گفت: کاری که گفتم انجام مده[۴۳۸].
فاطمه(ع) در خطبهای، انحراف مردم را پس از رحلت رسول خدا (ص) در اثر عواملی بیان کرده است؛ از جمله دورویی وسوسههای شیطانی، نادیده گرفتن قرآن، توجه به افکار و پیوندهای جاهلی و راحتطلبی انصار[۴۳۹]. ابن عباس نیز ریشه انحراف خلافت را، حسادت و ستم بر اهل بیت بیان میکند[۴۴۰].
شهادت فاطمه(ع) و سقط فرزندش به نام محسن بنابر مشهور شیعه، در اثر هجوم عمر به خانه ایشان بوده است. شعبی گوید: ابوبکر بر پیکر فاطمه(ع) نماز خواند[۴۴۱]، اما سخن مشهور برخلاف آن است[۴۴۲] و ابن حجر[۴۴۳] نیز آن را تضعیف کرده است. ابوبکر در آخر عمرش بر هجوم به خانه فاطمه(ع) تأسف میخورد[۴۴۴].[۴۴۵]
فرستادن سپاه اسامه
أبوبکر در آخر ربیع الاول سال یازدهم، به بریده دستور داد پرچم را همان گونه که بسته است، به خانه اسامة بن زید ببرد و آن را باز نکند تا اسامه به جنگ برود. او پس از ارتداد گروهی از عرب، به اسامه دستور داد برای نبردی که رسول خدا(ص) به آن فرمان داده، حرکت کند. عمر، عثمان، سعد بن أبی وقاص، ابوعبیده جراح و سعید بن زید، از مهاجران نخستین در این باب با ابوبکر گفتگو کرده، خواستار تعویق نبرد با روم تا آرام شدن جزیرة العرب شدند. دلیل آنان فشار بیشتر بر مرتدان، ایمن نبودن از حمله بر مدینه و از سویی آسوده خاطر بودن از حمله رومیان بود. اما ابوبکر به اعزام سپاه اسامه اصرار ورزید و حاضر نشد با فرمان رسول خدا(ص) در این باره مخالفت کند. در عین حال، رضایت اسامه را درباره ماندن عمر در مدینه به دست آورد و دیگرانی را که قرار بود در سپاه اسامه باشند، وادار به حرکت کرد. او لشکر اسامه را بدرقه نمود و به وی گفت: برای اجرای فرمان رسول خدا(ص) حرکت کن، که من نیز خواهان اجرای آن هستم. اسامه (در سفر چهل روزه خود) با پیروزی و غنایم فراوان و بدون دادن تلفاتی به مدینه بازگشت، که موجب خشم هِرَقل و شادی ابوبکر و مسلمانان شد. ابوبکر همراه مهاجران و مردم مدینه تا عواتق به استقبال لشکر اسامه رفت[۴۴۶].[۴۴۷]
نبرد با مرتدان
همزمان با به خلافت رسیدن ابوبکر، عرب به مخالفت برخاست و این مخالفتها، بخش وسیعی از قلمرو حکومت اسلامی و با یک نگاه مبالغه آمیزی[۴۴۸] سراسر آن قلمرو را به جز مکه (قریش) و طائف (ثقیف) دربر گرفت[۴۴۹]. در ارتداد قبایل عرب و مناطق ارتداد اختلاف است. بنواسد، غطفان، طَیء، هوازن، بنوشلیم، بنوعامر، بنو تمیم، کِندَه، بنوفَزاره، بنوبکر و بنوحنیفه، از قبایل مرتد و نَجد، بُطاح، یَمامَه، دَبا، مَهَره، حَضرمَوت، تَهامه، َعمان و بحرین از مناطق ارتداد شمرده است[۴۵۰].
در ماجرای ارتداد، برخی مانند طُلَیحه، أسود عنسی، مُسَیلمه و سجاح ادعای پیامبری کردند. در ارتداد و مبارزه با اینان کسی تردید نداشت. برخی دیگر، آن را با باجخواهی تفسیر میکرده یا با کج فهمی دینی، آن را منحصر به زمان رسالت میدانستند و یا شخص ابوبکر را شایسته خلافت و درخور گرفتن زکات نمیدیدند، اما حکومت برای سرکوب مخالفان، همه را یکسان مرتد نامید. شواهدی نشان میدهد بخشی از مرتدان، برگشته از دین نبودند، بلکه به حکومت ابوبکر اعتراض داشتند و نبرد ابوبکر نیز به نوعی تلاش برای بازگرداندن قبایل عرب به اطاعت از حکومت مرکزی بود. نخستین شاهد آنکه ابوبکر سبب نبرد خود را با مرتدان، خودداری از پرداخت زکات، گرچه به مقدار زانوبند شتر اعلام داشت[۴۵۱] و پذیرش تقاضای آنان را نوعی رشوهدهی به عرب وصف کرد[۴۵۲]. نمونه دیگر آنکه، مردم یمامه زکات را از آن روی به ابوبکر نپرداختند که حکومت وی را مستند به قرآن و سنت نمیدانستند[۴۵۳]، حارث بن سراقه از قبیله کنده در حضرموت یمن، حارث بن معاویه از بزرگان بنو تمیم و عرفجة بن عبدالله هُذلی نیز خلافت ابوبکر را نامشروع دانسته، اهل بیت را شایسته خلافت اعلام کردند[۴۵۴]. قبائل بنوفزاره و بنو أسد برای تحقیر وی، او را ابوالفصیل (به معنای شتر بچه از مادر جدا شده) نامیدند [۴۵۵]. اسکافی، ارتداد همگانی عرب را شاهدی بر خطای اندیشه و غلط بودن سیاست ابوبکر دانسته، گوید: عموم صحابه به استناد سخن رسول خدا(ص) با نظر ابوبکر مخالف بودند[۴۵۶]. عمر نیز در ابتدا نظر ابوبکر را در نبرد با مرتدان نمیپذیرفت و به این سخن رسول خدا(ص) استدلال میکرد که اقرار به یگانگی خداوند، موجب امنیت جان و مال مردم است و حساب آنان با خداست. اما ابوبکر اصرار داشت با کسانی که میان نماز و زکات فرق میگذارند و از پرداخت زکات. - گرچه اندک - خودداری میکنند، مبارزه کند. عمر گوید: بعدها دریافتم شیوه ابوبکر صحیح بوده است[۴۵۷].
پیش از بازگشت سپاه اسامه به مدینه، گفتگوی نمایندگان مرتدان در معاف بودن از پرداخت زکات به نتیجه نرسید و افرادی از قبایل ذَبیان و عَبَس به مدینه حمله کردند که با آمادگی مسلمانان و نگهبانی افرادی مانند امیرمؤمنان علی(ع)، زبیر، طلحه و ابن مسعود از گذرگاهها روبه رو شده، گریختند و در بازگشت مسلمانی را کشتند. ابوبکر برای نبرد با شورشیان تا ذوالقَصّه (در یک منزلی مدینه در مسیر ربذه) بیرون رفته، آنان را شکست داد. آنگاه یازده فرمانده، از جمله[۴۵۸] خالد بن ولید، عمرو بن عاص و عکرمة بن ابی جهل را با فرمانی مشابه به مناطق ارتداد فرستاد و با اعلام "الاذان شعار الايمان"؛ دستور داد از نبرد با کسانی که اذان میگویند و نماز میخوانند، خودداری شود[۴۵۹] اما دیگران را بکشند و بسوزانند. در این نبردها که در مدتی کوتاه به پیروزی ابوبکر انجامید، مسیلمه کذاب در یمامه و أسود عنسی در یمن کشته شدند و اشعث بن قیس را با غل و زنجیر نزد ابوبکر آوردند. ابوبکر وی را بخشید و خواهرش را به ازدواج وی درآورد [۴۶۰]. همچنین در این نبردها، خالد بن ولید، مالک بن نویره مسلمان را به قصد تجاوز به همسرش کُشت و در همان روز با همسرش همبستر شد و ابوبکر حکم خدا را درباره وی اجرا نکرد[۴۶۱]. همو اسیرانی را کشت، در حالی که آنان با سرودن شعری اعلام داشتند ما نماز میخوانیم، ریختن خون ما بر خالد حرام است و خدا میداند کافر نیستیم[۴۶۲]. اما به دلیل تلاش فوق العاده خالد، بنا بر روایتی ابوبکر وی را "سیف الله" نامید[۴۶۳].
برخی از ابوبکر برای مبارزه با اهل رده سلاح گرفتند، اما آن را در راه مبارزه با ابوبکر به کار بردند[۴۶۴]. طبری[۴۶۵] در این باره از ایاس بن عبدیالیل (فُجاءه) از قبیله بنو سلیم نام برده است که از ابوبکر سلاح گرفت و به مسلمانان حمله برد. ابوبکر وی را شکست داد اسیر کرد و او را در بقیع با دست و پای بسته در آتش سوزاند. ابوبکر زنان اهل رِدّه را اسیر میکرد و میفروخت[۴۶۶]، أما عمر با این کار مخالف بود و پس از آنکه به خلافت رسید، اسیران را به نوعی آزاد کرد[۴۶۷]. مهاجر بن أبی أمیه مخزومی، در ماجرای ارتداد قبیله کِندَه، دست زنی را که به ابوبکر ناسزا گفت، قطع کرد. از این رو، ابوبکر در نامهای، مثله کردن مخالفان را ممنوع نمود [۴۶۸].
عایشه گوید: حوادث پس از رحلت رسول خدا(ص)، کوههای استوار را متلاشی میکرد، اما پدرم بر آنها چیره شد: از سویی در مدینه نفاق جلوه کرد و از سویی دیگر عرب مرتد شد[۴۶۹].[۴۷۰]
فتوحات
نوید فتح روم و ایران در کلمات رسول خدا(ص)، نامه آن حضرت به ملوک، تجربه ناتوانی دولت ساسانی در واقعه ذوقار، انعطاف افکار عمومی به دشمن خارجی مشترک و انصراف افکار از مخالفت با خلیفه، از جمله علل و عوامل فتوحات است. ابوبکر فتوحات اسلامی را در اواخر سال دوازدهم، پس از پیروزی در جنگهای رده، به ترتیب از عراق و شام آغاز کرد. او با پیشنهاد مثنی بن حارثه شیبانی از قبیله بزرگ بکر بن وائل و از ساکنان حیره، به فتح عراق پرداخت و خالد بن ولید را که برای سرکوبی جنگهای رده در یمامه بود، به فرماندهی کل و مثنی را به معاونت وی منصوب کرد. خالد از یمامه با پشتیبانی لشکری به فرماندهی جریر بن عبدالله بجلی، پیشروی پیروزمندانه خود را در عراق تا شهرهای حیره و انبار ادامه داد و آن دو را با قرارداد صلحی و عین التمر را با جنگ گشود. آنگاه به دستور ابوبکر عازم فتح شام شد[۴۷۱].
أبوبکر در خصوص فتح روم با گروهی از صحابه مشورت کرد. امیرمؤمنان علی(ع) آن را حرکتی پیروز وصف نمود، که در پی آن ابوبکر بسیج عمومی داده، مردم را به جهاد با رومیان و دستیابی به غنایم روم ترغیب کرد[۴۷۲]. مردم جزیرة العرب برخی به انگیزه الهی و برخی به انگیزه مادی به مدینه آمدند. ابوبکر با خرسندی از استقبال مردم، در روزهای آغازین ماه صفر سال سیزده، سه لشکر (و لشکر چهارمی برای احتیاط) آراست؛ آنگاه خالد بن سعید بن عاص را به اصرار عمر از فرماندهی عزل کرد، فرماندهی کل را به ابوعبیده جراح داد و تعداد سپاهیان هر لشکر را به تدریج از سه هزار به ۷۵۰۰ تن افزایش یافت[۴۷۳]. شرحبیل بن حسنه، معاذ بن جبل، عمرو بن عاص و یزید بن ابی سفیان از فرماندهان شام بودند. ابوبکر به استناد حدیثی از رسول خدا(ص)، یزید بن ابی سفیان را دست کم تا دو میل[۴۷۴] بدرقه کرد و فرماندهان شام را به اموری مانند تقوا، دوری از تکبر جاهلی، ایراد سخنرانیهای کوتاه، چگونگی برخورد با دشمن و نمایندگان آنان، چگونگی خبردار شدن از اوضاع لشکر، برخورد با لشکریان، مجالستهای فرماندهان، انعطاف پذیری آنان و معیار انتخاب فرماندهان جزء سفارش[۴۷۵] و روایاتی در لعن حاکمان ناشایست نقل کرد [۴۷۶]. به گفته قتاده، ابوبکر لشکریانی را که به شام میفرستاد، دعا میکرد تا با شمشیر یا طاعون به شهادت برسند[۴۷۷] و به روایتی از آنان بر شمشیر و طاعون بیعت میگرفت [۴۷۸]. هِرَقل پس از پیروزی مسلمانان بر بخشی از روم یا به قول واقدی[۴۷۹] پس از حرکت مسلمانان از مدینه، برای مقابله با نیروهای مسلمان سپاه گرانی به اجنادین (منطقهای در شام از نواحی فلسطین) فرستاد. ابوبکر دریافت که ابوعبیده جراح توان مقابله با چنین لشکری ندارد؛ از این رو، تصمیم گرفت خالد را عهدهدار این مهم کند و با مشورت برخی از صحابه، وی را با عنوان فرماندهی کل از عراق به شام فرستاد[۴۸۰]. او با فتح مناطقی در مسیر راه، در دوازدهم جمادی الاول سال سیزده، شکست سختی در أجنادین به هرقل تحمیل کرد، به گونهای که از حمص به انطاکیه گریخت، اما ابوبکر پیش از دریافت خبر این پیروزی درگذشت[۴۸۱]. شام در دوره ابوبکر تا روی کار آمدن عمر، چهار امیر نظامی داشت[۴۸۲].[۴۸۳]
اقدامات مالی
تعیین حقوق برای ابوبکر، از نخستین اقدامات پس از خلافت وی است که از بیت المال تأمین شد. به روایت عطاء بن سائب، فردای روز بیعت، عمر و ابوعبیده برای ابوبکر روزانه نصف گوسفند و لباسی به عنوان حقوق معین کردند. حُمید بن هلال از تبدیل جامههای کهنه به نو، اعطای مرکب برای سفر و تأمین هزینه خانواده ابوبکر خبر داده، همانگونه که عمرو بن میمون از حقوق دو هزار (یا دو هزار و پانصد) درهمی و اعتراض ابوبکر بر کمی آن گزارش داده است[۴۸۴]. یعقوبی[۴۸۵] حقوق روزانه سه درهم را برای خلیفه روایت کرده است. بنا بر روایاتی، او تا شش ماه پس از دستیابی به خلافت در سُنح بود و برای کارهای حکومتی هر روز به مدینه میآمد و پس از نماز عشا باز میگشت تا اینکه در مدینه ساکن شد. آنگاه بازرگانی را رها کرد و برای وی سالیانه شش هزار درهم تعیین شد[۴۸۶].
ابوبکر هنگام مرگش اموالی که نزدش بود، برگرداند و در قبال آنچه خرج کرده بود، زمینی را به مسلمانان واگذار کرد[۴۸۷].
او به پیروی از رسول خدا(ص) از مجوس جزیه گرفت و آنان را در دین خود آزاد گذاشت[۴۸۸] و غنایم را به طور مساوی تقسیم میکرد و هنگامی که از او خواستند غنایم را بر اساس فضل، سابقه دینی و حضور افراد در جنگهای عصر رسول خدا(ص) تقسیم کند، با هرگونه نابرابری مخالفت کرده، گفت: پاداش آن امور بر خداوند است، اما در امور اقتصادی بهتر است دنباله رو (رسول خدا) باشیم و از برگزیدن شیوهای جدید بپرهیزیم. اما عمر به اصل تفاضل در اعطا معتقد بود و پس از ابوبکر آن را حاکم کرد[۴۸۹].
غنایم بحرین، نخستین مالی بود که در آغاز خلافت ابوبکر به مدینه رسید. او آن را به طور مساوی میان مردم تقسیم کرد و به هر تن بیش از هفت درهم[۴۹۰] یا به قولی یک دینار[۴۹۱] رسید. به گفته عایشه، ابوبکر در سال اول خلافتش از فیئ به هر زن و مرد شامل آزاد و بنده (به تساوی) ده درهم و در سال دوم بیست درهم پرداخت[۴۹۲]. او گاهی از بیت المال شتر، اسب و سلاح برای درماندگان میخرید. همچنین در موردی برای بیوه زنان مدینه در فصل زمستان لباسهایی خرید و میان آنان تقسیم کرد[۴۹۳]. ابوبکر تا زمانی که در شنح بود، محل نگهداری بیت المال را نیز در آنجا قرار داد و به رغم باخبر بودن مردم، نگهبانی نداشت و به قفل زدن درِ آن بسنده میشد. زمانی که به مدینه آمد، آن را نیز به مدینه و در همان خانه خودش منتقل کرد[۴۹۴]. او به استناد عمل رسول خدا(ص) نقیع (تصحیف شده به بقیع) را (واقع در بیست فرسخی مدینه) چراگاه اختصاصی اسبان جنگی قرار داد، ولی شتران زکات لاغراندام را بدون درنظر گرفتن چراگاه اختصاصی به ربذه فرستاد[۴۹۵]. او به روایت عروه، زمینهای جُرف تا قَناة (از درههای مدینه) را به زبیر[۴۹۶] و زمین بزرگی را به طلحه اقطاع داد، که عمر در شمار شاهدان آن بود، اما حاضر به امضای سند آن نشد. طلحه برافروخت و از ابوبکر پرسید: تو خلیفهای یا عمر؟ ابوبکر گفت: "بَل عُمر لكنه اَبي"[۴۹۷]؛ این روایت بیانگر تصریح ابوبکر بر قدرت و جایگاه عمر نزد اوست.
ابوبکر به پیروی از رسول خدا(ص) با مسیحیان نجران رفتاری مسالمتآمیز داشت و برای آنان جوارنامهای شبیه جوارنامه رسول خدا(ص) در آزادی عمل آنان در اراضی، اموال، عبادات و کنیسههاشان نوشت[۴۹۸].
پس از رحلت رسول خدا(ص)، میان اصحاب درباره سهم رسول خدا(ص) و ذوی القربی اختلاف شد[۴۹۹]. ابوبکر سهم ذوی القربی را قطع کرد[۵۰۰] و به روایت عروة بن زبیر، ابوبکر و عمر این دو سهم را به یتیمان و مساکین اختصاص دادند و به روایتی دیگر، در تهیهساز و برگ نظامی و نیروی انسانی آن به کار گرفته شد[۵۰۱]. پرداختها تا زمان معاویه براساس همان واحد وزن در زمان رسول خدا(ص) بود. سهم از غنایم کسانی که در زمان پیامبر و ابوبکر میمردند یا کشته میشدند، به وارثانشان میرسید، اما عمر، مرگ را موجب ابطال این حق اعلام کرده، از پرداخت آن سهم به وارثان خودداری نمود. با این حال، فرزندان و همسران ابوبکر یکصد خروار سهم او را از محصولات خَیبر در طول خلافت عمر ارث میبردند[۵۰۲]. ابن اسحاق از ابوجعفر (امام باقر(ع)) درباره مصرف این دو سهم در زمان امیرمؤمنان علی(ع) پرسید. فرمود: "ایشان به دلیل کراهت از مخالفت با ابوبکر و عمر، به شیوه آن دو عمل میکرد"[۵۰۳].
فاطمه(ع) درباره ارث خود از فدک با ابوبکر احتجاج کرد، ولی وی بنا داشت هیچ ادعایی را از فاطمه(ع) نپذیرد؛ زیرا احساس میکرد به احقاق حق ایشان در همه زمینهها بینجامد. از این رو، اصرار داشت که رسول خدا(ص) آن را پس از رحلتش برای مسلمانان قرار داده است[۵۰۴]. فاطمه(ع) فرمود: "آیا حکم خدا این است که تو از پدرت ارث ببری و من از میراث پدرم محروم باشم؟ آیا رسول خدا(ص) نفرمود که حق مرد درباره فرزندش رعایت شود؟". ابوبکر در مقام پاسخدهی گریست[۵۰۵]. فاطمه(ع) با ناراحتی و خشم از نزد او بیرون رفت و تا پایان عمر از وی دوری کرد[۵۰۶]، نزد قبر رسول خدا(ص) رفته، از ابوبکر شکایت نمود[۵۰۷] و نزاع میان آنان پایان نیافت[۵۰۸].
قابل توجه است که بنا بر روایت ابن ابی شیبه[۵۰۹] و بخاری[۵۱۰] از مِسوَر بن مخرمه، هرکس فاطمه(ع) را خشمگین کند، رسول خدا(ص) را خشمگین کرده است. به روایتی از امام صادق(ع)، ابوبکر از فاطمه خواست برای ادعای خود شاهد بیاورد، ایشان ام ایمن و امام علی(ع) را آورد، اما گواهی آنان را به دلیل زن بودن ام ایمن و منفعت خواهی شخصی امیرمؤمنان علی(ع) نپذیرفت، آنگاه به پیشنهاد امیرمؤمنان علی(ع)، فاطمه(ع) بهطور خصوصی با ابوبکر گفتگو کرد و نامهای برای باز پس گرفتن فدک از وی گرفت. در میان راه عمر نامه را گرفته درید و چنان لگدی بر شکم فاطمه(ع) زد، که فرزندش به نام محسن سقط شد. البته مفید، با توجه به کتاب ارشاد[۵۱۱]، این سخن را که فاطمه(ع) فرزند سقط شدهای به نام محسن داشته است، قبول ندارد. حضرت مطابق وصیتش شبانه دفن شد تا ابوبکر و عمر بر جنازه وی حاضر نشوند. اما عمر تصمیم گرفت قبر وی را نبش کند که با تهدید امیر مؤمنان علی(ع) روبه رو شد و ابوبکر، وی را از آن کار منصرف کرد[۵۱۲]. به موجب آیه تطهیر﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۵۱۳] فاطمه(ع) معصوم و از ارائه شاهد بینیاز بود؛ از اینرو، ابوبکر باید ادعای حضرت را میپذیرفت. زنان رسول خدا(ص) نیز عثمان را نزد ابوبکر فرستادند تا درباره میراثشان از سهم آن حضرت از خیبر و فدک توضیح بخواهد[۵۱۴].[۵۱۵]
جمعآوری قرآن
بر اساس روایاتی، ابوبکر نخستین کسی بود که قرآن را گردآوری کرد[۵۱۶]. او پس از کشته شدن قاریان زیادی در نبرد یمامه، قرآن را که پیش از آن به طور پراکنده نوشته شده بود، جمع کرد و برای این کار ۲۵ تن از قریش و پنجاه تن از انصار را به کار گرفت و نوشتهها را بر سعید بن عاص که مردی فصیح بود، عرضه کرد. بر اساس روایت زید بن ثابت، ابوبکر وی را، به پیشنهاد عمر مأمور گردآوری قرآن کرد و قرآن گردآوری شده نزد ابوبکر و سپس نزد عمر و پس از وی نزد حفصه نگهداری میشد. در ماجرای اتحاد مصاحف، عثمان همه مصاحف را به جز این قرآن سوزاند، اما بعدها مروان آن را از عبدالله بن عمر گرفت و سوزاند[۵۱۷].
اما بر پایه برخی روایات، امیرمؤمنان علی(ع) قرآن را فراهم آورده، بر شتری نهاد و آورد[۵۱۸]. به گفته شعبی و ابن سیرین، ابوبکر و عمر در حالی مُردند که قرآن گردآوری نشده بود[۵۱۹].[۵۲۰]
سرپرستی حاجیان
ابوبکر در سال یازده، عمر را سرپرست حاجیان کرد و خود در رجب سال دوازده عمره گزارده، در موسم همان سال سرپرستی حاجیان را عهدهدار شد و عثمان را جانشین خود در مدینه قرار داد[۵۲۱]. اما برخی بر این باورند که ابوبکر در ایام خلافتش حج به جا نیاورد و عمر یا عبدالرحمان بن عوف را به حج فرستاد[۵۲۲].[۵۲۳]
مسائل قضایی
میان ابوبکر و عمر در معنای کلاله اختلاف نظر بود. ابوبکر آن را به مرد بدون پدر و فرزند، و عمر به مرد بدون فرزند معنا میکرد. عمر در لحظات پایانی عمرش به دلیل موافقت با ابوبکر از نظر خود برگشت[۵۲۴]. امیرمؤمنان(ع) با استناد به آیه ﴿يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهَا وَلَدٌ فَإِنْ كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[۵۲۵]، نظر اجتهادی ابوبکر را در معنای کلاله رد کرد[۵۲۶]. یَعلی بن مُنیه، کارگزار ابوبکر در یمن، دست دزدی را برید. او در زمانی بعد، مهمان ابوبکر شد و پیوسته شبها به عبادت پرداخت، روزها روزه گرفت و بریدن دستش را ظلم و ستم یَعلی بن مُنیه وصف میکرد. ابوبکر از دزدی و این گونه عبادت وی حیران بود که سارق، گردنبند اسماء بنت عمیس، همسر خلیفه را نیز دزدید و گریخت. خلیفه، دست دیگر یا به روایتی پای او را نیز برید. این فتوا و عمل ابوبکر، در فقه اسلامی مبنای فتوای گروهی[۵۲۷] قرار گرفته است و گروهی نیز آن را خطا دانسته، قطع دست را در مرتبه دوم مخالف نظر همه فقهای اسلامی پنداشتهاند [۵۲۸].
رسول خدا(ص) ماتع را که از مخنثین مدینه بود، به سبب شیفتگیاش به زنان به چراگاهها تبعید کرد. او پس از رحلت آن حضرت به مدینه آمد، ولی ابوبکر و پس از وی عمر، به احترام حُکم رسول خدا(ص) او را به تبعیدگاه خود بازگرداندند. اما پس از عمر به مدینه آمد و با مردم زندگی کرد[۵۲۹].
ابوبکر، اسود بن عبد یغوث را که از استهزاکنندگان رسول خدا(ص) بود، کُشت و جسد وی را نیز آتش زد[۵۳۰]. همو مردی از مخنثین را از مدینه بیرون کرد و پیش از وی رسول خدا(ص) شبیه آن کار را کرده بود[۵۳۱].
ابوبکر در حل مشکلات اجتماعی - قضایی عصر خود از امیرمؤمنان علی(ع) یاری میخواست[۵۳۲]. سبب این کار، دانش و شخصیت آن حضرت بود که در عصر رسول خدا(ص)، بر همگان معلوم شده بود. رسول خدا(ص)، حکم ضمان حیوانی را که به دست حیوانی دیگر کشته شده بود، از ابوبکر و عمر و سپس از علی(ع) پرسید و قضاوت امام علی(ع) را در شمار قضاوت انبیا معرفی کرد[۵۳۳]. در مقدار حد شراب نوشی در دوره ابوبکر اختلاف است. روایاتی، مقدار آن را مانند زمان رسول خدا(ص) میدانند و بر اساس روایاتی دیگر، حاضران از صحابه به دستور آن حضرت با دست و کفش به کسی که شراب نوشیده بود، میزدند تا رسول خدا(ص) آنان را بازدارد؛ اما ابوبکر چهل ضربه و سپس عمر هشتاد ضربه وضع کرد[۵۳۴].
برخی بر اساس روایات «مَنْ شَرِبَ اَلْخَمْرَ فَاجْلِدُوهُ»؛ معتقدند در عصر رسول خدا(ص) جلد به معنای تازیانه زدن بوده است[۵۳۵]. ابوبکر و عمر با دزدی و خیانت در غنیمت به شدت برخورد و مرتکب آن کار را به سختی مجازات میکردند، اما به موجب روایت «ليس في الغلول حد»؛ بر آنان حد سرقت جاری نمیکردند [۵۳۶]. بنابر روایت ابن شهاب زهری، رسول خدا(ص) و ابوبکر کسی را برای قضاوت نفرستادند و این برخلاف روایتی است که قاضیان صحابه را شش تن، از جمله امام علی(ع) نام بردهاند[۵۳۷].
از جمله مسائل اجتماعی رایج در عصر ابوبکر این بود که سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق شمرده میشد[۵۳۸]، فروش مادر فرزند (امولد) متعارف بود تا اینکه عمر آن را ممنوع کرد و بنا بر نقلی، مسلمان از کافر ارث نمیبرد[۵۳۹].[۵۴۰]
وصیت و مرگ ابوبکر
ابوبکر به استناد آیه ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾[۵۴۱]. به یک پنجم اموالش وصیت کرد و گفت: آن مقدار، معادل خمس غنیمت است. همو در حال احتضار، بیست خروار از محصول سالیانه نخلستانی را در مدینه به عایشه واگذار کرد تا پس از مرگش در رفاه و آسایش باشد و آن مزرعه از اموال بنو نضیر و اعطایی رسول خدا(ص) به ابوبکر بود. به روایتی دیگر، زمینی را در بحرین در اختیار او گذاشت و گفت: تو محبوبترین فرد خاندانم هستی و گمان ندارم در این مورد به تو ستمی شود. اما به روایت عامر، اندکی بعد از عایشه خواست آن را به مجموعه میراثش برگرداند تا همه داراییاش را به تساوی میان فرزندانش تقسیم کند و فرزندی را بر دیگری ترجیح نداده باشد. شبیه روایت اخیر درباره زمینهای ابوبکر در مناطق غابه و خیبر نیز گزارش شده است[۵۴۲]. او برای برگرداندن اموالی که از بیت المال برداشته بود، وصیت کرد یکی از باغهایش را بفروشند و قرضش را ادا کنند[۵۴۳].
عایشه گوید: ابوبکر هنگام مرگش هیچ درهم و دیناری باقی نگذاشت[۵۴۴]. به احتمال مراد این عبارت آن است که وی اموال عمومی را میان مردم تقسیم میکرد و چیزی را باقی نگه نمیداشت؛ زیرا عمر پس از مرگ ابوبکر جز یک درهم در بیت المال ندید[۵۴۵] و از سویی، پدرش ابوقحافه، دو همسرش اسماء و حبیبه و فرزندانش از او ارث بردند[۵۴۶]. او هنگام مرگ آرزو میکرد علفی از خوراک چرندگان بود، و وصیت کرد وی را در جامههای کهنهاش کفن کنند؛ زیرا کفن برای چرک و خاک است و زندگان به نوپوشی سزاوارترند[۵۴۷].
روایات رایزنی ابوبکر درباره جانشینی وی، متفاوت و بیانگر اختلاف شدید صحابه در خصوص خلافت عمر است، که بیشتر به دلیل درشت خویی او بود. روایت نخست اینکه ابوبکر در حال احتضار با هر یک از عبدالرحمان بن عوف و عثمان به تنهایی مشورت کرد و آنان عمر را شایسته خلافت دانستند. ابوبکر به عثمان گفت: اگر عمر را رد میکردی، تو را انتخاب میکردم. اما برخی از این رایزنیها آگاه شده، نزد ابوبکر رفتند و با وصف عمر به تندخویی و خشونت گفتند: با این انتخاب، پاسخ خدا را چه خواهی داد؟ او با بیاعتنایی گفت: میگویم: بهترین را انتخاب کردم. آنگاه وصیت خود را درباره عمر به عثمان املا میکرد که بیهوش شد. عثمان از ترس مرگ ابوبکر و اختلاف مردم درباره جانشین وی، از پیش خود نوشت: من عمر بن خطاب را خلیفه پس از خود بر شما قرار دادم. ابوبکر پس از هوش آمدن، از کار عثمان اظهار خرسندی کرد و او را نیز شایسته خلافت دانست. سپس عثمان نامه مُهر شده را بیرون آورد و خطاب به مردم گفت: آیا حاضرید با کسی که نامش در این عهدنامه آمده است، بیعت کنید؟ امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: "مطلب پنهانی نیست؛ میدانیم کیست". پس از بیعت مردم، ابوبکر در جلسهای خصوصی به عمر سفارشهایی کرد[۵۴۸].
بر اساس روایت دیگری، عبدالرحمان بن عوف مخالف انتخاب عمر بود و ابوبکر با این تعبیر که هر یک از شما باد در دماغ انداخته، خواهان دستیابی به خلافت هستید، مخالفان را سرزنش کرد و آنان را دنیاطلب خواند و افزود: در آینده چنان دنیا و رفاه به شما روی آورد که خوابیدن بر پشمینه آذری را خفتن برخار بدانید. آنگاه از گذشته خود بدین شرح اظهار تأسف کرد: ای کاش این سه کار را ترک میکردم: پذیرش خلافت، یورش به خانه فاطمه(ع)، زنده سوزاندن فجاءه. ای کاش این سه کار را انجام میدادم: در منطقه ذوالقصه ماندن هنگام فرستادن خالد برای نبرد با مرتدان، فرستادن عمر به عراق، کشتن اشعث بن قیس. ای کاش این سه موضوع را از رسول خدا(ص) میپرسیدم: جانشین آن حضرت برای رفع اختلاف انصار در خلافت و میراث خاله و عمه[۵۴۹] تعبیر "فقال الناس... قال: اتخوفوني؛ در روایت قاضی ابویوسف[۵۵۰]، بیانگر نوعی اعتراض عمومی و شدید مردم به جانشینی عمر است. اما ابوبکر برخلاف میل مردم، عمر را برگزید و در قدمی بالاتر، ضمن وصایایی، او را از وجود مخالفان، نام آنان و نوع برخوردش با ایشان آگاه کرد.
بنا بر نقل بیشتر تاریخنگاران، ابوبکر و سهیل بن بیضاء، سالمندترین اصحاب رسول خدا(ص) بودند[۵۵۱]. ابوبکر سالخورده، دوشنبه شب، هفتم جمادی الآخر سال سیزده، پس از دو سال و سه ماه و بیست و شش روز خلافت، در ۶۳ سالگی درگذشت[۵۵۲].
درباره سبب مرگ وی اختلاف است. بنا بر روایتی، در روزی سرد غسل کرد که تب نمود و طی پانزده روز به تدریج بیماریاش شدت یافته، مُرد. به روایت ابن شهاب زهری، ابوبکر و حارث بن کلده[۵۵۳] گوشت مسمومی خوردند که در اثر آن بیمار شدند و پس از یک سال همزمان مُردند [۵۵۴]، در حالی که هیچ یک از مرگ دیگری خبر نیافت[۵۵۵]. زبیر بن بکار، بیماری سل را سبب مرگ ابوبکر دانسته است [۵۵۶]. با این حال، سیف بن عمر سبب مرگ وی را شدت غم فراق رسول خدا(ص) روایت کرده است[۵۵۷].
اسماء بنت عمیس وی را مطابق وصیت ابوبکر غسل داد، در دو یا سه پارچه کفن شد و عمر در فاصله میان مرقد رسول خدا(ص) و منبر، با چهار تکبیر بر او نماز خوانده، شبانه و مطابق وصیتش کنار قبر رسول خدا(ص) دفن کرد و قبر وی را مانند قبر رسول خدا(ص) تسطیح (در مقابل تسنیم به معنای برجسته کردن قبر) نمودند[۵۵۸]. به دستور عایشه، گروهی از زنان بر ابوبکر نوحهسرایی میکردند، ولی عمر، عایشه را تازیانه زد و زنان نوحهگر را متفرق ساخت. با این حال، گاهی که زنان فرصت را مناسب میدیدند، دوباره جمع میشدند[۵۵۹].[۵۶۰]
آثار ابوبکر
وی از مفتیان عصر رسول خدا(ص) بود و عبدالله بن عمر جز او و پدرش، کسی را مفتی آن عصر نمیدانست[۵۶۱]. ابوبکر از معامله گوشت حیوان با حیوان زنده (به دلیل ربوی بودن آن) منع کرد و همین را برخی از فقهای اهل سنت، مستند فتوای خود قرار دادهاند[۵۶۲]. در منابع شیعه، منع چنین معاملهای از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است[۵۶۳].
از ابوبکر بیش از صد روایت نقل شده است[۵۶۴] که بیشتر ناظر به مسائل سیاسی - اجتماعی پس از رحلت رسول خدا(ص)، شامل موضوعات زیر است و شیعه در صحت و سند برخی از آنها تردید جدی دارد: درخواست عفو و عافیت از خداوند، فضیلت مسواک زدن، خروج دجال از خراسان، صفات مانع از ورود به بهشت، نخستین کسانی که به در بهشت میرسند، عرضه اخبار آینده در امور دنیوی و اخروی به رسول خدا(ص)، شفاعت، مجازات ترک نهی از منکر، دورکننده ایمان بودن دروغ، همراهی رسول خدا(ص) با انصار، قریشی بودن والیان، ورود افرادی بدون حساب به بهشت، جزای اعمال بد در دنیا، ارث نگذاشتن رسول خدا(ص)، دفن انبیا در جایگاه رحلتشان، راه نجات از القائات شیطانی، شمشیر الهی بودن خالد بن ولید، راه آمرزش از گناه، اختصاص گردن زدن به عصر رسول خدا(ص)، نخواستن چیزی از مردم، و مقدار زکات شتر و گوسفند [۵۶۵].
ابوبکر روایت کرده است که رسول خدا(ص) به وی دعایی تعلیم داد که هر صبح و شام بخواند، تا از شر هوای نفس، شرک و شیطان دور باشد[۵۶۶]. همچنین به وی فرمود: دعای «ظَلَمْتُ نَفْسِيْ ظُلْماً كَثِيْراً»؛ را در نماز بخواند[۵۶۷]. او در روایتی از رسول خدا(ص)، حرارت جهنم را به گرمای حمام تشبیه کرده است[۵۶۸].
ابوبکر در مقام خلیفه رسول خدا(ص) با احبار یهود گفتگو کرد و آنان بر پایه آموزههای تورات، خلیفه نبی را عالمترین افراد آن امت دانستند و از او درباره برخی صفات الهی پرسیدند که به سبب ناتوانی علمی، آنان را به کشتن تهدید کرد. اما امیرمؤمنان علی(ع) با شواهدی از تورات، پاسخشان را داد [۵۶۹]. با این حال، ابن سیرین در مسائل پیچیده پس از رسول خدا(ص) کسی را قاطعتر از ابوبکر و پس از وی قاطعتر از عمر ندیده است، به گونهای که ابوبکر در مسائل جدیدی که در کتاب و سنت حکمی نداشت، اجتهاد میکرد و میگفت: اگر خطا باشد، از خدا آمرزش میخواهم[۵۷۰].[۵۷۱]
فرزندان، همسران و موالی
همسران وی عبارتاند از: قُتَیله دختر عبدالعزی از بنوعامر بن لؤی، امرومان دختر عامر بن عویمر از بن مالک بن کنانه، او پیشتر همسر عبدالله بن حارث بن سخبره ازدی بود که پیش از اسلام به مکه آمده، با ابوبکر پیمان (حلف) بست [۵۷۲]، اسماء دختر عمیس خثعمی و حبیبه دختر خارجة بن زید از بنو حارث تیرهای از خزرج[۵۷۳]. ابوبکر و عمر هر یک از فاطمه(ع) خواستگاری کردند و رسول خدا(ص) عذر آورده، دخترش را به علی(ع) تزویج کرد[۵۷۴].
عبدالله، عبدالرحمان، محمد، پسران، و اسماء ذات النطاقین، عایشه و ام کلثوم دختران ابوبکر هستند[۵۷۵] ابوبکر عایشه را به ازدواج رسول خدا(ص) در آورد[۵۷۶] عبدالرحمان در نبرد بدر، مشرکان را یاری داد، آیات قرآن را اسطورههای نخستین خواند و آیه ﴿مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾[۵۷۷]. درباره وی نازل شد و سرانجام در صلح حدیبیه مسلمان گردید. او در زمان عمر به شام رفت و دلباخته لیلی، دختر جودی غسانی شد. محمد فرزند عبدالرحمان به سبب شرب خمر تازیانه خورد. این محمد فرزندی به نام عبدالله معروف به ابن ابی عتیق داشت که با اصحابش در مسجد رسول خدا(ص) گرد آمده، شعر میخواندند که بدین سبب فاسق خوانده شدند[۵۷۸]. محمد فرزند ابوبکر از یاران امیر مؤمنان علی(ع) و کارگزار آن حضرت در مصر بود. نسل محمد از طریق فرزندش قاسم از فقهای هفتگانه مدینه، پدر ام فزوه همسر امام باقر(ع) ادامه یافت[۵۷۹] و از این رو، امام صادق(ع) را به جد مادریاش منتسب کرده، ابن الصدیق میگفتند[۵۸۰].
بیشترین نسل ابوبکر از طلحه، نواده عبدالرحمان بن ابی بکر به نام طلحیون ادامه یافت و در نزدیکی مدینه زندگی کردند. روابط خاندانی نوادگان ابوبکر چنان تیره شد که هر یک خود را به یکی از القاب و صفاتابوبکر منتسب کرده، تیرههای "آل ابیعتیق"، "آل صدیق"، "آل ثانی اثنین" و "آل صاحب غار" به وجود آمد[۵۸۱]. به گفته مستوفی[۵۸۲]، نسل ابوبکر در قزوین از شهرکهای معروف ایران به حیات خود ادامه داد و سلسله حکومتگر افتخاریان را در آنجا به وجود آورد. آنان در دوره مغولان و تحت حاکمیت آنان از دوره منگوقاآن تا پایان دوره الجایتو در بیشتر اوقات حکومت میکردند. افتخارالدین محمد و برادرش امامالدین یحیی نامدارترین حاکمان افتخاری بودند که ۲۷ سال در منطقه حکومت کردند. ذهبی[۵۸۳]، حاجی خلیفه[۵۸۴] و آقابزرگ تهرانی [۵۸۵] به نقش علمی و فرهنگی آنان اشاره کردهاند.
بلال، عامر بن فهیره، زنیره، أم عبیس، کنیزی از بنو عمرو بن مؤمل، نهدیه و دخترش، بردگان شکنجه شده قریش بودند که ابوبکر آنان را آزاد کرد[۵۸۶].[۵۸۷]
جستارهای وابسته
- عبدالله بن ابیبکر (فرزند)
- عبدالرحمن بن ابیبکر (فرزند)
- محمد بن ابیبکر (فرزند)
- عایشه بنت ابیبکر (فرزند)
- امکلثوم بنت ابیبکر (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۱.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲. قیاس شود با: ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۴۹-۴۸۳ و ۴۸۵؛ رکن صفار، ص۴۴۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۲۶- ۱۲۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۰؛ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۶، ص۶۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۳۲؛ مفید، فصول المختاره، ص۸۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۰.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۴؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۳۵.
- ↑ دو گونه روایت را مقایسه کنید در: ابن هشام، ج۲، ص۳۹ و ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۶.
- ↑ «و آن وعده نیکوترین (بهشت) را راست بشمارد» سوره لیل، آیه ۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۲.
- ↑ جاحظ، العثمانیه، ص۳۱۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۳.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۹؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۳.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۶.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲.
- ↑ دولابی، ج۱، ص۱۴؛ ابونعیم، ج۱، ص۲۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۴۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۲۶-۱۲۸.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۲۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۵۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷ و ۳۱۰.
- ↑ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۳-۱۴۰.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۰؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۵۷.
- ↑ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ ر.ک: ابن قتیبه، المعارف، ص۱۸۱.
- ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۷۰.
- ↑ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۲۹.
- ↑ حلبی، ج۳، ص۳۱۳ و ۳۱۴.
- ↑ ر.ک: مناوی، ج۲، ص۳۱۶.
- ↑ ابویعلی، ج۸، ص۱۳۰؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷.
- ↑ خطیب بغدادی، ج۱۱، ص۲۳۹.
- ↑ فضل بن شاذان، ص۱۴۸؛ سید مرتضی، الشافی، ج۴، ص۱۳۲؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۲.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، ص۵۴.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۸۷؛ ر.ک: امینی، ج۱۰، ص۱۱۸.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، ص۴۷۴.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۵۷-۱۵۸.
- ↑ زمخشری، الفائت، ج۱، ص۲۷۰؛ مبارک بن اثیر، ج۱، ص۴۲۵.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ بلاذری، ج۱۰، ص۵۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۳۵.
- ↑ بلاذری، ج۱۰، ص۵۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۴؛ شیخ مفید در الافصاح، ۴۰ سعد را مسلمان شده پیش از ابوبکر دانسته! که صحیح نیست، ولی اختلاف سن ژبیر، سعد و طلحه با ابوبکر، موجب تردید در این روایت است؛ به ویژه که همه از اعضای شورای شش نفره عمر هستند.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۵۷-۱۸۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۲.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۲.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۴.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵.
- ↑ معرفه علوم الحدیث، ۲۲.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۷.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۶۹.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۹۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۰.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۲۶.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۰؛ مفید، الافصاح، ص۲۳۲؛ ابن کثیر، البدایه، ج۳، ص۳۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۰.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۲۴۶.
- ↑ اسکافی، ص۶۶ و ۶۷ و ر.ک: ص۶۸ و ۷۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۲-۳۱؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰ و ۳۱.
- ↑ ابن عدی، الکامل، ج۲، ص۸۷ و ج۳، ص۴۵۴.
- ↑ ترمذی، ج۵، ص۲۷۸. نقد و ضعف روایات را بنگرید در: امینی، ج۷، ص۲۸۰-۲۷۱؛ و شوشتری، صوارم مهر قه، ص۳۳۸.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۵. شبیه این روایت را بنگرید در: ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۲؛ ابن کثیر، البدایه، ج۹، ص۳۴۸.
- ↑ دولابی، ج۱، ص۱۴؛ نقد آنها را بنگرید در: جعفر مرتضی، ج۲، ص۹۳ و ۲۸۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ خیثمة بن سلیمان، ص۱۲۶-۱۲۸؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۵۲-۴۶؛ نقد آن: امینی، ج۷، ص۳۲۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱ و ج۲، ص۳۶۷؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۷۰. تفصیل و نقد این روایت را بنگرید در: جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۵۴-۵۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۱۰.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۸.
- ↑ « در میان شما آنکه پیش از پیروزی (مکّه)، هزینه و جنگ کرده است (با کسان دیگر) برابر نیست» سوره حدید، آیه ۱۰.
- ↑ واحدی، ص۳۷۲.
- ↑ واحدی، ص۳۷۲؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۷۲.
- ↑ فخر رازی، ج۱۲، ص۲۲ و ج۲۹، ص۲۱۹. برخی دیگر با استفاده از اینها، ابوبکر را بر امیرمؤمنان علی(ع) برتری دادهاند و سید مرتضی الشافی، ج۴، ص۵۲؛ اسکافی، ص۷۴ و ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۷۵ آنها را نقد کردهاند.
- ↑ ر.ک: مفید، الافصاح، ص۱۷۶ و ۲۰۹-۲۱۸؛ جعفر مرتضی، ج۴، ص۶۲.
- ↑ سید مرتضی، الشافی، ج۴، ص۲۵-۲۳.
- ↑ مالک، الموطأ، ج۲، ص۹۳۲؛ بغدادی، شرکة النبی، ص۶۶.
- ↑ سرور احابیش، یعنی تیرههای متحد بنو حارث بن عبد مناة، مون بن خزیمه و بنو مصطلق. اختلاف در نام ابن دغنه و ضبط کلمه را بنگرید در: ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۱۸۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲ و ۱۳.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۸۱.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۶، ص۶۲؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۸۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۵۸-۱۶۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۰۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲۳ و ۱۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۳۹- ۱۲۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۱.
- ↑ الاختصاص، ص۱۹؛ مؤلف مجهول است، ر.ک: شبیری، ص۱۵۰.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۹.
- ↑ ابن عقده، ص۱۸۰؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۶۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۹.
- ↑ «آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست » سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۶۱؛ طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵.
- ↑ «اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است » سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ « خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد » سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۸۸ و ۹۳.
- ↑ «وی را با سپاهی که آنان را نمیدیدید پشتیبانی کرد » سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ مفید، شرح منام، ص۲۹.
- ↑ الفصول المختاره، ص۴۲-۴۸؛ الافصاح، ص۱۸۶-۱۹۲.
- ↑ «همراه وی که با او گفت و گو میکرد گفت: آیا به کسی که تو را از خاکی سپس از نطفهای آفرید آنگاه تو را مردی باندام برآورد کفر میورزی؟ اما من بر آنم که او خداوند پروردگار من است و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمیگردانم» سوره کهف، آیه ۳۷-۳۸.
- ↑ «و همنشین شما، دیوانه نیست، و بیگمان او (- جبرئیل) را در افق روشن دیدار کرده است» سوره تکویر، آیه ۲۲-۲۳.
- ↑ سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۸۳.
- ↑ ابن حجر، لسان المیزان، ج۵، ص۱۸؛ امین، ج۱، ص۴۱.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۱۱.
- ↑ ر.ک: مفید، الافصاح، ص۱۸۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۳۹-۱۲۹.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۰.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۹ و ۱۶۱؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۴۵۹. بخش اخیر این روایت را ابن شهاب زهری با اندک تفاوتی درباره بنیر نقل کرده است ر.ک: بخاری، ج۴، ص۲۵۷، اما روایت در منابع شیعی وجود ندارد.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۲.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۸.
- ↑ عینی، ج۱۷، ص۵۳.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۹.
- ↑ احمدی میانجی، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۳۹-۱۲۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰. هماینک محل خانه ابوبکر در خیابان عبد العزیز و بخشی از آن در صحنی برابر باب النساء قرار دارد. ر.ک: انصاری، ص۳۷.
- ↑ کلینی، ج۸، ص۳۴۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۷.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۲۰۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۹۴.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۷۳.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، ص۷۳.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۸۰؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰. ضعف آسناد این دسته از روایات را بنگرید در: امینی، ج۵، ص۳۲۳. وی برخی احادیث جعلی از جمله درباره ابوبکر را، از صفحه ۲۹۷ به بعد همین جلد، بررسی کرده است.
- ↑ ابن شبه، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ «خداوند تهیدست است و ما توانگریم » سوره آل عمران، آیه ۱۸۱.
- ↑ ج۵، ص۵۶۵.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۰-۱۶۲.
- ↑ ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۸.
- ↑ اسکافی، ص۹۴-۸۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۶۴؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۶۶.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۴۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۷۹-۲۷۸.
- ↑ مفید، الافصاح، ص۱۹۳-۲۰۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۹۱. اگر منظور اموال ثابت نباشد، با خبر انتقال دارایی ابوبکر به مدنیه تعارض دارد.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۹۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۸۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۴۶۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۵۱؛ و ر.ک: ابن اثیر، ج۱، ص۴۱۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۶۱.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۱۰۹-۱۰۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۱۲.
- ↑ از تابعیین مورد اعتماد کونی؛ عجلی، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ ماذا بالقلیب قلیب بدر من القینات و الشرب الکرام... ؛
- ↑ ابن حجر، مقدمه فتح، ص۳۰۰ و فتح الباری، ج۱۰، ص۳۰؛ و الاصابه، ج۷، ص۳۹؛ امینی، ج۷، ص۹۵؛ شرف الدین، ص۳۱۰؛ جعفر مرتضی، ج۹، ص۵ و ص۳۰۴-۳۰۷.
- ↑ ابن عرفة واسطی، ص۲۴۴-۳۲۲، نویسنده کتاب تاریخ.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۲۹.
- ↑ ترمذی، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ اکنون آیا دست میکشید؟» سوره مائده، آیه ۹۱.
- ↑ ترمذی، ج۱، ص۲۴۸؛ اصل ۴۴.
- ↑ جامع، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ « در حال مستی به نماز رو نیاورید » سوره نساء، آیه ۴۳.
- ↑ اکنون آیا دست میکشید؟» سوره مائده، آیه ۹۱.
- ↑ فتح، ج۱۰، ص۳۰.
- ↑ ر.ک: ابن حجر، مختصر، ج۱، ص۶۲۰؛ میثمی، کشف، ج۳، ص۳۵۲.
- ↑ زمخشری، ج۴، ص۵۱-۵۳.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۹؛ و ر.ک: همو، فتح، ج۷، ص۲۵۲ و مقدسی، ص۶۹.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۹. موارد اثبات شعر برای ابوبکر را بنگرید در همین نوشتار.
- ↑ بخاری، الصحیح، ج۴، ص۲۶۳؛ بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۹۵.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۶، ص۱۷۴؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۴۴؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۵۸ و ۳۸۲ و ج۱۰، ص۳۰۲. به جلوههای شعری وی بنگرید در همین نوشتار.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۱، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۳۴؛ مقدسی، ص۶۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۴۹.
- ↑ جرمی در نوادر المجموعه، به نقل از ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۳۹.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۹.
- ↑ ابن حجر، مختصر، ج۱، ص۶۲۰.
- ↑ خصیبی، ص۱۰۶-۱۰۸.
- ↑ الامالی، ص۷۳۷.
- ↑ خصیبی، ص۱۱۰؛ طوسی، الامالی، ص۷۳۷؛ نوری، ج۱۷، ص۸۳.
- ↑ قراچه داغی، ص۴۳۹.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۰.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۳۹.
- ↑ مقدمه فتح، ص۳۰۰؛ و ر.ک: فتح، ج۷، ص۲۰۱.
- ↑ «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید » سوره مائده، آیه ۸۷.
- ↑ واحدی، ص۱۳۷؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۲۰۴.
- ↑ ر.ک: عینی، ج۱۸، ص۲۰۷؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن جوزی، زاد المسیر، ج۲، ص۱۱.
- ↑ فرات، ص۱۳۲؛ حسکانی، ج۱، ص۲۵۹؛ اربلی، ج۱، ص۳۲۶؛ مجلسی، ج۳۶، ص۱۱۸.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۴۰۵.
- ↑ فتح الباری، ج۹، ص۹۰-۸۹.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۰۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۳-۱۶۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۱۳.
- ↑ کوفی، الاستغاثه، ج۲، ص۲۵؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۸۴ برای بررسی ادله بیشتر ر.ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۶، ص۱۸۳.
- ↑ « با آنها در کار، رایزنی کن » سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ « آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن » سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ فخر رازی، ج۹، ص۶۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۹۴.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۹۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۰. بررسی این روایت را برای تغییر عملکرد افراد و همچنین پاداش و عقاب آنان بنگریده در: جعفر مرتضی، ج۶، ص۲۷۹ و قیاس کنید با: ابن عبدالبر، الاستذکار، ج۴/۵، ۱۔۱۱۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۰۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۳۶.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۴.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۶۴۰.
- ↑ ابن سعد، ج۴، ص۲۳۴.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۶.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۴۳۳.
- ↑ «کسانی که [به یکی از همسران پیامبر] آن دروغ را (وارد) آوردند دستهای از شمایند؛ آن را شرّی برای خود مپندارید بلکه آن برای شما خیر است؛ هر مردی از آنان را گناهی است که انجام داده است و آنکه بخش بزرگ آن را به گردن گرفته است عذابی سترگ خواهد داشت. از چه رو چون آن را شنیدید مردان و زنان مؤمن نیکاندیشی نکردند و نگفتند که این دروغی آشکار است؟ چرا بر آن چهار گواه نیاوردند؟ و چون گواه نیاوردهاند پس آنانند که نزد خداوند دروغگویند. و اگر بخشش و بخشایش خداوند در این جهان و در جهان واپسین بر شما نمیبود برای آنچه که در آن به سخن در آمدید عذابی سترگ به شما میرسید. آنگاه که آن را از زبان هم فرا میگرفتید و چیزی را که به آن دانشی نداشتید دهان به دهان میگفتید و آن را آسان میانگاشتید در حالی که آن نزد خداوند سترگ بود. و چرا چون آن را شنیدید نگفتید: سزیده ما نیست که در این باره چیزی بگوییم، پاکا که تویی، این بهتانی سترگ است. خداوند به شما پند میدهد که اگر مؤمنید هرگز به (بازگویی) مانند آن باز نگردید. و خداوند آیات را برایتان روشن میدارد و خداوند دانایی فرزانه است. بیگمان کسانی که دوست دارند درباره مؤمنان، (تهمت) کار زشت شایع شود عذابی دردناک در این جهان و در جهان واپسین خواهند داشت و خداوند میداند و شما نمیدانید. و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمیبود، و اینکه خداوند مهربانی بخشاینده است (عذاب میشدید). ای مؤمنان! گامهای شیطان را پی نگیرید و هر کس گامهای شیطان را پی بگیرد (بداند که) بیگمان او به کار زشت و ناپسند فرمان میدهد و اگر بخشش خداوند و بخشایش وی بر شما نبود هرگز هیچ یک از شما پاک نمیماند اما خداوند هر که را بخواهد پاک میدارد و خداوند شنوایی داناست. و سرمایهداران و توانگران از شما نباید سوگند یاد کنند که به خویشاوندان و مستمندان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند و باید در گذرند و چشم بپوشند، آیا دوست نمیدارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزندهای بخشاینده است. به راستی آنان که به زنان پاکدامن بیخبر مؤمن، تهمت (زنا) میزنند، در این جهان و در جهان واپسین لعنت شدهاند و آنان را عذابی سترگ خواهد بود. روزی که زبان و دست و پای آنها بدانچه میکردهاند به زیان آنها، گواهی میدهد. در آن روز، خداوند جزای راستین آنان را بیکم و کاست میدهد و خواهند دانست که خداوند همان حقّ آشکار است. پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) میگویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۱۱-۲۶.
- ↑ «(نام) خداوند را دستاویزی برای سوگندهای خویش قرار ندهید » سوره بقره، آیه ۲۲۴.
- ↑ «و سرمایهداران و توانگران از شما نباید سوگند یاد کنند » سوره نور، آیه ۲۲.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۳، ص۳۰۹-۳۲۱.
- ↑ ر.ک: ابن شبه، ج۱، ص۳۱۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۹۶؛ نویری، ج۱۶، ص۴۱۴.
- ↑ علی بن ابراهیم، ج۲، ص۱۰۰.
- ↑ که به دلیل فساد مذهب، مورد تأیید علمای رجال نیست؛ نجاشی، ص۶۷.
- ↑ ر.ک: بحرانی، ج۳، ص۱۲۷. برای مطالعه بیشتر ر.ک: حسین حسینیان مقدم، حدیث افک، ص۱۵۹-۱۸۹.
- ↑ بخاری، ج۶، ص۶۸؛ طبرسی، مجمع، ج۹-۱۰، ص۴۷۱ و ۴۷۲.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۸، ص۱۳۷؛ زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۵۶۲ و ۵۶۳.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۶۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۱.
- ↑ ر.ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۹، ص۳۴۹.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۰۴.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۰۰.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۲۵۴.
- ↑ واقدی، المغازی،ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ ابن اسحاق، ج۳، ص۲۹۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۰۷.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۴۴.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۸۰و۵۸۱.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۲۷؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۵.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۲۷؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶-۶۰۸.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۱۰و۶۱۲.
- ↑ مفید، الارشاد،ج۱، ص۱۲۲. مشابه این روایت را بنگرید در: أحمد بن حنبل، ج۳، ص۸۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، الأمالی، ص۵۶.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۴۹.
- ↑ الافصاح، ص۶۸، ۱۳۳و۱۵۷.
- ↑ الافصاح، ص۱۹۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۴.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۶۵؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۴.
- ↑ ابن هشام، ج۳، ص۳۷۱؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۱.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۹۰؛ و مقایسه کنید با عبدالرزاق صنعانی، ج۸، ص۱۰۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۱۵و۷۱۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۱۱ و ۷۱۲. مشابه این داستان با اندک تفاوتی در غزوه تبوک نیز روایت شده است. ر.ک: واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۱۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۲۲؛ ابن سعد، ج۲، ص۹۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۲۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۴۷.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۲۷۲؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۷۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۷۲.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۳، ص۳۶۰ و ج۴، ص۶۵ و ص۱۷۸.
- ↑ . ابن هشام، ج۴، ص۲۷۳
- ↑ جوهری، ص۶۸؛ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۱۴۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۷۳.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۶۳_۱۶۵.
- ↑ ر.ک: امین، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۷-۱۶۸.
- ↑ ابن هشام،ج۴، ص۳۹؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۰۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۱۲.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۰۸
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۱.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۸۲۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۹۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۴۲.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۷.
- ↑ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۳۱.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۷۲ و ۷۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۱۰، ص۴۶۳.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۸.
- ↑ «بیگمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت » سوره توبه، آیه ۲۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۸۹۰.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۸۵؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۰۰.
- ↑ مفید، الافصاح، ص۶۸ و ۱۵۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۰۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۲۵.
- ↑ صفار، ص۴۳۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۳.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۷۲ و ۷۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۶.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۳۷؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۴۷.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند و پیامبرش پیش نیفتید و از خداوند پروا کنید که خداوند شنوایی داناست» سوره حجرات، آیه ۱.
- ↑ «ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن میگویید؛ مبادا کردارهایتان بیآنکه خود دریابید تباه گردد» سوره حجرات، آیه ۲.
- ↑ «ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن میگویید؛ مبادا کردارهایتان بیآنکه خود دریابید تباه گردد» سوره حجرات، آیه ۲.
- ↑ بخاری، ج۶، ص۴۶ و ۴۷ و ج۸، ص۱۴۵؛ واحدی، ص۲۵۸؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۸، ص۴۵۵.
- ↑ مجلسی، ج۳۰، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۱۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۸۴؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۸۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۶.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۸-۱۶۹.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۱.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۵ و ۹۹۶.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۰.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۷۱؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۱۴.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۵۳.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۹.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۸۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۷۷.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۱۹۰.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۶۵.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۹۲ و ج۲، ص۳۵۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۷۸.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۱۶؛ ابن ماجه، سنن، ج۲، ص۱۲۲۵؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۳، ص۳۰۹.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۶۹-۱۷۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۹۳-۱۰۹۵.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۰.
- ↑ اسکافی، ص۲۱۰؛ جوهری، ص۷۷.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۳ و ۱۸۴؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۲۴-۱۲۸.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۴۱؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۴.
- ↑ ابن سعد ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۰۲ و ۳۰۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۸ و ۲۲۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۲.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست » سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ «بیگمان تو خواهی مرد و آنان نیز میمیرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
- ↑ «و ما پیش از تو نیز برای هیچ بشری جاودانگی ننهادیم، آیا اگر تو بمیری آنان جاودان میمانند؟» سوره انبیاء، آیه ۳۴.
- ↑ «هر کسی مرگ را میچشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۸ و ۲۴۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۵۰ و ۲۵۱.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۱۲-۳۰۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۴.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۵.
- ↑ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۰۹. استناد به این خبر را برای جواز گریه بر من، بنگرید در: امینی، ج۶، ص۱۶۶.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۵۷-۱۸۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۷۴.
- ↑ زبیربن بگار، ص۵۸۰؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۴.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۲؛ ابن قتیبه، الأمامه، ج۱، ص۱۲-۱۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۲ و ۲۶۳.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۵۹.
- ↑ الجمل، ص۱۱۹.
- ↑ ر.ک: جوهری، ص۴۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵ و ۶؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۴، ص۳۱۲-۳۰۹؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۸۳-۵۸۷ و ۵۹۶.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۹۲.
- ↑ جوهری، ص۶۹؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴؛ ابن قتیبه، الأمامه، ج۱، ص۲۱؛ جوهری، ص۴۹.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۸۰.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۸۰.
- ↑ سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۲۵۷؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۳.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴۶۳.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۷ و ۲۷۴؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب،ج۳، ص۱۰۰.
- ↑ زبیر بن بکار، ص۵۹۰.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۶.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۴۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۲۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۷.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۱-۱۷۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۶.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۰.
- ↑ بیهقی، السنن، ج۸، ص۱۵۳؛ ابن حبان، ج۷، ص۵۷۳؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۲۲۶ و ج۴۳، ص۳۹۵.
- ↑ مفید، الافصاح، ص۲۱۹-۲۲۴؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ ترمذی، ج۵، ص۲۷۶.
- ↑ المجروحین، ج۲، ص۲۳۷.
- ↑ الکامل، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ الموضوعات، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ میزان، ج۱، ص۳۱۵.
- ↑ ابن سعد ج۳، ص۱۳۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۱ و ۲۳۴ و ج۱۰، ص۶۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۶.
- ↑ ر.ک: امینی، ج۸، ص۳۷-۴۱.
- ↑ احمدبن حنبل، ج۱، ص۱۹۲؛ مسلم، ج۱، ص۱۵۹؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص۳۹۲.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر.ک: مفید، الافصاح، ص۲۰۱-۲۰۷؛ مجلسی، ص۲۸-۱۶۳ -۱۴۹.
- ↑ اسکافی، ص۴۱-۴۲.
- ↑ ر.ک: سرخسی، ج۱، ص۱۵۶؛ بیهقی، سنن، ج۴، ص۱۹.
- ↑ مفید، الانصاح، ص۲۰۲-۲۰۷.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۶۹.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۴.
- ↑ هیثمی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۴، از بزار.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۱۱۷ و ۱۲۵.
- ↑ امینی، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ فتح الباری، ج۷، ص۱۴-۱۲.
- ↑ نقد و بررسی این بحث را بنگرید در: امینی، ج۳، ص۲۱۰ و جعفر مرتضی، ج۵، ص۳۵۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۹.
- ↑ طبرسی، احتجاج، ج۲، ص۱۴۵؛ ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۴.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۱۲۶-۳۳۰.
- ↑ خیمة بن سلیمان، ص۱۲۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۹۵.
- ↑ سوره نور، آیه ۵۵.
- ↑ ر.ک: قرطبی، ج۱۲، ص۱۹۶؛ ابن کثیر، تفسیر، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۱، ص۳۱۷؛ و از او احمد بن حنبل، ج۱، ص۴۴۹؛ مفید، الأمالی، ص۳۵؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۰، ص۶۸.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۰.
- ↑ گروهی از راویان؛ الأصول الستة عشر، ص۹۰؛ مفید، الأمالی، ص۱۹.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۹۲.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «سوگندهای خود را چون استوار کردید در حالی که خداوند را بر خود گواه گرفتهاید مشکنید» سوره نحل، آیه ۹۱.
- ↑ سید مرتضی، الشافی، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۲؛ و ر.ک: امینی، ج۷، ص۹۴-۸۴.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۵-۲۶۲؛ ابن قتیبه، الأمامه، ج۱، ص۱۸ و ۱۹.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۳۰۳-۳۰۱.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۲-۱۷۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۸ و ۲۶۹؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ ابن قتیه، الأمامه، ج۱، ص۱۸ و ۱۹؛ جوهری، ص۳۲۲؛ ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۱.
- ↑ با شعار سلامةالدین احب الینا من غیره؛ زبیر بن بکار، ص۵۸۱؛ ابن ابی الحدید، ج۱۷، ص۱۵۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۰.
- ↑ که در منابع او را شیعه ابوبکر خواندهاند؛ زبیر بن بکار، ص۵۸۱.
- ↑ حکم فقهی و کلامی این مسئله را بنگرید در: کوفی، الاستغاثه، ج۱، ص۱۶؛ و ر.ک: ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۰۱.
- ↑ ابن ابی طیفور، ص۳۰-۳۶؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ فضل بن شاذان، ص۱۷۰؛ طبری،! تاریخ، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۲۴.
- ↑ سید مرتضی، شافی، ج۴، ص۱۱۳.
- ↑ الاصابه، ج۸، ص۲۶۷.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۴-۱۷۵.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۲۰-۱۱۲۵.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۵.
- ↑ ر.ک: عسکری، معالم، ج۱، ص۴۴۷؛ رزق الله، ص۲۰؛ غلامی، ص۳۳-۳۷.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۷۵؛ مقریزی، متاع الأسماع، ج۱۴، ص۲۲۱.
- ↑ ر.ک و مقایسه واقدی، الرده، ص۴۹ با طبری، تاریخ، ج۲،ص۵۵۱-۴۷۵.
- ↑ قاضی یوسف، ص۸۰.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۵-۴.
- ↑ مفید، الافصاح، ص۱۲۱؛ الجمل، ص۱۱۸.
- ↑ واقدی، الرده، ص۱۷۷-۱۷۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۸۳.
- ↑ اسکافی، ص۳۴ و ۳۵.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۱۷۲ و ۳۰۲؛ ابن اعثم، ج۱، ص۶۱-۵۸.
- ↑ واقدی، الرده، ص۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۴۸۳.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱، ص۴۸۳ و ج۱۰، ص۱۷۳.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۸۹ و ۳۳۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۳۱ و ۱۳۲؛ ابن اعثم، ج۱، ص۲۰.
- ↑ واقدی، الرده، ص۱۰۷.
- ↑ ابن درید، ص۱۴۹.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۱۷۲.
- ↑ تاریخ، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۱۷۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستذکار، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۱، ص۹۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۸.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۵-۱۷۶.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۰۷-۲۹۵.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۳.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۲۸ و ۱۲۹.
- ↑ قاضی، ابویوسف، ص۶.
- ↑ واقدی، فتوح الشام، ص۸ و ۱۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص۱۱۲-۱۱۴.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۶.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۱، ص۱۴۸.
- ↑ متقی هندی، ج۴، ص۵۹۸.
- ↑ فتوح الشام، ص۸.
- ↑ واقدی، فتوح الشام، ص۲۲.
- ↑ بلاذری، فتوح، ج۱، ص۱۳۵ و ۱۳۶.
- ↑ ابن شهاب، ص۱۵۱.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۸-۱۳۶.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.
- ↑ ابن سعدی، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۳ و ۱۴۴.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۱۲۹ و ۱۳۱.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۴۲.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۴۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۹.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۹.
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۸.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۴.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۶۴۱.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۷۳.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۲۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۶.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۸۳.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۷.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۷-۶۹۹ و از او مقریزی، امتاع الأسماع، ج۹، ص۲۸۸-۲۸۷.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۰.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۳۱۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۷۹.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ بخاری، ج۴، ص۴۲ و ج۵، ص۸۲؛ احمد بن حنبل، ج۱، ص۶ و ۷.
- ↑ مفید، الأمالی، ص۴۰.
- ↑ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ ابن ابی شبیه، ج۷، ص۵۲۶.
- ↑ بخاری، ج۴، ص۲۱۰.
- ↑ ارشاد، ج۱، ص۵۵.
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۱۸۳-۱۸۵؛ قیاس کنید با: کلینی، ج۱، ص۵۴۳ و سید مرتضی، الشافی، ج۴، ص۱۱۳.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۳۱۵.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۷-۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۴؛ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۹۶.
- ↑ بخاری، ج۶، ص۹۸ و ۹۹؛ ابن کثیر، البدایه، ج۷، ص۲۴۳.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۵. نقد این روایت نخست را و اینکه امام علی(ع) پس از رحلت رسول خدا(ص) به این کار اهتمام ورزید، بنگرید در: خویی، البیان، ص۲۴۰-۲۵۹؛ کورانی، تدوین القرآن، ص۳۰۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۹۷.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۸.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲؛ ابن عساکر، ج۳۰، ص۲۱۷.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۸.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۰، ص۳۰۴.
- ↑ «از تو نظر میخواهند بگو: خداوند برای شما درباره کلاله نظر میدهد که اگر مردی مرد و دارای فرزندی نبود و خواهری داشت، نصف میراث او به این خواهر میرسد و برادر نیز از خواهر (تمام دارایی را) ارث میبرد، اگر خواهر فرزندی نداشته باشد و اگر خواهران (مرد مرده) دو تن باشند دو سوم از میراث را میبرند و اگر (میراثبران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث میبرد؛ خداوند (این احکام را) برای شما بیان میدارد مبادا که گمراه شوید و خداوند به هر چیزی داناست» سوره نساء، آیه ۱۷۶.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ ر.ک: مالک، ج۲، ص۸۳۶؛ شافعی، ج۶، ص۱۶۲.
- ↑ ر.ک: فضل بن شاذان، ص۱۷۸.
- ↑ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۵۱۹.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۴۳۱.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۱۱، ص۲۴۳.
- ↑ نمونههای آن را بنگرید در: کلینی، ج۷، ص۲۱۶ و ۲۱۷ و برقی، ج۱، ص۱۱۲ و ۱۱۳.
- ↑ کلینی، ج۷، ص۳۵۲.
- ↑ شافعی، الأم، ج۶، ص۱۹۵؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۷، ص۳۷۷ و ۳۷۸.
- ↑ طوسی، خلاف، ج۵، ص۴۹۶.
- ↑ قاضی ابویوسف، ص۱۷۲.
- ↑ ابن حبان، ج۱، ص۱۰۵.
- ↑ شافعی، مسند، ص۱۹۲؛ مسلم، ج۴، ص۱۸۴؛ مفید، المسائل الصاغانیه، ص۸۴.
- ↑ سید مرتضی، الانتصار، ص۳۸۵ و ۵۸۹.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ « از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند » سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ عبدالرزاق صنعانی، ج۹، ص۱۰۱ و ۱۰۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۶۰-۱۵۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۹۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۶ و ۱۴۷.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۰-۱۴۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۶۰.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه و طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۹ به جای خاله، دختر برادر آوردهاند.
- ↑ قاضی، ابویوسف، ص۱۰.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۲۲۸. امینی، ج۷، ص۲۸۱ از چهل صحابی مسنتر از ابوبکر نام برده است.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۶-۱۵۰.
- ↑ و به روایت عروة بن زبیر، عتاب بن اسید، بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۷۴.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۴۸.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۸۳.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۴۰۸. سیف، دروغ پرداز است و روایاتش پذیرفته نیست، ر.ک: ابن حبان، مجروحین، ج۱، ص۲۴۶؛ ابن عدی، الکامل، ج۳، ص۴۳۵.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۷-۱۵۰.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۵۶.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۷۹-۱۸۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۷.
- ↑ ر.ک: مزنی، ص۷۸.
- ↑ ر.ک: کلینی، ج۵، ص۱۹۱.
- ↑ ابونعیم، ج۱، ص۳۶.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۴-۲.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۹.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۳.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۱، ص۳۷؛ نقد این تشبیه و تعداد احادیث ابوبکر را بنگرید در: امینی، ج۷، ص۱۰۹.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۸۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۱.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۶.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۱۶.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۱۲۶.
- ↑ ابن هشام، ج۴، ص۲۹۳.
- ↑ سوره احقاف، آیه ۱۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۴-۱۰۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۱۱؛ مسعودی، ص۲۴۹.
- ↑ سید مرتضی، رسائل، ج۳، ص۲۶۵.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۴ و ۱۷۵.
- ↑ مستوفی، ص۷۹۷-۷۹۸.
- ↑ ذهبی، ج۵۲، ص۴۹۲.
- ↑ خلیفه، ج۲، ص۱۵۰۹.
- ↑ ج۹، ص۳۴۷.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۷.
- ↑ حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوبکر بن ابیقحافه»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۱۸۰-۱۸۱.