عبدالله بن عباس در تاریخ اسلامی
مقدمه
او فرزند عباس عموی پیامبر اسلام (ص) و پسر عموی علی بن ابیطالب (ع) است. وی دارای فضائل زیادی بوده و مخصوصاً از نظر علم و دانش در میان صحابه و یاران پیامبر (ص) بینظیر بود.
عبدالله سه سال قبل از هجرت در ایامی که پیامبر (ص) و بنی هاشم در شعب ابی طالب در محاصره بودند، در شعب متولد شد[۱]. پس از تولد، او را به حضور پیامبر (ص) آوردند و حضرت با آب دهان مبارک خود کامش را برداشت و دربارهاش دعا فرمود[۲].
نقل شده، عبدالله دو بار جبرییل را که هنگام نزول وحی در خدمت رسول خدا (ص) بود، دیده است [۳]. حضرت درباره او دعا کرد که ناشر اسلام، بنده صالح خدا، عالم در علم فقاهت، عالم به تأویل قرآن و صاحب حکمت در دین خدا باشد.
او در جمل و صفین در رکاب امیرمؤمنان (ع) جنگید و در صفین یکی از سرداران سپاه بود و امام (ع) نیز به او علاقه داشت[۴].
او پنج پسر داشت؛ عباس که بزرگترین فرزندش بود و لقب او اعنق بود. فرزندان دیگرش محمد، فضل و عبدالرحمن و علی بودند. علی که از همه کوچکتر بود، با هوشیاری خود پیشرفت بسیاری کرد[۵].[۶]
علم و دانش ابن عباس
با اینکه عبدالله بن عباس پیامبر (ص) را جز در سنین کودکی درک نکرد (او در هنگام رحلت رسول خدا سیزده یا پانزده ساله بود)[۷] ولی به خاطر کوشش و جدیت در طلب علم و دانش از محضر رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان (ع) و کشف رموز و دقائق قرآن به او بحر و حبر الامه و ترجمان القرآن و سلطان المفسرین میگفتند و او اولین کسی بود که برای قرآن مجید تفسیر گفت و در این باره گوی سبقت را از دیگران ربود و نخبگان تفسیر افتخار شاگردی او را داشتند[۸].
او این مقام را به خاطر روشنبینی و آیندهنگری به دست آورد. یکی از اصحاب پیامبر (ص) میگوید: پس از رحلت پیامبر (ص) عبدالله بن عباس به من گفت: "بیا نزد اصحاب پیامبر (ص) برویم و از ایشان علم و دانش و آنچه را که سایر افراد از پیامبر شنیده و یاد گرفتهاند، بیاموزیم". به او گفتم: فکر میکنی با وجود این همه رجال و بزرگان صحابه مسلمانان به مثل من و تو محتاج شوند و از تو استفاده کنند؟!
اما عبدالله به پرسیدن و آموختن حدیث ادامه داد. خود او میگوید: اگر میشنیدم شخصی حدیثی میداند که من آن را نشنیدهام، به در خانهاش میرفتم و کنار در عبایم را پهن کرده، روی آن مینشستم؛ باد خاکهای کوچه را بر سرم میریخت ولی منتظر میشدم تا صاحبخانه بیرون بیاید. هنگامی که او از خانه بیرون میآمد و مرا میدید، عذرخواهی میکرد و میگفت: ای پسر عموی پیامبر، برای چه اینجا آمدهای؟ چرا کسی را نفرستادی تا من به نزد تو بیایم؟ میگفتم: سزاوارتر است که برای کسب علم من به حضور تو بیایم. طولی نکشید که آن مرد دید مردم به دور من جمع شدهاند و از من علم و حدیث میآموزند. در این موقع او گفت: این جوان از من عاقلتر بود [۹].
ابن عباس نه تنها در فقه و حدیث عالم بود بلکه در تفسیر و تأویل قرآن نظیر نداشت در شناخت اشعار عربی و علم انساب و حساب و ریاضیات و تاریخ نیز استاد بود. او جامع علوم حلال و حرام بود و به دویست سؤال نافع بن ازرق خارجی که درباره تفسیر قرآن پرسیده بود، جواب متقن داد و در هر جوابی به یکی از اشعار عرب استشهاد کرد[۱۰].
او در هر دانشی شاگردانی داشت و هر روز درباره یکی از موضوعات صحبت میکرد؛ یک روز درباره فقه و روز دیگر درباره حدیث و سومین روز درباره تفسیر و تأویل و روزی هم درباره تاریخ و اشعار عرب به بحث میپرداخت. عبدالله بن عتبه میگوید: دانشمندی را ندیدم که در حضور وی اظهار تواضع نکند! هر که درباره هر موضوعی از او میپرسید، جواب مسألهاش را را میشنید.
نقل شده، پیامبر (ص) در خانه خالهاش میمونه که همسر پیامبر (ص) نیز بود، دربارهاش دعا فرمود زیرا عبدالله از اول شب آب وضوی حضرت را آماده کرده بود، پیامبر (ص) فرمود: خدایا! او را به احکام دین عالم گردان و تأویل قرآن را به او بیاموز[۱۱]. با اینکه حضرت فرمود: خدایا! او را مبارک و در زمره بندگان نیکوکار خود قرار ده[۱۲].
از ابن عباس پرسیدند: مصداق فضل و رحمت خدا در این آیه ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ﴾[۱۳] چیست؟ گفت: "منظور از فضل خدا، رسول اکرم (ص) و منظور از رحمت خدا علی (ع) است[۱۴].
همچنین از او پرسیدند: منظور خدا از صالح المؤمنین در آیه ﴿وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ﴾[۱۵] کیست؟ گفت: "و همانا او علی بن ابیطالب (ع) است"[۱۶].
مقام علمی ابن عباس به جایی رسیده بود که در میان صحابه منکر نداشت و هرگاه فقها درباره آیه یا روایت و حکمی اختلاف میکردند، پس از بحث زیاد به گفته او برمیگشتند[۱۷] تا جایی که محمد حنفیه پسر امیرمؤمنان هنگام مرگ عبدالله چنین گفت: "امروز عالم ربانی این امت از دنیا رفت"[۱۸].[۱۹]
ابن عباس و نقل روایت از پیامبر (ص)
ابن عباس از پیامبر (ص) روایاتی را هم نقل میکند. از جمله میگوید: رسول خدا (ص) به من فرمود: "ای فرزند، به تو کلماتی میآموزم آنها را حفظ کن؛ خدا را رعایت کن تا خدا تو را رعایت کند. خدا را در نظر دار تا او را در مقابل خود ببینی، هرگاه از کسی تقاضا میکنی از او تقاضا کن و هرگاه کمک خواستی، از او کمک بخواه. بدان که اگر تمام مردم بخواهند سودی به تو رسانند، جز آنچه خدا خواسته نمیتوانند و اگر بخواهند ضرر و آسیبی به تو وارد کنند، جز آنچه اراده خداست، نمیتوانند. در مقابل اراده خدا قلمها خشک و دفترها برچیده میشود[۲۰].
همچنین ابن عباس روایت میکند: هنگامی که آیۀ: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[۲۱]، نازل شد، رسول اکرم (ص) فرمود: "همانا منذر منم و هادی علی (ع) است و با او هدایت شوندگان هدایت میشوند"[۲۲].
همچنین او از رسول خدا (ص) نقل کرده که فرمود: "در قرآن جایی نیست که عبارت ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[۲۳] آمده باشد مگر اینکه علی (ع) شریفترین مصداق آن و امیر آنان است. در حالی که به تمام اصحاب در آیات مختلف عتاب شده، اما از علی (ع) جز به خیر یاد نشده است"[۲۴].
خود او نقل میکند: نزد رسول خدا بودیم که علی بن ابیطالب به نزد ما آمد. در این هنگام رسول اکرم رو به علی کرد و فرمود: همانا تو زیبای ناشناخته آنان هستی[۲۵].[۲۶].[۲۷]
همدلی ابن عباس با امیرالمؤمنین (ع)
ویژگی روحی ابن عباس بسیار به امام علی (ع) نزدیک بود و حضرت نیز رفتار او را میپسندید و این موضوع را حتی دشمنان دریافته بودند.
نقل شده، در هنگام جنگ صفین معاویه به عمروعاص گفت: "جنگ و کشتار بیحد ما را از پا درآورد. رئیس مردم عراق و حجاز پس از علی، عبدالله بن عباس است، اگر نامهای برایش بنویسی و او را همراه خود سازی، علی (ع) از گفته او خارج نمیشود".
عمروعاص گفت: "ابن عباس فریفته نمیشود؛ طمع در او همان طمع در علی است. اگر توانستی علی را فریب دهی، او را هم میتوانی". معاویه گفت: "در هر حال نامهای برایش بنویس تا ببینیم نتیجه چیست".
عمروعاص نیز نامهای بدین مضمون برای او نوشت: "شرایطی که من و تو در آن قرار گرفتهایم، اولین موردی نیست که بلا در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی هستی، پس مواظب باش آنچه پیش خواهد آمد از آنچه تاکنون بوده است بهتر باشد. به خدا سوگند، این جنگ برای ما و شما زندگی و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر شام نابود شود نابودی عراق را در پی خواهد داشت و اگر عراق نابود شود، نابودی شام را در پی خواهد داشت، بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست؛ ما نمیگوییم ای کاش! جنگ برمیگشت، بلکه میگوییم ای کاش! جنگ هرگز به وجود نمیآمد. کسی نیست که زندگی را دوست نداشته باشد. مردم دوره ما سه گروه هستند: یا آمری است که از وی پیروی میکنند و یا مأموری است که اطاعت میکند و یا مشاوری است که در کار خود درستکار است؛ اما از گناهکار نادان نباید پیروی کرد".
وقتی نامه عمرو به دست عبدالله رسید، نامه را نزد علی (ع) آورد و برای ایشان خواند. حضرت فرمود: "خدا بکشد عمرو را، پاسخ او را بده". ابن عباس نیز در پاسخ عمرو چنین نوشت: "در میان عرب کسی را همچون تو این قدر کم حیا ندیدم. تو برای هوای نفس به معاویه پیوستی و دین خود را به بهای اندکی به او فروختی و مردم را بدون سنجش، در کاری دشوار وارد کردی تا خلافت را تصاحب کنی. آتش جنگ را افروختی و خود را اهل ورع و تقوا نشان دادی. در این جنگ، معاویه همچون علی نیست؛ علی (ع) این جنگ را به حق شروع کرد در حالی که معاویه آن را به خاطر سرکشی آغاز کرد. مردم عراق با علی (ع) بیعت کردند، در حالی که او از آنان بهتر بود و مردم شام با معاویه بیعت کردند، در حالی که آنان از معاویه بهترند. من و تو نیز در این میان برابر نیستیم؛ من خدا را میخواهم و تو مصر را، تو چیزی را که تو را از من دور کرده است، میشناسی و من چیزی را که تو را به معاویه نزدیک کرده، نمیشناسم. اگر به شری وارد شوی، نمیتوانی ما را فریب دهی و اگر به خیری وارد شوی، نمیتوانی از ما جلو افتی". هنگامی که جواب عبدالله به عمرو رسید، آن را نزد معاویه برد. آنها پس از آنکه نامه را خواندند، از کار خود پشیمان شدند. پس عمر و به معاویه گفت: "این است نتیجه آنچه که مرا بدان مأمور ساختی؛ مگر ندانستهای که قلب ابن عباس و قلب علی (ع) یکی است[۲۸].
در ماجرای حکمیت جنگ صفین نیز امیرمؤمنان (ع) فرمود: اشعری، عمرو عاص را به حکومت منصوب خواهد کرد، چون به رأی او اطمینان دارد و تنها کسی که میتواند حریف عمرو باشد، ابن عباس است؛ زیرا هر گرهای که عمرو بزند، او باز میکند، و هر گرهای که عمرو باز کند، عبدالله میبندد. هر امری را او محکم کند، عبدالله سست میکند و هر چه را که او سست کند، ابن عباس محکم میکند. ولی مخالفانی که بعدها بر حضرت خروج کردند، به حکومت ابن عباس راضی نشدند و گفتند: میان تو و ابن عباس فرقی نمیبینیم، حاکم باید کسی باشد که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد[۲۹].
همچنین پس از داستان حکمیت و فریب خوردن ابوموسی، علی (ع) در تعقیب نماز صبح و مغرب، معاویه، عمروعاص، ابوموسی، حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد، ضحاک بن قیس و ولید بن عقبه را لعنت میکرد؛ چون این مطلب به گوش معاویه رسید او نیز در تعقیب نماز، علی و حسین (ع)، عبدالله بن عباس، قیس بن سعد بن عباده و مالک اشتر را لعن میکرد[۳۰].
آنچه بیشتر از هر چیز کثرت علاقه و محبت امام را نسبت به ابن عباس نشان میدهد، آن است که علی (ع) در جنگ صفین ابن عباس و عباس بن ربیعه هاشمی را از رفتن به میدان جنگ بدون اذن خود منع کرده بود، چون میدانست به خاطر نزدیکی این دو نفر به ایشان، معاویه در نابود کردنشان خیلی کوشش میکند. خود آن حضرت نیز میفرمود: به خدا قسم، معاویه دوست دارد از بنی هاشم نفسکشی باقی نماند تا بتواند نور خدا را خاموش کند"[۳۱].
ارتباط عبدالله بن عباس با امیرالمؤمنین (ع) به قدری نزدیک بوده است که حضرت امیر (ع) خطبه شقشقیۀ[۳۲] خود را که سراسر انتقاد از غاصبین حق خود است، تنها در حضور عبدالله بیان کردند و این موضوع یکی از موارد تقرب داشتن عبدالله بن آن حضرت است[۳۳].[۳۴]
اعتقاد ابن عباس به امامت علی بن ابیطالب (ع)
ابن عباس به امیرمؤمنان (ع) علاقه و اعتقاد خاصی داشت و این علاقه و عقیده از تاریخ زندگی او مخصوصاً از مباحثاتی که با مخالفین آن حضرت کرده آشکار است. روزی ابن عباس از کنار جمعی عبور میکرد که درباره علی (ع) صحبت میکردند و به ایشان دشنام میدادند! پس به ایشان نزدیک شد و گفت: "کدامتان به خدا دشنام میدادید؟" گفتند: به خدا پناه میبریم که به خدا ناسزا بگوییم. ابن عباس گفت: کدامتان به پیامبر (ص) ناسزا میگفتید؟ آنها گفتند: کسی به پیامبر (ص) دشنام نمیداد. ابن عباس گفت: "چه کسی به علی (ع) دشنام میداد؟" گفتند: آری این مطلب بیان شد.
ابن عباس گفت: "خدا را شاهد میگیرم که از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: هر که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته و هر که به علی (ع) ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته است. پس همگی شرمنده شده، سرها را از حیا فرود آوردند[۳۵].
هنگامی که امام علی (ع)، عبدالله بن عباس را به نمایندگی خود نزد خوارج و نهروانیان فرستاد، ابن عباس نزد آنان آمد و گفت: "چرا بر علی (ع) ایراد میگیرید، در حالی که او پسر عموی رسول خداست و مقامی رفیع نزد او دارد؟"
گفتند: سه ایراد بر علی (ع) داریم. ابن عباس گفت: "آن ایرادها چیست؟" گفتند: اول اینکه چرا حکمیت را قبول کرد؟ در حالی که خدا در قرآن میفرماید: ﴿ِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[۳۶]. دوم اینکه جنگ کرد اما در جنگ نه اسیری گرفت و نه غنیمتی برداشت؛ اگر دشمنش در جنگ، کفار بودهاند، اموالشان حلال بود، باید برمیداشت و اگر مؤمنین بودند که جنگ با آنان و ریختن خونشان بر علی حرام بود. سوم اینکه چرا خود را امیرمؤمنان نخواند (پس اگر امیرمؤمنان نبود، امیر کافران بود؟)
عبدالله بن عباس گفت: "آیا اگر برای شما از کتاب الهی و سنت نبوی دلیل بیاورم، قبول میکنید و از اشکالاتتان باز میگردید؟" گفتند: بله. ابن عباس گفت: "اما اینکه میگویید چگونه حَکَم در بین مردم را قبول کرد، خدا در قرآن مجید میفرماید: ﴿يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[۳۷] و یا میفرماید: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا﴾[۳۸]؛ پس شما را قسم میدهم، آیا وجود حکم در حفظ جان و مال مردم لازمتر است یا در خصوص نزاع در مسایل کم ارزشتر؟" گفتند: البته حکم در خصوص جان و مال مردم.
ابن عباس افزود "و اما اینکه میگویید چگونه جنگ کرد، در حالی که اسیری نگرفت و غنیمتی برنداشت، آیا شما مادرانتان را اسیر میکنید؟ خداوند میفرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾[۳۹]. و علی (ع) در جنگ جمل نه عایشه را اسیر نمود و نه غنیمتی برداشت. و اما اینکه میگویید چرا خود را امیرمؤمنان نخواند، روزی که رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: " بنویس این معاهدهای است بین محمد رسول خدا (ص) و قریش... "؛ آنها گفتند: قسم به خدا اگر میدانستیم تو رسول خدایی که با تو جنگ نمیکردیم؛ پس بنویس محمد بن عبدالله (ص)؛ رسول خدا فرمود: " قسم به خدا که من رسول خدایم، اگرچه تکذیبم نمایید، ولی یا علی بنویس محمد بن عبدالله. " در حالی که رسول خدا (ص) از علی (ع) افضل بود ولی از نوشتن رسول خدا منصرف شد؛ پس چه ایرادی بر علی (ع) است که خود را امیرمؤمنان نخواند؟"
سخن که به اینجا رسید، بیست هزار نفرشان برگشتند و از جنگ منصرف شدند و چهار هزار نفر باقی ماندند و همه کشته شدند[۴۰].
همچنین نقل شده که شخصی از وی پرسید: علی (ع) چطور آدمی بود؟
ابن عباس پاسخ داد: "او کسی است که به دو قبله نماز خواند و دو بار بیعت کرد؛ یک لحظه بت نپرستید و در ایام تاریک جاهلیت گرد قمار و شراب نگردید. به فطرت الهی متولد شد و یک لحظه نیز به خدا مشرک نشد".
سؤال کننده گفت: "اینها مقصودم نبود؛ در این باره پرسیدم که شمشیر روی شانه نهاد و به بصره رفت و چهل هزار نفر؟! را کشت و سپس به شام رفت و چه بسیار از مردم عرب که به وسیله یکدیگر کشته شدند از آنجا به نهروان برگشت و همه نهروانیان را از دم شمشیر گذراند".
ابن عباس گفت: "در نظر تو علی (ع) داناتر است یا من؟" سؤال کننده گفت: "اگر علی را از تو داناتر میدانستم، از شما سؤال نمیکردم". ابن عباس برآشفت و به او گفت: "مادرت در عزایت بگرید! چگونه خیال کردهای؟ با آنکه من شاگرد علی (ع) هستم و علی (ع) شاگرد پیامبر (ص) است و علم پیامبر (ص) از علم خداست. دانش تمام اصحاب پیامبر (ص) در مقابل علم علی (ع) مانند یک قطره در مقابل هفت دریای بزرگ است"[۴۱].
نقل شده، روزی ابن عباس در حضور معاویه روایت رسول خدا (ص) را خواند که آن حضرت فرمود: "من نسبت به جانهای مؤمنان از خودشان اولی هستم و پس از من علی و حسن بن علی و حسین بن علی (ع) و فرزندان نهگانه او اولی هستند"[۴۲].
روزی معاویه به ابن عباس گفت: "علی بن ابیطالب (ع) را توصیف کن".
عبدالله گفت: "خدا از اباالحسن خشنود باشد. نشان هدایت و نمونه پرهیزگاری و چشمه عقل و دریای کرم و کوه درایت و مایه عظمت بود؛ مردم را به طریق هدایت میخواند، به دستاویز محکم خدا چنگ زده بود، از همه مؤمنان و پرهیزگاران نیکوتر بود و از همگان در فضیلت، گوی سبقت را ربوده بود. در فصاحت یگانه بود و به جز پیامبر خدا از همه برتر بود. کیست که همسنگ او باشد؟ پدر حسن و حسین (ع) بود، همسر بهترین زنان بود، قاتل شیران و دلیر میدان بود؛ کسی را چون او ندیدم و نخواهم دید و هر کس وی را به عیب منسوب دارد، تا روز رستاخیز لعنت خدا و بندگانش بر او باد"[۴۳].[۴۴]
ناراحتی ابن عباس از انحراف مسیر وصایت
ابن عباس از اینکه مسیر امامت و خلافت پس از رسول خدا (ص) منحرف شد، بسیار ناراحت بود و این ناراحتی را ابراز میکرد. سعید بن جبیر درباره حوادث هنگام رحلت رسول اکرم (ص) میگوید: قطرات اشک مانند مروارید بر گونههای عبدالله جاری بود و میگفت: پنجشنبه! چه پنجشنبهای! که پیامبر فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، ولی گفتند پیامبر هذیان میگوید".
هنگام رحلت رسول خدا (ص) وقتی که اتاق پر از جمعیت بود و عمر نیز در میان ایشان دیده میشد، پیامبر (ص) فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: "مرض پیامبر شدت یافته (هذیان میگوید)، قرآن برای ما کافی است". در میان جمعیت اختلاف شد؛ بعضی گفتند: بیاورید تا پیامبر (ص) نویسد و برخی هم گفته عمر را تأیید کردند و چون سر و صدا و اختلاف زیاد شد. پیامبر (ص) ناراحت شد و فرمود: "برخیزید و بروید". در این باره بود که ابن عباس همواره میگفت: تمام مصیبت وقتی پیش آمد که مانع شدند آنچه پیامبر (ص) میخواست بنویسد[۴۵].[۴۶]
ابن عباس و خاندان پیامبر (ص)
ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان و حسنین (ع) و عموم افراد خاندان پیامبر (ص) علاقه و محبت ویژهای داشت و این موضوع از دفاعهایی که در حکومت معاویه و یزید بن معاویه و عبدالله بن زبیر از خاندان نبوت میکرد، کاملا روشن است. ما به چند مورد به عنوان شاهد اشاره میکنیم.
- مسعودی میگوید: ابن عباس به حدی برای علی و حسنین (ع) گریه کرد که چشمانش نابینا شد [۴۷].
- زمانی که امیرالمؤمنین علی (ع) به شهادت رسید، امام حسن (ع) خطبهای خواند و در آن، پس از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا (ص) فرمود: "همانا در این شب کسی از دنیا رفت که در میان گذشتگان و آیندگان کسی در عمل بر او سبقت نخواهد گرفت. همراه با رسول خدا (ص) جنگید و جان او را حفظ کرد و در حالی که از دنیا میرفت جز هفتاد درهم چیزی از خود باقی نگذاشت که قصد داشت با آن خدمتکاری برای اهل خانهاش بخرد. پس بدانید بهترین نیکی مودت ما اهل بیت است". سپس در جای خود نشست. در این هنگام عبدالله بن عباس برخاست و گفت: "ای مردم، این، فرزند پیامبرتان و جانشین امامتان میباشد؛ پس با او بیعت کنید". و مردم برخاسته با حضرت بیعت کردند. امام کارگزاران را آماده و فرماندهان را تعیین نمود و عبدالله را نیز حاکم بصره قرار داد[۴۸].
- ابنشهرآشوب از مدرک بن ابی زیاد نقل میکند که گفت: ابن عباس را دیدم که برای حسن بن علی (ع) رکاب گرفت و او را سوار و جامههایش را مرتب کرد. و سپس برای حسین (ع) رکاب گرفت تا سوار شد و لباسهایش را مرتب کرد. به او گفتم: پسر عباس، چرا برای ایشان رکاب گرفتی با آنکه از آنها بزرگتری؟ او گفت: "ای نادان! نمیدانی ایشان چه کسانی هستند؟ این دو فرزندان پیامبرند. این نعمتی است که خدا بر من منت نهاده تا اینکه موفق شدم برایشان رکاب بگیرم"[۴۹].
- نقل شده، هنگامی که خبر وفات حسن بن علی (ع) به معاویه رسید، بیاندازه خوشحال شد و برای اظهار خوشحالی سجده کرد و به پیروی از او همه اهل مجلس معاویه سجده کردند. ابن عباس در این موقع در شام بود و وقتی از خوشحالی معاویه باخبر شد، نزد او رفت. معاویه به عنوان اطلاع یافتن او گفت: "ای پسر عباس، حسن بن علی مرد". ابن عباس گفت: "آری، ولی با مرگِ او خوبی از دنیا رفت؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۵۰]. و مکرر این جمله را بر زبان راند. سپس به معاویه گفت: "به من خبر رسیده که چه اندازه در مرگ وی اظهار خوشحالی کردی، ولی به خدا قسم، او را در قبر تو نخوابانیدند و مرگ تو را هم به عقب نمیاندازد. او از دنیا رفت، در حالی که بهتر از تو بود. اگر ما را به مصیبت او ملامت میکنی، مصیبت بزرگتر از آن را هم دیدهایم و آن مصیبت جدش رسول خداست که خدا مصیبتش را جبران کرد و بهترین جانشین و خلیفه را برای ما باقی گذاشت". سپس بیاختیار گریان شد و هر که را در مجلس بود گریاند، چنان که حتی معاویه هم گریان شد. پس از لختی سکوت و آرامش باز هم معاویه برای سرزنش به ابن عباس گفت: "شنیدهام بچههای کوچکی دارد". ابن عباس گفت: "تا وقتی که حسین زنده است، مشکلی نیست". معاویه گفت: "خدا به تو خیر دهد که از هر چه میپرسم، جوابش را آماده داری!"[۵۱].
- هنگامی که امام حسین (ع) به سوی عراق حرکت کرد، عبدالله بن عباس نزد حضرت آمد و حضرت را از رفتن به سوی عراق برحذر داشت و گفت که آنان قومی فریبکار هستند تا جایی که امام حسین (ع) به او فرمود: "ای پسر عمو همانا به خدا قسم، میدانم تو خیرخواهی مشفق هستی اما من قصد رفتن دارم"[۵۲].
- نقل شده، وقتی ابن زبیر حاکم شد، بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی بیعت کند لکن او زیر بار نرفت. خبر به یزید بن معاویه رسید که عبدالله با ابن زبیر بیعت نکرده است. او از این خبر شادمان شد و به ابن عباس اینگونه نوشت: "خبر یافتهام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده تا به اطاعت او در آیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی لکن تو زیر بار نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و به ما وفادار ماندهای و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است، از او فرمان بردهای؛ پس خدا به تو که خویشاوند من هستی، پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس میدهد و من هر چه را فراموش کنم از یاد نخواهم برد که با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیت به پیامبر خدا باشد شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف میرسند و این ملحد با زبان و گفتار فریبنده خود آنان را میفریبد؛ مراقب باش و ایشان را از حسن عقیده خود در اطاعت از من و رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان از تو بهتر فرمان میبرند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا از این بیبند و بار ملحد؛ و السلام".
پس عبدالله بن عباس به او این گونه نوشت: از عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه؛ اما بعد، نامهات درباره اینکه پسر زبیر مرا به سوی خود خوانده و من پیشنهاد او را رد کردهام؛ به من رسید. اگر آنچه را شنیدهای، درست هم باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه دوستی با تو را؛ لکن خدا است که نیت مرا میداند. تو گمان کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد!؟ به جانم سوگند، از حق ما که در دست داری جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که مردم را به یاری تو وادار کنم و از همراهی با ابن زبیر بازدارم، هرگز شادمانی و خوشحالی مباد برای تو با اینکه حسین بن علی (ع) را تو کشتهای؛ خاک بر دهان تو! به راستی از کمخردی تو است اگر نفست چنین نویدی به تو میدهد. تو در خور سرزنشی و هلاک سزای توست.
ای بیپدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنی عبدالمطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بیکفن در میان بیابان روی زمین انداختند، در حالی که بادها بر ایشان میوزید، تا اینکه خدا برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در ریختن خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند"[۵۳].[۵۴]
ابن عباس و معاویه
نقل شده، پس از آنکه خلافت معاویه پا برجا شد، او به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده و در راه به مدینه وارد شد. او در راه به گروهی از قریش برخورد و همه افراد به جز ابن عباس به احترام معاویه ایستادند. معاویه به ابن عباس گفت: "پسر عباس، چرا مانند سایر همراهانت از جا برنخاستی؟ گویا از اینکه در صفین با شما جنگیدم، ناراحت هستی؟ ناراحت نباش که پسر عمویم عثمان، مظلوم کشته شد و آن جنگها برای خونخواهی او بود".
ابن عباس گفت: "عمر هم مظلوم کشته شد، چرا برای خونخواهی او قیام نکردی؟"
معاویه گفت: "چون فرد کافر او را کشت".
ابن عباس گفت: "عثمان را چه کسی کشت؟"
معاویه گفت: "او را مسلمانان کشتند".
ابن عباس گفت: "گفتار تو ثابت میکند که باید برای عمر خونخواهی میکردی، چون کافری او را کشته بود ولی عثمان را مسلمانان کشتند و معلوم میشود که او را به حق کشتهاند".
معاویه گفت: "به همه جا پیام دادهام که از ذکر مناقب علی و خاندانش خودداری کنند، تو هم زبان خود را نگه دار".
ابن عباس گفت: "ما را از خواندن قرآن باز میداری؟"
معاویه گفت: "نه".
ابن عباس گفت: "پس ما را از تأویل قرآن نهی میکنی؟"
معاویه گفت: "آری".
ابن عباس گفت: "بنابراین میگویی قرآن بخوانیم و سؤال نکنیم که خدا از این آیات چه چیزی اراده کرده است؟ کدام بر ما واجبتر است؟ خواندن یا عمل کردن به آن؟"
معاویه گفت: "از کسانی بپرسید که غیر از آنچه تو میگویی و اهل بیت تفسیر میکنند، میگویند".
ابن عباس گفت: "با اینکه قرآن در خانه ما نازل شده، تفسیرش را از خاندان ابوسفیان بخواهیم. ای معاویه، آیا ما را از پرستش خدا آنگونه که در قرآن بیان کرده، باز میداری و میگویی امت از حلال و حرام قرآن سؤال نکنند تا هلاک شوند؟"
معاویه گفت: "قرآن بخوانید ولی آن را تأویل و و تفسیر نکنید. آنچه را خدا درباره شما نازل کرده، نقل نکنید و در نقل غیر آنها آزادید".
ابن عباس گفت: "خداوند در قرآن از پیشنهاد تو خبر داده است که میفرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[۵۵]
معاویه گفت: "ای پسر عباس! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"[۵۶].[۵۷]
ابن عباس و عایشه
ابن عباس در جنگ جمل در رکاب امیرمؤمنان (ع) حاضر بود و پس از خاتمه جنگ حضرت او را مأمور ساخت تا نزد عایشه رفته و به او بگوید که زودتر حرکت کند و به خانه خود برگردد و بیش از این در بصره توقف نکند. ابن عباس در کنار بصره به قصر بنی خلف که عایشه در آنجا سکونت داشت، رفت و اجازه ورود خواست. به او اجازه ندادند و او بدون اجازه وارد شد. اطاقی بدون فرش یافت و جایی که بتواند بنشیند، نیافت. در کنار اطاق خورجینی به چشم میخورد که بر روی آن فرش کوچکی افتاده بود آن را پهن کرد و بر آن نشست. عایشه که در پس پرده قرار داشت، گفت: "ای پسر عباس، برخلاف سنت رفتار کردی، زیرا بدون اجازه به خانه ما آمدی و بر فرش خانه ما نشستی".
ابن عباس پاسخ داد: "ما در عمل به سنت بر تو مقدمیم که سنت را ما به تو آموختیم و خانه تو همان است که پیامبر (ص) تو را در آن قرار داد و تو از آن خارج شدی، در حالی که به خود ستم و بر دین و آیین خود خیانت کردی و در برابر خدای خود سرکشی و از پیامبر او نافرمانی کردی. هرگاه به خانهات برگشتی، بدون اجازهات بر خانه تو وارد نمیشویم و بر فرش خانهات نمینشینیم. همانا امیرالمؤمنین (ع) به تو فرمان داده که به مدینه برگردی و بیش از این در این سرزمین توقف نکنی".
عایشه گفت: "خدا امیرالمؤمنین را رحمت کند؛ او عمر بن خطاب بود".
ابن عباس گفت: "به خدا قسم، امیرالمؤمنین همین مرد است، هر چند چهره بعضیها با شنیدن نام او به هم آید و بینیها به خاک مالیده شود. به خدا سوگند، اوست امیرالمؤمنین که از هر کس در خویشاوندی به رسول خدا نزدیکتر، سابقهاش از همه بیشتر، دانشش زیادتر، مقامش بلندتر و کارهایش برای اسلام از پدر تو ابوبکر و عمر بیشتر است. آگاه باش! به خدا قسم، سرپیچی تو از علی (ع) بسیار کوتاه بود اما گناهش بزرگ، نامبارکیاش آشکار، تیرگیاش هویدا و ناپسندیاش بر همه مشخص است. زمان مدت سرپیچی و فرمانرواییات به اندازه دوشیدن گوسفندی بیش نبود تا آنکه قدرتت تمام شد. دیگر امر و نهی نداری و مَثَل تو مانند ابن حضرمی است". سپس اشعاری خواند.
اشک عایشه جاری و صدایش به ناله بلند شد و گریه در گلویش شکست و سپس گفت: "من از این سرزمین میروم، زیرا در نظرم جایی بدتر از جایی که شما در آن باشید، نیست".
ابن عباس گفت: "به خدا قسم، چه مصیبتهایی که از تو دیدیم و چه نتایجی که از کردار خود درباره تو گرفتیم؛ تو را ام المؤمنین خواندیم، با آنکه مادرت ام رومان است و پدرت را صدیق خواندیم با آنکه پسر ابو قحافه است".
عایشه گفت: "ای پسر عباس، به خاطر پیامبر (ص) بر من منت میگذاری؟"
ابن عباس گفت: چرا منت نگذاریم و حال آنکه اگر به اندازه سر مویی از او بهره داشتی، بر همه منت مینهادی، ولی ما از خون و گوشت او پرورش یافتیم. تو یکی از نُه زنی بودی که از پیامبر باقی ماند و هیچ برتری بر دیگران نداری، نه سفیدتر و خوشبوتری و نه در زیبایی از آنان برتری و نه از نظر اصل و نژاد از ایشان شریفتر؛ چه شده که امر و نهی میکنی و از تو اطاعت میکنند؟!"
عایشه گفت: "من در برابر گفتههای فرستاده علی طاقت احتجاج و سخن گفتن ندارم".
ابن عباس پاسخ داد: "تو که در برابر سخنان مخلوقی قدرت احتجاج نداری، چگونه میتوانی در قیامت در برابر خالق احتجاج کنی؟"
سپس نزد علی (ع) برگشته و مطالب گفتگو را به امام خبر داد. امام (ع) به او فرمود: "تو را میشناختم که برای بردن این پیام تو را انتخاب کردم"[۵۸].[۵۹]
ابن عباس و اتهام خیانت
یکی از موضوعاتی که در تاریخ زندگی ابن عباس درباره آن گفتگوی فراوانی شده، این است که میگویند، هنگامی که علی (ع) او را حاکم بصره قرار داد، او آنچه را در بیت المال بود، برداشت و به جانب مکه رهسپار شد و دست از علی (ع) کشید و آن اموال در حدود دو میلیون درهم بوده است. و وقتی که این خبر به امام رسید، گریان شد و فرمود: وقتی که پسر عموی پیامبر با آن مقام علمی چنین کند، از دیگران چه انتظاری است. خدایا! از اینها رنجور شدهام، مرگ مرا برسان و مرا به سوی خود ببر.
سپس از شخص نامعلومی از اهل یمامه نقل میکنند که امام نامهای به این مضمون به ابن عباس نوشت: نامهای است از بنده خدا علی بن ابیطالب به عبدالله بن عباس؛ همانا تو را در امانت خود شریک گردانیدیم و به هیچ یک از خاندانم به اندازه تو اطمینان نداشتیم ولی هنگامی که دیدی روزگار بر پسر عمویت خشم و دشمن بر او سخت گرفته و مردم با وی بدرفتاری و به وی خیانت میکنند، تو هم از من برگشته، با مخالفان من همدست شدی و مرا به بدترین خواری سپردی! گویا در کوششهای خود خدا را در نظر نداشتی و در امور دینی روشن نبودی که با امت پیامبر (ص) راه مکر پیمودی و مانند گرگی زخم خورده در اولین فرصت هر چه به چنگ آوردی، ربودی. شگفتا! مگر به قیامت ایمان نداری و از حساب روز جزا نمیترسی؟!
چگونه بر تو گران نیامد که با اموال یتیمان و بیوه زنان کنیزکانی بخری و با آنها همبستر شوی؟ اموال این مردم را به خودشان برگردان! به خدا قسم، اگر برنگردانی و خدا مرا بر تو مسلط کند، خود را در آنچه دربارهات انجام دهم، معذور میدانم. به خدا قسم، اگر حسن و حسین چنین میکردند؛ از ایشان طرفداری نمیکردم تا حق را بگیرم و ستم را از ستمدیدگان برطرف سازم؛ والسلام.
و عبدالله بن عباس در جواب امام نوشت: نامهات به من رسید. دانستم از اینکه مالی را از بیت المال برداشتهام بر تو گران آمده؛ به جانم قسم که از بیت المال بیش از آنچه برداشتهام، حق دارم. و پس امام نامه دیگری به ابن عباس نوشت که قدری تندتر از نامه اول بود. امام (ع) نوشت: از شگفتیها است که برای خودت از بیت المال مسلمین حقی بیشتر از یک نفر قایل هستی. به من خبر رسیده که تو مکه را وطن خود قرار دادهای؛ برگرد که خدا تو را هدایت کند و توبه کن به سوی پروردگارت و مال مسلمانان را به خودشان برگردان، چرا که به زودی از آنچه با آن الفت گرفتهای، جدا خواهی شد و آنچه را که جمع کردهای ترک خواهی کرد و ساکن خاک خواهی شد و با حساب مواجه شده، از آنچه جمع کردی، بینیاز و محتاج (اعمال خیری) میشوی که برای آینده باید بفرستی. و ابن عباس هم برای امام نوشت که ما به جهت اختصار و همچنین بیاصل بودن آن از نقل آن صرف نظر میکنیم[۶۰].
همچنین اخبار زیادی درباره حضور ابن عباس نزد امام حسن (ع) هنگام صلح وجود ندارد و فقط طبری به نقل از ابو عبیده میگوید: اموالی را که نزد ابن عباس جمع شده بود، او به همراه برد. پس از پنج ناحیه بصره افرادی را فرستادند که در طف به وی رسیدند و در برابر او موضع گرفتند و میخواستند مال را از او بگیرند. پس صبرة بن شیمان حدانی گفت: "ای گروه ازدیان، به خدا قسم، قیسیان برادران مسلمان ما هستند، آنها همسایگان ما و در مقابل دشمنان، یاران ما هستند. اگر این مال را پس بدهند، اندک چیزی به هر کدام میرسد، آنها در آینده برای شما بهتر از این مال خواهند بود". ازدیان گفتند: رأی تو چیست؟ او گفت: "بروید و آنها را رها کنید". قوم او از او اطاعت کرده و رفتند. مردم بکر و عبد القیس گفتند: رأی صبره برای قومش خوب بود و آنها نیز از جنگ کناره گرفتند. مردم بنی تمیم گفتند: رهایشان نمیکنیم و بر سر مال با آنها میجنگیم. پس تمیمیان ابن مجاعة تمیمی را فرمانده خویش قرار داده، جنگ را شروع کردند. از دو گروه افراد زیادی زخمی شدند اما کسی کشته نشد. سپس تمیمیان نیز دست از جنگ کشیده و رفتند. پس ابن عباس به همراه بیست نفر به سوی مکه رفت.
ابوعبیده گوید: ابن عباس از بصره بیرون نرفت تا وقتی که علی (ع) کشته شد و او نزد امام حسن (ع) رفت و هنگام صلح میان او و معاویه حضور داشت. آنگاه به بصره بازگشت که زندگی وی آنجا بود[۶۱].[۶۲]
پاسخ به اتهام
آیا مطلب همین طور است که این روایت میگوید؟ حقیقت مطلب غیر از این است، زیرا شواهدی بر دروغ بودن آن وجود دارد:
- در روایت کشی مقدار اختلاس، دو میلیون درهم، در عقد الفرید شش میلیون درهم و در جای دیگر ده هزار درهم دانسته شده است و این اختلاف، دلیلی بر ساختگی بودن این قضیه است.
- چگونه ممکن است در حکومت علی (ع) که ایشان هر هفته مال جمع شده در بیت المال کوفه را تقسیم و سپس مکانش را جارو میکرد و در آن نماز میگزارد، در بصره شش میلیون درهم شود، با توجه به احتیاج زیادی که مسلمانان در جنگها به آن داشتهاند.
- آنچه از زندگی ابن عباس و کثرت علاقه وی نسبت به امیرمؤمنان (ع) نقل شده (که برخی به عنوان نمونه نقل شد) این داستان را تکذیب میکند؛ زیرا ابن عباس تا آخر عمر با امام (ع) بود و هیچگاه از فرمان ایشان تخلف نکرد. بسیاری از مدارک نشان میدهد که ابن عباس در زمان شهادت امام علی (ع) در بصره بوده است.
- چگونه ممکن است چنین خیانتی از وی سرزده باشد و در هیچ یک از مناظراتی که ابن عباس با معاویه و اطرافیانش داشته، آنها به این خیانت اشاره نکرده باشند؛ با اینکه آنها همواره در پی عیبجویی درباره وی و امثال وی بودهاند[۶۳].
- اصولا روایاتی که مکاتبات میان علی (ع) و ابن عباس را نقل میکند، سند درستی ندارند و همانگونه که در اول روایت یادآور شدیم، این روایت از شخص نامعلومی نقل شده است.
- در بعضی از اسناد، در نقل این داستان به جای عبدالله بن عباس، لفظ عبیدالله بن عباس آمده است و با توجه به این موضوع، وجود این روایت درباره عبدالله ثابت نخواهد شد[۶۴].
- مرحوم شوشتری میفرماید: ما قاعدهای عقلی داریم که اگر عقل با نقل تعارض پیدا کرد، دلیل عقلی مقدم بر دلیل نقلی است. پس در حالی که برای ما عقلا مسلم است که عبدالله بن عباس ملازم امام علی (ع) بوده و در حیات آن حضرت هیچگاه از او دور نبوده و حضرت او را تأیید میکرده است و با اینکه زمانه به گونهای بوده که هر کس میلی به ظواهر دنیا داشته، به سمت معاویه جذب میشد و امام علی (ع) را رها میکرد، این روایت در مذمت ابن عباس باطل است؛ با توجه به اینکه معاویه در طعن به خیانت اصحاب علی (ع) هیچ اشارهای به خیانت عبدالله بن عباس نکرده است[۶۵].
و در نهایت اینکه یکی از علل جعل حدیث در مذمت بنی هاشم و اهل بیت (ع) این بود که دشمنانشان سعی داشتند از جهتی فضایل آنان را مخفی کنند و از جهتی رذایل را به آنان نسبت دهند تا آنان نتوانند به خلافت برسند، تا حدی که حتی حضرت امیر (ع) هم از این مسئله در امان نبوده است؛ چنانچه در شکایتی میفرماید: «اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی»؛ "خدایا من از قریش به تو شکایت میکنم و از یاری کنندگان آنان؛ همانا آنان رحم مرا قطع و مقام عظیم مرا کوچک کردند"[۶۶].
نکته دیگر اینکه تمامی کسانی که درباره زندگانی ابن عباس سخن گفتهاند، احتمال جعل در همه یا برخی از این روایات دادهاند و البته با توجه به مقاماتی که او داشته است جعل احادیث در مذمت او به خاطر حسادت دیگران، طبیعی است و این قضیه و نظایر آن ساخته دشمنان خاندان پیامبر (ص) میباشد.[۶۷]
حقیقت داستان
ممکن است کسی بگوید چطور این ممکن است بدون هیچ مدرکی درباره موضوعی تا این اندازه سخن گفته شود؟!
در جواب میگوییم: حقیقت این است که یکی از همکاران ابن عباس او را متهم ساخت و چون این اتهام دست مخالفان افتاد، ماجرا را این گونه جلوه دادند و ما برای این ادعا مدارک تاریخی معتبری در دست داریم و آنها مطالب نقل شده در تاریخ ابن اعثم کوفی و تاریخ یعقوبی(قدیمیترین تاریخ اسلامی میباشد.
ابن اعثم کوفی این گونه نقل میکند: در همان اوقاتی که ابن عباس حکومت بصره را به عهده داشت، علی (ع) او را مأمور کرد که به عنوان امیر حجاج به مکه رفته و امور حاجیان را به عهده بگیرد. وی ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه را نائب خود قرار داد و به جانب مکه رهسپار شد. در هنگام غیبت وی میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه اختلافی پیدا شد و ابوالاسود دوئلی؛ زیاد بن سمیه را هجو کرد. پس از بازگشت ابن عباس، زیاد بن سمیه از او شکایت کرد و اشعاری را که ابوالاسود دوئلی در مذمت او سروده بود، برای ابن عباس خواند. ابن عباس ناراحت شد و به ابوالاسود دوئلی ناسزا گفت. ابوالاسود دوئلی هم برای انتقام، نامهای به امیرمؤمنان نوشت که پسر عموی شما در بیت المال خیانت کرده است.
امیرمؤمنان علی (ع) در جواب به ابن عباس چنین نوشت: "از تو خبرهایی به من گزارش شده که انتظار نداشتم؛ خدا بهتر میداند. مقدار موجودی بیت المال را برایم بنویس".
ابن عباس در جواب چنین نوشت: "آنچه به شما خبر دادهاند، نادرست است و من میدانم چه کسی این موضوع را به شما گزارش کرده است. بنابراین از این پس در امور مردم دخالت نخواهم کرد". و از آن تاریخ ابن عباس دست از حکومت بصره برداشت. این بار امام برایش اینگونه نوشت: "از آنچه برایت نوشتم، ناراحت نشو؛ زیرا آن نامه به خاطر اعتمادی است که به تو دارم (خواستم از خود تو حقیقت را جویا شوم). از نامهات بر من معلوم شد که آنچه به من گزارش شده، نادرست بوده است. تو هم به کار خود ادامه بده و استوار باش". چون نامه امام به ابن عباس رسید، خوشحال و دوباره مشغول کار شد[۶۸].
یعقوبی، متوفای ۲۸۴ هجری این گونه مینویسد: ابوالاسود دوئلی که در سفر حج ابن عباس، نائب او در بصره بود، به علی (ع) نوشت که ابن عباس ده هزار درهم از بیت المال برداشته است. علی (ع) به ابن عباس نوشت که آنچه از بیت المال برداشتهای، به جای خود برگردان. عبدالله در مرتبه اول سرپیچی کرد. امام (ع) دوباره به وی نامه نوشت و او را به خدا سوگند داد که آن مال را به محل خود برگرداند. چون عبدالله همه یا بیشتر آن، را برگردانید امام به وی این گونه نوشت: گاهی انسان از به چنگ آوردن چیزی که از او فوت نخواهد شد، خوشحال و به از دست دادن آنچه از او فوت نمیشود، ناراحت میشود. از آنچه دنیا برایت پیش میآورد خیلی خوشحال مشو و به آنچه از امور دنیا از دستت میرود، زیاد افسوس مخور و تمام همت خود را برای امور آخرت قرار بده. ابن عباس پس از رسیدن این نامه گفت: "از گفتاری به اندازه این گفتار علی (ع) پند و اندرز نگرفتم"[۶۹].
سید محسن امین درباره این داستان مینویسد: انکار برداشتن پول از بیت المال بصره و انکار نامه حضرت امیر (ع) که قبلا ذکر شد، همان اندازه بعید و مشکل است که بتوان ارادت و اخلاص ابن عباس را نسبت به علی (ع) انکار کرد، اما آنچه به نظر درست میرسد، این است که چون ابن عباس میدید امیرمؤمنان در حساب و کتاب بیت المال (و اینکه از کجا گرفته و چگونه خرج میشود) دقیق بوده است (آنچنان که عدل علی (ع) اقتضا میکرد) و هیچگونه مسامحهای در این باره صورت نمیگرفته و حضرت امیر به شدت از اموال مسلمین محافظت میکرده است، در پی وسوسه شیطان مبلغی که احساس میکرده حق او است، از بیت المال برداشته و از بصره خارج شده است (چرا که او معصوم نبوده و شیطان وسوسهگر در کمین هر کسی است). اما هنگامی که نامه حضرت امیر (ع) به او رسیده و وی را موعظه کرده و از او خواسته که توبه کند، او به سرعت از اشتباه خود برگشته است. لذا تا زمان شهادت حضرت در رأس امور بصره بوده است[۷۰].
مسلما برداشت مبلغی که در تاریخ یعقوبی درج شده، به عنوان خیانت و اختلاس نبوده، بلکه ابن عباس آن را حق خود میدانسته و یا این که او در سفر حجی که مأموریت داشته، آن را مصرف کرده است. البته غیر از موضوع خیانت، روایات دیگری در رجال کشی[۷۱]، اصول کافی در باب فضیلت سوره قدر[۷۲] و تفسیر قمی در اول سوره محمد[۷۳] در مذمت ابن عباس نقل شده که در هر یک از آنها آثار ساختگی بودن هویداست و این مقاله گنجایش شرح آنها را ندارد و از موضوع این مقاله هم خارج است. بعلاوه، آنها را از حسن بن عباس بن جریش و جعفر بن معروف نقل کردهاند و روایات این دو ضعیف است، چنانکه ابن غضایری میگوید: جعفر بن معروف در مذهب، غالی بوده و مرحوم علامه و میرزا محمد استرابادی، دو رجالی بزرگ، از او روایت نقل نکردهاند و ابن جریش هم به اتفاقنظر همه اهل رجال، ضعیف است؛ خصوصاً مرحوم علامه در خلاصه و نجاشی در رجال خود او را از نظر روایت بسیار ضعیف دانستهاند [۷۴].[۷۵]
ابن عباس در نظر دیگران
دوست و دشمن از ابن عباس تجلیل و مخصوصاً مقام علمی او را تصدیق کردهاند. و ما برای نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
نقل شده، هنگامی که خبر وفات عبدالله بن عباس به جابر بن عبدالله انصاری رسید، دست بر هم میزد و میگفت: امروز دانشمندترین و بردبارترین مرد درگذشت و با مرگ او بر این امت مصیبتی جبران ناشدنی وارد شد[۷۶]. عمر او را دوست داشت و با وجود بزرگانی از صحابه پیامبر (ص)، با او مشورت میکرد و دربارهاش میگفت: او از جوانمردان کامل است که دارای زبانی برنده و دلی دراک است[۷۷].
طاووس میگوید: پانصد نفر از یاران رسول خدا (ص) را درک کردم. هرگاه در مسئلهای اختلاف داشته، و به بحث میپرداختند، وقتی بحث پایان مییافت که گفته ابن عباس را اختیار کنند[۷۸]. از سعید بن جبیر درباره ابن عباس چنین نقل شده: تفسیر هر آیه از قرآن را که از وی میپرسیدند، آن را بیان میکرد و از اشعار عرب بر آن تفسیر شاهد میآورد[۷۹].
مسروق گفته است: هر وقت به قیافه ابن عباس نظر میکردم، میگفتم زیباترینِ افراد است و هنگامی که سخن میگفت، او را فصیحترین افراد میدیدم و هرگاه مشغول بیان مطالب علمی میشد، او را دانشمندترین کسان مییافتم. عمرو بن دینار گفته است: هرگز مجلسی را ندیدم که مانند مجلس ابن عباس جامع تمام مطالب خیر و سودمند باشد. و قاسم بن محمد گوید: در مجلس ابن عباس هیچگاه باطلی دیده نمیشد و فتوایی شبیهتر از فتوای او نسبت به سنت نبوی نشنیدم[۸۰].
در ایامی که عبدالله بن زبیر در مکه دعوی خلافت کرد، روزی عبدالله بن صفوان بن امیه از کنار خانه عبدالله بن عباس عبور میکرد. در آنجا جمعی از جویندگان علم را دید که اطراف او را گرفته و از او استفاده علمی میکنند. از آنجا گذشت و در خانه عبید الله بن عباس نیز جمعی را دید که منتظر سفره طعام و ضیافت بودند. سپس به خانه ابن زبیر رفت، در آنجا نه سفره طعامی بود و نه مجلس علمی. ابن صفوان به او گفت: "زندگی تو مضمون گفته این شاعر است که میگوید: اگر روزی مرگ تو را دریابد، بر تو گریه نخواهم کرد؛ نه به جهت امر دنیا و نه به خاطر دین".
او پرسید: مگر چه شده؟ ابن صفوان گفت: از دو پسر عباس، یکی به مردم فقه میآموزد و دیگری به آنان نان میدهد. با این وصف موقعیت و مقامی برای تو باقی نگذاشتند".
ابن زبیر، عبدالله بن مطیع را نزد ایشان فرستاد و به آنها پیغام داد که امیرالمؤمنین میگوید، شما و کسانی که اطراف شما هستند باید از مکه خارج شوید وگرنه با شما برخورد خواهم کرد. ابن عباس به فرستاده او گفت: "اینکه مردم اطراف ما هستند، نه برای این است که ما از ایشان بهرهبرداری کنیم، بلکه دستهای برای طلب علم و گروهی برای دریافت بخشش نزد ما میآیند. چگونه اینها را باز میداری؟"[۸۱].
شوشتری مینویسد: با توجه به احتجاجات ابن عباس با عمر، عثمان، معاویه، عایشه، ابن زبیر و بقیه مخالفان اهل بیت (ع) و مقام علمی و دفع شبهات، اگر کسی بگوید این مرد، بدترین مرد در سرزمینهای اسلامی پس از رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) و حمزه و جعفر بوده، سخن بیجایی نگفته است[۸۲].[۸۳]
سرانجام ابن عباس
پس از بروز جنگ و اختلاف میان ابن زبیر و عبدالملک بن مروان، ابن عباس و محمد بن حنفیه با خانواده خود به مکه کوچ کردند. عبدالله بن زبیر ایشان را در فشار گذاشت که باید با من بیعت کنید. ایشان نپذیرفتند و گفتند: ما مزاحم تو نیستیم، تو مشغول کار خود باش و ما را نیز به حال خود واگذار که ما را با تو و غیر تو کاری نیست. ولی ابن زبیر این پیشنهاد را نپذیرفت و اصرار داشت که حتما باید بیعت کنید وگرنه شما را آتش میزنم. ایشان از شیعیان کوفه کمک خواستند و چهار هزار نفر از کوفه به کمک ایشان شتافتند و بیخبر وارد مکه شدند. وقتی که صدای تکبیرشان بلند و ابن زبیر از این ماجرا خبردار شد، به مسجدالحرام و کعبه پناه برد.
مردم کوفه ابن عباس و همراهانشان را رها کردند و سپس از ابن عباس اجازه خواستند تا ابن زبیر را نابود کنند. ابن عباس گفت: "این شهر، حرم امن پروردگار است رعایت احترام خانه خدا بر همه لازم است. خداوند این بست را جز برای پیامبرش حلال نشمرده است".
به فرمان ابن عباس، شخصی در میان جمعیت کوفه صدا میزد که پس از پیامبر (ص) هیچ لشکری غنیمت ارزندهای مانند این لشکر به دست نیاورده است؛ زیرا سایر لشکرها طلا و نقره به غنیمت میبردند ولی ما خون شما خاندان پیامبر (ص) را به غنیمت بردیم.
کوفیان ایشان را با خود به منی بردند و آنها مدتی در آنجا بودند و سپس به طائف رفتند. در آنجا ابن عباس بیمار شد و در ایام بیماری به همراهان گفت: "از رسول خدا (ص) شنیدم، در میان بهترین جمعیت روی زمین خواهم مرد که نزد خدا از همه محبوبترند و بهترین مقام را نزد خدا دارند؛ اگر مرگم فرا رسید، معلوم است که آن جمعیت شمایید"[۸۴]. مردی از اهل طایف میگوید: در آن ایام به عیادت ابن عباس رفتیم؛ او بیهوش بود. او را به صحن حیات آوردند، هنگامی که به هوش آمد، گفت: "دوستم رسول خدا (ص) فرمود که من دو بار هجرت خواهم کرد؛ یک بار با پیامبر (ص) به مدینه و بار دیگر با علی (ع) به کوفه و فرمود که یکبار غرق خواهم شد؛ هنگامی به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دریا افکندند و نزدیک بود خفه شوم و به من فرمود که از پنج طایفه بیزاری جویم: از ناکثین؛ یعنی اصحاب جمل؛ از قاسطین؛ یعنی مردم شام؛ از خوارج یعنی نهروانیان؛ از قدریه؛ یعنی آنهایی که نظیر نصارا منکر قدر شدند و از مرجئه؛ یعنی آنهایی که مانند یهود، گفتند، درباره ایمان دیگران نباید اظهار نظر کرد که جز خدا از ایمان دیگری کسی اطلاع ندارد".
سپس گفت: خدایا! زندهام بر آن عقیدهای که علی بن ابیطالب (ع) بر آن زنده بود و میمیرم بر آن عقیدهای که او با آن عقیده از دنیا رفت[۸۵]. این جمله را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد [۸۶].
محمد بن حنفیه همچنین پس از مرگش بر سر قبر او خیمه زد و مدتی همانجا ماند[۸۷]. نقل شده او در سال ۶۷ یا ۶۹ هجری در طائف از دنیا رفت و محمد بن حنفیه بر او نماز گزارد[۸۸].[۸۹]
نصب ابن عباس به حکومت بصره
ابنخلدون در تاریخ خود آورده است: پس از جنگ جمل که همه بصریان با امیرالمؤمنین بیعت کردند، عبدالرحمن بن ابیبکره برای بیعت نزد حضرت آمد. امام(ع) با کنایه از او پرسید: عمویت زیاد باز هم منتظر فرصت نشسته است؟ عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند او در بستر بیماری افتاده است و از شادکامی شما بسیار مسرور و خوشحال است. حضرت به همراه ابوبکره به خانه زیاد رفت. زیاد با دیدن حضرت عذر آورد که بیمار بوده است و نتوانسته در جنگ شرکت کند. ابنخلدون مینویسد که امام به زیاد پیشنهاد داد تا از طرف او حاکم بصره باشد؛ اما زیاد آن را نپذیرفت و ابنعباس را معرفی کرد. این سخن ابنخلدون خالی از اشکال و ابهام نیست؛ زیرا در بصره که کانون فتنه بوده است و از نظر عمر، شهری است که شیطان در آن تخمریزی کرده است، خردمندانه این است که فردی انتخاب شود که هم از نظر سیاسی و هم از نظر دینی دارای وجاهت شایانتوجهی باشد. پس آن حضرت، ابنعباس را والی بصره انتخاب کرد و زیاد را بر خراج و بیتالمال گماشت[۹۰].
بنا بر نقل شیخ مفید، حضرت در میان مردم بصره به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم بصره، همانا من عبدالله بن عباس را حاکم بر شما قرار دادم. به سخنان او گوش فرادهید و امرش را اطاعت کنید؛ چراکه او، امر خداوند و رسولش را اطاعت میکند. اگر در امر شما چیزی انجام داد یا حقی را ضایع نمود من را با خبر کنید تا او را از حکمرانی بر شما عزل کنم و من امیدوارم که او را پرهیزکار و با تقوا بیابم و من او را بر شما تولیت ندادم؛ مگر اینکه درباره او این چنین گمان کردهام و خدا از ما و شما بگذرد»[۹۱]. امیرالمؤمنین هنگامی که ابنعباس را حاکم بصره کرد به وی فرمود: تو را به تقوای الهی سفارش میکنم و به عدل ورزیدن نسبت به کسانی که خداوند تو را سرپرست آنان قرار داده است. بر مردم به واسطه چهره و دانش و فرمانت فراخی گیر. تو را از گناه برحذر میدارم؛ چراکه گناه، قلب و حق را میمیراند. بدان آنچه تو را به خدا نزدیک میکند از آتش دور میدارد و آنچه تو را به آتش نزدیک میکند، از خدا دور میسازد. خدا را بسیار به یاد آور و از جمله غافلان مباش[۹۲].[۹۳]
عبدالله بن عباس
او عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب است. مادرش امالفضل، لبابه کبری دختر حارث بن حزن هلالیه و کنیهاش ابوالعباس است. عبدالله، پسرعموی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و پسرخاله خالد بن ولید بود. او سه سال قبل از هجرت پیامبر(ص) و درحالیکه بنیهاشم در شعب بودند، به دنیا آمد. او مدعی است که دو بار جبرئیل را در محضر پیامبر(ص) دیده است و پیامبر نیز دو بار برای علم و حکمت او دعا کرده است[۹۴]. ابنعباس هنگام رحلت پیامبر(ص) ۱۳ سال داشت و از کسانی بود که خلفا بهویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وی استفاده میکردند. او در جنگهای امام علی(ع) حضور داشت و پس از جنگ جمل، کارگزار آن حضرت در بصره شد[۹۵]. او در سال ۶۸ هجری، در طائف در هفتاد یا ۷۱ سالگی درحالیکه به دلیل بیعت نکردن با زبیریان در تبعید ابنزبیر بود، درگذشت و محمد حنفیه که چهار سال از او بزرگتر بود بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۹۶].[۹۷]
پایان حاکمیت ابنعباس بر بصره
در سال چهل هجری، امیرالمؤمنین علی(ع) عبدالله بن عباس را به منظور انجام مأموریتی در نظر گرفت. ابنعباس نیز ابوالاسود دوئلی و زیادبن ابیه را خواند و آنان را نایبان خود در بصره قرار داد. ابوالاسود را امام جماعت و امیر بصره قرار داد و زیاد را بر مسائل خراج و امور مالی بصره گماشت و سفارش کرد که امور را با موافقت و مشورت یکدیگر تدبیر کنند تا در غیبت او هیچ خللی به اعمال دینی و دنیایی مردم راه نیابد. چند روزی میان ابوالاسود و زیاد مودت و دوستی برقرار بود و با موافقت یکدیگر به رتق و فتق امور میپرداختند؛ تا اینکه میان ایشان مشکل و کدورتی ایجاد شد. ابوالاسود، زیاد را هجو کرد و از او به بدی یاد کرد. زیاد سخن او را شنید و خشمگین شد و او را دشنام داد. زیاد از ابوالاسود رنجید و میانشان اختلاف شدیدی ایجاد شد. و هرچه بزرگان بصره تلاش کردند تا اختلاف ایجاد شده از بین برود، میسر نشد[۹۸]. هنگامی که عبدالله عباس بازگشت، زیاد از ابوالاسود نزد ابنعباس شکایت کرد و هجوهای او را برای ابنعباس بیان کرد. عبدالله، ابوالاسود را خواند و او را بسیار ملامت و سرزنش کرد. به او گفت: اگر تو از بهائم بودی شتر میشدی و اگر چوپان میشدی هرگز به چراگاه نمیرسیدی. ابوالاسود نیز به واسطه نامهای اخبار اختلاس ابنعباس از بیتالمال را به اطلاع امیرالمؤمنین رساند. حضرت در پاسخ، نامه ستایشآمیزی برای ابوالاسود نوشت و نیز به ابنعباس در این باره مکتوبی فرستاد و نگفت چه کسی این خبر را به او داده است. ابنعباس نیز در پاسخ چنین نوشت: اما بعد هرچه به تو گزارش داده شده است، دروغ و باطل است و من هرچه در دست دارم خوب حفظ کردهام. تو نیز سخن بدگمان را باور مکن. والسلام.
حضرت، مجدداً نامهای به ابنعباس نوشت و از اموال بیتالمال در خصوص مبلغ جزیه و مکان جزیه و موارد مصرف پرسید. ابنعباس در پاسخ نوشت: من میزان تأثیر سخن مردم در شما را یافتم. برای بصره هرکه را میخواهی و دوست داری بفرست که من میروم. والسلام. ابنعباس خویشاوندان مادری خود را از بنیهلال که از قیس بودند، فراخواند. نزد او آمدند و او آن مال را بر شترانی قرار داد تا با خود ببرد. هنگامی که مردم بصره از ماجرا آگاه شدند، به تعقیب کاروان پرداختند تا به او رسیدند و جلوی کاروان را گرفتند. مردان قیس در برابر آنان ایستادند و احتمال درگیری بود که صبره بن شیمان حدانی گفت: ای گروه ازد، طایفه قیس برادر، همسایه، یار و همکار ما هستند که با دشمنان ما هم دشمناند. اگر این مال را هم به دست آوردید، سهم شما از آن کم خواهد بود؛ پس از آن صرفنظر کنید. بدین ترتیب از درگیری جلوگیری به عمل آمد و کاروان به طرف مکه حرکت کرد[۹۹]. عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیتالمال بصره به حجاز فرار کرد و بهصورت غیرمستقیم مورد سرزنش علی(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد[۱۰۰].[۱۰۱]
عبدالله بن عباس در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
پس از پایان موفقیتآمیز جنگ جمل و کشته شدن طلحه و زبیر، امیرالمؤمنین(ع) که در ماه جمادی الاولی شهر بصره را از آشفتگی و هرج و مرج آرام ساخته بود، تا ماه رجب در آن شهر اقامت فرمود. سپس در روز ششم رجب سال سی و شش هجری فرمان حکومت بصره را به نام عبدالله بن عباس صادر کرد[۱۰۲] و او را به عنوان استاندار جدید به مردم آن دیار معرفی کرد.
طه حسین درباره این انتصاب میگوید: ما معتقدیم که علی(ع) جز این نمیتوانست انجام دهد؛ زیرا بیشتر سپاهیانش از طایفه مُضَر بودند و پس از آن همه شورش و انقلاب میبایست کسی به حکومت بصره گماشته شود که از آن طایفه باشد و از جانب دیگر با خود آن حضرت نیز خویشاوندی نزدیکی داشته باشد. بدین جهت ابن عباس به عنوان امیر و حاکم بصره انتخاب شد و زیاد بن ابیه مأمور بیت المال گردید [۱۰۳].
زیاد بن ابیه به امور دیوان و حسابرسی بیت المال آگاهی کامل داشت؛ زیرا در زمان زمامداری مغیرة بن شعبه کاتب او بود و سپس به ترتیب کتابت ابوموسی اشعری و عبدالله بن عامر را به عهده داشت. از این رو به عنوان مأمور و کاتب بیت المال برگزیده شد و بعد امارت فارس به او واگذار گردید[۱۰۴].[۱۰۵]
توصیههای حضرت به عبدالله
روش امیرالمؤمنین(ع) این بود که در هنگام انتصاب افراد، ضمن معرفی ایشان به مردم به طور معمول در دو نامه جداگانه خطاب به وی و مردم توصیههایی میکرد؛ ولی این جا خود شخصاً عبدالله بن عباس را توصیه کرد و سپس او را به مردم معرفی نمود. به وی چنین فرمود: «ای فرزند عباس! بر تو باد تقوای الهی و عدالت در حق کسانی که بر آنها حکومت داده شدی و باید با چهرهای باز با مردم رو به رو شوی و در مجلس خود آنان را جای دهی و با حلم و بردباری با آنان رو به رو گردی. دوری کن از غضب و خشم؛ زیرا آن سبکسری شیطان است و دوری کن از پیروی هوای نفس؛ زیرا که آن، تو را از راه حق باز میدارد.
بدان که آنچه تو را به خدا نزدیک کند، از آتش دور گرداند و آنچه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک میسازد. خدا را زیاد به یاد آور و از غافلان مباش»[۱۰۶].[۱۰۷]
معرفی ابن عباس به مردم بصره
امیر المؤمنین(ع) ابن عباس را به مردم بصره معرفی کرد و اطاعت از وی را مشروط به پیروی او از خدا و پیامبر دانست و به روشنی فرمود: اگر از قوانین الهی تخلف کند، او را برکنار خواهد کرد: «ای مردم بصره! همانا عبدالله بن عباس را به جای خود، بر شما گماردم. پس سخن او را شنیده و دستورش را فرمان برید؛ تا زمانی که او از خدا و رسولش اطاعت و پیروی میکند. اگر در میان شما بدعتی ایجاد کرد، یا از مسیر حق منحرف شد، بدانید که من او را از حکومت برکنار خواهم کرد. اما امیدوارم که او را مردی عفیف و با تقوا و پارسا بیابم. وی را به ولایت بر شما نگماردم، جز این که گمان میکنم شایسته این کار است. خداوند ما و شما را بیامرزد»[۱۰۸]؛
در این فرمایشات حضرت امیر(ع) با صراحت کامل بیان مینماید که اطاعت از حاکم و والی مشروط به پیروی وی، از دستورهای خدا و پیامبر است. در غیر آن، نباید از فرمانهای او اطاعت کرد، زیرا: «پیروی از مخلوق در هنگام مخالفت با خدا روا نیست»[۱۰۹]؛
شیخ مفید مینویسد: ابن عباس تا هنگام جنگ صفین در بصره بود و برای جنگ به سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) پیوست. او زیاد بن ابیه را جانشین خود قرار داد و ابوالاسود دوئلی را به عنوان همکار وی برگزید[۱۱۰].[۱۱۱]
شرح زندگانی عبدالله بن عباس
دوران زندگی ابن عباس را میتوان به سه بخش تقسیم کرد:
- از تولد تا زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع).
- استانداری بصره.
- زندگانی وی در مکه تا هنگام مرگ در طائف.
از دوره اول به اختصار گذشته و برخی از حوادث سیاسی مربوط به وی را بیان میکنیم و تفصیل بحث را به دو دوره دوم و سوم وا مینهیم.
ابن عباس سه سال قبل از هجرت در شعب ابو طالب متولد شد. پدرش عباس عموی پیامبر و مادرش ام الفضل، لبابة الکبری بود. همان گونه که عباس بعد از ابوطالب شخص اول مکه بود، ام الفضل نیز در جمال و کمال و هنر و شرف، سرآمد دیگر بانوان شهر به شمار میرفت[۱۱۲].[۱۱۳]
فضائل و احادیث عبدالله
زمانی که عبدالله را به حضور پیامبر آوردند، درباره وی فرمود: «بار الها! به او حکمت بیاموز»[۱۱۴]؛
آوردهاند که عباس فرزندش عبدالله را برای کاری نزد پیامبر فرستاد. پیامبر(ص) در حال نجوا با جبرئیل بود. ابن عباس بدون این که سخنی بگوید، برگشت. دوباره همراه پدر به محضر پیامبر اکرم(ص) رسید. عباس عرض کرد: عبدالله برای کاری نزد شما آمد، اما چون مشغول نجوا بودید، برگشت.
پیامبر گرامی اسلام(ص) عبدالله را گرفت و دست به سر وی کشید و دربارهاش دعا فرمود: «بارالها! او را با حقایق دین آشنا ساز و علوم دینی را از طریق وی منتشر نما و او بنده شایسته خود قرار ده»[۱۱۵]؛
از پیامبر(ص) سخن دیگری نیز درباره وی نقل شده که فرمود: «خداوندا! او را با حقایق دین و تأویل قرآن آشنا فرما»[۱۱۶]؛
دعاهای پیامبر(ص) بود که وی با استعدادی که داشت علوم و احادیث مختلفی را فرا گرفت و به «حَبْرِ الْأُمَّةِ» «دانشمند و بحر امت اسلامی» شهرت یافت. فضایل علی(ع) توسط او در میان مردم پخش شد و اگر به عنوان مشهورترین مفسر قرآن از او یاد میشود و «ترجمان القرآن» لقب یافت، از آن روست که از کودکی در محضر علی(ع) تفسیر[۱۱۷] و حکمت آموخت. او خود به شاگردی امیرالمؤمنین(ع) افتخار میکرد و میگفت: «آنچه از تفسیر قرآن میدانم از علی بن ابی طالب آموختهام»[۱۱۸]؛ عبدالله گوید: امیرالمؤمنین از اول شب تا آخر آن برای من درباره تفسیر بای ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ سخن گفت[۱۱۹]. مؤید این سخن کلامی است که از حضرت نقل شده که اگر بساطی برایم پهن شود (و زمینهای باشد) در تفسیر ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ به مقدار توان بار یک شتر سخن خواهم گفت[۱۲۰]. عبدالله معتقد بود دانش وی نسبت به آن چه علی(ع) میداند، اندک است[۱۲۱].
عده زیادی از مفسرین در مکتب وی تفسیر آموختند. کسانی همچون: عکرمه، مجاهد، طاووس، سعید بن جبیر و...[۱۲۲]. او نه تنها مفسّر، که فردی فقیه، مورخ و محدث نیز بود و از اصحاب خاص پیغمبر محسوب میشد. وی هنگام رحلت پیغمبر(ص) سیزده سال و به قولی پانزده ساله بود. اما از چنان حافظه و هوشی سرشار برخوردار بود که ۱۶۶۰ حدیث صحیح تنها در صحیحین (مسلم و بخاری) از او روایت شده است. وقتی این رقم را با ۱۴۲ حدیث صحیحی که از ابوبکر در صحیحین آمده، مقایسه کنیم، بیشتر به مقام و موقعیت اجتماعی ابن عباس در اسلام پی میبریم[۱۲۳]. ابن عباس در پرتو صحبت و خویشاوندی با رسول خدا(ص) و دانش فراوان و منطق قوی و زبان فصیح و حاضر جوابی و زهد و تقوایی که داشت، مورد احترام خلفای راشدین و صحابه و تابعین بود. عمر بن خطاب درباره او گفته است: «عبدالله جوانیست که خرد پیران و زبانی بسیار پرسان و قلبی بسیار خردمند دارد»[۱۲۴] از این روی عمر، در زمان خلافت خویش، او را مورد توجه قرار میدهد و به وی میگوید: «تو دانشی داری که ما از آن برخوردار نیستیم»[۱۲۵].[۱۲۶]
عبدالله بن عباس و عمر بن خطاب
عمر در حل مشکلات خود به عبدالله مراجعه میکرد و زمانی که خود نمیتوانست مشکل را حل کند، توسط عبدالله از امیرالمؤمنین علی(ع) راه حل مشکل خود را میخواست[۱۲۷] و به همین خاطر به عنوان مشاور عمر معرفی شده است[۱۲۸]. عمر در تمام دوران خلافت خود (به جز سال اول) هرگاه که به مکه میرفت، عبدالله بن عباس را همراه خود میبرد. برخی نیز گفتهاند: وی به عنوان مسئول انتظامات به حج میرفته است[۱۲۹].
عبدالله بن عباس را در خلافت عمر از فقهای بزرگ در ردیف عبدالله بن مسعود، ابوموسی و امیرالمؤمنین علی(ع) معرفی کردهاند[۱۳۰].
ابن عباس از بزرگان شیعه است. وی قائل به امامت امیرالمؤمنین(ع) بود. و از نظر فقهی متعه را جایز و روا میدانست و در مسئله «عول» در ارث مانند شیعه فتوا میداد[۱۳۱].
قاضی نورالله شوشتری[۱۳۲] از ابن عباس به خاطر این عقیده تجلیل میکند و درباره آن توضیح میدهد.
همراهی عبدالله بن عباس با خلیفه دوم باعث نمیشد که وی دست از عقاید خویش بردارد، بلکه در مواقع لزوم از حقانیت علی(ع) دفاع میکرد و به اشکالها و ایرادهای خلیفه پاسخ منطقی میداد. عمر به خاطر ارتباطی که با عبدالله داشت در مواردی تصمیم میگرفت، علت خانه نشینی علی(ع) را توجیه کند تا در نتیجه حقانیت خویش را ثابت کرده باشد. ولی ابن عباس پاسخ درخور و مناسب را به وی میداد. عمر در گفتههای خود به دو نکته اشاره میکرد.
- وی درباره علت کنار گذاردن علی(ع) از خلافت به ابن عباس گفت: «قریش علی(ع) را از آن جهت کنار گذاشتند که دوست نداشتند نبوت و خلافت در یک خاندان جمع شود.[۱۳۳] یعنی قریش نمیخواستند بنی هاشم تمام افتخارات را از آن خود سازند، از این رو علی(ع) را از حقش محروم کردند. عبدالله بن عباس در مقابل، پاسخ میداد: اگر خلاف میل قریش نمیبایست انجام پذیرد، پس نبوت نیز نباید واقع میشد؛ زیرا قریش با آن مخالف بودند. حال آنکه خداوند میفرماید: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾[۱۳۴].[۱۳۵]. عمر که با پاسخ قانع کننده ابن عباس رو به رو شد، توجیه دیگری را بهانه کرد.
- ابن عباس گوید: همراه عمر در کوچههای مدینه راه میرفتم. عمر رو به من کرد و گفت: «ای فرزند عباس گمان میکنم مردم، مولای شما (علی(ع)) را کوچک و کم سن دانستند، از این رو خلافت و امور مملکت اسلامی را به وی واگذار نکردند». من در پاسخ عمر گفتم: خداوند او را کوچک نشمرد، آن گاه که او را برای خواندن سوره برائت برگزید که آن را برای مردم مکه بخواند. (و ابوبکر به دستور خدا از نیمه راه بازگشت).
عمر گفت: تو حق میگویی. به خدا سوگند! از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی بن ابی طالب میفرمود: «ای علی کسی که تو را دوست بدارد، مرا دوست میدارد و کسی که مرا دوست بدارد، خدا را دوست دارد، و کسی که خدا را دوست بدارد، خداوند او را خود به بهشت راهنمایی میکند»[۱۳۶].
مرحوم علامه امینی که تعداد زیادی از لغزشهای عمر را ذکر کرده، راوی بیشتر آنها ابن عباس است [۱۳۷]. ابن عباس در زمان عثمان[۱۳۸] و معاویه[۱۳۹] نیز جزو فقهای برجسته عصر خویش به شمار میرفت و از موقعیت علمی، اجتماعی بالایی برخوردار بود.[۱۴۰]
ابن عباس در زمان عثمان
عبدالله در زمان عثمان نیز از موقعیت مناسبی برخوردار بود. زمانی که عدهای از صحابه برای حاجتی نزد عثمان رفتند و وی به آنها پاسخ منفی داد، تنها ابن عباس بود که با صلابت بسیار با عثمان احتجاج کرد و وی را متقاعد ساخت تا ناگزیر درخواست و حاجت صحابه برآورده شد. حسان بن ثابت نیز با قصیدهای از این کار ابن عباس تجلیل کرد[۱۴۱].
ابن عباس در زمان عثمان در جنگ علیه کفار شرکت میکرد و توانایی خود را در این مهم به اثبات رساند. وی در سال ۲۷ هجری در فتح آفریقا (تونس) در سپاه عبدالله بن سعد بن ابی سرح، فرماندهی قسمت مقدم ارتش اسلام را بر عهده داشت و عامل مؤثری در شکست «جرجیر» حکمران آن منطقه بود. جرجیر ناگزیر از پذیرش صلح شد و مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار طلا برای نجات خود و کشورش پرداخت. سخنگوی مجلس صلح عبدالله بن عباس بود و از آنجا که خوب و قاطع حرف میزد، جرجیر به او حبر لقب داد [۱۴۲]. ابن عباس در زمان محاصره عثمان توسط انقلابیون معترض مسلمان، فعالانه درگیر مسائل سیاسی شد. عثمان که متوجه شد از علی(ع) به عنوان خلیفه یاد میشود و به نفع وی شعار میدهند، نامهای به آن حضرت نوشت و آن را توسط عبدالله فرستاد. در آن نامه عثمان خواسته بود که علی(ع) به یَنْبُعْ برود، تا مردم کمتر به نفع وی شعار دهند؛ با این که در قبل از حضرت این درخواست را کرده بود و بعد از رفتن امیرالمؤمنین به یَنْبُعْ[۱۴۳] از وی تقاضا کرد به مدینه بازگردد و او را یاری کند. به هر حال امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس پاسخ داد: «ای پسر عباس عثمان مرا نمیخواهد، جز این که مانند شتر آبکش با دَلو بزرگ بیایم و بروم. به سوی من فرستاد که از مدینه بیرون روم. پس از آن، پیام داد بیایم و اکنون تو را میفرستد که بیرون روم. به خدا سوگند از او چنان دفاع کردم که میترسم گناهکار باشم» [۱۴۴]
از آن چه گذشت به خوبی استفاده میشود که ابن عباس با خلفا همکاری داشته و در صورت لزوم مشکلات آنان را خود میگشود و یا به درخواست آنها از علی(ع)، استمداد میطلبید. اما وی خلافت را از آن علی(ع) میدانست. محبوبیت وی در میان استمداد مردم و مقبولیت او از جانب بنی هاشم، باعث شد که در هنگام محاصره عثمان، خلیفه از وی بخواهد که به عنوان امیر الحاج روانه مکه شود[۱۴۵].
ابن عباس با این که از جانب عثمان به عنوان امیرالحاج برگزیده شده بود، به هیچ وجه در مراسم مهم عبادی، سیاسی حج از وی حمایت نکرد. نوشتهاند که چون مدت محاصره منزل عثمان چهل روز به درازا کشید و زمانی که محاصره شدید شد، نامههایی به مناطق مختلف کشور اسلامی فرستاد. از جمله نامهای برای مردم مکه و حجاج بیت الله الحرام نوشت و آن را همراه نافع بن طریف به مکه فرستاد. نافع در روز عرفه هنگامی که ابن عباس مشغول سخنرانی بود، به مکه رسید و در جمع مردم نامه عثمان را خواند. عثمان در این نامه از وضعیت بد خویش سخن گفته و از مردم یاری خواسته بود.
ابن عباس پس از اتمام نامه، سخنرانی خود را ادامه داد و به هیچ وجه درباره نامه عثمانسخن نگفت، با این که به عنوان نماینده وی در مراسم شرکت[۱۴۶] کرده بود.[۱۴۷]
پیشنهاد عبدالله به علی(ع) در ابقای معاویه
ابن عباس پس از اتمام مراسم حج خود را به مدینه رساند. وی زمانی به مدینه رسید که مردم با علی(ع) بیعت کرده بودند. او میگوید: پنج روز پس از مرگ عثمان به مدینه آمدم و فوراً نزد علی(ع) رفتم. شنیدم که مغیرة بن شعبه نزد اوست. مدتی منتظر ماندم تا مغیره خارج شد و بر من سلام کرد[۱۴۸] و رفت. من نزد حضرت رفتم و در ضمن گفتم: این شخص به تو چه میگفت؟ حضرت فرمود: پیش از این نزد من آمده بود و گفت: تو را بر من حقی است که از تو اطاعت کنم و خیراندیش باشم. امروز با کار و اندیشه صحیح، میتوان کار فردا را سامان داد و تباهی امروز مایه تباهی فرداست.
معاویه، عبدالله بن عامر و فرمانداران عثمان را همچنان بر سر کارشان باقی گذار، تا با تو بیعت کنند و مردم آرام گیرند. آن گاه هر که را خواهی برکنار کن. من نپذیرفتم و گفتم: در دین خود مداهنه و چاپلوسی نمیکنم و برای حفظ امارت خویش، تن به پستی نمیدهم. گفت: اگر نصیحت مرا نمیپذیری آنکه را خواهی برکنار کن، ولی معاویه را به حال خود بگذار. گفتم به خدا سوگند حتی دو روز هم معاویه را بر سرکار باقی نمیگذارم. مغیره امروز دوباره آمده و میگوید: اکنون عقیدهام این است هر طور که صلاح میدانی عمل کن. آنان را برکنار و از کسان مورد اعتمادت یاری بخواه[۱۴۹].
ابن عباس گوید به علی(ع) گفتم: مرتبه نخست تو را نصیحت کرده و خیرخواه بود ولی مرتبه دوم غِش و خیانت ورزیده است. فرمود: چه گونه؟ گفتم: چون معاویه و یاران او اهل دنیایند، اگر آنها را ابقا کنی برای آنها مهم نخواهد بود که چه کسی عهدهدار خلافت است و اگر آنها را برکنار کنی خواهند گفت: علی(ع) بدون شورا به خلافت رسیده و او عثمان را کشته است. آنان بر تو خواهند شورید و شام را علیه تو میشورانند و مردم عراق نیز همانند مردم شاماند. من مطمئن نیستم که طلحه و زبیر، علیه تو قیام نکنند. بنابراین من نیز پیشنهاد میکنم معاویه را ابقا کنی. و اگر معاویه بیعت کرد، من متعهد میشوم که در فرصت مناسب او را برکنار کنم[۱۵۰].
امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ وی فرمود: به خدا سوگند چیزی جز شمشیر به معاویه نمیدهم. سپس به این بیت تمثل جست: «چون نفس در مهلکه افتد مرگ شرافتمندانه (که پس از کوشش باشد) عار نیست»[۱۵۱].
ابن عباس گوید، به وی گفتم: ای امیرالمؤمنین تو مرد شجاعی هستی ولی از سیاست جنگ آگاه نیستی، مگر نشنیدهای که رسول خدا(ص) میفرمود: «جنگ خدعه و نیرنگ است»[۱۵۲]؛ گفت: آری. به وی گفتم: به خدا سوگند اگر سخن مرا بشنوی آنها را از لب آب، تشنه بر میگردانم و چنان خواهم کرد که فقط به فکر سرانجام کار خود باشند و از هیچ موضوعی آگاه نشوند، بدون اینکه گناهی متوجه شما شود[۱۵۳]. آنگاه به آن حضرت گفتم: «یک ماه او را به حکومت بگمار سپس برای همیشه او را برکنار فرما»[۱۵۴]؛ امیرالمؤمنین(ع) در جواب فرمود: ای ابن عباس من از این مکر و حیلههای تو و معاویه چیزی را نمیپذیرم. گفتم: سخن مرا گوش کن و به مزرعه خود در ینبع برو، همانجا باش و کسی را نپذیر که این عربها کرّ و فرّی میکنند و مضطرب میگردند، ولی کسی غیر از تو شایسته خلافت نخواهند یافت. اما اگر امروز با ایشان درگیر شوی، مردم فردا خون عثمان را بر گردن تو میگذارند. علی(ع) این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: تو عقیده خویش را اظهار میکنی و من اندیشه دیگری دارم و اگر هم سخن تو را نمیپذیرم تو باید از من اطاعت کنی. گفتم: این کار را خواهم کرد و کمترین حقی که بر من داری، اطاعت از توست[۱۵۵].
این پاسخ امیرالمؤمنین در نهج البلاغه آمده زمانی که ابن عباس حضرت را به چیزی راهنمایی کرد که با نظر وی موافق نبود فرمود: «وظیفه توست که مرا راهنمایی کنی و من در آن مینگرم، ولی اگر بر خلاف عقیده تو عمل کردم، باید از من اطاعت کنی»[۱۵۶].[۱۵۷]
ذکر نکاتی درباره پیشنهاد عبدالله
درباره این برخورد ابن عباس و ادامه آن نکاتی درخور تأمل و توجه است که به خوبی دید سیاسی عبدالله را درباره امیرالمؤمنین و مسائل سیاسی روز روشن میکند:
- عبدالله بن عباس مانند مغیره میاندیشید و تصور میکرد که لازم است با مداهنه و سازشکاری پایههای حکومت را استوار ساخت و افراد فاسد و فاسق را ابقا و سپس آنها را برکنار کرد. این نظر ابن عباس با مخالفت شدید امیرالمؤمنین(ع) رو به رو میشود و حضرت آن را نمیپذیرد؛ زیرا این نکته مسلم بود که اگر حکومت معاویه از جانب علی(ع) برای مدت کوتاهی به رسمیت شناخته میشد و بعد معاویه را برکنار میکرد. معاویه برابر همین حکم علیه علی(ع) استدلال میکرد که اگر من صالح نبودم! چرا مرا در حکومت شام ابقا کرد و اگر صالح بودم در این مدت کوتاه چه خلافی انجام دادم که مرا برکنار کرد.
- ابن عباس امیرالمؤمنین(ع) را متهم میکند که در هنگام درگیری و جنگ سیاسی از خدعه بهره نمیبرد و از زیرکی لازم برخوردار نیست. این سخن - اگر انتسابش به ابن عباس درست باشد- بدین معنی است که وی لااقل اعتقادی به صحت سیاست و موضعگیریهای آن حضرت نداشته است.
- پیشنهاد وی در ترک مدینه و رفتن امیرالمؤمنین(ع) به ینبع برای استحکام پایههای حکومت آن حضرت است؛ چراکه مردم غیر او را بر نمیگزیدند. حضرت با این نظر وی مخالف است زیرا زمانی که مردم برای بیعت هجوم آورد بودند به آنها فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را برای خلافت بخوانید»[۱۵۸]؛ اما مردم دستبردار نبودند و با اصرار زیاد در مسجد با آن حضرت بیعت کردند. حضور مردم حجت را تمام کرده بود و حال چگونه بعد از بیعت مردم آنها را رها کند و به ینبع برود. این مضمون سخن علی(ع) است که میفرماید: «با حضور مردم حجت تمام میشود و بر علماء است که در مقابل گرسنگی مظلوم و پرخوری ظالم ساکت نباشند»[۱۵۹].
- پاسخ امیرالمؤمنین به پیشنهاد ابن عباس این است که مشاوران تنها حق اظهار نظر دارند و تصمیمگیری با رهبر است و واجب است آنان از تصمیم رهبر - گرچه بر خلاف دیدگاه آنها باشد -اطاعت کنند. در واقع این سخن برگرفته از آیه قرآن است که به پیامبر دستور میدهد با مؤمنین مشورت نماید اما تصمیم را به عهده پیامبر نهاده است. ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[۱۶۰]. بنابراین مشاوران و کارگزاران نسبت به مسائل حکومتی حق اظهار نظر دارند ولی دستور و عمل به عهده رهبر است.
- ابن عباس دستور علی(ع) در رفتن به شام را نمیپذیرد، در حالی که سهل بن حنیف به دستور حضرت روانه شام میشود و از نیم راه بر میگردد. علی(ع) به ابن عباس فرمود: هم اکنون به شام برو، تو را کارگزار شام نمودم. اما ابن عباس گفت: این درست نیست. معاویه از بنی امیه و پسر عموی عثمان است و فرماندار او بوده و من مطمئن نیستم که در مقابل خون عثمان گردن مرا نزند و حداقل این است که مرا به واسطه خویشاوندی با تو زندانی خواهد کرد و خوار و زبون خواهد ساخت و هر خفت و خواری که به من برسد، مثل این است که به تو رسیده است. مناسب است نامهای به معاویه بنویسی و بر او منتگذاری و همچنین او را بیم دهی. حضرت فرمود: به خدا سوگند هرگز این کار را نخواهم کرد[۱۶۱].[۱۶۲]
سخنان علی(ع) درباره بنی امیه
اساساً علی(ع) بنی امیه را شایسته تصدی امور اجتماعی و کارهای حکومتی نمیدانست و خواهان رسیدگی به وضع و اموال آنان بود. در گفتوگویی که با عثمان دارد، او را از مسلط کردن بنی امیه بر مردم نهی میکند و میفرماید: «چرا سفیهان بنی امیه را از ناموس مسلمانان و خود آنها و اموالشان باز نمیداری! به خدا سوگند اگر کارگزاری از کارگزارانت ظلم و ستم کند. در آنجا که خورشید غروب میکند، هر آینه گناه آن مشترک بین او و تو خواهد بود (و تو در جرم و ستم وی شریکی)».[۱۶۳]؛
حارث بن حبیش گوید: سعید بن عاص (آن زمان که حاکم کوفه بود) مرا همراه با هدایایی به مدینه فرستاد. از جمله با نامهای مرا نزد علی(ع) روانه کرد که در آن نامه آمده بود: «من برای دیگران بیشتر از آنچه نزد تو فرستادهام، ارسال نکردم به جز مالی که برای خزانه امیرالمؤمنین فرستادم». من نزد علی(ع) رفتم و او را آگاه ساختم. علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند همیشه چنین است که غلامی از غلامان بنی امیه از آنچه خدا برای رسولش قرار داده برای ما به اندازه قوت و نیاز مردم فقیر و محتاج میفرستد، سوگند به خدا اگر باقی بمانم آنها (بنی امیه) را به دور اندازم؛ مانند دور انداختن فروشنده گوشت، شکمبههای خاک آلود را»[۱۶۴]؛
سید رضی این سخن علی(ع) را نقل کرده و در آغاز آن چنین آمده است: «بنی امیه میراث محمد(ص) را اندک اندک به من میدهند. آن سان که به بچه شتر هنگام دوشیدن مادرش داده میشود (تا پستان شتر رگ کند و شیر بیشتری بدوشند)»[۱۶۵]؛ این سخن با تفاوت اندک در نهایه[۱۶۶] ابن اثیر و لسان العرب[۱۶۷]نقل شده است.
در یک نقل به جای «لَئِنْ بَقِيتُ» «لَئِنْ وَلِيتُ بَنِي أُمَيَّةَ» آمده یعنی اگر بر بنی امیه حکومت پیدا کنم آنان را از حکومت کنار خواهم زد، که نشانگر عدم صلاحیت بنی امیه برای حکومت است.[۱۶۸]
ابن عباس در جنگ جمل
چون مدتی از خلافت امیرالمؤمنین(ع) گذشت و اخبار مختلفی از تجمع ناکثین در مکه به مدینه میرسید، به حضرت خبر رسید که طلحه و زبیر و عایشه قصد رفتن به بصره دارند، آن حضرت آسوده خاطر شد و فرمود: رفتن آنها به بصره مهم نیست. کوفه مهم است که سران عرب و خاندانهای محترم آنجایند. ابن عباس گفت: این مسئله که تو را آسوده خاطر میسازد مرا نگران کرده است؛ زیرا کوفه جایی است که همیشه عدهای از سران عرب که خواهان رسیدن به فرماندهی و امارتند، زندگی میکنند و چون به هدف خویش نمیرسند، همواره بر کسی که به امارت میرسد شورش میکنند و حرمت او را میشکنند. علی(ع) فرمود: «ظاهر قضیه همین است که تو میگویی»[۱۶۹].
برابر نقل شیخ مفید زمانی که با نامه، امیرالمؤمنین(ع) از حرکت آنان به جانب بصره آگاه شد، یاران خاص خود را مانند عبدالله بن عباس، محمد بن ابی بکر، عمار یاسر و سهل بن حنیف را برای مشورت دعوت کرد. عمار یاسر پیشنهاد کرد به کوفه رویم؛ زیرا آنان پیرو مایند. ابن عباس گفت: افرادی را برای بیعت به کوفه بفرست و در نامهای از ابوموسی بخواه با تو بیعت کند و از مردم کوفه بیعت بگیرد. سپس ما خود را به کوفه رسانده قبل از رسیدن ناکثین به بصره اقدام کنیم و در نامهای از ام سلمه بخواه که همراه تو باشد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ما باید حرکت کنیم و از کوفه و شهرهای دیگر کمک خواهم خواست. اما بیرون آوردن ام سلمه را از خانهاش روا نمیدانم. اسامة بن زید وارد شد و پیشنهاد کرد: حضرت به ینبع رفته و به کار زراعت بپردازد زیرا مردم دوباره از وی حمایت خواهند کرد. ابن عباس این نظر اسامه را مردود دانست و راه حل را، پیشنهاد خود و تصمیم امیرالمؤمنین(ع) دانست[۱۷۰]. در ارتباط با این گزارش دو نکته درخور تأمل است:
- ابن عباس با پیشنهاد اسامه مخالفت میکند در حالی که ذکر شد خود چنین پیشنهادی کرده بود، از این روی این امکان دارد که وی از نظر قبلی خویش برگشته است و از آنچه مفید نقل کرده، بر میآید که پیشنهاد رفتن به ینبع در آغاز خلافت آن گونه که از ابن عباس نقل شد، نیز از سوی اسامه مطرح شده و در همان موقع نیز ابن عباس با وی مخالفت میکند[۱۷۱]. بنابراین نسبت آن به ابن عباس که برابر نقل طبری[۱۷۲] است، خالی از تردید نیست.
- اسامه را جزء کسانی ذکر کردهاند که با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرده[۱۷۳] و اکنون حضور وی در مجلس امیرالمؤمنین(ع) نشان میدهد که او مخالف آن حضرت نبوده بلکه به جهاتی حاضر نبود در جنگ، همراه آن حضرت باشد. بنابراین میخواست حضرت به ینبع برود تا نظر وی تأمین گردد و بعد از اینکه امیرالمؤمنین برای جنگ مدینه را ترک کرد اسامه در آنجا باقی ماند و از رفتن به جنگ امتناع ورزید[۱۷۴]. ابن ابی الحدید ذکر میکند وقتی حضرت از افرادی مانند: عبدالله بن عمر بن خطاب، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید بن عمرو، اسامة بن زید، محمد بن مسلمه، انس بن مالک و گروهی دیگر برای حضور در جنگ دعوت کرد و عذر آوردند! پرسید آیا منکر بیعت هستید؟ گفتند: نه ولی جنگ نمیکنیم، حضرت فرمود: «هرگاه بیعت کردید پس به تحقیق جنگ نمودید»[۱۷۵]. این گزارش نشان میدهد که آنان با حضرت بیعت کردند اما حاضر نبودند در جنگ حضرت را همراهی کنند.
شیخ مفید امتناع اسامة بن زید را از همراهی با علی(ع) به خاطر آن میداند که دستگاه خلافت به وی لقب «امیر» داده بود[۱۷۶] و عمر سهم بیشتری از بیت المال برای وی در نظر گرفته بود، سهم او را چهار هزار درهم قرار داد[۱۷۷] و وی را از بنی هاشم جدا کرده بودند. اما برابر نقلی، او سوگند خورده بود که در جنگ علیه کسی که شهادت به وحدانیت خدا میدهد شرکت نکند[۱۷۸] و این عذر را برای علی(ع) بیان کرد. حضرت عذر او را پذیرفته و سهم وی را از بیت المال پرداخت کرد، در حالی که از پرداخت سهم سعد وقاص و عبدالله بن عمر امتناع ورزید[۱۷۹]. اما برابر نقلی دیگر حضرت در نامهای برای اسامه نوشت به تحقیق این مال از آن کسی است که جهاد کند؛ ولی برای من مالی در شهر مدینه است هر چه میخواهی از آن بردار [۱۸۰].[۱۸۱]
دیدگاه امام علی(ع) درباره حکومت
امیرالمؤمنین(ع) همراه یارانش به جانب بصره حرکت کردند. حضرت در نظر داشت قبل از رسیدن ناکثین به بصره به آنها دست یابد. در مسیر راه، در ربذه در سه منزلی مدینه توقف کرد. عدهای از حاجیان که از مکه میآمدند به آن حضرت برخوردند. آنها جمع شدند تا با خلیفه جدید دیدار نموده و از محضر پر فیض وی بهرهمند گردند. آنان میدانستند علی(ع) مرد میدان علم و عمل و باب شهر علم پیامبر است. همه در انتظار به سر میبردند تا علی بیاید و با سخنان گهربار خویش آنان را شاداب گرداند. اما او در سراپرده خود بود و چندان به این استقبال، توجهی نمیکرد.
ابن عباس که از اشتیاق مردم خوشحال بود، خود را به سراپرده امیر المؤمنین(ع) رساند تا او را آگاه سازد که مردم در انتظار شنیدن فرمایشهای وی لحظه شماری میکنند. ابن عباس زمانی که نزد خلیفه مسلمین میرسد در مییابد که خلیفه مشغول پینه زدن به کفش خود است. عجب، رهبر مسلمین که تمام امکانات وسیع دنیای اسلام در اختیار اوست مشغول پینهزنی است! به او میگوید: ای امیرمؤمنان! احتیاج و نیاز ما به تو برای سامان دادن کارها بیشتر است از آنچه انجام میدهی! حضرت که سرگرم کار خود بود سخن نگفت و به آرامی کار خود را ادامه داد. وصله لنگه کفش که تمام شد آن را کنار لنگه دیگر نهاد و فرمود: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ ابن عباس گفت: ارزش ندارد. حضرت فرمود: «به خدا سوگند! این یک جفت کفش را از زمامداری بر شما بیشتر دوست دارم مگر این که حقی را بر پا دارم یا از باطلی جلوگیری کنم»[۱۸۲]؛
ابن عباس میگوید: حاجیان جمع شدهاند که از سخنان شما بهرهمند شوند. آیا به من اجازه میدهی که با آنها سخن بگویم؟ اگر نیکو بود به نام تو باشد و اگر نبود از آن خودم؟ حضرت فرمود: نه! من خودم با ایشان سخن میگویم. سپس دستش را بر سینه من نهاد و برخاست. ابن عباس عرض کرد: تو را به خدا سوگند مراعات خویشاوندی را درباره من بفرما و خواهش مرا بپذیر. اجازه ده سخنرانی کنم. حضرت فرمود: مرا سوگند مده و از خیمه بیرون آمد و در جمع مردم که مدتی در انتظار دیدارش صبر کرده بودند، بعد از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:همانا خدای تعالی محمد(ص) را برانگیخت در حالی که در بین عرب کسی نبود کتابی بخواند و نبوتی ادعا کند. او مردم را به آنچه باعث رستگاریشان بود هدایت فرمود. به خدا سوگند! من نیز همیشه در جمع هدایت یافتگان بودم نه دگرگون شدم و نه به حالی دیگر مبدل گشتم و نه خیانتی نمودم تا این که همه دشمنان دین پشت کرده و گریختند.
مرا با قریش چه کار است! سبب دشمنی ایشان با من چیست؟ به خدا سوگند! با آنان زمانی که کافر بودند جنگیدم، اکنون نیز که راه فتنه و فساد پیش گرفته و از راه حق گام بیرون نهادهاند میجنگم. این راهی که میروم عهدی است که در این باب با من شده است. به خدا سوگند! باطل را چنان میشکافم تا این که حق از تهیگاه و میان پهلوی آن بیرون آید. قریش با ما کینهجویی نمیکند جز از این رو که خداوند ما را بر ایشان برگزیده است و ما آنان را در زیر فرمان خود کشیدهایم. و من صاحب و رهبر دیروز آنها بودم آن چنان که امروز رهبرشان هستم.[۱۸۳]؛
حضرت در خطبهای علت پذیرش حکومت را بیان نموده و شرایط حاکم را بر میشمارد. او احیای دین و اصلاح جامعه و شهرها و در امان قرار گرفتن مظلومان و اجرای حدود را هدف حکومت بیان کرده و میفرماید: «بار الها تو میدانی آنچه از ما رفت و گذشت، نه به خاطر رغبت در قدرت و حکومت بود و نه خواستن چیزی از زیادتی پست دنیا. بلکه میخواستیم نشانههای دینت را (که از بین رفته بود) به جایی که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستم دیدهات در ایمنی قرار گیرند و حدود و قوانین به جای ماندهات، اجرا گردد»[۱۸۴].[۱۸۵]
اعزام عبدالله به کوفه
امیرالمؤمنین(ع) از پیش افرادی را برای گردآوری نیرو به کوفه فرستاده بود و چون خبر مناسبی از همراهی مردم کوفه دریافت نکرد و میدانست که ابوموسی اشعری با وی مخالف است، هنگامی که به منزل «فَیْد» رسیدند، نظر ابن عباس را درباره مردم کوفه و ابوموسی اشعری خواست، ابن عباس گفت: عمار را که دارای سابقه در اسلام و جزو شرکت کنندگان در جنگ بدر است به کوفه اعزام کن تا برای مردم سخن بگوید. من نیز با او میروم و فرزند خود حسن را با ما بفرست. حضرت این سه نفر را همراه نامهای برای گرفتن بیعت و همراهی مردم کوفه در جنگ به آنجا فرستاد. چون به کوفه رسیدند عبدالله به امام حسن(ع) و عمار گفت: ابوموسی مرد موقعیت خواه و متکبری است اگر با او همراهی کنیم به هدف خویش خواهیم رسید. وی برابر این طرح بالای منبر رفته و از ابوموسی تجلیل کرد؛ ابوموسی نیز منبر رفت و به طور رسمی با علی(ع) بیعت نمود[۱۸۶].
برابر نقل دیگر ابن عباس گوید: امیرالمؤمنین(ع) نامهای تهدیدآمیز به ابوموسی نوشته بود و من ترسیدم که اگر این نامه را به ابو موسی بدهم بیعت نکند. چنین صلاح دیدم که نامهای از جانب علی(ع) برای ابوموسی جعل کنم. در آن نامه آمده بود. ما علاقه تو را به اهل بیت میدانیم و از آن جهت به تو متمایلیم که میدانیم از حسن رأی و نظر درباره ما برخورداری. زمانی که نامه ما به تو رسید از مردم برایمان بیعت بگیر و السلام. ابوموسی که شاهد دخالتهای زیاد من شد گفت: تو امیری یا من؟ گفتم: تو امیر هستی. وی مردم را به بیعت فراخواند و چون بیعت کردند. من بالای منبر رفته و مسائل را تشریح نمودم. چون ابوموسی در صدد برآمد که مرا از منبر پایین آورد، من شمشیر به دست گرفته و او را تهدید کردم و ابوموسی را بر کنار و برابر دستور علی(ع) قرظة بن کعب را جانشین او ساختم و با این خدعه مشکل کوفه را حل کردم و بدین ترتیب حدود هفت هزار نیرو از مردم آن دیار در ذی قار به علی(ع) پیوستند[۱۸۷].
آن چه ابن عباس انجام داده نشانه اعتقاد وی به حیله و خدعه در مسائل سیاسی است که در آغاز خلافت آن را به علی(ع) توصیه کرده بود. ابن عباس که میدانست علی(ع) نگران پشتیبانی مردم کوفه است خود را به آن حضرت رساند و خبر همراهی مردم کوفه را به وی اطلاع داد[۱۸۸]. نیآمدن نیرو از کوفه و تأخیر آنان موجب این نگرانی شده بود. ابن عباس گوید: هنگامی که من این نگرانی خود را به علی(ع) اطلاع دادم، حضرت فرمود: «در این یکی دو روز از کوفه ۶۶۰۰ مرد جنگجو خواهد آمد و بر اهل بصره غلبه خواهند کرد و طلحه و زبیر را خواهند کشت» من که علاقهمند به اخبار نیروها بودم از تعداد آنان پرسیدم. جمعیتی که آمد همان تعداد بود که علی(ع) فرموده بود و حتی یک نفر از آن چه گفته بود کمتر نیآمدند[۱۸۹].
حضرت در ذی قار فرموده بود: هزار نفر از کوفه به یاری شما خواهند آمد، بدون کم و زیاد و بر مرگ بیعت خواهند کرد. این هزار نفر جزو همان گروههایی بودند که وعده آمدن آنان را امیرالمؤمنین(ع) دو روز داده بود و شاید اولین گروه آنها بودند. ابن عباس میگوید: وقتی که سخن حضرت را شنیدم نگران بودم که مبادا عدد آنها کم یا بیش از هزار نفر باشد و کار بر ما دشوار شود و سخن حضرت خطا از آب در آید. در این هنگام جمعیتی آمد که عدد آنها ۹۹۹ بود. در حالی که نگران و اندیشناک شده بودم، دیدم مردی با قبای پشمی همراه با شمشیر و سپر آمد و بلافاصله نزد امیرالمؤمین(ع) رفت و گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم. حضرت فرمود: بر چه چیزی بیعت میکنی؟ گفت: بر شنیدن و اطاعت کردن و جنگ تا پای جان و یا تا هنگام فتح و پیروزی برای تو. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفت: اویس. فرمود: اویس قرنی گفت: آری! فرمود: الله اکبر، رسول خدا(ص) به من خبر داد که مردی از امت مرا درک خواهی کرد به نام اویس قرنی؛ او جزو حزب الله و حزب رسول الله است و شهادت در راه خدا مرگ اوست و در شفاعت او افرادی به اندازه قبیله ربیعه و مُضر (که از بزرگترین قبایل عرباند) داخل خواهند شد. ابن عباس گوید: این جا بود که من خوشحال شدم و دانستم سخن حضرت که در ابتدا فرمود راست است[۱۹۰]. امیرالمؤمنین(ع) بعد از رسیدن نیروهای کوفه و برکناری ابوموسی به جانب بصره حرکت کرد.
در هنگام صفآرایی پرچمدار سپاه علی(ع) محمد بن حنفیه بود. در سمت راست لشکر عبدالله بن عباس و در سمت چپ آن عمر بن ابی سلمه بود و خود حضرت در قلب لشکر حرکت میکرد[۱۹۱].
برابر نقل شیخ مفید: سپاه امیرالمؤمنین(ع) به دوازده هزار نفر میرسید. عمار یاسر با هزار نفر در سمت راست و مالک اشتر با هزار نفر در سمت چپ و خود با ده هزار نفر در قلب لشکر بود. هزار نفر از مردم بصره نیز به یاری وی شتافتند[۱۹۲]. حضرت بر مقدمه سپاه، ابن عباس را گمارد[۱۹۳].[۱۹۴]
گفتوگوی ابن عباس با طلحه، زبیر و عایشه
روش امیرالمؤمنین(ع) در جنگها این بود که در آغاز با آنان گفتوگو کرده، حجت را تمام میکرد و سعی داشت تا با موعظه آنان را به راه راست هدایت کند. زمانی که امیرالمؤمنین(ع) ابن عباس را برای مذاکره نزد طلحه و زبیر فرستاد، او را با این کلمات خجسته سرافراز فرمود: «هر کس که پسر عمویی مانند فرزند عباس داشته باشد خداوند چشم او را روشن نموده است»[۱۹۵]؛
آنگاه به وی چنین توصیه کرد: «با طلحه مواجه نشو زیرا او مانند گاوی که شاخ خود را پیچیده و تیز کرده، سوار شتر سرکش میشود. ولی با زبیر ملاقات کن؛ زیرا که طبیعت او نرمتر است. به او بگو پسر داییات میگوید: تو مرا در حجاز شناختی و بیعت کردی و در عراق انکار نمودی»[۱۹۶].
برابر دستور علی(ع) ابن عباس تلاش کرد با زبیر هنگامی ملاقات کند که عبدالله نزد وی نباشد. زمانی که به دیدار وی شتافت سَرجِس، غلام زبیر از گفتوگوهای آن دو بو برد. فوراً عبدالله بن زبیر را آگاه ساخت و او نیز در گفتوگوها شرکت کرد. آنان مدعی بودند که خلافت میباید به صورت شورا گزینش میشد آنگونه که عمر انجام داد. ابن عباس به سخنان آنان پاسخ داد و حدیث نبوی درباره پارس سگان حوأب نسبت به عایشه را یادآور شد. این مذاکرات بدون نتیجه پایان یافت[۱۹۷].
عبدالله با طلحه نیز گفتوگو کرد و در این گفتوگو طلحه از خونخواهی عثمان سخن به میان آورد. ابن عباس او را متهم کرد که در هنگام محاصره عثمان به وی کمک نکرده و همین باعث شد که مردم مصر وی را بکشند[۱۹۸]. این گفتوگوها نیز به نتیجهای نرسید. ابن عباس با عایشه نیز گفتوگو کرد و او را به بازگشت توصیه نمود و فضل علی(ع) را یادآور شد و او را از ریختن خون مسلمانان برحذر داشت[۱۹۹]. زمان گفتوگوهای ابن عباس را شبانگاه جنگ جمل دانستهاند[۲۰۰].[۲۰۱]
گفتوگوی عبدالله با عایشه بعد از جنگ جمل
امیرالمؤمنین(ع) بعد از پایان جنگ جمل ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که به او اعلام کند برای بازگشت به مدینه آماده شود. ابن عباس به دیدار عایشه رفت. اما عایشه به او اعتنایی نکرد و چیزی برای نشستن وی قرار نداد. ابن عباس خود چیزی از رحل عایشه برداشت و روی آن نشست. عایشه گفت: ای فرزند عباس دو بار سنت را زیر پا نهادی؛ اول این که بدون اجازه من وارد خانهام شدی. دوم این که: بدون دستورم از وسائلم استفاده کردی. ابن عباس پاسخ داد: ما به تو سنت را آموختیم، اینجا خانه تو نیست، خانه تو جایی است که رسول خدا(ص) تو را آنجا گذاشته و قرآن به تو دستور داده که در خانه خود بمانی. وی سپس پیام حضرت امیر(ع) را مبنی بر لزوم رفتن از بصره به عایشه اعلام کرد[۲۰۲]. عایشه که با سخنان صریح ابن عباس رو به رو شد و این همه گرفتاری برای مسلمانان ایجاد کرده بود بلند به گریه افتاد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: من به زودی به شهر خودم میروم، به خدا سوگند! هیچ شهری برای من از شهری که شما در آن باشید مبغوضتر نیست[۲۰۳].
امیرالمؤمنین(ع) عایشه را همراه چهل زن که عمامه و کلاه پوشیده بودند روانه مدینه کرد[۲۰۴]. برابر نقل یعقوبی آنان هفتاد زن از قبیله عبدالقیس بودند[۲۰۵].[۲۰۶]
عبدالله در سمت استانداری بصره
بعد از اتمام جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره گردید و در مسجد جامع بزرگ شهر در جمع مردم که عده آنها بسیار زیاد بود بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم(ص) اهل بصره را سرزنش کرد و آنها را «بقایای ثمود» و «پیروان بهیمه» و «لشکریان زن» نامید[۲۰۷] و از آنان به بدی یاد کرد. تمام مردم با وی بیعت کردند، حتی مجروحان و امان یافتگان. در میان جمع عبدالرحمان بن ابی بکره، نیز بود. وی برای بیعت نزد علی(ع) آمد. حضرت از وضع و حال پدرش ابوبکره[۲۰۸] پرسید، عبدالرحمان سوگند یاد کرد که پدرش بیمار است و از علاقه وی به حضرت یاد کرد. علی(ع) به دیدار ابوبکره رفت و فرمود: نشستی و منتظر نتیجه جنگ ماندی؟ ابوبکرهدست بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. امیر المؤمنین(ع) عذر او را پذیرفت و ولایت بصره را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست و گفت: باید حاکم بصره مردی از خاندانت باشد که مردم به وی اعتماد کنند و پذیرفت مشاور حاکمی باشد که حضرت تعیین میکند.
علی(ع) ابن عباس را برگزید و فرمان داد که با ابوبکره مشورت کند و سخن او را بشنود و امر خراج و بیت المال را به زیاد بن عبید برادر مادری ابوبکره سپرد[۲۰۹].[۲۱۰]
اهمیت بصره
استانداری بصره از جهات مختلف اهمیت داشت و لازم بود امارت آن به عهده فردی از یاران خاص و مورد اطمینان حضرت باشد.
۱. مراکز و شهرهای تحت کنترل استانداری بصره وسیع و گسترده بود. افزون بر بصره، اهواز، فارس و کرمان را نیز شامل میشد[۲۱۱].
برابر نقل یعقوبی والیان سیستان از طرف استانداری بصره انتخاب میشدند و ربعی بن کأس عنبری کوفی در خلافت امیرالمؤمنین(ع) از طرف ابن عباس به سیستان اعزام شد[۲۱۲].
به طور کلی خراج و صدقات مناطق مختلف به بصره حمل میگردید و از آنجا ابن عباس برای امیرالمؤمنین(ع) میفرستاد[۲۱۳].
برابر نقل ابو الفرج، عمرو بن مُفرّغ کارگزار اهواز بوده است[۲۱۴] ما جز داستانی که ابوالفرج نقل کرده است شرح حالی از وی نیافتیم. به احتمال رفاعة بن شداد بجلی که قاضی اهواز بوده[۲۱۵] برای مدتی کارگزاری آن شهر را نیز به عهده داشته است.
کارگزار کرمان عبدالله بن اهتم بود و کارگزاران فارس عبارت بودند از منذر بن جارود کارگزار اصطخر و مصقلة بن هبیره کارگزار اردشیر خرّه، که این دو خیانت کردند و امیرالمؤمنین(ع) زیاد بن ابیه را به منطقه فارس اعزام کرد و تا سال چهل و دو حاکم کرمان و اصطخر بود[۲۱۶]. معاویه زیاد را جذب کرد و در سال ۴۴ ق. پدر او را ابوسفیان دانست. وی پس از آن با تمام وجود در اختیار دستگاه اموی قرار گرفت[۲۱۷].
ابو ساسان حُضَین بن منذر رقاشی بصری نیز مدتی کارگزار اصطخر فارس بود[۲۱۸] که به نظر میرسد وی بعد از خیانت منذر به آنجا رفته؛ زیرا در فتنه ابن حضرمی ابو ساسان در بصره بوده و از زیاد حمایت کرده است[۲۱۹]. وی در جنگ صفین پرچمدار امیرالمؤمنین(ع) بود و برای مدتی مسئولیت شهربانی علی(ع) را به عهده داشت[۲۲۰]. به جهت همین گستردگی مناطق تحت فرمان بصره است که بعد از فتح بصره زمانی که علی(ع) بیت المال بصره را تقسیم میکند به هر یک از یاران وی پانصد درهم میرسد؛ با این که پیش از این بیت المال بصره توسط ناکثین غارت شده بود. عده یاران حضرت را دوازده هزار نفر ذکر کردهاند و حضرت سهم خود را به دیگری میبخشد[۲۲۱]. و آن زمان که زیادی مالهای بیت المال بصره را دید فرمود: «ای مالها دیگری را بفریبید! دیگری را بفریبید!» [۲۲۲]؛
۲. مردم بصره از جهت سیاسی طرفدار عثمان بودند و با عایشه، طلحه و زبیر همراهی کردند. از این رو لازم بود حاکم آن شهر شخصی مطمئن و با کیاست باشد که گرایشهای سیاسی، وی را مغلوب نسازد.
۳. بصره شهری بود مصیبت دیده برخی مردم جمعی از خاندان خویش را در جنگ از دست داده بودند و امکان وقوع توطئه در آن زیاد بود. اگر صدای مخالفی مییافتند به آن میپیوستند و این ویژگی را مردم عراق دارا بودند.
بنابراین موقعیت خاص بصره اقتضا میکرد که امیرالمؤمنین فرد مطمئنی را بر آن برگمارد. تا این منطقه وسیع و گرفتار آشوب و مصیبت را به خوبی اداره کند. ابن عباس این توان را داشت او از یاران و مشاوران علی(ع) و از خاندان وی بود و فردی زیرک و هوشمند مینمود که از نظر اجتماعی مورد توجه جامعه اسلامی بود.
امیر المؤمنین ابن عباس را به عنوان والی و ابواسود دولی را به سمت قاضی بصره گمارد و آن شهر را ترک گفت[۲۲۳].
حضرت در هنگام گزینش ابن عباس به وی چنین توصیه کرد: «با مردم گشاده رو و هم مجلس و درستکار باش و از خشم دوری کن؛ زیرا آن سبکسری است از شیطان. و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دور گرداند و آنچه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک میگرداند»[۲۲۴]؛
حضرت در هنگام معرفی وی به مردم بصره به آنان، فرمود: تا زمانی از وی اطاعت کنید که او از خدا و رسولش فرمان میبرد و چنان چه از حق منحرف شود او را برکنار خواهم کرد[۲۲۵].[۲۲۶]
ابتکارات ابن عباس در بصره
از ابن عباس در بصره روشهایی نقل شده که به ظاهر پیش از آن سابقه نداشته است و او برای اولین بار به انجام آن همت گماشته است.
۱. جرجی زیدان مینویسد: در میان مسلمانان رسم بر این بود که کارگزاران و والیان خلیفه، در سایر ممالک، پس از نماز خلیفه را دعا میکردند. نخستین کارگزاری که خلیفه عصر خویش را دعا کرد، عبدالله بن عباس کارگزار حضرت امیرالمؤمنین(ع) در بصره بود. او بر فراز منبر رفت و گفت: «خدایا علی را یاری کن»! پس از آن این رسم معمول شد و دعای به خلیفه یکی از نشانههای قدرت حکومت محسوب میشد [۲۲۷].
۲. درباره وی نوشتهاند «تا در بصره بود همه روزه در ماه رمضان درس فقه و تفسیر میداد»[۲۲۸] این روش دربارۀ دیگران نقل نشده که در ماه مبارک به طور منظم به تدریس فقه و تفسیر پرداخته باشند و این امر به خاطر آگاهی وی به این امور بود و بنا به نوشته جاحظ وی اولین فردی بود که سوره بقره را کلمه به کلمه در بالای منبر تفسیر کرد[۲۲۹]. بنا به نقل ابن عساکر عبدالله در شب آخر ماه رمضان به نصیحت مردم میپرداخت و خطاب به مردم میگفت: «ملاک کار شما دین است. و باعث پیوندتان وفا، زینت شما علم و سلامتی شما در حلم و توانتان در معروف است. خداوند شما را به مقدار طاقت و توانتان مکلف کرده است. پس تا میتوانید تقوای الهی را پیشه کنید» سپس به سؤالهایی که میشد پاسخ میداد و آخرین نفری بود که از مسجد بیرون میرفت[۲۳۰]. از آنچه بیهقی نوشته چنین استفاده میشود که چون مردم بصره آشنا به زکات فطره نبودند، از مردم خواست که زکات روزۀ خود را بدهند و از کسانی که از مردم مدینه بودند خواست مردم را به این امر واجب آشنا نمایند[۲۳۱].
۳. برخی برای بیان اهمیت بیت المال بصره و زیادی اندوخته آن - که ابن عباس متهم به اختلاس از آن است - به آن چه بلاذری دربارۀ ابن عباس در باب دریافت زکات از مردم بصره نگاشته استناد کردهاند [۲۳۲]، ابن ابی رجاء عطاردی گوید: «عبدالله بن عباس در بصره زکات ما را حتی از دستههای سبزی تره میگرفت»[۲۳۳]؛
به نظر نگارنده برای اثبات اهمیت بیت المال بصره آنچه در قبل بیان شد کافی است و نیازی به چنین روایتی نیست. افزون بر این که سخن بر خلاف فتوایی است که از ابن عباس نقل شده و به یقین امیرالمؤمنین(ع) که مخالف آن بوده، اجازه نمیداد ابن عباس خودسرانه زکات بگیرد. بدیهی است که صدقه در اینجا همان زکات است و برابر فتوای اکثر فقها زکات بر سبزیجات واجب نیست. تنها ابو حنیفه است که زکات را در سبزیجات و تمام روییدنیها و میوهها واجب میداند[۲۳۴]، ولی دیگر فقها در این امر با وی موافق نیستند.
ابن قدامه در هنگام بیان فتوای فقها درباره زرع، میوه و آنچه از زمین میروید، فتوای ابن عباس را نقل کرده که او مانند بسیاری از فقها زکات را در گندم، جو، خرما و کشمش و سلت (گیاهی مانند جو) واجب میداند و با ابراهیم نخعی در وجوب زکات در ذرت موافق است و خود زکات را در زیتون واجب میدانسته و اضافه میکند بر بیش از این نص و اجماع و یا آنچه در معنای آن دو باشد نداریم[۲۳۵]. درباره مال التجاره نیز از ابن عباس وجوب زکات نقل شده است[۲۳۶]. بنابراین بعید است که ابن عباس در بصره از تره زکات گرفته باشد. امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) نقل میکند که فرمود: «در سبزیجات زکات نیست»[۲۳۷]؛
البته این احتمال وجود دارد که ابن عباس برابر مصلحت اندیشی خویش زکات از کُرّاث (تره) میگرفته است؛ زیرا افزون بر بلاذری ابن حزم این قول را درباره ابن عباس نقل کرده که: "انْهَ كَانَ يَأْخُذُ الزَّكَاةُ مِنَ الْكُرَّاثِ"[۲۳۸] گرچه ممکن است مستند ابن حزم قول بلاذری باشد، ولی از آنجا که در آن تردید نکرده و به عنوان یک قول درباره زکات آورده است، نشانگر اهتمام به این نظر است. ابن حزم با این که در موارد متعددی سند روایات را مورد نقد و بررسی قرار میدهد در اینجا تنها به نقل دیدگاه ابن عباس بسنده کرده است.
۴. از کارهایی که ابن عباس در بصره انجام داد جمع بین نماز مغرب و عشاء بود. عبدالله بن شقیق گوید: روزی ابن عباس در بصره پس از نماز عصر به سخنرانی پرداخت تا این که خورشید غروب کرد و ستارگان ظاهر شد و مردم میگفتند: نماز! نماز! مردی از بنی تمیم آمد و گفت: فاصله ایجاد نمیشود و سخنی گفته نمیشود نماز! نماز! ابن عباس گفت: آیا به من سنت میآموزی؟ مادری برایت نباشد، آن گاه گفت: دیدم رسول خدا(ص) بین نماز ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشاء جمع کرد. عبدالله بن شقیق عجلی گوید: از این موضوع، نکتهای در ذهنم بود. نزد ابو هریره رفتم و از او پرسیدم؟ ابو هریره سخن ابن عباس را تأیید کرد [۲۳۹].
این گزارش نشان میدهد که جمع بین دو نماز برای مردم بصره عجیب بوده است و ابن عباس با توجه به سیره پیامبر بر جواز جمع بین دو نماز، استناد میکند.[۲۴۰]
سخنان ابن عباس در باب ولایت و عول
از دیگر کارهای ابن عباس در بصره بیان انحرافات جامعه اسلامی بعد از پیامبر(ص) است. وی با بیان حقیقت سعی میکرد مردم را آگاه سازد. او در یک سخنرانی مردم را به خاطر عدم حمایت از ولی خدا سرزنش میکند که این کوتاهی باعث اختلاف در حکم خدا و بدعتهایی چون عول[۲۴۱] شده است. ابن عباس بر فراز منبر برای مردم بصره سخنرانی کرد و به آنان رو آورده و گفت: «ای امتی که در دین متحیر است، آگاه باشید که اگر مقدم میداشتید آن کس را که خدا مقدم و گرامی داشته و مؤخر میساختید آن را که خداوند مؤخر قرار داده و وراثت و ولایت را آنجا قرار میدادید که خدا قرار داده، هیچ یک از سهمهای (ارث) تعیین شده از طرف خدا دچار عول نمیشد و ولی خدا بیشکیب نمیگردید و نه هم، دو نفر در حکم خدا اختلاف میکردند و نه امت در چیزی از کتاب خدا گرفتار نزاع میگردید. پس بچشید وبال آن چه در آن افراط روا داشتید به جهت آنچه در گذشته انجام دادهاید ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾[۲۴۲].[۲۴۳].
این سخنان را شیخ مفید در امالی خود در دو مورد ذکر کرده و در کتاب الاعلام از ویژگیهای ابن عباس مخالفت او را با عول دانسته است[۲۴۴]. کلینی در کافی همین سخنان را با اندک اختلافی از امیرالمؤمنین(ع) به دو روایت نقل کرده که در یک مورد تصریح میکند در بصره ایراد نموده است[۲۴۵]. جالبتر آنکه یعقوبی همین سخنان را با اندک تفاوتی از ابوذر نقل کرده که خطاب به مردم مدینه در مسجد ایراد کرده است[۲۴۶] و در نهج السعاده بعد از نقل سخنان امیرالمؤمنین(ع) از کافی مینویسد: بخشی از این سخنان از دوستان علی(ع) مانند سلمان و ابوذر نیز نقل شده است، آن گونه که در المسترشد[۲۴۷] ذکر شده است[۲۴۸]. بنابراین ممکن است یاران و دوستان علی(ع) از جمله ابن عباس این مضمون را در عتاب مردم ایراد میکردند.[۲۴۹]
سیره ابن عباس در بصره
ابن عساکر در تاریخ خود نمونههایی از سیره و روش ابن عباس را در برخورد با مردم بصره نقل کرده که در خور تأمل است.
- ابن عباس برای آگاه کردن مردم بصره سعی فراوانی میکرد و به این مهم اهتمام میورزید. نوشتهاند مردی به مجلس ابن عباس آمد در حالی که مجلس به هم خورده بود و مردم کفشهای خود را برای ترک مجلس پوشیده بودند. ابن عباس کفشهای خود را درآورد و آماده پاسخگویی شد. مرد تازه وارد گفت: ای ابوالعباس تو را اینجا نگه نمیدارم. عبدالله پاسخ داد: من حرکت نمیکنم تا برایت حدیث بگویم و برایم سخن بگویی و آماده شنیدن کلام تو هستم[۲۵۰].
- سعایتگری در دستگاه حکومت و نزد حکام و امرا امری است معمول. افراد برای کسب موقعیت و ضربه زدن به حریف، دست به چنین کاری میزنند و فتنهها از همین جا آغاز میشود. برخورد ابن عباس با سعایتگران برخوردی منطقی بوده و آنان را از فتنه و سعایت باز میداشت. محمد بن سلام گوید: شخصی نزد ابن عباس از مردی سعایت کرد، ابن عباس به وی گفت: «اگر بخواهی در سخن تو تحقیق و تأمل خواهم کرد، اگر دروغ گفتی کیفر میبینی و اگر راست گفتی دشمنت میداریم و چنانچه دوست داشتی سعایت تو را نادیده میگیریم»[۲۵۱]. مرد گفت چنین کنید و سخنان مرا نادیده بگیرید.
- امیرالمؤمنین(ع) نسبت به کارگزاران خود حساس بود و درباره شیوه عمل آنان تحقیق میکرد که مبادا به مردم ظلم کنند. ابن عساکر مینویسد: صعصعة بن صوحان از بصره به دیدار علی بن ابی طالب(ع) رفت. حضرت از صعصعه درباره ابن عباس که در آن زمان والی بصره بود، سؤال کرد. صعصعه از شیوه حکومت ابن عباس اظهار خشنودی کرد و درباره وی گفت: «او یکی از سه کار را انجام میدهد و سه کار دیگر را وا مینهد؛ در هنگام سخنرانی قلبهای مردم را جذب میکند و زمانی که برایش سخن میگویند نیک گوش میدهد و زمانی که با او مخالفت شود، آسانترین دو کار را (برای عقوبت) برمیگزیند. وی خودنمایی را ترک میکند و از نزدیکی با لئیم و پست دوری میکند و آنچه را که باید عذر آورد (و اشتباه میداند) ترک میکند»[۲۵۲]. از آن چه ذکر شد سیره عاقلانه ابن عباس را در برخورد با مردم میتوان فهمید. او با مردم سخن میگوید و درد دل آنها را میشنود و از پاسخ گویی به سؤالها ملول نمیگردد و در بالا بردن سطح آگاهی آنان میکوشد و سعی در آسانگیری و راحتی مردم داشته است.
- عتیبة بن مرداس بن فسوه که از شعرای بصره بود زمانی که عبدالله بن عباس استاندار آن شهر شد، برابر روش قبلی خود که به مدح حاکمان بصره میپرداخت و پولی دریافت میکرد به دیدار عبدالله شتافت؛ ولی ابن عباس به شدت با او برخورد کرد و از این که در اشعارش مردم را هجو میکند او را مورد نکوهش قرار داد و به این شاعر چاپلوس گفت: «به خدا سوگند اگر به تو چیزی بدهم تو را در کفر و عصیان یاری کرده ام. برو! به خدا قسم اگر به من خبر برسد که احدی از عرب را هجو کردهای زبانت را قطع میکنم». عتیبه بعد از شهادت علی(ع) به کوفه رفت و جریان خود را با عبدالله برای امام حسن(ع) و عبدالله بن جعفر تعریف نمود و به مدح آن دو پرداخت و صلهای نیز دریافت کرد[۲۵۳]. این عملعبدالله نشانۀ برخورد صحیح وی با افراد چاپلوس و شاعران دنیاطلب بوده است. کمک امام حسن(ع) و عبدالله بن جعفر به وی برخاسته از سخاوت و جوان مردی آن دو بوده نه به جهت اشعارش.
- جرجی زیدان در بحثی که راجع به مقاطعه دادن مالیات دارد، معتقد است که در صدر اسلام ممنوع بوده و حکایتی را نقل میکند که شخصی نزد ابن عباس آمده پیشنهاد داد که مالیات «ابله» را به صد هزار در هم مقاطعه کند. ابن عباس او را صد تازیانه زد و برای عبرت دیگران زنده به دار آویخت[۲۵۴]. مدرک جرجی زیدان برای ما مشخص نیست ولی حتی اگر اصل داستان را صحیح بدانیم بخش پایانی آن قابل پذیرش نیست.
از دوران حکومت عبدالله در بصره نکات مختلف دیگری نیز نقل شده است؛ از جمله نوشتهاند در یک روز عید فطر زمانی که دید هوا ابری است وقتی مؤذن به حی علی الصلوة رسید گفت: مردم را دعوت کند که به منازل خویش مراجعه کنند[۲۵۵]. یا وقتی که مشاهده کرد احادیث و عقاید خاصی در بصره رواج دارد و متوجه شد منشأ آن ابوموسی حاکم اسبق بصره است با وی در این باره مکاتبه کرد[۲۵۶].[۲۵۷]
نامههای امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن عباس در بصره
زمانی که عبدالله بن عباس در بصره بود، میان او و امیرالمؤمنین(ع) نامههای متعددی رد و بدل شد. در اینجا ما تعدادی از نامههای آن حضرت را تا آغاز جنگ صفین نقل کرده سپس به ادامه فعالیتهای سیاسی وی میپردازیم. عبدالله بن عباس در بصره برای کنترل شهر و جلوگیری از خیانت و شورش مردم سخت میگرفت. سختگیری وی نسبت به بنی تمیم بود؛ زیرا آنان در جنگ جمل جزو یاران عایشه بودند. آنها را به باد انتقاد میگرفت و با عنوان پیروان شتر و یاران عسکر (نام شتر عایشه) و اعضای حزب شیطان آنان را مخاطب میساخت.
برخورد شدید و انتقاد آمیز ابن عباس بر گروهی از یاران علی(ع) که از قبیله بنی تمیم بودند، دشوار مینمود. از این رو جاریة بن قدامه که از شیعیان حضرت و جزو بنی تمیم بود از ابن عباس به علی(ع) شکایت کرد و رفتار توهینآمیز وی را به امیر المؤمنین(ع) گزارش داد. امیرالمؤمنین(ع) در نامهای ابن عباس را از بد رفتاری با بنی تمیم نهی کرد.
نامه به ابن عباس درباره بنی تمیم
بهترین مردم فردا نزد خدا آگاهترین آنهاست نسبت به طاعت او در آنچه به نفع یا ضررش میباشد و پایدارترین آنها نسبت به حق، گرچه تلخ باشد. آگاه باش که به واسطه حق بین بندگان است که آسمان و زمین بر پا شده است. پس باید باطن تو در عملت ظهور یابد و فرمان تو یکسان و روش تو مستقیم و راست باشد.
بدان ای پسر عباس که بصره جای فرود شیطان و قتلگاه تباهی هاست. پس مردم آن سامان را با نیکویی به ایشان شاد گردان و گره ترس را از دلهایشان بگشا. خبر بدخویی و درشتی تو به بنی تمیم به من رسیده است. همانا بنی تمیم را ستارهای پنهان نشده جز آنکه ستاره دیگر برایشان پدیدار گشته و در جاهلیت و اسلام کسی به کینه جویی و خون خواهی بر آنان پیشی نگرفته است. ایشان با ما خویشاوندی پیوسته و نزدیکی، ویژه دارند[۲۵۸]. ما را در پیوستن به آن خویشی، پاداش است و در گسستن آن گناه. پس ای ابوالعباس - خدا ترا بیامرزد - در نیک و بدی که بر دست و زبان تو جاری میشود خود نگهدار و مدارا کن؛ زیرا ما در گفتار و عمل با هم شریکیم (و تو به نمایندگی من حکم میرانی) چنان باش که گمان نیک من به تو باشد و نظرم درباره تو سست و دگرگون نگردد[۲۵۹]
حضرت در این نامه به رفق و مدارا سفارش میکند و وی را شریک خود میشناسد که باید سعی کند برابر دستور وی عمل کند و باعث ایجاد بدگمانی نگردد.
نصر بن مزاحم در وقعة صفین نامهای را نقل کرده که حضرت به عبدالله بن عامر نوشته است این نامه مشابه قسمت اول نامهای است که نقل کردیم و به نظر ما عبدالله بن عامر به جای عبدالله بن عباس ذکر شده و مربوط به بصره و حکومت بر مردم است.
این نکته نیز روشن است که عبدالله بن عامر کارگزار عثمان بر بصره بوده که با ورود ابن حنیف آنجا را ترک کرده است. در پایان این نامه جملهای اضافی به چشم میخورد که آن را نقل میکنم: «به درستی که بصره جایگاه فرود شیطان است. پس به دست یکی از آنان دری را مگشای که ما و تو نتوانیم آن را ببندیم»[۲۶۰].[۲۶۱]
هدف از تشکیل حکومت
در نامهای که امیرالمؤمنین(ع) برای ابن عباس مینویسد هدف از حکومت بر مردم را چنین تشریح میکند: « ای فرزند عباس! بهره تو از حکومت نباید مالی باشد که از آن استفاده کنی و نه غیظ و خشمی که با امر و نهی شفا یابد، بلکه باید هدف تو نابودی باطل و زنده داشتن حق باشد. چنین نباشد که حکومت را برای ریاستطلبی و ارضای خواستههای نفسانی و کسب مال به خواهی. حکومت وسیلهای مناسب برای احیای حق و از بین بردن باطل است» [۲۶۲].[۲۶۳]
درباره اختلاف مردم بصره
عبدالله بن عباس نامهای به امیرالمؤمنین(ع) نوشت و در آن درباره اختلاف مردم بصره و اوضاع نابسامان آنجا سخن گفت. حضرت در نامهای به او چنین نوشت: از بنده خدا علی، امیر مؤمنان به عبدالله بن عباس.
اما بعد، ستایش خدایی را سزد که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر سرور ما محمد بنده و فرستاده او. هم اکنون فرستاده تو نزد من آمد و آنچه را که از مردم بصره دیدی و چیزهایی را که پس از عزیمت من از آنان به تو رسیده بود بیان کردی و اینک من تو را از وضع آنان آگاه میکنم: آنان یا به چیزی امید بخش دل بستهاند و یا از مجازاتی میترسند (و در بیم و امید بسر میبرند) پس آن کسانی را که به امید دلبستهاند با دادگری و انصاف و احسان خویش، تشویق کن و (آن را که هراس در دل دارد) گره ترس را از دلهای آنان برگشا؛ زیرا جز در دل اندکی از آنان، فرمانروایان بصره را شأن و عظمتی نبوده است. این دستور مرا به کار بند و از آن در مگذر (و به آن عمل نما) و به آن قبیله از ربیعه احسان کن و به تمام کسانی که نزد تو هستند، چندان که توانی احسان و نیکی نما. ان شاء الله، و السلام. این نامه را عبیدالله بن ابی رافع در ذی القعده سال سی و هفتم نگاشت[۲۶۴]؛
آنچه نقل شد متن وقعة صفین بود؛ ولی در نسخهای از آن کتاب به جای «عظم»، «عصام» آمده و در ناسخ التواریخ به جای عظم، «نظام» ذکر شده که این دو واژه با متن مناسبتر است یعنی اکثر امراء و فرمانروایان بصره با مردم پیوند و ارتباط نداشتند به این جهت مردم از آنان میترسیدند تو سعی نما که این ارتباط را برقرار کنی و ترس آنان را از بین ببری. همچنین دستور میدهد که باید با تمام گروهها و افراد به نیکی و خوبی رفتار نمایی و از شیوه رفق و احسان تجاوز نکنی. حاکم باید نسبت به تمام شهروندان رفتار نیک و پسندیدهای داشته باشد گرچه برخی در گذشته عملکرد خوبی نداشته باشند.[۲۶۵]
ارسال اضافی بیت المال بصره به مرکز حکومت
حضرت امیر(ع) در نامهای که به عبدالله بن عباس نوشت، از وی خواست درآمد آن منطقه را بین مردم نیازمند تقسیم کند و اضافی آن را به مرکز خلافت بفرستد.
به نام خداوند بخشاینده مهربان. از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن عباس. اما بعد، بنگر آنچه را نزد تو جمع شده از غلات مسلمانان و درآمدها و غنایم متعلق به ایشان. پس آنها را بین افرادی که نزد تو هستند (و احتیاج دارند) تقسیم کن تا ایشان را بینیازسازی و باقی مانده آن را نزد ما بفرست تا بین کسانی که نزد ما هستند، تقسیم کنیم. و السلام[۲۶۶]؛
دستور حضرت مبنی بر صرف درآمدهای مناطق مختلف در خود آن منطقه و ارسال مازاد آن به این مرکز حکومت، به منظور جلوگیری از انباشتگی ثروت و توزیع عادلانه آن میان محرومان بود.
حضرت در نامهای که به قثم بن عباس نوشت، بر این نکته تأکید میکند و میفرماید: «بنگر به آن چه از مال خدا نزد تو گرد میآید آن را به کسان عیالمند و گرسنه در اطراف خود بده، بدان امید که آن را به کسانی که به راستی محتاج و بیچیز و نیازمندند، رسانده باشی و آنچه از آن زیاده آید، نزد ما بفرست تا آن را در میان کسانی که نزد ما هستند، پخش کنیم»[۲۶۷].
حضرت همچنین در نامهای که به سلیمان بن صرد خزاعی کارگزار جبل مینویسد بر این نکته تأکید میورزد [۲۶۸].
عبدالله بن عباس برابر این دستور امیرالمؤمنین(ع) عمل میکرد و در یک مورد مردی از بنی تمیم را همراه ششصد هزار درهم که از عطایای مردم بصره اضافه آمده بود به کوفه فرستاد. مرد تمیمی در ماه رمضان شب هنگام به کوفه رسید و علی(ع) مشغول پذیرایی از مردم بود[۲۶۹].[۲۷۰]
توجه به آخرت
امیرالمؤمنین(ع) در نامۀ دیگری که به عبدالله بن عباس نوشت، وی را از انجام کارهای بیهوده نهی و به توجه به آخرت توصیه میکند.
اما بعد، آنچه به کارت آید بجو و آنچه به کار تو نمیآید واگذار؛ زیرا در وانهادن آنچه به کار تو نمیآید، در یافتن آن چیزی است که به کار تو میآید (کارهای بیهوده را ترک کن تا بتوانی به کارهای لازم و ضروری رسیدگی کنی) و همانا تو (پس از مرگ) بر آنچه پیش فرستادی وارد شوی نه بر آنچه بعد از خود (در این دنیا) به جا گذاشتی و بساز آنچه را که فردا بر خوری و ملاقات کنی آن گونه که خواهی بدان برخوری و برسی، والسلام[۲۷۱]؛
به فکر آخرت باش و عمل صالح برای خویش ذخیره کن که از رسیدن و دیدار با آن خشنود شوی و چیزی که بعد از مرگ به جای بگذاری، چنین نیست که برای تو سود و نفع برساند و آخرت تو را آباد سازد.[۲۷۲]
سؤال فقهی
مکاتبات ابن عباس با علی(ع) تنها جنبه سیاسی نداشت، بلکه آنجا که به مشکل فقهی برمیخورد، از حضرت استمداد میطلبید؛ از جمله نوشته اند: فراس از شعبی نقل کرده، ابن عباس در نامهای که از بصره برای امیرالمؤمنین(ع) ارسال کرد، از وی درباره سهم ارث جد که همراه شش برادر جزو وراث است، پرسید. حضرت در پاسخ وی نوشت: «او را مانند یکی از آن شش تن در ارث قرار ده و نامه مرا از بین ببر» [۲۷۳]؛
این نامه در کتابهای گوناگون اهل سنت ذکر شده و در کتاب من لا یحضره الفقیه آن را فضل بن شاذان به نقل از فراس و او از شعبی آورده است[۲۷۴].
این که حضرت دستور محو نامه را داده نشان میدهد که با دیدگاههای مشهور جامعه در آن زمان هماهنگ نبوده است. امام باقر(ع) نیز درباره ارث جد میفرماید: «کسی را نمیشناسم که در این باره به رأی خود فتوا نداده باشد، جز علی(ع) که او برابر سخن پیامبر نظر داده است»[۲۷۵].[۲۷۶]
ترک دنیا
امیرالمؤمنین(ع) در نامهای به عبدالله نوشت: «اما بعد، تو بر مرگ خود پیشی نمیگیری و آنچه برای تو نیست روزی تو نمیگردد. بدان که روزگار دو روز است روزی به سود تو و روزی به زیانت و بدان که دنیا سرای گردش خوشیها و حکومتهاست. پس آنچه از آن برای تو باشد با ضعفت به تو میرسد و آنچه علیه تو باشد، با توانایی نمیتوانی جلو آن را بگیری»[۲۷۷].[۲۷۸]
نامه به عبدالله و مردم بصره برای جنگ با معاویه
امیرالمؤمنین(ع) قبل از جنگ صفین نامهای به عبدالله بن عباس نوشت و در آن او و مردم بصره را به جنگ با معاویه دعوت کرد: «اما بعد، مسلمانان و مؤمنانی را که در منطقه تو هستند به نزد من گسیل دار و آزمون مرا از ایشان و گذشت مرا از آنان (در جنگ جمل) خاطر نشان کن و ادامه علاقه ام را نسبت به آنها یادآور شو و آنان را به جهاد تشویق کن و از فضیلتی که در این کار برای آنان است، آگاهشان ساز. و السلام»[۲۷۹]؛
چون نامه امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن عباس رسید. در جمع مردم بصره ایستاد و نامه را برای آنان قرائت کرد و بعد از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «ای مردم، برای عزیمت نزد امام خود آماده شوید و سبک و سنگین با ساز و برگ (خفافا و ثقالاً) حرکت کنید و با مال و جان خویش به جهاد پردازید؛ زیرا شما با گروهی که حرام خدا را حلال شمرده و از حق منحرف شدهاند و حکم کتاب خدا را نمیشناسند و مقید به دین حق نیستند پیکار میکنید. همراه با امیرمؤمنان و پسر عم رسول خدا(ص)، کسی که به معروف فرمان میدهد و از منکر نهی میکند. او بر حق میرزمد و به راه هدایت میرود و به حکم قرآن فرمان میدهد، کسی که در حکومت خود رشوه نمیدهد و از تبهکاران تملق نمینماید و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گری نمیهراسد».
با پایان یافتن سخنان عبدالله، احنف بن قیس برخاست و در پاسخ به این درخواست گفت: آری، به خدا سوگند که ما به تو پاسخ مثبت میدهیم و همراهت چه آسان و چه دشوار و چه با رضا و چه ناگوار رهسپار میشویم و در این کار، خیر را در نظر میگیریم و از خداوند امید پاداشی بزرگ داریم.
دیگر مردم نیز به درخواست عبدالله پاسخ مثبت دادند. عبدالله همراه مردم بصره آماده حرکت به طرف کوفه شد و ابو اسود دولی را به جانشینی خود در بصره گمارد[۲۸۰]. بنا به نقل بلاذری، ابواسود دولی را به عنوان پیشنماز مردم و زیاد بن ابیه را به عنوان مسئول خراج در بصره برگزید[۲۸۱]. آنچه مسلم است این که اختیارات حکومتی به ابواسود واگذار شده است و عبدالله همراه با رؤسای پنجگانه بصره به طرف کوفه حرکت کرد. خالد بن معمر سدوسی پیشوای بکر بن وائل و عمرو بن مرجوم عبدی، رئیس عبد القیس، صبرة بن شیمان ازدی پیشوای ازد و احنف بن قیس بزرگ تمیم بنی ضبه و رباب و شریک بن اعور پیشوای «عالیه». آنان در حالی به دیدار علی(ع) شتافتند که آن حضرت در نخیله اردو زده بود و مردم را برای جنگ با شامیان و معاویه آماده میکرد[۲۸۲].[۲۸۳]
سخنرانی عبدالله در صفین
در روز پنجم از جنگ صفین عبدالله بن عباس از جانب سپاه امیرالمؤمنین(ع) و ولیدبن عقبه از جانب سپاه معاویه به میدان آمدند. پس از نبردی سخت میان آن دو، چون ابن عباس به ولید نزدیک شد، ولید به دشنام علیه خاندان عبدالمطلب پرداخت. و گفت: ای ابن عباس! شما قطع رحم کردید و پیشوای خود عثمان را کشتید. خداوند شما را هلاک کند و ما را بر شما پیروز گرداند. ابن عباس به او پاسخ داد که با وی هماوردی نماید؛ ولی ولید چون جرئت رویارویی دوباره با ابن عباس نداشت، به او پاسخ نداد. عبدالله آن روز مانند دیگر مجاهدان جنگید[۲۸۴].
عمرو عاص برای تحریک مردم سخنرانی کرد و یاران خود را به جنگ دعوت میکرد. همین که سخنرانی وی پایان یافت و نشست، ابن عباس که فرماندهی جناح چپ سپاه علی(ع) را به عهده داشت، برای سخنرانی برخاست و بعد از حمد و توصیف خداوند گفت: «گواهی میدهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و شریکی ندارد و گواهی میدهم که محمد(ص) بنده و فرستاده او، پیشوای هدایت و پیامبر برگزیده است. تقدیر الهی کارها را به این جا کشیده که میبینید چنان رشته ارتباط این امت از هم گسسته و کارش بیسامان و آشفته شده که پسر جگرخوار، عدهای از گردنکشان شام را همدست خود ساخته و بر ضد علی بن ابی طالب(ع) برخاسته است، بر ضد عموزاده و داماد پیامبر خدا و نخستین مردی که با وی نماز گزارد، مرد میدان جنگ بدر که در تمام نبردهای با فضیلت پیامبر خدا(ص)، با وی بود. در حالی که معاویه و ابوسفیان هر دو مشرک بودند و بتها را میپرستیدند. به خدایی که بر سراسر جهان به تنهایی حکومت میکند و آن را پدید آورده و شایستۀ آن است، سوگند که علی بن ابی طالب دوش به دوش پیامبر خدا(ص) جنگیده است. در حالی که علی میگفت: خدا و پیامبرش راست میگویند، معاویه و ابوسفیان میگفتند: خدا و پیامبرش دروغگو هستند. پس معاویه در این جنگ نیکتر، پرهیزگارتر و رهیافتهتر و راستروتر از وی نیست. بر شما باد که از خدا بپرهیزید و سخت کوش و هشیار و پایدار باشید؛ زیرا به راستی شما برحقید و آن گروه مخالف بر باطل. پس مبادا آنان در باطل خود سخت کوشتر و پویندهتر از شما در راه حقتان باشند. به خدا سوگند ما به یقین میدانیم که خداوند ایشان را به دست شما یا به دست دیگران شکنجه و عذاب خواهد کرد.
بارالها، بر ما نظر عنایت افکن و ما را خوار منما و بر دشمنان پیروز فرما و دست حمایت از ما باز مدار و «میانه ما و قوممان، ما را پیروز فرما که تو از بهترین گشایندگانی»[۲۸۵]. و درود بر شما و رحمت خدا و برکتهای او نصیبتان باد من سخنم را گفتم و از خداوند برای خود و شما آمرزش میطلبم»[۲۸۶].
ابن عباس با بیان فضائل علی(ع) و ذکر سابقۀ معاویه مردم را آگاه ساخت و به جنگ علیه شامیان دعوت کرد. سخنان وی نشانگر اعتقادش به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) در این جنگ بود. نقش مهم ابن عباس در صفین بود که باعث شد معاویه با نامه در صدد فریب وی برآید.[۲۸۷]
نامههای معاویه و عمروعاص به عبدالله
معاویه وقتی که قدرت نظامی سپاه علی(ع) را دید و شکست خود را احساس کرد، ابتدا نامهای برای اشعث بن قیس نوشت تا او را بفریبد. سپس به عمرو عاص گفت: پس از علی سرور و بزرگ مردم عراق عبدالله بن عباس است. اگر نامهای به او بنویسیم شاید دلش بدان نرم شود و اگر سخنی بگوید علی(ع) مخالفتی نمیکند. اینک جنگ، ما را بلعیده و جز با نابودی تمام شامیان ما دسترسی به عراق نیابیم. عمرو گفت: «ابن عباس فریب نمیخورد و اگر به فریفتن او طمع کردهای چنان است که به فریفتن شخص علی طمع بسته باشی». معاویه پیشنهاد کرد که عمرو نامهای به وی بنویسد. عمرو عاص نامهای به عبدالله نوشت و بعد از اشاره به فتنه و صلح، خطاب به ابن عباس نوشت: «تو پس از علی سرور و رئیس این گروهی؛ به آینده بنگر و گذشته را از یاد ببر». او از جنگ بد گفت و آرزو کرد که جنگی درنمیگرفت و در پایان، نامه را در مدح ابن عباس چنین به اتمام رساند: «اما اگر بخواهیم که فرماندهی بجوییم که مردم سخنش را شنیده و فرمانش را اطاعت کنند و مستشاری امین نیز باشد، تو هستی. اما اشتر مردی درشتخو و سنگدل است و شایستگی ندارد که به شورایی خوانده شود و یا در شمار خواص راز داران قرار گیرد». و در زیر نامه اشعاری را نوشت که بیت اول آن این است:
طالَ البَلاءُ فَما يُرجى لَهُ آسِ | بَعدَ الإلهِ سِوى رِفقِ ابنِ عَبّاسِ |
عمرو نامه را به معاویه نشان داد. معاویه گفت: نامه ات را به ظرافت شعرت نمیبینم. چون نامه به ابن عباس رسید و آن را خواند، نامه را به علی(ع) تقدیم کرد. چون حضرت نامه و شعر عمرو را خواند، خندید و به ابن عباس گفت: «خدا فرزند عاص را مرگ دهد چه چیز او را چنین شیفته تو کرده است؟ به وی پاسخ ده و شعرش را نیز فضل بن عباس پاسخ گوید».
عبدالله در نامه خود به عمرو عاص وی را مخاطب ساخته و سرزنش کرد که از پی هوس، دینش را به اندک بهایی فروخته و به امید حکومت مصر مردم را دچار شک و تردید ساخته است و توصیه کرد برگردد. و درباره جنگ نوشت: «در این جنگ معاویه همانند علی نیست. علی آن را برای حق آغاز کرد و با حجت به پایان آورد، ولی معاویه با ستمگری و سرکشی آغاز کرد و به اسراف و افراط کشاند. مردم عراق نیز در این جنگ چون شامیان نیستند؛ مردم عراق با علی بیعت کردند که بهترین و والاترین فرد آنان بود و شامیان به معاویهدست بیعت سپردند، در حالی که خود همه از او بهتر بودند. من و تو نیز یکسان نیستیم، من خدا را خواستم و تو مصر را برگزیدی. من چیزی را که موجب دوری تو از من شده شناخته ام ولی از چیزی که تو را به معاویه نزدیک کرده آگاهی ندارم. اگر در پی شر هستی بر تو پیشی نمیگیریم و اگر در صدد خیری تو بر ما پیشی نتوانی گرفت». در پایاننامه نیز اشعار فضل بن عباس را در پاسخ عمرو آورد با این مَطلَع:
يا عمرو حسبك من خدع ووسواس | فاذهب فليس لداء الجهل من آس |
آنگاه نامه و شعر را به علی(ع) نشان داد. حضرت فرمود: «اگر او خردمند باشد دیگر پاسخی به تو نخواهد داد؛ اما اگر پاسخی داد تو نیز جوابش را بده».
عمرو عاص نامه را نزد معاویه آورد و گفت: «دل ابن عباس و علی یکی است...»
معاویه نیز به ابن عباس قبل از درگیری شدید نامه نوشت و ابن عباس نیز پاسخ او را به نرمی داد. چون بسیاری از شامیان کشته شدند، معاویه نامهای به ابن عباس نوشت و در آن از آزردن یاران عثمان شکایت کرد و گفت که شما با حکومت تیم و عدی مدارا کردید و از جنگ نالید و شکوه کرد و گفت: ما به شام قناعت کردهایم و شما به عراق. هدف وی جلوگیری از جنگ به عنوان حفظ قریش بود، «ما به کشورداری شام قناعت کرده ایم، پس شما نیز بدانچه از عراق در دست دارید، قناعت کنید و قریش را نگهدارید که دیگر بیش از شش تن از مردانش نماندهاند: دو تن در شامند، دو تن در عراق و دو تن در حجاز. آن دو که در شامند من و عمرو هستیم و آن دو که در عراقند، تو و علی هستید و آن دو که در حجازند سعد و ابن عمر هستند. دو تن از اینها با تو مخالفند و دو تن موافق و تو امروز رئیس آن جمع هستی. اگر پس از عثمان مردم با تو بیعت کرده بودند، ما تو را بیش از علی سزاوار خلافت میدانستیم و به سویت میشتافتیم».
همانگونه که پیداست معاویه در صدد بوده اندیشۀ خلافت را در ذهن ابن عباس بارور سازد، همانگونه که با طلحه و زبیر چنین کرد. ابن عباس که نامه معاویه را دریافت، خشمگین شد و گفت: تا چند پسر هند میخواهد عقل مرا بدزدد و به نظر میرسد که از پاسخهای نرم گذشته خود شادمان نبود و بدو پاسخ قاطع داد. و درباره یاران عثمان و بنی امیه نوشت: «به جان خودم سوگند که تو خود آن گاه که عثمان به تو نیاز داشت و از تو یاری خواست او را واگذاشتی و راه خود در پیش گرفتی و کار را بدانجا کشاند». همچنین به بیعت شکنی طلحه و زبیر و عدم پای بندی معاویه به وعده خلافت اشاره کرد. او درباره قریش و این سخن معاویه که شش تن از بزرگان قریش باقی ماندهاند نوشت: «بهترین افرادشان بر ضد تو جنگیدند، و آنان که از یاری ما خودداری کردهاند، هم آنانند که تو را نیز واگذاشتهاند».
درباره مدارا با حکومت عدی و تیم و پیشنهاد خلافت برای ابن عباس نوشت: «اما این که از مدارای ما با حکومت عدی (عمر) و تیم (ابوبکر) نام بردی، [باید بگویم] ابوبکر و عمر از عثمان بهتر بودند، همان گونه که عثمان نیز از تو بهتر بود، و ما جز این راهی نداریم که چنان روزی بر سرت آریم که گذشته را از یادت ببرد و بر آیندهاش بهراسی. اما این که گفتی اگر مردم با من بیعت میکردند حکومت بر من قرار میگرفت (و اطاعت میکردی) مردم با علی که بسی از من بهتر است بیعت کردهاند و با وجود این، هنوز همگان سر به فرمان او نسپردهاند. خلافت بیگمان از آن کسی است که بر سر او مشورت شده باشد، ای معاویه! تو کجا و خلافت؟ که تو اسیر آزاد شده، پسر اسیری آزاد شده بیش نیستی و خلافت از آن مهاجران نخستین است و اسیران آزاد شده را در آن هیچ حقی نیست. والسلام».
چون این نامه به معاویه رسید، بشدت ناراحت شد و گفت: این کاری بود که خود با خویشتن کردم. نه، تا یک سال دیگر نامهای به او نخواهم نوشت». معاویه در اشعاری این جریان را به شعر درآورد و از پیشنهاد خلافت به ابن عباس، اظهار پشیمانی کرد و فضل بن عباس نیز به اشعار وی پاسخ داد[۲۸۸] و بدین گونه مکاتبات بین معاویه و عبدالله به پایان رسید و عبدالله به خوبی از عهده پاسخ به پیشنهادات و حیلههای وی برآمد.[۲۸۹]
عبدالله کاندیدای نمایندگی امیرالمؤمنین(ع) در حکمیت
معاویه که از راه نامه به ابن عباس و دیگران راه به جایی نبرد دست از حیله و مکر برنداشت و قرآنها را بر نیزه کرد و حکمیت آن را پذیرفت برخی از یاران ناآگاه حضرت علی(ع) دست از جنگ کشیده و علی(ع) را مجبور به پذیرش آتش بس کردند. آنگاه ابوموسی را به عنوان نماینده لشکر عراق نامزد کردند. علی(ع) با این انتخاب مخالف بود و اعلام کرد: وی صلاحیت ندارد. و خود عبدالله بن عباس را برگزید. آنها قبول نکردند. مالک اشتر را پیشنهاد کرد. باز نپذیرفتند. امیرالمؤمنین(ع) به آنان فرمود:
معاویه برای این کار کسی را که بیش از عمرو بن عاص به رأی و نظرش اطمینان داشته باشد ندارد و او را خواهد گماشت و هیچ کس توان مقابله با قرشی را ندارد مگر مرد قرشی. پس بر شما باد به عبدالله بن عباس و او را در مقابل وی (عمرو) قرار دهید. چه هیچ گرهی نیست که عمرو ببندد، جز آنکه عبدالله آن را بگشاید و هیچ گرهی نیست که او بگشاید و این از بستنش فرو ماند و هیچ امری نیست که او استوار دارد و این در هم نشکند[۲۹۰]؛
در مقابل، اشعث بن قیس زبان به اعتراض گشود و گفت دو داور نباید از قبیله مضر باشد، بلکه خوشتر آن است که یکی از داوران یمانی باشد[۲۹۱].
علی(ع) از این انتخاب ناراحت بود؛ زیرا ابوموسی که جنگ را فتنهای واجب الاجتناب میدانست چگونه میتوانست نماینده علی(ع) باشد. حضرت در سخنانی بنا بر نقل نهج البلاغه یاران خود را مخاطب ساخته و نسبت به این انتخاب هشدار داد: «آگاه باشید شامیان برای خود نزدیکترین فردشان را به آنچه دوست میدارند برگزیدند و شما برای خود نزدیکترین مردم را به چیزی که دوست نمیدارید انتخاب کردید. رو به رو شدن شما با عبدالله بن قیس دیروز بود که (در جنگ جمل شرکت نکرد و) میگفت: این جنگ فتنه و تباهکاری است پس زههای کمان خود را به کار نیندازید و شمشیرهاتان را غلاف کنید. اگر راست میگفت پس در آمدنش (به معرکه صفین) بدون اینکه مجبور باشد اشتباه کرد و اگر دروغ میگفت تهمت به او رواست (و قابل اعتماد نیست). آنچه در سینه عمرو بن عاص است (از نقشه و توطئه) به وسیله عبدالله بن عباس از بین ببرید و فرصت روزگار را از دست ندهید و شهرهای دور دست اسلام را حفظ کنید. آیا به شهرهای خود نمینگرید که در آنها جنگ میکنند (تا به یغما ببرند) و به جایگاه و حوزه نفوذ خود نمینگرید که چگونه مورد هدف قرار گرفته است.[۲۹۲]؛
با این که امیرالمؤمنین(ع) سخنان هشدار دهنده فراوانی بیان کرد و آنان را از فریب عمرو عاص برحذر داشت، اما لشکریان حاضر نشدند سخن حضرت را بشنوند و سرانجام، خود ابوموسی را برگزیده و باعث افتراق و فتنه در سپاه عراق گردیدند.
زمانی که از عبدالله بن عباس پرسیدند چرا علی(ع) تو را به نمایندگی برنگزید، گفت: «به خدا سوگند (دست) ستمگر تقدیر و بلای آزمایش، مانع او شد و به حق سوگند اگر مرا فرستاده بود، راه را بر گذرگاه نفسهای او (عمرو عاص) میبستم، آن چه را میگسست میپیوستم و آنچه را میپیوست میگسستم. چون پرواز میکرد فرود میآمدم و چون فرود میآمد، بال فرا میگشادم؛ ولی سرنوشت دیگر بود و تنها اندوه و تأسف به جای مانده است و مؤمنان را آخرت بهتر است..»[۲۹۳].
با اینکه پیشنهاد حکمیت از جانب عدهای از قراء و یاران ناآگاه امیرالمؤمنین(ع) بود، اما پس از پذیرش آتش بس و امضای قرار داد حکمیت، همانها در مقابل علی(ع) ایستاده و اعتراض کردند که چرا علی(ع) این افراد را به عنوان حکم پذیرفته است.
امیرالمؤمنین(ع) در سخنانی دیگر که با مردی یهودی دارد و به سؤالات وی پاسخ داده، به جریان حکمیت اشاره میکند و بعد از این که بیان میکند که عمرو عاص و معاویه با بالا بردن قرآنها مردم را فریب دادند و با این که گفتیم آنها به قرآن عمل نمیکنند به سخنانم بیتوجهی کردند، توضیح میدهد که من در آغاز با تحکیم مخالف بودم و برای حفظ اسلام و نسل رسول خدا(ص) آن را پذیرفتم و بعد از آن نیز افرادی از خاندان و اشخاص مورد اطمینانی را برای حکمیت نامزد کردم، اما فرزند هند با توطئه یارانم، آن افراد را نپذیرفتند و این شد که نیرنگ عمروعاص مؤثر واقع شد. حضرت درباره تلاشهای خود چنین توضیح میدهد:
«تلاش کردم - خداوند از منتهای تلاش من آگاه است - و رها نکردم توانی که داشتم تا مرا همراه با نظرم رها کنند؛ اما چنین نکردند. از آنان خواستم که به مقدار رگ زدن پستان شتر یا به مقدار یک دفعه دویدن اسب صبر کنند، آنان نپذیرفتند؛ مگر این شیخ - و با دست خود به اشتر اشاره کرد - و گروهی از خاندانم. سوگند به خدا چیزی مانع من نشد که برابر آگاهی و بصیرت خود عمل کنم جز ترس از این که این دو نفر (با دستش به حسن و حسین(ع) اشاره کرد) کشته شوند و مبادا که نسل رسول خدا(ص) و ذریه او در میان امتش از بین برود و ترس از مرگ این دو (با دست خود به عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه اشاره کرد). من میدانستم اگر از چنین موقعیتی برخوردار نبودم. آن دو (عمرو عاص و معاویه) چنین تصمیمی نمیگرفتند (آنان مطمئن بودند که یاران من فریب میخورند). پس به ناچار بر آنچه آن قوم تصمیم گرفتند صبر کردم، افزون بر علم خدا که در این باره گذشته است. پس از آنکه شمشیرهایمان را از روی آن قوم برداشتیم، آنان برابر دلخواه خود در کارها تصمیم گرفتند و احکام و نظرها را برگزیدند و قرآنها را و آنچه بدان میخواندند از حکم قرآن، رها کردند.
من اِبا کردم که مردی را به عنوان حکم در دین خدا بپذیرم؛ زیرا تحکیم در این کار بدون شک و تردید اشتباه بود و چون غیر از تحکیم را نپذیرفتند و از آن امتناع ورزیدند، خواستم که مردی از خاندانم را (عبدالله بن عباس) به عنوان حکم، تعیین کنم یا شخصی را که از نظر و عقل او راضی بودم (مالک اشتر) و اطمینان به خیرخواهی و دوستی و دینش داشتم. چنین شد که نام مردی را نمیبردم جز اینکه فرزند هند از پذیرش آن امتناع میورزید و او (معاویه) را به چیزی از حق نمیخواندم، جز اینکه به آن پشت میکرد و چنین شد که فرزند هند ما را ناچار از پذیرش تحکیم (و عدول از نظر حقمان) کرد. این نبود جز به خاطر اینکه یاران من از او در این کار پیروی کردند.[۲۹۴]؛
قرارداد حکمیت در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال سی و هفت هجری نوت شد و در آن آمده بود که اعلام نظر حکمین بعد از ماه رمضان باشد و در آن تأکید شده بود که دو داور باید برابر قرآن حکم کنند [۲۹۵]. امیرالمؤمنین(ع) به طور رسمی به آن دو اعلام کرد که اگر به حکم خدا عمل نکنید، داوری شما ارزشی ندارد و حق داوری ندارید[۲۹۶]. حضرت شدیدترین عهدها و وثیقهها را از آنها گرفت که برابر قرآن حکم کنند از اول تا پایان آن[۲۹۷].[۲۹۸]
آغاز مخالفت خوارج
با امضای قرارداد تحکیم، اشعث بن قیس آن را به دست گرفت و بر اصحاب معاویه عرضه کرد و آنها بدان رضایت دادند. آنگاه آن را بر یاران امیرالمؤمنین(ع) قرائت کرد، آنها نیز پذیرفتند تا رسید به پرچمهای «عنزه» که چهار هزار نفر آنان با علی(ع) در صفین بودند. آنان بعد از پایان قرائت نامه، لب به اعتراض گشودند. دو نفر از جوانانشان به نامهای سعدان و جعد که برادر بودند، گفتند: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ (حکم و داوری تنها از آن خداست). بعد از آن به سپاه معاویه حمله کردند و کشته شدند. این دو نخستین کسانی بودند که این شعار را سر دادند[۲۹۹]. سپس اشعث قرارداد را بر قبائل مراد، بنی راسب و بنی تمیم خواند، آنها نیز گفتند: «حکم و داوری از آن خداست و ما به حکمیت مردها در دین رضایت نمیدهیم». اشعث اظهار مخالفت قبائل را برای امیرالمؤمنین(ع) بیان کرد[۳۰۰].
گروهی از این مخالفان نزد علی(ع) آمدند و بر ادامه جنگ اصرار ورزیدند. اما اشعث و اهل یمن مخالف این گروه جنگ طلب بودند. علی(ع) میدانست اگر با معاویه بجنگد، یاران وی نابود میشوند؛ زیرا بین آنان اختلاف ایجاد شده و توان مقابله با سپاه معاویه را ندارند و اگر با مخالفان تحکیم درگیر شود، باز معاویه از فرصت استفاده خواهد کرد و با حمله به سپاه علی(ع) آنها را از بین میبرد، از این رو علی(ع) چارهای جز سکوت نداشت تا نگذارد میان یارانش درگیری و جنگ بروز کند و به آنان که علی(ع) را به جنگ دوباره با معاویه دعوت میکردند، فرمود: « ای قوم شما اختلاف یارانتان را دیدید در حالی که شما اندکی از بسیار هستید. اگر شما به جنگ برگردید، حمله اینان علیه شما از حملۀ مردم شام شدیدتر خواهد بود. پس زمانی که اینان و مردم شام علیه شما جمع شوند، شما را نابود خواهند کرد. به خدا سوگند من راضی به آنچه اتفاق افتاده، نیستم و خواهان آن نیز نبوده ام. ولی از آن جهت نظر جمهور را پذیرفتم که میترسیدم شما (که خواهان جنگ بوده و تحکیم را نمیپذیرفتید) نابود شوید.[۳۰۱].
پس از آنکه مخالفت با تحکیم در سپاه علی(ع) بالا گرفت، جوانی از قبیله ربیعه به نام عاصم گفت: «آیا مردان را به عنوان حکم قرار دادهاند، حال آنکه حکمیت تنها از آن خداست». آنگاه شمشیر خود را از غلاف کشید و نخست به سپاه شام و سپس به لشکر عراق حمله آورد و در حین حمله فریاد کشید: از علی و معاویه از هر دو بیزارم و با هر دو جهاد میکنم تا به حکومت خدا تسلیم شوند. وی حملات خود را چند بار تکرار کرد تا اینکه به دست مردی از سپاه عراق از قبیله همدان به قتل رسید[۳۰۲].[۳۰۳]
اولین اجتماع خوارج
علی(ع) در ماه ربیع الاول سال سی و هفت وارد کوفه شد؛ اما دوازده هزار نفر از خوارج از علی(ع) جدا شده و در قریهای به نام حروراء اجتماع کردند. که به همین جهت آنان را «حروریه» میگفتند. آنان شبث بن ربعی تمیمی را به عنوان امیر و عبدالله بن کواء یشکری را به عنوان پیشنماز برگزیدند و تصمیم گرفتند که امر حکومت را بعد از پیروزی به شورا واگذارند و بر امر به معروف و نهی از منکر بیعت کردند و فریاد آنها به لاحکم الا لله بلند[۳۰۴] بود و حاضر نبودند که با علی(ع) همراه شوند.
جریان حکمیت باعث تشتت و تزلزل نیروهای عراق شد. خوارج در مقابل امیرالمؤمنین(ع) موضع انتقاد آمیز شدیدی گرفته و به آن حضرت اعتراض کردند.
زرعة بن برج طائی و حرقوص بن زهیر تمیمی دو تن از سران خوارج، نزد حضرت آمده و شعار لاحکم الا لله را در برابرش تکرار کردند. حضرت فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»؛ «گفتار حقی است که اراده باطل از آن میشود».
حرقوص رو به امیرالمؤمنین(ع) کرد و گفت: از اشتباه خود توبه کن و از نظر خود برگرد و ما را برای جنگ با دشمنان حرکت ده تا پروردگار خود را ملاقات کنیم. حضرت امیر(ع) در پاسخ وی فرمود: « من شما را به جنگ دعوت کردم، اما شما مخالفت کردید. اکنون بین ما و آن قوم قرار داد نوشته شده و شرایطی تعیین گردیده و تعهد کرده ایم که به آن عهد و پیمان عمل کنیم. بر آن قرار داد، وثیقههایی قرار داده شده و خداوند (نیز فرمان به وفای عهد داده و) میفرماید: ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾[۳۰۵].[۳۰۶].
یعنی ما نمیتوانیم بر خلاف عهد و پیمانی که بسته ایم عمل کنیم؛ زیرا خلاف فرمان خدا و روش انسانیت است. حرقوص گفت: این گناهی است که سزاوار توبه است. امیر المؤمنین(ع) در پاسخ فرمود: این گناه نیست، بلکه ناتوانی در انجام نظر و ضعف عمل است؛ حال آنکه در قبل به شما گفتم و شما را از پذیرش حکمیت نهی کردم[۳۰۷]؛
عبدالله بن کواء گفت: حال بر ما محقق شد که تو امام نیستی؛ زیرا اگر امام بودی از نظر خود بر نمیگشتی. حضرت فرمود: «وای بر شما رسول خدا(ص) در سال حدیبیه با اهل مکه برگشت و تغییر عقیده داد[۳۰۸] و مسلمانان نیز تسلیم فرمان او شدند».
برابر نقل طبری زرعة بن برج طائی بعد از این که سخنان حضرت را شنید که این گناه نیست گفت: «به خدا سوگند ای علی چنانچه داوری مردان را درباره کتاب خدا رها نکنی با تو میجنگم و در این جنگ خدا و رضوان وی را میطلبم». علی(ع) به وی فرمود: «تیره روزی برای تو باید! چه چیز تو را چنین شقی کرده است؟ گویا تو را میبینم که کشته شدی و بر جنازه تو باد میوزد». گفت: دوست دارم چنین باشد. این جا بود که حضرت علی(ع) فرمود: «اگر محق بودم در مرگ بر حق بردباری در برابر دنیا بود. بدرستی که شیطانبر شما غلبه کرده است؛ پس از خدا بپرهیزید؛ زیرا خیری برای شما نیست در دنیایی که برای آن میجنگید»[۳۰۹]؛
آنان در حالی از امیرالمؤمنین(ع) جدا شدند که زمزمه میکردند: حکمی نیست مگر از آن خدا. جمعیت آنان به دوازده هزار نفر میرسید که از اهل کوفه و بصره و شهرهای دیگر بودند[۳۱۰].[۳۱۱]
گفت وگوی عبدالله با خوارج
برابر نقل حلیة الاولیاء زمانی که خوارج در حروراء بودند، عبدالله بن عباس به علی(ع) پیشنهاد کرد که با آنان سخن بگوید. امیرالمؤمنین(ع) نیز پذیرفت و توصیههایی به او نمود[۳۱۲]. باید توجه داشت که گفت و گوی ابن عباس قبل از اعلام حکم حکمیت و با فاصله زیاد از جنگ نهروان اتفاق افتاده است.
از جمله توصیههایی که در نهج البلاغه آمده، این است که حضرت به عبدالله(ع) فرمود: «با ایشان به کمک قرآن مناظره مکن؛ زیرا قرآن احتمالات و توجیهات بسیار دارد. میگویی و میگویند. بلکه با آنان به سنت احتجاج کن و دلیل آور؛ زیرا آنها هرگز از استدلال به سنت (و پذیرش آن) گریزی نمییابند»[۳۱۳]؛ فرمایش حضرت به این معنی نیست که نباید به قرآن تمسک جست، بلکه به این معنی است که با استفاده از سنت بهتر میتوان اشکالهای آنان را پاسخ داد؛ زیرا که سنت مفسر و مبین قرآن است و هر دو مکمل یکدیگر.
امیرالمؤمنین عبدالله را به جمع آنان فرستاد. آنها گفتند: وای بر تو ای فرزند عباس آیا به پروردگارت کافر شدی همانند مولایت علی بن ابی طالب(ع) خطیب آنان در این مناظره، عتاب بن اعور ثعلبی در برابر عبدالله ایستاد. ابن عباس به آنها گفت: چه کسی اسلام را بنیان نهاد؟ گفت: خدا و رسولش. ابن عباس گفت: آیا پیامبر امور اسلام را محکم ساخت؟ پاسخ داد: آری! بعد سؤال کرد: آیا پیامبر باقی مانده یا از دنیا رفته است؟ عتاب گفت: از دنیا رفته است. عبدالله: آیا امور شرع نیز همراه او رفته یا بعد از او باقی مانده؟ گفت: باقی مانده. عبدالله: آیا کسی برای حفظ و حراست و آبادانی آن چه پیامبر بنا کرده وجود دارد یا نه؟ پاسخ داد: آری! ذریه او و اصحابش؟ گفت: آیا آن را آباد کردند یا خراب؟ جواب داد: عمران کردند. عبدالله: آیا الان آباد است یا خراب؟ گفت: خراب. ابن عباس گفت: آیا ذریه او خراب کردند یا امتش؟ گفت: البته که امتش. عبدالله سؤال کرد: تو از امت او هستی یا از ذریه اش؟ پاسخ داد: از امت. ابن عباس بلافاصله نتیجه گرفت که تو از امت هستی و مرکز اسلام را خراب کردی. پس چگونه امیدواری به بهشت داری.
این گفت و گو ادامه داشت که حضرت امیرالمؤمنین(ع) همراه صد نفر بر آنان وارد شد و در مقابل وی ابن کواء همراه صد مرد قرار گرفت و علی(ع) با وی به گفت وگو پرداخت و درباره تعیین حکم فرمود: «ما مردان را حکم قرار ندادیم بلکه قرآن را حکم گردانیدیم. و این قرآن جز نوشته در میان دو جلد نیست و سخن نمیگوید و مردانند که از آن سخن میگویند»[۳۱۴]؛
آنان سؤال دیگری را مطرح کردند چرا برای این مسئله مدت تعیین کردهای؟
برابر نقل شیخ مفید: حضرت این سخنان را قبل از ورود به کوفه در هنگام مراجعت به آن شهر بعد از صفین بیان کرد. و مضمون سؤال و جواب این نکته را تأیید میکند. چراکه آنان از مهلت زمانی حکم دو داور سؤال کردند. و برابر همین نقل تمام آنها به کوفه بازگشتند. ولی در مناقب ابن شهر آشوب به گونهای ذکر شده که تصور میشود این گفت و گو قبل از جنگ نهروان اتفاق افتاده که به نظر میرسد صحیح نباشد و اساساً گفت و گوی ابن عباس با خوارج قبل از اعلام حکم حکمین بوده است.
گفت و گوهای امیرالمؤمنین و ابن عباس با خوارج به صورتهای گوناگونی ذکر شده و به نظر میرسد در هر نقلی بخشی از این گفت و گو ذکر شده است.[۳۱۵]
اعتراضات خوارج به علی(ع)
بنابر نقلی دیگر، زمانی که ابن عباس نزد خوارج رفت، به او گفتند: ای فرزند عباس ما مسائلی را بر پیشوای تو خرده میگیریم که تمام آنها باعث کفر و عقوبت و رفتن به سمت دوزخ است:
- او نامش را در هنگام نوشتن صلح نامه (به عنوان امیرالمؤمنین) محو کرد. اگر او امیرالمؤمنین نبوده ما که مؤمن هستیم راضی نیستیم که امیر ما باشد.
- او نسبت به موفقیت خود شک و تردید داشته است، زمانی که به حکمین گفت: «دقت کنید پس اگر معاویه سزاوارتر به خلافت باشد او را ابقا کنید و اگر من سزاوارتر باشم مرا ابقا کنید» زمانی که او در حقانیت خویش شک داشته باشد و نداند که آیا او سزاوار خلافت است یا معاویه، پس ما حق داریم که درباره او شک بیشتری داشته باشم.
- او حکمیت را به غیر خود واگذارد، در حالی که او نزد ما شایستهترین مردم به داوری بود.
- او در دین خدا مردان را حاکم و داور قرار داد در حالی که چنین حقی نداشت.
- او در روز جنگ بصره سلاحها و اسبها را بین ما تقسیم کرد اما از تقسیم زنان و فرزندان جلوگیری کرد.
- او وصی رسول خدا(ص) بود، اما این حق را ضایع کرد.
برابر نقل بلاذری آنان سؤالهای یک، چهار و پنج را از ابن عباس میکنند و او خود به آنان پاسخ میدهد [۳۱۶].[۳۱۷]
پاسخ حضرت به اعتراضهای خوارج
شیخ طوسی در مبسوط پاسخ سؤال یک، سه و پنج را از ابن عباس نقل کرده است[۳۱۸]. این پاسخها با آنچه از الاحتجاج طبرسی از قول امیر المؤمنین(ع) نقل شده، یکسان است.
اما براساس نقل الاحتجاج طبرسی، بعد از اینکه آن شش سؤال مطرح شد، ابن عباس به امیرالمؤمنین که آنجا حضور داشت، گفت: سخنان آنان را شنیدید؛ شما سزاوارتر به پاسخ آن هستید. حضرت فرمود: آری. سپس از ابن عباس خواست از آنان سؤال کند که آیا راضی به حکم خدا و رسول خدا(ص) هستند یا نه؟ پاسخ دادند: آری! حضرت فرمود: آغاز میکنم به آنچه آنان در آغاز گفتند.
- و در پاسخ به سؤال اول فرمود: من کاتب وحی و قضایا و شروط و پیمانهای رسول خدا(ص) بودم. در روزی که رسول خدا در جریان حدیبیه با ابوسفیان و سهیل بن عمرو قرارداد صلح امضا کردند، در آغاز آن نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم این قرارداد صلحی است که محمد فرستاده خدا با ابوسفیان، صخر بن حرب و سهیل بن عمرو، برقرار کردند». سهیل بن عمرو گفت: ما ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ را نه میشناسیم و نه قبول داریم و نه پذیرفتهایم که تو رسول خدا هستی». از این روی حضرت به من دستور داد. به جای ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ «بِاسْمِكَ اللَّهُمَّ» و به جای «محمد رسول خدا»، «محمد بن عبدالله» بنویسم و من در قرارداد صلح به خاطر اعتراض معاویه و عمرو عاص لقب امیرالمؤمنین را برداشتم. همان گونه که رسول خدا(ص) عمل کرد.
- اما این که گفتید: «من در حقانیت خود شک داشتم.».. این شک من نبوده، بلکه منصفانه سخن گفتم. خداوند هم فرموده: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۳۱۹]. و این گفته خدا شک نیست؛ زیرا خدا میدانست که پیامبر او بر حق است (اما با تردید سخن گفت). آنان گفتند: این دو پاسخ به نفع تو بود.
- اما گفته شما که «من حکم را برای غیر خویش قرار دادهام» پس این رسول خدا(ص) بود که سعد بن معاذ را در روز جنگ بنی قریظه حکم و داور قرار داد، با این که خود آن حضرت شایستهترین افراد به حکم بود و خداوند میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[۳۲۰]. من به رسول خدا تأسی کرده و از او پیروی کردهام.
- اما سخن شما که «در دین خدا مردان را داور قرار دادم» نه! من مردان را داور قرار ندادم بلکه گفتار پروردگارم را حاکم و داور قرار دادم. آن گفتاری را که خداوند آن را بین مردم داور قرار داد، با این که خداوند مردان را درباره پرندهای داور قرار داد آنجا که فرمود: ﴿وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ﴾[۳۲۱]. بنابراین خونهای مسلمانان مهمتر از خون پرنده است که نیاز به داور دارد. آنان این پاسخ حضرت را نیز پذیرفتند.
- اما درباره این که زنان و فرزندان مردم بصره را تقسیم نکردم؛ به این خاطر بوده که من بر اهل بصره منت نهادم همان گونه که رسول خدا(ص) بر مردم مکه منت نهاد. پس آنان به ما تجاوز کردند و ما آنان را به گناهانشان گرفتیم و کوچک را به گناه بزرگ بازخواست نکردیم. آیا کدامیک از شما عایشه را در سهم خود قرار میداد؟ آنان این پاسخ حضرت را نیز پذیرفتند.
- اما در بطلان این سخن که گفتید: «من حق وصی بودن خویش را ضایع کردم»؛ این شما بودید که کفر ورزیدید و حق را کتمان کردید و دیگران را بر من مقدم داشتید و حق مرا یعنی حکومت را از من گرفتید. اوصیا نباید مردم را به خود دعوت کنند.
طبرسی در احتجاج مینویسد که بعد از این مذاکرات، تمام خوارج به جز چهار هزار نفر[۳۲۲] از نظرات خود برگشتند. به نظر میرسد تصور بر این بوده که این مذاکرات قبل از جنگ نهروان بوده، حال آنکه این گفت و گو قبل از اعلام حکم حکمین بوده است. بنابراین باید سخن مفید[۳۲۳]، بلاذری[۳۲۴]، طبری[۳۲۵]، خلیفة بن خیاط[۳۲۶]، و ابن اثیر[۳۲۷] را پذیرفت که بعد از مذاکرات حضرت در حروراء با خوارج، تمام آنها به کوفه بازگشتند و به احتمال از جمعیت دوازده هزار نفری آنان، تمامشان از عقیده خود باز نگشتند. ولی با این که همه به کوفه بازگشتند، حدود چهار هزار نفر بر عقیده خود باقی ماندند. بلاذری نقل میکند پنج هزار تن از آنان بر عقیده خود باقی ماندند و حضرت دستور داد آنان را تا زمانی که خونی نریختهاند به خود واگذارند[۳۲۸]. یزید بن قیس ارحبی از جمله کسانی بود که از عقیده خویش برگشت و علیه(ع) او را به کارگزاری اصفهان گمارد[۳۲۹].
خوارج آن گاه به کوفه آمدند و در مسجد کوفه حضور مییافتند و گاهی شعار خویش را نیز تکرار میکردند. طبری نقل میکند که مذاکرات ابن عباس زیاد ثمر بخش نبود و بعد از گفت و گوی امیرالمؤمنین با آنان همه به کوفه وارد شدند. و حضرت خطاب به آنان میفرمود: «شما نزد ما سه حق دارید؛ شما را از نماز در مسجد باز نمیداریم و تا زمانی که دستهای شما با دستهای ما همراه است مانع گرفتن نصیبتان از بیت المال نمیگردیم، و با شما نمیجنگیم تا زمانی که شما نجنگیدهاید». [۳۳۰]؛
این سخنان نشان آزادی کامل خوارج در جامعه اسلامی است. به هر حال خوارج به کوفه بازگشتند و منتظر نتیجه داوری دو حکم ماندند.[۳۳۱]
عبدالله بن عباس در دومة الجندل
برای اعلام نظر دو حکم در آغاز ماه رمضان سال سی و هفت[۳۳۲] معاویه چهارصد تن به سرپرستی عمرو عاص به دومة الجندل فرستاد و علی(ع) نیز چهارصد تن به فرماندهی شریح بن هانی به آنجا گُسیل داشت و پیش نمازی نیروهای امیرالمؤمنین و در واقع سرپرستی آنان با عبدالله بن عباس بود. با این که عبدالله، ابو موسی را از حیله عمرو عاص برحذر داشت، وی فریب عمرو را خورد و علی(ع) را از خلافت خلع کرد و حکمیت به ضرر علی(ع) تمام شد. پس از پایان حکمیت، عبدالله بن عباس و شریح نزد علی(ع) به کوفه بازگشتند[۳۳۳].
خوارج نیز در دهم شوال، عبدالله بن وهب راسبی را به فرماندهی خود برگزیدند و از کوفه خارج شده، به نهروان رفتند. و عبدالله بن وهب نامهای به خوارج بصره نوشت و آنان را به جمع خویش دعوت کرد[۳۳۴].[۳۳۵]
بازگشت عبدالله به بصره
علی(ع) بعد از پایان حکمیت احساس کرد که ممکن است مخالفان در بصره دست به فعالیت بزنند چراکه اکثر آنها از یاران عثمان بودند و با ختم حکمیت به نفع معاویه، تحریکات شروع خواهد شد و ممکن است خوارج ساکن بصره نیز فعالیت خود را آغاز کنند. از این رو عبدالله بن عباس را به بصره بازگرداند[۳۳۶].
خوارج بصره که از فعالیت خوارج کوفه آگاه شدند، گرد آمدند و در حالی که عده آنها به پانصد تن میرسید، مسعر بن فدکی تمیمی را به رهبری خود برگزیدند. چون ابن عباس متوجه مخالفت و اجتماع آنان گردید، ابو الاسود دولی را به تعقیب آنها فرستاد و او کنار پل بزرگ تستر به آنان رسید. دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند و چون شب فرا رسید، مسعر همراه یاران خود شبانه حرکت کرد و به مردم آسیب رساند. فرماندهی مقدمه سپاهش را اشرس بن عوف تمیمی به عهده داشت. آنان به حرکت خویش ادامه دادند تا به عبدالله بن وهب راسبی در نهروان پیوستند[۳۳۷]. در این احوال علی(ع) خود را برای جنگ دوباره با معاویه آماده میکرد؛ چراکه معتقد بود ابوموسی و عمرو عاص برابر هوای نفس خویش عمل کرده و حکم خدا را زیر پا گذاشتهاند.[۳۳۸]
خطبه امیرالمؤمنین(ع) در دعوت به جنگ با معاویه
امیرالمؤمنین مقدمات جنگ دیگری را با معاویه فراهم ساخت و این زمانی بود که تمام خوارج، کوفه را ترک کرده بودند. وی در خطبه خود فرمود:
«ستایش از آن خدا است، هر چند روزگار بلیه سخت و گرفتاری بزرگ پیش آورد. گواهی میدهم که خدایی جز خدای یگانه و بیشریک نیست و جز او معبودی نیست و محمد(ص) بنده و رسول اوست. اما بعد، بر خلاف فرمان ناصح و خیرخواه مهربان و عالم با تجربه عمل کردن موجب حیرت و سبب پشیمانی است. من شما را از نظر خود درباره حکومت حکمین آگاه کردم و چکیده نظرم را برای شما باز گفتم که اگر برای مدت کوتاهی به آن عمل میکردید (کافی بود)؛ اما شما از من پیروی نکردید و از پذیرش نظر من امتناع ورزیدید، مانند افراد مخالف جفاکار و پیمان شکنان نافرمان. تا اینکه نصیحت دهنده در پند مردد گشت و آتشزنه از آتش دادن بخل ورزید. کار من و شما چنان است که آن شاعر هوازنی میگوید: «فرمان خود را در پیچ و خم دره به آنان گفتم، ولی راه درست را تا نیمروز بعد تشخیص ندادند».
بدانید این دو مردی که شما آنها را به حکمیت برگزیدید، دستور و حکم خدا را پشت سر انداختند و چیزی را که قرآن باطل کرده و از بین برده، زنده ساختند. هر کدامشان بدون هدایت از جانب خدا از هوس خود پیروی کردند، آن گاه بدون این که حجتی روشن و سنتی استوار داشته باشند حکم کردند و در حکم خود اختلاف کردند و هیچ یک به راه صواب نرفتند - خدا و رسولش و مؤمنان نیکوکار از حکم آنان بیزارند - مهیا و آماده حرکت به سوی شام شوید و به خواست خداوند روز دوشنبه در اردوگاه حاضر باشید[۳۳۹]؛
حضرت بعد از این سخنرانی از منبر فرو آمد و نامهای به خوارج که در نهروان بودند، نوشت و از آنان خواست که برای جنگ با معاویه با وی همراه گردند. اما آنان نپذیرفتند و علی(ع) را متهم به خیانت کردند[۳۴۰].[۳۴۱]
نامه به عبدالله قبل از جنگ نهروان
علی(ع) بعد از اینکه تصمیم گرفت به جانب شامیان حرکت کند در نامهای بـه کارگزاران خود نوشت به کوفه آیند و از عبدالله خواست برای حضرت نیرو بفرستد و دستور داد که خود تا دستور بعدی در بصره بماند. امیرالمؤمنین(ع) نامه را به عتبة بن اخنس بن قیس از بنی سعد بن بکر داد که آن را به بصره ببرد. نامه برابر نقل طبری چنین است: «اما بعد، ما به سوی اردوگاه خود در نُخیله حرکت کردیم و تصمیم گرفتهایم کـه بـه سوی دشمنان مغربی خود (شامیان) برویم؛ زمانی که فرستاده من پیش تو میآید مردم را گسیل دار و همانجا باش تا فرمان من به تو برسد؛ و سلام بر تو باد»[۳۴۲]؛
این نامه در تاریخ طبری، الکامل فی التاریخ و الامامة و السیاسه همین گونه نوشته شده و حضرت از عبدالله خواسته است تا اطلاع ثانوی در بصره بماند. ولی در کتاب اخبار الطوال جمله پایانی نامه ذکر نشده است. از این رو بیان کرده که عبدالله بن عباس همراه هفت هزار نیرو برای جنگ با خوارج به کمک علی(ع) شتافت[۳۴۳].
به اعتقاد نگارنده آنچه طبری، ابن اثیر و ابن قتیبه نقل کردهاند، صحیح است و ابن عباس برابر دستور امیرالمؤمنین(ع) در بصره ماند و آن حضرت پیش بینی کرده بود که نیازی به حضور وی در کوفه نیست. و برای حفظ آرامش منطقه وسیع بصره که شامل مناطق خلیج فارس و ایران میشد، حضور عبدالله در بصره لازم است؛ چراکه احتمال تحریک نیروهای مخالف علیه حضرت چندان بعید نمینمود و چنانچه در آینده نیازی به عبدالله باشد از او دعوت خواهد کرد. بنابراین کسانی مانند طه حسین که عبدالله را متهم میکنند که خود نزد علی(ع) نرفت و در جنگ نهروان شرکت نکرد و تنها نیرو فرستاد، توجه به این فرمان امیرالمؤمنین(ع) نداشتهاند [۳۴۴]. همچنین آنچه در تذکرة الخواص ذکر شده که علی(ع) به پیشنهاد ابن عباس نامه به خوارج نوشت و آنان را به جنگ با معاویه دعوت کرد[۳۴۵]، صحیح نیست؛ زیرا در آن زمان عبدالله در بصره بوده است مگر اینکه بگوییم عبدالله چند روز قبل از جنگ خود را به علی(ع) رسانده است و از آنچه عکرمه از ابن عباس نقل کرده - که بعد از جنگ نهروان علی(ع) حرکت کرد و من پشت سر او بودم و میفرمود: مخدَج را بیابید منظور از مخدج (دست ناقص) حرقوص خارجی بود - حضور وی را در نهروان ثابت بدانیم آنگونه که خطیب بغدادی ذکر کرده است[۳۴۶].
ابن عباس بعد از دریافت نامه امیرالمؤمنین(ع) آن را برای مردم خواند و به احنف دستور داد که حرکت کند، ولی نیرویی که با وی همراه شدند از هزار و پانصد نفر تجاوز نکرد. ابن عباس که این وضعیت را دید در جمع مردم به سخنرانی پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم بصره نامه امیرالمؤمنین(ع) رسیده که به من فرمان میدهد شما را به سوی وی گسیل دارم و من شما را به آن فرمان دادم، تنها هزار و پانصد نفر از شما آماده شدند؛ حال آنکه شما غیر از نوجوانان و بردگان؛ شصت هزار جنگجویید. اکنون با جاریة بن قدامه سعدی حرکت کنید و کسی خود را در معرض بازخواست قرار ندهد. من هر کس را که از فرمان امام خود تخلف کند و عصیان ورزد، مؤاخذه میکنم و به ابواسود دولی فرمان دادهام که شما را گرد آورد. پس بعد از این کسی جز خود را سرزنش نکند. جاریه از شهر بیرون رفت و تنها هزار و هفتصد تن با وی همراه شدند. این دو نیرو خود را در نخیله به علی(ع) رساندند.
علی(ع) سران مردم کوفه و سالاران گروهها و بزرگان قوم را جمع کرد و برای ایشان سخنرانی کرد و ضمن حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم کوفه شما برادران و یاران و مددکاران من در کارحق هستید و در جهاد با دشمنان منحرف، از یاران من هستید. به وسیله شما مخالف را سرکوب میکنم و موافق را به اطاعت کامل در میآورم. از اهل بصره خواستم بیایند ولی از ایشان تنها سه هزار و دویست نفر آمدند. پس مرا با خیرخواهی آشکار که خالی از غش باشد، یاری کنید ما به صفین میرویم. اکنون میخواهم رئیس هر قبیلهای برای من شمار جنگجویان و فرزندانی را کـه بـه سـن جنگ کردن رسیدهاند و غلامان و وابستگان قبیله را بنویسد».
سعید بن قیس همدانی به پا خاست و گفت: ای امیرمؤمنان فرمان را میشنویم و اطاعت میکنیم. من نخستین کسی هستم که آنچه را خواستی پاسخ میدهم. دیگران نیز همین گونه سخن گفتند و در مجموع شمار کوفیان به شصت و پنج هزار نفر رسید و مردم بصره نیز سه هزار و دویست نفر بودند[۳۴۷] که آماده جنگ با معاویه شدند، ولی آنان مجبور به جنگ با خوارج نهروان گردیدند.
درباره نیروهای بصره آنچه ذکر شد نقل ابن قتیبه و طبری است که ابن اثیر و نویری نیز از او متابعت کردهاند؛ ولی بلاذری نیروهایی را که همراه جاریه بن قدامه آمدند سه هزار نفر و به قولی پنج هزار نفر و بیشتر ذکر کرده که در نخیله به علی(ع) پیوستند. برابر این نقل حداقل نیرویی که از بصره مهیا شدند، چهار هزار و پانصد نفر بودند[۳۴۸]، ولی اخبار الطوال نیروهای بصره را هفت هزار تن ذکر کرده است[۳۴۹].
کم همتی مردم بصره نشانگر آن است که مردم آن دیار حاضر به همکاری با ابن عباس نبودند و همین خود دلیل خوبی است که عبدالله بصره را ترک نکند و در آن دیار بماند. به ویژه که پانصد نفر از خوارج از بصره بودند و خود به خود عدهای طرفدار داشتند که بعد به خوارج کوفه پیوستند. ما شاهدی تاریخی بر حضور ابن عباس در جنگ نهروان نیافتیم و تنها آنچه ذکر شده مناظرات با خوارج است. تصور شده این مناظره پیش از جنگ نهروان بوده، حال آنکه قبل از اعلام حکم حکمین بوده است و جنگ نهروان بعد از اعلام حکمیت در سال ۳۸ اتفاق افتاده است. در محرم سال ۳۸ علی(ع) به سوی آنها رفته است و اوایل صفر جنگ آغاز شده و در نهم آن ماه به پایان رسیده است[۳۵۰]. از جمله شخصیتهایی که در جنگ نهروان غایب بودند، مالک اشتر بود که بعد از حکمیت به خاطر تحریکاتی که در مصر علیه محمد بن ابی بکر میشد، به آنجا اعزام شد و به شهادت رسید[۳۵۱].[۳۵۲]
عبدالله و رویدادهای سال سی و هشتم
در سال سی و هشتم هجری چند حادثه مهم در سرزمین تحت سیطره امیرالمؤمنین(ع) اتفاق افتاد:
- جنگ نهروان.
- یورش ضحاک بن قیس به سماوه و حیره و قطفطانه.
- شورش خریت بن راشد.
- شهادت محمد بن ابی بکر.
- فتنه عبدالله حضرمی در بصره.
آنچه مسلم است اینکه تمام این حوادث بعد از تحکیم اتفاق افتاده و جنگ نهروان بنا به قول مشهور در صفر سال ۳۸ بوده است[۳۵۳]. و عبدالله بن عباس در آن شرکت نداشته است.
یورش ضحاک بن قیس بعد از جنگ نهروان گزارش شده است. زمانی که معاویه برای مقابله با سپاه علی(ع) بیرون آمده بود، متوجه شد که علی با یاران خود در نهروان درگیر شده است. از این رو ضحاک بن قیس را به قلمرو حکومت حضرت فرستاد و به او دستور داد هر کس را که در طاعت علی(ع) باشد بکشد. وی از راه سماوه حرکت کرد و به هر کسی که میرسید میکشت و اموال آنها را غارت میکرد و در ثعلبیه و قطقطانه (در مسیر راه کوفه به مکه) اموال حاجیان را غارت کرد و عمرو بن عمیس مسعود ذهلی، پسر برادر عبدالله بن مسعود را که سرپرستی کاروان حاجیان طرفدار علی(ع) را به عهده داشت و به همین جهت او را کارگزار حضرت دانستهاند[۳۵۴]، به شهادت رساند[۳۵۵]. برخی گفتهاند وی کارگزار قطقطانه بوده[۳۵۶] که درست به نظر نمیرسد. امیرالمؤمنین علی(ع)، حجر بن عدی کندی را همراه با چهار هزار نفر در تعقیب او فرستاد. آنان در شهر تَدْمُر (در صحرای شام) به یکدیگر برخوردند و پس از درگیری ضحاک بن قیس شبانه فرار کرد. عقیل برادر امیرالمؤمنین(ع) که برای عمره به مکه رفته بود، چون از جریان حمله ضحاک به حیره اطلاع یافت، نامهای برای علی(ع) فرستاد و به آن حضرت اظهار وفاداری کرد و نوشت: به خدا سوگند دوست ندارم که بعد از تو به اندازه رگ کردن پستان شتر ـ در فاصله دو دوشیدن - در دنیا باقی بمانم». امیرالمؤمنین(ع) نیز به نامه وی پاسخ داد و اعلام کرد که حرکت و یورش وی را دفع کرده است[۳۵۷]. بخشی از پاسخ امیرالمؤمنین(ع) را سید رضی به عنوان نامه سی و شش در نهج البلاغه ذکر کرده است[۳۵۸]. از این که جریان در زمان انجام عمره اتفاق افتاد. توان گفت که یورش ضحاک مربوط به ماه رجب سال ۳۸ هجری بوده است.
شهادت محمد بن ابی بکر پس از جنگ نهروان رخ داد و فتنه عبدالله حضرمی زمانی اتفاق افتاد که عبدالله بن عباس برای تسلیت امیرالمؤمنین در مرگ محمدبن ابوبکر بصره را به مقصد کوفه ترک گفته بود.[۳۵۹]
عبدالله و شورش خریت بن راشد
اما درباره شورش خریت بن راشد، همه مورخان اتفاق نظر دارند که بعد از جنگ صفین و اعلام حکم حکمین بوده است[۳۶۰]. حتی طبری که مینویسد خریت در جنگ نهروان شرکت داشته[۳۶۱] و از قول شعبی نقل میکند که بعد از جنگ نهروان این شورش اتفاق افتاده است[۳۶۲]، در هنگام شرح واقعه از قول ابی مخنف، آن را بعد از تحکیم میداند [۳۶۳] و چنین به نظر میرسد که خروج خریت با همراهانش از کوفه قبل از جنگ نهروان بوده است؛ زیرا در سخنان و انتقادات خریت علیه امیرالمؤمنین(ع) به هیچ وجه اشارهای به جریان نهروان نشده است. در حالی که وی به حکمیت و رأی ابوموسی درباره علی(ع) اشاره دارد. با توجه به این که زیاد بن خصفه در آغاز خروج خریت او را از دیر ابوموسی تا بصره تعقیب کرده و با وی درگیر شده است و معقل بن قیس که شورش را سرکوب کرده در جنگ نهروان حتی در اوائل آن بعد از ورود سپاه بصره به کوفه حضور داشتند[۳۶۴]. احتمال میرود که خارج شدن خریت از کوفه قبل از محرم ۳۸ بوده است و چون شورش در محدوده استانداری بصره در مناطق اهواز و رامهرمز و بنادر خلیج فارس (به تعبیر کتابهای تاریخی دریای فارس) ادامه داشته است و تمام این مناطق تحت سیطره بصره بوده، امیرالمؤمنین(ع) از عبدالله بن عباس خواست تا اطلاع بعدی در بصره بماند و اگر فرض را بر این بگیریم که این درگیری بعد از جنگ نهروان بوده علی(ع) حضور عبدالله را در نهروان لازم ندانسته است.
ما شرح حال خریت را در جلد نخست این کتاب، به عنوان کارگزار اهواز ذکر کردهایم و جریان اسرای بنی ناجیه را که جزو شورشیان همراه او بودند، در شرح حال مصقله کارگزار اردشیر خره آوردهایم. اینک نحوه پیدایش و سرکوبی آن را توسط معقل بن قیس و با همکاری عبدالله بن عباس بیان میکنیم.[۳۶۵]
آغاز مخالفت خریت
خریت که در جنگ صفین همراه علی(ع) بود بعد از حکمیت همراه سی تن از بنی ناجیه نزد علی(ع) آمد و گفت: «به خدا سوگند دستور تو را اطاعت نمیکنم و پشت سرت نماز نمیگزارم و فردا از تو جدا میشوم». علی(ع) فرمود: «مادرت عزادار شود و بر تو بگرید. در این صورت پیمانت را شکستهای و با پروردگارت مخالفت نمودهای و به کسی جز خود زیانی نرسانیدهای، به من بگو برای چه این کار را میکنی»؟. خریت پاسخ داد: «به سبب این که حکمیت را به مردم واگذار کردی و در مورد حق زمانی که کوشش به نتیجه رسید، سستی نمودی و بر مردمی که به خود ستم کردند اعتماد نمودی، پس من با تو مخالفم و نسبت به آنان کینه توزم و راه من از همه شما جداست». علی(ع) فرمود: «بیا تا قرآن به تو بیاموزم و براساس سنت با تو مناظره کنم و مطالب حق را که از تو بهتر میدانم برایت بگشایم. شاید آنچه را اکنون نمیشناسی و نمیدانی بدانی». خریت گفت: فردا پیش تو بر میگردم. حضرت فرمود: «فردا بیا، شیطان گمراهت نکند و بدبینی بر تو چیره نشود و نادانان تو را به خفت و زبونی نیندازند. به خدا سوگند اگر بخواهی هدایت شوی و سخنان مرا بپذیری، تو را به راه راست و درست هدایت میکنم». خریت از نزد امیرالمؤمنین به خاندانش برگشت. عبدالله بن قُعَین میگوید: من سریع به دنبال خریت رفتم. دیدم وی از آنچه به امیرالمؤمنین گفته، پشیمان نیست و به خاندان خود میگوید: من از او جدا میشوم. اما اکثر اصحابش به او توصیه کردند که دوباره با امیرالمؤمنین(ع) گفتوگو کند. خریت نیز سخن آنان را تأیید کرد.
عبدالله گوید: من نزد مدرک بن ریان ناجی پسر عموی خریت - که از بزرگان عرب بود - رفتم و به وی گفتم که اگر خریت از امیرالمؤمنین(ع) جدا شود باعث مرگ تو و خود و خاندانش میگردد. مدرک قول داد که من با وی همراهی نخواهم کرد و به او توصیه خواهم کرد که در این جا بماند. آن شب با اطمینان خوابیدم و روز بعد نزد امیرالمؤمنین(ع) رفتم و مدتی نشستم که در خلوت با علی(ع) گفت و گو کنم. اما هر چه میگذشت جمعیت مراجعه کنندگان بیشتر میشد. از این رو خود را به حضرت رسانده و پشت سرش نشستم و او به من گوش داد و آنچه از خریت شنیده و به عموزادهاش گفته بودم و نیز پاسخی را که داده بود، به آن حضرت گزارش دادم. حضرت فرمود: «او را واگذار اگر حق را شناخت و برگشت از او میپذیریم و اگر نپذیرفت او را تعقیب میکنیم»[۳۶۶]. گفتم: ای امیرالمؤمنین! چرا او را هم اکنون دستگیر و زندانی نمیکنی؟ فرمود: «اگر ما این کار را درباره تمام کسانی که به مخالفت متهمشان میکنیم، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پرکنیم. من از آنان نیستم که به مردم بتازم و آنها را زندانی کنم و کیفر دهم، جز آنگاه که با ما اظهار مخالفت کنند»[۳۶۷]. پس از سخنان حضرت، خاموش شده و با یارانم نشستم. طولی نکشید که علی(ع) مرا نزد خود طلبید و محرمانه به من فرمود: به خانه خریت برو و آنچه انجام داده به من گزارش کن؛ زیرا او کمتر روزی بود که پیش از این ساعت نزد من نیاید. عبدالله گوید: به خانه او رفتم؛ هیچ کسی آنجا نبود. به خانههای یارانش رفتم؛ در آنجا نیز کسی نبود. نزد علی(ع) آمدم. چون مرا دید فرمود: آیا زیرکی کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچیدند؟[۳۶۸] گفتم: کوچ کردند. فرمود: «خدا دورشان کند چنان چه قوم ثمود را دور و نابود کرد. آگاه باش به خدا سوگند اگر نیزهها بر آنها دراز شود و شمشیرها بر سرشان فرو ریزد، پشیمان خواهند شد. شیطان آنها را به هوس انداخت و گمراه ساخت و فردا از آنها بیزاری جوید و آنها را رها سازد»[۳۶۹].
در این گفتوگوها و سخنان که مربوط به جدایی خریت از امیرالمؤمنین(ع) است به هیچ وجه سخن از جنگ نهروان و کشته شدن گروهی به میان نیامده است، بلکه خریت مانند دیگر مردمان، هر روز به منزل امیرالمؤمنین(ع) در رفت و آمد بوده و در سخنان اعتراض آمیز خود تنها از مردمی که به خود ستم کرده و حکمیت را پذیرفتهاند، یاد میکند و میگوید: نسبت به آنان کینه داشته و راه من از تو و آنان جداست. این نشانگر آن است که هنوز جنگ و درگیری به وقوع نپیوسته است و رفت و آمد مکرر مردم برای دیدار با امیرالمؤمنین(ع) دلیل بر آن است که حالت آرامش برقرار بوده و این واقعه قبل از جنگ نهروان بوده است.[۳۷۰]
تعقیب خریت توسط ابن خصفه
زیاد بن خصفه بکری بعد از سخنان امیرالمؤمنین(ع) درباره خریت و یارانش گفت: ای امیرالمؤمنین رفتن آنان چندان مهم نیست که بر آن متأسف شویم. ولی میترسیم گروه زیادی از مردم مطیع شما را که پیش او میآیند، از اطاعت بیرون کند. به من اجازه فرما آنها را تعقیب کنم. شاید آنها را پیش تو برگردانم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: میدانی کجا رفتهاند؟ گفت: نه، ولی سؤال میکنم و به دنبال او میروم. فرمود: برو خدایت رحمت کند و در دیر ابوموسی (در دو فرسخی کوفه) باش تا فرمان من به تو برسد؛ زیرا اگر آنان دسته جمعی و و آشکار رفته باشند کارگزارانم به زودی خبر آن را برایم مینویسند و اگر تک تک و نهانی رفته باشند، به کارگزارانم مینویسم تا درباره آنان جستجو کنند. سپس طی بخشنامهای کارگزاران خود را از گریختن این عده آگاه ساخت و از آنان خواست که در هر ناحیهای نیروی امنیتی قرار داده تا درباره آن گروه تحقیق کنند [۳۷۱]. زیاد بن خصفه از نزد علی(ع) بیرون آمد و به خانه خود رفت و یارانش را که از قبیله بکر بن وائل بودند، فراخواند و خبر را به اطلاع آنان رساند و خواست که با او همراه شوند. پس از مدتی صد و سی مرد با او همراه شدند و گفت: مرا بس است و حرکت کرد و در دیر ابوموسی فرود آمد و منتظر فرمان علی(ع) بود.
در این هنگام نامهای از قرظة بن کعب انصاری یکی از کارگزاران امیرالمؤمنین(ع) رسید که اطلاع داده بود خریت و همراهانش به سوی نِفّر رفته و مرد تازه مسلمانی را کشتهاند. متن نامه قرظه چنین است: «به نام خداوند بخشاینده مهربان به بنده خدا علی امیرمؤمنان از قرظة بن کعب[۳۷۲]، درود بر تو، خدای یکتا را که هیچ خدایی جز او نیست همراه با تو ستایش میکنم. اما بعد، به امیرالمؤمنین(ع) گزارش میدهم که یک دسته سواره از جانب کوفه به ما گذر کردند و به سمت نفر رفتند و یکی از دهقانان[۳۷۳] پایین فرات که تازه مسلمان شده بود و نماز میخواند به نام «زاذان فرّخ» و از پیش برادران خود در نِفَّر میآمده - به آنها برخورد کرده و به وی گفتند تو مسلمانی یا کافر؟ گفت: مسلمانم. گفتند: درباره علی بن ابی طالب چه میگویی؟ پاسخ داده که مرد نیکی است و امیرمؤمنان و وصی رسول خدا(ص) و سید و سرور بشر است. پس به او گفتند: تو کافری ای دشمن خدا. آن گاه دستهای از آنان به وی حمله کرده و او را با شمشیرهای خود تکه تکه کردند. مردی یهودی از اهل ذمه نیز آنجا بوده، او را گرفتند و سؤال کردند: دینت چیست؟ پاسخ داد: یهودی هستم. گفتند: او را آزاد کنید؛ زیرا حقی بر او ندارید. آن مرد ذمی نزد ما آمد و این گزارش را به ما داد و من از حال آن سواران پرسیدم و کسی از آنها به من گزارشی نداده. امیرمؤمنان نظر خود را درباره آنان به من بنویسید تا انجام دهم والسلام».
یادآوری نکاتی چند در ارتباط با این گزارش مفید مینماید:
- از این نامه به خوبی استفاده میشود که هم آهنگی کامل بین حکومت مرکزی و کارگزاران مناطق مختلف بوده است و آنان موظف بودند حوادث را به امیرالمؤمنین(ع) گزارش داده و دستورهای لازم را دریافت کنند.
- با این که این منطقه در زمان خلیفه دوم فتح شده است، مردم آن دیار بر دین خود باقی ماندند و در دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع) به سبب شخصیت جاذبی که حضرت داشت و توجهی که به مردم مینمود و تفاوتی بین عرب و غیر آن قائل نبود، مسلمان شده و از دین سابق خود دست برداشتند.
- خریت و یارانش مردمی بیایمان و مفسد بودند و تنها مردمسلمان را به سبب ایمان و اعتقادش به امیرالمؤمنین(ع) کشتند.[۳۷۴]
پاسخ امیرالمؤمنین(ع) به قرظة بن کعب
امیرالمؤمنین(ع) پس از دریافت نامه قرظة بن کعب به وی چنین پاسخ داد: «اما بعد، از مضمون نامه و آنچه درباره گروهی که از قلمرو تو گذشتهاند و مسلمان نیکوکاری را کشته و مخالف مشرکی را امان دادهاند، گفته بودی، آگاه شدم. اینان هستند که شیطان فریبشان داده و گمراه شدهاند. مانند کسانی که ﴿حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا﴾[۳۷۵] پس بشنو داستان آنها را و ببین روزی را که از اعمال آنها خبر داده میشود. پس بر سر کارت باش و خراج گردآوری شده را بفرست؛ زیرا تو همچنان که خود گفتی فرمان بردار و نیک خواه هستی والسلام»[۳۷۶].[۳۷۷]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به زیاد بن خصفه
سپس امیرالمؤمنین(ع) نامهای به زیاد بن خصفه نوشت و از او خواست آنان را تعقیب کند: «اما بعد، به تو فرمان داده بودم که در دیر ابوموسی درنگ کنی تا فرمان من به تو برسد؛ زیرا آن موقع ندانستم آن قوم به کدام سو رفتهاند. اینک به من خبر رسیده که آنان به سوی قریهای از قرای سواد (کوفه) رفتهاند که به آن نِفّر میگویند. از پی آنها برو و سراغشان را از هر کس بگیر. آنان مردی مسلمان از مردمان سواد (کوفه) را که نماز میخوانده، کشتهاند. زمانی که آنها را یافتی به نزد من بازگردان. پس اگر سر برتافتند با آنها جنگ کن و برای پیروزی برایشان از خداوند یاری بخواه که این قوم از حق جدا شدهاند و خونی حرام (که برای آنان ریختنش جایز نبوده) ریختهاند و در جادهها هراس ایجاد کردهاند والسلام»[۳۷۸]؛
نامه را حضرت امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله بن وال که در آن زمان جوان بود، داد تا به زیاد برساند. عبدالله خود از امیرالمؤمنین اجازه گرفت که همراه با زیادبن خصفه باشد. حضرت اجازه داد و زیاد از دریافت نامه خوشحال شد و به تعقیب آنان پرداخت. گفته شد که آنان یک شبانه روز در مدائن فرود آمده بودند و به استراحت پرداختند. ولی چون یاران زیاد خسته به آنان رسیدند، خریت و یارانش را دیدند که بر اسبها سوار شدند. دو نیرو روبهروی یکدیگر ایستادند. خریت بن راشد از میان جمع فریاد زد: «ای کوردلان و کور دیدگان، آیا با خدا و سنت پیامبر خدا هستید یا با قوم ستمگران؟».
زیاد بن خصفه گفت: نه، ما با خدا و کتاب خدا و سنت پیامبر خدا و پسر عموی رسول او هستیم و با هر کسی که خدا و رسول خدا(ص) و کتاب خدا نزد او ثواب آورتر باشد از دنیا، و گرچه از روزی که دنیا آفریده شده، تا روزی که نابود شود، خدایش دنیا را به او بدهد. ای کُوردیدگان و بسته دلان و گرفته گوشان ناشنوا. خریت گفت: چه میخواهید؟ زیاد که مردی کار آزموده و در عین حال اهل رفق و مدارا بود گفت: ما خستهایم فرود آی تا در خلوت با یکدیگر به گفت و گو بپردازیم و هر که حق گفت آن را بپذیریم. در کنار آب فرود آمدند و بعد از استراحت و خوردن غذا، زیاد گفت: «به خدا سوگند که کار به جنگ خواهد کشید و اگر چنان نباشد، شما نباید عاجزتر از آنها باشید». سپس دو نیرو در مقابل یکدیگر ایستادند. زیاد از خریت خواست جداگانه به گفتوگو بپردازند. از هر دو طرف پنج تن جدا شدند. زیاد از خریت سؤال کرد: چه شد که با امیرالمؤمنین دشمن شدی و با ما خصومت ورزیدی و از ما جدا شدی؟ خریت گفت: «من نه از امام شما خشنودم و نه از راه و روش شما. بهتر آن دیدم که از شما جدا شوم و در کنار کسانی باشم که به شورا دعوت میکنند [۳۷۹]. اگر مردم به کسی رأی دادند که مورد موافقت همگان بود من نیز با مردم خواهم بود». زیاد گفت: «وای بر تو، آیا مردم میتوانند به مردی رأی دهند که همتای علی باشد- که از او جدا شدی - و مانند او به خدا و کتاب او و سنت رسول خدا، دانا باشد. افزون بر اینها با رسول خدا(ص) خویشاوند باشد و در اسلام سابقهای چون او داشته باشد». خریت گفت: همان که گفتم: زیاد پرسید چرا آن مرد مسلمان را کشتی؟ گفت: او را یاران من کشتند. زیاد گفت: پس آنان را تسلیم کن. خریت گفت: ممکن نیست. زیاد گفت: پس تو در قتل او شریک هستی. پس از آن میان خریت و زیاد و یارانش درگیری و جنگ شروع شد. تمام نیزهها شکسته شد و با شمشیر به یکدیگر حمله کردند. دو نفر از یاران زیاد و پنج تن از یاران خریت کشته شدند و زیاد خود نیز مجروح شد. شب فرا رسید و خریت از تاریکی شب استفاده کرد و گریخت. زیاد با همراهشان به بصره رفتند و خریت نیز به اهواز رفت. زیاد بن خصفه در نامهای امیرالمؤمنین(ع) را از جریان تعقیب خریت آگاه ساخت. عبدالله بن وال گوید: من نامه را نزد امیرالمؤمنین(ع) بردم و چون وی آن را بر مردم خواند، معقل بن قیس ریاحی گفت: ای امیرالمؤمنین سزاوار این بود در مقابل هر یک از آنان ده تن باشد، تا آنان را نابود کنند[۳۸۰].
امیرالمؤمنین(ع) از معقل بن قیس خواست آماده شود و دوهزار نیرو از مردم کوفه همراه او ساخت که یزید بن مغفل نیز در میان آنان بود. آنگاه در نامهای از عبدالله بن عباس استاندار بصره خواست تا مردی همراه دو هزار نیرو به کمک معقل بفرستد.[۳۸۱]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به عبدالله برای تعقیب خریت
«اما بعد، مردی پایدار و سختکوش و دلیر و به نیکی معروف، با دو هزار تن از سپاهیان بصره بفرست تا از پی معقل بن قیس برود. چون از بصره بیرون رفت او سردار لشکر خود باشد تا به معقل برسد و چون به معقل رسید، معقل فرمانده هر دو گروه خواهد بود. همه باید به سخن او گوش فرا دهند، از او اطاعت کنند و با وی مخالفت نکنند. به زیاد بن خصفه نیز بگوی به نزد ما بیاید. چه نیک مردی است زیاد و چه نیکو گروه و قبیلهای است قبیله او، والسلام»[۳۸۲]؛ در این نامه امیرالمؤمنین(ع) صفات برجسته یک فرمانده خوب را بر شمرده و شیوه صحیح فرماندهی را نیز یادآوری کرده است؛ چراکه در مسائل نظامی تعدد فرماندهی مشکل آفرین است.
امیر المؤمنین(ع) نامه دیگری به زیاد بن خصفه نوشت و بعد از تشکر از او خواست همراه یارانش به کوفه باز گردد[۳۸۳]
نامه حضرت به زیاد بن خصفه در بصره
«اما بعد، نامهات به من رسید و از آنچه به خریت ناجی و یاران او گفته بودی، آگاه شدم. اینان مردمی هستند که بر دلهایشان مهر گمراهی نهاده شده و شیطان اعمال آنان را برایشان آراسته است. آنان مردمی حیرت زده و کوردلند که میپندارند کاری که میکنند کاری نیکوست. بیان کردی که کار تو و آنان به کجا کشید. اما تو و یارانت همه کوششتان برای خدا بود و پاداشتان نیز با اوست؛ کمترین ثوابی که خدا به مؤمن دهد، برای او از دنیایی که جاهلان برای آن تلاش میکنند بهتر است. پس (آنچه نزد شماست پایان پذیرد و آنچه نزد خداست پاینده است و ما صبر پیشهگان را به بهترین وجهی که عمل کردهاند پاداش میدهیم). اما دشمن شما که با آنها رو به رو شدهای کافی است برایشان به خارج شدن از طریق هدایت و سرگردانی آنان در وادی گمراهی و مردود شمردن حق و گرفتاری آنان در بیابان گمراهی آنان را در دروغی که میبندند به حال خود رها کن و بگذار در طغیان و سرکشی خویش سرگردان بمانند. درباره آن بشنو و ببین که به زودی دو گروه خواهند شد. گروهی اسیر و عدهای کشته. پس تو و یارانت نزد من بیایید. پاداش نیک شما بر جاست. شما از امام خود اطاعت کردید و به سخن او گوش دادید و از آزمایش پیروز بیرون آمدید، والسلام»[۳۸۴]
خریت در بخشی از منطقه اهواز سکنا گزید و سه گروه به وی پیوستند: جمعی از عجمان مردم اهواز که میخواستند خراجشان کاسته شود و جماعتی از دزدان و عدهای از عربها که با او هم عقیده بودند[۳۸۵].
توصیههای علی(ع) به معقل بن قیس
عبدالله بن قعین که همراه برادرش کعب در لشکر معقل بن قیس بود، گوید: چون خواست حرکت کند. برای وداع نزد علی(ع) رفت و آن حضرت توصیههای لازم را به او فرمود که مبادا به مردم ظلم نماید و به اهل ذمه ستم روا دارد. سفارش علی(ع) به معقل این چنین بود: «ای معقل تا میتوانی از خدا بترس که سفارش خدا به مؤمنان همین تقواست. بر اهل قبله (مسلمانان) عصیان منمای و بر اهل ذمه ستم مکن و از تکبر دوری کن؛ زیرا خدا متکبران را دوست ندارد»[۳۸۶].
معقل از خدا استمداد خواست و همراه یاران خود به اهواز رفت و آنجا منتظر مردم بصره ماند. اما آنان دیر کردند. معقل در جمع یاران خود به سخنرانی پرداخت و گفت: ما منتظر مردم بصره هستیم و آنان تأخیر دارند و الحمد لله ما اندک نیستیم و از این مردم نیز نمیترسیم... وی این گونه با یاران خود سخن میگفت تا این که پیکی که نامهای از عبدالله بن عباس داشت، رسید. نامه برای معقل بن قیس بود و در آن عبدالله از وی خواسته بود در هر جا که هست توقف کند. تا لشکری را که به یاری وی فرستاده، به سرداری خالد بن معدان طایی که مردی صالح و دلیر است، به او بپوندند. یاران معقل از شنیدن نامه خوشحال شدند و صبر کردند تا خالد بن معدان با نیروهایش از بصره آمدند. سپس به دنبال خریت که همراه یارانش به طرف کوههای رامهرمز رفته بودند (و قصد داشتند به قلعهای در آنجا بروند) حرکت کرده و نزدیک کوه به آنها رسیدند. دو سپاه آرایش جنگی گرفتند. معقل توصیههای لازم را به یاران خود نمود و از آنان خواست که حمله را آغاز نکنند. در درگیری که به وجود آمد خریت شکست خورد. و هفتاد تن از بنی ناجیه و سیصد نفر از عجمان و گروهی از کردها که به خاطر کسر خراج به وی پیوسته بودند، کشته شدند. خریت خود فرار کرد و به یکی از شهرهای بندری رفت که گروهی از قومش در آنجا بودند[۳۸۷]. در غارات نام آن شهر ذکر نشده، ولی در تاریخ یعقوبی آمده که خریت به عُمان رفت و کارگزار امیرالمؤمنین(ع) حلوبن عوف ازدی را به شهادت رساند و عدهای را گرد خود جمع آورد[۳۸۸].
معقل در نامهای خبر شکست خریت را به آگاهی امیرالمؤمنین(ع) رساند. حضرت نامه را برای یاران خود خواند و در این باره با آنان مشورت کرد[۳۸۹]. تمام آنها نظر دادند که حضرت در نامهای از معقل بخواهد که آنان را تعقیب کند تا این که یا کشته شوند یا از سرزمین اسلام خارج گردند؛ زیرا امکان فساد دوباره آنان بود. عبدالله بن قُعَین که نامه معقل را برای امیرالمؤمنین(ع) برده بود، پاسخ آن را دریافت کرده، نزد معقل بازگشت[۳۹۰]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به معقل در سرکوب خریت
«اما بعد، سپاس خدای را که یاران و دوستانش را مؤید گردانید و دشمنانش را خوار و ذلیل نمود. خداوند تو و مسلمانان را جزای نیکو دهد. از امتحان نیکو بر آمدید و وظیفه خویش را به خوبی انجام دادید. از برادر بنی ناجی (خریت) سراغ بگیر، اگر شنیدی که در شهری از شهرهای مسلمانان جای گرفته است، به جانب وی رو تا او را بکشی یا از شهرهای مسلمانان دورسازی؛ زیرا وی همواره تا زنده است دشمن مسلمانان خواهد بود و یارویاور فاسقان و بدکاران، والسلام»[۳۹۱]؛
معقل بعد از دریافت پیام امیرالمؤمنین(ع) از مسیر خریت جویا شد. خبر دادند که خریت در سواحل دریاست (منطقه عمان) و در آنجا قوم خود را از فرمان علی(ع) خارج کرده و طوایف عبدالقیس و عربهای وابسته آنان را نیز به فساد کشانده است. قوم او نیز زکات سالی را که جنگ صفین در آن اتفاق افتاده، نداده و زکات سال بعد را هم نمیدهند. معقل با یاران کوفی و بصری خود رهسپار سواحل دریای فارس، عمان[۳۹۲] شد. چون خریت بن راشد از حرکت او آگاه گردید، در میان قوم و اصحاب خود به تبلیغ پرداخت و به کسانی که بر رأی خوارج بودند، در نهان میگفت: «علی به حکمیت راضی شد و کسی را که او خود به حکمیت برگزیده بود، وی را از خلافت خلع کرد. من نیز به همان راضی شدهام که او خود برای خویش خواسته بود». این رأی کسانی بود که از کوفه با او بیرون آمده بودند. همچنین به طرفداران عثمان در نهان میگفت: «به خدا سوگند با شما هم عقیدهام. عثمان مظلوم و در بند و در محاصره کشته شد». و به آن گروه که از دادن زکات خودداری کرده بودند میگفت «زکاتتان را خود نگه دارید و به دست خود به خویشاوندان و فقرای خویش دهید». او بدین ترتیب سعی میکرد هر گروه را به گونهای خشنود سازد.
در آن میان بسیاری از مسیحیان بودند که اسلام آورده بودند؛ ولی چون اختلاف میان مردم بالا گرفت، با خود گفتند: دینی که آن را ترک کردیم بهتر و هدایت آمیزتر از دینی است که اینان دارند. اینان را دینشان از خونریزی و راهزنی منع نمیکند از این رو همه به دین پیشین خود بازگشتند. خریت به نزد ایشان رفت و گفت: وای بر شما. شما را جز پایداری در برابر این قوم و جنگ با آنها از مرگ نجات نمیدهد آیا میدانید که رأی علی درباره شخص مسیحی که مسلمان شده و سپس به دیــن خــود بازگردد، چیست؟ به خدا سوگند نه حرف کسی را گوش میدهد و نه توبه او را میپذیرد و او را در همان ساعت که به چنگش بیاورد، گردن میزند. خریت آن قدر تلاش کرد تا مسیحیان را فریب داد و در زمره یاران خویش درآورد و موفق شد گروه زیادی از بنی ناجیه و دیگر مردمان را گرد خود جمع کند[۳۹۳]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به شورشیان
امیرالمؤمنین(ع) چون از وضعیت جدید خریت و یارانش آگاه شد و از ترکیب نیروهای مخالف آگاهی یافت، در نامهای که آن را معقل برای یاران خود خوانده بود، از آنان خواست که دست از یاری خریت بردارند و هر کس چنین کند در امان خواهد بود. نامه چنین است: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، از بنده خدا علیامیرالمؤمنین(ع) به هر کس از مسلمانان و مؤمنان و مارقین و مسیحیان و مرتدان که این نامه بر آنهـا خـوانـده میشود. سلام بر کسی که از راه هدایت پیروی کند و به خدا و پیامبرش و کتابش و رستاخیز بعد از مرگ معتقد باشد و به عهد خدا وفا کند و از خائنین نباشد.
اما بعد، من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا میخوانم و در میان شما به حق و به آنچه خدای تعالی در کتابش به آن فرمان داده، عمل میکنم. هر کس از شما که به بُنه خود باز گردد و دست از جنگ بدارد و از این سرکش [[[فاسق]]] - هلاک شونده محارب که با خدا و پیامبرش و مسلمین به جنگ برخاسته و در زمین فساد میکند - کناره گیرد، مال و خونش در امان است و هر کس از او در جنگ و خروج از طاعت ما، پیروی کند، برای دفع او از خدا یاری خواهیم و خدا میان ما و او حکم خواهد کرد و دوستی خدا کافی است. والسلام. معقل بن قیس قبل از جنگ پرچم امان را برافراشت، به جز خریت و قومش مردم همگی امان خواستند. معقل به سازماندهی و صفآرایی نیروهایش پرداخت. خریت نیز نیروهایش را آرایش داد و خطاب به قومش میگفت: امروز باید از حریم خویش و از زنان و فرزندانتان دفاع کنید، به خدا سوگند اگر اینان پیروز شوند، شما را خواهند کشت و زنان و فرزندانتان را اسیر خواهند کرد»[۳۹۴]؛
مردی از میان قومش برخاست و گفت: «این بدبختی را دست و زبان تو بر سر ما آورد». ولی خریت گفت: «بجنگید که شمشیر بر هر سرزنشی سبقت میگیرد». معقل در میان لشکر خود میگردید و آنان را به جنگ تحریص میکرد و میگفت: شهادت میدهم که هر کس از شما در این پیکار کشته شود، به بهشت خواهد رفت. و هر کس زنده بماند دیدگانش به پیروزی و غنیمت روشن خواهد شد. جنگ به شدت آغاز شد و ادامه یافت. و نبرد ساعتی به درازا کشید در این حال نعمان بن صُهبان راسبی، خریت را دید و به او حمله کرد و او را کشت. و در این پیکار صد و هفتاد تن از یاران خریت کشته شدند و باقی فرار کردند. معقل هر کسی از آنان را یافت اسیر کرد. سپس از هر کسی که مسلمان بود بیعت گرفت و رهایش کرد و زن و فرزندش را آزاد ساخت و از هر کس که از اسلام برگشته بود خواست به اسلام بازگردد و گرنه کشته میشود و پس از بازگشت به اسلام خود و زن و فرزندش را آزاد میکرد. تنها پیرمردی مسیحی که اسلام آورده بود، از ارتداد خود بازنگشت. معقل از مسلمانان زکات دو ساله آنها را گرفت و مسیحیان و زن و فرزندهایشان را به عنوان اسیر برگرفت و با خود حرکت داد. اینها گروهی بودند که مسلمان نشدند، اما خریت را در فتنهاش یاری کرده بودند.
مصقلة بن هبیره و اسرای بنی ناجیه
معقل بن قیس این افسر شجاع و کارآزموده اسلام جریان پیروزی خویش را در نامهای به آگاهی امیرالمؤمنین(ع) رساند و رفتاری را که با آنها داشته در نامه بیان کرد و یادآور شد که مسیحیان را اسیر کرده و میآوریم تا برای اهل ذمه پندی شود که دیگر از دادن جزیه سر بر نتابند و جرئت جنگ با اهل قبله نیابند[۳۹۵].
معقل بن قیس همراه با اسرا به سوی کوفه در حرکت بود که در راه بـه مـصقلة بن هبیره، کارگزار امام علی(ع) در اردشیر خره گذر کرد. اسیران که در مجموع (زن، مرد و کودک) به پانصد تن میرسیدند با گریه و زاری از مصقله کمک خواستند و از او تقاضا کردند تا آنها را بخرد و آزاد کند. مصقله نیز پذیرفت و معقل در نامهای جریان را به آگاهی امیرالمؤمنین(ع) رساند.
امیرالمؤمنین(ع) در نامهای آن پول را از مصقله خواست، ولی او از اردشیر خره به بصره رفت چیزی نپرداخت و چون از آنجا به کوفه رهسپار شد، بخشی از تعهدی که کرده بود، داد و از پرداخت بقیه آن اظهار ناتوانی کرد. دوستانش به وی پیشنهاد کردند که بهتر این بود که از اسیران کمک میگرفتی. مصقله این پیشنهاد را نپذیرفت و شبانه از کوفه فرار کرد و به معاویه پیوست. جریان مصقله و اسرای بنی ناجیه در جلد نخست همین کتاب کارگزاران فارس آمده است. در سخنان خریت به هیچ وجه اشارهای به جنگ نهروان نشده بود، با اینکه سعی میکرد به وسایل گوناگون و اظهارات فریبنده همراهان خود را بفریبد و این مؤید گفته ماست که این شورش پیش از جنگ نهروان بروز کرده است؛ چراکه منطقه استانداری بصره که شامل مناطقی از خلیج فارس و ایران آن زمان میشده و تحت فرمان عبدالله بن عباس بوده از امنیت کافی برخوردار نبوده است. امیرالمؤمنین(ع) از عبدالله بن عباس میخواهد که در بصره بماند و چنانچه ما جنگ نهروان را در شعبان سال سی و هشتم بدانیم آن گونه که برخی این قول را پذیرفتهاند [۳۹۶] - در مقابل قول به انجام آن در ماه صفر - میتوان آغاز شورش را در سال سی و هشتم دانست و حضور معقل بن قیس در جنگ نهروان و در سمت چپ سپاه امیرالمؤمنین(ع)[۳۹۷] بعد از سرکوب شورش خریت بوده است. دریافت خراج دو سال توسط معقل نیز معقول خواهد بود. به ویژه با توجه به این که ابن ابی الحدید دریافت خراج را از مردم فارس برابر سال شمسی میداند[۳۹۸] و برابر نقل بحارالانوار پیروزی امیرالمؤمنین(ع) در جنگ نهروان در روز نوروز بوده است[۳۹۹].
شاید همین درگیریها و اغتشاشها باعث شده بود که مردم بصره با بیرغبتی در جنگ نهروان شرکت کنند[۴۰۰]
عبدالله در سوگ محمد بن ابوبکر به کوفه میرود
محمد بن ابوبکر در سال سی و هشتم در مصر به شهادت رسید و آن شهر تحت اختیار عمرو عاص درآمد. بعد از شهادت محمد بن ابی بکر، امیرالمؤمنین(ع) در نامهای خبر آن را به آگاهی عبدالله بن عباس رساند و با دلی اندوهناک از محمدبن ابی بکر تجلیل کرد. در این نامه حضرت یادآوری میکند که من مردم را برای کمک به او وادشتم؛ اما آنها به سه گروه تقسیم شدند، گروهی با کراهت و بیمیلی پاسخ مثبت دادند و گروهی دیگر به دروغ گفتند کار دارند و به یاری وی برخواستند و گروه سوم به عمد او را یاری ننمودند. من از خداوند میخواهم که برای من فرجی قرار دهد و در ناخشنودی خود از آن مردم بیوفا میفرماید: «من دوست دارم که با این قوم و گروه حتی یک روز رو به رو نشوم و هیچگاه همراه آنها نباشم»[۴۰۱] زیرا برای علی(ع) دردناک است که محمد بن ابی بکر از او یاری بطلبد، اما به جهت کوتاهی مردم در انجام وظیفهشان نتواند او را حمایت کند. عبدالله بن عباس در نامهای شهادت محمد را به حضرت تسلیت گفت و چون احساس کرد که علی(ع) غمگین گشته و از مردم بیوفا دلی پرخون دارد، خود برای اعلام همدردی با آن حضرت به کوفه میرود تا به مشورت و رایزنی مسایل نیز بپردازد.
نامه حضرت و پاسخ عبدالله، در شرح حال محمد بن ابی بکر ذکر شده است. معاویه از فرصت پیش آمده استفاده کرد و زمانی که عبدالله در کوفه بود، ابن حضرمی را برای تسخیر بصره به آن شهر فرستاد[۴۰۲]
فتنه عبدالله بن عامر حضرمی در بصره
معاویه در سال سی و هشتم بعد از شهادت محمد بن ابوبکر و تصرف مصر توسط عمرو عاص چون از این پیروزی خوشحال شده بود تصمیم گرفت بصره را نیز تحت نفوذ خود درآورد. وی عبدالله بن عامر بن حضرمی[۴۰۳] را برای این کار برگزید.
معاویه قبل از اجرای توطئه خود، در نامهای که به عمرو عاص نوشت با وی مشورت کرد و فرزند عاص نیز کار وی را پسندید. انتخاب بصره از آن جهت بود که مردم آن طرفدار عثمان بودند و در جنگ جمل آن را ثابت کردند. بنی تمیم نیز گرایش بیشتری به عثمان نشان داد و همین باعث شده بود که عبدالله بن عباس با آنها با خشونت برخورد کند و امیرالمؤمنین(ع) در نامهای - که در گذشته ذکر شد (نامه یک) - وی را از بدرفتاری با بنی تمیم بازداشت.
ابن حضرمی وقت مناسبی را برای ورود به بصره برگزید و آن زمانی بود که عبدالله بن عباس برای عرض تسلیت به جهت شهادت محمد بن ابوبکر به کوفه رفته و زیاد بن عبید (ابیه) جانشین وی در بصره بود.
صُحار بن عباس عبدی که از طرفداران عثمان بود در نامه ای که به معاویه نوشت از پیروزی او و تصرف مصر اظهار خوشحالی کرد و درخواست کرد امیری به بصره بفرستد تا به خونخواهی عثمان قیام کند و یادآور شد که اکنون عبدالله بن عباس از میان مردم رفته و من یقین دارم مردم گرد امیری که او بفرستد جمع میشوند[۴۰۴].
معاویه در نامهای از وی تشکر کرد و عبدالله بن عامر حضرمی را به بصره فرستاد و نامهای به وی داد که آن را برای مردم بخواند. ابن حضرمی به بصره آمد و به دیدار بنی تمیم رفت و در دار سنبل فرود آمد[۴۰۵].
هنگامی که طرفداران عثمان نزد وی گرد آمدند، در جمع آنان سخنرانی کرد. وی علی(ع) را به قتل عثمان متهم کرد و مردم را به خونخواهی و انتقام دعوت و از کشته شدن بزرگان آنان در جنگ جمل، یاد کرد.
ضحاک بن عبدالله هلالی[۴۰۶] برخاست و گفت: آنچه ما را بدان فرا میخوانی در نزد خداوند چه زشت و ناستوده است. طلحه و زبیر نیز مانند تو سخن میگفتند. ما با علی(ع) بیعت کرده بودیم و آن دو ما را دچار تفرقه کردند. و نمیخواهیم پیمانی را که با علی(ع) بستهایم، بشکنیم تا معاویه به امارت رسد و تو به مسند وزارت تکیه زنی. عبدالله بن خازم سُلَمی به ضحاک اعتراض کرد و او پاسخ داد. سپس زبان به ناسزا گشودند.
عبدالرحمن بن عُمَیر بن عثمان قُرَشی تیمی از مردم خواست به نامهای که معاویه نوشت گوش فرا دهند. در این نامه معاویه از مظلومیت عثمانسخن گفته بود که خونی را بیجهت ریختهاند و آنان را به انتقام دعوت کرد. بزرگان بصره گفتند: شنیدیم و فرمان بردیم. احنف بن قیس گفت: مرا در این ماجرا هیچ سود و زیانی نیست؛ و خود را به یک سو کشید. عمرو بن مرجوم گفت: ای مردم بر اطاعت خویش استوار باشید و بیعت خود مگسلید که میترسم بر شما حادثهای آید که پس از آن، کسی از شما باقی نماند. آگاه باشید که شما را اندرز دادم و شما نیکخواهان را دوست ندارید[۴۰۷].
ابن حضرمی از سران بنی تمیم کمک خواست، صُحار به وی پاسخ مثبت داد. مثنی بن مخربه عبدی از وی خواست تا به جایگاه نخست خویش بازگردد و صبرة بن شیمان ازدی که یکی از بزرگان عرب و طلب کنندگان خون عثمان بود به ابن حضرمی قول حمایت نداد. به هر حال مردم به ابن حضرمی روی آوردند و پیروانش افزون شد. زیاد بن عبید از برخی شیعیان کمک خواست. آنان قول حمایت دادند، ولی زیاد چیزی که دلش بدان آرام گیرد احساس نکرد. از این رو از صَبرة بن شیمان اَزدی یاری خواست که او را در پناه خود بگیرد و از بیت المال دفاع کند. صبره پاسخ داد: اگر خود را به سرای من برسانی از تو دفاع خواهم کرد. زیاد نگران بود و در این باره به ابواسود دولی گفت: مرا به قبیله اَزد امیدی نیست. ابواسود گفت: اگر تو خود از میان ایشان بروی یاریت نکنند و اگر در میان ایشان بمانی از دفاع تو دریغ نورزند. زیاد همان شب به میان ازدیان و خانه صبرة بن شیمان رفت و به عنوان امین بیت المال اموال آن را با خود برد. صبره پناهش داد. بامداد آن روز، صبرة بن شیمان به زیاد گفت: ما را نشاید که بیش از یک روز تو را مخفی کنیم. آنگاه برای وی در مسجد حُدّان منبری و تختی ترتیب داد و افرادی را به حفاظت از او برگماشت و زیاد در مسجد حُدان با مردم نماز جمعه به جای آورد[۴۰۸].
ابن حضرمی و طرفدارانش در صدد برآمدند به قصر بروند که با اعتراض ازدیان رو به رو شدند و با وساطت احنف هر دو دست از این کار برداشتند[۴۰۹]. ابن حضرمی هر مقدار از بصره را که توانست به تصرف آورد و اموال مردم را گرفت.
بنی تمیم که دیدند از دیان از زیادحمایت میکنند؛ پیشنهاد کردند که هر دو دسته امیرانمان را از شهر بیرون کنیم تا هر یک از علی(ع) و معاویه که پیروز شدند، تحت فرمان او در آییم. ولی مردم ازد این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند ما قول حمایت بـه زیاد دادهایم[۴۱۰][۴۱۱]
نامه زیاد بن عبید جانشین عبدالله درباره اوضاع بصره
زیاد بن عبید با ورود به منزل صبرة بن شیمان در نامهای که به کوفه برای عبدالله بن عباس امیر بصره نوشت، اوضاع شهر را تشریح و از او خواست تا ماجرا را به آگاهی امیرالمؤمنین(ع) برساند و با فرمان امیرالمؤمنین(ع) بازگردد. ابن عباس نامه را بـه امیرالمؤمنین(ع) داد و خبر واقعه بصره در کوفه منتشر گردید.
ابن ابی الحدید از واقدی نقل کرده که امیرالمؤمنین(ع) از بنی تمیم مستقر در کوفه خواست که برای سرکوب بنی تمیم مستقر در بصره حرکت کنند؛ ولی آنان کوتاهی کردند و حتی یک نفر به آن حضرت پاسخ مثبت نداد. امیرالمؤمنین(ع) آنان را مخاطب ساخت که «آیا عجیب نیست که از دیان مرا یاری کنند و مُضَر از من حمایت ننمایند و عجیبتر کوتاهی تمیم کوفه در یاری من و مخالفت تمیم بصره است». سپس سخنانی را از حضرت ذکر میکند که ادامه آن منتهی میشود به خطبه ۵۵ نهج البلاغه[۴۱۲] که در تجلیل از یاران رسول خدا(ص) میفرماید: «ما همراه رسول خدا(ص) بودیم پدران، فرزندان، برادران و عموهای خود را (برای خدا) میکشتیم. این درگیریها به ما جز ایمان و تسلیم در برابر حق نمیافزود....»[۴۱۳]. در آن میان اعین بن ضُبیعه مُجاشعی اعلام کرد که حاضر است برابر دستور حضرت عمل کند و ابن حضرمی را یا بکشد یا از بصره بیرون کند[۴۱۴].
مجلسی در بحار الأنوار[۴۱۵] این سخنان را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، نقل کرده و در منهاج البراعه آن را در شرح خطبه ۵۶ آورده است و به بحرانی که آن را مربوط به جنگ صفین دانسته[۴۱۶] ایراد گرفته است[۴۱۷].
پذیرش آنچه واقدی نقل کرده، جای تأمل دارد؛ زیرا خطبه ۵۵ نهج البلاغه را نصر بن مزاحم در وقعة صفین نقل کرده و خود بیان میکند که امیرالمؤمنین(ع) آن را در صفین بعد از صلح ایراد کرده است[۴۱۸]. از پیشنهاد شبث بن ربعی به امیرالمؤمنین(ع) که توصیه کرد حضرت بنی تمیم کوفه را بفرستد نه از قوم ازد[۴۱۹]، میتوان دریافت که آنان آمادگی داشتند به بصره رفته، حضرت را یاری کنند. اعین بن ضُبیعه مُجاشعی و جاریة بن قدامه نیز هر دو از بنی تمیم بودند که به بصره رفتند.
به هر حال امیرالمؤمنین(ع) اعین بن ضُبیعه مُجاشعی را فرا خواند و از وی خواست به بصره رفته، قومش را از همراهی با ابن حضرمی بازدارد. حضرت در این باره با وی گفت و گو کرد و نامهای به زیاد بن عبید نوشت.[۴۲۰]
نامه امیرالمؤمنین(ع) به زیاد در بصره
«به نام خداوند بخشاینده مهربان، از بنده خدا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین(ع) به زیاد بن عبید. سلام بر تو باد. اما بعد، اعین بن ضبیعه را فرستادهام که قوم خود را از گرد ابن حضرمی بپراکند. بنگر که چه میکند. اگر انجام داد و به آن چه گمان میرود رسید که در آن پراکندگی اوباش است، این چیزی است که ما دوست داریم (نیکو و قابل تقدیر است) و اگر کار با آن قوم به دشمنی و عصیان کشید، با گروهی که فرمانبردار تو هستند، قیام کن و بر آن گروه که به خلاف تو برخاستهاند، بتاز. اگر پیروزی نصیب تو گردد، همان است که چشم بر آن دارم و اگر نه، با آنان مدارا کن و در کار درنگ کن. ولی گوش و چشم به آنان دار که به زودی افواج سپاه مسلمانان برای حمایت تو در خواهند رسید. خــدا مفسدان ستمکار را نابود و مؤمنان بر حق را یاری کند. والسلام»[۴۲۱].[۴۲۲]
شهادت اعین بن ضبیعه فرستاده علی(ع) در بصره
اعین بن ضُبیعه که ابن اثیر وی را از صحابه دانسته[۴۲۳] و شیخ طوسی[۴۲۴] او را از یاران امیرالمؤمنین(ع) ذکر کرده، به دستور حضرت به بصره رفت و در میان قبیله ازد[۴۲۵] به دیدار زیاد شتافت. زیاد به او خوشامد گفت و در کنار خود جایش داد. اعین سخنان علی(ع) و تصمیم وی را به زیاد گفت و در این باره مدتی با یکدیگر گفت و گو کردند. آن گاه نامه حضرت را به وی داد. زیاد نامه را مطالعه کرد و برای اعین نیز خواند. پس از آن اعین نزد قومش رفت و از آنان خواست بازگردند. آنان نیز اظهار اطاعت کردند و خود نیز همراهشان به نزد جماعت ابن حضرمی رفت و تمام روز را با ابن حضرمی و یارانش سخن گفت و امید به بازگشت آنان داشت. ولی چون به جایگاه خود بازگشت، ده نفر به دنبال وی آمدند و او را ناگهانی در بستر کشتند. مردم تصور میکردند که آنها جزو خوارج بودند[۴۲۶]. برخی نیز گفتهاند ابن حضرمی دستور داده بود که وی را بکشند[۴۲۷]. به نظر میرسد که این نظر صحیح باشد و تنها به جهت تنزیه ابن حضرمی قول اول را مطرح کردهاند؛ در حالی که در این جریانها خوارج نقشه عمدهای نداشتهاند؛ زیرا آنان با علی و معاویه هر دو مخالف بودند و اگر در نامه زیاد به امیرالمؤمنین از آنان تعبیر به خوارج بیرون از دین شده، منظور طرفداران ابن حضرمی است.
زیاد بعد از کشته شدن اعین تصمیم گرفت، همراه با ازدیان و شیعیان امیرالمؤمنین ابن حضرمی را بیرون و علیه وی اقدام کند. بنی تمیم پیام دادند که مانع کسی که شما پناه دادید نشدیم. چگونه مانع کسی میشوید که ما پناه دادهایم. ازدیان چون این سخن را شنیدند، از جنگ با بنی تمیم اجتناب کردند. زیاد نیز در نامهای که به امیرالمؤمنین(ع) نوشت، وی را در جریان فعالیتهای اعین و شهادت وی قرار داد و به تصمیم خود در رویارویی با ابن حضرمی اشاره کرد و گفت علت انصراف از این تصمیم را از آورنده نامه سؤال کند. آن گاه پیشنهاد کرد که حضرت جاریة بن قدامه سعدی را که مردی بصیر و در میان قوم خود مطاع و بر دشمن سختگیر است، بفرستد.[۴۲۸]
اعزام جاریة بن قدامه به بصره
امیرالمؤمنین(ع) با دریافت نامه زیاد، جاریة بن قُدامه را فراخواند و به وی فرمود: «ای پسر قدامه، ازدیان کارگزار من و بیت المال مرا پناه دادهاند؛ ولی مضر به مخالفت با من برخاسته و با من دشمنی میکنند؛ حال آنکه خداوند به وسیله ما نخستین بار آنان را کرامت ارزانی داشت و راه هدایت را به ایشان نمود. اکنون (مردم را) به جماعتی میخوانند که با خدا و رسولش دشمنی ورزیدهاند و میخواستند نور خدا را خاموش کنند. ولی سخن حق اعتلا یافت و کافران به هلاکت رسیدند».[۴۲۹]
امیرالمؤمنین(ع) در این سخنان زیاد را که جانشین ابن عباس بوده، به عنوان کارگزار خود معرفی مینماید و از او به طور کامل در برابر ابن حضرمی حمایت میکند. همچنین به سابقه بنی امیه و معاویه اشاره میکند که با خدا و رسول دشمنی داشتند ولی اکنون قبیله مضر مردم را به حمایت از این گروه فرا میخوانند و حق را که به وسیله خاندان پیامبر به آن رسیده، از یاد بردهاند. جاریه در پاسخ فرمایشات حضرت گفت: «ای امیرالمؤمنین مرا به سوی آنان بفرست. از خدا بر دفع آنان یاری میجویم». حضرت فرمود: آری تو را میفرستم.
کعب بن قُعین گوید: من که از مردم یمن بودم همراه پنجاه تن از بنی تمیم با جاریه از کوفه بیرون آمدیم. علی(ع) نامهای به جاریه داد تا برای یارانش بخواند. ما به بصره رفتیم. جاریه نخست پیش زیاد رفت و با وی به آهستگی گفت و گو کرد و چیزهایی پرسید. بهترین سفارش زیاد به جاریة بن قدامه این بود که مواظب جان خویش باشد گرفتار مشکل أعین نشود.
جاریه نزد ازدیان رفت و گفت: خدایتان جزای خیر دهد، رنج شما چه بزرگ است و ابتلای شما چه نیکو و امیرتان را چه نیک فرمان میبرید... آنگاه نامه علی(ع) را بر آنان و شیعیان علی(ع) و دیگران بخواند. نامه چنین بود:
«از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع) به هر کس از ساکنان بصره که این نامه بر او خوانده میشود از مؤمنان و مسلمانان. سلام بر شما باد.
اما بعد، بیشک خدا بردبار و در عقوبت، درنگ کننده است. پیش از حجت و بیّنه، در عقوبت کسی شتاب نکند و در نخستین وَهْله گناهکار را بازخواست ننماید. خداوند توبه پذیر است و همچنان در عقوبت درنگ میکند (و به گنهکار مهلت میدهد) و با توبه و بازگشت (گنهکار) خشنود میگردد؛ تا آنجا که حجت تمام شود و پوزش خواهندگان بهتر پوزش خواهند.
ای مردم با ستیزهجویی و دشمنی که داشتید (در هنگام جنگ جمل) همگان سزاوار عقوبت بودید. ولی من گناهکاران شما را عفو کردم و از آن کسان که روی از جنگ برتافتند شمشیر برداشتم و آن را که به من روی آورد پذیرا شدم و از شما بیعت گرفتم. اگر به بیعت با من وفا کنید و خیرخواهی مرا بپذیرید، و به فرمان من عمل کنید، به حکم کتاب خدا و سنت پیامبر و طریق حق با شما رفتار خواهم کرد و طریق هدایت را در میان شما اقامه خواهم کرد. به خدا سوگند از آن زمان که محمد(ص) از این جهان رخت بر کشیده، فرمانروایی را نمیشناسم که این راه و روش را بهتر از من بشناسد و در این راه برابر آنچه گفتم، بهتر از من عمل کرده باشد. این که میگویم، سخنی راست است بیآنکه قصد نکوهش گذشتگان را داشته باشم، یـا بـخـواهـم اعمال آنان را ناقص بشمرم.
اگر هواهای ناروا و اندیشههای نابخردانه و دور از حق، شما را به دشمنی و مخالفت با من وا دارد، بدانید که به اسبهایم نزدیک شده مهیای پیکار شوم و پای در رکاب عزیمت آورم. به خدا سوگند، اگر مرا ناچار سازید که به سوی شما آیــم کـاری بــر سرتان آورم که واقعه جمل در برابر آن بمانند لیسیدن ته دیگ، اندک و کودکانه باشد [با وجود این که آگاهم بر فضیلت و بزرگی آنکه پیروی و اطاعت کرده و حق آنکه خیرخواهی کرده (و از مخالفت نهی نموده است)، در حالی که از تهمت زده شده، به بیگناه و از پیمان شکن به وفا کننده تجاوز نمیکنم] و من چنان پندارم که شما ـ اگر خدا خواهد - نخواهید که جان بر سر این کار نهید. این نامه که به دست شما میرسد حجت را بر شما تمام میکند و بعد از آن دیگر نامهای نخواهم نوشت، اگر اندرز مرا به کار نبندید و رسول مرابیازارید، بیدرنگ ـ اگر خدا خواهد - به سویتان خواهیم آمد. والسلام[۴۳۰]؛
امیرالمؤمنین(ع) در این نامه از گذشتی که در جنگ جمل نسبت به مردم بصره داشته، یاد میکند با این که آنان سزاوار عقوبت و کیفر بودند و بیان میکند اگر بر بیعت خود باقی باشند. برابر دستور خدا و سنت پیامبر عمل خواهد کرد و بر آگاهی خود نسبت به کتاب و سنت تکیه میکند. اما در صدد بیاحترامی به دیگران نیست و در پایان نیز آنان را تهدید نموده و نامه خود را آخرین نامه برای اتمام حجت بـر مـردم بصره معرفی میکند.
چون نامه علی(ع) خوانده شد، صبرة بن شَیمان برخاست و گفت: شنیدیم و اطاعت خواهیم کرد. ما با هر کس که با امیرالمؤمنین(ع) سر جنگ داشته باشد، میجنگیم و با هر کس سر صلح داشته باشد، صلح میکنیم. آنگاه از جاریه خواست با همان عده که آمده، با قومش رو به رو شود و در صورت لزوم او را یاری خواهند کرد. دیگران نیز چنین گفتند. جاریه خود به سوی بنی تمیم حرکت کرد و زیاد و بعد از وی صبره به سخن برخاستند.[۴۳۱]
سرکوبی فتنه ابن حضرمی توسط جاریه
روز بعد ازدیان به جاریه پیشنهاد کردند که با یاران خویش بر سر دشمن رود. یاران زیاد نیز زیاد را از میان ازدیان به سرای قصر امارت بردند. جاریه از قوم خود خواست که از گرد ابن حضرمی پراکنده شوند. ولی قومش نه تنها اجابت ننمودند، بلکه گروهی از اوباش نزدیک شده و دشنامش دادند. جاریه از زیاد کمک خواست و به سوی ابن حضرمی حرکت کرد. ابن حضرمی نیز آماده پیکار شد. در این پیکار عبدالله بن خازم سلمی فرمانده سوارانش بود. ساعتی میان دو طرف نبرد برپا بود. شریک بن اعور حارثی که از شیعیان علی(ع) و دوستان جاریه بود، با اجازه از جاریه به جنگ پرداخت پس از اندکی، بنی تمیم شکست خورده و گریختند و به ناچار به خانه سِنْبِلْ سُعدی[۴۳۲] مقر ابن حضرمی پناه بردند. جاریه آن روز تا شب ابن حضرمی را در آن خانه محاصره کرد. ابن خازم نیز با ابن حضرمی بود. مادرش به نام عجلی که زنی سیاه و از حبشیان بود از وی خواست از آنجا بیرون آید. پسر سر برتافت. زن سر خود را برهنه ساخت و از وی خواست بیرون آید و چنانچه نیاید در برابر مردم عریان خواهد شد. و دست برد تا جامه از تن بیرون کند. ابن خازم چون چنان دید از بام فرود آمد و مادر را به خانه برد. جاریه پس از اینکه دید این فتنهجویان از آن مکان بیرون نمیآیند، فریاد زد:آتش بیاورید. به وی گفتند: اینان قوم تواند اما جاریه خانه را به آتش کشید و ابن حضرمی با هفتاد تن از مردان وی بسوخت و هلاک شد و بدین گونه فتنه خوابید. ازدیان نیز که زیاد بن ابیه و بیت المال را به امارت برگرداندند، به وی گفتند: آیا از پناه دادن تو برائت یافتیم؟ زیاد گفت: آری. آنان به میان قوم خود رفتند. بدین ترتیب کار بصره بر زیاد قرار گرفت و بیت المال نیز به قصرامارت بازگشت.
زیاد نامهای به امیرالمؤمنین(ع) نوشت و آن نامه را به ظبیان بن عماره داد. در نامه پس از اشاره به شکست ابن حضرمی و یارانش بیان کرد که برخی در آتش سوختند و گروهی طعمه شمشیر شدند. چند نفر نیز باقی مانده، توبه کردند و از گناهشان عفو کردیم[۴۳۳].
طبری گوید: «آنان در خانهای از خانههای بنی تمیم جای گرفتند و پس از اعذار و انذار و دعوت به طاعت، چون متنبه نشدند و بازنگشتند، خانه به آتش کشیده شد و بر سر آنها منهدم گردید. از رحمت خدا دور باد کسی که عصیان میکند و گمراه میشود»[۴۳۴].
در مجموع چنین برمیآید که جاریه اتمام حجت کرده و به آنان مهلت کافی داده که از فتنهجویی دست بردارند و به طاعت برگردند. اما آنان بر گمراهی خود اصرار میورزیدند. از این روی جایگاه آنان را به آتش کشیده است.
چون نامه زیاد به کوفه رسید، علی(ع) آن را برای مردم خواند و آنان از پیروزی جاریه شادمان شدند. حضرت بر وی و ازد ثنا گفت و مردم بصره را نکوهش کرد[۴۳۵] این چنین بود که فتنهای دیگر از فتنهها و توطئههای معاویه از بین رفت و زمینه برای بازگشت عبدالله بن عباس به بصره فراهم گردید.
آشوب ابن حضرمی نشان داد که مردم بصره طرفدار عثمان هستند و به راحتی تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفته و در برابر کشته شدن اعین فرستاده امیرالمؤمنین(ع) هیچ عکس العملی نشان ندادند و تنها قاطعیت جاریه جلو نفوذ ابن حضرمی را گرفت.[۴۳۶]
عبدالله بن عباس و بیت المال بصره
عبدالله بن عباس پس از جنگ جمل به سمت استانداری بصره منصوب شد و تا سال چهلم هجری در این سمت باقی ماند. او از مشاوران و یاران امیرالمؤمنین(ع) بود و دیدگاههای خود را در ارتباط با مسائل سیاسی به علی(ع) ارائه میداد. از بسیاری موارد به خوبی استفاده میشود که نظر حضرت موافق دیدگاه ابن عباس نبوده است، اما او را به اظهار نظر تشویق میکرد. عبدالله در جنگ جمل و صفین حضور داشت ولی در جنگ نهروان بر اساس وظیفهای که به عهده داشت عمل کرد و موفق به حضور در جنگ نشد. عبدالله در چهار سال و اندی که بر بصره حکومت میکرد، شاهد رویدادهای تلخ و شیرین زیادی بود. او میدید که معاویه با مکر و حیله و نیرنگ قدرت خود را تحکیم بخشیده و در میان یاران علی(ع) اختلاف ایجاد کرده است. او شاهد بود زمانی که برای جنگ با معاویه (در مرتبه دوم) از مردم بصره کمک خواست - که منجر به جنگ نهروان شد - در آغاز تنها هزار و پانصد تن از مردم بصره اعلام آمادگی کردند؛ در حالی که افرادی که در دیوان بیت المال نام و نشان داشتند به شصت هزار نفر میرسید. این برای عبدالله نگران کننده بود که افراد تحت فرمانش اینگونه بیتفاوت شدهاند. او شاهد شورش خریت و ناظر مرگ محمد بن ابی بکر و مالک اشتر به دست معاویه بود. او در فتنه ابن حضرمی دید که چگونه مردم بصره از وی حمایت کردند. او دید چگونه معاویه یورشهای پی در پی خود را در مرزهای خلافت علی(ع) آغاز کرد و علی(ع) در برابر این تجاوزها تنها بود. نه یاران بیوفایش او را یاری میکردند و نه مردم بصره و کوفه و مدینه و مکه. در سال سی و نهم دامنه اختلافات به جایی رسید که در برخی مناطق فارس مردم دست به شورش زدند و عبدالله با موافقت علی(ع) زیاد بن عبید را به آن منطقه فرستاد. عبدالله شاهد بود که عدهای از ترس عدالت علی(ع) و برای مال بیشتر به معاویه پناهنده میشوند.
ابن عباس به آینده میاندیشید. سالها از مناصب حکومتی به دور بود و اکنون که به مقامی رسیده، دچار مشکل شده است. وی در این باره فکر میکرد. وجود مشکل برای پیروان حق امری روشن و بدیهی است. مگر رسول خدا(ص) نبود که در مدت ده سال که در مدینه بود بیش از شصت غزوه و سریه را از سرگذراند. اکنون نیز همان مخالفان با نام اسلام به جنگ علی(ع) آمدهاند و در مقابل فریاد کمکخـواهـی او سکوت را بر پاسخ ترجیح میدهند. حتی حاضر نیستند در برابر یورشهای معاویه از شرف و ناموس جامعه اسلامی دفاع کنند. او علی(ع) را نیز میشناسد وی مرد حق است. سخنان پیامبر را در شأن وی از یاد نبرده است؛ اما چه میشود کرد بیست و پنج سال است که مردم از سنت پیامبر فاصله گرفتهاند. آنان سیره آن حضرت را در تقسیم بیت المال فراموش کردهاند. تعداد زیادی از ارزشهای اسلامی از یادها رفته است و علی(ع) میخواهد آنها را احیا کند و بدعتها را نابود کند. این جاست که عبدالله در حال تردید به سر میبرد. آینده روشنی را پیش بینی نمیکند. بر خود لازم میداند، از پسر عم خود حمایت و یاری کند. سختیها را تحمل کند؛ چراکه او بر حق است و برای اجرای قوانین حیات بخش اسلام تمام این سختیها را تحمل میکند. ولی عبدالله برای برخی از این سختیها راهحل داشت او در گذشته به امیرالمؤمنین(ع) توصیه کرده بود که معاویه را برای مدت کوتاهی در شام ابقا کند. سپس او را برکنار نماید. اما علی(ع) این را به صلاح دین خود نمیدانست. او فکر میکرد حفظ مردم به حفظ سران و بزرگان قبایل است؛ چراکه سرزمین حجاز و عراق هنوز به رئیس قبیله به دید خاصی مینگرند. یکی از راهها این بود که علی(ع) به آنان پست و مقام دهد و تطمیع کند؛ اما علی(ع) این منطق را نمیپذیرفت. چه میشود کرد مردم طالب دنیا و ثروت و مقام هستند، اگر از راه مشروع شد چه بهتر، ولی اگر نشد راه دیگری میجویند.
در قطب مخالف علی، معاویه قرار دارد. او با دست پُر، از یاران خود پذیرایی میکند و دنیا داران را به طمع ریاست جذب میکند و پول پرستان و فراریان از حکومت علی(ع) را با پول استقبال میکند و گرد خود جمع میآورد. همچنین کسانی را که بیت المال را به غارت برده و مورد بازخواست علی(ع) قرار گرفتهاند، مانند مصقله و قعقاع بن شور را به جانب خود میخواند. عبدالله چنین نظری دارد. اما این را هم میداند که علی(ع) مصلحت شخصی و اجتماعی خویش را در نظر نمیگیرد. بلکه آن چه برای او مهم است، عمل به وظیفه و دستور الهی است.
عبدالله در نامهای که به امام حسن(ع) مینویسد: این نکات را یادآوری میکند. بخشی از این نامه را که مربوط به واگذاری کارها به افراد ذی نفوذ است، ابن قتیبه دینوری در عیون الاخبار[۴۳۷] و ابن عبد ربه در عقد الفرید[۴۳۸] و بلاذری در انساب الاشراف[۴۳۹] و ابن شهرآشوب در مناقب[۴۴۰] نقل کردهاند و تمام آن را ابن اعثم کوفی در الفتوح[۴۴۱] و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه[۴۴۲] (به نقل از مدائنی) آوردهاند که عبدالله به روشنی از روش علی(ع) انتقاد میکرد و در آن امام مجتبی(ع) را به جنگ تشویق میکرد. اما نمیداند که در آن جنگ برادرش (عبیدالله بن عباس) آن حضرت را تنها میگذارد.
ابن قتیبه نیز نامه را ذکر کرده و پس از اشاره به جانشینی امام حسن از علی(ع) و تشویق وی به جنگ چنین آمده است: «و به حکومت برگزین اعضای خاندانهای با شرافت را تا بدان وسیله عشیره ایشان اصلاح گردد و همراه باشند؛ زیرا برخی از آنچه مردم کراهت دارند تا زمانی که از حق تجاوز نکند و عواقب آن منجر به ظهور عدل و عزت دین گردد، بهتر است از بسیاری از آنچه دوست دارند، هرگاه عواقب آن باعث ظهور ستم و سستی دین شود».
در تاریخ ابن اعثم کوفی بعد از اشاره به گزینش سران و بزرگان در کارها درباره تقسیم بیت المال چنین میخوانیم: «امیرالمؤمنین علی(ع) در غنایم طریق راستی میفرماید و طمعی را که ارباب کفایت و اصحاب شهامت و اهالی بیوتات دارند، بر نمیآورد و ایشان را در عطایا با دیگران برابر میدارد. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان از نزد او و پیوستن به معاویه شد. تو آن طریق را رها کن و عطا بر همگان فراخگیر و در اصلاح ذات البین مبالغت نمای و با بذل مال و احسان، دلهای خواص و عوام بـه دست آر» [۴۴۳].
چنین به نظر میرسد که عبدالله این روش را در انتخاب افراد برای کارها و تقسیم بیت المال پذیرفته است. در تاریخ در یک مورد نقل شده که وی این گونه عمل کرده است. زمانی که ابو ایوب انصاری در بصره به دیدار عبدالله بن عباس میرود، خانه را برای وی خلوت میکند و میگوید: آن گونه که با رسول خدا(ص) عمل کردی با تو عمل خواهم کرد. سؤال میکند چقدر قرض داری؟ ابو ایوب میگوید: بیست هزار درهم. ابن عباس به او چهل هزار درهم میدهد، با بیست غلام و وسائل منزل[۴۴۴]. این مطلب را ذهبی نقل کرده و مؤلف الدرجات الرفیعه[۴۴۵] نیز که جزو مدافعان ابن عباس است در کتاب خود از ذهبی نقل کرده است.
برخی نقل کردهاند که ابن عباس بیست و چهار هزار مثقال از مال خود، همراه با وسائل منزل به ابوایوب داد [۴۴۶]. اما اگر بقیه آن را از بیت المال داده باشد، با بیست غلام خود نشانگر آن است که عبدالله به گونهای قائل به آزادی مصرف از بیت المال بوده است و بخشش وی به ابوایوب مؤید پیشنهادش به امام مجتبی(ع) است. شاید عبدالله بن عباس بخششهای دیگری نیز داشته که ابوالأسود دوئلی از آن آگاه بوده است و چنین به نظر میرسد که بعد از رفتن زیاد بن ابیه از بصره به فارس، مسئولیت ابواسود بیشتر شده و مسئولیت بیت المال را نیز به عهده گرفته است[۴۴۷]. در نتیجه وی از دخل و خرج عبدالله آگاه بوده و چون عبدالله نظارتهای وی را مشکوک میدانست ابو اسود را مورد سرزنش قرار داده است.
بیشتر مورخان نوشتهاند که مسئله از آنجا آغاز شد که ابن عباس به ابو اسود گفت: «به خدا سوگند اگر تو از بهایم بودی چون شتری نر بودی و اگر شتربان بودی آن دانش را نداشتی که شتران خود را به چراگاه ببری. و در هنگام حرکت به خوبی از عهده آنها بر نمیآیی». و پس از آن ابواسود نامهای به علی نوشت و حضرت را از تصرفات نابجای ابن عباس در بیت المال آگاه ساخت. طبری و ابن عبد ربه حکایت جدائی عبدالله را از علی(ع) به نقل از ابومخنف ذکر کردهاند. اما ابن عبد ربه گوید: ابو مخنف از سلیمان بن ابی راشد از عبدالرحمن بن عبید نقل کرده که ابن عباس در برخورد با ابواسود به وی آن سخنان را گفت[۴۴۸]. ولی طبری مینویسد: «حدیث کرد برای من عمر بن شبه، گفت: حدیث کرد برای من جماعتی به نقل از ابو مخنف، از سلیمان بن راشد از عبدالرحمان بن عبید ابوالکنود که»[۴۴۹] بلاذری در انساب الأشراف[۴۵۰] تعبیر به {{عربی|"قالوا"» دارد و در تذکرة الخواص از هشام نقل قول میکند[۴۵۱].
با توجه به اینکه بیشتر مؤرخان در زمان اقتدار بنی عباس کتابهای خود را نوشتهاند، احتمال جعل آن اندک است؛ گرچه ممکن است در مواردی عدهای عبارات و یا سخنان نادرستی را در واقعه، داخل کرده باشند.[۴۵۲]
نقل قول ابن اعثم در اختلاف ابواسود و عبدالله
ابن اعثم کوفی آغاز جریان را به صورتی دیگر نقل کرده است. وی مینویسد: علی(ع) به عبدالله که کارگزار حضرت بر بصره بود، فرمان داد که به مراسم حج رفته و مراسم حج را برای مردم برگزار نماید و امیرالحاج باشد. از این رو عبدالله، ابوالاسود دوئلی را برای خواندن نماز جانشین خود کرد و زیاد بن ابیه را مسئول خراج قرار داد و خود آماده شده، در مراسم حج شرکت کرد.
میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن ابیه کدورتی بروز کرد. ابواسود در اشعاری زیاد را هجو کرد. سپس به ابواسود خبر رسید که زیاد، وی را دشنام میدهد و سخنان زشت درباره وی میگوید. ابواسود در اشعاری چنین گفت:
نُبِّئْتُ أنَّ زِيادَاً ظَلَ يَشتِمُنِي | و القَولُ يُكتَبُ عِندَ اللَّهِ و العَمَلُ | |
لقد لَقِيتُ زِياداً ثُمَّ قُلْتُ لَهُ | مِن قَبلِ ذلِكَ ما جاءَت بهِ الرُّسُلُ | |
حَتَّامَ تَذكُرُنِي فِي كُلِّ مُجتَمَعٍ | عَرْضاً و أنتَ إذا ما شِئْتَ تَنتَقِلُ | |
حَتَّامَ تَشْتِمُني حَتَّامَ تَذكُرُني | و قَدْ ظَلَمْتَ و تَسْتَعْفِي و تَنْتَصِلُ | |
ثُمَّ تَعُودُ و تنسى مَا يوافِقُنِي | و العُذْرُ يُندِمُ و النِّسيانُ و العَجَل |
- به من خبر رسیده که زیاد مرا دشنام میدهد؛ حال آنکه سخن و عمل نزد خدا نوشته میشود. درگذشته زیاد را ملاقات کردم و برای او درباره آنچه پیامبران آوردهاند سخن گفتم. تا کی ناموس مرا در هر جمعی به بدی یاد میکنی و هر زمان که بخواهی رها میکنی و به سخن دیگر میپردازی. تا کی مرا دشنام میدهی؟ تا کی مرا به بدی یاد میکنی؟ و حال آنکه ستم کردهای و درخواست بخشش خواهی کرد و از این کارها بیرون خواهی رفت. سپس بازخواهی گشت و آنچه با من کردهای فراموش خواهی کرد. عذر پشیمانی و فراموشی و عجله آورد.
در این اشعار به هیچ وجه ابو[اسود زیاد را دشنام نمیدهد، بلکه وی را به جهت دشنامش به یاد خدا میاندازد که اعمال انسانها نزد وی نوشته میشود و عاقبت این کارها را پشیمانی و عذرخواهی میداند.
هنگامی که عبدالله از مراسم حج برگشت، زیاد از ابواسـود بـه سـبب نکوهش او شکایت کرد. عبدالله، ابواسود را خواست و به وی گفت: «به خدا سوگند اگر از بهایم و چهار پایان بودی شتر نر بودی و اگر شتربان بودی آن دانش را نداشتی که شتران را به چراگاه ببری و نه به خوبی به آبشخور برسانی. تو را چه رسد به بزرگان و آزادگان که آنان را هجو کنی و درباره آنها سخنان زشت بگویی و ناموس آنها را به چیزی که نیست یاد کنی. از نزد من خارج شو. خدا با تو چنین و چنان کند»[۴۵۳]. سپس ابو اسود خارج شد و برای علی(ع) نامه نوشت.
آنچه ابن اعثم ذکر کرده صحیح نیست و با حقایق تاریخی ناسازگار است، زیرا:
- ابن عباس تنها در سال سی و ششم امیرالحاج بوده[۴۵۴] و درباره وی نوشتهاند خطبهای در حج خواند که آن را اگر تُرک و اهل روم میشنیدند مسلمان میشدند و بعد از آن سوره نور و به قولی سوره بقره خواند و به تفسیر آن پرداخت[۴۵۵]. در سال سی و هفتم امیرالحاج عبیدالله بن عباس و در سال سی و هشتم قُثَم بن عباس بود و درباره امیرالحاج در سال سی و نهم بین «قثم»، حاکم مکه و طرفداران معاویه اختلاف بروز کرد[۴۵۶].
- زیاد بن ابیه در سال سی و نهم بعد از بازگشت ابن عباس به بصره حاکم فارس شد و در بصره نبود[۴۵۷].
- زیاد از احرار و خانواده بزرگان نبوده، که ابن عباس اینگونه از وی یاد کند و ابواسود را به زشتی منسوب دارد. و چنانچه ما قول مشهور را در آغاز اختلاف بین آن دو و سخنان ابن عباس به ابو اسود را بپذیریم، بدین معنی است که ابن عباس به خاطر انعطاف ناپذیری ابواسود، وی را به شتر نر تشبیه کرده و این نکته را نیز افزوده که توان اداره گله را ندارد تا چه رسد به حکومت. این سخن که زیاد از بزرگان است ممکن است جزو ساختههای بنیامیه در تجلیل از زیاد از قول ابن عباس باشد.
- ابوالفرج اصفهانی در الاغانی جریان اختلاف بین ابواسود و زیاد را به گونهای دیگر نقل کرده که هیچ ارتباطی به ابن عباس ندارد. او بر خلاف ابن اعثم به طور مسند نقل میکند که به من خبر داد عبدالله بن محمد رازی، از محمد بن حارث خراز، از مدائنی، از ابوبکر هذلی که گفت: علی بن ابی طالب(ع) ابواسود را بر بصره گمارد و زیاد بن ابیه را مسئول دیوان و خراج کرد. زیاد از ابواسود دولی نزد علی(ع) بدگویی میکرد و او را دشنام میداد. چون این خبر به ابواسود رسید، در اشعاری وی را سرزنش کرد. آنگاه اشعاری را نقل میکند که در آن ابواسود اشاره میکند زیاد از گذشت من سوء استفاده کرده است و در همین ارتباط درباره زیاد اشعاری را سرود و در این اشعار سه بیت شعری را که از قول ابواسود نقل کردیم به اضافه بیتی دیگر آورده است[۴۵۸].
این نقل ابوالفرج به این معنی است که علی(ع) بعد از خروج عبدالله بن عباس از بصره ابواسود را به سمت کارگزاری بصره برگزیده است و چون زیاد از کارهای دیوانی آگاهی داشته، دیوان و خراج را به وی واگذار کرده است.
البته این احتمال نیز ممکن است که این واقعه در هنگام جنگ صفین اتفاق افتاده که ابو اسود جانشین عبدالله در بصره و مسئولیت بیت المال به عهده زیاد بوده است[۴۵۹]. اگر این احتمال را بپذیریم، برابر شواهد تاریخی و آنچه در گذشته در جریان فتنه ابن حضرمی ذکر شد، دشمنی بین این دو از بین رفته بود و با یکدیگر همکاری میکردند.
احتمال دوم با توجه به اینکه زیاد در سال سی و نهم کارگزار فارس بوده، صحیحتر به نظر میرسد. در همین زمان بوده که حضرت علی(ع) سعد را برای دریافت خراج از زیاد به بصره فرستاده بود و زیاد مدعی شد که اکراد خراج ندادهاند و کسر خراج آورد و علی(ع) در نامهای وی را تهدید کرد[۴۶۰].
آنچه مسلم است این که این درگیری باعث اختلاف بین ابواسود و عبدالله نشده است.
عبدالله بن عباس در هنگام ترک بصره برای تسلیت امیرالمؤمنین(ع) در سوگ محمد بن ابی بکر، زیاد بن ابیه را جانشین خود کرد نه ابوالاسود دوئلی را و این مطلب یا به علت ناتوانی ابواسود بوده یا سختگیری که نسبت به برخی مسائل داشته است. به هر حال ابوالاسود دوئلی جزو شخصیتهایی است که تا آخر عمر شیعه بود و به جهت علاقهاش به علی(ع) همیشه مورد بیمهری حکام بصره و مردم مخالف آن حضرت قرار میگرفت.[۴۶۱]
دیدگاهها درباره عبدالله و بیت المال بصره
پیش از نقل ماجرای عبدالله و بیت المال بصره لازم است دیدگاههای مختلف در این زمینه را ارائه دهیم. در مجموع میتوان به چهار نظر اشاره کرد:
- گروهی معتقدند عبدالله بن عباس چیزی از بیت المال بصره نبرده و یا اگر برداشته، باز گردانده است؛ چراکه وی تا زمان صلح امام مجتبی(ع) در شهر بصره حاکم بوده است. اینان، نامههای حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه را یا به عبیدالله مربوط میدانند و یا بیسند میپندارند و یا اگر در کتابهای دیگر دارای سند هستند، نامعتبر و غیر موثق میشمارند. آنان بدین گونه شواهد دیگر را نیز رد کرده و دلایلی بر ادعای خود ارائه میکنند. برخی مانند صاحب قاموس الرجال آغاز ماجرا را پذیرفته و ادامه آن را رد میکند. علامه جعفر مرتضی عاملی نیز جزو شخصیتهایی است که در دفاع از ابن عباس رسالهای نگاشته با عنوان ابن عباس و اموال البصره.
- گروهی معتقدند عبدالله بخشی از بیت المال بصره را با خود به مکه برده است، اما نه از زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) بلکه پس از شهادت آن حضرت. ذهبی در تاریخ الاسلام خود گویا همین نظر را پذیرفته و از مجالد به نقل از شعبی نقل میکند که رفتن عبدالله به حجاز پس از شهادت علی(ع) بوده و او مقداری از بیت المال بصره را برده است و کسی را به عنوان جانشین خود در بصره برگزیده است[۴۶۲]. سید علی خان حسینی شیرازی نیز در الدرجات الرفیعه این نظر را نقل کرده و پذیرفته و آنچه در ارتباط با قدح ابن عباس نقل شده به طور مشروح رد میکند. وی مینویسد: ابن عباس، عبدالله بن حارث بن نوفل را به عنوان جانشین خود در بصره برگزید و به مکه رفت و اگر ابن زبیر میگوید او اموال بصره را برده، این بوده است[۴۶۳]. طبری در تاریخ طبری، بعد از نقل فرار عبدالله به مکه، با تردید از ابو عبیده نقل میکند که عبد الله شاهد صلح امام مجتبی(ع) بود و بعد از آن به بصره آمد و مقداری از مال آنجا را که میگفت روزی من است، با خود به حجاز برد[۴۶۴].
- بیشتر مورخان و محققان مانند: بلاذری، ابن عبد ربه، طبری، ابن اثیر، نویری، ابن میثم، مجلسی و... معتقدند ابن عباس بصره را ترک کرده و بیت المال را با خود به حجاز برده است و از کرده خود پشیمان نشده است. در این باره چون اخبار، تواتر اجمالی دارند، سند آنها اهمیت نخواهد داشت.
- برخی نیز معتقدند که عبدالله بیت المال بصره را به حجاز برد، اما بعد از نامه نگاری با امیرالمؤمنین(ع) پشیمان شد و توبه کرد. این نظر در تذکرة الخواص[۴۶۵] و نهج السعاده[۴۶۶] پذیرفته شده است.[۴۶۷]
نامه ابوالاسود دوئلی به علی(ع) و پاسخ آن
پس از برخورد ابن عباس با ابوالاسود دوئلی، وی دیگر سکوت را جایز ندانست؛ چراکه به ظاهر ابن عباس میخواست رقیبش را از صحنه خارج کند. البته این وظیفه ابواسود بود که زودتر مسائل را به امیرالمؤمنین(ع) گزارش دهد. اما نخست همراهی کرد و پس از این برخورد، ضرورت آن را حس کرد و در نامهای به علی(ع) چنین نوشت: «اما بعد، خداوند تو را والی امین و نگهبان مسئول قرار داده است و ما تو را آزمودیم و دریافتیم که تو به طور کامل امانتدار و خیرخواه رعیتی و فیء و بیت المال آنان را به فراوانی به آنها میدهی و خود را از دنیای آنها حفظ میکنی. اموال آنها را نمیخوری و در داوری آنها رشوه نمیگیری، اما کارگزار تو و پسر عمویت آنچه تحت اختیارش بوده، بدون آگاهی تو خورده است. من نمیتوانم این امر را از تو پنهان بدارم. پس بنگر - خدا تو را رحمت کند - در آنچه میان ماست و فرمان خود را برای من بنویس ـ اگر خدا بخواهد ـ والسلام».
امیرالمؤمنین(ع) بعد از دریافت نامه ابوالاسود دوئلی در نامهای به وی چنین نوشت: «اما بعد، از مضمون نامهات آگاه شدم و از کسی مانند تو میزیبد که امام مسلمین و امت را خیرخواهی کند [و امانت را اداء کند] از حق طرفداری کرده و از جور و ستم جدا شود. آنچه برای من نوشتی، در آن باره به همکارت، نامه نوشتم ولی به او اطلاع ندادم که تو درباره او نامه نوشتهای. از آگاه ساختن من به آنچه نزد توست، خودداری مکن. این از چیزهایی است که توجه به آن به صلاح امت است؛ زیرا تو شایسته آن هستی و گزارش آن، حق واجبی است از جانب خدا بر عهده تو، والسلام»[۴۶۸]؛
در این نامه، نکاتی چند درخور توجه است:
- امیرالمؤمنین(ع) در این نامه ابو اسود را مورد احترام قرار داد و گزارش وی را از باب «نصیحت ائمه مسلمین» دانسته است و از اینکه تعبیر نموده که ادای امانت نمودهای (این تعبیر در نقل طبری است) مشخص میشود که ابواسود مسئولیت اداری نیز داشته است و به احتمال در آن زمان مسئول بیت المال بوده است چون زیاد بن ابیه حاکم فارس شده بود.
- چون ابو اسود فردی مطمئن بود، حضرت به گزارش وی ترتیب اثر میدهد.
- حضرت تصریح میکند که به ابن عباس منبع اطلاعاتی خود را معرفی نکرده و از این جهت نگران نباشد.
- حضرت تأکید میکند که آنچه صلاح مملکت است، حقی است واجب بر عهده وی که در آینده نیز لازم است به ادای آن بپردازد.
این روش مطمئنی بود که حضرت با استفاده از آن کارگزاران خود را کنترل میکرد و جلو انحرافات مسئولان را میگرفت.[۴۶۹]
اولین نامه علی(ع) به عبدالله درباره اموال بصره
امیرالمؤمنین(ع) در نامهای به عبدالله بن عباس چنین نوشت: «اما بعد، از تو خبر کاری به من رسیده که اگر آن را انجام داده باشی خدایت را به خشم آوردهای و امانت خود را (حکومت بصره) خوار ساختهای و بر پیشوای خود عصیان ورزیده و به مسلمانان خیانت کردهای. به من گزارش رسیده که زمین را برهنه ساخته و آنچه در اختیارت بوده گرفتهای و آنچه در دو دستت بوده خوردهای. اکنون حساب دخل و خرج خود را برای من بفرست و بدان که حساب خدا بزرگتر و شدیدتر از حساب مردم است؛ والسلام»[۴۷۰]
این نامه در عقد الفرید، أنساب الأشراف، نهج السعاده و نهج البلاغه[۴۷۱] آمده است. آن چه در قلاب آمده به نقل از نهج البلاغه است و مختصری از آن نیز در تذکرة الخواص ذکر شده و طبری و به تبع وی ابن اثیر در الکامل و نویری در نهایة الارب تنها به ارسال نامه از جانب امیرالمؤمنین(ع) اشاره دارند.
در الفتوح بخشی از نامه دیگر حضرت را ذیل این نامه نقل کرده است. حضرت در این نامه از وی میخواهد که حساب دقیق اموال بصره را بفرستد و ابن عباس پاسخ میدهد: «اما بعد هر چه به تو گزارش داده شده، دروغ و باطل است و من آنچه در دست دارم به خوبی ضبط و حفظ کردهام. سخنان افراد لئیم و بدگمان را درباره من باور مکن. والسلام»[۴۷۲].
این نامه در تمام منابع گذشته با اندک اختلافی ذکر شده و طبری و ابن اثیر و نویری نیز نامه را نقل کردهاند و این اعثم آن را جزئی از نامه دیگر دانسته و برخی از قول ابن عباس نقل کردهاند.
چون ابن عباس گزارش را رد کرد و حاضر نشد به درخواست حضرت پاسخ دهد، حضرت نامه دیگری به وی نوشت.
دومین نامه امام به ابن عباس
«اما بعد، برای من ممکن نیست تو را رها کنم؛ جز اینکه به من بگویی آنچه از جزیه گرفتهای از کجاست و آنچه مصرف و خرج کردهای در کجا بوده است. از خداوند بترس درباره آنچه تو را بر آن امین قرار داده و حفاظت آن را به عهده تو نهادهام؛ زیرا متاع و دارایی که تو آنها را جمع کرده و به هم بستهای اندک است. اما پیامد و آثار آن وخیم و ویران کننده است که به هیچ وجه از بین نمیرود، والسلام»[۴۷۳]؛
در تاریخ طبری، کامل ابن اثیر، و دیگر منابع بخش اول این نامه ذکر شده است که حضرت میفرماید: «به من بگوی آنچه از جزیه گرفتهای از کجا است و در کجا مصرف کردهای»[۴۷۴] ولی همین بخش در تاریخ ابن اعثم، در پایاننامه قبلی ابن عباس آمده است.
در این نامه امیرالمؤمنین(ع) به روشنی عبدالله را متهم میکند و به او پند و اندرز میدهد که دارایی دنیا همیشه اندک است. اما تبعات و آثار شومی را در دنیا و آخرت برای افراد به دنبال دارد. ذکر جزیه ممکن است از آن جهت باشد که اکثر بیت المال بصره را جزیه تشکیل میداده و ممکن است تصرف او در این بخش بوده که تعیین مقدار آن در دست حاکم است. برابر نقل طبری ابن عباس در پاسخ نامه دوم حضرت مینویسد: «اما بعد، چنین فهمیدم که برابر آنچه به تو رسیده، چنین تصور میکنی که از مال مردم این سرزمین برای خود چیزی گرفته و برداشتهام. پس برای حکومت در بصره هر که را دوست داری بفرست که من میروم؛ والسلام»[۴۷۵].
این پاسخ را طبری این گونه نقل کرده و ابن اثیر، سبط ابن جوزی و نویری، تستری در قاموس الرجال در نقل این پاسخ از وی پیروی کردهاند. ولی در عقد الفرید، أنساب الأشراف و الفتوح در میانه این نامه جملاتی ذکر شده است که میگوید: «به خدا سوگند اگر خداوند را ملاقات کنم، با تمام آنچه در روی زمین است بهتر از آن است که او (خدا) را ملاقات کنم، ولی خون امت مسلمان را به خاطر پادشاهی و حکومت ریخته باشم»[۴۷۶] آنگاه جمله پایانی نامه آمده که برای حکومتت هر که را خواهی بفرست. و در ادامه جریان تنها در انساب الأشراف نقل شده که حضرت وقتی این نامه را خواند، فرمود: مگر او با ما در ریختن این خونها شریک نبوده است. در این جا ابن اعثم کوفی مینویسد: پس از نوشتن این نامه ابن عباس در بصره از کار کناره گرفت و در منزل خود نشست. علی(ع) نیز در نامهای که به عبدالله نوشت او را به خاطر خشمی که نمود، سرزنش کرد و کسانی را که علیه عبدالله سعایت کرده بودند، تکذیب نمود و از ابن عباس خواست به کار خود بازگردد[۴۷۷]. برابر آنچه تاکنون نقل کردیم به خوبی میتوان دریافت که صاحب الفتوح در همه جا در صدد تبرئه ابن عباس و حتی تجلیل از وی و زیاد بن ابیه بوده است و حاضر میشود ابو اسود و علی(ع) را به انواع تهمتها متهم سازد. چگونه ممکن است امیرالمؤمنین(ع) کسی را به کار بازگرداند که برابر نقل ابن اعثم تمام فعالیتها و جنگهای حضرت را محکوم و در راستای تثبیت حکومت و ریاست وی بداند. این نشان میدهد که ابن اعثم در گزارش خود جانب عبدالله را گرفته و توجه به تبعات نقل غلط خود نداشته است. همچنین او تنها کسی است که مدعی است عبدالله بعد از این نامه نگاریها در بصره باقی ماند و علی(ع) از او خواست به کار خود ادامه دهد.
عجیبتر از ادعای ابن اعثم، سخن سپهر در ناسخ التواریخ است که آنچه ابن اعثم ذکر کرده بهترین نظر درباره جریان عبدالله بن عباس دانسته و آن را پذیرفته است[۴۷۸].[۴۷۹]
عبدالله بن عباس با اموال بصره در مکه
وقتی که ابن عباس نامه علی(ع) را خواند، از حد خود تجاوز کرد و حاضر نشد صورت حساب را برای علی(ع) بفرستد. همچنین با علی(ع) مانند عموزاده رفتار نکرد و حق خویشی و برادری را ادا ننمود. او نیز مانند سرپرستی رفتار نکرد که به امام خود حق بدهد که راجع به آنچه به او سپرده حساب پس بدهد. او خود را همتا و مساوی خلیفه دانست و خویشتن را بالاتر از آن دانست که او را بازخواست کنند. ابن عباس بهتر از هر کسی میدانست که چگونه باید با پسر عموی خود مذاکره کند. او میتوانست با ملایمت به عموزاده خود نامه بنویسد و برای او ثابت کند که چیزی از جزیه برای خود بر نداشته است. آری او هیچ یک از این کارها را نکرد، بلکه از کار کناره گرفت.
عبدالله شهر بصره را برای دین خدا ترک نگفت که به نقطه دیگری در عراق یا به کوفه برود و در جایی بماند که امام بتواند قبل از استعفا از او صورت حساب بخواهد. بلکه ابن عباس از بصره خارج شد و به مکه رفت. آری به حرم پناهنده شد و خودش را از مجازات علی(ع) نجات داد و حضرت علی(ع) نتوانست به او دسترسی پیدا کند و مجازاتش کند[۴۸۰]؛ زیرا:
- مکه حرم امن الهی است و کسی مانند علی(ع) سعی نمیکند که در آنجا درگیری به وجود آورد.
- مرکز فراریان و توطئه گران است.
- کارگزار آنجا قثم بن عباس است که از نیرو و امکانات لازم برخوردار نیست؛ زیرا در سال گذشته (سال ۳۹ هـ.ق) در ایام حج که یزید بن شجره به مکه یورش برده بود، توانست قثم را بدون هیچ مقاومتی، از مکه اخراج کند و با توافق طرفداران علی(ع) و معاویه، شیبة بن عثمان عبدی مراسم حج را انجام داد. همچنین در سال چهلم که بسر بن ارطات به مکه حمله کرد، قثم از مکه گریخت و پس از اینکه بُسْر مکه را به قصد طائف ترک کرد، به مکه بازگشت و بر نماینده بسر بن ارطات، شیبة بن عثمان غلبه یافت[۴۸۱].
به هر حال ابن عباس تصمیم گرفت به مکه برود، ولی نه با دست خالی و همان وضعی که در ابتدای کار خود در شهر بصره داشت؛ بلکه او در حالی از بصره خارج شد که آنچه میتوانست از بیت المال بصره به ناحق برداشت. ابن عباس میدانست که اهالی بصره نخواهند گذاشت آن پول هنگفت را که آنها را در جوالهایی قرار داده بود (که برخی ده هزار درهم[۴۸۲]، برخی چهار صد هزار تا هفتصد هزار درهم [۴۸۳] و برخی دو میلیون درهم[۴۸۴] و عدهای آن را در حدود شش میلیون[۴۸۵] درهم تخمین زدهاند). به آسانی از شهر خارج کند. از این رو از داییهای خود از بنی هلال خواست که از وی حمایت کرده همراه او باشند تا پولها را به مقصد خود برساند و آنها نیز پذیرفتند.
بدین ترتیب ضحاک بن عبدالله هلالی - مسئول شهربانی ابن عباس - عبدالله بن رزین هلالی و قبیصة بن عبد عون هلالی با عده دیگری از بنی هلال به حمایت عبدالله حرکت کردند و سنان بن سلمه، حصین بن ابی حر عنبری و ربیع بن زیاد حارثی نیز او را همراهی نمودند. بنی هلال، قبیله هوازن و بنیسلیم را با خود همراه کرد و قبیله قیس نیز به آنها پیوستند[۴۸۶] و با این حمایتها عبدالله، به جانب مکه حرکت کرد و گفت: این روزی ما بود که جمع شده بود. نمایندگان پنج طایفه بصره او را تعقیب کردند و در محل طف به او رسیدند و خواستند تا آن مال را پس بگیرند. اما اشخاص قبیله قیس گفتند: به خدا سوگند تا چشم ما باز باشد به آن دست نخواهید یافت.
صبرة بن شَیْمان رئیس ازدیان گفت: ای گروه ازد، این بنی قیس برادران و همسایگان و یاران ما، در برابر دشمنان مایند و مالی که بردهاند چندان زیاد نیست و دوستی آنان برای شما از مال بهتر است. دیگران سخنان وی را پسندیده و بازگشتند. افراد قبیله ازد نیز اطاعت کردند و برگشتند و پس از آن قبیله بکر بن وائل و عبدالقیس نیز باز گشتند. ولی بنی تمیم پافشاری کرده و به درگیری پرداختند. احنف بن قیس، نخست آنان را از درگیری بازداشت، ولی آنان اطاعت نکرده و درگیر شدند تا اینکه بین ابن مجاعه و ضحاک بن عبدالله درگیری به وجود آمد و سلمة بن ذؤیب سعدی به ضحاک حمله کرد و او را به زمین افکند. در این درگیری عدهای زخمی شدند، ولی کسی کشته نشد. پس از آن عبدالله با عدهای از قیس و از جمله ضحاک بن عبدالله و عبدالله بن رزین حرکت کرده، خود را به مکه رساندند. طبری همراهان عبدالله را در حدود بیست نفر ذکر کرده است[۴۸۷].
ابن عباس در راه رفتن به مکه به هر کسی که از او درخواست مال میکرد، کمک مینمود و حتی به افرادی که ضعیف بوده و سؤال نمیکردند نیز کمک میکرد[۴۸۸]. آری از مال دیگران بخشیدن کار مهمی نیست؛ افزون بر این که نشانه بزرگواری و سخاوت خواهد شد. چون عبدالله به مکه رسید از عطاء بن جبیر سه کنیز حجازی به نامهای «شادن»، «حوراء» و «فتون» به سه هزار دینار خرید[۴۸۹] و به خوش گذرانی مشغول شد.
در تاریخ خلیفة بن خیاط نقل شده: هنگامی که عبدالله بن عباس بصره را به مقصد حجاز ترک کرد، ابولاسود دؤلی را به عنوان جانشین خود معرفی کرد و ابواسود حاکم بصره بود تا این که علی(ع) به شهادت رسید[۴۹۰]. گزارش خلیفة بن خیاط نیز نشانگر آن است که عبدالله قبل از شهادت امیرالمؤمنین(ع) به حجاز رفته است و چنانچه جانشینی ابو اسود را توسط عبدالله بعید بدانیم، این نکته را ثابت میکند که بعد از عبدالله ابو اسود کارگزار بصره بوده است. شواهد دیگر نیز آن را ثابت میکند که ما آنها را نقل خواهیم کرد.[۴۹۱]
آگاهی امیرالمؤمنین(ع) از فرار عبدالله
ابن عبد ربه در عقد الفرید[۴۹۲] گوید: که سلیمان بن ابی راشد از عبدالله بن عبید از ابوالکنود نقل کرده که وی گفت: من جزو یاران عبدالله بن عباس در بصره بودم. پس از این که کار او به آنجا کشید که بصره را ترک کرد، من نزد علی(ع) رفته و او را آگاه ساختم. حضرت فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾[۴۹۳].
در تفسیر تبیان آمده که این آیه و آیات بعد از آن مربوط به داستان بلعم باعورا است که عالم بود ولی به موسی خیانت کرد[۴۹۴].
در رجال کشی نوشته شده، وقتی امیرالمؤمنین(ع) آگاه شد، که عبدالله بن عباس تمام اموال بیت المال بصره را با خود به مکه برده و مقدار آن دو هزار هزار (دو میلیون) درهم بود، بالای منبر رفت و گریه کرد. بعد فرمود: «این پسر عموی رسول خداست که دارای علم و منزلت است و اینگونه عمل میکند، پس چگونه معتقد باشند کسانی که کمتر از او هستند». آنگاه فرمود: «بارالها من از آنها متنفر و در اندوهم. پس مرا از شر آنها راحت فرما و مرا به سوی خود بدون ناتوانی و سرزنش دعوت فرما»[۴۹۵]؛
امیرالمؤمنین(ع) پس از آگاهی از جریان کارهای عبدالله در مکه، نامه دیگری به وی نوشت و به شدت او را سرزنش کرد. این نامه را سید رضی در نهج البلاغه (نامه ۴۱) نقل کرده است. در نهج البلاغه آمده که حضرت به برخی از کارگزارانش "الى بعض عماله"[۴۹۶] نوشت و گویا در نسخه علامه مجلسی اسم عبدالله، بوده است؛ آن گونه که در بحار الأنوار[۴۹۷] و سفینة البحار[۴۹۸] ذکر شده است.
این نامه را عده زیادی نقل کردهاند. کشی آن را به نقل از شیخی از مردم یمامه از معلی بن هلال از شعبی آورده است[۴۹۹]. در أنساب الأشراف[۵۰۰] و عقد الفرید[۵۰۱] برابر سندی که در گذشته به آن اشاره شد. در تذکرة الخواص[۵۰۲] به نقل از هشام که به احتمال هشام کلبی است. ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری در عیون الاخبار در دو موضع یکی در کتاب «السلطان» و دیگر در کتاب «طبائع» [۵۰۳] ذیل واژه «ذئب» آورده؛ چون حضرت در این نامه ابن عباس را تشبیه به ذئب (گرگ) کرده است. ابن عساکر نیز در تاریخ دمشق آن چه را که ابن قتیبه آورده به نقل از وی نقل کرده و همان گونه در مختصر تاریخ دمشق[۵۰۴] آمده است. دیگران نیز از این منابع، نامه را نقل کرده، برخی رد کرده و بسیاری پذیرفتهاند. این نامه در معادن الحکمه نیز نقل شده و نظر ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه پذیرفته شده است[۵۰۵]. ابن دمشقی نیز در جواهر المطالب این نامه را ذکر کرده است[۵۰۶]. در کتابهای لغت غریب الحدیث نیز آمده که این نامه را حضرت به عبدالله بن عباس نوشته هنگامی که اموال بصره را برده است[۵۰۷]. در ناسخ التواریخ[۵۰۸]، نهج السعاده[۵۰۹] و کتابهای دیگر نیز آمده است.[۵۱۰]
سومین نامه علی(ع) به عبدالله و پاسخ آن
«اما بعد، من تو را در امانت خود (حکومت) شریک و انباز خود قرار دادم و تو را جزو یاران و مشاوران آشکار و ویژه خود نمودم و هیچ یک از خویشانم مطمئنتر از تو نزد من - برای موافقت حق و یاری و پشتیبانی من و ادای امانت به من - نبود. اما چون دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن علیه وی برافروخته و خشم نموده است و امانت مردم تباه گشته و این امت جور و بیمبالات و بیباک شده، پراکنده گردیدند، به پسر عمویت پشت کردی، بمانند پشت سپر از او دوری کردی و جدا شدی همراه جداشدگان و او را یاری نکردی همراه آنان که از یاری وی خودداری کردند و به او خیانت کردی همراه آنان که خیانت کردند. پس نه پسر عمویت را مساعدت کردی و نه امانت او را ادا نمودی. گویا تو با کوششهای خود خدا را در نظر نداشتی و دارای دلیل و حجت از جانب پروردگارت نبودی! چنین مینماید که تو با این مردم مکر و حیله کردی. بابت دنیای آنها و قصد داشتی از جهت داراییشان آنها را به فریبی و چون خیانتی زیاد و شدید نسبت به مردم، برای تو ممکن و میسر شد، زود حمله نمودی و با عجله خود را بر اموال افکندی و به مقداری که توانستی ربودی. از اموالی که برای بیوه زنان و یتیمان نگاهداری میشد و بمانند ربودن گرگ سبکران، بُزْ مجروح از پا افتاده را. پس آن مال را با گشادگی پررویی به حجاز بردی و از بردن آن احساس گناه نکردی - غیر تو را پدر مباد (اف بر تو)- گویا میراثت را که از پدر و مادرت رسیده، نزد خانوادهات بردهای! سبحان الله! آیا تو به معاد و بازگشت ایمان نداری؟ یا از موشکافی و بررسی حساب و بازپرسی در آخرت نمیترسی؟ ای آنکه نزد ما - در گذشته - از خردمندان به شمار میآمدی. چگونه خوردن و آشامیدن مالی را جایز و گوارا میشماری، با اینکه میدانی حرام میخوری و حرام میآشامی؟ و چگونه کنیزان را میخری و با زنان ازدواج میکنی در حالی که از مال یتیمان و ناداران و مؤمنان و مجاهداناند که خدا این مالها را برای آنان قرار داده و به وسیله این افراد شهر را محافظت و نگاهداری نموده است. پس از خدا بترس و داراییهای این افراد را به خود آنها بازگردان که اگر این کار را نکنی و خدا مرا بر تو توانا گرداند، هر آینه درباره تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را با شمشیری بزنم که کسی را با آن نزدهام جز آنکه در آتش وارد شده است.
به خدا سوگند اگر حسن و حسین(ع) آنچه تو کردی انجام داده بودند، با ایشان آشتی و سازش نمیکردم و با خواهش از من به چیزی دست نمییافتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و باطل به وجود آمده از ستم آنها را از بین ببرم. به پروردگار جهانیان سوگند میخورم که مرا شاد نمیکند، چنانچه مالی که از آنان بردهای برای من حلال باشد و آن را پس از خود برای دیگران به ارث بگذارم. پس شتاب مکن و در چاشت شتر را آهسته بچران (در مصرف مال شتاب مکن) که به آن ماند کـه تـو به آخرت رسیدهای و زیرخاک پنهان گشتهای و کردارت به تو نمایانده شده در جایی که ستمکار در آنجا بر اثر حسرت و اندوه فریاد میزند و تباه کننده حق برگشت به دنیا را آرزو میکند (در حالی که آن وقت هنگام گریختن (از عذاب الهی) نیست[۵۱۱]
امیرالمؤمنین(ع) در این نامه یادآوری میکند که این مال نه از آن توست و نه از آن من. بلکه از آن مسلمانان است. عدهای که محتاجاند و گروهی که در دفاع از مرزهای مسلمین و برقراری امنیت اجتماعی تلاش میکنند. از این رو جای گذشت نیست و گویا تو اعتقاد به خدا و قیامت نداری دیگران نیز اگر چنین کنند کار آنها قابل بخشش نیست و باید اموال مردم را به صاحبانش برگرداند. از متن نامه به خوبی پیدا است که مراد عبدالله بن عباس است نه عبیدالله.
عبدالله بن عباس در پاسخ این نامه امیرالمؤمنین(ع) چنین نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید که در آن برداشتن اموال بیت المال بصره را بزرگ دانستی. به جان خودم سوگند، حق من در بیت المال بیشتر از آن است که من گرفتهام. والسلام»[۵۱۲].
منظور ابن عباس از حقی که از آن یاد میکند، خمس و حق ذی القربی است؛ چراکه او از بنی هاشم بود. آیا منظور ابن عباس خمس است که در آن زمان به او تعلق میگرفته؟ اگر چنین باشد یک پنجم آن، مال وی بوده در صورتی که او را تنها سید مستحق و فقیر در بصره بدانیم. اما ظاهراً مراد ابن عباس این نبود، بلکه او معتقد بوده که بعد از رسول خدا(ص) خلفا حق ما را ندادهاند و آنچه گرفتهام قسمتی از حق گذشته من بوده و استحقاق بیش از این را دارم. در این صورت ابن عباس مغالطه کرده است؛ زیرا بر فرض که چنین حقی برای وی قائل باشیم، او تنها میتواند به اندازه نیاز از بیت المال برداشت کند و حق فعلی خود را بگیرد، نه آنچه که مربوط به گذشتههاست.
از برخی کتابها بر میآید که منظور عبدالله از حقی که برای خود قائل بوده خمسی بوده که در گذشته ضایع شده بود.ابویوسف در کتاب خراج خود از ابن عباس نقل میکند کـه خمس در زمان رسول(ص) به پنج قسمت تقسیم میشد. سپس ابوبکر و عمر و عثمان آن را سه سهم قرار دادند و سهم رسول الله و ذوی القربی را ساقط کرده، آن را میان ایتام و مساکین و ابن سبیل تقسیم مینمودند. علی(ع) نیز مانند خلفای گذشته عمل کرد. سپس از ابن عباس نقل میکند که خلیفه دوم عمر بن خطاب خمس را به ما عرضه کرد که به وسیله آن ازدواج کنیم و قرضهای خود را بدهیم؛ اما ما نپذیرفتیم مگر این که تمام آن را به ما بدهد، اما عمر این را نپذیرفت و با آن مخالفت کرد و چیزی از خمس به ما نداد[۵۱۳].
از این روایت به خوبی میتوان دریافت که مراد ابن عباس از حقی که مدعی آن است، خمس است و در عقد الفرید نیز این نکته بیان شده که عبدالله بن عباس به جهت تأویل آیه خمس ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى﴾[۵۱۴] فیء و بیت المال را برای خود به جهت نزدیکیاش با رسول خدا(ص) حلال دانست[۵۱۵].
ابویوسف در کتاب «خراج» و ابو عبید در «الاموال» روایتی را از امام باقر(ع) نقل میکنند که در آن علت پیروی امیرالمؤمنین(ع) از سیره خلفای گذشته بیان شده است.
محمد بن اسحاق گوید: به ابو جعفر(ع) گفتم: نظر حضرت علی(ع) درباره خمس چه بود؟ حضرت فرمود: نظر او نظر خاندان پیامبر بود (که خمس به شش یا پنج قسمت تقسیم میشود؛ زیرا سهم خدا از آن رسول الله است و نصف آن را سهم امام و نصف دیگر را سهم سادات میدانند) اما کراهت داشت که با ابوبکر و عمر مخالفت کند[۵۱۶].
به نظر میرسد امیرالمؤمنین(ع) صلاح نمیدانسته که برابر سیره رسول خدا(ص) عمل کند. چون امکان مخالفت مردم وجود داشت و ممکن بود عدهای حضرت را به دادن بیت المال به خویشان خود متهم کنند.[۵۱۷]
چهارمین نامه امیرالمؤمنین(ع) به ابن عباس
امیرالمؤمنین(ع) پس از دریافت پاسخ عبدالله در نامهای به وی چنین نوشت:
«اما بعد، همه شگفتی من از آن است که تو خود را نزد خویش پاک میدانی به این که حق تو در بیت المال خدا بیشتر از آن است که گرفتهای و بیشتر از آنچه برای فردی از مسلمانان است، حق داری. پس به تحقیق (از نظر خود) رستگار شدی. هر چند آرزوی باطل تو و ادعایت تو را از گناه نجات نمیدهد و آنچه را که خداوند بر تو حرام کرده است برای تو حلال نمیکند، خداوند عمر تو را طولانی کند، در این صورت تو بنده هدایت شده هستی! به من خبر رسیده که مکه را به عنوان وطن خود برگزیده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاهی برای خود قرار داده (به دامداری مشغولی) و کنیزان مکه و طائف را میخری و آنان را بر چشم خود مقدم میداری و در برابر آنها مال دیگران را میبخشی. من به خداوند سوگند میخورم - خدایی که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار عزت است ـ مرا خوشحال نمیکند اگر آنچه تو از مال مردم گرفتی، از من باشد و از راه حلال به دست آورده باشم و آن را برای بازماندگان خود به ارث بگذارم. پس فریبی بزرگتر از این نیست که آن اموال را با خوشحالی بخوری. صبر کن، صبر کن گویا که به انتها رسیدهای و بر پروردگارت عرضه شدهای و گویا به جایگاهی رسیدهای که آرزوی بازگشت داری و کسی که توبه را ضایع کرده نیز چنین آرزویی دارد؛ حال آنکه چنین نیست (که کسی قادر به بازگشت باشد) و آن زمان هنگام فرار نیست، والسلام»[۵۱۸]؛
در نقل تذکرة الخواص آمده که اهل بدر در زمان رسول خدا(ص) آنچه را معین شده بود میگرفتند و به هیچ وجه سهم اضافی به آنها داده نمیشد و یادآوری میشود که علی(ع) دوست ندارد حتی اگر این اموال از راه حلال به وی رسیده باشد، آن را برای وراث به ارث بگذارد.
امیرالمؤمنین(ع) پس از این که بیان میکند عبدالله از مال بیت المال به تجارت پرداخته روز قیامت را به یاد او میآورد و میفرماید: در آن روز دو کس آرزوی بازگشت میکنند. اول کسی که مانند عبدالله اعمال نادرست انجام دهند. دوم کسی که امکان توبه داشته باشد ولی توبه نکند و در واقع یادآوری میکند اگر توبه نکنی آرزوی بازگشت خواهی کرد، ولی آن زمان هنگام فرار نیست.[۵۱۹]
نقل دیگری از نامه
«اما بعد، به تحقیق از مسائل تعجب آور است که تو خود را نزد خویش پاک جلوه میدهی به این که برای تو در بیت المال مسلمین نسبت به دیگر مسلمانان حق بیشتری است. پس به تحقیق رستگار شدی اگر آرزوی باطل تو و ادعایت چیزی باشد که تو را از گناهان نجات نمیدهد و برای تو حلال نمیکند آنچه حرام است (درست باشد) در این صورت تو بنده هدایت شده سعادتمندی هستی.
به من خبر رسیده که مکه را به عنوان وطن خود انتخاب کرده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاه برای خود قرار دادهای (و مشغول خرید و فروش دام هستی) و کنیزکان تولد یافته در مکه، مدینه و طائف را میخری آنها را بر چشم خود مقدم میداری و مال غیر خودت را در برابر آنها میبخشی. از این کار برگرد. خداوند تو را به راه رشد و صلاح هدایت کند. به سوی خدا، پروردگارت توبه کن و اموال مسلمانان را به آنها باز ده. به اندک زمانی از کسانی که با آنها الفت داشتی و مأنوس بودی جدا میشوی (مرگ تو را در مییابد) و آنچه جمع کردهای، باقی خـواهــی گذاشت و در شکافی از زمین پنهان خواهی شد، جایی که نه راحت است و نه آماده و هموار. به تحقیق که از دوستان جدا شدی و در خاک سکونت گزیدی و با حساب (خدا) رو به رو شدهای، در حالی که بینیازی از آنچه به جا گذاشتی (از اموال و ثروت) و نیازمندی به آنچه درگذشته فرستادهای. والسلام[۵۲۰]؛
از ذیل نامه به خوبی میتوان فهمید که حضرت امیر(ع) ابن عباس را به قیامت و حساب اعمال توجه میدهد و از وی میخواهد که به فکر آن روز باشد.
آنچه تاکنون ذکر کردیم مورد اتفاق تمام کسانی است که معتقدند ابن عباس اموال بصره را به مکه برده است. ابن میثم بحرانی با این که معتقد است نامه ۴۱ نهج البلاغه را حضرت به عبدالله نگاشته، تبادل نامه بین حضرت و ابن عباس را تنها تا آن چه که ذکر کردیم نقل کرده و نامه دیگری در این مورد نقل نکرده است.[۵۲۱]
پاسخهای منسوب به عبدالله به نامه چهارم
در برخی کتابها نوشتهاند ابن عباس در پاسخ این نامه حضرت نوشت: «اما بعد، تو زیاد بر من ایراد گرفتی اگر خداوند را با آنچه در زمین است از طلاها و جواهرات خالص آن، ملاقات کنم، بهتر است برای من از آنکه خداوند را ملاقات کنم همراه با ریختن خون مسلمانی»[۵۲۲].
این نامه جزو جعلیات است و برخی آن را جزو پاسخهایی ذکر کردهاند که ابن عباس از بصره برای حضرت نوشته است. عدهای نیز آن را در پاسخ به چهارمین نامه حضرت دانستهاند.
در تذکرة الخواص آمده است: امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این نامه ابن عباس نوشت: «آن خونهایی که بدانها اشاره کردی، تو خود تا ساقهای پایت در آنها فرو رفتهای و خود در ریختن آنها کوشش نمودهای و قایل به مباح بودن ریختن آنها بودی و فتوا و نظر خود را چنین ذکر کردی. حال اگر حیا نمیکنی، هر چه میخواهی انجام ده»[۵۲۳]؛
شبیه این پاسخ حضرت را بلاذری در ادامه جواب ابن عباس، هنگامی که هنوز عبدالله در بصره بود، نقل کرده[۵۲۴] که از نظر ما هیچ کدام درست نیست. بلکه جعل کنندگان آن در صدد تخطئه علی(ع) و ابن عباس بودند. ابن عباس که دست به چنین کاری زده، جهت شرعی آن را نیز ملاحظه کرده. او تصور میکرد که سهم بیشتری از بیت المال دارد و در واقع حق از بین رفته خود را برداشته است. امیرالمؤمنین(ع) نیز به وی پاسخ میدهد که چنین حقی نداشته و ندارد و با دیگر مسلمانان تفاوت نمیکند و تنها یک حق مانند دیگران دارد.
برخی مورخان مانند ابن عبد ربه در عقد الفرید آن اندازه در این موضوع غلو کردهاند که مدعیاند ابن عباس جواب نامه اخیر حضرت علی(ع) را (که ما به عنوان چهارمین نامه نقل کردیم) چنین نوشت: «اگر از این قصه گوییها مرا راحت نگذاری مجبور خواهم شد که این مال را به معاویه بدهم که به وسیله آن با تو بجنگد»[۵۲۵].
پیداست که آنچه در عقد الفرید آمده درست نیست؛ زیرا ابن عباس هر چند که مرتکب اشتباهی شد، ولی همیشه حرمت خاندان خود؛ بنی هاشم را حفظ کرد و کاری که موجب وهن به این خاندان باشد انجام نداد. حتی در زمان خلیفه دوم از بنی هاشم دفاع کرد. این پاسخ و پاسخ پیشین که ذکر شد، همه ساخته طرفداران بنی امیه بوده تا علی(ع) را در جنگهایش ناحق جلوه دهند.[۵۲۶]
نظر عبدالله درباره جنگهای امیرالمؤمنین(ع)
این مطلب به طور مکرر در تاریخ آمده که رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرموده: که تو با ناکثین (بیعتشکنان اصحاب جمل) و قاسطین (اصحاب معاویه) و مارقین (خوارج) جنگ خواهی کرد. عده زیادی از یاران رسول خدا(ص) از این روایت آگاه بودند.
- این روایت از ابن عباس نیز نقل شده است. عبدالله جزو شخصیتهایی بود که در جنگ جمل و صفین شرکت داشت و با خوارج مناظره نمود و برای امیرالمؤمنین(ع) نیروی کمکی فرستاد. در مذاکراتی که با مرد شامی دارد، از قول پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که فرمود: «این علی کشنده عهدشکنان، ستمگران و افراد سر پیچ از حق است»[۵۲۷]؛ چگونه ممکن است کسی که این سخن را از پیامبر شنیده، علی(ع) را به ریختن خون به ناحق متهم کند.
- فضل بن شاذان در کتاب ایضاح با سند نقل میکند که مردی از بنی تمیم گوید: در ذی قار بودیم که علی(ع) میفرمود ما به زودی بر این دو (طلحه و زبیر) پیروز خواهیم شد. مرد تمیمی گوید: من به ابن عباس گفتم که پسر عمویت چنین میگوید، ابن عباس گفت عجله مکن تا ببینیم آنچه را گفته است. پس از جنگ بصره نزد ابن عباس رفتم و گفتم پسر عمویت را جز راستگو نمیبینم. عبدالله گفت: وای بر تو در میان اصحاب ما این حدیث بود که پیامبر برای علی(ع) هشت عهد قرار داده که برای او اتفاق خواهد افتاد و شاید این جنگ (جمل) یکی از آن عهدها باشد و این دلیل بر آن است که او کسی را نکشته و در بین مسلمانان شمشیر نزده است، مگر به واسطه عهدی که رسول خدا(ص) قرار داده است. آگاه باشید که شما میخواهید او را متهم به اشتباه کنید. در این امر عظیم و مهم و خطای دیگران را متوجه او کنید و تعدی و ستم نموده و نسبت به خدا تجری روا دارید. پس رحمت خدا دور باد از مردم ظالم و ستمگر[۵۲۸]. ابن عباس جنگ جمل را یکی از هشت عهدی معرفی میکند که پیامبر به وی گفته است. چگونه او را متهم به خونریزی بناحق کند، در حالی که خود نیز در تمام این جنگها همکار و پشتیبان امیرالمؤمنین(ع) بوده است.
- شیخ مفید از سعید بن مسیب نقل میکند که شنیدم مردی از ابن عباس درباره علی بن ابی طالب(ع) میپرسد. ابن عباس پاسخ میدهد: «علی بن ابی طالب(ع) شخصیتی است که به دو قبله نماز خوانده و دو مرتبه بیعت کرده و هیچگاه بتی را عبادت نکرده و هیچگاه دنبال اَزلام (قمار) نرفته، بر فطرت الهی تولد یافته و به اندازهٔ یک چشم به هم زدن به خداوند شرک نورزیده است». مرد عرب گفت: من در این باره سؤال نکردم. سؤال من این بود که او شمشیر خود را به دست گرفت تا به بصره آمد و در آنجا چهل هزار نفر کشته شد[۵۲۹]. بعد به شام رفت و بزرگان عرب را در برابر یکدیگر قرار داد، تا اینکه بعضی بعضی را کشتند. آنگاه به نهروان آمد و آنان را که مسلمان بودند، تا آخرین نفر به قتل رساند. ابن عباس رو به مرد عرب کرد و گفت: آیا به نظر تو علی(ع) داناتر است یا من؟ او پاسخ داد اگر علم علی نزد من شناخته شده بود، در این باره از تو سؤال نمیکردم. ابن عباس غضبناک و به شدت ناراحت گردید و گفت: مادرت به عزایت بنشیند. علی(ع) بود که به من علم آموخت. او از رسول خدا(ص) علم آموخته بود و به رسول، نیز خداوند علم آموخت. پس علم پیامبر از ناحیه خدا و علم علی(ع) از ناحیه پیامبر و علم من از ناحیه علی(ع) است و علم تمام اصحاب و یاران حضرت محمد(ص)، در برابر علم علی(ع) مانند قطرهای است در برابر هفت دریا[۵۳۰]. به خوبی پیداست که عبدالله، علی را اَعْلم مردم میدانسته و او را در جنگهایش محق میداند.
- چهارمین روایتی که دلالت میکند بر اینکه عبدالله علی(ع) را در جنگهایش برحق میدانسته، روایتی است که کشی نقل کرده که در آن مردی از اهل طائف گوید: در مرضی که ابن عباس از دنیا رفت، به عیادتش رفتیم. او بیهوش شده بود. پس او را به صحن خانه بردیم. چون به هوش آمد، گفت: دوست من رسول خدا(ص) به من فرمود: به زودی من دو مرتبه هجرت خواهم کرد و از دار هجرت خود خارج خواهم شد. یک هجرت همراه رسول خدا(ص) داشتم و هجرتی نیز همراه علی(ع) داشتم و فرمود که من کور خواهم شد. پس کور شدم... و به من فرمان داد که از پنج گروه و طایفه برائت جویم:
و سپس گفت: « بارالها! من زندگی میکنم، برابر آنچه علی(ع) زندگی کرد و میمیرم برابر آنچه بر آن علی فرزند ابی طالب از دنیا رفته است[۵۳۱].
از این روایت نیز به خوبی میتوان دریافت که ابن عباس جنگهای علی(ع) و روش آن حضرت را حق میدانسته و او روایات بسیاری در شأن و فضیلت آن حضرت نقل کرده؛ از جمله سعید بن جبیر از عبدالله نقل میکند که رسول خدا(ص) فرمود: «ای مردم علی با حق است و حق با او و بر زبانش جاری»[۵۳۲]؛
برابر این شواهد و دلایل است که ما پاسخهای منسوب به عبدالله را جعلی دانسته و از بر ساختههای طرفداران بنی امیه میدانیم. افزون بر این که در نقل آن اختلاف است. مگر اینکه کسی بگوید: عبدالله در صدد مغالطه بوده که به صورتی مسئله را پایان دهد. ولی این نیز صحیح نیست؛ زیرا برابر شواهدی که بعد ذکر خواهد شد، عبدالله توبه کرده و بخشی از اموال را باز گردانده است.[۵۳۳]
اقوال علما و شارحان نهج البلاغه درباره خیانت عبدالله
بحث درباره ابن عباس منحصر به جریان بیت المال بصره نیست؛ بلکه روایاتی دیگر نیز در قدح و سرزنش عبدالله نقل شده که ما آنها را همراه با پاسخ مناسب ذکر خواهیم کرد.
پیش از آن باید به این سؤالها پاسخ داد که آیا ابن عباس به مکه فرار کرده یا نه؟ آیا او اموال بیت المال بصره را به غارت برده؟ آیا نامه چهل و یکم نهج البلاغه مربوط به عبدالله است یا فرد دیگر؟ و اگر چنین خیانتی کرده آیا توبه نموده یا نه؟ ما در آغاز برخی از اقوالی را که درباره عبدالله اظهار شده و بیشتر معتقد به خیانت وی بودهاند نقل میکنیم، سپس شواهد بر خیانت را ارائه میدهیم. پس از آن دلیلهای کسانی که عبدالله را خیانتکار نمیدانند همراه نقد آن بیان مینماییم. آنگاه اقوال علما، و رجال شناسان را درباره عبدالله ذکر کرده و از روایاتی که در سرزنش وی نقل شده، پاسخ خواهیم گفت.
بیشتر تاریخ نگاران ذکر کردهاند که در سال چهلم هجری، عبدالله بن عباس به مکه فرار کرد و بیت المال بصره را با خود برده است: برخی از این تاریخ نگاران عبارتند از: طبری، ابن اثیر، ابن عبد ربه، نویری، سبط ابن جوزی، بلاذری، علامه مجلسی، ابن میثم بحرانی و دیگران. البته عدهای از تاریخ نگاران به این مطلب نپرداختهاند.
نظر ابن ابی الحدید
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نامه چهل و یکم نهج البلاغه، میگوید: بیشتر معتقدند که مخاطب نامه عبدالله بن عباس است و سپس جریان پاسخها و مبادله نامهها را تا نامه چهارم و پاسخ عبدالله را ذکر میکند و میگوید: گروه اندکی معتقدند که ابن عباس از علی(ع) جدا نشده و تا پس از شهادت آن حضرت استاندار بصره بوده است و دلیلهای آنها را ذکر میکند. آنگاه اظهار مینماید که این در نزد من صائبتر است. سپس قول قطب راوندی را ذکر میکند مبنی بر اینکه مخاطب این نامه عبیدالله بن عباس بوده نه عبدالله. ولی خود میگوید: این سخن درست نیست؛ زیرا عبیدالله کارگزار یمن بوده است[۵۳۴]. اما کسی نقل نکرده که او مالی را گرفته باشد و یا از علی(ع) جدا شده باشد.
ابن ابی الحدید میافزاید: این نامه برای من مشکل ایجاد کرده؛ زیرا اگر بگویم این نامه را به علی(ع) بستهاند و به دروغ نقل کردهاند، با راویان حدیث مخالفت کردهام؛ زیرا آنان اتفاق دارند بر اینکه این روایت از حضرت نقل شده و در بیشتر کتابهای سیره نقل شده است. اگر بگویم که مقصود عبدالله بن عباس است، آنچه از ابن عباس میدانم که در زمان حیات و پس از مرگ امیرالمؤمنین(ع) ملازم و همراه او بود مانع من خواهد شد. اگر بگویم نامه را به فرد دیگری نوشته، نمیدانم به چه کسی از خاندان علی(ع) بوده است. این نامه نشان میدهد که مخاطب آن از اقوام و پسر عموهایش بوده، بنابراین من درباره مخاطب این نامه اظهار نظر نمیکنم[۵۳۵].
قول قطب راوندی
قطب راوندی مخاطب نامه ۴۱ نهج البلاغه را عبیدالله بن عباس دانسته که پاسخ آن نیز بیان شد. البته در شرح نهج البلاغه قطب راوندی که در این سالها با عنوان منهاج البراعه در سه جلد چاپ شده در ذیل نامه چهل و یکم نظر قطب راوندی ذکر نشده است[۵۳۶].
نظر ابن میثم بحرانی
ابن میثم پس از نقل نامه ۴۱ میگوید: مشهور این است که این نامه را حضرت به عبدالله بن عباس در آن زمانی که والی بصره بوده، نوشته و الفاظ این خطبه را دلیل بر این مطلب بیان میکند. آنگاه پاسخ ابن عباس را آورده و پس از آن نامه چهارم را نقل میکند. سپس میگوید: بعضی گفتهاند که عبدالله بن عباس از علی(ع) جدا نشده و گفتن این مسائل در حق او روا نیست و قول قطب راوندی را ذکر میکند و به هر دو نظر پاسخ میدهد. در برابر کسانی که میگویند عبدالله از حضرت جدا نشده، مینویسد: این که گفتهاند این نامه مناسب با ابن عباس نیست و او چنین کاری را انجام نداده، تنها استبعاد است و روشن است که ابن عباس معصوم نبوده و علی(ع) نسبت به تمام افراد حتی عزیزترین فرزندانش مراقبت میکرده، آنگونه که در این نامه، نام حسن و حسین(ع) را آورد که اگر آنها نیز این کار را کرده بودند، با آنها مخالفت میکرد؛ پس چگونه از پسر عمویش بازخواست نکند، بلکه واجب است که سختگیری نسبت به خویشاوندان در این امور شدیدتر باشد و این عتاب نباید سبب جدایی گردد؛ زیرا روش حضرت این بود که وقتی یکی از یارانش سزاوار بازخواست بود، او را بازخواست میکرد، چه عزیز بود و چه ذلیل و چه نزدیک بود و چه دور. بعد از این که حق را از او میگرفت یا توبه میکرد، او را به حقی که داشت باز میگردانید، همانگونه که حضرت فرمود: «عزیز در نزد من (علی) ذلیل و خوار است تا حق را از او بگیرم و ذلیل در نزد من عزیز است، تا زمانی که حق او را بگیرم.[۵۳۷]
بنابراین شدتی که نسبت به ابن عباس نشان داده، نباید سبب جدایی او از حضرت و باعث کینه بین آن دو گردد. با اینکه در گذشته میان آن دو محبت شدید و خویشاوندی وجود داشته است.
بعد از آن نظر قطب راوندی را ذکر کرده و بمانند ابن ابی الحدید به آن پاسخ میدهد[۵۳۸].
در آغاز از نظر ابن میثم چنین استنباط میشود که ایشان نامه را مربوط به زمانی میداند که ابن عباس در بصره بوده و در نتیجه میگوید: این نامه نباید سبب جدایی ابن عباس شده باشد؛ اما چون نامه چهارم حضرت را نیز ذکر کرده، این عقیده را تثبیت کرده که او به مکه رفته و به تجارت مشغول شده است. در کتاب معادن الحکمه[۵۳۹] نیز پس از نقل نامه، دیدگاه ابن میثم ذکر شده و آن را پذیرفته است. مرحوم محسن امین در اعیان الشیعه نیز عبدالله را مقصر و خیانت کار میداند[۵۴۰].
دیدگاه علامه مجلسی
علامه مجلسی در بحار الأنوار از نهج البلاغه نقل میکند از نامههایی که حضرت به عبدالله بن عباس نوشته، همین نامه چهل و یکم است. گویا در نسخه ایشان به جای «إِلَى بَعْضِ عُمَّالِهِ» به نام عبدالله تصریح شده و بعد از نقل نامه از نهج البلاغهسخن ابن ابی الحدید را بدون کم و کاست میآورد و سپس دیدگاه ابن میثم بحرانی را نقل میکند، اما خود اظهار نظر نمیکند[۵۴۱] و گویا نظر ابن میثم را میپذیرد.
علامه مجلسی در باب «ایمان مستقر و مستودع» ابواب ایمان و کفر، از کافی و تفسیر عیاشی، حدیثی را از یکی از صادقین(ع)، نقل میکند که فرمود: «خداوند ایمان بعضی از افراد را از آنها میگیرد و فلان هم جزو این گروه بوده که ایمانش عاریتی بود». علامه مجلسی در شرح این حدیث احتمالاتی ذکر میکند و مینویسد: «احتمال دارد که فلان در حدیث کنایه از ابن عباس باشد؛ زیرا او از امیر المؤمنین(ع) منحرف شد و اموال بصره را به حجاز برد و بین او و حضرت امیر(ع) نامههایی رد و بدل شده که نشانگر شقاوت و ارتداد ابن عباس است همانگونه که ما آنها را نقل کردیم»[۵۴۲].
این سخن مجلسی را محمد باقر کمرهای مترجم اصول کافی در ذیل حدیث چهارم «باب المعارین» از ابواب ایمان و کفر از قول علامه مجلسی نقل کرده است[۵۴۳].
علامه مجلسی تصریح میکند که ابن عباس با این کارش مرتد شده و اموال بصره را به غارت برده است. البته این احتمال که مراد از فلان در حدیث ابن عباس باشد، بعید است و همان طور که خود علامه به عنوان احتمال ذکر کرده منظور از فلان، ابو الخطاب محمد بن مقلاص کوفی است که درباره امام صادق(ع) غلو کرد تا آنجا که آن حضرت را خدا و خود را پیغمبر وی بر مردم کوفه میدانست. در روایت کافی موسی بن جعفر(ع) میفرماید: فلانی ایمانش عاریتی بود و همین که بر ما دروغ بست، آن ایمان عاریتی از او گرفته شد. و در روایت سوم «باب المعارین؛ آنان که ایمانشان عاریه است»، موسی بن جعفر(ع) تصریح میفرمایند که ابوالخطاب جزو کسانی است که دارای ایمان عاریتی بوده است[۵۴۴].
در عین حال علامه مجلسی به سبب نامههایی که ذکر شد آن فرمایش امام(ع) را بر ابن عباس تطبیق کرده و او را مرتد و شقی دانسته است که به نظر ما درست نیست. ولی تأیید خیانت عبدالله از دیدگاه مجلسی است.
نظر نویسنده تکملة منهاج البراعه (کمرهای)
در شرح نهج البلاغه خویی که جلدهای پایانی آن توسط جناب آقای محمد باقر کمرهای نگاشته شده، در شرح نامه چهل و یک مینویسد: از چیزهایی که ناراحت کننده و باعث تأسف است، این نامه است که مخاطب آن یکی از اقوام حضرت است و بیشتر برآنند که او عبدالله بن عباس بوده... ابن عباس گویا از ادامه حکومت عادلانه حضرت ناامید شده و دانسته که حکومت به زودی در دست دشمنان بنی هاشم قرار خواهد گرفت و کمترین کار آنها این است که بنی هاشم را از حقوقشان محروم نمایند و آنها را در تنگنای اقتصادی قرار خواهند داد. از این روی مقدار زیادی از اموال بصره را ذخیره کرد، تا برای خود در مکه و مدینه و طائف، زمین و ساختمان و کنیز و غلام خریداری کند و این کار ابن عباس، سبب ناراحتی شدید امیرالمؤمنین(ع) گردید؛ زیرا آن اموال برای تأمین معاش دهها هزار نفر از بیوگان و یتیمان بود، کسانی که همسران و پدرانشان در جنگهای جمل و صفین کشته شدند و کسی نبود تا آنها را تأمین کند[۵۴۵].
همین دیدگاه در فصل یازده باب شش کتاب دراسات فی ولایة الفقیه تحت عنوان «وجوب اهتمام امام و کارگزارانش به اموال عمومی» با تفاوتهایی بیان شده است. در این کتاب پس از نقل نامه ۴۰ و ۴۱ از نهج البلاغه و نقل مطالب در رجال کشی آمده: روایاتی که از کشی نقل کردیم ضعیفاند، بلکه عداوت بعضی از راویان آن با اهل بیت معلوم است و بنابراین آن روایات قابل اعتماد نیست. اما آن چه سید رضی در نهج البلاغه ذکر کرده و بیشتر راویان بر نقل آن اتفاق دارند و در بیشتر کتابها آمده، مشکل است که بر عبیدالله بن عباس حمل شود. افزون بر این، قراین موجود در روایت قابل انکار نیست. آنچه مسئله را آسان میکند این است که ابن عباس با آن جلالت و عظمتی که داشته، معصوم نبوده و شاید پس از این که از ادامه حکومت عادلانه حضرت ناامید شده و مطمئن گردیده که حکومت به دست دشمنان خواهد افتاد دانسته که روش بنی امیه این بوده که از بنی هاشم انتقام بگیرند و آنها را از حقوقشان محروم گردانند، به فکر ذخیره بیت المال برای روز شدت و سختی افتاده، آری نفس همیشه به بدی فرمان میدهد، مگر آنجا که رحمت خدا باشد و نفس کار همیشگیاش توجیهگری و ساختن مجوز برای کارهاست. آیا در تمام اعصار ندیدهایم مردان علم و دین را که مخلص و وظیفه شناس بودند، ولی پس از اینکه دنیا به آنها روی آورد و مرجع اموال عمومی گردیدند، آنها یا برخی از اطرافیان و یا فرزندانشان کارهایی کردهاند که حاکی از اسراف و تبذیر و ذخیره اموال عمومی و استفاده غیر مجاز از آن در پرتو بعضی از توجیهای واهی بودهاند. به خداوند پناه میبریم از وسوسهها و خواستههای نفس. آن گاه میافزاید: مشکل است قطع بـه این که مخاطب این دو نامه عبدالله بن عباس باشد و اینجا بررسی این موضوع، اثر عملی شرعی ندارد[۵۴۶]. برابر این دیدگاه عبدالله برای آینده خود دست به چنین کاری زده و کار خود را بدین گونه توجیه کرده که سهم من در بیت المال بیش از این بوده است.
نظر استاد شهید مطهری
استاد شهید مرتضی مطهری که از آشنایان با نهج البلاغه بود در سخنرانی خود به نام «اهداف روحانیت در مبارزات» که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در کوران مبارزات ایراد شده، درباره این نامه میگوید: «میبینید علی(ع) چقدر حساسیت نشان میدهد که قانون خدا تعطیل بردار نیست و لو در مورد فرزند خودم، میشنود که عبدالله بن عباس پسر عموی عزیز و مورد احترامش (که واقعاً هم از جهاتی مرد بزرگی بوده ولی خوب معصوم نبود و اشتباهی کرد) مرتکب خطایی شده؛ به علی خبر دادند که ابن عباس پسر عموی بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، سیاستمدار و مورد اعتماد تو در بیت المال تصرفی کرده؛ از آن تصرفاتی که امروز (اشاره به دوران قبل از انقلاب) اصلاً کسی آنها را به حساب نمیآورد. علی(ع) نامهای نوشته که این نامه در نهج البلاغه هست: پسر عباس، من از تو دیگر انتظار نداشتم به خدا قسم اگر چنین و چنان بشود و اگر چنین بکنی با آن شمشیری که به هر کس زدم یکسره به جهنم رفت و حساب و کتابی ندارد، تو را آدم خواهم کرد. بعد میگوید: پسر عباس به خدای عالم قسم اگر حسن و حسین همچنین کاری بکنند با همین شمشیر میزنمشان و میزد. این مقدار حساسیت در مقابل اجرای قانون الهی[۵۴۷] [داشت]». از سخنان شهید مطهری، پیداست که ایشان نیز مخاطب نامه ۴۱ نهج البلاغه را عبدالله میداند.
=نظر محمد باقر محمودی مؤلف نهج السعاده
دانشمند محترم شیخ محمد باقر محمودی مؤلف کتاب نهج السعاده که خطبهها و نامهها و وصایا و ادعیه امیرالمؤمنین(ع) را در هشت جلد و کلمات قصار حضرت را در چهار جلد، گرد آورده، و سالهاست که درباره زندگانی امیرالمؤمنین تحقیق میکند و کتابهای گوناگونی نیز درباره فضائل حضرت و اهل بیت(ع) تحقیق و تألیف کرده، در کتاب گرانسنگ نهج السعاده اصل خیانت عبدالله را میپذیرد. مـا گزیدهای از بیان ایشان را نقل میکنیم. وی بعد از نقل نامههایی که بین حضرت و ابن عباس رد و بدل شد، درباره اصل موضوع مینویسد: اشاره کردیم که اخبار در این موضوع (خیانت عبدالله) تواتر اجمالی دارد و در خبر متواتر عدالت مخبر یا وثاقت او لازم نیست؛ زیرا تواتر علم آور است، گرچه مخبر آن موثق نباشد. حاصل کلام این که در مقام اثبات و احتجاج، اخباری از طریق شیعه و سنی در دست ماست که ابن عباس از بیت المال بیش از عطا و نصیب خود برداشت کرده است، در مقام ثبوت و اثبات این مطلب محال نیست؛ زیرا باعث دور، تسلسل یا تناقض نمیشود. پس باید این اخبار را پذیرفت و دلیلی بر رد آنها نیست؛ چراکه عبدالله به جهت خویشاوندی با رسول خدا(ص) چنین میدیده که حق وی در بیت المال بیشتر از حق عموم مردم است و مشاهده میکرده که مردم به جهت عدل امیرالمؤمنین(ع) از اطراف وی پراکنده میشدند و به معاویه میپیوستند؛ زیرا معاویه اشراف و رؤسا را بر دیگران ترجیح میداد و مطمئن بود که آنها از گمراهی خود بر نخواهند گشت. معاویه تنها با نام دین بر مردم حکومت میکند و آنها را به خود وا مینهد و میدید که معاویه به زودی با اموال بیت المال به تجارت آلات لهو و موسیقی خواهد پرداخت و به مبادله کنیزان خواننده و لباسهای ابریشمی برای مردان مملکت و ارکان سیاستش خواهد خرید و به نقل و انتقال شراب از این شهر به آن شهر خواهد پرداخت ـ آنگونه که در دوران حکومت خلفا به ویژه زمان عثمان چنین عمل میکرد و آنگونه که میخواست عمل میکرد - و در نتیجه به زودی بنی هاشم را بدون زاد و توشه خواهد کرد. پس عقیده ابن عباس برابر آنچه ذکر شد و علاقهاش به زندگی و آرزوهای بلندش او را به بردن اموال بیت المال و مصرف آن در نیازهای شخصی خود واداشت و از آنجا که از نفسی پاک برخوردار بود، عمل خود را بعد از شنیدن مواعظ امیرالمؤمنین(ع) تدارک نمود و با توبه به راه عدالت بازگشت» [۵۴۸].
آنچه ذکر شد بخشی از اظهار نظرهای شخصیتهایی بود که با سخنان امیرالمؤمنین(ع) آشنا بودند. بیشتر آنها درستی نامه ۴۱ نهج البلاغه را پذیرفته بودند. اما برخی مخاطب را عبیدالله بن عباس دانستهاند؛ مانند قطب راوندی و برخی در تعیین مخاطب نامه توقف نمودند مانند ابن ابی الحدید، و بیشتر مخاطب آن را عبدالله معرفی کردند. افزون بر آنچه ذکر شد، شواهد دیگری وجود دارد که نشانه صحت این انتساب است.[۵۴۹]
منابع
پانویس
- ↑ رجال، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷. در حالی که پدرش هنوز مسلمان نبود؟! بعید نیست این خبر از اخباری باشد که در عهد عباسیان برای چاپلوسی درباره آنان ساخته شده باشد. (یوسفی غروی)
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۵. شاید به شکل دحیة بن خلیفه کلبی و نه به صورت واقعی. (یوسفی غروی)
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۸.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۵-۳۷۶.
- ↑ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱. البته او در تفسیر شاگرد امام علی (ع) بوده است.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
- ↑ « اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي اَلدِّينِ وَ عَلِّمْهُ اَلتَّأْوِيلَ »؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
- ↑ «اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ »؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
- ↑ «بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی- آری، به آن- باید شاد گردند، این از آنچه فراهم میآورند بهتر است» سوره یونس، آیه ۵۸.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۷.
- ↑ «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است) چرا که به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بیگمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان ویاند» سوره تحریم، آیه ۴.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۵.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
- ↑ "اليوم مات رباني هذه الامة"؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۷-۳۷۸.
- ↑ «احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الْأَقْلَامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ»؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
- ↑ «و کافران میگویند: چرا نشانهای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۱۷.
- ↑ «ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ "انك عبقريهم"اشاره دارد به آیه ۷۶ سوره الرحمن.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۸-۳۷۹.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۳.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۱۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۹.
- ↑ شقشقیه: چیزی است مثل شش (ریه) که شتر هنگام هیجانی شدن و عصبانی شدن از دهانش خارج میکند تا مردم از او دور شوند. اما امام (ع) سخن خود را به شقشقیه شتر تشبیه فرموده است تا عمق حزن و ناراحتی خود را بیان کند که در نهایت به دلیل فاصله افتادن میان سخنرانی امام (ع) به وسیله نامه مردی عراقی، به آرامش و سکون منتهی شد.
- ↑ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۰۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۵. ابان بن تغلب از عکرمه و او از عبدالله بن عباس نقل میکند که در حضور امیرالمؤمنین (ع) بودم و از خلافت یاد کردم. حضرت فرمودند: آگاه باش! به خدا سوگند، پسر ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی در بر خود کرد، در حالی که میدانست موقعیت من مانند موقعیت قطب است به سنگ آسیا. علوم و معارف از سرچشمه من همچون سیل سرازیر میشوند و هیچ پرندهای در فضای علم به اوج من نمیرسد. پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی کرد. و در کار خویش اندیشیدم که آیا با دست بریده (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده و حق خویش را مطالبه کنم یا آنکه بر تاریکی گمراهی صبر کنم! آن گمراهی که در آن نوباوگان، پژمرده و پیران، فرسوده میشوند. مؤمن رنج میکشد تا به لقاء پروردگارش میپیوندد. پس دیدم صبر کردن بر این شدت ظلمت از خردمندی است، پس صبر کردم در حالی که در چشمم خاشاک بود و آزارم میداد و در گلویم استخوان بود که عیش مرا تیره و تار کرده بود. میراث خود (خلافت) را تاراج شده میدیدم، تا اینکه اولی راه خود را به پایان رسانید و به خانه ابدی شتافت و پیش از مردنش، خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت؛ عجبا که او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را طلب میکرد ولی وقتی چند روز از عمرش مانده بود، خلافت را برای عمر وصیت میکرد و بدین ترتیب خلافت را در جای سنگلاخ و ناهمواری قرار داد. خلیفه بعدی تند سخن بود و زخم زبان داشت؛ ملاقات با وی رنجآور بود، اشتباهاتش در مسائل دینی بسیار و عذرخواهیاش در آنچه به غلط فتوا میداد، بیشمار بود. پس صاحب این طبیعت با غلظت، چون سوار ناقه سرکش است که رام نشده باشد؛ اگر مهار آن ناقه را بکشد تا سر بالا کند، از رفتار ایستاده و دیگر حرکت نمیکند و اگر مهارش را رها کند و آن را به حال خود واگذارد، راکبش را در پرتگاه خواهد انداخت. پس قسم به بقاء حق عزوجل که مردم در زمان او به حالات دگرگون و راه رفتن در عرض طریق بیاستقامت و گرفتاریها مبتلا شدند و او با دو نفر دیگر که بردن نامشان زشت است، عامل چه نابسامانیها بودند. پس من هم در این مدت طولانی صبر کردم و با سختی و محنت و غم هم آغوش بودم تا زمانی که ابن خطاب نیز درگذشت و راه خود را پیمود و خلافت را در میان جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آنان گمان کرد. پس خدایا! از تو یاری میطلبم از شر شورایی که تشکیل شد. چگونه مردم مرا با نفر اول آنها (ابوبکر) برابر کردند تا جایی که امروز با این افراد شوری هم ردیف شدم. پس یکی از آن پنج نفر سعد بن وقاص به خاطر کینهای که از من در دل داشت، دست از حق شست و به راه باطل گام نهاد و دیگری عبدالرحمن بن عوف به خاطر خویش بودن خود با عثمان از من اعراض کرد تا اینکه (در نهایت) سوم ایشان (عثمان) برخاست و مقام خلافت را به ناحق اشغال کرد، در حالی که هر دو جانب خود را بار کرد (بیت المال را حیف و میل کرد)؛ مانند شتری که به واسطه کثرت آشامیدن، هر دو جانبش بر آمده باشد. فرزندان پدرش (بنی امیه و خویشان عثمان) با او یار و یاور شدند و مال خدا را میخوردند مانند خوردن شتری که علفهای سبز بهاری را با میل میخورد تا اینکه بالاخره کردار و عملش سبب سرعت در قتل او شد و پری شکم، او را به رو انداخت. پس از کشته شدن عثمان هیچ چیز مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم همچون موی گردن کفتار به دورم ریخته، از همه طرف به من هجوم آوردند، به طوری که از کثرت ازدحام، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد تا این که بیعت آنان را قبول کرده و به امر خلافت مشغول شدم ولی جمعی (مانند طلحه و زبیر و...) بیعتشان را شکستند و گروهی دیگر فاسق شده و جماعتی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند؛ گویا اینان کلام خدا را نشنیدهاند: ﴿تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین﴾؛ ما آن خانه آخرت «بهشت ابدی» را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند، قرار دادهایم و حسن عاقب مخصوص پرهیزکاران است. آری، به خدا سوگند این آیه را شنیده و حفظ کردهاند و لکن دنیا در چشمهای آنان آراسته شده و زینت آن ایشان را فریفته است. آگاه باشید! سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را خلق کرده، اگر حضور حاضرین نبود و یاری نمیکردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای عزوجل از دانایان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند، هر آینه، ریسمان و مهار شتر (خلافت) را بر کوهان آن میانداختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن آب میدادم! (مانند ایام گذشته از این خلافت چشمپوشی میکردم). محققا فهمیدهاید که دنیای شما نزد من، بیمقدارتر از عطسه یک بز ماده است. راوی (عبدالله بن عباس) گوید: کلام حضرت که به اینجا رسید، شخصی از اهل عراق نامهای به آن حضرت داد. امام کلام خود را قطع کرد و نامه را از او گرفت به ایشان گفتم: کاش سخنانتان را ادامه میدادید. حضرت فرمود: ای ابن عباس، آن زمان که گرم سخن بودم و واقعیات را بیان میکردم، دور شد، گویا آن سخنان شقشقه شتری بود و باز در جای خود آرام و قرار گرفت. ابن عباس میگوید: به خدا سوگند، اندوهگین نشدهام بر هیچ کلامی مثل اندوه قطع شدن کلام امیرالمؤمنین (ع) که به آنجایی که حضرت میخواستند آن را برسانند، نرسید.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۳-۳۷۴.
- ↑ «مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي، وَمَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ تَعَالَي»؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۳.
- ↑ «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷.
- ↑ «دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند» سوره مائده، آیه ۹۵.
- ↑ «و اگر از ناسازگاری آنان نگرانید، چنانچه در پی اصلاح باشند داوری از خویشان مرد و داوری از خویشان زن برانگیزید تا خداوند میان آن دو آشتی برقرار کند که خداوند دانایی آگاه است» سوره نساء، آیه ۳۵.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۸.
- ↑ الامالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۷۷، حدیث ۴۱.
- ↑ مروج الذهب ال، مسعودی، (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۵۵.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۳-۳۸۶.
- ↑ "إِنَّ اَلرَّزِيَّةَ كُلَّ اَلرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَيْنَ كِتَابِهِ"؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۷.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۰۱.
- ↑ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۴۰۰.
- ↑ «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد میگویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ الامامة و السیاسیه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۸۳-۳۸۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۷-۳۹۰.
- ↑ «برآنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش گردانند و خداوند جز این نمیخواهد که نورش را کمال بخشد هر چند کافران نپسندند» سوره توبه، آیه ۳۲.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۱-۳۹۲.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۴۰ - ۳۹.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۲-۳۹۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۱.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۴-۳۹۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۳.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۶۰.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۴۴۳.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۵۴۶، خطبه ۱۷۱.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۶-۳۹۸.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۲۴۱-۲۴۲.
- ↑ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَهُ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا فَلاَ تُكْثِرَنَّ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَفَنَّ عَلَيْهِ حَزَناً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ ؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۳۹ - ۳۰.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۹ باب الحجه.
- ↑ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۸-۴۰۱.
- ↑ طبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۵۴.
- ↑ معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۷-۹۳۸.
- ↑ قاموس الرجاس، شوشتری، ج۶، ص۴۹۱.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۱-۴۰۳.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ اَللَّهُمَّ أَحْيِنِي عَلَى مَا أَحْيَيْتَ عَلَيْهِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمِتْنِي عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام؛
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
- ↑ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
- ↑ مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۳-۴۰۴.
- ↑ العبر، ج۱، ص۶۰۹.
- ↑ بررسی واقعه دزدی عبدالله بن عباس از بیتالمال، سایت راسخون.
- ↑ امامت و سیاست، ص۱۱۶.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۴۹.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۱۸۸.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۹۳۴.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
- ↑ فتوح، ص۷۵۵.
- ↑ کامل، ج۱۰، ص۲۱۴-۲۱۶.
- ↑ کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۵.
- ↑ جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۸۶.
- ↑ طه حسین، علی و بنوه، ص۵۵.
- ↑ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۹، ذیل نامه ۲۰؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۵۷۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 391 - 392.
- ↑ «يَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَدْلِ بِمَنْ وُلِّيتَ عَلَيْهِ وَ أَنْ تَبْسُطَ لِلنَّاسِ وَجْهَكَ وَ تُوَسِّعَ عَلَيْهِمْ مَجْلِسَكَ وَ تَسَعَهُمْ بِحِلْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طِيَرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيراً وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ»؛ مفید، الجمل، ص۲۲۴؛ چاپ جدید، ص۴۳۰؛ قسمتی از آن از توسع، [سع] در نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰، صبحی صالح، ص۴۶۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۴۸ و ج۱۰۱، ص۲۶۹؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۳۲۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 392 - 393.
- ↑ «يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ مَا أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنْ أَحْدَثَ فِيكُمْ أَوْ زَاغَ عَنِ الْحَقِّ فَأَعْلِمُونِي أَعْزِلْهُ عَنْكُمْ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ أَجِدَهُ عَفِيفاً تَقِيّاً وَرِعاً وَ إِنِّي لَمْ أُوَلِّهِ عَلَيْكُمْ إِلَّا وَ أَنَا أَظُنُّ ذَلِكَ بِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ»؛ الجمل، ص۲۲۴؛ (چاپ جدید)، ص۴۲۰.
- ↑ «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۶۵؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۵۰؛ صدوق، خصال، ۵۶۷؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص، ۱۳۱، علی(ع) از پیامبر، ج۱، ص۳۰۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۷۳۷.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 393 - 394.
- ↑ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۰. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۵۵۹، ش۱۵۹۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 394.
- ↑ «اللَّهُمَّ عَلَّمَهُ الْحِكْمَةَ»؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱؛ ابو نعیم، حلیة الاولیاء ج۱، ص۳۱۵؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷.
- ↑ «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَ انْتَشَرَ مِنْهُ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ»؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷؛ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴، در این جا بخش پایانی آن نیامده.
- ↑ «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَ عَلِّمْهُ التَّأْوِيلَ»؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، من ۹۹.
- ↑ صدر، تأسیس الشیعه، ص۳۴۱.
- ↑ «مَا أَخَذْتَ مِنْ تَفْسِیرُ الْقُرْآنِ فَعَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»حجتی، ابن عباس و مکانته فی التفسیر، ص۲۲، به نقل از زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۵۷؛ مشهدی، کنز الدقائق، ج۱، ص۷؛ ثعالبی، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۴۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۳۵.
- ↑ حلی علامه، کشف الحق فی فضائل أمیر المؤمنین، ص۵۹.
- ↑ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۴؛ مرعشی، شرح احقاق الحق، ج۳۳، ص۲۲۵، لَوْ ثُنِّيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فِي تَفْسِیرِ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ حِمْلَ بَعِیرٍ.
- ↑ حجتی، ابن عباس و مکانته فی التفسیر، ص۲۲. به نقل از التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۹۰.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۱.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ حلیة الأولیاء، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۵، ذهبی سند این حدیث را صحیح میداند.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 395 - 397.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۳۵.
- ↑ فنسنک، کنوز السنة، ص۱۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۳۴۵.
- ↑ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص١٩٠.
- ↑ إِنَّ قُرَيْشاً كَرِهَتْ أَنْ تُجْمَعَ لَكُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ
- ↑ «این از آن روست که آنان آنچه را خداوند فرو فرستاد نپسندیدند بنابراین (خداوند) کردارهایشان را از میان برد» سوره محمد، آیه ۹.
- ↑ " فلوكان كُلِّ أَمْرٍ تَكْرَهُهُ قُرَيْشٍ يَجِبُ أَنْ لَا يَقَعُ، فَإِنِ النُّبُوَّةِ لَا تَقَعُ لِأَنَّ قُرَيْشاً كَرِهْتَ ذَلِكَ، وَ اللَّهُ عزوجل يَقُولُ: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴾وائلی، الامام علی نظرة عصریة جدیده، ص۱۰۶؛ طبری شیعی، المسترشد، ص۶۸۴؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۷۲؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۰۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۵۳، با اندکی تفاوت و در ج۱، ص۱۸۹، فقط سخن عمر، به ابن عباس را آورده است؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۱۶۹. وی موارد دیگری از گفتوگوی ابن عباس با عمر در باب خلافت و حقانیت علی ذکر کرده است.
- ↑ «مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةُ مُدِلّاً»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۰۳، ح۳۶۳۵۷، به نقل از ابن عساکر، امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۴۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۷، ص۲۹۲؛ الامام علی نظرة عصریة جدیده، ص۱۰۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۴۶؛ ترجمة الامام علی بن ابی طالب(ع) من تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۸۷، در این دو مدرک اخیر قسمت پایانی نقل که سخنان پیامبر باشد موجود نیست و آقای محمودی در پاورقی آن را از منابع متعدد نقل کرده است به نظر میرسد که استنساخ کنندگان تاریخ ابن عساکر این بخش را حذف کردهاند.
- ↑ الغدیر، ج۶، ص۳۲۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 397 - 400.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۵.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۵.
- ↑ اسم موضعی است در اطراف مدینه از قسمت دریا در مسیر حجاج مصری که دارای ۱۷۰ چشمه بوده و از آن فرزندان امام حسن(ع) بوده است (زبیدی، تاج العروس، ج۲۲، ص۲۲۵؛ دار الهدایه، حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۵۰).
- ↑ «يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدَمَ ثُمَّ هُوَ الآْنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۵، ص۸۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۹۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.
- ↑ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۳۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 400 - 402.
- ↑ حسنزاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱؛ نهایة الإرب، ج۵، ص١٠١.
- ↑
.
- ↑ «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ»
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۵؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱.
- ↑ و لّه شهرا و اعزله دهراابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۳.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، مترجم، ج۳، ص۳۳۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ۴۶۲.
- ↑ «لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۲۱؛ فیض الاسلام، ص۱۲۳۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 402 - 405.
- ↑ «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي»نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۹۱، ص۲۷۱.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه سوم.
- ↑ «با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۰؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۴۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 405 - 409.
- ↑ « أَلَا تَنْهَى سُفَهَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ عَنْ أَعْرَاضِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَبْشَارِهِمُ وَ أَمْوَالِهِمْ! وَ اللَّهِ لَوْ ظَلَمَ عَامِلُ مِنْ عُمَّالِكَ حَيْثُ تَغْرُبَ الشَّمْسُ لَكَانَ إِثْمُهُ مُشْتَرَكاً بَيْنَهُ وَ بَيْنَكَ »؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۱۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۵؛ طاهر قمی، الاربعین، ص۲۲۷.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَا يَزَالُ غُلَامٌ مِنْ غِلْمَانِ بَنِي أُمَيَّةَ يَبْعَثُ إِلَيْنَا مِمَّا ﴿وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ﴾ بِمِثْلِ قُوتِ الْأَرْمَلَةِ، وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَأَنْفُضَنَّهَا نَفْضَ الْقَصَّابِ الْوِذَامِ التَّرِبَةَ»؛ اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۱۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۷۶؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۲؛ نهج السعاده، ج۱، ص۱۶۴؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۶۹ و ۴۷۱.
- ↑ «إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَفْوِيقاً، وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ...»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۷۵، خطبه ۷۶؛ صبحی صالح، خطبه ۷۷.
- ↑ ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۵، ص۱۷۲.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۲۶۳، هیجده جلدی، در واژه و ذم؛ طریحی، مجمع البحرین، ص۴۹۴؛ چاپ سنگی.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 406 - 407.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۷.
- ↑ الجمل، (چاپ جدید) ص۲۳۹ - ۲۴۰.
- ↑ الجمل، (چاپ جدید) ص۲۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۱.
- ↑ الجمل، ص۹۹.
- ↑ الجمل، ص۵۱، ۳۱، ۹۴.
- ↑ « إِذَا بايَعْتُمْ فَقَدْ قاتلتم »؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۱۱۵؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۲۸۶.
- ↑ الجمل، ص۹۷، ۹۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۲۳.
- ↑ دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۳؛ مفید، الجمل، ص۹۵؛ تستری، قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۸.
- ↑ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۴۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۷۹.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۳۹۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۲؛ بحار الأنوار، ج۲۸، ص۱۵۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 409 - 412.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَهُمَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَمْرِكُمْ هَذَا إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا»؛ این قسمت در منابع مختلف موجود است، مجموعه ورام، ج۱، ص۹؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۲۸.
- ↑ «فَإِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) وَ لَيْسَ فِي الْعَرَبِ أَحَدٌ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ أَمَ وَ اللَّهِ مَا زِلْتُ فِي سَاقَتِهَا مَا غَيَّرْتُ وَ لَا خُنْتُ حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ أَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا عَنْ عَهْدٍ إِلَيَّ فِيهِ أَمَ وَ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ خَاصِرَتِهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا» مفید، الارشاد، ترجمه رسولی، ج۱، ص۲۴۱؛ چاپ جدید، عربی، ج۱، ص۲۴۸. [وَ إنی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم] آنچه در قلاب آمده از نهج البلاغه است و سخنان حضرت با تفاوت اندک در نهج البلاغه در خطبه ۱۰۳ و ۳۳ آمده است. فیض الاسلام، ص۱۱۱،۳۰۷؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۷۲.
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳۱، ص۱۸۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 412 - 415.
- ↑ الجمل، ص۲۶۱.
- ↑ الجمل، مفید، ص۱۴۶ و چاپ، جدید، ص۲۶۵. در رابطه با کیفیت همراهی مردم کوفه و مخالفت ابوموسی به جلد اول فصل کارگزاران کوفه مراجعه شود.
- ↑ الجمل، چاپ جدید، ص۲۷۲.
- ↑ الجمل (چاپ جدید)، ص۲۹۳؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۲۸۵، ح۵۹۸. عدد، شش هزار و پانصد ذکر شده.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷.
- ↑ الجمل (چاپ جدید)، ص۲۹۴.
- ↑ الجمل (چاپ جدید)، ص۳۱۹؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۸۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 415 - 418.
- ↑ «من کان له ابن عم مثل ابن عباس فقد أقر الله عینه»؛ شیرازی، درجات الرفیعه ص۱۰۸؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۱، فیض الاسلام، ص۱۰۶؛ صبحی صالح، ص۷۴.
- ↑ الجمل، ص۳۱۷ – ۳۱۸.
- ↑ الجمل، ص۳۱۵؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۱، ص۳۳۸، حدیث ۳۰۴.
- ↑ الجمل، ص۳۱۷.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۴۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 418 - 419.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۲۹.
- ↑ الجمل، چاپ جدید، ص۴۱۵، برابر نقل مسعودی حضرت بیست زن و سی مرد و عبدالرحمن بن ابوبکر، همراه عایشه به مدینه فرستاد (مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰). درست محمد بن ابی بکر است.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 419 - 420.
- ↑ امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۳۹.
- ↑ ابوبکره جزو شخصیتهای با سابقه بصره بود، از زمانی که بصره تبدیل به شهر شد وی در آنجا سکونت داشت، فرزندش عبد الرحمان را اولین مولود شهر بصره دانستهاند. وی و سه برادر مادریش به نامهای نافع و زیاد و شبل گواهی به زنای مغیرة بن شعبه در بصره دادند و بعد از این که زیاد نزد عمر شهادت خود را پس گرفت. خلیفه سه تن دیگر را حدّ قذف (تهمت زنا) زد آن دو اظهار توبه کردند. ولی ابوبکره بر شهادت خود پای فشرد. عمر خواست دو مرتبه او را حدّ زند. علی(ع) فرمود اگر او را حد بزنی چهار شهادت کامل میگردد. از این رو عمر از وی دست برداشت. ابوبکره به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام میورزید و دوبار بدین جهت کتک خورد که بنا به قولی دربار دوم در هنگام حکومت سمرة بن جندب بر بصره مریض و به قولی از دنیا رفت. (ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۵۴۵، شرح حال وی و پسرش عبدالرحمان را در جلد سوم همین کتاب مطالعه نمایید).
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 420 - 421.
- ↑ نهج البلاغه، آغاز نامه ۲۰، فیض الاسلام، ص۸۷۰.
- ↑ یعقوبی، البلدان، ترجمه آیتی، ص۵۷؛ جلد اول همین اثر کارگزاران سیستان؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۲۲.
- ↑ ر.ک: ثقفی، الغارات، ص۲۴۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۸، ص۲۹۵.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۲، ص۱۷۶؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۲، ص۴۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶؛ سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران فارس.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۱۰ و ۲۱۹.
- ↑ تاریخ الاسلام سال ۸۱ - ۱۰۰، ص۵۲۰.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲؛ ثقفی، الغارات، ص۲۶۷، ۲۶۶.
- ↑ ر.ک: تاریخ الاسلام، ص۵۱۹، سال ۱۰۰ – ۸۱. ابوساسان با این که جوان بود به دستور علی(ع) در جنگ جمل پرچمدار بکر بن وائل و فرمانده پیادههای آنها بود. (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۸؛ الجمل، ص۳۲۰) و در جنگ صفین حضور فعال داشت و فرمانده ربیعه و در این زمان سنش به ۱۹ سال میرسید. (ر.ک: وقعة صفین، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۲؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۳۷۹؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۷۲).
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ «غُرِّي غَيْرِي، غُرِّي غَيْرِي»؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۳.
- ↑ دایرة المعارف تشیع، ج۳، ص۲۶۲.
- ↑ «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۶، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۲۴؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۵ با اضافات.
- ↑ مفید، الجمل، ص۲۲۴، به صفحات اولیه شرح حال ابن عباس مراجعه شود.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 421 - 424.
- ↑ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص١٠٠.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۷۶، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۲۴؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۵، با اضافات.
- ↑ جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۷۴ و ۲۱۵.
- ↑ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.
- ↑ بیهقی، سنن الکبری، ج۴، ص۱۶۸.
- ↑ روحانی، تفسیر کلامی قرآن، ص۱۳۳.
- ↑ "كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ بِالْبَصْرَةِ يَأْخُذُ صدقاتنا حَتَّى دساتج الْكُرَّاثِ"؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۵.
- ↑ طوسی، خلاف، ج۲، ص۶۲.
- ↑ ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۳-۲۹۴.
- ↑ ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ «لَيْسَ فِى الْخَضْرَاوَاتِ صَدَقَةٌ»؛ ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۴؛ طوسی، خلاف، ج۲، ص۶۳.
- ↑ ابن حزم، المحلی، ج۵، ص۲۱۲، کتاب زکاة.
- ↑ مسلم، صحیح، ج۷۲ ص۱۵۲، باب جمع بین الصلاتین و چاپ دیگر، ج۱، ص۴۹۱، حدیث ۷۰۵؛ ابن حزم، المحلی، ج۳، ص۱۸۶؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۹، ص۳۰۳؛ بیاضی، صراط المستقیم، ج۳، ص۲۹۱؛ عاملی شرف الدین، مسائل فقهیه، ص۱۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 426 - 429.
- ↑ عول آن است که در برخی موارد که زن و یا شوهر ارث برند، سهام ارث ورثه زیاده از حصههای مفروض ارث است. در نتیجه تقسیم ارث دچار کمبود میشود. اهل سنت این نقصان را متوجه تمام ورثه میدانند. و شیعه معتقد است که سهم ارث زوجین و والدین کم نمیشود؛ چراکه نقصان متوجه کسانی میگردد که زیادی به آنها میرسد. (ر.ک: عاملی، اللمعة الدمشقیه، ج۸، ص۸۶ و ۲۵۱؛ کلینی، کافی، ج۷، ص۸۰).
- ↑ «جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام میدهند و خداوند را بسیار یاد میکنند و پس از آنکه ستم دیده باشند داد میستانند و آنان که ستم ورزیدهاند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه باز خواهند گشت» سوره شعراء، آیه ۲۲۷.
- ↑ مفید، امالی، ص۴۷ و ۲۸۶؛ طوسی، امالی، ص۶۴ و ۱۰۰؛ بحار الأنوار، ج۱۰۱، ص۳۳۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۲۷.
- ↑ ر.ک: مفید، الاعلام، ص۶۷؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۹۰؛ نجات، عول و تعصیب، ص۴۱۳.
- ↑ فروع الکافی، ج۷، ص۷۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۲۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۵۰۰، در مکه؛ بحار الأنوار، ج۲۷، ص۳۲۰؛ ج۲۸، ص۲۴۸.
- ↑ طبری شیعی، المسترشد، ص۲۵۹.
- ↑ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۵۴. در نقل کافی آمده است «امت در چیزی از امر خدا نزاع نمیکرد جز این که علم آن از کتاب خدا نزد ما بود».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 429 - 430.
- ↑ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.
- ↑ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.
- ↑ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۱۳.
- ↑ الأغانی، ج۲۲، ص۲۲۹.
- ↑ جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۱۸۰.
- ↑ بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۱۸۵؛ ج۳، ص۱۸۵، به نقل از صحیح بخاری و صحیح مسلم.
- ↑ بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۹۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 431 - 433.
- ↑ ابن میثم مینویسد: گفته شده که این قرابت در الیاس بن مضر است که بنی تمیم به بنی هاشم متصل میگردد. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۷.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرَ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ فِيمَا عَلَيْهِ وَ لَهُ وَ أَقْوَاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً أَلاَ وَ إِنَّهُ بِالْحَقِّ قَامَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَ اَلْعِبَادِ فَلْتَكُنْ سَرِيرَتُكَ فِعْلاً وَ لْيَكُنْ حُكْمُكَ وَاحِداً وَ طَرِيقَتُكَ مُسْتَقِيمَةً»(این بخش نامه را ابن میثم (شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۵)، نقل کرده و در نهج البلاغه نیست؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۰۹؛ بحار الأنوار، (چاپ کمپانی)، ج۸، ص۶۳۴، چاپ جدید، ج۳۳، ص۴۹۳).« وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ. وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۱۸، فیض الاسلام، ص۸۶۷.
- ↑ «فَإِنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ الشَّيْطَانِ فَلَا تَفْتَحَنَّ عَلَى يَدِ أَحَدٍ مِنْهُمْ بَاباً لَا نُطِيقُ سَدَّه نَحْنُ وَ لَا أَنْتَ وَ السَّلَامُ» آغاز نامه: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقْوَمُهُمْ لِلَّهِ بِالطَّاعَةِ فِيمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ وَ أَقْوَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَ لَوْ كَانَ مُرّاً فَإِنَّ الْحَقَّ بِهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ لْتَكُنْ سَرِيرَتُكَ كَعَلَانِيَتِكَ وَ لْيَكُنْ حُكْمُكَ وَاحِداً وَ طَرِيقَتُكَ مُسْتَقِيمَةً فَإِنَّ الْبَصْرَةَ...»؛ (منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۱؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی(ع)، ج۱، ص۳۸۹).
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 434 - 436.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَلَا يَكُنْ حَظُّكَ فِي وِلَايَتَكَ مَا لَا تَسْتَفِيدُهُ وَ لَا غَيْظاً تَشْتَفِيهِ وَ لَكِنْ إِمَاتَةَ بَاطِلٍ وَ إِحْيَاءَ حَقٍّ»؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۲۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 436 - 437.
- ↑ «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ. أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَدِمَ عَلَيَّ رَسُولُكَ وَ ذَكَرْتَ مَا رَأَيْتَ وَ بَلَغَكَ عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ بَعْدَ انْصِرَافِي وَ سَأُخْبِرُكَ عَنِ الْقَوْمِ هُمْ بَيْنَ مُقِيمٍ لِرَغْبَةٍ يَرْجُوهَا أَوْ عُقُوبَةٍ يَخْشَاهَا فَأَرْغِبْ رَاغِبَهُمْ بِالْعَدْلِ عَلَيْهِ وَ الْإِنْصَافِ لَهُ وَ الْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ حُلَّ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ فَإِنَّهُ لَيْسَ لِأُمَرَاءِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ فِي قُلُوبِهِمْ عَظْمٌ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ انْتَهِ إِلَى أَمْرِي وَ لَا تَعِدْهُ وَ أَحْسِنْ إِلَى هَذَا الْحَيِّ مِنْ رَبِيعَةَ وَ كُلِّ مَنْ قِبَلَكَ فَأَحْسِنْ إِلَيْهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ. وَ كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَافِعٍ فِي ذِي الْقَعْدَةِ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِينَ»؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۰۵؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۸؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج۵، ص۱۶۴، و چاپ مطبوعات دینی، زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۳۸۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص١٨٣؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۰، نقل آن با ابن ابی الحدید یکی است و آغار نامه تفاوت دارد و جمله فانه ليس... الا قليل منهم در آن نیست؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۹؛ حلوانی، نزهة الناظر، ص۲۸، در کتاب ابو هلال عسکری «الصناعتین الکتابة و الشعر، ص۲۲۱» دو جمله از این نامه آمده که حضرت به ابن عباس فرمود: «أرغب راغبهم و احلل عقدة الخوف عنهم».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 437 - 438.
- ↑ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ. أَمَّا بَعْدُ فَانْظُرْ مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ غَلَّاتِ الْمُسْلِمِينَ وَ فَيْئِهِمْ فَاقْسِمْهُ مَنْ قِبَلَكَ حَتَّى تُغْنِيَهُمْ وَ ابْعَثْ إِلَيْنَا بِمَا فَضَلَ نَقْسِمْهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ السَّلَامُ»؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۱؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج۵، چاپ رحلی، ص۱۶۵ و چاپ دیگر، زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۳۸۹؛ اتابکی، پیکار صفین، ترجمه، وقعه صفین، ص۱۴۹. در برخی ترجمهها «من قبلنا» را به کارگزاران ترجمه کردهاند که صحیح نیست.
- ↑ ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۱۰؛ و ویرایش دوم، ص۱۲۷؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۷، ص۱۰۶۴.
- ↑ ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزار جبل، ص۳۷۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۶.
- ↑ کوفی، مناقب الامام امیر المؤمنین علی بن أبی طالب(ع)، ج۲، ص۷۳، حدیث ۵۵۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 438 - 440.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَاطْلُبْ مَا يَعْنِيكَ وَ اتْرُكْ مَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّ فِي تَرْكِ مَا لَا يَعْنِيكَ دَرْكَ مَا يَعْنِيكَ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى مَا أَسْلَفْتَ لَا عَلَى مَا خَلَّفْتَ وَ ابْنِ مَا تَلْقَاهُ غَداً عَلَى مَا تَلْقَاهُ وَ السَّلَامُ»؛ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۵۷؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۱۸؛ مترجم، ص۲۱۹، کلمه قصار ۱۲۲؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 440 - 441.
- ↑ «اجْعَلْهُ كَأَحَدِهِمْ وَ امْحُ كِتَابِي»؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۲۴۹؛ ابن حزم، المحلی، ج۹، ص۲۸۴؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۳۵۲؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۱، ص۵۰، ح۳۰۵۸۵؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۱۲، ص۱۷.
- ↑ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۹۰.
- ↑ کلینی، فروع الکافی، ج۷، ص۱۰۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۰؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۹، ص۳۰۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 441 - 442.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتُ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۷۲، ص۱۰۷۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۹۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 442.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَأَشْخِصْ إِلَيَّ مَنْ قِبَلَكَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَكِّرْهُمْ بَلَائِي عِنْدَهُمْ وَ عَفْوِي عَنْهُمْ وَ اسْتِبْقَائِي لَهُمْ وَ رَغِّبْهُمْ فِي الْجِهَادِ وَ أَعْلِمْهُمُ الَّذِي لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَضْلِ وَ السَّلَامُ»؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶؛ ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۹۳.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۱۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 442 - 444.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۲۱.
- ↑ این قسمت بخشی از آیه ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ «خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹، است.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۳۱۶-۳۱۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۵۱؛ اتابکی، پیکار صفین، ص۴۳۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 444 - 446.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۴۱۰-۴۱۵؛ پیکار صفین، ص۵۶۲-۵۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۶۶-۶۳؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص١١٢.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 446 - 450.
- ↑ «إِنَّ مُعَاوِيَةَ لَمْ يَكُنْ لِيَضَعَ لِهَذَا الْأَمْرِ أَحَداً هُوَ أَوْثَقَ بِرَأْيِهِ وَ نَظَرِهِ مِنْ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ إِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لِلْقُرَشِيِّ إِلَّا مِثْلُهُ فَعَلَيْكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَاْرُموُه بِهِ فَإِنَّ عَمْراً لَا يَعْقِدُ عُقْدَةَ إِلَّا حَلَّهَا عَبْدُ اللَّهِ وَ لَا يَحِلُّ عُقْدَةً إِلَّا عَقَدَهَا وَ لَا يُبْرِمُ أَمْراً إِلَّا نَقَضَهُ وَ لَا يَنْقُضُ أَمْراً إِلَّا أَبْرَمَهُ»؛ وقعة صفین، ص۵۰۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۴۰.
- ↑ پیکار صفین، ص۶۹۰.
- ↑ «أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا يُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ بِالْأَمْسِ يَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ وَ شِيمُوا سُيُوفَكُمْ فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ غَيْرَ مُسْتَكْرَهٍ وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهَمَةُ فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَيَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ الْإِسْلَامِ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ تُرْمَى»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۸، ص۸۲۳؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۲۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۲۳.
- ↑ اتابکی، حاشیه پیکار صفین، ص۶۸۹ به نقل از ابن الفراء، سفیران، ص۳۳-۳۴.
- ↑ «فَجَهَدْتُ عَلِمَ اللَّهُ جُهْدِي وَ لَمْ أَدَعْ غَايَةً فِي نَفْسِي إِلَّا بَلَّغْتُهَا فِي أَنْ يُخَلُّونِي وَ رَأْيِي فَلَمْ يَفْعَلُوا وَ رَاوَدْتُهُمْ عَلَى الصَّبْرِ عَلَى مِقْدَارِ فُوَاقِ النَّاقَةِ أَوْ رَكْضَةِ الْفَرَسِ فَلَمْ يَفْعَلُوا مَا خَلَا هَذَا الشَّيْخَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ عُصْبَةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَمْضِيَ عَلَى بَصِيرَتِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(ع) فَيَنْقَطِعَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ ذُرِّيَّتِهِ مِنْ أُمَّتِهِ وَ مَخَافَةُ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَإِنِّي أَعْلَمُ لَوْ لَا مَكَانِي لَمْ يَقِفَا ذَلِكَ الْمَوْقِفَ فَلِذَلِكَ صَبَرْتُ عَلَى مَا أَرَادَ الْقَوْمُ مَعَ مَا سَبَقَ فِيهِ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ فَلَمَّا أَنْ رَفَعْنَا عَنِ الْقَوْمِ سُيُوفَنَا تَحَكَّمُوا فِي الْأُمُورِ وَ تَخَيَّرُوا الْأَحْكَامَ وَ الْآرَاءَ وَ تَرَكُوا الْمَصَاحِفَ وَ مَا دَعَوْا إِلَيْهِ مِنْ حُكْمِ الْقُرْآنِ فَأَبَيْتُ أَنْ أُحَكِّمَ فِي دِينِ اللَّهِ أَحَداً إِذْ كَانَ التَّحْكيمُ فِي ذَلِكَ الْخَطَأَ الَّذِي لَا شَكَّ فِيهِ وَ لَا امْتِرَاءَ فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا ذَلِكَ أَرَدْتُ أَنْ أُحَكِّمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَوْ مَنْ أَرْضَى رَأْيَهُ وَ عَقْلَهُ وَ أَثِقُ بِنَصِيحَتِهِ وَ مَوَدَّتِهِ وَ دِينِهِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أُسَمِّي أَحَداً إِلَّا امْتَنَعَ ابْنُ هِنْدٍ مِنْهُ وَ لَا أَدْعُوهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا أَدْبَرَ عَنْهُ وَ أَقْبَلَ ابْنُ هِنْدٍ يَسُومُنَا عَسْفاً وَ مَا ذَلِكَ إِلَّا بِاتِّبَاعِ أَصْحَابِي لَهُ عَلَى ذَلِكَ...»مفید، إختصاص، ص۱۷۸، تحت عنوان کتاب محنة امیر المؤمنین(ع)؛ در نقل طبری حضرت بخشی از این سخنان را در ارتباط با حفظ نسل رسول خدا(ص) و... در پاسخ به اعتراض عبدالله بن ودیعه انصاری که چرا با مخالفان درگیر نشده، بیان کرده است. ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۴۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ج۳۸، ص۱۸۲؛ دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۶؛ صدوق، خصال، ص۳۸۰.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۱۱.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 450 - 455.
- ↑ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۹۶؛ جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۱۸۴.
- ↑ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۹۰. برخی گفتهاند نخستین اعتراض کننده به قرار داد، عروة بن ردیه تمیمی بود که شمشیر کشید و ضربه آرامی به اسب اشعث زد که آن رم کرد ر.ک: نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.
- ↑ « يا قَوْمِ قَدْ تَرَوْنَ خِلَافَ أَصْحَابَكُمْ وَ أَنْتُمْ قَلِيلُ فِي كَثِيرُ ، وَ لَئِنْ عُدْتُمْ إِلَى الْحَرْبِ لَيَكُونُنَّ [ هَؤُلَاءِ ] أَشَدُّ عَلَيْكُمْ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ ، فَإِذَا اجْتَمَعُوا وَ أَهْلِ الشَّامِ عَلَيْكُمْ أفنوكم ، وَ اللَّهِ مَا رَضِيتَ مَا كَانَ وَ لَا هويته وَ لَكِنِّي مِلَّةِ إِلَى الْجُمْهُورِ مِنْكُمْ خَوْفاً عَلَيْكُمْ »؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸. طبری مالک اشتر را جزو کسانی میداند که به قرارداد اعتراض داشته و خواهان ادامه جنگ بودند و علی(ع) در پاسخ به وی این سخنان را بیان کرد و در واقع علی(ع) آنان را از بیرحمی خوارج برحذر داشته است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۴۲).
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۲۰۲؛ معصوم دوم، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 455 - 457.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۹۹؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۰؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، مترجم، ج۴، ص۱۱۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۴۶.
- ↑ «و چون با خداوند پیمان بستید وفا کنید و سوگندهای خود را چون استوار کردید در حالی که خداوند را بر خود گواه گرفتهاید مشکنید؛ بیگمان خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره نحل، آیه ۹۱.
- ↑ {{متن حدیث|قَدْ أَرَدْتُكُمْ عَلَى ذَلِكَ فَعَصَيْتُمُونِي وَ قَدْ كَتَبْنَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ كِتَاباً وَ شُرُوطاً وَ أَعْطَيْنَا عَلَيْهَا عُهُوداً وَ مَوَاثِيقَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى ﴿وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلَا تَنْقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾
- ↑ «مَا هُوَ ذَنْبٌ وَ لَكِنَّهُ عَجْزٌ مِنَ الرَّأْيِ وَ ضَعْفٌ فِي الْعَقْلِ وَ قَدْ تَقَدَّمْتُ فَنَهَيْتُكُمْ عَنْهُ»؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۸۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸. به احتمال این گفت و گوی ابن کواء مربوط به جریان دیگری باشد و اینجا اعتراض زرعه به حضرت مطرح است.
- ↑ « لَوْ كُنْتَ مُحِقّاً كَانَ فِي الْمَوْتِ عَلَى الْحَقِّ تَعْزِيَةُ عَنِ الدُّنْيَا ، أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ استهواكم ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَجِلَ ، إِنَّهُ لَا خَيْرَ لَكُمْ فِي دُنْيَا تُقاتِلُونَ عَلَيْهَا »؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۳، حوادث سال ۳۷.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 457 - 460.
- ↑ ابو نعیم، حلیة الأولیاء، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لَكِنْ حَاجِّهِمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۷۷، ص۱۰۸۱، صبحی صالح، ص۴۶۵.
- ↑ «إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ دَفَّتَيْنِ لَا يَنْطِقُ وَ إِنَّمَا يَتَكَلَّمُ بِهِ الرِّجَالُ»؛ مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶ و عربی ج۱، ص۲۷۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۷۰، ۳۸۷-۳۸۸. این بخش سخنان حضرت به صورت خطبهای مفصل در نهج البلاغه ذکر شده است. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۳۸۶، خطبه ۱۲۵؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶).
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 460 - 462.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰. در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۱۹۲)، چهار پرسش مطرح شده که حضرت مانند آنچه در کتاب احتجاج آمده، پاسخ داده است. یک سؤال آن در این باره است که چرا در صفین با ما که با نظر تو مخالفت کردیم، نجنگیدی؟ حضرت پاسخ میدهد که شما زیاد بودید و من و اهل بیتم اندک.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 462 - 463.
- ↑ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج۷، ص۲۶۵.
- ↑ «بگو: چه کسی از آسمانها و زمین به شما روزی میرساند؟ بگو: خداوند و بیگمان ما یا شما بر رهنمود یا در گمراهی آشکاریم» سوره سبأ، آیه ۲۴.
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ «ای مؤمنان! شکار را در حالی که در احرام هستید نکشید و هر کسی به عمد آن را بکشد، کیفرش چهارپایی است همگون آنچه کشته است، چنانکه دو (گواه) دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند، قربانییی که به (قربانگاه) کعبه برسد؛ یا کفّارهای است برابر با اطعام مستمندان یا همچند آن (شصت روز) روزه تا کیفر کار خود را بچشد؛ خداوند از گذشته در گذشت ولی هر که (به شکار کردن) برگردد خداوند از وی انتقام خواهد گرفت و خداوند پیروزمندی دادستاننده است» سوره مائده، آیه ۹۵.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۷. در کتاب شرح الأخبار (ج ۲، ص۴۷)، از قول نسائی و در کتاب ترجمة الامام علی من تاریخ دمشق، ج۳، ص۱۹۲، آمده که بعد از تجمع خوارج در حروراء که عده آنها به شش هزار تن میرسید، عبدالله پیشنهاد کرد با آنها سخن بگوید، آنان سه اشکال از این شش اشکال را مطرح کردند: مسئله تحکیم رجال، جلوگیری از غنایم و اسارت زنان در جمل و حذف لقب امیرالمؤمنین در هنگام صلح، برابر این نقل، عبدالله مانند آنچه از علی(ع) نقل گردید به آنان پاسخ میدهد.
- ↑ مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۶.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)؛ ج۴، ص۵۴ و چاپ ده جلدی، ج۵، ص۹۱.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶؛ همین اثر، ج۱، ص۴۰۰؛ ویرایش دوم، ص۴۸۱.
- ↑ «إِنَّ لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلَاثاً: لَا نَمْنَعُكُمْ صَلَاةُ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ وَ لَا نَمْنَعُكُمُ نَصِيبَكُمْ مِنْ هَذَا الْفَيْءَ مَا كَانَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينَا وَ لَا نقاتلكم حَتَّى تقاتلونا»؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۴؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۶۵؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۳. در این دو منبع اخیر سخن حضرت چنین آمده است: «لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلاثُ خِصَال لاٰ نَمنعُكُم مَسَاجِدَ اللّٰه اَنْ تُصَلُّوا فِيهَا، وَ لاَ نَمنعُكُمْ الفَىءَ مَا كَانَتْ اَيدِيكُم مَعَ اَيدِينَا، وَ لاَ نَبدؤُكُم بِحَرب حَتّى تَبَدءُونَا( بِهِ) ».
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 463 - 467.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ طبری مینویسد: واقدی تصور کرده که اجتماع دو حکم در شعبان سال سی و هشت بوده است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲).
- ↑ ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران کوفه؛ شرح حال ابوموسی، ص۱۸۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 467 - 468.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 468.
- ↑ «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ وَ الْحَدَثِ الْجَلِيلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ(ص)» (نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۳۵، ص۱۱۶؛ صبحی صالح، ص۷۹، آنچه ذکر شد در تاریخ طبری با کمبودهایی در عبارت ذکر شده و ادامه خطبه در نهج البلاغه نیست و ما آن را از تاریخ طبری نقل میکنیم). {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ الْحُكُومَةِ أَمْرِي وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْجُفَاةِ وَ الْمُنَابِذِينَ الْعُصَاةِ حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَكُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِن:
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۶؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۳، امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۰۲ و ۳۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 469 - 470.
- ↑ «أمَّا بَعْدُ؛ فَإنَّا قَدْ خَرَجْنَا إِلَی مُعَسْکَرِنَا بِالنُّخَیْلَةِ، وَ قَدْ أجْمَعْنا عَلَی الْمَسیرِ إلَی عَدُوِّنا مِنْ أهْلِ الْمَغْرِبِ، فَأَشْخِصْ بِالنَّاسِ حَتَّی یَأْتِیَکَ رَسُولِی، وَ أَقِمْ حَتَّی یَأْتِیَکَ أمْرِی وَ السَّلَامُ»؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۷؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۰.
- ↑ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.
- ↑ طه حسین، علی و بنوه، ص۱۲۱.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۰۳.
- ↑ خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۷؛ الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ أخبار الطوال، ص۲۰۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۲، درباره جنگ نهروان به اختصار در جلد اول همین کتاب در شرح حال عبدالله بن خباب کارگزار نهروان سخن گرفتهایم.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۱۶۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 471 - 474.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۹۱؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۲.
- ↑ ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۵۵۱، ش۵۹۳۶؛ سمعانی الأنساب، ج۱۲، ص۱۳۷.
- ↑ الإصابه، ج۴، ص۵۵۱؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۷۱؛ الغارات، ص۲۹۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۴.
- ↑ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۷.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۹۲ – ۳۰۰؛ اصفهانی، الأغانی، ج۱۶، ص۲۶۸ - ۲۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۰۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 474 - 477.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۲۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۲۸؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۲ و ۱۷۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 477 - 478.
- ↑ «دَعْهُ فَإِنْ قَبِلَ الْحَقَّ وَ رَجَعَ عَرَفْنَا ذَلِکَ لَهُ وَ قَبِلْنَاهُ مِنْهُ وَ إِنْ أَبَی طَلَبْنَاهُ».
- ↑ «إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا لِکُلِّ مَنْ نَتَّهِمُهُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لَا أَرَانِی یَسَعُنِی الْوُثُوبُ عَلَی النَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّی یُظْهِرُوا لَنَا الْخِلَافَ»
- ↑ «أَفْطِنُوا فَأَقَامُوا أَمْ جَبُنُوا فَظَعَنُوا؟»
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۲۰ - ۲۲۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۲۸ ـ ۱۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۸؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه، ۱۸۱، ص۲۵۹، سید رضی در اول خطبه تصریح میکند که آنان در صدد پیوستن به خوارج بودند، و این خود دلیلی است که قبل از جنگ نهروان، کوفه را ترک کردند.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 478 - 481.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۹؛ متن بخش نامه امیرالمؤمنین(ع) در جلد اول همین کتاب، شرح حال مصقله کارگزار اردشیر خره آمده است.
- ↑ قرظه کارگزار امیرالمؤمنین(ع) در بهقباذ اعلی بوده که شامل طسوج بابل میشده و نِفَّر جزو بابل بوده است. به جلد اول همین کتاب، شرح حال قرظة بن کعب صفحه ۱۷۷؛ ویرایش دوم، ص۲۶۴ و معجم البلدان، ج۵، ص۲۹۵ مراجعه شود.
- ↑ دهقان معرب دهبان است یعنی رئیس و بزرگ روستا.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 481 - 483.
- ↑ «و گمان بردند که آزمونی در کار نخواهد بود پس کور و کر شدند» سوره مائده، آیه ۷۱.
- ↑ {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ اَلْعِصَابَةِ اَلَّتِي مَرَّتْ بِعَمَلِكَ فَقَتَلَتِ اَلْبَرَّ اَلْمُسْلِمَ وَ أَمِنَ عِنْدَهُمُ اَلْمُخَالِفُ اَلْمُشْرِكُ وَ أَنَّ أُولَئِكَ قَوْمٌ اِسْتَهْوَاهُمُ اَلشَّيْطَانُ فَضَلُّوا كَالَّذِينَ ﴿حَسِبُوا أَلاّٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا﴾ فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْمَالُهُمْ فَالْزَمْ عَمَلَكَ وَ أَقْبِلْ عَلَى خَرَاجِكَ فَإِنَّكَ كَمَا ذَكَرْتَ فِي طَاعَتِكَ وَ نَصِيحَتِكَ وَ اَلسَّلاَمُ؛ الغارات، ص۲۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۹؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۷، در الغارات به جای «البر المسلم»، «المرء المسلم» و به جای «اعمالهم» «احوالهم» ذکر شده و ما این کلمات را طبق شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل کردیم.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 483 - 484.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكَ أَنْ تَنْزِلَ دَيْرَ أَبِي مُوسَى حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ ذَلِكَ أَنِّي لَمْ أَكُنْ عَلِمْتُ أَيْنَ تَوَجَّهَ اَلْقَوْمُ وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُمْ أَخَذُوا نَحْوَ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى اَلسَّوَادِ فَاتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ سَلْ عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا رَجُلاً مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ مُسْلِماً مُصَلِّياً فَإِذَا أَنْتَ لَحِقْتَ بِهِمْ فَارْدُدْهُمْ إِلَيَّ فَإِنْ أَبَوْا فَنَاجِزْهُمْ وَ اِسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ فَارَقُوا اَلْحَقَّ وَ سَفَكُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَخَافُوا اَلسَّبِيلَ وَ اَلسَّلاَمُ »؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸.
- ↑ تعیین خلیفه از طریق شورا، از خواستههای خوارج بود.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ الغارات، ترجمه آیتی، ص۱۲۶ به اختصار.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 484 - 487.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَابْعَثْ رَجُلاً مِنْ قِبَلِكَ صَلِيباً شُجَاعاً مَعْرُوفاً بِالصَّلاَحِ فِي أَلْفَيْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ فَلْيَتَّبِعْ مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ فَإِذَا خَرَجَ مِنْ أَرْضِ اَلْبَصْرَةِ فَهُوَ أَمِيرُ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَلْقَى مَعْقِلاً فَإِذَا لَقِيَهُ فَمَعْقِلٌ أَمِيرُ اَلْفَرِيقَيْنِ فَلْيَسْمَعْ مِنْهُ وَ لْيُطِعْهُ وَ لاَ يُخَالِفْهُ وَ مُرْ زِيَادَ بْنَ خَصَفَةَ فَلْيُقْبِلْ إِلَيْنَا فَنِعْمَ اَلْمَرْءُ زِيَادٌ وَ نِعْمَ اَلْقَبِيلُ قَبِيلَتُهُ وَ السَّلَامُ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۴؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 487 - 488.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ بِهِ اَلنَّاجِيَ وَ أَصْحَابَهُ ﴿اَلَّذِينَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ﴾ وَ ﴿زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ﴾ فَهُمْ حَيَارَى عَمِهُونَ ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ وَ وَصَفْتَ مَا بَلَغَ بِكَ وَ بِهِمُ اَلْأَمْرُ فَأَمَّا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ لِلَّهِ سَعْيُكُمْ وَ عَلَيْهِ جَزَاؤُكُمْ وَ أَيْسَرُ ثَوَابِ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا اَلَّتِي يَقْتُلُ اَلْجَاهِلُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَيْهَا فَ ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ﴾. وَ أَمَّا عَدُوُّكُمُ اَلَّذِينَ لَقِيتُمْ فَحَسْبُهُمْ خُرُوجُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اِرْتِكَاسُهُمْ فِي اَلضَّلاَلَةِ وَ رَدُّهُمُ اَلْحَقَّ وَ جِمَاحُهُمْ فِي اَلتِّيهِ فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ وَ دَعْهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّكَ بِهِمْ عَنْ قَلِيلٍ بَيْنَ أَسِيرٍ وَ قَتِيلٍ فَأَقْبِلْ إِلَيْنَا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ مَأْجُورِينَ فَقَدْ أَطَعْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَحْسَنْتُمُ اَلْبَلاَءَ»
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 488 - 489.
- ↑ «يَا مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ اِتَّقِ اَللَّهَ مَا اِسْتَطَعْتَ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْغِ عَلَى أَهْلِ اَلْقِبْلَةِ وَ لاَ تَظْلِمْ أَهْلَ اَلذِّمَّةِ وَ لاَ تَتَكَبَّرْ فَإِنَّ اَللَّهَ لاَ يُحِبُّ اَلْمُتَكَبِّرِينَ »
- ↑ ثقفی الغارات، ص۲۳۹؛ مترجم، آیتی، ص۱۲۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵.
- ↑ چنین پیداست که امیرالمؤمنین(ع) مردم را در جریان حوادث و وقایع قرار میداده و از آنان نظر میخواسته است چراکه حکومت وی مردمی بوده است.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 489 - 491.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى تَأْيِيدِهِ أَوْلِيَاءَهُ وَ خَذْلِهِ أَعْدَاءَهُ جَزَاكَ اَللَّهُ وَ اَلْمُسْلِمِينَ خَيْراً فَقَدْ أَحْسَنْتُمُ اَلْبَلاَءَ وَ قَضَيْتُمْ مَا عَلَيْكُمْ فَاسْأَلْ عَنْ أَخِي بَنِي نَاجِيَةَ فَإِنْ بَلَغَكَ أَنَّهُ اِسْتَقَرَّ فِي بَلَدٍ مِنَ اَلْبُلْدَانِ فَسِرْ إِلَيْهِ حَتَّى تَقْتُلَهُ أَوْ تَنْفِيَهُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ لِلْمُسْلِمِينَ عَدُوّاً وَ لِلْفَاسِقِينَ وَلِيّاً مَا بَقِیَ وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۲۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۱۳؛ چاپ قدیم، ج۸، ص۶۱۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۸۵؛ خویی، منهاج البراعه، ج۴، ص۲۳۴.
- ↑ نام عمان در گزارش الغارات که از عبدالله بن قُعین به ظاهر از ابو مخنف نقل کرده است نیامده و طبری نام این راوی را عبدالله بن فقیم ذکر نموده است (ج ۴، ص۹۴)، یادآوری میکنم مردم عمان در سال یازدهم هجری نیز مرتد شدند و بنی ناجیه در عمان زندگی میکردند و خریت نیز ساکن آنجا بود. (ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۴۳۶).
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 491 - 493.
- ↑ «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي هَذَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمُرْتَدِّينَ سَلاَمٌ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ كِتَابِهِ وَ اَلْبَعْثِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَافِياً بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ لَمْ يَكُنْ مِنَ اَلْخَائِنِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ أَنْ أَعْمَلَ فِيكُمْ بِالْحَقِّ وَ بِمَا أَمَرَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهِ فِي كِتَابِهِ فَمَنْ رَجَعَ مِنْكُمْ إِلَى رَحْلِهِ وَ كَفَّ يَدَهُ وَ اِعْتَزَلَ هَذَا اَلْمَارِقَ اَلْهَالِكَ اَلْمُحَارِبَ اَلَّذِي حَارَبَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ سَعَى فِي اَلْأَرْضِ فَسٰاداً فَلَهُ اَلْأَمَانُ عَلَى مَالِهِ وَ دَمِهِ وَ مَنْ تَابَعَهُ عَلَى حَرْبِنَا وَ اَلْخُرُوجِ مِنْ طَاعَتِنَا اِسْتَعَنَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَلِيًّا »ثقفی، الغارات، ص۲۴۱؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۱۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۱؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۷.
- ↑ الغارات، ترجمه آیتی، ص۱۳۲ به اختصار؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۶؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۵.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۸۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳، ۵۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۴۵؛ جلد اول همین اثر، کارگزارن فارس، شرح حال زیاد.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 495 - 497.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۳۵، ص۹۴۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 497 - 498.
- ↑ ر.ک: الغارات، ص۲۵؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۵؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۶، دو منبع اخیر از الغارات نقل کردهاند که عبدالله بن عامر ذکر شده، ولی در تاریخ طبری، ج۴، ص۸۳ و برخی از نسخههای شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، عبدالله بن عمرو حضرمی آمده است و در اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۸، شماره ۳۰۸۶، نیز عبدالله بن عمرو، ذکر شده است که در عهد رسول خدا متولد شده است.
- ↑ الغارات، ص۲۶۴؛ مترجم، آیتی به اختصار، ص۱۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۰.
- ↑ الغارات، ص۲۶۸.
- ↑ ر.ک: نهایة الإرب، ج۵، ص۲۳۹، در این کتاب، ضحاک رئیس شهربانی ابن عباس معرفی شده و اسم وی ضحاک بن قیس ذکر شده که این نام صحیح نیست.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۵۹ - ۲۶۳.
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۶۵ - ۲۶۹ و مترجم، ص۱۴۶- ۱۴۷. آنچه در متن آمده مختصری از مطالب است و در مواردی مطالب جا به جا ذکر شده و به این ترتیب در آمده است؛ (تاریخ طبری، ج۴، ص۷۴).
- ↑ الغارات، ص۲۶۸.
- ↑ الغارات، ص۲۷۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 498 - 501.
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۴۴؛ صبحی صالح، خطبه ۵۶، ص۹۱.
- ↑ «وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً...»
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۷.
- ↑ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ خوئی، منهاج البراعه، ج۴، ص۳۳۳.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۲۰. شیخ مفید در الارشاد این خطبه را مربوط به صفین میداند: ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ الغارات، ص۲۷۱، همین اثر، ج۱، ص۳۹۵؛ ویرایش دوم، ص۴۷۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 501 - 502.
- ↑ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى زِيَادِ بْنِ عُبَيْدِ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ بَعَثْتُ أَعْيَنَ بْنَ ضُبَيْعَةَ لِيُفَرِّقَ قَوْمَهُ عَنِ ابْنِ الْحَضْرَمِيِّ فَارْقُبْ مَا يَكُونُ مِنْهُ فَإِنْ فَعَلَ وَ بَلَغَ مِنْ ذَلِكَ مَا يُظَنُّ بِهِ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ تَفْرِيقُ تِلْكَ الْأَوْبَاشِ فَهُوَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَرَامَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَضْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ فَجَاهِدْهُمْ فَإِنْ ظَفِرْتَ فَهُوَ مَا ظَنَنْتُ وَ إِلَّا فَطَاوِعْهُمْ وَ مَاطِلْهُمْ ثُمَّ تَسَمَّعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّ كَتَائِبَ الْمُسْلِمِينَ قَدْ أَظَلَّتْ عَلَيْكَ فَقَتَلَ اللَّهُ الْمُفْسِدِينَ الظَّالِمِينَ وَ نَصَرَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُحِقِّينَ وَ السَّلَامُ»؛ الغارات، ص۲۷۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۰. بخشی از این نامه در نهج البلاغه، نامه ۵، آمده است که ما آن را در شرح حال عثمان بن حنیف نقل کردهایم. طبری نیز قسمتهای عمده این نامه را ذکر کرده، ولی عنوان نامه به آن نداده است (تاریخ طبری، ج۴، ص۸۵) همچنین جمله «تسمع و أبصر» در الغارات و نقل طبری است و در منابع دیگر نیست. ابن اثیر (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲) به اندکی از نامه اشاره کرده و مینویسد حضرت این توصیهها را برای زیاد نوشت.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 503 - 504.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۶۴، (چاپ مصر).
- ↑ رجال طوسی، ص۳۵.
- ↑ در بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸، به جای ازد، اهواز ذکر شده که اشتباه است.
- ↑ الغارات، ص۲۷۴ و مترجم ۱۴۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۷.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۴۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 504 - 505.
- ↑ «يَا ابْنَ قُدَامَةَ تَمْنَعُ الْأَزْدُ عَامِلِي وَ بَيْتَ مَالِي وَ تُشَاقُّنِي مُضَرُ وَ تُنَابِذُنِي وَ بِنَا ابْتَدَأَهَا اللَّهُ بِالْكَرَامَةِ وَ عَرَّفَهَا الْهُدَى وَ تَدْعُو إِلَى الْمَعْشَرِ الَّذِينَ حَادُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَرَادُوا إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ حَتَّى عَلَتْ كَلِمَةُ اللَّهِ وَ هَلَكَ الْكَافِرُونَ»؛
- ↑ «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي هَذَا مِنْ سَاكِنِي الْبَصْرَةِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَ اللَّهَ حَلِيمٌ ذُو أَنَاةٍ لَا يُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْبَيِّنَةِ وَ لَا يَأْخُذُ الْمُذْنِبَ عِنْدَ أَوَّلِ وَهْلَةٍ وَ لَكِنَّهُ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ يَسْتَدِيمُ الْأَنَاةَ وَ يَرْضَى بِالْإِنَابَةِ لِيَكُونَ أَعْظَمَ لِلْحُجَّةِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَعْذِرَةِ. وَ قَدْ كَانَ مِنْ شِقَاقِ جُلِّكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ مَا اسْتَحْقَقْتُمْ أَنْ تُعَاقَبُوا عَلَيْهِ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ وَ أَخَذْتُ بَيْعَتَكُمْ فَإِنْ تَفُوا بِبَيْعَتِي وَ تَقْبَلُوا نَصِيحَتِي وَ تَسْتَقِيمُوا عَلَى طَاعَتِي أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ قَصْدِ الْحَقِّ وَ أُقِمْ فِيكُمْ سَبِيلَ الْهُدَى فَوَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَنَّ وَالِياً بَعْدَ مُحَمَّدٍ(ص) أَعْلَمَ بِذَلِكَ مِنِّي وَ لَا أَعْمَلَ أَقُولُ قَوْلِي هَذَا صَادِقاً غَيْرَ ذَامٍّ لِمَنْ مَضَى وَ لَا مُنْتَقِصاً لِأَعْمَالِهِمْ فَإِنْ خَطَّتْ بِكُمُ الْأَهْوَاءُ الْمُرْدِيَةُ وَ سَفَهُ الرَّأْيِ الْجَائِرِ إِلَى مُنَابَذَتِي تُرِيدُونَ خِلَافِي فَهَا أَنَا ذَا قَرَّبْتُ جِيَادِي وَ رَحَّلْتُ رِكَابِي وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِي إِلَى الْمَسِيرِ إِلَيْكُمْ لَأُوقِعَنَّ بِكُمْ وَقْعَةً لَا يَكُونُ يَوْمُ الْجَمَلِ عِنْدَهَا إِلَّا كَلَعْقَةِ لَاعِقٍ [مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي الطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ وَ لِذِي النَّصِيحَةِ حَقَّهُ غَيْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَى بَرِيٍّ وَ لَا نَاكِثاً إِلَى وَفِيٍّ» (این قسمت تنها در نهج البلاغه نامه ۲۹ موجود است. ر. ک: صبحی صالح، ص۳۸۹.) «وَ إِنِّي لَظَانٌ أَنْ لَا تَجْعَلُوا إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ سَبِيلًا. وَ قَدْ قَدَّمْتُ هَذَا الْكِتَابَ حُجَّةً عَلَيْكُمْ وَ لَنْ أَكْتُبَ إِلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِهِ كِتَاباً إِنْ أَنْتُمْ اسْتَغْشَشْتُمْ نَصِيحَتِي وَ نَابَذْتُمْ رَسُولِي حَتَّى أَكُونَ أَنَا الشَّاخِصَ نَحْوَكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۹؛ الغارات، ص۲۷۷؛ منهاج البراعه، ج۴، ص۳۳۵؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۳۷ - ۳۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۳؛ بخشی از این نامه در نهج البلاغه آمده که حضرت به مردم بصره نوشته است (فیض الاسلام، نامه ۲۹، ص۹۰۴) از جمله «وَ قَدْ كَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ» و جملاتی در این بخش ذکر نشده و بعد از آن از جمله «فَإِنْ خَطَّتْ بِكُمُ...» تا نزدیک به آخر نامه ذکر شده است بخشی از آنچه در نهج البلاغه آمده در (ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج۱، ص۳۰۲) نیز آمده است. و طبری فقط به نامه اشاره کرده است.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 505 - 509.
- ↑ در لسان العرب سنبل را با سین و صاد هر دو ضبط کرده و مینویسد: ابن سنبل کسی است که جاریة بن قدامه یکی از یاران علی(ع) پنجاه نفر را در منزل وی سوزاند. (لسان العرب، واژه سنبل، صنبل).
- ↑ ثقفی، الغارات، ص۲۸۲، مترجم، ص۱۵۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۲؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۴۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.
- ↑ الغارات، ص۲۸۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۴۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 509 - 511.
- ↑ ابن قتیبه عیون الاخبار، ج۱، ص۵۷، تحقیق اسکندرانی، چاپ مصر، ج۱، ص۱۴.
- ↑ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۳؛ نویری نهایة الارب، عربی، ج۶، ص۱۶.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۹ و حاشیه آن.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۱، در این کتاب عنوان نامه ندارد بلکه سفارش حضوری است.
- ↑ ابن اعثم، الفتوح، عربی، ج۲، ص۲۸۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.
- ↑ تاریخ اعثم کوفی، مترجم، چاپ ادبیه، ص۳۱۷.
- ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۹۴.
- ↑ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۱۵؛ همین اثر، ج۱، ص۱۳۹؛ ویرایش دوم، ص۱۵۴.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ ابن عبد البر، عقد الفرید، ج۵، ص۹۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۸.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۵۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 511 - 517.
- ↑ الفتوح، عربی، ج۲، ص۲۳۸ و مترجم، ص۳۰۷، (چاپ قدیم).
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.
- ↑ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۰.
- ↑ ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، شرح حال قثم؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۵.
- ↑ ر.ک: جلد اول همین اثر، شرح حال زیاد بن ابیه.
- ↑ اصفهانی، الاغانی، ج۱۲، ص۳۱۱.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۰.
- ↑ ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۳۷۴؛ ویرایش دوم، ص۴۴۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 517 - 521.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۸.
- ↑ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۹، عاملی جعفر مرتضی، ابن عباس و اموال البصره، ص۶۰، به نقل از الاصابه، ج۲، ص۳۳۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۹.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۱۵۲.
- ↑ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 521 - 522.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ كِتَابَكَ وَ مِثلُكَ نَصَحَ الْإِمَامَ وَ الْأُمَّةَ، [وَ أدَّی الْأَمَانَةَ] وَ والی [دلَّ] عَلَى الْحَقِّ وَ فَارِقُ الْجُورِ، وَ قَد كَتبْتُ إِلَىَّ فِیهِ مِن أمرِهِ وَلَمْ أُعْلِمْهُ بِكِتَابِكَ إِليَّ، فَلَا تَدَعْ إِعْلَامِي بِمَا يَكُونُ بِحَضْرَتِكَ مِمَّا النَّظَرُ فِیهِ لِأُمَّةِ صَلَاحٌ؛ فَإِنَّكَ بِذَلِكَ جَدِیرٌ وَ هُوَ وَاجِبٌ لِلَّهِ عَلَيْكَ وَ السَّلَامُ»؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۴؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸ و چاپ دیگر، ج۶، ص۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴؛ الفتوح، ج۲، ص۲۳۹؛ نویری، نهایة الإرب، مترجم، ج۵، ص۲۴۳؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۱؛ تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۴۳۴، به نقل از تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۱؛ زکی صفوت، جمهرة رسائل عرب، ج۱، ص۵۸۸، در تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵، به نامه ابواسود و نامه حضرت به ابن عباس اشاره کرده است؛ سپهر، ناسخ التواریخ، جزء چهارم از جلد سوم، ص۳۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 523 - 525.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ اللهَ [رَبَّكَ] وَ أَخْزَيْتَ [وَ أَدَّی الْأَمَانَةَ] وَ والی [دَلَّ] أَمَانَتَكَ، وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ خُنْتَ الْمُسْلِمِینَ. بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ [فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ] وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ»
- ↑ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۴۰، ص۴۱۲؛ فیض الاسلام، ص۹۵۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۱۵ - ۵۱۶.
- ↑ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۵. در برخی نقلها ضنین آمده که به معنای خسیس و بخیل است، اگر این باشد به احتمال اشاره به ابواسود باشد؛ زیرا وی را جزو بخلاء ذکر کردهاند. و در نقل دیگر ظنون (بدگمان) آمده است.
- ↑ «أمَّا بَعدُ؛ فإنَّهُ لا يَسَعُنِي تَرْكُكَ حَتَّى تُعلِمَني ما أخَذْتَ مِنَ الجِزْيَةِ مِن أيْنَ أخَذْتَهُ، وما وضَعتَ مِنْهَا أينَ وضَعْتَهُ. فَاتَّقِ اللَّهَ، فِيمَا ائتمَنْتُكَ عَليْهِ، وَاسْتَرْعَيْتُكَ إيَّاهُ، فَإنَّ الْمَتَاعَ بِمَا أَنْتَ رَازِمُهُ قَلِيلٌ، وَ تَبِعَاتُهُ وَ بِيلَةٌ لَا تَبِيدُ. وَالسَّلَامُ»؛ عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۶؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۰؛ با تفاوتی اندک.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴ و مترجم، ج۴، ص۲۱۵؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۶۴؛ الفتوح، ج۲، ص۲۳۹؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۳۴.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۹۷ - ۹۸؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ الفتوح، ج۲، ص۲۴۰.
- ↑ الفتوح، ج۲، ص۲۴۰؛ مترجم، چاپ قدیم، ص۳۰۹.
- ↑ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۴، ص۴۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 526 - 529.
- ↑ طه حسین، الفتنة الکبری، ج۲، علی و بنوه، ص۱۲۴، به اختصار؛ مترجم، علی و فرزندانش، ص۱۳۸؛ جعفری، ترسمی از شخصیت بزرگ اسلامی عبد الله بن عباس، ص۶۷ به بعد.
- ↑ ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، قثم.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۱۵۱.
- ↑ رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰، حدیث ۱۰۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱ - ۱۷۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۲؛ عقد الفرید، ج۵، ص۹۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴؛ مترجم، ج۴، ص۲۱۵؛ نهایة الارب، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 529 - 532.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۷.
- ↑ «و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
- ↑ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۱.
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ فَأَرِحْنِي مِنْهُمْ وَ اقْبِضْنِي إِلَيْكَ غَيْرَ عَاجِزٍ وَ لَا مَلُولٍ»؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۵۲؛ الغارات، ص۳۱۷.
- ↑ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۱۲؛ فیض الاسلام، ص۹۵۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۹۹ و ج۴۲، ص۱۵۳ و ۱۸۱؛ طبع کمپانی، ج۸ ص۶۳۵.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۱۵۱.
- ↑ ابن قتیبه، عیون الاخبار، چاپ بیروت، ج۱، ص۹۸ و ۴۸۳ و چاپ ۱، ص۵۷ و ج۲، ص۸۲.
- ↑ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۵۱۵.
- ↑ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۳.
- ↑ ابن دمشقی، جواهر المطالب فی مناقب الامام علی(ع)، ج۲، ص۸۳.
- ↑ ر.ک: ابن قتیبه، غریب الحدیث، ج۱، ص۳۶۸؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۷۶.
- ↑ ناسخ التواریخ، ج۴ (زندگانی حضرت امیر(ع))، ص۳۸.
- ↑ نهج السعاده، ج۴، ص۳۲۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 532 - 535.
- ↑ {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةُ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذُ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ ﴿وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ﴾
- ↑ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۸۹؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۵؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۳؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۱.
- ↑ ابو یوسف، الخراج، ص١٩.
- ↑ « بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است» سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ عقد الفرید، ج۵، ص۹۶.
- ↑ الخراج، ص۲۰؛ ابو عبید، الأموال، ص۴۱۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 535 - 540.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنْ تَزْيِينِ نَفْسِكَ أَنَّ لَكَ فِي بَيْتِ مَالِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ مَالِ رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ كَانَ تَمَنِّيكَ الْبَاطِلَ وَ ادِّعَاؤُكَ مَا لَا يَكُونُ يُنْجِيكَ مِنَ الْإِثْمِ وَ يُحِلُّ لَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ عَمَّرَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْعَبْدُ الْمُهْتَدِي إِذَنْ! فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ اتَّخَذْتَ مَكَّةَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِي مُوَلَّدَاتِ مَكَّةَ وَ الطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَى عَيْنَيْكَ وَ تُعْطِي فِيهِنَّ مَالَ غَيْرِكَ وَ إِنِّي لَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ لِي حَلَالٌ أَدَعُهُ لِعَقِبِي مِيرَاثاً فَلَا غُرُورَ أَشَدُّ بِاغْتِبَاطِكَ تَأْكُلُهُ. رُوَيْداً رُوَيْداً فَكَأَنْ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضْتَ عَلَى رَبِّكَ الْمَحَلَّ الَّذِي يَتَمَنَّى الرَّجْعَةَ الْمُضَيِّعُ لِلتَّوْبَةِ لِذَلِكَ وَ مَا ذَلِكَ وَ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ وَ السَّلَامُ»؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۲؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۲۴؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۱۵۴، هر دو به نقل از کشی؛ عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰، با تفاوت اندک؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۲؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۲؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۵، از «رویداً» به بعد مشابه بخش پایانی نامه ۴۱ نهج البلاغه است و همین قسمت را ابن عساکر از ابوالقاسم علوی از رشاء بن نظیف از حسن بن اسمعیل از احمد بن مروان از محمد بن عبدالعزیز از محمد بن حرث از مدائنی نقل کرده که علی بن ابی طالب(ع) به برخی از کارگزاران خود نوشت: «رُوَيْداً قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي المغتر بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ التَّوْبَة و الظَّالِمُ الرَّجْعَةَ»؛ ر. ک: ابن عساکر، ترجمه الامام علی بن ابی طالب(ع) من تاریخ دمشق، ج۳، ص۲۸۹. کتابهای لغت ذکر شده مانند ابن عساکر نقل کردهاند. همچنین همین بخش در کنز العمال در باب فضایل علی(ع) از این عساکر و دینوری نقل شده است. ر.ک: کنز العمال، ۱۶ جلدی، ج۱۳، ص۱۸۶، حدیث ۳۶۵۵۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 540 - 542.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنَ الْعَجَبِ أَنْ تُزَيِّنَ لَكَ نَفْسُكَ أَنَّ لَكَ فِي بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ مِنَ الْحَقِّ أَكْثَرَ مِمَّا لِرَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ كَانَ تَمَنِّيكَ الْبَاطِلَ وَ ادِّعَاؤُكَ مَا لَا يَكُونُ يُنْجِيكَ مِنَ الْمَأْثَمِ وَ يُحِلُّ لَكَ الْمُحَرَّمَ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْمُهْتَدِي السَّعِيدُ إِذَنْ. وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ اتَّخَذْتَ مَكَّةَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِي بِهَا مُوَلَّدَاتِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ الطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَى عَيْنِكَ وَ تُعْطِي فِيهِنَّ مَالَ غَيْرِكَ فَارْجِعْ هَدَاكَ اللَّهُ إِلَى رُشْدِكَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ رَبَّكَ وَ اخْرُجْ إِلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَعَمَّا قَلِيلٍ تُفَارِقُ مَنْ أَلِفْتَ وَ تَتْرُكُ مَا جَمَعْتَ وَ تَغِيبُ فِي صَدْعٍ مِنَ الْأَرْضِ غَيْرَ مُوَسَّدٍ وَ لَا مُمَهَّدٍ قَدْ فَارَقْتَ الْأَحْبَابَ وَ سَكَنْتَ التُّرَابَ وَ وَاجَهْتَ الْحِسَابَ غَنِيّاً عَمَّا خَلَّفْتَ فَقِيراً إِلَى مَا قَدَّمْتَ وَ السَّلَامُ قَالُوا فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ قَدْ أَكْثَرْتَ عَلَيَّ وَ وَ اللَّهِ لَأَنْ أَلْقَى اللَّهَ قَدِ احْتَوَيْتُ عَلَى كُنُوزِ الْأَرْضِ كُلِّهَا مِنْ ذَهَبِهَا وَ عِقْيَانِهَا وَ لُجَيْنِهَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَاهُ بِدَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَ السَّلَامُ»؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰؛ ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۰۱ و ج۴۲، ص۱۸۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 542 - 544.
- ↑ رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۱؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۲.
- ↑ « انَّ الدِّمَاءِ الَّتِي أَشَرْتَ اليها قَدْ خُضْتَهَا الَىَّ سَاقَيْكَ وَ بَذَلْتُ فِي اراقتها جُهْدَكَ وَ وَضَعَتْ بِإِبَاحَتِهَا حَظِّكَ وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهَا فتياك وَ اذ لَمْ تَسْتَحِ فَافْعَلْ مَا شِئْتَ»؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۲.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱.
- ↑ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ جعفری، ترسیمی از شخصیت بزرگ اسلامی عبدالله بن عباس، ص۷۳، به نقل از علی و فرزندانش.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 544 - 546.
- ↑ « هَذَا عَلِيُّ قَاتَلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ »؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۲۰۱، حدیث ۵۳۱.
- ↑ ابن شاذان، الإیضاح، ص۴۵۲، با تصحیح ارموی.
- ↑ باید به این نکته اشاره کرد که کشتههای جنگ جمل در حدود هیجده هزار نفر بود، سیزده هزار از یاران طلحه و زبیر و مردم بصره و پنج هزار نفر از یاران علی(ع) بنابراین تعبیری که در اینجا آمده ممکن است از باب مبالغه باشد (حاشیه امالی، شیخ مفید، ص۲۳۶).
- ↑ مفید، امالی، ص۲۳۵.
- ↑ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْيَا عَلَى مَا حَيِيَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ أَمُوتُ عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع)»؛رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۶،حدیث ۱۰۶. این فراز در زیارت نامه حضرت آمده، صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۹۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۷؛ بحار الأنوار، ج۹۷، ص۲۷۳.
- ↑ «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلَى لِسَانِهِ»؛ صدوق، امالی، ص۳۵، برای اطلاع از احادیثی که عبدالله در فضیلت و منزلت علی(ع) نقل کرده به این صفحات مراجعه شود، ۱۲، ۱۹، ۲۳ ۳۶، ۵۶، ۶۲، ۶۹، ۷۱، ۸۷،۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱ و ۱۰۸ و....
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 546 - 550.
- ↑ ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران یمن.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۶۹ - ۱۷۲.
- ↑ راوندی، منهاج البراعه، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ «اَلْعَزِیزُ عِنْدِي ذَلِیلٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقُّ مِنْهُ وَ الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ»
- ↑ ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۹۰، در این کتاب نامه ۴۱ نهج البلاغه به شماره ۴۰ آمده است و نامه چهل نهج البلاغه که ذکر شد در اینجا نیامده است.
- ↑ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۳.
- ↑ أمین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۵۵.
- ↑ بحار الأنوار، چاپ کمپانی، ج۸، ص۶۳۵؛ ج۳۳، ص۴۹۹.
- ↑ بحار الأنوار، ج۶۶، ص۲۲۵، حدیث ۱۵.
- ↑ اصول کافی، مترجم، ج۴، ص۱۵۸.
- ↑ اصول کافی، مترجم، ج۴، ص۱۵۸.
- ↑ تکملة منهاج البراعه، ج۲۰، ص۷۱.
- ↑ منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج۲، ص۶۷۸.
- ↑ مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص۸۳.
- ↑ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۱ - ۳۴۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 550 - 559.
فما مِيتَة ٌ إنْ مِتُّهَا غَيرَ عَاجِزٍ | بعارٍ، إذا ما غالتِ النّفسَ غولها |
أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى | فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ الرُّشْدَ إِلَّا ضُحَى الْغَدِ |
« أَلَا إِنَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ اللَّذَيْنِ اخترتموها حُكْمَيْنِ قَدْ نَبْذاً حُكْمِ الْقُرْآنِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمَا وأحييا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ اتَّبَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ فَحَكَمَا بِغَيْرِ حُجَّةٍ بَيِّنَةٍ وَ لَا سُنَّةً مَاضِيَةٍ وَ اخْتَلَفَا فِي حُكْمِهِمَا وَ كِلَاهُمَا لَمْ يُرْشَدْ فَبَرِئَ اللَّهِ مِنْهُمَا وَ رَسُولُهُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ اسْتَعِدُّوا وتأهبوا للسير إِلَى الشأم وَ أَصْبَحُوا فِي مُعَسْكَرُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ »