مرجعیت علمی امام صادق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

امام(ع) و فقه و کلام

فقه اسلامی با تدوین سنت نبوی نظام‌مند شد و در دوره امام صادق(ع) دو مکتب فقهی حجاز به نمایندگی اهل حدیث و مالک بن انس و عراق به نمایندگی ابوحنیفه رویاروی هم قرار گرفتند. فقه مدینه متکی به ظواهر و در تقابل با فقه عراق بود که از اجتهاد و قیاس بهره می‌گرفت. امام(ع) با دو مکتب حجاز و مدینه مخالفت کرد. مخالفت آن حضرت در شیوه استدلال و منابع فقه بود. امام فقط به احادیث اهل بیت(ع) بسنده می‌کرد و با رأی و قیاس افراطی نیز مخالفت داشت و بیان حکمِ حلال و حرام را در قرآن و سنت می‌دانست و اعلام کرد که حکمی فروگذار نشده تا چنین گفته شود: ای کاش این حکم در قرآن وجود می‌داشت؛ ریشه تمام احکام در قرآن است[۱].

بر این اساس، امام(ع) فقه شیعه را بر پایه قرآن و نیز بر اساس سنت بیان شده از طریق معصومان(ع) پایه‌گذاری کرد و از عقل‌گرایی افراطی پرهیز داد و قیاس را عامل نابودی دین دانست. شیطان را نخستین کسی دانست که با بهره‌گیری از قیاس، آفرینش خود را با آدم(ع) مقایسه و در نتیجه با خداوند مخالفت کرد[۲].[۳]

روش‌های برخورد امام(ع) در برابر اهل سنت

  1. نفی مبانی؛ امام(ع) مواضع فکری خود را آشکارا، محترمانه و با استدلال بیان می‌کرد. حضرت قیاس را به عنوان منبع استنباط حکم شرعی باطل دانست[۴] و به جای استناد به احادیث صحابه به روایات اهل بیت(ع) استناد کرد، راه استفاده صحیح از سنت را نهادینه نمود و این سبب پیدایش فقه شیعه و تمایز آن از فقه مدنی و عراقی شد که به فقه جعفری شهرت یافت.
  2. تدریس و شاگردپروری؛ امام(ع) مهمترین وظیفه خود را تبیین آشکار اندیشه‌های کلامی و فقهی قرار داد که به تربیت شاگردانی برجسته انجامید. امام(ع) در عرصه فقه اصحابی مانند زُراره، محمد بن مسلم، جمیل بن دراج، حمران بن اعین، ابوبصیر، عبدالله بن سنان و ابان بن تغلب و در حوزه کلام هشام بن حکم، هشام بن سالم و مؤمن طاق را تربیت کرد. ابان بن تغلب با نقل سی هزار حدیث از امام صادق(ع)، نقش علمی امام(ع) را در جامعه برجسته کرد و امام(ع) نیز دستور داد تا احادیث او را به مثابه روایات خود امام(ع) روایت کنند[۵]. محمد بن مسلم شانزده هزار حدیث از امام پرسید[۶] و امام صادق(ع) زراره را از حافظان نشانه‌های نبوت و احادیث امام باقر(ع) شمرد و اجازه نداد احادیث وی با تردید و نفی روبه‌رو شود[۷]. امام(ع)، زراره، ابوبصیر مُرادی، محمد بن مسلم و برید بن معاویه را حاملان حدیث، احیاگران نام اهل بیت(ع)، ستارگان شیعه و نفی‌کننده بدعت‌ها، جعل‌ها و تأویل‌گرایی غالیان خواند. آوازه علمی امام(ع)، سبب جذب دانشوران زیادی شد، حتی مخالفان فکری از جاهای دور و نزدیک به حضرت پیوستند. حضرت بیشترین شاگردان را به خود اختصاص داد، به گونه‌ای که تعداد راویان آن حضرت را با گرایش‌های مختلف فکری تا چهار هزار راوی گفته‌اند[۸]. شخصیت‌های برجسته‌ای از اهل سنت مانند ابن جُرَیج، سفیان ثوری، مالک بن انس نیز در میان این راویان بودند[۹].
  3. مناظره‌پروری؛ امام صادق(ع) برای مناظره‌کننده‌ای که اهل بیت(ع) را کمک کند، مژده بهشت داد[۱۰] و از اصحاب خواست با گفتار ایشان با مخالفان مناظره کنند[۱۱]. آرای فقهی محور گفتگوهای فقهی و امامت و خلافت، محور گفتگوهای کلامی بود. امام صادق(ع) از متکلمان خواست در حضور ایشان با مخالفان مناظره کنند و خود ضمن رصد، ارزیابی و درخواست گزارش از مناظرات[۱۲]، با مخالفان مناظره کرد. مفضل بن عمر مناظره امام صادق(ع) را با پزشک هندی درباره توحید نقل کرده که به اِهلیجه معروف است[۱۳]. علی بن یقطین (م۱۸۲ق) نیز مناظره آن حضرت را با یکی از تردیدگرایان به نام مناظرة الشاك بحضرة الصادق(ع) تدوین کرده است[۱۴].[۱۵]

میراث علمی

تحول‌آفرینی حضرت در حوزه‌های فقه و کلام و تفسیر و نیز تربیت شاگردانی برجسته در عرصه‌های مختلف علمی مهم‌ترین میراث علمی آن حضرت است. زراره، بُکَیر و حِمران فرزندان اَعیَن، جمیل بن دراج، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، هشام بن سالم، هشام بن حکم، ابوبصیر، عبیدالله و محمد و عمران حلبی، عبدالله بن سنان و ابوصباح کنانی برخی از شاخص‌ترین شاگردان و راویان امام(ع) بودند[۱۶]. تعداد راویان را تا چهار هزار نفر[۱۷] عراقی، حجازی، خراسانی و شامی یاد کرده‌اند[۱۸]. تنوع فکری، راویان را شامل عامی‌مذهبان (اهل سنتکیسانیه، زیدیه، غالیان، صوفیان و شیعیان (پیروان) قرار می‌داد. خود صحابیانِ شیعی نیز هم در برخورد با مخالف، به واگرا و هم‌گرا تقسیم می‌شدند و هم در بینش سیاسی، برخی طرفدار و برخی دیگر مخالف قیام علیه خلیفه یا همکاری با حکومت بودند.

تنوع علمی نیز راویان را به محدثان، فقیهان، مفسران، متکلمان، سیره‌نگاران و تاریخ‌نویسان تقسیم می‌کرد که هر یک با تدوین آثاری به گسترش فرهنگ شیعی کمک کردند.

گفته شده که از پاسخ‌های علمی آن امام(ع) نیز چهارصد رساله از چهارصد مؤلف بـه نـام اصول نوشته شده است[۱۹]. اما شیخ مفید نگارش چهارصد اصل را در دوره زمانی امام علی(ع) تا امام حسن عسکری(ع) بیان کرده است[۲۰] که گویا منظور از اصل در کلام مفید، مجموع نگاشته‌های اصلی و بنیادین شیعه باشد. در این میان، امین ۲۴ کتاب و رساله برای امام صادق(ع) نام برده که حتی در انتساب برخی از آنها تردید است[۲۱] و کتاب‌شناسان و فهرست‌نگاران متقدّم از آن آثار خبری نداده‌اند.

نجاشی نیز تصریح کرده که جز نامه امام(ع) به عبدالله بن نجاشی، حاکم اهواز، اثر مکتوب دیگری برای امام(ع) ندیده است[۲۲]. در کتاب یا نامه بودن برخی مکتوبات امام(ع) نیز اختلاف نظر است. برای نمونه، حدیث اِهلیجه که گفتگوی امام صادق(ع) یا مُفَضَّل با طبیب هندی بود، گاهی به نام کتاب مفضل یا کتاب امام صادق(ع) یاد شده است[۲۳]، اما در منابع و کتاب‌شناسی‌های از آن یادی نیست[۲۴].

میراث مکتوب

کتاب جفر؛ روایاتی از وجود جفر نزد امام صادق(ع) خبر می‌دهد[۲۵] که نه کتاب خاصی است و نه از جنس دانش حروف است، بلکه صندوقچه‌ای چرمی مشتمل بر دانش و آثار انبیای گذشته و حوادث آینده بوده است. آقابزرگ احتمال داده که «الجفر الصادقی» و «الجفر الأسود» املای امام صادق(ع) بر جابر بن حَیّان باشد[۲۶].

کتاب اختلاج اعضاء؛ به معنای پیشگویی آینده بر پایه لرزش اعضای بدن، اثری منسوب به امام صادق(ع) است که بحرانی (م ۱۱۸۶ق) آن را در ۱۰۲ بند از امام صادق(ع) نقل کرده است[۲۷].

کتاب طب؛ ابن بسطام ۱۰۸ روایت طبی از امام صادق(ع) نقل کرده است[۲۸] که از آن به «طب الصادق(ع)» یاد شده است. بر پایه روایات طبی، یوحنّا بن ماسویه، از پزشکان مسیحی، وقتی تقسیم طبایع را از حضرت شنید، چنان متأثر شد که قسم خورد جالینوس چنین ترسیم نیکویی از طبایع نداشته است[۲۹]. امام صادق(ع) نیز قسم یاد کرد که چیزی از کتاب‌های پزشکی نخوانده است و آنها را از پدرانش از رسول خدا(ص) از جبرئیل از پروردگار فراگرفته است[۳۰]. با این حال، شیخ صدوق به روایات طبی، جز در مواردی خاص اعتماد ندارد و حتی برخی از آنها را تدلیس مخالفان اهل بیت(ع) برای زشت‌نمایی مذهب شیعه دانسته است[۳۱]. عبدالهادی مسعودی، تبار و اعتبار آنها را بررسی کرده است[۳۲].

کتاب تفسیر؛ هشام بن سالم روایات تفسیری امام صادق(ع) را گرد آورده و کتابی به نام تفسیر نگاشته است[۳۳]. علامه مجلسی روایات تفسیری امام(ع) را به روایت نعمانی نقل کرده است[۳۴]. آقابزرگ تهرانی نیز بخشی از تفسیر علی بن ابراهیم قمی (م. ح۳۲۹ق) را گردآوری روایات تفسیری امام صادق(ع) دانسته است[۳۵] که شاید از این رهگذر برخی کتاب تفسیر قمی یا خلاصه آن را به قلم ابن عتایقی حِلّی (م. ح ۷۸۶ق) کتاب تفسیر امام صادق(ع) یاد کنند[۳۶].

کتاب مصباح الشریعه؛ روایات اخلاقی فراوانی از امام صادق(ع) نقل شده و کتاب مصباح الشریعه با یکصد باب به آنها پرداخته است. ابن طاووس (م ۶۶۴ق) آن کتاب را تدوین امام(ع) دانسته و شهید ثانی (م ۹۶۵ق) بر آن اعتماد نموده[۳۷]، اما علامه مجلسی (م ۱۱۱۰ق) آن را نگاشته شَقیق بلخی خراسانی صوفی (م ۱۹۴ق) و راوی کتاب را مالک بن دینار (م ۱۲۳ق) از صوفیان خراسانی دانسته است[۳۸].[۳۹]

نامه‌های امام صادق

امام صادق(ع) به دلیل داشتن مرجعیت علمی پاسخگوی مسائل مختلف مردم بود و از سویی پراکندگی جغرافیایی شیعه و دوری مسافت، ارتباط با امام(ع) را دشوار می‌کرد. بدین ترتیب، نامه‌نگاری بهترین گزینه بود و امام(ع) بنا بر روایت عبدالله بن سنان پاسخ نامه را مانند جواب سلام بر خود واجب می‌دانست[۴۰]. نامه‌های امام(ع) با صرف‌نظر از نقدها و بحث سندی برخی پاسخِ نامه و برخی نامه‌های ابتدایی بوده که در پاسخ به کسی نگاشته نشده است:

پاسخ‌نامه‌ها

نامه امام(ع) درباره انحراف عقیدتی برخی شیعیان عراقی از پاسخ‌نامه‌های کلامی است که خداوند را به آفریده تشبیه می‌کردند[۴۱]. پاسخ امام(ع) درباره تفاوت فهم معصومان(ع) با دیگران از قرآن، نمونه‌ای از نامه‌های تفسیری حضرت است[۴۲]. از پاسخ‌نامه‌های فقهی و اقتصادی می‌توان به غُسل مسّ میّت برای امام علی(ع) پس از غسل دادن رسول خدا(ص)[۴۳] و نیز چگونه خرج‌کردن بیت‌المال در پاسخ به عبدالله بن نجاشی، استاندار شیعی اهواز از سوی منصور عباسی[۴۴] کرد. امام(ع) در پاسخ به پرسش دیگری، به بیان معاملات چهارگانه: شامل دادوستد با حاکمان، تجارت، صنعت‌گری و اجاره و نیز احکام فقهی آنها و گونه‌های حلال و حرام هر یک پرداخت و در واقع، شیوۀ گذران زندگی و راه‌های درآمد و سودآوری را به عنوان سبک زندگی اقتصادی مردم بیان داشت[۴۵]. نامه دیگری از امام(ع) درباره تقسیم غنایم و خمس آنها در زمان رسول خدا(ص) است[۴۶].[۴۷]

نامه‌های ابتدایی

این بخش از نامه‌ها شامل موضوعات اخلاقی، کلامی و سیاسی و امور شخص است. پرهیز از جدال و کشمکش با عالمان و سـتیز با سفیهان[۴۸]، لزوم دوستی و مهربانی با بزرگسالان و رفتار خردمندانه با جاهلان و ریاست‌طلبان، از نامه‌های اخلاقی آن حضـرت است[۴۹]. در نامه دیگری که امام صادق(ع) فرمان داد شیعه آن را آموزش دهد، در حفظ آن بکوشد و به آن عمل کند. شیعیان نیز آن را در مساجد منازلشان گذاشتند و پس از هر نمازی خواندند. در این نامه به اموری مانند رفتار اجتماعیِ شایسته با مخالفانِ ستیزه‌جو، رعایت اخلاق فردی و اجتماعی، پرهیز از زشت‌گویی و زشت‌کرداری، نیایش به درگاه الهی، مقاومت در برابر اندیشه‌های مخالف، پیروی از اهل بیت(ع) و نهی از نافرمانی آنان، باطل‌شماری قیاس، نوع دوستی و کمک به فرودستان سفارش شده است[۵۰].

امام(ع) به عبدالله بن جندب نیز وصیت‌نامه اخلاقی مشتمل بر این امور نوشت: پرهیز از دام‌های شیطان، جایگاه سرای جاوید در نگاه خوبان، محاسبه روزانه نفس، عدم غبطه بر خوشی خطاکاران، سرگرم نشدن به آرزوهای دروغین، راز نگه‌داری دعوتگران، گسترش جهل با بازیچه شدن دین، ثابت‌قدم و درخشنده‌بودن شیعه، خیرگویی از گناه‌کاران، بهشت رفتن با گفتن دانسته‌ها و خودداری از نادانسته‌ها، هلاکت کنشگرانِ بدون توجه به قدرت الهی، نابودی گناهکاران متکی بر رحمت الهی، پاداش دلشادگران، بر آورندگان نیازهای مردم، کم‌سپاسی چشم و زبان، بیان انواع دام‌های شیطانی، تلاش جز برای آزادسازی نفس سودی ناچیز دارد و دوزخ سزای خیانت، حسادت و تحقیر دیگران است. در این نامه راه‌های هم‌جواری با خداوند چنین آمده است: آن‌گونه به خداوند امیدوار باش که گناه نکنی؛ چندان ترسان باش که ناامید نشوی؛ با کارشناسان امور نزاع مکن؛ پیش از هر عملی راه ورود و خروج آن را شناسایی کن؛ شکیبایی و ترک شهوت راه رسیدن به خواسته‌هاست؛ به جای نگاه ارباب‌مآبانه به بدی دیگران، بدی‌های خود را بنده‌وار بررسی کن؛ عفوپذیر باش؛ از خودنمایی و ریا بپرهیز و بدان کسی که کردارش مانند تبهکاران است شایسته نیست به جایگاه نیکان طمع ورزد. هر چیزی را بنیانی است و بنیان اسلام، دوستی ما اهل بیت(ع) است[۵۱]. از نامه‌های کلامی آن حضرت نیز یکی نامه به ابوالخطّاب است که اهل بیت(ع) را بن‌مایه کرامت و نیکی و دشمنان اهل بیت(ع) را عامل تباهی و عصیان‌گری شمرد و به تبیین رابطه اطاعت و شناخت پرداخت[۵۲]. نامه دیگر حضرت به پیروان رأی و قیاس بود که بنیان آن اندیشه را نفی نمود و ادعای فهم همه امور با عقل را بی‌نیازی از علم الهی، ناسازگار با فلسفه ارسال پیامبران و نتیجه آن را نیز دوری از خداوند خواند[۵۳]. از نامه‌های سیاسی اجتماعی، فقط می‌توان به تعزیت‌نامه امام(ع) به عبدالله بن حسن یاد کرد. حضرت پس از شکست حسنیان از منصور، خود را در غم آنان شریک دانست و آنان را به مقاومت فرمان داد. امام(ع) شکست آنان را مظلومانه شمرد، با شهادت حضرت زکریا، امام علی(ع) و امام حسین(ع) تشبیه کرد و عبدالله بن حسن را عبد صالح و نسل پاک خواند. این نامه در آثار متقدمان نیامده، محتوای آن نیز با موضع‌گیری امام(ع) در برابر حسنیان سازگاری ندارد و خویی دشواری‌های سندی و محتوایی نامه را بیان کرده است[۵۴].[۵۵]

امام صادق(ع) در برابر مقدس‌نماهای بی‌ورع

تبعیت از امامت ادعایی است که اگر عمل به تقوا و پرهیز از گناه آن را ثابت نکند در قالب ادعا باقی می‌ماند. اطاعت از امام معصوم زمانی به ارزش عالی خود می‌رسد که در عمل اثبات شود و اگر در عمل با اجتناب از معاصی اثبات نگردد فی نفسه آن انتساب پیش پروردگار ارزش و خاصیتی ندارد. ائمه اطهار مکرر بیان کرده‌اند که شیعه ما اولین علامت و نشانه‌اش تبعیت و اقتدا کردن به رفتار ماست. ائمه قاموس ارزش‌هایند، ائمه سرچشمه خوبی‌هایند، ائمه ترجمان تقوا و فضیلتند، ائمه روح معنوی اسلام و قرآنند، ائمه تجسم اوامر الهی در قرآنند و شیعه ائمه بودن یعنی اقتدای عملی به آنها. امام صادق(ع) درباره مدعیان دروغین اعتقاد به اصل امامت فرمود: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)‏ لَيْسَ‏ مِنْ‏ شِيعَتِنَا مَنْ‏ قَالَ‏ بِلِسَانِهِ‏ وَ خَالَفَنَا فِي أَعْمَالِنَا وَ آثَارِنَا وَ لَكِنْ شِيعَتُنَا مَنْ وَافَقَنَا بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا وَ عَمِلَ بِأَعْمَالِنَا أُولَئِكَ شِيعَتُنَا»[۵۶]. حضرت صادق(ع) فرمود: از شیعیان ما نیستند آن کسانی که با زبان خود اظهار دوستی می‌کنند ولی در عمل با ما و آثار و کردار ما مخالفت می‌نمایند، شیعیان ما کسانی هستند که با زبان و دل با ما می‌باشند و از آثار ما پیروی می‌کنند و مانند ما کار می‌نمایند، آنها شیعیان ما می‌باشند. امام صادق(ع) درباره جمعی از تحریف‌کنندگان عقیده به امامت که معاصر با آن حضرت بودند و ادعا داشتند امام صادق(ع) امام و رهبر آنها است چنین می‌فرماید: «قَالَ: قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّي إِمَامُهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ كُلَّمَا سَتَرْتُ سِتْراً هَتَكُوهُ أَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فَيَقُولُونَ إِنَّمَا يَعْنِي كَذَا وَ كَذَا إِنَّمَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِي»[۵۷].

عده‌ای می‌پندارند من امام آنها هستم به خدا سوگند من امام آنها نیستم، خدا آنها را لعنت کند پرده بر هر رازی افکندم آن را دریدند، می‌گویم چنین و چنان باید کرد آنها سخنانم را تحریف می‌کنند و می‌گویند: مقصودش این است که ما می‌گوییم! همانا من امام کسی هستم که از من اطاعت کند. در عصر خلفای اموی و عباسی یک دسته دیگری به چشم می‌خوردند که ریاکاران بی‌ولایت بودند که در چشم مردم به خوبی و قداست شهره داشتند ولی در خفا از هر زشتی و آلودگی روی‌گردان نبودند و جامعه بی‌ولایت تولیدات تربیتی‌اش بهتر از این نخواهد بود که ارزش‌ها را از مردم بخواهند و پشت پرده نسبت به پروردگار جسور و حریم‌شکن باشند. ابوعمر دماری گفت: مردی خدمت حضرت صادق(ع) رسید، برادری جارودی داشت امام پرسید: برادرت چطور است؟ گفت وقتی آمدم خوب بود، فرمود: از نظر دینی چطور است؟ عرض کرد تمام کارهایش خوب است و آدم خیرخواهی است جز اینکه معتقد به امامت شما نیست، امام فرمود: به چه علت معتقد به امامت ما نیست؟ عرض کرد می‌ترسد و به واسطه ورع و پرهیزکاری از این اعتقاد خودداری می‌کند. امام فرمود: وقتی پیش او رفتی بگو اگر خیلی پرهیزکاری چرا در شب نهر بلخ پرهیزکاری نکردی؟ از اعتقاد به امامت جعفر پرهیز می‌کنی ولی از انجام آن عمل در شب نهر بلخ نمی‌پرهیزی؟! گفت: رفتم به منزل او گفتم: چه جریانی در شب نهر بلخ بوده؟ گفت: چه کسی به تو خبر داد؟ گفتم: حضرت صادق(ع) از من پرسید به ایشان عرض کردم او به جهت ورع و پرهیزکاری که دارد از اعتقاد به امامت شما خودداری می‌کند، به من فرمود به او بگو ورع و پرهیزکاریش در شب نهر بلخ چه شد؟

برادرش گفت: من گواهی می‌دهم که او ساحر است. گفتم ساکت باش چنین حرفی مگو! آنچه می‌گویی غلط است. گفت: پس از کجا آن جریان را فهمیده با اینکه جز من و خدا و آن کنیز هیچ کس اطلاع نداشت. پرسیدم جریان چه بوده. گفت: من از ماوراءالنهر خارج شدم کار تجارتم تمام شده بود به جانب بلخ می‌رفتم مردی با من همسفر بود که به همراه خود کنیزی زیبا داشت. از نهر بلخ شبانه گذشتیم همسفر من صاحب آن کنیز گفت: یا تو اینجا نگهبان وسائل ما باش تا من بروم چیزی تهیه کنم و وسایلی برای آتش‌افروزی بیاورم و یا من هستم تو برو، گفتم من هستم تو برو.

آن مرد رفت ما کنار انبوهی از درختان منزل داشتیم. دست کنیز را گرفتم داخل آن درخت‌ها با او درآمیختم بعد برگشتیم به جای خود. بعد صاحبش آمد شب را خوابیدیم بالاخره به عراق رسیدیم هیچ کس جز خدا اطلاع نداشت. بالاخره از آن غلو و زیادروی که درباره حضرت صادق(ع) داشت پایین آمد و به امامت ایشان اعتراف نمود. سال بعد به مکه رفتیم او را خدمت امام بردم. جریان را برایش نقل کرد. فرمود: استغفار کن مبادا دیگر چنین کاری بکنی و از ارادتمندان آن حضرت شد[۵۸]. حارث بن حصیره گفت: مردی از کوفه به خراسان آمد و مردم را دعوت به امامت حضرت صادق(ع) نمود گروهی پذیرفتند و عده‌ای منکر شدند، دسته سوم از روی پرهیزکاری و ورع متوقف شدند. هر دسته یک نفر را به نمایندگی خدمت آن امام فرستادند. از این سه نفر همان کسی که نماینده دسته سوم یعنی پرهیزکاران بود سخنگوی آنها به شمار می‌رفت و حرف می‌زد. یکی از همراهان او کنیزی داشت. نماینده دسته سوم در خلوت با او عمل نامشروع کرد. وقتی خدمت حضرت صادق(ع) رسیدند همان مرد شروع به صحبت نموده گفت آقا یک نفر از کوفه آمد و مردم را به پیروی از شما دعوت نمود، برخی پذیرفتند و گروهی منکر شدند و یک دسته نیز از روی ورع و پرهیزکاری توقف کردند. امام فرمود: تو از کدام دسته هستی؟ عرض کرد از همان دسته متوقف و پرهیزکار! امام فرمود: چرا فلان شب پرهیزکاری نکردی؟ آن مرد دست و پایش به لرزه افتاد[۵۹].[۶۰]

امام صادق(ع) در مبارزه با انحرافات اعتقادی

حکومت‌های دنیاطلب و قدرت‌پرست از جنگ اعتقادی بین ادیان و مذاهب نه‌تنها ناراحت نیستند بلکه به دلیل منافعی که متوجه آنها می‌شود راضی و خرسندند و در بعضی شرایط علاقمندند که رهبران و پیروان ادیان و مذاهب جبهه‌گیری کرده و حکومت‌ها بعضاً برای دامن زدن به اختلاف آنها هزینه کرده‌اند. خلفای عباسی برای محو فرهنگ تشیع به تقویت مذاهب مختلف پرداخته و با شاخ و برگ دادن به آنها تلاش می‌کردند فعالیت فکری و فقهی امام صادق(ع) را کند نمایند. در عصر امام صادق(ع) سه فتنه بزرگ خودنمایی می‌کند:

  1. جبهه نوظهوری با افکار خطرناک ضد اسلام و شریعت به وجود آمد که با اساس دین بازی می‌کردند مثل ابن ابی‌العوجاها و ابن‌مقفع‌ها و زنادقه دیگر که خطرشان هزار بار از خطر خلفا بیشتر بود. اینان می‌کوشیدند که عقاید مردم را نسبت به اسلام و قرآن سست کنند و اعتقاد به خدا و توحید را در قلوب مردم متزلزل سازند. آنها اساس دیانت و شریعت را هدف گرفته بودند و همزمان با اینان، فرقه‌های معتزله و مرجئه و قدریه پیدا شده بودند و با افکار خرافی خود مردم را گمراه می‌ساختند. ائمه مخصوصاً امام صادق(ع) این خطر را و نتایج سوء این هجوم فرهنگی بنیان کن را احساس کردند و لذا فعالیت خود را بیشتر در این جبهه متمرکز کردند تا عقاید خرافی و الحادی و شیطانی را در نطفه خفه کنند.
  2. جبهه خلفای ستمگر عباسی بودند که فقط برای حفظ دنیای خود و حکومت چند روزه این سرای، هر مانع و مزاحمی را از سر راهشان با شدت برمی‌داشتند و به هیچ آزاده‌ای که به وضع موجود حکومتی معترض باشد اجازه اعتراض و بیان حقایق را نمی‌دادند و دستگیری وسیع علویون و زندانی آنها در شرایط نامناسب و سرانجام شهادتشان در زندان گویای این واقعیت است.
  3. فتنه دیگری که مقابل امام صف کشیده بود، مذاهب فقهی رایج آن زمان بودند مه بر اساس «ما انزل الله» حکم و فتوا نمی‌دادند و آراء خود را با همه کوتاهی عقولشان به نام فقه و دین به خورد مردم می‌دادند.

امام صادق(ع) در روایتی می‌فرماید: اینهایی که خود را از فقها و علمای اسلام می‌شمارند و کلیه مسائل فقهی و دینی و هرآنچه مردم بدان محتاجند را استنباط کرده‌اند، چیزی از علم رسول خدا(ص) نمی‌دانند و چیزی از رسول خدا به آنها نرسیده است؛ زیرا هنگامی که از احکام و حلال و حرام از آنها سؤال می‌شود، از رسول خدا(ص) اثری در آن زمینه پیش آنها وجود ندارد[۶۱]. نکته دیگری که در کنار این سه فتنه وجود داشت این بود که بعضی از بلاد اسلامی آنچنان تحت تأثیر گرایشات انحرافی بودند که حتی حاضر نبودند یک روایت از امام صادق(ع) نقل کنند و نقل روایت از امام را از مدار احادیث خود حذف کرده بودند.

حفص بن غیاث برای نقل حدیث از کوفه به بصره رفت. اهالی بصره از وی خواستند تا از تنی چند حدیث روایت نکند که از جمله آنان جعفر بن محمد بود «و این به خاطر روحیه عثمانی مردم بصره بود که مبدأ آن جنگ جمل بوده است» حفص به آنان گفت: اگر این سخن را در کوفه بگویید، شما را با کفش خواهند زد[۶۲]. در عصر امام صادق(ع) جامعه مسلمین با این مشکل اساسی مواجه شد که از طرفی جامعه تحت تأثیر تبلیغات نظام حکومتی عباسیان، ائمه را از صحنه نورافشانی فکری و اعتقادی بایکوت کرده بودند و با مبارزه صریح و تبلیغات مخرب، مردم را از تماس با صادقین دور می‌داشتند و ائمه را با تنگناهای سیاسی مواجه کرده بودند و از طرف دیگر عامه مردم که به فقهای اهل سنت رومی‌آوردند آنها به دلیل اینکه فقه را از سرچشمه دریافت نکرده بودند و با ممنوعیت نقل احادیث پیامبر اکرم در زمان عمر و مبارزه جدی با ائمه اطهار از بعد از حادثه سقیفه تا عصر امام صادق(ع)، باعث شد که علمای اهل سنت در مقابل بسیاری از پرسش‌ها و مسائل مبتلابه مردم جوابی نداشته باشند؛ زیرا هنگامی که از احکام حلال و حرام از آنها سؤال می‌شده از رسول خدا اثری در آن مسائل نزد آنها وجود نداشت. بسیاری از احادیث پیامبر اکرم مسکوت مانده بود یا تحریف شده بود و چون خلفا در احادیث پیامبر، می‌دیدند که گرایش به خاندان عترت و اخذ علم از راسخون فی العلم تشویق شده و لذا موج سیاسی خلفا بسیاری از این احادیث را به ورطه فراموشی سپرد. امام صادق(ع) با ارزیابی از جامعه آن روز می‌فرماید: «إِنَّ النَّاسَ بَعْدَ نَبِيِّ اللَّهِ(ص) رَكِبَ اللَّهُ بِهِ سُنَّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَغَيَّرُوا وَ بَدَّلُوا وَ حَرَّفُوا وَ زَادُوا فِي دِينِ اللَّهِ وَ نَقَصُوا مِنْهُ فَمَا مِنْ شَيْ‏ءٍ عَلَيْهِ النَّاسُ الْيَوْمَ إِلَّا وَ هُوَ مُحَرَّفٌ عَمَّا نَزَلَ بِهِ الْوَحْيُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[۶۳].

دیگران پس از پیامبر راه امت‌های قبلی را پیمودند، پس دین خدا را تغییر داده و آن را از اصل خود منحرف نمودند، بر آن چیزهایی افزوده و مطالبی از آن برداشتند، بنابراین هرچه اکنون در دست آنهاست صورت تحریف شده آن چیزی است که از طرف خدا نازل شده است. این ضعف روایی اهل سنت و اتکای آنها بر عمل صحابه و تابعین به‌طور طبیعی باعث ضعف بنیه فقهی آنها گردید و لذا فقهای اهل سنت علاوه بر اتکاء بر سیره صحابه و تابعین، منابع حکم و فتوای دیگری به نام قیاس و استحسان را ارائه دادند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «وَ يَسْتَحْيُونَ أَنْ يَنْسُبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ وَ يَكْرَهُونَ أَنْ يُسْأَلُوا فَلَا يُجِيبُوا فَيَطْلُبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِكَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْيَ وَ الْقِيَاسَ فِي دِينِ اللَّهِ وَ تَرَكُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا لِلَّهِ بِالْبِدَعِ»[۶۴]. فرمود: شرمشان می‌آید «علمای اهل سنت» که مردم نسبت جهل و نادانی به آنها بدهند و خوش ندارند که سؤالات مردم را نتوانند جواب بدهند، در نتیجه مردم علم را از معدن آن «اهل بیت» اخذ کنند و برای همین «که مردم به اهل بیت مراجعه نکنند»، رأی و قیاس را در دین خدا وارد کرده و آثار رسول خدا را کنار گذاشتند و به بدعت روآوردند. در این روایت امام علت گرایش فقهای اهل سنت به رأی و قیاس را اولاً: فقر روانی آنها دانسته، ثانیاً: خصومت و موضع‌گیری و عناد آنها با ائمه اطهار معرفی می‌کند و لذا به رأی و قیاس که خود بدعت‌گزاری در دین باشد روی آوردند. امام صادق(ع) در برابر چنین مکتب فقهی، موضع مخالف گرفته بیشترین بخش فعالیت فرهنگی خود را اختصاص به مخالفت با رأی و قیاس دادند به طوری که روایات متعددی در این زمینه از آن حضرت نقل شده.

ابوحنیفه از کسانی بود که در تمسک به رأی و قیاس گوی سبقت را از دیگران ربوده بود و مکتب فقهی او در عراق مشهور به مکتب رأی بود. امام صادق(ع) با تمام توان، همت خود را در جهت انکار مبانی رأی و قیاس و استحسان به کار برد. در روایت مشهوری که درباره مناظره امام صادق(ع) با ابوحنیفه نقل شده، امام او را از قیاس در دین پرهیز داده و در چندجا یادآور شدند که قیاس در آنها به هیچ وجه نمی‌تواند جوابگو باشد. امام از او می‌پرسد آیا زنا مهم‌تر است یا قتل نفس؟ ابوحنیفه می‌گوید: قتل نفس! امام صادق(ع) می‌فرمود: خدا در زنا چهار شاهد و در قتل نفس دو شاهد برای اثبات ادعا خواسته است و این برخلاف مقتضای قیاس است. سپس پرسیدند آیا نماز مهم‌تر است یا روزه؟ گفت نماز! حضرت فرمود: زن موظف به قضای نمازهای فوت شده در ایام حیض نیست، ولی روزه‌های فوت شده را باید قضا کند، این نیز با قیاس قابل توجیه نیست[۶۵]. به این ترتیب امام نشان داد که استفاده از قیاس چگونه فقیه را به آراء و فتاوایی بر ضد احکام ثابت و مسلم اسلامی وامی‌دارد. امام اصحاب خود را از مجالست با اهل رأی به صورتی که تحت تأثیر آنان قرار گیرند بازمی‌داشت[۶۶]. چنان که در زمینه محکوم کردن عمل به قیاس روایات زیادی از امام نقل شده و آن حضرت نگرانی شدید خود را از کسانی که از ایشان حدیث نقل کرده و به قیاس عمل می‌کردند هرگز پنهان نمی‌داشت. داوود بن سرحان از امام صادق(ع) نقل می‌کند: «إِنِّي لَأُحَدِّثُ الرَّجُلَ بِالْحَدِيثِ وَ أَنْهَاهُ عَنِ الْجِدَالِ وَ الْمِرَاءِ فِي دِينِ اللَّهِ وَ أَنْهَاهُ عَنِ الْقِيَاسِ، فَيَخْرُجُ مِنْ عِنْدِي فَيَتَأَوَّلُ حَدِيثِي عَلَى غَيْرِ تَأْوِيلِهِ»[۶۷].

امام فرمود: گاهی حدیثی برای کسی می‌گویم و او را از جدال و مراء در دین خدا و قیاس نهی می‌کنم، او پس از آنکه از نزد من بیرون می‌رود، سخن مرا برخلاف منظورم تأویل می‌کند. به یقین امام اگر با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران و مبتکرین آن نمی‌ایستاد، فقه شیعه که در عراق فاصله چندانی با اصحاب رأی نداشت از آن متأثر شده و اصالت خود را از دست می‌داد اما به عکس می‌بینیم فقهای شیعه به‌طور گسترده متعبد به نصوص بوده و همین نصوص احکام فرعی را بیان کرده و یک مکتب فقهی غنی با اصول و قواعد مستحکم ارائه دادند. انحراف در فرق اهل سنت در عصر امام صادق(ع) دقیقاً به معنی فتوا بغیر ما انزل الله تمام شده بود و همانگونه که حضرت صادق(ع) به آنها فرمود: شما از شریعت و دعوت پیامبر اکرم فاصله دارید و فتوای صادره شما با سنت و سیره نبوی مخالف است. نکته اساسی در این انحرافات اولین و آخرین عامل، فاصله گرفتن آنها از مکتب تشیع و رهنمودهای امامت شیعه بود که علم را از نااهلان فرا گرفتند و ائمه شیعه را که جانشینان و وارثان پیامبر اکرم بودند رها کردند.

از عبدالکریم پسر عتبه هاشمی نقل است که گفت: روزی در مکه نزد امام صادق(ع) بودم که گروهی از معتزله نزد آن حضرت آمدند، در میانشان عمرو بن عبید بود و واصل بن عطاء و حفص بن سالم و جماعتی از رؤسایشان و این زمانی بود که ولید «خلیفه بنی‌مروان» به قتل رسیده و میان اهل شام اختلاف افتاده بود، پس این گروه به سخن پرداخته و خطبه خواندند و کلام را به درازا کشاندند. پس آن حضرت(ع) بدیشان فرمود: سخن بسیار گفتید و کلام را طولانی ساختید، یکی از میان خود انتخاب کنید تا با همان حجت شما با کلامی موجز سخن گوید. پس عمرو بن عبید انتخاب شده و مطلب را با اطناب در کلام رساند و از مطالبی که گفت یکی این بود: اهل شام خلیفه خود را کشتند و خدا برخی از ایشان را به دست دیگری مضروب ساخت و کارشان را به اختلاف و تشتّت کشاند، در این موقعیت ما مردی را یافتیم که برخوردار از دین و عقل و جوانمردی و معدنی برای خلافت است، او کسی نیست جز محمد ابن عبدالله بن حسن و قصد آن داریم بر او گرد آمده و بیعت کنیم، سپس کار خود را با او ظاهر کنیم و مردم را به سویش بخوانیم، پس هر که با او بیعت کرد ما با اوییم و او از ما است، و هر که ما را ترک کند، دست از او برداریم، و هر که علیه ما شمشیر کشد که بر ستمی کرده با او به جنگ و جهاد پردازیم تا او را به حق و اهل آن بازگردانیم و ما بسیار مایلیم که آن را بر شما عرضه کنیم زیرا ما بسیار به شما نیازمندیم و آن به جهت فضل شما و بسیاری شیعیانتان می‌باشد.

پس وقتی کلامش به پایان رسید امام صادق(ع) فرمود: آیا رأی همه شما همان است که عمرو گفت؟ گفتند: آری، پس آن حضرت حمد و ثنای الهی گفته و بر رسول خدا صلوات فرستاد آنگاه فرمود: ما تنها زمانی به خشم می‌آییم که معصیت خدا شود، پس در صورت اطاعت خداوند ما راضی و خشنودیم، ای عمرو به من بگو ببینم اگر امت قلاده حکومت خود را بر گردن تو انداخته و تو را بی‌هیچ خونریزی و مشکلی حاکم کرده و بگوید هر کس را که خواهی به ولایت برسان تو چه کسی را انتخاب می‌کنی؟ عمرو گفت: من خلافت را در شورایی میان مسلمین قرار می‌دهم. فرمود: آیا میان تمام امت؟ گفت: آری. فرمود: میان فقیهان و اهل خیرشان؟ گفت: آری. فرمود: میان قریش و غیر آنان؟ میان عرب و عجم؟ گفت: آری. فرمود: بگو ببینم ای عمرو آیا ابوبکر و عمر را می‌پذیری یا از آن دو تبری می‌جویی؟ گفت: می‌پذیرم. فرمود: ای عمرو اگر تو فردی بودی که از این دو تبری می‌جستی برای تو مجاز بود که خلافشان رفتار کنی، وگرنه با آن دو مخالفت کرده‌ای؛ زیرا عمر بدون هیچ مشاوره‌ای خلافت را به ابوبکر داده و با او بیعت نمود، سپس ابوبکر نیز بدون مشورت عهد خلافت را بدو داد، سپس عمر آن را به شورا میان شش نفر نهاد و احدی از انصار جز این شش نفر از قریش را در آن راه نداد، سپس سفارشی میان مردم کرد که من فکر نکنم نه تو و نه اصحابت از آن خوشتان بیاید، پرسید: چه کرد؟

فرمود: به صهیب دستور داد تا سه روز نماز را بر مردم اقامه کند و فقط این شش نفر مشاوره کنند، جز عبدالله که بن عمر حق مشاوره با او را دارند ولی او رأی و نظر ندارد و به جماعت حاضر از مهاجر و انصار گفت: اگر پس از گذشت سه روز آن شش نفر از کار فارغ نشدند همه را گردن زنید، و اگر چهار تن از ایشان پیش از گذشت سه روز اجماع کردند و دو نفر مخالف بود، گردن دو نفر زده شود. آیا شما جماعت حاضر راضی به این کار هستید که امر خلافت را بنا به رأی عمر اینگونه به شورا میان مسلمین قرار دهید؟ گفتند: نه حاضر نیستیم. فرمود:‌ای عمرو، دست از این کار بردار، فکر می‌کنی اگر با اینکه گفتی «محمد بن عبدالله بن حسن» بیعت کنی و تمام امت بر این کار اجماع کنند و پس از آن کارتان به مسأله مشرکین نامسلمانی که جزیه نمی‌دهند بکشد، آیا نزد تو یا صاحبت علمی هست که همانند سیره رسول خدا(ص) درباره مشرکین در جزیه رفتار کنید؟ گفتند: آری. فرمود: پس چه می‌کنید؟ گفتند: ابتدا ایشان را به اسلام می‌خوانیم وگرنه آنان را امر به پرداخت جزیه می‌کنیم. فرمود: و اگر مجوس و اهل کتاب بودند چه؟ گفتند: هرچند مجوس بوده و اهل کتاب باشند، فرمود: و اگر بت‌پرست و بندگان آتش و حیوانات بوده و اهل کتاب نبودند چه؟ گفتند: فرقی نمی‌کند همه یکسانند. فرمود: بگو ببینم آیا از قرآن خبر داری؟ گفت: آری. فرمود: در آیه: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ[۶۸].[۶۹]

خداوند استثناء قائل شده و اهل کتاب را مشروط ساخته با این حال آیا اینان و کسانی که کتابی ندارند یکسانند؟ گفت: آری. فرمود: از که این مطلب را گرفته‌ای؟ گفت: از مردم شنیده‌ام که آن را می‌گویند. فرمود: آن را رها کن، اگر جزیه ندادند و تو بر ایشان غالب شدی با غنیمت چه می‌کنی؟ گفت: خمس آن را خارج و بقیه چهار پنجم را میان جنگجویان تقسیم می‌کنم. فرمود: آیا همه را فقط میان جنگجویان تقسیم می‌کنی؟ گفت: آری. فرمود: با این کار با کردار و سیره رسول خدا(ص) مخالفت نموده‌ای و میان من و تو فقیهان مدینه و مشایخ ایشان حاکم، از هر کدام بپرسی بی‌هیچ اختلاف و منازعه‌ای خواهند گفت که رسول خدا(ص) با اعراب مصالحه کرد به شرطی که آنان را در سرزمین‌های خودشان رها سازند و اینان نیز هجرت نکنند و در صورت جنگ به کمک آن حضرت آمده و همراه او بجنگند و هیچ غنیمتی بدیشان نرسد و تو می‌گویی میان همه آنها تقسیم می‌کنم، با این سخن با شیوه رسول خدا(ص) درباره مشرکین مخالفت کرده‌ای، این را رها کن، بگو ببینم نظرت در مورد صدقه «زکات» چیست؟ راوی گوید: عمرو این آیه را: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا...[۷۰] تا آخر تلاوت کرد، حضرت فرمود: آری ولی چگونه آنها را تقسیم می‌کنی؟ گفت: آنها را هشت قسمت می‌کنم و هر قسمت را به گروهی می‌دهم. حضرت فرمود: اگر تعداد گروهی ده هزار نفر بود و گروهی دیگری فقط یک نفر داشت، یا دو یا سه نفر بودند چه؟ نکند همان مقدار که برای این یک نفر تخصیص می‌دهی همان را برای آن ده هزار نفر قرار می‌دهی؟ گفت: آری.

فرمود: با صدقات اهل شهر و بادیه‌نشینان چه می‌کنی؛ آیا همه را یکسان و مساوی قرار می‌دهی؟ گفت: آری. حضرت فرمود: با سیره رسول خدا(ص) در تمامی موارد مخالفت کردی، آن حضرت را عادت بر این بود که صدقه بادیه‌نشینان را در همان جا و مال اهل شهر را در شهر تقسیم می‌فرمود و به طور مساوی میانشان پخش نمی‌کرد بلکه تعدادشان را در نظر داشت و آنچه می‌دید و همان تعداد که حاضر بودند. ای عمرو اگر در سینه‌ات مطلبی است مخالف آنچه می‌گویم؛ تمام فقیهان اهل مدینه و مشایخ آنان بدون هیچ اختلافی همه تأیید می‌کنند که سیره پیامبر همین بود که گفتم. سپس روی به جانب عمرو نموده و فرمود: ای عمرو، از خدا بترس و شما نیز ای جماعت از خدا بترسید! زیرا پدرم مرا حدیث کرد «و او بهترین اهل زمین و داناترینشان به قرآن و سنت نبوی بود» که رسول خدا(ص) فرمود: «هر که بر مردم شمشیر کشیده و ایشان را به سوی خود بخواند در حالی که میان مسلمانان داناتر از او باشد یک چنین فردی گمراه است و زورگو»[۷۱].[۷۲]

امام صادق(ع) در برابر مذاهب فقهی و کلامی

یکی از مصادیق بارز مظلومیت حضرت صادق(ع) این بود که وقتی خلفا حضرت را با غصب خلافت خانه‌نشین کردند و از صحنه اقتدار حکومتی و تشکیل خلافت اسلامی کنار گذاشتند، برای اینکه به زعم خودشان اندیشه فقهی و اخلاقی امام به صورت مکتب و ایده‌ای مدون ظهور نکند و پیروانی نداشته باشد و در صحنه شئون سیاسی و اجتماعی و دینی قدرت عرضه اندام را از حضرت بگیرند، مذاهب اربعه را تراشیده و تقویت کردند. بنی‌عباس در نظر داشتند با مطرح ساختن فقهای اهل سنت سدی در مقابل حوزه اندیشه فقهی حضرت صادق(ع) ایجاد نمایند، گرچه شاگردیِ دو پیشوای اهل سنت در حوزه درس امام صادق(ع) و توصیف سجایای متعالی حضرت در لسان مالک نشان دهنده این بود که هیچ کدام از مذاهب و رهبران آنها قابل مقایسه با حضرت نیستند، ولی این تقویت مذاهب اربعه ریشه سیاسی داشت و عباسیان برای حذف و تخریب جایگاه امام دست به ترویج مذاهب اربعه زدند و در عالم اسلامی مردم را به تقلید و تبعیت از ائمه اربعه و مذاهبشان دستور دادند، درحالی‌که اولاً: هیچ یک از رهبران مذاهب اربعه پیامبر را درک نکرده بودند و دستوری از طرف پیامبر اکرم مبنی بر اطاعت و تقلید آنها صادر نشده بود و نصی بر امامتشان وجود نداشت.

در عصر خفقان امویان و عباسیان به دلیل فاصله داشتن مردم از امام زمانشان و به دلیل محدودیت‌ها و ممانعت‌ها از حضور مردم نزد ائمه، مسلک‌های باطل و فرق مختلف مثال قارچ سر درآوردند و شیطان افراد جاه‌طلب را برای تأسیس مکتب‌های فکری منحرف به صحنه کشاند. در عصر امام صادق(ع) بسیاری از این مکاتب کلامی به وجود آمدند از جمله:

  1. فرقة السبئیه «اصحاب عبدالله بن سبا»؛
  2. فرقۀ کیسانیه «محمد بن حنیفه را امام می‌دانستند»؛
  3. فرقه الهاشمیه «به امامت فرزند محمد بن حنیفه یعنی ابوهاشم معتقد بودند»؛
  4. فرقه المنتظرین؛
  5. فرقه البیانیه «تابع بیان بن سمعان التمیمی بودند»؛
  6. فرقه الرزامیه «تابع رزام بن رزم بودند» نقطه ثقل انحرافات فکری در جامعه آن روز این بود که مردم در برهه‌ای از تاریخ از دسترسی به امام زمانشان محروم بودند و طبیعتاً شعبه شعبه می‌شدند.

ثانیاً: در احادیث متعددی که از پیامبر اکرم نقل شده، اسم دوازده امام شیعه ذکر شده و در روایات متعدد اطاعت و فرمانبرداری از آنها تصریح شده است. مثلاً در حدیث جابر، پیامبر اکرم وقتی «اولی الامر منکم» را تفسیر می‌فرمایند به جابر می‌گوید: اول آنها علی «دست بر شانه حضرت می‌زند» بعد حسن بعد حسین بعد علی بعد محمد بعد جعفر بعد کاظم بعد علی بعد محمد بعد علی بعد حسن بعد محمد که از نظرها غایب می‌شود و...[۷۳].

پیامبر تصریح به نام شریف ائمه دین دارد، وقتی نصوص متعدده صادر شده، روشن است که خلفای عباسی با چه انگیزه‌ای ائمه اربعه را در برابر حضرت صادق(ع) علم می‌کنند؟ در حدیث ثقلین پیامبر فرمود: «مَنْ تَمَسَّكَ بِهِمَا فَقَدْ نَجَى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمَا فَقَدْ هَلَكَ» و در حدیث سفینه پیامبر فرمود: «مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ فَقَدْ هَلَكَ» و ابن حجر در تأیید روایات بالا سخنی از پیامبر نقل می‌کند که پیامبر فرمود: «فَلَا تُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُقَصِّرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ» بر قرآن و عترت من تقدم نجویید و کوتاهی از خدمت آنها ننمایید که هلاک خواهید شد و به عترت من تعلیم ندهید زیرا که آنها اعلم از شما می‌باشند[۷۴]. و حال آنکه خلفا در اصول دین ابوالحسن اشعری را و در فروع دین فقهای اربعه را بر اهل بیت مقدم داشتند. هیچ آیه‌ای در قرآن یا حدیثی از رسول خدا که دلالت داشته باشد بر اینکه در اصول دین باید یا اشعری یا معتزلی و در فروع دین مقلد و پیرو یکی از چهار امام «ابوحنیفه، مالک، احمد حنبل، شافعی» باشیم ولو از احادیث اهل سنت وجود ندارد. هیچ دلیلی وجود ندارد مگر اینکه اهل سنت بگویند آنها فقهای اسلامی بودند که در سال ۶۶۶ (ه‍ق) ملک ظاهر بیبرس «بنابر آنچه علامه مقریزی در خطط نقل نموده است» مردم را مجبور کرد که حتماً باید یکی از این چهار مذهب را تقلید نمایید، درحالی‌که آن همه نصوص و دلایل آشکار و روایات متقن از پیامبر اکرم وارد شده حتی در کتب اهل سنت که علی و یازده امام پس از او را پیروی کنید تا هدایت یابید.

از جمله شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب ٧٧ ینابیع الموده صفحه ۴۴۴ «چاپ استامبول» تحت عنوان «فی تحقیق حدیث بعدی اثنی عشر خلیفه» در تحقیق حدیث پیامبر که فرمود: «بعد از من دوازده خلیفه می‌باشد» بعد از نقل یک روایت می‌گوید ذَكَرَ يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ فِي كِتَابِ الْعُمْدَةِ مِنْ عِشْرِينَ طَرِيقًا أَنَّ الْخُلَفَاءَ بَعْدَ النَّبِيِّ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ، فِي الْبُخَارِيِّ مِنْ ثَلَاثَةِ طُرُقٍ، وَفِي مُسْلِمٍ مِنْ تِسْعَةِ طُرُقٍ، وَفِي أَبِي دَاوُدَ مِنْ ثَلَاثَةِ طُرُقٍ، وَفِي التِّرْمِذِيِّ مِنْ طَرِيقٍ وَاحِدٍ، وَفِي الْحُمَيْدِيِّ مِنْ ثَلَاثَةِ طُرُقٍ یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق روایت کرده که خلفای بعد از پیامبر اکرم دوازده خلیفه می‌باشند که تمام از قریش‌اند، در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابی داوود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طریق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل کرده‌اند، و حال آنکه حتی در کتاب اهل سنت در مورد عدد چهار یا ائمه اربعه یک روایت از پیامبر وجود ندارد[۷۵]. نکته دیگر اینکه ائمه اربعه اهل سنت قابل مقایسه با امامان شیعه نیستند، چون بعضی از چهار امام اهل سنت جنبه فقاهت و اجتهاد دارند، گرچه بعضی از آنها مثل ابوحنیفه به اقرار و اعتراف علمای سنی اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبوده بلکه اهل قیاس بوده است. ولی ائمه اثنی عشر حجج الهیه و اوصیاء و خلفای منصوص و منصوب رسول خدا می‌باشند. امام شافعی می‌گوید: مَا وُلِدَ فِي الْإِسْلَامِ أَشْأَمُ مِنْ أَبِي حَنِيفَةَ در اسلام شوم‌تر از ابوحنیفه متولد نگردیده و باز می‌گوید: نَظَرْتُ فِي كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِي حَنِيفَةَ فَإِذَا فِيهَا مِائَةٌ وَثَلَاثُونَ وَرَقَةً خِلَافَ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ نظر کردم در کتب اصحاب ابی‌حنیفه صد و سی ورقه از آنها را خلاف قرآن و سنت پیامبر یافتم.

ابوحامد غزالی در کتاب منخول فی علم الاصول می‌گوید: فَأَمَّا أَبُو حَنِيفَةَ فَقَدْ قَلَبَ الشَّرِيعَةَ ظَهْرًا لِبَطْنٍ، وَشَوَّشَ مَسْلَكَهَا، وَغَيَّرَ نِظَامَهَا، وَأَرْدَفَ جَمِيعَ قَوَاعِدِ الشَّرْعِ بِأَصْلٍ هَدَمَ بِهِ شَرْعَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى. وَمَنْ فَعَلَ شَيْئًا مِنْ هَذَا مُسْتَحِلًّا كَفَرَ، وَمَنْ فَعَلَهُ غَيْرَ مُسْتَحِلٍّ فَسَقَ ابوحنیفه شریعت را واژگون کرد و راه دین را مشوش نمود و تغییر داد نظام آن را و هر یک از قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیامبر را ویران نمود. هرکس این عمل را عمداً مرتکب شود و آن را حلال بداند کافر است و هر کس بدون عمد انجام دهد فاسق است. در مباحث کلامی خلفای عباسی گاهی مکتب معتزله و گاهی مکتب اشاعره را تقویت می‌کردند و ساختار اعتقادی جامعه مسلمین متأثر این دو مکتب شکل می‌گرفت. معتزله پیروان واصل بن عطاء معتزلی متوفی ۷۴۸ (ه‍ق) با عقیده به پنج اصل، از دیگر مسلمانان متمایز می‌شد و این پنج اصل عبارتند از: توحید، عدل، وعد و وعید، منزلت بین المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر. توحید معتزلی سخت استدلالی است و صفات خدا را عین ذات او می‌داند. عدل آنان از روی قاعده لزوم حسن و قبح عقلی ثابت می‌شود و در نتیجه آن شر و فساد و ظلم بر خداوند ناروا می‌گردد، مردم در کارشان آزادند و خدا کسی را بر کاری مجبور نمی‌کند و اصل آزادی و عدالت باید محترم شمرده شود. مقصود معتزله از وعد و وعید، اینست که خدا بر وعده‌های پاداش و وعیدهایی که بر کیفر اعمال بندگان می‌دهد به هر دو عمل خواهد کرد و تا شخص از گناهان خود توبه نکند گناهانش نابخشودنی است.

از تعبیر منزلت بین المنزلتین، قصدشان اینست که چون فاسقی از معصیتش توبه نکند نه مؤمن است و نه کافر و امر به معروف و نهی از منکر، پنجمین اصل آنها، دو واجب عقلی هستند نه شرعی و تا سرحد شمشیر باید اجرا شوند. در مقابل این گروه، اشاعره پیروان «ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری» متوفی ۳۲۴ (ه‍ق) قرار دارند که در همه پنج اصل نامبرده با معتزله مخالف‌اند و فرقه امامیه درست در وسط دو فرقه قرار گرفته‌اند، در دو اصل توحید و عدل معتزلیان را با خود همراه می‌دانند و در دو اصل منزلت بین‌المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر اشاعره را محق می‌دانند. ولی در مسئله وعد و وعید شیعه معتقد است خداوند به وعده‌های ثوابی که داده وفا خواهد کرد ولی وعده‌های عذابش را ممکن است وفا کرده عذاب کند و ممکن است بر طبق آیه: ﴿مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ[۷۶] از آنها صرف‌نظر کند و ببخشد[۷۷]. ترویج و تبلیغ انحصاری این دو مکتب معتزله و اشاعره توسط خلفا فقط در جهت به محاق بردن مکتب کلامی شیعه بود که در عصر امام صادق(ع) ظهور چشمگیری داشت و شاگردان فکور و مبتکری مثل هشام بن حکم و مؤمن طاق آن را از حضرت صادق(ع) گرفتند. آوازه این تلامذه امام، خلفا را بر آن داشت تا جانبدارانه به ترویج معتزله در برهه‌ای از زمان و اشاعره در برهه دیگری از زمان بپردازند.

در رجال کشی آمده: هشام بن سالم گفت: خدمت حضرت صادق(ع) بودم با چند نفر از اصحاب، مردی از شام وارد شد و اجازه خواست سلام کرد، امام او را اجازه نشستن داده فرمود: چه حاجت داری؟ گفت: شنیده‌ام هرچه از شما بپرسند می‌دانی! آمده‌ام با شما مناظره کنم، امام پرسید در چه مورد؟ گفت: درباره قطع و وصل قرآن و رفع و نصب و جر و سکون آن. حضرت صادق(ع) رو به حمران نموده فرمود: با این مرد بحث کن. شامی گفت: من می‌خواهم با شما مناظره کنم نه با او. فرمود: اگر او را شکست دادی مرا شکست داده‌ای! مرد شامی شروع کرد به سؤال کردن از حمران؛ آنقدر سؤال کرد که خسته شد و حمران پیوسته او را جواب می‌داد. امام صادق(ع) فرمود: شامی! چگونه یافتی حمران را؟ گفت: استاد است هرچه پرسیدم جواب داد. امام به حمران فرمود: حالا تو از شامی سؤال کن. حمران نگذاشت که مرد شامی تکان بخورد و بتواند خود را جمع و جور کند. مرد شامی عرض کرد: آقا اگر اجازه بدهی در عربی با شما مناظره کنم! امام به ابان بن تغلب فرمود: با او مناظره کن! ابان نیز نگذاشت مرد شامی تکان بخورد. شامی گفت: می‌خواهم در مورد اعتقادات دینی بحث کنم او را حواله به مؤمن طاق داده فرمود: با او مناظره کن. بحث بین آنها شروع شد بالاخره مؤمن طاق با حرف خودش او را مغلوب نمود. گفت: مایلم درباره استطاعت بحث کنم. امام به طیار فرمود: تو با او بحث کن! طیار نیز او را نگذاشت تکان بخورد، گفت: می‌خواهم درباره توحید بحث کنم. امام به هشام بن سالم فرمود: با او بحث کن! مناظره آنها نیز بدین طریق بود که گاهی شامی و گاهی هشام پیروز می‌شد بالاخره هشام او را مغلوب کرد. گفت: می‌خواهم در مورد امامت با شما مناظره کنم. امام رو به هشام بن حکم نموده فرمود: ابوالحکم تو با او مناظره کن! هشام نگذاشت یک کلمه حرف بزند چنان او را پیچاند که حرف زدن را فراموش کرد. امام صادق(ع) از مناظره هشام چنان خوشش آمده بود که شروع به خنده نموده به طوری که دندان‌های مبارکش معلوم می‌شد. مرد شامی گفت: مثل اینکه شما می‌خواهی به من بفهمانی که در میان شاگردانت چنین اشخاصی هستند. امام فرمود: همین است.

سپس فرمود: برادر شامی اما حمران تو را با زبان گرفت متحیر شدی و مغلوب گردیدی ولی یک سؤال واقعی نمود جواب آن را ندانستی، ابان بن تغلب نیز حق را با باطل آمیخت و بر تو پیروز شد ولی زراره با تو به قیاس مناظره کرد، قیاس او بر تو غالب آمد. ولی طیار مانند کبوتری بود که گاهی می‌پرید و گاهی به زمین می‌خورد و چون تو کبوتری که قدرت پرواز ندارد بودی. هشام بن سالم گاهی به زمین می‌خورد و گاهی حرکت می‌کرد، ولی هشام ابن حکم هرچه گفت واقعیت و حقیقت بود نگذاشت آب دهانت را فرو بری. برادر شامی خداوند حق را به باطل آمیخته و در اختیار مردم جهان گذاشته، پیمبران را فرستاده تا تمیز بین حق و باطل بدهند. به انبیا و اوصیا حق و باطل را شناسانده و پیامبران را جلوتر از اوصیاء فرستاد تا به مردم معرفی کنند کسانی را که خداوند به آنها مزیت عنایت فرموده و آنها را به مقام رهبری اختصاص بخشیده «منظور معرفی ائمه و پیشوایان دین است». اگر باطل جدا و حق نیز جداگانه بود مردم احتیاج به پیامبر و جانشین او نداشتند ولی خداوند آن دو را مخلوط کرد و پیامبران و جانشینان آنها را موظف نمود تا بین حق و باطل برای بندگانش تمیز بدهند. مرد شامی گفت: هرکس با تو بنشیند رستگار است. حضرت صادق(ع) فرمود: پیغمبر اکرم با جبرئیل و اسرافیل می‌نشست، جبرئیل به آسمان صعود می‌کرد و اخبار را از جانب خدا می‌آورد و اگر آن نشستن پیامبر با ایشان سبب رستگاریش شود نشستن تو نیز همینطور است. مرد شامی گفت: مرا جزء شیعیان خود قرار ده و به من تعلیم بفرما. امام(ع) روی به هشام بن حکم نموده فرمود: این مرد را تعلیم بده من دوست دارم شاگرد تو باشد[۷۸].

این آوازه علمی است که خلفا را به موضع‌گیری در برابر امام صادق(ع) واداشت و قدرت تحمل امام را از دست دادند. ابوحنیفه وقتی که از زندان ابن ابی هبیره گریخت و به حجاز پناه آورد مدت دو سال پیوسته خدمت امام صادق(ع) می‌رسید و از ایشان معارف اسلام را فرامی‌گرفت به همین مناسبت ابوحنیفه همواره می‌گفت: اگر آن دو سال نبود نعمان«ابوحنیفه» هلاک می‌شد. او متعدد با امام صادق(ع) دیدار داشت، شاید همین آموزه‌ها باشد که روزی مردی از ابوحنیفه می‌پرسد کسی که دارایی‌اش را وقف امام کرده چه کسی مستحق آن دارایی است؟ ابوحنیفه می‌گوید: مستحق آن جعفر بن محمد الصادق(ع) است زیرا او امام بر حق می‌باشد[۷۹].[۸۰]

امام صادق(ع) در قضاوت‌های غلط ابوحنیفه

ائمه براساس نص قرآن که فرمود: ﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ[۸۱] اهل ذکرند و علمشان مستقیماً به خداوند متعال متصل است و ترجمان قرآن می‌باشند و تنها ائمه هستند که حق قضاوت در امور مردم را دارند و هر قاضی باید با علم ائمه به قضاوت بپردازد. قضاوت و حکم کردن در مشاجرات و اختلافات مردم بدون علم کتاب و بدون ارتباط با مشرب فقهی و معرفتی اهل بیت تفسیر غیر ما انزل الله از قرآن است. در عصر امام صادق(ع) کم نبودند که ادعای فقیه بودن می‌کردند و بر اساس تفسیر به رأی با آیات قرآن برخورد می‌کردند و قضاوت‌های غلط را به نام قضای اسلامی رواج می‌دادند و مردم را به بن‌بست می‌کشاندند. ابوحنیفه از این دسته افراد است که با حمایت خلفای عباسی به منصب قضا و فتوا دست یافت و بر اساس اجتهاد شخصی به دور از مشرب قرآن و اهل بیت حکم راند و قیاس را مبنای کار خود قرار داد.

ابی ولاد آسیابان گفت: قاطری کرایه کردم تا بروم به قصر ابن هبیره و برگردم به فلان مبلغ. در جستجوی بدهکاری که داشتم رفتم. همین که به نزدیک پل کوفه رسیدم شنیدم بدهکارم به طرف نیل رفته به آنجا رفتم، وقتی به نیل رسیدم گفتند به بغداد رفته، بالاخره در بغداد او را پیدا کردم و حساب خود را گرفتم، باز برگشتم به کوفه. رفت و برگشت من پانزده روز طول کشید جریان را به صاحب قاطر گفتم، برای اینکه او را راضی کنم و حلالیت بطلبم پانزده درهم به او دادم قبول نکرد. قرار شد برویم پیش ابوحنیفه هرچه او قضاوت نمود قبول کنیم. من جریان خود را گفتم او نیز شرح حکایت خود را داد. ابوحنیفه پرسید قاطر را چه کردی؟ گفتم: سالم به صاحبش تحویل دادم. گفت: بلی تحویل داد ولی پس از پانزده روز! ابوحنیفه گفت: حالا چه می‌خواهی از این مرد؟ گفت: کرایه پانزده روز قاطرم را. ابوحنیفه گفت: دیگر حقی بر او نداری زیرا او قاطر را تا قصر ابن هبیره کرایه کرده بعد رفته به نیل و از آنجا به بغداد. از آنجا که جزء اجاره‌اش نبوده ضامن قیمت قاطر است کرایه از بین می‌رود. وقتی قاطر را سالم به تو رد کند دیگر کرایه بدهکار نیست. هر دو از پیش ابوحنیفه خارج شدیم صاحب قاطر پیوسته با خود کلمۀ استرجاع «إنا لله و إنا إلیه راجعون» می‌گفت، دلم به حال او سوخت از فتوایی که ابوحنیفه برایش داده بود، مقداری به او پول دادم و از او حلال بودی طلب کردم.

آن سال به حج رفتم، جریان را خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم، فتوای ابوحنیفه را نیز گفتم. امام فرمود به واسطه همین قضاوت‌ها و کارهای شبیه به آن است که باران از آسمان نمی‌بارد و جلو برکت‌های زمین گرفته می‌شود. عرض کردم شما چه می‌فرمایید؟ فرمود: باید کرایه قاطر را به اندازه‌ای که تا نیل رفتی و از آنجا تا بغداد و برگشتن تا کوفه را بدهی. عرض کردم: فدایت شوم من در این مدت او را خوراک داده‌ام پول علوفه را طلبکارم؟ فرمود: نه چون تو قاطر او را غصب کرده‌ای! گفتم: اگر قاطر سقط می‌شد و می‌مرد نمی‌بایست پولش را بدهم؟ فرمود: چرا معادل قیمت روزی که برخلاف قرارداد عمل کرده‌ای. گفتم: اگر قاطر عیبی پیدا می‌کرد از قبیل شکستن دست و پا یا زخم پیدا می‌کرد یا لنگ می‌شد، فرمود: معادل تفاوت قیمت صحیح و معیوب آن را در تاریخی که به او رد کرده‌ای باید بدهی[۸۲].

ابوحنیفه نه تنها علم را از معدن حقیقی خود استخراج نکرده بود و با ابزاری مثل قیاس و استحسان عمل می‌کرد، بلکه از نظر نفسانیات هم از سلامت نفس برخوردار نبود و سعی می‌کرد جواب مسئله‌ای را که در آن جاهل بود از شاگردان حضرت صادق(ع) فرا بگیرد و جواب آن را به شاگردانش به عنوان فتوای خودش ذکر کند. محمد بن مسلم گفت: شبی بالای پشت بام خواب بودم صدای درب بلند شد، پرسیدم کیست؟ زنی جواب داد کنیز تو است خدا تو را رحمت کند! از بالای پشت بام نگاه کردم دیدم زنی گفت: سؤالی داشتم، دختری داشتم که عروس کردم درد زایمان بر او مستولی شد بالاخره از دنیا رفت، بچه در شکمش زنده و در حرکت است چکار باید بکنم. گفتم: از امام محمد باقر(ع) شبیه همین سؤال را پرسیدند: فرمود باید شکم او را شکافت و بچه را بیرون آورد. همین کار را بکن. بگو ببینم من مخفی زندگی می‌کنم چه کسی تو را پیش من راهنمایی کرده؟ گفت: به ابوحنیفه قاضی معروف مراجعه کردم گفت من در این مورد چیزی ندارم ولی برو پیش محمد بن مسلم ثقفی او جواب تو را خواهد داد. هر جوابی که داد بیا به من بگو. به او گفتم: برو به سلامت. فردا صبح رفتم به مسجد، ابوحنیفه همین مسأله را طرح کرده بود و از اصحاب خود می‌پرسید. می‌خواهد آنچه از من با واسطه شنیده به نام خود اظهار نماید سرفه‌ای کردم متوجه شد، گفت: خداوند تو را بیامرزد بگذار یک لحظه زندگی کنیم[۸۳].[۸۴]

امام صادق(ع) در محدودیت ترویج فرهنگ تشیع

امامت حضرت صادق(ع) با فراز و نشیب‌های مختلفی در عصر امویان و عباسیان مواجه بود، از آغاز امامت حضرت صادق(ع) که همزمان با خلافت هشام بن عبدالملک بود تا پایان عصر امویان حضرت با محدودیت‌های زایدالوصفی مواجه شد. در عصر مروان حمار که خلافت امویان رو به ضعف گذاشت تا دوران سقوط حکومت هزارماهه بنی‌امیه و اوایل حکومت عباسیان که هنوز استقرار کاملی نیافته بود فضای باز سیاسی ایجاد شد و حکومتی نبود تا بتواند سخت بگیرد و اگر هم بود حکومت مقتدری نبود تا بتواند امر و نهی جدی داشته باشد. در این دوران که تقریبا از سال ۱۳۱ تا ۱۳۷ (ه‍ق) ادامه یافت حضرت به تدوین فقه شیعه پرداخت و مبانی تشیع را به شاگردانش منتقل کرد و تشیع غریب را پس از ۱۲۰ سال از غربت درآورد و با جذب افراد مستعد و مؤمنین وارسته دل‌ها را به نور علم و ایمان و یقین روشن کرد. شاگردان حضرت در برابر انحرافات فکری و جناح‌های منحرف به استدلال‌های عمیق و بینش ولایت مسلح شدند و متناسب با استعدادشان به مأموریت‌های محوله پرداختند.

امام صادق(ع) به پاره‌ای از یاران خود اصول بحث و مناظره را تعلیم نمود و به آنان اجازه داد تا با مخالفان مذهب به مناظره برخیزند و حتی در بعضی از موارد حضرت به اصلاح روش آنان از نظر استدلال و شیوه سخن می‌پرداخت، زراره ابوجعفر احول «مؤمن طاق» ابان بن تغلب، هشام بن حکم، هشام بن سالم، محمد بن مسلم و حمران از جمله افرادی بودند که به چنین اجازه‌ای نائل شدند. در حالی که سایر اصحاب مأذون به مناظره با مخالفان نبودند. در این مورد ابوخالد کابلی گوید: اباجعفر مؤمن طاق را در حال مناظره دیدم. به او نزدیک شده و گفتم: ابوعبدالله ما را از مناظره و کلام نهی نموده است. ابوجعفر گفت: حضرت خود به تو فرمان داد که این مطلب را به من بگویی؟ ابوخالد گفت: خیر اما به من فرمان داده است که به مناظره با احدی برنخیزم. ابوجعفر گفت: برو از امام خود در آنچه به تو فرمان داده است اطاعت کن. ابوخالد گوید: پس از مدتی بر امام صادق(ع) وارد شدم و او را از ماجرای بین خود و مؤمن طاق باخبر ساختم. مخصوصاً از این سخن که به من گفت: برو از امامت در آنچه به تو فرمان داده است اطاعت کن. در این جا امام تبسمی کرده و فرمود: ای اباخالد مؤمن طاق با مردم به تکلم می‌پردازد و اوج و فرود دارد، اما تو اگر در سخن فرود آیی دیگر نمی‌توانی اوج و پروازی داشته باشی[۸۵].

پس از استقرار خلافت عباسیان که با شعارهای دروغ و شیوه‌های تزویر روی کار آمدند با شناختی که از عمق عظمت امام صادق(ع) و مقام امامت ایشان داشتند در برابر امام ایستادند و حضرت را همچون ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی از دید یک رقیب نگاه کردند و در اولین برخوردشان با حضرت محفل درس و بحث و تربیت شاگردان امام صادق(ع) تعطیل شد و امام را از اشاعه فکر و تنویر فرهنگی جامعه بازداشتند، تا اینکه حادثه‌ای برای منصور رخ داد و امام را به خاطر آن موضوع آزادی عمل موقتی داد. مفضل بن عمر گفت: منصور چندین مرتبه تصمیم به کشتن حضرت صادق(ع) را گرفت هر وقت تصمیم می‌گرفت و او را احضار می‌کرد تا چشمش به آن حضرت می‌افتاد می‌ترسید و از تصمیم خود صرفنظر می‌کرد. ولی دیگر اجازه نمی‌داد احدی خدمت ایشان برسد یا برای درس و تعلیم مسائل دینی در جایی بنشیند، از این مطلب زیاد پیگیری کرد و سخت امام را در محاصره قرار داد به طوری که گاهی مسأله‌ای در دین برای یک نفر از شیعیان پیش می‌آمد مربوط به ازدواج یا طلاق و از این قبیل، کسی هم نمی‌دانست چه جواب باید داد! دستش به امام هم نمی‌رسید به ناچار زن از مرد جدا می‌شد، چون حکم این اتفاق را نمی‌دانستند. این جریان خیلی بر شیعیان گران آمد و سخت در فشار قرار گرفتند.[۸۶]

امام صادق(ع) در حسادت دشمنان

قلب‌های مریض نمی‌توانند شاهد رشد و محبوبیت دیگران بوده و خودشان محروم باشند. نمی‌توانند ببینند که عطر وجودی دیگران فضای جامعه را پر کرده و بر قلوب حکومت می‌کنند و آنها فقط با تازیانه گرم مردم را مطیع کرده‌اند. خلفای جور وقتی می‌دیدند که ائمه با همه محدودیت‌هایی که نظام حاکم برایشان ایجاد کرده قفل قلوب مردم را باز کرده‌اند و اقبال عمومی دارند و مورد ارزش و احترام می‌باشند به شدت رنج می‌بردند و حسادتشان را نمی‌توانستند پنهان کنند. یکی از عوامل ضدیت و فشار خلفا بر ائمه اطهار حسادت بود، خلفا می‌دیدند جامعه مسلمین آنها را گرامی و بزرگ می‌شمرده و فضائل آنها را بازگو می‌کنند. کینه‌توزی منصور نسبت به امام صادق(ع) به خاطر شخصیت عظیم و مقام والایی است که نزد مسلمین داشت و همینطور فشار هارون نسبت به امام کاظم(ع) که ریشه‌اش این بود چرا امام از منزلتی والا در نزد توده مسلمین برخوردار است؟

خلفای عباسی تظاهر به سنی‌گری می‌کردند و مذهب تسنن را مورد تأیید قرار داده از بذل مال نسبت به علمای سنی دریغ نمی‌کردند، بلکه آنان را به مسند قضا و افتاء می‌نشاندند و بعکس از مذهب شیعه رویگردان بودند و به شیعیان سخت می‌گرفتند و آنها را تبعید کرده از حقوق اجتماعی محروم می‌ساختند و شهادت آنان را در محاکم باطل می‌دانستند و بالاخره آنها را به زندان می‌افکندند و اهانت نموده و عاقبت هم به قتل می‌رساندند. تمام این برنامه‌ها ریشه در حسادتی داشت که در قلب بیمار خلفا بود، وقتی می‌دیدند خاندان علی(ع) در میان مردم مقامی بس بزرگ دارند، عباسیان می‌ترسیدند که مبادا روزی خلافت و حکومت را از چنگشان به درآورند، از این رو با تمام قوا می‌کوشیدند تا آل علی را به زانو درآورند. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ[۸۷] قَالَ‏: يَا أَبَا الصَّبَّاحِ‏ نَحْنُ‏ النَّاسُ‏ الْمَحْسُودُونَ‏ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ‏ إِلَى صَدْرِهِ»[۸۸]. امام صادق(ع) در ذیل آیه مبارکه «آیا حسد می‌ورزند به مردم آنچه که خدا از فضلش به آنها داده است؟» فرمود: ای ابوالصباح مائیم که مورد حسد واقع شدیم «کلمه ناس در آیه» و با دست اشاره کرد به سینه‌اش. امام صادق(ع) موج شکننده حسادت منصور را در طول ۱۲ سال از خلافت سفاکانه‌اش پشت سر گذاشت. منصور با تمام وجود حقانیت امام صادق(ع) را به امامت مسلمین می‌شناخت و سزاوار بودنش را به خلافت قاطبه دنیای اسلام تشخیص می‌داد و نفوذ معنوی و علمی و عاطفی حضرت را می‌دانست و باخبر بود که اگر لحظه‌ای از فشارها و تضییقات حکومتی بکاهد مردم در خانه امام صادق(ع) به اطاعت و فرمانبرداری جمع می‌شوند و حکومت را از نااهلان ساقط می‌کنند و لذا برای مرده‌خواری مثل منصور که جیفه دنیا برایش در اولویت اول زندگی است و حکومت چند روزه آن را به هیچ قیمتی از دست نمی‌دهد، طبیعی است با تمام قوا در مقابل امام بایستد و اجازه فعالیت به حضرتش ندهد.

البته این شیوه خصومت و دشمنی با ائمه دین بذرش را گردانندگان سقیفه کاشتند و بر این اساس امیرالمؤمنین علی(ع) را خانه‌نشین کردند و از حقوق شهروندی هم محرومش کردند و خیبرشکن تاریخ در بایکوت سیاسی هیئت حاکمه با شترش و چند مشک به آبکشی روی آورد و بزرگ‌ترین ظلم به بشریت صورت گرفت که امیرالمؤمنین علی(ع) از صحنه فعالیت حذف شد و دیگر ائمه نار به آنها اقتدا کردند و تجربه دیگران به منصور منتقل شد. ربیع حاجب وزیر دربار منصور گفت: منصور از پی حضرت صادق(ع) فرستاد تا او را بیاورند چون درباره‌اش چیزهایی شنیده بود همین که امام به در خانه منصور رسید، دربان گفت شما را به خدا می‌سپارم از ستم این مرد ستمگر خیلی از دست شما خشمگین بود. امام فرمود: خداوند به من سپری محکم داده که مرا از او حفظ می‌کند تو نیز مرا کمک خواهی کرد ان‌شاءالله. اکنون برایم اجازه بگیر. دربان اجازه گرفت همین که وارد شد سلام کرد منصور جواب داده گفت: جعفر تو می‌دانی پیغمبر اکرم به پدرت علی بن ابیطالب فرمود: اگر گروهی از امتم اعتقادی که مسیحیان درباره حضرت مسیح «خدایی» دارند پیدا نمی‌کردند درباره‌ات سخنی می‌گفتم که از هرجا رد شوی مردم خاک پایت را برای شفا بردارند؟

علی(ع) خود فرمود دو دسته در راه من هلاک می‌شوند با اینکه مرا تقصیری نیست، یکی دوستی که از حد تجاوز نماید و دشمنی که زیاد با من دشمنی ورزد. گفت این سخن را فرموده است از آن جهت که پوزش بخواهد و بفهماند که راضی نیست به آنچه که دوست متجاوز از حد و دشمن زیاده‌رو می‌گویند. به جان خود سوگند یاد می‌کنم که اگر عیسی ساکت می‌ماند در مقابل گفتار نصاری خدا او را عذاب می‌کرد. تو نیز می‌دانی مردم چه اعتقاد خرافی درباره‌ات دارند؟ اینکه چیزی نمی‌گویی و راضی هستی باعث خشم خدا خواهد شد. بی‌سر و پاهای حجاز و مردم نادان یاوه‌سرا تو را دانشمند روزگار و ناموس دهر و حجت خدا و نماینده او و مخزن اسرار الهی و میزان دادگری او و چراغ هدایت خدا برای نجات مردم از گرداب تاریکی‌ها می‌دانند، می‌گویند خدا عمل کسی را که آشنا به مقام تو نیست قبول نمی‌کند و برایش در قیامت ارزشی قائل نیست. برایت مقامی قائلند که نداری و چیزی می‌گویند که در تو نیست. راست و واقع را بگو اول کسی که زبان به حق گشود جدت بود و اول کسی که او را تصدیق نمود پدرت علی بود تو باید از آنها پیروی کنی و به راه ایشان بروی. حضرت صادق(ع) فرمود: من شاخه‌ای از درخت بارور نبوت و چراغی از چراغ‌های خاندان رسالت هستم، دست‌پرورده ملائکه و پروریده آغوش پاک مردان و یکی از چراغ‌های آویخته در شبستان نور و برگزیده‌ای از یادگار پایدار پیامبران تا روز قیامت هستم. منصور نگاهی به حاضرین نموده گفت: این شخص مرا حواله به دریایی خروشان داد که کرانه آن نمودار نیست و ژرفای آن دیده نمی‌شود. دانشمندان در تفسیر گفتار او حیرانند و شناوران در ژرفای پندارش غرقند به طوری که با تمام شناوری راه به جایی نمی‌برند.

این همان عقده‌ای است که گلوگیر خلفا بوده. نه می‌توان او را تبعید نمود و نه او را کشت، اگر نه این بود که ما هر دو از یک نژاد برجسته و شاخه بلند و میوه شیرین هستیم که در عالم ذر ممتاز و در کتاب‌های آسمانی به قدس و تقوا یاد شده درباره‌اش تصمیمی بسیار ناپسند می‌گرفتم، چون خیلی شنیده‌ام بر ما عیب‌جویی می‌کند و زبان در طعن ما گشاده. حضرت صادق(ع) به او فرمود: سخن کسی را که خداوند بهشت را بر او حرام نموده و اهل آتش است درباره خویشاوند و بستگان خود که شایسته رعایت هستند قبول نکن! زیرا سخن‌چین در اختلاف بین مردم، گواه بهتان و همکار شیطان است. خداوند می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[۸۹][۹۰].

این خصلت زشت حسادت که از ناحیه خلفا بر امام صادق(ع) اعمال می‌شد از ناحیه افرادی که تحت تأثیر خلفا بودند نسبت به اصحاب امام هم اعمال می‌شد. یونس بن عبدالرحمن از آنهاست که مورد حسادت علمای درباری و جهال جامعه قرار داشت. یونس بن عبدالرحمن از کسانی است که خداوند به ایشان علم و فضیلت فراوانی ارزانی داشته بود و طبعاً حسودان و دشمنان زیادی نیز داشته است، یونس از دست این دشمنان به امام کاظم(ع) شکایت کرده و عرض کرد اینان مرا زندیق می‌خوانند! امام نگرانی و دلهره او را به این بیان فرو نشاند و فرمود: اگر در دست تو لؤلؤیی باشد و مردم بگویند آن سنگریزه است هیچ زیانی برای تو نخواهد داشت و اگر در دست تو سنگریزه باشد و مردم بگویند لؤلؤ است باز هم هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت. یک مرتبه نیز از دست اصحاب خود در خدمت امام رضا(ع) شکایت کرد، امام فرمود: با آنها مدارا کن که عقل آنها نمی‌رسد[۹۱]. به یونس گفتند بسیاری از این جمع مخالف تو هستند و از تو بدگویی می‌کنند، در پاسخ با کمال سخاوت و ولایتمداری گفت: شما را گواه می‌گیرم که هرکس از محبت و ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) بهره‌ای داشته باشد من از او راضی هستم «یعنی محب امیرالمؤمنین اگر مرا غیبت کرده می‌بخشم» یونس نسبت به تمام اصحاب خویش که به او بدی کرده بودند چشم‌پوشی کرد و از گناه همه آنان درگذشت[۹۲].[۹۳]

امام صادق(ع) در حدیث‌سازی جاعلان

احادیث و روایات صحیح و صادق، پنجره‌ای هستند به سوی درک محضر معصومین و ادراک فیض کلام آسمانی آنها. روایات و سخنانی که از ائمه دین به ما رسیده چراغ فروزانی است برای اصلاح کژی‌های زندگی و حرکت در طریق نجات و فلاح. از آنجا که پیامبر اکرم و ائمه دین حجت الهی برای بشریت‌اند، تدابیر و تصمیمات و عملکردشان در عصر حیاتشان حجت است و بعد از حیات ظاهری باز هم فعل و قولشان برای ما حجت می‌باشد. کتب حدیث که از راویان صادق نقل روایت از معصومین کرده‌اند، دریای خروشان علم و معرفت الهی‌اند که ریشه در آموزه‌های وحی دارد و روح و روان و حیات ما را سیراب می‌کند، ولی در بستر تاریخ نقل احادیث با چالش‌هایی جدی مواجه بوده است. بعد از وفات رسول خدا در مقطعی نقل روایات پیامبر را خلفا ممنوع اعلام کردند و ریشه قضیه این بود که چون می‌دانستند در بسیاری از روایات پیامبر، دفاع از اهل بیت و معرفی قدر و منزلت امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه زهرا و اولاد معصومین آنهاست؛ لذا چون خلفا در مقام غصب خلافت ائمه دین بودند در جهت مسکوت ماندن قدر و منزلت ائمه از زبان پیامبر اکرم صورت مسئله را پاک کردند و نقل روایات را ممنوع و به توجیه سخیفی دست زدند و گفتند: حسبنا کتاب الله، قرآن ما را کافی است و نیاز به روایات نیست. در مقطعی دیگر از تاریخ آنچنان ائمه اطهار در بایکوت سیاسی بوده‌اند که بسیار معدود از آنها نقل روایت شده است. مثلاً ما امروز به غیر از سخنان سیدالشهداء در حادثه کربلا و نهضت جاودانه او روایات بسیار معدودی از حضرتش به دست ما رسیده است که نشان می‌دهد عصر خفقان امویان اجازه فعالیت‌های فرهنگی و فکری را به حضرتش نداده و در خفقان کامل به سر برده است.

در عصر خلفای عباسی سیاست خلفا این بود که افرادی را اجیر کنند و با حمایت خلفا به جعل حدیث روی آورند با این هدف که در جعل احادیث قدر و منزلت ائمه پایین آید و جایگاه اجتماعی اهل بیت مخدوش گردد، به ویژه در عصر امام صادق(ع) جعل احادیث شتاب بیشتری پیدا کرد و جعالان به شکل سازمان یافته‌ای اعتقادات مردم را به بازی گرفتند. از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: مردم بر دروغ بستن به ما حریصند، گویی که این کار را خدا به آنها واجب کرده و چیزی جز آن از ایشان نمی‌خواهد[۹۴]. رجال کشی می‌نویسد: میمون بن عبدالله گفت: گروهی برای شنیدن حدیث خدمت حضرت صادق(ع) آمدند. اهل مدینه نبودند از شهرهای دیگری آمده بودند. من نیز حضور داشتم، امام فرمود: هیچ کدام از اینها را نمی‌شناسی؟ گفتم: نه! فرمود چطور اینها وارد خانه من شدند؟ گفتم: اینها گروهی هستند که حدیث جمع‌آوری می‌کنند، اهمیتی نمی‌دهند گوینده حدیث هر که باشد. به یکی از آنها فرمود: آیا از دیگری غیر از من نیز حدیثی شنیده‌ای؟ گفت: بلی! فرمود: مقداری از آنچه شنیده‌ای برایم نقل کن. گفت: آمده‌ام از شما بشنوم نیامده‌ام برایت حدیث نقل کنم! به دیگری فرمود: چه مانعی دارد که بعضی از حدیث‌های خود را نقل کند. امام فرمود: نقل می‌کنی از حدیث‌های خود من شرط می‌کنم نام کسی که برایت حدیث گفته هرگز نبرم. گفت: نه. فرمود: از علومی که استفاده کرده‌ای برای ما نقل کن تا ببینم چه داری و مقامت برای ما معلوم شود. گفت: سفیان ثوری مرا از جعفر بن محمد حدیث کرد که آن حضرت فرموده: نبیذ همه نوعش حلال است مگر شراب. دیگر چیزی نگفت.

حضرت صادق(ع) فرمود: نقل کن. گفت: سفیان از شخصی نقل کرد که آن شخص از حضرت باقر(ع) نقل نمود که فرمود: هر که روی کفش مسح نکند بدعت در دین گذاشته و هرکه شراب نیاشامد همینطور است، هر کس مار آبی و غذای یهود و نصاری و گوشت کشته شده به دست آنها را نخورد گمراه است؛ زیرا نبیذ را عمر نوشیده، مقداری آب داخل آن کرده تا رقیق شود، مسح روی کفش را نیز سه مرتبه عمر در سفر کرده یک شبانه‌روز هم در غیر مسافرت ذبیحه یهود و نصارا را علی(ع) خورده و فرموده است: بخورید خداوند می‌فرماید: ﴿الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ[۹۵] بعد از این حدیث سکوت کرد. امام صادق(ع) فرمود: باز هم بگو. گفت: آنچه شنیده بودم نقل کردم. امام فرمود: همه را نقل کردی؟ گفت: نه، فرمود: پس بگو! گفت: عمرو بن عبید از حسن نقل کرد که او گفت: بعضی از چیزها را مردم قبول دارند با اینکه در قرآن از آنها خبری نیست از آن جمله عذاب قبر، میزان، حوض، شفاعت، نیت، که شخص نیت کار خوب یا بد را می‌کند ولی انجام نمی‌دهد می‌گویند به او پاداش می‌دهند با اینکه ثواب برای عمل است چه خوب باشد و چه بد.

راوی می‌گوید: من از حدیث او خنده‌ام گرفت. حضرت صادق(ع) با چشم اشاره کرد که بگذار بشنویم. آن مردک سر را بلند کرده گفت: چرا می‌خندی از حق خنده‌ات گرفت یا از باطل. گفتم: خنده‌ام برای این بود که چگونه این حدیث‌ها را حفظ کرده‌ای؟ سکوت کرد. امام فرمود: بگو. گفت: سفیان ثوری از محمد بن منکدر نقل کرد که او گفت علی را دیدم روی منبر در کوفه می‌گفت اگر ببینم یک نفر مرا بر ابابکر و عمر ترجیح می‌دهد و مرا از آنها بالاتر می‌داند او را به اندازه شخص تهمت‌زن و مفتری تازیانه می‌زنم. امام فرمود: باز هم بگو! گفت: سفیان از جعفر نقل کرد که فرموده: حب ابابکر و عمر ایمان است و دشمنی با آنها کفر. فرمود: باز هم بگو. گفت: یونس بن عبید نقل کرد از حسن که علی(ع) وقتی در بیعت با ابابکر تأخیر نمود ابابکر به او گفت: چرا در بیعت با من تأخیر کردی؟ به خدا تصمیم داشتم گردنت را بزنم. علی(ع) گفت: خلیفه پیغمبر هرچه بخواهد انجام دهد قابل گفتگو نیست. فرمود: باز هم بگو. گفت: سفیان ثوری از حسن نقل کرد که ابابکر به خالد بن ولید دستور داد بعد از سلام دادن نماز صبح گردن علی را بزند. ابابکر در دل سلام نماز را داد بعد گفت: خالد آنچه به تو دستور دادم انجام نده. امام صادق(ع) فرمود: باز هم بگو. گفت: نعیم بن عبیدالله از جعفر بن محمد نقل کرد که او گفت علی بن ابیطالب دلش می‌خواست در نخلستان‌های ینبع می‌بود. زیر سایه آن درخت‌ها از خرماهای آن می‌خورد اما در جنگ جمل و جنگ نهروان شرکت نمی‌کرد. فرمود باز هم بگو. گفت: عباد نقل کرد از جعفر بن محمد که او گفت: وقتی علی(ع) متوجه خونریزی زیاد در جنگ جمل شد به پسر خود حسن گفت: پسرجان هلاک شدم. پسرش حسن گفت: بابا جان من نگفتم جنگ نکن. علی(ع) گفت: نمی‌دانستم کار به اینجا می‌رسد. حضرت صادق(ع) فرمود: باز هم بگو. گفت: سفیان ثوری از جعفر بن محمد نقل کرد که علی(ع) پس از اینکه در جنگ صفین گروهی را کشت برای آنها گریه کرد، آنگاه گفت: خدا بین من و آنها در بهشت جمع نماید.

راوی گفت: خیلی ناراحت شدم از ناراحتی عرق بر بدنم نشست، نزدیک بود دلم بترکد تصمیم گرفتم حرکت کنم و او را زیر لگد بگیرم، یادم از چشمک حضرت صادق(ع) آمد خودداری کردم. امام صادق(ع) به او فرمود: از کدام شهرستانی؟ گفت: اهل بصره هستم. فرمود: این کسی که حدیث از او نقل می‌کنی و اسمش را می‌بری به نام جعفر بن محمد او را می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: از زبان خودش چیزی شنیده‌ای؟ گفت: نه! فرمود: این حدیث‌هایی که نقل کردی همه به نظر تو درست است؟ گفت: بلی. پرسید چه وقت اینها را شنیده‌ای؟ جواب داد یادم نیست، ولی اینها حدیث‌های مشهور در شهر و دیار ما است که مردم شکی در آنها ندارند. حضرت صادق(ع) فرمود: اگر آن مردی که از او حدیث نقل می‌کنی خودش را ببینی به تو بگوید این حدیث‌ها که از من نقل کرده‌اند دروغ است و من از آن حدیث‌ها خبر ندارم و به کسی چنین نگفته‌ام آیا او را تصدیق می‌کنی؟ گفت: نه!! فرمود: چرا؟ گفت: زیرا اشخاصی این حدیث‌ها را از قول او نقل کرده‌اند که اگر شهادت بدهند به آزادی مردی از بردگی و بندگی قبول می‌شود. امام فرمود: بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم حدیث کرد مرا پدرم از جدم. پرسید: اسم شما چیست؟ فرمود: به اسم من چکار داری؟ پیغمبر اکرم فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدن‌ها آفرید، هرکدام از آنجا با هم علاقه و انسی داشتند در این دنیا نیز با هم الفت و دوستی پیدا کردند هرکدام در آنجا نفرت داشتند اینجا نیز با هم اختلاف پیدا کردند. هر کس بر ما خانواده دروغ ببندد روز قیامت کور و یهودی محشور می‌شود و اگر دجال را بیابد به او ایمان می‌آورد، اگر او را درک نکند در قبر به او ایمان می‌آورد.

در این موقع رو به غلام خود نموده فرمود: برایم آب آماده کن. با چشم نیز به من اشاره کرد که همین‌جا باش. آنها از جا حرکت کرده رفتند همین حدیث را که شنیدند نوشتند. امام(ع) با ناراحتی تمام که از چهره‌اش آشکار بود خارج شد فرمود: شنیدی چه حدیث‌ها نقل می‌کنند؟ عرض کردم: آقا اینها کی هستند! حدیث آنها چیست! قابل اهمیت نیستند. فرمود: از همه مهمتر این است که از قول من می‌گویند و حکایت از من می‌کنند چیزی را که نگفته‌ام و احدی از من نشنیده، تازه می‌گویند اگر خودم این حدیث‌ها را قبول نکنم آنها از خود من هم نمی‌پذیرند، خدا آنها را مهلت ندهد و دست و پایشان را باز نگذارد. آنگاه امام فرمود: وقتی علی(ع) خواست از بصره خارج شود نگاهی به اطراف بصره نموده فرمود: خدا لعنت کند تو را ای گندترین سرزمین که از همه جا زودتر خراب می‌شوی و از همه جا بیشتر عذاب می‌کشی، درد بی‌دوایی در تو است. عرض کردند آقا آن درد چیست؟ فرمود: سخن قَدَری که دروغ بر خدا می‌بندد و باعث دشمنی با ما خانواده و خشم خدا و پیامبر است و دروغ بر اهل بیت پیامبر و حلال شمردن تهمت زدن بر ما خانواده[۹۶]. جرجی زیدان گوید: در بغداد مردی نزد والی آمد و راجع به یکی از علمای علم کلام سعایت کرده گفت: این مرد زندیق است! والی پرسید مگر چه مذهبی دارد؟ مرد گفت: او مرجئی، قدری، أباضی، رافضی است، از معاویه بن خطّاب بدش می‌آید از همان معاویه‌ای که با علی بن عاص جنگ کرد. والی که این یاوه‌ها را از آن مرد شنید گفت: واقعاً که هم تاریخ می‌دانی، و هم از مذاهب مختلف اسلام باخبری!!

بعد می‌گوید: در آن ایام معمولا دانشمندان گرد هم می‌نشستند و راجع به علی و معاویه و ابوبکر و غیره مناظره می‌کردند و مردم عوام هم اطراف آنان را گرفته به حرف‌هایشان گوش می‌دادند تا آنکه روزی مردی بلندقد از میان طبقه عوام برخاسته گفت: تا کی راجع به علی و معاویه و فلان و فلان سخن می‌گویید؟! از وی پرسیدند تو می‌دانی علی کیست؟ گفت: آری می‌دانم او پدر فاطمه بود. گفتند: فاطمه را می‌شناسی؟ گفت: آری فاطمه زوجه پیغمبر، مادر عایشه و خواهر معاویه است. گفتند: از علی چه می‌دانی؟ گفت: علی در جنگ حنین با پیغمبر بود و در آن جنگ کشته شد، پسرش عبدالله بن علی به شام رفت و مروان را در شام کشت، سپس پیرمردانی را از شام نزد ابوالعباس سفاح فرستاد، آنان آمدند و با ابوالعباس سفاح بیعت کردند و خدا را گواه گرفتند که در تمام مدت حکومت بنی‌امیه کسی را جز بنی‌امیه وارث خاندان پیغمبر ندانند!![۹۷] از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ صَادِقُونَ لَمَا نَخْلُو مِنْ كَذَّابٍ يَكْذِبُ عَلَيْنَا فَيُسْقِطُ صِدْقَنَا بِكَذِبِهِ عَلَيْنَا عِنْدَ النَّاسِ» ما اهل بیتی صادقیم که گرفتار دروغ‌سازانی هستیم که بر ما دروغ می‌بندند، پس صدق ما را به واسطه کذبشان بر ما، نزد مردم ساقط می‌کنند.

از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که می‌گفت: جماعتی از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را در عراق یافتم و احادیثشان را شنیدم و کتاب‌هایشان را اخذ کردم و بعد آنها را بر امام رضا(ع) عرضه داشتم، پس حضرت از اینکه بسیاری از آن احادیث از اصحاب امام صادق(ع) باشد انکار کردند. حضرت فرمود: «إِنَ‏ أَبَا الْخَطَّابِ‏ كَذَبَ‏ عَلَى‏ أَبِي‏ عَبْدِ اللَّهِ‏(ع) لَعَنَ اللَّهُ أَبَا الْخَطَّابِ وَ كَذَلِكَ أَصْحَابُ أَبِي الْخَطَّابِ يَدُسُّونَ هَذِهِ الْأَحَادِيثَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا فِي كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع)فَلَا تَقْبَلُوا عَلَيْنَا خِلَافَ الْقُرْآنِ»[۹۸]. فرمود: ابی خطاب بر امام صادق(ع) دروغ بست، خداوند ابی خطاب را لعنت کند و همچنین اصحابش را که تا به امروز از این احادیث دروغین در کتب اصحاب امام صادق(ع) دسیسه می‌کند، پس خلاف قرآن را بر ما نپذیرید. جاعلان روایات از بین شیعه فرقه‌هایی مثل کیسانیه و زیدیه و فطحیه حدیث را یکی از وسایلی قرار دادند که برای تأیید افکار مورد نظر خود، که برای ترویج آن می‌کوشیدند بکار می‌گرفتند. از خطرناک‌ترین ناخوانده‌های تحمیل شده بر شیعه گروهی بودند که به هواداری از اهل بیت تظاهر نمودند و خود را در میان راویان و اصحاب ائمه به مدت طولانی جای دادند و بدین وسیله توانستند به امام باقر(ع) و صادق(ع) نزدیک شوند و اطمینان جمعی از راویان را نیز به خود جلب نمایند.

علاوه بر غلاتی که نسبت به ائمه غلو کردند و مورد لعن و نفرین ائمه قرار گرفتند گروه دیگری از جاعلان نیز بودند که احادیثی را جعل می‌کردند تا موجب تنفر مردم از امامان شیعه گردند. آنگونه که در کلام امام باقرع است آنجا که می‌فرماید: چیزهایی از ما روایت کردند که ما نه آنها را گفته و نه انجام داده‌ایم تا بدین وسیله ما را مبغوض مردم سازند. در روایت شیخ صدوق از امام رضا(ع) آمده است که ابراهیم بن ابی محمود به آن حضرت گفت: ای پسر رسول خدا در نزد ما اخباری است در فضیلت امیرمؤمنان و در فضیلت شما اهل بیت در حالی که این اخبار و روایات از طریق مخالفین روایت شده و همانند آنها را در نزد شما نمی‌شناسیم، آیا به این روایات ملتزم باشیم؟ امام رضا(ع) فرمود: ای پسر ابی محمد مخالفان ما روایاتی در فضیلت ما جعل کرده و آنها را بر سه نوع قرار داده‌اند، یکی در غلو است، دیگری در کوتاهی نسبت به ما و سومی در تصریح به عیب‌های دشمنان ما. گاه شنونده‌ای افراط و غلوی را درباره ما بشنود، شیعیان ما را تکفیر و آنان را متهم به هر عقیده به ربوبیت ما می‌کند و اگر شنونده‌ای تفریط و کوتاهی را درباره ما بشنود گمان می‌کند که این کاستی در ماست و هرگاه شنونده‌ای عیب‌جویی از دشمنان ما را با نام و نشان بشنود، ما را با نام و نشان سرزنش و از ما عیب‌جویی می‌کند؛ چراکه خداوند فرموده است: ﴿وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۹۹]. در ادامه همین روایت امام می‌فرماید: ای پسر ابی محمود آنچه را برایت حدیث کردم بگیر و نگه دار که من برای تو در این حدیث خیر دنیا و آخرت را گرد آورده‌ام[۱۰۰].

علامه شیخ شوشتری در کتاب «الاخبارالدخیله» پیرامون این روایت چنین اظهارنظر می‌نماید که: گمان دارم روایاتی که اهل سنت در تفسیر آیه «و النجم اذا هوی» آورده‌اند مبنی بر اینکه خداوند در این آیه به آن ستاره‌ای اشاره دارد که در خانه امیرالمؤمنین علی(ع) نزول کرد و این آیه به منزله دلیلی بر امامت اوست، از همان روایات جعلی است که امام رضا(ع) به آن اشاره می‌فرماید؛ چراکه کوچکترین ستاره‌ها از زمین بزرگ‌تر است! پس چگونه می‌توان پذیرفت که خانه امیرالمؤمنین علی(ع) توانسته باشد ستاره‌ای را در خود جای داده باشد که همه زمین گنجایش آن را ندارد؟ آنان صدها حدیث در زمینه ناسزاگویی به خلفا و صحابه و نیز در زمینه دادن صفت خالق مدبر به ائمه شیعه و اعتماد بر ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) و فرزندانش در میان احادیث شیعه جای دادند، آثار این احادیث جعلی تا امروز هم مسائلی در اذهان و افکار ایجاد کرده و عقول را به بازی گرفته است و این به رغم همه تلاش‌های مخلصانه پیگیری شده‌ای است که برای پرده برداشتن از این احادیث جعلی و پاکسازی حدیث و عقاید از آثار و مفاسد بر جای مانده این جعلیات صورت پذیرفته است[۱۰۱].

در کتاب الموضوعات تألیف ابن جوزی به نقل از ابی انس حرانی آمده است که مختار ثقفی به مردی از اهل حدیث گفت: حدیثی از پیامبر برای من بساز مبنی بر اینکه من پس از او خلیفه خواهم شد و به خونخواهی فرزندان او برخواهم خاست، در مقابل این حدیث جعلی ده هزار درهم و این خلعت و خادم و مرکب از آن توست! آن مرد در پاسخ او گفت: اما از پیامبر، نه! ولی هر یک از صحابه را می‌خواهی انتخاب کن «تا از زبان او حدیثی بگویم» و آنگاه هر قدر می‌خواهی از بهای پیشنهادی خود بکاه! مختار دیگر بار گفت: اما حدیث منقول از پیامبر سودمندتر و مفیدتر است. آن محدث پاسخ داد لکن عذاب آن نیز شدیدتر و سخت‌تر است[۱۰۲]. نقل شده است هنگامی که منصور میخواست برای فرزندش مهدی بیعت بگیرد یکی از نامداران زندقه به نام مطیع در مراسم تبریک ولایتعهدی حضور داشت. وی پس از آنکه نقش خود را در خواندن شعر ایفا کرد به منصور گفت: یا امیرالمؤمنین فلانی از فلانی نقل کرده که پیامبر اکرم فرمود: مهدی همان محمد بن عبدالله است و مادر او از غیر ماست و خداوند زمین را همچنان که آکنده از ستم بود آکنده از عدالت می‌کند. این برادر تو عباس بن محمد است که به این حدیث گواهی می‌دهد، سپس رو به عباس کرد و گفت: تو را به خدا سوگند این حدیث را شنیده‌ای؟ عباس از ترس منصور جواب مثبت داد و منصور به مردم دستور داد با مهدی عباسی بیعت کنند. چون مجلسیان رفتند عباس گفت: دیدید این زندیق چگونه بر خدا و رسول خدا دروغ بست و به این هم بسنده نکرد و مرا در دروغ خود به شهادت‌طلبید و من هم از ترس شهادت دادم و همه حاضران شهادت دادند که من فردی دروغگویم[۱۰۳]. گروهی از حدیث‌سازان در عصر امامت امام صادق(ع) و بافته‌هایشان، عبارتند از:

  1. ابوسعید ابان بن جعفر، بیش از ۳۰۰ حدیث ساخته است.
  2. ابوعلی احمد جویباری و دو فرزند او عکاشه و تمیم، بیش از ۱۰۰۰۰ حدیث ساخته‌اند.
  3. احمد بن محمد قیسی، بیش از ۳۰۰۰ حدیث ساخته است.
  4. احمد بن محمد باهلی، بیش از ۴۰۰ حدیث ساخته است.
  5. احمد بن محمد مروزی، بیش از ۱۰۰۰۰ حدیث پایین و بالا کرده است.
  6. [[احمد ابوسهل حنفی، احادیث دروغش ۵۰۰ است.
  7. بشر بن حسین اصفهانی، ۱۵۰ حدیث است.
  8. بشر بن عون، دارای نسخه ساختگی است که در حدود ۱۰۰ حدیث ساخته.
  9. جعفر بن زبیر به نام رسول خدا ۴۰۰ حدیث وضع کرده است.
  10. حارث بن اسامه احادیث ساختگی‌اش در حدود ۳۰ حدیث بوده است.
  11. حسن عدوی، بیش از ۱۰۰۰ حدیث ساختگی روایت کرده است.
  12. حکم بن عبدالله ابوسلمه در حدود ۵۰ حدیث ساخته است.
  13. دینار حبشی، از انس در حدود ۱۰۰ حدیث ساختگی روایت کرده است.
  14. زید بن حسن ۴۰ حدیث ساخته است.
  15. زید بن رفاعه ابوالخیر، دارای ۴۰ حدیث ساختگی است.
  16. [[سلیمان بن عیسی ۲۰ و چند حدیث ساخته است.
  17. شیخ بن ابی خالد بصری ۴۰۰ حدیث ساخته است.
  18. صالح بن احمد قیراطی، شاید بیش از ۱۰۰۰۰ حدیث پابین و بالا کرده باشد.
  19. عبدالرحمن بن داوود، دارای ۴۰ حدیث ساختگی است.
  20. عبدالرحیم فاریابی، بیش از ۵۰۰ حدیث ساخته است.
  21. عبدالعزیز، ساخته‌ها و دگرگون کرده‌هایش ۱۰۰ حدیث است.
  22. عبدالکریم بن ابی العوجاء ۴۰۰۰ حدیث ساخته است.
  23. عبدالله قزوینی، به نام شافعی، در حدود ۲۰۰ حدیث ساخته است.
  24. عبدالله قدامی، به نام مالک، بیش از ۱۵۰ حدیث پایین و بالا کرده است.
  25. عبدالله روحی، بیش از ۱۰۰ حدیث ساختگی روایت کرده است.
  26. عبدالمنعم بیش از ۲۰۰ حدیث دروغ روایت کرده است.
  27. عثمان بن مقسم، از روایات ناشنیده‌ای که پیش شیبان داشته ۲۵۰۰۰ حدیث بوده است.
  28. عمر بن شاکر، دارای ۲۰ نسخه غیر محفوظه است.
  29. محمد بن عبدالرحمن بیلمانی ۲۰۰ حدیث دروغ، روایت کرده است.
  30. محمد بن یونس کدیمی، بیش از ۱۰۰۰ حدیث ساخته است.
  31. محمد بن عمر واقدی ۳۰۰۰۰ حدیث که اصل ندارد روایت کرده است.
  32. معلی بن عبدالرحمن واسطی ۹۰ حدیث وضع کرده است.
  33. میسره بن عبد ربه بصری ۴۰ حدیث ساخته است.
  34. نوح بن ابی مریم، در فضیلت سوره‌ها ۱۱۴ حدیث ساخته است.
  35. هشام بن عمار ۴۰۰ حدیث دروغ روایت کرده است.
  36. مجموع احادیث ساختگی و دگرگون شده اینها ۹۸۶۸۴ حدیث خواهد بود.

به اضافه احادیثی را که از افراد زیر دور انداخته شده:

  1. عباد بصری ۶۰۰۰۰ حدیث
  2. عمر بن هارون ۷۰۰۰۰ حدیث
  3. عبدالله رازی ۱۰۰۰۰ حدیث
  4. این زباله ۱۰۰۰۰۰ حدیث
  5. محمد بن حمید ۵۰۰۰۰ حدیث
  6. نصر ۲۰۰۰۰ حدیث
  7. که مجموع احادیث این عده ۴۰۸۶۸۴ خواهد شد[۱۰۴].

محمد بن سلیمان حکمران کوفه از طرف منصور، عبد الکریم بن أبی عوجاء را زندان کرده بود و در بغداد چند نفر از او شفاعت کردند. ابن اثیر گوید: همین که ابن ابی العوجا یقین به کشته شدن خود پیدا کرد گفت: وَاللهِ لَقَدْ وَضَعْتُ أَرْبَعَةَ آلَافِ حَدِيثٍ حَلَّلْتُ فِيهَا الْحَرَامَ، وَحَرَّمْتُ فِيهَا الْحَلَالَ، وَاللهِ لَقَدْ فَطَرْتُكُمْ يَوْمَ صَوْمِكُمْ، وَصَوَّمْتُكُمْ يَوْمَ فِطْرِكُمْ به خدا قسم چهار هزار حدیث جعل کردم و میان احادیث شما مخلوط نمودم که در آنها حرام را حلال و حلال را حرام جلوه دادم. به خدا قسم کاری کردم که روزه واجب را افطار کنید و روزی که باید افطار کنید، روزه بگیرید، در فطر شما را به روزه واداشتم پس از این وی کشته شد[۱۰۵].[۱۰۶]

امام صادق(ع) در برابر صوفی‌های ریاکار

یکی از بساط‌های زشت و منافقانه‌ای که در عصر امام صادق(ع) مردم را به انحراف و لغزش می‌کشاند چهره‌های ریاکار و زاهدنمایی بودند که ادعای صوفی‌گری داشتند و خود را از امام برتر می‌دانستند و ساده‌لوحان را دور خود جمع می‌کردند. امام احساس می‌کرد که این صوفی‌های ریاکار به جان مردم افتاده و مردم را به تزهد دعوت می‌کنند و با دروغ از رشد و تعالی بازشان می‌دارند. این خطر در عصر امامت حضرت صادق(ع) پیش آمده بود که جامعه اسلامی از کاروان تمدن عقب بماند و به اسم تصوف از صنعت تجارت و تولید و پیشرفت بازماند و دنیای کفر بر آنها مسلط گردد. امام با این جریان منحرف برخورد کرد و حضرت تعهد داشت که در مجامع عمومی در آنجایی که با صوفی‌ها برخورد داشت، لباس خز بپوشد. لباس خز از گران‌بهاترین لباس‌های آن زمان بود ضمن اینکه حضرت زیر لباس خز لباس زبر و درشت می‌پوشید، برای اینکه به آنها بگوید که شما دروغ می‌گویید و تظاهر به زهدگرایی دارید. امام در بعضی از موارد برای اینکه این تهمت را از اسلام دور کند و مردم را وادار کند تا در میدان‌ها و عرصه‌های مختلف وارد شوند استدلال می‌کرد به آیاتی که حضرت یوسف از عزیز مصر درخواست و پیشنهاد گرفتن منصب در حکومت داد و حال آنکه صوفی‌های ریاکار مردم را نسبت به فعالیت‌های اجتماعی بدبین می‌کردند.

در کافی آمده: سفیان ثوری خدمت حضرت صادق(ع) رسید دید امام لباسی سفید مثل پوست تخم مرغ پوشیده است. عرض کرد آقا این لباس را شما نباید بپوشید. امام فرمود: گوش کن آنچه می‌گویم و حفظ نما سخنانم را که برای تو در دنیا و آخرت بهتر است، در صورتی که به دین اسلام و سنت پیامبر بمیری و بی‌دین از دنیا نروی. پیغمبر اکرم در زمان فقر و تنگدستی زندگی می‌کرد ولی وقتی دنیا به ایشان روی آورد و نعمت فراوان شد، شایسته‌ترین مردم به استفاده از این نعمت‌ها، پاکان مردم و نیکوکاران و مؤمنین هستند نه کافران و منافقان و تبه‌کاران. ثوری این لباسی که به نظر تو بد آمد من با همین لباس از وقتی که به یاد دارم، هیچ‌گاه صبح را به شام نرسانده‌ام که در مالم حقی باشد و خداوند مرا دستور داده باشد در محل معینی صرف کنم مگر اینکه صرف کرده‌ام، بعد گروهی از هم‌فکران سفیان ثوری که به ظاهر خود را زاهد نشان می‌دادند و مردم را دعوت می‌کردند که در پشمینه‌پوشی با آنها هم‌آهنگ شوند آمده گفتند: دوست ما نتوانست جواب شما را بدهد و از آوردن دلیل عاجز شد.

امام فرمود: شما دلیل‌های خود را بیاورید! گفتند: دلیل ما از قرآن است، امام فرمود: استدلال کنید قرآن شایسته‌ترین برنامه ایست که باید عمل شود. گفتند خداوند حکایت می‌کند از حال گروهی از اصحاب پیامبر(ص) ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۱۰۷] خداوند این دسته را ستایش می‌کند به واسطه اینکه دیگران را بر خود مقدم می‌دارند. در آیه دیگر می‌فرماید: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا[۱۰۸] غذا را با علاقه‌ای که به آن دارند به بیچاره و یتیم و اسیر می‌بخشند. گفتند: ما به همین دو آیه اکتفا می‌کنیم. یکی از حاضرین گفت: ما می‌بینیم شما نسبت به غذاهای لذیذ پارسایی می‌نمایید با این وضع به مردم دستور می‌دهید دست از اموال خود بردارند و شما از ثروت آنها بهره‌مند شوید. امام(ع) فرمود: سخنان بی‌فایده را رها کنید! اکنون بگویید شما از ناسخ و منسوخ قرآن اطلاع دارید و محکم و متشابه را می‌شناسید که هر کس گمراه شد به واسطه وارد نبودن به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه بود.

گفتند: تمام آنها را اطلاع نداریم ولی بعضی از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه را می‌شناسیم. امام فرمود: از همین جهت گرفتار شده‌اید! احادیث پیامبر نیز همینطور است. اما آیه‌ای که گفتید: خداوند گروهی را می‌ستاید به واسطه کردار نیک آنها این عمل جایز و مباح بود و از این کار نهی نشده بودند، خدا پاداش آنها را خواهد داد ولی بعد دستوری داد برخلاف عمل آنها. دستور خداوند ناسخ عمل آنها می‌شود و این نهی خدا به واسطه ترحم بر مؤمنین و توجه به آنها بود که به واسطه کمک کردن به دیگران خود و خانواده‌شان را به مشقت نیاندازند، در میان این خانواده‌ها اطفال ناتوان و بچه‌های کوچک و پیرمردان فرتوت و زنان کهنسالی هستند که طاقت گرسنگی ندارند، اگر همان گرده نانی که دارم به دیگران بدهم با اینکه نان دیگری ندارم از گرسنگی از دست می‌روند. به همین جهت پیامبر اکرم فرموده پنج دانه خرما یا پنج گرده نان یا پنج درهم که انسان دارد و می‌خواهد صرف کند بهتر از همه آن است که صرف در مخارج پدر و مادر خود کند، بعداً در راه خود و خانواده، در مرتبه سوم آنچه می‌تواند به خویشاوندان فقیر بدهد، در مرتبه چهارم همسایگان تنگدست، در مرتبه پنجم آنچه در راه خدا مصرف کند که این ثوابش از همه کمتر است.

پیامبر اکرم به آن مرد انصاری که در هنگام مرگ پنج یا شش برده خود را آزاد نمود و چیز دیگری نداشت با چند بچه صغیر، فرمود: اگر به من اطلاع می‌دادید نمی‌گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید! چند دختر بچه کوچک را می‌گذارد که از مردم گدایی کنند!! آنگاه امام فرمود: پدرم از پیامبر اکرم نقل کرد که فرمود: شروع کن به کمک کردن کسانی که با تو خویشاوند هستند از نزدیکترین آنها. سپس خویشاوندی که بعد از او قرار دارد. در ضمن قرآن مجید شاهد است بر رد گفتار شما و از این کار به شدت بازمی‌دارد: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا[۱۰۹]. توجه می‌کنید خداوند در این آیه برخلاف نظر شما که می‌گویید مردم را بر خود مقدم بدارید دستور می‌دهد و کسی که به گفته شما عمل نماید، خداوند او را اسراف‌گر می‌نامد. در چند آیه از قرآن می‌فرماید: خداوند اسراف‌گران را دوست ندارد، هم از زیاده‌روی در اتفاق بازداشته و هم از سخت‌گیری. حد وسط را دستور داده نه آنچه دارد انفاق کند، بعد دست به دعا بردارد که خدایا به من روزی عنایت کن! خداوند هم دعایش را مستجاب نخواهد کرد. آنگاه خداوند پیغمبرش را تعلیم می‌دهد که چگونه انفاق کند؛ زیرا مقداری طلا در نزد آن حضرت بود، نخواست شب آنها را نگه دارد، همه را صدقه داد.

صبح سائلی آمد و درخواستی کرد، ولی چیزی نبود که به او بدهد! سائل پیامبر را بر نداشتن سرزنش کرد، آن حضرت غمگین شد چون بسیار رقیق‌القلب و مهربان بود. خداوند پیامبرش را تأدیب نموده فرمود: ﴿لَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا[۱۱۰]. نه دست را به گردن ببند و انفاق نکن و نه آنقدر گشاده‌دستی نما که بعد مورد سرزنش واقع شده اندوهگین شوی. می فرماید مردم از تو می‌خواهند و عذری نمی‌پذیرند وقتی همه را بخشیدی دستت خالی می‌شود. اینها احادیث پیامبر است که قرآن آن را تصدیق می‌کند و قرآن را مؤمنین که اهل آن هستند تصدیق می‌نمایند. هنگام مرگ ابابکر به او گفتند وصیت کن! گفت: وصیت به یک پنجم مال خود می‌نمایم که خیلی هم زیاد است! خدا به یک پنجم هم راضی است، بالاخره به پنج یک وصیت کرد، با اینکه تا ثلث مال خود می‌توانست وصیت نماید، اگر می‌دانست ثلث برایش بهتر است وصیت می‌کرد. سپس کسان دیگری بعد از ابوبکر در فضل و پارسایی می‌شناسید که سلمان و ابوذر هستند. اما سلمان وقتی حقوق خود را می‌گرفت مقدار خوراک سالیانه‌اش را کنار می‌گذاشت تا سال دیگر که حقوق بگیرد. گفتند: سلمان تو با این پارسایی چنین می‌کنی نمی‌دانی شاید امروز یا فردا مردی؟ می‌گفت شما اینطور که انتظار مرگ مرا دارید چرا انتظار زنده ماندن مرا ندارید؟ نمی‌دانید نفس انسان وقتی از لحاظ زندگی مقداری نداشته باشد که باعث اعتمادش شود سرکشی می‌کند! وقتی اطمینان یافت که به قدر کفایت هست آسوده می‌شود.

ابوذر تعدادی شتر و گوسفند داشت که از شیر آنها استفاده می‌نمود، وقتی خانواده‌اش احتیاج به گوشت پیدا می‌کردند یکی را می‌کشت، گاهی نیز وقتی میهمانی می‌رسید یا می‌دید آنها که در کنار این آبگیر با او زندگی می‌کنند در فشار هستند شتر یا گوسفندی به اندازه رفع احتیاج می‌کشت و بین آنها مساوی تقسیم می‌کرد و خود نیز به اندازه یکی از آنها برمی‌داشت، چه کسی از اینها زاهدتر است؟ با سخنانی که پیامبر اکرم در مدح آنها فرموده، زمانی نبود که هیچ نداشته باشند، چنانچه شما مردم را وادار به چنین کاری می‌کنید که دست از مال و زندگی خود بردارند و دیگران را بر خود و خانواده خویش مقدم دارند. بدانید که من از پدرم شنیدم از آباء گرام خود نقل می‌کرد که پیامبر اکرم روزی فرمود: از هیچ چیز به اندازه موقعیت مؤمن تعجب نمی‌کنم! اگر پیکر او را با قیچی ریز ریز نمایند در دنیا به نفع اوست و اگر مالک مشرق و مغرب زمین گردد باز به نفع اوست، هرچه خدا نصیبش فرماید به صلاح اوست. کاش معلوم می‌شد آنچه توضیح دادم مطلب را برای شما ثابت کرد یا باز بگویم. مگر نمی‌دانید خداوند در ابتداء اسلام دستور داد هر مؤمنی در مقابل ده نفر از کفار باید جنگ کند و پایدار باشد و اجازه فرار نداشت. اگر فرار می‌کرد وعده آتش جهنم به او داده شده بود، بعد این حکم را از جهت ترحم بر مؤمنین تغییر داد و دستور رسید که هر یک از مؤمنین در مقابل دو نفر کافر باید پایدار باشند، خداوند به ایشان تخفیف داد، دستور دو نفر ده نفر را نسخ کرد و از بین برد. اکنون بگویید اگر مردی ادعا کند من پارسا و زاهدم چیزی ندارم که خرجی زنم را بدهم چنانچه زن شکایت کند و قاضی مرد را مجبور به پرداخت مخارج زن نماید، آیا این قاضی برخلاف حق حکم کرده؟ اگر بگویید برخلاف حق حکم نموده تمام مسلمانان شما را نسبت به ناحق می‌دهند، چنانچه قبول کنید که درست است مطلب تمام است و خود را مغلوب نموده‌اید.

چنانچه شما می‌گویید کسی که در موقع مرگ بیش از ثلث خود وصیت کند، وصیت اضافه بر ثلث او قبول نیست. اگر تمام مردم همانطور که شما می‌گویید زاهد و پارسا باشند و احتیاجی به مال دیگران نداشته باشند، پس کفاره قسم و نذر و نیازها و زکاه واجب از طلا و نقره و خرما و مویز و شتر و گاو و گوسفند و سایر چیزهایی که زکات دارد به کی باید پرداخت؟! اگر درست باشد آن راهی که شما می‌روید باید هرچه دارند بدهند، گرچه خودشان بسیار احتیاج به آن داشته باشند. بد راهی را انتخاب کرده‌اید و مردم را تشویق می‌کنید برخلاف کتاب خدا و سنت پیامبر و احادیثی که قرآن آنها را تصدیق می‌نماید. از روی نادانی آنها را رد می‌کنید، چون توجه به تفسیر قرآن و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهی ندارید. مگر داستان سلیمان پیامبر را نمی‌دانید که گفت خدایا به من قدرتی بده که شایسته هیچ کس بعد از من نباشد! خداوند این قدرت را داد با همان سلطنت و قدرت، عمل به حق می‌کرد و تبلیغ می‌نمود در هیچ‌جا نیز خداوند بر او عیب نگرفته که چرا چنین قدرتی را خواست و نه مؤمنین بر او ایراد گرفته‌اند و داوود نیز قبل از او بود با کمال قدرت و فرمانروایی که داشت. یوسف پیامبر به پادشاه مصر گفت: ﴿اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[۱۱۱] مرا وزیر دارایی خوی ش قرار داده که امانتدار و واردم. بالاخره به پادشاهی مصر و اطراف آن تا یمن رسید. می‌آمدند از او گندم برای خوراک خود می‌گرفتند، چون گرفتار قحط‌سالی شدند، طرفدار حق بود و به آن عمل می‌کرد کسی بر یوسف ایرادی نگرفته. ذوالقرنین بنده‌ای بود دوستدار خدا. خداوند نیز او را دوست می‌داشت. شرایطی برایش پیش آمد و فرمانروای مغرب و مشرق شد. طرفدار حق و عامل به آن بود. کسی هم به او اشکالی نگرفته. اکنون متوجه باشید و تربیت خدا را پیش بگیرید و دست از دستورات او برندارید! در مسائلی که وارد نیستید به اهلش مراجعه کنید تا پاداش آن را بیابید و بهانه‌ای در جستجوی راه حق نگذاشته باشید و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را یاد بگیرید و حلال و حرام را تشخیص دهید تا به خدا نزدیک شوید و از جهل و نادانی فاصله پیدا کنید. نادانی را به نادانان سپارید که بسیار زیادند، دانشمندان کم هستند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ[۱۱۲] بالاتر از هر دانایی دانشمندی است[۱۱۳].

در کافی آمده سفیان ثوری در مسجدالحرام به حضرت صادق(ع) رسید دید آن حضرت لباس‌های گران‌بهایی پوشیده، گفت: به خدا قسم می‌روم و او را سرزنش می‌کنم. نزدیک امام آمد و گفت: یا ابن رسول‌الله به خدا قسم پیغمبر اکرم و علی مرتضی و هیچ کدام از پدران گرامت چنین لباسی را نپوشیده‌اند! حضرت صادق(ع) فرمود: پیغمبر اکرم در زمان فقر و تنگدستی مردم زندگی می‌کرد، مطابق همان شرایط زندگی می‌کرد ولی بعد نعمت فراوان شد شایسته‌ترین مردم به نعمت‌های دنیا ابرار و نیکان هستند. بعد این آیه را قرائت نمود: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۱۱۴] ما از همه مردم شایسته‌تریم به نعمت‌های خدا در ضمن آنچه تو در ظاهر لباس من می‌بینی برای مردم پوشیده‌ام «تا نگویند جعفر بن محمد فقیر و محتاج است» دست سفیان را گرفته کشید و لباس‌های رو را یک طرف نمود، لباس خشنی را که امام زیر پوشیده بود به او نشان داد. فرمود: این لباس را برای خودم پوشیده‌ام که درشت و خشن است، آنچه دیدی برای مردم بود! آنگاه لباس سفیان را بالا زد که در رو لباس درشت و خشنی پوشیده بود ولی در زیر لباس نرم، فرمود این لباس خشن و درشت را رو پوشیده‌ای تا به مردم بنمایانی که زاهد و پارسایی و این لباس نرم را برای آسایش خود پوشیده‌ای که خوش بگذرانی[۱۱۵]. عبدالله بن سنان گفت: از حضرت صادق(ع) شنیدم فرمود: من مشغول طواف خانه خدا بودم که مردی دامن لباسم را گرفته کشید! نگاه کردم عباد بن کثیر بصری بود گفت: جعفر این لباس را پوشیده‌ای در چنین مکانی با نسبتی که با علی بن ابی‌طالب داری!

به او فرمود: این لباس کتان معروف به عرقبی است که به یک دینار خریده‌ام. علی(ع) در زمانی به سر می‌برد که لباس آن حضرت معمول بود و اگر همان لباس را من در این زمان بپوشم مردم می‌گویند این شخص نیز مثل عباد بن کثیر بصری ریاکار است[۱۱۶]. سفیان بن عیینه که از زاهدنماهای ریاکار آن زمان است به امام صادق(ع) اعتراض می‌کند که علی بن ابیطالب لباس خشن می‌پوشید و شما لباس فاخر و خوب به تن می‌کنی! امام در پاسخ به اعتراض بی‌جای او فرمود: «وَيْحَكَ إِنَّ عَلِيّاً(ع) كَانَ فِي زَمَانٍ ضَيِّقٍ فَإِذَا اتَّسَعَ الزَّمَانُ فَأَبْرَارُ الزَّمَانِ أَوْلَى بِهِ» وای بر تو امیرالمؤمنین علی در زمانی زندگی می‌کرد که غالب مردم در سختی معیشت بودند و او لباس زبر و خشن می‌پوشید، ولی وقتی گشایشی ایجاد شد و جو غالب مردم به رفاه نسبی رسیدند، نیکان به استفاده از نعمت‌های الهی اولی‌ترند[۱۱۷]. از امام رضا(ع) نقل شده: سفیان بن عیینه از امام صادق(ع) که دیدن کرد به امام گفت: تا کی تقیه می‌کنی و حال آنکه به این سن رسیده‌ای؟ حضرت فرمود: قسم به آن کسی که محمد را به حق برانگیخت اگر مردی تمام عمر خود را مابین رکن و مقام نماز گزارد، پس ملاقات خدا کند به غیر ولایت ما اهل‌بیت، حتما ملاقات کرده خدا را به مرگ جاهلیت که بر کفر باشد[۱۱۸].

این انسان‌های ریاکار که از خوشی دنیا نمی‌گذشتند و برای تظاهر به زهد و ترک دنیا لباس خشن می‌پوشیدند، توانستند فضاسازی کنند و جمعی ساده‌لوح را دور خود جمع کنند و این طیف منحرف گاهی به امام زمانشان هم اعتراض می‌کردند. در روایت است که حماد می‌گوید: خدم ت حضرت صادق(ع) نشسته بودم شخصی که تحت تأثیر افکار صوفیان بود به امام عرض کرد: شما می‌گویید که علی بن ابیطالب لباس خشن می‌پوشید و لباس چهاردرهمی به تن می‌کرد و ما لباس خوب به تن شما می‌بینیم؟ حضرت صادق(ع) به او فرمود: همانا امام علی بن ابیطالب لباس آن زمان را می‌پوشید و اگر لباس امروز را به تن می‌کرد لباس شهرت بود، بهترین لباس در هر زمان لباس اهل آن عصر است[۱۱۹]. امام این بینش را به آنها گوشزد می‌کند تا رهبران صوفیه از تظاهر و ریاکاری خارج شوند و پیروانشان هم از تحجر به در آیند و متوجه شوند که اسلام با فقر و تنگدستی موافق نیست، هرگاه جامعه در فقر عمومی به سر برد رهبران الهی باید لباس آن عصر را بپوشند، حتی اگر درآمد فدک در تصرفشان باشد. ولی وقتی فضای اجتماعی و اقتصادی جامعه عوض شد و مردم به وسعت رسیدند، لباس فقر پوشیدن جایز نیست و رهبران الهی اولی‌ترند به اینکه لباس مناسب عصر خود را به تن کنند. گرچه امام صادق(ع) از باب زهد لباس زیر خود را خشن می‌پوشید و لباس رو را مثل سایر مردم به تن می‌کرد. افرادی مثل سفیان ثوری و سفیان بن عیینه و عباد بن کثیر بصری با همه اعتراضی که به امام داشتند و حضرت را به خاطر پوشیدن لباس مناسب تخطئه می‌کردند، ولی خودشان منافقانه لذت‌ها را می‌چشیدند و تظاهر به سختی می‌کردند.[۱۲۰]

امام صادق(ع) در انحراف غالیان

در مکتب اسلام که مجموعه وحی الهی، راه هدایت را برای بشریت تبیین نموده فی نفسه از هر عیب و نقصی مبری است، ولی گاهی پیروان مکتب به انحرافی می‌افتند که خطرشان از معاندین و مخالفین آن مکتب کمتر نیست. در عصر حضرت صادق(ع) چهره‌هایی مثل ابن ابی العوجا خسارتش به مراتب کمتر بود از بیان بن سمعان و ابوالخطاب و... به دلیل اینکه ابن ابی العوجا را همه به عنوان یک عنصر بی‌اعتقاد می‌شناختند که ترویج بی‌خدایی می‌کند ولی بیان و ابوالخطاب از افراد معتقدی بودند که وقتی منحرف شدند سوابق خود را یدک می‌کشیدند. انحرافشان هم در این بود که راه افراط پیمودند و امام را خدا می‌دانستند و زمینه لغزش ساده‌لوحان را فراهم آوردند. غُلات مجموعه بزرگی از احادیث جعلی خود را در لابلای احادیث ائمه و در کتب حدیث جای دادند. از این فرقه منحرف افراد ذیل را می‌توان نام برد:

  1. محمد بن مقلاص اسدی که شهرستانی با کنیه ابوزینب و مقریزی با کینه ابن ابی ثور می‌خواند.
  2. مغیره بن سعید؛
  3. بزیع بن موسی حائک؛
  4. بشار شعیری؛
  5. معمر بن خیثم؛
  6. حمزه یزیدی؛
  7. صائد هندی؛
  8. بیان بن سمعان تمیمی؛
  9. حرث شامی؛
  10. عبدالله بن حرث. در بین اینها بشار شعیری و حمزه یزیدی و معمر بن خیثم و بیان بن سمعان و مغیره بن سعید از کسانی بودند که دعوت به الحاد و غلو می‌کردند. مثلاً بشار شعیری معتقد بود که امیرالمؤمنین علی(ع) خداست و قائل به تناسخ بود.

از امام صادق(ع) روایت شده که به مزارم که همسایه بشار بود فرمود: وقتی به کوفه رفتی به او بگو که جعفر به تو می‌گوید: ای فاسق، ای کافر، ای مشرک من از تو بیزارم. مزارم می‌گوید: وقتی به کوفه رسیدم این پیام را به او دادم او نیز گفت: بالاخره به هر شکل آقای من از من اسمی برده است؟ مزارم به وی پاسخ داد: آری تو را با این عناوین یاد کرده است! بشار به او گفت: خدا تو را پاداش نیک دهد «از ابلاغ چنین پیامی متشکرم».

معمر بن خیثم «که از این گروه است» همه محرمات الهی را حلال دانست. حمزه نیز مدعی بود که هر شب بر امام باقر(ع) وحی می‌رسد، بیان بن سمعان هم پس از ابوهاشم بن محمد بن حنیفه مدعی نبوت شد و بالاخره مغیره بن سعید ادعای نبوت داشت و بیش از دیگران دارای پیرو و هوادار بود؛ زیرا او سحر و شعبده و دیگر روش‌هایی را به کار می‌گرفت که مردم ساده‌لوح و ناآگاه را می‌فریفت. از امام رضا(ع) نقل شده که فرمود: بیان «بن سمعان» بر امام سجاد، دروغ می‌بست و خداوند گرمی آهن را به او چشانید، همچنین مغیره بر امام باقر(ع)، محمد بن فراث بر امام کاظم(ع) و ابوالخطاب بر امام صادق(ع) دروغ می‌بست[۱۲۱]. کسانی چون بیان بن سمعان و عمر نبطی به امام چنین نسبت دادند که فرموده است: نبرد امام او را از نماز و روزه بی‌نیاز می‌سازد، امیرالمؤمنین علی(ع) در میان ابرها با بادها پرواز می‌کند، الله خداوند آسمان و امام خداوند زمین است و احادیثی از این قبیل[۱۲۲]. روایات صحیحی از امام صادق(ع) رسیده که مغیره و بیان و صائد هندی و عمر نبطی و دیگر منحرفان از تشیع و افراد نفوذی در میان صفوف شیعه، تعداد زیادی از روایات جعلی را در لابه‌لای روایات ائمه جای دادند. از مغیره نقل شده که گفت: من در لابه‌لای احادیث جعفر بن محمد دوازده هزار حدیث قرار دادم او و پیروانش مدت مدیدی در میان صفوف شیعه ماندند و به همراه آنان به حضور ائمه می‌رفتند.

در رجال کشی از امام صادق(ع) آمده است که فرمود: مغیره بن سعید عمداً بر پدرم دروغ می‌بست و از طریق اصحابش که خود را در میان اصحاب پدرم جای داده بودند و کتب اصحاب پدرم را می‌گرفتند و در اختیار مغیره قرار می‌دادند، کتب اصحاب پدرم را می‌گرفت و کفر و زندقه در لابه‌لای آن می‌گنجانید و این سخنان «کفر و زندقه» را به پدرم نسبت می‌داد و سپس این کتاب‌ها را دیگر بار در اختیار اصحاب خویش قرار می‌داد تا آنها را در میان شیعیان پخش کنند[۱۲۳]. در اینکه چرا غالیان توانستند در جامعه شیعی اثرگذار باشند و فضای مسمومی را درست کنند و افکار انحرافی خود را القا نمایند، باید به چند نکته اشاره کرد:

۱- با توجه به محدودیت فوق‌العاده‌ای که امامان شیعه داشتند، آنها برای ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق برای ایشان، دشواری‌های مهمی داشتند و عناصر فرصت‌طلب از این خلاء در جهت منافع شخصی خود سود جسته و شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگی و دروغ به انحراف می‌کشاندند. با توجه به فشارها و زندان‌ها و تبعیدهایی که برای ائمه از طرف خلفای جور به وجود می‌آمد ارتباط مستقیم ائمه با مردم معمولاً در بیشتر ادوار تاریخی با مشکل مواجه بود و در این خلاء فکری، یکی از حیله‌هایی که نسبت به شیعه شده و به خیانت منجر گردیده این بود که افرادی در بین شیعیان نفوذ کرده و تعبیراتی نسبت به ائمه روا داشته‌اند که حضرات را از حدود بشر بالا برده و به ائمه آرم خدایی زده‌اند و شیعه را در دنیا بدنام کرده‌اند. در بصائر آمده: خالد بن نجیح گفت: خدمت حضرت صادق(ع) رسیدم، گروهی حضور داشتند سر خود را پوشیده گوشه‌ای نشستم با خود گفتم: چقدر این مردم غافل هستند نمی‌دانند پیش که صحبت می‌کنند؟ پیش خدای جهانیان! تا این مطلب بر دلم خطور کرد امام فریاد زد: خالد به خدا قسم من بنده‌ای هستم مخلوق، خدایی دارم که او را می‌پرستم اگر عبادتش نکنم به خدا قسم مرا با آتش عذاب خواهد کرد[۱۲۴].

در کتاب زید نرسی می‌نویسد، فردی از اصحاب حضرت می‌گوید: وقتی ابوالخطاب در کوفه پیدا شد و در مورد حضرت صادق(ع) ادعای خود را نمود من با عبیده بن زراره خدمت حضرت صادق(ع) رسیدم عرض کردم: آقا ابوالخطاب و پیروانش درباره شما ادعای بزرگی می‌کنند، او به جای «اللهم لبیک» می‌گوید: «لبیک جعفر لبیک معراج» پیروان او عقیده دارند همانطور که پیامبر اکرم به معراج رفت او هم معراج رفته ولی معراج به سوی شما وقتی از معراج به زمین فرود آمده ادعای خدایی برای شما کرده و لبیک جعفر می‌گوید[۱۲۵]. چشمان امام(ع) پر از اشک شد و دانه دانه از گوشه چشم آن حضرت ریخت! دست بلند نموده گفت: خدایا من بیزارم از آنچه ابوالخطاب درباره‌ام ادعا می‌کند! خدایا پوست و موی تنم اظهار بندگی تو را می‌کنند من بنده تو و فرزند بنده تو هستم! ذلیل و خوارم در نزد تو. ساعتی سر به زیر انداخت گویی مناجات می‌کرد. بعد سر بلند نموده فرمود: آری! آری! بنده خاضع و خاشع و ذلیل برای خدای خود، کوچک و خوار و خائف و ترسان از خدا. به خدا قسم مرا پروردگاریست که او را می‌پرستم و برایش شریکی قائل نیستم! خدا ابوالخطاب را خوار و زار کند و چنان روز قیامت او را در وحشت اندازد که هرگز آسودگی را نبیند. لبیک پیامبران چنین نبود، خود من نیز و پیامبران چنین لبیک نگفته‌اند، من اینطور لبیک می‌گویم: «اللّهمّ لبَّيك، لبَّيك لا شريك لك». ما از خدمت آن حضرت مرخص شدیم به من فرمود: زید این سخنان را به تو گفتم تا در قبر آسوده باشم این مطالب را از دشمنان مخفی بدار. در احتجاج آمده: کلینی از اسحاق بن یعقوب نقل می‌کند که توقیعی از ناحیه مقدسه امام زمان بیرون شد به وسیله محمد بن عثمان عمروی به این مضمون: اما راجع به ابوالخطاب محمد بن زینبه اجدع او مردی ملعون است و پیروان او نیز همه ملعون هستند، مبادا با هم‌عقیده‌های او بنشینی من از آنها بیزارم و پدرانم نیز از آنها بیزار بوده‌اند[۱۲۶].

مفضل بن عمر گفت: من و خالد جوان و نجم حطیم و سلیمان بن خالد بر در خانه حضرت صادق(ع) بودیم، سخنان ما درباره اعتقاد اهل غلو بود، ناگهان امام صادق(ع) با پای برهنه بدون رداء با عجله آمد یکایک ما را نام برد فرمود: خالد، مفضل، سلیمان، نجم نه! آنطور که شما می‌گویید ما نیستیم بلکه چنین هستیم ﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[۱۲۷]. صالح بن سهل گفت: من درباره حضرت صادق(ع) عقیده غالیان را داشتم، امام نگاهی تند به من نموده فرمود: وای بر تو ای صالح! به خدا قسم ما بنده و مخلوق هستیم و خدایی داریم که او را می‌پرستیم اگر نپرستیم و عبادتش نکنیم ما را عذاب خواهد کرد[۱۲۸]. مالک جهنی گفت: وقتی شیعیان را تبعید می‌کردند و به چند فرقه تقسیم شده بودند، ما به یک گوشه مدینه پناه بردیم، در آن جای خلوت صحبت از فضائل ائمه می‌کردیم و عقیده شیعه را بازگو می‌کردیم تا بالاخره در قلب ما خدایی آنها خطور کرد. ناگاه دیدم حضرت صادق(ع) سوار بر الاغ است و در مقابل ما ایستاده نفهمیدیم از کدام طرف آمد. فرمود: مالک، خالد! از چه وقت صحبت درباره خدایی ما می‌کردید؟ گفتم: به خاطر ما چنین فکری نیامده بود مگر هم‌اکنون. فرمود: بدانید «أَنَّ لَنَا رَبّاً يَكْلَؤُنَا بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ نَعْبُدُهُ» ما خدایی داریم که در شب و روز ما را حفظ می‌کند و او را می‌پرستیم، مالک، خالد، هرچه مایلید در فضیلت ما بگویید ولی بدانید که ما مخلوق و آفریده شده هستیم. همانطور که روی الاغ نشسته بود چند مرتبه این سخن را تکرار نمود[۱۲۹].

مالک بن عطیه گوید یکی از اصحاب حضرت صادق(ع) نقل کرد که روزی امام(ع) آمد با خشم فرمود: من ساعتی قبل کاری داشتم از منزل خارج شدم یکی از سودانی‌های مدینه فریاد زد: «لبیک یا جعفر بن محمد لبیک» با ترس و وحشت از این سخنی که او گفت فوری به منزل برگشتم و به سجده رفته و صورت برای خدا به خاک مالیدم و اظهار کوچکی و خواری نمودم، عرض کردم: خدایا من بیزار و متنفرم از آن حرفی که سودانی گفت. اگر عیسی بن مریم بدش می‌آمد از حرفی که خداوند به او گفت: چنان از گوش کر و از چشم کور و از زبان لال می‌شد که دیگر نه می‌شنوید و نه می‌دید و نه سخن می‌گفت، خدا ابوالخطاب را لعنت کند و او را به ضربه آهن بکشد. ظاهراً آن سودانی از یاران ابوالخطاب بوده که اعتقاد به خدایی حضرت صادق(ع) داشت و در حج به جای لبیک با خدا به آن حضرت لبیک گفت. مؤسس این مذهب فاسد همان ابوالخطاب بود[۱۳۰]. اسماعیل بن عبدالعزیز گفت: حضرت صادق(ع) به من فرمود: اسماعیل! مقداری آب برایم در محل وضو بگذار! من رفتم آب را گذاشتم. امام برای وضو داخل وضوخانه شد، من با خود گفتم درباره این شخص چه اعتقادی من دارم و او را در چه مرحله‌ای می‌بینم «خدایی» ولی او می‌رود وضو بگیرد. از محل وضو که بیرون آمد به من فرمود: خانه را نباید زیاد بلند کنی که خراب می‌شود، «اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ فَلَنْ تَبْلُغُوا» ما را مخلوق خدا بدانید! آنگاه هرچه مایلید در وصف ما بگویید باز نمی‌توانید آن مقام و موقعیتی که داریم توصیف کنید. اسماعیل گفت من می‌گفتم او خداست و اصرار بر این اعتقاد نیز داشتم[۱۳۱].

۲- جذب مرید و قطب سالاری در بعضی افراد، جاه‌طلبی باعث می‌شد تا افرادی ساده‌لوح را دور خود جمع کرده و دین را طبق تفسیر نفسانی خود و خاستگاه رفاه‌جویی آنها عرضه نمایند. در عصر امام صادق(ع) بعضی از رهبران غلات مثل مغیره بن شعبه و بیان و صائد و حمزه بن عماره بربری و حارث شامی و عبدالله بن عمرو بن حارث و ابوالخطاب برای فرار از واجبات و عدم پرداخت حقوق واجبه در دین دخل و تصرف می‌کردند و پیروان خود را از انجام واجبات معاف می‌کردند. آنها پیروان خود را به سوی رهایی از بند «عمل به فروعات فقهی» و احیاناً «محرمات شرعی» دعوت می‌کردند. آنها از قول امام صادق(ع) نقل می‌کردند که هرکس امام را شناخت هر کاری که بخواهد می‌تواند انجام دهد، یعنی ترویج اباحی‌گری و راحت‌طلبی و تن‌پروری تحت پوشش اعتقاد به دین برای قشری از مردم بی‌درد سبب شده بود آنها به اسلامی روی آورند که تکلیف الهی در آن نیست و بار وظایف سبک است. امام در پاسخ به این شبهه فرمود: «إِنَّمَا قُلْتُ: إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ»[۱۳۲] من گفتم: وقتی امام را شناختی آنچه از اعمال نیک کم یا زیاد می‌خواهی انجام بده، این معرفت به امام سبب قبولی اعمال تو می‌شود. منظور امام بیان اصل مهمی بود که شیعیان به آن معتقد بودند و آن اینکه احکام تابع امر ولایت است و اگر ولایت نباشد انجام آن اعمال نیز بدون ولایت ثمری ندارد. غالیان این عقیده را بر غیر معنای اصلی آن تأویل کرده بودند. بی‌عملی غالیان سبب شده بود تا شیعیان در شناخت آنان همین عدم رعایت احکام فقهی را ملاک قرار داده و فرد غالی را از غیر آن تشخیص دهند[۱۳۳]. شریک درباره غلات می‌گوید: جعفر بن محمد مردی صالح و با تقوا است، اما افراد جاهلی نزد او رفت و آمد دارند که در بیرون احادیث جعلی از وی نقل می‌کنند. آنها به منظور اندوختن مال و اخاذی از مردم هر منکری را به آن حضرت نسبت می‌دهند. از آن جمله بیان بن سمعان یکی از غلات معروف است که ادعا دارد شناخت امام از نماز و روزه و کلیه واجبات و فرائض شرعی کفایت می‌کند. شریک در پایان سخنانش می‌گوید: ساحت جعفر از کلیه این اکاذیب پاک و مبراست، ولی وقتی مردم آنها را می‌شنوند موقعیت امام در نظر آنها ضعیف می‌شود[۱۳۴].

امام صادق(ع) فرمود: خدا غلات و مفوضه را لعنت کند؛ زیرا آنان معصیت خدا را کوچک شمردند و به خدا کافر شدند! برای خدا شریک قرار دادند و گمراه شدند و دیگران را هم گمراه کردند، ایشان این اعمال را بدین جهت انجام دادند که از انجام دادن واجبات خدا و پرداخت حقوق فرار نمایند![۱۳۵] ابوالخطاب از رهبران منکرین خدا در جهان عرب و اسلام است و جوانان مسلمان را به بی‌دینی کشیده و بدعتی را آغاز کرد که با تمام نظام اسلامی در حال ستیز بود، اصل دعوتش را قاضی ابوحنیفه اینگونه بیان می‌کند: او جعفر بن محمد را خدا می‌دانست و همه محارم را حلال و ارتکاب آنها را جایز دانسته است و هرگاه ادای واجبی بر پیروانش سنگین می‌آمد به او مراجعه می‌کردند و می‌گفتند: ای ابوالخطاب این واجب را بر ما تخفیف بده! او دستور ترک آن واجب را می‌داد به طوری که تمام واجبات را آنان ترک گفته و محرمات را حلال شمردند و تمام خلاف‌ها را مرتکب شدند. او می‌گفت: هر کس امام را شناخت هر حرامی بر او حلال می‌شود[۱۳۶]. وقتی خبر بدعت‌گذاری و بی‌دینی او به امام صادق(ع) رسید، امام از او بیزاری جست و در حضور مردم او را لعن و نفرین کرد. چون از اصحاب امام صادق(ع) بود که بعدها مرتد شد[۱۳۷].

۳- گرایش غلو بعضاً حاوی نوعی گرایش عرفانی بود که افراد را فریب می‌داد و تحت تأثیر جاذبه‌های خاص خود قرار می‌داد. جریان غلو برای تشیع بسیار خطرناک بود؛ زیرا نه‌تنها از درون سبب ایجاد آشفتگی در عقاید شیعه شده و آن را منزوی می‌کرد، بلکه شیعه را در نظر دیگران به عنوان مکتبی که نسبت به فروعات دینی بی‌قید و بند است نشان می‌داد و بدبینی همگانی را نسبت به شیعیان به‌وجود می‌آورد، به طوری که یکی از خوارج، شیعه را متهم کرده بود که آنها گمان کرده‌اند به جهت دوستی اهل‌بیت مستغنی از انجام اعمال صالح بوده و از عذاب به خاطر اعمال بدشان نجات می‌یابند[۱۳۸]. بعضی از رهبران غلات گرایش عرفانی را در این می‌دانستند که فکر و ذهن شما اگر به حقیقتی ممحض باشد، بدون انجام واجبات با دست خالی می‌توان به بهشت رفت و این لکه ننگی بود که بر دامن تشیع می‌چسباندند. از زمان امام علی(ع) تا امام باقر(ع) سال‌ها تلاش شده بود تا محبوبیتی برای اهل‌بیت و گسترش حرکت شیعی پدید آمده بود، اینک غالیان با رخنه در درون شیعه می‌کوشیدند آن را از داخل متلاشی کرده و چهره خارجی آن را خراب کنند. بعضی از رهبران غالیه مدعی نیابت از ائمه بودند و ائمه را به مقام اولوهیت می‌رساندند تا خود را نبی آنان معرفی کنند و این مسئله باعث جذب مرید برای آنها می‌شد. در این راستا امام صادق(ع) می‌فرمود: «إِنَ‏ النَّاسَ أَوْلَعُوا بِالْكَذِبِ عَلَيْنَا... وَ إِنِّي أُحَدِّثُ أَحَدَهُمْ بِالْحَدِيثِ فَلَا يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِي حَتَّى يَتَأَوَّلَهُ عَلَى غَيْرِ تَأْوِيلِهِ، وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ لَا يَطْلُبُونَ بِحَدِيثِنَا وَ بِحُبِّنَا مَا عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّمَا يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا»[۱۳۹].

مردم ولع در دروغ بستن به ما دارند. من حدیث برای آنها نقل می‌کنم، اما او از نزد من بیرون نرفته آن را بر غیر معنای اصیل آن تأویل می‌کند. آنها در طلب حدیث و دوستی ما طالب آن چیزی که نزد خداوند است نیستند، بلکه در پی دنیاطلبی خویش‌اند! امام برای آنکه شیعیان را به تصفیه احادیث نقل شده برای آنها آشنا کند تا بتوانند احادیث جعلی غلات را که در مجموعه‌های حدیثی شیعه پراکنده شده از روایات صحیح اهل بیت جدا کنند، قرآن را به عنوان ملاک و ضابطه معین کردند. از جمله فرمودند: «لَا تَقْبَلُوا عَلَيْنَا حَدِيثَنَا إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِيثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّ الْمُغِيرَةَ بْنَ سَعِيدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِي كُتُبِ أَصْحَابِ أَبِي أَحَادِيثَ لَمْ يُحَدِّثْ بِهَا أَبِي...»[۱۴۰]. آنچه را که از ما روایت می‌کنند جز آنچه موافق قول خدا و رسول بوده و یا شاهدی از سخنان پیشین ما بر آنها داشته باشید نپذیرید. مغیره بن سعید ملعون در کتب پدرم احادیثی را وارد کرد که هرگز از پدرم نبود. از خداوند بترسید و آنچه را که از ما نقل کرده و مخالف قول خدا و پیامبر ماست نپذیرید. ما وقتی حدیثی نقل می‌کنیم می‌گوییم خداوند یا رسول او فرموده است. در موارد دیگری نیز از این حرکت زشت غلات که در روایت فوق آمده یاد شده است. امام صادق(ع) می‌فرماید: مغیره کتاب‌هایی که اصحاب امام باقر(ع) می‌نوشتند به بهانه خواندن آنها به خانه خویش می‌برده... «يَدُسُّ فِيهَا الْكُفْرَ وَ الزَّنْدَقَةَ وَ يُسْنِدُهَا إِلَى أَبِي(ع) ثُمَ‏ يَدْفَعُهَا إِلَى‏ أَصْحَابِهِ» او احادیثی در کفر و زندقه در این کتاب‌ها وارد کرده به پدرم نسبت می‌داد و کتاب‌ها را به اصحاب بازمی‌گرداند.

امام می‌فرمود: «فَكُلَّمَا كَانَ‏ فِي‏ كُتُبِ‏ أَصْحَابِ‏ أَبِي‏ مِنَ‏ الْغُلُوِّ فَذَاكَ مَا دَسَّهُ الْمُغِيرَةُ بْنُ سَعِيدٍ فِي كُتُبِهِمْ» آنچه از غلو در کتاب‌های اصحاب پدرم هست مطالبی است که مغیره وارد آن کتاب‌ها کرده است، با این حرکت صحیح امام صادق(ع) شیعیان اصیل از غلو رهایی یافتند، اما متأسفانه اثرات نامطلوب آن در جلوگیری از رشد بیشتر شیعه باقی ماند. ابوحنیفه به خاطر وجود غلو به اصحابش گفته بود حدیث غدیر را نقل نکنند[۱۴۱]. گرچه این کار بسیار ناپسندی در عالم نقل حدیث است اما نشان می‌دهد که جریان غلو چه ضرری حتی بر نقل صحیح‌ترین روایات فضائل علی(ع) داشته است. سهمی در کتاب خود روایتی نقل کرده که عیسی الحجرانی گفت: نزد جعفر بن محمد الصادق(ع) آمده و گفتم: آیا آنچه را از این قوم شنیدم بازگویم؟ امام فرمود: بگو! گفتم: فَإِنَّ طَائِفَةً مِنهُم عَبَدُوكَ وَاتَّخَذُوكَ إِلَهًا مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَطَائِفَةً أُخْرَى وَالَوْا لَكَ النُّبُوَّةَ... دسته‌ای از اینان تو را عبادت کرده تو را معبودی جز الله می‌دانند! دسته‌ای دیگر تو را در حد نبوت می‌دانند. امام آنقدر گریه کرده که محاسنش از قطرات اشک پر شد! آنگاه فرمود: «إِنْ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْ هَؤُلَاءِ فَلَمْ أَسْفِكْ دِمَاءَهُمْ، سَفَكَ اللَّهُ دَمَ وَلَدِي عَلَى يَدِي»[۱۴۲] اگر خداوند مرا بر آنان مسلط کرد و خون آنان را نریختم، خداوند خون فرزندم را به دستم بریزد.

اعتقاد به مهدویت امام باقر(ع) از جمله اعتقاد برخی از غالیان بود که از سوی امام صادق(ع) مورد انکار قرار گرفت[۱۴۳]. اعتقاد به نبوت برخی از ائمه در میان غلات وجود داشت. امام صادق(ع) در برابر آن می‌فرمود: «مَنْ قَالَ إِنَّا أَنْبِيَاءُ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ، وَ مَنْ شَكَّ فِي ذَلِكَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ» کسی که بگوید ما نبی هستیم لعنت خدا بر او باد، کسی که در این امر تردید کند بر او هم لعنت خدا باد. آن حضرت می‌فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَالَ فِينَا مَا لَا نَقُولُهُ فِي أَنْفُسِنَا وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِيَّةِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا وَ إِلَيْهِ مَآبُنَا وَ مَعَادُنَا وَ بِيَدِهِ نَوَاصِينَا» لعنت خداوند بر کسی که چیزی در حق ما بگوید که ما خود نگفته‌ایم، لعنت خداوند بر کسی که ما را از عبودیت برای خدایی که ما را خلق کرده و بازگشت ما به سوی او و سرنوشت ما در ید قدرتش می‌باشد جدا سازد[۱۴۴].

از جمله اقدامات امام صادق(ع) دور کردن شیعیان اصیل از غالیان منحرف بود، وجود ارتباط میان آنها با جاذبه‌های احتمالی موجود در غلات می‌توانست آحادی از شیعیان را به سوی غلو بکشاند، به ویژه که غالیان به دروغ خود را مرتبط با امامان معرفی کرده و در برابر تکذیب امامان اظهار می‌کردند که این تکذیب صرفاً از روی تقیه است. این امر در فریب شیعیان ساده‌لوح مؤثر بود. در روایتی به نقل امام صادق(ع) آمده که حضرت با اشاره به اصحاب ابوالخطاب و سایر غلات به «مفضل» فرمود: «يَا مُفَضَّلُ لَا تُقَاعِدُوهُمْ وَ لَا تُؤَاكِلُوهُمْ وَ لَا تُشَارِبُوهُمْ وَ لَا تُصَافِحُوهُمْ»[۱۴۵] ای مفضل با غلات نشست و برخاست نکرده، هم غذا نشده، همراهشان چیزی ننوشید و با آنان مصافحه نکنید. در روایتی دیگر امام باز همین مسئله را تأکید کرده فرمود: «وَ أَمَّا أَبُو الْخَطَّابِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي زَيْنَبَ الْأَجْدَعُ مَلْعُونٌ وَ أَصْحَابُهُ مَلْعُونُونَ فَلَا تُجَالِسْ أَهْلَ مَقَالَتِهِمْ فَإِنِّي مِنْهُمْ بَرِي‏ءٌ وَ آبَائِي(ع) مِنْهُمْ بِرَاءٌ» ابوالخطاب و اصحابش ملعونند، با معتقدین به مرام او همنشین نشوید، من و پدرانم از او بیزاریم.

امام به ویژه نسبت به جوانان شیعه حساسیت زیادتری داشته و می‌فرمودند: «احْذَرُوا عَلَى شَبَابِكُمْ الْغُلَاةَ لَا يُفْسِدُونَهُمْ، فَإِنَّ الْغُلَاةَ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ، يُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ، وَ يَدَّعُونَ الرُّبُوبِيَّةَ لِعِبَادِ اللَّهِ»[۱۴۶] درباره جوانان خویش از اینکه غلات آنان را فاسد کنند بترسید! غلات بدترین دشمنان خدا هستند. عظمت خدا را کوچک کرده و برای بندگان خداوند ادعای ربوبیت می‌کنند. توصیه به عدم همنشینی تنها با غلات نبود، بلکه امام صادق(ع) شیعیان را از نشست و برخاست با اهل بدعت به طور کلی برحذر می‌داشت و می‌فرمود: «وَ احْذَرْ مُجَالَسَةَ أَهْلِ‏ الْبِدَعِ‏ فَإِنَّهَا تُنْبِتُ‏ فِي‏ الْقَلْبِ‏ كُفْراً وَ ضَلَالًا مُبِيناً»[۱۴۷] از هم‌نشینی با اهل بدعت پرهیز کن! زیرا باعث رشد و نمو کفر و گمراهی آشکار در قلب می‌شود. امام برای طرد غلات از جامعه شیعه، عقاید آنان را مورد انکار قرار داده و از شیعیان می‌خواست ادعاهای نادرست غلات را نپذیرند.

بنا به نقل شهرستانی، سدیر صیرفی نزد امام آمده و گفت: جانم به فدای تو باد! شیعیان شما درباره شما اختلاف کرده‌اند، بعضی اظهار می‌کنند که در گوش شما سخن گفته می‌شود، بعضی گویند به شما وحی می‌شود! بعضی گویند به قلب شما الهام می‌شود، بعضی گویند در خواب می‌بینید بعضی گویند به کتب آباء خویش فتوا می‌دهید، کدام یک را باید اخذ نمود؟ امام فرمود: «لَا تَأْخُذْ بِشَيْ‏ءٍ مِمَّا يَقُولُونَ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ حَلَالُنَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ حَرَامُنَا مِنْهُ»[۱۴۸] آنچه را که گفته شده رها کن! ما حجت خداوند، امین او بر خلق او هستیم، حرام و حلال ما از کتاب خداوند است. روایت فوق نشان می‌دهد که به سبب القائات نادرست غلات این تصور برای برخی پیش آمده که آیا ائمه دین جدیدی آورده و وحی تازه‌ای به آنان می‌شود یا نه؟ امام با تأکید بر اینکه هرچه دارند از قرآن است، از شیعیان می‌خواهد تا از عقاید باطل بپرهیزند. در روایت دیگری که شهرستانی آورده: فیض بن مختار نزد امام صادق(ع) آمده و می‌گوید: فدایت شوم این چه اختلافی است که بین شیعیان شما به وجود آمده؟ من گاه در جمع آنان در کوفه حاضر شده و نزدیک است که به تردید افتم. به مفضل رجوع کرده و آنچه را که سبب آرامش من است نزد او می‌یابم. امام فرمودند: «أَجَلْ إِنَّ النَّاسَ أُغْرُوْا بِالْكَذِبِ عَلَيْنَا حَتَّى كَانَ اللَّهُ افْتَرَضَهُ عَلَيْهِمْ لَا يُرِيدُ مِنْهُمْ غَيْرَهُ وَ إِنِّي لَأُحَدِّثُ أَحَدَهُمْ الْحَدِيثَ فَلَا يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِي حَتَّى يَتَأَوَّلَهُ عَلَيَّ عَلَى غَيْرِ تَأْوِيلِهِ»[۱۴۹].

ببین مردم فریفته دروغ بستن به ما شده‌اند، گویا خداوند این را بر آنان فرض کرده و جز این از آنان نمی‌خواهد. من حدیث برای یکی از آنان می‌گویم، اما او از پیش من نرفته آن را با تأویلی برخلاف تأویل واقعی آن معنا می‌کند[۱۵۰]. شیخ طوسی در امالی به نقل از فضیل بن یسار می‌نویسد: امام صادق(ع) فرمود: غلات بدترین مخلوقات خداوندند. با دعاوی خود بزرگی خدا را کوچک نموده و برای بندگان او ادعای ربوبیت می‌کنند، سپس فرمود: غالی به نزد ما می‌آید او را نمی‌پذیریم در صورتی که مقصر و خطاکار به ما مراجعه می‌کند و او را می‌پذیریم! سؤال شد یابن رسول‌الله چرا به این شکل عمل می‌کنید؟ فرمود: چون غالی به ترک نماز و روزه و زکات و حج عادت کرده و قادر به ترک عادت خود و رجوع به طاعت الهی نیست، در صورتی که مقصر چون به شناخت رسید عمل و اطاعت می‌کند[۱۵۱]. هشام بن سلام می‌گوید: در محضر امام صادق(ع) از غلات سخن به میان آمد، حضرت فرمود: در میان آنها کسانی پیدا می‌شوند که شیطان در دروغگویی محتاج آنهاست[۱۵۲].

ضمناً طبق پاره‌ای از قرائن امام باقر و امام صادق(ع) غالیان را با نام و نشان به شیعیان خود معرفی کردند[۱۵۳]. ابوبصیر گوید به امام صادق(ع) گفتم: غلات مطالبی درباره شما می‌گویند! فرمود: چه می‌گویند؟ گفتم: آنها می‌گویند شما تعداد قطرات باران، عدد ستارگان، شماره برگ‌های درختان، وزن موجودات دریا و تعداد سنگ‌ها را می‌دانی، حضرت دست‌ها را به آسمان برد و فرمود: سبحان الله، سبحان الله، نه به خدا جز خدا کسی به این امور آگاه نیست[۱۵۴]. ابن ابی عمیر از مرازم و او از امام صادق(ع) روایت می‌کند که امام خطاب به غلات فرمود: به سمت خدا توبه کنید زیرا شما در ردیف فساق، کفار و مشرکان قرار دارید[۱۵۵]. وقتی ابوالخطاب در کوفه به قتل رسید امام صادق(ع) فرمود: خدا ابوالخطاب و کسانی را که با او کشته شدند از رحمت خود دور سازد و خداوند لعنت کند آن کسی را که در دلش نسبت به آنها ترحم کند. بشار شعیری که از مبلغان غلاه بود بر امام صادق(ع) وارد شد، امام فرمود: از نزد من بیرون شو! خدا تو را از رحمت خود دور سازد! نه به خدا قسم من و تو هرگز نمی‌توانیم زیر یک سقف باشیم. بشار از نزد امام در حالی بیرون شد که از شرمندگی دامنش را لگد می‌کرد.

امام به اصحابش فرمود: وای بر او آیا او همان حرفی را نزده که یهودیان زده‌اند؟ آیا حرفی را مجوس گفته‌اند او نگفته است؟ و یا صائبین نزده‌اند؟ به خدا قسم که هیچ کس به قدر این تبهکار خدا را کوچک نشمرده، او شیطان فرزند شیطان است. او آمده تا اصحاب مرا گمراه سازد از او برحذر باشید و باید حاضران به غایبان برسانند که من بنده خدا و فرزند بنده خدایم، در صلب پدران و رحم مادران بوده‌ام و می‌میرم و برانگیخته می‌شوم و بعد مسئول اعمال و رفتار خویشتنم! به خدا قسم از آنچه این دروغگو درباره من گفته و ادعا کرده است از من سؤال می‌شود. او را چه شده است؟ خداوند او را غمگین سازد او بر بستر خود آسوده و مرا ناراحت کرده و از خواب انداخته است[۱۵۶]. امام صادق(ع) درباره مغیره بن سعید فرمود: خداوند مغیره را لعنت کند و آن زن یهودی را لعنت کند که با او رفت و آمد دارد، از او سحر و شعبده و بازیچه‌هایی را می‌آموزد. به راستی مغیره بر پدرم دروغ بست و خداوند ایمان را از او سلب کرد و گروهی بر من دروغ بسته‌اند. چه شده است آنها را؟ خداوند حرارت آهن را بر ایشان چشاند، به خدا قسم ما جز بندگانی نیستیم که خداوند ما را آفریده و ما را برگزیده است و ما توان هیچ سود و زیانی را نداریم. اگر او ما را ببخشد به لطف خود بخشیده و اگر عذاب کند به دلیل گناهانی است که خود مرتکب شده‌ایم.

به خدا قسم ما بر خداوند هیچ حجتی نداریم و نه ما از خداوند بی‌نیازیم! ما می‌میریم و در خاک مدفون می‌شویم، برانگیخته و مبعوث می‌گردیم و در محضر عدل الهی باز داشته و مورد سؤال قرار می‌گیریم. این چه حرفی است؟ خداوند ایشان را لعنت کند! آنان خدا و رسول خدا را در قبرش و امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین(ع) را آزردند و هم‌اکنون من که در برابر شما هستم در بسترم بیمناک و هراسان می‌خوابم. اما آنان خود آسوده و من بی‌تابم، آنان بر بستر خویش می‌خوابند و من بیمناک دچار بیدارخوابی و هراسناکم. من از آنچه اجدع و غلام بنی اسد، ابوالخطاب که خدایش لعنت کند درباره من گفته‌اند بیزارم و به خدا پناه می‌برم تا آنجا که فرمود: از آنان بیزارم، من انسانی هستم که از اولاد رسول خدایم و هیچگاه از خداوند بی‌نیاز نیستم! اگر فرمان او را ببرم مرا می‌بخشد و اگر نافرمانی کنم به سختی عذاب می‌نماید[۱۵۷]. عیسی شلقان گوید به ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) که هنوز کودک بودند گفتم: قربانت گردم این سخنان چیست که ما از پدر شما می‌شنویم، او یک بار ما را امر می‌کرد که از ابوالخطاب پیروی کنیم ولی اکنون ما را امر می‌کند که از وی بیزاری جوییم؟ ابوالحسن(ع) فرمود: خداوند پیامبرانی خلق کرده که آنها همیشه پیامبر می‌باشند و مؤمنان را هم طوری خلق کرده که آنها همواره مؤمن هستند و در اینجا گروهی هم ایمان عاریه دارند هرگاه بخواهد آن را پایدار می‌کند و اگر بخواهد آن را سلب می‌نماید. ابوالخطاب از این قبیل مؤمنان بود که ایمان عاریه داشتند، هنگامی که دروغ به پدرم نسبت داد خداوند ایمان را از وی سلب کرد، راوی گوید من این موضوع را به امام صادق(ع) عرض کردم فرمود: اگر از ما هم سؤال می‌کردی همین را می‌گفتیم.[۱۵۸]

یکی از اقدامات تأویل‌گرایانه غالیان، نمادین کردن مفاهیم دینی بود، به طوری که آن مفاهیم از معانی اصلی خویش جدا شده و در حول و حوش یک معنای دیگری، اصالت خویش را از دست داد. امام صادق(ع) ضمن نامه‌ای به ابوالخطاب نوشتند: «بَلَغَنِي أَنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّ الزِّنَا رَجُلٌ وَ أَنَّ الْخَمْرَ رَجُلٌ وَ أَنَّ الصَّلَاةَ رَجُلٌ وَ الصِّيَامَ رَجُلٌ وَ أَنَّ الْفَوَاحِشَ رَجُلٌ وَ لَيْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُ إِنَّا أَصْلُ الْحَقِّ وَ فُرُوعُ الْحَقِّ طَاعَةُ اللَّهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ الشَّرِّ وَ فُرُوعُهُمُ الْفَوَاحِشُ»[۱۵۹] شنیده‌ام که گفته‌ای زنا، خمر، نماز، روزه، فواحش مردانی هستند به این نام‌ها، اینگونه نیست که تو می‌گویی، ما اصل حق بوده و فروع حق طاعت خداست، دشمنان ما اصل شر و فروع آنها همان فواحش و زشتی‌هاست. سدیر گوید، به امام صادق(ع) عرض کردم: مردمی عقیده دارند که شما خدا و معبودید و برای دلیل عقیده خود آیه قرآن را می‌خوانند: لفظ «اله» را با لفظ امام یکی گرفته می‌گفتند « ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ[۱۶۰] قَالُوا هُوَ الْإِمَامُ»، «اوست که در آسمان معبود است و در زمین معبود است، اینها گمان می‌کنند که معبود زمین امامانند» امام فرمود: ای سدیر! چشمم و گوشم، پوست و گوشتم، خون و مویم از اینان بیزار است و خدا از ایشان بیزار باشد، اینان دین من و دین پدران مرا ندارند. خدا در روز قیامت، مرا با آنها گرد هم نیاورد، جز آنکه بر آنها خشمگین باشد. این سخنان بود که سبب شد تا امام صادق(ع) آنها را بدتر از مجوس و یهود و نصاری و مشرکین می‌خواند.

عرض کردم: مردمی نزد ما هستند که عقیده دارند شما پیغمبرید! و این آیه قرآن را برای دلیل سخن خود قرائت می‌کنند: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ[۱۶۱]. امام فرمود: ای سدیر! شنوایی و بیناییم، مو و پوستم، گوشت و خونم از اینها بیزار است و خدا و رسولش از اینان بیزار باشند، اینها به دین من و دین پدرانم نیستند، خدا در قیامت مرا با ایشان گرد هم نیاورد جز اینکه بر آنها خشمگین باشد. عرض کردم: پس شما چه موقعیتی دارید؟ فرمود: ما خزانه‌دار علم خداییم، ما مترجم امر خداییم، ما مردمی معصوم هستیم، خدای تبارک و تعالی مردم را به فرمانبری ما امر فرموده و از نافرمانی ما نهی نموده است، ما حجت رسائیم بر هر که زیر آسمان و روی زمین است[۱۶۲]. امام صادق(ع) درباره جمعی از تحریف کنندگان عقیده به امامت که معاصر با آن حضرت بودند و ادعا داشتند. امام صادق(ع) امام و رهبر آنهاست چنین می‌فرماید: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: قَوْمٌ يَزْعُمُونَ أَنِّي إِمَامُهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا لَهُمْ بِإِمَامٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ كُلَّمَا سَتَرْتُ سِتْراً هَتَكُوهُ أَقُولُ كَذَا وَ كَذَا فَيَقُولُونَ إِنَّمَا يَعْنِي كَذَا وَ كَذَا إِنَّمَا أَنَا إِمَامُ مَنْ أَطَاعَنِي»[۱۶۳] عده‌ای می‌پندارند من امام آنها هستم به خدا سوگند من امام آنها نیستم! خدا آنها را لعنت کند، پرده بر هر راز ی افکندم آن را دریدند می‌گویم: چنین و چنان باید کرد، آن سخنانم را تحریف می‌کنند و می‌گویند: مقصودش این است که ما می‌گوییم، همانا من امام کسی هستم که از من اطاعت کند.[۱۶۴]

امام صادق(ع) در جعل حدیث توسط ائمه مذاهب اربعه

به نقل مرحوم آیت‌الله بهجت: در سال ۳۱۶ (ه. ق) مذاهب اهل سنت در چهار مذهب منحصر گردید[۱۶۵]. این مذاهب که با قیاس و استحسان و احادیث جعلی مکتب فقهی خود را بنا نهادند در طول حیات سیاسی و علمی‌شان اولاً: مورد حمایت خلفای جور بودند و ثانیاً هر کدام در مقابل دیگر مذاهب موضعی خصمانه داشتند. ثالثاً: برای اثبات خود و نفی دیگران برای حقانیت مسلک خود و ابطال دیگر مذاهب به جعل احادیث متوسل می‌شدند. در فضیلت شافعی از احمد بن حسن ترمذی روایت شده که گفت: در مسجد الرسول در روضه نشسته بودم که خوابم برد! ناگاه پیامبر را دیدم که بدان جا آمد از جای خود برخاستم و گفتم: ای رسول خدا دروغگویی در دین فزونی یافته است، اینک درباره آرای ابوحنیفه چه می‌فرمایی؟ آن حضرت دست خویش را تکانی داد و آه سردی کشید، دیگر بار گفتم: درباره آرای مالک چه می‌گویی؟ حضرت دست خویش را بلند کرد و سر خود را فرود آورد و فرمود: هم اشتباه دارد و هم درست. گفتم: پس درباره آرای شافعی چه می‌فرمایی؟ فرمود: پدرم به فدای پسر عمم «نسب شافعی به نوادگان مطلب که برادر هاشم بوده می‌رسد» باد که سنت مرا زنده کرده است.

پیروان ابوحنیفه نیز به نقل از ابوهریره از رسول خدا چنین روایت کردند که فرمود: در آینده میان امت من مردی خواهد بود که به وی ابوحنیفه گفته می‌شود. او چراغ «راه» امت من است! همچنین در میان امت من مردی خواهد بود که به وی محمد بن ادریس گفته می‌شود که برای امت من زیان‌بارتر از ابلیس است. حنبلی‌ها در جعل حدیث در فضیلت امام خود غلوی افراط‌آمیز در پیش گرفتند. به عنوان مثال: ابن جوزی از علی بن اسماعیل روایت کرده است که گفت: «در خواب» چنین دیدم که قیامت برپا شده و مردم در کنار پل «صراط» ایستاده‌اند و هیچ کس از آن عبور نمی‌کند مگر آنکه برگه‌ای در دست دارد، مردی را نیز دیدم که برگه‌های عبور مردم را مُهر می‌کرد پس در مورد او پرسیدم. به من گفته شد که این شخص احمد بن حنبل است[۱۶۶]. همچنین از جمله احادیث موضوعه درباره ائمه اربعه که در جلد پنجم الغدیر بنا به نقل مؤلف کتاب علم الحدیث نوشته شده است اینست که پیغمبر فرمود: مردی خواهد آمد که روش مرا زنده ساخته و بدعت را از بین می‌برد، اسم وی نعمان بن ثابت است، سایر انبیاء به من و من به ابوحنیفه فخر می‌کنم، او مردی پرهیزکار نزد خدای من است، چنان که کوهی از علم است و مانند پیغمبری از انبیاء بنی‌اسرائیل می‌باشد. پس هر کس وی را دوست دارد مرا دوست داشته و هر کس وی را دشمن دارد مرا دشمن داشته است. در مقابل گروهی چون بخاری، ابوحنیفه را از ضعفا و متروکین شمرده و از فربری نقل نموده که چون خبر مرگ ابوحنیفه را شنید او را لعنت کرد و گفت: وی دین را خراب کرد و مولودی شریرتر از وی در اسلام متولد نشده است. مالک هم درباره ابوحنیفه گفته که اگر کسی بر ضد اسلام به شمشیر قیام می‌کرد. ضررش از ابوحنیفه سهل‌تر بود و احمد بن حنبل نقل حدیث از ابوحنیفه را جایز نشمرده است، درباره شافعی احمد بن نصر گوید: پیغمبر را به خواب دیدم فرمود: بر شما باد به شافعی که وی از من است و خدا از او و تمام اصحاب و معتقدین به او تا روز قیامت راضی است.

عباسیان نیز مانند امویان برای تحکیم ارکان دولت خود دست به تبلیغات دو پهلو علیه معارضین علوی خود از یک طرف و جعل فضائل بنی‌عباس از طرف دیگر مشغول شدند. مثلاً چون شعار عباسیان جامه سیاه و پرچم سیاه بود این حدیث را ساختند که پیغمبر فرمود: جبرئیل به من وارد شد در حالی که قبای سیاه به تن و کفش سیاه به پا داشت، گفت: یا محمد این زی و لباس پسران عموی تو بعد از توست[۱۶۷]. فخر رازی در رساله ترجیح مذهب شافعی گفته است: امام شافعی، امام مالک را مسلمان نمی‌دانسته است. محمد بن اسحق گفته است مالک دجالی است از دجال‌ها، بدعت‌های مالک در دین بسیار است از جمله لواط را با پسران زیبا جایز می‌داند و این عمل شنیع در میان مالکی‌ها امروز هم رواج دارد در صورتی که قرآن در سوره اعراف آیه ۸ فرمود: ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ[۱۶۸] و پیامبر فرمود: «مَنْ لَاطَ بِغُلَامٍ اقْتُلُوا الْفَاعِلَ وَ الْمَفْعُولَ» هر کس عمداً با پسری لواط کند هر دو را بکشید. این نحوه موضع‌گیری‌ها نشان می‌دهد که هیچ یک از مذاهب اربعه و رهبران آنها راه تقوا و صلاح را نپیموده‌اند و فقط اختلاف فتوا نیست که آنها را از هم متمایز کرده، بلکه نحوه جبهه‌گیری‌ها و طرد بعضی توسط بعضی دیگر نشان از عدم حقانیت قاطبه آنهاست. نکته دیگری که به وضوح به چشم میخورد جبهه‌گیری مذاهب اربعه در برابر مذهب جعفری است. آنها که در سال ۳۱۶ هجری تصمیم گرفتند مذاهب فقهی را در چهار مذهب منحصر کنند حساب شده و طبق برنامه، مذهب جعفری را به حساب نیاوردند. اساس ابداع مذاهب اربعه و نشر و جانبداری از آنها در راستای مخالفت با مذهب فقهی اهل‌بیت بوده است. شیخ طوسی این مطلب را از ابوحنیفه نقل کرده که می‌گفت: خَالَفْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ إِلَّا فِي تَغْمِيضِ الْعَيْنِ در همه جا با جعفر بن محمد الصادق(ع) مخالفت نمودم مگر در بستن چشم در حال سجده، که نفهمیدم آیا هر دو را باز می‌گذارد و یا می‌بندد؛ لذا دستور و فتوا دادم یکی را بسته و دیگری را باز بگذارید[۱۶۹].

در مناقب آمده: وقتی حضرت صادق(ع) پیش منصور رفت. ابوحنیفه به اصحاب خود گفت: برویم پیش امام رافضیان از او چند سؤال بکنیم که مات و مبهوت شود. همین که خدمت امام رسیدند حضرت صادق(ع) با نگاهی به او فرمود: نعمان! تو را به خدا قسم می‌دهم هر چه از تو پرسیدم راست بگویی! تو به دوستانت نگفتی برویم پیش امام رافضیان از او سؤالی بکنیم که مات و مبهوت شود: گفت: چرا! امام فرمود: اکنون هرچه مایلی بپرس!...[۱۷۰] این مخالفت‌ها با امام صادق(ع) و جبهه‌گیری در برابر مشرب فقهی جعفری در راستای اهدافی بود که خلفا هم تشویق می‌کردند، بودجه صرف آن می‌کردند. حذف فقه جعفری از هم طراز بودنش با مذاهب اربعه سیاستی بود که خلفا می‌خواستند اهل‌بیت مطرح نشوند و همچنان در گمنامی و انزوا باشند و از طرف دیگر گرفتن فتوی از مذاهب اربعه در جهت پیشبرد منافع شخصی خود و تأیید شرعی آن، کار آسانی بود در حالی که فقه جعفری از این ولنگاری در فتوا و حکم مبری بود.

در رجال کشی آمده: ابوکهمس گفت: خدمت حضرت صادق(ع) رسیدم فرمود: شنیده‌ام محمد بن مسلم پیش ابن ابی لیلی شهادتی داده، ابن ابی لیلی شهادت او را قبول نکرده؟! گفتم: آری. فرمود: وقتی به کوفه رفتی برو پیش ابن ابی لیلی به او بگو سه سؤال دارم مایلم جواب آن را از روی قیاس ندهی و نگویی اصحاب ما چنین گفته‌اند: بعد بپرس حکم کسی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کند چیست و کسی که به بدن و یا لباسش ادرار رسیده چگونه آن را بشوید و کسی که هفت ریگ در منی بزند یکی از ریگ‌ها از دستش بیفتد چکار باید بکند؟ اگر نتوانست جواب بگوید به او بگو جعفر بن محمد گفت: چه واداشت تو را که رد کنی شهادت کسی را که به احکام خدا و سیره پیغمبر از تو واردتر و داناتر است. ابوکهمس گفت: وقتی وارد کوفه شدم قبل از اینکه به منزل خود بروم پیش ابن ابی لیلی رفتم گفتم: سه مسأله دارم جواب بده! ولی نه از روی قیاس و نگویی اصحاب ما چنین گفته‌اند، ابن ابی لیلی گفت: مسائل خود را بگو، گفتم: کسی که در دو رکعت اول نمازهای واجب شک کند چه باید بکند؟ مدتی سر به زیر انداخت آنگاه سر برداشت گفت: اصحاب ما چنین گفته‌اند. گفتم: قرار نبود بگویی اصحاب ما چنین گفته‌اند. گفت: نمی‌دانم. گفتم اگر کسی به بدن یا لباسش ادرار برسد چگونه باید بشوید؟ گفت: اصحاب ما چنین گفته‌اند. گفتم: ما شرط کردیم نگویی اصحاب ما چنین گفته‌اند. گفت نمی‌دانم چه باید بکند. پرسیدم شخصی هفت ریگ در منی می‌زند یک ریگ آن می‌افتد چه باید بکند؟ باز سر به زیر انداخته بعد سر برداشت گفت اصحاب چنین گفته‌اند اعتراض کردم گفتم: چنین قراری نداشتیم. گفت نمی‌دانم چه باید بکند. به او گفتم حضرت صادق(ع) فرموده: چه واداشت تو را که شهادت مردی که از تو داناتر است به احکام خدا و سیره پیغمبر رد کنی؟ گفت: آن شخص که بوده؟ گفتم: محمد بن مسلم طائفی. گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد به تو این حرف را زده؟ گفتم: به خدا قسم آن آقا فرموده، همان ساعت از پی محمد بن مسلم فرستاد آمد همان شهادت را داد شهادتش را پذیرفت[۱۷۱].

شریک گفت: من کنار بستر سلیمان اعمش بودم در آن بیماری که از دنیا رفت. ابن ابی لیلی و ابن شبرمه و ابوحنیفه وارد شدند، ابوحنیفه به سلیمان اعمش گفت: سلیمان از خدا بترس آخرین روزهای زندگی و اولین روزهای آخرت را طی می‌کنی، تو حدیث‌هایی از علی بن ابیطالب نقل کرده‌ای که اگر خودداری می‌کردی بهتر بود. سلیمان گفت: به مثل منی چنین حرفی را می‌زنی؟ مرا بنشانید تکیه کنم. رو کرد به ابوحنیفه گفت: ابوالمتوکل ناجی از ابی سعید خدری برایم نقل کرد که پیغمبر اکرم فرمود: روز قیامت که می‌شود خداوند به من و علی بن ابیطالب می‌فرماید: هر کس شما را دوست می‌دارد داخل بهشت کنید، همین تفسیر این آیه شریفه است ﴿أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ[۱۷۲] ابوحنیفه گفت: حرکت کنید برویم که حدیثی بزرگ‌تر از این را نگوید. فضل گفت از امام حسن(ع) پرسیدم منظور از کفار در این آیه کیانند؟ فرمود کسی که کافر به جدم رسول خدا(ص) باشد. عرض کردم عنید کیست؟ فرمود: منکر حق علی بن ابی‌طالب(ع)[۱۷۳]. شیخ مفید از طریق عامه از محمد بن سائب از کلبی روایت کرده است که وقتی حضرت صادق(ع) به جانب عراق تشریف آورد و در حیره وارد شد، ابوحنیفه خدمت امام رسید و مسائلی چند از حضرت سؤال کرد از جمله عرض کرد: جعلت فداک امر به معروف کدامست؟ امام فرمود: ای ابوحنیفه معروف آن است که معروف است در میان اهل آسمان و معروف است در میان اهل زمین و آن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. عرض کردم جعلت فداک منکر کدام است؟ فرمود آن دو نفری که بر او ظلم کردند و حق او را از دست او گرفتند و او را مقهور کردند و مردم را بر او مسلط ساختند و بر دوش او سوار کردند[۱۷۴]. امام موضع‌گیری ابوحنیفه و شاگردانش را در برابر امیرالمؤمنین به سختی نقد کرد و امام صادق(ع) اصرار داشت ابوحنیفه‌ای را که مورد حمایت خلیفه بود انحراف فکری و اعتقادیش برای مسلمانان کشف شود. امام صریحاً به او فرمود انکار امیرالمؤمنین علی(ع) یعنی «منکر» و اعتقاد به امیرالمؤمنین علی(ع) یعنی «معروف» و آنها که در حق امیرالمؤمنین علی(ع) ظلم کردند مظهر بارز منکر در قرآن مجید می‌باشند.

در امالی مفید آمده: محمد بن نوفل گفت: پیش هیثم بن حبیب صیرفی بودم که ابوحنیفه وارد شد صحبت از امیرالمؤمنین علی(ع) به میان آمد و حرف‌هایی زده شد ابوحنیفه گفت: من به اصحاب و پیروان خود گفته‌ام برای مردم حدیث جریان غدیر را قبول نکنید که به وسیله آن حدیث شما را محکوم می‌کنند، چهره هیثم بن حبیب برافروخته گردیده گفت: چرا قبول نکنند مگر آن حدیث را تو قبول نداری؟ گفت: چرا آن را خودم روایت کرده‌ام. هیثم گفت: چرا اقرار نکنند با اینکه حبیب بن ابی ثابت از ابی الطفیل از زید بن ارقم نقل کرد که حضرت علی در میدان کوفه مردم را قسم داد که هر کس حدیث غدیر را شنیده بگوید. ابوحنیفه گفت: می‌بینید کار به کجا رسید و چقدر مردم صحبت از این حدیث کرده‌اند که علی(ع) مردم را قسم می‌دهد. هیثم گفت: تو می‌گویی ما علی را تکذیب کنیم یا سخن او را رد کنیم؟ ابوحنیفه گفت: ما علی را تکذیب نمی‌کنیم و قول او را رد نخواهیم نمود، ولی می‌بینی مردم درباره آنها خیلی زیاده‌روی کرده‌اند. هیثم گفت: پیغمبر اکرم این جریان را بگوید و خطبه برای مردم در این مورد ایراد کند، ما دلمان بسوزد و بترسیم که بعضی غلو می‌کنند و زیاده‌روی می‌نمایند؟ برای حرف مردم ما از صحبت کردن درباره حدیث غدیر دست برداریم؟[۱۷۵]

از یونس بن ظبیان روایت شده که گفت: وارد شدم بر حضرت صادق(ع) و عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من نزد مالک و پیروانش رفتم از بعضی از آنان شنیدم که می‌گویند: برای خدا مانند صورت‌ها«ی مردمان» صورتی است و بعضی از آنان می‌گویند: برای او دو دست است و در این باره به گفتار خدای تعالی استدلال می‌کنند که فرماید ﴿مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ...[۱۷۶] ای ابلیس چه بازداشت تو را از اینکه سجده کنی بر آنچه با دست‌هایم آفریدم آیا کبر ورزیدی.... و برخی از آنها می‌گویند او همچون جوانی سی ساله است؟ شما ای فرزند رسول خدا در این باره چه می‌فرمایی؟ گوید: آن حضرت تکیه کرده بود پس برخاسته روی دو زانو نشست و فرمود: بار پروردگارا از تو طلب بخشش و عفو می‌کنم، سپس فرمود: ای یونس هر که پندارد که برای خدا مانند صورت‌های دیگران صورتی است، مشرک شده و هر که پندارد برایش مانند مردمان اعضاء و جوارح است به خدا کفر ورزیده. پس شهادت چنین کسی را نپذیرید و از ذبیحه‌اش نخورید، خدا بزرگ‌تر است از آنچه تشبیه کنندگانش به مخلوق توصیف کنند، صورت خدا پیغمبران و اولیای او هستند و اما گفتارش «با دست‌هایم آفریدم.».. دست به معنی قدرت است مانند گفتارش ﴿وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ[۱۷۷] و شما را تأیید کرد به یاری خودش.

پس هر کس پندارد که خدا در چیزی است یا بر چیزی است، یا از چیزی به چیزی می‌رود یا چیزی از او خالی است، یا چیزی به او مشغول است، پس خدا را به وصف مخلوق وصف کرده، در صورتی که خدا خالق هر چیزی است و به مقیاس درنیاید و قیاس نشود و شبیه به مردم نیست و جایی از او خالی نیست و مکانی به او مشغول نیست، در عین دوری نزدیک و در عین نزدیکی دور است، این است پروردگار ما که معبودی جز او نیست، پس هر که خدا را به این صفت قصد کرد و دوست داشت او از موحدین است و هر که به غیر این صفت آهنگ او کند خدا از او بیزار است و ما نیز از او بیزاریم. امام صادق(ع) فرمود: ای یونس هر که پندارد خدا را چهره‌ای است مانند چهره‌ها البته مشرک است و هر که پندارد خدا را اندامی است چون اندام آفریده‌ها کافر است به خدا، گواهیش را نپذیرید و ذبیحه‌اش را مخورید[۱۷۸].[۱۷۹]

امام صادق(ع) در تضعیف روایی امام از دید اهل سنت

امام صادق(ع) صاحب مکتب و مدرسه‌ای که به نقلی چهارهزار فقیه و محدث در درس ایشان تربیت شده‌اند. رئیس و پیشوای مذهب اهل بیت و نشانه برجسته‌ای از نشانه‌های نبوت است که بعضی از پیشوایان مذاهب اربعه افتخار شاگردی نزد حضرتش را دارند. یکی از فاجعه‌های علمی اینست که امام صادق(ع) قدر و منزلتش نزد محدثین اهل سنت غریب و مظلوم مانده و در کتب اهل سنت به روایات حضرت اعتنایی نشده است. ابوحاتم و نسائی حضرت را توثیق کرده‌اند، اما بخاری به گفته حضرت استناد نکرده و گویا ایشان را ثقه ندانسته است. صحیح بخاری حتی از مروان بن حکم روایت کرده است، هنگامی که یحیی بن معین، سعید بن خالد را توثیق کرد به او گفته شد که سعید شیعه و از پیروان اهل‌بیت است! جواب داد مگر می‌شود شیعه‌ای ثقه باشد؟ در مشرب آنها گویا بسیار مشکل است که کسی پیرو اهل‌بیت باشد و ثقه هم باشد ولی هر کس از اهل‌بیت پیروی نکند ثقه و مورد اطمینان است!! عجلی درباره عمر سعد فرمانده سپاهی که سیدالشهداء و اصحابش را در کربلا به شهادت رساند می‌گوید: او تابعی و ثقه است! مردم هم از او روایت کرده‌اند، در مورد امام صادق(ع) علمای اهل سنت می‌گویند: لَا يُحْتَجُّ بِهِ وَيُسْتَضْعَفُ[۱۸۰]

ضعیف است و به روایات وی احتجاج نمی‌شود. یحیی بن سعید در مورد آن حضرت گفته: در دلم چیزی «در قدح وی» است مجالد از او برایم محبوب‌تر است[۱۸۱]. صاحب الغدیر می‌نویسد: شاخص دیگری از انحراف از کتاب و سنت، جمود در نقل احادیث در کتب صحاح شش‌گانه و دادن امتیاز بیشتر به دو کتاب بخاری و مسلم است. به طوری که هرگاه روایتی هرچند متواتر و در کتب مختلف حدیث آمده باشد به مجرد اینکه در صحیحین یافت نشود به بهانه‌های نامقبول مردود شناخته شود. برای نمونه همین حدیث متواتر غدیرخم را بنگرید، ابن حزم گوید: این حدیث را علمای ما نقل نکرده‌اند! ابن تیمیه گوید: از اشخاص موثق کسی آن را روایت نکرده! قاضی عضد ایجی و تفتازانی به بهانه اینکه شیخین در دو صحیحشان آن را روایت نکرده‌اند، آن را مردود شمرده‌اند، با اینکه شیخین خود این ادعا را ندارند که خارج از روایاتی که نقل کرده‌اند روایت صحیح دیگری وجود ندارد. و نیز مانند حدیث ذیل آیه مباهله که نساءنا در آن حدیث، به فاطمه زهرا(س) تفسیر شده و به این ایراد حدیث را محکوم کرده‌اند که، غیر از شیعه دیگران این حدیث را نقل نکرده‌اند. اصولاً در نقل حدیث چیزی جز صدق راوی و ضبط و وثاقت او معتبر نیست، چنان‌که امامیه روایت غیر امامی را که مورد وثوق باشد پذیرفته و اصطلاح موثق را برای آن به کار می‌برند. اگر افتخاراتی که اهل سنت برای صحیحین و مخصوصاً صحیح بخاری قائل‌اند، منوط به میزان صدق و وثاقت آن است چرا برای دیگر کتب موثق حدیث چنین اعتباری قائل نیستند و اگر به خاطر امتیازی دیگر است آن امتیاز کدام است؟ بلی ما آن امتیاز را یافته‌ایم، امتیاز بخاری در کتمان حقایق، تعصب و دشمنی با اهل‌بیت پیغمبر و نادیده گرفتن روایات قطعی متواتر از مآخذ مورد اعتماد است.

بخاری در اسناد خود، از نقل روایت بسیاری از علمای امت و اعلام حدیث که به خاندان پیغمبر(ص) منسوب بوده‌اند، خودداری کرده و به جای آنها، از معروفین به نصب و دشمنی اهل‌البیت، از خوارج و دیگر دشمنان امیرالمؤمنین(ع) و خاندانش روایت نقل کرده است. برای نمونه یکی از راویان مورد وثوق بخاری، عمران بن حطان السدوسی بصری متوفی ۸۴ (ه‍. ق) که از رؤسای خوارج است، کسی که به دشمنی امیرالمؤمنین(ع) در مدح ابن ملجم مرادی می‌گوید: افتخار بر ضربتی که از مردی پرهیزگار تنها به خاطر رضای خدای بزرگ صورت گرفت. یعنی درست کسی که با این روش رویاروی پیامبرص به مخالفت برخاسته آنجا که فرماید: «يَا عَلِيُّ أَ تَدْرِي مَنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ فَقَالَ(ع) اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. فَقَالَ: عَاقِرُ النَّاقَةِ قَالَ يَا عَلِيُّ أَ تَدْرِي مَنْ أَشْقَى الْآخِرِينَ قَالَ عَلِيٌّ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ(ص): قَاتِلُكَ يَا عَلِيّ» ما نمی‌دانیم، وقتی کسی تا اینجا مخالفت پیامبر(ص) کند که اشقی الاخرین او را، پرهیزگارش نامد، چه نوع وثاقتی در او پدید می‌آید که مورد اعتماد بخاری و مورد وثوق او می‌گردد، ولی روایات اهل بیت پیامبر(ص) و حتی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نزد بخاری، بی‌اعتبار است. از این‌رو بخاری میان هزارها روایتی که در منقبت و فضیلت مولا علی بن ابیطالب(ع) و اهل‌بیت رسیده و دیگران آنها را نقل کرده‌اند، جز سه چهار روایت بیشتر نیاورده است[۱۸۲].[۱۸۳]

امام صادق(ع) در ترویج مذاهب اربعه توسط خلفا

امام صادق(ع) از ضعف دولت اموی که در حال سقوط بود استفاده کرد، یعنی در فضای باز سیاسی که در اثر پایان حکومت اموی از طرفی و عدم استقرار دولت عباسی از طرف دیگر پدید آمده بود، فرهنگ غنی تشیع را رواج داد. حافظ ابوالعباس بن عقده الهمدانی کوفی کتابی درباره نام کسانی که از امام صادق(ع) حدیث نقل کرده‌اند نوشته است و در آنجا شرح حال ۴ هزار تن از جمله راویان آنها را نقل کرده است[۱۸۴]. محقق در «المعتبر» می‌گوید: در زمان امام صادق(ع) از قول آن بزرگوار علوم مختلف به حدی نشر یافت که عقل‌ها را مات و حیران می‌ساخت. استاد محمد نشأه می‌گوید: خانه امام صادق(ع) مثل دانشگاهی بود که همواره به وجود دانشمندان و بزرگان حدیث، تفسیر، حکمت و کلام آراسته بود و بیشتر وقت‌ها در مجلس درسش دو هزار نفر و بعضی اوقات چهار هزار نفر از دانشمندان مشهور حاضر می‌شدند. محمد بن معروف هلالی درباره هجوم فراوان و اقبال مردم به امام صادق(ع) می‌گوید: در حیره نزد امام صادق(ع) رفتم به قدری مردم زیاد بودند که فرصتی برای شرفیابی من نبود تا اینکه روز چهارم مرا دید و به نزدیک خود فراخواند. مالک بن انس از استادش امام صادق(ع) سخن می‌گوید: چشمی ندیده و بر قلب بشری خطور نکرده است بشری بالاتر در دانش و عبادت و پرهیزکاری از جعفر بن محمد الصادق(ع)[۱۸۵].

این نفوذ علمی و اجتماعی و معنوی امام در میان توده مردم و نقل فضائل و مناقب امام صادق(ع) و اهل‌بیت اولاً: باعث حسادت عباسیان «به ویژه منصور» بود. ثانیاً: باعث ترس آنها شد، حسادت به اعتبار مسائل نفسانی آنها که اقبال مردم به امامت شیعه باید جای خود را به اقبال به سوی خلفا بدهد و خلفا از این حکومت امام صادق(ع) بر قلوب مردم رنج می‌بردند. ثالثاً: به اعتبار ترس و واهمه‌ای که داشتند چون می‌دانستند خلافت حق مسلم امامت شیعه است و خلفا خود را اصالتاً غاصب می‌دانستند، ولی قدرت‌طلبی و دنیاگرایی و حب مقام باعث این غصب خلافت و طرد ائمه شده بود، پس طبیعی بود که به خاطر مصالح سیاسی خود بیمناک باشند و لذا در مقام تحقیر و کوچک کردن امام صادق(ع) در اذهان عمومی برآمدند. وقتی منصور به خلافت رسید متوجه شد که امام صادق(ع) در مدت جنگ بنی‌عباس و بنی‌امیه از فرصت استفاده کرده و آزادی عمل داشته و حقایق شیعه را بیان کرده و شاگردانش در محضرش بوده‌اند و مذهب جعفری را رواج داده است. ترس منصور را فرا گرفت که اگر میل و رغبت مردم به امام زیاد شود لطمه‌ای به خلافت اوست؛ لذا دستور داد که ابوحنیفه و مالک از محضر امام فاصله گیرند. دستور داد اطراف آن دو را گرفته تجلیل نمایند و لذا مالک را در مدینه و ابوحنیفه را در بغداد و کوفه بزرگ کردند و به کسانی که در مجلس آنها حاضر می‌شدند شهریه می‌دادند چون حکومت و شخص خلیفه پشت آن دو بود و لذا بازارشان رونق پیدا کرد. البته این سیاست غالب خلفای عباسی بود که سعی کرده‌اند مطرح کردن خود را به قیمت نفی و تحقیر ائمه دین داشته باشند و لذا منصور برای به محاق بردن چهره پرفروغ امامت دو دسته تدابیر را اندیشیده بود

۱- امام صادق(ع) را از امت اسلامی جدا کرده و به شدت تحت نظر گرفته و مردم را از فراگیری تعالیم دینیشان از محضر ایشان بازداشتند. بایکوت فرهنگی در مقطعی از عمر حضرت صادق(ع) ظالمانه‌ترین برخوردی بود که با ایشان صورت گرفت. ۲- دومین نیرنگی که منصور دوانیقی نسبت به حضرت صادق(ع) روا داشت تقویت و عَلَم کردن علما و مذاهب اهل سنت در مقابل خورشید فروزان امامت بود. منصور افرادی را بر امام صادق(ع) تفوق و برتری داد که خودشان به شاگردی محضر حضرت اعتراف داشتند و به خود می‌بالیدند. خود ابوحنیفه امام حنفیان گفت: من فقیه‌تر از جعفر بن محمد ندیدم و گفت: لَوْ لَا السَّنَتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ اگر آن دو سالی که من نزد حضرتش درس می‌خواندم نبود من هلاک شده بودم بود و نیز گفته اگر جعفر بن محمد نبود اصلاً کسی از مناسک حج سر درنمی‌آورد و نمی‌فهمید باید چکار کند. منصور همواره درگیر مبارزه با علویون بود و می‌کوشید تا شخصیت فقهی امام صادق(ع) را با مطرح کردن برخی از فقهای اهل سنت مثل مالک بن انس کم‌رنگ جلوه دهد. او به مالک می‌گفت: به خدا تو عاقل‌ترین مردم هستی... اگر عمر من باقی بماند فتاوا و اقوال تو را همانند مصحف نوشته به تمام آفاق فرستاده و مردم را مجبور به پذیرش آن می‌کنم[۱۸۶]. منصور، مالک بن انس را مورد توجه خاص خود قرار می‌داد و از او احترام و تجلیل زیادی به عمل می‌آورد تا در برابر امام مرجع عام قرارش دهد. منصور به مالک نوشت: کتابی بنویسد تا مردم را مجبور کنند مطابق آن عمل نمایند. مالک از پذیرفتن این پیشنهاد سر باز زد اما او را بر انجام این کار مجبور کرد و گفت: تو باید این کار را بکنی زیرا که امروز کسی از تو دانشمندتر نیست[۱۸۷].

این بود که مالک الموطاء را نوشت و منصور به فرماندار خود در مدینه نوشت که در برابر مالک از هیچ کاری کوتاهی نکند. تمام امکانات تبلیغی دولت برای گسترش مذهب وی و واداشتن مردم بر آن مذهب بسیج شد. تمام این تقویت‌ها برای منصرف کردن مردم از مذهب اهل‌بیت که به وسیله امام صادق(ع) خوش‌آوازه شده بود انجام می‌گرفت. همینطور هارون در احترام و بزرگداشت ابویوسف چون شاگرد و ناشر مذهب ابوحنیفه بود هیچگونه کوتاهی نمی‌کرد و آنقدر تقرب پیدا کرد که دادستان شد و برای شهرهای عراق، خراسان و شام و مصر قاضی تعیین نمی‌شد مگر به دستور ابویوسف[۱۸۸]. و لذا عباسیان تلاش زیادی برای تأسیس بعضی از مذاهب اسلامی و احترام و عنایت فراوان به صاحبان آنها و واداشتن مردم به قبول نظرات ایشان می‌نمودند فقط به خاطر کم‌رنگ کردن مذهب اهل‌بیت و منصرف کردن مسلمانان از تعالیم آنها و باب این فشار فکری را منصور باز کرد و سایر خلفا تعقیب کردند.

این حرکت منصور ناشی از علاقه وی به مالک نبود، بلکه بر آن بود تا با برجسته کردن مالک آتش کینه و حسد خود را نسبت به امام صادق(ع) و دیگر علمای مخالف فرونشاند. منصور به منظور ایراد خدشه به شخصیت علمی و فقهی امام به هر وسیله‌ای توسل می‌جست. چنان‌که ابوحنیفه را واداشت تا رودرروی امام ایستاده و با وی به بحث بپردازد تا در صورت پیروزی ابوحنیفه امام را در صحنه علم و دانش اسلامی تحقیر کند. ابوحنیفه خود جریان این داستان را اینگونه نقل می‌کند: منصور به من گفت: مردم توجه عجیبی به جعفر بن محمد پیدا کرده و سیل جمعیت به طرف او سرازیر شده است، تو چند مسئله از مسائل مشکل را آماده کرده و حل آنها را از جعفر بخواه و چون او نتوانست جواب مسائل تو را بدهد از چشم مردم خواهد افتاد. من نیز چهل مسئله بسیار پیچیده و مشکل آماده کردم، آنگاه امام صادق(ع) و ابوحنیفه در حیره و در حضور منصور با هم ملاقات می‌کنند. ابوحنیفه لحظه ورود خود به مجلس منصور را چنین توصیف می‌کند: وقتی که وارد مجلس شدم جعفر بن محمد را دیدم که هیبت و عظمت شخصیت وی حتی منصور را تحت‌الشعاع قرار داده بود سلام کرده و در جای خود قرار گرفتم، آنگاه منصور خطاب به من چنین گفت: مسائل خود را بر ابوعبدالله عرضه کن! من مسائلی را که با خود آورده بودم یکی پس از دیگری از آن حضرت می‌پرسیدم و او در پاسخ می‌فرمود: درباره این مسئله عقیده شما چنین است و اهل مدینه چنین می‌گویند و ما چنین می‌گوییم! نظر آن حضرت در پاره‌ای از مسائل مطرح شده با نظر ما و در پاره‌ای دیگر با نظر اهل مدینه و در مواردی با نظر هر دو مخالف بود، بدین ترتیب ۴۰ مسئله به آن حضرت عرضه و جواب آنها دریافت شد. آنگاه ابوحنیفه گفت: واقعاً آیا اینطور نیست که داناترین مردم، داناترینشان به موارد اختلافی است؟[۱۸۹] حکام بنی‌عباس دیگر رهبران مذاهب را هم مورد حمایت قرار داده و فقه آنها را در مقابل فقه امام صادق(ع) ترویج کردند و مردم را وادار به عمل کردن از آنها نمودند، منصور اموال زیادی را در اختیار آنها قرار داد و از آنها تجلیل زیادی به عمل آورد. هارون به کارگزار خود در مدینه دستور داد تا بدون آنکه نظر مالک را جلب کند هیچ کاری را نباید انجام دهد تا آنجا که برای شنیدن سخن وی خود روی زمین می‌نشست، دستور داد در ایام حج اعلام کنند کسی جز مالک حق فتوا ندارد و مردم به طرف او ازدحام می‌بردند و دسته‌دسته از نواحی مختلف نزد او می‌آمدند تا از او سخنی بشنوند و احکام شرعی را بیاموزند.

اسماعیل خرازی می‌گوید: بر مالک وارد شدم و از او درخواست حدیث کردم و او دوازده حدیث برایم نقل کرد، سپس خودداری کرد، گفتم: خداوند تو را بزرگ دارد بیشتر بفرمایید! غلامان سیاه بالای سرش ایستاده بودند، مالک به آنها اشاره کرد و آنها مرا از سرای خود بیرون انداختند. چون حکومت تشریفات رسمی برای او تهیه دیده بود، غلامان سیاه تندخو و خشن اطرافش را گرفته و مطیع فرمان او بودند[۱۹۰]. این توجه بنی‌عباس به مالک و دیگر رهبران مذاهب به روشنی معلوم بود که هدف تضعیف قدرت امامان و از بین بردن گروه شیعه بوده و ریشه سیاسی داشت یحیی بن عبدالله بن حسن گوید: از امام صادق(ع) در حالی که گروهی از کوفیان خدمتش بودند شنیدم که می‌فرمود: شگفتا از این مردم که می‌گویند: تمام دانش خود را از رسول خدا(ص) فرا گرفته و بدان عمل نموده و هدایت شده‌اند و معتقدند که ما اهل‌بیت دانش آن حضرت را نیندوخته و بدان هدایت نیافته‌ایم و حال آنکه ما اهل و اولاد او هستیم، وحی در منازل ما فرود آمده و دانش از نزد ما به سوی مردم خارج گردیده است، گمان می‌کنی که آنان دانستند و هدایت شدند و ما ندانستیم و گمراه گشتیم؟! حقا که چنین چیزی محال است[۱۹۱]. در حالی خلفای عباسی به ویژه منصور دوانیقی مذاهب اهل سنت را بر مکتب علمی و فقهی امام صادق(ع) ترجیح می‌دهد که آوازه مردان علمی و دانشمندان شهیر شیعه از شاگردان مکتب جعفری فضای آن روز جامعه را پر کرده بود.

آنان‌که شرح حال شاگردان امام صادقین را نوشتهاند حدود چهارهزار نفرشان را نام برده‌اند که تألیفاتشان حدود ده هزار یا بیشتر می‌گردد. از این جماعت است: ۱- ابوسعید ابان بن تغلب قاری قرآن، محدث، مفسر اصولی و لغوی است، از موثق‌ترین مردم است که سه امام را ملاقات کرد و مطالب فراوانی در علوم از آنان به دست آورد. فقط از امام صادق(ع) ۳۰ هزار حدیث نقل کرده است. ابان نزد اهل‌بیت مقام و منزلتی داشت. امام باقر(ع) به ابان فرمود: «اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ...» بنشین در مسجد و برای مردم فتوا بده، چون من دوست دارم که در میان شیعیان خود مثل تو دیده شوند و امام صادق(ع) به ابان فرمود: با اهل مدینه مباحثه کن من دوست دارم که مانند تو در میان راویان و رجال من باشند. امام صادق(ع) به سلیم بن ابی حبّه فرمود: نزد ابان بن تغلب برو چون او از من مطلب زیادی شنیده است، هرچه برای شما نقل کند از من نقل نموده و باز به ابان بن عثمان فرمود: ابان بن تغلب ۳۰ هزار روایت از من نقل نموده است از وی روایت کن. هروقت ابان بر امام صادق(ع) وارد می‌شد با وی معانقه و مصافحه می‌نمود و دستور می‌داد متکایی برایش بیاورند تکیه دهد و امام به تمام قامت برای وی می‌ایستاد. وقتی که خبر مرگ ابان به امام صادق(ع) رسید فرمود: به خدا سوگند بدانید که مرگ ابان قلب مرا به درد آورد. ایشان در سال ۱۴۱ ه‍ ق وفات کرد[۱۹۲]. اگر بخاری به روایات ابان استدلال نکرده ضرری به ابان نمی‌زند؛ زیرا ابان اقتدا می‌کند به ائمه و اهل‌بیت چون بخاری از این امامان نقل نکرده بلکه به سبط بزرگ و آقای جوانان اهل بهشت نیز اعتماد نکرده، آری بخاری به مروان بن حکم، عمران بن حطان، به عکرمه بربری و امثال ایشان اعتماد کرده است[۱۹۳].

۲- ابوحمزه ثمالی، ایشان از مؤلفین شیعه و از افراد مورد اعتماد گذشتگان و دانشمندان شیعه است. علم را از ائمه ثلاثه، امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) استفاده نموده، ابوحمزه ملازم این خاندان بوده و امام صادق(ع) در ستایش او فرمود: ابوحمزه در زمان خود مثل سلمان فارسی در عصر خویش است. از امام رضا(ع) نقل شده ابوحمزه در زمان خود مثل لقمان در عصر خویش است. ابوحمزه کتابی در تفسیر قرآن دارد که طبرسی در تفسیر مجمع از آن نقل می‌کند. دیگری کتاب الزهد و کتاب النوادر و رساله الحقوق است، این رساله را از امام سجاد نقل می‌کند و دعای سحر امام سجاد(ع) را از وی نقل می‌نماید.

۳- ابوالقاسم برید بن معاویه العجلی ۴- ابوبصیر ۵- ابوالحسن زراره بن اعین ۶- ابوجعفر محمد بن مسلم. این چهار نفر «ابوبصیر - زرارهبرید -محمد بن مسلم» به درجه‌ای از کمال رسیدند که امام صادق(ع) درباره آنها فرمود: این عده امناء خدا در حلال و حرام هستند و باز فرمود کسی را نیافتم که نام ما را زنده کند مگر زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید و اگر این عده نبودند کسی نمی‌توانست آثار ما را به دست آورد. بعد فرمود: این عده نگهبانان دین و در حلال و حرام امناء پدرم بودند، ایشان در دنیا به سوی ما پیشی گیرندگانند و در آخرت سبقت گیرندگان می‌‌باشند و باز فرمود: بشارت بده تواضع کنندگان را به بهشت، سپس این چهار نفر را نام برد. باز فرمود: پدرم آنان را در حلال و حرام امین می‌دانست و ایشان مخزن اسرار پدرم بودند و اکنون این عده گنجینه اسرار من هستند. این عده اصحاب حقیقی پدرم بودند، ایشان در زندگی و مرگ ستارگان شیعیان من هستند، به وسیله ایشان خدا همه بدعت‌ها را برطرف می‌سازد و دین‌سازی دروغگویان را نابود می‌کند[۱۹۴]. چهارصد کتاب تألیف شده توسط ۴۰۰ دانشمند امت از شاگردان امام صادق(ع) معروف به اصول اربع مائه بودند که عده‌ای از دانشمندان امت آنها را مختصر کرده‌اند و کتاب‌های چهارگانه‌ای که تنها مرجع امامیه در اصول و فروع است و از ابتدا تاکنون مورد استفاده بوده عصاره آن اصول ۴۰۰ می‌باشد یعنی کافی، تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه. شاگردان شش معصومی پس از امام صادق(ع) زندگی کرده‌اند شامل: ۱- محمد بن سنان ۲- علی بن مهزیار ۳- حسن بن محبوب ۴- حسن بن محمد بن سماعه ۵- صفوان بن یحیی ۶- علی بن یقطین ۷- علی بن فضال ۸- عبدالرحمن بن نجران ۹- فضل بن شاذان که دویست کتاب تألیف داشته ۱۰- محمد بن مسعود عیاشی «حدود دویست کتاب داشته» ۱۱- محمد بن ابی عمیر ۱۲- احمد بن محمد بن عیسی ۱۳- محمد بن علی بن محبوب ۱۴- طلحه بن طلحه بن زید ۱۵- عمار بن موسی ساباطی ۱۶- علی بن نعمان ۱۷- حسین بن عبدالله ۱۸- احمد بن عبدالله بن مهران ۱۹- صدقه منذر قمی ۲۰- عبیدالله بن علی حلبی «کسی که کتاب خود را به امام صادق(ع) داد و حضرت آن را تصحیح نمود و حلبی را تحسین کرد و فرمود: آیا در میان اهل سنت چنین کتابی وجود دارد؟» ۲۱- ابی عمرو طبیب ۲۲- عبدالله بن سعید ۲۳- یونس بن عبدالرحمن[۱۹۵].

از جمله ستم‌هایی که خلفا بر اهل بیت پیامبر روا داشته‌اند اینست که مذهب آنان و مذهب فقهای شیعه را جزء مذاهبی که می‌توان از آنها تقلید کرد نیاورده‌اند! با آنکه مذهب اهل‌بیت قطعاً برای پیروی از بقیه مذاهب شایسته‌تر است. حافظ بن عقده چهار هزار نفر از راویان معتبر را که از امام صادق(ع) روایت کرده‌اند در کتاب خود نام برده است، به هر حال مردم علومی را که از زبان امام صادق(ع) فرا گرفته بودند به اطراف و اکناف عالم بردند و در همه جهان منتشر کردند، با این حال مذهب ائمه اهل‌بیت را در شمار مذاهب فقها نیاورده‌اند و حتی آنها را با محمد بن حسن شیبانی و قاضی ابویوسف و امثال اینها هم برابر و مساوی ندانسته‌اند. شعوانی در کتاب خود موسوم به «میراث» دین را به چشمه‌ای تشبیه کرده و برای آن جویبارها به طرف هر یک از پیشوایان چهارگانه تسنن و همچنین به طرف ثوری، ابن عیینه، ابن جریر، عمر بن عبدالعزیز، اعمش، شعبی، اسحاق، عایشه، ابن عمر و ابن مسعود و عطا و مجاهد، لیث و داوود روانه ساخته است و گوید همه اینها که بر شمردم از چشمه دین سیراب می‌گردند. ولی نویسنده کتاب میراث نامی از هیچ یک از ائمه اهل‌بیت مانند امام سجاد(ع)، باقر(ع)، صادق(ع)، کاظم(ع) رضا(ع) و غیر ایشان به میان نیاورده و فضیلت حضرت فاطمه زهرا(س) جگرگوشه پیامبر و مادر امامان نامبرده را نادیده گرفته و از ابن عباس دانشمند امت پیامبر که درباره‌اش گفته‌اند دو ثلث علم رسول خدا را فقط داشته، سخنی نگفته است!! و اما چرا مذهب فقهی تشیع به مذهب جعفری نامیده شده؟ در اواخر عمر هزارماهه حکومت بنی‌امیه که دولت آنها رو به افول گذاشت و اوایل روی کار آمدن بنی‌عباس که نسبتاً فضای آزاد سیاسی به وجود آمده بود، یعنی در همان شرایطی که اموی‌ها با چنگ و دندان مشغول دفاع از حکومت خود بودند، چنان به خود مشغول شدند که از سختگیری‌های شدید به اهل‌بیت رسول خدا بازماندند؛ لذا روزنه‌ای درست شد و امام صادق(ع) از این فرصت استفاده کامل را برد. حضرت صادق درِ خانه را به روی مردم باز کرد و از انزوای عصر اموی بیرون آمد و ابواب علم و معرفت را به روی کثیری از طالبان علوم باز نمود، اصحاب خاص و چهره‌های مستعد پای درس آن حضرت از مبانی علمی امامت بهره‌های عمیق بردند.

امام یافعی یمنی در تاریخ خود آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل تألی نداشته و حد و مرزی برای علوم عالیه و دانش امام صادق(ع) نبود. جابر بن حیان پانصد رساله تألیف نمود، بزرگان فقه و اعلام اهل سنت از شاگردان محفل امام صادق(ع) بودند، ابوحنیفه و مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحق و یحیی بن سعید قطان و سفیان بن عینیه و سفیان ثوری و دیگران هر یک به قدر استعداد خود از محضر امام صادق(ع) بهره‌ها بردند، نتیجتاً ظهور حقیقت تشیع بی‌پرده و تمامیت تشیع آشکار و معارف آل محمد که از رسول خدا سرچشمه گرفته بود به وسیله امام صادق(ع) علنی و آشکار گردید؛ لذا این مذهب به نام جعفری نامیده شد و الا ائمه قبل و بعد از ایشان متناسب با شرایط عصر خود از هیچ مجاهده و تلاشی فروگذار نکردند ولی جو خفقان و مزاحمت‌های خلفای معاصر آنها مجال برای پرتو افشانی ذاتی و عمیق به آنها نمی‌داد. ولی در مظلومیت این امام همام همین بس که امامی با این عظمت که دوست و دشمن به اعلم و اکمل و افضلیت ایشان اذعان دارند و بعضی از ائمه مذاهب اهل سنت از محضرش بهره علمی برده‌اند نام شریفش حتی در شمار ائمه اربعه آنها هم قرار ندارد، چون از عترت و اهل‌بیت پاک رسول خدا می‌باشد، تعصب جاهلی در بین علمای وابسته به خلفای عباسی و اموی آنچنان مثل ابرهای متراکم سیاه و ظلمانی بود که خورشید فضائل این امام را در صحنه فقه و فتوا کنار زدند، حتی علمایی مثل بخاری و مسلم حاضر نشدند روایات امام صادق(ع) را در کتب خود نقل کنند، ولی این کتب معتبر نزد اهل سنت از ابوهریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عده جعال کذاب نقل روایت شده، ابن البیع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان«که ابن ملجم مرادی را مدح کرده است» روایت نقل کرده و حال آنکه از امام باقر(ع) و صادق(ع) و سایر بنی‌الزهرا روایتی ذکر نکرده است.[۱۹۶]

منابع

پانویس

  1. کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۰.
  2. برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۰۹ - ۲۱۵؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۶ - ۵۸.
  3. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۹۷.
  4. وکیع، اخبار القضاة، ج۳، ص۷۷.
  5. نجاشی، رجال، ص۱۲ – ۱۳.
  6. مفید، الاختصاص (منسوب)، ص۲۰۱؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۸۶.
  7. مفید، الاختصاص (منسوب)، ص۶۶؛ ر.ک: طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۶.
  8. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷۹.
  9. مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۷۵-۷۶؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۵۶.
  10. مفید، الامالی، ص۳۳.
  11. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۷۴۱ و ۷۴۶.
  12. ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۹ – ۱۷۱.
  13. مجلسی، بحارالانوار، ج۳، ص۱۵۲، ج۱۰۲، ص۳۷.
  14. طوسی، الفهرست، ص۱۵۵.
  15. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۹۸.
  16. حلی (محقق)، المعتبر، ج۱، ص۲۶.
  17. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷۹. قَرشی رقم راویان را ۳۶۵۲ تن و شبستری ۳۷۵۹ نفر را در سه جلد فهرست کرده است؛ شریف قَرشی، موسوعة الامام صادق(ع)، ج۶، همه صفحات و شبستری، الفائق فی روات و اصحاب الامام لاصادق(ع)، ج۱، ص۲۱ - ۶۹۹؛ ج۲، ص۵ - ۶۹۱؛ ج۳، ص۵ - ۵۳۵.
  18. شهید اول، ذکری، ج۱، ص۵۸.
  19. طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۲۰۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۴۳؛ ابن طاووس، فتح الابواب، ص۶۴؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۳۱۸؛ شهید اول، ذکری، ج۱، ص۵۸.
  20. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص۳۹.
  21. امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۶۸ - ۶۶۹.
  22. نجاشی، رجال، ص۱۰۱ و ۲۱۳؛ نک: آقابزرگ، الذریعه، ج۲، ص۴۸۵.
  23. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص۱۵۹؛ ابن طاووس، فرج المهموم، ص۱۱ - ۲۱؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳، ص۱۵۲.
  24. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۹۹.
  25. کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۹ - ۲۴۱.
  26. آقابزرگ، الذریعه، ج۵، ص۱۲۰ - ۱۲۱.
  27. بحرانی، الکشکول، ج۲، ص۸۴.
  28. ابن بسطام، طب الائمه(ع)، ص۴ - ۱۳۹ در باب‌های مختلف.
  29. ابن شهرآشوب، مناقب، ج۳، ص۳۸۲؛ نک: مجلسی، بحارالانوار، ج۵۹، ص۱۱۸.
  30. صدوق، الاعتقادات، ص۱۱۵ - ۱۱۶.
  31. مسعودی، «روایات طبی، تبار و اعتبار»، علوم حدیث، سال ۲۳، ش۸۷، ص۳ - ۲۳.
  32. نجاشی، رجال، ص۴۳۳.
  33. مجلسی، بحارالانوار، ج۹۰، ص۱ - ۹۷.
  34. قمی، تفسیر، ص۶ مقدمه آقابزرگ تهرانی.
  35. آقابزرگ، الذریعه، ج۴، ص۲۴۵؛ ج۲۰، ص۱۹۰.
  36. ابن طاووس، الامان من أخطار الاسفار، ص۹۲؛ شهید ثانی، کشف الریبه، ص۶۹.
  37. مجلسی، بحارالانوار، ج۳۲، ص۱؛ ر.ک: آقابزرگ، الذریعه، ج۲۱، ص۱۱۱.
  38. کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۷۰.
  39. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۳۰۱.
  40. نک: محقق داماد، الرواشح السماویة، ص۱۲۷.
  41. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۰۰.
  42. برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۶۸.
  43. طوسی، الاستبصار، ج۱، ص۱۰۰؛ همو، تهذیب، ج۱، ص۱۰۸ و ۴۶۹.
  44. شهید ثانی، کشف الریبه، ص۸۶ - ۹۶؛ همو، رسائل، ص۳۲۸ - ۳۳۳.
  45. ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۶ – ۳۳۹.
  46. ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۳۹ - ۳۴۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۹۳، ص۲۰۴.
  47. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۳۰۳.
  48. کلینی، الکافی، ج۵، ص۸۶.
  49. کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۵۸.
  50. کلینی، الکافی، ج۸، ص۲ - ۱۴. محمد باقر انصاری این نامه را با همکاری انتشارات دلیل ما در ۶۴ صفحه منتشر کرده است.
  51. ابن شعبه، تحف العقول، ص۳۰۱ - ۳۰۹.
  52. صفار، بصائر الدرجات، ص۵۵۶.
  53. برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۰۹ - ۲۱۰.
  54. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۷۵؛ نک: امین، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۱، ص۷۱.
  55. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۳۰۳.
  56. بحار الأنوار، ج۶۵، ص۱۴۹.
  57. بحار الأنوار، ج۲، ص۶۴.
  58. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۷۶.
  59. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۷۲.
  60. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۰۱
  61. پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۲۵۰؛ وسایل، ج۱۸، ص۴۰.
  62. پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۳۵۶.
  63. بحار الأنوار، ج۲، ص۲۱۹.
  64. بحار الأنوار، ج۲، ص۱۸۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۰.
  65. حلیة الاولیاء، ج۳، ص۱۹۷؛ الموفقیات، ص۷۶.
  66. وسایل، ج۱۸، ص۱۶.
  67. رجال کشی، ص۱۷۰.
  68. «با آن دسته از اهل کتاب که به خداوند و به روز بازپسین ایمان نمی‌آورند و آنچه را خداوند و پیامبرش حرام کرده‌اند حرام نمی‌دانند و به دین حق نمی‌گروند جنگ کنید تا به دست خود با خواری جزیه بپردازند» سوره توبه، آیه ۲۹.
  69. رجال کشی، ص۱۷۰.
  70. «زکات، تنها از آن تهیدستان و بیچارگان و مأموران (دریافت) آنها و دلجویی‌شدگان و در راه (آزادی) بردگان و از آن وامداران و (هزینه) در راه خداوند و از آن در راه‌ماندگان است که از سوی خداوند واجب گردیده است و خداوند دانایی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۶۰.
  71. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۲۱۵.
  72. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۰۴
  73. بحار الأنوار، ج۲۳، ص۲۸۹.
  74. صواعق، باب وصیة النبی، ص۱۳۵.
  75. نقل از شب‌های پیشاور، ص۵۷۲.
  76. «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در می‌گذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.
  77. ترجمه الغدیر، ج۶، ص۲۲.
  78. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۲، ص۵۵۴
  79. شرف الدین، المراجعات، ص۲۵۵.
  80. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۱۲
  81. «از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  82. کافی، ج۵، ص۲۹۰.
  83. رجال کشی، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۴۱۰.
  84. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۱۸
  85. پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۱۱۴.
  86. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۲۱
  87. «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک می‌برند؟» سوره نساء، آیه ۵۴.
  88. بحار الأنوار، ج۲۳، ص۲۸۶.
  89. «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
  90. امالی صدوق، ص۶۱۱؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۶۷.
  91. رجال کشی، ص۳۰۴.
  92. شریف قرشی، زندگانی امام کاظم، ج۲ ص۴۲۶.
  93. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۲۳
  94. فرائد بحث حجیت - امامت در پرتو کتاب و سنت ص۱۱۴.
  95. «امروز چیزهای پاکیزه بر شما حلال است و غذای اهل کتاب برای شما حلال است و غذای شما برای آنان حلال است» سوره مائده، آیه ۵.
  96. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۵۴؛ رجال کشی، ص۲۴۹.
  97. تاریخ تمدن اسلام، ص۹۱۴؛ معانی الأخبار مقدمه، ص۹.
  98. بحار الأنوار، ج۲، ص۲۱۹؛ رجال کشی، ص۱۹۵.
  99. «و به آنهایی که مشرکان به جای خداوند (به پرستش) می‌خوانند دشنام ندهید تا آنان (نیز) از سر دشمنی به نادانی خداوند را دشنام ندهند» سوره انعام، آیه ۱۰۸.
  100. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۰۹.
  101. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۱۰.
  102. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۵۴.
  103. مائه و خمسون صحابی مختلق، ص۳۶.
  104. ترجمه الغدیر، ج۱۰، ص۱۳۹.
  105. کامل ابن اثیر، ج۶، ص۷؛ بحار الأنوار، ج۵۵، ص۳۵۷.
  106. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۲۶
  107. «کسانی را که به سوی آنان هجرت کرده‌اند، دوست می‌دارند و در دل به آنچه به مهاجران داده‌اند، چشمداشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمی‌گزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
  108. «و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند» سوره انسان، آیه ۸.
  109. «و آنان که چون بخشش کنند نه گزافکاری می‌کنند و نه تنگ می‌گیرند و (بخشش آنها) میانگینی میان این دو، است» سوره فرقان، آیه ۶۷.
  110. «و (هنگام بخشش) نه دست خود را فرو بند و نه یکسره بگشای که نکوهیده دریغ خورده فرو مانی» سوره اسراء، آیه ۲۹.
  111. «(یوسف) گفت: مرا بر گنجینه‌های این سرزمین بگمار که من نگاهبانی دانایم» سوره یوسف، آیه ۵۵.
  112. «و ز هر داننده‌ای داناتری هست» سوره یوسف، آیه ۷۶.
  113. کافی، ج۵، ص۶۵؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۲۳۷.
  114. «بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (نیز) روزی‌های پاکیزه را، حرام کرده است؟» سوره اعراف، آیه ۳۲.
  115. کافی، ج۶، ص۴۴۳؛ وسائل الشیعه، ج۳، ص۳۵۱.
  116. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۶۱؛ وسایل، ج۳، ص۳۴۹.
  117. وسایل، ج۳، ص۳۵۰.
  118. تحفة الابرار، ص۱۹۰.
  119. وسایل، ج۳، ص۳۴۸، ح۷.
  120. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۳۷
  121. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۸۷.
  122. محمد طه نجف، اتقان المقال فی علم الرجال، ص۳۶۸.
  123. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۸۸.
  124. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۴۲.
  125. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۷۸.
  126. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۷۹.
  127. «بلکه (فرشته‌ها تنها) بندگانی ارجمندند * در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۶-۲۷.
  128. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۲۵.
  129. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۴۸.
  130. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۴۴.
  131. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۶۸.
  132. کافی، ج۴، ص۴۶۴.
  133. اختیار معرفة الرجال، ص۵۳۰.
  134. ابن عساکر به نقل از طبری، ج۱۵؛ تهذیب الکمال، ج۵، ص۹۲؛ رجال کشی، ص۳۲۵.
  135. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۷۱.
  136. دعائم الإسلام، ص۶۴.
  137. شریف قرشی، زندگانی امام کاظم، ص۸۳.
  138. اغانی، ج۲۰، ص۱۰۷.
  139. اختیار معرفة الرجال، ص۱۳۶.
  140. بحار الأنوار، ج۲، ص۲۵۰.
  141. امالی شیخ مفید، ص۲۷.
  142. تاریخ جرجان، ص۳۲۲.
  143. اختیار معرفة الرجال، ص۳۰۰.
  144. رجال کشی، ص۳۰۱.
  145. مستدرک الوسایل، ج۱۲، ص۳۱۵؛ رجال کشی، حدیث ۵۲۵.
  146. امالی طوسی، ج۲، ص۲۶۴.
  147. مستدرک، ج۱۲، ص۳۱۵.
  148. تراثنا، شماره ۱۲، ص۱۷.
  149. تراثنا، شماره ۱۲، ص۱۸.
  150. مفاتیح الاسرار، ص۲۶.
  151. بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۶۵.
  152. اختیار الرجال، رقم ۵۲۶.
  153. اختیار الرجال، رقم ۵۴۱.
  154. اختیار الرجال، رقم ۵۴۷.
  155. اختیار الرجال، رقم ۵۲۷.
  156. الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعه، ج۴، ص۱۵۵.
  157. شریف قرشی، زندگانی امام کاظم، ج۲، ص۲۳۴.
  158. «عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ(ع) وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ قَبْلَ أَوَانِ بُلُوغِهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا هَذَا الَّذِي يَسْمَعُ مِنْ أَبِيكَ إِنَّهُ أَمَرَنَا بِوَلَايَةِ أَبِي الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع) مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَنْبِيَاءَ عَلَى النُّبُوَّةِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا أَنْبِيَاءَ وَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْإِيمَانِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا مُؤْمِنِينَ وَ اسْتَوْدَعَ قَوْماً إِيمَاناً فَإِنْ شَاءَ أَتَمَّهُ وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ وَ إِنَّ أَبَا الْخَطَّابِ كَانَ مِمَّنْ أَعَارَهُ اللَّهُ الْإِيمَانَ فَلَمَّا كَذَبَ عَلَى أَبِي سَلَبَهُ اللَّهُ الْإِيمَانَ قَالَ فَعَرَضْتُ هَذَا الْكَلَامَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ فَقَالَ لَوْ سَأَلْتَنَا عَنْ ذَلِكَ مَا كَانَ لِيَكُونَ عِنْدَنَا غَيْرُ مَا قَالَ». بحار الأنوار، ج۶۶، ص۲۱۲.
  159. رجال کشی، ص۲۱۹.
  160. «و اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست» سوره زخرف، آیه ۸۴.
  161. «ای پیامبران! از چیزهای پاکیزه بخورید و کاری شایسته کنید که من به آنچه می‌کنید دانایم» سوره مؤمنون، آیه ۵۱.
  162. اصول کافی، ج۲، ص۱۲؛ پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص۳۰۸؛ اختیار الرجال، رقم ۵۵۱.
  163. بحار الأنوار، ج۲، ص۶۴.
  164. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۴۴
  165. در محضر استاد، ج۲، ص۱۲۰.
  166. اخبار و آثار ساختگی، ص۱۵۵.
  167. کمپانی، امام صادق(ع)، ص۱۲۹.
  168. «شما از سر شهوت به جای زنان به سراغ مردان می‌روید بلکه شما قومی گزافکارید» سوره اعراف، آیه ۸۱.
  169. در محضر استاد، ج۲، ص۲۲۴؛ تفسیر قرطبی، ج۱، ص۹۴.
  170. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۱۳۰.
  171. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۴۰۳.
  172. «هر ناسپاس ستیزه‌جو را در دوزخ افکنید!» سوره ق، آیه ۲۴.
  173. بحار الأنوار، ج۴۷، ص۳۵۸.
  174. کفایة الخصام، ص۳۵۸.
  175. امالی مفید، ص۱۴؛ بحار الأنوار، ج۴۷، ص۴۰۲.
  176. «ای ابلیس! چه چیز تو را از فروتنی برای چیزی که به دست خویش آفریدم، باز داشت؟ سرکشی کردی یا از والا رتبگانی؟» سوره ص، آیه ۷۵.
  177. «و با یاوری خویش از شما پشتیبانی کرد» سوره انفال، آیه ۲۶.
  178. «عَنِ الصَّادِقِ(ع) قَالَ يَا يُونُسُ‏ مَنْ‏ زَعَمَ‏ أَنَ‏ لِلَّهِ‏ وَجْهاً كَالْوُجُوهِ‏ فَقَدْ أَشْرَكَ‏ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَّهِ وَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ». بحار الأنوار، ج۶۳، ص۲۶.
  179. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۶۰
  180. تهذیب التهذیب، ج۲، ص۱۰۴.
  181. میزان الاعتدال، ج۱، ص۴۱۴.
  182. ترجمه الغدیر، ج۶، ص۱۷.
  183. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۶۷
  184. تاریخ کوفه، ص۴۰.
  185. التوسل و الوسیله، ص۵۲.
  186. تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۲۰۹.
  187. شرح موطاء زرقانی، ج۲، ص۸.
  188. خطط مقریزی، ج۴، ص۱۴۴.
  189. مناقب، ج۴، ص۳۰۰.
  190. شریف قرشی، زندگانی امام کاظم، ج۲ ص۱۸۵.
  191. امالی شیخ مفید، ص۱۳۵.
  192. المراجعات، ص۴۹۶.
  193. المراجعات، ص۴۹۷.
  194. المراجعات، ص۴۹۹.
  195. المراجعات، ص۵۰۶.
  196. راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۲۷۵