بحث:عصمت در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱٬۹۱۹: خط ۱٬۹۱۹:
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1379701.jpg|22px]] [[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|'''عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن''']]
# [[پرونده:1379701.jpg|22px]] [[مهدی سازندگی|سازندگی، مهدی]]، [[عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن (کتاب)|'''عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن''']]
# [[پرونده:Jawahir-kalam-2.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ ‏۱۱ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۵۳

معناشناسی عصمت

عصمت در لغت به معنای بازداشتن، حفظ کردن، نگه‌داشتن، محافظت و ممانعت است[۱] چنانکه در چندین آیه از قرآن به همین معنا آمده است: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۲]، ﴿قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً[۳].

اما در اصطلاح عصمت براساس شخص و شی معنای متفاوتی پیدا می‌‌کند، به این بیان که اگر بخواهیم عصمت را نسبت به شخص معنا کنیم باید بگوییم عصمت یک نیروی درونی حفاظت از گناه و مصونیت از اشتباه است که مایۀ اعتماد و اطمینان پیروان به درستی گفته‌ها و اعمال پیامبر و امام و انطباق آنها با دین حق و دین خداست و چون معصومین به خاطر قابلیت و لطف الهی می‌‌توانند چنین نیرویی داشته باشند و از هر خطا و گناه مصون بمانند به ایشان معصوم می‌گویند[۴]. به بیان دیگر، عصمت از گناه نسبت به معصوم یعنی حالتی در انسان که به سبب معرفت و بینش قوی و شناخت خدا و عواقب و آثار و زشتی معصیت، از انجام آن دوری کرده و از هر نوع آلودگی و گناه محفوظ و مصون است.

عصمت یکی از شرایط پیامبران و امامت امامان است، چراکه آنان حجت خداوند بر مردم‌اند و سخن و عملشان برای بشر، حجت و الگوست، به این خاطر باید از هرگونه خطا و اشتباهی مصون باشند[۵].

اعتقاد مسلمین درباره عصمت معصومین یکسان نیست. شیعیان دوازده امامی معتقدند پیامبران و امامان دوازده‌گانه (ع) و حضرت فاطمه (س) معصوم‌اند؛ ولی اهل سنت، فقط پیامبران الهی را معصوم می‌‌دانند، اما نه معصوم مطلق چراکه عده ای از آنها، پیامبران را از دروغ معصوم می‌دانند و برخی دیگر معتقدند عصمت از دروغ، فقط در تبلیغ وحی لازم است. ولی در امور غیروحیانی عصمت از دروغ برای آنان ضروری نیست. اعتقاد شیعه بر این است که پیامبران، و اهل بیت پیامبر خاتم در هیچ موردی مبتلا به گناه، خطا و نسیان نشده‌اند[۶].

اما اگر درصدد بیان عصمت برای غیر از شخصیت معصومین مانند قرآن کریم باشیم، عصمت به معنای عدم راهیابی باطل، کژی و تحریف در ساحت مقدس این کلام است[۷].

عقل‌گرایان و تعریف عصمت

ملکه نفسانی و عقل بالا: اولین تفسیر این است که ماهیت عصمت را دو چیز تشکیل می‌دهد: یکی ملکه نفسانی و دوم عقل بالا که شیخ طوسی می‌فرماید: "شاید صحیح‌ترین تعبیر از عصمت این است که عصمت از ملکه نفسانی و عقل بسیار بالا تشکیل شده است که این عقل و ملکه از اسباب و زمینه‌های اختیاری و غیر اختیاری در معصوم می‌باشد"[۸].

تقریر شیخ طوسی بسیار متین و دارای امتیازها و اشکال‌های احتمالی است، که آنها را یادآور می‌شویم.

امتیازها: # ریشه‌های عصمت را به دو صورت اختیاری و غیر اختیاری بیان کردند.

  1. اگر منظور از ملکه نفسانی در کلام ایشان ریشه اختیاری عصمت باشد می‌توانیم آن را به کسب تقوای عالیه تفسیر کنیم، در این صورت با قرآن و حدیث سازگاری دارد.
  2. اگر منظور از عقل بالا، علم موهوب الهی باشد که به صورت غیر اختیاری به معصوم عطا می‌شود، امتیازی برای کلامشان است، چون عصمت علمی و عصمت از نسیان و سهو و اشتباه را شامل می‌گردد.

اشکال‌ها: # معلوم نیست کدام یک از دو چیز (ملکه نفسانی و عقل بالا) از ریشه‌های اختیاری است و کدام یک از اسباب غیر اختیاری است.

  1. منظور ایشان از عقل بالا مشخص نیست که آیا عقل عملی در اجتناب از معاصی است یا منظور علم به احکام شریعت و حوادث اجتماع است، لذا به دلیل ابهام در مراد گوینده، اشکال احتمالی وارد است.

غریزه مانع از حدوث انگیزه گناه: این تعریف، ماهیت عصمت را غریزه‌ای می‌داند که از حدوث انگیزه گناه در معصوم جلوگیری می‌کند و با نبود انگیزه گناه، با اختیار خود، از معاصی دوری می‌کند. محقق لاهیجی می‌فرماید: "بدان که مراد از عصمت، غریزه‌ای است که ممتنع باشد، با آن غریزه، صدور داعیه گناه و به سبب امتناع داعیه گناه ممتنع باشد، صدور گناه با فرض قدرت بر گناه"[۹].

نقد تقریر محقق لاهیجی چند اشکال دارد:

  1. مرادشان را از غریزه، بیان نکردند، آیا از مقوله تقواست یا علم به اسمای الهی یا علم به عواقب گناه و پاداش الهی در طاعت است و یا مراد از غریزه، عقل است؟
  2. از ظاهر کلام ایشان در "گوهر مراد" فهمیده می‌شود که مرادشان از غریزه، همان عقل غالب است که انگیزه گناه را از معصوم ممتنع می‌کند[۱۰].
  3. این بیان فقط عصمت از گناه را شامل است، ولی عصمت از نسیان و اشتباه را شامل نمی‌گردد.
  4. عقل بالا به تنهایی موجب عصمت نمی‌شود و چه بسا نقض اجتماعی زیادی دارد، چون افرادی که صاحب عقل بالا بودند در طول تاریخ کم نیستند و این عقل بالا موجب عصمت آنها نگردیده است.
  5. بیان فوق، عصمت علمی را دربرنمی‌گیرد، بلکه فقط عصمت را در دایره گناهان عملی محدود می‌کند.

ملکه نفسانی: این تفسیر در بیان ماهیت عصمت به این معناست که عصمت، ملکه‌ای نفسانی است که از علم به عواقب گناه و مناقب طاعات حاصل می‌گردد و با پیاپی آمدن وحی تأیید و تأکید می‌گردد. بنابراین اگر ترک اولی از معصوم سر زده؛ یعنی اگر مستحبی مثل نماز شب ترک شد یا مکروهی از معصوم سر زد یا اگر گناه صغیره‌ای مرتکب گردید مورد عتاب و مؤاخذه الهی قرار می‌گیرد تا منجر به ابتلا به گناهان کبیره و ترک واجب نگردد.

اکثر حکمای قدیم و بعضی از معاصرین همین بیان را در تفسیر حقیقت عصمت گفته‌اند؛ از جمله تفتازانی و عضدالدین ایجی و فاضل مقداد این قول را به حکما نسبت داده‌اند و گفته‌اند: عصمت در نزد حکما ملکه‌ای است که از فجور و معاصی منع می‌کند و به وسیله علم به عواقب گناه و مناقب طاعات، حاصل می‌شود و با پیاپی آمدن وحی تأکید می‌شود و در موارد ترک اولی و صغایر، مورد اعتراض قرار می‌گیرد[۱۱].

نقد و بررسی: این تفسیر از معتزله و شیعه یک نقطه امتیاز و چند اشکال اساسی دارد. اینکه عصمت را به ملکه علمی اجتناب از معاصی تفسیر کردند، امتیاز آن است و پشتوانه قرآنی و روایی دارد، ولی اشکال‌های متعددی به این تفسیر وارد است:

  1. این تفسیر در باب عصمت انبیا پاسخگوست، ولی درباره عصمت امامان با اشکال مواجه است، چون وحی مختص انبیاست (وحی تشریعی).
  2. این بیان، عصمت از معاصی را پاسخ می‌دهد، ولی عصمت از نسیان و اشتباه و عصمت علمی را شامل نیست.
  3. در این تفسیر، نوعی ابهام در خصوص وصف اختیار معصوم وجود دارد و بیان نگردیده که این ملکه نفسانی آیا اختیاری و کسبی است یا غیر اختیاری و موهوبی، و بر فرض موهوبی بودن، آیا سلب اختیار می‌کند یا خیر؟
  4. اشکال دیگر این است که با گفتن تتأكد بتتابع الوحي بالأوامر و النواحي[۱۲] عصمت را به زمان نبوت منحصر می‌کند، ولی قبل از نبوت و از حین تولد را شامل نمی‌شود.

علم غالب: این تفسیر از علامه طباطبایی است که خلاصه کلام ایشان را در ذیل تقریر می‌کنیم. ایشان با اشاره به آیه ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ[۱۳] می‌فرماید: علم پیامبر اکرم (ص) دو نوع است؛ یکی تعلیم به وسیله وحی و نزول ملک، و دیگری الهام خفی و القای در قلب بدون نزول ملک و فرشته. لذا قوه عصمت نوعی از علم غالب است که با علوم کسبی به دست نمی‌آید، بلکه وابسته به موهبت الهی است که تمام قوا را تحت اختیار دارد و صاحب عصمت را از گمراهی و خطای مطلق بازمی‌دارد. البته در روایات هم به این مطلب اشاره شده است که برای پیامبر و امام روحی به نام روح القدس وجود دارد که آنها را از معصیت و خطا بازمی‌دارد. قرآن کریم نیز به دو نوع علم و شیوه تعلیم انبیا اشاره دارد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ...[۱۴].

و در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا...[۱۵].

مراد این است که در آیه اول روح معلمه، کلمه هادیه را به سوی نبی مکرم اسلام القا می‌کند و در آیه دوم روح القدس پیامبر اکرم را به انجام خیرات و عبادت خدای سبحان تسدید می‌کند. در نهایت می‌توان عصمت را اینطور معنا کرد[۱۶]: "عصمت، وجود امری است در معصوم که او را از خطا و معصیت بازمی‌دارد"[۱۷].

تفسیر علامه طباطبایی در باب حقیقت عصمت دارای نکاتی برجسته است و پشتوانه قرآنی و روایی دارد و در نهایت متانت و دقت بیان گردیده است و در میان پنج تفسیر گذشته، بهترین بیان است. امتیازهای این تفسیر را می‌توان در چند مورد بیان کرد:

  1. ایشان عصمت را علم موهوب الهی بیان کرده است که این علم موهوب به صورت الهام قلبی به پیامبر و امام می‌رسد و شاخصه این علم موهوب، عصمت امام (ع) از خطا و نسیان در حوادث و وقایع و قضاوت‌های خارجی و گناه، همین‌طور عصمت علمی امام در شریعت و احکام است.
  2. این تبیین علامه طباطبایی محدودیت زمانی ندارد و از ابتدای تولد را شامل می‌شود.
  3. ایشان عصمت را به طور مطلق بیان کرده‌اند نه نسبی، لذا عصمت از جمیع خطاها و گناهان عمدی و سهوی را شامل می‌شود.
  4. با بیان علمی عصمت، اختیار را از معصوم سلب نکرده، بلکه معصوم را صاحب اختیار می‌داند.

نقد: تفسیر علامه طباطبایی با همه دقت و علمی بودن و پشتوانه قرآنی و روایی داشتن، این اشکال احتمالی در آن دیده می‌شود که ایشان عصمت امام (ع) را با توجه به قرآن و روایات، نوعی علم غالب موهوب الهی معرفی کرده است. البته این کلام در تبیین عصمت امام در حوادث خارجی و قضاوت‌ها و علوم و احکام شریعت بسیار عالی است، چرا که این علم، موجب مصونیت امام از اشتباه می‌گردد، ولی در عصمت عملی امام این علم موهوب کافی نیست، بلکه محتاج به انتخاب و عشق و تقوای الهی است که زمینه علم موهوب الهی است، مگر اینکه علم موهوب، خود زمینه تقوا باشد که در این صورت به کلام علامه اشکالی وارد نیست.

ملکه علمی و عملی: آخرین تفسیر در ماهیت عصمت از آیت‌الله جوادی آملی است. ایشان عصمت را دارای دو بخش می‌داند؛ یکی عصمت عملی و دیگری عصمت علمی. معصوم در بخش عصمت عملی، صاحب ملکه اجتناب است که با تلاش و مجاهدت و تقوا و مبارزه با نفس و محبت و عشق‌ورزی به ساحت قدس ربوبی و توجه تام به اسما و صفات الهی و انجام فرمان‌های پروردگار و تسلیم رضای حق بودن در تمام مراحل زندگی، زمینه را برای الهام‌های خفی ایجاد می‌کند تا با اختیار و انتخاب خود هر آنچه را که مورد رضای حق باشد در زندگی پیاده کند و از هر آنچه که مورد غضب الهی است دوری ورزد و با این زمینه‌سازی، عصمت را برای خود فراهم آورد؛ به گونه‌ای که وقوع معصیت به مرحله امتناع عادی برسد. از طرفی معصوم، عصمت علمی را با اعطای وهبه پروردگار کسب می‌کند تا موجب عصمت امام از خطا و نسیان در اندیشه گردد. ایشان در این باره می‌فرماید: "عصمت، ملکه علمی و عملی است که افراد معصوم را از هر گونه گناه عمدی و سهوی، جهل، خطا، سهو، نسیان و مغالطه در اندیشه باز می‌دارد"[۱۸].

بیان آیت‌الله جوادی آملی در میان تفاسیر متکلمان و شش تفسیر گذشته عقل گرایان، از جهاتی بهترین بیان است و اشکالاتی که در گذشته بر تفاسیر آنها آوردیم به بیان ایشان وارد نیست، چون بیان ایشان دو بعدی است؛ یعنی هم عصمت عملی معصومین و هم عصمت علمی ایشان را بیان کرده است. از طرفی عصمت را نتیجه تلاش و مجاهدت معصومین دانسته است. با این وصف، عصمت، اختیاری و ریشه آن، ارادی است. همچنین عصمت را موهوبی دانسته تا در زمینه علمی و سهو و نسیان دچار اشکال نباشد.

نظریه مختار: ما درباره ماهیت عصمت، ابتدا به بیان تفصیلی که برگیرنده عواملی است که ریشه‌های عصمت و در نتیجه حقیقت عصمت را تشکیل می‌دهند از آیات و روایات بهره می‌گیریم و سپس در پایان، خلاصه کلام خود را در حقیقت عصمت بیان می‌کنیم.

عصمت، ملکه راسخه نورانی در نفس است که دو بخش یا دو اثر کاربردی دارد:

بخش اول مربوط به اجتناب از معاصی است که اکثر متکلمان و حکمای اسلامی، آن را به خوبی بیان کرده‌اند. به نظر ما این قوه قدسیه عصمت مطلقه، موهبتی الهی برای شخص معصوم است که از دو چیز ایجاد می‌شود:

  1. علم به عواقب گناه و مناقب طاعات: در این باره حضرت علی (ع) در خطبه همام در اوصاف متقین می‌فرماید: "باورشان به بهشت مانند یقین کسی است که آن را دیده که اهل آن به خوشی به سر می‌برند و ایمانشان به آتش، مانند ایمان کسی است که آن را دیده که اهل آن گرفتار عذابند"[۱۹]؛ ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[۲۰].
  2. تقوای عالیه: این تقوا در نتیجه مبارزه با نفس با انجام طاعات وعبادات و اجتناب از معاصی حاصل می‌شود که در نتیجه اراده و تلاش به دست می‌آید و اخبار و قرآن، شاهد این مدعاست.

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[۲۱]. روایات نیز بر همین مطلب تأکید دارند؛ از جمله اینکه "به وسیله تقوا عصمت، نزدیک می‌شود"[۲۲]. از این‌رو متکلمان و حکما در این باره می‌فرمایند: "عصمت ناشی از عالی‌ترین مرتبه تقواست که یک ملکه نفسانی است و در نفس، رسوخ می‌کند؛ مثل سایر ملکات نفسانی از جمله شجاعت و عفت و سخاوت که دارای آثاری است. عالی‌ترین اثر مرتبه تقوا دور کردن انسان از معاصی و عصیان به طور مطلق است"[۲۳].

در این باره جمال الدین اسدی سیوری حلی می‌گوید: "عصمت، ملکه نفسانی است که متوقف بر علم به مثالب معاصی و مناقب طاعات می‌باشد که این ملکه از دو چیز حاصل می‌شود: یکی عفت و تقوا، و دیگری علم به مثالب و مناقب طاعات"[۲۴].

علامه طباطبایی هم می‌فرماید: "عصمت یک سبب شعوری غیر مغلوب است و این علم از قسم سایر علوم و ادراکات کسبی نیست، پس خطاپذیر هم نیست"[۲۵].

بخش دوم از عصمت مطلقه امامان، عصمت علمی است که بیانگر عصمت آنان در بیان شریعت، حوادث، قضاوت‌ها، وقایع اجتماعی و همینطور عصمت از خطا و نسیان و مغالطه است. البته عموم متکلمان و اکثر حکما به استثنای عده کمی، عصمت را فقط در دایره عصمت عملی معنا کرده‌اند. در این زمینه قرآن بهترین شاهد و بیانگر عصمت علمی پیامبر و امامان (ع) است.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ[۲۶].

علامه طباطبایی ذیل این آیه شریفه می‌فرماید: "این آیه مربوط به قضاوت‌های پیامبر اکرم (ص) در حوادث و دعاوی است".

لذا موهبت الهی عصمت، نوعی از علم و شعور است که با سایر علوم فرق دارد؛ زیرا این علم، تمام قوای ادراکی را تحت استخدام خود دارد، از این‌رو صاحب عصمت، از خطا، گمراهی و اشتباه به طور مطللق محفوظ است. از طرفی روایات نیز مؤید همین معناست؛ آنجا که فرموده: "برای پیامبر و امامان (ع) روحی است به نام روح القدس که او را از معصیت و خطا بازمی‌دارد"[۲۷].[۲۸]

تفاوت عصمت و عدالت

در میان مشاغل جامعه، برای آن دسته از شغل‌ها و منصب‌ها که حساسیت بالاتری دارند؛ مثل امامت جماعت و جمعه، قضاوت، مرجعیت و رهبری امت شرایطی در نظر گرفته‌اند که از جمله آنها "عدالت" است. از سویی امام نیز از آن جهت که رهبری مذهبی امت و قضاوت در امور اجتماعی مردم را برعهده دارد، این موضوع را در ذهن به وجود می‌آورد که، شاید مراد از شرط عصمت برای امام، همان عدالت باشد، لذا این نکته، محتاج بحث و بررسی است.

ما در یک تبیین می‌توانیم میان عصمت و عدالت، دو وجه امتیاز و افتراق قائل شویم و یک وجه اشتراک. علامه طباطبایی در مورد وجه امتیاز این دو می‌فرماید: با داشتن عصمت، صدور گناه ممتنع می‌گردد، ولی با وجود عدالت، صدور گناه ممتنع نیست. خداوند به معصومین ملکه‌ای علمی عطا کرد که آنها را از وقوع در گناه و ارتکاب معاصی بازمی‌دارد، و با این ملکه علمی صدور گناهان صغیره و کبیره از آنها ممتنع می‌گردد و به همین وصف (امتناع صدور گناه) از عدالت ممتاز می‌گردد، چون عدالت، صدور گناه را ممتنع نمی‌کند[۲۹].

سید مرتضی نیز با بیانی دیگر به همین وجه امتیاز اشاره می‌کند و می‌گوید: "بین عصمت و عدالت شدت و ضعف در رتبه است؛ یعنی عصمت مطلق، عالی‌ترین مرتبه تقوای عالیه است که صدور گناه از معصوم امتناع دارد، ولی با عدالت یا عصمت نسبی صدور گناه ممتنع نیست"[۳۰].

وجه دوم امتیاز میان عصمت و عدالت را آیت‌الله جوادی آملی چنین تبیین می‌کند: "عصمت، ملکه علمی و عملی است که انسان را از جهل، خطا، سهو و نسیان و مغالطه در اندیشه حفظ می‌کند، ولی عدالت، فقط ملکه عملی است که انسان از گناه عمدی بازمی‌دارد"[۳۱].

البته تنها اشتراک میان عصمت و عدالت در همان رتبه پایین عصمت، یعنی عدالت است که اجتناب از معاصی است.

عبدالرزاق لاهیجی در این باره می‌فرماید: به انسان‌های عادل و با تقوای عادی که از گناهان اجتناب می‌کنند معصوم می‌گوییم، نه معصوم مطلق، بلکه معصوم نسبی؛ مثل عدالت که مراتب مختلف و شدت و ضعف دارد؛ یکی عدالت مطلق که در آن صدور گناه ممتنع است و دیگری عدالت نسبی است که صدور گناه ممتع نیست[۳۲].

با توجه به این مطالب می‌توان گفت که هر معصومی دارای عدالت است، ولی هر عادلی معصوم نیست[۳۳].

مفاهیم بیانگر حقیقت عصمت

«تنزیه: این کلمه در عبارت‌های زیادی از دانشمندان اسلامی، برای بیان مفهوم عصمت یا رفع اشکالات پیرامون آن، وجود دارد و بسیاری از کتاب‌ها با همین عنوان نام گذاری شده‌اند؛ مثلا: تنزیه الانبیاء از سید مرتضی، تنزیه الانبیاء از شیخ محمدباقر استرآبادی، تنزیه الانبیاء و الائمه از نجاشی، تنزیه انبیاء از شیخ مصطفی بغدادی، تنزیه انبیاء از آدم تا خاتم از محمدهادی معرفت، تنزیه الانبیاء از ابن العلاء القشیری، تنزیه الانبیاء از جعفر ثقفی (ابومحمد البغدادی)، تنزیه الانبیاء از ابی حمیر، تنزیه الانبیاء از فیض الله ابن جعفر بغدادی، تنزیه الانبیاء از جلال الدین سیوطی، تنزیه الانبیاء از عبد الوهاب حسینی استر آبادی و تنزیه الانبیاء از محمدرضا غراوی نجفی.

بسیاری از کتاب‌های شیعه و سنی با این اسم مشهورند یا در آنها از کلمه تنزیه استفاده شده است که از حد شمارش خارج است.

واژه تنزیه که در عبارت‌های دانشمندان، زیاد به کار گرفته شده، برای رساندن معنای عصمت و تأکید بر آن است. این واژه نام بسیاری از کتاب‌ها را به خود اختصاص داده، برای دفاع از عصمت انبیا و ائمه و تنزیه آنان از قبایح و منکرات به کار گرفته می‌شود. بنابراین اگر به جای مفهوم عصمت و معصوم، کلمه منزه به کار گرفته شود، همان معنا را بدون کاستی ارائه می‌کند؛ مثلاً اگر در عبارت ذیل دو کلمه معصوم و منزه را جایگزین کنیم و به جای "انبیا و ائمه اطهار از گناه و سهو و نسیان معصوم هستند" بگوییم که "انبیا و ائمه اطهار از گناه و سهو و نسیان منزه‌اند" می‌بینیم هیچ خللی در معنا ایجاد نشده است، لذا می‌توانیم واژه تنزیه و مشتقات آن را بیانگر مفهوم عصمت بشماریم.

توفیق: واژه توفیق در بعضی از عبارت‌های علما به عنوان مصداق عصمت یا مبین ماهیت عصمت به کار گرفته شده است؛ مثلاً جناب شیخ مفید می‌فرماید: "عصمت از جانب خداوند تعالی برای حجت‌های الهی، توفیق و لطف است"[۳۴].

تفتازانی هم می‌گوید: "همانا لطف، اگر انجام طاعات و عبادات باشد توفیق نامیده می‌شود"[۳۵].

نقد: کلمه توفیق که در عبارت‌های برخی از متکلمان شیعه و اهل سنت در بیان مصداق یا حقیقت عصمت به کار گرفته شده به تنهایی گویای بخشی از معنای عصمت است؛ مثلاً کسی که موفق به انجام عبادات گردد یا از گناهان اجتناب ورزد او را صاحب توفیق می‌دانند. البته کلمه توفیق، غالباً در موارد انجام طاعات و عبادات به کار گرفته می‌شود، لذا به‌کارگیری واژه توفیق به جای عصمت فقط در عصمت عملی (انجام طاعات و اجتناب از معاصی) امکان‌پذیر است. از این‌رو نمی‌توانیم واژه توفیق را معادل کلمه عصمت بدانیم.

دارا بودن صدق، امانت، تبلیغ و فطانت: بعضی از دانشمندان اهل سنت، این چهار وصف را در توصیف عصمت انبیا ذکر می‌کنند و در مقابل، چهار وصف دیگر را از انبیا تنزیه می‌کنند، مثل کذب، عصیان، کتمان و غفلت. آنان در این باره می‌گویند: صدق، آن است که خبر پیامبران مطابق با واقع و نفس الامر باشد و هیچ دروغی از آنان صادر نشود. امانت، آن است که خداوند ظاهر و باطن آنان را از آنچه که او راضی نیست حفظ کند. تبلیغ، آن است که پیامبران تمام آنچه را که خداوند به آن فرمان داده بدون کتمان به مردم برسانند. فطانت، آن است که قدرت فهم پیامبران از همه مردم کامل‌تر باشد[۳۶].

نقد: چهار واژه‌ای که بعضی از اهل سنت در وصف عصمت انبیا به‌کار گرفته‌اند تنها بیانگر عصمت انبیا در عصمت عملی و ابلاغ وحی و شریعت است، چون کلماتی مثل صدق در خبر و ابلاغ بدون کتمان و فطانت در فهم، مربوط به عصمت در تبلیغ شریعت است و امانت در عدم عصیان مربوط به عصمت عملی است که بخشی از عصمت را تشکیل می‌دهند. پس این چهار واژه، هرگز بیانگر عصمت از سهو و نسیان و عصمت علمی در بیان حوادث و قضایای خارجی نیست، لذا نمی‌توانیم این واژه‌ها را نه به تنهایی و نه به صورت جمعی (چهار واژه) معادل کلمه عصمت بشماریم.

تقوای مطلق، عدالت مطلق: دو اصطلاح فوق در برخی از عبارت‌های علما، مثل سید مرتضی و محقق لاهیجی و بعضی از معاصرین مثل آیت‌الله جعفر سبحانی در کتاب"عصمة الانبیا" آمده است؛ مثلاً سید مرتضی می‌فرماید: "عصمت از گناه، مرتبه عالی از مراتب گناه است و لذا تقوا عصمت نسبی است و عصمت، تقوای مطلق"[۳۷].

محقق لاهیجی می‌فرماید: عدالت می‌تواند مثل تقوا و عصمت دارای دو رتبه باشد؛ یکی عدالت مطلق که گناه، مطلقاً در آن مرتبه ممتنع است و دیگری عدالت نسبی که با آن، صدور گناه ممتنع نیست، لذا مراد ما از عصمت نیست مگر تأکید عدالت و وجوب بقای بر آن[۳۸].

دو مفهوم فوق که به عنوان بیانگر عصمت در عبارت‌های متکلمین آمده است بسیار عالی و رساننده معنای عصمت در بعد عصمت عملی می‌باشد، چون تقوای مطلق همان انجام طاعات در تمام لحظه‌های زندگی و اجتناب از معاصی است که به سر حد امتناع وقوعی می‌رسد، ولی عصمت علمی و عصمت از سهو و نسیان را که غیر اختیاری است شامل نمی‌شود، زیرا تقوا در موارد اختیاری آن اطلاق می‌شود، ولی در موارد غیر اختیاری مثل موارد نسیان و عدم اشتباه در علوم و وقایع خارجی استعمال نگردیده است، و اگر عصمت در نسیان و سهو و خطا و علوم (عصمت علمی) اطلاق می‌شود از باب این است که دارای پشتوانه قرآنی و روایی است نه به سبب استعمال لغوی آن. لذا استعمال واژه تقوای مطلق و عدالت مطلق به عنوان معادل واژه عصمت در عصمت عملی بدون اشکال است، ولی تمام حقیقت عصمت را بیان نمی‌کند، از این رو در اصطلاحات علما از دو واژه تقوای مطلق و عدالت مطلق برای تبیین عصمت علمی استفاده نشده است.

اصطفاء، اجتباء و اختیار: سه واژه فوق آن در قرآن و روایات و لغت و ادعیه دارای معنایی نزدیک به هم یعنی برگزیدن و انتخاب، استعمال گردیده است. اینک هر یک از این واژه‌ها را جداگانه بررسی می‌کنیم.

اصطفاء: این کلمه در فرهنگ لغت عموماً به معنای اختیار آمده است. خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب العین می‌گوید: الاصْطِفاء: الاختيار... و منه النبي المُصْطَفى، و الأنبياء المُصْطَفُونَ: إذا اختاروا[۳۹]. این واژه در قرآن به صورت مکرر به معنای اختیار و برگزیدن آمده است؛ مانند: ﴿وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا...[۴۰]. در روایت هم به معنای برگزیده و اختیار آمده است[۴۱].

اجتباء: این واژه هم در قرآن و روایات به صورت مکرر استعمال گردیده و در تمام موارد به معنای برگزیده، انتخاب و اختیار آمده است. هرآنچه در مورد کلمه اصطفاء گفتیم، در مورد کلمه اجتباء هم صدق می‌کند. در قرآن کریم آمده است که ﴿وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى * ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى[۴۲].

اختیار: کلمه اختیار هم در لغت و هم در اصطلاح قرآن و روایات به معنای برگزیدن و انتخاب آمده است و در بسیاری از مراتب به جهت قرابت معنایی به جای اصطفاء استفاده می‌شود.

جوهری در کتاب قیم صحاح می‌گوید: الاختِيَارُ: الاصْطِفاءُ. و كذلك التَخَيُّرُ[۴۳].

این واژه در قرآن هم در موارد استعمال آن به معنای برگزیدن و انتخاب آمده است؛ مثلاً ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[۴۴].

در تحلیل این سه واژه می‌توان گفت:

اولاً؛ سه واژه اصطفاء، اجتباء و اختیار اصطلاحاتی قرآنی و واژه‌هایی عربی‌اند که اگر بخواهیم به جای کلمه عصمت، این سه واژه را به کار ببریم معنایی غیر از معنای لغوی آن فهمیده نمی‌شود، لذا نمی‌توانند معادل مفهوم عصمت قرار گیرند.

ثانیاً: این واژه‌ها که غالباً درباره انبیا و امامان در قرآن و روایات و ادعیه استفاده شده است، دلیل بر فهم معنای عصمت از این کلمات نمی‌گردد، چون:

یک. این واژه‌ها در مورد غیر انبیا هم آمده و دلالت بر عصمت آنان نمی‌کند؛ مثل آیه ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ[۴۵] که در مورد برتری قوم بنی‌اسرائیل و انتخاب آنان به عنوان کسانی است که کتاب آسمانی تورات بر آنان نازل گردیده است، اما هیچ دلالت عقلی و نقلی بر عصمت آن قوم وجود ندارد.

دو. واژه اصطفاء در مورد حضرت مریم (س) بر عصمت آن حضرت دلالت نمی‌کند، بلکه در آیه ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ[۴۶]، عصمت را از کلمه ﴿طَهَّرَكِ می‌فهمیم و واژه اصطفاء به معنای قبولی نذر مادرش از طرف خداوند است.

سه. عصمت انبیا را از دلایل عقلی محکم و آیات و روایاتی که صریحاً بر عصمت انبیا دلالت می‌کنند استفاده می‌کنیم، نه این واژه‌ها. لذا این سه واژه (اصطفاء، اجتباء و اختیار) نمی‌توانند به عنوان بیانگر مفهوم عصمت قرار بگیرند. شاید بتوان گفت که عدم استفاده این مفاهیم به جای مفهوم عصمت در اصطلاح علما به جهت عدم گویایی آنها برای بیان معنای واژه عصمت باشد.

البته این واژه‌ها در هر کجای قرآن و روایات که استفاده شده بر نوعی تفضیل و تقدم برای صاحبان این واژه‌ها چه انبیا و امامان و چه غیر معصومین دلالت دارد.

اخیار، صالح، محسن: سه مفهوم فوق از اصطلاحات قرآن و ادعیه و روایات است که غالباً درباره انبیا و امامان استعمال گردیده است.

اخیار: اکثر واژه‌شناسان، اخیار را به نیکی و ضد شر معنا کرده‌اند. این کلمه در قرآن هم به معنای نیک و خوب آمده است؛ مثل: ﴿وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ * وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ[۴۷]. در روایات هم این کلمه به معنای نیک و خوب آمده است؛ چنان‌که نبی مکرم اسلام (ص) می‌فرماید: "علی و اولادش از ائمه را دوست بدارید، چون آنها برگزیدگان و نیکان، و معصوم از هر گناه‌اند"[۴۸].

صالح: این واژه در آیات قرآن در موارد مختلف استعمال گردیده است که در تمام موارد، معنای شایسته و نیک در اعمال آمده است؛ مثل: ﴿...وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[۴۹].

محسن: این واژه در قرآن، مکرر آمده و در تمام موارد آن به معنای نیکوکار و شایسته استعمال شده است؛ مثلاً: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۵۰].

به هر حال، این سه مفهوم که در لغت و قرآن و روایت به صورت خلاصه آورده شد، تقریباً معنایی نزدیک به هم دارند و می‌توانیم برای هر سه واژه معنای نیکو کار را اراده کنیم و اگر هر کدام از سه واژه فوق را به جای دیگری بگذاریم معنای مقصود فهمیده می‌شود.

در موارد استعمال عرف، مثلاً اگر به جای عبارت "حسن، مرد صالحی است" بگوییم "حسن از محسنین است" ظاهراً خللی در معنا ایجاد نمی‌شود. اما این سه واژه را نمی‌توانیم به جای کلمه عصمت قرار دهیم، چون واژه عصمت، معنایی فراتر از سه واژه فوق را داراست، لذا می‌بینیم در قرآن کریم واژه محسنین هم در مورد انبیا و امامان آمده و هم در مورد اقوامی که دارای عصمت نیستند، حتی اگر انسان‌های نیکوکار باشند؛ مثلاً ﴿اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ[۵۱].

با توجه به این آیه می‌بینیم که کلمه صالح یا دو واژه دیگر که در مورد غیر انبیا و معصومین زیاد اطلاق می‌شود، هیچ دلالتی بر عصمت انبیا یا معصومین دیگر ندارد، بلکه فقط معنای لغوی آن، یعنی نیکوکاری را می‌شود از آن فهمید، لذا این سه واژه قابلیت تعادل با کلمه عصمت در هیچ بعد عملی و علمی ندارند.

صدق، مرتضی، هدی: این سه کلمه در قرآن کریم، و روایات و ادعیه درباره انبیای عظام و امامان معصوم به صورت مکرر آمده است که در ذیل از دیدگاه اهل لغت و اصطلاحات قرآن به صورت خلاصه بررسی می‌شود.

صدق: این کلمه و مشتقات آن، مثل صادق و صدیق، هم برای انبیا و امامان و هم برای افرادی که تالی تلو آنها بوده‌اند مثل حضرت مریم عذرا در قرآن کریم آمده است. این واژه در قرآن در هر مورد که استعمال شده به معنای راستگو و کسی است که عمل و گفتاری درست دارد، آمده است. اینک به دو نمونه از آیات قرآن اشاره می‌شود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۵۲]. ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا[۵۳].

مرتضی: این واژه و مشتقات آن، مثل ارتضی و رضی در قرآن و روایات، در مورد انبیا و امامان، در موارد مختلف استفاده شده است که به دو نمونه در لغت و قرآن اشاره می‌شود.

واژه مرضی در لغت و قرآن و روایات به معنای پسندیده آمده است، مثل: ﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا[۵۴]. و در جایی دیگر هم فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا[۵۵].

هدی: این واژه از اسماء و صفاتی است که خداوند در آیات قرآن، آنها را به خود نسبت داده است. در استعمالات قرآن نیز به هر کسی که وصف هدایت عطا می‌شود، از مردم خواسته شده تا از آنان پیروی کنند، لذا این واژه در استعمالات قرآن و روایات به معنای هدایت ترجمه شده است؛ از جمله: ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ...[۵۶]. و نیز می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ[۵۷].

این سه واژه که در روایات و آیات قرآن هم آمده به نوعی دلالت بر شرافت و کمال دارد. ولی اینکه آیا می‌توانند بیانگر مفهوم عصمت باشند و معنای آن را برسانند؟ نیازمند بررسی است:

واژه هدی و مشتقات آن بر هدایت یافتن انبیا و امامان دلالت می‌کند، اما این واژه، عام است و در موارد زیاد به همه مردم خطاب می‌شود. بنابراین همان‌طور که اگر مردم موصوف، به صفت هدایت گردند، معنایش عصمت از گناه نیست، به همین تناسب اگر به انبیا وصف هدایت داده شد، دلالت ندارد که آنان در تمام ابعاد وجود، معصوم‌اند.

اگر مردم مأمور اطاعت از انبیا هستند به علت اثبات عصمت آنان از راه معجزه‌ها و دلایل عقلی و نقلی متقن است که ثابت کننده تمام ابعاد وجودی عصمت در آنان است، لذا واژه هدی در بیان هر دو بعد از عصمت، واژه‌ای نارساست.

واژه ﴿ارْتَضَى و مشتقات آن نیز همان‌طور که علامه طباطبایی فرموده‌اند در هر کجا که استفاده شود، به این معناست که آن شخص، برگزیده و پسندیده خداست، اما اینکه بر عصمت شخص دلالت کند، ظاهراً نادرست است. چون کلمه ﴿ارْتَضَى نه بر عصمت عملی شخص دلالت می‌کند و نه بر عدم اشتباه و نسیان، لذا تنها موردی که از این کلمه برداشت می‌شود این است که این واژه در هر کجا که استعمال گردد، می‌رساند که آن شخص صاحب فضیلت و کمال است و برگزیده و پسندیده خداوند است، نه چیز دیگر.

واژه صدق و مشتقات آن نیز که هم درباره انبیا و امامان و هم درباره حضرت مریم عذرا آمده، به صورت مطلق به معنای راستگو و مطابقت عمل با گفتار با هم است[۵۸]. اگرچه رایحه عصمت عملی از این کلمه استشمام می‌شود، لکن اگر در یک عبارت به جای واژه عصمت، کلمه صادق یا صدیق را بگذاریم آنچه که از این کلمه می‌فهمیم همان معنای راستگویی است. پس این معنای عدم کذب، دلیل بر عدم گناه در هیچ لحظه نیست. اگر کلمه صدق را بر عصمت عملی در اجتناب مطلق از گناه حمل کنیم، یقیناً این واژه بر عدم سهو و نیسان دلالت نمی‌کند. شیخ طریحی در تفسیر آیه ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۵۹] می‌فرماید: الذين صدقوا في دين الله نية و قولا و عملا[۶۰]. این معنا با توجه به تمام قرائن آیه و شأن نزول و روایات استفاده می‌شود، وگرنه خود کلمه صادق فقط به معنای راستگو بودن است و "صدیق" هم که در مورد حضرت ادریس و حضرت مریم (ع) آمده است، دال بر راستگویی در تمام عمرشان است، نه عدم گناه و نسیان. در نهایت این واژگان در دو بعد عصمت عملی و علمی نارسا و ناتمام‌اند.

مخلص، مطهر: دو واژه فوق و مشتقات آن دو در اصطلاحات قرآن و روایات در موارد مختلفی آمده که به بررسی آن در لغت و قرآن می‌پردازیم:

خالص: طریحی می‌گوید: كلُّ ما صفي و تَخَلَّصَ و لم يمتزج بغيره... و هذا يسمى إِخْلَاصاً[۶۱]. برخی نیز گفته‌اند: خَلَصَ الشّيْ‌ءُ يَخْلُصُ، خُلُوصاً، أَي خالِصاً[۶۲]. همچنین درباره مفهوم مخلص گفته شده: الْمُخْلِصِينَ: الذين أَخْلَصُوا الطاعة لله، الْمُخْلَصِينَ الذين أَخْلَصَهُمُ الله لرسالته، خالصاً من الدنس[۶۳]. این واژه و مشتقات آن در قرآن کریم استفاده شده و به معنای خالص و پاک آمده است؛ مثلاً: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ[۶۴].

و در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۶۵]. همچنین درباره حضرت موسی (ع) می‌فرماید: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا[۶۶].

طاهر: لغت‌شناسان در معنای آن گفته‌اند: الطهارة مصدر طهر و طهر بمعنی النزاهة، و طهر نقيض النجاسة و الحيض و التطهير التنزه و الكف عن الاثم[۶۷]. این واژه و مشتقات آن در قرآن کریم به عنوان اسم یا وصف برای اشیاء و انسان قرار گرفته و در تمام موارد معنای نزاهت و پاکی از آن استفاده می‌شود؛ مثلاً: ﴿وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا[۶۸].

یا این آیه که فرموده: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً[۶۹].

یا این آیه شریفه که می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۷۰].

این واژه در روایات هم بارها به عنوان وصف انبیا و امامان آمده و به معنای نزاهت و پاکی آنان است؛ از جمله این حدیث: ابن عباس می‌گوید از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "من و علی و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین از پاکان و معصومان هستیم"[۷۱].

دو واژه "مخلَصون و مُطهَّرون" که از نگاه اهل لغت و در اصطلاح قرآن به اجمال بررسی شد، از واژه‌هایی است که قابلیت جانشینی برای کلمه عصمت را دارند. کلمه "اخلاص" به صیغه اسم مفعولی (مخلصون و مخلصین) به معنای این است که خداوند این انسان‌ها را (انبیا و امامان) با هدایت‌ها و نشان دادن آیات و نشانه‌های خاص خود و برهان و علم، خالص کرده است و آنان به درجه‌ای از اخلاص و معرفت رسیده‌اند که لحظه‌ای به هوای نفس و اغوائات شیطانی توجهی ندارند و گناه و خطا در قاموس وجودشان نمی‌گنجد و شیطان را به درون آنان راهی نیست.

همان‌طور که قرآن می‌فرماید: ﴿...وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۷۲].

علامه طباطبایی درباره مخلصین می‌فرماید: از شأن مخلصین این است که خداوند تعالی هرگونه فحشا و بدی را از آنان دور می‌کند که نه به گرد گناه می‌گردند و نه همّ به گناه دارند - و اینان را خداوند برای خود خالص کرده است و در وجود آنان تسویلات شیطان و نفس راه ندارد - و غیر از خدا به هیچ چیز، توجه نمی‌کنند. (و این همان عصمت است)[۷۳].

شایان ذکر است که واژه مخلص در بعد عصمت عملی، قابلیت تعادل با کلمه عصمت را دارد، اما در بعد علمی نمی‌تواند بار معنایی عصمت علمی را حمل کند. اما واژه ﴿مُطَهَّرُونَ که با هر صیغه‌ای آمده، دلالت بر پاکی و نزاهت دارد.

این کلمه که در قرآن برای اهل بیت و حضرت مریم (ع) آمده است بر عصمت آ‌ن‌ها نیز دلالت تام دارد، لذا اگر در یک عبارت به جای کلمه معصومان، واژه ﴿مُطَهَّرُونَ گذاشته شود خللی در معنای جمله پیش نمی‌آید. چنانکه در روایات زیادی کلمه «مُطَهَّرُونَ» همراه کلمه الگو:مَعْصُومُونَ آمده است؛ از جمله اعمش از امام صادق (ع) نقل می‌کند: «الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ لَا ذُنُوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ»[۷۴].

در نتیجه این مباحث می‌توان گفت که واژه طاهر و مشتقات آن می‌توانند به عنوان معادل عصمت در عبارات قرار گیرند و تمام معنای عصمت را هم حمل می‌کنند، اما چهارده واژه دیگر یا اصلاً قابلیت تعادل با کلمه عصمت را ندارند یا مثل کلمات تقوا، عدالت و مخلصون، فقط عصمت عملی را در بر می‌گیرند»[۷۵].

مترافات واژه عصمت

«با تتبّع در آیات و روایات، به واژه‌هایی بر می‌خوریم که تقریباً معادل و مرادف واژه معصوم می‌باشند؛ مانند واژه "مخلَص". امّا در این قسمت، منظور ما از واژه‌های معادل عصمت، تعبیراتی است که توسّط اندیشمندان اسلامی به کار رفته است، نه مطلق واژه‌هایی که از قرآن و سنت قابل استخراج هستند.

تنزیه: در کلمات برخی از علمای اسلامی گاهی برای افاده معنای عصمت، از واژه تنزیه استفاده شده است. چنان‌که عنوان کتاب سید مرتضی درباره عصمت انبیا و ائمه (ع) تنزیه الانبیاء[۷۶] است. برخی از علمای اهل سنّت نیز به طور کلّی از به کار بردن واژه عصمت اجتناب ورزیده و تنها از کلمه "تنزیه" استفاده کرده‌اند[۷۷].

البته در برخی از روایات نیز، یکی از تعابیری که در کنار واژه عصمت به کار رفته است، مشتقات کلمه "تنزیه" می‌باشد. به عنوان نمونه، در زیارت جامعه‌ای که از امام هادی (ع) - نقل شده است، می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَفْضَلَ صَلَوَاتِكَ... عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ... الْمَعْصُومِ مِنْ كُلِّ خَطَإٍ وَ زَلَلٍ الْمُنَزَّهِ مِنْ كُلِّ دَنَسٍ وَ خَطَلٍ[۷۸]. عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الذُّنُوبِ... نَزَّهَكُمْ مِنَ الزَّلَلِ وَ الْخَطَإِ»[۷۹]؛ خدایا برترین درودهایت را بر سرور ما محمّد، بنده و رسولت فرست... آن‌که معصوم از هر خطا و لغزشی بود و منزه از هر گونه آلودگی و سبک‌سری.... خداوند شما را از گناهان، معصوم قرار داده و از لغزش و خطا، منزّه ساخته است.

توفیق: برخی دیگر از علمای اسلامی، واژه "توفیق" را معادل و مساوی با اصطلاح عصمت دانسته‌اند[۸۰]. لکن از علمای معتزلی نقل شده است که بین اصطلاح "عصمت" و "توفیق" تفاوت قائل شده‌اند. به این صورت که نخست "لطف" را به چیزی تعریف کرده‌اند که وقتی خداوند آن را در حق کسی انجام دهد، آن شخص اختیاراً واجبی را انجام خواهد داد و یا حرامی را ترک خواهد کرد. سپس گفته‌اند لطفی که به واسطه آن، عمل واجبی صورت پذیرد "توفیق" نام دارد. اما لطفی که سبب ترک حرام می‌گردد، عصمت نامیده می‌شود[۸۱]. شاید بتوان گفت که منشأ این کار برد، روایاتی است که در کنار واژه عصمت، لغت توفیق و مشتقات آن را نیز به کار برده‌اند. در این زمینه دو نمونه را یاد آور می‌شویم:

  1. امام صادق (ع) درباره رسول گرامی اسلام (ص) می‌فرمایند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‌ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ»[۸۲]. رسول خدا (ص) برخوردار از راهنمایی و توفیق الهی بود و مویَّد به روح القدس. لغزش و خطایی در هر آنچه که به واسطه آنها امور مردم را اداره می‌کرد، نداشت.
  2. امام رضا (ع) در تبیین مقام امام و امامت می‌فرمایند: «وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلَ وَ الْعِثَارَ...»[۸۳]؛ امام، معصوم است و برخوردار از تأییدات، توفیقات و راهنمایی‌های الهی، و از هر خطا و لغزشی در امان است.

صدق، امانت و تبلیغ: برخی از نویسندگان اهل سنّت، آنجا که در باره صفات انبیا و مقام عصمت آنها بحث کرده‌اند، بدون اینکه از اصطلاح عصمت نامی برده باشند، چهار صفت صدق، امانت، تبلیغ و فطانت را ذکر کرده‌اند. سپس در توضیح معنای هر یک گفته‌اند: "صدق"، این است که خبر، مطابق با واقع باشد؛ یعنی هر خبری که پیامبر می‌دهد، چه از جانب خود و چه از جانب خدا، محال است که کذب در آن راه یابد.

"امانت"، این است که خداوند ظاهر و باطن انبیا را از گناه حفظ می‌کند؟ هم از گناهانی که مربوط به اعضا و جوارح انسان می‌شوند؛ همچون غیبت، دزدی و امثال آن و هم گناهانی که مربوط به قلب و دل آدمی‌اند؛ همانند: حسد، کبر و ریا.

"تبلیغ"، این است که پیامبران تمام آنچه را که خداوند فرمان ابلاغ آن را داده است، با بیانی روشن و خالی از هرگونه پیچیدگی و اشتباه به مردم می‌رسانند.

"فطانت" بدان معناست که پیامبران دارای قدرت فهم فوق‌العاده‌ای بوده، از توانایی بالایی برای احتجاج و استدلال در برابر شبهات دشمنان برخوردار می‌باشند[۸۴].

ظاهر این‌گونه بیانات این است که سه صفت اول؛ صدق، امانت، و تبلیغ؛ مجموعاً مفهوم اصطلاح عصمت را در بر دارند. امّا یکی از نویسندگان تصریح می‌کند که صفت دوم، یعنی، امانت، معادل و مترادف عصمت می‌باشد: يجب للرسل -علیهم الصلاة والسلام- الامانة و هي العصمة[۸۵].

هر چند برخی از آنها[۸۶]، یادآور شده‌اند که انبیا همه اوصاف و کمالات بشری را دارا می‌باشند، اما به نظر می‌رسد برگزیدن این چهار صفت از بین آن همه اوصاف، چندان موجه نباشد. خصوصاً اینکه اوصافی همچون مخلَص و مصطفی - که قرآن کریم بر آنها تأکید می‌ورزد - در این میان به چشم نمی‌خورند. علاوه بر اینکه برخی از این تفاسیر (همچون تفسیر امانت) خالی از تکلف نیست»[۸۷].

دلیل عصمت معصومین

سه دلیل برای عصمت بیان شده است:

  1. دلیل عصمت قوه یا ملکه‌ای از سوی خداوند است که مانع از صدور خطا و گناه می‌‌شود. براساس این دلیل عصمت از گناه یک عمل قهری و جبری است و نشان دهدۀ قوه و ملکۀ خدادادی است که موجب چنین عصمتی شده است و سبب می‌‌شود انگیزه و داعی برای گناه کردن معصومین از بین برود.
  2. دلیل دیگری که تحت عنوان تعریف عصمت بیان شده این است که معصومین برای محافظت خودشان از گناه، خطا و اشتباه یک نیروی درونی و بیرونی دارند. نیروی درونی یعنی انگیزه‌ای برای انجام دادن معصیت ندارند و نیروی بیرونی، یعنی مانعی که نزدیک شدن به گناه را از معصومین می‌‌گیرد، چنانکه در جریان حضرت یوسف از این نیرو بیرونی استفاده شد ﴿كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ[۸۸]. همچنین درباره اهل بیت (ع) در آیۀ تطهیر آمده است: ﴿لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ[۸۹]. از تقدیم ﴿عَنْكُمُ بر ﴿الرِّجْسَ نتیجه گرفته شده است که عامل بیرونی مانع است که رجس و پلیدی به اهل بیت (ع) نزدیک شود، نه اینکه اهل بیت از رجس و پلیدی دور شده باشند.
  3. عده ای دیگر در بیان دلیل عصمت مدعی شده‌اند اتصال معصومین به حقیقت اعمال، سبب عصمت آنان شده است، به این بیان که گناه و اشتباه زمانی رخ می‌‌دهد که انسان به وسیلۀ حسی درونی یا بیرونی با واقعیتی روبرو شده و یک سلسله صورت‌های ذهنی در تصورش تداعی شود و با عقل خود آن صورت‌ها را تجزیه و ترکیب ‌‌کند آنگاه در تطبیق صورت‌های ذهنی با واقعیت‌های خارجی دچار خطا و اشتباه می‌‌شود؛ اما اگر انسانی مستقیماً با واقعیت‌های عینی به وسیله حسی یا موهبتی خاص در تماس باشد به نحوی که ادراک واقعیت، نزد او عین اتصال با واقعیات باشد، فرض خطا یا اشتباه برای چنین فردی فرضی محال است، چرا که او به صورت مستقیم با واقعیات در تماس است[۹۰].

شبهه اختیاری نبودن عصمت معصومین

برخی با توجه به تعاریف عصمت و دلایل آن قایل شده‌اند عصمت زاییدۀ اختیار معصوم نیست و معتقداند عصمت آنان به خاطر عامل قهری و جبری است که از ناحیۀ خدا در ذات معصومین نهادینه شده است؛ حتی عده ای پا را فراتر گذاشته و معتقدند چنین عصمتی به هیچ عنوان واقع نمی‌شود، چراکه در ماهیت تمام انسان‌ها امیال و شهوات نفسانی وجود دارد و اگر معتقد شویم معصومین چنین امیال و دواعی شهوانی را ندارند باید ملتزم شویم آنها از دایرۀ انسانیت خارجند، در حالی که چنین ادعایی نزد هیچکس پذیرفته نیست[۹۱].

در جواب گفته شده است عصمت معصومین به واسطۀ دو امر حاصل می‌‌شود:

  1. امر موهبتی که همان ملکه و قوه و یا علم خدادادی است، چنانکه امام صادق (ع) فرمودند: «معصوم به واسطۀ لطف الهی از جمیع محارم الهی مصون و معصوم است چنانکه خداوند فرموده: ﴿وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ[۹۲].[۹۳] در واقع چنین موهبتی قبل از خلقت جهان مادی در عالم ذر برای آنان حاصل شد[۹۴].
  2. امر اکتسابی یعنی اختیار و اراده برای جلوگیری از هر گناه و اشتباهی: به این بیان که ملکه و علم موهبتی خداوند سبب تامه برای عصمت معصومین نیست و چنین عصمتی تنها با علم خدادادی و بدون اراده و اختیار معصوم حاصل نمی‌شود، زیرا علم موهبتی و لطف الهی قدرت برای گناه کردن را در معصوم معدوم نمی‌کند، به عبارتی علم موهبتی فقط ابزاری برای گناه نکردن معصومین است و نمی‌تواند اراده و اختیار معصومین برای گناه کردن و یا نکردن را از آنها سلب کند، اما اگر این علم موهبتی، قویتر و شدیدتر شود ارادۀ اکتسابی معصومین به مقتضای علمشان، قوی‌تر خواهد شد و با همین اختیار و اراده معصیت نمی‌کنند[۹۵].

عقلی بودن عصمت

عصمت یک عمل خارق‌العاده نیست، بلکه با شناخت زیربنای عصمت می‌‌توان فهمید عصمت، مقولۀ عقلی است. عصمت عنایت خداوند برای عده ای از افراد است که به اوج قلۀ معرفت و تقوا رسیده باشند و خداوند متعال به همین دلیل به آنها چنین عنایت کرده که بتوانند باطن و زشتی گناه را ببینند و دیدن چنین زشتی‌هایی سبب شده است این افراد نه تنها به گناه نزدیک نشوند بلکه به فکر گناه هم نیفتند. مصداق بارز این افراد براساس آیات و روایات امامان معصومند[۹۶]. به بیان دیگر ارادۀ معصومین برای انجام ندادن گناه و خطا، بستگی به قدرت معرفت، تقوا و علم ایشان دارد یعنی هر اندازه ایمان و علم آنان قوی‌تر و توجه‌شان به آثار گناهان شدیدتر باشد، نزدیک شدن آنها به گناه و خطا کمتر خواهد شد[۹۷]؛ چنانکه بسیاری از ما انسان‌ها در مورد بعض از گناهان، مانند قتل و غارت به دلیل علم مان به زشتی چنین معصیتی ترک آن را بر انجام ترجیح می‌‌دهیم، زیرا علم ما به حقیقت گناه برایمان حاصل شده است. انسان‌های معصوم هم، به دلیل علمشان به باطن گناه و آثار و عواقب شوم آنها، هیچ‌گاه ارادۀ انجام معصیت را نمی‌کنند، مانند انسان تشنه‌ای که ظرف آب خنکی را که با زهر کشنده آلوده شده نمی‌نوشد با اینکه احساس شدید تشنگی می‌‌کند[۹۸].

عدم بازگشت امر اکتسابی به امر موهبتی

ممکن است اشکال شود بازگشت امر ارادی و اکتسابی به امر غیر ارادی است، چراکه در تعریف عصمت امر ارادی معصومین منوط به علمی شد که از طرف خداوند در جان معصومین نهادینه شده و این علم، امر کاملا تکوینی و غیر ارادی است، لذا چگونه می‌‌توان ملتزم شد عصمت معصومین امر اختیاری است، چراکه عصمت معصومین به طور غیر مستقیم ناشی از امر جبری است که خداوند آن را به عنوان علم و یا ملکه به معصومین هبه کرده است؟

در جواب خواهیم گفت امر ارادی و اختیاری به هیچ عنوان به امر غیر ارادی و تکوینی به نام علم و ملکه وابسطه نیست، بلکه می‌‌توان مدعی شد چنین موهبتی بر اساس شواهد دینی منوط به امر ارادی و اختیاری است، چنانکه این مدعا توسط فرازی از دعای ندبه تأیید می‌‌شود: «تو (خداوند) با آنها شرط کردی زهد را و فهمیدی که آنان به این شرط وفا می‌‌کنند پس آنان را مقرب خویش قراردادی و با وحی خویش آنان را گرامی داشتی»؛ لذا علم موهبتی خداوند بدون دلیل و توسط امر تکوینی در روح معصومین قرار نگرفته است، بلکه اراده و اختیار معصومین برای قبول چنین موهبتی نقش اصلی را در پذیرفتن و قرار گرفتن این موهبت در روح آنان دارد[۹۹].

گسترۀ عصمت

وسعت عصمت معصومین شامل امور فردی، امور اجتماعی، امور دینی و امور غیر دینی می‌‌شود، به نحوی که می‌‌توان گفت امامت امامان معصوم زیر سایۀ عصمت آنان توسط خداوند جعل شده است. در فرمایشی از امام رضا (ع) درباره چنین تلازمی (امامت و عصمت) آمده است: «فَهُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ یَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»[۱۰۰]«فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَی مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُونَهُ أَوْ یَکُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَیُقَدِّمُونَهُ»[۱۰۱].[۱۰۲]

اندیشمندان اسلامی برای عصمت به اعتبار متعلق آن اقسامی قائل‌اند:

۱. عصمت از خطا در اصل ادعای نبوت: یکی از مهمترین حوزه‌های عصمت پیامبران (ع) عصمت آنان از خطا و خیانت در اصل ادعای نبوت است؛ زیرا با اصل نبوت آنان در ارتباط است. عموم مسلمانان درباره اصل عصمت پیامبران الهی (ع) اتفاق نظر دارند[۱۰۳]؛ امّا درباره گستره عصمت و خصوصیات آن میان فرق اسلامی اختلاف است. در این زمینه آرای فراوانی وجود دارد؛ از جمله:

  1. دیدگاه اشاعره: اشاعره به عصمت انبیا (ع) از ارتکاب عمدی گناهان کبیره در زمان نبوت اعتقاد دارند؛ ولی آنان را از صدور گناه صغیره از روی سهو و نسیان مبرّا نمی‌شمارند. چنان‌که ارتکاب گناه کبیره و صغیره را عمداً و سهواً پیش از نبوت مغایر با عصمت نمی‌دانند؛ بلکه حتی نبوت کسی را که سابقه کُفر دارد، عقلاً جایز می‌شمارند[۱۰۴]؛
  2. دیدگاه معتزله: معتزله به عصمت پیامبران (ع) از ارتکاب گناهان در زمان نبوت اعتقاد دارند و معتقدند پیش از بعثت نیز پیامبران الهی (ع) از ارتکاب کارهایی که باعث تنفّر عموم می‌شود، معصوم‌اند؛ اما صدور گناهان صغیره را عمداً یا سهواً پیش از بعثت منافی با عصمت نمی‌دانند[۱۰۵]؛
  3. دیدگاه امامیّه: طبق این دیدگاه انبیا (ع) و ائمه (ع) از هر جهت عصمت فراگیر دارند و این عصمت اختصاص به دوران تصدی مقام نبوت و امامت آنان ندارد، بلکه دوران کودکی پیامبران (ع) و امامان (ع) را نیز دربر می‌گیرد؛

۲. عصمت پیامبر از خطا و اشتباه در ابلاغ وحی: همان دلیلی که ضرورت نبوت و عصمت پیامبر را در اصل نبوت اثبات می‌کند این نوع عصمت را نیز ثابت می‌کند؛ زیرا تا این عصمت نباشد هدف بعثت تأمین نشده و حجت بر مردم تمام نخواهد گشت و در صورتی این پیام به مردم می‌رسد و حجت بر آنان تمام می‌شود که پیامبر از خطا و خیانت معصوم باشد[۱۰۶]. پس همان‌طور که دلایل نقلی[۱۰۷] عصمت آنان را از صدور گناه و خطای در ابلاغ و دریافت حقایق غیبی اثبات می‌کند، همچنین ادله عقلی بر ضرورت عصمت پیشوایان الهی (ع) مستلزم آن است که پیامبر (ع) و امام (ع) در تمام مقاطع زندگی خویش از هر گونه آلودگی به گناه پیراسته باشند تا شک و تردید در صداقت آنان راه نداشته باشد[۱۰۸].

۳. عصمت از اشتباه و نسیان در انجام تکالیف: یکی از حوزه‌های مهم عصمت که مورد توجه متکلمان به ویژه متکلمان امامیه قرار گرفته، عصمت پیامبر از اشتباه و نسیان در انجام تکالیف است و این بحث در کلام به بحث «السهو النبی» معروف است. بیشتر متکلمان شیعه سهو پیامبران و امامان (ع) را جایز نمی‌دانند[۱۰۹] و روایاتی را که بیانگر سهو نبی (ص) در نماز است نامعتبر می‌دانند[۱۱۰]. البته برخی علمای شیعه درباره سهو و نسیان دیدگاه خاصی دارند و نوعی از سهو را برای پیامبران (ع) و ائمه (ع) جایز دانسته‌اند و آن را منافی با عصمت نمی‌شناسند و حتی منکر سهو آنان را اهل غلو می‌دانند[۱۱۱]. اینان میان «إسهاء» (به سهو انداختن) و «سهو» تفاوت گذاشته‌اند و اولی را فعل الهی با پیامبران (ع) می‌دانند که خداوند گاهی برای مصلحتی، امری را از ذهن آنان محو و آنان را دچار سهو می‌کند و دومی را مربوط به عامه مردم و نتیجه تسلط شیطان دانسته‌اند[۱۱۲]. همچنان‌که حجیت افعال و سیره انبیا (ع) نیز اقتضا می‌کند که در افعال و گفتار آنان خطا راه نداشته باشد[۱۱۳]. مصون ماندن از جهل و سهو و فراموشی را نیز دربر می‌گیرد[۱۱۴].

۴. عصمت از گناه: از اقسام عصمت، عصمت از گناه است، اما اینکه مراد از گناه در اینجا همه اقسام آن است یا نوع خاصی از آن، دیدگاه یکسانی وجود ندارد؛ برخی مراد از گناه در عصمت انبیا (ع) را دروغ و خیانت در وحی می‌دانند[۱۱۵]. برخی آن را گسترش داده و شامل گناه کبیره و صغیره شمرده‌اند[۱۱۶]. برخی نیز آن را شامل گناه اخلاقی نیز دانسته‌اند؛ از این‌رو لازم است پیامبر از امور خلاف مروّت مبرّا باشد[۱۱۷].[۱۱۸]

عصمت در درآمدی بر سیره معصومان

مهم‌ترین دلیل بر لزوم پیروی از سیره معصومان عصمت آنان است. خداوند در قرآن پیروی از پیامبر (ص)[۱۱۹] و عمل به دستورهای ایشان را لازم دانسته است. اگر عصمت نباشد، الزامی برای عمل به سیره و سنت آنان نیست. ثقة الاسلام کلینی در باب اول کتاب حجت کافی روایاتی را نقل می‌کند که خداوند در قرآن فرموده: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۱۲۰]؛ خداوند امور بندگان را به پیامبرش و آن حضرت به علی (ع) و فرزندان ایشان وانهاده است[۱۲۱]؛ به همین جهت است که قول، عمل و تقریر آنان برای دیگران قابل استناد است.

عمل به سنت و سیره رسول خدا (ص) دستور خداوند است و در روایات فراوانی مورد تأکید قرار گرفته است. باب آخر کتاب علم اصول کافی درباره اخذ به سنت است[۱۲۲]. ائمه هم اولی الامر هستند که در قرآن اطاعت از آنان واجب دانسته شده است[۱۲۳]. آنان اوصیای پیامبرند[۱۲۴] و منظور از اطاعت از اولی الامر در آیه، اطاعت از آنان است[۱۲۵]. امیرالمؤمنین (ع) بیان نموده، از آن جهت خداوند اطاعت اولی الامر را واجب کرده که آنان معصوم و پاک هستند و بر خلاف دستور خدا فرمان نمی‌دهند[۱۲۶]؛ بنابراین کسی که پاک و معصوم باشد، شایسته پیروی است. سیره و سنت وی درخور عمل است؛ افزون بر آن، امام به معنای پیشواست؛ یعنی کسی که باید از او پیروی شود. به تعبیر امیرالمؤمنین هر پیروی امامی دارد که به او اقتدا می‌کند و از نور دانش او بهره می‌برد[۱۲۷]. تنها یک معصوم باقی می‌ماند که ممکن است گفته شود با دیگران متفاوت است و سنت و سیره وی مطرح نشده و آن فاطمه زهرا (س) است. لزوم پیروی از سنت‌های منسوب به ایشان نیز از آن جهت که معصوم است، لازم می‌نماید. وقتی حجیت سنت و سیره معصوم اثبات شود، ایشان هم جزو معصومان مورد اتفاق و مشمول آیۀ تطهیر هستند. در احادیث، تشویق به عمل به سنت فاطمه (س) در کنار سنت دیگر معصومان بیان شده است. در دعای تعقیب نماز مغرب و صبح به نقل از امام صادق (ع) آمده: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ أَمْسَيْتُ وَ أَصْبَحْتُ بِاللَّهِ مُؤْمِناً عَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ سُنَّتِهِ وَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ (ع) وَ سُنَّتِهِ وَ عَلَى دِينِ فَاطِمَةَ (س) وَ سُنَّتِهَا وَ عَلَى دِينِ الْأَوْصِيَاءِ (ع) وَ سُنَّتِهِمْ...»[۱۲۸]: به نام خداوند بخشنده مهربان. روز را شب کردم و شب را صبح کردم، درحالی که به خداوند ایمان دارم، بر دین محمد و سنت او هستم، بر دین علی و سنت او هستم، بر دین فاطمه و سنت او هستم و دین اوصیای الهی و سنت آنان.

در اینجا از سنت فاطمه (س) یاد شده که مانند سنت پیامبر و امامان باید مورد توجه و پیروی و عمل قرار گیرد و سیره بخشی از سنت یا مرادف آن است.[۱۲۹]

عصمت در مقامات امامان

در این قسمت به برخی از تعریف‌های اندیشمندان متکلم درباره عصمت اشاره می‌شود:

شیخ مفید (م۴۱۳): «عصمت لطفی است که خداوند بر مکلّف می‌کند به نحوی که وقوع گناه و ترک بندگی از او ممتنع می‌شود، در حالی‌که قادر بر آن است»[۱۳۰]. و «عصمت همان توفیق و لطف و محافظت خداوند نسبت به حجج است که آنان را از گناه و اشتباه در دین خدا باز می‌دارد»[۱۳۱].

سید مرتضی (م ۴۳۶): «عصمت لطفی الهی است که به واسطه آن انسان از انجام کار قبیح امتناع می‌ورزد»[۱۳۲].

علامه حلی (م ۷۲۶): «عصمت لطفی خفی از جانب خداوند است که باعث می‌شود عبد انگیزه‌ای بر ترک طاعت و انجام معصیت نداشته باشد، با اینکه قدرت بر انجام آن دارد»[۱۳۳].

خواجه طوسی (م۶۷۲)؛ «عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، گناه از صاحب عصمت سر نمی‌زند»[۱۳۴].

محقق بحرانی (م ۶۹۹): «عصمت ملکه‌ای نفسانی است که مکلف را از انجام معصیت باز می‌دارد»[۱۳۵].

فیاض لاهیجی (م ۱۰۷۲): «مراد از عصمت غریزه‌ای است که با وجود آن داعی بر معصیت صادر نتواند شد، با قدرت بر آن و این غریزه عبارت از قوت عقل است به حیثیتی که موجب قهر قوای نفسانی شود»[۱۳۶].

علامه طباطبایی: «عصمت قوه‌ای است که انسان را از ارتکاب گناه و افتادن در خطا منع می‌کند»[۱۳۷].

استاد سبحانی در تفسیر و توضیح عصمت آن را نتیجه علم قطعی به عواقب گناه و شاخه‌ای از تقوا دانسته و می‌فرمایند: «عصمت ملکه‌ای نفسانی و راسخ در نفس است، انسان معصوم وقتی به درجه نهایی تقوا می‌رسد طهارتی را پیدا می‌کند که دیگر اثری از معصیت و تمرد اوامر الهی در او باقی نمی‌ماند»[۱۳۸].

و اشاعره هم طبق اعتقادات خود درباره جبر و اختیار، عصمت را این چنین معنی کرده‌اند: «عصمت یعنی اینکه خداوند در معصومین گناه را خلق نمی‌کند»[۱۳۹].[۱۴۰]

عصمت در نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع

در خصوص ویژگی عصمت و نصب، ظاهر سخن این است که نظریه عصمت و نص و نصبی مطرح نبوده است. اما این عبارت را می‌‏‏توان به دو صورت تفسیر کرد: نخست این که بگوییم نگرش سیاسی یا مسئله خلافت تا پیش از زمان امام صادق (ع) برای توده جامعه شیعه مهم‏تر و اساسی‏تر بود و به تدریج مرجعیت دینی ائمه (ع)، آن هم با اوصافی چون عصمت، علم لدنی الهی و معجزات، در کنار نظریه سیاسی امامت پررنگ‏تر شد و جایگاه ویژه خود را یافت؛ و فرض دوم این است که بگوییم تا آن زمان، فقط نظریه سیاسی امامت مطرح بود، و از آن به بعد، نظریه سیاسی را کنار گذاشتند و نظریه مرجعیت دینی و علمی را پذیرفتند.

کسانی که با مباحث تاریخی آشنایی دارند، مستندات علمی در این باب را می‌‏شناسند و می‌‏دانند که این ادعای اخیر بسیار عجیب و غریب است. فرضِ این که تا پیش از این زمان نه ائمه (ع) و نه اصحاب ایشان مقام دینی و الهی خلافت یا علم لدنی امام را قبول نداشتند و علم غیب را اظهار نمی‌‏کردند و نصب و نص را مطرح نمی‌‏ساختند، سخن سخت گزافی است و یا روایات پرشمار و مصادر تاریخی گوناگونی که از امیرمؤمنان (ع) و دیگر امامان (ع) و اصحاب (آن هم نه در خفا بلکه در بسیاری موارد، در علن) منافات دارد.

نمونه‏‌های حدیثی و تاریخی: تاکنون بیش از شصت مدرک تاریخی از مصادر معتبر اهل سنت و شیعه یافته شده که به صراحت این ویژگی‌‏ها را به ائمه (ع) نسبت داده‌اند. طبری و ابن اثیر و دیگران از ابن عباس نقل کرده‏‌اند که به نصب الهی امامت اعتراف می‌‏کرد و آن را به صراحت در برابر عمر احتجاج کرد. در طبقات ابن سعد، کنزالعمال و مسند احمد از علم لدنی و علم غیب امیر مؤمنان (ع) حکایت کرده‌‏اند به گونه‌‏ای که گاه از سوی اطرافیان متهم به تهافت می‌‏‏شدند و اساساً سر غلو درباره ایشان بیشتر همین امورِ خارج از حد انتظار مردم عادی بود.

یک پژوهشگر باید این مستندات را نیز تحلیل و توجیه کند و نشان دهد که چرا این‏ها بر استمرار امامت الهی دلالت نمی‌‏‏کند. برای مثال، تاریخ یعقوبی چند جا اندیشه اصحاب امیرمؤمنان (ع)، از جمله ابوذر غفاری را مطرح کرده است که ایشان امیرمؤمنان (ع) را "وارث انبیا و اولیا" در تاریخ می‌‏‏شمارند. همچنین در واقعه بیعت امیرمؤمنان (ع)، از اقوالی که اصحاب امام هنگام بیعت در مسجد مدینه اظهار کردند کاملاً مشهود است که اندیشه امامت الهی در مفهومی که ایشان آن را انکار می‌‏‏کنند، وجود داشته است. برای مثال، مالک اشتر می‌‏‏گوید: یا ایّها الناس هذا وصی الأوصیاء و وارث علم الانبیاء العظیم البلاء، الحسن الغناء، الذی شهد له کتاب الله بالإیمان و رسوله بجنة الرضوان.

این نوع تعابیر را در دیگر کتب روایی و تاریخی که مورد قبول اهل سنت نیز هست، می‌‏‏توان یافت. هم‏چنین در این زمینه مراجعه به کتاب الغارات سودمند است، که در آن نامه معروف امیرمؤمنان (ع) به معاویه آمده است: "آل ابراهیم ما هستیم؛ ما وارث علم انبیا و اولیای خدا هستیم و...". معاویه تعجب می‌‏‏کند و می‌‏گوید: "من در امامت شما تردید داشتم، مثل این که شما ما را دارید به انبیا و اولیای گذشته حوالت می‌‏‏دهید..." و حضرت پاسخ دندان‏شکنی به او می‌‏‏دهند.

تا کنون حدود شصت یا هفتاد کتاب روایی و تاریخی غیر شیعی پیدا کرده‏‌ایم که نشان می‌‏دهند مسئله امامت با این چهار ویژگی به وفور در بین ائمه (ع) و اصحاب خاص آنان از همان آغاز مطرح بوده است.

امامت سیاسی و مذهبی: پیش از دوران صادقین (ع) بحث امامت مذهبی در بین شیعیان مطرح نبوده است. اما در باب شق دوم ادعا، که امامت سیاسی به تدریج از اندیشه شیعه حذف یا کم‏رنگ شده، باید گفت این سخن نیز نادرست است. ظاهراً ایشان می‌‏گویند اندیشه سیاسی امامت پس از امام صادق (ع) افول کرد تا این که با روایتی که نقل شد (... سابعهم قائمهم... ؛ هفتمین امام، آن کسی است که قیام می‌‏کند)، دوباره موجی در زمینه اندیشه سیاسی امامت پدید آمد و خود امام کاظم (ع) نیز مبارزات سیاسی داشتند. در این باره باید گفت: اولاً، این ادعا با حرف قبل، که اندیشه سیاسی شیعه در باب امامت افول کرد، منافات دارد. مگر می‌‏‏شود با یک روایت، یک اندیشه فراموش شده دوباره زنده شود؟! جالب آنکه مؤلف محترم در ادامه می‌‏‏نویسد: با امامت و ولایت‏عهدی امام رضا (ع) موج دیگری پدید آمد و این اندیشه دوباره فرو نشست. اما هنگامی که تاریخ را مطالعه می‌‏‏کنیم به روشنی در می‌‏‏یابیم که نگرش سیاسی امامان (ع) و نگرش اصحاب درباره ائمه به منزله مرجعی سیاسی و عنصری سیاسی و فعال، در هیچ مقطعی از دوران حضور امامان تغییر نکرده است.

ادعای امامت مذهبی امام جواد (ع): ایشان در جای دیگر می‌‏‏گویند: امام جواد (ع) چون فرزند کوچکی بودند، اصحاب دیدند دیگر نمی‌‏‏شود ایشان را امام سیاسی دانست، و در نتیجه نظریه امامت مذهبی تقویت شد و گفتند این باید حتماً نص باشد و علم لدنی داشته باشد؛ و شگفت آن‏که با این که شیعیان بارها در قرآن کریم از زبان حضرت عیسی (ع) می‌‏‏خواندند: (إِنِي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ) و حضرت عیسی (ع) در گهواره علم لدنی داشته و ادعای نبوت می‌‏‏کرده، چگونه ممکن است ادعا کنیم شیعیان وقتی دیدند ایشان نوجوان است تازه متوجه شدند چنین چیزی قابل طرح است.

نقد و بررسی: اما آیا می‌‏‏توان یک کودک هفت یا نُه ساله را عالم به کون و مکان دانست و علم لدنی ویژه و مقام هدایت الهی و رهبری دینی امت را درباره او پذیرفت ولی امامت سیاسی‏اش را نتوان تصور کرد؟ این امر نشان از وجود گونه‌‏ای پیش‏داوری در ذهن نویسنده محترم دارد. اما حقیقت آن است که هیچ‏گاه این چهره سیاسی ائمه از بین نمی‌‏‏رود، و به همین دلیل نیز آنان همواره در حبس و فشار قرار می‌‏گیرند و این وضع پس از امام رضا (ع) شدیدتر می‌‏‏شود. محققان تاریخ اهل بیت (ع) از قرون گذشته گفته‏‌اند که مواضع سیاسی ائمه، مثل هر سیاستمدار دیگری، با تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی، تغییر می‌‏کرده است. بدیهی است در دورانی که اساساً ارتباط جامعه شیعه با امام قطع بوده و حتی امکان برقراری ارتباطی ساده برای پرسیدن یک مسئله برای بسیاری وجود نداشته، از وجود یک جریان سیاسی برجسته و شکوفا مانند زمان حضرت امیر سختی در میان نباشد. کسی که با اوضاع سیاسی آن دوران آشناست این افول یا اوج‏گیری‌‏ها را کاملاً درک می‌‏‏کند.

این شبهه افکنان برای اثبات ادعای خود مبنی بر این که نظریه عصمت را اول بار هشام بن حکم مطرح کرد، تنها به مقاله انگلیسی مادلونگ در دائره‌‏المعارف اسلام ارجاع می‌‏‏دهد. اما پرسش این است که چرا برای این موضوع مهم فقط به یک مقاله خارجی استناد کرده و خود مدرکی ارائه نمی‌‏دهد؟ وانگهی، ظاهراً مستند مادلونگ عبارتی از مقالات الاسلامیین اشعری است (مقالات، ص 48) که این سخن اشعری نه تنها دلالتی بر این معنا ندارد بلکه شاهدی است بر این که اندیشه عصمت ائمه پرپیشینه‏تر از آن بوده است.

البته در بحثی تفصیلی باید میان واژه "عصمت" و مفهوم عصمت فرق گذاشت. اندیشه عصمت پیامبر اکرم (ص) نه تنها در قرآن مطرح شده، بلکه با تعابیری از قبیل تطهیر، اخلاص و امثال آن در زبان اصحاب آمده است، و حتی خلیفه اول در آغاز خلافت خود، پیامبر اکرم (ص) را با تعبیر "عصمه من الآفات" و تعابیر دیگر، معصوم دانسته است (تاریخ طبری، ج 2، ص 460). دلایل فراوانی در دست است که اصحاب خاص امیرمؤمنان (ع) و دیگر امامان نیز به معصومیت ایشان باور داشته‏‌اند، و البته این اعتقاد به تدریج در جامعه شیعه شیوع یافته است.[۱۴۱].

عصمت در تجلی امامت

یکی از شرایط اساسی امامت، «عصمت» است؛ بدین معنا که امام باید در ابلاغ احکام خدا و تفسیر و تبیین شریعت، از هر گونه خطای عمدی و سهوی به دور باشد. دلیل عقلی این ویژگی، بسیار روشن است؛ زیرا امام، حافظ و نگهبان دین خداست و اگر به هر صورت، مرتکب اشتباهی شود، در شریعت، کجی و ناراستی می‌افتد و در نتیجه، فلسفه دین مورد تردید جدی قرار می‌گیرد. از این‌رو است که از دیدگاه شیعه، عصمت به عنوان شرط ضروری امامت است.

در تفسیر معنای عصمت، سخن بسیار است و در روایات هم در تفسیر آن مطالبی آمده است که به دو روایت در این باب اشاره می‌کنیم:

  1. شخصی از حضرت زین العابدین امام سجاد (ع) پرسید: معنای معصوم چیست؟ حضرت فرمود: «الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۱۴۲].
  2. هشام بن حکم از امام صادق (ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۴۳]».

«معصوم کسی است که با کمک و یاری خداوند سبحان از همه محرمات الهی بپرهیزد؛ زیرا که خدا فرموده: هر کس به ریسمان خدا چنگ بزند بی‌گمان به راه راست هدایت یافته است»[۱۴۴].

اینک آیات و روایاتی که دلالت بر عصمت انبیا و امام دارد به طور فشرده بررسی می‌کنیم.

الف - آیه ابتلاء: یکی از آیاتی که دلالت بر وجود عصمت امام دارد، این آیه است: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۴۵].

ذیل آیه شریفه که حضرت ابراهیم می‌گوید: خدایا! از ذریه نسل من چطور؟ جواب می‌دهد: «امامت، عهد من است و از طرف من است، به ستمگران از آنان نمی‌رسد». به طور کلی نفی نکرد، و به طور کلی هم آری نگفت، بلکه؛ ستمگران آنها را کنار گذاشت. پس غیر ستمگران باقی می‌مانند که از نسل ابراهیم (ع) باشند. حال می‌گوییم: ظالم کیست؟ ظالم از نظر قرآن کسی است که به نفس خود یا به غیر خود ظلم کند. گرچه در عرف ما ظالم به کسی گفته می‌شود که به حقوق دیگران تجاوز کند، اما از دیدگاه قرآن ظالم کسی است که به حقوق دیگران و یا به نفس خود تجاوز نماید. پس گناه‌کار ولو یک لحظه از عمرش را گناه نماید صلاحیت مقام رفیع امامت را ندارد.

مرحوم علامه طباطبائی (ره) در تفسیر شریف «المیزان» می‌فرماید: در خصوص سؤالی که ابراهیم درباره فرزندانش از خداکرد و پاسخی که شنید باید گفت: فرزندان حضرت ابراهیم به حصر عقلی از نظر خوب و بد بودن به چهار طایفه تقسیم می‌شوند: یکی این که فرض کنیم که در بین نسل ابراهیم افرادی بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند. دیگر این که فرض کنیم در اول عمر، ظالم بودند، در آخر عمر، خوب شدند. سوم آنکه در اول عمر، خوب بودند بعداً ظالم شدند. چهارم این که هیچ وقت ظالم نبودند.

ایشان ادامه می‌دهد: محال است که ابراهیم (ع) امامت را با آن همه بزرگی که در نظرش داشت و پس از مقام نبوت این منصب و شأن به او داده شده بود - برای بچه‌هایی خواسته باشد که از اول تا آخر عمر گناه‌کار باشند. همچنین محال است برای طایفه سوم این منصب را خواسته باشد؛ یعنی افرادی که اول عمر خوب بودند و آخر عمر، بدکار شدند.

پس ابراهیم این منصب را برای فرزندان خوب خود تقاضا کرد و خوب‌ها دو قسمند: یک دسته آنهایی که اول بد بودند و آخر خوب شدند. و دسته دوم کسانی که همیشه یعنی از اول تا آخر خوب بوده‌اند؛ و حضرت ابراهیم (ع) برای این دو دسته تقاضای امامت کرده است. ولی می‌بینیم قرآن کریم می‌فرماید: ای ابراهیم! ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ آنها که سابقه ظلم دارند عهد من به آنها نمی‌رسد که مسلماً این مقام بزرگ برای آن‌که بالفعل ظالم است - خواه همیشه ظالم بوده است، و یا آن‌که قبلاً نبوده و اکنون ظالم است - مورد تقاضا نیست، و همچنین، قرآن امامت را برای کسی که قبلاً ظالم بوده و بعداً خوب شده است، نفی می‌کند.

تنها یک صورت باقی می‌ماند و آن این که: حضرت ابراهیم این مقام را برای کسانی تقاضا کرده است که در هیچ لحظه از عمرشان از آنان ظلم، صادر نشده باشد؛ نه ظلم به نفس خودش که گناه باشد و نه به دیگری. و منحصراً این‌گونه از افراد، پیغمبر (ص) و نیز دوازده امامی‌اند که ما آنها را جانشین پیامبر می‌دانیم. دیگران که مدت‌ها مشرک بوده و بت می‌پرستیدند صلاحیت امامت و رهبری امت اسلامی را نداشته‌اند؛ چراکه بی‌تردید، هیچ ظلمی بدتر از شرک نیست: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۱۴۶].

ب - آیه تطهیر: از آیاتی که صریح دلالت بر عصمت و پاکیزگی پیغمبر و ائمه (ع) دارد این آیه است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۴۷]. این معنا به خوبی دلالت دارد که اهل بیت - که امامان هستند - به اراده حق تعالی از همه پلیدی‌ها و گناهان پاک هستند.

ج - روایات: علامه مجلسی در «بحارالانوار» بابی گشوده است به نام باب لزوم عصمتهم و عصمة الامام (ع) که ما در این بحث برخی از روایت‌ها را از آنجا نقل می‌کنیم:

  1. «عَلِيٌّ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خِيَرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمْ الْمَعْصُومُونَ».«علی و سایر پیشوایان از اولاد او، برگزیدگان و خوبان خداوند و آنان معصومند»[۱۴۸].
  2. «كاتبا علي (ع) لم يكتبا عليه ذنبا»؛ «دو فرشته ثبت اعمال علی (ع) برای وی گناهی ننوشتند»[۱۴۹].
  3. «الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً...»؛ «امام از خانواده ما نیست مگر آن‌که معصوم است»[۱۵۰].
  4. «الْأَنْبِيَاءُ وَ أَوْصِيَاؤُهُمْ لَا ذُنُوبَ لَهُمْ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ‌»؛ «برای پیامبران و اوصیای آنان گناهی نیست زیرا آنان پاک و معصومند»[۱۵۱].
  5. «عَشْرُ خِصَالٍ مِنْ صِفَاتِ الْإِمَامِ الْعِصْمَةُ وَ النُّصُوصُ وَ أَنْ يَكُونَ أَعْلَمَ النَّاسِ وَ أَتْقَاهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَنْ يَكُونَ صَاحِبَ الْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ وَ يَكُونَ لَهُ الْمُعْجِزُ وَ الدَّلِيلُ...»؛ «ده خصلت، از ویژگی‌های امام است: معصوم بودن، تعیین شدن وی (توسط پیامبر و یا امامان قبلی)، آگاه‌ترین و نیز با تقواترین مردم، در راه خدا بودن، دانا‌ترین مردم به کتاب خداوند، دارای وصیتی ظاهر و آشکار، دارای معجزه و برهان روشن.»..[۱۵۲].
  6. «وَ الْإِمَامُ الْمُسْتَحِقُّ لِلْإِمَامَةِ لَهُ عَلَامَاتٌ فَمِنْهَا أَنْ يُعْلَمَ أَنَّهُ مَعْصُومٌ مِنَ الذُّنُوبِ كُلِّهَا صَغِيرِهَا وَ كَبِيرِهَا لَا يَزِلُّ فِي الْفُتْيَا وَ لَا يُخْطِئُ فِي الْجَوَابِ وَ لَا يَسْهُو وَ لَا يَنْسَى وَ لَا يَلْهُو بِشَيْ‌ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا»؛ «امامی که شایسته امامت است برای وی علامت‌هایی است: یکی این که بداند از گناهان - چه کوچک و چه بزرگ - معصوم است، دیگر این که در فتوا لغزش نداشته باشد و در جواب به خطا نرود و سهو و فراموشی به وی دست ندهد و این که به چیزی از امور دنیا خود را سرگرم نسازد»[۱۵۳].
  7. «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أُمِرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ»؛ «اطاعت، تنها از آن خداوند، پیامبر و اولی الامر است؛ و به اطاعت اولی الامر از آن رو دستور داده شده است که آنان معصوم و از گناه مبرا هستند و هرگز به معصیت خدا فرمان نمی‌دهند»[۱۵۴].[۱۵۵]

عصمت

در تعریف عصمت می‌توان گفت: نیرویی است که فرد را از هر گونه گناه و اشتباه دور می‌دارد. این نیرو از ایمان و شدت آن ناشی می‌شود. از آنجا که معصوم به بالاترین مرتبه ایمان رسیده است، صدور گناه از او ممکن نیست. وی توسط خداوند در متن واقعیت‌ها و حقیقت قرار گرفته است پس امکان اشتباه از طرف او متصور نیست؛ زیرا در متن واقعیت‌ها سهو و اشتباهی وجود ندارد.

بنابراین عصمت از شدت ایمان و قرار گرفتن در متن واقعیت‌ها ناشی می‌شود و این دو تفضل الهی هستند که به هر یک از بندگانش که بخواهد عنایت می‌کند.

امام نیز می‌بایست دارای مقام عصمت باشد. شیخ مفید در این باره می‌آورد: امامان که جانشینان پیامبران در جاری کردن احکام و بر پاداشتن حدود و حفظ شریعت الهی و تربیت کردن مردم هستند مانند پیامبران معصوم‌اند و گناه نمی‌کنند؛ حتی گناه صغیره و اشتباه در دین ندارند و چیزی از احکام الهی را فراموش نمی‌کنند و این مذهب امامیه است[۱۵۶].

علامه علی الاطلاق شیعه «علامه حلی» نیز در این باره می‌نویسد: امامیه معتقد است امامان همچون پیامبران، باید از کودکی تا مرگ از تمام اعمال زشت و ناپسند عمدی یا سهوی، معصوم باشند؛ زیرا آنان حافظان شرع و مجریان آن هستند و از این جهت همچون پیامبران‌اند[۱۵۷].[۱۵۸]

عدم منافات عصمت و قدرت

عصمت از گناه و اشتباه به معنای قدرت نداشتن بر انجام آن نیست بلکه امام قدرت گناه را دارا است؛ اما از انجام آن به واسطه شدت و قدرت ایمانش خودداری می‌کند. محقق عالی قدر «خواجه نصیر الدین طوسی» در این مورد می‌گوید: «عصمت با قدرت تنافی و ضدیت ندارد»[۱۵۹].

«فاضل قوشچی» نیز در شرح کلام محقق طوسی می‌گوید: «اگر چنین نبود، امام به خاطر دوری کردن از گناهان درخور ثواب و ستایش نبود و از مکلفین نیز محسوب نمی‌گردید»[۱۶۰].

«علامه حلی» در شرح کلام محقق طوسی بیان می‌دارد: «کسانی که قائل به عصمت شده‌اند. در این اختلاف کرده‌اند که آیا معصوم می‌تواند معصیت انجام دهد یا نه؟ گروهی از آنان قائل به ناتوانی معصوم بر انجام معصیت شده‌اند و برخی دیگر قائل به قدرت بر معصیت شده‌اند.

دسته‌ای از گروه اول بر این عقیده‌اند که معصوم در بدن یا نفسش ویژگی‌ای دارد که موجب ناتوانی او بر معصیت می‌شود.

دسته‌ای دیگر از آنان گفته‌اند عصمت عبارت است از قدرت بر انجام طاعت و نداشتن قدرت بر انجام معصیت و این قول «ابو الحسن بصری» است.

درباره گروه دوم یعنی کسانی که قدرت را سلب نکرده‌اند، باید گفت که دسته‌ای از آنان عصمت را این‌گونه تفسیر کرده‌اند که خدا آن را بر بنده‌اش داده و از الطاف نزدیک کننده به طاعت است، از آن طاعاتی که می‌داند با آن به معصیت اقدام نمی‌کند، به شرط این که چنین امری به اجبار منتهی نگردد.

دسته‌ای دیگر از آنان عصمت را یک صفت و ملکه مستحکم نفسانی می‌دانند که با آن گناهی از صاحبش صادر نمی‌شود.

دسته‌ای دیگر گفته‌اند عصمت لطفی است که خداوند در حق دارنده آن انجام می‌دهد و با وجود آن انگیزه ترک طاعت و انجام معصیت وجود ندارد. اسباب این لطف امور چهارگانه است... و مصنف گفتار گروه دوم را اختیار نموده است که عصمت تنافی با قدرت ندارد بلکه معصوم قادر بر انجام معصیت است و اگر چنین نبود سزاوار ستایش به خاطر انجام ندادن معصیت نبود و سزاوار پاداش نیز نبود و پاداش و جزا در مورد او باطل می‌شد و او از دایره تکلیف خارج بود. در حالی که خروج او از محدوده تکلیف به اتفاق تمام مسلمانان باطل است.

همچنین آیه‌ای که پیامبر (ص) را همانند دیگر مردم معرفی می‌کند - جز این که بر او وحی می‌شود -[۱۶۱] نیز بر این مسئله دلالت می‌کند[۱۶۲].

بنابراین معصوم توانایی و قدرت بر ارتکاب گناهان را دارد ولی آن را انجام نمی‌دهد؛ همان‌گونه که برخی از انسان‌ها توانایی بر انجام برخی از گناهان یا کارهای ناپسند را دارند ولی آن را انجام نمی‌دهند.[۱۶۳]

ماهیت عصمت

امامیه معتقد است که عصمت در معصوم عبارت است از: «نیرویی عقلایی و توانایی روحی که این دو از اسباب اختیاری و غیر اختیاری حاصل می‌شود و فرد را از هر گونه گناه و اشتباه مصون می‌دارد»[۱۶۴].

علامه حلی در این رابطه می‌گوید: «امامیه معتقد است امامان همچون پیامبران، باید از کودکی تا مرگ از تمام اعمال زشت و ناپسند عمدی یا سهوی، معصوم باشند؛ زیرا آنان حافظان شرع و مجریان آن هستند و از این حیث همچون پیامبرانند»[۱۶۵].[۱۶۶]

عصمت در دین اسلام

بر کسانی که نگاهی -هر چند گذرا- به قرآن کریم و روایات پیامبر گرامی اسلام (ص) و اهل‌بیت (ع) او بیندازند. پوشیده نخواهد ماند که مسأله عصمت از تعالیم اساسی اسلام، و بلکه از ضروریات دین است، و از آغاز، همگام با سایر احکام و اعتقادات اسلامی مطرح بوده است؛ هر چند این بحث، همچون سایر مباحث کلامی و اعتقادی، با پیدایش علم کلام رونق بیشتری یافت و موشکافی‌های دقیق‌تری در آن انجام گرفت، و فِرق گوناگون کلامی، هر یک بر حسب اصول خویش، در باب محدوده عصمت نظرات مختلفی ارائه دادند.

ما، در اینجا قصد بررسی آثار کلامی مکتوب در این زمینه را نداریم. امّا برای دفع برخی از شبهات ناگزیریم، اشاراتی به برخی از روایات پیامبر اکرم (ص) و جریانات مرتبط با این مسأله در زمان آن حضرت، داشته باشیم؛ تا مبدأ پیدایش اندیشه عصمت و نحوه تلقی و برخورد مسلمانان با آن روشن شود. علاوه بر آیات قرآنی که تصریح به عصمت انبیا، به ویژه رسول گرامی اسلام دارند- و در جای خود به تفصیل بررسی خواهد شد – اینک تنها به ذکر چند روایت و قضیه تاریخی اکتفا می‌کنیم؛ تا روشن شود که اعتقاد به عصمت انبیا اعتقادی ریشه‌دار در تعالیم اولیه اسلام است و اصل اعتقاد به آن نزد مسلمانان امری مسلّم و خدشه‌ناپذیر است.

عصمت در روایات پیامبر (ص)

پیامبر گرامی اسلام در برخی از روایات، به عصمت خویش و اهل‌بیت (ع) تصریح نموده‌اند که در اینجا به ذکر دو روایت در این زمینه اکتفا می‌شود:

  1. «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ»[۱۶۷]؛ ابن‌عباس می‌گوید از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: من، علی، حسین و حسین و نُه نفر دیگر از اولاد حسین، پاک و معصوم هستیم.
  2. «عَنِ النَّبِيِّ (ص) أَنَّهُ قَالَ: فَإِنَّهُمْ خِيَرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَفْوَتُهُ وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطِيئَةٍ»؛ پیامبر اکرم (ص) در مورد علی و سایر ائمه (ع) فرمودند:... آنها برگزیدگان خداوندند و از هر گونه گناه و خطایی معصومند[۱۶۸].

عصمت در میان مسلمین صدر اسلام

مذاکرات پیرامون جنگ بدر: یکی از قضایای تاریخی که نهایت تسلیم و انقیاد اصحاب پیامبر را در مقابل آن حضرت نشان می‌دهد، مذاکراتی است که در هنگام مشورت پیرامون جنگ بدر انجام گرفت. بعد از آنکه مسلمانان در دستیابی به کاروان تجارتی قریش ناکام شدند و سپاه مشرکین برای دفاع از کاروان، مکه را به سوی مدینه ترک کردند، پیامبر (ص) موضوع جنگ با مشرکان را به مشورت گذاشته، فرمودند: «أَشِيرُوا إِلَى‌»؛ نظرات خویش را در این باره بیان کنید. در عین حالی که دو تن از مهاجران سخنان ناصواب بر زبان آوردند - که حتی موجب ناراحتی و آزردگی خاطر حضرت شد - مقداد به پاخاسته، عرضه داشت: «وَ قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ جَمْرَ الْغَضَا وَ شَوْكَ الْهَرَاسِ لَخُضْنَا مَعَكَ... ‌»[۱۶۹][۱۷۰]؛

ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آورده‌ای همه حق است و از جانب خدا. به خدا قسم! اگر فرمان دهی که در آتش... فرو رویم، همراه با تو چنین خواهیم کرد.

سخنان مقداد پیامبر (ص) را خشنود کرد، ولی مانع از ادامه مشورت پیامبر (ص) نشد. از این رو تکرار کردند: «أَشِيرُوا إِلَى‌». در این هنگام سعد بن معاذ که از بزرگان انصار بود، برخاست و ضمن گفت‌و‌گویی با حضرت عرض کرد: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا قَدْ آمَنَّا بِكَ وَ صَدَّقْنَاكَ وَ شَهِدْنَا أَنَّ مَا جِئْتَ بِهِ حَقٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمُرْنَا بِمَا شِئْتَ وَ خُذْ مِنْ أَمْوَالِنَا مَا شِئْتَ وَ اتْرُكْ مِنْهُ مَا شِئْتَ... وَ اللَّهِ لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَخُوضَ هَذَا الْبَحْرَ لَخُضْنَا مَعَكَ...»[۱۷۱].

آنچه که در این جریان درخور توجه و دقّت می‌باشد این است که چرا پیامبر (ص) از سخنان مقداد و سعدبن معاذ مسرور شد؟ با اینکه آنها نظری در باب جنگ یا صلح ارائه نکردند. به نظر می‌رسد علّت شادمانی حضرت از اظهارات این دو صحابی بزرگ، آن بود که در بیانات آنها نهایت تسلیم و انقیاد در برابر رسول الله (ص) نمایان بود.

پس روشن می‌شود – بر خلاف آنچه که بعضی پنداشته‌اند[۱۷۲]- مسلمین صدر اسلام بین مقام نبوت و بشریت پیامبر (ص) تفکیکی قائل نمی‌شدند؛ این‌گونه نبود که در برابر "محمد انسان" مخالفت و سرپیچی نمایند و در حق او احتمال خطا و اشتباه بدهند، و تنها در برابر "محمد نبی" منقاد و مطیع باشند.

این نحوه تسلیم و انقیاد مطلق در تمامی جهات، و نسبت به تمامی کارها و دستورات و خواسته‌های رسول الله (ص) به این دلیل بود که هیچ‌گونه خطا و اشتباهی را در حق آن حضرت، احتمال نمی‌دادند. و الا هیچ عقل سلیمی به انسان اجازه نمی‌دهد که عنان اختیار خویش را، در همه جهات، به دست کسی بسپارد که احتمال خطا و اشتباه در او راه داشته باشد و یا گمان رود تصمیمات او، مطابق مصلحت نباشد. در واقع، چنین حالات خداپسندانه‌ای ریشه در اعتقادات قرآنی داشت؛ آنجا که می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۱۷۳].

ذوالشهادتین: پیامبر گرامی اسلام (ص) از سواءبن قیس محاربی، اسبی را خریداری کردند، امّا پس از چندی، سواءبن قیس این معامله را انکار کرد. در این هنگام خزیمه بن ثابت انصاری، با وجود اینکه در هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول الله (ص) شهادت داد و جریان فیصله یافت. پس از آن، پیامبر (ص) به خزیمه فرمودند: "بر چه اساسی شهادت دادی، حال آنکه به هنگام انجام معامله با ما نبودی؟" خزیمه در پاسخ عرض کرد: يا رسول الله (ص) أنا أصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟[۱۷۴]؛

در برخی دیگر از منابع تاریخی، سخن خزیمه چنین نقل شده است: صدقتك بما جئت به و علمت انك لا تقول الا حقاً[۱۷۵]؛

پیامبر اکرم (ص) سخن او را پسندیدند و برای قدردانی از شناخت و معرفت بالای خزیمه نسبت به مقام عصمت پیامبر (ص)، شهادت ایشان را به منزله شهادت دو نفر قرار دادند و از آن پس به ذو الشهادتین معروف شد. از این ماجرای کوتاه هم به خوبی روشن می‌شود اعتقاد به عصمت پیامبر (ص) (ولو در امور روزمره) برای اصحاب خاص رسول اکرم (ص)، امری مسلم بوده است.

صلح حدیبیّه: در جریان حدیبیّه، وقتی پیامبر اکرم (ص) تصمیم به انعقاد قراردداد صلح با مشرکان گرفتند، عمر بن خطاب در حالی که از این قضیه به شدت ناراحت بود، نزد ابابکر رفت و گفت؟ آیا او رسول خدا نیست؟ و مگر نه این است که ما مسلمانیم و آنها مشرک؟ پس چرا باید چنین پستی و ذلتی را در دین خویش پذیرا باشیم؟ ابابکر در جواب گفت: انه رسول الله (ص) و ليس يعصي ربه[۱۷۶].

سپس نظیر همین گفت‌و‌گو بین عمر و رسول خدا (ص) واقع شد و پیامبر (ص) در پاسخ فرمودند: «لن لخاف امره و لن یضیعنی»[۱۷۷]؛

از این جریان به خوبی رواج اعتقاد به عصمت انبیا در بین مسلمین صدر اسلام مشاهده می‌شود. زیرا:

اولاً: از نحوه گفت‌و‌گوی عمر بن خطاب با ابابکر فهمیده می‌شود که ایشان بین نبوت و عصمت انفکاکی نمی‌دیده است؛ زیرا از آنجا که در نظر ایشان انعقاد قرارداد صلح با مشرکین، خطا بود، این مسأله برای او مطرح شد که ایشان یا پیامبر خداست، پس نباید چنین خطایی را مرتکب شود و یا پیامبر خدا نیست. با اینکه، در صورت عدم اعتقاد به عصمت، احتمال سومی هم قابل طرح بود و آن اینکه پیامبر باشد ولی در این قضیه مرتکب خطا شده باشد.

ثانیاً: ابابکر نیز در پاسخ عمر، بر عصمت پیامبر تأکید می‌کند.

علاوه بر اینکه خود پیامبر نیز در پاسخ عمر، تصریح به عصمت خویش می‌نمایند.

تقسیم غنایم حنین: پس از جنگ حنین، پیامبر اکرم (ص) تمامی غنایم این جنگ – و طبق برخی از نقل‌ها، اکثر غنایم – را بین قریش تقسیم کردند و سهم زیادی برای ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ در نظر گرفتند؛ یعنی، افرادی همانند ابوسفیان که سال‌ها با پیامبر مبارزه کردند و در جریان فتح مکه، ناچار به پذیرش اسلام شدند. چنانکه در قرآن کریم[۱۷۸]، یکی از موارد مصرف زکات به عنوان ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ذکر شده است؛ یعنی اینکه گاهی مصلحت اقتضا می‌کند که از بیت‌المال مسلمین به افراد ویژه‌ای اختصاص یابد تا دل‌هایشان متمایل به اسلام گردد.

در این میان، برخی از انصار از چنین تقسیمی شگفت‌زده و ناراحت شدند، و البته این ناراحتی بر اساس معیارهای عادّی، بسیار طبیعی بود. وقتی پیامبر (ص) و یاران اندکش در مکّه، توسط قریش و در رأس آنها ابوسفیان، زیر انواع و اقسام فشارها و شکنجه‌ها قرار داشتند، این انصار بودند که آنها را در خانه‌های خود، در مدینه، جای داده با کمال ایثار و سخاوت از آنها پذیرایی نمودند. حال، پس از سال‌ها که پیامبر (ص) قدرتی یافته و بر دشمنان غالب آمده است، بیشترین سهم را به همان دشمنان دیروز اختصاص داده است!

پیامبر اکرم (ص) برای اینکه هرگونه شبهه‌ای را دفع کنند – تا سخنان گروه اندکی که معرفت کافی نسبت به عصمت آن حضرت نداشتند، دیگران را تحت تأثیر قرار ندهد- دستور فرمودند تا انصار در محلّی اجتماع کنند. سپس در جمع آنها حضور یافتند و نعمت هدایت الهی و دیگر نعم معنوی را که خداوند به واسطه آن حضرت، انصار و اهل مدینه را از آن بهره‌مند کرده بود، متذکّر شدند. انصار نیز، همگی سخنان حضرت را تصدیق کردند. سپس پیامبر سؤالی بدین مضمون از آنان پرسیدند: چرا نمی‌گویید: "تو آواره بودی، ما پناهت دادیم، تو از دشمنان بیمناک بودی، ما تو را در امان قرار دادیم، وقتی که همه تو را تکذیب کردند، ما تو را تصدیق نمودیم"؟

آن‌گاه که سخنان پیامبر (ص) به اینجا رسید، صدای انصار به گریه بلند شد و بزرگان و رؤسای آنها، خود را به دست و پای حضرت انداخته، به پیشگاه آن گرامی خاکساری کردند. سپس گفتند: "هر چه که خدا و رسولش بفرمایند، ما بدان راضی هستیم. [نه تنها غنائم جنگی، بلکه] همه اموال ما را هم اگر بخواهی، می‌توانی بین قوم خودت تقسیم کنی". و به دنبال این سخنان افزودند: "اگر عده‌ای از ما به نحوه تقسیم غنایم اعتراض کردند، نه از این روی بود که در دل‌های آنها ناخالصی و یا دشمنی وجود داشته باشد، بلکه به خاطر ناراحتی‌ها و زجرهایی بود که از امثال ابوسفیان کشیده بودند". سپس خدمت حضرت عرض کردند که یا رسول الله (ص)، همچنان که خود این گروه به اشتباه خود پی برده و از کرد‌ه خویش پشیمان شده‌اند و به درگاه الهی توبه کرد‌ه‌اند، تو نیز برای آنها طلب آمرزش و مغفرت نما. حضرت (ص) هم در پاسخ، در حق همه انصار دعا کرده، به درگاه الهی عرض نمودند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ لِأَبْنَاءِ الْأَنْصَارِ وَ لِأَبْنَاءِ أَبْنَاءِ الْأَنْصَارِ»[۱۷۹].

این جریان، به خوبی نشان می‌دهد که تا چه حد، عصمت پیامبر (ص) و مصونیت او از هرگونه لغزش و خطایی، برای اصحاب مسلّم بود؛ به نحوی که حاضر بودند تمامی اموال خود را در اختیار آن حضرت قرار دهند تا هرگونه که می‌خواهد در آن تصرف نماید. البته روشن است که اصحاب پیامبر (ص) از نظر معرفت و درجه شناخت نسبت به مقام و منزلت آن حضرت در یک سطح نبودند، از این رو گاهی، عده‌ای از آنان ناآگاهانه و از روی جهل، به عملکرد حضرت اعتراض می‌نمودند.

در همین جریان، فردی به نام ذی الخویصره بی‌شرمانه به پیامبر (ص) معترض است که چرا در تقسیم غنائم، عدالت را رعایت نکرده است! پیامبر (ص) در پاسخ می‌فرمایند:«وَيْلَكَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الْعَدْلُ عِنْدِي فَعِنْدَ مَنْ يَكُونُ»[۱۸۰]؛

آنچه که در این جریان قابل توجه است. عکس‌العمل صحابه پیامبر (ص) در مقابل اعتراض ذی‌الخویصره است؛ آنها به قدری از این سخن او به خشم آمدند که اجازه قتل او را از پیامبر خواستند، امّا حضرت اجازه نداد.

بی‌شک، علت خشم و غضب اصحاب و اینکه او را مستحق قتل دانستند، این بود که در نظر آنان، اعتراض به عملکرد پیامبر - اعتراضی که به عصمت حضرت خدشه‌ای وارد کند - مساوی با انکار اصل رسالت و نبوت بود و مرتکب آن مستحق مرگ؛ و الا اگر اعتقاد به عصمت پیامبر (ص) از اصول اساسی دین نبود، این‌گونه برخوردی با ذی‌الخویصره به نظر خردمندانه نمی‌رسد.

خطبه خلیفه اول: پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) ابابکر در آغاز خلافت خود خطبه‌ای برای مردم خواند؛ به این مضمون که رسول خدا از دنیا رحلت کرد، در حالی که حق هیچ کس بر عهده او نبود، چرا که آن حضرت معصوم از خطا بود: و كان (ص) معصوماً من الخطأ.

بنابراین آنچه از او انتظار داشتید، از من توقّع نداشته باشید[۱۸۱].[۱۸۲]

عصمت در ادیان و مکاتب

عدلیه و حقیقت عصمت

متکلمان عدلیه (شیعه و معتزله) که در سده‌های متمادی به عصمت همه انبیا معتقد بوده‌اند در بیان حقیقت عصمت، نهایت دقت را به خرج داده‌اند تا تعریف دقیق و جامعی از آن ارائه دهند. غالب آنان در تفسیر ماهیت عصمت، قائل به "لطف" شده‌اند که در ذیل به تفسیر و بررسی آنها می‌پردازیم.

لطف در صورت بازدارندگی: قاضی عبدالجبار معتزلی می‌گوید: در معنای لطف بودن عصمت، بدان که "لطف" افاده عصمت می‌کند. اگر مکلف قبیح را اختیار نکند یا از قبیح دوری کند، زیرا لطف اگر سبب امتناع از قبیح شود این لطف عصمت است، ولی اگر لطف حاصل شود، اما امتناع از قبیح حاصل نگردد این لطف عصمت نیست[۱۸۳].

نقد

اولاً؛ گرچه قاضی عبدالجبار اختیار را از مکلف ساقط نمی‌کند و عصمت عملی معصوم را به شایستگی بیان کرده، لکن بیان ایشان عصمت علمی امام را شامل نیست.

ثانیاً؛ این تعریف، عصمت از سهو و نسیان را که غیر اختیاری است شامل نمی‌شود، مگر اینکه گفته شود تعریف فوق در مقام بیان این جهت نیست.

لطف بازدارنده: شیخ مفید و ابن نوبخت می‌گویند: "عصمت، لطف و توفیق الهی برای حجت‌های پروردگار است که موجب امتناع آنها از وقوع در معصیت و اشتباه در دین خدا می‌گردد؛ با قدرت بر انجام معصیت و ترک طاعت"[۱۸۴].

این تعریف سه امتیاز دارد که در تعریف معتزلی نبود:

  1. علاوه بر اینکه عصمت عملی امام را بیان می‌کند، عصمت علمی را هم شامل است؛ با توجه به قید امتناع وقوع در معصیت و اشتباه در دین خدا.
  2. اختیار را از معصوم سلب نکردند، لذا چون اختیار، مدار تکلیف و پاداش است معصوم بر دیگران فضیلت پیدا می‌کند.
  3. تعریف ایشان عصمت از سهو و نسیان را که غیر اختیاری است شامل می‌شود، چون قید امتناع از اشتباه در دین خدا را به همراه دارد.

وصف مانع ابن میثم بحرانی می‌فرماید: "عصمت، صفتی است برای انسان که به سبب آن از معاصی امتناع می‌کند، اما بدون آن وصف، از معاصی دوری نمی‌جوید"[۱۸۵].

نقد

  1. تعریف فوق جامع الاطراف نیست، چون مبهم است و منظورشان را از وصف بیان نکردند و فقط اثر عصمت را گفته‌اند.

این تعریف عصمت، را محدود به اجتناب از معاصی کرده است، حال اینکه دایره عصمت گسترده است و عصمت از سهو و نسیان و اشتباه در شریعت و مسائل اجتماعی را نیز در برمی‌گیرد.

عدم قدرت بر معصیت: ابوالحسن بصری - از دانشمندان معتزلی – می‌گوید: "عصمت، قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت است"[۱۸۶].

نقد # قدرت بر طاعت شرط تکلیف است، لذا منحصر در معصوم نیست.

عدم قدرت بر معصیت، روی دیگر جبر است و با جبر و عدم اختیار هیچ پاداشی برعصمت معصوم نیست و معصوم هیچ برتری و فضیلتی بر سایر مردم ندارد.

این تعریف بیشتر به مبنای اشاعره نزدیک است، لذا در میان تعریف‌هایی که ذکر کردیم ضعیف‌ترین آنهاست.

اقسام لطف: در تفسیر متکلمان عدلیه، مشاهده شد که غالباً حقیقت عصمت را از لطف دانسته‌اند، لذا لازم است با مفهوم لطف آشنا شویم.

علامه حلی و بعضی از متکلمان شیعه و معتزله، لطف را دو نوع دانسته‌اند[۱۸۷]:

  1. لطف مقرِّب: چیزی است که مکلف با آن به خدا نزدیک‌تر و از معاصی دورتر می‌شود و شرط تکلیف یا قدرت نباشد و به حد اجبار نرسد.
  2. لطف محصل: چیزی است که با وجود آن، طاعت از مکلف انجام می‌گردد و قبیح بر سبیل اختیار ترک می‌شود، و اگر آن نباشد، طاعت انجام نمی‌شود.

اما بسیاری از متکلمان، لطف را یک نوع دانسته‌اند؛ مثلا نوبختی در "الیاقوت" لطف را فقط محصل عنوان کرده است[۱۸۸]؛ در حالی‌که شیخ مفید و بسیاری از متکلمان دیگر، لطف را منحصر در لطف مقرب دانسته‌اند[۱۸۹]، البته ممکن است با توجه به تحلیل زیر، آنهایی که لطف را فقط یک نوع دانسته‌اند؛ نافی نوع دیگر نباشد.

به نظر نگارنده، در یک نگاه می‌توانیم لطف را در دو معنای آن (مقرب و محصل) صحیح بدانیم؛ مثلاً آنهایی که لطف را فقط مقرب عنوان کرده‌اند از آن جهت که لطف فعل خداست - بدون در نظر گرفتن غایت و مرحله وقوع - آن را بررسی کرده‌اند، لذا لطف را فقط مقرب دانسته‌اند. همچنین آن دسته از متکلمین که لطف را منحصر در محصّل دانسته‌اند به اعتبار غایت آن در مرحله وقوع و اثر آن بررسی کرده‌اند و این دو اعتبار را در تعابیرشان به وضوح می‌توان یافت؛ چنان‌که در تعریف لطف مقرب کلمه أقرب إلى الطاعة یا فعل الله را می‌بینیم که بدون غایت معنا شده و فعل لطف، فقط به خدا مستند گردیده است. از طرفی در تعریف لطف محصل به تعبیر يعلم عند وقوع الطاعة منه و لولاه لم يطع برخورد می‌کنیم که به اثر و غایت لطف تفسیر گردیده است. با این تحلیل و بیان، اگر عصمت را به فعل الهی مستند کنیم که از باب لطف خدا واجب است - در دایره حسن و قبح عقلی و حکمت پروردگار - این لطف، لطف مقرب است، ولی اگر به اثر و غایت آن در معصوم تکیه کنیم که با وجودش طاعت مطلق انجام می‌گیرد و اجتناب از قبیح به صورت مطلق انجام می‌شود، از این حیث می‌توانیم عصمت را لطف محصَّل بنامیم، چنان‌که در کلام خواجه طوسی در بیان غایت لطف، تعبیری می‌بینیم که قابل تفسیر به هر دو معنای لطف است.

ایشان فرماید: اللطف واجب لتحصيل الغرض به[۱۹۰]. این تعبیر هم قابل تبیین به لطف مقرب است؛ اگر لطف را از باب فعل الله برای تحصیل غرض خدا در اجتناب از معصیت و قرب به طاعت، واجب بدانیم و هم قابل تبیین به لطف محصَّل است؛ اگر به غایت لطف توجه کنیم که با وجود لطف در باب عصمت، اجتناب از معاصی و طاعت مطلق محقق می‌گردد[۱۹۱].

عصمت اکتسابی یا موهبتی

در اینکه عصمت با اکتساب حاصل می‌شود، یا با موهبت الهی، تمام متکلمان قائل به موهوبی بودن عصمت هستند، جناب شیخ مفید، می‌فرماید: “عصمت، تفضلی است از جانب خدا برای کسی که می‌داند آن شخص معصوم به عصمت خود تمسک می‌کند”[۱۹۲].

قرآن و روایات نیز عصمت را موهبت الهی می‌دانند نه کسبی؛ از جمله این آیات شریفه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۹۳]. ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ * وَآتَيْنَاهُمْ مِنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُبِينٌ[۱۹۴]. این آیه دلالت دارد بر اینکه نبوت و عصمت از مواهب الهی است.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا...[۱۹۵].

﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا...[۱۹۶].

﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا[۱۹۷].

این آیات که بعضی در باب عصمت انبیا و امامان و بعضی در باب عصمت عام می‌باشد همگی بر این نکته که عصمت، موهبتی الهی به صاحبان عصمت است دلالت دارند.

اکنون به ذکر چند روایت می‌پردازیم:

  1. امام صادق (ع) فرمودند: “کسی که به تقوای الهی تمسک جوید، خداوند به او عصمت عطا می‌کند (او را حفظ می‌کند)”[۱۹۸].
  2. امام علی (ع) فرمودند: “خداوندا، راهی برای اجتناب از گناه نیست، مگر به عصمت و حفظ و نگهداری تو”[۱۹۹].
  3. امام علی (ع) در کلامی دیگر فرمودند: “همانا مردم همواره با پادشاهان و دنیا مشغول‌اند، مگر کسانی که خدا آنها را حفظ کند”[۲۰۰].
  4. جابر می‌گوید: از امام باقر (ع) درباره علم عالم (پیامبر و امام) پرسیدم، ایشان فرمودند: ای جابر، همانا در پیغمبران و اوصیا پنج روح است: روح القدس، روح ایمان، روح زندگی (حرکت)، روح قوت و روح شهوت. ای جابر، ایشان به وسیله روح القدس امور و مطالب را از عرش تا زیر خاک بدانند. سپس فرمود: ای جابر، این چهار روح اخیر را آفت و پیشامد می‌رسد، ولی روح القدس بازی و یاوه‌گری نکند[۲۰۱].

روایاتی که در اینجا ذکر شد می‌رساند که عصمت علمی مختص به انبیا و امامان است و عصمت عملی که هم در معصومین و هم در سایر مردم وجود دارد موهبتی الهی است، اگرچه ریشه و زمینه‌های آن اکتسابی می‌باشد[۲۰۲].

عدم اختصاص عصمت به انبیاء

برخی می‌گویند عصمت مختص به انبیاست؛ همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: ﴿قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ[۲۰۳] با توجه به آیه هر چیزی که انبیا آوردند باید به قول آنها ایمان آورد و اگر به عصمت امامان قائل شویم لازمه آن ایمان به اقوال آنهاست و این همان نبوت است که مخالف اسلام و قرآن و سنت و اجماع گذشتگان[۲۰۴].

این اشکال را می‌توان به این صورت هم تقریر کرد که قرآن به صورت مکرر به خدا و رسولش ارجاع داده، مثل ﴿وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ...[۲۰۵] و نیز ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ[۲۰۶]. اگر امامان هم معصوم بودند باید به آنها ارجاع داده می‌شد و اطاعت از آنها را موجب سعادت، و عصیان آنها را موجب عذاب می‌دانست، لکن چنین شرطی در قرآن نیامده است؟

جواب: اولاً، آیه‌ای که به آن تمسک جسته‌اند به معنای اختصاص عصمت به انبیا نیست، بلکه فرمانی از جانب خداوند تعالی بر همه مسلمین در برابر خواسته یهود و نصاری است، زیرا آنان به مسلمین می‌گفتند: ﴿كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا[۲۰۷]. قرآن تأکید می‌کند که شما مسلمانان به آنها بگویید که به تمام انبیا و همه کتب آسمانی ایمان داریم و میان هیچ‌یک از آنها فرق نمی‌گذاریم. این کلام ردی بر کلام یهود و نصاری بود که می‌گفتند تنها ما بر هدایت هستیم.

ثانیاً، این آیه عصمت انبیا را در عمل و گفتار می‌فهماند، لکن عصمت را مختص به انبیا ندانسته و چنین شرطی از آیه فهمیده نمی‌شود.

ثالثاً، آیه اولی‌الامر، اطاعت از اولی‌الامر را اطاعت از خدا و رسولش دانسته و اطاعت آنان را کنار اطاعت پیامبر با یک تکرار ﴿وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۰۸] بیان کرده است، پس سعادت انسان، فقط منحصر در اطاعت از پیامبر (ص) نیست، بلکه در اطاعت اولی‌الامر نیز سعادت به دست می‌آید و روایات شأن نزول هم مصادیق اولی‌الامر را امامان (ع) دانسته است.

رابعاً، هیچ کسی با ادعای عصمت امامان (ع)، ادعای نبوت نکرده است، بلکه بر اساس قرآن و روایات، برای امامان (ع) عصمت را ادعا کرده‌اند که همراه با الهام الهی است و الهام، وحی نیست، چون باب وحی بعد از نبی اکرم (ص) بسته شد، اما باب الهام تا قیامت باز است.

خامساً، چنانکه از قرآن و روایات برداشت می‌شود، عصمت عملی برای همه انسان‌هاست و اختصاص به شخص و گروه خاصی ندارد، برخلاف عصمت علمی که مختص انبیا و امامان (ع) است[۲۰۹].

مصادیق عصمت

در پاسخ باید گفت: اولین گروه از غیر انبیا - که لااقل برخی از مراتب عصمت آنها مورد پذیرش تمامی مسلمین قرار گرفته است - ملائکه الهی می‌باشند. امّا وجود اشخاص معصوم در بین "انسان‌ها"یی که پیامبر نیستند، در سه مرحله قابل بحث است: مرحله اول این است که آیا اساساً برخورداری از این موهبت الهی برای انسان‌های دیگر امکان دارد؟ پس از اینکه در این مرحله امکان عصمت غیر انبیا به اثبات رسید، در مرحله دوم سخن از وقوع به میان می‌آید. و این بحث مطرح می‌شود که آیا وجود انسان‌هایی معصوم - به غیر از انبیا - قابل اثبات با ادله عقلی و نقلی می‌باشد یا نه؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، در مرحله سوم باید به تعیین مصداق پرداخت و بررسی نمود که این عناوین کلّی که دلالت بر عصمت گروهی از انسان‌ها دارند، بر چه کسانی انطباق می‌یابد؟

مرحله اول: با توجه به مطالبی که در فصل "امکان عصمت" گذشت، روشن شد که هیچ محالی از این ناحیه لازم نمی‌آید و عصمت یک شخص (اعم از پیامبر و غیر پیامبر) منافاتی با انسانیت او ندارد. بلکه منشأ عصمت، در هر انسانی که تحقق یابد، موجب عصمت او خواهد گردید.

مرحله دوم: از برخی آیات قرآن می‌توان استظهار کرد که عصمت، اختصاصی به انبیا ندارد. از آن جمله می‌توان به آیاتی که عده‌ای را به عنوان عباد "مُخلَص" معرفی می‌کنند، اشاره کرد. همچنان که قبلاً گفتیم واژه مخلَص را می‌توان تقریباً معادل معصوم دانست. بندگان مخلَص، کسانی هستند که از دستبرد تسهیلات شیطانی در امان بوده، شیطان هیچ طمعی در گمراه کردن آنها ندارد. هر چند قدر متقّین از مخلَصین، انبیای عظام هستند، اما آیات شریفه عمومیت داشته، ابائی از صدق بر دیگر انسان‌ها ندارند. همچنین در آینده به طور مفصل اثبات خواهیم نمود که عصمت گروهی از غیر انبیا تحت عناوین "اولوالامر"، "اهل البیت" و امثال آن در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است، بنابراین، قرآن مجید، وجود انسان‌های معصوم را در میان غیر انبیا، تأیید می‌کند. (...)

نظر شیعه، در بین مسلمین، غیر از پیامبر اکرم (ص) سیزده معصوم دیگر نیز وجود دارند. البته این سخن بدین معنا نیست که غیر از اینها، انسان مسلمان دیگری یافت نشود که هیچ گناه کبیره و صغیره‌ای از او صادر نشده باشد. بلکه حصر معصومین در این چهارده نفر، به این لحاظ است که:

اولاً: ما دلیلی بر اثبات عصمت غیر از این افراد نداریم.

ثانیاً: منظور ما از عصمت، تنها عصمت از گناهان، آن هم پس از سنین متعارف بلوغ و تکلیف نیست. بلکه عصمت از سهو و خطا و از زمان طفولیت را نیز در بر می‌گیرد. روشن است که چنین عصمتی در امت اسلام، منحصراً در اختیار چهارده معصوم می‌باشد[۲۱۰].[۲۱۱]

عصمت در اصطلاح

عالمان شیعه بر حقیقت عصمت اتفاق نظر دارند؛ هرچند اختلاف‌های جزئی در کلماتشان و در تعریف آن به چشم می‌خورد؛ لکن آن اختلافات خللی به حقیقت عصمت نمی‌زند. با این بیان، به بررسی معنای اصطلاحی واژه عصمت، در میان متکلمان شیعی می‌پردازیم.

شیخ مفید در تعریف «عصمت» می‌نویسد: العصمة لطف يفعله الله تعالى بالمكلف بحيث يمتنع منه وقوع المعصية و ترك الطاعة مع قدرته عليهما[۲۱۲]؛ «عصمت» لطفی است که خدای تعالی در حق مکلف روا می‌دارد، به طوری که وقوع گناه و ترک اطاعت از او ممتنع می‌گردد، هر چند که بر انجام آن قدرت دارد.

سید مرتضی می‌فرماید: اعلم أن العصمة هي اللطف الذي يفعله تعالى، فيختار العبد عنده الامتناع من فعل القبيح، فيقال على هذا: ان اللّٰه عصمه، بأن فعل له ما اختار عنده العدول عن القبيح[۲۱۳]؛ بدان عصمت لطفی است که خدای تعالی در حق بنده روا می‌دارد و بنده با وجود آن، از عمل زشت خودداری می‌ورزد. پس گفته می‌شود خداوند به واسطه انجام عملی در آن شخص، وی را حفظ کرد تا با وجود آن، فرد [[[معصوم]]] روی‌گردانی از عمل زشت را برگزیند.

علامه حلی نیز در این باره می‌نویسد: العصمة لطف خفىّ يفعل اللّه تعالى بالمكلّف بحيث لا يكون له داع إلى ترك الطّاعة و ارتكاب المعصية مع قدرته على ذلك[۲۱۴]؛ عصمت لطفی پنهانی است که خداوند در حق مکلّف روا می‌دارد به طوری که وی، با وجود قدرت بر انجام معصیت، انگیزه‌ای بر ترک طاعت و ارتکاب معصیت نداشته باشد. ایشان در شرح تجرید نیز تعریف‌های متعددی برای عصمت ارائه کرده است[۲۱۵].

مرحوم مظفر که یکی از عالمان بزرگ کلامی معاصر است، «عصمت» را چنین تعریف می‌کند: هي التنزُّه عن الذنوب والمعاصي صغائرها وكبائرها، وعن الخطأ والنسيان، وإن لم يمتنع عقلاً على النبي أن يصدر منه ذلك، بل يجب أن يكون منزَّهاً حتى عمّا ينافي المروءة، كالتبذل بين الناس من أكل في الطريق أو ضحك عال، وكل عمل يستهجن فعله عند العرف العام[۲۱۶]؛ عصمت، دوری از گناهان و نافرمانی‌های کوچک و بزرگ و دوری از اشتباه و فراموشی است، هر چند صدور آن از پیامبر عقلاً مانعی ندارد؛ بلکه واجب است معصوم حتی از امور منافی مروت، مانند کارهایی که موجب خفّت و سبک شدن وی در میان مردم، همچون غذا خوردن در محل عبور و مرور، خنده با صدای بلند و هر عملی که نزد عموم مردم ناپسند به شمار آید نیز پرهیز کند.

از دیدگاه مرحوم مظفر، معصوم علاوه بر پرهیز از خطا و معصیت، باید از اموری که موجب تحقیر و وهن وی در نظر مردم می‌گردد پرهیز کند. به عنوان مثال، هر چند خندیدن با صدای بلند و غذا خوردن در کنار خیابان گناه و خطا محسوب نمی‌شود، اما با مروّت و شخصیت اجتماعی افراد محترم ناسازگار است. بنابراین شأن معصوم بسیار بالاتر از آن است که مرتکب چنین افعالی گردد[۲۱۷].[۲۱۸]

نظر علامه طباطبائی درباره «عصمت»

بر اساس آن چه از متکلّمان شیعه نقل شد، «عصمت» حالتی باطنی و ملکه‌ای نفسانی است که خداوند از لطف به برخی عطا می‌کند. بنابراین «عصمت» اکتسابی نیست و امری مستقل از علم است. اما برخی از اندیشمندان و عالمان معاصر، «علم» را سرچشمه «عصمت» دانسته‌اند. به عبارت دیگر، اساس و ریشه عصمت در معصوم علم او است؛ پس چون معصوم به قبح گناه و آثار آن علم و آگاهی دارد، با اختیار خود آن را مرتکب نمی‌شود. علامه طباطبائی در زمره همین عالمان است. ایشان در این باره می‌نویسد: أن الأمر الذي تتحقق به العصمة نوع من العلم يمنع صاحبه عن التلبس بالمعصية والخطإ، وبعبارة أخرى علم مانع عن الضلال، كما أن سائر الأخلاق كالشجاعة والعفة والسخاء كل منها صورة علمية راسخة موجبة لتحقق آثارها، مانعة عن التلبس بأضدادها... أن هذه الموهبة الإلهية التي نسميها قوة العصمة نوع من العلم والشعور يغاير سائر أنواع العلوم[۲۱۹]؛ امری که عصمت به واسطه آن تحقق می‌یابد، نوعی علم است که مانع از ارتکاب معصیت و خطا توسط صاحب علم می‌شود. به عبارت دیگر علمی است که مانع از گمراهی می‌گردد، چنانکه سایر خلق‌ها همچون شجاعت، عفت، بخشندگی و همه امور این چنینی، صورت علمی پایدار است که موجب تحقق این آثار می‌شود و از ضدّ این امور مانع می‌گردد. همانا این موهبت الاهی که آن را «قوّه عصمت» می‌نامیم، نوعی از علم و شعور است که با سایر انواع علم مغایرت دارد.

وی در جای دیگر می‌نویسد: العصمة الإلهية التي هي صورة علمية نفسانية تحفظ الإنسان من باطل الاعتقاد وسيئ العمل[۲۲۰]؛ عصمت الاهی همان صورت علمی نفسانی است که انسان را از اعتقاد باطل و عمل ناپسند حفظ می‌کند. بنابراین علامه طباطبائی معتقد است که «عصمت» ریشه در علم دارد؛ یعنی علم به مصالح و مفاسد احکام. اما این دیدگاه مورد تأمل است؛ زیرا در مذهب شیعه و بر اساس آموزه‌های دینی، «عصمت» گستره وسیعی دارد و حجت الاهی از بدو ولادت تا زمان رحلت معصوم است و علاوه بر گناه و معصیت، از سهو و نسیان و خطا نیز مصون است؛ حال آنکه علم با خطا و سهو و نسیان قابل جمع است، در نتیجه به نظر می‌رسد سخن ایشان مستلزم قول به عدم عصمت از خطا و سهو و نسیان است و این بر خلاف عقیده بزرگان شیعه امامیه درباره عصمت است.[۲۲۱]

مفهوم اصطلاحی

ماهیت و حقیقت عصمت چیست؟ مؤلفه‌های آن کدام است؟ آیا عصمت امری اختیاری و اکتسابی است؟ یا لطف و موهبتی گریزناپذیر از سوی خداوند است و انسانِ معصوم، محکوم اراده الهی؟ آیا می‌توان در کنار امداد و تفضل الهی برای اراده آزاد معصوم نیز نقشی در نظر گرفت؟ اینها و مسائلی از این دست پرسش‌هایی است که اندیشوران مسلمان با هدف ارائه تعریف و بیان مفهوم اصطلاحی عصمت به آن پرداخته‌اند. اما بررسی دیدگاه دانشمندان نشان می‌دهد که آرای آنان در این باره مختلف است؛ به‌گونه‌ای که در این زمینه نمی‌توان به یک نظریه عمومی و مورد پذیرش همه صاحب‌نظران دست یافت. مطالعه تطبیقی تعاریف گوناگون نشان می‌دهد که این اختلاف، بازتابی از تفاوت در مبانی و رویکردهای فکری و کلامی صاحب‌نظران است. در اینجا، برای نمونه، چند مورد از تعاریف مهم با رویکردهای مختلف را بررسی می‌کنیم.

۱. نظریه لطف: بیشتر دانشمندان امامیه[۲۲۲] و معتزله[۲۲۳] نظریه لطف الهی را در مورد عصمت، با اندکی تفاوت در جزئیات، پذیرفته‌اند. بر اساس این دیدگاه، عصمت لطف الهی است که خداوند شامل حال بندگان برگزیده خویش می‌کند و انسان معصوم به کمک آن و در عین داشتن اختیار و اراده آزاد و قدرت، از ارتکاب گناه و ترک طاعت خداوند، خودداری می‌کند[۲۲۴].

در تبیین بیشتر این دیدگاه گفته‌اند: آنچه موجب ترک اختیاری گناه از سوی انسانِ معصوم می‌شود، یک حالت و ویژگی پایدار (ملکه) نفسانی است که در نتیجه آگاهی کامل وی از زشتی گناه و کیفر پیامدهای منفی آن، از یک‌سو و سودمندی و پاداش طاعت و بندگی خدا، از سوی دیگر به وجود آمده است؛ با این توضیح که خداوند از طریق وحی یا الهام، این علم و آگاهی را تأکید و تثبیت می‌کند و برای حفظ پایداری و استمرار آن، گاه از تهدید و مؤاخذه در برابر ترک اولی استفاده می‌کند[۲۲۵]. ویژگی اساسی در تعاریف مبتنی بر نظریه لطف الهی، رویکرد اختیارگرایانه آن است؛ یعنی انسانِ معصوم کاملاً بر اساس اختیار و اراده آزاد خود از گناه و معصیت پرهیز می‌کند و هیچ‌گونه عامل جبری در این باره دخیل نیست. البته با وجود این به نظر می‌رسد، در این نظریه برای اِمداد و نصرت الهی در مقایسه با خود انسانِ معصوم، نقش برجسته‌تر و بیشتری قائل شده‌اند. این دسته از تعاریف با تأکید بر لطف الهی، بیشتر بر آن است که با استناد به قاعده لطف به چرایی و بیان دلیل برای ضرورت عصمت بپردازد تا تعریف ماهیت و حقیقت آن.

۲. نظریه خَلق: این دیدگاه متعلق به اشاعره و متکلمان اشعری است و مبتنی بر پایه فکری خاص آنان است. از نظر اشاعره هر نوع فعل و فاعلیت انسان منسوب به خداست؛ به تعبیر دیگر، آنها فاعل حقیقی کارهای انسان را نه خود او بلکه خداوند می‌دانند. بر اساس نظریه خلق الهی که به نوعی در مقابل نظریه لطف قرار دارد، نقش اساسی در تحقق عصمت را خداوند ایفا می‌کند و انسان معصوم در آن نقشی ندارد. البته، تعبیرهای متفاوت و در عین حال قابل جمعی در این دسته از تعاریف به‌کار رفته است. بر اساس برخی تعاریف، عصمت به این معناست که خداوند در وجود انسان معصوم هیچ گناهی را نیافریده است[۲۲۶]. برخی دیگر نیز، آن را به آفرینش قدرت طاعت در انسان معصوم و ندادن قدرت گناه و معصیت به وی تعریف کرده‌اند[۲۲۷]. در جمع‌بندی این دیدگاه می‌توان گفت: چون خداوند میل و گرایش به گناه و قدرت انجام آن را در وجود انسان معصوم قرار نداده است، وی، ناگزیر، راهی جز پرهیز از گناه و انجام طاعت الهی ندارد.

تحلیل و بررسی: در تحلیل این دیدگاه می‌توان گفت: جبرگرایی و نفی اختیار و اراده آزاد از انسان، اساسی‌ترین چالش این نظریه است. بر همین اساس، برخی چون تفتازانی در توجیه این مطلب، تعریف تناقض‌آمیزی ارائه کرده است: العصمة أن لا یخلق الله تعالی فی العبد الذنب مع بقاء قدرته و اختیاره[۲۲۸]؛ حقیقت عصمت این است که خداوند گناه را در بنده‌اش نیافریند با حفظ قدرت و اختیار او. و نیز ابن رشد برای رهایی از چالش یاد شده، عصمت را امری الهی و خارج از طبیعت انسان قلمداد می‌کند: أمر إلهی خارج عن طبیعة الإنسان[۲۲۹]؛ عصمت امری الهی است خارج از طبیعت انسان. بنابراین، نمی‌توان حقیقت عصمت را از سویی به خدا نسبت داد، آن هم به گونه جبرآمیز، و از سوی دیگر، به قدرت و اختیار انسان قائل شد. این تناقض آشکار در این نظریه به چشم می‌خورد.

۳. نظریه تکامل عقلانی: برخی عصمت را به کمال نیروی عقلانی انسان تفسیر و تعریف کرده‌اند؛ با این توضیح که انسان دارای سه نیروی غضب و شهوت و عقل است که هر یک اقتضائات خاصی دارد. بر اساس این دیدگاه، اگر یکی از سه نیروی یاد شده بیش از بقیه فعال شود، کارآیی دو قوه دیگر را تحت تأثیر قرار می‌دهد و محدود می‌سازد؛ بنابراین، اگر نیروی عقل و خرد به کمال لازم برسد، می‌تواند قوه غضب و شهوت را تنظیم و از زیاده‌روی آن دو جلوگیری کند؛ به دیگر سخن، دو نیروی شهوت و غضب کاملاً با هدایت عقل انسان مدیریت می‌شوند[۲۳۰]. بر اساس این تفسیر، خداوند نیروی عقل و خرد را در وجود انسان به ودیعت نهاده است تا وی به کمک آن به سیر و سلوک و تهذیب نفس بپردازد و خود را از مرحله حیوانیت به مرتبه انسانیت و در حقیقت، به مقام تجرد نفس برساند. هنگامی که انسان به مقام تجرد نفس دست یابد، می‌تواند از طریق برقراری ارتباط با عالم مجردات، در مورد آن‌چه در عالم برزخ و پیش از آن، یعنی عالم عقول می‌گذرد، آگاه شود و در نتیجه، از اسرار نهفته در جهان مادی و مصالح و مفاسد آن باخبر شود.

بر اساس این دیدگاه، تکامل نیروی عقل و خرد تنها در سایه تهذیب نفس میسر است و فقط انسان‌های وارسته می‌توانند با عالم عقول، به ویژه، عقل فعال ارتباط برقرار کنند. شکل کامل این ارتباط تنها برای پیامبران الهی امکان‌پذیر است. بر این اساس هنگامی که روح و جان آدمی توانست با عالم عقول ارتباط برقرار کند، دیگر زمینه‌ای برای ارتکاب گناه و لغزش و خطا نمی‌ماند؛ زیرا خطا و معصیت معلول چیره شدن نیروی شهوت و غضب و بُعد مادی و حیوانی انسان بر نیروی عقل و خرد اوست و این موضوع درباره انسان‌های معصوم صادق نیست[۲۳۱].

تحلیل و بررسی: نظریه تکامل عقلانی هرچند با رویکرد روان‌شناختی، تحلیل جالبی از نفس انسان ارائه کرده است و از نظر دسته‌بندی کلی درباره امیال، غرایز و توانمندی‌های ذهنی بشر قابل توجه و پذیرفتنی است، اما بر اساس این تحلیل نمی‌توان عصمت را به اثبات رساند. توضیح اینکه نیروی عقل و خرد آدمی و تسلط آن بر امیال و گرایش‌های نفسانی از قبیل شهوت و غضب، هرچند می‌تواند انسان را از مرتبه حیوانی برهاند و به او برتری بخشد، ولی نمی‌تواند عصمت به معنای عام آن، یعنی مصونیت از گناهان کبیره و صغیره، خطا و نسیان، آن هم از آغاز تولد را به اثبات برساند. این نظریه تنها رابطه غالبی بین تکامل عقلانیِ انسانِ معصوم و عصمت او را ثابت می‌کند، نه رابطه علّی و معلولی و دائمی را. اشکال مهم‌تر این است که در چنین رویکردی به تعریف و تفسیر عصمت به نقش امداد و لطف و تفضل الهی در پیدایش و پایداری آن چندان توجه نشده است. با نادیده انگاشتن لطف خداوند، بیشترین چیزی که تکامل نیروی عقلانی در مورد عصمت انسان‌های برگزیده اقتضا می‌کند این است که، آنها فقط هنگام مواجهه و برقراری ارتباط با عقل فعال و توجه به آن از گناه مصونیت پیدا می‌کنند؛ ارتباطی که عمدتاً هنگام دریافت وحی برقرار می‌شود، اما عصمت در مقام ابلاغ وحی، تبلیغ و تبیین دین و همچنین در انجام سایر کارها و رفتار اثبات‌پذیر نیست؛ زیرا از یک‌سو، ارتباط وی با عقل فعال همانند زمان دریافت وحی وجود ندارد و از سوی دیگر، نفس انسان کاملا مجرد نیست و همواره ارتباط خود را هرچند به صورت ضعیف و نه چندان فعال با بعد جسمانی و دیگر پدیده‌های جهان مادی حفظ می‌کند؛ بر همین اساس، همیشه در معرض خطا و لغزش است. به دیگر سخن، نیروی شهوت و غضب کاملا از بین نمی‌رود و می‌تواند امیال و خواسته‌های نفسانی را به سمت و سوی خود سوق دهد؛ از این‌رو، نمی‌توان عصمت را تکامل عقلانی صرف دانست[۲۳۲].

۴. نظریه ملکه نفسانی: بیشتر فلاسفه و متکلمان مسلمان عصمت را به «ملکه نفسانی» تعریف کرده‌اند[۲۳۳]. به تعبیر دیگر، از دیدگاه این گروه از صاحب‌نظران، عصمت یک حالت و ویژگی پایدار روحی و روانی است که انسان معصوم را از آلودگی به گناه و معصیت بازمی‌دارد؛ برای مثال فاضل مقداد می‌گوید: الگو:متن عربی[۲۳۴]؛ عصمت ملکه نفسانی است که دارنده آن را از هرگونه پلیدی با حفظ قدرت در روی آوردن به آن بازمی‌دارد. هم‌چنین در تعریف عصمت آمده است: عصمت حالتی است نفسانیة و نوری است باطنیة که از نور کامل یقین و اطمینان تام حاصل شود[۲۳۵].

و نیز در این باره گفته شده است: و حقیقة العصمة أنها قوة نوریة ملکوتیة تعصم صاحبها عن کل ما یشینه من رجس الذنوب و الأدناس و السهو و النسیان و نحوها من الرذائل النفسانیة[۲۳۶]؛ حقیقت عصمت، نیروی نوری ملکوتی است که معصوم را از هرگونه پلیدی که او سزاوار آن نیست از گناه و ناپاکی و لهو و فراموشی و هرآنچه از رذیلت‌های نفسانی است بازمی‌دارد. صاحب‌نظرانی که این تعریف را برگزیده‌اند، پیدایش چنین حالتی را معلول علم و آگاهی قطعی انسان معصوم به پیامدها و آثار منفی گناه و معصیت و محاسن و سودمندی طاعت و بندگی خدا می‌دانند و بر مختار بودن وی تأکید می‌ورزند[۲۳۷].

ابن خلدون (د ۸۰۸ه‍) در این باره می‌گوید: فالعصمة حصول ملکة الصفة فی النفس مع العلم بالثواب و العقاب و تتابع البیان من الله - عز وجل - و خوف المؤاخذة علی ترک الأولی[۲۳۸]؛ عصمت ملکه شدن این صفت در نفس است با علم به ثواب و عقاب و پی در پی آمدن بیان از سوی خدا و ترس از بازخواست در مورد ترک اولی. در توضیح این دیدگاه می‌توان گفت که انسان معصوم با آگاهی یاد شده، به صورت طبیعی، میل و رغبتی به گناه و آلودگی‌ها ندارد و اساساً امور یاد شده برای او نفرت‌انگیز است، چنان‌که طاعت و بندگی خدا برای او زیبا و شیرین و لذت‌آور است؛ بر همین اساس، به صورت طبیعی و با اختیار کامل از گناه و آلودگی‌ها می‌پرهیزد. تحلیل و بررسی: تعریف عصمت به ملکه نفسانی در مقایسه با تعریف‌ها و نظریه‌های دیگر به ارائه تصویری هرچند کلی و کم‌رنگ از ماهیت و چیستی عصمت نزدیک‌تر شده است، اما این تعریف نیز ایرادها و ابهام‌های ذیل را داراست:

  1. این تعریف تمام گستره مصونیت انسان معصوم را در بر نمی‌گیرد و بیشترین چیزی که در آن تضمین می‌شود، مصونیت از گناه است، اما چگونگی در امان ماندن از سهو و نسیان را نمی‌تواند توجیه کند.
  2. ماهیت و چیستی ملکه نفسانی و چگونگی نقش‌آفرینی آن در ایجاد مصونیت در هاله‌ای از ابهام رها شده است. آیا این ملکه از مقوله علم و آگاهی است؟ در این صورت، به نظریه تکامل عقلانی بازخواهد گشت. این نظریه نیازمند تفکیک و تحلیل‌های روان‌شناختی و علمی دقیق‌تر و بیشتری است تا به خوبی روشن شده و ابهام آن برطرف شود.
  3. ملکات نفسانی هرچند غالبی، اکثری و احتمالاً دائمی و پایدار هستند، اما به‌طور مطلق نمی‌توان آنها را تخلف‌ناپذیر دانست؛ بر این اساس، امکان از بین رفتن و زوال‌پذیری ملکه عصمت نیز وجود دارد، درحالی‌که مدعیان عصمت بر پایداری و ماندگاری آن از آغاز تولد تا پایان عمر انسان معصوم تأکید می‌کنند.
  4. مورد دیگر درباره عوامل و زمینه‌های پیدایش عصمت است. توضیح اینکه ملکات نفسانی به‌طور معمول زاییده دو عامل «استعداد» و «ممارست» است؛ یعنی برای به‌دست آوردن یک ملکه نفسانی لازم است که انسان هم استعداد و زمینه روحی و روانی آن را داشته باشد و هم برای به فعلیت رساندن آن ممارست و تمرین لازم داشته باشد.

حال این پرسش مطرح است که آیا عصمت نیز مانند دیگر ملکات نفسانی، معلول و زاییده استعداد و ممارست انسان معصوم است یا لطف و امداد خداوند نیز در این باره نقش‌آفرینی می‌کند؟ اگر فقط زاییده استعداد و ممارست باشد، نباید آن را به انسان‌های معصوم منحصر دانست؛ زیرا این دو در افراد دیگر نیز وجود دارد و در صورت صحت این نظریه، آنها می‌توانند با ممارست و استعداد عصمت را در خود به فعلیت و شکوفایی برسانند. از سوی دیگر، استعداد و ممارست غالباً و نه همیشه، مصونیت به وجود می‌آورند، درحالی‌که عصمت حالتی پایدار و ماندگار است. صاحبان این نظریه بیان نکرده‌اند که اگر امداد و لطف الهی نیز در ایجاد ملکه عصمت دخیل باشد، کدام یک نقش اساسی را بر عهده دارد؛ استعداد و ممارست معصوم یا لطف خداوند؟[۲۳۹]

۵. نظریه برگزیده: به نظر می‌رسد، عصمت همانند منشوری چند وجهی، مفهومی چند ساحتی است و مؤلفه‌های متعددی دارد. سبب اختلاف تعریف‌ها و نظریه‌ها از اینجا سرچشمه می‌گیرد که هر یک از آنها با تمرکز بر یک یا چند جنبه و برجسته کردن آن، از ابعاد و زوایای دیگر غفلت ورزیده‌اند؛ بنابراین برای ارائه مفهوم و شناسه‌ای روشن و جامع و مانع از عصمت، باید تعریفی چند ساحتی از آن به‌دست داد و افزون بر بیان چیستی عصمت، به منشأ پیدایش، مؤلفه‌ها، ویژگی‌ها و کارکردهای آن نیز پرداخت. بر همین اساس، در تعریف عصمت می‌توان گفت: عصمت عبارت است از مصونیتی ذاتی، پایدار، اختیاری و اکتسابی از هرگونه گناه و فراموشی و خطا در چهار حوزه اندیشه و ادراک، احساسات و عواطف، رفتار و کردار و گویش و گفتار. زمینه‌های پیدایش آن را «لطف الهی»، «استعداد و قابلیت شخصی» و «ممارست» و مؤلفه‌های مهم آن را «معرفت یقینی»، «هشیاری کامل» و «نبود گرایش به گناه» تشکیل می‌دهد. توضیح اینکه خداوند به همه هستی، از جمله همه ابعاد وجودی انسان، چگونگی زندگی، سرنوشت و آینده او حتی پیش از تولد، آگاهی کامل و دقیق دارد و به تعبیر متکلمان دارای علم پیشین مطلق می‌باشد، با توجه به چنین علمی، افرادی را که به سبب پاکی و طهارت روح و روان و پایبندی کامل به آموزه‌های الهی، «آمادگی و قابلیت» لازم برای برخورداری از عصمت را دارند، برمی‌گزیند و «لطف و تفضل» خویش را در قالب «علم و معرفت یقینی» از راه وحی، الهام، روح‌القدس، رؤیا و... شامل حال آنان می‌کند.

معرفت یاد شده حوزه‌های وسیعی از خداشناسی، انسان‌شناسی، معاد، مصالح و مفاسد، عقاید، احساسات و عواطف و رفتار درست و نادرست و غیر آن را شامل می‌شود. در نتیجه این آگاهی و معرفت، میل و رغبت شدید به طاعت و بندگی خدا و بی‌میلی و حتی نفرت از گناه و پلیدی در انسان معصوم پدید می‌آید و او با اراده آزاد و اختیار کامل، از گناه و معصیت دوری می‌کند. انسان‌های معصوم با رعایت مستمر تقوای الهی، قابلیت خود را افزایش و استمرار می‌دهند و در نتیجه، زمینه بهره‌مندی پایدار و مداوم از لطف الهی را حفظ می‌کنند؛ از این‌رو، مصونیت آنان نیز ماندگار و پایدار می‌شود. همچنین، در مواردی که احتمال دچار شدن انسان به سهو و نسیان وجود دارد، خداوند از راه‌هایی چون هشدار، برهان ربانی و یادآوری و راهنمایی با الهام، فرشته، روح‌القدس و غیر آن به حفظ هشیاری و توجه کامل انسان معصوم کمک می‌کند و با زدودن زمینه‌های غفلت و اشتباه، او را از دچار شدن به سهو و نسیان مصون می‌دارد. عصمت کم و بیش به همین معنا و به صورت پراکنده در احادیث و سخنان پیشوایان معصوم نیز آمده است. در برخی احادیث، معصوم را کسی قلمداد کرده که با تمسک ابدی به خدا و قرآن از همه محرمات الهی پرهیز می‌کند و به راه راست رهنمون می‌شود[۲۴۰]. از این‌گونه احادیث می‌توان به نقش لطف الهی و همچنین نقش خود انسانی معصوم در پیدایش عصمت و نیز پایداری آن دست یافت.

در شماری دیگر از احادیث، عصمت نعمتی الهی، امری الهام شده و قرین و هم‌پای تقوا یاد شده است که از لغزش‌ها[۲۴۱]، فواحش، محرمات الهی و گناهان کبیره بازمی‌دارد و موجب خشیت الهی می‌شود[۲۴۲]. بر اساس پاره‌ای دیگر از روایات، هیچ نقصی در امام معصوم راه ندارد و او از تأیید و توفیق و هدایت الهی برخوردار است و حجت خدا بر بندگان است[۲۴۳]. برخی احادیث با]مایه[[[حکمت]] خواندن عصمت، می‌تواند بیانگر نقش معرفت و آگاهی موسوم به حکمت در پیدایش آن باشد[۲۴۴].[۲۴۵]

دیدگاه هشام بن حکم درباره عصمت

ابومحمد هشام بن حکم کندی، فروشنده کرباس و از موالی کوفه بود که بعد به بغداد رفت. هشام بن حکم برجسته‌ترین متکلم قرن دوم، بلکه عصر حضور امام (ع) است که تاریخ کلام شیعه امامیه با نام وی پیوند عمیقی خورده است. وی شاگرد خاص امام صادق و امام کاظم (ع) بود؛ به گونه‌ای که امام صادق (ع) به وی فرمود: «ای هشام، تا زمانی که با زبانت به ما کمک می‌کنی، تأییدشده روح القدس هستی»[۲۴۶]. همچنین در کلامی دیگر درباره وی فرمود: «او با قلب، زبان و دستش به ما کمک می‌کند»[۲۴۷]. اگرچه هشام بن حکم در علوم حدیث، فقه، تفسیر و ادبیات نیز صاحب نظر بود، شهرت وی بیشتر در علم کلام بود، و بزرگان شیعه و سنی او را از برجسته‌ترین متکلمان شیعه دانسته‌اند؛ تا آنجا که عده‌ای بر این باورند که وی نخستین کسی بوده که با ادله کلامی، به مبحث امامت توجه کرده است[۲۴۸]. به اعتقاد برخی محققان، وی نخست از مرجئه و از پیروان جهم بن صفوان، رئیس مرجئه خراسان بود[۲۴۹]. همچنین گفته شده است که یحیی بن خالد که وزیر اعظم خلیفه عباسی بود، مجلس خصوصی بحث و مناظره‌ای داشت که رئیس علمی این مجلس، غالباً هشام بن حکم بود. در این مجلس علما و دانشمندان هر مذهب و ملت گرد می‌آمدند و درباره مباحث مختلف علمی به بحث و تبادل نظر می‌پرداختند[۲۵۰]. مناظرات زیادی از وی در کتاب‌هایی همچون الفصول المختارة مرحوم شیخ مفید و الاحتجاج طبرسی نقل شده است. هشام، شاگردان بسیاری در علم کلام تربیت کرد که برخی از آنها عبارت‌اند از: یونس بن عبدالرحمان، علی بن منصور و ابراهیم بن سیار النظام معتزلی.

ابن ندیم، نجاشی و شیخ طوسی و دیگر مورخان و اصحاب رجال، در کتب خود کتاب‌های بسیاری از هشام بن حکم را نام برده‌اند[۲۵۱]. اگرچه هشام بن حکم در مباحث مختلف اعتقادی نظریاتی دارد که شیعه[۲۵۲] و سنی[۲۵۳]، هر دو درباره آنها بحث کرده‌اند، شهرت هشام بیشتر به علت مباحث و مناظرات وی در مسئله امامت است[۲۵۴]. در میان مسائل نسبت داده شده به هشام در بحث امامت، عصمت جایگاه ویژه‌ای دارد؛ به گونه‌ای که عده‌ای از اهل سنت[۲۵۵] و برخی از مستشرقان را به این اشتباه انداخته است که اساساً مُبدع نظریه عصمت امام، هشام بوده است، و او این اندیشه را در جامعه شیعی آن زمان رواج داد[۲۵۶]؛ ولی به هرحال می‌توان ادعا کرد که نخستین متکلمی که نظریه عصمت امام را به ادله عقلی و نقلی مدلل کرد، هشام بن حکم بود.[۲۵۷]

دیدگاه سید مرتضی علم الهدی درباره عصمت

مرحوم سید، عصمت را از نظر لغوی به معنای منع کردن می‌داند: أصل العصمة في وضع اللغة المنع، يقال: عصمت فلانا من السوء إذا منعت من فعله به[۲۵۸]. با دقت در معنای لغوی و اصطلاحی عصمت که در سطور آینده بدان خواهیم پرداخت، روشن می‌شود که برخی معانی اصطلاحی عصمت، برگرفته از معنای لغوی آن است. مرحوم سید، افزون بر تعریف لغوی عصمت، دست‌کم سه بار به تعریف اصطلاحی آن پرداخته است. بر اساس یکی از این تعاریف، عصمت چیزی است که با وجود آن، اگرچه مکلف تمکن و قدرت ارتکاب گناه را دارد، از گناه یا ترک واجب امتناع می‌کند: لعصمة ما يمنع عنده المكلف من فعل القبيح و الاخلال بالواجب ولولاه لم يمنع من ذلك مع تمكينه في الحالين[۲۵۹]. روشن است که تأکید مرحوم سید در این تعریف بر وجود قدرت ارتکاب گناه برای فرد معصوم است. مرحوم سید مرتضی در تعریف دیگری از عصمت، از ادبیات رایج میان متکلمان آن زمان استفاده می‌کند و عصمت را لطف خداوند به بنده خود می‌شمرد: «بدان که عصمت لطف خداوند است»[۲۶۰].

ایشان همچنین در دیگر آثار خود، بر الهی بودن عصمت تأکید می‌کند و آن را توفیق خداوند می‌داند: «شبهه‌ای نیست که پیامبر به سبب عصمت و لطف و توفیق خدا از قبایح معصوم است»[۲۶۱]. اگرچه مرحوم سید در عبارت بالا میان عصمت، لطف و توفیق فرقی نگذاشته است، در برخی دیگر از عبارات ایشان، میان این سه اصطلاح تفاوت دیده می‌شود: اعلم أن اللطف ما دعي إلى فعل الطاعة.... و يسمى بانه توفيق اذا وافق وقوع الطاعة لاجله... و يسمى بانه عصمة اذا لم يختر المكلف لاجله القبيح[۲۶۲]؛ «بدان که لطف چیزی است که انسان را به طاعت دعوت می‌کند... ، و چنین لطفی اگر وقوع طاعت را به همراه داشته باشد، توفیق نامیده می‌شود... ، و اگر مکلف به سبب آن، فعل قبیح را اختیار نکند، عصمت نامیده می‌شود». بر اساس این عبارت، می‌توان لطف را به دو بخش تقسیم کرد:

  1. لطفی که موجب اطاعت از خداوند می‌شود، و آن را توفیق می‌نامیم؛
  2. لطفی که موجب امتناع از گناه می‌شود، و آن را عصمت می‌نامیم.

بر اساس این تقسیم، مرحوم سید، مفهوم عصمت را در حوزه ترک گناهان و مفهوم توفیق را تنها درباره انجام دادن واجبات به کار می‌برد. تقسیم‌بندی اصطلاح لطف به شیوه مرحوم سید، با برخی از عبارات متکلمان اهل سنت نیز موافق است[۲۶۳]. مرحوم سید در پاسخ به این پرسش که خداوند با کدام معیار و ملاک این لطف را به بندگان ارزانی می‌دارد، تعریفی جامع‌تر از تعاریف گذشته ارائه می‌کند. وی در این تعریف، همچون مرحوم شیخ مفید، عصمت را موهبتی می‌داند که خدا آن را به بنده‌ای داده است که می‌داند. او با وجود آن، به معصیت اقدام نمی‌کند. نیز باید گفت که این موهبت الهی موجب اجبار معصوم بر انجام دادن عمل خوب یا ترک عمل بد نمی‌شود: العصمة الأمر الذي يفعل الله تعالى بالعبد و علم أنه لا يقدم مع ذلك الأمر على المعصية بشرط أن لا ينتهي فعل ذلك الأمر لأحد إلى الالجاء[۲۶۴].[۲۶۵]

ویژگی‌های عصمت

ویژگی‌های مقوله عصمت از دیدگاه مرحوم سید عبارت‌اند از:

اختیاری و الهی بودن عصمت

با نگاهی کوتاه به تعریف‌های یادشده از عصمت، می‌توان به این نتیجه رسید که از نظر مرحوم سید - همچون برادرش سید رضی ۔[۲۶۶] اگرچه عصمت، لطف و عنایت الهی به برخی بندگان است، معصوم بودن، به معنای اجتناب قهری از گناه نیست، بلکه معصوم، هنگام برخورد با گناه، با وجود داشتن چنین لطفی، با اختیار خود، اجتناب از گناه را انتخاب می‌کند. با وجود این، به اعتقاد مرحوم سید، درباره خودداری معصوم از گناه، دو تعبیر را می‌توان به کار برد:

  1. خداوند او را از گناه کردن حفظ کرد؛ زیرا اگر خداوند به معصوم لطف نمی‌کرد، او به گناه می‌افتاد؛
  2. معصوم، به عصمت متمسک شد؛ یعنی او با وجود در اختیار داشتن لطف خدا، خود نیز از آن استفاده و از گناه اجتناب کرد. به دیگر بیان، لطف خداوند، وسیله و انگیزه‌ای است برای اینکه شخص از گناه اجتناب کند؛ نه اینکه او را به اجتناب از گناه وا دارد: فيختار العبد عنده الامتناع من فعل القبيح، فيقال على هذا إن الله عصمه، بأن فعل له ما أختار عنده العدول عن القبيح و يقال إن العبد معتصم لأنه أختار عند هذا الداعي الذي فعل الامتناع عن القبيح[۲۶۷].

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که دو عامل الهی و انسانی در اجتناب معصوم از گناه اثرگذار است.[۲۶۸]

تکاملی بودن عصمت

دانستیم که مرحوم سید، عصمت را مانع اختیاری نامیدن افعال معصومان نمی‌داند. به بیان دیگر، معصومان نیز مانند ما به ادای واجباتی مکلف‌اند، و اگر عصمت را موجب جبری بودن افعال او دانستیم، دیگر قبیح بود خداوند معصومان را مکلف به ادای تکالیف کند. با این مقدمه در صدد بیان این نظریه مرحوم سید هستیم که اولاً، معصومان نیز مانند دیگران به شناخت خداوند مکلف‌اند؛ ثانیاً، با تقویت خداشناسی معصومان، عصمت آنان متکامل می‌شود ليس ينكر أن يكون المعصومون إنما كلفوا المعرفة بالله تعالى لأن بها تتكامل عصمتهم...[۲۶۹]. مرحوم سید درباره اینکه مقصود از تکامل عصمت چیست، توضیحی نداده است؛ ولی شاید بتوان گفت که مقصود وی این باشد که همه معصومان در یک رتبه نیستند و می‌توانند با تقویت معرفت خود به خداوند متعال، به عصمت خود تعالی ببخشند و به مراتب بالاتری از عصمت دست یابند.[۲۷۰]

اختصاص نداشتن به گروهی ویژه

در تعریف دوم عصمت، مرحوم سید بر این باور بود که خداوند لطف خود را به کسی عطا می‌کند که بداند از این لطف استفاده و از گناه خودداری می‌کند. بر همین اساس، مرحوم سید بر این باور است که چنین لطفی به گروه محدودی همچون پیامبران و امامان منحصر نمی‌شود، بلکه خداوند به هر کسی که بداند از لطف او استفاده کرده، گناه نمی‌کند، لطف خواهد کرد: كل من علم الله تعالى أن له لطفا يختار عنده الامتناع من القبح، فإنه لابد أن يفعله و إن لم يكن نبيا و لا إماما[۲۷۱]. گفتنی است بر اساس منابع موجود، این ویژگی عصمت را نخستین بار مرحوم سید ارائه کرده است.[۲۷۲]

تشکیکی بودن عصمت

مرحوم سید، عصمت را دارای مراتب تشکیکی می‌داند؛ یعنی کسی که از فعلی قبیح خودداری می‌کند، از همان عمل، معصوم به شمار می‌آید؛ ولی نمی‌توان او را معصوم مطلق نامید، بلکه معصوم مضاف است؛ یعنی از همان عمل، معصوم است. اگر کسی بتواند از همه گناهان خودداری کند، او را معصوم مطلق می‌نامند، و از این روست که پیامبران و امامان که در دیدگاه شیعه امامیه از همه گناهان خودداری می‌کنند، معصوم مطلق به شمار می‌آیند[۲۷۳].[۲۷۴]

عصمت در اندیشه کلامی عصمت

ابواسحاق نوبختی در تعریف عصمت می‌گوید: «عصمت لطفی است که در هر کس که وجود داشته باشد او را از ارتکاب گناه باز می‌دارد؛ اما نه به گونه‌ای که مجبور بوده و قدرت بر معصیت از او گرفته شده باشد وگرنه معصوم مستحق پاداش نمی‌باشد»[۲۷۵].[۲۷۶]

قاضی عبدالجبار معتزلی[۲۷۷] نیز که از افراد شاخص معتزله است، عصمت را لطف می‌داند که به سبب آن مکلّف از ارتکاب گناه خودداری می‌ورزد؛ درست همان‌گونه که یک لطف انسان را بر انجام کار خوب برمی‌انگیزد که اگر مورد قبول واقع شود به آن نام «توفیق» می‌دهند، لطف نیز انسان را از ارتکاب کار بد باز می‌دارد که اگر مورد قبول واقع شود «عصمت» نام دارد[۲۷۸].

عبدالجبار معتقد است عصمت می‌تواند به دو معنا باشد:

  1. خدا به فرد مدد می‌کند تا خود از بدی خودداری کند؛ از این لحاظ هر مکلّفی به اندازه کافی از طرف خدا مدد می‌شود تا از بدی بپرهیزد.
  2. معصوم کسی است که حالت وی چنان است که نمی‌خواهد شرّ را انتخاب کند و در انجام دادن وظیفه خویش قصور ورزد. خدا او را بدان معنا مصون کرده است که او را در وصفی قرار داده که مقتضای آن انجام وظیفه است و خودداری از بدی.

عبدالجبار قرائت دوم را دیدگاه معتزله می‌داند[۲۷۹]. طبق این عقیدۀ معتزله، عصمت لطفی است که به وسیله آن شخص به اختیار خود گناه نمی‌کند؛ اما این لطف ممکن است در اثر این باشد که مثلاً خدا می‌داند در اثر ایجاد باد یا ابر یا تحریک جسمی، فلان شخص از زشتی خودداری می‌کند. در این صورت بر خدا لازم است وسایل مذکور را فراهم سازد؛ هرچند این عصمت، موقتی و استثنایی است[۲۸۰].[۲۸۱]

سید مرتضی[۲۸۲] در مجموعه رسائل خود، تحت عنوان «پنجاه مسئله در عصمت» در قالب پرسش و پاسخ، مطالبی را درباره حقیقت عصمت بیان کرده است که بیشتر آنها برگرفته از آموزه شیخ مفید در این باب است. تأکید سید مرتضی بیشتر در این باب بر عدم تنافی عصمت و آزادی و اختیار معصوم است. او درباره حقیقت عصمت می‌گوید: همانا عصمت، لطفی است که خداوند متعال در مورد بنده‌اش انجام می‌دهد؛ درنتیجه با این لطف او از کار زشت خودداری می‌ورزد؛ بنابراین گفته می‌شود خداوند او را معصوم قرار داد (أَنَّ اللَّهَ عَصَمَهُ) و به لحاظ اینکه در حق بنده کاری کرد که او با اختیار خود، از زشتی سر باز زد، گفته می‌شود بنده معتصم است (اِنَّ العَبدَ مُعْتَصِمٌ)، چون با وجود این انگیزه در عبد، بنده به اختیار خود، خودداری از کار زشت را برگزید[۲۸۳].

افزون بر این سیدِ مرتضی، می‌گوید: «واژه عصمت ممکن است درباره فعل قبیح خاصی که شامل افراد زیادی است، به کار برده شود و گفته شود: إنّهُ مَعْصُومٌ مِنْ كَذا اما به طور مطلق تنها در مورد انبیا و ائمه (ع) به کار برده می‌شود»[۲۸۴]. بعد از این سیدِ مرتضی پرسشی را درباره تعمیم نظریه عصمت مطرح می‌کند که طبق مقدمات پنج‌گانه پیشین هر کسی که خدا حال او را چنان بداند که از فعل قبیح خودداری می‌ورزد، این لطف را باید شامل حال او بگرداند، گرچه پیامبر و امام نباشد. او در پاسخ می‌گوید: «چنین علمی در مورد غیر امام و پیامبر ثابت نیست؛ گرچه از نظر قاعده لطف منعی در میان نیست»[۲۸۵]. به تعبیر دیگر اشکال ثبوتی در میان نیست که عصمت برای غیر انبیا و ائمه نیز تحقق یابد؛ اما راهی برای اثبات چنین ویژگی برای آنها نیست. در مورد انبیا و ائمه با دلیل عقلی لزوم عصمت برای آنها اثبات می‌شود. سپس سیدِ مرتضی به ردّ کلام معتزله می‌پردازد که معتقدند خداوند انبیا را به وسیله خبردادن - یا به اصطلاح - شهادت دادن بر اعتصام، آنها را معصوم قرار می‌دهد. او در ردّ این نظریه می‌گوید: «صرف شهادت دادن بر اعتصام، تحقق بخش آن نیست؛ شهادت تنها خبردادن از واقع است و خبردادن از یک شیء سبب ایجاد خصوصیتی خارجی در آن شیء نمی‌شود»[۲۸۶].[۲۸۷]

شیخ طوسی[۲۸۸]، یکی از شاگردان مدرسه شیخ مفید و سیدِ مرتضی، افزون بر عنصر لطف، قابلیت و ریاضت دادن نفس را یکی از عوامل مهم در ظهور و تحقق عصمت مطرح کرد؛ به باور او عصمت حاصل دو عنصر همزمان می‌باشد: ۱. لطف الهی؛ ۲۲. تهذیب نفسانی. عنصر نخست از جانب خداست و عنصر دوم نتیجه حسن اختیار بنده است؛ هر یک از این دو عنصر، جزءالعلّة تحقق عصمت می‌باشند؛ عنصر نخست به منزله علت فاعلی و عنصر دوم به منزله علت قابلی است[۲۸۹]. سپس شیخ طوسی برای تکمیل سخن خود، تفاوت عصمت و عدالت را از همین باب مطرح می‌کند؛ با اینکه هر دو در ملکه و قوه بودن مشترک‌اند؛ اما «عصمت» علت تامه برای انجام طاعات و ترک معاصی است و «عدالت» مقتضی آن است؛ عصمت بیشتر به لطف الهی و توفیق او وابسته است و عدالت تکیه بیشتری بر ریاضت دادن نفس دارد[۲۹۰].

شیخ طوسی، به عنوان یک متکلم امامی، نکته جدیدی را به نظریه لطف افزود و آن ارائه نقش تهذیب و ترویض نفس به عنوان علت قابلی است و دادن نقش علت فاعلی، نه علت تامه، به لطف و تفضّل الهی است. البته قابل ذکر است که مطرح کردن عنصر ترویض در کتاب تلخیص الشافی شیخ مشاهده می‌شود؛ اما در کتاب کلامی دیگر او یعنی، تمهیدالاصول فی علم الکلام که شرح بر رسالة فی جمل العلم و العمل استادش سیدِ مرتضی است، به این عنصر اشاره‌ای نکرده است. این نظریه دیدگاه جدیدی در تبیین عدم تنافی عصمت و اختیار و آزادی معصوم است؛ اما باز عنصر ترویض و نقش آن در حصول عصمت برای معصوم یا به تعبیر دیگر کیفیت ایجاد زمینه برای پذیرش علت فاعلی لطف و موهبت الهی عصمت و مکانیزم حصول عصمت برای معصوم تشریح نشده است.[۲۹۱]

فخر رازی[۲۹۲] دیدگاهی را درباره اسباب و مناشی عصمت مطرح کرده است؛ او عصمت را به چهار سبب نسبت می‌دهد:

  1. ملکه عفت در نفس معصوم که او را از ارتکاب گناه منع می‌کند.
  2. علم به معایب گناه و مناقب طاعات که برای معصوم وجود دارد.
  3. تأکید و تأیید این علم به وسیله وحی و بیان خداوند.
  4. عقاب و تنبیه، درصورتی که به سبب سهو و فراموشی خطایی از او صادر شود[۲۹۳]. فخر رازی می‌گوید: «بر اثر اجتماع این چهار عنصر ملکه عفت، علم تام به سعادتِ طاعت و شقاوت معصیت، تتمیم این علم به وسیله وحی و خوف از مؤاخذه و تنبیه، حقیقت عصمت متحقق می‌شود»[۲۹۴].[۲۹۵]

خواجه نصیرالدین طوسی دو نظریه عمده را درباب تفسیر حقیقت عصمت مطرح می‌کند:

  1. نظریه لطف که آن را به معتزله نسبت می‌دهد؛ خداوند تعالی در حق معصوم لطفی دارد که با آن، انگیزه ترک طاعت و انجام گناه در او وجود ندارد با آنکه قدرت بر آن دارد.
  2. نظریه ملکه که آن را به حکما نسبت می‌دهد؛ عصمت ملکه‌ای است که با آن ملکه، از معصوم گناهی صادر نمی‌شود[۲۹۶].

در اینجا خواجه رأی خاصی را برنمی‌گزید؛ اما در جای دیگری عصمت را این‌گونه تعریف و تفسیر می‌کند: عصمت حالتی است که بنده قدرت بر گناه داشته باشد؛ اما به هیچ وجه اراده گناه نداشته باشد. این عدم اراده او نسبت به معصیت و روی گرداندن از گناه لطفی است از سوی خداوند در حق این بنده؛ پس معصوم گناه نمی‌کند نه به سبب اینکه عاجز است؛ بلکه به دلیل اینکه اراده گناه ندارد یا اینکه مانعی وجود دارد که بر اراده او غالب است. پس وقوع گناه از معصوم ممکن است؛ چون قدرت بر گناه دارد و ممتنع است؛ چون اراده گناه ندارد یا مانعی وجود دارد که بر اراده او غلبه دارد[۲۹۷].[۲۹۸]

علامه حلّی در کشف المراد می‌گوید: «عصمت لطفی است که با آن انگیزه معصیت از معصوم سلب می‌شود، در عین حال که قدرت بر آن دارد»[۲۹۹].[۳۰۰]

جمال الدین مقداد سیوری: حق این است که عصمت عبارت است از: لطفی که خداوند در حق مکلّف انجام می‌دهد؛ به گونه‌ای که با آن انگیزه‌ای بر ترک طاعت وانجام معصیت باقی نمی‌ماند. چگونگی سازماندهی حصول این لطف به این صورت است که برای عبد ملکه‌ای حاصل می‌شود که او را از ارتکاب معاصی منع می‌کند و افزون بر آن علم عبد را به پاداش طاعت و عقاب معصیت تحقق می‌بخشد و نیز خوف و ترس از ترک اولی و نسیان را به دنبال دارد[۳۰۱].[۳۰۲]

فاضل مقداد به نقل از برخی حکیمان می‌گوید: همانا معصوم را خداوند در سرشتی پاک و طینتی طاهر و مزاجی قابل آفریده است؛ عقلی پرقوت و اندیشه‌ای استوار به او بخشیده است و برای او الطاف ویژه اضافی در نظر گرفته است؛ پس او بر انجام واجبات و دوری از زشتی‌ها و توجه به ملکوت آسمان‌ها و روی گرداندن از عالم ماده بسیار تواناست؛ بنابراین نفس اماره او اسیر و مقهور قوه عاقله او قرار گرفته است. نیز گفته شده است معصوم دارای شریف‌ترین نفوس انسانی است که به سبب آن عنایت‌های ویژه و فیض خاص جاری است که به کمک آن از اسارت نیروی وهم و خیال که سبب شهوت و غضب که از قول حیوانی انسان‌اند، آزاد می‌شود[۳۰۳]. این تحلیل از هر حکیمی باشد به علت و فلسفه ارتکاب گناه و خطا از انسان پرداخته است. به دنبال لطف خداوند در حق معصوم و قابلیت تام و تمام او، نفس او از وهم و خیال که علّت‌های وجودی شهوت و غضب‌اند، رها می‌شود؛ درنتیجه نفس اماره معصوم تحت اسارت عقل او قرار می‌گیرد و عصمت در معصوم تحقق می‌یابد.

پس از این نقل قول، فاضل مقداد سخن دیگری از حکمای دیگر نقل می‌کند و آن را به عنوان تحلیل جامع از حقیقت عصمت می‌پسندد و برمی‌گزیند: عصمت ملکه نفسانی است هر که را به آن متّصف شد، از فجور و زشتی باز می‌دارد. این ملکه متوقف است بر علم به معایب گناهان و مناقب طاعات؛ چراکه عفت هنگامی که در جوهر نفس حاصل شود و علم تام به حقیقت آنچه در معصیت و طاعت است موجب رسوخ عفت در نفس می‌گردد و تبدیل به ملکه می‌گردد. آن‌گاه این ملکه عفت موجب ایجاد ویژگی نفسانی یا بدنی در عبد می‌گردد که اقتضای آن ملکه عصمت می‌باشد وگرنه اگر این ویژگی نبود، به چه دلیل تنها او بدون هیچ ترجیحی متّصف به ملکه عصمت می‌گردد و این علم با وحی و الهام و نیز علم به مؤاخذه بر ترک اولی تقویت می‌شود[۳۰۴]. این ویژگی معصوم در کلام ابن میثم بحرانی[۳۰۵] به صفت ویژه‌ای در انسان تعریف شده است: «عصمت صفتی است برای انسان که به سبب آن از انجام معاصی خودداری می‌ورزد»[۳۰۶]؛ اما در کلام عبدالرزّاق لاهیجی[۳۰۷] به غریزه ویژه تعریف شده است: «مراد از عصمت غریزه‌ای است که با وجود آن داعی بر معصیت صادر نتواند شد با قدرت بر آن و این غریزه عبارت است از قوت عقل؛ به حیثیتی که موجب قهر قوای نفسانی شود»[۳۰۸]؛ اما این غریزه در کلام مولا محمدمهدی نراقی[۳۰۹] به ملکه تعبیر شده است: «بدان که عصمت عبارت است از: «ملکه» که با وجود آن داعی بر معصیت نباشد و اگرچه قدرت بر آن داشته باشد»[۳۱۰].[۳۱۱]

شیخ احمد احسایی[۳۱۲] بعد از نقل نظریه لطف و انتساب آن به عدلیه آن را دید ظاهری عصمت می‌شمارد و سپس تفسیر باطنی عصمت را این‌گونه تقریر می‌کند: نفس ناطقه در مرحله ایجاد هنگامی که مستغرق در قبول نور الهی می‌شود، هیچ خواسته‌ای جز خیر ندارد؛ بنابراین امیال نفس از طبیعت اولیه‌اش به شهوت نور تبدیل می‌شود. پس خداوند خلقت تشریعی جدیدی در خصوص این نفس ناطقه دارد و بدین سبب است از آنچه خدا نمی‌پسندد، می‌گریزد. پس به این دلیل به مکروهات الهی علم دارد؛ اما آنها را نمی‌شناسد و بر آنها قدرت دارد؛ اما استطاعتی برای انجام آنها ندارد. این خلقت تشریعی چیزی نیست جز عصمت و این همان فطرت است و این فطرت و خلق تشریعی مستلزم اموری است چهارگانه: ۱. راستی در گفتار؛ ۲. نیکی در افعال؛ ۳. حفظ و برپایی حقوق؛ ۴. حفظ نظام زندگی و آخرت از استواری بر باطل که موجب اختلال عقلی و شرعی آن دو می‌شود[۳۱۳].

در این دیدگاه، تحول نظریه ملکه و غریزه به نظریه فطرت و خلقت تشریعی جدید مشاهده می‌شود. متکلم هرچه دیدِ باطنی گری بیشتری داشته باشد، در این بحث و امثال آن اخبار طینت و اقوال باطنی گراها را در این زمینه بیشتر بررسی و عرضه می‌کند و میل او به این نظریه بیشتر می‌شود. ازجمله این عارفان می‌توان از علامه درودآبادی یاد کرد که در شرح مبسوطی که بر زیارت جامعه نگاشته است. این نحوه از تفسیر را به حدّ کمال رسانده است. وی اخباری را درباره کیفیت خلقت ارواح اولیا و امامان نقل می‌کند که بر مقام اطاعت و شکر آنها در عالم ذر تأکید کرده است. سپس ریشه عصمت را در کیفیت فطرت آنها بر شمرده است که همواره با عالم نور تعامل دارند و در نتیجه آنها مصادیقی از اسمای حسنای الهی و ریشه و مبدأ همه خیرات و فیوضات می‌شوند[۳۱۴].[۳۱۵]

عصمت در مذاهب دیگر


متن اولیه آقای فرقانی

عصمت در اصطلاح متکلمان امامیه، گاه به لطفی از جانب خدای متعال به برگزیدگان خود و گاه نیز به ملکه‌ای تعبیر شده که به موجب آن، انبیاء و اوصیای ایشان برغم داشتن قدرت بر انجام گناهان، از هر گونه خطا و اشتباه، گناه، سهو و نسیان در تمام مراحل زندگی، حتی قبل از تصدی منصب، مصون هستند. امامیه عصمت را از ضروری‌ترین شروط اعطای مقام نبوت و امامت می‌دانند. استوراترین دیدگاه در باب «منشأ عصمت»، «علم خاص» است که هم با تحلیل عقلی و فلسفیِ مبادی فعل اختیاری سازگار است و هم با متون دینی همخوانی دارد. متکلمان قلمرو عصمت را به عصمت زمانی و عصمت متعلق تقسیم کرده و عصمت متعلق را نیز مشتمل بر عصمت علمی و عملی دانسته‌ و بر این اساس قلمرو عصمت معصومان را به عصمت از انواع گناهان، خطا، اشتباه و نسیان گسترش داده‌اند. پیامبران، امامان اثنی عشر، فرشتگان، قرآن، وحی و برخی اولیای الهی مثل حضرت زهرا و حضرت مریم(س) از مصادیق عصمت و معصوم هستند. عصمت معصومان را با براهین عقلی و ادله نقلی متعددی می‌توان به اثبات رساند. اعتقاد به عصمت نقش قابل توجهی در فقه و اصول فقه امامیه داشته و کارکردهای فقهی و اصولی آن را به وضوح می‌توان در آراء فقها و اصولیون امامی مشاهده نمود که حجیت سیره عقلا، کتاب خدا و سنت از جمله کارکردهای اصولی اعتقاد به عصمت است.

معناشناسی عصمت

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۳۱۶]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۳۱۷] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳۱۸]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند[۳۱۹].[۳۲۰]

در اصطلاح متکلمان

در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:

  1. عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجت‌های اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۳۲۱]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرن‌ها عصمت را به لطف تعریف کرده‌اند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۳۲۲] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار برده‌اند.
  2. عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمی‌شود و این بنا بر اندیشه حکماست[۳۲۳]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتاب‌های خود ارائه کردند[۳۲۴].[۳۲۵]

پیشینه باور به عصمت

پیشینه اعتقاد به عصمت قبل از اسلام

اندیشه عصمت پیش از اسلام وجود داشته است؛ گرچه در هر دینی به شکل و قالب خاصی بروز و جلوه داشته است. در ادیان غیرابراهیمی، بیشتر به عنوان صفت پیش فرضِ معلم و آموزگار خلایق قرار گرفتن و راهبری مردم قرار گرفته است. در بعضی فرقه‌های بودیزم به صراحت و در بسیاری دیگر به صورت غیرمستقیم این اندیشه مطرح شده است؛ اما در ادیان ابراهیمی نیز به شکل واضح‌تری این اندیشه وجود دارد. در دین یهود، عصمت انبیا در مقام اخذ و تلقّی و ابلاغ وحی به شکل قطعی مطرح شده است؛ اما عصمت آنها در مقام عمل نیز با توجیه موارد خلاف در تفاسیر تورات به شکل خاصی مطرح شده است. بیش از همه ادیان و آشکارتر از آنها در مسیحیت، عصمتِ عیسی مسیح(ع)، عصمت کاتبان انجیل، عصمت کلیسا، عصمت پاپ در مقام فتوا و اَشکال دیگری از عصمت مطرح بوده و هست؛ درنتیجه می‌توان گفت تاریخ این فکر و اندیشه و نظریه، قبل از اسلام بی‌ریشه نیست. بنابراین استبعاد یا انکار این اندیشه در اسلام و انتساب آن به عامل بیرونی دور از انصاف است[۳۲۶].

خاورشناسان دیدگاه‌های مختلفی را پیرامون اصل اعتقاد به عصمت و پیشینه آن مطرح کرده‌اند. برخی پیدایش آن را به نیمه نخست قرن دوم هجری مرتبط دانسته و بر این باورند که این دیدگاه از زمان امام صادق(ع) مطرح شده و سپس توسط شاگردان آن حضرت و بعدها توسط علمای شیعه ترویج یافت[۳۲۷]، برخی معتقدند مسلمانان آن را از زرتشت یا ایرانیان باستان اخذ کرده‌اند[۳۲۸].[۳۲۹].[۳۳۰] و برخی دیگر تاریخچه آن را به صوفیه بازمی‌گردانند[۳۳۱]. برخی هم معتقدند مسلمانان این عقیده را از ادیان دیگر همچون مسیحیت[۳۳۲] گرفته‌اند. برخی دیگر اما آن را از ابداعات عبدالله بن سبا می‌دانند[۳۳۳]. اعتقاد به سیاسی بودن عصمت[۳۳۴] و نیز بازگرداندن آن به غلات هم توسط برخی مطرح شده است[۳۳۵].

پیشینه اعتقاد به عصمت در باور اصحاب ائمه

از سیری در متون و منابع تاریخی و حدیثی می‌توان به نتایج زیر دست یافت:

  1. به‌رغم آنکه بر اصل مسأله عصمت پیامبر و امامان در برخی آیات قرآن کریم و روایات به طور قطع تاکید شده است[۳۳۶]، اما کیفیت طرح این مسأله توسط آن حضرات فراز و نشیب‌هایی داشته است؛ به گونه‌ای که در دوره‌های نخستین به دلیل اوضاع ویژه سیاسی و عدم آمادگی شیعیان برای پذیرش همه معارف، بر مفهوم عصمت، الهی بودن[۳۳۷] و معرفی مصادیق آن تاکید می‌شد[۳۳۸] اما به مرور زمان این مسأله با جزئیات بیشتری تبیین و استدلال‌هایی نیز برای اثباتش اقامه گردید.
  2. واژه عصمت و مشتقات آن از جمله معصوم، از همان قرن نخست هجری در سنت نبوی[۳۳۹]، مطرح و در کلمات امامان شیعه نیز متداول بوده است[۳۴۰]. مسأله عصمت امام از گناه، از آغاز شکل‌گیری جامعه شیعی در مدینه و پس از آن در کوفه در دوران امامت امام علی(ع) در میان شیعیان آن زمان مطرح بوده و معتقدان فراوانی نیز داشته است؛ افزون بر آن عصمت امام از اشتباه نیز نزد برخی شیعیان امری مسلم و قطعی بوده است[۳۴۱]؛ اگر چه به دلایل ویژه تاریخی و سیاسی اعتقاد به عصمت، تا قبل از عصر امام صادق و امام باقر(ع)، بروز و نمود چشمگیری میان شیعیان نداشته است، اما با تکیه بر روایات و نیز قراین و شواهد دیگر می‌توان مدعی شد که اعتقاد به عصمت در آن زمان و نزد شیعیان امری غریب نبوده بلکه در مواردی یا مناطقی این نظریه، باوری عمومی بوده است.
  3. از عصر صادقین(ع) اعتقاد به این مسأله و گفتگو پیرامون آن، به طور گسترده‌تری از سوی امامان معصوم مطرح و توسط اصحاب بزرگ آن حضرات تبیین و نقل گردید به گونه‌ای که از عبارات «مطهر»[۳۴۲] و «علی الحق»[۳۴۳] که تا پیش از آن استعمال شده و از آن عصمت برداشت می‌شد، فراتر رفته و از واژه «عصمت» استفاده گردید.
  4. به لحاظ مفهومی، واژه عصمت در این دوران، اغلب بر عصمت از گناه، اطلاق می‌شد[۳۴۴] و جهت بیان مصونیت امامان از خطا، اشتباه و فراموشی از واژگان دیگری همچون «مبرا بودن»، «عاری بودن» و «منزه بودن» استفاده می‌گردید.
  5. در این دوران نیز همچون گذشته، امامان و اصحاب بر الهی بودن مقوله عصمت تاکید می‌کردند[۳۴۵].
  6. امام صادق(ع)، نخستین استدلال‌های امامیه بر عصمت امام را ارائه کردند[۳۴۶]، بعدها به تبع امام، برخی اصحاب ایشان همچون هشام بن حکم، استدلال‌های امام را با شرح و بسط بیشتری در جامعه مطرح نمودند.
  7. از نکات مهم دوران صادقین(ع)، توسعه قلمرو عصمت از مصونیت از گناه به مصونیت از خطا، اشتباه، فراموشی و دیگر عیوب، بوده است. در دوران امامان بعد نیز بر همین مطلب تاکید گردید[۳۴۷].[۳۴۸]

عصمت در اندیشه متکلمان از آغاز غیبت تا پایان قرن پنجم

ابن قبه

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازی[۳۴۹] یکی از طرفداران نظریه عصمت پیامبر و امام است. وی عصمت را شرط لازم برای امامت می‌داند[۳۵۰].[۳۵۱] ابن قبه رازی از آن طیف متکلمان است که عصمت امام را همانند علم امام در چارچوب دین بیان می‌کنند[۳۵۲]. او از آنجا که وظیفه اولیه و اصلی امام را در حیطه دین و تبیین و تفسیر آموزه‌های دینی می‌داند، عصمت امام را نیز در همین محدوده بیان می‌کند. او امام را کسی می‌داند که از هر گونه خطا به تعمد یا سهو در این زمینه مصون باشد[۳۵۳].[۳۵۴]

توجه به این نکته ضروری است که مسئله عصمت امام از اشتباه در امور عادی یا علمی، نزد متکلمان گذشته چندان مطرح نبوده است، و هرگاه سخن از عصمت به میان می‌آمده، غالباً مراد همان عصمت از گناه یا اشتباه در تبیین دین بوده است. از این رو، نظریاتی که ذیل این دو عنوان مطرح می‌شود، غالباً بر اساس نظریات آنها در مسئله علم امام بوده و در واقع لوازم نظریات آنان در آن مسئله است. از این رو ابن قبه نیز به صراحت در این باره نظریه‌پردازی نکرده است[۳۵۵].

ابن‌جریر طبری

ابوجعفر محمد بن جریر رستم طبری آملی از متکلمان قرن سوم و چهارم هجری قمری است که اصحاب رجال از او به بزرگی یاد کرده‌اند[۳۵۶].

از مرحوم طبری نظریات اندکی در باب عصمت وجود دارد. بر اساس این نظریات وی عصمت را یکی از شرایط لازم برای امامت دانسته [۳۵۷] و آن را امری موهبتی و الهی می‌داند[۳۵۸]. او معتقد است پیامبر و امام ضرورتا از ارتکاب گناهان معصوم هستند[۳۵۹].

شیخ مفید

محمد بن محمد بن نعمان العکبری البغدادی متولد سال ۳۳۶ هجری قمری، معروف به شیخ مفید، از متکلمان پرآوازه شیعه در قرن چهارم و پنجم، به شمار می‌آید[۳۶۰].

نظریات مرحوم شیخ در مسئله عصمت را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد:

  1. عصمت، شرط لازم امامت و امری تفکیک ناپذیر از آن است[۳۶۱].
  2. عصمت معصومان اعم از پیامبر اکرم (ص) و امامان(ع)، لطف و موهبتی الهی است[۳۶۲].
  3. عصمت معصوم، منافاتی با اختیار وی در گناه کردن ندارد[۳۶۳].
  4. مفهوم عصمت در آثار شیخ مفید علاوه بر عصمت پیامبر و امام از انواع معاصی و گناهان، درباره عصمت از اشتباه و فراموشی نیز به کار رفته است[۳۶۴].
  5. معصوم(ع)، در همه عمر خود از گناهان کبیره معصوم است؛ اما ضرورتاً از گناهان صغیره سهوی که موجب استخفاف او نشود، پیش از تصدی منصب امامت معصوم نیست[۳۶۵].
  6. معصوم، از اشتباه در تبیین دین و عمل به آن معصوم است[۳۶۶].

شیخ مفید برهان‌های عقلی و نقلی فراوانی بر اثبات عصمت امام اقامه کرده است که اغلب آنها را می‌توان از ابتکارات وی به شمار آورد؛ هرچند متکلمان پیشین شیعه نیز در این باره مسئله عصمت را با برهان‌های دیگری مستدل کرده‌اند. وی به طور گسترده به تعریف عصمت و بیان ویژگی‌های آن پرداخته است[۳۶۷].

مسئله عصمت معصومان از گناهان سهوی و نیز عصمت تنها پیامبر اسلام و امامان و نه مطلق پیامبران، از ترک مستحبات، برای نخستین بار از زمان مرحوم شیخ مفید و به دست ایشان مطرح شده مفید[۳۶۸]، چه اینکه تصریح به امکان اشتباه امام، به دلیل نداشتن علم الهی، دست‌کم در حوزه قضاوت را که البته به تنقیح مناط در دیگر امور غیردینی نیز قابل سرایت است، نخستین بار ایشان ابراز کرده است[۳۶۹].

سید مرتضی

مرحوم سید، عصمت امام را از بزرگ‌ترین اصول امامت وی دانسته و بحث و نظر درباره آن و تعیین دقیق حدودش را لازم می‌شمرد[۳۷۰]. او مانند دیگر متکلمان امامیه، عصمت را از ذاتیات و شروط لازم برای امام می‌داند: «إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً»[۳۷۱].

نظریه مرحوم سید در این باره ناشی از نگاه ویژه او به منصب امامت است؛ بدین معنا که وی وجود رئیس را برای جامعه عقلاً امری ضروری دانسته و او را همان امام می‌شمرد و بر این باور است که چنین رئیسی باید از ارتکاب گناهان معصوم باشد[۳۷۲].

سید مرتضی، عصمت را از نظر لغوی به معنای منع کردن می‌داند: "أصل العصمة في وضع اللغة المنع، يقال: عصمت فلانا من السوء إذا منعت من فعله به"[۳۷۳]. وی افزون بر تعریف لغوی عصمت، دست‌کم سه بار به تعریف اصطلاحی آن پرداخته است.

بر اساس یکی از این تعاریف، عصمت چیزی است که با وجود آن، اگرچه مکلف تمکن و قدرت ارتکاب گناه را دارد، از گناه یا ترک واجب امتناع می‌کند: "العصمة ما يمنع عنده المكلف من فعل القبيح و الاخلال بالواجب ولولاه لم يمنع من ذلك مع تمكينه في الحالين"[۳۷۴]. مرحوم سید مرتضی در تعریف دیگری از عصمت، از ادبیات رایج میان متکلمان آن زمان استفاده می‌کند و عصمت را لطف خداوند به بنده خود می‌شمرد[۳۷۵].

ویژگی‌های مقوله عصمت از دیدگاه ایشان عبارت‌اند از: اختیاری و الهی بودن عصمت[۳۷۶]، تکاملی بودن آن[۳۷۷]، اختصاص نداشتن به گروهی ویژه[۳۷۸] و تشکیکی بودن عصمت. سید مرتضی، عصمت را دارای مراتب تشکیکی می‌داند؛ یعنی کسی که از فعلی قبیح خودداری می‌کند، از همان عمل، معصوم به شمار می‌آید؛ ولی نمی‌توان او را معصوم مطلق نامید، بلکه معصوم مضاف است؛ یعنی از همان عمل، معصوم است. اگر کسی بتواند از همه گناهان خودداری کند، او را معصوم مطلق می‌نامند و از این روست که پیامبران و امامان که در دیدگاه شیعه امامیه از همه گناهان خودداری می‌کنند، معصوم مطلق به شمار می‌آیند[۳۷۹].

از نظر وی امام ضرورتا از ارتکاب همه گناهان صغیره و کبیره[۳۸۰] و نیز اشتباهاتی که در تبیین و عمل به دین، به روی گردانی مردم از او بیانجامد[۳۸۱]، قبل و پس از تصدی امامت، معصوم بوده و ضرورتا از اشتباه و فراموشی و سهو و نسیان در امور عادی زندگی[۳۸۲] و نیز ترک مستحبات معصوم نیست[۳۸۳]

سید مرتضی در آثار متعدد خود، از براهین عقلی و نقلی بسیاری در اثبات عصمت معصومان استناد کرده است[۳۸۴].[۳۸۵]

ابوالصلاح حلبی

ابوالصلاح تقی بن نجم بن عبیدالله حلبی، معروف به ابوالصلاح حلبی، از جمله متکلمان معروف قرن پنجم و از شاگردان سید مرتضی و شیخ طوسی است. او از متکلمانی است که در زمینه عصمت، به ویژه برهان‌های آن نوآوری‌های زیادی داشته است[۳۸۶].

خلاصه نظریات مرحوم حلبی در باب عصمت چنین است:

  1. عصمت شرط لازم نبوت و امامت پیامبر و امام است[۳۸۷].
  2. امام ضرورتا پیش و پس از تصدی منصب امامت از گناه[۳۸۸] و اشتباه در تبیین دین[۳۸۹] معصوم است.

مرحوم حلبی را می‌توان از جهت ارائه برهان‌های متعدد عقلی و نقلی یکی از بی‌نظیرترین متکلمان دانست به گونه‌ای که هیچ‌یک از متکلمان قبل از او به اندازه وی برای اثبات عصمت امام اقامه برهان نکرده‌اند[۳۹۰].[۳۹۱]

ابوالفتح کراجکی

ابوالفتح محمد کراجکی طرابلسی (۴۴۹ ق، لبنان) از جمله متکلمان معروف قرن پنجم هجری است. وی مانند بسیاری دیگر از متکلمان امامیه طرفدار عصمت پیامبران بوده و در این خصوص امامان را نیز هم‌شأن انبیا می‌داند.[۳۹۲]. بر این اساس هر مرتبه‌ای از عصمت که برای انبیا ثابت شود برای امامان نیز ثابت خواهد بود.

مرحوم کراجکی در معدود آثار به جای مانده از خود، به طور بسیار گذرا، به یکی از ویژگی‌های عصمت، یعنی اختیاری بودن آن اشاره کرده است: "و انهم معصومون من الخطا و الزلل عصمة اختیار"[۳۹۳]. وی در این عبارت موجز، مفهوم عصمت را برای عصمت از اشتباه و خطا نیز به کار برده است.

ایشان در آثار خود در موارد متعددی امام(ع) را از گناهان معصوم دانسته است: «امامان(ع) در داشتن کمال، علم و عصمت از گناهان، مانند پیامبران(ع) هستند»[۳۹۴] وی ضمن بیان اینکه امامان جانشین پیامبر اکرم(ص) هستند، آنها را به هر آنچه مورد نیاز مردم است، عالم می‌داند. حداقل برداشت از این عبارات، عصمت امام از اشتباه در امور مربوط به دین است. وی در این باره می‌نویسد: «تمام حجت‌های خداوند متعالی به همه آنچه مورد نیاز مردم است، احاطه علمی دارند و از اشتباه و لغزش معصوم‌اند»[۳۹۵].

از برهان‌های مرحوم کراجکی در بحث عصمت امام روشن می‌شود که از نظر وی، عصمت، شرط لازم متصدی منصب امامت است. وی ضمن یکی از برهان‌های خود می‌نویسد: «امام، الگوی مردم در دین و دنیاست، و پیروی از او را خداوند رب العالمین واجب کرده است. پس لازم است اشتباه و لغزشی بر او ممکن نباشد»[۳۹۶].

او برای اثبات عصمت امام، هم از براهین عقلی و هم از برهان‌های نقلی استفاده کرده است. وی در بحث برهان‌های عصمت، دست‌کم به دو برهان عقلی امتناع تسلسل[۳۹۷] و پیشوایی امام [۳۹۸] استناد کرده است[۳۹۹].

شیخ طوسی

در اندیشه مرحوم شیخ طوسی نه تنها پیامبر و امام معصوم هستند بلکه عصمت شرط لازم نبوت و امامت آنهاست[۴۰۰]. وی در بیان تعریف اصطلاحی، عصمت را به لطفی تفسیر نموده که معصوم را به انجام واجب و ترک قبیح دعوت می‌کند[۴۰۱]. وی اختیاری[۴۰۲] و الهی بودن[۴۰۳] را از ویژگی‌های عصمت دانسته است. از منظر ایشان، امام از همه گناهان کبیره و صغیره معصوم بوده است[۴۰۴].

نظریه‌ای که برای نخستین بار مرحوم شیخ طوسی در کلام شیعه مطرح کرده، این است که وی امام را نه تنها پیش از تصدی منصب امامت، که از آغاز عمر تا پایان معصوم می‌داند[۴۰۵]. افزون بر آن، مرحوم شیخ طوسی، از کسانی است که پیامبر و به تبع آن، امام را از گناه سهوی نیز معصوم دانسته است[۴۰۶].

شیخ طوسی به طور کلی پیامبر و به تبع آن، امام را از هر عملی که موجب رویگردانی و نفرت مردم از آنان شود، اگرچه آن عمل قبیح نباشد معصوم دانسته است[۴۰۷].

وی امام را از گناهان باطنی و ظاهری[۴۰۸] معصوم می‌داند[۴۰۹]. با این توضیح روشن می‌شود که در اندیشه مرحوم شیخ طوسی، امام به طور ضروری و وجوبی از آغاز عمر تا پایان از گناهان سهوی و عمدی معصوم است[۴۱۰].

دیدگاه شیخ در باب قلمرو عصمت معصومان

در اندیشه مرحوم شیخ طوسی، امام (ع) از اشتباه در مرحله عمل به دین اگر به ارتکاب قبیح یا همان گناه سهوی بیانجامد، معصوم است. اما درباره اینکه امام (ع) از اشتباه و فراموشی در امور عادی زندگی معصوم است یا نه، دو دسته عبارت به ظاهر متعارض از ایشان به چشم می‌خورد[۴۱۱].

جمع میان اطلاق و تقیید این عبارات به ظاهر متعارض به این است که گفته شود: از نظر شیخ امام (ع)، در امور مربوط به تبلیغ دین معصوم است اما در امور عادی، ضرورتاً معصوم نیست[۴۱۲].

در دیدگاه مرحوم شیخ، امام (ع) به همه مسائل عالم است. در این صورت عصمت او از اشتباه در نظریات غیر دینی نیز امری روشن خواهد بود[۴۱۳].

ابراهیم نوبختی

مرحوم نوبختی مانند دیگر متکلمان شیعه، عصمت را شرط لازم امامت دانسته و معتقد است قوام امر امامت با توجه به مسدولیت‌های به معصوم بودن وی وابسته است[۴۱۴].

ایشان در تعریف خود از عصمت آن را لطفی از جانب خدای متعال می‌داند که موجب جلوگیری از وقوع انسان در خطا و اشتباه می‌شود[۴۱۵]. بر اساس تعریف وی از عصمت و دیگر عبارات ایشان می‌توان به این نتیجه رسید که از منظر او عصمت دارای دو ویژگی الهی بودن و اختیاری بودن است[۴۱۶].

مرحوم نوبختی، برهان‌های فراوانی را بر عصمت امام اقامه کرده که همگی، عقلی یا عقلی ـ نقلی‌اند و از خلال آنها می‌توان نظریه وی را در قلمرو عصمت به دست آورد.

امتناع تسلسل[۴۱۷]، حفظ شریعت از جمله برهان‌های بسیار معروفی که مرحوم نوبختی به آن استناد کرده و در صدد اثبات عصمت امام از راه آن است، «حفظ شریعت» است[۴۱۸].

منشأ عصمت

در اینکه منشأ عصمت چیست و چه عامل یا عواملی موجب می‌شود تا معصومان در مقام عمل به اختیار خود آلودگی‌ها را ترک کنند و از خطا و نسیان نیز در امان باشند، دیدگاه‌های مختلفی از سوی متکلمان اسلامی مطرح شده است.

اجتماع چهار عنصر

برخی معتقدند اجتماع چهار عنصر موجب پیدایشِ صفت عصمت (لطف خفی) می‌شود که عبارت‌اند از:

  1. در نفس یا بدن مطهر معصوم، خاصیتی وجود دارد که اقتضا می‌کند ملکه مانع از فجور در او پدید آید.
  2. علم و یقین نسبت به زیان‌ها و مفاسد معاصی و فوائد طاعات در او حاصل است.
  3. وحی یا الهام مستمرّ به معصومان، بینش ایشان نسبت به حقیقت معاصی و طاعات را موکد و عمیق می‌سازد.
  4. توجه به اینکه در صورت ترک اولی و راجح، مورد مواخذه و سختگیری الهی قرار خواهد گرفت؛ به عبارت دیگر معصوم توجه به این امر دارد که: خداوند هیچ گونه اغماض و اهمالی در ترک اولی، درباره آنها روا نمی‌دارد[۴۱۹].

علم خاص

بسیاری از اندیشوران اسلامی، منشأ عصمت را نوعی خاصّ از علم و آگاهی می‏دانند[۴۲۰]. به این بیان که وجود علم قطعی و تام نسبت به خدای متعال و صفات جمال و جلال او و یا علم تامّ نسبت به حقیقت معاصی و طاعات در نفس معصومان، موجب پیدایش صفت عصمت در ایشان می‌گردد[۴۲۱].

علم و اراده

برخی دیگر عصمت را معلول علم و اراده معصومان دانسته‌اند[۴۲۲]. بیان ایشان چنین است: "هر قدر انسان حقایق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهی و توجه بیشتر و زنده‌تر و پایدارتری داشته باشد و نیز اراده نیرومندی بر مهار کردن تمایلات و هیجانات درونیش داشته باشد، حسن انتخاب بیشتری خواهد داشت و از لغزش‌ها و کج روی‌ها بیشتر در امان خواهد بود"[۴۲۳].

اراده قوی و حسن انتخاب

برخی عصمت را زاییده اراده قوی و حسن انتخاب می‌‌دانند[۴۲۴]. از نظر آنان عصمت پدیده‌ای است کاملا ارادی و اختیاری و اراده انسان در پیدایش این ویژگی نقش تعیین کننده‌ای دارد و در انحصار افراد معدودی نیست، بلکه همه انسان‌ها می‌‌توانند این ویژگی را در خود ایجاد کنند[۴۲۵].

تمامیت عقل

برخی از حکمای الهی، تامّ و کامل بودن «قوّه عقل» را ریشه و منبع «عصمت» شمرده‏‌اند[۴۲۶]. برخی از معاصرین نیز بر همین عقیده‌اند"[۴۲۷].

خلق نکردن گناه توسط خدا

اشاعره که تمام افعال را بدون واسطه به خداوند نسبت می‌‌دهند، معتقدند این خداوند است که در اعمال معصوم فعل گناه را خلق نمی‌کند[۴۲۸]. برخی دیگر از اشاعره نیز معتقدند خداوند در افعال معصوم فقط طاعت‌ها را می‌آفریند[۴۲۹]. این نظریه نیز مردود است؛ چراکه بر اساس آن باز هم عصمت به فعل خداوند برگشته و موجب جبر می‌شود[۴۳۰].

روح القدس

در برخی از روایات از روح القدس به عنوان منبع علم معصومان و به عبارت دیگر منشأ عصمت نام برده شده است. بر اساس این روایات، می‌توان روح‌القدس را مؤید ارواح دیگر و پایه عصمت معصومین دانست[۴۳۱].

مجموع علل طبیعی، انسانی و الوهی

برخی دیگر هم مجموع علل طبیعی، انسانی و الوهی همچون وراثت، لطف الهی، تربیت خانواده و ... را منشأ عصمت می‌دانند[۴۳۲].

اقسام عصمت

عصمت موهبتی و عصمت اکتسابی

عصمت اکتسابی یا اختیاری نوعی از عصمت است که در آن انسان با اختیار و اراده خود و با مبارزه با هوای نفسش، از گناه دوری می‌کند[۴۳۳]. به خلاف عصمت موهبتی یا ذاتی که در آن انسان، به‌ واسطه وجود نیرویی که خداوند در او قرار داده، از گناه اجتناب می‌کند[۴۳۴]. به عقیده برخی عصمت ذاتی یا موهبتی بعد از تلاش و کوشش انسان و بعد از به دست آوردن عصمت اکتسابی به برخی از انسان‌‌‌ها داده می‌شود[۴۳۵]. البته برخی، عصمت اکتسابی را به معنای عدالت دانسته‌اند[۴۳۶].

در اینکه عصمت با اکتساب حاصل می‌شود، یا با موهبت الهی، اختلافی میان متکلمان اسلامی دیده نمی‌شود و به جرأت می‌توان گفت که تمام متکلمان در این خصوص قائل به موهوبی بودن عصمت هستند[۴۳۷].[۴۳۸] چه اینکه قرآن و روایات نیز عصمت را موهبت الهی می‌دانند نه کسبی.

به عنوان نمونه آیات شریفه ذیل بر موهبتی بودن عصمت دلالت دارند:

  1. ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۴۳۹].
  2. ﴿وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ * وَآتَيْنَاهُمْ مِنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُبِينٌ[۴۴۰]. این آیه دلالت دارد بر اینکه نبوت و عصمت از مواهب الهی است.
  3. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا...[۴۴۱].
  4. ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا...[۴۴۲].
  5. ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا[۴۴۳].

این آیات که بعضی در باب عصمت انبیا و امامان و بعضی در باب عصمت عام می‌باشد همگی بر این نکته که عصمت، موهبتی الهی به صاحبان عصمت است دلالت دارند.

از میان روایات نیز می‌توان به روایات زیر از باب نمونه اشاره کرد.

  1. امام صادق (ع) فرمودند: “کسی که به تقوای الهی تمسک جوید، خداوند به او عصمت عطا می‌کند (او را حفظ می‌کند)”[۴۴۴].
  2. امام علی (ع) فرمودند: “خداوندا، راهی برای اجتناب از گناه نیست، مگر به عصمت و حفظ و نگهداری تو”[۴۴۵].
  3. امام علی (ع) در کلامی دیگر فرمودند: “همانا مردم همواره با پادشاهان و دنیا مشغول‌اند، مگر کسانی که خدا آنها را حفظ کند”[۴۴۶].
  4. جابر می‌گوید: از امام باقر (ع) درباره علم عالم (پیامبر و امام) پرسیدم، ایشان فرمودند: ای جابر، همانا در پیغمبران و اوصیا پنج روح است: روح القدس، روح ایمان، روح زندگی (حرکت)، روح قوت و روح شهوت. ای جابر، ایشان به وسیله روح القدس امور و مطالب را از عرش تا زیر خاک بدانند. سپس فرمود: ای جابر، این چهار روح اخیر را آفت و پیشامد می‌رسد، ولی روح القدس بازی و یاوه‌گری نکند[۴۴۷].

از روایات فوق به دست می‌آید که عصمت علمی مختص به انبیا و امامان است و عصمت عملی که هم در معصومین و هم در سایر مردم وجود دارد موهبتی الهی است، اگرچه ریشه و زمینه‌های آن اکتسابی است[۴۴۸].

عصمت استحقاقی و عصمت تفضلی

بحث دیگری که میان متکلمان اسلامی مطرح است این است که آیا عصمت، استحقاقی است یا تفضلی. این بحث به بحث اختیار در عصمت و مجبور بودن یا نبودن معصوم در ارتکاب معاصی و عدم ارتکاب آنها بازمی‌گردد. از نظر عقل، اگر عصمت مستلزم مجبور بودن شخص معصوم در انجام طاعات و ترک گناهان باشد، در این صورت شخص معصوم مستحق ستایش و مدح نخواهد بود؛ چراکه وجود این صفت در او فضیلتی برای وی به شمار نیامده و بنا به فرض مذکور او مجبور به ترک گناه بوده و اصلا قدرت بر انجام آن را ندارد[۴۴۹] روشن است که به تبع این نظریه، امر و نهی و پاداش و کیفر معصوم نیز نامعقول خواهد بود. اما از آنجا که غالب متکلمان اسلامی غیر از اشاعره، قائل به اختیار شخص معصوم هستند، بنابراین عصمت را امری تفضلی می‌دانند نه استحقاقی[۴۵۰].

گستره عصمت

گستره عصمت معصومان به دو بخش کلی گستره زمانی و گستره متعلق قابل تقسیم است.

گستره زمانی

در گستره زمانی، عصمت معصومان به لحاظ قبل از تصدی منصب نبوت یا امامت و از زمان تولد و نیز پس از تصدی منصب بررسی می‌شود

عصمت پیش از تصدی منصب (نبوت یا امامت)

بحث از قلمرو عصمت معصومان اعم از پیامبران و امامان و نیز تفکیک این بحث به قبل از تصدی منصب نبوت و امامت و پس از آن تا عصر امامان اهل بیت(ع) دیده و شنیده نشده چه اینکه گویا تأکید ائمه در دوران حضور بیشتر بر تثبیت اصل مسأله عصمت بوده است. به نظر می‌رسد این مسأله تا زمان مرحوم شیخ صدوق مطرح نبوده است. نخستین بار شیخ طوسی مسأله عصمت امام و به تبع آن پیامبر خاتم را از زمان تولد مطرح کرد در حالی که پیشینیان او تنها به عصمت امام پس از تصدی منصب امامت توجه داشتند[۴۵۱].

عصمت پس از تصدی منصب (نبوت یا امامت)

یکی از مسائل مورد اتفاق اندیشمندان امامیه در این قرون و حتی امروز، ضرورت عصمت پیامبران و امامان معصوم از گناه پس از تصدی منصب نبوت و امامت است. تصریح به این مسأله دست کم از دوران امامان معصوم(ع) مطرح شده و تا به امروز نیز ادامه داشته است[۴۵۲]. این بخش خود به چهار قسم دیگر تقسیم می‌شود که عبارت‌اند از:

  1. عصمت در تلقی و ابلاغ وحی؛
  2. عصمت در تفسیر و تبیین وحی؛
  3. عصمت از اشتباه، خطا و فراموشی در انجام تکالیف شخصی و اجتماعی؛
  4. عصمت از گناه.

یکی از وظایف انبیا، دریافت وحی از خداوند متعال و رساندن آن به مردم است که بالاترین مرتبه عصمت و قوام نبوت به شمار می‌رود. بیشتر متکلمان شیعه و سنی، عصمت انبیا در این مراحل ـ دست کم در دروغگو نبودن در مقام تبلیغ ـ را قبول دارند[۴۵۳]. به غیر از قاضی عبدالجبار که کذب سهوی را در تبلیغ رسالت تجویز کرده است[۴۵۴].

گستره متعلق (ابعاد عصمت)

مقصود از «گستره متعلق»، ابعادی است که امام(ع) در آنها معصوم است. به بیان دیگر می‌‌توان عصمت امام را از جنبه‌های متعددی بررسی و آنها را در دو بخش کلی مطرح کرد:

عصمت عملی

عصمت از گناهان صغیره و کبیره، پیش یا پس از تصدی منصب

تمامی متکلمان شیعه پیامبران الهی و امامان اثنی عشر را از انجام کلیه گناهان صغیره و کبیره، قبل و پس از تصدی منصب، معصوم می‌دانند و اختلافی در این خصوص میان آنها وجود ندارد هرچند در آرای متکلمان اهل سنت در این بحث اختلافاتی میان اصل عصمت پیامبران از گناهان قبل از رسیدن به مقام نبوت و نیز در جواز یا عدم جواز ارتکاب گناهان صغیره پس از تصدی نبوت، وجود داشته و در مورد عدم عصمت جانشینان پیامبر خاتم نیز اتفاق دارند.

مرحوم شیخ مفید همچون دیگر متکلمان امامیه به عصمت امام از گناهان صغیره و کبیره پس از تصدی منصب امامت تصریح کرده و می‌‌گوید: پیامبران و امامان ـ پس از پیامبران ـ در حال نبوت و امامت خود از گناهان کبیره و صغیره معصوم‌اند[۴۵۵]. دیدگاه مرحوم مفید درباره عصمت پیامبران پیش از تصدی منصب امامت، با توجه به کلمات به ظاهر متعارض ایشان در این خصوص چندان روشن نیست به طوری که برخی محققان معاصر معتقدند وی در این خصوص دیدگاه راسخی ندارد[۴۵۶]؛ وی در مواردی در عصمت پیامبران پیش از تصدی منصب توقف نموده[۴۵۷] و در مواضعی نیز تنها به عصمت پیامبران از گناهان صغیره تاکید کرده و میان گناهان صغیره‌ای که فاعل آن در اثر انجامش خوار شده و غیر آن تفکیک قائل شده و بر این اساس عصمت پیامبران از گناهان صغیره نوع اول را لازم دانسته است به خلاف نوع دوم[۴۵۸]. از جمع بندی نظریات مرحوم ابوالصلاح حلبی در این خصوص نیز به دست می‌‌آید که ایشان نیز قائل به عصمت پیامبران پیش و پس از تصدی منصب نبوت بوده است.[۴۵۹]. در اندیشه شیخ طوسی، پیامبران و امامان از همه گناهان کبیره و صغیره معصوم‌اند. عبارت‌های او حاکی از آن است که ایشان میان عصمت قبل از تصدی منصب یا پس از آن تفاوتی قائل نشده است[۴۶۰].[۴۶۱]

مقصود از عصمت عملی آن است که بدانیم امام در کدامیک از اعمال خود به استعانت خداوند معصوم است. این بخش خود به انواعی قابل تقسیم است: نخست: عصمت از گناهان صغیره و کبیره، پیش یا پس از دریافت منصب و دوم: عصمت از اشتباه و خطا (گناه سهوی) در مرحله عمل به دین، پیش یا پس از تصدی منصب. تا پیش از مرحوم صدوق، متکلمان امامیه اشاره یا تصریحی به عصمت امام از چنین گناهانی نداشته‌اند. مرحوم صدوق با ارائه این معیار که پیامبر و به تبع آن امام در غیر تبلیغ دین، معصوم نیستند عملا به ضرورت نداشتن عصمت امام از چنین گناهانی البته در قالب نظریه سهو النبی ملتزم شده است[۴۶۲]. این در حالی است که مرحوم شیخ مفید به صراحت امام را از چنین گناهانی معصوم می‌داند[۴۶۳].

عصمت از سهو

مرحوم صدوق به همراه استاد خود ابن ولید، با ادعای وجود روایات فراوانی مبنی بر وقوع سهو و به تعبیر دقیق‌تر، اسهاء از پیامبر خاتم(ص)، ضرورت عصمت آن حضرت از اشتباه در نماز، [۴۶۴] و نیز خواب ماندن از نماز [۴۶۵]را نفی می‌کند. اما پس از او مرحوم شیخ مفید قاطعانه امکان اشتباه امام در نماز [۴۶۶] و به طور کلی عمل به دین را رد نموده و امام را از چنین اشتباهاتی معصوم می‌داند. هر چند ایشان امکان عقلی قضا شدن نماز به واسطه خواب ماندن پیامبر و امام را می‌پذیرد[۴۶۷]. بر این اساس اگر اشتباه در ادای واجبات را موجب رویگردانی مردم از پیامبر یا امام بدانیم، می‌توانیم مرحوم سید مرتضی را نیز با استادش شیخ مفید هم عقیده بدانیم[۴۶۸]. متکلمان متأخر از مفید و معاصر غالباً قائل به ضرورت عصمت امام از اشتباه در ادای واجبات بوده و به عبارت دیگر پیامبران و امامان را معصوم از سهو می‌دانند.

عصمت از نسیان

فراموش کردن احکام الهی از جانب انبیا (ع) باعث گمراهی دیگران و احتجاج ایشان به آن عمل می‌گردد. جمله ﴿لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ[۴۶۹] می‌فهماند که رسول به‌گونه‌ای وحی الهی را دریافت و ابلاغ می‌کند که اشتباه و فراموشی در آن رخ نمی‌دهد. اگر رسول در گرفتن وحی، حفظ وحی و تبلیغ آن مصونیت نداشته باشد. غرض خداوند یعنی ابلاغ رسالت حاصل نمی‌شود و برای حصول این غرض راهی غیر از رصد کردن به‌وسیله ملائکه ذکر نکرده. و جمله (احاط بما لدیهم) این دلالت را تأیید می‌کند. یکی از مراحل مصونیت، حفظ وحی از خطا و نسیان است با بی‌کم‌وکاست و کاست به دست مردم برسد.

عصمت در تبلیغ مورد اتفاق همه است و لازمه آن عصمت انبیا (ع) در دریافت و حفظ وحی است.

عصمت از ترک اولی و ترک مستحبات

مسأله عصمت از ترک مستحبات و ترک اولی هر چند با برخی روایت‌ها قابل استنباط است اما در منابع کلامی امامیه تا زمان مرحوم شیخ مفید مطرح نبوده و ایشان نخستین کسی بود که با اشاره به این مسأله زمینه طرح آن را برای برخی متکلمان متأخر، فراهم آورد. به اعتقاد ایشان پیامبران از ترک غیر عمدی مستحبات، معصوم نیستند و لذا ممکن است به طور سهوی، برخی مستحبات از آنان فوت گردد؛ این در حالی است که وی، پیامبر خاتم(ص) و امامان اهل بیت(ع) را حتی از ترک سهوی مستحبات نیز معصوم می‌داند هر چند بر این باور است که چنین عصمتی عقلا برای آن حضرات ضرورت ندارد و لذا از منظر وی امکان ترک مستحب برای متصدی منصب نبوت و امامت وجود دارد. [۴۷۰] پس از او مرحوم شیخ طوسی نیز با برگزیدن همین نظریه در توجیه ظاهر آیات بیانگر صدور گناه و ظلم از برخی پیامبران(ع)، مقصود از گناه و ظلم را ترک اولی دانسته است[۴۷۱].

عصمت علمی

مقصود از «عصمت علمی» آن است که آیا امام در نظریاتی که ارائه می‌‌کند، از اشتباه معصوم است؟ به دیگر بیان، آیا نظریات ارائه شده از سوی امام با واقع مطابق است؟ این بخش از عصمت نیز می‌‌تواند دارای انواع زیر باشد:

عصمت از اشتباه در تبیین دین پیش یا پس از تصدی منصب

از آنجا که جامعه شیعی و نیز اندیشمندان مسلمان، یکی از اهداف نصب امام را تبیین دین پس از رسول خدا(ص) می‌دانند، همگی بر این نظر اتفاق دارند که امام، ضرورتا از اشتباه در تبیین دین معصوم است. آنچه مورد اتفاق است، عصمت از اشتباه در تبیین دین پس از تصدی منصب نبوت یا امامت است اما درباره عصمت پیامبر یا امام از اشتباه در تبیین دین پیش از تصدی منصب نبوت یا امامت باید گفت: این مسأله در منابع اندیشمندان شیعه در پنج قرن نخست هجری مطرح نشده است[۴۷۲].

عصمت از اشتباه در نظریات علمی غیر دینی پیش یا پس از تصدی منصب

غالب متکلمان امامیه در پنج قرن نخست، به صراحت درباره این مسأله نظریه پردازی نکرده‌اند، لکن از نظریات آنان درباره مسأله علم امام دست کم می‌توان به لوازم نظریه‌شان در این بخش نیز دست یافت. چه اینکه در میان متکلمان تنها مرحوم طبری و سدآبادی، علم امام را مطلق دانسته‌اند[۴۷۳]. از این رو می‌توان آنان را بر این باور دانست که امام از اشتباه در نظریات غیر دینی معصوم است. همچنین لازمه نظریات مرحوم حلبی درباره علم امامان پاک ـ نه متصدی منصب امامت ـ معصوم دانستن آنان از اشتباه در نظریات غیر دینی است. مرحوم ابن قبه رازی و نیز شیخ صدوق و شیخ مفید به صراحت لازمه منصب امامت را تنها علم به دین دانسته‌‎اند[۴۷۴]. پس از مرحوم مفید، سیدمرتضی نه تنها آشکارا لازمه منصب امامت را فقط علم به دین دانسته بلکه امام را در امور غیردینی به مراجعه به کارشناس موظف کرده است[۴۷۵]. از میان شاگردان مرحوم سید، شیخ طوسی نیز همانند سید، بلکه غلیظ‌‌ تر از وی منکر علم امام به نحو ضروری در امور غیر دینی است به گونه‌ای که امام را در غیر امور دینی موظف به مراجعه به کارشناس و در صورت اختلاف در نظریات کارشناسان با داشتن شرایط، امام را مکلف به انتخاب یکی از نظریات کرده است. [۴۷۶].

لازمه عرفی چنین نظریاتی، آن است که بخشی از علم امام ـ یعنی علم به مسائل و موضوعات غیردینی ـ برگرفته از منابع بشری باشد از این رو نظریات غیردینی وی، همانگونه که می‌تواند درست و مطابق واقع باشد، می‌تواند مطابق با واقع هم نباشد.

عصمت از اشتباه در امور عادی زندگی پیش یا پس از تصدی منصب

به نظر می‌رسد تبیین این مسأله در عصر امامان معصوم(ع)، دغدغه اصلی خود آن حضرات و نیز یارانشان نبوده است؛ زیرا مطلب خاصی در این باره به دست نیامده است. در هر حال باید گفت فضای حاکم بر جامعه شیعی، تا پایان قرن پنجم هجری بر معصوم دانستن پیامبر و امام از اشتباه در امور عادی استوار نبوده است[۴۷۷].

وجوه اشتراک و افتراق گستره عصمت در معصومان

آنچه در گستره عصمت بیان شد نسبت به همه مصادیق معصومان یکسان نیست بلکه با توجه به تشکیکی بودن مقوله عصمت این وصف دارای درجاتی است از این رو متکلمان امامیه بر این باورند که پیامبر خاتم و امامان معصوم که جانشینان آن حضرت هستند از عالی‌ترین درجه عصمت برخوردارند و سایر پیامبران(ع) به تناسب شأن و جایگاهشان از درجات پایین‌تر آن بهره‌مند هستند با این توضیح می‌توان گفت به طور کلی هر جا متکلمان معتقد به عدم ضرورت عصمت از امری خاص برای پیامبر خاتم و امامان معصوم شده‌اند با عنایت به برتری آن حضرات بر دیگر پیامبران به وضوح می‌توان به اعتقاد آنها به عدم عصمت سایر انبیا در همان مسأله نیز دست یافت اما چنین نیست که در تمامی مواردی که معتقد به عصمت پیامبر خاتم و امامان شده‌ باشند همان عصمت را برای سایر انبیا نیز باور داشته باشند بلکه در این میان حداقل میان عصمت از گناهان صغیره قبل از تصدی منصب یا از ابتدای تولد و نیز عصمت از ارتکاب سهو در امور عادی زندگی و نیز عصمت از ترک مستحاب و ترک اولی میان پیامبر خاتم و امامان و سایر انبیا تفاوت‌هایی در کلمات متکلمان به چشم می‌خورد.

ضرورت و امکان عصمت

امکان عصمت

در آثار کلامی پیشینیان بحثی تحت عنوان "امکان عصمت" نیامده؛ چرا که آنها غالباً این مسأله را مسلّم گرفته و نیازی به بحث درباره آن نمی‌دیده‌اند، هر چند برخی از مباحث مربوط به این موضوع در مسأله "عصمت و اختیار" مطرح گردیده است. امّا اخیراً در پاره‌ای از کتب کلامی و اعتقادی، این مسأله مورد توجه قرار گرفته و عموماً از سوی منکران عصمت ـ ولو منکران بعضی از ابعاد آن ـ مسأله عدم امکان عصمت مطرح شده است. منشأ بسیاری از این‌گونه سخنان، در این است که صاحبان آنها نتوانسته‌اند بین عصمت معصومین و اختیار آنان وجه جمعی بیابند و از آنجا که قوام انسانیت به اختیار و اراده آزاد می‌باشد، نتیجه گرفته‌اند که عصمت با انسان بودن سازگار نیست.

ادله امکان عصمت برای عموم افراد بشر

برخی معاصرین دستیابی به برخی درجات عصمت را برای عموم افراد بشر ممکن دانسته و به ادله‌ای همچون امکان ذاتی[۴۷۸] و برخی عمومات قرآنی دال بر این موضوع، استناد کرده‌اند[۴۷۹].[۴۸۰]

ضرورت عصمت

بحث از ضرورت عصمت پس از بحث امکان عصمت مطرح می‌گردد. هر چند بهره‌مندی از برخی اقسام و درجات مختلف عصمت برای عموم افراد بشر به تناسب جایگاه هر فرد و تقوای او امری ممکن است اما برخورداری از درجات عالیه آن که شامل عصمت عملی و علمی می‌شود تنها برای حجت‌های الهی اعم از انبیا و امامان معصوم(ع)، ممکن بلکه امری لازم و ضروری است.

ضرورت عصمت پیامبران

هدف از بعثت پیامبران هدایت نوع بشر در سایه دستورات الهی است و مقتضای این هدف آن است که پیام‌های خداوند از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدی و سهوی مصون باشد و سالم و دست نخورده به دست مردم برسد تا هیچ گونه شک و تردیدی برای مردم نسبت به سخنان و تعلیمات پیامبران نباشد، به گونه ای که سخن آنها را سخن خدا، و تعلیمات آنها را تعلیمات الهی بدانند، تا از جان و دل آنها را بپذیرند، و صد درصد در برابر آن تسلیم باشند، و به آن اعتماد کنند.

به همین دلیل است که مفسران بزرگ هنگامی که به آیه‏ ۵۹ سوره نساء ﴿أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ؛ (اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید پیامبر را) می‌‌‏رسند می‏ گویند دستور اطاعت مطلق دلیل بر این است که پیامبران باید معصوم باشند وگرنه خداوند هرگز دستور اطاعت بی‌‏قید و شرط از آنها را نمی‌‏داد[۴۸۱].

اگر پیامبران از گناه و خطا معصوم نباشند احتمال دروغ و تحریف حقایق و خطا و اشتباه، در کلمات آنها راه پیدا می‌‌کند و سخنان آنها قابل اعتماد نخواهد بود؛ حتّی اگر آنها آدم‌های خوبی باشند؛ زیرا منهای مقام عصمت، باز این احتمال وجود دارد که روزی پای آنها در برابر مظاهر فریبنده مادّی بلغزد، و یا بدون قصد و غرضی گرفتار خطا و اشتباه شوند[۴۸۲].

به علاوه در صورت معصوم نبودن پیامبران مسأله اتمام حجّت نیز حاصل نمی‌شود؛ زیرا همیشه بهانه ای در دست مخالفان خواهد بود که عدم پیروی از تعلیمات پیامبر به خاطر احتمال دروغ و کذب و یا خطا و اشتباه بوده است؛ لذا در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا(ع) می‌‌خوانیم: «او معصوم است و مویّد و موفّق و مستقیم و آگاه از حق، و ایمن از خطاها و لغزش‌ها و انحراف ها؛ خداوند او را به این صفت مخصوص کرده تا حجّتش بر بندگان و شاهدش بر خلق باشد»[۴۸۳].

اضافه بر این، برنامه‌های عملی انبیاء نقش اصلی در تربیت مردم دارد؛ زیرا همیشه طرز عمل و رفتار مربیان و حالات و صفات آنها است که برای کسانی که تحت تربیت آنها قرار دارند معیار و الگو محسوب می‌‌شود. بر حسب این بیان، نبی نه تنها با راه آشنا و راهنماست، بلکه به انسان کمک می‌‌کند و او را به مقصد می‌‌رساند. پیامبران آمده‌اند تا انسان‌ها را پرورش دهند و روشن است که در بعد تربیتی، بیش از هر چیز، عملکرد و منش مربی مورد توجه است. پس نبی باید معصوم باشد تا هدف تربیت، تزکیه و انسان‌سازی محقق شود؛ لذا هرگونه خطایی از او می‌‌تواند به همان اندازه در این هدف، خلل ایجاد کند و اگر تضادّی در میان سخن و عمل، گفتار و رفتار آنها ظاهر گردد به کلّی اعتبار خود را از دست می‌‌دهند و هدف بعثت آنان عقیم خواهد ماند[۴۸۴].

ضرورت عصمت امامان

اگر بگوییم عصمت برای امامان ممکن است؛ معنایش این است که عصمت، ذاتاً برای امامان امتناع ندارد و با فرض وقوع عصمت، هیچ محالی لازم نمی‌آید. برای روشن شدن این ادعا باید در دو مقام بحث شود: اقتضای عصمت و موانع عصمت.

اقتضای عصمت

آنچه که در باب عصمت انبیاء مقتضی است در باب عصمت امامان هم اقتضا دارد، زیرا امامت، دنباله نبوت و به قول قرآن، افضل از نبوت است؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۴۸۵].

یکی از نکاتی که از این آیه فهمیده می‌شود این است که اگر امام، معصوم نباشد اعتماد ملت از او سلب خواهد شد، و لذا از فرمان‌هایش اطاعت نخواهند کرد. با این فرض، کار خداوند عبث و لغو می‌گردد، چون غرضش محقق نمی‌گردد و این عدم اطاعت با غرض خداوند از آفرینش و نصب امامان و حکمت تشریع، ناسازگار است؛ با اینکه می‌دانیم خداوند حکیم است و کار قبیح و عبث انجام نمی‌دهد و سیر تکاملی انسان را نامحدود قرار داده و به انسان امر کرده تا رسیدن به عالی‌ترین مرحله تکامل انسانی، یعنی خلافت الهی سعی و تلاش کند و لحظه‌ای از مجاهدت نفس و طهارت روح و کسب کمالات معنوی باز نماند.

همه این دلایل و امثال آن، عصمت را برای امامان لازم و ضروری می‌کند و روشن است که عصمت برای امام، هم‌سنگ امامت برای هدایت بشر است و امامت، دنبالۀ نبوت در ابلاغ دین و حفظ شریعت از انحرافات و هدایت امت به سوی رستگاری است.

موانع عصمت

این پرسش مهم وجود دارد که آیا عصمت برای امامان، موانعی دارد یا خیر؟

در پاسخ به این سوال می‌گوییم: در باب موانع احتمالی تنها مانعی که اهل سنت به آن اشاره کرده‌اند ـ به استثنای اشاعره ـ مسئله عدم وقوع عصمت برای خلفا است که ربطی به امتناع ذاتی ندارد و ما هم به صورت اصولی با کلام اهل سنت مخالفیم زیرا: اساساً ما خلفای بنی‌عباس و بنی‌امیه را امام نمی‌دانیم، چرا که آنان ظالم و غاصب بوده‌اند. در نظر ما امامان دوازده نفرند که اولین آنها حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) و آخرینشان حضرت ولی‌عصر (ع) می‌باشند که معصوم و مطهرند. به علاوه ما معتقد به امامانی هستیم که منصوب الهی‌اند و از جانب خداوند و نبی مکرم اسلام (ص) به مردم معرفی شده‌اند و در روایات شیعه و اهل سنت اسمای آنها آمده است، لذا هیچ دلیلی که امتناع ذاتی عصمت یا امتناع وقوعی عصمت را ثابت کند وجود ندارد، بنابراین ما به امکان عصمت برای امامان قائلیم.

اگر عصمت برای امامان امتناع ذاتی داشته باشد، نباید هیچ انسانی به عصمت دست یابد؛ حال آنکه قرآن کریم در موارد مختلف انبیاء را معصوم می‌داند؛ از جمله در این آیه شریفه: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ * وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ[۴۸۶]. آیات دیگری از قرآن نیز به صراحت یا به دلالت التزامی، بر عصمت امامان شهادت می‌دهند، همچنان که آیه تطهیر و آیات دیگر بر این مطلب دلالت دارند. از این‌رو به صراحت ادعا می‌شود که در باب امکان عصمت برای امامان، مقتضی عصمت برای آن بزرگواران وجود دارد و موانع احتمالی عصمت، مفقود است و یا اینکه دلالتی بر این موضوع ندارند، بنابراین عصمت برای امامان، امری ممکن است[۴۸۷].

چرایی ضرورت عصمت معصومان

توجه به این نکته حائز اهمیت است که بحث ضرورت عصمت، ارتباط بسیار نزدیکی با بحث اثبات عصمت به واسطه براهین عقلی داشته و به نوعی به آن گره خورده است. ؛ چراکه در ضرورت عصمت امام به دنبال پاسخ به سوال چرایی عصمت در انبیا و امامان هستیم بدین معنا که چرا حجت‌های الهی باید معصوم باشند؛ از طرفی در پاسخ به این سوال به این مهم خواهیم پرداخت که اگر حجج الهی معصوم نباشند، محذوراتی پیش خواهد آمد که به واسطه آنها می‌توان در قالب براهینی عقلی، عصمت حجت‌های الهی را ثابت نمود[۴۸۸].

براهین عقلی ضرورت عصمت معصومان

با توجه به آنچه گفته شد براهین عقلی اثبات عصمت معصومان که همان براهین اثبات لزوم یا ضرورت عصمت معصومان هستند، عبارت‌اند از:

برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۴۸۹].

اگر بنا باشد جانشین رسول خدا(ص) که جایگزین او در هدایت امت بر صراط مستقیم است، معصوم نباشد، سه محذور پیش می‌آید: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد[۴۹۰].

برهان وجوب اطاعت از معصوم

اگر از پیامبر خاتم خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۴۹۱].[۴۹۲].[۴۹۳]

برهان حفظ شریعت

پیامبران و امامان، حافظ شریعتند، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است پیامبران و امامان، معصوم باشند[۴۹۴].[۴۹۵]

برهان لزوم اطمینان

صغری: پیامبران و امامان می‌خواهند رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برسانند لذا اگر خطاکار باشند ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشند[۴۹۶]

برهان لطف

چنان‌که وجود پیامبران و امام لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران و امامان غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران و امامان، حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض امامت است[۴۹۷].[۴۹۸]

شرطیت عصمت

متکلمان اسلامی برای پیامبران و امامان شرایطی را بر شمرده‌اند که دسته‌ای از آنها مورد اتفاق شیعه و سنی هستند، مثل مرد بودن، حر بودن، عالم بودن به امور دینی، عاقل بودن، مسلمان بودن[۴۹۹]. امّا در مقابل برخی از شروط مورد اختلاف فریقین هستند. امامیه برخلاف سایر مذاهب اسلامی، منصوص بودن، عصمت و افضلیت را از شرایط اساسی در انتصاب امام می‌دانند[۵۰۰]. تاکید بر وجود این شرایط در پیامبران و امامان حاکی از لزوم وجود این شرایط در آنهاست که از جمله آنها شرط عصمت است. از منظر آنها شخص معصوم باید در تمام طول عمر خود از هرگونه عمل و رفتار منافی با عصمت معصوم باشد و این عصمت اختصاص به دوران بعثت پیامبر و یا امامت امام ندارد.

اشتراط عصمت معصومان در قرآن

از جمله آیاتی که از آن بر شرطیت عصمت در پیامبران و امامان استفاده شده، آیه ابتلای حضرت ابراهیم (ع) است. آنجا که خدای متعال در پاسخ حضرت ابراهیم (ع) که از خدا خواست تا امامت را در ذرّیه او قرار دهد فرمود: عهد من به ظالمان نمی‌رسد: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۵۰۱].

مفسران با استناد به این آیه عصمت را برای پیامبر یا امام (ع) شرطی لازم می‌دانند و لزوم عصمت را این‌گونه تبیین می‌کنند که پیامبر یا امام (ع) مقتدا و رهبری است که اقتدای به او واجب است و اگر پیامبر یا امام (ع) معصیت کند بر آدمیان نیز از باب لزوم اطاعت از وی، ارتکاب معصیت واجب خواهد بود و این امر محال است، زیرا ارتکاب معصیت ممنوع است و جمع میان یک فعل و ترک آن غیر ممکن است، ازاین‌رو عصمت در پیامبران و امامان (ع) شرطی لازم است تا این محذور پیش نیاید[۵۰۲].

این آیه بر عصمت پیامبر و امام (ع) در طول حیات و تمام عمر دلالت می‌کند بنابراین کسی که در قسمتی از عمر خود گرفتار فسق یا شرک باشد شایستگی نبوت یا امامت را نخواهد داشت[۵۰۳].[۵۰۴]

دیدگاه متکلمان

  1. سید مرتضی: وی حجیّت اجماع را به بازگشت آن به قول امام (ع) مستند کرده و در این باره می‌نویسد: إنما قلنا: إن إجماعهم حجّه، لأن في إجماع الإمامية قول الإمام الذي دلت العقول على أن كل زمان لا يخلو منه، و أنه معصوم لا يجوز عليه الخطأ في قول و لا فعل، فمن هذا الوجه كان إجماعهم حجة و دليلا قاطعاً[۵۰۵]؛ اینکه ما قائل هستیم اجماع علماء شیعه حجت است، برای این است که در اجماع امامیه قول امام وجود دارد. امامی که ادلّه عقلی دلالت می‌کنند بر اینکه زمین هیچ‌گاه از او خالی نیست، او معصوم است و خطا در گفتار و کردار او ممکن نیست. از همین جهت است که اجماع عالمان شیعه حجت است و حضور معصوم دلیل قاطعی بر اعتبار اجماع.
  2. خواجه نصیرالدین طوسی: ایشان علاوه بر یادآوری کمال فهم، هوشمندی و مبرا بودن حجت‌های الهی از اموری همچون خطا، سهو و نسیان می‌افزاید: كلما ينفّر عنه من دناءة الآباء وعهر الأمهات و الفظاظة و الغلظة و الأبنة و شبهها و الأكل على الطريق و شبهه[۵۰۶]؛ [پیامبر و امام باید] از آنچه که نفرت‌آور است منزه باشد. به مانند پستی و فرومایگی در نَسَب پدری و مادری، بد اخلاقی، تندخویی، امراض روحی و جسمی، ابتلاء به ابنه و مانند آن، و از غذا خوردن در مسیر راه و مواردی از این قبیل پرهیز کند.
  3. علامه حلی: ایشان نیز در توصیف معصوم می‌نویسد: إنه لا يجوز أن يقع منه الصغائر و لا الكبائر، لا عمداً و لا سهواً و لا غلطاً في التأويل، و يجب أن يكون منزهاً عن ذلك من أول عمره إلى آخره[۵۰۷]؛ سر زدن گناهان بزرگ و کوچک از معصوم جایز نیست، خواه عملی باشد و خواه سهوی.
  4. فاضل مقداد[۵۰۸]: ایشان در شرح عبارت علامه حلی می‌گوید: أصحابنا حكموا بعصمتهم مطلقاً، قبل النبوة و بعدها[۵۰۹]؛ علماء شیعه به عصمت امامان به طور مطلق، چه قبل و چه پس از نبوت حکم کرده‌اند. از نظر ایشان، پیامبران در حوزه‌هایی همچون: عقاید، افعال، تبلیغ دین و امور عرفی عصمت دارند. بر این اساس، برخی از عالمان شیعه معتقدند که معصوم در موضوعات و مصادیق نیز دچار اشتباه نمی‌شود.
  5. مرحوم مجلسی: ایشان به نقل از کتاب «عقائد شیخ صدوق» می‌نویسد: «عقیده ما درباره پیامبران، فرستادگان، پیشوایان و ملائکه این است که اینان از هر پلیدی، پاکند و مرتکب گناهان کوچک و بزرگ نمی‌شوند».[۵۱۰]. علامه مجلسی تصریح می‌کند که این تعریفی که شیخ صدوق از عصمت به دست داده است، مورد اتفاق تمامی علماء شیعه و از ضروریات مذهب امامیه است. ایشان می‌نویسد: عصمت به این معنا در شأن اهل‌بیت (ع)، به دلیل اجماع و روایات بسیار ثابت شده است، به طوری که این اعتقاد در زمره ضروریات مذهب امامیه به شمار می‌رود. علماء شیعه برای اثبات عصمت، به دلیل‌های عقلی نیز استدلال می‌کنند[۵۱۱].

لازم به توضیح است که این صفات به پیشوایان شیعیان اختصاص ندارد؛ بلکه انبیاء گذشته و ملائکه نیز این‌گونه‌اند. اگر کسی این کلمات را درباره ائمه (ع) غلوّ و زیاده‌گویی بپندارد، پس در مورد انبیاء و ملائکه نیز باید همین پندار را داشته باشد، در حالی که هرگز چنین نیست[۵۱۲].

مصادیق عصمت

با توجه به مباحثی که در معنا، گستره، ضرورت و امکان عصمت بیان شد، روشن می‌شود که عالی‌ترین و کامل‌ترین درجات عصمت که هم مشتمل بر مصونیت از انواع گناهان کبیره و صغیره بوده و هم مصونیت از خطا، نسیان و اشتباه را شامل شود، لطف و موهبتی از جانب خدای تعالی است که تنها به برگزیدگان خویش به جهت هدایت و راهبری بشر، عطا نموده است. بر این اساس، پیامبران(ع)، پیامبرخاتم(ص)، امامان اثنی عشر(ع)، اهل بیت پیامبرخاتم(ص)، قرآن کریم، وحی، فرشتگان و برخی دیگر از برگزیدگان الهی همچون حضرت مریم(س) از جمله مصادیق معصومان هستند که هر یک به تناسب شأن و جایگاهشان، در بهره‌مندی از درجات عصمت با یکدیگر متفاوت‌اند.

عصمت پیامبران

با توجه به آنکه هدف از بعثت پیامبران هدایت نوع بشر در سایه دستورات الهی است به مقتضای این هدف لازم است پیام‌های خداوند از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدی و سهوی مصون بوده و دست نخورده به مردم برسند تا هیچ گونه شک و تردیدی برای مردم نسبت به سخنان و تعلیمات پیامبران ایجاد نشده و اظمینان کامل به سخنان آنها حاصل شود. روشن است که اگر پیامبران از گناه و خطا معصوم نباشند احتمال دروغ و تحریف حقایق و خطا و اشتباه، در کلمات آنها راه پیدا می‌‌کند و سخنان آنها قابل اعتماد نخواهد بود[۵۱۳].

گذشته از این مسلماً خداوند در مقام هدایت بندگان خود هرگز کوچک‌ترین کاری که سبب تشویق آنها به خطا یا دعوت آنها به انحراف باشد نخواهد کرد،؛ چراکه صدور چنین عملی از هر کس خصوصا ذات پاک خداوند بزرگ قبیح و زشت است. اگر خداوند ادله نبوت، اعم از معجزات و دلائل علمی، را در اختیار غیر معصوم (یعنی کسی که ممکن است دروغ گفته، خطا کرده یا مرتکب گناهی شود، بگذارد، بندگان خود را به گمراهی افکنده است و این نسبت به خداوند حکیم محال است[۵۱۴].

دلایل عقلی و نقلی فراوانی بر ضرورت عصمت پیامبران توسط متکلمان اقامه شده که در بخش ضرورت عصمت پیامبران بیان شد. بر این اساس کلیه پیامبران الهی از آدم تا خاتم(ع)، معصوم هستند. هر چند درجات بهره‌مندی از عصمت با توجه به شأن و جایگاه هر یک از آنان متفاوت بوده و مسلما پیامبران اولوالعزم و به ویژه پیامبرخاتم(ص) واجد عالی‌ترین درجه عصمت‌اند[۵۱۵].

عصمت اهل بیت

عصمت امامان

یکی از اعتقادات شیعه دربارۀ پیامبران و امامان معصوم (ع)، مصونیت آنها از هرگونه گناه، خطا، اشتباه و نسیان است چرا که حجت‌های الهی، هادیان بشر و پیشوایان مردمند و هادی بودن امامان به معنای لزوم اقتدای به آنها در همه امور است، از این رو ائمۀ هدی (ع) از جمله مصادیق عصمت هستند[۵۱۶].[۵۱۷]

عصمت حضرت فاطمه

حضرت فاطمه زهرا(س)، دختر پیامبر خاتم، یکی دیگر از مصادیق معصومان است. شیخ مفید [۵۱۸] اجماع مسلمانان و علامه مجلسی، [۵۱۹] اجماع قطعی شیعیان بر عصمت او را ذکر کرده‌اند. عصمت حضرت فاطمه(س) در کتاب‌های تفسیری و ذیل برخی از آیات قرآن مطرح شده و از آنجا به مباحث و منابع کلامی و اصول فقه راه یافته است. پیشینه طرح عصمت حضرت فاطمه به زمان رسول خدا(ص) و برخی روایات آن حضرت و نیز برخی آیات قرآن همچون آیه مباهله و آیه تطهیر بازمی‌گردد. نخستین گزارش‌های تاریخی درباره عصمت حضرت فاطمه(س) نیز به زمان پس از رحلت پیامبر(ص) یعنی ماجرای مصادره فدک باز می‌گردد که در آن امام علی(ع) [۵۲۰] بر اساس آیه تطهیر به معصوم بودن حضرت زهرا(س) استناد کرده است[۵۲۱].

عصمت وحی

عصمت وحی به معنای مصونیت، سلامت و خطاناپذیری وحی است. مقتضای علم و قدرت و حکمت الهی و لازمۀ هدایت انسان‌ها آن است که وحی الهی بدون هیچگونه خطا و اشتباهی به دست مردم برسد[۵۲۲].

ضرورت عصمت وحی

از آنجا که خداوند درصدد هدایت انسان هاست و ارسال وحی باید از هرگونه خطایی مصون باشد علاوه بر عصمت پیامبران ملائکه ایی هم که وحی را از طرف خداوند برای پیامبران نازل می‌‌کنند نیز باید از عصمت برخوردار باشند تا وحی به سلامت به بندگان الهی برسد. علاوه بر اینکه، خداوند متعال برای حفظ وحی خویش عده‌ای از فرشتگانش را مأمور ساخته است. از ابن عبّاس نقل شده است: هیچ آیه‌ای بر پیامبر نازل نمی‌شد جز اینکه چهار فرشته نگهبان آن بودند تا به پیامبر برسانند[۵۲۳].

ملزومات عصمت وحی

عصمت ارکان وحی

با توجه به آنکه وحی دارای چهار رکن اصلی وحی کننده، دریافت کننده، محتوای وحی و پیک وحی است ادعای عصمت وحی نیز مستلزم اثبات عصمت تمامی ارکان آن خواهد بود که در ادامه به این امر مهم پرداخته شده است.

عصمت ارسال کننده وحی

وحی کننده نخستین و اصلی‌ترین رکن از ارکان وحی است که مصداق آن نیز تنها خدای متعال است عصمت وحی کننده از کذب خطا و نسیان نه تنها مورد اتفاق متکلمان اسلامی است بلکه از جمله باورهای پیروان همه ادیان و مذاهب بوده و کسی در این خصوص خدشه یا تردید ننموده است. متکلمان اسلامی در ضمن شرح و توضیح برخی اوصاف و اسماء خدای متعال که مرتبط با عصمت اوست این مسأله را ثابت نموده‌اند به عنوان نمونه در شرح صفت صدق و نیز اسماء صادق و صدیق که از اسامی خدای متعال است گفته‌اند صدق در لغت به معنای راست‌گویی و در مقابل کذب و دروغ‌گویی است و در اصطلاح به معنای مطابق بودن خبر با واقع است و مقصود از صدق الهی این است که اخباری را که خداوند درباره مبدأ و معاد و آفرینش عالم و همه حوادث گذشته و آینده توسط پیامبران خود بیان فرموده مطابق با واقع و راست بوده[۵۲۴] و ذات مقدس پروردگار از دروغ و غیرواقع‌گویی منزه و پاک است[۵۲۵].

عصمت دریافت کننده وحی

منظور از دریافت کننده وحی فرستادگان الهی یا همان انبیا(ع) هستند که دومین رکن از ارکان وحی به شمار آمده و عصمت آنان نیز از اموری همچون کذب، گناه، خطا و نسیان ضروری است و الا در غیر این صورت نمی‌توان از ادعای عصمت وحی دفاع کرده و به آن اطمینان نمود هر چند به عصمت وحی کننده یقین داشته باشیم. از این رو یکی از مسائل مورد اتفاق اندیشمندان امامیه در این قرون و حتی امروز، ضرورت عصمت پیامبران است. تصریح به این مسأله دست کم از دوران امامان معصوم(ع) مطرح شده و تا به امروز نیز ادامه داشته است[۵۲۶]. در ادامه لازم است به بررسی گستره عصمت انبیا(ع) در دو بخش عمده: عصمت در تلقی و ابلاغ وحی و عصمت در تفسیر و تبیین وحی بپردازیم.

توضیح اینکه: یکی از وظایف انبیا، دریافت وحی از خداوند متعال و رساندن آن به مردم است که بالاترین مرتبه عصمت و قوام نبوت به شمار می‌رود. بیشتر متکلمان شیعه و سنی، عصمت انبیا در این مراحل ـ دست کم در دروغگو نبودن در مقام تبلیغ ـ را قبول دارند[۵۲۷]. به غیر از قاضی عبدالجبار که کذب سهوی را در تبلیغ رسالت تجویز کرده است[۵۲۸].

عصمت در این مرحله دو بخش دارد: عصمت از دروغ و عصمت از خطا در تلقّی و دریافت و فهم وحی و رساندن آن به مردم.

دلایل عقلی و قرآنی و روایی بسیاری برای عصمت در این دو بخش بیان شده است. [۵۲۹].[۵۳۰].

عصمت پیک وحی (فرشتگان)

سومین رکن از ارکان عصمت وحی، عصمت آورنده یا پیک وحی است که در لسان روایات از آن با عنوان فرشته وحی یا امین وحی نیز نام برده شده است. در این زمینه اقوال و آرای متعددی از سوی علمای اسلامی مطرح شده است و با قطع نظر از دیدگاه اشاعره که در خصوص عصمت جمیع فرشتگان توقف کرده و نظری نداده‌اند[۵۳۱]، سایر علمای اسلامی، معتقد به عصمت فرشته وحی هستند چه به نحو انحصار عصمت در فرشتگان وحی[۵۳۲] و چه به نحو قول به عصمت جمیع فرشتگان الهی[۵۳۳].[۵۳۴]

عصمت محتوای وحی

پس از اثبات عصمت سه رکن از ارکان وحی یعنی عصمت ارسال کننده وحی، عصمت گیرندگان وحی و عصمت حاملان وحی با ادله عقلی و نقلی، اثبات عصمت محتوای وحی یعنی آنچه که از سوی خدای متعال فرستاده می‌شود نیز با استناد به همان ادله، از زمان ارسال توسط خدای متعال تا زمان دریافت وحی توسط فرشته وحی و تلقی آن توسط انبیای الهی و ابلاغ آن به مردم قابل اثبات است. تنها چیزی که باقی می‌ماند، عصمت آن بخش از محتوای وحی است که در قالب متون مقدس یا کتاب‌های آسمانی نازل شده‌اند. در این خصوص باید گفت با توجه به نسخ تمامی ادیان آسمانی قبل از اسلام، مصونیت کتاب‌های منتسب به آن ادیان نیز قابل دفاع نبوده و از دستخوش تحریف در امان نبوده‌اند. آنچه مسلم است تنها عصمت قرآن کریم که کتاب آسمانی مسلمانان و معجزه جاوید پیامبر اسلام (ص) است، که می‌توان مصونیت آن را از دستخوش هر گونه تحریفی به زیاده، نقصان و یا تغییر، به اثبات رساند.

تحریف ناپذیری قرآن

تحریف از ریشه "ح ـ ر ـ ف"[۵۳۵] به معنای مایل کردن، به کنار بردن و دگرگون ساختن آمده[۵۳۶] و نیز به معنای کناره و جانب هر چیزی است و "حَرَفَ‏ الشَّيْ‏ءَ عَنْ‏ وَجْهِهِ‏" یعنی آن را از جهت اصلی‌اش تغییر داد و "حرف" (به تشدید راء) مفید مبالغه در همین معناست و تحریف سخن، متمایل ساختن معنای کلام از مقصود گوینده به سَمت احتمالی که می‌توان سخن گوینده را بر آن حمل کرد[۵۳۷].[۵۳۸].

عصمت قرآن

عصمت قرآن، یکی از ویژگی‌های اساسی قرآن است. عصمت قرآن دارای ابعاد و مراتب متعددی است که عصمت معنوی یا تفسیری و عصمت لفظی یا همان مصونیت قرآن از تحریف از آن جمله است. عصمت لفظی به به معنای عدم راهیابی باطل، کژی و تحریف در ساحت مقدس این کلام است. عصمت در قرآن یعنی اینکه این کلام بدون هیچ تحریفی در آیات و هیچگونه تعارضی در بین آیات نازل شده و بر تمام کلام‌های دینی دیگر مانند روایات، حجیت و برتری دارد چراکه تمام کلام‌های دینی وابسته به قرآن و نقش تبیین و تفسیر قرآن را دارند[۵۳۹].

مراحل و مراتب عصمت قرآن

عصمت قرآن مراحل و مراتبی به شرح زیر دارد:

  1. عصمت از ناحیه نازل کننده (خداوند
  2. عصمت از ناحیه حاملان وحی و فرشتگان رساننده به پیامبر؛
  3. عصمت در دریافت وحی از سوی پیامبر؛
  4. عصمت در حفظ و نگهداری وحی از سوی پیامبر؛
  5. عصمت در ابلاغ وحی به مردم از سوی پیامبر؛
  6. عصمت در تبیین و تفسیر وحی توسط پیامبر و دیگر حجت‌های واقعی و معصوم الهی؛
  7. عصمت در بقا، در میان بشر، تا پایان تاریخ.

در نگرش اسلامی، وحی نازل شده بر همه پیامبران برخوردار از عصمت در شش مرحله نخست می‌باشد؛ اما مرحله هفتم از اختصاصات وحی قرآنی است[۵۴۰].[۵۴۱]

ابعاد عصمت قرآن

یکی از گونه‌های عصمت قرآن، عصمت آن به اعتبار پاره‌ای از وجوه و ابعاد قرآن است. به این لحاظ مهمترین ابعاد عصمت قرآن عبارت است از عصمت معنوی و لفظی:

  1. عصمت معنوی همان عصمت در تبیین و تفسیر است که در مرحله ششم از آن یاد شد. مراد از عصمت معنوی یا تفسیری، وجود تفسیر معصومانه از قرآن و دسترس پذیری فی الجمله آن است، هر چند در کنار آن باب فهم‌ها و تفسیرهای غیر معصومانه و خطاپذیر نیز باز است.
  2. مراد از عصمت لفظی مصونیت قرآن از کاربست واژگان و ترکیبات نادرست از ناحیه صادر کننده و نیز محفوظ ماندن از هرگونه تحریف لفظی در مراحل پس از صدور است[۵۴۲].

اثبات تحریف‌ناپذیری قرآن

مفسران اسلامی برای رد هرگونه احتمال تحریفی در آیات و سوره‌های قرآن‌کریم دلیل‌هایی ذکر کرده‌اند که به اهم آنها اشاره می‌شود:

آیات قرآن

  1. آیه حفظ: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۵۴۳]. خداوند در این آیه ابتدا با دو بار تأکید "اِنّ‌ + نحن" از یک سو دخالت مبدأ دیگری را در نزول قرآن نفی و انتساب آن را صرفاً به خدا می‌شناساند. از سوی دیگر بر عظمت قرآن و سلامت آن از هر نوع دستبردی در حین نزول تأکید می‌ورزد. جمله دوم آیه شریفه نیز با دو تأکید "اِنّ + لَـ" از نگهبانی و حفظ قطعی قرآن از هر نوع تحریف پس از نزول آن سخن می‌گوید.
  2. اعجاز قرآن: خداوند سبحان می‌فرماید: ﴿قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ[۵۴۴] مخالفان نیز انگیزه لازم را برای مبارزه داشتند و نتوانستند همانند قرآن بیاورند و این دال بر صیانت قرآن از تحریف است[۵۴۵].

احادیث:

  1. حدیث ثقلین: از جمله احادیث کارآمد در ردّ تحریف قرآن، حدیث متواتر ثقلین است که از دو جهت به آن استدلال شده است: نخست آنکه در این حدیث بر لزوم تمسک به قرآن در همه زمان‌ها تصریح و تأکید شده و باور به تحریف عملا این تمسک را منتفی می‌سازد. دیگر آنکه باور به تحریف حجیت و اعتبار ظواهر قرآن و مآلاً تمسک بدان را نفی می‌کند، چون فرض افتادگی یا تبدیل بخش‌هایی از یک متن، بی‌گمان فهم استوار آن متن و در نتیجه احتجاج بدان را ناممکن می‌سازد، زیرا چه‌بسا آن بخشِ افتاده یا تبدیل شده، قرینه فهم بخش‌های موجود بوده باشد[۵۴۶].[۵۴۷]

دلیل عقلی

این دلیل مشتمل بر چند مقدمه، بدین شرح است:

  1. خداوند حکیم قرآن را برای هدایت بشر فرستاد.
  2. قرآن آخرین کتاب آسمانی و آورنده آن نیز، آخرین فرستاده خداست.
  3. اگر این کتاب تحریف شده باشد، مردم به بیراهه می‌روند، بدون آنکه کتاب آسمانی دیگر یا پیامبری دیگر راه را به آنان نشان دهد، بنابراین تقصیری متوجه آنان نیست.
  4. این گمراهی با ساحت پروردگار ناسازگار و با حکمت او در هدایت بشر مخالف است، بنابراین قرآن باید از هر نوع تغییر و تحریفی مصون باشد[۵۴۸] این دلیل به گونه‌ای دیگر نیز تقریر شده است[۵۴۹].[۵۵۰]

برهان عصمت قرآن

عصمت قرآن، دلایل متعددی دارد که به دو دسته خاص و عام تقسیم پذیراند. دلایل خاص مرحله یا مراحل خاصی از عصمت را اثبات می‌کنند[۵۵۱]. براهین عام، اموری هستند که حداقل عصمت در شش مرحله نخست از مراحل عصمت قرآن را اثبات می‌‌کنند. اکنون به جهت اختصار به ذکر «برهان نقض غرض» که از دلایل عام عصمت قرآن است، بسنده می‌‌کنیم. این برهان به شرح زیر است:

۱. هدف از ارسال وحی، هدایت مردم به سوی سعادت است.

۲. این هدف، آنگاه تأمین می‌‌شود که وحی نیالوده به هر کژی در اختیار انسان‌ها قرار گرفته و برای آنها تبیین شود؛ و گرنه نقض غرض لازم می‌‌آید.

۳. نقض غرض از خدای حکیم محال است؛ پس: خداوند وحی را از آغاز تا سر حد وصول و تبیین، از هر کژی و ناراستی، مصون و معصوم می‌‌دارد. مقدمه اول و دوم برای اثبات ضرورت غایی عصمت کافی است و با مقدمه سوم ضرورت فاعلی و لاجرم حتمیت وقوع آن نیز اثبات می‌‌شود[۵۵۲].

اهم آثار و کارکردهای معصوم بودن قرآن

[[الهی بودن قرآن الفاظ آن و عصمت تام قرآن، نتایج چندی در عرصه فهم و معرفت دینی دارد که به اختصار اهم آنها را مرور می‌کنیم:

قداست قرآن

از لوازم الهی بودن قرآن قداست آن است. با پذیرش قدوسیت خداوند، قداست قرآن، نیز که سخن سراپا حکیمانه اوست اثبات می‌شود. قداست دارای معانی متعددی است[۵۵۳] مراد از قداست قرآن در اینجا عبارت است از: احترام پذیری قرآن؛ تنزه قرآن از هر عیب، کاستی و خطا؛ نقدناپذیری قرآن[۵۵۴].

صدق و واقع نمایی قرآن

خدا بنیاد بودن قرآن با توجه به حکمت، علم، صدق و قدوسیت مطلق خداوند، مستلزم صدق تام، واقع نمایی گزاره‌ها و واقع‌مندی آموزه‌های آن و هماهنگی کتاب تکوین و کتاب تدوین است. در نتیجه اگر فهمی از قرآن با درکی قطعی از واقعیت در تعارض افتد، آنچه مورد بازنگری قرار خواهد گرفت فهم ما از قرآن است، نه ارزش و اعتبار کتاب آسمانی. لاجرم پدیده ای به نام تعارض عقل و دین یا علم صادق و دین وجود نتواند داشت[۵۵۵]

فهم پذیری زبان قرآن

الهی بودن قرآن با توجه به حکمت و هدف داری شارع از نزول آن که همان هدایت و راهنمایی بشر است، مستلزم نفی زبان خصوصی شارع و کاربست زبانی فهم پذیر برای نوع انسان‌هاست[۵۵۶]

عصمت فرشتگان

عصمت فرشتگان از جمله مباحث مهم کلامی است چه اینکه یکی از موجودات دارای مقام عصمت‌، فرشتگان الهی هستند. البته اگر آنها را مختار و دارای تکلیف و مسئولیت بدانیم، زیرا در غیر این صورت سخن از عصمت آنها منطقی و بجا نخواهد بود.

منشأ عصمت فرشتگان

غالب متکلمان عصمت فرشتگان را همچون عصمت انسان‌های معصوم اختیاری دانسته، در بیان حقیقت عصمت آنان و منشأ آن، کما بیش مطالبی شبیه آن‌چه در عصمت انبیا و ائمه (ع) گفته شده است، بیان می‌دارند[۵۵۷]. به عنوان مثال، برخی منشأ عصمت فرشتگان را علم ویژه آنان به خداوند و افعال و صفات او دانسته و گفته‌اند: فرشتگان مرتکب معصیت نمی‌شوند؛ زیرا آنها از عجایب آفرینش الهی و آثار هیبت او، چیزهایی را مشاهده می‌کنند که آنان را از انجام معصیت و قصد آن، باز می‌دارد[۵۵۸].

برخی از روایات، برای گزینش فرشتگان، انبیا و ائمه (ع) و برخورداری ایشان از موهبت‌های الهی، دلیلی مشترک و یکسان ذکر کرده و منشأ این انتخاب را علم خداوند به شایستگی‌های آنان شمرده‌اند. امام حسن عسکری (ع) از رسول اکرم (ص) نقل می‌کنند که فرمودند: «أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا مَعَاشِرَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اخْتَارَ النَّبِيِّينَ وَ اخْتَارَ الْمَلَائِكَةَ الْمُقَرَّبِينَ، وَ مَا اخْتَارَهُمْ إِلَّا عَلَى عَلْمٍ مِنْهُ بِهِمْ أَنَّهُمْ لَا يُوَاقِعُونَ مَا يَخْرُجُونَ بِهِ عَنْ وَلَايَتِهِ، وَ يَنْقَطِعُونَ بِهِ عَنْ عِصْمَتِهِ»[۵۵۹].[۵۶۰]

دیدگاه‌ها درباره عصمت فرشتگان

در این زمینه اقوال و آرای متعددی از سوی علمای اسلامی ابراز شده است که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌کنیم:

  1. قول به توقف: برخی از علمای اهل سنت (اشاعره) در این زمینه توقف نموده‌اند[۵۶۱]؛ یعنی بعد از آنکه دلایل مخالفان و موافقان را نارسا و غیر برهانی پنداشته‌اند، بهتر آن دیده‌اند که در این زمینه سخنی نگفته، علم آن را به اهلش واگذارند.
  2. فقط ملائکه وحی، معصومند: پاره‌ای از علما بر این عقیده‌اند که تنها ملائکه وحی ـ آنها که برای رساندن پیام خاصی از سوی خداوند مأمور می‌شوند ـ معصومند[۵۶۲].
  3. همه فرشتگان معصومند: نظریه سوم که رأی اکثریت علمای اسلامی و از جمله اجماع علمای شیعه بر آن می‌باشد، این است که همه فرشتگان، چه ملائکه وحی و چه غیر آنها، از هر گونه نافرمانی و خطایی در اجرای اوامر الهی معصوم و مصون هستند[۵۶۳].[۵۶۴]

عصمت حضرت مریم

«بی‌تردید مریم (س) یکی از زنان برگزیده جهان و برخوردار از کرامات و موهبت‌های الهی است. اندیشمندان مسیحی و مسلمان، مقام والای او را ستوده و مناقب فراوانی برای وی یادآور شده‌اند. قرآن کریم نیز همواره از آن حضرت به نیکی یاد کرده و بر طهارت و پاکی او مهر تأیید زده است.

گستره عصمت حضرت مریم

برخی مفسران شیعه و سنی، با استناد به آیه ﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ[۵۶۵]، وجوه مختلفی را در تفسیر عبارت ﴿طَهَّرَكِ بیان کرده‌ و بدین وسیله گستره عصمت حضرت مریم را مشخص نموده‌اند. اما اغلب آنها تطهیر از گناهان را نیز یکی از آن وجوه شمرده‌اند[۵۶۶] و برخی دیگر از مفسران نیز، به تبیین تطهیر مریم (س) از گناهان، از راه اطلاق عبارت یادشده یا از طریق سیاق آیه به منزله تفسیر درست این عبارت پرداخته‌اند[۵۶۷].[۵۶۸].

اثبات عصمت

اثبات عصمت پیامبران

براهین عقلی

با توجه به آنچه گفته شد مهمترین براهین عقلی اثبات عصمت پیامبران که همان براهین اثبات لزوم یا ضرورت عصمت معصومان هستند، عبارت‌اند از:

برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۵۶۹].

برهان وجوب اطاعت از معصوم

اگر از پیامبران خطا سرزند، مخالفت و انکار آنها واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از آنها مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۵۷۰].[۵۷۱].[۵۷۲]

برهان حفظ شریعت

پیامبران حافظان شریعتند، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است معصوم باشند[۵۷۳].[۵۷۴]

برهان لزوم اطمینان

صغری: پیامبران می‌خواهند رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برسانند لذا اگر خطاکار باشند ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشند[۵۷۵]

برهان لطف

چنان‌که وجود پیامبران لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض نبوت است[۵۷۶].[۵۷۷]

ادله نقلی

ادله قرآنی

در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسان‌های برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت ایشان از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند.

عدم تسلط شیطان بر پیامبران

به عنوان نمونه خدای متعال در آیه‌ای خطاب به شيطان می‌فرمايد: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ [۵۷۸]. فراز: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، در نتيجه هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از بندگان حقيقى خداوند را منتفی می‌کند. از طرفی عمومیت این فراز از آیه، قرینه است بر اینکه مراد از «عبادی»، صرفا بندگان خالص و حقیقی خداوند است و نه گنه‌کاران یا کسانی که در زندگی خویش مرتکب برخی گناهان شده‌اند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از ارتکاب معاصی، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر وسوسه‌های ابلیس نشأت می‌گیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای نفی تأثیر وسوسه در عبادالله است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسه‌های ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از قرآن کریم و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به خدا توکل می‌کنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان واقعی خدا، ثابت می‌نماید[۵۷۹].

اصطفای الهی پیامبران

واژه «اصطفا» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است[۵۸۰]. روشن است که حاصل گزینش الهی و خالص کردن برخی توسط او چیزی جز عصمت نیست. به عنوان نمونه قرآن کریم در جایی می‌فرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ، ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ[۵۸۱]. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات «أَيْدِيهِمْ» و «خَلْفَهُمْ» بر اساس دیدگاه برخی مفسران به «رسل»[۵۸۲] و طبق نظر برخی دیگر به «ناس»[۵۸۳] برمی‌گردد و با عنایت به معنای لغوی اصطفا، تفسیر آیه چنین می‌شود که خداوند از میان مردم و فرشتگان، شایستگان را برمی‌گزیند. از این رو اگر عصمت پیام آور تضمین نشده باشد، ابلاغ این پیام دچار آسیب شده و با غرض ارسال رسل ناسازگار خواهد بود.

امر به اطاعت تام و مطلق از پیامبران

خداوند متعال در دسته دیگری از آیات به وجوب اطاعت مطلق از رسولان خود و نیز تأسی به آنان امر کرده است [۵۸۴]. روشن است که بر اساس قواعد کلامی صدور چنین امری از سوی خدای متعال، مستلزم عصمت آن شخص است.؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای حکیم صادر نمی‌شود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام معاصی، نسیان، خطا و اشتباه است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم ارتکاب معاصی دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از انبیا (ع)، معتقد شویم، غرض از ارسال نبی یا رسول نقض شده و اطمینان به گفتار و کردار انبیا و رسل (ع) در نظر مکلفین به اطاعت به صورت کامل محقق نخواهد شد.

معرفی پیامبران به عنوان الگوی حسنه

مصونیت انبیا (ع) را می‌توان از آیات دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از آنان ترغیب می‌نمایند، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوه‌ای نیکو یاد کرده و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[۵۸۵]. نیز از حضرت ابراهیم(ع) یاد کرده و می‌فرماید: «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ..».، «قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»[۵۸۶].

واژه «اسوه» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. قدوه نیز در مورد کسی به کار می‌رود که به او اقتدا می‌شود[۵۸۷]. کیفیت استدلال به این آیات چنین است که خدای متعال، پیامبراکرم (ص) و حضرت ابراهیم(ع) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار می‌گیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع)امر کرده‌اند و امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید.

اتمام حجت هدف از بعثت انبیا

در دسته‌ای دیگر از آیات، اتمام حجت بر مردم به عنوان یکی از اهداف بعثت انبیا معرفی شده است. قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۵۸۸].[۵۸۹]

ادله روایی

در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۵۹۰] از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمی‌کنند؛ چون همگی معصوم و پاک‌اند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمی‌شوند»[۵۹۱].

امام رضا (ع) نیز دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که می‌‌داند مردم را گمراه می‌‌کند واجب نمی‌کند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمی‌کند که می‌‌داند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت می‌‌کند»[۵۹۲][۵۹۳].

اثبات عصمت پیامبر خاتم

براهین عقلی

با توجه به آنچه گفته شد مهمترین براهین عقلی اثبات عصمت پیامبر خاتم که همان براهین اثبات لزوم یا ضرورت عصمت آن حضرت نیز هست، عبارت‌اند از:

برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۵۹۴].

برهان وجوب اطاعت از معصوم

اگر از پیامبرخاتم خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۵۹۵].[۵۹۶].[۵۹۷]

برهان حفظ شریعت

پیامبرخاتم، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است که آن حضرت، معصوم باشند[۵۹۸].[۵۹۹]

برهان لزوم اطمینان

صغری: پیامبرخاتم می‌خواهد رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برساند لذا اگر خطاکار باشد ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشد[۶۰۰]

برهان لطف

چنان‌که وجود پیامبرخاتم است، عصمت آن حضرت نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبر غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیست و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبر حصول اطاعت و انقیاد است و اگر او معصوم نباشد و خطا و معصیت بر آن حضرت روا باشد، اطاعت واجب نیست، بلکه مخالفتش واجب بوده و این مناقض لطف و غرض نبوت است[۶۰۱].[۶۰۲]

ادله نقلی

ادله قرآنی

آیات دال بر عصمت رسول خدا(ص) را می‌توان در چهار دسته کلی زیر خلاصه نمود.

خبر از دوری حضرت از گمراهی و هوای نفس

قرآن کریم ضمن بیان اوصاف پیامبر(ص) و نفی هر گونه گمراهی از آن حضرت، سخنان و گفته‌های پیامبراکرم(ص) را مستند به وحی الهی دانسته و می‌فرماید: ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى[۶۰۳].

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر این آیات می‌گوید: ﴿مَا يَنطِقُ، مطلق است و مقتضای اطلاق آن است که هوای نفس از تمام سخنان پیامبر(ص) نفی شده باشد، اما از آن جایی که در این آیات خطاب ﴿صَاحِبُكُمْ به مشرکین است، به خاطر این قرینه مقامی باید گفت که منظور این است که سخنان آن جناب در آنچه شما مشرکین را به سوی آن می‌خواند و آنچه از قرآن برایتان تلاوت می‌کند، ناشی از هوای نفس نیست، بلکه هرچه در این باب می‌گوید، وحیی است که خدای متعال به او نازل می‌کند»[۶۰۴].

با این وجود برخی مفسران معاصر معتقدند، از آیه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى چنین استفاده می‌شود که رفتار و سیره پیامبر(ص) هم علاوه بر گفتار آن جناب، هیچگاه بدون اذن وحی نبوده است و اگر هم فرضاً چنین معنای فراگیری را نتوانیم از این آیه استنباط کنیم از آیات دیگری مثل آیه ۵۰ سوره انعام و آیات دیگر، چنین چیزی استظهار می‌شود[۶۰۵].

امر به اطاعت مطلق از آن حضرت

قرآن کریم در آیه‌ای به طور مطلق به اطاعت از فرامین پیامبراکرم(ص)، امر کرده[۶۰۶] و بدیهی است که مقام آمریت مطلق مستلزم عصمت است. این معنا از آیات دیگری که به وجوب اطاعت مطلق از اوامر و نواهی رسول خدا(ص)امر فرموده نیز قابل استفاده است: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا[۶۰۷].

معرفی حضرت به عنوان الگوی حسنه

مصونیت پیامبر خاتم (ع) را می‌توان از آیه‌ای که آن حضرت را به صورت مطلق و بدون قید و شرط، به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از ایشان ترغیب نموده، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوه‌ای نیکو یاد کرده و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[۶۰۸].

واژه «اسوه» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. قدوه نیز در مورد کسی به کار می‌رود که به او اقتدا می‌شود. [۶۰۹]. کیفیت استدلال به این آیات چنین است که خدای متعال، پیامبراکرم (ص) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیه در شمار آیاتی قرار می‌گیرد که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع)امر کرده‌. امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید.

تاکید بر عدم ارتکاب فراموشی

آنچه باقی می‌ماند عصمت آن حضرت از نسیان و فراموشی است که قرآن کریم در این باره نیز چنین می‌فرماید: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسي؛ [۶۱۰].[۶۱۱].

ادله روایی

در روایت نیز به صراحت دربارۀ عصمت پیامبران سخن گفته شده است، چنانکه امام رضا(ع) دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که می‌‌داند مردم را گمراه می‌‌کند واجب نمی‌کند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمی‌کند که می‌‌داند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت می‌‌کند»[۶۱۲].

اثبات عصمت امامان اثنی عشر

متکلمان امامیه جهت اثبات عصمت امام به دو گروه از ادله‌ عقلی و نقلی استناد کرده‌اند. با توجه به آنچه گفته شد براهین عقلی اثبات عصمت امام عبارت‌اند از:

براهین عقلی

بحث اثبات عصمت در امام به واسطه ادله و براهین عقلی ارتباط بسیار نزدیکی با بحث ضرورت عصمت امام داشته و به آن گره خورده است؛ چراکه در ضرورت عصمت امام به دنبال چرایی عصمت برای امام هستیم بدین معنا که چرا امام باید معصوم باشد، از طرفی در پاسخ به این چرایی به این مهم خواهیم پرداخت که اگر امام معصوم نباشد محذوراتی پیش خواهد آمد که به واسطه آنها می‌توان در قالب براهینی عقلی، عصمت امام را ثابت نمود. از این رو در توضیح ضرورت یا چرایی عصمت پیامبر و امام باید گفت: پیامبران از جهت واسطه بودن بین خدا و خلق، برای تضمین درستی پیام الهی باید معصوم باشند: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ[۶۱۳]. ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۶۱۴].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است؛ لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۶۱۵].

اگر بنا باشد جانشین رسول خدا(ص) که جایگزین او در هدایت امت بر صراط مستقیم است، معصوم نباشد، سه محذور پیش می‌آید: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد[۶۱۶].

قاعده لطف

محقّق لاهیجی، علم و عصمت و سایر فضایل امام را با استفاده از برهان لطف از زوایای مختلف اثبات نموده است. در ادامه با اندکی تغییر، بیان او را ذکر می‌کنیم: بدان که خلاف است در وجوب عصمت امام؛ امامیه برآنند که عصمت امام واجب است و دیگران برآنند که واجب نیست و حقْ وجوب عصمت است؛ زیرا چنان‌که وجود امام لطف است، عصمت امام نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا امام غیرمعصوم، مأمون نیست از حیف و میل که موجب وقوع خلل وفتن در امر دین و دنیا شود و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب امام، حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشد و خطا و معصیت بر او روا باشد، اطاعتش واجب نبوَد، بلکه مخالفتش واجب شود و این مناقض لطف و غرض امامت است. ایضاً امامت، خلافت پیغمبر(ص) است و خلیفه باید کار مستخلف از او آید و چون مستخلف واجب العصمه است، خلیفه نیز باید که واجب العصمه باشد؛ تا مأمون باشد از صدور امری که منافی خلافت باشد و به یقین کار مستخلف از او حاصل تواند شد. نتیجه آنکه: به طریق قیاس استثنایی می‌توان گفت اگر امام معصوم نباشد، نقض غرض از لطف الهی رخ می‌دهد و مخالفت با امام واجب است و خلافت از رسول(ص) از او نشاید. لکن نقض غرض و لزوم مخالفت و عدم حصول کار خلافت، باطل است. نتیجه آن است که امام واجب است معصوم باشد. و هو المطلوب[۶۱۷].[۶۱۸]

برهان وجوب اطاعت از امام

اگر از امام خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۶۱۹].[۶۲۰].[۶۲۱]

برهان نقض غرض

هدف خداوند از نصب امام این است که مردم را به راه راست هدایت کند و او در مسیر تکامل و قرب به خداوند، پیشوایی خلق را بر عهده داشته باشد. حال اگر امکان اشتباه و نافرمانی در کارهای او راه داشته باشد چگونه می‌تواند وظیفه پیشوایی را انجام دهد و مردم را هدایت کند؛ پس امام باید معصوم باشد تا بتواند وظیفه خود را انجام دهد و هدف خداوند از نصب او حاصل گردد. اگر امام دارای مقام عصمت نباشد غرض الهی از نصب او حاصل نمی‌گردد و موجب نقض غرض در حکمت خداوندی می‌شود و نقض غرض در حکمت الهی غیر ممکن است.

سید مرتضی این استدلال را چنین بیان می‌کند: "و می‌توان بر عصمت امام چنین استدلال کرد که گفته شده است: مسلم گردیده که امام حافظ شرع و حجت در شریعت است و چه بسا امر در شریعت یا پاره‌ای از مسائل آن به نظر او منتهی می‌شود که به جانشینی از پیامبر (ص) مطلبی را بازگوید. کسی که چنین وظیفه خطیری را بر عهده دارد در نزد ما و حتی در نزد مخالفان ما باید معصوم باشد؛ زیرا چگونه کسی که معصوم نیست؛ می‌تواند شریعت را حفظ کند یا چگونه به ادای امانت کسی که امانتدار نیست می‌توان اعتماد کرد"[۶۲۲].

شاگرد نامدار سید مرتضی، شیخ طوسی در تلخیص کتاب استادش در این مورد می‌نویسد: "از ادله‌ای که دلالت می‌کند بر اینکه امام باید معصوم باشد، این است که امام جلودار و پیشوا است و به خاطر همین پیشوایی او را امام نامیده‌اند و به امام جماعت، امام می‌گویند چون پیشوای دیگران است و دیگران به او اقتدا می‌کند.... همچنین همه مسلمانان پذیرفته‌اند که به همه رفتارهایی امام در شریعت اقتدا می‌شود اگرچه در کیفیت آن اختلاف کرده‌اند. هنگامی که اقتدا به او در سراسر شریعت ثابت گردید. پس واجب است که او معصوم باشد. اگر غیر معصوم باشد در برخی از اعمالش که ما را به سمت آن فرا می‌خواند از قتل نفوس و گرفتن اموال و مانند آن، ایمن از اشتباه نیست و ممکن است این اعمالش به اشتباه یا از روی نافرمانی واقع گردد، در حالی که بر ما اطاعت از او و اقتدا به او واجب است و بر خداوند روا نیست که اطاعت و اقتدا به چنین فردی را واجب شمارد، هنگامی که چنین امری بر خداوند روا و جایز نباشد، پس می‌بایست کسی که اقتدا و اطاعت او بر ما واجب است اشتباه و عصیان مرتکب نگردد و چنین نمی‌شود مگر آنکه معصوم باشد"[۶۲۳].[۶۲۴]

برهان تسلسل

اگر امام معصوم نباشد، تسلسل به وجود می‌آید و چون تسلسل ممتنع است، لاجرم معصوم نبودن امام نیز منتفی است. برخی از متکلمین در تحلیل این قضیۀ شرطی می‌افزایند تنها مقتضی بر وجوب نصب امام، اعتقاد به اصل خطاپذیری آحاد انسان‌هاست و هرگاه چنین چیزی در حقّ امام نیز ثابت شود، واجب است او نیز امام دیگری داشته باشد. پس یا باید به دام تسلسل افتاد که عقلاً ممتنع است یا بر وجود امامی معتقد بود که خطاناپذیر است و این همان امام اصلی است[۶۲۵].

در توضیح این برهان چنین آمده است: "از آنجا که امام طریق وصول عباد به رحمت رحیمیّه پروردگار است، او می‌باید منزّه از همه آلودگی‌ها باشد. در غیر این صورت، امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطاهای اوّلی خواهد بود و اگر دومی هم معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید که باطل است. در نتیجه، امامت بر امّت می‌باید به شخصی معصوم ختم شود"[۶۲۶].[۶۲۷].[۶۲۸]

برهان حفظ شریعت

امام که حافظ شریعت است باید حتما معصوم باشد و الا شریعت حفظ نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این استدلال می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان کتاب خدا ـ قرآن ـ را حافظ شرع دانست، چون همه احکام را به تفصیل در بر ندارد، اجماع و [اتفاق] امت بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز عصمت امام برای حفظ شرع باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، اطمینان و وثوقی برای عبادت خدا و انجام درست تکالیف الهی نخواهد بود و این با غَرَض ارسال دین و پیامبری تناقض آشکار دارد[۶۲۹].[۶۳۰]

برهان لزوم اطمینان

امام می‌خواهد رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برساند لذا اگر خطاکار باشد ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشد. فرق این برهان با برهان قبل این است که انسان‌ها باید در اینجا اطمینان بکنند به رسیدن شریعت، اگر امام دچار معصیت شود، مستلزم نقض غرض از نصب امام خواهد بود. برخی از متکلمین در توضیح این عبارت می‌افزایند: "غرض از نصب و اقامه امام، پیروی امت از او، اِمتثال اوامر امام و پیروی از افعال اوست و در صورت خطا و معصیت امام، هیچ یک از موارد مزبور واجب نخواهد بود و این با نصب امام منافات دارد"[۶۳۱].[۶۳۲].[۶۳۳]

ادله نقلی

ادله نقلی محض، مشتمل بر آیات و روایاتی است که بر عصمت امام دلالت می‌کنند.

آیات قرآن

آیه ابتلا

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۶۳۴]. متکلمان و مفسران امامیه با استناد به جملۀ ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ بر عصمت امام استدلال کرده اند[۶۳۵]؛ چراکه خداوند فرموده است عهد او ـ یعنی امامت ـ نصیب ظالم نمی‌شود. کسی که مرتکب گناه گردد خواه در آشکار یا پنهان، ظلم کرده است؛ زیرا فرد گناهکار حدود الهی را نقض کرده است و به نص قرآن کسی که حدود الهی را نقض کند، ظالم است: ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۶۳۶].

آیه اولی الامر

آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً[۶۳۷] "آیه اولی الامر" نام دارد؛ زیرا مؤمنان را به اطاعت از خدا، پیامبر(ص) و اولی‌الأمر فرمان داده‌ است[۶۳۸].

در این آیه اطاعت از اولی الامر در سیاق اطاعت خداوند و اطاعت رسول قرار گرفته است، بدیهی است اطاعت از خدا و رسول به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی واجب است؛ بنابراین اطاعت اولی الامر هم علی‌الاطلاق و بدون قید و شرط واجب است. از سوی دیگر اطاعت مطلق مستلزم معصوم بودن اولی الامر از هر گونه خطا و اشتباه است زیرا پیروی و فرمانبرداری بی‌چون و چرا تنها از فردی واجب می‌‌شود که از هر گونه خطا و لغزش پاک و مبرا باشد و خداوند هرگز اطاعت از غیر معصوم را به صورت مطلق واجب نمی‌کند[۶۳۹].[۶۴۰]

آیه صادقین

خداوند در آیه ۱۱۹ سوره توبه فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۶۴۱]. امر ﴿وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ، در صورتی امکان‌پذیر است که اولاً همواره افراد صادقی در جامعه وجود داشته باشند. ثانیاً این صادقین باید دائم الصدق و از هر جهت صادق باشند؛ یعنی باید معصوم باشند، چون اگر امکان ارتکاب گناه و یا خطا در آنها باشد در آن صورت دیگر صادق ـ به نحو مطلق ـ نخواهد بود[۶۴۲]. بدون شک مراد از صادقین، امامان دوازده‌گانه شیعه است چنانچه در روایات نیز بدین مسأله تصریح شده است[۶۴۳].

آیه تطهیر

یکی از ادلّه قرآنی اثبات عصمت امام، آیه تطهیر است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۶۴۴]. استدلال به این آیه، بر سه مقدمه استوار است:

  1. اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر اهل بیت تعلّق گرفته است.
  2. هر کس که اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر او تعلّق گرفته باشد معصوم است.
  3. بر پایه بسیاری از روایات، ائمه شیعه مصداق اهل بیت‌اند.

نتیجه: امامان شیعه(ع)، معصوم‌اند[۶۴۵].

روایات

متکلمان شیعه به روایات فراوانی جهت اثبات عصمت امامان(ع) استناد کرده‌اند که اهم آنها به شرح ذیل است:

حدیث ثقلین

پیامبر اسلام(ص) در این حدیث می‌فرمایند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»[۶۴۶].

بی‌شک قرآن کریم کتابی است معصوم از هرگونه خطا و اشتباه. پس اینکه پیامبر اکرم(ص)، عترت خویش را کنار قرآن نشانده و تمسک به هر دو را موجب هدایت دانسته است، بهترین دلیل بر عصمت ایشان است. چه، پیروی نمودن از غیر معصوم، موج هدایت مطلق و قطعی نخواهد شد، بلکه همواره احتمال انحراف و ضلالت در آن می‌رود و این با جمله «لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً» سازگار نیست؛ زیرا معنای این جمله آن است که اگر شما به این دو تمسک کنید، در هیچ شرایط زمانی و به هیچ صورتی، گمراهی و ضلالت به سراغ شما نخواهد آمد. بنابراین، اهل‌بیت، از آنجایی که مفسران قرآن هستند، چه در تبیین و تشریح آیات الهی و چه در اعمال فردی، از هر گونه گناه و خطایی معصوم هستند[۶۴۷].

حدیث سفینه

براساس این حدیث پیامبر(ص) در مورد اهل بیتشان فرمودند: «مَثَلُ أَهلِ بَیتِی فیکم مَثلُ سَفِینَةِ نُوحٍ"؛ مَن رَکبَها نَجَا، وَمَن تَخَلفَ عَنها هَلَک»[۶۴۸].

طبق این حدیث، پیامبر خاتم(ص) به طور مطلق دستور به ملازمت با اهل‌بیت داده و ایشان را به منزله کشتی نوح دانسته‌اند و فرموده‌اند: اولاً، هر که همراه اهل بیت باشد نجات می‌یابد و هر که نباشد هلاک خواهد شد؛ ثانیاً، تنها کسانی نجات می‌یابند که همراه اهل بیت باشند و دیگران لزوماً غرق خواهند شد. این مطلب از دو راه فهمیده می‌شود: یکی از لفظ "إِنَّمَا" که افاده حصر می‌کند و دومی از مثال (کشتی نوح)، چون تنها کسانی نجات یافتند که در کشتی سوار شدند و بقیه همه نابود شدند. در صورتی اهل بیت همانند سفینه نوح به طور مطلق وسیله نجات خواهند بود و هرکه همراه آنان باشد به مقصد خواهد رسید که از هر اشتباه و انحراف و خطای علمی و عملی مصون باشند. یعنی به طور مطلق معصوم باشند، در غیر این صورت، امکان غرق شدن خود و همراهان وجود دارد و این با محتوای کلام پیامبر(ص) نمی‌سازد؛ لذا این قرائن حاکی از آن است که برای نجات تنها باید به اهل بیت تمسک نمود و تمسک مطلق از اهل بیت مساوی با اطاعت مطلق از آنان است و عقلا امر به اطاعت مطلق از شخصی مساوی با عصمت اوست و الا تناقض لازم می‌‌آید.

حدیث امان

رسول خدا در حدیثی می‌فرمایند: « النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بيتي أمان لأمّتي من الاختلاف، فإذا خالفتهم قبيلة اختلفوا فصاروا حزب إبليس»[۶۴۹]؛ "ستارگان، امان اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من، برای امتم امان از اختلاف هستند که اگر قبیله‌ای از آنها مخالفت کنند؛ اختلاف می‌کنند در حالی که حزب شیطان می‌شوند.

وقتی تنها راه نجات، راه اهل بیت باشد و آنان تنها ملجأ و مرجع مردم در پیمودن راه حق‌اند، این یگانه طریق نجات، همسان با عصمت است، چون اگر اهل بیت معصوم نبوده و دچار اشتباه شوند، اطاعت از آنها عقلاً و شرعاً جایز نیست و عدم اطاعت در برخی موارد با اطاعت مطلق سازگار نیست[۶۵۰].

اثبات عصمت حضرت فاطمه (س)

در کتب کلامی، تفسیری و روایی به اثبات عصمت حضرت فاطمه(س) با استناد به ادله عقلی اشاره‌ای نشده است. اما از آنجا که در روایات اهل بیت(ع) عنوان «حجة الله علی الحجج» یعنی حجت خدا بر سایر حجت‌ها که مراد همان امامان معصوم(ع) است، بر آن حضرت اطلاق شده[۶۵۱] می‌توان در اثبات عقلی عصمت آن حضرت به برخی ادله عقلی لزوم عصمت حجج الهی اعم از پیامبران و امامان، استناد نمود.

با این حال به ادله نقلی فراوانی اعم از آیات و روایات جهت اثبات عصمت حضرت فاطمه (س) استناد شده که اهم آنها به شرح ذیل است.

آیات قرآن کریم

آیه تطهیر

خداوند متعال می‌فرمایند: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۶۵۲]. این آیه از اراده خداوند به از بین بردن رجس از اهل بیت(ع) خبر داده است و بر اساس روایات معتبر، مراد از اهل بیت(ع) در آیه تطهیر، پنج تن آل عبا هستند[۶۵۳]. پس آیه مذکور بر حضرت فاطمه زهرا (س) نیز که در شمار پنج تن است صدق می‌کند[۶۵۴].

روایات

اول: حدیث فاطمة بضعة منی

حدیث نبوی «فاطمه بضعة منی» یکی از روایات دال بر عصمت حضرت زهرا(س) است[۶۵۵]. بر اساس این حدیث پیغمبر اکرم(ص) در شأن دختر گرامی خویش فرموده است: «فاطمة بضعة منی فمن ءاذاها فقد ءاذانی و من ءاذانی فقد ءاذی الله»؛ «فاطمه پارۀ تن من است؛ هر کس او را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است». در این روایت، خشنودی و ناخشنودی حضرت زهرا(س) محور و ملاک خشنودی و ناخشنودی خدا و رسولش شمرده شده و از آنجا که خداوند جز به اعمال صالح خشنود نمی‌شود و به گناه و نافرمانی از دستوراتش رضایت نمی‌دهد، اگر حضرت زهرا(س) گناهی مرتکب می‌شد یا حتی فکر انجام آن را در سر می‌پروراند، در این صورت به چیزی خشنود شده بود که خدا از آن ناخشنود است؛ در حالی که حدیث بضعة، رضایت الهی را با خشنودی حضرت فاطمه(س) پیوند داده است. بنابراین این روایت به عصمت هم جانبه آن حضرت دلالت دارد[۶۵۶].

دوم: حدیث «یغضب لغضبها»

در حدیث دیگری از رسول خدا(ص) چنین نقل شده که فرمودند: «ان اللّه تَبارَکَ وَ تَعالی یَغضِبُ لِغَضَب فاطِمَة وَ یَرضی لِرِضاها»، «همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضبناک و با رضایت او خشنود می‌شود»[۶۵۷]. بر اساس این روایت، رضایت و نارضایتی حضرت فاطمه زهرا(س)، محور خشنودی و ناخشنودی خداوند قرار داده شده و این حقیقت، بیانگر عصمت مطلق و همه جانبه آن حضرت، است[۶۵۸].

سوم: القاب روایی دال بر عصمت

در برخی روایات، القابی برای حضرت فاطمه (س) نقل شده که یا به صراحت بر عصمت آن حضرت دلالت می‌کنند و یا به صورت غیر مستقیم این معنا را می‌رسانند. برخی از آن القاب عبارت‌اند از: فاطمه، صدیقة، طاهرة، مطهرة، بتول، راضیه، تقیه، نقیه، سیدة نساء اهل الجنة و ...[۶۵۹].

اثبات عصمت وحی

ادله عقلی

سه دلیل عقلی بر ضرورت عصمت وحی بیان شده که از مجموع آنها می‌توان عصمت وحی را به اثبات رساند که عبارت‌اند از:

  1. عدم تطابق با حکمت الهی و نقض غرض؛
  2. عدم سازگاری با علم نامحدود الهی؛
  3. عدم سازگاری با قدرت بی‌انتهای الهی.

توضیح اینکه بعد از آنکه ضرورت وحی به عنوان راه دیگری برای دستیابی به شناخت‌های لازم، و جبران نارسایی حس و عقل انسانی، به ثبوت رسید مسأله دیگری مطرح می‌شود و آن این است: با توجه به اینکه افراد عادی مستقیماً از این وسیله شناخت، بهره‌مند نمی‌شوند و استعداد و لیاقت دریافت وحی الهی را ندارند، و ناچار پیام الهی به‌وسیله افراد خاصی "پیامبران" باید به ایشان ابلاغ شود چه ضمانتی برای صحّت چنین پیامی وجود دارد؟ و از کجا می‌توان مطمئن شد شخص پیامبر، وحی الهی را درست دریافت کرده و آن را درست به مردم رسانده است؟ و نیز اگر واسطه‌ای بین خدا و پیامبر، وجود داشته، او نیز رسالت خود را به‌طور صحیح انجام داده است؟ زیرا راه وحی، در صورتی کارآیی لازم را دارد، و می‌تواند نارسایی دانش بشری را جبران کند که از مرحله صدور تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدی و سهوی، مصون باشد و گرنه با وجود احتمال سهو و نسیان در واسطه یا وسائط، یا تصرف عمدی در مفاد آن، باب احتمال خطاء و نادرستی در پیام واصل به مردم، باز می‌شود و موجب سلب اعتماد از آن می‌گردد. پس از چه راهی می‌توان اطمینان یافت که وحی الهی به‌طور صحیح و سالم به‌دست مردم می‌رسد؟[۶۶۰].

جواب این است: همانگونه که عقل، با توجه به حکمت الهی درمی‌یابد باید راه دیگری برای شناختن حقایق و وظایف عملی، وجود داشته باشد هر چند از حقیقت و کنه آن راه، آگاه نباشد به همین ترتیب درک می‌کند مقتضای حکمت الهی این است، پیام‌های او سالم و دست نخورده به دست مردم برسد و گرنه نقض غرض خواهد شد. به دیگر سخن: بعد از آنکه معلوم شد پیام‌های الهی باید با یک یا چند واسطه به مردم برسد تا زمینه تکامل اختیاری انسان‌ها فراهم شود و هدف الهی از آفرینش بشر تحقق یابد با استناد به صفات کمالیّه الهی ثابت می‌شود این پیامها مصون از تصرفات عمدی و سهوی خواهد بود؛ زیرا اگر خدای متعال نخواهد، پیامهایش به‌طور صحیح به بندگانش برسد خلاف حکمت خواهد بود و اراده حکیمانه الهی، آن را نفی می‌کند، و اگر خدا نداند پیام خود را از چه راهی و به‌وسیله چه کسانی بفرستد که سالم به بندگانش برسد با علم نامتناهی او منافات خواهد داشت، و اگر نتواند وسایط شایسته‌ای را برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین، حفظ کند با قدرت نامحدود او سازگار نخواهد بود[۶۶۱].

ادله نقلی

اما اینکه پیامبر اکرم (ص) چگونه حامل وحی یعنی جبرئیل را می‌‌شناخت و یا چگونه متوجه شد این کلام، وحی الهی است، روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: «همانا خداوند وقتی بنده‌ای را رسول خویش کند به او سکینه و وقار نازل می‌کند پس آنچه از ناحیه خدا برایش می‌آید برای او مثل امری می‌شود که به چشم خود آن را مشاهده می‌کند»[۶۶۲]. در روایت دیگری راوی از پیامبر اکرم (ص) سؤال می‌کند: زمانی که حضرت صدای فرشته را می‌شنود و او را نمی‌بیند، از کجا تشخیص می‌دهد که این وحی الهی است؟ حضرت فرمودند: «خداوند خود به او بیان می‌کند که آنچه به او می‌رسد، حقّ است»[۶۶۳].

روایات دیگری نیز در این خصوص وجود دارند.

اثبات عصمت فرشتگان

دلیل عقلی

متکلمان صرفا جهت اثبات عصمت فرشتگان وحی به ادله عقلی استناد کرده‌اند که تقریر آن چنین است: برای اثبات عصمت فرشتگان در مقام دریافت پیام الهی و ابلاغ آن به انبیا (ع) می‌توان به براهین عقلی استدلال کرد. ... هر گونه دلیل عقلی که برای اثبات عصمت انبیا در مقام تلقی و ابلاغ وحی اقامه شده، لزوم عصمت ملائکه وحی را نیز به اثبات می‌رساند...

غرض اصلی از خلقت آدمی، رسیدن به کمال نهایی و سعادت ابدی است و از طرفی، ابزار و وسایلی که برای درک و شناخت در اختیار انسان‌ها قرار داده شده است؛ یعنی حس و عقل، برای این منظور کفایت نمی‌کنند، از این رو عقل با توجه به حکمت خداوند در می‌یابد که حتماً باید راه دیگری در اختیار آدمیان قرار گیرد و آن، راه وحی و نبوت است. طبیعی است که برای حصول و تحقق این منظور باید پیام خداوند به طور کامل و بدون هیچ دستبردی در اختیار انسان‌ها قرار گیرد و این جز با عصمت و مصونیت فرشتگان امکان‌پذیر نیست؛ چرا که اگر پیام الهی توسط فرشتگان وحی دچار تحریف و تغییر شود؛ یعنی آنها در ابلاغ پیام خداوند معصوم نباشند، در این صورت نقض غرض خواهد شد[۶۶۴].

دلایل نقلی

برای اثبات عصمت فرشتگان وحی در اموری که مربوط به دریافت ابلاغ وحی نیست و همچنین عصمت سایر فرشتگانی که با مقوله وحی ارتباطی ندارند- مانند ملائکه‌ای که مأمور کتابت اعمال آدمیان و یا مأمور نزول برکات آسمانی و مانند آن هستند- هر چند که به دلیل کمبود اطلاعات از کیفیت وجودی آنها، نمی‌توان برهان عقلی اقامه کرد؛ اما آیات و روایات بسیاری به خوبی بر عصمت این موجودات پاک و ارجمند دلالت دارند.

آیات قرآن کریم

از نظر قرآن کریم، ایمان به ملائکه الهی از ارکان ایمان به غیب بوده و از شرایط ایمان مؤمن محسوب می‌شود. حدود ۲۰۰ آیه در قرآن در مورد ملائکه، ایمان به آنها، صفات، وظایف و تکالیفشان آمده است. یکی از صفاتی که قرآن برای فرشتگان معرّفی می‌نماید، عصمت است، می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[۶۶۵]

در مورد این آیه به دو نکته باید توجه کرد: اولاً آیه بر اطاعت محض و عدم عصیان ملائکه صراحت دارد. ثانیاً فرشتگان عذاب خصوصیّتی ندارند؛ بلکه نفس فرشته بودن چنین خصوصیتی را لازم می‌آورد و به اصطلاح باید از ملائکه عذاب بودن، الغاء خصوصیت کرد.

در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ [۶۶۶].

این آیات نیز بر عصمت فرشتگان دلالت دارد. در چند آیه قبل می‌فرماید: ﴿وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ * يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ [۶۶۷]. که در این آیات نیز اشاره به قدس و پاکی و عبودیّت فرشتگان شده است.

از آیات قرآن کریم به دست می‌آید که ملائکه هیچ‌گاه از اوامر الهی سرپیچی نکرده. به غیر خواسته خداوند تن در نمی‌دهند؛ یعنی اراده آنها مستقل و بریده از اراده و خواست خداوند نیست، از این رو هیچ گاه در انجام فرمانی که از ناحیه خداوند به آنها ارائه شود، سستی و درنگ نکرده، هیچ دستوری از دستورهای الهی را تغییر نمی‌دهند؛ نه بر آن می‌افزایند و نه از آن می‌کاهند: ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[۶۶۸]. این، کمال و نهایت عبودیت است که اراده و اعمال موجودی، همگی، مملوک خداوند باشد و ذره‌ای از فرمان الهی تخلف نکند[۶۶۹].

روایات

از انبوه روایاتی که عصمت همه فرشتگان را آشکار می‌کند، به نمونه‌هایی بسنده می‌کنیم.

  1. امیرالمؤمنین علی (ع) در مورد خلقت ملائکه خطاب به خداوند عرض می‌کند: «وَ مَلَائِكَةٌ خَلَقْتَهُمْ وَ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ- فَلَيْسَ فِيهِمْ فَتْرَةٌ وَ لَا عِنْدَهُمْ غَفْلَةٌ وَ لَا فِيهِمْ مَعْصِيَةٌ، هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ...»[۶۷۰].
  2. علی (ع) در نهج‌البلاغه در خطبه معروف به اشباح درباره آفرینش فرشتگان مطالب بسیار گران‌قدر و شگفت‌انگیزی می‌فرماید که قسمت‌هایی از آن را که تناسب بیشتری با بحث ما دارد، در اینجا می‌آوریم: آنان را در مقام‌ها که دارند، امینِ وحی خود ساخت، و رساندن امر و نهیش را به پیامبران به گردن ایشان انداخت. از دو دلی و ناباوری نگاهشان داشت... نه تیر ناباوری از کمان دو دلی، ایمان استوارشان را نشانه ساخت، و نه سپاه بدگمانی بر اردوی ایمان آنان تاخت و نه بیماری کینه و رشک در آنان رخنه نمود... یقین بدو چنان آنان را از جز خدا بریده که شیفته اویند، تنها آن‌چه نزد اوست می‌خواهند، و از دیگری نمی‌جویند... غفلت، عزم استوار‌شان را سست نکند، و فریبِ شهوت راهِ همتشان را نزند[۶۷۱].

اثبات عصمت حضرت مریم

از برخی آیات قرآن کریم می‌توان عصمت حضرت مریم را به دست آورد:

آیه اصطفاء

﴿وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ[۶۷۲]. این آیه سه ویژگی اصلی برای مردم بر می‌شمارد: همسخنی با فرشتگان، برتری بر زنان عالم، و طهارت و پاکی. در زمینه هر کدام از این ویژگی‌ها، سخنان فراوانی گفته شده است.

برخی از مفسرین، ویژگی اول؛ یعنی، سخن گفتن فرشتگان با مریم را دلیل بر پیامبر بودن ایشان شمرده‌اند[۶۷۳]. ویژگی دوم نیز، مورد تفسیرهای گوناگونی واقع شده است. از جمله آنکه برخی، با بهره‌گیری از پاره‌ای از روایات، حضرت مریم را سرور تمامی زنان جهان، از آغاز تا انجام، دانسته‌اند. امّا بعضی دیگر از مفسّران اهل سنت، همانند آلوسی، این دیدگاه را مورد نقادی قرار داده، با اقامه شواهد گوناگونی، چنین نتیجه می‌گیرند که فاطمه زهرا (س) سرور تمامی زنان جهان است. اینان حتی بین پیامبر بودن مریم و برتری فاطمه (س) بر او، منافاتی نمی‌بینند[۶۷۴].

آنچه با بحث کنونی ما رابطه مستقیم دارد، ویژگی سوم است. در زمینه اینکه خداوند، مریم (س) را از چه چیزهایی پاک گردانیده، وجوه گوناگونی بیان شده است؛ از جمله: ناپاکی‌های زنانه، اخلاق ناشایست، کفر و معصیت، تماس با مردان، و تهمت‌های یهودیان[۶۷۵]. به عقیده برخی از مفسران، سزاوارتر آن است که آیه را دارای معنای عامّ شمرده،، حضرت مریم را از تمامی پلیدی‌های حسّی، معنوی و قلبی، پاک بدانیم[۶۷۶]. مرحوم علامه طباطبایی نیز دلالت آیه بر عصمت مریم را با سیاق آیات، سازگارتر می‌دانند[۶۷۷].[۶۷۸]

آیه ۵۰ سوره مومنون

قرآن کریم در آیه دیگر حضرت مریم را در کنار فرزند معصومش، حضرت عیسی(ع)، به عنوان دو آیه الهی بر مردم معرّفی می‌کند. می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ[۶۷۹].[۶۸۰]. حال با توجه به آنکه حضرت عیسی (ع) در شمار انبیای الهی و بلکه از جمله انبیای اوالعزم است که شکی در معصوم بودنشان نیست، لذا می‌توان از کنار هم قرار دادن حضرت مریم (س) با حضرت عیسی(ع) و نام بردن از آن دو به عنوان نشانه‌های خدا، به عصمت حضرت مریم(س) نیز دست یافت.

آثار و کارکردهای عصمت

پیامدهای عصمت در فقه و اصول امامیه

فقه امامیه

ردّ پای تأثیر مبنای اعتقاد به عصمت هنگام پرداختن فقیه به فرایند اجتهاد را می‌توان در چند ناحیه جستجو کرد:

بحث سندی: طرد روایت و عدم اعتبار سند به دلیل تنافی با عصمت

در این مقام روایاتی که عصمت پیامبر(ص) یا امامان را زیر سؤال برده‌اند، سنت غیر واقعی و مطرود تلقّی می‌شوند.

بحث دلالی: توجیه و تأویل ظاهر روایت

فقیه در اینجا با پذیرفتن سند و صدور حدیث، محتوای حدیث را به‌گونه‌ای تفسیر می‌کند که با عصمت ناسازگاری نداشته باشد، گرچه آن معنا غیرظاهر و غیرمتبادر از روایت باشد.

بحث جهتی: حمل روایت بر تقیه

با پذیرش صدور و دلالت سعی می‌شود مضمونی که در حدیث خلاف عصمت تلقّی می‌شود، بر عمل یا گفتار از روی تقیه حمل شود. یکی از موارد بحث جهتی، حمل روایت بر قضیه شخصیه است؛ چون محتوای روایت مطابق موازین اثبات شده توسط ادلّه دیگر نیست. هیچ اطلاقی و عمومی از این روایت را در نظر نمی‌گیرند و بر همان مورد شخصی روایت منطبق می‌کنند.

گفتار یکم: تمسّک به سنّتِ (قول، فعل و تقریر) معصوم برای اثبات حکم شرعی

از آثار اعتقاد به عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، حجیّت گفتار، کردار و تقریر آنان است. در اصول فقه این مسئله را دانشمندان علم اصول امامی بارها مطرح می‌کردند که فعل معصوم، دلالت کننده بر جواز آن فعل می‌باشد یا گفتار و تقریر معصوم، می‌تواند منشأ استنباط حکم خدا قرار گیرد.

به عبارت دیگر عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) از هرگونه خطا، فراموشی و کذب در فهم، ابلاغ و تفسیر شریعت، حجیّت قول، فعل و تقریر آنها را در مقام تفسیر و تبیین احکام شرعی به دنبال دارد.

اکنون به بعضی از مواردی که فقهای امامی بر مبنای عصمت اهل بیت(ع) و حجیّت گفتار، رفتار و تقریر آنان، حکم خدا را استنباط کرده‌اند، اشاره می‌کنیم. شایان ذکر است آوردن این موارد تنها از باب ذکر مثال در این باره است، وگرنه استقصاکننده در استدلال‌های فقهی می‌تواند موارد متعدد دیگری را نیز بیابد.

۱. اثبات حکم شرعی جواز سلام دادن در نماز میت با تمسّک به فعل معصوم

قلمرو اثباتی این استشهاد در دایره احکام عبادی است. از مواردی که فعل امام منشأ استنباط حکم الهی شده است ـ و استدلال به فعل امام تنها در صورتی تمام می‌شود که قایل به عصمت او باشیم ـ مورد ذیل می‌باشد:

آیا سلام (تسلیم) در نماز میت مشروعیت دارد یا نه؟ برای اثبات سلام در نماز میت به دو روایت تمسّک شده است که در روایت اول[۶۸۱] تصریح به تسلیم و در روایت دوم[۶۸۲] تنها به حکایت فعل معصوم اکتفا شده است؛ چون امام معصوم(ع) آن را انکار نکرده‌اند؛ بنابراین سلام دادن در نماز میت مشروع است[۶۸۳]. پس جواز و مشروعیت یک عمل از گفتار معصوم در یک حدیث و از تقریر معصوم از حدیث دیگر توسط فقیه استنباط شده است.

۲. اثبات موضوع شرعی وحدت سوره ضحی و انشراح با استناد به فعل معصوم

این مورد در قلمرو اثبات یک موضوع شرعی است که آیا دو سوره ضحی و انشراح دو سوره‌اند یا یک سوره؟ در این مورد می‌توان نشان داد فقیهان امامی از فعل معصوم یک موضوع شرعی را استنباط می‌کنند.

شیخ احمد حلّی برای اینکه نشان دهد سوره ضحی و انشراح یکی هستند و نیازی به قرائت دو بسم الله در قرائت آن دو در نماز در یک رکعت نمی‌باشد، به فعل امام صادق(ع) استناد کرده است که آن حضرت سوره ضحی و انشراح را در یک رکعت قرائت کرد[۶۸۴]. شیخ می‌گوید: نفس خود فعل معصوم مبنی بر قرائت دو سوره در یک رکعت نشان دهنده وحدت این دو سوره است[۶۸۵] و نیازی به قرائتبسم الله دوم بین دو سوره وجود ندارد. نقدی بر کلام شیخ در این مورد می‌توان وارد کرد که این فعل معصوم شاید دلیل بر وحدت دو سوره و عدم لزوم قرائت بسم الله دوم نباشد، بلکه شاید فقیهی این‌گونه برداشت کند که این عمل معصوم نشان دهنده جواز قرائت دو سوره در یک رکعت نماز باشد؛ همان‌گونه که اهل سنت قرائت هر مقداری از قرآن گرچه یک یا چند آیه را بعد از قرائت حمد جایز می‌دانند، این عمل امام معصوم نشان دهنده جواز قرائت هر مقدار از قرآن یا هر تعداد سوره از قرآن بعد از حمد باشد.

بر فرض پذیرش اینکه لزوم و مشروعیت خواندن تنها یک سوره کامل بعد از حمد از ادلّه دیگر اثبات شده است، از این روایت در حکم یک سوره بودن این دو سوره از جهت محتوایی و معنایی ثابت می‌شود؛ اما عدم لزوم ذکر دو بسم الله و حذف بسم الله دوم از این روایت برداشت نمی‌شود؛ خصوصاً با توجه به دیدگاه امامیه که بسم الله هر سوره جزو سوره است و باید نیت قرائت سوره خاص در هنگام شروع قرائت بسم الله در ذهن مکلّف باشد.

اما به هر روی استنباط یک موضوع شرعی از فعل امام در این مسئله تردیدناپذیر است که منوط به عصمت امام در وهله سابقه است[۶۸۶].

گفتار دوم: تفکیک سنت واقعی از غیر سنت (شرط اعتبار حدیث)

بسیاری از فقیهان بر اساس محتوا و مضمون روایت، اعتبار و عدم اعتبار آن را مورد آزمون و بررسی قرار می‌‌دهند. با توجه به پذیرش مبنای کلامی عصمت، اگر محتوای حدیث دربردارنده نسبتی غیر درخور شأن و منزلت معصوم باشد، آن روایت گرچه تمامی راویان زنجیره سند آن مورد اعتماد و ثقه باشند، در صدور آن از معصوم مورد شک قرار می‌‌گیرد و می‌‌گویند محال است چنین متن و محتوایی از معصوم صادر شده باشد؛ بنابراین مبنای عصمت ملاک و معیاری است که می‌‌توان توسط آن سنت واقعی را از روایات غیرمعتبر تفکیک نمود. ازجمله این روایات، آنهایی هستند که دربردارنده نسبت سهو و فراموشی پیامبر اکرم(ص) در نماز یا ترک عبادت معصوم یا خدشه‌ای در انجام تکلیف شرعی او می‌‌باشد؛ حتی مواردی که نشان دهنده نسبت امری است که از جلالت قدر و علوّ منزلت معصوم به دور می‌‌باشد، در این دسته می‌‌گنجد.

۱. طرد روایات سهو النبی

یکی از قضایایی که محل بحث و جنجال زیادی قرار گرفته است، روایت خواب ماندن بلال و بیدار نکردن پیامبر(ص) برای نماز صبح است. اعتقاد به عصمت پیامبر(ص) و اشتمال روایت بر احکام نماز قضا و نافله، موجب شده که بیشتر فقیهان امامی مسلک، توجیه‌ها و نقض و ابرام‌های زیادی را در ذیل این روایت بیان کنند. [۶۸۷].

بررسی و ارزیابی

حق این است که چنان که شیخ بهایی نیز مطرح کرده است به دلیل مبنای عصمت، روایت را باید طرد کرد. شیخ بهایی از علامه حلّی نقل می‌‌کند که بعد از ذکر بعضی از اخبار نوم النبی(ص) می‌‌گوید: این حدیث باطل است؛ چون محال است چنین فعلی از پیامبر(ص) صادر شده باشد. [۶۸۸] این دیدگاه علامه حلّی مبتنی بر دیدگاه کلامی عصمت است که چون انبیا، به خصوص پیامبر اسلام(ص) از هر نقصی مبرّاست، هر روایتی که چنین نقصی را اثبات نماید، مردود و باطل است.

۲. طرد روایت به دلیل اسناد خطا به قول معصوم

از مواردی که فقهای امامی مسلک، روایتی را به دلیل اینکه مفاد آن با عصمت امام(ع) منافات دارد، طرد کرده‌اند، می‌‌ توان به این مورد اشاره کرد: هنگامی که مکلّف در لباس خود، بعد از نماز، نجاستی را یافت، آیا لازم است نماز را اعاده کند؟ بنا بر موثقه ابوبصیر[۶۸۹] فتوا می‌‌دهند که اگر قبل از نماز علم به نجاست داشت باید نماز را اعاده کند؛ اما شاهد ما روایت صحیح وهب بن عبد ربّه [۶۹۰] است که از امام صادق(ع) نقل می‌‌کند شخصی، علم به نجس بودن لباس خود ندارد و بعد از نماز متوجه می‌‌شود. امام می‌‌فرماید: یعید اذا لم یکن علم: اگر نمی‌داند باید اعاده کند. اما مرحوم خویی در استناد به این روایت خدشه می‌‌کند؛ چون منطوق آن می‌‌گوید: اگر شخصی جاهل به وجود نجاست در لباس خود بود، باید نماز را اعاده کند و مفهوم جمله شرطیه می‌‌گوید: اگر شخص عالم به وجود نجاست بود، نباید اعاده کند و اراده چنین معنایی خطاست و با توجه به عصمت امام از خطا، استناد صدور این جمله به معصوم، خطاست و اگر مراد امام(ع) این بود که باید در هر دو صورت علم و جهل نماز را اعاده کند، بهتر این بود که با ادات وصل جمله خود را ادا می‌‌کرد: یعید و إن لم یکن علم یا اینکه می‌‌گفت: حتی اذا لم یکن علم یا ولو لم یکن علم؛ اما روایت چنین نیست و نمی‌توان به ظاهر آن استدلال کرد[۶۹۱].

۳. طرد روایت به دلیل تنافی آن با عصمت پیامبر از خطای در فهم مسائل اجتماعی

یکی از مواردی که دیدگاه کلامی عصمت پیامد فقهی تأثیرگذاری داشته است، موردی است که روایت را به دلیل دربرداشتن امری که با شأن معصوم از جهت مصون بودن از خطای در فهم مسائل اجتماعی منافات دارد، کنار گذاشته می‌‌شود. محقق حلّی در مورد میت می‌‌گوید که تسریح لحیه و شانه زدن محاسن میت مکروه است؛ به دلیل اینکه هیچ دلیل شرعی بر مشروعیت انجام این عمل برای میت وجود ندارد و به دلیل اینکه منعی نسبت به آن وارد نشده است، پس حرمتی هم در کار نیست. سپس می‌‌گوید: عده ای به قول پیامبر اکرم(ص): إفعلوا بموتاکم ما تفعلون بعرائسکم [۶۹۲] برای جواز تسریح لحیه تمسّک جسته‌اند؛ اما این استدلال مخدوش است؛ به دلیل اینکه در عرف همه جوامع عروس به بهترین عطرها و آرایش‌ها معطر و تزیین می‌‌شود؛ حال آنکه چنین کارهایی در مورد میت مرسوم نیست؛ پس بعید است که پیامبر(ص) چیزی را به چیزی تشبیه کند که در وجه شبه نه تنها مساوی آن نیست، بلکه پایین‌تر از آن است و درست نیست که پیامبر(ص) میت را به عروس تشبیه کند؛ بنابراین روایت از پیامبر(ص) صادر نشده است[۶۹۳].

۴. طرد روایت به دلیل اشتمال بر انتساب فراموشی و سهو به رسول خدا(ص) در حوزه احکام الهی

از مواردی که فقها (شیخ بهایی) روایتی را بر مبنای معصوم بودن امام(ع)، سند روایت و صدور آن را طرد نموده‌اند، روایت ذیل است.

امام باقر(ع) می‌‌گوید عمربن خطاب، اصحاب پیامبر(ص) را - که در میان آنها حضرت علی(ع) هم بود - در محلی جمع کرد و از آنها در مورد مسح روی کفش به هنگام وضو سؤال کرد. مغیره برخاست و گفت: من رسول خدا(ص) را دیدم که بر روی کفش مسح می‌‌کرد. در این هنگام حضرت علی(ع) فرمود آیا این کار رسول خدا(ص) قبل از نزول سوره مائده بود یا بعد از آن؟ مغیره اظهار بی‌اطلاعی کرد. آن گاه حضرت علی(ع) فرمود مسح بر کفش قبل از نزول سوره مائده بوده است، آن گاه چنین فرمود: نزلت المائدة قبل أن یقبض شهرین أو ثلاثة: سوره مائده دو یا سه ماه قبل از ارتحال رسول خدا(ص) نازل شده است. فقها می‌‌گویند: این روایت محال است از معصوم صادر شده باشد؛ چون مشتمل بر عبارتی است که نشان می‌‌دهد معصومشک داشته است که زمان حکم خدا چه بوده است. وقوع چنین تردیدی در مورد غیرمعصوم هیچ مشکلی ندارد و امری بسیار عادی است؛ اما چون معصوم از هرگونه سهو و فراموشی برکنار است، محال است چنین جمله‌ای از معصوم صادر شده باشد؛ چون منشأ شک در اینکه دو ماه یا سه ماه قبل از رحلت رسول خدا(ص) این آیه نازل شده، همان سهو یا فراموشی است، بلکه شک چیزی جز همان سهو نیست[۶۹۴].

۵. شبهه طرد روایت به دلیل انتساب عدم بلاغت ادبی به امام معصوم(ع)

از مواردی که تأثیر اعتقاد به عصمت در مبانی فقهی امامی مشهود است، استدلالی است که میرزاهاشم آملی، در ذیل روایت عمربن حنظله دارد که از امام صادق(ع) سؤال می‌‌کند یکی از دوستانش روی جام شراب آن قدر آب اضافه می‌‌کند تا اینکه مستی آن زایل می‌‌شود چه حکمی دارد؟ امام می‌‌فرماید: به خدا قسم، هیچ قطره‌ای از شراب در یک ظرف آب قرار نمی‌گیرد. مگر اینکه محتوای آن ظرف دور ریخته می‌‌شود[۶۹۵].

۶. طرد روایت به دلیل انتساب فراموشی وضو به امام علی(ع)

بحث مفصّلی در مورد اشتراط عدالت برای امام جماعت میان فقهای شیعه مطرح است[۶۹۶]. اما متذکر شده‌اند که عدالت محرزه شرط است نه عدالت واقعی[۶۹۷]. در تأیید این مطلب به روایاتی استناد شده است که در آنها به مأمومین گفته شده که در صورت کشف خلاف نیازی به اعاده نیست، حتی اگر بعد از نماز متوجه شدی که امام جماعت یهودی بوده است، باز نماز مأمومین نیاز به اعاده ندارد[۶۹۸]. شهید در ذکری بعد از ذکر این مطلب می‌‌گوید: اشکالی به این مطلب شده است که حضرت علی(ع) بدون وضو امامت جماعت را عهده دار شد و بعد از نماز شخصی را فرستاد که اعلام کند امیرالمؤمنین وضو نداشته است؛ مأمومین باید نمازهایشان را اعاده کنند و این مطلب را شاهدان به غایبان خبر دهند[۶۹۹]. در پاسخ این مطلب شهید می‌‌گوید که مفاد آن منافی با عصمت امام(ع) می‌‌باشد، پس روایت مردود است[۷۰۰] و مؤیّد آن کلام شیخ طوسی در تهذیب پس از ذکر روایت است[۷۰۱].

۷. استفاده از عصمت برای طرد روایت مشتمل بر نکته‌ای غیر معقول

ارتکاز فقهای امامی، عصمت امامان معصوم در تمامی موارد عقلایی و اشراف به تمامی موارد مختلف شرعی یک حکم است؛ از این رو اگر امام معصوم یک حکم الهی و فقهی را بیان می‌‌کند باید به صورت جامع باشد. از این قبیل است حدیث و روایتی که داوود بن فرقد از امام صادق(ع) نقل می‌‌کند که هنگام زوال وقت مخصوص نماز ظهر شروع می‌‌شود و تا گذشتن به اندازه چهار رکعت وقت مخصوص ظهر است و بعد از مقدار چهار رکعت وقت مشترک ظهر و عصر شروع می‌‌شود تا به اندازه چهار رکعت به غروب مانده که وقت مخصوص عصر آغاز می‌‌شود[۷۰۲]. شیخ الشریعه اصفهانی می‌‌گوید: اگر مراد امام(ع) مشخص کردن وقت نماز ظهر به‌گونه‌ای باشد که این مقدار مخصوص اقامه نماز ظهر باشد، لازمه‌اش این است که تا این وقت مخصوص نگذشته است، نمی‌توان نماز عصر را خواند و لازمه‌اش این است که شخص مسافر که نمازش شکسته است اگر بعد از دو رکعت ظهر، نماز عصر را خواند نمازش باطل باشد، همچنین در نماز خوف و... . بنابراین چنین تحدیدی از جانب امام محال است و از معصوم چنین بیانی صادر نمی‌شود[۷۰۳].[۷۰۴]

اصول فقه امامیه

از مباحثی که در اصول فقه امامیه نقش کلیدی دارد و مبحث کلامی عصمت پیامبر (ص) و امامان (ع) به عنوان پایه و پیش فرض اساسی آن مطرح می‌باشد، حجیّت کتاب و سنت است. کتاب و سنت دو منبع اولیه و پایه‌ای در شناخت احکام خداست

حجیّت کتاب خدا

بی‌شک قرآن، نخستین و بااهمیت‌ترین منبع برای دریافت و استنباط احکام شرعی است. فقیه در هر قضیه‌ای برای فهم حکم خداوند متعال، در وهله نخست به کتاب خدا مراجعه می‌کند و پس از آن به بررسی منابع دیگر می‌پردازد.

حجیّت سنت

وحی الهی دربردارنده همه جزئیات احکام شرعی نیست. در غالب موارد تنها اصل تشریع حکم در قرآن آمده است و تفاصیل جزئی احکام توسط پیامبر اکرم (ص) در قالب گفتار یا به صورت عملی و رفتاری بیان شده‌اند. بسیاری از احکامی که در قرآن آمده است به صورت مجمل یا عام و یا مطلق بیان شده‌اند. مقیدات، تخصیص‌ها و تفصیل‌ها و تفسیرهای آنها در سخن رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) آمده است. آن حضرت با گفتار و سیره عملی خود به تبیین جزئیات قوانین و تفسیر مجمل‌های قرآن پرداخته‌اند. به آنچه پیامبر (ص) در مقام تفسیر وحی و تبیین جزئیات شریعت گفته‌اند، سنت نبوی گفته می‌شود[۷۰۵]. عده‌ای از اهل سنت، سنت را منحصر در سنت پیامبر (ص) می‌دانند و بعضی آن را به سنت صحابه هم بسط می‌دهند. اگر سنت به صحابه بسط داده شود، یقیناً این سنت شامل سنت برخی از اهل بیت (ع) نیز خواهد شد؛ چراکه اهل بیت (ع) افضل و اعلم همه صحابه محسوب می‌شوند. در هر صورت فقه امامی، سنت را منحصر در سنت نبوی نمی‌داند. همراهی کتاب و سنت و لزوم کنارهم بودن آنها با هم تا روز قیامت در سفارش‌های رسول خدا (ص) و وصایای ایشان به امت اسلام بسیار مورد تأکید قرار گرفته است.

دین اسلام بدون سنت نمی‌تواند دین خاتم باشد؛ چراکه دین خاتم افزون بر کامل بودن خود دین و افزون بر یک منبع وحیانی مصون از تحریف - یعنی قرآن - نیازمند یک روش معیار برای فهم صحیح از آن منبع است تا هر پژوهشگری بتواند تفسیر صحیح از آن منبع را کشف کند. سنت بیان این روش معیار است[۷۰۶]. بنابراین سنت در مکتب امامیه به معنای هر دو سنت پیامبر صلی الله علیه و اله و سنت اهل بیت (ع) می‌آید.

حجیت سیره عقلا

سکوت معصوم در مقابل یک رفتار و عمل، نشانه امضای آن رفتار یا عمل است. نوع عمل یا رفتاری که معصوم مواجه با آن است بر دو نوع است: گاه یک رفتار شخصی و فردی است؛ مانند اینکه معصوم وضوگرفتن یا نماز اشتباه یک شخص را مشاهده کند و گاه معصوم با یک سلوک و پدیده اجتماعی مواجه می‌شود و در مقابل آن سکوت می‌کند. این سکوت در مقابل یک پدیده و رفتار اجتماعی فراگیر که در اصطلاح سیره عقلاییه نامیده می‌شود، دلالت بر امضای آن پدیده و رفتار و مشروعیت آن است؛ مثلاً در میان عرف عُقلای جامعه حیازت، سبب ملکیت شمرده می‌شود. کسی که مثلاً از رودخانه لیوان آبی را برمی‌گیرد، مالک آن می‌شود یا کسی به صحرا می‌رود و سنگی را حیازت می‌کند، مالک آن می‌شود. این سیره عُقلا اگر در برابر و منظر معصوم بود و معصوم در برابر آن سکوت کرد، این سکوت تقریر و امضای آن سیره شمرده می‌شود.

از طریق سیره عُقلاییه، حجیّت خبر واحد، حجیّت ظهور و بسیاری از مسائل اصولی مهم اثبات می‌شود[۷۰۷].

آنچه در سیره عقلایی امضا می‌شود یک رفتار و عمل صامت و خاموش نیست؛ بلکه امضا متوجه نکته مرتکز در اذهان عُقلا می‌شود؛ مثلاً وقتی می‌گوییم عُقلا به ظهور یا اخبار ثقه عمل می‌کنند یا حیازت را سبب ملکیت می‌دانند، همه اینها نشان می‌دهد که این مسئله یک سلوک عقلایی است و عُقلا به دلیل نکته معین و سبب خاصی حیازت را سبب تملیک می‌دانند یا به دلیل وجود نکته کاشفیت خبر ثقه از واقع تا درجه بالایی، خبر ثقه را معتبر می‌شمارند، درنتیجه مورد امضا، آن نکته ارتکازی و سبب باطنی و منشأ این سلوک و رفتار اجتماعی است؛ بنابراین برای ما امکان استفاده حکم شرعی وضعی یا تکلیفی از سیره عُقلا خواهد بود؛ به عبارت دیگر اگر ما باشیم و صرف عمل و رفتار صامت، از سیره مورد نظر بیش از جواز حیازت برداشت نمی‌کنیم، اما به لحاظ نکته‌ای که مورد امضای شارع قرار گرفته است می‌توان حکم شرعی وضعی اینکه عمل حیازت سبب ملکیت است و ملکیت نسبت به مال مورد نظر یک حکم وضعی شرعی است و نیز اینکه ملکیت مال مجاز مباح است که یک حکم شرعی تکلیفی است، برداشت می‌شود[۷۰۸].

شبهات عصمت

شبهاتی که پیرامون عصمت مطرح شده را می‌توان در سه دسته کلی خلاصه نمود.

  1. دسته اول: شبهات مرتبط با اخذ اندیشه عصمت در اسلام از ادیان قبل؛
  2. دسته دوم: شبهات عمومی عصمت؛
  3. دسته سوم: شبهات مرتبط با آیات و روایات نافی عصمت.

در ادامه به بیان و نقد این شبهات می‌پردازیم.

دسته اول: اخذ اندیشه عصمت در اسلام از ادیان ماقبل

شبهه اول: وجود نداشتن عصمت در کتاب و سنت

شماری از نویسندگان روشنفکرمآب مسلمان و خاورشناسان با استناد به پاره‌ای از آیات قرآن و روایات اسلامی مدعی شده‌اند که در قرآن و سنت هیچ یادی از عصمت انبیا و لزوم اعتقاد به آن نشده است. افزون بر آن، معتقدند آیات فراوانی وجود دارد که در آن به برخی از پیامبران الهی نسبت گناه می‌دهد[۷۰۹].

نقد و نظر:

  1. نخست، اندیشه عصمت ریشه در آیات و روایات متعددی داشته و از همان صدر اسلام نیز در میان مسلمانان وجود داشته است.
  2. دوم، در دسته سوم از بحث شبهات عصمت انبیا در انتهای همین نوشتار خواهد آمد که آیات مورد استناد این دسته از نویسندگان و نیز اعتراف به گناه و توبه و استغفار انبیا و امامان و همچنین، جریان‌های تاریخی مورد اشاره آنها هیچ‌گونه منافاتی با عصمت ندارد.
  3. سوم، تمام دلایلی که ضرورت بعثت انبیا را اثبات می‌کند، دست کم، لزوم برخی از مراتب عصمت انبیا را مانند عصمت در مقام دریافت و ابلاغ وحی ثابت می‌کند، هم‌چنانکه بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت به آن اعتراف کرده‌اند[۷۱۰]. بر این اساس، اعتقاد به نبوت و ضرورت آن که از صدر اسلام و مستند به کتاب و سنت وجود داشته است، نمی‌تواند جدای از اندیشه عصمت و اثبات آن باشد[۷۱۱].

شبهه دوم: اندیشه عصمت برگرفته از یهود و نصاری!

بعضی می‌گویند اندیشه عصمت از یهودیان و مسیحیانی است که تازه مسلمان شده بودند.

پاسخ:

  1. اولاٌ به منابع یهود که نظر می‌کنیم می‌بینیم انبیا به بدترین گناهان متهم شده‌اند، مثل دروغگویی، زنا و قتل و جالب اینکه یهودیان در انتساب این اتهامات به انبیا، فرقی میان انبیای الهی نگذاشته‌اند. بر این اساس اصلاً یهودی‌ها اعتقادی به عصمت انبیا نداشته‌اند تا بخواهند آن را در میان مسلمین انتشار دهند.
  2. ثانیاً دایره اعتقاد به عصمت در نصاری هم در محدودۀ عصمت حضرت مسیح (ع) و نویسندگان کتاب مقدس است و آنها اعتقادی به عصمت سایر انبیا ندارند. لذا اعتقاد به عصمت در مسلمین نمی‌تواند زاییده اندیشه مسیحیت باشد[۷۱۲].
  3. نتیجه اینکه اعتقاد به عصمت انبیا و امامان(ع) مأخوذ از قرآن و سنت و عقل در مسلمین است، نه غیر آن[۷۱۳].

شبهه سوم: اندیشه عصمت برگرفته از فرهنگ ایران باستان!

عده‌ای گفته‌اند بعد از ورود اسلام به ایران، اعتقاد به عصمت در میان مسلمین ایجاد شد[۷۱۴].

پاسخ:

  1. با تأمل در منابع اولیه (قرآن و سنت) به وضوح می‌یابیم که اعتقاد به عصمت انبیا از جمله اعتقادات اولیه مسلمین بوده و برگرفته از ادیان و اقوام دیگر نیست[۷۱۵].[۷۱۶]
  2. از این گذشته اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، می‌بینیم که اسلام از زمان خلیفه دوم در ایران نفوذ کرد. با شکست یزدگرد سوم در جنگ، مسلمانان وارد خاک ایران شدند و با ورود لشکر اسلام، دین اسلام هم به شهرها و خانه‌های مردم نفوذ کرد و این زمان، از صدر اسلام تقریباً حدود شصت سال فاصله دارد؛ در حالی که اندیشه عصمت از اولین روزهای نزول قرآن و اسلام بر قلب‌های مسلمانان حک شد، پس از حیث تاریخی نیز نمی‌توان ایرانیان را مبتکر اندیشه عصمت دانست.
  3. مهم‌تر اینکه ایرانیان هم عقیده عصمت را برگرفته از قرآن و سنت می‌دانند، نه غیر آن، لذا اصل این شبهه باطل است[۷۱۷].

شبهه چهارم: اندیشه عصمت برگرفته از فرقه متصوفه!

برخی معتقدند اندیشه عصمت از صوفیه اخذ و در میان شیعیان رواج یافته است.

پاسخ

  1. زمانی که اندیشه عصمت در شیعه اوج گرفت، هنوز صوفیه به وجود نیامده بود، لذا اگر اقتباسی هم باشد باید صوفیه از شیعه اقتباس کرده باشند نه بالعکس. [۷۱۸].
  2. بعضی از گروه‌های صوفیه از دیدگاه شیعه جزء غالیان شمرده می‌شوند که مطرود ائمه اطهار (ع) هستند، لذا این شبهه از اساس باطل است[۷۱۹].

شبهه پنجم: اندیشه عصمت برگرفته از آموزه‌های زرتشت!

برخی معتقدند مطالعه تطبیقی آیین زرتشت و اسلام نشان می‌دهد که مثلاً شکل بعثت زرتشت و پیامبر اکرم (ص) و اعتقاد به خدای یکتا و وجود شیطان که منشأ شر است و طهارت خاندان دو پیامبر که همان عصمت است، از جمله اعتقاداتی است که پیامبر اکرم (ص) به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آیین زرتشت اقتباس کرده است.

پاسخ

  1. اولاً، باید گفت که این اتهام علاوه بر عصمت، مسئله نبوت پیامبر (ص) را به چالش کشیده است. اینکه نبی اکرم از شخص دیگری تعلیم می‌گرفت، از تهمت‌های مشرکین بوده تا جایی که قرآن می‌فرماید: "ما کاملاً آگاهیم که (کافران) می‌گویند آن کس که مطالب این قرآن را به رسول می‌آموزد بشری غیر فصیح و اعجمی است، در حالی که این قرآن به زبان عربی فصیح است"[۷۲۰].
  2. ثانیاً، اینکه ادیان در بعضی از عقاید و اصول با یکدیگر تطابق دارند، به خاطر تأثیرپذیری دینی از یکدیگر نیست، بلکه به جهت اشتراک در جوهر و اصول است و اعتقاد به خدا و وجود شیطان از عقاید مشترک تمام ادیان آسمانی است نه فقط اسلام و زرتشت[۷۲۱].
  3. نتیجه اینکه اتهام فوق از جانب مشرکین یا دیگر دشمنان اسلام سرچشمه گرفته و جهت تضعیف عقاید مسلمین است و پایه و اساسی ندارد[۷۲۲].

شبهه ششم: اندیشه عصمت از ابتکارات شیعه!

بعضی هشام بن حکم را مبتکر اندیشه عصمت می‌دانند، چون هشام می‌گفت امام بیش از پیامبر اکرم (ص) نیازمند عصمت است؛ زیرا بر نبی اکرم وحی نازل می‌شد که موجب مصونیت او از خطا بود، ولی بر امام وحی نازل نمی‌شد، لذا امام به عصمت بیشتر نیازمند بود.

پاسخ:

این نسبتی ناروا به شاگرد برجسته امام صادق (ع) است، چرا که شیعه در طول تاریخ تلاش زیادی را برای تنزه انبیا از گناه و خطا انجام داده است و اینکه انبیا بی‌نیاز از عصمت هستند، سخنی نارواست. از این گذشته، این کلام ناشی از عدم شناخت حقیقت عصمت است، زیرا عصمت به معنای بی‌نیازی از تأییدات الهی نیست[۷۲۳].

گذشته از اینها اندیشه عصمت برگرفته از عقل، قرآن و سنت است و زمان آن مربوط به صدر اسلام است و هشام بن حکم و مؤمن طاق در زمان امام صادق (ع) زندگی می‌کردند و بین این دو زمان حدود یک قرن فاصله است، پس از حیث تاریخی، چنین مطلبی صحیح نیست[۷۲۴].

دسته دوم: شبهات عمومی عصمت

این دسته از شبهات، رویکردهای مختلفی چون پدیدار شناختی، تاریخی، کلامی و روان‌شناختی دارد. از غیر اسلام دانستن عصمت و انکار خاستگاه قرآنی و روایی آن، پیدایش آن بر اساس انگیزه سیاسی، غلوگرایانه و جبرگرایانه بودن و ناسازگاری آن با کیفر و پاداش الهی، ملازمه آن با تعطیلی شریعت و خداگونه شدن انسان معصوم از این قبیل شبهات است.

شبهه اول: جبرگرایی در نظریه عصمت

یکی از شبهات عمومی نظریه عصمت، تلقی جبرگرایانه بودن از آن است؛ یعنی هنگامی که انسان معصوم با اِمداد الهی از انجام گناه عصمت داشته باشند، گویا به نوعی اختیار و گزینش آزادانه و ارادیِ او محدود شده و در سایه یک عامل بیرونی قرار گرفته است[۷۲۵]. معتقدان این نظریه می‌گویند: اینکه در زمینه‌های پیدایش عصمت گفته می‌شود، خداوند انسان معصوم را به نوعی در برابر گناه و آلودگی حفظ می‌کند، به معنای جبر است و اساساً، اندیشه عصمت همسان با جبرگرایی است و با اختیار انسان سازگاری ندارد.

نقد و نظر

ادله فراوانی دلالت می‌کند که انبیا و امامان معصوم(ع) نیز همانند دیگر انسان‌ها مکلف‌اند و خداوند در برابر اعمال آنان نیز پاداش می‌دهد[۷۲۶] و این نشان می‌دهد که آنان در اعمال و کردار خویش کاملاً مختارند و در مورد ترک معاصی و گناهان نیز با اختیار خود عمل می‌کنند؛ زیرا اگر بدون اختیار باشد، گناه نکردن فضیلتی نخواهد بود و هر کس دیگری را هم خداوند به زور از انجام معاصی بازدارد، مرتکب گناه نمی‌شود.

از این‌رو، کمال انسان معصوم در این است که با اختیار و اراده خویش از گناه و آلودگی خودداری کند. چنان‌که در زمینه‌های پیدایش عصمت گفته شد، انسان معصوم البته از اِمداد و کمک ویژه خداوند برخوردار است، ولی این کمک‌ها گزاف نیست[۷۲۷]؛ به این معنا که خداوند کمکی را که به آنان می‌کند که از گناه خودداری کنند، از دیگران دریغ نمی‌ورزد، بلکه این کمک‌ها کاملاً بر اساس معیار و ضابطه است. هر کس به اندازه شایستگی‌ها و متناسب با تلاشی که در راه خدا دارد، از این کمک‌ها برخوردار می‌شود. چون معصومان با همه توان در راه بندگی و طاعت خدا قدم برمی‌دارند، هنگام نیاز به کمک و اِمداد فوق‌العاده الهی، خداوند آنها را بهره‌مند می‌کند، اما این کمک‌ها به گونه‌ای نیست که آنان را مجبور و اختیارشان را سلب کند[۷۲۸].

شبهه دوم: عصمت مستلزم تعطیلی شریعت

هنگامی که انسان‌های معصوم از هرگونه پلیدی و آلودگی پاک و پیراسته باشند و در مرتبه والای عبودیت و بندگی قرار گیرند، دیگر نیازمند عمل به شریعت نخواهند بود و این تعطیلی شریعت را برای آنان در پی دارد؛ بنابراین، اعتقاد به عصمت موجب از بین رفتن شریعت می‌شود[۷۲۹]؛ زیرا زمانی آنها به شریعت و انجام تکالیف مکلف‌اند که به آنها نیاز داشته باشند و در صورتی که دارای عصمت باشند، دیگر به شریعت نیازی ندارند و عمل به آن تحصیل حاصل و بیهوده است.

نقد و نظر

  1. در نقد این شبهه باید گفت: با توجه به اینکه مراتب کمال آدمی و معنویت بی‌پایان و نامحدود است، انسان‌های معصوم هرچند به درجات والاتری از آن نیز دست یافته باشند، باز برای پیمودن درجات و مراتب عالی‌تر آن نیازمند آموزه‌های وحیانی و شریعت الهی خواهند بود؛ مانند صلوات فرستادن برای پیامبر(ص) که درخواست درجات والاتر برای اوست.
  2. شریعت الهی تنها برای پیامبران و امامان نیامده است، انسان‌های دیگر نیز نیازمند آن هستند و برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت باید بر اساس آن زندگی و عمل کنند؛ پس، شریعت الهی هرگز تعطیلی بَردار نیست.
  3. انسان‌های معصوم اگر به درجات و مراتب عالی از کمال و بندگی رسیده‌اند، در سایه عمل به آموزه‌ها و شریعت الهی بوده است و اگر آنها را زیر پا می‌نهادند، هرگز به این مقامات نمی‌رسیدند. برای حفظ و استمرار عصمت نیز باید دقیقاً بر اساس شریعت الهی عمل کنند و تخطی از آن و به تعبیری، تعطیل کردن آن، باعث می‌شود عصمت آنها خدشه‌دار شود[۷۳۰].

شبهه سوم: عصمت مستلزم نوعی الوهیت انسان

هنگامی که انسان معصوم از هرگونه آلودگی و پستی و پلیدی پاک و پیراسته باشد و هیچ‌گونه لغزش و خطا، سهو و نسیان، ناراستی و نادرستی در عقاید، افکار، احساسات و عواطف و رفتارها و گفتارهای ریز و درشت او راه نداشته باشد، وی، به نوعی، الوهیت یافته و شباهت به خدا پیدا کرده است؛ بر این اساس، عصمت مطلقه امکان‌پذیر نیست؛ زیرا که الوهیت معصوم را به دنبال دارد[۷۳۱].

نقد و نظر

انسان معصوم با وجود داشتن مراتب والایی از پاکی و طهارت هرگز قابل مقایسه با خدا نیست. او در عین معصوم بودن، هم‌چنان تمام ویژگی‌های بشری را داراست. همه خواسته‌ها، نیازها و غرایز انسانی او پابرجاست و در چهارچوب آموزه‌های الهی به آنها می‌پردازد.

افزون بر آن، خداوند تمام کمالات را به شکل مطلق و بی‌نهایت و به صورت ذاتی دارد، اما کمالات انسان معصوم هرگز ذاتی و استقلالی نیست و از منبع و منشأ دیگری گرفته شده است؛ به تعبیر فلسفی، خداوند واجب‌الوجود بالذات است و تمام کمالات را نیز بالذات دارد، اما انسان معصوم همانند دیگر انسان‌ها ممکن‌الوجود است و همه کمالاتش، از جمله عصمت را بالغیر دارد؛ از این رو، مرتبه انسان بودنش محفوظ است و در رتبه خداگونه به هیچ وجه قرار نمی‌گیرد. گرچه انسان‌های معصوم نزدیک‌ترین انسان‌ها به خدا و بنده برگزیده حق هستند، اما با حفظ مرتبه انسانی خود. چنان‌که قرآن از زبان پیامبر(ص) می‌گوید: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا[۷۳۲].

از این رو، معصومان با حفظ تمام مراتب بشری و بندگی خدا به درجه برگزیدگی رسیده‌اند و یکی از ویژگی‌های آنان عصمت است که لطفی از سوی خدا به آنهاست. بنابراین، عصمت هیچ‌گونه الوهیتی را به دنبال نخواهد داشت[۷۳۳].

شبهه چهارم: تنافی عصمت با اصل ثواب و عقاب

با توجه به اینکه ملاک ثواب و عقاب اختیار آدمی است؛ انسان معصوم که عمری را بدون اختیار و بر اساس امداد و اراده خداوند در طاعت و بندگی خدا سپری کرده است، شایسته هیچ‌گونه پاداش و ثوابی نخواهد بود؛ زیرا عصمت هرگونه ثواب و عقاب را از بین خواهد برد؛ بنابراین، عصمت با اصل ثواب و عقاب سازگار نیست[۷۳۴].

نقد و نظر

ریشه این شبهه همان جبرانگاری نظریه عصمت است. در پاسخ به شبهه یاد شده گفته شد که عصمت داشتن کسی به معنای سلب اختیار از او نیست و عصمت هیچ‌گونه ناسازگاری با اختیار انسان ندارد و عاصم دانستن خداوند یا دخیل بودن لطف الهی در پیدایش عصمت هرگز به معنای نفی اختیار از انسان معصوم نیست. چنان‌که قبلاً نیز گفته شد، آیات و روایات نشان می‌دهند که پیامبران نیز مکلف به تکالیف الهی هستند.

بنابراین، همه کارهای نیک او استحقاق ثواب را دارد و خداوند در قرآن بهترین پاداش‌ها را به پیامبر خود وعده داده است و این نشان از مکلف بودن وی دارد: ﴿وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ[۷۳۵] یا درباره حضرت داود (ع) می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ[۷۳۶]. پس، آیا عاقلانه است که خداوند بهترین پاداش‌ها را به کسانی بدهد که در پرهیز از گناه و معصیت (عصمت) هیچ اختیاری از خود ندارند، اما کسانی با داشتن اختیار گرفتار انواع گناهان شوند و در نتیجه، به کیفر الهی دچار آیند؟ این موضوع با حکمت و عدل خداوند سازگار نخواهد بود[۷۳۷].

شبهه پنجم: غلوآمیز بودن نظریه عصمت

اعتقاد به عصمت کبری و مطلق درباره انبیا و امامان، با توضیحاتی که گذشت، نوعی غلوگرایی درباره آنهاست؛ به دیگر سخن، در نظریه عصمت مطلق، معصومان بسیار فراتر از شأن و جایگاه خود قرار داده می‌شوند و درباره آنها بسیار اغراق می‌شود؛ در حالی‌که غلوگرایی و غالیان در آموزه‌های دینی و از زبان پیشوایان دین لعن و طرد شده‌اند؛ از این رو، اثبات عصمت برای معصومان غلو را به همراه دارد و این شایسته نیست[۷۳۸].

نقد و نظر

در نقد این شبهه باید گفت: هنگامی که عصمت مستندات عقلی و قرآنی و حدیثی دارد و تاریخ زندگی انبیا و ائمه اطهار(ع) نیز به عصمت آنان گواهی می‌دهد، دیگر غلو و اغراق گویی در میان نخواهد بود. اگر این نظریه مستندی نداشت و شواهد تاریخی، آن را تأیید نمی‌کرد و بدون هیچ‌گونه دلیلی آن را برای کسی در نظر می‌گرفتیم، می‌شد آن را غلوگرایی خواند.

اگر منظور شبهه افکنان غلو اصطلاحی باشد؛ یعنی انسان‌های معصوم خدا تلقی شده‌اند، بطلان آن روشن‌تر است؛ زیرا ما، معصومان(ع) را خدا نمی‌دانیم، بلکه آنان را انسان‌های وارسته‌ای می‌دانیم که از طرف خدا برگزیده شده‌اند و دارای ویژگی عصمت‌اند. خود معصومان نیز با غالیانی که آنها را خدا قلمداد می‌کردند، مبارزه سرسختانه‌ای داشتند و بارها بر این نکته تکیه می‌نمودند: ما را معبود و خدا ندانید و بنده خدا بدانید و درباره فضایل ما هرچه خواستید بگویید[۷۳۹]. این سخن نشان می‌دهد که عصمت آنان و نیز پرداختن به آن هیچ‌گونه غلو ـ چه اصطلاحی و چه غیر اصطلاحی ـ را به همراه نخواهد داشت[۷۴۰].

شبهه ششم: عصمت و تبعیض

اگر علم ویژه، تأیید و توفیق الهی دیگران را هم در بر می‌گرفت، آنان نیز می‌توانستند به مقام عصمت برسند. آیا این تبعیض نیست؟

در پاسخ باید گفت: خداوند متعال، همه انسان‌ها را بر پایه فطرت توحیدی آفریده است: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[۷۴۱] و تشخیص فجور و تقوا را به همگان الهام فرموده است: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[۷۴۲]، ولی برخی از انسان‌ها، همین فطرت را در میان گل‌و‌لای شهوت و غضب دفن می‌کند: ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[۷۴۳]. و برخی دیگر به ندای فطرت پاسخ مثبت می‌دهند و نفس را تزکیه می‌کنند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا[۷۴۴]؛ خداوند متعال نیز، بر پایه قانون کلّی ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ[۷۴۵] به پاسخ مثبت این گروه، اجر مضاعف داده و آن گروه را به خودشان وا می‌گذارد. این اجر، با میزان صداقت در پاسخ‌گویی به ندای فطرت هماهنگ است، بدین‌گونه که هر کسی، در پاسخ گفتن صادق‌تر باشد، اجر بیشتری خواهد یافت؛ تا جایی که اجر برخی به صورت"روح‌القدس" بروز می‌کند[۷۴۶].

خداوند متعال، چون با علم بی‌پایان خود، از چگونگی پاسخ‌گویی انسان‌ها آگاهی داشت و می‌دانست که هر کس با اراده خود چه پاسخی خواهد داد و میزان صداقت او در پاسخ مثبت چیست، این اجر را در آغاز آفرینش و پیش از عمل، به انبیا و ائمه (ع) عنایت کرده است، در حالی که به دیگران چنین عنایتی نکرده است[۷۴۷].

شبهه هفتم: تنافی عصمت با خاتمیت

برخی با ارائه تفسیر خاصی از خاتمیت، عصمت امامان را با خاتمیت رسول خدا(ص) در تعارض می‌‌دانند و قول به عصمت امام را نافی خاتمیت دانسته و می‌‌گویند: ختم نبوت به معنای بی نیازی از تفسیر معصومانه دین است بنابراین ضرورت وجود امام معصوم نفی کننده ختم نبوت است.

پاسخ:

  1. اولاً چنین تفسیری از خاتمیت هیچ مبنا و اساس قابل قبولی ندارد زیرا همان گونه که بحث خاتمیت رسول خدا(ص) خواندیم[۷۴۸] ختم نبوت به این معناست که بعد از رسول خدا دین و شریعت و پیامبری نخواهد آمد نه این که مردم نیاز به دین و راهنما برای تبیین و تفسیر صحیح از دین نداشته باشند. و این معنا از خاتمیت نه تنها با وجود امام معصوم تنافی ندارد بلکه امام معصوم مکمل معنای خاتمیت است یعنی: ختم رسالت به وسیله استمرار هدایت الهی توسط امامان و جانشینان رسول خدا تحقق می‌‌یابد.
  2. ثانیاً ادله فراوان عقلی و نقلی بر اثبات این گونه صفات برای هادیان الهی اقامه شده است.

دسته سوم: آیات و روایات نافی عصمت

قرآن کریم در برخی آیات خود به استغفار و طلب بخشش انبیای الهی یا اعتراف آنها به ظلم به خویش اشاره نموده که ظاهر این آیات حاکی از عدم عصمت پیامبران الهی است. در روایات و ادعیه رسیده از امامان معصوم(ع) نیز این گونه اعترافات فراوان دیده می‌شود. وجود چنین اعترافاتی دستمایه برخی جهت انکار عصمت انبیا و ائمه(ع) شده است.

شبهه اول: عصمت و استغفار

اگر اهل بیت (ع) معصوم از خطا و گناه‌اند، چرا در موارد متعددی به گناه اقرار و به درگاه الهی استغفار می‌کنند؟

پاسخ:

۱. استغفاری که در بیان و مناجات اهل بیت (ع) به درگاه الهی آمده، رفعی به‌شمار می‌آید که برای آمرزش گناه و خطای غیر اصطلاحی است. به دیگر سخن، برخی از کارهایی که انسان‌ها انجام می‌دهند، گناه اصطلاحی نیست، ولی با عزّت و جلال خدای سبحان منافات دارد، هرچند که ناچار از انجام آن کارها باشد یا خود خداوند به آنها فرمان داده باشد، مانند خوردن و آشامیدن در محضر پروردگار و یا حشر و نشر با بندگان خدا.

در حدیثی معروف از پیامبر اکرم (ص) رسیده است: "بر قلب و روح من غبار می‌نشیند، به گونه‌ای که من روزانه هفتاد بار (یا صدبار) استغفار می‌کنم"[۷۴۹].

از این‌رو تحلیل، استغفار آنان برای رفع است، ولی نه برای رفع گناه اصطلاحی، بلکه برای رفع چیزی که نسبت به شهود تام و استغراق محض، گناه به شمار می‌آید؛ از این‌رو، گفته‌اند: حسنات ابرار و نیکان، سیّئه و گناه برای مقرّبان است: «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ»[۷۵۰].

۲. استغفار به معنای طلب ظرفیت است و آنان با استغفار به درگاه الهی ظرفیت خود را افزایش می‌دهند تا انوار قدسیه الهی بر آنها بتابد، چراکه همیشه استغفار، توبه از گناه نیست، بلکه بهترین دعاها است: ﴿الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ[۷۵۱] و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿كَانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[۷۵۲].[۷۵۳]

۳. گاهی ترک مستحب و فعل مکروه نسبت به مقام بلند آنان، گناه نامیده می‌شود که از باب حسنات ابرار، سیئات المقربین است و انجام گناه یا ترک طاعت به شمار نمی‌آید، بلکه به خاطر انحطاط حالشان نسبت به حالات بهترشان است، مثل: ترک نماز شب که امری مستحب است یا اشتغال به کار مستحب و غافل شدن از کاری که اصلح بود، و ترک این موارد گناه اصطلاحی نیست.

۴. گاهی با عنوان کردن مطالبی، می‌خواستند بگویند که بدون تکیه بر لطف خداوند از خود چیزی ندارند و عصمت هم از امدادها و الطاف اوست؛ مثلاً حضرت علی (ع) فرمود: "من از خطا در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خدا مرا حفظ کند"[۷۵۴]. این کلام علی (ع) را خرده‌گیران به معنای عدم عصمت تلقی می‌کنند، در حالی که این کلام عصمت را ثابت می‌کند و آن را موهبت الهی می‌داند.

۵. در بسیاری از موارد آنها، به عنوان الگو و سرمشق سخن می‌گفتند و کلام آنها جنبه تعلیمی داشت.

۶. ایشان همیشه مراتب کمال را طی می‌کردند و با قرار گرفتن در مرحله بالاتر، طاعات گذشته خود را کوچک می‌شمردند و بر آن استغفار می‌کردند[۷۵۵].

شبهه دوم: عصمت حضرت ابراهیم (ع)

در سوره انعام، درباره حضرت ابراهیم(ع) چنین می‌خوانیم: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ[۷۵۶].

ممکن است با توجه به آیات گفته شود که حضرت ابراهیم(ع) معصوم از شرک نبوده، و لااقل در بخش‌هایی از عمر خود، ستاره و ماه و خورشید را ربّ و صاحب اختیار خویش می‌پنداشته است. و اگر آیه را بر خلاف ظاهر آن حمل کرده، بگوییم ابراهیم به دروغ این کلمات را به زبان آورده است، مشکل دیگری پیش می‌آید و آن، ارتکاب گناه کبیره است.

پاسخ:

عده‌ای از مفسران، در پاسخ به این شبهه، گفته‌اند: ابراهیم(ع) از روی جدّ و یقین این سخنان را نگفته، بلکه از روی فرض و تردید بوده است[۷۵۷].

با توجه به اینکه، آنچه در آیات، مورد توجه قرار گرفته، مسأله "ربوبیت" است، می‌توان توجیه بالا را این‌گونه تقریر نمود: هر انسانی به مقتضای طبیعت بشری خود، در طول حیات خویش، یک دوره شک و دودلی را سپری خواهد کرد؛ هر چند زمان پیدایش شکّ و مدّت زمانی که به طول می‌انجامد، نسبت به اشخاص مختلف، متفاوت است. گروه پیامبران نیز از آنجا که بشر بوده‌اند، از این قانون مستثنا نیستند. حضرت ابراهیم(ع) نیز با اینکه اعتقاد به خدای آفریننده جهان داشت، امّا نسبت به اینکه تدبیر و ربوبیت آن به چه کسی واگذار شده، مدّتی در تردید به سر برد؛ تا سرانجام به این نتیجه رسید که همان کسی که فاطر آسمان‌ها و زمین است، پروردگار آنها نیز می‌باشد (آیه ۷۹). سخنانی که مربوط به چنین دوره‌ای می‌شود، هیچ گونه مذمتی را متوجه گوینده آنها نمی‌کند؛ بلکه به عنوان مقدمه یقین، ارزشمند و اجتناب‌ناپذیر است.

لکن با دقت در آیات مورد بحث، روشن می‌شود که نه تنها این گونه توجیهات باطل و بی‌مبناست، بلکه اساس شبهه، سست و بی‌پایه است. برای فهم صحیح مفاد آیات، لازم است جریان مجادله حضرت ابراهیم(ع) را با قومش ـ لااقل آن‌گونه که در همین آیات سوره انعام آمده است ـ بررسی نماییم: نخست خداوند، ‌گفت‌و‌گوی ابراهیم(ع) با عمویش (آزر) را نقل می‌کند که در جریان آن، ابراهیم(ع) بت‌پرستی را ضلالت و بت‌پرستان را در گمراهی آشکار می‌خواند. سپس می‌فرماید، ما ملکوت و حقیقت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم، تا او را از صاحبان یقین گردانیم. پس از این مقدمات، داستانی را نقل می‌فرماید که برای برخی دستاویز انکار عصمت حضرت ابراهیم(ع) در دوره‌ای از زندگانی وی شده است. ماجرا بدین قرار است: آنگاه که شب فرا رسید و ستاره‌ای در آسمان پدیدار گشت، ابراهیم گفت: این، ربّ و پروردگار من است. ولی آنگاه که ستاره غروب کرد، گفت: من غروب‌کنندگان را دوست ندارم.

در مرتبه دوم، حضرت ابراهیم(ع) ماه را پروردگار خویش خواند، امّا با غروب ماه، فرمود: ﴿لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ؛ یعنی ربّ و صاحب اختیار من باید کسی باشد که بتواند هدایت (تکوینی و تشریعی) مرا به عهده گیرد و اگر او خود، مرا هدایت نکند یقیناً از گمراهان خواهم بود. سرانجام در مرتبه سوم، حضرت با دیدن خورشید فرمود: ﴿هَذَا رَبِّي زیرا که خورشید از هر دوی آنها بزرگ‌تر است و وقتی خورشید نیز غروب نمود، با صراحت بیان داشت: ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۷۵۸].

با تدبّر در آیات شریفه، به خوبی روشن می‌شود که ابراهیم(ع) این سخنان را در مقام ارشاد و هدایت قومش بیان نموده است، نه برای رفع شک و تردید خود. یعنی، برای آنکه به طور واضح و آشکار، بطلان عقیده آنان را برایشان اثبات کند، خویش را به منزله یکی از آنها قرار داده، خدایان و ارباب آنها را، ربّ و صاحب اختیار خود فرض کرده است؛ سپس عدم لیاقت و شایستگی آنها را برای ربوبیّت، بیان می‌نماید. این بهترین شیوه برخورد با صاحبان یک عقیده باطل است[۷۵۹].

از جمله شواهد این تفسیر آن است بود که حضرت ابراهیم(ع) علی‌رغم اینکه با مشاهده غروب ستاره، به این نتیجه رسیده بود که موجودی که غروب می‌کند، صلاحیت "رب" بودن را ندارد، مجدداً ماه و خورشید را به عنوان ربّ معرفی کرد. و با غروب آن دو، همان نتیجه پیشین را با تعابیر دیگری تکرار نمود. آیا ابراهیم(ع) ـ چنان‌که برخی پنداشته‌اند ـ می‌دانست ماه و خورشید هم غروب خواهند کرد؟ آیا این تکرار، جز برای این بود که هر چه بیشتر، عقاید باطل را یکایک مورد حمله قرار داده، ربوبیت هر موجودی غیر از خالق آسمان‌ها و زمین را، ابطال نماید؟

علاوه بر آن، کسی که به این مایه از معرفت رسیده است که موجود دارای افول و غروب را شایسته ربوبیّت نمی‌داند، آیا ممکن است بزرگ‌تر بودن خورشید را دلیلی بر ربّ بودن آن پندارد؟ جز آن‌که بخواهد ملاک‌ها و معیارهایی را که قومش برای ربوبیّت درنظر می‌گرفتند، به زیر سؤال ببرد.

بنابراین، آیات یاد شده، هیچ‌گونه دلالتی بر شک و تردید ابراهیم(ع) ندارد؛ تا در پاسخ آن گفته شود: این شک و تردید، مقدمه‌ای برای کشف حقیقت بوده و وجود چنین مرحله‌ای در زندگی هر انسانی ضروری است. و یا اینکه: این جریان در هنگام طفولیت و قبل از بلوغ آن حضرت روی داده و چون در آن زمان، تکلیفی متوجه او نبوده است، اشکالی در آن نیست[۷۶۰].

رابطه عصمت با علم

منشأ عصمت نوعی از علم است، غیر از علوم معمول و عادی که تأثیر غالبی دارند نه دائمی. از اینجا روشن می‌شود که نیرویی که نامش نیروی عصمت است، یک سبب علمی معمولی نیست، بلکه سببی علمی شعوری است که به هیچ وجه مغلوب هیچ سبب دیگر نمی‌شود. و اگر از قبیل سبب‌های شعوری معمولی بود، به طور یقین تخلف در آن راه می‌یافت و احیاناً بی‌اثر می‌شد. پس معلوم می‌شود این علم از غیر سنخ دیگر علوم و ادراکات متعارفه است که از راه اکتساب و تعلم عاید می‌شوند. خدای تعالی در خطابش به شخص رسول خدا(ص) می‌فرماید: ﴿وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ[۷۶۱]. از آیه مزبور استفاده می‌شود که این تعلیم الهی تنها وحی کتاب و حکمت نیست. چون مورد آیه شریفه، داوری رسول خدا(ص) در حوادثی است که پیش آمده، و آن جناب برای رفع اختلاف از رأی خاص به خود استفاده فرموده و معلوم است که این علم، یعنی رأی و نظریه خاص آن جناب، غیر علم کتاب و حکمت است؛ هرچند که متوقف بر آن دو نیز هست. از این آیه روشن می‌شود که مراد از انزال و تعلیم دو نوع علم است: یکی علمی که به وسیله وحی و با نزول جبرئیل امین(ع) به آن حضرت تعلیم داده می‌شده، و دوم به وسیله نوعی القا در قلب و الهام خفی الهی و بدون نازل شدن فرشته وحی تعلیم داده می‌شده، و این دو نوع بودن تعلیم رسول خدا(ص) چیزی است که روایات وارده در علم النبی(ص) آن را تأیید می‌کند. بنابراین مراد از جمله: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ این است که خدای تعالی نوعی علم به تو داد که اگر نمی‌داد، اسباب عادی تعلم علوم عادی برای هر انسانی در به دست آوردن آن علم برایت کافی نبود. در نتیجه معلوم شد عصمت نوعی از علم و شعور است که با انواع دیگر علوم عادی مغایرت دارد. علوم دیگر گاهی مغلوب دیگر قوای شعوری واقع گشته و مورد غفلت قرار می‌گیرند، ولی این علم همیشه بر دیگر قوا غالب و قاهر است و همه را به خدمت خود در می‌آورد. و به همین دلیل صاحبش را از تمام ضلالت‌ها و خطاها حفظ می‌کند.[۷۶۲]

رابطه عصمت و اختیار

واژه «اختیار» و «تخییر» در لغت به معنای گزینش و انتخاب است. ابن منظور می‌گوید: الإختيار الإصطفاء، و كذلك التخيير[۷۶۳]. طریحی نیز در مجمع البحرین می‌گوید: الإختيار الإصطفاء[۷۶۴]، اختیار به معنای برگزیدن و انتخاب است و در مقابل رد می‌باشد. ولی در اصطلاح فلسفه و کلام، «اختیار» به معنای «تساوی نسبت فعل و ترک» برای اراده انسان و توانایی او بر هر یک از دو گزینه فعل و ترک است. در مقابل «جبر» در مفهوم فلسفی عبارت است از «ناگزیری و اجتناب ناپذیری» انسان در انجام یا ترک فعل. بنابر تعریف لغوی، اختیار حالت یا صفتی در فاعل است که به سبب آن «فعل» و «ترک» را تصور کرده و پس از محاسبات و ملاحظات، یکی از دو طرف را بر می‌گزیند؛ یعنی یا فعل را انجام می‌دهد یا آن را ترک می‌کند. البته این نکته را نیز باید در نظر داشته باشیم که پس از انتخاب فعل یا ترک و اراده قطعی نسبت به آن، طرف برگزیده شده از حالت تردید و امکان خارج شده و به سر حد لزوم و حتمیت می‌رسد، تا آنجا که در آن شرایط، طرف دیگر امکان ظهور و بروز پیدا نمی‌کند، لیکن این حتمیت و لزوم، نتیجه اختیار و ناشی از آن است و به همین دلیل با اختیاری بودن «فعل» منافات ندارد.

اکثر قریب به اتفاق علما، مقام عصمت را یک امر موهبتی و اعطایی و عنایت خاص از پروردگار می‌دانند، ولی برخی گمان می‌برند که اراده و اختیار شخص معصوم در تحصیل آن نقشی ندارد و گاهی تصور می‌شود که عصمت با اختیار منافات دارد، در این صورت ترک گناه برای فرد معصوم فاقد اختیار، کمال و مایه افتخار نخواهد بود. این عده شبهه‌ای را مطرح می‌کنند که بنابر موهبتی بودن عصمت، برای دارندگانش فضیلت به حساب نمی‌آید؛ زیرا خداوند به هر کس این عنایت را روا دارد، دست خود را خواه و ناخواه به گناه دراز نمی‌کند. بنابراین عصمت موهبتی و اجباری فضیلتی نیست؛ زیرا ارزش آدمی به اراده آزاد و اختیار او است و جبر انگاشتن عصمت، معصومین را به ماشین خودکاری تبدیل می‌کند که نه شایسته الگو شدن برای دیگران‌اند، نه سزاوار پاداش فراوان. در پاسخ به این شبهه باید گفت: اولاً، خداوند متعال در عین اینکه مصون از هرگونه خطا است، فاعل مختار نیز هست. چه اشکالی دارد که پیامبران الهی نیز چنین باشند؛ ثانیاً، ریشه و منشأ عصمت، پیمودن مراحل پنج گانه هدایت است[۷۶۵]، که پیامبر به اختیار خود و به سلامت از آنها گذشته، و در راه تکامل بیشتر قدم برداشته، و همواره پیش رفته تا به این مقام رفیع نایل گشته است. سیر اختیاری انسان دارای دو رکن اساسی علم و اراده است. اگر انسان‌های معمولی دچار معصیت می‌شوند، یا به دلیل این است که از زشتی گناه آگاهی کامل ندارند و یا اینکه اراده‌ای قوی برای ترک آن ندارند. هرچه این دو عامل تقویت شوند، دایره ارتکاب آدمی به گناهان، تنگ‌تر و محدودتر خواهد شد. معصومین هم از نظر شناخت چنان هستند که زشتی و ناپسندی هر کار بدی را به چشم دل می‌بینند و هم به لحاظ اراده و اختیار چنان قدرتی دارند که توفان غرایز حیوانی، عنان اختیار را از کف آنان نمی‌رباید. با این توضیح معنای موهبتی بودن عصمت این است که عده‌ای از درجه ایمان بالاتری برخوردارند و اراده الهی زمینه‌های توفیق را برای وصول به این مقام والا فراهم می‌سازد، ولی بهره‌گیری و استفاده از این توفیق به اراده و اختیار خود آنان بستگی دارد.[۷۶۶]

رابطه عصمت با ایمان

نقش ایمان و تقوا را نمی‌توان در دستیابی به کمالات و ارزش‌های والای انسانی و اخلاقی، به خصوص عصمت نادیده گرفت،؛ چراکه انسان به واسطه ایمان و تقوا در درجات والا به نوعی مصونیت و عصمت دست می‌یابد. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: با تقوا، عصمت همراه شده است[۷۶۷]. یعنی کسی که دارای تقوای الهی است و خدا را باور دارد، خود را از گناه دور نگه می‌دارد و خود را به واسطه همین تقوای الهی به گناه آلوده نمی‌سازد. بنابراین عصمت از گناه بستگی به درجه ایمان انسان به گناه بودن گناه و خطر داشتن آن خطر دارد. آقا جمال الدین خوانساری در معنا و تفسیر روایت امیرالمؤمنین(ع) می‌نویسد: «نگه داشته شدن» با تقوا همراه شده؛ مراد از تقوا، ترس از خدا یا پرهیزگاری، یعنی: اجتناب از معاصی، و مراد از نگه داشته شدن، نگه داشته شدن از گناهان است؛ یعنی: اینکه کسی که تقوا داشته باشد خداوند به او لطف می‌کند و او را از غلبه نفس اماره و هواها و هوس‌های آن نگه می‌دارد و نمی‌گذارد به گناه بیفتد و اگر تقوا نداشته باشد، خداوند به او لطف نداشته و او را به خود واگذار می‌کند؛ در نتیجه چنین شخصی مطیع و فرمانبردار خواهش‌های خود می‌گردد و گرفتار معاصی و گناهان می‌شود[۷۶۸]. بنابراین تقوا به معنای ملکه‌ای است در روح و جان انسان، که موجب دوری انسان از انجام گناه می‌شود. در واقع، ایجاد این ملکه به اختیار و اراده خود فرد بوده، در اثر تکرار پرهیز از معاصی به وجود می‌آید. اگر این ملکه تقویت شود، انسان به مقام عصمت می‌رسد؛ از این رو ترک گناه و اجتناب و دوری از محرمات، نیازمند اراده‌ای قوی و نیرومند است، تا در برابر میل و خواهش شدید انسان به انجام محرمات، مقاومت کند؛ از این رو تحمل سختی‌ها و خو نکردن به تن پروری، و عادت دادن خود به زندگی مفید و سازنده و عمل به واجبات و مستحبات دینی، در تقویت اراده و در نتیجه، کسب ملکه تقوا بسیار مؤثر است.

شهید مطهری در مورد ارتباط تقوی و عصمت می‌گوید: افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوت‌اند، به هر اندازه که ایمانشان قوی‌تر و توجه‌شان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشتر و ارتکاب آن کمتر می‌شود. اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد، به حدی که آدمی حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت شخصی ببیند که می‌خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده‌ای را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر می‌رسد؛ یعنی هرگز به طرف گناه نمی‌رود. چنین حالی را «عصمت از گناه» می‌نامیم. پس عصمت از گناه، ناشی از کمال ایمان و شدت تقواست[۷۶۹]. بنابراین هنگامی که فردی مکررا از انجام گناه و معصیت دوری کند، به تدریج این عمل به صورت عادت در می‌آید و یا به بیان دیگر، ملکه روح او می‌شود. و این تنها اختصاص به تکرار در ترک گناه ندارد؛ هر عملی را که انسان به تکرار و دفعات انجام دهد، کم کم به صورت عادت و ملکه راسخه روح او می‌شود؛ به گونه‌ای که ترک اعمال مذکور عادتاً برای او امکان پذیر نیست.[۷۷۰]

رابطه عصمت با اهداف و وظایف انبیا

در بحث ضرورت عصمت، در مورد این موضوع به طور ضمنی پرداخته شد و گفته شد که با توجه به وظیفه و اهداف انبیا که همان هدایت و راهبری انسان به سوی سعادت و کمال است، لزوم عصمت در پذیرش انبیا از سوی مردم، انکار ناشدنی است. آیت‌الله مصباح یزدی (مدظله العالی) در تبیین رابطه بین عصمت و رسالت انبیا می‌نویسد: اما بیان راز عصمت انبیا در انجام وظایف الهی، و از جمله ابلاغ پیام و رسالت پروردگار به مردم، نیاز به مقدمه‌ای دارد، و آن این است که: کارهای اختیاری بشر به این صورت انجام می‌گیرد که میلی در درون انسان نسبت به امر مطلوبی پدید می‌آید و در اثر عواملی مختلف برانگیخته می‌شود و شخص به کمک علوم و ادراکات گوناگونی راه رسیدن به هدف مطلوب را تشخیص می‌دهد و اقدام به کاری متناسب با آن می‌کند. و در صورتی که میل‌های متعارض و کشش‌های متزاحمی وجود داشته باشد سعی می‌کند بهترین و ارزنده‌ترین آنها را تشخیص دهد و آن را برگزیند. ولی گاهی در اثر نارسایی دانش، در ارزیابی و تشخیص بهتر، اشتباه می‌کند یا غفلت از امر برتر یا عادت و انس به امر پست‌تر، موجب سوء گزینش می‌شود و مجالی برای اندیشه صحیح و انتخاب اصلح، باقی نمی‌ماند. پس هر قدر انسان، حقایق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهی و توجه بیشتر و زنده‌تر و پایدارتری داشته باشد، و نیز اراده نیرومندتری بر مهار کردن تمایلات و هیجانات درونی‌اش داشته باشد، حسن انتخاب بیشتری خواهد داشت و از لغزش‌ها و کجروی‌ها بیشتر در امان خواهد بود. و به همین جهت است که افراد مستعد با برخورداری از دانش و بینش لازم و بهره‌مندی از تربیت صحیح، مراتب مختلفی را از کمال و فضیلت به دست می‌آورند، تا آنجا که به مرز عصمت، نزدیک می‌شوند و حتی خیال گناه و کار زشت را هم در سر نمی‌پرورانند، چنانکه هیچ فرد عاقلی به فکر نوشیدن داروهای سمی و کشنده یا خوردن مواد پلید و گندیده نمی‌افتند[۷۷۱].

علامه طباطبائی نیز در مورد رابطه بین عصمت و رسالت انبیا می‌نویسد: ... یکی از کارهای او (خداوند) بعثت انبیا و تفهیم معارف دین به ایشان است، و چون این را خواسته، البته می‌شود، یعنی: هم انبیا را مبعوث می‌کند، و هم انبیا معارفی را که از او می‌گیرند می‌فهمند، یکی دیگر از خواسته‌های او این است که انبیا رسالت او را تبلیغ کنند، و چون او خواسته تبلیغ می‌کنند، و ممکن نیست نکنند، چون در جای دیگر فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا[۷۷۲] و نیز فرموده: ﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ[۷۷۳] و این همان عصمت از خطای در تلقی و تبلیغ است. دلیل دیگر بر این عصمت آیه شریفه: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا[۷۷۴]. از ظاهر این آیه به خوبی بر می‌آید که خدای تعالی رسولان خود را اختصاص می‌دهد به وحی، و از راه وحی به غیب آگاهشان نموده، تأییدشان می‌کند و از پیش رو و پشت سرشان مراقبشان است، و به منظور اینکه وحی به وسیله دستبرد شیطان‌ها و غیر آنها دگرگون نشود، به تمام حرکات و سکنات آنان احاطه دارد، تا مسلم شود که رسالات پروردگارشان را ابلاغ نمودند[۷۷۵].[۷۷۶]

دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی درباره عصمت

شیخ الطائفه خواجه نصیرالدین طوسی یکی از این براهین عقلی بر ضرورت عصمت را این گونه بیان کرده است: «پیامبر باید معصوم باشد تا مورد وثوق و اعتماد باشد و در نتیجه غرض نبوت حاصل شود[۷۷۷]». توضیح آنکه؛ هدف اصلی از بعثت پیامبران راهنمایی بشر به سوی حقایق و سعادت اخروی است. حال اگر چنین سفیرانی خود برخلاف محتوای رسالت شان عمل کنند، انسان‌ها به گفتارشان اعتماد پیدا نمی‌کنند و در نتیجه هدف از بعثت، ایشان، تحقق نخواهد یافت. آیت‌الله مطهری این دلیل را چنین تبیین می‌کند؛ از جمله مختصات پیامبران عصمت است. مصونیت از گناه و از اشتباه، یعنی پیامبران نه تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار می‌گیرند و مرتکب گناه می‌شوند، و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه می‌شوند. برکناری آنها از گناه و از اشتباه، حد اعلای قابلیت اعتماد را به آنها می‌دهد[۷۷۸].[۷۷۹]

دلایل مخالفان عصمت انبیا

آیات موهمه عدم عصمت

طرفداران عصمت پیامبران و همچنین مخالفان آنان، هرکدام با گروهی از آیات و روایات بر مدعای خود استدلال کرده‌اند. مخالفان عصمت پیامبران در طول تاریخ دسته‌ای از آیات قرآنی و روایات را که ظاهرشان با عصمت انبیا ناسازگار است، دستاویز خود قرار داده و به مدد آنها بر عدم عصمت پیامبران استدلال کرده‌اند، و اذهان را مشوب و آلوده ساخته‌اند. این نوع از آیات و روایات، دستاویزی برای گروهی شده است که پیوسته می‌خواهند شخصیت‌های الهی را از آن مقام و منزلتی که دارند، پایین بیاورند و مناصب نبوت و رسالت و امامت را در ردیف مقامات اجتماعی قرار دهند[۷۸۰].[۷۸۱]

نقد و بررسی

واقعیت‌های تاریخی نشان می‌دهد که جاعلان حدیث با تحریف الفاظ معانی و ساختن روایات جعلی و انتساب کارهای ناروا به پیامبران، درصدد برآمده‌اند تا نقش تربیتی پیامبران را تخریب کنند و زمینه را برای گسترش معاصی و کارهای ناروا در میان مسلمانان هموار سازند؛ زیرا وقتی قرار باشد کارهای ناروایی همچون دروغ، فسق، دشنام و ناسزا از پیامبران به عنوان الگوهای رفتاری سر بزند، دیگر نمی‌توان از پیروان آنان انتظار داشت که از انجام چنین کارهایی مبرّا و به دور باشند. همان گونه که گذشت، برای عصمت انبیا سه سطح را می‌توان در نظر گرفت: عصمت در عقاید؛ ۲. عصمت در تبلیغ؛ ۳. عصمت در امور زندگی عادی. در مورد مرحله اول، در میان فرق و مذاهب اسلامی در مورد معصوم بودن انبیای الهی در این سطح نظر مخالفی دیده نمی‌شود، جز آنکه به برخی نسبت داده شده است که خطای سهوی را منافی با مقام نبوت ندانسته‌اند.

در مورد مرحله دوم، برخی مخالفان به دلایلی تمسّک کرده‌اند. ایشان گاهی به آیاتی که مربوط به مطلق پیامبران است استدلال می‌کنند و گاهی به آیاتی که درباره پیامبران خاص مانند: آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع) و غیر آنان وارد شده است. درباره مرحله سوم، برخی با انکار عصمت پیامبران در این سطح، به آیاتی از قرآن استدلال کرده‌اند. باید به این نکته مهم توجه داشت وقتی که عصمت انبیا به دلیل عقل قطعی ثابت شد، باید در معنای آیه و روایتی که با دلیل عقلی منافات دارد، دقت کرد و در فهم مراد حقیقی آن تلاش نمود و یا در صورت امکان آن را تأویل نمود و در غیر این صورت اگر راه علاجی برای آن یافت نشد، آن را کنار گذاشت. بدیهی است که بررسی تمام آیات موهمه عدم. عصمت، نیاز به مجال وسیعی دارد و باید به کتاب‌های تفسیری مفصل مراجعه شود؛ از این رو در بخش چهارم این نوشتار ضمن پرداختن به شبهات مربوط به هر یک از پیامبران اولوالعزم در دایرة المعارف لیدن، برخی از آیات استفاده شده مقاله‌نویسان نقد و بررسی می‌شود.[۷۸۲]

روایات موهمه عدم عصمت

همچنین اعتقاد به عدم عصمت انبیا(ع) بر پایه احادیثی شکل گرفته است که بیانگر گناه، خطا و حتی کفر و شرک پیامبران الهی است. مهم‌ترین منبع این گونه اعتقادات گمراه کننده را می‌توان روایاتی برشمرد که اغلب آنها، یا به گفته‌ای صحیح‌تر، تمامی آنها در مجامع و منابع اهل سنّت آمده است. بر اساس منابع روایی و نقل‌های تاریخی، اهل سنت دروغ، معصیت، فسق و حتی کفر را برای پیامبران جایز می‌دانند. آنان روایاتی در نسبت کفر و فسق به برخی از انبیا نقل کرده‌اند که حتی برخی دیگر از عالمان اهل سنّت حدیث آنها را مردود دانسته و برخی دیگر کوشیده‌اند آنها را به گونه‌ای تأویل یا توجیه کنند[۷۸۳] و یا برخی به اصل اینگونه احادیث اشکال و در صحت آن تردید کنند[۷۸۴].[۷۸۵]

نقد و بررسی

دروغ بودن برخی از این گونه احادیث که عدم عصمت را به پیامبران الهی نسبت می‌دهند، به قدری روشن است که حتی فرد متعصبی همچون امام المشککین فخر رازی، علی‌رغم وجود این احادیث در صحیحین، به خود جرئت می‌دهد و راویان صحیحین را تکذیب می‌کند. در بخش چهارم، ضمن پرداختن به شبهات مربوط به هر یک از پیامبران اولوالعزم(ع) در دایرة المعارف قرآن لیدن، برخی از روایات استفاده شده توسط مقاله نویسان نقد و بررسی می‌شود.[۷۸۶]

توهم تأثیر منفی اعتقاد به عصمت پیشوایان دینی بر زندگی فردی و اجتماعی

برخی معتقدند اعتقاد به عصمت پیامبران، تأثیری منفی بر زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها می‌گذارد و چنین پنداشته‌اند که شخص معصوم را نمی‌توان الگوی دیگران و برتر از آنان به شمار آورد، بلکه آنچه شأن و منزلت پیامبر را بالا می‌برد، زندگی غیر معصومانه او است که نشان می‌دهد «در جهاد اکبر و مبارزه با نفس اماره موفق بوده» و در بیشتر اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پیروی کرده است[۷۸۷].

نقد و بررسی آیت‌الله جعفر سبحانی (حفظه اللّه) پس از طرح دیدگاه‌های مختلف درباره پیامدهای مورد ادعای برخی منکران عصمت پیامبران، در پاسخ به این شبهه چنین می‌نویسد:

  1. دستیابی پیامبران و امامان به کمالات ویژه‌ای چون عصمت، گزاف و بی‌دلیل نبوده است و در شایستگی‌های اکتسابی آنان ریشه دارد[۷۸۸]. بنابراین، عصمت پیامبران و امامان از گناه، افزون بر فواید دیگر، در بعد عملی از انسان دستگیری می‌کند و نمونه کاملی را از کسانی که از بند شیطان رسته و به خدا پیوسته‌اند، فرا روی آدمیان قرار می‌دهد (چنانکه عصمت در دریافت و ابلاغ وحی نیز در بعد علمی به یاری آدمی می‌شتابد و معرفت حقیقی و سعادت واقعی را دست یافتنی می‌سازد). مقصود قرآن کریم از نقل حکایاتی چون داستان حضرت یوسف(ع) نیز همین درس آموزی‌ها است، یعنی: بیان این حقیقت که حتی در عنفوان جوانی و با فراهم بودن زمینه‌های گناه نیز می‌توان با یاری جستن از خدا از چنگال نفس بدفرما رهایی یافت.
  2. نباید معصومان را چون ماشین خودکاری بپنداریم که بدون سنگ اندازی‌های شیطان، راه درست را در پیش می‌گیرند و فارغ از هرگونه مانعی، در طریق مقصود ره می‌سپرند، بلکه آنان نیز درگیر با شیطانند، هر چند همواره در این جهاد اکبر پیروز می‌دانند.
  3. رهبران دینی، گرچه مردم را به پیروی از معصومان فرا می‌خوانند و از آنان می‌خواهند که پیامبران و امامان را الگوی خویش سازند، اما همواره بر این نکته تأکید می‌ورزند که هیچ گاه به مقام معصومان نتوان رسید[۷۸۹]؛ از این رو جانب داری از اندیشه عصمت، فشاری درونی یا برونی بر مؤمنان وارد نمی‌سازد و روح و جان آنان را نمی‌آزارد. معصومان در همه کمالات انسانی پیشتاز دیگرانند و کسی به آنان نزدیک‌تر است که در این راه گام بیشتری بردارد، هر چند هیچگاه نباید اندیشه هماوردی با آنان را در سر پروراند[۷۹۰].[۷۹۱]

ناسازگاری عصمت با طبیعت اختیار و غریزه انسانی

بعضی محققان اهل سنت معاصر[۷۹۲] و مستشرقان[۷۹۳] با پیش کشیدن مسئله نفسانیت و غرایز حیوانی و اصل آزادی و اختیار انسان، خواسته‌اند مسئله عصمت را ناسازگار با طبیعت و فطرت انسانی معرفی کنند و با انکار امکان عصمت، وقوع آن در انبیا را انکار کنند. «احمد امین مصری» از معاصران اشاعره و یکی دیگر از مخالفان عصمت انبیا در تحلیل و تقریر ناسازگاری عصمت با طبیعت انسان می‌نویسد: ایده عصمت با طبیعت انسان ناسازگار است، برای اینکه انسان دارای قوای شهوانی و نفسانی است، هم میل به انجام خوبی و هم میل به انجام بدی دارد. بر این اساس طبیعت از آن متعارض با عصمت است[۷۹۴]. برخی از کسانی که به روشنفکران مذهبی شهرت یافته‌اند، بی‌گناهی را گناهی بزرگ برای بشریت می‌شمارند؛ با این استدلال که طینت آدمی را با اراده و اختیار سرشته‌اند و آنان که این ویژگی را ندارند، یا حیوان یا فرشته‌اند، هیچ انسانی خالی از امیال و شهوات نفسانی نیست؛ بنابراین چگونه می‌توان وجود انسان‌های معصوم را پذیرفت؟ آنان می‌گویند: انسان مطیع و بی‌مسئله و رام، حیوانی است که کار می‌کند و بار می‌برد و زندگی غریزی می‌کند. راستی چه نعمت بزرگی است قدر نه گفتن و عصیان کردن، و چه متعالی‌اند کسانی که به قله رفیع عصیان صعود می‌کنند. نمی‌گوییم عصیان خوب است و باید عصیان کرد، بلکه می‌گوییم انسان، با عصیان، اراده و آگاهی و قدرت خود را ثابت می‌کند. اگر بنا شود که بر فرض محال انسان هرگز گناه نکند، در آن صورت یا حیوان است و یا فرشته، و به هر حال، انسان نیست. «احمد امین» پیراستگی از گناه را ناممکن می‌شمارد و با اشاره به وجود گرایش‌های گوناگون در آدمی برای انسان عاری از گناه، جایگاهی جز پندار نمی‌شناسد. قسمتی از سخنان او چنین است: کمال و فضیلت انسان به این نیست که معصوم باشد، بلکه به این است که با وجود توانایی بر انجام کارهای زشت، در بیشتر اوقات جانب خیر و پاکی را ترجیح دهد و از بدی‌ها دوری گزیند. آدمی دارای گرایش‌های فراوان و ناهمگونی است و در این میان، امیال نفسانی او را به سوی بدی‌ها می‌خوانند. اگر بنا باشد این امیال را از وی جدا سازیم، در حقیقت انسانیتش را ستانده و ماهیت دیگری را جایگزین آن ساخته‌ایم[۷۹۵].[۷۹۶]

نقد و بررسی

چنین نگرشی بیش از هر چیز نمایانگر برداشت نادرست اینان از پدیده عصمت و نادیده گرفتن توانایی‌های آدمی است. برای توضیح بیشتر چند نکته را یادآور می‌شویم:

۱. عصمت با اختیار سازگار است: بی‌تردید قوام انسانیت به اراده و اختیار است و در هیچ پدیده انسانی نمی‌توان این ویژگی را نادیده گرفت. از سوی دیگر کسانی که با سخنانی از این دست، امکان عصمت را به پرسش می‌کشند، نتوانسته‌اند عصمت و اختیار را با یکدیگر سازش دهند و آن دو را کنار هم بنشانند. از این رو می‌گویند: «انسان با عصیان اراده و آگاهی و قدرت خود را ثابت می‌کند و یا می‌گویند کمال آدمی به این است که با وجود توانایی بر انجام کارهای زشت، در بیشتر اوقات جانب خیر و پاکی را ترجیح دهد». این در حالی است که در جای خود، رابطه عصمت و اختیار بررسی گردیده و سازگاری آن دو با یکدیگر به اثبات رسیده است.

۲. شخص معصوم انسان برتر است، نه برتر از انسان: در طول تاریخ، پیامبری انبیا را به دلیل بشر بودن زیر سؤال برده و از پذیرش دعوتشان روی برتافته‌اند. پیام‌آوران آسمانی نیز با تأکید بر بشر بودن خویش، موهبت الهی را دلیل دستیابی به این مقامات ویژه دانسته و همواره گفته‌اند: ﴿إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ[۷۹۷]. بنابراین، نباید از همانندی در انسانیت به گمراهی بی‌افتیم و هیچ انسانی را شایسته ارتباط با جهانی دیگر و دستیابی به مقامات والایی همچون عصمت ندانیم. اگر ما چنان که شایسته است، چهره حقیقی گناه را درک نکرده ایم و آن اراده قوی برای دوری از آنها را در خود نمی‌بینیم و خویشتن را اسیر دام‌های شیطانی می‌یابیم، نباید همگان را با خود مقایسه کرده، هر سخنی را که فراتر از سطح اندیشه ما است انکار کنیم.

۳. توانایی انجام گناه غیر از آلودگی به آن است: آنچه رهزن اندیشه عصمت ستیزان و مخالفان قرار گرفته، این پندار است که با وجود گرایش‌های نفسانی، گریزی از آلودگی به گناه نیست. غافل از آنکه در کنار امیالی که آدمی را به زشتی‌ها فرامی خواند، همواره گرایش به خوبی‌ها نیز وجود دارد و در معصومان، این گرایش‌ها هیچ‌گاه برای به بار نشستن امیال دسته اول راهی باقی نمی‌گذارد و به اصطلاح، در وجود این انسان‌های والا، میل انجام گناه، همواره مانعی در پیش روی خود می‌بیند و از فعالیت باز می‌ماند.

۴. عصمت تعدیل قواست، نه سرکوب آنها: یکی از نکاتی که توجه به آن به بسیاری از تردیدها پایان می‌دهد، این است که عصمت به معنای سرکوبی قوای نفسانی و شهوانی نیست، بلکه نیرویی است که به هر کدام از گرایش‌های آدمی از راه حلال پاسخ می‌گوید؛ مثلا شنوایی از انسان صوت نیکو می‌خواهد نه غنا، و شخص می‌تواند صوت نیکو را با صوت موزون و دلپذیر بدون شائبه حرام تأمین کند... و نیز سایر قوا، هرکدام مقتضیاتی دارند که هم می‌توان آن را از راه حلال تهیه کرد و هم از راه حرام. انبیا راه حرام را بستند و با حلال به مقتضیات قوا پاسخ دادند. ظاهر عبارات افرادی همچون احمد امین مصری نشان می‌دهد که وی بین غرایز حیوانی و شهوانی، و ارتکاب معصیت و خطا، نوعی ملازمه آن هم ملازمه منطقی قائل شده است، در حالی که وی هیچ گونه دلیل و مدرکی برای مدعای خود ارائه نمی‌دهد، بلکه دلیل، عکس مدعای وی را ثابت می‌کند؛ چراکه معنای ملازمه آن است که انسان دارای غرایز حیوانی هیچگونه مصونیتی از عدم ارتکاب گناه نداشته باشد، در حالی که واقعیت حاکی از نوعی مصونیت است که انسان وارسته با وجود غرایز و اختیار به سوی گناه نمی‌رود یا کمتر می‌رود، که این خود مصونیت و خلاف ادعای ملازمه است. منکران امکان عصمت ناخواسته عصمت فی الجمله را پذیرفته‌اند و تنها با عصمت مطلق مخالفت می‌کنند و این با ادعای عدم امکان عصمت در تعارض است؛ چراکه شخصی که می‌تواند نود درصد گناهان را مرتکب نشود، در صورت عزم و دیگر مقدمات امکان عقلی پرهیز از همه گناهان وجود دارد. به دیگر سخن، مخالفان امکان عصمت بین علت و خاستگاه انگاری غرایز خلط کردند: غرایز حیوانی می‌تواند خاستگاه و زمینه ساز گناه باشد، اما علت تامه گناه نیست. این نکته بر مخالفان امکان عصمت پوشیده مانده است.[۷۹۸]

رابطه عصمت با آزادی و اختیار انسان

بعضی مستشرقان[۷۹۹] و همچنین برخی محققان معاصر اهل سنت[۸۰۰] با پیش کشیدن مسئله نفسانیت و غرایز حیوانی و اصل آزادی و اختیار انسان، خواسته‌اند مسئله عصمت را ناسازگار با طبیعت و فطرت انسانی معرفی کنند و با انکار امکان عصمت، وقوع آن در انبیا را نیز حاشا کنند. «احمد امین» از معاصران اشاعره، در تحلیل و تقریر ناسازگاری عصمت با طبیعت انسان می‌نویسد: ایده عصمت با طبیعت انسان ناسازگار است، برای این که انسان دارای قوای شهوانی و نفسانی است، هم میل به انجام خوبی و هم میل به انجام بدی دارد. بر این اساس، طبیعت از آن متعارض با عصمت است. از این رو کمال و فضیلت آدمی به عصمت نیست، بلکه به انتخاب جانب خیر و پاکی در بیشتر مواقع در عین توانایی بر زشتی‌ها است. حاصل آن که: انسان موجودی است که دارای امیال و غرایز متضاد است و اگر امیال نفسانی و شهوانی انسان را نادیده بنگاریم، لازمه‌اش سلب انسانیت و تبدیل جوهره انسانی به جوهره دیگر است[۸۰۱].

در سخنان احمد امین دو استدلال متفاوت وجود دارد که باید به هر کدام جداگانه پاسخ داد: ۱. عدم امکان عصمت به دلیل وجود غرایز حیوانی؛ ۲. دارا بودن عصمت موجب کمال و فضیلت آدمی نیست، چون شخص معصوم با امداد الهی قدرت گناه ندارد، بلکه فضیلت آدمی در عدم عصمت است که ضمن این که معصوم نیست و مانع الهی برای ارتکاب گناه ندارد، ولی در عین حال گناه نمی‌کند. در بررسی دلایل مخالفان امکان، عصمت، باید به نکات زیر توجه کرد:

یکم: عدم ملازمه غرایز حیوانی با معصیت و خطا: ظاهر عبارات احمد امین نشان می‌دهد که او بین غرایز حیوانی و شهوانی و ارتکاب معصیت و خطا، نوعی ملازمه، آن هم ملازمه منطقی قائل شده است، در حالی که هیچ گونه دلیل و مدرکی برای مدعای خود ارائه نمی‌دهد. دلیل او عکس مدعایش را ثابت می‌کند؛ چراکه معنای ملازمه آن است که انسان واجد غرایز حیوانی، هیچ گونه مصونیتی از عدم ارتکاب گناه نداشته باشد، در حالی که انسان وارسته با وجود غرایز و اختیار، به سوی گناه نمی‌رود، یا کمتر می‌رود، که این خود مصونیت و خلاف ادعای ملازمه است. منکران امکان عصمت، با عصمت مطلق مخالفت کردند و عصمت فی الجمله در برخی مراتب را پذیرفته‌اند و این با ادعای عدم امکان عصمت به طور مطلق در تعارض است؛ چراکه شخصی که می‌تواند نود درصد گناهان را مرتکب نشود، در صورت عزم راسخ و فراهم آمدن مقدمات دیگر، امکان عقلی پرهیز از همه گناهان نیز برای او وجود دارد. به دیگر سخن، مخالفان امکان عصمت، بین علت و خاستگاه انگاری غرایز خلط کرده‌اند؛ غرایز حیوانی می‌تواند خاستگاه و زمینه ساز گناه باشد، اما علت تامه گناه نیست و این نکته بر مخالفان امکان پوشیده مانده است.

دوم: وجود غرایز عقلانی: مخالفان عصمت، صرف وجود غرایز حیوانی را دلیل و علت تامه عدم عصمت تفسیر کرده‌اند. بیان شد که غرایز خاستگاه و نه علت‌اند، و در صورت چشم پوشی از این اشکال، در نقد آن می‌توان به نیروی عقلانی اشاره کرد که در برابر غرایز حیوانی، انسان قادر بر تحلیل عقلانی و سنجش منافع بلند مدت است که او را از ارتکاب معصیت بازمی دارد و به عصمت سوق می‌دهد. پس علل ناسازگار با عصمت با علل و محرکات عصمت در تعارض و تکافی می‌افتند که حداقل نتیجه آن، ابطال عدم امکان عصمت است.

سوم: توفیق و لطف الهی: نکته آخر این که عصمت با ابعاد مختلف آن، هرچند برای اذهان انسان‌های مبتلا به انواع آلودگی‌ها بعید به نظر می‌آید، اما انسان‌های معصوم، انسان‌های برگزیده ای هستند که همیشه مورد لطف الهی قرار می‌گیرند و در صورت امکان خطا، لطف الهی به شیوه‌های مختلف شامل حال آنان می‌شود و آنان را از گناه و خطا حفظ می‌کند. از این جهت مخالفان امکان عصمت در انکار خود، سوی دیگر عصمت، یعنی توفیق و لطف الهی را نادیده انگاشته‌اند.[۸۰۲]

معنای اصطلاحی عصمت

دانشمندان بزرگ شیعه در باب تعریف عصمت، از تعابیر گوناگونی استفاده کرده‌اند که در اینجا دو مورد از تعاریف مهم را بیان می‌کنیم. بیشتر متکلمان امامیه که به وجوب لطف بر خداوند اعتقاد دارند، عصمت را لطف الهی می‌دانند که خداوند شامل حال بندگان برگزیده‌اش می‌کند[۸۰۳]. سید مرتضی می‌گوید: «عصمت عبارت است از لطفی که خداوند در مورد بنده خود انجام می‌دهد و به واسطه آن، بنده از انجام قبیح امتناع می‌ورزد»[۸۰۴][۸۰۵].

در تعریف دیگری که به حکما نسبت داده شده، عصمت، ملکه‌ای است که صاحب آن را از گناه باز می‌دارد[۸۰۶]. این ملکه، زمانی در فرد ایجاد می‌شود که به پیامدهای بد گناهان و فواید طاعات علم داشته باشد؛ زیرا در این صورت، شخص از گناه بیزار می‌شود و به سوی طاعت رغبت می‌یابد. فاضل مقداد در این باره می‌گوید: «عصمت، ملکه‌ای است نفسانی که دارنده آن را از فجور منع می‌کند؛ در حالی که او بر انجام دادن گناه تواناست. این ملکه، بر علم به بدی‌های معاصی و خوبی‌های طاعات متوقف است»[۸۰۷].

طبق این تعریف، عصمت ملکه‌ای درونی یا حالت ثابت و ریشه‌دار دوری از گناه است که خداوند به دلیل شایستگی ویژه برخی بندگان، به آنها موهبت کرده است. در تعریف مصطلح متکلمان و حکما باید به این نکته توجه داشت که بر اساس معنای لغوی عصمت (منع و امساک) به نظر می‌رسد عصمت، امری وجودی در کنار واقعیتی به نام لطف و ملکه نیست؛ بلکه عصمت به معنای مصونیت از گناه و خطا اثر و ثمره لطف و ملکه است، بنابراین، عصمت یعنی گناه نکردن و خطا ننمودن، و اگر در برخی تعاریف، امور وجودی مثل ملکه، لطف و... را عصمت معرفی کرده‌اند، از باب تسمیه شیء به اسم سبب است؛ یعنی ملکه و لطف، سبب عصمت است؛ نه خود عصمت. منظور نگارنده از عصمت در این نوشتار، همان معنای اصطلاحی مورد قبول امامیه است که عبارت است از: مصونیت از گناه و خطا به سبب ملکه درونی و لطف الهی. این در حالی است که اساساً اهل سنت به عصمت ائمه(ع) قائل نیستند. فیصل نور نیز در کتاب الامامة و النص تصریح می‌کند که امامان (و همچنین پیامبران)، برخلاف نظر شیعیان، معصوم نیستند. آنها گناه و اشتباه می‌کنند، طلب مغفرت می‌نمایند و دچار فراموشی و اشتباه نیز می‌شوند[۸۰۸]؛ بنابراین، عصمتی که مورد هجمه فیصل نور قرار گرفته است و دفاعی که امامیه از عصمت امام(ع) می‌کند، در هر دو طرف همان عصمت مورد قبول امامیه است.[۸۰۹]

معنا و حقیقت «عصمت» از نگاه متکلمان شیعه

عالمان شیعه هر یک به نوعی و با نگرشی به واژه و حقیقت عصمت نگریسته‌اند که گاهی اتفاق نظر و گاهی نیز اختلاف نظرهایی جزئی دارند؛ هر چند اختلاف‌های جزئی خللی به حقیقت عصمت ائمه نمی‌زند. با این بیان، به بررسی آن در میان متکلمان شیعی در این قسمت خواهیم پرداخت. شیخ مفید در تعریف «عصمت» می‌نویسد: العصمة لطف يفعله الله تعالى بالمكلف بحيث يمتنع منه وقوع المعصية و ترك الطاعة مع قدرته عليهما[۸۱۰]؛ «عصمت» لطفی است که خدای تعالی در حق مکلف روا می‌دارد به طوری که وقوع گناه و ترک اطاعت از او ممتنع می‌گردد، هر چند که بر انجام آن قدرت دارد. سید مرتضی می‌فرماید: إعلم أن العصمة هي اللطف الذي يفعله الله تعالى، فيختار العبد عنده الامتناع من فعل القبيح، فيقال على هذا: إن الله عصمه بأن فعل له ما اختار عنده العدول عن القبيح[۸۱۱]؛ بدان عصمت لطفی است که خدای تعالی در حق بنده روا می‌دارد و بنده با وجود آن از عمل زشت خودداری می‌ورزد. پس گفته می‌شود خداوند به واسطه انجام عملی در آن شخص، وی را حفظ کرد تا با وجود آن، فرد معصوم روی‌گردانی از عمل زشت را برگزیند.

علامه حلی نیز در این باره می‌گوید: العصمة لطف خفي يفعل الله تعالى بالمكلف، بحيث لا يكون له داع إلى ترك الطاعة و ارتكاب المعصية، مع قدرته على ذلك[۸۱۲]؛ عصمت لطفی پنهان است که خداوند در حق مکلف روا می‌دارد به طوری که وی با وجود قدرت بر انجام، معصیت انگیزه‌ای بر ترک طاعت و ارتکاب معصیت نداشته باشد. ایشان در شرح تجرید نیز تعریف‌های متعددی برای عصمت ارائه کرده است[۸۱۳]. مرحوم مظفر که یکی از عالمان بزرگ کلامی معاصر است، «عصمت» را چنین تعریف می‌کند: هي التنزه عن الذنوب والمعاصي صغائرها وكبائرها، وعن الخطأ والنسيان، وإن لم يمتنع عقلا على النبي أن يصدر منه ذلك؛ بل يجب أن يكون منزها حتى عما ينافي المروة، كالتبذل بين الناس من أكل في الطريق أو ضحك عال، وكل عمل يستهجن فعله عند العرف العام[۸۱۴]؛ عصمت، دوری از گناهان و نافرمانی‌های کوچک و بزرگ و دوری از اشتباه و فراموشی است، هر چند صدور آن از پیامبر عقلاً مانعی ندارد، بلکه واجب است معصوم حتی از امور منافیِ مروت مانند کارهایی که موجب خفت و سبک شدن وی در میان مردم همچون غذا خوردن در محل عبور و مرور، خنده با صدای بلند و هر عملی که نزد عموم مردم ناپسند به شمار آید نیز پرهیز کند. بنابراین از دیدگاه مرحوم مظفر معصوم علاوه بر پرهیز از خطا و معصیت، باید از اموری که موجب تحقیر و وهن وی در نظر مردم می‌گردد پرهیز کند. به عنوان مثال هر چند خندیدن با صدای بلند و غذا خوردن در کنار خیابان گناه و خطا محسوب نمی‌شود، اما با مروت و شخصیت اجتماعی افراد محترم ناسازگار است. بنابراین شأن معصوم بسیار بالاتر از آن است که مرتکب چنین افعالی گردد[۸۱۵].[۸۱۶]

نظر علامه طباطبائی درباره «عصمت»

بر اساس آن چه از متکلمان شیعه نقل شد، «عصمت» حالتی باطنی و ملکه‌ای نفسانی است که خداوند از سر لطف به برخی عطا می‌کند. بنابراین «عصمت اکتسابی نیست و امری مستقل از علم است. اما برخی از اندیشمندان «علم» را سرچشمه «عصمت» دانسته‌اند. علامه طباطبائی قدس سره در این باره می‌نویسد: إن الأمر الذي تتحقق به العصمة نوع من العلم يمنع صاحبه عن التلبس بالمعصية والخطأ، و بعبارة أخرى علم مانع عن الضلال، كما أن سائر الأخلاق كالشجاعة والعفة والسخاء كل منها صورة علمية راسخة موجبة لتحقق آثارها مانعة عن التلبس بأضدادها... إن هذه الموهبة الإلهية التي نسميها قوة العصمة نوع من العلم و الشعور يغاير ساير أنواع العلوم[۸۱۷]؛ امری که عصمت به واسطه آن تحقق می‌یابد، نوعی علم است که مانع از ارتکاب معصیت و خطا توسط صاحب علم می‌شود. به عبارت دیگر علمی است که مانع از گمراهی می‌گردد چنان که سایر خُلق‌ها مانند شجاعت، عفت و بخشندگی و همه امور این چنینی صورت علمی پایدار است که موجب تحقق این آثار می‌شود و از ضدّ این امور مانع می‌گردد. همانا این موهبت الهی که آن را «قوه عصمت» می‌نامیم، نوعی از علم و شعور است که با سایر انواع علم مغایرت دارد.

وی در جای دیگر می‌گوید: العصمة الإلهية التي صورة علمية نفسانية تحفظ الإنسان من باطل الإعتقاد و سيّئ العمل[۸۱۸]؛ عصمت الهی همان صورت علمی نفسانی است که انسان را از اعتقاد باطل و عمل ناپسند حفظ می‌کند. بنابراین علامه طباطبائی معتقد است که «عصمت» ریشه در علم دارد و علم صورت حاصل در نفس است، حال آنکه در مذهب شیعه و بر اساس آموزه‌های دینی، «عصمت» گستره وسیعی دارد و حجت الهی از بدو ولادت معصوم است و علاوه بر گناه و خطا، از سهو و نسیان نیز مصون است. در نتیجه به نظر می‌رسد سخن علامه طباطبائی، با عقیده شیعه امامیه درباره عصمت قابل جمع نیست و سخن ایشان سهو و نسیان را در بر نمی‌گیرد.[۸۱۹].

منابع

پانویس

  1. فرهنگ شیعه، ص ۳۴۱؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۲-۱۵۳؛ شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن؛ ص ۴؛ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۳۵۹ ـ ۳۶۲؛ مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص:۳۹-۴۱.
  2. «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  3. «بگو: کیست که شما را از خداوند اگر برای شما گزند یا بخشایشی خواسته باشد نگه دارد؟» سوره احزاب، آیه ۱۷.
  4. ر. ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۳۵۹ - ۳۶۲.
  5. ر. ک: محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۵۲-۱۵۳.
  6. فرهنگ شیعه، ص ۳۴۱.
  7. ر. ک: شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن؛ ص ۴.
  8. تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۱.
  9. عبدالرزاق لاهیجی، سرمایه ایمان، ص۹۰ و ۱۱۶.
  10. عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۳۷۹.
  11. المواقف فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ شرح مقاصد، ج۴ ص۳۱۲؛ اللوامع الاهیه، ص۲۴۴؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۵؛ تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ محمدتقی مصباح یزدی، راه و راهنما‌شناسی، ج۴، ص۱۹۹؛ میر سیدشریف جرجانی، التعریفات، ص۶۵.
  12. المواقف فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ اللوامع الاهیه، ص۲۴۴.
  13. «و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  14. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  15. «و بدین‌گونه ما روحی از امر خویش را به تو وحی کردیم» سوره شوری، آیه ۵۲.
  16. المیزان، ج۵، ص۷۹–۸۱.
  17. المیزان، ج۲، ص۱۳۴.
  18. عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۱۵.
  19. نهج البلاغه، خ ۱۸، ص۶۱۲.
  20. «به راستی دوزخ را خواهید دید» سوره تکاثر، آیه ۶.
  21. «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹.
  22. محمدی ری‌شهری، میزان الحکمه، ج۳، ص۱۹۹۷.
  23. عصمة الأنبیاء، ص۲۵؛ رسائل المرتضی، ص۳۲۶.
  24. اللوامع الالهیه، ص۱۷۰.
  25. محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۵، ص۸۱.
  26. «و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  27. المیزان، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  28. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص ۳۸-۴۷.
  29. المیزان، ج۱۱، ص۱۶۲.
  30. رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶.
  31. تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۱۵-۱۶.
  32. گوهر مراد، ص۴۶۴.
  33. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۵۶.
  34. تصحیح اعتقادات الامامیه، ص۱۲۸.
  35. شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۲۷۷.
  36. طاهر الجزائری، الجواهر الکلامیة فی العقیدة الأسلامیه، ص۵۶-۵۷.
  37. رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶.
  38. گوهر مراد، ص۴۶۴.
  39. العین، ج۷، ص۱۶۳؛ لسان العرب، ج۱۴، ص۴۶۳.
  40. «و چه کس جز آنکه سبک مغز است از آیین ابراهیم روی می‌گرداند؟ در حالی که ما او را در این جهان برگزیده‌ایم و بی‌گمان او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره بقره، آیه ۱۳۰.
  41. بحار الأنوار، ج۲۵، ص۱۹۹؛ شیخ صدوق، عیون الأخبار، ص۲۶۷-۲۶۸.
  42. «و آدم با پروردگارش نافرمانی کرد و بیراه شد * سپس پروردگارش او را برگزید و او را بخشود و راهنمایی کرد» سوره طه، آیه ۱۲۱-۱۲۲.
  43. الصحاح، ج۲، ص۶۵۱.
  44. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲.
  45. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲.
  46. «و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲.
  47. «و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند * و از اسماعیل و الیسع و ذو الکفل یاد کن و همه از نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۷-۴۸.
  48. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۳.
  49. «و بی‌گمان او [حضرت ابراهیم (ع)] در جهان واپسین از شایستگان است» سوره بقره، آیه ۱۳۰.
  50. «و چون [موسی (ع)] به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
  51. «یوسف را بکشید یا به سرزمینی (دور) بیفکنید تا پدرتان تنها به شما روی آورد و پس از آن (خطا) گروهی شایسته باشید» سوره یوسف، آیه ۹.
  52. «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درست‌پیمان و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
  53. «و در این کتاب، ادریس را یاد کن که پیامبری بسیار راستگو بود» سوره مریم، آیه ۵۶.
  54. «و خانواده خود را به نماز و زکات فرمان می‌داد و نزد پروردگار خویش پسندیده بود» سوره مریم، آیه ۵۵.
  55. «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند * جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۷.
  56. «آنان کسانی هستند که خداوند رهنمایی‌شان کرده است پس، از رهنمود آنان پیروی کن!» سوره انعام، آیه ۹۰.
  57. «این رهنمود خداوند است که هر یک از بندگان خود را بخواهد با آن رهنمون می‌شود» سوره انعام، آیه ۸۸.
  58. مجمع البحرین، ج۲، ص۵۹۵.
  59. «با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  60. مجمع البحرین، ج۲، ص۵۹۵.
  61. مجمع البحرین، ج۱، ص۶۸۰-۶۸۱.
  62. صحاح، ج۳، ص۱۰۳۷؛ لسان العرب، ج۷، ص۲۶؛ مختار الصحاح، ص۱۰۳.
  63. مجمع البحرین، ج۱، ص۶۸۰-۶۸۱.
  64. «و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم» سوره ص، آیه ۴۶.
  65. «[شیطان] گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره ص، آیه ۸۲-۸۳.
  66. «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
  67. العین، ج۴، ص۱۹؛ صحاح، ج۲، ص۷۲۷؛ لسان العرب، ج۴، ص۵۰۴؛ مجمع البحرین، ج۳، ص۶۶.
  68. «و از آسمان، آبی پاک فرو فرستادیم» سوره فرقان، آیه ۴۸.
  69. «(یعنی) پیامبری از سوی خداوند [فرستاده شد] تا کتب آسمانی پاک و منزه را بر آنان تلاوت کند» سوره بینه، آیه ۲.
  70. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  71. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱.
  72. «و همگان را از راه به در خواهم برد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۳۹-۴۰.
  73. المیزان، ج۱۱، ص۱۳۰ و ج۱۴، ص۶۳.
  74. بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹.
  75. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۵۸-۷۳.
  76. در کتاب الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۴، ص۴۵۶، از چهار کتاب دیگر با همین نام یاد شده است.
  77. ر. ک: الفقه الاکبر، ابوحنیفه.
  78. بحار الانوار، ج۹۹، ص۱۷۸.
  79. بحار الانوار، ج۹۹، ص۱۵۰. همچنین ر. ک: بحارالانوار، ج۹۷، ص۳۰۷؛ ج۲۵، ص۱۸۲.
  80. اوائل المقالات، ص۶۷-۶۶؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲-۳۱۳.
  81. شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲-۳۱۳.
  82. الکافی، ج۱، ص۲۶۶.
  83. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۲۷-۱۲۸. همچنین ر. ک: الکافی، ج۱، ص۲۰۳.
  84. البیان المفید فی علم التوحید، ص۲۷-۲۸؛ الجواهر الکلامیة فی العقیدة الاسلامیة، ص۵۶.
  85. تبسیط العقائد الاسلامیه، ص۱۲۳.
  86. البیان المفید فی علم التوحید، ص۲۷.
  87. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۷-۳۰.
  88. «بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  89. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  90. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۴۵.
  91. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۴۴؛ الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  92. سوره آل عمران؛ آیه: ۱۰۲.
  93. «الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِیعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیم»؛ معانی الاخبار، ص ۱۳۲.
  94. الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  95. ر. ک. قربانی، علی، امامت‌پژوهی، ص۱۶۲.
  96. ر. ک: قربانی، علی، امامت‌پژوهی، ص۱۶۲.
  97. ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۴۵.
  98. آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۷۳ و ۷۴.
  99. ر. ک. احمدی، رحمت‌الله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص ۲۰۴-۲۰۷.
  100. سوره حدید، آیه ۲۱.
  101. عیون أخبار الرضا (ع)، ج ۱، ص ۲۱۶ باب ۲۰ ما جاء عن الرضا (ع) فی وصف الإمامة و الإمام و ذکر فضل الإمام و رتبته.
  102. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۱۲۵-۱۲۹
  103. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۶۲؛ فخر رازی، عصمة الأنبیاء، ص۲۶؛ مظفر، محمدرضا، عقائد الإمامیه، ص۵۳ - ۵۴.
  104. آمدی، سیف الدین، ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۴، ص۱۴۳ - ۱۴۹.
  105. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۵، ص۳۰۰ - ۳۰۵.
  106. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج۳، ص۱۸۴؛ ضیایی‌فر، سعید، جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۴۰۲.
  107. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴؛ ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید» سوره نجم، آیه ۳؛ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «آنچه خداوند از (دارایی‌های) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید و از خداوند پروا کنید که خداوند، سخت کیفر است» سوره حشر، آیه ۷؛ شیخ صدوق، عیون اخبار، ج۱، ص۱۹۲ - ۱۹۵؛ همو، الخصال، ج۱، ص۳۱۰؛ ج۲، ص۴۲۸؛ طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، ج۱، ص۷۷؛ مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۸۷.
  108. شیخ صدوق، الاعتقادات، ص۹۶؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۶۲؛ همو، النکت الاعتقادیة، ص۳۷؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۳۳؛ علامه حلی، انوار الملکوت، ص۱۹۶.
  109. علامه حلی، نهج الحق، ص۱۴۲ - ۱۴۷؛ لاهیجی، گوهر مراد، ص۴۲۳.
  110. شیخ مفید، عدم سهو النبی (ص)، ص۱۷ - ۳۲.
  111. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۵۹ - ۳۶۰.
  112. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴، ص۴۹۰.
  113. مغنیه، محمدجواد، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۸۶.
  114. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، ص۱۳۳؛ طوسی، محمد بن حسن، الرسائل العشر، ص۹۷.
  115. علامه حلی، کشف المراد، ص۳۴۹؛ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۳.
  116. علامه حلی، کشف المراد، ص۳۴۹؛ لاهیجی، سرمایه ایمان، ص۹۱.
  117. علامه حلی، رسالة السعدیه، ص۷۶؛ همو، تذکرة الفقهاء، ج۹، ص۳۹۷ - ۳۹۸؛ خرازی، سیدمحسن، بدایة المعارف الالهیة، ج۱، ص۲۴۷؛ ضیایی‌فر، سعید، جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۴۱۹.
  118. صمدی و صاحبی، مقاله «عصمت»، دانشنامه امام خمینی ج۷، ص ۳۲۳.
  119. ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي «بگو اگر خداوند را دوست می‌دارید از من پیروی کنید» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
  120. «آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  121. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۸.
  122. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۹.
  123. ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  124. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۸۷ و ۱۸۹.
  125. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۶: « إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا».
  126. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۱۲۳: «وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِي الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ وَ لَا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ».
  127. نهج البلاغه، ن۳۵: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ».
  128. ابن طاووس، فلاح السائل، ص۲۳۰؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۸۳، ص۹۷؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۵، ص۱۰۰.
  129. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۷۸.
  130. النکت الاعتقادیة، ص۳۷.
  131. تصحیح الاعتقاد، ص۱۲۸.
  132. رسائل الشریف، ج۳، ص۳۲۵.
  133. باب حادی عشر، ص۶۲؛ ر. ک: ارشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۱۰.
  134. تلخیص المحصل، ص۳۶۹.
  135. النجاة فی القیامة فی تحقیق أمر الامامه، ج۱، ص۵۵.
  136. گوهر مراد، ص۳۷۹.
  137. المیزان، ج۸، ص۱۴۲.
  138. الالهیات، ج۳، ص۱۵۹ و ر. ک: اللوامع الالهیه، ص۱۷۰.
  139. ر. ک: دلائل الصدق، ج۱، ص۳۷۰.
  140. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۲۱۱.
  141. پژوهشگران مجمع عالی حکمت اسلامی، نقد و بررسی تطور تاریخی تشیع، ص ۴۳-۴۸.
  142. «معصوم کسی است که به ریسمان محکم خدا چنگ زند، و ریسمان خدا همان قرآن است که این دو (قرآن و معصوم) از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا روز قیامت»؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۴.
  143. «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  144. بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۴.
  145. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  146. «شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  147. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  148. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۳، حدیث ۲.
  149. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۳، حدیث ۳.
  150. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۴، حدیث ۵ و ۶.
  151. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، حدیث ۸.
  152. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۰، حدیث ۱۲.
  153. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۶۴، حدیث ۳۲.
  154. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۰، حدیث ۱۸.
  155. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۲-۲۶.
  156. محمد بن النعمان العکبری (شیخ المفید)، اوائل المقالات، (سلسله مؤلفات شیخ مفید)، ج۴، ص۶۵.
  157. حسن بن یوسف حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۶۴؛ السید نور الله المرعشی التستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۲، ص۲۹۲-۲۹۳.
  158. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۶۰.
  159. حسن بن یوسف حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۱.
  160. علی بن محمد القوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۷.
  161. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ... «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود.».. سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  162. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۱-۳۹۲.
  163. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۶۱.
  164. محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۱.
  165. الحسن بن یوسف حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۶۴؛ محمدباقر المجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۱۱؛ محمد بن نعمان العکبری (شیخ مفید)، اوائل المقالات، (سلسله مؤلفات شیخ مفید)، ج۴، ص۶۵.
  166. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۱۹۴.
  167. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱؛ ینابیع الموده، ب ۷۷، ص۲۴۵.
  168. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۶۹-۷۹.
  169. الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۳، ص۱۷۴.
  170. جمر: آتش فروزان؛ الغضا: در پختی با آتش بسیار پایدار؛ الشوک: خار؛ الهراس: درختی با خارهای فراوان. (ر. ک: المنجد فی اللغه).
  171. «پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله! ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت نمودیم و گواهی دادیم که آنچه تو آورده‌ای همه حق است و از جانب خدا. به هر چه که می‌خواهی فرمان بده؛ هر آنچه را دوست داری از اموال ما برگیر و هر اندازه که مایلی باقی گذار... سوگند به خدا که اگر دستور دهی تا خویش را به دریا زنیم، سرپیچی نخواهیم کرد» الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۳، ص۱۷۵؛ بحارالانوار، ج۱۹، ص۲۴۷.
  172. مقارنة الادیان (۳)، الاسلام، ص۱۲۳.
  173. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
  174. «ای رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانی تصدیق می‌کنم، چگونه در مورد غیر آن تصدیق نکنم؟» طبقات ابن سعد، ج۴، ص۳۷۹-۳۸۰.
  175. «من تو را نسبت به هر آنچه که آورده‌ای تصدیق کرده‌ام و یقین دارم که جز حق نمی‌گویی». اسدالغابه، ج۱، ص۶۱۰.
  176. «یقیناً او رسول خدا است، و هرگز خدای خود را نافرمانی نمی‌کند». السیرة الحلبیة، ج۳، ص۱۹.
  177. تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳۴.
  178. شیخ مفید، الارشاد، ص۷۶-۷۷.
  179. شیخ مفید، الارشاد، ص۷۶-۷۷.
  180. «وای بر تو، اگر عدالت را نزد من نتوان یافت، کجا می‌توان سراغی از آن گرفت؟» شیخ مفید، الارشاد، ص۷۸؛ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۲۹؛ البدایة و النهایة، ج۴، ص۴۱۶.
  181. بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۳۹؛ و همچنین ر. ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۵۹.
  182. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۶۹-۷۹.
  183. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱، ص۱۵؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص۷۸۰.
  184. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص۱۲۸؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۷؛ ابواسحاق ابراهیم نوبختی، الیاقوت فی علم الکلام، ص۷۳؛ شریف مرتضی، رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۵؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۸؛ علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۹۶؛ خواجه نصیر طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ فاضل مقداد، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۰۱؛ باب حادی عشر، ص۶۲؛ مقداد بن عبدالله حلی، اللوامع الالهیه، ص۲۳۴.
  185. ابن‌میثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۲۵.
  186. شرح تجرید، ص۴۹۴؛ کشف المراد، ص۳۶۵؛ المحصل، ص۵۲۱؛ تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹.
  187. انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۵۳؛ قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخامسه، ص۵۱۹؛ شرح مقاصد، ج۴، ص۳۱۲، کشف المراد، ص۱۰۶.
  188. انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۵۲.
  189. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۱؛ تلخیص المحصل، ص۳۴۲؛ قواعد المرام، ص۱۱۷.
  190. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۰۶؛ تلخیص المحصل، ص۳۴۲.
  191. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۳۳-۳۸.
  192. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد بثواب الانتقاد، ص۱۰۶؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶.
  193. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  194. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم * و به آنان از آیات (خویش) آنچه در آن آزمونی آشکار بود بخشیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲-۳۳.
  195. «ای مؤمنان! اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی می‌نهد.».. سوره انفال، آیه ۲۹.
  196. «و راه‌های خویش را به آنان که در (راه) ما بکوشند می‌نماییم.».. سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
  197. «اما آن کسان که به خداوند ایمان آوردند و به او چنگ در زدند، (خداوند) آنان را در بخشایش و بخششی از خویش در خواهد آورد و ایشان را به راهی راست به سوی خود راهنمایی خواهد کرد» سوره نساء، آیه ۱۷۵.
  198. «مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ بِتَقْوَاهُ عَصَمَهُ اللَّهُ»؛ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۹۹۷.
  199. «إِلَهِي لَا سَبِيلَ إِلَى الِاحْتِرَاسِ مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا بِعِصْمَتِكَ»؛ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۹۹۸.
  200. «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ»؛ نهج البلاغه، خ ۹۱.
  201. اصول کافی، ج۲، ص۱۶.
  202. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۱۱.
  203. «بگویید: ما به خداوند و به آنچه به سوی ما و به سوی ابراهیم فرو فرستاده شده ایمان آورده‌ایم» سوره بقره، آیه ۱۳۶.
  204. أصول مذهب شیعه، ج۲، ص۷۹۲-۷۹۳.
  205. «و آنان که از خداوند و پیامبر فرمان برند.».. سوره نساء، آیه ۶۹.
  206. «و آنان که با خداوند و پیامبر او نافرمانی کنند بی‌گمان آتش دوزخ، آنان راست که هماره در آن جاودانند» سوره جن، آیه ۲۳.
  207. «یهودی یا مسیحی باشید تا راه یابید» سوره بقره، آیه ۱۳۵.
  208. «و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  209. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۲۶۳.
  210. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۶۷۵-۶۷۶.
  211. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۶۵.
  212. النکت الاعتقادیة، ص۳۷.
  213. رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۵- ۳۲۶.
  214. النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۸۹.
  215. ر. ک: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۱.
  216. عقائد الامامیة، ص۵۴.
  217. از کارهای سبک و اموری که مایه وهن است به «خلاف مروت» تعبیر می‌شود. شرط یا عدم شرط بودن «مروت» در بحث «عدالت» نیز مطرح است.
  218. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۱۷.
  219. تفسیر المیزان، ج۵، ص۷۸- ۸۰.
  220. تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲.
  221. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۱۹.
  222. برای نمونه ر.ک: ابن نوبخت، الیاقوت، ص۷۳؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیة، ص۳۷؛ همو، تصحیح الاعتقاد، مصنفات شیخ مفید، ج۵، ص۱۲۸؛ علامه حلی، منهاج الیقین فی أصول الدین، ص۲۷۸؛ محقق لاهیجی، سرمایه ایمان، ص۱۱۴ - ۹۰؛ فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۳۰۱ - ۳۰۲؛ همو، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۴۲؛ همو، اللوامع الالهیة، ص۱۶۹؛ سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۲۴۲؛ شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۱۹۳ – ۱۹۴؛ سید مرتضی، امالی، ج۲، ص۳۴۷.
  223. برای نمونه ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۸ و ج۱۳، ص۲۴۸ و ج۱۹، ص۲۶۰؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱۳، ص۱۵؛ همو، شرح الأصول الخمسه، ص۷۸۰؛ ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۲۶۳.
  224. ر.ک: محقق طوسی، کشف المراد، ص۳۶۵؛ همو، تلخیص المحصل، ص۳۶۹؛ فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۳۰۱؛ فخر رازی، عصمة الأنبیاء، ص۱۵؛ احمد حسین شریفی، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۲۳.
  225. .برای مثال، شیخ مفید در تعریف عصمت می‌گوید: العصمة من الله تعالى لحججه هي التوفيق و اللطف والاعتصام من الحجج بهما عن الذنوب و الغلط في دين الله تعالى، و العصمة تفضل من الله تعالى على من علم أنه يتمسك بعصمته، و الاعتصام فعل المعتصم، و ليست العصمة مانعة من القدرة على القبيح، ولا مضطرة للمعصوم إلى الحسن، ولا ملجئة له إليه، بل هي الشيء الذي يعلم الله تعالى أنه إذا فعله بعبد من عبيده لم يؤثر معه معصية له، و ليس كل الخلق يعلم هذا من حاله، بل المعصوم منهم ذلك هم الصفوة و الأخيار. تصحیح الاعتقاد، مصنفات شیخ مفید، ج۵، ص۱۲۸.
  226. و هي عند الأشاعرة ان لا يخلق الله في العبد ذنبا بناء على ما ذهبوا إليه من استناد الأشياء كلها إلى الفاعل المختار ابتداء. سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲. و نیز ر.ک: همو، شرح العقائد النسفیة، ص۹۹؛ عضد الدین ایجی، المواقف، ص۳۶۶.
  227. والعصمة خلق قدرة الطاعة، و الخذلان خلق قدرة المعصية، و العصمة هي التوفيق بعينه. تفتازانی، شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲ و ۳۱۳؛ و نیز ر.ک: فخر رازی، محصل افکار المتقدمین، ص۲۱۸؛ عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۰۲؛ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۲، ص۱۱۸۳؛ ابوالحسن اشعری، الامانة عن اصول الدیانة، ص۷۴.
  228. تفتازانی، شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۲؛ همو، شرح العقائد النسفیه، ص۹۹.
  229. ابن رشد، تهافت التهافت، ص۳۵۴.
  230. ر.ک: ابن سینا، اشارات، نمط دهم، ج۳، ص۴۱۵؛ ابن سینا در الهیات شفا می‌گوید: إن النفس الناطقة كمالها الخاص بها أن تصير عالما عقليا مرتسما فيها صورة الكل و النظام المعقول في الكل و الخير الفائض في الكل. الهیات شفاء ص۴۲۵.
  231. برای مثال محقق لاهیجی می‌گوید: «بنابر تحقق خاصیت ثالثه]کمال قوه عاقلة، مخیله و قوه عملی] جمیع قوای نفسانی، مطیع و منقاد عقلند و عقل من حیث هو عقل، ممتنع است که اراده معصیت و فعل قبیح از او صادر گردد. و مراد از عصمت، غریزه‌ای است که با وجود آن، داعی بر معصیت صادر نتواند شد، با قدرت بر آن و این غریزه عبارت از قوه عقل است، به حیثیتی که موجب قهر قوای نفسانی می‌شود». عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۳۷۹. ر.ک: حسن بن علی طبرسی، اسرار الامامة، ص۱۲۸ - ۱۲۷؛ و نیز ر.ک: نراقی، انیس الموحدین، ص۷۷: «قابل رتبه نبوت کسی است که جمیع قوای طبیعیه و حیوانیه و نفسانیه او، مطیع و منقاد و مقهور او شده باشد و کسی که جمیع قوت‌های او تابع عقل او شوند، محال است که معصیت از او سر زند و صادر شود؛ زیرا که جمیع معاصی در نظر عقل قبیح است و هر که معصیتی از او صادر شود تا یکی از قوت‌های او مثل قوت غضبی یا قوت شهوی یا غیرهما بر عقل او غالب نشود، محال است که مرتکب معصیت شود».
  232. ر.ک: محمد حسن قراملکی، کلام فلسفی، ص۳۷۰.
  233. ر.ک: محقق طوسی، تلخیص المحصل، ص۲۱۸؛ همو، کشف المراد، ص۳۶۵؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۴۴؛ نراقی، انیس الموحدین، ص۷۴؛ محمد حسن مظفر، دلائل الصدق، ج۴، ص۲۴؛ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۲، ص۱۱۸۳؛ علی بن محمد جرجانی، التعریفات، ص۶۵.
  234. اللوامع الالهیة، ص۲۴۴.
  235. نبوت از دیدگاه امام خمینی، ص۱۲۲.
  236. حسن‌زاده آملی، شرح فص حکمة عصمیة فی کلمة فاطمیة، ص۱۵۱؛ نیز ر.ک: سید حیدر آملی، جامع الاسرار، ص۲۴۳؛ محقق طوسی، قواعد العقاید، ص۹۳؛ همو، تلخص المحصل، ص۳۶۸؛ ابن‌میثم بحرانی، قواعد المرام، ص۱۲۵؛ علی بن فضل الله جیلانی، توفیق التطبیق، ص۱۶.
  237. ر.ک: ایجی، المواقف، ص۳۶۶؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۳۱۳؛ محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج۲، ص۱۳۹ و ج۵، ص۷۸ و ج۱۱، ص۱۶۲؛ جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۵۹؛ محمد تقی مصباح یزدی، راه و راهنما‌شناسی، ص۱۶۲ – ۱۶۱.
  238. عبدالرحمن بن خلدون، لباب المحصل فی اصول الدین، ص۱۲۰.
  239. ر.ک: محمدحسن قراملکی، کلام فلسفی، ص۳۷۲.
  240. الإمام الصادق(ع) لما سأله هشام عن معنی المعصوم: «الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛ الإمام زین العابدین(ع): «الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»، شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  241. الامام علی(ع): «مَنْ أُلْهِمَ الْعِصْمَةَ أَمِنَ الزَّلَلَ‌: الْعِصْمَةُ نِعْمَةٌ. بِالتَّقْوَى قُرِنَتِ الْعِصْمَةُ». علی بن محمد واسطی، عیون الحکم، ص۴۴۹؛ آمدی، غرر الحکم، ج۱، ص۳۳۶، ش۱۳۸.
  242. الامام زین العابدین(ع) من دعائه فی یوم عرفة: « وَ هَبْ لِي عِصْمَةً تُدْنِينِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَ تَقْطَعُنِي عَنْ رُكُوبِ مَحَارِمِكَ‌، وَ تَفُكَّنِي مِنْ أَسْرِ الْعَظَائِمِ وَ هَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيَانِ». صحیفه سجادیه، دعای ۴۷، ص۲۶۸؛ الامام الصادق(ع) - فی صفة الأئمة: «مَعْصُوماً مِنَ الزَّلَّاتِ مَصُوناً عَنِ الْفَوَاحِشِ كُلِّهَا». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۴، و نیز امام صادق(ع)، می‌فرماید: «نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللَّهِ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ». میزان الحکمة، ج۵، ص۱۹۹۹.
  243. الإمام الرضا(ع): «الْإِمَامُ]هُوَ[الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمُبَرَّأُ عَنِ الْعُيُوبِ فَهُوَ]الإِمَامُ[مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ يَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِكَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۳، ۲۰۰. و نیز امام هادی(ع) در زیارت جامعه کبیره پیشوایان الهی را این‌گونه توصیف می‌نماید: «عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً». علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۲۹؛ شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ص۵۴۶.
  244. الامام علی(ع): «الْحِكْمَةُ عِصْمَةٌ». علی بن محمد واسطی، عیون الحکم، ص۳۶.
  245. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۲۲-۳۵.
  246. «يَا هِشَامُ لَا تَزَالُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِكَ»؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الفصول المختارة، ص۴۹).
  247. «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ‌»؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۹۵؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۳).
  248. عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، ص۷۹.
  249. عبدالحسین شبستری، اصحاب الامام الصادق (ع)، ج۳، ص۳۸۲.
  250. محمد شبلی نعمانی، تاریخ علم کلام، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، ج۱، ص۳۱-۳۲.
  251. برخی از این کتب عبارت‌اند از: کتاب الامامة، کتاب الدلالات علی حدث الاشیاء، کتاب الرد علی الزنادقة، کتاب الرد علی اصحاب الاثنین، کتاب التوحید، کتاب الرد علی هشام الجوالیقی، کتاب الرد علی اصحاب اللبائع، کتاب الشیخ و الغلام، کتاب التدبیر، کتاب المیزان، کتاب المیدان، کتاب الرد علی من قال بامامة المفضول، کتاب اختلاف الناس فی الامامة، کتاب الوصیة و الرد علی من انکرها، کتاب فی الجبر و القدر، کتاب الحکمین، کتاب الرد علی المعتزلة فی طلحة و الزبیر، کتاب القدر، کتاب الالفاظ کتاب المعرفة، کتاب الاستطاعة، کتاب الثمانیة الابواب، کتاب علی شیطان الطاق، کتاب الاخبار و کیف تصح، کتاب الرد علی ارسطالیس فی التوحید و کتاب الرد علی المعتزلة. گفتنی است هیچ یک از این کتب به دست ما نرسیده است. ‌
  252. برای آگاهی از نظریات هشام در ابواب مختلف اعتقادی، ر. ک: عبدالله نعمة، هشام بن الحکم؛ علیرضا اسعدی، هشام بن حکم، سیداحمد صفایی، هشام بن الحکم مدافع حریم ولایت.
  253. علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، تصحیح هلموت ریتر، ص۴۸؛ عبدالقاهر بن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۷۴.
  254. سال وفات وی را از ۱۷۹ تا ۱۹۹ هجری قمری نوشته‌اند. برای مطالعه بیشتر ر. ک: محمد بن اسحاق بن ندیم بغدادی، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص۲۲۳-۲۲۴؛ احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، ص۴۳۳؛ محمد بن حسن طوسی، الفهرست، ص۱۷۴-۱۷۶؛ محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۲۵۵؛ حسن بن یوسف علامه حلی، رجال العلامة الحلی، ص۱۴۴؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، الفصول المختارة، ص۲۸، ۴۹-۵۰؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۳۱؛ عبدالحسین شبستری، اصحاب الامام الصادق (ع)، ج۲۳، ص۳۸۲؛ سید حسین مدرسی، میراث مکتوب شیعه، ترجمه سیدعلی قرایی و رسول جعفریان، ص۳۱۷؛ سیدحسن صدر، تأسیس الشیعه، ص۳۶۰؛ احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۶۸؛ گروهی از نویسندگان، معجم طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۴۸-۳۵۰.
  255. عبدالجبار اسدآبادی معتزلی، تثبیت دلائل النبوة، تحقیق عبدالکریم عثمان، ج۲، ص۵۲۸.
  256. درباره نادرستی این نظریه در فصول پیشین توضیح داده‌ایم.
  257. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۸۷.
  258. إن العقل يقتضي بوجوب الرئاسة في كل زمان و أن الرئيس لابد من كونه معصوماً مأمونا منه كل فعل قبيح (سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۹۴).
  259. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۷۷.
  260. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  261. و لا شبهة في أن النبي انما يكون معصوما عن القبائح بعصمة الله تعالى و لطفه و توفيقه؛ (سید مرتضی علم الهدی، الامالی، تحقیق سید محمد بدرالدین النعانی الحلبی، ج۲، ص۱۳۵).
  262. سید مرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق سیداحمد حسینی، ص۱۸۹.
  263. عبدالجبار اسدآبادی معتزلی، المغنی، ج۱۳، ص۱۵.
  264. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۷۷.
  265. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۰۷.
  266. مرحوم سید رضی در این باره می‌نویسد: أن الله قد أمر النبي (ص) بطاعته و نهاه عن معصيته و لو لا انه كان قادرا على الطاعة و المعصية بما جعل فيه من الاستطاعة للامرين جميعا لما كان لهذا الأمر و النهي معنى؛ (سیدرضی علم الهدی، حقائق التأویل، شرح محمدرضا آل کاشف الغطاء، ص۲۳۵). از آنجا که مرحوم سید رضی، نظریات بسیار اندکی درباره عصمت امام داشت، درباره وی به طور مستقل در این تحقیق بحث نشده است.
  267. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  268. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۰۹.
  269. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۹۲.
  270. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۱۰.
  271. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  272. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۱۱.
  273. فإن قيل أ فتقولون فيمن لطف له بما اختار عنده الامتناع من فعل واحد قبيح أنه معصوم قلنا نقول ذلك مضافا و لا نطلقه فنقول إنه معصوم من كذا و لا نطلق... و نطلق في الأنبياء و الأئمة (ع) العصمة بلا تقييد لأنهم لا يفعلون شيئا من القبائح؛ (سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۶. نیز ر. ک: همو، تنزیه الانبیاء، ص۶۸). گفتنی است در عبارات شیخ مفید نیز نظریاتی به چشم می‌خورد که همین معنا را به طور نسبی به ذهن متبادر می‌کند. ایشان در بحث از اینکه آیا امامان (ع) کلام ملایکه را می‌شنوند یا نه، بر این باور است که این کار، نه تنها برای امامان، بلکه برای شیعیان صدیق که از گمراهی معصوم‌اند نیز ممکن است: اقول بجواز هذا من جهة العقل و أنه ليس بممتنع في الصديقين في الشيعة المعصومين من الضلال و قد جاءت بصحته و كونه للائمة... واضحة الحجة و البرهان؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۶۹-۷۰).
  274. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۱۱.
  275. ابواسحاق نوبختی، الیاقوت، ص۱۹۶. عبارت او در تعریف عصمت چنین است: العصمة لطف يمنع من اختصّ به من الخطاء و لا يمنعه على وجه القهر، و إلّا لم يكن المأثوم مثابا.
  276. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۹۱.
  277. متوفای ۴۱۵ق.
  278. مارتین مکدرموت، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۱۱۰، به نقل از: قاضی عبدالجبار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۳، ص۱۵.
  279. مارتین مکدرموت، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۱۵۷، به نقل از: قاضی عبدالبجار بن احمد، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۸۶.
  280. مارتین مکدرموت، اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۱۵۷.
  281. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۹۲.
  282. متوفای ۴۳۶ق.
  283. سید مرتضی، رسائل المرتضی (مجموعه ثالثه)، ص۳۲۳ - ۳۲۷.
  284. سید مرتضی، رسائل المرتضی (مجموعه ثالثه)، ص۳۲۳ - ۳۲۷.
  285. سید مرتضی، رسائل المرتضی (مجموعه ثالثه)، ص۳۲۳ - ۳۲۷.
  286. سید مرتضی، رسائل المرتضی (مجموعه ثالثه)، ص۳۲۳ - ۳۲۷.
  287. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۹۵.
  288. متوفای ۴۶۰ق.
  289. شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۲.
  290. شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۲.
  291. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۹۸.
  292. متوفای ۶۰۶ق.
  293. فخر رازی، المحصّل، ص۵۲۰.
  294. فخر رازی، المحصّل، ص۵۲۰.
  295. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۰.
  296. خواجه نصیرالدین طوسی، نقد المحصّل، ص۳۶۹.
  297. خواجه نصیرالدین طوسی، نقد المحصل، رساله «العصمة» در ضمیمه کتاب، ص۵۲۵.
  298. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۱.
  299. علامه حلّی، انوارالملکوت فی شرح الیاقوت، ص۱۹۶.
  300. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۴.
  301. فاضل مقداد، ارشادالطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۰۱.
  302. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۴.
  303. ر. ک: فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۱۶۹.
  304. ر. ک: فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیه، ص۱۶۹.
  305. متوفای ۶۹۹ق.
  306. علی بن میثم البحرانی، قواعدالمرام فی علم الکلام، ص۱۲۵.
  307. متوفای ۱۰۷۲ق.
  308. عبدالرزّاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۲۶۹.
  309. متوفای ۱۲۸۶ق.
  310. مهدی نراقی، انیس الموحدین، ص۹۷.
  311. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۵.
  312. ر. ک: احمد احسایی، کتاب العصمة، ص۲۳.
  313. احمد احسایی، شرح زیارت جامعه، ج۱، ص۲۲۶ - ۳۲۱، ذیل «المعصومون»؛ همو، شرح زیارت جامعه، ج۲، ص۲ - ۶، ذیل «المعصومون»؛ همو، شرح زیارت جامعه، ج۱، ص۱ - ۶، ذیل: «عصمکم اللّه من الزلل».
  314. ر. ک: حسین درودآبادی، الشموس الطالعة فی شرح الزیارة الجامعة، ص۲۳۷-۲۶۲.
  315. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص ۱۰۷.
  316. راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: ﴿وَلا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ والعصام ما یعصم به‌ ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
  317. ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
  318. ابن‌منظور، از زجاج نقل می‌کند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار می‌رود.
  319. ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
  320. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
  321. محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
  322. علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
  323. خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت می‌دهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
  324. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
  325. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
  326. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص۱۸۱.
  327. ر.ک: فرقه‌های اسلامی، ص۱۲۸ و ۱۸۳؛ تشیع، ص۹۲ و ۹۳؛ رونالدسون، عقیدة الشیعه.
  328. همیلتن کیب اسلام، بررسی تاریخی، ترجمه منوچهر معصومی، ص۱۳۸.
  329. مؤلّف کتاب اسلام و بررسی تاریخی نیز این دیدگاه را پذیرفته است و می‌گوید: «این مطلب مطابق با فلسفه نور از حکمت‌های کهن بابلی بود که به موجب آن، نور الهی در وجود ائمه تجسّم یافته است؛ نوری که از طریق نسل‌های پیاپی به ایشان رسیده است» هیلتون گیب، اسلام بررسی تاریخی.از این جهت هنگامی که اسلام وارد ایران شد و ایرانیان مذهب شیعه را پذیرفتند، ایرانیان مصداق اعتقادات و افسانه‌های خویش را در وجود امامان جستجو و آنان را مّتصف به صفات فوق بشری کردند؛ از این‌رو مؤلّف در ادامه می‌گوید: هنوز روشن نیست که با طی چه مراحلی این دو شکل اصلی تشیع با هم در آمیختند: عقیده به حق امامت موروثی و تشیع حاوی عقاید سرّی و رمزی؛ اما می‌توان گفت که در قرن‌های سوم و چهارم هجری، این جریان از قبل پیشرفت فراوانی کرده بود. با این همه هرچند به طور کلی معتقدات شیعه از نظر اهل سنت مردود بوده است، تشیع نفوذی قوی در بخش‌هایی از افکار و اعمال اهل سنت داشته است.... سنیان عقیده به نور الهی و معصومیت امام را اتخاذ کرده و نه فقط علی، بلکه مولای علی، یعنی حضرت محمد را نیز مشمول آن نمودند. مرتضی عسکری، عبدالله بن سبا، ج۱.
  330. گرایش‌های تفسیری در میان مسلمانان، ص۱۲.
  331. رونالدسون، عقیدة الشیعه، ص۲۲۹.
  332. بعضی از معاصران از قول عده‌ای نقل می‌کنند که عصمت جزو تعالیم دین اسلام نمی‌باشد، بلکه اندیشه عصمت توسط عده‌ای از دانشمندان یهودی که اظهار اسلام می‌کردند وارد حوزه اعتقادات اسلام شده است، یعنی درواقع عصمت، بدعتی است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) دانشمندان یهودی تازه مسلمان شده آن را وارد دین اسلام کرده‌اند یا اینکه عده‌ای از اهل کتاب این عقیده را ترویج کرده‌اند. ر.ک: جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۶۳.
  333. ابن تیمیه، مجموعه فتاوی شیخ الاسلام، ج۴، ص۵۱۸؛ همو، منهاج السنة النبویه، ج۴، ص۶؛ ناصر القفاری، اصول مذهب الشیعه.
  334. از بعضی اهل سنت دیدگاهی نقل شده که می‌کوشد اندیشه عصمت را سیاسی جلوه دهد و آن اینکه: اندیشه امام معصوم یک اندیشه سیاسی محض است و هیچ جنبه دینی ندارد و ریشه آن تخیل شیعه می‌باشد. شیعیان آرزو داشتند بعد از رسول خدا(ص) علی(ع) خلافت را عهده دار شود. بعد از اینکه ابوبکر متولی امر شد، به خود می‌گفتند که بعد از ابوبکر علی(ع) خلیفه می‌شود، اما عمر متولی شد. باز می‌گفتند: بعد از عمر علی(ع) عهده دار حکومت خواهد شد، اما باز عثمان خلیفه شد تا اینکه در وهله چهارم علی(ع) خلیفه شد. اما مدت کوتاهی این خلافت دوام نیاورد و طلحه، زبیر و عایشه از یک سو، معاویه از سوی دیگر و نیز خوارج در مقابل او ایستادند تا جایی که به شهادت علی(ع) منتهی شد و خلافت به سرسخت‌ترین دشمن علویان یعنی معاویه رسید. شیعه‌ها باز می‌گفتند: معاویه به زودی می‌میرد و خلافت به امام حسن(ع) می‌رسد؛ اما امام حسن(ع) قبل از مردن معاویه به شهادت رسید و با مرگ معاویه خلافت به پسرش یزید رسید و امام حسین(ع) نیز موفق نشد حکومت را به دست گیرد و در عهد امویان و سپس عباسیان اهل بیت در فشار و سرکوب بسیار شدید قرار داشتند. در این جوّ و محیط بود که شیعه به اوج ناامیدی و خیبت افتاد و هیچ تکیه گاه و نقطه امیدی برایش باقی نماند. برای جبران این واقعیت دردناک، اندیشه امام معصوم از طرف شیعه مطرح شد تا بطلان تمام کسانی را که به اهل بیت(ع) ظلم روا داشته‌اند ثابت کنند؛ اما اگر اهل بیت(ع) خلافت را بر عهده می‌داشتند، به هیچ وجه اثری از این اندیشه یافت نمی‌شد. محمدجواد مغنیه، الجوامع و الفوارق بین السنة و الشیعه، ص۱۸۸. عده‌ای دیگر می‌گویند: «اندیشه عصمت را شیعیان اختراع کرده‌اند تا بدین وسیله موقعیت والای امامان خویش را در مقابل اهل سنت تحکیم و تثبیت کنند». احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۳۴؛ رونالدسون، عقیدة الشعیه، ص۳۲۸؛ حسن حنفی، من العقیدة الی الثوره، ج۴، ص۱۹۲.
  335. ر.ک: حسین مدرسی، مکتب در فرآیند تکامل، ص۱۱ - ۱۴.
  336. ن.ک: همین مدخل، ذیل عنوان اثبات عصمت، ادله عقلی و نقلی.
  337. امام سجاد(ع) در روایتی می‌فرمایند: «الامام منا لایکون الا معصوما و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون الا منصوصا فقیل له یابن رسول الله(ص): فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن لا یفترقان الی یوم القیامة و الامام یهدی الی القرآن و القرآن یهدی الی الامام ...»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  338. به عنوان نمونه امیرمومنان(ع) در یکی از خطبه‌های خویش می‌فرمایند: «فقد طهرنا من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و من کل دنیة و کل رجاسة فنحن علی منهاج الحق ...»، نعمانی، کتاب الغیبة، ص۴۴.
  339. بخاری در صحیح خود در بابی با عنوان «المعصوم من عصم الله» و نیز نسائی و بیهقی از طریق ابوسعید خدری از پیامبراکرم(ص) چنین نقل می‌کنند: «ما استخلف خلیفة الا له بطانتان بطانة تأمره بالخیر و تحضه علیه و بطانة تأمره بالشر و تحضه علیه و المعصوم من عصم الله»، بخاری، صحیح بخاری، ج۷، ص۲۳۱؛ نسائی، سنن، ج۷، ص۱۵۸؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۱۰، ص۱۱۱؛ زراره از امام صادق(ع) و آن حضرت از رسول خدا(ص) روایت کرده که ده امر از پایه‌های اسلام است که دهمین آن عصمت به معنای طاعت است. «بنی الاسلام علی عشرة اسهم ... والعصمة و هی الطاعة»، صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۴۷.
  340. امام سجاد(ع) در روایتی می‌فرمایند: «الامام منا لایکون الا معصوما و لیست العصمة فی ظاهر الخلقة فیعرف بها و لذلک لا یکون الا منصوصا فقیل له یابن رسول الله(ص): فما معنی المعصوم؟ فقال: هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن لا یفترقان الی یوم القیامة و الامام یهدی الی القرآن و القرآن یهدی الی الامام ...»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  341. به عنوان نمونه می‌توان به این روایت اشاره نمود: محمدبن ثابت از یاران امام سجاد(ع) در وصف آن حضرت چنین می‌گوید: امام چیزی جز حق نمی‌گوید. طبری، محمدبن جریر، دلائل الامامة، ص۲۱۲. این کلام را می‌توان هم ناظر به عصمت از دروغ و هم بیانگر عصمت از اشتباه دانست.
  342. به عنوان نمونه امیرمومنان(ع) در یکی از خطبه‌های خویش می‌فرمایند: «فقد طهرنا من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و من کل دنیة و کل رجاسة فنحن علی منهاج الحق ...»نعمانی، کتاب الغیبة، ص۴۴؛ از امام مجتبی(ع) هم چنین روایت شده که فرمودند: «نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الاقربون و اهل بیته الطیبون الطاهرون»، شیخ مفید، امالی، تحقیق علی اکبر غفاری، ۳۴۸؛ امام کاظم(ع) نیز در روایتی فرموده‌اند: «اللهم صل علی الائمة من ولده ... المطهرین الذین ارتضیتهم انصارا لدینک»، ابن قولویه، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، ص۴۳-۴۲.
  343. به عنوان نمونه رسول خدا(ص) در حدیثی متواتر و صحیح فرموده‌اند: «علی مع الحق و الحق مع علیو لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة»، حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۱۲۴ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۲؛ ام سلمه نیز چنین نقل کرده: «والله ان علیا علی الحق قبل الیوم و بعد الیوم عهدا معهودا و قضاءا مقضیا»، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ج۴۲، ص۱۲۰؛ عمار یاسر نیز درباره امیرالمومنین(ع) چنین اظهار نظر کرده: « لو لم یبق احد الا خالف علی بن ابیطالب لما خالفته و لا زالت یدی مع یده و ذلک لان علیا لم یزل مع الحق منذ بعث الله نبیه»، نعمان مغربی، شرح الاخبار، تحقیق: سیدمحمد حسین جلالی، ج۱، ص۷۳۱؛ از مقدادبن اسود هم در دفاع از امیرالمومنین و اهل بیت پیامبر(ع) چنین نقل شده: «انی والله لاحبهم لحب رسول الله ایاهم و ان الحق معهم و فیهم»، مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۳-۳۴۲؛ حذیفة بن یمان هم در دفاع از امیرالمومنین(ع) گفته است: «...فوالله انه لعلی الحق آخرا و اولا ...»، مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۴-۳۸۳ .
  344. ر.ک: صدوق، عیون اخبارالرضا (ع)، ج۲، ص۱۷۲-۱۷۰، روایت امام رضا(ع).
  345. مثل این روایت که هشام بن حکم از امام صادق(ع)درباره چگونگی عصمت پرسیده و آن حضرت چنین فرموده است: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله و قال الله تبارک و تعالی: «و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»»، صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲.
  346. ر.ک: صدوق، خصال، ج۱، ص۳۱۰.
  347. فرازهای زیارت جامعه کبیره خود شاهدی بر این سخن است. «اشهد انکم الائمة الراشدون المهدیون المعصومون المکرمون المقربون المتقون الصادقون» ... «عصمکم الله من الزلل و طهرکم من الدنس و اذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»، صدوق، من لا یحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، ج۲، ص۶۱۱-۶۰۹.
  348. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۱۶۴ و ۲۱۶.
  349. متکلم برجسته شیعه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، در آغاز معتزلی بود و سپس به مذهب امامیه گروید، وی در ری می‌زیست و پیش از سال ۳۱۹ هجری قمری در همان جا از دنیا رفت. ابن ندیم و نجاشی او را از متبحرترین متکلمان شیعی که منزلتی بزرگ در شیعه داشته است، شمرده و کتاب‌های او را نام برده‌اند. نجاشی و ابن ندیم نام کتاب‌های ابن قبه را به این ترتیب بیان کرده‌اند: کتاب الإنصاف فی الامامة، کتاب المستثبت نقض کتاب أبی القاسم البلخی، کتاب الرد علی الزیدیة، کتاب الرد علی أبی علی الجبائی، المسألة المفردة فی الإمامة؛ ر. ک: محمد بن اسحاق بن ندیم بغدادی، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص۲۲۵؛ احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، ص۳۷۵-۳۷۶.
  350. ابن قبه، نقض کتاب الاشهاد، به نقل از صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۹۵-۹۴.
  351. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۶۷-۲۶۶.
  352. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۴-۹۵ و ۱۲۰.
  353. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵؛ همو، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، الانصاف، ص۱۳۳-۱۳۴.
  354. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۰-۱۶۱.
  355. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۶۸.
  356. احمدعلی نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجامی، ص۳۷۶؛ محمدبن حسن طوسی، الفهرست، ص۳۳۹؛ حسن بن علی بن داوودحلی، رجال ابن داوود، ص۱۶۷؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص۱۴۱.
  357. ابن جریر طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین(ع)، ص۵۷۱.
  358. محمدبن جریر طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین(ع)، ص۶۰۰-۵۹۹؛ همو، نوادر المعجزات، ص۹.
  359. ر.ک: فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۷۵-۲۷۰.
  360. ابن ندیم (گویا او خود، مرحوم شیخ را دیده است) وی را جلودار علم کلام و رئیس متکلمان شیعه در عصر خود دانسته است. محمد بن اسحاق بن ندیم بغدادی، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص۲۴۷. نجاشی نیز که یکی از شاگردان شیخ مفید به شمار می‌رود، کمال استاد خود را در علوم کلام، فقه و حدیث، بالاتر از آن دانسته است که توصیف‌پذیر باشد. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، ص۳۹۹.
  361. مفید محمدبن محمدبن نعمان، وقعة الجمل، ص۷۷.
  362. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، تصحیح الاعتقادات، ص۱۲۸.
  363. مفید، محمد بن محمدبن نعمانف المسائل العکبریة، ص۱۱۵.
  364. مفید، محمدبنمحمدبن نعمان، اوائل المقالات، ص۶۵؛ همو، المقنعة، ص۳۲-۳۱؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۰۵-۱۹۴.
  365. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، اوائل المقالات، ص۶۲.
  366. مفید، محمد بن نعمان، اوائل المقالات، ص۶۵؛ همو، المقنعة، ص۳۲-۳۱؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۰۵-۱۹۴.
  367. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، المسائل العکبریة، ص۱۰۸؛ همو، الافصاح، ص۱۸۶؛ همو، تصحیح الاعتقادات، ص۱۲۸.
  368. محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، ۱۰۵-۱۰۴.
  369. ر.ک: فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۰۵-۲۷۵.
  370. العصمة في صفات الإمام من أكبر الأصول في الإمامة... فالواجب أن يكون الاشتغال بتصحيحها أكثر؛ سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۱۴۵؛ همو، الامالی، تحقیق سیدمحمدبدرالدین النعانی الحلبی، ج۲، ص۱۴۵؛ همو، الذریعة إلی اصول الشریعة، تحقیق ابوالقاسم گرجی، ج۲، ص۶۵۰.
  371. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۲، ص۲۰۷. نیز ر.ک: همان، ص۱۲۴؛ همو، الرسائل، ج۲، ص۲۹۴ و ج۳، ص۲۰ و ۹۰؛ همو، الانتصار، ص۸۱ و ۴۷۷؛ همو، المقنع فی الغیبة، ص۳۴؛ همو، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق سیداحمد حسینی، ص۴۳۰.
  372. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۳۲۶.
  373. "إن العقل يقتضي بوجوب الرئاسة في كل زمان و أن الرئيس لابد من كونه معصوماً مأمونا منه كل فعل قبيح"، سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۹۴.
  374. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۲، ص۲۷۷.
  375. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  376. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  377. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۹۲.
  378. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۵.
  379. "فإن قيل أ فتقولون فيمن لطف له بما اختار عنده الامتناع من فعل واحد قبيح أنه معصوم قلنا نقول ذلك مضافا و لا نطلقه فنقول إنه معصوم من كذا و لا نطلق... و نطلق في الأنبياء و الأئمة(ع) العصمة بلا تقييد لأنهم لا يفعلون شيئا من القبائح"؛ سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۳، ص۳۲۶. نیز ر.ک: همو، تنزیه الانبیاء، ص۶۸. گفتنی است در عبارات شیخ مفید نیز نظریاتی به چشم می‌خورد که همین معنا را به طور نسبی به ذهن متبادر می‌کند. ایشان در بحث از اینکه آیا امامان(ع) کلام ملایکه را می‌شنوند یا نه، بر این باور است که این کار، نه تنها برای امامان، بلکه برای شیعیان صدیق که از گمراهی معصوم‌اند نیز ممکن است: "أقول بجواز هذا من جهة العقل و أنه ليس بممتنع في الصديقين في الشيعة المعصومين من الضلال و قد جاءت بصحته و كونه للائمة... واضحة الحجة و البرهان"؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۶۹-۷۰.
  380. سیدمرتضی، الرسائل، ج۱، ص۴۱۳؛ همو، المقنع فی الغیبة، ص۳۴ و ۷۴.
  381. سید مزتضی، الرسائل، ج۱، ص۱۸.
  382. سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص۱۲۱.
  383. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص۱۶۰؛ همو، همان، ص۲۴.
  384. برهان امتناع تسلسل، سیدمرتضی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۸۹، برهان حفظ شریعت، سیدمرتضی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹، برهان پیشوایی امام، همان، ج۱، ص۳۰۹، از جمله برهان‌های عقلی مورد استناد وی و آیه ابتلا، همان، ج۳، ص۱۴۱، آیه تطهیر، همان، ج۳، ص۱۳۴ و حدیث ثقلین، همان، ص۱۲۲ از جمله ادله نقلی مورد استناد او جهت اثبات عصمت هستند.
  385. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۸-۳۰۷.
  386. ر.ک: گروهی از نویسندگان، معجم طبقات المتکلمین، ج۲، ص۱۹۶-۱۹۷.
  387. حلبی ابوالصلاح، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۹۲.
  388. حلبی ابوالصلاح، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۱۰۴.
  389. همان، ص۵۰۶.
  390. برهان امتناع تسلسل، حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۵۰، پیشوا بودن پیامبر و امام، همان، ص۱۷۰ و ۱۷۴، برهان روی گردانی مردم از گناهکار، حلبی، الکافی فی الفقه، ص۶۷، برهان خوار شدن گناهکار، حلبی، تقریب المعارف، ص۱۷۵-۱۷۴ از جمله برهان‌های عقلی مورد استناد وی در اثبات عصمت معصومان و آیات اهل الذکر، حلبی، تقریب المعارف، ص۱۷۹، صادقین، همان، ص۱۷۹، شهادت، همان، ص۱۸۰ و اولی الامر، حلبی، الکافی فی الفقه، ص۹۳ و برخی احادیث نبوی(ص) از جمله ادله نقلی او در این خصوص هستند.
  391. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۵۳-۳۳۹.
  392. کراجکی، کنزالفوائد، ص۱۱۲.
  393. ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۱۰؛ همو، التعجب، ص۱۵.
  394. ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ص۱۱۲، ۱۷۳ و ۲۰۴.
  395. ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۱۰.
  396. ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  397. "فهو أن علة الحاجة إلیه أن یکون لطفا للرعیة فی الصلاح لیصدها عن ارتکاب القبائح و الفساد و یردها الی فعل الواجب و السداد"؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  398. "ان الامام قدوة فی الدنیا و الدین و اتباعه مفترض من رب العالمین فوجب ان لا یجوز الخطا و الزلل علیه و إلا کان الله تعالی قد أمر باتباع من یعصیه و لو لا استحقاقه العصمة لکان إذا ارتکب المعصیة یتضاد مع التکلیف، علی الامة و تصیر الطاعة منها معصیة و المعصیة طاعة و ذلک انها مأمورة باتباعه و الاقتداء به فمتی اتبعته فی المعصیة امتثالا للمأمور من الاقتداء کانت من حیث الطاعة عاصیة لله سبحانه و متی خالفته ولم تقتد به طلبا لطاعة الله تعالی کانت ایضا عاصیة لمخالفتها لمن امرت بالاقتداء به و اتباعه و فی استحالة جمیع ذلک دلالة علی عصمته"؛ ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱.
  399. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۵۵ ـ ۳۵۹.
  400. طوسی، محمدبن حسن، تلخیص الشافی، ج۱، ص۱۷۶، همو، الخلاف، ج۲، ص۳۲.
  401. طوسی، محمدبن حسن، الاقتصاد، ص۷۷.
  402. طوسی، محمدبن حسن، التبیان، ج۸، ص۳۴۰ .
  403. همان، ج۵، ص۴۹۰.
  404. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۴۲۹-۴۳۰. نیز ر.ک: همو، المبسوط، تحقیق محمدتقی کشفی، ج۳، ص۲۷۰.
  405. الامام (ع) معصوم من اول عمره إلی آخره فی اقواله و افعاله و تروکه...؛ محمد بن حسن طوسی، الرسائل العشر، تحقیق واعظ زاده خراسانی، ص۹۸.
  406. "النبی یجب ان یکون معصوما من القبایح کلها صغیرها و کبیرها قبل النبوة و بعدها علی طریق السهو و العمد وعلی کل حال"؛ محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۲۰-۳۲۱. نیز ر.ک: همو، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۶۱؛ همو، الرسائل العشر، تحقیق واعظ زاده خراسانی، ص۱۰۶.
  407. قد لا یقع من الانبیاء والمرسلین و الائمة (ع) ما ینفر عن قبول اقوالهم و ان لم یکن ذلک قبیحاً؛ محمد بن حسن طوسی، العدة فی اصول الفقه، تحقیق محمد جواد انصاری، ج۲، ص۵۶۶-۵۶۸؛ همان، ج۱، ص۴۸.
  408. مرحوم شیخ درباره این دو واژه توضیح نداده است؛ ولی از برهانی که در آینده از وی نقل خواهیم کرد، می‌توان حدس زد که مقصود از گناهان ظاهری، گناهان جوارحی، و مقصود از گناهان باطنی، گناهان جوانحی، مانند حسد و نفاق باشد.
  409. محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱.
  410. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۶۷.
  411. نبینا محمد (ص) معصوم ـ من اول عمره إلی آخره، فی اقواله و افعاله و تروکه و تقریراته ـ عن الخطأ والسهو والنسیان؛ محمد بن حسن شیخ طوسی، الرسائل العشر، تحقیق واعظ زاده خراسانی، ص۹۷. نیز ر. ک: همو، التبیان، ج۳، ص۲۵۳؛ محمد بن حسن شیخ طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالحسین مشکوة الدینی، ص۳۶۶. نیز ر.ک: همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲؛ محمد بن حسن شیخ طوسی، التبیان، ج۴، ص۱۶۵-۱۶۱. نیز ر.ک: همان، ج۷، ص۶۸.
  412. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۷۱ ـ ۳۷۷.
  413. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۹۵-۳۶۴.
  414. حلی، حسن بن یوسف، انوار الملکوت، ص۲۰۴.
  415. حلی، حسن بن یوسف، انوار الملکوت، ص۱۹۵.
  416. حلی، حسن بن یوسف، انوار الملکوت، ص۱۹۶.
  417. این برهان از فلسفه نیاز به امام در جامعه سرچشمه می‌گیرد. نوبختی در این باره می‌نویسد: «امامت، لطفی است که موجب نزدیکی به طاعت خداوند و دوری از گناه می‌شود»، حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶؛ وی همچنین در جایی دیگر می‌نویسد: "و لان الامة مختلفة في الاحكام فلابد من حجة يقطع اختلافهم و يظهر لنا منه العلم"؛ حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶، با توجه به این مقدمات، مرحوم نوبختی می‌نویسد: «عصمت، در امام لازم است؛ وگرنه علت نیازمندی به وی در خود او نیز خواهد بود. پس به تسلسل خواهد انجامید»، حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۲.
  418. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۴۰۳-۳۹۵.
  419. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۶۵.
  420. طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص۱۳۹ و ج ۱۱، ص۱۶۳؛ سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج۳، ص۱۵۹.
  421. جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۱؛ سیوری، فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۴۴.
  422. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، ص۲۰۵.
  423. مصباح یزدی، محمدتقی، راه و راهنماشناسی، ص۱۱۹.
  424. محمدی ری‌شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت، ص۲۱۰.
  425. محمدی ری‌شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت، ص۲۱۸ -۲۱۰.
  426. لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۲۸؛ جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج، ص۲۲۹. حکیم ملامهدی نراقی در این زمینه می‏‌نویسند: "قابل رتبه نبوّت کسی است که جمیع قوای طبیعیّه و حیوانیّه و نفسانیّه او، مطیع و منقاد و مقهور عقل او شده باشد و کسی که جمیع قوّت‌های او تابع عقل او شوند، محال است که معصیت از او سرزند و صادر شود؛ زیرا که جمیع معاصی در نظر عقل قبیح است و هر که معصیتی از او صادر می‏‌شود تا یکی از قوّت‌های او مثل قوّت غضبی یا قوّت شهوی یا غیرهما، بر عقل او غالب نشود، محال است که مرتکب معصیت شود. نراقی، ملامهدی، انیس الموحدین، ص۹۴.
  427. جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج، ص۲۲۶-۲۳۱.
  428. قاضی عضد الدین ایجی می‌نویسد: "وهی عندنا ان لا یخلق الله فیهم ذنباً"، رک: ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰٫؛ تفتازانی (متوفای۷۲۹ﻫ.ق) نیز می‌نویسد: "ومن اصحابنا مَن قال: العصمه أن لا یخلق الله تعالى فی العبد الذنب"، تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۱۶۰٫.
  429. "اللطف و التوفیق قدره الطاعه و الخذلان خلق قدره المعصیه و العصمه هی التوفیق بعینه …کذا ذکره إمام الحرمین و قال ثم الموفق لا یعصى إذ لا قدره له على المعصیه و بالعکس و مبناه على أن القدره مع الفعل ولیست نسبته إلى الطرفین على السواء"، تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۱۵۹.
  430. محقق، فاطمه، عصمت از دیدگاه شیعه و اهل تسنن، ص۸۵.
  431. ر.ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید ج۵، ص۱۷-۱۵.
  432. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص ۵۰-۵۴.
  433. سبحانی، الفکرالخالد، ۱۴۲۵ق، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۷؛ رضوانی، شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات، ۱۳۸۴ش، ج۱، ص۵۳۰- ۵۳۸.
  434. سبحانی، الفکرالخالد، ۱۴۲۵ق، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۷؛ رضوانی، شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات، ۱۳۸۴ش، ج۱، ص۵۳۰- ۵۳۸.
  435. دیانتی‌پور، نعمتی، «عصمت حضرت زهرا(س) الهی یا اکتسابی»، ص۱۰۸.
  436. السند بحرانی، الوراثةالإصطفائیه، ۱۴۳۱ق، ص۳۶. به عقیده آنان عصمت اکتسابی به معنای گناه نکردن در طول عمر است که این معنای عدالت است.
  437. به عنوان نمونه مرحوم شیخ مفید، می‌فرماید: “عصمت، تفضلی است از جانب خدا برای کسی که می‌داند آن شخص معصوم به عصمت خود تمسک می‌کند”. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد بثواب الانتقاد، ص۱۰۶؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶. از نظر مرحوم صدوق نیز، عصمت معصومان دو ویژگی عمده دارد: نخست: موهبتی بودن عصمت: مرحوم صدوق به طور مستقیم به این بحث نپرداخته است، اما با توجه به مقدمه ایشان بر کتاب فقهی خود، کتاب المقنع، می‌توان گفت که وی بر آن است که عصمت امامان، امری اکتسابی نیست، بلکه موهبتی الهی است: «شهادت می‌دهم که امامان، رشد یافته، هدایت شده و معصوم‌اند.... خداوند آنها را از لغزش‌ها معصوم، و از پلیدی پاک کرده و رجس را از آنها برده است» اشهد ان الائمة الراشدين المهديين المعصومين... عصمهم من الزلل و طهرهم من الدنس و اذهب عنهم الرجس؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، المقنع، ص۴) دوم: اختیاری بودن عصمت: در هیچ یک از کتب مرحوم صدوق در این باره سخنی نیافتیم؛ اما وی در آثار خود روایاتی را نقل می‌کند که با توجه به مبانی و روش روایی او، می‌توانند ما را به درک نظریه‌اش راهنمایی کنند. روایاتی که مرحوم صدوق از امامان پاک(ع) نقل کرده است، بیانگر این حقیقت‌اند که معصوم با اختیار خود گناه نمی‌کند؛ یعنی تا زمانی که معصوم با اختیار خود از لطف و موهبت الهی استفاده نکند، نمی‌تواند خود را از گناه برهاند. از این رو، باید گفت که گناه نکردن معصوم، امری جبری و غیراختیاری به شمار نمی‌رود، بلکه از آنجا که استفاده کردن از موهبت عصمت، منوط به انتخاب و اختیار معصوم است، او علی‌رغم داشتن قدرت ارتکاب گناه، با اختیار خود و استفاده از عصمت خدادادی، از آن می‌پرهیزد«عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲).
  438. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۱۱؛ حسین فاریاب، محمد، عصمت امام، ص ۲۳۵.
  439. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  440. «و به یقین آنان را با دانایی بر جهانیان برگزیدیم * و به آنان از آیات (خویش) آنچه در آن آزمونی آشکار بود بخشیدیم» سوره دخان، آیه ۳۲-۳۳.
  441. «ای مؤمنان! اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی می‌نهد.».. سوره انفال، آیه ۲۹.
  442. «و راه‌های خویش را به آنان که در (راه) ما بکوشند می‌نماییم.».. سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
  443. «اما آن کسان که به خداوند ایمان آوردند و به او چنگ در زدند، (خداوند) آنان را در بخشایش و بخششی از خویش در خواهد آورد و ایشان را به راهی راست به سوی خود راهنمایی خواهد کرد» سوره نساء، آیه ۱۷۵.
  444. «مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ بِتَقْوَاهُ عَصَمَهُ اللَّهُ»؛ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۹۹۷.
  445. «إِلَهِي لَا سَبِيلَ إِلَى الِاحْتِرَاسِ مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا بِعِصْمَتِكَ»؛ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۹۹۸.
  446. «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَ الدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ»؛ نهج البلاغه، خ ۹۱.
  447. اصول کافی، ج۲، ص۱۶.
  448. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۱۱.
  449. علامه حلی، کشف المراد، ص۱۸۶؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، ص۲۴۳؛ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۱.
  450. به عنوان نمونه مرحوم شیخ مفید، می‌فرماید: “عصمت، تفضلی است از جانب خدا برای کسی که می‌داند آن شخص معصوم به عصمت خود تمسک می‌کند”. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد بثواب الانتقاد، ص۱۰۶؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۶.
  451. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۶۹.
  452. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۲.
  453. شرح الأسماء الحسنى، ج۲، ص۳۶؛ ر.ک: أبو عبدالله محمد بن عبدالباقی الزرقانی المصری المالکی، شرح المواهب اللدنیهً بالمنح المحمدیهً، ج۵، ص۳۱۴؛ گوهر مراد، ص۴۲۱؛ ایجی، المواقف، ص۳۵۸٫.
  454. "وایضا لا خلاف بین الامه فی وجوب عصمتهم فیما یتعلق بالتبلیغ و عدم جواز الخطاء فیه لا عمدا ولا سهوا والا لم یبق الاعتماد علی شئ من الشرایع"، ر.ک: شرح قوشچی، ص۴۶۴. تجویز خطا در ابلاغ رسالت به صورت سهو و نسیان به ابوبکر باقلانی نیز نسبت داده شده است. ر.ک: ایجی، المواقف، ص۳۵۸؛ گوهر مراد، ص۴۲۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۹.
  455. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقادات، ص۱۲۹؛ همو، الفصول المختاره، ص۱۰۵-۱۰۴.
  456. فرمانیان، مهدی، عصمت امامان شیعه، معارف کلامی شیعه، ص۱۹.
  457. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقادات، ص۱۳۰.
  458. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، ص۶۵ و ۶۲.
  459. حلبی، ابوالصلاح، کافی فی الفقه، ص۱۰۴.
  460. طوسی، محمد بن حسن، التبیان، ج۸، ص۴۳۰-۴۲۹؛ همو، المبسوط، تحقیق: محمدتقی کشفی، ج۳، ص۲۷۰؛ همو، تمهیدالاصول، تصحیح: عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱.
  461. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸۰-۲۷۹.
  462. شاهد بر این سخن روایاتی است که مرحوم صدوق آنها را نقل نموده و ملتزم به صحت آنها شده است. این روایات متضمن جواز سهو و نیز وقوع آن توسط نبی و امام است. به عنوان نمونه: ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}ج، ج۲، ص۲۰۳. علاوه بر اینکه وی در جایی پس از نقل روایتی که متضمن اشتباه پیامبر خاتم(ص) است، منکر سهو النبی را غالی و از مفوضه دانسته و آنها را لعن نموده است. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰-۳۵۸، ح۱۰۳۱.
  463. ر.ک: مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الفصول المختارة، ص۱۰۵-۱۰۴؛ همو، المسائل العشر فی الغیبة، ص۶۱.
  464. ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۰۳.
  465. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰-۳۵۸، ح۱۰۳۱.
  466. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الفصول المختارة، ص۱۰۴.
  467. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، رسالة فی عدم سهو النبی، ص۲۸.
  468. سیدمرتضی، تنزیه الانبیاء و الائمة، ص۲۲.
  469. «تا معلوم دارد که رسالت‌های پروردگارشان را رسانده‌اند» سوره جن، آیه ۲۸.
  470. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، ص۶۲؛ همو، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۹.
  471. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۷۰.
  472. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۵.
  473. ر.ک: طبری ابن جریر، المسترشد، تحقیق احمد محمودی، ص۵۷۱؛ همان، ص۴۶۹.
  474. ر.ک: ابن قبه، مسألة فی الامامة، ص۱۸۵؛ صدوق، کمال الدین، ص۹۹؛ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، اوائل المقالات، ص۲۹؛ همو، الارشاد، ج۱، ص۳۱۳؛ همو، اوائل المقالات، ص۶۷.
  475. این دیدگاه از مجموع آراء سید مرتضی پیرامون علم امام به دست می‌آید. به عنوان نمونه وی معتقد است امام باید به علوم مربوط به سیاست آگاه باشد، سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۰؛ همچنین از منظر او لازم نیست امام به همه علوم غیر دینی عالم باشد بلکه برای او تنها علم به احکام شریعت و سیاست لازم است و عقلا بیش از آن لازم نیست. سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۳، ص۱۶۴-۱۶۳؛ او همچنین معتقد است که امام در اینگونه علوم باید به متخصص رجوع نماید، همان، ج۳، ص۱۶۵.
  476. این ادعا نیز از مجموع آراء شیخ طوسی قابل استفاده است. به عنوان نمونه وی در جایی می‌نویسد: لازمه منصب امامت،علم به باطن یا راست گویی شاهدان در دادگاه نیست. طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۸؛ نیز در موضعی دیگر می‌گوید: علم به احکام دین و سیاست برای منصب امامت لازم است. طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۹۲ و همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۴۵. بر این اساس معتقد است لزوم آکاهی امام و نبی به دیگر علوم باطل است. همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۳. همچنین می‌نویسد: امام در غیر اجکام دین و سیاست باید به کارشناس مراجعه همو، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۵۲ و در صورت اختلاف کارشناسان باید به عادل‌ترینشان رجوع و در صورت تساوی در عدالت، مخیر است به هر کدام از آنها که خواست رجوع نماید. همو، تمهید الاصول، ص۳۶۶.
  477. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۴.
  478. در توضیح این دلیل گفته شده که هیچ دلیلی برای محال بودن عصمت و امتناع آن برای انسان وجود ندارد لذا با فرض عصمت برای انسان بما هو انسان، هیچ‌گونه محال یا امتناع ذاتی ایجاد نخواهد شد.
  479. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا...، «ای مؤمنان! اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی می‌نهد.».. سوره انفال، آیه ۲۹؛ ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ، «آنگاه اگر از من به شما رهنمودی رسید، کسانی که از رهنمود من پیروی کنند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره بقره، آیه ۳۸؛ ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ، «و راه‌های خویش را به آنان که در (راه) ما بکوشند می‌نماییم و بی‌گمان خداوند با نیکوکاران است» سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
  480. به عنوان نمونه: آیت‌الله جوادی آملی می‌فرماید: “انسان می‌تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. عصمت، منحصر در انبیاء و امامان نیست، البته هر پیغمبر یا امامی باید معصوم باشد ولی هر معصومی پیامبر یا امام نیست” تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۲۱-۲۲؛ آیت‌الله معرفت نیز می‌فرماید: “هر انسانی اگر خود را از همه گناهان وارهاند و بر این امر تداوم بخشد، خداوند نیز قلب سلیم شخص را به نور فروزان خود تابناک می‌فرماید و او را مشمول عنایت خاص خود قرار می‌دهد، لذا این امر محال نیست و ضرورتی ندارد که آن را در انبیا و امامان منحصر سازیم و دلیل این مطلب، آیات و روایات است” تنزیه الانبیاء از آدم تا خاتم، ص۵۵-۶۲.
  481. ر.ک: پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان، مکارم شیرازی، ناصر، ص۱۷۰.
  482. ر.ک: پیام قرآن‏، مکارم شیرازی، ناصر، ج ۷، ص۱۸۵.
  483. «هُوَ مَعْصُومٌ مُویَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ اَمِنَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلِ وَ الْعِثَارِ یَخُصُّصهُ اللهُ بِذلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتُهُ عَلی عِبَادِهِ وَ شَاهِدُهُ عَلی خَلْقِهِ»، عیون أخبار الرضا(ع)‏، شیخ صدوق‏، ابوجعفر محمد بن علی ابن بابویه، ج ۱، ص۲۲۲.
  484. ر.ک: پیام قرآن‏، همان، ج ۷، ص۱۸۷.
  485. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  486. «و از بندگان توانمند و روشن‌بین ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، یاد کن * و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم * و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند * و از اسماعیل و الیسع و ذو الکفل یاد کن و همه از نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۵-۴۸.
  487. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۸۵-۹۰.
  488. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۸۶.
  489. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به امام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  490. یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰.
  491. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  492. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  493. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  494. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  495. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  496. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  497. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  498. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  499. أما الشّروط المتّفق علیها فثمانیة شروط: الأول: أن یکون مجتهدا فی الأحکام الشّرعیة و...؛ آمدی، سیف‌الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج۵، ص ۱۹۱.
  500. یجب ان یکون الإمام معصوما من القبائح و الاخلال بالواجبات...، شیخ طوسی، الاقتصاد فیمایتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۵ و قال: الثّانی یجب أن یکون الإمام معصوما، و إلاّ تسلسل، علامه حلی، باب حادی عشر.
  501. پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد؛ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  502. التفسيرالكبير، ج۴، ص ۳۶ ـ ۳۷، ج ۱۰، ص ۱۴۴.
  503. الميزان، ج ۱، ص ۲۷۴.
  504. مصطفی‌پور، محمد رضا، امامت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۲۹.
  505. الإنتصار، ص۸۱. همچنین ر. ک: فقه القرآن (قطب‌الدین راوندی)، ج۲، ص۹۳.
  506. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۲.
  507. إرشاد الطالبیین إلی نهج المسترشدین، ص۳۰۳.
  508. فاضل مقداد دانشمندی فقیه، اصولی و متکلم بوده است. ایشان کتاب‌هایی در اعتقادات تألیف کرده است که هر چند در محافل و حوزه‌های علمی شهرت چندانی ندارند؛ ولی در زمره کتاب‌های بسیار مهم و ارزشمند محسوب می‌شود.
  509. إرشاد الطالبیین إلی نهج المسترشدین، ص۳۰۴.
  510. الإعتقادات فی دین الإمامیة، ص۹۶.
  511. "و بعدها قول أئمتنا (ع) بذلك المعلوم لنا قطعاً بإجماع أصحابنا رضوان الله عليهم، مع تأيّده بالنصوص المتظافرة حتى صار ذلك من قبيل الضروريات في مذهب الإمامية. و قد استدل عليه أصحابنا بالدلائل العقلية"، بحار الأنوار، ج۱۱، ص۹۱.
  512. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۵۱.
  513. ر.ک: پیام قرآن‏، مکارم شیرازی، ناصر، ج ۷، ص۱۸۵.
  514. مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص۶۷۳.
  515. ر.ک: مدخل: گستره عصمت پیامبران.
  516. در همین خصوص امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: "اینکه خداوند به اطاعت پیامبر و اولی‌الامر فرمان داده است به این دلیل است که آنان پاک و معصومند و هرگز به معصیت خداوند فرمان نمی‌دهند"، «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا یَأْمُرُ بِمَعْصِیَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِی الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ»؛ الخصال، ج۱، ص۱۳۰. همچنین امام رضا (ع) در نامه‌ای به مأمون، عصمت هادیان بشر را اینگونه بیان می‌‌کند: "خداوند هرگز اطاعت کسی را واجب نمی‌کند با اینکه می‌داند مردم را گمراه کرده و باعث فریب آنها می‌‌شود و هرگز کسی را که می‌داند به خدا و پرستش او کافر می‌شود و شیطان‌پرست می‌‌شود انتخاب نمی‌کند"، «لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۱۲۵. «بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُیُوبِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعَ حِکْمَتِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِالدَّلَائِلِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ النَّاسُ عَلَی سَوَاءٍ»؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲۵ص ۱۸۲: همچنین در توقیعی که حضرت مهدی (ع) در پاسخ‌ نامۀ احمد بن اسحاق اشعری نوشت، عصمت امامان را یکی از وجه تمایزات بین امام و مردم معرفی کرده و فرمودند: "فرق میان امام و مأموم، عصمت از گناهان و پاکی از عیب‌ها و آلودگی‌ها و منزّه بودن از اشتباه است و امامان خزانه‌داران علم الهی و امین حکمت و راز خداوند هستند و اگر چنین نبود، آنان با مردم فرقی نداشتند و حق و باطل شناخته نمی‌شد و هرکس به دروغ ادعای امامت می‌کرد".
  517. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج۲، ص۳۵۹ ـ ۳۶۲.
  518. مفید، الفصول المختاره، ص۸۸.
  519. مجلسی، بحار الانوار، ج۲۹، ص۳۳۵.
  520. ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۱و۱۹۲.
  521. عبدالحسین کافی، جواد شفیعیان حیدری، عصمت فاطمه، دانشنامه فاطمی ج۲، ص۷۱.
  522. ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۴۱؛ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۳۵۹ - ۳۶۲.
  523. مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ آیَةً مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا وَ مَعَهُ أَرْبَعَةُ حَفَظَةٍ مِنَ الْمـَلَائِکَةِ یَحْفَظُونَهَا حَتَّی یُوَدُّونَهَا إِلَی النَّبِی؛ بحارالانوار، ج ۵۶، ص۲۰۱. .
  524. طیّب عبدالحسین کلم طیّب ص۶۵.
  525. سبحانی، جعفر، الهیات و معارف اسلامی، ص۱۷۰.
  526. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۴۱۲.
  527. شرح الأسماء الحسنى، ج۲، ص۳۶؛ ر.ک: أبو عبدالله محمد بن عبدالباقی الزرقانی المصری المالکی، شرح المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه، ج۵، ص۳۱۴؛ گوهر مراد، ص۴۲۱؛ ایجی، المواقف، ص۳۵۸.
  528. «وایضا لا خلاف بین الامه فی وجوب عصمتهم فیما یتعلق بالتبلیغ و عدم جواز الخطاء فیه لا عمدا ولا سهوا والا لم یبق الاعتماد علی شئ من الشرایع»، ر.ک: شرح قوشچی، ص۴۶۴. تجویز خطا در ابلاغ رسالت به صورت سهو و نسیان به ابوبکر باقلانی نیز نسبت داده شده است. ر.ک: ایجی، المواقف، ص۳۵۸؛ گوهر مراد، ص۴۲۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج۱۱، ص۸۹.
  529. ر.ک: محمد تقی مصباح یزدی، راه و راهنما‌شناسی، ص۱۲۴ـ۱۲۷؛ طباطبائی، محمدحسین، المیزان، ج۲، ص۱۳۶.
  530. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ۱۱۲ـ۱۱۰.
  531. المواقف، ص۳۶۷؛ شرح المواقف، ج۸ ص۲۸۳.
  532. عالم الملائکة الأبرار، ص۳۱. این نظریه را از برخی علمای اسلامی نقل می‌کند.
  533. این نظریه رأی اکثریت علمای اسلامی است و اجماع علمای شیعه نیز بر آناست. تفسیر فخر رازی، ج۱، ص۳۸۲؛ گوهر مراد، ص۴۲۵ و ص۴۲۷؛ المیزان، ج۱۴، ص۸۳؛ نورالافهام (شرح الأرجوزة فی علم الکلام)، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۹۱-۹۲ و ج۶، ص۴۳۳- ۴۳۴؛ عالم الملائکة الأبرار، ص۳۱؛ من العقیدة الی الثورة، ج۴، ص۱۹۴-۱۹۵؛ معالم اصول الدین، ص۷۷-۷۸؛ تبسیط العقائد الاسلامیه، ص۱۸۵-۱۸۶.
  534. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان (کتاب)|پژوهشی در عصمت معصومان ص ۳۳۴.
  535. مقاییس‌اللغه، ج‌۲، ص‌۴۲، مفردات، ص‌۲۲۸، «حرف».
  536. مقاییس‌اللغه، ج۲، ص۴۳، لسان العرب، ج‌۳، ص‌۱۲۸ ـ ۱۲۹، «حرف».
  537. مفردات، ص‌۲۲۸، «حرف».
  538. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص۲۳۳؛ ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۱۳۹؛ نجارزادگان، فتح‌الله، تحریف‌ناپذیری قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم ج۷، ص۳۰۲ - ۳۳۵.
  539. ر.ک: شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن؛ ص۴ـ۷.
  540. بنگرید: نگارنده، چرا دین؟ چرا اسلام؟ چرا تشیع؟ ص۱۱۰-۱۱۳.
  541. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، ص ۴.
  542. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، ص ۵.
  543. بی‌گمان ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود؛ سوره حجر، آیه:۹.
  544. سوره‌ای همگون آن بیاورید؛ سوره یونس، آیه: ۳۸.
  545. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص۲۴۷.
  546. نک: البیان، ص۲۱۱ـ۲۱۴؛ تفسیرموضوعی، ج۱، ص۳۴۸.
  547. نجارزادگان، فتح‌الله، تحریف‌ناپذیری قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم ج۷، ص۳۰۲ ـ ۳۳۵؛ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۵۰؛ ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص ۱۵۷ ـ ۱۵۸.
  548. تفسیر موضوعی، ج‌۱، ص‌۳۱۵.
  549. نک: نفحات الرحمن، ج‌۱، ص‌۱۴ ـ ۱۶؛ صیانة القرآن، ص‌۶۹.
  550. نجارزادگان، فتح‌الله، تحریف‌ناپذیری قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم ج۷، ص۳۰۲ – ۳۳۵؛ ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص ۱۵۱ - ۱۵۲.
  551. ر.ک: محمدهادی معرفت، تاریخ قرآن، ص۱۵۴-۱۶۷؛ محمدهادی معرفت، صیانة القرآن من التحریف، ص۴۲ ـ ۳۱.
  552. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، شماره ۹۷، ص ۵ ـ ۷.
  553. بنگرید: نگارنده، سکولاریسم، ج۲، ص۱۴۶-۱۴۷.
  554. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، شماره ۹۷، ص ۵ ـ ۷.
  555. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، شماره ۹۷، ص ۵ ـ ۷.
  556. شاکرین، حمید رضا، عصمت تام قرآن و برون داده‌ای آن، شماره ۹۷، ص ۵ ـ ۷.
  557. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص۴۳۲-۴۳۳.
  558. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص۴۳۳.
  559. «خداوند ـ عز وجل ـ ما آل محمد و پیامبران فرشتگان مقرّب را [از بین سایر خلایق] برگزید. و چیزی باعث این گزینش نشد، جز اینکه می‌دانست اینان عملی که به واسطه آن از ولایت [خاص] الهی خارج شده، از عصمت او جدا گردند، مرتکب نمی‌شوند» بحارالانوار، ج۵۶، ص۳۲۲.
  560. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۳۴۰.
  561. المواقف، ص۳۶۷؛ شرح المواقف، ج۸ ص۲۸۳.
  562. عالم الملائکة الأبرار، ص۳۱. این نظریه را از برخی علمای اسلامی نقل می‌کند.
  563. تفسیر فخر رازی، ج۱، ص۳۸۲؛ گوهر مراد، ص۴۲۵ و ص۴۲۷؛ المیزان، ج۱۴، ص۸۳؛ نورالافهام (شرح الأرجوزة فی علم الکلام)، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۹۱-۹۲ و ج۶، ص۴۳۳- ۴۳۴؛ عالم الملائکة الأبرار، ص۳۱؛ من العقیدة الی الثورة، ج۴، ص۱۹۴-۱۹۵؛ معالم اصول الدین، ص۷۷-۷۸؛ تبسیط العقائد الاسلامیه، ص۱۸۵-۱۸۶.
  564. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان (کتاب)|پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۳۳۴.
  565. «و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲.
  566. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۷۴۶؛ محمد بن حسن شیبانی، نهج البیان، ج۲، ص۳۰؛ علی بن محمد علی دخیل، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۱، ص۷۴؛ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۵۴؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۸؛ عبدالکریم خطیب، التفسیر القرآنی للقرآن، ج۲، ص۴۴۵؛ عتیق بن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۱، ص۲۸۲؛ سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج۲، ص۱۴۹؛ عبدالرحمان بن علی بن جوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص۲۸۱؛ احمد بن ابی اسعد رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، ج۲، ص۱۱۶.
  567. مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل، ج۱، ص۲۷۵؛ محمد صادقی تهرانی، البلاغ، ج۱، ص۵۵؛ سید علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۲، ص۷۶؛ حسن مصطفوی، تفسیر روشن، ج۴، ص۱۹۴؛ سیدمحمد حسینی شیرازی، تقریب القرآن الی الأذهان، ج۱، ص۳۳۹؛ سیده نصرت امین اصفهانی، مخرن العرفان، ج۳، ص۱۰۸؛ سیدعلی عبدالاعلی موسوی سبزواری، مواهب الرحمان، ج۵، ص۲۸۱؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۸۹؛ احمد بن محمد بن عجیبه، البحر المدید، تحقیق حسن عباس زکی، ج۱، ص۳۵۱؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۳، ص۱۵۱؛ محمد ثناء الله مظهری، تفسیر المظهری، ج۲، ص۱۴۸؛ ج۳، ص۲۲۴؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر، ج۳، ص۲۲۴؛ سیدمحمد طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج۲، ص۱۰۲؛ حسن بن محمد نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج۲، ص۱۵۹.
  568. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۷۸.
  569. پیامبران پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم هستند و اگر معصوم نبوده و مرتکب خطا و گناه شوند، خود آنها هم محتاج هادیان یا پیامبران دیگری هستند که بی‌خطا باشند و «معصوم» و اگر آنها هم معصوم نباشند نیازمند به معصوم دیگری هستند که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به پیامبر (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  570. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  571. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  572. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  573. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  574. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  575. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  576. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  577. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۹۲-۲۰۳.
  578. «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
  579. سوره نحل، آیات ۹۹ و۱۰۰.
  580. راغب اصفهانی، حسین، ۱۳۸۴ق، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، آیه ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.
  581. «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمى‌گزيند، و نيز از ميان مردم. بى‌گمان خدا شنواى بيناست»، «آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مى‌داند و [همه‌] كارها به خدا بازگردانيده مى‌شود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.
  582. طباطبایی، محمدحسین، المیزان؛ ج ۱۰، ص ۴۱۰.
  583. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف، ج ۳، ص ۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، روح المعانی، ج ۱۰، ص ۳۰۶ و...
  584. سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.
  585. «قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
  586. سوره ممتحنه، آیه ۴.
  587. فیومی مقری، احمد بن محمد، مصباح المنیر، ص ۴۹۴.
  588. «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است».، سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  589. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم.
  590. نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
  591. صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
  592. «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا (ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ‏ یَعْلَمُ‏ أَنَّهُ‏ یُضِلُّهُمْ‏ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
  593. ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
  594. پیامبر خاتم پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج پیامبر دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به پیامبر (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  595. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  596. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  597. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  598. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  599. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  600. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  601. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  602. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۹۲-۲۰۳.
  603. «صاحب شما (محمّد مصطفی) هیچگاه در ضلالت و گمراهی نبوده است و هرگز به هوای نفس سخن نمی‌گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.‏» سوره نجم، آیات ۴-۲.
  604. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان، ذیل سوره نجم، آیات ۴-۲.
  605. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج ۸، ص ۳۲.
  606. سوره نساء، آیه ۵۹ و سوره آل عمران، آیه ۳۲.
  607. آنچه رسول حق دستور دهد (و منع یا عطا کند) بگیرید و هر چه نهی کند را واگذارید. سوره حشر، آیه ۷.
  608. «قطعاً براى شما در [اقتدا به‌] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‌كند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
  609. فیومی مقری، احمد بن محمد، مصباح المنیر، ص ۴۹۴.
  610. ما تو را قرائت آیات قرآن چندان آموزیم که هیچ فراموش نکنی. سوره اعلی، آیه ۶.
  611. محمد هادی فرقانی و محمد عباس‌زاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم.
  612. «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا(ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ‏ یَعْلَمُ‏ أَنَّهُ‏ یُضِلُّهُمْ‏ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
  613. «و از آفریدگان ما دسته‌ای هستند که به حقّ رهنمون می‌شوند و به حقّ داد می‌ورزند» سوره اعراف، آیه ۱۸۱؛ بدون تردید این آیه بر عصمت تمام هدایت کنندگان به سوی حق دلالت می‌کند؛ زیرا کسی که می‌خواهد دیگران را به حق هدایت و بر اساس آن داوری کند، لزوماً باید دو خصوصیت داشته باشد. نخست اینکه حق را کاملاً بشناسد تا هیچ گاه در تشخیص آن از باطل به اشتباه نیفتد و دوم این که همواره بر محور حق حرکت کند و هرگز از آن دور نگردد تا برای دادگری بر اساس حق صلاحیت داشته باشد. روشن است که اگر کسی از حق جدا شود، صلاحیت هدایت مردم به سوی حق و دادگری بر اساس آن را نخواهد داشت و کسی که حق را بشناسد و از آن عدول نکند به یقین معصوم است. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۸۶.
  614. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا بامام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  615. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  616. "یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه"؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰.
  617. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  618. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  619. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  620. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  621. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  622. الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۱-۴۳۲.
  623. تلخیص الشافی، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.
  624. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۶۲.
  625. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
  626. انه یجب أن یکون الإمام معصوما، و یدل علیه وجهان: (احدهما) لولم یکن معصوما للزم وجوب اثبات ائمة لا نهایه لها، لکن اللازم باطل فالملزوم کذلک. بیان الملازمة: انه لولم یکن معصوما فبتقدیر صدور المعصیه عنه نفتقر الی امام آخر یؤد به علیها و یثقفه عند الاعوجاج عن سبیل الله، و الا لم یکن ملطوفا له، و هو باطل علی ما مر، و یکون الکلام فی ذلک الأمام کالکلام فیه، و یلزم التسلسل. و اما بطلان اللازم فظاهر، بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۸.
  627. ابن‌میثم بحرانی در اثبات عصمت امام چنین موضعی اتخاذ نموده است: از آنجا که امام طریق وصول عباد به رحمت رحیمیّه پروردگار است، او می‌باید منزّه از همه آلودگی‌ها باشد. در غیر این صورت، امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطاهای اوّلی خواهد بود و اگر دومی هم معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید که باطل است. در نتیجه، امامت بر امّت می‌باید به شخصی معصوم ختم شود. عبارت ابن‌میثم بحرانی چنین است: انه يجب أن يكون الإمام معصوما، و يدل عليه وجهان: (احدهما) لولم يكن معصوما للزم وجوب اثبات ائمة لا نهایه لها، لكن اللازم باطل فالملزوم كذلك. بيان الملازمة: انه لولم يكن معصوما فبتقدير صدور المعصيه عنه نفتقر الی امام آخر یؤد به عليها و يثقفه عند الاعوجاج عن سبیل الله، و الا لم یكن ملطوفا له، و هو باطل على ما مر، و يكون الكلام في ذلك الأمام كالكلام فيه، و يلزم التسلسل. و اما بطلان اللازم فظاهر، قواعد المرام فی علم الکلام (ط. مکتبه آیه‌الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۶ه.ق)، ص۱۷۸.
  628. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  629. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  630. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  631. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  632. مرحوم شیخ مفید همانند اکثر علمای شیعه، قول اول (عصمت به قول مطلق) را قبوال داشته و در کتاب "تصحیح الاعتقاد" خود به صراحت این مطلب را بیان می‌کنند.الأنبیاء و الأئمة(ع) من بعدهم معصومون فی حال نبوتهم و إمامتهم من الکبائر کلها و الصغائر و العقل یجوز علیهم ترک مندوب إلیه علی غیر التعمد للتقصیر و العصیان و لا یجوز علیهم ترک مفترض إلاّ أن نبیّنا(ص) و الأئمة(ع) من بعده کانوا سالمین من ترک المندوب و المفترض قبل حال إمامتهم و بعدها؛ مفید، محمد بن محمد. محقق حسین درگاهی.، تصحیح إعتقادات الإمامیة، ص۱۲۹. ایشان در کتاب دیگر خود، به سه محذور برای عدم عصمت امام اشاره می‌کند: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد"یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه، شیخ المفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰. بعد از شیخ مفید، شاگرد ایشان سید مرتضی علم الهدی، در توضیح بیانات استادش می‌گوید: "پس از پذیرفتن آنکه وصیّ رسول خدا(ص) در امر هدایت و حفاظت از دین جایگزین اوست، عقل به عنوان امری بدیهی به عصمت امام حکم می‌کند". ایشان سپس ادلّه خود را به این ترتیب بیان می‌نماید: قد ثبت أنه حافظ الشرع و حجه فیه و أن الأمر ربما انتهی فی الشریعة أو بعضها الی أن یکون هو المؤدی لها عن النبی و من کان بهذه الصفة فلا بدّ عندنا و عند محصّلی خصومنا من وجوب عصمته و کیف یحفظ الشرع بمن لیس بمعصوم أو یثق بأداء من لیس بمأمون.الذخیره فی علم الکلام، ص۴۳۲. ماحصل بیان سید مرتضی، در ادامه همان بیانات استادش است؛ به این ترتیب که امام حافظ شریعت اسلام و حجّت الهی بر خلایق است؛ او همچنین مبین امور دینی از طرف آخرین رسول خدا(ص) است و چگونه ممکن است کسی که چنین مسؤلیّت خطیری برعهده دارد، معصوم نباشد.
  633. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  634. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند») سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  635. التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۹؛ الشافی فی الامة، ج۳، ص۱۳۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۰۲.
  636. «آنان که از حدود خداوند تجاوز کنند ستمگرند» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  637. ای کسانی که ایمان آورده‏اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید از پیامبر خدا و صاحبان امر را، پس هرگاه در چیزی اختلاف گردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید، اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. سوره نساء، آیه۵۹.
  638. خراسانی، علی، آیات نام‌دار، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص۴۱.
  639. دلائل الصدق، ج ۲، ص۱۷-۱۸؛ مناهج الیقین، ص۴۷۵. و الإنصاف فی مسائل دام فیها الخلاف، ج ۲، ص۳۷۵.
  640. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، ص۱۰۷-۱۱۱؛ محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۵۱.
  641. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  642. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۵۵.
  643. «عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ‏: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹. قَالَ: الصَّادِقُونَ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ الصِّدِّيقُونَ بِطَاعَتِهِمْ». کافی، ج۱، باب ما فرض الله عزّوجلّ، حدیث ۲، ص۲۹۸، مترجم و نگاه کنید حدیث ۱ همین باب. امام رضا(ع) فرمود: صادقین همان ائمه هستند (که به سبب اطاعت از خدا صادق و صدیق هستند).
  644. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  645. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۴۹-۵۲؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص۴۱.
  646. ‏«من از بین شما می‌روم و دو چیز گران بها و ارزشمند از خودم به یادگار می‌گذارم، یکی کتاب خدا و دیگری عترتم را و مادامی که به هر دو آنها متوسل شوید هرگز گمراه نخواهید شد» بصائرالدرجات، ج ۱، ص۴۱۳؛ سنن الترمذی، ج ۵، ص۶۶۳، ح ۳۷۸۸ و....
  647. ر.ک: یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۳۱۹.
  648. «اهل بیت من در میان شما همانند کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کسی از آن جدا شد، غرق و نابود شد». اهل البیت فی الکتاب و السنّه، ص۸۷؛ ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین، امالی طوسی، احتجاج طبرسی؛ کنز العمال، ج۱، ص۲۵۰.
  649. المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۴۸۶؛ ج۳، ص۱۶۲ و ۵۱۶؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۵۰۱؛ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۹؛ ج۳۶، ص۲۹۱.
  650. ر.ک: صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۴۳.
  651. در روایتی از امام عسكری (ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود:«نَحْنُ حُجَجُ اللّه‏ عَلى خَلْقِهِ وَ فاطمةُ حُجةٌ عَليَنا»، «ما حجّت‏‌ها و برگزيدگان خدا بر آفريدگانش هستیم و فاطمه، حجّت راستين و پُرشكوه خدا بر ما است»، طیب، تفسير أطيب البيان، ج ۱۳، ص ۲۳۶.
  652. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  653. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۳۵ و ۳۳۶.
  654. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۳۶.
  655. برای نمونه نگاه کنید به سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ۱۴۱۰ق، ج۴، ص۹۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۳۳۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۲۹، ص۳۳۵.
  656. سبحانی، جعفر، پژوهشی در شناخت و عصمت امام، ص۲۷.
  657. متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۲، ص۱۱۱؛ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۷؛ هیتمی، ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۱۷۵؛ هیثمی‌نور الدین علی، مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۰۳؛ طبری، محب الدین، ذخایر العقبی، ص۳۹؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة، ج۸، ص۲۶۶؛ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابة، ج۶، ص۲۲۴؛ ذهبی، ابی عبدالله محمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۹۲.
  658. حکیم، سید منذر، درسنامه زندگانی و سیره حضرت زهرا، ص۳۶.
  659. علی شاه علیزاده، علی گرامی، اسماء و اوصاف فاطمه، دانشنامه فاطمی ج۲، ص۲۱.
  660. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۴۱.
  661. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۴۱.
  662. «إنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَیْهِ السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ فَکَانَ الّذی یَأْتِیهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِی یَرَاهُ بِعَیْنِهِ»؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۶۲.
  663. «یُبَیِّنُهُ اللَّهُ حَتَّی یَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ حَق»؛ بحارالانوار، ج۶۲، ص۷۶.
  664. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۳۳۵.
  665. «ای مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتشی بازدارید که هیزم آن آدمیان و سنگ‌هاست؛ فرشتگان درشتخوی سختگیری بر آن نگاهبانند که از آنچه خداوند به آنان فرمان دهد سر نمی‌پیچند و آنچه فرمان یابند بجای می‌آورند» سوره تحریم، آیه ۶.
  666. «و گفتند خداوند بخشنده (از فرشتگان) فرزندی گزیده است؛ پاکا که اوست؛ بلکه (فرشته‌ها تنها) بندگانی ارجمندند؛ * در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۶-۲۷.
  667. «و هر کس که در آسمان‌ها و زمین است از آن اوست و آن کسان که نزد اویند از پرستش وی سر باز نمی‌زنند و خسته نمی‌شوند * شب و روز (خداوند را) به پاکی ستایش می‌کنند در حالی که سستی نمی‌ورزند» سوره انبیاء، آیه ۱۹-۲۰.
  668. «که از آنچه خداوند به آنان فرمان دهد سر نمی‌پیچند و آنچه فرمان یابند بجای می‌آورند» سوره تحریم، آیه ۶.
  669. المیزان، ج۱۴، ص ۸۳ و ۲۷۵.
  670. «و فرشتگانی که آنها را آفریدی و در آسمان‌ها جایشان دادی، پس نه سستی در آنها وجود دارد، و نه غفلت می‌ورزند و نه معصیتی از آنها صادر می‌شود. ایشان از همه آفریده‌هایت شناخت بیشتری به تو دارند». بحارالانوار، ج۵۶، ص۱۷۵، حدیت ۶.
  671. نهج البلاغه، خطبه ۹۱، ترجمه سید جعفر شهیدی.
  672. «و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲.
  673. روح المعانی، ج۳، ص۱۳۶.
  674. روح المعانی، ج۳، ص۱۳۷.
  675. تفسیر فخر رازی، ج۲، ص۶۷۰؛ مجمع البیان، ج۱-۲، ص۷۴۵-۷۴۶؛ الکشاف، ج۱، ص۳۶۲.
  676. روح المعانی، ج۳، ص۱۳۷.
  677. المیزان، ج۳، ص۲۰۵.
  678. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۲۷۱.
  679. «و پسر مریم و مادرش را نشانه‌ای گرداندیم و آن دو را در پناه پشته‌ای هموار و دارای آبی روان جای دادیم» سوره مؤمنون، آیه ۵۰.
  680. محمدی، رضا، عصمت در قرآن ص ۶۶.
  681. شهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعه، ج۱، ص۴۴۲؛ مضمرة سماعة: «فَإِذَا فَرَغْتَ سَلَّمْتَ عَنْ يَمِينِكَ»، و هو يعطي التسليم مطلقا، و خبر الحسين بن أحمد المنقري، عن يونس، عن الصادق(ع): وَ الْخَامِسَةُ يُسَلِّمُ وَ يَقِفُ مِقْدَارَ مَا بَيْنَ التَّكْبِيرَتَيْنِ وَ لَا يَبْرَحُ حَتَّى يُحْمَلَ السَّرِيرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ.
  682. شهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعه، ج۱، ص۴۴۲؛ خبر عمار عن الصادق(ع): سئل عن ميت صلّى عليه، و لما سلّم الإمام فإذا الميت مقلوب و هذان يدلان على تسليم الإمام، و الثاني منهما حكاية فعل الإمام إلّا انّه لم يذكر إنكار المعصوم إياه.
  683. شهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعه، ج۱، ص۴۴۲.
  684. شیخ طوسی، الاستبصار، ج۱، باب ۱۷۴، ص۱۳، ح۴.
  685. ابن فهد حلی، المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع، ج۱، ص۳۷۰.
  686. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص۴۰۲-۳۹۲.
  687. شهید اول؛ ذکری الشیعه فی احکام الشریعه؛ ج۲، ص۴۰۳. این منابع نیز از شهید نقل کرده‌اند: حسین بروجردی؛ جامع أحادیث الشیعه؛ ج۴، ص۲۶۹. شیخ حر عاملی؛ وسائل الشیعه (آل البیت)؛ ج۴، ص۲۸۵. محمدباقر مجلسی؛ بحارالأنوار؛ ج۱۷، ص۱۰۸ و ج۸۴، ص۲۵.
  688. سیدعبدالاعلی موسوی سبزواری؛ مهذب الاحکام؛ ج۵، ص۱۳۷. .
  689. سیدابوالقاسم خویی؛ فقه الشیعه؛ ج۴، ص۱۵۱، موثقة ابی بصیر عن ابی عبدالله(ع) قال: «سألته عن رجل صلّی و فی ثوبه بول او جنابة فقال علم به أولم یعلم، فعلیه اعادة الصلاة اذا علم».
  690. سیدابوالقاسم خویی؛ فقه الشیعه؛ ج۴، ص۱۵۱، صحیح وهب بن عبد ربّه عن الصادق(ع): «فی الجنابة تصیب الثوب و لایعلم بها صاحبه، فیصلّی فیه، ثم یعلم بعد ذلک؟ قال: یعید اذا لم یکن علم».
  691. سید عبدالاعلی موسوی سبزواری؛ مهذب الاحکام؛ ج۵، ص۱۳۷.
  692. این روایت در منابع روایی شیعی یافت نمی‌شود؛ اما برای تحقیق این مطلب به کتب فقهی شیعی ذیل می‌‌توان مراجعه کرد: ۱. علامه حلّی؛ تذکرة الفقهاء (چاپ جدید)؛ ج۱، ص۳۸۸. ۲. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی احکام الشریعه؛ ج۱، ص۳۴۹. ۳. محقق حلّی؛ المعتبر فی شرح المختصر؛ ج۱، ص۲۷۸. ۴. علامه حلّی؛ منتهی المطلب فی تحقیق المذهب؛ ج۷، ص۲۳۸.
  693. محقق حلّی؛ المعتبر فی شرح المختصر؛ ج۱، ص۲۷۸.
  694. شیخ بهایی؛ مشرق الشمسین مع تعلیقات الخواجوئی؛ ص۱۷۷.
  695. شیخ طوسی؛ تهذیب الاحکام؛ ج۹، ص۱۱۲. محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج۶، ص۴۱۰. شیخ حر عاملی؛ وسایل الشیعه؛ ج۲۵، ص۳۴۶.
  696. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه؛ ج۴، ص۳۸۸.
  697. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه؛ ج۴، ص۳۸۸.
  698. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه؛ ج۴، ص۳۸۸.
  699. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه؛ ج۴، ص۳۸۸.
  700. شهید اول؛ ذکری الشیعة فی أحکام الشریعه؛ ج۴، ص۳۸۸.
  701. شیخ طوسی؛ تهذیب الاحکام؛ ج۳، ص۴۰، ح۱۴۰. همو، الاستبصار؛ ج۱، ص۴۳۳، ح۵۲.
  702. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام؛ باب اوقات الصلاة و علامة کل وقت؛ ج۲، ص۲۵.
  703. شیخ الشریعة اصفهانی؛ احکام الصلاه؛ ص۱۳.
  704. مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت، ص۴۱۶-۴۰۲.
  705. سعید ضیائی‌فر، جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۴۵۷ - ۴۵۸.
  706. ر.ک: مهدی هادوی تهرانی، تأملات در علم اصول فقه، دفتر ششم، ص۱۰۶.
  707. عبدالجبار الرفاعی، محاضرات فی اصول الفقه، شرح الحلقة الثانیه، ج۱، ص۲۹۹.
  708. عبدالجبار الرفاعی، محاضرات فی اصول الفقه، شرح الحلقة الثانیه، ج۱، ص۳۰۱.
  709. ر.ک: احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۷ ـ ۲۳۰؛ همو، فجرالاسلام، ص۲۶۸؛ رونالدسن، عقیدة الشیعة ص۳۲۵؛ غولد تیسیر، العقیدة و الشریعة، ص۲۰۹؛ صبحی، نظریة الامامة، ص۱۰۵؛ سلیمان بن سالم السحیمی، العقیدة فی اهل البیت، ص۳۶۹؛ حسن حنفی، من العقیدة الی الثورة ج۴، ص۱۹۲؛ احسان اللهی ظهیر، الشیعة و التشیع، ص۳۰۰؛ محمد احمد الخطیب، عقیدة العصمة، ص۱۷ و برای آگاهی بیشتر ر.ک: یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۴.
  710. ر.ک: عصام العماد، المنهج الجدید و الصحیح فی الحوار مع الوهابین، ص۱۶۲.
  711. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۱۹۵.
  712. الهدی إلی دین المصطفی، ج۱ (مقارنة الادیان الیهودیه)، ص۱۹۱ و ۲۳۱؛ الالهیات (سبحانی)، ج۳، ص۱۶۳؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۴.
  713. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۶۸.
  714. همیلتن کیب اسلام، بررسی تاریخی، ترجمه منوچهر معصومی، ص۱۳۸.
  715. اسلام، بررسی تاریخی، ص۱۳۸-۱۴۴.
  716. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۶-۸۷.
  717. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۶۹.
  718. هاشم حسنی، تصوّف و تشیع، ص۱۲۳؛ ابوالقاسم قشیری، رساله قشیریه، ص۱۶۰؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۶-۸۷.
  719. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۷۰.
  720. سوره نحل، آیه ۱۰۳.
  721. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۹ و ۹۰.
  722. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۷۲.
  723. یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۸۷-۸۸؛ مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۱۱۵؛ الفرق الکلامیه، ص۱۶۵.
  724. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۷۱.
  725. ر.ک: حسن حنفی، من العقیدة الی الثورة، ج۴، ص۱۸۷ – ۱۸۸.
  726. درباره پیامبر(ص) آمده: ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ «من نخستین پرستنده (ی اوی) ام» سوره زخرف، آیه ۸۱؛ ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ «و من نخستین مسلمانم» سوره انعام، آیه ۱۶۳؛ خداوند خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید: ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹؛ ﴿وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ «و بی‌گمان تو را پاداشی بی‌پایان است» سوره قلم، آیه ۳؛ یا درباره حضرت داوود و سلیمان(ع) می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ «و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۵ و ۴۰.
  727. عماد الدین طبری از دانشمندان بزرگ قرن هفتم هجری می‌فرمایند: «سؤال: بنابراین باید که معصوم به عصمت مستحق مدح نیاید. جواب: ما معصوم را به عصمت مدح نکنیم، بلکه به طاعت مدح کنیم، که آن به مشقت حاصل شود، و وی بدان تحمل مشقت مستحق مدح است». تحفة الأبرار، فصل سیم، در عصمت، ص۶۱.
  728. چنان‌که طبق دیدگاه شیعیان که انسان نه مجبور است و نه به گونه‌ای که همه چیز به او واگذاشته شده باشد، طبق فرمایش امام صادق(ع): «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ‌»، عصمت داشتن نه آنها را مجبور می‌کند و نه همه چیز را به آنها را می‌گذارد. ر.ک: شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵۲، ب ۵۹، ح۸.
  729. ر.ک: انور الباز، عصمة الأئمة، ص۲۰۸.
  730. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۰۹.
  731. ر.ک: ناصر القفاری، اصول مذهب الشیعة، ج۲، ص۷۷۶.
  732. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی می‌شود که خدای شما خدایی یگانه است؛ پس هر کس به لقای پروردگارش امید دارد باید کاری شایسته کند و در پرستش پروردگارش هیچ کس را شریک نسازد» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  733. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۱۰.
  734. ر.ک: حسن حنفی، من العقیدة إلی الثورة، ج۴، ص۱۸۸.
  735. «و بی‌گمان تو را پاداشی بی‌پایان است» سوره قلم، آیه ۳.
  736. «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۲۵.
  737. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۱۱.
  738. ر.ک: انور الباز، عصمة الائمة عند الشیعة، ص۱۸۹: "القول بعصمة الأئمة قد دفعهم إلى الغلو في الأئمة و تقديسهم لدرجة الشرك بالله، و وضعهم في مكانة من لا يسأل عما يفعل".
  739. «نزھونا عن الربوبیة و قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُمْ‌»، رجب البُرسی، مشارق انوار الیقین، ص۱۰۱.
  740. هاشمی تنکابنی، سید موسی، عصمت ضرورت و آثار، ص۲۱۳.
  741. «بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است» سوره روم، آیه ۳۰.
  742. «پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۸.
  743. «و آنکه آن را بیالود نومیدی یافت» سوره شمس، آیه ۱۰.
  744. «بی‌گمان آنکه جان را پاکیزه داشت رستگار شد» سوره شمس، آیه ۹.
  745. «اگر سپاسگزار باشید به یقین بر (نعمت) شما می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید بی‌گمان عذاب من سخت است» سوره ابراهیم، آیه ۷.
  746. ر.ک: ادب فنای مقربان، ج۳، ص۲۵۶.
  747. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۶۲-۶۴.
  748. ر.ک: کتاب معارف و عقائد ۲۴، ص ۲۴۱ و، ص ۲۴۸.
  749. «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِينَ مَرَّةً»؛ بحارالأنوار، ج۵، ص۲۰۴.
  750. بحارالأنوار، ج۵، ص۲۰۵.
  751. «همان شکیبایان و راستگویان و فرمانپذیران و بخشندگان و آمرزش‌خواهان در سحرگاهان»... سوره آل عمران، آیه ۱۷.
  752. «آنان اندکی از شب را می‌خفتند و سحرگاهان آمرزش می‌خواستند» سوره ذاریات، آیه ۱۷-۱۸.
  753. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۶۴-۶۷.
  754. نهج‌البلاغه (ترجمه دشتی)، خ ۲۱۶، ص۴۴۵.
  755. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص۲۶۶.
  756. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم * آنگاه چون ماه را تابان دید گفت: این پروردگار من است و چون فرو شد گفت: اگر پروردگارم مرا رهنمایی نکند بی‌گمان از گروه گمراهان خواهم بود * هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۶-۷۸.
  757. در تفسیر مجمع البیان، ج۴-۳، ص۵۰۰-۵۰۱، این وجه به نقل از برخی از علما ذکر شده است.
  758. «ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم * من با درستی آیین روی خویش به سوی کسی آورده‌ام که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من از مشرکان نیستم» سوره انعام، آیه ۷۸-۷۹.
  759. المیزان، ج۷، ص۱۷۶-۱۷۷. همچنین ر.ک: مجمع البیان، ج۳-۴، ص۵۰۱-۵۰۲؛ الکشاف، ج۲، ص۴۰؛ شرح‌الشفا، ج۲، ص۲۰۳.
  760. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۱۵۹-۱۶۲.
  761. «و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  762. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۰۰.
  763. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳، ماده عصم.
  764. مجمع البحرین، ج۱، ص۷۱۸.
  765. مراحل پنج گانه هدایت پیش از این در کلام آیت‌الله معرفت گذشت.
  766. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۰۲.
  767. نهج البلاغه، حکمت ۴۱۰ «بِالتَّقْوَى قُرِنَتِ الْعِصْمَةُ».
  768. عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، شرح آقا جمال الدین خوانساری، ج۳، ص۲۳۳.
  769. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲.
  770. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۰۵.
  771. مصباح یزدی، آموزش عقاید، درس ۲۵، ۲۶.
  772. «و به او از جایی که گمان نمی‌برد روزی می‌دهد و هر که بر خدا توکل کند همو وی را بسنده است؛ به راستی خداوند به خواست خویش، رسنده است و بی‌گمان خداوند برای هر چیز، اندازه‌ای نهاده است» سوره طلاق، آیه ۳.
  773. «و خداوند بر کار خویش چیرگی دارد» سوره یوسف، آیه ۲۱.
  774. «او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمی‌کند * جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد * تا معلوم دارد که رسالت‌های پروردگارشان را رسانده‌اند؛ و (خداوند) آنچه را نزد آنهاست، از همه سو فرا می‌گیرد و شمار هر چیز را دارد» سوره جن، آیه ۲۶-۲۸.
  775. المیزان، ج۲.
  776. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۰۷.
  777. و يجب في النبي العصمة، ليحصل الوثوق فيحصل الغرض.
  778. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲.
  779. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۱۳.
  780. المغازی، صحیح بخاری، باب ۱۷ و ۲۰.
  781. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۶۶.
  782. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۶۶.
  783. فتح الباری، ج۸،(ص) ۳۸۵-۳۸۴
  784. ابوبکر احمد بن ابراهیم جرجانی شافعی معروف به «اسماعیلی» از بزرگان شافعیه است. وی متولد ۲۷۷ و در گذشته سال ۳۷۱ هجری است. او صاحب کتاب الصحیح و برخی دیگر است که خود شاهد بر پیشوا بودن او در علم فقه و حدیث است. حاکم نیشابوری درباره او می‌گوید: «او یگانه دوران خویش و بزرگ محدثان و فقها است» (ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج۱۶ ص۲۹۲ - ۲۹۴)
  785. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۶۸.
  786. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۶۹.
  787. جعفر سبحانی، عصمت انبیا
  788. جعفر سبحانی، الالهیات، ج۳، ص۱۷۷ - ۱۷۶.
  789. ر.ک: کافی، ج۱، ص۲۰۱.
  790. جعفر سبحانی، عصمت انبیا.
  791. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۶۹.
  792. احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۹ و ۲۳۰؛ حسن حنفی، من العقیده الی الثوره، ج۴، ص۲۱۱.
  793. ر.ک: دوایت م، رونلدسن عقیده الشیعه، ص۳۲۹.
  794. احمد امین، مصری، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۹ - ۲۳۰.
  795. احمد امین، مصری، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۹ و ۲۳۰.
  796. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۷۱.
  797. «پیامبرانشان به آنها گفتند: ما جز بشری مانند شما نیستیم امّا خداوند بر هر کس از بندگانش که بخواهد منّت می‌گذارد (و به او رسالت می‌بخشد) و ما را نشاید که جز به اذن خداوند برهانی برای شما بیاوریم و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکّل کنند» سوره ابراهیم، آیه ۱۱.
  798. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۱۷۲.
  799. ر.ک: دوایت م، رونلدسن عقیده الشیعه، ص۳۲۹.
  800. ر.ک: احمد امین ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۹ و ۲۳۰؛ حسن حنفی، من العقیده الی الثوره، ج۴، ص۲۱۱.
  801. ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۹ و ۲۳۰.
  802. سازندگی، مهدی، عصمت پیامبران اولوالعزم در دائرةالمعارف قرآن لیدن، ص ۲۵۵.
  803. برای نمونه ر.ک: ابن نوبخت، الیاقوت فی علم الکلام، ص۷۳؛ حلی، النکت الاعتقادیة، ص۳۷؛ همو، تصحیح اعتقادات الامامیة، ص۱۲۸؛ شریف مرتضی، الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۳۷؛ همو، أمالی المرتضی، ج۲، ص۳۴۷؛ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۷۱؛ همو، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۳۶۹؛ حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۵؛ سیوری، إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۱۳؛ همو، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۴۲؛ لاهیجی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۹۰ و ۱۱۴.
  804. شریف مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج۳، ص۳۲۵.
  805. البته تعریف عصمت به لطف، با اختیار و قدرت انسان منافات ندارد. برای مطالعه بیشتر ر.ک: مفید، تصحیح اعتقادات الامامیة، ص۱۲۸؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۱، ص۱۶۲-۱۶۳.
  806. طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۷۱؛ همو، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۳۶۹؛ سیوری، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیة، ص۲۴۴؛ نراقی، انیس الموحدین، ص۹۷؛ نگری، جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون الملقب به دستور العلماء، ج۲، ص۳۲۵؛ مظفر، دلائل الصدق، ج۴، ص۲۴؛ سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج۲، ص۱۲۶۱.
  807. سیوری، اللوامع الالهیة فی المباحث الکلامیة، ص۲۴۴.
  808. ر.ک: فیصل نور، الامامة و النص، ص۳۶۳.
  809. فلاح یخدانی، زکیه، بررسی شبهات فیصل نور پیرامون عصمت امام، ص۱۹
  810. النکت الاعتقادیة، ص٣٧.
  811. رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۵ – ۳۲۶.
  812. النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص٨٩.
  813. کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد، ص۳۹۱.
  814. عقائد الإمامیة، ص۵۴.
  815. از کارهای سبک و اموری که مایه و هن است به «خلاف مروّت» تعبیر می‌شود. شرط یا عدم شرط بودن «مروت» در بحث «عدالت» نیز مطرح است.
  816. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص ۴۰.
  817. تفسیر المیزان، ج۵، ص۷۸ – ۸۰.
  818. تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲.
  819. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۲، ص ۴۲.