عصمت امام در حدیث

عصمت عبارت از نیروی درونی حفاظت از گناه و مصونیت از اشتباه است و عصمت امام به معنای دوری ایشان از خطا و گناه است. این عصمت موجب اعتماد و اطمینان پیروان به درستی گفته‌ها و اعمال امام و انطباق آنها با دین حق و فرامین الهی است و چون ائمه به خاطر قابلیت و لطف الهی می‌‌توانند چنین نیرویی را داشته باشند به ایشان معصوم می‌گویند. در مجامع روایی شیعه و اهل سنت، روایات فراوانی وجود دارد که موضوع عصمت امام مورد تأیید قرار گرفته است. این احادیث بر دو گونه است: در برخی از احادیث ویژگی‌هایی برای ائمه بیان شده که لازمه آن عصمت است، مانند حدیث ثقلین، حدیث سفینه و حدیث امان. گروه دیگری از احادیث نیز وجود دارد که صریحا بر عصمت ائمه (ع) و طهارت ایشان از هر گونه رجس و پلیدی و گناه دلالت دارند.

مقدمه

یکی از اعتقادات شیعه دربارۀ پیامبران و امامان معصوم (ع)، مصونیت آنها از هرگونه گناه، خطا، اشتباه و نسیان است؛ چراکه حجت‌های الهی، هادیان بشر و پیشوایان مردمند و هادی بودن امامان به معنای لزوم اقتدای به آنها در همه امور است، از این رو ائمۀ هدی (ع) باید مصون از هر خطا، اشتباه و گناهی باشند که این همان عصمت است[۱].[۲]

معناشناسی عصمت

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده عَصِمَ، یعصِمُ است که در لغت در دو معنا به کار رفته؛ یکی مَسَک به معنای حفظ و نگهداری و دیگری مَنَع به معنای مانع شدن. استعمال واژه عصمت در معنای حفظ و نگهداری به ویژه هنگامی که این کلمه و مشتقات آن به خداوند اسناد داده شود مورد اتفاق لغت‌نویسان معروف زبان عربی است[۳]. برخی هم این واژه را به امتناع به معنای منع کردن یا مانع شدن معنا کرده اند[۴].[۵]

معنای اصطلاحی

عصمت در اصطلاح، نیروی درونی حفاظت از گناه و مصونیت از اشتباه است که مایه اعتماد و اطمینان پیروان به درستی گفته‌ها و اعمال پیامبر، امام و انطباق آنها با دین حق و دین خداست و چون ائمه (ع) به خاطر قابلیت و لطف الهی می‌‌توانند چنین نیرویی را داشته باشند و از هرگونه خطا و گناه مصون بمانند به ایشان معصوم می‌گویند[۶].

در منابع روایی شیعه، روایات فراوانی به توضیح و تفسیر عصمت ائمه پرداخته‌اند که از برآیند آنها می‌‌توان تعریف فوق را برداشت نمود. به عنوان نمونه می‌‌توان به روایتی که از قول امام سجاد (ع) نقل شده اشاره کرد که در پاسخ به پرسشی پیرامون معنای معصوم، می‌‌فرمایند: «... معصوم شخصی است که به علت چنگ زدنش به ریسمان الهی و جدا نشدنش از آن، هرگز به گناهی آلوده نمی‌شود و رشته محکم خدا، قرآن است که آن دو تا روز قیامت از یکدیگر جدا نمی‌شوند و تا روز رستاخیز امام به قرآن هدایت می‌‌کند و قرآن به امام و این است که فرموده خدا: ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ[۷].[۸]

گستره عصمت

احادیث نبوی

در برخی احادیث نبوی به قلمرو عصمت نیز اشاره شده است که می‌‌توان این قلمرو را در دو بخش کلی خلاصه نمود[۹].

عصمت از گناه

مصونیت معصومان از ارتکاب گناه، نخستین بخشی است که در روایات نبوی نقل شده است. به عنوان نمونه می‌‌توان به روایتی از ابن عباس اشاره کرد که از پیامبر اکرم (ص) در این باره چنین نقل کرده که آن حضرت پس از نقل آیه تطهیر: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۰]، می‌‌فرمایند: به خدا سوگند که من و اهل بیت من از همه گناهان پاک و پاکیزه شده‌ایم[۱۱].

عصمت از خطیئه

در برخی از روایات نبوی افزون بر عصمت از گناهان، بر عصمت از «خطیئه» نیز تاکید شده است. لغویون در تبیین این واژه بر این نظرند که واژه «خطیئه» از ریشه «خطا»، به معنای ضد «صواب» گرفته شده استف با وجود این، آنان تاکید دارند که این وازه به معنای گناه نیز به کار رفته و در مواردی نیز برای گناهی که غیر عمد انجام شده است، به کار می‌‌رود[۱۲].

محمد بن علی تمیمی از امام رضا (ع) و ایشان از اجداد طاهرینش (ع) و آنان از پیامبر اسلام (ص) نقل کرده‌اند که پیامبر خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) برگزیدگان خدا بوده و از همه گناهان و خطیئات معصومند[۱۳].

احادیث علوی

عصمت از رجس و پلیدی

روایات منقول از امیرمؤمنان (ع) حاکی از آن است که از منظر آن حضرت، رسول گرامی اسلام (ص) و اهل بیت ایشان (ع) از همه گناهان ظاهری و باظنی و از هر رجس و پلیدی معصومند و مخالفت با آنها مخالفت با حق و حقیقت است. به عنوان نمونه آن حضرت در یکی از خطبه‌هایشان می‌‌فرمایند: «به تحقیق ما از پلیدی‌های ظاهری و باطنی و از هر پستی و رجسی پاک شده ایم. پس ما بر راه و روش حقیم و هر کس که با ما مخالفت کند، بر راه و روش باطل است»[۱۴].

عصمت از اشتباه و فراموشی

در برخی کلمات امیرالمؤمنین (ع) به مصونیت امام (ع) از اشتباه و فراموشی نیز اشاره شده است. آن حضرت در یکی از خطبه‌های خویش در این باره به نقل از رسول خدا (ص) می‌‌فرمایند: «پیامبر برایم دعا کرد تا چیزی را که به من تعلیم داده بود، فراموش نکنم. پس هیچ حرام و حلالی، امر و نهیی و طاعت و معصیتی را فراموش نکردم. پس رسول خدا دستش را روی سینه ام قرار داد و فرمود: خدایا قلبش را از علم و فهم و حکمت و نور پر کن. سپس پیامبر فرمود: خدا به من خبر داد که دعایم در حق تو مستجاب شده است[۱۵].

عبدالله بن یحیی و برخی دیگر از اصحاب نیز نقل کرده‌اند که امیرالمومین بر فراز منبر فرمود: «به خدا سوگند دروغی نگفتم... گمراه نشدم و کسی را گمراه نکردم و عهدم [با رسول خدا] را فراموش نکردم....»[۱۶].

صراحت این دو روایت در معصوم بودن امام از نسیان و فراموشی علاوه بر معصوم از ارتکاب گناه روشن است.

احادیث سایر امامان (ع)

قلمرو عصمت در روایات سایر اهل بیت (ع) نیز نقل شده است و امامان معصوم (ع) به مناسبت حد و مرز عصمت خویش را بیان کرده‌اند.

به عنوان نمونه امام صادق (ع) در روایت مفضل بن عمر در تبیین آیه ﴿لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۷] به قلمرو عصمت امام اشاره کرده و متصدی منصب امامت را از همه گناهان صغیره و کبیره معصوم دانسته و می‌‌فرماید: «امامت شایسته کسی نیست که بتی را عبادت کرده باشد و به اندازه پشم به هم زدنی برای خدا شریک قرار داده باشد؛ اگر چه پس از آن مسلمان شده باشد... همچنین امامت برای کسی که چیزی از گناهان صغیره یا کبیره را مرتکب شده باشد، شایسته نیست اگر چه بعدا توبه کند»[۱۸].

از امام رضا (ع) نیز نقل شده که آن حضرت ضمن توصیف منزلت امام، قلمرو عصمت را فراتر از مصونیت از ارتکاب انواع معاصی دانسته و به عصمت امام از نسیان، لغزش‌ها و عیوب نیز اشاره کرده و می‌‌فرمایند: «... امام، از گناهان پاک و از عیوب مبرا و مخصوص به علم (الهی) است... او، معصوم، تأیید شده، توفیق داده شده و محکم شده است و از اشتباهات و گمراهی‌ها و لغزش‌ها در امان است و خداوند او را به این امور مختص ساخته است»[۱۹].

گستره عصمت امام به مصونیت از انواع گناهان، عیوب، پلیدی‌ها و شبهات، در توقیع امام عصر (ع) به اسحاق بن احمد نیز با صراحت بیشتری بیان شده است[۲۰].

منشأ عصمت

درباره منشأ یا ریشه عصمت امامان (ع) نیز در روایات می‌‌توان به اموری همچون توفیق و تسدید الهی، همراهی دائمی روح القدس با امام، یاری و کمک خدای متعال و امثال این امور دست یافت که یا به لطف الهی باز می‌‌گردند و یا به علم.

امام باقر (ع) در روایتی، راز عصمت امامان را توفیق و تسدید الهی و همراهی دائمی روح القدس با آنها بیان کرده‌اند[۲۱].

در روایت دیگری هشام بن حکم از امام صادق (ع) چنین نقل کرده که آن حضرت فرمود: "معصوم کسی است که با یاری خدا از همه محرمات بازداشته شده است"[۲۲].

امام عسکری (ع) نیز هنگام ولادت فرزندش امام زمان (ع) به حکیمه خاتون می‌‌فرماید: «این روح القدس است که موکل امامان است. آنها را موفق داشته، تسدید می‌‌کند و به آنها دانش می‌‌آموزد»[۲۳].

شرطیت عصمت برای امام

در روایات اهل بیت (ع) در کنار منصوص بودن امام از جانب خدای متعال، از عصمت نیز به عنوان شرط لازم برای امامت امام یاد شده است.

امام سجاد (ع) در روایتی با تصریح به این شرط می‌‌فرمایند: «از خاندان ما جز معصوم، شخص دیگری نمی‌تواند امام باشد و عصمت صفتی نیست که در ظاهر بدن باشد تا شناخته شود به همین جهت امام نیست مگر کسی که منصوص (از جانب خدا) باشد[۲۴].

شبیه همین تعبیر از امام صادق (ع) نیز نقل شده است. آن حضرت در روایتی در باب لزوم شرطیت عصمت در امام می‌‌فرمایند: «جز معصوم نمی‌تواند امام باشد و عصمت او جز از راه سخن خداوند به وسیله پیامبرش معلوم نمی‌شود چون عصمت در ظاهر خلقت آدمی نیست تا مثل سیاهی و سفیدی و مانند آن دیده شود. پنهان است و جز با بیان خداوند علام الغیوب (نص الهی) شناخته نمی‌شود»[۲۵].

آن حضرت در روایت دیگری خطاب به سلیمان بن مهران، ده صفت را برای امام ذکر می‌‌کنند که نخستین آنها عصمت است و این حاکی از اهمیت این صفت برای امام است[۲۶].

مصادیق معصومان در احادیث

احادیث نبوی

در روایات منقول از پیامبر اکرم (ص)، نه تنها به قلمرو عصمت اشاره شده بلکه افراد معصوم نیز معرفی شده‌اند. در این میان از خود پیامبر اکرم (ص)، اهل بیت آن حضرت (ع) که حضرت صدیقه طاهره (س) نیز در شمار آنان است، امیرالمؤمنین (ع)، امام حسن و امام حسین (ع) و نه نفر دیگر از فرزندان امام حسین (ع) به عنوان مصادیق معصومین نام برده شده است.

به عنوان نمونه پیامبر اکرم (ص) در وصف خود و اهل بیتشان فرموده اند: «من و اهل بیتم مطهریم. پس از آنها پیشی نگیرید که گمراه می‌‌شوید... و از آنها سرپیچی نکنید که به جهالت خواهید افتاد»[۲۷].

علاوه بر این، دو روایت نبوی مشهور «علی با حق است و حق با علی است»[۲۸] و «علی با قرآن است و قرآن با علی است و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر بر من فرود آیند»[۲۹] نیز بر عصمت امیرالمؤمنین (ع) دلالت می‌نمایند. چرا که از طرفی امام علی (ع) از نخستین روزهای نزول وحی، در کنار پیامبر بود و آیات قرآن و صدای جبرئیل را می‌شنید و معارف قرآن را از پیامبر می‌آموخت و فکر و جانش، کلام و زندگی‌اش، گفتار و کردارش همه قرآنی بود از این رو این روایت همراهی همیشگی و همه‌شئونی قرآن و امام و تفکیک ناپذیری آنها را از یکدیگر بیان می‌کند. از طرف دیگر از آنجا که قرآن کلام حق است پس همراهی با قرآن عین همراهی با حق نیز خواهد بود و کسی که چنین صفتی داشته باشد، قطعا مصداق معصوم خواهد بود.

در خصوص عصمت امامان دوازده گانه نیز روایاتی از رسول خدا (ص) نقل شده است. به عنوان نمونه انس بن مالک چنین نقل کرده که روزی همراه با ابوذر، سلمان، زید بن ثابت و زید بن ارقم نزد رسول خدا (ص) بودیم که آن حضرت ضمن بیان داستان معراج خود، نام فرزندان امام حسین (ع) را که از امامان معصومند، برده و در ادامه فرمودند: در این هنگام سر خود را بلند کردم پس نورهای علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و حجت را دیدم... پس گفتم خدایا اینان چه کسانی هستند؟ فرمود:... آنان امامان پس از تو، تطهیر شدگان از صلب تواند»[۳۰].

احادیث علوی

بخش وسیعی از روایات منقول از امیرمؤمنان (ع)، ویژه معرفی معصومان و به عبارت دیگر مصادیق معصومان است. شخص پیامبر اکرم (ص)، اولی الامر، اهل بیت رسول خدا (ع) و به طور ویژه امام حسن و امام حسین (ع)، از جمله کسانی هستند که در کلام امیرالمؤمنین (ع)، با عنوان معصوم معرفی شده‌اند.

سلیم بن قیس هلالی از امیرمؤمنان (ع) چنین نقل کرده که آن حضرت پس از سفارش به پیروی از رسول گرامی اسلام (ص) و اولی الامر که در روایات همان امامان معصوم (ع) معرفی شده‌اند، می‌‌فرماید: «همانا خدا به اطاعت رسولش فرمان داد زیرا او معصوم و تطهیر شده است و امر به گناه نمی‌کند و به اطاعت اولی الامر نیز فرمان داده است چون آنان معصوم و تطهیر شده‌اند و به گناه امر نمی‌کنند»[۳۱]. در سایر کلمات امیرالمؤمنین (ع) بر عصمت اهل بیت پیامبر (ع) تاکید شده است[۳۲].

همچنین در کلمات آن حضرت بر عصمت امام حسن و امام حسین (ع) نیز به طور ویژه و خاص تاکید شده است. در این باره طارق بن شهاب از امام علی (ع) نقل کرده که آن حضرت به امام حسن و امام حسین (ع) می‌‌فرمود: «شما دو امام پس از من، سرور جوانان بهشت و معصومید. خداوند شما را حفظ فرماید»[۳۳].

احادیث سایر امامان

علاوه بر پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) سایر امامان (ع) نیز در روایات خویش به معرفی مصادیق شخص معصوم پرداخته‌اند.

احادیث امام حسن مجتبی (ع)

امام حسن مجتبی (ع) در خطبه‌ای که روز شهادت پدر بزرگوارشان و هنگام بیعت کردن مردم با خویش در کوفه ایراد کردند، فرمودند: «ما حزب الله پیروز و عترت نزدیک رسول الله و اهل بیت پاک و پاکیزه و یکی از دو ثقلی هستیم که پیامبر پس از خود در میان امتش بر جا گذاشته است»[۳۴].

روشن است که امام در این خطبه بر طاهر و پاک بودن اهل بیت پیامبر تاکید کرده و آنها را به عنوان مصادیق معصومین معرفی فرموده است.

احادیث امام حسین (ع)

امام حسین (ع) در پاسخ درخواست مروان از ایشان که آن حضرت را به بیعت با یزید فراخوانده بود، می‌‌فرماید: «ای دشمن خدا از من دور شو که ما از اهل بیت رسول خدا هستیم و تو رجس و پلیدی هستی و ما از اهل بیت پاکیزه ای هستیم که خداوند در باره انها این آیه را بر پیامبرش نازل کرد: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۳۵] [۳۶].

در این کلام، امام حسین (ع) خود را از اهل بیتی می‌‌داند که خداوند تطهیرشان کرده و آیه تطهیر را در شانشان نازل فرموده است.

احادیث امام سجاد (ع)

یزید بن حسن کحال، غلام زید بن علی از پدرش نقل می‌‌کند که امام کاظم (ع) از پدرش امام صادق (ع) و آن حضرت از امام باقر (ع) و ایشان از امام سجاد (ع) نقل می‌‌کنند که آن حضرت فرمود: «از خاندان ما جز معصوم، شخص دیگری نمی‌تواند امام باشد و عصمت صفتی نیست که در ظاهر بدن باشد تا شناخته شود به همین جهت امام نیست مگر کسی که منصوص از جانب خدا باشد»[۳۷].

احادیث امام باقر (ع)

امام باقر (ع) در روایتی اهل بیت پیامبر (ص) را همان مصادیق اولی الامر برشمرده و می‌‌فرمایند: «مقصود از اهل بیت پیامبر، امامان هستند که حق تعالی ایشان را با طاعت خود مقرون کرده و فرموده است: ﴿یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ [۳۸] و مقصود از صاحبان امر، امامان معصوم‌اند که از هر گونه آلودگی پاکند؛ مرتکب هیچ گناهی نمی‌شوند و اساسا کوچکترین عصیانی از آنان سر نمی‌زند[۳۹].

احادیث امام صادق (ع)

امام صادق (ع) نیز همچون دیگر پیشوایان مذهب، امامان بر حق شیعه را دوازده نفر برشمرده و ضمن نام بردن از آنها، بر معصوم بودنشان تأکید می‌‌فرماید. آن حضرت در پاسخ پیرمردی که آروزی دیدار قائم آل محمد (ص) را داشت، می‌‌فرماید: «ای پیرمرد همانا قائم ماقیام می‌‌کند در حالی که از صلب فرزندم حسن (منظور امام حسن عسکری است) بوده و او از صلب علی (امام هادی) و او از صلب محمد (امام جواد) و او از صلب علی (امام رضا) و او از صلب این فرزندم است در حالی که اشاره می‌‌کرد به موسی و این (امام کاظم) نیز از صلب من است. ما دوازده نفریم که همگی معصوم و پاکیزه شده ایم»[۴۰].

احادیث امام کاظم (ع)

امام کاظم (ع) نیز همچون دیگر امامان، به آگاه کردن مردم در باره عصمت پیشوایان خود توجهی ویژه داشته است. آن حضرت هنگام زیارت قبر جد خویش، امیرالمؤمنین (ع) با اشاره به پیشوایان و امامان دین، بر مطهر بودن آنها تاکید کرده[۴۱] و در بیانی دیگر، امامان پاک (ع) را معدن عصمت معرفی فرموده‌‌اند[۴۲].

احادیث امام هادی (ع)

امام هادی (ع) نیز در برخی فرازهای زیارت جامعه کبیره خود که حاوی مطالب ارزشمندی پیرامون امامت اهل بیت رسول خدا (ص) و اوصاف والای آنها است، به معرفی معصومان پرداخته‌اند. آن حضرت در موضعی از این زیارت چنین می‌‌فرمایند: «شهادت می‌‌دهم که شما امامان، رشد یافته، هدایت شده، معصوم، محترم، مقرب، متقی، راستگو، برگزیده، مطیع خدا، برپادارنده امر او و عامل اراده‌اش هستید... خداوند شما را از گمراهی دو رکرده و از فتنه‌ها امان داده و از پلیدی‌ها پاک کرده و ناپاکی‌ها ر ا از شما برده است[۴۳].

توقیعات امام زمان (ع)

امام زمان (ع) در یکی از نامه‌های خود خطاب به اسحاق بن احمد از مسأله عصمت سخن به میان آورده و در باره امامان دوازده گانه شیعه می‌‌فرمایند: «... خداوند متعال آنها را از گناهان معصوم ساخته و از عیب‌ها مبرا نموده و از پلیدی‌ها تطهیر و اط شبهات منزه کرده است»[۴۴].

ضرورت عصمت امام

در احادیث جهت اثبات عصمت امام ادله ای بیان شده است. در برخی از روایات جهت اثبات عصمت از ادله و براهین عقلی استفاده شده که آنها را در بخش براهین عقلی اثبات عصمت امام در احادیث بیان می‌‌کنیم.

بحث اثبات عصمت در امام به واسطه ادله و براهین عقلی ارتباط بسیار نزدیکی با بحث ضرورت عصمت امام داشته و به آن گره خورده است چراکه در ضرورت عصمت امام به دنبال چرایی عصمت برای امام هستیم بدین معنا که چرا امام باید معصوم باشد از طرفی در پاسخ به این چرایی به این مهم خواهیم پرداخت که اگر امام معصوم نباشد محذوراتی پیش خواهد آمد که به واسطه آنها می‌توان در قالب براهینی عقلی، عصمت امام را ثابت نمود. از این رو اهل بیت (ع) در برخی روایات خود در توضیح ضرورت یا چرایی عصمت پیامبر و امام به برخی براهین عقلی نیز اشاره کرده‌اند.

ادله روایی اثبات عصمت

در منابع روایی شیعه و اهل سنت، روایات فراوانی دال بر عصمت ائمه (ع) وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌‌شود. در یک تقسیم‌بندی کلی می‌‌توان، این احادیث را ذیل دو دسته تقسیم کرد:

  1. احادیثی که صفات و ویژگی‌هایی را برای ائمه ثابت می‌‌کنند که لازمه آنها، عصمت است.
  2. احادیثی که تصریح به اصطلاح «عصمت» و پاکی از گناه و خطا دارند.

حدیث ثقلین

یکی از مهم‌ترین ادلۀ روایی در مورد برتری و حقانیت اهل بیت (ع)، حدیث "ثقلین" است که مورد پذیرش دانشمندان شیعه و سنی بوده و به کثرت آن را نقل کرده اند[۴۵]. پیامبر اسلام (ص) در این حدیث می‌فرمایند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»[۴۶].

بررسی متنی

ثقلین به معنای هر آن چیزی است که ارزشمند، نفیس و سنگین باشد. ثَقَلین یا ثِقلین یعنی دو چیز ارزشمند و عظیم[۴۷] و مراد از عترت اهل بیت و اخص نزدیکان پیامبر (ص) است. به قرآن ثقل اکبر و به عترت پیامبر ثقل اصغر می‌‌گویند، چنانکه در روایتی امیرالمؤمنین (ع) به کمیل فرمودند: «ای کمیل ما ثقل اصغر و قرآن ثقل اکبر است»[۴۸] [۴۹]

بررسی سندی

شیعه و سنی در منابع معتبر به صورت متواتر نقل کرده‌اند پیامبر اکرم (ص) به صورت مکرر و در مواضع متعدد و با الفاظ گوناگون حدیث ثقلین را بیان کرده است به طوری که محدثان شیعه در تواتر آن اجماع دارند و با هشتاد و دو سند از طریق ائمۀ اطهار آن را ذکر کرده اند[۵۰]؛ همچنین محدثان اهل سنت هم به صحت آن تصریح کرده‌اند، برای نمونه: حاکم نیشابوری، ابن حجر مکی، نورالدین هیثمی، ۳۴ نفر از اصحاب[۵۱] و ۱۹ نفر از تابعین[۵۲] آن را روایت کرده‌اند. صحابه‌‌ای همچون: علی (ع)، ابوذر، جابر بن عبدالله انصاری، زید بن ارقم، ابو سعید خُدری و زید بن ثابت[۵۳].

بنابراین این حدیث به لحاظ سندی از احادیث متواتر و صحیح نزد فریقین است.

کیفیت استدلال

استدلال به این حدیث بر عصمت ائمه (ع) متوقّف بر چند مقدمه است:

  1. قرآن از هرگونه خطا و اشتباه و انحراف و باطلی مبرّاست. قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ[۵۴] به عبارت دیگر، قرآن از هر باطل و خطایی به طور مطلق معصوم و مصون است. حال عِدل قرآن ـ اهل بیت ـ نیز باید چنین باشد، تا بتواند عِدل قرآن باشد. در غیر این صورت چه چیز این دو را در یک مقام جمع می‌کند؟
  2. قرآن معصوم است و تمسّک به آن باعث می‌شود انسان هرگز گمراه نشود، اهل بیت نیز باید چنین باشند؛ زیرا این دو هیچ‌گاه از هم جدا نیستند. به عبارت دیگر، فرض عدم گمراهی بر اثر تمسک به این دو در صورتی راست می‌آید که هر دو معصوم باشند. در غیر این صورت، چه بسا خود به خطا روند و متمسّکین به خود را نیز به گمراهی کشانند.
  3. پیامبر اکرم (ص) خبر داده است که این دو تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد و این فرض در صورتی صحیح است که هر چه قرآن می‌گوید ـ کلام خدا است ـ همان را اهل بیت بگویند و تمام افعال و کردار آنها منطبق بر قرآن و کلام خدا باشد[۵۵].
  4. «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً»؛ مجموعه قرآن و عترت، با هم، باعث هدایت و مانع از فرو رفتن در چاه ضلالت می‌شوند. بی‌شک قرآن کریم کتابی است معصوم از هرگونه خطا و اشتباه. پس اینکه پیامبر اکرم (ص)، عترت خویش را کنار قرآن نشانده و تمسک به هر دو را موجب هدایت دانسته است، بهترین دلیل بر عصمت ایشان است. چه، پیروی نمودن از غیر معصوم، موج هدایت مطلق و قطعی نخواهد شد، بلکه همواره احتمال انحراف و ضلالت در آن می‌رود و این با جمله «لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً» سازگار نیست؛ زیرا معنای این جمله آن است که اگر شما به این دو تمسک کنید، در هیچ شرایط زمانی و به هیچ صورتی، گمراهی و ضلالت به سراغ شما نخواهد آمد. بنابراین، اهل‌بیت، از آنجایی که مفسران قرآن هستند، چه در تبیین و تشریح آیات الهی و چه در اعمال فردی، از هر گونه گناه و خطایی معصوم هستند.
  5. «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»؛ یعنی اینکه عترت پیامبر هرگز از قرآن جدایی و افتراق ندارند و این معنا جز با عصمت آنان قابل توجیه نیست؛ زیرا اگر عترت پیامبر مرتکب گناه شوند و یا اشتباه و خطایی در تبیین دین از آنان سر زند، به معنای جدایی و افتراق از قرآن است.

البته پیامبر اکرم (ص) مسأله جدایی‌ناپذیر بودن اهل‌بیت و قرآن را بارها در طول رسالت خویش گوشزد کرده است. به عنوان مثال، ام‌سلمه می‌گوید از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»[۵۶].[۵۷]

حدیث سفینه

یکی از احادیث مشهوری که نقش اهل بیت پیامبر را در میان مردم روشن و مشخص می‌‌کند حدیث سفینه است[۵۸]. براساس این حدیث ابوذر غفاری نقل می‌کند که پیامبر (ص) در مورد اهل بیتشان فرمودند: «مَثَلُ أَهلِ بَیتِی فیکم مَثلُ سَفِینَةِ نُوحٍ"؛ مَن رَکبَها نَجَا، وَمَن تَخَلفَ عَنها هَلَک»[۵۹]، چنین مضمونی، در احادیث پیامبر با عبارت‌های مختلف بیان شده است. در بعضی از این احادیث، از واژه "فُلک" که هم معنی با واژۀ سفینه است استفاده شده است[۶۰].

بررسی متنی

مراد از "سفینة نوح" همان کشتی مشهور حضرت نوح (ع) است. قرآن کریم در این باره می‌‌فرماید: در زمان حضرت نوح (ع) طوفانی عظیم به پا شد و جهان را آب فراگرفت و تنها کسانی سالم ماندند که به او ایمان آورده و در کشتی او نشستند. در طوفان نوح، هرکس از مؤمنان و نیز از حیوانات که سوار کشتی نوح شدند از آن طوفان نجات یافته و هرکس که بر آن کشتی سوار نشد غرق شد. کشتی نوح، سمبل نجات از گرداب‌ها و ایمنی در تلاطم طوفان‌هاست و پیامبر چون می‌‌دانستند بعد از خودش طوفانی از گمراهی و ظلمت بر مردم حاکم می‌‌شود، اهل بیتش را به سفینه نوح تشبیه کرد که هر کسی به آنها متوسل شود نجات یافته و هر که از آنان دور شود، گمراه و اسیر ظلمت خواهد شد[۶۱].

بررسی سندی

حدیث سفینه نزد شیعه و سنی از جهت اعتبار جایگاه والایی دارد و آن را جمع زیادی از صحابه مانند امیر المؤمنین (ع)، ابوذر غفاری، ابوسعید خدری، عبد الله بن عباس، أبو الطفیل عامر بن واثله، أنس بن مالک، عبد الله بن الزبیر و سلمة بن الأکوع از آن حضرت (ص) نقل کرده‌اند. از تابعان نیز شخصیت‌هایی مانند امام زین العابدین (ع)، سعید بن جبیر، عطیه کوفی، سعید بن مسیّب، عامر بن عبدالله از راویان این حدیث هستند[۶۲].[۶۳] شیعیان این حدیث را مانند احادیث غدیر، ثقلین و منزلت معتبر و در حد تواتر می‌‌دانند[۶۴].

وجود این حدیث با الفاظ نزدیک به هم در بسیاری از منابع اصیل و قابل اعتنای اهل سنت نیز آمده است به طوری که بسیاری از حدیث شناسان مشهور اهل سنت تصریح به صحت حدیث کرده‌اند. مانند حاکم نیشابوری و ابن حجر مکی و سیوطی، هرگونه تردیدی را نسبت به اعتبار و صحت این حدیث صحیح ندانسته و آن را از جمله احادیث معتبر می‌‌دانند[۶۵].

کیفیت استدلال

وجه استدلال به حدیث، به این ترتیب است:

  1. پیامبر خاتم (ص) به طور مطلق دستور به ملازمت با اهل‌بیت داده و ایشان را به منزله کشتی نوح دانسته‌اند و فرموده‌اند: اولاً، هرکه همراه اهل بیت باشد نجات می‌یابد و هرکه نباشد هلاک خواهد شد؛ ثانیاً، تنها کسانی نجات می‌یابند که همراه اهل بیت باشند و دیگران لزوماً غرق خواهند شد. این مطلب از دو راه فهمیده می‌شود: یکی از لفظ "إِنَّمَا" که افاده حصر می‌کند و دومی از مثال (کشتی نوح)، چون تنها کسانی نجات یافتند که در کشتی سوار شدند و بقیه همه نابود شدند.
  2. در صورتی اهل بیت همانند سفینه نوح به طور مطلق وسیله نجات خواهند بود و هرکه همراه آنان باشد به مقصد خواهد رسید که از هر اشتباه و انحراف و خطای علمی و عملی مصون باشند. یعنی به طور مطلق معصوم باشند، در غیر این صورت، امکان غرق شدن خود و همراهان وجود دارد و این با محتوای کلام پیامبر (ص) نمی‌سازد؛ لذا این قرائن حاکی از آن است که برای نجات تنها باید به اهل بیت تمسک نمود و تمسک مطلق از اهل بیت مساوی با اطاعت مطلق از آنان است و عقلا امر به اطاعت مطلق از شخصی مساوی با عصمت اوست و الا تناقض لازم می‌‌آید.
  3. در یک سلسله از روایات دیگر که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده آمده است که حضرت فرمود: "امّت موسی (ع) ـ یهود ـ بعد از او به هفتاد و یک فرقه تقسیم شد که از آن میان یک فرقه نجات یافت و هفتاد فرقه هلاک شد و امت عیسی (ع) ـ نصارا ـ بعد از او به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که هفتاد و یک فرقه هلاک شده و تنها یک فرقه از آنها اهل نجات بودند و به زودی بعد از من امّتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد که یک فرقه نجات می‌یابند و هفتاد و دو فرقه هلاک خواهند شد". در این روایات نیز همانند روایت سفینه نوح، واژه‌های «نجا» و «هلک» استعمال شده که از مجموع دو روایت استفاده می‌شود فرقه ناجیه از میان هفتاد و سه فرقه، همان پیروان اهل‌بیت پیامبر (ص) هستند[۶۶].

حدیث امان

رسول خدا در حدیثی که نزد محدّثان شیعه و سنّی، به حدیث امان شهرت یافته، اهل بیت خویش را به ستارگان آسمان تشبیه نموده و آثار وجودی اهل بیت را برای امّت، همانند آثار وجودی ستارگان برای ساکنان زمین دانسته‌ است. آن حضرت می‌فرمایند: « النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بيتي أمان لأمّتي من الاختلاف، فإذا خالفتهم قبيلة اختلفوا فصاروا حزب إبليس»[۶۷]؛ "ستارگان، امان اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من، برای امتم امان از اختلاف هستند که اگر قبیله‌ای از آنها مخالفت کنند؛ اختلاف می‌کنند در حالی که حزب شیطان می‌شوند"[۶۸].

بررسی سندی

حديث امان، اسناد مختلفي دارد که رجال آنها از حافظان بزرگ حديث اهل سنّت‌ و مورد تمجید رجالیون اهل سنت‌اند ‌[۶۹]. تنها درباره عُبيد بن کثير عامري که در سلسله یکی از اسناد آمده، اختلاف اندکي وجود دارد و ابن عدي ادّعا کرده که او دارای حديث منکر است[۷۰] و ديگران يا درباره او سکوت کرده‌اند و يا سخن ابن عدي را تکرار کرده‌اند. ابن عدي نيز به طرح يک ادّعا بسنده نموده و نمونه‌اي از احاديث منکر وي را ذکر نکرده است. اين در حالي است که در مقابل، حاکم نيشابوري و ابن حجر مکّي، با تصريح به صحّت سند حديث، وي را تأييد کرده‌اند و نسايي نيز در السنن خود، از او حديث نقل کرده است[۷۱]. بنابراین، حدیث از نظر سند، بدون اشکال است و چنان‌که خواهیم دید، قرائن مطمئن دیگری نیز وجود دارد که مضمون این حدیث را تأیید می‌کنند.

افزون بر این، اگر به فرض، از راوی یاد شده حدیث منکری هم نقل شده باشد، دلیل نمی‌شود که احادیثِ خوب او و از جمله این حدیث، بی‌ارزش باشد؛ چراکه این حدیث، مورد تأیید فریقین و منطبق بر احادیث صحیحی است که در آثار شیعه و سنّی ذکر شده است. بنابراین، حدیثی که منطبق بر اندیشه‌های اصیل اسلامی است، معنا ندارد آن را به بهانه اینکه راوی آن، احادیث منکَری هم داشته، کنار بگذاریم.

کیفیت استدلال

از این روایت علاوه بر عصمت اهل بیت (ع)، هدایتگر بودن و لزوم اطاعت از آنها نیز قابل اثبات است.

در خصوص اثبات عصمت اهل بیت باید گفت: وقتی تنها راه نجات، راه اهل بیت باشد و آنان تنها ملجأ و مرجع مردم در پیمودن راه حق‌اند، این یگانه طریق نجات، همسان با عصمت است، چون اگر اهل بیت معصوم نبوده و دچار اشتباه شوند، اطاعت از آنها عقلاً و شرعاً جایز نیست و عدم اطاعت در برخی موارد با اطاعت مطلق سازگار نیست[۷۲].

سایر احادیث

  1. حضرت رسول (ص) در سخنی صریح موضوع عصمت خود و فرزندانشان را این گونه مورد اشاره قرار می‌‌دهند: «أنَا وَ عَلی وَ الحَسن وَ الحُسَین وَ تِسعَة مِن وُلدِ الحُسَین مُطَهَّروُن مَعصومُون»[۷۳]؛ من و علی و حسن و حسین و نُه نفر از فرزندان حسین، پاک و «معصوم» هستیم. نه نفر از فرزندان امام حسین (ع) همان ائمه اهل بیت (ع) هستند که به تصریح این سخن پیامبر اکرم (ص) معصوم‌اند.
  2. حضرت علی (ع) نیز راجع به موضوع اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم (ص) می‌‌فرماید: "تنها باید از خداوند و پیغمبر و جانشینان او فرمان برد و این که خداوند دستور فرموده است‌ فقط از دستورات پیغمبراطاعت شود برای این است که پیغمبر معصوم است و به نافرمانی خداوند دستور نمی‌دهد و اینکه فقط به اطاعت جانشینان پیغمبرامر فرموده است برای این است که آنان نیز معصومند و پاک و امر به گناه نمی‌‌کنند"[۷۴]. حضرت علی (ع) دلیل اصلی لزوم اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم (ص) را به خاطر عصمت ایشان می‌‌داند.
  3. در حدیثی دیگر از همان حضرت می‌‌بینیم که ایشان در معرفی خود و خاندانشان می‌‌فرماید: "به درستی که خدای تبارک و تعالی‏ ما را پاکیزه و معصوم گردانید، و ما را گواه بر خلق خود و حجت در زمین قرار داد. ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد. نه ما از قرآن جدا می‌‌شویم و نه او از ما جدا می‌ شود"[۷۵].
  4. امام علی (ع) همچنین در توصیف عصمت خود می‌‌فرماید: "روز قیامت فرا خوانده می‌‌شوم در حالی که مرا هیچ گناهی نیست و اگر هم گناهی داشته باشم جنگ من با اینان ـ ناکثین ـ گناهانم را پاک می‌‌کند"[۷۶]. بدیهی است جنگ امام علی (ع) با ناکثین به هیچ وجه گناهی برای آن حضرت نیست و ایشان فقط در مقام شکایت از این گروه پیمان شکن این تعبیر را درباره خود به کار می‌‌برد.
  5. از امام صادق (ع) نیز راجع به این موضوع احادیثی وجود دارد که در اینجا دو نمونه از آنها را بیان می‌‌کنیم. آن حضرت در بیان اوصاف امام می‌‌فرماید: «مَعصوما مِنَ الزَّلاّتِ، مَصونا عَنِ الفَواحِشِ کُلِّها»[۷۷]؛ از لغزش‌ها محفوظند و از هر گونه زشتی و زشت کاری مصون و در جای دیگر در معرفی خود و خاندان اهل بیت (ع) می‌‌فرماید: «نَحنُ تَراجِمَةُ أمرِ اللّه، نَحنُ قَومٌ مَعصُومونَ»[۷۸]؛ ما ترجمان فرمان خداییم ما جماعتی معصوم هستیم. در این دو نمونه به صراحت از موضوع عصمت به عنوان یکی از اوصاف ائمه (ع) صحبت به میان می‌‌آید.
  6. بیاناتی از امام موسی کاظم (ع) نیز وجود دارد که به وضوح موضوع عصمت ائمه اهل بیت (ع) در آنها مورد اشاره قرار گرفته است. برای مثال در حدیثی منقول از آن حضرت می‌‌خوانیم: "کسی که از ما اهل بیت، امام می‌‌شود، جز شخص معصوم نیست، عصمت امری نیست که در ظاهر فرد باشد و به وسیله آن شناخته شود. از این رو معصوم باید تعیین شود"[۷۹].

پاسخ به شبهات

برخی از وهابیان، آنجا که از آیه تطهیر به عنوان یکی از دلایل شیعیان بر اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع) نام می‌برند، وارد بحث عصمت شده و اعتقادات شیعه در مورد آیه را به چالش کشانده‌اند. ابتدا دلایلی را مبنی بر عدم دلالت آیه تطهیر بر عصمت امامان ذکر می‌کنند. سپس عقیده شیعه درباره عصمت را بیان می‌کنند و در این باره به سخنان شیخ صدوق، سید مرتضی، شیخ مفید، علامه مجلسی و علامه مظفر استناد می‌کنند. مدعی هستند روایاتی در منابع خود شیعه وجود دارد که با عصمت انبیای الهی به طور عام و پیامبر اکرم(ص) به طور خاص و ائمه معصومین(ع) منافات دارد. ما به تناسب موضوع، فقط روایات دسته سوم را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهیم. قبل از پرداختن به شبهات لازم است نکاتی را بیان کنیم:

  1. وهابیان برای اثبات مدعایشان ذیل عنوان روايات من طرق الشيعة تنافي عصمة الأئمة حدود ۱۵۰ روایت از منابع مختلف شیعی را نقل می‌کنند و این روایات را به ترتیب ائمه معصومین(ع) از امام علی(ع) تا امام رضا(ع) آورده‌اند. ما کوشیدیم به دلیل پراکندگی روایات و همچنین سهولت در پاسخ‌گویی به شبهات، مهم‌ترین آنها را از حیث موضوعی دسته‌بندی کنیم و ذیل هر عنوان مجموعه روایات مرتبط با آن موضوع را بیاوریم.
  2. نویسندگان سلفی به جز موارد اندکی که تعریض‌گونه به شبهه اشاره می‌کند، در سایر موارد بدون تبیین منطقی شبهات، روایات را به صورت پیوسته بیان می‌کنند در این‌گونه موارد نیز از مجموع مستندات وی در آن موضوع، می‌توان به ادعای شیعه از نظر او و تعارض آن ادعا با روایات موجود در منابع شیعیدست یافت؛ از این رو، ما برای تفهیم بهتر شبهات، ابتدای هر دسته روایت، در چند سطر به تقریر شبهه از زبان برخی نویسندگان سلفی می‌پردازیم.
  3. به دلیل طولانی بودن روایات، ما فقط آن بخشی از سند و متن حدیث را ذکر می‌کنیم که در نقد، به آن نیاز داریم.
  4. پاسخی که در رد شبهات داده می‌شود، بنابر مبنای شیعه است؛ نه اهل سنت؛ زیرا هدف نویسندگان سلفی اثبات تناقض میان عقیده شیعه در باب عصمت و روایات موجود در کتب آنهاست. البته اگر گاه از منابع اهل سنت استفاده می‌شود، برای تأیید و تقویت بحث است.
  5. نویسندگان سلفی هر روایتی را از چند کتاب متفاوت آدرس داده که نویسنده به تمام آن منابع حدیثی رجوع کرده و اصل روایات موجود است. گاه یک روایت در تمام منابع، به صورت یکسان نقل نشده است؛ بلکه از حیث متن و سند با همدیگر اختلافاتی دارند. ما کوشیدیم روایت را از منبعی ذکر کنیم که نزد شیعه اعتبار بیشتری دارد. همچنین از منابع ثابت در اکثر روایات، کتاب بحارالانوار است. از آنجا که این کتاب از منابع دستِ دوم به شمار می‌آید، ما روایت را از منبع اصلی نقل کردیم، مگر در مواردی نادر[۸۰].

مجموعه روایات دسته اول: ائمه(ع) و اعتراف به گناه

برخی از نویسندگان سلفی می‌گویند: «اگر بنابر نظر شیعه، امام از گناه معصوم است، چرا آنها در مناجاتشان با خدا و مناسبت‌های دیگر، به گناه اعتراف، و طلب بخشش می‌کردند؟ زیرا بخشش، مقتضی گناه است و نبودن گناه، حتماً نبودن بخشش را می‌طلبد»[۸۱].

بررسی

روایت اول[۸۲]: «و حدثني أبو المكارم حمزة بن علي بن زهرة العلوي عن أبيه عن جده عن الشيخ أبي جعفر محمد بن بابويه قال: حدثنا الحاكم أبو علي الحسين بن أحمد البيهقي قال: أخبرنا محمد بن يحيى الصولي قال: حدثني عون بن محمد الكندي قال: سمعت أبا الحسن علي بن ميثم يقول: حدثني ميثم رضي الله عنه قال: أصحر بي مولى أمير المؤمنين (علي بن أبي طالب)(ع) ليلة من الليالي قد خرج من الكوفة... قال إلهي كيف أدعوك وقد عصيتك وكيف لا أدعوك وقد عرفتك...»[۸۳]؛ «خدای من! چگونه تو را بخوانم، در حالی که معصیت تو را کرده‌ام؟ و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو را شناخته‌ام؟»....

روایت دوم[۸۴]: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ النصر [النَّضْرِ] بْنِ سِمْعَانَ التَّمِيمِيُّ الْخَرَقَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ... عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ: كُنَّا جُلُوساً فِي مَجْلِسٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)... إِلَهِي إِنْ طَالَ فِي عِصْيَانِكَ عُمُرِي وَ عَظُمَ فِي الصُّحُفِ ذَنْبِي فَمَا أَنَا مُؤَمِّلٌ غَيْرَ غُفْرَانِكَ وَ لَا أَنَا بِرَاجٍ غَيْرَ رِضْوَانِكَ...»[۸۵]؛ «خدایا! اگر عمر من در نافرمانی تو به درازا کشید و گناهم در نامه‌ها بزرگ شد، پس من جز آمرزش تو آرزویی ندارم و جز خشنودی‌ات به چیزی امیدوار نیستم...».

روایت سوم[۸۶]: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ... عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ شَيْخٍ مِنْ ثُمَالَةَ قَالَ:... َخَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَوْمَ عَرَفَةَ وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ(ع) فَقَالَ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَاهَى بِكُمْ فِي هَذَا الْيَوْمِ لِيَغْفِرَ لَكُمْ عَامَّةً ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ(ع) فَقَالَ لَهُ وَ غَفَرَ لَكَ يَا عَلِيُّ خَاصَّةً...»[۸۷]؛ «روز عرفه رسول خدا(ص) بیرون آمد؛ در حالی که دست علی(ع) را به دست داشت و فرمود: ای گروه خلایق! به راستی خدای تبارک و تعالی امروز به شما مباهات می‌کند که همه شما را بیامرزد. سپس رو به علی(ع) کرد و فرمود: تو را به طور ویژه بیامرزد...».

روایت چهارم[۸۸]: «وَ رُوِيَ أَيْضاً فِي الْكَامِلِ‌[۸۹] أَنَّ عَلِيّاً(ع) فِي أَوَّلِ خُرُوجِ الْقَوْمِ عَلَيْهِ... فَقَالُوا إِنَّا أَذْنَبْنَا ذَنْباً عَظِيماً بِالتَّحْكِيمِ وَ قَدْ تُبْنَا فَتُبْ إِلَى اللَّهِ كَمَا تُبْنَا نَعْدِلْكَ فَقَالَ عَلِيٌّ(ع) أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ...»[۹۰]؛ «خوارج گفتند: ما به واسطه حکمیت، گناه بزرگی مرتکب شدیم و توبه کردیم. تو هم مانند ما توبه کن تا با تو به عدالت رفتار کنیم. علی(ع) فرمود: من از تمام گناهان به درگاه خدا طلب آمرزش می‌کنم...».

روایت پنجم[۹۱]: «قَالَ رُوِيَ أَنَّ الْإِمَامَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) أَرَادَ أَنْ يَضْرِبَ غُلَاماً لَهُ... قُمْ فَأْتِ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ قُلِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ خَطِيئَتَهُ يَوْمَ الدِّينِ وَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ‌»[۹۲]؛ «امام سجاد(ع) تصمیم گرفت غلامی را تنبیه کند... اکنون برخیز و نزد قبر رسول خدا(ص) برو و بگو: خداوندا! خطای علی بن حسین(ع) را در روز قیامت ببخش و تو در راه خدا آزاد شدی».

روایت ششم[۹۳]: «قَالَ: وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) يَقُولُ فِي دُعَائِهِ اللَّهُمَّ إِنَّ اسْتِغْفَارِي لَكَ مَعَ مُخَالَفَتِي لَلُؤْمٌ وَ إِنَ تَرْكِيَ الِاسْتِغْفَارَ مَعَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ لَعَجْزٌ...»[۹۴]؛ «امام سجاد(ع) در دعای خود می‌فرمود: خداوندا! همانا طلب بخشیدن من از تو، در حالی که مخالفت می‌کنم، مایه پستی من است و اینکه استغفار را ترک کنم در حالی که تو رحمتی واسع داری، نشان از ناتوانی من است...».

روایت هفتم[۹۵]: «وَ عَنْهُ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ(ع)... رَبِّ عَصَيْتُكَ بِلِسَانِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَأَخْرَسْتَنِي‌...»[۹۶]؛ «پروردگارا! با زبانم نافرمانی‌ات کردم. به عزتت سوگند، اگر خواسته بودی، مسلماً لالم کرده بودی...».

روایت هشتم[۹۷]: «و بهذا الإسناد: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَوْماً لِأَصْحَابِهِ... فَوَ اللَّهِ مَا نَحْنُ إِلَّا عَبِيْدُ الَّذِي خَلَقَنَا وَ اصْطَفَانَا مَا نَقْدِرُ عَلَى ضَرٍّ وَ لَا نَفْعٍ وَ إِنْ رَحِمَنَا فَبِرَحْمَتِهِ وَ إِنْ عَذَّبَنَا فَبِذُنُوبِنَا...»[۹۸]؛ «به خدا قسم، ما جز بنده‌ای که آفریده و برگزیده شده است، نیستیم. بر هیچ سود و زیانی قادر نیستیم. اگر مورد رحمت قرار گیریم، بسته به لطف اوست و اگر عذاب شویم به واسطه گناهان ماست...».

روایت نهم[۹۹]: «كتاب حسين بن سعيد و النوادر الْجَوْهَرِيُّ عَنْ حَبِيبٍ الْخَثْعَمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ إِنَّا لَنُذْنِبُ وَ نُسِي‌ءُ ثُمَّ نَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً»[۱۰۰]؛ «... ما گناه می‌کنیم و دچار فراموشی می‌شویم. سپس به درگاه خدا توبه می‌کنیم».

پاسخ کلی: در برخی روایات، ادعیه و مناجات‌هایی که در منابع معتبر شیعی وارد شده است، ائمه اطهار(ع) به گناهانشان اعتراف کرده و در مقام استغفار برآمده‌اند؛ اما با توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد، روشن می‌شود که این‌گونه مضامین نمی‌تواند عصمت امامان(ع) از گناه را مخدوش کند:

۱. الفاظی که در این روایات به کار رفته و نویسندگان وهابی از آنها عدم عصمت ائمه(ع) را نتیجه گرفته‌اند، واژه‌های «عصیان»، «ذنب»، «توبه» و «استغفار» است. عصیان و ذنب در عرف متشرعه، به معنای گناه اصطلاحی[۱۰۱] است؛ چنان‌که توبه و استغفار کردن نیز با گناه و معصیت ملازمه دارد؛ اما به نظر می‌رسد برای یافتن معنای این واژگان در عصر امامان(ع)، بهترین راه این است که ما معنای لغوی آنها را بررسی کنیم تا روشن شود که آیا معنای اصلی این الفاظ، با ارتکاب گناه ملازمه دارد یا خیر.

عصیان از ریشه «ع صی» و به معنای جدا شدن و عدم تبعیت است. عرب به بچه شتری که از مادرش جدا می‌شود، می‌گوید: عصى امه[۱۰۲]. آیت‌الله سبحانی شاهد بر ادعای ابن فارس را آیه ﴿فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۱۰۳] می‌داند؛ زیرا خداوند، عصیان را فقط مقابل تبعیت و پیروی قرار داده است؛ بنابراین، «عصی» در لغت و مصطلح قرآن همان پیروی نکردن، سرپیچی و مقاومت است که گاه با گناه ملازم است و گاهی هم ملازم نیست و اینکه امروز از این واژه، معنایی فهمیده می‌شود که با معصیت و ارتکاب گناه ملازم است، اساس آن، اصطلاح متشرعه است، نه قرآن و نه لغت[۱۰۴].

در مورد واژه ذنب نیز بعضی لغویان، آن را به معنای اثم[۱۰۵]، جرم[۱۰۶]، و معصیت[۱۰۷] دانسته‌اند و برخی مانند راغب اصفهانی در تعریف ذنب گفته است: «ذنب به معنای گرفتن دنباله چیزی است و در مورد هر کاری که عاقبتش ناگوار و وخیم است، به کار می‌رود»[۱۰۸].

به نظر می‌رسد این معانی، قابل جمع هستند؛ به این صورت که معنای اصلی ذنب، هر فعلی است که عواقب سوء به دنبال دارد. گناه و جرم نیز به اعتبار پیامد ناگوارشان، از مصداق‌های ذنب به شمار می‌آیند؛ بنابراین، ذنب کاربرد وسیعی دارد و در بن‌مایه این واژه معنای اصطلاحی گناه نهفته نیست. اگر چنین معنایی هم در کار نباشد، می‌توان گفت واژه ذنب مشترک لفظی میان چند معناست و تعین یک معنا از میان معانی به قرینه نیاز دارد و ما در آینده، با توجه به قرائنی که خواهد آمد، نشان خواهیم داد که مقصود حقیقی این واژه با آنچه نویسندگان سلفی به دنبال آن هستند، تطابق ندارد.

توبه نیز مشتق از ریشه «ت‌وب» و به معنای رجوع و بازگشت است[۱۰۹]. البته برخی اهل لغت، قید ذنب[۱۱۰] و معصیت[۱۱۱] را اضافه کرده و گفته‌اند: توبه یعنی بازگشت از گناه؛ اما به نظر می‌رسد که مقید کردن آن به گناه، صحیح نباشد و رجوع مطلق مدنظر باشد؛ زیرا توبه در مورد خداوند نیز به کار رفته و روشن است که در مورد خدای متعال رجوع از معصیت معنا ندارد[۱۱۲]. به این ترتیب، توبه معنای عامی دارد که می‌تواند در موارد مختلف، کاربردهای متفاوتی داشته باشد. یکی از موارد استعمال آن، برگشت بنده گنهکار به سوی خداوند است؛ بنابراین واژه توبه هرگز با ارتکاب گناه ملازم نیست.

استغفار، باب استفعال از ماده «غ ف ر» است. معنای اصلی غفر، پوشاندن است[۱۱۳] و استغفار، به معنای درخواست پوشاندن هر چیزی است؛ بنابراین، در اصل معنای استغفار، طلب بخشش و آمرزش لحاظ نشده است؛ بلکه این واژه نیز مانند سایر واژگان کاربرد وسیعی دارد که در موارد مختلف، معانی متفاوتی پیدا می‌کند.

با توجه به این توضیحات روشن شد که معنای واقعی الفاظ عصیان، توبه و استغفار، به لحاظ لغوی بسیار گسترده‌تر از آن معنایی است که امروزه میان متشرعه معروف است و این واژگان، اگرچه به مرور زمان در آن معنای اصطلاحی متشرعه شهرت پیدا کردند؛ اما آن مفهوم اصطلاحی تنها یک فرد از معنای وسیع کلمه است. درباره واژه «ذنب» نیز چنان‌که گذشت، حداکثر مشترک لفظی میان چند معناست که فقط یک معنای آن بر گناه دلالت دارد؛ اما تعین این معنا در واژگان، نیازمند قرینه است و چنان‌که خواهیم گفت، چنین قرینه‌ای وجود ندارد؛ بنابراین وهابیان نمی‌توانند به صرف کاربست این واژگان در روایات، امامان(ع) را افرادی غیر معصوم از گناه قلمداد کنند.

۲. گاه گناه به دلیل تخلف از قوانین الزامی است که در این صورت، فرد مذنب مرتکب امر حرام شده است. این مرتبه از گناه همان معنای مشهور و مصطلح بین متشرعه است. قطعاً ائمه معصومین(ع) از این گناهان معصوم هستند؛ زیرا اولاً؛ پیش‌تر با ادله قطعی عقلی[۱۱۴] و نقلی[۱۱۵]، عصمت آن بزرگواران از گناه اثبات شد. ثانیاً؛ در روایات مورد نظر نویسندگان سلفی، از واژگانی مانند عصیان، ذنب، توبه و استغفار استفاده شده است که معنای آنها منحصر در گناه اصطلاحی نیست. به دیگر سخن، مستندات نویسندگان سلفی نص در گناه اصطلاحی نیست. ثالثاً؛ در مقام تعارض، ادله قطعی بر ادله غیرقطعی مقدّم می‌شود؛ از این رو، روایات مورد نظر آنان را باید بر دیگر معانی این واژگان حمل کرد.

اما گاه منظور از گناه، گناه در مقام عبودیت و محبت است. در این نوع گناه، اگرچه فرد هیچ مخالفتی با اوامر و نواهی شارع نکرده است؛ اما اطلاق گناه به این قسم از آن روست که افراد مقرب درگاه الهی همیشه غرق در یاد خدا هستند؛ از این رو، اگر فعلی هرچند مباح آنها را لحظه‌ای از توجه به سوی محبوب غافل کند، خودشان را قاصر و مقصر در مقام عبودیت و محبت می‌بینند و از این قصور و تقصیر، به عصیان و ذنب تعبیر می‌کنند و در مقام استغفار برمی‌آیند[۱۱۶].

بنابراین، نباید هر توبه‌ای را توبه از گناهی شرعی و حرام فقهی تلقی کرد؛ بلکه گناه و به تبع آن استغفار دارای مراتب و درجاتی است که باید این اختلاف مراتب مورد توجه قرار گیرد. اعترافاتی که ائمه معصومین(ع) نیز در مناجات‌ها و دعاهایشان داشتند، ناظر به مقام محبت است که با مقام عصمت آنها منافات ندارد[۱۱۷].

مجموعه روایات دسته دوم: ترس ائمه(ع) از خدا و سلامت دین

از نظر برخی از وهابیان، کسی که معصوم است، نباید از خدا، ایمن ماندن دین و قبولی اعمالش خوف داشته باشد؛ در حالی که امامان شیعه از این مسائل بیم داشتند[۱۱۸].

بررسی

روایت اول[۱۱۹]: «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ عَلِيٍّ(ع)‌: أَنَّهُ قِيلَ لَهُ: كَمْ تَصَدَّقُ؟! أَ لَا تُمْسِكُ؟ قَالَ: «إِي وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ قَبِلَ مِنِّي فَرْضاً وَاحِداً لَأَمْسَكْتُ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي أَ قَبِلَ اللَّهُ مِنِّي شَيْئاً أَمْ لَا»[۱۲۰]؛ «به امام علی(ع) عرض شد: چقدر صدقه می‌دهی؟! آیا دست برنمی‌داری؟ فرمود: به خدا قسم، اگر می‌دانستم که خداوند یک عمل واجب را از من قبول کرده است، دست نگه می‌داشتم؛ ولی به خدا قسم نمی‌دانم که چیزی از من قبول کرده است یا نه». دلالت: این روایت نه فقط عصمت امام علی(ع) را مخدوش نمی‌کند؛ بلکه نشان دهنده اوج تقوا و پرهیزکاری آن حضرت است؛ زیرا از نشانه‌های پرهیزکاران این است که «لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ»[۱۲۱]؛ «آنها از اعمال کم خشنود نمی‌شوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمی‌بینند». همت والا و افق وسیع فکری آنها اجازه نمی‌دهد که اعمالشان را هر چند فی نفسه کثیر باشد، زیاد بشمارند. امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه می‌فرماید:«وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالًا نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَكَ»[۱۲۲]؛ «ارزش اعمال ما در برابر نعمت‌های تو چیست و چگونه زیاد تلقی کنیم اعمالی را که به وسیله آن با کرم تو مقابله می‌کنیم»؛ بنابراین، آن حضرات، اعمال خود را با نعمت‌های الهی می‌سنجیدند و معتقد بودند اگر تمام عبادات عمرشان را جمع کنند، نمی‌تواند در برابر یک نعمت الهی مقابله کند.

علاوه بر این، ائمه معصومین(ع) می‌دانستند که اگر رحمت و فضل الهی شامل حال آنها نشود، ره به جایی نمی‌برند؛ از این رو، همیشه در حالت خوف و رجا به سر می‌بردند. در حدیثی خداوند به داوود(ع) فرمود: «یا داوود! گنهکاران را بشارت بده به اینکه من توبه را قبول می‌کنم و از گناه می‌گذرم و صدیقان را بترسان از اینکه نسبت به اعمالشان عجب پیدا کنند؛ زیرا بنده‌ای نیست که خدا او را به حساب دقیق کشد و هلاک نشود»[۱۲۳]؛ بنابراین سخن امیرالمؤمنین(ع) که فرمود: «اگر می‌دانستم خداوند یک عمل واجب را از من قبول کرده است، دست نگه می‌داشتم»، ناظر به این مقام است.

روایت دوم[۱۲۴]: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَكْرِ بْنِ النَّقَّاشِ... قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي فَقَالَ(ص) فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ‌...»[۱۲۵]؛ «امیر المؤمنین(ع) فرمود که گفتم: یا رسول الله! در آن صورت دین من سالم است؟ فرمود: در سلامت دین هستی...».

دلالت: پیامبر(ص) در خطبه شعبانیه، امام علی(ع) را از چگونگی شهادتش آگاه می‌کند. علی(ع) از سلامت دینش در آن لحظه حساس می‌پرسد و پیامبر(ص) به او اطمینان می‌دهد که در آن لحظه، دینش سالم است.

باید توجه داشت که عصمت ائمه(ع) به این معنا نیست که آنها تا پایان عمر مانند فرشتگان نمی‌توانند گناه کنند؛ بلکه خداوند با بیان معصوم بودن آنها خبر می‌دهد که امامان به دلیل صفای باطنی، در طول دوران زندگی پربرکتشان به هیچ‌وجه خود را به گناهی آلوده نمی‌کنند؛ بنابراین، آنان مثل سایر مردم نگران عاقبت به خیری خود هستند و خود را بری از گناه و اشتباه نمی‌دانند. اینکه امیرالمؤمنین(ع) از سلامت دینش می‌پرسد، نشان‌دهنده نگرانی آن حضرت از این مسئله است که نکند خداوند لحظه‌ای لطف و رحمتش را از او دریغ کند. علی(ع) عصمت خود را موهبتی الهی می‌داند؛ طوری‌که اگر تفضل الهی نباشد، امکان انجام دادن معصیت برای او هست. پاسخی که رسول خدا(ص) به آن حضرت می‌دهند، هر شبهه‌ای را از بین می‌برد؛ زیرا پیامبر عاقبت به خیری و سلامت دین امیرالمؤمنین(ع) را تصدیق می‌کند؛ از این رو، سخن پیامبر(ص) دلالت دارد بر اینکه علی(ع) تا پایان عمرش از حیث دین‌داری ایمن خواهد بود.

روایت سوم[۱۲۶]: «فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي [ثنا] عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) قَالَ: مَكَثَ جَبْرَئِيلُ أَرْبَعِينَ يَوْماً لَمْ يَنْزِلْ عَلَى النَّبِيِّ(ص)... ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ لَا يَسْلُبَنِي دِينِي وَ لَا يَنْزِعَ مِنِّي كَرَامَتَهُ...»[۱۲۷]؛ سپس علی(ع) فرمود: از خدا می‌خواهم که دینم را از من نگیرد و کرامت خود را از من دریغ نورزد...».

دلالت: امیرالمؤمنین(ع) در دعای خود از خداوند می‌خواهد همان‌طور که قبلاً دین او را حفظ کرده و کرامتش را شامل حال او کرده است، در باقی‌مانده عمرش نیز این توفیق را تداوم بخشد؛ همان‌طور که پیامبر(ص) روزی دست کم ده بار می‌فرمودند: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ[۱۲۸]. روشن است که منظور پیامبر(ص) طلب هدایت از خداوند نبود؛ زیرا او هدایت شده بود؛ بلکه با این دعا ادامه توفیق حرکت در صراط مستقیم را از خداوند طلب می‌کرد؛ بنابراین، دعای امیرالمؤمنین(ع) به هیچ وجه با مقام عصمت آن بزرگوار ناسازگار نیست. به علاوه این روایت، بیانگر فضیلت و برتری علی(ع) است؛ زیرا جبرئیل به پیامبر(ص) می‌فرماید: «خداوند به جانشین و وصی تو سلام می‌رساند و به تو خبر می‌دهد که علی(ع) را به وسیله وصایت ویژه گردانید و او را بر همه اوصیا برتری داد».

روایت چهارم[۱۲۹]: «فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخَيَّاطُ الْمُقْرِي الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْخَضِرُ بْنُ أَبَانٍ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو هَدِيَّةَ إِبْرَاهِيمُ قَالَ حَدَّثَنِي أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)... فَأَتَيْتُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ فِي نَاضِحٍ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ النَّبِيَّ(ص) قَالَ إِنَّ الْجَنَّةَ مُشْتَاقَةٌ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ أُمَّتِي فَاسْأَلْهُ مَنْ هُمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ فَإِنْ كُنْتُ مِنْهُمْ لَأَحْمَدَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ‌...»[۱۳۰]. دلالت: خلاصه روایت این است که انس بن مالک می‌گوید: روزی پیامبر(ص) فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر از امت من است». درنگ کردم از اینکه بپرسم این چهار نفر چه کسانی هستند. نزد ابوبکر، عمر و عثمان رفتم و از هر یک از آنها خواستم که از پیامبر(ص) اسامی این چهار نفر را بپرسند. آنها ترسیدند که جزء آن چهار نفر نباشند و خاندانشان آنها را سرزنش کنند. نزد علی(ع) رفتم و از آن حضرت تقاضا کردم. آن حضرت فرمودند: «سوگند به خدا می‌روم و می‌پرسم. اگر جزء آن چهار نفر بودم، حمد و سپاس الهی را به جا می‌آورم و اگر جزء آنها نبودم، از درگاه خدا می‌خواهم که مرا جزء آنها و دوست آنها قرار دهد».

آن حضرت نزد پیامبر(ص) رفت و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! انس بن مالک به من خبر داد که شما فرموده‌ای بهشت مشتاق چهار نفر است. آنها کیان‌اند»؟ پیامبر(ص) به علی(ع) اشاره کرد و سه بار فرمود: «أَنْتَ وَ اللَّهِ أَوَّلُهُمْ‌»؛ «سوگند به خدا تو اولین نفر از آن چهار نفر هستی».

جای بسی تعجب است که نویسندگان سلفی فقط بخشی از روایت را ذکر کرده‌اند؛ آنجا که علی(ع) می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ فَإِنْ كُنْتُ مِنْهُمْ لَأَحْمَدَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ‌». او با تقطیع حدیث خواسته است از مقام آن حضرت بکاهد؛ در حالی که هر فرد منصفی که این روایت را به طور کامل بخواند، از طرفی فضیلت و مقام والای امیرالمؤمنین(ع)را تصدیق می‌کند و از طرف دیگر، به جایگاه خلفای سه‌گانه پی می‌برد؛ زیرا ابوبکر، عمر و عثمان از آنجا که می‌ترسیدند جزء آن چهار نفر نباشند و مورد سرزنش خاندانشان قرار گیرند، نزد پیامبر(ص) نرفتند؛ اما علی(ع) سوگند یاد می‌کند که من از رسول خدا(ص) می‌پرسم و امیدوارم که یکی از آن چهار نفر باشم. اینکه حضرت فرمود: «وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ مِنْهُمْ لَأَسْأَلَنَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ وَ أَوَدُّهُمْ»، دلالت نمی‌کند که او جزء آن چهار نفر نیست؛ بلکه از خداوند می‌خواهد که این توفیق را نصیب او کند. با توجه به ادامه حدیث می‌بینیم که خداوند این توفیق را شامل حال او می‌کند؛ طوری که رسول خدا(ص) سه بار سوگند خوردند و فرمودند: «أَنْتَ وَ اللَّهِ أَوَّلُهُمْ‌».

روایت پنجم[۱۳۱]: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ... وَ لَقَدْ حَجَجْتُ مَعَهُ سَنَةً فَلَمَّا اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ عِنْدَ الْإِحْرَامِ كَانَ كُلَّمَا هَمَ بِالتَّلْبِيَةِ انْقَطَعَ الصَّوْتُ فِي حَلْقِهِ وَ كَادَ يَخِرُّ مِنْ رَاحِلَتِهِ فَقُلْتُ قُلْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَلَا بُدَّ لَكَ مِنْ أَنْ تَقُولَ فَقَالَ(ع) يَا ابْنَ أَبِي عَامِرٍ كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ‌»[۱۳۲]؛ «مالک می‌گوید: سالی با امام صادق(ع) به حج رفتم. وقتی هنگام احرام بر مرکبش سوار شد، هر قدر کوشید که تلبیه بگوید، صدایش قطع شد و نزدیک بود از مرکب خود به زیر افتد. گفتم: ای پسر رسول خدا! ناچاری که لبیک را بگویی. فرمود: ای پسر ابی عامر! چگونه جرئت کنم که بگویم: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»، در حالی که می‌ترسم خداوند در جواب بگوید: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ».

دلالت: در پاسخ به این شبهه دو نکته را بیان می‌کنیم:

  1. ترس امام صادق(ع) و سایر ائمه(ع) از خداوند برای ارتکاب گناه شرعی نیست؛ بلکه در اینجا یک رابطه عاشق و معشوقی وجود دارد. اقتضای عشق و محبت کامل، این است که تمام توجه عاشق به معشوق منعطف باشد و حتی لحظه‌ای از او غافل نشود؛ از این رو، آنها هرگاه به کارهای بشری سرگرم می‌شدند، آن را گناه و تقصیر به شمار می‌آوردند؛ زیرا می‌ترسیدند که لحظه‌ای توجه به دنیا، رابطه عاشقانه آنها را کم‌رنگ کند.
  2. اینکه امام صادق(ع) هنگام تلبیه گفتن، صدایش قطع می‌شود، از آن روست که عظمت خداوند را درک کرده است؛ همان‌طور که اگر ما به دیدار عارف یا رهبر فرزانه‌ای شرفیاب شویم، چون عظمت مقام آن شخصیت را درک کرده‌ایم، موقع صحبت کردن صدایمان می‌لرزد و چه بسا هرگز نتوانیم در محضر آن بزرگوار صحبت کنیم. ائمه معصومین(ع) نیز با شناختی که از خداوند دارند، درک می‌کنند که به جا آوردن حق بندگیِ او برای احدی مقدور نیست؛ از این‌رو، همه اعمال و عبادات خود را در برابر عظمت بی‌نهایت الهی، ناچیز می‌دانند و می‌ترسند که طاعاتشان درخور شأن مقام ربوبی نباشد و این، از عالی‌ترین مراتب عرفان و فنای فی الله است[۱۳۳].

مجموعه روایات دسته سوم: ادعای عصمت نداشتن ائمه(ع) برای خود

برخی از وهابیان بر آنند که شیعیان بر عصمت امامانشان اصرار دارند؛ در حالی که خود آنها هرگز چنین ادعایی نداشتند[۱۳۴].

بررسی

روایت اول[۱۳۵]: «عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّيْمِيِّ جَمِيعاً عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) النَّاسَ بِصِفِّينَ... فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي...»[۱۳۶]؛ «من به خودی خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم و در کارهایم ایمن باشم، مگر آنکه خداوند که بر نفس من بیش از من تسلط دارد، مرا از خطا مصون بدارد...».

سند: علی بن حسین مؤدب و عبدالله بن حارث همدانی، افرادی مجهول هستند؛ زیرا نام آنها در کتب رجالی شیعه ذکر نشده؛ بنابراین، سند روایت، ضعیف است[۱۳۷].

دلالت: امام(ع) در این فراز از سخنانش خود را بالاتر از این نمی‌داند که خطا نکند. گویا نویسندگان سلفی خواسته‌اند این عبارت امام(ع) را دلیلی بر خطاکار بودن ایشان بدانند؛ در حالی که برای فهم کلام حضرت، باید ادامه عبارت را که مکمل آن است، در نظر گرفت و چند جمله را که به هم پیوسته است، باهم فهمید. حضرت به دو شیوه سخن گفتند که هر یک از شیوه‌ها ناظر به مقامی از مقامات ایشان است. اینکه فرمودند: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي»، از آن روست که ایشان انسان هستند و طبیعت بشری، با خطا و اشتباه همراه است.، و تا «عصمت الهی» نباشد، هر انسانی در معرض اشتباه و مسیر لغزش‌ها قرار می‌گیرد؛ ولی استثنای «إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي»، گواه بر مقام عصمت و مصونیت الهی است[۱۳۸].

در حقیقت، کلام حضرت از باب تواضع و انقطاع به سوی خداوند است؛ زیرا آن حضرت اقرار می‌کند که «من به خودی خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم»؛ اما با در نظر گرفتن نعمت «عصمت» که خداوند به من و دیگر معصومین(ع) عنایت کرده است، چنین احتمالی در حق ما منتفی خواهد بود؛ از این رو، می‌توان کلام حضرت را مثبت عصمت دانست؛ زیرا عصمت چیزی جز این نیست که خداوند بنده را از ارتکاب گناهان نگه دارد[۱۳۹]. اینکه حضرت خودش را در رده دیگران قرار داده، از آن روست که مردم را به حق‌گویی و حق‌جویی وادارد و اعتماد به نفس آنان را در برابر کارگزاران حاکمیت دینی، به منظور جلوگیری از انحرافات و تبعیض‌ها زیاد کند؛ در عین حال که استثنایی بودن منزلت واقعی خویش را نیز به حکم واقع‌گویی و دادن شناخت اعتقادی صحیح به مردم، با ظرافت بیان کرده است[۱۴۰].

در قرآن کریم از این نوع تعبیرها که ناظر بر جنبه‌های بشری انسان است و در عین حال ممکن است از جنبه دیگر معصوم و مصون از گناه باشد، فراوان است. از باب نمونه، می‌توان به آیه ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي[۱۴۱] اشاره کرد. حضرت یوسف می‌گوید: «من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم؛ زیرا نفس قطعاً به بدی امر می‌کند مگر کسی را که خدا رحم کند»؛ بنابراین، حضرت یوسف از آن نظر که انسان است و با قوای نفسانی آفریده شده، مشمول جمله ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ است؛ اما از آن حیث که مورد رحمت حق قرار گرفته، از فرمان بد نفس در امان و معصوم و بی‌گناه است.

روایت دوم[۱۴۲]: «وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ... يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي ذَرٍّ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ):... فَلَمَّا تَوَافَقُوا جَمِيعاً عَلَى رَأْيٍ وَاحِدٍ، قَالَ لَهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع): إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعُوا مِنِّي مَا أَقُولُ‌، فَإِنْ يَكُنْ حَقّاً فَاقْبَلُوهُ، وَ إِنْ يَكُنْ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوهُ...»[۱۴۳]؛ «زمانی که همگی بر یک رأی توافق کردند، علی بن ابی‌طالب(ع) به آنها فرمود: دوست دارم حرف‌هایم را بشنوید. اگر حق بود، آن را بپذیرید و اگر باطل بود، انکارش کنید...». سند: روایت، مرفوع و ضعیف است.

دلالت: برای بررسی روایت، باید تمام جوانب را در نظر گرفت. اینکه امام علی(ع) در چه زمان، مکان و موقعیتی این سخنان را بیان کرده، بسیار حائز اهمیت است. روایت، مربوط به ماجرای شورای شش نفره‌ای است که به دستور عمر تشکیل شد. زمانی که عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص بر رأی واحدی (انتخاب عثمان برای خلافت) توافق کردند، علی(ع) چه واکنشی می‌توانست از خود نشان دهد؟ اگر سکوت می‌کرد، عده‌ای اعتراض می‌کردند که اگر حق با علی(ع) بود، چرا از خود دفاع نکرد؛ بنابراین، حضرت در موقعیت حساسی قرار داشت و باید در برابر مخالفانش سخنانی را مطرح می‌کرد که هم فطرت خفته‌شان بیدار شود و هم حقانیت خود را به اثبات رساند. آری، حضرت می‌توانست در برابر آنها سریع موضع بگیرد و رأی آنها را باطل کند و خود را شایسته خلافت بداند؛ اما در آن وضعیت این واکنش حضرت کارساز نبود؛ از این رو، ابتدا فرمود: اگرچه شما هم‌رأی هستید؛ اما دوست دارم حرف‌هایم را بشنوید. اگر حق گفتم، آن را بپذیرید؛ وگرنه انکارش کنید. زمانی که آنها به امیرالمؤمنین(ع) اجازه صحبت کردن دادند، حضرت برای اثبات حقانیت خود، فضایل و آیاتی را که در حقّ او نازل شده بود، بیان کرد و آنها به همه آن فضایل اقرار کردند.

بنابراین، سخن حضرت که فرمود: «فَإِنْ يَكُنْ حَقّاً فَاقْبَلُوهُ، وَ إِنْ يَكُنْ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوهُ»، به هیچ وجه حاکی از عدم عصمتش نیست؛ چنان که نویسندگان سلفی گمان کرده‌اند؛ بلکه حضرت در مقام احتجاج با خصم و بیان حق، این سخنان را فرموده است.

روایت سوم[۱۴۴]: «عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْأَزْدِيُّ، عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ، وَ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ،... فَقَالَ عَلِيٌّ(ع): إِنَّكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ لِمَا اجْتَمَعْتُمْ لَهُ، فَأَنْصِتُوا فَأَتَكَلَّمَ، فَإِنْ قُلْتُ حَقّاً صَدَّقْتُمُونِي، وَ إِنْ قُلْتُ بَاطِلًا رُدُّوا عَلَيَّ وَ لَا تَهَابُونِي، إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ كَأَحَدِكُمْ...»[۱۴۵]؛ «امام علی(ع) فرمود: شما برای چیزی گرد هم آمدید که درباره آن متحد و هم‌رأی هستید. پس ساکت باشید تا سخن بگویم. اگر حق گفتم، تصدیقم کنید و اگر باطل گفتم، به خودم بازگردانید و از من مترسید که من هم مردی همانند شما هستم...».

سند: در سلسله سند روایت، فردی به نام زیاد بن منذر وجود دارد که کنیه‌اش ابوجارود است. وی کوفی، تابعی و زیدی‌مذهب است و فرقه جارودیه را به او نسبت داده‌اند[۱۴۶].

امام باقر(ع)، ابوجارود را «سرحوب» نامید. سرحوب، نام شیطان کوری است که در دریا زندگی می‌کند و همان‌طور که در رجال کشی آمده است، زیاد بن منذر کور و کوردل بود[۱۴۷].

آیت الله خویی بعد از بیان اقوال علمای رجال می‌فرماید: «ظاهراً ابوجارود ثقه است، تنها به این دلیل که نام او در اسناد کتاب کامل الزیارات وجود دارد و این در حالی است که ابن قولویه وثاقت تمام راویان کتابش را تأیید کرده است»[۱۴۸]؛ اما جالب است که خود آیت‌الله خویی در جای دیگر، روایتی را ذکر می‌کند و سپس می‌فرماید: لكن سند الرواية ضعيف بمحمد بن سنان و المفضل بن عمر و أبي الجارود...[۱۴۹].چنان که ملاحظه می‌شود، آیت‌الله خویی در اینجا سند روایت را به خاطر ابی جارود ضعیف می‌داند؛ در حالی که قبلاً وثاقت او را نتیجه گرفته بود.

با توجه به اینکه اکثر علمای رجال، زیاد بن منذر را ضعیف می‌دانند، این روایت از درجه اعتبار ساقط است و جزء احادیث ضعیف شمرده می‌شود. دلالت: توجیه این روایت، شبیه مورد قبل است.

روایت چهارم[۱۵۰]: «أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ حَفْصٍ الْخَثْعَمِيُّ الْأُشْنَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ الْأَسَدِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِيدِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُخَارِقٍ، عَنْ هَاشِمِ بْنِ مُسَاحِقٍ، عَنْ أَبِيهِ:... فَلَمَّا ذَهَبَ مُتَكَلِّمُنَا يَتَكَلَّمُ قَالَ: أَنْصِتُوا أَكْفِكُمْ، إِنَّمَا أَنَا رَجُلٌ مِنْكُمْ، فَإِنْ قُلْتُ حَقّاً فَصَدِّقُونِي، وَ إِنْ قُلْتُ غَيْرَ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ عَلَيَّ...»[۱۵۱]؛ «زمانی که سخنگوی ما برای صحبت کردن رفت، حضرت فرمود: ساکت باشید تا شما را آسوده کنم. من هم مردی مثل شما هستم. اگر حق را گفتم تصدیقم کنید و اگر غیر آن را گفتم، به من بازگردانید...».

سند: علی بن هاشم بن برید[۱۵۲]، پدرش هاشم بن برید[۱۵۳] و همچنین محمد بن حسین بن حفص[۱۵۴] از ناحیه علمای رجالی شیعه مورد مدح یا ذم واقع نشده‌اند و فقط شیخ طوسی نام آنها را در کتاب خود ذکر کرده است. عبدالله بن مخارق، هاشم بن مساحق و پدرش نیز مجهول الحال هستند؛ زیرا نام آنها در منابع رجالی شیعه مطرح نشده؛ از این رو، سند روایت، ضعیف است.

دلالت: سخن حضرت که فرمودند: «من هم مردی مثل شما هستم. اگر حق را گفتم، تصدیقم کنید و اگر غیر آن را گفتم به من بازگردانید»، به هیچ وجه بر عدم عصمت دلالت ندارد؛ بلکه اوج حلم و بردباری آن بزرگوار را می‌رساند؛ زیرا حضرت زمانی این عبارات را بیان فرمود که افرادی بعد از جنگ جمل، به دلیل شکستن بیعت و ظلم کردن در حق علی(ع) نزد او آمده بودند تا عذرخواهی کنند. حضرت به جای اینکه از آنها انتقام بگیرد این سخنان را در مقام احتجاج ایراد فرمود. سپس فضایل خود را بیان کرد و از آنها اعتراف گرفت. این حیون در شرح این عبارت می‌گوید: شگفتا از حلم و بردباری امیرالمؤمنین! این سخن کسی است که می‌خواهد انتقام بگیرد از کسانی که نزد او آمدند تا به خاطر خطاهایی که مرتکب شدند معذرت‌خواهی کنند؛ در حالی که آنها شدید‌ترین دشمنان حضرت بودند[۱۵۵].

روایت پنجم[۱۵۶]: «وَ قَالَ ابْنُ أَبِي الْحَدِيدِ فِي شَرْحِ النَّهْجِ كَتَبَ مُعَاوِيَةُ فِي أَثْنَاءِ حَرْبِ صِفِّينَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع)... فَأَمَّا أَمْرُكَ لِي بِالتَّقْوَى فَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِنْ أَهْلِهَا وَ أَسْتَعِيذُ بِاللَّهِ مِنْ أَنْ أَكُونَ مِنَ الَّذِينَ إِذَا أُمِرُوا بِهَا أَخَذَتْهُمُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ‌...»[۱۵۷]؛ «و اما اینکه مرا به تقوا فراخوانده‌ای، پس امیدوارم که اهل آن باشم و به خداوند پناه می‌برم از اینکه جزء کسانی باشم که وقتی به تقوا فرمان داده می‌شوند، غرور گناه آنها را فرامی‌گیر...».

سند: اولاً؛ برخی از وهابیان مدعی هستند با استفاده از روایاتی که در منابع شیعی آمده است در عصمت ائمه اطهار(ع) تردید ایجاد می‌کنند؛ در حالی که کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، جزء منابع شیعی نیست. ثانیاً؛ مطالب نقل شده خبر تاریخی است که بدون سلسله سند ذکر شده است.

دلالت فارغ از اشکالات فوق، باید بگوییم اینکه معاویه به علی(ع) دستور تقوا می‌دهد، اثبات نمی‌کند که آن حضرت بی‌تقواست و از عصمت بهره‌ای ندارد؛ بلکه از مضمون نامه معاویه، پی می‌بریم که او در کمال جسارت و بی‌ادبی این سخنان را خطاب به امیرالمؤمنین(ع) نوشته است؛ اما حضرت خیلی زیبا و متواضعانه پاسخ او را داد. منظور حضرت این است که تو (ای معاویه) در زمره کسانی هستی که هنگام امر شدن به تقوا، کبر و غرور سراسر وجودت را فرامی‌گیرد؛ اما من امیدوارم از اهل تقوا باشم. روشن است که این سخن حضرت، به هیچ‌وجه بر عدم عصمت آن بزرگوار دلالت نمی‌کند؛ بلکه اوج تواضع و بردباری ایشان را می‌رساند.

روایت ششم[۱۵۸]: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ... فَقَالَ الْحَسَنُ(ع) مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا وَ أَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي فَأَرْجُو أَنْ لَا أُخْطِئَ...»[۱۵۹]. سند: روایت، صحیح و معتبر است.

دلالت: روایت، داستان گروهی را بیان می‌کند که برای حل مسئله‌ای نزد امیرالمؤمنین(ع) آمده بودند. امام حسن(ع) که در آن مجلس حضور داشت، از آنها خواست تا حاجتشان را برای او بازگو کنند. آنها سؤالشان را مطرح کردند. در این هنگام، امام حسن(ع) فرمود: «مسئله‌ای مشکل است که حضرت امیر(ع) از عهده آن برمی‌آید؛ در عین حال من جواب آن را می‌گویم. اگر صحیح گفتم، از طرف خدا و امیرالمؤمنین(ع) است و اگر اشتباه گفتم، از طرف خودم می‌باشد؛ اما امیدوارم که به خواست خدا اشتباه نگویم». پس از اینکه امام حسن(ع) به سؤال آنها پاسخ داد، آنها از حضور ایشان مرخص، و با حضرت امیر(ع) روبه‌رو شدند. امیرالمؤمنین(ع) به ایشان فرمود: «شما به امام حسن(ع) چه گفتید و او چه جوابی به شما داد»؟ وقتی آنها ماجرا را شرح دادند، حضرت امیر(ع) فرمود: «اگر از من هم این پرسش را می‌کردید، جوابی غیر از این نداشتم».

با دقت در روایت، به دست می‌آید که امام حسن(ع) با این کار، می‌خواست به آن گروه بفهماند که او مالک علم امامت است؛ اما علم او از جانب خودش نیست؛ بلکه طبق قواعد شرعی و برگرفته از علم پدرش علی(ع) است که آن حضرت نیز آن را از پیامبر(ص) و پیامبر(ص) نیز از خدا اخذ کرده است؛ ازاین رو، فرمود: «اگر صحیح گفتم، از طرف خدا و امیرالمؤمنین(ع) است و اگر اشتباه گفتم، از طرف خودم می‌باشد»؛ بنابراین روایت منافاتی با عصمت آن بزرگوار ندارد.

روایت هفتم[۱۶۰]: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَنْبِيَاءُ أَنْتُمْ قَالَ لَا قُلْتُ فَقَدْ حَدَّثَنِي مَنْ لَا أَتَّهِمُ أَنَّكَ قُلْتَ إِنَّكُمْ أَنْبِيَاءُ قَالَ مَنْ هُوَ أَبُو الْخَطَّابِ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ كُنْتُ إِذاً أَهْجُرُ قَالَ قُلْتُ فَبِمَا تَحْكُمُونَ قَالَ نَحْكُمُ بِحُكْمِ آلِ دَاوُدَ»[۱۶۱]؛ «حمران بن اعین می‌گوید: به ابی عبدالله گفتم: آیا شما پیامبر هستید؟ گفت نه. گفتم کسی آن را به من گفته است که او را به دروغ متهم نمی‌کنم. حضرت فرمود: چه کسی؟ ابا خطاب را می‌گویی؟ گفتم: بله. گفت: بنابراین من پرت و پلا گفته‌ام. گفتم: پس چگونه میان مردم حکم می‌کنید؟ فرمود: به حکم آل داود». سند: روایت، صحیح است.

دلالت: برخی نویسندگان سلفی عبارت «كُنْتُ إِذاً أَهْجُرُ» را دلیلی بر عدم عصمت امام صادق(ع) می‌دانند؛ در حالی که این سخن حضرت از باب تعلیق بر محال است؛ یعنی محال است که من این حرف را گفته باشم و عمر، به من دروغ بسته است؛ بنابراین، اگر من این سخن را گفتم، قطعاً هذیان بوده است؛ ولی مثل این سخن از مثل من صادر نمی‌شود چه رسد به من. علامه مجلسی ذیل این روایت می‌گوید: سخن حضرت به صیغه خطاب است و «أَهجَرَ»، افعل تفضیل از ریشه «هجر»، به معنای هذیان است؛ یعنی الآن که معلوم شد تو به سخن عمرِ دروغ‌گو اعتماد کردی، کثرت هذیان‌گویی تو روشن شد. یا «أهجُرُ» به صیغه متکلم منظور است و استفهام توبیخی می‌باشد؛ یعنی بنابر سخن تو که عمر را تصدیق کردی، من هذیان گفته‌ام؟ زیرا از عاقل، مثل این سخن صادر نمی‌شود[۱۶۲].

روایت هشتم[۱۶۳]: «حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو ذَكْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ الْعَبَّاسِ يَقُولُ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا(ع) يَقُولُ حَلَفْتُ بِالْعِتْقِ أَلَّا أَحْلِفَ بِالْعِتْقِ إِلَّا أَعْتَقْتُ رَقَبَةً وَ أَعْتَقْتُ بَعْدَهَا جَمِيعَ مَا أَمْلِكُ إِنْ كَانَ يَرَى أَنَّهُ خَيْرٌ مِنْ هَذَا [وَ أَوْمَى إِلَى عَبْدٍ أَسْوَدَ مِنْ غِلْمَانِهِ‌] بِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِلَّا أَنْ يَكُونَ لِي عَمَلٌ صَالِحٌ فَأَكُونَ أَفْضَلَ بِهِ مِنْهُ»[۱۶۴]؛ «امام رضا(ع) می‌فرمود: به آزادی بندگان قسم خوردم و هروقت چنین قسمی بخورم، یک بنده آزاد می‌کنم و بعد از آن، هرچه دارم، آزاد می‌نمایم، اگر من خیال کنم که به واسطه خویشاوندی با پیامبر اکرم(ص) از این غلام سیاهم بهترم، مگر اینکه عمل صالح داشته باشم که در این صورت، من از او برترم». سند: سند روایت، ضعیف است؛ زیرا تمام راویان، مجهول هستند و نامی از آنها در کتب رجالی شیعه وجود ندارد. دلالت: ذیل دلالت روایت نهم خواهد آمد.

روایت نهم[۱۶۵]: «حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ نَصْرٍ الرَّازِيُّ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ قَالَ رَجُلٌ لِلرِّضَا(ع) وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَشْرَفُ مِنْكَ أَباً فَقَالَ التَّقْوَى شَرَّفَهُمْ وَ طَاعَةُ اللَّهِ أَحْظَتْهُمْ فَقَالَ لَهُ آخَرُ أَنْتَ وَ اللَّهِ خَيْرُ النَّاسِ فَقَالَ لَهُ لَا تَحْلِفْ يَا هَذَا خَيْرٌ مِنِّي مَنْ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ تَعَالَى وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نُسِخَتْ هَذِهِ الْآيَةُ ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۱۶۶]»[۱۶۷]؛ «مردی به امام رضا(ع) گفت: به خدا قسم، روی زمین کسی از نظر نژاد شریف‌تر از شما نیست. امام فرمود: پرهیزکاری به آنها شرافت داد و فرمان‌برداری از خدا، آنها را به این مقام رساند. دیگری گفت: به خدا تو از تمام مردم بهتری. حضرت فرمود: قسم نخور. بهتر از من کسی است که نسبت به خدا، پرهیزکارتر و مطیع‌تر باشد. به خدا قسم، این آیه نسخ نشده است: «و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. گرامی‌ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست». سند: سند روایت، به دلیل مجهول بودن تمام راویان، ضعیف است.

دلالت روایت هشتم و نهم: همواره در طول تاریخ، عده‌ای بر این باورند که معیار شرافت و برتری افراد، با شاخص‌هایی همچون: ثروت، شهرت، ویژگی‌های قومی و نژادی و... سنجیده می‌شود. قرآن کریم بر تمام این ملاک‌های مادی خط بطلان کشید و یگانه معیار برتری و کرامت انسان را تقوا معرفی کرد[۱۶۸]. ائمه معصومین(ع) نیز همواره در تعالیم خود، مردم را با این اصل آشنا می‌کردند و حتی به نزدیکانشان نیز تذکر می‌دادند که به شرافت‌ها و ارزش‌های خانوادگی تکیه نکنند. در سیره امام رضا(ع) نیز سیاه و سفید، برده و آزاد، و فقیر و غنی تفاوتی باهم نداشتند؛ بلکه میزان برتری افراد، با تقوا، عملشایسته و اطاعت از خداوند سنجیده می‌شد؛ از این رو آن حضرت در مقابل افرادی که او را از نظر نسب و نیاکان، شریف‌ترین و بهترین مردم می‌دانستند، یک اصل کلی را بیان می‌کرد تا همه بدانند که شرافت و برتری به تقوا و عمل صالح است و عوامل بیرونی مانند خانواده، نیاکان، نسب و مصاحبت با پیامبر(ص)، به خودی خود برای انسان امتیازی نیست. شیخ صدوق نیز ذیل روایت دوم می‌نویسد: «حضرت با این سخن، تلاش کرد تا آن مرد را آگاه سازد که اعتماد کردن به صرف خویشاوندی و نزدیکی، عقلاً پسندیده نیست و شرافت و بزرگواری، فقط در کمال علمی و عملی است که در رأس آن تقوا و پرهیزکاری است»[۱۶۹]؛ بنابراین در این دو روایت، از امام هشتم خطا یا معصیتی صادر نشده است تا با مقام عصمت آن بزرگوار منافات داشته باشد؛ بلکه حضرت در مقام بیان حکمی کلی است تا مردم بدانند که همه انسان‌ها باهم مساوی‌اند و یگانه ملاک برتری آنها تقوا، عملشایسته و فرمان‌برداری از خداوند است[۱۷۰].

مجموعه روایات دسته چهارم: مشورت علی(ع) با دیگران

به اعتقاد برخی وهابیان، کسی که معصوم است، نباید به مشورت و نظرات دیگران نیاز داشته باشد؛ در حالی که علی بن ابی طالب(ع) در رویدادهای مختلف با یارانش مشورت می‌کرد و نظرات آنها را جویا می‌شد[۱۷۱].

بررسی

روایت اول[۱۷۲]: «رَوَتْ بَعْضُ الْعَامَّةِ، عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ، قَالَ حَدَّثَنِي الْأَحْنَفُ‌، أَنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ يَأْذَنُ لِبَنِي هَاشِمٍ وَ كَانَ يَأْذَنُ لِي مَعَهُمْ، قَالَ، فَلَمَّا كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الصُّلْحَ فَامْحُ عَنْكَ اسْمَ الْخِلَافَةِ، فَاسْتَشَارَ بَنِي هَاشِمٍ...»[۱۷۳]؛ «هنگامی که معاویه به او نوشت: اگر خواستار صلح هستی، باید اسم خلافت را از خود محو کنی، با بنی هاشم مشورت کرد»....

روایت دوم[۱۷۴]: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي السَّرِيِّ... فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ: اكْتُبْ اسْمَهُ وَ اسْمَ أَبِيهِ، وَ لَا تُسَمِّهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّمَا هُوَ أَمِيرُ هَؤُلَاءِ وَ لَيْسَ بِأَمِيرِنَا. فَقَالَ الْأَحْنَفُ بْنُ قَيْسٍ: لَا تَمْحُ هَذَا الِاسْمِ، فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ إِنْ مَحَوْتَهُ لَا يَرْجِعُ إِلَيْكَ أَبَداً. فَامْتَنَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مِنْ مَحْوِهِ...»[۱۷۵]؛ «عمرو گفت: فقط نام و نام پدرش را بنویس و او را امیرالمؤمنین ننام؛ زیرا او امیر آنهاست و امیر ما نیست. احنف بن قیس گفت: این اسم (امیرالمؤمنین) را محو مکن که می‌ترسم اگر چنین کنی، هرگز به تو برنگردد؛ لذا علی(ع) از این کار امتناع کرد...».

روایت سوم[۱۷۶]: «نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَزِيدَ وَ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُبَيْدِ بْنِ أَبِي الْكَنُودِ قَالَ: لَمَّا أَرَادَ عَلِيٌّ الْمَسِيرَ إِلَى أَهْلِ الشَّامِ دَعَا إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكُمْ مَيَامِينُ الرَّأْيِ مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ مُبَارَكُو الْفِعْلِ وَ الْأَمْرِ وَ قَدْ أَرَدْنَا الْمَسِيرَ إِلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَشِيرُوا عَلَيْنَا بِرَأْيِكُمْ...»[۱۷۷]؛ «زمانی که خواست به سمت شام حرکت کند، مهاجران و انصاری را که با او بودند، فراخواند و خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: اما بعد؛ همانا شما مردمی فرخنده رأی و نیکوشکیب و حق‌گو و مبارک‌کردار و درست‌فرمانید. ما تصمیم داریم که به سوی دشمن خویش و دشمن شما برویم؛ از این‌رو، رأی مشورتی خود را به ما بازگویید».

روایت چهارم[۱۷۸]: «حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْعَلَوِيُّ الْمُحَمَّدِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَنْجَوَيْهِ جَمِيعاً قَالا حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ سَمُرَةَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرِ عَنْ مُجَالِدٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ حَدَّثَنِا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ذُو الْجَنَاحَيْنِ قَالَ: لَمَّا جَاءَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع) مُصَابُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ حَيْثُ قَتَلَهُ مُعَاوِيَةُ بْنُ خَدِيجٍ السَّكُونِيُّ بِمِصْرَ جَزِعَ عَلَيْهِ جَزَعاً شَدِيداً وَ قَالَ مَا أحلق [أَخْلَقَ‌] مِصْرَ أَنْ يُذْهَبَ آخَرَ الدَّهْرِ فَلَوَدِدْتُ أَنِّي وَجَدْتُ رَجُلًا يَصْلُحُ لَهَا فَوَجَّهْتُهُ إِلَيْهَا فَقُلْتُ تَجِدُ فَقَالَ مَنْ فَقُلْتُ الْأَشْتَرُ قَالَ ادْعُهُ لِي»[۱۷۹]؛ «عبدالله بن جعفر گفت: وقتی به حضرت امیر(ع) خبر رسید که معاویة بن خدیج، محمد بن ابوبکر را کشته است، خیلی اندوهگین شد و فرمود:... دوست دارم کسی را پیدا کنم که صلاحیت مصر را داشته باشد و او را به آنجا روانه کنم. گفتم: می‌توانی پیدا کنی. فرمود: چه کسی را؟ گفتم: اشتر. فرمود: او را برایم صدا زنید».

روایت پنجم[۱۸۰]: «قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ النَّعْجَةِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سُهَيْلٍ بْنُ مَالِكٍ، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ، قَالَ: لَمَّا وَلِيَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) أَسْرَعَ النَّاسُ إِلَى بَيْعَتِهِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ جَمَاعَةُ النَّاسِ... فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ وَ أَمَرَ فِيهِ بِالْحُكْمِ وَ قَسَمَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَأَمْضَيْتُهُ، وَ لَمْ أَحْتَجْ فِيهِ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ دُخُولِكُمَا مَعِي وَ لَا غَيْرِكُمَا...»[۱۸۱]؛ «پس هنگامی که خلافت به من رسید، به کتاب خدا و چیزی که برای ما واجب فرموده و ما را به حکم کردن آن امر نموده است، نظر کردم. همچنین به چیزی که پیغمبر خدا(ص) سنت خود قرار داده است، نظر نمودم و از آن تبعیت کردم و در این باره به رأی و تدبیر شما و غیر شما محتاج نبودم. همچنین حکمی که به آن جاهل باشم، اتفاق نیفتاده است تا بخواهم از نظرات شما استفاده، و با شما مشاوره کنم که اگر پیش می‌آمد، از شما و غیر شما اعراض نمی‌کردم...».

پاسخ کلی: انگیزه اصلی نویسندگان سلفی از نقل این دسته از روایات، مخدوش کردن علم گسترده امام(ع) و به تبع آن ایجاد تردید در امر عصمت است. به عبارتی، او بر آن است که به مخاطب القا کند اعتقاد به عصمت ائمه(ع) ملازم با علم بالفعل و کامل آنها به امور است؛ در حالی که برخی روایات موجود در منابع شیعی، ناظر به مشورت کردن امام(ع) با دیگران است و این مطلب، از ناآگاهی ائمه(ع) و نیازمندی ایشان به نظرات مردم پرده برمی‌دارد. در پاسخ به این ادعای ضمنی آنان، لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد:

۱. شیعه به تبع روایات اهل بیت(ع)، معتقد است که علم امامان بسیار گسترده، و قلمروی آن احصا ناپذیر است؛ اما چنان نیست که مانند علمِ خدا نامحدود و بالفعل باشد؛ بلکه امام(ع) هر چه را بخواهد، می‌داند و اگر نخواهد چیزی بداند، نمی‌داند[۱۸۲]. به دیگر سخن همه چیز در حیطه علم و دانش ارادی امامان(ع) قرار دارد؛ اما به هر حال اگر امام(ع) نخواهد به موضوعی علم داشته باشد، از آن خبردار نمی‌شود.

۲. افزون بر اینکه، سنت الهی بر این است که امام(ع) همچون پیامبران(ع)، در امور عادی همانند معمول رفتار کند؛ چنان که پیامبری بزرگ مانند حضرت ابراهیم(ع) نیز وقتی فرشتگان با شکل و شمایل انسانی نزدش آمدند، با علم عادی خود با آنها روبه‌رو شد و به گمان اینکه آنها انسان هستند، گوساله‌ای را برای آنها بریان کرد[۱۸۳]؛ بنابراین وقتی امام(ع) در مقام قاضی به امر قضاوت می‌پردازد، لازم نیست از طریق غیب با واقعیت امر آشنا شود یا در تعیین استاندار ضرورتی ندارد که با استفاده از علوم غیبی، به فرد اصلح رهنمون شود؛ بلکه مانند سایر مردم از علم عادی خود و شیوه‌های عقلایی بهره می‌گیرد. این امر با عصمت امام منافات ندارد؛ زیرا عصمت او وقتی مخدوش می‌شود که سخنی خلاف واقع بگوید. افزون بر آن، لازمه اسوه بودن امامان(ع) نیز همین است که آن بزرگواران برای انتخاب شایسته‌ترین فرد به جای انتخاب‌های حزبی و قوم و خویشی برای استانداری، تحقیق و مشورت کنند تا بتوانند به گزینه اصلح برسند. چنین عملکردی می‌تواند برای پیروانش قابل پیروی باشد.

۳. عصمت اهل بیت(ع) و مقام علمی آن بزرگواران، هرگز مانعِ مشورت و شرکت دادن مردم و اطرافیان در تصمیم‌گیری‌ها و مسائل اجتماعی نمی‌شد؛ زیرا از وظایف مهم و خطیر رهبری، تربیت و آماده‌سازی افراد و نخبگان جامعه برای اداره صحیح امور و مسائل امت اسلامی است؛ از این رو، پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) گاه در امور عمومی مسلمانان که جنبه اجرای قوانین الهی داشت، از مردم نظرخواهی می‌کردند تا از سویی، آنها را به اهمیت مشورت متوجه سازند و از سوی دیگر، نیروی فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهند. آن بزرگواران، به ویژه برای افراد صاحب نظر، ارزش ویژه‌ای قائل بودند؛ تا آنجا که گاه به احترام آنها از رأی خود صرف‌نظر می‌کردند و همین موضوع، از عوامل موفقیت آنها در پیشبرد اهداف اسلامی بود[۱۸۴].

۴. این نکته را نیز باید در نظر داشت که مشورت، در احکام صادره از وحی راه ندارد و نباید با مشاوره، برخلاف مبانی و اصول اسلامی تصمیم گرفت. قلمرو شورا فقط در مواردی است که از ناحیه شرع، حکم صریحی به ما نرسیده است[۱۸۵]؛ چنان‌که وقتی امام علی(ع) از پیامبر(ص) پرسید: «اگر با مسئله‌ای روبه‌رو شوم که درباره آن حکمی از سوی خداوند نازل نشده بود و در سنت نیز وجود نداشت، چه وظیفه‌ای دارم»؟ پیامبر(ص) در جواب فرمود: «شورایی مرکب از افراد باایمان تشکیل دهید و به یک نظر بسنده نکنید»[۱۸۶]؛ از همین‌رو، در روایت پنجم می‌بینیم که وقتی طلحه و زبیر به امام علی(ع) اعتراض کردند که چرا با ما مشورت نمی‌کنی، حضرت در پاسخ فرمود: وقتی خلافت به من رسید، از کتاب خدا و قوانینی پیروی کردم که وضع کرده و ما را فرمان داده بود که بر اساس آن، حکم برانیم و همچنین آنچه را که از پیامبر(ص) به عنوان سنت برجا مانده بود، مطالعه و به آن اقتدا کردم. در این میان، حکمی پیش نیامد که به آن جاهل باشم تا با شما و دیگر برادران مسلمانم به رایزنی بنشینم که اگر پیش می‌آمد، از شما و غیر شما روی‌گردان نبودم.

از مجموعه این نکات، روشن شد که مشورت کردن امیرالمؤمنین(ع) با مردم، حتی از روی نیاز، نه تنها هیچ‌گونه منافاتی با عصمت ایشان ندارد؛ بلکه لازمه الگو بودن آن حضرت، این است که در مسائل روزمره زندگی از علوم عادی خود بهره ببرد و در صورت لزوم، از مشورت دیگران استفاده کند (روایات اول تا چهارم). همچنین آنجا که با اصحابش مشورت نمی‌کند، از آن روست که آن مسئله در قلمرو شورا نمی‌گنجد و حکم آن از طرف خدا و رسول(ص) مشخص شده است (روایت پنجم)[۱۸۷].

مجموعه روایات دسته پنجم: مخالفت یاران علی(ع) با نظرات آن حضرت و مشورت دادن آنها به امام(ع)

از نظر برخی از نویسندگان سلفی، نه‌فقط حضرت علی(ع) برای خود مقام عصمت قائل نبود؛ بلکه یارانش نیز او را معصوم نمی‌دانستند؛ از این رو، گاه به او مشورت می‌دادند و گاه نیز با نظرات او مخالف بودند.

بررسی

روایت اول[۱۸۸]: «رَوَى ابْنُ مِيثَمٍ أَنَّهُ(ع) لَمَّا مَلَكَ الْمَاءَ بِصِفِّينَ وَ سَمَحَ بِأَهْلِ الشَّامِ فِي الْمُشَارَكَةِ كَمَا سَبَقَ مَكَثَ أَيَّاماً لَا يُرْسِلُ إِلَى مُعَاوِيَةَ أَحَداً وَ لَا يَأْتِيهِ مِنْ عِنْدِهِ أَحَدٌ قَالَ لَهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ خَلْفَنَا نِسَاؤُنَا وَ ذَرَارِيُّنَا بِالْكُوفَةِ وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَناً فَأْذَنْ لَنَا فِي الْقِتَالِ فَإِنَّ النَّاسَ يَظُنُّونَ أَنَّكَ تَكْرَهُ الْحَرْبَ كَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَظُنُّ أَنَّكَ فِي شَكٍّ مِنْ قِتَالِ أَهْلِ الشَّامِ...»[۱۸۹]؛ «هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) برای جنگ صفین به سوی معاویه حرکت کرد، روزهایی گذشت و کسی را نزد معاویه نفرستاد و کسی از طرف او نیامد. اهل عراق گفتند: ای امیر مؤمنان! ما زنان و کودکانمان را در کوفه جا گذاشته‌ایم و به دیار شام آمده‌ایم تا آن را به وطن خود تبدیل کنیم. پس به ما اجازه جنگ بده؛ زیرا مردم می‌پندارند که تو به اندازه مرگ از جنگ بدت می‌آید و بعضی گمان می‌کنند که تو از جنگ با اهل شام در شک هستی»....

روایت دوم[۱۹۰]: «وَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنِ السُّدِّيِّ عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ قَالَ: لَمَّا صُرِعَ هَاشِمٌ مَرَّ عَلَيْهِ رَجُلٌ وَ هُوَ صَرِيعٌ بَيْنَ الْقَتْلَى فَقَالَ لَهُ أَقْرِئْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ قُلْ لَهُ أَنْشُدُكَ اللَّهَ إِلَّا أَصْبَحْتَ وَ قَدْ رَبَطْتَ مَقَاوِدَ خَيْلِكَ بِأَرْجُلِ الْقَتْلَى فَإِنَّ الدَّبْرَةَ تُصْبِحُ غَداً لِمَنْ غَلَبَ عَلَى الْقَتْلَى‌فَأَخْبَرَ الرَّجُلُ عَلِيّاً بِذَلِكَ فَسَارَ عَلِيٌّ(ع) فِي بَعْضِ اللَّيْلِ حَتَّى جَعَلَ الْقَتْلَى خَلْفَ ظَهْرِهِ وَ كَانَتِ الدَّبْرَةُ لَهُ عَلَيْهِمْ»[۱۹۱]؛ «زمانی که هاشم بن عتبه در میان کشته شدگان به زمین افتاده بود، مردی از کنار او گذشت. هاشم به آن مرد گفت: از جانب من به امیر مؤمنانسلام و رحمت خدا را برسان و به او بگو: تو را به خدا سوگند می‌دهم که شبانه افسار اسب‌هایت را به پای کشته‌شدگان محکم ببند (و تا صبحگاه میدان را از اجساد تهی کن)؛ زیرا فردا ابتکار عمل و تعیین سرنوشت جنگ با کسی است که کشتگان را زودتر جمع‌آوری کرده باشد. آن مرد قضیه را به علی(ع) خبر داد. حضرت در قسمتی از شب، روانه شد و کشتگان را بر پشت نهاد. در نتیجه، کار به سود آنها و زیان دشمن انجامید».

روایت سوم[۱۹۲]: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا هِشَامٌ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مِخْنَفٍ لُوطُ بْنُ يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَاصِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَبْرُ بْنُ نَوْفٍ، قَالَ: لَمَّا أَرَادَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) الْمَسِيرَ إِلَى الشَّامِ‌، اجْتَمَعَ إِلَيْهِ وُجُوهُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: لَوْ كَتَبْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ قَبْلَ مَسِيرِنَا إِلَيْهِمْ كِتَاباً تَدْعُوهُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَ تَأْمُرُهُمْ بِمَا لَهُمْ فِيهِ الْحَظُّ، كَانَتِ الْحُجَّةُ تَزْدَادُ عَلَيْهِمْ قُوَّةً. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ كَاتِبِهِ: اكْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ...»[۱۹۳]؛ «هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) خواست به سوی شام برود، یارانش جمع شدند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! اگر قبل از اینکه به طرف معاویه و یارانش برویم، نامه‌ای برای آنها بنویسی و آنها را به سوی حق دعوت کنی و یادآور شوی به آنچه بر سر آنها خواهد آمد قوت و تسلطت بر آنها زیاد می‌شود. پس علی(ع) به نویسنده خود عبیدالله بن ابی رافع فرمود: بنویس: به نام خداوند بخشنده مهربان»....

روایت چهارم[۱۹۴]: «وَ رَوَى ابْنُ دَيْزِيلَ فِي كِتَابِ صِفِّينَ قَالَ: كَانَتِ الْخَوَارِجُ فِي أَوَّلِ مَا نْصَرَفَتْ عَنْ رَايَاتِ عَلِيٍّ(ع)تُهَدِّدُ النَّاسَ قَتْلًا... قَالَ عَزَمَ عَلِيٌّ(ع) الْخُرُوجَ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى الْحَرُورِيَّةِ وَ كَانَ فِي أَصْحَابِهِ مُنَجِّمٌ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَسِرْ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ سِرْ عَلَى ثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَيْنَ مِنَ النَّهَارِ فَإِنَّكَ إِنْ سِرْتَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَصَابَكَ وَ أَصَابَ أَصْحَابَكَ أَذًى وَ ضُرٌّ شَدِيدٌ وَ إِنْ سِرْتَ فِي السَّاعَةِ الَّتِي أَمَرْتُكَ بِهَا ظَهَرْتَ وَ ظَفِرْتَ وَ أَصَبْتَ مَا طَلَبْتَ...»[۱۹۵]؛ «امیرالمؤمنین(ع) خواست از کوفه به سمت حروریه برود. در میان یارانش، فردی ستاره‌شناس بود. به حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! در این ساعت حرکت مکن و سه ساعت از روز گذشته حرکت کن؛ زیرا اگر در این ساعت بروی، به تو و یارانت آزار و سختی شدیدی می‌رسد و اگر در ساعتی حرکت کنی که به تو دستور دادم، پیروز و غالب شوی و هرچه خواهی، بیابی»....

روایت پنجم[۱۹۶]: «... قال: فشاع في أهل الشام [كلها] أن قيسا صالح معاوية فسرحت عيون علي بن أبي طالب(ع) اليه بذلك، فلما أتاه ذلك أعظمه و أكبره و تعجب له و دعا ابنيه الحسن و الحسين [و ابنه محمدا] و دعا عبدالله بن جعفر فأعلمهم بذلك و قال: ما رأيكم؟ فقال عبدالله بن جعفر: يا أمير المؤمنين دع ما يريبك إلى ما لا يريبك، اعزل قيس بن سعد عن مصر، فقال لهم: اني والله ما اصدق بهذا على قيس فقال له عبدالله بن جعفر: اعزله يا أمير المؤمنين، فو الله ان كان [ما قد قيل] حقا لا يعتزلك ان عزلته»[۱۹۷]؛ «... درمیان اهل شام پیچید که قیس بن سعد با معاویه صلح کرده است. جاسوسان علی بن ابی طالب(ع) این سخن را به او رساندند. علی(ع) از این خبر شگفت‌زده شد و پسران خود، حسن و حسین و محمد حنفیه و همچنین عبدالله بن جعفر را صدا زد و آنان را از واقعه آگاه کرد و پرسید: رأی شما چیست؟ عبدالله بن جعفر گفت: آنچه را در آن شک داری، رها ساز و قیس بن سعد را از مصر عزل کن. علی(ع) فرمود: به خدا سوگند من باور نمی‌کنم که چنین عملی از قیس سر زده باشد. عبدالله بن جعفر گفت: ای امیرالمؤمنین! عزلش کن. به خدا سوگند، اگر آنچه می‌گویند، درست باشد وقتی عزلش کنی دیگر برای عزل تو فرصت نیابد».

روایت ششم[۱۹۸]: «قال ابن طلحة أن عليا(ع) لما عاد من صفين إلى الكوفة... قال أ لم أقل لكم إن أهل الشام يخدعونكم بها فإن الحرب قد عضتهم فذروني أُناجزهم فأبيتم أ لم أرد أن أنصب ابن عمي حكما و قلت إنه لا ينخدع فأبيتم إلا أبا موسى الأشعري و قلتم رضينا به حكما فأجبتكم كارها و لو وجدت في ذلك الوقت أعوانا غيركم لا أجبتكم...»[۱۹۹]؛ «علی(ع) فرمود: آیا به شما نگفتم که اهل شام، داوری قرآن را خدعه و نیرنگی قرار دادند تا شما را فریب دهند و اقدام آنان به دلیل فرسودگی از جنگ است و گفتم: بگذارید با ادامه نبرد در اندک مدتی، کار یکسره شود و شما نپذیرفتید؟ آیا به شما نگفتم اکنون که بر حکمیت اصرار دارید، بگذارید پسرعمویم، عبدالله بن عباس را به نمایندگی لشکر عراق تعیین کنم؛ زیرا آنها نمی‌توانند وی را فریب دهند و باز هم شما نپذیرفتید و بر انتخاب ابوموسی اشعری اصرار ورزیدید و من با اکراه و ناخواسته به خواسته شما تن در دادم و اگر یارانی جز شما در کنار خود می‌دیدم هرگز پیشنهاد آنها را نمی‌پذیرفتم...».

روایت هفتم[۲۰۰]: «عن ابن أبي شقيق: أن عبدالله بن جعفر ذا الجناحين كان يحمل على الخيل بصفين... قال وَ جَاءَ عَدِيُّ بْنُ حَاتِمٍ يَلْتَمِسُ عَلِيّاً مَا يَطَأُ إِلَّا عَلَى إِنْسَانٍ مَيِّتٍ أَوْ قَدَمٍ أَوْ سَاعِدٍ فَوَجَدَهُ تَحْتَ رَايَاتِ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ لَا نَقُومُ حَتَّى نَمُوتُ فَقَالَ عَلِيٌّ: «ادْنُهْ» فَدَنَا حَتَّى وَضَعَ أُذُنَهُ عِنْدَ أَنْفِهِ فَقَالَ: «وَيْحَكَ إِنَّ عَامَّةَ مَنْ مَعِي يَعْصِينِي وَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ فِيمَنْ يُطِيعُهُ وَ لَا يَعْصِيهِ...»[۲۰۱]؛ «عدی بن حاتم به جست‌وجوی علی(ع) آمد و هنگام عبور از میدان، بر پیکر کشتگان و دست و بازوی مردگان گام می‌نهاد. سرانجام حضرت را در اردوگاه بکر بن وائل یافت و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا از جای خویش حرکت نکنیم تا همگی کشته شویم؟ علی(ع) گفت: نزدیک‌تر بیا. پس نزدیک آمد؛ چنان که گوشش را به دهان او چسباند. آن‌گاه علی(ع) فرمود: وای بر تو، گروهی که با من هستند، از فرمانم سرپیچی می‌کنند؛ اما همراهان معاویه از او فرمان می‌برند و در برابرش گردنکشی نمی‌کنند...».

روایت هشتم[۲۰۲]: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهَكَتْكُمُ الْحَرْبُ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ»[۲۰۳]؛ «ای مردم! همواره وضع من و شما آن طور بود که من دوست می‌داشتم تا اینکه نبرد، شما را خسته و درهم کوفته ساخت. سوگند به خدا که جنگ، عده‌ای از شما را از ما گرفت و جمعی را باقی گذاشت؛ اما این نبرد برای دشمنانتان کوبنده‌تر و خستگی‌آفرین‌تر بود. من دیروز فرمانده و امیر بودم؛ ولی امروز مأمور و فرمان‌بر شده‌ام. دیروز نهی کننده و بازدارنده بودم و امروز نهی شده و بازداشته شده‌ام. شما زندگی و بقای در دنیا را دوست دارید و من نمی‌توانم شما را به راهی مجبور سازم که دوست ندارید».

روایت نهم[۲۰۴]: «قَالَ نَصْرٌ وَ رَوَى الشَّعْبِيُّ عَنْ صَعْصَعَةَ أَنَّهُ بَدَرَ مِنَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ لَيْلَةَ الْهَرِيرِ قَوْلٌ نَقَلَهُ النَّاقِلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَاغْتَنَمَهُ... إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ إِنَّهُمْ مَا رَفَعُوهَا وَ إِنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا وَ لَا يَعْمَلُونَ بِهَا وَ لَكِنَّهَا الْخَدِيعَةُ وَ الْوَهْنُ وَ الْمَكِيدَةُ أَعِيرُونِي سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ سَاعَةً وَاحِدَةً فَقَدْ بَلَغَ الْحَقُّ مَقْطَعَهُ وَ لَمْ يَبْقَ إِلَّا أَنْ يُقْطَعَ دَابِرُ الظَّالِمِينَ فَجَاءَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ زُهَاءُ عِشْرِينَ أَلْفاً مُقَنِّعِينَ فِي الْحَدِيدِ شَاكِي السِّلَاحِ سُيُوفُهُمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ وَ قَدِ اسْوَدَّتْ جِبَاهُهُمْ مِنَ السُّجُودِ يَتَقَدَّمُهُمْ مِسْعَرُ بْنُ فَدَكِيٍّ وَ زَيْدُ بْنُ حُصَيْنٍ وَ عِصَابَةٌ مِنَ الْقُرَّاءِ الَّذِينَ صَارُوا خَوَارِجَ مِنْ بَعْدُ فَنَادَوْهُ بِاسْمِهِ لَا بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالُوا يَا عَلِيُّ أَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ إِذَا دُعِيتَ إِلَيْهِ وَ إِلَّا قَتَلْنَاكَ كَمَا قَتَلْنَا ابْنَ عَفَّانَ فَوَ اللَّهِ لَنَفْعَلَنَّهَا إِنْ لَمْ تُجِبْهُمْ...»[۲۰۵]؛ «این شعار که سرداده‌اند، سخن حقی است که از آن اراده‌ای باطل دارند. به خدا سوگند، آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل کردن بلند نکرده‌اند؛ بلکه آن را دستاویز خدعه و نیرنگ ساخته و به آهنگ خوار داشتن و فروگذاشتن، آن را برافراشته‌اند. ساعتی بازوان و کاسه سرهایتان را به من عاریه دهید که حق به نقطه حسّاس خود رسیده و چیزی نمانده است که ستمکاران در هم شکسته شوند. همان دم، نزدیک به بیست هزار تن مسلح آهن‌پوش آمدند؛ در حالی که شمشیرهایشان را بر شانه افکنده بودند و پیشانی‌هایشان از اثر سجود پینه بسته بود. پیشاپیش آنان، مسعر بن فدکی و زید بن حصین و گروهی از قاریان حرکت می‌کردند که از آن پس خوارج نامیده شدند. این جماعت، وی را فقط به نام، نه به عنوان امیر مؤمنان، صدا زدند و گفتند: ای علی! اکنون که تو را به کتاب خدا خوانده‌اند، به آن قوم پاسخ مثبت ده؛ وگرنه ما همچنان که عثمان را کشتیم تو را نیز می‌کشیم. به خدا سوگند، اگر به آنها پاسخ مثبت ندهی، قطعاً چنان خواهیم کرد...».

روایت دهم[۲۰۶]: «حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ... عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ: أَتَى رَأْسُ الْيَهُودِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع) عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ... فَرَفَعَ الْمَصَاحِفَ يَدْعُو إِلَى مَا فِيهَا بِزَعْمِهِ فَمَالَتْ إِلَى الْمَصَاحِفِ قُلُوبُ و مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِي بَعْدَ فَنَاءِ أَخْيَارِهِمْ وَ جَهْدِهِمْ فِي جِهَادِ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ أَعْدَائِهِمْ عَلَى بَصَائِرِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ لَهُ الْوَفَاءُ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ فَأَصْغَوْا إِلَى دَعْوَتِهِ وَ أَقْبَلُوا بِأَجْمَعِهِمْ فِي إِجَابَتِهِ فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ مَكْرٌ وَ مِنِ ابْنِ الْعَاصِ مَعَهُ وَ أَنَّهُمَا إِلَى النَّكْثِ أَقْرَبُ مِنْهُمَا إِلَى الْوَفَاءِ فَلَمْ يَقْبَلُوا قَوْلِي وَ لَمْ يُطِيعُوا أَمْرِي وَ أَبَوْا إِلَّا إِجَابَتَهُ كَرِهْتُ أَمْ هَوِيتُ شِئْتُ أَوْ أَبِيتُ حَتَّى أَخَذَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لِبَعْضٍ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَأَلْحِقُوهُ بِابْنِ عَفَّانَ أَوْ ادْفَعُوهُ إِلَى ابْنِ هِنْدٍ بِرُمَّتِهِ...»[۲۰۷]؛ «پس مصحف‌ها را بر نیزه کرد و به خیال خود، ما را به سوی آنچه در قرآن است، دعوت کرد. کسانی از اصحاب من که باقی مانده بودند، به آن مایل شدند و این، پس از کشته شدن نیکان اصحابم و جهادشان با دشمنان خدا و دشمنان خود که از روی بصیرت صورت گرفت، اتفاق افتاد و آنان پنداشتند که پسر زن جگرخوار به آنچه دعوت می‌کند، وفادار است. پس به دعوت او گوش داده، همگی به اجابت دعوت او روی آوردند. من به آنها گوشزد کردم که این فریبی از سوی او و عمرو عاص است و این دو نفر به شکستن پیمان نزدیک‌تر از وفاداری هستند؛ اما سخن مرا نپذیرفتند و از دستور من پیروی نکردند و فقط اجابت او را خواستند - چه بخواهم چه نخواهم - تاجایی که برخی از آنان به برخی دیگر گفتند که اگر علی(ع) این کار را نپذیرد، او را به عثمان ملحق کنید یا به پسر هند تسلیم کنید...».

پاسخ کلی:

  1. مقام عصمت با مشورت کردن با مردم منافات ندارد و این مطلب در مجموعه روایات دسته قبل بیان شد.
  2. اگرچه نمی‌توان تمام اصحاب امیرالمؤمنین(ع) را باورمند به عصمت آن حضرت دانست، درمیان شیعیان، یاران باوفا و بابصیرتی مانند سلمان، مقداد، عمار، کمیل و... حضور داشتند که قرائن و شواهد نشان می‌دهد که آنها به مقام عصمت امام علی(ع) اعتقاد داشتند؛ مثلاً سلمان فارسی درباره حضرت امیر(ع) می‌گوید: «به خدا قسم که علی(ع) گمراه نشد؛ بلکه او هدایت کننده و هدایت شده است»[۲۰۸]. عمار یاسر نیز علت همراهی همیشگی‌اش با حضرت را این‌گونه بیان می‌کند: «اگر همه با علی بن ابی طالب(ع) مخالفت کنند، من از او نافرمانی نمی‌کنم و همیشه دستم در دست اوست؛ زیرا او از زمان بعثت پیامبر(ص) همواره با حق بوده است»[۲۰۹]. اگرچه در این سخنان از واژه «عصمت» استفاده نشده؛ اما تأکید صحابه بر «هدایت شده» بودن یا «حق» بودن یا «همراه حق» بودنِ امام(ع)، با اعتقاد به عصمت ملازم است؛ زیرا نمی‌توانیم کسی را هدایت شده یا همراه حق بدانیم، مگر آنکه پیش از آن، او را معصوم بدانیم[۲۱۰].
  3. اعتقاد ما به عصمت امام(ع)، براساس براهین عقلی، آیات قرآن و احادیث نبوی است، نه براساس اعتقادات مردم آن زمان: ﴿وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ[۲۱۱]. اینکه افرادی هر چند از اصحاب و شیعیان، به عصمت قائل نبودند یا مقام عصمت را آن‌گونه که شایسته است، درک نکرده‌اند، نه با عصمت امام(ع) منافات دارد و نه دلیلی بر عدم عصمت ایشان است؛ از این رو، چه بسا در عصر معصومین(ع) بعضی اصحاب، درک درستی از جایگاه و محدوده عصمت نداشته‌اند؛ چنان که برخی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) افرادی کم‌مایه بودند که اگر امروز حضور داشتند، از مردم عوام زمان ما نیز عوام‌تر بودند و نمی‌توان همه اصحاب را هم‌پایه مالک اشتر و میثم تمار و عمار یاسر دانست.

با مطالعه نهج البلاغه فرازهایی را می‌بینیم که امیرالمؤمنین(ع) از نفهمی، کج‌فهمی و سست‌همتی اغلب یارانش ناله‌ها سر می‌دهد. برای نمونه، آن بزرگوار در خطبه بیست‌وهفتم می‌فرماید: ای مردنمایان نامرد! ای کودک‌صفتان بی‌خرد که عقل‌های شما به عروسان پرده‌نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی‌دیدم و هرگز نمی‌شناختم! شناسایی شما - سوگند به خدا- که جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم‌بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکُشد که دل من از دست شما پرخون و سینه‌ام از خشم شما مالامال است! کاسه‌های غم و اندوه را جرعه‌جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت‌پذیری، رأی و تدبیر مرا تباه کردید.

این سخنان، به خوبی گواه این حقیقت است که یاران امام(ع) در یک سطح و رتبه نیستند؛ بلکه برخی چنان‌اند که فقدانشان امام را متأثر می‌سازد؛ چنان که فرمود: «أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ»[۲۱۲] و برخی نیز چنان‌اند که وجودشان مایه غم و اندوه امام(ع) است[۲۱۳].

مجموعه روایات دسته ششم: تصرف ائمه(ع) در غنائم و بیت المال قبل از تقسیم

طبق روایتی از امام رضا(ع)، از بزرگ‌ترین اعمال نزد خداوند، غزوه‌ای است که خالی از غلول باشد[۲۱۴]. غلول یعنی گرفتن چیزی از غنیمت قبل از تقسیم. این در حالی است که حضرت علی(ع) در یکی از سریه‌ها، قبل از تقسیم غنائم، جاریه‌ای را برای خویش برگزید[۲۱۵]. همچنین در روایت دیگری آمده که امام حسن(ع) قبل از تقسیم بیت المال، در پیمانه‌ای از عسل تصرف کرده است. برخی از وهابیان بعد از ذکر روایت می‌گویند: «این روایت روایت قبلی را به یادم می‌آورد که امیرالمؤمنین(ع) قبل از تقسیم غنائم، جاریه‌ای اختیار کرده بود»[۲۱۶]. او این دو روایت را با مقام عصمت ائمه(ع) ناسازگار می‌داند.

بررسی

روایت اول[۲۱۷]: «مِنْ مُسْنَدِ ابْنِ حَنْبَلٍ وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ... عَنِ ابْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ بُرَيْدَةَ أَنَّهُ مَرَّ عَلَى مَجْلِسٍ وَ هُمْ يَتَنَاوَلُونَ مِنْ عَلِيٍّ(ع)... ثُمَّ قُلْتٌ إِنَّ عَلِيّاً أَخَذَ جَارِيَةً مِنَ الْخُمُسِ قَالَ وَ كُنْتُ رَجُلًا مِكْبَاباً قَالَ فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَإِذَا وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَدْ تَغَيَّرَ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»[۲۱۸]؛ «... بریده از مجلسی گذشت؛ در حالی که آنها به علی(ع) دشنام می‌دادند... سپس گفتم: علی(ع) از خمس غنائم، کنیزی را اختیار کرد و من مردی بودم که به زمین نگاه می‌کردم. پس سرم را بلند کردم. ناگهان چهره رسول خدا(ص) تغییر کرد و فرمود: هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست».

سند: این روایت، از کتاب مسند احمد بن حنبل و از طریق اهل سنت نقل شده است که برای ما حجیت ندارد. البته مضمون این روایت در منابع شیعی نیز وجود دارد که سلسله سند آن چنین است: أخبرنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة قال: حدثنا الحسن بن علي بن عفان قال: حدثنا الحسن يعني عطية قال: حدثنا سعاد عن عبدالله بن بريدة عن أبيه[۲۱۹]، اما روایت به دلیل مجهول بودن برخی راویان، مانند حسن به علی بن عفان، سعاد و عبدالله بن بریده، ضعیف است.

دلالت:

  1. این روایت با روایت امام رضا(ع) که فرمود: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ عِنْدَ اللَّهِ... غَزْوٌ لَا غُلُولَ‌»، منافات ندارد؛ زیرا اولاً غلول، به معنای خیانت و دزدی است که معنای عامی دارد و از مصادیق آن خیانت در غنائم قبل از تقسیم است[۲۲۰]؛ در حالی که از عبارت «إِنَّ عَلِيّاً أَخَذَ جَارِيَةً مِنَ الْخُمُسِ‌»، به دست می‌آید که علی(ع) ابتدا غنائم را تقسیم، و سپس از خمس غنائم، جاریه‌ای انتخاب کرد. در حقیقت، اعتراض دیگران به امام علی(ع) این بود که چرا از خمس غنائم که حق رهبر جامعه اسلامی است، برای خود چیزی برداشته است. توضیح آنکه، براساس احکام اسلامی، غنائم به پنج قسمت تقسیم می‌شود و چهار قسمت آن مخصوص جنگجویان و یک قسمت آن برای رهبر جامعه اسلامی است[۲۲۱]. آنچه امام(ع) انجام داد این بود که از آن یک‌پنجم برای خود جاریه‌ای برداشته بود؛ بنابراین، کار حضرت مصداق غلول نیست.
  2. پیامبر اکرم(ص) به نص قرآن کریم، اسوه و الگوست[۲۲۲] و سخن او می‌تواند فصل الخطاب میان شیعه و سنی باشد. مضمون روایتی که نویسندگان سلفی به آن استناد کرده‌اند، به گونه‌های مختلفی تکرار شده و در همه موارد نیز مخاطبش بریده است. در تمام روایات بیانگر این داستان، یک سخن مشترک از پیامبر(ص) وجود دارد که پس از ناراحتی بابت این شکایت، فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» یا آنکه «إِنَّ عَلِيّاً وَلِيُّكُمْ بَعْدِي‌»؛ بنابراین، پیامبر اکرم(ص) که معصوم و الگوی همگان است، هرگز علی(ع) را به دلیل برداشتن این جاریه نکوهش نکرد؛ حال آنکه اگر وی گناهی انجام داده بود، پیامبر(ص) نباید از خطای او می‌گذشت؛ از این رو، سخن رسول خدا(ص) به منزله تأیید کار امام علی(ع) است.

افزون بر آن، در روایتی که شیخ طوسی آن را آورده است، پیامبر خدا(ص) در همین داستان به بریده فرمود: «يَا بُرَيْدَةُ، إِنَ عَلِيّاً وَلِيُّكُمْ بَعْدِي‌، فَأَحِبَّ عَلِيّاً فَإِنَّمَا يَفْعَلُ مَا يُؤْمَرُ»[۲۲۳]؛ به این معنا که امام علی(ع) آن کاری را انجام می‌دهد که به او فرمان داده شده است؛ بنابراین، امام طبق دستور پیامبر(ص)، آن جاریه را اختیار کرده بود.

از آن بالاتر، در نقل هیثمی، از دانشمندان اهل سنت، آمده است که پیامبر(ص) به بریده فرمود: «يا بريدة أما علمت أن لعلي أكثر من الجارية التي أخذ و أنه وليكم بعدي»[۲۲۴]؛ «ای بریده! نمی‌دانی که سهم علی بیشتر از جاریه‌ای است که برداشته و او ولیّ شما بعد از من است»؟!

روایت دوم[۲۲۵]: «نَزَلَ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ ضَيْفٌ وَ اسْتَقْرَضَ مِنْ قَنْبَرٍ رِطْلًا مِنَ الْعَسَلِ الَّذِي جَاءَ مِنَ الْيَمَنِ فَلَمَّا قَعَدَ عَلِيٌّ لِيَقْسِمَهَا قَالَ يَا قَنْبَرُ قَدْ حَدَثَ فِي هَذَا الزِّقِّ حَدَثٌ قَالَ صَدَقَ فُوكَ وَ أَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَهَمَّ بِضَرْبِ الْحَسَنِ وَ قَالَ مَا حَمَلَكَ عَلَى أَنْ أَخَذْتَ مِنْهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ قَالَ إِنَ لَنَا فِيهِ حَقّاً فَإِذَا أَعْطَيْتَنَاهُ رَدَدْنَاهُ قَالَ فِدَاكَ أَبُوكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ فِيهِ حَقٌّ فَلَيْسَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِحَقِّكَ قَبْلَ أَنْ يُنْتَفَعَ بِحُقُوقِهِمْ لَوْ لَا أَنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ يُقَبِّلُ ثَنِيَّتَكَ لَأَوْجَعْتُكَ ضَرْباً ثُمَّ دَفَعَ إِلَى قَنْبَرٍ دِرْهَماً وَ قَالَ اشْتَرِ بِهِ أَجْوَدَ عَسَلٍ تَقْدِرُ عَلَيْهِ قَالَ الرَّاوِي فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى يَدَيْ عَلِيٍّ(ع) عَلَى فَمِ الزِّقِّ وَ قَنْبَرُ يُقَلِّبُ الْعَسَلَ فِيهِ ثُمَّ شَدَّهُ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اغْفِرْهَا لِلْحَسَنِ فَإِنَّهُ لَا يَعْرِفُ»[۲۲۶].

سند: این روایت فقط در کتاب مناقب ابن شهر آشوب، آن هم به صورت مرسل و بدون سند ذکر شده است. دلالت: خلاصه روایت این است که امام حسن(ع) برای پذیرایی از مهمانش، کمی عسل از حق بیت المالش برمی‌دارد که علی(ع) متوجه می‌شود و با او برخورد می‌کند. روایت، علاوه بر ضعف سندی، از نظر محتوایی نیز اشکالاتی دارد که بیانگر جعلی بودن آن است؛ از جمله اینکه:

۱. از متن روایت فهمیده می‌شود که این اتفاق در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) رخ داده است؛ زیرا ایشان در آن زمان مسئولیت بیت المال مسلمین را بر عهده داشتند. با توجه به سال تولد امام حسن (سوم هجری) و همچنین سال‌های حکومت حضرت علی (۳۵ - ۴۰ هجری قمریامام حسن(ع) در زمان این واقعه، حداقل ۳۲ سال سن داشت و تا آن زمان، ماجراهایی در سیره امیرالمؤمنین(ع) اتفاق افتاده بود که برخی نزدیکان و دوستان حضرت به طمع خلیفه بودن آن بزرگوار درخواست‌های غیرمنصفانه‌ای از ایشان داشتند؛ اما رفتار علی(ع) با همه آنها یکسان بود. برای نمونه، وقتی عقیل، برادر حضرت علی(ع) از ایشان درخواست کمک کرد تا بتواند قرض‌هایش را ادا کند، امام(ع) بعد از علم پیدا کردن به مقدار بدهی عقیل، فرمود: «به خدا قسم! من چنین پولی ندارم؛ اما صبر کن تا سهم من از بیت المال داده شود. آن را با تو تقسیم می‌کنم» عقیل که انتظار چنین پاسخی را نداشت، گفت: بیت المال در دست تو است و تو مرا به سهم خود از بیت المال وعده می‌دهی؟! در این هنگام حضرت فرمود: «من و تو در برابر اموال بیت المال، مثل دیگر مسلمان‌ها هستیم»[۲۲۷]. عبارت «اصْبِرْ حَتَّى يَخْرُجَ عَطَائِي فَأُوَاسِيَكَهُ»، به روشنی دلالت می‌کند که درخواست عقیل، مربوط به قبل از تقسیم بیت المال بین مردم بوده است.

بنابراین، امکان ندارد که امام حسن(ع) در آن سن، به حساسیت پدر بزرگوارش در تقسیم بیت المال و عدم جواز تصرف در بیت المال قبل از تقسیم علم نداشته باشد؛ از این رو، سخن امیرالمؤمنین(ع) در ذیل روایت که می‌فرماید: «خدایا! حسن را ببخش؛ زیرا او نمی‌داند»، به هیچ وجه توجیه‌پذیر نیست.

۲. طبق روایت، زمانی که امام علی(ع) علت برداشتن عسل را از امام حسن(ع) می‌پرسد، آن حضرت جواب می‌دهد: «مقداری از این عسل، سهم ماست. هر موقع سهممان را دادی، برمی‌گردانیم». علی(ع) نیز در جواب می‌فرماید: «اگرچه تو در این عسل سهمی داری؛ اما نباید قبل از دادن حق مردم، در آن تصرف کنی و حقت را برداری».

در ابتدا وقتی امیرالمؤمنین(ع) متوجه ماجرا می‌شود، قصد تنبیه فرزندش را می‌کند؛ اما بعد از شنیدن توجیه امام حسن(ع)، می‌فرماید: «اگر ندیده بودم که رسول خدا(ص) دندان‌های تو را می‌بوسید، قطعاً تو را سخت تنبیه می‌کردم». حال این سؤال مطرح می‌شود که اگر واقعاً امام حسن(ع) مرتکب گناهی شده بود، چرا حضرت علی(ع) او را مجازات نکرد؟ اگر یکی از مسلمانان همین کار را انجام می‌داد آیا حضرت علی(ع) توجیه او را می‌پذیرفت؟! آیا شایسته است کسی که مظهر عدالت است، به دلیل علاقه پیامبر(ص) به فرزندش، در اجرای عدالت ملاحظه‌کاری کند و روابط را بر ضوابط مقدم بدارد؟

از آن طرف، اگر امام حسن(ع) گناهی مرتکب نشده بود، چرا پدر بزرگوارش قصد تنبیه او را داشت؟! چرا از قنبر خواست تا بهترین عسل را تهیه کند و به بیت المال برگرداند؟ چرا امیرالمؤمنین(ع) برای فرزندش طلب بخشش کرد؟! در حقیقت، جاعلان با هنرمندی خاصی روایت را به گونه‌ای ساختند تا هر دو امام معصوم را در ذهن مخاطب متهم کنند؛ در حالی که روایت به دلیل مشکل سندی و همچنین تعارض محتوای آن با واقعیات انکارناپذیری که گذشت، نمی‌تواند از معصوم صادر شده باشد و درنتیجه، مستمسکی برای نفی عصمت امام قرار گیرد[۲۲۸].

مجموعه روایات دسته هفتم: خطاهای علی(ع) در امر قضاوت

از نظر برخی از نویسندگان سلفی، مقام عصمت اقتضا می‌کند که شخص معصوم، تمام احکام و حدود الهی را به طور کامل اجرا کند؛ در حالی که روایات شیعه خلاف این امر را ثابت می‌کند[۲۲۹].

بررسی

روایت اول[۲۳۰]: «رَوَى أَبُو الْمَلِيحِ الْهُذَلِيُّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ:... قَضَى فِي رَجُلٍ كِنْدِيٍّ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ سَرَقَ... فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) لَقَدْ فَرَّجَ عَنِّي قَدْ كُنْتُ مَغْمُوماً بِمَقَالَتِكَ الْأَوَّلَةِ...»[۲۳۱]. سند: این روایت در منابع دستِ اول شیعه وجود ندارد و فقط در کتاب بحار الانوار آمده و سلسله سند و منبعی برای آن ارائه نشده است؛ از این رو، نمی‌توان به این خبر اعتماد کرد.

دلالت: روایت، داستان مرد کندی را بیان می‌کند که مرتکب دزدی شده بود. حضرت علی(ع) خواست حد الهی را جاری کند؛ اما او دو بار حضرت را قسم داد که حکم را اجرا نکند؛ به این بهانه که عیال‌وار بوده و این اولین باری است که دزدی کرده است. امیرالمؤمنین(ع) در هر مرتبه، به دلیل خواهش او که با گریه همراه بود، سر خویش را زیر می‌انداخت. سپس وظیفه خود مبنی بر اجرای حد را بیان می‌کرد. وقتی حضرت دستور داد انگشتان دست او را قطع کنند، سارق اعتراف کرد که ۹۹ بار دیگر هم دزدی کرده و این دفعه صدم است. امام(ع) فرمود: «من با حرف‌های اولت محزون شده بودم؛ اما اکنون خداوند اندوهم را زدود». نویسندگان سلفی از این روایت نتیجه گرفته‌اند که امیرالمؤمنین(ع) برای اقامه حدود الهی ناراحت و غمگین بوده و این امر با مقام عصمت وی ناسازگار است[۲۳۲].

در پاسخ به شبهه نویسندگان سلفی باید چند نکته را بیان کنیم:

  1. سیره امیر مؤمنان(ع) نشان می‌دهد که آن حضرت در هنگام قضاوت، تا آنجا که امکان داشت به کتمان موجبات حد تشویق و توصیه می‌فرمود و برای اثبات آن تلاش نمی‌کرد[۲۳۳]؛ اما در مواردی که راهی جز اجرای حد نبود، با قاطعیت تمام به آن ملتزم می‌شد و هیچگونه تردیدی به خود راه نمی‌داد.
  2. بر فرض قبول روایت، باید گفت که امیر مؤمنان(ع) در برابر التماس‌های مرد کندی واکنش روحی از خود نشان داد، نه اینکه از اقامه حدود الهی غمگین یا دچار تردید شده باشد و این مطلب از سخنان آن حضرت روشن می‌شود که بعد از گریه‌های آن مرد، فرمود که باید حکم الهی اجرا شود. در حقیقت، امام(ع) شأن پدری خود را نشان داد؛ زیرا به تعبیر امام رضا(ع)، از صفات امام(ع)، شفقت و دلسوزی و مهربانی اوست: «الْإِمَامُ الْأَنِيسُ الرَّفِيقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِيقُ وَ الْأَخُ الشَّقِيقُ وَ الْأُمُّ الْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغِيرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِي الدَّاهِيَةِ النَّآدِ»[۲۳۴]. امام، همدل و همراه، پدری خیرخواه و باعاطفه، برادری تنی، مادری نیکوکار نسبت به فرزند خردسال خویش و پناهگاه بندگان در مصیبت‌های بزرگ است. در حقیقت، امیرالمؤمنین(ع) در اینجا، هم شأن پدری مهربان دارد و هم شأن کسی که حافظ حدود الهی است و این حالت‌ها با عصمت امام(ع) منافات ندارد.

روایت دوم[۲۳۵]: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فِي مَلَإٍ مِنْ أَصْحَابِهِ إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي قَدْ أَوْقَبْتُ عَلَى غُلَامٍ فَطَهِّرْنِي... فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ جَلَسَ فِي تَشَهُّدِهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ أَتَيْتُ مِنَ الذَّنْبِ مَا قَدْ عَلِمْتَهُ وَ إِنِّي تَخَوَّفْتُ مِنْ ذَلِكَ فَجِئْتُ إِلَى وَصِيِّ رَسُولِكَ وَ ابْنِ عَمِّ نَبِيِّكَ فَسَأَلْتُهُ أَنْ يُطَهِّرَنِي... فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): قُمْ يَا هذَا، فَقَدْ أَبْكَيْتَ مَلَائِكَةَ السَّمَاءِ وَ مَلَائِكَةَ الْأَرْضِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ تَابَ عَلَيْكَ‌، فَقُمْ وَ لَا تُعَاوِدَنَ شَيْئاً مِمَّا قَدْ فَعَلْتَ»[۲۳۶]؛ «حضرت علی(ع) در جمع اصحابش بود که مردی آمد و گفت: لواط کرده‌ام؛ مرا از گناه پاک گردان. حضرت فرمود: به خانه‌ات برگرد؛ شاید مشکلی روحی تو را برانگیخته است. مرد رفت و تا سه روز نزد حضرت می‌آمد و ایشان او را رد می‌کرد تا اینکه در روز چهارم فرمود: رسول خدا(ص) درباره کار تو سه گونه حکم کرده است؛ هر یک را می‌خواهی انتخاب کن: ضربتی با شمشیر بر گردنت هر چه را که ببرد؛ انداختن از کوه با دست و پای بسته؛ و سوزاندن با آتش. مردسوزاندن با آتش را که سخت‌تر بود، برگزید. مرد اجازه خواست تا قبل از اجرای حکم، دو رکعت نماز بخواند. سپس دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! من گناهی مرتکب شدم که تو آن را می‌دانی. من از آن می‌ترسم؛ از این رو، نزد خلیفه و پسر عموی رسولت آمدم و از او خواستم تا مرا پاک گرداند. خدایا! این آتش را کفاره گناهم قرار ده و در قیامت به آتش نسوزان! آن‌گاه با حالت گریان، در گودالی که علی(ع) کنده بود و آتش در اطراف آن زبانه می‌کشید، نشست. امام(ع) همراه یارانش بر او گریست و فرمود: بلند شو که ملائک زمین و آسمان را به گریه انداختی. خداوند تو را بخشید. بلند شو و دیگر این کار را انجام مده».

سند: روایت، صحیح و معتبر است. دلالت: از نظر نویسندگان سلفی، امیرالمؤمنین(ع) حکم الهی را تعطیل کرده و این امر، خلاف مقام عصمت اوست.

در پاسخ باید گفت: اگر تمام روایات شیعی را بررسی می‌کردند، چنین شبهه‌ای را مطرح نمی‌ساختند؛ زیرا خود ائمه(ع) پاسخ این سؤال را داده‌اند. یحیی بن اکثم در نامه‌ای که به امام رضا(ع) نوشت، از آن حضرت پرسید: اگر مردی به لواط اعتراف کند، آیا حد بر او جاری می‌شود یا حد از او برداشته می‌شود؟ حضرت در جواب نوشتند: اما مردی که به لواط اعتراف کند، اگر بینه‌ای علیه او اقامه نشود، در این صورت، امامی که از جانب خداست، می‌تواند او را از طرف خدا مؤاخذه کند یا بر او منت گذارد و ببخشایدش. آیا سخن خداوند را نشنیده‌ای: «این بخشش ماست؛ [آن را] بی‌شمار ببخش یا نگاه‌دار»[۲۳۷] و[۲۳۸]. مشهور علمای شیعه نیز قائل‌اند اگر کسی به حدی اعتراف کرده، سپس توبه کند، امام(ع) در اجرای حکم مخیر است؛ خواه حکمش سنگسار باشد یا حد[۲۳۹]؛ بنابراین، امیرالمؤمنین(ع) کاری خلاف مقام عصمت انجام نداده است.

روایت سوم[۲۴۰]: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ... عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فِي رَجُلٍ جَاءَ بِهِ رَجُلَانِ وَ قَالا إِنَ هَذَا سَرَقَ دِرْعاً... فَلَمَّا رَأَى مُنَاشَدَتَهُ إِيَّاهُ دَعَا الشَّاهِدَيْنِ وَ قَالَ اتَّقِيَا اللَّهَ وَ لَا تَقْطَعَا يَدَ الرَّجُلِ ظُلْماً وَ نَاشَدَهُمَا ثُمَّ قَالَ لِيَقْطَعْ أَحَدُكُمَا يَدَهُ وَ يُمْسِكَ الْآخَرُ يَدَهُ...»[۲۴۱]. سند: روایت، صحیح است.

دلالت: خلاصه روایت این است که دو نفر نزد امیرالمؤمنین(ع) شهادت می‌دهند که این مرد دزدی کرده است. مرد قسم یاد می‌کند که اینان دروغ می‌گویند. حضرت به دو مرد شاهد می‌گوید: «از خدا بترسید و دست این مرد را به ناروا قطع نکنید» و آنها را نیز قسم داد. سپس فرمود: «اکنون یکی از شما دست او را نگه دارد و دیگری دست او را قطع کند». زمانی که آنها را در محل اجرای حکم بردند، در میان ازدحام مردم فرار کردند.

برخی از وهابیان به این دلیل روایت را منافی عصمت می‌دانند که علی(ع) می‌خواست دست مردی را که پاک و متهم به سرقت بود، قطع کند.

در پاسخ باید گفت: روایت به هیچ‌وجه با مقام عصمت حضرت امیر(ع) مخالف نیست؛ زیرا آن بزرگوار در مقام حاکم اسلامی مأمور است طبق بینه شرعی عمل کند. در اینجا نیز وقتی دو شاهد درباره سرقت آن شخص شهادت دادند، بینه ثابت شده بود؛ اگرچه آن دو نفر دروغ می‌گفتند؛ بنابراین، حضرت تصمیم گرفت حد را اجرا کند؛ اما وقتی قسم خوردن و جدّیت انکار متهم را دید، دو شاهد را نصیحت کرد و حتی به نصیحت هم بسنده نکرد و اجرای حکم را به دست خود شاهدان سپرد. گویا حضرت پس از قسم خوردن متهم، به دروغ‌گویی شاهدان علم پیدا می‌کند؛ اما به حسب ظاهر یا به خاطر تقیه نمی‌تواند شهادت آن دو را نادیده بگیرد؛ ازاین رو، اجرای حکم را به آن دو محول می‌کند؛ زیرا می‌داند که آنها دست متهم را قطع نمی‌کنند[۲۴۲].

روایت چهارم[۲۴۳]: «بَلَغَ مُعَاوِيَةَ أَنَّ النَّجَاشِيَّ هَجَاهُ فَدَسَّ قَوْماً شَهِدُوا عَلَيْهِ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) أَنَّهُ شَرِبَ الْخَمْرَ فَأَخَذَهُ عَلِيٌ فَحَدَّهُ فَغَضِبَ جَمَاعَةٌ عَلَى عَلِيٍّ فِي ذَلِكَ مِنْهُمْ طَارِقُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النَّهْدِيُّ...»[۲۴۴]. سند: این روایت، فقط در کتاب مناقب آل ابی طالب و بحارالانوار آمده که علامه مجلسی نیز آن را از کتاب مناقب گزارش کرده است. به علاوه، هیچ سندی برای این خبر وجود ندارد؛ از این رو نمی‌توان به آن اعتماد کرد.

دلالت: نجاشی شاعری است که علی(ع) را مدح می‌کرد و در شعرهایش به هجو دشمنان حضرت، از جمله معاویه می‌پرداخت. روزی به معاویه خبر می‌رسد که نجاشی به او ناسزا گفته است. معاویه گروهی را فراهم می‌کند تا نزد علی(ع) علیه نجاشی شهادت دهند که شرب خمر کرده است. علی(ع) حد شراب را بر نجاشی جاری کرد و جماعتی از جمله طارق بن عبدالله نهدی، در این باره بر علی(ع) خشمگین شدند و خطاب به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: «تا پیش از این خیال نمی‌کردیم که دوستان و مطیعان با مخالفان و عصیانگران برابر باشند؛ اما با حدی که بر نجاشی جاری کردید، فهمیدیم که در نظر شما، دوست و دشمن هیچ فرقی باهم ندارند! با دست خود ما را در راهی می‌اندازی که تاکنون می‌پنداشتیم اگر کسی به آن راه برود، اهل آتش است»! حضرت در جواب آنها بیان عجیبی دارد. با خونسردی و درعین حال، روشنگرانه با ماجرا روبه‌رو می‌شود و می‌فرماید: «نجاشی هم فردی از مسلمانان است که مرتکب خلافی شده بود و ما هم حد الهی را بر او جاری کردیم. این حد، کفاره گناه او بود و او را پاک و تطهیر کرد».

روایت، نه تنها با عصمت امیرالمؤمنین(ع) منافات ندارد؛ بلکه اوج ورع و عدالت آن حضرت را می‌رساند. نجاشی اگرچه از یاران و مداحان علی(ع) بود؛ اما در ماه مبارک رمضان شراب خورده بود. طبق روایتی، حضرت هشتاد ضربه تازیانه بر او زد و شب زندانی‌اش کرد. دوباره فردای آن روز، حضرت بیست ضربه شلاق دیگر به خاطر تعزیر هتک حرمت ماه رمضان بر او زد. کاری که صورت گرفته، صد درصد طبق قاعده است و حضرت با این کارش خواست به همه بفهماند که در دستگاه علی(ع)، عدالت و ضابطه بر رابطه ترجیح دارد و قدرتمندان عالم در اجرای احکام و حدود الهی نباید بین دوستان و دشمنان خود فرق بگذارند.

روایت پنجم[۲۴۵]: «حَدَّثَنَا أَبِي... عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ(ص) فَادَّعَى عَلَيْهِ سَبْعِينَ دِرْهَماً ثَمَنَ نَاقَةٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ(ص) يَا أَعْرَابِيُّ أَ لَمْ تَسْتَوْفِ مِنِّي ذَلِكَ فَقَالَ لَا... فَأَخْرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) سَيْفَهُ مِنْ غِمْدِهِ وَ ضَرَبَ عُنُقَ الْأَعْرَابِيِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِمَ قَتَلْتَ الْأَعْرَابِيَّ قَالَ لِأَنَّهُ كَذَّبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ كَذَّبَكَ فَقَدْ حَلَّ دَمُهُ وَ وَجَبَ قَتْلُهُ فَقَالَ النَّبِيُّ(ص) يَا عَلِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا أَخْطَأْتَ حُكْمَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ فَلَا تَعُدْ إِلَى مِثْلِهَا»[۲۴۶].

سند: صالح بن عقبة بن قیس، فردی کذاب و غالی است که به او توجه نمی‌شود[۲۴۷]. علقمة بن محمد حضرمی را نیز علمای رجال شیعه توثیق نکرده‌اند؛ اگرچه نام او در کتب رجالی ذکر شده است[۲۴۸]؛ بنابراین، روایت را باید جزء روایات ضعیف دانست.

دلالت: خلاصه روایت این است که مرد عرب بیابانگردی ادعا داشت پیامبر(ص) هفتاد درهم از قیمت شتر او را نداده است؛ در حالی که پیامبر(ص) آن پول را داده بود. وقتی برای داوری پیش علی(ع) رفتند، آن حضرت، اعرابی را کُشت. پیامبر(ص) پرسید: «چرا او را کشتی»؟ فرمود: «ای رسول الله! برای اینکه بر شما دروغ بسته بود و کسی که بر شما دروغ ببندد، خونش حلال و قتلش واجب است». حضرت محمد(ص) فرمود: «ای علی! سوگند به کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرده است، در اجرای حکم خداوند خطا نکردی؛ اما چنین کاری را دوباره مکن».

در این روایت، اعرابی، پیامبر(ص) را در پرداخت پول شتر تکذیب می‌کند. اگرچه تکذیب پیامبر(ص) در چنین مواردی، فی نفسه به منزله تکذیب نبوت آن حضرت نیست تا مستلزم کفر او شود؛ اما از آنجا که پیامبر خدا(ص)، امام علی(ع) را در تشخیص و اجرای این حکم تأیید فرمود، می‌توان استفاده کرد که قرائن و شواهد حاکم بر ماجرا به گونه‌ای بوده که چنین تکذیبی، انکار نبوت پیامبر(ص) را به دنبال داشته و درنتیجه، وی مستحق اعدام بوده است.

همچنین اگر پیامبر خدا(ص) دلیل این کار را از حضرت امیر(ع) می‌پرسد، این استفهام، استفهام انکاری یا توبیخی نیست؛ زیرا رسول گرامی(ص) اقدام امام علی(ع) را تأیید کرد و آن را مطابق حکم خدا دانست؛ بنابراین، حضرت علی(ع) در تشخیص و اجرای حکم الهی، هیچ‌گونه خطایی مرتکب نشده است. به این ترتیب، اینکه پیامبر(ص) در ادامه فرمود: «دوباره چنین کاری را نکن»، به هیچ وجه ناظر به نهی تشریعی نیست؛ بلکه این نهی با توجه به مقتضیات آن زمان، می‌تواند حکمت‌های مختلفی داشته باشد؛ مثلاً مردم صدر اسلام، به دلیل ضعف ایمان و بصیرت ناکافی، قدرت تحلیل چنین احکامی را نداشتند[۲۴۹] و اگر قرار بود در همه موارد، حکم قتل منکران نبوت اجرا شود، پیامبر(ص) در بین مسلمانان بدنام می‌شد و قطعاً بدنامی رسول خدا(ص) در ابتدای ظهور اسلام، تبعات سوء زیادی به دنبال داشت؛ از این رو، با اینکه حکم قطعی منکران نبوت و نسبت دهندگان دروغ به پیامبر(ص) قتل بود، گاه پیامبر به دلایلی از جمله رأفت فوق العاده، تألیف قلوب مسلمانان و... اجرای برخی احکام الهی را مصلحت نمی‌دید. البته خودداری آن حضرت از اجرای حکم در این موارد خاص، نباید مجوزی برای افراد جامعه می‌شد که به دشمنان پیامبر(ص) میدان دهند؛ بلکه اگر این‌گونه افراد میدان می‌یافتند، باید ریشه آنها خشکانده می‌شد.

با توجه به این توضیحات، روشن شد که در روایت مورد استناد نویسندگان سلفی، بنا بر تصریح پیامبر اکرم(ص)، علی(ع) در اجرای حکم الهی هیچ‌گونه خطایی مرتکب نشده است و نهی پیامبر(ص) از انجام مثل این کار، به دلیل مصالحی بود که آن حضرت در موقعیت‌های خاص تشخیص می‌داد.[۲۵۰]

مجموعه روایات دسته هشتم: جهل ائمه(ع) به مسائل فقهی و...

از دیدگاه برخی از وهابیان، مقام عصمت اقتضا می‌کند که امام از همه امور آگاه باشد؛ اما طبق برخی روایات که در منابع شیعه وجود دارد، گاه ائمه احکام شرعی و دیگر سؤالات خود را از دیگران می‌پرسیدند یا پاسخ سؤال را به دیگری حواله می‌دادند و موارد دیگری که با ادعای شیعه مخالف است[۲۵۱].

بررسی

روایت اول[۲۵۲]: «وَ أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ أَيَّدَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَذْيِ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ رَجُلًا مَذَّاءً وَ اسْتَحْيَا أَنْ يَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) لِمَكَانِ فَاطِمَةَ(س) فَأَمَرَ الْمِقْدَادَ أَنْ يَسْأَلَهُ وَ هُوَ جَالِسٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ لَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ»[۲۵۳]؛ «اسحاق بن عمار می‌گوید: از امام صادق(ع) درباره حکم مذی پرسیدم. حضرت فرمود: علی(ع) مردی بود که از او زیاد آب مذی خارج می‌شد و او به دلیل جایگاه فاطمه(س) شرم داشت که حکم آن را از رسول خدا(ص) سؤال کند؛ از این رو، از مقداد خواست تا تکلیفش را از پیامبر(ص) بپرسد. مقداد از پیامبر(ص) سؤال را پرسید؛ در حالی که امیرالمؤمنین(ع) آنجا نشسته بود. رسول خدا(ص) در جواب فرمود: ایرادی ندارد (غسل لازم نیست)».

سند: روایت، صحیح است. دلالت: قبل از پاسخ لازم است به چند نکته توجه شود:

  1. همه متکلمان اسلامی اتفاق نظر دارند که از شرایط لازم برای امام(ع)، داشتن علم است؛ منتها در کمیت و کیفیت این علم، با یکدیگر اختلاف دارند. حداقل علمی که شیعه امامیه برای امام(ع) لازم می‌داند، این است که او باید تمام علومی را که برای امامت و سعادت و هدایت بشر لازم است، دارا باشد؛ از جمله: علم به احکام شرعی، سیاست، علم به مصالح و و مفاسد امور مرتبط با مردم و...[۲۵۴].
  2. اینکه ائمه اطهار(ع) باید به تمام احکام عالم باشند، قدر مسلم آن در زمان فعلیت امامت آن بزرگواران است، نه قبل از آن؛ بنابراین، اگر امیرالمؤمنین(ع) در زمان حیات رسول خدا(ص)، از ایشان سؤالی بپرسد، هیچ اشکالی متوجه آن حضرت نخواهد بود؛ همان‌طور که خود علی(ع) می‌فرماید: «زمانی که از پیامبر(ص) سؤال می‌کردم، به من عطا می‌کرد و هرگاه من ساکت بودم، او شروع به سخن می‌کرد»[۲۵۵] یا در جای دیگر می‌فرماید: «عَلَّمَنِي أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ»[۲۵۶]؛ «پیامبر(ص) به من هزار باب علم یاد داد که هر بابی، هزار باب دیگر را باز می‌کند».

با توجه به این نکات، می‌توان به این نتیجه رسید که آنچه در منابع شیعه و سنی روایت شده است که علی(ع) مقداد را نزد پیامبر(ص) فرستاد تا حکم «مذی» را از ایشان بپرسد، هیچ منافاتی با عصمت و مقام علمی آن حضرت ندارد؛ زیرا: اولاً؛ امیرالمؤمنین(ع) در زمان پیامبر اکرم(ص)، اصلاً امام نبوده است؛ از این رو، لازم نیست که به همه احکام مانند پیامبر(ص) علم داشته باشد. سید مرتضی در این باره می‌گوید: خبر المذي... فلا شبهة في أنه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام لأنا لا نوجب ذلك في الامام من لدن خلقه و كمال عقله و انما نوجبه في الحال التي يكون فيها إماما و سؤال أمير المؤمنين(ع) في المذي انما كان في زمان الرسول(ص) و في تلك الحال لم يكن إماما فيجب أن يكون محيطا بجميع الأحكام[۲۵۷].

بدون تردید، روایت مذی، به اعتقاد ما مبنی بر عالم بودن امام به همه احکام ضربه نمی‌زند؛ زیرا ما واجب نمی‌دانیم که امام از همان زمان خلقت و کمال عقلش، به تمام احکام عالم باشد؛ بلکه علم به احکام را فقط در حال امامت لازم می‌دانیم. سؤال امیرالمؤمنین(ع) درباره مذی هم در زمان رسول اکرم(ص) بود و در آن زمان، حضرت علی(ع) امام نبود تا واجب باشد که او به همه احکام احاطه داشته باشد. بنابراین، اگر برخی از نویسندگان سلفی به دنبال خدشه‌دار کردن مقام علمی امیرالمؤمنین(ع) هستند، باید مواردی را بیان کنند که در زمان امامت آن حضرت بوده باشد. ثانیاً؛ اگرچه قرآن در یک مرحله به صورت دفعی بر پیامبر(ص) نازل شد؛ اما آن حضرت وظیفه داشت که احکام را به طور تدریجی بیان کند: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۲۵۸].

در این مورد نیز آن‌طور که از روایت فهمیده می‌شود، تا قبل از این ماجرا، پیامبر(ص) حکم مذی را به صراحت اعلام نکرده بود؛ زیرا صحابه جلیل القدری مانند علی(ع) و مقداد نیز مانند سایر مردم، حکم مسئله را نمی‌دانستند. روشن است که در این صورت، اشکالی متوجه امام(ع) نخواهد بود؛ بلکه زمانی شبهه وهابیان بر حضرت امیر(ع) وارد است که آن حضرت بعد از تبیین حکم مذی، به آن مسئله جاهل باشد.

روایت دوم[۲۵۹]: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ... عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ... وَ قَدِمَ عَلِيٌّ(ع) مِنَ الْيَمَنِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ بِمَكَّةَ فَدَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ هِيَ قَدْ أَحَلَّتْ فَوَجَدَ رِيحاً طَيِّبَةً وَ وَجَدَ عَلَيْهَا ثِيَاباً مَصْبُوغَةً فَقَالَ مَا هَذَا يَا فَاطِمَةُ فَقَالَتْ أَمَرَنَا بِهَذَا رَسُولُ اللَّهِ صفَخَرَجَ عَلِيٌّ(ع) إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) مُسْتَفْتِياً فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ فَاطِمَةَ قَدْ أَحَلَّتْ وَ عَلَيْهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صأَنَا أَمَرْتُ النَّاسَ بِذَلِكَ...»[۲۶۰].

سند: روایت از حیث سندی، صحیح و معتبر است. دلالت: پیامبر(ص) بعد از ده سال به حج مشرف شد و در آن سفر، جبرئیل بعضی احکام حج قِران و تمتع و امثال آن را برای پیامبر(ص) بیان کرد. در آن زمان، علی(ع) یمن بود و ظاهراً از احکام جدیدی که تشریع شده بود اطلاع نداشت؛ از این رو وقتی حضرت زهرا(س) را محلّ دید، با تعجب علتش را از او پرسید و او در جواب عرض کرد: «پیامبر(ص) به ما دستور داد که بعد از عمره مفرده از احرام بیرون بیاییم تا بعد به حج محرم شویم». حضرت علی(ع) نزد پیامبر رفت و جریان را پرسید.

این مطلب، به هیچ وجه با علم و عصمت امیر مؤمنان(ع) منافات ندارد؛ زیرا قبل از آن سفر، احکام حج قِران و تمتع هنوز به شکل کامل تشریع نشده بود و حکم آن برحسب ظاهر بر علی(ع) معلوم نبود؛ از این رو، از آنجاکه پیامبر(ص)، از منابع مهم علم امام است، حضرت برای پرسیدن حکم الهی نزد رسول خدا(ص) رفت.

روایت سوم[۲۶۱]: «قَالَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ(ع) عَنْ أُمِّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا إِنَّ فَاطِمَةَ(س) دَخَلَ عَلَيْهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ بِهِ كَآبَةٌ شَدِيدَةٌ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا عَلِيُّ مَا هَذِهِ الْكَآبَةُ فَقَالَ عَلِيٌّ(ع) سَأَلَنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ الْمَرْأَةِ مَا هِيَ قُلْنَا عَوْرَةٌ فَقَالَ فَمَتَى تَكُونُ أَدْنَى مِنْ رَبِّهَا فَلَمْ نَدْرِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِعَلِيٍّ(ع) ارْجِعْ إِلَيْهِ فَأَعْلِمْهُ أَنَّ أَدْنَى مَا تَكُونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِهَا فَانْطَلَقَ فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ بِمَا قَالَتْ فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي»[۲۶۲]؛ «روزی علی(ع) در حالی که سخت غمگین بود، بر فاطمه(س) وارد شد. فاطمه(س) فرمود: ای علی! غم و اندوه تو از چیست؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: رسول خدا(ص) از ما سؤال کرد: زن چیست؟ گفتیم: عورت است (نباید در معرض دید دیگران قرار گیرد). سپس پرسید: زن در چه حالی به خدا نزدیک‌تر است و ما جواب این سؤال را ندانستیم. فاطمه(س) فرمود: ای علی! نزد رسول خدا(ص) برگرد و اعلام کن زن وقتی به خدا نزدیک‌تر است که در خانه به سر برد. زمانی که امیرالمؤمنین(ع)، پاسخ فاطمه(س) را به رسول خدا(ص) خبر داد، پیامبر(ص) فرمود: به راستی، فاطمه، پاره تن من است».

سند: روایت، بدون سلسله سند ذکر شده؛ از این رو، ضعیف است. دلالت: اینکه امیرالمؤمنین(ع) جواب سؤال پیامبر(ص) را نمی‌دانست، به عصمت و مقام علمی آن بزرگوار خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ زیرا همان‌طور که در دلالت روایت اول گفتیم، علم به همه احکام، در زمان امامت واجب است؛ در حالی که این ماجرا در زمان رسول اکرم(ص) اتفاق افتاده است؛ بنابراین حضرت علی(ع) در آن زمان اساساً امام نبود تا لازم باشد به همه مسائل آگاه باشد[۲۶۳]. بنابراین، اگر نویسندگان سلفی بخواهند به مقام علمی امیرالمؤمنین علی(ع) خدشه وارد کنند، باید موردی را بیابند که آن حضرت در زمان امامتش به مسئله‌ای جاهل بوده است.

روایت چهارم[۲۶۴]: «أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْعَرَّادُ... عَنْ أَبِيهِ أَبِي الْأَسْوَدِ: أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع) عَنْ سُؤَالٍ، فَبَادَرَ فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: أَيْنَ السَّائِلُ... فَقَالَ: كُنْتُ حَاقِناً، وَ لَا رَأْيَ لِثَلَاثَةٍ: لِحَاقِنٍ وَ لَا حَازِقٍ»[۲۶۵]؛ «شخصی از حضرت علی(ع) پرسشی کرد. حضرت داخل منزل شد و پس از مدتی بیرون آمد و از او سؤالش را پرسید. آن فرد پرسش خود را تکرار کرد و حضرت به او پاسخ داد. شخص دیگری پرسید: ای امیر مؤمنان! هرگاه از شما پرسشی می‌شد، زود پاسخ می‌گفتید؛ اما سؤال این شخص را فوری پاسخ ندادید. امام(ع) فرمود: من در تنگنا بودم و سه کس را رأی و نظری نیست: کسی که تحت فشار ادرار باشد و کسی که کفش تنگ، پای او را در فشار قرار دهد».

سند: اکثر راویانی که در سلسله سند هستند، مجهول‌اند و در کتب رجالی شیعه ذکر نشده‌اند؛ از این رو روایت از حیث سندی ضعیف است و برای ما حجیت ندارد. دلالت: روایت به هیچ وجه بر جهل امیرالمؤمنین(ع) - نعوذ بالله - دلالت نمی‌کند؛ بلکه صراحتاً بیان می‌کند که حضرت هر چند با کمی تأخیر، سؤال پرسشگر را پاسخ داد. این تأخیر ناشی از عدم علم او نبود؛ بلکه به دلیل نیاز آن بزرگوار به قضای حاجت بود؛ زیرا می‌دانست که حبس ادرار، علاوه بر آسیب‌های جسمی، مانع آرامش روحی و روانی فرد می‌شود. در حقیقت، امیرالمؤمنین(ع) در این روایت در مقام رهبر و الگوی مردم، نکته‌ای کلی را بیان می‌کند و آن اینکه افرادی که در تنگنای روحی هستند، نباید در آن حالت تصمیم بگیرند؛ خواه منشأ آن مسائل روحی باشد یا جسمانی؛ زیرا هرگز در آن موقعیت نمی‌توانند همه جوانب امور را در حد لازم بسنجند. این نکته برای مدیران اجرایی و معلمان، بسیار حائز اهمیت است.

روایت پنجم[۲۶۶]: «أَخْبَرَنَا حَمَّوَيْهِ... قَالَ:... حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ(ع)، قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ... قَالَ: مَرْحَباً بِكَ‌، وَ أَهْلًا بِابْنِ أَخِي‌، سَلْ عَمَّا شِئْتَ‌، فَسَأَلْتُهُ وَ هُوَ أَعْمَى... فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِي عَنْ حُجَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ بِيَدِهِ فَعَقَدَ تِسْعاً...»[۲۶۷]؛ «امام باقر(ع) می‌فرماید: ما به حضور جابر رسیدیم. از یکایک افراد احوال‌پرسی کرد تا نوبت به من رسید. گفتم: من محمد بن علی بن حسین هستم. جابر مرا مورد تفقد قرار داد و گفت: هرچه می‌خواهی سؤال کن. بعد از نماز گفتم: از حج پیامبر(ص) برایم بگو. جابر گفت: رسول الله نُه سال در مدینه ماند و حج نگزارد تا در سال دهم هجری اعلام شد که آن بزرگوار به حج می‌رود...».

سند: روایت ضعیف است؛ زیرا از طریق اهل سنت نقل شده است و راویان آن در کتب رجالی شیعه ذکر نشده‌اند. دلالت: جابر بن عبدالله بن انصاری، صحابی پیامبر(ص) است که تا زمان امام باقر(ع) زنده بود و آن حضرت را درک کرد. همان‌طور که در متن روایت آمده است، خود جابر به امام باقر(ع) می‌گوید که هر سؤالی می‌خواهی بپرس. حضرت نیز درباره حج پیامبر(ص) سؤال می‌کند. واضح است که سؤال پرسیدن همیشه ناشی از جهل پرسشگر نیست؛ بلکه دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد. به علاوه، امام باقر(ع) از جابر مسئله شرعی نپرسید تا اِشکال شود که او به احکام شرعی جهل داشته است؛ بلکه حضرت در جواب درخواست جابر از او می‌خواهد که خاطره حج رسول خدا(ص) را بیان کند؛ زیرا می‌داند که او هم‌نشین پیامبر(ص) بوده و خیلی از حوادث را از نزدیک مشاهده کرده است؛ از این رو، سؤال حضرت، نه تنها بر جهل آن بزرگوار دلالت نمی‌کند؛ بلکه نشانه ادب و احترام او در برابر صحابی پیامبر(ص) است.

روایت ششم[۲۶۸]: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنْ مَسْأَلَةٍ أَوْ سُئِلَ فَقَالَ إِذَا لَقِيتَ مُوسَى فَاسْأَلْهُ عَنْهَا قَالَ فَقُلْتُ أَوَ لَا تَعْلَمُهَا قَالَ بَلَى قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي بِهَا قَالَ لَمْ يُؤْذَنْ لِي فِي ذَلِكَ»[۲۶۹]؛ جابر می‌گوید: از امام باقر(ع) سؤالی کردم یا از ایشان سؤال شد. حضرت فرمود: وقتی موسی را دیدی، از او این مسئله را بپرس. من گفتم: شما جواب آن را نمی‌دانید؟ فرمود: چرا. گفتم: پس برایم توضیح دهید. فرمود: به من اجازه این کار داده نشده است».

سند: روایت به دلیل مجهول بودن احمد بن محمد، ابوعبدالله نوفلی و قاسم، ضعیف است؛ زیرا در کتب رجالی شیعه، نامی از آنها وجود ندارد. دلالت: برخی از وهابیان با تقطیع قسمت پایانی روایت، میکوشند به مخاطب القا کنند که امام باقر(ع) به برخی مسائل علم نداشته و جواب آن را به فرد دیگری حواله کرده است[۲۷۰]؛ در حالی که هر مخاطب عاقلی با مراجعه به اصل روایت پی به حقیقت می‌برد؛ زیرا خود حضرت در جواب سؤال کننده به صراحت بیان می‌کند که من جواب سؤالت را می‌دانم؛ اما به دلایلی اجازه ندارم پاسخ تو را بد‌هم.

اینکه چرا امام(ع) اجازه پاسخ‌گویی به سؤال را ندارد، برای ما روشن نیست. احتمال دارد به دلیل تقیه و موقعیت خاص زمانی و مکانی یا نوع سؤال پرسشگر بوده که در آن زمان، جواب دادن به او مصلحت نبوده و باید آن فرد، بعداً از موسی سؤال می‌کرده است. علامه مجلسی ذیل روایت می‌نویسد: اینکه امام باقر(ع)، جابر را به امام موسی بن جعفر(ع) حواله داده، بعید است؛ زیرا بنا بر آنچه نقل شده، ولادت امام کاظم(ع) چند سال بعد از وفات امام باقر(ع) و وفات جابر در همان سال ولادت امام کاظم(ع) بوده است؛ مگر منظور این باشد که اگر او را درک کردی، سؤال کن یا مراد از موسی، یکی از راویان باشد و جواب دادن در آن روز یا آن ساعت، صلاح نبوده است[۲۷۱].

این نکته را نیز باید در نظر داشت که ائمه(ع) با وجود اینکه به همه امور علم داشتند، در جواب دادن به سؤالات مردم مختار بودند. اگر می‌خواستند، جواب می‌دادند؛ وگرنه پاسخ نمی‌دادند. در این مورد، احادیث بسیاری در کتب روایی وجود دارد. مثلاً شخصی به امام رضا(ع) عرض می‌کند: «آیا ممکن است در مورد حلال و حرام و سایر امور مورد نیاز مردم، از امام سؤال شود؛ ولی او جوابش را نداند»؟ فرمود: «نه؛ چنین چیزی ممکن نیست؛ ولی امکان دارد که امام(ع) بداند و جواب ندهد. اختیار با اوست؛ اگر بخواهد، جواب می‌دهد و اگر بخواهد، پاسخ نمی‌دهد»[۲۷۲].[۲۷۳]

مجموعه روایات دسته نهم: اعتراضات علی(ع) به پیامبر(ص)

از دیدگاه برخی نویسندگان سلفی، مقام عصمت امیرالمؤمنین(ع) اقتضا می‌کند که آن حضرت بدون هیچ چون و چرایی، از تمام دستورهای رسول خدا(ص) پیروی کند؛ در حالی که روایات شیعه نشان می‌دهد که حضرت علی(ع) در مواردی به اوامر پیامبر(ص) اعتراض کرده است؛ مانند رفتار او در روز حدیبیه و تبوک و همچنین رفتار وی در ماجرای عقد اخوت و فرستاده شدن به سوی یمن[۲۷۴].

بررسی

روایات مربوط به صلح حدیبیه

روایت اول[۲۷۵]: «فَقَالَ النَّبِيُّ(ص) اكْتُبْ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ سُهَيْلَ بْنَ عَمْرٍو فَقَالَ سُهَيْلٌ لَوْ أَجَبْتُكَ فِي الْكِتَابِ إِلَى هَذَا لَأَقْرَرْتُ لَكَ بِالنُّبُوَّةِ فَامْحُ هَذَا الِاسْمَ وَ اكْتُبْ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) إِنَّهُ وَ اللَّهِ لَرَسُولُ اللَّهِ عَلَى رَغْمِ أَنْفِكَ فَقَالَ النَّبِيُّ صامْحُهَا يَا عَلِيُّ فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ يَدِي لَا تَنْطَلِقُ بِمَحْوِ اسْمِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ قَالَ فَضَعْ يَدِي عَلَيْهَا فَمَحَاهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِيَدِهِ»[۲۷۶]؛ «پس پیغمبر(ص) به علی(ع) فرمود: بنویس: این معاهده‌ای است که محمد رسول خدا با سهیل بن عمرو انجام می‌دهد. سهیل گفت: اگر من عنوان رسول خدا را در قرارداد بپذیرم، یعنی رسالت و پیامبری تو را پذیرفته‌ام. این نام را پاک کن و به جای آن بنویس: این چیزی است که محمد بن عبدالله به آن پیمان بندد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: به خدا سوگند او به حقیقت، فرستاده و رسول خداست؛ اگر چه بینی تو بر خاک مالیده شود. پیغمبر(ص) فرمود: یا علی! آن را پاک کن. عرض کرد: ای رسول خدا! دست من به سوی پاک کردن نام تو از نبوت نمی‌رود. فرمود: دست مرا بر آنجا بگذار تا آن را پاک کنم. پیامبر(ص) با دست خود آن را پاک کرد».

روایت دوم[۲۷۷]: «قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ [سياد] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ... ثُمَّ قَالَ امْحُ يَا عَلِيُّ! وَ اكْتُبْ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): مَا أَمْحُو اسْمَكَ مِنَ النُّبُوَّةِ أَبَداً، فَمَحَاهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِيَدِهِ»[۲۷۸]؛ «سپس پیامبر(ص) فرمود: ای علی! (رسول خدا) را پاک کن و بنویس: محمد بن عبدالله. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هرگز نام تو را از نبوت محو نخواهم کرد. پس رسول خدا(ص) با دست خود، محل نزاع را پاک کرد». سند: روایت، صحیح است.

روایت سوم[۲۷۹]: «وَ رَوَى ابْنُ الْأَثِيرِ فِي جَامِعِ الْأُصُولِ، عَنِ الْبُخَارِيِّ وَ مُسْلِمٍ بِسَنَدَيْهِمَا عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ:... ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) امْحُ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَمْحُوكَ أَبَداً فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ لَيْسَ يُحْسِنُ يَكْتُبُ فَكَتَبَ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ...»[۲۸۰]؛ «سپس پیامبر(ص) به علی بن ابی طالب(ع) فرمود: رسول خدا را پاک کن. عرض کرد: نه؛ به خدا قسم هرگز تو را محو نمی‌کنم! پس رسول خدا(ص) (قرارداد را) گرفت؛ در حالی که او نوشتن نمی‌دانست. پس علی(ع) نوشت: این پیمانی است که محمد بن عبدالله به آن پایبند است». روایت چهارم[۲۸۱]: «رَوَى أَحْمَدُ فِي الْمُسْنَدِ... فَقَالَ سُهَيْلٌ لَوْ أَجَبْتُكَ إِلَى هَذَا لَأَقْرَرْتُ لَكَ بِالنُّبُوَّةِ فَقَالَ امْحُهَا يَا عَلِيُّ فَجَعَلَ يَتَلَكَّأُ وَ يَأْبَى فَمَحَاهَا النَّبِيُّ(ص) وَ كَتَبَ هَذَا مَا اصْطَلَحَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَهْلُ مَكَّةَ...»[۲۸۲]؛ «سهیل گفت: اگر من عنوان رسول خدا را در قرارداد بپذیرم، یعنی رسالت و پیامبری تو را پذیرفته‌ام. سپس گفت: ای علی! این نام را پاک کن. علی(ع) درنگ کرد و خودداری ورزید. رسول خدا آن را پاک کرد و نوشت: این پیمانی است که محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب و اهل مکه بر سر آن توافق کردند».

پاسخ کلی: برخی از وهابیان قائل هستند که علی(ع) در روز حدیبیه، با دستور پیامبر(ص) مبنی بر پاک کردن نام «رسول الله» از صلح‌نامه مخالفت کرده است و این اعتراض امیرالمؤمنین(ع) با مقام عصمت او منافات دارد. در پاسخ به نویسندگان سلفی باید چند نکته را بیان کنیم:

۱. طبق برخی نقل‌ها، از جمله روایت چهارم، کسی که از علی(ع) خواست تا عبارت «رسول الله» را از متن قرارداد حذف کند، سهیل بن عمرو بوده است، نه پیامبر اکرم(ص). مثلاً نسائی در کتاب السنن الکبری، روایت را این‌چنین نقل کرده است: «... عن علقمة بن قیس قال: قلت لعلي: «تجعل بينك و بين ابن آكلة الأکباد حكما» قال: إني كنت كاتب رسول الله(ص) يوم الحديبية فكتب هذا ما صالح عليه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو فقال سهيل: «لو علمنا أنه رسول الله ما قاتلناه، امحها» فقلت: «هو والله رسول الله و إن رغم أنفك، لا والله لا أمحها» فقال رسول الله(ص): «أرني مكانها فأريته فمحاها»...»[۲۸۳]. از علقمة بن قیس نقل شده است که گفت: به علی(ع) گفتم: آیا بین خود و فرزند جگرخوار، حَکم قرار می‌دهی؟ فرمود: من در روز حدیبیه کاتب رسول خدا(ص) بودم. پس نوشت: این صلح نامه‌ای است بین محمد رسول الله و سهیل بن عمرو. سهیل گفت: اگر ما می‌دانستیم که او رسول خداست، با او نمی‌جنگیدیم؛ آن را پاک کن. من گفتم: به خدا سوگند که او رسول خداست؛ اگرچه برخلاف میل تو باشد. به خدا سوگند آن را پاک نمی‌کنم. پس رسول خدا(ص) فرمود: جای آن را به من نشان بده. پس نشان دادم و آن حضرت آن را پاک کرد.

طبق این روایت، حضرت علی(ع) از دستور پیامبر(ص) سرپیچی نکرده است تا اشکالی پیش آید و مخالفت او با سهیل بن عمرو نیز به عصمت آن حضرت خدشه‌ای وارد نمی‌کند؛ زیرا سهیل، نماینده مشرکان بود و دستور او لازم‌الاجرا نبود.

۲. شتاب کردن برای محو نام رسول خدا(ص)، امری مستحب نیست و شاید این تأمل و درنگ علی(ع)، مورد رضایت پیامبر(ص) بوده است تا به این وسیله روشن شود که اصحاب پیامبر(ص) حتی راضی نیستند به نام رسول خدا توهین کنند و آن را از روی کاغذ محو سازند؛ بنابراین واکنش امیرالمؤمنین(ع) نشان داد که این محو کردن، به دلیل نیروی مشرکان و ضعف اراده مسلمانان نبوده؛ بلکه به سبب تفضل، بخشندگی، نرم‌خویی و مهربانی رسول خدا(ص) بوده است[۲۸۴].

۳. تعدادی از علمای بزرگ اهل سنت، به این واقعیت اعتراف کرده‌اند که واکنش امیرالمؤمنین(ع) در روز حدیبیه، نه فقط نشانه اعتراض و مخالفت او با دستور پیامبر(ص) نبوده است؛ بلکه اوج ادب و احترام آن حضرت را نشان می‌دهد. برای نمونه ابن بطال بکری شارح صحیح بخاری می‌نویسد: و إباءة علي من محو (رسول الله) أدب منه و ايمان و ليس بعصيان فيما أمره به و العصيان هاهنا أبر من الطاعة له و أجمل في التأدب و الإكرام[۲۸۵]. خودداری علی(ع) از محو جمله «رسول الله»، نشانه ادب و ایمان اوست و نافرمانی از دستور رسول خدا(ص) نیست. عصیان در اینجا، نیکوتر از اطاعت و از حیث ادب و احترام، زیباتر است.

علامه نووی نیز در شرح صحیح مسلم می‌گوید: و هذا الذي فعله علي رضي الله عنه من باب الأدب المستحب لأنه لم يفهم من النبي(ص) تحتيم محو علي بنفسه و لهذا لم ينكر ولو حتم محوه بنفسه لم يجز لعلي تركه و لما أقره النبي(ص) على المخالفة[۲۸۶]. این کاری که علی(ع) انجام داد، از باب ادب مستحب است؛ زیرا از دستور رسول خدا(ص)، حتمی بودن محو توسط علی(ع) فهمیده نمی‌شود. از همین رو، پیامبر(ص) اِشکال نگرفت. اگر محو کردن توسط خود علی(ع) لازم بود برای او ترک آن جایز نبود و پیامبر(ص) نیز او را بر مخالفتش تأیید نمی‌کرد. برخی دیگر از بزرگان اهل سنت نیز سخنانی مشابه علامه نووی مطرح کرده‌اند[۲۸۷].

با توجه به بیانات صریح خود علمای اهل سنت، به این نتیجه می‌رسیم که عمل علی(ع)، به هیچ وجه با مقام عصمت آن بزرگوار منافات ندارد؛ زیرا او از باب ادب و تعظیم در برابر مقام رسالت نام رسول خدا(ص) را پاک نکرد؛ نه از روی تمرد و نافرمانی.

روایات مربوط به جنگ تبوک

روایت اول[۲۸۸]: «حَدَّثَنَا أَبُو الْفَتْحِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْفَوَارِسِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ السَّرَّاجُ، قَالَ: حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَاتِمٌ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ مِسْمَارٍ، عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ لِعَلِيٍّ(ع) ثَلَاثاً، فَلَأَنْ تَكُونَ لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النِّعَمِ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ لِعَلِيٍّ‌، وَ خَلَّفَهُ فِي بَعْضِ مَغَازِيهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، تُخَلِّفُنِي مَعَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي...»[۲۸۹]؛ از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی(ع) در آن روزی که او را در مدینه جانشین خویش کرد و خود به غزوه‌ای رفت و او عرض کرد: آیا مرا با کودکان و زنان در مدینه نگه داشتی؟ پیامبر(ص) فرمود: آیا خشنود نیستی که مرتبه تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشد؛ با این تفاوت که پیامبری پس از من نخواهد آمد؟!

روایت دوم[۲۹۰]: «وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) فِي قَوْلِهِ ﴿إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ[۲۹۱] وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ أَمَّا الْحَسَنَةُ فَالْغَنِيمَةُ وَ الْعَافِيَةُ... فَلَمَّا اجْتَمَعَ لِرَسُولِ اللَّهِ(ص) الْخُيُولُ- رَحَلَ مِنْ ثَنِيَّةِ الْوَدَاعِ وَ خَلَّفَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) عَلَى الْمَدِينَةِ فَأَوْجَفَ الْمُنَافِقُونَ بِعَلِيٍّ(ع) فَقَالُوا مَا خَلَّفَهُ إِلَّا تَشَؤُّماً بِهِ- فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيّاً فَأَخَذَ سَيْفَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ لَحِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) بِالْجُرْفِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ يَا عَلِيُّ أَ لَمْ أُخَلِّفْكَ عَلَى الْمَدِينَةِ قَالَ نَعَمْ- وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ زَعَمُوا أَنَّكَ خَلَّفْتَنِي تَشَؤُّماً بِي، فَقَالَ كَذَبَ الْمُنَافِقُونَ يَا عَلِيُّ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ- بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي- وَ إِنْ كَانَ بَعْدِي نَبِيٌّ لَقُلْتُ أَنْتَ...»[۲۹۲]؛ «زمانی که لشکر رسول خدا(ص) مجهز شد و اسبان تازی با سواران گرد آمدند و رسول خدا(ص) به ثنیة الوداع رفت و امیرالمؤمنین(ع) را جانشین خود کرد، منافقان در مورد علی بن ابی طالب(ع) شایعه‌پراکنی کردند و گفتند: پیامبر به دلیل شوم دانستن علی، او را در مدینه جانشین خود کرد. سخن منافقان به امیرالمؤمنین(ع) رسید. شمشیر و سلاح جنگ خود را برداشت و نزد رسول خدا(ص) در جرف آمد. رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! مگر من تو را جانشین خود بر مدینه قرار ندادم؟ گفت آری؛ لکن منافقان چنین پنداشته‌اند که تو به دلیل شوم دانستن من، مرا با خودت نبرده‌ای! رسول خدا(ص) گفت: ای علی! منافقاندروغ می‌گویند. آیا راضی نیستی که تو برادر من باشی و من برادر تو باشم؟ و نسبت تو با من، مثل نسبت هارون است با موسی؛ به جز آنکه پس از من پیغمبری نمی‌آید و اگر پس از من پیغمبری بود، هرآینه می‌گفتم: تو هستی...».

روایت سوم[۲۹۳]: «تَهَيَّأَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي رَجَبٍ لِغَزْوِ الرُّومِ... فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الْجُرْفِ لَحِقَهُ عَلِيٌّ وَ أَخَذَ بِغَرْزِ رَحْلِهِ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَعَمَتْ قُرَيْشٌ أَنَّكَ خَلَّفْتَنِي اسْتِثْقَالًا مِنِّي فَقَالَ طَالَمَا آذَتِ الْأُمَمُ أَنْبِيَاءَهَا أَمَا أن تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ فَرَجَعَ إِلَى الْمَدِينَةِ»[۲۹۴]؛ «هنگامی که پیغمبر(ص) در جرف اقامت داشت، امیرالمؤمنین(ع) خدمت آن حضرت رسید و رکاب زین شترش را گرفت و فرمود: یا رسول الله! قریش گمان می‌کنند تو از آن رو مرا در مدینه گذاشته‌ای که همراه بودن من برای شما سخت و گران بوده است پیغمبر(ص) فرمود: امت‌های انبیا همواره پیغمبران خود را اذیت می‌کردند. آیا تو راضی نیستی که نسبت به من، به منزله هارون نزد موسی باشی؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: به این امر راضی هستم. پس به مدینه بازگشت».

روایت چهارم[۲۹۵]: «أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مَالِكٍ النَّحْوِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُعَدِّلُ بِحَلَبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الْأَصْفَهَانِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ قَيْسٍ الْمَكِّيُّ، عَنْ عِكْرِمَةَ صَاحِبِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حَجَّ مُعَاوِيَةُ نَزَلَ الْمَدِينَةَ... وَ غَزَوْنَا تَبُوكَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَوَدَّعَ عَلِيُّ النَّبِيَّ(ص) عَلَى ثَنِيَّةِ الْوَدَاعِ وَ بَكَى‌، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ‌(ص): مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ: كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْكَ فِي غَزَاةٍ مُنْذُ بَعَثَكَ اللَّهُ (تَعَالَى)، فَمَا بَالُكَ تُخَلِّفُنِي فِي هَذِهِ الْغَزَاةِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ(ص): أَ مَا تَرْضَى يَا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي فَقَالَ عَلِيٌّ(ع): بَلْ رَضِيتُ»[۲۹۶]؛ «هنگامی که خواستیم با رسول خدا(ص) به جنگ تبوک برویم، علی(ع) با پیغمبر اکرم(ص) در «ثنیة الوداع» وداع کرد و گریست. پیامبر(ص) به آن حضرت فرمود: برای چه گریان شدی؟! گفت: چگونه گریان نشوم در صورتی که از آن زمانی که شما مبعوث شده‌ای، من در هیچ جنگی از تو تخلف ننموده‌ام. پس چرا مرا در این جنگ همراه خود نمی‌بری؟ فرمود: یا علی! آیا راضی نیستی که تو برای من، نظیر هارون برای موسی باشی؛ با این تفاوت که بعد از من پیغمبری نخواهد آمد؟ علی(ع) گفت: راضی شدم».

روایت پنجم[۲۹۷]: «وَ مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ: إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ إِذَا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ... وَ خَرَجَ النَّاسُ فِي غَزَاةِ تَبُوكَ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ع) أَخْرُجُ مَعَكَ فَقَالَ لَهُ نَبِيُّ اللَّهِ لَا فَبَكَى عَلِيٌّ(ع) فَقَالَ لَهُ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی...»[۲۹۸]؛ «در جنگ تبوک که یاران رسول خدا(ص) ملتزم رکاب او بودند، علی(ع) فرمود: با شما می‌آیم؟ پیامبر(ص) فرمود: نه. علی(ع) گریست. رسول خدا(ص) به او فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسی باشد»؟

پاسخ کلی: هنگامی که پیامبر(ص) آماده رفتن به تبوک شد، امیرالمؤمنین(ع) را درمیان خاندان خود و مهاجران، جانشین قرار داد و به او فرمود: «مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نمی‌شود»؛ زیرا پیامبر(ص) از سوءنیت اعراب و بسیاری از اهالی مکه و اطراف آن آگاه بود و می‌ترسید که منافقان در نبود او به مدینه حمله کنند. رسول خدا(ص) می‌دانست کسی جز امیرالمؤمنین(ع) برای ترساندن دشمن و پاسداری از محل هجرتش و ساکنان مدینه، نمی‌تواند جانشین او باشد؛ از این رو، آن حضرت را جانشین خود کرد. انتصاب علی(ع) به جای پیامبر(ص) بر منافقان گران آمد؛ زیرا می‌دانستند که با مراقبت‌های امیرالمؤمنین(ع)، دشمنان نمی‌توانند در مدینه کاری از پیش ببرند؛ از این رو، برای بیرون کردن او از مدینه به شایعه‌پراکنی پرداختند و گفتند: از آنجا که همراهی علی(ع) برای پیامبر(ص) سنگین بود، او را به جای خود در مدینه گذارد. امیرالمؤمنین(ع) با شنیدن یاوه‌گویی‌های منافقان، خواست تا دروغ و رسوایی آنها روشن شود؛ از این رو، خود را به پیامبر(ص) رساند و فرمود: «ای رسول خدا! منافقان گمان می‌کنند از آن رو مرا به جای خود در مدینه نهاده‌ای که همراهی من برایتان گران بوده و خشمی بر من داشته‌اید». پیامبر(ص) فرمود: «برادرم! به جای خود برگرد؛ زیرا مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نمی‌پذیرد. ای علی! آیا راضی نیستی که نسبت به من، همانند هارون به موسی باشی، جز آنکه بعد از من پیامبری نیست»؟[۲۹۹]

نویسندگان سلفی فقط آن قسمتی از روایت را نقل کرده‌اند که بیان کننده واکنش امیرالمؤمنین(ع) است. او با تقطیع روایت و حذف فرمایشات رسول خدا(ص) نتیجه می‌گیرد که امیرالمؤمنین(ع) از روی اعتراض به پیامبر(ص) عرض می‌کند که چرا او را با خود همراه نکرده است و این اعتراض به اقدام پیامبر(ص) با مقام عصمتی که شیعیان برای امامان خود قائل‌اند، منافات دارد. هر مخاطب فهیم و منصفی که روایت را به طور کامل مطالعه کند، به بی‌اساس بودن ادعای نویسندگان سلفی پی می‌برد. در حقیقت، امیرالمؤمنین(ع) برای ابطال تهمت منافقان و رسوا کردن آنها، خود را به پیامبر(ص) رساند و ماجرا را برای او تعریف کرد و اینکه در برخی نقل‌هاست که علی(ع) به پیامبر(ص) عرض کرد: «آیا مرا با بازماندگان جا گذاشتی»، نشانهاعتراض و مخالفت حضرت نیست؛ بلکه به عنوان استفسار از ماجرا، این سؤال را مطرح کرد تا پاسخ پیامبر(ص)، اتمام حجتی برای همگان باشد؛ از این رو، می‌بینیم که پیامبر(ص) با بیان حدیث منزلت، مقام امیرالمؤمنین(ع) را تا سر حد خلیفه بلافصل و جانشین واقعی خود بالا برد و جلوی همه یاوه‌سرایی‌های منافقان را گرفت؛ بنابراین، این روایات، نه فقط عدم عصمت امیرالمؤمنین(ع) را اثبات نمی‌کند؛ بلکه سند مسلم و قطعی برای امامت و خلافت بلافصل علی(ع) است.

روایات مربوط به عقد اخوت

روایت اول[۳۰۰]: «سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ اللَّخْمِيُّ عَنِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ نسي‌ء عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى قَالَ: آخَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ تَرَكَ عَلِيّاً(ع) فَقَالَ لَهُ آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَ تَرَكْتَنِي فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أَخَّرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي قَالَ مَا أَرِثُ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا أَوْرَثَ النَّبِيُّونَ قَبْلِي أَوْرَثُوا كِتَابَ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةَ نَبِيِّهِمْ وَ أَنْتَ وَ ابْنَاكَ مَعِي فِي قَصْرِي فِي الْجَنَّةِ...»[۳۰۱]؛ «پیغمبر اصحابش را دو به دو برادر ساخت و علی(ع) را ترک کرد. امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: یا رسول الله! اصحابت را باهم برادر ساختی و مرا واگذاشتی؟ فرمود قسم به کسی که جانم به دست اوست، تو را برای خود گذاشتم. تو برادر و وصی و وارث منی. گفت: یا رسول الله! از تو چه ارث می‌برم؟ فرمود: آنچه پیغمبران پیش از من ارث دادند: کتاب پروردگار خود و روش پیغمبر خود را. تو و دو پسرت در بهشت در قصر خصوصی من با من خواهید بود».

روایت دوم[۳۰۲]: «التِّرْمِذِيُّ وَ السَّمْعَانِيُّ وَ النَّطَنْزِيُّ أَنَّهُ قَالَ عُمَرُ وَ زَيْدُ بْنُ أَبِي أَوْفَى آخَى رَسُولُ اللَّهِ بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَجَاءَ عَلِيٌّ تَدْمَعُ عَيْنَاهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ آخَيْتَ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ تُوَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ فَقَالَ النَّبِيُّ(ص) أَنْتَ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[۳۰۳]؛ «پیامبر(ص) بین یارانش برادری برقرار کرد. علی(ع) آمد؛ در حالی که چشمانش پُر از اشک بود و گفت: ای رسول خدا! بین یارانت برادری برقرار کردی؛ در حالی که بین من و کسی عقد اخوت نبستی. پیامبر(ص) فرمود: تو در دنیا و آخرت برادر منی».

روایت سوم[۳۰۴]: «قَالَ وَ مِنْ مَنَاقِبِ الْفَقِيهِ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ الْمَغَازِلِيِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمَ الْمُبَاهَلَةِ آخَى النَّبِيُّ(ص) بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ عَلِيٌّ وَاقِفٌ يَرَاهُ وَ يَعْرِفُ مَكَانَهُ وَ لَمْ يُؤَاخِ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَحَدٍ فَانْصَرَفَ عَلِيٌّ بَاكِيَ الْعَيْنِ فَافْتَقَدَهُ النَّبِيُّ(ص) فَقَالَ مَا فَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ قَالُوا انْصَرَفَ بَاكِيَ الْعَيْنِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ يَا بِلَالُ اذْهَبْ فَائْتِنِي بِهِ فَمَضَى بِلَالٌ إِلَى عَلِيٍّ(ع) وَ قَدْ دَخَلَ مَنْزِلَهُ بَاكِيَ الْعَيْنِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَا يُبْكِيكَ لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ آخَى النَّبِيُّ(ص) بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَنَا وَاقِفٌ يَرَانِي وَ يَعْرِفُ مَكَانِي وَ لَمْ يُؤَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَالَتْ(ع) لَا يَحْزُنُكَ اللَّهُ لَعَلَّهُ إِنَّمَا ادَّخَرَكَ لِنَفْسِهِ فَقَالَ بِلَالٌ يَا عَلِيُّ أَجِبِ النَّبِيَّ(ص) فَأَتَى عَلِيٌّ النَّبِيَّ(ص) فَقَالَ النَّبِيُّ(ص) مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ وَاخَيْتَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا وَاقِفٌ تَرَانِي وَ تَعْرِفُ مَكَانِي وَ لَمْ تُؤَاخِ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَالَ إِنَّمَا ذَخَرْتُكَ لِنَفْسِي...»[۳۰۵]؛ «در روز مباهله رسول اکرم(ص) بین یکایک اصحابش عقد اخوت بست. در آن حال، علی(ع) ایستاده بود و پیامبر(ص) او را می‌دید و جایگاه او را می‌شناخت؛ اما بین او و کسی اخوت برقرار نکرد. علی(ع) با چشم گریان به خانه رفت. رسول خدا(ص) از او جویا شد. حاضران گفتند: او با دیده پر از اشک به خانه رفت. رسول خدا(ص) به بلال فرمود هرچه زودتر به خانه علی(ع) برو و او را نزد من بیاور. بلال به خانه علی(ع) رفت؛ در حالی که او را گریان می‌دید. فاطمه(س) از علت گریه‌اش پرسید و فرمود: خداوند چشم تو را نگریاند! علی(ع) فرمود: رسول خدا(ص) بین مهاجران و انصار پیمان برادری برقرار کرد؛ اما بین من و کسی عقد اخوت نیست؛ با اینکه ایستاده بودم و مرا می‌دید. فاطمه(س) عرض کرد: ناراحت مباش؛ شاید پدرم تو را برای خودش ذخیره کرده است. بلال گوید: گفتم: یا علی! رسول خدا(ص) را اجابت کن. علی(ع) نزد رسول خدا(ص) شرفیاب شد و آن حضرت از علت گریه‌اش پرسید. عرض کرد: یا رسول الله! شما پیمان برادری را بین یکایک اصحاب برقرار کردی؛ اما در این بین، با اینکه مرا می‌دیدی، در مورد برادری من با دیگری صحبت نفرمودی. رسول خدا(ص) فرمود: یا علی! من تو را برای خودم ذخیره کردم...».

روایت چهارم[۳۰۶]: «وَ حَدَّثَنِي أَبُو الْعَلَاءِ الْهَمْدَانِيُّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ لَيْثٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي حَدِيثٍ أَنَّ عَلِيّاً خَرَجَ مُغْضَباً فَتَوَسَّدَ ذِرَاعَهُ فَطَلَبَهُ النَّبِيُّ حَتَّى وَجَدَهُ فَوَكَزَهُ بِرِجْلِهِ فَقَالَ قُمْ فَمَا صَلَحْتَ أَنْ تَكُونَ إِلَّا أَبَا تُرَابٍ أَ غَضِبْتَ عَلَيَّ حِينَ آخَيْتُ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَمْ أُوَاخِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى الْخَبَرَ»[۳۰۷]؛ «علی(ع) خشمناک خارج شد و در گوشه‌ای سر بر آرنجش گذاشت و خوابید. سپس پیامبر(ص) او را دنبال کرد تا او را یافت و با پای مبارکش به او زد و گفت: برخیز که فقط شایسته این هستی که ابوتراب باشی. آیا وقتی بین مهاجرین و انصار برادری برقرار کردم و بین تو و هیچ یک از آنها برادری نگرفتم، خشمگین شدی؟ آیا راضی نیستی که نسبت به من به منزله هارون به موسی باشی؟».

روایت پنجم[۳۰۸]: «وَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ زَيْدِ بْنِ أدمي [أَبِي أَوْفَى‌] قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَذَكَرَ(ع) قِصَّةَ مُؤَاخَاةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ لَقَدْ ذَهَبَتْ رُوحِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي حِينَ رَأَيْتُكَ فَعَلْتَ بِأَصْحَابِكَ مَا فَعَلْتَ غَيْرِي فَإِنْ كَانَ هَذَا مِنْ سَخَطٍ عَلَيَّ فَلَكَ الْعُتْبَى وَ الْكَرَامَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ مَا اخْتَرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي فَأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي...»[۳۰۹]؛ «خدمت رسول خدا(ص) رسیدم و علی(ع) داستان پیمان برادری را نقل می‌فرمود. عرض کرد: یا رسول الله! وقتی دیدم میان یارانت عقد برادری برقرار کردی، اما از من خبری نبود، روح از تنم بیرون رفت و پشتم شکست. اگر ترک این عمل از آن روست که از من خشمگین شده‌ای، پس توبیخ و کرامت برای تو است. رسول خدا(ص) فرمود: به خدایی که مرا به نبوت مبعوث نمود، تو را فقط برای خویش ذخیره کردم. پس تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی؛ با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود...».

پاسخ کلی: عقد اخوت میان امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر اکرم(ص)، جزء متواترات تاریخی است. به جز منابع شیعی، بسیاری از منابع اهل سنت نیز این روایت را نقل کرده‌اند که علامه امینی در کتاب الغدیر، پنجاه مورد از آنها را ذکر کرده است[۳۱۰]. حدیث مؤاخات بیانگر میزان عظمت و فضیلت امیرالمؤمنین(ع) است و نشان می‌دهد که آن حضرت تا چه اندازه به پیامبر(ص) نزدیک است؛ زیرا هر دو نفری که پیامبر(ص) میانشان عقد اخوت برقرار می‌کرد، هم‌سنخ و هم‌شأن بودند.

جالب اینجاست که برخی نویسندگان سلفی با استفاده از این روایات، بر عدم عصمت امیرالمؤمنین(ع) استدلال کرده‌اند. او فقط آن قسمتی از روایت را آورده است که واکنش و سخن امام علی(ع) خطاب به پیامبر(ص) را بیان می‌کند. برخی نویسندگان سلفی فرمایشات رسول خدا(ص) را که بیانگر فضیلت امیرالمؤمنین(ع) است، حذف کرده‌اند و با تقطیع نادرست روایت، خواسته‌اند به مخاطب القا کنند که وقتی پیامبر(ص) بین همه مسلمانان عقد اخوت خواند، علی(ع) به دلیل تأخیری که در اخوت او صورت گرفت، ناراحت شد و به رسول خدا(ص) اعتراض کرد که چرا برای او برادری انتخاب نکرده است.

در پاسخ به نویسندگان سلفی باید گفت که واکنش امیرالمؤمنین(ع) حاکی از اعتراض و ناراحتی او نیست؛ بلکه می‌خواهد زمینه را فراهم کند تا پیامبر(ص) علت تأخیر در برادری او را برای همگان آشکار سازد. سید جعفر مرتضی در این باره می‌نویسد: پیامبر(ص) از تأخیر انداختن پیوند برادری خود با امیرالمؤمنین(ع) دو هدف داشت:

  1. می‌خواست فرصتی ایجاد کند تا خود علی(ع) عقد اخوت را مطالبه کند و به این وسیله برای او زمینه‌ای فراهم شود تا آن مدال‌های افتخاری را که علی(ع) مستحق آن است و خداوند دوست دارد مردم آنها را بشنوند، در حق امیرالمؤمنین(ع) بیان کند؛
  2. پیامبر(ص) نمی‌خواهد در اعلام برادری با علی(ع) به ظرفیت و سلیقه مردم آن زمان بی‌توجهی کند؛ از این رو، قبل از این عمل شریف و مبارک، به آگاهی دادن مردم اقدام می‌کند و اشتیاق آنها را برمی‌انگیزاند تا نسبت به هر حرکت و کلمه‌ای تأمل داشته باشند و آن را درک کنند؛ زیرا خدا و رسول او می‌خواهند آثار و ثمرات این عمل را در قالب تلاش، حمایت، همکاری و همراهی مردم با علی(ع) و التزام آنها نسبت به حق او مشاهده کنند[۳۱۱].

چنان که ملاحظه شد، به تعویق انداختن پیمان برادری امیرالمؤمنین(ع) از آن رو بود که زمینه برای القای مطلب مهمی آماده شود و مردم بدانند که برای امیرالمؤمنین(ع)، برادری جز پیامبر(ص)، و برای پیامبر(ص)، برادری جز امیرالمؤمنین(ع) وجود ندارد؛ بنابراین، این روایات نه تنها با مقام عصمت علی(ع) منافات ندارد؛ بلکه فضیلت و منقبتی منحصر به فرد را برای آن حضرت اثبات می‌کند.

روایات مربوط به انتخاب علی(ع) برای فرستادن به سمت یمن

روایت اول[۳۱۲]: «و روى الأعمش عن عمرو بن مرة عن أبي البختري عن علي(ع) قال: بعثني رسول الله(ص) إلى اليمن قلت يا رسول الله تبعثني وأنا شاب أقضي بينهم ولا أدري ما القضاء قال فضرب بيده في صدري و قال اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه فوالذي نفسي بيده ما شككت في قضاء بين اثنين»[۳۱۳]؛ علی(ع) فرمود: رسول خدا(ص) مرا به سوی یمن فرستاد. گفتم: ای رسول خدا! آیا مرا می‌فرستی تا بین آنها داوری کنم؛ در حالی که من جوانم و نمی‌دانم قضاوت چیست؟ پس پیامبر(ص) دستش را بر سینه‌ام گذارد و فرمود: خدایا قلب او را هدایت کن و زبان او را استوار گردان! قسم به کسی که جانم در دست اوست هرگز در داوری بین دو نفر تردید نکردم».

روایت دوم[۳۱۴]: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِغَزَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْجُرْجَانِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَحْمَدَ السَّلْمَانِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ: دَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَوَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ لَأُصْلِحَ بَيْنَهُمْ فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ(ص) إِنَّهُمْ قَوْمٌ كَثِيرٌ وَ أَنَا شَابٌّ حَدَثٌ...»[۳۱۵]؛ «پیامبر(ص) مرا صدا زد و به سوی یمن روانه کرد تا بین آنها صلح برقرار کنم. به او گفتم: ای رسول خدا! آنها زیاد هستند و من جوان و نوسال»....

روایت سوم[۳۱۶]: «وَ جَاءَ فِي الْخَبَرِ أَنَّهُ بَعَثَهُ إِلَى الْيَمَنِ قَاضِياً فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمْ كُهُولٌ وَ ذَوُو أَسْنَانٍ وَ أَنَا فَتًى وَ رُبَّمَا لَمْ أُصِبْ فِيمَا أَحْكُمُ بِهِ بَيْنَهُمْ فَقَالَ لَهُ اذْهَبْ فَإِنَّ اللَّهَ سَيُثْبِتُ قَلْبَكَ وَ يَهْدِي لِسَانَكَ»[۳۱۷]؛ «پیامبر(ص)، علی(ع) را به عنوان قاضی به سوی یمن فرستاد. علی(ع) فرمود: ای رسول خدا! آنها پیر و سالخورده‌اند و من فردی جوان هستم و چه بسا بین آنها طوری حکم کنم که حق نباشد. پیامبر(ص) به او فرمود: برو؛ زیرا خدا قلب تو را استوار، و زبانت را هدایت خواهد کرد».

پاسخ کلی: برخی وهابیان با تقطیع روایت و بسنده کردن به نقل سخنان امیرالمؤمنین(ع)، به مخاطب القا می‌کند که علی(ع) آن سخنان را از روی اعتراض بیان کرده است؛ در حالی که مقام عصمت اقتضا می‌کند که او در برابر رسول خدا(ص) مخالفت نکند و زبان به اعتراض نگشاید. در پاسخ به برخی وهابیان باید گفت آن عباراتی که در روایات فوق از زبان امیرالمؤمنین(ع) بیان شده است، جنبه استطلاعی دارد، نه اعتراضی؛ یعنی حضرت می‌خواهد از این مسئله اطلاع یابد که طبق واقعیت موجود، چگونه جوانی که قضاوت نمی‌داند، می‌تواند میان مردمی کهنسال به امر قضاوت بپردازد. در حقیقت، حضرت امیر(ع) دغدغه ذهنی خودش را درباره امر حساس قضاوت بیان می‌کند تا با پاسخ پیامبر اکرم(ص) اطمینان قلبی پیدا کند.

واکنش رسول خدا(ص) در برابر بیان امیرالمؤمنین(ع) نیز نشان می‌دهد که پیامبر(ص) هرگز سخن حضرت را حمل بر اعتراض نکرد؛ بلکه با درک دغدغه طبیعی حضرت علی(ع)، برای آرامش و اطمینان او دست مبارکش را بر سینه آن حضرت گذاشت و برای هدایت و استواری او دعا کرد. سپس به امیرالمؤمنین(ع) خبر داد که هدایت قلب او بر عهده خداوند است. نتیجه هدایت الهی همان بیان حضرت امیر(ع) است که فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، هرگز در داوری بین دو نفر تردید نکردم»[۳۱۸].

مجموعه روایات دسته دهم: مصالحه پیامبر(ص) بین زهرا(س) و علی(ع)

از نظر فیصل نور، مقام عصمت حضرت زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) ایجاب می‌کند که آنها در همه امور، حتی در زندگی شخصی‌شان برای مردم الگو باشند؛ در حالی که بر اساس روایات شیعی، آنها نیز در زندگی خانوادگی خود مانند سایر افراد عادی دچار اختلاف و کشمکش می‌شدند؛ طوری که رسول خدا(ص) بارها میان آن دو بزرگوار صلح برقرار می‌کرد.

بررسی

روایت اول[۳۱۹]: «ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ الْأُنْدُلُسِيُّ فِي الْعِقْدِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ فِي خَبَرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ قَالَ: دَخَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى جَدِّهِ(ص) وَ هُوَ يَتَعَثَّرُ بِذَيْلِهِ فَأَسَرَّ إِلَى النَّبِيِّ سِرّاً فَرَأَيْتُهُ فَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ ثُمَّ قَامَ النَّبِيُّ حَتَّى أَتَى فَاطِمَةَ فَأَخَذَ بِيَدِهَا فَهَزَّهَا إِلَيْهِ هَزّاً قَوِيّاً ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ إِيَّاكِ وَ غَضَبَ عَلِيٍّ …»[۳۲۰].

سند: این روایت به هیچ‌وجه برای ما معتبر نیست؛ زیرا کسی آن را نقل کرده (معاویه) که توهین‌ها، دشنام‌ها و دشمنی او با علی و اولادش، از روز روشن‌تر است و مهاجرین و انصار، او را به خیانت و سرقت می‌شناختند[۳۲۱].

دلالت: روزی امام حسن(ع) بر جدّش وارد شد و رازی را به او گفت. پیامبر(ص) با ناراحتی به منزل فاطمه(س) رفت. دست او را به شدت تکان داد و گفت: ای فاطمه! خود را از خشم علی بر حذر دار که خداوند از خشم او خشمگین، و با رضایت او راضی می‌شود. سپس علی(ع) نزد نبی(ص) آمد. پیامبر(ص) دست او را به آرامی تکان داد و گفت: ای ابوالحسن! خود را از خشم فاطمه(س) به دور دار که ملائک از خشمش خشمگین، و به رضایتش راضی می‌شوند. گفتم: ای رسول خدا! با حالتی خشمگین بیرون رفتی و هنگام آمدن شاد شده‌ای؟ گفت: ای معاویه! چگونه شاد نباشم؛ در حالی که اصلاح دو نفر کرده‌ام که نزد خداوند از بزرگ‌ترین مردمان هستند.

حقیقت این است که این حدیث را دشمنانِ اهل بیت طراحی کردند تا از مقام آن بزرگواران بکاهند و بر آن همه جنایاتی که بعد از پیامبر درباره حضرت علی(ع) و فاطمه(س) مرتکب شده بودند، سرپوش بگذارند؛ وگرنه آن دو بزرگوار بری بودند از اینکه پیامبر(ص) بخواهد میان آنها آشتی برقرار کند.

شیخ صدوق می‌نویسد: این خبر نزد من درست نیست و من به آن اعتقاد ندارم؛ زیرا روش آنان با یکدیگر چنان نبوده است که میان ایشان رنجشی رخ دهد تا نیاز به میانجی‌گری پیامبر(ص) باشد؛ زیرا علی(ع) سید الوصیین، و زهرا(س) سیده زنان جهان است و در خوش‌اخلاقی به پیامبر(ص) اقتدا کرده بودند[۳۲۲].

روایت دوم[۳۲۳]: «وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ … عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، قَالَ: أَصْبَحَ عَلِيٌّ(ع) ذَاتَ يَوْمَ سَاغِباً، فَقَالَ: يَا فَاطِمَةُ، هَلْ عِنْدَكَ شَيْ‌ءٌ تُطْعِمِينِي... فَلَمَّا نَظَرَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) إِلَى الطَّعَامِ وَ شَمَّ رَائِحَتَهُ، رَمَى فَاطِمَةَ(س) بِبَصَرِهِ رَمْياً شَحِيحاً، فَقَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ(س): سُبْحَانَ اللَّهِ، مَا أَشَحَّ نَظَرَكَ وَ أَشَدَّهُ! هَلْ أَذْنَبْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ ذَنْباً اسْتَوْجَبْتُ بِهِ السَّخْطَةَ قَالَ: وَ أَيُّ ذَنْبٍ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبٍ أَصَبْتِهِ أَ لَيْسَ عَهْدِي بِكَ الْيَوْمَ الْمَاضِيَ، وَ أَنْتَ تَحْلِفِينَ بِاللَّهِ مُجْتَهِدَةً، مَا طَعِمْتِ طَعَاماً مُذْ يَوْمَيْنِ...»[۳۲۴].

سند: روایت، ضعیف و غیر قابل اعتماد است؛ زیرا بیشتر راویان، از اهل سنت هستند و در کتب رجالی شیعه، نامی از آنها برده نشده است.

دلالت: روزی حضرت علی(ع) از فاطمه(س) غذا طلب کرد. حضرت زهرا(س) سوگند یاد کرد که چیزی در خانه نیست و دو روز است که ما چیزی نخورده‌ایم. علی(ع) از خانه بیرون رفت و یک دینار قرض کرد. همان موقع که در نظر داشت برای اهل و عیالش لوازم زندگی بخرد، مقداد را دید که در هوای گرم زیر آفتاب است. وقتی حضرت متوجه شد که مقداد نیز به دلیل گرسنگی خانواده‌اش از منزل بیرون آمده است، یک دینار را به او داد و به سمت مسجد رفت. پیامبر(ص) بعد از نماز مغرب به علی(ع) فرمود: «یا علی! آیا غذایی داری که ما امشب مهمان تو باشیم؟» امیرالمؤمنین(ع) از خجالت سر به زیر انداخت. بالاخره با همدیگر به سمت خانه علی(ع) رفتند. زمانی که وارد خانه شدند، دیدند فاطمه(س) در محراب عبادت است و پشت سر او کاسه‌ای پر از غذای داغ است. پیامبر(ص) از دخترش شام درخواست کرد. حضرت زهرا(س) آن کاسه را آورد. وقتی چشم علی(ع) به غذا افتاد، با نظری شگفت‌آور به فاطمه اطهر(س) نگریست! فاطمه زهرا(س) گفت: یا علی! عجب نظر تندی به من می‌افکنی؛ آیا من گناهی کرده‌ام که مستوجب غضب تو شده باشم؟! علی(ع) فرمود: چه گناهی بزرگ‌تر از اینکه تو مرتکب شده‌ای؛ آیا چنین نیست که تو دیروز قسم خوردی و گفتی مدت دو روز است که من غذا نخورده‌ام؟! فاطمه(س) رو به آسمان کرد و گفت: خداوند می‌داند که من حق گفته‌ام. وقتی حضرت علی(ع) از حضرت زهرا(س) پرسید که این غذا از کجا آمده است، پیامبر(ص) به او فرمود: یا علی! این غذا عوض و جزای آن دیناری است که تو به مقداد دادی... . رفتار امیرالمؤمنین(ع) با حضرت زهرا(س) بعد از دیدن ظرف غذا، با اخلاق کریمانه آن بزرگوار سازگاری ندارد و چنین سخنانی از او محال است.

اینکه در روایت آمده: «رَمْياً شَحِيحاً»، شح به معنای بخل همراه با حرص و آزمندی است و این معنا با مقام حضرت زهرا(س) و علی(ع) تناسب ندارد. علامه مجلسی می‌گوید: «احتمال دارد اصلش سحیحاً به معنای سیلان باشد، کنایه از مبالغه در دیدن و شدت نگاه کردن»[۳۲۵]؛ اما سیدهاشم بحرانی، این توجیه علامه مجلسی را سودمند نمی‌داند و می‌گوید: شاید افرادی که نسبت به اهل بیت خیانتکار بودند، در روایت دست بردند و آن را تحریف کردند؛ زیرا بعضی از سخنانی که در متن حدیث آمده است، با اخلاق اهل بیت و عصمت آن بزرگواران منافات دارد؛ در حالی که خداوند آیه تطهیر را در حق آنها نازل کرده است. علاوه بر اینکه، سند روایت نیز ضعیف می‌باشد[۳۲۶].

روایت سوم[۳۲۷]: «وَ مِنْ كِتَابِ الْمَنَاقِبِ، الْمَذْكُورِ عَنْ أَبِي الْفَرَجِ... عَنْ مُجَالِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ خَرَجَ أَعْرَابِيٌّ مِنْ بَنِي سُلَيْمٍ يَتَبَدَّى فِي الْبَرِّيَّةِ فَإِذَا هُوَ بِضَبٍّ قَدْ نَفَرَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَسَعَى وَرَاءَهُ حَتَّى اصْطَادَهُ...ثُمَّ أَتَتْ بِهَا إِلَى النَّبِيِّ(ص) وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمَّا أَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا وَ لَمْ يَكُنْ عَهِدَ عِنْدَهَا شَيْئاً فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ(ص) كُلْ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ لَا تَسْأَلْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى رَزَقَنِي وَلَداً مَثَلُهَا مَثَلُ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»[۳۲۸].[۳۲۹].

سند: مجالد بن سعید مورد تضعیف علمای رجالی اهل سنت قرار گرفته است. بخاری درباره او می‌گوید: «همواره یحیی بن سعید، مجالد را تضعیف می‌کرد و ابن مهدی نیز از او روایت نقل نمی‌کرد»[۳۳۰]. ذهبی می‌گوید: «مجالد شخصیتی مشهور و دارای احادیث ضعیف است. ابن معین و دیگران گفته‌اند: به مجالد استناد نمی‌شود. احمد می‌گوید: هیچ‌کس به اندازه مجالد، احادیث مرفوع نقل نمی‌کند»[۳۳۱]. نسائی[۳۳۲] و مزی[۳۳۳]، مجالد را ضعیف دانسته‌اند. دارقطنی نیز می‌گوید: «مجالد، قوی نیست»[۳۳۴]. علاوه بر مجالد بن سعید، اکثر راویان این روایت، مجهول الحال هستند و در معجم رجالی شیعه ذکر نشده‌اند؛ از این رو روایت ضعیف است و برای ما حجت نیست.

دلالت: روایت، داستان مرد اعرابی را بیان می‌کند که بعد از دیدن معجزه از پیامبر(ص)، ایمان آورد و مسلمان شد. وقتی رسول خدا(ص) به اصحابش فرمود: چه کسی به این مرد توشه راه می‌دهد تا خداوند به او توشه تقوا عطا کند، سلمان به خانه فاطمه(س) رفت و داستان را تعریف کرد. حضرت زهرا(س) سوگند خورد که ما سه روز است غذا نخورده‌ایم؛ اما این پیراهن را نزد شمعون رهن بگذار و در مقابل آن، یک مَن خرما و جو بگیر. سلمان طبق فرمایش فاطمه(س) عمل کرد. حضرت با آن جو نان پخت و به سلمان داد تا به پیامبر(ص) تحویل دهد. وقتی سلمان ماجرا را بازگو کرد، رسول خدا(ص) به سوی خانه دخترش رفت. وقتی پیامبر از علت زردی چهره دخترش پرسید، فاطمه(س) فرمود: ای پدر! مدت سه روز است که طعامی نخورده‌ایم و حسنین(ع) از شدت گرسنگی بهانه‌گیری کردند و اکنون به خواب رفته‌اند. رسول خدا(ص) متأثر شد و آنها را از خواب بیدار کرد و روی زانوهای خود نشاند و فاطمه(س) را در آغوش گرفت. در این حال، علی(ع) نیز وارد شد و کنار پیامبر(ص) نشست. پیامبر(ص) به سوی آسمان نگریست و فرمود: خدایا! اینان اهل بیتِ من هستند. از تو می‌خواهم هرگونه زشتی و پلیدی را از آنها دور کنی و ایشان را تطهیر و پاکیزه گردانی. سپس فاطمه(س) داخل اتاق مخصوص خود شد و پس از به جا آوردن دو رکعت نماز، از خداوند غذای آسمانی خواست. ابن عباس می‌گوید: سوگند به خداوند! هنوز دعای فاطمه(س) به آخر نرسیده بود که کاسه‌ای پُر از غذای داغ فرود آمد و از آن بویی مانند مشک متصاعد گشت. فاطمه(س) آن غذا را در مقابل پیامبر(ص)، علی(ع) و فرزندانش گذاشت وقتی چشم علی(ع) به آن غذا افتاد، از فاطمه(س) پرسید: این غذا را از کجا آوردی؟ پیامبر(ص) فرمود: ای علی! بخور و جست‌وجو مکن. سپاس خدایی را که مرا زنده نگاه داشت تا ببینم که چگونه از دخترم همان معجزه‌ای صادر می‌شود که از مریم دختر عمران صادر شده بود؛ همان مریمی که هرگاه زکریا در محراب عبادت نزد او می‌رفت، طعامی می‌یافت... .

فیصل نور فقط قسمت پایانی روایت را بیان کرده است؛ آنجا که علی(ع) از حضرت زهرا(س) می‌پرسد: این غذا را از کجا آورده‌ای؟ گویا فیصل نور از این قسمت روایت نتیجه گرفته است که بین آن دو بزرگوار دعوایی صورت گرفته و پیامبر(ص) به آن دعوا پایان داده است. جای بسی تعجب است که چطور فیصل نور از این روایت چنین برداشتی کرده است؟! از فضای حاکم بر روایت، به خوبی استفاده می‌شود که وقتی حضرت علی(ع)، آن غذای آسمانی را می‌بیند، از روی تعجب از همسرش می‌پرسد که این غذا از کجا آمده است. آن حضرت از روی عصبانیت و با لحن تند با حضرت زهرا(س) رفتار نکردند تا شبهه‌ای پیش بیاید. باید از فیصل نور پرسید: آیا امیرالمؤمنین(ع) با سؤال کردن از حضرت زهرا(س) مرتکب گناهی شده بود که شما این روایت را در رد عصمت آن حضرت آوردید؟! جالب است که شما روایتی را در نفی عصمت آورده‌اید که کاملاً بر عصمت و فضیلت آن بزرگواران دلالت می‌کند؛ زیرا پیامبر(ص) بعد از انفاق و ایثار حضرت علی(ع) و زهرا(س) در حق آن دو و حسنین(ع) دعا می‌کند و می‌فرماید: «إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»، و ما قبلاً در بحث از آیه تطهیر اثبات کردیم که این دعای پیامبر(ص)، بیانگر عصمت اهل بیت(ع) است. به علاوه، آن‌قدر مقام حضرت زهرا(س) والاست که از او همانند معجزه حضرت مریم صادر می‌شود و پیامبر(ص) به این معجزه دخترش مباهات می‌کند.

روایت چهارم[۳۳۵]: «السِّنْدِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ(ع) قَالَ: تَقَاضَى عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي الْخِدْمَةِ فَقَضَى عَلَى فَاطِمَةَ بِخِدْمَةِ مَا دُونَ الْبَابِ وَ قَضَى عَلَى عَلِيٍّ بِمَا خَلْفَهُ قَالَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ فَلَا يَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِكْفَائِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ»[۳۳۶]؛ «علی و فاطمه(ع) از رسول خدا(ص) تقاضا کردند که کارها را بین آنها تقسیم کند. وقتی پیامبر(ص) انجام کارهای داخل خانه را به فاطمه(س)، و امور خارج از منزل را به علی(ع) سپرد، فاطمه(س) فرمود: هیچ‌کس جز خداوند نمی‌داند که من چقدر خوشحال شدم از اینکه رسول خدا(ص) کارهای بیرون از خانه را به عهده من قرار نداد و مرا از مراوده با مردان نجات داد».

دلالت: روایت به هیچ‌وجه با عصمت علی(ع) و زهرا(س) منافات ندارد؛ زیرا آن دو بزرگوار گناهی مرتکب نشده بودند و بین آنها کدورتی پیش نیامده بود که پیامبر(ص) بخواهد بین آنها آشتی برقرار کند؛ بلکه آنها برای تقسیم کار از پیامبر(ص) مشورت خواستند. به علاوه، واکنش حضرت زهرا(س) به تقسیم کار پدرش، بیانگر فضیلتی برای آن بانوی بزرگوار است؛ زیرا نشان می‌دهد که آن حضرت تا چه اندازه به ارتباط با نامحرم حساس و مقید بوده و این درسی است برای تمام دختران و زنان جهان که بکوشند برای حفظ جایگاه و کرامت انسانی خود، جز در موارد ضروری، با مردان مراوده نداشته باشند.

روایت پنجم[۳۳۷]: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ... عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْفَجْرَ ثُمَّ قَامَ بِوَجْهٍ كَئِيبٍ وَ قُمْنَا مَعَهُ حَتَّى صَارَ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ(س)... فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلْتَ بِوَجْهٍ كَئِيبٍ وَ خَرَجْتَ بِخِلَافِهِ فَقَالَ كَيْفَ لَا أَفْرَحُ وَ قَدْ أَصْلَحْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ»[۳۳۸].

سند: در ضعف سند روایت، همین بس که از طریق ابوهریره نقل شده است. ابوهریره کذّاب، صحابه‌ای است که عمر خطاب، او را از نقل حدیث منع کرد و به او گفت: «اگر از نقل حدیث پیامبر(ص) دست برنداری، تو را به قبیله‌ات (دوس) تبعید خواهم کرد یا به سرزمین قرده خواهم فرستاد»[۳۳۹]. از امام صادق(ع) نقل شده است که می‌فرمود: «سه نفر بر رسول خدا(ص) دروغ می‌بندند: ابوهریره، انس بن مالک و یک زن»[۳۴۰].

دلالت: روزی پیامبر(ص) بعد از نماز صبح با چهره‌ای اندوهناک برخاست و به سوی منزل فاطمه(س) رفت و حضرت علی(ع) را دید که جلوی در، روی خاک‌ها خوابیده است. پیغمبر(ص) خاک‌ها را از پشت امیرالمؤمنین(ع) پاک کرد و فرمود: برخیز پدر و مادرم به فدای تو ای ابوتراب! سپس با علی(ع) داخل منزل حضرت زهرا(س) شدند. بعد از چند لحظه، صدای خنده‌ای به گوش ما رسید. سپس پیامبر خدا(ص) با صورتی خندان و درخشان از خانه فاطمه(س) خارج شد. گفتیم: یا رسول الله! اندوهناک وارد شدی ولی با چهره‌ای شاد بازگشتی؟! فرمود: چرا خوشحال نباشم؛ در حالی که بین دو نفر که نزد اهل آسمان محبوب‌ترین مردم زمین هستند، صلح و سازش دادم.

همان‌طور که شیخ صدوق فرمودند[۳۴۱]، این‌گونه روایات که بیانگر نزاع بین حضرت امیر(ع) و فاطمه(س) است، مورد اعتماد ما نیست؛ زیرا امام علی(ع)، سید الوصیین و فاطمه زهرا(س)، سیده زنان عالم هستند و از نظر اخلاقی به رسول خدا(ص) اقتدا می‌کردند؛ از این رو، دلیلی وجود ندارد بین آنها اختلاف پیش آید؛ آن هم در حدی که نیاز به واسطه‌گری پیامبر(ص) باشد. علامه مجلسی نیز ذیل روایت می‌نویسد: «باید این‌گونه اخبار را تأویل و تفسیر نمود؛ از قبیل اینکه منظور، اظهار فضایل و مناقب آن بزرگواران است و امثال آنکه برای ما معلوم نیست»[۳۴۲].

روایت ششم[۳۴۳]: «أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) حِينَ حَجَّ حِجَّةَ الْوَدَاعِ... وَ أَقْبَلَ عَلِيٌّ(ع) مِنَ الْيَمَنِ حَتَّى وَافَى الْحَجَ فَوَجَدَ فَاطِمَةَ(س) قَدْ أَحَلَّتْ وَ وَجَدَ رِيحَ الطِّيبِ فَانْطَلَقَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) مُسْتَفْتِياً وَ مُحَرِّشاً عَلَى فَاطِمَةَ(س)...»[۳۴۴].

سند: صحیح است.

دلالت: زمانی که پیامبر(ص) برای اعمال حج به مکه مشرف شده بود، علی(ع) به یمن رفته بود. وقتی او از یمن برگشت، فاطمه(س) را دید که محلّ شده است. علتش را از او پرسید. فاطمه(س) فرمود: پدرم دستور داده است. سپس امیرالمؤمنین(ع) برای پرسیدن حکم الهی نزد رسول خدا(ص) رفت؛ در حالی که از دست فاطمه(س) غضبناک بود.

محل بحث، عبارت «مُحَرِّشاً عَلَى فَاطِمَةَ(س)» است. ابن اثیر جزری می‌گوید: «منظور از تحریش در اینجا، عتاب علی(ع) درباره زهرا(س) است»[۳۴۵]. برای بررسی روایت باید به چند نکته توجه کرد:

  1. این روایت در کتاب کافی با اندک تفاوتی ذکر شده است و سلسله سندش نیز به محمد بن ابی‌عمیر، حماد و حلبی ختم می‌شود[۳۴۶]. جالب اینجاست که در کافی، عبارت «محرشا علی فاطمة» نیست. احتمال دارد که اهل سنت این عبارت را اضافه کرده باشند؛ زیرا شبیه این روایت در کتب معتبر حدیثی آنها از جمله صحیح مسلم[۳۴۷]، سنن ابی داوود[۳۴۸] و ابن ماجه[۳۴۹] آمده است و در آن روایات، قید «مُحَرِّشاً عَلَى فَاطِمَةَ(س)» وجود دارد. مرحوم فیض کاشانی در این باره می‌گوید: عبارت «مُحَرِّشاً عَلَى فَاطِمَةَ(س)» از اضافات اهل سنت است؛ زیرا علی(ع) می‌دانست که زهرا(س) کاری را انجام نمی‌دهد مگر به امر پدرش و زهرا(س) معصوم است. امکان دارد اشکال پیش بیاید که چطور اهل سنت، عبارت فوق را اضافه کرده‌اند؛ در حالی که همه راویان حدیث، شیعه امامیه هستند. در جواب باید گفت که احتمال دارد بعضی راویان شیعه، سهواً کلمه‌ای از روایات اهل سنت را وارد حدیث ما کرده‌اند. دلیل بر این ادعا این است که روایت از طرق آنها از امام صادق(ع) از پدرش از جابر روایت شده است و در آنجا این کلمه وجود دارد[۳۵۰].
  2. امام صادق(ع) در روایتی، قاعده‌ای کلی را بیان می‌کند: «هرگاه با دو حدیث مختلف روبه رو شدید، آن دو را به قرآن عرضه کنید. هر یک با قرآن هماهنگ بود، بگیرید و دیگری را رد کنید؛ اما اگر آن دو را در کتاب خدا نیافتی، بر روایات اهل سنت عرضه کنید. هر روایتی که با اخبار اهل سنت موافق بود، رها کنید و هر روایتی که با اخبار آنها مخالف بود، بگیرید»[۳۵۱].

با توجه به این نکات، باید بگوییم روایتی که در آن، لفظ «محرشا» آمده، با روایات اهل سنت موافق است. درنتیجه، طبق قاعده‌ای که امام صادق(ع) فرمود، این روایت از درجه اعتبار ساقط می‌شود.

روایت هفتم[۳۵۲]: «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ وَ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالا أَتَى رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع)... ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ جَاءَ شَقِيٌّ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَقَالَ لَهَا أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ عَلِيّاً قَدْ خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ فَقَالَتْ حَقّاً مَا تَقُولُ فَقَالَ حَقّاً مَا أَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَدَخَلَهَا مِنَ الْغَيْرَةِ مَا لَا تَمْلِكُ نَفْسَهَا... فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَا عَلِيُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهَا فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي...»[۳۵۳].

سند: منظور از احمد بن محمد بن یحیی، احمد بن یحیی بن زکریا القطان است. او و زیاد بن عبدالله، مجهول هستند و نام آنها در کتب رجالی شیعه موجود نیست؛ از این رو، سند روایت، ضعیف است.

دلالت: در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که آن حضرت فرمود: یکی از افراد شقی و پست فطرت نزد فاطمه زهرا(س) آمد و به او گفت: آیا می‌دانی که حضرت امیر از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است؟ حضرت فاطمه(س) فرمود: این سخنی که تو می‌گویی، حقیقت دارد؟ سه مرتبه گفت: آری حقیقت دارد. غیرت حضرت زهرا(س) از این ماجرا به جوش آمد و بسیار اندوهگین شد تا اینکه شب به همراه فرزندانش به خانه پدرش رفت. وقتی امیرالمؤمنین(ع) وارد خانه شد، فاطمه(س) را ندید. به شدت اندوهگین شد؛ در حالی که نمی‌دانست داستان از چه قرار است... وقتی پیامبر(ص) اندوه فاطمه را دید، مقداری آب به او داد و سپس برای عبادت به مسجد رفت. او بعد از هر دو رکعت نماز از خدا می‌خواست که اندوه فاطمه(س) را برطرف کند. وقتی پیامبر(ص) بی‌قراری دخترش را دید، از او خواست تا با هم نزد علی(ع) بروند. در آن لحظه، امام علی(ع) خواب بود. پیامبر(ص) با پای مبارک خود پای علی(ع) را فشار داد و به او فرمود: ابوبکر را از خانه‌اش و عمر را از مجلسش و نیز طلحه را صدا بزن. علی(ع) آنها را از منزل‌هایشان صدا زد و همگی نزد رسول خدا(ص) گرد آمدند. پیامبر(ص) فرمود: ای علی! آیا نمی‌دانی که فاطمه پاره تن من است و من از او هستم؟ هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده است و هر کس او را پس از مرگ من اذیت کند، مانند این است که در حال حیات من اذیت کرده است و هر کس او را در حال حیات من اذیت کند، مانند این است که او را پس از مرگ من اذیت کرده است. علی(ع) گفت: آری. پیامبر(ص) گفت: پس چه چیز باعث شد که تو این عمل را انجام دهی؟ علی(ع) فرمود: سوگند به آن خدایی که تو را به پیغمبری مبعوث نموده، آنچه به گوش فاطمه(س) رسیده، هرگز از من سر نزده است و حتی فکر آن را هم به خود راه نداده‌ام. پیامبر(ص) فرمود: فاطمه(س) راست گفت. تو نیز راست گفتی. پس فاطمه خوشحال شد و تبسمی کرد؛ طوری که دندان‌هایش دیده شد. سپس یکی از آن دو نفر به رفیقش گفت: عجیب است که پیامبر(ص) ما را در این ساعت خواست... .

فیصل نور روایت را به بهانه طولانی بودن، تقطیع کرده و فقط آن قسمت‌هایی از داستان را ذکر کرده که با اعتقاد و هدف او مطابق است[۳۵۴]. ما برای روشن‌تر شدن مطلب، نکاتی را بیان می‌کنیم: در صدر روایت، امام صادق(ع) کسی که خبر خواستگاری علی(ع) از دختر ابوجهل را به حضرت زهرا(س) داده بود، از افراد شقی و پست‌فطرت معرفی می‌کند و می‌فرماید: « إنه جاء شق من الأشقياء إلى فاطمة بنت رسول الله». فیصل نور این عبارت را ذکر نکرده است؛ در حالی که این عبارت حضرت، نشان می‌دهد که آن فرد به دروغ نزد حضرت زهرا(س) شهادت داده بود و ماجرای خواستگاری صحت نداشت؛ بلکه عده‌ای می‌خواستند میان زهرا(س) و علی(ع) اختلاف بیندازند؛ از این رو، وقتی حضرت امیر(ع) در جواب پیامبر(ص) و در حضور سه شاهد می‌گوید: «به خدا قسم، آنچه به گوش فاطمه(س) رسیده، هرگز از من سر نزده است و حتی فکر آن را هم به خود راه نداده‌ام»، پیامبر(ص) حرف او را تصدیق می‌کند. در حقیقت، پیامبر(ص) می‌دانست که بعدها دشمنان اهل بیت، به امیرالمؤمنین(ع) تهمت می‌زنند و برای مخدوش کردن چهره او، ماجرای خواستگاری او از دختر ابوجهل را مطرح می‌کنند؛ از این رو، ابوبکر و عمر و طلحه را دعوت کرد تا شاهد بی‌گناهی علی(ع) باشند.

با این توضیح، دروغ بودن جریان خواستگاری از خود روایت به دست می‌آید. همچنین اشکالات موجود در متن روایت، نشان می‌دهد که نه فقط داستان خواستگاری افسانه‌ای بیش نیست؛ بلکه اصل روایت نیز جعلی است. ما در اینجا به مهم‌ترین اشکالات دلالی روایت می‌پردازیم:

  1. اقدام حضرت زهرا(س) خلاف آیه نبأ[۳۵۵] است؛ زیرا طبق آیه شریفه نبا، اگر شخص فاسقی خبر آورد، باید درباره آن خبر تحقیق کرد؛ اما فاطمه زهرا(س) بدون اینکه صحت و سقم ماجرای خواستگاری امیرالمؤمنین(ع) از دختر ابوجهل را بررسی کند، به خبر آن فرد شقی اطمینان حاصل کرد و از شدت حزن و ناراحتی، بی‌درنگ خانه را ترک کرد.
  2. طبق روایت، حضرت زهرا(س) آن‌گاه که اطمینان یافت خواستگاری صورت گرفته است، غیرت زنانه، او را فراگرفت و به حدی ناراحت شد که به همراه فرزندانش به منزل پیامبر(ص) رفت. این در حالی است که در روایات، غیرت و حسادت زنانه، به شدت نکوهش شده و از آن به کفر تعبیر شده است: «غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ‌»[۳۵۶]؛ «غیرت زن، کفر و غیرت مرد، ایمان است».
  3. در قرآن به حلیت و جواز تعدد زوجات (البته با رعایت عدالت) تصریح شده است: ﴿فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ[۳۵۷]. حال چگونه ممکن است حضرت زهرا(س) که بنده مطیع خداست و به تصریح پیامبر برترین زنان عالم[۳۵۸] و کسی است که خداوند با غضب او غضبناک، و با خشنودی او خشنود می‌شود[۳۵۹]، در برابر حلال الهی مقاومت نشان دهد و با غیرت‌ورزی و حسادت زنانه مانع ازدواج دوم همسرش شود؟!
  4. طبق روایت، پیامبر(ص) نیز تحت تأثیر ناراحتی دخترش، به گونه‌ای رفتار می‌کند که گویا همسر دوم اختیار کردن برای دامادش حرام است؛ در حالی که هیچ دلیلی بر استثنای امیرالمؤمنین(ع) از این حکم وجود ندارد و رسول اکرم(ص) نیز با آن عظمتش نمی‌تواند حلال الهی را حرام کند. ضمن آنکه اساساً اختیار کردن همسر دوم در آن دوران، حتی به لحاظ عرفی نیز کار قبیحی به شمار نمی‌رفت تا پیامبر خدا(ص) در صدد محاکمه امام علی(ع) برآمده باشد؛ چنان‌که حضرت علی(ع)، خود پس از شهادت حضرت زهرا(س) چندین ازدواج داشت. همچنین عبدالله بن جعفر، داماد وی و شوهر حضرت زینب(س) در دوران حیات آن بانوی بزرگ، ازدواج دیگری هم داشت[۳۶۰] و اعتراضی از ناحیه امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن جعفر گزارش نشده است.
  5. روایت در صدد القای این مطلب به مخاطب است که زندگی فاطمه زهرا(س) و علی(ع) نیز مانند زندگی سایر مردم، با اختلافاتی همراه بوده است؛ طوری که آنها نیز گاه از یکدیگر ناراحت می‌شدند و در برخی موارد، پیامبر(ص) میان آن دو مصالحه می‌کرد؛ در حالی که مطالعه سیره و زندگی آن دو بزرگوار نشان می‌دهد که آنها هرگز در طول زندگی مشترکشان موجبات ناراحتی همدیگر را فراهم نکردند؛ چه برسد به اینکه پیامبر(ص) میان آن دو آشتی برقرار کرده و به علی(ع) درباره اذیت کردن پاره تنش هشدار داده باشد. در روایتی از امام علی(ع) نقل شده است که آن حضرت می‌فرماید: به خداوند سوگند! من هیچ‌گاه فاطمه را خشمگین نکردم و او را بر کاری مجبور ننمودم تا از دنیا رحلت کرد. فاطمه هم هرگز مرا غضبناک نکرد و از من نافرمانی ننمود. هرگاه من به چهره فاطمه نگاه می‌کردم، تمام غم‌ها و ناراحتی‌هایم برطرف می‌شد[۳۶۱].

بنابراین، تمام شواهد موجود حاکی از جعلی بودن روایت مورد استناد فیصل نور است و در حقیقت، نشان می‌دهد که دشمنان اهل بیت(ع) برای تنقیص و پایین آوردن جایگاه والای آن حضرات، از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند. شبهه‌پراکنانی مانند فیصل نور نیز دقیقاً همین هدف شوم را دنبال می‌کنند. از همین روست که او در کتاب خود، آن قسمت از روایت را که پیامبر(ص) از علی(ع) می‌خواهد به دنبال ابوبکر، عمر و طلحه رود، حذف کرده است! همچنین سخن پیامبر(ص) در مورد حضرت زهرا(س) را تقطیع کرده و فقط این عبارت را آورده: «يَا عَلِيُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهَا فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ» و ادامه سخن پیامبر(ص) را ذکر نکرده است که حضرت فرمود: «وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي وَ مَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي كَانَ كَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي»! او با ذبح کردن روایت می‌خواهد به خواننده القا کند که مخاطب «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي‌» امیرالمؤمنین(ع) است! در حالی که هر فرد منصفی که روایت را به طور کامل بخواند، به حقیقت پی می‌برد.

روایت هشتم[۳۶۲]: «أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَرَفَةَ بِسُرَّ مَنْ رَأَى قَالَ حَدَّثَنَا وَكِيعٌ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْرَائِيلَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو صَالِحٍ عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مُهَاجِرَيْنِ إِلَى بِلَادِ الْحَبَشَةِ... فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ(س) يَوْماً فَنَظَرَتْ إِلَى رَأْسِ عَلِيٍّ‌(ع) فِي حَجْرِ الْجَارِيَةِ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَعَلْتَهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا فَعَلْتُ شَيْئاً فَمَا الَّذِي تُرِيدِينَ قَالَتْ تَأْذَنُ لِي فِي الْمَصِيرِ إِلَى مَنْزِلِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ(ص)...»[۳۶۳]. سند: در زمره راویان این حدیث، گروهی سنی‌مشرب وجود دارند که وثاقت آنها از ناحیه شیعه ثابت نشده است؛ همانند حسن بن عرفه، وکیع بن جراح، محمد بن اسرائیل و ابو صالح؛ از این رو، روایت از حیث سندی برای ما پذیرفته شده نیست.

دلالت: بعد از فتح خیبر، جعفر از حبشه کنیزی آورده بود که او را به علی(ع) بخشید. روزی حضرت زهرا(س)، علی(ع) را دید، در حالی که سرش بر دامن آن کنیز بود. از روی غیرت زنانه‌اش، پیش رسول خدا(ص) رفت تا از علی(ع) شکایت کند. پیامبر(ص) از طریق جبرئیل مأمور می‌شود تا شکایت فاطمه(س) را نپذیرد. وقتی فاطمه(س) جریان را به علی(ع) گفت، علی(ع) فرمود: وای بر من، تو شکایت مرا نزد پیامبر(ص) بردی؛ من از رسول خدا(ص) شرم می‌کنم. سپس برای جلب رضایت فاطمه(س)، آن کنیز را در راه خدا آزاد کرد. همچنین چهارصد درهمی که نزد او بود، به فقرا صدقه داد. بعد از این کار، جبرئیل به پیامبر(ص) خبر داد که خداوند در مقابل آزاد کردن بنده، بهشت را و در برابر صدقه دادن به فقرا، جهنم را به علی(ع) بخشید و او در روز قیامت، تقسیم کننده بهشت و جهنم است. در نقد این روایت، چند نکته را بیان می‌کنیم:

  1. راوی حدیث، ابوذر است و چنان‌که از روایت به دست می‌آید، او در هجرت مسلمانان به حبشه حضور داشته است؛ در حالی که در تاریخ زندگی ابوذر، چنین چیزی به اثبات نرسیده است.
  2. طبق روایت، حضرت علی(ع) سر مبارک خود را در دامن کنیزش گذاشته بود. اگرچه آن حضرت گناهی مرتکب نشده؛ زیرا قرآن بهره‌وری از کنیز را حلال دانسته است؛ اما باید توجه داشت که این مسئله از دو حال خارج نیست یا خود راوی شاهد ماجرا بوده است که در این صورت باید امام معصوم(ع) در مقابل فردی نامحرم چنین رفتاری را انجام داده باشد که مسلماً پذیرفتنی نیست یا اینکه امیرالمؤمنین(ع) ماجرا را برای راوی بازگو کرده است که این امر، نه تنها برای آن حضرت، بلکه میان همه مردان امری قبیح است؛ بنابراین، هر دو حالت درخور شأن علی(ع) نیست.
  3. طبق روایت، حضرت زهرا(س) به دلیل غیرت زنانگی‌اش، از امری ناراحت شد که خداوند آن را حلال کرده بود و چنین رفتاری، دور از شأن آن بانوی بزرگوار است.

در بطلان چنین افترایی، آیه تطهیر برای ما کفایت می‌کند. به علاوه، چنین روایاتی در اسناد اهل سنت ریشه دارد. به قول علامه امینی، دشمنان کینه‌توز اهل بیت(ع) برای آلوده کردن قداست امیرالمؤمنین(ع) و کدر کردن روابط پسندیده آن حضرت با زهرای مرضیه(س)، چنین داستان‌هایی را جعل کردند تا از مقام والای آن بزرگواران بکاهند[۳۶۴] و به مردم چنین وانمود کنند که آنها نیز مانند سایر زوجین، در روابط خانوادگی‌شان دچار اختلاف و کشمکش می‌شدند[۳۶۵].

مجموعه روایات دسته یازدهم: ناراحتی پیامبر(ص) از برخی رفتارهای حضرت زهرا(س)

فیصل نور بر آن است که حضرت زهرا(س) به دلیل استفاده از زیورآلات و تجمل‌گرایی، موجبات ناراحتی رسول خدا(ص) را فراهم کرد و این امر با مقام عصمت او سازگاری ندارد[۳۶۶].

بررسی

روایت اول[۳۶۷]: «أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيٍّ(ع) أَنَّ النَّبِيَّ(ص) دَخَلَ عَلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ فَإِذَا فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَقَطَعَتْهَا فَرَمَتْ بِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْتِ مِنِّي يَا فَاطِمَةُ ثُمَّ جَاءَهَا سَائِلٌ فَنَاوَلَتْهُ الْقِلَادَةَ»؛ «رسول خدا(ص) روزی بر دخترش فاطمه(س) وارد شد و برگردن او گلوبندی را دید؛ از این رو، از دخترش روی برگرداند. فاطمه(س) گردنبند را باز کرد و کنار نهاد. در این حال، رسول خدا(ص) به او فرمود: دخترم! تو پاره‌ای از وجود من هستی در این حال، فقیری درِ خانه آمد و فاطمه(س) آن گردنبند را به او انفاق کرد». «وَ فِي مُسْنَدِ الرِّضَا(ع) أَنَّهُ قَالَ: لَا يَغُرَّنَّكِ النَّاسُ أَنْ يَقُولُوا بِنْتَ مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْكِ لُبْسُ الْجَبَابِرَةِ فَقَطَعَتْهَا وَ بَاعَتْهَا وَ اشْتَرَتْ بِهَا رَقَبَةً فَأَعْتَقَتْهَا فَسُرَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِذَلِكَ»[۳۶۸]: «پیامبر(ص) فرمود: آیا شایسته است که مردم به تو بگویند: «دختر محمد»؛ ولی تو زر و زیور ستمگران را به خود بیاویزی؟ فاطمه(س) پس از این سخن پیامبر(ص)، گردنبند را از گردن خویش باز کرد و فروخت و با پول آن برده‌ای خرید و آزاد کرد. رسول خدا(ص) از این عمل وی خشنود و مسرور گردید».

روایت دوم[۳۶۹]: «حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ الْكُوفِيُّ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْعَلَوِيُّ الْحُسَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ خَلَفٍ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ صَالِحِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَعْشَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ(ص) إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بِفَاطِمَةَ(س) فَدَخَلَ عَلَيْهَا فَأَطَالَ عِنْدَهَا الْمَكْثَ فَخَرَجَ مَرَّةً فِي سَفَرٍ فَصَنَعَتْ فَاطِمَةُ(س) مَسَكَتَيْنِ مِنْ وَرِقٍ وَ قِلَادَةً وَ قُرْطَيْنِ وَ سِتْراً لِبَابِ الْبَيْتِ لِقُدُومِ أَبِيهَا وَ زَوْجِهَا(ع) فَلَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) دَخَلَ عَلَيْهَا فَوَقَفَ أَصْحَابُهُ عَلَى الْبَابِ لَا يَدْرُونَ أَ يَقِفُونَ أَوْ يَنْصَرِفُونَ لِطُولِ مَكْثِهِ عِنْدَهَا فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ قَدْ عُرِفَ الْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ حَتَّى جَلَسَ عِنْدَ الْمِنْبَرِ فَظَنَّتْ فَاطِمَةُ(س) أَنَّهُ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِمَا رَأَى مِنَ الْمَسَكَتَيْنِ وَ الْقِلَادَةِ وَ الْقُرْطَيْنِ وَ السِّتْرِ فَنَزَعَتْ قِلَادَتَهَا وَ قُرْطَيْهَا وَ مَسَكَتَيْهَا وَ نَزَعَتِ السِّتْرَ فَبَعَثَتْ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ قَالَتْ لِلرَّسُولِ قُلْ لَهُ(ص) تَقْرَأُ عَلَيْكَ ابْنَتُكَ السَّلَامَ وَ تَقُولُ اجْعَلْ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَمَّا أَتَاهُ وَ خَبَرُهُ قَالَ(ص) فَعَلَتْ فِدَاهَا أَبُوهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَيْسَتِ الدُّنْيَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَ لَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْخَيْرِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى مِنْهَا كَافِراً شَرْبَةَ مَاءٍ ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَيْهَا»[۳۷۰]؛ «هرگاه رسول خدا(ص) از سفری بازمی‌گشت، اولین کسی را که دیدار می‌کرد، فاطمه زهرا(س) بود. پس در آن هنگام، مدتی طولانی نزد او توقف می‌کرد. در یکی از این سفرها که پیامبر(ص) از مدینه خارج شده بود، حضرت فاطمه(س) دو خلخال از نقره، یک گردنبند، دو گوشواره و پرده‌ای خرید تا در بازگشت پدر و شوهرش از سفر، تنوعی برای ایشان باشد. هنگامی که پیامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به خانه حضرت فاطمه(س) رفت، اصحابش همچنان بر درِ خانه فاطمه(س) ایستاده بودند و به دلیل مکث طولانی پیامبر(ص)، نمی‌دانستند که باید توقف کنند یا برگردند. رسول خدا(ص) از خانه حضرت فاطمه(س) خارج شد؛ در حالی که آثار غضب در چهره ایشان کاملاً مشهود بود و در همان حال کنار منبر نشست. حضرت فاطمه(س) دریافت که خشم رسول خدا(ص) به سبب مشاهده خلخال‌ها، گوشواره، گردنبند و آن پرده بوده است. پس به سرعت آنها را جمع‌آوری کرد و به حضور پدرش فرستاد و به کسی که آنها را می‌برد، فرمود: سلام مرا به پدرم برسان و بگو که اینها را در راه خدا به مصرف برساند. وقتی آن شخص نزد رسول خدا(ص) آمد و پیغام حضرت فاطمه(س) را به او رساند، پیامبر(ص) سه مرتبه فرمود: پدرش به فدایش باد و فرمود: دنیا نزد محمد و آل محمد ارزشی ندارد؛ زیرا اگر دنیا به اندازه بال پشه‌ای ارزش داشت، همانا ذره‌ای از آن را نصیب کافر نمی‌کرد. سپس برخاست و نزد دخترش فاطمه(س) رفت».

پاسخ کلی: اسلام بهره بردن از نعمت‌های حلال دنیا را برای همه مجاز شمرده است که از آنها، تزئین منزل و استفاده از زیورآلات است. همان‌طور که در متن حدیث مشاهده می‌شود، حضرت زهرا(س) گناه و خطایی مرتکب نشدند؛ زیرا آن بانوی بزرگوار از مال شخصی خودشان، گردنبند و پرده‌ای تهیه و استفاده کرده بود؛ اما از آنجا که پیامبر(ص)، حضرت زهرا(س) را از سایر مردم متمایز می‌دانست، همین مقدار را هم در شأن او نمی‌دید و این، نشان دهنده مقام نورانی و بلند حضرت زهرا(س) است. فاطمه(س) پاره تن پیامبر(ص)، و زندگی او نمودی از زندگی پدر بزرگوارش است؛ از این رو، پیامبر(ص) دوست دارد دخترش مانند او باشد و حضرت زهرا(س) هم دقیقاً به این مهم عمل کرده است. در این ماجرا نیز وقتی متوجه ناراحتی پدرش می‌شود، سریع گردنبند و پرده را باز می‌کند و برای پیامبر(ص) می‌فرستد تا ایشان در راه خدا صدقه دهد. این اقدام حضرت زهرا(س)، اوج فداکاری و ایثار او را می‌رساند؛ از این رو، پیامبر(ص) سه بار فرمود: پدرش فدایش شود و در ادامه فرمود: دنیا برای محمد(ص) و اهل بیت او نیست!

اگر دنیا نزد خداوند به اندازه بال مگسی ارزش داشت، خداوند اجازه نمی‌داد کافر جرعه‌ای آب بنوشد. در حقیقت، اینها اموری است فراتر از دایره عصمت که فقط در زندگی نورانی اهل بیت(ع) نمود دارد[۳۷۱].

مجموعه روایات دسته دوازدهم: مطلاق بودن امام حسن(ع) و تعدد همسر

از دیدگاه فیصل نور، در روایات متعددی که در مجامع روایی شیعه وجود دارد، از امام حسن(ع) با عنوان «مطلاق» یاد شده است؛ یعنی فردی که بسیار زن می‌گرفته و طلاق می‌داده است. روشن است که این امر، با اندیشه عصمتی که شیعه در مورد آن حضرت معتقد است، ناسازگار است[۳۷۲].

بررسی

روایت اول[۳۷۳]: «عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً(ع) فَقَالَ لَهُ جِئْتُكَ مُسْتَشِيراً أَنَّ الْحَسَنَ(ع) وَ الْحُسَيْنَ(ع) وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ ره خَطَبُوا إِلَيَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنٌ أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ لِلنِّسَاءِ وَ لَكِنْ زَوِّجْهَا الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لِابْنَتِكَ‌»[۳۷۴]: «مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد... حضرت فرمود: کسی که با او مشورت شده، محرم راز است. حسن زن‌ها را بسیار طلاق می‌دهد؛ اما اگر دخترت را به عقد حسین درآوری، برای دخترت بهتر است».

سند: صحیح است.

روایت دوم[۳۷۵]: «حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ عَلِيّاً قَالَ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ...»[۳۷۶]؛ «حضرت امیر(ع) در حالی که بر فراز منبر مشغول سخنرانی بود، فرمود: به حسن زن ندهید؛ زیرا او زیاد زن طلاق می‌دهد.»...

سند: سند روایت، به دلیل واقفی مذهب بودن حمید بن زیاد بن حماد[۳۷۷] و حسن بن محمد بن سماعه[۳۷۸]، موثق است.

روایت سوم[۳۷۹]: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا... عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) طَلَّقَ خَمْسِينَ امْرَأَةً فَقَامَ عَلِيٌّ(ع) بِالْكُوفَةِ فَقَالَ يَا مَعَاشِرَ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَا تُنْكِحُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ...»[۳۸۰]؛ «امام حسن(ع) پنجاه زن را طلاق داد و حضرت امیر(ع) در کوفه فرمود: ای مردم کوفه! به حسن زن ندهید! زیرا او زیاد زنان را طلاق می‌دهد».

سند: یحیی بن ابی العلاء رازی، توثیق نشده است. آیت‌الله خویی درباره او می‌گوید: يحيى بن أبي العلاء الرازي لم يرد فيه توثيق... فيحيى بن أبي العلاء مجهول[۳۸۱]؛ بنابراین، روایت به دلیل مجهول بودن یحیی بن ابی العلاء ضعیف است.

روایت چهارم[۳۸۲]: «فِي الْإِحْيَاءِ أَنَّهُ خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع)إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ بِنْتَهُ فَأَطْرَقَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مَنْ يَمْشِي عَلَيْهَا أَعَزَّ عَلَيَّ مِنْكَ وَ لَكِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ ابْنَتِي بَضْعَةٌ مِنِّي وَ أَنْتَ مِطْلَاقٌ فَأَخَافُ أَنْ تُطَلِّقَهَا وَ إِنْ فَعَلْتَ خَشِيتُ أَنْ يَتَغَيَّرَ قَلْبِي عَلَيْكَ لِأَنَّكَ بَضْعَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صفَإِنْ شَرَطْتَ أَنْ لَا تُطَلِّقَهَا...». امام حسن(ع) دختر عبدالرحمن بن حارث را خواستگاری کرد. عبدالرحمن بعد از اندکی سکوت گفت: به خدا قسم در زمین عزیزتر از تو نزد من نیست؛ در عین حال تو می‌دانی که دخترم پاره تن من است و تو زنان را زیاد طلاق می‌دهی. می‌ترسم تو او را طلاق دهی...». «رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِيرِينَ أَنَّهُ خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) إِلَى مَنْظُورِ بْنِ رَيَّانَ ابْنَتَهُ خَوْلَةَ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأُنْكِحُكَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكَ غَلِقٌ طَلِقٌ مَلِقٌ غَيْرَ أَنَّكَ أَكْرَمُ الْعَرَبِ بَيْتاً...»[۳۸۳]؛ امام حسن(ع)، خوله دختر منظور بن ریان را خواستگاری کرد. او گفت: با اینکه می‌دانم تو شخصی بداخلاق و طلاق دهنده و عهدشکن هستی؛ اما دخترم را به تو می‌دهم؛ زیرا تو از گرامی‌ترین خاندان عرب هستی».

سند: روایت، ضعیف می‌باشد؛ زیرا سلسله سند ذکر نشده است.

روایت پنجم[۳۸۴]: «أَبُو طَالِبٍ الْمَكِّيُّ فِي قُوتِ الْقُلُوبِ إِنَّ الْحَسَنَ(ع) تَزَوَّجَ مِائَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ امْرَأَةً وَ قَدْ قِيلَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ»، «امام حسن(ع) با ۲۵۰ زن ازدواج کرد و برخی گفته‌اند: سیصد زن. حضرت امیر(ع) از این امر آزرده‌خاطر بود و در سخنرانی خود می‌فرمود: حسن بسیار زنان را طلاق می‌دهد. پس به او زن ندهید». «أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمُحَدِّثُ فِي رامش أفزاي إِنَّ هَذِهِ النِّسَاءَ كُلَّهُنَّ خَرَجْنَ خَلْفَ جَنَازَتِهِ حَافِيَاتٍ‌»[۳۸۵]؛ «تمام این زنان با پای برهنه، پشت جنازه آن حضرت خارج شدند».

سند: اولاً؛ ابوطالب مکی، از اهل سنت است و کتاب و کلام او برای ما حجت نیست. ثانیاً؛ سخن او صرفاً گزارشی تاریخی است نه روایت. ثالثاً؛ او نزد علمای رجال، موثق نیست. او صوفی و فاسد العقیده بوده است؛ از این رو، محدث قمی درباره او می‌نویسد: ابوطالب مکی می‌گفته است: ليس على المخلوق اضر من الخالق؛ ضرر احدی به قدر ضرر خدا به مخلوق نمی‌رسد- نعوذ بالله}}[۳۸۶]. مسلماً کسی که چنین عقیده‌ای دارد، نمی‌توان روایتش را قبول کرد و چنین تهمت بزرگی را از او پذیرفت.

پاسخ کلی: در منابع روایی شیعه و اهل سنت، با روایاتی روبه‌رو می‌شویم که امام حسن(ع) را دارای همسران زیاد می‌دانند و او را فردی مطلاق معرفی می‌کنند؛ یعنی بسیار زنان را طلاق می‌داده است. درباره این روایات، دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد:

  1. برخی افراد جاهل، روایات را حمل کردند بر اینکه امام(ع) بر اثر هوسرانی و پاسخ‌گویی به نیازهای شهوانی خود به ازدواج‌های زیادی دست زده است؛ در حالی که چنین افتراهایی از مقام امام حسن(ع) دور است و پناه می‌بریم به خدا که مانند این سخنان را در حق کسی بگوییم که خداوند آیه تطهیر را در حق او نازل، و هرگونه پلیدی را از او دور کرد.
  2. بعضی علما این روایات را با وجوه متعددی، صحیح دانسته‌اند. از جمله اینکه در شریعت اسلام، مانعی از کثرت ازدواج وجود ندارد و اسلام چنین کاری را جایز دانسته است. گاهی هم پدرها، دخترانشان را به امام(ع) پیشنهاد می‌کردند تا به افتخار خویشاوندی پیامبر(ص) نائل شوند.
  3. گروهی دیگر از دانشمندان معتقدند، این احادیث از طرف دشمنان حضرت جعل شده است تا به این وسیله، سیره زیبای آن حضرت را که بیانگر سیره جدش پیامبر(ص) و پدرش علی(ع) بود، لکه‌دار کنند[۳۸۷].

با تحقیق و بررسی درباره زندگانی امام حسن مجتبی(ع)، به این نتیجه می‌رسیم که مسئله کثرت زنان، سخنی دروغ، ساختگی و دور از ساحت آن امام بزرگوار است. روایاتی هم که در این باره وارد شده، فارغ از بحث‌های سندی[۳۸۸]، از حیث محتوایی نیز صحیح نیستند. دلایل زیر به خوبی نادرستی چنین اخباری را آشکار می‌سازد:

  1. اگر کثرت زنان امام حسن(ع) درست باشد، باید آن حضرت صاحب فرزندان بسیاری باشد؛ در حالی که چنین نیست. مثلاً شیخ مفید، فرزندان امام حسن(ع) را اعم از پسر و دختر پانزده نفر[۳۸۹] و شیخ طبرسی تعداد آنها را شانزده نفر[۳۹۰] دانسته است. روشن است که چنین تعدادی هرگز با آن همه زنانی که برای حضرت ذکر کرده‌اند، تناسب ندارد.
  2. از دلایل روشنی که جعلی بودن این روایات را ثابت می‌کند، مناظراتی است که بین آن حضرت و دشمنانش در دمشق و غیر آن صورت می‌گرفت؛ زیرا آنها سعی داشتند در زندگی خصوصی امام(ع) وارد شوند و نقطه ضعفی از او پیدا کنند و حضرت را در آن مجالس مجادله بکوبند؛ ولی هرگز نتوانستند عیب و نقصی برای او بیابند؛ بنابراین، اگر آن بزرگوار زنان فراوانی می‌گرفت و طلاق می‌داد، دشمنانش در این باره جنجالی به راه می‌انداختند و در مجالسی که تشکیل می‌دادند، با این حمله رویاروی حضرت می‌ایستادند؛ در صورتی که می‌بینیم هرگز چنین اعتراضی به میان نیامده و این، بهترین دلیل برای نفی این اتهام است[۳۹۱].
  3. طلاق مبغوض‌ترین حلال خداوند است[۳۹۲] و تکرار آن بر مبغوضیت آن می‌افزاید[۳۹۳]. پذیرش این مطلب، مستلزم آن است که امام مجتبی(ع) در طول زندگی خود، بارها مرتکب امر مکروه شده باشد؛ در حالی که آن بزرگوار، جزء اهل بیتی است که خداوند هرگونه پلیدی ظاهری و باطنی را از آنها دور ساخته است؛ از این رو، محال است که چنین شخصیتی مرتکب کاری شود که خداوند به شدت از آن کراهت دارد؛ مخصوصاً که این کار، به طور مکرر از ایشان صادر شده باشد! افزون بر آن، چگونه کسی که توان مدیریتی برای تدبیر امور زندگی خود را ندارد، می‌تواند امور جامعه را تدبیر کند؟! چگونه امام علی(ع) از سویی فرزندش را غیر مستقیم، ناتوان در تدبیر امور زندگی معرفی می‌کند و از سوی دیگر، او را برای اداره جامعه به مردم معرفی می‌کند؟!
  4. طبق مبنایی که در روش‌شناسی مواجهه با روایات اتخاذ شد، نکته قابل توجه در یک روایت، اطمینان یافتن از صدور آن روایت از معصوم(ع) است. در آنجا گفتیم که ممکن است با وجود ثقه بودن تمام راویان یک حدیث، قرائنی در دست باشد که اطمینان ما را درباره صدور روایت از جانب معصوم(ع) سلب کند. درمیان روایات مطلاق نیز با وجود ضعیف السند بودن اکثر روایات، یک روایت صحیح و موثق وجود دارد؛ اما با توجه به قرائن گفته شده، نمی‌توان به صدور این دو روایت از معصوم(ع) اطمینان حاصل کرد. به این ترتیب، این دو روایت نیز از درجه اعتبار ساقط می‌شوند.

با توجه به این نکات، روشن می‌شود که دشمنان امام حسن مجتبی(ع) این اخبار را جعل کردند تا مقام ارزنده آن حضرت را در هم بکوبند و شخصیت ممتازش را تنقیص کنند؛ در حالی که سیره و منش آن بزرگوار ادامه همان روش رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) است[۳۹۴].

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. در همین خصوص امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: "اینکه خداوند به اطاعت پیامبر و اولی‌الامر فرمان داده است به این دلیل است که آنان پاک و معصومند و هرگز به معصیت خداوند فرمان نمی‌دهند"، «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا یَأْمُرُ بِمَعْصِیَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِی الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ»؛ الخصال، ج۱، ص۱۳۰. همچنین امام رضا (ع) در نامه‌ای به مأمون، عصمت هادیان بشر را اینگونه بیان می‌‌کند: "خداوند هرگز اطاعت کسی را واجب نمی‌کند با اینکه می‌داند مردم را گمراه کرده و باعث فریب آنها می‌‌شود و هرگز کسی را که می‌داند به خدا و پرستش او کافر می‌شود و شیطان‌پرست می‌‌شود انتخاب نمی‌کند"، «لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۱۲۵. «بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُیُوبِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعَ حِکْمَتِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِالدَّلَائِلِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ النَّاسُ عَلَی سَوَاءٍ»؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲۵ص ۱۸۲: همچنین در توقیعی که حضرت مهدی (ع) در پاسخ‌ نامۀ احمد بن اسحاق اشعری نوشت، عصمت امامان را یکی از وجه تمایزات بین امام و مردم معرفی کرده و فرمودند: "فرق میان امام و مأموم، عصمت از گناهان و پاکی از عیب‌ها و آلودگی‌ها و منزّه بودن از اشتباه است و امامان خزانه‌داران علم الهی و امین حکمت و راز خداوند هستند و اگر چنین نبود، آنان با مردم فرقی نداشتند و حق و باطل شناخته نمی‌شد و هرکس به دروغ ادعای امامت می‌کرد"
  2. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج۲، ص۳۵۹ ـ ۳۶۲.
  3. خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب"العین" می‌گوید: "عصمت، یعنی اینکه خداوند تو را از بدی حفظ کند. العین، ج۱، ص۳۱۳. بر این اساس، عَصَمَهُ، یعنی او را حفظ و نگهداری کرد. مصباح المنیر، جزء ۲، ص۷۴. راغب اصفهانی نیز با استناد به آیه ﴿لَا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ «امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود جز (برای) آن کس که (خداوند بر او) بخشایش آورده باشد» سوره هود، آیه ۴۳. می‌گوید: "امروز، نگهدارنده و حافظی از امر خدا نیست" المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۷.
  4. زبیدی می‌گوید: "عصمت به معنای منع و بازداشتن (از چیزی) است ﴿لَا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ «امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود» سوره هود، آیه ۴۳. یعنی امروز هیچ منع کننده و بازدارنده‌ای از کار خداوند نیست" زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹؛ ابراهیم انیس و دیگران، معجم الوسیط، ص۶۰۵.
  5. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۲۱۳ و ۲۱۴.
  6. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۳۵۹ - ۳۶۲.
  7. «قطعا اين قرآن به [آيينى] كه خود پايدارتر است راه مى ‏نمايد}} سوره اسراء، آیه۹.
  8. صدوق، محمدبن علی بن الحسین، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  9. ر.ک: فاریاب محمدحسین، عصمت امام در تاریخ تفکر امامیه تا پایان قرن پنجم هجری، ص۹۷.
  10. «خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  11. ««...فأنا وأهل بیتی مطهرون من الذنوب»، فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص ۳۴۰، سیوطی جلال الدین، الدرالمنثور، ج۵، ص۱۹۹، شوکانی، محمدعلی، فتح القدیر، ج۴، ص۲۸۰.
  12. ر.ک: خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۹۲؛ جوهری اسماعیل بن حماد، صحاح، ج۱، ص۴۸-۴۷، محمدبن مکرم، ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص ۶۵؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۲۸۷.
  13. «فانهم خیرة الله عزوجل و صفوته و هم المعصومون من کل ذنب و خطیئة». محمد بن علی بن الحسین، شیخ صدوق، الامالی، ص۵۸۳.
  14. «فقد طهرنا من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و من کل دنیة و کل رجاسة، فنحن علی منهاج الحق و من خالفنا فعلی منهاج الباطل». نعمانی محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، ص ۴۴؛ طبری، محمد بن جریر، المسترشد فی امامة امیرالمومنین.
  15. «دعا (النبی) (ص) الله لی ان لا انسی شیئا علمنی ایاه فما نسیت من حرام و لا حلال و امر و نهی و طاعة و معصیة و لقد وضع یده علیصدری و قال: اللهم املاء قلبه علما و حکما و نورا ثم قال لی: اخبرنی ربی عزوجل انه قد استجاب لی فیک»، ابن عساکر علی بن حسین، تاریخ مدینه دمشق، ج۲، ص ۳۸۶؛ محمد بن محمد بن نعمان، (شیخ مفید)، الارشاد، ج۱، ص ۱۹۵.
  16. «والله ما کذبت و ... و لا ضللت و لا ضل بی و لا نسیت ما عهد الی و انی لعلی بینة من ربی بینها لنبیه (ص)...»، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص ۳۹۶.
  17. «عهد من (امامت) به ظالمین نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  18. «أن الامامة لا تصلح لمن قد عبد صنما او وثنا او اشرک بالله طرفة عین و إن أسلم بعد ذلک ... و کذلک لا تصلح الإمامة لمن قد ارتکب من المحارم شیئا صغیرا او کبیرا و ان تاب منه بعد ذلک»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، ج۱، ص۳۱۰.
  19. «... الامام المطهر الذنوب المبرأ من العیوب مخصوص بالعلم ... و هو معصوم موید موفق مسدد قد امن الخطایا و الزلل و العثار یخصه الله بذلک لیکون حجته علی عباده و شاهده علی خلقه ...»، صدوق، محمدبن علی بن الحسین، عیون اخبار الرضا (ع)، ص۲۰۰-۱۹۵.
  20. طوسی، محمد بن حسن، الاحتجاج، ج۲، ص۴۶۸.
  21. «...لا یعصون و هم المویدون الموفقون المسددون... لا یفارقهم روح القدس و لا یفارقونه و لا یفارقون القرآن و لا یفارقهم صلوات الله علیهم اجمعین»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، علل الشرایع، ج۱، ص۱۲۴-۱۲۳.
  22. «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله و قال الله تبارک و تعالی: و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  23. «هذا روح القدس الموکل بالائمة یوفقهم و یسددهم و یربیهم بالعلم»، طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۹۷.
  24. « الامام منا لایکون الا معصوما و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون الا منصوصا»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، معانی الاخبار، ص۱۳۲؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۴.
  25. «لا یکون الامام الا معصوما و لم تعلم عصمته الا بنص الله عزوجل علیه علی لسان نبیه لان العصمة لیست فی ظاهر الخلقة فتری کالسواد و البیاض و ما اشبه ذلک و هی مغیبة لا تعرف الا بتعریف علام الغیوب عز و جل»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، ج۱، ص۳۱۰.
  26. «عشر خصال من صفات الامام: العصمة و النصوص و ان یکون اعلم الناس و اتقاهم الله و اعلمهم بکتاب الله و ان یکون صاحب الوصیة الظاهرة و یکون له المعجز و الدلیل و تنام عینه و لا ینام قلبه و لا یکون له فیء و یری من خلفه کما یری من بین یدیه»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، ج۲، ص۴۲۸.
  27. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص ۴۴؛ طبری، محمد بن جریر، المسرشد فی امامة امیرالمومنین، ص ۳۹۹؛ قمی علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص ۵-۴.
  28. «علی مع الحق و الحق مع علی ..»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، ج۲، ص ۵۵۹؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، وقعة الجمل، ص ۳۶؛ حاکم نیشابوری، محمد بن محمد، المستدرک، ج۳، ص۱۲۴، خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد؛ ج۱۴، ص ۳۲۲.
  29. «عَلِیٌّ‏ مَعَ‏ الْقُرْآنِ‏ وَ الْقُرْآنُ‏ مَعَ‏ عَلِیٍّ‏ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»، الجمل، ص۴۱۸؛ الأمالی (للطوسی)، ص۴۶۰، حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴.
  30. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الاثر، ص۶۹-۷۴ و ص ۱۹ و ص۱۰۴-۱۰۲؛ مفید محمد بن محمد بن نعمان، الامالی، ص۷۹ و ۷۸.
  31. «و انما امر الله عز و جل بطاعة الرسول لانه معصوم مظهر لا یأمر بمعصیته و انما أمر بطاعة اولی الامر لانهم معصومون مطهرون لا یامرون بمعصیة»، صدوق، محمد بن علی بن الحسین، الخصال، ج۱، ص ۱۳۹؛ صدوق، محمد بن علی بن الحسین، علل الشرایع، ج۱، ص ۱۲۳.
  32. ر.ک: نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص ۴۴؛ طبری، محمد بن جریر، المسترشد فی امامة امیرالمومنین، ص۳۹۹.
  33. «انتما امامان بعدی سیدا شباب اهل الجنة و المعصومان حفظکما الله و لعنة الله علی من عاداکما»، خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الاثر، ص۲۲۲.
  34. «نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الاقربون و اهل بیته الطیبون الطاهرون و احد الثقلین اللذین خلفهما رسول الله (ص) فی امته» مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الامالی، ص ۳۴۸؛ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۱۲۱؛ مروج الذهب، مسعودی علی بن حسین، ج۲، ص۴۳۱.
  35. «خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» سوره احزاب، آیه۳۳
  36. کوفی احمد بن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۷.
  37. صدوق، محمدبن علی بن الحسین، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  38. «اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد» سوره نساء، آیه۵۹.
  39. صدوق، محمد بن علی بن الحسین، علل الشرایع، ج۱، ص۱۲۴-۱۲۳.
  40. «یا شیخ ان قائمنا یخرج من صلب الحسن و الحسن یخرج من صلب علی و علی یخرج من صلب محمد و محمد یخرج من صلب علی و علی یخرج من صلب ابنی و اشار الی موسی و هذا یخرج من صلبی نحن اثنی عشر کلنا معصومون مطهرون»، خزار قمی، علی بن محمد، کفایة الاثر، ص ۲۶۶-۲۶۴.
  41. «...اللهم صل علی الأئمة من ولده... المطهرین الذین ارتضهیتهم انصارا لدینک و حفظة لسرک و شهداء علی خلقک و أعلاما لعبادک ...»، ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۴۴-۴۲.
  42. «اللهم صل علی محمد و آله الأئمة ینابیع الحکمة و اولی النعمة و معادن العصمة»، طوسی، محمدبن حسن، مصباح المتهجد، ص۷۹۹-۷۹۸.
  43. «وَاَشْهَدُ اَنَّکُمُ الاَْئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُکَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقوُنَ الصّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطیعُونَ لِلّهِ الْقَوّامُونَ بِاَمْرِهِ الْعامِلُونَ بِاِرادَتِهِ...»، زیارت جامعه کبیره.
  44. «... بأن عصمهم من الذنوب و برأهم من العیوب و طهرهم من الدنس و نزههم من اللبس»، طوسی، محمد بن حسن، الاحتجاج، ج۲، ص۴۶۸.
  45. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۵.
  46. ‏«من از بین شما می‌روم و دو چیز گران بها و ارزشمند از خودم به یادگار می‌گذارم، یکی کتاب خدا و دیگری عترتم را و مادامی که به هر دو آنها متوسل شوید هرگز گمراه نخواهید شد» بصائرالدرجات، ج ۱، ص ۴۱۳؛ سنن الترمذی، ج ۵، ص ۶۶۳، ح ۳۷۸۸ و... .
  47. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۷۹ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴.
  48. اهل البیت فی الکتاب و السّنه، ص ۱۲۰ به نقل از بشارة المصطفی، ص ۲۹. نیز ر.ک: عترت، ثقل کبیر، کمالی دزفولی.
  49. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۷۹ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۱۰؛ شکری، آرزو، حقوق اهل بیت، ص۶۴- ۶۶.
  50. اعیان الشیعة، ج۱، ص۳۷۰ ـ ۳۱۰.
  51. کسانی که در حال اسلام ملاقات با پیامبر داشتند.
  52. کسانی که با اصحاب پیامبر ملاقات داشته‌اند.
  53. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۵.
  54. «و به راستی آن کتابی است ارجمند * در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستوده‌ای است» سوره فصلت، آیه ۴۱-۴۲.
  55. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۶۰.
  56. کنزالعمال، ج۱۱، ص۶۰۳، ح۳۲۹۱۲؛ فیض القدیر، ج۴، ص۳۵۶؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴، الصواعق المحرقه، ص۱۲۳-۱۲۴؛ نورالابصار، ص۸۰.
  57. ر.ک: یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۳۱۹.
  58. ر.ک: محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص ۱۱۶.
  59. «اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کسی از آن جدا شد، غرق و نابود شد». اهل البیت فی الکتاب و السنّه، ص ۸۷؛ ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین، امالی طوسی، احتجاج طبرسی؛ کنز العمال، ج۱، ص۲۵۰.
  60. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۴؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  61. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۴؛ محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص ۱۱۶.
  62. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الانوار، ج ۴، ص ۲۱ و تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، ج۱، ص۱۳۱.
  63. ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  64. شیعه در اسلام، ص۱۷۶.
  65. عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار، ج۲۳، ص ۴۱۹.
  66. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۶۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۴؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  67. المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۴۸۶؛ ج۳، ص۱۶۲ و ۵۱۶؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۵۰۱؛ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۹؛ ج۳۶، ص۲۹۱.
  68. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۴۳.
  69. تهذيب الکمال، ج ۷ ص۳۷۶ و ۴۵۴ و ج ۱۶ ص۳۳۹ و ۳۴۰ و ج ۱۷ ص۲۶۵؛ موسوعة رجال کتب تسعة، ج ۱ ص۳۳۴ و ج ۲ ص۴۶۰ و ۶۶ و ج ۳ ص۳۷۷ و ۴۶۸ و ج ۴ص ۲۳۱‌‌.
  70. ابن کثیر، الکامل في الضعفاء، ج ۵، ص۳۵۱‌‌.
  71. تهذيب الکمال، ج ۱۲ ص۳۱۶.
  72. ر.ک: صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۴۳.
  73. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص۶۴.
  74. «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ (ص) وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَةِ الرَّسُولِ (ص) لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا یَأْمُرُ بِمَعْصِیَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِی الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ»؛ شیخ صدوق، الخصال‏، ج ۱، ص۱۳۹.
  75. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا یُفَارِقُنَا»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۱۹۱.
  76. «ساُدعی یَومَ القِیامَةِ و لا ذَنبَ لی، و لَو کانَ لی ذَنبٌ لَکَفَّرَ عَنِّی ذُنوبی ما أنا فِیهِ مِن قِتالِهِم ـ یَعنی قِتالَ النّاکِثینَ»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، محقق:محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، ۱۴۰۴هـ. ق، چاپ اول، ج ۱، ص۲۶۵.
  77. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۰۴.
  78. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، ص۲۶۹.
  79. «الإمامُ مِنّا لا یَکونُ إلاّ مَعصوما، و لَیسَتِ العِصمَةُ فی ظاهِرِ الخِلقَةِ فیُعرَفَ بِها و لِذلکَ لا یَکونُ إلاّ مَنصوصا»؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۲.
  80. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۹۹.
  81. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  82. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.
  83. ابن مشهدی، المزار الکبیر، ص۱۴۹.
  84. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.
  85. صدوق، الأمالی، ص۷۷ - ۷۸.
  86. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  87. صدوق، الأمالی، ص۳۸۳.
  88. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.
  89. منظور، کتاب الکامل مبرد است.
  90. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۵۳.
  91. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۷.
  92. علی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص۵۵۸.
  93. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.
  94. مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۳۸.
  95. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۶۰.
  96. طوسی، تهذیب الأحکام، ج۲، ص۱۱۱ - ۱۱۲.
  97. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۹.
  98. کشی، رجال الکشی، ص۲۲۵ – ۲۲۶.
  99. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۹.
  100. مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۰۷.
  101. در اصطلاح، گناه به معنای مخالفت با اوامر و نواهی الهی است که در این صورت، فرد مذنب مرتکب امر حرام شده و مستوجب عقاب است.
  102. ابن فارس، معجم، مقاییس اللغة، ج۴، ص۳۳۵.
  103. «پروردگارا! به راستی آنان بسیاری از مردم را گمراه کرده‌اند پس هر که از من پیروی کند از من است و هر که با من سرکشی ورزد بی‌گمان تو آمرزنده‌ای بخشاینده‌ای» سوره ابراهیم، آیه ۳۶.
  104. سبحانی، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، ص۱۴۷ - ۱۴۸.
  105. برای نمونه ر.ک: فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج۲، ص۲۱۰؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۱، ص۹۱؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۲، ص۶۰.
  106. جوهری، الصحاح، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۸۹.
  107. فراهیدی، کتاب العین، ج۸، ص۱۹۰؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۸۹.
  108. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۳۳۱؛ همچنین ر.ک: عسکری، الفروق فی اللغة، ص٢٢٣.
  109. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۱، ص۳۵۷.
  110. جوهری، الصحاح، ج۱، ص۹۱.
  111. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج۱، ص۵۳.
  112. قرشی، قاموس قرآن، ج۲، ص۲۸۵.
  113. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۴، ص۳۸۵؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۲۵؛ فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج۲، ص۴۴۹.
  114. ر.ک: فصل اول، ذیل عنوان «قلمرو عصمت».
  115. ر.ک: بخش اول فصل دوم.
  116. خرازی، بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج۱، ص۲۵۷ - ۲۵۸؛ همچنین ر.ک: اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۲، ص۲۵۳ - ۲۵۴؛ فیض کاشانی، الوافی، ج۸، ص۸۲۳؛ سبحانی، منشور جاوید، ج۷، ص۲۸۸ - ۲۸۹؛ مصباح، آموزش عقاید، ج۱ - ۲، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
  117. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۰۱-۱۰۹.
  118. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳ - ۳۳۴.
  119. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۳.
  120. ثقفی، الغارات، ج۱، ص۹۰ - ۹۱.
  121. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳.
  122. کفعمی، البلد الأمین و الدرع الحصین، ص۲۰۷.
  123. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۴.
  124. فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۳۳ - ۳۳۴.
  125. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۹۵ - ۲۹۷.
  126. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  127. کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۳۷۷.
  128. «راه راست را به ما بنمای» سوره فاتحه، آیه ۶.
  129. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  130. ابن طاووس، الیقین باختصاص مولانا علی(ع) بامرة المؤمنین، ص۱۴۷.
  131. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.
  132. صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۶۷؛ همو، علل الشرائع، ج۱، ص۲۳۴ - ۲۳۵.
  133. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۰۹-۱۱۵.
  134. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  135. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  136. کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۵۲ - ۳۶۰.
  137. مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۶، ص۵۲۶.
  138. ر.ک:حجازی و دیگران، کاوشی در نهج البلاغه، ص۱۸۳.
  139. هاشمی خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۱۵۸.
  140. حکیمی و دیگران، الحیاة، ج۱، ص۶۵۴.
  141. «و من نفس خویش را تبرئه نمی‌کنم که نفس به بدی بسیار فرمان می‌دهد مگر پروردگارم بخشایش آورد؛ به راستی پروردگارم آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۵۳.
  142. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  143. طوسی، الامالی، ص۵۴۵.
  144. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۴.
  145. طوسی، الأمالی، ص۵۵۴.
  146. طوسی، الفهرست، ص۲۰۳.
  147. کشی، رجال الکشی، ص۲۲۹.
  148. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۲۴.
  149. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۷۸.
  150. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.
  151. طوسی، الأمالی، ص۵۰۷.
  152. طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۲۴۴.
  153. طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۳۱۹.
  154. طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۴۴۲.
  155. ابن حیون، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج۱، ص۳۹۳.
  156. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۱.
  157. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۸۰ - ۸۱.
  158. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۶.
  159. کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۲ - ۲۰۳.
  160. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۵۹.
  161. صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص)، ج۱، ص۲۵۸.
  162. مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۲، ص۳۲۰.
  163. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۶۰.
  164. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۳۷.
  165. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۶۰.
  166. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  167. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۳۶.
  168. حجرات، آیه ۱۳.
  169. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۳۶.
  170. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۱۵-۱۲۶.
  171. ر.ک: فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۵.
  172. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۵.
  173. کشی، رجال الکشی، ص۹۲ - ۹۳.
  174. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.
  175. طوسی، الأمالی، ص۱۸۷.
  176. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.
  177. منقری، وقعة صفین، ص۹۲.
  178. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۹.
  179. مفید، الإختصاص، ص۷۹ - ۸۰.
  180. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.
  181. طوسی، الامالی، ص۷۲۷ - ۷۳۲.
  182. کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۵۸.
  183. هود، آیه ۶۹.
  184. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۳، ص۱۴۴(با اندکی تلخیص و تصرف).
  185. ر.ک: سامانی، مشورت و مشاوران در سنت و سیره پیشوایان، ص۵۶.
  186. حامد حسین، عبقات الأنوار فی إثبات إمامة الأئمة الأطهار، ج۱۷، ص۷۴۹.
  187. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۲۶-۱۳۲.
  188. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵.
  189. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۵۶.
  190. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۵ – ۳۳۶.
  191. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۵.
  192. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۶.
  193. طوسی، الأمالی، ص۱۸۳ - ۱۸۴.
  194. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۳۶.
  195. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۴۵ - ۳۴۶.
  196. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶.
  197. ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۱۷.
  198. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.
  199. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۲۶۵.
  200. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.
  201. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۰۳.
  202. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۸.
  203. نهج البلاغة، خطبه ۲۰۸.
  204. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶.
  205. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۳۱ - ۵۳۳.
  206. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۳۶ - ۳۳۷.
  207. صدوق، الخصال، ج۲، ص۳۶۴ - ۳۸۰.
  208. ابن حیون، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج۱، ص۱۲۴.
  209. طوسی، الأمالی، ص۷۳۱.
  210. فاریاب، عصمت امام در تاریخ تفکر امامیه تا پایان قرن پنجم هجری، ص۱۳۸.
  211. «و اگر از بیشتر کسان روی زمین پیروی کنی تو را از راه خداوند به گمراهی می‌کشانند؛ جز پندار را پی نمی‌گیرند و آنان جز نادرست برآورد نمی‌کنند» سوره انعام، آیه ۱۱۶.
  212. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.
  213. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۳۲-۱۴۲.
  214. صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۸.
  215. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.
  216. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵.
  217. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.
  218. ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص۲۷۱.
  219. ر.ک: طوسی، الأمالی، ص۲۵۰؛ طبری آملی، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص۱۲۱.
  220. ر.ک: راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۶۱۰؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۴۹۹ - ۵۰۰؛ مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱۰، ص۳۲۰.
  221. نجفی، جواهر الکلام، ج۲۱، ص۱۹۸.
  222. احزاب، آیه ۲۱.
  223. طوسی، الأمالی، ص۲۵۰.
  224. هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۸.
  225. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۴ - ۳۵۵.
  226. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۲، ص۱۰۷.
  227. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۲، ص۱۰۸ - ۱۰۹؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۱، ص۱۱۳ - ۱۱۴.
  228. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۴۲-۱۴۷.
  229. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱ – ۳۴۲.
  230. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۱ - ۳۴۲.
  231. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۸۶ - ۲۸۷.
  232. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.
  233. برای نمونه ر.ک: کلینی، الکافی، ج۷، ص۱۸۵ - ۱۸۷ و ص۲۰۱ - ۲۰۲.
  234. کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.
  235. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.
  236. کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۱ - ۲۰۲.
  237. ص، آیه ۳۹.
  238. فیض کاشانی، الوافی، ج۱۵، ص۳۳۶.
  239. کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۰۲.
  240. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.
  241. کلینی، الکافی، ج۷، ص۲۶۴.
  242. ر.ک: مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج۶، ص۷۷.
  243. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.
  244. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۲، ص۱۴۷.
  245. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۱.
  246. صدوق، الأمالی، ص۱۰۱ - ۱۰۲.
  247. ابن غضائری، رجال ابن الغضائری، ص۶۹؛ حلی، رجال العلامة الحلی، ص٢٣٠.
  248. برقی، رجال البرقی، ص۱۶ و ۴۴؛ طوسی، رجال الشیخ الطوسی، ص۱۴۰ و ۲۶۲.
  249. شاهد این مطلب، روایتی است که طبق آن، فردی پیامبر(ص) را به عدالت‌ورزی امر می‌کند و عمر از پیامبر(ص) می‌خواهد که به او اجازه دهد تا آن فرد منافق را بکشد؛ اما حضرت می‌فرماید: «معاذ الله أن يتحدث الناس أني أقتل أصحابي...»؛«پناه بر خدا از اینکه مردم [نادان] بگویند من، اصحاب خودم را می‌کشم» (قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۷۴۰).
  250. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۴۷-۱۵۶.
  251. ر.ک: فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۲ - ۳۴۳ و ۳۵۸.
  252. فیصل نور الامامة و النص، ص۳۴۳.
  253. طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۱۷.
  254. برای نمونه ر.ک:بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۹.
  255. هلالی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۶۴۲.
  256. صدوق، الأمالی، ص۶۳۸.
  257. شریف مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۲، ص۳۶.
  258. «(آنان را) با برهان‌ها (ی روشن) و نوشته‌ها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
  259. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۲.
  260. کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
  261. فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۴۳.
  262. راوندی، النوادر، ص۱۴.
  263. شیخ طوسی در تأیید این مطلب می‌گوید: إنما يجب أن يكون الإمام عالما بما أسند إليه في حال كونه إماما فأما قبل ذلك فلا يجب أن يكون عالما (طوسی، الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۱).
  264. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۳.
  265. طوسی، الأمالی، ص۵۱۴.
  266. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.
  267. طوسی، الأمالی، ص۴۰۱.
  268. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.
  269. صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ع)، ج۱، ص۴۴.
  270. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۸.
  271. مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۸۲.
  272. صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ع)، ج۱، ص۴۴.
  273. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۵۶-۱۶۵.
  274. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۰ - ۳۵۳.
  275. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  276. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۹۶ - ۹۷.
  277. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  278. قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۳۰۹ - ۳۱۳.
  279. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  280. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۸، ص۳۲۸.
  281. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  282. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۱۸۴.
  283. نسائی، السنن الکبری، ج۷، ص۴۸۲.
  284. عاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی(ع)، ج۴، ص۲۳۵.
  285. ابن بطال بکری قرطبی، شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۸۸.
  286. نووی، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، ج۱۲، ص۱۳۵ - ۱۳۶.
  287. برای نمونه، ر.ک: صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۷۷؛ هروی قاری، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج۶، ص۲۶۱۵.
  288. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  289. طوسی، الأمالی، ص۳۰۶ - ۳۰۷.
  290. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  291. «اگر خیری به تو رسد ناخشنود می‌شوند و اگر بلایی به تو رسد می‌گویند: ما از پیش (صلاح) کار خود را (در نظر) گرفته بودیم و با شادی رو می‌گردانند» سوره توبه، آیه ۵۰.
  292. قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۲۹۲ - ۲۹۳.
  293. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  294. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۱۲۲ - ۱۲۳.
  295. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  296. طوسی، الأمالی، ص۱۷۰ - ۱۷۱.
  297. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  298. مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۸، ص۲۴۱ - ۲۴۲.
  299. ر.ک: مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۵۵ - ۱۵۶.
  300. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۲.
  301. صدوق، الأمالی، ص۳۴۶.
  302. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۲ - ۳۵۳.
  303. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۲، ص۱۸۵ - ۱۸۶.
  304. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۳.
  305. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۲۸.
  306. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۳.
  307. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۱۱۱ - ۱۱۲.
  308. فیصل نور، الامامة والنص، ص۳۵۳.
  309. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۲۶.
  310. ر.ک: امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۶۴ - ۱۸۱.
  311. عاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی(ع)، ج۲، ص۲۳۵.
  312. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۰.
  313. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص١٣٠.
  314. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  315. صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ع)، ج۱، ص۵۰۱.
  316. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۱.
  317. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۰، ص۸۷.
  318. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۶۵-۱۸۳.
  319. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۳ – ۳۴۴.
  320. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۳۳۴.
  321. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۹۸.
  322. صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۶.
  323. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۴.
  324. طوسی، الأمالی، ص۶۱۵ – ۶۱۶.
  325. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۳، ص۶۱.
  326. بحرانی، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج۱، ص۳۳۲.
  327. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۴.
  328. «پس خداوند آن (دختر) را به نیکی پذیرفت و به نیکی (پروراند و) برآورد و زکریّا را سرپرست او کرد و هرگاه زکریّا در محراب (عبادت) نزد وی می‌رفت کنار او، رزقی می‌یافت و می‌پرسید: ای مریم! این از کجا برای تو آمده است؟ و او می‌گفت: از نزد خداوند؛ (آری) خداوند به هر که بخواهد بی‌حساب (و شمار) روزی می‌دهد» سوره آل عمران، آیه ۳۷.
  329. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۳، ص۶۹ - ۷۴.
  330. بخاری، التاریخ الصغیر، ج۲، ص۷۹؛ همو، التاریخ الکبیر، ج۸، ص۹.
  331. ذهبی، میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۳۸.
  332. نسائی، الضعفاء والمتروکین، ج۱، ص۹۵.
  333. مزی، تهذیب الکمال، ج۲، ص
  334. دارقطنی، الضعفاء والمتروکین، ج۱، ص۲۳.
  335. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۴.
  336. حمیری، قرب الإسناد، ص۵۲.
  337. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۴.
  338. صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۵ – ۱۵۶.
  339. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۰۰ – ۶۰۱.
  340. صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۹۰.
  341. ر.ک: همو، علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۶.
  342. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۴۶.
  343. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۵.
  344. صدوق، علل الشرائع، ج۲، ص۴۱۲.
  345. ابن اثیر جزری، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۱، ص۳۶۸.
  346. کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۴۸ - ۲۴۹.
  347. قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۸۸۶.
  348. سجستانی، سنن ابی داود، ج۱، ص۵۸۵.
  349. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۰۲۲.
  350. فیض کاشانی، الوافی، ج۱۲، ص۱۷۵.
  351. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۱۸.
  352. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۹ - ۳۵۰.
  353. صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۸۵ - ۱۸۶.
  354. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۹ - ۳۵۰.
  355. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
  356. نهج البلاغه، حکمت ۱۲۴.
  357. «و اگر می‌هراسید که در مورد یتیمان دادگری نکنید (با آنان ازدواج نکنید و) از زنانی که می‌پسندید، دو دو، و سه سه، و چهار چهار همسر گیرید و اگر بیم دارید که داد نورزید یک زن را و یا کنیز خود را (به همسری گزینید)؛ این کار به آنکه ستم نورزید نزدیک‌تر است» سوره نساء، آیه ۳.
  358. برای نمونه ر.ک: نسائی، السنن الکبری، ج۶، ص۳۸۰ و ج۷، ص۴۵۷؛ نعمانی، کتاب الغیبة، ص۵۷؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۹؛ نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۸ و ۱۷۰؛ خزاز رازی، کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الإثنی عشر، ص۳۷.
  359. برای نمونه ر.ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱، ص۱۰۸ و ج۲۲، ص۴۰۱؛ صدوق، الأمالی، ص۳۸۴؛ نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۷؛ طوسی، الامالی، ص۴۲۷؛ طبری آملی، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص۲۰۸.
  360. ر.ک: ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۲۰۷؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۶۷ - ۶۸.
  361. اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۱، ص۳۶۳.
  362. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۳.
  363. صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۶۳ – ۱۶۴.
  364. ر.ک: امینی، الغدیر، ج۶، ص۴۷۵.
  365. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص ۱۸۳-۲۰۱.
  366. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۸.
  367. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۸.
  368. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۳، ص۳۴۳.
  369. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۴۸.
  370. صدوق، الأمالی، ص۲۳۴ - ۲۳۵.
  371. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص ۲۰۱.
  372. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵ – ۳۵۶.
  373. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵.
  374. برقی، المحاسن، ج۲، ص۶۰۱.
  375. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵.
  376. کلینی، الکافی، ج۶، ص۵۶.
  377. نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۳۲؛ ابن داود، رجال ابن داود، ص۳۸۶ و ۴۵۰.
  378. کشی، رجال الکشی، ص۴۶۹؛ طوسی، الفهرست، ص۱۳۳.
  379. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵.
  380. کلینی، الکافی، ج۶، ص۵۶.
  381. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۲۵.
  382. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۵ - ۳۵۶.
  383. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۴، ص۳۸.
  384. فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۵۶.
  385. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۴، ص۳۰.
  386. مجلسی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۶۹.
  387. قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی(ع)، ج۲، ص۴۴۳ - ۴۴۴ (با تلخیص و تصرف).
  388. در پایان، به بررسی روایت اول (صحیح) و روایت دوم (موثق) می‌پردازیم.
  389. مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۰.
  390. طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۱۳.
  391. ر.ک: قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی، ج۲، ص۴۴۹.
  392. برای نمونه ر.ک: کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۸ و ج۶، ص۵۴.
  393. کراهت طلاق در جایی است که اخلاق زوجین با یکدیگر سازگار است و مرد بدون هیچ دلیلی به زندگی زناشویی خود پایان می‌دهد یا به دلیل هوسرانی از همسر خود جدا می‌شود تا زن دیگری اختیار کند. البته گاهی اوقات، این امر مکروه، حکم استحباب و وجوب پیدا می‌کند و آن، زمانی است که اختلاف و کراهت زوجین از یکدیگر، به حدی می‌رسد که ادامه زندگی ممکن نیست یا حتی ترس از وقوع گناه در آنها وجود دارد. حال در روایاتِ مطلاق بودن امام حسن(ع) باید بررسی کرد که طلاق‌های مکرر آن حضرت، از کدام سنخ بوده است. با تأمل در روایات مطلاق، روشن می‌شود که هیچ شاهدی مبنی بر استحباب یا وجوب طلاق‌های انجام شده وجود ندارد؛ بلکه همه روایات به گونه‌ای در صدد القای این مطلب‌اند که امام بدون هیچ دلیل موجهی اقدام به طلاق دادن همسرانش کرده است. برای نمونه، وقتی امیرالمؤمنین(ع) روی منبر، مردم را از دختر دادن به فرزندش نهی می‌کند، این پیام را به مخاطب می‌رساند که اِشکال، متوجه شخصیت امام مجتبی(ع) است و گویا ایشان توانایی نگه‌داری زنان را ندارد. شاهد دیگر، روایتی از امام سجاد(ع) است که ایشان می‌فرماید: «حسن بن علی زنان را بسیار طلاق می‌داد و به گونه‌ای بود که زنی از او جدا نمی‌شد، مگر اینکه او را دوست داشت» (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۰۲)؛ بنابراین، روایت هرگونه کراهت یا ناسازگاری از جانب زن‌ها را نفی می‌کند. در نقل محمد بن سیرین (روایت چهارم) نیز زمانی که امام حسن(ع) دختر [منظور بن [ریان]] را خواستگاری کرد، منظور بن ریان، حضرت را فردی بداخلاق، طلاق دهنده و عهدشکن معرفی کرد. همه این قرائن، کراهت طلاق‌های امام حسن(ع) را تقویت می‌کند و نشان می‌دهد که هیچ مجوزی برای برداشتن مبغوضیت طلاق‌های آن حضرت وجود ندارد.
  394. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص ۲۰۵.