معاویه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۸۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[معاویة بن ابی سفیان در نهج البلاغه]] - [[معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی]] - [[معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره نبوی]] - [[معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[معاویة بن ابی سفیان در نهج البلاغه]] - [[معاویة بن ابی سفیان در تاریخ اسلامی]] - [[معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره نبوی]] - [[معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره علوی]] - [[معاویة بن ابی سفیان در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
'''معاویه'''، [[فرزند]] [[ابوسفیان]] و هند جگرخوار، بنیانگذار [[سلسله]] [[خلافت اموی]]، از [[دشمنان]] سرسخت [[امام علی]] {{ع}} و مردی دارای [[رذایل اخلاقی]] بود. به صورت ظاهری هنگام [[فتح مکه]] [[ایمان]] آورد و در [[زمان]] [[خلافت]] [[خلیفه دوم]] والی شام شد. امام علی {{ع}} او را برکنار کرد اما برعلیه [[امام]] [[جنگ]] به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با [[امام حسن]] {{ع}} به [[حکومت]] رسید. او با معرفی [[یزید]] به عنوان [[جانشینی]] حوادث آینده و [[شهادت امام حسین]] {{ع}} را رقم زد. | '''معاویه'''، [[فرزند]] [[ابوسفیان]] و هند جگرخوار، بنیانگذار [[سلسله]] [[خلافت اموی]]، از [[دشمنان]] سرسخت [[امام علی]] {{ع}} و مردی دارای [[رذایل اخلاقی]] بود. به صورت ظاهری هنگام [[فتح مکه]] [[ایمان]] آورد و در [[زمان]] [[خلافت]] [[خلیفه دوم]] والی شام شد. امام علی {{ع}} او را برکنار کرد اما برعلیه [[امام]] [[جنگ]] به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با [[امام حسن]] {{ع}} به [[حکومت]] رسید. او با معرفی [[یزید]] به عنوان [[جانشینی]] حوادث آینده و [[شهادت امام حسین]] {{ع}} را رقم زد. | ||
خط ۵: | خط ۵: | ||
==آشنایی اجمالی== | ==آشنایی اجمالی== | ||
=== نام و نسب === | === نام و نسب === | ||
او [[معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف]] است. البته پدرش به [[ابوسفیان]] معروف است. [[مادر]] معاویه، [[هند]] دختر [[عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف]] گویند و [[کنیه]] معاویه، | او [[معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف]] است. البته پدرش به [[ابوسفیان]] معروف است. [[مادر]] معاویه، [[هند]] دختر [[عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف]] گویند و [[کنیه]] معاویه، «اباعبدالرحمن» است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳.</ref>. در بعضی از عبارات هند را «آکلة الاکباد» میگویند و معاویه را «ابن اکلة الاکباد» مینامند<ref>فقال أمیر المؤمنین {{ع}}: {{متن حدیث|قَاتَلَ اَللَّهُ اِبْنَ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...}}؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۰. قال {{ع}}: {{متن حدیث|يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...}}؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۶۵۱، لعن الله ابن آکلة الأکباد: تهذیب الاحکام، مزی، ص۶۲۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۲۰۵.</ref>. پدر و مادر معاویه از سرسختترین [[دشمنان اسلام]] بودند<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref>. | ||
=== قبیله و خاندان === | === قبیله و خاندان === | ||
{{اصلی|بنی امیه}} | {{اصلی|بنی امیه}} | ||
====همسران و فرزندان==== | |||
{{همچنین|یزید بن معاویه}} | |||
=== خصوصیات شخصی === | === خصوصیات شخصی === | ||
بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را [[خضاب]] میکرده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. ولی عدهای دیگر از [[مورخان]]، وی را سیاه چهره معرفی میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref>. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. او در نقلها، به صورت شخص [[فقیری]] معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت [[شام]] به شخصی [[ثروتمند]] تبدیل شد<ref>قال رسول الله {{صل}}: {{متن حدیث|معاویة صلعوک لامال له}}؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، | بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را [[خضاب]] میکرده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. ولی عدهای دیگر از [[مورخان]]، وی را سیاه چهره معرفی میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.</ref>. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. او در نقلها، به صورت شخص [[فقیری]] معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت [[شام]] به شخصی [[ثروتمند]] تبدیل شد<ref>قال رسول الله {{صل}}: {{متن حدیث|معاویة صلعوک لامال له}}؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۵-۳۴۶.</ref> | ||
=== نقشآفرینی تاریخی === | === نقشآفرینی تاریخی === | ||
معاویه، [[فرزند]] [[ابوسفیان]]، بنیانگذار سلسله [[خلافت اموی]]، از [[دشمنان]] سرسخت [[امام علی]] {{ع}}، مردی مزور، نیرنگباز، حیلهگر و [[دنیاطلب]] و دارای [[رذایل اخلاقی]] بود. او هرگز در [[دل]] [[ایمان]] نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، [[ابوسفیان]]، وی را با اشعاری مورد [[نکوهش]] قرار داد و مایه رسوایی و [[تباهی]] دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. [[امام علی]] {{ع}} در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: به [[خدا]] [[سوگند]]، معاویه از من زیرکتر نیست. او [[پیمانشکنی]] میکند و | معاویه، [[فرزند]] [[ابوسفیان]]، بنیانگذار سلسله [[خلافت اموی]]، از [[دشمنان]] سرسخت [[امام علی]] {{ع}}، مردی مزور، نیرنگباز، حیلهگر و [[دنیاطلب]] و دارای [[رذایل اخلاقی]] بود. او هرگز در [[دل]] [[ایمان]] نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، [[ابوسفیان]]، وی را با اشعاری مورد [[نکوهش]] قرار داد و مایه رسوایی و [[تباهی]] دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. [[امام علی]] {{ع}} در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: به [[خدا]] [[سوگند]]، معاویه از من زیرکتر نیست. او [[پیمانشکنی]] میکند و گنهکاری. اگر [[پیمانشکنی]] را ناخوش نمیداشتم، من زیرکترین [[مردم]] میبودم، ولی [[پیمانشکنان]]، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر [[پیمانشکنی]] را در [[روز قیامت]] پرچمی است که بدان شناخته شود<ref>نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠: {{متن حدیث|"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"}}</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.</ref> | ||
===معاویه در بیان پیامبر خاتم {{صل}}=== | ===معاویه در بیان پیامبر خاتم {{صل}}=== | ||
خط ۲۰: | خط ۲۲: | ||
==سرگذشت زندگی== | ==سرگذشت زندگی== | ||
=== ورود به اسلام === | ===عصر نبوی=== | ||
==== ورود به اسلام ==== | |||
[[زمان]] مسلمان شدن معاویه مشخص نیست؛ در کتب [[تاریخی]] نقل قولهای مختلفی در این باره آمده است: | [[زمان]] مسلمان شدن معاویه مشخص نیست؛ در کتب [[تاریخی]] نقل قولهای مختلفی در این باره آمده است: | ||
# هنگام [[فتح مکه]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶.</ref>؛ | # هنگام [[فتح مکه]]<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶.</ref>؛ | ||
# در [[یوم]] القضاء ([[عمرة القضاء]])؛ هنگام دیدن [[رسول خدا]] {{صل}} مسلمان شده است اما [[اسلام]] خود را از والدینش مخفی میکرده است<ref>و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. | # در [[یوم]] القضاء ([[عمرة القضاء]])؛ هنگام دیدن [[رسول خدا]] {{صل}} مسلمان شده است اما [[اسلام]] خود را از والدینش مخفی میکرده است<ref>و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>. | ||
اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "[[طلقاء]] و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است<ref>معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. [[علی]] {{ع}} درباره آنها فرمودهاند: اینان به [[اجبار]] [[مسلمان]] شدهاند و جزء [[دشمنان]] [[رسول خدا]] {{صل}} و در پی [[بدعت]] و [[دشمنی]] با [[دین خدا]] هستند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، | اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "[[طلقاء]] و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است<ref>معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. [[علی]] {{ع}} درباره آنها فرمودهاند: اینان به [[اجبار]] [[مسلمان]] شدهاند و جزء [[دشمنان]] [[رسول خدا]] {{صل}} و در پی [[بدعت]] و [[دشمنی]] با [[دین خدا]] هستند<ref>الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۴-۳۴۵.</ref> | ||
==== کتابت برای [[پیامبر]] {{صل}} ==== | |||
معاویه که خواندن و نوشتن میدانست از جمله کاتبان پیامبر{{صل}} نیز شد، اما به گفته بعضی از سیرهنویسان کاتب [[وحی]] نبود، بلکه نامههای [[پادشاهان]] و رؤسای [[قبایل]] را مینوشت و امور روزانه و حساب [[اموال]] و [[صدقات]] و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام [[حنظلة بن ربیع تمیمی]] با او شرکت داشت. | |||
===دوران خلفای سهگانه=== | ===دوران خلفای سهگانه=== | ||
معاویه پیش از دستیابی به [[خلافت]]، با [[حمایت]] گسترده [[عمر]] و [[عثمان]]، نزدیک بیست سال حکومت [[شام]] و [[شامات]] را به طور مطلق و بدون آنکه انتقادی بر او وارد شود، در [[اختیار]] داشت. [[خاندان اموی]] در [[جاهلیت]]، به همراه متحدان مخزومی خود و در رأس آنان [[ابوجهل]]، [[رهبری سیاسی]] - نظامی [[قریش]] را در مقابل [[اسلام]] در اختیار داشتند و تا آخرین لحظه، در برابر اسلام [[مقاومت]] کردند تا اینکه مجبور شدند [[ایمان]] بیاورند. از مجموعه آگاهیهایی که درباره [[ابوسفیان]] و بهویژه معاویه به خصوص [[نبرد]] وی با [[امام]] [[مشروع]] [[مسلمانان]]، [[بهترین]] و برگزیدهترین [[صحابی پیامبر]] {{صل}} [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} در دست است، میتوان دریافت که آنان لحظهای به اسلام ایمان نیاوردند. [[امام علی]] {{ع}} بارها تأکید کرد که اینان تنها بر اساس [[مصلحت]] و نه از روی انتخاب، اسلام آوردند<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸ - ۲۹۹؛ نهجالبلاغه، نامه ۴۵۴، علی {{ع}} خطاب به معاویه فرمود: {{متن حدیث|وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً}}. درباره حساسیت نداشتن معاویه به توهین یک یهودی به مسلمانان ر. ک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۱۶۰.</ref>. [[زبیر]] هم، همین [[باور]] را درباره [[ابوسفیان]] داشت<ref>اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۶، ص۳۵۵؛ زمانی ابوسفیان بر سر قبر حمزه آمد و با پا بر آن کوبید و گفت: خدایت رحمت کناد؛ بر سر چیزی با ما جنگیدی که عاقبت در دست ما قرار گرفت؛ توحیدی، ابوحیان، الامتاع والمؤانسه، ج۲، ص۷۵.</ref>. | |||
معاویه در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد و پس از آن به همراه برادرش ([[یزید]]) در [[سپاه]] [[ابوبکر]]، به [[شام]] رفت. وی در [[فتح]] شهرهای ساحلی [دریای مدیترانه] مثل صیدا، عرقه، جبیل، بیروت، [[عکا]]، [[صور]] و قبادیه حضور داشت<ref>بلاذری، [[ابوالعباس]] [[احمد]] بن [[یحیی]] بن جابر، [[فتوح البلدان]]، ص۱۷۳.</ref> | |||
ابوبکر در جریان فتح [[شامات]]، [[فرماندهی]] بخشی از سپاه [[عرب]] را به [[یزید بن ابیسفیان]] سپرد و برادرش معاویه را نیز در کنار او به کار گماشت<ref>جاحظ، ابوعثمان عمرو، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.</ref>. معاویه در دوره [[عمر]] و پس از [[مرگ]] برادرش یزید، به [[امارت شام]] [[منصوب]] شد. پیشتر بیان شد که [[سختگیری]] کردن عمر با معاویه، [[تعجب]] کسانی را برانگیخته بود<ref>قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، ص۵۹۳. حسن بصری گوید: معاویه خود را از زمان عمر برای خلافت آماده کرده بود [{{عربی|لقد تصنّع معاوية للخلافة في ولاية عمر بن خطاب}}]؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۴.</ref>. به تصریح ابنعساکر، عمر تمامی شامات را به معاویه سپرد<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷، ۱۸ و ۲۰؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.</ref> و معاویه خود میگفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! با منزلتی که نزد عمر داشتم این چنین بر [[مردم]] تسلّط یافتم<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۶۱.</ref>. | |||
[[عمر بن خطاب]] معاویه را «کسرای عرب» میخواند<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۰.</ref> معاویه میگفت: [[زمین]] از آن [[خداوند]] است و من [[خلیفةالله]] هستم<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۵، ص۲۷.</ref>. نقل است زمانی که [[عمر]]، معاویه را دید که با [[شکوه]] خاصی همراه خَدَم و حَشَم راه میرود. از او در این باره [[پرسش]] کرد؛ او گفت: در [[شام]] [[جاسوسان]] [[دشمن]] بسیارند و باید [[هیبت]] ما زیاد باشد؛ اکنون هر چه دستور بدهی [[اطاعت]] میکنم. عمر پاسخ داد: تو را [[امر و نهی]] نمیکنم<ref>ابن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، ج۱، ص۱۵، ج۵، ص۱۱۴؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸؛ زمانی، نزد عمر از معاویه شکایت شد، عمر گفت: از سرزنش جوان قریش و فرزند سیّد آن، ما را رها کنید؛ ر. ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸. احتمال اینکه این مطالب را به عمر نسبت داده باشند وجود دارد.</ref>. با به [[خلافت]] رسیدن [[عثمان]]، وی معاویه را در استانداری [[سرزمین شام]] [[منصوب]] ابقا نمود. [۳۰] | |||
عثمان در برابر اعتراضاتی که [[مردم]] به معاویه میکردند، میگفت: چگونه او را [[عزل]] کنم در حالی که عمر او را [[نصب]] کرده است. پاسخ [[امام علی]] {{ع}} نیز این بود که معاویه از عمر [[هراس]] داشت، اما اکنون، بدون [[مشورت]] تو هر کاری که بخواهد میکند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۵۰.</ref>. عمر میگفت: شما از [[قیصر]] و کسری سخن میگویید در حالی که معاویه در میان شما است<ref>ابنالطقطقا، الفخری... ، ص۷۷؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۹.</ref>. | |||
معاویه [[استحکام]] پایگاه خود را برخاسته از برخورد عمر با خود میدانست<ref>امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۵ از: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۸۸، ۹۰؛ جاحظ گوید: از جمله احتجاجات «سفیانیّه» برای اثبات خلافت معاویه، سخن خود معاویه است که میگفت: این جایگاهی است که عمر مرا در آن قرار داد و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل نکرد، در حالی که هیچ امیری را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد و لااقل به خاطر برخی اعمالش بر او غضب کرده، او را نزد خود فرا خواند. اما نه من را عزل کرد، و نه بر من غضب کرد؛ او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقویت کرد؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۸۵.</ref>. وی پس از [[قتل عثمان]] در سخنان خود خطاب به [[مردم]] گفت: «میدانید که من [[خلیفه]] [[عمر]] و [[عثمان]] در میان شما بودهام»<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۲؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۳۰.</ref>. او در ایام [[خلافت عثمان]] همچنان بر [[منصب]] خود پابرجا بود تا اینکه سرانجام، پس از [[کشته شدن عثمان]]، [ادعای] [[استقلال]] کرد<ref>ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۱. (در واقع به طور نامشروع و بدون آنکه از خلیفه وقت حکمی داشته باشد، با طغیان و سرکشی به حکومتش ادامه داد). </ref> | |||
در دوره عثمان، [[شام]] منطقه [[امن]] او به شمار میآمد. او [[قاریان]] [[کوفه]] را به شام [[تبعید]] کرد؛ گرچه معاویه برای [[حفظ]] موقعیت خود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون راند<ref>ر. ک: ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۰۴؛ ج۹، ص۳۷۳.</ref>. مردم شام [[تربیت]] شده معاویه بودند، امری که نتیجه آن طی [[حکومت بنیامیه]]، در [[وفاداری]] کامل مردم شام به [[امویان]] آشکار شد. گفتهاند که پس از [[سقوط]] امویان، شماری از سران [[خاندان اموی]] نزد «سفّاح» نخستین [[خلیفه عباسی]] [[شهادت]] دادند که جز [[بنیامیه]] اقوامی برای [[پیامبر]] {{صل}} نمیشناسند<ref>مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۳۳؛ مقریزی، تقیالدین، النزاع و التخاصم... ، ص۲۸.</ref>. از معاویه نقل است که گفته بود: {{عربی|نَحْنُ شَجَرةُ رَسُولُ اللّهِ}}<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۸۷؛ گفتهاند در آن زمان کسانی در شام میگفتند: اگر معاویه پیغمبر نباشد دستکم نصف پیغمبر است؛ ر. ک: ابن عبدالبر قرطبی، بهجة المجالس، ج۱ ص۵۵۰ و زمانی یکی از علاقهمندان او از مصر بر وی وارد شد و خطاب به او گفت: سلام بر تو ای رسول خدا!؛ ر. ک: تستری، الاوائل، و احنف بن قیس درباره کسی که در حضور معاویه و او به علی {{ع}} دشنام داد، به معاویه گفت: به خدا سوگند! اگر او بداند رضایت تو در لعنت به همه انبیا است چنین خواهد کرد؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۱۱۳.</ref>. او همچنین با [[جعل]] عنوان «کاتب [[وحی]]» و [[لقب]] مسخرهآمیز {{عربی|خَالُ الْمُؤْمِنِينَ}} برای خود، کوشید موقعیت [[دینی]] خود را [[استوار]] کند. معاویه کسانی از روایان [[حدیث]] را نیز واداشت تا دهها حدیث در [[فضیلت]] او بسازند و در میان [[مردم]] شایع سازند<ref>نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا {{صل}} نقل شده: {{عربی|الأمناء عنداللَّه ثلاثة: جبرئيل و أنا و معاوية}}؛ این قبیل روایات را ابنعساکر به تفصیل یاد کرده است ر. ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵ - ۱۶.</ref> | |||
==== حکومت بر سرزمینهای شام==== | ==== حکومت بر سرزمینهای شام==== | ||
{{همچنین|حکومت شام}} | {{همچنین|حکومت شام}} | ||
معاویه در سال | وقتی که [[ابوبکر]] در [[سال سیزده هجری]] لشکری را به [[فرماندهی]] [[یزید بن ابی سفیان]] فرستاد، معاویه همراه [[برادر]] رفت. بعد از [[فتح شام]]، [[یزید]] [[حاکم شام]] گردید و در سال هجده [[هجری]] به وسیله [[طاعون]] از [[دنیا]] رفت. [[عمر]] معاویه را به عنوان [[امیر]] [[شام]] [[انتخاب]] کرد که باج و [[خراج]] هم به عهده او باشد. [[شرحبیل بن حسنه]] را هم امیر [[لشکر]] [[اردن]] نمود و گرفتن [[مالیات]] را هم به عهده او گذاشت<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴۰۷.</ref>. | ||
بعدها [[عثمان]] [[امارت]] معاویه را تأیید و تمام [[شامات]] را به او واگذار کرد و معاویه حدود بیست سال امیر شام و بیست سال عنوان [[خلیفه مسلمین]] را یافت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۱۹۵.</ref>. | |||
با این که عمر [[اموال]] ۲۱ نفر از [[کارگزاران]] خود را تقسیم کرد<ref>امینی، الغدیر، ج۶، ص۲۷۱.</ref>، با معاویه کاری نداشت و [[اعمال]] او را مورد بازخواست قرار نمیداد و این باعث تقویت معاویه و [[کسب قدرت]] بیشتر او شد. | |||
حضور [[بنیامیه]] در شام از ابتدای فتح آن، باعث شده بود که مردم آن [[دیار]] در [[جهل و نادانی]] به سر برند و [[مطیع]] [[اوامر]] معاویه باشند. این [[جهل]] موجب شد که معاویه آنگونه که میخواهد، از وجود آنها استفاده ببرد و کسی به او اعتراضی نکند. معاویه حدود چهل یا چهل و دو سال بر [[شام]] [[حکومت]] کرد و [[مردم]] آن [[دیار]]، مطیع فرمانهای او بودند؛ چراکه او را [[نماینده]] [[خلیفه مسلمین]] میدانستند و بهتر از او را در آن دیار ندیده بودند مگر به ندرت و اندک؛ زیرا معاویه به دیگران [[اجازه]] نمیداد با مردم [[ارتباط]] داشته باشند. از این روی نقل کردهاند زمانی که [[ابن عباس]] در [[مسجد]] شام حضور پیدا کرد، عده زیادی اطراف او جمع شدند و معاویه از او خواست مسجد را ترک کند. | |||
حکایتهای مختلفی درباره جهل مردم شام نوشتهاند، از جمله وقتی از مردی از بزرگان شام سؤال شد: [[ابوترابی]] که [[امام]] او را در [[نماز]] [[لعن]] میکند، چه کسی است؟ گفت: به نظرم او دزدی از دزدان [[فتنه انگیز]] است <ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۳.</ref>. | |||
آری آنها مردمی هستند که شتر نر را از ماده تشخیص نمیدهند و معاویه برای بردن آنها به [[جنگ صفین]]، [[روز]] چهارشنبه [[نماز جمعه]] را برگزار میکند و وقتی که میشنوند علی{{ع}} در [[محراب]] به [[شهادت]] رسیده است [[تعجب]] میکنند و میگویند. مگر علی نماز میخواند! | |||
از معاویه نقل شده است که میگفت: «من از آن زمانی که [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: وای معاویه! زمانی که [[زمامدار]] شدی، نیکویی کن، به [[خلافت]] [[چشم]] [[طمع]] دوخته، در راه رسیدن به آن تلاش نمودم»<ref>تاریخ الخلفاء، ص۱۹۵.</ref>. | |||
گرچه [[راوی]] این [[حدیث]]، معاویه است و سند آن قابل تشکیک – آنگونه که [[علامه امینی]]<ref>امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۳۸۲.</ref> در آن تشکیک کرده است - بر فرض [[صحت]]، این [[روایت]] دلیل بر [[حقانیت معاویه]] نیست؛ زیرا تعبیر به [[جانشین]] و [[خلیفه]] من ندارد، بلکه تعبیر به «مَلَکْتَ» است؛ یعنی، به [[قدرت]] رسیدی گر چه این قدرت از راه [[باطل]] باشد. به همین جهت معاویه برای رسیدن به [[حکومت]]، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد. | |||
نقل کردهاند که معاویه برای اطلاع از وضعیت [[آینده]] خود، به گونهای به علی{{ع}} [[متوسل]] میشد. از جمله نوشتهاند در میان [[لشکر]] حضرت در هنگام [[جنگ صفین]] سر و صدایی بلند شد و شایع گردید معاویه مرده است. این خبر، باعث [[خوشحالی]] [[مردم]] گردید. | |||
اما [[حضرت علی]]{{ع}} در مقابل این فریادهای [[شادی]] فرمود: قسم به خدایی که [[جان]] من در دست [[قدرت]] اوست، معاویه از بین نمیرود تا مردم بر او اتفاق کنند.<ref>{{متن حدیث|وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَنْ يَهْلِكَ حَتَّى تَجْتَمِعَ عَلَيْهِ هَذِهِ الْأُمَّةُ}}</ref> | |||
این پاسخ حضرت سؤال برانگیز بود و به این جهت عدهای پرسیدند: پس اگر میدانی که از بین نمیرود چرا با او [[جنگ]] میکنی؟ فرمود: من میخواهم که بین خود و خدایم عذر داشته باشم<ref>{{متن حدیث|أَلْتَمِسُ الْعُذْرَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى}}؛بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۹۸؛ابن شاذان، الإیضاح، ص۴۵۵؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۵۹؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص۲۲۳؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. | |||
این جا حضرت [[عمل به وظیفه]] را تنها [[انگیزه]] [[جنگ]] خود با معاویه معرفی میکند، اما معاویه از سخنان حضرت علی{{ع}} بهره برده، از [[سرنوشت]] [[آینده]] خود [[آگاه]] میشود. | |||
به [[روایت]] دیگر مردی از [[شام]] به [[کوفه]] میآید و خبر [[مرگ معاویه]] را به اطلاع [[کوفیان]] میرساند. | |||
مردم مرد شامی را نزد علی{{ع}} میبرند، اما حضرت گفتار او را [[تکذیب]] میکند و میفرماید: معاویه نمیمیرد تا اینگونه و آنگونه عمل کند و [[اعمال]] او را ذکر کرد. به آن حضرت گفته شد. پس چرا با او جنگ کردی در حالی که اینها را میدانی؟ فرمود: {{متن حدیث|لِلْحُجَّةٍ}}؛ یعنی، برای [[اتمام حجت]] و انجام وظیفهام با او جنگ کردم<ref>بحارالأنوار، ج۴۱، ص۳۰۴.</ref>. | |||
آری علی{{ع}} [[وظیفه]] دارد با معاویه جنگ کند و با او [[مخالفت]] کند؛ زیرا میداند که معاویه [[اعتقادی]] به [[اسلام]] ندارد و [[هدف]] او از بین بردن اسلام و در صورت [[ناتوانی]]، [[تحریف]] آن است. ما در بعد کارهای خلاف معاویه را ذکر خواهیم کرد، اما قبل از آن، به یک واقعه [[تاریخی]] توجه خوانندگان گرامی را جلب میکنیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 607-609.</ref> | |||
==== همکاری نکردن با عثمان==== | ==== همکاری نکردن با عثمان==== | ||
==== نقش در قتل عثمان==== | ==== نقش در قتل عثمان==== | ||
خط ۳۶: | خط ۷۸: | ||
===دوران خلافت علوی=== | ===دوران خلافت علوی=== | ||
با خلافت امیرالمؤمنین علی {{ع}} که [[بیعت]] با آن حضرت، خارج از [[اراده]] [[بنی امیه]] و [[غالب]] [[قریشیان]] رقم خورد، سران بنی امیه نخست به [[مکه]] گریختند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۸،۴۳۳.</ref> آنگاه چون [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] به بهانه [[خونخواهی]] [[عثمان]]، [[عَلَم]] [[مخالفت]] با [[حضرت علی]] {{ع}} را برداشتند،<ref> الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری. ، ج۵، ص۳۸.</ref> ایشان نیز با پیوستن به [[اصحاب جمل]] مجالی برای ضدیت با آن [[حضرت]] یافت.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۹-۴۵۰.</ref> با این همه، [[اختلافات]] [[بنی امیه]] با آنان بر سر [[خلافت]] بر جای بود.<ref>طبری، ج۴، ص۴۵۳.</ref> حتی بر اساس برخی گزارشها، [[قتل]] [[طلحه]] در میدان [[جنگ]] به دست [[مروان بن حکم]] صورت گرفت.<ref>ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۴۳، ج۱۰، ص۱۲۷.</ref> معاویه نیز در [[شام]] از [[بیعت با علی]] {{ع}} خودداری و او را متهم به [[قتل عثمان]] و [[پناه دادن]] [[قاتلان عثمان]] در میان سپاهیانش کرد. [[مردم]] شام به [[خونخواهی عثمان]] و [[جنگ با امام]] علی {{ع}} با او [[بیعت]] کردند. <ref> یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۶؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۴۴.</ref>. | |||
پس از [[شکست]] سنگین [[مخالفان]] در [[نبرد]] جمل، [[بنیامیه]] [[بخت]] خویش را در شام و نزد [[والی]] پُر [[قدرت]] آنجا یافتند که [[امام علی]] {{ع}} از نخستین روزهای خلافت - به رغم توصیه سیاستبازانی چون [[مغیرة بن شعبه]] - [[عزم]] خود را در [[عزل]] او از [[ولایت]] شام [[استوار]] کرده بود.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.</ref> چنان که پیشتر گفته شد، معاویه از [[زمان]] [[عمر]] بر ولایات شام [[حکمرانی]] داشت و با قدرت و اختیارات وسیعی که به ویژه از حیث [[فتوح البلدان]]،<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.</ref> در [[زمان عثمان]] به دست آورده بود، <ref>ر. ک: فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. البدان، ص۱۵۲-۱۵۳.</ref> میتوان گفت که [[خلافت بنی امیه]] در این بخش از [[جهان اسلام]] از همان زمان آغاز شده بود. درست است که معاویه به بهانه [[خونخواهی عثمان]] [[مخالفت]] خود را آشکار کرد، اما در واقع او برای اشغال [[کرسی خلافت]] میجنگید. حتی از [[زمان]] [[محاصره]] [[عثمان]] - که معاویه از [[یاری رساندن]] به او دریغ کرده بود - برخی از [[طمع]] وی در کسب [[خلافت]] سخن به میان آورده بودند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۳۴.</ref> معاویه که به [[سیاست]] و [[تدبیر]] بیش از [[ورع]] و [[تقوا]] و [[تمسک]] به [[دین]] اهمیت میداد، دستش در جلب [[قلوب]] و کسب طرفداران کارآمد و کاردان، بازتر از امیرالمؤمنین علی {{ع}} بود که به اهداف و [[اصول اسلامی]] سخت پایبند بود. | |||
==== عزل از امارت شام==== | ==== عزل از امارت شام==== | ||
خط ۴۱: | خط ۸۵: | ||
==== شورش بر خلیفه مسلمین ==== | ==== شورش بر خلیفه مسلمین ==== | ||
[[جنگیدن]] با [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} معاویه را در ردیف [[اهل بغی]] و [[واجب]] القتل قرار داده است؛ چنانکه [[عبدالله بن عمر]] وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با [[سرکشی]] در برابر [[خلیفه رسول خدا]] {{صل}} قرار گرفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.</ref>. [[اهل صفین]] باید توسط [[علی]] {{ع}} [[سرکوب]] شوند<ref>المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>. اهل صفین باعث [[اختلاف]] در [[امت اسلام]] بودند پس قتلشان واجب است<ref> المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.</ref>. حرکت اهل صفین [[معصیت]] و [[قتل]] آنها واجب بوده است<ref>المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.</ref>. همچنین [[عمار بن یاسر]] در [[جنگ صفین]] و افرادی چون [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن الحمق خزاعی]] به دست او کشته شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، | [[جنگیدن]] با [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} معاویه را در ردیف [[اهل بغی]] و [[واجب]] القتل قرار داده است؛ چنانکه [[عبدالله بن عمر]] وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با [[سرکشی]] در برابر [[خلیفه رسول خدا]] {{صل}} قرار گرفته است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.</ref>. [[اهل صفین]] باید توسط [[علی]] {{ع}} [[سرکوب]] شوند<ref>المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.</ref>. اهل صفین باعث [[اختلاف]] در [[امت اسلام]] بودند پس قتلشان واجب است<ref> المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.</ref>. حرکت اهل صفین [[معصیت]] و [[قتل]] آنها واجب بوده است<ref>المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.</ref>. همچنین [[عمار بن یاسر]] در [[جنگ صفین]] و افرادی چون [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن الحمق خزاعی]] به دست او کشته شدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۸.</ref> | ||
==== نقشآفرینی در جنگ جمل ==== | ==== نقشآفرینی در جنگ جمل ==== | ||
[[امیرالمؤمنین]] پس از پایان دادن به جنگ جمل در [[بصره]]، روی به [[جنگ]] با معاویه نهاد و در صفر [[سال ۳۷ هجری]] [[جنگ]] معروف [[صفین]] اتفاق افتاد و معاویه که [[شکست]] را آشکار میدید، توانست با [[حیله]] [[سیاسی]] در میان [[سپاه]] [[امام]] [[تفرقه]] بیندازد. فرسایشی شدن [[جنگ صفین]] نیز اگر هم [[هدف]] معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف [[سپاهیان]] [[امام علی]] {{ع}} رخنه عمیقی ایجاد کرد و امام را وادار به تن دادن به [[حکمیت]] کردند و این به زیان امام تمام شد؛ امیرالمؤمنین مجبور شد تا با [[مخالفان]] در سپاه خود بستیزد، در صورتی که معاویه بیش از پیش موقعیت خود را مستحکمتر کرد و از یکسو دست به [[اغواء]] و [[فریفتن]] [[یاران]] امام زد و از سوی دیگر به [[قتل]] و [[غارت]] در شهرهای تحت [[سیطره]] امام زد و وضعیت [[دفاعی]] [[جبهه]] امام را [[تضعیف]] نمود. | |||
علاوه بر [[ظهور]] خوارج، برخی از سران [[قبایل]] پرنفوذ در [[عراق]]، مانند [[اشعث بن قیس کندی]] نیز پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و [[حجاز]] را با فرستادن [[بسر بن ابیارطاه|بُسر بن ابیارطاة]] و دیگر عمال [[خونریز]] خود تا حدّ ممکن [[ناامن]] و آشفته کرده بود<ref>ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۱۹۷ به بعد؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۳۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۱۱.</ref> و در [[اختلافافکنی]] میان [[قبایل]] [[بصره]] [[دست]] داشت. به هر حال این [[دشواریها]] و اختلافات، نخست [[امام علی]] {{ع}} و پس از [[شهادت]] آن [[حضرت]]، [[امام حسن]] {{ع}} را از پیگیری کار معاویه بازداشت تا آنکه سرانجام در پی صلحی، [[خلافت]] در [[سال ۶۱ هجری]] کاملاً از آن معاویه شد.<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.</ref> | |||
در [[زمان]] خلافت او که نزدیک به ۲۰ سال طول کشید،<ref>فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی</ref> [[حکومت اسلامی]] در شمال و [[غرب]] ادامه یافت و [[مسلمانان]]، مکران و سیستان و بلوچستان و قسمتی از [[سرزمین]] سند را [[تصرف]] کردند و از رود [[جیحون]] گذشتند و در میانه راه به [[سمرقند]] رسیدند. در غرب از [[مصر]] پا فراتر نهادند و به قسمتهایی از شمال [[آفریقا]] دست یافتند. در [[آسیای صغیر]] در زمستانها و تابستانها به بلاد بیزانس میتاختند و یکبار تا نزدیکی [[قسطنطنیه]] پیش رفتند. | |||
[[سیاست داخلی]] معاویه همچنان به [[استوار]] ساختن [[حکومت]] [[خاندان]] [[بنیامیه]] و موروثی ساختن آن معطوف بود. مردان کارآمد را با هر وسیله ولو خلاف [[اصول اسلامی]] به خود جلب کرد. چنانکه برای جلب [[همکاری]] شخصی مانند زیاد که از کارآمدترین افراد زمان خود بود و به سبب شناخته نشدن نسبش به [[زیاد بن ابیه]] (پسر پدرش) اشتهار داشت، فرزند [[ابوسفیان]] و [[برادر]] ناتنی خویش خواند<ref>ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۲۰۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref> و این خلاف قاعده [[اسلامی]] بود گرچه این [[اقدام]] (استلحاق زیاد به ابوسفیان)، [[بنی امیه]] را در معرض توهین و [[استهزا]] قرار داد،<ref>ر. ک: الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۰-۱۰۱. </ref> ولی با [[انتصاب]] زیاد به [[ولایت]] [[عراق]] در [[سال ۴۵ هجری]] و به [[یاری]] [[استبداد]] او، [[ثبات]] [[اقتصادی]] و [[اداری]] را به عراق بازگرداند.<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ –۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۹۲،۲۱۷.</ref> زیاد با نداشتن اصل و [[نسب]] صحیح، با این عمل به یکی از خاندانهای اشراف [[عرب]] منتسب و برادر [[خلیفه]] شد. پس تمام تلاش خود را در [[استوار]] ساختن [[حکومت بنی امیه]] به کار انداخت و با آنکه در [[زمان]] [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} از جانب او [[والی فارس]] بود، در [[تظاهر]] به [[دشمنی]] با [[امام]] راه [[افراطی]] پیمود و از [[قتل]] و زجر [[پیروان]] آن [[حضرت]] دریغ نکرد. | |||
==== راهاندازی جنگ صفین ==== | ==== راهاندازی جنگ صفین ==== | ||
====[[نقض]] [[صلحنامه امام مجتبی]]{{ع}}==== | |||
همانگونه که در بخش گذشته آمد، [[امام حسن]]{{ع}} به سبب شرایط دشوار، به [[صلح با معاویه]] تن داد، و از وی برای امور زیر [[پیمان]] گرفت: | |||
«در [[قنوت]] [[نمازها]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را [[سبّ]] ننماید! و متعرض [[شیعیان]] نشود، [[امنیت]] آنها را تأمین کند و [[حقوق]] هر صاحب حقی را به وی بدهد». | |||
معاویه نیز همه این موارد را پذیرفت و بر انجام آن [[تعهد]] بست و [[سوگند]] یاد کرد؛ ولی پس از امضای [[صلحنامه]] وقتی [[روز جمعه]] وارد «نُخَیْله» (منزلگاهی نزدیک [[کوفه]]) شد، پس از [[نماز]]، خطبهای برای [[مردم]] خواند و چنین گفت: | |||
{{عربی|إِنِّي وَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لَا لِتَصُومُوا وَ لَا لِتَحُجُّوا وَ لَا لِتُزَكُّوا إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِكَ وَ لَكِنِّي قَاتَلْتُكُمْ لِأَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ... أَلَا وَ إِنِّي كُنْتُ مَنَّيْتُ الْحَسَنَ وَ أَعْطَيْتُهُ أَشْيَاءَ وَ جَمِيعُهَا تَحْتَ قَدَمَيَّ لَا أَفِي بِشَيْءٍ مِنْهَا لَهُ}}؛ «به [[خدا]] [[سوگند]]! من برای این با شما نجنگیدم که [[نماز]] بگزارید و [[روزه]] بگیرید و [[حج]] به جا آورید و [[زکات]] دهید! این امور را خودتان انجام میدهید! [[هدف]] من از [[پیکار]] با شما این بود که بر شما [[فرمانروایی]] کنم (و به [[قدرت]] دست یابم). [[آگاه]] باشید! من در ([[صلحنامه]]) اموری را به حسن{{ع}} [[وعده]] دادم و تعهداتی کردم، اما (بدانید) همه آن [[پیمانها]] و تعهدات را زیر پا انداخته و به هیچکدام از آنها [[وفا]] نخواهم کرد!». | |||
پس از آن داخل [[کوفه]] شد و از [[مردم]] [[بیعت]] گرفت، و آنگاه خطبهای برای مردم خواند و نسبت به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} و همچنین [[امام حسن]]{{ع}} [[بدگویی]] کرد<ref>ارشاد مفید، ص۳۵۵. همچنین رجوع کنید به: مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۴۶. بخشی از این خطبه در مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۰۴ نیز آمده است.</ref>. | |||
بدین صورت، معاویه در قدم اول [[حاکمیت]] خویش، نخست هدف خود را از آن همه تلاشها و [[کشتارها]] به صراحت بیان کرد. او هرگز مانند یک [[فرمانده]] [[مسلمان]] برای خدا {{متن قرآن|فِي سَبِيلِ اللَّهِ}}<ref>«در راه خداوند» سوره بقره، آیه ۱۵۴.</ref> نجنگید و رسیدن به فرمانروایی را انگیزه خویش قرار داد و همچنین با صراحت از [[پیمانشکنی]] و نادیده انگاشتن [[پیمان نامه صلح]] سخن گفت؛ در حالی که [[وفای به عهد]] و [[پیمان]] حداقل چیزی است که از یک مسلمان [[انتظار]] میرود. | |||
او با [[ناسزاگویی]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}}- [[پرچمدار]] [[توحید]] وعدالت- و به امام حسن{{ع}} که از [[اهل بیت]] [[رسول]] خداست و [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} وی و برادرش را «[[سرور جوانان اهل بهشت]]» نامید، همه اصول اولیه پیمانهای [[اخلاقی]]، [[دینی]] و [[انسانی]] را زیر پا گذاشت و [[باطن]] خویش را برای مردم آشکار ساخت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۶۰.</ref>. | |||
==== بهشهادترساندن امام مجتبی ==== | ==== بهشهادترساندن امام مجتبی ==== | ||
معاویه میدانست که با [[وجود امام]] حسن{{ع}} نمیتواند به [[سادگی]] به اهداف شوم دراز مدت خویش و تثبیت [[خلافت]] در [[خاندان اموی]] دست یابد؛ مخصوصاً که در [[پیماننامه]] [[صلح]] او با [[امام مجتبی]]{{ع}} آمده بود که معاویه پس از خویش، کسی را برای خلافت معرفی نکند و کار آن را به [[مسلمین]] بسپارد<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸ و بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۵. (البته مطابق نقل ابن قتیبه در «الامامة و السیاسة» جلد ۱، صفحه ۱۸۴، معاویه تعهد کرده بود که پس از مرگش، خلافت به امام حسن{{ع}} منتقل شود. در این صورت انگیزه معاویه برای به شهادت رساندن آن حضرت، روشنتر است. همین انگیزه را علامه امینی در الغدیر، ج۱۱، ص۹، از ابوالفرج اصفهانی نویسنده کتاب «مقاتل الطالبیین» نقل میکند؛ ابن عبدالبر نیز در استیعاب، ج۱، ص۴۳۸ و ۴۳۹ مینویسد: امام حسن{{ع}} با وی شرط کرده بود که خلافت پس از معاویه، در اختیار او قرار گیرد).</ref>. | |||
از این رو، معاویه برای برداشتن موانع از سر راه خویش و هموارساختن [[سلطنت]] یزید [[فاسد]]، دست به [[جنایت]] دیگری زد و [[امام مجتبی]]{{ع}} را به [[شهادت]] رساند. ولی برای در [[امان]] ماندن از پیآمد چنین جنایت بزرگی، مخفیانه و با [[مسموم]] ساختن آن حضرت، به چنین عملی [[اقدام]] کرد. | |||
مطابق نقل جمعی از [[مورخان]] [[شیعه]] و [[سنی]]، معاویه به [[همسر امام حسن]]{{ع}} که دختر [[اشعث بن قیس]]<ref>برای آگاهی از زندگی و سابقه اشعث، رجوع کنید به: پیام امام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۱، ص۶۴۴ به بعد (ذیل خطبه نوزدهم).</ref> بود، [[پیام]] داد که اگر وی [[حسن بن علی]]{{ع}} را مسموم سازد، او را به همسری پسرش یزید درخواهد آورد. معاویه برای [[جلب اعتماد]] «[[جعده دختر اشعث]]» مبلغ یکصد هزار درهم نیز برای وی فرستاد. دختر [[اشعث]] نیز پذیرفت که [[همسر]] خود حضرت امام مجتبی{{ع}} را مسموم سازد و به شهادت برساند (هر چند معاویه، وی را هرگز به همسری یزید در نیاورد!)<ref>رجوع کنید به: کتابهای معتبر تاریخی از شیعه و سنی؛ مانند: ارشاد مفید، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۷- ۴۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۴۷؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۲۱۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۳۹؛ تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، ص۱۹۱ و ۱۹۲. ابن عبدالبر نیز در استیعاب، ج۱، ص۴۴۰ در شرح حال امام حسن{{ع}} مینویسد: گروهی گفتهاند که آن زن به دسیسه معاویه و پولی که برای وی فرستاد، آن حضرت را مسموم ساخت {{عربی|وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ: کَانَ ذَلِکَ مِنْهَا بِتَدْسِیسِ مُعَاوِیَةَ إِلَیْهَا وَ مَا بَذَلَ لَهَا فِي ذَلِکَ}}.</ref>. | |||
[[مورخ]] معروف «[[ابوالفرج اصفهانی]]» مینویسد: معاویه میخواست برای فرزندش یزید از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد؛ ولی [[وجود امام]] حسن{{ع}} و [[سعد بن ابی وقاص]] کار را برای او مشکل میساخت، از این رو، هر دو تن را [[مسموم]] ساخت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۸.</ref>. | |||
تأسّفبارتر آنکه، وقتی خبر [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به [[شام]] رسید، معاویه و دیگر درباریان جنایتکارش خوشحال شدند و به [[سجده]] افتادند<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۹۶؛ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۹.</ref>. | |||
به هر حال، تردیدی نیست که معاویه برای رسیدن به اهداف شوم خود، سعی میکرد همه موانع را از سر راه خود بر دارد و مسیر را برای «[[خلافت]] موروثی [[آل]] [[امیة]]» هموار سازد که یکی از موانع مهم، حضور [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} با آن همه [[شایستگیها]] و [[عظمت]] فردی و [[خانوادگی]] بود. از این رو، دست خود را به این [[جنایت]] عظیم [[آلوده]] ساخت و به واسطه زنی [[دنیاپرست]] - به [[خیال]] خویش - به هدفش نائل شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۸۴.</ref>. | |||
[[شهادت امام حسن]] {{ع}} از جنایات نابخشودنی معاویه، به [[شهادت]] رساندن [[امام حسن]] {{ع}} [[ریحانه]] [[رسولالله]] {{صل}} است که از نظر [[تاریخی]]، کوچک تردیدی در آن وجود ندارد. معاویه با ترتیب دادن توطئهای که اساس کارش بر همان پایه بود، [[امام]] را به دست همسرش جَعده، دختر [[اشعث بن قیس]]، به شهادت رساند. زمانی که در سال ۶۳ در [[واقعه حَرّه]] [[مدینه]] [[غارت]] شد، [[خانه]] این [[زن]] [[ملعون]] نیز به تاراج رفت. اما به [[پاس]] خوشخدمتی او در به شهادت رساندن شویش، [[اموال]] وی را باز گرداندند. منابع بیشماری خبر به شهادت رساندن امام را توسط جَعْده و با [[توطئه]] معاویه گزارش کردهاند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۷۵ - ۱۷۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۵ - ۸۸؛ استاد محمودی، در پاورقی صفحات مزبور، خبر مزبور را از منابع متعددی نقل کرده است. در این میان، ابن خلدون با اعمال تعصب مذهبی و برخلاف این همه شواهد تاریخی میگوید: {{عربی|و حاشا لمعاوية ذلك}}. ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون، ج۲، ق ۲، ص۱۸.</ref>. به گزارش ابن حمدون، قرار بود [[جعده]] در برابر [[مسموم]] کردن امام، یکصد هزار درهم دریافت کند. بعدها نیز با یک [[قریشی]] [[ازدواج]] کرد و از او بچهدار شد. [[کودکان]] با دیدن این بچه به او میگفتند: یا ابن مُسمّمَةُ الأزواج، ای فرزند زنی که شوهرش را مسموم کرد<ref>ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة، ج۹، ص۲۹۳ - ۲۹۴.</ref>. | |||
[[هیثم بن عدی]] گفته است که مسمومیت امامحسن {{ع}} به تحریک معاویه و به دست دختر [[سُهَیل بن عمرو]] صورت گرفت<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۹.</ref>. آن [[حضرت]] چهل [[روز]] پس از مسمومیت [[بیمار]] بود تا به [[شهادت]] رسید<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۷۶.</ref>. امبکر دختر مِسْور گوید: بارها به [[امام]] سم خوراندند، ولی هر بار از آن [[رهایی]] یافت تا آنکه مرتبه آخر، سم به قدری شدید بود که لختههای [[خون]] از گلوی امام {{ع}} خارج شد<ref>طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.</ref>. پس از [[شهادت امام]] {{ع}}، طبق [[وصیت]] آن حضرت خواستند او را در کنار [[قبر]] [[رسولخدا]] {{صل}} [[دفن]] کنند، اما [[عایشه]] با استناد به اینکه «بیتی لا آذن فیه»<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵. عایشه در حالی که سوار بر قاطر بود، جلو آمد و این سخن را گفت. بنا به نقل یعقوبی قاسم بن محمد بن ابیبکر نزد وی آمد و گفت: {{عربی|يا عمّة! ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر، أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء}}. ما هنوز سرهای خود را از (سرافکندگی) جنگ خونین جمل نشستهایم. آیا بر آنی تا جنگی هم به نام جنگ قاطر مشهور شود. در این وقت عایشه برگشت.</ref> مانع این کار شد. [[مروان]] هم که آن [[زمان]] [[حکومت مدینه]] را داشت، اعلام کرد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. [[امام حسن]] {{ع}} سفارش کرده بود که اگر مشکلی پیش آمد آن حضرت را در کنار مادرشان در [[بقیع]] دفن کنند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۱ و ۶۴، نیز ر. ک: پاورقی ص۶۱ - ۶۲.</ref>. عایشه، برای یکبار دیگر [[کینه]] خود را نسبت به [[حضرت زهرا]] {{س}} و فرزند آن حضرت نشان داد. زمانی که امام را برای دفن نزدیک [[قبر پیامبر]] {{صل}} آوردند، عایشه گفت: چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۴.</ref>. [[ابوسعید خدری]] و [[ابوهریره]] به مروان گفتند: آیا از دفن حسن در کنار جدش ممانعت میکنی در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} او را [[سید]] [[جوانان بهشت]] نامید. مروان به [[تمسخر]] به آنها گفت: اگر امثال شما [[حدیث]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[روایت]] نمیکردند، ضایع شده بود<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۵؛ و ر. ک: ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۴ – ۱۸۵.</ref>. [[محمد بن حنفیه]] میگوید: زمانی که [[امام حسن]] {{ع}} [[وفات]] کرد، [[مدینه]] یکپارچه [[عزادار]] شد و همه [[گریه]] میکردند. [[مروان]] خبر وفات [[حضرت]] را به معاویه داد و گفت: آنان میخواهند حسن را در کنار پیامبر {{صل}} [[دفن]] کنند، اما تا من زنده هستم به این مقصود خود نخواهند رسید. [[امام حسین]] {{ع}} کنار [[قبر پیامبر]] {{صل}} رسید، و فرمود: اینجا را حفر کنید، [[سعید بن عاص]] که [[حاکم مدینه]] بود، خود را کنار کشید، اما مروان [[بنیامیه]] را آماده کرده مسلح شدند. مروان گفت: چنین چیزی هرگز نخواهد شد. امام حسین {{ع}} فرمود: به تو چه ارتباطی دارد، مگر تو [[والی]] [[شهر]] هستی؟ مروان گفت: نه، اما تا من زنده هستم اجازه این کار را نخواهم داد. [[امام]] {{ع}} از کسانی که در [[حلف الفضول]] همراه [[بنیهاشم]] بودند، کمک خواست. | |||
اینجا بود که کسانی از [[بنیتیم]]، [[بنیزهره]]، [[بنیاسد]] و بنیجعوبه مسلح شدند. امام حسین {{ع}} و [[پیروان]] هر یک پرچمی داشتند و مروان نیز پرچمی داشت و میان آنان [[تیراندازی]] نیز شد. به هر روی شماری از [[مردم]]، امام حسین {{ع}} را [[راضی]] کردند تا به موجب [[وصیّت]] خود امام حسن {{ع}} که فرموده بود اگر قرار است خونی ریخته شود، در همان [[بقیع]] کنار مادرش دفن شود، از [[اصرار]] خود دست بردارد<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من الطبقات، ص۱۷۷ – ۱۷۹.</ref>. در [[نقلی]] آمده است: مروان که این [[زمان]] معزول شده بود، با این [[اقدام]] خود قصد داشت تا معاویه را از خود راضی کند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من الطبقات، ص۱۸۰، ۱۸۷.</ref>. مروان پس از آنکه از دفن امام در بقیع جلوگیری کرد، این خبر را با آب و تاب برای معاویه نوشت<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من الطبقات، ص۱۸۸.</ref>. او میگفت: چگونه فرزند [[قاتل]] [[عثمان]]، در کنار [[پیغمبر]] {{صل}} دفن شود، اما عثمان در بقیع؟<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من الطبقات، ص۱۸۳، عثمان حتی در بقیع نیز دفن نشد چون مردم اجازه ندادند.</ref> بیشبهه [[مروان]] از کثیفترین چهرههای [[بنیامیه]] است که در تمام مدت [[حاکمیت]] بر [[مدینه]]، با زبان تند خود، [[امام علی]] {{ع}} و [[بنیهاشم]] را [[دشنام]] میداد. [[شهادت امام]] در یک [[روایت]]، که به نظر درست میآید، در [[ربیع الاول]] [[سال]] ۴۹، و در [[نقلی]] دیگر، [[ربیعالاول]] [[سال]] پنجاه [[هجری]] دانسته شده است<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۶؛ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۳، ۱۸۹ و ۱۹۰.</ref>. | |||
زمانی که [[امام]] به [[شهادت]] رسید، بنیهاشم کسانی را به نقاط مختلف مدینه و اطراف فرستادند تا این خبر را به [[گوش]] [[انصار]] برسانند. گفته شده که هیچ کس در [[خانه]] خود نماند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۱؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من تاریخ دمشق، ش۳۷۱.</ref>. [[زنان]] بنیهاشم تا یک ماه، هر [[روز]] برای وی [[مجلس عزا]] داشتند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۲؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من تاریخ دمشق، ش۳۳۸.</ref>. [[طبری]] به نقل از [[امام باقر]] {{ع}} آورده است که [[مردم مدینه]] هفت روز به مناسبت شهادت [[فرزند پیامبر]] {{صل}} در [[ماتم]] نشسته و بازار را بستند<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۲.</ref>. او میگوید: در [[مراسم]] [[دفن]] امام در [[بقیع]]، به قدری [[جمعیت]] بود که جای انداختن سوزن نبود<ref>طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.</ref>. نیز [[شیعیان]] آن [[شهر]] را به [[عزا]] نشاند<ref>ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۲۲۴.</ref>. | |||
===دوران پس از خلافت امام مجتبی=== | ===دوران پس از خلافت امام مجتبی=== | ||
خط ۵۲: | خط ۱۲۶: | ||
پس از [[شهادت علی]] {{ع}} معاویه به [[دشمنی با امام حسن]] {{ع}} پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به [[حکومت]] برسد<ref>ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).</ref>؛ از حکومت وی در [[ادبیات]] [[روایی]]، به [[سلطنت]] تعبیر میشود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: {{متن حدیث|اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً}}؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).</ref>. او توانسته بود [[مردم]] [[شام]] را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی [[عادل]] میپنداشتند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).</ref> و افرادی چون [[حسن بصری]] و [[عمر بن عبدالعزیز]] از او [[دفاع]] میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).</ref>. | پس از [[شهادت علی]] {{ع}} معاویه به [[دشمنی با امام حسن]] {{ع}} پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به [[حکومت]] برسد<ref>ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).</ref>؛ از حکومت وی در [[ادبیات]] [[روایی]]، به [[سلطنت]] تعبیر میشود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: {{متن حدیث|اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً}}؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).</ref>. او توانسته بود [[مردم]] [[شام]] را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی [[عادل]] میپنداشتند<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).</ref> و افرادی چون [[حسن بصری]] و [[عمر بن عبدالعزیز]] از او [[دفاع]] میکنند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).</ref>. | ||
او هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد که پیراهن، ناخن و مویی از [[محاسن]] [[رسول خدا]] {{صل}} با او [[دفن]] شود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.</ref> و با خود میگفت، کاش یکی از مردان [[قریشی]] بودم که در [[مکه]] میماندم و هرگز [[حکومتی]] برای من نبود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی {{ع}} و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، | او هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد که پیراهن، ناخن و مویی از [[محاسن]] [[رسول خدا]] {{صل}} با او [[دفن]] شود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.</ref> و با خود میگفت، کاش یکی از مردان [[قریشی]] بودم که در [[مکه]] میماندم و هرگز [[حکومتی]] برای من نبود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی {{ع}} و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۶-۳۴۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
==== دوران [[امامت امام حسین]] {{ع}} ==== | |||
پس از [[شهادت امام مجتبی]] {{ع}} [[شیعیان کوفه]]، [[نامه]] تسلیتی به [[امام حسین]] {{ع}} نوشتند. در آن نامه آمده بود که درگذشت امام از یک سوی برای «تمامی [[امت]]» و از سوی دیگر برای تو و {{عربی|هذه الشیعة خاصة}} [[مصیبت]] است. این تعبیر نشان شکلگیری «[[شیعه]]» و حتی کاربرد کلمه شیعه به عنوان یک اصطلاح در حوالی پنجاه هجری است. آنان در این نامه با این [[القاب]] از امام مجتبی {{ع}} یاد کردند: {{عربی|عَلَمُ الهُدی و نُورُ البِلاد}} کسی که به او [[امید]] [[اقامه دین]] و اعاده [[سیره]] [[صالحان]] بود. آنان اظهار [[امیدواری]] کردند که [[خداوند]] [[حق]] [[امام حسین]] {{ع}} را به او بازگرداند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲ ص۲۲۸.</ref>. این [[نامه]] باید یکی از اسناد [[تشکل]] [[شیعه]] [[اعتقادی]] و امامتی در [[کوفه]] تلقی شود. [[عمرو بن بعجه]] گوید: نخستین ذلّتی که بر [[عرب]] وارد شد، [[وفات]] [[امام مجتبی]] {{ع}} بود<ref>ابنسعد، ترجمة الامام الحسن {{ع}} من طبقات، ص۱۸۳.</ref>. با [[به شهادت رسیدن]] [[امام حسن]] {{ع}}، [[رهبری جامعه]] شیعه، در [[اختیار]] امام حسین {{ع}} قرار گرفت. [[امام]] {{ع}} در دوره [[امامت]] برادرش، به طور کامل از [[سیاست]] وی [[دفاع]] میکرد. آن [[حضرت]] در برابر درخواستهای مکرر [[مردم]] [[عراق]]، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از [[شهادت]] برادرش، حاضر به قبول [[رأی]] آنها نشد و فرمود: تا وقتی معاویه زنده است، نباید دست به اقدامی زد. معنای این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به [[اجبار]] [[حکومت معاویه]] را [[تحمّل]] کرده است. | |||
[[شیعیان]] انقلابی کوفه استقبال کرده، [[وفاداری]] خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند. متن نامه آنان این بود: | |||
[[به نام خدای بخشنده مهربان]]. | |||
به [[حسین بن علی]][{{ع}}] | |||
از شیعیانش و شیعیان پدرش [[امیرمؤمنان]] {{ع}}. | |||
[[سلام]] بر تو، | |||
ما در حضور تو ستایشگر خدایی هستیم که جز او خدایی نیست. اما بعد، خبر وفات [[حسن بن علی]] {{ع}} به ما رسید، [[درود]] خداوند بر او. روزی که به [[دنیا]] آمد و روزی که [[جان]] سپرد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. خداوند از گناهش درگذرد و حسناتش را بپذیرد و او را به پیامبرش ملحق سازد. همچنین به تو هم در این [[مصیبت]] پاداشی مضاعف داده و آن مصیبت را با وجود تو جبران سازد. ما این [[پاداش]] را به پای خدای میگذاریم؛ (و میگوییم) {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«(ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. چه بزرگ است این مصیبت برای همه [[امت]] به طور عام و برای [[شیعیان]] به طور خاص؛ [[مصیبت]] درگذشت پسر [[وصی]] امامعلی {{ع}} و نواده دختری [[پیامبر]] {{صل}}. وی نشان [[هدایت]] و [[نور]] [[سرزمینها]] بود که [[امید]] آن میرفت تا [[دین]] را اقامه کرده و [[سیرت]] [[صالحان]] را (به میان [[امت]]) بازگرداند. خدای تو را [[رحمت]] کند. در این مصیبت [[صبر]] پیشهساز که چنین صبری از کارهای نیازمند [[تصمیم]] و [[اراده]] ([[عزم]] الامور) است. اکنون تو [[جانشین]] پیشینیان خود هستی و [[خداوند]] هدایتش را نصیب کسی سازد که از هدایت تو بهره گیرد. ما هم شیعیان تو هستیم، به سوگواریت سوگوار، به اندوهت [[اندوهگین]]، به شادمانیت شادمان و رهسپار [[سیره]] تو و [[منتظر]] فرمانت هستیم. خداوند سینهات را گشاده سازد، نامت را بلند گرداند، پاداشت را بزرگ دهد، از گناهت درگذرد و حقت را به تو بازگرداند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.</ref>. | |||
معاویه که پنهانی در پی [[کشتن امام حسین]] {{ع}} بود، در ظاهر از به کار بردن روشهای فریبکارانه هم [[غافل]] نبود. اصمعی گوید: برای معاویه [[کنیز]] [[زیبایی]] آوردند. | |||
وی آن کنیز را همراه [[اموال]] فراوانی به رسم [[هدیه]] برای [[امام حسین]] {{ع}} در [[مدینه]] فرستاد. اما [[امام]]، اموال دیگری هم به آن کنیز بخشید و وی را [[آزاد]] کرد و به این ترتیب، به معاویه فهماند که [[اهل]] [[سازش]] نیست<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، ص۴۷۰ - ۴۶۹.</ref>. | |||
معاویه که خبر مخالفتهای امام حسین {{ع}} و مکاتبات [[مردم]] [[عراق]] را با وی شنید، خود نامهای به امام حسین {{ع}} نوشت و از او خواست تا دست از [[شقاق]] و [[اختلافافکنی]](!) بردارد و به مردم عراق [[اعتماد]] نکند. وی به امام نوشت: {{عربی|واتّق اللّه، و لا تردّنّ هذة الاُمّة فی فتنة}}<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۱۵۴.</ref>. {{عربی|واتّق شقّ عصا الاُمّة و أن یرجعوا علی یدک الفتنة}}<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۳.</ref>. مراقب باش بار دیگر این امت را به [[فتنه]] باز نگردانی. از اختلافافکنی [[پرهیز]] کن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد. | |||
امام حسین {{ع}} از [[نامه]] معاویه به [[خشم]] آمد و ضمن نامهای، پس از [[قتل]] [[حجر بن عدی]]، [[عمرو بن حمق خزاعی]] و [[ولایتعهدی]] [[یزید]]، سخت از معاویه [[انتقاد]] کرد و معاویه، نوشت: آیا تو [[قاتل]] حجر بن عدی و [[اصحاب]] [[نمازگزار]] و [[عابد]] او نبودی که با [[ظلم]] درافتادند، [[بدعتها]] را [[انکار]] کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو هم از روی [[ستم]] آنان را کشتی، بعد از آنکه با قسمهای محکم و [[عهد]] و [[پیمانها]] آنان را [[امان]] بخشیده بودی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعی [[صحابی]] [[رسول الله]] نبودی که [[عبادت]] زیاد او را به [[سختی]] درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در [[خانه]] [[عبید]] به [[دنیا]] آمده بود، به [[ابوسفیان]] منتسب کردی... و به این ترتیب [[سنّت]] [[رسولالله]] را ترک کرده، به طور عمدی [[فرمان]] او را رها ساختی و [[هوای نفس]] خود را بهرغم راه [[هدایت الهی]]، [[پیروی]] کردی. آنگاه وی را بر عراقَیْن - [[کوفه]] و [[بصره]] - مسلّط ساختی، آنچنان که دست [[مردم]] را قطع کرده، چشمانشان را [[کور]] ساخته و آنان را به شاخههای [[نخل]] میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر [[دین علی]] {{ع}} هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر [[دین]] و [[رأی]] علی {{ع}} بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و [[مثله]] کرد؛ آیا جز آن است که دین علی {{ع}} همان دین محمد {{صل}} است؟... من برای خود چیزی را بهتر از [[جهاد]] با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، [[تقرب به خداوند]] جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به خاطر تقصیری که کردهام، [[استغفار]] کنم... ای معاویه! تو را [[بشارت]] به [[قصاص]] میدهم، به حساب [[الهی]] [[یقین]] کن و بدان که [[خداوند]] کتابی دارد که هر [[گناه]] کوچک و بزرگی را در آن ثبت میکند. [[خداوند]] تو را فراموش نخواهد کرد که [[مردم]] را با [[ظن]] و [[گمان]] دستگیر میکنی، و با اندک [[شبهه]] و تهمتی آنان را به [[قتل]] میرسانی و مردم را وادار به [[بیعت]] با فرزندت [[یزید]] میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد سگ [[بازی]] میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، [[خیانت]] در [[امانت]] کردی، رعیّتت را [[فریب]] دادی و جایگاهت را پُر [[آتش]] کردی. [[قوم]] [[ستمگر]] از [[رحمت خداوند]] به دورند<ref>متن نامه را بنگرید در بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۱؛ نیز در: ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسین {{ع}} من طبقات، ص۵۴ - ۵۵؛ دینوری، الأخبار الطوال ص۲۲۴؛ محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین {{ع}} من تاریخ دمشق، ص۱۹۷ - ۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۵۴.</ref>. | |||
البته [[اباعبدالله]] {{ع}} یک سال پیش از [[مرگ]] معاویه در یک [[سخنرانی]] عمومی در موسم [[حج]]، از معاویه به عنوان [[طاغوت]] یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن [[حضرت]] را به مردم برسانند و آنان را به [[حقّ]] فراموششدۀ [[اهل بیت]] فرا خوانند،؛ چراکه [[بیم]] زوال [[اسلام]] و از بین رفتن [[حق]] در کار است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.</ref>. | |||
[[بدیهی]] است که [[مخالفت]] [[امام حسین]] {{ع}} با [[بنی امیه]] نه نزاعی شخصی، بلکه نزاعی مکتبی است، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: {{متن حدیث|إنّا وهم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم}}<ref>حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.</ref>. و این [[نزاع]]، پیوسته در گفتگوها و [[مجادلات]]، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که [[سید الشهدا]] {{ع}} هرگز [[سازش]] نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از [[قریش]] که مهمترین آنان [[حسین بن علی]] {{ع}} است بیم دارد و هشدار داد که [[اهل عراق]]، او را وادار به خروج بر ضدّ [[یزید]] میکنند و توصیه کرد که: {{عربی|واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين}}<ref>حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.</ref> | |||
==== زمینهسازی برای خلافت یزید ==== | ==== زمینهسازی برای خلافت یزید ==== | ||
خط ۵۸: | خط ۱۴۹: | ||
معاویه در تحکیم سلطۀ [[بنی امیه]] بر [[مسلمانان]] و روی کار آمدن [[یزید]] و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در [[زیارت عاشورا]] اشاره است به اینکه [[بنی امیه]] و پسر [[هند]] جگرخوار که به زبان [[خدا]] و [[رسول خدا]] [[ملعون]] است، [[روز عاشورا]] را روز [[شادمانی]] قرار دادند. آنگاه [[لعن]] بر آنان است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ}} و آنان با کشتن پسر [[پیامبر]] در [[کربلا]]، به نظر خودشان [[انتقام]] کشتههای خود را در [[بدر]] و [[احد]] گرفتند و این چیزی بود که [[یزید]] در اوج [[قدرت]] پس از [[حادثۀ عاشورا]]، مستانه میخواند: {{عربی|لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.</ref>. [[امام سجاد]] {{ع}} نیز در مجلس [[یزید]]، در رسواسازی او به [[کفر]] معاویه و [[ابوسفیان]] و جنگیدنشان با [[پیامبر خدا]] اشاره کرد و فرمود: جدّم [[علی]] {{ع}} در روز [[بدر]] و [[احد]] و [[احزاب]] [[پرچمدار]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود، اما [[پدر]] و جدّ تو، [[پرچمدار]] [[کفر]] بودند: {{متن حدیث|وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | معاویه در تحکیم سلطۀ [[بنی امیه]] بر [[مسلمانان]] و روی کار آمدن [[یزید]] و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در [[زیارت عاشورا]] اشاره است به اینکه [[بنی امیه]] و پسر [[هند]] جگرخوار که به زبان [[خدا]] و [[رسول خدا]] [[ملعون]] است، [[روز عاشورا]] را روز [[شادمانی]] قرار دادند. آنگاه [[لعن]] بر آنان است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ}} و آنان با کشتن پسر [[پیامبر]] در [[کربلا]]، به نظر خودشان [[انتقام]] کشتههای خود را در [[بدر]] و [[احد]] گرفتند و این چیزی بود که [[یزید]] در اوج [[قدرت]] پس از [[حادثۀ عاشورا]]، مستانه میخواند: {{عربی|لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.</ref>. [[امام سجاد]] {{ع}} نیز در مجلس [[یزید]]، در رسواسازی او به [[کفر]] معاویه و [[ابوسفیان]] و جنگیدنشان با [[پیامبر خدا]] اشاره کرد و فرمود: جدّم [[علی]] {{ع}} در روز [[بدر]] و [[احد]] و [[احزاب]] [[پرچمدار]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود، اما [[پدر]] و جدّ تو، [[پرچمدار]] [[کفر]] بودند: {{متن حدیث|وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ}}<ref>بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
==== تحمیل خلافت یزید ==== | ==== تحمیل خلافت یزید ==== | ||
طبق نوشته «[[ابن عبد ربه]]» معاویه هفت سال تمام به منظور [[آمادهسازی]] [[افکار عمومی]] برای [[بیعت با یزید]] تلاش کرد<ref>عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۸ و مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶.</ref> و برای رسیدن به این مقصود از همه وسایل [[فریب]] و [[نیرنگ]] [[سود]] جست و از هیچ فرصتی [[چشمپوشی]] نکرد. | |||
معاویه، از هر کسی بهتر میدانست که مردم بعد از وی هرگز با فرد فرومایهای چون یزید بیعت نخواهند کرد. از این رو لازم دید هر چه از دستش بر میآید پیشاپیش انجام دهد. این بود که با [[حیله]] و [[تزویر]] مدعیان [[آینده]] [[خلافت]]، چون [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، [[سعد بن ابی وقاص]] و دیگران را یکی پس از دیگری از میان برداشت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۷.</ref>. | |||
وی حتی از عبدالرحمان- فرزند [[خالد بن ولید]]، از همسنگران [[جاهلی]] خویش- نیز نگذشت و چون از [[شامیان]] شنید که او را برای خلافت آینده مناسب میدانند، وی را توسط [[طبیب]] مخصوص خویش به [[قتل]] رساند<ref>مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۰، ص۲۳۳؛ الاستیعاب، شرح حال عبدالرحمن و تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۱.</ref>. | |||
جمعی از [[مورخان]] چون [[یعقوبی]] و [[ابن اثیر]]<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۳، حوادث سال ۵۶.</ref>، بر این باورند که اولین بار طرح [[ولایتعهدی یزید]] به صورت رسمی توسط «[[مغیرة بن شعبه]]» کلید زده شد. معاویه بنا داشت [[مغیره]] را از [[حکومت کوفه]] [[عزل]] کند و [[سعید بن عاص]] را به جایش [[منصوب]] نماید، ولی مغیره پس از اطلاع از این تصمیم، به سرعت خود را به [[شام]] رساند و برای [[تحکیم]] موقعیت خویش، ولایتعهدی یزید را به معاویه پیشنهاد داد و افزود که [[راضی]] کردن [[مردم کوفه]] با من. | |||
معاویه که مقصود اصلی مغیره را دریافت، گفت، به [[کوفه]] بازگرد و به این کار بپرداز! | |||
پس از آن معاویه در نامهای به «زیاد» [[حاکم بصره]] نوشت: | |||
«مغیره مردم کوفه را به بیعت یزید فراخوانده است، تو شایستهتری که نسبت به پسر برادرت! این کار را انجام دهی! هنگامی که نامهام به دست تو رسید [[مردم بصره]] را جمع کن و از آنها برای یزید [[بیعت]] بگیر!». | |||
وقتی که [[نامه معاویه]] به زیاد رسید، در [[شگفتی]] فرو رفت و به معاویه چنین [[پیام]] داد: | |||
«یزید مردی است که با سگها و میمونها [[بازی]] میکند و جامههای رنگارنگ میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و [[آواز]] میگذراند، اگر [[مردم]] را به بیعت وی بخوانم به ما چه خواهند گفت؟ در حالی که هنوز مردانی چون [[حسین بن علی]]{{ع}}، [[عبدالله بن عباس]]، [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] در میانشان هستند. یزید را وادار که یکی دو سال به [[اخلاق]] اینان در آید! شاید بتوان در آن صورت مردم را به این بیعت [[راضی]] کرد». | |||
معاویه از شنیدن این پیام [[خشمگین]] شد و گفت: | |||
وای بر پسر [[عبید]]! شنیدهام در گوشش خواندهاند که وی پس از من [[امیر]] است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! او را به مادرش [[سمیه]] و پدرش عبید باز میگردانم<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰ و تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۰. ابن اثیر در کامل (ج ۳، ص۵۰۳- ۵۰۵) این داستان را به نحو دیگری نقل کرده است.</ref>. | |||
طبیعی بود که «زیاد» در مقابل [[ابطال]] [[هویت]] و شناسنامه جعلیاش! چارهای جز [[تسلیم]] نداشت. | |||
بدین ترتیب، معاویه و [[کارگزاران]] وی وارد کار سخت و [[دشواری]] شده بودند، معاویه با هر زحمتی که بود از گوشه و کنار مملکت، سران و بزرگان [[قبایل]] را به [[دمشق]] فرا میخواند و با [[تهدید]]، یا بخشیدن پولهای هنگفت و گاه با دادن امتیازات دیگر چون [[فرمانروایی]] و [[حکمرانی]]، آنان را به [[بیعت با یزید]] وادار میکرد. | |||
سالها طول کشید تا همه [[بلاد اسلامی]]- جز [[مکه]] و [[مدینه]]- به بیعت تحمیلی یزید تن دادند. تنها این دو [[شهر]]- مخصوصاً مدینه- همچنان دست نخورده باقی مانده بود. حضور افراد ذی نفوذی چون [[امام حسین]]{{ع}} مانع تحقق این مقصود بود. | |||
معاویه در ابتدا به [[مروان بن حکم]] - [[والی]] وقت مدینه - دستور داد تا از [[مردم]] آن [[شهر]] [[بیعت]] بگیرد؛ ولی [[مردم مدینه]] اعتنایی به این امر نکردند، عبدالرحمان - فرزند [[خلیفه اول]] - در جمع مردم با صراحت گفت: [[مروان]] و معاویه [[دروغ]] میگویند، آنها میخواهند [[حکومت]] را تبدیل به [[پادشاهی]] کنند که هر شاهی مُرد، [[شاه]] دیگر (پسرش) [[جانشین]] وی گردد<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۶.</ref>. | |||
سرانجام [[اعتراض]] شدید [[امام حسین]]{{ع}} مروان را در انجام این [[مأموریت]] ناکام ساخت. | |||
معاویه چارهای ندید جز این که شخصاً به این دو [[شهر مقدس]] [[سفر]] کند و مردم آن سامان را به بیعت تحمیلی با یزید مجبور نماید. این بود که با تعداد زیادی از [[نظامیان]] و گارد مخصوص خویش به [[حجاز]] سفر نمود. | |||
«[[ابن قتیبه]]» در کتاب «[[الامامة و السیاسة (کتاب)|الامامة و السیاسة]]» داستان این سفر و سخنان عتابآمیز معاویه را در [[مدینه]] با [[حسین بن علی]]{{ع}} و دیگر سرشناسان به تفصیل نقل کرده است. | |||
وی مینویسد: | |||
«معاویه [[فرمان]] داد مردم را به [[مسجد]] فراخوانند و چون مردم جمع شدند برخاست و در مورد [[شایستگی]] و [[لیاقت]] یزید برای [[خلافت]] سخن راند و گفت: تمام [[مسلمانان]] در کلیه [[بلاد اسلامی]] جز شما مردم مدینه با یزید بیعت کردند، من برای اهمیت این شهر آن را به تأخیر انداختهام و اگر در [[امت اسلامی]] کسی را بهتر از یزید میشناختم به [[خدا]] [[سوگند]] برای او بیعت میگرفتم!». | |||
در این لحظه امام حسین{{ع}} برخاست و سخن وی را قطع کرد و فرمود: | |||
«به خدا سوگند! کسی را که پدرش از پدر یزید و مادرش از مادر وی و خودش از خود او بهتر و شایستهتر است کنار نهادی و یزید را مطرح ساختی!». | |||
معاویه گفت: «گویا خودت را میگویی؟». | |||
[[امام]]{{ع}} فرمود: آری. | |||
گفت: اما سخن تو که مادرت از مادر یزید بهتر است سخن به حقی است. چه این که [[فاطمه]]{{س}} [[دختر رسول خدا]]{{صل}} است و کسی در [[دین]] و سابقه به پای وی نخواهد بود، و اما این که میگویی پدرت از پدر یزید بهتر است، خدا پدر یزید را بر پدر تو [[پیروز]] کرد!! | |||
[[امام]] فرمود: «این [[جهالت]] و [[نادانی]] برای تو بس است که دنیای زودگذر را بر [[آخرت]] جاویدان برگزیدهای». | |||
معاویه ادامه داد: اما این که میگویی خودت از یزید بهتر هستی به [[خدا]] [[سوگند]]! یزید برای [[امت محمد]]{{صل}} از تو بهتر و شایستهتر است!! | |||
امام{{ع}} فرمود: این [[دروغ]] و بهتانی بیش نیست، آیا یزید شرابخوار و عشرتپیشه از من بهتر است؟!<ref>الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱- ۲۱۲؛ الغدیر، ج۱۰، ص۲۵۰.</ref>. | |||
بنابر نقل «[[ابن اثیر]]» معاویه مدتی در [[مدینه]] ماند تا سرانجام با [[تهدید]] صریح در حالی که [[نظامیان]] با شمشیرهای آخته و آماده اطراف [[مردم]] را در [[مسجد]] گرفته بودند، از آنان- غیر از آن چهار تن-[[بیعت]] گرفت و سپس به سوی [[شام]] رهسپار گردید<ref>مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۱۱ و عقد الفرید، ج۴، ص۳۷۱- ۳۷۲.</ref>. | |||
با این که معاویه به حسب ظاهر از مردم شهرهای مختلف برای یزید بیعت گرفت و یزید را به عنوان [[جانشین]] [[انتخاب]] کرد، ولی این عمل به عنوان یکی از کارهای بسیار [[زشت]] معاویه در خاطره [[تاریخ]] باقی ماند. | |||
[[زشتی]] این انتخاب تا آنجا بود که- همچنان که گذشت- حتی در [[باور]] فردی چون «زیاد» نمیگنجید و به همین جهت به معاویه گفت، چگونه مردم را به بیعت فرد شرابخوار و میمونباز [[دعوت]] کنیم؟ | |||
«ابن اثیر» از «[[حسن بصری]]» نقل میکند که گفت: معاویه چهار عمل انجام داد که هر یک از آنها برای [[تباهی]] او کافی بود، و آنگاه یکی از آنها را چنین میشمارد: | |||
{{عربی|وَ اسْتِخْلَافُهُ بَعْدَهُ إِبْنَهُ سَكِّيراً خَمِّیراً يَلْبَسُ الْحَرِيرَ وَ يَضْرِبُ بِالطَّنَابِيرِ}}؛ «[[جانشین کردن]] فرزند بسیار مست و شرابخوار خود را که [[لباس]] حریر میپوشید و به ساز و [[آواز]] مشغول بود»<ref>کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۲۵. معاویه خود بهتر از هر کس میدانست که یزید شایسته این جایگاه نیست؛ ولی عشق به فرزند و بقای خلافت در این خاندان، او را از پیروی حق باز داشت. از معاویه نقل شده که میگفت: {{عربی|لَوْ لَا هَوَایَ فِي یَزِیدَ لَأَبْصَرْتُ رُشْدِي}}؛ «اگر عشق و علاقه به یزید نبود، میتوانستم راه صحیح را تشخیص دهم!» (تذکرة الخواص، ص۲۵۷ و رجوع کنید به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۸).</ref>. | |||
به گفته [[یعقوبی]]- [[مورخ]] مشهور- هنگامی که به [[عبدالله بن عمر]] پیشنهاد شد با یزید [[بیعت]] کند، گفت: | |||
«با کسی که میمونباز و سگباز و شرابخوار و دارای [[فسق]] آشکار است، بیعت کنم، در این صورت به [[خداوند]] چه پاسخی بدهم؟»<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.</ref>. | |||
به هرحال، علاقه فردی معاویه به فرزندش یزید و بقای [[خلافت]] در [[خاندان اموی]] سبب چنین بیعت تحمیلی گردید. در نتیجه ضربت کاری دیگری به [[جامعه اسلامی]] و [[شریعت]] [[نبوی]]{{صل}} از این طریق وارد شد. | |||
[[سید قطب]]، نویسنده و دانشمند معروف [[مصری]] مینویسد: | |||
«تعیین یزید برای خلافت یک ضربه کاری به [[قلب]] [[اسلام]] و به [[نظام اسلامی]] و [[هدفها]] و مقاصد آن بود»<ref>العدالة الاجتماعیة، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۲۰۱.</ref>. | |||
===== موافقان و مخالفان ولایتعهدی یزید ===== | |||
بنا بر پارهای از [[روایات]]، وی از حدود [[سال]] ۵۰ [[هجری]] و پس از [[شهادت]] [[امام حسن]] {{ع}} کوششهایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت [[تمسک]] به اصول و [[فروع دین]] [[شهرت]] خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از [[شهادت امام حسن]] {{ع}} با دو مشکل عمده روبهرو بود. اول [[منش]] و [[کردار]] یزید و دوم حضور [[امام حسین]] {{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]] بزرگ چون [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]]. معاویه در وادار ساختن [[مردم]] به [[بیعت]] با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم [[شام]] و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.</ref> اگر چه بیشتر [[رجال]] با او بیعت کردند،<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.</ref> اما [[اختلافات]] درون [[حاکمیت]] و وجود افرادی چون [[زیاد بن ابیه]] و [[مروان بن حکم]] که از [[ولایت عهدی]] [[یزید]] ناخشنود بودند، باعث میشد که معاویه با [[احتیاط]] فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص [[حکمرانی]] خود را که عبارت بودند از سیاستبازی، بخششِ [[هدایا]]، پرداختِ رشوه، [[تطمیع]] و سرانجام [[تهدید]] و سرکوبی بهکار گیرد. مروان بن حکم که شاید در [[خلافت]] [[طمع]] بسته بود، موضوع [[جانشینی]] یزید را [[ناخشنودی]] تلقی کرد.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.</ref> زیاد نیز در نامهای به معاویه چنین نوشت: ای [[امیر]]، همانا نامهات با [[دستوری]] که در آن بود به من رسید. [[مردم]] چه خواهند گفت وقتی که آنان را به [[بیعت]] یزید [[دعوت]] کنیم، در حالی که او با سگها و میمونها [[بازی]] میکند و جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند و هنوز [[حسین بن علی]] {{ع}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالله بن زبیر]] در میان مردمند. لکن میشود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به [[اخلاق]] اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که [[گمان]] کرده پس از من امیر میشود. به [[خدا]] [[سوگند]] که او را به مادرش [[سمیه]] و پدرش [[عبید]] باز میگردانم.<ref>مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.</ref> | |||
چنانکه اشاره شد معاویه در [[شام]] هیچگونه مشکلی نداشت. شام کاملاً در [[اختیار]] او بود. در [[عراق]] هم از [[سیاست]] [[سرکوب]] استفاده میکرد. [[مصر]] هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه، [[حجاز]] و به ویژه [[مدینه]] بود. حجاز محلی بود که در آن [[نخبگان]] [[شرافت]] [[اسلامی]] و [[فرزندان]] [[اصحاب]] برجسته [[پیامبر]] {{صل}} [[زندگی]] میکردند. معاویه از [[مروان بن حکم]] [[حاکم]] [[مدینه]] خواست که [[زمینهچینی]] کند و [[یزید]] را به عنوان [[ولیعهد]] معرفی نماید. [[مروان]] این موضوع را در [[مسجد]] مطرح کرد اما با [[مخالفت]] فرزندان [[صحابه]] روبهرو شد. از این رو معاویه [[تصمیم]] گرفت خود شخصاً با تعدادی از [[سربازان]] شامی، برای [[رویارویی]] با مخالفتهای شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه [[سفر]] [[حج]] و در واقع برای گرفتن [[بیعت]] از [[مردم مدینه]] و [[مکه]] در [[رجب]] [[سال]] ۵۶ به مدینه آمد. | |||
در [[مسجد النبی]] جلسهای [[تدارک]] شد. در آن مجلس و در حالیکه [[نظامیان]] در میان [[مردم]] با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت: مردم! من با [[مشورت]] شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولیعهد معرفی میکنم. پس با نام [[خدا]] با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت [[اعمال]] حج به سوی مکه حرکت کرد. | |||
در مکه معاویه موضعگیری خود را [[تغییر]] داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن [[رفتاری]] به [[غایت]] دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به [[حمایت]] آنان از یزید بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید [[حکمران]] رسمی خواهد بود و در [[حقیقت]] آنان هستند که در زیر نام یزید، [[تسلط]] [[واقعی]] بر [[حکومت]] را دارا خواهند بود. اما آنان مخالفت کردند<ref>تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.</ref> و تمامی تلاش معاویه از رفتن به [[حجاز]] به منظور [[کوشش]] به [[ترغیب]] این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه [[شمشیر]] [[شامیان]] وارد [[مسجد الحرام]] شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کردهاند.<ref>برای آگاهی بیشتر ر. ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری. ، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.</ref> سپس به [[شام]] برگشت. | |||
معاویه بعد از [[سفر]] [[مکه]] [[فرصت]] زیادی پیدا نکرد، رنجور و [[بیمار]] شد. [[میراث]] [[پادشاهی]] او دگرگونی کامل در [[خلافت]] [[اسلامی]] بود. او بدون آنکه بتواند همه [[مخالفان]] را آرام کند و موافقت آنان را با [[بیعت]] فرزندش جلب کند، در نیمه [[رجب]] [[سال ۶۰ هجری]] از [[دنیا]] رفت. | |||
===== جانشینی یزید ===== | |||
[[معاویه]] برای [[زمامداری]] شخصی خود و تبدیل [[حکومت]] [[اسلام]] به [[حاکمیت]] موروثی [[عرب]] و تبدیل [[خلافت]] به [[سلطنت]] و انتقال آن به نسلهای پس از خود، از [[تمسک]] به هرگونه وسیلهای خودداری نکرد حتی برای [[بیعت گرفتن]] برای فرزند خود یزید دست به [[اسلحه]] برد و به زورِ [[شمشیر]] برای این کار [[اقدام]] کرد. شاید مهمترین واقعه در [[تاریخ]] <ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، [[طبری]]، محمد بن [[جریر]]، چاپ محمد ابوالفضل [[ابراهیم]]، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.</ref> [[تکوین]] [[احساسات]] [[ضد]] [[اموی]] [[شیعیان]]، [[انتصاب]] فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه چهل و زمانی که [[امام حسن]] {{ع}} زنده بود، در [[اندیشه]] [[ولایت عهدی]] یزید بود و [[امام]] را مهمترین مانع تداوم سلطنت خود میدید که در [[حیات]] امام حسن {{ع}}، نمیتوانست این [[نیت]] را [[جامه]] عمل بپوشاند، بر همین اساس [[توطئه]] [[مسموم]] ساختن امام را [[اجرا]] و بلافاصله پس از [[شهادت]] امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار [[حکمرانی]] خاندانش بود، برسد. | |||
معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق [[حکام]] خود، ترتیب جمعآوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این [[نمایندگان]] آنچنان که نقشه بود، باید [[بیعت]] خود را با یزید به عنوان [[وارث]] مطلق معاویه اعلام میکردند.<ref>برای آگاهی بیشتر ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سالهای ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۷ به بعد.</ref> | |||
اما حوادث بعدی نشان داد که حل [[مسالمتآمیز]] این «[[بدعت]]» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص یزید بستگی داشت. شاید [[غالب]] [[مخالفان]] در [[عراق]] و [[حجاز]] تعیین [[تکلیف]] خود با شیوه [[جانشینی]] و بهطور کلی با [[خلافت یزید]] را به [[آینده]] و پس از [[مرگ معاویه]] موکول کرده بودند. | |||
معاویه طرفداران [[یزید]] را [[حمایت]] میکرد و به عنوان [[کارگزاران]] اصلی [[نظام]] به آنان [[حکم]] میداد. او [[ضحاک بن قیس]] را [[والی کوفه]] و [[عبدالرحمان بن عثمان ثقفی]] را [[والی حجاز]] کرد. [[والیان]] جدید میدانستند که [[مأموریت]] اصلی آنان [[تدارک]] [[ولایت عهدی]] و [[حکومت یزید]] است. | |||
===== [[بیعت]] برای [[ولایتعهدی]] [[یزید]] ===== | |||
[[بیعت گرفتن]] معاویه برای خلافت پسرش یزید، بیش از هر مسئله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او [[انتقاد]] کنند. به اعتبار این که وی از شیوه [[مسلمانان]] در [[گزینش خلیفه]] از دوران [[خلافت ابوبکر]]، بیرون رفته بود<ref>عبدالطیف، عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۲۱.</ref>. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید [[حکومت]] موروثی پدید میآورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا [[عربها]] از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاشهای سی سالهاش در [[تأسیس حکومت]] [[اموی]] از بین برود، میترسید، بهویژه که درگیری خونی میان آنان و [[بنیهاشم]] همچنان در اوج بود. از نظر او [[انتخاب]] یک نفر از میان بنیهاشم برای خلافت، به معنای از بین رفتن هستی امویانی بود که احتمالا نامزد خلافت میشدند و این مسئلهای بود که [[امویان]] آن را نمیپذیرفتند؛ زیرا خود را کلّ [[ملّت]] و [[حاکم]] بر همه میدانستند<ref>ابنخلدون از اقدام معاویه دفاع کرده... و افزوده است که بنیامیه در آن روز به حاکمیت دیگران راضی نمیشدند؛ زیرا ایشان تعصب قریشی داشتند و خود را کل ملت و حاکم بر همه میدانستند. ابن خلدون، المقدمه، ج۲، ص۶۱۳.</ref>. | |||
همچنین او [[عقیده]] داشت که مرکز خلافت باید در [[سرزمین شام]] باشد؛ زیرا [[مردم]] آنجا بیش از افراد دیگر شهرهای بزرگ [[مطیع]] [[خلیفه]] بودند و لازم بود [[گرایش]] [[سیاسی]] آنان به عنوان [[سیاست]] [[حکومت]] و [[خلافت]] باقی بماند؛ زیرا [[برتری]] خود را در اداره [[عربها]] و [[مسلمانان]] آن [[روزگار]]، [[ثابت]] کرده بودند. معاویه بر این [[باور]] بود که [[گزینش]] [[خلیفه]] باید در میان [[بنیامیه]] باقی بماند و بدین منظور فرزندش [[یزید]] را برگزید و وی را از میان همه کسانی که به خلافت شایستهتر بودند، [[امتیاز]] [[ولایتعهدی]] داد. | |||
در این [[زمان]] سه گروه وجود داشت: گروهی با [[گرایش]] به [[خلفای نخستین]]، به [[حکومت اموی]] [[اعتراض]] داشته در [[انتظار مرگ]] معاویه بودند تا موضع منفیشان را آشکار کنند. دلیل آنان این بود که [[نظام]] موروثی بر عرف عمومی [[تحمیل]] شده و به معنای خروج از سنتهای [[اسلامی]] است. | |||
گروه دوم، نیروهای طرفدار حکومت اموی و [[همپیمانان]] ایشان بودند. آنان از ادامه سیاست مطرح شده<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۵۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۹.</ref>، بهرهمند میشدند. | |||
گروه سوم، [[شیعیان]] بودند که [[احساسات]] شعلهوری بر [[ضد]] [[امویان]] داشتند و حکومت را [[حق سیاسی]] و [[دینی]] [[اهل بیت]] {{عم}} میدانستند.... | |||
[[نمایندگان]] گروه دوم، با این ادعا که هیچ مخالفی وجود ندارد، و این یک اصل اسلامی است، معاویه را به برقراری نظام موروثی [[تشویق]] کردند. موافق [[روایت]] مشهوری [[مغیرة بن شعبه]]، معاویه را به این [[فکر]] واداشت<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۱ - ۳۰۷.</ref>. [[اندیشه]] او، معاویه را تشویق میکرد تا خود، برای اجرای آن [[برنامهریزی]] کند. اما نظر درستتر آن است که معاویه از پیش [[تصمیم]] بر [[جانشینی]] یزید داشت؛ زیرا این کار را لازمه [[وحدت]] [[ملت]] و [[جلوگیری از اختلافات]]<ref>روشن است که هدف معاویه از وحدت مسلمانان، بقای حکومت در دست امویان بود (ج).</ref> پس از مرگش میدانست و [[منتظر]] بود تا آن را در [[فرصت]] مناسب [[اعلان]] کند<ref>واقعیت این است که معاویه در تمام دوران حکومتش برای چیره کردن سیاست اموی و جلوگیری از اختلافات میان جریانهای درگیر تلاش کرد، اما نتوانست به این کارها پایان دهد. او میدانست تا زمانی که در رأس حکومت است خطر بروز درگیری وجود ندارد. اما او پیشبینی و احساس میکرد که بعد از مرگش این درگیریها رونق خواهد گرفت. از اینرو برخود لازم میدید که زمان را برای جلوگیری از وقوع آن آماده کند. عش، یوسف، الدولة الامویة و الاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۰.</ref>. | |||
[[زیاد بن ابیه]]، [[حاکم بصره]]، موضع متفاوتی داشت و به معاویه گوشزد کرد که در این کار [[شتاب]] نکند؛ زیرا [[قانون]] سابق برای او کاربرد دارد. دلیل زیاد، وجود نداشتن شرایط لازم برای [[خلیفه]] شدن [[یزید]] بود؛ زیرا یزید [[آدم]] [[سستی]] بود که به شکار بیش از [[خلافت]] علاقه داشت<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۲ - ۳۰۳.</ref>. افزون برآن اوضاع [[سیاسی]] برای این کار آماده نبود؛ زیرا گروه مخالف، همچنان نیرومند بود و ناگزیر برای مقابله، به [[شورش مسلحانه]] و [[عصیان]] روی میآورد. | |||
معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از [[قیام امام]] حسن {{ع}} و [[فرزندان]] [[صحابه]]، پذیرفت. و [[اعلان]] [[ولایتعهدی]] یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری به تأخیر انداخت. در سال ۴۹ / ۶۶۹ [[امام حسن]] {{ع}} درگذشت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳؛ متأسفانه مؤلف، روش علمی خود را تحت عنوان بیطرفی کنار گذاشته و جنایت معاویه را در به شهادت رساندن حضرت امام حسن مجتبی {{ع}} ریحانه رسول خدا {{صل}} یاد نکرده است. در حالی که مورخان کهن مانند ابنسعد، بلاذری، طبری و ابنعساکر خبر به شهادت رساندن امام را با دسیسه معاویه یادآور شدهاند. در واقع امام حسن {{ع}} جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد. برای مطالعه شرح این منابع ر. ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۱۶۸ (ج).</ref> و این حادثه موجب [[تشویق]] معاویه در گرفتن [[بیعت]] برای فرزندش، یزید، شد. اما اجرای آن را موکول به [[تصمیم]] [[قبایل]] هم پیمانش در [[شام]] و در رأس آنان [[ضحاک بن قیس فهری]] و [[حسان بن بجدل کلبی]] کرد؛ اما لازم بود برخی موانعی را که با اجرای این [[فکر]] مخالف بودند، از میان بردارد. شاید مهمترین موانع عبارت بودند از: | |||
# اقناع شخصیتهای بزرگ [[حجاز]]، بهویژه [[فرزندان]] [[صحابه]]. لازم بود که وی از [[تأیید]] [[امام حسین]] {{ع}}، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] و نیز برخی شخصیتهای [[اموی]]، نظیر [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]] - که به [[خلافت]] [[چشم]] دوخته بودند - برخوردار شود<ref>شایان ذکر است که مردم شام هیچگونه مشکلی برای او نیافریدند و متعرض اجرای این اندیشه نشدند.</ref>. | |||
# آماده کردن [[یزید]] برای پذیرش این [[مسئولیت]]. | |||
# تبدیل [[نظام شورایی]] به [[حکومت]] موروثی. | |||
معاویه برای اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به مروان بن حَکَم، [[کارگزار]] خود در [[مدینه]]، [[نامه]] نوشت که نظر [[مردم]] را برای [[انتخاب]] [[جانشین]] وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به [[مروان]] نامه نوشت که خبر [[گزینش]] یزید را به اطلاع مردم برساند. همچنین در نامهای به کارگزارانش [[فرمان]] داد که به [[ستایش]] و تعریف از یزید بپردازند و هیئتهایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه، هیئتهایی از [[عراق]] و دیگر شهرهای [[شام]] برای [[بیعت]] با او آمدند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۶.</ref>. | |||
به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای [[اسلامی]] با این بیعت مخالف است، به گونهای که گروهی به [[رهبری]] عبدالرحمان بن ابیبکر پدیدار شد. دلیل وی این بود که معاویه از مسیر [[سیاست]] خلفای پیشین بیرون رفته و خلافت را موروثی کرده است<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.</ref>. | |||
همچنین امام حسین {{ع}}، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای [[خلافت یزید]] را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰؛ بعد از آشکار شدن موضع مخالفان، مردم مرتب با امام حسین {{ع}} رفت و شد داشتند. معاویه با شنیدن خبر مخالفتهای امام {{ع}} و مکاتبات مردم، نامهای نوشت و در آن از امام {{ع}} خواست تا از اختلافافکنی دست بردارد. امام {{ع}} در نامهای سخت از وی انتقاد کرده نوشت: آیا تو قاتل حُجْر بن عَدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو بعد از آنکه با قسمهای محکم و عهد و پیمانها آنان را امان دادی، از روی ستم آنان را کشتی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که [[زیاد بن سُمیّه]] را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه او را به عراقَیْن مسلّط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به سبب تقصیری که کردهام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را به قصاص بشارت میدهم، به حساب یقین کن و بدان که خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر میکنی و با اندک شبه و تهمتی آنان را به قتل میرسانی و مردم را به بیعت با فرزندت وادار میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد و با سگ بازی میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند دور باشند. درباره آدرسهای این نامه ر. ک: جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، ص۶۰ - ۶۱ (ج).</ref>. این چهار نفر توافق کردند که اگر [[خلافت]] موروثی است، ایشان بیش از [[یزید]] [[استحقاق]] خلافت دارند و اگر دلیل [[گزینش خلیفه]] [[انتخاب]] افراد [[برتر]] است، یزید از این [[حق]] دور خواهد شد؛ زیرا هیچ صفت پسندیدهای در او نیست. | |||
اما [[بیعت]] حجازیها ضروری بود؛ زیرا [[حجاز]] به مثابه مهد [[اسلام]] بود و [[صحابه]] و فرزندانشان در آنجا [[زندگی]] میکردند. از اینرو معاویه ناچار بود برای فراهم کردن بیعت آنان [[اقدام]] کند. بدین منظور نخست به [[مخالفان]] [[نرمش]] نشان داد؛ لذا در سال ۵۰ / ۶۷۰ به [[مدینه]] رفت و با چهار نفر از [[فرزندان]] صحابه [[گفتوگو]] کرد. ایشان عبارت بودند از: [[عبدالله بن عباس]]، [[عبدالله بن جعفر بن ابیطالب]]، [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] و [[عبدالله بن زبیر]]. معاویه نزد ایشان در گرفتن بیعت برای یزید اظهار [[تمایل]] کرد، ولی آنان [[مخالفت]] کردند و معاویه در [[دلجویی]] از ایشان [[شکست]] خورد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹ - ۲۰۲.</ref>. وی از ایشان چشم پوشید و به دِمَشق باز گشت و بدون توجه به نظر مخالفان برای فرصتی مناسب لحظه شماری میکرد، بهویژه که [[مردم]] [[شام]] و [[عراق]] با یزید بیعت کرده بودند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۵.</ref>. | |||
معاویه بار دیگر و پیش از اجرای بیعت برای پسرش به این کار اقدام کرد و [[سعید بن عاص]]، [[کارگزار]] او در مدینه، برای واداشتن مخالفان به بیعت، از روشهای سخت و [[خشن]] بهره گرفت. به جز اندکی از مردم همگی، بهویژه [[بنیهاشم]] از بیعت سرباز زدند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲.</ref>. | |||
معاویه در سال ۵۶ / ۶۷۶ [[بیعت]] با [[یزید]] را رسمآ [[اعلان]] کرد. جشنهای [[انتخاب]] او در دِمَشق برگزار شد و فقط جای [[حجاز]] در این مشارکت خالی بود<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.</ref>. معاویه از تبدیل [[مخالفت]] به [[عصیان]]، [[وحشت]] کرده به [[مدینه]] رفت تا از طریق [[شخصیت]] و جایگاهش، [[تأیید]] ساکنان حجاز و [[تمایل]] [[مخالفان]] را به بیعت با یزید تضمین کند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴.</ref>. | |||
وقتی معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به [[مکه]] رفتند و بقیه [[مردم مدینه]] با یزید بیعت کردند. معاویه که شدیداً عصبانی شده بود، [[تصمیم]] گرفت به دنبال مخالفان برود. وقتی در [[مسجدالحرام]] با آنان صحبت کرد، [[ابن زبیر]] به عنوان سخنگوی دوستانش مخالفتشان را اعلام کرد و [[گفتوگو]] [[شکست]] خورد. معاویه پس از شکستِ وسایل اقناع، به [[تهدید]] و [[مجازات]] [[پناه]] بُرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.</ref> و با [[مهارت]] و [[خشونت]]، مخالفان را به استثنای [[امام حسین]] {{ع}} و [[عبدالله بن زبیر]]، به بیعت با یزید وادار کرد<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۹۱.</ref>. | |||
اما شخصیتهای [[اموی]] که به [[خلافت]] [[چشم]] داشتند، هیچ مشکل جدّی برای معاویه ایجاد نکردند. این در نتیجه [[سیاست]] تفرقهایی بود که معاویه در مقابل آنان بهویژه میان [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]]<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۱، ص۲۴۹ - ۲۹۳.</ref> اتخاذ کرد. او از طریق شخصیت و روش سیاسیاش توانست آنان را پشت سر بگذارد، مخالفان را قانع کند، رخدادها را نادیده بگیرد و آنان را به [[آرامش]] [[ترغیب]] کند. | |||
اما در آنچه مربوط به یزید برای پذیرش [[مسئولیت]] بود: وی یزید را در رأس سپاهی به [[سرزمین]] [[روم]] فرستاد تا [[سپاهیان]] [[اسلامی]] را - که در آن [[زمان]] به [[رهبری]] [[سفیان بن عوف]]، قُسْطَنطَنیّه را محاصره کرده بودند - [[یاری]] کند. معاویه برخی از شخصیتهای بزرگ اسلامی را مانند [[ابن عباس]]، ابن [[عمر]]، [[ابن زبیر]] و ابوایّوب [[انصاری]] و دیگران را به همراه او فرستاد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۲۳۲.</ref>. معاویه قصد داشت که فرزندش را نزد [[مسلمانان]] همانند یک [[مجاهد]] جلوه دهد. این کار، او را در [[شایسته]] شدن برای [[منصب]] [[خلافت]] [[یاری]] میکرد و مسئله [[سستی]] او را از ذهنیت [[مردم]]، [[پاک]] مینمود و به این ترتیب برای او لیاقتی کسب میکرد که [[مقام]] او را بالا میبرد. | |||
اما در خصوص آنچه مربوط به [[تغییر]] اصل [[نظام حکومتی]] بود، معاویه میبایست مردم را در [[پذیرش حکومت]] موروثی و تعیین پسرش [[یزید]] اقناع میکرد. وی [[توانایی]] اجرای آنچه را میخواست، داشت و با بهکارگیری [[روش سیاسی]] در اقناع [[مخالفان]] در آن کار موفق شد. معاویه به هر شکل که بود، با شروط خلافت [[مخالفت]] کرد و آن را به [[پادشاهی]] موروثی تبدیل نمود...<ref>حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج۱، ص۲۸۴. سالم، السید عبدالعزیز: تاریخ الدولة العربیه، ص۶۱۴ - ۶۱۵. و در مورد عواملی که منجر به انتقال حکومت از نخستین به امویان شد، ر. ک: عش، یوسف، الدولة الامویه والاحداث التی سبقتها ومهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۲۹ - ۱۴۱.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۳۲.</ref>. | |||
معاویه [[ولایت]] شهرهای حساس [[عراق]]، [[بصره]] و [[کوفه]] را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آن دو [[شهر]] به مردان کارآزمودهای چون [[مغیرة بن شعبه ثقفی]] و [[عبدالله بن عامر اموی]] واگذاشت<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.</ref> پس از [[مرگ]] زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از [[بنی امیه]] را برگزید.<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.</ref> | |||
==== تحمیل بیعت با قهر و زور ==== | |||
[[خلافت]]، در دوران [[ابوبکر]] و [[عثمان]] دارای اندکی رنگ و آب [[اسلامی]] بود و این [[خلفا]] با [[شعار]] خلافت و [[جانشینی رسول خدا]] {{صل}} [[حکومت]] میکردند. | |||
معاویه نیز آنگاه که زمام حکومت را به دست گرفت- با اینکه به اندکی از [[نیرنگ]] و فریبکارهای او پی بردیم- هیچگاه به خود جرأت نداد [[رسول اکرم]] {{صل}} و [[رسالت]] آن بزرگوار را آشکارا و صریح در آغاز حکومتش به هماوردی بطلبد؛ زیرا معاویه برای [[تحکیم]] نمودن حکومت و در جهت اجرای [[سلطه]] بیشتر بر [[مسلمانان]]، از مظاهر اسلامی بهره میگرفت. از اینجاست که معاویه به [[حیلهگری]] و [[زیرکی]] فوقالعادهای توصیف شده چون بر بیهودهکاریهای خود، [[لباس]] اسلامی میپوشاند. | |||
ولی [[تحمیل]] کردن [[یزید]] هرزه بر مسلمانان که آشکارا به [[فسق]] و [[فجور]] و عیاشی میپرداخت، [[گستاخی]] صریح نسبت به ارزشهای اسلامی و بیپروایی واضحی نسبت به عرف و [[آداب]] مسلمانان به شمار میآمد؛ زیرا مسلمانان همه به خوبی میدانستند که [[خلافت اسلامی]]، [[حکومت پادشاهی]] و سلطنتی نیست که با [[وراثت]] قابل انتقال به دیگری باشد و جز کسانی که کاملا آشنای به کتاب و [[سنّت]] بوده و بدان عمل نمایند و توان دستیابی به [[اهداف رسالت]] اسلامی و [[اجرای احکام]] آن را دارا باشند هیچکس [[شایستگی]] چنین منصبی را نخواهد داشت. | |||
افزون بر اینکه تحمیل [[بیعت]] یزید بر مسلمانان، جنایتی بزرگ و دارای ابعادی [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] مهمی بود که اگر [[قیام]] [[ابا عبدالله الحسین]] نواده [[رسول گرامی اسلام]] [[حافظ دین]] جدش از [[تباهی]] و نابودی، وجود نداشت [[اسلام]] و مسلمانان را از صفحه [[گیتی]] محو میکرد. | |||
برای [[آگاهی]] بر دامنه [[عظیم]] این [[جنایت]] هولناک، نخست باید بدانیم یزید کیست؟ و چه سبب شد که وی به خلافت رسید؟ و به چه دلیل بیعت او، [[دشمنی]] آشکار با اسلام و [[برگشت از دین]] و بازگشت [[مجدّد]] به جاهلیتی که اسلام با آن [[مبارزه]] کرد، تلقی میشود؟<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۳۳.</ref> | |||
==مواضع و فعالیتهای تخریبی== | ==مواضع و فعالیتهای تخریبی== | ||
=== عملکرد فرهنگی و رسانهای === | === عملکرد فرهنگی و رسانهای === | ||
{{اصلی|نبرد تبلیغاتی معاویه}} | {{اصلی|نبرد تبلیغاتی معاویه}} | ||
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش و تثبیت [[حکومت اموی]] و محو تدریجی [[آثار اسلام]]، نیاز به انجام مقدمات و ایجاد بسترهای مناسب فرهنگی داشت. او میبایست [[فرهنگ]] جدیدی را از [[اسلام]] به [[جامعه اسلامی]] عرضه کند، تا در پرتو آن، [[امور سیاسی]] خود را پیش ببرد. از این رو، دست به حرکات مختلف و شگردهای گوناگونی زد که بخشی از آنها به شرح زیر است: | |||
=== عملکرد دینی و مذهبی === | === عملکرد دینی و مذهبی === | ||
====جلوگیری از [[تفسیر قرآن]]==== | |||
محو ظاهری الفاظ [[قرآن]] در جامعه اسلامی برای معاویه ممکن نبود، ولی از آنجا که وجود قرآن با [[تفسیر]] صحیح و [[فهم]] درست [[آیات]] آن، مانع خودکامگیهای او بود، از [[دانشمندان]] [[امت اسلامی]] میخواهد از تفسیر و [[تأویل]] صحیح آن بپرهیزند. ماجرای گفتگوی معاویه با [[ابن عباس]] در این زمینه شنیدنی است: | |||
در سفری که معاویه در ایام [[خلافت]] خویش به [[مدینه]] داشت، به ابن عباس برخورد کرد، وقتی که او را دید، گفت: ای ابن عباس! ما به همه [[سرزمین اسلامی]] [[نامه]] نوشتیم که کسی [[حق]] ندارد از [[مناقب علی]] و خاندانش چیزی را نقل کند پس تو نیز زبانت را نگه دار و چیزی مگو! | |||
ابن عباس گفت: آیا ما را از [[خواندن قرآن]] [[نهی]] میکنی؟ | |||
معاویه گفت: هرگز! | |||
ابن عباس گفت: پس ما را از تفسیر و تأویل آن باز میداری؟ | |||
معاویه گفت: آری! | |||
ابن عباس: بنابراین ما فقط باید قرآن بخوانیم، ولی از مقصود آن چیزی نپرسیم! | |||
آنگاه ادامه داد: کدام یک بر ما واجبتر است، خواندن قرآن، یا عمل کردن به آن؟ | |||
معاویه: [[عمل به قرآن]]! | |||
ابن عباس: چگونه به قرآن عمل کنیم در حالی که نمیدانیم [[خدا]] چه امری را قصد کرده است (بنابراین، بدون [[فهم آیات]] نمیشود به آن عمل کرد). | |||
معاویه: اشکالی ندارد، شما تأویل و [[تفسیر آیات]] را از کسانی بپرسید که مطابق تفسیر و تأویل تو و [[اهل بیت]] تو تفسیر نمیکنند! | |||
ابن عباس: قرآن بر اهل بیت ما ([[رسول خدا]] و [[خاندان]] پاکش{{عم}}) نازل شده است، آنگاه [[تفسیر]] آن را از [[آل ابوسفیان]] بپرسیم؟!... | |||
معاویه که پاسخی نداشت با نهایت [[گستاخی]] به [[ابن عباس]] گفت: | |||
[[قرآن]] بخوانید و تفسیرش کنید؛ ولی آنچه را که از [[آیات قرآن]] درباره شما ([[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{عم}}) نازل شده است را [[روایت]] نکنید؛ و غیر آن را برای [[مردم]] نقل کنید... | |||
آنگاه افزود: اگر ناچار از نقل چنین آیاتی میباشی، آن را پنهانی نقل کن که کسی آن را آشکارا از شما نشنود<ref>احتجاج طبرسی، ج۲، ص۱۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۴.</ref>. | |||
معاویه نمیخواهد مردم از [[حقایق قرآن]] مخصوصاً آنچه مربوط به اهل بیت{{عم}} بود، [[آگاه]] شوند؛ وی به دنبال [[تفسیر قرآن]] و بیان مصادیق و [[شأن نزول آیات]] مطابق «تفسیر [[اموی]]» است! و حتی بیان آن را از مردی همانند ابن عباس که آشنای به تفسیر و [[تأویل آیات]] است، بر نمیتابد؛ چراکه [[آگاهی]] از حقایق قرآن، بزرگترین مانع خودکامگیهای او و [[حکومت اموی]] است و بهترین راه برای چنین هدفی، در [[جهل]] نگه داشتن مردم است؛ همانگونه که سالها مردم [[شام]] را در بیخبری از [[حقیقت قرآن]] و [[اسلام]] نگه داشت و حداکثر استفاده را از [[ناآگاهی]] آنان در پیشبرد مقاصد خویش برد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۷۵.</ref>. | |||
==== جعل احادیث ==== | |||
==== پایهگذاری پدیده قصاصان ==== | |||
==== اسلامستیزی ==== | ==== اسلامستیزی ==== | ||
==== دشمنی با پیامبر و اهل بیت ==== | هیچ پژوهشگر و [[تاریخنگاری]] تردید به خود راه نمیدهد که [[امویان]] از آغاز بر دمیدن پگاه اسلام تا آخرین مراحل حکومتشان سرسختترین و لجوجترین [[دشمنان اسلام]] به شمار میآمدند و تا زمانی که کلیه امکاناتشان را در جهت [[مبارزه]] با اسلام از دست نداده و با [[شکست]] مواجه نشدند، به اسلام نگرویدند و آنگاه که به [[اجبار]] اسلام را پذیرا شدند در جهت به [[تباهی]] کشاندن [[احکام]] و [[تعالیم]] آن و بازگرداندن مظاهر [[جاهلیّت]] در کلیه اشکال آن به شیوه جدید با [[پوشش]] اسلام، دست به طراحی و نقشه زدند. | ||
==== اهانت به ارزشهای دینی ==== | معاویه هرگاه آوای روحبخش نام [[پیامبر اکرم]] [[حضرت محمد بن عبدالله]] {{صل}} را (در [[اذان]]) میشنید و [[احساس]] میکرد این نام [[مبارک]] در فضای [[جهان اسلام]] هر [[روز]] از فراز منارهها طنینافکن است، از [[ترس]] به خود میلرزید و آشفته و بیقرار میشد.<ref>سیرة الأئمة الأثنی عشر، ج۲، ص۴۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۳۵.</ref> | ||
==== دشمنی با پیامبر و اهل بیت{{عم}} ==== | |||
معاویه نسبت به [[نبیّ]] اکرم {{صل}} [[کینه]] میورزید، او در دوران خلافتش در [[چهل]] [[نماز جمعه]] بر رسول خدا {{صل}} [[صلوات]] نفرستاد. برخی از هوادارانش سبب را از او پرسیدند، وی در پاسخ گفت: اگر بر او [[درود]] فرستم، عدهای بدان [[فخر]] و [[مباهات]] و گردنفرازی میکنند<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۵۱ به نقل از النصائح الکافی، ص۹۷.</ref>. | |||
معاویه شنید [[مؤذّن]] در [[اذان]] میگوید: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. از جا برجست و گفت: آری، پسر عبدالله! چقدر کارت بالا گرفته و بلندهمت شدهای که [[راضی]] گشتی نامت در کنار [[نام پروردگار]] جهانیان برده شود<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۰۱.</ref>. | |||
وی کلیه دستگاهها و مراکز [[حکومتی]] خویش را به کار گرفت تا از [[ارج]] و [[عظمت]] [[اهل بیت]] که [[امانت]] [[رسول گرامی اسلام]] به شمار میآمدند، بکاهد تا آنجا که در جهت [[نبرد]] با آنان و دور ساختن آنها از [[واقعیت]] [[زندگی اسلامی]]، مهمترین ابزاری را که در [[اختیار]] داشت به [[خدمت]] گرفت از جمله: | |||
# سخنوران درباری را به خدمت گمارد تا دلهای [[مردم]] را از اهل بیت {{عم}} متوجه دیگران کنند. | |||
# برای کاستن از ارج و عظمت اهل بیت {{عم}} به [[جعل]] [[روایات]] از زبان [[رسول خدا]] {{صل}} پرداختند و معاویه از عناصری چون [[ابوهریره دوسی]]، [[سمرة بن جندب]]، [[عمرو عاص]] و [[مغیرة بن شعبه]] که به جعل صدها [[حدیث]] از زبان رسول خدا {{صل}} دست یازیدند، بهره برد. | |||
معاویه با بهکارگیری مراکز [[آموزشی]] و ملامکتبیها کوشید تا [[کینه]] اهل بیت {{عم}} را در [[دل]] [[کودکان]] نونهال غرس نموده و نسلی مخالف آنان روی کار آورد. | |||
معاویه همچنان به [[خصومت]] و [[دشمنی]] خود با [[امیر مؤمنان]] {{ع}} [[استمرار]] بخشید و [[ناسزا]] و [[لعن]] آن بزرگوار را در مجالس عمومی و خصوصی خود، علنی ساخت و با اشاره به کلیه [[کارگزاران]] و فرماندارانش، از آنان خواست [[ناسزاگویی]] به آن [[حضرت]] را میان مردم منتشر ساخته و گسترش بخشند. بدین ترتیب، ناسزا گفتن به امیر مؤمنان {{ع}} به سراسر [[جهان اسلام]] سرایت کرد و معاویه در جمع مردم [[شام]] سخن گفت و اظهار داشت: رسول خدا {{صل}} به من فرمود: تو پس از من به [[خلافت]] خواهی رسید. بنابراین، [[سرزمین مقدس]]- یعنی شام- را که در آن انسانهای برجستهای وجود دارد برای خود برگزین و اینک من شما مردم را برگزیدم، شما نیز [[ابو تراب]] را لعن کنید<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۶۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۶۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۳۱.</ref> | |||
===== [[دشمنی با امام علی]] {{ع}} ===== | |||
معاویه چون هدفی غیر از [[حکومت]] و اشباع [[غریزه]] [[جاهطلبی]] و کامیابی از [[لذایذ]] [[زندگی]] نداشت، برای رسیدن به [[هدف]] شوم خویش از هیچگونه [[جرم]] و جنایتی خودداری نمیکرد و چون با [[امام علی]] {{ع}} و [[خاندان]] وی [[دشمن]] بود، از هیچگونه [[ظلم]] و [[تجاوز]] نسبت به خاندان آن [[حضرت]] دریغ نمیورزید. [[سلفی]] از [[عبدالله بن احمد بن حنبل]] نقل میکند که از پدرم احمد درباره امیرالمؤمنین علی {{ع}} و معاویه پرسیدم، پدرم گفت: علی {{ع}} [[دشمنان]] زیادی داشت؛ دشمنانش هر چه جستجو کردند بلکه عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند کمترین عیبی در او ببینند؛ لذا مردی را که با او جنگید (معاویه)، تعریف کردند و این حیلهای بود که به راه انداختند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. الخلفاء، ص۱۹۹.</ref> معاویه تهاجم گستردهای را آغاز و تلاش نمود تا [[روح]] و [[جسم]] [[جامعه]] را از یاد امیرالمؤمنین علی {{ع}} و خاندانش تهیکند. او [[احکام]] صریح و بیپردهای به [[والیان]] خود نوشت تا [[سب]] و [[لعن]] [[امیرالمؤمنین]] در هر [[شهر]] و دیار انجام شود. | |||
======ترویج [[ناسزاگویی به علی]]{{ع}}====== | |||
معاویه به [[پردهپوشی]] [[فضایل علی]]{{ع}} و ترویج [[فضایل]] ساختگی سایر [[خلفا]] و بعضی از [[صحابه]] اکتفا نکرد، بلکه به [[سبّ]] و [[ناسزاگویی]] آن حضرت روی آورد و آنچه را که پیش از آن، میان [[مردم]] [[شام]] [[سنت]] ساخته بود، به سایر [[بلاد اسلامی]] نیز گسترش داد و به سبّ و [[لعن]] امیرمؤمنان{{ع}} در محافل و مجالس و بر فراز [[منبرها]] و در [[خطبههای نماز جمعه]] [[فرمان]] داد. | |||
[[مرحوم علامه امینی]] با استناد به منابع معتبر [[اهل سنت]] مینویسد: | |||
«معاویه پیوسته [[اصرار]] داشت که روایاتی در [[نکوهش]] [[مقام امیرمؤمنان]] علی{{ع}} [[جعل]] کند و این کار را آن قدر ادامه داد که [[کودکان]] [[شام]] با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به [[پیری]] رسیدند. هنگامی که پایههای [[بغض]] و [[عداوت]] نسبت به [[اهل بیت]]{{عم}} در [[قلوب]] ناپاکان محکم شد، [[سنت]] [[زشت]] [[لعن]] و [[سبّ]] [[مولا علی]]{{ع}} را به دنبال [[نمازهای جمعه]] و [[جماعت]] و بر [[منابر]]، در همه جا، حتی در محل [[نزول وحی]] یعنی [[مدینه]] رواج داد<ref>الغدیر، ج۲، ص۱۰۱- ۱۰۲.</ref>. | |||
«[[جاحظ]]» نقل میکند که معاویه در پایان [[خطبه]] [[نماز]]، با کلماتی زشت<ref>این کلمات را ابن ابی الحدید در شرح خود (ج ۴، ص۵۶) به نقل از جاحظ آورده است که به علت زشتی این کلمات، از نقل آن خودداری میکنیم.</ref>، علی{{ع}} را مورد سبّ و لعن قرار میداد و آنگاه همین جملات را طی بخشنامهای به همه [[بلاد اسلامی]] فرستاد، تا خطبای [[جمعه]]! نیز هماهنگ با او این گونه آن حضرت را لعن نمایند<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶- ۵۷.</ref>. | |||
همچنین نقل شده است که معاویه در [[قنوت]] نماز خویش علی، حسن و حسین{{عم}} را لعن میکرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۶۹.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید معتزلی]] مینویسد: «به دستور معاویه خطبا در هر [[آبادی]] و بر فراز [[منبرها]]، علی{{ع}} را لعن میکردند و به او و [[خاندان]] پاکش [[ناسزا]] میگفتند»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴.</ref>. | |||
[[طبری]] ([[مورخ]] معروف) مینویسد: «وقتی که معاویه، [[مغیرة بن شعبه]] را [[والی کوفه]] ساخت، به وی گفت: | |||
{{عربی|لَا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَلیٍّ وَ ذَمِّهِ}}؛ «از [[ناسزاگویی]] و [[مذمت]] نسبت به علی [[پرهیز]] نکن!»<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸ (حوادث سال ۵۱ هجری) و کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲.</ref>. | |||
[[اصرار]] معاویه بر این کار تا آنجا بود که وقتی در [[مراسم حج]] شرکت کرد و وارد مدینه شد، تصمیم داشت، بر [[منبر رسول خدا]]{{صل}}، علی{{ع}} را لعن کند. به او گفتند: «[[سعد بن ابی وقاص]]» در اینجا حضور دارد و از این کار ناخشنود خواهد شد؛ بنابراین، خوب است پیش از آن، با وی [[مشورت]] کنی. | |||
معاویه قصد خویش را با وی در میان گذاشت. سعد گفت: اگر چنین کنی، من دیگر به [[مسجد پیامبر]] نخواهم آمد. معاویه که چنین دید تا زمانی که سعد زنده بود در آنجا [[اقدام]] به [[لعن]] نکرد<ref>عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۶.</ref>. | |||
در کتاب «[[صحیح مسلم]]» (از کتابهای معروف و معتبر [[اهل سنت]]) آمده است: | |||
معاویه به [[سعد بن ابی وقاص]] گفت: چرا [[ابوتراب]] (علی{{ع}}) را [[ناسزا]] نمیگویی؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جملهای که از [[رسول خدا]]{{صل}} در [[عظمت]] علی{{ع}} شنیدهام که اگر یکی از آنها در [[حق]] من بود، از داشتن شتران سرخ مو (کنایه از [[اموال]] فراوان است) برایم بهتر بود. | |||
آنگاه سعد بن ابی وقاص آنها را نقل کرد<ref>آن سه [[فضیلت]] عبارتند از: | |||
#در جریان [[تبوک]] که علی{{ع}} را در [[مدینه]] به جای خود گذاشت، خطاب به وی فرمود: {{متن حدیث|أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي}}؛ «آیا [[خشنود]] نیستی که جایگاه تو در نزد من همانند [[هارون]] نسبت به [[موسی]] باشد (با این تفاوت) جز آنکه بعد از من نبوتی نیست». | |||
#در [[جنگ خیبر]] بعد از آنکه دیگران نتوانستند [[قلعه خیبر]] را بگشایند فرمود: {{متن حدیث|لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ «[[پرچم]] را به دست مردی خواهم داد که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند». آنگاه پرچم را به دست علی{{ع}} داد و فتح و [[پیروزی]] حاصل شد. | |||
#وقتی که (در [[ماجرای مباهله]]) [[آیه ۶۱ سوره آل عمران]] {{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...}} نازل شد، رسول خدا{{صل}}، علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین{{عم}} را فرا خواند و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي}}؛ «خداوندا! اینان [[خاندان]] من هستند (که مشمول این آیاتند)». (صحیح مسلم، کتاب [[فضائل الصحابة]]، باب [[فضایل علی بن ابی طالب]]، [[حدیث]] سوم، با تلخیص).</ref>. | |||
معاویه کینهتوز عجیبی بود و شاید کمتر کسی در [[کینهتوزی]] به پای او میرسید تا آنجا که درخواست بزرگان [[اسلام]] و حتی برخی از بنیامیّه را جهت ترک این عمل [[زشت]] و نفرتانگیز رد میکرد و همچنان به کار خویش ادامه میداد. | |||
[[علامه مجلسی]] نقل میکند: در ملاقاتی که [[ابن عباس]] با معاویه داشت، به وی گفت: ای معاویه! تو علی را میشناسی و سابقه او را در اسلام میدانی و به فضل و [[مقام]] وی [[آگاهی]]؛ اکنون که وی از [[دنیا]] رفته است، دستور بده بر منبرهایتان به وی [[ناسزا]] نگویند. معاویه با [[وقاحت]] تمام درخواست وی را رد کرد<ref>بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۶.</ref>. | |||
[[ابوعثمان]] [[جاحظ]] میگوید: گروهی از [[بنیامیه]] با توجه به آثار منفی این کار - به معاویه گفتند: تو به آنچه خواستی رسیدی، دیگر از [[لعن علی]] دست بردار! پاسخ داد: نه به [[خدا]] [[سوگند]]! باید آن قدر این کار ادامه یابد، تا [[کودکان]] با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچ کس فضیلتی برای علی نگوید!<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۷؛ الغدیر، ج۲، ص۱۰۲.</ref>. | |||
به هر حال، با این برنامه، لعن علی{{ع}} و [[خاندان]] وی به صورت یک [[سنت]] درآمد و هفتاد هزار [[منبر]] در عصر امویین در سراسر [[کشور اسلامی]] [[نصب]] شد و بر فراز آنها، علی{{ع}} را [[لعن]] میکردند<ref>ربیع الابرار زمخشری، ج۲، ص۱۸۶ (مطابق نقل الغدیر، ج۱۰، ص۲۶۶).</ref>. | |||
این برنامه تا [[زمان]] [[عمر بن عبدالعزیز]] ادامه داشت و آثار منفی آن هر [[روز]] آشکارتر میشد؛ تا آنکه وی در زمان [[خلافت]] خویش ([[سال ۹۹ هجری]]) طی بخشنامهای به همه [[بلاد اسلامی]] دستور [[لغو]] این سنت زشت را صادر کرد<ref>کامل ابن اثیر، ج۵، ص۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۸. (برای آگاهی بیشتر از ماجرای سنت معاویه و پیروانش در سبّ و لعن مولا{{ع}} رجوع کنید به: الغدیر، ج۲، ص۱۰۱ به بعد و ج۱۰، ص۲۵۷ به بعد؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶ به بعد؛ پیام امام امیرالمؤمنین{{ع}}، ج۲، ص۶۵۲ و دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج۱، ص۵۹).</ref>. | |||
آری؛ [[بنیامیه]] برای [[کتمان]] سابقه [[زشت]] خود و جلوگیری از نشر [[فضایل علی]]{{ع}} و در نتیجه [[گرایش]] [[مردم]] به «خط [[علوی]]» به [[سبّ]] و [[لعن]] آن حضرت روی آوردند. در واقع، آنان ادامه [[حکومت]] جنایتبار خویش را بر پایه چنین سنتی [[استوار]] میدیدند. این نکتهای است که «[[مروان بن حکم]]» بدان تصریح کرده است. | |||
در [[تاریخ]] میخوانیم که وقتی از «[[مروان حکم]]» سؤال شد که چرا شما علی را سبّ و لعن میکنید؟ و این کار چه نفعی برای شما دارد؟ پاسخ داد: | |||
{{عربی|لَا یَسْتَقِیمُ لَنَا الْأَمْرُ إِلَّا بِذَلِکَ}}؛ «حکومت ما جز با این کار سامان نمییابد»<ref>رجوع کنید به: انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۰؛ الغدیر، ج۷، ص۱۴۷، ج۸، ص۲۶۴؛ ج۹، ص۳۹۲.</ref>. | |||
آنان با طرح و گسترش چنین حرکت زشت و ناجوانمردانهای، [[آزار]]، کشتن و [[اسارت]] [[خاندان]] [[هاشمی]] را برای مزدوران خویش امری ساده و حتی مورد [[رغبت]] و [[پسندیده]] میساختند و در [[پناه]] آن به اهداف شوم دنیاطلبانه خویش دست مییافتند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۸۰.</ref>. | |||
======[[تحریم]] ذکر [[فضایل علی]]{{ع}} و [[جعل حدیث]] درباره دیگران====== | |||
معاویه برای جلوگیری از [[نفوذ]] [[معنوی]] [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} - و به ویژه [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}- به مقابله با نشر [[فضایل]] آن حضرت{{ع}} پرداخت؛ از یک سو چنان بر [[شیعیان]] و علاقمندان آن حضرت سخت میگرفت که کسی [[جرأت]] بیان فضایل مولا{{ع}} را پیدا نکند، و از سوی دیگر دستور داد، برای خلفای گذشته، به ویژه [[عثمان]] به نقل (و [[جعل]]) فضایل بپردازند و برای ناقلان این فضایل جوایز فراوانی در نظر گرفت. | |||
[[ابن ابی الحدید معتزلی]] در این باره مینویسد: | |||
«معاویه به [[والیان]] [[شهرها]] [[نامه]] نوشت و طی بخش نامهای به همه آنان [[ابلاغ]] کرد که: علاقمندان عثمان و آنان که فضایل و مناقبش را نقل میکنند، از [[مقربان]] دستگاه [[حکومتی]] قرار داده و مورد [[اکرام]] و [[احترام]] ویژه قرار دهند و اگر کسی روایتی را در [[فضیلت]] وی نقل کرد، علاوه بر نام او، نام پدر و خویشاوندانش را بنویسید، تا به همه آنان جایزه و [[پاداش]] دهم! | |||
این بخش نامه [[اجرا]] شد و در نتیجه جوایز و پاداشهای فراوانی میان مردم سرازیر گردید و چند سالی به همین منوال گذشت، تا آنکه بار دیگر نوشت: «[[احادیث]] در فضایل و [[مناقب]] عثمان فراوان شد! از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر [[صحابه]]- به ویژه آن [[دو خلیفه]]- به [[نقل حدیث]] بپردازند و در برابر هر [[حدیثی]] که در [[فضیلت علی]]{{ع}} نقل شده است، با نقل همان [[فضایل]] برای دیگر [[صحابه]] به مقابله با [[فضایل علی]]{{ع}} بپردازند!». | |||
[[ابن ابی الحدید]] میافزاید: «معاویه چنان بر [[شیعیان علی]]{{ع}} سخت گرفت که اگر مردی از [[شیعیان امیرمؤمنان]]{{ع}} میخواست [[حدیثی]] را درباره آن حضرت و یا از آن حضرت برای افراد مورد [[اعتماد]] نقل کند، از او پیمانهای مؤکد میگرفت و او را [[سوگند]] میداد که این ماجرا را پنهان نگه دارد، سپس [[حدیث]] را برای وی میگفت. | |||
این سختگیریها و آن بذل و بخششهای معاویه جهت نشر فضایل خُلفا- به ویژه [[عثمان]]- سبب شد که [[احادیث]] [[دروغین]] فراوان شود و هر کس برای کسب متاع [[دنیا]] حدیثی در [[فضیلت]] افراد مورد نظر معاویه نقل کند»<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴- ۴۶ (با اختصار).</ref>. | |||
این دانشمند [[اهل سنت]] در جای دیگر از کتابش مینویسد: | |||
«[[بنیامیه]] از آشکار شدن فضایل علی{{ع}} جلوگیری کردند، و هر کس روایتی را دراین باره نقل میکرد، [[مجازات]] میکردند؛ تا آنجا که اگر کسی میخواست روایتی را از آن حضرت - حتی روایتی که مربوط به فضیلت وی نبود، بلکه درباره [[احکام دینی]] بود - نقل کند، [[جرأت]] نداشت، نام آن حضرت را ببرد، بلکه میگفت: {{متن حدیث|عَنْ أَبِي زَيْنَبَ}} یعنی [[ابوزینب]] چنین گفته است!»<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳. توجه دارید که کنیه معروف آن حضرت ابوالحسن است، ولی جو اختناق حکومت اموی چنان بر شیعیان سخت گرفته بود که نه تنها از بردن نام و القاب آن حضرت میترسیدند، بلکه از کنیه معروف آن حضرت نیز استفاده نمیکردند و از کنیه غیر معروف (ابوزینب) بهره میگرفتند.</ref>. | |||
داستان [[جعل]] فضایل برای خلفای گذشته و حتی برای خود معاویه و بیان آن در [[منبرها]] و مکتبخانهها را مرحوم [[طبرسی]] نیز در [[احتجاج]] نقل میکند<ref>احتجاج طبرسی، ج۲، ص۸۴- ۸۵. مرحوم علامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر احادیث ساختگی در فضایل خلفا و همچنین معاویه را به طور مشروح مورد بحث و بررسی قرار داده است. (رجوع کنید به: الغدیر، ج۷، ۸، ۹ و ۱۰).</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]] از یکی از بزرگان [[علم حدیث]] نقل میکند که: «بیشترین [[احادیث جعلی]] و [[دروغین]] در [[فضایل صحابه]]، در عصر [[حاکمیت]] [[بنیامیه]] ساخته و [[ترویج]] شد؛ [[هدف]] حدیثسازان این بود که با کوبیدن [[بنیهاشم]] به [[حاکمان]] بنیامیه نزدیک شوند (و به [[مال]] و [[مقام]] دست یابند)»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.</ref>. | |||
دستگاه [[خلافت معاویه]] به این مقدار نیز اکتفا نکرد، بلکه به یکی از حدیثسازان، مقدار فراوانی [[پول]] داد، تا [[شأن نزول]] برخی از [[آیات]] را به نفع [[دشمنان امیرمؤمنان]]{{ع}} و به ضرر آن حضرت [[تحریف]] کند! | |||
معروف است معاویه مبلغ چهارصد هزار درهم به «[[سمرة بن جندب]]» (یکی از حدیثسازان) داد، تا اعلام کند که این دو [[آیه]] درباره علی{{ع}} نازل شده است: {{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ}}<ref>«و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا میدارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد و همو کینهتوزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۵.</ref><ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳.</ref>. | |||
در حالی که این آیه مطابق سخن [[مفسران]] درباره «[[اخنس بن شریق]]» [[منافق]] نازل شده است، که در عصر [[رسول خدا]]{{صل}} دست به جنایاتی زد<ref>رجوع کنید به: تفسیر فخر رازی، روح المعانی، الدر المنثور، مجمع البیان و تفسیر نمونه (ذیل تفسیر آیات فوق).</ref>. | |||
وی همچنین اعلام کرد آیه ۲۰۷ [[سوره بقره]] که میفرماید: | |||
{{متن قرآن|وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ}}<ref>«و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.</ref>. در وصف [[ابن ملجم]] ([[قاتل]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}}) نازل شده است، (در حالی که این [[آیه]] درباره علی{{ع}} در ماجرای [[لیلة المبیت]] نازل شده بود)<ref>آری؛ این آیه در عظمت فداکاری امیرمؤمنان{{ع}} نازل شده است. مطابق نقل مفسران و مورخان شیعه و سنی این آیه مربوط به لیلة المبیت یعنی آن شب است که مشرکان مکه قصد داشتند رسول خدا{{صل}} را در منزلش به قتل برسانند؛ و رسول خدا{{صل}} به فرمان الهی بستر خود را ترک کرد و علی{{ع}} آن شب به جای پیامبر{{صل}} خوابید. صبحگاهان که مشرکان با شمشیرهای آخته بر آن خانه هجوم آوردند، علی{{ع}} را در آنجا یافتند و با این فداکاری، رسول خدا{{صل}} از دست مشرکان نجات یافت و از همان جا هجرت رسول خدا{{صل}} به سوی مدینه آغاز شد. بنابراین، آیه فوق درباره عظمت کار امیرمؤمنان{{ع}} که با وجود خطر فراوان، شجاعانه و فداکارانه آن شب را در بستر رسول خدا{{صل}} به سر برد، نازل شده است. (برای آگاهی از مصادر این شأن نزول، رجوع کنید به: تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۷، تفسیر آیه ۲۰۷ سوره بقره).</ref>. | |||
تمام این تلاشها برای آن بود که خط [[فضیلت]] [[علوی]] مورد تردید [[مسلمانان]] قرار گیرد، و [[بغض]] و [[کینه]] [[جانشین]] آن شود تا در [[پناه]] آن، معاویه خط سیاه [[اموی]] را که از سرچشمه [[جاهلی]] [[سیراب]] میشد، [[ترویج]] کند و به اهداف دنیاطلبانه خویش برسد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۷۷.</ref>. | |||
==== هرزگی و اهانت به ارزشهای دینی ==== | |||
معاویه به هرزگی و گستاخی معروف بوده است. [[ابن ابی الحدید]] میگوید: | |||
معاویه، در [[زمان عثمان]] [[انسانی]] فوقالعاده [[بیشرم]] و گستاخ و در انجام [[کارهای زشت]] انگشتنما بود و در [[دوران عمر]] اندکی [[پردهپوشی]] کرد، ولی در همان زمان [[لباس]] [[ابریشم]] و دیبا میپوشید و در ظرف طلا و نقره آب میآشامید و بر استرهایی با زین و لگامهای زرّین و دیبای آراسته به نقشونگار، سوار میشد. | |||
در کتب [[سیره]] آمده که مردم درباره او گفتهاند: معاویه، در دوران [[عثمان]] در [[شام]] شراب مینوشید<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۴۴- ۳۴۷.</ref>. از [[عبدالله بن بریده]] منقول است که گفت: من و پدرم بر معاویه وارد شدیم، ما را روی فرش نشانید و سپس برایمان [[غذا]] آوردند، خوردیم پس از صرف غذا شراب حاضر کردند و معاویه نوشید و به پدرم [[تعارف]] کرد، ولی پدرم در پاسخ او گفت: از آن زمان که [[رسول خدا]] {{صل}} شراب را [[حرام]] کرده، هرگز ننوشیدهام<ref>مسند احمد حنبل، ج۵، ص۳۴۷.</ref>. | |||
در [[روایات]] متعددی سخن از [[رباخواری]] معاویه به میان آمده است، از جمله: معاویه ظرفی از طلا و یا ورق طلایی را به بیشتر از وزن آن فروخت. | |||
[[ابودرداء]] به او گفت: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که از فروختن چند چیز [[نهی]] فرمود مگر اینکه مثل به مثل باشند. | |||
معاویه گفت: من در آن اشکالی نمیبینم. | |||
ابودرداء به او گفت: چه کسی مرا از معاویه معذور میدارد؟ شگفتا! من سخن رسول خدا {{صل}} را به یاد وی میآورم ولی او نظر خودش را به من میگوید! من و تو هرگز در یک [[سرزمین]] گرد نیاییم. سپس ابودرداء بر [[عمر بن خطاب]] وارد شد و ماجرا را به اطلاع وی رساند و [[عمر]] به معاویه نوشت: چنین چیزی را جز مثل به مثل و یا به هموزن آن مفروش<ref>سنن نسایی، ج۷، ص۲۷۹.</ref>. | |||
ملحق کردن [[زیاد بن عبید رومی]] به [[نسب]] خود بدون [[حجّت شرعی]] و اکتفا به [[گواهی]] [[ابو مریم]] خمّار که خود نیز از نسب صحیح [[شرعی]] برخوردار نبود، از جمله مواردی است که معاویه ارزشهای [[اسلامی]] را به باد [[اهانت]] میگرفت و با این کار با سخن رسول خدا {{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ}}<ref>ماجرای ملحق کردن زیاد و علل و اسباب و آثار آن را در کتاب «حیاة الامام الحسن بن علی»، ج۲، ص۱۷۴- ۱۹۰ بیابید.</ref>؛ فرزند از آن صاحب بستر (شوهر) است و زناکار باید سنگسار شود، به [[مخالفت]] برخاست.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۹.</ref> | |||
==== تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت ==== | |||
شاید مهمترین تحولی که در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به [[سلطنت]] بود.<ref> ر. ک: الادراة فی العصرالاموی، خماش، نجده، دمشق: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۲۹-۳۱. </ref> واژه [[ملک]] (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر [[رجال]] آن [[عهد]] در [[حق]] او بهکار رفته است.<ref>ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، امویج۵، ص۵۴،۳۱،۲۸، ۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۶،۳۲۸.</ref> | |||
به لحاظ [[تاریخی]]، سه نوع حکومت از [[زمان رسول خدا]] {{صل}} تا [[زمان معاویه]] شکل گرفت: نخست، حکومت ولایی، که حکومت [[رسول خدا]] {{صل}} بود. دوم، حکومت خلافتی، که حکومت سه [[خلیفه اول]] و از دید [[اهل سنت]] [[چهار خلیفه]] نخست بود و سوم، سلطنت، که معاویه مؤسس آن بود. این حکومت، در دنیای اسلام به عنوان یک [[حکومت سلطنتی]] و موروثی مرسوم شد. | |||
[[حکومت]] موروثی دو ویژگی دارد: یکی، [[تعیین جانشین]] با نظر [[سلطان]] پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای [[خاندان]] سلطان به نام [[جانشین]]. ویژگی دوم از [[زمان معاویه]] به بعد مطرح شد. او نه تنها برای [[اثبات]] [[خلافت]] خود، به دلیل [[خویشی]] با [[عثمان]]، [[ارث]] او را مطرح میکرد بلکه در شکل جدیتر، مسئله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش، بیآنکه کوچکترین [[خصلت]] [[دینی]]، [[سیاسی]] و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد. این امری بود که [[مسلمانان]] کاملاً با آن [[بیگانه]] بوده و هیچ نوع پیشینهای در میانشان نبود؛ با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، یکی از اصلیترین و اساسیترین ارکان [[انتخاب خلیفه]] درآمد. | |||
[[انسجام]] داخلی [[بنیامیه]] که با بخششهای [[مالی]] عثمان و واگذاری [[اراضی]] ([[اقطاع]]) تقویت شده بود، سبب شد تا بنیامیه برای [[حفظ قدرت]] [[دست]] بهکار شوند. مسلمآ اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش میرفت، عثمان، معاویه را به [[جانشینی]] خود برمیگزید. اما کشته شدن او کار [[قریش]] را به تعویق انداخت، پس از آن معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که براوضاع مسلط شد، طبیعی بود که [[سلطنت]] را از [[خانواده]] خود خارج نکند. در تمام عالم [[اسلام]] به جز [[شیعیان]] و [[خوارج]]، هیچ یک از سنّیان در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمیپذیرفت که دیگران با داشتن [[قدرت]] و [[پول]]، امکان [[خلیفه]] شدن را دارند. البته بعدها حوزههایی چون [[اندلس]]، شمال افریقا و [[مصر]] خلفای دیگری را نیز تجربه کردند. در زمان معاویه، [[پذیرفتن]] [[ولایتعهدی]] [[یزید]] نهتنها برای [[مردم]] [[شام]] مشکل نبود بلکه بر آن [[اصرار]] داشتند؛ زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از [[حجاز]] یا [[عراق]] سر برمیافراشتند، در گرو [[حفظ]] [[امویان]] بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به [[مردم مدینه]] که [[فرزندان]] [[صحابه]] بودند مشکل به نظر میآمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر [[شیعیان کوفه]]، [[خوارج]] [[عراق]] نیز از اساس با [[بنیامیه]] مخالف بودند. [[واقعیت]] آن بود که [[قبایل]] عراق هم مخالف [[تسلط]] [[شام]] و طبعاً قبائل شامی بودند. مروری بر استدلالهای معاویه و [[مخالفان]]، درباره موروثی شدن [[خلافت]]، برای [[شناخت]] [[فکر]] [[حکومتی]] [[مردم]] در آن شرایط مناسب مینماید. در اینکه نخستینبار چه کسی چنین مسئلهای را مطرح کرد، [[اختلاف]] نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به [[مغیرة بن شعبه]] دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه سِنّزیاد، [[توانایی]] کمتری برای اداره [[شهر کوفه]] داشت و [[احساس]] کرد شاید معاویه او را [[عزل]] کند، برای جبران این [[ناتوانی]] به شام رفت و [[یزید]] را تحریک کرد تا [[ولایتعهدی]] را نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. [[مغیره]] به معاویه گفت: [[ترس]] آن دارم که [[فتنه]] و اختلاف دوره اخیر [[خلافت عثمان]]، بار دیگر تکرار شود؛ پس بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱ ص۱۸۷.</ref>. معاویه که خود طراح این فکر بود. [[سخن]] او را پذیرفت و مغیره را [[مأمور]] کرد تا به تدریج [[کوفه]] را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبت به شام فرستاد<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۶۵؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص۵۰۳.</ref>. به طور مسلّم معاویه چنین امری را در [[ذهن]] خود داشت و گفته مغیره، آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که [[زیاد بن ابیه]] [[حاکم کوفه]] شد، معاویه، مسئله ولایتعهدی را با او مطرح کرد؛ اما زیاد، که فکرش را نمیکرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و حتی خود یزید را از این کار منصرف کند<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵.</ref>. | |||
به تدریج تلاش معاویه برای تثبیت موقعیت یزید بیشتر و بیشتر شد. او در سفری به [[مکه]] و [[مدینه]] (که مرکزیتی [[دینی]] داشت)، کوشید تا با بخششهای زیاد به [[مردم]]، آنان را به سوی خویش جلب کند. البته مردم نیز [[راضی]] به نظر میرسیدند! شاعرانی چون عقیبه [[اسدی]] و [[عبدالله بن همام سلولی]]، که از [[یزید]] [[نفرت]] داشتند، و اشعاری در ملامت و مذمّت او سروده بودند، با [[پول]] فراوان معاویه دهانشان بسته شد<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۸.</ref>. معاویه در ادامه همین فعالیتها، با برگشتن به [[شام]]، گروههایی از [[مردم کوفه]] و [[بصره]] را نزد خود فراخواند. و در [[مجلسی]] [[ضحاک بن قیس]] را واداشت تا موضوع [[ولایتعهدی]] را مطرح کند. او با متهم کردن مردم [[عراق]] به اینکه آنان [[اهل]] [[نفاق]] و [[شقاق]] هستند عراقیان را مورد [[سرزنش]] قرار داد<ref>مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۲۸؛ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۱؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۶ - ۱۶۹.</ref>. در آن مجلس، [[احنف بن قیس]] گفت: [[اهل عراق]] و [[حجاز]] تا وقتی [[حسن بن علی]] {{ع}} زنده است [[بیعت]] نخواهند کرد و ضحاک بن قیس با مطرح کردن دوباره [[اتهام]] خود گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «[[سلطان]] [[الله]]» دارند که او را در روی [[زمین]] [[جانشینی]] داده؛ [[خلافت]] از طریق کلاله (فرزند دختر) به [[ارث]] نمیرسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات معاویه به حسن بن علی {{ع}} را، یادآور شد و با اشاره به علاقه نداشتن اهل عراق به معاویه، او را از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال ۵۰، چندی پس از [[شهادت امام حسن]] {{ع}} در سال ۴۹، درباره بیعت با یزید [[سکوت]] کرد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۷ - ۱۹۴.</ref>. معاویه، ضحاک بن قیس و [[عبدالرحمان]] بن [[عثمان]] را که در آن مجلس به شدّت از یزید [[دفاع]] کرده بودند، به سوی [[والی کوفه]] و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۱؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۷.</ref>. | |||
[[حدس]] معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ [[دینی]]، [[مدینه]] است. [[عراق]] را به [[زور]] میتوان قانع کرد، اما قبل از آن به معاویه نوشته بود که «... [[مردم]] پیرو این چند نفر هستند و تا آنان [[بیعت]] نکنند، مردم نیز بیعت نخواهند کرد»<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۲.</ref> [[ابن قتیبه]] نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعت [[سستی]] ورزیدند؛ بهخصوص [[بنیهاشم]] که هیچ کدام از آنان بیعت نکردند»<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۷.</ref>. معاویه پیش از آمدن به مدینه، نامههای مختلفی همراه با [[تهدید]] و [[تطمیع]]، برای [[مخالفین]] با بیعت فرستاده بود<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰ و ۱۸۱.</ref>. پس از آمدن هم با تمام وجود تلاش کرد تا موافقت [[مردم مدینه]] را به دست آورد. | |||
در جلسهای که برگزار شد، [[عبدالله بن زبیر]] گفت: ای معاویه! این [[خلافت]] از آن [[قریش]] است. از خدای بترس این [[عبداللّه بن جعفر]]، [[عبداللّه بن عباس]]، من فرزند [[زبیر]] و حسن و حسین [[فرزندان علی]] {{ع}} هستند<ref>یاد از امام حسن {{ع}} نباید در اینجا درست باشد. چون خبر مربوط به سال بعد از شهادت امام حسن {{ع}} است.</ref>، تو جایگاه ما را میدانی!؟ [[عبداللّه بن عمر]] گفت: این خلافت، «هِرَقلی» و «کَسْروی» نیست که [[فرزندان]] از [[پدران]] به [[ارث]] برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار میگرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که [[مسلمانان]]، آنان را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعت [[یزید]] یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان [[عبدمناف]] است چون آنان «[[اهل]] [[رسول اللّه]]» هستند. پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} مردم [[ابوبکر]] و [[عمر]] را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از [[معدن]] [[ملک]] و خلافت باشند، جز آنکه [[سیره]] خوبی داشتند؛ پس از آنان ملک به [[بنی عبدمناف]] رسید و تا [[قیام قیامت]] در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند [[زبیر]] و فرزند [[عمر]]! [[خداوند]] شما را از این «امر» بیرون کرده است. معاویه پس از آن جلسه به [[شام]] بازگشت<ref>ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۹۴ – ۱۹۶.</ref>. به نقل از برخی منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابهای [[تهدید]] کرد که اگر [[بیعت]] نکنند فلان و فلان خواهم کرد:{{عربی|لافعلنّ کذا و کذا}}<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۶.</ref>. | |||
یکی از [[مخالفان]]، [[عایشه]] بود، معاویه در باب [[درستی]] [[ولایتعهدی]] [[یزید]] بدو گفت: کار یزید، [[قضای الهی]] است که کسی را در آن اختیاری نیست، [[مردم]] [[بیعت]] او را بر عهده خود پذیرفته و [[عهد]] و [[پیمان]] با او بستهاند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵.</ref> | |||
زمانی که معاویه نتوانست در [[مدینه]] کاری از پیش ببرد، به سوی [[مکه]] حرکت کرد. در آنجا، معاویه [[حیله]] دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای [[مراسم حج]] گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کردهاند. گروهی از [[شامیان]] نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها به طور علنی بیعت کنند؛ اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از [[منبر]] پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند [[مخالفت]] کنند. هرچند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیلهای بیش نبوده و آنها بیعت نکردهاند<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۴۸- ۲۴۹.</ref>. | |||
در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، ضمن [[انتخاب]] او به عنوان [[خلیفه]] بعد از خود، به او گفت تا بنیامیّه و [[آل]] عبدشمس را بر [[بنیهاشم]]، [[آل]] [[عثمان]] را بر آل [[ابی تراب]] و ذریّه او مقدّم دارد<ref>ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۵۷.</ref>، و بدین ترتیب [[خط مشی]] [[آینده]] [[امویان]] را هم ترسیم کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۳۷.</ref>. | |||
==== تأسیس و تقویت انحرافات در دین ==== | |||
[[یعقوبی]]<ref>[[تاریخ]] الیعقوبی، احمد بن [[اسحاق]] (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی</ref> بعضی کارهایی را از معاویه ذکر میکند که پیش از آن سابقه نداشته است: معاویه نخستین کس در [[اسلام]] بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پردهها آویخت و منشیان [[نصرانی]] [[استخدام]] کرد و جلو خود حربه راه میبرد و از مقرری [[زکات]] گرفت و خود روی تخت نشست و [[مردم]] زیر دست او و [[دیوان]] خاتم (اداره مُهرداری) را تأسیس و دست به ساختمان زد و ساختمان را گچکاری کرد (برافراشت) و مردم را در ساختنش بیمزد به کار گماشت و هیچکس پیش از او چنین نکرده بود و مالهای مردم را [[مصادره]] کرد و آنها را برای خویش گرفت و [[خلافت]] را به صورت [[پادشاهی]] باز گرداند و میگفت: منم نخستین پادشاه. معاویه از هر سرزمینی که [[فتح]] میشد، [[املاک]] آبادی را که [[پادشاهان]] خالصه خود قرار میدادند، خالصه خود قرار میداد و تیول جمعی از بستگان خویش میساخت و نخستین کس بود که در تمام [[دنیا]]، خالصههایی داشت. | |||
روزی [[عبدالله بن عمر]] نزد وی رفت، معاویه به او گفت: ای [[ابوعبدالله]] [[کاخ]] ما را چگونه میبینی؟ گفت: اگر از [[مال]] [[خدا]] باشد، از خیانتکارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکاران هستی. [[عدی بن حاتم]] بر او وارد شد، معاویه به او گفت: دوران ما چگونه است؟ عدی گفت: داد این [[زمان]] شما، [[بیداد]] زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما، داد زمانی است که خواهد آمد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۶.</ref> | |||
معاویه با [[خودکامگی]] بیحدّ و [[حصر]] در [[تصرف]] [[اموال]] مردم، بدعتی به وجود آورد که خلفای بعدی آن را به عنوان [[سیاست]] دنبال میکردند، او [[معتقد]] بود: [[زمین]] مال خداست و من [[خلیفه خدا]] هستم پس هر چه را که از اموال خدا بگیرم، مال من است و هر چه را واگذارم برایم [[مباح]] است. سیاست او چنین بود که [[دوستداران]] [[امام]] و [[اهل بیت]] آن [[حضرت]] در تنگنای [[اقتصادی]] واقع شوند و به هر بهانه [[مستمری]] آنان از [[بیتالمال]] قطع گردد. در برابر آن، سیل [[هدایا]] و مواهب معاویه به سوی کسانی سرازیر میشد که در رساندن [[بنیامیه]] به [[حاکمیت]] و یا در [[حفظ]] آن نقش داشتند. | |||
معاویه برای سُست کردن ریشههای [[اعتقادی]] [[مردم]]، نمادها و [[شعائر اسلامی]] را به آرامی [[تغییر]] داد. او برای اینکه بهتر [[حکومت]] کند، بین مردم [[اختلاف]] انداخت و آنان را به درگیری و [[نزاع]] بین خویش کشاند. [[اختلافات]] دیرینه میان [[انصار]] را شعلهور کرد و کینههای کهنه [[اوس و خزرج]] را از نو تازه کرد. او تلاش کرد تا نهادهای [[جاهلیت]] جای [[شعائر]] [[اسلامی]] را بگیرد و اصطلاحاتی از قبیل [[مهاجر]] و [[انصار]] به انتسابات قبیلگی تبدیل شود به همین دلیل واژگانی مانند عثمانی، خارجی و... به وجود آمد. او میکوشید [[تساوی]] [[انسانها]] و [[اکرام]] به [[تقوا]] و فرمایش [[رسولالله]] {{صل}} در مورد حذف امتیازات و تفاوتهای بین [[عرب]] و [[عجم]]، به [[فراموشی]] سپرده شود. از این رو، [[غیر عرب]] به کارهای [[پست]] مشغول شدند و مالیاتهای سنگینی پرداختند. او در [[عقاید]] [[دینی]] [[تغییر]] و [[تزلزل]] ایجاد کرد. [[برتری]] [[بنیامیه]] را [[خواست خدا]] دانست. اتصاف معاویه و پیروانش به گروه [[ستمکار]] در [[کلام]] [[پیامبر]] {{صل}} بسیار معروف است: «ای [[عمار]]! تو را گروه ستمکار خواهد کشت»<ref>{{متن حدیث| يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ }}؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۶۲۵.</ref> عمار از [[یاران]] [[امام علی]] {{ع}} بود که در [[جنگ صفین]] به دست [[سپاهیان معاویه]] [[شهید]] شد. | |||
معاویه اولین کسی است که [[حکومت عادلانه]] اسلامی را به طور کامل به [[سلطنت]] [[ظالمانه]] فردی و امپراطوری [[استبدادی]] تبدیل کرد. او اولین کسی است که [[لعن]] بر [[امام]] را جزء [[خطبه]] [[نماز]] [[جمعه]] قرار داد و [[احکام]] [[اسلام]] را در باب سرقت، [[قضاوت]] و انساب و [[نماز جمعه]] و... بدون [[پردهپوشی]] زیر پا گذاشت. او اولین کسی است که بر [[ضد]] [[حکومت]] [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} شروع به تحریکات کرد و [[جنگ]] را به راه انداخت و با [[تحمیل]] [[ولیعهدی]] پسرش [[یزید]]، حکومت و [[خلافت اسلامی]] را در [[خاندان]] خود موروثی کرد؛ و او بنیانگذار این همه [[بدعتها]] و [[انحرافات]] در [[دین]] بود. به همین علت [[امام حسین]] {{ع}} در نامهای به معاویه مینویسد: «من هیچ فتنهای را برای این امت، بزرگتر و خطرناکتر از [[ولایت]] و حکومت تو نمیدانم» <ref>{{متن حدیث|وَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ وَلاَيَتِكَ عَلَيْهَا }}</ref> | |||
[[ابوالاعلی مودودی]] [[نظام]] [[پادشاهی]] معاویه را که در دهه آخر [[حکومت معاویه]] به اوج خود رسید، چنین ترسیم میکند: | |||
# دگرگونی درباره نحوه جایگزینی حاکم: معاویه اولین کسی بود که در شرایط [[سلامت]] برای پسرش [[یزید]] با استفاده از [[قدرت]] و [[نیروی نظامی]] [[بیعت]] گرفت و توانست [[خلافت]] را به [[سلطنت]] تبدیل کند. | |||
# دگرگونی در [[روش زندگی]] حاکم. | |||
# دگرگونی در کیفیت نگهداری و برداشت از [[بیتالمال]] به طوری که بدون حساب و کتاب از بیتالمال هزینه میشد، گویی این [[ثروت]] [[اموال شخصی]] [[حاکم]] است. | |||
# پایان [[آزادی]] اندیشه، [[فکر]]، نظر و رأی. | |||
# پایان آزادی امر [[قضا]]، به طوری که [[قاضی]] هرگونه که حاکم میخواست [[قضاوت]] میکرد و [[حکم]] [[قتل]] هرکس را که [[خلیفه]] [[اراده]] میکرد، میداد. | |||
# پایان [[حکومت]] شورایی. | |||
# [[ظهور]] و بروز عصبیتهای قومی و [[نژادی]] و قبیلهای. | |||
# نابودی قانون.<ref>انقلاب عاشورا، ص۱۳۹-۱۴۰ به نقل از خلافت و ملوکیت.</ref> | |||
از بدعتهای دیگر او نیز میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: | |||
وی اولین کسی است که {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref> را از [[نماز]] حذف کرد<ref>کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.</ref>؛ در حالی که به فرموده [[امام صادق]] {{ع}} درباره [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ}}<ref>«آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.</ref>. فرمود: "در [[مکه]] [[خانهها]] نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانههای مکه در گذاشت<ref>الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.</ref>؛ همچنین [[جعل]] [[احادیث]] بر [[ضد]] علی {{ع}} و منسوب کردن [[روایات]] به [[رسول خدا]] {{صل}}<ref>رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.</ref>؛ [[تحریم]] تلبیه در [[مراسم حج]]<ref>واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.</ref>؛ [[بدعت]] نامیدن [[خطابه]] بر [[منبر]] رسول خدا {{صل}} بدعت است<ref>مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.</ref>؛ قرار دادن [[اذان]] و اقامه برای نمازهای عیدین<ref>المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.</ref>؛ انجام [[رمی]] به طور سواره<ref>الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.</ref>؛ قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا {{صل}}<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.</ref> و فرستادن [[بت]] به [[سرزمین]] [[هندوستان]]<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.</ref> از دیگر بدعتهایی است که ایجاد آن را به معاویه نسبت دادهاند. ضمن این که او اولین کسی است که داخل [[محراب]]، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای [[مردم]] [[نماز]] میخواند <ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص۳۴۸-۳۴۹.</ref> | |||
از [[بدعتهای معاویه]]، [[بیعت گرفتن]] اجباری از مردم و شخصیتها برای [[ولایتعهدی]] فرزند شرابخوار و نالایقش "[[یزید]]" بود. قویترین گروه مخالف با آن [[بیعت]]، [[بنیهاشم]] و در رأس آنان [[حسین بن علی]] {{ع}} بود که [[مخالفت]] خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با [[تهدید]] یا با [[تطمیع]]، پذیرفته بودند ولی [[امام حسین]] {{ع}} حتی در برابر معاویه که به [[ستایش]] یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه [[نکوهش]] نمود و رسوایش ساخت<ref>مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۴۶۰.</ref> | |||
اختلافات، فتنهگریها، [[سیاست]] بازیها، [[بیعدالتیها]]، [[نفاق]] و [[پیمانشکنی]] سالهای آخر [[خلافت]] [[خلیفه سوم]] و سپس در تمام دوران معاویه، روان [[جامعه]] را دچار [[بحران]] و درهم ریختگی نمود و [[اصحاب]] [[خالص]] امیرالمؤمنین علی {{ع}} در [[اقلیت]] واقع شدند. | |||
معاویه با تمام توان خود توانست [[اسلام]] را آنگونه که خود میشناخت، معرفی کند تا جایی که در پایان دوره [[حکومت]] او از اسلام جز اسم و از [[قرآن]] جز رسم باقی نمانده بود. در واقع در این دوران، اسلام در [[حقیقت]] [[امر]]، به کناری نهاده شده بود و با آن [[مبارزه]] میشد و [[جمهور]] مردم نیز از صحنه حکومت غایب بودند. | |||
با این حال علمای [[اهل سنت]] با [[چشم پوشی]] از [[حقیقت اسلام]]، مواضع مختلف بلکه متضادی در مورد معاویه و دیگر امرای [[اموی]] خصوص در باب ادعای خلافت آنان، اتخاذ کردهاند. چندان که - من باب نمونه - [[جلال الدین سیوطی]] مینویسد: [[ابن ابیشیبه]] از [[سعید بن جمهان]] نقل میکند که به [[سفینه]] گفتم: [[بنیامیه]] [[گمان]] میکنند که [[خلافت]] در [[قبیله]] آنان است. گفت: [[دروغ]] گویند، بلکه بنیامیه از خشنترین [[ملوک]] هستند و اولشان معاویه است. روی دیگر این سکه برای [[مردم]] [[حفظ]] [[جماعت]] و [[طاعت]] است که خروج از آن به مثابه ترک [[اسلام]] شمرده میشد، تا آنجا که [[صحابی]] معروفی چون [[عبدالله بن عمر]] فرزند [[خلیفه دوم]] که از [[بیعت]] با [[امام علی]] {{ع}} سر باز زد<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵۴، ص۴۲۸.</ref> و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده دستیهای معاویه برخوردار بود،<ref>جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۴۵.</ref> در دوره [[یزید بن معاویه]] با انتساب [[حدیثی]] به [[پیامبر]] {{صل}} از [[لزوم]] [[اطاعت]] و حفظ جماعت سخن میگفت.<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی. ، ج۳، ص۳۲۳.</ref> | |||
=====[[ترویج]] [[مذهب]] [[جبر]]===== | |||
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش [[عقیده]] جبر را میان [[مسلمانان]] ترویج میکرد. نقل شده است که معاویه میگفت: «عمل و [[کوشش]] هیچ نفعی ندارد، چون همه [[کارها]] به دست [[خداوند]] است»<ref>حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹ (به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۴۱۰).</ref>. | |||
این سخن معاویه نه از روی [[اعتقاد]]، بلکه برای [[تحمیل]] [[خلافت]] خود بر مردم بود؛ چنان که از او نقل شده است که میگفت: | |||
{{عربی|هَذِهِ الْخِلافَةُ أَمْرٌ مِنَ اللهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللهِ}}؛ «خلافت من یکی از فرمانهای خداست و از [[قضا و قدر]] [[پروردگار]] میباشد!»<ref>مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۹. وی همچنین در برابر مخالفت عایشه با زمامداری یزید در سال ۵۶ هجری در مدینه، به وی گفت: {{عربی|إِنَّ أَمْرَ یَزِیدَ قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ، وَ لَیْسَ لِلْعِبَادِ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ}}؛ «ماجرای زمامداری یزید قضای حتمی است که بندگان در این ارتباط از خود اختیاری (در مخالفت) ندارند». (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۰).</ref>. | |||
در واقع [[ترویج]] این [[عقیده]] برای جلوگیری از [[اعتراض]] و [[قیام]] [[مردم]] بود. بدین معنا که آنچه امروز اتفاق میافتد، خواست خداست و [[مقاومت]] در برابر [[قضا]] و قَدَر [[الهی]] بیفایده است. | |||
معاویه با این ترفند، بذر [[سستی]] و بیاثر بودن تلاشهای معترضانه را در [[جامعه]] منتشر میساخت و آنها را وادار به پذیرش کارهای خلاف خویش میکرد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۷۶.</ref>. | |||
==== تأسیس و تقویت بدعتها ==== | ==== تأسیس و تقویت بدعتها ==== | ||
خط ۸۱: | خط ۴۳۷: | ||
# انجام [[رمی]] به طور سواره<ref>الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.</ref>؛ | # انجام [[رمی]] به طور سواره<ref>الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.</ref>؛ | ||
# قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا {{صل}}<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.</ref> و فرستادن [[بت]] به [[سرزمین]] [[هندوستان]]<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.</ref>؛ | # قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا {{صل}}<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.</ref> و فرستادن [[بت]] به [[سرزمین]] [[هندوستان]]<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.</ref>؛ | ||
# او اولین کسی است که داخل [[محراب]]، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای [[مردم]] [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، | # او اولین کسی است که داخل [[محراب]]، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای [[مردم]] [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص ۳۴۸-۳۴۹.</ref> | ||
# از [[بدعتهای معاویه]]، [[بیعت گرفتن]] اجباری از [[مردم]] و شخصیتها برای [[ولایتعهدی]] [[فرزند]] شرابخوار و نالایقش "[[یزید]]" بود. قویترین گروه [[مخالف]] با آن [[بیعت]]، [[بنیهاشم]] و در رأس آنان [[حسین بن علی]] {{ع}} بود که [[مخالفت]] خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با [[تهدید]] یا با [[تطمیع]]، پذیرفته بودند ولی [[امام حسین]] {{ع}} حتی در برابر معاویه که به [[ستایش]] [[یزید]] پرداخت، به بیان زشتیهای [[یزید]] اشاره کرد و از کار معاویه [[نکوهش]] نمود و رسوایش ساخت<ref>مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | # از [[بدعتهای معاویه]]، [[بیعت گرفتن]] اجباری از [[مردم]] و شخصیتها برای [[ولایتعهدی]] [[فرزند]] شرابخوار و نالایقش "[[یزید]]" بود. قویترین گروه [[مخالف]] با آن [[بیعت]]، [[بنیهاشم]] و در رأس آنان [[حسین بن علی]] {{ع}} بود که [[مخالفت]] خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با [[تهدید]] یا با [[تطمیع]]، پذیرفته بودند ولی [[امام حسین]] {{ع}} حتی در برابر معاویه که به [[ستایش]] [[یزید]] پرداخت، به بیان زشتیهای [[یزید]] اشاره کرد و از کار معاویه [[نکوهش]] نمود و رسوایش ساخت<ref>مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۴۶۰.</ref> | ||
=== عملکرد سیاسی و اجتماعی === | === عملکرد سیاسی و اجتماعی === | ||
==== | با [[بیعت]] [[امام حسن]] {{ع}} با معاویه، مرحله مهمی از [[تاریخ اسلام]] رقم خورد: دوران [[خلفای نخستین]] پایان یافت و عصر [[اموی]] آغاز شد. دیگر این که خاندان [[هاشمی]] به موضع [[حزب]] مخالف [[حکومت]] بازگشتند، آن هم بعد از مراحل طولانی درگیری به گونهای که دورِ دیگری به نفع [[امویان]] پایان یافت و با «عام الجماعه» دوران جدیدی از [[حکمرانی]] در [[حکومت اسلامی]] آغاز شد. | ||
با به [[خلافت]] رسیدن معاویه در دِمَشق - که [[پایتخت حکومت]] جدید شد - [[وحدت]] [[سیاسی]] به [[امت اسلامی]] بازگشت...<ref>بیضون، ابراهیم، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۴۷.</ref>. | |||
==== | |||
معاویه با توجه به اهدافی که داشت، کوشید ساختمان حکومتش را بر پایههایی [[استوار]] کند که شاید مهمترین آنها عبارت باشند از: | |||
# [[تغییر]] در شالوده [[نظام سیاسی]] و محور قرار دادن نقش [[ارتش]]: وی از زمانی که [[استاندار]] [[شام]] بود، برای ایجاد [[امنیت]] در داخل و توسعه در خارج، آن را ایجاد و [[سازماندهی]] کرد. | |||
# [[سیاست داخلی]]: که اداره و موازنه قبایلی و ایجاد [[ولایتعهدی]] و [[سرکوب]] [[مخالفان]] را دربرمیگیرد. | |||
# [[خوشرفتاری]] با شخصیتهای بزرگ [[اسلامی]]: اعم از [[صحابه]] و فرزندانشان، بهویژه [[بنیهاشم]]. [باید افزود: بنیهاشم به دلیل [[قرارداد صلح]]، [[سکوت]] کردند و در این باره [[نامه امام حسین]] {{ع}} به معاویه را مرور خواهیم کرد. خوشرفتاری معاویه، به معنای [[بذل و بخشش]] بیحد و [[حصر]] [[بیتالمال]] به صحابه و فرزندانشان بود تا [[شاهد]] جنایات معاویه و [[سکوت در برابر ظلم]] و [[اجحاف]] او در [[حق امام علی]] {{ع}} و [[خاندان پیامبر]] {{صل}} باشند. آیا به [[شهادت]] رساندن [[سبط]] اکبر، [[امام مجتبی]] {{ع}} و [[حجر بن عدی]]، به معنای خوشرفتاری با [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] آنهاست؟]<ref>مطلبِ داخل کروشه از مترجم است.</ref>. | |||
# استقرار امنیت در سراسر [[جهان اسلام]]: برای نیل به این [[هدف]]، مردان مناسبی را برای اداره و [[سیاست]] برگزید تا [[یاور]] او در [[اداره حکومت]] و استقرار امنیت در آن باشند<ref>امثال عُتْبَة بن ابیسفیان، مروان بن حَکَم، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، مُغیرة بن شعبه، مَسْلَمَة بن مخلد و زیاد بن ابیه؛ امنیت مورد نظر معاویه متناسب با جلادان منتخبش بود. سمرة بن جُندب در پگاه روزی چهل و هفت نفر از بستگان ابوسوار عدوی را که همه از حافظان قرآن بودند، کُشت؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۳۲ (ج).</ref>. | |||
# اداره مستقیم کارهای [[حکومتی]]: به گونهای که بیشتر وقت خود و تلاشش را برای انجام کارهای [[مسلمانان]] صرف کرد<ref>مسعودی یک روز کاری کامل از دوران معاویه را بیان میکند که وی چگونه وقتش را صرف رسیدگی دقیق به کارهای مسلمانان نمود. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۴۱.</ref>. | |||
# سیاست توسعهطلبانه<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۵۰.</ref>: معاویه مردی [[سیاسی]] و انعطافپذیر بود. از این رو به منظور تحقق این سیاست، به استعدادهای سیاسی خود تکیه کرد. افزون بر آن وی پارهای [[روابط اجتماعی]] را برای [[همپیمانان]] و [[تضعیف]] [[دشمنان]] پیریزی کرد. اوضاع سیاسیای که [[حکومت]] نوپای او را احاطه کرده بود، وی را واداشت که در دو زمینه [[اقدام]] نماید: در زمینه همپیمانی با ساکنان اصلی [[سرزمین شام]]، بهویژه [[مسیحیان]] آنجا و در زمینه همپیمانی با [[قبایل]] نیرومند [[عرب]]، یعنی [[قبایل یمنی]]<ref>از ویژگیهای جامعه جاهلی تقسیم آن به دو دسته قیسی و یمنی بود، بدین شکل که قبائل نزار، تمیم، ربیعه و مضر که عرب شمالی بودند، قیسی و قبائل دیگری که از جنوب شبه جزیره عربستان مهاجرت کرده و در بلاد شام و دیگر سرزمینهای مفتوحه سکونت گزیدند، یمنی نامیده شدند، از جمله یمنیها قبیله ازد بود. قبیله کلب، یمنیها را در شام رهبری میکرد. این تعصبات در عصر نبوت و خلفای نخستین فروکش کرد. اما در پی انتشار قبائل عرب در شهرهای فتح شده این تعصب جاهلی میان عربهای شمالی که به جدشان عدنان منتسب بودند و عدنانی خوانده میشدند و عربهای جنوب که به جدشان قحطان منتسب بودن و قحطانی خوانده میشدند، رونق گرفت و با گذشت روزگار این دوگروه به دو حزب سیاسی رقیب تبدیل شدند که تاحد زیادی در گرایشهای سیاسی خلافت اموی تأثیر گذاشتند.</ref> که او را در رسیدن به حکومت [[پشتیبانی]] کرده و بنیان حکومت او را تشکیل داده بودند. [[ازدواج]] وی با میسون کلبی و ازدواج پسرش [[یزید]] با یکی از [[زنان]] ایشان، این همپیمانی را تثبیت کرد. همچنین این [[پیمان]]، خطّ سیاسیای را که در [[روابط]] عمومیاش به آن [[اعتماد]] میکرد، نشان میدهد<ref>. ازدواج معاویه یک پیمان سیاسی با قبیله کلب بود. از این جهت افراد قبیله کلب همگی خود را داییهای ولیعهد جدید و در نتیجه حامیان طبیعی خانواده حاکم به حساب میآوردند.</ref>. | |||
اما معاویه، از عربهای قیسی و سیاستمداری با تجربه بود که به این [[تعصبات]] تا جایی که به منافعش [[خدمت]] میکرد، اهمیت میداد. [[هدف]] او این بود که عنصر [[عرب]] را تبدیل به پشتوانهای اساسی برای اهداف شخصی و آرمانهای طبقه [[حاکم]] [[اموی]] کند. به طور قطع، این [[روش سیاسی]] به اشکال گوناگون، از خلال [[سیر]] سازمانی خود، [[خلافت]] را - به [[زعم]] بیشتر [[مسلمانان]] - به [[نظام]] [[پادشاهی]] تبدیل کرد. روشن است که معاویه اگرچه به دنبال نظام پادشاهی بود، ولی علاقه داشت بیشتر به عنوان بزرگ عرب باقی بماند، نه به عنوان [[پادشاه]]. دیگر این که [[حکومت]] او با صفت [[دینی]] شناخته شود؛ زیرا [[قانون اساسی]] آن، [[اسلام]] بود که همان [[دین]] رسمی حکومت به شمار میرفت.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۱۶.</ref>. | |||
==== اوضاع سیاسی دولت اسلام ==== | |||
به نظر میرسد اوضاع سیاسی خارج از عراق مشکل عمدهای برای معاویه به وجود نیاورد، به گونهای که [[استانداران]] بدون [[اعتراض]]، حکومت میکردند. [[عمرو بن عاص]] در [[مصر]]، دو سال حکومت کرد و در سال ۴۳ / ۶۶۳ مُرد و پسرش عبدالله به مدت دوسال [[جانشین]] او شد. سپس حکومت به [[برادر]] معاویه، [[عتبة بن ابیسفیان]] رسید و پس از او (در سال ۴۷ / ۶۶۷) [[معاویة بن حدَیج]] [[حاکمیّت]] یافت. | |||
اما [[حجاز]] به اعتباری از معاویه [[انتقام]] گرفت؛ زیرا به عدهای از شخصیتهای اسلامی برجسته، نظیر حسن {{ع}}، برادرش حسین {{ع}}، [[عبدالله بن زبیر]] و دیگران روی آورد. ازآن رو معاویه منطقه یاد شده را مستقیماً زیر نظر گرفت و استاندارانی از [[خاندان اموی]] برای آنجا تعیین کرد تا مجری سیاستی باشند که وی ترسیم میکند. [[مدینه]] در دست [[مروان بن حَکَم]] و [[سعید بن عاص]] اداره میشد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۷۲ و ۲۳۲.</ref>. علاوه بر آن، فعالیتهای مختلف غیرسیاسی، نظیر [[شعر]]، موسیقی، آواز و [[علوم دینی]] را [[تشویق]] میکرد. این مسئله [[مکه]] و مدینه را به یکی از مهمترین مراکز [[زندگی اجتماعی]] در آن [[زمان]] تبدیل کرد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۶.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۳۲.</ref>. | |||
==== تعویض پایتخت خلافت ==== | |||
معاویه برای ملکداری مجموعهای از امکانات و تواناییها را بهکار گرفت و مرکز خلافت را به [[دمشق]] منتقل کرد؛ زیرا به [[وفاداری]] مردم [[شام]] به بنی امیه [[اطمینان]] داشت. در طول مدت [[خلافت بنی امیه]] - جز در یک مقطع زمانی خاص - و حتی طی سالیان پس از آن نیز این [[وفاداری]] به طور کلی پا برجا بود. به گفته [[ولهاوزن]]<ref>الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۸.</ref> معاویه از دیر باز با [[مردم]] [[شام]] [[منافع]] مشترک ایجاد کرده بود. اگر چه از گذشتههای دور برخی از [[قبایل عرب]] به شام [[مهاجرت]] کرده بودند، ولی با توجه به سابقه عموم [[شامیان]] در برخورداری از [[حکومت]] مرکزی، شاید معاویه برای [[اثبات]] [[مشروعیت]] خود، کمتر از دیگر نقاط به [[حفظ]] اصول [[اسلامی]] نیاز داشت.<ref>الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۹.</ref> | |||
با این همه، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، [[دمشق]] دستکم در طول مدت [[خلافت]] معاویه، [[اقامتگاه]] اصلی [[بنی امیه]] شمرده نمیشد. در واقع معاویه با [[عبرت]] گرفتن از [[سرنوشت]] [[عثمان]] در طول خلافت کوشید [[روابط]] خود با بنی امیه را در جهت [[حفظ منافع]] کلی خلافت تنظیم کند. وی [[مروان بن حکم]] را مدتی به [[ولایت]] [[مدینه]] گماشت، اما بعدها روابط او با [[خلیفه]] به سردیگرایید و حتی معاویه [[میزان]] [[سرسپردگی]] او را در معرض [[آزمایش]] قرار داد.<ref>ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۱۷۲، ۲۳۱-۲۳۲، ۲۹۲-۲۹۵.</ref> | |||
==== | ==== رویه و سیاست اداری ==== | ||
خلفای [[بنیامیه]]، بهویژه افرادی مانند [[معاویة بن ابیسفیان]] و [[عبدالملک بن مروان]] به بهتر اداره کردن [[حکومت]]، تلاش برای [[منافع عمومی]] به منظور [[سازماندهی]] حکومتشان شناخته شدهاند. آنان از تواناییشان در [[پیروی]] از شیوههای اداریِ سودمند و ایجاد دیوانها و ابزارهای [[اداری]] مفید برای استفاده در حکومتشان، دریغ نکردند<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۵۶۰.</ref>. | |||
ادارهها یا دیوانها، در دوران معاویه [[شاهد]] تحولی بود که همگام با تغییراتی در [[نظام حکومتی]] پدیدار شد و به علت باز بودن درهای آن به روی تمدنهای [[روم]] و [[ایران]]، قدمهای سریعی به جلو برداشت<ref>حلّاق، حَسّان، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.</ref>. آنان از آنچه [[عمر]] بن خطّاب در [[نظام اداری]] انجام داد، [[پیروی]] کردند، بدون اینکه شکل نهایی آن را [[تکامل]] بخشند<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۱.</ref>. | |||
معاویه بدینمنظور از مسیحیانی که در [[حکومت]] روم کار میکردند، مانند سَرْجون بن منصور و پسرش منصوربن سَرْجون در تنظیم [[دیوان]] مالیه کمک گرفت<ref>حلّاق، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.</ref>. | |||
معاویه در زمانی دیوانهای خاتم و [[برید]] را تأسیس کرد که [[مسلمانان]] با دیوانهای [[سپاه]]، [[خراج]] و رسایل آشنا بودند. او دیوان خاتم را درست کرد تا [[نامهها]] بدون مهر نباشد، فردی به جز [[خلیفه]]، از [[اسرار]] آنها [[آگاه]] نشود، نامهها در معرض [[جعل]] و دگرگونی قرار نگیرد. افزون بر آن، دیوان خاتم گزارشهایی را دریافت میکرد که از سوی [[استانداران]] به خلیفه فرستاده میشد<ref>قبل از ایجاد دیوان رسائل نامهها بدون مهر خلیفه صادر میشد، اعتقاد بر این است قبل از ایجاد این دیوان نامهها جعل میشده است. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۸۵؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، کتاب الوزراء و الکُتّاب، ص۲۴ - ۲۵؛ ابنالطقطقا، الفخری، ص۱۰۷.</ref>. | |||
همچنین معاویه دیوان برید را - بعد از گسترش حکومتش - تأسیس کرد؛ زیرا انتقال نامهها با حداکثر سرعت برای تسهیل [[ارتباط]] سریع میان خلیفه و کارگزارانش در مناطق [[حکومتی]] ضروری بود<ref>سالم، السید عبدالعزیز، تاریخ الدولة العربیه، ص۶۸۰ - ۶۸۱.</ref>. | |||
این دیوان دو [[وظیفه]] مهم داشت: نخست، بردن و آوردن نامههای [[دارالخلافه]]؛ دوم، کارمندان این دیوان جاسوسهای خلیفه بودند و [[کارها]] و رفتارهای استانداران را زیر نظر داشتند و گزارشهای دریافتی را برای خلیفه میفرستادند تا خلیفه از اوضاع استانها و آنچه در آنجا رخ میدهد، آگاه باشد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۶۳.</ref>. | |||
معاویه هزینه هنگفتی را صرف [[تحول]] این [[دیوان]] و فعالیتهای آن کرد. شمار کارمندان، اسبها و ایستگاههای مجهز مورد نیاز ناقلان خبر را افزایش داد و ابزارهای مهمی برای [[اداره امور]] [[حکومت]] به وجود آورد. گفتنی است که کار دیوان [[برید]]، منحصر به انتقال نامههای رسمی و گزارشهای [[حکومتی]] بوده است.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۵۳.</ref>. | |||
====سیاست داخلی==== | |||
# '''تفرقهافکنی و چندقطبیسازی جامعه''': معاویه سیاست خود را براساس ایجاد [[تفرقه]] میان مسلمانان بنا نهاد، ولی بر این [[باور]] بود که حکومتش جز با گسترش دادن [[خصومت]] و [[دشمنی]] میان مسلمانان پا بر جا نخواهد ماند. وی از [[حیله]] و نیرنگی برخوردار بود که با تکرار و اجرای دقیق آن، در انجامش مهارت داشت و آن را در مورد [[مخالفان]] خود در [[دولت]] اعم از [[مسلمان]] و غیرمسلمان به کار میگرفت. اساس این [[نیرنگ]] را تلاشی مستمر در ایجاد تفرقه و پراکندگی، با [[شبههافکنی]] و [[برانگیختن]] کینهتوزیها میان مخالفان تشکیل میداد که برخی از این افراد [[خاندان]] و [[نزدیکان]] وی به شمار میآمدند. [[یکدلی]] و [[سازگاری]] دو [[انسان]] بر جسته و سرشناس برای معاویه قابل [[تحمل]] نبود و [[رقابت]] طبیعی میان چنین افرادی، معاویه را در جهت ضربه زدن به آنان کمک میکرد<ref>حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۳۵؛ به نقل از عقاد در کتابش «معاویة فی المیزان»، ص۶۴.</ref>. | |||
# '''اعمال زور و فشار بر مخالفان''': معاویه با اتخاذ سیاست [[زورگویی]] و قلعوقمع به [[اداره امور مسلمانان]] پرداخت و به مقدّرات و [[عزت]] و [[شرافت]] آنها بیاحترامی نمود و پس از امضای [[قرارداد صلح]]، [[اعلان]] داشت که وی تنها به جهت [[حاکمیّت]] یافتن بر [[مسلمانان]]، به [[قتل]] و [[کشتار]] و [[خونریزی]] آنان پرداخته است و در جملهای از [[تکبّر]] و خودستاییاش دم زد و گفت: ما، [[زمان]] هستیم، هرکس را بالا ببریم فرادست است و هرکس را پایین آوریم، فرودست خواهد بود<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۸- ۱۳۹؛ عقد الفرید، ج۲، ص۱۵۹.</ref>. [[کارگزاران]] و [[فرمانروایان]] وی نیز همین شیوه فریبکارانه را ادامه دادند. [[عتبة بن ابی سفیان]]، با مخاطب قرار دادن [[مصریان]]، بدانها گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! تازیانهها را بر پشت شما پاره خواهیم کرد. در سخنی از [[خالد قسری]] با [[مردم]] [[مکّه]] آمده است که گفت: به خدا سوگند! آنکس را که به پیشوای خود (معاویه) [[اهانت]] روا دارد، نزد من آورند وی را در [[حرم]] به دار خواهم آویخت<ref>اغانی ابو الفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۳۸۲ چاپ بیروت.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۸.</ref> | |||
# '''خشونت حداکثری با شیعیان''': [[شیعیان]] در عصر معاویه رسما مورد [[ستم]] و [[بیداد]] قرار گرفتند و به شدیدترین نوع قلعوقمع و [[رفتار]] [[خشونتبار]]، با آنان برخورد شد. [[امام]] [[محمّد]] [[باقر]] {{ع}} تهدیدی را که [[امویان]] بر پیروانشان روا میداشتند چنین به وصف میکشد: در هر منطقهای [[پیروان]] ما به [[قتل]] میرسیدند دست و پاهای آنان را به صرف [[شک و تردید]] در [[دوستی]] و [[محبّت]] ما میبریدند، هرکس از او به دوستی و محبّت ما یاد میشد به [[زندان]] میافتاد، یا اموالش چپاول میشد و یا خانهاش [[تخریب]] میگشت<ref>شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۵؛ طبقات کبری، ج۵، ص۹۵.</ref>. معاویه کوشید تا شخصیتهای [[اندیشمند]] و [[آگاه]] [[شیعه]] را از میان بردارد و عده زیادی از آنان نظیر [[حجر بن عدی]]، [[رشید]] حجری، [[عمرو بن حمق]] و [[أوفی بن حصن]] را پای چوبه دار روانه ساخت. وی به [[آزار]] و [[شکنجه]] بزرگان شیعه اکتفا نکرد، بلکه [[جور]] و ستم خویش را متوجه [[زنان]] [[مسلمان]] نیز نمود و عدهای از آنها نظیر: زرقاء دختر [[عدی]]، [[سوده]] دختر عمّاره و امّ [[الخیر]] با [[رقیّه]] را مورد [[بیم]] و [[تهدید]] قرار داد. معاویه با اشاره به تمام کارگزارانش از آنان خواست خانههای شیعیان را ویران نمایند و نام آنها را از دفتر پرداخت ([[بیت المال]]) محو و سهمیه [[پول]] و خرجی آنها را قطع کنند، همچنین به عمّال و مزدوران خود سفارش کرد تا [[گواهی]] شیعیان را در مسائل [[قضاوت]] و [[داوری]] و موارد دیگر نپذیرند تا برخواری و [[ذلّت]] آنان بیفزاید. بیان [[انحرافات]] و جرایمی که معاویه مرتکب شد در این اشارات گذرا نمیگنجد و به جهت تعدّد و گسترش آنها [[کتابی]] ویژه میطلبد، اینک در درجه نخست مقصود ما از این اشارات، عنوان مقدمهای در جهت بیان [[جنایت]] بزرگ وی تلقی میشود که به [[قیام]] [[سید الشهداء]] {{ع}} انجامید، جنایتی که در [[تحمیل]] فرزند فاسقش [[یزید]] به عنوان [[جانشین]] خود، تحقق یافت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۳۲.</ref> | |||
# '''نصب منافقان در پستهای حساس''': [[طبیعت]] [[حکومت معاویه]] اقتضا میکند که برای پیشبرد مقاصد [[نامشروع]] خود از افراد [[فاسد]] استفاده کند. این امر موجب میشد تا هر چه سریعتر [[مردم]] از [[تعالیم]] عادلانه و حیاتبخش [[اسلام]] فاصله گرفته و [[حکومت]] [[جبار]] وی نیز به اهداف خویش نزدیکتر گردد و صدای مخالفان را در گلو خفه سازد. [[حضرت امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در یک [[پیشبینی]] شگفتآور از این واقعه خبر داد: {{متن حدیث|وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً}}؛ «من از این اندوهناکم که [[سرپرستی]] حکومت این [[امت]] به دست این [[بیخردان]] و [[نابکاران]] ([[بنیامیه]]) افتد. [[بیت المال]] را به [[غارت]] ببرند، [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با [[صالحان]] [[نبرد]] کنند و [[فاسقان]] را همدستان خود قرار دهند»<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲.</ref>. این عبارت کوتاه و پر معنای [[امیرمؤمنان]]{{ع}} میرساند که حضور افراد [[فاسد]] و [[تبهکار]] در پایگاههای اصلی یک حکومت، بیانگر [[فساد]] و [[انحراف]] آن [[نظام]] و حکومت است، چنانچه حضور مردان [[صالح]] و [[درستکار]] در [[دستگاه حکومت]]، نشانه [[سلامت]] و [[درستی]] آن است. به تصریح [[مورخان]]، تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر [[اموی]] حتی یک [[فرد صالح]] و [[امین]] در رأس امور قرار نداشت. در واقع [[کارگزاران]] اصلی [[حکومت معاویه]]، انسانهای طماع و [[هوسرانی]] بودند که به [[طمع]] رسیدن به [[آمال]] [[شیطانی]] و اغراض مادی، تن به این کار داده بودند. ناگفته پیداست بهکارگیری افراد [[منحرف]] و [[مفسد]] که علناً [[تظاهر]] به [[فسق]] و [[فجور]] میکردند تا چه [[میزان]] میتوانست به عادیسازی [[منکرات]] در [[جامعه]] منجر شده و [[ارزشهای معنوی]] جامعه را به خطر اندازد. دستگاه عریض و طویل [[حکومتی]] معاویه توسط افرادی اداره میشد که تمام [[هوش]] و [[ذکاوت]] خویش را جهت آباد کردن دنیای [[نامشروع]] خود به کار گرفته بودند. [[دنیاپرستان]] و [[هوس]] بازانی چون «[[عمرو بن عاص]]»، «[[مغیرة بن شعبه]]» و «[[زیاد بن ابیه]]» که از مشهورترین حیلهگران [[عرب]] محسوب میشدند<ref>از شعبی نقل شده است: {{عربی|إِنَّ دُهَاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعَاوِیَةُ وَ ابْنُ الْعَاصِ وَ الْمُغَیْرَةُ وَ زِیَادٌ}}؛ «زیرکان جهان عرب چهار تن بودند، معاویه، عمر و عاص، مغیره و زیاد». الذریعة، ج۱، ص۳۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۰.</ref>، به [[طمع]] [[ریاست]] و [[مقام]] در دامهای [[فریب]] و [[نیرنگ]] معاویه گرفتار آمده بودند، دینشان را دادند و در مقابل، [[حکومت]] بخشی از [[سرزمین اسلامی]] را به تناسب ظرفیت و حساسیت، از آنِ خود کردند. در واقع معاویه با توجه به [[شناختی]] که از [[روحیات]] [[مردم]] هر منطقه داشت با [[زیرکی]] و [[شیطنت]] خاص، یکی از این [[کارگزاران]] توطئهپرداز خویش را بر آن سامان میگماشت و بدین ترتیب چهره [[جامعه دینی]] را به طور کلی [[تغییر]] داد و بذر [[فساد]] و [[تباهی]] و [[بیدینی]] را در اطراف و اکناف [[جهان اسلام]] پاشید. [[مصر]] را مادام العمر در [[اختیار]] «[[عمروعاص]]» یعنی [[عقل]] منفصلِ خود قرار داد؛ [[عراق]] را به [[ستمگری]] [[خون]] آشام چون «زیاد» و [[مدینه]] و [[حجاز]] را به [[کینهتوزی]] چون «[[مروان]]» سپرد<ref>در ارتباط با معرفی مروان و فساد و گمراهیاش سابقاً بحث شد.</ref>، و جز اینها از چهرههای سفاک و [[خونریزی]] چون [[ضحاک بن قیس]]، [[سعید بن عاص]]، [[بسر بن ارطاة]] و دیگران برای [[سرکوب]] و [[اختناق]] استفاده کرد و هرگاه خطری را [[احساس]] میکرد با سرعت به تعویضی حسابشده دست میزد. هنگامی که «عبدالله» - فرزند عمروبن عاص- از طرف معاویه به [[حکومت کوفه]] [[منصوب]] شد، [[مغیرة بن شعبه]] به معاویه گفت: «[[کوفه]] را به عبدالله و مصر را به پدرش «عمروعاص» دادهای و خود را در میان دو آرواره شیر قرار دادهای!!». معاویه با شنیدن این سخن بلافاصله «عبدالله» را [[عزل]] و «مغیرة بن شعبه» را به جای وی منصوب کرد<ref>تجارب الامم، ج۲، ص۷.</ref>. | |||
====سیاست خارجی==== | |||
معاویه پایههای محکم و شالوده ثابتی در سیاست خارجی به وجود آورد؛ اما دوران او [[شاهد]] [[فتوحات]] وسیعی همانند دوران [[خلفای نخستین]] نبود و این نه از کوتاهی او، بلکه از برآورد درست [[کارها]] ناشی میشد. او [[عظمت]] کاری را که در حوزه سیاست خارجی به دوش داشت، [[درک]] کرد. این کار در تثبیت فتوحات در [[شرق]] و [[غلبه]] بر جنبشهای [[عصیانگر]] نمایان میشد که هر لحظه در نقاط مختلف [[سرزمین اسلامی]] و در نتیجه [[آگاهی]] قومیِ [[ایرانیان]] به وجود میآمد. | |||
از سوی دیگر معاویه برای [[انتشار دین]] [[اسلام]]<ref>که از نظر او ابزاری برای تسلط بیشتر مردم ایران بود، (ج).</ref> در میان [[مردم ایران]] تلاش میکرد. برای نیل به این منظور، دهها هزار [[خانواده]] [[عرب]] را در مناطق [[ایران]]، بهویژه در [[خراسان]] ساکن کرد که آمیزش عرب و [[ایرانی]] راهی برای گسترش [[تعالیم اسلامی]] و زبان و [[فرهنگ]] [[عربی]] باشد<ref>یک دیدگاه خوشبینانه تحلیل مؤلف را توجیه میکند؛ دیدگاه دیگر عامل اصلی اسکان عربها در ایران را نه رواج اسلام در میان ایرانیان بلکه استواری دولت اموی در این منطقه میداند که البته به رواج اسلام نیز منجر شد. این اعراب وظیفه داشتند تا جلوی شورشهای احتمالی ایرانیان را بگیرند (ج).</ref>. | |||
با وجود این از [[حراست]] مرزها [[غافل]] نشد و [[جنگها]] از مرز را دربرگرفت. بدینسان معاویه تخمین زد که تثبیت [[فتوحات]] و نشر [[اسلام]] در سرزمینهای شرقی، از [[فتح]] و توسعه جدّیتر است. این [[سیاست]]، در قسمت شرقی [[حکومت اسلامی]] موفق بود. | |||
در قسمت غربی، یعنی در [[سرزمین شام]] و [[مصر]] به دو علت از برخورد با [[حکومت]] [[روم]] چارهای نبود: اول - نزدیکی حکومت روم به مرکز [[رهبری]] در دِمَشق. دوم - خطر حکومت روم سایه گسترده، پیوسته [[تهدید]] آن متوجه حکومت اسلامی بود. معاویه با توجه به [[تجربه سیاسی]]، به هنگام استانداری سرزمین شام، از اهداف سرکوبگرانه [[رومیها]] در طرد [[مسلمانان]] از این [[سرزمین]] [[آگاه]] شد؛ لذا بیشترین تلاشش را برای جلوگیری از آنان و زمینگیر کردنشان در مرزها، بهویژه در دریا به کار گرفت و در آن راه از [[راهبرد]] نظامی خاصی [[پیروی]] کرد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۴۲.</ref>. | |||
===== جبهه شرقی ===== | |||
[[حقیقت]] این است که جنگها آرام نیافتند که معاویه کار را از سربگیرد و از نو، به فتوحات بپردازد. فعالیت [[جنگی]] گسترده وی در دوران [[خلافت]]، در جبهه روم و جبهه شمال افریقا به شکل ویژهای نمودار شد؛ اما در [[مشرق]] به جز فتوحات حاشیهای چیزی بیان نشده است و بیشتر [[درگیریها]] به [[مطیع]] کردن [[مجدد]] [[مردم]] سرزمینهای [[شورشی]] محدود شد. | |||
مسلمانان در دوران [[خلافت عثمان]] به کَشّ رسیدند، اما حکومتشان در این مناطق [[سست]] و بیبنیان بود و در [[روزگار]] معاویه به [[شرق]] بازگشتند. عبدالله بن سوار [[عبدی]] - که [[امیر]] ثُغر سِنْد بود - در قیقان جنگید و کشته شد. این منطقه ادامه [[خراسان]] و سرزمین سِنْد است. در آن [[زمان]] مُهَلَّب بن ابیصُفْره در جنگهایش به لاهور رسید<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۰۸.</ref> و [[قیس بن هیثم]]، بادغیس، هرات و بلخ را بعد از [[نقض پیمان]] [[صلح]] مردم آنجا با مسلمانان، مجدّداً مطیع کرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۸ - ۲۰۹.</ref>. | |||
در دوران [[زیاد بن ابیه]] [[مسلمانان]] پیشروی کرده، بعد از محاصره کابل، آن را [[فتح]] کردند<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۵۹.</ref>. | |||
در همان [[زمان]]، فرزندش عبیدالله در رأس سپاهی از رود [[سیحون]] گذشت و به بیکند رسید. [[ملکه]] آن [[سرزمین]] برای جلوگیری از [[پیشرفت]] مسلمانان از [[ترکها]] [[یاری]] خواست، ولی ایشان [[شکست]] خوردند. ملکه خاتون به ناچار خواستار [[صلح]] شد که عبیدالله در مقابل پرداخت [[جزیه]] با او صلح کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۹۷ - ۲۹۸.</ref>. | |||
سپس معاویه، [[سعید بن عثمان بن عفان]] را [[امیر]] [[خراسان]] کرد. ملکه خاتون از [[فرصت]] [[تغییر]] [[استانداران]] استفاده کرده، [[پیمان]] صلح را نقض کرد. [[سرکشان]] [[سُغْد]]، ترک، کَشّ و نَسَف، هم پیمان شده و جلوی مسلمانان را گرفتند. [[جنگ]] شدیدی میان دو طرف در بخارا درگرفت و [[پیروزی]] درخشانی نصیب مسلمانان شد. در پی آن سعید وارد [[شهر]] بخارا شد. [[سمرقند]] را [[مطیع]] و تِرمَذ را فتح کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۷۸ - ۵۸۸.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۴۲.</ref>. | |||
===== جبهه روم ===== | |||
[[روابط]] [[اسلامی]] - [[رومی]] از نیمه [[قرن نخست هجری]]، [[شاهد]] [[سلسله]] رخدادهای مهمی بود که در دو [[قطب]] [[اسلام]] و روم اثر گذاشت و باعث درگیری نظامی و جنگ و [[گریز]] همراه با پیروزی و شکست برای هر دو بود. [[جنگ]] و صلح، براساس مقتضیات اوضاع [[سیاسی]]، [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] در هر دو سرزمین بود<ref>عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الأدنی الاسلامی، ۱۲۴ - ۲۰۵ هجری، ص۷۰.</ref>. | |||
[[برتری]] این کار عموماً به [[خلافت اموی]] و خصوصاً معاویه برمیگردد که [[سیاست]] نظامی را با اهداف و مشخصات روشنی در برابر [[حکومت]] روم پایهگذاری و حملههای منظمی را برای [[هجوم]] به قُسْطَنطَنیّه [[سازماندهی]] کرد. [[حقیقت]] این است که جنگ ذات الصواری<ref>جنگ ذات الصواری در سال ۳۰ و به قولی ۳۴ هجری رخ داد. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۸۸ - ۲۹۲.</ref> روابط نظامی میان مسلمانان و [[رومیان]] را به [[گرایش]] جدیدی در [[شرق]] دریای مدیترانه تبدیل کرد؛ زیرا آنجا محل ورودی بود که [[امویان]] بر [[جهان]] میانه<ref>مترجم: ترجمه العالم الوسیط.</ref> به مثابه نیروی رقیبی در منطقه اِشْراف داشتند. همچنین آنان آخرین [[فرصت]] [[رومیان]] را برای بازپسگیری مواضعشان در [[شام]] و [[مصر]] از بین بردند؛ زیرا آنان به [[برتری]] دریایی خود [[اعتماد]] کردند، اما ناکام شدن [[حکومت]] [[روم]] و عقبنشینی ایشان به ماورای مرزهای [[آسیای صغیر]] باعث نشد که به طور کلی از این منطقه - که دارای اهمیت راهبردی و [[اقتصادی]] بود - به عنوان یک حکومت بزرگ دست بردارد. [[هدف]] [[رومیها]] از دید معاویه پنهان نماند، همانگونه که وی نیز از توسعه نظامی که رومیان در منطقه ایجاد کرده بودند، [[غافل]] نشد<ref>بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۶۴.</ref>. از اینرو دو هدف را در نظر گرفت: | |||
اول: ایجاد [[نظام]] [[پایداری]] برای [[حمایت]] از مناطق مرزی و سواحل [[اسلامی]] در مقابل تهاجم رومیها و «مَرَدَه» که همپیمان آنان بودند<ref>مَرَدَه: گروههای مسیحی ساکن کوهستانی واقع در مرزهای شام بودند که رومیها آنان را سپر و دیواری فولادی برای حمایت از آسیای صغیر در مقابل حملههای مسلمانان قرار داده بودند.</ref>. | |||
دوم: [[غلبه]] بر قُسْطَنطَنیّه، پایتخت [[امپراتوری]] روم. | |||
بارزترین خطوط این [[سازماندهی]] [[جنگی]]، در ایجاد مراکز [[دفاعی]] در مناطق مرزی و میدانهای نظامی دایمی در دژهای خط مقدم و نیز گذرگاههای کوهستانی در مرزهای مشترک حکومت روم که [[ثغور]] نامیده میشد، نمایان گشت. آنها مواضع نظامی پیشرفتهای در مجاورت مرزهای [[دشمن]] بود. | |||
معاویه [[ضرورت]] توجه به این مناطق مرزی و تعمیر و سنگربندی آن را [[باور]] داشت، از اینرو به [[شهر]] اَنطاکیه که در معرض [[هجوم]] پیوسته و ناگهانی رومیها قرار داشت، توجه کرد و [[مردم]] را [[تشویق]] کرد که در آن شهر ساکن شوند و زمینهای زراعتی را به عنوان «[[اقطاع]]»<ref>زمینهایی که تحت حاکمیت دولت است و کسی جز حاکم مالک آنها نیست، اقطاع گویند و حاکم میتواند از آنها به افرادی که خود تشخیص میدهد، واگذار کند.</ref> به ایشان داد. همچنین گروهی از [[ایرانیان]] و [[مردم]] بعلبک، [[حمص]]، [[بصره]] و [[کوفه]]<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰.</ref> را در سال ۴۲ / ۶۶۲ به آنجا انتقال داد. سپس به صورت تدریجی و پیدرپی به [[آبادانی]] شهرهایی پرداخت که میان اسکندریه و طرسوس واقع شده بود. همچنین به اسکان و [[جایگزینی]] شهرهایی [[اقدام]] کرد که [[رومیها]] در پی [[فتوحات اسلامی]] آنجا را ترک کرده بودند. افزون بر اَنطاکیه و حمص، گروهی از ایرانیان بعلبک و حمص را به [[صور]] منتقل کرد. همچنین گروهی از زُطهای<ref>زُط تعریب شده جَت فارسی است. زُطها مهاجران هندی بودند که پیش از اسلام به مناطق فارسنشین وارد و پس از آن میان واسط و بصره مستقر شدند. اینان با استفاده از درگیری امین و مأمون بر راه بصره مسلط شدند، تا اینکه معتصم آنان را در سال ۲۲۰ به عین زربه در آسیای صغیر در مرز با روم تبعید و برای مبارزه با رومیان از آنان استفاده کرد. روم شرقی آنان را در سال ۲۴۱ به اسیری برد و بدین وسیله به اروپا راه یافته به کولی معروف شدند؛ عطیة الله، احمد، القاموس الاسلامی، ص۶۲. (ج)</ref> بصره و سیابجه را به سواحل کوچ داد و برخی از آنان را در اَنطاکیه ساکن کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰ - ۱۶۱.</ref>. | |||
وی برای نیرومند کردن دژهای مرزی، شهرهای سُمَیْساط و مَلَطیَه را [[فتح]] و دژهای دیگری، نظیر مرعش و [[حدث]] را بنا کرده [[دژ]] راهبردی زبطره را فتح و از نو سنگربندی نمود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۹، ۲۶۱، ۲۶۵، ۲۶۷ و ۲۶۹.</ref>. وی فعالیت چشمگیری در ترمیم شهرهای ساحلی و سنگربندی برای تقویت آنها در مقابل [[هجوم]] دریایی رومیها از خود نشان داد و شهرهای [[عکا]] و صور را ترمیم، جَبَله را سنگربندی و آکنده از مرزبانان کرد و انطرطوس را به شکل [[شهر]] آبادی درآورد و اقطاعاتی به آن اختصاص داد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۲.</ref>. | |||
به این [[سازماندهی]] [[دفاعی]]، [[نظام]] دیگری که دارای ویژگی تهاجمی و [[دفاعی]] مشترک بود و با عنوان حملههای زمستانی و تابستانی<ref>مترجم: ترجمه دو اصطلاح الشواتی و الصوائف.</ref> شناخته میشود، پیوند داشت و آن، حملههای ادواری منظمی بود که به سرزمینهای [[روم]] در [[آسیای صغیر]] میشد و افراد با صلاحیتی، [[رهبری]] آن را به عهده داشتند<ref>مالک بن عبدالله خثعمی معروف به پادشاهِ حملات تابستانی و عبدالرحمان بن خالد بن ولید از پیشقراول این رهبران بودند. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹؛ ابناثیر، الکامل فی تاریخ، ج۳، ص۲۲۲.</ref>. [[هدف]] آن [[سیطره]] بر قلعهها و دژهای کوهستانی مهم و [[هجوم]] به داخل [[سرزمین]] روم و جلوگیری از تلاش آنان برای ورود به [[سرزمینهای اسلامی]] بود. با توجه به اینکه بیشترین [[جنگها]] و درگیریهای نظامی میان او و [[رومیها]] دریایی بود، معاویه برای: | |||
# [[دفاع]] از سواحل؛ | |||
# دستیابی به جزایر مقابل ساحل [[شام]]، مثل اَرْواد، قُبْرُس و رُودِس، به این منظور که آنجا خط مقدّم [[هدایت]] جنگهای دریایی به طرف سرزمین روم باشد؛ | |||
# دفاع از سرزمینهای [[فتح]] شده؛ | |||
# ادامه [[ارتباط]] [[تجاری]] خارجی با سرزمینهای مجاور مدیترانه، بهویژه آنکه این دریا هنوز در دست رومیها بود<ref>لویس، ارشیبالد، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط؛ ص۸۹.</ref>. | |||
به اهمیت [[استحکام]] بخشیدن به ناوگان دریایی پی برد. بدین منظور، نقشه [[غلبه]] بر آنان در دریا و دور کردنشان را از ساحل، طراحی کرد. معاویه برای اجرای این نقشه نیروی دریایی [[اسلامی]] تشکیل داد و ناوگان دریایی درست کرد و اداره آن را به عهده عدهای از ناخدایان [[عرب]] - از [[قبیله]] [[بنی ازد غسانی]] - گذاشت<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۱.</ref>. با اتکا بر این ناوگان [[جنگی]]، [[مسلمانان]] نفوذشان را در سواحل [[سرزمین شام]] مستحکم و نقشه سیطره بر جزایر را عملی کردند. به این ترتیب معاویه نخستین کسی بود که ناوگان جنگی تشکیل داد و نیز نخستین کسی بود که جنگجویان [[مسلمان]] را برای [[جنگ]] به دریای مدیترانه اعزام کرد<ref>لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۰.</ref>. | |||
مسلمانان در سال ۲۸ / ۶۴۹ به [[رهبری]] معاویه برای [[جنگ]] به جزیره قُبْرُس رفتند و بر آن مسلط شدند<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۰۸.</ref>. [[پیروزی]] در این [[حمله]] لازم بود؛ زیرا آغاز مرحلهای از فعالیت دریایی [[مسلمانان]] محسوب میشد. آنان در خلال سالهای بعد، [[سلسله]] جنگهای دریایی را از پایگاههایشان در [[سرزمین شام]] و [[مصر]] به عنوان مقدمه محاصره قُسْطَنطَنیّه آغاز کردند. این حملههای دریایی را حملات دیگری در خشکی با [[هدف]] مطالعه راههای رسیدن به آن [[همراهی]] میکرد<ref>از میان آنها، حمله زمستانی بُسر بن ارطاة در سال ۴۳ هجری است که به خانههای اطراف قُسْطَنطَنیّه رسید. همچنین حرکت دریایی بسر در سال بعد و حمله زمستانی مالک بن عبیدالله در سال ۴۶ هجری و حمله زمستانی مالک بن هُبیره در سال بعد و حمله تابستانی عبدالله بن قیس فزاری از راه دریا و جنگ مالک بن هُبیره سکونی از راه دریا را نام میبریم. ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۳.</ref>. | |||
معاویه در سال ۴۹ / ۶۶۹ به منظور محاصره قُسْطَنطَنیّه از راه خشکی [[لشکرکشی]] گستردهای کرد. این [[سپاه]] را [[فضالة]] بن عبدالله [[انصاری]] رهبری میکرد. وی در عمق سرزمینهای [[روم]] پیش رفت تا به خلقدونیه در نزدیکی پایتخت رسید. [[فضاله]] زمستان آن سال را در [[املاک]] [[امپراتوری]] روم سپری کرد و معاویه با نیرو و [[سلاح]] او را [[یاری]] میرساند. در یکی از این کمکها [[سفیان بن عوف]] به محاصره پایتخت روم [[اقدام]] کرد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۷.</ref>. | |||
نظر به اهمیت کار لشکرکشی، معاویه نیروهای [[اسلامی]] را همراه با نیروی کمکی، به رهبری [[یزید]]، در پی ایشان فرستاد که آرزوی مسلمانان را در کامل کردن محاصره بر آورده کرد<ref>طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۳۲.</ref>. | |||
دو طرف اسلامی و [[رومی]] در جنگهای باز دارنده، در پایین حصار پایتخت، برخورد کردند، اما مسلمانان پیروزی چشمگیری به دست نیاوردند و نتوانستند آنجا را [[فتح]] کنند. ممکن است این ناکامیها به علل زیر بوده باشد: | |||
# [[استواری]] حصار آنجا و بازدارندگی نیروهای آن؛ | |||
# از بین رفتن خواربار؛ | |||
# مسافت طولانی کمکرسانی. | |||
[[مسلمانان]] ناچار دست از محاصره برداشته، به [[شام]] بازگشتند. ابوایّوب [[انصاری]]، [[صحابه رسول خدا]] {{صل}} که در این [[جنگ]] همراه [[سپاه]] [[یزید]] بود، درگذشت و در پایین حصار قُسْطَنطَنیّه [[دفن]] شد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۷؛ محل قبر ابوایوب مشخص نبود تا آنکه سلطان محمدفاتح، قسطنطنیه را فتح کرد. در آن زمان، یکی از معلمان سلطان، شبی در خواب دید که محل قبر ابوایوب را به وی نشان دادند. وی این مطلب را به سلطان گوشزد کرد و آنجا را به عنوان قبر وی شناخته و تاکنون به عنوان مزار ابوایوب شناخته میشود (ج).</ref>. | |||
این [[حمله]]، با وجود [[شکست]] نظامی، یک [[پیروزی]] [[سیاسی]] محسوب میشد، به گونهای که اسقفهای [[رومی]] را وادار کرد برای [[دفاع]] بهتر از پایتخت خود در مقابل حملات مسلمانان، نقشههای بیشتری طرح کنند و در [[سازمان]] نظامی - [[اداری]] [[امپراتوری]]، عموماً و در منطقه [[آسیا]]، خصوصاً تغییراتی دهند که نخستین خط [[دفاعی]] از پایتخت به حساب میآمد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۵۱؛ لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۸.</ref>. | |||
شکستها از تلاش معاویه برای [[فتح]] قُسْطَنطَنیّه نکاست و همزمان به اهمیت [[تسلط]] بر جزایر نزدیک، به عنوان عامل [[هموارکننده]]، پی برد. بعد از دو جزیره قُبْرُس و کوس، مسلمانان جزیره رُودِس را در سال ۵۲ / ۶۷۲ فتح کردند<ref>..بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۰.</ref>. همچنین ناوگان [[اسلامی]] جزیره خیوس را فتح کرد و مسلمانان بر ازمیر، لیکیا و قیلیقیا مسلط شدند<ref>سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.</ref>. به این ترتیب معاویه محاصره دریایی پایتخت [[روم]] را کامل کرد. | |||
محاصره دوم قُسْطَنطَنیّه در سال ۵۴ / ۶۷۴ آغاز و تقویت نیروی دریایی در آبهای آنجا درخواست شد. ناوگان دریایی اسلامی دیگری به [[رهبری]] [[جنادة بن ابیامیه]] بعد از فتح جزیره اَرْواد در نزدیکی آنان، به ایشان پیوست، بهگونهای که [[مسلمانان]] آنجا را پایگاه حرکت خود کردند. درگیری میان ناوگان دریایی [[اسلامی]] و [[رومی]] به محاصره صدمه زد. در همان حال، نیروهای مرزبان اسلامی در خشکی پیرامون پایتخت با مرزبانان [[سپاه]] [[روم]]، مستقر در حصارهای [[شهر]] با تیر و منجنیق درگیر شدند<ref>سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.</ref>. | |||
این اوضاع به مدت هفت سال (تا سال ۶۰ / ۶۸۰) ادامه داشت و [[عملیات نظامی]] به علت [[دشواری]] [[جنگ]] در پاییز و زمستان، به دو فصل [[بهار]] و تابستان محدود شد<ref>لویس، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۶.</ref>. | |||
شهر در مقابل [[محاصره]] [[پایداری]] کرد. مسلمانان با این که تلاش خود را به محاصره شهر از سمت دریا متمرکز کردند، [[پیروزی]] چشمگیری به دست نیاوردند. به علت گستردگی راه خشکی و باز بودن راه دریای سیاه به روی [[رومیها]]، که برای آنان [[احساس]] [[راحتی]] در پی داشت و همچنین دریافت نیروی کمکی و خواربار، محاصره خشکی شهر [[متزلزل]] بود و این خطای راهبردی نتایج مهمی دربرداشت؛ زیرا خیزش مسلمانان را به سمت اروپا، از سمت [[شرق]]، متوقف و افزون بر آن، مرکز [[امپراتوری]] روم را تقویت کرد. | |||
[[حقیقت]] این است که عوامل متعددی مسلمانان را واداشت که دست از محاصره قُسْطَنطَنیّه بردارند. از بازرترین آنها میتوان عوامل زیر را برشمرد: | |||
# [[استواری]] حصارهای شهر؛ | |||
# [[بدی]] آب و هوا؛ | |||
# جریانات آبی شدیدی که کشتیها را از حصارها دور میکرد؛ | |||
# استفاده رومیها از منجنیق؛ | |||
# مستحکم نبودن محاصره خشکی؛ | |||
# عوامل داخلی وابسته به هر دو [[حکومت اسلامی]] و رومی. | |||
آنچه به حکومت اسلامی مربوط میشود، این بود که معاویه خودش را نیازمند [[آرامش]] طولانی با رومیها میدید. بعد از این که دریافت مدت محاصره، بدون رسیدن به [[هدف]]، طولانی شد و احساس کرد مرگش نزدیک میشود، به این [[باور]] رسید که بازگشت سپاه گرانِ مرزبان در پیرامون پایتخت روم، برای [[پیشگیری]] از [[مشکلات]] [[حکومت اموی]] پس از [[وفات]] او، به [[سود]] [[مسلمانان]] [[حکومت اموی]] است. | |||
اما در آنچه مربوط به [[رومیها]] میشد این بود که [[حکومت]] [[روم]] میخواست محاصره پایتختش، که آن را خسته و فرسوده کرده بود، پایان یابد. در نتیجه، گفت وگوهایی میان دو طرف صورت گرفت و موارد زیر به توافق رسید: | |||
# معاویه، سالانه به رومیها [[جزیه]] بپردازد که مقدار آن سه هزار قطعه طلا به اضافه پنجاه [[اسیر]] و پنجاه اسب باشد؛ | |||
# این [[صلح]] به مدت سی سال ادامه یابد<ref>canard: L,Expeditions des Arabes contre constantinople dans L,Histoire et dans la legends.J.A۱۹۲۶. pp. ۳۶-۸۰.</ref>.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۴۳.</ref>. | |||
===== جبهه شمال افریقا ===== | |||
قبل از این که از [[فتح]] شمال افریقا به دست مسلمانان[[سخن]] بگوییم، باید مناطق جغرافیایی را که حوادث در آنها رخ داد، مشخص شود. این مناطق به چهار دسته تقسیم میشود: | |||
# بَرْقَه و طرابلس؛ | |||
# اقلیم افریقیه: تقریبآ معادل تونس فعلی - که به [[مغرب]] ادنی معروف است؛ | |||
# مغرب اوسط: معادل الجزایر امروزی؛ | |||
# مغرب اقصی: معادل مملکت امروزی مغرب. | |||
فتح شمال افریقا هفت مرحله به طول کشید. در این مدت، عملیات فتح کامل شد و در دوران [[عبدالملک بن مروان]] پایان یافت. | |||
مرحله نخست [[فتوحات]] مسلمانان در شمال افریقا، گشودن بَرْقَه برای کامل کردن [[فتح مصر]] بود. این کار به دست [[عمرو بن عاص]] در سال ۲۲ / ۶۴۳ به پایان رسید<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳.</ref>. همچنین [[عمرو]] [[طرابلس]] [[غرب]]، صبراتا و فزّان را فتح کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳. مترجم: برای آگاهی از شهرهای افریقای ساحلی ر. ک: المراکشی، عبدالواحد، المعجب فی تلخیص اخبار المغرب، ص۲۹۰.</ref>. | |||
گام دوم را [[عبدالله بن سعد بن ابیسرح]] در سال ۲۷ / ۶۴۸ برداشت. وی سبیطله را فتح کرد و سپاهیانش را در آن منطقه پراکند تا به قفضه رسید و قلعه اجم را در جنوب قَیْروان فتح کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۳۴ - ۱۳۵.</ref>. | |||
وی به همین فتوحات اندک بسنده کرد و بدون تأثیر مهمی، به [[مصر]] باز گشت، اما جنگهای او که بدین شکل پایان پذیرفت، برای [[مسلمانان]] تجربه مفیدی بود؛ زیرا آنان از اوضاع این [[سرزمینها]] و اهمیت آن برای ایشان [[آگاه]] کرد. | |||
بعد از آن، مسلمانان به [[مشکلات]] داخلیشان مشغول شدند و حرکت فتوح موقتاً متوقف شد. هنگامی که کار معاویه سامان گرفت، فعالیت جهادی را از نو آغاز کرد. پس در سال ۴۵ / ۶۶۵م. لشکری را به [[رهبری]] [[معاویة بن حدَیج سکونی]] اعزام کرد و به او دستور داد به منطقه «واقعه» در [[غرب]] [[طرابلس]] [[حمله]] کند. این [[فرمانده]] تا دشت قمونیه، واقع در جنوب قَرْطاجَنّه پیشروی کرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۲۹.</ref>. | |||
در این هنگام نقفور فرمانده [[رومیان]] پادگانش را در [[شهر]] ساحلی سوسه بنا کرد. این [[اقدام]] مسئله درگیری بین دو طرف را حتمی نمود. درگیری مختصری میان ایشان رخ داد که در نتیجه آن نقفور از منطقه عقبنشینی کرد. با وجودی که ابن حُدَیج سوسه، جَلولا، بنزرت و جزیره جربه را [[فتح]] کرد، نتوانست از پیروزیاش بهره برده، اقدام مسلمانان را تعمیق بخشد<ref>ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج۱، ص۱۳۲؛ حموی، شهابالدین ابوعبداللّه یاقوت بنعبداللّه، معجم البلدان، ج۲، ص۱۱۸.</ref>. | |||
به نظر میرسد که معاویه [[تصمیم]] داشت حرکت فتوح را [[شتاب]] بخشد. این تصمیم در جدایی بَرْقَه و طرابلس غرب از مصر در سال ۴۹ / ۶۶۹ نمایان شد. وی [[عقبة بن نافع]] را به استانداری آنجا برگزید که کارهای درخشانش در [[تاریخ]] ثبت است. | |||
مرحله دوم [[فتوحات]] شمال افریقا با استانداری عُقْبَه، آغاز شد و این مرحله مهمی بود؛ زیرا این فرمانده، با اجرای [[راهبرد]] جدیدش [[آرامش]] مسلمانان را در منطقه تأمین کرد تا [[مغرب]] جزء جداییناپذیر [[قطب]] [[اسلامی]] باشد. | |||
عُقْبَه فعالیتش را با فتح تعدادی از مواضع راهبردی آغاز و در مغرب ادنی، خطمشی [[استواری]] را [[اجرا]] کرد که به تشکیل مراکز [[پشتیبانی]] نظامی در [[شهرها]] و مواضع منجر شد و [[فتح]] آنجا را با هدفِ [[حفظ]] [[دست]] آوردهای فتح مناطقی مانند [[ودان]]، فزّان، خاور و غدامس کامل کرد<ref>ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمان بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۴.</ref>. | |||
وی با تکیه بر تجربههایش دریافت که [[مردم]] شمال افریقا، تا زمانی که [[مسلمانان]] در سرزمینشان باقی باشند، از مسلمانان [[اطاعت]] میکنند وگرنه از [[اسلام]] روی گردانده دست از اطاعت برمیدارند. بَرْقَه و زویله دو پایگاه تندرو در برابر فتح [[اسلامی]] در شمال افریقا بودند؛ زیرا مردم [[مغرب]] را برای [[شورش]] بر مسلمانان کمک میکردند که هر بار نیز به [[جنگ]] با ایشان منجر میشد، ازاین رو به این [[باور]] رسیدند که پایگاه اسلامی در شمال افریقا ایجاد کنند تا مرکز [[استواری]] برای [[حکومت]] منطقهای باشد و [[سپاهیان]] اسلامی نیز برای فتح و استقرار در مناطق [[همسایه]] از آنجا حرکت کنند. افزون بر این، خطوط دفاعیِ ضروری را برای مسلمانان در این منطقه تأمین کنند. همچنین با این کار هدفی [[عقیدتی]] برای آغاز [[دعوت]] [[تبلیغی]] میان بربرها که ساکنان اصلی شمال افریقا بودند، دنبال میشد. | |||
از اینرو نقشه قَیْروان در سال ۵۰ / ۶۷۰<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۵.</ref> در منطقه صحرایی واقع در جنوب قَرْطاجَنّه طراحی شد. موقعیت جغرافیایی این [[شهر]]، به دلیل بازدارندگی جنگهای دریایی [[رومیها]] و چراگاههای عالی فراوان شاخص بود<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.</ref>. تأسیس این شهر [[اصرار]] مسلمانان بر استمرار [[فتوحات]] را نشان میدهد. | |||
این شهر افزون بر نشر [[دین اسلام]] در مغرب، نقش مهمی در فتح شمال افریقا و رفتن به [[اَندُلس]] داشت که بعدها از مراکز درخشان [[تمدن اسلامی]] شد<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۰.</ref>. به نظر میرسد سیاستی را که عُقْبَه در برابر بربرها پیش گرفت، با [[خشونت]] همراه بود، [[امنیت]] را ناممکن میکرد و باعث همپیمانی ایشان با رومیها میشد. | |||
معاویه خطر این [[سیاست]] را [[درک]] کرد و عُقْبَه را در سال ۵۵ / ۶۷۵ برکنار و ابومهاجر دینار [[انصاری]] را [[جانشین]] او کرد. طبیعی است که مسئله برکناری، در چهارچوب [[روابط]] شخصی میان [[فرماندهان]]، [[استانداران]] و [[خلافت]] بود<ref>عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۱.</ref>. | |||
مرحله سوم فتوح شمال افریقا با برکناری عُقْبَه و تعیین ابومهاجر، آغاز شد. وی روش معتدلی در [[رفتار]] با بربرها پیش گرفت. این شیوه راه را برای [[نفوذ]] [[دین اسلام]] در میان ساکنان آن [[سرزمین]] فراهم کرد<ref>مونس، حسین، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
ابومهاجر به نقش [[روم]] در تحریک بربرها علیه [[مسلمانان]] پی برد و [[تصمیم]] گرفت که این نقش را محدود کند. از اینرو ملاحظه میکنیم وی همه حملاتش را متوجه کیان [[رومیها]] در منطقه ساحلی، بهویژه پایتختشان (قَرْطاجَنّه) کرد؛ لذا به آنجا [[هجوم]] برد و [[مردم]] آنجا را به [[صلح]] وادار کرد و جزیره راهبردی [[شریک]] را - در نزدیکی آن منطقه - [[فتح]] و تبدیل به پایگاهی نظامی برای زیر نظر گرفتن تحرکات رومیها نمود. این [[سیاست]]، نخستین [[پیروزی]] نظامی و [[سیاسی]] را برای ایشان به ارمغان آورد<ref>ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.</ref>. سپس ابومهاجر به حملات خود بر [[ضد]] کیان [[رومی]] ادامه داد و [[شهر]] میله را در وسط [[مغرب]] ادنی و [[میانه]] فتح کرده، در آن مستقر شد<ref>ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.</ref> و از همانجا اهالی بربر را در مغرب ادنی به [[دین]] [[دعوت]] کرد که آنان پذیرفتند و [[اسلام]] آوردند. | |||
بعد از این که ابومهاجر از اوضاع مغرب ادنی [[اطمینان]] یافت، حرکت [[جهاد]] را برای فتح مغرب میانه از سر گرفت. مردم بربر و روم در این منطقه براساس [[منافع]] مشترک [[متحد]] شدند تا جلوی [[پیشرفت]] اسلام را بگیرند و مسلمانان را از مغرب میانه بیرون کنند. | |||
[[قبیله]] اوربای بربر به [[فرماندهی]] کسیلة بن لمزم مناطق مغرب میانه و اقصی را [[رهبری]] میکرد. وی از مشکلاتی که مسلمانان برای [[وطن]] او و دین مسیحیاش ایجاد نمودند، [[آگاه]] بود. از اینرو برای مقابله با آنان در شراسه [[اقدام]] کرد. | |||
برای دفع این خطر ناگهانی، کسیله [[سپاه]] گرانی فراهم کرد و در تلمسان در [[انتظار]] درگیری زودهنگامی با ابومهاجر اردو زد. دو طرف با یکدیگر برخورد کردند و درگیری شدیدی میان آنان رخ داد که هر دو طرف آن را [[جنگ]] [[سرنوشت]] مینامیدند. | |||
در این جنگ [[مسلمانان]] [[پیروز]] شدند. سپاه کسیله متلاشی و در صحرا پراکنده شد. کسیله [[اسیر]] گردید، او را به نزد ابومهاجر بردند. وی با او [[نیکو]] [[رفتار]] کرد و به [[مسلمان]] شدنش [[امید]] داشت؛ زیرا [[مسلمانی]] او به علت جایگاه مهمی که در میان قومش داشت، باعث مسلمانی آن [[مردم]] میشد<ref>مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. کسیله و قومش مسلمان شدند و ابومهاجر در [[فتح]] تلمسان آنان را به [[خدمت]] گرفت<ref>مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
ابومهاجر پس از [[اطمینان]] از اوضاع [[مغرب]] میانه و [[اسلام]] بربر به قَیْروان بازگشت. وی تحرکات و فعالیتهای [[رومیها]] را زیر نظر گرفت و برای از بین بردن نفوذشان در شمال افریقا به فعالیت پرداخت، اما خیلی در این [[مقام]] باقی نماند؛ زیرا [[استاندار]] او [[مسلمة بن مخلد]] در [[مصر]] به سال ۶۲ / ۶۸۲ [[وفات]] یافت. مَسْلَمَه پشتوانه [[نیرومندی]] برای او بود. [[یزید بن معاویه]]، عُقْبَة بن نافع را برای بار دوم به افریقا اعزام و ابومهاجر را برکنار کرد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.</ref> و بدین ترتیب مرحله چهارم فتوح شمال افریقا آغاز شد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش]] و [[رسول جعفریان|جعفریان]]، [[دولت امویان (کتاب)|دولت امویان]] ص۲۰۸.</ref> | |||
=== عملکرد مالی و اقتصادی === | === عملکرد مالی و اقتصادی === | ||
معاویه از هیچگونه [[سیاست اقتصادی]] [[مالی]] منطبق با معنای متداول این کلمه برخوردار نبود، بلکه [[تصرف]] وی در جمعآوری [[اموال]] و [[دارایی]] و [[بخشش]] و توزیع آنها به دلخواه و [[تمایل]] خودش انجام میپذیرفت. او با بخشیدن ثروتهای کلان به هواداران خویش مخالفانش را از هرگونه بخششی [[محروم]] میساخت. [[اموال]] [[مردم]] را دریافت میکرد و به ناحق بر آنان [[مالیات]] میبست. | |||
در دوران وی [[فقر]] و [[تنگدستی]] میان [[اکثریت]] قریب به [[اتفاق مسلمانان]] گسترش یافت در صورتی که ثروتهای هنگفت نزد گروهی اندک که بر [[سرنوشت]] و امور [[مسلمانان]] [[حاکمیت]] داشتند انباشته شده بود. در اینجا برخی از محورهای اصلی [[سیاست اقتصادی]] معاویه را یادآور میشویم: | |||
# ایجاد [[محرومیت]] [[اقتصادی]]: معاویه در مناطقی که مردم [[جبهه]] مخالف وی را تشکیل میدادند از جمله [[مدینه]] محرومیت [[اقتصادی]] را [[گسترش داد]]. حضور بسیاری از شخصیتهای مخالف [[خاندان]] [[اموی]] در مدینه که سودای [[حکومت]] نیز داشتند سبب شد که معاویه هیچگونه اموالی را برای [[مردم مدینه]] هزینه نکند. به گفته [[تاریخنگاران]]: معاویه مردم مدینه را به فروختن املاکشان مجبور ساخت و سپس خود آنها را با ارزانترین بها خریداری کرد و شخصی را برای [[اداره امور]] [[املاک]] و گردآوری درآمدهای آنان به مدینه فرستاد، ولی مردم از انجام کار او جلوگیری به عمل آورده و در [[رویارویی]] با فرمانروای خود [[عثمان بن محمد]] بدو گفتند: همه این اموال مربوط به ماست و معاویه ما را از پرداخت سهمیه [[بیتالمال]] محروم ساخته و درهمی به ما نپرداخته است به گونهای که [[زندگی]] ما فلج گشته و [[قحطی]] و [[گرسنگی]] دیارمان را فراگرفته است و معاویه املاک ما را تنها به درصدی از بهای [[واقعی]] آن خریداری کرده است و [[حاکم]] مدینه آنها را با بدترین و زشتترین عبارات پاسخ داد<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۳.</ref>. معاویه گاهی [[مروان حکم]] و گاهی [[سعید بن عاص]] را بر مدینه میگمارد و این دو با هم در به [[خواری]] و [[ذلت]] کشاندن مردم این [[شهر]] و ایجاد فقر و محرومیت میان آنان، سخت تلاش میکردند. از آنجا که [[عراق]] مرکز اصلی [[مخالفان]] معاویه را تشکیل میداد، وی مجازاتهای سخت اقتصادی را بر آنان [[تحمیل]] کرد. [[مغیرة بن شعبه]] فرمانروای وقت آن سامان از پرداخت سهمیه [[بیتالمال]] و [[ارزاق]] عمومی به [[مردم کوفه]] خودداری میکرد و فرمانروایانی که پس از معاویه روی کار آمدند نیز برای روا داشتن [[جور]] و [[ستم]] و ایجاد [[محرومیت]] میان [[مردم]] [[عراق]] به اعتبار اینکه [[اکثریت]] آنان آگاهانه از [[امیر مؤمنان]] {{ع}} طرفداری میکردند، همین شیوه را پی گرفتند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۴.</ref> | |||
# [[حفظ حکومت]] با پول: معاویه، [[بیت المال]] را در جهت تثبیت پایههای [[حکومت]] و [[پادشاهی]] خود به کار گرفت و از [[اموال]] و [[دارایی]] به عنوان سلاحی استفاده کرد که میتوانست وی را بر [[امت]] [[استیلا]] بخشد. یکی از ترفندهای [[سیاست]] [[امویان]] این بود که [[مال]] را به عنوان سلاحی برای [[تهدید]] مردم و وسیلهای برای نزدیک ساختن آنان به خود به کار میگرفتند. گروهی را از آن اموال [[محروم]] و به گروهی دیگر در جهت خریدن آنها و [[حق]] السکوتشان چندین برابر دیگران [[پول]] میپرداختند<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۷، به نقل از اثجاهات الشعر العربی، ص۲۷، دکتر محمد مصطفی.</ref>. معاویه درآمد [[مصر]] را به [[عمرو عاص]] بخشید و در ازای [[همکاری]] [[عمرو]] با معاویه در [[نبرد]] با امیر مؤمنان {{ع}} دیار مصر را تا عمرو زنده بود طعمه وی ساخت<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۵.</ref> | |||
# خریدن مردم: معاویه در [[سیاست اقتصادی]] خود شیوهای جدید به نام «خریدن مردم» گشود و در کمال [[پستی]] و [[فرومایگی]] آن را [[اعلان]] داشت و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! هواداران پروپاقرص [[علی]] را با پرداخت مال، به خود متمایل خواهم ساخت و به اندازهای میان آنان مال و دارایی تقسیم کنم که دنیایم بر آخرتش فایق آید<ref>به وقعه صفین از نصر بن مزاحم، ص۴۹۵ و شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹۳ مراجعه شود.</ref>. نقل شده جمعی از اشراف [[عرب]] بر معاویه وارد شدند وی به هریک از آنان یکصد هزار [[درهم]] و به حتات عموی [[فرزدق]] هفتاد هزار درهم [[هدیه]] داد وقتی حتات از ماجرا اطلاع حاصل کرد به عنوان [[اعتراض]] [[خشمگین]] نزد معاویه برگشت و معاویه بدون [[شرم]] و [[حیا]] در پاسخ وی گفت: من با پرداخت آن [[پول]] به آنان دینشان را خریدم ولی تو را به حال خود رها ساختم. حتات گفت: [[دین]] مرا نیز خریداری کن، معاویه [[فرمان]] داد جایزهاش را کامل کنند<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۸- ۱۲۹.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۶.</ref> | |||
# [[مالیات]] [[نوروز]]: معاویه با بدعتی که بدون هیچ دلیلی آن را در [[آیین اسلام]] ایجاد کرد، برای تأمین هزینههای خود، مالیات نوروز را بر [[مسلمانان]] [[تحمیل]] کرد و در جهت پرداختن آن سخت آنان را مورد [[جور]] و [[ستم]] و [[تهدید]] قرار داد. به گفته [[مورخان]] مبلغ این مالیات به ده میلیون [[درهم]] میرسید که مسلمانان به پرداخت آن [[عادت]] کرده بودند و [[فرمانروایان]] بعد از معاویه نیز با قرار دادن آن به عنوان یک شیوه [[پسندیده]]، مسلمانان را به پرداخت آن مجبور ساختند<ref>حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۱؛ به الحیاة الفکریة فی الاسلام، ص۴۲ مراجعه شود.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۵]] ص۱۲۶.</ref> | |||
==== اعمال تنگنای [[اقتصادی]] بر مخالفان==== | |||
[[یعقوبی]] - [[مورخ]] مشهور- از حضرت [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} [[روایت]] کرده است، که فرمود: | |||
{{متن حدیث|إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلَاثِينَ رَجُلًا جَعَلُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ دِینَهُ دَخَلاً}}؛ «آنگاه که [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] (پسر [[امیه]]) به سی تن برسند، [[بیت المال]] را در انحصار خود قرار میدهند و [[بندگان خدا]] را برده خویش، و [[دین]] [[خداوند]] را مایه [[فریب]] میسازند»<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۵۶.</ref>. | |||
این سه اصل پایههای [[حکومتهای استبدادی]] است که [[حکومت بنیامیه]] بر اساس آن شکل گرفته است. | |||
معاویه که در سالهای اول حکومتش با سیاستی مزورانه پا به میدان نهاد و با بذل و بخششهای فراوان و [[تظاهر]] به [[بردباری]] و [[چشمپوشی]] از دشمنانش، سعی در به [[سازش]] کشاندن آنان داشت و به هر شکل میخواست همگان در برابر [[حکومت]] او سر [[تسلیم]] فرود آورند و یا حداقل [[سکوت]] کنند؛ پس از [[استحکام]] پایههای حکومتش سیمای [[واقعی]] خویش را نمایان ساخت و شدیدترین فشارهای اقتصادی را بر [[مردم]] بینوا روا داشت. | |||
وی با این که [[ثروتهای عمومی]] و داراییهای [[کشور]] [[اسلام]] را به رایگان تقدیم [[موالیان]] و [[نزدیکان]] خویش میکرد، با وضع مقررات سنگین اقتصادی نسبت به مخالفان خویش، چنان عرصه را بر آنان تنگ کرده بود که بسیاری از مردم با [[فقر]] و فلاکت دست و پنجه نرم میکردند. | |||
او این کار را برای این انجام میداد تا احدی به [[فکر]] [[قیام]] بر ضد او نیفتد<ref>رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.</ref>. | |||
این [[سیاست]] در دوران یزید نیز ادامه یافت تا جایی که نسبت به افرادی چون «[[عبدالله بن عباس]]» نیز [[اعمال]] میشد. عبدالله در نامهای به یزید به همین نکته [[اعتراض]] کرده، مینویسد: | |||
{{عربی|فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِینَا مِمَّا فِي یَدَیْکَ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا الْقَلِیلَ وَ إِنَّکَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِیضَ الطَّوِیلَ}}؛ «به جانم [[سوگند]]! تو از [[حقوق]] ما جز مقدار ناچیزی به ما ندادی و تمام آن را خود برداشتی!»<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۲۴. همچنین رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۸.</ref>. | |||
معاویه که برای تصاحب [[اموال]] [[مردم]] [[مسلمان]] خیز برداشته بود هر [[روز]] [[دستوری]] صادر میکرد. | |||
یک روز [[فرمان]] داد تمام [[اراضی]] مربوط به [[پادشاهان]] [[ساسانی]] که در اطراف [[کوفه]] قرار داشت، [[تصرف]] شود. در پی این فرمان، تمام آن سرزمینهای وسیع و آباد جزء اموال خصوصی او قرار گرفت. درآمد این [[زمینها]] در هر سال تا ۵ میلیون درهم میرسید. | |||
روز دیگر فرمان داد، [[بصره]] و [[املاک]] آباد اطراف آن را به این [[سرزمینها]] اضافه کنند. | |||
در مرحله سوم دستور داد: هدایایی که رعایای [[ایرانی]] در ایام [[نوروز]] و مهرگان به پادشاهان ساسانی میپرداختند، از این به بعد به [[دستگاه خلافت]] بپردازند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸. مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۷.</ref>. | |||
[[منطق]] معاویه بر این اساس بود که میگفت: [[زمین]] از آن خداست و وی [[خلیفه خدا]]! لذا هر طوری که میلش باشد عمل میکند. او میگفت: | |||
{{عربی|اَلْأَرْضُ لِلَّهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَکْتُهُ کَانَ جَائِزاً لِي}}؛ «زمین از آن [[خدا]] است و من هم [[خلیفه]] او، پس اگر در [[مالی]] تصرف کنم، متعلق به من است و اگر تصرف نکنم باز مجاز به تصرف آنم»<ref>الغدیر، ج۸، ص۳۴۹. به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۷۹.</ref>. | |||
بر اساس منطق معاویه ولایات و [[شهرها]] به صورت [[تبعیض]] آمیزی اداره میشد. در حالی که مردم [[شام]]- بهترین مدافعان [[حکومت معاویه]]- در [[امنیت]] و [[رفاه]] به سر برده و [[ارزاق]] عمومی به وفور و با قیمتی مناسب در اختیارشان قرار میگرفت و هر گاه و بیگاه از بذل و بخششهای بیدریغ معاویه بهرهمند بودند؛ مردم شهرهای دیگر تحت فشار سختترین تنبیهات [[اقتصادی]] قرار داشتند. | |||
خصوصاً [[شهر کوفه]] که پایگاه اصلی [[شیعیان]] و [[دوستداران]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بود، با وضع بسیار دردناکی روبهرو بود. [[مغیرة بن شعبه]] - [[والی کوفه]]- ارزاق عمومی را از [[مردم کوفه]] دریغ میداشت. این [[سیاست]] [[تبعیضآمیز]] معاویه تا دهها سال پس از وی نیز ادامه یافت؛ تا آنجا که [[عمر بن عبدالعزیز]]- به اصطلاح عادلترین آنان!- در حالی که بر [[حقوق]] [[شامیان]] ده دینار افزوده بود بر [[اهل عراق]] هیچ نیافزود!<ref>عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم.</ref>. | |||
[[غصب]] زمینهای آباد [[بلاد اسلامی]]، تنها به [[کوفه]] و [[بصره]] خلاصه نشد. بلکه پس از آن معاویه بر زمینهای [[یمن]] و [[شام]] و [[بین النهرین]] نیز دست انداخت و سرزمینهایی که در گذشته عنوان خالصه و تیول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در [[تصرف]] خویش قرار داد. | |||
وی حتی از دو [[شهر مقدس]] [[مکه]] و [[مدینه]] نیز صرف نظر نکرد؛ هر سال مقدار زیادی خرما و گندم از این دو [[شهر]] به عنوان [[مالیات]] و [[خراج]] میگرفت و «[[فدک]]» را که متعلق به [[فرزندان رسول خدا]]{{صل}} بود جزء تیول [[مروان بن حکم]] قرار داد!<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. | |||
«[[ابن عبد ربه]]» مینویسد: | |||
در دوران [[حکومت معاویه]] هیچ بودجهای از [[بیت المال]] برای شهر مقدس مدینه اختصاص نمییافت<ref>مراجعه شود به: عقدالفرید، ج۴، ص۳۵۸.</ref>، چه این که در این شهر بزرگانی [[زندگی]] میکردند که همه از سران مخالفان [[حکومت اموی]] بودند. | |||
[[والیان]] [[منصوب]] معاویه، [[مردم]] این سامان را مجبور کردند تا با بهای ناچیزی [[املاک]] خویش را بفروشند و بسیاری از زمینهای اطراف مدینه را به [[اجبار]] به تصرف [[دستگاه حکومت]] درآوردند. | |||
به [[حکم]] معاویه، گاه مروان بن حکم و گاه نیز [[سعید بن عاص]] بر مدینه [[حکومت]] میکرد و هر دو در [[تضعیف]] [[اقتصادی]] [[مردم مدینه]] خصوصاً بزرگان [[قوم]] از هیچ کوششی دریغ نمیکردند<ref>مراجعه شود به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.</ref>. | |||
معاویه که [[مبارزه]] با [[علویان]] و هواخواهان [[مکتب علوی]] را وجهه نظر خویش قرارداده بود، در بخشنامهای به همه عمال خویش اعلام کرد: | |||
{{متن حدیث|اُنْظُرُوا إِلَی مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ}}؛ «مواظب باشید هر که ثابت شد که از [[شیعیان علی]]{{ع}} و [[اهل بیت]] او است اسم او را از دفتر [[بیت المال]] حذف کنید و [[حقوق]] و مزایای او را قطع نمایید»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۵؛ الغدیر، ج۱۱، ص۲۹.</ref>. | |||
این همه [[سختگیری]] از جانب معاویه برای آن بود که وی همواره از [[شیعیان]] [[احساس]] خطر عظیمی میکرد و لذا با [[قساوت]] تمام به اینگونه [[اعمال]] ننگین و شرارتبار دست میزد. | |||
[[ابن ابی الحدید]]، از [[امام باقر]]{{ع}} نقل میکند که شرایط چنان سخت شده بود که اگر کسی از [[دوستی]] ما یاد میکرد [[زندانی]] میشد و اموالش [[مصادره]] میگردید و یا خانهاش ویران میگشت<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.</ref>. | |||
فشارها چنان زیاد و فراگیر شده بود که «[[شعبی]]» میگوید: | |||
{{عربی|مَا نَدْرِي مَا نَصْنَعُ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ کَفَرْنَا}}؛ «نمیدانیم با علی{{ع}} چه کنیم؟ اگر او را [[دوست]] بداریم، (چنان بر ما سخت میگیرند که) [[فقیر]] و نیازمند میشویم و اگر او را [[دشمن]] بداریم، [[کافر]] میشویم»<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۸.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها]] ص ۱۹۳.</ref>. | |||
=== جرم و جنایتهای کیفری === | |||
عملکرد معاویه که در تاریخ و کتب سیره و حدیث منقول است نشان میدهد اصلاً [[اعتقادی]] به [[اسلام]] نداشته، بلکه به خاطر [[کسب قدرت]] و [[ریاست]]، [[اظهار ایمان]] و اسلام نموده است و در آن [[زمان]] چارهای جز [[تسلیم]] در برابر [[قدرت اسلام]] نداشته است. معاویه برای دستیابی به اهداف خود، از انجام هیچ جنایتی فروگزار نکرده است: | |||
١. او کسی بود که در مقابل [[خلیفه مسلمین]]، علی{{ع}}، ایستاد و با او جنگید و عده زیادی از مردم [[شام]] و [[کوفه]]<ref>در جنگ صفین ۴۵ هزار نفر از شامیان و ۲۵ تن از مردم عراق و حدود هزار نفر از یاران علی{{ع}} کشته شدند. (منقری، وقعة صفین، ص۵۵۸).</ref> را به [[هلاکت]] رساند که واقعه و جریان [[جنگ صفین]] را در شرح حال [[جریر بن عبدالله]]، [[ابوموسی]]، [[اشعث]] و [[ابن عباس]] به مناسبت وقایع خاص آن ذکر کردهایم و این جا ذکر نمیکنیم. فقط در باب اهمیت این [[جنگ]] و کار معاویه، به حکایتی که در یکی از شمارههای [[مکتب اسلام]] دیدم، اشاره میکنیم: | |||
یکی از سفرای [[آلمان]] در دربار [[دولت عثمانی]] در [[زمان]] سابق که از شرفای [[مکه]] هم در آن جلسه حاضر بود، میگوید: ما برای [[قدردانی]] از معاویه باید مجسمه یادبودی به نام معاویه بسازیم و آن را در میدان «برلین» [[نصب]] کنیم؛ چراکه اگر معاویه نبود، [[عدل علی]]{{ع}} فراگیر شده، [[جهان]] را میگرفت و [[مسیحیت]] را از بین میبرد و تمام [[مردم]] جهان به [[اسلام]] [[گرایش]] پیدا میکردند و امروز خبری از مسیحیت نبود<ref>در کتاب الوحی المحمدی، ص۲۰۱ و مترجم ص۲۸۶، تألیف رشید رضا این داستان را چنین نقل میکند: «چون معاویه نظام حکومتی اسلام را از دمکراسی به عصبیت غالب تبدیل کرد لازم است مجسمه طلایی وی را در یکی از میادین برلین نصب کنیم چون اگر وی نبود اسلام فراگیر شده و ما مردم آلمان و سایر مردم اروپا امروز عرب مسلمان بودیم».</ref>. | |||
پس بقای مسیحیت به تعبیر این شخص آلمانی، مرهون خدمات معاویه و جنگ او با علی{{ع}} است و چه جالب [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: «فرزند [[هند]] نمیمیرد تا این که [[صلیب]] را به گردن [[خون]] آویزان کند». و این در [[تاریخ]] اتفاق افتاده است<ref>بحارالأنوار، ج۴۱، ص۳۰۵.</ref>. | |||
جنایتهای معاویه درباره علی{{ع}} به این جنگ محدود نمیشود بلکه او در غارتهای مختلفی در قلمرو [[حکومت علی]]{{ع}}، عده زیادی از مردم بیگناه و حتی حیوانات را از بین برد و نابود کرد. افزون بر این که قضیه [[حکمیت]] - که باعث پراکندگی [[یاران علی]]{{ع}} شد - یکی از نیرنگهای معاویه و [[عمروعاص]] بود که نتیجه آن [[جنگ نهروان]] و تشتت [[مردم عراق]] بود و او بود که [[طلحه]] و [[زبیر]] را به [[طمع]] [[خلافت]]، به [[جنگ با علی]]{{ع}} [[دعوت]] و [[تشویق]] کرد. | |||
۲. [[دشنام]] و [[اعلام برائت]] از علی{{ع}}، یکی از [[سنتهای ناپسند]] معاویه بود که دستور داد بالای [[منبرها]] و در دعای دست، حضرت را [[سبّ]] نمایند. احتمالاً این [[دعاها]] پس از خطبههای [[جمعه]] بوده است که در [[حق]] [[خلیفه]] و [[مؤمنین]] [[دعا]] میشود. | |||
٣. او جزو «[[فئه باغیه]]» و [[رئیس]] آنها بود که [[عمار یاسر]]، [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} را به [[شهادت]] رساند. | |||
۴. او [[حجر بن عدی]]، [[عمرو بن حمق]]، [[مالک اشتر]] و [[محمد بن ابوبکر]] را به شهادت رساند که هر کدام جزو بزرگان [[صحابه]] و [[شیعیان علی]]{{ع}} محسوب میشدند. | |||
۵. معاویه [[امام حسن]]{{ع}} [[نواده رسول]] [[خدا]]{{صل}} را [[خانهنشین]] کرد و سپس حضرت را به شهادت رساند. | |||
۶. او بر خلاف دستور [[اسلام]] در سال چهل و چهارم [[هجری]] [[زیاد بن ابیه]] را به [[خاندان]] [[ابوسفیان]] ملحق کرد و زیاد را بر [[مردم کوفه]] مسلط نمود که عده زیادی از [[مردم]] بیگناه را به [[قتل]] رساند. | |||
۷. او اولین کسی بود که خلافت را موروثی کرد و به [[سلطنت]] تبدیل نمود و به [[زور]] برای [[یزید]] [[بیعت]] گرفت. | |||
۸. معاویه اولین کسی بود که [[خطبه]] [[نماز جمعه]] را نشسته خواند و برای نخستین بار خطبه [[نماز عید]] [[فطر]] و قربان را قبل از [[نماز]] ایراد کرد و گفتن [[اذان]] را در نماز عید [[بدعت]] گذارد و گفتن [[تکبیر]] را در نماز ترک کرد و نماز جمعه را در [[روز]] چهارشنبه به جا آورد<ref>تاریخ الخلفاء، ص۲۰۰؛ امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۱۹۱، ۱۹۵، ۲۰۱ و ۲۱۱.</ref>. | |||
۹. او خلیفهای بود که شراب میخورد، [[ربا]] میگرفت و بین دو [[خواهر]] جمع میکرد<ref>الغدیر، ج۱۰، ص۱۷۹، ۱۸۴، و ۱۹۹.</ref>. | |||
۱۰. او در باب دیه بدعت گذارده، [[حدود الهی]] را ترک نمود و تلبیه را در [[حج]] به [[فراموشی]] سپرد <ref>الغدیر، ج۱۰، ص۱۹۹، ۲۱۳ و ۲۰۵.</ref>. | |||
این بود قسمتی از جنایتها و خیانتها و [[بدعتهای معاویه]] که اگر بخواهیم بیشتر از این ذکر کنیم، و برای اطلاع بیشتر به جلد ۱۰ و ۱۱ [[الغدیر]] مراجعه شود. | |||
گرچه عدهای خواستهاند وانمود کنند که این کارهای معاویه بر اساس [[اجتهاد]] او بوده است و بنابراین معذور میباشد، مسلم است که [[اجتهاد در مقابل نص]]، [[باطل]] است و معاویه کسی است که بارها مورد [[لعن]] [[پیامبر]]{{صل}} واقع شده.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 611-614.</ref> | |||
== نقل احادیث == | |||
او از [[ابوبکر]]، [[عمر]]، [[عثمان]] و خواهرش [[امحبیبه]] ([[ام المؤمنین]])<ref>مترجم: همسران رسول خدا «ام المؤمنین» یعنی مادر مؤمنان (مسلمانان) خطاب شدهاند.</ref>[[حدیث]] نقل کرده است. و عدهای از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} مانند [[عبدالله بن عباس]]، الخدری، [[ابودرداء]]، [[جریر]]، [[نعمان بن بشیر]]، [[عبدالله بن عمرو]] [[عبد الله بن زبیر]] و عدهای از [[تابعین]] مانند [[ابوسلمه]]، [[حمید بن عبدالرحمن]]، [[سالم بن وقاص]]، [[علقمه بن وقاص]]، [[ابن سیرین]] و [[قاسم بن محمد]] از وی حدیث نقل کردهاند<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.</ref>. ابن ابی [[داود]] تنها به نقل از معاویه از [[رسول خدا]] {{صل}} حدیث نقل میکند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص۳۴۷-۳۴۸.</ref> | |||
== فضایل و افتخارات ساختگی == | |||
درباره روایاتی که در آنها [[مدح]] معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ [[اسحاق بن راهویه]] میگوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. و [[ابن حنبل]] میگوید: بدان که علی {{ع}} [[دشمنان]] بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده، و برای او فضایلی را [[جعل]] کردند<ref>تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.</ref>. | |||
به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران [[افراطی]] وی ساختهاند و بیشتر آنها افرادی هستند که در شام بزرگ شدهاند<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.</ref>. | |||
شوکانی در کتاب "الفوائد المجموعه فی الأحادیث الموضوعه"، و [[حافظ ابن کثیر]] در البدایة و النهایه<ref> البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۲۰)</ref> به این مطلب اشاره دارند<ref>سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۳۲ و پاورقی، ص۱۳۱.</ref>. | |||
از جمله این فضایل ساختگی موارد ذیلاند: | |||
# [[حدیثی]] از [[رسول خدا]] {{صل}} درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا {{صل}} قصد [[نوشتن]] نامهای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال [[غذا خوردن]] بود و رسول خدا {{صل}} سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن [[حضرت]] او را چنین [[نفرین]] فرمود: "خدایا او هیچگاه [[سیر]] نشود"<ref>الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص۳۵۰-۳۵۱.</ref> | |||
# از بزرگترین افتخاراتی که برخی برای معاویه نوشتهاند آن است که «[[ام حبیبه]]»، [[خواهر]] وی، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} است<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.</ref> و بدین جهت او خود را «[[خال المؤمنین]]» میخواند<ref>تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند [[محمد بن ابی بکر]]، [[عبدالرحمن بن ابی بکر]]، [[عبد الله بن عمرو]] [[عبید الله بن عمر]] نیز باید به این لقب خوانده شوند.</ref>. | |||
# [[کاتب وحی]] بودن معاویه<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.</ref>، با مراجعه به متون [[تاریخی]] [[اهل سنت]] درباره این [[افتخار]] وی چند نقل وجود دارد: | |||
## وی برای [[رسول خدا]]{{صل}} مطالب کمی نوشته است<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.</ref>. | |||
## وی [[کاتب رسول خدا]]{{صل}} برای [[نگارش]] [[نامه]] [[اعراب]] بوده است<ref>أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۵.</ref>. | |||
## [[مسئول]] [[نوشتن]] [[نامههای رسول خدا]]{{صل}} [[زید بن ثابت]] بوده است، اگر کسی نبود معاویه [[نامهها]] را مینوشت<ref>مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۱۶۱.</ref>. | |||
با وجود این تعارضات، [[افتخار]]، مخدوش بلکه [[باطل]] است<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص۳۵۰.</ref>. | |||
==مرگ و محل دفن== | |||
سرانجام معاویه در [[رجب]] سال ۶۰ه.ق در حالی که به [[بیماری]] "لوقه" <ref>یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن میشود.</ref> [[مبتلا]] شده بود، به [[هلاکت]] رسید<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.</ref> به هنگام مرگ معاویه، پسرش یزید در دِمَشق نبود، وی [[ضحاک بن قیس]] و [[مسلم بن عقبه]] را فرا خواند و [[وصیت]] خود به یزید را [[تسلیم]] آنان کرد و در رجب[[سال]] ۶۰ / ۶۸۰ مُرد. شدیدترین [[نگرانی]] او که هوش از سرش ربوده بود، فرستادن به دنبال چهار نفر از [[رهبران]] مخالف، یعنی [[عبدالله بن زبیر]]، [[امام حسین]] {{ع}}، [[عبدالله بن عمر]] و [[عبدالرحمان بن ابیبکر]] بود<ref>دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۱۷۲.</ref>. او که نزد [[پیامبر]] {{صل}} [[ملعون]] بود<ref>برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.</ref>. به هنگام [[مرگ]] وصیت کرد که پیراهن، ناخن و مویی از [[محاسن]] [[رسول خدا]] {{صل}} با او [[دفن]] شود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.</ref> و با خود میگفت، کاش یکی از مردان [[قریشی]] بودم که در [[مکه]] میماندم و هرگز [[حکومتی]] برای من نبود<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی {{ع}} و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷]]، ص۳۴۶-۳۴۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۴۶۰.</ref> | |||
=== حوادث تاریخی مرتبط === | |||
[[هیثم بن عدی]] میگوید: چون [[مرگ معاویه]] فرا رسید و [[یزید]] حضور نداشت، [[ضحاک بن قیس]] و [[مسلم بن عقبه]] راطلبید و از آنان خواست این مطالب را از او به یزید برسانند که: | |||
به [[اهل]] [[حجاز]] توجه کن که آنها اصل تو و [[خاندان]] تو میباشند، پس هر یک از آنان نزد تو آمد او را گرامی بدار و هر کس از تو کناره گرفت او را مورد نظر داشته باش؛ و اما [[اهل عراق]]، به آنان توجه کن و اگر هر [[روز]] از تو خواستند که [[کارگزار]] خود را [[عزل]] کنی، چنین کن؛ زیرا کنار گذاردن یک کارگزار آسانتر است از اینکه یکصد هزار [[شمشیر]] بر روی تو کشیده شود؛ و اما [[اهل شام]]، پس آنان را مورد توجه قرار ده و آنان را از خود جدا مگردان، و اگر از [[دشمن]] خود [[هراس]] داشتی آنان را برای مقابله با او روانه ساز سپس به دیار خودشان بازگردان و اجازه نده که در غیر دیارشان اقامت کنند زیرا اخلاقشان دگرگون میشود. | |||
من بر تو [[بیم]] ندارم مگر از سه کس: [[حسین بن علی]] و [[عبدالله بن زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]]: | |||
اما حسین بن علی، پس من امیدوارم که [[خدا]] او را کفایت کند همانگونه که پدرش را کشت و برادرش را مخذول کرد. | |||
و اما عبدالله بن زبیر، پس او [[نیرنگ]] باز و [[فریبکار]] است، اگر بر او دست یافتی او را پاره پاره کن. | |||
و اما ابن [[عمر]]، او مردی است که [[ورع]] او را [[علیل]] و [[ناتوان]] کرده، پس او را با آخرتش واگذار که او تو را میان خود و دنیایت رها سازد. | |||
سپس پیکی به سوی یزید گسیل داشت و نامهای به او نوشت و از او خواست که زود بازگردد. آن پیک با سرعت حرکت کرد و چون یزید او را [[ملاقات]] نمود او را از مرگ معاویه باخبر ساخت. | |||
چون معاویه از [[دنیا]] رفت [[ضحاک بن قیس فهری]] به [[مسجد]] رفت و به [[مردم]] گفت: معاویه [[پادشاه]] [[عرب]] بود که [[خدا]] به وسیله او شعلههای [[فتنه]] را خاموش کرد... تا آنکه گفت: این پارچهها [[کفن]] او میباشد و ما او را در این پارچهها خواهیم پیچید تا به [[ملاقات]] خدا رود؛ هر که میخواهد بر او [[نماز]] گزارد حاضر شود. سپس بر جنازه معاویه نماز گزارد<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۱۶۴.</ref>. | |||
زمانی که [[یزید]] به [[دمشق]] آمد معاویه را [[دفن]] کرده بودند؛ پس بر [[قبر]] پدرش نماز گزارد، [[اهل]] دمشق با او [[بیعت]] کردند و خطبهای خواند و مانند پدرش مردم را به دادن [[اموال]] [[وعده]] داد<ref>البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|نهضتهای پس از عاشورا]]، ص ۴۵.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۱۰۴: | خط ۷۲۳: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100843.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها (کتاب)|'''عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها''']] | |||
# [[پرونده:1100358.jpg|22px]] [[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷''']] | # [[پرونده:1100358.jpg|22px]] [[سید حمید روحانی|روحانی، سید حمید]]، [[معاویة بن ابیسفیان اموی (مقاله)|مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷''']] | ||
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']] | # [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']] | ||
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | # [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100829.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین''']] | |||
# [[پرونده:1100848.jpg|22px]] [[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت امویان (کتاب)|'''دولت امویان''']] | |||
# [[پرونده:151919.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۵ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۵''']] | |||
# [[پرونده:1100834.jpg|22px]] [[علی نظری منفرد|نظری منفرد، علی]]، [[نهضتهای پس از عاشورا (کتاب)|'''نهضتهای پس از عاشورا''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۳۰
معاویه، فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع) و مردی دارای رذایل اخلاقی بود. به صورت ظاهری هنگام فتح مکه ایمان آورد و در زمان خلافت خلیفه دوم والی شام شد. امام علی (ع) او را برکنار کرد اما برعلیه امام جنگ به راه انداخت و سرانجام با فسخ صلحنامه خود با امام حسن (ع) به حکومت رسید. او با معرفی یزید به عنوان جانشینی حوادث آینده و شهادت امام حسین (ع) را رقم زد.
آشنایی اجمالی
نام و نسب
او معاویة بن صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس بن عبدمناف است. البته پدرش به ابوسفیان معروف است. مادر معاویه، هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبدشمس بن عبدمناف گویند و کنیه معاویه، «اباعبدالرحمن» است[۱]. در بعضی از عبارات هند را «آکلة الاکباد» میگویند و معاویه را «ابن اکلة الاکباد» مینامند[۲]. پدر و مادر معاویه از سرسختترین دشمنان اسلام بودند[۳].
قبیله و خاندان
همسران و فرزندان
خصوصیات شخصی
بعضی از منابع، وی را سفید چهره معرفی میکنند که محاسنش را خضاب میکرده است[۴]. ولی عدهای دیگر از مورخان، وی را سیاه چهره معرفی میکنند[۵]. معاویه را جزء "دهاة العرب" میدانند[۶]. او در نقلها، به صورت شخص فقیری معرفی میشود که بعد از رسیدن به حکومت شام به شخصی ثروتمند تبدیل شد[۷].[۸]
نقشآفرینی تاریخی
معاویه، فرزند ابوسفیان، بنیانگذار سلسله خلافت اموی، از دشمنان سرسخت امام علی (ع)، مردی مزور، نیرنگباز، حیلهگر و دنیاطلب و دارای رذایل اخلاقی بود. او هرگز در دل ایمان نیاورد و در برابر اسلام آوردن ظاهری پدرش، ابوسفیان، وی را با اشعاری مورد نکوهش قرار داد و مایه رسوایی و تباهی دانست. او برای وصول به اهداف دنیوی از هیچ عملی فروگذار نمیکرد. امام علی (ع) در مورد رفتارهای معاویه میفرماید: به خدا سوگند، معاویه از من زیرکتر نیست. او پیمانشکنی میکند و گنهکاری. اگر پیمانشکنی را ناخوش نمیداشتم، من زیرکترین مردم میبودم، ولی پیمانشکنان، گنهکارند و گنهکاران، نافرمان. هر پیمانشکنی را در روز قیامت پرچمی است که بدان شناخته شود[۹].[۱۰]
معاویه در بیان پیامبر خاتم (ص)
سرگذشت زندگی
عصر نبوی
ورود به اسلام
زمان مسلمان شدن معاویه مشخص نیست؛ در کتب تاریخی نقل قولهای مختلفی در این باره آمده است:
- هنگام فتح مکه[۱۱]؛
- در یوم القضاء (عمرة القضاء)؛ هنگام دیدن رسول خدا (ص) مسلمان شده است اما اسلام خود را از والدینش مخفی میکرده است[۱۲].
اما طبق نقل مشهور، وی در فتح مکه مسلمان شده است و جزء "طلقاء و ابناء الطلقاء" قرار گرفته است[۱۳]. علی (ع) درباره آنها فرمودهاند: اینان به اجبار مسلمان شدهاند و جزء دشمنان رسول خدا (ص) و در پی بدعت و دشمنی با دین خدا هستند[۱۴].[۱۵]
کتابت برای پیامبر (ص)
معاویه که خواندن و نوشتن میدانست از جمله کاتبان پیامبر(ص) نیز شد، اما به گفته بعضی از سیرهنویسان کاتب وحی نبود، بلکه نامههای پادشاهان و رؤسای قبایل را مینوشت و امور روزانه و حساب اموال و صدقات و تقسیم آنان را برعهده داشت و در این امور، شخصی به نام حنظلة بن ربیع تمیمی با او شرکت داشت.
دوران خلفای سهگانه
معاویه پیش از دستیابی به خلافت، با حمایت گسترده عمر و عثمان، نزدیک بیست سال حکومت شام و شامات را به طور مطلق و بدون آنکه انتقادی بر او وارد شود، در اختیار داشت. خاندان اموی در جاهلیت، به همراه متحدان مخزومی خود و در رأس آنان ابوجهل، رهبری سیاسی - نظامی قریش را در مقابل اسلام در اختیار داشتند و تا آخرین لحظه، در برابر اسلام مقاومت کردند تا اینکه مجبور شدند ایمان بیاورند. از مجموعه آگاهیهایی که درباره ابوسفیان و بهویژه معاویه به خصوص نبرد وی با امام مشروع مسلمانان، بهترین و برگزیدهترین صحابی پیامبر (ص) علی بن ابیطالب (ع) در دست است، میتوان دریافت که آنان لحظهای به اسلام ایمان نیاوردند. امام علی (ع) بارها تأکید کرد که اینان تنها بر اساس مصلحت و نه از روی انتخاب، اسلام آوردند[۱۶]. زبیر هم، همین باور را درباره ابوسفیان داشت[۱۷]. معاویه در جنگ یمامه شرکت کرد و پس از آن به همراه برادرش (یزید) در سپاه ابوبکر، به شام رفت. وی در فتح شهرهای ساحلی [دریای مدیترانه] مثل صیدا، عرقه، جبیل، بیروت، عکا، صور و قبادیه حضور داشت[۱۸] ابوبکر در جریان فتح شامات، فرماندهی بخشی از سپاه عرب را به یزید بن ابیسفیان سپرد و برادرش معاویه را نیز در کنار او به کار گماشت[۱۹]. معاویه در دوره عمر و پس از مرگ برادرش یزید، به امارت شام منصوب شد. پیشتر بیان شد که سختگیری کردن عمر با معاویه، تعجب کسانی را برانگیخته بود[۲۰]. به تصریح ابنعساکر، عمر تمامی شامات را به معاویه سپرد[۲۱] و معاویه خود میگفت: به خدا سوگند! با منزلتی که نزد عمر داشتم این چنین بر مردم تسلّط یافتم[۲۲]. عمر بن خطاب معاویه را «کسرای عرب» میخواند[۲۳] معاویه میگفت: زمین از آن خداوند است و من خلیفةالله هستم[۲۴]. نقل است زمانی که عمر، معاویه را دید که با شکوه خاصی همراه خَدَم و حَشَم راه میرود. از او در این باره پرسش کرد؛ او گفت: در شام جاسوسان دشمن بسیارند و باید هیبت ما زیاد باشد؛ اکنون هر چه دستور بدهی اطاعت میکنم. عمر پاسخ داد: تو را امر و نهی نمیکنم[۲۵]. با به خلافت رسیدن عثمان، وی معاویه را در استانداری سرزمین شام منصوب ابقا نمود. [۳۰] عثمان در برابر اعتراضاتی که مردم به معاویه میکردند، میگفت: چگونه او را عزل کنم در حالی که عمر او را نصب کرده است. پاسخ امام علی (ع) نیز این بود که معاویه از عمر هراس داشت، اما اکنون، بدون مشورت تو هر کاری که بخواهد میکند[۲۶]. عمر میگفت: شما از قیصر و کسری سخن میگویید در حالی که معاویه در میان شما است[۲۷]. معاویه استحکام پایگاه خود را برخاسته از برخورد عمر با خود میدانست[۲۸]. وی پس از قتل عثمان در سخنان خود خطاب به مردم گفت: «میدانید که من خلیفه عمر و عثمان در میان شما بودهام»[۲۹]. او در ایام خلافت عثمان همچنان بر منصب خود پابرجا بود تا اینکه سرانجام، پس از کشته شدن عثمان، [ادعای] استقلال کرد[۳۰] در دوره عثمان، شام منطقه امن او به شمار میآمد. او قاریان کوفه را به شام تبعید کرد؛ گرچه معاویه برای حفظ موقعیت خود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون راند[۳۱]. مردم شام تربیت شده معاویه بودند، امری که نتیجه آن طی حکومت بنیامیه، در وفاداری کامل مردم شام به امویان آشکار شد. گفتهاند که پس از سقوط امویان، شماری از سران خاندان اموی نزد «سفّاح» نخستین خلیفه عباسی شهادت دادند که جز بنیامیه اقوامی برای پیامبر (ص) نمیشناسند[۳۲]. از معاویه نقل است که گفته بود: نَحْنُ شَجَرةُ رَسُولُ اللّهِ[۳۳]. او همچنین با جعل عنوان «کاتب وحی» و لقب مسخرهآمیز خَالُ الْمُؤْمِنِينَ برای خود، کوشید موقعیت دینی خود را استوار کند. معاویه کسانی از روایان حدیث را نیز واداشت تا دهها حدیث در فضیلت او بسازند و در میان مردم شایع سازند[۳۴]
حکومت بر سرزمینهای شام
وقتی که ابوبکر در سال سیزده هجری لشکری را به فرماندهی یزید بن ابی سفیان فرستاد، معاویه همراه برادر رفت. بعد از فتح شام، یزید حاکم شام گردید و در سال هجده هجری به وسیله طاعون از دنیا رفت. عمر معاویه را به عنوان امیر شام انتخاب کرد که باج و خراج هم به عهده او باشد. شرحبیل بن حسنه را هم امیر لشکر اردن نمود و گرفتن مالیات را هم به عهده او گذاشت[۳۵].
بعدها عثمان امارت معاویه را تأیید و تمام شامات را به او واگذار کرد و معاویه حدود بیست سال امیر شام و بیست سال عنوان خلیفه مسلمین را یافت[۳۶].
با این که عمر اموال ۲۱ نفر از کارگزاران خود را تقسیم کرد[۳۷]، با معاویه کاری نداشت و اعمال او را مورد بازخواست قرار نمیداد و این باعث تقویت معاویه و کسب قدرت بیشتر او شد.
حضور بنیامیه در شام از ابتدای فتح آن، باعث شده بود که مردم آن دیار در جهل و نادانی به سر برند و مطیع اوامر معاویه باشند. این جهل موجب شد که معاویه آنگونه که میخواهد، از وجود آنها استفاده ببرد و کسی به او اعتراضی نکند. معاویه حدود چهل یا چهل و دو سال بر شام حکومت کرد و مردم آن دیار، مطیع فرمانهای او بودند؛ چراکه او را نماینده خلیفه مسلمین میدانستند و بهتر از او را در آن دیار ندیده بودند مگر به ندرت و اندک؛ زیرا معاویه به دیگران اجازه نمیداد با مردم ارتباط داشته باشند. از این روی نقل کردهاند زمانی که ابن عباس در مسجد شام حضور پیدا کرد، عده زیادی اطراف او جمع شدند و معاویه از او خواست مسجد را ترک کند.
حکایتهای مختلفی درباره جهل مردم شام نوشتهاند، از جمله وقتی از مردی از بزرگان شام سؤال شد: ابوترابی که امام او را در نماز لعن میکند، چه کسی است؟ گفت: به نظرم او دزدی از دزدان فتنه انگیز است [۳۸].
آری آنها مردمی هستند که شتر نر را از ماده تشخیص نمیدهند و معاویه برای بردن آنها به جنگ صفین، روز چهارشنبه نماز جمعه را برگزار میکند و وقتی که میشنوند علی(ع) در محراب به شهادت رسیده است تعجب میکنند و میگویند. مگر علی نماز میخواند!
از معاویه نقل شده است که میگفت: «من از آن زمانی که پیامبر(ص) به من فرمود: وای معاویه! زمانی که زمامدار شدی، نیکویی کن، به خلافت چشم طمع دوخته، در راه رسیدن به آن تلاش نمودم»[۳۹].
گرچه راوی این حدیث، معاویه است و سند آن قابل تشکیک – آنگونه که علامه امینی[۴۰] در آن تشکیک کرده است - بر فرض صحت، این روایت دلیل بر حقانیت معاویه نیست؛ زیرا تعبیر به جانشین و خلیفه من ندارد، بلکه تعبیر به «مَلَکْتَ» است؛ یعنی، به قدرت رسیدی گر چه این قدرت از راه باطل باشد. به همین جهت معاویه برای رسیدن به حکومت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد.
نقل کردهاند که معاویه برای اطلاع از وضعیت آینده خود، به گونهای به علی(ع) متوسل میشد. از جمله نوشتهاند در میان لشکر حضرت در هنگام جنگ صفین سر و صدایی بلند شد و شایع گردید معاویه مرده است. این خبر، باعث خوشحالی مردم گردید.
اما حضرت علی(ع) در مقابل این فریادهای شادی فرمود: قسم به خدایی که جان من در دست قدرت اوست، معاویه از بین نمیرود تا مردم بر او اتفاق کنند.[۴۱]
این پاسخ حضرت سؤال برانگیز بود و به این جهت عدهای پرسیدند: پس اگر میدانی که از بین نمیرود چرا با او جنگ میکنی؟ فرمود: من میخواهم که بین خود و خدایم عذر داشته باشم[۴۲].
این جا حضرت عمل به وظیفه را تنها انگیزه جنگ خود با معاویه معرفی میکند، اما معاویه از سخنان حضرت علی(ع) بهره برده، از سرنوشت آینده خود آگاه میشود.
به روایت دیگر مردی از شام به کوفه میآید و خبر مرگ معاویه را به اطلاع کوفیان میرساند. مردم مرد شامی را نزد علی(ع) میبرند، اما حضرت گفتار او را تکذیب میکند و میفرماید: معاویه نمیمیرد تا اینگونه و آنگونه عمل کند و اعمال او را ذکر کرد. به آن حضرت گفته شد. پس چرا با او جنگ کردی در حالی که اینها را میدانی؟ فرمود: «لِلْحُجَّةٍ»؛ یعنی، برای اتمام حجت و انجام وظیفهام با او جنگ کردم[۴۳].
آری علی(ع) وظیفه دارد با معاویه جنگ کند و با او مخالفت کند؛ زیرا میداند که معاویه اعتقادی به اسلام ندارد و هدف او از بین بردن اسلام و در صورت ناتوانی، تحریف آن است. ما در بعد کارهای خلاف معاویه را ذکر خواهیم کرد، اما قبل از آن، به یک واقعه تاریخی توجه خوانندگان گرامی را جلب میکنیم.[۴۴]
همکاری نکردن با عثمان
نقش در قتل عثمان
درخواست حکومت خودمختار
دوران خلافت علوی
با خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) که بیعت با آن حضرت، خارج از اراده بنی امیه و غالب قریشیان رقم خورد، سران بنی امیه نخست به مکه گریختند.[۴۵] آنگاه چون عایشه و طلحه و زبیر به بهانه خونخواهی عثمان، عَلَم مخالفت با حضرت علی (ع) را برداشتند،[۴۶] ایشان نیز با پیوستن به اصحاب جمل مجالی برای ضدیت با آن حضرت یافت.[۴۷] با این همه، اختلافات بنی امیه با آنان بر سر خلافت بر جای بود.[۴۸] حتی بر اساس برخی گزارشها، قتل طلحه در میدان جنگ به دست مروان بن حکم صورت گرفت.[۴۹] معاویه نیز در شام از بیعت با علی (ع) خودداری و او را متهم به قتل عثمان و پناه دادن قاتلان عثمان در میان سپاهیانش کرد. مردم شام به خونخواهی عثمان و جنگ با امام علی (ع) با او بیعت کردند. [۵۰]. پس از شکست سنگین مخالفان در نبرد جمل، بنیامیه بخت خویش را در شام و نزد والی پُر قدرت آنجا یافتند که امام علی (ع) از نخستین روزهای خلافت - به رغم توصیه سیاستبازانی چون مغیرة بن شعبه - عزم خود را در عزل او از ولایت شام استوار کرده بود.[۵۱] چنان که پیشتر گفته شد، معاویه از زمان عمر بر ولایات شام حکمرانی داشت و با قدرت و اختیارات وسیعی که به ویژه از حیث فتوح البلدان،[۵۲] در زمان عثمان به دست آورده بود، [۵۳] میتوان گفت که خلافت بنی امیه در این بخش از جهان اسلام از همان زمان آغاز شده بود. درست است که معاویه به بهانه خونخواهی عثمان مخالفت خود را آشکار کرد، اما در واقع او برای اشغال کرسی خلافت میجنگید. حتی از زمان محاصره عثمان - که معاویه از یاری رساندن به او دریغ کرده بود - برخی از طمع وی در کسب خلافت سخن به میان آورده بودند.[۵۴] معاویه که به سیاست و تدبیر بیش از ورع و تقوا و تمسک به دین اهمیت میداد، دستش در جلب قلوب و کسب طرفداران کارآمد و کاردان، بازتر از امیرالمؤمنین علی (ع) بود که به اهداف و اصول اسلامی سخت پایبند بود.
عزل از امارت شام
شورش بر خلیفه مسلمین
جنگیدن با علی بن ابی طالب (ع) معاویه را در ردیف اهل بغی و واجب القتل قرار داده است؛ چنانکه عبدالله بن عمر وی را واجب القتل میدانسته است، زیرا او با سرکشی در برابر خلیفه رسول خدا (ص) قرار گرفته است[۵۵]. اهل صفین باید توسط علی (ع) سرکوب شوند[۵۶]. اهل صفین باعث اختلاف در امت اسلام بودند پس قتلشان واجب است[۵۷]. حرکت اهل صفین معصیت و قتل آنها واجب بوده است[۵۸]. همچنین عمار بن یاسر در جنگ صفین و افرادی چون حجر بن عدی و عمرو بن الحمق خزاعی به دست او کشته شدند[۵۹].[۶۰]
نقشآفرینی در جنگ جمل
امیرالمؤمنین پس از پایان دادن به جنگ جمل در بصره، روی به جنگ با معاویه نهاد و در صفر سال ۳۷ هجری جنگ معروف صفین اتفاق افتاد و معاویه که شکست را آشکار میدید، توانست با حیله سیاسی در میان سپاه امام تفرقه بیندازد. فرسایشی شدن جنگ صفین نیز اگر هم هدف معاویه و متحدان او نبود، سرانجام به نفع وی تمام شد و در صفوف سپاهیان امام علی (ع) رخنه عمیقی ایجاد کرد و امام را وادار به تن دادن به حکمیت کردند و این به زیان امام تمام شد؛ امیرالمؤمنین مجبور شد تا با مخالفان در سپاه خود بستیزد، در صورتی که معاویه بیش از پیش موقعیت خود را مستحکمتر کرد و از یکسو دست به اغواء و فریفتن یاران امام زد و از سوی دیگر به قتل و غارت در شهرهای تحت سیطره امام زد و وضعیت دفاعی جبهه امام را تضعیف نمود.
علاوه بر ظهور خوارج، برخی از سران قبایل پرنفوذ در عراق، مانند اشعث بن قیس کندی نیز پنهانی با معاویه مراوده داشتند. معاویه پس از جنگ صفین، مناطقی از عراق و حجاز را با فرستادن بُسر بن ابیارطاة و دیگر عمال خونریز خود تا حدّ ممکن ناامن و آشفته کرده بود[۶۱] و در اختلافافکنی میان قبایل بصره دست داشت. به هر حال این دشواریها و اختلافات، نخست امام علی (ع) و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن (ع) را از پیگیری کار معاویه بازداشت تا آنکه سرانجام در پی صلحی، خلافت در سال ۶۱ هجری کاملاً از آن معاویه شد.[۶۲]
در زمان خلافت او که نزدیک به ۲۰ سال طول کشید،[۶۳] حکومت اسلامی در شمال و غرب ادامه یافت و مسلمانان، مکران و سیستان و بلوچستان و قسمتی از سرزمین سند را تصرف کردند و از رود جیحون گذشتند و در میانه راه به سمرقند رسیدند. در غرب از مصر پا فراتر نهادند و به قسمتهایی از شمال آفریقا دست یافتند. در آسیای صغیر در زمستانها و تابستانها به بلاد بیزانس میتاختند و یکبار تا نزدیکی قسطنطنیه پیش رفتند.
سیاست داخلی معاویه همچنان به استوار ساختن حکومت خاندان بنیامیه و موروثی ساختن آن معطوف بود. مردان کارآمد را با هر وسیله ولو خلاف اصول اسلامی به خود جلب کرد. چنانکه برای جلب همکاری شخصی مانند زیاد که از کارآمدترین افراد زمان خود بود و به سبب شناخته نشدن نسبش به زیاد بن ابیه (پسر پدرش) اشتهار داشت، فرزند ابوسفیان و برادر ناتنی خویش خواند[۶۴] و این خلاف قاعده اسلامی بود گرچه این اقدام (استلحاق زیاد به ابوسفیان)، بنی امیه را در معرض توهین و استهزا قرار داد،[۶۵] ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در سال ۴۵ هجری و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی و اداری را به عراق بازگرداند.[۶۶] زیاد با نداشتن اصل و نسب صحیح، با این عمل به یکی از خاندانهای اشراف عرب منتسب و برادر خلیفه شد. پس تمام تلاش خود را در استوار ساختن حکومت بنی امیه به کار انداخت و با آنکه در زمان امیر المؤمنین علی (ع) از جانب او والی فارس بود، در تظاهر به دشمنی با امام راه افراطی پیمود و از قتل و زجر پیروان آن حضرت دریغ نکرد.
راهاندازی جنگ صفین
نقض صلحنامه امام مجتبی(ع)
همانگونه که در بخش گذشته آمد، امام حسن(ع) به سبب شرایط دشوار، به صلح با معاویه تن داد، و از وی برای امور زیر پیمان گرفت: «در قنوت نمازها امیرمؤمنان(ع) را سبّ ننماید! و متعرض شیعیان نشود، امنیت آنها را تأمین کند و حقوق هر صاحب حقی را به وی بدهد». معاویه نیز همه این موارد را پذیرفت و بر انجام آن تعهد بست و سوگند یاد کرد؛ ولی پس از امضای صلحنامه وقتی روز جمعه وارد «نُخَیْله» (منزلگاهی نزدیک کوفه) شد، پس از نماز، خطبهای برای مردم خواند و چنین گفت: إِنِّي وَ اللَّهِ مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لَا لِتَصُومُوا وَ لَا لِتَحُجُّوا وَ لَا لِتُزَكُّوا إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِكَ وَ لَكِنِّي قَاتَلْتُكُمْ لِأَتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ... أَلَا وَ إِنِّي كُنْتُ مَنَّيْتُ الْحَسَنَ وَ أَعْطَيْتُهُ أَشْيَاءَ وَ جَمِيعُهَا تَحْتَ قَدَمَيَّ لَا أَفِي بِشَيْءٍ مِنْهَا لَهُ؛ «به خدا سوگند! من برای این با شما نجنگیدم که نماز بگزارید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات دهید! این امور را خودتان انجام میدهید! هدف من از پیکار با شما این بود که بر شما فرمانروایی کنم (و به قدرت دست یابم). آگاه باشید! من در (صلحنامه) اموری را به حسن(ع) وعده دادم و تعهداتی کردم، اما (بدانید) همه آن پیمانها و تعهدات را زیر پا انداخته و به هیچکدام از آنها وفا نخواهم کرد!». پس از آن داخل کوفه شد و از مردم بیعت گرفت، و آنگاه خطبهای برای مردم خواند و نسبت به امیرمؤمنان علی(ع) و همچنین امام حسن(ع) بدگویی کرد[۶۷].
بدین صورت، معاویه در قدم اول حاکمیت خویش، نخست هدف خود را از آن همه تلاشها و کشتارها به صراحت بیان کرد. او هرگز مانند یک فرمانده مسلمان برای خدا ﴿فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾[۶۸] نجنگید و رسیدن به فرمانروایی را انگیزه خویش قرار داد و همچنین با صراحت از پیمانشکنی و نادیده انگاشتن پیمان نامه صلح سخن گفت؛ در حالی که وفای به عهد و پیمان حداقل چیزی است که از یک مسلمان انتظار میرود. او با ناسزاگویی به امیرمؤمنان(ع)- پرچمدار توحید وعدالت- و به امام حسن(ع) که از اهل بیت رسول خداست و پیغمبر اکرم(ص) وی و برادرش را «سرور جوانان اهل بهشت» نامید، همه اصول اولیه پیمانهای اخلاقی، دینی و انسانی را زیر پا گذاشت و باطن خویش را برای مردم آشکار ساخت.[۶۹].
بهشهادترساندن امام مجتبی
معاویه میدانست که با وجود امام حسن(ع) نمیتواند به سادگی به اهداف شوم دراز مدت خویش و تثبیت خلافت در خاندان اموی دست یابد؛ مخصوصاً که در پیماننامه صلح او با امام مجتبی(ع) آمده بود که معاویه پس از خویش، کسی را برای خلافت معرفی نکند و کار آن را به مسلمین بسپارد[۷۰]. از این رو، معاویه برای برداشتن موانع از سر راه خویش و هموارساختن سلطنت یزید فاسد، دست به جنایت دیگری زد و امام مجتبی(ع) را به شهادت رساند. ولی برای در امان ماندن از پیآمد چنین جنایت بزرگی، مخفیانه و با مسموم ساختن آن حضرت، به چنین عملی اقدام کرد. مطابق نقل جمعی از مورخان شیعه و سنی، معاویه به همسر امام حسن(ع) که دختر اشعث بن قیس[۷۱] بود، پیام داد که اگر وی حسن بن علی(ع) را مسموم سازد، او را به همسری پسرش یزید درخواهد آورد. معاویه برای جلب اعتماد «جعده دختر اشعث» مبلغ یکصد هزار درهم نیز برای وی فرستاد. دختر اشعث نیز پذیرفت که همسر خود حضرت امام مجتبی(ع) را مسموم سازد و به شهادت برساند (هر چند معاویه، وی را هرگز به همسری یزید در نیاورد!)[۷۲].
مورخ معروف «ابوالفرج اصفهانی» مینویسد: معاویه میخواست برای فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد؛ ولی وجود امام حسن(ع) و سعد بن ابی وقاص کار را برای او مشکل میساخت، از این رو، هر دو تن را مسموم ساخت[۷۳]. تأسّفبارتر آنکه، وقتی خبر شهادت امام حسن(ع) به شام رسید، معاویه و دیگر درباریان جنایتکارش خوشحال شدند و به سجده افتادند[۷۴]. به هر حال، تردیدی نیست که معاویه برای رسیدن به اهداف شوم خود، سعی میکرد همه موانع را از سر راه خود بر دارد و مسیر را برای «خلافت موروثی آل امیة» هموار سازد که یکی از موانع مهم، حضور امام حسن مجتبی(ع) با آن همه شایستگیها و عظمت فردی و خانوادگی بود. از این رو، دست خود را به این جنایت عظیم آلوده ساخت و به واسطه زنی دنیاپرست - به خیال خویش - به هدفش نائل شد.[۷۵].
شهادت امام حسن (ع) از جنایات نابخشودنی معاویه، به شهادت رساندن امام حسن (ع) ریحانه رسولالله (ص) است که از نظر تاریخی، کوچک تردیدی در آن وجود ندارد. معاویه با ترتیب دادن توطئهای که اساس کارش بر همان پایه بود، امام را به دست همسرش جَعده، دختر اشعث بن قیس، به شهادت رساند. زمانی که در سال ۶۳ در واقعه حَرّه مدینه غارت شد، خانه این زن ملعون نیز به تاراج رفت. اما به پاس خوشخدمتی او در به شهادت رساندن شویش، اموال وی را باز گرداندند. منابع بیشماری خبر به شهادت رساندن امام را توسط جَعْده و با توطئه معاویه گزارش کردهاند[۷۶]. به گزارش ابن حمدون، قرار بود جعده در برابر مسموم کردن امام، یکصد هزار درهم دریافت کند. بعدها نیز با یک قریشی ازدواج کرد و از او بچهدار شد. کودکان با دیدن این بچه به او میگفتند: یا ابن مُسمّمَةُ الأزواج، ای فرزند زنی که شوهرش را مسموم کرد[۷۷]. هیثم بن عدی گفته است که مسمومیت امامحسن (ع) به تحریک معاویه و به دست دختر سُهَیل بن عمرو صورت گرفت[۷۸]. آن حضرت چهل روز پس از مسمومیت بیمار بود تا به شهادت رسید[۷۹]. امبکر دختر مِسْور گوید: بارها به امام سم خوراندند، ولی هر بار از آن رهایی یافت تا آنکه مرتبه آخر، سم به قدری شدید بود که لختههای خون از گلوی امام (ع) خارج شد[۸۰]. پس از شهادت امام (ع)، طبق وصیت آن حضرت خواستند او را در کنار قبر رسولخدا (ص) دفن کنند، اما عایشه با استناد به اینکه «بیتی لا آذن فیه»[۸۱] مانع این کار شد. مروان هم که آن زمان حکومت مدینه را داشت، اعلام کرد که اجازه چنین کاری را نخواهد داد. امام حسن (ع) سفارش کرده بود که اگر مشکلی پیش آمد آن حضرت را در کنار مادرشان در بقیع دفن کنند[۸۲]. عایشه، برای یکبار دیگر کینه خود را نسبت به حضرت زهرا (س) و فرزند آن حضرت نشان داد. زمانی که امام را برای دفن نزدیک قبر پیامبر (ص) آوردند، عایشه گفت: چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد[۸۳]. ابوسعید خدری و ابوهریره به مروان گفتند: آیا از دفن حسن در کنار جدش ممانعت میکنی در حالی که رسول خدا (ص) او را سید جوانان بهشت نامید. مروان به تمسخر به آنها گفت: اگر امثال شما حدیث پیامبر (ص) را روایت نمیکردند، ضایع شده بود[۸۴]. محمد بن حنفیه میگوید: زمانی که امام حسن (ع) وفات کرد، مدینه یکپارچه عزادار شد و همه گریه میکردند. مروان خبر وفات حضرت را به معاویه داد و گفت: آنان میخواهند حسن را در کنار پیامبر (ص) دفن کنند، اما تا من زنده هستم به این مقصود خود نخواهند رسید. امام حسین (ع) کنار قبر پیامبر (ص) رسید، و فرمود: اینجا را حفر کنید، سعید بن عاص که حاکم مدینه بود، خود را کنار کشید، اما مروان بنیامیه را آماده کرده مسلح شدند. مروان گفت: چنین چیزی هرگز نخواهد شد. امام حسین (ع) فرمود: به تو چه ارتباطی دارد، مگر تو والی شهر هستی؟ مروان گفت: نه، اما تا من زنده هستم اجازه این کار را نخواهم داد. امام (ع) از کسانی که در حلف الفضول همراه بنیهاشم بودند، کمک خواست. اینجا بود که کسانی از بنیتیم، بنیزهره، بنیاسد و بنیجعوبه مسلح شدند. امام حسین (ع) و پیروان هر یک پرچمی داشتند و مروان نیز پرچمی داشت و میان آنان تیراندازی نیز شد. به هر روی شماری از مردم، امام حسین (ع) را راضی کردند تا به موجب وصیّت خود امام حسن (ع) که فرموده بود اگر قرار است خونی ریخته شود، در همان بقیع کنار مادرش دفن شود، از اصرار خود دست بردارد[۸۵]. در نقلی آمده است: مروان که این زمان معزول شده بود، با این اقدام خود قصد داشت تا معاویه را از خود راضی کند[۸۶]. مروان پس از آنکه از دفن امام در بقیع جلوگیری کرد، این خبر را با آب و تاب برای معاویه نوشت[۸۷]. او میگفت: چگونه فرزند قاتل عثمان، در کنار پیغمبر (ص) دفن شود، اما عثمان در بقیع؟[۸۸] بیشبهه مروان از کثیفترین چهرههای بنیامیه است که در تمام مدت حاکمیت بر مدینه، با زبان تند خود، امام علی (ع) و بنیهاشم را دشنام میداد. شهادت امام در یک روایت، که به نظر درست میآید، در ربیع الاول سال ۴۹، و در نقلی دیگر، ربیعالاول سال پنجاه هجری دانسته شده است[۸۹].
زمانی که امام به شهادت رسید، بنیهاشم کسانی را به نقاط مختلف مدینه و اطراف فرستادند تا این خبر را به گوش انصار برسانند. گفته شده که هیچ کس در خانه خود نماند[۹۰]. زنان بنیهاشم تا یک ماه، هر روز برای وی مجلس عزا داشتند[۹۱]. طبری به نقل از امام باقر (ع) آورده است که مردم مدینه هفت روز به مناسبت شهادت فرزند پیامبر (ص) در ماتم نشسته و بازار را بستند[۹۲]. او میگوید: در مراسم دفن امام در بقیع، به قدری جمعیت بود که جای انداختن سوزن نبود[۹۳]. نیز شیعیان آن شهر را به عزا نشاند[۹۴].
دوران پس از خلافت امام مجتبی
تسلط بر خلافت مسلمین
پس از شهادت علی (ع) معاویه به دشمنی با امام حسن (ع) پرداخت و سرانجام توانست در سال ۴۱ هم به حکومت برسد[۹۵]؛ از حکومت وی در ادبیات روایی، به سلطنت تعبیر میشود[۹۶]. او توانسته بود مردم شام را با خود همراه کند و آنها او را حاکمی عادل میپنداشتند[۹۷] و افرادی چون حسن بصری و عمر بن عبدالعزیز از او دفاع میکنند[۹۸].
او هنگام مرگ وصیت کرد که پیراهن، ناخن و مویی از محاسن رسول خدا (ص) با او دفن شود[۹۹] و با خود میگفت، کاش یکی از مردان قریشی بودم که در مکه میماندم و هرگز حکومتی برای من نبود[۱۰۰].[۱۰۱]
دوران امامت امام حسین (ع)
پس از شهادت امام مجتبی (ع) شیعیان کوفه، نامه تسلیتی به امام حسین (ع) نوشتند. در آن نامه آمده بود که درگذشت امام از یک سوی برای «تمامی امت» و از سوی دیگر برای تو و هذه الشیعة خاصة مصیبت است. این تعبیر نشان شکلگیری «شیعه» و حتی کاربرد کلمه شیعه به عنوان یک اصطلاح در حوالی پنجاه هجری است. آنان در این نامه با این القاب از امام مجتبی (ع) یاد کردند: عَلَمُ الهُدی و نُورُ البِلاد کسی که به او امید اقامه دین و اعاده سیره صالحان بود. آنان اظهار امیدواری کردند که خداوند حق امام حسین (ع) را به او بازگرداند[۱۰۲]. این نامه باید یکی از اسناد تشکل شیعه اعتقادی و امامتی در کوفه تلقی شود. عمرو بن بعجه گوید: نخستین ذلّتی که بر عرب وارد شد، وفات امام مجتبی (ع) بود[۱۰۳]. با به شهادت رسیدن امام حسن (ع)، رهبری جامعه شیعه، در اختیار امام حسین (ع) قرار گرفت. امام (ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وی دفاع میکرد. آن حضرت در برابر درخواستهای مکرر مردم عراق، برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آنها نشد و فرمود: تا وقتی معاویه زنده است، نباید دست به اقدامی زد. معنای این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمّل کرده است. شیعیان انقلابی کوفه استقبال کرده، وفاداری خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند. متن نامه آنان این بود: به نام خدای بخشنده مهربان. به حسین بن علی[(ع)] از شیعیانش و شیعیان پدرش امیرمؤمنان (ع). سلام بر تو، ما در حضور تو ستایشگر خدایی هستیم که جز او خدایی نیست. اما بعد، خبر وفات حسن بن علی (ع) به ما رسید، درود خداوند بر او. روزی که به دنیا آمد و روزی که جان سپرد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد. خداوند از گناهش درگذرد و حسناتش را بپذیرد و او را به پیامبرش ملحق سازد. همچنین به تو هم در این مصیبت پاداشی مضاعف داده و آن مصیبت را با وجود تو جبران سازد. ما این پاداش را به پای خدای میگذاریم؛ (و میگوییم) ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۱۰۴]. چه بزرگ است این مصیبت برای همه امت به طور عام و برای شیعیان به طور خاص؛ مصیبت درگذشت پسر وصی امامعلی (ع) و نواده دختری پیامبر (ص). وی نشان هدایت و نور سرزمینها بود که امید آن میرفت تا دین را اقامه کرده و سیرت صالحان را (به میان امت) بازگرداند. خدای تو را رحمت کند. در این مصیبت صبر پیشهساز که چنین صبری از کارهای نیازمند تصمیم و اراده (عزم الامور) است. اکنون تو جانشین پیشینیان خود هستی و خداوند هدایتش را نصیب کسی سازد که از هدایت تو بهره گیرد. ما هم شیعیان تو هستیم، به سوگواریت سوگوار، به اندوهت اندوهگین، به شادمانیت شادمان و رهسپار سیره تو و منتظر فرمانت هستیم. خداوند سینهات را گشاده سازد، نامت را بلند گرداند، پاداشت را بزرگ دهد، از گناهت درگذرد و حقت را به تو بازگرداند[۱۰۵]. معاویه که پنهانی در پی کشتن امام حسین (ع) بود، در ظاهر از به کار بردن روشهای فریبکارانه هم غافل نبود. اصمعی گوید: برای معاویه کنیز زیبایی آوردند. وی آن کنیز را همراه اموال فراوانی به رسم هدیه برای امام حسین (ع) در مدینه فرستاد. اما امام، اموال دیگری هم به آن کنیز بخشید و وی را آزاد کرد و به این ترتیب، به معاویه فهماند که اهل سازش نیست[۱۰۶].
معاویه که خبر مخالفتهای امام حسین (ع) و مکاتبات مردم عراق را با وی شنید، خود نامهای به امام حسین (ع) نوشت و از او خواست تا دست از شقاق و اختلافافکنی(!) بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند. وی به امام نوشت: واتّق اللّه، و لا تردّنّ هذة الاُمّة فی فتنة[۱۰۷]. واتّق شقّ عصا الاُمّة و أن یرجعوا علی یدک الفتنة[۱۰۸]. مراقب باش بار دیگر این امت را به فتنه باز نگردانی. از اختلافافکنی پرهیز کن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد.
امام حسین (ع) از نامه معاویه به خشم آمد و ضمن نامهای، پس از قتل حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی و ولایتعهدی یزید، سخت از معاویه انتقاد کرد و معاویه، نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو هم از روی ستم آنان را کشتی، بعد از آنکه با قسمهای محکم و عهد و پیمانها آنان را امان بخشیده بودی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان منتسب کردی... و به این ترتیب سنّت رسولالله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را بهرغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه وی را بر عراقَیْن - کوفه و بصره - مسلّط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی (ع) هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر دین و رأی علی (ع) بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی (ع) همان دین محمد (ص) است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به خاطر تقصیری که کردهام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را بشارت به قصاص میدهم، به حساب الهی یقین کن و بدان که خداوند کتابی دارد که هر گناه کوچک و بزرگی را در آن ثبت میکند. خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر میکنی، و با اندک شبهه و تهمتی آنان را به قتل میرسانی و مردم را وادار به بیعت با فرزندت یزید میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد سگ بازی میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیّتت را فریب دادی و جایگاهت را پُر آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند به دورند[۱۰۹].[۱۱۰]. البته اباعبدالله (ع) یک سال پیش از مرگ معاویه در یک سخنرانی عمومی در موسم حج، از معاویه به عنوان طاغوت یاد کرد و ستمهای او را برشمرد و از مردم خواست چون به شهرهای خود بازگشتند، سخنان آن حضرت را به مردم برسانند و آنان را به حقّ فراموششدۀ اهل بیت فرا خوانند،؛ چراکه بیم زوال اسلام و از بین رفتن حق در کار است[۱۱۱]. بدیهی است که مخالفت امام حسین (ع) با بنی امیه نه نزاعی شخصی، بلکه نزاعی مکتبی است، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا وهم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۱۱۲]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۱۱۳]
زمینهسازی برای خلافت یزید
امام حسین (ع) پیش از یزید، با پدرش معاویه و بنی امیه مخالف بود، آن هم نه نزاعی شخصی، بلکه نزاع مکتبی، وقتی از آن حضرت دربارۀ بنی امیه پرسیدند، فرمود: «إنّا و هم الخصمان اللّذان اختصما في ربّهم»[۱۱۴]. و این نزاع، پیوسته در گفتگوها و مجادلات، محسوس بود. خود معاویه هم میدانست که سید الشهدا (ع) هرگز سازش نخواهد کرد و در وصیتی که پیش از مرگ به یزید داشت، به او گفت که از مخالفت چهار نفر از قریش که مهمترین آنان حسین بن علی (ع) است بیم دارد و هشدار داد که اهل عراق، او را وادار به خروج بر ضدّ یزید میکنند و توصیه کرد که: واما الحسين... وإياك والمكاشفة له في محاربة سلّ سيف أو محاربة طعن رمح... وإياك يا بني أن تلقى الله بدمه فتكون من الهالكين[۱۱۵]. پس از مرگ معاویه در رجب سال ۶۰ هجری و هجرت امام به مکه، کوفیان نامه به آن حضرت نوشتند و ضمن سپاس خداوند بر مرگ دشمن جبار امام حسین (ع) از آن حضرت درخواست کردند به کوفه آید و محور حرکت و تجمع آنان در مبارزه بر ضدّ شامیان شود[۱۱۶].
معاویه در تحکیم سلطۀ بنی امیه بر مسلمانان و روی کار آمدن یزید و جنایتهای بعدی سهم عمده داشت. در زیارت عاشورا اشاره است به اینکه بنی امیه و پسر هند جگرخوار که به زبان خدا و رسول خدا ملعون است، روز عاشورا را روز شادمانی قرار دادند. آنگاه لعن بر آنان است: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ» و آنان با کشتن پسر پیامبر در کربلا، به نظر خودشان انتقام کشتههای خود را در بدر و احد گرفتند و این چیزی بود که یزید در اوج قدرت پس از حادثۀ عاشورا، مستانه میخواند: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا...[۱۱۷]. امام سجاد (ع) نیز در مجلس یزید، در رسواسازی او به کفر معاویه و ابوسفیان و جنگیدنشان با پیامبر خدا اشاره کرد و فرمود: جدّم علی (ع) در روز بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا (ص) بود، اما پدر و جدّ تو، پرچمدار کفر بودند: «وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الْكُفَّارِ»[۱۱۸].[۱۱۹]
تحمیل خلافت یزید
طبق نوشته «ابن عبد ربه» معاویه هفت سال تمام به منظور آمادهسازی افکار عمومی برای بیعت با یزید تلاش کرد[۱۲۰] و برای رسیدن به این مقصود از همه وسایل فریب و نیرنگ سود جست و از هیچ فرصتی چشمپوشی نکرد. معاویه، از هر کسی بهتر میدانست که مردم بعد از وی هرگز با فرد فرومایهای چون یزید بیعت نخواهند کرد. از این رو لازم دید هر چه از دستش بر میآید پیشاپیش انجام دهد. این بود که با حیله و تزویر مدعیان آینده خلافت، چون امام حسن مجتبی(ع)، سعد بن ابی وقاص و دیگران را یکی پس از دیگری از میان برداشت[۱۲۱]. وی حتی از عبدالرحمان- فرزند خالد بن ولید، از همسنگران جاهلی خویش- نیز نگذشت و چون از شامیان شنید که او را برای خلافت آینده مناسب میدانند، وی را توسط طبیب مخصوص خویش به قتل رساند[۱۲۲]. جمعی از مورخان چون یعقوبی و ابن اثیر[۱۲۳]، بر این باورند که اولین بار طرح ولایتعهدی یزید به صورت رسمی توسط «مغیرة بن شعبه» کلید زده شد. معاویه بنا داشت مغیره را از حکومت کوفه عزل کند و سعید بن عاص را به جایش منصوب نماید، ولی مغیره پس از اطلاع از این تصمیم، به سرعت خود را به شام رساند و برای تحکیم موقعیت خویش، ولایتعهدی یزید را به معاویه پیشنهاد داد و افزود که راضی کردن مردم کوفه با من.
معاویه که مقصود اصلی مغیره را دریافت، گفت، به کوفه بازگرد و به این کار بپرداز! پس از آن معاویه در نامهای به «زیاد» حاکم بصره نوشت: «مغیره مردم کوفه را به بیعت یزید فراخوانده است، تو شایستهتری که نسبت به پسر برادرت! این کار را انجام دهی! هنگامی که نامهام به دست تو رسید مردم بصره را جمع کن و از آنها برای یزید بیعت بگیر!». وقتی که نامه معاویه به زیاد رسید، در شگفتی فرو رفت و به معاویه چنین پیام داد: «یزید مردی است که با سگها و میمونها بازی میکند و جامههای رنگارنگ میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند، اگر مردم را به بیعت وی بخوانم به ما چه خواهند گفت؟ در حالی که هنوز مردانی چون حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میانشان هستند. یزید را وادار که یکی دو سال به اخلاق اینان در آید! شاید بتوان در آن صورت مردم را به این بیعت راضی کرد».
معاویه از شنیدن این پیام خشمگین شد و گفت: وای بر پسر عبید! شنیدهام در گوشش خواندهاند که وی پس از من امیر است؛ به خدا سوگند! او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز میگردانم[۱۲۴]. طبیعی بود که «زیاد» در مقابل ابطال هویت و شناسنامه جعلیاش! چارهای جز تسلیم نداشت. بدین ترتیب، معاویه و کارگزاران وی وارد کار سخت و دشواری شده بودند، معاویه با هر زحمتی که بود از گوشه و کنار مملکت، سران و بزرگان قبایل را به دمشق فرا میخواند و با تهدید، یا بخشیدن پولهای هنگفت و گاه با دادن امتیازات دیگر چون فرمانروایی و حکمرانی، آنان را به بیعت با یزید وادار میکرد. سالها طول کشید تا همه بلاد اسلامی- جز مکه و مدینه- به بیعت تحمیلی یزید تن دادند. تنها این دو شهر- مخصوصاً مدینه- همچنان دست نخورده باقی مانده بود. حضور افراد ذی نفوذی چون امام حسین(ع) مانع تحقق این مقصود بود. معاویه در ابتدا به مروان بن حکم - والی وقت مدینه - دستور داد تا از مردم آن شهر بیعت بگیرد؛ ولی مردم مدینه اعتنایی به این امر نکردند، عبدالرحمان - فرزند خلیفه اول - در جمع مردم با صراحت گفت: مروان و معاویه دروغ میگویند، آنها میخواهند حکومت را تبدیل به پادشاهی کنند که هر شاهی مُرد، شاه دیگر (پسرش) جانشین وی گردد[۱۲۵].
سرانجام اعتراض شدید امام حسین(ع) مروان را در انجام این مأموریت ناکام ساخت. معاویه چارهای ندید جز این که شخصاً به این دو شهر مقدس سفر کند و مردم آن سامان را به بیعت تحمیلی با یزید مجبور نماید. این بود که با تعداد زیادی از نظامیان و گارد مخصوص خویش به حجاز سفر نمود. «ابن قتیبه» در کتاب «الامامة و السیاسة» داستان این سفر و سخنان عتابآمیز معاویه را در مدینه با حسین بن علی(ع) و دیگر سرشناسان به تفصیل نقل کرده است. وی مینویسد: «معاویه فرمان داد مردم را به مسجد فراخوانند و چون مردم جمع شدند برخاست و در مورد شایستگی و لیاقت یزید برای خلافت سخن راند و گفت: تمام مسلمانان در کلیه بلاد اسلامی جز شما مردم مدینه با یزید بیعت کردند، من برای اهمیت این شهر آن را به تأخیر انداختهام و اگر در امت اسلامی کسی را بهتر از یزید میشناختم به خدا سوگند برای او بیعت میگرفتم!». در این لحظه امام حسین(ع) برخاست و سخن وی را قطع کرد و فرمود: «به خدا سوگند! کسی را که پدرش از پدر یزید و مادرش از مادر وی و خودش از خود او بهتر و شایستهتر است کنار نهادی و یزید را مطرح ساختی!». معاویه گفت: «گویا خودت را میگویی؟».
امام(ع) فرمود: آری. گفت: اما سخن تو که مادرت از مادر یزید بهتر است سخن به حقی است. چه این که فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) است و کسی در دین و سابقه به پای وی نخواهد بود، و اما این که میگویی پدرت از پدر یزید بهتر است، خدا پدر یزید را بر پدر تو پیروز کرد!! امام فرمود: «این جهالت و نادانی برای تو بس است که دنیای زودگذر را بر آخرت جاویدان برگزیدهای». معاویه ادامه داد: اما این که میگویی خودت از یزید بهتر هستی به خدا سوگند! یزید برای امت محمد(ص) از تو بهتر و شایستهتر است!! امام(ع) فرمود: این دروغ و بهتانی بیش نیست، آیا یزید شرابخوار و عشرتپیشه از من بهتر است؟![۱۲۶]. بنابر نقل «ابن اثیر» معاویه مدتی در مدینه ماند تا سرانجام با تهدید صریح در حالی که نظامیان با شمشیرهای آخته و آماده اطراف مردم را در مسجد گرفته بودند، از آنان- غیر از آن چهار تن-بیعت گرفت و سپس به سوی شام رهسپار گردید[۱۲۷]. با این که معاویه به حسب ظاهر از مردم شهرهای مختلف برای یزید بیعت گرفت و یزید را به عنوان جانشین انتخاب کرد، ولی این عمل به عنوان یکی از کارهای بسیار زشت معاویه در خاطره تاریخ باقی ماند.
زشتی این انتخاب تا آنجا بود که- همچنان که گذشت- حتی در باور فردی چون «زیاد» نمیگنجید و به همین جهت به معاویه گفت، چگونه مردم را به بیعت فرد شرابخوار و میمونباز دعوت کنیم؟ «ابن اثیر» از «حسن بصری» نقل میکند که گفت: معاویه چهار عمل انجام داد که هر یک از آنها برای تباهی او کافی بود، و آنگاه یکی از آنها را چنین میشمارد: وَ اسْتِخْلَافُهُ بَعْدَهُ إِبْنَهُ سَكِّيراً خَمِّیراً يَلْبَسُ الْحَرِيرَ وَ يَضْرِبُ بِالطَّنَابِيرِ؛ «جانشین کردن فرزند بسیار مست و شرابخوار خود را که لباس حریر میپوشید و به ساز و آواز مشغول بود»[۱۲۸]. به گفته یعقوبی- مورخ مشهور- هنگامی که به عبدالله بن عمر پیشنهاد شد با یزید بیعت کند، گفت: «با کسی که میمونباز و سگباز و شرابخوار و دارای فسق آشکار است، بیعت کنم، در این صورت به خداوند چه پاسخی بدهم؟»[۱۲۹]. به هرحال، علاقه فردی معاویه به فرزندش یزید و بقای خلافت در خاندان اموی سبب چنین بیعت تحمیلی گردید. در نتیجه ضربت کاری دیگری به جامعه اسلامی و شریعت نبوی(ص) از این طریق وارد شد. سید قطب، نویسنده و دانشمند معروف مصری مینویسد: «تعیین یزید برای خلافت یک ضربه کاری به قلب اسلام و به نظام اسلامی و هدفها و مقاصد آن بود»[۱۳۰].[۱۳۱].
موافقان و مخالفان ولایتعهدی یزید
بنا بر پارهای از روایات، وی از حدود سال ۵۰ هجری و پس از شهادت امام حسن (ع) کوششهایی در این راه به عمل آورد. یزید از جهت تمسک به اصول و فروع دین شهرت خوبی نداشت. معاویه در ولایت عهدی یزید بعد از شهادت امام حسن (ع) با دو مشکل عمده روبهرو بود. اول منش و کردار یزید و دوم حضور امام حسین (ع) و فرزندان صحابه بزرگ چون عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس و عبدالرحمان بن ابیبکر. معاویه در وادار ساختن مردم به بیعت با یزید از هیچ چیزی فروگذاری نکرد. او نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت.[۱۳۲] اگر چه بیشتر رجال با او بیعت کردند،[۱۳۳] اما اختلافات درون حاکمیت و وجود افرادی چون زیاد بن ابیه و مروان بن حکم که از ولایت عهدی یزید ناخشنود بودند، باعث میشد که معاویه با احتیاط فراوان حرکت کند و تمام وسایل مخصوص حکمرانی خود را که عبارت بودند از سیاستبازی، بخششِ هدایا، پرداختِ رشوه، تطمیع و سرانجام تهدید و سرکوبی بهکار گیرد. مروان بن حکم که شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را ناخشنودی تلقی کرد.[۱۳۴] زیاد نیز در نامهای به معاویه چنین نوشت: ای امیر، همانا نامهات با دستوری که در آن بود به من رسید. مردم چه خواهند گفت وقتی که آنان را به بیعت یزید دعوت کنیم، در حالی که او با سگها و میمونها بازی میکند و جامههای رنگین میپوشد و پیوسته شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند و هنوز حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در میان مردمند. لکن میشود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال به اخلاق اینان در آید. شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. معاویه به زیاد پرخاش کرده بود که گمان کرده پس از من امیر میشود. به خدا سوگند که او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز میگردانم.[۱۳۵] چنانکه اشاره شد معاویه در شام هیچگونه مشکلی نداشت. شام کاملاً در اختیار او بود. در عراق هم از سیاست سرکوب استفاده میکرد. مصر هم در شرایطی نبود که تأثیر چندان مهمی در ولایت عهدی یزید داشته باشد. مشکل اصلی معاویه، حجاز و به ویژه مدینه بود. حجاز محلی بود که در آن نخبگان شرافت اسلامی و فرزندان اصحاب برجسته پیامبر (ص) زندگی میکردند. معاویه از مروان بن حکم حاکم مدینه خواست که زمینهچینی کند و یزید را به عنوان ولیعهد معرفی نماید. مروان این موضوع را در مسجد مطرح کرد اما با مخالفت فرزندان صحابه روبهرو شد. از این رو معاویه تصمیم گرفت خود شخصاً با تعدادی از سربازان شامی، برای رویارویی با مخالفتهای شدید آنان به مدینه برود. او به بهانه سفر حج و در واقع برای گرفتن بیعت از مردم مدینه و مکه در رجب سال ۵۶ به مدینه آمد. در مسجد النبی جلسهای تدارک شد. در آن مجلس و در حالیکه نظامیان در میان مردم با شمشیرهای برهنه پخش شده و موضع گرفته بودند، معاویه گفت: مردم! من با مشورت شما و بزرگان شما، یزید را به عنوان ولیعهد معرفی میکنم. پس با نام خدا با او بیعت کنید و مردم را مجبور به بیعت کرد. اما چهار فرزند صحابه بیعت نکرده بودند. به ظاهر مسأله مدینه حل شده و معاویه به جهت اعمال حج به سوی مکه حرکت کرد.
در مکه معاویه موضعگیری خود را تغییر داد و ابتدا کوشید تا با آن چهار تن رفتاری به غایت دوستانه داشته باشد و آرزوی خود را به حمایت آنان از یزید بیان داشت و این موضوع را توضیح داد که تقاضای زیادی از آنان نداشته و یزید حکمران رسمی خواهد بود و در حقیقت آنان هستند که در زیر نام یزید، تسلط واقعی بر حکومت را دارا خواهند بود. اما آنان مخالفت کردند[۱۳۶] و تمامی تلاش معاویه از رفتن به حجاز به منظور کوشش به ترغیب این اشخاص بود که با یزید مخالفت نکنند. معاویه در سایه شمشیر شامیان وارد مسجد الحرام شد و طوری وانمود کرد که هر چهار نفر با یزید بیعت کردهاند.[۱۳۷] سپس به شام برگشت.
معاویه بعد از سفر مکه فرصت زیادی پیدا نکرد، رنجور و بیمار شد. میراث پادشاهی او دگرگونی کامل در خلافت اسلامی بود. او بدون آنکه بتواند همه مخالفان را آرام کند و موافقت آنان را با بیعت فرزندش جلب کند، در نیمه رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت.
جانشینی یزید
معاویه برای زمامداری شخصی خود و تبدیل حکومت اسلام به حاکمیت موروثی عرب و تبدیل خلافت به سلطنت و انتقال آن به نسلهای پس از خود، از تمسک به هرگونه وسیلهای خودداری نکرد حتی برای بیعت گرفتن برای فرزند خود یزید دست به اسلحه برد و به زورِ شمشیر برای این کار اقدام کرد. شاید مهمترین واقعه در تاریخ [۱۳۸] تکوین احساسات ضد اموی شیعیان، انتصاب فرزند معاویه، یزید به جانشینی او باشد؛ اگرچه او در اواخر دهه چهل و زمانی که امام حسن (ع) زنده بود، در اندیشه ولایت عهدی یزید بود و امام را مهمترین مانع تداوم سلطنت خود میدید که در حیات امام حسن (ع)، نمیتوانست این نیت را جامه عمل بپوشاند، بر همین اساس توطئه مسموم ساختن امام را اجرا و بلافاصله پس از شهادت امام فعالانه بر روی طرح جانشینی یزید شروع به کار کرد تا به آرزوی خود که استمرار حکمرانی خاندانش بود، برسد. معاویه پس از تمهیدات دقیق از طریق حکام خود، ترتیب جمعآوری نمایندگانی را از اکثر ولایات فراهم کرد و این نمایندگان آنچنان که نقشه بود، باید بیعت خود را با یزید به عنوان وارث مطلق معاویه اعلام میکردند.[۱۳۹]
اما حوادث بعدی نشان داد که حل مسالمتآمیز این «بدعت» تا حدّ بسیاری به عملکرد شخص یزید بستگی داشت. شاید غالب مخالفان در عراق و حجاز تعیین تکلیف خود با شیوه جانشینی و بهطور کلی با خلافت یزید را به آینده و پس از مرگ معاویه موکول کرده بودند.
معاویه طرفداران یزید را حمایت میکرد و به عنوان کارگزاران اصلی نظام به آنان حکم میداد. او ضحاک بن قیس را والی کوفه و عبدالرحمان بن عثمان ثقفی را والی حجاز کرد. والیان جدید میدانستند که مأموریت اصلی آنان تدارک ولایت عهدی و حکومت یزید است.
بیعت برای ولایتعهدی یزید
بیعت گرفتن معاویه برای خلافت پسرش یزید، بیش از هر مسئله دیگری باعث شد بسیاری در مقابل او بایستند و از او انتقاد کنند. به اعتبار این که وی از شیوه مسلمانان در گزینش خلیفه از دوران خلافت ابوبکر، بیرون رفته بود[۱۴۰]. او برای بقای نظامی که بنا کرده بود، باید حکومت موروثی پدید میآورد. عملی کردن چنین تصمیمی کار آسانی نبود؛ زیرا عربها از قبل، با حکومت موروثی آشنا نبودند و آشکار است که معاویه از این که ثمره تلاشهای سی سالهاش در تأسیس حکومت اموی از بین برود، میترسید، بهویژه که درگیری خونی میان آنان و بنیهاشم همچنان در اوج بود. از نظر او انتخاب یک نفر از میان بنیهاشم برای خلافت، به معنای از بین رفتن هستی امویانی بود که احتمالا نامزد خلافت میشدند و این مسئلهای بود که امویان آن را نمیپذیرفتند؛ زیرا خود را کلّ ملّت و حاکم بر همه میدانستند[۱۴۱].
همچنین او عقیده داشت که مرکز خلافت باید در سرزمین شام باشد؛ زیرا مردم آنجا بیش از افراد دیگر شهرهای بزرگ مطیع خلیفه بودند و لازم بود گرایش سیاسی آنان به عنوان سیاست حکومت و خلافت باقی بماند؛ زیرا برتری خود را در اداره عربها و مسلمانان آن روزگار، ثابت کرده بودند. معاویه بر این باور بود که گزینش خلیفه باید در میان بنیامیه باقی بماند و بدین منظور فرزندش یزید را برگزید و وی را از میان همه کسانی که به خلافت شایستهتر بودند، امتیاز ولایتعهدی داد. در این زمان سه گروه وجود داشت: گروهی با گرایش به خلفای نخستین، به حکومت اموی اعتراض داشته در انتظار مرگ معاویه بودند تا موضع منفیشان را آشکار کنند. دلیل آنان این بود که نظام موروثی بر عرف عمومی تحمیل شده و به معنای خروج از سنتهای اسلامی است.
گروه دوم، نیروهای طرفدار حکومت اموی و همپیمانان ایشان بودند. آنان از ادامه سیاست مطرح شده[۱۴۲]، بهرهمند میشدند.
گروه سوم، شیعیان بودند که احساسات شعلهوری بر ضد امویان داشتند و حکومت را حق سیاسی و دینی اهل بیت (ع) میدانستند....
نمایندگان گروه دوم، با این ادعا که هیچ مخالفی وجود ندارد، و این یک اصل اسلامی است، معاویه را به برقراری نظام موروثی تشویق کردند. موافق روایت مشهوری مغیرة بن شعبه، معاویه را به این فکر واداشت[۱۴۳]. اندیشه او، معاویه را تشویق میکرد تا خود، برای اجرای آن برنامهریزی کند. اما نظر درستتر آن است که معاویه از پیش تصمیم بر جانشینی یزید داشت؛ زیرا این کار را لازمه وحدت ملت و جلوگیری از اختلافات[۱۴۴] پس از مرگش میدانست و منتظر بود تا آن را در فرصت مناسب اعلان کند[۱۴۵].
زیاد بن ابیه، حاکم بصره، موضع متفاوتی داشت و به معاویه گوشزد کرد که در این کار شتاب نکند؛ زیرا قانون سابق برای او کاربرد دارد. دلیل زیاد، وجود نداشتن شرایط لازم برای خلیفه شدن یزید بود؛ زیرا یزید آدم سستی بود که به شکار بیش از خلافت علاقه داشت[۱۴۶]. افزون برآن اوضاع سیاسی برای این کار آماده نبود؛ زیرا گروه مخالف، همچنان نیرومند بود و ناگزیر برای مقابله، به شورش مسلحانه و عصیان روی میآورد.
معاویه توصیه زیاد را به منظور جلوگیری از قیام امام حسن (ع) و فرزندان صحابه، پذیرفت. و اعلان ولایتعهدی یزید را تا ایجاد اوضاع بهتری به تأخیر انداخت. در سال ۴۹ / ۶۶۹ امام حسن (ع) درگذشت[۱۴۷] و این حادثه موجب تشویق معاویه در گرفتن بیعت برای فرزندش، یزید، شد. اما اجرای آن را موکول به تصمیم قبایل هم پیمانش در شام و در رأس آنان ضحاک بن قیس فهری و حسان بن بجدل کلبی کرد؛ اما لازم بود برخی موانعی را که با اجرای این فکر مخالف بودند، از میان بردارد. شاید مهمترین موانع عبارت بودند از:
- اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز، بهویژه فرزندان صحابه. لازم بود که وی از تأیید امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابیبکر و نیز برخی شخصیتهای اموی، نظیر مروان بن حَکَم و سعید بن عاص - که به خلافت چشم دوخته بودند - برخوردار شود[۱۴۸].
- آماده کردن یزید برای پذیرش این مسئولیت.
- تبدیل نظام شورایی به حکومت موروثی.
معاویه برای اقناع شخصیتهای بزرگ حجاز به مروان بن حَکَم، کارگزار خود در مدینه، نامه نوشت که نظر مردم را برای انتخاب جانشین وی بدون ذکر نام یزید جویا شود. وقتی جواب مثبت دریافت کرد، به مروان نامه نوشت که خبر گزینش یزید را به اطلاع مردم برساند. همچنین در نامهای به کارگزارانش فرمان داد که به ستایش و تعریف از یزید بپردازند و هیئتهایی را از شهرهای بزرگ به سوی او گسیل دارند. در نتیجه، هیئتهایی از عراق و دیگر شهرهای شام برای بیعت با او آمدند[۱۴۹].
به زودی آشکار شد که مدینه بیش از دیگر شهرهای اسلامی با این بیعت مخالف است، به گونهای که گروهی به رهبری عبدالرحمان بن ابیبکر پدیدار شد. دلیل وی این بود که معاویه از مسیر سیاست خلفای پیشین بیرون رفته و خلافت را موروثی کرده است[۱۵۰].
همچنین امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر زمینه چینی برای خلافت یزید را رد کردند و مروان این مطلب را به معاویه خبر داد[۱۵۱]. این چهار نفر توافق کردند که اگر خلافت موروثی است، ایشان بیش از یزید استحقاق خلافت دارند و اگر دلیل گزینش خلیفه انتخاب افراد برتر است، یزید از این حق دور خواهد شد؛ زیرا هیچ صفت پسندیدهای در او نیست.
اما بیعت حجازیها ضروری بود؛ زیرا حجاز به مثابه مهد اسلام بود و صحابه و فرزندانشان در آنجا زندگی میکردند. از اینرو معاویه ناچار بود برای فراهم کردن بیعت آنان اقدام کند. بدین منظور نخست به مخالفان نرمش نشان داد؛ لذا در سال ۵۰ / ۶۷۰ به مدینه رفت و با چهار نفر از فرزندان صحابه گفتوگو کرد. ایشان عبارت بودند از: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، عبدالرحمان بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر. معاویه نزد ایشان در گرفتن بیعت برای یزید اظهار تمایل کرد، ولی آنان مخالفت کردند و معاویه در دلجویی از ایشان شکست خورد[۱۵۲]. وی از ایشان چشم پوشید و به دِمَشق باز گشت و بدون توجه به نظر مخالفان برای فرصتی مناسب لحظه شماری میکرد، بهویژه که مردم شام و عراق با یزید بیعت کرده بودند[۱۵۳]. معاویه بار دیگر و پیش از اجرای بیعت برای پسرش به این کار اقدام کرد و سعید بن عاص، کارگزار او در مدینه، برای واداشتن مخالفان به بیعت، از روشهای سخت و خشن بهره گرفت. به جز اندکی از مردم همگی، بهویژه بنیهاشم از بیعت سرباز زدند[۱۵۴].
معاویه در سال ۵۶ / ۶۷۶ بیعت با یزید را رسمآ اعلان کرد. جشنهای انتخاب او در دِمَشق برگزار شد و فقط جای حجاز در این مشارکت خالی بود[۱۵۵]. معاویه از تبدیل مخالفت به عصیان، وحشت کرده به مدینه رفت تا از طریق شخصیت و جایگاهش، تأیید ساکنان حجاز و تمایل مخالفان را به بیعت با یزید تضمین کند[۱۵۶]. وقتی معاویه به نزدیک مدینه رسید، مخالفان به مکه رفتند و بقیه مردم مدینه با یزید بیعت کردند. معاویه که شدیداً عصبانی شده بود، تصمیم گرفت به دنبال مخالفان برود. وقتی در مسجدالحرام با آنان صحبت کرد، ابن زبیر به عنوان سخنگوی دوستانش مخالفتشان را اعلام کرد و گفتوگو شکست خورد. معاویه پس از شکستِ وسایل اقناع، به تهدید و مجازات پناه بُرد[۱۵۷] و با مهارت و خشونت، مخالفان را به استثنای امام حسین (ع) و عبدالله بن زبیر، به بیعت با یزید وادار کرد[۱۵۸].
اما شخصیتهای اموی که به خلافت چشم داشتند، هیچ مشکل جدّی برای معاویه ایجاد نکردند. این در نتیجه سیاست تفرقهایی بود که معاویه در مقابل آنان بهویژه میان مروان بن حَکَم و سعید بن عاص[۱۵۹] اتخاذ کرد. او از طریق شخصیت و روش سیاسیاش توانست آنان را پشت سر بگذارد، مخالفان را قانع کند، رخدادها را نادیده بگیرد و آنان را به آرامش ترغیب کند.
اما در آنچه مربوط به یزید برای پذیرش مسئولیت بود: وی یزید را در رأس سپاهی به سرزمین روم فرستاد تا سپاهیان اسلامی را - که در آن زمان به رهبری سفیان بن عوف، قُسْطَنطَنیّه را محاصره کرده بودند - یاری کند. معاویه برخی از شخصیتهای بزرگ اسلامی را مانند ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و ابوایّوب انصاری و دیگران را به همراه او فرستاد[۱۶۰]. معاویه قصد داشت که فرزندش را نزد مسلمانان همانند یک مجاهد جلوه دهد. این کار، او را در شایسته شدن برای منصب خلافت یاری میکرد و مسئله سستی او را از ذهنیت مردم، پاک مینمود و به این ترتیب برای او لیاقتی کسب میکرد که مقام او را بالا میبرد.
اما در خصوص آنچه مربوط به تغییر اصل نظام حکومتی بود، معاویه میبایست مردم را در پذیرش حکومت موروثی و تعیین پسرش یزید اقناع میکرد. وی توانایی اجرای آنچه را میخواست، داشت و با بهکارگیری روش سیاسی در اقناع مخالفان در آن کار موفق شد. معاویه به هر شکل که بود، با شروط خلافت مخالفت کرد و آن را به پادشاهی موروثی تبدیل نمود...[۱۶۱].[۱۶۲]. معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و کوفه را با توجه به ساختار شکننده قبیلهای آن دو شهر به مردان کارآزمودهای چون مغیرة بن شعبه ثقفی و عبدالله بن عامر اموی واگذاشت[۱۶۳] پس از مرگ زیاد نیز همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید.[۱۶۴]
تحمیل بیعت با قهر و زور
خلافت، در دوران ابوبکر و عثمان دارای اندکی رنگ و آب اسلامی بود و این خلفا با شعار خلافت و جانشینی رسول خدا (ص) حکومت میکردند. معاویه نیز آنگاه که زمام حکومت را به دست گرفت- با اینکه به اندکی از نیرنگ و فریبکارهای او پی بردیم- هیچگاه به خود جرأت نداد رسول اکرم (ص) و رسالت آن بزرگوار را آشکارا و صریح در آغاز حکومتش به هماوردی بطلبد؛ زیرا معاویه برای تحکیم نمودن حکومت و در جهت اجرای سلطه بیشتر بر مسلمانان، از مظاهر اسلامی بهره میگرفت. از اینجاست که معاویه به حیلهگری و زیرکی فوقالعادهای توصیف شده چون بر بیهودهکاریهای خود، لباس اسلامی میپوشاند.
ولی تحمیل کردن یزید هرزه بر مسلمانان که آشکارا به فسق و فجور و عیاشی میپرداخت، گستاخی صریح نسبت به ارزشهای اسلامی و بیپروایی واضحی نسبت به عرف و آداب مسلمانان به شمار میآمد؛ زیرا مسلمانان همه به خوبی میدانستند که خلافت اسلامی، حکومت پادشاهی و سلطنتی نیست که با وراثت قابل انتقال به دیگری باشد و جز کسانی که کاملا آشنای به کتاب و سنّت بوده و بدان عمل نمایند و توان دستیابی به اهداف رسالت اسلامی و اجرای احکام آن را دارا باشند هیچکس شایستگی چنین منصبی را نخواهد داشت.
افزون بر اینکه تحمیل بیعت یزید بر مسلمانان، جنایتی بزرگ و دارای ابعادی اجتماعی و سیاسی مهمی بود که اگر قیام ابا عبدالله الحسین نواده رسول گرامی اسلام حافظ دین جدش از تباهی و نابودی، وجود نداشت اسلام و مسلمانان را از صفحه گیتی محو میکرد. برای آگاهی بر دامنه عظیم این جنایت هولناک، نخست باید بدانیم یزید کیست؟ و چه سبب شد که وی به خلافت رسید؟ و به چه دلیل بیعت او، دشمنی آشکار با اسلام و برگشت از دین و بازگشت مجدّد به جاهلیتی که اسلام با آن مبارزه کرد، تلقی میشود؟[۱۶۵]
مواضع و فعالیتهای تخریبی
عملکرد فرهنگی و رسانهای
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش و تثبیت حکومت اموی و محو تدریجی آثار اسلام، نیاز به انجام مقدمات و ایجاد بسترهای مناسب فرهنگی داشت. او میبایست فرهنگ جدیدی را از اسلام به جامعه اسلامی عرضه کند، تا در پرتو آن، امور سیاسی خود را پیش ببرد. از این رو، دست به حرکات مختلف و شگردهای گوناگونی زد که بخشی از آنها به شرح زیر است:
عملکرد دینی و مذهبی
جلوگیری از تفسیر قرآن
محو ظاهری الفاظ قرآن در جامعه اسلامی برای معاویه ممکن نبود، ولی از آنجا که وجود قرآن با تفسیر صحیح و فهم درست آیات آن، مانع خودکامگیهای او بود، از دانشمندان امت اسلامی میخواهد از تفسیر و تأویل صحیح آن بپرهیزند. ماجرای گفتگوی معاویه با ابن عباس در این زمینه شنیدنی است: در سفری که معاویه در ایام خلافت خویش به مدینه داشت، به ابن عباس برخورد کرد، وقتی که او را دید، گفت: ای ابن عباس! ما به همه سرزمین اسلامی نامه نوشتیم که کسی حق ندارد از مناقب علی و خاندانش چیزی را نقل کند پس تو نیز زبانت را نگه دار و چیزی مگو! ابن عباس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن نهی میکنی؟
معاویه گفت: هرگز! ابن عباس گفت: پس ما را از تفسیر و تأویل آن باز میداری؟ معاویه گفت: آری! ابن عباس: بنابراین ما فقط باید قرآن بخوانیم، ولی از مقصود آن چیزی نپرسیم! آنگاه ادامه داد: کدام یک بر ما واجبتر است، خواندن قرآن، یا عمل کردن به آن؟ معاویه: عمل به قرآن! ابن عباس: چگونه به قرآن عمل کنیم در حالی که نمیدانیم خدا چه امری را قصد کرده است (بنابراین، بدون فهم آیات نمیشود به آن عمل کرد). معاویه: اشکالی ندارد، شما تأویل و تفسیر آیات را از کسانی بپرسید که مطابق تفسیر و تأویل تو و اهل بیت تو تفسیر نمیکنند! ابن عباس: قرآن بر اهل بیت ما (رسول خدا و خاندان پاکش(ع)) نازل شده است، آنگاه تفسیر آن را از آل ابوسفیان بپرسیم؟!...
معاویه که پاسخی نداشت با نهایت گستاخی به ابن عباس گفت: قرآن بخوانید و تفسیرش کنید؛ ولی آنچه را که از آیات قرآن درباره شما (اهل بیت رسول خدا(ع)) نازل شده است را روایت نکنید؛ و غیر آن را برای مردم نقل کنید... آنگاه افزود: اگر ناچار از نقل چنین آیاتی میباشی، آن را پنهانی نقل کن که کسی آن را آشکارا از شما نشنود[۱۶۶]. معاویه نمیخواهد مردم از حقایق قرآن مخصوصاً آنچه مربوط به اهل بیت(ع) بود، آگاه شوند؛ وی به دنبال تفسیر قرآن و بیان مصادیق و شأن نزول آیات مطابق «تفسیر اموی» است! و حتی بیان آن را از مردی همانند ابن عباس که آشنای به تفسیر و تأویل آیات است، بر نمیتابد؛ چراکه آگاهی از حقایق قرآن، بزرگترین مانع خودکامگیهای او و حکومت اموی است و بهترین راه برای چنین هدفی، در جهل نگه داشتن مردم است؛ همانگونه که سالها مردم شام را در بیخبری از حقیقت قرآن و اسلام نگه داشت و حداکثر استفاده را از ناآگاهی آنان در پیشبرد مقاصد خویش برد.[۱۶۷].
جعل احادیث
پایهگذاری پدیده قصاصان
اسلامستیزی
هیچ پژوهشگر و تاریخنگاری تردید به خود راه نمیدهد که امویان از آغاز بر دمیدن پگاه اسلام تا آخرین مراحل حکومتشان سرسختترین و لجوجترین دشمنان اسلام به شمار میآمدند و تا زمانی که کلیه امکاناتشان را در جهت مبارزه با اسلام از دست نداده و با شکست مواجه نشدند، به اسلام نگرویدند و آنگاه که به اجبار اسلام را پذیرا شدند در جهت به تباهی کشاندن احکام و تعالیم آن و بازگرداندن مظاهر جاهلیّت در کلیه اشکال آن به شیوه جدید با پوشش اسلام، دست به طراحی و نقشه زدند. معاویه هرگاه آوای روحبخش نام پیامبر اکرم حضرت محمد بن عبدالله (ص) را (در اذان) میشنید و احساس میکرد این نام مبارک در فضای جهان اسلام هر روز از فراز منارهها طنینافکن است، از ترس به خود میلرزید و آشفته و بیقرار میشد.[۱۶۸].[۱۶۹]
دشمنی با پیامبر و اهل بیت(ع)
معاویه نسبت به نبیّ اکرم (ص) کینه میورزید، او در دوران خلافتش در چهل نماز جمعه بر رسول خدا (ص) صلوات نفرستاد. برخی از هوادارانش سبب را از او پرسیدند، وی در پاسخ گفت: اگر بر او درود فرستم، عدهای بدان فخر و مباهات و گردنفرازی میکنند[۱۷۰]. معاویه شنید مؤذّن در اذان میگوید: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». از جا برجست و گفت: آری، پسر عبدالله! چقدر کارت بالا گرفته و بلندهمت شدهای که راضی گشتی نامت در کنار نام پروردگار جهانیان برده شود[۱۷۱].
وی کلیه دستگاهها و مراکز حکومتی خویش را به کار گرفت تا از ارج و عظمت اهل بیت که امانت رسول گرامی اسلام به شمار میآمدند، بکاهد تا آنجا که در جهت نبرد با آنان و دور ساختن آنها از واقعیت زندگی اسلامی، مهمترین ابزاری را که در اختیار داشت به خدمت گرفت از جمله:
- سخنوران درباری را به خدمت گمارد تا دلهای مردم را از اهل بیت (ع) متوجه دیگران کنند.
- برای کاستن از ارج و عظمت اهل بیت (ع) به جعل روایات از زبان رسول خدا (ص) پرداختند و معاویه از عناصری چون ابوهریره دوسی، سمرة بن جندب، عمرو عاص و مغیرة بن شعبه که به جعل صدها حدیث از زبان رسول خدا (ص) دست یازیدند، بهره برد.
معاویه با بهکارگیری مراکز آموزشی و ملامکتبیها کوشید تا کینه اهل بیت (ع) را در دل کودکان نونهال غرس نموده و نسلی مخالف آنان روی کار آورد. معاویه همچنان به خصومت و دشمنی خود با امیر مؤمنان (ع) استمرار بخشید و ناسزا و لعن آن بزرگوار را در مجالس عمومی و خصوصی خود، علنی ساخت و با اشاره به کلیه کارگزاران و فرماندارانش، از آنان خواست ناسزاگویی به آن حضرت را میان مردم منتشر ساخته و گسترش بخشند. بدین ترتیب، ناسزا گفتن به امیر مؤمنان (ع) به سراسر جهان اسلام سرایت کرد و معاویه در جمع مردم شام سخن گفت و اظهار داشت: رسول خدا (ص) به من فرمود: تو پس از من به خلافت خواهی رسید. بنابراین، سرزمین مقدس- یعنی شام- را که در آن انسانهای برجستهای وجود دارد برای خود برگزین و اینک من شما مردم را برگزیدم، شما نیز ابو تراب را لعن کنید[۱۷۲].[۱۷۳]
دشمنی با امام علی (ع)
معاویه چون هدفی غیر از حکومت و اشباع غریزه جاهطلبی و کامیابی از لذایذ زندگی نداشت، برای رسیدن به هدف شوم خویش از هیچگونه جرم و جنایتی خودداری نمیکرد و چون با امام علی (ع) و خاندان وی دشمن بود، از هیچگونه ظلم و تجاوز نسبت به خاندان آن حضرت دریغ نمیورزید. سلفی از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل میکند که از پدرم احمد درباره امیرالمؤمنین علی (ع) و معاویه پرسیدم، پدرم گفت: علی (ع) دشمنان زیادی داشت؛ دشمنانش هر چه جستجو کردند بلکه عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند کمترین عیبی در او ببینند؛ لذا مردی را که با او جنگید (معاویه)، تعریف کردند و این حیلهای بود که به راه انداختند.[۱۷۴] معاویه تهاجم گستردهای را آغاز و تلاش نمود تا روح و جسم جامعه را از یاد امیرالمؤمنین علی (ع) و خاندانش تهیکند. او احکام صریح و بیپردهای به والیان خود نوشت تا سب و لعن امیرالمؤمنین در هر شهر و دیار انجام شود.
ترویج ناسزاگویی به علی(ع)
معاویه به پردهپوشی فضایل علی(ع) و ترویج فضایل ساختگی سایر خلفا و بعضی از صحابه اکتفا نکرد، بلکه به سبّ و ناسزاگویی آن حضرت روی آورد و آنچه را که پیش از آن، میان مردم شام سنت ساخته بود، به سایر بلاد اسلامی نیز گسترش داد و به سبّ و لعن امیرمؤمنان(ع) در محافل و مجالس و بر فراز منبرها و در خطبههای نماز جمعه فرمان داد. مرحوم علامه امینی با استناد به منابع معتبر اهل سنت مینویسد: «معاویه پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امیرمؤمنان علی(ع) جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند. هنگامی که پایههای بغض و عداوت نسبت به اهل بیت(ع) در قلوب ناپاکان محکم شد، سنت زشت لعن و سبّ مولا علی(ع) را به دنبال نمازهای جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا، حتی در محل نزول وحی یعنی مدینه رواج داد[۱۷۵]. «جاحظ» نقل میکند که معاویه در پایان خطبه نماز، با کلماتی زشت[۱۷۶]، علی(ع) را مورد سبّ و لعن قرار میداد و آنگاه همین جملات را طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی فرستاد، تا خطبای جمعه! نیز هماهنگ با او این گونه آن حضرت را لعن نمایند[۱۷۷]. همچنین نقل شده است که معاویه در قنوت نماز خویش علی، حسن و حسین(ع) را لعن میکرد[۱۷۸]. ابن ابی الحدید معتزلی مینویسد: «به دستور معاویه خطبا در هر آبادی و بر فراز منبرها، علی(ع) را لعن میکردند و به او و خاندان پاکش ناسزا میگفتند»[۱۷۹].
طبری (مورخ معروف) مینویسد: «وقتی که معاویه، مغیرة بن شعبه را والی کوفه ساخت، به وی گفت: لَا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَلیٍّ وَ ذَمِّهِ؛ «از ناسزاگویی و مذمت نسبت به علی پرهیز نکن!»[۱۸۰]. اصرار معاویه بر این کار تا آنجا بود که وقتی در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد، تصمیم داشت، بر منبر رسول خدا(ص)، علی(ع) را لعن کند. به او گفتند: «سعد بن ابی وقاص» در اینجا حضور دارد و از این کار ناخشنود خواهد شد؛ بنابراین، خوب است پیش از آن، با وی مشورت کنی. معاویه قصد خویش را با وی در میان گذاشت. سعد گفت: اگر چنین کنی، من دیگر به مسجد پیامبر نخواهم آمد. معاویه که چنین دید تا زمانی که سعد زنده بود در آنجا اقدام به لعن نکرد[۱۸۱]. در کتاب «صحیح مسلم» (از کتابهای معروف و معتبر اهل سنت) آمده است: معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب (علی(ع)) را ناسزا نمیگویی؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جملهای که از رسول خدا(ص) در عظمت علی(ع) شنیدهام که اگر یکی از آنها در حق من بود، از داشتن شتران سرخ مو (کنایه از اموال فراوان است) برایم بهتر بود. آنگاه سعد بن ابی وقاص آنها را نقل کرد[۱۸۲].
معاویه کینهتوز عجیبی بود و شاید کمتر کسی در کینهتوزی به پای او میرسید تا آنجا که درخواست بزرگان اسلام و حتی برخی از بنیامیّه را جهت ترک این عمل زشت و نفرتانگیز رد میکرد و همچنان به کار خویش ادامه میداد. علامه مجلسی نقل میکند: در ملاقاتی که ابن عباس با معاویه داشت، به وی گفت: ای معاویه! تو علی را میشناسی و سابقه او را در اسلام میدانی و به فضل و مقام وی آگاهی؛ اکنون که وی از دنیا رفته است، دستور بده بر منبرهایتان به وی ناسزا نگویند. معاویه با وقاحت تمام درخواست وی را رد کرد[۱۸۳]. ابوعثمان جاحظ میگوید: گروهی از بنیامیه با توجه به آثار منفی این کار - به معاویه گفتند: تو به آنچه خواستی رسیدی، دیگر از لعن علی دست بردار! پاسخ داد: نه به خدا سوگند! باید آن قدر این کار ادامه یابد، تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچ کس فضیلتی برای علی نگوید![۱۸۴]. به هر حال، با این برنامه، لعن علی(ع) و خاندان وی به صورت یک سنت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر امویین در سراسر کشور اسلامی نصب شد و بر فراز آنها، علی(ع) را لعن میکردند[۱۸۵]. این برنامه تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت و آثار منفی آن هر روز آشکارتر میشد؛ تا آنکه وی در زمان خلافت خویش (سال ۹۹ هجری) طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی دستور لغو این سنت زشت را صادر کرد[۱۸۶].
آری؛ بنیامیه برای کتمان سابقه زشت خود و جلوگیری از نشر فضایل علی(ع) و در نتیجه گرایش مردم به «خط علوی» به سبّ و لعن آن حضرت روی آوردند. در واقع، آنان ادامه حکومت جنایتبار خویش را بر پایه چنین سنتی استوار میدیدند. این نکتهای است که «مروان بن حکم» بدان تصریح کرده است. در تاریخ میخوانیم که وقتی از «مروان حکم» سؤال شد که چرا شما علی را سبّ و لعن میکنید؟ و این کار چه نفعی برای شما دارد؟ پاسخ داد: لَا یَسْتَقِیمُ لَنَا الْأَمْرُ إِلَّا بِذَلِکَ؛ «حکومت ما جز با این کار سامان نمییابد»[۱۸۷]. آنان با طرح و گسترش چنین حرکت زشت و ناجوانمردانهای، آزار، کشتن و اسارت خاندان هاشمی را برای مزدوران خویش امری ساده و حتی مورد رغبت و پسندیده میساختند و در پناه آن به اهداف شوم دنیاطلبانه خویش دست مییافتند.[۱۸۸].
تحریم ذکر فضایل علی(ع) و جعل حدیث درباره دیگران
معاویه برای جلوگیری از نفوذ معنوی اهل بیت رسول خدا(ص) - و به ویژه امیرمؤمنان علی(ع)- به مقابله با نشر فضایل آن حضرت(ع) پرداخت؛ از یک سو چنان بر شیعیان و علاقمندان آن حضرت سخت میگرفت که کسی جرأت بیان فضایل مولا(ع) را پیدا نکند، و از سوی دیگر دستور داد، برای خلفای گذشته، به ویژه عثمان به نقل (و جعل) فضایل بپردازند و برای ناقلان این فضایل جوایز فراوانی در نظر گرفت. ابن ابی الحدید معتزلی در این باره مینویسد: «معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طی بخش نامهای به همه آنان ابلاغ کرد که: علاقمندان عثمان و آنان که فضایل و مناقبش را نقل میکنند، از مقربان دستگاه حکومتی قرار داده و مورد اکرام و احترام ویژه قرار دهند و اگر کسی روایتی را در فضیلت وی نقل کرد، علاوه بر نام او، نام پدر و خویشاوندانش را بنویسید، تا به همه آنان جایزه و پاداش دهم! این بخش نامه اجرا شد و در نتیجه جوایز و پاداشهای فراوانی میان مردم سرازیر گردید و چند سالی به همین منوال گذشت، تا آنکه بار دیگر نوشت: «احادیث در فضایل و مناقب عثمان فراوان شد! از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه- به ویژه آن دو خلیفه- به نقل حدیث بپردازند و در برابر هر حدیثی که در فضیلت علی(ع) نقل شده است، با نقل همان فضایل برای دیگر صحابه به مقابله با فضایل علی(ع) بپردازند!».
ابن ابی الحدید میافزاید: «معاویه چنان بر شیعیان علی(ع) سخت گرفت که اگر مردی از شیعیان امیرمؤمنان(ع) میخواست حدیثی را درباره آن حضرت و یا از آن حضرت برای افراد مورد اعتماد نقل کند، از او پیمانهای مؤکد میگرفت و او را سوگند میداد که این ماجرا را پنهان نگه دارد، سپس حدیث را برای وی میگفت. این سختگیریها و آن بذل و بخششهای معاویه جهت نشر فضایل خُلفا- به ویژه عثمان- سبب شد که احادیث دروغین فراوان شود و هر کس برای کسب متاع دنیا حدیثی در فضیلت افراد مورد نظر معاویه نقل کند»[۱۸۹].
این دانشمند اهل سنت در جای دیگر از کتابش مینویسد: «بنیامیه از آشکار شدن فضایل علی(ع) جلوگیری کردند، و هر کس روایتی را دراین باره نقل میکرد، مجازات میکردند؛ تا آنجا که اگر کسی میخواست روایتی را از آن حضرت - حتی روایتی که مربوط به فضیلت وی نبود، بلکه درباره احکام دینی بود - نقل کند، جرأت نداشت، نام آن حضرت را ببرد، بلکه میگفت: «عَنْ أَبِي زَيْنَبَ» یعنی ابوزینب چنین گفته است!»[۱۹۰]. داستان جعل فضایل برای خلفای گذشته و حتی برای خود معاویه و بیان آن در منبرها و مکتبخانهها را مرحوم طبرسی نیز در احتجاج نقل میکند[۱۹۱]. ابن ابی الحدید از یکی از بزرگان علم حدیث نقل میکند که: «بیشترین احادیث جعلی و دروغین در فضایل صحابه، در عصر حاکمیت بنیامیه ساخته و ترویج شد؛ هدف حدیثسازان این بود که با کوبیدن بنیهاشم به حاکمان بنیامیه نزدیک شوند (و به مال و مقام دست یابند)»[۱۹۲]. دستگاه خلافت معاویه به این مقدار نیز اکتفا نکرد، بلکه به یکی از حدیثسازان، مقدار فراوانی پول داد، تا شأن نزول برخی از آیات را به نفع دشمنان امیرمؤمنان(ع) و به ضرر آن حضرت تحریف کند! معروف است معاویه مبلغ چهارصد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (یکی از حدیثسازان) داد، تا اعلام کند که این دو آیه درباره علی(ع) نازل شده است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾[۱۹۳][۱۹۴].
در حالی که این آیه مطابق سخن مفسران درباره «اخنس بن شریق» منافق نازل شده است، که در عصر رسول خدا(ص) دست به جنایاتی زد[۱۹۵]. وی همچنین اعلام کرد آیه ۲۰۷ سوره بقره که میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ﴾[۱۹۶]. در وصف ابن ملجم (قاتل امیرمؤمنان(ع)) نازل شده است، (در حالی که این آیه درباره علی(ع) در ماجرای لیلة المبیت نازل شده بود)[۱۹۷]. تمام این تلاشها برای آن بود که خط فضیلت علوی مورد تردید مسلمانان قرار گیرد، و بغض و کینه جانشین آن شود تا در پناه آن، معاویه خط سیاه اموی را که از سرچشمه جاهلی سیراب میشد، ترویج کند و به اهداف دنیاطلبانه خویش برسد.[۱۹۸].
هرزگی و اهانت به ارزشهای دینی
معاویه به هرزگی و گستاخی معروف بوده است. ابن ابی الحدید میگوید: معاویه، در زمان عثمان انسانی فوقالعاده بیشرم و گستاخ و در انجام کارهای زشت انگشتنما بود و در دوران عمر اندکی پردهپوشی کرد، ولی در همان زمان لباس ابریشم و دیبا میپوشید و در ظرف طلا و نقره آب میآشامید و بر استرهایی با زین و لگامهای زرّین و دیبای آراسته به نقشونگار، سوار میشد.
در کتب سیره آمده که مردم درباره او گفتهاند: معاویه، در دوران عثمان در شام شراب مینوشید[۱۹۹]. از عبدالله بن بریده منقول است که گفت: من و پدرم بر معاویه وارد شدیم، ما را روی فرش نشانید و سپس برایمان غذا آوردند، خوردیم پس از صرف غذا شراب حاضر کردند و معاویه نوشید و به پدرم تعارف کرد، ولی پدرم در پاسخ او گفت: از آن زمان که رسول خدا (ص) شراب را حرام کرده، هرگز ننوشیدهام[۲۰۰]. در روایات متعددی سخن از رباخواری معاویه به میان آمده است، از جمله: معاویه ظرفی از طلا و یا ورق طلایی را به بیشتر از وزن آن فروخت. ابودرداء به او گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که از فروختن چند چیز نهی فرمود مگر اینکه مثل به مثل باشند. معاویه گفت: من در آن اشکالی نمیبینم.
ابودرداء به او گفت: چه کسی مرا از معاویه معذور میدارد؟ شگفتا! من سخن رسول خدا (ص) را به یاد وی میآورم ولی او نظر خودش را به من میگوید! من و تو هرگز در یک سرزمین گرد نیاییم. سپس ابودرداء بر عمر بن خطاب وارد شد و ماجرا را به اطلاع وی رساند و عمر به معاویه نوشت: چنین چیزی را جز مثل به مثل و یا به هموزن آن مفروش[۲۰۱].
ملحق کردن زیاد بن عبید رومی به نسب خود بدون حجّت شرعی و اکتفا به گواهی ابو مریم خمّار که خود نیز از نسب صحیح شرعی برخوردار نبود، از جمله مواردی است که معاویه ارزشهای اسلامی را به باد اهانت میگرفت و با این کار با سخن رسول خدا (ص) که فرمود: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»[۲۰۲]؛ فرزند از آن صاحب بستر (شوهر) است و زناکار باید سنگسار شود، به مخالفت برخاست.[۲۰۳]
تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت
شاید مهمترین تحولی که در پی خلافت معاویه پدید آمد، تبدیل مفهوم خلافت به سلطنت بود.[۲۰۴] واژه ملک (پادشاهی) و مشتقات آن بارها از زبان معاویه یا دیگر رجال آن عهد در حق او بهکار رفته است.[۲۰۵] به لحاظ تاریخی، سه نوع حکومت از زمان رسول خدا (ص) تا زمان معاویه شکل گرفت: نخست، حکومت ولایی، که حکومت رسول خدا (ص) بود. دوم، حکومت خلافتی، که حکومت سه خلیفه اول و از دید اهل سنت چهار خلیفه نخست بود و سوم، سلطنت، که معاویه مؤسس آن بود. این حکومت، در دنیای اسلام به عنوان یک حکومت سلطنتی و موروثی مرسوم شد. حکومت موروثی دو ویژگی دارد: یکی، تعیین جانشین با نظر سلطان پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای خاندان سلطان به نام جانشین. ویژگی دوم از زمان معاویه به بعد مطرح شد. او نه تنها برای اثبات خلافت خود، به دلیل خویشی با عثمان، ارث او را مطرح میکرد بلکه در شکل جدیتر، مسئله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش، بیآنکه کوچکترین خصلت دینی، سیاسی و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد. این امری بود که مسلمانان کاملاً با آن بیگانه بوده و هیچ نوع پیشینهای در میانشان نبود؛ با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، یکی از اصلیترین و اساسیترین ارکان انتخاب خلیفه درآمد.
انسجام داخلی بنیامیه که با بخششهای مالی عثمان و واگذاری اراضی (اقطاع) تقویت شده بود، سبب شد تا بنیامیه برای حفظ قدرت دست بهکار شوند. مسلمآ اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش میرفت، عثمان، معاویه را به جانشینی خود برمیگزید. اما کشته شدن او کار قریش را به تعویق انداخت، پس از آن معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که براوضاع مسلط شد، طبیعی بود که سلطنت را از خانواده خود خارج نکند. در تمام عالم اسلام به جز شیعیان و خوارج، هیچ یک از سنّیان در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمیپذیرفت که دیگران با داشتن قدرت و پول، امکان خلیفه شدن را دارند. البته بعدها حوزههایی چون اندلس، شمال افریقا و مصر خلفای دیگری را نیز تجربه کردند. در زمان معاویه، پذیرفتن ولایتعهدی یزید نهتنها برای مردم شام مشکل نبود بلکه بر آن اصرار داشتند؛ زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از حجاز یا عراق سر برمیافراشتند، در گرو حفظ امویان بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به مردم مدینه که فرزندان صحابه بودند مشکل به نظر میآمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر شیعیان کوفه، خوارج عراق نیز از اساس با بنیامیه مخالف بودند. واقعیت آن بود که قبایل عراق هم مخالف تسلط شام و طبعاً قبائل شامی بودند. مروری بر استدلالهای معاویه و مخالفان، درباره موروثی شدن خلافت، برای شناخت فکر حکومتی مردم در آن شرایط مناسب مینماید. در اینکه نخستینبار چه کسی چنین مسئلهای را مطرح کرد، اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به مغیرة بن شعبه دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه سِنّزیاد، توانایی کمتری برای اداره شهر کوفه داشت و احساس کرد شاید معاویه او را عزل کند، برای جبران این ناتوانی به شام رفت و یزید را تحریک کرد تا ولایتعهدی را نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. مغیره به معاویه گفت: ترس آن دارم که فتنه و اختلاف دوره اخیر خلافت عثمان، بار دیگر تکرار شود؛ پس بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد[۲۰۶]. معاویه که خود طراح این فکر بود. سخن او را پذیرفت و مغیره را مأمور کرد تا به تدریج کوفه را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبت به شام فرستاد[۲۰۷]. به طور مسلّم معاویه چنین امری را در ذهن خود داشت و گفته مغیره، آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که زیاد بن ابیه حاکم کوفه شد، معاویه، مسئله ولایتعهدی را با او مطرح کرد؛ اما زیاد، که فکرش را نمیکرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و حتی خود یزید را از این کار منصرف کند[۲۰۸].
به تدریج تلاش معاویه برای تثبیت موقعیت یزید بیشتر و بیشتر شد. او در سفری به مکه و مدینه (که مرکزیتی دینی داشت)، کوشید تا با بخششهای زیاد به مردم، آنان را به سوی خویش جلب کند. البته مردم نیز راضی به نظر میرسیدند! شاعرانی چون عقیبه اسدی و عبدالله بن همام سلولی، که از یزید نفرت داشتند، و اشعاری در ملامت و مذمّت او سروده بودند، با پول فراوان معاویه دهانشان بسته شد[۲۰۹]. معاویه در ادامه همین فعالیتها، با برگشتن به شام، گروههایی از مردم کوفه و بصره را نزد خود فراخواند. و در مجلسی ضحاک بن قیس را واداشت تا موضوع ولایتعهدی را مطرح کند. او با متهم کردن مردم عراق به اینکه آنان اهل نفاق و شقاق هستند عراقیان را مورد سرزنش قرار داد[۲۱۰]. در آن مجلس، احنف بن قیس گفت: اهل عراق و حجاز تا وقتی حسن بن علی (ع) زنده است بیعت نخواهند کرد و ضحاک بن قیس با مطرح کردن دوباره اتهام خود گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «سلطان الله» دارند که او را در روی زمین جانشینی داده؛ خلافت از طریق کلاله (فرزند دختر) به ارث نمیرسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات معاویه به حسن بن علی (ع) را، یادآور شد و با اشاره به علاقه نداشتن اهل عراق به معاویه، او را از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال ۵۰، چندی پس از شهادت امام حسن (ع) در سال ۴۹، درباره بیعت با یزید سکوت کرد[۲۱۱]. معاویه، ضحاک بن قیس و عبدالرحمان بن عثمان را که در آن مجلس به شدّت از یزید دفاع کرده بودند، به سوی والی کوفه و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند[۲۱۲].
حدس معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ دینی، مدینه است. عراق را به زور میتوان قانع کرد، اما قبل از آن به معاویه نوشته بود که «... مردم پیرو این چند نفر هستند و تا آنان بیعت نکنند، مردم نیز بیعت نخواهند کرد»[۲۱۳] ابن قتیبه نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعت سستی ورزیدند؛ بهخصوص بنیهاشم که هیچ کدام از آنان بیعت نکردند»[۲۱۴]. معاویه پیش از آمدن به مدینه، نامههای مختلفی همراه با تهدید و تطمیع، برای مخالفین با بیعت فرستاده بود[۲۱۵]. پس از آمدن هم با تمام وجود تلاش کرد تا موافقت مردم مدینه را به دست آورد.
در جلسهای که برگزار شد، عبدالله بن زبیر گفت: ای معاویه! این خلافت از آن قریش است. از خدای بترس این عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عباس، من فرزند زبیر و حسن و حسین فرزندان علی (ع) هستند[۲۱۶]، تو جایگاه ما را میدانی!؟ عبداللّه بن عمر گفت: این خلافت، «هِرَقلی» و «کَسْروی» نیست که فرزندان از پدران به ارث برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار میگرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که مسلمانان، آنان را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعت یزید یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان عبدمناف است چون آنان «اهل رسول اللّه» هستند. پس از رحلت پیامبر (ص) مردم ابوبکر و عمر را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از معدن ملک و خلافت باشند، جز آنکه سیره خوبی داشتند؛ پس از آنان ملک به بنی عبدمناف رسید و تا قیام قیامت در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند زبیر و فرزند عمر! خداوند شما را از این «امر» بیرون کرده است. معاویه پس از آن جلسه به شام بازگشت[۲۱۷]. به نقل از برخی منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابهای تهدید کرد که اگر بیعت نکنند فلان و فلان خواهم کرد:لافعلنّ کذا و کذا[۲۱۸].
یکی از مخالفان، عایشه بود، معاویه در باب درستی ولایتعهدی یزید بدو گفت: کار یزید، قضای الهی است که کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت او را بر عهده خود پذیرفته و عهد و پیمان با او بستهاند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟[۲۱۹]
زمانی که معاویه نتوانست در مدینه کاری از پیش ببرد، به سوی مکه حرکت کرد. در آنجا، معاویه حیله دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای مراسم حج گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کردهاند. گروهی از شامیان نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها به طور علنی بیعت کنند؛ اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از منبر پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند مخالفت کنند. هرچند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیلهای بیش نبوده و آنها بیعت نکردهاند[۲۲۰]. در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، ضمن انتخاب او به عنوان خلیفه بعد از خود، به او گفت تا بنیامیّه و آل عبدشمس را بر بنیهاشم، آل عثمان را بر آل ابی تراب و ذریّه او مقدّم دارد[۲۲۱]، و بدین ترتیب خط مشی آینده امویان را هم ترسیم کرد.[۲۲۲].
تأسیس و تقویت انحرافات در دین
یعقوبی[۲۲۳] بعضی کارهایی را از معاویه ذکر میکند که پیش از آن سابقه نداشته است: معاویه نخستین کس در اسلام بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پردهها آویخت و منشیان نصرانی استخدام کرد و جلو خود حربه راه میبرد و از مقرری زکات گرفت و خود روی تخت نشست و مردم زیر دست او و دیوان خاتم (اداره مُهرداری) را تأسیس و دست به ساختمان زد و ساختمان را گچکاری کرد (برافراشت) و مردم را در ساختنش بیمزد به کار گماشت و هیچکس پیش از او چنین نکرده بود و مالهای مردم را مصادره کرد و آنها را برای خویش گرفت و خلافت را به صورت پادشاهی باز گرداند و میگفت: منم نخستین پادشاه. معاویه از هر سرزمینی که فتح میشد، املاک آبادی را که پادشاهان خالصه خود قرار میدادند، خالصه خود قرار میداد و تیول جمعی از بستگان خویش میساخت و نخستین کس بود که در تمام دنیا، خالصههایی داشت.
روزی عبدالله بن عمر نزد وی رفت، معاویه به او گفت: ای ابوعبدالله کاخ ما را چگونه میبینی؟ گفت: اگر از مال خدا باشد، از خیانتکارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکاران هستی. عدی بن حاتم بر او وارد شد، معاویه به او گفت: دوران ما چگونه است؟ عدی گفت: داد این زمان شما، بیداد زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما، داد زمانی است که خواهد آمد.[۲۲۴]
معاویه با خودکامگی بیحدّ و حصر در تصرف اموال مردم، بدعتی به وجود آورد که خلفای بعدی آن را به عنوان سیاست دنبال میکردند، او معتقد بود: زمین مال خداست و من خلیفه خدا هستم پس هر چه را که از اموال خدا بگیرم، مال من است و هر چه را واگذارم برایم مباح است. سیاست او چنین بود که دوستداران امام و اهل بیت آن حضرت در تنگنای اقتصادی واقع شوند و به هر بهانه مستمری آنان از بیتالمال قطع گردد. در برابر آن، سیل هدایا و مواهب معاویه به سوی کسانی سرازیر میشد که در رساندن بنیامیه به حاکمیت و یا در حفظ آن نقش داشتند.
معاویه برای سُست کردن ریشههای اعتقادی مردم، نمادها و شعائر اسلامی را به آرامی تغییر داد. او برای اینکه بهتر حکومت کند، بین مردم اختلاف انداخت و آنان را به درگیری و نزاع بین خویش کشاند. اختلافات دیرینه میان انصار را شعلهور کرد و کینههای کهنه اوس و خزرج را از نو تازه کرد. او تلاش کرد تا نهادهای جاهلیت جای شعائر اسلامی را بگیرد و اصطلاحاتی از قبیل مهاجر و انصار به انتسابات قبیلگی تبدیل شود به همین دلیل واژگانی مانند عثمانی، خارجی و... به وجود آمد. او میکوشید تساوی انسانها و اکرام به تقوا و فرمایش رسولالله (ص) در مورد حذف امتیازات و تفاوتهای بین عرب و عجم، به فراموشی سپرده شود. از این رو، غیر عرب به کارهای پست مشغول شدند و مالیاتهای سنگینی پرداختند. او در عقاید دینی تغییر و تزلزل ایجاد کرد. برتری بنیامیه را خواست خدا دانست. اتصاف معاویه و پیروانش به گروه ستمکار در کلام پیامبر (ص) بسیار معروف است: «ای عمار! تو را گروه ستمکار خواهد کشت»[۲۲۵] عمار از یاران امام علی (ع) بود که در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه شهید شد. معاویه اولین کسی است که حکومت عادلانه اسلامی را به طور کامل به سلطنت ظالمانه فردی و امپراطوری استبدادی تبدیل کرد. او اولین کسی است که لعن بر امام را جزء خطبه نماز جمعه قرار داد و احکام اسلام را در باب سرقت، قضاوت و انساب و نماز جمعه و... بدون پردهپوشی زیر پا گذاشت. او اولین کسی است که بر ضد حکومت امیر المؤمنین علی (ع) شروع به تحریکات کرد و جنگ را به راه انداخت و با تحمیل ولیعهدی پسرش یزید، حکومت و خلافت اسلامی را در خاندان خود موروثی کرد؛ و او بنیانگذار این همه بدعتها و انحرافات در دین بود. به همین علت امام حسین (ع) در نامهای به معاویه مینویسد: «من هیچ فتنهای را برای این امت، بزرگتر و خطرناکتر از ولایت و حکومت تو نمیدانم» [۲۲۶]
ابوالاعلی مودودی نظام پادشاهی معاویه را که در دهه آخر حکومت معاویه به اوج خود رسید، چنین ترسیم میکند:
- دگرگونی درباره نحوه جایگزینی حاکم: معاویه اولین کسی بود که در شرایط سلامت برای پسرش یزید با استفاده از قدرت و نیروی نظامی بیعت گرفت و توانست خلافت را به سلطنت تبدیل کند.
- دگرگونی در روش زندگی حاکم.
- دگرگونی در کیفیت نگهداری و برداشت از بیتالمال به طوری که بدون حساب و کتاب از بیتالمال هزینه میشد، گویی این ثروت اموال شخصی حاکم است.
- پایان آزادی اندیشه، فکر، نظر و رأی.
- پایان آزادی امر قضا، به طوری که قاضی هرگونه که حاکم میخواست قضاوت میکرد و حکم قتل هرکس را که خلیفه اراده میکرد، میداد.
- پایان حکومت شورایی.
- ظهور و بروز عصبیتهای قومی و نژادی و قبیلهای.
- نابودی قانون.[۲۲۷]
از بدعتهای دیگر او نیز میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: وی اولین کسی است که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۲۲۸] را از نماز حذف کرد[۲۲۹]؛ در حالی که به فرموده امام صادق (ع) درباره آیه شریفه ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾[۲۳۰]. فرمود: "در مکه خانهها نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانههای مکه در گذاشت[۲۳۱]؛ همچنین جعل احادیث بر ضد علی (ع) و منسوب کردن روایات به رسول خدا (ص)[۲۳۲]؛ تحریم تلبیه در مراسم حج[۲۳۳]؛ بدعت نامیدن خطابه بر منبر رسول خدا (ص) بدعت است[۲۳۴]؛ قرار دادن اذان و اقامه برای نمازهای عیدین[۲۳۵]؛ انجام رمی به طور سواره[۲۳۶]؛ قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا (ص)[۲۳۷] و فرستادن بت به سرزمین هندوستان[۲۳۸] از دیگر بدعتهایی است که ایجاد آن را به معاویه نسبت دادهاند. ضمن این که او اولین کسی است که داخل محراب، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای مردم نماز میخواند [۲۳۹].[۲۴۰]
از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲۴۱].[۲۴۲]
اختلافات، فتنهگریها، سیاست بازیها، بیعدالتیها، نفاق و پیمانشکنی سالهای آخر خلافت خلیفه سوم و سپس در تمام دوران معاویه، روان جامعه را دچار بحران و درهم ریختگی نمود و اصحاب خالص امیرالمؤمنین علی (ع) در اقلیت واقع شدند.
معاویه با تمام توان خود توانست اسلام را آنگونه که خود میشناخت، معرفی کند تا جایی که در پایان دوره حکومت او از اسلام جز اسم و از قرآن جز رسم باقی نمانده بود. در واقع در این دوران، اسلام در حقیقت امر، به کناری نهاده شده بود و با آن مبارزه میشد و جمهور مردم نیز از صحنه حکومت غایب بودند. با این حال علمای اهل سنت با چشم پوشی از حقیقت اسلام، مواضع مختلف بلکه متضادی در مورد معاویه و دیگر امرای اموی خصوص در باب ادعای خلافت آنان، اتخاذ کردهاند. چندان که - من باب نمونه - جلال الدین سیوطی مینویسد: ابن ابیشیبه از سعید بن جمهان نقل میکند که به سفینه گفتم: بنیامیه گمان میکنند که خلافت در قبیله آنان است. گفت: دروغ گویند، بلکه بنیامیه از خشنترین ملوک هستند و اولشان معاویه است. روی دیگر این سکه برای مردم حفظ جماعت و طاعت است که خروج از آن به مثابه ترک اسلام شمرده میشد، تا آنجا که صحابی معروفی چون عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم که از بیعت با امام علی (ع) سر باز زد[۲۴۳] و همچون بسیاری دیگر از اشراف از گشاده دستیهای معاویه برخوردار بود،[۲۴۴] در دوره یزید بن معاویه با انتساب حدیثی به پیامبر (ص) از لزوم اطاعت و حفظ جماعت سخن میگفت.[۲۴۵]
ترویج مذهب جبر
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش عقیده جبر را میان مسلمانان ترویج میکرد. نقل شده است که معاویه میگفت: «عمل و کوشش هیچ نفعی ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است»[۲۴۶]. این سخن معاویه نه از روی اعتقاد، بلکه برای تحمیل خلافت خود بر مردم بود؛ چنان که از او نقل شده است که میگفت: هَذِهِ الْخِلافَةُ أَمْرٌ مِنَ اللهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللهِ؛ «خلافت من یکی از فرمانهای خداست و از قضا و قدر پروردگار میباشد!»[۲۴۷]. در واقع ترویج این عقیده برای جلوگیری از اعتراض و قیام مردم بود. بدین معنا که آنچه امروز اتفاق میافتد، خواست خداست و مقاومت در برابر قضا و قَدَر الهی بیفایده است. معاویه با این ترفند، بذر سستی و بیاثر بودن تلاشهای معترضانه را در جامعه منتشر میساخت و آنها را وادار به پذیرش کارهای خلاف خویش میکرد.[۲۴۸].
تأسیس و تقویت بدعتها
موارد مختلفی در تاریخ نقل شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
- معاویه اولین کسی است که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۲۴۹] را از نماز حذف کرد[۲۵۰]؛
- امام صادق (ع) درباره آیه شریفه ﴿سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ﴾[۲۵۱]. فرمود: "در مکه خانهها نباید در داشته باشد" و معاویه اولین کسی بود که برای خانههای مکه در گذاشت[۲۵۲]؛
- جعل احادیث بر ضد علی (ع) و منسوب کردن روایات به رسول خدا (ص)[۲۵۳]؛
- تحریم تلبیه در مراسم حج[۲۵۴]؛
- خطابه بر منبر رسول خدا (ص) بدعت است[۲۵۵]؛
- قرار دادن اذان و اقامه برای نمازهای عیدین[۲۵۶]؛
- انجام رمی به طور سواره[۲۵۷]؛
- قرار دادن پانزده پله برای منبر رسول خدا (ص)[۲۵۸] و فرستادن بت به سرزمین هندوستان[۲۵۹]؛
- او اولین کسی است که داخل محراب، اتاقکی بنا کرد که به آن داخل میشد و برای مردم نماز میخواند[۲۶۰].[۲۶۱]
- از بدعتهای معاویه، بیعت گرفتن اجباری از مردم و شخصیتها برای ولایتعهدی فرزند شرابخوار و نالایقش "یزید" بود. قویترین گروه مخالف با آن بیعت، بنیهاشم و در رأس آنان حسین بن علی (ع) بود که مخالفت خویش را آشکارا اعلام کرد. اغلب چهرههای سرشناس یا با تهدید یا با تطمیع، پذیرفته بودند ولی امام حسین (ع) حتی در برابر معاویه که به ستایش یزید پرداخت، به بیان زشتیهای یزید اشاره کرد و از کار معاویه نکوهش نمود و رسوایش ساخت[۲۶۲].[۲۶۳]
عملکرد سیاسی و اجتماعی
با بیعت امام حسن (ع) با معاویه، مرحله مهمی از تاریخ اسلام رقم خورد: دوران خلفای نخستین پایان یافت و عصر اموی آغاز شد. دیگر این که خاندان هاشمی به موضع حزب مخالف حکومت بازگشتند، آن هم بعد از مراحل طولانی درگیری به گونهای که دورِ دیگری به نفع امویان پایان یافت و با «عام الجماعه» دوران جدیدی از حکمرانی در حکومت اسلامی آغاز شد. با به خلافت رسیدن معاویه در دِمَشق - که پایتخت حکومت جدید شد - وحدت سیاسی به امت اسلامی بازگشت...[۲۶۴].
معاویه با توجه به اهدافی که داشت، کوشید ساختمان حکومتش را بر پایههایی استوار کند که شاید مهمترین آنها عبارت باشند از:
- تغییر در شالوده نظام سیاسی و محور قرار دادن نقش ارتش: وی از زمانی که استاندار شام بود، برای ایجاد امنیت در داخل و توسعه در خارج، آن را ایجاد و سازماندهی کرد.
- سیاست داخلی: که اداره و موازنه قبایلی و ایجاد ولایتعهدی و سرکوب مخالفان را دربرمیگیرد.
- خوشرفتاری با شخصیتهای بزرگ اسلامی: اعم از صحابه و فرزندانشان، بهویژه بنیهاشم. [باید افزود: بنیهاشم به دلیل قرارداد صلح، سکوت کردند و در این باره نامه امام حسین (ع) به معاویه را مرور خواهیم کرد. خوشرفتاری معاویه، به معنای بذل و بخشش بیحد و حصر بیتالمال به صحابه و فرزندانشان بود تا شاهد جنایات معاویه و سکوت در برابر ظلم و اجحاف او در حق امام علی (ع) و خاندان پیامبر (ص) باشند. آیا به شهادت رساندن سبط اکبر، امام مجتبی (ع) و حجر بن عدی، به معنای خوشرفتاری با اهل بیت و شیعیان آنهاست؟][۲۶۵].
- استقرار امنیت در سراسر جهان اسلام: برای نیل به این هدف، مردان مناسبی را برای اداره و سیاست برگزید تا یاور او در اداره حکومت و استقرار امنیت در آن باشند[۲۶۶].
- اداره مستقیم کارهای حکومتی: به گونهای که بیشتر وقت خود و تلاشش را برای انجام کارهای مسلمانان صرف کرد[۲۶۷].
- سیاست توسعهطلبانه[۲۶۸]: معاویه مردی سیاسی و انعطافپذیر بود. از این رو به منظور تحقق این سیاست، به استعدادهای سیاسی خود تکیه کرد. افزون بر آن وی پارهای روابط اجتماعی را برای همپیمانان و تضعیف دشمنان پیریزی کرد. اوضاع سیاسیای که حکومت نوپای او را احاطه کرده بود، وی را واداشت که در دو زمینه اقدام نماید: در زمینه همپیمانی با ساکنان اصلی سرزمین شام، بهویژه مسیحیان آنجا و در زمینه همپیمانی با قبایل نیرومند عرب، یعنی قبایل یمنی[۲۶۹] که او را در رسیدن به حکومت پشتیبانی کرده و بنیان حکومت او را تشکیل داده بودند. ازدواج وی با میسون کلبی و ازدواج پسرش یزید با یکی از زنان ایشان، این همپیمانی را تثبیت کرد. همچنین این پیمان، خطّ سیاسیای را که در روابط عمومیاش به آن اعتماد میکرد، نشان میدهد[۲۷۰].
اما معاویه، از عربهای قیسی و سیاستمداری با تجربه بود که به این تعصبات تا جایی که به منافعش خدمت میکرد، اهمیت میداد. هدف او این بود که عنصر عرب را تبدیل به پشتوانهای اساسی برای اهداف شخصی و آرمانهای طبقه حاکم اموی کند. به طور قطع، این روش سیاسی به اشکال گوناگون، از خلال سیر سازمانی خود، خلافت را - به زعم بیشتر مسلمانان - به نظام پادشاهی تبدیل کرد. روشن است که معاویه اگرچه به دنبال نظام پادشاهی بود، ولی علاقه داشت بیشتر به عنوان بزرگ عرب باقی بماند، نه به عنوان پادشاه. دیگر این که حکومت او با صفت دینی شناخته شود؛ زیرا قانون اساسی آن، اسلام بود که همان دین رسمی حکومت به شمار میرفت.[۲۷۱].
اوضاع سیاسی دولت اسلام
به نظر میرسد اوضاع سیاسی خارج از عراق مشکل عمدهای برای معاویه به وجود نیاورد، به گونهای که استانداران بدون اعتراض، حکومت میکردند. عمرو بن عاص در مصر، دو سال حکومت کرد و در سال ۴۳ / ۶۶۳ مُرد و پسرش عبدالله به مدت دوسال جانشین او شد. سپس حکومت به برادر معاویه، عتبة بن ابیسفیان رسید و پس از او (در سال ۴۷ / ۶۶۷) معاویة بن حدَیج حاکمیّت یافت.
اما حجاز به اعتباری از معاویه انتقام گرفت؛ زیرا به عدهای از شخصیتهای اسلامی برجسته، نظیر حسن (ع)، برادرش حسین (ع)، عبدالله بن زبیر و دیگران روی آورد. ازآن رو معاویه منطقه یاد شده را مستقیماً زیر نظر گرفت و استاندارانی از خاندان اموی برای آنجا تعیین کرد تا مجری سیاستی باشند که وی ترسیم میکند. مدینه در دست مروان بن حَکَم و سعید بن عاص اداره میشد[۲۷۲]. علاوه بر آن، فعالیتهای مختلف غیرسیاسی، نظیر شعر، موسیقی، آواز و علوم دینی را تشویق میکرد. این مسئله مکه و مدینه را به یکی از مهمترین مراکز زندگی اجتماعی در آن زمان تبدیل کرد[۲۷۳].[۲۷۴].
تعویض پایتخت خلافت
معاویه برای ملکداری مجموعهای از امکانات و تواناییها را بهکار گرفت و مرکز خلافت را به دمشق منتقل کرد؛ زیرا به وفاداری مردم شام به بنی امیه اطمینان داشت. در طول مدت خلافت بنی امیه - جز در یک مقطع زمانی خاص - و حتی طی سالیان پس از آن نیز این وفاداری به طور کلی پا برجا بود. به گفته ولهاوزن[۲۷۵] معاویه از دیر باز با مردم شام منافع مشترک ایجاد کرده بود. اگر چه از گذشتههای دور برخی از قبایل عرب به شام مهاجرت کرده بودند، ولی با توجه به سابقه عموم شامیان در برخورداری از حکومت مرکزی، شاید معاویه برای اثبات مشروعیت خود، کمتر از دیگر نقاط به حفظ اصول اسلامی نیاز داشت.[۲۷۶]
با این همه، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، دمشق دستکم در طول مدت خلافت معاویه، اقامتگاه اصلی بنی امیه شمرده نمیشد. در واقع معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان در طول خلافت کوشید روابط خود با بنی امیه را در جهت حفظ منافع کلی خلافت تنظیم کند. وی مروان بن حکم را مدتی به ولایت مدینه گماشت، اما بعدها روابط او با خلیفه به سردیگرایید و حتی معاویه میزان سرسپردگی او را در معرض آزمایش قرار داد.[۲۷۷]
رویه و سیاست اداری
خلفای بنیامیه، بهویژه افرادی مانند معاویة بن ابیسفیان و عبدالملک بن مروان به بهتر اداره کردن حکومت، تلاش برای منافع عمومی به منظور سازماندهی حکومتشان شناخته شدهاند. آنان از تواناییشان در پیروی از شیوههای اداریِ سودمند و ایجاد دیوانها و ابزارهای اداری مفید برای استفاده در حکومتشان، دریغ نکردند[۲۷۸].
ادارهها یا دیوانها، در دوران معاویه شاهد تحولی بود که همگام با تغییراتی در نظام حکومتی پدیدار شد و به علت باز بودن درهای آن به روی تمدنهای روم و ایران، قدمهای سریعی به جلو برداشت[۲۷۹]. آنان از آنچه عمر بن خطّاب در نظام اداری انجام داد، پیروی کردند، بدون اینکه شکل نهایی آن را تکامل بخشند[۲۸۰].
معاویه بدینمنظور از مسیحیانی که در حکومت روم کار میکردند، مانند سَرْجون بن منصور و پسرش منصوربن سَرْجون در تنظیم دیوان مالیه کمک گرفت[۲۸۱].
معاویه در زمانی دیوانهای خاتم و برید را تأسیس کرد که مسلمانان با دیوانهای سپاه، خراج و رسایل آشنا بودند. او دیوان خاتم را درست کرد تا نامهها بدون مهر نباشد، فردی به جز خلیفه، از اسرار آنها آگاه نشود، نامهها در معرض جعل و دگرگونی قرار نگیرد. افزون بر آن، دیوان خاتم گزارشهایی را دریافت میکرد که از سوی استانداران به خلیفه فرستاده میشد[۲۸۲].
همچنین معاویه دیوان برید را - بعد از گسترش حکومتش - تأسیس کرد؛ زیرا انتقال نامهها با حداکثر سرعت برای تسهیل ارتباط سریع میان خلیفه و کارگزارانش در مناطق حکومتی ضروری بود[۲۸۳].
این دیوان دو وظیفه مهم داشت: نخست، بردن و آوردن نامههای دارالخلافه؛ دوم، کارمندان این دیوان جاسوسهای خلیفه بودند و کارها و رفتارهای استانداران را زیر نظر داشتند و گزارشهای دریافتی را برای خلیفه میفرستادند تا خلیفه از اوضاع استانها و آنچه در آنجا رخ میدهد، آگاه باشد[۲۸۴].
معاویه هزینه هنگفتی را صرف تحول این دیوان و فعالیتهای آن کرد. شمار کارمندان، اسبها و ایستگاههای مجهز مورد نیاز ناقلان خبر را افزایش داد و ابزارهای مهمی برای اداره امور حکومت به وجود آورد. گفتنی است که کار دیوان برید، منحصر به انتقال نامههای رسمی و گزارشهای حکومتی بوده است.[۲۸۵].
سیاست داخلی
- تفرقهافکنی و چندقطبیسازی جامعه: معاویه سیاست خود را براساس ایجاد تفرقه میان مسلمانان بنا نهاد، ولی بر این باور بود که حکومتش جز با گسترش دادن خصومت و دشمنی میان مسلمانان پا بر جا نخواهد ماند. وی از حیله و نیرنگی برخوردار بود که با تکرار و اجرای دقیق آن، در انجامش مهارت داشت و آن را در مورد مخالفان خود در دولت اعم از مسلمان و غیرمسلمان به کار میگرفت. اساس این نیرنگ را تلاشی مستمر در ایجاد تفرقه و پراکندگی، با شبههافکنی و برانگیختن کینهتوزیها میان مخالفان تشکیل میداد که برخی از این افراد خاندان و نزدیکان وی به شمار میآمدند. یکدلی و سازگاری دو انسان بر جسته و سرشناس برای معاویه قابل تحمل نبود و رقابت طبیعی میان چنین افرادی، معاویه را در جهت ضربه زدن به آنان کمک میکرد[۲۸۶].
- اعمال زور و فشار بر مخالفان: معاویه با اتخاذ سیاست زورگویی و قلعوقمع به اداره امور مسلمانان پرداخت و به مقدّرات و عزت و شرافت آنها بیاحترامی نمود و پس از امضای قرارداد صلح، اعلان داشت که وی تنها به جهت حاکمیّت یافتن بر مسلمانان، به قتل و کشتار و خونریزی آنان پرداخته است و در جملهای از تکبّر و خودستاییاش دم زد و گفت: ما، زمان هستیم، هرکس را بالا ببریم فرادست است و هرکس را پایین آوریم، فرودست خواهد بود[۲۸۷]. کارگزاران و فرمانروایان وی نیز همین شیوه فریبکارانه را ادامه دادند. عتبة بن ابی سفیان، با مخاطب قرار دادن مصریان، بدانها گفت: به خدا سوگند! تازیانهها را بر پشت شما پاره خواهیم کرد. در سخنی از خالد قسری با مردم مکّه آمده است که گفت: به خدا سوگند! آنکس را که به پیشوای خود (معاویه) اهانت روا دارد، نزد من آورند وی را در حرم به دار خواهم آویخت[۲۸۸].[۲۸۹]
- خشونت حداکثری با شیعیان: شیعیان در عصر معاویه رسما مورد ستم و بیداد قرار گرفتند و به شدیدترین نوع قلعوقمع و رفتار خشونتبار، با آنان برخورد شد. امام محمّد باقر (ع) تهدیدی را که امویان بر پیروانشان روا میداشتند چنین به وصف میکشد: در هر منطقهای پیروان ما به قتل میرسیدند دست و پاهای آنان را به صرف شک و تردید در دوستی و محبّت ما میبریدند، هرکس از او به دوستی و محبّت ما یاد میشد به زندان میافتاد، یا اموالش چپاول میشد و یا خانهاش تخریب میگشت[۲۹۰]. معاویه کوشید تا شخصیتهای اندیشمند و آگاه شیعه را از میان بردارد و عده زیادی از آنان نظیر حجر بن عدی، رشید حجری، عمرو بن حمق و أوفی بن حصن را پای چوبه دار روانه ساخت. وی به آزار و شکنجه بزرگان شیعه اکتفا نکرد، بلکه جور و ستم خویش را متوجه زنان مسلمان نیز نمود و عدهای از آنها نظیر: زرقاء دختر عدی، سوده دختر عمّاره و امّ الخیر با رقیّه را مورد بیم و تهدید قرار داد. معاویه با اشاره به تمام کارگزارانش از آنان خواست خانههای شیعیان را ویران نمایند و نام آنها را از دفتر پرداخت (بیت المال) محو و سهمیه پول و خرجی آنها را قطع کنند، همچنین به عمّال و مزدوران خود سفارش کرد تا گواهی شیعیان را در مسائل قضاوت و داوری و موارد دیگر نپذیرند تا برخواری و ذلّت آنان بیفزاید. بیان انحرافات و جرایمی که معاویه مرتکب شد در این اشارات گذرا نمیگنجد و به جهت تعدّد و گسترش آنها کتابی ویژه میطلبد، اینک در درجه نخست مقصود ما از این اشارات، عنوان مقدمهای در جهت بیان جنایت بزرگ وی تلقی میشود که به قیام سید الشهداء (ع) انجامید، جنایتی که در تحمیل فرزند فاسقش یزید به عنوان جانشین خود، تحقق یافت.[۲۹۱]
- نصب منافقان در پستهای حساس: طبیعت حکومت معاویه اقتضا میکند که برای پیشبرد مقاصد نامشروع خود از افراد فاسد استفاده کند. این امر موجب میشد تا هر چه سریعتر مردم از تعالیم عادلانه و حیاتبخش اسلام فاصله گرفته و حکومت جبار وی نیز به اهداف خویش نزدیکتر گردد و صدای مخالفان را در گلو خفه سازد. حضرت امیرمؤمنان علی(ع) در یک پیشبینی شگفتآور از این واقعه خبر داد: «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْباً»؛ «من از این اندوهناکم که سرپرستی حکومت این امت به دست این بیخردان و نابکاران (بنیامیه) افتد. بیت المال را به غارت ببرند، آزادی بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند»[۲۹۲]. این عبارت کوتاه و پر معنای امیرمؤمنان(ع) میرساند که حضور افراد فاسد و تبهکار در پایگاههای اصلی یک حکومت، بیانگر فساد و انحراف آن نظام و حکومت است، چنانچه حضور مردان صالح و درستکار در دستگاه حکومت، نشانه سلامت و درستی آن است. به تصریح مورخان، تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر اموی حتی یک فرد صالح و امین در رأس امور قرار نداشت. در واقع کارگزاران اصلی حکومت معاویه، انسانهای طماع و هوسرانی بودند که به طمع رسیدن به آمال شیطانی و اغراض مادی، تن به این کار داده بودند. ناگفته پیداست بهکارگیری افراد منحرف و مفسد که علناً تظاهر به فسق و فجور میکردند تا چه میزان میتوانست به عادیسازی منکرات در جامعه منجر شده و ارزشهای معنوی جامعه را به خطر اندازد. دستگاه عریض و طویل حکومتی معاویه توسط افرادی اداره میشد که تمام هوش و ذکاوت خویش را جهت آباد کردن دنیای نامشروع خود به کار گرفته بودند. دنیاپرستان و هوس بازانی چون «عمرو بن عاص»، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که از مشهورترین حیلهگران عرب محسوب میشدند[۲۹۳]، به طمع ریاست و مقام در دامهای فریب و نیرنگ معاویه گرفتار آمده بودند، دینشان را دادند و در مقابل، حکومت بخشی از سرزمین اسلامی را به تناسب ظرفیت و حساسیت، از آنِ خود کردند. در واقع معاویه با توجه به شناختی که از روحیات مردم هر منطقه داشت با زیرکی و شیطنت خاص، یکی از این کارگزاران توطئهپرداز خویش را بر آن سامان میگماشت و بدین ترتیب چهره جامعه دینی را به طور کلی تغییر داد و بذر فساد و تباهی و بیدینی را در اطراف و اکناف جهان اسلام پاشید. مصر را مادام العمر در اختیار «عمروعاص» یعنی عقل منفصلِ خود قرار داد؛ عراق را به ستمگری خون آشام چون «زیاد» و مدینه و حجاز را به کینهتوزی چون «مروان» سپرد[۲۹۴]، و جز اینها از چهرههای سفاک و خونریزی چون ضحاک بن قیس، سعید بن عاص، بسر بن ارطاة و دیگران برای سرکوب و اختناق استفاده کرد و هرگاه خطری را احساس میکرد با سرعت به تعویضی حسابشده دست میزد. هنگامی که «عبدالله» - فرزند عمروبن عاص- از طرف معاویه به حکومت کوفه منصوب شد، مغیرة بن شعبه به معاویه گفت: «کوفه را به عبدالله و مصر را به پدرش «عمروعاص» دادهای و خود را در میان دو آرواره شیر قرار دادهای!!». معاویه با شنیدن این سخن بلافاصله «عبدالله» را عزل و «مغیرة بن شعبه» را به جای وی منصوب کرد[۲۹۵].
سیاست خارجی
معاویه پایههای محکم و شالوده ثابتی در سیاست خارجی به وجود آورد؛ اما دوران او شاهد فتوحات وسیعی همانند دوران خلفای نخستین نبود و این نه از کوتاهی او، بلکه از برآورد درست کارها ناشی میشد. او عظمت کاری را که در حوزه سیاست خارجی به دوش داشت، درک کرد. این کار در تثبیت فتوحات در شرق و غلبه بر جنبشهای عصیانگر نمایان میشد که هر لحظه در نقاط مختلف سرزمین اسلامی و در نتیجه آگاهی قومیِ ایرانیان به وجود میآمد.
از سوی دیگر معاویه برای انتشار دین اسلام[۲۹۶] در میان مردم ایران تلاش میکرد. برای نیل به این منظور، دهها هزار خانواده عرب را در مناطق ایران، بهویژه در خراسان ساکن کرد که آمیزش عرب و ایرانی راهی برای گسترش تعالیم اسلامی و زبان و فرهنگ عربی باشد[۲۹۷].
با وجود این از حراست مرزها غافل نشد و جنگها از مرز را دربرگرفت. بدینسان معاویه تخمین زد که تثبیت فتوحات و نشر اسلام در سرزمینهای شرقی، از فتح و توسعه جدّیتر است. این سیاست، در قسمت شرقی حکومت اسلامی موفق بود.
در قسمت غربی، یعنی در سرزمین شام و مصر به دو علت از برخورد با حکومت روم چارهای نبود: اول - نزدیکی حکومت روم به مرکز رهبری در دِمَشق. دوم - خطر حکومت روم سایه گسترده، پیوسته تهدید آن متوجه حکومت اسلامی بود. معاویه با توجه به تجربه سیاسی، به هنگام استانداری سرزمین شام، از اهداف سرکوبگرانه رومیها در طرد مسلمانان از این سرزمین آگاه شد؛ لذا بیشترین تلاشش را برای جلوگیری از آنان و زمینگیر کردنشان در مرزها، بهویژه در دریا به کار گرفت و در آن راه از راهبرد نظامی خاصی پیروی کرد.[۲۹۸].
جبهه شرقی
حقیقت این است که جنگها آرام نیافتند که معاویه کار را از سربگیرد و از نو، به فتوحات بپردازد. فعالیت جنگی گسترده وی در دوران خلافت، در جبهه روم و جبهه شمال افریقا به شکل ویژهای نمودار شد؛ اما در مشرق به جز فتوحات حاشیهای چیزی بیان نشده است و بیشتر درگیریها به مطیع کردن مجدد مردم سرزمینهای شورشی محدود شد.
مسلمانان در دوران خلافت عثمان به کَشّ رسیدند، اما حکومتشان در این مناطق سست و بیبنیان بود و در روزگار معاویه به شرق بازگشتند. عبدالله بن سوار عبدی - که امیر ثُغر سِنْد بود - در قیقان جنگید و کشته شد. این منطقه ادامه خراسان و سرزمین سِنْد است. در آن زمان مُهَلَّب بن ابیصُفْره در جنگهایش به لاهور رسید[۲۹۹] و قیس بن هیثم، بادغیس، هرات و بلخ را بعد از نقض پیمان صلح مردم آنجا با مسلمانان، مجدّداً مطیع کرد[۳۰۰].
در دوران زیاد بن ابیه مسلمانان پیشروی کرده، بعد از محاصره کابل، آن را فتح کردند[۳۰۱].
در همان زمان، فرزندش عبیدالله در رأس سپاهی از رود سیحون گذشت و به بیکند رسید. ملکه آن سرزمین برای جلوگیری از پیشرفت مسلمانان از ترکها یاری خواست، ولی ایشان شکست خوردند. ملکه خاتون به ناچار خواستار صلح شد که عبیدالله در مقابل پرداخت جزیه با او صلح کرد[۳۰۲]. سپس معاویه، سعید بن عثمان بن عفان را امیر خراسان کرد. ملکه خاتون از فرصت تغییر استانداران استفاده کرده، پیمان صلح را نقض کرد. سرکشان سُغْد، ترک، کَشّ و نَسَف، هم پیمان شده و جلوی مسلمانان را گرفتند. جنگ شدیدی میان دو طرف در بخارا درگرفت و پیروزی درخشانی نصیب مسلمانان شد. در پی آن سعید وارد شهر بخارا شد. سمرقند را مطیع و تِرمَذ را فتح کرد[۳۰۳].[۳۰۴].
جبهه روم
روابط اسلامی - رومی از نیمه قرن نخست هجری، شاهد سلسله رخدادهای مهمی بود که در دو قطب اسلام و روم اثر گذاشت و باعث درگیری نظامی و جنگ و گریز همراه با پیروزی و شکست برای هر دو بود. جنگ و صلح، براساس مقتضیات اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در هر دو سرزمین بود[۳۰۵].
برتری این کار عموماً به خلافت اموی و خصوصاً معاویه برمیگردد که سیاست نظامی را با اهداف و مشخصات روشنی در برابر حکومت روم پایهگذاری و حملههای منظمی را برای هجوم به قُسْطَنطَنیّه سازماندهی کرد. حقیقت این است که جنگ ذات الصواری[۳۰۶] روابط نظامی میان مسلمانان و رومیان را به گرایش جدیدی در شرق دریای مدیترانه تبدیل کرد؛ زیرا آنجا محل ورودی بود که امویان بر جهان میانه[۳۰۷] به مثابه نیروی رقیبی در منطقه اِشْراف داشتند. همچنین آنان آخرین فرصت رومیان را برای بازپسگیری مواضعشان در شام و مصر از بین بردند؛ زیرا آنان به برتری دریایی خود اعتماد کردند، اما ناکام شدن حکومت روم و عقبنشینی ایشان به ماورای مرزهای آسیای صغیر باعث نشد که به طور کلی از این منطقه - که دارای اهمیت راهبردی و اقتصادی بود - به عنوان یک حکومت بزرگ دست بردارد. هدف رومیها از دید معاویه پنهان نماند، همانگونه که وی نیز از توسعه نظامی که رومیان در منطقه ایجاد کرده بودند، غافل نشد[۳۰۸]. از اینرو دو هدف را در نظر گرفت:
اول: ایجاد نظام پایداری برای حمایت از مناطق مرزی و سواحل اسلامی در مقابل تهاجم رومیها و «مَرَدَه» که همپیمان آنان بودند[۳۰۹]. دوم: غلبه بر قُسْطَنطَنیّه، پایتخت امپراتوری روم.
بارزترین خطوط این سازماندهی جنگی، در ایجاد مراکز دفاعی در مناطق مرزی و میدانهای نظامی دایمی در دژهای خط مقدم و نیز گذرگاههای کوهستانی در مرزهای مشترک حکومت روم که ثغور نامیده میشد، نمایان گشت. آنها مواضع نظامی پیشرفتهای در مجاورت مرزهای دشمن بود.
معاویه ضرورت توجه به این مناطق مرزی و تعمیر و سنگربندی آن را باور داشت، از اینرو به شهر اَنطاکیه که در معرض هجوم پیوسته و ناگهانی رومیها قرار داشت، توجه کرد و مردم را تشویق کرد که در آن شهر ساکن شوند و زمینهای زراعتی را به عنوان «اقطاع»[۳۱۰] به ایشان داد. همچنین گروهی از ایرانیان و مردم بعلبک، حمص، بصره و کوفه[۳۱۱] را در سال ۴۲ / ۶۶۲ به آنجا انتقال داد. سپس به صورت تدریجی و پیدرپی به آبادانی شهرهایی پرداخت که میان اسکندریه و طرسوس واقع شده بود. همچنین به اسکان و جایگزینی شهرهایی اقدام کرد که رومیها در پی فتوحات اسلامی آنجا را ترک کرده بودند. افزون بر اَنطاکیه و حمص، گروهی از ایرانیان بعلبک و حمص را به صور منتقل کرد. همچنین گروهی از زُطهای[۳۱۲] بصره و سیابجه را به سواحل کوچ داد و برخی از آنان را در اَنطاکیه ساکن کرد[۳۱۳].
وی برای نیرومند کردن دژهای مرزی، شهرهای سُمَیْساط و مَلَطیَه را فتح و دژهای دیگری، نظیر مرعش و حدث را بنا کرده دژ راهبردی زبطره را فتح و از نو سنگربندی نمود[۳۱۴]. وی فعالیت چشمگیری در ترمیم شهرهای ساحلی و سنگربندی برای تقویت آنها در مقابل هجوم دریایی رومیها از خود نشان داد و شهرهای عکا و صور را ترمیم، جَبَله را سنگربندی و آکنده از مرزبانان کرد و انطرطوس را به شکل شهر آبادی درآورد و اقطاعاتی به آن اختصاص داد[۳۱۵].
به این سازماندهی دفاعی، نظام دیگری که دارای ویژگی تهاجمی و دفاعی مشترک بود و با عنوان حملههای زمستانی و تابستانی[۳۱۶] شناخته میشود، پیوند داشت و آن، حملههای ادواری منظمی بود که به سرزمینهای روم در آسیای صغیر میشد و افراد با صلاحیتی، رهبری آن را به عهده داشتند[۳۱۷]. هدف آن سیطره بر قلعهها و دژهای کوهستانی مهم و هجوم به داخل سرزمین روم و جلوگیری از تلاش آنان برای ورود به سرزمینهای اسلامی بود. با توجه به اینکه بیشترین جنگها و درگیریهای نظامی میان او و رومیها دریایی بود، معاویه برای:
- دفاع از سواحل؛
- دستیابی به جزایر مقابل ساحل شام، مثل اَرْواد، قُبْرُس و رُودِس، به این منظور که آنجا خط مقدّم هدایت جنگهای دریایی به طرف سرزمین روم باشد؛
- دفاع از سرزمینهای فتح شده؛
- ادامه ارتباط تجاری خارجی با سرزمینهای مجاور مدیترانه، بهویژه آنکه این دریا هنوز در دست رومیها بود[۳۱۸].
به اهمیت استحکام بخشیدن به ناوگان دریایی پی برد. بدین منظور، نقشه غلبه بر آنان در دریا و دور کردنشان را از ساحل، طراحی کرد. معاویه برای اجرای این نقشه نیروی دریایی اسلامی تشکیل داد و ناوگان دریایی درست کرد و اداره آن را به عهده عدهای از ناخدایان عرب - از قبیله بنی ازد غسانی - گذاشت[۳۱۹]. با اتکا بر این ناوگان جنگی، مسلمانان نفوذشان را در سواحل سرزمین شام مستحکم و نقشه سیطره بر جزایر را عملی کردند. به این ترتیب معاویه نخستین کسی بود که ناوگان جنگی تشکیل داد و نیز نخستین کسی بود که جنگجویان مسلمان را برای جنگ به دریای مدیترانه اعزام کرد[۳۲۰].
مسلمانان در سال ۲۸ / ۶۴۹ به رهبری معاویه برای جنگ به جزیره قُبْرُس رفتند و بر آن مسلط شدند[۳۲۱]. پیروزی در این حمله لازم بود؛ زیرا آغاز مرحلهای از فعالیت دریایی مسلمانان محسوب میشد. آنان در خلال سالهای بعد، سلسله جنگهای دریایی را از پایگاههایشان در سرزمین شام و مصر به عنوان مقدمه محاصره قُسْطَنطَنیّه آغاز کردند. این حملههای دریایی را حملات دیگری در خشکی با هدف مطالعه راههای رسیدن به آن همراهی میکرد[۳۲۲].
معاویه در سال ۴۹ / ۶۶۹ به منظور محاصره قُسْطَنطَنیّه از راه خشکی لشکرکشی گستردهای کرد. این سپاه را فضالة بن عبدالله انصاری رهبری میکرد. وی در عمق سرزمینهای روم پیش رفت تا به خلقدونیه در نزدیکی پایتخت رسید. فضاله زمستان آن سال را در املاک امپراتوری روم سپری کرد و معاویه با نیرو و سلاح او را یاری میرساند. در یکی از این کمکها سفیان بن عوف به محاصره پایتخت روم اقدام کرد[۳۲۳]. نظر به اهمیت کار لشکرکشی، معاویه نیروهای اسلامی را همراه با نیروی کمکی، به رهبری یزید، در پی ایشان فرستاد که آرزوی مسلمانان را در کامل کردن محاصره بر آورده کرد[۳۲۴].
دو طرف اسلامی و رومی در جنگهای باز دارنده، در پایین حصار پایتخت، برخورد کردند، اما مسلمانان پیروزی چشمگیری به دست نیاوردند و نتوانستند آنجا را فتح کنند. ممکن است این ناکامیها به علل زیر بوده باشد:
- استواری حصار آنجا و بازدارندگی نیروهای آن؛
- از بین رفتن خواربار؛
- مسافت طولانی کمکرسانی.
مسلمانان ناچار دست از محاصره برداشته، به شام بازگشتند. ابوایّوب انصاری، صحابه رسول خدا (ص) که در این جنگ همراه سپاه یزید بود، درگذشت و در پایین حصار قُسْطَنطَنیّه دفن شد[۳۲۵].
این حمله، با وجود شکست نظامی، یک پیروزی سیاسی محسوب میشد، به گونهای که اسقفهای رومی را وادار کرد برای دفاع بهتر از پایتخت خود در مقابل حملات مسلمانان، نقشههای بیشتری طرح کنند و در سازمان نظامی - اداری امپراتوری، عموماً و در منطقه آسیا، خصوصاً تغییراتی دهند که نخستین خط دفاعی از پایتخت به حساب میآمد[۳۲۶]. شکستها از تلاش معاویه برای فتح قُسْطَنطَنیّه نکاست و همزمان به اهمیت تسلط بر جزایر نزدیک، به عنوان عامل هموارکننده، پی برد. بعد از دو جزیره قُبْرُس و کوس، مسلمانان جزیره رُودِس را در سال ۵۲ / ۶۷۲ فتح کردند[۳۲۷]. همچنین ناوگان اسلامی جزیره خیوس را فتح کرد و مسلمانان بر ازمیر، لیکیا و قیلیقیا مسلط شدند[۳۲۸]. به این ترتیب معاویه محاصره دریایی پایتخت روم را کامل کرد.
محاصره دوم قُسْطَنطَنیّه در سال ۵۴ / ۶۷۴ آغاز و تقویت نیروی دریایی در آبهای آنجا درخواست شد. ناوگان دریایی اسلامی دیگری به رهبری جنادة بن ابیامیه بعد از فتح جزیره اَرْواد در نزدیکی آنان، به ایشان پیوست، بهگونهای که مسلمانان آنجا را پایگاه حرکت خود کردند. درگیری میان ناوگان دریایی اسلامی و رومی به محاصره صدمه زد. در همان حال، نیروهای مرزبان اسلامی در خشکی پیرامون پایتخت با مرزبانان سپاه روم، مستقر در حصارهای شهر با تیر و منجنیق درگیر شدند[۳۲۹]. این اوضاع به مدت هفت سال (تا سال ۶۰ / ۶۸۰) ادامه داشت و عملیات نظامی به علت دشواری جنگ در پاییز و زمستان، به دو فصل بهار و تابستان محدود شد[۳۳۰].
شهر در مقابل محاصره پایداری کرد. مسلمانان با این که تلاش خود را به محاصره شهر از سمت دریا متمرکز کردند، پیروزی چشمگیری به دست نیاوردند. به علت گستردگی راه خشکی و باز بودن راه دریای سیاه به روی رومیها، که برای آنان احساس راحتی در پی داشت و همچنین دریافت نیروی کمکی و خواربار، محاصره خشکی شهر متزلزل بود و این خطای راهبردی نتایج مهمی دربرداشت؛ زیرا خیزش مسلمانان را به سمت اروپا، از سمت شرق، متوقف و افزون بر آن، مرکز امپراتوری روم را تقویت کرد. حقیقت این است که عوامل متعددی مسلمانان را واداشت که دست از محاصره قُسْطَنطَنیّه بردارند. از بازرترین آنها میتوان عوامل زیر را برشمرد:
- استواری حصارهای شهر؛
- بدی آب و هوا؛
- جریانات آبی شدیدی که کشتیها را از حصارها دور میکرد؛
- استفاده رومیها از منجنیق؛
- مستحکم نبودن محاصره خشکی؛
- عوامل داخلی وابسته به هر دو حکومت اسلامی و رومی.
آنچه به حکومت اسلامی مربوط میشود، این بود که معاویه خودش را نیازمند آرامش طولانی با رومیها میدید. بعد از این که دریافت مدت محاصره، بدون رسیدن به هدف، طولانی شد و احساس کرد مرگش نزدیک میشود، به این باور رسید که بازگشت سپاه گرانِ مرزبان در پیرامون پایتخت روم، برای پیشگیری از مشکلات حکومت اموی پس از وفات او، به سود مسلمانان حکومت اموی است.
اما در آنچه مربوط به رومیها میشد این بود که حکومت روم میخواست محاصره پایتختش، که آن را خسته و فرسوده کرده بود، پایان یابد. در نتیجه، گفت وگوهایی میان دو طرف صورت گرفت و موارد زیر به توافق رسید:
- معاویه، سالانه به رومیها جزیه بپردازد که مقدار آن سه هزار قطعه طلا به اضافه پنجاه اسیر و پنجاه اسب باشد؛
- این صلح به مدت سی سال ادامه یابد[۳۳۱].[۳۳۲].
جبهه شمال افریقا
قبل از این که از فتح شمال افریقا به دست مسلمانانسخن بگوییم، باید مناطق جغرافیایی را که حوادث در آنها رخ داد، مشخص شود. این مناطق به چهار دسته تقسیم میشود:
- بَرْقَه و طرابلس؛
- اقلیم افریقیه: تقریبآ معادل تونس فعلی - که به مغرب ادنی معروف است؛
- مغرب اوسط: معادل الجزایر امروزی؛
- مغرب اقصی: معادل مملکت امروزی مغرب.
فتح شمال افریقا هفت مرحله به طول کشید. در این مدت، عملیات فتح کامل شد و در دوران عبدالملک بن مروان پایان یافت. مرحله نخست فتوحات مسلمانان در شمال افریقا، گشودن بَرْقَه برای کامل کردن فتح مصر بود. این کار به دست عمرو بن عاص در سال ۲۲ / ۶۴۳ به پایان رسید[۳۳۳]. همچنین عمرو طرابلس غرب، صبراتا و فزّان را فتح کرد[۳۳۴].
گام دوم را عبدالله بن سعد بن ابیسرح در سال ۲۷ / ۶۴۸ برداشت. وی سبیطله را فتح کرد و سپاهیانش را در آن منطقه پراکند تا به قفضه رسید و قلعه اجم را در جنوب قَیْروان فتح کرد[۳۳۵]. وی به همین فتوحات اندک بسنده کرد و بدون تأثیر مهمی، به مصر باز گشت، اما جنگهای او که بدین شکل پایان پذیرفت، برای مسلمانان تجربه مفیدی بود؛ زیرا آنان از اوضاع این سرزمینها و اهمیت آن برای ایشان آگاه کرد.
بعد از آن، مسلمانان به مشکلات داخلیشان مشغول شدند و حرکت فتوح موقتاً متوقف شد. هنگامی که کار معاویه سامان گرفت، فعالیت جهادی را از نو آغاز کرد. پس در سال ۴۵ / ۶۶۵م. لشکری را به رهبری معاویة بن حدَیج سکونی اعزام کرد و به او دستور داد به منطقه «واقعه» در غرب طرابلس حمله کند. این فرمانده تا دشت قمونیه، واقع در جنوب قَرْطاجَنّه پیشروی کرد[۳۳۶].
در این هنگام نقفور فرمانده رومیان پادگانش را در شهر ساحلی سوسه بنا کرد. این اقدام مسئله درگیری بین دو طرف را حتمی نمود. درگیری مختصری میان ایشان رخ داد که در نتیجه آن نقفور از منطقه عقبنشینی کرد. با وجودی که ابن حُدَیج سوسه، جَلولا، بنزرت و جزیره جربه را فتح کرد، نتوانست از پیروزیاش بهره برده، اقدام مسلمانان را تعمیق بخشد[۳۳۷]. به نظر میرسد که معاویه تصمیم داشت حرکت فتوح را شتاب بخشد. این تصمیم در جدایی بَرْقَه و طرابلس غرب از مصر در سال ۴۹ / ۶۶۹ نمایان شد. وی عقبة بن نافع را به استانداری آنجا برگزید که کارهای درخشانش در تاریخ ثبت است.
مرحله دوم فتوحات شمال افریقا با استانداری عُقْبَه، آغاز شد و این مرحله مهمی بود؛ زیرا این فرمانده، با اجرای راهبرد جدیدش آرامش مسلمانان را در منطقه تأمین کرد تا مغرب جزء جداییناپذیر قطب اسلامی باشد. عُقْبَه فعالیتش را با فتح تعدادی از مواضع راهبردی آغاز و در مغرب ادنی، خطمشی استواری را اجرا کرد که به تشکیل مراکز پشتیبانی نظامی در شهرها و مواضع منجر شد و فتح آنجا را با هدفِ حفظ دست آوردهای فتح مناطقی مانند ودان، فزّان، خاور و غدامس کامل کرد[۳۳۸].
وی با تکیه بر تجربههایش دریافت که مردم شمال افریقا، تا زمانی که مسلمانان در سرزمینشان باقی باشند، از مسلمانان اطاعت میکنند وگرنه از اسلام روی گردانده دست از اطاعت برمیدارند. بَرْقَه و زویله دو پایگاه تندرو در برابر فتح اسلامی در شمال افریقا بودند؛ زیرا مردم مغرب را برای شورش بر مسلمانان کمک میکردند که هر بار نیز به جنگ با ایشان منجر میشد، ازاین رو به این باور رسیدند که پایگاه اسلامی در شمال افریقا ایجاد کنند تا مرکز استواری برای حکومت منطقهای باشد و سپاهیان اسلامی نیز برای فتح و استقرار در مناطق همسایه از آنجا حرکت کنند. افزون بر این، خطوط دفاعیِ ضروری را برای مسلمانان در این منطقه تأمین کنند. همچنین با این کار هدفی عقیدتی برای آغاز دعوت تبلیغی میان بربرها که ساکنان اصلی شمال افریقا بودند، دنبال میشد.
از اینرو نقشه قَیْروان در سال ۵۰ / ۶۷۰[۳۳۹] در منطقه صحرایی واقع در جنوب قَرْطاجَنّه طراحی شد. موقعیت جغرافیایی این شهر، به دلیل بازدارندگی جنگهای دریایی رومیها و چراگاههای عالی فراوان شاخص بود[۳۴۰]. تأسیس این شهر اصرار مسلمانان بر استمرار فتوحات را نشان میدهد. این شهر افزون بر نشر دین اسلام در مغرب، نقش مهمی در فتح شمال افریقا و رفتن به اَندُلس داشت که بعدها از مراکز درخشان تمدن اسلامی شد[۳۴۱]. به نظر میرسد سیاستی را که عُقْبَه در برابر بربرها پیش گرفت، با خشونت همراه بود، امنیت را ناممکن میکرد و باعث همپیمانی ایشان با رومیها میشد.
معاویه خطر این سیاست را درک کرد و عُقْبَه را در سال ۵۵ / ۶۷۵ برکنار و ابومهاجر دینار انصاری را جانشین او کرد. طبیعی است که مسئله برکناری، در چهارچوب روابط شخصی میان فرماندهان، استانداران و خلافت بود[۳۴۲]. مرحله سوم فتوح شمال افریقا با برکناری عُقْبَه و تعیین ابومهاجر، آغاز شد. وی روش معتدلی در رفتار با بربرها پیش گرفت. این شیوه راه را برای نفوذ دین اسلام در میان ساکنان آن سرزمین فراهم کرد[۳۴۳].
ابومهاجر به نقش روم در تحریک بربرها علیه مسلمانان پی برد و تصمیم گرفت که این نقش را محدود کند. از اینرو ملاحظه میکنیم وی همه حملاتش را متوجه کیان رومیها در منطقه ساحلی، بهویژه پایتختشان (قَرْطاجَنّه) کرد؛ لذا به آنجا هجوم برد و مردم آنجا را به صلح وادار کرد و جزیره راهبردی شریک را - در نزدیکی آن منطقه - فتح و تبدیل به پایگاهی نظامی برای زیر نظر گرفتن تحرکات رومیها نمود. این سیاست، نخستین پیروزی نظامی و سیاسی را برای ایشان به ارمغان آورد[۳۴۴]. سپس ابومهاجر به حملات خود بر ضد کیان رومی ادامه داد و شهر میله را در وسط مغرب ادنی و میانه فتح کرده، در آن مستقر شد[۳۴۵] و از همانجا اهالی بربر را در مغرب ادنی به دین دعوت کرد که آنان پذیرفتند و اسلام آوردند.
بعد از این که ابومهاجر از اوضاع مغرب ادنی اطمینان یافت، حرکت جهاد را برای فتح مغرب میانه از سر گرفت. مردم بربر و روم در این منطقه براساس منافع مشترک متحد شدند تا جلوی پیشرفت اسلام را بگیرند و مسلمانان را از مغرب میانه بیرون کنند. قبیله اوربای بربر به فرماندهی کسیلة بن لمزم مناطق مغرب میانه و اقصی را رهبری میکرد. وی از مشکلاتی که مسلمانان برای وطن او و دین مسیحیاش ایجاد نمودند، آگاه بود. از اینرو برای مقابله با آنان در شراسه اقدام کرد.
برای دفع این خطر ناگهانی، کسیله سپاه گرانی فراهم کرد و در تلمسان در انتظار درگیری زودهنگامی با ابومهاجر اردو زد. دو طرف با یکدیگر برخورد کردند و درگیری شدیدی میان آنان رخ داد که هر دو طرف آن را جنگ سرنوشت مینامیدند. در این جنگ مسلمانان پیروز شدند. سپاه کسیله متلاشی و در صحرا پراکنده شد. کسیله اسیر گردید، او را به نزد ابومهاجر بردند. وی با او نیکو رفتار کرد و به مسلمان شدنش امید داشت؛ زیرا مسلمانی او به علت جایگاه مهمی که در میان قومش داشت، باعث مسلمانی آن مردم میشد[۳۴۶]. کسیله و قومش مسلمان شدند و ابومهاجر در فتح تلمسان آنان را به خدمت گرفت[۳۴۷].
ابومهاجر پس از اطمینان از اوضاع مغرب میانه و اسلام بربر به قَیْروان بازگشت. وی تحرکات و فعالیتهای رومیها را زیر نظر گرفت و برای از بین بردن نفوذشان در شمال افریقا به فعالیت پرداخت، اما خیلی در این مقام باقی نماند؛ زیرا استاندار او مسلمة بن مخلد در مصر به سال ۶۲ / ۶۸۲ وفات یافت. مَسْلَمَه پشتوانه نیرومندی برای او بود. یزید بن معاویه، عُقْبَة بن نافع را برای بار دوم به افریقا اعزام و ابومهاجر را برکنار کرد[۳۴۸] و بدین ترتیب مرحله چهارم فتوح شمال افریقا آغاز شد.[۳۴۹]
عملکرد مالی و اقتصادی
معاویه از هیچگونه سیاست اقتصادی مالی منطبق با معنای متداول این کلمه برخوردار نبود، بلکه تصرف وی در جمعآوری اموال و دارایی و بخشش و توزیع آنها به دلخواه و تمایل خودش انجام میپذیرفت. او با بخشیدن ثروتهای کلان به هواداران خویش مخالفانش را از هرگونه بخششی محروم میساخت. اموال مردم را دریافت میکرد و به ناحق بر آنان مالیات میبست. در دوران وی فقر و تنگدستی میان اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان گسترش یافت در صورتی که ثروتهای هنگفت نزد گروهی اندک که بر سرنوشت و امور مسلمانان حاکمیت داشتند انباشته شده بود. در اینجا برخی از محورهای اصلی سیاست اقتصادی معاویه را یادآور میشویم:
- ایجاد محرومیت اقتصادی: معاویه در مناطقی که مردم جبهه مخالف وی را تشکیل میدادند از جمله مدینه محرومیت اقتصادی را گسترش داد. حضور بسیاری از شخصیتهای مخالف خاندان اموی در مدینه که سودای حکومت نیز داشتند سبب شد که معاویه هیچگونه اموالی را برای مردم مدینه هزینه نکند. به گفته تاریخنگاران: معاویه مردم مدینه را به فروختن املاکشان مجبور ساخت و سپس خود آنها را با ارزانترین بها خریداری کرد و شخصی را برای اداره امور املاک و گردآوری درآمدهای آنان به مدینه فرستاد، ولی مردم از انجام کار او جلوگیری به عمل آورده و در رویارویی با فرمانروای خود عثمان بن محمد بدو گفتند: همه این اموال مربوط به ماست و معاویه ما را از پرداخت سهمیه بیتالمال محروم ساخته و درهمی به ما نپرداخته است به گونهای که زندگی ما فلج گشته و قحطی و گرسنگی دیارمان را فراگرفته است و معاویه املاک ما را تنها به درصدی از بهای واقعی آن خریداری کرده است و حاکم مدینه آنها را با بدترین و زشتترین عبارات پاسخ داد[۳۵۰]. معاویه گاهی مروان حکم و گاهی سعید بن عاص را بر مدینه میگمارد و این دو با هم در به خواری و ذلت کشاندن مردم این شهر و ایجاد فقر و محرومیت میان آنان، سخت تلاش میکردند. از آنجا که عراق مرکز اصلی مخالفان معاویه را تشکیل میداد، وی مجازاتهای سخت اقتصادی را بر آنان تحمیل کرد. مغیرة بن شعبه فرمانروای وقت آن سامان از پرداخت سهمیه بیتالمال و ارزاق عمومی به مردم کوفه خودداری میکرد و فرمانروایانی که پس از معاویه روی کار آمدند نیز برای روا داشتن جور و ستم و ایجاد محرومیت میان مردم عراق به اعتبار اینکه اکثریت آنان آگاهانه از امیر مؤمنان (ع) طرفداری میکردند، همین شیوه را پی گرفتند.[۳۵۱]
- حفظ حکومت با پول: معاویه، بیت المال را در جهت تثبیت پایههای حکومت و پادشاهی خود به کار گرفت و از اموال و دارایی به عنوان سلاحی استفاده کرد که میتوانست وی را بر امت استیلا بخشد. یکی از ترفندهای سیاست امویان این بود که مال را به عنوان سلاحی برای تهدید مردم و وسیلهای برای نزدیک ساختن آنان به خود به کار میگرفتند. گروهی را از آن اموال محروم و به گروهی دیگر در جهت خریدن آنها و حق السکوتشان چندین برابر دیگران پول میپرداختند[۳۵۲]. معاویه درآمد مصر را به عمرو عاص بخشید و در ازای همکاری عمرو با معاویه در نبرد با امیر مؤمنان (ع) دیار مصر را تا عمرو زنده بود طعمه وی ساخت[۳۵۳].[۳۵۴]
- خریدن مردم: معاویه در سیاست اقتصادی خود شیوهای جدید به نام «خریدن مردم» گشود و در کمال پستی و فرومایگی آن را اعلان داشت و گفت: به خدا سوگند! هواداران پروپاقرص علی را با پرداخت مال، به خود متمایل خواهم ساخت و به اندازهای میان آنان مال و دارایی تقسیم کنم که دنیایم بر آخرتش فایق آید[۳۵۵]. نقل شده جمعی از اشراف عرب بر معاویه وارد شدند وی به هریک از آنان یکصد هزار درهم و به حتات عموی فرزدق هفتاد هزار درهم هدیه داد وقتی حتات از ماجرا اطلاع حاصل کرد به عنوان اعتراض خشمگین نزد معاویه برگشت و معاویه بدون شرم و حیا در پاسخ وی گفت: من با پرداخت آن پول به آنان دینشان را خریدم ولی تو را به حال خود رها ساختم. حتات گفت: دین مرا نیز خریداری کن، معاویه فرمان داد جایزهاش را کامل کنند[۳۵۶].[۳۵۷]
- مالیات نوروز: معاویه با بدعتی که بدون هیچ دلیلی آن را در آیین اسلام ایجاد کرد، برای تأمین هزینههای خود، مالیات نوروز را بر مسلمانان تحمیل کرد و در جهت پرداختن آن سخت آنان را مورد جور و ستم و تهدید قرار داد. به گفته مورخان مبلغ این مالیات به ده میلیون درهم میرسید که مسلمانان به پرداخت آن عادت کرده بودند و فرمانروایان بعد از معاویه نیز با قرار دادن آن به عنوان یک شیوه پسندیده، مسلمانان را به پرداخت آن مجبور ساختند[۳۵۸].[۳۵۹]
اعمال تنگنای اقتصادی بر مخالفان
یعقوبی - مورخ مشهور- از حضرت رسول گرامی اسلام(ص) روایت کرده است، که فرمود: «إِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلَاثِينَ رَجُلًا جَعَلُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ دِینَهُ دَخَلاً»؛ «آنگاه که فرزندان ابوالعاص (پسر امیه) به سی تن برسند، بیت المال را در انحصار خود قرار میدهند و بندگان خدا را برده خویش، و دین خداوند را مایه فریب میسازند»[۳۶۰]. این سه اصل پایههای حکومتهای استبدادی است که حکومت بنیامیه بر اساس آن شکل گرفته است. معاویه که در سالهای اول حکومتش با سیاستی مزورانه پا به میدان نهاد و با بذل و بخششهای فراوان و تظاهر به بردباری و چشمپوشی از دشمنانش، سعی در به سازش کشاندن آنان داشت و به هر شکل میخواست همگان در برابر حکومت او سر تسلیم فرود آورند و یا حداقل سکوت کنند؛ پس از استحکام پایههای حکومتش سیمای واقعی خویش را نمایان ساخت و شدیدترین فشارهای اقتصادی را بر مردم بینوا روا داشت.
وی با این که ثروتهای عمومی و داراییهای کشور اسلام را به رایگان تقدیم موالیان و نزدیکان خویش میکرد، با وضع مقررات سنگین اقتصادی نسبت به مخالفان خویش، چنان عرصه را بر آنان تنگ کرده بود که بسیاری از مردم با فقر و فلاکت دست و پنجه نرم میکردند. او این کار را برای این انجام میداد تا احدی به فکر قیام بر ضد او نیفتد[۳۶۱]. این سیاست در دوران یزید نیز ادامه یافت تا جایی که نسبت به افرادی چون «عبدالله بن عباس» نیز اعمال میشد. عبدالله در نامهای به یزید به همین نکته اعتراض کرده، مینویسد: فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِینَا مِمَّا فِي یَدَیْکَ مِنْ حَقِّنَا إِلَّا الْقَلِیلَ وَ إِنَّکَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِیضَ الطَّوِیلَ؛ «به جانم سوگند! تو از حقوق ما جز مقدار ناچیزی به ما ندادی و تمام آن را خود برداشتی!»[۳۶۲].
معاویه که برای تصاحب اموال مردم مسلمان خیز برداشته بود هر روز دستوری صادر میکرد. یک روز فرمان داد تمام اراضی مربوط به پادشاهان ساسانی که در اطراف کوفه قرار داشت، تصرف شود. در پی این فرمان، تمام آن سرزمینهای وسیع و آباد جزء اموال خصوصی او قرار گرفت. درآمد این زمینها در هر سال تا ۵ میلیون درهم میرسید. روز دیگر فرمان داد، بصره و املاک آباد اطراف آن را به این سرزمینها اضافه کنند. در مرحله سوم دستور داد: هدایایی که رعایای ایرانی در ایام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانی میپرداختند، از این به بعد به دستگاه خلافت بپردازند[۳۶۳].
منطق معاویه بر این اساس بود که میگفت: زمین از آن خداست و وی خلیفه خدا! لذا هر طوری که میلش باشد عمل میکند. او میگفت: اَلْأَرْضُ لِلَّهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَکْتُهُ کَانَ جَائِزاً لِي؛ «زمین از آن خدا است و من هم خلیفه او، پس اگر در مالی تصرف کنم، متعلق به من است و اگر تصرف نکنم باز مجاز به تصرف آنم»[۳۶۴]. بر اساس منطق معاویه ولایات و شهرها به صورت تبعیض آمیزی اداره میشد. در حالی که مردم شام- بهترین مدافعان حکومت معاویه- در امنیت و رفاه به سر برده و ارزاق عمومی به وفور و با قیمتی مناسب در اختیارشان قرار میگرفت و هر گاه و بیگاه از بذل و بخششهای بیدریغ معاویه بهرهمند بودند؛ مردم شهرهای دیگر تحت فشار سختترین تنبیهات اقتصادی قرار داشتند. خصوصاً شهر کوفه که پایگاه اصلی شیعیان و دوستداران امیرمؤمنان(ع) بود، با وضع بسیار دردناکی روبهرو بود. مغیرة بن شعبه - والی کوفه- ارزاق عمومی را از مردم کوفه دریغ میداشت. این سیاست تبعیضآمیز معاویه تا دهها سال پس از وی نیز ادامه یافت؛ تا آنجا که عمر بن عبدالعزیز- به اصطلاح عادلترین آنان!- در حالی که بر حقوق شامیان ده دینار افزوده بود بر اهل عراق هیچ نیافزود![۳۶۵]. غصب زمینهای آباد بلاد اسلامی، تنها به کوفه و بصره خلاصه نشد. بلکه پس از آن معاویه بر زمینهای یمن و شام و بین النهرین نیز دست انداخت و سرزمینهایی که در گذشته عنوان خالصه و تیول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در تصرف خویش قرار داد. وی حتی از دو شهر مقدس مکه و مدینه نیز صرف نظر نکرد؛ هر سال مقدار زیادی خرما و گندم از این دو شهر به عنوان مالیات و خراج میگرفت و «فدک» را که متعلق به فرزندان رسول خدا(ص) بود جزء تیول مروان بن حکم قرار داد![۳۶۶].
«ابن عبد ربه» مینویسد: در دوران حکومت معاویه هیچ بودجهای از بیت المال برای شهر مقدس مدینه اختصاص نمییافت[۳۶۷]، چه این که در این شهر بزرگانی زندگی میکردند که همه از سران مخالفان حکومت اموی بودند. والیان منصوب معاویه، مردم این سامان را مجبور کردند تا با بهای ناچیزی املاک خویش را بفروشند و بسیاری از زمینهای اطراف مدینه را به اجبار به تصرف دستگاه حکومت درآوردند. به حکم معاویه، گاه مروان بن حکم و گاه نیز سعید بن عاص بر مدینه حکومت میکرد و هر دو در تضعیف اقتصادی مردم مدینه خصوصاً بزرگان قوم از هیچ کوششی دریغ نمیکردند[۳۶۸].
معاویه که مبارزه با علویان و هواخواهان مکتب علوی را وجهه نظر خویش قرارداده بود، در بخشنامهای به همه عمال خویش اعلام کرد: «اُنْظُرُوا إِلَی مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ»؛ «مواظب باشید هر که ثابت شد که از شیعیان علی(ع) و اهل بیت او است اسم او را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مزایای او را قطع نمایید»[۳۶۹]. این همه سختگیری از جانب معاویه برای آن بود که وی همواره از شیعیان احساس خطر عظیمی میکرد و لذا با قساوت تمام به اینگونه اعمال ننگین و شرارتبار دست میزد. ابن ابی الحدید، از امام باقر(ع) نقل میکند که شرایط چنان سخت شده بود که اگر کسی از دوستی ما یاد میکرد زندانی میشد و اموالش مصادره میگردید و یا خانهاش ویران میگشت[۳۷۰]. فشارها چنان زیاد و فراگیر شده بود که «شعبی» میگوید: مَا نَدْرِي مَا نَصْنَعُ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ کَفَرْنَا؛ «نمیدانیم با علی(ع) چه کنیم؟ اگر او را دوست بداریم، (چنان بر ما سخت میگیرند که) فقیر و نیازمند میشویم و اگر او را دشمن بداریم، کافر میشویم»[۳۷۱].[۳۷۲].
جرم و جنایتهای کیفری
عملکرد معاویه که در تاریخ و کتب سیره و حدیث منقول است نشان میدهد اصلاً اعتقادی به اسلام نداشته، بلکه به خاطر کسب قدرت و ریاست، اظهار ایمان و اسلام نموده است و در آن زمان چارهای جز تسلیم در برابر قدرت اسلام نداشته است. معاویه برای دستیابی به اهداف خود، از انجام هیچ جنایتی فروگزار نکرده است:
١. او کسی بود که در مقابل خلیفه مسلمین، علی(ع)، ایستاد و با او جنگید و عده زیادی از مردم شام و کوفه[۳۷۳] را به هلاکت رساند که واقعه و جریان جنگ صفین را در شرح حال جریر بن عبدالله، ابوموسی، اشعث و ابن عباس به مناسبت وقایع خاص آن ذکر کردهایم و این جا ذکر نمیکنیم. فقط در باب اهمیت این جنگ و کار معاویه، به حکایتی که در یکی از شمارههای مکتب اسلام دیدم، اشاره میکنیم:
یکی از سفرای آلمان در دربار دولت عثمانی در زمان سابق که از شرفای مکه هم در آن جلسه حاضر بود، میگوید: ما برای قدردانی از معاویه باید مجسمه یادبودی به نام معاویه بسازیم و آن را در میدان «برلین» نصب کنیم؛ چراکه اگر معاویه نبود، عدل علی(ع) فراگیر شده، جهان را میگرفت و مسیحیت را از بین میبرد و تمام مردم جهان به اسلام گرایش پیدا میکردند و امروز خبری از مسیحیت نبود[۳۷۴].
پس بقای مسیحیت به تعبیر این شخص آلمانی، مرهون خدمات معاویه و جنگ او با علی(ع) است و چه جالب حضرت امیر(ع) فرمود: «فرزند هند نمیمیرد تا این که صلیب را به گردن خون آویزان کند». و این در تاریخ اتفاق افتاده است[۳۷۵].
جنایتهای معاویه درباره علی(ع) به این جنگ محدود نمیشود بلکه او در غارتهای مختلفی در قلمرو حکومت علی(ع)، عده زیادی از مردم بیگناه و حتی حیوانات را از بین برد و نابود کرد. افزون بر این که قضیه حکمیت - که باعث پراکندگی یاران علی(ع) شد - یکی از نیرنگهای معاویه و عمروعاص بود که نتیجه آن جنگ نهروان و تشتت مردم عراق بود و او بود که طلحه و زبیر را به طمع خلافت، به جنگ با علی(ع) دعوت و تشویق کرد.
۲. دشنام و اعلام برائت از علی(ع)، یکی از سنتهای ناپسند معاویه بود که دستور داد بالای منبرها و در دعای دست، حضرت را سبّ نمایند. احتمالاً این دعاها پس از خطبههای جمعه بوده است که در حق خلیفه و مؤمنین دعا میشود.
٣. او جزو «فئه باغیه» و رئیس آنها بود که عمار یاسر، صحابی رسول خدا(ص) را به شهادت رساند.
۴. او حجر بن عدی، عمرو بن حمق، مالک اشتر و محمد بن ابوبکر را به شهادت رساند که هر کدام جزو بزرگان صحابه و شیعیان علی(ع) محسوب میشدند.
۵. معاویه امام حسن(ع) نواده رسول خدا(ص) را خانهنشین کرد و سپس حضرت را به شهادت رساند.
۶. او بر خلاف دستور اسلام در سال چهل و چهارم هجری زیاد بن ابیه را به خاندان ابوسفیان ملحق کرد و زیاد را بر مردم کوفه مسلط نمود که عده زیادی از مردم بیگناه را به قتل رساند.
۷. او اولین کسی بود که خلافت را موروثی کرد و به سلطنت تبدیل نمود و به زور برای یزید بیعت گرفت.
۸. معاویه اولین کسی بود که خطبه نماز جمعه را نشسته خواند و برای نخستین بار خطبه نماز عید فطر و قربان را قبل از نماز ایراد کرد و گفتن اذان را در نماز عید بدعت گذارد و گفتن تکبیر را در نماز ترک کرد و نماز جمعه را در روز چهارشنبه به جا آورد[۳۷۶].
۹. او خلیفهای بود که شراب میخورد، ربا میگرفت و بین دو خواهر جمع میکرد[۳۷۷].
۱۰. او در باب دیه بدعت گذارده، حدود الهی را ترک نمود و تلبیه را در حج به فراموشی سپرد [۳۷۸].
این بود قسمتی از جنایتها و خیانتها و بدعتهای معاویه که اگر بخواهیم بیشتر از این ذکر کنیم، و برای اطلاع بیشتر به جلد ۱۰ و ۱۱ الغدیر مراجعه شود.
گرچه عدهای خواستهاند وانمود کنند که این کارهای معاویه بر اساس اجتهاد او بوده است و بنابراین معذور میباشد، مسلم است که اجتهاد در مقابل نص، باطل است و معاویه کسی است که بارها مورد لعن پیامبر(ص) واقع شده.[۳۷۹]
نقل احادیث
او از ابوبکر، عمر، عثمان و خواهرش امحبیبه (ام المؤمنین)[۳۸۰]حدیث نقل کرده است. و عدهای از اصحاب رسول خدا (ص) مانند عبدالله بن عباس، الخدری، ابودرداء، جریر، نعمان بن بشیر، عبدالله بن عمرو عبد الله بن زبیر و عدهای از تابعین مانند ابوسلمه، حمید بن عبدالرحمن، سالم بن وقاص، علقمه بن وقاص، ابن سیرین و قاسم بن محمد از وی حدیث نقل کردهاند[۳۸۱]. ابن ابی داود تنها به نقل از معاویه از رسول خدا (ص) حدیث نقل میکند[۳۸۲].[۳۸۳]
فضایل و افتخارات ساختگی
درباره روایاتی که در آنها مدح معاویه آمده، مطالب مختلفی نقل شده؛ اسحاق بن راهویه میگوید: هیچ فضیلتی برای معاویه وجود ندارد. و ابن حنبل میگوید: بدان که علی (ع) دشمنان بسیاری داشته است و چون هیچ ایرادی در او پیدا نکردند پس در مقابلش کسی را قرار داده، و برای او فضایلی را جعل کردند[۳۸۴].
به عبارت دیگر؛ احادیثی را که در آنها مدح معاویه نقل شده، طرفداران افراطی وی ساختهاند و بیشتر آنها افرادی هستند که در شام بزرگ شدهاند[۳۸۵].
شوکانی در کتاب "الفوائد المجموعه فی الأحادیث الموضوعه"، و حافظ ابن کثیر در البدایة و النهایه[۳۸۶] به این مطلب اشاره دارند[۳۸۷].
از جمله این فضایل ساختگی موارد ذیلاند:
- حدیثی از رسول خدا (ص) درباره معاویه نقل شده است: روزی رسول خدا (ص) قصد نوشتن نامهای را داشتند که معاویه را خبر کردند اما وی در حال غذا خوردن بود و رسول خدا (ص) سه مرتبه او را صدا زد و او پاسخ نداد و آن حضرت او را چنین نفرین فرمود: "خدایا او هیچگاه سیر نشود"[۳۸۸].[۳۸۹]
- از بزرگترین افتخاراتی که برخی برای معاویه نوشتهاند آن است که «ام حبیبه»، خواهر وی، همسر رسول خدا(ص) است[۳۹۰] و بدین جهت او خود را «خال المؤمنین» میخواند[۳۹۱].
- کاتب وحی بودن معاویه[۳۹۲]، با مراجعه به متون تاریخی اهل سنت درباره این افتخار وی چند نقل وجود دارد:
- وی برای رسول خدا(ص) مطالب کمی نوشته است[۳۹۳].
- وی کاتب رسول خدا(ص) برای نگارش نامه اعراب بوده است[۳۹۴].
- مسئول نوشتن نامههای رسول خدا(ص) زید بن ثابت بوده است، اگر کسی نبود معاویه نامهها را مینوشت[۳۹۵].
با وجود این تعارضات، افتخار، مخدوش بلکه باطل است[۳۹۶].
مرگ و محل دفن
سرانجام معاویه در رجب سال ۶۰ه.ق در حالی که به بیماری "لوقه" [۳۹۷] مبتلا شده بود، به هلاکت رسید[۳۹۸] به هنگام مرگ معاویه، پسرش یزید در دِمَشق نبود، وی ضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه را فرا خواند و وصیت خود به یزید را تسلیم آنان کرد و در رجبسال ۶۰ / ۶۸۰ مُرد. شدیدترین نگرانی او که هوش از سرش ربوده بود، فرستادن به دنبال چهار نفر از رهبران مخالف، یعنی عبدالله بن زبیر، امام حسین (ع)، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابیبکر بود[۳۹۹]. او که نزد پیامبر (ص) ملعون بود[۴۰۰]. به هنگام مرگ وصیت کرد که پیراهن، ناخن و مویی از محاسن رسول خدا (ص) با او دفن شود[۴۰۱] و با خود میگفت، کاش یکی از مردان قریشی بودم که در مکه میماندم و هرگز حکومتی برای من نبود[۴۰۲].[۴۰۳]
حوادث تاریخی مرتبط
هیثم بن عدی میگوید: چون مرگ معاویه فرا رسید و یزید حضور نداشت، ضحاک بن قیس و مسلم بن عقبه راطلبید و از آنان خواست این مطالب را از او به یزید برسانند که: به اهل حجاز توجه کن که آنها اصل تو و خاندان تو میباشند، پس هر یک از آنان نزد تو آمد او را گرامی بدار و هر کس از تو کناره گرفت او را مورد نظر داشته باش؛ و اما اهل عراق، به آنان توجه کن و اگر هر روز از تو خواستند که کارگزار خود را عزل کنی، چنین کن؛ زیرا کنار گذاردن یک کارگزار آسانتر است از اینکه یکصد هزار شمشیر بر روی تو کشیده شود؛ و اما اهل شام، پس آنان را مورد توجه قرار ده و آنان را از خود جدا مگردان، و اگر از دشمن خود هراس داشتی آنان را برای مقابله با او روانه ساز سپس به دیار خودشان بازگردان و اجازه نده که در غیر دیارشان اقامت کنند زیرا اخلاقشان دگرگون میشود. من بر تو بیم ندارم مگر از سه کس: حسین بن علی و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر: اما حسین بن علی، پس من امیدوارم که خدا او را کفایت کند همانگونه که پدرش را کشت و برادرش را مخذول کرد. و اما عبدالله بن زبیر، پس او نیرنگ باز و فریبکار است، اگر بر او دست یافتی او را پاره پاره کن. و اما ابن عمر، او مردی است که ورع او را علیل و ناتوان کرده، پس او را با آخرتش واگذار که او تو را میان خود و دنیایت رها سازد. سپس پیکی به سوی یزید گسیل داشت و نامهای به او نوشت و از او خواست که زود بازگردد. آن پیک با سرعت حرکت کرد و چون یزید او را ملاقات نمود او را از مرگ معاویه باخبر ساخت.
چون معاویه از دنیا رفت ضحاک بن قیس فهری به مسجد رفت و به مردم گفت: معاویه پادشاه عرب بود که خدا به وسیله او شعلههای فتنه را خاموش کرد... تا آنکه گفت: این پارچهها کفن او میباشد و ما او را در این پارچهها خواهیم پیچید تا به ملاقات خدا رود؛ هر که میخواهد بر او نماز گزارد حاضر شود. سپس بر جنازه معاویه نماز گزارد[۴۰۴]. زمانی که یزید به دمشق آمد معاویه را دفن کرده بودند؛ پس بر قبر پدرش نماز گزارد، اهل دمشق با او بیعت کردند و خطبهای خواند و مانند پدرش مردم را به دادن اموال وعده داد[۴۰۵].[۴۰۶]
جستارهای وابسته
- بنی امیه (خاندان)
- ام جمیل (عمه)
- ابو سفیان صخر بن حرب (پدر)
- یزید بن معاویه (فرزند)
- ابوحذیفة بن عتبه (دایی)
منابع
- مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها
- روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷
- محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا
- دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۲
- ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
- طقوش، محمد سهیل، دولت امویان
- حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵
- نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳.
- ↑ فقال أمیر المؤمنین (ع): «قَاتَلَ اَللَّهُ اِبْنَ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...»؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۰. قال (ع): «يَخْرُجُ اِبْنُ آكِلَةِ اَلْأَكْبَادِ...»؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۶۵۱، لعن الله ابن آکلة الأکباد: تهذیب الاحکام، مزی، ص۶۲۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۲، ص۲۰۵.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰؛ سیراعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۸.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۴۶ و اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ قال رسول الله (ص): «معاویة صلعوک لامال له»؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۹؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۲.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۵-۳۴۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ٢٠٠: «"وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ، وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَة"»
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۲۷-۷۲۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶.
- ↑ و کتم اسلامه من ابیه و أمه: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۳؛ و کتم اسلامه... هذا یعارضه ما ثبت فی الصحیح: الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ معاویه از طلقاء است؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۴۰۱.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۴-۳۴۵.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸ - ۲۹۹؛ نهجالبلاغه، نامه ۴۵۴، علی (ع) خطاب به معاویه فرمود: «وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً». درباره حساسیت نداشتن معاویه به توهین یک یهودی به مسلمانان ر. ک: بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۱۶۰.
- ↑ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۶، ص۳۵۵؛ زمانی ابوسفیان بر سر قبر حمزه آمد و با پا بر آن کوبید و گفت: خدایت رحمت کناد؛ بر سر چیزی با ما جنگیدی که عاقبت در دست ما قرار گرفت؛ توحیدی، ابوحیان، الامتاع والمؤانسه، ج۲، ص۷۵.
- ↑ بلاذری، ابوالعباس احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص۱۷۳.
- ↑ جاحظ، ابوعثمان عمرو، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.
- ↑ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، ص۵۹۳. حسن بصری گوید: معاویه خود را از زمان عمر برای خلافت آماده کرده بود [لقد تصنّع معاوية للخلافة في ولاية عمر بن خطاب]؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۴.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۷، ۱۸ و ۲۰؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۴۴.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۶۱.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۱۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۰.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۵، ص۲۷.
- ↑ ابن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، ج۱، ص۱۵، ج۵، ص۱۱۴؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸؛ زمانی، نزد عمر از معاویه شکایت شد، عمر گفت: از سرزنش جوان قریش و فرزند سیّد آن، ما را رها کنید؛ ر. ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۸. احتمال اینکه این مطالب را به عمر نسبت داده باشند وجود دارد.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۵۰.
- ↑ ابنالطقطقا، الفخری... ، ص۷۷؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۱۹.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۵ از: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۸۸، ۹۰؛ جاحظ گوید: از جمله احتجاجات «سفیانیّه» برای اثبات خلافت معاویه، سخن خود معاویه است که میگفت: این جایگاهی است که عمر مرا در آن قرار داد و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل نکرد، در حالی که هیچ امیری را به کار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد و لااقل به خاطر برخی اعمالش بر او غضب کرده، او را نزد خود فرا خواند. اما نه من را عزل کرد، و نه بر من غضب کرد؛ او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقویت کرد؛ جاحظ، الرسائل السیاسیه، ص۳۸۵.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۲؛ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۳۰.
- ↑ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۱. (در واقع به طور نامشروع و بدون آنکه از خلیفه وقت حکمی داشته باشد، با طغیان و سرکشی به حکومتش ادامه داد).
- ↑ ر. ک: ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۲۹؛ امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۰۴؛ ج۹، ص۳۷۳.
- ↑ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۳۳؛ مقریزی، تقیالدین، النزاع و التخاصم... ، ص۲۸.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۱، ص۸۷؛ گفتهاند در آن زمان کسانی در شام میگفتند: اگر معاویه پیغمبر نباشد دستکم نصف پیغمبر است؛ ر. ک: ابن عبدالبر قرطبی، بهجة المجالس، ج۱ ص۵۵۰ و زمانی یکی از علاقهمندان او از مصر بر وی وارد شد و خطاب به او گفت: سلام بر تو ای رسول خدا!؛ ر. ک: تستری، الاوائل، و احنف بن قیس درباره کسی که در حضور معاویه و او به علی (ع) دشنام داد، به معاویه گفت: به خدا سوگند! اگر او بداند رضایت تو در لعنت به همه انبیا است چنین خواهد کرد؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۱۱۳.
- ↑ نمونه آن چنین است که از قول رسول خدا (ص) نقل شده: الأمناء عنداللَّه ثلاثة: جبرئيل و أنا و معاوية؛ این قبیل روایات را ابنعساکر به تفصیل یاد کرده است ر. ک: ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵ - ۱۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴۰۷.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۱۹۵.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۶، ص۲۷۱.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۳۳.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۱۹۵.
- ↑ امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۳۸۲.
- ↑ «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَنْ يَهْلِكَ حَتَّى تَجْتَمِعَ عَلَيْهِ هَذِهِ الْأُمَّةُ»
- ↑ «أَلْتَمِسُ الْعُذْرَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى»؛بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۹۸؛ابن شاذان، الإیضاح، ص۴۵۵؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۵۹؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص۲۲۳؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۳۰۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 607-609.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۸،۴۳۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری. ، ج۵، ص۳۸.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۴، ص۴۴۹-۴۵۰.
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۵۳.
- ↑ ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۴۳، ج۱۰، ص۱۲۷.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۶؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۴۴۴.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۴۰-۴۴۱.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.
- ↑ ر. ک: فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. البدان، ص۱۵۲-۱۵۳.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۴، ص۴۳۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۵۳.
- ↑ المجموع، نووی، ج۱۹، ص۱۹۸.
- ↑ المغنی، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج۱۰، ص۴۹؛ کشف القناع، بهوتی، ج۶، ص۲۰۱.
- ↑ المسبوط، سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۴.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۸.
- ↑ ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۱۹۷ به بعد؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۳۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ، ج۳، ص۲۸۶-۲۸۷.
- ↑ فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی
- ↑ ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۲۰۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی. ، ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ ر. ک: الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ –۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۲۹۲،۲۱۷.
- ↑ ارشاد مفید، ص۳۵۵. همچنین رجوع کنید به: مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۴۶. بخشی از این خطبه در مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۰۴ نیز آمده است.
- ↑ «در راه خداوند» سوره بقره، آیه ۱۵۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۶۰.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸ و بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۵. (البته مطابق نقل ابن قتیبه در «الامامة و السیاسة» جلد ۱، صفحه ۱۸۴، معاویه تعهد کرده بود که پس از مرگش، خلافت به امام حسن(ع) منتقل شود. در این صورت انگیزه معاویه برای به شهادت رساندن آن حضرت، روشنتر است. همین انگیزه را علامه امینی در الغدیر، ج۱۱، ص۹، از ابوالفرج اصفهانی نویسنده کتاب «مقاتل الطالبیین» نقل میکند؛ ابن عبدالبر نیز در استیعاب، ج۱، ص۴۳۸ و ۴۳۹ مینویسد: امام حسن(ع) با وی شرط کرده بود که خلافت پس از معاویه، در اختیار او قرار گیرد).
- ↑ برای آگاهی از زندگی و سابقه اشعث، رجوع کنید به: پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۱، ص۶۴۴ به بعد (ذیل خطبه نوزدهم).
- ↑ رجوع کنید به: کتابهای معتبر تاریخی از شیعه و سنی؛ مانند: ارشاد مفید، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۷- ۴۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۴۷؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۲۱۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۳۹؛ تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، ص۱۹۱ و ۱۹۲. ابن عبدالبر نیز در استیعاب، ج۱، ص۴۴۰ در شرح حال امام حسن(ع) مینویسد: گروهی گفتهاند که آن زن به دسیسه معاویه و پولی که برای وی فرستاد، آن حضرت را مسموم ساخت وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ: کَانَ ذَلِکَ مِنْهَا بِتَدْسِیسِ مُعَاوِیَةَ إِلَیْهَا وَ مَا بَذَلَ لَهَا فِي ذَلِکَ.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۸.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۹۶؛ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۴.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۷۵ - ۱۷۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۵ - ۸۸؛ استاد محمودی، در پاورقی صفحات مزبور، خبر مزبور را از منابع متعددی نقل کرده است. در این میان، ابن خلدون با اعمال تعصب مذهبی و برخلاف این همه شواهد تاریخی میگوید: و حاشا لمعاوية ذلك. ابنخلدون، تاریخ ابنخلدون، ج۲، ق ۲، ص۱۸.
- ↑ ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة، ج۹، ص۲۹۳ - ۲۹۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۵۹.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۷۶.
- ↑ طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵. عایشه در حالی که سوار بر قاطر بود، جلو آمد و این سخن را گفت. بنا به نقل یعقوبی قاسم بن محمد بن ابیبکر نزد وی آمد و گفت: يا عمّة! ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر، أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء. ما هنوز سرهای خود را از (سرافکندگی) جنگ خونین جمل نشستهایم. آیا بر آنی تا جنگی هم به نام جنگ قاطر مشهور شود. در این وقت عایشه برگشت.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۱ و ۶۴، نیز ر. ک: پاورقی ص۶۱ - ۶۲.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۵؛ و ر. ک: ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۴ – ۱۸۵.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۷۷ – ۱۷۹.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۰، ۱۸۷.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۸.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من الطبقات، ص۱۸۳، عثمان حتی در بقیع نیز دفن نشد چون مردم اجازه ندادند.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۶۶؛ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۳، ۱۸۹ و ۱۹۰.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۱؛ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن (ع) من تاریخ دمشق، ش۳۷۱.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۲؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسن (ع) من تاریخ دمشق، ش۳۳۸.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۲.
- ↑ طبری، المنتخب من ذیل المذیل، ص۵۱۴.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۲۲۴.
- ↑ ابن عبد البر سال به حکومت رسیدن وی را عام الجماعه مینامد. (الاستیعاب، ج۳، ص۱۴۱۸).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰. قال رسول الله: «اَلْخِلاَفَةُ بَعْدِي ثَلاَثُونَ ثُمَّ تَكُونُ مِلْكاً»؛ (فتح الباری، ابن حجر، ج۱۲، ص۵۴).
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۱ (پاورقی).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۲. ترجیحا دفاع حسن بصری از ترس و تقیه بوده است نه واقعی و حقیقی (یوسفی غروی).
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی (ع) و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۶-۳۴۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲ ص۲۲۸.
- ↑ ابنسعد، ترجمة الامام الحسن (ع) من طبقات، ص۱۸۳.
- ↑ «(ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، ص۴۷۰ - ۴۶۹.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۱۵۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۳.
- ↑ متن نامه را بنگرید در بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۱؛ نیز در: ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسین (ع) من طبقات، ص۵۴ - ۵۵؛ دینوری، الأخبار الطوال ص۲۲۴؛ محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹؛ ابنعساکر، ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ دمشق، ص۱۹۷ - ۱۹۸.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۵۴.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۹۸؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۷۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۳۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۷۶ به نقل از مقتل خوارزمی.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۸ و مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۶.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۷.
- ↑ مراجعه شود به: الغدیر، ج۱۰، ص۲۳۳؛ الاستیعاب، شرح حال عبدالرحمن و تاریخ طبری، ج۴، ص۱۷۱.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۳، حوادث سال ۵۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰ و تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۰. ابن اثیر در کامل (ج ۳، ص۵۰۳- ۵۰۵) این داستان را به نحو دیگری نقل کرده است.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۰۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۱- ۲۱۲؛ الغدیر، ج۱۰، ص۲۵۰.
- ↑ مراجعه شود به: کامل ابن اثیر، ج۳، ص۵۱۱ و عقد الفرید، ج۴، ص۳۷۱- ۳۷۲.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷ و الغدیر، ج۱۰، ص۲۲۵. معاویه خود بهتر از هر کس میدانست که یزید شایسته این جایگاه نیست؛ ولی عشق به فرزند و بقای خلافت در این خاندان، او را از پیروی حق باز داشت. از معاویه نقل شده که میگفت: لَوْ لَا هَوَایَ فِي یَزِیدَ لَأَبْصَرْتُ رُشْدِي؛ «اگر عشق و علاقه به یزید نبود، میتوانستم راه صحیح را تشخیص دهم!» (تذکرة الخواص، ص۲۵۷ و رجوع کنید به: مختصر تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۸).
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ العدالة الاجتماعیة، ص۱۸۱.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۲۰۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ابنعمر، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ قمری. ، ج۱، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲، ۳۲۲.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲– ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۰۳.
- ↑ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.
- ↑ مقدمه مرآة العقول، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۵۰.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر. ک: الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۷۹۹-۸۰۷؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، عزّالدین علی بن احمد بن ابی الکرم، تحقیق مکتبه التراث، بیروت: ۱۳۸۵-۱۳۸۶ قمری. ، ج۳، ص۵۰۸-۵۱۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ذیل سالهای ۵۶-۶۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی. ، ج۳، ص۲۷ به بعد.
- ↑ عبدالطیف، عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۲۱.
- ↑ ابنخلدون از اقدام معاویه دفاع کرده... و افزوده است که بنیامیه در آن روز به حاکمیت دیگران راضی نمیشدند؛ زیرا ایشان تعصب قریشی داشتند و خود را کل ملت و حاکم بر همه میدانستند. ابن خلدون، المقدمه، ج۲، ص۶۱۳.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۵۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۱ - ۳۰۷.
- ↑ روشن است که هدف معاویه از وحدت مسلمانان، بقای حکومت در دست امویان بود (ج).
- ↑ واقعیت این است که معاویه در تمام دوران حکومتش برای چیره کردن سیاست اموی و جلوگیری از اختلافات میان جریانهای درگیر تلاش کرد، اما نتوانست به این کارها پایان دهد. او میدانست تا زمانی که در رأس حکومت است خطر بروز درگیری وجود ندارد. اما او پیشبینی و احساس میکرد که بعد از مرگش این درگیریها رونق خواهد گرفت. از اینرو برخود لازم میدید که زمان را برای جلوگیری از وقوع آن آماده کند. عش، یوسف، الدولة الامویة و الاحداث التی سبقتها و مهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۶۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۰۲ - ۳۰۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳؛ متأسفانه مؤلف، روش علمی خود را تحت عنوان بیطرفی کنار گذاشته و جنایت معاویه را در به شهادت رساندن حضرت امام حسن مجتبی (ع) ریحانه رسول خدا (ص) یاد نکرده است. در حالی که مورخان کهن مانند ابنسعد، بلاذری، طبری و ابنعساکر خبر به شهادت رساندن امام را با دسیسه معاویه یادآور شدهاند. در واقع امام حسن (ع) جان خود را در یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد. برای مطالعه شرح این منابع ر. ک: جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص۱۶۸ (ج).
- ↑ شایان ذکر است که مردم شام هیچگونه مشکلی برای او نیافریدند و متعرض اجرای این اندیشه نشدند.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۶.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰؛ بعد از آشکار شدن موضع مخالفان، مردم مرتب با امام حسین (ع) رفت و شد داشتند. معاویه با شنیدن خبر مخالفتهای امام (ع) و مکاتبات مردم، نامهای نوشت و در آن از امام (ع) خواست تا از اختلافافکنی دست بردارد. امام (ع) در نامهای سخت از وی انتقاد کرده نوشت: آیا تو قاتل حُجْر بن عَدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو بعد از آنکه با قسمهای محکم و عهد و پیمانها آنان را امان دادی، از روی ستم آنان را کشتی. آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق خزاعی صحابی رسول الله نبودی که عبادت زیاد او را به سختی درافکنده، رنگ چهرهاش را عوض کرده و جسمش را نحیف و لاغر ساخته بود... آیا تو نبودی که زیاد بن سُمیّه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان نسبت دادی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم راه هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه او را به عراقَیْن مسلّط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمیبینم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جستهام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به سبب تقصیری که کردهام، استغفار کنم... ای معاویه! تو را به قصاص بشارت میدهم، به حساب یقین کن و بدان که خداوند تو را فراموش نخواهد کرد که مردم را با ظن و گمان دستگیر میکنی و با اندک شبه و تهمتی آنان را به قتل میرسانی و مردم را به بیعت با فرزندت وادار میکنی، بچه سفیهی که شراب میخورد و با سگ بازی میکند. بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. قوم ستمگر از رحمت خداوند دور باشند. درباره آدرسهای این نامه ر. ک: جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، ص۶۰ - ۶۱ (ج).
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹ - ۲۰۲.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۲۰۲ - ۲۰۴.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۱.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۹۱.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۱، ص۲۴۹ - ۲۹۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۲۳۲.
- ↑ حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام السیاسی و الدینی و الثقافی و الاجتماعی، ج۱، ص۲۸۴. سالم، السید عبدالعزیز: تاریخ الدولة العربیه، ص۶۱۴ - ۶۱۵. و در مورد عواملی که منجر به انتقال حکومت از نخستین به امویان شد، ر. ک: عش، یوسف، الدولة الامویه والاحداث التی سبقتها ومهدت لها ابتداء من فتنة عثمان، ص۱۲۹ - ۱۴۱.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۲.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۷۱-۱۷۲، ۲۱۲-۲۱۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۳.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۱۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۴.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۵.
- ↑ سیرة الأئمة الأثنی عشر، ج۲، ص۴۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۵.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۵۱ به نقل از النصائح الکافی، ص۹۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۰۱.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۶۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۳۶۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۱.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. الخلفاء، ص۱۹۹.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۱۰۱- ۱۰۲.
- ↑ این کلمات را ابن ابی الحدید در شرح خود (ج ۴، ص۵۶) به نقل از جاحظ آورده است که به علت زشتی این کلمات، از نقل آن خودداری میکنیم.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶- ۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۶۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸۸ (حوادث سال ۵۱ هجری) و کامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۲.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۳۶۶.
- ↑ آن سه فضیلت عبارتند از:
- در جریان تبوک که علی(ع) را در مدینه به جای خود گذاشت، خطاب به وی فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي»؛ «آیا خشنود نیستی که جایگاه تو در نزد من همانند هارون نسبت به موسی باشد (با این تفاوت) جز آنکه بعد از من نبوتی نیست».
- در جنگ خیبر بعد از آنکه دیگران نتوانستند قلعه خیبر را بگشایند فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ «پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست میدارند». آنگاه پرچم را به دست علی(ع) داد و فتح و پیروزی حاصل شد.
- وقتی که (در ماجرای مباهله) آیه ۶۱ سوره آل عمران ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...﴾ نازل شد، رسول خدا(ص)، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را فرا خواند و فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»؛ «خداوندا! اینان خاندان من هستند (که مشمول این آیاتند)». (صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضایل علی بن ابی طالب، حدیث سوم، با تلخیص).
- ↑ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۷؛ الغدیر، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ ربیع الابرار زمخشری، ج۲، ص۱۸۶ (مطابق نقل الغدیر، ج۱۰، ص۲۶۶).
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۵، ص۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۸. (برای آگاهی بیشتر از ماجرای سنت معاویه و پیروانش در سبّ و لعن مولا(ع) رجوع کنید به: الغدیر، ج۲، ص۱۰۱ به بعد و ج۱۰، ص۲۵۷ به بعد؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۶ به بعد؛ پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۶۵۲ و دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج۱، ص۵۹).
- ↑ رجوع کنید به: انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۰؛ الغدیر، ج۷، ص۱۴۷، ج۸، ص۲۶۴؛ ج۹، ص۳۹۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۸۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴- ۴۶ (با اختصار).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳. توجه دارید که کنیه معروف آن حضرت ابوالحسن است، ولی جو اختناق حکومت اموی چنان بر شیعیان سخت گرفته بود که نه تنها از بردن نام و القاب آن حضرت میترسیدند، بلکه از کنیه معروف آن حضرت نیز استفاده نمیکردند و از کنیه غیر معروف (ابوزینب) بهره میگرفتند.
- ↑ احتجاج طبرسی، ج۲، ص۸۴- ۸۵. مرحوم علامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر احادیث ساختگی در فضایل خلفا و همچنین معاویه را به طور مشروح مورد بحث و بررسی قرار داده است. (رجوع کنید به: الغدیر، ج۷، ۸، ۹ و ۱۰).
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۶.
- ↑ «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا میدارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد و همو کینهتوزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۳.
- ↑ رجوع کنید به: تفسیر فخر رازی، روح المعانی، الدر المنثور، مجمع البیان و تفسیر نمونه (ذیل تفسیر آیات فوق).
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ آری؛ این آیه در عظمت فداکاری امیرمؤمنان(ع) نازل شده است. مطابق نقل مفسران و مورخان شیعه و سنی این آیه مربوط به لیلة المبیت یعنی آن شب است که مشرکان مکه قصد داشتند رسول خدا(ص) را در منزلش به قتل برسانند؛ و رسول خدا(ص) به فرمان الهی بستر خود را ترک کرد و علی(ع) آن شب به جای پیامبر(ص) خوابید. صبحگاهان که مشرکان با شمشیرهای آخته بر آن خانه هجوم آوردند، علی(ع) را در آنجا یافتند و با این فداکاری، رسول خدا(ص) از دست مشرکان نجات یافت و از همان جا هجرت رسول خدا(ص) به سوی مدینه آغاز شد. بنابراین، آیه فوق درباره عظمت کار امیرمؤمنان(ع) که با وجود خطر فراوان، شجاعانه و فداکارانه آن شب را در بستر رسول خدا(ص) به سر برد، نازل شده است. (برای آگاهی از مصادر این شأن نزول، رجوع کنید به: تفسیر نمونه، ج۲، ص۴۷، تفسیر آیه ۲۰۷ سوره بقره).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۷.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۴۴- ۳۴۷.
- ↑ مسند احمد حنبل، ج۵، ص۳۴۷.
- ↑ سنن نسایی، ج۷، ص۲۷۹.
- ↑ ماجرای ملحق کردن زیاد و علل و اسباب و آثار آن را در کتاب «حیاة الامام الحسن بن علی»، ج۲، ص۱۷۴- ۱۹۰ بیابید.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۹.
- ↑ ر. ک: الادراة فی العصرالاموی، خماش، نجده، دمشق: ۱۴۰۰ قمری/ ۱۹۸۰ میلادی، ص۲۹-۳۱.
- ↑ ر. ک: جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، امویج۵، ص۵۴،۳۱،۲۸، ۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۲۷۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵، ص۳۳۶،۳۲۸.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱ ص۱۸۷.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۶۵؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص۵۰۳.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۸.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۲۸؛ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۱؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۷ - ۱۹۴.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۱؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه ج۱، ص۱۷۸، ۱۷۹، ۱۸۰ و ۱۸۱.
- ↑ یاد از امام حسن (ع) نباید در اینجا درست باشد. چون خبر مربوط به سال بعد از شهادت امام حسن (ع) است.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۹۴ – ۱۹۶.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۳۶.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۴۸- ۲۴۹.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۵۷.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی، ج۲، ص۱۶۲-۱۶۶.
- ↑ « يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ »؛ الفتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۶۲۵.
- ↑ «وَ إِنِّي لاَ أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ وَلاَيَتِكَ عَلَيْهَا »
- ↑ انقلاب عاشورا، ص۱۳۹-۱۴۰ به نقل از خلافت و ملوکیت.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.
- ↑ «آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.
- ↑ الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.
- ↑ رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.
- ↑ مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.
- ↑ الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۴۸-۳۴۹.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۴۶۰.
- ↑ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی؛ طبری، ج۵۴، ص۴۲۸.
- ↑ جمل من انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: ۱۴۱۷ قمری / ۱۹۹۶ میلادی، ج۵، ص۴۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی. ، ج۳، ص۳۲۳.
- ↑ حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹ (به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۴۱۰).
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۹. وی همچنین در برابر مخالفت عایشه با زمامداری یزید در سال ۵۶ هجری در مدینه، به وی گفت: إِنَّ أَمْرَ یَزِیدَ قَضَاءٌ مِنَ الْقَضَاءِ، وَ لَیْسَ لِلْعِبَادِ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛ «ماجرای زمامداری یزید قضای حتمی است که بندگان در این ارتباط از خود اختیاری (در مخالفت) ندارند». (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۰).
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۷۶.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ کتاب الام، شافعی، ج۱، ص۱۳۰؛ المسند، شافعی، ص۳۷؛ نیل الاوطار، شوکانی، ج۲، ص۲۱۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۲،ص۵۰.
- ↑ «آن را برای بومی و غیر بومی یکسان قرار دادهایم» سوره حج، آیه ۲۵.
- ↑ الجامع للشرایع، ابن سعید، ص۲۲۹.
- ↑ رسائل الکرکی، محقق کرکی، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ واقع التقیة عند المذاهب و الفرق الاسلامیة من غیر الشیعة الامامیه، عمیدی، ص۱۱۴.
- ↑ مغنی المحتاج، شربینی، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ المجموع، نووی، ج۳، ص۷۷.
- ↑ الموطأ، مالک، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۲۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۲، ص۱۱۲.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۵، ص۱۳۰.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۱۰، ص۳۳۳.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص ۳۴۸-۳۴۹.
- ↑ مع الحسین فی نهضته، ص۵۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۶۰.
- ↑ بیضون، ابراهیم، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۴۷.
- ↑ مطلبِ داخل کروشه از مترجم است.
- ↑ امثال عُتْبَة بن ابیسفیان، مروان بن حَکَم، سعید بن عاص، عمرو بن عاص، مُغیرة بن شعبه، مَسْلَمَة بن مخلد و زیاد بن ابیه؛ امنیت مورد نظر معاویه متناسب با جلادان منتخبش بود. سمرة بن جُندب در پگاه روزی چهل و هفت نفر از بستگان ابوسوار عدوی را که همه از حافظان قرآن بودند، کُشت؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۳۲ (ج).
- ↑ مسعودی یک روز کاری کامل از دوران معاویه را بیان میکند که وی چگونه وقتش را صرف رسیدگی دقیق به کارهای مسلمانان نمود. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۴۱.
- ↑ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الأول الهجری، ص۱۵۰.
- ↑ از ویژگیهای جامعه جاهلی تقسیم آن به دو دسته قیسی و یمنی بود، بدین شکل که قبائل نزار، تمیم، ربیعه و مضر که عرب شمالی بودند، قیسی و قبائل دیگری که از جنوب شبه جزیره عربستان مهاجرت کرده و در بلاد شام و دیگر سرزمینهای مفتوحه سکونت گزیدند، یمنی نامیده شدند، از جمله یمنیها قبیله ازد بود. قبیله کلب، یمنیها را در شام رهبری میکرد. این تعصبات در عصر نبوت و خلفای نخستین فروکش کرد. اما در پی انتشار قبائل عرب در شهرهای فتح شده این تعصب جاهلی میان عربهای شمالی که به جدشان عدنان منتسب بودند و عدنانی خوانده میشدند و عربهای جنوب که به جدشان قحطان منتسب بودن و قحطانی خوانده میشدند، رونق گرفت و با گذشت روزگار این دوگروه به دو حزب سیاسی رقیب تبدیل شدند که تاحد زیادی در گرایشهای سیاسی خلافت اموی تأثیر گذاشتند.
- ↑ . ازدواج معاویه یک پیمان سیاسی با قبیله کلب بود. از این جهت افراد قبیله کلب همگی خود را داییهای ولیعهد جدید و در نتیجه حامیان طبیعی خانواده حاکم به حساب میآوردند.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۱۶.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۷۲ و ۲۳۲.
- ↑ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۶.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۳۲.
- ↑ الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۸.
- ↑ الدولة العربیة و سقوطها، ولهاوزن، یولیوس، ترجمه یوسف عش، دمشق: ۱۳۷۶ قمری / ۱۹۵۶ میلادی، ص۱۰۹.
- ↑ ر. ک: تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی. طبری، ج۵، ص۱۷۲، ۲۳۱-۲۳۲، ۲۹۲-۲۹۵.
- ↑ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۵۶۰.
- ↑ حلّاق، حَسّان، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.
- ↑ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۵۱.
- ↑ حلّاق، دراسات فی تاریخ الحضارة الاسلامیه، ص۳۴.
- ↑ قبل از ایجاد دیوان رسائل نامهها بدون مهر خلیفه صادر میشد، اعتقاد بر این است قبل از ایجاد این دیوان نامهها جعل میشده است. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۱۸۵؛ جهشیاری، محمد بن عبدوس، کتاب الوزراء و الکُتّاب، ص۲۴ - ۲۵؛ ابنالطقطقا، الفخری، ص۱۰۷.
- ↑ سالم، السید عبدالعزیز، تاریخ الدولة العربیه، ص۶۸۰ - ۶۸۱.
- ↑ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۶۳.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۵۳.
- ↑ حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۳۵؛ به نقل از عقاد در کتابش «معاویة فی المیزان»، ص۶۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۸- ۱۳۹؛ عقد الفرید، ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ اغانی ابو الفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۳۸۲ چاپ بیروت.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۵؛ طبقات کبری، ج۵، ص۹۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۳۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ از شعبی نقل شده است: إِنَّ دُهَاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعَاوِیَةُ وَ ابْنُ الْعَاصِ وَ الْمُغَیْرَةُ وَ زِیَادٌ؛ «زیرکان جهان عرب چهار تن بودند، معاویه، عمر و عاص، مغیره و زیاد». الذریعة، ج۱، ص۳۵۰؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۰.
- ↑ در ارتباط با معرفی مروان و فساد و گمراهیاش سابقاً بحث شد.
- ↑ تجارب الامم، ج۲، ص۷.
- ↑ که از نظر او ابزاری برای تسلط بیشتر مردم ایران بود، (ج).
- ↑ یک دیدگاه خوشبینانه تحلیل مؤلف را توجیه میکند؛ دیدگاه دیگر عامل اصلی اسکان عربها در ایران را نه رواج اسلام در میان ایرانیان بلکه استواری دولت اموی در این منطقه میداند که البته به رواج اسلام نیز منجر شد. این اعراب وظیفه داشتند تا جلوی شورشهای احتمالی ایرانیان را بگیرند (ج).
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۲.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۰۸.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۸ - ۲۰۹.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۵۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۹۷ - ۲۹۸.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۵۷۸ - ۵۸۸.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۲.
- ↑ عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطیة و الشرق الأدنی الاسلامی، ۱۲۴ - ۲۰۵ هجری، ص۷۰.
- ↑ جنگ ذات الصواری در سال ۳۰ و به قولی ۳۴ هجری رخ داد. ر. ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۲۸۸ - ۲۹۲.
- ↑ مترجم: ترجمه العالم الوسیط.
- ↑ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۱۶۴.
- ↑ مَرَدَه: گروههای مسیحی ساکن کوهستانی واقع در مرزهای شام بودند که رومیها آنان را سپر و دیواری فولادی برای حمایت از آسیای صغیر در مقابل حملههای مسلمانان قرار داده بودند.
- ↑ زمینهایی که تحت حاکمیت دولت است و کسی جز حاکم مالک آنها نیست، اقطاع گویند و حاکم میتواند از آنها به افرادی که خود تشخیص میدهد، واگذار کند.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰.
- ↑ زُط تعریب شده جَت فارسی است. زُطها مهاجران هندی بودند که پیش از اسلام به مناطق فارسنشین وارد و پس از آن میان واسط و بصره مستقر شدند. اینان با استفاده از درگیری امین و مأمون بر راه بصره مسلط شدند، تا اینکه معتصم آنان را در سال ۲۲۰ به عین زربه در آسیای صغیر در مرز با روم تبعید و برای مبارزه با رومیان از آنان استفاده کرد. روم شرقی آنان را در سال ۲۴۱ به اسیری برد و بدین وسیله به اروپا راه یافته به کولی معروف شدند؛ عطیة الله، احمد، القاموس الاسلامی، ص۶۲. (ج)
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۰ - ۱۶۱.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۹، ۲۶۱، ۲۶۵، ۲۶۷ و ۲۶۹.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۲.
- ↑ مترجم: ترجمه دو اصطلاح الشواتی و الصوائف.
- ↑ مالک بن عبدالله خثعمی معروف به پادشاهِ حملات تابستانی و عبدالرحمان بن خالد بن ولید از پیشقراول این رهبران بودند. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۹؛ ابناثیر، الکامل فی تاریخ، ج۳، ص۲۲۲.
- ↑ لویس، ارشیبالد، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط؛ ص۸۹.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۱.
- ↑ لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۰.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۰۸.
- ↑ از میان آنها، حمله زمستانی بُسر بن ارطاة در سال ۴۳ هجری است که به خانههای اطراف قُسْطَنطَنیّه رسید. همچنین حرکت دریایی بسر در سال بعد و حمله زمستانی مالک بن عبیدالله در سال ۴۶ هجری و حمله زمستانی مالک بن هُبیره در سال بعد و حمله تابستانی عبدالله بن قیس فزاری از راه دریا و جنگ مالک بن هُبیره سکونی از راه دریا را نام میبریم. ر. ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۳.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۳۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۷؛ محل قبر ابوایوب مشخص نبود تا آنکه سلطان محمدفاتح، قسطنطنیه را فتح کرد. در آن زمان، یکی از معلمان سلطان، شبی در خواب دید که محل قبر ابوایوب را به وی نشان دادند. وی این مطلب را به سلطان گوشزد کرد و آنجا را به عنوان قبر وی شناخته و تاکنون به عنوان مزار ابوایوب شناخته میشود (ج).
- ↑ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۵۱؛ لویس، القوی البحریة والتجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۸.
- ↑ ..بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۰.
- ↑ سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.
- ↑ سالم، السیّد عبدالعزیز و العبادی، احمد مختار، تاریخ البحریة الاسلامیة فی مصر و بلاد شام، ص۳۲.
- ↑ لویس، القوی البحریة و التجاریة فی حوض البحر المتوسط، ص۹۶.
- ↑ canard: L,Expeditions des Arabes contre constantinople dans L,Histoire et dans la legends.J.A۱۹۲۶. pp. ۳۶-۸۰.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۴۳.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۱۲ - ۱۳. مترجم: برای آگاهی از شهرهای افریقای ساحلی ر. ک: المراکشی، عبدالواحد، المعجب فی تلخیص اخبار المغرب، ص۲۹۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۳۴ - ۱۳۵.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۲۹.
- ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج۱، ص۱۳۲؛ حموی، شهابالدین ابوعبداللّه یاقوت بنعبداللّه، معجم البلدان، ج۲، ص۱۱۸.
- ↑ ابن عبدالحَکَم، عبدالرحمان بن عبداللّه القرشی، فتوح مصر و المغرب، ص۲۶۴.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.
- ↑ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۰.
- ↑ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۲۷۱.
- ↑ مونس، حسین، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
- ↑ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.
- ↑ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره، ج۱، ص۱۵۲.
- ↑ مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
- ↑ مونس، تاریخ المغرب وحضارته من قبیل الفتح الاسلامی الی الغزو الفرنسی، ج۱، ص۹۰.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۰.
- ↑ طقوش و جعفریان، دولت امویان ص۲۰۸.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۴.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۷، به نقل از اثجاهات الشعر العربی، ص۲۷، دکتر محمد مصطفی.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۵.
- ↑ به وقعه صفین از نصر بن مزاحم، ص۴۹۵ و شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹۳ مراجعه شود.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۲۸- ۱۲۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۶.
- ↑ حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۱۳۱؛ به الحیاة الفکریة فی الاسلام، ص۴۲ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۲۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۵۶.
- ↑ رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۲۴. همچنین رجوع کنید به: عقد الفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۸. مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم، ص۱۵۷.
- ↑ الغدیر، ج۸، ص۳۴۹. به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۷۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹. برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به نقش عایشه در تاریخ اسلام، قسمت سوم.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.
- ↑ مراجعه شود به: عقدالفرید، ج۴، ص۳۵۸.
- ↑ مراجعه شود به: عقد الفرید، ج۴، ص۲۵۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۵؛ الغدیر، ج۱۱، ص۲۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.
- ↑ مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۸.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشهها انگیزهها رویدادها پیامدها ص ۱۹۳.
- ↑ در جنگ صفین ۴۵ هزار نفر از شامیان و ۲۵ تن از مردم عراق و حدود هزار نفر از یاران علی(ع) کشته شدند. (منقری، وقعة صفین، ص۵۵۸).
- ↑ در کتاب الوحی المحمدی، ص۲۰۱ و مترجم ص۲۸۶، تألیف رشید رضا این داستان را چنین نقل میکند: «چون معاویه نظام حکومتی اسلام را از دمکراسی به عصبیت غالب تبدیل کرد لازم است مجسمه طلایی وی را در یکی از میادین برلین نصب کنیم چون اگر وی نبود اسلام فراگیر شده و ما مردم آلمان و سایر مردم اروپا امروز عرب مسلمان بودیم».
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۳۰۵.
- ↑ تاریخ الخلفاء، ص۲۰۰؛ امینی، الغدیر، ج۱۰، ص۱۹۱، ۱۹۵، ۲۰۱ و ۲۱۱.
- ↑ الغدیر، ج۱۰، ص۱۷۹، ۱۸۴، و ۱۹۹.
- ↑ الغدیر، ج۱۰، ص۱۹۹، ۲۱۳ و ۲۰۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 611-614.
- ↑ مترجم: همسران رسول خدا «ام المؤمنین» یعنی مادر مؤمنان (مسلمانان) خطاب شدهاند.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۰.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۴۷-۳۴۸.
- ↑ تحفة الأحوذی، مبارکفوری، ج۱۰، ص۲۲۹.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۲۰)
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۳۲ و پاورقی، ص۱۳۱.
- ↑ الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۲۱.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۵۰-۳۵۱.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۰، ص۲۶۴.
- ↑ تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۳، ص۴۷۷؛ تفسیر الألوسی، آلوسی، ج۲۸، ص۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۰۸. البته اگر بنا است لقب خال المؤمنین را برای او بپذیریم، به طور حتم افرادی مانند محمد بن ابی بکر، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن عمرو عبید الله بن عمر نیز باید به این لقب خوانده شوند.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۴۱۶؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۳۳۴.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۱، ص۱۶۱.
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۵۰.
- ↑ یا لقوا؛ فلج نسبی که موجب لرزش اعضای بدن میشود.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۰.
- ↑ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۱۷۲.
- ↑ برای شناخت پلیدیها و جنایات معاویه، ر. ک: «الغدیر»، ج۱، ص۱۳۸ تا ۳۸۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۴۱۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۳۵. با تظاهر به این زهد میخواسته است از زهد علی (ع) و حتی عمر عقب نماند. (یوسفی غروی).
- ↑ روحانی، سید حمید، مقاله «معاویة بن ابیسفیان اموی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷، ص۳۴۶-۳۴۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۴۶۰.
- ↑ العقد الفرید، ج۴، ص۱۶۴.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۵۳.
- ↑ نظری منفرد، علی، نهضتهای پس از عاشورا، ص ۴۵.