امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۳۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| موضوع مرتبط = امام حسن مجتبی
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[اهل بیت پیامبر خاتم]]''' است. "'''[[امام حسن مجتبی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| عنوان مدخل  = امام حسن مجتبی
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[امام حسن مجتبی در قرآن]] - [[امام حسن مجتبی در نهج البلاغه]] - [[امام حسن مجتبی در کلام اسلامی]] - [[امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی]] - [[امام حسن مجتبی در معارف و سیره نبوی]] - [[امام حسن مجتبی در معارف و سیره فاطمی]] - [[امام حسن مجتبی در معارف و سیره حسینی]] - [[امام حسن مجتبی در معارف و سیره رضوی]] - [[امام حسن مجتبی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] - [[امام حسن مجتبی از دیدگاه اهل سنت]]
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[امام حسن مجتبی در قرآن]] | [[امام حسن مجتبی در حدیث]] | [[امام حسن مجتبی در نهج البلاغه]] | [[امام حسن مجتبی در کلام اسلامی]] | [[امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی]]</div>
| پرسش مرتبط  =  
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام حسن مجتبی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
{{ جعبه اطلاعات امام معصوم
| عنوان = امام حسن
| نام = حسن بن علی
| تصویر =
| اندازه تصویر =
| عنوان تصویر =عکس بقعه [[ائمه بقیع]] در سال ۱۳۰۸ قمری
| نقش = امام دوم شیعیان
| کنیه = ابومحمد
| زادروز = [[۱۵ رمضان]]، [[سال ۳ هجری قمری|سال ۳ق]].
| زادگاه = [[مدینه]]
| مدت امامت = ۱۰ سال (۴۰-۵۰ق)
| درگذشت = [[۲۸ صفر]]، [[سال ۵۰ هجری قمری|۵۰ق]].
| مدفن = [[بقیع]]، [[مدینه]]
| محل زندگی = مدینه، [[کوفه]]
| القاب = مجتبی، سید، زکی، سبط
| پدر = [[امام علی]]
| مادر = [[حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها]]
| همسران = [[ام بشیر دختر عقبه بن عمرو|ام بشیر]]، [[خوله دختر منظور فزاری|خوله]]، [[ام اسحق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی|ام اسحق]]، [[حفصه همسر امام حسن مجتبی|حفصه]]، [[هند دختر سهیل بن عمرو|هند]]، [[جعده بنت اشعث|جعده]]
| فرزندان = [[زید بن حسن بن علی|زید]]، [[ام الحسن دختر حسن بن علی|ام الحسن]]، [[ام الحسین دختر حسن بن علی|ام الحسین]]، [[حسن بن حسن بن علی|حسن]]، [[عمر بن حسن بن علی|عمر]]، [[قاسم بن الحسن|قاسم]]، [[عبدالله بن حسن بن علی|عبدالله]]، [[ابوبکر بن حسن|ابوبکر]]، [[عبدالرحمن بن حسن بن علی|عبدالرحمن]]، [[حسین بن حسن بن علی|حسین]]، [[طلحه بن حسن بن علی|طلحه]]، [[ام عبدالله]]، [[ام سلمه دختر حسن بن علی|ام سلمه]]، [[رقیه دختر حسن بن علی|رقیه]]
| طول عمر = ۴۸سال
}}
}}


==مقدمه==
'''[[امام حسن]] {{ع}}''' [[امام دوم]] [[مسلمانان]]، در نیمه [[ماه رمضان]] [[سال سوم هجری]] قمری در [[مدینه]] متولد شد. پدر ایشان [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} و مادرشان [[حضرت زهرا]] {{س}} است. کنیه حضرت ابومحمد و زکی، سبط و مجتبی از [[القاب]] ایشان است. [[زمان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[داستان مباهله]] شرکت داشت و در دوران [[خلافت علی]] {{ع}} در صحنه‌ها حضور یافت و در همه مقاطع مانند [[جنگ جمل]] و [[صفین]] و... پدر را [[همراهی]] کرد.
*[[امام]] [[ابومحمد]] [[حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب]]، پیشوای دوم [[شیعیان]] و [[مسلمانان]] [[جهان]]، نخستین نوزادی است که در [[خاندان رسالت]] دیده به [[جهان]] گشود و [[تولد]] او [[رسول خدا]]{{صل}} را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند<ref>این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.</ref> [[فرخنده]] [[امام علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} و مولود مبارکی است که [[آفتاب]] پرفروغ چهره‌اش در نیمه [[ماه مبارک رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[جهان]]، [[روشنایی]] بخشید<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.</ref>.
*[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[فاطمه]]{{س}} در روز هفتم ولادت [[امام حسن]]{{ع}} او را در پارچه‌ای از حریر بهشتی که [[جبرئیل]] برای [[پیامبر]]{{صل}} از [[بهشت]] آورده بود، پیچید و نزد [[پیامبر]] آورد و آن [[حضرت]] او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او [[قربانی]] کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و [[محدثان]] [[نقل]] کرده‌اند؛ همچنین، [[احمد بن احمد بن صالح تمیمی]] نیز این ماجرا به [[سند]] خود از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.</ref>.
*به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} پس از روز هفتم [[تولد]]، به مقدار وزن موهای [[امام حسن]]{{ع}} به [[فقرا]] و بینوایان، نقره [[صدقه]] دادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.</ref>. [[عمر]] [[مبارک]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} هنگام [[رحلت]] جانسوز [[رسول خدا]]{{صل}} هفت سال و چند ماه<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.</ref> و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود <ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۷-۲۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰</ref>.


==[[برترین]] [[نسب]]==
بعد از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[خلافت]] به ایشان رسید لکن به سبب مساعد نبودن اوضاع، [[اختلافات]] و [[تفرقه]] موجود بین [[یاران امام حسن مجتبی|یاران حضرت]] و [[دنیاخواهی]] آنها، سیاست‌های فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از [[یاران]] و... با [[معاویه]] [[صلح]] کرد و پس از آن تا آخر [[عمر]] در مدینه [[زندگی]] کرد.
*[[امام حسن مجتبی]] و برادرش، [[امام حسین]]{{عم}}، فضیلت‌هایی دارند که دیگران از آنها بی‌بهره‌اند؛ زیرا ایشان دو [[سبط]] و دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[بهترین]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشت‌اند. جد ایشان، [[رسول خدا]]{{صل}} و [[پدر]] بزرگوارشان، [[علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم]] و [[مادر]] [[اطهر]] ایشان، [[فاطمه]] [[بتول]]، دختر [[حضرت محمد]]{{صل}}، [[سرور]] [[زنان]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] است<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[معاویه بن ابی‌سفیان]] به [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} گفت: "بالای [[منبر]] برو و ما را [[موعظه]] کن!" [[امام حسن]]{{ع}} برخاست و پس از اینکه بر فراز [[منبر]] رفت و [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای [[مردم]]! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس که مرا نمی‌شناسد، من، [[حسن بن علی بن ابی‌طالب]] می‌باشم؛ من، پسر [[برترین]] [[زنان]] عالم، [[فاطمه]] دختر [[پیامبر اسلام]] هستم؛ من، پسر [[بهترین]] [[خلق]] [[خدا]] می‌باشم؛ من، پسر [[رسول خدا]] هستم؛ من، [[فرزند]] صاحب [[فضائل]] و [[مناقب]] می‌باشم؛ من، پسر صاحب [[معجزات]] و دلائل می‌باشم؛ من، [[فرزند]] [[امیرالمؤمنین]] [[علی بن ابی‌طالب]] هستم؛ من، آن کسی می‌باشم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم [[حسین]]، دو [[سرور]] بزرگ [[جوانان اهل بهشت]] می‌باشیم؛ من، پسر [[رکن و مقام]]، [[فرزند]] [[مکه]] و [[منی]]، پسر مشعر و [[عرفات]] هستم".
*[[معاویه]] چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در [[سخنرانی]] [[حضرت]] سؤال [[انحرافی]] مطرح کرد و [[امام حسن]]{{ع}} نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای [[خلق]] خدایم؛ من، پسر [[محمد]] مصطفایم". [[معاویه]] از [[بیم]] آن‌که سخنان آن [[حضرت]] موجب [[شورش]] [[مردم]] علیه او و [[آشوب]] در [[حکومت]] وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم:</ref>.
*همچنین در [[جنگ جمل]]، [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[محمد بن حنفیه]] را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به [[جنگ]] برو و شتر [[عایشه]] را پی کن!" وقتی [[محمد بن حنفیه]] به میدان [[جنگ]] رفت، گروهی از [[لشکریان]] [[عایشه]] که از [[قبیله]] بنوضبه بودند، حمله [[محمد بن حنفیه]] را دفع کرده؛ [[مانع]] کار وی شدند. وقتی [[محمد]] با [[ناامیدی]] به سوی پدرش باز می‌گشت، [[امام حسن]]{{ع}} نیزه را از او گرفت و به میدان [[نبرد]] رفته، ضربه‌ای به شتر [[عایشه]] زد و بازگشت. هنگامی که [[امام حسن]] نزد [[امیرالمؤمنین]] بازگشت، [[ابن حنفیه]] اثر [[خون]] را در نوک نیزه [[امام حسن]]{{ع}} دید و از اینکه نتوانسته بود [[مأموریت]] [[پدر]] را انجام دهد، خجلت زده شد. پس [[امام علی]]{{ع}} به [[محمد بن حنفیه]] فرمود: "نگران نباش! زیرا [[حسن]] پسر [[پیامبر اسلام]] است و تو پسر [[علی]] هستی (و مسلماً [[مقام]] پسر [[پیامبر]] از هر نظر از پسر [[علی]] بالاتر است)"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} هنگام [[طواف]] [[کعبه]] شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر [[فاطمه]] زهراست؛ [[امام مجتبی]]{{ع}} به وی فرمود: "بگو پسر [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).</ref>.
*[[اندیشمندان]] [[فرهیخته]] توجه دارند که موضع‌گیری [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} درباره سخنان این شخص و انتساب خود به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} به این [[دلیل]] بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه [[مقام]] [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} را پایین آورند و البته چنین [[تبلیغات سوء]] را حزب [[بنی‌امیه]] به سرکردگی [[دشمن]] دیرینش، [[معاویه بن ابی‌سفیان]] که بردگان [[آزاد]] شده دیروز<ref>در روز [[فتح مکه]]، [[رسول خدا]]{{صل}} خطاب به [[ابوسفیان]] و [[خاندان]] او و قریشیانی که تا آن زمان [[اسلام]] نیاورده و از [[پیروی]] [[مسلمانان]] در [[هراس]] بودند، فرمود: {{متن حدیث|أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ}}.
[[تقی الدین مقریزی]] در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. [[نقل]] کرده است: [[اسلام]] [[قریش]] و البیعة و جاءته [[قریش]] فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا [[رسول الله]] اصنع بنا صنع أخ [[کریم]]، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال [[یوسف]] لإخوته: {{متن قرآن|لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}}«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس [[علی]] الصفا، و جلس [[عمر بن الخطاب]] أسفل مجلسه یأخذ [[علی]] [[الناس]]، فبایعوا [[علی]] السمع و الطاعة لله و لرسوله{{صل}} فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز [[ملا علی قاری]] در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ [[نقل]] می‌کند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال [[أنس]]) کما رواه مسلم و أبوداود و الترمذی و النسائی.</ref> و [[پادشاهان]] آن روز بودند، انجام می‌دادند، تا [[جایگاه]] والای [[علی]]{{ع}} در [[جامعه]] [[تضعیف]] شود. لذا [[امام حسن]]{{ع}} به مقابله با آن [[تبلیغات]] [[مسموم]] و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه [[عظمت]] و [[جایگاه]] والا و یگانه [[امام علی]]{{ع}} بود، بیان می‌فرمود، و البته به [[افتخار]] [[فرزندی]] یگانه بانوی [[اسلام]]، [[حضرت فاطمه زهرا]]{{ع}} نیز بارها اشاره می‌فرمود و به آن می‌بالید.
*[[نقل]] شده است، روزی نزد [[هارون الرشید]] از [[صفات]] [[امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[سخن]] گفته شد و [[هارون]] از پدرانش روایاتی را [[نقل]] کرد؛ مانند [[روایت]] [[عبدالله بن عباس]] که می‌گوید: ما نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[فاطمه زهرا]]{{ع}} گریان به نزد ما وارد شد. آن [[حضرت]] از سبب [[گریه]] ایشان پرسید؛ [[فاطمه]]{{س}} در پاسخ گفت: "یا [[رسول‌الله]]، [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]، مدتی است از [[خانه]] بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛
*[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[گریه]] مکن که [[حق]] - جل و علا - ایشان را [[آفریده]] و به ایشان رحیم‌تر است".  
*سپس برای [[سلامتی]] ایشان [[دعا]] کرد و از [[خداوند متعال]] محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: "ای [[محمد]]! [[غم]] مخور و [[اندوه]] مبر که ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره [[بنی النجار]] در خواب‌اند. و [[حق سبحانه و تعالی]] فرشته‌ای برای [[حفظ]] ایشان به آنجا فرستاده است".
*[[ابن عباس]] می‌گوید: [[رسول خدا]]{{صل}} برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]{{عم}} [[دست]] در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و [[فرشته]] به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. [[پیامبر]]{{صل}} [[امام حسن]]{{ع}} را برداشت و آن [[فرشته]] [[امام حسین]]{{ع}} را و [[مردم]] چنین می‌دیدند که آن [[حضرت]] هر دو را برداشته است. پس [[ابوبکر]] و [[ابوایوب انصاری]] گفتند: "یا [[رسول‌الله]]! اجازه دهید یکی از این دو [[کودک]] را ما برداریم"؛
*فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"<ref>قابل تأمل و توجه است که رسول خدا{{صل}} در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم{{صل}} است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین{{عم}} و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.</ref>. بعد از آن فرمود: "[[سوگند]] به [[خدا]]! امروز [[شرف]] و [[بزرگواری]] و [[جایگاه]] ایشان را به خاطر اینکه [[خداوند]] فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر جد و [[جده]] خبر کنم؟"
*گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!"
*فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که [[پدر]] ایشان، [[علی بن ابی‌طالب]] و مادرشان، [[فاطمه]] بنت [[محمد]] است؛ آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر عمو و عمه خبر کنم؟"
*گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!"
*فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که عموی ایشان، [[جعفر بن ابی‌طالب]] و عمه ایشان، [[ام هانی بنت ابوطالب]] است. ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر دایی و خاله خبر کنم؟"
*گفتند: بلی "یا [[رسول‌الله]]{{صل}}!
*فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، که دایی ایشان، [[قاسم]]، پسر [[رسول]] خداست و خاله ایشان، [[زینب]]، دختر [[رسول]] خداست؛ بدانید و [[آگاه]] باشید که [[پدر]] و [[مادر]] و جد و [[جده]] و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و [[دوستدار]] ایشان را [[دوست]] بدارد، در [[بهشت]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۸-۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳</ref>.


==[[نامگذاری امام حسن]]{{ع}}==
حضرت بردبار و متین بود و در [[گشایش]] [[مشکلات]] دیگران پیشگام بود. سه بار برای [[خدا]] نیمی از [[دارایی]] خود را به [[فقیران]] بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده [[همسر]] حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در [[قبرستان بقیع]] مدفون گشت.
*[[امیر المؤمنین]]{{ع}} می‌فرمایند: "چون ولادت [[حسن بن علی]]{{ع}} نزدیک شد، [[رسول خدا]]{{صل}} به [[اسماء بنت عمیس]] و [[ام سلمه]] فرمود آنجا حاضر شوند و چون [[فرزند]]، متولد شد، [[اذان]] در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از [[شر]] [[شیطان]] محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان [[مبارک]] در دهان وی انداخت و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ}}<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۲.</ref>.


==[[اصلاح]] [[نقل]] [[تاریخی]]==
== مقدمه ==
*از [[روایات]] و نقل‌ها به دست می‌آید که [[اسماء بنت عمیس]]<ref>برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم{{صل}}، ج۳، ص:۳۱۲. </ref>، [[همسر]] [[جعفر بن ابی طالب]] [[طیار]]<ref>برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم{{صل}}، ج۲، ص:۱۲۹. </ref> به هنگام [[ازدواج امام علی]]{{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]]{{س}} و [[تولد]] و نامگذاری اولین نوزاد [[خاندان رسالت]]، [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} حضور داشته است، ولی پژوهش‌های صورت گرفته [[تاریخی]] خلاف این موضوع را ثابت می‌کند و [[اندیشمند]] گرانمایه، [[اربلی]] در [[کشف]] الغمه و [[آیت الله]] استاد [[محمد هادی یوسفی غروی]] در موسوعة التاریخ الاسلامی به این مطلب اشاره کرده‌اند.
[[امام مجتبی]]{{ع}} پانزدهم [[ماه رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[دنیا]] آمد<ref>ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۹؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. برخی [[روایات]] از تولد ایشان در سال دوم خبر داده‌اند که صحیح نمی‌نماید<ref>ر.ک: شرح زندگانی امام حسین{{ع}} در همین نوشتار.</ref>. آنچه تولد حضرت را در سال سوم تأکید می‌کند، آن است که تولد [[امام]]{{ع}} را بعد از [[غزوه بدر]] دانسته‌اند و از آنجا که این غزوه در ۱۶ [[رمضان]] سال دوم رخ داده، تولد حضرت بایستی در رمضان سال بعدی، یعنی سال سوم، رخ داده باشد<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۳.</ref>.
*[[ابن ابوالفتح اربلی]] در این باره می‌نویسد: [[روایات]] بسیاری بر این مطلب تأکید دارند که [[اسماء بنت عمیس]] در [[شب]] زفاف [[فاطمه]]{{س}} حاضر بوده و این، در حالی است که [[اسماء بنت عمیس]] به همراه شوهرش، [[حضرت]] [[جعفر بن ابی طالب]] که [[سرپرستی]] [[مهاجران به حبشه]] را به عهده داشت، در [[حبشه]] بوده است و به همراه وی در [[سال ششم هجری]] به [[مدینه]] بازگشتند و بر این اساس، این بانوی بزرگوار هنگام [[ازدواج علی]] و [[فاطمه]] که در ذی الحجه [[سال دوم هجری]] صورت گرفت، در [[مدینه]] نبوده است و زنی که در [[ازدواج]] حضور داشته، [[خواهر]] وی، [[سلمی بنت عمیس]]، [[همسر]] [[حمزة بن عبدالمطلب]] بوده است.
*[[اربلی]] در پاسخ این [[پرسش]] که چرا در منابع و مصادر چنین خطایی صورت گرفته است، می‌گوید: شاید چون [[اسماء بنت عمیس]] نزد [[راویان حدیث]] نسبت به خواهرش [[شهرت]] بیشتری داشته است، لذا این مسئله از وی [[روایت]] کرده‌اند و یا اینکه یک [[راوی]] در [[نقل]] مطلب، [[اشتباه]] کرده است و دیگران نیز از وی کرده‌اند<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷. </ref>
*استاد [[یوسفی غروی]] در این باره می‌فرمایند: از [[تاریخ]] [[وفات]] [[فاطمه بنت اسد]] ([[سال چهارم هجری]]) به دست می‌آید که وی بعد از [[تولد امام حسن]]{{ع}} از [[دنیا]] رفته است ولی در زمان [[ازدواج]] [[فاطمه]]{{س}} و نیز میلاد [[امام حسن]]{{ع}} از او یادی نشده و به جای او از [[اسماء بنت عمیس]] یاد شده است و این نام نیز تصحیف شده نام [[اسماء بنت یزید بن سکن انصاری]]، قابله و خطّابه معروف (خواستگاری کننده [[زنان]])<ref>در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج می‌شدند و به ایشان «خطابه» گفته می‌شد.</ref> [[مدینه]] بوده و این، [[دلیل]] [[اشتباه]] [[راویان حدیث]] است؛ زیرا در آن زمان، [[اسماء بنت عمیس]] به همراه همسرش به [[حبشه]] [[هجرت]] کرده بود و آنها در [[سال ششم هجری]] (یعنی سه سال پس از [[تولد امام حسن]]{{ع}}) به [[مدینه]] بازگشتند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.</ref>.
*[[جابر بن عبدالله]] می‌گوید: پس از [[تولد امام حسن]]{{ع}}، مادرش، [[حضرت زهرا]]{{ع}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "برای مولود جدید نامی [[انتخاب]] کن". [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}فرمود: "من در این کار از [[رسول خدا]] پیشی نمی‌گیرم؛ پس به [[رسول خدا]]{{صل}} گفتند که برای آن نوزاد نامی [[انتخاب]] کند؛ [[پیامبراکرم]]{{صل}} در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا [[خداوند متعال]] [[دستور]] نامگذاری او را بدهد"؛ پس [[خداوند متعال]] به [[جبرئیل]] [[وحی]] فرمود: "برای [[محمد]]{{صل}} [[فرزندی]] متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و [[تولد]] فرزندش را به وی تبریک بگو و به [[محمد]]{{صل}} اطلاع بده که [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} نسبت به تو مانند [[هارون]] به [[موسی]]{{عم}} است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام [[فرزند]] [[هارون]] بنام؛" پس از این [[فرمان]]، [[جبرئیل]] از سوی [[خداوند]] برای [[پیامبر]]{{صل}} [[پیام]] آورد و گفت: "نام [[فرزند علی]] را نام [[فرزند]] [[هارون]] قرار بده!".
*[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "نام [[فرزند]] [[هارون]] چه بود؟"
*[[جبرئیل]] گفت: "وی شبر نام داشته است"؛
*[[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: "زبان من [[عربی]] است"؛
*[[جبرئیل]] گفت: "فرزندت را "[[حسن]]" نام بگذار"<ref>عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.</ref>.
*[[ابوداود عمر بن سعد حفری]] به [[سند]] خود گفته است: چون [[فاطمه]]{{س}}، [[حسن بن علی]]{{ع}} را به [[دنیا]] آورد، [[رسول خدا]]{{صل}} در گوش [[حسن]]{{ع}} [[اذان]] گفت. [[قبیصه]] و [[ابوالمنذر]] گفته‌اند که [[پیامبر]]{{صل}} در گوش [[حسن]]{{ع}} [[نماز]] خواند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.</ref>.
*[[اربلی]] از [[کتاب]] [[فردوس]] [[نقل]] کرده است که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من مأمورم که نام این پسر را [[امام حسن|حسن]] بگذارم"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵.</ref>. و همو از [[سلمان فارسی]] [[روایت]] می‌کند که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[هارون]] [[نبی]] دو پسر خود را شبر و [[شبیر]] نام نهاد و من دو پسر خود را [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسن|حسین]] نامیدم که همان نام [[عربی]] [[فرزندان]] [[هارون]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵؛ {{متن حدیث|رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ{{ع}} قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}}. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ{{ع}} أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي‏] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ}}؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۳-۳۵.</ref>.


==[[کنیه]] و [[القاب امام حسن]]{{ع}}==
[[امام]] ابومحمد [[حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب]]، پیشوای دوم [[شیعیان]] و [[مسلمانان]] [[جهان]]، نخستین نوزادی است که در [[خاندان رسالت]] دیده به [[جهان]] گشود و تولد او [[رسول خدا]] {{صل}} را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند<ref>این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.</ref> [[فرخنده]] [[امام علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} و [[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}} و مولود مبارکی است که [[آفتاب]] پرفروغ چهره‌اش در نیمه [[ماه مبارک رمضان]] [[سال سوم هجرت]] در [[مدینه]] به [[جهان]]، [[روشنایی]] بخشید<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.</ref>.
*[[کنیه]] آن [[حضرت]] [[ابومحمد]] است اما برای حضرتش [[القاب]] فراوانی [[نقل]] کرده‌اند، مانند: [[تقی]]، طیب، [[زکی]]، [[سید]]، [[سبط]] و ولی. البته [[برترین]] آنها از نظر رتبه، "[[سید]]" است؛ چرا که [[رسول خدا]]{{صل}} این [[لقب]] را به او [[عنایت]] کرده و او را به آن [[وصف]] کرده است. در [[حدیثی]] آمده است، [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ}}؛ همچنین گفته‌اند، [[القاب]] آن [[حضرت]]؛ [[وزیر]]، [[تقی]]، قایم، طیب، [[حجت]]، [[سید]]، [[سبط]] و ولی است<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۵.</ref>.


==[[سیمای ظاهری امام حسن]]{{ع}}==
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[فاطمه]] {{س}} در روز هفتم ولادت [[امام حسن]] {{ع}} او را در پارچه‌ای از حریر بهشتی که [[جبرئیل]] برای [[پیامبر]] {{صل}} از [[بهشت]] آورده بود، پیچید و نزد [[پیامبر]] آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او [[قربانی]] کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و [[محدثان]] [[نقل]] کرده‌اند؛ همچنین، [[احمد بن احمد بن صالح تمیمی]] نیز این ماجرا به [[سند]] خود از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.</ref>.
*[[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} از نظر [[سیمای ظاهری]] و چهره خود شبیه‌ترین [[مردم]] به جد مکرمش، [[رسول خدا]]{{صل}} بود و در این باره مؤرخان و [[محدثان]] و به خصوص [[محمد بن اسماعیل بخاری]] در صحیح خود و [[دولابی]] در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را [[نقل]] کرده‌اند. [[ابن سعد]] نیز در الطبقات الکبری [[نقل]] می‌کند که از [[ابوجحیفه]]<ref>وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).</ref> پرسیده شد: آیا [[پیامبر]]{{صل}} را دیده‌ای؟ گفت: آری؛ همانندترین [[مردم]] به او [[حسن بن علی]]{{ع}} بود<ref>الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.</ref>.
*[[ابوداود]]، [[عمر بن سعد حفری]] از [[عقبة بن حارث]] [[نقل]] می‌کند: روزی همراه [[ابوبکر]] بودم که از کنار [[حسن بن علی]]{{عم}} [[گذشت]]. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که [[شبیه]] [[پیامبر]] است"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.</ref>.
*همچنین از [[امام علی]]{{ع}} [[نقل]] شده است: [[حسن]]{{ع}} از سر تا سینه و [[حسین]]{{ع}} از سینه به پایین، به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} شباهت دارند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.</ref>.
*[[ابوهریره]] [[نقل]] می‌کند که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "هر کس مرا در [[خواب]] ببیند، چهره [[راستین]] خودم را دیده است که [[شیطان]] به چهره من درنمی‌آید". [[راوی]] [[عاصم بن کلیب]] گوید: پدرم می‌گفت این موضوع را برای [[ابن عباس]] [[نقل]] کردم و گفتم که من [[پیامبر]]{{صل}} را در [[خواب]] دیدم؛ [[ابن عباس]] پرسید: "به [[راستی]]]او را به [[خواب]] دیدی؟
*گفتم: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] که آن [[حضرت]] را به [[خواب]] دیدم؛
*[[ابن عباس]] پرسید: "آیا [[حسن بن علی]] را به یاد آوردی؟"
*گفتم: آری به [[خدا]]، به ویژه حالت [[راه رفتن]] به جلو [او را[(که خمیدگی داشت)؛
*[[ابن عباس]] گفت: "آری، [[حسن بن علی]] [[شبیه]] [[پیامبر]]{{صل}} بود"<ref>الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی میان عده‌ای درباره اینکه چه کسی از [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} به آن [[حضرت]] شبیه‌تر بوده است، [[گفتگو]] شد و [[عبدالله بن زبیر]] از آنجا عبور می‌کرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما می‌گویم که از میان [[اهل بیت پیامبر]] [[حسن بن علی]]{{ع}} شبیه‌ترین افراد به آن [[حضرت]] و در نظر او محبوب‌تر بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.</ref>.
*[[احادیث]] بسیار با الفاظ متفاوت درباره اینکه [[حسن بن علی]]{{ع}} شبیه‌ترین [[اهل بیت]] به [[رسول خدا]]{{صل}} بوده است، در [[جوامع حدیثی]] و [[تاریخی]] [[نقل]] شده است<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۱.</ref>.
*از [[احمد بن محمد بن ایوب مغیری]] [[روایت]] شده است: صورت [[حسن بن علی]]{{ع}} سفید و سرخی بر آن غالب و چشم‌های مبارکش سیاه و گشاده و هر دو گونه‌اش لطیف و هموار و خط باریک و مستقیمی از موی از سینه مبارکش تا ناف کشیده شده بود و موی [[محاسن]] مبارکش، زیاد و گردنش در [[صفا]] مثل ابریق نقره و اندام و استخوان‌های مفاصلش بزرگ و [[قوی]] و میان هر دو شانه‌اش عریض و بلندی قد او میانه بود؛ نه بلند و نه کوتاه. او [[بهترین]] و [[نیکوترین]] [[مردم]] از لحاظ چهره و [[محاسن]] مبارکش سیاه رنگ و مجعد و خود [[نیکو]] [[بدن]] بود<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۵-۳۷.</ref>.


==[[نزول]] [[آیات]] در [[شأن امام]] [[امام حسن|حسن]]{{ع}}==
به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای [[امام حسن]] {{ع}} به [[فقرا]] و بینوایان، نقره [[صدقه]] دادند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.</ref>. عمر [[مبارک]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} هنگام [[رحلت]] جانسوز [[رسول خدا]] {{صل}} هفت سال و چند ماه<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.</ref> و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۷-۲۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۰۹-۳۱۰.</ref>
*[[خداوند متعال]] در [[آیه مباهله]] {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش ، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو:بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> به [[پیامبر]] خود [[دستور]] می‌دهد که به نجرانیان بگو: ما با [[زنان]] و [[فرزندان]] و [[جان]] خودمان جمع شده، [[مباهله]] می‌کنیم. در این واقعه، مصداق خارجی {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}} کسی جز دو [[فرزند فاطمه]]{{س}} و [[علی]]{{ع}}؛ یعنی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} نیستند<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. و تمام [[مفسران]] و مؤرخان درباره این واقعه و مصداق آن هم‌نظر هستند.
*[[عیاشی]] در [[تفسیر]] خود در ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا}}<ref>«آیا به (حال و روز) کسانی ننگریسته‌ای که به آنان گفته شد (چندی) دست (از جنگ) بکشید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید (ولی آنان آرزومند جهاد بودند) و چون بر آنان کارزار مقرر شد ناگهان دسته‌ای از آنان (چنان) از مردم (کافر) ترسیدند چون ترسیدن از خداوند یا فراتر از آن و گفتند: پروردگارا! چرا نبرد را بر ما مقرر کردی؟ چرا زمانی کوتاه ما را مهلت ندادی؟ (به اینان) بگو: بهره این جهان، اندک است و سرای واپسین برای آن کس که پرهیزگاری ورزد بهتر است و سر مویی بر شما ستم نخواهد رفت» سوره نساء، آیه ۷۷.</ref> از [[امام باقر]] و [[امام]] [[جعفر صادق]]{{عم}} [[روایت]] می‌کند که فرموده‌اند: "به [[خدا]] قسم! [[سازش]] [[امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] برای این [[امت]] از هرچه که [[آفتاب]] بر آن می‌تابد، بهتر است. به [[خدا]] سوگند! این [[آیه]] درباره [[امام حسن]]{{ع}} نازل شده است. این [[آیه]] درباره [[اطاعت]] کردن از [[امام]] است؛ وقتی [[مردم]] از [[خدا]] خواستند که بجنگند و بر آنان [[واجب]] شد که در رکاب [[امام حسن]]{{ع}} بجنگند، گفتند: "پروردگارا! چرا [[جنگیدن]] را بر ما [[واجب]] کردی؟ کاش ما را تا زمان نزدیکی به تأخیر می‌انداختی""<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸.</ref>.
*نیز در [[تفسیر عیاشی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] شده که آن [[حضرت]] فرموده است: "[[آیه]] {{متن قرآن|كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ}} در [[شأن امام]] [[امام حسن|حسن]]{{ع}} نازل شده است؛ زیرا [[خدا]] آن [[حضرت]] را [[مأمور]] کرد که از [[جنگ]] با [[معاویه]] خودداری کند". آن‌گاه فرمود: [[آیه]] {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}}<ref>«اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند.».. سوره بقره، آیه ۲۴۶.</ref> در [[شأن]] [[امام حسین]]{{ع}} نازل شده است؛ زیرا [[خدا]] بر آن [[حضرت]] و عموم [[اهل]] [[زمین]] [[واجب]] کرده که در رکاب ایشان بجنگند"<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸. علامه مجلسی می‌گوید: علی بن اسباط در کتاب نوادر از حسن بن زیاد نقل می‌کند که گفت‌: به حضرت امام جعفر صادق{{ع}} گفتم: منظور از آیه ۷۷ سوره نساء که خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ}} چیست؟ فرمود: «این آیه در شأن امام حسن مجتبی{{ع}} نازل شده است، زیرا خدا به او دستور داد که از جنگ با معاویه خودداری کند». گفتم: منظور از این قسمت که می‌فرماید: {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} چیست؟ فرمود: «در شأن امام حسین{{ع}} نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و بر جمیع اهل زمین واجب کرده است که در رکاب آن بزرگوار بجنگند. (زندگانی امام حسن مجتبی{{ع}}، محمدجواد نجفی، ص۲۳۲)</ref>.
*[[پس از شهادت امام علی]]{{ع}} [[امام حسن]]{{ع}} در [[سخنرانی]] خود فرمود: "من از همان خانواده‌ای هستم که [[محبت]] و [[مودت]] آنها طبق [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref> بر هر [[مسلمانی]] [[واجب]] شده است؛ و فرمود: "اقتراف [[حسنه]]" [[مودت]] ما [[خانواده]] است. [[حسین بن علی]]{{ع}} نیز درباره [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref> فرمود: "آن خویشاوندانی که [[خدا]] به [[مودت]] با آنها [[دستور]] داده و خیر و [[برکت]] را در آن [[خاندان]] نهاده، [[خویشاوندی]] ما [[خاندان]] است که [[حق]] ما را بر هر [[مسلمان]] [[واجب]] کرده است"<ref>تأویل الآیات الظاهره، استرآبادی، ص۵۳۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۷-۳۹.</ref>.


==اوصاف و [[کرامات امام حسن]]{{ع}}==
== [[برترین]] نسب ==
*گروهی از [[امام]] [[ابوعبدالله]] [[جعفر بن محمد الصادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده‌اند که: [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} از نظر صورت و [[سیرت]] [[امام حسن|حسن]] و بزرگی، شبیه‌ترین [[مردم]] به [[رسول]] [[رسول خدا]]{{صل}} بوده است. روزی [[فاطمه]]{{س}} [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} که [[بیمار]] بود، آورد گفت: "ای [[رسول خدا]]! اینها [[فرزندان]] تواند؛ آیا از تو چیزی به [[ارث]] خواهند برد؟"
پدرش [[امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب]]{{ع}} و مادر گرامی‌اش [[سرور زنان عالم]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} دختر [[رسول]] خداست. بنابراین، حضرت از طرف پدر و مادر [[هاشمی]] نسب و نخستین نوه [[پیامبر]] خداست<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۷۴.</ref>.
*[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[سیرت]] و [[سیادت]] من از آن [[امام حسن|حسن]] است و [[بخشندگی]] و [[شجاعت]] من از آن [[حسین]]". و به [[نقل]] دیگر، آن [[حضرت]] فرمود: "هیبت و [[سیادت]] من از آن [[امام حسن|حسن]] و جرأت و [[جود]] من از آن [[حسین]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.</ref>.
*از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] شده است که فرموده‌اند: "در سالی [[حسن بن علی]]{{عم}} پیاده به [[مکه]] می‌رفت و دو پایش ورم کرد. پس، در راه، یکی از بستگانش به ایشان گفت: "اگر بر مرکب سوار شوید، این ورم فرو می‌نشیند"؛
*فرمود: "نه هرگز؛ وقتی به این منزل پیشرو برسیم، مرد سیاهی پیش تو خواهد آمد که روغنی با خود دارد، آن را بدون اینکه درباره قیمت آن چانه بزنی بخر!"
*وی گفت: "[[پدر]] و مادرم قربانت! ما به هیچ منزلی نرسیدیم که چنین کسی در آنجا باشد و چنین دوائی بفروشد؟!"[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "چرا؛ آن مرد در نزدیکی توست؛ اندکی به آن منزل مانده"، پس از پیمودن اندکی از مسیر، به ناگاه آن مرد سیاه نمایان شد. پس [[امام حسن]]{{ع}} به آن مرد فرمود: "به نزد این مرد برو و دارو را از او بگیر و بهایش را به او بده!"
*وقتی او به نزد آن مرد سیاه رفت، آن مرد سیاه به او گفت: "ای [[جوان]]، این روغن را برای چه کسی می‌خواهی؟"
*او گفت: "برای [[حسن بن علی]]{{ع}}"؛
*آن مرد سیاه گفت: "مرا نزد آن [[حضرت]] ببر". او نیز آن مرد سیاه را به نزد [[امام حسن]]{{ع}} آورد؛ آن مرد سیاه به [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} گفت: "[[پدر]] و مادرم به قربانت! من نمی‌دانستم شما به این دارو نیاز دارید و شما خود این را می‌دانید؛ من در برابر آن [[بهائی]] نمی‌گیرم؛ همانا من [[غلام]] شما هستم ولی شما [[دعا]] کنید که [[خداوند]] پسر سالمی به من بدهد که [[دوستدار]] شما [[خانواده]] باشد؛ زیرا من [[همسر]] خود را در حال زایمان رها کردم و آمدم؛"
*[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "به [[منزلت]] برو که [[خدا]] به تو پسر سالمی بخشیده و او از [[شیعیان]] ماست"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.</ref>.
*از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] شده است که فرمود: "سالی [[حسن بن علی]]{{ع}} برای به جا آوردن [[عمره]] از منزل خارج شد و مردی از [[فرزندان]] [[زبیر]] که به [[امامت]] آن [[حضرت]] [[عقیده]] داشت، همراه ایشان بود آنها در راه در کنار برکه‌ای در زیر درخت خرمایی که از بی‌آبی خشکیده بود به استراحت پرداختند. همراهان برای [[امام حسن]]{{ع}} زیر آن [[نخل]] خشک و برای [[فرزند]] [[زبیر]] زیر [[نخل]] دیگری مقابل آن [[حضرت]] زیراندازی انداختند. آن [[فرد]] به بالا نگریست و گفت: "اگر این [[نخل]]، رطبی داشت ما از آن می‌خوردیم"؛
*[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "تو رطب می‌خواهی؟"
*او گفت: "آری"؛ پس آن [[حضرت]] دست به [[آسمان]] برداشت و دعایی کرد؛ فوراً آن [[نخل]]، سبز شد و رطب آورد. *ساربانی که شتر از او کرایه کرده بودند، گفت: "به [[خدا]] [[جادو]] است!"
*[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "وای بر تو! [[جادو]] نیست، بلکه [[دعای مستجاب]] پسر [[پیامبر]] است". پس، از درخت خرما بالا رفته و خرمایش را چیدند و برای آنها آوردند که به اندازه ایشان بود"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.</ref>.
*[[محمد بن اسحاق]] گوید: پس از [[پیامبر]]{{صل}} هیچ کس به [[مقام]] و [[شرافت]] [[حسن بن علی]]{{ع}} نرسید؛ هرگاه [[امام حسن|حسن]]{{ع}} از منزلش بیرون می‌آمد و در جایی می‌نشست، [[مردم]] اطراف او جمع می‌شدند تا آن زمان که راه‌ها بسته می‌شد و پس از آن، به منزلش بازمی‌گشت. من در راه [[مکه]] او را دیدم، در حالی که از مرکبش پائین آمده بود و پیاده راه می‍رفت و [[مردم]] هم از وی [[پیروی]] کرده، پیاده حرکت می‍‌کردند، [[سعد بن ابی وقاص]] نیز در کنار ایشان پیاده راه می‌رفت<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.</ref>.
*[[نقل]] شده است، [[امام حسن]]{{ع}} از هفت سالگی در مجلس [[پیامبر اسلام]]{{صل}} حاضر می‌شد و مطالب [[وحی]] را می‌شنید و [[حفظ]] می‌کرد؛ آن‌گاه نزد مادرش می‌آمد و آن‌چه را که [[حفظ]] کرده بود، شرح می‌داد. پس هرگاه [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} نزد [[حضرت فاطمه زهرا]]{{ع}} می‌آمد، بخشی از [[وحی]] [[خدا]] را از آن بانو می‌شنید، و به او می‌فرمود: "یا [[فاطمه]]! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟"
*او می‌فرمود: "پسرت، [[امام حسن|حسن]] برایم گفته است". روزی [[حضرت امیر]]{{ع}} در [[خانه]] [[پنهان]] شد و [[امام حسن]]{{ع}} مانند همیشه نزد مادرش [[فاطمه]]{{س}} آمد تا آنچه را که از [[پیامبر]]{{صل}} شنیده بود، شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید. [[فاطمه زهرا]]{{ع}} از این حالت او تعجب نمود! [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "مادر جان! [[تعجب]] نکن! حتما شخص [[بزرگواری]] به سخن من گوش می‌دهد و گوش دادن وی مرا از [[سخن گفتن]] بازداشته است!". سپس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از جای خود بیرون آمد و [[امام حسن]]{{ع}} را در آغوش کشید و بوسید<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷.</ref>.
*روزی به [[امام حسن]]{{ع}} گفته شد: تو بزرگی مخصوصی داری!
*ایشان فرمود: "بلکه من عزتمند هستم، چنانکه [[خدا]] در [[قرآن]] و در [[آیه]] هشتم [[سوره منافقون]] می‌فرماید: "[[عزت]] برای [[خدا]] و [[رسول]] و [[مؤمنین]] خواهد بود".
*و اصل بن عطا می‌گوید: [[امام حسن]]{{ع}} سیمای [[پیامبران]] و هیبت [[پادشاهان]] را داشت<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.</ref>.
*در [[جنگ صفین]]؛ [[عبیدالله بن عمر]] [[امام حسن]]{{ع}} را صدا زد و گفت: "می‌خواهم تو را [[نصیحت]] کنم". وقتی [[امام حسن]]{{ع}} به او توجه کرد، او گفت: "[[مردم]] [[بغض]] پدرت را داشتند و او را [[لعنت]] می‌کردند؛ زیرا در ریختن [[خون عثمان]] دخیل بود. آیا می‌توانی پدرت را برکنار کنی تا ما با تو [[بیعت]] کنیم؟"
*[[امام حسن]]{{ع}} در جوابش سخنی فرمود که ناراحت شد؛ [[معاویه]] گفت: "[[امام حسن|حسن]]، پسر پدرش است"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۳۹-۴۲.</ref>.


==[[جایگاه امام]] [[امام حسن|حسن]]{{ع}} نزد [[رسول خدا]]{{صل}}
[[امام حسن مجتبی]] و برادرش، [[امام حسین]] {{عم}}، فضیلت‌هایی دارند که دیگران از آنها بی‌بهره‌اند؛ زیرا ایشان دو [[سبط]] و دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[بهترین]] [[جوانان]] [[اهل]] بهشت‌اند. جد ایشان، [[رسول خدا]] {{صل}} و [[پدر]] بزرگوارشان، [[علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم]] و مادر [[اطهر]] ایشان، [[فاطمه]] [[بتول]]، دختر [[حضرت محمد]] {{صل}}، [[سرور]] [[زنان
{{متن حدیث| فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول }}
{{متن حدیث| فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول }}
{{متن حدیث| و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول }}</ref>
{{متن حدیث| و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول }}</ref>
*"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن [[تجاوز]] کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با [[ایمان کامل]] بازخواهی گشت"؛
*آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه می‌گویی؟!"
*[[امام حسن]]{{ع}} به او فرمود: "آری، تو با [[قوم]] خود گرد آمده و به [[گفتگو]] پرداختید و [[گمان]] کردید [[محمد]]{{صل}} بدون [[فرزند]] است، و بیشتر [[عرب]] [[کینه]] وی را در [[دل]] دارد و کسی نیست که [[خونخواه]] [[محمد]]{{صل}} باشد؛ تو [[گمان]] کردی که کشنده [[محمد]]{{صل}} خواهی بود و [[پول]] [[خون]] آن [[حضرت]] را قبیله‌ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفته‌ای که با آن [[پیامبر اسلام]] را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت. و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده‌ای که مبادا این [[راز]] فاش شود. اما به طرف خیر آمده‌ای. من اکنون تو را از سفری که آمده‌ای [[آگاه]] می‌کنم؛ تو در هوای روشنی از [[خانه]] خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و [[تاریکی]] [[آسمان]] را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آن‌گاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می‌شود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمی‌شنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و [[ستارگان]] از نظرت [[غائب]] شده بودند و راه را به کمک ستاره‌ای که طلوع کرده باشد یا دانشی که [[راهنما]] باشد، پیدا نمی‌کردی؛ هرگاه بخشی از راه را [[طی]] می‌کردی، می‌دیدی در یک بیابان بی‌پایانی هستی و هرچه [[سختی]] می‌کشیدی و بر فراز تپه و بلندی می‌رفتی، می‌دیدی که راه خود را دور کرده‌ای و بادهای شدید می‌خواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهنده‌ای را دیدی و تپه‌های آن بیابان تو را به [[وحشت]] انداخته و سنگریزه‌ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود [[آمدی]] که دیدی نزد ما آمده‌ای و چشمت به [[جمال]] ما روشن و قلبت، باز و آه و ناله‌ات بر طرف شده است"؛
*[[اعرابی]] گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟ تو زنگ [[قلب]] مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا [[علم غیب]] داری؟" سپس آن [[اعرابی]] گفت: "[[اسلام]] چیست؟"
*[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛
*سپس آن [[اعرابی]] [[اسلام]] آورد و [[مسلمانی]] وی بسیار [[نیکو]] بود. آن‌گاه [[رسول خدا]]{{صل}} قسمتی از [[قرآن]] را به وی آموخت؛ او گفت: "یا [[رسول الله]] اجازه می‌دهی من نزد قبیله‌ام بازگردم و ایشان را از این حادثه [[آگاه]] کنم؟"
*[[پیامبر خدا]]{{صل}} به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از [[قبیله]] خویش [[گفتگو]] کرد و بیشتر آنها [[اسلام]] آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر [[مردم]] به [[امام حسن]]{{ع}} می‌افتاد، می‌گفتند: "به [[امام حسن|حسن]] مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"<ref>العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.</ref>.
*از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[نقل]] شده است که روزی نزد [[پیامبر خدا]]{{صل}} بودم که [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} بیامد و چون [[پیامبر]] او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای [[پیامبر خدا]]، به روی این پسر لبخند می‌زنی؟
*گفت: "ای عموی [[رسول خدا]]! به [[خدا]] که [[خداوند]] بیشتر از من او را [[دوست]] دارد؛ [[نسل]] همه [[پیمبران]] از پشت خودشان بود، اما [[نسل]] من از پشت این مرد خواهد بود.
*وقتی [[روز قیامت]] شود، [[مردم]] را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا [[خدا]] نمی‌خواهد رسوا شوند، مگر این مرد و [[شیعه]] او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می‌شوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۴۲-۵۱.</ref>.


==دعایی که [[پیامبر]]{{صل}} به [[امام حسن]]{{ع}} آموخت==
"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن [[تجاوز]] کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با [[ایمان کامل]] بازخواهی گشت"؛ آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه می‌گویی؟!" [[امام حسن]] {{ع}} به او فرمود: "آری، تو با [[قوم]] خود گرد آمده و به [[گفتگو]] پرداختید و [[گمان]] کردید [[محمد]] {{صل}} بدون [[فرزند]] است، و بیشتر [[عرب]] [[کینه]] وی را در [[دل]] دارد و کسی نیست که [[خونخواه]] [[محمد]] {{صل}} باشد؛ تو [[گمان]] کردی که کشنده [[محمد]] {{صل}} خواهی بود و [[پول]] [[خون]] آن حضرت را قبیله‌ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفته‌ای که با آن [[پیامبر اسلام]] را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده‌ای که مبادا این [[راز]] فاش شود. اما به طرف خیر آمده‌ای. من اکنون تو را از سفری که آمده‌ای [[آگاه]] می‌کنم؛ تو در هوای روشنی از [[خانه]] خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و [[تاریکی]] [[آسمان]] را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آن‌گاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می‌شود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمی‌شنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و [[ستارگان]] از نظرت [[غائب]] شده بودند و راه را به کمک ستاره‌ای که طلوع کرده باشد یا دانشی که [[راهنما]] باشد، پیدا نمی‌کردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی می‌کردی، می‌دیدی در یک بیابان بی‌پایانی هستی و هرچه [[سختی]] می‌کشیدی و بر فراز تپه و بلندی می‌رفتی، می‌دیدی که راه خود را دور کرده‌ای و بادهای شدید می‌خواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهنده‌ای را دیدی و تپه‌های آن بیابان تو را به [[وحشت]] انداخته و سنگریزه‌ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود [[آمدی]] که دیدی نزد ما آمده‌ای و چشمت به [[جمال]] ما روشن و قلبت، باز و آه و ناله‌ات بر طرف شده است"؛
*از [[امام]] [[حسن بن علی]]{{ع}} [[نقل]] شده است که [[رسول خدا]]{{صل}} این کلمات را به من آموخت که در [[قنوت نماز وتر]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ}}<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.</ref>؛ خدایا مرا در زمره کسانی که [[هدایت]] کرده‌ای [[هدایت]] فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، [[عافیت]] ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ [[سرپرستی]] کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، [[برکت]] ده و مرا از [[شر]] آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که [[فرمان]]، تنها از آن توست و کسی بر تو [[حکومت]] نمی‌کند؛ تو منزهی ای [[پروردگار]] [[کعبه]].
 
*[[ابی الحوراء]] می‌گوید: از [[حسن بن علی]]{{ع}} پرسیدم: به روزگار [[پیامبر]]{{صل}} در چه [[سنی]] و مانند چه کسی بودی؟
[[اعرابی]] گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟ تو زنگ [[قلب]] مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا [[علم غیب]] داری؟" سپس آن [[اعرابی]] گفت: "[[اسلام]] چیست؟" [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ}}؛ سپس آن [[اعرابی]] [[اسلام]] آورد و [[مسلمانی]] وی بسیار [[نیکو]] بود. آن‌گاه [[رسول خدا]] {{صل}} قسمتی از [[قرآن]] را به وی آموخت؛ او گفت: "یا [[رسول الله]] اجازه می‌دهی من نزد قبیله‌ام بازگردم و ایشان را از این حادثه [[آگاه]] کنم؟" [[پیامبر خدا]] {{صل}} به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از [[قبیله]] خویش [[گفتگو]] کرد و بیشتر آنها [[اسلام]] آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر [[مردم]] به [[امام حسن]] {{ع}} می‌افتاد، می‌گفتند: "به [[امام حسن|حسن]] مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"<ref>العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.</ref>.
*فرمود: "به خاطر دارم که [[پیامبر]]{{صل}} به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که [[بدی]] و [[دروغ]]، مایه بدنامی و [[نیکی]] و [[راستی]]، مایه [[آرامش]] است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و [[پیامبر]] این [[دعا]] را به من آموخت که به هنگام [[نماز]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ}}".
 
*[[ابو الحوراء]] می‌گوید: هنگامی که همراه [[محمد بن حنفیه]] در محله [[ابوطالب]] به دره [[پناه]] برده بودیم<ref>وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.</ref>، این [[دعا]] را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما [[آموزش]] داده شده است و [[دستور]] داده‌اند که آنها را[در [[نماز وتر]] بخوانیم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.</ref>.
از [[عباس بن عبدالمطلب]] [[نقل]] شده است روزی نزد [[پیامبر خدا]] {{صل}} بودم که [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} بیامد و چون [[پیامبر]] او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای [[پیامبر خدا]]، به روی این پسر لبخند می‌زنی؟ گفت: "ای عموی [[رسول خدا]]! به [[خدا]] که [[خداوند]] بیشتر از من او را [[دوست]] دارد؛ [[نسل]] همه [[پیمبران]] از پشت خودشان بود، اما [[نسل]] من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی [[روز قیامت]] شود، [[مردم]] را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا [[خدا]] نمی‌خواهد رسوا شوند، مگر این مرد و [[شیعه]] او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می‌شوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پایندهج۲، ص۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۴۲-۵۱ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۲۳-۳۳۱.</ref>
*و نیز [[ابوالحوراء]] گفته است از [[حسن بن علی]]{{ع}} پرسیدم: چه چیز از [[رسول خدا]]{{صل}} [[حفظ]] کرده و به یاد داری؟
 
*فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای [[زکات]] برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ [[پیامبر]]{{صل}} آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما [[خاندان]] [[پیامبر]]{{صل}} [[زکات]] روا نیست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانیج۵، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۱-۵۲.</ref>.
== دعایی که [[پیامبر]] {{صل}} به [[امام حسن]] {{ع}} آموخت ==
از [[امام]] [[حسن بن علی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که [[رسول خدا]] {{صل}} این کلمات را به من آموخت که در [[قنوت نماز وتر]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ}}<ref>امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.</ref>؛ خدایا مرا در زمره کسانی که [[هدایت]] کرده‌ای [[هدایت]] فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، [[عافیت]] ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ [[سرپرستی]] کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، [[برکت]] ده و مرا از [[شر]] آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که [[فرمان]]، تنها از آن توست و کسی بر تو [[حکومت]] نمی‌کند؛ تو منزهی ای [[پروردگار]] [[کعبه]].
 
[[ابی الحوراء]] می‌گوید: از [[حسن بن علی]] {{ع}} پرسیدم: به روزگار [[پیامبر]] {{صل}} در چه [[سنی]] و مانند چه کسی بودی؟ فرمود: "به خاطر دارم که [[پیامبر]] {{صل}} به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که [[بدی]] و [[دروغ]]، مایه بدنامی و [[نیکی]] و [[راستی]]، مایه [[آرامش]] است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و [[پیامبر]] این [[دعا]] را به من آموخت که به هنگام [[نماز]] بخوانم: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ}}". [[ابو الحوراء]] می‌گوید: هنگامی که همراه [[محمد بن حنفیه]] در محله [[ابوطالب]] به دره [[پناه]] برده بودیم<ref>وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.</ref>، این [[دعا]] را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما [[آموزش]] داده شده است و [[دستور]] داده‌اند که آنها را[در [[نماز وتر]] بخوانیم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.</ref>.
 
و نیز [[ابوالحوراء]] گفته است از [[حسن بن علی]] {{ع}} پرسیدم: چه چیز از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حفظ]] کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای [[زکات]] برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ [[پیامبر]] {{صل}} آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما [[خاندان]] [[پیامبر]] {{صل}} [[زکات]] روا نیست"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۱-۵۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۱-۳۳۲.</ref>
 
== [[عبادت]] [[امام حسن]] {{ع}} ==
[[امام حسن]] {{ع}} دو بار (و بنا به بعضی [[روایات]]، سه بار) تمام [[دارایی]] خود را میان [[فقرا]] تقسیم کرد. آن حضرت می‌فرمود: "من [[شرم]] میکنم از [[پروردگار]] خود که به [[ملاقات]] او بروم و به [[خانه]] او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت و به [[نقلی]]، [[حسن بن علی]] {{عم}} پانزده مرتبه پیاده به [[حج]] رفت و چه زهدی بالاتر از این است.
 
[[نقل]] شده است، هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} [[وضو]] می‌گرفت، اعضایش می‌لرزید و رنگ مبارکش زرد می‌شد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، می‌فرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل [[پروردگار]] [[عرش]] قرار می‌گیرد، رنگش، زرد و مفصل‌هایش به رعشه دچار شود"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹.</ref>. هرگاه [[امام حسن]] {{ع}} به در [[مسجد]] می‌رسید، سر [[مبارک]] خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانه‌ات قرار گرفته ای خدای [[نیکوکار]]! شخص [[گنهکار]] نزد تو آمده است. ای [[پروردگار]] [[کریم]]! از [[گناهان]] من به خاطر آن نیکویی‌های خود در گذر!"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.</ref>
 
از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده که گفته است: وقتی [[معاویه]] ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به [[حج]] نرفتم، در صورتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} با پای پیاده ۲۵ مرتبه به [[حج]] رفت؛ در صورتی که اسب‌های بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه [[اموال]] خود و حتی نعلین‌های خود را با [[بندگان خدا]] تقسیم کرد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴.</ref>.
 
[[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در زمان خود عابد‌ترین و [[زاهدترین]] و [[برترین]] [[مردم]] به شمار می‌رفت. هر گاه [[حج]] به جای می‌آورد، پیاده می‌رفت و چه بسا با پای برهنه می‌رفت هرگاه [[یاد مرگ]] می‌کرد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد [[قبر]] و به یاد [[برانگیخته شدن]] در [[محشر]] و به یاد عبور از [[صراط]] می‌افتاد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد آن موقعی می‌افتاد که برای حساب نزد [[خدا]] خواهد رفت، طوری فریاد میزد که [[غش]] می‌کرد. هرگاه برای [[نماز]] [[قیام]] می‌کرد، اعضایش در مقابل [[خدا]] می‌لرزید؛ هر وقت به یاد [[بهشت و دوزخ]] می‌افتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب می‌شد و آن‌گاه از [[خدا]] ورود به [[بهشت]] و دوری و [[بیزاری]] از [[جهنم]] را در خواست می‌کرد. هرگاه به [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}} می‌رسید می‌فرمود: {{متن حدیث| لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ}}!". آن حضرت در هر حال به ذکر و [[یاد خدا]] مشغول و از همه [[مردم]]، راستگوتر و فصیح‌تر بود<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).</ref>.
 
[[امام باقر]] {{ع}} فرمود: "چون [[وفات]] [[امام حسن]] {{ع}} نزدیک شد، [[گریه]] کرد؛ به او گفته شد: "پسر [[پیامبر]]! [[گریه]] می‌کنی در صورتی که نزد [[رسول خدا]] {{صل}} چنان مقامی داری! و [[پیامبر]] [[علی]] {{صل}} درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به [[حج]] رفته‌ای و سه بار، تمام دارائی‌ات را نصف کرده‌ای و حتی کفشت را (در [[راه خدا]] به [[فقرا]] داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب می‌گریم: [[بیم]] موقف (حساب [[روز قیامت]] یا از [[بیم]] [[خدا]]) و از جدائی [[دوستان]]"<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).</ref> [[نقل]] شده است، وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از [[نماز صبح]] فارغ می‌شد، تا [[طلوع]] [[آفتاب]] با کسی سخن نمی‌گفت، حتی اگر کسی می‌خواست آن بزرگوار را از سر [[سجاده]] دور کند<ref>الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۳-۵۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۴-۳۳۵.</ref>
 
== بخشش امام حسن {{ع}} ==
نسبت به [[بخشندگی]] [[کریم]] [[اهل بیت]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در منابع و مصادر مطالب فراوانی [[نقل]] شده است؛ [[ابن طلحه]] درباره [[بخشش]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} گفته است: [[بخشش]] و [[کرم]]، درختی است که کشتگاه آن در [[حب]] اوست و او این ویژگی را از کسی به [[ارث]] برده است که در حال [[رکوع]]، به [[سائل]] [[انفاق]] کرد. روزی [[امام حسن]] {{ع}} شنید، مردی از [[خدای تعالی]] می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد<ref>فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
 
[[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} و [[عبدالله بن جعفر]] به قصد [[حج]] حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و [[تشنه]] و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به [[خیمه]] پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع [[تشنگی]] کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد [[خیمه]] شدند و جلو [[خیمه]] پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن [[زن]]، گفتند: "ما از [[قریش]] هستیم که برای به جا آوردن [[حج]] می‌رویم؛ چون به [[سلامت]] بازگردیم ان‌شاءالله، در [[مدینه]] پیش ما بیا تا جبران این [[پذیرایی]] کرده و از تو [[قدردانی]] کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این [[زن]] به [[خانه]] آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش [[نقل]] کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به [[مدینه]] رفتند؛ روزی این مرد و [[زن]] از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشتند؛ [[امام حسن]] {{ع}} که بر در [[خانه]] خود نشسته بود، آن [[زن]] را [[شناخت]]، پس غلامی را فرستاد و او را [[طلب]] کرد و فرمود: "یا أمة [[الله]] مرا می‌شناسی؟"
 
گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما [[پذیرایی]] کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای [[صدقه]] برای او خرید و هزار [[دینار]] اشرفی دیگر به وی داد و [[غلام]] را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، [[امام حسین]] {{ع}} فرستاد؛ [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: "برادرم، [[امام حسن|حسن]] به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و [[غلام]] خود را همراه او کرده و او را نزد [[عبدالله بن جعفر]] فرستاد؛ او گفت: "[[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ [[عبدالله بن جعفر]] گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار [[دینار]] به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس [[زن]] با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
 
همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوش‌رفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "[[حسن بن علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابی‌طالب]] هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] می‌کنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر [[مال]] می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمی‌داشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>.
 
[[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!" [[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛ [[امام حسن|حسن]] {{ع}} و [[حسین]] {{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]] {{ع}} نیز [[دستور]] داد به او چهل و نه دنیار دادند و [[عبدالله بن جعفر]] نیز [[دستور]] داد به او چهل و هشت [[دینار]] دادند و آن مرد نزد [[عثمان]] برگشت؛ [[عثمان]] به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه [[طلب]] [[مال]] می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن [[مال]] غیر از سه مورد [[شایسته]] نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه [[دینار]] داد و دومی چهل و نه [[دینار]] و سومی چهل و هشت [[دینار]] دادند"؛ [[عثمان]] گفت: "برای تو چه کسی مانند این [[جوان‌ها]] می‌شود؟ آنان [[علم]] را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و [[حکمت]] را اندوخته‌اند""<ref>الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
 
روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]] {{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کرده‌ام؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟" او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛ [[امام حسن]] {{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را می‌دهم"؛ او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس [[امام]] {{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>.
 
[[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن]] {{ع}} در [[شام]] نزد [[معاویه]] رفت و فهرست طولانی [[اموال]] و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی [[امام حسن]] {{ع}} خواست از نزد [[معاویه]] خارج شود، خادمی [[کفش]] آن حضرا را دوخت؛ پس [[امام]] {{ع}} آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.
 
همچنین [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه]] به [[مدینه]] رفت. در اولین روزی که [[مردم]] به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا [[صد]] هزار درهم جایزه می‌گرفت. [[امام حسن]] بعد از همه [[مردم]] نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر [[آمدی]]، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد [[قریش]] [[بخیل]] معرفی کنی؟ به قدری [[صبر]] کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به [[غلام]] خود گفت: "به [[قدر]] همه آن‌چه که به همه [[مردم]] دادیم، به [[امام حسن]] بده! یا [[ابا محمد]]! بدان که من پسر [[هند]] هستم"؛ [[امام حسن]] {{ع}} آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]] هستم"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸.</ref>.
 
روزی [[مروان بن حکم]] گفت: "من خواهان مرکب [[حسن بن علی]] {{ع}} هستم؛ [[ابن ابی عتیق]] به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی [[حاجت]] مرا روا می‌کنی؟" [[مروان]] گفت: "آری"؛ [[ابن ابی عتیق]] گفت: "هنگامی که گروه [[قریش]] گرد هم آمدند، من کرامت‌های [[قریش]] را شرح داده، از [[نقل]] کرامت‌های [[حسن]] خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا [[سرزنش]] کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به [[نقل]] کرامت‌های [[قریش]] پرداخت، ولی از [[امام حسن]] {{ع}} چیزی نگفت. [[مروان]] به وی [[اعتراض]] کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های [[حسن بن علی]] چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم [[کرامت]] [[انبیاء]] را شرح دهم، [[امام حسن]] را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی [[امام حسن]] {{ع}} از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، [[ابن ابی عتیق]] به دنبال آن حضرت آمد؛ [[امام حسن]] {{ع}} در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس [[امام]] {{ع}} فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص [[کریم]] [[خدعه]] کنی، او خواهد پذیرفت"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۵-۶۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۶-۳۴۰.</ref>
 
== دوران زندگانی امام ==
{{اصلی|سرگذشت زندگی امام حسن}}
دوران زندگانی [[امام مجتبی]] {{ع}} را می‌توان به پنج دوره تقسیم کرد:
# هفت سال با [[پیامبر]]؛
# ۲۵ سال در [[زمان]] [[خلفا]]؛
# حدود پنج سال دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]] {{ع}}؛
# هفت ماه دوران [[خلافت]] حضرت از [[رمضان]] سال ۴۰ تا [[جمادی]] الأولای [[سال ۴۱ هجری]]<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷. خلافت در این تاریخ رسماً به معاویه منتقل شد.</ref>؛
# ده سال آخر [[عمر]] حضرت در زمان خلافت [[معاویه]].
 
دوران [[امامت]] حضرت ده سال بود. در [[کتب اربعه]] درباره بخشی از این دوران نکاتی [[نقل]] شده است. [[شیخ طوسی]] [[امام حسن]] {{ع}} را این‌گونه معرفی کرده است: [[حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]]، [[امام]] [[زکی]] [[سید]] [[جوانان]] [[بهشت]]، در [[مدینه]] در [[ماه رمضان]] [[سال دوم هجری]] متولد شد و با سم در مدینه در آخر صفر سال ۴۹ به [[شهادت]] رسید. سن ایشان در آن زمان ۴۷ سال بود. مادرش [[سرور زنان]] دو عالم، [[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} بود و در [[بقیع]] در [[شهر پیامبر]] [[دفن]] گردید<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹.</ref>.
 
آنچه شیخ طوسی نقل کرده، متن مقنعه [[شیخ مفید]] است<ref>شیخ مفید، المقنعه، ص۴۶۴.</ref>. [[کلینی]] مشابه با نقل شیخ، درباره آن حضرت سخن گفته؛ جز اینکه به مسمومیت حضرت اشاره نکرده است. وی افزوده: [[روایت]] شده که حضرت در [[سال سوم هجری]] متولد شده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۲. تولد حضرت را نیمه رمضان سال سوم دانسته است.</ref>. از [[امام صادق]] {{ع}} نقل می‌کند: [[حسن بن علی]] {{ع}} در ۴۷ سالگی در سال ۵۰ درگذشت. وی پس از پیامبر ۴۰ سال [[زندگی]] کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. به نظر می‌رسد این نقل با گزارش‌های [[تاریخی]] هماهنگی بیشتری داشته باشد؛ زیرا [[ازدواج فاطمه]] {{س}} و [[علی]] {{ع}} را بعد از [[جنگ بدر]] در [[ذی‌حجه]] سال دوم هجری دانسته‌اند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۹۸؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۲۶۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۹۲.</ref>؛ در نتیجه [[تولد امام حسن]] {{ع}} در سال سوم خواهد بود؛ آن‌گونه که [[شیخ مفید]] [[نقل]] کرده که در [[نیمه رمضان]] [[سال سوم هجری]] به [[دنیا]] آمده است<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵.</ref>. ابوعلی [[همام]] تولد امام حسن {{ع}} را سه سال و چند ماه بعد از [[هجرت]] در [[مدینه]] می‌داند<ref>ابو علی محمد بن همام اسکافی، منتخب الأنوار، ص۵۱.</ref>؛ بنابراین اگر سن حضرت را هنگام [[شهادت]] ۴۷ سال بدانیم، شهادت ایشان در سال ۵۰ درست است. وقتی [[امام حسن]] {{ع}} متولد شد، در همان [[روز]] [[پیامبر]] در گوشش [[اذان]] [[نماز]] خواند<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۴۳؛ ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۳: {{متن حدیث|إِنَّ النَّبِيَّ {{صل}} أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ {{ع}} بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۴.</ref>
 
=== دوران [[رسول خدا]]{{صل}} ===
[[امام حسن]]{{ع}} کمتر از هشت سال با [[رسول خدا]] بود، ولی در رویدادهای مهم آن [[عصر حضور]] داشت. [[رویداد مباهله]] که در [[سال ششم هجرت]] روی داد، یکی از حوادث مشهور [[عصر رسالت]] است. در این ماجرا رسول خدا{{صل}} با [[نمایندگان]] [[مسیحیان نجران]] گفتگوهای بسیاری داشت؛ ولی آنان از [[پذیرش اسلام]] سرباز زدند. با [[نزول]] [[آیه ۶۱ سوره آل عمران]]، رسول خدا{{صل}} نمایندگان [[مسیحی]] [[نجران]] را به [[مباهله]] فراخواند. هنگام مباهله، بزرگ مسیحیان نجران، هم‌کیشان خود را به دلیل اینکه رسول خدا{{صل}} به همراه [[حسنین]]{{عم}}، [[فاطمه]]{{س}} و علی{{ع}} آمده بودند، از مباهله [[نهی]] کرد. از این رو، حاضر به دادن [[جزیه]] شدند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳.</ref>.
 
از حوادث مهم دیگری که در دوران رسول خدا{{صل}} اتفاق افتاد، «[[بیعت رضوان]]» بود. حسنین{{عم}} تنها خردسالانی بودند که در آن حادثه با رسول خدا{{صل}} [[بیعت]] کردند<ref>{{متن حدیث|لَمْ يُبَايِعْ صَبِيّاً غَيْرَهُمَا}}؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۸۷؛ و ر.ک: قاضی نعمان، المناقب و المثالب، ص۲۸۳-۲۸۴.</ref>. حضور آنان در کنار بزرگان [[صحابه]]، جایگاه خاص ایشان را نشان می‌دهد؛ زیرا همیشه این بیعت مورد توجه بوده و از معدود مفاخری است که همیشه صحابه بدان توجه داشته‌اند<ref>ر.ک: صدوق، الامالی، ص۲۵؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۸۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۹۴.</ref>. در مقابل، حضور نداشتن در بیعت رضوان سبب [[نکوهش]] بوده است؛ برای نمونه، در جریان [[شورای خلافت]]، [[مقداد]] به اعضای آن [[شورا]] گفت: با کسی که در بیعت رضوان نبوده بیعت نشود<ref>مفید، الجمل، ص۱۲۲.</ref>. [[عایشه]] نیز ضمن [[اعتراض]] به [[عثمان]] این موضوع را مطرح کرده است<ref>احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۱، ص۵۵۷.</ref>.
 
از دیگر اتفاقات زندگانی امام حسن{{ع}} در [[عصر نبوی]]، [[گواه]] بودن ایشان بر [[پیمان]] [[نامه]] ثقیف است که در ماجرای آمدن نمایندگان [[ثقیف]] برای پذیرش اسلام نوشته شد. [[خالد بن سعید]] نویسنده این نامه بود و [[پیامبر]]{{صل}}، امیرالمؤمنین علی{{ع}} و امام حسن{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} را بر آن گواه گرفت<ref>ابوعبید، الاموال، ص۲۵۰ – ۲۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۸۹.</ref>
 
=== دوران خلفای سه‌گانه ===
==== دوران [[ابوبکر]] ====
[[امام مجتبی]] {{ع}} در دوران [[ابوبکر]]، گرچه خردسال بود اما نسبت به [[غصب خلافت]] و کنار زدن [[جانشین]] [[راستین]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[اعتراض]] می‌کرد. [[نقل]] شده است، روزی [[ابوبکر]] بر [[منبر]] [[پیامبر]] {{صل}} نشسته، در حال [[سخنرانی]] بود؛ در این حال، [[امام مجتبی]] {{ع}} که خردسال بود، به [[مسجد]] وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: "از [[منبر]] پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر [[منبر]] پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و [[ابوبکر]] نیز گفت: "راست گفتی، این، [[منبر]] [[پدر]] توست"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.</ref>.
 
در [[منابع تاریخی]] و [[حدیثی]] نیز [[نقل]] شده که پس از [[غصب خلافت]] و نادیده گرفته شدن [[وصیت پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} آن حضرت به همراه [[پدر]] و [[مادر]] بزرگوارش نزد [[اصحاب]] می‌رفتند و با آنها [[گفتگو]] کرده، از آنها کمک می‌خواستند<ref>الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.</ref>. [[نقل]] شده است، وقتی [[عمر بن خطاب]] گفت: "اگر ([[علی بن ابی طالب]] {{ع}}) [[بیعت]] نکند، گردنش را می‌زنیم!" در این حال، دو پسر [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته می‌شد و [[اشک]] از چشمان [[مبارک]] ایشان جاری شد. پس [[امام علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمی‌توانند چنین کاری را انجام دهند"<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.</ref>. وقتی افراد [[خلیفه]] [[علی]] {{ع}} را دستگیر کرده، برای [[بیعت]] به [[مسجد]] بردند، [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} نیز همراه [[مادر]] برای [[نجات]] [[پدر]] به [[مسجد]] رفتند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.</ref>؛ پس [[حسن]] {{ع}} نیز همراه [[مادر]] برای [[برپایی حق]] تلاش می‌کرد <ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.</ref>.
 
همچنین هنگامی که [[خلیفه اول]] درباره [[فدک]] از [[فاطمه]] {{س}} [[شاهد]] خواست، [[امام حسن]] {{ع}} نیز در نزد [[ابوبکر]] حاضر شد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.</ref>. او به هنگام [[احتضار]] [[مادر]] نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.</ref> و در مراسم [[غسل]] و [[دفن]] [[مادر]] و [[وداع]] با پیکر او حضور داشت<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۲-۵۳ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۳۲-۳۳۳.</ref>
 
==== دوران عثمان ====
در دوران [[حکومت]] [[خلیفه سوم]] [[ابوذر]] به [[ربذه]] [[تبعید]] شد. هنگام خروج ابوذر از [[مدینه]] و با وجود [[نهی]] [[عثمان]] از بدرقه او، امام مجتبی{{ع}} همراه پدر و [[برادر]] خود برای بدرقه ابوذر حضـور یافت و با سخنانی به [[دلداری]] او پرداخت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۴.</ref>. بنا بر برخی [[روایات اهل سنت]]، امام حسـن{{ع}} در [[فتوحات]] [[آفریقا]]، [[خراسان]] و [[طبرستان]] شرکت داشت<ref>برای نمونه، بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹؛ سهمی، تاریخ جرجان، ص۴۷-۴۸؛ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ۱۹۱؛ ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبـار اصبهان، ج۱، ص۶۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۷۳-۵۷۴.</ref>. دو دیدگاه درباره حضور [[امام]] در فتوح وجود دارد: دیدگاهی حضور و حتی موافقت امام را با فتوح نپذیرفته و [[اخبار]] مربوطه را [[ضعیف]] و مردود دانسته است<ref>مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیه لامام الحسن{{ع}}، ص۱۱۵.</ref>، به ویژه که در صورت [[درستی]] اخبار حضور، بایستی به نمود آن در مسائل [[فقهی]] مرتبط با فتوح اشاره می‌شد<ref>برای آگاهی بیشتر ر.ک: هدایت پناه، «فتوحات از منظر فقهای شیعه»، تاریخ در آینه پژوهش، ش۹، ۱۳۸۵، ص۱۵۵-۱۸۰.</ref>.
 
دیدگاهی دیگر، حضور حضرت را در راه [[مصالح]] عالی [[اسلام]] و [[مسلمانان]] توجیه کرده‌اند<ref>قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی{{ع}}، ج۱، ص۲۰۲؛ معروف حسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج۲، ۴۸۳. برای آگاهی بیشتر ر.ک: رنجبر، «مواضع امام علی{{ع}} در برابر فتوحات خلفا»، تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ش۲، ص۵۳-۸۶.</ref>، به ویژه که جمع درخور توجهی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین{{ع}} در آن فتوح شرکت داشتند و این نوع شرکت، استثنا بودن یا [[تقیه]] را [[نفی]] می‌کند. برای نمونه، حضور [[عمار]] در فتح شوشتر<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.</ref>، [[حذیفة بن یمان]] در [[فتح نهاوند]]<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.</ref>، [[سلمان فارسی]] در [[فتح مدائن]]<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۶.</ref>، [[ابوذر غفاری]] در فتح [[شامات]]<ref>آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴ از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸.</ref>، [[جابر بن عبدالله انصاری]] در فتح [[یرموک]]<ref>جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۱۰۴ و ۱۲۵.</ref>، [[حجر بن عدی]] در فتح [[جلولا]]<ref>طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۷.</ref> و [[قادسیه]]، [[مالک اشتر]] در [[فتح قادسیه]]، [[مصر]] و شامات که در یرموک نیز یک چشم خود را از دست داد<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۸۰؛ ابن عدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۵۹۰؛ آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۳۹، ۵۲، ۷۳، ۱۷۷.</ref>، [[زید بن صوحان]] در فتح جَلولا، [[مقداد]] در فتح دیاربکر، [[حمص]] و [[مصر]]<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۶۰۰-۶۰۱؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۹۶؛ ج۲، ص۵۹.</ref>، [[عبدالله بن جعفر]] و جمعی از [[بنی هاشم]] در [[جنگ]] ابوالقدس<ref>جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸. ابوالقدس میان عرقا و طرابلس بوده است.</ref> و [[هاشم مرقال]] در [[قادسیه]]<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۹۷.</ref>، [[دمشق]]، [[بیت المقدس]]<ref>طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۴۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.</ref> و [[جلولا]] شرکت داشت<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.</ref>.
 
بنا بر این دیدگاه، شرکت [[اصحاب خاص]] شاهدی بر [[همراهی]] و موافقت [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با فتوح است، ولی منظور از موافقت را [[تأیید]] تمام [[اعمال]] و رفتارهای میدانی فاتحان نمی‌دانند. اما [[مخالفان]] این دیدگاه، به [[دلیل عصمت اهل بیت]]{{عم}}، حضور [[یاران خاص]] امیرالمؤمنین{{ع}} و مشورت‌های آن [[حضرت]] به [[خلفا]] را دلیل بر موافقت [[امام علی]]{{ع}} با [[فتوحات]] نمی‌دانند. افزون بر اینکه فارغ از موافقت و یا عدم موافقت امیرالمؤمنین{{ع}}، موضوع اصلی مورد بحث، [[حضور امام]] حسن{{ع}} در فتوحات است که باید ثابت می‌شد در حالی که گروه موافقان نتوانستند چنین موضوعی را ثابت کنند.
 
[[قتل عثمان]] رویداد دیگری است که در [[سال ۳۵ق]] رخ داد. کارهای خلاف [[عثمان]]، سبب [[اجتماع]] [[مسلمانان]] از [[کوفه]]، [[بصره]] و مصر در [[مدینه]] شد. [[انگیزه]] این [[اجتماع سیاسی]]، [[اصلاح]] انحراف‌های [[خلیفه]] بود. بسیاری از [[اصحاب]] [[نیکوکار]] و [[جلیل القدر]] [[رسول خدا]]{{صل}} نیز در میان معترضان بودند، ولی افرادی از این حرکت [[سوء]] استفاده کردند و با داشتن اهداف [[سیاسی]]، کم کم [[رهبری]] این حرکت را به دست گرفتند. در نهایت خلیفه محاصره شد و از [[روز]] هجدهم، آب و آذوقه را بر او بستند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۶۷.</ref>. منع آب از [[خلیفه]]، چهل [[روز]] طول کشید<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۱۵؛ مفید، الجمل، ص۷۲.</ref> و سرانجام با [[کشته شدن عثمان]]، ماجرا پایان یافت.
 
در این میان، امیرالمؤمنین علی{{ع}} تنها کسی بود، که تلاش کرد [[عثمان]] کشته نشود<ref>ر.ک: هدایت‌پناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ضمیمه کتاب؛ «منع آب از عثمان و موضع امیرالمؤمنین علی{{ع}}»، ص۲۲۷-۲۳۲.</ref>. آن [[حضرت]] افزون بر میانجی‌گری‌های متعدد، بارها تلاش کرد تا به عثمان آب و آذوقه برسد و [[امام حسن]]{{ع}} را برای رساندن آب به عثمان [[مأمور]] کرد<ref>ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.</ref>. ابن شبه نمیری [[روایت]] کرده که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[حسنین]]{{عم}} و [[محمد بن حنفیه]] را برای [[دفاع]] از عثمان به [[خانه]] او فرستاد که [[امام مجتبی]]{{ع}} مجروح شد. آنگاه خود ابن شبه سند این خبر را [[ضعیف]] شمرده است<ref>ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.</ref>.
 
برخی [[علمای شیعه]] و [[اهل سنت]] نیز ضمن [[تضعیف]] سند این گزارش، زخمی شدن امام حسن{{ع}} برای دفاع از عثمان را مردود دانسته‌اند<ref>ابن عجمی، التبیین لأسماء المدلسین، ج۱، ص۱۹۳.</ref>. [[هیثمی]] اشکال دیگری مطرح ساخته به این مضمون که علی{{ع}} در آن [[زمان]] اساساً در [[مدینه]] نبود<ref>هیثمی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۰.</ref>. [[سید مرتضی]]، ضمن رد [[حفاظت]] حسنین{{عم}} از عثمان، بیان داشته است که بر فرض قبول، علی{{ع}} این [[اقدام]] را تنها برای جلوگیری از کشته شدن عثمان و دفاع از [[حریم]] [[زن]] و [[فرزندان]] او که از آب و [[غذا]] [[محروم]] شده بودند، انجام داد؛ نه اینکه آنان را برای جلوگیری از [[خلع]] او اعزام کرده باشد<ref>ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸.</ref>. [[علامه امینی]]<ref>سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۴، ص۲۴۲؛ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۳۱- ۳۳۶.</ref> و نیز [[سید جعفر مرتضی عاملی]]<ref>عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن{{ع}}، ص۱۶۲-۱۶۴.</ref>، هاشم معروف [[حسنی]]<ref>حسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶.</ref> و [[باقر شریف قرشی]]<ref>قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی{{ع}}، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰.</ref> نیز با تبیین‌های مختلف این موضوع را رد کرده و دارای اشکال دانسته‌اند<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۹۰.</ref>.
 
=== دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} ===
در [[دوران امیرالمؤمنین]] علی{{ع}}، [[شاهد]] حضور پررنگ و تأثیرگذار [[امام حسن]]{{ع}} هستیم. هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} برای سرکوبی [[اصحاب جمل]] از [[مدینه]] راهی [[عراق]] شد، امام حسن{{ع}} را همراه [[عمار]] به [[کوفه]] فرستاد تا [[کوفیان]] را برای [[جهاد]] با [[ناکثین]] فرا بخواند. [[ابوموسی اشعری]] که [[گرایش]] [[عثمانی]] و [[ضد]] [[علوی]] داشت، [[مردم]] را از پیوستن به [[لشکر امیرالمؤمنین]]{{ع}} برحذر داشت. [[امام مجتبی]]{{ع}} برای [[تشویق]] مردم، در [[مسجد کوفه]] با سخنان خود سبب شد ۸۰، ۹۰ یا ۱۲۰ هزار نفر از کوفیان به امام علی{{ع}} بپیوندند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسن{{ع}}، ص۵۷؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۰۰ و ۵۱۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۶۴.</ref>.
 
بر اساس گزارشی، امام حسن{{ع}} در [[جنگ جمل]] [[فرمانده]] [[جناح چپ]] و یا راست [[سپاه]] بود<ref>خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۱.</ref>. شجاعت‌هایی که امام حسن{{ع}} در جنگ جمل از خود نشان داد، علی{{ع}} را بر آن داشت تا دستور دهد ایشان را به عقب باز گردانند تا [[نسل رسول خدا]]{{صل}} باقی بماند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۵؛ و ر.ک: منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.</ref>. همچنین امام مجتبی{{ع}} در [[بصره]] و پس از پایان جنگ جمل خطبه‌ای خواند که به سبب آن [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[پیشانی]] او را بوسید<ref>طوسی، الامالی، ص۱۰۴.</ref> و پیوسته از امام حسن{{ع}} [[تمجید]] می‌کرد و خطاب به او می‌فرمود: «تو پاره تن من هستی، بلکه تو تمام [وجود] من هستی»<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۳.</ref>.
 
در [[جنگ صفین]] نیز امام حسن{{ع}} در کنار [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} حضور داشت، مردم را به حضور فعال در [[جنگ]] تشویق می‌کرد برای آنان [[خطبه]] می‌خواند و خود وارد میدان [[نبرد]] می‌شد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۱۳.</ref>. همچنین [[حضرت]] در [[نبرد نهروان]] نیز [[پدر]] را [[همراهی]] می‌کرد. [[جنگ نهروان]] از دو نبرد پیشین بسی دشوارتر بود؛ زیرا [[خوارج]] اولاً، بصریان و [[شامیان]] نبودند، بلکه کوفیانی بودند که از نظر [[خویشاوندی]] [[ارتباطات]] بسیاری با [[سپاه امام علی]]{{ع}} داشتند؛ ثانیاً، از عُباد و زُهاد و قُراء [[کوفه]] با ظاهری مذهبی و [[فریبنده]] بودند که [[جنگ]] با آنان نیاز به [[بصیرت]] فراوان داشت. از این رو، نقش [[امام حسن]]{{ع}} با توجه به جایگاهش، نقش [[روشنگری]] بود.
 
با پایان یافتن ماجرای خیانت‌بار [[حکمیت]] ([[داوری]]) و [[مخالفت]] [[خوارج]] با آن، شبهاتی در [[صحت]] گفتار خوارج پیش آمد و فضای [[سیاسی]] کوفه را چنان فرا گرفت که در میان رؤسای قبائل و [[مردم]] گفتگوهای بسیاری درباره حکمیت شایع شد به گونه‌ای که مردم [[انتظار]] داشتند تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} یا یکی از [[اهل]] بیتش در این موضوع روشنگری کند. از این رو، [[امام علی]]{{ع}} به فرزندش امام حسن{{ع}} دستور داد تا درباره حکمیت [[ابوموسی]] و [[عمرو بن عاص]] سخن بگوید و امام حسن{{ع}} چنین فرمود: «ای مردم! درباره این دو [[مرد]] ([[ابوموسی اشعری]] و عمرو بن عاص) که داور [[انتخاب]] شدند سخن بسیار گفتید، آنها انتخاب شدند تا بر اساس [[کتاب خدا]] داوری کنند، ولی [[هوای نفس]] خود را بر [[قرآن]] ترجیح دادند و چنین کسانی نمی‌توانند [[حکم]] (داور) باشند، بلکه محکوم هستند. ابوموسی در اینکه [[عبدالله بن عمر]] را [[خلیفه]] خواند، سه [[اشتباه]] کرد: اول اینکه پدرش [[عمر]] از پسرش [[راضی]] نبود، دوم اینکه عمر او را به کاری نگمارد و سوم اینکه [[مهاجران]] و [[انصاری]] که پیشتر در [[انتخاب خلیفه]] نقش داشتند، بر او [[اجماع]] نکردند. حکمیت و داوری [[تفضل الهی]] است و [[رسول خدا]]{{صل}} نیز [[سعد بن معاذ]] را درباره [[بنی قریظه]] داور قرار داد و او به [[حکم خداوند]] درباره آنان داوری کرد و رسول خدا{{صل}} آن را پذیرفت، اما اگر خلاف حکم خداوند داوری کرده بود، [[پیامبر]]{{صل}} آن را [[اجرا]] نمی‌کرد<ref>ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۶-۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۹۴.</ref>
 
== [[امامت امام حسن]] {{ع}} ==
{{اصلی|امامت امام حسن مجتبی}}
[[دلایل]] متعددی برای امامت امام حسن مجتبی {{ع}} بیان شده است، مانند روایاتی که از [[رسول اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و خود [[امام حسن]] {{ع}} نقل شده است؛ علاوه بر آن ادله‌ای مانند: [[آیه تطهیر]]، [[آیه اولی الامر]]، [[حدیث ثقلین]] و... بر [[افضلیت]] آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از [[معجزات]] و [[کرامات]] نقل شده از ایشان می‌تواند به عنوان دلیل بر [[امامت]] آن حضرت باشد<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۱۹-۲۴.</ref>.
 
== [[صلح امام حسن]] ==
{{اصلی|صلح امام حسن مجتبی}}
یکی از حوادث مهم دوران [[امامت]] و [[خلافت امام حسن]] {{ع}}، [[صلح]] با [[معاویه]] بود که در نیمه [[جمادی الاول]] [[سال ۴۱ هجری]]<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.</ref> به سبب کوتاهی یارانش رخ داد<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.</ref>. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای [[حفظ]] [[اهل بیت]] و [[شیعیان]] وجود دارد. [[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.</ref>: “به [[خدا]] [[سوگند]] آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این [[امت]] بهتر بود از آن چیزی که [[خورشید]] بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن {{ع}} انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و [[صلاح]] امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از [[یاران]] حضرت با آن [[مخالف]] بودند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: {{متن حدیث|"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه}}.</ref>. این صلح باعث بقای [[دین حق]] و [[نسل]] هاشمیان و [[علویان]] و نسل شیعیان<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: {{متن حدیث|اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب‏}}.</ref> و تولد جمعی از [[موحدان]] از صلب آنان گردیده است<ref>محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.</ref>.
 
[[امام باقر]] {{ع}} در ادامه با اشاره به آیاتی از [[قرآن]] به [[سرزنش]] [[امت]] در آن [[زمان]] می‌پردازد که [[مطیع]] [[امام]] خود نبودند و وقتی [[امام حسن]] {{ع}} [[دستور]] داد دست از [[جنگ]] بردارند، با حضرت [[مخالفت]] کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که [[امام حسین]] {{ع}} [[فرمان]] [[نبرد]] داد، کوتاهی کردند و از [[حمایت]] ایشان دست برداشتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: {{متن حدیث|{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ}} إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ {{متن قرآن|فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ}} مَعَ الْحُسَيْنِ {{ع}} {{متن قرآن|قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...}} {{متن قرآن|نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ}} أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}}}}.</ref>. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن {{ع}} با [[معاویه]] [[نقل]] شده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۸.</ref>
 
== رازگشایی مخالفان [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} ==
در کتاب‌های زیادی [[نقل]] شده است، در روزی [[مجلسی]] که در حضور [[معاویه]] تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از [[آیین اسلام]] و [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} گرد هم آمدند و در حضور [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} که خود [[شایسته]] آنها بودند، دادند. [[امام حسن]] {{ع}} هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان [[تاریخ]] و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این [[احتجاج]] به طور مشروح [[نقل]] شود تا محققان و [[پژوهشگران]] و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع [[حاکم]] که باعث شد [[امام حسن]] {{ع}} ترک [[مخاصمه]] و [[جنگ]] را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.
 
این ماجرا را [[طبرسی]] در [[احتجاج]]<ref>الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.</ref> با عنوان "[[احتجاج امام]] [[حسن بن علی]] {{عم}} بر گروهی از [[مخالفان]] و [[دشمنان]] نسبت به [[فضل]] و [[برتری]] [[پدر]] و خودش در حضور [[معاویه]]" چنین [[نقل]] کرده است: از [[شعبی]] و [[أبومخنف]] و [[یزید بن ابی‌ حبیب مصری]] [[نقل]] شده است که ایشان همگی گفته‌اند: در [[اسلام]] هیچ روزی درباره [[منازعه]] و [[مشاجره]] و [[مبالغه]] در [[کلام]] قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمی‌رسد که: [[عمرو بن عثمان بن عفان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن أبی سفیان]]، [[ولید بن عقبة بن أبی معیط]]و [[مغیرة بن شعبه]] نزد [[معاویة بن ابی سفیان]] [[اجتماع]] کرده، درباره یک امر هم‌نظر شدند.
 
[[عمرو عاص]] خطاب به [[معاویه]] گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی [[حسن بن علی]] {{عم}} بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او [[سیره]] و روش پدرش را [[احیا]] کرده است و همه [[گوش به فرمان]] او شده‌اند و هرچه امر کند، [[اطاعت]] و هرچه بگوید، [[تصدیق]] می‌شود، و اگر کار این‌گونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو [[دشنام]] می‌دهیم و [[قدر]] و [[منزلت]] هر دو را [[خوار]] می‌سازیم؛ ما اینجا می‌نشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛
 
[[معاویه]] به ایشان گفت: "نگرانم که [[حسن بن علی]] در این [[مناظره]] آن‌چنان قلاده‌ای به گردن شما بیاویزد که تا دم [[مرگ]] و در [[قبر]]، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به [[خدا]] قسم که من پیوسته از [[دیدار]] او [[کراهت]] داشته، از هیبتش ترسیده‌ام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، [[عدل]] و [[انصاف]] را در [[حق]] او رعایت خواهم کرد"؛ [[عمروعاص]] گفت: "آیا [[بیم]] داری که [[باطل]] او بر [[حق]] ما و بیماری‌اش بر صحت و [[سلامتی]] ما [[برتری]] یابد؟" [[معاویه]] گفت: "نه"؛ [[عمروعاص]] گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" [[عتبة بن أبی سفیان]] گفت: "این [[رأی]] شما را [[صلاح]] نمی‌دانم، و به [[خدا]] [[سوگند]]! که همگی شما نیز نمی‌توانید با بیشتر از آن‌چه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آن‌چه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در [[مبارزه]] و [[جدال]] سرسخت‌اند".
 
پس همگی کسی را در پی [[امام حسن]] {{ع}} فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: [[معاویه]] شما را فراخوانده است"؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت {{ع}} فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، [[عذاب]] از آنجا که فکرش را نمی‌کنند، بر ایشان نازل نمی‌شود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباس‌هایم را بده!" و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم [[کلام]] [[گشایش]] بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، [[معاویه]] از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی [[مصافحه]] کرد؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه [[سلامتی]] و [[مصافحه]] علامت [[امن]] و [[امان]] است؟"
 
[[معاویه]] گفت: "آری، این [[جماعت]] بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه [[عثمان]]، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همان‌طور که می‌پرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ [[امام]] {{ع}} فرمود: "سبحان [[الله]]! [[خانه]]، [[خانه]] تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر جوابی که ایشان می‌خواهند بدهم، از گفتن [[ناسزا]] در نزد تو [[حیا]] می‌کنم، و چنانچه بر تو [[پیروز]] شوم، از [[ناتوانی]] تو [[شرم]] می‌کنم؛ پس کدام‌یک از آن دو را می‌پذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از [[بنی‌هاشم]] می‌آوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترسان‌اند؛ زیرا [[خداوند]] در حال و [[آینده]] ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش می‌دهم، {{متن حدیث|وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ}}".
 
پس ابتدا [[عمرو بن عثمان بن عفان]] گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن [[خلیفه]]، [[عثمان بن عفان]] فردی از [[قبیله]] [[بنی عبدالمطلب]] بر روی [[زمین]] باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در [[پذیرش اسلام]] از همه [[افضل]] بود و در [[شرافت]] با [[رسول خدا]] {{صل}} [[وابستگی]] داشت، ای [[بدا]] به این [[کرامت الهی]]! تا اینکه [[خون]] او را ـ به [[دلیل]] [[کینه]] و فتنه‌گری و [[حسد]] و [[طلب]] آن‌چه [[اهل]] آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و [[منزلت]] او در نزد [[خدا]] و [[رسول]] و [[پذیرش اسلام]] بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر [[خواری]] و بی‌گناهی او! که [[امام حسن|حسن]] و سایر افراد [[بنی عبدالمطلب]] زنده بر روی [[زمین]] باشند و [[عثمان]] به [[خون]] خود رنگین و [[دفن]] شده باشد؛ با اینکه ما [[خون]] نوزده تن دیگر از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که از کشته شدگان [[جنگ بدر]] هستند، از شما [[بنی عبدالمطلب]] [[طلب]] داریم!".
 
سپس [[عمرو عاص]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "پسر [[ابوتراب]]! ما در پی تو فرستادیم تا همگی [[اقرار]] کنیم که پدرت؛ [[ابوبکر]] [[صدیق]] را [[مسموم]] ساخت، و در [[قتل]] [[عمر]] [[فاروق]] شرکت داشت و [[عثمان]] ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که [[حق]] او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن [[فتنه]] را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای [[بنی عبدالمطلب]]؛ [[خداوند]]، [[حکومت]] را به شما نبخشید که در آن آن‌چه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای [[امام حسن|حسن]] در دلت می‌گویی که [[امیرالمؤمنین]] توئی، با اینکه تو [[توانایی]] آن را نداری و... و این به خاطر [[بدی]] کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت [[دشنام]] گوییم. و این را بدان که تو نمی‌توانی بر ما [[عیب]] گرفته، ما را [[تکذیب]] کنی، و اگر [[فکر]] میکنی ما بر تو در مسئله‌ای [[دروغ]] بسته؛ در بیان [[باطل]]، [[زیاده‌روی]] و درباره تو خلاف [[حق]] ادعا کرده‌ایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین [[خلق]] خدایید، و [[خداوند]] [[شر]] پدرت را با [[قتل]] او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما [[گرفتاری]]؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد [[خدا]] [[گناهکار]] نیستیم و نزد [[مردم]] عیبی نداریم"؛
 
سپس [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از [[قاتلان عثمان]] هستی، و [[حق]]، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان [[حقّ]] قصاصی که در [[کتاب خدا]] آمده، با تو [[رفتار]] کرده و همگی [[قاتلان]] تو هستیم، و اما پدرت؛ خود [[خداوند]] او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره [[امید]] تو به [[خلافت]]؛ تو مرد این میدان و [[افضل]] از دیگران نیستی"؛
 
سپس [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] همچون یارانش گفت: "ای گروه [[بنی‌هاشم]]، شما همان‌هایید که ابتدا بر [[عثمان]] [[عیب]] گرفته، و [[مردم]] را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر [[حرص]] بر [[حکومت]] و [[قطع رحم]] و نابودی [[امت]] و ریختن [[خون]] همه ایشان برای رسیدن به [[خلافت]]، و آن [[خون]] را به خاطر این دنیای بی‌ارزش و [[دوستی]] آن ریختند؛ با اینکه [[عثمان]]، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همان‌ها بودید که پیش از همه بر او [[حسد]] برده بر او [[طعن]] زدید و سپس او را کشتید؛ می‌پندارید که [[خداوند]] با شما چه خواهد کرد؟!"
 
سپس [[مغیرة بن شعبه]] به سخن [[حضرت امیر]] {{ع}} [[اهانت]] کرد، گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! [[عثمان]]، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و [[گناهکار]] بهانه و عذری ندارد، ای [[حسن]]! ما [[گمان]] داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع [[عثمان]] کرد، در نهایت، به [[قتل]] او [[راضی]] بود، و به [[خدا]] [[سوگند]] که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را می‌کشت و مرده را معیوب می‌ساخت، و [[بنی‌امیه]] برای [[بنی‌هاشم]] بهتر بودند تا [[بنی‌هاشم]] برای [[بنی‌امیه]]، و [[معاویه]] برای تو بهتر بود تا تو برای [[معاویه]]، و پدرت در زمان [[حیات رسول خدا]] {{صل}} با او بد [[دل]] بود، و پیش از [[وفات]] آن حضرت، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از [[بیعت با ابوبکر]] [[کراهت]] داشت تا اینکه به گونه‌ای تلافی کرد؛ سپس در [[فکر]] [[قتل]] [[ابوبکر]] بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با [[عمر]] به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در [[قتل]] [[عمر]] کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در [[خلافت عثمان]] نیز آنقدر بر او [[طعن]] زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این [[کشتارها]] او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد [[خدا]] چه منزلتی دارد ای [[امام حسن|حسن]]؟ و [[خداوند]] در [[قرآن]] [[اختیار]] را به اولیای مقتول سپرده است. و [[معاویه]] ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و [[حق]]؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به [[خدا]] که [[خون]] [[علی]] از [[خون عثمان]] بالاتر نیست، و شما [[فرزندان عبدالمطلب]] این را بدانید که [[خداوند]] بنا ندارد که [[حکومت]] و [[نبوت]] را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.
 
سپس آن [[امام همام]]؛ حضرت ابومحمد [[حسن بن علی]] ([[کریم]] [[اهل بیت]]){{عم}} لب به سخن گشود و فرمود: "[[حمد]] و [[ستایش]] برای خداوندی است که اول شما را به اول ما [[هدایت]] کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و [[صلوات]] و [[سلام]] [[خداوند]] بر جدم، [[محمد]] [[نبی]] و بر [[آل]] او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و [[علم]] و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن می‌گویم ای [[معاویه]]!" سپس آن حضرت به [[معاویه]] فرمود: "ای ازرق! به [[خدا]] قسم کسی جز تو به من [[ناسزا]] نگفت و این [[ناسزا]] از جانب این گروه نبود، و جز تو به من [[دشنام]] نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من [[ناسزا]] گفته و [[دشنام]] دادی، و این، از [[بدی]] [[رأی]] و [[سرکشی]] و [[حسد]] تو نسبت به ما و [[دشمنی]] قدیم و جدید شما با [[حضرت محمد]] {{صل}}، است.
 
و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]] {{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
 
سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم [[حق]] است – [[علی]] {{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]] {{صل}} را [[واجب]] می‌پنداشتی؟ و آن حضرت در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]] {{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را آشکار و او را [[پیروز]] میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]] {{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو آشکار بود.
 
سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} [[بنی‌قریظه]] و [[بنی‌نضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی می‌سپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
 
در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]] {{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]] {{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن حضرت به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در [[دل]] است، [[سخن]] می‌گوید.
 
شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]] {{صل}} [[علی]] را در [[غزوه تبوک]] – بی‌آنکه از او در [[غضب]] بوده یا ناراضی باشد - [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد، و [[منافقان]] در این‌باره حرکت به سخن آمدند و آن حضرت نزد [[رسول خدا]] {{صل}} شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در [[مدینه]] باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوه‌ای غایب نبوده‌ام"، و [[رسول خدا]] {{صل}} بدو فرمود: "تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در [[اهل]] من هستی، همچون [[هارون]] به [[موسی]]"، سپس دست [[علی]] را گرفته، فرمود: "ای [[مردم]]! هر که [[ولایت]] مرا بپذیرد؛ [[ولایت خدا]] را پذیرفته، و هر که [[ولایت علی]] را بپذیرد؛ [[ولایت]] مرا پذیرفته است، و هر که از من [[اطاعت]] کند، از [[خدا]] [[اطاعت]] کرده، و هر که از [[علی]] [[اطاعت]] کند، از من [[اطاعت]] کرده است، و هر که مرا [[دوست]] بدارد، [[خدا]] را [[دوست]] داشته، و هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است".
 
سپس [[امام]] {{ع}} فرمود: شما را به [[خدا]] قسم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در [[حجةالوداع]] فرمود: "ای [[مردم]]! من در میان شما دو چیزی باقی نهاده‌ام که پس از آن دیگر [[گمراه]] نخواهید شد: [[کتاب خدا]] و عترتم، [[اهل]] بیتم را؛ [[حلال]] [[قرآن]] را [[حلال]] و حرامش را [[حرام]] بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش [[ایمان]] آورید، و بگویید: به تمام آن‌چه [[خداوند]] در [[قرآن]] نازل فرموده است، [[ایمان]] داریم؛ و [[عترت]] و [[اهل]] بیتم را [[دوست]] بدارید، و با دوستانشان [[دوست]] باشید و ایشان را علیه دشمنانشان [[یاری]] کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در [[روز قیامت]] کنار [[حوض]] بر من وارد شوند".
 
سپس آن [[رسول]] گرامی در حالی که بر [[منبر]] بود، [[علی]] را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با [[دوست]] او [[دوست]] و با دشمنش [[دشمن]] باش! خداوندا! هر که با او [[دشمنی]] کند، به او در [[دنیا]] [[مسکن]] و مأوی نده، و روحش را به [[آسمان]] بالا نبر، بلکه او را در پائین‌ترین مکان [[جهنم]] قرار ده!" و شما را به [[خدا]] سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که [[رسول خدا]] {{صل}} بدو فرمود: "تو در [[روز قیامت]]؛ [[مردم]] [نااهل] را از [[حوض]] من می‌رانی! همچنان که شما شتر [[غریب]] را از میان شتران خود می‌دانید؟" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[حضرت امیر]] {{ع}} در ایام [[بیماری]] [[رسول خدا]] {{صل}} نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و [[رسول خدا]] {{صل}} با دیدن [[علی]] {{ع}} گریست و چون [[علی]] علت [[گریه]] ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به [[گریه]] انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این [[مردم]] [[عداوت]] و [[بغض]] به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از [[وفات]] من اظهار نمی‌کنند؟"
 
و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]] {{صل}} هنگام [[وفات]]؛ آن‌گاه که [[اهل بیت]] او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان [[اهل بیت]] و [[عترت]] من هستند؛ خداوندا! با دوستانش [[دوست]] باش و ایشان را بر دشمنانشان [[یاری]] فرما"! و نیز فرمود: "مثل [[اهل بیت]] من مانند [[کشتی نوح]] {{ع}} است؛ هر که بدان داخل شود، [[نجات]] یافته، هر که از آن [[تخلف]] کند [[غرق]] می‌شود"؟ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[علی]] {{ع}} در میان [[صحابه]]، اول کسی است که تمام [[شهوات]] را بر خود [[حرام]] ساخت تا اینکه این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref> و [[علم]] منایا و [[علم]] قضایا و فصل خطاب و [[قدرت]] [[رسوخ]] در [[علوم]] فراوان نزد او و همو [[عارف]] به محل [[نزول قرآن]] بود. [[علی]] {{ع}} از گروهی بود - که [[گمان]] نمی‌کنم تعدادشان به ده نفر برسد - که [[خدا]] [[پیامبر]] را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی [[ملعون]] از زبان خود [[پیامبر]]؛ پس من بر له و علیه شما [[شهادت]] میدهم که شما همگی از زبان خود [[پیامبر]] [[لعن]] شده‌اید؛ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا ای [[معاویه]] یادت هست وقتی که [[رسول خدا]] {{صل}} نزد تو فرستاد تا نامه‌ای را به بنو خزیمه - در قضیه [[خالد بن ولید]] - بنویسی، و فرستاده [[رسول خدا]] {{صل}} سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، [[رسول خدا]] درباره‌ات فرمود: "خدایا! او را [[سیر]] نگردان! که شکم او تا [[روز قیامت]] در پی [[شهوات]] و خوردن است!"
 
سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید، آن‌چه می‌گویم [[حق]] است، و تو ای [[معاویه]] یادت هست که در روز [[احزاب]]؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت می‌دادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را می‌راند، و در این حال، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[لعنت خدا]] بر راکب شتر و آنکه می‌راند و آنکه زمام را گرفته و می‌کشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت می‌راند؟ شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]] {{صل}} در هفت موضع [[ابوسفیان]] را [[لعن]] کرد؟
 
اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از [[مکه]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و [[ابوسفیان]] در حال بازگشت از [[شام]] به [[مکه]] بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بی‌ادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و [[تهدید]] ایشان را داشت که [[خداوند]] شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "روز عیر" که [[ابوسفیان]] کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]] {{ع}} با [[رسول خدا]] {{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] مانع شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
 
و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]] {{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]] {{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) ـ [[لعن]] فرموند؛
 
شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد می‌آورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آن‌که [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] دست [[حسین]] {{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد ـ گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]] {{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
 
این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]] {{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]] {{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
 
و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمی‌کردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم: آیا [[دشنام]] دادن تو به [[علی]] {{ع}} آیا به خاطر [[نقص]] در حسب او است؟ یا دوری‌اش از [[رسول خدا]] {{صل}}؟ یا در [[اسلام]] از او [[بدی]] ظاهر شده؟ یا او در حکمی [[بیداد]] کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، [[دروغ]] گفته‌ای؛
 
و اما اینکه گفتی: ما [[خون]] نوزده تن از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که در [[جنگ بدر]] کشته شده‌اند، از شما [[طلب]] داریم؛ همه آنها را [[خدا]] و [[رسول]] او کشتند، و به [[جان]] خودم [[سوگند]] که از [[بنی‌هاشم]]، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از [[بنی‌امیه]] نوزده نفر در یک [[مقام]] و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز [[خدا]] نمی‌داند.
 
روزی [[رسول خدا]] {{صل}} کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ<ref>وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)</ref> به سی مرد برسد، [[بیت‌المال]] را میان خود دست به دست کرده به [[غارت]] می‌برند، و [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و [[دین خدا]] را به [[تباهی]] و [[فساد]] می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، [[لعن]] و [[نفرین]] بر او و آنها [[واجب]] شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛
 
پس در این حال، [[حکم ابن أبی‌العاص]] در حالی که [[اصحاب]] در حال شنیدن این [[کلام]] حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و [[رسول خدا]] {{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!" و این، زمانی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} تمام آنان و کسانی را که پس از وی به [[حکومت]] می‌رسیدند، در [[خواب]] دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، [[خداوند]] این [[آیه]] را فرستاد که: {{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>، و مراد از درخت ملعونه، [[بنی‌امیه]] است، و نیز فرمود: {{متن قرآن|لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.</ref>، پس من بر له و علیه شما [[گواهی]] می‌دهم که [[حکومت]] و [[سلطنت]] شما [[پس از شهادت حضرت علی]] {{ع}} جز همان هزار ماهی نخواهد بود که [[خداوند]] در کتاب خود مقرر فرموده است.
 
و اما تو ای [[عمرو بن عاص]]؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از [[قریش]] به نام‌های: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عثمان بن حارث]]، [[نضر بن حارث بن کلده]] و [[عاص بن وائل]] ادعای [[سرپرستی]] تو را داشتند و هر کدامشان تو را [[فرزند]] خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه [[پست‌تر]]، و در [[منصب]]، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛
 
حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و می‌گویی: من بدگوی [[محمد]] {{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: [[محمد]] {{صل}} مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که [[رسول خدا]] {{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابی‌طالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
 
و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنی‌هاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]] {{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن حضرت به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
 
سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو مانع نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
 
و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] می‌دهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>. تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما [[پندار]] تو که ما [[عثمان]] را کشته‌ایم؛ به [[خدا]] قسم که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عائشه]] توان آن را نداشتند که این [[تهمت]] را بر [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره [[پدر]] خود بپرسی، آن‌گاه که [[ذکوان]] (همسرش) را ترک گفت و تو را با [[عقبة بن أبی معیط]] پیوند داد، و با این کار، [[جامه]] [[برتری]] بر تن کرد! همراه با آن‌چه [[خداوند]] برای تو و [[پدر]] و مادرت از [[خواری]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] مهیا ساخته است؛ و [[خداوند]]، [[ستمکار]] به [[بندگان]] نیست.
 
سپس ای [[ولید]] ـ به [[خدا]] ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را [[پدر]] خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به [[علی]] {{ع}} [[دشنام]] می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول [[اثبات]] [[نسب]] خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! [[پدر]] واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از [[عقبه]] است!".
 
و اما تو ای [[عتبة بن ابی‌سفیان]]؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب [[عقل]] و [[رأی]] درست نیستی تا به تو خطاب و [[عتاب]] کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان [[امیدوار]] بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به [[علی]] {{ع}} [[دشنام]] می‌دهی، اما حاضر به [[سرزنش]] و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده [[علی]] {{ع}} هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه [[خداوند]] در کمین‌گاه تو و [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت است، و تو از [[نسل]] افرادی هستی که [[خداوند]] در [[قرآن]] این‌گونه وصف فرموده است:{{متن قرآن|هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ}} <ref>آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.</ref>
 
و اما درباره [[تهدید]] من به [[قتل]]؛ چرا به [[قتل]] آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او [[شریک]] غالب تو در [[فرج]] او و [[شریک]] در [[فرزند]] تو شد تا آنجا که [[فرزندی]] را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این [[حق]] از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به [[قتل]] [[تهدید]] کنی؛ و من تو را در [[دشنام]] دادن به [[علی]] {{ع}} ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در [[مبارزه]] و به همراه عمویش [[حمزه]]، جدت را کشت، و [[خداوند]] به دست این دو آن دو نابکار را روانه [[آتش جهنم]] ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} از [[شهر]]، [[تبعید]] و [[اخراج]] شد.
 
و اما درباره [[امید]] من به [[خلافت]]؛ پس به [[جان]] خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و [[جانشین]] پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از [[فرمان‌های الهی]] [[سرپیچی]] می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود [[مسلمانان]] می‌کوشید، و چیزی را که [[شایستگی]] آن را نداشت، می‌خواست، و [[مردم]] را می‌فریفت و با [[خدا]] به [[مکر]] [[رفتار]] می‌کرد و [[خداوند]]، بهتر از هر کس [[مکر]] می‌تواند [[مکر]] کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
 
و اما تو ای [[مغیرة بن شعبه]]؛ تو [[دشمن خدا]]، و تارک [[قرآن]]، و [[تکذیب]] کننده [[رسول]] خدایی؛ تو [[زنا]] کردی و باید حد [[رجم]] (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی [[عادل]] و [[صالح]] و [[پرهیزگار]] [[گواهی]] داده‌اند؛ پس [[رجم]] تو به تأخیر افتاد، و [[حق]]، به [[باطل]]، دفع، و [[راستی]]، به [[دروغ]] رد شد، و این به خاطر آن است که [[خداوند]] برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و [[خواری]] در [[دنیا]]، و [[رسوایی]] [[عذاب]] [[آخرت]] بدتر است و تو همان هستی که به [[فاطمه]]، [[دختر گرامی رسول خدا]] {{صل}} ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و [[فرزند]] در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر [[خوار]] ساختن [[رسول خدا]] و [[مخالفت]] با امر او، و [[هتک حرمت]] او بود؛ در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} به [[فاطمه]] {{س}} فرموده بود: "تو بانوی [[زنان]] بهشتی هستی"، و [[خداوند]] تو را راهی [[آتش]] کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله<ref>ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)</ref> به [[علی]] [[دشنام]] دادی؟ به خاطر [[نقص]] در [[نسب]] او یا دوری‌اش از [[رسول خدا]]، یا ظاهر شدن [[بدی]] از او در [[اسلام]]؟ یا در حکمی به کسی [[ظلم]] کرده است؟ یا تمایلی به [[دنیا]] داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ [[دروغ]] گفته‌ای و همه تو را [[تکذیب]] می‌کنند. آیا می‌پنداری که [[علی]] {{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این [[اتهام]] است، و به [[جان]] خودم! اگر [[علی]] {{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته بود، به [[خدا]] تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش [[یاری]] نکردی و هم در مرگش [[تعصب]] به [[خرج]] ندادی، و پیوسته [[خانه]] و مأوای تو همان [[طائف]] است که در آن دنبال هرزگی و [[فساد]] هستی، و امر [[جاهلیت]] را [[احیاء]] می‌کنی، و [[اسلام]] را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد<ref>یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.</ref>.
 
و اما [[اعتراض]] تو درباره [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]]؛ این، تنها ادعای تو و [[معاویه]] است (یا: این، درخواست تو از [[معاویه]] است) و اما سخنت درباره [[حکومت]] و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا [[فرعون]] چهار صد سال [[حکومت مصر]] را در [[اختیار]] گرفت و [[موسی]] و [[هارون]] {{عم}} دو [[نبی]] مرسلی بودند که بسیار [[اذیت]] و [[آزار]] دیدند و آن، همان [[ملک]] خدایی است که به [[نیکوکار]] و [[فاجر]] عطا می‌فرماید، و [[خداوند]]، خود فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ}}<ref>«و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.</ref>، و نیز فرموده است: {{متن قرآن|وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا}}<ref>«و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.</ref>.
 
سپس [[امام حسن]] {{ع}} برخاسته، خاک [[لباس]] خود را تکاند و گفت: {{متن قرآن|الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ}}<ref>«پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.</ref>؛ به [[خدا]] قسم! ای [[معاویه]] اینها گروه تو و [[یاران]] و پیروانت تو هستند، "و [[زنان]] [[پاک]] برای مردان پاک و مردان پاک برای [[زنان]] پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست [[آمرزش]] و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] او هستند.
 
سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آن‌چه [[خداوند]] برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری [[دنیا]] و [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است".
 
[[معاویه]] با شنیدن این [[کلام]] رو به [[یاران]] خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" [[ولید بن عقبه]] گفت: "به [[خدا]]! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!" [[معاویه]] گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما [[پیروز]] نشده بود و رسوا نمی‌شدید؛ به [[خدا]]! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این [[خانه]] را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما [[بنی‌امیه]] نخواهد ماند!!"
 
[[راوی]] گوید: وقتی خبر این جلسه به [[گوش]] [[مروان بن حکم]] رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از [[امام حسن]] به شما رسیده است!" گفتند: "همین‌طور است!" [[مروان بن حکم]] گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به [[خدا]]! به او و [[پدر]] و تمام [[اهل]] بیتش چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!" پس [[معاویه]] و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از [[بدزبانی]] و [[ناسزاگویی]] [[مروان بن حکم]] خبر بودند؛ "از دست نداده‌ای"؛
 
پس [[مروان بن حکم]] گفت: "ای [[معاویه]] در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستاده‌ای نزد [[امام حسن]] {{ع}} گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، [[امام]] {{ع}} به او گفت: "این فرد [[طاغی]] از من چه می‌خواهد؟ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا [[روز قیامت]] از [[رسوایی]] و بدنامی پُر می‌کنم!"
 
سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه [[مروان بن حکم]] به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار [[معاویه]] و [[عمروعاص]] نشست. سپس آن [[امام همام]] به [[معاویه]] فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ [[مروان بن حکم]] بود که در پی شما فرستاده؛" [[مروان بن حکم]] به آن حضرت گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! تو بودی که به مردان [[قریش]] [[دشنام]] گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! به تو و [[پدر]] و تمام [[أهل]] بیتت چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
 
[[امام حسن مجتبی]] {{ع}} فرمود: "اما تو ای [[مروان بن حکم]]؛ من به تو و پدرت [[دشنام]] نمی‌گویم؛ زیرا [[خدا]] تو و پدرت و همه [[اهل بیت]] و [[نسل]] و [[ذریه]] و اولادی را که از صلب پدرت تا [[روز قیامت]] متولد شوند، بر زبان رسولش [[محمد]] {{صل}} [[لعن]] کرده است؛ به [[خدا]] قسم! ای [[مروان بن حکم]] تو و هیچ کدام از این حضار [[انکار]] نمی‌کند که این [[لعنت]] [[رسول خدا]] {{صل}} ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب [[خوف]] تو نشد، بر [[طغیان]] کبیر تو نیز افزود، و [[خدا]] و [[رسول]] راست گفتند؛ [[خداوند]] در [[قرآن]] فرموده است:{{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>.
 
ای [[مروان]]! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود [[پیامبر]] ـ همان [[شجره ملعونه]] در [[قرآن]] هستید. با شنیدن این مطلب، [[معاویه]] از جا جسته و دست بر دهان [[مبارک]] آن حضرت نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو [[اهل]] [[ناسزا]] نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن [[جامه]] از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن [[جماعت]] نیز با [[غیظ]] و [[حزن]] و رخساری سیاه پراکنده شدند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۹۲-۱۱۴.</ref>
 
== شهادت امام حسن مجتبی {{ع}} و سبب آن ==
{{اصلی|شهادت امام حسن مجتبی}}
پس از ماجراهای مربوط به صلح، [[امام حسن]] {{ع}} به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و ده سال با تمام [[ناملایمات]]، ساخته، به [[هدایت]] [[جامعه]] و [[حفظ]] [[حریم]] [[دین]] و [[مسلمین]] پرداختند، در حالی که [[زندگی]] دشواری داشتند. [[معاویة بن ابی سفیان]] که [[کینه]] دیرینه نسبت به این [[خاندان]] داشت و نمی‌توانست، [[محبوبیت]] [[امام حسن]] {{ع}} را میان [[مردم]] [[تحمل]] کند، مقداری زهر برای [[جعده]] فرستاد و به او [[وعده]] داد که در صورت [[مسموم]] کردن [[امام حسن]] {{ع}} او را به همسری [[یزید]] برخواهد گزید و [[صد]] هزار درهم نیز برای او فرستاد. [[جعده]] هم برای رسیدن به این [[آرزو]] [[امام حسن]] {{ع}} را [[مسموم]] کرد و [[امام]] {{ع}} به سبب این زهر، چهل روز مریض و بستری شدند و پس از آن از [[دنیا]] رفتند. سپس [[امام حسین]] {{ع}} برادرش را [[غسل]] داده، [[کفن]] کرد و در نزد جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] به خاک سپردند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.</ref>.
 
به [[نقل]] دیگر، چون کار [[صلح]] میان [[امام حسن]] {{ع}} و [[معاویه]] به پایان رسید، آن حضرت به [[مدینه]] رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از [[خلافت]] [[معاویه]] [[گذشت]]، او [[تصمیم]] گرفت برای پسرش [[یزید]] از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد [[جعده دختر اشعث بن قیس]] که [[همسر]] [[امام حسن]] {{ع}} بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به [[امام]] {{ع}} وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، [[یزید]] درآورد و [[صد]] هزار درهم [[پول]] هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. و آن [[زن]] این کار را کرد و به [[امام حسن]] {{ع}} زهر داد و [[معاویه]] نیز [[پول]] را به او داد، ولی او را به همسری [[یزید]] درنیاورد. پس، مردی از [[خاندان]] [[طلحه]] او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن [[فرزندان]] و سایر قبائل گفت‌وگوئی پیش می‌آمد، [[قریش]] آنان را [[سرزنش]] کرده، به آنان می‌گفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر می‌خوراند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.</ref>.
 
"چون [[امام حسن]] {{ع}} علائم [[رحلت]] را [[مشاهده]] کرد، [[حسین]] {{ع}} را فراخواند و فرمود: "ای [[برادر]]! هنگام جدائی من رسیده و من به خدای خود ملحق خواهم شد؛ و مرا زهر خورانیده‌اند و من خود می‌شناسم آن کس که مرا [[مسموم]] ساخته و می‌دانم از کجا این [[خیانت]] سرچشمه گرفته، و خود در پیشگاه [[خدای عزوجل]] با او به [[مخاصمه]] و [[داوری]] خواهم رفت؛ تو را بدان حقی که من بر تو دارم، [[سوگند]] می‌دهم، مبادا سخنی در این باره به زبان آری، و [[چشم به راه]] آنچه [[خدا]] درباره من پیش آورده باشی و چون من از [[دنیا]] رفتم، [[چشم]] مرا بپوشان و مرا [[غسل]] ده و [[کفن]] نما، و بر [[تابوت]] قرارم بده و به سوی [[قبر]] جدم، [[رسول خدا]] {{صل}} ببر تا دیداری با او تازه کنم؛ سپس به سوی [[قبر]] جده‌ام، [[فاطمه بنت اسد]] ([[رضی]] [[الله]] عنه) ببر و در آنجا دفنم کن. و زود است بدانی ای [[برادر]] که [[مردم]] [[گمان]] کنند شما میخواهید مرا کنار [[رسول خدا]] {{صل}} به خاک بسپارید؛ پس در این مورد جمع شوند و جلوی شما را بگیرند؛ تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی [[خون]] ریخته شود". سپس درباره [[خاندان]] و [[فرزندان]] و آن‌چه از او به جای ماند، و به آن‌چه پدرش، [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} هنگام جانشینی‌اش [[وصیت]] کرده بود، همه را به آن حضرت {{ع}} [[وصیت]] کرده، و [[شایستگی]] او را به [[جانشینی]] خود به [[مردم]] رساند، و [[شیعیان]] خود را به [[جانشینی]] آن حضرت [[راهنمائی]] فرمود و او را نشانه برای آنان پس از خود قرار داد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>.
 
"[[امام]] [[جعفر بن محمد]]، از پدرش و او از جدش [[علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب]] {{عم}} [[نقل]] کرده است که آن حضرت فرمودند: "وقتی عمویم، [[حسن بن علی]] {{عم}} [[مسموم]] شده بود، [[حسین]] {{ع}} نزد وی رفت و او برای [[حاجت]] [[انسانی]] بیرون رفت و آمد و فرمود: "چند بار [[مسموم]] شده بودم و هیچ کدام مثل این نبود".[[حسین]] {{ع}} به او گفت: "[[برادر]]! چه کسی تو را [[مسموم]] کرد؟" او گفت: "منظورت از این سؤال چیست؟ اگر همان باشد که من [[گمان]] می‌برم، [[خدا]] سزایش را می‌دهد و اگر غیر او باشد، نمی‌خواهم از بی‌گناهی به سبب من بازخواست کنند". و از آن پس، سه روز بیش‌تر زنده نبود و [[وفات]] یافت.
 
[[زن]] وی، [[جعده دختر اشعث بن قیس]] کندی او را [[مسموم]] کرد؛ زیرا [[معاویه]] کسی پیش او فرستاده بود که اگر برای [[قتل]] [[امام حسن|حسن]] [[حیله]] کردی کنی، صد هزار درهم برایت می‌فرستم و تو را برای [[یزید]] به همسری می‌گیرم. بدین جهت او را [[مسموم]] کرد و چون [[امام حسن|حسن]] درگذشت، [[معاویه]] [[پول]] را فرستاد و پیغام داد که ما [[زندگی]] [[یزید]] را [[دوست]] داریم؛ اگر چنین نبود، تو را برای او به همسری می‌گرفتیم.
 
[[امام حسن]] {{ع}} هنگام [[مرگ]] فرمود: "شربت وی کارگر افتاد و به آرزوی خود رسید؛ به [[خدا]] قسم، [[معاویه]] به [[وعده]] خود [[وفا]] نخواهد کرد و سخن او راست نیست". وقتی [[امام حسن]] {{ع}} را به خاک سپردند، [[محمد بن حنفیه]]، برادرش بر سر قبرش ایستاد و گفت: "اگر زندگیات [[عزیز]] بود، مرگت غم‌انگیز بود؛ چه نکوست [[روحی]] که در [[کفن]] تو است و چه خوب کفنی است کفنی که تن تو را پوشانیده است! و چرا چنین نباشد که تو باقی‌مانده [[هدایت]] و [[خلف]] [[اهل]] [[تقوا]] و یکی از [[اصحاب]] کسائی؛ دست‌های [[حق]] تو را از [[تقوا]] [[غذا]] داده]است[و از پستان‌های [[ایمان]]، شیر نوشیدی و در [[پناه]] [[اسلام]] [[تربیت]] یافتی و در [[زندگی]] و [[مرگ]] پاکیزهای؛ ولی جان‌های ما از [[فراق]] تو آرام ندارد؛ ای ابومحمد، خدایت [[رحمت]] کند!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۱-۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۸؛ و نیز ر. ک: الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۸؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۸۹.</ref>.
 
[[عبدالله بن عباس]] گوید: "من در [[مسجد]] بودم که [[معاویه]] در قصر خضرا [[تکبیر]] گفت و [[اهل]] قصر، [[تکبیر]] گفتند. پس از آن، [[اهل]] [[مسجد]] به [[پیروی]] از [[اهل]] خضرا [[تکبیر]] گفتند و [[فاخته]]، دختر [[قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف]] از [[خانه]] خود بیرون آمد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که [[خرسند]] شده‌ای؟" او گفت: "خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]"؛ [[فاخته]] گفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> و آن‌گاه گریست؛ [[معاویه]] گفت: "خوب می‌کنی [[گریه]] می‌کنی، که او [[شایسته]] بود که بر او [[گریه]] کنند". آن‌گاه [[عبیدالله بن عباس]] به [[معاویه]] گفت: "برای همین [[تکبیر]] می‌گفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را می‌بینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیده‌ایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>.
 
به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]] {{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و چهل روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.</ref>.
 
[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]] {{ع}} چهل [[شب]] [[بیمار]] بود و چون [[بیماری]] او شدت گرفت، [[بنی‌هاشم]] حاضر بودند و شب‌ها در [[خانه]] او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و [[مروان بن حکم]] فرستاده‌ای پیش [[معاویه]] گسیل داشت و او را از [[سختی]] [[بیماری]] [[حسن]] {{ع}} [[آگاه]] کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.</ref>. و چون لحظه [[احتضار]] [[امام حسن]] {{ع}} نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار [[مرقد]] [[پیامبر]] {{ع}} به خاک بسپارند. و اگر مانع شدند و [[بیم]] آن بود که به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، او را در [[بقیع]]، کنار [[مرقد]] مادرش به خاک بسپارند. پس [[امام]] {{ع}} به [[حسین]] {{ع}} سفارش کرد و فرمود: "ای [[برادر]]، بر [[حذر]] باش که درباره من [[خونریزی]] نشود که [[مردم]]، شتابان به سوی [[فتنه]] گام برمی‌دارند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.</ref>.
 
وقتی [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>.
 
[[نقل]] شده است، روزی [[مقداد بن معدی‌کرب]] و [[عمرو بن الأسود]] نزد [[معاویه]] رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته است؟" [[مقداد]] [[آیه استرجاع]] را بر زبان آورد؛ [[معاویه]] به او گفت: "آیا این را [[مصیبت]] می‌دانی؟" [[مقداد]] پاسخ گفت: "چرا [[مصیبت]] ندانم و حال آن‌که [[پیامبر خدا]] او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این [[فرزند]] از من است"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.</ref>.
 
چون خواستند که [[امام حسن]] را پیش [[پیامبر]] {{صل}} [[دفن]] کنند، [[عایشه]] اجازه نداد؛ پس او را در گورستان [[بقیع]] پیش جده‌اش، [[فاطمه]] (بنت اسد) [[دفن]] کردند. سپس [[همسر]] [[امام حسن]] {{ع}} به [[امید]] وعده‌های [[معاویه]] پیش او رفت؛ [[معاویه]] از او [[انتقام]] گرفت و گفت: "تو به چنان شوهری (که [[فرزند علی]] [[مرتضی]] و [[فاطمه]] [[زهرا]] و دخترزاده [[محمد مصطفی]] بود) [[وفا]] نکردی، چگونه به من [[وفادار]] خواهی بود؟"<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۰۰ (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۴-۱۱۹ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۷۳-۳۷۸؛ [[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه]]، ص ۲۴۹.</ref>
 
== ماجرای [[دفن]] پیکر مطهر [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} ==
چون [[امام حسن]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت، [[امام حسین]] {{ع}} او را [[غسل]] داده و [[کفن]] کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای [[دفن]]] برداشت. [[مروان]] با دستیارانش از [[بنی‌امیه]] به [[یقین]] پنداشتند که [[بنی‌هاشم]] می‌خواهند او را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} [[دفن]] کنند؛ پس جمع شدند و [[لباس]] [[جنگ]] به تن کردند. وقتی [[حسین]] {{ع}} جنازه او را به سوی [[قبر]] جدش، [[رسول خدا]] {{صل}} برد که دیداری با آن حضرت {{صل}} تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی [[بنی‌هاشم]] آمدند و [[عایشه]] نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! می‌خواهید کسی را که من [[دوست]] ندارم، به [[خانه]] من وارد کنید؟" و [[مروان]] فریاد زد: "چه بسا [[جنگی]] که بهتر از [[آسایش]] و غوطه‌ور شدن در [[خوشی]] است! آیا [[عثمان]] در دورترین جای [[مدینه]] [[دفن]] شود و [[حسن]] با [[پیامبر]] به خاک سپرده شود؟ تا من [[شمشیر]] به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود [[فتنه]] [[جنگ]] میان [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]] به پا شود.
 
پس [[ابن عباس]] جلوی [[مروان]] آمده، گفت: "ای [[مروان]]، از آنجا که آمده‌ای بازگرد؛ زیرا ما نمی‌خواهیم بزرگ خود را کنار [[رسول خدا]] {{صل}} به خاک بسپاریم، بلکه می‌خواهیم به وسیله [[زیارت]] او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جده‌اش، [[فاطمه]] (بنت اسد) ببریم و خود او [[وصیت]] کرده او را در آنجا به خاک بسپاریم و اگر خود او [[وصیت]] کرده بود با [[پیامبر]] {{صل}} دفنش کنیم، هر آینه می‌دانستی که تو ناتوان‌تر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن حضرت {{ع}} داناتر به [[خدا]] و [[پیامبر]] و نگهداری [[حرمت]] [[قبر]] جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون [[اذن]] آن حضرت {{صل}} به [[خانه]] او وارد شد". سپس رو به [[عایشه]] کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای [[عایشه]]؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! می‌خواهی [[نور]] [[خدا]] را خاموش کنی و با [[دوستان]] [[خدا]] بجنگی؟ برگرد که به آن‌چه [[دوست]] داری، رسیده‌ای و [[خداوند]] [[انتقام]] این [[خاندان]] را می‌گیرد؛ گرچه پس از [[گذشت]] زمانی طولانی باشد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.</ref>.
 
"[[امام حسین]] {{ع}} نیز فرمود: "به [[خدا]] اگر سفارش برادرم نبود که [[خون‌ها]] ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی [[خون]] به خاطر او نریزد، هرآینه می‌دانستید چگونه شمشیرهای [[خدا]] جای خود را از شما می‌گرفت؛ با اینکه شما پیمان‌های میان ما و خود را شکستید و آن‌چه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس [[امام حسن]] {{ع}} را آورده و در [[بقیع]] نزد [[قبر]] جده‌اش، [[فاطمه دختر اسد]] بن [[هاشم بن عبد مناف]] به خاک سپردند<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.</ref>.
 
به [[نقل]] دیگر، "پس از [[شهادت امام حسن]] {{ع}} [[پیکر مطهر]] آن حضرت را به قصد [[خاکسپاری]] در کنار [[قبر]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} بیرون آوردند؛ پس [[مروان بن حکم]] و [[سعید بن عاص]] سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنه‌ای پیش آید. [[عایشه]] نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانه‌ام راه نمی‌دهم". [[قاسم بن محمد بن ابوبکر]] نزد وی آمد و گفت: "آیا می‌خواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس [[عایشه]] بازگشت و گروهی از [[مردم]] با [[حسین بن علی]] {{عم}} همراه شدند و گفتند: "ما را با [[آل مروان]] وا گذار (اجازه [[نبرد]] را صادر کن)". حضرت فرمود: {{متن حدیث|إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ}}؛ همانا برادرم مرا [[وصیت]] کرده است که در [[دفن]] او به اندازه حجامتی [[خون]] نریزم؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} در [[بقیع]] [[دفن]] شد"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.</ref>.
 
در [[نقل]] دیگری آمده است که [[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را از خانه‌ام دور کنید؛ زیرا نباید [[حریم]] [[پیامبر]] از بین برود"؛ [[محمد بن حنفیه]] گفت: "ای [[عایشه]]، روزی بر شتر سوار می‌شوی و روزی بر استر می‌نشینی؛ هنوز [[کینه]] [[بنی‌هاشم]] را از دلت بیرون نمی‌کنی؟" [[عایشه]] گفت: "ای [[محمد]]! اینان [[فرزندان فاطمه]] هستند و جواب مرا می‌دهند؛ تو چرا سخن می‌گوئی؟" [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: "چرا [[محمد]] را از فواطم نمی‌شماری؟ به [[خداوند]] قسم! وی از سه [[فاطمه]] متولد شده است: [[فاطمه]] دختر [[عمران بن عائذ]]، [[فاطمه]] دختر [[ربیعه]]، [[فاطمه دختر اسد]]"؛ [[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را دور کنید؛ شما [[مردمان]] با کینه‌ای هستید"؛ [[حسین]] {{ع}} برادرش را به طرف [[بقیع]] برد و در آنجا [[دفن]] کرد"<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.</ref>.
 
[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن [[مروان]] را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آنچه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر [[بیم]] داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا در [[بقیع]] به خاک بسپارید". بدین سبب به برادرم ([[حسین]]) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا [[اباعبدالله]]! چنان نیست که [[جنگ]] با این گروه را از [[بیم]] رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی [[محمد]] ([[حسن]] {{ع}}) [[پیروی]] کنیم؛ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار [[پیامبر]] {{صل}} به خاک بسپارید یا او را همان‌جا به خاک می‌سپردیم یا همه تا پای [[جان]] و [[مرگ]] می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، [[بیم]] داشت و فرمود اگر [[ترس]] آن داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا کنار مادرم به خاک بسپارید". اینک جز این به [[مصلحت]] نیست که از سفارش او [[پیروی]] کنیم و [[فرمان]] او را به کار بندیم. با آنکه [[گمان]] می‌کردم [[حسین]] {{ع}} نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر [[حسن]] {{ع}} را برداشتیم و در [[بقیع]] بر [[زمین]] نهادیم. [[سعید بن عاص]] برای [[نماز]] گزاردن بر جنازه آمد. اما [[بنی‌هاشم]] گفتند: هرگز کسی جز [[حسین]] {{ع}} نباید بر او [[نماز]] گزارد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.</ref>.
 
[[ابن سعد]] می‌نویسد: "چون [[حسن]] {{ع}} درگذشت؛ بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. [[مروان]] همان روز پیکی پیش [[معاویه]] فرستاد و او را از [[رحلت]] [[حسن]] {{ع}} [[آگاه]] ساخت و [[پیام]] داد که ایشان می‌خواهند او را کنار [[پیامبر]] {{صل}} به خاک بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>.
 
[[جابر بن عبدالله]] می‌گوید: "روز درگذشت [[حسن بن علی]] {{ع}} در [[مدینه]] حضور داشتیم. نزدیک بود میان [[حسین بن علی]] {{عم}} و [[مروان بن حکم]] [[فتنه]] درگیرد. [[حسن]] {{ع}} به [[برادر]] خود سفارش کرده بود کنار [[مرقد]] [[پیامبر]] {{صل}} به خاک سپرده شود و اگر بیم آن داشته باشد که [[جنگ]] و [[ستیز]] درگیرد، او را در [[بقیع]] به خاک بسپارند. [[مروان]] با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه [[معاویه]] را [[خشنود]] کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. [[مروان]] تا هنگام [[مرگ]] خود همواره [[دشمن]] [[بنی‌هاشم]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر. ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.</ref>.
 
[[عباد بن عبدالله بن زبیر]] نیز گفته است: "در آن روز، خود از [[عایشه]] شنیدم که می‌گفت: "[[دفن]] [[حسن]] کنار آرامگاه [[پیامبر]] هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در [[بقیع]] به خاک سپرده شود و شخص چهارمی با آنان [[دفن]] نخواهد شد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اینجا [[خانه]] من است که [[پیامبر]] {{صل}} در [[زندگی]] خود به من عطا فرموده است؛ [[عمر]] که [[خلیفه]] بود، بدون اجازه من [[دفن]] نشد؛ [[علی]] و بازماندگانش در نظر ما [[پسندیده]] نیستند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.</ref>.
 
[[واقدی]] از [[محرز بن جعفر]] و از پدرش [[نقل]] کرده است که روز [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]] {{ع}} شنیدم که [[ابوهریره]] می‌گفت: "[[خدا]] [[مروان]] را بکشد که به [[خدا]] [[سوگند]] می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر [[ابوتراب]] کنار مرقد [[رسول خدا]] {{صل}} به خاک سپرده شود و حال آنکه [[عثمان]] در [[بقیع]] به خاک سپرده شد"؛ من گفتم: ای [[مروان]]! از [[خدا]] بترس و درباره [[علی]] جز سخن [[پسندیده]] مگو؛ [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]] {{صل}} به روز [[جنگ خیبر]] می‌فرمود: "همانا [[پرچم]] را به مردی خواهم داد که [[خدا]] و رسولش او را [[دوست]] میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد [[جنگ]] نیست". و [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]] {{صل}} درباره [[حسن]] {{ع}} می‌فرمود: "پروردگارا! من [[امام حسن|حسن]] را [[دوست]] می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را [[دوست]] می‌دارد، [[دوست]] بدار!"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.</ref>.
 
[[بلعمی]] نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک [[مرقد]] [[پیامبر]] {{صل}} [[دفن]] کنند و [[عایشه]] این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا [[دفن]] کنند". پس همراهان [[عایشه]] آمدند و چون [[مردم]] خواستند [[امام حسن]] {{ع}} را [[دفن]] کنند، ایشان مانع شده، و پیکر [[امام حسن]] {{ع}} را تیرباران کردند. پس او را در [[بقیع]] الغرقد به خاک سپردند. و [[اهل بیت]] [[امام حسن]] {{ع}} و [[خویشان]] او برخاستند و به طرف [[مکه]] حرکت کردند. و [[همسر]] [[امام مجتبی]] {{ع}} که [[قاتل]] آن حضرت بود، برخاست و به سوی [[معاویه]] رفت و آن‌چه به او [[وعده]] داده بود، [[طلب]] کرد؛ [[معاویه]] به او گفت: "تو که با همسری چون [[حسن]]، نوه [[پیامبر]]، [[سازگاری]] نداشتی و به وی [[وفا]] نکردی، به فرزند من چگونه [[وفا]] کنی؟"<ref>تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.</ref>.
 
[[نقل]] شده است، پس از به [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]] در [[بقیع]]، [[مروان]] پیک دیگری پیش [[معاویه]] فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه [[بنی‌امیه]] و وابستگان آنان [[قیام]] کرده است. [[مروان]] برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه [[جامه]] [[جنگ]] پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به [[فضل]] و [[منت]] [[خدا]] هرگز چنان نخواهد بود که همراه [[ابوبکر]] و [[عمر]] شخص سومی آنجا به خاک سپرده شود، همان‌گونه که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] [[مظلوم]]! آنجا [[دفن]] نشد و اینان بودند که نسبت به [[عثمان]] آن‌چه شد، انجام دادند".
 
[[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آن‌چه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامه‌ای به [[مروان]] نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ [[مال]] و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامه‌ها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامه‌ها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۷۸-۳۸۴.</ref>
 
== [[سوگواری]] در عزای [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} ==
گروهی مدعی [[اسلام]] اصیل و به ظاهر توحید‌گرا [[سعی]] دارند چنین [[القاء]] کنند که [[عزاداری]] و [[سوگواری]] در [[فراق]] عزیزان کاری [[شرک‌آلود]] و سنتی است که ساخته [[شیعیان]] است، و همچنین ادعا دارند که [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} چنین کارهایی را انجام نمی‌دادند، و یکی از منابعی که می‌توان [[احکام]] و دستورهای [[دینی]] را از آن [[استنباط]] کرد، عمل اصحال است، به ویژه که با توجه به [[نظریه]] [[عدالت صحابه]] و نیز با [[تمسک]] به [[حدیث]] "[[اصحاب]] کالنجوم..."، اقتدای به ایشان را سبب [[هدایت]] می‌دانند؛ بنابراین، با [[نقل]] مطالبی از [[سوگواری]] [[اصحاب رسول خدا]] در [[غم]] از دست دادن بزرگان [[دینی]] همانند [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} می‌توان با استناد به منابع متعدد و فراوان به ادعای واهی ایشان پاسخ داد؛ در ادامه به اندکی از موارد فراوان اشاره می‌کنیم:
 
از [[جهم بن ابی‌جهم]] [[نقل]] شده است که "چون [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، [[بنی‌هاشم]] کسانی را به مناطق بالای [[مدینه]] فرستادند تا در دهکده‌های [[انصار]] خبر [[رحلت]] او را جار بزنند و همه ساکنان مناطق بالا آمدند و هیچ کس از آمدن خودداری نکرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۴.</ref>. شخصی نیز گفته است: "پس، روز [[رحلت]] [[حسن بن علی]] حاضر شدیم و او را در [[بقیع]] به خاک سپردیم، و [[بقیع]] را چنان آکنده از [[مردم]] دیدم که اگر سوزنی را رها می‌کردم، بر [[زمین]] نمی‌افتاد"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰.</ref>. وقتی آن حضرت [[رحلت]] کردند، بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>. در [[مکه]] و [[مدینه]] [[زنان]] و مردان و [[کودکان]] هفت شبانه‌روز به خاطر [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} گریستند و بازارها باز نشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ این روایت و روایات بعدی دلیلی روشن برای جایز بودن گریستن و سوگواری برای میت است. همچنین ر. ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱، البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۴۴؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است، [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] یک ماه بر او مویه کردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹ و ۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>.
 
و از [[عایشه]]، دختر سعد [[نقل]] شده است: [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] برای [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} یک سال [[جامه]] [[سوگواری]] پوشیدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>. [[بشیر بن عبدالله]] نیز [[نقل]] کرده است: "نخستین کسی که در [[بصره]] خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]] {{ع}} را [[اعلان]] کرد، [[عبدالله بن سلمه محبق]]، [[برادر]] سنان بود که موضوع را به زیاد گفت. پس، [[حکم بن ابی‌العاص ثقفی]] از [[خانه]] بیرون آمد و خبر [[رحلت]] [[حسن]] {{ع}} را به [[مردم]] داد. [[مردم]] شروع به [[گریستن]] کردند. [[ابوبکره]]، [[بیمار]] و بستری بود و چون بانگ ناله و شیون را شنید، پرسید چه خبر است؟ همسرش، عبسه دختر سحام، گفت: "[[حسن بن علی]] در گذشته است؛ [[سپاس]] خدای را که [[مردم]] را از او خلاص کرد"؛ [[ابوبکره]] گفت: "وای بر تو! خاموش باش که [[خداوند متعال]] او را از [[شر]] بسیاری آسوده ساخت و [[مردم]]، [[خیر]] بسیاری را از دست دادند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۸.</ref>."
 
همچنین [[نقل]] شده است، "چون [[امام حسن]] [[وفات]] کرد و خبر آن به [[شیعه]] رسید، در [[کوفه]] در [[خانه]] [[سلیمان بن صرد]] جمع شدند و پسران [[جعدة بن هبیره]] هم در میان ایشان بودند. پس در [[مقام]] عرض [[تسلیت]] به [[حسین بن علی]] {{ع}} در [[مصیبت]] ([[امام]]) [[امام حسن]] {{ع}}، چنین نوشتند: "به نام خدای [[بخشاینده]] [[مهربان]]؛ برای [[حسین بن علی]]، از پیروانش و [[پیروان]] پدرش، [[امیرمؤمنان]]؛ [[سلام]] بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، [[ستایش]] میکنیم، و سپس خبر [[وفات]] [[حسن بن علی]] به ما رسید (پس [[سلام]] بر او باد!) روزی که تولد یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود، و نیکی‌های او را قبول کند و او را به پیامبرش ملحق سازد و [[اجر]] تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او [[مصیبت]] را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث [[اجر]] نزد [[خدا]] می‌شماریم و ما برای خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. چه بسیار بزرگ است [[مصیبت]] این [[امت]] عموماً و [[مصیبت]] تو و این [[شیعیان]] خصوصاً در مردن پسر [[وصی]] ([[پیامبر]]) و پسر [[دختر پیامبر]]؛ نشان [[هدایت]] و [[نور]] سرزمین‌ها که به پا داشتن [[دین]] و بازآوردن روش‌های شایستگان از او [[امید]] می‌رفت؛ پس خدای تو را [[رحمت]] کند! بر مصیبتت [[شکیبا]] باش که این از کارهای خواسته شده است. همانا تو [[جانشین]] پیشینیان خودی و [[خدا]] راه‌شناسی خود را به کسی می‌دهد که او را به [[راهنمایی]] تو به راه آورد و ما [[شیعیان]] توایم که به سوگواریت، سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانی‌ات، شادمان و به شیوه‌ات، رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. [[خدا]] سینه‌ات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و برادرت را بیامرزد و حقت را به تو باز گرداند!"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۵-۱۲۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۸۴-۳۸۶.</ref>
 
== سن [[امام حسن]] {{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفن ==
مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی [[اختلاف]] دارند و ما مشهورترین نظرها را [[نقل]] می‌کنیم؛ [[کلینی]] می‌نویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ [[هجری]] در ۴۷ سالگی به [[شهادت]] رسید و در ادامه روایتی را از [[امام صادق]] {{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[حسن بن علی]] {{عم}} ۴۷ ساله بود که [[وفات]] کرد و این حادثه در سال پنجاه [[هجری]] اتفاق افتاد و آن حضرت مدت چهل سال بعد از [[پیامبر]] [[زندگی]] کرد و نزد جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] بن [[هاشم]] در [[بقیع]] [[دفن]] شد"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.</ref>. برخی معتقدند، [[امام حسن]] {{ع}} در ۴۶ سالگی به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی می‌نویسد: شهادت امام حسن {{ع}} در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.</ref>.
 
[[یعقوبی]] می‌نویسد: [[امام]] [[حسن بن علی]] {{عم}} در ماه [[ربیع الاول]] سال ۴۹ [[هجری]] [[وفات]] کرد<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. [[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[امام حسن]] {{ع}} در ماه صفر سال پنجاه [[هجری]] از [[دنیا]] رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از [[عمر]] شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>.
 
[[کمال الدین بن طلحه]] آورده که مدت [[عمر]] او ۴۷ سال بوده است؛ هفت سال با جد خود، [[رسول خدا]] {{صل}} و بعد از [[وفات]] جد بزرگوارش، سی سال با [[پدر]] خود، [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}}، و بعد از آن، آن حضرت ده سال دیگر در [[حیات]] بود و در پنجم [[ربیع الاول]] در سال ۴۹ [[هجرت]] [[رحلت]] کرد و به [[نقلی]] در سال پنجاهم [[هجرت]]، و در [[بقیع]] [[دفن]] شد و در آن وقت، جعده بنت [[اشعث]] [[همسر]] ایشان بود و گویند او به آن حضرت زهر داد<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۶۳.</ref>.
 
استاد [[یوسفی غروی]] می‌نویسد: [[طبرسی]] در [[اعلام الوری]] زمان [[شهادت]] حضرت را ۲۸ ماه صفر نوشته و [[عمر]] [[شریف]] آن حضرت را هنگام [[شهادت]]، همانند [[کلینی]]، ۴۷ سال و سال [[شهادت]] را همانند [[شیخ مفید]]، در سال پنجاه [[هجری]] دانسته است و ابن [[شهر]] [[آشوب]] از وی [[پیروی]] کرده و در کشورهای [[فارس]] و [[عجم]] ([[ایران]] و غیر [[عرب‌ها]]) این نظر پذیرفته شده است. و کفعمی روز [[شهادت]] آن حضرت را هفتم ماه صفر دانسته است و [[شیعیان]] کشورهای [[عرب]] این نظر را پذیرفته‌اند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۸۶-۵۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۸-۱۲۹ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۸۶-۳۸۷.</ref>
 
== وصیت امام حسن مجتبی ==
[[امام حسن]]{{ع}} در حال [[احتضار]] به [[امام حسین]]{{ع}} چنین [[وصیت]] کرد: مرا نزد [[رسول خدا]]{{صل}} [[دفن]] کن که کسی از من به او سزاوارتر نیست، مگر اینکه مانع تو شوند و اگر چنین شد، نمی‌خـواهـم خونی بریزی»<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.</ref>. بنا بر روایتی، این وصیت مکتوب بوده است<ref>طوسی، الامالی، ص۱۵۹.</ref>. وصیت دیگر حضـرت بـه امـام حسین{{ع}} این بود که او را [[غسل]] و [[کفن]] کند<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷؛ اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۰۸.</ref> و بر او [[نماز]] گذارد<ref>بیهقی، لباب الانساب، ج۱، ص۳۳۹.</ref>. بر اساس [[روایت]] [[کلینی]]، وصیت به دفن در کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} نشده، بلکه [[امام]] حسـن{{ع}} سفارش کرده کـه بـدن آن [[حضرت]] را به سبب موضوعی که خود [[عهد]] کرده است، کنار [[قبر رسول خدا]]{{صل}} ببرد و سپس در [[بقیع]] دفن کند<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۰-۳۰۳.</ref>. سند این روایت [[ضعیف]] شمرده شده است<ref>ر.ک: الدرایه، برنامه نرم‌افزار نور.</ref>.
 
به نظر می‌رسد با توجه به اشاره برخی از [[روایات]]، برخی از [[شیعیان]] نیز هنگام احتضـار امـام [[مجتبی]]{{ع}} به [[دیدار]] او نایل شده و شفارشاتی به آنان شده است. به روایتی، [[جنادة بن ابی امیه]] در آخرین لحظات [[عمر شریف]] [[امام مجتبی]] به دیدار آن حضرت مشرف شد و خواست سفارشی به او بفرماید. آن حضرت سفارشات [[ارزشمند]] و مهمی بیان کرد، در پایان حال امام دگرگون شـد و در حالی که سر بر بالین امام حسین{{ع}} داشت، به [[شهادت]] رسید<ref>خزاز قمی، کفایه الاثر، ص۲۲۶-۲۲۸.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۲۱.</ref>
 
== [[روایات]] و مواعظی از [[امام حسن]] {{ع}} ==
[[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[روایات]] فراوانی را از [[رسول خدا]] {{صل}}، [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[فاطمه زهرا]] {{ع}} [[نقل]] کرده است. خود نیز سخنانی حکیمانه و برخاسته از سرچشمه [[وحی]] و اقیانوس بیکران [[علم الهی]] فرموده‌اند که برخی از [[روایت‌ها]] و سخنان ایشان را [[نقل]] می‌کنیم:
# ایشان می‌فرمایند: آن‌چه تو را به [[شبهه]] می‌اندازد، رها کن؛ زیرا تردید، [[بدی]] و [[اطمینان]] و [[آرامش]]، [[نیکی]] است<ref>{{متن حدیث|دَع ما يُريبُكَ إلى ما لا يُريبُكَ فإنّ الشرّ ريبة و إنّ الخير طمأنينة}}؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۰ (حیاة الحسن).</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} فرموده است: "به یاد دارم که هنگام [[راه رفتن]] با [[پیامبر]] در کنار "جرن الظیقه"<ref>جائی که خرما را در آن خشک می‌کنند و به احتمال، تلفظ "جرن الصدقه" درست باشد. </ref> خرمایی برداشتم و در دهان گذاشتم؛ پس [[پیامبر خدا]] انگشت خود را در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و فرمود: همانا برای [[محمد]] و [[آل محمد]]، [[صدقه]] [[حلال]] نیست<ref>{{متن حدیث|إنَّ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ}}</ref>. و نمازهای پنج‌گانه را از او یاد گرفتم"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} می‌فرماید: "[[پیامبر]] {{صل}} به من فرمود: "زمانی که شاد گردانی [[برادر]] [[مسلمان]] را [[مغفرت]] بر تو [[واجب]] می‌گردد"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۹.</ref>. و نیز فرموده است: "ظالم‌ترین [[ظالمان]] کسی است که بر ظالمی [[ظلم]] کند؛ بگذارید [[ظالم]] با کمال [[ظلم]] و [[گناه]] خود، با جزای [[الهی]] [[ملاقات]] کند"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
# از [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که فرمود: "نزدیک [[شهادت]] پدرم، [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} به خدمتش رسیده و شروع به [[گریه]] کردم؛ فرمود: "[[جزع]] می‌کنی؟" گفتم: چرا [[جزع]] نکنم که تو را به این حال می‌بینم؛ فرمود: "من به تو [[تعلیم]] می‌کنم چهار [[خصلت]] را که اگر آنها را نگاه داری، به واسطه آنها [[نجات]] یابی و اگر ضایع کنی، دو جهان را از دست خواهی داد: ای فرزندم! هیچ [[بی‌نیازی]] بزرگ‌تر از [[عقل]]، و هیچ فقری مثل [[جهل]]، و هیچ وحشتی سخت‌تر از [[عجب]]، و هیچ عیشی لذیذتر از [[حسن خلق]] نیست". و فرمود: "ندیدم هیچ ظالمی که اشبه باشد به [[مظلوم]] از حاسد (حسدورز، شبیه‌ترین [[مردم]] به [[مظلوم]] است، در حالی که به واقع، [[ستمگر]] است)"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
# از [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[نقل]] شده است که فرموده‌اند: شب‌های [[جمعه]] مادرم، [[فاطمه]] {{س}} را می‌دیدم که تا [[طلوع صبح]]، در محرابش، به [[رکوع]] و [[سجود]] و [[عبادت]] [[پروردگار]] مشغول بود، و می‌شنیدم که برای [[مؤمنان]] [[دعا]] می‌کند و در دعایش، آنها را نام می‌برد ولی برای خود [[دعا]] نمی‌کند؛ پس به او گفتم: مادرجان! چرا برای خودت [[دعا]] نمی‌کنی؟ آن حضرت در جواب فرمود: "پسرم! اول باید برای [[همسایه]] [[دعا]] کرد و بعد برای خود"<ref>{{متن حدیث|...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ {{عم}} قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ {{س}} قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ‏ءٍ فَقُلْتُ لَهَا: يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ}}؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۴۵ (باب ۱۴۵، ح۲). </ref>.
# [[نقل]] شده است، "روزی [[معاویه]] به [[امام حسن]] {{ع}} گفت: "ای ابومحمد سه [[خصلت]] است که کسی را نیافتم تا درباره آنها به من خبر دهد"؛ آن حضرت فرمودند: "آنها چیست؟" گفت: "[[مروت]] و [[کرم]] و نجدت"؛[[امام]] {{ع}} در توضیح آنها فرمودند: [[مروت]] عبارت است از اینکه [[مرد]] ([[انسان]]) کار [[دین]] خود را [[اصلاح]] کند؛ آنچنان که [[شایسته]] است به [[مال]] خود رسیدگی کند؛ و [[بخشندگی]] و بی‌دریغ [[سلام]] کردن، و [[دوست]] شدن با [[مردم]]؛ و [[کرم]]، عبارت است از: [[بخشایش]] پیش از درخواست؛ و [[نیکی]] کردن تبرعی، و [[سیر]] کردن دیگران هنگام [[قحطی]]؛ اما نجدت، عبارت است از: [[دفاع]] از [[همسایه]]، و [[مردانگی]] در شدت [[جنگ]]، و [[شکیبایی]] در برابر [[سختی‌ها]]"<ref>{{متن حدیث|اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب إلی الناس. و الکرم العطیة قبل السؤال و التبرع بالمعروف و الاطعام فی المحل، ثم النجدة الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۷.</ref>.
# [[جابر]] گوید: "از [[حسن بن علی]] {{عم}} شنیدم که می‌فرمود: "بزرگواری‌های [[اخلاقی]] ده تاست: [[راستگویی]] [[زبان]]، اداء [[امانت]]، [[بخشش]] به [[سائل]]، [[خوش‌خویی]]، جبران [[نیکی‌ها]]، [[صله رحم]]، مراعات [[حق همسایه]]، مراعات [[حق]] رفیق، [[پذیرایی]] مهمان و [[حیا]] داشتن که سرآمد همه آنهاست"<ref>{{متن حدیث|مَكَارِمُ الْأَخْلَاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
# از [[امام حسن]] {{ع}} درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین [[مردم]] سؤال شد؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین [[مردم]] کسی است که دیگران را در [[زندگی]] خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی [[زندگی]] نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن [[حاجت]]، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از [[مصیبت]]، بدخویی است و [[انتظار فرج]]، [[بندگی]] است<ref>{{متن حدیث|فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
# [[نقل]] شده است، "روزی آن حضرت پسران خود و پسران [[برادر]] خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما [[کودکان]] قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس [[علم]] را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را [[روایت]] کند یا [[حفظ]] نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
# [[نقل]] شده است، "روزی شخصی به آن حضرت گفت: "من از [[مرگ]] می‌ترسم"؛ حضرت فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی [[معاویه]] به آن حضرت عرض کرد: "در [[پادشاهی]] ما چه بر ما [[واجب]] است؟" [[امام مجتبی]] {{ع}} در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه [[سلیمان]] بن [[داوود]] گفت"؛ [[معاویه]] گفت: "[[سلیمان]] بن [[داوود]] چه گفت؟" حضرت فرمود: "به بعضی [[اصحاب]] خود گفت: "آیا می‌دانی بر [[پادشاه]] در کشورش چه [[واجب]] است، و آن‌چه هرگاه [[واجب]] آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و آشکار، از [[خدا]] بترسد، و در [[خشم]] و [[خشنودی]] [[عدالت]] کند، و در [[ناداری]] و [[توانگری]] [[میانه‌روی]] نماید و [[مال]] را به [[زور]] نگیرد و آنها را به [[اسراف]] و [[افراط]] نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
# همچنین فرمود: هرگاه کسی از [[پیامبر خدا]] حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن [[نیک]] میفرمود<ref>{{متن حدیث|كَانَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
# [[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در [[مسجد پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} قصه می‌گفت؛ پس [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر [[پیامبر خدا]]! من قصه گویم"؛ حضرت فرمود: "[[دروغ]] گفتی! قصه‌گو [[محمد]] {{صل}} است؛ خدای - عزوجل - گفته است: {{متن قرآن|فَاقْصُصِ الْقَصَصَ}}<ref>«پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>؛ گفت: "پس من [[پند]] دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "[[دروغ]] گفتی! [[پند]] دهنده [[محمد]] {{صل}} است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: {{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ}}<ref>«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.</ref>. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" ([[امام]]){{ع}} فرمود: "مردی پر ادعا"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} فرموده‌اند: "کسی که [[ادب]] ندارد، [[عقل]] ندارد، و کسی که [[همت]] ندارد، [[مروت]] ندارد؛ و کسی که [[دین]] ندارد، [[حیا]] ندارد؛ و سر ([[حقیقت]]) [[عقل]]، [[نیکو]] [[معاشرت]] کردن با [[مردم]] است، و به [[عقل]]، هر دو سرا را می‌توان یافت؛ و کسی که از [[عقل]]، [[محروم]] است، از هر دو [[جهان]] [[محروم]] است". و نیز فرموده است: "از [[علم]] خود به [[مردم]] بیاموز و [[تعلیم]] گیر از [[علم]] غیر خود؛ تا فایده رسانیده باشی به [[علم]] خود و [[تعلیم]] گرفته باشی چیزی که نمی‌دانسته‌ای"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶.</ref>.
# و نیز آن حضرت فرمود: "هلاک [[مردم]] در سه چیز است: [[کبر]]، و [[حرص]]، و [[حسد]]؛ [[کبر]]، هلاک [[دین]] است و به واسطه آن، [[ابلیس]] [[ملعون]] شد؛ و [[حرص]]، [[دشمن]] نفس است؛ از جهت آن، [[آدم]] {{ع}} از [[بهشت]] بیرون آمد؛ و [[حسد]]؛ [[رهبر]] [[بدی]] است و از این جهت، [[قابیل]]، [[هابیل]] را کشت". و نیز فرمود: "نزد کسی که [[امید]] برآورده شدن حوائجت را نداری و کسی که از [[علم]] او بهره‌ای نصیبت نشود و یا از دعایش بی‌بهره‌ای و رعایت [[صله رحم]] نمی‌نماید، [[مرو]]"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۸.</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} فرمود:"ای [[پسر آدم]]! [[عفت]] ورز و از [[محارم]] [[خدا]] بپرهیز تا [[عابد]] باشی؛ و [[راضی]] شو به قسمت [[الهی]] تا [[غنی]] گردی؛ و [[نیکی]] کن با [[همسایه]] تا [[مسلمان]] باشی؛ و [[مصاحبت]] کن با [[مردم]] به مثل آن‌چه [[دوست]] داری با تو [[مصاحبت]] کنند، تا [[عادل]] باشی. به [[درستی]]، جماعتی که در پیش شما [[اموال]] جمع میکنند و بنای [[استوار]] بلند میسازند و آرزوی دور و دراز [[اختیار]] مینمایند، ناگاه آن جمع، به [[هلاکت]] خواهند رسید، و آن عمل به ویرانی سر خواهد نهاد، و مساکن ایشان [[قبور]] خواهد بود"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
# و نیز فرمود: "به [[درستی]] که در این [[قرآن]]، مصابیح [[نور]] است و شفای صدور؛ پس باید که در میدان [[علم]]، جولان نمائید به [[نور]] او و صفت [[قلب]] را به [[فکر]] او التیام دهید؛ زیرا [[فکر]] کردن، [[حیات]] [[قلب]] [[بصیر]] است. و کسی که [[کلام]] را پیش از [[سلام]] شروع کند؛ جواب او را نگویید. و [[نیکو]] سؤال کردن، نصف [[علم]] است (پاسخ را زودتر به دست می‌آورد)"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲.</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "[[مردم]]! هر که برای [[خدا]] [[اخلاص]] ورزد و گفتار او را [[دلیل]] راه خود گیرد، [[خدا]] او را به مستقیم‌ترین [[راه هدایت]] فرماید؛ به او [[توفیق]] [[رشد]] عطا کند؛ او را به روش‌های [[نیک]] [[ارشاد]] کند که [[پناهنده]] به [[خدا]] در [[امان]]، و [[دشمن خدا]] بیمناک و بی‌پناه است. با یاد فراوان [[الهی]] خود را از ([[عذاب]]) [[خدا]] نگه‌دارید؛ با [[پرهیزگاری]]، از [[خدا]] بترسید؛ با [[اطاعت]]، به درگاهش نزدیکی جوئید که او نزدیک و خواهش‌پذیر است؛ چنانکه خود می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ}}<ref>«و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم، دعاکننده چون مرا بخواند دعا (ی او) را پاسخ می‌دهم؛ پس باید دعوت مرا پاسخ دهند و به من ایمان آورند باشد که راهیاب شوند» سوره بقره، آیه ۱۸۶.</ref>. به [[یقین]]، بدانید که شما تا صفت و چگونگی [[هدایت]] را نشناسید، [[پرهیزگاری]] را نخواهید [[شناخت]]؛ تا آنها را که به [[قرآن]] پشت پا زدند، نشناسید، نمی‌توانید به [[پیمان]] آن چنگ زنید، و تا [[تحریف]] کنندگان [[قرآن]] را نشناسید نمی‌توانید چنان‌که باید، آن را بخوانید (که هر چیز را با ضدش توان [[شناخت]]). آن‌گاه که شناختنی‌ها را شناختید، [[بدعت‌ها]] و تکلف‌ها (و پیرایه‌ها) را هم می‌شناسید؛ و آن تهمت‌ها را که به [[خدا]] می‌زنند و آن [[تحریف‌ها]] را (که در [[کتاب خدا]] ایجاد می‌کنند) می‌بینید، و می‌فهمید آنها که هلاک شدند، چگونه به نابودی افتادند. مبادا! [[نادانان]]، شما را به ورطه [[جهل]] بکشند! این را ([[علم کتاب]] و [[شناخت حق]] از [[باطل]]) از اهلش ([[خاندان رسالت]]) بجوئید که تنها اینان نورهای فروزان و [[پیشوایان]] راستین‌اند. [[حیات]] [[علم]] و [[مرگ]] [[جهل]] به دست آنهاست و حلمشان از جهلشان حکایت می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۸۸.</ref>.
# [[امام حسن]] {{ع}} فرمود: "[[پستی]]، آن است که [[شکر نعمت]] را نگزاری"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
# همچنین به یکی از فرزندانش فرمود: "پسرجان! با هیچ کس [[دوستی]] نکن جز اینکه از رفت و آمدها (و خصوصیات اخلاقی‌اش) [[آگاه]] شوی، و چون دقیق بررسی کردی، با او بر اساس [[گذشت]] از [[لغزش‌ها]] و [[برادری]] در [[سختی‌ها]] [[رفاقت]] کن. نزدیک ([[خویشاوند]]) آن است که [[دوستی]]، او را نزدیک کند؛ گرچه نسبش، دور باشد. و دور ([[بیگانه]]) آن است که [[محبت]]، او را دور سازد؛ گرچه نسبش، نزدیک باشد. چیزی از دست به [[بدن]]، نزدیک‌تر نیست اما گاه می‌شکند، گاهی ناقص و گاهی از [[بدن]] جدا می‌شود. آن‌که کار خود را به [[خدا]] واگذارد، هرگز وضعی غیر از آن‌که [[خدا]] برایش [[انتخاب]] کرده، نخواهد؛ ننگی از [[آتش]] بهتر است؛ [[خیر]] [[خالص]]، [[شکر]] در [[نعمت]] و [[صبر]] در [[مصیبت]] است"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
# نیز فرمودند: "هر کس پیوسته به [[مسجد]] برود، یکی از هشت فائده نصیبش می‌شود:
## [[آیه]] محکمی از [[قرآن]] (که از آن بهره می‌یابد)؛
## رفیقی به دست می‌آورد؛
## [[علم]] تازه‌ای می‌آموزد؛
## از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
## سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
## این کار، مانع [[گناه]] او می‌شود؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] دست می‌شوید؛
## از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
# [[نقل]] شده است، [[امام]] {{ع}} در روز [[عید فطر]]، در راه عده‌ای را که به [[بازی]] و [[خنده]] مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "[[خداوند]] [[ماه رمضان]] را میدان مسابقه [[خلق]] قرار داده که با [[اطاعت]] و [[عبادت]] بر یکدیگر پیشی گیرند و به [[هدف]] [[رضا]] و [[خشنودی]] او برسند؛ قومی [[سبقت]] جستند و [[امیدوار]] شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و [[ناامید]] شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که [[نیکوکاران]] [[پاداش]] می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به [[خنده]] و [[بازی]] پردازند! به [[خدا]] قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که [[نیک]] [[رفتار]]، به [[نیکی]] خویش مشغول است و بد [[کردار]] به [[رفتار]] بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
 
[[زمخشری]] در کتاب خویش در [[الکشاف]] ذیل [[آیه]]: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد و شما را نیرو بر نیرو بیفزاید و گناهکارانه رو مگردانید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> آورده است که روزی [[حسن بن علی]] {{عم}} نزد [[معاویه]] بود. به هنگام خروج ایشان، یکی از اطرافیان به آن حضرت گفت: "من فرد [[ثروتمندی]] هستم ولی [[فرزندی]] ندارم؛ دعایی به من یاد دهید تا شاید [[خداوند]] به من [[فرزندی]] عطا کند؟" آن حضرت در پاسخ فرمود: "بر تو باد به [[استغفار]]".
 
وی پیوسته به [[استغفار]] مشغول بود و چه بسا روزی هفتصد بار آن را تکرار می‌کرد تا اینکه [[خداوند]] به او ده پسر عطا کرد؛ وقتی این خبر به [[معاویه]] رسید، با تعجب گفت: "آیا از او نپرسیدید چگونه چنین چیزی ممکن است؟" آن مرد این موضوع را از [[امام حسن]] {{ع}} پرسید؛ ایشان فرمود: "آیا گفتار [[هود]] [[نبی]] {{ع}} را نشنیده‌ای که فرمود: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> و نیز فرمایش [[نوح]] [[پیامبر]] {{ع}} را نشنیده‌ای که فرمود: {{متن قرآن|فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا}}<ref>«و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است * تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد * و شما را با دارایی‌ها و پسران، یاوری کند و برایتان بوستان‌ها پدید آورد و جویبارها پدیدار گرداند» سوره نوح، آیه ۱۰-۱۲.</ref>"<ref>فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج۳، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۹-۱۳۷ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۸۸-۳۹۴.</ref>
 
== افسانه همسران امام مجتبی {{ع}} ==
{{اصلی|شبهه طلاق‌های متعدد امام حسن مجتبی}}
از موضوعات ساختگی که برخی مؤرخان در شرح حال [[امام حسن]] {{ع}} مطرح کرده‌اند؛ مسئله [[همسران]] آن حضرت است که افسانه‌ای بیش نیست. البته بسیار تأسف‌انگیز است که عده‌ای بدون بررسی [[درستی]] و یا [[نادرستی]] این‌گونه قضایا، آنها را در کتاب‌های خود آورده‌اند. این کوتاهی‌ها موجب شد که [[دشمنان اسلام]] و [[اهل بیت]] {{عم}} برای [[انتقام]] گرفتن از [[دین اسلام]]، بر این‌گونه موضوعات ساختگی، سخت پافشاری کرده، به [[پیشوایان دین]] و دستورهای [[نورانی]] [[اسلام]] [[جسارت]] کنند؛ در ادامه به برخی از این مسائل اشاره می‌شود<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۷-۱۳۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۶.</ref>.
 
=== [[امام حسن]] {{ع}} و [[تهمت]] [[طلاق]] پی‌درپی [[همسران]] خود ===
برخی از مؤرخان نوشته‌اند: [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} پی‌درپی [[ازدواج]] می‌کرد و [[همسران]] خود را [[طلاق]] می‌داد! و این کار آنقدر تکرار شد که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به [[مردم کوفه]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! دخترانتان را به [[عقد]] [[حسن]] درنیاورید؛ چرا که او فردی [[طلاق]] دهنده است؛ مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: ما به او دختر می‌دهیم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مایل نبود، [[طلاق]] دهد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>.
 
برخی گفته‌اند، [[تعداد همسران]] ایشان شصت تا هفتاد نفر بوده<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۲، ص۱۶.</ref> و برخی دیگر مدعی شده‌اند که آن حضرت با نود [[زن]]<ref>نورالابصار، شبلنجی، ص۱۱۱.</ref> و بعضی ادعا کرده‌اند که ایشان با ۲۵۰ و یا سیصد [[زن]] [[ازدواج]] کرد<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> و پدرش از این کار او [[رنج]] می‌برد و البته عده‌ای نیز با [[حفظ]] بی‌طرفی و با برخوردی عادلانه درباره این مسئله می‌گویند: چند همسری میان [[مسلمانان]] [[امر]] رایجی بود و [[امام]] بیش از دیگران [[همسر]] [[اختیار]] نکرد. این‌گونه سخنان، چنان که از اسنادشان برمی‌آید، منبعی جز مدائنی و امثال ایشان ندارند<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۶-۳۹۷.</ref>
 
=== پایه‌گذار [[شبهه]] ===
[[مدائنی]] و [[واقدی]] و برخی دیگر از مؤرخان، [[تاریخ]] را در سایه حکومت‌هایی نوشته‌اند که از اساس با [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دشمن]] بوده، از راه‌های گوناگون می‌کوشیدند [[شخصیت]] و [[جایگاه]] آن [[ستارگان]] فروزان را در [[جامعه]] [[ضعیف]] سازند و [[حکام]] [[عباسی]] در [[پلیدی]] و [[دشمنی]]، از پیشینان خود یعنی [[امویان]] و [[مروانیان]] کمتر نبودند. آنها در [[جعل]] [[احادیث]] علیه [[علویان]] و به ویژه حسنی‌ها با پیشینیان خود همدست بوده، به سبب [[کینه]] خاصی که در [[دل]] داشتند به چنین کارهای [[زشتی]] دست می‌زدند؛ چرا که بیشتر نهضت‌ها و انقلاب‌های صورت گرفته علیه ایشان به [[رهبری]] [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} بوده است.
 
وقتی [[منصور عباسی]]، [[عبدالله بن حسن]] - یکی از [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} را که علیه [[ظلم و جور]] [[حاکم]] بر [[جامعه]] [[قیام]] کرده بود - دستگیر کرد، خود در مقابل مردمی که جمع شده بودند، به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[امام علی]] {{ع}} و [[امام]] [[حس]] {{ع}} و همه [[فرزندان ابوطالب]] [[ناسزا]] گفت و سپس چنین ادامه داد: "به [[خدا]] قسم، جز این نیست که [[فرزندان ابوطالب]] را در [[خلافت]] تنها گذاردیم؛ در آغاز، [[علی بن ابی‌طالب]] به آن پرداخت ولی موفق نشد و به [[داوری]] حکمین [[رضایت]] داد و [[امت]] به [[اختلاف]] افتادند و سرانجام او را به [[شهادت]] رساندند. پس از وی، [[حسن بن علی]] {{عم}} برخاست اما وقتی [[اموال]] و [[ثروت]] به او عرضه شد، آنها را پذیرفت و [[معاویه]] با [[نیرنگ]] او را کنار گذاشت و او پس از این ماجرا به زن‌ها روی آورد؛ روزی با یکی [[ازدواج]] میکرد و روز دیگر او را [[طلاق]] می‌داد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۲۲۳.</ref>.
 
[[نقل]] شده است، [[منصور]] در نامه‌ای به [[محمد بن عبدالله]] - از [[نوادگان]] [[امام حسن]] {{ع}} معروف به [[نفس زکیه]] - نوشت: "کار شما به جدتان [[حسن]] پایان یافت؛ چرا که او با [[پول]] و [[وعده]] ولی‌عهدی، [[خلافت]] را به [[معاویه]] فروخت و به [[حجاز]] رفت و شما اگر حقی داشتید آن را با [[پول]] فروختید"<ref>صبح الاعشی، قلقشندی، ج۱، ص۲۳۳.</ref>.
 
گفته شد که این [[تهمت]] و افتراها از مدائنی شروع شده است؛ او [[حدیث]] هفتاد [[همسر]] را [[جعل]] کرد و [[شبلنجی]] [[حدیث]] داشتن نود [[همسر]] را در نورالابصار آورد و [[ابوطالب محمد بن علی بن عطیه مکی]] [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] و بیش از آن را در قوت القلوب [[جعل]] کرد و پس از این سه نفر دیگران از ایشان [[نقل]] کرده‌اند. به نظر می‌رسد، مهم‌ترین افرادی که درباره [[ازدواج]] و [[طلاق]] بسیار [[امام حسن]] {{ع}} مطلب [[نقل]] کرده‌اند، این سه نفر هستند که [[مشایخ]] [[روایی]] هر یک از این سه مورخ، یا از هواداران [[بنی‌امیه]] بوده‌اند و یا [[ضعیف]] و مجهول هستند و از نظر [[روایی]] و [[حدیثی]] اعتباری ندارند.
 
در توضیح [[شخصیت]] این افراد باید گفت: [[علی بن محمد بن عبدالله بصری]]، معروف به [[مدائنی]] در [[بصره]] که [[مردم]] آنجا به [[عثمانی]] بودن [[گرایش]] داشتند، [[رشد]] کرده، معاصر [[عباسیان]] بود. وی از کسانی است که به [[دروغگویی]] و [[جعل حدیث]] مشهور است.
 
[[ذهبی]] می‌گوید: مسلم در کتاب صحیح خود از آوردن [[روایات]] [[مدائنی]] خودداری می‌کرد<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۸.</ref>؛ [[ابن عدی]] او را [[ضعیف]] دانسته<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۳؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۵.</ref> و [[اصمعی]] به او گفته است: به [[خدا]] که چیزی از [[اسلام]] در تو نمانده است<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.
 
[[مدائنی]] از [[دوستان]] ویژه و نزدیک [[ابواسحاق موصلی]] بود و برای ثروتش، از وی [[پیروی]] می‌کرد؛ [[ابواسحاق]] آوازه‌خوان عصر [[عباسی]] بوده<ref>ابوالفرج اصفهانی نام وی را در شمار ترانه‌خوانان عباسی آورده است. (الاغانی، ج۵، ص۲۷۸).</ref> و [[عوانة بن الحکم]] که در [[دوستی]] با عثمانیان و [[امویان]] و [[حدیث سازی]]، معروف بود، از وی [[حدیث]] [[نقل]] کرده است. [[ابن حجر]] تصریح کرده است که عوانه احادیثی را برای [[بنی‌امیه]] [[جعل]] می‌کرد<ref>معجم الادبا، یاقوت حموی، ج۱۶، ص۱۳۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>. و نیز گفته است: او از [[غلامان]] [[عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب اموی]] است که به [[دشمنی]] با [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} معروف بوده است<ref>الکامل فی الضعفاء، علی بن ابی الکرام (ابن اثیر)، ج۵، ص۲۱۳.</ref>.
 
برخی از [[مشایخ]] دیگر [[مدائنی]] همانند [[جعفر بن هلال]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۱، ص۴۳۰.</ref>، [[عاصم بن سلیمان احول]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۵۰.</ref> و [[ابن عثمان]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۶، ص۱۹۸.</ref>، [[ضعیف]] یا مجهول هستند. بر اساس گفته [[یحیی بن معین]]، شیوخ [[حدیثی]] که [[واقدی]] از مدنی‌ها [[نقل]] کرده است، مجهول هستند<ref>تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. به علاوه، بیشتر [[روایات]] او از نوع مراسیل است.
 
اینها [[گواه]] این نکته است که [[روایت]] داشتن هفتاد [[همسر]] را که فقط مدائنی آورده، از ساخته‌های اوست که به نفع قدرتمندان و [[هیئت]] حاکمه که از [[دشمنان]] [[علویان]] بودند، [[نقل]] کرده است؛ گرچه او تنها از ده [[زن]] نام برده و از هفتاد [[زن]] دیگر هیچ نامی به میان نیامده که جای تعجب است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱.</ref>.
 
این [[احمد بن یحیی بلاذری]] [[زنان]] [[امام]] را نود نفر گفته است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۷۷.</ref>؛ وی این [[روایت]] را از [[عباس بن هشام بن محمد کلبی]] [[نقل]] کرده، که او نیز از پدرش؛ او از جدش و او از [[ابوصالح کلبی]] [[نقل]] کرده است. هشام و [[محمد کلبی]] از نظر [[اهل سنت]]، [[ضعیف]] دانسته شده‌اند <ref>الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۰۵؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۲۳۱؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۴، ص۷۹-۷۶.</ref>. علاوه بر آن، عده‌ای بر این باورند که [[ابوصالح]]، که نام اصلی او باذام است، به دروغ‌پردازی مشهور بوده است<ref>العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۰۲؛ ج۳، ص۱۰۰؛ التاریخ الکبیر، احمد بن حنبل، ج۲، ص۱۴۴؛ الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۲۷؛ المجروحین، ابن حبان، ج۱، ص۷۱؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۱۵۸؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. این [[روایت]] را [[شبلنجی]] نیز در کتاب نورالابصار آورده و البته به هیچ کس نسبت نداده است و هر پژوهشگر که به کتاب [[شبلنجی]] مراجعه کند، متوجه می‌شود، بسیاری از روایاتی که در این کتاب [[نقل]] شده است، هرگز متن [[استواری]] ندارد و از ساخته‌های [[کینه‌توزان]] نسبت به [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} است.
 
اما [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] را که [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کرده، بیشتر به افسانه شبیه است؛ علاوه بر اینکه هیچ [[روایتگر]] دیگری آن را [[روایت]] نکرده است. و [[عالمان]] و [[پژوهشگران]] فراوانی بر [[انحراف]] [[عقیده]] [[ابوطالب]] و [[ضعیف]] و صحیح نبودن [[روایات]] [[نقل]] شده از وی تأکید، و شواهد بسیاری را برای آن بیان کرده‌اند. معاصرانش او را دارای [[بیماری]] هیستری می‌دانستند که فرد [[مبتلا]] به آن، به اوهام و اختلال حواس گرفتار است و علمای [[بغداد]] پس از ورود او به [[بغداد]] وقتی از حالات و [[بیماری]] او [[آگاه]] شدند، از او [[کناره‌گیری]] کردند<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۳، ص۸۹.</ref>.
 
علاوه بر مطالب یاد شده، نکته‌ای که در این‌باره باید به آن توجه کرد، این است که به طور متعارف، کسی که [[همسران]] فراوانی داشته باشد باید [[فرزندان]] بسیاری هم داشته باشد و حال آنکه درباره [[امام حسن]] {{ع}} چنین نیست<ref>ر. ک: حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۴۷-۴۶۹؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی (ترجمه: محمد رخشنده)، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۹.</ref>.
 
[[روایات]] [[نقل]] شده درباره ازدواج‌های [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} به سه دسته تقسیم می‌شوند:
'''دسته اول:''' که در آنها به [[نهی]] [[زنان]] از [[ازدواج]] با [[امام]] {{ع}} و علت آن اشاره شده است. [[احمد بن محمد بن خالد برقی]] در [[کتاب]] [[محاسن]] از [[حضرت صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است که مردی [[خدمت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} آمد و گفت: "آمده‌ام با تو درباره دخترم [[مشورت]] کنم؛ چرا که فرزندانت، [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، و [[عبدالله بن جعفر]] به خواستگاری او آمده‌اند". [[امام]] فرمود: "بدان که [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[همسران]] خویش را [[طلاق]] می‌دهد؛ دخترت را به [[ازدواج]] [[حسین]] درآور که برای دخترت بهتر است"<ref>محاسن برقی، برقی، ج۲، ص۶۰۱ (کتاب المنافع، باب الاستشاره).</ref>.
 
[[کلینی]] به [[سند]] خود از [[عبدالله بن سنان]] [[نقل]] کرده است که [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "روزی [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بر فراز [[منبر]]، [[مردم کوفه]] را مخاطب قرار داده، فرمود: "به فرزندم، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زن]] ندهید که او مردی [[طلاق]] دهنده است!". پس مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: "آری! به [[خدا]] [[سوگند]]، دخترانمان را به همسری او درمی‌آوریم؛ چرا که او [[فرزند]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، آنها را [[طلاق]] دهد""<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۲.</ref>.
 
'''دسته دوم:''' روایت‌هایی که در آنها [[امیرمؤمنان]] {{ع}} از ازدواج‌ها و طلاق‌های [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} اظهار ناخوشنودی کرده است. [[بلاذری]] از ابی‌صالح [[نقل]] کرده که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود: "آنقدر [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زن]] گرفت و [[طلاق]] داد که ترسیدم [[دشمنی]] دیگران را در پی داشته باشد"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۵.</ref>.
 
[[سیوطی]] از [[علی]] {{ع}} [[نقل]] کرده است که فرمود: "[[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[ازدواج]] می‌کرد و [[طلاق]] می‌داد، به طوری که [[بیم]] داشتم [[قبایل]] و طوایف [[دشمن]] ما شوند"<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹.</ref>. [[علامه مجلسی]] از قول [[ابوطالب مکی]] می‌نویسد: [[علی]] {{ع}} از ازدواج‌های [[امام حسن]] {{ع}} دلتنگ می‌شد و در [[سخنرانی]] خود می‌فرمود: "فرزندم، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] می‌دهد؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>{{متن حدیث|وَ كَانَ عَلِيٌّ {{ع}} يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ}} (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹).</ref>
 
همچنین او از [[محمد بن عطیه]] [[نقل]] می‌کند که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} اینکه [[امام حسن]] {{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] می‌داد، دلتنگ می‌شد و از خانواده‌های آنها [[حیا]] می‌کرد و می‌فرمود: "[[حسن]] {{ع}} بسیار طلاق‌دهنده است؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>.
 
'''دسته سوم:''' روایاتی که در آنها به تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} اشاره شده است و افرادی چون [[ابن حجر]]، [[ابوطالب مکی]]، [[ابوالحسن مدائنی]]، [[کلینی]]، [[کفعمی]]، [[بلخی]] و [[ابن شهرآشوب]] به [[نقل]] آن پرداخته‌اند؛ تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} را کفعمی، ۶۴<ref>زندگانی چهارده معصوم (زندگانی امام حسن {{ع}})، عطاردی، ص۵۵۳.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]]، هفتاد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>؛ [[ابن حجر]]، نود<ref>الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص۱۳۹.</ref>؛ [[کلینی]]، پنجاه<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>؛ [[بلخی]]، دویست<ref>البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۵۶.</ref>؛ و [[ابوطالب مکی]]، ۲۵۰ یا سیصد تن [[نقل]] کرده‌اند!<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref>.


==[[امام حسن]]{{ع}} در دوران [[ابوبکر]]==
برخی نیز [[نقل]] کرده‌اند که [[امام]] {{ع}} سیصد [[زن]] داشته است<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[تعداد همسران]] [[امام]] به چهارصد تن نیز رسیده است!<ref>چهارده معصوم، عطاردی، ص۵۵۳ (به نقل از قوت القلوب).</ref>.
*[[امام مجتبی]]{{ع}} در دوران [[ابوبکر]]، گرچه خردسال بود اما نسبت به [[غصب خلافت]] و کنار زدن [[جانشین]] [[راستین]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[اعتراض]] می‌کرد. [[نقل]] شده است، روزی [[ابوبکر]] بر [[منبر]] [[پیامبر]]{{صل}} نشسته، در حال [[سخنرانی]] بود؛ در این حال، [[امام مجتبی]]{{ع}} که خردسال بود، به [[مسجد]] وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به [[ابوبکر]] فرمود: "از [[منبر]] پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر [[منبر]] پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و [[ابوبکر]] نیز گفت: "راست گفتی، این، [[منبر]] [[پدر]] توست"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.</ref>.
*در [[منابع تاریخی]] و [[حدیثی]] نیز [[نقل]] شده که پس از [[غصب خلافت]] و نادیده گرفته شدن [[وصیت پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} آن [[حضرت]] به همراه [[پدر]] و [[مادر]] بزرگوارش نزد [[اصحاب]] می‌رفتند و با آنها [[گفتگو]] کرده، از آنها کمک می‌خواستند<ref>الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.</ref>. [[نقل]] شده است، وقتی [[عمر بن خطاب]] گفت: "اگر ([[علی بن ابی طالب]]{{ع}}) [[بیعت]] نکند، گردنش را می‌زنیم!" در این حال، دو پسر [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته می‌شد و [[اشک]] از چشمان [[مبارک]] ایشان جاری شد. پس [[امام علی]]{{ع}} به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمی‌توانند چنین کاری را انجام دهند"<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.</ref>. وقتی افراد [[خلیفه]] [[علی]]{{ع}} را دستگیر کرده، برای [[بیعت]] به [[مسجد]] بردند، [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} نیز همراه [[مادر]] برای [[نجات]] [[پدر]] به [[مسجد]] رفتند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.</ref>؛ پس [[حسن]]{{ع}} نیز همراه [[مادر]] برای [[برپایی حق]] تلاش می‌کرد <ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.</ref>.
*همچنین هنگامی که [[خلیفه اول]] درباره [[فدک]] از [[فاطمه]]{{س}} [[شاهد]] خواست، [[امام حسن]]{{ع}} نیز در نزد [[ابوبکر]] حاضر شد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.</ref>. او به هنگام [[احتضار]] [[مادر]] نیز بر بالین آن [[حضرت]] حاضر بود<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.</ref> و در مراسم [[غسل]] و [[دفن]] [[مادر]] و [[وداع]] با پیکر او حضور داشت<ref>بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۲-۵۳.</ref>.


==[[عبادت امام حسن]]{{ع}}==
در بررسی این [[اخبار]] باید به نکاتی توجه کرد: این‌گونه مطالب [[نقل]] شده در برخی از کتاب‌ها با [[شخصیت]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} سازگار نیست، بلکه [[مخالف]] [[شخصیت]] [[الهی]] و [[رهبر]] [[جامعه اسلامی]] است؛ زیرا چهره‌ای که [[قرآن]] و [[رسول خدا]] و سایر [[معصومین]] {{عم}} از [[امام حسن]] {{ع}} معرفی کرده‌اند، روایاتی را که [[نقل]] شده، [[تأیید]] نمی‌کند؛ [[خداوند]] در [[منزلت امام]] [[حسن]] {{ع}} و سایر [[اهل بیت]] {{عم}} [[آیه تطهیر]]"<ref>احزاب (۳۳ص۳۳؛ ر. ک: الصواعق المحرقه، ص۱۴۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۱۴۹.</ref> و [[آیه مودت]]"<ref>شوری (۴۲)، ص۲۳.</ref> را نازل فرموده است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۷، ص۷.</ref>.
*[[امام حسن]]{{ع}} دو بار (و بنا به بعضی [[روایات]]، سه بار) تمام [[دارایی]] خود را میان [[فقرا]] تقسیم کرد. آن [[حضرت]] می‌فرمود: "من [[شرم]] میکنم از [[پروردگار]] خود که به [[ملاقات]] او بروم و به [[خانه]] او پیاده نرفته باشم". آن [[حضرت]] بیست نوبت پیاده از [[مدینه]] به [[مکه]] رفت و به [[نقلی]]، [[حسن بن علی]]{{عم}} پانزده مرتبه پیاده به [[حج]] رفت و چه زهدی بالاتر از این است.
*[[نقل]] شده است، هرگاه [[امام حسن]]{{ع}} [[وضو]] می‌گرفت، اعضایش می‌لرزید و رنگ مبارکش زرد می‌شد؛ وقتی درباره این حالت از آن [[حضرت]] پرسیدند، می‌فرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل [[پروردگار]] [[عرش]] قرار می‌گیرد، رنگش، زرد و مفصل‌هایش به رعشه دچار شود"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.</ref>. هرگاه [[امام حسن]]{{ع}} به در [[مسجد]] می‌رسید، سر [[مبارک]] خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانه‌ات قرار گرفته ای خدای [[نیکوکار]]! شخص [[گنهکار]] نزد تو آمده است. ای [[پروردگار]] [[کریم]]! از [[گناهان]] من به خاطر آن نیکویی‌های خود در گذر!"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.</ref>
*از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده که گفته است: وقتی [[معاویه]] ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به [[حج]] نرفتم، در صورتی که [[حسن بن علی]]{{ع}} با پای پیاده ۲۵ مرتبه به [[حج]] رفت؛ در صورتی که اسب‌های بسیار خوبی در کاروان آن [[حضرت]] بود". وی، دو مرتبه [[اموال]] خود و حتی نعلین‌های خود را با [[بندگان خدا]] تقسیم کرد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴.</ref>.
*[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} در زمان خود عابد‌ترین و [[زاهدترین]] و [[برترین]] [[مردم]] به شمار می‌رفت. هر گاه [[حج]] به جای می‌آورد، پیاده می‌رفت و چه بسا با پای برهنه می‌رفت هرگاه [[یاد مرگ]] می‌کرد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد [[قبر]] و به یاد [[برانگیخته شدن]] در [[محشر]] و به یاد عبور از [[صراط]] می‌افتاد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد آن موقعی می‌افتاد که برای حساب نزد [[خدا]] خواهد رفت، طوری فریاد میزد که [[غش]] می‌کرد. هرگاه برای [[نماز]] [[قیام]] می‌کرد، اعضایش در مقابل [[خدا]] می‌لرزید؛ هر وقت به یاد [[بهشت و دوزخ]] می‌افتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب می‌شد و آن‌گاه از [[خدا]] ورود به [[بهشت]] و دوری و [[بیزاری]] از [[جهنم]] را در خواست می‌کرد. هرگاه به [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}} می‌رسید می‌فرمود: {{متن حدیث| لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ}}!". آن [[حضرت]] در هر حال به ذکر و [[یاد خدا]] مشغول و از همه [[مردم]]، راستگوتر و فصیح‌تر بود<ref>الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).</ref>.
*[[امام باقر]]{{ع}} فرمود: "چون [[وفات]] [[امام حسن]]{{ع}} نزدیک شد، [[گریه]] کرد؛ به او گفته شد: "پسر [[پیامبر]]! [[گریه]] می‌کنی در صورتی که نزد [[رسول خدا]]{{صل}} چنان مقامی داری! و [[پیامبر]] [[علی]]{{صل}} درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به [[حج]] رفته‌ای و سه بار، تمام دارائی‌ات را نصف کرده‌ای و حتی کفشت را (در [[راه خدا]] به [[فقرا]] داده ای)!؟"
*فرمود: "من، تنها برای دو مطلب می‌گریم: [[بیم]] موقف (حساب [[روز قیامت]] یا از [[بیم]] [[خدا]]) و از جدائی [[دوستان]]"<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).</ref> [[نقل]] شده است، وقتی [[امام حسن]]{{ع}} از [[نماز صبح]] فارغ می‌شد، تا [[طلوع]] [[آفتاب]] با کسی سخن نمی‌گفت، حتی اگر کسی می‌خواست آن بزرگوار را از سر [[سجاده]] دور کند<ref>الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۳-۵۵.</ref>.


==[[بخشش امام حسن]]{{ع}}==
همچنین [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{عم}} [[سرور جوانان اهل بهشت]] هستند"<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}؛ ر. ک: المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۷؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج۳، ص۲.</ref>. همچنین می‌فرماید: "هر کس این دو را [[دوست]] داشته باشد، من او را دوست دارم و کسی را که من دوست دارم، [[خدا]] نیز او را [[دوست]] خواهد داشت و کسی که [[خدا]] او را [[دوست]] داشته باشد، در بهشت‌های پرنعمت وارد خواهد کرد"<ref>{{متن حدیث|من أحبّهما أحببته، و من أحببته أحبّه اللّه، و من أحبّه اللّه أدخله جنّات النّعم}}؛ ر. ک: اخبار اصبهان، حافظ اصفهانی، ج۱، ص۵۶.</ref>.
*نسبت به [[بخشندگی]] [[کریم]] [[اهل بیت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} در منابع و مصادر مطالب فراوانی [[نقل]] شده است؛ [[ابن طلحه]] درباره [[بخشش]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} گفته است: [[بخشش]] و [[کرم]]، درختی است که کشتگاه آن در [[حب]] اوست و او این ویژگی را از کسی به [[ارث]] برده است که در حال [[رکوع]]، به [[سائل]] [[انفاق]] کرد. روزی [[امام حسن]]{{ع}} شنید، مردی از [[خدای تعالی]] می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد<ref>فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} و [[عبدالله بن جعفر]] به قصد [[حج]] حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و [[تشنه]] و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به [[خیمه]] پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع [[تشنگی]] کنیم؟"
*گفت: "بلی"؛ پس وارد [[خیمه]] شدند و جلو [[خیمه]] پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟"
*گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام [[خروج]] از منزل آن [[زن]]، گفتند: "ما از [[قریش]] هستیم که برای به جا آوردن [[حج]] می‌رویم؛ چون به [[سلامت]] بازگردیم ان‌شاءالله، در [[مدینه]] پیش ما بیا تا جبران این [[پذیرایی]] کرده و از تو [[قدردانی]] کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این [[زن]] به [[خانه]] آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش [[نقل]] کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به [[مدینه]] رفتند؛ روزی این مرد و [[زن]] از کوچه‌های [[مدینه]] می‌گذشتند؛ [[امام حسن]]{{ع}} که بر در [[خانه]] خود نشسته بود، آن [[زن]] را [[شناخت]]، پس غلامی را فرستاد و او را [[طلب]] کرد و فرمود: "یا أمة [[الله]] مرا می‌شناسی؟"
*گفت: "نه"؛
*فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما [[پذیرایی]] کردی"، و آن [[حضرت]] هزار گوسفند از گوسفندهای [[صدقه]] برای او خرید و هزار [[دینار]] اشرفی دیگر به وی داد و [[غلام]] را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، [[امام حسین]]{{ع}} فرستاد؛ [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "برادرم، [[امام حسن|حسن]] به تو چه داد؟"
*گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ آن [[حضرت]] نیز مثل آن را به وی داد و [[غلام]] خود را همراه او کرده و او را نزد [[عبدالله بن جعفر]] فرستاد؛ او گفت: "[[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] به تو چه دادند؟"
*گفت: "هزار گوسفند و هزار [[دینار]]"؛ [[عبدالله بن جعفر]] گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار [[دینار]] به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس [[زن]] با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.</ref>.
*همچنین مردی از [[اهل شام]] [[نقل]] کرده است که "روزی به [[مدینه]] آمده، [[مرد]] [[زیبایی]] را دیدم که بر شتر [[خوش‌رفتاری]] سوار شده بود که مثل او به [[حُسن]] و [[جمال]] ندیده بودم. و [[دل]] من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟
*گفتند: "[[حسن بن علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} است"؛ [[دل]] من از [[خشم]] و [[کینه]] و حسدش پر شد که [[علی]] چنین [[فرزند]] [[جوانی]] دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر [[علی بن ابی‌طالب]] هستی؟
*رمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به [[ناسزا]] گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن [[حضرت]] ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من [[تصور]] می‌کنم که تو [[غریب]] و از [[اهل شام]] باشی"؛
*گفتم: بلی؛
*فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر [[مال]] می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛
*من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از [[کرم]] و [[اخلاق]] او تعجب کردم. پس بازگشتم و [[محبت]] او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه [[دوست]] نمی‌داشتم"<ref>کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.</ref>.
*[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "مردی نزد [[عثمان]] که بر در [[مسجد]] نشسته بود، آمد و از وی درخواست [[پول]] کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا [[راهنمایی]] کن!"
*[[عثمان]] به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از [[مسجد]] که [[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} و [[عبدالله بن جعفر]] نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها [[سلام]] داد و از آنها درخواست [[پول]] کرد؛
*[[امام حسن|حسن]]{{ع}} و [[حسین]]{{ع}} به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که [[انسان]] را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟
*گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} [[دستور]] داد به او پنجاه [[دینار]] دادند و [[امام حسین]]{{ع}} نیز [[دستور]] داد به او [[چهل]] و نه دنیار دادند و [[عبدالله بن جعفر]] نیز [[دستور]] داد به او [[چهل]] و هشت [[دینار]] دادند و آن مرد نزد [[عثمان]] برگشت؛ [[عثمان]] به او گفت: "چه کردی؟"
*گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه [[طلب]] [[مال]] می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن [[مال]] غیر از سه مورد [[شایسته]] نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه [[دینار]] داد و دومی [[چهل]] و نه [[دینار]] و سومی [[چهل]] و هشت [[دینار]] دادند"؛
*[[عثمان]] گفت: "برای تو چه کسی مانند این [[جوان‌ها]] می‌شود؟ آنان [[علم]] را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و [[حکمت]] را اندوخته‌اند""<ref>الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
*روزی مردی به [[حضور امام]] [[حسن]]{{ع}} آمد و گفت: "من از [[پیامبر خدا]] [[نافرمانی]] کرده‌ام؛
*[[امام]]{{ع}} فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟"
*او گفت: "[[خدا]] فرمود: گروهی که [[زن]]، مالک و اختیاردار آنان باشد، [[رستگار]] نخواهند شد؛ [[زن]] من به من [[دستور]] داد تا غلامی بخرم و اکنون آن [[غلام]] فرار کرده است"؛
*[[امام حسن]]{{ع}} به وی فرمود: "یکی از سه [[حاجت]] خود را [[انتخاب]] کن؛ اگر بخواهی من [[پول]] آن [[غلام]] فراری را می‌دهم"؛
*او گفت: "همین یک [[حاجت]] کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس [[امام]]{{ع}} [[پول]] آن [[غلام]] را به وی عطا کرد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[امام حسن]]{{ع}} در [[شام]] نزد [[معاویه]] رفت و فهرست طولانی [[اموال]] و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی [[امام حسن]]{{ع}} خواست از نزد [[معاویه]] خارج شود، خآدمی [[کفش]] آن حضرا را دوخت؛ پس [[امام]]{{ع}} آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.
*همچنین [[نقل]] شده است، روزی [[معاویه]] به [[مدینه]] رفت. در اولین روزی که [[مردم]] به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا [[صد]] هزار درهم جایزه می‌گرفت. [[امام حسن]] بعد از همه [[مردم]] نزد [[معاویه]] رفت، [[معاویه]] به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر [[آمدی]]، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد [[قریش]] [[بخیل]] معرفی کنی؟ به قدری [[صبر]] کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به [[غلام]] خود گفت: "به [[قدر]] همه آن‌چه که به همه [[مردم]] دادیم، به [[امام حسن]] بده! یا [[ابا محمد]]! بدان که من پسر [[هند]] هستم"؛ [[امام حسن]]{{ع}} آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]] هستم"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸.</ref>.
*روزی [[مروان بن حکم]] گفت: "من خواهان مرکب [[حسن بن علی]]{{ع}} هستم؛ [[ابن ابی عتیق]] به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی [[حاجت]] مرا روا می‌کنی؟" [[مروان]] گفت: "آری"؛
*[[ابن ابی عتیق]] گفت: "هنگامی که گروه [[قریش]] گرد هم آمدند، من کرامت‌های [[قریش]] را شرح داده، از [[نقل]] کرامت‌های [[حسن]] خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا [[سرزنش]] کن!"
*هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به [[نقل]] کرامت‌های [[قریش]] پرداخت، ولی از [[امام حسن]]{{ع}} چیزی نگفت. [[مروان]] به وی [[اعتراض]] کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های [[حسن بن علی]] چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟"
*او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم [[کرامت]] [[انبیاء]] را شرح دهم، [[امام حسن]] را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی [[امام حسن]]{{ع}} از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، [[ابن ابی عتیق]] به دنبال آن [[حضرت]] آمد؛ [[امام حسن]]{{ع}} در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟"
*او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس [[امام]]{{ع}} فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص [[کریم]] [[خدعه]] کنی، او خواهد پذیرفت"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۵-۶۰.</ref>.


==[[امامت امام حسن]]{{ع}}==
[[ابن کثیر دمشقی]] می‌نویسد: [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} [[فرزند]] خود، [[امام حسن]] {{ع}} را بسیار [[احترام]] می‌کرد<ref>. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref> و [[امام حسین]] {{ع}} به خاطر [[احترام]] به برادرش، [[امام حسن]] {{ع}}، هرگز، در حضورش سخن نمی‌گفت<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. همچنین او در [[تاریخ]] خود [[نقل]] می‌کند: زمان [[طواف]] [[مردم]] برای اظهار ارادت به [[امام حسن]] و [[امام حسین]] {{عم}} آن‌چنان به یکدیگر فشار می‌آوردند که گاه ممکن بود زیر دست و پا بروند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref>.


==[[صلح امام حسن]]==
چنین شخصی که چنین جایگاهی دارد و [[امام]] معصومی که برای حضور در برابر [[خالق]] [[یکتا]]، آن‌چنان لرزه بر اندامش می‌افتد، چگونه حاضر می‌شود [[خدا]] را با چهارصد مرتبه [[طلاق]] دادن [[زنان]] خویش - که مبغوض‌ترین عمل [[حلال]] در نزد [[خداوند]] شمرده شده است - از خود برنجاند؟<ref>روایات یاد شده، به فرض صحت، زمانی بیان شده است که امیرمؤمنان {{ع}} در کوفه بوده‌اند؛ اگر تعداد روزهای حضور آن حضرت در کوفه با حذف روزهای جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و پیامدهای آن محاسبه شود، به یقین، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد. همچنین به فرض صحت این روایات، نهی امام علی {{ع}} نهی از منکر بود یا نهی از حلال؟ هر دو فرض، نادرست است؛ زیرا به گواهی آیه تطهیر و احادیث صحیح نبوی علاوه، و احادیث و رفتار امام علی {{ع}}، هرگز فعل قبیح و منکر از معصوم صادر نمی‌شود تا از آن نهی شود. علاوه بر اینکه توبیخ امام علی {{ع}} اگر بدون مقدمه و یادآوری قبلی بوده باشد، با مقام والای امیرمؤمنان {{ع}} سازگار نیست که آن حضرت بدون یادآوری قبلی، آبروی فرزند خود را بریزد! و اگر پس از یادآوری بوده و امام حسن {{ع}} اعتنا نمی‌کرده است، این مسأله با شخصیت والای امام حسن مجتبی {{ع}} سازگار نیست. آیا میتوان باور کرد که امام حسن مجتبی {{ع}} با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگی پدر خویش را فراهم آورد تا جایی که حضرت، دلتنگ و از خانواده‌ها خجلت‌زده شود، و یا از بیم دشمنی طوایف و قبایل کوفه نسبت به آنها رنج ببرد؟!</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۹-۱۴۵ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۳۹۷-۴۰۴.</ref>


==رازگشایی [[مخالفان]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}==
=== بررسی اسناد روایات و حالات راویان ===
*در کتاب‌های زیادی [[نقل]] شده است، در روزی [[مجلسی]] که در حضور [[معاویه]] تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از [[آیین اسلام]] و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گرد هم آمدند و در حضور [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} که خود [[شایسته]] آنها بودند، دادند. [[امام حسن]]{{ع}} هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای [[پنهان]] [[تاریخ]] و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این [[احتجاج]] به طور مشروح [[نقل]] شود تا محققان و [[پژوهشگران]] و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع [[حاکم]] که باعث شد [[امام حسن]]{{ع}} ترک [[مخاصمه]] و [[جنگ]] را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.
بیشتر مؤرخان، این [[نقل]] [[تاریخی]] را یا بدون [[سند]] آورده‌اند و یا آن را از [[ابوالحسن مدائنی]]، [[محمد بن عمر واقدی]] و [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کرده‌اند که در هر دو صورت، اشکال دارد؛ مثلا، [[ابن عساکر]] می‌نویسد: {{عربیروي محمد بن سيرين...}}<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۴۹.</ref>؛ [[میرخواند شافعی]] آورده است: [[نقل]] است که...<ref>روضة الصفا، شافعی، ج۳، ص۲۰.</ref>؛ [[سیوطی]] می‌گوید: {{عربی|كان الحسن يتزوج...}}<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۱.</ref>؛ [[ابوطالب مکی]] می‌نویسد: {{عربی|انه تزوج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>؛ [[سبط بن الجوزی]] آورده است:{{عربیفي رواية انه تزوج...}}<ref>تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۲۱.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]] آورده است: {{عربی|كان الحسن كثير التزويج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>.
*این ماجرا را [[طبرسی]] در [[احتجاج]]<ref>الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.</ref> با عنوان "[[احتجاج امام]] [[حسن بن علی]]{{عم}} بر گروهی از [[مخالفان]] و [[دشمنان]] نسبت به [[فضل]] و [[برتری]] [[پدر]] و خودش در حضور [[معاویه]]" چنین [[نقل]] کرده است: از [[شعبی]] و [[أبومخنف]] و [[یزید بن ابی‌ حبیب مصری]] [[نقل]] شده است که ایشان همگی گفته‌اند: در [[اسلام]] هیچ روزی درباره [[منازعه]] و [[مشاجره]] و [[مبالغه]] در [[کلام]] قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمی‌رسد که: [[عمرو بن عثمان بن عفان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن أبی سفیان]]، [[ولید بن عقبة بن أبی معیط ]]و [[مغیرة بن شعبه]] نزد [[معاویة بن ابی سفیان]] [[اجتماع]] کرده، درباره یک امر هم‌نظر شدند.
*[[عمرو عاص]] خطاب به [[معاویه]] گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی [[حسن بن علی]]{{عم}} بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او [[سیره]] و روش پدرش را [[احیا]] کرده است و همه [[گوش به فرمان]] او شده‌اند و هرچه امر کند، [[اطاعت]] و هرچه بگوید، [[تصدیق]] می‌شود، و اگر کار این‌گونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو [[دشنام]] می‌دهیم و [[قدر]] و [[منزلت]] هر دو را [[خوار]] می‌سازیم؛ ما اینجا می‌نشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛
*[[معاویه]] به ایشان گفت: "نگرانم که [[حسن بن علی]] در این [[مناظره]] آن‌چنان قلاده‌ای به گردن شما بیاویزد که تا دم [[مرگ]] و در [[قبر]]، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به [[خدا]] قسم که من پیوسته از [[دیدار]] او [[کراهت]] داشته، از هیبتش ترسیده‌ام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، [[عدل]] و [[انصاف]] را در [[حق]] او رعایت خواهم کرد"؛
*[[عمروعاص]] گفت: "آیا [[بیم]] داری که [[باطل]] او بر [[حق]] ما و بیماری‌اش بر صحت و [[سلامتی]] ما [[برتری]] یابد؟"
*[[معاویه]] گفت: "نه"؛
*[[عمروعاص]] گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!"
*[[عتبة بن أبی سفیان]] گفت: "این [[رأی]] شما را [[صلاح]] نمی‌دانم، و به [[خدا]] [[سوگند]]! که همگی شما نیز نمی‌توانید با بیشتر از آن‌چه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آن‌چه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در [[مبارزه]] و [[جدال]] سرسخت‌اند".
*پس همگی کسی را در پی [[امام حسن]]{{ع}} فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن [[حضرت]] رسید، گفت: [[معاویه]] شما را فراخوانده است"؛
*[[امام]]{{ع}} فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟"
*گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" - و همه را نام برد -.
*آن [[حضرت]]{{ع}} فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، [[عذاب]] از آنجا که فکرش را نمی‌کنند، بر ایشان نازل نمی‌شود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباس‌هایم را بده!" و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم [[کلام]] [[گشایش]] بود"؛
*و چون به مجلس ایشان داخل شد، [[معاویه]] از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی [[مصافحه]] کرد؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه [[سلامتی]] و [[مصافحه]] علامت [[امن]] و [[امان]] است؟"
*[[معاویه]] گفت: "آری، این [[جماعت]] بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه [[عثمان]]، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همان‌طور که می‌پرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛
*[[امام]]{{ع}} فرمود: "سبحان [[الله]]! [[خانه]]، [[خانه]] تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر جوابی که ایشان می‌خواهند بدهم، از گفتن [[ناسزا]] در نزد تو [[حیا]] می‌کنم، و چنانچه بر تو [[پیروز]] شوم، از [[ناتوانی]] تو [[شرم]] می‌کنم؛ پس کدام‌یک از آن دو را می‌پذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از [[بنی‌هاشم]] می‌آوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترسان‌اند؛ زیرا [[خداوند]] در حال و [[آینده]] ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش می‌دهم، {{متن حدیث|وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ}}".
*پس ابتدا [[عمرو بن عثمان بن عفان]] گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن [[خلیفه]]، [[عثمان بن عفان]] فردی از [[قبیله]] [[بنی عبدالمطلب]] بر روی [[زمین]] باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در [[پذیرش اسلام]] از همه [[افضل]] بود و در [[شرافت]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[وابستگی]] داشت، ای [[بدا]] به این [[کرامت الهی]]! تا اینکه [[خون]] او را - به [[دلیل]] [[کینه]] و فتنه‌گری و [[حسد]] و [[طلب]] آن‌چه [[اهل]] آن نبودند - ریختند؛ با اینکه سابقه و [[منزلت]] او در نزد [[خدا]] و [[رسول]] و [[پذیرش اسلام]] بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر [[خواری]] و بی‌گناهی او! که [[امام حسن|حسن]] و سایر افراد [[بنی عبدالمطلب]] زنده بر روی [[زمین]] باشند و [[عثمان]] به [[خون]] خود رنگین و [[دفن]] شده باشد؛ با اینکه ما [[خون]] نوزده تن دیگر از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که از کشته شدگان [[جنگ بدر]] هستند، از شما [[بنی عبدالمطلب]] [[طلب]] داریم.!"
*سپس [[عمرو عاص]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "پسر [[ابوتراب]]! ما در پی تو فرستادیم تا همگی [[اقرار]] کنیم که پدرت؛ [[ابوبکر]] [[صدیق]] را [[مسموم]] ساخت، و در [[قتل]] [[عمر]] [[فاروق]] [[شرکت]] داشت و [[عثمان]] ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که [[حق]] او نبود و در آن واقع شد" - و سپس آن [[فتنه]] را نام برد و به آن [[حضرت]] بد گفت -.
*سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای [[بنی عبدالمطلب]]؛ [[خداوند]]، [[حکومت]] را به شما نبخشید که در آن آن‌چه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای [[امام حسن|حسن]] در دلت می‌گویی که [[امیرالمؤمنین]] توئی، با اینکه تو [[توانایی]] آن را نداری و... و این به خاطر [[بدی]] کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت [[دشنام]] گوییم. و این را بدان که تو نمی‌توانی بر ما [[عیب]] گرفته، ما را [[تکذیب]] کنی، و اگر [[فکر]] میکنی ما بر تو در مسئله‌ای [[دروغ]] بسته؛ در بیان [[باطل]]، [[زیاده‌روی]] و درباره تو خلاف [[حق]] ادعا کرده‌ایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین [[خلق]] خدایید، و [[خداوند]] [[شر]] پدرت را با [[قتل]] او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما [[گرفتاری]]؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد [[خدا]] [[گناهکار]] نیستیم و نزد [[مردم]] عیبی نداریم"؛
*سپس [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! پدرت بدترین [[فرد]] قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از [[قاتلان عثمان]] هستی، و [[حق]]، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان [[حقّ]] قصاصی که در [[کتاب خدا]] آمده، با تو [[رفتار]] کرده و همگی [[قاتلان]] تو هستیم، و اما پدرت؛ خود [[خداوند]] او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره [[امید]] تو به [[خلافت]]؛ تو مرد این میدان و [[افضل]] از دیگران نیستی"؛
*سپس [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] همچون یارانش گفت: "ای گروه [[بنی‌هاشم]]، شما همان‌هایید که ابتدا بر [[عثمان]] [[عیب]] گرفته، و [[مردم]] را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر [[حرص]] بر [[حکومت]] و [[قطع رحم]] و نابودی [[امت]] و ریختن [[خون]] همه ایشان برای رسیدن به [[خلافت]]، و آن [[خون]] را به خاطر این دنیای بی‌ارزش و [[دوستی]] آن ریختند؛ با اینکه [[عثمان]]، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همان‌ها بودید که پیش از همه بر او [[حسد]] برده بر او [[طعن]] زدید و سپس او را کشتید؛ می‌پندارید که [[خداوند]] با شما چه خواهد کرد؟!"
*سپس [[مغیرة بن شعبه]] به سخن [[حضرت امیر]]{{ع}} [[اهانت]] کرد، گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! [[عثمان]]، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و [[گناهکار]] بهانه و عذری ندارد، ای [[حسن]]! ما [[گمان]] داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع [[عثمان]] کرد، در نهایت، به [[قتل]] او [[راضی]] بود، و به [[خدا]] [[سوگند]] که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را می‌کشت و مرده را معیوب می‌ساخت، و [[بنی‌امیه]] برای [[بنی‌هاشم]] بهتر بودند تا [[بنی‌هاشم]] برای [[بنی‌امیه]]، و [[معاویه]] برای تو بهتر بود تا تو برای [[معاویه]]، و پدرت در زمان [[حیات رسول خدا]]{{صل}} با او بد [[دل]] بود، و پیش از [[وفات]] آن [[حضرت]]، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن [[حضرت]] دریافته بود؛ سپس از [[بیعت با ابوبکر]] [[کراهت]] داشت تا اینکه به گونه‌ای تلافی کرد؛ سپس در [[فکر]] [[قتل]] [[ابوبکر]] بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با [[عمر]] به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در [[قتل]] [[عمر]] کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در [[خلافت عثمان]] نیز آنقدر بر او [[طعن]] زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این [[کشتارها]] او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد [[خدا]] چه منزلتی دارد ای [[امام حسن|حسن]]؟ و [[خداوند]] در [[قرآن]] [[اختیار]] را به اولیای مقتول سپرده است. و [[معاویه]] ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و [[حق]]؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به [[خدا]] که [[خون]] [[علی]] از [[خون عثمان]] بالاتر نیست، و شما [[فرزندان عبدالمطلب]] این را بدانید که [[خداوند]] بنا ندارد که [[حکومت]] و [[نبوت]] را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.
*سپس آن [[امام همام]]؛ [[حضرت]] [[ابومحمد]] [[حسن بن علی]] ([[کریم]] [[اهل بیت]]){{عم}} لب به سخن گشود و فرمود:
*"[[حمد]] و [[ستایش]] برای خداوندی است که اول شما را به اول ما [[هدایت]] کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و [[صلوات]] و [[سلام]] [[خداوند]] بر جدم، [[محمد]] [[نبی]] و بر [[آل]] او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و [[علم]] و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن می‌گویم ای [[معاویه]]!"
*سپس آن [[حضرت]] به [[معاویه]] فرمود: "ای ازرق! به [[خدا]] قسم کسی جز تو به من [[ناسزا]] نگفت و این [[ناسزا]] از جانب این گروه نبود، و جز تو به من [[دشنام]] نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من [[ناسزا]] گفته و [[دشنام]] دادی، و این، از [[بدی]] [[رأی]] و [[سرکشی]] و [[حسد]] تو نسبت به ما و [[دشمنی]] قدیم و جدید شما با [[حضرت محمد]]{{صل}}،است.
*و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من [[پنهان]] و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]]{{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم [[حق]] است – [[علی]]{{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[واجب]] می‌پنداشتی؟ و آن [[حضرت]] در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را [[آشکار]] و او را [[پیروز]] میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو [[آشکار]] بود.
*سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی‌قریظه]] و [[بنی‌نضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی می‌سپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
*در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]]{{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]]{{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن [[حضرت]] به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در [[دل]] است، [[سخن]] می‌گوید.
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} [[علی]] را در [[غزوه تبوک]] – بی‌آنکه از او در [[غضب]] بوده یا ناراضی باشد - [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد، و [[منافقان]] در این‌باره حرکت به سخن آمدند و آن [[حضرت]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در [[مدینه]] باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوه‌ای [[غایب]] نبوده‌ام"، و [[رسول خدا]]{{صل}} بدو فرمود: "تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در [[اهل]] من هستی، همچون [[هارون]] به [[موسی]]"، سپس دست [[علی]] را گرفته، فرمود: "ای [[مردم]]! هر که [[ولایت]] مرا بپذیرد؛ [[ولایت خدا]] را پذیرفته، و هر که [[ولایت علی]] را بپذیرد؛ [[ولایت]] مرا پذیرفته است، و هر که از من [[اطاعت]] کند، از [[خدا]] [[اطاعت]] کرده، و هر که از [[علی]] [[اطاعت]] کند، از من [[اطاعت]] کرده است، و هر که مرا [[دوست]] بدارد، [[خدا]] را [[دوست]] داشته، و هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است".
*سپس [[امام]]{{ع}} فرمود: شما را به [[خدا]] قسم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حجةالوداع]] فرمود: "ای [[مردم]]! من در میان شما دو چیزی باقی نهاده‌ام که پس از آن دیگر [[گمراه]] نخواهید شد: [[کتاب خدا]] و عترتم، [[اهل]] بیتم را؛ [[حلال]] [[قرآن]] را [[حلال]] و حرامش را [[حرام]] بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش [[ایمان]] آورید، و بگویید: به تمام آن‌چه [[خداوند]] در [[قرآن]] نازل فرموده است، [[ایمان]] داریم؛ و [[عترت]] و [[اهل]] بیتم را [[دوست]] بدارید، و با دوستانشان [[دوست]] باشید و ایشان را علیه دشمنانشان [[یاری]] کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در [[روز قیامت]] کنار [[حوض]] بر من وارد شوند".
*سپس آن [[رسول]] گرامی در حالی که بر [[منبر]] بود، [[علی]] را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با [[دوست]] او [[دوست]] و با دشمنش [[دشمن]] باش! خداوندا! هر که با او [[دشمنی]] کند، به او در [[دنیا]] [[مسکن]] و مأوی نده، و روحش را به [[آسمان]] بالا نبر، بلکه او را در پائین‌ترین مکان [[جهنم]] قرار ده!"
*و شما را به [[خدا]] سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} بدو فرمود: "تو در [[روز قیامت]]؛ [[مردم]] [نااهل] را از [[حوض]] من می‌رانی! همچنان که شما شتر [[غریب]] را از میان شتران خود می‌دانید؟"
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[حضرت امیر]]{{ع}} در ایام [[بیماری]] [[رسول خدا]]{{صل}} نزد ایشان رفت و بر بالین آن [[حضرت]] حاضر شد و [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن [[علی]]{{ع}} گریست و چون [[علی]] علت [[گریه]] ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به [[گریه]] انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این [[مردم]] [[عداوت]] و [[بغض]] به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از [[وفات]] من اظهار نمی‌کنند؟"
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} هنگام [[وفات]]؛ آن‌گاه که [[اهل بیت]] او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان [[اهل بیت]] و [[عترت]] من هستند؛ خداوندا! با دوستانش [[دوست]] باش و ایشان را بر دشمنانشان [[یاری]] فرما"! و نیز فرمود: "مثل [[اهل بیت]] من مانند [[کشتی نوح]]{{ع}} است؛ هر که بدان داخل شود، [[نجات]] یافته، هر که از آن [[تخلف]] کند [[غرق]] می‌شود"؟
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[علی]]{{ع}} در میان [[صحابه]]، اول کسی است که تمام [[شهوات]] را بر خود [[حرام]] ساخت تا اینکه این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref> و [[علم]] منایا و [[علم]] قضایا و فصل خطاب و [[قدرت]] [[رسوخ]] در [[علوم]] فراوان نزد او و همو [[عارف]] به محل [[نزول قرآن]] بود. [[علی]]{{ع}} از گروهی بود - که [[گمان]] نمی‌کنم تعدادشان به ده نفر برسد - که [[خدا]] [[پیامبر]] را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی [[ملعون]] از زبان خود [[پیامبر]]؛ پس من بر له و علیه شما [[شهادت]] میدهم که شما همگی از زبان خود [[پیامبر]] [[لعن]] شده‌اید؛ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا ای [[معاویه]] یادت هست وقتی که [[رسول خدا]]{{صل}} نزد تو فرستاد تا نامه‌ای را به بنو خزیمه - در قضیه [[خالد بن ولید]] - بنویسی، و فرستاده [[رسول خدا]]{{صل}} سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، [[رسول خدا]] درباره‌ات فرمود: "خدایا! او را [[سیر]] نگردان! که شکم او تا [[روز قیامت]] در پی [[شهوات]] و خوردن است!"
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید، آن‌چه می‌گویم [[حق]] است، و تو ای [[معاویه]] یادت هست که در روز [[احزاب]]؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت می‌دادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را می‌راند، و در این حال، [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[لعنت خدا]] بر راکب شتر و آنکه می‌راند و آنکه زمام را گرفته و می‌کشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت می‌راند؟
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} در هفت موضع [[ابوسفیان]] را [[لعن]] کرد؟
*اولین آنها زمانی بود که آن [[حضرت]] از [[مکه]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و [[ابوسفیان]] در حال بازگشت از [[شام]] به [[مکه]] بود و در میان راه با دیدن آن [[حضرت]] بی‌ادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و [[تهدید]] ایشان را داشت که [[خداوند]] شرش را از آن [[حضرت]] دور ساخت؛
*و دوم، در "روز عیر" که [[ابوسفیان]] کاروان خود را از آن [[حضرت]] گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد؛
*و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت]] [[عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند؛
*و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله]] [[هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]]{{ع}} با [[رسول خدا]]{{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن [[حضرت]] بود؛
*و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] [[مانع]] شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
*و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]]{{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن [[حضرت]] پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود"؛
*و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]]{{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند - جز آن [[حضرت]] و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) - [[لعن]] فرموند؛
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد می‌آورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آن‌که [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!"
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] [[دست]] [[حسین]]{{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد - گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]]{{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
*این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟
*و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد [[مانع]] شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی؛
*و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]]{{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]]{{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
*و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمی‌کردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم:
*آیا [[دشنام]] دادن تو به [[علی]]{{ع}} آیا به خاطر [[نقص]] در حسب او است؟ یا دوری‌اش از [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یا در [[اسلام]] از او [[بدی]] ظاهر شده؟ یا او در حکمی [[بیداد]] کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، [[دروغ]] گفته‌ای؛
*و اما اینکه گفتی: ما [[خون]] نوزده تن از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که در [[جنگ بدر]] کشته شده‌اند، از شما [[طلب]] داریم؛ همه آنها را [[خدا]] و [[رسول]] او کشتند، و به [[جان]] خودم [[سوگند]] که از [[بنی‌هاشم]]، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از [[بنی‌امیه]] نوزده نفر در یک [[مقام]] و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز [[خدا]] نمی‌داند.
*روزی [[رسول خدا]]{{صل}} کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ<ref>وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)</ref> به سی مرد برسد، [[بیت‌المال]] را میان خود دست به دست کرده به [[غارت]] می‌برند، و [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و [[دین خدا]] را به [[تباهی]] و [[فساد]] می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، [[لعن]] و [[نفرین]] بر او و آنها [[واجب]] شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛
*پس در این حال، [[حکم ابن أبی‌العاص]] در حالی که [[اصحاب]] در حال شنیدن این [[کلام]] [[حضرت]] بودند، به آن جمع نزدیک شد و [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!"
*و این، زمانی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} تمام آنان و کسانی را که پس از وی به [[حکومت]] می‌رسیدند، در [[خواب]] دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، [[خداوند]] این [[آیه]] را فرستاد که: {{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>، و مراد از درخت ملعونه، [[بنی‌امیه]] است، و نیز فرمود: {{متن قرآن|لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.</ref>، پس من بر له و علیه شما [[گواهی]] می‌دهم که [[حکومت]] و [[سلطنت]] شما [[پس از شهادت حضرت علی]]{{ع}} جز همان هزار ماهی نخواهد بود که [[خداوند]] در کتاب خود مقرر فرموده است.
*و اما تو ای [[عمرو بن عاص]]؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک [[تولد]] یافتی و مردانی از [[قریش]] به نام‌های: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عثمان بن حارث]]، [[نضر بن حارث بن کلده]] و [[عاص بن وائل]] ادعای [[سرپرستی]] تو را داشتند و هر کدامشان تو را [[فرزند]] خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه [[پست‌تر]]، و در [[منصب]]، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛
*حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و می‌گویی: من بدگوی [[محمد]]{{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: [[محمد]]{{صل}} مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش [[قطع]] خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که [[رسول خدا]]{{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابی‌طالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
*و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنی‌هاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]]{{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن [[حضرت]] به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
*سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو [[مانع]] نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
*و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] می‌دهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>
*تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی؛
*و اما [[پندار]] تو که ما [[عثمان]] را کشته‌ایم؛ به [[خدا]] قسم که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عائشه]] توان آن را نداشتند که این [[تهمت]] را بر [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره [[پدر]] خود بپرسی، آن‌گاه که [[ذکوان]] (همسرش) را ترک گفت و تو را با [[عقبة بن أبی معیط]] پیوند داد، و با این کار، [[جامه]] [[برتری]] بر تن کرد! همراه با آن‌چه [[خداوند]] برای تو و [[پدر]] و مادرت از [[خواری]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] مهیا ساخته است؛ و [[خداوند]]، [[ستمکار]] به [[بندگان]] نیست.
*سپس ای [[ولید]] - به [[خدا]] - تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را [[پدر]] خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول [[اثبات]] [[نسب]] خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! [[پدر]] واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از [[عقبه]] است!".
*و اما تو ای [[عتبة بن ابی‌سفیان]]؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب [[عقل]] و [[رأی]] درست نیستی تا به تو خطاب و [[عتاب]] کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان [[امیدوار]] بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] می‌دهی، اما حاضر به [[سرزنش]] و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده [[علی]]{{ع}} هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه [[خداوند]] در کمین‌گاه تو و [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت است، و تو از [[نسل]] افرادی هستی که [[خداوند]] در [[قرآن]] این‌گونه [[وصف]] فرموده است:{{متن قرآن|هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ}} <ref>آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.</ref>
*و اما درباره [[تهدید]] من به [[قتل]]؛ چرا به [[قتل]] آن‌که در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او [[شریک]] غالب تو در [[فرج]] او و [[شریک]] در [[فرزند]] تو شد تا آنجا که [[فرزندی]] را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این [[حق]] از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به [[قتل]] [[تهدید]] کنی؛
*و من تو را در [[دشنام]] دادن به [[علی]]{{ع}} ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در [[مبارزه]] و به همراه عمویش [[حمزه]]، جدت را کشت، و [[خداوند]] به دست این دو آن دو نابکار را روانه [[آتش جهنم]] ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[شهر]]، [[تبعید]] و [[اخراج]] شد.
*و اما درباره [[امید]] من به [[خلافت]]؛ پس به [[جان]] خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و [[جانشین]] پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از [[فرمان‌های الهی]] [[سرپیچی]] می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود [[مسلمانان]] می‌کوشید، و چیزی را که [[شایستگی]] آن را نداشت، می‌خواست، و [[مردم]] را می‌فریفت و با [[خدا]] به [[مکر]] [[رفتار]] می‌کرد و [[خداوند]]، بهتر از هر کس [[مکر]] می‌تواند [[مکر]] کند.
*و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین [[فرد]] قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
*و اما تو ای [[مغیرة بن شعبه]]؛ تو [[دشمن خدا]]، و تارک [[قرآن]]، و [[تکذیب]] کننده [[رسول]] خدایی؛ تو [[زنا]] کردی و باید حد [[رجم]] (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی [[عادل]] و [[صالح]] و [[پرهیزگار]] [[گواهی]] داده‌اند؛ پس [[رجم]] تو به تأخیر افتاد، و [[حق]]، به [[باطل]]، دفع، و [[راستی]]، به [[دروغ]] رد شد، و این به خاطر آن است که [[خداوند]] برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و [[خواری]] در [[دنیا]]، و [[رسوایی]] [[عذاب]] [[آخرت]] بدتر است و تو همان هستی که به [[فاطمه]]، [[دختر گرامی رسول خدا]]{{صل}} ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و [[فرزند]] در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر [[خوار]] ساختن [[رسول خدا]] و [[مخالفت]] با امر او، و [[هتک حرمت]] او بود؛ در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[فاطمه]]{{س}} فرموده بود: "تو بانوی [[زنان]] بهشتی هستی"، و [[خداوند]] تو را راهی [[آتش]] کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله<ref>ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)</ref> به [[علی]] [[دشنام]] دادی؟ به خاطر [[نقص]] در [[نسب]] او یا دوری‌اش از [[رسول خدا]]، یا ظاهر شدن [[بدی]] از او در [[اسلام]]؟ یا در حکمی به کسی [[ظلم]] کرده است؟ یا تمایلی به [[دنیا]] داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ [[دروغ]] گفته‌ای و همه تو را [[تکذیب]] می‌کنند.
*آیا می‌پنداری که [[علی]]{{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این [[اتهام]] است، و به [[جان]] خودم! اگر [[علی]]{{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته بود، به [[خدا]] تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش [[یاری]] نکردی و هم در مرگش [[تعصب]] به [[خرج]] ندادی، و پیوسته [[خانه]] و مأوای تو همان [[طائف]] است که در آن دنبال هرزگی و [[فساد]] هستی، و امر [[جاهلیت]] را [[احیاء]] می‌کنی، و [[اسلام]] را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد<ref>یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.</ref>.
*و اما [[اعتراض]] تو درباره [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]]؛ این، تنها ادعای تو و [[معاویه]] است (یا: این، درخواست تو از [[معاویه]] است)؛
*و اما سخنت درباره [[حکومت]] و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا [[فرعون]] چهار صد سال [[حکومت مصر]] را در [[اختیار]] گرفت و [[موسی]] و [[هارون]]{{عم}} دو [[نبی]] مرسلی بودند که بسیار [[اذیت]] و [[آزار]] دیدند و آن، همان [[ملک]] خدایی است که به [[نیکوکار]] و [[فاجر]] عطا می‌فرماید، و [[خداوند]]، خود فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ}}<ref>«و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.</ref>، و نیز فرموده است: {{متن قرآن|وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا}}<ref>«و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان  می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.</ref>.
*سپس [[امام حسن]]{{ع}} برخاسته، [[خاک]] [[لباس]] خود را تکاند و گفت: {{متن قرآن|الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ}}<ref>«پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.</ref>؛ به [[خدا]] قسم! ای [[معاویه]] اینها گروه تو و [[یاران]] و پیروانت تو هستند، "و [[زنان]] [[پاک]] برای مردان [[پاک]] و مردان [[پاک]] برای [[زنان]] پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، [[پاک]] و بیزاراند، و برای ایشان راست [[آمرزش]] و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] او هستند.
*سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش، و آن‌چه [[خداوند]] برای تو و ایشان مهیا فرموده [[خواری]] [[دنیا]] و [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است".
*[[معاویه]] با شنیدن این [[کلام]] رو به [[یاران]] خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!"
*[[ولید بن عقبه]] گفت: "به [[خدا]]! ما نچشیدیم جز آن‌چه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!"
*[[معاویه]] گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما [[پیروز]] نشده بود و رسوا نمی‌شدید؛ به [[خدا]]! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این [[خانه]] را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما [[بنی‌امیه]] نخواهد ماند!!"
*[[راوی]] گوید: وقتی خبر این جلسه به [[گوش]] [[مروان بن حکم]] رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از [[امام حسن|حسن]] به شما رسیده است!"
*گفتند: "همین‌طور است!"
*[[مروان بن حکم]] گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به [[خدا]]! به او و [[پدر]] و تمام [[اهل]] بیتش چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
*پس [[معاویه]] و همه آنان گفتند: "فرصتی را - چون ایشان از [[بدزبانی]] و [[ناسزاگویی]] [[مروان بن حکم]] خبر بودند؛ "از دست نداده‌ای"؛
*پس [[مروان بن حکم]] گفت: "ای [[معاویه]] در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستاده‌ای نزد [[امام حسن]]{{ع}} گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن [[حضرت]] رسید، [[امام]]{{ع}} به او گفت: "این [[فرد]] [[طاغی]] از من چه می‌خواهد؟ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا [[روز قیامت]] از [[رسوایی]] و بدنامی پُر می‌کنم!"
*سپس با آن [[حضرت]] در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه [[مروان بن حکم]] به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار [[معاویه]] و [[عمروعاص]] نشست. سپس آن [[امام همام]] به [[معاویه]] فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟"
*گفت: "من کاری ندارم؛ [[مروان بن حکم]] بود که در پی شما فرستاده؛"
*[[مروان بن حکم]] به آن [[حضرت]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! تو بودی که به مردان [[قریش]] [[دشنام]] گفتی؟"
*فرمود: "چه قصدی داری؟"
*گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! به تو و [[پدر]] و تمام [[أهل]] بیتت چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
*[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} فرمود: "اما تو ای [[مروان بن حکم]]؛ من به تو و پدرت [[دشنام]] نمی‌گویم؛ زیرا [[خدا]] تو و پدرت و همه [[اهل بیت]] و [[نسل]] و [[ذریه]] و اولادی را که از صلب پدرت تا [[روز قیامت]] متولد شوند، بر زبان رسولش [[محمد]]{{صل}} [[لعن]] کرده است؛ به [[خدا]] قسم! ای [[مروان بن حکم]] تو و هیچ کدام از این حضار [[انکار]] نمی‌کند که این [[لعنت]] [[رسول خدا]]{{صل}} ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب [[خوف]] تو نشد، بر [[طغیان]] کبیر تو نیز افزود، و [[خدا]] و [[رسول]] راست گفتند؛ [[خداوند]] در [[قرآن]] فرموده است:{{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>.
*ای [[مروان]]! تو و نسلت - بنا به گفته خود [[پیامبر]] - همان [[شجره ملعونه]] در [[قرآن]] هستید.
*با شنیدن این مطلب، [[معاویه]] از جا جسته و دست بر دهان [[مبارک]] آن [[حضرت]] نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو [[اهل]] [[ناسزا]] نبوده و نیستی!"
*پس، آن [[حضرت]] برخاست و پس از تکاندن [[جامه]] از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن [[جماعت]] نیز با [[غیظ]] و [[حزن]] و رخساری سیاه پراکنده شدند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۹۲-۱۱۴.</ref>.


==[[شهادت امام حسن مجتبی]]{{ع}} و سبب آن==
تمامی این نقل‌ها مرسل است و این سه مؤرخ این مسئله را بدون [[سند]] [[نقل]] کرده‌اند. به این [[دلیل]]، افسانه تعداد زیاد [[زنان]] [[امام حسن]] {{ع}} و [[طلاق]] دادن آنها هیچ‌گونه [[ارزش]] و اعتباری ندارد. علاوه بر این، بسیاری از [[اندیشمندان]] [[رجال]] و [[حدیث]] همانند [[ذهبی]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۰۷.</ref>، [[عسقلانی]]<ref>لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>، [[ابن الجوزی]]<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۷، ص۱۸۹.</ref>، رازی<ref>الجرح و التعدیل، رازی، ج۴، ص۲۱.</ref>، [[ابن اثیر]]<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۴۴.</ref>، [[زرکلی]]<ref>الأعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۶۰.</ref>، [[علامه امینی]]<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۲۹۰.</ref>، [[سید محسن امین]]<ref>اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۴۶، ص۱۷۲.</ref>، [[هاشم]] معروف الحسنی<ref>سیرة الأئمة الاثنی عشر، هاشم معروف الحسنی، ج۱، ص۶۲۰.</ref> و... این سه مؤرخ را [[ضعیف]] دانسته، نظر آنها را رد کرده‌اند.
*پس از ماجراهای مربوط به صلح، [[امام حسن]]{{ع}} به طرف [[مدینه]] حرکت کردند و ده سال با تمام [[ناملایمات]]، ساخته، به [[هدایت]] [[جامعه]] و [[حفظ]] [[حریم]] [[دین]] و [[مسلمین]] پرداختند، در حالی که [[زندگی]] دشواری داشتند. [[معاویة بن ابی سفیان]] که [[کینه]] دیرینه نسبت به این [[خاندان]] داشت و نمی‌توانست، [[محبوبیت]] [[امام حسن]]{{ع}} را میان [[مردم]] [[تحمل]] کند، مقداری زهر برای [[جعده]] فرستاد و به او [[وعده]] داد که در صورت [[مسموم]] کردن [[امام حسن]]{{ع}} او را به همسری [[یزید]] برخواهد گزید و [[صد]] هزار درهم نیز برای او فرستاد. [[جعده]] هم برای رسیدن به این [[آرزو]] [[امام حسن]]{{ع}} را [[مسموم]] کرد و [[امام]]{{ع}} به سبب این زهر، [[چهل]] روز مریض و بستری شدند و پس از آن از [[دنیا]] رفتند. سپس [[امام حسین]]{{ع}} برادرش را [[غسل]] داده، [[کفن]] کرد و در نزد جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] به [[خاک]] سپردند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.</ref>.
*به [[نقل]] دیگر، چون کار [[صلح]] میان [[امام حسن]]{{ع}} و [[معاویه]] به پایان رسید، آن [[حضرت]] به [[مدینه]] رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از [[خلافت]] [[معاویه]] [[گذشت]]، او [[تصمیم]] گرفت برای پسرش [[یزید]] از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد؛ پس در [[پنهانی]] کسی را به نزد [[جعده دختر اشعث بن قیس]] که [[همسر]] [[امام حسن]]{{ع}} بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به [[امام]]{{ع}} وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، [[یزید]] درآورد و [[صد]] هزار درهم [[پول]] هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>. و آن [[زن]] این کار را کرد و به [[امام حسن]]{{ع}} زهر داد و [[معاویه]] نیز [[پول]] را به او داد، ولی او را به همسری [[یزید]] درنیاورد. پس، مردی از [[خاندان]] [[طلحه]] او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن [[فرزندان]] و سایر قبائل گفت‌وگوئی پیش می‌آمد، [[قریش]] آنان را [[سرزنش]] کرده، به آنان می‌گفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر می‌خوراند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.</ref>.
*"چون [[امام حسن]]{{ع}} علائم [[رحلت]] را [[مشاهده]] کرد، [[حسین]]{{ع}} را فراخواند و فرمود: "ای [[برادر]]! هنگام جدائی من رسیده و من به خدای خود ملحق خواهم شد؛ و مرا زهر خورانیده‌اند و من خود می‌شناسم آن کس که مرا [[مسموم]] ساخته و می‌دانم از کجا این [[خیانت]] سرچشمه گرفته، و خود در پیشگاه [[خدای عزوجل]] با او به [[مخاصمه]] و [[داوری]] خواهم رفت؛ تو را بدان حقی که من بر تو دارم، [[سوگند]] می‌دهم، مبادا سخنی در این باره به زبان آری، و [[چشم به راه]] آنچه [[خدا]] درباره من پیش آورده باشی و چون من از [[دنیا]] رفتم، [[چشم]] مرا بپوشان و مرا [[غسل]] ده و [[کفن]] نما، و بر [[تابوت]] قرارم بده و به سوی [[قبر]] جدم، [[رسول خدا]]{{صل}} ببر تا دیداری با او تازه کنم؛ سپس به سوی [[قبر]] جده‌ام، [[فاطمه بنت اسد]] ([[رضی]] [[الله]] عنه) ببر و در آنجا دفنم کن. و زود است بدانی ای [[برادر]] که [[مردم]] [[گمان]] کنند شما میخواهید مرا کنار [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارید؛ پس در این مورد جمع شوند و جلوی شما را بگیرند؛ تو را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی [[خون]] ریخته شود". سپس درباره [[خاندان]] و [[فرزندان]] و آن‌چه از او به جای ماند، و به آن‌چه پدرش، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} هنگام جانشینی‌اش [[وصیت]] کرده بود، همه را به آن [[حضرت]]{{ع}} [[وصیت]] کرده، و [[شایستگی]] او را به [[جانشینی]] خود به [[مردم]] رساند، و [[شیعیان]] خود را به [[جانشینی]] آن [[حضرت]] [[راهنمائی]] فرمود و او را نشانه برای آنان پس از خود قرار داد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>.
*"[[امام]] [[جعفر بن محمد]]، از پدرش و او از جدش [[علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب]]{{عم}} [[نقل]] کرده است که آن [[حضرت]] فرمودند: "وقتی عمویم، [[حسن بن علی]]{{عم}} [[مسموم]] شده بود، [[حسین]]{{ع}} نزد وی رفت و او برای [[حاجت]] [[انسانی]] بیرون رفت و آمد و فرمود: "چند بار [[مسموم]] شده بودم و هیچ کدام مثل این نبود".[[حسین]]{{ع}} به او گفت: "[[برادر]]! چه کسی تو را [[مسموم]] کرد؟"
*او گفت: "منظورت از این سؤال چیست؟ اگر همان باشد که من [[گمان]] می‌برم، [[خدا]] سزایش را می‌دهد و اگر غیر او باشد، نمی‌خواهم از بی‌گناهی به سبب من بازخواست کنند". و از آن پس، سه روز بیش‌تر زنده نبود و [[وفات]] یافت.
*[[زن]] وی، [[جعده دختر اشعث بن قیس]] کندی او را [[مسموم]] کرد؛ زیرا [[معاویه]] کسی پیش او فرستاده بود که اگر برای [[قتل]] [[امام حسن|حسن]] [[حیله]] کردی کنی ، صد هزار درهم برایت می‌فرستم و تو را برای [[یزید]] به همسری می‌گیرم. بدین جهت او را [[مسموم]] کرد و چون [[امام حسن|حسن]] درگذشت، [[معاویه]] [[پول]] را فرستاد و پیغام داد که ما [[زندگی]] [[یزید]] را [[دوست]] داریم؛ اگر چنین نبود، تو را برای او به همسری می‌گرفتیم.
*[[امام حسن]]{{ع}} هنگام [[مرگ]] فرمود: "شربت وی کارگر افتاد و به آرزوی خود رسید؛ به [[خدا]] قسم، [[معاویه]] به [[وعده]] خود [[وفا]] نخواهد کرد و سخن او راست نیست".
*وقتی [[امام حسن]]{{ع}} را به [[خاک]] سپردند، [[محمد بن حنفیه]]، برادرش بر سر قبرش ایستاد و گفت: "اگر زندگیات [[عزیز]] بود، مرگت غم‌انگیز بود؛ چه نکوست [[روحی]] که در [[کفن]] تو است و چه خوب کفنی است کفنی که تن تو را پوشانیده است! و چرا چنین نباشد که تو باقی‌مانده [[هدایت]] و [[خلف]] [[اهل]] [[تقوا]] و یکی از [[اصحاب]] کسائی؛ دست‌های [[حق]] تو را از [[تقوا]] [[غذا]] داده]است[و از پستان‌های [[ایمان]]، شیر نوشیدی و در [[پناه]] [[اسلام]] [[تربیت]] یافتی و در [[زندگی]] و [[مرگ]] پاکیزهای؛ ولی جان‌های ما از [[فراق]] تو آرام ندارد؛ ای [[ابومحمد]]، خدایت [[رحمت]] کند!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۱-۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۸؛ و نیز ر.ک: الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۸؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۸۹.</ref>
*[[عبدالله بن عباس]] گوید: "من در [[مسجد]] بودم که [[معاویه]] در قصر خضرا [[تکبیر]] گفت و [[اهل]] قصر، [[تکبیر]] گفتند. پس از آن، [[اهل]] [[مسجد]] به [[پیروی]] از [[اهل]] خضرا [[تکبیر]] گفتند و [[فاخته]]، دختر [[قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف]] از [[خانه]] خود بیرون آمد و گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]]، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که [[خرسند]] شده‌ای؟"
*او گفت: "خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]"؛
*[[فاخته]] گفت: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> و آن‌گاه گریست؛ [[معاویه]] گفت: "خوب می‌کنی [[گریه]] می‌کنی، که او [[شایسته]] بود که بر او [[گریه]] کنند". آن‌گاه [[عبیدالله بن عباس]] به [[معاویه]] گفت: "برای همین [[تکبیر]] می‌گفتی؟"
*او گفت: "بلی"؛
*عبیدالله گفت: "به [[خدا]]! [[مرگ]] او [[مرگ]] تو را به تأخیر نیندازد و [[گور]] او [[گور]] تو را نبندد؛ اگر [[مصیبت]] او را می‌بینیم، پیش از او نیز [[مصیبت]] [[سرور]] [[پیامبران]] و پیشوای [[پرهیزگاران]] و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او [[مصیبت]] [[سرور]] [[اوصیا]] را دیده‌ایم؛ [[خدا]] این [[مصیبت]] را جبران کند و این [[محنت]] را ببرد!"<ref>مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.</ref>
*به [[نقل]] صاحب طبقات الکبری، "[[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس]] به [[حسن]]{{ع}} مایع زهرآگین نوشاند و [[امام]] از آن، به شدت [[بیمار]] شد و [[چهل]] روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] [[نقل]] کرده است: "[[حسن بن علی]]{{ع}} [[چهل]] [[شب]] [[بیمار]] بود و چون [[بیماری]] او شدت گرفت، [[بنی‌هاشم]] حاضر بودند و شب‌ها در [[خانه]] او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و [[مروان بن حکم]] فرستاده‌ای پیش [[معاویه]] گسیل داشت و او را از [[سختی]] [[بیماری]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.</ref>. و چون لحظه [[احتضار]] [[امام حسن]]{{ع}} نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{ع}} به [[خاک]] بسپارند. و اگر [[مانع]] شدند و [[بیم]] آن بود که به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، او را در [[بقیع]]، کنار [[مرقد]] مادرش به [[خاک]] بسپارند. پس [[امام]]{{ع}} به [[حسین]]{{ع}} سفارش کرد و فرمود: "ای [[برادر]]، بر [[حذر]] باش که درباره من [[خونریزی]] نشود که [[مردم]]، شتابان به سوی [[فتنه]] گام برمی‌دارند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.</ref>.
*وقتی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[شهید]] شد، [[ابوهریره]] در [[مسجد]] به پاخاست و با صدای بلند گریست و به [[مردم]] گفت: "ای [[مردم]]، امروز [[محبوب]] [[رسول خدا]] از [[دنیا]] رفت"<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، روزی [[مقداد بن معدی کرب]] و [[عمرو بن الأسود]] نزد [[معاویه]] رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته است؟" [[مقداد]] [[آیه استرجاع]] را بر زبان آورد؛ [[معاویه]] به او گفت: "آیا این را [[مصیبت]] می‌دانی؟" [[مقداد]] پاسخ گفت: "چرا [[مصیبت]] ندانم و حال آن‌که [[پیامبر خدا]] او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این [[فرزند]] از من است"<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.</ref>.
*چون خواستند که [[امام حسن]] را پیش [[پیامبر]]{{صل}} [[دفن]] کنند، [[عایشه]] اجازه نداد؛ پس او را در گورستان [[بقیع]] پیش جده‌اش، [[فاطمه]] (بنت اسد) [[دفن]] کردند. سپس [[همسر]] [[امام حسن]]{{ع}} به [[امید]] وعده‌های [[معاویه]] پیش او رفت؛ [[معاویه]] از او [[انتقام]] گرفت و گفت: "تو به چنان شوهری (که [[فرزند علی]] [[مرتضی]] و [[فاطمه]] [[زهرا]] و دخترزاده [[محمد مصطفی]] بود) [[وفا]] نکردی، چگونه به من [[وفادار]] خواهی بود؟"<ref>تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۰۰ (با اندکی تغییر).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۴-۱۱۹.</ref>.


==ماجرای [[دفن]] [[پیکر مطهر]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}==
اما در سلسله [[سند روایت]] [[کلینی]] که در دسته اول آمده است، [[اسامی]] افرادی چون [[حمید بن زیاد]] و [[حسن بن محمد بن سماعه]] دیده می‌شوند، که [[واقفی]] هستند<ref>جامع الرواة، محمدعلی اردبیلی، ج۱، ص۲۲۵ و ۲۸۴.</ref>. [[علامه حلی]] درباره [[حمید بن زیاد]] می‌گوید: از نظر من، زمانی [[روایت]] او پذیرفته است که معارضی نداشته باشد<ref>علامه حلی چنین می‌گوید: {{عربی|ثقة عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف، قاله الطوسي. و قال النجاشي: حميد بن زياد بن حماد بن زياد الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سوراء و انتقل إلى نينوى -قرية على العلقمي إلى جانب الحائر- على صاحبه السلام، كان ثقة واقفا وجها فيهم، مات سنة عشر و ثلاثمائة. فالوجه عندي قبول روايته، إذا خلت عن المعارض}}. (الخلاصه، ص۵۹).</ref>.
*چون [[امام حسن]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت، [[امام حسین]]{{ع}} او را [[غسل]] داده و [[کفن]] کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای [[دفن]]] برداشت. [[مروان]] با دستیارانش از [[بنی‌امیه]] به [[یقین]] پنداشتند که [[بنی‌هاشم]] می‌خواهند او را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} [[دفن]] کنند؛ پس جمع شدند و [[لباس]] [[جنگ]] به تن کردند. وقتی [[حسین]]{{ع}} جنازه او را به سوی [[قبر]] جدش، [[رسول خدا]]{{صل}} برد که دیداری با آن [[حضرت]]{{صل}} تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی [[بنی‌هاشم]] آمدند و [[عایشه]] نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! می‌خواهید کسی را که من [[دوست]] ندارم، به [[خانه]] من وارد کنید؟" و [[مروان]] فریاد زد: "چه بسا [[جنگی]] که بهتر از [[آسایش]] و غوطه‌ور شدن در [[خوشی]] است! آیا [[عثمان]] در دورترین جای [[مدینه]] [[دفن]] شود و [[حسن]] با [[پیامبر]] به [[خاک]] سپرده شود؟ تا من [[شمشیر]] به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود [[فتنه]] [[جنگ]] میان [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]] به پا شود.
*پس [[ابن عباس]] جلوی [[مروان]] آمده، گفت: "ای [[مروان]]، از آنجا که آمده‌ای بازگرد؛ زیرا ما نمی‌خواهیم بزرگ خود را کنار [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] بسپاریم، بلکه می‌خواهیم به وسیله [[زیارت]] او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جده‌اش، [[فاطمه]] (بنت اسد) ببریم و خود او [[وصیت]] کرده او را در آنجا به [[خاک]] بسپاریم و اگر خود او [[وصیت]] کرده بود با [[پیامبر]]{{صل}} دفنش کنیم، هر آینه می‌دانستی که تو ناتوان‌تر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن [[حضرت]]{{ع}} داناتر به [[خدا]] و [[پیامبر]] و نگهداری [[حرمت]] [[قبر]] جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون [[اذن]] آن [[حضرت]]{{صل}} به [[خانه]] او وارد شد". سپس رو به [[عایشه]] کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای [[عایشه]]؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! می‌خواهی [[نور]] [[خدا]] را خاموش کنی و با [[دوستان]] [[خدا]] بجنگی؟ برگرد که به آن‌چه [[دوست]] داری، رسیده‌ای و [[خداوند]] [[انتقام]] این [[خاندان]] را می‌گیرد؛ گرچه پس از [[گذشت]] زمانی طولانی باشد"<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.</ref>.
*"[[امام حسین]]{{ع}} نیز فرمود: "به [[خدا]] اگر سفارش برادرم نبود که [[خون‌ها]] ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی [[خون]] به خاطر او نریزد، هرآینه می‌دانستید چگونه شمشیرهای [[خدا]] جای خود را از شما می‌گرفت؛ با اینکه شما پیمان‌های میان ما و خود را شکستید و آن‌چه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس [[امام حسن]]{{ع}} را آورده و در [[بقیع]] نزد [[قبر]] جده‌اش، [[فاطمه دختر اسد]] بن [[هاشم بن عبد مناف]] به [[خاک]] سپردند<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.</ref>.
*به [[نقل]] دیگر، "پس از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} [[پیکر مطهر]] آن [[حضرت]] را به قصد [[خاکسپاری]] در کنار [[قبر]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} بیرون آوردند؛ پس [[مروان بن حکم]] و [[سعید بن عاص]] سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنه‌ای پیش آید. [[عایشه]] نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانه‌ام راه نمی‌دهم". [[قاسم بن محمد بن ابوبکر]] نزد وی آمد و گفت: "آیا می‌خواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس [[عایشه]] بازگشت و گروهی از [[مردم]] با [[حسین بن علی]]{{عم}} همراه شدند و گفتند: "ما را با [[آل مروان]] وا گذار (اجازه [[نبرد]] را صادر کن)". [[حضرت]] فرمود: {{متن حدیث|إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ}}؛ همانا برادرم مرا [[وصیت]] کرده است که در [[دفن]] او به اندازه حجامتی [[خون]] نریزم؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} در [[بقیع]] [[دفن]] شد"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.</ref>.
*در [[نقل]] دیگری آمده است که [[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را از خانه‌ام دور کنید؛ زیرا نباید [[حریم]] [[پیامبر]] از بین برود"؛
*[[محمد بن حنفیه]] گفت: "ای [[عایشه]]، روزی بر شتر سوار می‌شوی و روزی بر استر می‌نشینی؛ هنوز [[کینه]] [[بنی‌هاشم]] را از دلت بیرون نمی‌کنی؟"
*[[عایشه]] گفت: "ای [[محمد]]! اینان [[فرزندان فاطمه]] هستند و جواب مرا می‌دهند؛ تو چرا سخن می‌گوئی؟"
*[[امام حسین]]{{ع}} فرمود: "چرا [[محمد]] را از فواطم نمی‌شماری؟ به [[خداوند]] قسم! وی از سه [[فاطمه]] متولد شده است: [[فاطمه]] دختر [[عمران بن عائذ]]، [[فاطمه]] دختر [[ربیعه]]، [[فاطمه دختر اسد]]"؛
*[[عایشه]] گفت: "[[فرزند]] خودتان را دور کنید؛ شما [[مردمان]] با کینه‌ای هستید"؛ [[حسین]]{{ع}} برادرش را به طرف [[بقیع]] برد و در آنجا [[دفن]] کرد"<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.</ref>.
*[[فرزند]] [[محمد بن حنفیه]] می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن [[مروان]] را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آن‌چه میان من و انجام این کار [[مانع]] شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر [[بیم]] داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارید". بدین سبب به برادرم ([[حسین]]) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا [[اباعبدالله]]! چنان نیست که [[جنگ]] با این گروه را از [[بیم]] رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی [[محمد]] ([[حسن]]{{ع}}) [[پیروی]] کنیم؛ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارید یا او را همان‌جا به [[خاک]] می‌سپردیم یا همه تا پای [[جان]] و [[مرگ]] می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، [[بیم]] داشت و فرمود اگر [[ترس]] آن داشتید که درباره من به اندازه [[خون]] گرفتنی [[خون]] ریخته شود، مرا کنار مادرم به [[خاک]] بسپارید". اینک جز این به [[مصلحت]] نیست که از سفارش او [[پیروی]] کنیم و [[فرمان]] او را به کار بندیم. با آنکه [[گمان]] می‌کردم [[حسین]]{{ع}} نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر [[حسن]]{{ع}} را برداشتیم و در [[بقیع]] بر [[زمین]] نهادیم. [[سعید بن عاص]] برای [[نماز]] گزاردن بر جنازه آمد. اما [[بنی‌هاشم]] گفتند: هرگز کسی جز [[حسین]]{{ع}} نباید بر او [[نماز]] گزارد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.</ref>.
*[[ابن سعد]] می‌نویسد: "چون [[حسن]]{{ع}} درگذشت؛ بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. [[مروان]] همان روز پیکی پیش [[معاویه]] فرستاد و او را از [[رحلت]] [[حسن]]{{ع}} [[آگاه]] ساخت و [[پیام]] داد که ایشان می‌خواهند او را کنار [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>.
*[[جابر بن عبدالله]] می‌گوید: "روز درگذشت [[حسن بن علی]]{{ع}} در [[مدینه]] حضور داشتیم. نزدیک بود میان [[حسین بن علی]]{{عم}} و [[مروان بن حکم]] [[فتنه]] درگیرد. [[حسن]]{{ع}} به [[برادر]] خود سفارش کرده بود کنار [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و اگر [[بیم]] آن داشته باشد که [[جنگ]] و [[ستیز]] درگیرد، او را در [[بقیع]] به [[خاک]] بسپارند. [[مروان]] با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه [[معاویه]] را [[خشنود]] کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. [[مروان]] تا هنگام [[مرگ]] خود همواره [[دشمن]] [[بنی‌هاشم]] بود"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر.ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.</ref>.
*[[عباد بن عبدالله بن زبیر]] نیز گفته است: "در آن روز، خود از [[عایشه]] شنیدم که می‌گفت: "[[دفن]] [[حسن]] کنار آرامگاه [[پیامبر]] هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شود و شخص چهارمی با آنان [[دفن]] نخواهد شد؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اینجا [[خانه]] من است که [[پیامبر]]{{صل}} در [[زندگی]] خود به من عطا فرموده است؛ [[عمر]] که [[خلیفه]] بود، بدون اجازه من [[دفن]] نشد؛ [[علی]] و بازماندگانش در نظر ما [[پسندیده]] نیستند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.</ref>.
*[[واقدی]] از [[محرز بن جعفر]] و از پدرش [[نقل]] کرده است که روز [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]]{{ع}} شنیدم که [[ابوهریره]] می‌گفت: "[[خدا]] [[مروان]] را بکشد که به [[خدا]] [[سوگند]] می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر [[ابوتراب]] کنار [[مرقد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[خاک]] سپرده شود و حال آنکه [[عثمان]] در [[بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد"؛ من گفتم: ای [[مروان]]! از [[خدا]] بترس و درباره [[علی]] جز سخن [[پسندیده]] مگو؛ [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} به روز [[جنگ خیبر]] می‌فرمود: "همانا [[پرچم]] را به مردی خواهم داد که [[خدا]] و رسولش او را [[دوست]] میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد [[جنگ]] نیست". و [[گواهی]] می‌دهم که خود شنیدم، [[پیامبر]]{{صل}} درباره [[حسن]]{{ع}} می‌فرمود: "پروردگارا! من [[امام حسن|حسن]] را [[دوست]] می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را [[دوست]] می‌دارد، [[دوست]] بدار!"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.</ref>
*[[بلعمی]] نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک [[مرقد]] [[پیامبر]]{{صل}} [[دفن]] کنند و [[عایشه]] این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا [[دفن]] کنند". پس همراهان [[عایشه]] آمدند و چون [[مردم]] خواستند [[امام حسن]]{{ع}} را [[دفن]] کنند، ایشان [[مانع]] شده، و پیکر [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند. پس او را در [[بقیع]] الغرقد به [[خاک]] سپردند. و [[اهل بیت]] [[امام حسن]]{{ع}} و [[خویشان]] او برخاستند و به طرف [[مکه]] حرکت کردند. و [[همسر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} که [[قاتل]] آن [[حضرت]] بود، برخاست و به سوی [[معاویه]] رفت و آن‌چه به او [[وعده]] داده بود، [[طلب]] کرد؛ [[معاویه]] به او گفت: "تو که با همسری چون [[حسن]]، نوه [[پیامبر]]، [[سازگاری]] نداشتی و به وی [[وفا]] نکردی، به [[فرزند من]] چگونه [[وفا]] کنی؟"<ref>تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.</ref>.
*[[نقل]] شده است، پس از به [[خاکسپاری]] [[حسن بن علی]] در [[بقیع]]، [[مروان]] پیک دیگری پیش [[معاویه]] فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه [[بنی‌امیه]] و وابستگان آنان [[قیام]] کرده است. [[مروان]] برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه [[جامه]] [[جنگ]] پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به [[فضل]] و [[منت]] [[خدا]] هرگز چنان نخواهد بود که همراه [[ابوبکر]] و [[عمر]] شخص سومی آنجا به [[خاک]] سپرده شود، همان‌گونه که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] [[مظلوم]]! آنجا [[دفن]] نشد و اینان بودند که نسبت به [[عثمان]] آن‌چه شد، انجام دادند".
*[[معاویه]] به [[مروان]] [[نامه]] نوشت و از آن‌چه او کرده بود، [[سپاسگزاری]] کرد و او را به [[حکومت]] [[مدینه]] [[منصوب]] کرد و [[سعید بن عاص]] را برکنار کرد. پس از آن، [[معاویه]] نامه‌ای به [[مروان]] نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ [[مال]] و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون [[نامه]] به [[مروان]] رسید، آن را همراه پسرش، [[عبدالملک]] پیش [[سعید بن عاص]] فرستاد که او را از [[نامه]] [[معاویه]] [[آگاه]] سازد. [[سعید بن عاص]] همین که آن [[نامه]] را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو [[نامه]] [[امیرالمؤمنین]]! را بیاور". کنیزک هر دو [[نامه]] را آورد؛ سعید به [[عبدالملک]] گفت: "هر دو را بخوان". در آن [[نامه‌ها]] [[معاویه]] پس از برکنار ساختن [[مروان]] از [[حکومت]] [[مدینه]] به سعید نوشته بود، همه [[اموال]] و املاک [[مروان]] را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به [[عبدالملک]]] گفت: "پدرت را از این [[نامه‌ها]] [[آگاه]] کن". [[عبدالملک]] هم برای سعید [[پاداش]] [[پسندیده]] [[آرزو]] کرد. سعید گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تو این [[نامه]] را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون [[عبدالملک]] [[پدر]] خود را از این موضوع [[آگاه]] کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۱۹-۱۲۵.</ref>.


==[[سوگواری]] در عزای [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}==
[[آیات قرآن کریم]] که در [[شأن]] [[امام مجتبی]] {{ع}} نازل شده و [[احادیث صحیح]] موجود در نزد [[فریقین]] که از [[رسول خدا]] {{صل}} صادر شده است همان معارضی است که [[علامه حلی]] به آن اشاره کرده‌اند و بر این اساس، این [[روایت]] نیز مردود خواهد بود.
*گروهی مدعی [[اسلام]] اصیل و به ظاهر توحید‌گرا [[سعی]] دارند چنین [[القاء]] کنند که [[عزاداری]] و [[سوگواری]] در [[فراق]] عزیزان کاری [[شرک‌آلود]] و سنتی است که ساخته [[شیعیان]] است، و همچنین ادعا دارند که [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} چنین کارهایی را انجام نمی‌دادند، و یکی از منابعی که می‌توان [[احکام]] و دستورهای [[دینی]] را از آن [[استنباط]] کرد، عمل اصحال است، به ویژه که با توجه به [[نظریه]] [[عدالت صحابه]] و نیز با [[تمسک]] به [[حدیث]] "[[اصحاب]] کالنجوم..."، اقتدای به ایشان را سبب [[هدایت]] می‌دانند؛ بنابراین، با [[نقل]] مطالبی از [[سوگواری]] [[اصحاب رسول خدا]] در [[غم]] از دست دادن بزرگان [[دینی]] همانند [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} می‌توان با استناد به منابع متعدد و فراوان به ادعای واهی ایشان پاسخ داد؛ در ادامه به اندکی از موارد فراوان اشاره می‌کنیم:
*از [[جهم بن ابی‌جهم]] [[نقل]] شده است که "چون [[حسن بن علی]]{{ع}} درگذشت، [[بنی‌هاشم]] کسانی را به مناطق بالای [[مدینه]] فرستادند تا در دهکده‌های [[انصار]] خبر [[رحلت]] او را جار بزنند و همه ساکنان مناطق بالا آمدند و هیچ کس از آمدن خودداری نکرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۴.</ref>. شخصی نیز گفته است: "پس، روز [[رحلت]] [[حسن بن علی]] حاضر شدیم و او را در [[بقیع]] به [[خاک]] سپردیم، و [[بقیع]] را چنان آکنده از [[مردم]] دیدم که اگر سوزنی را رها می‌کردم، بر [[زمین]] نمی‌افتاد"<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰.</ref>. وقتی آن [[حضرت]] [[رحلت]] کردند، بانگ شیون [[مدینه]] را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.</ref>. در [[مکه]] و [[مدینه]] [[زنان]] و مردان و [[کودکان]] هفت شبانه‌روز به خاطر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]{{ع}} گریستند و بازارها باز نشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ این روایت و روایات بعدی دلیلی روشن برای جایز بودن گریستن و سوگواری برای میت است. همچنین ر.ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱، البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۴۴؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است، [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] یک ماه بر او مویه کردند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹ و ۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>.
*و از [[عایشه]]، دختر سعد [[نقل]] شده است: [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] برای [[مرگ]] [[حسن بن علی]]{{ع}} یک سال [[جامه]] [[سوگواری]] پوشیدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.</ref>. [[بشیر بن عبدالله]] نیز [[نقل]] کرده است: "نخستین کسی که در [[بصره]] خبر [[مرگ]] [[حسن بن علی]]{{ع}} را [[اعلان]] کرد، [[عبدالله بن سلمه محبق]]، [[برادر]] سنان بود که موضوع را به زیاد گفت. پس، [[حکم بن ابی‌العاص ثقفی]] از [[خانه]] بیرون آمد و خبر [[رحلت]] [[حسن]]{{ع}} را به [[مردم]] داد. [[مردم]] شروع به [[گریستن]] کردند. [[ابوبکره]]، [[بیمار]] و بستری بود و چون بانگ ناله و شیون را شنید، پرسید چه خبر است؟ همسرش، عبسه دختر سحام، گفت: "[[حسن بن علی]] در گذشته است؛ [[سپاس]] خدای را که [[مردم]] را از او خلاص کرد"؛
*[[ابوبکره]] گفت: "وای بر تو! خاموش باش که [[خداوند متعال]] او را از [[شر]] بسیاری آسوده ساخت و [[مردم]]، [[خیر]] بسیاری را از دست دادند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۸.</ref>."
*همچنین [[نقل]] شده است، "چون [[امام حسن]] [[وفات]] کرد و خبر آن به [[شیعه]] رسید، در [[کوفه]] در [[خانه]] [[سلیمان بن صرد]] جمع شدند و پسران [[جعدة بن هبیره]] هم در میان ایشان بودند. پس در [[مقام]] عرض [[تسلیت]] به [[حسین بن علی]]{{ع}} در [[مصیبت]] ([[امام]]) [[امام حسن]]{{ع}}، چنین نوشتند: "به نام خدای [[بخشاینده]] [[مهربان]]؛ برای [[حسین بن علی]]، از پیروانش و [[پیروان]] پدرش، [[امیرمؤمنان]]؛ [[سلام]] بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، [[ستایش]] میکنیم، و سپس خبر [[وفات]] [[حسن بن علی]] به ما رسید (پس [[سلام]] بر او باد!) روزی که [[تولد]] یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود، و نیکی‌های او را قبول کند و او را به پیامبرش ملحق سازد و [[اجر]] تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او [[مصیبت]] را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث [[اجر]] نزد [[خدا]] می‌شماریم و ما برای خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. چه بسیار بزرگ است [[مصیبت]] این [[امت]] عموماً و [[مصیبت]] تو و این [[شیعیان]] خصوصاً در مردن پسر [[وصی]] ([[پیامبر]]) و پسر [[دختر پیامبر]]؛ نشان [[هدایت]] و [[نور]] سرزمین‌ها که به پا داشتن [[دین]] و بازآوردن روش‌های شایستگان از او [[امید]] می‌رفت؛ پس خدای تو را [[رحمت]] کند! بر مصیبتت [[شکیبا]] باش که این از کارهای خواسته شده است. همانا تو [[جانشین]] پیشینیان خودی و [[خدا]] راه‌شناسی خود را به کسی می‌دهد که او را به [[راهنمایی]] تو به راه آورد و ما [[شیعیان]] توایم که به سوگواریت، سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانی‌ات، شادمان و به شیوه‌ات، رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. [[خدا]] سینه‌ات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و برادرت را بیامرزد و حقت را به تو باز گرداند!"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۵-۱۲۷.</ref>.


==سن [[امام حسن]]{{ع}} به هنگام [[شهادت]] و محل دفنش==
[[علامه مجلسی]] ضمن مؤثق شمردن [[حدیث]]، چنین توجیه کرده است که: شاید غرض [[امام علی]] {{ع}} از این سخن، دانستن حال آنها؛ یعنی مراتب ایمانشان بوده است؛ نه اینکه [[فرزند]] خویش را که [[معصوم]] بوده و [[پروردگار]] او را [[تأیید]] کرده است، [[نکوهش]] کند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>. همچنین [[علامه مجلسی]] [[روایت]] کافی به از ابی‌العلاء را که در دسته سوم قرار گرفته است، [[حدیث]] مجهول میداند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>.
*مؤرخان درباره سن دقیق آن [[حضرت]] و نیز سال شهادتش اندکی [[اختلاف]] دارند و ما مشهورترین نظرها را [[نقل]] می‌کنیم؛ [[کلینی]] می‌نویسد: آن [[حضرت]] در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ [[هجری]] در ۴۷ سالگی به [[شهادت]] رسید و در ادامه روایتی را از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند که فرمود: "[[حسن بن علی]]{{عم}} ۴۷ ساله بود که [[وفات]] کرد و این حادثه در سال پنجاه [[هجری]] اتفاق افتاد و آن [[حضرت]] مدت [[چهل]] سال بعد از [[پیامبر]] [[زندگی]] کرد و نزد جده‌اش، [[فاطمه بنت اسد]] بن [[هاشم]] در [[بقیع]] [[دفن]] شد"<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.</ref>.
*برخی معتقدند، [[امام حسن]]{{ع}} در ۴۶ سالگی به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی می‌نویسد: شهادت امام حسن{{ع}} در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.</ref>.
*[[یعقوبی]] می‌نویسد: [[امام]] [[حسن بن علی]]{{عم}} در ماه [[ربیع الاول]] [[سال]] ۴۹ [[هجری]] [[وفات]] کرد<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>.
*[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[امام حسن]]{{ع}} در ماه صفر سال پنجاه [[هجری]] از [[دنیا]] رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از [[عمر]] شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید<ref>الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.</ref>.
*[[کمال الدین بن طلحه]] آورده که مدت [[عمر]] او ۴۷ سال بوده است؛ هفت سال با جد خود، [[رسول خدا]]{{صل}} و بعد از [[وفات]] جد بزرگوارش، سی سال با [[پدر]] خود، [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}، و بعد از آن، آن [[حضرت]] ده سال دیگر در [[حیات]] بود و در پنجم [[ربیع الاول]] در سال ۴۹ [[هجرت]] [[رحلت]] کرد و به [[نقلی]] در سال پنجاهم [[هجرت]]، و در [[بقیع]] [[دفن]] شد و در آن وقت، جعدہ بنت [[اشعث]] [[همسر]] ایشان بود و گویند او به آن [[حضرت]] زهر داد<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۶۳.</ref>.
*استاد [[یوسفی غروی]] می‌نویسد: [[طبرسی]] در [[اعلام الوری]] زمان [[شهادت]] [[حضرت]] را ۲۸ ماه صفر نوشته و [[عمر]] [[شریف]] آن [[حضرت]] را هنگام [[شهادت]]، همانند [[کلینی]]، ۴۷ سال و سال [[شهادت]] را همانند [[شیخ مفید]]، در سال پنجاه [[هجری]] دانسته است و ابن [[شهر]] [[آشوب]] از وی [[پیروی]] کرده و در کشورهای [[فارس]] و [[عجم]] ([[ایران]] و غیر [[عرب‌ها]]) این نظر پذیرفته شده است. و کفعمی روز [[شهادت]] آن [[حضرت]] را هفتم ماه صفر دانسته است و [[شیعیان]] کشورهای [[عرب]] این نظر را پذیرفته‌اند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۸۶-۵۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۸-۱۲۹.</ref>.


==[[روایات]] و مواعظی از [[امام حسن]]{{ع}}==
از [[روایت]] [[احمد بن ابی‌عبدالله برقی]] در [[محاسن]] نیز، با وجود [[موثق]] بودن برقی، از افراد [[ضعیف]] [[نقل]] شده است. و شواهد موجود به خوبی نشان میدهد که تا پیش از [[منصور عباسی]] چنین افترایی در کتاب‌ها نبوده است و نخستین کسی که به این [[تهمت]] و [[افتراء]] دامن زد، [[منصور عباسی]] بود که برای خنثی‌سازی نهضت‌ها و [[مبارزات]] [[علویان]] که برای [[اصلاح]] اوضاع [[اجتماعی]] صورت می‌گرفت، این [[تهمت]] و [[شبهه]] را علیه [[امام]] پایه‌گذاری کرد. وی که از این [[شورش‌ها]] سخت به [[وحشت]] افتاده بود، برای رفع [[نگرانی]] خود، هیچ حربه‌ای را بهتر از لکه‌دار کردن چهره [[پاک]] و [[معصوم]] [[امام حسن]] {{ع}} ندید. [[خلیفه عباسی]] پس از [[دستگیری]] [[عبدالله بن حسن]] که علیه [[ظلم و جور]] [[قیام]] کرده بود، در برابر بسیاری از [[مردم]] به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[علی بن ابی‌طالب]] و [[امام حسن]] {{عم}} و همه [[فرزندان]] [[ابی‌طالب]] [[دشنام]] و [[ناسزا]] گفت که قبلا به سخنان او اشاره شد<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۶-۱۴۸ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۴۰۴-۴۰۶.</ref>.
*[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[روایات]] فراوانی را از [[رسول خدا]]{{صل}}، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[فاطمه زهرا]]{{ع}} [[نقل]] کرده است. خود نیز سخنانی حکیمانه و برخاسته از سرچشمه [[وحی]] و اقیانوس بیکران [[علم الهی]] فرموده‌اند که برخی از [[روایت‌ها]] و سخنان ایشان را [[نقل]] می‌کنیم:
#ایشان می‌فرمایند: آن‌چه تو را به [[شبهه]] می‌اندازد، رها کن؛ زیرا تردید، [[بدی]] و [[اطمینان]] و [[آرامش]]، [[نیکی]] است<ref>{{متن حدیث|دَع ما يُريبُكَ إلى ما لا يُريبُكَ فإنّ الشرّ ريبة و إنّ الخير طمأنينة}}؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۰ (حیاة الحسن).</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} فرموده است: "به یاد دارم که هنگام [[راه رفتن]] با [[پیامبر]] در کنار "جرن الظیقه"<ref>جائی که خرما را در آن خشک می‌کنند و به احتمال، تلفظ "جرن الصدقه" درست باشد. </ref> خرمایی برداشتم و در دهان گذاشتم؛ پس [[پیامبر خدا]] انگشت خود را در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و فرمود: همانا برای [[محمد]] و [[آل محمد]]، [[صدقه]] [[حلال]] نیست<ref>{{متن حدیث|إنَّ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ}}</ref>. و نمازهای پنج‌گانه را از او یاد گرفتم"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} می‌فرماید: "[[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "زمانی که شاد گردانی [[برادر]] [[مسلمان]] را [[مغفرت]] بر تو [[واجب]] می‌گردد"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۹.</ref>. و نیز فرموده است: "ظالم‌ترین [[ظالمان]] کسی است که بر ظالمی [[ظلم]] کند؛ بگذارید [[ظالم]] با کمال [[ظلم]] و [[گناه]] خود، با جزای [[الهی]] [[ملاقات]] کند"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.</ref>.
#از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[نقل]] شده است که فرمود: "نزدیک [[شهادت]] پدرم، [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} به خدمتش رسیده و شروع به [[گریه]] کردم؛ فرمود: "[[جزع]] می‌کنی؟" گفتم: چرا [[جزع]] نکنم که تو را به این حال می‌بینم؛ فرمود: "من به تو [[تعلیم]] می‌کنم چهار [[خصلت]] را که اگر آنها را نگاه داری، به واسطه آنها [[نجات]] یابی و اگر ضایع کنی، دو جهان را از دست خواهی داد: ای فرزندم! هیچ [[بی‌نیازی]] بزرگ‌تر از [[عقل]]، و هیچ فقری مثل [[جهل]]، و هیچ وحشتی سخت‌تر از [[عجب]]، و هیچ عیشی لذیذتر از [[حسن خلق]] نیست". و فرمود: "ندیدم هیچ ظالمی که اشبه باشد به [[مظلوم]] از حاسد (حسدورز، شبیه‌ترین [[مردم]] به [[مظلوم]] است، در حالی که به واقع، [[ستمگر]] است)"<ref>کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
#از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[نقل]] شده است که فرموده‌اند: شب‌های [[جمعه]] مادرم، [[فاطمه]]{{س}} را می‌دیدم که تا [[طلوع صبح]]، در محرابش، به [[رکوع]] و [[سجود]] و [[عبادت]] [[پروردگار]] مشغول بود، و می‌شنیدم که برای [[مؤمنان]] [[دعا]] می‌کند و در دعایش، آنها را نام می‌برد ولی برای خود [[دعا]] نمی‌کند؛ پس به او گفتم: مادرجان! چرا برای خودت [[دعا]] نمی‌کنی؟ آن [[حضرت]] در جواب فرمود: "پسرم! اول باید برای [[همسایه]] [[دعا]] کرد و بعد برای خود"<ref>{{متن حدیث|...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{عم}} قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ{{س}} قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ‏ءٍ فَقُلْتُ لَهَا: يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ}}؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۴۵ (باب ۱۴۵، ح۲). </ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی [[معاویه]] به [[امام حسن]]{{ع}} گفت: "ای [[ابومحمد]] سه [[خصلت]] است که کسی را نیافتم تا درباره آنها به من خبر دهد"؛ آن [[حضرت]] فرمودند: "آنها چیست؟" گفت: "[[مروت]] و [[کرم]] و نجدت"؛[[امام]]{{ع}} در توضیح آنها فرمودند: [[مروت]] عبارت است از اینکه [[مرد]] ([[انسان]]) کار [[دین]] خود را [[اصلاح]] کند؛ آنچنان که [[شایسته]] است به [[مال]] خود رسیدگی کند؛ و [[بخشندگی]] و بی‌دریغ [[سلام]] کردن، و [[دوست]] شدن با [[مردم]]؛ و [[کرم]]، عبارت است از: [[بخشایش]] پیش از درخواست؛ و [[نیکی]] کردن تبرعی، و [[سیر]] کردن دیگران هنگام [[قحطی]]؛ اما نجدت، عبارت است از: [[دفاع]] از [[همسایه]]، و [[مردانگی]] در شدت [[جنگ]]، و [[شکیبایی]] در برابر [[سختی‌ها]]"<ref>{{متن حدیث|اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب إلی الناس. و الکرم العطیة قبل السؤال و التبرع بالمعروف و الاطعام فی المحل، ثم النجدة الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۷.</ref>.
#[[جابر]] گوید: "از [[حسن بن علی]]{{عم}} شنیدم که می‌فرمود: "بزرگواری‌های [[اخلاقی]] ده تاست: [[راستگویی]] [[زبان]]، اداء [[امانت]]، [[بخشش]] به [[سائل]]، [[خوش‌خویی]]، جبران [[نیکی‌ها]]، [[صله رحم]]، مراعات [[حق همسایه]]، مراعات [[حق]] رفیق، [[پذیرایی]] مهمان و [[حیا]] داشتن که سرآمد همه آنهاست"<ref>{{متن حدیث|مَكَارِمُ الْأَخْلَاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
#از [[امام حسن]]{{ع}} درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین [[مردم]] سؤال شد؛ آن [[حضرت]] در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین [[مردم]] کسی است که دیگران را در [[زندگی]] خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی [[زندگی]] نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن [[حاجت]]، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از [[مصیبت]]، بدخویی است و [[انتظار فرج]]، [[بندگی]] است<ref>{{متن حدیث|فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی آن [[حضرت]] پسران خود و پسران [[برادر]] خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما [[کودکان]] قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس [[علم]] را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را [[روایت]] کند یا [[حفظ]] نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی شخصی به آن [[حضرت]] گفت: "من از [[مرگ]] می‌ترسم"؛ [[حضرت]] فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی [[معاویه]] به آن [[حضرت]] عرض کرد: "در [[پادشاهی]] ما چه بر ما [[واجب]] است؟" [[امام مجتبی]]{{ع}} در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه [[سلیمان]] بن [[داود]] گفت"؛ [[معاویه]] گفت: "[[سلیمان]] بن [[داود]] چه گفت؟" [[حضرت]] فرمود: "به بعضی [[اصحاب]] خود گفت: "آیا می‌دانی بر [[پادشاه]] در کشورش چه [[واجب]] است، و آن‌چه هرگاه [[واجب]] آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در [[پنهان]] و [[آشکار]]، از [[خدا]] بترسد، و در [[خشم]] و [[خشنودی]] [[عدالت]] کند، و در [[ناداری]] و [[توانگری]] [[میانه‌روی]] نماید و [[مال]] را به [[زور]] نگیرد و آنها را به [[اسراف]] و [[افراط]] نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#همچنین فرمود: هرگاه کسی از [[پیامبر خدا]] حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن [[نیک]] میفرمود<ref>{{متن حدیث|كَانَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در [[مسجد پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} قصه می‌گفت؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر [[پیامبر خدا]]! من قصه گویم"؛ [[حضرت]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی! قصه‌گو [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای - عزوجل - گفته است: {{متن قرآن|فَاقْصُصِ الْقَصَصَ}}<ref>«پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>؛ گفت: "پس من [[پند]] دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "[[دروغ]] گفتی! [[پند]] دهنده [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: {{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ}}<ref>«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.</ref>. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" ([[امام]]){{ع}} فرمود: "مردی پر ادعا"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} فرموده‌اند: "کسی که [[ادب]] ندارد، [[عقل]] ندارد، و کسی که [[همت]] ندارد، [[مروت]] ندارد؛ و کسی که [[دین]] ندارد، [[حیا]] ندارد؛ و سر ([[حقیقت]]) [[عقل]]، [[نیکو]] [[معاشرت]] کردن با [[مردم]] است، و به [[عقل]]، هر دو سرا را می‌توان یافت؛ و کسی که از [[عقل]]، [[محروم]] است، از هر دو [[جهان]] [[محروم]] است". و نیز فرموده است: "از [[علم]] خود به [[مردم]] بیاموز و [[تعلیم]] گیر از [[علم]] غیر خود؛ تا فایده رسانیده باشی به [[علم]] خود و [[تعلیم]] گرفته باشی چیزی که نمی‌دانسته‌ای"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶.</ref>.
#و نیز آن [[حضرت]] فرمود: "هلاک [[مردم]] در سه چیز است: [[کبر]]، و [[حرص]]، و [[حسد]]؛ [[کبر]]، هلاک [[دین]] است و به واسطه آن، [[ابلیس]] [[ملعون]] شد؛ و [[حرص]]، [[دشمن]] نفس است؛ از جهت آن، [[آدم]]{{ع}} از [[بهشت]] بیرون آمد؛ و [[حسد]]؛ [[رهبر]] [[بدی]] است و از این جهت، [[قابیل]]، [[هابیل]] را کشت". و نیز فرمود: "نزد کسی که [[امید]] برآورده شدن حوائجت را نداری و کسی که از [[علم]] او بهره‌ای نصیبت نشود و یا از دعایش بی‌بهره‌ای و رعایت [[صله رحم]] نمی‌نماید، [[مرو]]"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۸.</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} فرمود:"ای [[پسر آدم]]! [[عفت]] ورز و از [[محارم]] [[خدا]] بپرهیز تا [[عابد]] باشی؛ و [[راضی]] شو به قسمت [[الهی]] تا [[غنی]] گردی؛ و [[نیکی]] کن با [[همسایه]] تا [[مسلمان]] باشی؛ و [[مصاحبت]] کن با [[مردم]] به مثل آن‌چه [[دوست]] داری با تو [[مصاحبت]] کنند، تا [[عادل]] باشی. به [[درستی]]، جماعتی که در پیش شما [[اموال]] جمع میکنند و بنای [[استوار]] بلند میسازند و آرزوی دور و دراز [[اختیار]] مینمایند، ناگاه آن جمع، به [[هلاکت]] خواهند رسید، و آن عمل به ویرانی سر خواهد نهاد، و مساکن ایشان [[قبور]] خواهد بود"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.
#و نیز فرمود: "به [[درستی]] که در این [[قرآن]]، مصابیح [[نور]] است و شفای صدور؛ پس باید که در میدان [[علم]]، جولان نمائید به [[نور]] او و صفت [[قلب]] را به [[فکر]] او التیام دهید؛ زیرا [[فکر]] کردن، [[حیات]] [[قلب]] [[بصیر]] است. و کسی که [[کلام]] را پیش از [[سلام]] شروع کند؛ جواب او را نگویید. و [[نیکو]] سؤال کردن، نصف [[علم]] است (پاسخ را زودتر به دست می‌آورد)"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲.</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "[[مردم]]! هر که برای [[خدا]] [[اخلاص]] ورزد و گفتار او را [[دلیل]] راه خود گیرد، [[خدا]] او را به مستقیم‌ترین [[راه هدایت]] فرماید؛ به او [[توفیق]] [[رشد]] عطا کند؛ او را به روش‌های [[نیک]] [[ارشاد]] کند که [[پناهنده]] به [[خدا]] در [[امان]]، و [[دشمن خدا]] بیمناک و بی‌پناه است. با یاد فراوان [[الهی]] خود را از ([[عذاب]]) [[خدا]] نگه‌دارید؛ با [[پرهیزگاری]]، از [[خدا]] بترسید؛ با [[اطاعت]]، به درگاهش نزدیکی جوئید که او نزدیک و خواهش‌پذیر است؛ چنانکه خود می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ}}<ref>«و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم، دعاکننده چون مرا بخواند دعا (ی او) را پاسخ می‌دهم؛ پس باید دعوت مرا پاسخ دهند و به من ایمان آورند باشد که راهیاب شوند» سوره بقره، آیه ۱۸۶.</ref>. به [[یقین]]، بدانید که شما تا صفت و چگونگی [[هدایت]] را نشناسید، [[پرهیزگاری]] را نخواهید [[شناخت]]؛ تا آنها را که به [[قرآن]] پشت پا زدند، نشناسید، نمی‌توانید به [[پیمان]] آن چنگ زنید، و تا [[تحریف]] کنندگان [[قرآن]] را نشناسید نمی‌توانید چنان‌که باید، آن را بخوانید (که هر چیز را با ضدش توان [[شناخت]]). آن‌گاه که شناختنی‌ها را شناختید، [[بدعت‌ها]] و تکلف‌ها (و پیرایه‌ها) را هم می‌شناسید؛ و آن تهمت‌ها را که به [[خدا]] می‌زنند و آن [[تحریف‌ها]] را (که در [[کتاب خدا]] ایجاد می‌کنند) می‌بینید، و می‌فهمید آنها که هلاک شدند، چگونه به نابودی افتادند. مبادا! [[نادانان]]، شما را به ورطه [[جهل]] بکشند! این را ([[علم کتاب]] و [[شناخت حق]] از [[باطل]]) از اهلش ([[خاندان رسالت]]) بجوئید که تنها اینان نورهای فروزان و [[پیشوایان]] راستین‌اند. [[حیات]] [[علم]] و [[مرگ]] [[جهل]] به دست آنهاست و حلمشان از جهلشان حکایت می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۸۸.</ref>.
#[[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "[[پستی]]، آن است که [[شکر نعمت]] را نگزاری"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
#همچنین به یکی از فرزندانش فرمود: "پسرجان! با هیچ کس [[دوستی]] نکن جز اینکه از رفت و آمدها (و خصوصیات اخلاقی‌اش) [[آگاه]] شوی، و چون دقیق بررسی کردی، با او بر اساس [[گذشت]] از [[لغزش‌ها]] و [[برادری]] در [[سختی‌ها]] [[رفاقت]] کن. نزدیک ([[خویشاوند]]) آن است که [[دوستی]]، او را نزدیک کند؛ گرچه نسبش، دور باشد. و دور ([[بیگانه]]) آن است که [[محبت]]، او را دور سازد؛ گرچه نسبش، نزدیک باشد. چیزی از دست به [[بدن]]، نزدیک‌تر نیست اما گاه می‌شکند، گاهی ناقص و گاهی از [[بدن]] جدا می‌شود. آن‌که کار خود را به [[خدا]] واگذارد، هرگز وضعی غیر از آن‌که [[خدا]] برایش [[انتخاب]] کرده، نخواهد؛ ننگی از [[آتش]] بهتر است؛ [[خیر]] [[خالص]]، [[شکر]] در [[نعمت]] و [[صبر]] در [[مصیبت]] است"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
#نیز فرمودند: "هر کس پیوسته به [[مسجد]] برود، یکی از هشت فائده نصیبش می‌شود:
##[[آیه]] محکمی از [[قرآن]] (که از آن بهره می‌یابد)؛
##رفیقی به دست می‌آورد؛
##[[علم]] تازه‌ای می‌آموزد؛
##از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
##سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
##این کار، [[مانع]] [[گناه]] او می‌شود؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] [[دست]] می‌شوید؛
##از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
#[[نقل]] شده است، [[امام]]{{ع}} در روز [[عید فطر]]، در راه عده‌ای را که به [[بازی]] و [[خنده]] مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "[[خداوند]] [[ماه رمضان]] را میدان مسابقه [[خلق]] قرار داده که با [[اطاعت]] و [[عبادت]] بر یکدیگر پیشی گیرند و به [[هدف]] [[رضا]] و [[خشنودی]] او برسند؛ قومی [[سبقت]] جستند و [[امیدوار]] شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و [[ناامید]] شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که [[نیکوکاران]] [[پاداش]] می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به [[خنده]] و [[بازی]] پردازند! به [[خدا]] قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که [[نیک]] [[رفتار]]، به [[نیکی]] خویش مشغول است و بد [[کردار]] به [[رفتار]] بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
*[[زمخشری]] در کتاب خویش در [[الکشاف]] ذیل [[آیه]]: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد و شما را نیرو بر نیرو بیفزاید و گناهکارانه رو مگردانید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> آورده است که روزی [[حسن بن علی]]{{عم}} نزد [[معاویه]] بود. به هنگام [[خروج]] ایشان، یکی از اطرافیان به آن [[حضرت]] گفت: "من [[فرد]] [[ثروتمندی]] هستم ولی [[فرزندی]] ندارم؛ دعایی به من یاد دهید تا شاید [[خداوند]] به من [[فرزندی]] عطا کند؟" آن [[حضرت]] در پاسخ فرمود: "بر تو باد به [[استغفار]]".
*وی پیوسته به [[استغفار]] مشغول بود و چه بسا روزی هفتصد بار آن را تکرار می‌کرد تا اینکه [[خداوند]] به او ده پسر عطا کرد؛ وقتی این خبر به [[معاویه]] رسید، با تعجب گفت: "آیا از او نپرسیدید چگونه چنین چیزی ممکن است؟" آن مرد این موضوع را از [[امام حسن]]{{ع}} پرسید؛ ایشان فرمود: "آیا گفتار [[هود]] [[نبی]]{{ع}} را نشنیده‌ای که فرمود: {{متن قرآن|وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ}}<ref>«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید» سوره هود، آیه ۵۲.</ref> و نیز فرمایش [[نوح]] [[پیامبر]]{{ع}} را نشنیده‌ای که فرمود: {{متن قرآن|فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا}}<ref>«و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است * تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد * و شما را با دارایی‌ها و پسران، یاوری کند و برایتان بوستان‌ها پدید آورد و جویبارها پدیدار گرداند» سوره نوح، آیه ۱۰-۱۲.</ref>"<ref>فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج۳، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۲۹-۱۳۷.</ref>.


==افسانه [[همسران امام مجتبی]]{{ع}}==
=== واقعیت چیست؟ ===
*از موضوعات ساختگی که برخی مؤرخان در شرح حال [[امام حسن]]{{ع}} مطرح کرده‌اند؛ مسئله [[همسران]] آن [[حضرت]] است که افسانه‌ای بیش نیست.
آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد [[امام حسن]] {{ع}} مطرح شده بود. واقعیت، این است که [[امام]] در [[طول عمر]]، بیشتر از هشت یا ده<ref>صلح الحسن {{ع}}، راضی آل یاسین، ص۲۵.</ref> [[همسر]] نداشته است که تعدادی از این [[همسران]]، [[کنیز]] بوده‌اند و داشتن این تعداد [[همسر]] در آن زمان برای بیشتر [[مردم]]، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده<ref>ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.</ref>، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این [[مردم]]، فقط [[امام حسن]] {{ع}} [[هدف]] این حملات بی‌شرمانه [[دشمنان]] قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان [[حدس]] زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این [[احادیث]] است؟ چرا [[ابوطالب مکی]] که تعداد [[همسران امام حسن]] {{ع}} را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به [[پیروزی]] از [[ابوالحسن مدائنی]]، واقدی و مکی تعداد [[زنان]] [[امام]] را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره [[فرزندان]] [[امام]] داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم [[اختلاف]] فراوانی هست؛ و [[فرزندان]] ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟</ref>.
*البته بسیار تأسف‌انگیز است که عده‌ای بدون بررسی [[درستی]] و یا [[نادرستی]] این‌گونه قضایا، آنها را در کتاب‌های خود آورده‌اند. این کوتاهی‌ها موجب شد که [[دشمنان اسلام]] و [[اهل بیت]]{{عم}} برای [[انتقام]] گرفتن از [[دین اسلام]]، بر این‌گونه موضوعات ساختگی، سخت پافشاری کرده، به [[پیشوایان دین]] و دستورهای [[نورانی]] [[اسلام]] [[جسارت]] کنند؛ در ادامه به برخی از این مسائل اشاره می‌شود.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref>.
===[[امام حسن]]{{ع}} و [[تهمت]] [[طلاق]] پی‌درپی [[همسران]] خود===
*برخی از مؤرخان نوشته‌اند: [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} پی‌درپی [[ازدواج]] می‌کرد و [[همسران]] خود را [[طلاق]] می‌داد! و این کار آنقدر تکرار شد که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[مردم کوفه]] فرمود: ای [[اهل کوفه]]! دخترانتان را به [[عقد]] [[حسن]] درنیاورید؛ چرا که او فردی [[طلاق]] دهنده است؛ مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: ما به او دختر می‌دهیم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مایل نبود، [[طلاق]] دهد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>.
*برخی گفته‌اند، [[تعداد همسران]] ایشان شصت تا هفتاد نفر بوده<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۲، ص۱۶.</ref> و برخی دیگر مدعی شده‌اند که آن [[حضرت]] با نود [[زن]]<ref>نورالابصار، شبلنجی، ص۱۱۱.</ref> و بعضی ادعا کرده‌اند که ایشان با ۲۵۰ و یا سیصد [[زن]] [[ازدواج]] کرد<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> و پدرش از این کار او [[رنج]] می‌برد و البته عده‌ای نیز با [[حفظ]] بی‌طرفی و با برخوردی عادلانه درباره این مسئله می‌گویند: چند همسری میان [[مسلمانان]] [[امر]] رایجی بود و [[امام]] بیش از دیگران [[همسر]] [[اختیار]] نکرد. این‌گونه سخنان، چنان که از اسنادشان برمی‌آید، منبعی جز مدائنی و امثال ایشان ندارند<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۸۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۸.</ref>.


===پایه‌گذار [[شبهه]]===
[[پژوهشگران]] [[اندیشمند]] با [[تأمل]] در مباحث و حوادث [[تاریخی]] و نیز موضوعات مطرح شده درباره [[پیشوایان دینی]] به ویژه [[امامان معصوم]] {{عم}} به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع [[ایمان آوردن]] [[ابوطالب]] {{ع}} دانست که [[دشمنان]] [[مکتب اهل بیت]] و [[جانشینان راستین]] [[رسول خدا]] {{صل}} به [[نفی]] آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از [[اصحاب]] و شخصیت‌های معروف همانند [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان بن عفان]] و پدرانشان به طور قطع و [[یقین]] از [[مشرکان]] و [[بت‌پرستان]] بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از [[ابوطالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته می‌شود، [[آیات]] و روایاتی را [[نقل]] کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.
*[[مدائنی]] و [[واقدی]] و برخی دیگر از مؤرخان، [[تاریخ]] را در سایه حکومت‌هایی نوشته‌اند که از اساس با [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} [[دشمن]] بوده، از راه‌های گوناگون می‌کوشیدند [[شخصیت]] و [[جایگاه]] آن [[ستارگان]] فروزان را در [[جامعه]] [[ضعیف]] سازند و [[حکام]] [[عباسی]] در [[پلیدی]] و [[دشمنی]]، از پیشینان خود یعنی [[امویان]] و [[مروانیان]] کمتر نبودند. آنها در [[جعل]] [[احادیث]] علیه [[علویان]] و به ویژه حسنی‌ها با پیشینیان خود همدست بوده، به سبب [[کینه]] خاصی که در [[دل]] داشتند به چنین کارهای [[زشتی]] دست می‌زدند؛ چرا که بیشتر نهضت‌ها و انقلاب‌های صورت گرفته علیه ایشان به [[رهبری]] [[نوادگان]] [[امام حسن]]{{ع}} بوده است.
*وقتی [[منصور عباسی]]، [[عبدالله بن حسن]] - یکی از [[نوادگان]] [[امام حسن]]{{ع}} را که علیه [[ظلم و جور]] [[حاکم]] بر [[جامعه]] [[قیام]] کرده بود - دستگیر کرد، خود در مقابل مردمی که جمع شده بودند، به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[امام علی]]{{ع}} و [[امام]] [[حس]]{{ع}} و همه [[فرزندان ابوطالب]] [[ناسزا]] گفت و سپس چنین ادامه داد: "به [[خدا]] قسم، جز این نیست که [[فرزندان ابوطالب]] را در [[خلافت]] تنها گذاردیم؛ در آغاز، [[علی بن ابی‌طالب]] به آن پرداخت ولی موفق نشد و به [[داوری]] حکمین [[رضایت]] داد و [[امت]] به [[اختلاف]] افتادند و سرانجام او را به [[شهادت]] رساندند. پس از وی، [[حسن بن علی]]{{عم}} برخاست اما وقتی [[اموال]] و [[ثروت]] به او عرضه شد، آنها را پذیرفت و [[معاویه]] با [[نیرنگ]] او را کنار گذاشت و او پس از این ماجرا به زن‌ها روی آورد؛ روزی با یکی [[ازدواج]] میکرد و روز دیگر او را [[طلاق]] می‌داد"<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۲۲۳.</ref>.
*[[نقل]] شده است، [[منصور]] در نامه‌ای به [[محمد بن عبدالله]] - از [[نوادگان]] [[امام حسن]]{{ع}} معروف به [[نفس زکیه]] - نوشت: "کار شما به جدتان [[حسن]] پایان یافت؛ چرا که او با [[پول]] و [[وعده]] ولی‌عهدی، [[خلافت]] را به [[معاویه]] فروخت و به [[حجاز]] رفت و شما اگر حقی داشتید آن را با [[پول]] فروختید"<ref>صبح الاعشی، قلقشندی، ج۱، ص۲۳۳.</ref>.
*گفته شد که این [[تهمت]] و افتراها از مدائنی شروع شده است؛ او [[حدیث]] هفتاد [[همسر]] را [[جعل]] کرد و [[شبلنجی]] [[حدیث]] داشتن نود [[همسر]] را در نورالابصار آورد و [[ابوطالب محمد بن علی بن عطیه مکی]]  [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] و بیش از آن را در [[قوت]] القلوب [[جعل]] کرد و پس از این سه نفر دیگران از ایشان [[نقل]] کرده‌اند. به نظر می‌رسد، مهم‌ترین افرادی که درباره [[ازدواج]] و [[طلاق]] بسیار [[امام حسن]]{{ع}} مطلب [[نقل]] کرده‌اند، این سه نفر هستند که [[مشایخ]] [[روایی]] هر یک از این سه مورخ، یا از هواداران [[بنی‌امیه]] بوده‌اند و یا [[ضعیف]] و مجهول هستند و از نظر [[روایی]] و [[حدیثی]] اعتباری ندارند.
*در توضیح [[شخصیت]] این افراد باید گفت: [[علی بن محمد بن عبدالله بصری]]، معروف به [[مدائنی]] در [[بصره]] که [[مردم]] آنجا به [[عثمانی]] بودن [[گرایش]] داشتند، [[رشد]] کرده، معاصر [[عباسیان]] بود. وی از کسانی است که به [[دروغگویی]] و [[جعل حدیث]] مشهور است.
*[[ذهبی]] می‌گوید: مسلم در کتاب صحیح خود از آوردن [[روایات]] [[مدائنی]] خودداری می‌کرد<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۸.</ref>؛ [[ابن عدی]] او را [[ضعیف]] دانسته<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۳؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۵.</ref> و [[اصمعی]] به او گفته است: به [[خدا]] که چیزی از [[اسلام]] در تو نمانده است<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.
*[[مدائنی]] از [[دوستان]] ویژه و نزدیک [[ابواسحاق موصلی]] بود و برای ثروتش، از وی [[پیروی]] می‌کرد؛ [[ابواسحاق]] آوازه‌خوان عصر [[عباسی]] بوده<ref>ابوالفرج اصفهانی نام وی را در شمار ترانه‌خوانان عباسی آورده است. (الاغانی، ج۵، ص۲۷۸).</ref> و [[عوانة بن الحکم]] که در [[دوستی]] با عثمانیان و [[امویان]] و [[حدیث سازی]]، معروف بود، از وی [[حدیث]] [[نقل]] کرده است. [[ابن حجر]] تصریح کرده است که عوانه احادیثی را برای [[بنی‌امیه]] [[جعل]] می‌کرد<ref>معجم الادبا، یاقوت حموی، ج۱۶، ص۱۳۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>. و نیز گفته است: او از [[غلامان]] [[عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب اموی]] است که به [[دشمنی]] با [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} معروف بوده است<ref>الکامل فی الضعفاء، علی بن ابی الکرام (ابن اثیر)، ج۵، ص۲۱۳.</ref>.
*برخی از [[مشایخ]] دیگر [[مدائنی]] همانند [[جعفر بن هلال]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۱، ص۴۳۰.</ref>، [[عاصم بن سلیمان احول]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۵۰.</ref> و [[ابن عثمان]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۶، ص۱۹۸.</ref>، [[ضعیف]] یا مجهول هستند. بر اساس گفته [[یحیی بن معین]]، شیوخ [[حدیثی]] که [[واقدی]] از مدنی‌ها [[نقل]] کرده است، مجهول هستند<ref>تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج۱، ص۳۴۸.</ref>. به علاوه، بیشتر [[روایات]] او از نوع مراسیل است.
*اینها [[گواه]] این نکته است که [[روایت]] داشتن هفتاد [[همسر]] را که فقط مدائنی آورده، از ساخته‌های اوست که به نفع قدرتمندان و [[هیئت]] حاکمه که از [[دشمنان]] [[علویان]] بودند، [[نقل]] کرده است؛ گرچه او تنها از ده [[زن]] نام برده و از هفتاد [[زن]] دیگر هیچ نامی به میان نیامده که جای تعجب است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱.</ref>.
*این [[احمد بن یحیی بلاذری]] [[زنان]] [[امام]] را نود نفر گفته است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۷۷.</ref>؛ وی این [[روایت]] را از [[عباس بن هشام بن محمد کلبی]] [[نقل]] کرده، که او نیز از پدرش؛ او از جدش و او از [[ابوصالح کلبی]] [[نقل]] کرده است. هشام و [[محمد کلبی]] از نظر [[اهل سنت]]، [[ضعیف]] دانسته شده‌اند <ref>الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۰۵؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۲۳۱؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۴، ص۷۹-۷۶.</ref>. علاوه بر آن، عده‌ای بر این باورند که [[ابوصالح]]، که نام اصلی او باذام است، به دروغ‌پردازی مشهور بوده است<ref>العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۰۲؛ ج۳، ص۱۰۰؛ التاریخ الکبیر، احمد بن حنبل، ج۲، ص۱۴۴؛ الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۲۷؛ المجروحین، ابن حبان، ج۱، ص۷۱؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۱۵۸؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. این [[روایت]] را [[شبلنجی]] نیز در کتاب نورالابصار آورده و البته به هیچ کس نسبت نداده است و هر پژوهشگر که به کتاب [[شبلنجی]] مراجعه کند، متوجه می‌شود، بسیاری از روایاتی که در این کتاب [[نقل]] شده است، هرگز متن [[استواری]] ندارد و از ساخته‌های [[کینه‌توزان]] نسبت به [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} است.
*اما [[روایت]] داشتن ۲۵۰ [[همسر]] را که [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کرده، بیشتر به افسانه شبیه است؛ علاوه بر اینکه هیچ [[روایتگر]] دیگری آن را [[روایت]] نکرده است. و [[عالمان]] و [[پژوهشگران]] فراوانی بر [[انحراف]] [[عقیده]] [[ابوطالب]] و [[ضعیف]] و صحیح نبودن [[روایات]] [[نقل]] شده از وی تأکید، و شواهد بسیاری را برای آن بیان کرده‌اند. معاصرانش او را دارای [[بیماری]] هیستری می‌دانستند که [[فرد]] [[مبتلا]] به آن، به اوهام و اختلال حواس گرفتار است و علمای [[بغداد]] پس از ورود او به [[بغداد]] وقتی از حالات و [[بیماری]] او [[آگاه]] شدند، از او [[کناره‌گیری]] کردند<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۳، ص۸۹.</ref>.
*علاوه بر مطالب یاد شده، نکته‌ای که در این‌باره باید به آن توجه کرد، این است که به طور متعارف، کسی که [[همسران]] فراوانی داشته باشد باید [[فرزندان]] بسیاری هم داشته باشد و حال آنکه درباره [[امام حسن]]{{ع}} چنین نیست<ref>ر.ک: حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۴۷-۴۶۹؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی (ترجمه: محمد رخشنده)، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۹.</ref>.
*[[روایات]] [[نقل]] شده درباره ازدواج‌های [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} به سه دسته تقسیم می‌شوند:
*'''دسته اول:''' که در آنها به [[نهی]] [[زنان]] از [[ازدواج]] با [[امام]]{{ع}} و علت آن اشاره شده است.[[احمد بن محمد بن خالد برقی]] در [[کتاب]] [[محاسن]] از [[حضرت صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده است که مردی [[خدمت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمد و گفت: "آمده‌ام با تو درباره دخترم [[مشورت]] کنم؛ چرا که فرزندانت، [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، و [[عبدالله بن جعفر]] به خواستگاری او آمده‌اند". [[امام]] فرمود: "بدان که [[امام حسن|حسن]]{{ع}} [[همسران]] خویش را [[طلاق]] می‌دهد؛ دخترت را به [[ازدواج]] [[حسین]] درآور که برای دخترت بهتر است"<ref>محاسن برقی، برقی، ج۲، ص۶۰۱ (کتاب المنافع، باب الاستشاره).</ref>.
*[[کلینی]] به [[سند]] خود از [[عبدالله بن سنان]] [[نقل]] کرده است که [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "روزی [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بر فراز [[منبر]]، [[مردم کوفه]] را مخاطب قرار داده، فرمود: "به فرزندم، [[امام حسن|حسن]]{{ع}} [[زن]] ندهید که او مردی [[طلاق]] دهنده است!". پس مردی از [[طایفه]] [[همدان]] گفت: "آری! به [[خدا]] [[سوگند]]، دخترانمان را به همسری او درمی‌آوریم؛ چرا که او [[فرزند]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[امیرمؤمنان]]{{ع}} است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، آنها را [[طلاق]] دهد""<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۲.</ref>.
*'''دسته دوم:''' روایت‌هایی که در آنها [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از ازدواج‌ها و طلاق‌های [[زیاد]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} اظهار ناخوشنودی کرده است. [[بلاذری]] از ابی‌صالح [[نقل]] کرده که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} فرمود: "آنقدر [[امام حسن|حسن]]{{ع}} [[زن]] گرفت و [[طلاق]] داد که ترسیدم [[دشمنی]] دیگران را در پی داشته باشد"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۵.</ref>.
*[[سیوطی]] از [[علی]]{{ع}} [[نقل]] کرده است که فرمود: "[[امام حسن|حسن]]{{ع}} [[ازدواج]] می‌کرد و [[طلاق]] می‌داد، به طوری که [[بیم]] داشتم [[قبایل]] و طوایف [[دشمن]] ما شوند"<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹.</ref>.
*[[علامه مجلسی]] از قول [[ابوطالب مکی]] می‌نویسد: [[علی]]{{ع}} از ازدواج‌های [[امام حسن]]{{ع}} دلتنگ می‌شد و در [[سخنرانی]] خود می‌فرمود: "فرزندم، [[امام حسن|حسن]]{{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] می‌دهد؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>{{متن حدیث|وَ كَانَ عَلِيٌّ{{ع}} يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ}} (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹).</ref>
*همچنین او از [[محمد بن عطیه]] [[نقل]] می‌کند که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} اینکه [[امام حسن]]{{ع}} [[زنان]] خویش را [[طلاق]] می‌داد، دلتنگ می‌شد و از خانواده‌های آنها [[حیا]] می‌کرد و می‌فرمود: "[[حسن]]{{ع}} بسیار طلاق‌دهنده است؛ به او [[زن]] ندهید!"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>.
*'''دسته سوم:''' روایاتی که در آنها به تعداد [[همسران امام حسن]]{{ع}} اشاره شده است و افرادی چون [[ابن حجر]]، [[ابوطالب مکی]]، [[ابوالحسن مدائنی]]، [[کلینی]]، [[کفعمی]]، [[بلخی]] و [[ابن شهرآشوب]] به [[نقل]] آن پرداخته‌اند؛ تعداد [[همسران امام حسن]]{{ع}} را کفعمی، ۶۴<ref>زندگانی چهارده معصوم (زندگانی امام حسن{{ع}})، عطاردی، ص۵۵۳.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]]، هفتاد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>؛ [[ابن حجر]]، نود<ref>الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص۱۳۹.</ref>؛ [[کلینی]]، پنجاه<ref>فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.</ref>؛ [[بلخی]]، دویست<ref>البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۵۶.</ref>؛ و [[ابوطالب مکی]]، ۲۵۰ یا سیصد تن [[نقل]] کرده‌اند!<ref>قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.</ref>.
*برخی نیز [[نقل]] کرده‌اند که [[امام]]{{ع}} سیصد [[زن]] داشته است<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۰.</ref>. همچنین [[نقل]] شده است که [[تعداد همسران]] [[امام]] به چهارصد تن نیز رسیده است!<ref>چهارده معصوم، عطاردی، ص۵۵۳ (به نقل از قوت القلوب).</ref>
*در بررسی این [[اخبار]] باید به نکاتی توجه کرد: این‌گونه مطالب [[نقل]] شده در برخی از کتاب‌ها با [[شخصیت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} سازگار نیست، بلکه [[مخالف]] [[شخصیت]] [[الهی]] و [[رهبر]] [[جامعه اسلامی]] است؛ زیرا چهره‌ای که [[قرآن]] و [[رسول خدا]] و سایر [[معصومین]]{{عم}} از [[امام حسن]]{{ع}} معرفی کرده‌اند، روایاتی را که [[نقل]] شده، [[تأیید]] نمی‌کند؛ [[خداوند]] در [[منزلت امام]] [[حسن]]{{ع}} و سایر [[اهل بیت]]{{عم}} [[آیه تطهیر]]"<ref>احزاب (۳۳)، ص۳۳؛ ر.ک: الصواعق المحرقه، ص۱۴۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۱۴۹.</ref> و [[آیه مودت]]"<ref>شوری (۴۲)، ص۲۳.</ref> را نازل فرموده است<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۷، ص۷.</ref>.
*همچنین [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]{{عم}} [[سرور جوانان اهل بهشت]] هستند"<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}؛ ر.ک: المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۷؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج۳، ص۲.</ref>. همچنین می‌فرماید: "هر کس این دو را [[دوست]] داشته باشد، من او را دوست دارم و کسی را که من دوست دارم، [[خدا]] نیز او را [[دوست]] خواهد داشت و کسی که [[خدا]] او را [[دوست]] داشته باشد، در بهشت‌های پرنعمت وارد خواهد کرد"<ref>{{متن حدیث|من أحبّهما أحببته، و من أحببته أحبّه اللّه، و من أحبّه اللّه أدخله جنّات النّعم}}؛ ر.ک: اخبار اصبهان، حافظ اصفهانی، ج۱، ص۵۶.</ref>.
*[[ابن کثیر دمشقی]] می‌نویسد: [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} [[فرزند]] خود، [[امام حسن]]{{ع}} را بسیار [[احترام]] می‌کرد<ref>. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref> و [[امام حسین]]{{ع}} به خاطر [[احترام]] به برادرش، [[امام حسن]]{{ع}}، هرگز، در حضورش سخن نمی‌گفت<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.</ref>. همچنین او در [[تاریخ]] خود [[نقل]] می‌کند: زمان [[طواف]] [[مردم]] برای اظهار ارادت به [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} آن‌چنان به یکدیگر فشار می‌آوردند که گاه ممکن بود زیر دست و پا بروند<ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.</ref>.
*چنین شخصی که چنین جایگاهی دارد و [[امام]] معصومی که برای حضور در برابر [[خالق]] [[یکتا]]، آن‌چنان لرزه بر اندامش می‌افتد، چگونه حاضر می‌شود [[خدا]] را با چهارصد مرتبه [[طلاق]] دادن [[زنان]] خویش - که مبغوض‌ترین عمل [[حلال]] در نزد [[خداوند]] شمرده شده است - از خود برنجاند؟<ref>روایات یاد شده، به فرض صحت، زمانی بیان شده است که امیرمؤمنان{{ع}} در کوفه بوده‌اند؛ اگر تعداد روزهای حضور آن حضرت در کوفه با حذف روزهای جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و پیامدهای آن محاسبه شود، به یقین، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد. همچنین به فرض صحت این روایات، نهی امام علی{{ع}} نهی از منکر بود یا نهی از حلال؟ هر دو فرض، نادرست است؛ زیرا به گواهی آیه تطهیر و احادیث صحیح نبوی علاوه، و احادیث و رفتار امام علی{{ع}}، هرگز فعل قبیح و منکر از معصوم صادر نمی‌شود تا از آن نهی شود. علاوه بر اینکه توبیخ امام علی{{ع}} اگر بدون مقدمه و یادآوری قبلی بوده باشد، با مقام والای امیرمؤمنان{{ع}} سازگار نیست که آن حضرت بدون یادآوری قبلی، آبروی فرزند خود را بریزد! و اگر پس از یادآوری بوده و امام حسن{{ع}} اعتنا نمی‌کرده است، این مسأله با شخصیت والای امام حسن مجتبی{{ع}} سازگار نیست. آیا میتوان باور کرد که امام حسن مجتبی{{ع}} با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگی پدر خویش را فراهم آورد تا جایی که حضرت، دلتنگ و از خانواده‌ها خجلت‌زده شود، و یا از بیم دشمنی طوایف و قبایل کوفه نسبت به آنها رنج ببرد؟!</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۳۹-۱۴۵.</ref>.
===بررسی [[اسناد روایات]] و حالات [[راویان]]===
*بیشتر مؤرخان، این [[نقل]] [[تاریخی]] را یا بدون [[سند]] آورده‌اند و یا آن را از [[ابوالحسن مدائنی]]، [[محمد بن عمر واقدی]] و [[ابوطالب مکی]] [[نقل]] کرده‌اند که در هر دو صورت، اشکال دارد؛ مثلا، [[ابن عساکر]] می‌نویسد: {{عربی|و روي محمد بن سيرين...}}<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۴۹.</ref>؛ [[میرخواند شافعی]] آورده است: [[نقل]] است که...<ref>روضة الصفا، شافعی، ج۳، ص۲۰.</ref>؛ [[سیوطی]] می‌گوید: {{عربی|كان الحسن يتزوج...}}<ref>تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۱.</ref>؛ [[ابوطالب مکی]] می‌نویسد: {{عربی|انه تزوج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.</ref>؛ [[سبط بن الجوزی]] آورده است:{{عربی|و في رواية انه تزوج...}}<ref>تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۲۱.</ref>؛ [[ابوالحسن مدائنی]] آورده است: {{عربی|كان الحسن كثير التزويج...}}<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.</ref>.
*تمامی این نقل‌ها مرسل است و این سه مؤرخ این مسئله را بدون [[سند]] [[نقل]] کرده‌اند. به این [[دلیل]]، افسانه تعداد زیاد [[زنان]] [[امام حسن]]{{ع}} و [[طلاق]] دادن آنها هیچ‌گونه [[ارزش]] و اعتباری ندارد. علاوه بر این، بسیاری از [[اندیشمندان]] [[رجال]] و [[حدیث]] همانند [[ذهبی]]<ref>میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۰۷.</ref>، [[عسقلانی]]<ref>لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.</ref>، [[ابن الجوزی]]<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۷، ص۱۸۹.</ref>، [[رازی]]<ref>الجرح و التعدیل، رازی، ج۴، ص۲۱.</ref>، [[ابن اثیر]]<ref>الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۴۴.</ref>، [[زرکلی]]<ref>الأعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۶۰.</ref>، [[علامه امینی]]<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۲۹۰.</ref>، [[سید محسن امین]]<ref>اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۴۶، ص۱۷۲.</ref>، [[هاشم]] معروف الحسنی<ref>سیرة الأئمة الاثنی عشر، هاشم معروف الحسنی، ج۱، ص۶۲۰.</ref> و... این سه مؤرخ را [[ضعیف]] دانسته، نظر آنها را رد کرده‌اند.
*اما در [[سلسله]] [[سند روایت]] [[کلینی]] که در دسته اول آمده است، [[اسامی]] افرادی چون [[حمید بن زیاد]] و [[حسن بن محمد بن سماعه]] دیده می‌شوند، که [[واقفی]] هستند<ref>جامع الرواة، محمدعلی اردبیلی، ج۱، ص۲۲۵ و ۲۸۴.</ref>. [[علامه حلی]] درباره [[حمید بن زیاد]] می‌گوید: از نظر من، زمانی [[روایت]] او پذیرفته است که معارضی نداشته باشد<ref>علامه حلی چنین می‌گوید: {{عربی|ثقة عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف، قاله الطوسي. و قال النجاشي: حميد بن زياد بن حماد بن زياد الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سوراء و انتقل إلى نينوى -قرية على العلقمي إلى جانب الحائر- على صاحبه السلام، كان ثقة واقفا وجها فيهم، مات سنة عشر و ثلاثمائة. فالوجه عندي قبول روايته، إذا خلت عن المعارض}}. (الخلاصه، ص۵۹).</ref>.
*[[آیات قرآن کریم]] که در [[شأن]] [[امام مجتبی]]{{ع}} نازل شده و [[احادیث صحیح]] موجود در نزد [[فریقین]] که از [[رسول خدا]]{{صل}} صادر شده است همان معارضی است که [[علامه حلی]] به آن اشاره کرده‌اند و بر این اساس، این [[روایت]] نیز مردود خواهد بود.
*[[علامه مجلسی]] ضمن مؤثق شمردن [[حدیث]]، چنین توجیه کرده است که: شاید غرض [[امام علی]]{{ع}} از این سخن، دانستن حال آنها؛ یعنی مراتب ایمانشان بوده است؛ نه اینکه [[فرزند]] خویش را که [[معصوم]] بوده و [[پروردگار]] او را [[تأیید]] کرده است، [[نکوهش]] کند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>. همچنین [[علامه مجلسی]] [[روایت]] کافی به از ابی‌العلاء را که در دسته سوم قرار گرفته است، [[حدیث]] مجهول میداند<ref>مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.</ref>.
*از [[روایت]] [[احمد بن ابی‌عبدالله برقی]] در [[محاسن]] نیز، با وجود [[موثق]] بودن برقی، از افراد [[ضعیف]] [[نقل]] شده است. و شواهد موجود به خوبی نشان میدهد که تا پیش از [[منصور عباسی]] چنین افترایی در کتاب‌ها نبوده است و نخستین کسی که به این [[تهمت]] و [[افتراء]] دامن زد، [[منصور عباسی]] بود که برای خنثی‌سازی نهضت‌ها و [[مبارزات]] [[علویان]] که برای [[اصلاح]] اوضاع [[اجتماعی]] صورت می‌گرفت، این [[تهمت]] و [[شبهه]] را علیه [[امام]] پایه‌گذاری کرد. وی که از این [[شورش‌ها]] سخت به [[وحشت]] افتاده بود، برای رفع [[نگرانی]] خود، هیچ حربه‌ای را بهتر از لکه‌دار کردن چهره [[پاک]] و [[معصوم]] [[امام حسن]]{{ع}} ندید. [[خلیفه عباسی]] پس از [[دستگیری]] [[عبدالله بن حسن]] که علیه [[ظلم و جور]] [[قیام]] کرده بود، در برابر بسیاری از [[مردم]] به [[سخنرانی]] پرداخت و به [[علی بن ابی‌طالب]] و [[امام حسن]]{{عم}} و همه [[فرزندان]] [[ابی‌طالب]] [[دشنام]] و [[ناسزا]] گفت که قبلا به سخنان او اشاره شد.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۶-۱۴۸.</ref>.


===واقعیت چیست؟===
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی [[حضرت امام حسن مجتبی]] {{ع}} می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از [[صحابه]]، سه [[جنگ]] خانمان‌سوز بر [[جامعه اسلامی]] و [[حکومت]] نوپای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[تحمیل]] شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن [[زنان]] و [[کودکان]] و [[سرپرستی]] این [[خانواده‌ها]] به عهده [[حاکم اسلامی]] بود؛ وقتی شخصی چون [[معاویه بن ابی‌سفیان]] [[خلیفه]] باشد، که به هیچ چیز جز مطامع [[دنیایی]] [[فکر]] نمی‌کند، باید [[امام]] [[راستین]] [[جامعه]] و [[جانشین]] [[حقیقی]] [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[رفع گرفتاری]] [[مردم]] [[جامعه]] بکوشد؛ به این [[دلیل]]، [[سرپرستی]] خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده [[امام زمان]] که [[حضرت امام حسن مجتبی]] {{ع}} بود، افتاد و عده‌ای به قصد [[تخریب]] [[شخصیت]] این [[شخصیت]] [[کریم]] کار [[انسانی]] و [[اسلامی]] [[امام حسن]] را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به [[زعم]] خود، مانع خدمت‌رسانی به محرومان و [[مستضعفان]] شوند<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۸-۱۵۰ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱]]، ص۴۰۶-۴۰۷.</ref>.
*آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد [[امام حسن]]{{ع}} مطرح شده بود. واقعیت، این است که [[امام]] در [[طول عمر]]، بیشتر از هشت یا ده<ref>صلح الحسن{{ع}}، راضی آل یاسین، ص۲۵.</ref> [[همسر]] نداشته است که تعدادی از این [[همسران]]، [[کنیز]] بوده‌اند و داشتن این تعداد [[همسر]] در آن زمان برای بیشتر [[مردم]]، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده<ref>ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.</ref>، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این [[مردم]]، فقط [[امام حسن]]{{ع}} [[هدف]] این حملات بی‌شرمانه [[دشمنان]] قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان [[حدس]] زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این [[احادیث]] است؟ چرا [[ابوطالب مکی]] که تعداد [[همسران امام حسن]]{{ع}} را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به [[پیروزی]] از [[ابوالحسن مدائنی]]، واقدی و مکی تعداد [[زنان]] [[امام]] را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره [[فرزندان]] [[امام]] داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم [[اختلاف]] فراوانی هست؛ و [[فرزندان]] ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟</ref>.
*[[پژوهشگران]] [[اندیشمند]] با [[تأمل]] در مباحث و حوادث [[تاریخی]] و نیز موضوعات مطرح شده درباره [[پیشوایان دینی]] به ویژه [[امامان معصوم]]{{عم}} به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع [[ایمان آوردن]] [[ابوطالب]]{{ع}} دانست که [[دشمنان]] [[مکتب اهل بیت]] و [[جانشینان راستین]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[نفی]] آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از [[اصحاب]] و شخصیت‌های معروف همانند [[ابوبکر بن ابی قحافه]]، [[عمر بن خطاب]] و [[عثمان بن عفان]] و پدرانشان به طور [[قطع]] و [[یقین]] از [[مشرکان]] و [[بت‌پرستان]] بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از [[ابوطالب]]{{ع}} [[سخن]] گفته می‌شود، [[آیات]] و روایاتی را [[نقل]] کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.
*نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از [[صحابه]]، سه [[جنگ]] خانمان‌سوز بر [[جامعه اسلامی]] و [[حکومت]] نوپای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[تحمیل]] شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن [[زنان]] و [[کودکان]] و [[سرپرستی]] این [[خانواده‌ها]] به عهده [[حاکم اسلامی]] بود؛ وقتی شخصی چون [[معاویه بن ابی‌سفیان]] [[خلیفه]] باشد، که به هیچ چیز جز مطامع [[دنیایی]] [[فکر]] نمی‌کند، باید [[امام]] [[راستین]] [[جامعه]] و [[جانشین]] [[حقیقی]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[رفع گرفتاری]] [[مردم]] [[جامعه]] بکوشد؛ به این [[دلیل]]، [[سرپرستی]] خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده [[امام زمان]] که [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود، افتاد و عده‌ای به قصد [[تخریب]] [[شخصیت]] این [[شخصیت]] [[کریم]] کار [[انسانی]] و [[اسلامی]] [[امام حسن]] را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به [[زعم]] خود، [[مانع]] خدمت‌رسانی به محرومان و [[مستضعفان]] شوند.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۴۸-۱۵۰.</ref>.


==[[فرزندان امام مجتبی]]{{ع}}==
==[[جایگاه امام حسن]] [[مجتبی]] از نگاه معاصران‌==
*مؤرخان درباره [[فرزندان]] این [[امام همام]] و تعداد ایشان [[اختلاف]] دارند<ref>الامام الحسن بن علی{{ع}}، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.</ref>؛ ولی با توجه به منابع گوناگون [[تاریخی]] و [[حدیثی]]، بیشتر مؤرخان و سیره‌نگاران تعداد [[فرزندان]] آن [[حضرت]] را که درباره آن هم‌نظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانسته‌اند؛ البته [[یعقوبی]] نیز نام هشت [[فرزند]] پسر ایشان را یاد کرده است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نام‌های: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).</ref>.
# جابر از [[رسول اکرم]]{{صل}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[خداوند]]، من و علی را در [[عرش]] به صورت دو [[نور]] آفرید و دو هزار سال قبل از [[آفرینش آدم]] ذات مقدسش را [[تسبیح]] و [[تقدیس]] می‌کردیم، وقتی خداوند [[آدم]] را آفرید ما را در صلب وی قرار داد و سپس از صلبی [[پاک]] به رحمی پاک انتقال داده تا در صلب ابراهیم جای داد، آن‌گاه از صلب ابراهیم به صلبی پاک و رحمی پاک منتقل کرد تا در صلب [[عبد المطلب]] مقرر داشت، سپس آن نور در صلب عبد المطلب جدا گشت دو سوم آن در صلب عبدالله و یک سوم آن در صلب [[ابو طالب]] قرار گرفت، پس از آن، نوری از من و علی در [[فاطمه]] گرد آمد و بدین‌ترتیب، حسن و حسین دو نور از نور [[پروردگار]] جهانیان‌اند<ref>نزهة المجالس، ج۲، ص۲۰۶.</ref>.
*به نوشته [[طبرسی]]، [[امام حسن]]{{ع}} شانزده [[فرزند]] پسر و دختر به نام‌های زیر داشته‌اند: [[زید بن حسن]] و دو خواهرش [[ام الحسن]] و [[ام الحسین]] که [[مادر]] اینها [[ام بشر]]، دختر [[ابومسعود خزرجی]] بوده است؛ [[حسن بن حسن]]، که مادرش، [[خوله]] دختر [[منظور فزاری]] بوده است؛ [[عمر بن حسن]] و دو برادرش، [[عبدالله]] و [[قاسم]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شدند و مادرشان، [[ام‌ولد]] بود؛ [[عبدالرحمن بن حسن]]، که [[مادر]] او هم [[ام‌ولد]] بود؛ [[حسین بن حسن]]، ملقب به اثرم و برادرش [[طلحه]] و خواهرش [[فاطمه]] که [[مادر]] اینها دختر [[طلحة بن عبیدالله تیمی]] بوده است؛ و [[ابوبکر]] که با [[حضرت]] [[سیدالشهداء]]{{ع}} به [[شهادت]] رسید، و [[ام عبدالله]]، [[فاطمه]]، [[ام‌سلمه]] و [[رقیه]] که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. [[زید بن حسن]] که بزرگ‌ترین [[فرزند]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود، تولیت [[صدقات]] [[حضرت رسول]]{{صل}} را به عهده داشت. ایشان بسیار [[جلیل]] القدر و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال [[عمر]] کرد بدون اینکه [[ادعای امامت]] بکند و کسی هم برای وی مدعی [[مقام امامت]] نشده است. [[حسن بن حسن]]{{ع}} نیز بسیار بزرگوار و [[فاضل]] بود و تولیت [[صدقات]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[اختیار]] او بود<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام می‌کردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.</ref>.
# معاویه به مجلسیان خویش گفته بود: به نظر شما آن‌که از ناحیه پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و عمه و دایی و خاله، از همه [[برتر]] است کیست؟ گفتند: [[امیر المؤمنین]] بهتر می‌داند. معاویه دست [[حسن بن علی]]{{ع}} را گرفت و گفت: وی، از همه برتر است؛ چراکه پدرش [[علی ابن ابی طالب]]، مادرش فاطمه [[دخت پیامبر]]، پدربزرگ و جدش [[رسول خدا]]، مادربزرگش [[خدیجه]]، عمویش جعفر، عمه‌اش دختر ابو طالب، دایی‌اش [[قاسم بن محمد]] و خاله‌اش [[زینب]] دختر [[نبی اکرم]]{{صل}} است<ref>عقد الفرید، ج۳، ص۲۸۳.</ref>.
*بعضی درباره [[فرزندان امام حسن]]{{ع}} می‌نویسند: [[فرزندان]] [[امیرالمؤمنین]]، [[حسن بن علی]]{{عم}} عبارت‌اند از: [[حسن]] که مادرش، [[خوله]] دختر [[منصور بن زبان بن سیار]] و [[فاطمه]]، دختر [[امام حسین]]{{ع}}، [[همسر]] وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از [[دنیا]] رفت؛ [[زید]]، [[ام‌الحسن]] و [[ام‌الخیر]] که مادرشان، [[ام‌البشر]]، دختر [[ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه]] و [[زید]]، متولی [[صدقات]] [[رسول اکرم]]{{صل}} بود و [[سلیمان بن عبدالملک]] او را برکنار کرد، ولی [[عمر بن عبدالعزیز]] دیگر بار او را [[والی]] آن گردانید؛ [[عمر]]، [[قاسم]] و [[ابی‌بکر]] که هر سه در [[کربلا]] [[شهید]] شدند؛ [[عبدالرحمن]] که [[فرزندی]] نداشت و در "[[ابواء]]" [[وفات]] کرد، در حالی که [[احرام]] [[حج]] بسته بود و همراه عموی خود، [[حسین بن علی]]{{عم}} و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]] بود؛ [[حسین اثرم]] که مادرش، [[ام‌اسحق]]، دختر [[طلحة بن عبدالله]] بود؛ [[ام‌الحسن]]، [[ام‌عبدالله]]، [[فاطمه]]، [[ام‌سلمه]] و [[رقیه]] که [[مادر]] ایشان [[ام‌الولد]] بود؛ [[مادر]] [[عبدالله]] که در [[کربلا]] [[شهید]] شد، دختر [[سلیل بن عبدالله]]، [[برادر]] [[جریر بن عبدالله بجلی]] بوده است. از [[فرزندان امام حسن]]{{ع}} [[حسن]] و [[زید]] و [[عمر]] [[فرزند]] داشته‌اند و دیگران [[فرزندی]] نداشته‌اند <ref>تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.</ref>.
# معاویه جای دیگر نیز در برابر [[عمرو عاص]] و [[مروان حکم]] و [[زیاد بن ابیه]] که به نیای خود [[فخر]] و [[مباهات]] فراوان می‌کردند، به این [[واقعیت]] اعتراف کرد و برای اینکه بینی آنها را به خاک بمالد، [[امام حسن بن علی]] را حاضر کرد و [[امام]]{{ع}} بر سخنان ناروای آنها در مورد [[بنی هاشم]] خط بطلان کشید. وقتی از مجلس بیرون رفت، معاویه گفت: مگر می‌سزد بر کسی که جدش [[رسول خدا]]، [[سرور]] اولین و آخرین و مادرش [[فاطمه]] [[بانوی بانوان]] جهانیان است، [[فخر]] و [[مباهات]] کنم؟ و سپس به حاضران گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر [[مردم]] [[شام]] از این ماجرا [[آگاه]] شوند، روزگارمان سیاه است..<ref>المحاسن و الاضداد، ص۹۰، چاپ مصر ۱۳۲۴ه.</ref>.
*[[ابن سعد]] [[فرزندان امام حسن بن علی]]{{عم}} را چنین نام می‌برد: [[محمد اصغر]]، [[جعفر]]، [[حمزه]] و [[فاطمه]] که همگی در [[کودکی]] درگذشتند و مادرشان، [[ام کلثوم]]، دختر [[فضل بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم]] بوده است؛ [[محمد اکبر]] که کثیه آن [[حضرت]] برگرفته از نام اوست؛ [[حسن]] و دو دختر که مادرشان خوله بود <ref>او دختر منظور بن زبّان بن سیار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمی بن مازن بن فزارة بن ذبیان بن بغیض بن مرة بن غطفان است.</ref>. این هر دو دختر در [[کودکی]] در گذشتند و به [[بلوغ]] نرسیدند؛ [[زید]]، [[ام‌الحسن ]] و [[ام‌الخیر]] که مادرشان، [[ام‌بشیر]] دختر [[ابومسعود]] بوده است<ref>ابومسعود همان عقبة بن عمرو بن ثعلبة بن أسیرة بن عسیرة بن عطیة بن جدارة بن عوف بن حارث بن خزرج است که از انصار بود.</ref>. [[اسماعیل]] و [[یعقوب]] و دو دختر که این دو دختر در کوکی در گذشتند و مادرشان، [[جعده]]، دختر [[اشعث بن قیس بن معدی کرب]] کندی بوده است. [[قاسم]]، [[ابوبکر]] و [[عبدالله]]<ref>بلاذری به جای عبدالله، از عبدالرحمان نام برده است. (انساب الاشراف، ص۷۳).</ref> که مادرشان کنیزی به نام [[بقیله]] بوده است؛ اینان همراه [[حسین بن علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} [[شهید]] شدند و نسلی از آنان باقی نماند؛ [[حسین اثرم]]<ref>اثرم، یعنی کسی که دندان‌های پیشین او افتاده باشد.</ref>، [[عبدالرحمان]] و [[ام سلمه]] که مادرشان کنیزی به نام [[ظمیا]] بوده است؛ عمرو که مادرش [[کنیز]] بود و از او نسلی باقی نماند؛ [[مادر]] [[ام عبدالله]] که نام اصلی او [[فاطمه]] است، کنیزی به نام [[صافیه]] بوده است. این بانو [[مادر]] [[امام]] [[ابوجعفر محمد بن علی بن حسین]] - [[باقر]] العلوم - نیز می‌باشد؛ [[طلحه]] که مادرش، [[ام اسحاق]]، دختر [[طلحة بن عبیدالله بن عثمان]] تیمی بوده و از او نسلی باقی نمانده است؛ [[عبدالله اصغر]] که مادرش، [[زینب]]، دختر [[سبیع بن عبدالله]] و برادرزاده [[جریر بن عبدالله بجلی]] بوده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۱۵۰-۱۵۲.</ref>.
# روزی [[مقدام]] بر معاویه وارد شد، معاویه بدو گفت: خبر داری [[حسن بن علی]] از [[دنیا]] رفته؟ مقدام با شنیدن این جمله، کلمه [[استرجاع]] ({{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>) بر زبان آورد. معاویه پرسید: آیا تو فقدان حسن بن علی را [[مصیبت]] می‌دانی؟ مقدام در پاسخ گفت: چرا مصیبت ندانم در صورتی که [[رسول خدا]]{{صل}} او را در [[کودکی]] روی زانوی خود می‌نشاند و می‌فرمود: {{متن حدیث|هَذَا مِنِّي وَ حُسَيْنٌ مِنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا}}<ref>مسند احمد، ج۴، ص۱۳۲، چاپ مصر ۱۳۱۳ه</ref>؛ حسن از من است و حسین از علی‌
# [[عبد الله بن عمر]] در پاسخ به [[پرسش]] [[مردم عراق]] گفت: شگفتا! عراقیان می‌پرسند اگر شخصی در [[حال]] [[احرام]] مگسی بکشد چه حکمی دارد؟ در صورتی که هم‌اینان فرزند دخت [[نبی اکرم]]{{صل}} ([[امام حسین]]) را به [[شهادت]] رساندند با آن‌که رسول خدا{{صل}} فرموده بود: {{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}<ref>صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸.</ref>؛ (یا) {{متن حدیث|رَيْحَانَتَايَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ}}<ref>سنن ترمذی، ص۵۳۹.</ref>؛ این دو (حسن و حسین{{عم}}) دو گل خشبوی من از [این‌] دنیایند یا [اینکه فرمود:] دو گل خشبوی من از این [[امت]] هستند.
# [[ابو هریره]] همواره می‌گفت: هرگاه [[امام حسن]]{{ع}} را دیدم اشکم جاری شد؛ زیرا با چشم خود دیدم [[رسول اکرم]]{{صل}} دهانش را بر دهان حسن قرار می‌داد و سه بار می‌فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ}}<ref>مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، ج۷، ص۱۰، چاپ دار الفکر ۱۴۰۵ه.</ref>؛ خدایا! من او (حسن) را دوست دارم تو نیز او و دوستدارانش را [[دوست]] بدار. ابو هریره می‌افزاید: از آن [[زمان]] که دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} با حسن چنین [[رفتاری]] کرد، همواره بدو علاقه‌مندم<ref>نور الابصار، ص۱۷۱.</ref>.
#وقتی [[مروان حکم]] سرسخت‌ترین [[دشمنان امام حسین]]{{ع}} در [[تشییع پیکر]] [[پاک]] [[امام مجتبی]]{{ع}} و حمل جنازه‌اش شرکت جست [[امام حسین]]{{ع}} با [[شگفتی]] به او فرمود: «تو که دلش را [[خون]] کردی چگونه جنازه‌اش را حمل می‌کنی؟» در پاسخ گفت: آن کارها را در [[حق]] کسی روا داشتم که [[صبر]] و بردباری‌اش با [[کوه‌ها]] [[برابری]] می‌کرد<ref>تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۹۸.</ref>.
#ابو الأسود دئلی درباره امام مجتبی می‌گوید: وی شخصیتی پیراسته بود و میان [[عرب]] از برجسته‌ترین [[دودمان]] و [[بخشنده‌ترین]] [[خاندان]] به‌شمار آمده و از سرشتی پاک برخوردار بود<ref>حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۴۷.</ref>.
# [[عمرو بن اسحاق]] می‌گوید: [[حسن بن علی]] تنها کسی است که هرگاه با من آغاز سخن کند دوست دارم همواره سخن بگوید و ساکت نماند و هیچ‌گاه نشنیدم وی کلمه ناسزایی بر زبان آورد<ref>بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۸.</ref>.
# [[عبد الله بن زبیر]] گفته است: به [[خدا]] [[سوگند]]! [[زنان]]، نظیر حسن بن علی{{ع}} را در [[شکوه]] و [[وقار]] و [[مقام]] و [[منزلت]] والا، نزاده‌اند<ref>البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۷.</ref>.
#وقتی برادرش [[محمد حنفیه]] بر سر قبرش ایستاد تا در سوگش سخن بگوید، اظهار داشت: (برادرم حسن!) همان‌گونه که در [[زندگی]] موجب [[عزّت]] و [[سربلندی]] ما بودی، با شهادتت پشت ما را شکستی، بهترین [[روحی]] بودی که [[کفن]] تو آن را دربر گرفت و بهترین کفن، کفنی بود که پیکر عزیزت را در خود جای داد، چرا از چنین عظمتی برخوردار نباشی در صورتی که تو طریق [[هدایت]] رهپویان و پیشوای [[تقواپیشگان]] و چهارمین درّ گرانمایه [[اصحاب]] کسایی؟ ای [[ابو محمد]]! [[خداوند]] تو را در جوار [[رحمت]] خویش قرار دهد، دست [[قدرت الهی]] به تو غذای [[تقوا]] خوراند و از پستان [[ایمان]] شیر نوشیدی و در پرتو [[مکتب اسلام]] پرورش یافته و در زندگی و پس از [[مرگ]]، پاک و پیراسته بودی‌ هرچند دلهایمان در فراق و جدایی‌ات اندوهبار است<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۷.</ref>.
# ابا عبدالله الحسین{{ع}} در کنار [[مرقد مطهر]] [[برادر]] اظهار داشت: {{متن حدیث|رحمك الله أبا محمد! إن كنت لتباصر الحق مظانه، وتؤثر الله عند التداحض فى مواطن التقية بحسن الروية، وتستشف جليل معاظم الدنيا بعين لها حاقرة، وتفيض عليها يدا طاهرة الأطراف، نقية الأسرة، وتردع بادرة غرب أعدائك بأيسر المؤنة عليك، ولا غرو فأنت ابن سلالة النبوة، ورضيع لبان الحكمة، فإلى روح وريحان، وجنة ونعيم، أعظم الله لنا ولكم الأجر عليه، ووهب لنا ولكم حسن الأسى عنه}}<ref>حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۴۴۰.</ref>؛ ای [[ابو محمد]]! [[رحمت]] و [[درود خدا]] بر تو باد. این تو بودی که [[حقیقت]] را دیدی و [[شناختی]] و در برابر باطل‌گرایان با [[رفتاری]] نکو و مبارزه‌ای پنهانی [[راه خدا]] را برگزیدی. [[دنیا]] و زیبایی‌ها و ناگواری‌هایش را به دیده [[تحقیر]] نگریستی و با دستی [[پاک]] و خاندانی پیراسته در دنیا [[زیستی]] و از آن گذشتی و بر فریبکاری‌ها و خیانت‌های دشمنانت به آسانی دست رد نهادی و پاسخ گفتی و این مایه [[شگفتی]] نیست؛ زیرا تو از [[دودمان]] رسالتی و از پستان [[حکمت]] شیر نوشیده و اکنون به سوی [[روح]] و ریحان و [[بهشت]] پر از [[نعمت الهی]] پرکشیده‌ای [[خدای متعال]] [[پاداش]] تو و ما را در این [[مصیبت]] جانکاه بزرگ دارد و به ما [[صبر]] و [[بردباری]] [[عنایت]] فرماید.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۴، ص ۳۴.</ref>


==جستارهای وابسته==
== جستارهای وابسته ==
{{فهرست اثر}}
{{مدخل وابسته}}
{{ستون-شروع|5}}
* [[نام امام حسن]]
* [[نام امام حسن]]
* [[کنیه امام حسن]]
* [[کنیه امام حسن]]
خط ۵۶۵: خط ۶۸۳:
** [[پس از شهادت امام حسن]]
** [[پس از شهادت امام حسن]]
* [[پرسش و پاسخ دوران امام حسن]]
* [[پرسش و پاسخ دوران امام حسن]]
{{پایان}}
{{پایان مدخل وابسته}}
{{پایان}}


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:1100376.jpg|22px]] [[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|'''اصحاب امام حسن مجتبی''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:1100376.jpg|22px]] [[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|'''اصحاب امام حسن مجتبی''']]
# [[پرونده:1100354.jpg|22px]] [[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱''']]
# [[پرونده:1100516.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه (کتاب)|'''درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه''']]
# [[پرونده:000062.jpg|22px]] [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)|'''دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱''']]
# [[پرونده:440259451.jpg|22px]] [[حمیدالله رفیعی زابلی|رفیعی زابلی، حمیدالله]]، [[امامت امام حسن مجتبی (مقاله)|امامت امام حسن مجتبی]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]
# [[پرونده:1368914.jpg|22px]] [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|'''معارف و عقاید ۵''']]
# [[پرونده:IM010522.jpg|22px]] پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|'''تاریخ اسلام بخش اول ج۲''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه''']]
# [[پرونده:151918.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۴ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۴''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس2}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:امام حسن مجتبی]]
[[رده:امام حسن مجتبی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۳

امام حسن (ع) امام دوم مسلمانان، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه متولد شد. پدر ایشان علی بن ابی طالب (ع) و مادرشان حضرت زهرا (س) است. کنیه حضرت ابومحمد و زکی، سبط و مجتبی از القاب ایشان است. زمان پیامبر اکرم (ص) در داستان مباهله شرکت داشت و در دوران خلافت علی (ع) در صحنه‌ها حضور یافت و در همه مقاطع مانند جنگ جمل و صفین و... پدر را همراهی کرد.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) خلافت به ایشان رسید لکن به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاست‌های فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از یاران و... با معاویه صلح کرد و پس از آن تا آخر عمر در مدینه زندگی کرد.

حضرت بردبار و متین بود و در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده همسر حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون گشت.

مقدمه

امام مجتبی(ع) پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه به دنیا آمد[۱]. برخی روایات از تولد ایشان در سال دوم خبر داده‌اند که صحیح نمی‌نماید[۲]. آنچه تولد حضرت را در سال سوم تأکید می‌کند، آن است که تولد امام(ع) را بعد از غزوه بدر دانسته‌اند و از آنجا که این غزوه در ۱۶ رمضان سال دوم رخ داده، تولد حضرت بایستی در رمضان سال بعدی، یعنی سال سوم، رخ داده باشد[۳].

امام ابومحمد حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب، پیشوای دوم شیعیان و مسلمانان جهان، نخستین نوزادی است که در خاندان رسالت دیده به جهان گشود و تولد او رسول خدا (ص) را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند[۴] فرخنده امام علی بن ابی‌طالب (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) و مولود مبارکی است که آفتاب پرفروغ چهره‌اش در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت در مدینه به جهان، روشنایی بخشید[۵].

شیخ مفید می‌نویسد: فاطمه (س) در روز هفتم ولادت امام حسن (ع) او را در پارچه‌ای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر (ص) از بهشت آورده بود، پیچید و نزد پیامبر آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او قربانی کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و محدثان نقل کرده‌اند؛ همچنین، احمد بن احمد بن صالح تمیمی نیز این ماجرا به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است[۶].

به دستور رسول خدا (ص) پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای امام حسن (ع) به فقرا و بینوایان، نقره صدقه دادند[۷]. عمر مبارک امام حسن مجتبی (ع) هنگام رحلت جانسوز رسول خدا (ص) هفت سال و چند ماه[۸] و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود[۹].[۱۰]

برترین نسب

پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و مادر گرامی‌اش سرور زنان عالم فاطمه زهرا(س) دختر رسول خداست. بنابراین، حضرت از طرف پدر و مادر هاشمی نسب و نخستین نوه پیامبر خداست[۱۱].

امام حسن مجتبی و برادرش، امام حسین (ع)، فضیلت‌هایی دارند که دیگران از آنها بی‌بهره‌اند؛ زیرا ایشان دو سبط و دو ریحانه رسول خدا (ص) و بهترین جوانان اهل بهشت‌اند. جد ایشان، رسول خدا (ص) و پدر بزرگوارشان، علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادر اطهر ایشان، فاطمه بتول، دختر حضرت محمد (ص)، سرور زنان در دنیا و آخرت است[۱۲].

نقل شده است، روزی معاویه بن ابی‌سفیان به امام حسن مجتبی (ع) گفت: "بالای منبر برو و ما را موعظه کن!" امام حسن (ع) برخاست و پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر کس که مرا نمی‌شناسد من، حسن بن علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، پسر برترین زنان عالم، فاطمه دختر پیامبر اسلام هستم؛ من، پسر بهترین خلق خدا هستم؛ من، پسر رسول خدا هستم؛ من، فرزند صاحب فضائل و مناقب می‌باشم؛ من، پسر صاحب معجزات و دلائل می‌باشم؛ من، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، آن کسی هستم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم حسین، دو سرور بزرگ جوانان اهل بهشت هستیم؛ من، پسر رکن و مقام، فرزند مکه و منی، پسر مشعر و عرفات هستم".

معاویه چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در سخنرانی حضرت سؤال انحرافی مطرح کرد و امام حسن (ع) نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای خلق خدایم؛ من، پسر محمد مصطفایم". معاویه از بیم آنکه سخنان آن حضرت موجب شورش مردم علیه او و آشوب در حکومت وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"[۱۳].

همچنین در جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین (ع) محمد بن حنفیه را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به جنگ برو و شتر عایشه را پی کن!" وقتی محمد بن حنفیه به میدان جنگ رفت، گروهی از لشکریان عایشه که از قبیله بنوضبه بودند، حمله محمد بن حنفیه را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی محمد با ناامیدی به سوی پدرش باز می‌گشت، امام حسن (ع) نیزه را از او گرفت و به میدان نبرد رفته، ضربه‌ای به شتر عایشه زد و بازگشت. هنگامی که امام حسن نزد امیرالمؤمنین بازگشت، ابن حنفیه اثر خون را در نوک نیزه امام حسن (ع) دید و از اینکه نتوانسته بود مأموریت پدر را انجام دهد، خجلت زده شد. پس امام علی (ع) به محمد بن حنفیه فرمود: "نگران نباش! زیرا حسن پسر پیامبر اسلام است و تو پسر علی هستی (و مسلماً مقام پسر پیامبر از هر نظر از پسر علی بالاتر است)"[۱۴].

نقل شده است، روزی امام حسن مجتبی (ع) هنگام طواف کعبه شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر فاطمه زهراست؛ امام مجتبی (ع) به وی فرمود: "بگو پسر علی بن ابی‌طالب (ع) است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"[۱۵].

اندیشمندان فرهیخته توجه دارند که موضع‌گیری امام حسن مجتبی (ع) درباره سخنان این شخص و انتساب خود به امیرالمؤمنین علی (ع) به این دلیل بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه مقام امام امیرالمؤمنین علی (ع) را پایین آورند و البته چنین تبلیغات سوء را حزب بنی‌امیه به سرکردگی دشمن دیرینش، معاویه بن ابی‌سفیان که بردگان آزاد شده دیروز[۱۶] و پادشاهان آن روز بودند، انجام می‌دادند، تا جایگاه والای علی (ع) در جامعه تضعیف شود. لذا امام حسن (ع) به مقابله با آن تبلیغات مسموم و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه عظمت و جایگاه والا و یگانه امام علی (ع) بود، بیان می‌فرمود، و البته به افتخار فرزندی یگانه بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا (ع) نیز بارها اشاره می‌فرمود و به آن می‌بالید.

نقل شده است، روزی نزد هارون الرشید از صفات امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع) سخن گفته شد و هارون از پدرانش روایاتی را نقل کرد؛ مانند روایت عبدالله بن عباس که می‌گوید: ما نزد رسول خدا بودیم که فاطمه زهرا (ع) گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب گریه ایشان پرسید؛ فاطمه (س) در پاسخ گفت: "یا رسول‌الله، حسن و حسین، مدتی است از خانه بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛ پیامبر (ص) فرمود: "گریه مکن که حق - جل و علا - ایشان را آفریده و به ایشان رحیم‌تر است". سپس برای سلامتی ایشان دعا کرد و از خداوند متعال محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: "ای محمد! غم مخور و اندوه مبر که ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره بنی النجار در خواب‌اند و حق سبحانه و تعالی فرشته‌ای برای حفظ ایشان به آنجا فرستاده است".

ابن عباس می‌گوید: رسول خدا (ص) برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که حسن و حسین (ع) دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و فرشته به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. پیامبر (ص) امام حسن (ع) را برداشت و آن فرشته امام حسین (ع) را و مردم چنین می‌دیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس ابوبکر و ابوایوب انصاری گفتند: "یا رسول‌الله! اجازه دهید یکی از این دو کودک را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"[۱۷]. بعد از آن فرمود: "سوگند به خدا! امروز شرف و بزرگواری و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه خداوند فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر جد و جده خبر کنم؟"

گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که پدر ایشان، علی بن ابی‌طالب و مادرشان، فاطمه بنت محمد است؛ آیا شما را به بهترین مردم از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که عموی ایشان، جعفر بن ابی‌طالب و عمه ایشان، ام هانی بنت ابوطالب است. ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا رسول‌الله (ص)! فرمود: "حسن و حسین، که دایی ایشان، قاسم، پسر رسول خداست و خاله ایشان، زینب، دختر رسول خداست؛ بدانید و آگاه باشید که پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و دوستدار ایشان را دوست بدارد، در بهشت است"[۱۸].[۱۹]

نامگذاری امام حسن (ع)

انتخاب نام خوب یکی از وظایف پدر و مادر است. این نکته را رسول خدا (ص) به علی (ع) یادآوری کرد که انتخاب نام نیک حقی است که فرزند بر عهده پدر دارد و باید در تربیت فرزندش بکوشد[۲۰]. اما علی (ع) و فاطمه (س) این مهم را به پیامبر واگذار کردند. حضرت رسول (ص) نام پسران زهرا را انتخاب کرد. سکونی از امام صادق (ع) نقل می‌کند که پیامبر (ص) فرمود: فرزند صالح گل خوشبویی از جانب خداوند است که در بین بندگانش تقسیم می‌نماید و به درستی که دو گل خوشبوی من از دنیا، حسن و حسین (ع) هستند[۲۱]. آن دو را به نام دو سبط (نوۀ دختری) از بنی اسرائیل[۲۲] شبّر و شبیر نامیدم[۲۳]. این نام گذاری در روز هفتم تولد آنان بود[۲۴]. امام رضا (ع) بیان می‌کند در روز هفتم جبرئیل برای تهنیت تولد حسن بن علی (ع) نزد پیامبر (ص) آمد و به او دستور داد نام وی را انتخاب کند و برای او کنیه برگزیند و عقیقه نماید. در زمان تولد امام حسین (ع) نیز جبرئیل برای عرض تبریک در روز هفتم آمد[۲۵].[۲۶]

امیر المؤمنین (ع) می‌فرمایند: "چون ولادت حسن بن علی (ع) نزدیک شد، رسول خدا (ص) به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود آنجا حاضر شوند و چون فرزند، متولد شد، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از شر شیطان محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد رسول خدا (ص) آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان مبارک در دهان وی انداخت و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»[۲۷].[۲۸]

عقیقه حسن و حسین (ع)

پیامبر (ص) در روز هفتم تولد حسن (ع)، قوچی برای او و بعد قوچی برای حسین (ع) عقیقه کرد و چیزی به قابله داد. به نقلی یک ران گوسفند را به قابله داد. دیگران هم خوردند و به همسایه‌ها هدیه دادند. پیامبر خودشان سر گوسفند عقیقه حسن را بریدند و فرمودند: بسم الله، عقیقه‌ای برای حسن است و دعای عقیقه را این‌گونه خواندند: «اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۲۹].

برابر دو روایت معتبر از امام صادق (ع) در جاهلیت رسم بر این بود که خون عقیقه را به سر بچه می‌مالیدند؛ ولی حضرت از آن نهی کردند و فرمودند: پدرم آن را شرک می‌دانستند[۳۰]. زهرا (س) به مقدار وزن موی سر حسن و حسین (ع) نقره صدقه داد[۳۱]. امام حسن و امام حسین (ع) انگشتر خود را در دست چپ قرار می‌دادند[۳۲] و نقش آن «حَسْبِيَ اللَّهُ‏»: “خدا مرا کافی است” بود[۳۳].[۳۴]

اصلاح نقل تاریخی

از روایات و نقل‌ها به دست می‌آید که اسماء بنت عمیس[۳۵]، همسر جعفر بن ابی طالب طیار[۳۶] به هنگام ازدواج امام علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) و تولد و نامگذاری اولین نوزاد خاندان رسالت، امام حسن مجتبی (ع) حضور داشته است، ولی پژوهش‌های صورت گرفته تاریخی خلاف این موضوع را ثابت می‌کند و اندیشمند گرانمایه، اربلی در کشف الغمه و آیت الله استاد محمد هادی یوسفی غروی در موسوعة التاریخ الاسلامی به این مطلب اشاره کرده‌اند.

ابن ابوالفتح اربلی در این باره می‌نویسد: روایات بسیاری بر این مطلب تأکید دارند که اسماء بنت عمیس در شب زفاف فاطمه (س) حاضر بوده و این، در حالی است که اسماء بنت عمیس به همراه شوهرش، حضرت جعفر بن ابی طالب که سرپرستی مهاجران به حبشه را به عهده داشت، در حبشه بوده است و به همراه وی در سال ششم هجری به مدینه بازگشتند و بر این اساس، این بانوی بزرگوار هنگام ازدواج علی و فاطمه که در ذی الحجه سال دوم هجری صورت گرفت، در مدینه نبوده است و زنی که در ازدواج حضور داشته، خواهر وی، سلمی بنت عمیس، همسر حمزة بن عبدالمطلب بوده است.

اربلی در پاسخ این پرسش که چرا در منابع و مصادر چنین خطایی صورت گرفته است، می‌گوید: شاید چون اسماء بنت عمیس نزد راویان حدیث نسبت به خواهرش شهرت بیشتری داشته است، لذا این مسئله از وی روایت کرده‌اند و یا اینکه یک راوی در نقل مطلب، اشتباه کرده است و دیگران نیز از وی کرده‌اند[۳۷]

استاد یوسفی غروی در این باره می‌فرمایند: از تاریخ وفات فاطمه بنت اسد (سال چهارم هجری) به دست می‌آید که وی بعد از تولد امام حسن (ع) از دنیا رفته است ولی در زمان ازدواج فاطمه (س) و نیز میلاد امام حسن (ع) از او یادی نشده و به جای او از اسماء بنت عمیس یاد شده است و این نام نیز تصحیف شده نام اسماء بنت یزید بن سکن انصاری، قابله و خطّابه معروف (خواستگاری کننده زنان)[۳۸] مدینه بوده و این، دلیل اشتباه راویان حدیث است؛ زیرا در آن زمان، اسماء بنت عمیس به همراه همسرش به حبشه هجرت کرده بود و آنها در سال ششم هجری (یعنی سه سال پس از تولد امام حسن (ع)) به مدینه بازگشتند[۳۹].

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: پس از تولد امام حسن (ع)، مادرش، حضرت زهرا (ع) به علی (ع) فرمود: "برای مولود جدید نامی انتخاب کن". امیرالمؤمنین (ع)فرمود: "من در این کار از رسول خدا پیشی نمی‌گیرم؛ پس به رسول خدا (ص) گفتند که برای آن نوزاد نامی انتخاب کند؛ پیامبراکرم (ص) در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا خداوند متعال دستور نامگذاری او را بدهد"؛ پس خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: "برای محمد (ص) فرزندی متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به محمد (ص) اطلاع بده که علی بن ابی‌طالب (ع) نسبت به تو مانند هارون به موسی (ع) است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام فرزند هارون بنام؛" پس از این فرمان، جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر (ص) پیام آورد و گفت: "نام فرزند علی را نام فرزند هارون قرار بده!". پیامبر (ص) فرمود: "نام فرزند هارون چه بود؟" جبرئیل گفت: "وی شبر نام داشته است"؛ پیامبر اکرم (ص) فرمود: "زبان من عربی است"؛ جبرئیل گفت: "فرزندت را "حسن" نام بگذار"[۴۰].

ابوداوود عمر بن سعد حفری به سند خود گفته است: چون فاطمه (س)، حسن بن علی (ع) را به دنیا آورد، رسول خدا (ص) در گوش حسن (ع) اذان گفت. قبیصه و ابوالمنذر گفته‌اند که پیامبر (ص) در گوش حسن (ع) نماز خواند[۴۱].

اربلی از کتاب فردوس نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود: "من مأمورم که نام این پسر را حسن بگذارم"[۴۲]. و همو از سلمان فارسی روایت می‌کند که پیامبر (ص) فرمود: "هارون نبی دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من دو پسر خود را حسن و حسین نامیدم که همان نام عربی فرزندان هارون است"[۴۳].[۴۴]

کنیه و القاب امام حسن (ع)

کنیه آن حضرت ابومحمد است اما برای حضرتش القاب فراوانی نقل کرده‌اند، مانند: تقی، طیب، زکی، سید، سبط و ولی. البته برترین آنها از نظر رتبه، "سید" است؛ چرا که رسول خدا (ص) این لقب را به او عنایت کرده و او را به آن وصف کرده است. در حدیثی آمده است، رسول خدا (ص) فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ»؛ همچنین گفته‌اند، القاب آن حضرت؛ وزیر، تقی، قایم، طیب، حجت، سید، سبط و ولی است[۴۵].[۴۶]

سیمای ظاهری امام حسن (ع)

حضرت امام حسن مجتبی (ع) از نظر سیمای ظاهری و چهره خود شبیه‌ترین مردم به جد مکرمش، رسول خدا (ص) بود و در این باره مؤرخان و محدثان و به خصوص محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود و دولابی در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را نقل کرده‌اند. ابن سعد نیز در الطبقات الکبری نقل می‌کند که از ابوجحیفه[۴۷] پرسیده شد: آیا پیامبر (ص) را دیده‌ای؟ گفت: آری؛ همانندترین مردم به او حسن بن علی (ع) بود[۴۸].

ابوداوود، عمر بن سعد حفری از عقبة بن حارث نقل می‌کند: روزی همراه ابوبکر بودم که از کنار حسن بن علی (ع) گذشت. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که شبیه پیامبر است"[۴۹].

همچنین از امام علی (ع) نقل شده است: حسن (ع) از سر تا سینه و حسین (ع) از سینه به پایین، به پیامبر اکرم (ص) شباهت دارند[۵۰].

ابوهریره نقل می‌کند که پیامبر (ص) فرمود: "هر کس مرا در خواب ببیند، چهره راستین خودم را دیده است که شیطان به چهره من درنمی‌آید". راوی عاصم بن کلیب گوید: پدرم می‌گفت این موضوع را برای ابن عباس نقل کردم و گفتم که من پیامبر (ص) را در خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "به راستی]او را به خواب دیدی؟ گفتم: آری، به خدا سوگند که آن حضرت را به خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "آیا حسن بن علی را به یاد آوردی؟" گفتم: آری به خدا، به ویژه حالت راه رفتن به جلو [او را[(که خمیدگی داشت)؛ ابن عباس گفت: "آری، حسن بن علی شبیه پیامبر (ص) بود"[۵۱].

نقل شده است، روزی میان عده‌ای درباره اینکه چه کسی از اهل بیت پیامبر (ص) به آن حضرت شبیه‌تر بوده است، گفتگو شد و عبدالله بن زبیر از آنجا عبور می‌کرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما می‌گویم که از میان اهل بیت پیامبر حسن بن علی (ع) شبیه‌ترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوب‌تر بود"[۵۲].

احادیث بسیار با الفاظ متفاوت درباره اینکه حسن بن علی (ع) شبیه‌ترین اهل بیت به رسول خدا (ص) بوده است، در جوامع حدیثی و تاریخی نقل شده است[۵۳].

از احمد بن محمد بن ایوب مغیری روایت شده است: صورت حسن بن علی (ع) سفید و سرخی بر آن غالب و چشم‌های مبارکش سیاه و گشاده و هر دو گونه‌اش لطیف و هموار و خط باریک و مستقیمی از موی از سینه مبارکش تا ناف کشیده شده بود و موی محاسن مبارکش، زیاد و گردنش در صفا مثل ابریق نقره و اندام و استخوان‌های مفاصلش بزرگ و قوی و میان هر دو شانه‌اش عریض و بلندی قد او میانه بود؛ نه بلند و نه کوتاه. او بهترین و نیکوترین مردم از لحاظ چهره و محاسن مبارکش سیاه رنگ و مجعد و خود نیکو بدن بود[۵۴].[۵۵]

همسران

شیخ مفید از پنج همسر برای حضرت یاد کرده و برخی را نیز با تعبیر امهات شتى آورده است. نام همسران آن حضرت عبارت‌اند از: خولة دختر منظور بن زبان بن سیار فزاریه، امّ بَش یر (یا ام بشر) دختر ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه انصاری، ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله تیمی، ام کلثوم، دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب، زینب دختر سبیع بن عبدالله بجلی، حفصه دختر عبدالرحمان بن ابی بکر، سلمی دختر امرؤالقیس بن عدی، جعده دختر اشعث بن قیس کندی و سه کنیز به نام‌های بقیله، ظمیاء و صافیه.

از این همسران، پانزده فرزند (۸ پسر و ۷ دختر) برای امام حسن(ع) نام برده‌اند[۵۶].[۵۷]

فرزندان

مؤرخان درباره فرزندان این امام همام و تعداد ایشان اختلاف دارند[۵۸]؛ ولی با توجه به منابع گوناگون تاریخی و حدیثی، بیشتر مؤرخان و سیره‌نگاران تعداد فرزندان آن حضرت را که درباره آن هم‌نظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانسته‌اند؛ البته یعقوبی نیز نام هشت فرزند پسر ایشان را یاد کرده است[۵۹].

به نوشته طبرسی، امام حسن (ع) شانزده فرزند پسر و دختر به نام‌های زیر داشته‌اند: زید بن حسن و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادر اینها ام بشر، دختر ابومسعود خزرجی بوده است؛ حسن بن حسن، که مادرش، خوله دختر منظور فزاری بوده است؛ عمر بن حسن و دو برادرش، عبدالله و قاسم که در کربلا شهید شدند و مادرشان، ام‌ولد بود؛ عبدالرحمن بن حسن، که مادر او هم ام‌ولد بود؛ حسین بن حسن، ملقب به اثرم و برادرش طلحه و خواهرش فاطمه که مادر اینها دختر طلحة بن عبیدالله تیمی بوده است؛ و ابوبکر که با حضرت سیدالشهداء (ع) به شهادت رسید، و ام عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. زید بن حسن که بزرگ‌ترین فرزند امام حسن مجتبی (ع) بود، تولیت صدقات حضرت رسول (ص) را به عهده داشت. ایشان بسیار جلیل‌القدر و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال عمر کرد بدون اینکه ادعای امامت بکند و کسی هم برای وی مدعی مقام امامت نشده است. حسن بن حسن (ع) نیز بسیار بزرگوار و فاضل بود و تولیت صدقات امیرالمؤمنین (ع) در اختیار او بود[۶۰].

بعضی درباره فرزندان امام حسن (ع) می‌نویسند: فرزندان امیرالمؤمنین، حسن بن علی (ع) عبارت‌اند از: حسن که مادرش، خوله دختر منصور بن زبان بن سیار و فاطمه دختر امام حسین (ع)، همسر وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از دنیا رفت؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌البشر، دختر ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه و زید، متولی صدقات رسول اکرم (ص) بود و سلیمان بن عبدالملک او را برکنار کرد، ولی عمر بن عبدالعزیز دیگر بار او را والی آن گردانید؛ عمر، قاسم و ابی‌بکر که هر سه در کربلا شهید شدند؛ عبدالرحمن که فرزندی نداشت و در "ابواء" وفات کرد، در حالی که احرام حج بسته بود و همراه عموی خود، حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر بود؛ حسین اثرم که مادرش، ام‌اسحق، دختر طلحة بن عبدالله بود؛ ام‌الحسن، ام‌عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که مادر ایشان ام‌الولد بود؛ مادر عبدالله که در کربلا شهید شد، دختر سلیل بن عبدالله، برادر جریر بن عبدالله بجلی بوده است. از فرزندان امام حسن (ع) حسن و زید و عمر فرزند داشته‌اند و دیگران فرزندی نداشته‌اند[۶۱].

ابن سعد فرزندان امام حسن بن علی (ع) را چنین نام می‌برد: محمد اصغر، جعفر، حمزه و فاطمه که همگی در کودکی درگذشتند و مادرشان، ام کلثوم، دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بوده است؛ محمد اکبر که کثیه آن حضرت برگرفته از نام اوست؛ حسن و دو دختر که مادرشان خوله بود[۶۲]. این هر دو دختر در کودکی در گذشتند و به بلوغ نرسیدند؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌بشیر دختر ابومسعود بوده است[۶۳]. اسماعیل و یعقوب و دو دختر که این دو دختر در کوکی در گذشتند و مادرشان، جعده، دختر اشعث بن قیس بن معدی‌کرب کندی بوده است. قاسم، ابوبکر و عبدالله[۶۴] که مادرشان کنیزی به نام بقیله بوده است؛ اینان همراه حسین بن علی بن ابی‌طالب (ع) شهید شدند و نسلی از آنان باقی نماند؛ حسین اثرم[۶۵]، عبدالرحمان و ام سلمه که مادرشان کنیزی به نام ظمیا بوده است؛ عمرو که مادرش کنیز بود و از او نسلی باقی نماند؛ مادر ام عبدالله که نام اصلی او فاطمه است، کنیزی به نام صافیه بوده است. این بانو مادر امام ابوجعفر محمد بن علی بن حسین - باقر العلوم - نیز می‌باشد؛ طلحه که مادرش، ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی بوده و از او نسلی باقی نمانده است؛ عبدالله اصغر که مادرش، زینب، دختر سبیع بن عبدالله و برادرزاده جریر بن عبدالله بجلی بوده است[۶۶].[۶۷]

فضایل و مناقب

از فضیلت‌های والای او، عشق و محبت ژرف و شگفت پیامبر به ایشان است و درباره ایشان فرمود: «حسن از من است و من از اویم. خداوند دوست دارد کسی را که او را دوست بدارد»[۶۸]. پیامبر (ص) آشکارا رفتارهای بسیار محبت‌آمیزی با نواده خود داشت؛ مانند بوسیدن، حمل کردن بر دوش، آهسته برخاستن از سجده به جهت مراعات حال او[۶۹]، باز کردن پا در رکوع برای عبور وی[۷۰]، ناتمام گذاشتن خطبه و پایین آمدن با سرعت از منبر به محض زمین خوردن وی[۷۱]، همراه بردن وی با خود بر روی منبر[۷۲]، بی‌تاب شدن از گریه حسنین (ع)[۷۳] و اذیت او را در حکم آزردن خود دانستن[۷۴]. افزون بر اینها، رسول خدا (ص) سخنان بلندی که معمولاً از آنها به مناقب مشترک حسنین (ع) یاد می‌شوند، درباره وی فرموده است؛ مانند سفارش به دوست داشتن آن دو، معرفی آنان به سروری جوانان اهل بهشت، پیشوا دانستن آن دو و بیان شباهت بدنی و رفتاری امام حسن (ع) به آن حضرت[۷۵].

رسول خدا (ص) از حسنین (ع) با تعبیر فرزند یاد و بر این مطلب تأکید می‌کرد[۷۶]، چنان که پس از رسول اکرم (ص) خود آنان بر این نسبت تأکید داشتند[۷۷]؛ ولی در آینده مخالفان حضرت علی (ع) تمایل داشتند حسنین را فرزندان علی (ع) نه پیامبر (ص) به شمار آورند[۷۸]. خطبه‌های فصیح[۷۹] و مناظرات زیبایی از حضرت به یادگار مانده است[۸۰] و همنشینان وی دوست داشتند سخنان او ادامه یابد[۸۱]. رسول خدا (ص) پیگیر سلامت دو نواده خود بود و برای حفظ آنان از شر شیطان و زخم چشم، تعویذاتی می‌خواند[۸۲].

امام حسن (ع) بسیار به پیامبر (ص) شباهت داشت[۸۳] و موی سرشان بلند و انبوه بود. (له جُمَّه) با برگ گیاهی به نام وسمه (نام برگ گیاهی است که با برگ آن خضاب می‌کنند) خضاب می‌کرد[۸۴]. وی خاطراتی از دوران کودکی خود با رسول خدا (ص) بازگو می‌کرد که بیرون کشیدن خرمای صدقه از دهان امام حسن (ع)، یادگیری نمازهای پنج‌گانه و آموختن دعایی برای قرائت در قنوت نماز شب از آن حضرت، برخی از این مواردند [۸۵] ناقل یکی از ویژگی‌های بلند در باره قیافه ظاهری رسول خدا (ص)، امام حسن (ع) است[۸۶].[۸۷]

امام حسن (ع) بردبار و متین بود. به گواهی مخالفان وی همچون مروان و معاویه[۸۸] نرم سخن می‌گفت و از درشتگویی پرهیز و آداب معاشرت را رعایت می‌کرد[۸۹]. در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود[۹۰]. با بی‌ادبان به خود، بسیار مناسب رفتار می‌کرد، به گونه‌ای که مایه شرمندگی آنان می‌شد[۹۱]. حال دیگران حتی حیوانات را مراعات می‌کرد و هنگام غذا خوردن، اگر حیوانی به او نگاه می‌کرد، از غذای خود به وی می‌داد[۹۲]. بخشنده بود[۹۳] و تقاضا کننده را رد نمی‌کرد[۹۴] و با خرسندی مبالغ درخوری هدیه می‌داد؛ حتی به کسانی که از او درخواست نکرده بودند[۹۵]، چنان که برای حفظ آبرو، دریغی از بخشیدن پول به شاعران نداشت[۹۶] و در همان حال بسیار زاهد بود[۹۷]. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید[۹۸]. پیاده بسیار به حج می‌رفت و پس از نماز صبح تا هنگام برآمدن آفتاب بر جای خود در مسجدالنبی می‌نشست[۹۹]. بسیار با حیا بود و چگونگی پوشش بدن، حتی هنگام رفتن به آب فرات گویای این مطلب است[۱۰۰].[۱۰۱]

اوصاف و کرامات امام حسن مجتبی (ع)

گروهی از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) روایت کرده‌اند که: امام حسن مجتبی (ع) از نظر صورت و سیرت حسن و بزرگی، شبیه‌ترین مردم به رسول رسول خدا (ص) بوده است. روزی فاطمه (س) امام حسن و امام حسین (ع) را نزد رسول خدا (ص) که بیمار بود، آورد گفت: "ای رسول خدا! اینها فرزندان تواند؛ آیا از تو چیزی به ارث خواهند برد؟" پیامبر (ص) فرمود: "سیرت و سیادت من از آن حسن است و بخشندگی و شجاعت من از آن حسین". و به نقل دیگر، آن حضرت فرمود: "هیبت و سیادت من از آن حسن و جرأت و جود من از آن حسین است"[۱۰۲].

از امام صادق (ع) نقل شده است که فرموده‌اند: "در سالی حسن بن علی (ع) پیاده به مکه می‌رفت و دو پایش ورم کرد. پس، در راه، یکی از بستگانش به ایشان گفت: "اگر بر مرکب سوار شوید، این ورم فرو می‌نشیند"؛ فرمود: "نه هرگز؛ وقتی به این منزل پیشرو برسیم، مرد سیاهی پیش تو خواهد آمد که روغنی با خود دارد، آن را بدون اینکه درباره قیمت آن چانه بزنی بخر!" وی گفت: "پدر و مادرم قربانت! ما به هیچ منزلی نرسیدیم که چنین کسی در آنجا باشد و چنین دوائی بفروشد؟!"امام حسن (ع) به او فرمود: "چرا؛ آن مرد در نزدیکی توست؛ اندکی به آن منزل مانده"، پس از پیمودن اندکی از مسیر، به ناگاه آن مرد سیاه نمایان شد. پس امام حسن (ع) به آن مرد فرمود: "به نزد این مرد برو و دارو را از او بگیر و بهایش را به او بده!"

وقتی او به نزد آن مرد سیاه رفت، آن مرد سیاه به او گفت: "ای جوان، این روغن را برای چه کسی می‌خواهی؟" او گفت: "برای حسن بن علی (ع)"؛ آن مرد سیاه گفت: "مرا نزد آن حضرت ببر". او نیز آن مرد سیاه را به نزد امام حسن (ع) آورد؛ آن مرد سیاه به امام حسن مجتبی (ع) گفت: "پدر و مادرم به قربانت! من نمی‌دانستم شما به این دارو نیاز دارید و شما خود این را می‌دانید؛ من در برابر آن بهائی نمی‌گیرم؛ همانا من غلام شما هستم ولی شما دعا کنید که خداوند پسر سالمی به من بدهد که دوستدار شما خانواده باشد؛ زیرا من همسر خود را در حال زایمان رها کردم و آمدم؛" امام حسن (ع) به او فرمود: "به منزلت برو که خدا به تو پسر سالمی بخشیده و او از شیعیان ماست"[۱۰۳].

از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: "سالی حسن بن علی (ع) برای به جا آوردن عمره از منزل خارج شد و مردی از فرزندان زبیر که به امامت آن حضرت عقیده داشت، همراه ایشان بود آنها در راه در کنار برکه‌ای در زیر درخت خرمایی که از بی‌آبی خشکیده بود به استراحت پرداختند. همراهان برای امام حسن (ع) زیر آن نخل خشک و برای فرزند زبیر زیر نخل دیگری مقابل آن حضرت زیراندازی انداختند. آن فرد به بالا نگریست و گفت: "اگر این نخل، رطبی داشت ما از آن می‌خوردیم"؛ امام حسن (ع) به او فرمود: "تو رطب می‌خواهی؟" او گفت: "آری"؛ پس آن حضرت دست به آسمان برداشت و دعایی کرد؛ فوراً آن نخل، سبز شد و رطب آورد. * ساربانی که شتر از او کرایه کرده بودند، گفت: "به خدا جادو است!" امام حسن (ع) به او فرمود: "وای بر تو! جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر است". پس، از درخت خرما بالا رفته و خرمایش را چیدند و برای آنها آوردند که به اندازه ایشان بود"[۱۰۴].

محمد بن اسحاق گوید: پس از پیامبر (ص) هیچ کس به مقام و شرافت حسن بن علی (ع) نرسید؛ هرگاه حسن (ع) از منزلش بیرون می‌آمد و در جایی می‌نشست، مردم اطراف او جمع می‌شدند تا آن زمان که راه‌ها بسته می‌شد و پس از آن، به منزلش بازمی‌گشت. من در راه مکه او را دیدم، در حالی که از مرکبش پائین آمده بود و پیاده راه می‍رفت و مردم هم از وی پیروی کرده، پیاده حرکت می‍‌کردند، سعد بن ابی وقاص نیز در کنار ایشان پیاده راه می‌رفت[۱۰۵].

نقل شده است، امام حسن (ع) از هفت سالگی در مجلس پیامبر اسلام (ص) حاضر می‌شد و مطالب وحی را می‌شنید و حفظ می‌کرد؛ آن‌گاه نزد مادرش می‌آمد و آن‌چه را که حفظ کرده بود، شرح می‌داد. پس هرگاه امیرالمؤمنین علی (ع) نزد حضرت فاطمه زهرا (ع) می‌آمد، بخشی از وحی خدا را از آن بانو می‌شنید، و به او می‌فرمود: "یا فاطمه! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟" او می‌فرمود: "پسرت، حسن برایم گفته است". روزی حضرت امیر (ع) در خانه پنهان شد و امام حسن (ع) مانند همیشه نزد مادرش فاطمه (س) آمد تا آنچه را که از پیامبر (ص) شنیده بود، شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید. فاطمه زهرا (ع) از این حالت او تعجب نمود! امام حسن (ع) فرمود: "مادر جان! تعجب نکن! حتما شخص بزرگواری به سخن من گوش می‌دهد و گوش دادن وی مرا از سخن گفتن بازداشته است!". سپس امیرالمؤمنین (ع) از جای خود بیرون آمد و امام حسن (ع) را در آغوش کشید و بوسید[۱۰۶].

روزی به امام حسن (ع) گفته شد: تو بزرگی مخصوصی داری! ایشان فرمود: "بلکه من عزتمند هستم، چنانکه خدا در قرآن و در آیه هشتم سوره منافقون می‌فرماید: "عزت برای خدا و رسول و مؤمنین خواهد بود".

و اصل بن عطا می‌گوید: امام حسن (ع) سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان را داشت[۱۰۷].

در جنگ صفین؛ عبیدالله بن عمر امام حسن (ع) را صدا زد و گفت: "می‌خواهم تو را نصیحت کنم". وقتی امام حسن (ع) به او توجه کرد، او گفت: "مردم بغض پدرت را داشتند و او را لعنت می‌کردند؛ زیرا در ریختن خون عثمان دخیل بود. آیا می‌توانی پدرت را برکنار کنی تا ما با تو بیعت کنیم؟" امام حسن (ع) در جوابش سخنی فرمود که ناراحت شد؛ معاویه گفت: "حسن، پسر پدرش است"[۱۰۸].[۱۰۹]

جایگاه امام حسن (ع) نزد رسول خدا (ص)

زید بن ارقم گوید: "من در مسجد نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم که فاطمه زهرا (س) در حالی که حسن و حسین (ع) با وی بودند، از خانه خود به خانه رسول خدا (ص) رفتند؛ بعد از آن، امیرالمؤمنین (ع) آمد؛ آن‌گاه رسول خدا (ص) سر مبارکش را به سوی من بلند کرد و فرمود: "هر که این جماعت را دوست بدارد، پس مرا دوست داشته و هر که این جماعت را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۱۱۰].

از ابن عباس نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: "در شب معراج دیدم که بر در بهشت نوشته بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»"[۱۱۱].

و او از عمر نقل می‌کند که می‌گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: "فاطمه و علی و امام حسن و حسین در حظیره القدس در قبة البیضا خواهند بود که سقف آن عرش رحمان ـ جل جلاله ـ است. و او از جابر نیز روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: "بهشت، مشتاق چهار کس از اهل من است که خدای تعالی ایشان را دوست می‌دارد و مرا نیز به دوستی ایشان دستور داده است؛ ایشان عبارت‌اند از: علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین و مهدی (ع) که عیسی بن مریم (ع) پشت سر مهدی (ع) نماز می‌گذارد". و در کتاب آل آورده است: رسول خدا (ص) فرمود: "بهشت گفت: "یا رب! آیا به من وعده نفرموده بودی که در من رکنی از ارکان خود را ساکن گردانی؟" حق تعالی به وی وحی فرستاد: "آیا راضی نیستی که من تو را به حسن و حسین مزین گردانم؟" پس بهشت اقبال نمود و مثل خرامیدن عروس می‌خرامید"[۱۱۲].

نقل شده است، روزی عده‌ای از اصحاب دیدند که پیامبر (ص) زبان خود را برای حسن بن علی که کودکی خردسال بود، بیرون می‌آورد و کودک، همین که سرخی زبان پیامبر (ص) را می‌دید، جست و خیز و شادی می‌کرد[۱۱۳]. یک بار عیینة بن حصن فزاری که حضور داشت، به پیامبر (ص) عرض کرد: "شگفتا که می‌بینم این‌چنین با این کودک رفتار می‌کنی! برخی از پسران من به مردی رسیده و ریش درآورده‌اند تاکنون آنها را نبوسیده‌ام و نمی‌بوسم"؛ پیامبر (ص) فرمود: "من چه کنم که خداوند مهربانی را از دل تو بیرون کشیده است!". محمد بن بشر در حدیث خود افزوده است که پیامبر (ص) فرمود: "آن کس که مهرورزی نکند، بر او مهرورزی نمی‌شود"[۱۱۴].

ابن عباس گوید: روزی پیامبر (ص) حسن بن علی را بر دوش گرفته بود؛ مردی گفت: "ای پسر! چه نیکو مرکبی سوار شده‌ای!". پیامبر (ص) فرمود: "و او چه نیکو سواری است!"[۱۱۵].

از ابوهریره نقل شده که گفته است: هرگز حسن بن علی (ع) را ندیدم مگر اینکه از دیدگانم اشک سرازیر شد. و این بدان سبب است که پیامبر (ص) روزی از خانه بیرون آمد و مرا در مسجد دید؛ پس دستم را گرفت و من همراه ایشان به راه افتادم و هیچ سخنی با من نفرمود تا اینکه به بازار بنی قینقاع رسیدیم؛ پس در آن گشتی زد و نگاهی فرمود و برگشت و من همچنان همراه ایشان بودم. سپس به مسجد رسیدیم، پس نشست و زانوهای خود را در بر گرفت و به من فرمود: "ای فلان! کودک را برای من فراخوان!" ابوهریره گوید: در این هنگام، حسن شتابان آمد و بر دامن پیامبر (ص) نشست و دست خود را داخل ریش پیامبر (ص) کرد. پس پیامبر (ص) دهان حسن را گشود و زبان خود را در دهانش نهاد و فرمود: "پروردگارا! من او را دوست می‌دارم؛ او را دوست بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۱۱۶].

پس از شهادت امام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع) امام حسن مجتبی (ع) برای سخنرانی بر فراز منبر رفت و با مردم سخن گفت. پس مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: "خود، پیامبر را دیدم که حسن را بر دامن خود نشانده بود و می‌فرمود: "هر کس مرا دوست می‌دارد باید که او ـ حسن ـ را دوست بدارد و حاضران این موضوع را به غایبان برسانند" و اگر فرمان پیامبر (ص) در این باره نبود، به هیچ کس چیزی نمی‌گفتم" سپس بر جای خود نشست[۱۱۷]. پیامبر اکرم (ص) بارها می‌فرمودند: "هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست می‌دارد و هر که آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۱۱۸].

جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند، پیامبر (ص) فرمود: "هر کسی که نگریستن به سرور جوانان بهشت او را شاد می‌سازد باید که به حسن بن علی بنگرد"[۱۱۹].

ابوسعید خدری از پیامبر (ص) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: "حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۱۲۰].

در نقل دیگری آمده است که روزی حسن و حسین نزد رسول خدا (ص) آمدند، پس پیامبر (ص) فرمود: "این دو، سرور جوانان بهشت‌اند و پدرشان از آن دو برتر است"[۱۲۱].

همچنین حذیفة نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: "جبرئیل به من مژده داد که حسن و حسین (ع) دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۱۲۲].

ابوهریره می‌گوید: روزی پیامبر (ص) در حالی که حسن و حسین همراهش بودند، به سوی ما آمدند و آن حضرت گاه حسن و گاه حسین را می‌بوسید و چون پیش ما رسید، مردی به آن حضرت گفت: "هر دو را سخت دوست می‌داری؟" فرمود: "هر کس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته است و هر که آن دو را دشمن بدارد، همانا مرا دشمن داشته است"[۱۲۳].

روزی مردی سبد خرمایی برای پیامبر آورد، رسول خدا (ص) پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا صدقه؟" آن مرد پاسخ داد: "صدقه است"؛ فرمود: " آن را برای اصحاب صفه ببر!"، در آن حال، حسن (ع) نزد پیامبر (ص) بود و بازی می‌کرد. پس آن کودک، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ پیامبر (ص) متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان کودکی کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما خاندان محمد صدقه نمی‌خوریم"[۱۲۴].

علامه مجلسی در بحارالانوار روایتی را از علی بن یوسف حلی آورده که وی به اسناد خود از حذیفة بن یمان چنین نقل کرده است: روزی پیامبر (ص) در اطراف مدینه به همراه گروهی از اصحاب همانند علی (ع) نشسته بودند که امام حسن مجتبی (ع) در حالی که آرام و با وقار بود، به نزد آنها وارد شد؛ پیامبر (ص) نظری به امام حسن کرد و فرمود: "این، جبرئیل است که حسن را راهنمائی و این، میکائیل است که وی را نگهداری می‌کند. این حسن، فرزند و نفس پاک و یکی از اضلاع من است؛ این حسن، سبط و نور چشم من است؛ پدرم به فدای این حسن باد!" سپس پیامبر خدا (ص) برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه رسول خدا (ص) دست امام حسن (ع) را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما می‌دیدیم که پیامبر خدا (ص) چشم از امام حسن (ع) برنمی‌دارد و سپس فرمود: "این حسن، بعد از من راهنمای مسلمانان هدایت شده خواهد بود؛ این حسن، هدیه پروردگار عالم به من است؛ این حسن، از من خبر می‌دهد؛ آثار و دین مرا به مردم معرفی می‌کند، سنت مرا زنده می‌کند؛ در رفتار خود عهده‌دار امور من خواهد شد و خدا به وی نظر رحمت می‌افکند؛ خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و احترام کند!"

هنوز سخن پیامبر اسلام (ص) تمام نشده بود که عرب بادیه‌نشینی در حالی که عصای خود را به زمین می‌کشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم پیامبر اسلام (ص) به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما می‌آید اکنون سخن خشنی به شما می‌گوید که پوست بدن شما می‌لرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در سخن گفتن خشونت خاصی دارد"؛ هنگامی که آن عرب بادیه‌نشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه سلام کند، گفت: "کدام یک از شما محمد است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟! در این هنگام، رسول خدا (ص) فرمود: "آرام باشید!"؛ آن‌گاه او گفت: "یا محمد! من قبلا کینه تو را در دل داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ کینه تو را بیشتر در دل گرفتم"؛

پیامبر خدا (ص) لبخندی زد، ولی ما برای این جسارت او خشمناک شده، خواستیم او را تنبیه کنیم، اما پیامبر (ص) به ما فرمود: "ساکت باشید!" سپس آن عرب بادیه‌نشین گفت: "یا محمد! تو گمان می‌کنی که پیامبری؟ در صورتی که به انبیاء دروغ می‌بندی و هیچ دلیل و برهانی نداری؟" رسول اکرم (ص) فرمود: "چه منظوری داری؟" او گفت: "اگر دلیل و برهانی داری بیاور!"

پیامبر خدا (ص) فرمود: "آیا دوست داری یکی از اعضاء من به تو خبر دهد که برای تو دلیل محکم‌تری باشد؟" او گفت: "مگر عضو انسان هم سخن می‌گوید؟" پیامبر (ص) فرمود: "آری". سپس پیامبر خدا (ص) به امام حسن فرمود: "برخیز (و با او گفتگو کن!)" او به امام حسن (ع) به نظر حقارت نگریست و گفت: "پیامبر، خودش برنمی‌خیزد و کودکی را بلند می‌کند تا با من سخن گوید!"، رسول خدا (ص) به او فرمود: "حسن جواب تو را خواهد گفت"؛ امام حسن (ع) بر آن مرد سبقت گرفت و فرمود: "آرام باش!" و آن‌گاه این اشعار را سرود:

تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسیدی، بلکه از شخص دانشمندی جویا شدی؛ تو جاهل و نادانی؛ اگر تو جاهل و نادانی، شفای نادانی نزد من است؛ مادامی که شخص پرسنده بپرسد؛ تو از دریای علمی می‌پرسی که دلوها نمی‌توانند آن را تقسیم کنند؛ این علم و دانش، ارثی است که رسول خدا به یادگار نهاده است.[۱۲۵]

"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن تجاوز کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با ایمان کامل بازخواهی گشت"؛ آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه می‌گویی؟!" امام حسن (ع) به او فرمود: "آری، تو با قوم خود گرد آمده و به گفتگو پرداختید و گمان کردید محمد (ص) بدون فرزند است، و بیشتر عرب کینه وی را در دل دارد و کسی نیست که خونخواه محمد (ص) باشد؛ تو گمان کردی که کشنده محمد (ص) خواهی بود و پول خون آن حضرت را قبیله‌ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفته‌ای که با آن پیامبر اسلام را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده‌ای که مبادا این راز فاش شود. اما به طرف خیر آمده‌ای. من اکنون تو را از سفری که آمده‌ای آگاه می‌کنم؛ تو در هوای روشنی از خانه خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و تاریکی آسمان را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آن‌گاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می‌شود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمی‌شنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و ستارگان از نظرت غائب شده بودند و راه را به کمک ستاره‌ای که طلوع کرده باشد یا دانشی که راهنما باشد، پیدا نمی‌کردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی می‌کردی، می‌دیدی در یک بیابان بی‌پایانی هستی و هرچه سختی می‌کشیدی و بر فراز تپه و بلندی می‌رفتی، می‌دیدی که راه خود را دور کرده‌ای و بادهای شدید می‌خواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهنده‌ای را دیدی و تپه‌های آن بیابان تو را به وحشت انداخته و سنگریزه‌ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود آمدی که دیدی نزد ما آمده‌ای و چشمت به جمال ما روشن و قلبت، باز و آه و ناله‌ات بر طرف شده است"؛

اعرابی گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟ تو زنگ قلب مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا علم غیب داری؟" سپس آن اعرابی گفت: "اسلام چیست؟" امام حسن (ع) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ سپس آن اعرابی اسلام آورد و مسلمانی وی بسیار نیکو بود. آن‌گاه رسول خدا (ص) قسمتی از قرآن را به وی آموخت؛ او گفت: "یا رسول الله اجازه می‌دهی من نزد قبیله‌ام بازگردم و ایشان را از این حادثه آگاه کنم؟" پیامبر خدا (ص) به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از قبیله خویش گفتگو کرد و بیشتر آنها اسلام آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر مردم به امام حسن (ع) می‌افتاد، می‌گفتند: "به حسن مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"[۱۲۶].

از عباس بن عبدالمطلب نقل شده است روزی نزد پیامبر خدا (ص) بودم که علی بن ابی‌طالب (ع) بیامد و چون پیامبر او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای پیامبر خدا، به روی این پسر لبخند می‌زنی؟ گفت: "ای عموی رسول خدا! به خدا که خداوند بیشتر از من او را دوست دارد؛ نسل همه پیمبران از پشت خودشان بود، اما نسل من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی روز قیامت شود، مردم را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا خدا نمی‌خواهد رسوا شوند، مگر این مرد و شیعه او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می‌شوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"[۱۲۷].[۱۲۸]

دعایی که پیامبر (ص) به امام حسن (ع) آموخت

از امام حسن بن علی (ع) نقل شده است که رسول خدا (ص) این کلمات را به من آموخت که در قنوت نماز وتر بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ»[۱۲۹]؛ خدایا مرا در زمره کسانی که هدایت کرده‌ای هدایت فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، عافیت ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ سرپرستی کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، برکت ده و مرا از شر آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که فرمان، تنها از آن توست و کسی بر تو حکومت نمی‌کند؛ تو منزهی ای پروردگار کعبه.

ابی الحوراء می‌گوید: از حسن بن علی (ع) پرسیدم: به روزگار پیامبر (ص) در چه سنی و مانند چه کسی بودی؟ فرمود: "به خاطر دارم که پیامبر (ص) به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که بدی و دروغ، مایه بدنامی و نیکی و راستی، مایه آرامش است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و پیامبر این دعا را به من آموخت که به هنگام نماز بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ»". ابو الحوراء می‌گوید: هنگامی که همراه محمد بن حنفیه در محله ابوطالب به دره پناه برده بودیم[۱۳۰]، این دعا را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما آموزش داده شده است و دستور داده‌اند که آنها را[در نماز وتر بخوانیم"[۱۳۱].

و نیز ابوالحوراء گفته است از حسن بن علی (ع) پرسیدم: چه چیز از رسول خدا (ص) حفظ کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای زکات برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ پیامبر (ص) آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما خاندان پیامبر (ص) زکات روا نیست"[۱۳۲].[۱۳۳]

عبادت امام حسن (ع)

امام حسن (ع) دو بار (و بنا به بعضی روایات، سه بار) تمام دارایی خود را میان فقرا تقسیم کرد. آن حضرت می‌فرمود: "من شرم میکنم از پروردگار خود که به ملاقات او بروم و به خانه او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از مدینه به مکه رفت و به نقلی، حسن بن علی (ع) پانزده مرتبه پیاده به حج رفت و چه زهدی بالاتر از این است.

نقل شده است، هرگاه امام حسن (ع) وضو می‌گرفت، اعضایش می‌لرزید و رنگ مبارکش زرد می‌شد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، می‌فرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل پروردگار عرش قرار می‌گیرد، رنگش، زرد و مفصل‌هایش به رعشه دچار شود"[۱۳۴]. هرگاه امام حسن (ع) به در مسجد می‌رسید، سر مبارک خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانه‌ات قرار گرفته ای خدای نیکوکار! شخص گنهکار نزد تو آمده است. ای پروردگار کریم! از گناهان من به خاطر آن نیکویی‌های خود در گذر!"[۱۳۵]

از ابن عباس نقل شده که گفته است: وقتی معاویه ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به حج نرفتم، در صورتی که حسن بن علی (ع) با پای پیاده ۲۵ مرتبه به حج رفت؛ در صورتی که اسب‌های بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه اموال خود و حتی نعلین‌های خود را با بندگان خدا تقسیم کرد[۱۳۶].

امام حسن مجتبی (ع) در زمان خود عابد‌ترین و زاهدترین و برترین مردم به شمار می‌رفت. هر گاه حج به جای می‌آورد، پیاده می‌رفت و چه بسا با پای برهنه می‌رفت هرگاه یاد مرگ می‌کرد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد قبر و به یاد برانگیخته شدن در محشر و به یاد عبور از صراط می‌افتاد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد آن موقعی می‌افتاد که برای حساب نزد خدا خواهد رفت، طوری فریاد میزد که غش می‌کرد. هرگاه برای نماز قیام می‌کرد، اعضایش در مقابل خدا می‌لرزید؛ هر وقت به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب می‌شد و آن‌گاه از خدا ورود به بهشت و دوری و بیزاری از جهنم را در خواست می‌کرد. هرگاه به آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا می‌رسید می‌فرمود: « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ»!". آن حضرت در هر حال به ذکر و یاد خدا مشغول و از همه مردم، راستگوتر و فصیح‌تر بود[۱۳۷].

امام باقر (ع) فرمود: "چون وفات امام حسن (ع) نزدیک شد، گریه کرد؛ به او گفته شد: "پسر پیامبر! گریه می‌کنی در صورتی که نزد رسول خدا (ص) چنان مقامی داری! و پیامبر علی (ص) درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به حج رفته‌ای و سه بار، تمام دارائی‌ات را نصف کرده‌ای و حتی کفشت را (در راه خدا به فقرا داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب می‌گریم: بیم موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و از جدائی دوستان"[۱۳۸] نقل شده است، وقتی امام حسن (ع) از نماز صبح فارغ می‌شد، تا طلوع آفتاب با کسی سخن نمی‌گفت، حتی اگر کسی می‌خواست آن بزرگوار را از سر سجاده دور کند[۱۳۹].[۱۴۰]

بخشش امام حسن (ع)

نسبت به بخشندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) در منابع و مصادر مطالب فراوانی نقل شده است؛ ابن طلحه درباره بخشش امام حسن مجتبی (ع) گفته است: بخشش و کرم، درختی است که کشتگاه آن در حب اوست و او این ویژگی را از کسی به ارث برده است که در حال رکوع، به سائل انفاق کرد. روزی امام حسن (ع) شنید، مردی از خدای تعالی می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد[۱۴۱].

نقل شده است، "روزی امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر به قصد حج حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و تشنه و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به خیمه پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع تشنگی کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد خیمه شدند و جلو خیمه پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن زن، گفتند: "ما از قریش هستیم که برای به جا آوردن حج می‌رویم؛ چون به سلامت بازگردیم ان‌شاءالله، در مدینه پیش ما بیا تا جبران این پذیرایی کرده و از تو قدردانی کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این زن به خانه آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش نقل کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به مدینه رفتند؛ روزی این مرد و زن از کوچه‌های مدینه می‌گذشتند؛ امام حسن (ع) که بر در خانه خود نشسته بود، آن زن را شناخت، پس غلامی را فرستاد و او را طلب کرد و فرمود: "یا أمة الله مرا می‌شناسی؟"

گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما پذیرایی کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به وی داد و غلام را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، امام حسین (ع) فرستاد؛ امام حسین (ع) فرمود: "برادرم، حسن به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و غلام خود را همراه او کرده و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد؛ او گفت: "حسن و حسین به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینارعبدالله بن جعفر گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس زن با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"[۱۴۲].

همچنین مردی از اهل شام نقل کرده است که "روزی به مدینه آمده، مرد زیبایی را دیدم که بر شتر خوش‌رفتاری سوار شده بود که مثل او به حُسن و جمال ندیده بودم. و دل من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "حسن بن علی بن ابی‌طالب (ع) است"؛ دل من از خشم و کینه و حسدش پر شد که علی چنین فرزند جوانی دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر علی بن ابی‌طالب هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به ناسزا گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من تصور می‌کنم که تو غریب و از اهل شام باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از کرم و اخلاق او تعجب کردم. پس بازگشتم و محبت او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه دوست نمی‌داشتم"[۱۴۳].

امام صادق (ع) فرمود: "مردی نزد عثمان که بر در مسجد نشسته بود، آمد و از وی درخواست پول کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا راهنمایی کن!" عثمان به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از مسجد که حسن (ع) و حسین (ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها سلام داد و از آنها درخواست پول کرد؛ حسن (ع) و حسین (ع) به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که انسان را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس امام حسن (ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین (ع) نیز دستور داد به او چهل و نه دنیار دادند و عبدالله بن جعفر نیز دستور داد به او چهل و هشت دینار دادند و آن مرد نزد عثمان برگشت؛ عثمان به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه طلب مال می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن مال غیر از سه مورد شایسته نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه دینار داد و دومی چهل و نه دینار و سومی چهل و هشت دینار دادند"؛ عثمان گفت: "برای تو چه کسی مانند این جوان‌ها می‌شود؟ آنان علم را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و حکمت را اندوخته‌اند""[۱۴۴].

روزی مردی به حضور امام حسن (ع) آمد و گفت: "من از پیامبر خدا نافرمانی کرده‌ام؛ امام (ع) فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟" او گفت: "خدا فرمود: گروهی که زن، مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد؛ زن من به من دستور داد تا غلامی بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است"؛ امام حسن (ع) به وی فرمود: "یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر بخواهی من پول آن غلام فراری را می‌دهم"؛ او گفت: "همین یک حاجت کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس امام (ع) پول آن غلام را به وی عطا کرد[۱۴۵].

نقل شده است، روزی امام حسن (ع) در شام نزد معاویه رفت و فهرست طولانی اموال و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی امام حسن (ع) خواست از نزد معاویه خارج شود، خادمی کفش آن حضرا را دوخت؛ پس امام (ع) آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.

همچنین نقل شده است، روزی معاویه به مدینه رفت. در اولین روزی که مردم به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می‌گرفت. امام حسن بعد از همه مردم نزد معاویه رفت، معاویه به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی؟ به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به غلام خود گفت: "به قدر همه آن‌چه که به همه مردم دادیم، به امام حسن بده! یا ابا محمد! بدان که من پسر هند هستم"؛ امام حسن (ع) آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر فاطمه دختر پیامبر خدا هستم"[۱۴۶].

روزی مروان بن حکم گفت: "من خواهان مرکب حسن بن علی (ع) هستم؛ ابن ابی عتیق به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا می‌کنی؟" مروان گفت: "آری"؛ ابن ابی عتیق گفت: "هنگامی که گروه قریش گرد هم آمدند، من کرامت‌های قریش را شرح داده، از نقل کرامت‌های حسن خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا سرزنش کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به نقل کرامت‌های قریش پرداخت، ولی از امام حسن (ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های حسن بن علی چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم کرامت انبیاء را شرح دهم، امام حسن را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی امام حسن (ع) از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد؛ امام حسن (ع) در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس امام (ع) فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت"[۱۴۷].[۱۴۸]

دوران زندگانی امام

دوران زندگانی امام مجتبی (ع) را می‌توان به پنج دوره تقسیم کرد:

  1. هفت سال با پیامبر؛
  2. ۲۵ سال در زمان خلفا؛
  3. حدود پنج سال دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع)؛
  4. هفت ماه دوران خلافت حضرت از رمضان سال ۴۰ تا جمادی الأولای سال ۴۱ هجری[۱۴۹]؛
  5. ده سال آخر عمر حضرت در زمان خلافت معاویه.

دوران امامت حضرت ده سال بود. در کتب اربعه درباره بخشی از این دوران نکاتی نقل شده است. شیخ طوسی امام حسن (ع) را این‌گونه معرفی کرده است: حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام زکی سید جوانان بهشت، در مدینه در ماه رمضان سال دوم هجری متولد شد و با سم در مدینه در آخر صفر سال ۴۹ به شهادت رسید. سن ایشان در آن زمان ۴۷ سال بود. مادرش سرور زنان دو عالم، فاطمه دختر رسول خدا (ص) بود و در بقیع در شهر پیامبر دفن گردید[۱۵۰].

آنچه شیخ طوسی نقل کرده، متن مقنعه شیخ مفید است[۱۵۱]. کلینی مشابه با نقل شیخ، درباره آن حضرت سخن گفته؛ جز اینکه به مسمومیت حضرت اشاره نکرده است. وی افزوده: روایت شده که حضرت در سال سوم هجری متولد شده است[۱۵۲]. از امام صادق (ع) نقل می‌کند: حسن بن علی (ع) در ۴۷ سالگی در سال ۵۰ درگذشت. وی پس از پیامبر ۴۰ سال زندگی کرد[۱۵۳]. به نظر می‌رسد این نقل با گزارش‌های تاریخی هماهنگی بیشتری داشته باشد؛ زیرا ازدواج فاطمه (س) و علی (ع) را بعد از جنگ بدر در ذی‌حجه سال دوم هجری دانسته‌اند[۱۵۴]؛ در نتیجه تولد امام حسن (ع) در سال سوم خواهد بود؛ آن‌گونه که شیخ مفید نقل کرده که در نیمه رمضان سال سوم هجری به دنیا آمده است[۱۵۵]. ابوعلی همام تولد امام حسن (ع) را سه سال و چند ماه بعد از هجرت در مدینه می‌داند[۱۵۶]؛ بنابراین اگر سن حضرت را هنگام شهادت ۴۷ سال بدانیم، شهادت ایشان در سال ۵۰ درست است. وقتی امام حسن (ع) متولد شد، در همان روز پیامبر در گوشش اذان نماز خواند[۱۵۷].[۱۵۸]

دوران رسول خدا(ص)

امام حسن(ع) کمتر از هشت سال با رسول خدا بود، ولی در رویدادهای مهم آن عصر حضور داشت. رویداد مباهله که در سال ششم هجرت روی داد، یکی از حوادث مشهور عصر رسالت است. در این ماجرا رسول خدا(ص) با نمایندگان مسیحیان نجران گفتگوهای بسیاری داشت؛ ولی آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند. با نزول آیه ۶۱ سوره آل عمران، رسول خدا(ص) نمایندگان مسیحی نجران را به مباهله فراخواند. هنگام مباهله، بزرگ مسیحیان نجران، هم‌کیشان خود را به دلیل اینکه رسول خدا(ص) به همراه حسنین(ع)، فاطمه(س) و علی(ع) آمده بودند، از مباهله نهی کرد. از این رو، حاضر به دادن جزیه شدند[۱۵۹].

از حوادث مهم دیگری که در دوران رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، «بیعت رضوان» بود. حسنین(ع) تنها خردسالانی بودند که در آن حادثه با رسول خدا(ص) بیعت کردند[۱۶۰]. حضور آنان در کنار بزرگان صحابه، جایگاه خاص ایشان را نشان می‌دهد؛ زیرا همیشه این بیعت مورد توجه بوده و از معدود مفاخری است که همیشه صحابه بدان توجه داشته‌اند[۱۶۱]. در مقابل، حضور نداشتن در بیعت رضوان سبب نکوهش بوده است؛ برای نمونه، در جریان شورای خلافت، مقداد به اعضای آن شورا گفت: با کسی که در بیعت رضوان نبوده بیعت نشود[۱۶۲]. عایشه نیز ضمن اعتراض به عثمان این موضوع را مطرح کرده است[۱۶۳].

از دیگر اتفاقات زندگانی امام حسن(ع) در عصر نبوی، گواه بودن ایشان بر پیمان نامه ثقیف است که در ماجرای آمدن نمایندگان ثقیف برای پذیرش اسلام نوشته شد. خالد بن سعید نویسنده این نامه بود و پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر آن گواه گرفت[۱۶۴].[۱۶۵]

دوران خلفای سه‌گانه

دوران ابوبکر

امام مجتبی (ع) در دوران ابوبکر، گرچه خردسال بود اما نسبت به غصب خلافت و کنار زدن جانشین راستین پیامبر خدا (ص) اعتراض می‌کرد. نقل شده است، روزی ابوبکر بر منبر پیامبر (ص) نشسته، در حال سخنرانی بود؛ در این حال، امام مجتبی (ع) که خردسال بود، به مسجد وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به ابوبکر فرمود: "از منبر پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر منبر پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و ابوبکر نیز گفت: "راست گفتی، این، منبر پدر توست"[۱۶۶].

در منابع تاریخی و حدیثی نیز نقل شده که پس از غصب خلافت و نادیده گرفته شدن وصیت پیامبر خدا (ص) آن حضرت به همراه پدر و مادر بزرگوارش نزد اصحاب می‌رفتند و با آنها گفتگو کرده، از آنها کمک می‌خواستند[۱۶۷]. نقل شده است، وقتی عمر بن خطاب گفت: "اگر (علی بن ابی طالب (ع)) بیعت نکند، گردنش را می‌زنیم!" در این حال، دو پسر امیرالمؤمنین علی (ع) حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته می‌شد و اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شد. پس امام علی (ع) به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمی‌توانند چنین کاری را انجام دهند"[۱۶۸]. وقتی افراد خلیفه علی (ع) را دستگیر کرده، برای بیعت به مسجد بردند، حسن و حسین (ع) نیز همراه مادر برای نجات پدر به مسجد رفتند[۱۶۹]؛ پس حسن (ع) نیز همراه مادر برای برپایی حق تلاش می‌کرد [۱۷۰].

همچنین هنگامی که خلیفه اول درباره فدک از فاطمه (س) شاهد خواست، امام حسن (ع) نیز در نزد ابوبکر حاضر شد[۱۷۱]. او به هنگام احتضار مادر نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود[۱۷۲] و در مراسم غسل و دفن مادر و وداع با پیکر او حضور داشت[۱۷۳].[۱۷۴]

دوران عثمان

در دوران حکومت خلیفه سوم ابوذر به ربذه تبعید شد. هنگام خروج ابوذر از مدینه و با وجود نهی عثمان از بدرقه او، امام مجتبی(ع) همراه پدر و برادر خود برای بدرقه ابوذر حضـور یافت و با سخنانی به دلداری او پرداخت[۱۷۵]. بنا بر برخی روایات اهل سنت، امام حسـن(ع) در فتوحات آفریقا، خراسان و طبرستان شرکت داشت[۱۷۶]. دو دیدگاه درباره حضور امام در فتوح وجود دارد: دیدگاهی حضور و حتی موافقت امام را با فتوح نپذیرفته و اخبار مربوطه را ضعیف و مردود دانسته است[۱۷۷]، به ویژه که در صورت درستی اخبار حضور، بایستی به نمود آن در مسائل فقهی مرتبط با فتوح اشاره می‌شد[۱۷۸].

دیدگاهی دیگر، حضور حضرت را در راه مصالح عالی اسلام و مسلمانان توجیه کرده‌اند[۱۷۹]، به ویژه که جمع درخور توجهی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) در آن فتوح شرکت داشتند و این نوع شرکت، استثنا بودن یا تقیه را نفی می‌کند. برای نمونه، حضور عمار در فتح شوشتر[۱۸۰]، حذیفة بن یمان در فتح نهاوند[۱۸۱]، سلمان فارسی در فتح مدائن[۱۸۲]، ابوذر غفاری در فتح شامات[۱۸۳]، جابر بن عبدالله انصاری در فتح یرموک[۱۸۴]، حجر بن عدی در فتح جلولا[۱۸۵] و قادسیه، مالک اشتر در فتح قادسیه، مصر و شامات که در یرموک نیز یک چشم خود را از دست داد[۱۸۶]، زید بن صوحان در فتح جَلولا، مقداد در فتح دیاربکر، حمص و مصر[۱۸۷]، عبدالله بن جعفر و جمعی از بنی هاشم در جنگ ابوالقدس[۱۸۸] و هاشم مرقال در قادسیه[۱۸۹]، دمشق، بیت المقدس[۱۹۰] و جلولا شرکت داشت[۱۹۱].

بنا بر این دیدگاه، شرکت اصحاب خاص شاهدی بر همراهی و موافقت امیرالمؤمنین(ع) با فتوح است، ولی منظور از موافقت را تأیید تمام اعمال و رفتارهای میدانی فاتحان نمی‌دانند. اما مخالفان این دیدگاه، به دلیل عصمت اهل بیت(ع)، حضور یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) و مشورت‌های آن حضرت به خلفا را دلیل بر موافقت امام علی(ع) با فتوحات نمی‌دانند. افزون بر اینکه فارغ از موافقت و یا عدم موافقت امیرالمؤمنین(ع)، موضوع اصلی مورد بحث، حضور امام حسن(ع) در فتوحات است که باید ثابت می‌شد در حالی که گروه موافقان نتوانستند چنین موضوعی را ثابت کنند.

قتل عثمان رویداد دیگری است که در سال ۳۵ق رخ داد. کارهای خلاف عثمان، سبب اجتماع مسلمانان از کوفه، بصره و مصر در مدینه شد. انگیزه این اجتماع سیاسی، اصلاح انحراف‌های خلیفه بود. بسیاری از اصحاب نیکوکار و جلیل القدر رسول خدا(ص) نیز در میان معترضان بودند، ولی افرادی از این حرکت سوء استفاده کردند و با داشتن اهداف سیاسی، کم کم رهبری این حرکت را به دست گرفتند. در نهایت خلیفه محاصره شد و از روز هجدهم، آب و آذوقه را بر او بستند[۱۹۲]. منع آب از خلیفه، چهل روز طول کشید[۱۹۳] و سرانجام با کشته شدن عثمان، ماجرا پایان یافت.

در این میان، امیرالمؤمنین علی(ع) تنها کسی بود، که تلاش کرد عثمان کشته نشود[۱۹۴]. آن حضرت افزون بر میانجی‌گری‌های متعدد، بارها تلاش کرد تا به عثمان آب و آذوقه برسد و امام حسن(ع) را برای رساندن آب به عثمان مأمور کرد[۱۹۵]. ابن شبه نمیری روایت کرده که امیرالمؤمنین(ع) حسنین(ع) و محمد بن حنفیه را برای دفاع از عثمان به خانه او فرستاد که امام مجتبی(ع) مجروح شد. آنگاه خود ابن شبه سند این خبر را ضعیف شمرده است[۱۹۶].

برخی علمای شیعه و اهل سنت نیز ضمن تضعیف سند این گزارش، زخمی شدن امام حسن(ع) برای دفاع از عثمان را مردود دانسته‌اند[۱۹۷]. هیثمی اشکال دیگری مطرح ساخته به این مضمون که علی(ع) در آن زمان اساساً در مدینه نبود[۱۹۸]. سید مرتضی، ضمن رد حفاظت حسنین(ع) از عثمان، بیان داشته است که بر فرض قبول، علی(ع) این اقدام را تنها برای جلوگیری از کشته شدن عثمان و دفاع از حریم زن و فرزندان او که از آب و غذا محروم شده بودند، انجام داد؛ نه اینکه آنان را برای جلوگیری از خلع او اعزام کرده باشد[۱۹۹]. علامه امینی[۲۰۰] و نیز سید جعفر مرتضی عاملی[۲۰۱]، هاشم معروف حسنی[۲۰۲] و باقر شریف قرشی[۲۰۳] نیز با تبیین‌های مختلف این موضوع را رد کرده و دارای اشکال دانسته‌اند[۲۰۴].

دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)

در دوران امیرالمؤمنین علی(ع)، شاهد حضور پررنگ و تأثیرگذار امام حسن(ع) هستیم. هنگامی که امام علی(ع) برای سرکوبی اصحاب جمل از مدینه راهی عراق شد، امام حسن(ع) را همراه عمار به کوفه فرستاد تا کوفیان را برای جهاد با ناکثین فرا بخواند. ابوموسی اشعری که گرایش عثمانی و ضد علوی داشت، مردم را از پیوستن به لشکر امیرالمؤمنین(ع) برحذر داشت. امام مجتبی(ع) برای تشویق مردم، در مسجد کوفه با سخنان خود سبب شد ۸۰، ۹۰ یا ۱۲۰ هزار نفر از کوفیان به امام علی(ع) بپیوندند[۲۰۵].

بر اساس گزارشی، امام حسن(ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ و یا راست سپاه بود[۲۰۶]. شجاعت‌هایی که امام حسن(ع) در جنگ جمل از خود نشان داد، علی(ع) را بر آن داشت تا دستور دهد ایشان را به عقب باز گردانند تا نسل رسول خدا(ص) باقی بماند[۲۰۷]. همچنین امام مجتبی(ع) در بصره و پس از پایان جنگ جمل خطبه‌ای خواند که به سبب آن امیرمؤمنان(ع) پیشانی او را بوسید[۲۰۸] و پیوسته از امام حسن(ع) تمجید می‌کرد و خطاب به او می‌فرمود: «تو پاره تن من هستی، بلکه تو تمام [وجود] من هستی»[۲۰۹].

در جنگ صفین نیز امام حسن(ع) در کنار امیرالمؤمنین(ع) حضور داشت، مردم را به حضور فعال در جنگ تشویق می‌کرد برای آنان خطبه می‌خواند و خود وارد میدان نبرد می‌شد[۲۱۰]. همچنین حضرت در نبرد نهروان نیز پدر را همراهی می‌کرد. جنگ نهروان از دو نبرد پیشین بسی دشوارتر بود؛ زیرا خوارج اولاً، بصریان و شامیان نبودند، بلکه کوفیانی بودند که از نظر خویشاوندی ارتباطات بسیاری با سپاه امام علی(ع) داشتند؛ ثانیاً، از عُباد و زُهاد و قُراء کوفه با ظاهری مذهبی و فریبنده بودند که جنگ با آنان نیاز به بصیرت فراوان داشت. از این رو، نقش امام حسن(ع) با توجه به جایگاهش، نقش روشنگری بود.

با پایان یافتن ماجرای خیانت‌بار حکمیت (داوری) و مخالفت خوارج با آن، شبهاتی در صحت گفتار خوارج پیش آمد و فضای سیاسی کوفه را چنان فرا گرفت که در میان رؤسای قبائل و مردم گفتگوهای بسیاری درباره حکمیت شایع شد به گونه‌ای که مردم انتظار داشتند تا امیرالمؤمنین(ع) یا یکی از اهل بیتش در این موضوع روشنگری کند. از این رو، امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) دستور داد تا درباره حکمیت ابوموسی و عمرو بن عاص سخن بگوید و امام حسن(ع) چنین فرمود: «ای مردم! درباره این دو مرد (ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص) که داور انتخاب شدند سخن بسیار گفتید، آنها انتخاب شدند تا بر اساس کتاب خدا داوری کنند، ولی هوای نفس خود را بر قرآن ترجیح دادند و چنین کسانی نمی‌توانند حکم (داور) باشند، بلکه محکوم هستند. ابوموسی در اینکه عبدالله بن عمر را خلیفه خواند، سه اشتباه کرد: اول اینکه پدرش عمر از پسرش راضی نبود، دوم اینکه عمر او را به کاری نگمارد و سوم اینکه مهاجران و انصاری که پیشتر در انتخاب خلیفه نقش داشتند، بر او اجماع نکردند. حکمیت و داوری تفضل الهی است و رسول خدا(ص) نیز سعد بن معاذ را درباره بنی قریظه داور قرار داد و او به حکم خداوند درباره آنان داوری کرد و رسول خدا(ص) آن را پذیرفت، اما اگر خلاف حکم خداوند داوری کرده بود، پیامبر(ص) آن را اجرا نمی‌کرد[۲۱۱].[۲۱۲]

امامت امام حسن (ع)

دلایل متعددی برای امامت امام حسن مجتبی (ع) بیان شده است، مانند روایاتی که از رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و خود امام حسن (ع) نقل شده است؛ علاوه بر آن ادله‌ای مانند: آیه تطهیر، آیه اولی الامر، حدیث ثقلین و... بر افضلیت آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از معجزات و کرامات نقل شده از ایشان می‌تواند به عنوان دلیل بر امامت آن حضرت باشد[۲۱۳].

صلح امام حسن

یکی از حوادث مهم دوران امامت و خلافت امام حسن (ع)، صلح با معاویه بود که در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۲۱۴] به سبب کوتاهی یارانش رخ داد[۲۱۵]. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر (ع) می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۲۱۶]: “به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن (ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۲۱۷]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۲۱۸] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۲۱۹].

امام باقر (ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان می‌پردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن (ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین (ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۲۲۰]. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن (ع) با معاویه نقل شده است[۲۲۱].[۲۲۲]

رازگشایی مخالفان امیرالمؤمنین علی (ع)

در کتاب‌های زیادی نقل شده است، در روزی مجلسی که در حضور معاویه تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از آیین اسلام و پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) گرد هم آمدند و در حضور امام حسن مجتبی (ع) نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی (ع) که خود شایسته آنها بودند، دادند. امام حسن (ع) هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان تاریخ و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این احتجاج به طور مشروح نقل شود تا محققان و پژوهشگران و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع حاکم که باعث شد امام حسن (ع) ترک مخاصمه و جنگ را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.

این ماجرا را طبرسی در احتجاج[۲۲۳] با عنوان "احتجاج امام حسن بن علی (ع) بر گروهی از مخالفان و دشمنان نسبت به فضل و برتری پدر و خودش در حضور معاویه" چنین نقل کرده است: از شعبی و أبومخنف و یزید بن ابی‌ حبیب مصری نقل شده است که ایشان همگی گفته‌اند: در اسلام هیچ روزی درباره منازعه و مشاجره و مبالغه در کلام قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمی‌رسد که: عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبة بن أبی سفیان، ولید بن عقبة بن أبی معیطو مغیرة بن شعبه نزد معاویة بن ابی سفیان اجتماع کرده، درباره یک امر هم‌نظر شدند.

عمرو عاص خطاب به معاویه گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی حسن بن علی (ع) بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او سیره و روش پدرش را احیا کرده است و همه گوش به فرمان او شده‌اند و هرچه امر کند، اطاعت و هرچه بگوید، تصدیق می‌شود، و اگر کار این‌گونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو دشنام می‌دهیم و قدر و منزلت هر دو را خوار می‌سازیم؛ ما اینجا می‌نشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛

معاویه به ایشان گفت: "نگرانم که حسن بن علی در این مناظره آن‌چنان قلاده‌ای به گردن شما بیاویزد که تا دم مرگ و در قبر، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به خدا قسم که من پیوسته از دیدار او کراهت داشته، از هیبتش ترسیده‌ام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، عدل و انصاف را در حق او رعایت خواهم کرد"؛ عمروعاص گفت: "آیا بیم داری که باطل او بر حق ما و بیماری‌اش بر صحت و سلامتی ما برتری یابد؟" معاویه گفت: "نه"؛ عمروعاص گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" عتبة بن أبی سفیان گفت: "این رأی شما را صلاح نمی‌دانم، و به خدا سوگند! که همگی شما نیز نمی‌توانید با بیشتر از آن‌چه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آن‌چه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در مبارزه و جدال سرسخت‌اند".

پس همگی کسی را در پی امام حسن (ع) فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: معاویه شما را فراخوانده است"؛ امام (ع) فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت (ع) فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، عذاب از آنجا که فکرش را نمی‌کنند، بر ایشان نازل نمی‌شود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباس‌هایم را بده!" و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم کلام گشایش بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، معاویه از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی مصافحه کرد؛ امام (ع) فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه سلامتی و مصافحه علامت امن و امان است؟"

معاویه گفت: "آری، این جماعت بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه عثمان، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همان‌طور که می‌پرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ امام (ع) فرمود: "سبحان الله! خانه، خانه تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به خدا سوگند! اگر جوابی که ایشان می‌خواهند بدهم، از گفتن ناسزا در نزد تو حیا می‌کنم، و چنانچه بر تو پیروز شوم، از ناتوانی تو شرم می‌کنم؛ پس کدام‌یک از آن دو را می‌پذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از بنی‌هاشم می‌آوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترسان‌اند؛ زیرا خداوند در حال و آینده ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش می‌دهم، «وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ»".

پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفان گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن خلیفه، عثمان بن عفان فردی از قبیله بنی عبدالمطلب بر روی زمین باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در پذیرش اسلام از همه افضل بود و در شرافت با رسول خدا (ص) وابستگی داشت، ای بدا به این کرامت الهی! تا اینکه خون او را ـ به دلیل کینه و فتنه‌گری و حسد و طلب آن‌چه اهل آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و پذیرش اسلام بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر خواری و بی‌گناهی او! که حسن و سایر افراد بنی عبدالمطلب زنده بر روی زمین باشند و عثمان به خون خود رنگین و دفن شده باشد؛ با اینکه ما خون نوزده تن دیگر از بزرگان بنی‌امیه را که از کشته شدگان جنگ بدر هستند، از شما بنی عبدالمطلب طلب داریم!".

سپس عمرو عاص پس از حمد و ثنای الهی گفت: "پسر ابوتراب! ما در پی تو فرستادیم تا همگی اقرار کنیم که پدرت؛ ابوبکر صدیق را مسموم ساخت، و در قتل عمر فاروق شرکت داشت و عثمان ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که حق او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن فتنه را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای بنی عبدالمطلب؛ خداوند، حکومت را به شما نبخشید که در آن آن‌چه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای حسن در دلت می‌گویی که امیرالمؤمنین توئی، با اینکه تو توانایی آن را نداری و... و این به خاطر بدی کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت دشنام گوییم. و این را بدان که تو نمی‌توانی بر ما عیب گرفته، ما را تکذیب کنی، و اگر فکر میکنی ما بر تو در مسئله‌ای دروغ بسته؛ در بیان باطل، زیاده‌روی و درباره تو خلاف حق ادعا کرده‌ایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین خلق خدایید، و خداوند شر پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما گرفتاری؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد خدا گناهکار نیستیم و نزد مردم عیبی نداریم"؛

سپس عتبة بن ابی سفیان گفت: "ای حسن! پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از قاتلان عثمان هستی، و حق، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان حقّ قصاصی که در کتاب خدا آمده، با تو رفتار کرده و همگی قاتلان تو هستیم، و اما پدرت؛ خود خداوند او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره امید تو به خلافت؛ تو مرد این میدان و افضل از دیگران نیستی"؛

سپس ولید بن عقبة بن ابی معیط همچون یارانش گفت: "ای گروه بنی‌هاشم، شما همان‌هایید که ابتدا بر عثمان عیب گرفته، و مردم را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر حرص بر حکومت و قطع رحم و نابودی امت و ریختن خون همه ایشان برای رسیدن به خلافت، و آن خون را به خاطر این دنیای بی‌ارزش و دوستی آن ریختند؛ با اینکه عثمان، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همان‌ها بودید که پیش از همه بر او حسد برده بر او طعن زدید و سپس او را کشتید؛ می‌پندارید که خداوند با شما چه خواهد کرد؟!"

سپس مغیرة بن شعبه به سخن حضرت امیر (ع) اهانت کرد، گفت: "ای حسن! عثمان، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و گناهکار بهانه و عذری ندارد، ای حسن! ما گمان داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع عثمان کرد، در نهایت، به قتل او راضی بود، و به خدا سوگند که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را می‌کشت و مرده را معیوب می‌ساخت، و بنی‌امیه برای بنی‌هاشم بهتر بودند تا بنی‌هاشم برای بنی‌امیه، و معاویه برای تو بهتر بود تا تو برای معاویه، و پدرت در زمان حیات رسول خدا (ص) با او بد دل بود، و پیش از وفات آن حضرت، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از بیعت با ابوبکر کراهت داشت تا اینکه به گونه‌ای تلافی کرد؛ سپس در فکر قتل ابوبکر بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با عمر به منازعه پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در قتل عمر کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در خلافت عثمان نیز آنقدر بر او طعن زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این کشتارها او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد خدا چه منزلتی دارد ای حسن؟ و خداوند در قرآن اختیار را به اولیای مقتول سپرده است. و معاویه ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و حق؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به خدا که خون علی از خون عثمان بالاتر نیست، و شما فرزندان عبدالمطلب این را بدانید که خداوند بنا ندارد که حکومت و نبوت را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.

سپس آن امام همام؛ حضرت ابومحمد حسن بن علی (کریم اهل بیت)(ع) لب به سخن گشود و فرمود: "حمد و ستایش برای خداوندی است که اول شما را به اول ما هدایت کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدم، محمد نبی و بر آل او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و علم و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن می‌گویم ای معاویه!" سپس آن حضرت به معاویه فرمود: "ای ازرق! به خدا قسم کسی جز تو به من ناسزا نگفت و این ناسزا از جانب این گروه نبود، و جز تو به من دشنام نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من ناسزا گفته و دشنام دادی، و این، از بدی رأی و سرکشی و حسد تو نسبت به ما و دشمنی قدیم و جدید شما با حضرت محمد (ص)، است.

و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من متحد شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ تصدیق نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای معاویه، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به خدا سوگند! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او دشنام دادید، هموست که با رسول خدا (ص) بر دو قبله نماز گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در گمراهی بوده و "لات" و "عزی" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو بیعت شرکت جست: بیعت رضوان و بیعت فتح، و تو ای معاویه در بیعت نخست، کافر، و در بیعت دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم حق است – علی (ع) در روز بدر با شما روبرو شد، در حالی که پرچم رسول خدا (ص) و اهل ایمان را در دست داشت، و ای معاویه در دست تو پرچم مشرکان بود و تو در آن روز به پرستش لات و عزی مشغول بودی، و جنگ با رسول خدا (ص) را واجب می‌پنداشتی؟ و آن حضرت در روز احد در حالی با شما روبرو شد که در دستش پرچم رسول خدا (ص) و در دست تو ای معاویه پرچم مشرکان بود؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نیز پرچم رسول خدا (ص) در دست او بود و پرچم مشرکان در دست تو؛ هر کدام این موارد حجت او را غالب و دعوتش را آشکار و او را پیروز میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار رضایت در رخسار مبارک پیامبر (ص) از وی هویدا، و اظهار نارضایتی و غضبش بر تو آشکار بود.

سپس همه شما را به خدا سوگند می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی رسول خدا (ص) بنی‌قریظه و بنی‌نضیر را محاصره کرد؛ عمر بن خطاب را با پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ را با پرچم انصار به سوی آنان فرستاد؟ اما سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و عمر بن خطاب نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که رسول خدا (ص) فرمود: "فردا پرچم را به مردی می‌سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و محبوب آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در جنگ بیزار است، و تا وقتی که خدا او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".

در این هنگام، ابوبکر، عمر بن خطاب و دیگر مهاجر و انصار منتظر بودند که پرچم نصیب آنها شود، و علی (ع) در آن روز به چشم درد مبتلا شده بود، پس رسول خدا (ص) او را فراخوانده، آب دهان مبارک خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس پرچم را بدو سپرد و آن حضرت به لطف و منت خداوند، پیروزمندانه از جنگ بازگشت، و تو ای معاویه در آن روز در مکه دشمن خدا و رسولش بودی، پس آیا مردی که خیرخواه خدا و رسول است با کسی که دشمن آن دو است، برابر است؟ سپس، به خدا سوگند که قلب تو بعدها هرگز اسلام را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در دل است، سخن می‌گوید.

شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) علی را در غزوه تبوک – بی‌آنکه از او در غضب بوده یا ناراضی باشد - جانشین خود در مدینه قرار داد، و منافقان در این‌باره حرکت به سخن آمدند و آن حضرت نزد رسول خدا (ص) شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در مدینه باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوه‌ای غایب نبوده‌ام"، و رسول خدا (ص) بدو فرمود: "تو وصی و جانشین من در اهل من هستی، همچون هارون به موسی"، سپس دست علی را گرفته، فرمود: "ای مردم! هر که ولایت مرا بپذیرد؛ ولایت خدا را پذیرفته، و هر که ولایت علی را بپذیرد؛ ولایت مرا پذیرفته است، و هر که از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده، و هر که از علی اطاعت کند، از من اطاعت کرده است، و هر که مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است".

سپس امام (ع) فرمود: شما را به خدا قسم! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) در حجةالوداع فرمود: "ای مردم! من در میان شما دو چیزی باقی نهاده‌ام که پس از آن دیگر گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را؛ حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش ایمان آورید، و بگویید: به تمام آن‌چه خداوند در قرآن نازل فرموده است، ایمان داریم؛ و عترت و اهل بیتم را دوست بدارید، و با دوستانشان دوست باشید و ایشان را علیه دشمنانشان یاری کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در روز قیامت کنار حوض بر من وارد شوند".

سپس آن رسول گرامی در حالی که بر منبر بود، علی را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش! خداوندا! هر که با او دشمنی کند، به او در دنیا مسکن و مأوی نده، و روحش را به آسمان بالا نبر، بلکه او را در پائین‌ترین مکان جهنم قرار ده!" و شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) بدو فرمود: "تو در روز قیامت؛ مردم [نااهل] را از حوض من می‌رانی! همچنان که شما شتر غریب را از میان شتران خود می‌دانید؟" و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که حضرت امیر (ع) در ایام بیماری رسول خدا (ص) نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و رسول خدا (ص) با دیدن علی (ع) گریست و چون علی علت گریه ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به گریه انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این مردم عداوت و بغض به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از وفات من اظهار نمی‌کنند؟"

و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) هنگام وفات؛ آن‌گاه که اهل بیت او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان اهل بیت و عترت من هستند؛ خداوندا! با دوستانش دوست باش و ایشان را بر دشمنانشان یاری فرما"! و نیز فرمود: "مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح (ع) است؛ هر که بدان داخل شود، نجات یافته، هر که از آن تخلف کند غرق می‌شود"؟ و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که علی (ع) در میان صحابه، اول کسی است که تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اینکه این آیات نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ[۲۲۴] و علم منایا و علم قضایا و فصل خطاب و قدرت رسوخ در علوم فراوان نزد او و همو عارف به محل نزول قرآن بود. علی (ع) از گروهی بود - که گمان نمی‌کنم تعدادشان به ده نفر برسد - که خدا پیامبر را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی ملعون از زبان خود پیامبر؛ پس من بر له و علیه شما شهادت میدهم که شما همگی از زبان خود پیامبر لعن شده‌اید؛ و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا ای معاویه یادت هست وقتی که رسول خدا (ص) نزد تو فرستاد تا نامه‌ای را به بنو خزیمه - در قضیه خالد بن ولید - بنویسی، و فرستاده رسول خدا (ص) سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، رسول خدا درباره‌ات فرمود: "خدایا! او را سیر نگردان! که شکم او تا روز قیامت در پی شهوات و خوردن است!"

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید، آن‌چه می‌گویم حق است، و تو ای معاویه یادت هست که در روز احزاب؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت می‌دادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را می‌راند، و در این حال، رسول خدا (ص) فرمود: "لعنت خدا بر راکب شتر و آنکه می‌راند و آنکه زمام را گرفته و می‌کشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت می‌راند؟ شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) در هفت موضع ابوسفیان را لعن کرد؟

اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمود و ابوسفیان در حال بازگشت از شام به مکه بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بی‌ادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و تهدید ایشان را داشت که خداوند شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "روز عیر" که ابوسفیان کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز احد که رسول خدا (ص) فرمود: "خدا مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و ابوسفیان گفت: "بت عزی مال ماست و شما عزی ندارید". و با این کلام، خداوند و فرشتگان و انبیاء و همه اهل ایمان او را لعن کردند و چهارم، روز حنین، همان روز که ابوسفیان با گروهی از قریش و افراد قبیله هوازن به همراه عیینة بن حصین از غطفان یهود گرد آمدند، و خداوند بر همه غضب کرد و آنها را به خیر و خوبی نرسانید[۲۲۵]، و این، همان فرمایش خداوند در دو سوره قرآن است که در هر دوی آنها به نام؛ ابوسفیان و یارانش را کافر خوانده است؛ و تو ای معاویه در آن روزگار در مکه بر عقیده پدرت مشرک بودی، و علی (ع) با رسول خدا (ص) و هم رأی و هم عقیده با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش خداوند است که فرموده است: ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا[۲۲۶]؛ و تو و پدرت و مشرکان قریش از ورود رسول گرامی اسلام به مکه مانع شده و در آن روز، خداوند ابوسفیان را لعن فرمود؛ لعنتی که تا روز قیامت شامل نسل او خواهد شد؛

و ششم روز احزاب بود؛ روزی که ابوسفیان با گروهی از قریش و عیینة بن حصین از غطفان آمدند، و رسول خدا (ص) تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که لشکر کشید و آن‌که لشکر را رانده به جنگ او آورد، تا روز قیامت لعن فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای رسول خدا مگر در اتباع، فرمود منی نبود؟" فرمود: "لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ مؤمن و مجیب و ناجی نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا (ص) تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر قریش بودند؛ پس خداوند تبارک و تعالی و رسول او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و قائد (آن‌که شتر را می‌راند) ـ لعن فرموند؛

شما را به خدا سوگند! آیا به یاد می‌آورید که ابوسفیان (با چشمانی کور) هنگام بیعت خلافت عثمان در مسجد داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس ابوسفیان گفت: "امر خلافت را میان جوانان خود دست به دست بگردانید که سوگند به آن‌که جان ابوسفیان به دست اوست، بهشت و جهنمی در کار نیست!" و شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید که ابوسفیان دست حسین (ع) را- وقتی با عثمان بیعت شد ـ گرفته و گفت: ای پسر برادر مرا به قبرستان بقیع ببر؛ تا اینکه به وسط قبرستان رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای صحابه) گفت: "ای اهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس حسین بن علی (ع) فرمود: "خدا موی سفید و رؤیت را زشت سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر نعمان بن بشیر دستش را نگرفته و به مدینه بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟

این بود حال تو ای معاویه؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد لعن بر تو ای معاویه این است که پدرت، ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو قطعه شعری را که در میان قریش و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از اسلام آوردن او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که عمر تو را والی شام ساخت و تو به او خیانت کردی، و چون عثمان تو را والی ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، انتظار حادثه و مرگ او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر خدا و رسول او بود که با علم به سابقه و فضل علی (ع) با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از اولویت او بر حکومت بر خود و دیگران نزد خدا و مردم آگاه بودی، و کورکورانه مردم را به سوی خود کشانده، خون خلق بسیاری را با نیرنگ و ظاهرسازی ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به معاد، اعتقاد و از عقاب ترس ندارد؛ پس چون اجل تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علی (ع) به بهترین جایگاه خواهد رسید، و خداوند در کمین‌گاه تو است. و اینها ای معاویه همه درباره تو بود، و آن‌چه از عیوب و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].

و اما تو ای عمرو بن عثمان، به دلیل حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به خدا سوگند که من گمان نمی‌کردم که تو بتوانی با من به دشمنی بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم: آیا دشنام دادن تو به علی (ع) آیا به خاطر نقص در حسب او است؟ یا دوری‌اش از رسول خدا (ص)؟ یا در اسلام از او بدی ظاهر شده؟ یا او در حکمی بیداد کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، دروغ گفته‌ای؛

و اما اینکه گفتی: ما خون نوزده تن از بزرگان بنی‌امیه را که در جنگ بدر کشته شده‌اند، از شما طلب داریم؛ همه آنها را خدا و رسول او کشتند، و به جان خودم سوگند که از بنی‌هاشم، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از بنی‌امیه نوزده نفر در یک مقام و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمی‌داند.

روزی رسول خدا (ص) کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ[۲۲۷] به سی مرد برسد، بیت‌المال را میان خود دست به دست کرده به غارت می‌برند، و آزادی بندگان خدا را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و دین خدا را به تباهی و فساد می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، لعن و نفرین بر او و آنها واجب شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛

پس در این حال، حکم ابن أبی‌العاص در حالی که اصحاب در حال شنیدن این کلام حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و رسول خدا (ص) به یاران خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!" و این، زمانی بود که رسول خدا (ص) تمام آنان و کسانی را که پس از وی به حکومت می‌رسیدند، در خواب دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، خداوند این آیه را فرستاد که: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا[۲۲۸]، و مراد از درخت ملعونه، بنی‌امیه است، و نیز فرمود: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ[۲۲۹]، پس من بر له و علیه شما گواهی می‌دهم که حکومت و سلطنت شما پس از شهادت حضرت علی (ع) جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرر فرموده است.

و اما تو ای عمرو بن عاص؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از قریش به نام‌های: ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل ادعای سرپرستی تو را داشتند و هر کدامشان تو را فرزند خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه پست‌تر، و در منصب، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛

حال تو برای سخنرانی برخاسته و می‌گویی: من بدگوی محمد (ص) هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: محمد (ص) مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که خداوند آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[۲۳۰] را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد عبد قیس رفته و خواهان فسادکاری (انجام عمل نامشروع) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که رسول خدا (ص) حضور داشت، از بدترین دشمنان و تکذیب کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن جعفر بن ابی‌طالب و سایر مهاجران به سوی دیار حبشه و نجاشی رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به شکست انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و خداوند ندای کافران را پست و ندای خدا (دعوت اسلام) را بلند کرد"[۲۳۱].

و اما گفتارت درباره عثمان؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش آتش انداختی و سپس به فلسطین گریخته، در انتظار عاقبت فتنه بودی و به محض شنیدن خبر قتل عثمان خود را به طور کامل در اختیار معاویه قرار دادی، و دین خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر بغض خود بر ما سرزنش نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان جاهلیت و اسلام پیوسته دشمن ما بنی‌هاشم بودی و تو همان هستی که رسول خدا (ص) را با هفتاد بیت شعر هجو کردی، و آن حضرت به درگاه خداوند فرمود: "خداوندا! من شعر گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که شعر بگویم؛ خداوندا! در برابر هر بیت شعری که عمروعاص گفته است، هزار بار او را لعن فرما!"

سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر دین خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد نجاشی روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و شکست سفر اول تو از سفر دوم تو مانع نشد، و در هر دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به خطا انداخت، به سوی دوست خود، عمارة بن ولید بازگشتی.

و اما تو ای ولید بن عقبه! به خدا سوگند من تو را به خاطر داشتن بغض علی سرزنش نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت، گردن زد، و چگونه به او دشنام می‌دهی که خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن خوانده، و تو را فاسق نامیده است؛ مانند این آیات: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ[۲۳۲]، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[۲۳۳]. تو را چه به یاد کردن از قریش؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفّوریّه (از نواحی اردن در شام و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما پندار تو که ما عثمان را کشته‌ایم؛ به خدا قسم که طلحه و زبیر و عائشه توان آن را نداشتند که این تهمت را بر علی بن ابی‌طالب (ع) بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره پدر خود بپرسی، آن‌گاه که ذکوان (همسرش) را ترک گفت و تو را با عقبة بن أبی معیط پیوند داد، و با این کار، جامه برتری بر تن کرد! همراه با آن‌چه خداوند برای تو و پدر و مادرت از خواری در دنیا و آخرت مهیا ساخته است؛ و خداوند، ستمکار به بندگان نیست.

سپس ای ولید ـ به خدا ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را پدر خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به علی (ع) دشنام می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! پدر واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از عقبه است!".

و اما تو ای عتبة بن ابی‌سفیان؛ به خدا سوگند! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب عقل و رأی درست نیستی تا به تو خطاب و عتاب کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان امیدوار بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به علی (ع) دشنام می‌دهی، اما حاضر به سرزنش و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده علی (ع) هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه خداوند در کمین‌گاه تو و پدر و مادر و برادرت است، و تو از نسل افرادی هستی که خداوند در قرآن این‌گونه وصف فرموده است:﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ [۲۳۴]

و اما درباره تهدید من به قتل؛ چرا به قتل آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او شریک غالب تو در فرج او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که فرزندی را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این حق از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به قتل تهدید کنی؛ و من تو را در دشنام دادن به علی (ع) ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در مبارزه و به همراه عمویش حمزه، جدت را کشت، و خداوند به دست این دو آن دو نابکار را روانه آتش جهنم ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به دستور رسول خدا (ص) از شهر، تبعید و اخراج شد.

و اما درباره امید من به خلافت؛ پس به جان خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و جانشین پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از فرمان‌های الهی سرپیچی می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود مسلمانان می‌کوشید، و چیزی را که شایستگی آن را نداشت، می‌خواست، و مردم را می‌فریفت و با خدا به مکر رفتار می‌کرد و خداوند، بهتر از هر کس مکر می‌تواند مکر کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ به خدا سوگند! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.

و اما تو ای مغیرة بن شعبه؛ تو دشمن خدا، و تارک قرآن، و تکذیب کننده رسول خدایی؛ تو زنا کردی و باید حد رجم (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی عادل و صالح و پرهیزگار گواهی داده‌اند؛ پس رجم تو به تأخیر افتاد، و حق، به باطل، دفع، و راستی، به دروغ رد شد، و این به خاطر آن است که خداوند برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و خواری در دنیا، و رسوایی عذاب آخرت بدتر است و تو همان هستی که به فاطمه، دختر گرامی رسول خدا (ص) ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و فرزند در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتک حرمت او بود؛ در حالی که رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرموده بود: "تو بانوی زنان بهشتی هستی"، و خداوند تو را راهی آتش کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله[۲۳۵] به علی دشنام دادی؟ به خاطر نقص در نسب او یا دوری‌اش از رسول خدا، یا ظاهر شدن بدی از او در اسلام؟ یا در حکمی به کسی ظلم کرده است؟ یا تمایلی به دنیا داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ دروغ گفته‌ای و همه تو را تکذیب می‌کنند. آیا می‌پنداری که علی (ع) عثمان را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این اتهام است، و به جان خودم! اگر علی (ع) عثمان را مظلومانه کشته بود، به خدا تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش یاری نکردی و هم در مرگش تعصب به خرج ندادی، و پیوسته خانه و مأوای تو همان طائف است که در آن دنبال هرزگی و فساد هستی، و امر جاهلیت را احیاء می‌کنی، و اسلام را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد[۲۳۶].

و اما اعتراض تو درباره بنی‌هاشم و بنی‌امیه؛ این، تنها ادعای تو و معاویه است (یا: این، درخواست تو از معاویه است) و اما سخنت درباره حکومت و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا فرعون چهار صد سال حکومت مصر را در اختیار گرفت و موسی و هارون (ع) دو نبی مرسلی بودند که بسیار اذیت و آزار دیدند و آن، همان ملک خدایی است که به نیکوکار و فاجر عطا می‌فرماید، و خداوند، خود فرموده است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ[۲۳۷]، و نیز فرموده است: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا[۲۳۸].

سپس امام حسن (ع) برخاسته، خاک لباس خود را تکاند و گفت: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ[۲۳۹]؛ به خدا قسم! ای معاویه اینها گروه تو و یاران و پیروانت تو هستند، "و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست آمرزش و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه علی بن ابی‌طالب (ع) و اصحاب و شیعیان او هستند.

سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آن‌چه خداوند برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری دنیا و عذاب دردناک آخرت است".

معاویه با شنیدن این کلام رو به یاران خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" ولید بن عقبه گفت: "به خدا! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!" معاویه گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما پیروز نشده بود و رسوا نمی‌شدید؛ به خدا! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این خانه را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما بنی‌امیه نخواهد ماند!!"

راوی گوید: وقتی خبر این جلسه به گوش مروان بن حکم رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از امام حسن به شما رسیده است!" گفتند: "همین‌طور است!" مروان بن حکم گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به خدا! به او و پدر و تمام اهل بیتش چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا و سرود افتند!" پس معاویه و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از بدزبانی و ناسزاگویی مروان بن حکم خبر بودند؛ "از دست نداده‌ای"؛

پس مروان بن حکم گفت: "ای معاویه در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستاده‌ای نزد امام حسن (ع) گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، امام (ع) به او گفت: "این فرد طاغی از من چه می‌خواهد؟ به خدا سوگند اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا روز قیامت از رسوایی و بدنامی پُر می‌کنم!"

سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه مروان بن حکم به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار معاویه و عمروعاص نشست. سپس آن امام همام به معاویه فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ مروان بن حکم بود که در پی شما فرستاده؛" مروان بن حکم به آن حضرت گفت: "ای حسن! تو بودی که به مردان قریش دشنام گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به خدا سوگند! به تو و پدر و تمام أهل بیتت چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزان قریش به غنا و سرود افتند!"

امام حسن مجتبی (ع) فرمود: "اما تو ای مروان بن حکم؛ من به تو و پدرت دشنام نمی‌گویم؛ زیرا خدا تو و پدرت و همه اهل بیت و نسل و ذریه و اولادی را که از صلب پدرت تا روز قیامت متولد شوند، بر زبان رسولش محمد (ص) لعن کرده است؛ به خدا قسم! ای مروان بن حکم تو و هیچ کدام از این حضار انکار نمی‌کند که این لعنت رسول خدا (ص) ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد، بر طغیان کبیر تو نیز افزود، و خدا و رسول راست گفتند؛ خداوند در قرآن فرموده است:﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا[۲۴۰].

ای مروان! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود پیامبر ـ همان شجره ملعونه در قرآن هستید. با شنیدن این مطلب، معاویه از جا جسته و دست بر دهان مبارک آن حضرت نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو اهل ناسزا نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن جامه از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن جماعت نیز با غیظ و حزن و رخساری سیاه پراکنده شدند[۲۴۱].[۲۴۲]

شهادت امام حسن مجتبی (ع) و سبب آن

پس از ماجراهای مربوط به صلح، امام حسن (ع) به طرف مدینه حرکت کردند و ده سال با تمام ناملایمات، ساخته، به هدایت جامعه و حفظ حریم دین و مسلمین پرداختند، در حالی که زندگی دشواری داشتند. معاویة بن ابی سفیان که کینه دیرینه نسبت به این خاندان داشت و نمی‌توانست، محبوبیت امام حسن (ع) را میان مردم تحمل کند، مقداری زهر برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در صورت مسموم کردن امام حسن (ع) او را به همسری یزید برخواهد گزید و صد هزار درهم نیز برای او فرستاد. جعده هم برای رسیدن به این آرزو امام حسن (ع) را مسموم کرد و امام (ع) به سبب این زهر، چهل روز مریض و بستری شدند و پس از آن از دنیا رفتند. سپس امام حسین (ع) برادرش را غسل داده، کفن کرد و در نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد به خاک سپردند[۲۴۳].

به نقل دیگر، چون کار صلح میان امام حسن (ع) و معاویه به پایان رسید، آن حضرت به مدینه رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از خلافت معاویه گذشت، او تصمیم گرفت برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد جعده دختر اشعث بن قیس که همسر امام حسن (ع) بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به امام (ع) وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، یزید درآورد و صد هزار درهم پول هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد[۲۴۴]. و آن زن این کار را کرد و به امام حسن (ع) زهر داد و معاویه نیز پول را به او داد، ولی او را به همسری یزید درنیاورد. پس، مردی از خاندان طلحه او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن فرزندان و سایر قبائل گفت‌وگوئی پیش می‌آمد، قریش آنان را سرزنش کرده، به آنان می‌گفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر می‌خوراند"[۲۴۵].

"چون امام حسن (ع) علائم رحلت را مشاهده کرد، حسین (ع) را فراخواند و فرمود: "ای برادر! هنگام جدائی من رسیده و من به خدای خود ملحق خواهم شد؛ و مرا زهر خورانیده‌اند و من خود می‌شناسم آن کس که مرا مسموم ساخته و می‌دانم از کجا این خیانت سرچشمه گرفته، و خود در پیشگاه خدای عزوجل با او به مخاصمه و داوری خواهم رفت؛ تو را بدان حقی که من بر تو دارم، سوگند می‌دهم، مبادا سخنی در این باره به زبان آری، و چشم به راه آنچه خدا درباره من پیش آورده باشی و چون من از دنیا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و کفن نما، و بر تابوت قرارم بده و به سوی قبر جدم، رسول خدا (ص) ببر تا دیداری با او تازه کنم؛ سپس به سوی قبر جده‌ام، فاطمه بنت اسد (رضی الله عنه) ببر و در آنجا دفنم کن. و زود است بدانی ای برادر که مردم گمان کنند شما میخواهید مرا کنار رسول خدا (ص) به خاک بسپارید؛ پس در این مورد جمع شوند و جلوی شما را بگیرند؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی خون ریخته شود". سپس درباره خاندان و فرزندان و آن‌چه از او به جای ماند، و به آن‌چه پدرش، امیرالمؤمنین (ع) هنگام جانشینی‌اش وصیت کرده بود، همه را به آن حضرت (ع) وصیت کرده، و شایستگی او را به جانشینی خود به مردم رساند، و شیعیان خود را به جانشینی آن حضرت راهنمائی فرمود و او را نشانه برای آنان پس از خود قرار داد"[۲۴۶].

"امام جعفر بن محمد، از پدرش و او از جدش علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب (ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: "وقتی عمویم، حسن بن علی (ع) مسموم شده بود، حسین (ع) نزد وی رفت و او برای حاجت انسانی بیرون رفت و آمد و فرمود: "چند بار مسموم شده بودم و هیچ کدام مثل این نبود".حسین (ع) به او گفت: "برادر! چه کسی تو را مسموم کرد؟" او گفت: "منظورت از این سؤال چیست؟ اگر همان باشد که من گمان می‌برم، خدا سزایش را می‌دهد و اگر غیر او باشد، نمی‌خواهم از بی‌گناهی به سبب من بازخواست کنند". و از آن پس، سه روز بیش‌تر زنده نبود و وفات یافت.

زن وی، جعده دختر اشعث بن قیس کندی او را مسموم کرد؛ زیرا معاویه کسی پیش او فرستاده بود که اگر برای قتل حسن حیله کردی کنی، صد هزار درهم برایت می‌فرستم و تو را برای یزید به همسری می‌گیرم. بدین جهت او را مسموم کرد و چون حسن درگذشت، معاویه پول را فرستاد و پیغام داد که ما زندگی یزید را دوست داریم؛ اگر چنین نبود، تو را برای او به همسری می‌گرفتیم.

امام حسن (ع) هنگام مرگ فرمود: "شربت وی کارگر افتاد و به آرزوی خود رسید؛ به خدا قسم، معاویه به وعده خود وفا نخواهد کرد و سخن او راست نیست". وقتی امام حسن (ع) را به خاک سپردند، محمد بن حنفیه، برادرش بر سر قبرش ایستاد و گفت: "اگر زندگیات عزیز بود، مرگت غم‌انگیز بود؛ چه نکوست روحی که در کفن تو است و چه خوب کفنی است کفنی که تن تو را پوشانیده است! و چرا چنین نباشد که تو باقی‌مانده هدایت و خلف اهل تقوا و یکی از اصحاب کسائی؛ دست‌های حق تو را از تقوا غذا داده]است[و از پستان‌های ایمان، شیر نوشیدی و در پناه اسلام تربیت یافتی و در زندگی و مرگ پاکیزهای؛ ولی جان‌های ما از فراق تو آرام ندارد؛ ای ابومحمد، خدایت رحمت کند!"[۲۴۷].

عبدالله بن عباس گوید: "من در مسجد بودم که معاویه در قصر خضرا تکبیر گفت و اهل قصر، تکبیر گفتند. پس از آن، اهل مسجد به پیروی از اهل خضرا تکبیر گفتند و فاخته، دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف از خانه خود بیرون آمد و گفت: "ای امیرالمؤمنین، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که خرسند شده‌ای؟" او گفت: "خبر مرگ حسن بن علیفاخته گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۴۸] و آن‌گاه گریست؛ معاویه گفت: "خوب می‌کنی گریه می‌کنی، که او شایسته بود که بر او گریه کنند". آن‌گاه عبیدالله بن عباس به معاویه گفت: "برای همین تکبیر می‌گفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به خدا! مرگ او مرگ تو را به تأخیر نیندازد و گور او گور تو را نبندد؛ اگر مصیبت او را می‌بینیم، پیش از او نیز مصیبت سرور پیامبران و پیشوای پرهیزگاران و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او مصیبت سرور اوصیا را دیده‌ایم؛ خدا این مصیبت را جبران کند و این محنت را ببرد!"[۲۴۹].

به نقل صاحب طبقات الکبری، "جعده، دختر اشعث بن قیس به حسن (ع) مایع زهرآگین نوشاند و امام از آن، به شدت بیمار شد و چهل روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"[۲۵۰].

فرزند محمد بن حنفیه نقل کرده است: "حسن بن علی (ع) چهل شب بیمار بود و چون بیماری او شدت گرفت، بنی‌هاشم حاضر بودند و شب‌ها در خانه او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و مروان بن حکم فرستاده‌ای پیش معاویه گسیل داشت و او را از سختی بیماری حسن (ع) آگاه کرد"[۲۵۱]. و چون لحظه احتضار امام حسن (ع) نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار مرقد پیامبر (ع) به خاک بسپارند. و اگر مانع شدند و بیم آن بود که به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، او را در بقیع، کنار مرقد مادرش به خاک بسپارند. پس امام (ع) به حسین (ع) سفارش کرد و فرمود: "ای برادر، بر حذر باش که درباره من خونریزی نشود که مردم، شتابان به سوی فتنه گام برمی‌دارند"[۲۵۲].

وقتی امام حسن مجتبی (ع) شهید شد، ابوهریره در مسجد به پاخاست و با صدای بلند گریست و به مردم گفت: "ای مردم، امروز محبوب رسول خدا از دنیا رفت"[۲۵۳].

نقل شده است، روزی مقداد بن معدی‌کرب و عمرو بن الأسود نزد معاویه رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید حسن بن علی از دنیا رفته است؟" مقداد آیه استرجاع را بر زبان آورد؛ معاویه به او گفت: "آیا این را مصیبت می‌دانی؟" مقداد پاسخ گفت: "چرا مصیبت ندانم و حال آن‌که پیامبر خدا او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این فرزند از من است"[۲۵۴].

چون خواستند که امام حسن را پیش پیامبر (ص) دفن کنند، عایشه اجازه نداد؛ پس او را در گورستان بقیع پیش جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) دفن کردند. سپس همسر امام حسن (ع) به امید وعده‌های معاویه پیش او رفت؛ معاویه از او انتقام گرفت و گفت: "تو به چنان شوهری (که فرزند علی مرتضی و فاطمه زهرا و دخترزاده محمد مصطفی بود) وفا نکردی، چگونه به من وفادار خواهی بود؟"[۲۵۵].[۲۵۶]

ماجرای دفن پیکر مطهر امام حسن مجتبی (ع)

چون امام حسن (ع) از دنیا رفت، امام حسین (ع) او را غسل داده و کفن کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای دفن] برداشت. مروان با دستیارانش از بنی‌امیه به یقین پنداشتند که بنی‌هاشم می‌خواهند او را نزد رسول خدا (ص) دفن کنند؛ پس جمع شدند و لباس جنگ به تن کردند. وقتی حسین (ع) جنازه او را به سوی قبر جدش، رسول خدا (ص) برد که دیداری با آن حضرت (ص) تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی بنی‌هاشم آمدند و عایشه نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! می‌خواهید کسی را که من دوست ندارم، به خانه من وارد کنید؟" و مروان فریاد زد: "چه بسا جنگی که بهتر از آسایش و غوطه‌ور شدن در خوشی است! آیا عثمان در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن با پیامبر به خاک سپرده شود؟ تا من شمشیر به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود فتنه جنگ میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه به پا شود.

پس ابن عباس جلوی مروان آمده، گفت: "ای مروان، از آنجا که آمده‌ای بازگرد؛ زیرا ما نمی‌خواهیم بزرگ خود را کنار رسول خدا (ص) به خاک بسپاریم، بلکه می‌خواهیم به وسیله زیارت او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) ببریم و خود او وصیت کرده او را در آنجا به خاک بسپاریم و اگر خود او وصیت کرده بود با پیامبر (ص) دفنش کنیم، هر آینه می‌دانستی که تو ناتوان‌تر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن حضرت (ع) داناتر به خدا و پیامبر و نگهداری حرمت قبر جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون اذن آن حضرت (ص) به خانه او وارد شد". سپس رو به عایشه کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای عایشه؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! می‌خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ برگرد که به آن‌چه دوست داری، رسیده‌ای و خداوند انتقام این خاندان را می‌گیرد؛ گرچه پس از گذشت زمانی طولانی باشد"[۲۵۷].

"امام حسین (ع) نیز فرمود: "به خدا اگر سفارش برادرم نبود که خون‌ها ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی خون به خاطر او نریزد، هرآینه می‌دانستید چگونه شمشیرهای خدا جای خود را از شما می‌گرفت؛ با اینکه شما پیمان‌های میان ما و خود را شکستید و آن‌چه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس امام حسن (ع) را آورده و در بقیع نزد قبر جده‌اش، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف به خاک سپردند[۲۵۸].

به نقل دیگر، "پس از شهادت امام حسن (ع) پیکر مطهر آن حضرت را به قصد خاکسپاری در کنار قبر پیامبر خدا (ص) بیرون آوردند؛ پس مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنه‌ای پیش آید. عایشه نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانه‌ام راه نمی‌دهم". قاسم بن محمد بن ابوبکر نزد وی آمد و گفت: "آیا می‌خواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس عایشه بازگشت و گروهی از مردم با حسین بن علی (ع) همراه شدند و گفتند: "ما را با آل مروان وا گذار (اجازه نبرد را صادر کن)". حضرت فرمود: «إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ»؛ همانا برادرم مرا وصیت کرده است که در دفن او به اندازه حجامتی خون نریزم؛ پس امام حسن (ع) در بقیع دفن شد"[۲۵۹].

در نقل دیگری آمده است که عایشه گفت: "فرزند خودتان را از خانه‌ام دور کنید؛ زیرا نباید حریم پیامبر از بین برود"؛ محمد بن حنفیه گفت: "ای عایشه، روزی بر شتر سوار می‌شوی و روزی بر استر می‌نشینی؛ هنوز کینه بنی‌هاشم را از دلت بیرون نمی‌کنی؟" عایشه گفت: "ای محمد! اینان فرزندان فاطمه هستند و جواب مرا می‌دهند؛ تو چرا سخن می‌گوئی؟" امام حسین (ع) فرمود: "چرا محمد را از فواطم نمی‌شماری؟ به خداوند قسم! وی از سه فاطمه متولد شده است: فاطمه دختر عمران بن عائذ، فاطمه دختر ربیعه، فاطمه دختر اسدعایشه گفت: "فرزند خودتان را دور کنید؛ شما مردمان با کینه‌ای هستید"؛ حسین (ع) برادرش را به طرف بقیع برد و در آنجا دفن کرد"[۲۶۰].

فرزند محمد بن حنفیه می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن مروان را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آنچه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر بیم داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا در بقیع به خاک بسپارید". بدین سبب به برادرم (حسین) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا اباعبدالله! چنان نیست که جنگ با این گروه را از بیم رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی محمد (حسن (ع)) پیروی کنیم؛ به خدا سوگند اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار پیامبر (ص) به خاک بسپارید یا او را همان‌جا به خاک می‌سپردیم یا همه تا پای جان و مرگ می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، بیم داشت و فرمود اگر ترس آن داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا کنار مادرم به خاک بسپارید". اینک جز این به مصلحت نیست که از سفارش او پیروی کنیم و فرمان او را به کار بندیم. با آنکه گمان می‌کردم حسین (ع) نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر حسن (ع) را برداشتیم و در بقیع بر زمین نهادیم. سعید بن عاص برای نماز گزاردن بر جنازه آمد. اما بنی‌هاشم گفتند: هرگز کسی جز حسین (ع) نباید بر او نماز گزارد"[۲۶۱].

ابن سعد می‌نویسد: "چون حسن (ع) درگذشت؛ بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. مروان همان روز پیکی پیش معاویه فرستاد و او را از رحلت حسن (ع) آگاه ساخت و پیام داد که ایشان می‌خواهند او را کنار پیامبر (ص) به خاک بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"[۲۶۲].

جابر بن عبدالله می‌گوید: "روز درگذشت حسن بن علی (ع) در مدینه حضور داشتیم. نزدیک بود میان حسین بن علی (ع) و مروان بن حکم فتنه درگیرد. حسن (ع) به برادر خود سفارش کرده بود کنار مرقد پیامبر (ص) به خاک سپرده شود و اگر بیم آن داشته باشد که جنگ و ستیز درگیرد، او را در بقیع به خاک بسپارند. مروان با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه معاویه را خشنود کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. مروان تا هنگام مرگ خود همواره دشمن بنی‌هاشم بود"[۲۶۳].

عباد بن عبدالله بن زبیر نیز گفته است: "در آن روز، خود از عایشه شنیدم که می‌گفت: "دفن حسن کنار آرامگاه پیامبر هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در بقیع به خاک سپرده شود و شخص چهارمی با آنان دفن نخواهد شد؛ به خدا سوگند! اینجا خانه من است که پیامبر (ص) در زندگی خود به من عطا فرموده است؛ عمر که خلیفه بود، بدون اجازه من دفن نشد؛ علی و بازماندگانش در نظر ما پسندیده نیستند"[۲۶۴].

واقدی از محرز بن جعفر و از پدرش نقل کرده است که روز خاکسپاری حسن بن علی (ع) شنیدم که ابوهریره می‌گفت: "خدا مروان را بکشد که به خدا سوگند می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر ابوتراب کنار مرقد رسول خدا (ص) به خاک سپرده شود و حال آنکه عثمان در بقیع به خاک سپرده شد"؛ من گفتم: ای مروان! از خدا بترس و درباره علی جز سخن پسندیده مگو؛ گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر (ص) به روز جنگ خیبر می‌فرمود: "همانا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد جنگ نیست". و گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر (ص) درباره حسن (ع) می‌فرمود: "پروردگارا! من حسن را دوست می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۲۶۵].

بلعمی نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک مرقد پیامبر (ص) دفن کنند و عایشه این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا دفن کنند". پس همراهان عایشه آمدند و چون مردم خواستند امام حسن (ع) را دفن کنند، ایشان مانع شده، و پیکر امام حسن (ع) را تیرباران کردند. پس او را در بقیع الغرقد به خاک سپردند. و اهل بیت امام حسن (ع) و خویشان او برخاستند و به طرف مکه حرکت کردند. و همسر امام مجتبی (ع) که قاتل آن حضرت بود، برخاست و به سوی معاویه رفت و آن‌چه به او وعده داده بود، طلب کرد؛ معاویه به او گفت: "تو که با همسری چون حسن، نوه پیامبر، سازگاری نداشتی و به وی وفا نکردی، به فرزند من چگونه وفا کنی؟"[۲۶۶].

نقل شده است، پس از به خاکسپاری حسن بن علی در بقیع، مروان پیک دیگری پیش معاویه فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه بنی‌امیه و وابستگان آنان قیام کرده است. مروان برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه جامه جنگ پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به فضل و منت خدا هرگز چنان نخواهد بود که همراه ابوبکر و عمر شخص سومی آنجا به خاک سپرده شود، همان‌گونه که امیرالمؤمنین عثمان مظلوم! آنجا دفن نشد و اینان بودند که نسبت به عثمان آن‌چه شد، انجام دادند".

معاویه به مروان نامه نوشت و از آن‌چه او کرده بود، سپاسگزاری کرد و او را به حکومت مدینه منصوب کرد و سعید بن عاص را برکنار کرد. پس از آن، معاویه نامه‌ای به مروان نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ مال و خواسته‌ای از]آن[[[سعید بن عاص]] را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون نامه به مروان رسید، آن را همراه پسرش، عبدالملک پیش سعید بن عاص فرستاد که او را از نامه معاویه آگاه سازد. سعید بن عاص همین که آن نامه را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو نامه امیرالمؤمنین! را بیاور". کنیزک هر دو نامه را آورد؛ سعید به عبدالملک گفت: "هر دو را بخوان". در آن نامه‌ها معاویه پس از برکنار ساختن مروان از حکومت مدینه به سعید نوشته بود، همه اموال و املاک مروان را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به عبدالملک] گفت: "پدرت را از این نامه‌ها آگاه کن". عبدالملک هم برای سعید پاداش پسندیده آرزو کرد. سعید گفت: "به خدا سوگند، اگر تو این نامه را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون عبدالملک پدر خود را از این موضوع آگاه کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"[۲۶۷].[۲۶۸]

سوگواری در عزای امام حسن مجتبی (ع)

گروهی مدعی اسلام اصیل و به ظاهر توحید‌گرا سعی دارند چنین القاء کنند که عزاداری و سوگواری در فراق عزیزان کاری شرک‌آلود و سنتی است که ساخته شیعیان است، و همچنین ادعا دارند که اصحاب رسول خدا (ص) چنین کارهایی را انجام نمی‌دادند، و یکی از منابعی که می‌توان احکام و دستورهای دینی را از آن استنباط کرد، عمل اصحال است، به ویژه که با توجه به نظریه عدالت صحابه و نیز با تمسک به حدیث "اصحاب کالنجوم..."، اقتدای به ایشان را سبب هدایت می‌دانند؛ بنابراین، با نقل مطالبی از سوگواری اصحاب رسول خدا در غم از دست دادن بزرگان دینی همانند امام حسن مجتبی (ع) می‌توان با استناد به منابع متعدد و فراوان به ادعای واهی ایشان پاسخ داد؛ در ادامه به اندکی از موارد فراوان اشاره می‌کنیم:

از جهم بن ابی‌جهم نقل شده است که "چون حسن بن علی (ع) درگذشت، بنی‌هاشم کسانی را به مناطق بالای مدینه فرستادند تا در دهکده‌های انصار خبر رحلت او را جار بزنند و همه ساکنان مناطق بالا آمدند و هیچ کس از آمدن خودداری نکرد"[۲۶۹]. شخصی نیز گفته است: "پس، روز رحلت حسن بن علی حاضر شدیم و او را در بقیع به خاک سپردیم، و بقیع را چنان آکنده از مردم دیدم که اگر سوزنی را رها می‌کردم، بر زمین نمی‌افتاد"[۲۷۰]. وقتی آن حضرت رحلت کردند، بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود[۲۷۱]. در مکه و مدینه زنان و مردان و کودکان هفت شبانه‌روز به خاطر مرگ حسن بن علی (ع) گریستند و بازارها باز نشد[۲۷۲]. همچنین نقل شده است، زنان بنی‌هاشم یک ماه بر او مویه کردند[۲۷۳].

و از عایشه، دختر سعد نقل شده است: زنان بنی‌هاشم برای مرگ حسن بن علی (ع) یک سال جامه سوگواری پوشیدند[۲۷۴]. بشیر بن عبدالله نیز نقل کرده است: "نخستین کسی که در بصره خبر مرگ حسن بن علی (ع) را اعلان کرد، عبدالله بن سلمه محبق، برادر سنان بود که موضوع را به زیاد گفت. پس، حکم بن ابی‌العاص ثقفی از خانه بیرون آمد و خبر رحلت حسن (ع) را به مردم داد. مردم شروع به گریستن کردند. ابوبکره، بیمار و بستری بود و چون بانگ ناله و شیون را شنید، پرسید چه خبر است؟ همسرش، عبسه دختر سحام، گفت: "حسن بن علی در گذشته است؛ سپاس خدای را که مردم را از او خلاص کرد"؛ ابوبکره گفت: "وای بر تو! خاموش باش که خداوند متعال او را از شر بسیاری آسوده ساخت و مردم، خیر بسیاری را از دست دادند"[۲۷۵]."

همچنین نقل شده است، "چون امام حسن وفات کرد و خبر آن به شیعه رسید، در کوفه در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و پسران جعدة بن هبیره هم در میان ایشان بودند. پس در مقام عرض تسلیت به حسین بن علی (ع) در مصیبت (امام) امام حسن (ع)، چنین نوشتند: "به نام خدای بخشاینده مهربان؛ برای حسین بن علی، از پیروانش و پیروان پدرش، امیرمؤمنان؛ سلام بر تو باد! همانا ما خدایی را که جز او خدایی نیست، ستایش میکنیم، و سپس خبر وفات حسن بن علی به ما رسید (پس سلام بر او باد!) روزی که تولد یافت و روزی که می‌میرد و روزی که زنده برانگیخته می‌شود، و نیکی‌های او را قبول کند و او را به پیامبرش ملحق سازد و اجر تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او مصیبت را به وجود تو جبران کند. پس او را باعث اجر نزد خدا می‌شماریم و ما برای خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم. چه بسیار بزرگ است مصیبت این امت عموماً و مصیبت تو و این شیعیان خصوصاً در مردن پسر وصی (پیامبر) و پسر دختر پیامبر؛ نشان هدایت و نور سرزمین‌ها که به پا داشتن دین و بازآوردن روش‌های شایستگان از او امید می‌رفت؛ پس خدای تو را رحمت کند! بر مصیبتت شکیبا باش که این از کارهای خواسته شده است. همانا تو جانشین پیشینیان خودی و خدا راه‌شناسی خود را به کسی می‌دهد که او را به راهنمایی تو به راه آورد و ما شیعیان توایم که به سوگواریت، سوگوار و به اندوهت، اندوهناک و به شادمانی‌ات، شادمان و به شیوه‌ات، رهسپار و فرمانت را در انتظاریم. خدا سینه‌ات را گشاده دارد و نامت را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و برادرت را بیامرزد و حقت را به تو باز گرداند!"[۲۷۶].[۲۷۷]

سن امام حسن (ع) به هنگام شهادت و محل دفن

مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی اختلاف دارند و ما مشهورترین نظرها را نقل می‌کنیم؛ کلینی می‌نویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ هجری در ۴۷ سالگی به شهادت رسید و در ادامه روایتی را از امام صادق (ع) نقل می‌کند که فرمود: "حسن بن علی (ع) ۴۷ ساله بود که وفات کرد و این حادثه در سال پنجاه هجری اتفاق افتاد و آن حضرت مدت چهل سال بعد از پیامبر زندگی کرد و نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد بن هاشم در بقیع دفن شد"[۲۷۸]. برخی معتقدند، امام حسن (ع) در ۴۶ سالگی به شهادت رسید[۲۷۹].

یعقوبی می‌نویسد: امام حسن بن علی (ع) در ماه ربیع الاول سال ۴۹ هجری وفات کرد[۲۸۰]. شیخ مفید می‌نویسد: امام حسن (ع) در ماه صفر سال پنجاه هجری از دنیا رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از عمر شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید[۲۸۱].

کمال الدین بن طلحه آورده که مدت عمر او ۴۷ سال بوده است؛ هفت سال با جد خود، رسول خدا (ص) و بعد از وفات جد بزرگوارش، سی سال با پدر خود، امیرالمؤمنین علی (ع)، و بعد از آن، آن حضرت ده سال دیگر در حیات بود و در پنجم ربیع الاول در سال ۴۹ هجرت رحلت کرد و به نقلی در سال پنجاهم هجرت، و در بقیع دفن شد و در آن وقت، جعده بنت اشعث همسر ایشان بود و گویند او به آن حضرت زهر داد[۲۸۲].

استاد یوسفی غروی می‌نویسد: طبرسی در اعلام الوری زمان شهادت حضرت را ۲۸ ماه صفر نوشته و عمر شریف آن حضرت را هنگام شهادت، همانند کلینی، ۴۷ سال و سال شهادت را همانند شیخ مفید، در سال پنجاه هجری دانسته است و ابن شهر آشوب از وی پیروی کرده و در کشورهای فارس و عجم (ایران و غیر عرب‌ها) این نظر پذیرفته شده است. و کفعمی روز شهادت آن حضرت را هفتم ماه صفر دانسته است و شیعیان کشورهای عرب این نظر را پذیرفته‌اند[۲۸۳].[۲۸۴]

وصیت امام حسن مجتبی

امام حسن(ع) در حال احتضار به امام حسین(ع) چنین وصیت کرد: مرا نزد رسول خدا(ص) دفن کن که کسی از من به او سزاوارتر نیست، مگر اینکه مانع تو شوند و اگر چنین شد، نمی‌خـواهـم خونی بریزی»[۲۸۵]. بنا بر روایتی، این وصیت مکتوب بوده است[۲۸۶]. وصیت دیگر حضـرت بـه امـام حسین(ع) این بود که او را غسل و کفن کند[۲۸۷] و بر او نماز گذارد[۲۸۸]. بر اساس روایت کلینی، وصیت به دفن در کنار مرقد پیامبر(ص) نشده، بلکه امام حسـن(ع) سفارش کرده کـه بـدن آن حضرت را به سبب موضوعی که خود عهد کرده است، کنار قبر رسول خدا(ص) ببرد و سپس در بقیع دفن کند[۲۸۹]. سند این روایت ضعیف شمرده شده است[۲۹۰].

به نظر می‌رسد با توجه به اشاره برخی از روایات، برخی از شیعیان نیز هنگام احتضـار امـام مجتبی(ع) به دیدار او نایل شده و شفارشاتی به آنان شده است. به روایتی، جنادة بن ابی امیه در آخرین لحظات عمر شریف امام مجتبی به دیدار آن حضرت مشرف شد و خواست سفارشی به او بفرماید. آن حضرت سفارشات ارزشمند و مهمی بیان کرد، در پایان حال امام دگرگون شـد و در حالی که سر بر بالین امام حسین(ع) داشت، به شهادت رسید[۲۹۱].[۲۹۲]

روایات و مواعظی از امام حسن (ع)

امام حسن مجتبی (ع) روایات فراوانی را از رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین (ع) فاطمه زهرا (ع) نقل کرده است. خود نیز سخنانی حکیمانه و برخاسته از سرچشمه وحی و اقیانوس بیکران علم الهی فرموده‌اند که برخی از روایت‌ها و سخنان ایشان را نقل می‌کنیم:

  1. ایشان می‌فرمایند: آن‌چه تو را به شبهه می‌اندازد، رها کن؛ زیرا تردید، بدی و اطمینان و آرامش، نیکی است[۲۹۳].
  2. امام حسن (ع) فرموده است: "به یاد دارم که هنگام راه رفتن با پیامبر در کنار "جرن الظیقه"[۲۹۴] خرمایی برداشتم و در دهان گذاشتم؛ پس پیامبر خدا انگشت خود را در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و فرمود: همانا برای محمد و آل محمد، صدقه حلال نیست[۲۹۵]. و نمازهای پنج‌گانه را از او یاد گرفتم"[۲۹۶].
  3. امام حسن (ع) می‌فرماید: "پیامبر (ص) به من فرمود: "زمانی که شاد گردانی برادر مسلمان را مغفرت بر تو واجب می‌گردد"[۲۹۷]. و نیز فرموده است: "ظالم‌ترین ظالمان کسی است که بر ظالمی ظلم کند؛ بگذارید ظالم با کمال ظلم و گناه خود، با جزای الهی ملاقات کند"[۲۹۸].
  4. از امام حسن مجتبی (ع) نقل شده است که فرمود: "نزدیک شهادت پدرم، امام امیرالمؤمنین علی (ع) به خدمتش رسیده و شروع به گریه کردم؛ فرمود: "جزع می‌کنی؟" گفتم: چرا جزع نکنم که تو را به این حال می‌بینم؛ فرمود: "من به تو تعلیم می‌کنم چهار خصلت را که اگر آنها را نگاه داری، به واسطه آنها نجات یابی و اگر ضایع کنی، دو جهان را از دست خواهی داد: ای فرزندم! هیچ بی‌نیازی بزرگ‌تر از عقل، و هیچ فقری مثل جهل، و هیچ وحشتی سخت‌تر از عجب، و هیچ عیشی لذیذتر از حسن خلق نیست". و فرمود: "ندیدم هیچ ظالمی که اشبه باشد به مظلوم از حاسد (حسدورز، شبیه‌ترین مردم به مظلوم است، در حالی که به واقع، ستمگر است)"[۲۹۹].
  5. از امام حسن مجتبی (ع) نقل شده است که فرموده‌اند: شب‌های جمعه مادرم، فاطمه (س) را می‌دیدم که تا طلوع صبح، در محرابش، به رکوع و سجود و عبادت پروردگار مشغول بود، و می‌شنیدم که برای مؤمنان دعا می‌کند و در دعایش، آنها را نام می‌برد ولی برای خود دعا نمی‌کند؛ پس به او گفتم: مادرجان! چرا برای خودت دعا نمی‌کنی؟ آن حضرت در جواب فرمود: "پسرم! اول باید برای همسایه دعا کرد و بعد برای خود"[۳۰۰].
  6. نقل شده است، "روزی معاویه به امام حسن (ع) گفت: "ای ابومحمد سه خصلت است که کسی را نیافتم تا درباره آنها به من خبر دهد"؛ آن حضرت فرمودند: "آنها چیست؟" گفت: "مروت و کرم و نجدت"؛امام (ع) در توضیح آنها فرمودند: مروت عبارت است از اینکه مرد (انسان) کار دین خود را اصلاح کند؛ آنچنان که شایسته است به مال خود رسیدگی کند؛ و بخشندگی و بی‌دریغ سلام کردن، و دوست شدن با مردم؛ و کرم، عبارت است از: بخشایش پیش از درخواست؛ و نیکی کردن تبرعی، و سیر کردن دیگران هنگام قحطی؛ اما نجدت، عبارت است از: دفاع از همسایه، و مردانگی در شدت جنگ، و شکیبایی در برابر سختی‌ها"[۳۰۱].
  7. جابر گوید: "از حسن بن علی (ع) شنیدم که می‌فرمود: "بزرگواری‌های اخلاقی ده تاست: راستگویی زبان، اداء امانت، بخشش به سائل، خوش‌خویی، جبران نیکی‌ها، صله رحم، مراعات حق همسایه، مراعات حق رفیق، پذیرایی مهمان و حیا داشتن که سرآمد همه آنهاست"[۳۰۲].
  8. از امام حسن (ع) درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین مردم سؤال شد؛ آن حضرت در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین مردم کسی است که دیگران را در زندگی خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی زندگی نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن حاجت، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از مصیبت، بدخویی است و انتظار فرج، بندگی است[۳۰۳].
  9. نقل شده است، "روزی آن حضرت پسران خود و پسران برادر خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما کودکان قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس علم را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را روایت کند یا حفظ نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"[۳۰۴].
  10. نقل شده است، "روزی شخصی به آن حضرت گفت: "من از مرگ می‌ترسم"؛ حضرت فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی معاویه به آن حضرت عرض کرد: "در پادشاهی ما چه بر ما واجب است؟" امام مجتبی (ع) در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه سلیمان بن داوود گفت"؛ معاویه گفت: "سلیمان بن داوود چه گفت؟" حضرت فرمود: "به بعضی اصحاب خود گفت: "آیا می‌دانی بر پادشاه در کشورش چه واجب است، و آن‌چه هرگاه واجب آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و آشکار، از خدا بترسد، و در خشم و خشنودی عدالت کند، و در ناداری و توانگری میانه‌روی نماید و مال را به زور نگیرد و آنها را به اسراف و افراط نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"[۳۰۵].
  11. همچنین فرمود: هرگاه کسی از پیامبر خدا حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن نیک میفرمود[۳۰۶].
  12. نقل شده است، "روزی امام حسن به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در مسجد پیامبر خدا (ص) قصه می‌گفت؛ پس امام حسن (ع) فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر پیامبر خدا! من قصه گویم"؛ حضرت فرمود: "دروغ گفتی! قصه‌گو محمد (ص) است؛ خدای - عزوجل - گفته است: ﴿فَاقْصُصِ الْقَصَصَ[۳۰۷]؛ گفت: "پس من پند دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "دروغ گفتی! پند دهنده محمد (ص) است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ[۳۰۸]. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" (امام)(ع) فرمود: "مردی پر ادعا"[۳۰۹].
  13. امام حسن (ع) فرموده‌اند: "کسی که ادب ندارد، عقل ندارد، و کسی که همت ندارد، مروت ندارد؛ و کسی که دین ندارد، حیا ندارد؛ و سر (حقیقت) عقل، نیکو معاشرت کردن با مردم است، و به عقل، هر دو سرا را می‌توان یافت؛ و کسی که از عقل، محروم است، از هر دو جهان محروم است". و نیز فرموده است: "از علم خود به مردم بیاموز و تعلیم گیر از علم غیر خود؛ تا فایده رسانیده باشی به علم خود و تعلیم گرفته باشی چیزی که نمی‌دانسته‌ای"[۳۱۰].
  14. و نیز آن حضرت فرمود: "هلاک مردم در سه چیز است: کبر، و حرص، و حسد؛ کبر، هلاک دین است و به واسطه آن، ابلیس ملعون شد؛ و حرص، دشمن نفس است؛ از جهت آن، آدم (ع) از بهشت بیرون آمد؛ و حسد؛ رهبر بدی است و از این جهت، قابیل، هابیل را کشت". و نیز فرمود: "نزد کسی که امید برآورده شدن حوائجت را نداری و کسی که از علم او بهره‌ای نصیبت نشود و یا از دعایش بی‌بهره‌ای و رعایت صله رحم نمی‌نماید، مرو"[۳۱۱].
  15. امام حسن (ع) فرمود:"ای پسر آدم! عفت ورز و از محارم خدا بپرهیز تا عابد باشی؛ و راضی شو به قسمت الهی تا غنی گردی؛ و نیکی کن با همسایه تا مسلمان باشی؛ و مصاحبت کن با مردم به مثل آن‌چه دوست داری با تو مصاحبت کنند، تا عادل باشی. به درستی، جماعتی که در پیش شما اموال جمع میکنند و بنای استوار بلند میسازند و آرزوی دور و دراز اختیار مینمایند، ناگاه آن جمع، به هلاکت خواهند رسید، و آن عمل به ویرانی سر خواهد نهاد، و مساکن ایشان قبور خواهد بود"[۳۱۲].
  16. و نیز فرمود: "به درستی که در این قرآن، مصابیح نور است و شفای صدور؛ پس باید که در میدان علم، جولان نمائید به نور او و صفت قلب را به فکر او التیام دهید؛ زیرا فکر کردن، حیات قلب بصیر است. و کسی که کلام را پیش از سلام شروع کند؛ جواب او را نگویید. و نیکو سؤال کردن، نصف علم است (پاسخ را زودتر به دست می‌آورد)"[۳۱۳].
  17. امام حسن (ع) فرمود: "مردم! هر که برای خدا اخلاص ورزد و گفتار او را دلیل راه خود گیرد، خدا او را به مستقیم‌ترین راه هدایت فرماید؛ به او توفیق رشد عطا کند؛ او را به روش‌های نیک ارشاد کند که پناهنده به خدا در امان، و دشمن خدا بیمناک و بی‌پناه است. با یاد فراوان الهی خود را از (عذاب) خدا نگه‌دارید؛ با پرهیزگاری، از خدا بترسید؛ با اطاعت، به درگاهش نزدیکی جوئید که او نزدیک و خواهش‌پذیر است؛ چنانکه خود می‌فرماید: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ[۳۱۴]. به یقین، بدانید که شما تا صفت و چگونگی هدایت را نشناسید، پرهیزگاری را نخواهید شناخت؛ تا آنها را که به قرآن پشت پا زدند، نشناسید، نمی‌توانید به پیمان آن چنگ زنید، و تا تحریف کنندگان قرآن را نشناسید نمی‌توانید چنان‌که باید، آن را بخوانید (که هر چیز را با ضدش توان شناخت). آن‌گاه که شناختنی‌ها را شناختید، بدعت‌ها و تکلف‌ها (و پیرایه‌ها) را هم می‌شناسید؛ و آن تهمت‌ها را که به خدا می‌زنند و آن تحریف‌ها را (که در کتاب خدا ایجاد می‌کنند) می‌بینید، و می‌فهمید آنها که هلاک شدند، چگونه به نابودی افتادند. مبادا! نادانان، شما را به ورطه جهل بکشند! این را (علم کتاب و شناخت حق از باطل) از اهلش (خاندان رسالت) بجوئید که تنها اینان نورهای فروزان و پیشوایان راستین‌اند. حیات علم و مرگ جهل به دست آنهاست و حلمشان از جهلشان حکایت می‌کند"[۳۱۵].
  18. امام حسن (ع) فرمود: "پستی، آن است که شکر نعمت را نگزاری"[۳۱۶].
  19. همچنین به یکی از فرزندانش فرمود: "پسرجان! با هیچ کس دوستی نکن جز اینکه از رفت و آمدها (و خصوصیات اخلاقی‌اش) آگاه شوی، و چون دقیق بررسی کردی، با او بر اساس گذشت از لغزش‌ها و برادری در سختی‌ها رفاقت کن. نزدیک (خویشاوند) آن است که دوستی، او را نزدیک کند؛ گرچه نسبش، دور باشد. و دور (بیگانه) آن است که محبت، او را دور سازد؛ گرچه نسبش، نزدیک باشد. چیزی از دست به بدن، نزدیک‌تر نیست اما گاه می‌شکند، گاهی ناقص و گاهی از بدن جدا می‌شود. آن‌که کار خود را به خدا واگذارد، هرگز وضعی غیر از آن‌که خدا برایش انتخاب کرده، نخواهد؛ ننگی از آتش بهتر است؛ خیر خالص، شکر در نعمت و صبر در مصیبت است"[۳۱۷].
  20. نیز فرمودند: "هر کس پیوسته به مسجد برود، یکی از هشت فائده نصیبش می‌شود:
    1. آیه محکمی از قرآن (که از آن بهره می‌یابد)؛
    2. رفیقی به دست می‌آورد؛
    3. علم تازه‌ای می‌آموزد؛
    4. از رحمتی که در انتظارش بوده است، برخوردار می‌شود؛
    5. سخنی می‌شنود که دلیل راهش می‌شود؛
    6. این کار، مانع گناه او می‌شود؛
    7. (لااقل) به سبب شرم و حیا از معصیت دست می‌شوید؛
    8. از ترس، گناه را رها می‌کند"[۳۱۸].
  21. نقل شده است، امام (ع) در روز عید فطر، در راه عده‌ای را که به بازی و خنده مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه خلق قرار داده که با اطاعت و عبادت بر یکدیگر پیشی گیرند و به هدف رضا و خشنودی او برسند؛ قومی سبقت جستند و امیدوار شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و ناامید شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که نیکوکاران پاداش می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به خنده و بازی پردازند! به خدا قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که نیک رفتار، به نیکی خویش مشغول است و بد کردار به رفتار بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت[۳۱۹].

زمخشری در کتاب خویش در الکشاف ذیل آیه: ﴿وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ[۳۲۰] آورده است که روزی حسن بن علی (ع) نزد معاویه بود. به هنگام خروج ایشان، یکی از اطرافیان به آن حضرت گفت: "من فرد ثروتمندی هستم ولی فرزندی ندارم؛ دعایی به من یاد دهید تا شاید خداوند به من فرزندی عطا کند؟" آن حضرت در پاسخ فرمود: "بر تو باد به استغفار".

وی پیوسته به استغفار مشغول بود و چه بسا روزی هفتصد بار آن را تکرار می‌کرد تا اینکه خداوند به او ده پسر عطا کرد؛ وقتی این خبر به معاویه رسید، با تعجب گفت: "آیا از او نپرسیدید چگونه چنین چیزی ممکن است؟" آن مرد این موضوع را از امام حسن (ع) پرسید؛ ایشان فرمود: "آیا گفتار هود نبی (ع) را نشنیده‌ای که فرمود: ﴿وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ[۳۲۱] و نیز فرمایش نوح پیامبر (ع) را نشنیده‌ای که فرمود: ﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا[۳۲۲]"[۳۲۳].[۳۲۴]

افسانه همسران امام مجتبی (ع)

از موضوعات ساختگی که برخی مؤرخان در شرح حال امام حسن (ع) مطرح کرده‌اند؛ مسئله همسران آن حضرت است که افسانه‌ای بیش نیست. البته بسیار تأسف‌انگیز است که عده‌ای بدون بررسی درستی و یا نادرستی این‌گونه قضایا، آنها را در کتاب‌های خود آورده‌اند. این کوتاهی‌ها موجب شد که دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) برای انتقام گرفتن از دین اسلام، بر این‌گونه موضوعات ساختگی، سخت پافشاری کرده، به پیشوایان دین و دستورهای نورانی اسلام جسارت کنند؛ در ادامه به برخی از این مسائل اشاره می‌شود[۳۲۵].

امام حسن (ع) و تهمت طلاق پی‌درپی همسران خود

برخی از مؤرخان نوشته‌اند: امام حسن مجتبی (ع) پی‌درپی ازدواج می‌کرد و همسران خود را طلاق می‌داد! و این کار آنقدر تکرار شد که امیرمؤمنان (ع) به مردم کوفه فرمود: ای اهل کوفه! دخترانتان را به عقد حسن درنیاورید؛ چرا که او فردی طلاق دهنده است؛ مردی از طایفه همدان گفت: ما به او دختر می‌دهیم؛ اگر خواست، نگه دارد و اگر مایل نبود، طلاق دهد[۳۲۶].

برخی گفته‌اند، تعداد همسران ایشان شصت تا هفتاد نفر بوده[۳۲۷] و برخی دیگر مدعی شده‌اند که آن حضرت با نود زن[۳۲۸] و بعضی ادعا کرده‌اند که ایشان با ۲۵۰ و یا سیصد زن ازدواج کرد[۳۲۹] و پدرش از این کار او رنج می‌برد و البته عده‌ای نیز با حفظ بی‌طرفی و با برخوردی عادلانه درباره این مسئله می‌گویند: چند همسری میان مسلمانان امر رایجی بود و امام بیش از دیگران همسر اختیار نکرد. این‌گونه سخنان، چنان که از اسنادشان برمی‌آید، منبعی جز مدائنی و امثال ایشان ندارند[۳۳۰].[۳۳۱]

پایه‌گذار شبهه

مدائنی و واقدی و برخی دیگر از مؤرخان، تاریخ را در سایه حکومت‌هایی نوشته‌اند که از اساس با اهل بیت پیامبر (ع) دشمن بوده، از راه‌های گوناگون می‌کوشیدند شخصیت و جایگاه آن ستارگان فروزان را در جامعه ضعیف سازند و حکام عباسی در پلیدی و دشمنی، از پیشینان خود یعنی امویان و مروانیان کمتر نبودند. آنها در جعل احادیث علیه علویان و به ویژه حسنی‌ها با پیشینیان خود همدست بوده، به سبب کینه خاصی که در دل داشتند به چنین کارهای زشتی دست می‌زدند؛ چرا که بیشتر نهضت‌ها و انقلاب‌های صورت گرفته علیه ایشان به رهبری نوادگان امام حسن (ع) بوده است.

وقتی منصور عباسی، عبدالله بن حسن - یکی از نوادگان امام حسن (ع) را که علیه ظلم و جور حاکم بر جامعه قیام کرده بود - دستگیر کرد، خود در مقابل مردمی که جمع شده بودند، به سخنرانی پرداخت و به امام علی (ع) و امام حس (ع) و همه فرزندان ابوطالب ناسزا گفت و سپس چنین ادامه داد: "به خدا قسم، جز این نیست که فرزندان ابوطالب را در خلافت تنها گذاردیم؛ در آغاز، علی بن ابی‌طالب به آن پرداخت ولی موفق نشد و به داوری حکمین رضایت داد و امت به اختلاف افتادند و سرانجام او را به شهادت رساندند. پس از وی، حسن بن علی (ع) برخاست اما وقتی اموال و ثروت به او عرضه شد، آنها را پذیرفت و معاویه با نیرنگ او را کنار گذاشت و او پس از این ماجرا به زن‌ها روی آورد؛ روزی با یکی ازدواج میکرد و روز دیگر او را طلاق می‌داد"[۳۳۲].

نقل شده است، منصور در نامه‌ای به محمد بن عبدالله - از نوادگان امام حسن (ع) معروف به نفس زکیه - نوشت: "کار شما به جدتان حسن پایان یافت؛ چرا که او با پول و وعده ولی‌عهدی، خلافت را به معاویه فروخت و به حجاز رفت و شما اگر حقی داشتید آن را با پول فروختید"[۳۳۳].

گفته شد که این تهمت و افتراها از مدائنی شروع شده است؛ او حدیث هفتاد همسر را جعل کرد و شبلنجی حدیث داشتن نود همسر را در نورالابصار آورد و ابوطالب محمد بن علی بن عطیه مکی روایت داشتن ۲۵۰ همسر و بیش از آن را در قوت القلوب جعل کرد و پس از این سه نفر دیگران از ایشان نقل کرده‌اند. به نظر می‌رسد، مهم‌ترین افرادی که درباره ازدواج و طلاق بسیار امام حسن (ع) مطلب نقل کرده‌اند، این سه نفر هستند که مشایخ روایی هر یک از این سه مورخ، یا از هواداران بنی‌امیه بوده‌اند و یا ضعیف و مجهول هستند و از نظر روایی و حدیثی اعتباری ندارند.

در توضیح شخصیت این افراد باید گفت: علی بن محمد بن عبدالله بصری، معروف به مدائنی در بصره که مردم آنجا به عثمانی بودن گرایش داشتند، رشد کرده، معاصر عباسیان بود. وی از کسانی است که به دروغگویی و جعل حدیث مشهور است.

ذهبی می‌گوید: مسلم در کتاب صحیح خود از آوردن روایات مدائنی خودداری می‌کرد[۳۳۴]؛ ابن عدی او را ضعیف دانسته[۳۳۵] و اصمعی به او گفته است: به خدا که چیزی از اسلام در تو نمانده است[۳۳۶].

مدائنی از دوستان ویژه و نزدیک ابواسحاق موصلی بود و برای ثروتش، از وی پیروی می‌کرد؛ ابواسحاق آوازه‌خوان عصر عباسی بوده[۳۳۷] و عوانة بن الحکم که در دوستی با عثمانیان و امویان و حدیث سازی، معروف بود، از وی حدیث نقل کرده است. ابن حجر تصریح کرده است که عوانه احادیثی را برای بنی‌امیه جعل می‌کرد[۳۳۸]. و نیز گفته است: او از غلامان عبدالرحمان بن سمرة بن حبیب اموی است که به دشمنی با اهل بیت پیامبر (ع) معروف بوده است[۳۳۹].

برخی از مشایخ دیگر مدائنی همانند جعفر بن هلال[۳۴۰]، عاصم بن سلیمان احول[۳۴۱] و ابن عثمان[۳۴۲]، ضعیف یا مجهول هستند. بر اساس گفته یحیی بن معین، شیوخ حدیثی که واقدی از مدنی‌ها نقل کرده است، مجهول هستند[۳۴۳]. به علاوه، بیشتر روایات او از نوع مراسیل است.

اینها گواه این نکته است که روایت داشتن هفتاد همسر را که فقط مدائنی آورده، از ساخته‌های اوست که به نفع قدرتمندان و هیئت حاکمه که از دشمنان علویان بودند، نقل کرده است؛ گرچه او تنها از ده زن نام برده و از هفتاد زن دیگر هیچ نامی به میان نیامده که جای تعجب است[۳۴۴].

این احمد بن یحیی بلاذری زنان امام را نود نفر گفته است[۳۴۵]؛ وی این روایت را از عباس بن هشام بن محمد کلبی نقل کرده، که او نیز از پدرش؛ او از جدش و او از ابوصالح کلبی نقل کرده است. هشام و محمد کلبی از نظر اهل سنت، ضعیف دانسته شده‌اند [۳۴۶]. علاوه بر آن، عده‌ای بر این باورند که ابوصالح، که نام اصلی او باذام است، به دروغ‌پردازی مشهور بوده است[۳۴۷]. این روایت را شبلنجی نیز در کتاب نورالابصار آورده و البته به هیچ کس نسبت نداده است و هر پژوهشگر که به کتاب شبلنجی مراجعه کند، متوجه می‌شود، بسیاری از روایاتی که در این کتاب نقل شده است، هرگز متن استواری ندارد و از ساخته‌های کینه‌توزان نسبت به اهل بیت پیامبر (ع) است.

اما روایت داشتن ۲۵۰ همسر را که ابوطالب مکی نقل کرده، بیشتر به افسانه شبیه است؛ علاوه بر اینکه هیچ روایتگر دیگری آن را روایت نکرده است. و عالمان و پژوهشگران فراوانی بر انحراف عقیده ابوطالب و ضعیف و صحیح نبودن روایات نقل شده از وی تأکید، و شواهد بسیاری را برای آن بیان کرده‌اند. معاصرانش او را دارای بیماری هیستری می‌دانستند که فرد مبتلا به آن، به اوهام و اختلال حواس گرفتار است و علمای بغداد پس از ورود او به بغداد وقتی از حالات و بیماری او آگاه شدند، از او کناره‌گیری کردند[۳۴۸].

علاوه بر مطالب یاد شده، نکته‌ای که در این‌باره باید به آن توجه کرد، این است که به طور متعارف، کسی که همسران فراوانی داشته باشد باید فرزندان بسیاری هم داشته باشد و حال آنکه درباره امام حسن (ع) چنین نیست[۳۴۹].

روایات نقل شده درباره ازدواج‌های زیاد امام حسن مجتبی (ع) به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول: که در آنها به نهی زنان از ازدواج با امام (ع) و علت آن اشاره شده است. احمد بن محمد بن خالد برقی در کتاب محاسن از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که مردی خدمت امیرمؤمنان (ع) آمد و گفت: "آمده‌ام با تو درباره دخترم مشورت کنم؛ چرا که فرزندانت، حسن و حسین، و عبدالله بن جعفر به خواستگاری او آمده‌اند". امام فرمود: "بدان که حسن (ع) همسران خویش را طلاق می‌دهد؛ دخترت را به ازدواج حسین درآور که برای دخترت بهتر است"[۳۵۰].

کلینی به سند خود از عبدالله بن سنان نقل کرده است که امام صادق (ع) فرمود: "روزی امیرمؤمنان (ع) بر فراز منبر، مردم کوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: "به فرزندم، حسن (ع) زن ندهید که او مردی طلاق دهنده است!". پس مردی از طایفه همدان گفت: "آری! به خدا سوگند، دخترانمان را به همسری او درمی‌آوریم؛ چرا که او فرزند رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان (ع) است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، آنها را طلاق دهد""[۳۵۱].

دسته دوم: روایت‌هایی که در آنها امیرمؤمنان (ع) از ازدواج‌ها و طلاق‌های زیاد امام حسن مجتبی (ع) اظهار ناخوشنودی کرده است. بلاذری از ابی‌صالح نقل کرده که امیرمؤمنان (ع) فرمود: "آنقدر حسن (ع) زن گرفت و طلاق داد که ترسیدم دشمنی دیگران را در پی داشته باشد"[۳۵۲].

سیوطی از علی (ع) نقل کرده است که فرمود: "حسن (ع) ازدواج می‌کرد و طلاق می‌داد، به طوری که بیم داشتم قبایل و طوایف دشمن ما شوند"[۳۵۳]. علامه مجلسی از قول ابوطالب مکی می‌نویسد: علی (ع) از ازدواج‌های امام حسن (ع) دلتنگ می‌شد و در سخنرانی خود می‌فرمود: "فرزندم، حسن (ع) زنان خویش را طلاق می‌دهد؛ به او زن ندهید!"[۳۵۴]

همچنین او از محمد بن عطیه نقل می‌کند که امیرمؤمنان (ع) اینکه امام حسن (ع) زنان خویش را طلاق می‌داد، دلتنگ می‌شد و از خانواده‌های آنها حیا می‌کرد و می‌فرمود: "حسن (ع) بسیار طلاق‌دهنده است؛ به او زن ندهید!"[۳۵۵].

دسته سوم: روایاتی که در آنها به تعداد همسران امام حسن (ع) اشاره شده است و افرادی چون ابن حجر، ابوطالب مکی، ابوالحسن مدائنی، کلینی، کفعمی، بلخی و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداخته‌اند؛ تعداد همسران امام حسن (ع) را کفعمی، ۶۴[۳۵۶]؛ ابوالحسن مدائنی، هفتاد[۳۵۷]؛ ابن حجر، نود[۳۵۸]؛ کلینی، پنجاه[۳۵۹]؛ بلخی، دویست[۳۶۰]؛ و ابوطالب مکی، ۲۵۰ یا سیصد تن نقل کرده‌اند![۳۶۱].

برخی نیز نقل کرده‌اند که امام (ع) سیصد زن داشته است[۳۶۲]. همچنین نقل شده است که تعداد همسران امام به چهارصد تن نیز رسیده است![۳۶۳].

در بررسی این اخبار باید به نکاتی توجه کرد: این‌گونه مطالب نقل شده در برخی از کتاب‌ها با شخصیت امام حسن مجتبی (ع) سازگار نیست، بلکه مخالف شخصیت الهی و رهبر جامعه اسلامی است؛ زیرا چهره‌ای که قرآن و رسول خدا و سایر معصومین (ع) از امام حسن (ع) معرفی کرده‌اند، روایاتی را که نقل شده، تأیید نمی‌کند؛ خداوند در منزلت امام حسن (ع) و سایر اهل بیت (ع) آیه تطهیر"[۳۶۴] و آیه مودت"[۳۶۵] را نازل فرموده است[۳۶۶].

همچنین پیامبر (ص) فرمودند: "حسن و حسین (ع) سرور جوانان اهل بهشت هستند"[۳۶۷]. همچنین می‌فرماید: "هر کس این دو را دوست داشته باشد، من او را دوست دارم و کسی را که من دوست دارم، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و کسی که خدا او را دوست داشته باشد، در بهشت‌های پرنعمت وارد خواهد کرد"[۳۶۸].

ابن کثیر دمشقی می‌نویسد: امیرمؤمنان علی (ع) فرزند خود، امام حسن (ع) را بسیار احترام می‌کرد[۳۶۹] و امام حسین (ع) به خاطر احترام به برادرش، امام حسن (ع)، هرگز، در حضورش سخن نمی‌گفت[۳۷۰]. همچنین او در تاریخ خود نقل می‌کند: زمان طواف مردم برای اظهار ارادت به امام حسن و امام حسین (ع) آن‌چنان به یکدیگر فشار می‌آوردند که گاه ممکن بود زیر دست و پا بروند[۳۷۱].

چنین شخصی که چنین جایگاهی دارد و امام معصومی که برای حضور در برابر خالق یکتا، آن‌چنان لرزه بر اندامش می‌افتد، چگونه حاضر می‌شود خدا را با چهارصد مرتبه طلاق دادن زنان خویش - که مبغوض‌ترین عمل حلال در نزد خداوند شمرده شده است - از خود برنجاند؟[۳۷۲].[۳۷۳]

بررسی اسناد روایات و حالات راویان

بیشتر مؤرخان، این نقل تاریخی را یا بدون سند آورده‌اند و یا آن را از ابوالحسن مدائنی، محمد بن عمر واقدی و ابوطالب مکی نقل کرده‌اند که در هر دو صورت، اشکال دارد؛ مثلا، ابن عساکر می‌نویسد: و روي محمد بن سيرين...[۳۷۴]؛ میرخواند شافعی آورده است: نقل است که...[۳۷۵]؛ سیوطی می‌گوید: كان الحسن يتزوج...[۳۷۶]؛ ابوطالب مکی می‌نویسد: انه تزوج...[۳۷۷]؛ سبط بن الجوزی آورده است:و في رواية انه تزوج...[۳۷۸]؛ ابوالحسن مدائنی آورده است: كان الحسن كثير التزويج...[۳۷۹].

تمامی این نقل‌ها مرسل است و این سه مؤرخ این مسئله را بدون سند نقل کرده‌اند. به این دلیل، افسانه تعداد زیاد زنان امام حسن (ع) و طلاق دادن آنها هیچ‌گونه ارزش و اعتباری ندارد. علاوه بر این، بسیاری از اندیشمندان رجال و حدیث همانند ذهبی[۳۸۰]، عسقلانی[۳۸۱]، ابن الجوزی[۳۸۲]، رازی[۳۸۳]، ابن اثیر[۳۸۴]، زرکلی[۳۸۵]، علامه امینی[۳۸۶]، سید محسن امین[۳۸۷]، هاشم معروف الحسنی[۳۸۸] و... این سه مؤرخ را ضعیف دانسته، نظر آنها را رد کرده‌اند.

اما در سلسله سند روایت کلینی که در دسته اول آمده است، اسامی افرادی چون حمید بن زیاد و حسن بن محمد بن سماعه دیده می‌شوند، که واقفی هستند[۳۸۹]. علامه حلی درباره حمید بن زیاد می‌گوید: از نظر من، زمانی روایت او پذیرفته است که معارضی نداشته باشد[۳۹۰].

آیات قرآن کریم که در شأن امام مجتبی (ع) نازل شده و احادیث صحیح موجود در نزد فریقین که از رسول خدا (ص) صادر شده است همان معارضی است که علامه حلی به آن اشاره کرده‌اند و بر این اساس، این روایت نیز مردود خواهد بود.

علامه مجلسی ضمن مؤثق شمردن حدیث، چنین توجیه کرده است که: شاید غرض امام علی (ع) از این سخن، دانستن حال آنها؛ یعنی مراتب ایمانشان بوده است؛ نه اینکه فرزند خویش را که معصوم بوده و پروردگار او را تأیید کرده است، نکوهش کند[۳۹۱]. همچنین علامه مجلسی روایت کافی به از ابی‌العلاء را که در دسته سوم قرار گرفته است، حدیث مجهول میداند[۳۹۲].

از روایت احمد بن ابی‌عبدالله برقی در محاسن نیز، با وجود موثق بودن برقی، از افراد ضعیف نقل شده است. و شواهد موجود به خوبی نشان میدهد که تا پیش از منصور عباسی چنین افترایی در کتاب‌ها نبوده است و نخستین کسی که به این تهمت و افتراء دامن زد، منصور عباسی بود که برای خنثی‌سازی نهضت‌ها و مبارزات علویان که برای اصلاح اوضاع اجتماعی صورت می‌گرفت، این تهمت و شبهه را علیه امام پایه‌گذاری کرد. وی که از این شورش‌ها سخت به وحشت افتاده بود، برای رفع نگرانی خود، هیچ حربه‌ای را بهتر از لکه‌دار کردن چهره پاک و معصوم امام حسن (ع) ندید. خلیفه عباسی پس از دستگیری عبدالله بن حسن که علیه ظلم و جور قیام کرده بود، در برابر بسیاری از مردم به سخنرانی پرداخت و به علی بن ابی‌طالب و امام حسن (ع) و همه فرزندان ابی‌طالب دشنام و ناسزا گفت که قبلا به سخنان او اشاره شد[۳۹۳].

واقعیت چیست؟

آنچه گفته شد، پاسخ به اتهاماتی بود که درباره ازدواج‌ها و طلاق‌های متعدد امام حسن (ع) مطرح شده بود. واقعیت، این است که امام در طول عمر، بیشتر از هشت یا ده[۳۹۴] همسر نداشته است که تعدادی از این همسران، کنیز بوده‌اند و داشتن این تعداد همسر در آن زمان برای بیشتر مردم، امری طبیعی بوده است؛ بلکه برخی تعداد همسرانشان بیش از این بوده[۳۹۵]، در حالی که کسی متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بین این مردم، فقط امام حسن (ع) هدف این حملات بی‌شرمانه دشمنان قرار گرفت؟ آیا نمی‌توان حدس زد که این رقم‌های بسیار بزرگ، خود، نشانه ساختگی بودن این احادیث است؟ چرا ابوطالب مکی که تعداد همسران امام حسن (ع) را ۲۵۰ یا سیصد تن می‌داند، جز چند نفر از آنها نام نمی‌برد؟ چرا مؤرخان که به پیروزی از ابوالحسن مدائنی، واقدی و مکی تعداد زنان امام را بیش از هشت تن دانسته‌اند، بیشترین آماری که درباره فرزندان امام داده‌اند، بیش از ۳۱ تن نیست؟ البته در این باره هم اختلاف فراوانی هست؛ و فرزندان ایشان را از هفت تا ۳۱ تن یاد کرده‌اند[۳۹۶].

پژوهشگران اندیشمند با تأمل در مباحث و حوادث تاریخی و نیز موضوعات مطرح شده درباره پیشوایان دینی به ویژه امامان معصوم (ع) به دسیسه بودن این‌گونه موارد پی خواهند برد. این مسئله را می‌توان همانند موضوع ایمان آوردن ابوطالب (ع) دانست که دشمنان مکتب اهل بیت و جانشینان راستین رسول خدا (ص) به نفی آن می‌پرداختند؛ با اینکه بسیاری از اصحاب و شخصیت‌های معروف همانند ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و پدرانشان به طور قطع و یقین از مشرکان و بت‌پرستان بودند و همه مورخان بر آن هم‌نظر هستند، اما هیچ نوع سخنانی درباره آنها ابراز نمی‌دارند و آن را مطرح نمی‌کنند؛ اما وقتی از ابوطالب (ع) سخن گفته می‌شود، آیات و روایاتی را نقل کرده، بی‌رحمانه‌ترین اظهار نظرها را بیان می‌دارند.

نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت، شرایط زمانی حضرت امام حسن مجتبی (ع) می‌باشد؛ زیرا ایشان زمانی زمام امور را به دست گرفت که با جاه‌طلبی‌ها و دنیاگرایی‌های بعضی از صحابه، سه جنگ خانمان‌سوز بر جامعه اسلامی و حکومت نوپای امیرالمؤمنین (ع) تحمیل شد که نتیجه آنها صدها کشته و بی‌سرپرست شدن زنان و کودکان و سرپرستی این خانواده‌ها به عهده حاکم اسلامی بود؛ وقتی شخصی چون معاویه بن ابی‌سفیان خلیفه باشد، که به هیچ چیز جز مطامع دنیایی فکر نمی‌کند، باید امام راستین جامعه و جانشین حقیقی رسول خدا (ص) برای رفع گرفتاری مردم جامعه بکوشد؛ به این دلیل، سرپرستی خانواده‌های بی‌سرپرست به عهده امام زمان که حضرت امام حسن مجتبی (ع) بود، افتاد و عده‌ای به قصد تخریب شخصیت این شخصیت کریم کار انسانی و اسلامی امام حسن را با تعابیر آن‌چنانی به سخره گرفتند تا به زعم خود، مانع خدمت‌رسانی به محرومان و مستضعفان شوند[۳۹۷].

جایگاه امام حسن مجتبی از نگاه معاصران‌

  1. جابر از رسول اکرم(ص) روایت کرده که فرمود: خداوند، من و علی را در عرش به صورت دو نور آفرید و دو هزار سال قبل از آفرینش آدم ذات مقدسش را تسبیح و تقدیس می‌کردیم، وقتی خداوند آدم را آفرید ما را در صلب وی قرار داد و سپس از صلبی پاک به رحمی پاک انتقال داده تا در صلب ابراهیم جای داد، آن‌گاه از صلب ابراهیم به صلبی پاک و رحمی پاک منتقل کرد تا در صلب عبد المطلب مقرر داشت، سپس آن نور در صلب عبد المطلب جدا گشت دو سوم آن در صلب عبدالله و یک سوم آن در صلب ابو طالب قرار گرفت، پس از آن، نوری از من و علی در فاطمه گرد آمد و بدین‌ترتیب، حسن و حسین دو نور از نور پروردگار جهانیان‌اند[۳۹۸].
  2. معاویه به مجلسیان خویش گفته بود: به نظر شما آن‌که از ناحیه پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ و عمو و عمه و دایی و خاله، از همه برتر است کیست؟ گفتند: امیر المؤمنین بهتر می‌داند. معاویه دست حسن بن علی(ع) را گرفت و گفت: وی، از همه برتر است؛ چراکه پدرش علی ابن ابی طالب، مادرش فاطمه دخت پیامبر، پدربزرگ و جدش رسول خدا، مادربزرگش خدیجه، عمویش جعفر، عمه‌اش دختر ابو طالب، دایی‌اش قاسم بن محمد و خاله‌اش زینب دختر نبی اکرم(ص) است[۳۹۹].
  3. معاویه جای دیگر نیز در برابر عمرو عاص و مروان حکم و زیاد بن ابیه که به نیای خود فخر و مباهات فراوان می‌کردند، به این واقعیت اعتراف کرد و برای اینکه بینی آنها را به خاک بمالد، امام حسن بن علی را حاضر کرد و امام(ع) بر سخنان ناروای آنها در مورد بنی هاشم خط بطلان کشید. وقتی از مجلس بیرون رفت، معاویه گفت: مگر می‌سزد بر کسی که جدش رسول خدا، سرور اولین و آخرین و مادرش فاطمه بانوی بانوان جهانیان است، فخر و مباهات کنم؟ و سپس به حاضران گفت: به خدا سوگند! اگر مردم شام از این ماجرا آگاه شوند، روزگارمان سیاه است..[۴۰۰].
  4. روزی مقدام بر معاویه وارد شد، معاویه بدو گفت: خبر داری حسن بن علی از دنیا رفته؟ مقدام با شنیدن این جمله، کلمه استرجاع (﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۰۱]) بر زبان آورد. معاویه پرسید: آیا تو فقدان حسن بن علی را مصیبت می‌دانی؟ مقدام در پاسخ گفت: چرا مصیبت ندانم در صورتی که رسول خدا(ص) او را در کودکی روی زانوی خود می‌نشاند و می‌فرمود: «هَذَا مِنِّي وَ حُسَيْنٌ مِنْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا»[۴۰۲]؛ حسن از من است و حسین از علی‌
  5. عبد الله بن عمر در پاسخ به پرسش مردم عراق گفت: شگفتا! عراقیان می‌پرسند اگر شخصی در حال احرام مگسی بکشد چه حکمی دارد؟ در صورتی که هم‌اینان فرزند دخت نبی اکرم(ص) (امام حسین) را به شهادت رساندند با آن‌که رسول خدا(ص) فرموده بود: «هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»[۴۰۳]؛ (یا) «رَيْحَانَتَايَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ»[۴۰۴]؛ این دو (حسن و حسین(ع)) دو گل خشبوی من از [این‌] دنیایند یا [اینکه فرمود:] دو گل خشبوی من از این امت هستند.
  6. ابو هریره همواره می‌گفت: هرگاه امام حسن(ع) را دیدم اشکم جاری شد؛ زیرا با چشم خود دیدم رسول اکرم(ص) دهانش را بر دهان حسن قرار می‌داد و سه بار می‌فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ»[۴۰۵]؛ خدایا! من او (حسن) را دوست دارم تو نیز او و دوستدارانش را دوست بدار. ابو هریره می‌افزاید: از آن زمان که دیدم رسول خدا(ص) با حسن چنین رفتاری کرد، همواره بدو علاقه‌مندم[۴۰۶].
  7. وقتی مروان حکم سرسخت‌ترین دشمنان امام حسین(ع) در تشییع پیکر پاک امام مجتبی(ع) و حمل جنازه‌اش شرکت جست امام حسین(ع) با شگفتی به او فرمود: «تو که دلش را خون کردی چگونه جنازه‌اش را حمل می‌کنی؟» در پاسخ گفت: آن کارها را در حق کسی روا داشتم که صبر و بردباری‌اش با کوه‌ها برابری می‌کرد[۴۰۷].
  8. ابو الأسود دئلی درباره امام مجتبی می‌گوید: وی شخصیتی پیراسته بود و میان عرب از برجسته‌ترین دودمان و بخشنده‌ترین خاندان به‌شمار آمده و از سرشتی پاک برخوردار بود[۴۰۸].
  9. عمرو بن اسحاق می‌گوید: حسن بن علی تنها کسی است که هرگاه با من آغاز سخن کند دوست دارم همواره سخن بگوید و ساکت نماند و هیچ‌گاه نشنیدم وی کلمه ناسزایی بر زبان آورد[۴۰۹].
  10. عبد الله بن زبیر گفته است: به خدا سوگند! زنان، نظیر حسن بن علی(ع) را در شکوه و وقار و مقام و منزلت والا، نزاده‌اند[۴۱۰].
  11. وقتی برادرش محمد حنفیه بر سر قبرش ایستاد تا در سوگش سخن بگوید، اظهار داشت: (برادرم حسن!) همان‌گونه که در زندگی موجب عزّت و سربلندی ما بودی، با شهادتت پشت ما را شکستی، بهترین روحی بودی که کفن تو آن را دربر گرفت و بهترین کفن، کفنی بود که پیکر عزیزت را در خود جای داد، چرا از چنین عظمتی برخوردار نباشی در صورتی که تو طریق هدایت رهپویان و پیشوای تقواپیشگان و چهارمین درّ گرانمایه اصحاب کسایی؟ ای ابو محمد! خداوند تو را در جوار رحمت خویش قرار دهد، دست قدرت الهی به تو غذای تقوا خوراند و از پستان ایمان شیر نوشیدی و در پرتو مکتب اسلام پرورش یافته و در زندگی و پس از مرگ، پاک و پیراسته بودی‌ هرچند دلهایمان در فراق و جدایی‌ات اندوهبار است[۴۱۱].
  12. ابا عبدالله الحسین(ع) در کنار مرقد مطهر برادر اظهار داشت: «رحمك الله أبا محمد! إن كنت لتباصر الحق مظانه، وتؤثر الله عند التداحض فى مواطن التقية بحسن الروية، وتستشف جليل معاظم الدنيا بعين لها حاقرة، وتفيض عليها يدا طاهرة الأطراف، نقية الأسرة، وتردع بادرة غرب أعدائك بأيسر المؤنة عليك، ولا غرو فأنت ابن سلالة النبوة، ورضيع لبان الحكمة، فإلى روح وريحان، وجنة ونعيم، أعظم الله لنا ولكم الأجر عليه، ووهب لنا ولكم حسن الأسى عنه»[۴۱۲]؛ ای ابو محمد! رحمت و درود خدا بر تو باد. این تو بودی که حقیقت را دیدی و شناختی و در برابر باطل‌گرایان با رفتاری نکو و مبارزه‌ای پنهانی راه خدا را برگزیدی. دنیا و زیبایی‌ها و ناگواری‌هایش را به دیده تحقیر نگریستی و با دستی پاک و خاندانی پیراسته در دنیا زیستی و از آن گذشتی و بر فریبکاری‌ها و خیانت‌های دشمنانت به آسانی دست رد نهادی و پاسخ گفتی و این مایه شگفتی نیست؛ زیرا تو از دودمان رسالتی و از پستان حکمت شیر نوشیده و اکنون به سوی روح و ریحان و بهشت پر از نعمت الهی پرکشیده‌ای خدای متعال پاداش تو و ما را در این مصیبت جانکاه بزرگ دارد و به ما صبر و بردباری عنایت فرماید.[۴۱۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۹؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
  2. ر.ک: شرح زندگانی امام حسین(ع) در همین نوشتار.
  3. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۷۳.
  4. این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.
  5. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.
  6. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.
  7. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.
  8. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.
  9. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.
  10. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۷-۲۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰.
  11. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۷۴.
  12. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  13. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم.
  14. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۱.
  15. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن‌شهرآشوب).
  16. در روز فتح مکه، رسول خدا (ص) خطاب به ابوسفیان و خاندان او و قریشیانی که تا آن زمان اسلام نیاورده و از پیروی مسلمانان در هراس بودند، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ». تقی الدین مقریزی در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. نقل کرده است: اسلام قریش و البیعة و جاءته قریش فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا رسول الله اصنع بنا صنع أخ کریم، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال یوسف لإخوته: ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس علی الصفا، و جلس عمر بن الخطاب أسفل مجلسه یأخذ علی الناس، فبایعوا علی السمع و الطاعة لله و لرسوله (ص) فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز ملا علی قاری در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ نقل می‌کند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال أنس) کما رواه مسلم و أبوداوود و الترمذی و النسائی.
  17. قابل تأمل و توجه است که رسول خدا (ص) در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم (ص) است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین (ع) و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.
  18. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).
  19. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۸-۳۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳.
  20. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۴، ص۳۷۲: «يَا عَلِيُّ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً».
  21. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۱: «وَ رَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ».
  22. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۶-۳۵۷. ابن سعد سه روایت نقل کرده که: شبر و شبیر فرزندان هارون بودند. روایتی نقل کرده که این نام در جاهلیت سابقه نداشته و از نام‌های ساکنان بهشت است.
  23. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲: “الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَینَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَیحَانَتَی مِنَ الدُّنْیا الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَمَّیتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَینِ مِنْ بنی إِسْرَائِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً”.
  24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  25. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳.
  26. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۵.
  27. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.
  28. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۳.
  29. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  30. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲: «قَالَ كَانَ نَاسٌ يُلَطِّخُونَ رَأْسَ الصَّبِيِّ فِي دَمِ الْعَقِيقَةِ وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ شِرْكٌ».
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۵. ابن سعد از امام باقر (ع) نقل کرده است.
  32. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰.
  33. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷۳.
  34. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۶.
  35. برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر. ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم (ص)، ج۳، ص۳۱۲.
  36. برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر. ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم (ص)، ج۲، ص۱۲۹.
  37. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.
  38. در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج می‌شدند و به ایشان «خطابه» گفته می‌شد.
  39. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.
  40. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.
  41. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.
  42. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵.
  43. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵؛ «رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ (ع) قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ (ص). فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ (ع) أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي‏] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ»؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.
  44. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳-۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵.
  45. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۷.
  46. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۶؛ رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۲۸.
  47. وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی (ع) بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).
  48. الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.
  49. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.
  50. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.
  51. الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.
  52. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.
  53. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۱.
  54. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  55. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵-۳۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۶-۳۱۸.
  56. مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۰.
  57. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۷۴.
  58. الامام الحسن بن علی (ع)، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.
  59. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نام‌های: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).
  60. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام می‌کردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.
  61. تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.
  62. او دختر منظور بن زبّان بن سیار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمی بن مازن بن فزارة بن ذبیان بن بغیض بن مرة بن غطفان است.
  63. ابومسعود همان عقبة بن عمرو بن ثعلبة بن أسیرة بن عسیرة بن عطیة بن جدارة بن عوف بن حارث بن خزرج است که از انصار بود.
  64. بلاذری به جای عبدالله، از عبدالرحمان نام برده است. (انساب الاشراف، ص۷۳).
  65. اثرم، یعنی کسی که دندان‌های پیشین او افتاده باشد.
  66. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲.
  67. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۰-۱۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۴۰۷-۴۱۰؛ داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
  68. «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّه»؛ بحار الانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۶.
  69. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۵۰ به بعد؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۴.
  70. نسب قریش، ج۱، ص۲۳.
  71. کنزالعمال، ج۱۶، ص۴۶۰.
  72. البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۴۵.
  73. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۳.
  74. مجمع الزوائد، ج۱، ص۲۸۴.
  75. المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۵؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۷؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۹۳-۲۹۴.
  76. المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۵۱۲-۵۱۳؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۴.
  77. العقد الفرید، ج۴، ص۱۰۳؛ مناقب، ج۴، ص۱۲.
  78. کشف الغمه، ج۱، ص۵۵۰؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۸.
  79. نک: صبح الاعشی، ج۱، ص۲۵۹؛ جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴.
  80. المحاسن و الاضداد، ص۱۳۳ به بعد.
  81. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.
  82. مسند احمد، ج۱، ص۲۷۰؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۹؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۷۸.
  83. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۴۵.
  84. المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۱، ۲۳؛ معرفة الصحابه، ج۲، ص۳.
  85. المعجم الکبیر، ج۳، ص۷۴ به بعد.
  86. دلائل النبوه، ج۱، ص۲۸۶.
  87. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
  88. انساب الاشراف، ج۳، ص۳۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.
  89. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۰-۲۸۱.
  90. نک: الکافی، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ الفصول المهمه، ج۲، ص۷۰۷.
  91. مناقب، ج۴، ص۲۳؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۴۴.
  92. بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.
  93. نک: مناقب، ج۴، ص۱۸.
  94. زهر الآداب، ج۱، ص۶۷.
  95. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۵، ۲۴۸.
  96. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۶.
  97. نک: رجال نجاشی، ص۳۹۱.
  98. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶.
  99. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۴.
  100. المحاسن، ج۲، ص۵۷۹؛ مناقب، ج۴، ص۱۹.
  101. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
  102. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  103. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.
  104. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.
  105. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.
  106. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷.
  107. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹.
  108. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.
  109. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۹-۴۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۲۰-۳۲۳.
  110. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  111. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  112. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  113. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸.
  114. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۲۹۸؛ ادب المفرد، بخاری، ج۱، ص۱۸۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۹ – ۱۷۰.
  115. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۰.
  116. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ صحیح البخاری، بخاری، کتاب البیوع، باب ما ذکر فی الاسواق و کتاب الباس، باب السخاب للصبیان؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل الحسن و الحسین، ۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۵.
  117. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۴۲۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۰.
  118. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۱.
  119. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳.
  120. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ترمذی، طبرانی و ابونعیم اصفهانی (در تاریخ اصفهان) و نسایی (در خصائص) از محدثان بزرگ اهل سنت، به اسناد مختلف نقل کرده‌اند؛ حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۳، ص۱۶۶) این حدیث را نقل کرده و افزوده است، جای شگفتی است که چرا بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند؟! همچنین شیخ صدوق از محدثان شیعه نیز این حدیث را در امالی، مجلس ۲۶ و مجلس ۷۲ نقل کرده است.
  121. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ برخی از بزرگان اصحاب مانند امیرالمؤمنین علی (ع)، ابوسعید خدری، بریده، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، قرة بن ایاس و مالک بن حویرث و برخی از محدثان مانند ابن ماجه، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ذهبی، هیثمی، سیوطی و دیگران این حدیث را نقل کرده‌اند.
  122. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص۳۹۲) با دو سند و طبرانی در معجم الکبیر (ج۳، ص۲۷) با سلسله سند دیگری و سیوطی در جمع الجوامع (ج۱، ص۱۰) نقل کرده‌اند.
  123. این حدیث را احمد بن حنبل هم در فضائل و هم در مسند (ج۳، ص۴۴۰) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج۳، ص۱۶۶) نقل کرده‌اند. حاکم افزوده است، با آنکه این حدیث طبق ضوابط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن در این حدیث را نقل نکرده‌اند!
  124. این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.
  125. « ما غبیا سألت و ابن غبی *** بل فقیها إذن و أنت الجهول » « فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول » « و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول »
  126. العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.
  127. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  128. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۲-۵۱ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۲۳-۳۳۱.
  129. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.
  130. وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.
  131. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.
  132. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.
  133. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۱-۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۱-۳۳۲.
  134. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹.
  135. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.
  136. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴.
  137. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).
  138. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).
  139. الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.
  140. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳-۵۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۴-۳۳۵.
  141. فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  142. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  143. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.
  144. الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.
  145. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۷.
  146. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸.
  147. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.
  148. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵-۶۰ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۶-۳۴۰.
  149. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷. خلافت در این تاریخ رسماً به معاویه منتقل شد.
  150. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹.
  151. شیخ مفید، المقنعه، ص۴۶۴.
  152. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۲. تولد حضرت را نیمه رمضان سال سوم دانسته است.
  153. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
  154. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۹۸؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۲۶۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۹۲.
  155. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵.
  156. ابو علی محمد بن همام اسکافی، منتخب الأنوار، ص۵۱.
  157. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۳؛ ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۳: «إِنَّ النَّبِيَّ (ص) أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ (ع) بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ».
  158. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۴.
  159. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳.
  160. «لَمْ يُبَايِعْ صَبِيّاً غَيْرَهُمَا»؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۸۷؛ و ر.ک: قاضی نعمان، المناقب و المثالب، ص۲۸۳-۲۸۴.
  161. ر.ک: صدوق، الامالی، ص۲۵؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۸۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۹۴.
  162. مفید، الجمل، ص۱۲۲.
  163. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۱، ص۵۵۷.
  164. ابوعبید، الاموال، ص۲۵۰ – ۲۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۷.
  165. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۸۹.
  166. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
  167. الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.
  168. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.
  169. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.
  170. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.
  171. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
  172. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
  173. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
  174. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
  175. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۴.
  176. برای نمونه، بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹؛ سهمی، تاریخ جرجان، ص۴۷-۴۸؛ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ۱۹۱؛ ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبـار اصبهان، ج۱، ص۶۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۷۳-۵۷۴.
  177. مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیه لامام الحسن(ع)، ص۱۱۵.
  178. برای آگاهی بیشتر ر.ک: هدایت پناه، «فتوحات از منظر فقهای شیعه»، تاریخ در آینه پژوهش، ش۹، ۱۳۸۵، ص۱۵۵-۱۸۰.
  179. قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۰۲؛ معروف حسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج۲، ۴۸۳. برای آگاهی بیشتر ر.ک: رنجبر، «مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا»، تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ش۲، ص۵۳-۸۶.
  180. طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
  181. طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
  182. طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۶.
  183. آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴ از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸.
  184. جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۱۰۴ و ۱۲۵.
  185. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۷.
  186. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۸۰؛ ابن عدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۵۹۰؛ آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۳۹، ۵۲، ۷۳، ۱۷۷.
  187. طبری، تاریخ، ج۳، ص۶۰۰-۶۰۱؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۹۶؛ ج۲، ص۵۹.
  188. جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸. ابوالقدس میان عرقا و طرابلس بوده است.
  189. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۹۷.
  190. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۴۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
  191. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
  192. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۶۷.
  193. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۱۵؛ مفید، الجمل، ص۷۲.
  194. ر.ک: هدایت‌پناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ضمیمه کتاب؛ «منع آب از عثمان و موضع امیرالمؤمنین علی(ع)»، ص۲۲۷-۲۳۲.
  195. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
  196. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
  197. ابن عجمی، التبیین لأسماء المدلسین، ج۱، ص۱۹۳.
  198. هیثمی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۰.
  199. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸.
  200. سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۴، ص۲۴۲؛ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۳۱- ۳۳۶.
  201. عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)، ص۱۶۲-۱۶۴.
  202. حسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶.
  203. قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰.
  204. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۰.
  205. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسن(ع)، ص۵۷؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۰۰ و ۵۱۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۶۴.
  206. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۱.
  207. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۵؛ و ر.ک: منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.
  208. طوسی، الامالی، ص۱۰۴.
  209. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۳.
  210. منقری، وقعة صفین، ص۱۱۳.
  211. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۶-۷.
  212. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۹۴.
  213. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۱۹-۲۴.
  214. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
  215. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.
  216. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
  217. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
  218. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب‏».
  219. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
  220. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ مَعَ الْحُسَيْنِ (ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ... ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ (ع)».
  221. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.
  222. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۸.
  223. الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.
  224. «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.
  225. اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.
  226. «آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.
  227. وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)
  228. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  229. «شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.
  230. «بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
  231. توبه، ص۴۰.
  232. «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
  233. «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
  234. آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.
  235. ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)
  236. یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.
  237. «و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
  238. «و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.
  239. «پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.
  240. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  241. بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).
  242. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۹۲-۱۱۴.
  243. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.
  244. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  245. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.
  246. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  247. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۱-۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۸؛ و نیز ر. ک: الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۸؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۸۹.
  248. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  249. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  250. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.
  251. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.
  252. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.
  253. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.
  254. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.
  255. تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۰۰ (با اندکی تغییر).
  256. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۴-۱۱۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۳-۳۷۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.
  257. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.
  258. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.
  259. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.
  260. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.
  261. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.
  262. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
  263. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر. ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.
  264. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.
  265. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.
  266. تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.
  267. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.
  268. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۹-۱۲۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۸-۳۸۴.
  269. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۴.
  270. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۳۷۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰.
  271. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
  272. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ این روایت و روایات بعدی دلیلی روشن برای جایز بودن گریستن و سوگواری برای میت است. همچنین ر. ک: تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱، البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۴۴؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳.
  273. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹ و ۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.
  274. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۳.
  275. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۸.
  276. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۰.
  277. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۵-۱۲۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۸۴-۳۸۶.
  278. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.
  279. تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی می‌نویسد: شهادت امام حسن (ع) در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.
  280. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.
  281. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  282. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۶۳.
  283. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۸۶-۵۸۷.
  284. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۸-۱۲۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۸۶-۳۸۷.
  285. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.
  286. طوسی، الامالی، ص۱۵۹.
  287. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷؛ اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۰۸.
  288. بیهقی، لباب الانساب، ج۱، ص۳۳۹.
  289. کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۰-۳۰۳.
  290. ر.ک: الدرایه، برنامه نرم‌افزار نور.
  291. خزاز قمی، کفایه الاثر، ص۲۲۶-۲۲۸.
  292. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۲۱.
  293. «دَع ما يُريبُكَ إلى ما لا يُريبُكَ فإنّ الشرّ ريبة و إنّ الخير طمأنينة»؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۰۰ (حیاة الحسن).
  294. جائی که خرما را در آن خشک می‌کنند و به احتمال، تلفظ "جرن الصدقه" درست باشد.
  295. «إنَّ مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّدٍ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الصَّدَقَةُ»
  296. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.
  297. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۹.
  298. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  299. کشف الغمة، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.
  300. «...عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ (س) قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ‏ءٍ فَقُلْتُ لَهَا: يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ؟ فَقَالَتْ: يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۴۵ (باب ۱۴۵، ح۲).
  301. «اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب إلی الناس. و الکرم العطیة قبل السؤال و التبرع بالمعروف و الاطعام فی المحل، ثم النجدة الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۷.
  302. «مَكَارِمُ الْأَخْلَاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ وَ الْمُكَافَأَةُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَی الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرَى الضَّيْفِ، وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۶-۱۵۷.
  303. «فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  304. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  305. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  306. «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ»؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.
  307. «پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.
  308. «پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.
  309. تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.
  310. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶.
  311. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۸.
  312. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۸.
  313. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره ای)، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲.
  314. «و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم، دعاکننده چون مرا بخواند دعا (ی او) را پاسخ می‌دهم؛ پس باید دعوت مرا پاسخ دهند و به من ایمان آورند باشد که راهیاب شوند» سوره بقره، آیه ۱۸۶.
  315. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۸۸.
  316. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  317. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  318. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.
  319. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.
  320. «و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد و شما را نیرو بر نیرو بیفزاید و گناهکارانه رو مگردانید» سوره هود، آیه ۵۲.
  321. «و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید و آنگاه به سوی او توبه آورید» سوره هود، آیه ۵۲.
  322. «و گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است * تا از آسمان بر شما بارانی یکریز فرستد * و شما را با دارایی‌ها و پسران، یاوری کند و برایتان بوستان‌ها پدید آورد و جویبارها پدیدار گرداند» سوره نوح، آیه ۱۰-۱۲.
  323. فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروز آبادی، ج۳، ص۲۵۴.
  324. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۹-۱۳۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۸۸-۳۹۴.
  325. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۷-۱۳۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۹۶.
  326. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.
  327. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۲، ص۱۶.
  328. نورالابصار، شبلنجی، ص۱۱۱.
  329. قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.
  330. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷.
  331. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۹۶-۳۹۷.
  332. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۲۲۳.
  333. صبح الاعشی، قلقشندی، ج۱، ص۲۳۳.
  334. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۸.
  335. الکامل، ابن اثیر، ج۵، ص۲۱۳؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۵.
  336. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۳۹.
  337. ابوالفرج اصفهانی نام وی را در شمار ترانه‌خوانان عباسی آورده است. (الاغانی، ج۵، ص۲۷۸).
  338. معجم الادبا، یاقوت حموی، ج۱۶، ص۱۳۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.
  339. الکامل فی الضعفاء، علی بن ابی الکرام (ابن اثیر)، ج۵، ص۲۱۳.
  340. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۱، ص۴۳۰.
  341. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۵۰.
  342. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۶، ص۱۹۸.
  343. تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج۱، ص۳۴۸.
  344. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۱.
  345. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۷۷.
  346. الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۰۵؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۲۳۱؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۴، ص۷۹-۷۶.
  347. العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۵۰۲؛ ج۳، ص۱۰۰؛ التاریخ الکبیر، احمد بن حنبل، ج۲، ص۱۴۴؛ الضعفاء الصغیر، بخاری، ص۱۲۷؛ المجروحین، ابن حبان، ج۱، ص۷۱؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، نسائی، ص۱۵۸؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج۱، ص۱۶۵.
  348. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۳، ص۸۹.
  349. ر. ک: حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۴۷-۴۶۹؛ زندگی دوازده امام، هاشم معروف الحسینی (ترجمه: محمد رخشنده)، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۹.
  350. محاسن برقی، برقی، ج۲، ص۶۰۱ (کتاب المنافع، باب الاستشاره).
  351. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۲.
  352. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۵.
  353. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹.
  354. «وَ كَانَ عَلِيٌّ (ع) يَضْجَرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوهُ» (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹).
  355. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.
  356. زندگانی چهارده معصوم (زندگانی امام حسن (ع))، عطاردی، ص۵۵۳.
  357. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.
  358. الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص۱۳۹.
  359. فروع کافی، کلینی، ج۶، ص۵۶.
  360. البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۵۶.
  361. قوت القلوب، ابوطالب مکی، ج۲، ص۲۴۶.
  362. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۰.
  363. چهارده معصوم، عطاردی، ص۵۵۳ (به نقل از قوت القلوب).
  364. احزاب (۳۳)، ص۳۳؛ ر. ک: الصواعق المحرقه، ص۱۴۳؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۱۴۹.
  365. شوری (۴۲)، ص۲۳.
  366. الدر المنثور، سیوطی، ج۷، ص۷.
  367. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ ر. ک: المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۷؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج۳، ص۲.
  368. «من أحبّهما أحببته، و من أحببته أحبّه اللّه، و من أحبّه اللّه أدخله جنّات النّعم»؛ ر. ک: اخبار اصبهان، حافظ اصفهانی، ج۱، ص۵۶.
  369. . البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.
  370. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.
  371. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷.
  372. روایات یاد شده، به فرض صحت، زمانی بیان شده است که امیرمؤمنان (ع) در کوفه بوده‌اند؛ اگر تعداد روزهای حضور آن حضرت در کوفه با حذف روزهای جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و پیامدهای آن محاسبه شود، به یقین، دروغ بودن این اتهام آشکار خواهد شد. همچنین به فرض صحت این روایات، نهی امام علی (ع) نهی از منکر بود یا نهی از حلال؟ هر دو فرض، نادرست است؛ زیرا به گواهی آیه تطهیر و احادیث صحیح نبوی علاوه، و احادیث و رفتار امام علی (ع)، هرگز فعل قبیح و منکر از معصوم صادر نمی‌شود تا از آن نهی شود. علاوه بر اینکه توبیخ امام علی (ع) اگر بدون مقدمه و یادآوری قبلی بوده باشد، با مقام والای امیرمؤمنان (ع) سازگار نیست که آن حضرت بدون یادآوری قبلی، آبروی فرزند خود را بریزد! و اگر پس از یادآوری بوده و امام حسن (ع) اعتنا نمی‌کرده است، این مسأله با شخصیت والای امام حسن مجتبی (ع) سازگار نیست. آیا میتوان باور کرد که امام حسن مجتبی (ع) با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگی پدر خویش را فراهم آورد تا جایی که حضرت، دلتنگ و از خانواده‌ها خجلت‌زده شود، و یا از بیم دشمنی طوایف و قبایل کوفه نسبت به آنها رنج ببرد؟!
  373. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۳۹-۱۴۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۹۷-۴۰۴.
  374. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۳، ص۲۴۹.
  375. روضة الصفا، شافعی، ج۳، ص۲۰.
  376. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۱.
  377. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۹.
  378. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۲۱.
  379. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۷۳.
  380. میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۱۰۷.
  381. لسان المیزان، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۶.
  382. المنتظم، ابن جوزی، ج۷، ص۱۸۹.
  383. الجرح و التعدیل، رازی، ج۴، ص۲۱.
  384. الکامل، ابن اثیر، ج۹، ص۴۴.
  385. الأعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۶۰.
  386. الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۲۹۰.
  387. اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۴۶، ص۱۷۲.
  388. سیرة الأئمة الاثنی عشر، هاشم معروف الحسنی، ج۱، ص۶۲۰.
  389. جامع الرواة، محمدعلی اردبیلی، ج۱، ص۲۲۵ و ۲۸۴.
  390. علامه حلی چنین می‌گوید: ثقة عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف، قاله الطوسي. و قال النجاشي: حميد بن زياد بن حماد بن زياد الدهقان أبو القاسم كوفي سكن سوراء و انتقل إلى نينوى -قرية على العلقمي إلى جانب الحائر- على صاحبه السلام، كان ثقة واقفا وجها فيهم، مات سنة عشر و ثلاثمائة. فالوجه عندي قبول روايته، إذا خلت عن المعارض. (الخلاصه، ص۵۹).
  391. مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.
  392. مرآة العقول، علامه مجلسی، ص۹۶.
  393. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۴۶-۱۴۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۴۰۴-۴۰۶.
  394. صلح الحسن (ع)، راضی آل یاسین، ص۲۵.
  395. ابن‌سعد در کتاب طبقات خود، ضمن بیان شرح حال صحابه، درباره همسران متعدد ایشان نیز مطالبی نقل کرده است که برای نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌کنیم و خوانندگان پژوهشگر میتوانند به اصل کتاب مراجعه کنند؛ به نقل او، عمر بن خطاب، نه زن؛ عثمان، نه زن؛ طلحه، هشت زن؛ زبیر، نه زن؛ عبدالرحمن بن عوف، پانزده زن و «امهات شتی» (زن‌های دیگر)؛ سعد بن ابی وقاص، یازده زن؛ و محمد بن مسلمه، هفت زن داشته‌اند.
  396. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۳؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۱۵۲؛ البدء و التاریخ، بسوی، ج۵، ص۷۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۶۸؛ ناسخ التواریخ، سپهر، ص۲۷۰. از ابوطالب مکی باید پرسید: اگر امام، چهارصد همسر داشت، پس چرا بیش از ۳۱ فرزند نداشت؟ آیا همه آن زنان، نازا بودند؟ آیا امام به داشتن فرزند رغبتی نداشت و یا از پرداخت هزینه زندگی و تأمین معاش آنها عاجز بود؟
  397. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۴۸-۱۵۰ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۴۰۶-۴۰۷.
  398. نزهة المجالس، ج۲، ص۲۰۶.
  399. عقد الفرید، ج۳، ص۲۸۳.
  400. المحاسن و الاضداد، ص۹۰، چاپ مصر ۱۳۲۴ه.
  401. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  402. مسند احمد، ج۴، ص۱۳۲، چاپ مصر ۱۳۱۳ه
  403. صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸.
  404. سنن ترمذی، ص۵۳۹.
  405. مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، ج۷، ص۱۰، چاپ دار الفکر ۱۴۰۵ه.
  406. نور الابصار، ص۱۷۱.
  407. تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۹۸.
  408. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۴۷.
  409. بحار الانوار، ج۴۳، ص۳۵۸.
  410. البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۷.
  411. مروج الذهب، ج۳، ص۷.
  412. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۴۴۰.
  413. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۳۴.