←عبدالله بن عباس و عمر بن خطاب
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
(۱۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷: | خط ۷: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
عبدالله فرزند [[عباس عموی پیامبر اسلام]] {{صل}} و پسر عموی [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} است. وی دارای [[فضائل]] زیادی بوده و مخصوصاً از نظر [[علم]] و [[دانش]] در میان [[صحابه]] و [[یاران پیامبر]] {{صل}} بینظیر بود. | |||
[[عبدالله]] سه سال [[قبل از هجرت]] در ایامی که [[پیامبر]] {{صل}} و [[بنی هاشم]] در [[شعب]] [[ابی طالب]] در محاصره بودند، در شعب متولد شد<ref>رجال، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۳.</ref>. پس از | [[عبدالله]] سه سال [[قبل از هجرت]] در ایامی که [[پیامبر]] {{صل}} و [[بنی هاشم]] در [[شعب]] [[ابی طالب]] در محاصره بودند، در شعب متولد شد<ref>رجال، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۳.</ref>. پس از تولد، او را به حضور پیامبر {{صل}} آوردند و حضرت با آب دهان [[مبارک]] خود کامش را برداشت و دربارهاش [[دعا]] فرمود<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷. در حالی که پدرش هنوز مسلمان نبود؟! بعید نیست این خبر از اخباری باشد که در عهد [[عباسیان]] برای چاپلوسی درباره آنان ساخته شده باشد. (یوسفی غروی).</ref>. | ||
[[نقل]] شده، عبدالله دو بار [[جبرییل]] را که هنگام [[نزول وحی]] در [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود، دیده است <ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۵. شاید به شکل دحیة بن خلیفه کلبی و نه به صورت واقعی. (یوسفی غروی)</ref>. حضرت درباره او دعا کرد که ناشر [[اسلام]]، [[بنده]] [[صالح]] [[خدا]]، عالم در علم [[فقاهت]]، [[عالم به تأویل قرآن]] و صاحب [[حکمت]] در [[دین خدا]] باشد. | [[نقل]] شده، عبدالله دو بار [[جبرییل]] را که هنگام [[نزول وحی]] در [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود، دیده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۵. شاید به شکل دحیة بن خلیفه کلبی و نه به صورت واقعی. (یوسفی غروی).</ref>. حضرت درباره او دعا کرد که ناشر [[اسلام]]، [[بنده]] [[صالح]] [[خدا]]، عالم در علم [[فقاهت]]، [[عالم به تأویل قرآن]] و صاحب [[حکمت]] در [[دین خدا]] باشد. | ||
او در [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} جنگید و در صفین یکی از [[سرداران سپاه]] بود و [[امام]] {{ع}} نیز به او علاقه داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۴.</ref>. | او در [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} جنگید و در صفین یکی از [[سرداران سپاه]] بود و [[امام]] {{ع}} نیز به او علاقه داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۴.</ref>. | ||
او پنج پسر داشت؛ [[عباس بن عبدالله بن عباس|عباس]] که بزرگترین فرزندش بود و [[لقب]] او اعنق بود. [[فرزندان]] دیگرش [[محمد بن عبدالله بن عباس|محمد]]، [[فضل بن عبدالله بن عباس|فضل]] و [[عبدالرحمن بن عبدالله بن عباس|عبدالرحمن]] و [[علی بن عبدالله بن عباس|علی]] بودند. علی که از همه کوچکتر بود، با [[هوشیاری]] خود [[پیشرفت]] بسیاری کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۸.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص | او پنج پسر داشت؛ [[عباس بن عبدالله بن عباس|عباس]] که بزرگترین فرزندش بود و [[لقب]] او اعنق بود. [[فرزندان]] دیگرش [[محمد بن عبدالله بن عباس|محمد]]، [[فضل بن عبدالله بن عباس|فضل]] و [[عبدالرحمن بن عبدالله بن عباس|عبدالرحمن]] و [[علی بن عبدالله بن عباس|علی]] بودند. علی که از همه کوچکتر بود، با [[هوشیاری]] خود [[پیشرفت]] بسیاری کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۸.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۵-۳۷۶.</ref> | ||
== شرح زندگانی [[عبدالله بن عباس]] == | |||
دوران [[زندگی]] [[ابن عباس]] را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: | |||
# از تولد تا [[زمان]] [[حکومت امیرالمؤمنین]]{{ع}}؛ | |||
# [[استانداری بصره]]؛ | |||
# زندگانی وی در [[مکه]] تا هنگام [[مرگ]] در [[طائف]]. | |||
ابن عباس سه سال قبل از هجرت در شعب [[ابو طالب]] متولد شد. پدرش [[عباس عموی پیامبر]] و مادرش [[ام الفضل]]، [[لبابة الکبری]] بود. همان گونه که عباس بعد از [[ابوطالب]] شخص اول مکه بود، ام الفضل نیز در [[جمال]] و کمال و [[هنر]] و [[شرف]]، سرآمد دیگر [[بانوان]] [[شهر]] به شمار میرفت<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۰. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۵۵۹، ش۱۵۹۷.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 394.</ref> | |||
== [[فضائل]] و [[احادیث]] عبدالله == | |||
زمانی که عبدالله را به حضور [[پیامبر]] آوردند، درباره وی فرمود: «بار الها! به او [[حکمت]] بیاموز»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ عَلَّمَهُ الْحِكْمَةَ}}؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۱؛ ابو نعیم، حلیة الاولیاء ج۱، ص۳۱۵؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷.</ref>؛ | |||
آوردهاند که عباس فرزندش عبدالله را برای کاری نزد پیامبر فرستاد. پیامبر{{صل}} در حال [[نجوا]] با [[جبرئیل]] بود. ابن عباس بدون این که سخنی بگوید، برگشت. دوباره همراه پدر به محضر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} رسید. عباس عرض کرد: عبدالله برای کاری نزد شما آمد، اما چون مشغول نجوا بودید، برگشت. | |||
[[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} عبدالله را گرفت و دست به سر وی کشید و دربارهاش [[دعا]] فرمود: «بارالها! او را با [[حقایق دین]] آشنا ساز و [[علوم دینی]] را از طریق وی منتشر نما و او [[بنده]] [[شایسته]] خود قرار ده»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَ انْتَشَرَ مِنْهُ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ}}؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷؛ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴، در این جا بخش پایانی آن نیامده.</ref>؛ | |||
از پیامبر{{صل}} [[سخن]] دیگری نیز درباره وی نقل شده که فرمود: «خداوندا! او را با [[حقایق دین]] و [[تأویل قرآن]] آشنا فرما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَ عَلِّمْهُ التَّأْوِيلَ}}؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۶۰، ش۱۵۹۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، من ۹۹.</ref>؛ | |||
دعاهای پیامبر{{صل}} بود که وی با استعدادی که داشت [[علوم]] و [[احادیث]] مختلفی را فرا گرفت و به {{متن حدیث|حَبْرِ الْأُمَّةِ}} «دانشمند و [[بحر]] [[امت اسلامی]]» [[شهرت]] یافت. [[فضایل علی]]{{ع}} توسط او در میان [[مردم]] پخش شد و اگر به عنوان مشهورترین [[مفسر قرآن]] از او یاد میشود و «[[ترجمان القرآن]]» [[لقب]] یافت، از آن روست که از کودکی در محضر علی{{ع}} [[تفسیر]]<ref>صدر، تأسیس الشیعه، ص۳۴۱.</ref> و [[حکمت]] آموخت. او خود به شاگردی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[افتخار]] میکرد و میگفت: «آنچه از [[تفسیر قرآن]] میدانم از [[علی بن ابی طالب]] آموختهام»<ref>{{متن حدیث|مَا أَخَذْتَ مِنْ تَفْسِیرُ الْقُرْآنِ فَعَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ}}حجتی، ابن عباس و مکانته فی التفسیر، ص۲۲، به نقل از زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۵۷؛ مشهدی، کنز الدقائق، ج۱، ص۷؛ ثعالبی، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۴۱؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۳۵.</ref>؛ عبدالله گوید: امیرالمؤمنین از اول شب تا آخر آن برای من درباره تفسیر بای {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} [[سخن]] گفت<ref>حلی علامه، کشف الحق فی فضائل أمیر المؤمنین، ص۵۹.</ref>. مؤید این سخن [[کلامی]] است که از حضرت نقل شده که اگر بساطی برایم پهن شود (و زمینهای باشد) در تفسیر {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} به مقدار توان بار یک شتر سخن خواهم گفت<ref>سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۴؛ مرعشی، شرح احقاق الحق، ج۳۳، ص۲۲۵، {{عربی|لَوْ ثُنِّيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فِي تَفْسِیرِ {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} حِمْلَ بَعِیرٍ}}.</ref>. عبدالله [[معتقد]] بود [[دانش]] وی نسبت به آن چه علی{{ع}} میداند، اندک است<ref>حجتی، ابن عباس و مکانته فی التفسیر، ص۲۲. به نقل از التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
عده زیادی از [[مفسرین]] در [[مکتب]] وی تفسیر آموختند. کسانی همچون: [[عکرمه]]، [[مجاهد]]، طاووس، [[سعید بن جبیر]] و...<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۱.</ref>. او نه تنها [[مفسّر]]، که فردی [[فقیه]]، [[مورخ]] و [[محدث]] نیز بود و از [[اصحاب خاص]] [[پیغمبر]] محسوب میشد. وی هنگام [[رحلت پیغمبر]]{{صل}} سیزده سال و به قولی پانزده ساله بود. اما از چنان [[حافظه]] و هوشی سرشار برخوردار بود که ۱۶۶۰ [[حدیث صحیح]] تنها در [[صحیحین]] (مسلم و [[بخاری]]) از او [[روایت]] شده است. وقتی این رقم را با ۱۴۲ [[حدیث]] صحیحی که از [[ابوبکر]] در صحیحین آمده، مقایسه کنیم، بیشتر به [[مقام]] و [[موقعیت اجتماعی]] [[ابن عباس]] در [[اسلام]] پی میبریم<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶.</ref>. ابن عباس در پرتو صحبت و [[خویشاوندی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[دانش]] فراوان و [[منطق]] [[قوی]] و زبان [[فصیح]] و حاضر جوابی و [[زهد]] و تقوایی که داشت، مورد [[احترام]] [[خلفای راشدین]] و [[صحابه]] و [[تابعین]] بود. [[عمر بن خطاب]] درباره او گفته است: «عبدالله جوانیست که [[خرد]] [[پیران]] و زبانی بسیار پرسان و [[قلبی]] بسیار [[خردمند]] دارد»<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ حلیة الأولیاء، ج۱، ص۳۱۸.</ref> از این روی [[عمر]]، در [[زمان]] [[خلافت]] خویش، او را مورد توجه قرار میدهد و به وی میگوید: «تو دانشی داری که ما از آن برخوردار نیستیم»<ref>تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۵، ذهبی سند این حدیث را صحیح میداند.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 395 - 397.</ref> | |||
== علم و دانش [[ابن عباس]] == | == علم و دانش [[ابن عباس]] == | ||
خط ۲۸: | خط ۴۹: | ||
او در هر دانشی شاگردانی داشت و هر [[روز]] درباره یکی از موضوعات صحبت میکرد؛ یک روز درباره [[فقه]] و روز دیگر درباره [[حدیث]] و سومین روز درباره [[تفسیر]] و [[تأویل]] و روزی هم درباره [[تاریخ]] و اشعار عرب به بحث میپرداخت. [[عبدالله]] بن [[عتبه]] میگوید: دانشمندی را ندیدم که در حضور وی اظهار [[تواضع]] نکند! هر که درباره هر موضوعی از او میپرسید، جواب مسألهاش را را میشنید. | او در هر دانشی شاگردانی داشت و هر [[روز]] درباره یکی از موضوعات صحبت میکرد؛ یک روز درباره [[فقه]] و روز دیگر درباره [[حدیث]] و سومین روز درباره [[تفسیر]] و [[تأویل]] و روزی هم درباره [[تاریخ]] و اشعار عرب به بحث میپرداخت. [[عبدالله]] بن [[عتبه]] میگوید: دانشمندی را ندیدم که در حضور وی اظهار [[تواضع]] نکند! هر که درباره هر موضوعی از او میپرسید، جواب مسألهاش را را میشنید. | ||
[[نقل]] شده، [[پیامبر]] {{صل}} در [[خانه]] خالهاش [[میمونه]] که [[همسر پیامبر]] {{صل}} نیز بود، دربارهاش [[دعا]] فرمود زیرا عبدالله از اول [[شب]] آب وضوی | [[نقل]] شده، [[پیامبر]] {{صل}} در [[خانه]] خالهاش [[میمونه]] که [[همسر پیامبر]] {{صل}} نیز بود، دربارهاش [[دعا]] فرمود زیرا عبدالله از اول [[شب]] آب وضوی حضرت را آماده کرده بود، پیامبر {{صل}} فرمود: خدایا! او را به [[احکام دین]] عالم گردان و [[تأویل قرآن]] را به او بیاموز<ref>{{متن حدیث| اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي اَلدِّينِ وَ عَلِّمْهُ اَلتَّأْوِيلَ }}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.</ref>. با اینکه حضرت فرمود: خدایا! او را [[مبارک]] و در زمره [[بندگان]] [[نیکوکار]] خود قرار ده<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ }}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.</ref>. | ||
از [[ابن عباس]] پرسیدند: مصداق [[فضل]] و [[رحمت خدا]] در این [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ}}<ref>«بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی- آری، به آن- باید شاد گردند، این از آنچه فراهم میآورند بهتر است» سوره یونس، آیه ۵۸.</ref> چیست؟ گفت: "منظور از فضل [[خدا]]، [[رسول اکرم]] {{صل}} و منظور از رحمت خدا [[علی]] {{ع}} است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۷.</ref>. | از [[ابن عباس]] پرسیدند: مصداق [[فضل]] و [[رحمت خدا]] در این [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ}}<ref>«بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی- آری، به آن- باید شاد گردند، این از آنچه فراهم میآورند بهتر است» سوره یونس، آیه ۵۸.</ref> چیست؟ گفت: "منظور از فضل [[خدا]]، [[رسول اکرم]] {{صل}} و منظور از رحمت خدا [[علی]] {{ع}} است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۷.</ref>. | ||
خط ۳۴: | خط ۵۵: | ||
همچنین از او پرسیدند: منظور خدا از [[صالح]] المؤمنین در آیه {{متن قرآن|وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ}}<ref>«اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است) چرا که به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بیگمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان ویاند» سوره تحریم، آیه ۴.</ref> کیست؟ گفت: "و همانا او [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} است"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۵.</ref>. | همچنین از او پرسیدند: منظور خدا از [[صالح]] المؤمنین در آیه {{متن قرآن|وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ}}<ref>«اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است) چرا که به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بیگمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان ویاند» سوره تحریم، آیه ۴.</ref> کیست؟ گفت: "و همانا او [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} است"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۵.</ref>. | ||
[[مقام علمی]] [[ابن عباس]] به جایی رسیده بود که در میان [[صحابه]] منکر نداشت و هرگاه [[فقها]] درباره [[آیه]] یا [[روایت]] و حکمی [[اختلاف]] میکردند، پس از بحث زیاد به گفته او برمیگشتند<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref> تا جایی که [[محمد حنفیه]] پسر [[امیرمؤمنان]] هنگام [[مرگ]] [[عبدالله]] چنین گفت: "امروز عالم ربانی این [[امت]] از [[دنیا]] رفت"<ref>{{عربی|"اليوم مات رباني هذه الامة"}}؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[مقام علمی]] [[ابن عباس]] به جایی رسیده بود که در میان [[صحابه]] منکر نداشت و هرگاه [[فقها]] درباره [[آیه]] یا [[روایت]] و حکمی [[اختلاف]] میکردند، پس از بحث زیاد به گفته او برمیگشتند<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref> تا جایی که [[محمد حنفیه]] پسر [[امیرمؤمنان]] هنگام [[مرگ]] [[عبدالله]] چنین گفت: "امروز عالم ربانی این [[امت]] از [[دنیا]] رفت"<ref>{{عربی|"اليوم مات رباني هذه الامة"}}؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۷-۳۷۸.</ref> | ||
== ابن عباس و | == ابن عباس و نقل روایت از [[پیامبر]] {{صل}} == | ||
ابن عباس از پیامبر {{صل}} روایاتی را هم [[نقل]] میکند. از جمله میگوید: [[رسول خدا]] {{صل}} به من فرمود: "ای فرزند، به تو کلماتی میآموزم آنها را [[حفظ]] کن؛ [[خدا]] را رعایت کن تا خدا تو را رعایت کند. خدا را در نظر دار تا او را در مقابل خود ببینی، هرگاه از کسی تقاضا میکنی از او تقاضا کن و هرگاه کمک خواستی، از او کمک بخواه. بدان که اگر تمام [[مردم]] بخواهند سودی به تو رسانند، جز آنچه خدا خواسته نمیتوانند و اگر بخواهند ضرر و آسیبی به تو وارد کنند، جز آنچه [[اراده]] خداست، نمیتوانند. در مقابل [[اراده خدا]] قلمها خشک و دفترها برچیده میشود<ref>{{متن حدیث|احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الْأَقْلَامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ}}؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref>. | ابن عباس از پیامبر {{صل}} روایاتی را هم [[نقل]] میکند. از جمله میگوید: [[رسول خدا]] {{صل}} به من فرمود: "ای فرزند، به تو کلماتی میآموزم آنها را [[حفظ]] کن؛ [[خدا]] را رعایت کن تا خدا تو را رعایت کند. خدا را در نظر دار تا او را در مقابل خود ببینی، هرگاه از کسی تقاضا میکنی از او تقاضا کن و هرگاه کمک خواستی، از او کمک بخواه. بدان که اگر تمام [[مردم]] بخواهند سودی به تو رسانند، جز آنچه خدا خواسته نمیتوانند و اگر بخواهند ضرر و آسیبی به تو وارد کنند، جز آنچه [[اراده]] خداست، نمیتوانند. در مقابل [[اراده خدا]] قلمها خشک و دفترها برچیده میشود<ref>{{متن حدیث|احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الْأَقْلَامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ}}؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref>. | ||
خط ۴۳: | خط ۶۴: | ||
همچنین او از رسول خدا {{صل}} نقل کرده که فرمود: "در [[قرآن]] جایی نیست که عبارت {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}}<ref>«ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.</ref> آمده باشد مگر اینکه [[علی]] {{ع}} شریفترین مصداق آن و [[امیر]] آنان است. در حالی که به تمام [[اصحاب]] در [[آیات]] مختلف [[عتاب]] شده، اما از علی {{ع}} جز به خیر یاد نشده است"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۳۰.</ref>. | همچنین او از رسول خدا {{صل}} نقل کرده که فرمود: "در [[قرآن]] جایی نیست که عبارت {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}}<ref>«ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.</ref> آمده باشد مگر اینکه [[علی]] {{ع}} شریفترین مصداق آن و [[امیر]] آنان است. در حالی که به تمام [[اصحاب]] در [[آیات]] مختلف [[عتاب]] شده، اما از علی {{ع}} جز به خیر یاد نشده است"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۳۰.</ref>. | ||
خود او [[نقل]] میکند: نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[علی بن ابیطالب]] به نزد ما آمد. در این هنگام [[رسول اکرم]] رو به علی کرد و فرمود: همانا تو زیبای ناشناخته آنان هستی<ref>{{عربی|"انك عبقريهم"}}اشاره دارد به آیه ۷۶ سوره الرحمن.</ref>.<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص: | خود او [[نقل]] میکند: نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[علی بن ابیطالب]] به نزد ما آمد. در این هنگام [[رسول اکرم]] رو به علی کرد و فرمود: همانا تو زیبای ناشناخته آنان هستی<ref>{{عربی|"انك عبقريهم"}}اشاره دارد به آیه ۷۶ سوره الرحمن.</ref>.<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref> | ||
== [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن خطاب]] == | |||
عمر در حل مشکلات خود به عبدالله مراجعه میکرد و زمانی که خود نمیتوانست مشکل را حل کند، توسط عبدالله از امیرالمؤمنین علی{{ع}} راه حل مشکل خود را میخواست<ref>بحار الأنوار، ج۴۰، ص۲۳۵.</ref> و به همین خاطر به عنوان [[مشاور]] عمر معرفی شده است<ref>فنسنک، کنوز السنة، ص۱۱.</ref>. عمر در تمام دوران خلافت خود (به جز سال اول) هرگاه که به [[مکه]] میرفت، عبدالله بن عباس را همراه خود میبرد. برخی نیز گفتهاند: وی به عنوان [[مسئول]] انتظامات به [[حج]] میرفته است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۹.</ref>. | |||
عبدالله بن عباس را در [[خلافت عمر]] از فقهای بزرگ در ردیف [[عبدالله بن مسعود]]، [[ابوموسی]] و امیرالمؤمنین علی{{ع}} معرفی کردهاند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۱.</ref>. | |||
[[ابن عباس]] از بزرگان [[شیعه]] است. وی قائل به [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود. و از نظر [[فقهی]] [[متعه]] را جایز و روا میدانست و در مسئله «عول» در [[ارث]] مانند شیعه [[فتوا]] میداد<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۳۴۵.</ref>. | |||
[[قاضی نورالله شوشتری]]<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص١٩٠.</ref> از ابن عباس به خاطر این [[عقیده]] [[تجلیل]] میکند و درباره آن توضیح میدهد. | |||
[[همراهی]] [[عبدالله بن عباس]] با [[خلیفه دوم]] باعث نمیشد که وی دست از [[عقاید]] خویش بردارد، بلکه در مواقع [[لزوم]] از [[حقانیت علی]]{{ع}} [[دفاع]] میکرد و به اشکالها و ایرادهای [[خلیفه]] پاسخ منطقی میداد. [[عمر]] به خاطر ارتباطی که با عبدالله داشت در مواردی [[تصمیم]] میگرفت، علت [[خانه نشینی]] علی{{ع}} را توجیه کند تا در نتیجه [[حقانیت]] خویش را ثابت کرده باشد. ولی ابن عباس پاسخ درخور و مناسب را به وی میداد. عمر در گفتههای خود به دو نکته اشاره میکرد: | |||
# وی درباره علت کنار گذاردن علی{{ع}} از [[خلافت]] به ابن عباس گفت: «[[قریش]] علی{{ع}} را از آن جهت کنار گذاشتند که [[دوست]] نداشتند [[نبوت]] و خلافت در یک [[خاندان]] جمع شود.<ref>{{عربی|إِنَّ قُرَيْشاً كَرِهَتْ أَنْ تُجْمَعَ لَكُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ}}</ref> یعنی قریش نمیخواستند [[بنی هاشم]] تمام افتخارات را از آن خود سازند، از این رو علی{{ع}} را از حقش [[محروم]] کردند. عبدالله بن عباس در مقابل، پاسخ میداد: اگر خلاف میل [[قریش]] نمیبایست انجام پذیرد، پس [[نبوت]] نیز نباید واقع میشد؛ زیرا قریش با آن مخالف بودند. حال آنکه [[خداوند]] میفرماید: {{متن قرآن|ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ}}<ref>«این از آن روست که آنان آنچه را خداوند فرو فرستاد نپسندیدند بنابراین (خداوند) کردارهایشان را از میان برد» سوره محمد، آیه ۹.</ref>.<ref>{{عربی|" فلوكان كُلِّ أَمْرٍ تَكْرَهُهُ قُرَيْشٍ يَجِبُ أَنْ لَا يَقَعُ، فَإِنِ النُّبُوَّةِ لَا تَقَعُ لِأَنَّ قُرَيْشاً كَرِهْتَ ذَلِكَ، وَ اللَّهُ عزوجل يَقُولُ: {{متن قرآن|ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ}}}}وائلی، الامام علی نظرة عصریة جدیده، ص۱۰۶؛ طبری شیعی، المسترشد، ص۶۸۴؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۷۲؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۰۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۵۳، با اندکی تفاوت و در ج۱، ص۱۸۹، فقط سخن عمر، به ابن عباس را آورده است؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۱۶۹. وی موارد دیگری از گفتوگوی ابن عباس با عمر در باب خلافت و حقانیت علی ذکر کرده است.</ref>. [[عمر]] که با پاسخ قانع کننده [[ابن عباس]] رو به رو شد، توجیه دیگری را بهانه کرد. | |||
# ابن عباس گوید: همراه عمر در کوچههای [[مدینه]] راه میرفتم. عمر رو به من کرد و گفت: «ای فرزند عباس [[گمان]] میکنم [[مردم]]، مولای شما (علی{{ع}}) را کوچک و کم سن دانستند، از این رو [[خلافت]] و امور [[مملکت اسلامی]] را به وی واگذار نکردند». من در پاسخ عمر گفتم: خداوند او را کوچک نشمرد، آن گاه که او را برای خواندن [[سوره]] [[برائت]] برگزید که آن را برای مردم [[مکه]] بخواند. (و [[ابوبکر]] به [[دستور خدا]] از نیمه راه بازگشت). عمر گفت: تو [[حق]] میگویی. به [[خدا]] [[سوگند]]! از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که به [[علی بن ابی طالب]] میفرمود: «ای علی کسی که تو را [[دوست]] بدارد، مرا دوست میدارد و کسی که مرا [[دوست]] بدارد، [[خدا]] را دوست دارد، و کسی که خدا را دوست بدارد، [[خداوند]] او را خود به [[بهشت]] [[راهنمایی]] میکند»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةُ مُدِلّاً}}؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۰۳، ح۳۶۳۵۷، به نقل از ابن عساکر، امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۴۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۷، ص۲۹۲؛ الامام علی نظرة عصریة جدیده، ص۱۰۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۴۶؛ ترجمة الامام علی بن ابی طالب{{ع}} من تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۸۷، در این دو مدرک اخیر قسمت پایانی نقل که سخنان پیامبر باشد موجود نیست و آقای محمودی در پاورقی آن را از منابع متعدد نقل کرده است به نظر میرسد که استنساخ کنندگان تاریخ ابن عساکر این بخش را حذف کردهاند.</ref>. | |||
مرحوم [[علامه امینی]] که تعداد زیادی از لغزشهای [[عمر]] را ذکر کرده، [[راوی]] بیشتر آنها [[ابن عباس]] است<ref>الغدیر، ج۶، ص۳۲۶.</ref>. ابن عباس در [[زمان عثمان]]<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷.</ref> و [[معاویه]]<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰.</ref> نیز جزو فقهای برجسته عصر خویش به شمار میرفت و از موقعیت [[علمی]]، [[اجتماعی]] بالایی برخوردار بود<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 397 - 400.</ref>. | |||
== ابن عباس در زمان عثمان == | |||
عبدالله در زمان عثمان نیز از موقعیت مناسبی برخوردار بود. زمانی که عدهای از [[صحابه]] برای حاجتی نزد [[عثمان]] رفتند و وی به آنها پاسخ منفی داد، تنها ابن عباس بود که با [[صلابت]] بسیار با عثمان [[احتجاج]] کرد و وی را متقاعد ساخت تا ناگزیر درخواست و [[حاجت]] صحابه برآورده شد. [[حسان بن ثابت]] نیز با قصیدهای از این کار ابن عباس تجلیل کرد<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۵.</ref>. | |||
ابن عباس در زمان عثمان در [[جنگ]] علیه [[کفار]] شرکت میکرد و [[توانایی]] خود را در این مهم به [[اثبات]] رساند. وی در سال ۲۷ هجری در فتح [[آفریقا]] (تونس) در [[سپاه]] [[عبدالله بن سعد بن ابی سرح]]، [[فرماندهی]] قسمت مقدم [[ارتش]] [[اسلام]] را بر عهده داشت و عامل مؤثری در [[شکست]] «جرجیر» [[حکمران]] آن منطقه بود. جرجیر ناگزیر از پذیرش [[صلح]] شد و مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار طلا برای [[نجات]] خود و کشورش پرداخت. سخنگوی مجلس صلح [[عبدالله بن عباس]] بود و از آنجا که خوب و [[قاطع]] حرف میزد، جرجیر به او [[حبر]] [[لقب]] داد<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۵.</ref>. ابن عباس در [[زمان]] محاصره عثمان توسط [[انقلابیون]] معترض [[مسلمان]]، فعالانه درگیر مسائل [[سیاسی]] شد. عثمان که متوجه شد از علی{{ع}} به عنوان [[خلیفه]] یاد میشود و به نفع وی [[شعار]] میدهند، نامهای به آن حضرت نوشت و آن را توسط عبدالله فرستاد. در آن نامه عثمان خواسته بود که علی{{ع}} به یَنْبُعْ برود، تا [[مردم]] کمتر به نفع وی [[شعار]] دهند؛ با این که در قبل از حضرت این درخواست را کرده بود و بعد از رفتن [[امیرالمؤمنین]] به یَنْبُعْ<ref>اسم موضعی است در اطراف مدینه از قسمت دریا در مسیر حجاج مصری که دارای ۱۷۰ چشمه بوده و از آن فرزندان امام حسن{{ع}} بوده است (زبیدی، تاج العروس، ج۲۲، ص۲۲۵؛ دار الهدایه، حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۵۰).</ref> از وی تقاضا کرد به [[مدینه]] بازگردد و او را [[یاری]] کند. به هر حال امیرالمؤمنین{{ع}} به [[ابن عباس]] پاسخ داد: «ای پسر عباس [[عثمان]] مرا نمیخواهد، جز این که مانند شتر آبکش با دَلو بزرگ بیایم و بروم. به سوی من فرستاد که از مدینه بیرون [[روم]]. پس از آن، [[پیام]] داد بیایم و اکنون تو را میفرستد که بیرون روم. به [[خدا]] [[سوگند]] از او چنان [[دفاع]] کردم که میترسم [[گناهکار]] باشم»<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلَّا أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدَمَ ثُمَّ هُوَ الآْنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۵، ص۸۱۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۹۶.</ref>. | |||
از آنچه گذشت به خوبی استفاده میشود که ابن عباس با [[خلفا]] [[همکاری]] داشته و در صورت [[لزوم]] [[مشکلات]] آنان را خود میگشود و یا به درخواست آنها از علی{{ع}}، [[استمداد]] میطلبید. اما وی [[خلافت]] را از آن علی{{ع}} میدانست. [[محبوبیت]] وی در میان استمداد مردم و [[مقبولیت]] او از جانب [[بنی هاشم]]، باعث شد که در هنگام محاصره عثمان، [[خلیفه]] از وی بخواهد که به عنوان [[امیر الحاج]] روانه [[مکه]] شود<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.</ref>. | |||
ابن عباس با این که از جانب عثمان به عنوان [[امیرالحاج]] برگزیده شده بود، به هیچ وجه در [[مراسم]] مهم [[عبادی]]، [[سیاسی]] [[حج]] از وی [[حمایت]] نکرد. نوشتهاند که چون مدت محاصره [[منزل]] [[عثمان]] چهل [[روز]] به درازا کشید و زمانی که محاصره شدید شد، نامههایی به مناطق مختلف [[کشور اسلامی]] فرستاد. از جمله نامهای برای [[مردم]] [[مکه]] و حجاج [[بیت الله الحرام]] نوشت و آن را همراه نافع بن [[طریف]] به مکه فرستاد. نافع در [[روز عرفه]] هنگامی که [[ابن عباس]] مشغول [[سخنرانی]] بود، به مکه رسید و در جمع مردم نامه عثمان را خواند. عثمان در این نامه از وضعیت بد خویش سخن گفته و از مردم [[یاری]] خواسته بود. | |||
ابن عباس پس از اتمام نامه، سخنرانی خود را ادامه داد و به هیچ وجه درباره نامه عثمان[[سخن]] نگفت، با این که به عنوان [[نماینده]] وی در [[مراسم]] شرکت<ref>ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۳۵.</ref> کرده بود<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 400 - 402.</ref>. | |||
== پیشنهاد عبدالله به علی{{ع}} در ابقای [[معاویه]] == | |||
ابن عباس پس از اتمام [[مراسم حج]] خود را به [[مدینه]] رساند. وی زمانی به مدینه رسید که مردم با علی{{ع}} [[بیعت]] کرده بودند. او میگوید: پنج روز پس از [[مرگ عثمان]] به مدینه آمدم و فوراً نزد علی{{ع}} رفتم. شنیدم که [[مغیرة بن شعبه]] نزد اوست. مدتی [[منتظر]] ماندم تا [[مغیره]] خارج شد و بر من [[سلام]] کرد<ref>حسنزاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱.</ref> و رفت. من نزد حضرت رفتم و در ضمن گفتم: این شخص به تو چه میگفت؟ حضرت فرمود: پیش از این نزد من آمده بود و گفت: تو را بر من حقی است که از تو [[اطاعت]] کنم و خیراندیش باشم. امروز با کار و [[اندیشه]] صحیح، میتوان کار فردا را سامان داد و [[تباهی]] امروز مایه تباهی فرداست. | |||
معاویه، [[عبدالله بن عامر]] و [[فرمانداران]] عثمان را همچنان بر سر کارشان باقی گذار، تا با تو [[بیعت]] کنند و مردم آرام گیرند. آن گاه هر که را خواهی برکنار کن. من نپذیرفتم و گفتم: در [[دین]] خود [[مداهنه]] و [[چاپلوسی]] نمیکنم و برای [[حفظ]] [[امارت]] خویش، تن به [[پستی]] نمیدهم. گفت: اگر [[نصیحت]] مرا نمیپذیری آنکه را خواهی برکنار کن، ولی [[معاویه]] را به حال خود بگذار. گفتم به [[خدا]] [[سوگند]] حتی دو [[روز]] هم معاویه را بر سرکار باقی نمیگذارم. [[مغیره]] امروز دوباره آمده و میگوید: اکنون عقیدهام این است هر طور که [[صلاح]] میدانی عمل کن. آنان را برکنار و از کسان مورد اعتمادت [[یاری]] بخواه<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۰.</ref>. | |||
[[ابن عباس]] گوید به علی{{ع}} گفتم: مرتبه نخست تو را [[نصیحت]] کرده و [[خیرخواه]] بود ولی مرتبه دوم [[غِش]] و [[خیانت]] ورزیده است. فرمود: چه گونه؟ گفتم: چون معاویه و [[یاران]] او [[اهل]] دنیایند، اگر آنها را ابقا کنی برای آنها مهم نخواهد بود که چه کسی عهدهدار [[خلافت]] است و اگر آنها را برکنار کنی خواهند گفت: علی{{ع}} بدون [[شورا]] به خلافت رسیده و او [[عثمان]] را کشته است. آنان بر تو خواهند شورید و [[شام]] را علیه تو میشورانند و [[مردم عراق]] نیز همانند [[مردم]] شاماند. من مطمئن نیستم که [[طلحه]] و [[زبیر]]، علیه تو [[قیام]] نکنند. بنابراین من نیز پیشنهاد میکنم معاویه را ابقا کنی. و اگر معاویه [[بیعت]] کرد، من [[متعهد]] میشوم که در [[فرصت]] مناسب او را برکنار کنم<ref>تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱؛ نهایة الإرب، ج۵، ص١٠١.</ref>. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در پاسخ وی فرمود: به خدا سوگند چیزی جز [[شمشیر]] به معاویه نمیدهم. سپس به این [[بیت]] [[تمثل]] جست: «چون نفس در [[مهلکه]] افتد [[مرگ]] شرافتمندانه (که پس از [[کوشش]] باشد) [[عار]] نیست»<ref> | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|''فما مِيتَة ٌ إنْ مِتُّهَا غَيرَ عَاجِزٍ ''|2=''بعارٍ، إذا ما غالتِ النّفسَ غولها''}} | |||
.</ref>. | |||
ابن عباس گوید، به وی گفتم: ای امیرالمؤمنین تو مرد شجاعی هستی ولی از [[سیاست]] [[جنگ]] [[آگاه]] نیستی، مگر نشنیدهای که [[رسول خدا]]{{صل}} میفرمود: «[[جنگ]] [[خدعه]] و [[نیرنگ]] است»<ref>{{متن حدیث|الْحَرْبُ خُدْعَةٌ}}</ref>؛ گفت: آری. به وی گفتم: به خدا سوگند اگر سخن مرا بشنوی آنها را از لب آب، [[تشنه]] بر میگردانم و چنان خواهم کرد که فقط به [[فکر]] سرانجام کار خود باشند و از هیچ موضوعی [[آگاه]] نشوند، بدون اینکه گناهی متوجه شما شود<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۵؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۲۵۱.</ref>. آنگاه به آن حضرت گفتم: «یک ماه او را به [[حکومت]] بگمار سپس برای همیشه او را برکنار فرما»<ref>{{عربی|و لّه شهرا و اعزله دهرا}}ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۳.</ref>؛ [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در جواب فرمود: ای [[ابن عباس]] من از این [[مکر]] و حیلههای تو و [[معاویه]] چیزی را نمیپذیرم. گفتم: [[سخن]] مرا گوش کن و به مزرعه خود در [[ینبع]] برو، همانجا باش و کسی را نپذیر که این [[عربها]] کرّ و فرّی میکنند و مضطرب میگردند، ولی کسی غیر از تو [[شایسته]] [[خلافت]] نخواهند یافت. اما اگر امروز با ایشان درگیر شوی، [[مردم]] فردا [[خون عثمان]] را بر گردن تو میگذارند. علی{{ع}} این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: تو [[عقیده]] خویش را اظهار میکنی و من [[اندیشه]] دیگری دارم و اگر هم سخن تو را نمیپذیرم تو باید از من [[اطاعت]] کنی. گفتم: این کار را خواهم کرد و کمترین حقی که بر من داری، [[اطاعت]] از توست<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، مترجم، ج۳، ص۳۳۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ۴۶۲.</ref>. | |||
== [[ | این پاسخ امیرالمؤمنین در [[نهج البلاغه]] آمده زمانی که ابن عباس حضرت را به چیزی [[راهنمایی]] کرد که با نظر وی موافق نبود فرمود: «[[وظیفه]] توست که مرا راهنمایی کنی و من در آن مینگرم، ولی اگر بر خلاف عقیده تو عمل کردم، باید از من اطاعت کنی»<ref>{{متن حدیث|لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۲۱؛ فیض الاسلام، ص۱۲۳۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 402 - 405.</ref> | ||
ویژگی [[روحی]] ابن عباس بسیار به [[امام علی]] {{ع}} نزدیک بود و | |||
==ذکر نکاتی درباره پیشنهاد عبدالله== | |||
درباره این برخورد ابن عباس و ادامه آن نکاتی درخور [[تأمل]] و توجه است که به خوبی دید [[سیاسی]] عبدالله را درباره [[امیرالمؤمنین]] و مسائل سیاسی [[روز]] روشن میکند: | |||
# [[عبدالله بن عباس]] مانند [[مغیره]] میاندیشید و [[تصور]] میکرد که لازم است با [[مداهنه]] و سازشکاری پایههای حکومت را [[استوار]] ساخت و افراد [[فاسد]] و [[فاسق]] را ابقا و سپس آنها را برکنار کرد. این نظر [[ابن عباس]] با [[مخالفت]] شدید [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رو به رو میشود و حضرت آن را نمیپذیرد؛ زیرا این نکته مسلم بود که اگر [[حکومت معاویه]] از جانب علی{{ع}} برای مدت کوتاهی به رسمیت شناخته میشد و بعد [[معاویه]] را برکنار میکرد. معاویه برابر همین [[حکم]] علیه علی{{ع}} [[استدلال]] میکرد که اگر من [[صالح]] نبودم! چرا مرا در [[حکومت شام]] ابقا کرد و اگر صالح بودم در این مدت کوتاه چه خلافی انجام دادم که مرا برکنار کرد. | |||
#[[ابن عباس]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را متهم میکند که در هنگام درگیری و [[جنگ سیاسی]] از [[خدعه]] بهره نمیبرد و از [[زیرکی]] لازم برخوردار نیست. این سخن - اگر انتسابش به ابن عباس درست باشد- بدین معنی است که وی لااقل [[اعتقادی]] به [[صحت]] [[سیاست]] و موضعگیریهای آن حضرت نداشته است. | |||
#پیشنهاد وی در ترک [[مدینه]] و رفتن امیرالمؤمنین{{ع}} به [[ینبع]] برای [[استحکام]] پایههای حکومت آن حضرت است؛ چراکه [[مردم]] غیر او را بر نمیگزیدند. حضرت با این نظر وی مخالف است زیرا زمانی که مردم برای [[بیعت]] [[هجوم]] آورد بودند به آنها فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را برای [[خلافت]] بخوانید»<ref>{{متن حدیث|دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي}}نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۹۱، ص۲۷۱.</ref>؛ اما مردم دستبردار نبودند و با [[اصرار]] زیاد در [[مسجد]] با آن حضرت بیعت کردند. حضور مردم [[حجت]] را تمام کرده بود و حال چگونه بعد از [[بیعت مردم]] آنها را رها کند و به ینبع برود. این مضمون سخن علی{{ع}} است که میفرماید: «با حضور مردم حجت تمام میشود و بر [[علماء]] است که در مقابل [[گرسنگی]] [[مظلوم]] و [[پرخوری]] [[ظالم]] ساکت نباشند»<ref>نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه سوم.</ref>. | |||
#پاسخ امیرالمؤمنین به پیشنهاد ابن عباس این است که [[مشاوران]] تنها [[حق]] اظهار نظر دارند و [[تصمیمگیری]] با [[رهبر]] است و [[واجب]] است آنان از [[تصمیم]] رهبر - گرچه بر خلاف دیدگاه آنها باشد -[[اطاعت]] کنند. در واقع این سخن برگرفته از [[آیه قرآن]] است که به [[پیامبر]] دستور میدهد با [[مؤمنین]] [[مشورت]] نماید اما تصمیم را به عهده پیامبر نهاده است. {{متن قرآن|وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}}<ref>«با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.</ref>. بنابراین [[مشاوران]] و [[کارگزاران]] نسبت به مسائل [[حکومتی]] [[حق]] اظهار نظر دارند ولی دستور و عمل به عهده [[رهبر]] است. | |||
#[[ابن عباس]] دستور علی{{ع}} در رفتن به [[شام]] را نمیپذیرد، در حالی که [[سهل بن حنیف]] به دستور حضرت روانه شام میشود و از نیم راه بر میگردد. علی{{ع}} به ابن عباس فرمود: هم اکنون به شام برو، تو را [[کارگزار شام]] نمودم. اما ابن عباس گفت: این درست نیست. [[معاویه]] از [[بنی امیه]] و پسر عموی [[عثمان]] است و [[فرماندار]] او بوده و من مطمئن نیستم که در مقابل [[خون عثمان]] گردن مرا نزند و حداقل این است که مرا به واسطه [[خویشاوندی]] با تو [[زندانی]] خواهد کرد و [[خوار]] و [[زبون]] خواهد ساخت و هر [[خفت]] و [[خواری]] که به من برسد، مثل این است که به تو رسیده است. مناسب است نامهای به معاویه بنویسی و بر او [[منتگذاری]] و همچنین او را [[بیم]] دهی. حضرت فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] هرگز این کار را نخواهم کرد<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۰؛ ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۴۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 405 - 409.</ref> | |||
== سخنان علی{{ع}} درباره [[بنی امیه]] == | |||
اساساً علی{{ع}} [[بنی امیه]] را شایسته تصدی امور اجتماعی و کارهای [[حکومتی]] نمیدانست و خواهان رسیدگی به وضع و [[اموال]] آنان بود. در گفتوگویی که با [[عثمان]] دارد، او را از مسلط کردن بنی امیه بر [[مردم]] [[نهی]] میکند و میفرماید: «چرا [[سفیهان]] بنی امیه را از [[ناموس]] [[مسلمانان]] و خود آنها و اموالشان باز نمیداری! به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[کارگزاری]] از کارگزارانت [[ظلم و ستم]] کند. در آنجا که [[خورشید]] غروب میکند، هر آینه [[گناه]] آن مشترک بین او و تو خواهد بود (و تو در [[جرم]] و [[ستم]] وی شریکی)».<ref>{{متن حدیث| أَلَا تَنْهَى سُفَهَاءِ بَنِي أُمَيَّةَ عَنْ أَعْرَاضِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَبْشَارِهِمُ وَ أَمْوَالِهِمْ! وَ اللَّهِ لَوْ ظَلَمَ عَامِلُ مِنْ عُمَّالِكَ حَيْثُ تَغْرُبَ الشَّمْسُ لَكَانَ إِثْمُهُ مُشْتَرَكاً بَيْنَهُ وَ بَيْنَكَ }}؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۱۷۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۵؛ طاهر قمی، الاربعین، ص۲۲۷.</ref>؛ [[حارث بن حبیش]] گوید: [[سعید بن عاص]] (آن [[زمان]] که [[حاکم کوفه]] بود) مرا همراه با هدایایی به [[مدینه]] فرستاد. از جمله با نامهای مرا نزد علی{{ع}} روانه کرد که در آن نامه آمده بود: «من برای دیگران بیشتر از آنچه نزد تو فرستادهام، ارسال نکردم به جز [[مالی]] که برای [[خزانه]] امیرالمؤمنین فرستادم». من نزد علی{{ع}} رفتم و او را [[آگاه]] ساختم. علی{{ع}} فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]] همیشه چنین است که غلامی از [[غلامان]] [[بنی امیه]] از آنچه خدا برای رسولش قرار داده برای ما به اندازه قوت و نیاز [[مردم]] [[فقیر]] و محتاج میفرستد، سوگند به خدا اگر باقی بمانم آنها (بنی امیه) را به دور اندازم؛ مانند دور انداختن فروشنده گوشت، شکمبههای خاک آلود را»<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَا يَزَالُ غُلَامٌ مِنْ غِلْمَانِ بَنِي أُمَيَّةَ يَبْعَثُ إِلَيْنَا مِمَّا {{متن قرآن|وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ}} بِمِثْلِ قُوتِ الْأَرْمَلَةِ، وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَأَنْفُضَنَّهَا نَفْضَ الْقَصَّابِ الْوِذَامِ التَّرِبَةَ}}؛ اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۱۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۷۶؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۲؛ نهج السعاده، ج۱، ص۱۶۴؛ بحار الأنوار، ج۳۱، ص۴۶۹ و ۴۷۱.</ref>. | |||
[[سید رضی]] این سخن علی{{ع}} را نقل کرده و در آغاز آن چنین آمده است: «بنی امیه [[میراث]] [[محمد]]{{صل}} را اندک اندک به من میدهند. آن سان که به بچه شتر هنگام دوشیدن مادرش داده میشود (تا پستان شتر رگ کند و شیر بیشتری بدوشند)»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَفْوِيقاً، وَ اللَّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ...}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۷۵، خطبه ۷۶؛ صبحی صالح، خطبه ۷۷.</ref>؛ این سخن با تفاوت اندک در نهایه<ref>ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج۵، ص۱۷۲.</ref> [[ابن اثیر]] و لسان العرب<ref>ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۲۶۳، هیجده جلدی، در واژه و ذم؛ طریحی، مجمع البحرین، ص۴۹۴؛ چاپ سنگی.</ref>نقل شده است. | |||
در یک نقل به جای {{متن حدیث|لَئِنْ بَقِيتُ}} {{متن حدیث|لَئِنْ وَلِيتُ بَنِي أُمَيَّةَ}} آمده یعنی اگر بر بنی امیه [[حکومت]] پیدا کنم آنان را از حکومت کنار خواهم زد، که نشانگر عدم صلاحیت [[بنی امیه]] برای [[حکومت]] است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 406 - 407.</ref>. | |||
== همدلی [[ابن عباس]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} == | |||
ویژگی [[روحی]] ابن عباس بسیار به [[امام علی]] {{ع}} نزدیک بود و حضرت نیز [[رفتار]] او را میپسندید و این موضوع را حتی [[دشمنان]] دریافته بودند. | |||
نقل شده، در هنگام [[جنگ صفین]] [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: "جنگ و [[کشتار]] بیحد ما را از پا درآورد. [[رئیس]] [[مردم]] [[عراق]] و [[حجاز]] پس از علی، [[عبدالله بن عباس]] است، اگر نامهای برایش بنویسی و او را همراه خود سازی، علی {{ع}} از گفته او خارج نمیشود". | نقل شده، در هنگام [[جنگ صفین]] [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: "جنگ و [[کشتار]] بیحد ما را از پا درآورد. [[رئیس]] [[مردم]] [[عراق]] و [[حجاز]] پس از علی، [[عبدالله بن عباس]] است، اگر نامهای برایش بنویسی و او را همراه خود سازی، علی {{ع}} از گفته او خارج نمیشود". | ||
خط ۵۴: | خط ۱۳۲: | ||
عمروعاص نیز نامهای بدین مضمون برای او نوشت: "شرایطی که من و تو در آن قرار گرفتهایم، اولین موردی نیست که [[بلا]] در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی هستی، پس مواظب باش آنچه پیش خواهد آمد از آنچه تاکنون بوده است بهتر باشد. به [[خدا]] [[سوگند]]، این [[جنگ]] برای ما و شما [[زندگی]] و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر [[شام]] نابود شود نابودی عراق را در پی خواهد داشت و اگر عراق نابود شود، نابودی شام را در پی خواهد داشت، بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست؛ ما نمیگوییم ای کاش! [[جنگ]] برمیگشت، بلکه میگوییم ای کاش! جنگ هرگز به وجود نمیآمد. کسی نیست که [[زندگی]] را [[دوست]] نداشته باشد. [[مردم]] دوره ما سه گروه هستند: یا آمری است که از وی [[پیروی]] میکنند و یا مأموری است که [[اطاعت]] میکند و یا مشاوری است که در کار خود [[درستکار]] است؛ اما از [[گناهکار]] [[نادان]] نباید پیروی کرد". | عمروعاص نیز نامهای بدین مضمون برای او نوشت: "شرایطی که من و تو در آن قرار گرفتهایم، اولین موردی نیست که [[بلا]] در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی هستی، پس مواظب باش آنچه پیش خواهد آمد از آنچه تاکنون بوده است بهتر باشد. به [[خدا]] [[سوگند]]، این [[جنگ]] برای ما و شما [[زندگی]] و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر [[شام]] نابود شود نابودی عراق را در پی خواهد داشت و اگر عراق نابود شود، نابودی شام را در پی خواهد داشت، بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست؛ ما نمیگوییم ای کاش! [[جنگ]] برمیگشت، بلکه میگوییم ای کاش! جنگ هرگز به وجود نمیآمد. کسی نیست که [[زندگی]] را [[دوست]] نداشته باشد. [[مردم]] دوره ما سه گروه هستند: یا آمری است که از وی [[پیروی]] میکنند و یا مأموری است که [[اطاعت]] میکند و یا مشاوری است که در کار خود [[درستکار]] است؛ اما از [[گناهکار]] [[نادان]] نباید پیروی کرد". | ||
وقتی [[نامه]] [[عمرو]] به دست [[عبدالله]] رسید، نامه را نزد [[علی]] {{ع}} آورد و برای ایشان خواند. | وقتی [[نامه]] [[عمرو]] به دست [[عبدالله]] رسید، نامه را نزد [[علی]] {{ع}} آورد و برای ایشان خواند. حضرت فرمود: "خدا بکشد عمرو را، پاسخ او را بده". [[ابن عباس]] نیز در پاسخ عمرو چنین نوشت: "در میان [[عرب]] کسی را همچون تو این [[قدر]] کم [[حیا]] ندیدم. تو برای [[هوای نفس]] به [[معاویه]] پیوستی و [[دین]] خود را به بهای اندکی به او فروختی و مردم را بدون سنجش، در کاری دشوار وارد کردی تا [[خلافت]] را تصاحب کنی. [[آتش]] جنگ را افروختی و خود را [[اهل]] [[ورع]] و [[تقوا]] نشان دادی. در این جنگ، معاویه همچون علی نیست؛ علی {{ع}} این جنگ را به [[حق]] شروع کرد در حالی که معاویه آن را به خاطر [[سرکشی]] آغاز کرد. مردم [[عراق]] با علی {{ع}} [[بیعت]] کردند، در حالی که او از آنان بهتر بود و مردم [[شام]] با معاویه بیعت کردند، در حالی که آنان از معاویه بهترند. من و تو نیز در این میان برابر نیستیم؛ من [[خدا]] را میخواهم و تو [[مصر]] را، تو چیزی را که تو را از من دور کرده است، میشناسی و من چیزی را که تو را به معاویه نزدیک کرده، نمیشناسم. اگر به شری وارد شوی، نمیتوانی ما را [[فریب]] دهی و اگر به خیری وارد شوی، نمیتوانی از ما جلو افتی". هنگامی که جواب عبدالله به عمرو رسید، آن را نزد معاویه برد. آنها پس از آنکه نامه را خواندند، از کار خود پشیمان شدند. پس [[عمر]] و به [[معاویه]] گفت: "این است نتیجه آنچه که مرا بدان [[مأمور]] ساختی؛ مگر ندانستهای که [[قلب]] [[ابن عباس]] و قلب [[علی]] {{ع}} یکی است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.</ref>. | ||
در ماجرای [[حکمیت]] [[جنگ صفین]] نیز [[امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود: [[اشعری]]، [[عمرو عاص]] را به [[حکومت]] [[منصوب]] خواهد کرد، چون به [[رأی]] او [[اطمینان]] دارد و تنها کسی که میتواند حریف [[عمرو]] باشد، ابن عباس است؛ زیرا هر گرهای که عمرو بزند، او باز میکند، و هر گرهای که عمرو باز کند، [[عبدالله]] میبندد. هر امری را او محکم کند، عبدالله [[سست]] میکند و هر چه را که او سست کند، ابن عباس محکم میکند. ولی مخالفانی که بعدها بر | در ماجرای [[حکمیت]] [[جنگ صفین]] نیز [[امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود: [[اشعری]]، [[عمرو عاص]] را به [[حکومت]] [[منصوب]] خواهد کرد، چون به [[رأی]] او [[اطمینان]] دارد و تنها کسی که میتواند حریف [[عمرو]] باشد، ابن عباس است؛ زیرا هر گرهای که عمرو بزند، او باز میکند، و هر گرهای که عمرو باز کند، [[عبدالله]] میبندد. هر امری را او محکم کند، عبدالله [[سست]] میکند و هر چه را که او سست کند، ابن عباس محکم میکند. ولی مخالفانی که بعدها بر حضرت [[خروج]] کردند، به حکومت ابن عباس [[راضی]] نشدند و گفتند: میان تو و ابن عباس فرقی نمیبینیم، [[حاکم]] باید کسی باشد که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.</ref>. | ||
همچنین پس از داستان حکمیت و [[فریب خوردن]] [[ابوموسی]]، علی {{ع}} در [[تعقیب نماز]] صبح و [[مغرب]]، معاویه، [[عمروعاص]]، ابوموسی، [[حبیب بن مسلمه]]، [[عبدالرحمن بن خالد]]، [[ضحاک بن قیس]] و [[ولید بن عقبه]] را [[لعنت]] میکرد؛ چون این مطلب به [[گوش]] معاویه رسید او نیز در تعقیب نماز، علی و [[حسین]] {{عم}}، [[عبدالله بن عباس]]، [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[مالک اشتر]] را [[لعن]] میکرد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۳.</ref>. | همچنین پس از داستان حکمیت و [[فریب خوردن]] [[ابوموسی]]، علی {{ع}} در [[تعقیب نماز]] صبح و [[مغرب]]، معاویه، [[عمروعاص]]، ابوموسی، [[حبیب بن مسلمه]]، [[عبدالرحمن بن خالد]]، [[ضحاک بن قیس]] و [[ولید بن عقبه]] را [[لعنت]] میکرد؛ چون این مطلب به [[گوش]] معاویه رسید او نیز در تعقیب نماز، علی و [[حسین]] {{عم}}، [[عبدالله بن عباس]]، [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[مالک اشتر]] را [[لعن]] میکرد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۳.</ref>. | ||
خط ۶۲: | خط ۱۴۰: | ||
آنچه بیشتر از هر چیز [[کثرت]] علاقه و [[محبت امام]] را نسبت به ابن عباس نشان میدهد، آن است که علی {{ع}} در جنگ صفین ابن عباس و [[عباس بن ربیعه هاشمی]] را از رفتن به میدان [[جنگ]] بدون [[اذن]] خود منع کرده بود، چون میدانست به خاطر نزدیکی این دو نفر به ایشان، معاویه در نابود کردنشان خیلی کوشش میکند. خود آن حضرت نیز میفرمود: به [[خدا]] قسم، معاویه [[دوست]] دارد از [[بنی هاشم]] نفسکشی باقی نماند تا بتواند [[نور]] خدا را خاموش کند"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۱۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۹.</ref>. | آنچه بیشتر از هر چیز [[کثرت]] علاقه و [[محبت امام]] را نسبت به ابن عباس نشان میدهد، آن است که علی {{ع}} در جنگ صفین ابن عباس و [[عباس بن ربیعه هاشمی]] را از رفتن به میدان [[جنگ]] بدون [[اذن]] خود منع کرده بود، چون میدانست به خاطر نزدیکی این دو نفر به ایشان، معاویه در نابود کردنشان خیلی کوشش میکند. خود آن حضرت نیز میفرمود: به [[خدا]] قسم، معاویه [[دوست]] دارد از [[بنی هاشم]] نفسکشی باقی نماند تا بتواند [[نور]] خدا را خاموش کند"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۱۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۹.</ref>. | ||
[[ارتباط]] [[عبدالله بن عباس]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به قدری نزدیک بوده است که [[حضرت امیر]] {{ع}} [[خطبه]] شقشقیۀ<ref>شقشقیه: چیزی است مثل شش (ریه) که شتر هنگام هیجانی شدن و عصبانی شدن از دهانش خارج میکند تا مردم از او دور شوند. اما امام {{ع}} سخن خود را به شقشقیه شتر تشبیه فرموده است تا عمق حزن و ناراحتی خود را بیان کند که در نهایت به دلیل فاصله افتادن میان سخنرانی امام {{ع}} به وسیله نامه مردی عراقی، به آرامش و سکون منتهی شد.</ref> خود را که سراسر [[انتقاد]] از غاصبین [[حق]] خود است، تنها در حضور [[عبدالله]] بیان کردند و این موضوع یکی از موارد [[تقرب]] داشتن عبدالله بن آن | [[ارتباط]] [[عبدالله بن عباس]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به قدری نزدیک بوده است که [[حضرت امیر]] {{ع}} [[خطبه]] شقشقیۀ<ref>شقشقیه: چیزی است مثل شش (ریه) که شتر هنگام هیجانی شدن و عصبانی شدن از دهانش خارج میکند تا مردم از او دور شوند. اما امام {{ع}} سخن خود را به شقشقیه شتر تشبیه فرموده است تا عمق حزن و ناراحتی خود را بیان کند که در نهایت به دلیل فاصله افتادن میان سخنرانی امام {{ع}} به وسیله نامه مردی عراقی، به آرامش و سکون منتهی شد.</ref> خود را که سراسر [[انتقاد]] از غاصبین [[حق]] خود است، تنها در حضور [[عبدالله]] بیان کردند و این موضوع یکی از موارد [[تقرب]] داشتن عبدالله بن آن حضرت است<ref>علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۰۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۵. ابان بن تغلب از عکرمه و او از عبدالله بن عباس نقل میکند که در حضور امیرالمؤمنین {{ع}} بودم و از خلافت یاد کردم. حضرت فرمودند: آگاه باش! به خدا سوگند، پسر ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی در بر خود کرد، در حالی که میدانست موقعیت من مانند موقعیت قطب است به سنگ آسیا. علوم و معارف از سرچشمه من همچون سیل سرازیر میشوند و هیچ پرندهای در فضای علم به اوج من نمیرسد. پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی کرد. و در کار خویش اندیشیدم که آیا با دست بریده (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده و حق خویش را مطالبه کنم یا آنکه بر تاریکی گمراهی صبر کنم! آن گمراهی که در آن نوباوگان، پژمرده و پیران، فرسوده میشوند. مؤمن رنج میکشد تا به لقاء پروردگارش میپیوندد. پس دیدم صبر کردن بر این شدت ظلمت از خردمندی است، پس صبر کردم در حالی که در چشمم خاشاک بود و آزارم میداد و در گلویم استخوان بود که عیش مرا تیره و تار کرده بود. میراث خود (خلافت) را تاراج شده میدیدم، تا اینکه اولی راه خود را به پایان رسانید و به خانه ابدی شتافت و پیش از مردنش، خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت؛ عجبا که او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را طلب میکرد ولی وقتی چند روز از عمرش مانده بود، خلافت را برای عمر وصیت میکرد و بدین ترتیب خلافت را در جای سنگلاخ و ناهمواری قرار داد. خلیفه بعدی تند سخن بود و زخم زبان داشت؛ ملاقات با وی رنجآور بود، اشتباهاتش در مسائل دینی بسیار و عذرخواهیاش در آنچه به غلط فتوا میداد، بیشمار بود. پس صاحب این طبیعت با غلظت، چون سوار ناقه سرکش است که رام نشده باشد؛ اگر مهار آن ناقه را بکشد تا سر بالا کند، از رفتار ایستاده و دیگر حرکت نمیکند و اگر مهارش را رها کند و آن را به حال خود واگذارد، راکبش را در پرتگاه خواهد انداخت. پس قسم به بقاء حق عزوجل که مردم در زمان او به حالات دگرگون و راه رفتن در عرض طریق بیاستقامت و گرفتاریها مبتلا شدند و او با دو نفر دیگر که بردن نامشان زشت است، عامل چه نابسامانیها بودند. پس من هم در این مدت طولانی صبر کردم و با سختی و محنت و غم هم آغوش بودم تا زمانی که ابن خطاب نیز درگذشت و راه خود را پیمود و خلافت را در میان جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آنان گمان کرد. پس خدایا! از تو یاری میطلبم از شر شورایی که تشکیل شد. چگونه مردم مرا با نفر اول آنها (ابوبکر) برابر کردند تا جایی که امروز با این افراد شوری هم ردیف شدم. پس یکی از آن پنج نفر سعد بن وقاص به خاطر کینهای که از من در دل داشت، دست از حق شست و به راه باطل گام نهاد و دیگری عبدالرحمن بن عوف به خاطر خویش بودن خود با عثمان از من اعراض کرد تا اینکه (در نهایت) سوم ایشان (عثمان) برخاست و مقام خلافت را به ناحق اشغال کرد، در حالی که هر دو جانب خود را بار کرد (بیت المال را حیف و میل کرد)؛ مانند شتری که به واسطه کثرت آشامیدن، هر دو جانبش بر آمده باشد. فرزندان پدرش (بنی امیه و خویشان عثمان) با او یار و یاور شدند و مال خدا را میخوردند مانند خوردن شتری که علفهای سبز بهاری را با میل میخورد تا اینکه بالاخره کردار و عملش سبب سرعت در قتل او شد و پری شکم، او را به رو انداخت. پس از کشته شدن عثمان هیچ چیز مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم همچون موی گردن کفتار به دورم ریخته، از همه طرف به من هجوم آوردند، به طوری که از کثرت ازدحام، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد تا این که بیعت آنان را قبول کرده و به امر خلافت مشغول شدم ولی جمعی (مانند طلحه و زبیر و...) بیعتشان را شکستند و گروهی دیگر فاسق شده و جماعتی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند؛ گویا اینان کلام خدا را نشنیدهاند: {{متن قرآن|تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین}}؛ ما آن خانه آخرت «بهشت ابدی» را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند، قرار دادهایم و حسن عاقب مخصوص پرهیزکاران است. آری، به خدا سوگند این آیه را شنیده و حفظ کردهاند و لکن دنیا در چشمهای آنان آراسته شده و زینت آن ایشان را فریفته است. آگاه باشید! سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را خلق کرده، اگر حضور حاضرین نبود و یاری نمیکردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای عزوجل از دانایان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند، هر آینه، ریسمان و مهار شتر (خلافت) را بر کوهان آن میانداختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن آب میدادم! (مانند ایام گذشته از این خلافت چشمپوشی میکردم). محققا فهمیدهاید که دنیای شما نزد من، بیمقدارتر از عطسه یک بز ماده است. راوی (عبدالله بن عباس) گوید: کلام حضرت که به اینجا رسید، شخصی از اهل عراق نامهای به آن حضرت داد. امام کلام خود را قطع کرد و نامه را از او گرفت به ایشان گفتم: کاش سخنانتان را ادامه میدادید. حضرت فرمود: ای ابن عباس، آن زمان که گرم سخن بودم و واقعیات را بیان میکردم، دور شد، گویا آن سخنان شقشقه شتری بود و باز در جای خود آرام و قرار گرفت. ابن عباس میگوید: به خدا سوگند، اندوهگین نشدهام بر هیچ کلامی مثل اندوه قطع شدن کلام امیرالمؤمنین {{ع}} که به آنجایی که حضرت میخواستند آن را برسانند، نرسید.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۳-۳۷۴.</ref> | ||
== [[اعتقاد]] [[ابن عباس]] به [[امامت]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} == | == [[اعتقاد]] [[ابن عباس]] به [[امامت]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} == | ||
ابن عباس به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} علاقه و اعتقاد خاصی داشت و این علاقه و [[عقیده]] از [[تاریخ]] [[زندگی]] او مخصوصاً از مباحثاتی که با [[مخالفین]] آن | ابن عباس به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} علاقه و اعتقاد خاصی داشت و این علاقه و [[عقیده]] از [[تاریخ]] [[زندگی]] او مخصوصاً از مباحثاتی که با [[مخالفین]] آن حضرت کرده آشکار است. روزی ابن عباس از کنار جمعی عبور میکرد که درباره [[علی]] {{ع}} صحبت میکردند و به ایشان [[دشنام]] میدادند! پس به ایشان نزدیک شد و گفت: "کدامتان به [[خدا]] دشنام میدادید؟" گفتند: به خدا [[پناه]] میبریم که به خدا [[ناسزا]] بگوییم. ابن عباس گفت: کدامتان به [[پیامبر]] {{صل}} ناسزا میگفتید؟ آنها گفتند: کسی به پیامبر {{صل}} دشنام نمیداد. ابن عباس گفت: "چه کسی به علی {{ع}} دشنام میداد؟" گفتند: آری این مطلب بیان شد. | ||
ابن عباس گفت: "خدا را [[شاهد]] میگیرم که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: هر که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته و هر که به [[علی]] {{ع}} [[ناسزا]] گوید، [[خدا]] را ناسزا گفته است. پس همگی شرمنده شده، سرها را از [[حیا]] فرود آوردند<ref>{{متن حدیث|مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي، وَمَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ تَعَالَي}}؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | ابن عباس گفت: "خدا را [[شاهد]] میگیرم که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: هر که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته و هر که به [[علی]] {{ع}} [[ناسزا]] گوید، [[خدا]] را ناسزا گفته است. پس همگی شرمنده شده، سرها را از [[حیا]] فرود آوردند<ref>{{متن حدیث|مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي، وَمَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ تَعَالَي}}؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | ||
خط ۸۷: | خط ۱۶۵: | ||
ابن عباس گفت: "در نظر تو علی {{ع}} داناتر است یا من؟" سؤال کننده گفت: "اگر [[علی]] را از تو داناتر میدانستم، از شما سؤال نمیکردم". [[ابن عباس]] برآشفت و به او گفت: "مادرت در عزایت بگرید! چگونه [[خیال]] کردهای؟ با آنکه من [[شاگرد]] علی {{ع}} هستم و علی {{ع}} [[شاگرد پیامبر]] {{صل}} است و [[علم پیامبر]] {{صل}} از [[علم]] خداست. [[دانش]] تمام [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} در مقابل علم علی {{ع}} مانند یک قطره در مقابل هفت دریای بزرگ است"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱.</ref>. | ابن عباس گفت: "در نظر تو علی {{ع}} داناتر است یا من؟" سؤال کننده گفت: "اگر [[علی]] را از تو داناتر میدانستم، از شما سؤال نمیکردم". [[ابن عباس]] برآشفت و به او گفت: "مادرت در عزایت بگرید! چگونه [[خیال]] کردهای؟ با آنکه من [[شاگرد]] علی {{ع}} هستم و علی {{ع}} [[شاگرد پیامبر]] {{صل}} است و [[علم پیامبر]] {{صل}} از [[علم]] خداست. [[دانش]] تمام [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} در مقابل علم علی {{ع}} مانند یک قطره در مقابل هفت دریای بزرگ است"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱.</ref>. | ||
[[نقل]] شده، روزی ابن عباس در حضور [[معاویه]] [[روایت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را خواند که آن | [[نقل]] شده، روزی ابن عباس در حضور [[معاویه]] [[روایت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را خواند که آن حضرت فرمود: "من نسبت به جانهای [[مؤمنان]] از خودشان اولی هستم و پس از من علی و [[حسن بن علی]] و [[حسین بن علی]] {{عم}} و [[فرزندان]] نهگانه او اولی هستند"<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۴۷۷، حدیث ۴۱.</ref>. | ||
روزی معاویه به ابن عباس گفت: "علی بن [[ابیطالب]] {{ع}} را توصیف کن". | روزی معاویه به ابن عباس گفت: "علی بن [[ابیطالب]] {{ع}} را توصیف کن". | ||
[[عبدالله]] گفت: "خدا از اباالحسن [[خشنود]] باشد. نشان [[هدایت]] و نمونه [[پرهیزگاری]] و چشمه [[عقل]] و دریای [[کرم]] و [[کوه]] [[درایت]] و مایه [[عظمت]] بود؛ [[مردم]] را به طریق هدایت میخواند، به دستاویز محکم [[خدا]] چنگ زده بود، از همه مؤمنان و [[پرهیزگاران]] نیکوتر بود و از همگان در [[فضیلت]]، گوی [[سبقت]] را ربوده بود. در [[فصاحت]] یگانه بود و به جز [[پیامبر خدا]] از همه [[برتر]] بود. کیست که همسنگ او باشد؟ [[پدر]] [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بود، [[همسر]] [[بهترین زنان]] بود، [[قاتل]] شیران و دلیر میدان بود؛ کسی را چون او ندیدم و نخواهم دید و هر کس وی را به [[عیب]] منسوب دارد، تا [[روز رستاخیز]] [[لعنت خدا]] و بندگانش بر او باد"<ref>مروج الذهب ال، مسعودی، (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۵۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[عبدالله]] گفت: "خدا از اباالحسن [[خشنود]] باشد. نشان [[هدایت]] و نمونه [[پرهیزگاری]] و چشمه [[عقل]] و دریای [[کرم]] و [[کوه]] [[درایت]] و مایه [[عظمت]] بود؛ [[مردم]] را به طریق هدایت میخواند، به دستاویز محکم [[خدا]] چنگ زده بود، از همه مؤمنان و [[پرهیزگاران]] نیکوتر بود و از همگان در [[فضیلت]]، گوی [[سبقت]] را ربوده بود. در [[فصاحت]] یگانه بود و به جز [[پیامبر خدا]] از همه [[برتر]] بود. کیست که همسنگ او باشد؟ [[پدر]] [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بود، [[همسر]] [[بهترین زنان]] بود، [[قاتل]] شیران و دلیر میدان بود؛ کسی را چون او ندیدم و نخواهم دید و هر کس وی را به [[عیب]] منسوب دارد، تا [[روز رستاخیز]] [[لعنت خدا]] و بندگانش بر او باد"<ref>مروج الذهب ال، مسعودی، (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۵۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۳-۳۸۶.</ref> | ||
== [[ناراحتی]] ابن عباس از [[انحراف]] مسیر [[وصایت]] == | == [[ناراحتی]] ابن عباس از [[انحراف]] مسیر [[وصایت]] == | ||
ابن عباس از اینکه مسیر [[امامت]] و [[خلافت]] پس از رسول خدا {{صل}} [[منحرف]] شد، بسیار ناراحت بود و این ناراحتی را ابراز میکرد. [[سعید بن جبیر]] درباره حوادث هنگام [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} میگوید: قطرات [[اشک]] مانند مروارید بر گونههای عبدالله جاری بود و میگفت: [[پنجشنبه]]! چه پنجشنبهای! که [[پیامبر]] فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز [[گمراه]] نشوید، ولی گفتند پیامبر [[هذیان]] میگوید". | ابن عباس از اینکه مسیر [[امامت]] و [[خلافت]] پس از رسول خدا {{صل}} [[منحرف]] شد، بسیار ناراحت بود و این ناراحتی را ابراز میکرد. [[سعید بن جبیر]] درباره حوادث هنگام [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} میگوید: قطرات [[اشک]] مانند مروارید بر گونههای عبدالله جاری بود و میگفت: [[پنجشنبه]]! چه پنجشنبهای! که [[پیامبر]] فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز [[گمراه]] نشوید، ولی گفتند پیامبر [[هذیان]] میگوید". | ||
هنگام [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} وقتی که اتاق پر از جمعیت بود و [[عمر]] نیز در میان ایشان دیده میشد، پیامبر {{صل}} فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: "مرض پیامبر شدت یافته (هذیان میگوید)، [[قرآن]] برای ما کافی است". در میان جمعیت [[اختلاف]] شد؛ بعضی گفتند: بیاورید تا پیامبر {{صل}} نویسد و برخی هم گفته عمر را [[تأیید]] کردند و چون سر و صدا و اختلاف زیاد شد. پیامبر {{صل}} ناراحت شد و فرمود: "برخیزید و بروید". در این باره بود که [[ابن عباس]] همواره میگفت: تمام [[مصیبت]] وقتی پیش آمد که مانع شدند آنچه پیامبر {{صل}} میخواست بنویسد<ref>{{عربی|"إِنَّ اَلرَّزِيَّةَ كُلَّ اَلرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَيْنَ كِتَابِهِ"}}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | هنگام [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} وقتی که اتاق پر از جمعیت بود و [[عمر]] نیز در میان ایشان دیده میشد، پیامبر {{صل}} فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: "مرض پیامبر شدت یافته (هذیان میگوید)، [[قرآن]] برای ما کافی است". در میان جمعیت [[اختلاف]] شد؛ بعضی گفتند: بیاورید تا پیامبر {{صل}} نویسد و برخی هم گفته عمر را [[تأیید]] کردند و چون سر و صدا و اختلاف زیاد شد. پیامبر {{صل}} ناراحت شد و فرمود: "برخیزید و بروید". در این باره بود که [[ابن عباس]] همواره میگفت: تمام [[مصیبت]] وقتی پیش آمد که مانع شدند آنچه پیامبر {{صل}} میخواست بنویسد<ref>{{عربی|"إِنَّ اَلرَّزِيَّةَ كُلَّ اَلرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَيْنَ كِتَابِهِ"}}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۷.</ref> | ||
== ابن عباس و [[خاندان پیامبر]] {{صل}} == | == ابن عباس و [[خاندان پیامبر]] {{صل}} == | ||
ابن عباس نسبت به [[امیرمؤمنان]] و [[حسنین]] {{عم}} و عموم افراد خاندان پیامبر {{صل}} علاقه و [[محبت]] ویژهای داشت و این موضوع از دفاعهایی که در [[حکومت معاویه]] و [[یزید بن معاویه]] و [[عبدالله بن زبیر]] از [[خاندان]] [[نبوت]] میکرد، کاملا روشن است. ما به چند مورد به عنوان [[شاهد]] اشاره میکنیم. | ابن عباس نسبت به [[امیرمؤمنان]] و [[حسنین]] {{عم}} و عموم افراد خاندان پیامبر {{صل}} علاقه و [[محبت]] ویژهای داشت و این موضوع از دفاعهایی که در [[حکومت معاویه]] و [[یزید بن معاویه]] و [[عبدالله بن زبیر]] از [[خاندان]] [[نبوت]] میکرد، کاملا روشن است. ما به چند مورد به عنوان [[شاهد]] اشاره میکنیم. | ||
# [[مسعودی]] میگوید: ابن عباس به حدی برای [[علی]] و حسنین {{عم}} [[گریه]] کرد که چشمانش [[نابینا]] شد <ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. | # [[مسعودی]] میگوید: ابن عباس به حدی برای [[علی]] و حسنین {{عم}} [[گریه]] کرد که چشمانش [[نابینا]] شد <ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۰۱.</ref>. | ||
# زمانی که [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به [[شهادت]] رسید، [[امام حسن]] {{ع}} خطبهای خواند و در آن، پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود]] بر [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا در این [[شب]] کسی از [[دنیا]] رفت که در میان گذشتگان و آیندگان کسی در عمل بر او [[سبقت]] نخواهد گرفت. همراه با رسول خدا {{صل}} جنگید و [[جان]] او را [[حفظ]] کرد و در حالی که از دنیا میرفت جز هفتاد [[درهم]] چیزی از خود باقی نگذاشت که قصد داشت با آن خدمتکاری برای [[اهل]] خانهاش بخرد. پس بدانید [[بهترین]] [[نیکی]] [[مودت]] ما [[اهل بیت]] است". سپس در جای خود نشست. در این هنگام [[عبدالله بن عباس]] برخاست و گفت: "ای [[مردم]]، این، فرزند پیامبرتان و [[جانشین]] امامتان میباشد؛ پس با او [[بیعت]] کنید". و مردم برخاسته با | # زمانی که [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به [[شهادت]] رسید، [[امام حسن]] {{ع}} خطبهای خواند و در آن، پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود]] بر [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا در این [[شب]] کسی از [[دنیا]] رفت که در میان گذشتگان و آیندگان کسی در عمل بر او [[سبقت]] نخواهد گرفت. همراه با رسول خدا {{صل}} جنگید و [[جان]] او را [[حفظ]] کرد و در حالی که از دنیا میرفت جز هفتاد [[درهم]] چیزی از خود باقی نگذاشت که قصد داشت با آن خدمتکاری برای [[اهل]] خانهاش بخرد. پس بدانید [[بهترین]] [[نیکی]] [[مودت]] ما [[اهل بیت]] است". سپس در جای خود نشست. در این هنگام [[عبدالله بن عباس]] برخاست و گفت: "ای [[مردم]]، این، فرزند پیامبرتان و [[جانشین]] امامتان میباشد؛ پس با او [[بیعت]] کنید". و مردم برخاسته با حضرت بیعت کردند. [[امام]] [[کارگزاران]] را آماده و [[فرماندهان]] را [[تعیین]] نمود و [[عبدالله]] را نیز [[حاکم بصره]] قرار داد<ref>مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹.</ref>. | ||
# [[ابنشهرآشوب]] از مدرک بن ابی زیاد [[نقل]] میکند که گفت: [[ابن عباس]] را دیدم که برای [[حسن بن علی]] {{ع}} رکاب گرفت و او را سوار و جامههایش را مرتب کرد. و سپس برای [[حسین]] {{ع}} رکاب گرفت تا سوار شد و لباسهایش را مرتب کرد. به او گفتم: پسر [[عباس]]، چرا برای ایشان رکاب گرفتی با آنکه از آنها بزرگتری؟ او گفت: "ای [[نادان]]! نمیدانی ایشان چه کسانی هستند؟ این دو [[فرزندان]] پیامبرند. این نعمتی است که [[خدا]] بر من [[منت]] نهاده تا اینکه موفق شدم برایشان رکاب بگیرم"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۴۰۰.</ref>. | # [[ابنشهرآشوب]] از مدرک بن ابی زیاد [[نقل]] میکند که گفت: [[ابن عباس]] را دیدم که برای [[حسن بن علی]] {{ع}} رکاب گرفت و او را سوار و جامههایش را مرتب کرد. و سپس برای [[حسین]] {{ع}} رکاب گرفت تا سوار شد و لباسهایش را مرتب کرد. به او گفتم: پسر [[عباس]]، چرا برای ایشان رکاب گرفتی با آنکه از آنها بزرگتری؟ او گفت: "ای [[نادان]]! نمیدانی ایشان چه کسانی هستند؟ این دو [[فرزندان]] پیامبرند. این نعمتی است که [[خدا]] بر من [[منت]] نهاده تا اینکه موفق شدم برایشان رکاب بگیرم"<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۴۰۰.</ref>. | ||
# نقل شده، هنگامی که خبر [[وفات]] حسن بن علی {{ع}} به [[معاویه]] رسید، بیاندازه خوشحال شد و برای اظهار [[خوشحالی]] [[سجده]] کرد و به [[پیروی]] از او همه اهل مجلس معاویه سجده کردند. ابن عباس در این موقع در [[شام]] بود و وقتی از خوشحالی معاویه باخبر شد، نزد او رفت. معاویه به عنوان اطلاع یافتن او گفت: "ای پسر عباس، حسن بن علی مرد". ابن عباس گفت: "آری، ولی با مرگِ او خوبی از [[دنیا]] رفت؛ {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد میگویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. و مکرر این جمله را بر [[زبان]] راند. سپس به معاویه گفت: "به من خبر رسیده که چه اندازه در [[مرگ]] وی اظهار خوشحالی کردی، ولی به خدا قسم، او را در [[قبر]] تو نخوابانیدند و مرگ تو را هم به عقب نمیاندازد. او از دنیا رفت، در حالی که بهتر از تو بود. اگر ما را به [[مصیبت]] او ملامت میکنی، مصیبت بزرگتر از آن را هم دیدهایم و آن مصیبت جدش [[رسول]] خداست که [[خدا]] مصیبتش را جبران کرد و [[بهترین]] [[جانشین]] و [[خلیفه]] را برای ما باقی گذاشت". سپس بیاختیار گریان شد و هر که را در مجلس بود گریاند، چنان که حتی [[معاویه]] هم گریان شد. پس از لختی [[سکوت]] و [[آرامش]] باز هم معاویه برای [[سرزنش]] به [[ابن عباس]] گفت: "شنیدهام بچههای کوچکی دارد". ابن عباس گفت: "تا وقتی که [[حسین]] زنده است، مشکلی نیست". معاویه گفت: "خدا به تو خیر دهد که از هر چه میپرسم، جوابش را آماده داری!"<ref>الامامة و السیاسیه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵.</ref>. | # نقل شده، هنگامی که خبر [[وفات]] حسن بن علی {{ع}} به [[معاویه]] رسید، بیاندازه خوشحال شد و برای اظهار [[خوشحالی]] [[سجده]] کرد و به [[پیروی]] از او همه اهل مجلس معاویه سجده کردند. ابن عباس در این موقع در [[شام]] بود و وقتی از خوشحالی معاویه باخبر شد، نزد او رفت. معاویه به عنوان اطلاع یافتن او گفت: "ای پسر عباس، حسن بن علی مرد". ابن عباس گفت: "آری، ولی با مرگِ او خوبی از [[دنیا]] رفت؛ {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد میگویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. و مکرر این جمله را بر [[زبان]] راند. سپس به معاویه گفت: "به من خبر رسیده که چه اندازه در [[مرگ]] وی اظهار خوشحالی کردی، ولی به خدا قسم، او را در [[قبر]] تو نخوابانیدند و مرگ تو را هم به عقب نمیاندازد. او از دنیا رفت، در حالی که بهتر از تو بود. اگر ما را به [[مصیبت]] او ملامت میکنی، مصیبت بزرگتر از آن را هم دیدهایم و آن مصیبت جدش [[رسول]] خداست که [[خدا]] مصیبتش را جبران کرد و [[بهترین]] [[جانشین]] و [[خلیفه]] را برای ما باقی گذاشت". سپس بیاختیار گریان شد و هر که را در مجلس بود گریاند، چنان که حتی [[معاویه]] هم گریان شد. پس از لختی [[سکوت]] و [[آرامش]] باز هم معاویه برای [[سرزنش]] به [[ابن عباس]] گفت: "شنیدهام بچههای کوچکی دارد". ابن عباس گفت: "تا وقتی که [[حسین]] زنده است، مشکلی نیست". معاویه گفت: "خدا به تو خیر دهد که از هر چه میپرسم، جوابش را آماده داری!"<ref>الامامة و السیاسیه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵.</ref>. | ||
# هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} به سوی [[عراق]] حرکت کرد، [[عبدالله بن عباس]] نزد | # هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} به سوی [[عراق]] حرکت کرد، [[عبدالله بن عباس]] نزد حضرت آمد و حضرت را از رفتن به سوی عراق برحذر داشت و گفت که آنان قومی [[فریبکار]] هستند تا جایی که امام حسین {{ع}} به او فرمود: "ای [[پسر عمو]] همانا به خدا قسم، میدانم تو [[خیرخواهی]] [[مشفق]] هستی اما من قصد رفتن دارم"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۸۳-۳۸۴.</ref>. | ||
# [[نقل]] شده، وقتی [[ابن زبیر]] [[حاکم]] شد، بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی [[بیعت]] کند لکن او زیر بار نرفت. خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید که [[عبدالله]] با ابن زبیر بیعت نکرده است. او از این خبر شادمان شد و به ابن عباس اینگونه نوشت: "خبر یافتهام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده تا به [[اطاعت]] او در آیی و آنگاه [[پشتیبان]] [[باطل]] و [[شریک]] [[گناه]] باشی لکن تو زیر بار نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و به ما [[وفادار]] ماندهای و در آنچه خدا از [[حق]] ما به تو شناسانده است، از او [[فرمان]] بردهای؛ پس خدا به تو که [[خویشاوند]] من هستی، [[پاداش نیک]] دهد، بهترین پاداشی که به [[خویشان]] حقشناس میدهد و من هر چه را فراموش کنم از یاد نخواهم برد که با تو تا آنجا که از مثل من [[شایسته]] [[بزرگواری]] و [[فرمانبری]] و نزدیکیت به [[پیامبر خدا]] باشد شتاب ورزم. پس خدایت [[رحمت]] کند [[خویشان]] خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف میرسند و این ملحد با [[زبان]] و گفتار [[فریبنده]] خود آنان را میفریبد؛ مراقب باش و ایشان را از [[حسن]] [[عقیده]] خود در [[اطاعت]] از من و رها نکردن [[بیعت]] من [[آگاه]] ساز؛ چه ایشان از تو بهتر [[فرمان]] میبرند و از تو [[شنوایی]] بیشتری دارند تا از این بیبند و بار ملحد؛ و السلام". | # [[نقل]] شده، وقتی [[ابن زبیر]] [[حاکم]] شد، بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی [[بیعت]] کند لکن او زیر بار نرفت. خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید که [[عبدالله]] با ابن زبیر بیعت نکرده است. او از این خبر شادمان شد و به ابن عباس اینگونه نوشت: "خبر یافتهام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده تا به [[اطاعت]] او در آیی و آنگاه [[پشتیبان]] [[باطل]] و [[شریک]] [[گناه]] باشی لکن تو زیر بار نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و به ما [[وفادار]] ماندهای و در آنچه خدا از [[حق]] ما به تو شناسانده است، از او [[فرمان]] بردهای؛ پس خدا به تو که [[خویشاوند]] من هستی، [[پاداش نیک]] دهد، بهترین پاداشی که به [[خویشان]] حقشناس میدهد و من هر چه را فراموش کنم از یاد نخواهم برد که با تو تا آنجا که از مثل من [[شایسته]] [[بزرگواری]] و [[فرمانبری]] و نزدیکیت به [[پیامبر خدا]] باشد شتاب ورزم. پس خدایت [[رحمت]] کند [[خویشان]] خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف میرسند و این ملحد با [[زبان]] و گفتار [[فریبنده]] خود آنان را میفریبد؛ مراقب باش و ایشان را از [[حسن]] [[عقیده]] خود در [[اطاعت]] از من و رها نکردن [[بیعت]] من [[آگاه]] ساز؛ چه ایشان از تو بهتر [[فرمان]] میبرند و از تو [[شنوایی]] بیشتری دارند تا از این بیبند و بار ملحد؛ و السلام". | ||
پس [[عبدالله بن عباس]] به او این گونه نوشت: از عبدالله بن عباس به [[یزید بن معاویه]]؛ اما بعد، نامهات درباره اینکه پسر [[زبیر]] مرا به سوی خود خوانده و من پیشنهاد او را رد کردهام؛ به من رسید. اگر آنچه را شنیدهای، درست هم باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه [[دوستی]] با تو را؛ لکن [[خدا]] است که [[نیت]] مرا میداند. تو [[گمان]] کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد!؟ به جانم [[سوگند]]، از [[حق]] ما که در دست داری جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که [[مردم]] را به [[یاری]] تو وادار کنم و از [[همراهی]] با [[ابن زبیر]] بازدارم، هرگز [[شادمانی]] و [[خوشحالی]] مباد برای تو با اینکه [[حسین بن علی]] {{ع}} را تو کشتهای؛ [[خاک]] بر دهان تو! به [[راستی]] از [[کمخردی]] تو است اگر نفست چنین نویدی به تو میدهد. تو در خور سرزنشی و هلاک سزای توست. | پس [[عبدالله بن عباس]] به او این گونه نوشت: از عبدالله بن عباس به [[یزید بن معاویه]]؛ اما بعد، نامهات درباره اینکه پسر [[زبیر]] مرا به سوی خود خوانده و من پیشنهاد او را رد کردهام؛ به من رسید. اگر آنچه را شنیدهای، درست هم باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه [[دوستی]] با تو را؛ لکن [[خدا]] است که [[نیت]] مرا میداند. تو [[گمان]] کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد!؟ به جانم [[سوگند]]، از [[حق]] ما که در دست داری جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که [[مردم]] را به [[یاری]] تو وادار کنم و از [[همراهی]] با [[ابن زبیر]] بازدارم، هرگز [[شادمانی]] و [[خوشحالی]] مباد برای تو با اینکه [[حسین بن علی]] {{ع}} را تو کشتهای؛ [[خاک]] بر دهان تو! به [[راستی]] از [[کمخردی]] تو است اگر نفست چنین نویدی به تو میدهد. تو در خور سرزنشی و هلاک سزای توست. | ||
ای بیپدر! گمان مبر [[کشتن حسین]] {{ع}} و [[جوانان]] [[بنی عبدالمطلب]]، چراغهای [[تاریکی]] و [[ستارگان]] [[راهنما]] را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بیکفن در میان بیابان روی [[زمین]] انداختند، در حالی که بادها بر ایشان میوزید، تا اینکه [[خدا]] برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در ریختن [[خون]] ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را [[کفن]] کردند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | ای بیپدر! گمان مبر [[کشتن حسین]] {{ع}} و [[جوانان]] [[بنی عبدالمطلب]]، چراغهای [[تاریکی]] و [[ستارگان]] [[راهنما]] را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بیکفن در میان بیابان روی [[زمین]] انداختند، در حالی که بادها بر ایشان میوزید، تا اینکه [[خدا]] برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در ریختن [[خون]] ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را [[کفن]] کردند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۷-۳۹۰.</ref> | ||
==ابن عباس در [[جنگ جمل]]== | ==ابن عباس در [[جنگ جمل]]== | ||
چون مدتی از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} گذشت و [[اخبار]] مختلفی از تجمع [[ناکثین]] در [[مکه]] به [[مدینه]] میرسید، به حضرت خبر رسید که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] قصد رفتن به [[بصره]] دارند، آن حضرت [[آسوده]] خاطر شد و فرمود: رفتن آنها به بصره مهم نیست. [[کوفه]] مهم است که سران [[عرب]] و خاندانهای [[محترم]] آنجایند. ابن عباس گفت: این مسئله که تو را آسوده خاطر میسازد مرا نگران کرده است؛ زیرا کوفه جایی است که همیشه عدهای از سران عرب که خواهان رسیدن به [[فرماندهی]] و امارتند، [[زندگی]] میکنند و چون به [[هدف]] خویش نمیرسند، همواره بر کسی که به [[امارت]] میرسد [[شورش]] میکنند و [[حرمت]] او را میشکنند. علی{{ع}} فرمود: «ظاهر قضیه همین است که تو میگویی»<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۷.</ref>. | چون مدتی از [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} گذشت و [[اخبار]] مختلفی از تجمع [[ناکثین]] در [[مکه]] به [[مدینه]] میرسید، به حضرت خبر رسید که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] قصد رفتن به [[بصره]] دارند، آن حضرت [[آسوده]] خاطر شد و فرمود: رفتن آنها به بصره مهم نیست. [[کوفه]] مهم است که سران [[عرب]] و خاندانهای [[محترم]] آنجایند. ابن عباس گفت: این مسئله که تو را آسوده خاطر میسازد مرا نگران کرده است؛ زیرا کوفه جایی است که همیشه عدهای از سران عرب که خواهان رسیدن به [[فرماندهی]] و امارتند، [[زندگی]] میکنند و چون به [[هدف]] خویش نمیرسند، همواره بر کسی که به [[امارت]] میرسد [[شورش]] میکنند و [[حرمت]] او را میشکنند. علی{{ع}} فرمود: «ظاهر قضیه همین است که تو میگویی»<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۷.</ref>. | ||
برابر نقل [[شیخ مفید]] زمانی که با | برابر نقل [[شیخ مفید]] زمانی که با نامه، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از حرکت آنان به جانب [[بصره]] [[آگاه]] شد، [[یاران خاص]] خود را مانند [[عبدالله بن عباس]]، [[محمد بن ابی بکر]]، [[عمار یاسر]] و [[سهل بن حنیف]] را برای [[مشورت]] [[دعوت]] کرد. عمار یاسر پیشنهاد کرد به [[کوفه]] رویم؛ زیرا آنان پیرو مایند. [[ابن عباس]] گفت: افرادی را برای [[بیعت]] به کوفه بفرست و در نامهای از [[ابوموسی]] بخواه با تو بیعت کند و از [[مردم کوفه]] [[بیعت]] بگیرد. سپس ما خود را به کوفه رسانده قبل از رسیدن [[ناکثین]] به بصره [[اقدام]] کنیم و در نامهای از [[ام سلمه]] بخواه که همراه تو باشد. امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: ما باید حرکت کنیم و از کوفه و شهرهای دیگر کمک خواهم خواست. اما بیرون آوردن ام سلمه را از خانهاش روا نمیدانم. [[اسامة بن زید]] وارد شد و پیشنهاد کرد: حضرت به [[ینبع]] رفته و به کار [[زراعت]] بپردازد زیرا [[مردم]] دوباره از وی [[حمایت]] خواهند کرد. ابن عباس این نظر اسامه را مردود دانست و راه حل را، پیشنهاد خود و [[تصمیم]] امیرالمؤمنین{{ع}} دانست<ref> الجمل، (چاپ جدید) ص۲۳۹ - ۲۴۰.</ref>. در [[ارتباط]] با این گزارش دو نکته درخور [[تأمل]] است: | ||
#ابن عباس با پیشنهاد اسامه [[مخالفت]] میکند در حالی که ذکر شد خود چنین پیشنهادی کرده بود، از این روی این امکان دارد که وی از نظر قبلی خویش برگشته است و از آنچه مفید نقل کرده، بر میآید که پیشنهاد رفتن به ینبع در آغاز [[خلافت]] آن گونه که از ابن عباس نقل شد، نیز از سوی اسامه مطرح شده و در همان موقع نیز ابن عباس با وی مخالفت میکند<ref>الجمل، (چاپ جدید) ص۲۰۸.</ref>. بنابراین نسبت آن به ابن عباس که برابر نقل [[طبری]]<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۱.</ref> است، خالی از تردید نیست. | #ابن عباس با پیشنهاد اسامه [[مخالفت]] میکند در حالی که ذکر شد خود چنین پیشنهادی کرده بود، از این روی این امکان دارد که وی از نظر قبلی خویش برگشته است و از آنچه مفید نقل کرده، بر میآید که پیشنهاد رفتن به ینبع در آغاز [[خلافت]] آن گونه که از ابن عباس نقل شد، نیز از سوی اسامه مطرح شده و در همان موقع نیز ابن عباس با وی مخالفت میکند<ref>الجمل، (چاپ جدید) ص۲۰۸.</ref>. بنابراین نسبت آن به ابن عباس که برابر نقل [[طبری]]<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۱.</ref> است، خالی از تردید نیست. | ||
#اسامه را جزء کسانی ذکر کردهاند که با امیرالمؤمنین{{ع}} بیعت نکرده<ref>الجمل، ص۹۹.</ref> و اکنون حضور وی در مجلس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نشان میدهد که او مخالف آن حضرت نبوده بلکه به جهاتی حاضر نبود در [[جنگ]]، همراه آن حضرت باشد. بنابراین میخواست حضرت به [[ینبع]] برود تا نظر وی تأمین گردد و بعد از اینکه امیرالمؤمنین برای جنگ [[مدینه]] را ترک کرد [[اسامه]] در آنجا باقی ماند و از رفتن به جنگ [[امتناع]] ورزید<ref>الجمل، ص۵۱، ۳۱، ۹۴.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] ذکر میکند وقتی حضرت از افرادی مانند: [[عبدالله بن عمر بن خطاب]]، [[سعد بن ابی وقاص]]، [[سعید بن زید بن عمرو]]، [[اسامة بن زید]]، [[محمد بن مسلمه]]، [[انس بن مالک]] و گروهی دیگر برای حضور در جنگ [[دعوت]] کرد و عذر آوردند! پرسید آیا منکر [[بیعت]] هستید؟ گفتند: نه ولی جنگ نمیکنیم، حضرت فرمود: «هرگاه بیعت کردید پس به تحقیق جنگ نمودید»<ref>{{متن حدیث| إِذَا بايَعْتُمْ فَقَدْ قاتلتم }}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۱۱۵؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۲۸۶.</ref>. این گزارش نشان میدهد که آنان با حضرت بیعت کردند اما حاضر نبودند در جنگ حضرت را [[همراهی]] کنند. | #اسامه را جزء کسانی ذکر کردهاند که با امیرالمؤمنین{{ع}} بیعت نکرده<ref>الجمل، ص۹۹.</ref> و اکنون حضور وی در مجلس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نشان میدهد که او مخالف آن حضرت نبوده بلکه به جهاتی حاضر نبود در [[جنگ]]، همراه آن حضرت باشد. بنابراین میخواست حضرت به [[ینبع]] برود تا نظر وی تأمین گردد و بعد از اینکه امیرالمؤمنین برای جنگ [[مدینه]] را ترک کرد [[اسامه]] در آنجا باقی ماند و از رفتن به جنگ [[امتناع]] ورزید<ref>الجمل، ص۵۱، ۳۱، ۹۴.</ref>. [[ابن ابی الحدید]] ذکر میکند وقتی حضرت از افرادی مانند: [[عبدالله بن عمر بن خطاب]]، [[سعد بن ابی وقاص]]، [[سعید بن زید بن عمرو]]، [[اسامة بن زید]]، [[محمد بن مسلمه]]، [[انس بن مالک]] و گروهی دیگر برای حضور در جنگ [[دعوت]] کرد و عذر آوردند! پرسید آیا منکر [[بیعت]] هستید؟ گفتند: نه ولی جنگ نمیکنیم، حضرت فرمود: «هرگاه بیعت کردید پس به تحقیق جنگ نمودید»<ref>{{متن حدیث| إِذَا بايَعْتُمْ فَقَدْ قاتلتم }}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۱۱۵؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۲۸۶.</ref>. این گزارش نشان میدهد که آنان با حضرت بیعت کردند اما حاضر نبودند در جنگ حضرت را [[همراهی]] کنند. | ||
[[شیخ مفید]] امتناع اسامة بن زید را از همراهی با علی{{ع}} به خاطر آن میداند که [[دستگاه خلافت]] به وی [[لقب]] «[[امیر]]» داده بود<ref>الجمل، ص۹۷، ۹۸.</ref> و [[عمر]] سهم بیشتری از [[بیت المال]] برای وی در نظر گرفته بود، سهم او را چهار هزار درهم قرار داد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۲۳.</ref> و وی را از [[بنی هاشم]] جدا کرده بودند. اما برابر [[نقلی]]، او [[سوگند]] خورده بود که در جنگ علیه کسی که [[شهادت]] به [[وحدانیت خدا]] میدهد شرکت نکند<ref>دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۳؛ مفید، الجمل، ص۹۵؛ تستری، قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۸.</ref> و این عذر را برای علی{{ع}} بیان کرد. حضرت عذر او را پذیرفته و سهم وی را از بیت المال پرداخت کرد، در حالی که از پرداخت سهم سعد وقاص و [[عبدالله بن عمر]] امتناع ورزید<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۴۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۷۹.</ref>. اما برابر [[نقلی]] دیگر حضرت در نامهای برای اسامه نوشت به تحقیق این [[مال]] از آن کسی است که [[جهاد]] کند؛ ولی برای من [[مالی]] در [[شهر مدینه]] است هر چه میخواهی از آن بردار <ref>ثقفی، الغارات، ص۳۹۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۲؛ بحار الأنوار، ج۲۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[شیخ مفید]] امتناع اسامة بن زید را از همراهی با علی{{ع}} به خاطر آن میداند که [[دستگاه خلافت]] به وی [[لقب]] «[[امیر]]» داده بود<ref>الجمل، ص۹۷، ۹۸.</ref> و [[عمر]] سهم بیشتری از [[بیت المال]] برای وی در نظر گرفته بود، سهم او را چهار هزار درهم قرار داد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۲۳.</ref> و وی را از [[بنی هاشم]] جدا کرده بودند. اما برابر [[نقلی]]، او [[سوگند]] خورده بود که در جنگ علیه کسی که [[شهادت]] به [[وحدانیت خدا]] میدهد شرکت نکند<ref>دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۳؛ مفید، الجمل، ص۹۵؛ تستری، قاموس الرجال، ج۱، ص۷۱۸.</ref> و این عذر را برای علی{{ع}} بیان کرد. حضرت عذر او را پذیرفته و سهم وی را از بیت المال پرداخت کرد، در حالی که از پرداخت سهم سعد وقاص و [[عبدالله بن عمر]] امتناع ورزید<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۴۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۶، ص۷۹.</ref>. اما برابر [[نقلی]] دیگر حضرت در نامهای برای اسامه نوشت به تحقیق این [[مال]] از آن کسی است که [[جهاد]] کند؛ ولی برای من [[مالی]] در [[شهر مدینه]] است هر چه میخواهی از آن بردار<ref>ثقفی، الغارات، ص۳۹۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۲؛ بحار الأنوار، ج۲۸، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 409 - 412.</ref> | ||
==دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} درباره [[حکومت]]== | ==دیدگاه [[امام علی]]{{ع}} درباره [[حکومت]]== | ||
خط ۳۸۵: | خط ۲۰۷: | ||
مرا با [[قریش]] چه کار است! سبب [[دشمنی]] ایشان با من چیست؟ به خدا سوگند! با آنان زمانی که [[کافر]] بودند جنگیدم، اکنون نیز که راه [[فتنه]] و [[فساد]] پیش گرفته و از راه [[حق]] گام بیرون نهادهاند میجنگم. این راهی که میروم عهدی است که در این باب با من شده است. به خدا سوگند! [[باطل]] را چنان میشکافم تا این که حق از تهیگاه و میان پهلوی آن بیرون آید. [[قریش]] با ما [[کینهجویی]] نمیکند جز از این رو که [[خداوند]] ما را بر ایشان برگزیده است و ما آنان را در زیر [[فرمان]] خود کشیدهایم. و من صاحب و [[رهبر]] دیروز آنها بودم آن چنان که امروز رهبرشان هستم.<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً{{صل}} وَ لَيْسَ فِي الْعَرَبِ أَحَدٌ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ أَمَ وَ اللَّهِ مَا زِلْتُ فِي سَاقَتِهَا مَا غَيَّرْتُ وَ لَا خُنْتُ حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ أَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا عَنْ عَهْدٍ إِلَيَّ فِيهِ أَمَ وَ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ خَاصِرَتِهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا}} مفید، الارشاد، ترجمه رسولی، ج۱، ص۲۴۱؛ چاپ جدید، عربی، ج۱، ص۲۴۸. [وَ إنی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم] آنچه در قلاب آمده از نهج البلاغه است و سخنان حضرت با تفاوت اندک در نهج البلاغه در خطبه ۱۰۳ و ۳۳ آمده است. فیض الاسلام، ص۱۱۱،۳۰۷؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۷۲.</ref>؛ | مرا با [[قریش]] چه کار است! سبب [[دشمنی]] ایشان با من چیست؟ به خدا سوگند! با آنان زمانی که [[کافر]] بودند جنگیدم، اکنون نیز که راه [[فتنه]] و [[فساد]] پیش گرفته و از راه [[حق]] گام بیرون نهادهاند میجنگم. این راهی که میروم عهدی است که در این باب با من شده است. به خدا سوگند! [[باطل]] را چنان میشکافم تا این که حق از تهیگاه و میان پهلوی آن بیرون آید. [[قریش]] با ما [[کینهجویی]] نمیکند جز از این رو که [[خداوند]] ما را بر ایشان برگزیده است و ما آنان را در زیر [[فرمان]] خود کشیدهایم. و من صاحب و [[رهبر]] دیروز آنها بودم آن چنان که امروز رهبرشان هستم.<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً{{صل}} وَ لَيْسَ فِي الْعَرَبِ أَحَدٌ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ أَمَ وَ اللَّهِ مَا زِلْتُ فِي سَاقَتِهَا مَا غَيَّرْتُ وَ لَا خُنْتُ حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ أَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنَّ مَسِيرِي هَذَا عَنْ عَهْدٍ إِلَيَّ فِيهِ أَمَ وَ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ خَاصِرَتِهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلَّا أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا}} مفید، الارشاد، ترجمه رسولی، ج۱، ص۲۴۱؛ چاپ جدید، عربی، ج۱، ص۲۴۸. [وَ إنی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم] آنچه در قلاب آمده از نهج البلاغه است و سخنان حضرت با تفاوت اندک در نهج البلاغه در خطبه ۱۰۳ و ۳۳ آمده است. فیض الاسلام، ص۱۱۱،۳۰۷؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۷۲.</ref>؛ | ||
حضرت در خطبهای علت [[پذیرش حکومت]] را بیان نموده و [[شرایط حاکم]] را بر میشمارد. او [[احیای دین]] و [[اصلاح جامعه]] و [[شهرها]] و در [[امان]] قرار گرفتن [[مظلومان]] و [[اجرای حدود]] را [[هدف حکومت]] بیان کرده و میفرماید: «بار الها تو میدانی آنچه از ما رفت و گذشت، نه به خاطر [[رغبت]] در [[قدرت]] و [[حکومت]] بود و نه خواستن چیزی از زیادتی [[پست]] [[دنیا]]. بلکه میخواستیم نشانههای دینت را (که از بین رفته بود) به جایی که بود بنشانیم و [[اصلاح]] را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا [[بندگان]] [[ستم]] دیدهات در [[ایمنی]] قرار گیرند و حدود و [[قوانین]] به جای ماندهات، [[اجرا]] گردد»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | حضرت در خطبهای علت [[پذیرش حکومت]] را بیان نموده و [[شرایط حاکم]] را بر میشمارد. او [[احیای دین]] و [[اصلاح جامعه]] و [[شهرها]] و در [[امان]] قرار گرفتن [[مظلومان]] و [[اجرای حدود]] را [[هدف حکومت]] بیان کرده و میفرماید: «بار الها تو میدانی آنچه از ما رفت و گذشت، نه به خاطر [[رغبت]] در [[قدرت]] و [[حکومت]] بود و نه خواستن چیزی از زیادتی [[پست]] [[دنیا]]. بلکه میخواستیم نشانههای دینت را (که از بین رفته بود) به جایی که بود بنشانیم و [[اصلاح]] را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا [[بندگان]] [[ستم]] دیدهات در [[ایمنی]] قرار گیرند و حدود و [[قوانین]] به جای ماندهات، [[اجرا]] گردد»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۳۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 412 - 415.</ref> | ||
==اعزام عبدالله به [[کوفه]]== | ==اعزام عبدالله به [[کوفه]]== | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از پیش افرادی را برای گردآوری نیرو به کوفه فرستاده بود و چون خبر مناسبی از [[همراهی]] [[مردم کوفه]] دریافت نکرد و میدانست که [[ابوموسی اشعری]] با وی مخالف است، هنگامی که به [[منزل]] «فَیْد» رسیدند، نظر [[ابن عباس]] را درباره مردم کوفه و ابوموسی اشعری خواست، ابن عباس گفت: عمار را که دارای سابقه در [[اسلام]] و جزو شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] است به کوفه اعزام کن تا برای [[مردم]] سخن بگوید. من نیز با او میروم و فرزند خود حسن را با ما بفرست. حضرت این سه نفر را همراه نامهای برای گرفتن [[بیعت]] و همراهی مردم کوفه در [[جنگ]] به آنجا فرستاد. چون به کوفه رسیدند عبدالله به [[امام حسن]]{{ع}} و عمار گفت: ابوموسی مرد موقعیت خواه و متکبری است اگر با او همراهی کنیم به [[هدف]] خویش خواهیم رسید. وی برابر این طرح بالای [[منبر]] رفته و از ابوموسی [[تجلیل]] کرد؛ ابوموسی نیز منبر رفت و به طور رسمی با علی{{ع}} [[بیعت]] نمود<ref>الجمل، ص۲۶۱.</ref>. | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از پیش افرادی را برای گردآوری نیرو به کوفه فرستاده بود و چون خبر مناسبی از [[همراهی]] [[مردم کوفه]] دریافت نکرد و میدانست که [[ابوموسی اشعری]] با وی مخالف است، هنگامی که به [[منزل]] «فَیْد» رسیدند، نظر [[ابن عباس]] را درباره مردم کوفه و ابوموسی اشعری خواست، ابن عباس گفت: عمار را که دارای سابقه در [[اسلام]] و جزو شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] است به کوفه اعزام کن تا برای [[مردم]] سخن بگوید. من نیز با او میروم و فرزند خود حسن را با ما بفرست. حضرت این سه نفر را همراه نامهای برای گرفتن [[بیعت]] و همراهی مردم کوفه در [[جنگ]] به آنجا فرستاد. چون به کوفه رسیدند عبدالله به [[امام حسن]]{{ع}} و عمار گفت: ابوموسی مرد موقعیت خواه و متکبری است اگر با او همراهی کنیم به [[هدف]] خویش خواهیم رسید. وی برابر این طرح بالای [[منبر]] رفته و از ابوموسی [[تجلیل]] کرد؛ ابوموسی نیز منبر رفت و به طور رسمی با علی{{ع}} [[بیعت]] نمود<ref>الجمل، ص۲۶۱.</ref>. | ||
برابر نقل دیگر ابن عباس گوید: امیرالمؤمنین{{ع}} نامهای تهدیدآمیز به ابوموسی نوشته بود و من ترسیدم که اگر این | برابر نقل دیگر ابن عباس گوید: امیرالمؤمنین{{ع}} نامهای تهدیدآمیز به ابوموسی نوشته بود و من ترسیدم که اگر این نامه را به ابو موسی بدهم بیعت نکند. چنین [[صلاح]] دیدم که نامهای از جانب علی{{ع}} برای ابوموسی [[جعل]] کنم. در آن نامه آمده بود. ما علاقه تو را به [[اهل بیت]] میدانیم و از آن جهت به تو متمایلیم که میدانیم از حسن [[رأی]] و نظر درباره ما برخورداری. زمانی که نامه ما به تو رسید از مردم برایمان بیعت بگیر و [[السلام]]. ابوموسی که [[شاهد]] دخالتهای زیاد من شد گفت: تو امیری یا من؟ گفتم: تو [[امیر]] هستی. وی مردم را به بیعت فراخواند و چون بیعت کردند. من بالای منبر رفته و مسائل را تشریح نمودم. چون ابوموسی در صدد برآمد که مرا از منبر پایین آورد، من [[شمشیر]] به دست گرفته و او را [[تهدید]] کردم و [[ابوموسی]] را بر کنار و برابر دستور علی{{ع}} [[قرظة بن کعب]] را [[جانشین]] او ساختم و با این [[خدعه]] مشکل [[کوفه]] را حل کردم و بدین ترتیب حدود هفت هزار نیرو از [[مردم]] آن [[دیار]] در [[ذی قار]] به علی{{ع}} پیوستند<ref>الجمل، مفید، ص۱۴۶ و چاپ، جدید، ص۲۶۵. در رابطه با کیفیت همراهی مردم کوفه و مخالفت ابوموسی به جلد اول فصل کارگزاران کوفه مراجعه شود.</ref>. | ||
آن چه [[ابن عباس]] انجام داده [[نشانه]] [[اعتقاد]] وی به [[حیله]] و خدعه در مسائل [[سیاسی]] است که در آغاز [[خلافت]] آن را به علی{{ع}} توصیه کرده بود. ابن عباس که میدانست علی{{ع}} نگران [[پشتیبانی]] [[مردم کوفه]] است خود را به آن حضرت رساند و خبر [[همراهی]] مردم کوفه را به وی اطلاع داد<ref>الجمل، چاپ جدید، ص۲۷۲.</ref>. نیآمدن نیرو از کوفه و تأخیر آنان موجب این [[نگرانی]] شده بود. ابن عباس گوید: هنگامی که من این نگرانی خود را به علی{{ع}} اطلاع دادم، حضرت فرمود: «در این یکی دو [[روز]] از کوفه ۶۶۰۰ [[مرد]] [[جنگجو]] خواهد آمد و بر [[اهل بصره]] [[غلبه]] خواهند کرد و [[طلحه]] و [[زبیر]] را خواهند کشت» من که علاقهمند به [[اخبار]] نیروها بودم از تعداد آنان پرسیدم. جمعیتی که آمد همان تعداد بود که علی{{ع}} فرموده بود و حتی یک نفر از آن چه گفته بود کمتر نیآمدند<ref>الجمل (چاپ جدید)، ص۲۹۳؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۲۸۵، ح۵۹۸. عدد، شش هزار و پانصد ذکر شده.</ref>. | آن چه [[ابن عباس]] انجام داده [[نشانه]] [[اعتقاد]] وی به [[حیله]] و خدعه در مسائل [[سیاسی]] است که در آغاز [[خلافت]] آن را به علی{{ع}} توصیه کرده بود. ابن عباس که میدانست علی{{ع}} نگران [[پشتیبانی]] [[مردم کوفه]] است خود را به آن حضرت رساند و خبر [[همراهی]] مردم کوفه را به وی اطلاع داد<ref>الجمل، چاپ جدید، ص۲۷۲.</ref>. نیآمدن نیرو از کوفه و تأخیر آنان موجب این [[نگرانی]] شده بود. ابن عباس گوید: هنگامی که من این نگرانی خود را به علی{{ع}} اطلاع دادم، حضرت فرمود: «در این یکی دو [[روز]] از کوفه ۶۶۰۰ [[مرد]] [[جنگجو]] خواهد آمد و بر [[اهل بصره]] [[غلبه]] خواهند کرد و [[طلحه]] و [[زبیر]] را خواهند کشت» من که علاقهمند به [[اخبار]] نیروها بودم از تعداد آنان پرسیدم. جمعیتی که آمد همان تعداد بود که علی{{ع}} فرموده بود و حتی یک نفر از آن چه گفته بود کمتر نیآمدند<ref>الجمل (چاپ جدید)، ص۲۹۳؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۲۸۵، ح۵۹۸. عدد، شش هزار و پانصد ذکر شده.</ref>. | ||
خط ۳۹۶: | خط ۲۱۸: | ||
حضرت در ذی قار فرموده بود: هزار نفر از کوفه به [[یاری]] شما خواهند آمد، بدون کم و زیاد و بر [[مرگ]] [[بیعت]] خواهند کرد. این هزار نفر جزو همان گروههایی بودند که [[وعده]] آمدن آنان را [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} دو روز داده بود و شاید اولین گروه آنها بودند. ابن عباس میگوید: وقتی که سخن حضرت را شنیدم نگران بودم که مبادا عدد آنها کم یا بیش از هزار نفر باشد و کار بر ما دشوار شود و سخن حضرت [[خطا]] از آب در آید. در این هنگام جمعیتی آمد که عدد آنها ۹۹۹ بود. در حالی که نگران و اندیشناک شده بودم، دیدم مردی با قبای پشمی همراه با [[شمشیر]] و سپر آمد و بلافاصله نزد امیرالمؤمین{{ع}} رفت و گفت: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم. حضرت فرمود: بر چه چیزی بیعت میکنی؟ گفت: بر شنیدن و [[اطاعت]] کردن و [[جنگ]] تا پای [[جان]] و یا تا هنگام فتح و [[پیروزی]] برای تو. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفت: اویس. فرمود: [[اویس قرنی]] گفت: آری! فرمود: [[الله اکبر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که مردی از [[امت]] مرا [[درک]] خواهی کرد به نام اویس قرنی؛ او جزو [[حزب الله]] و [[حزب]] [[رسول الله]] است و [[شهادت در راه خدا]] [[مرگ]] اوست و در [[شفاعت]] او افرادی به اندازه [[قبیله ربیعه]] و مُضر (که از بزرگترین [[قبایل]] عرباند) داخل خواهند شد. [[ابن عباس]] گوید: این جا بود که من خوشحال شدم و دانستم سخن حضرت که در ابتدا فرمود راست است<ref>بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸۷.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از رسیدن نیروهای [[کوفه]] و برکناری [[ابوموسی]] به جانب [[بصره]] حرکت کرد. | حضرت در ذی قار فرموده بود: هزار نفر از کوفه به [[یاری]] شما خواهند آمد، بدون کم و زیاد و بر [[مرگ]] [[بیعت]] خواهند کرد. این هزار نفر جزو همان گروههایی بودند که [[وعده]] آمدن آنان را [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} دو روز داده بود و شاید اولین گروه آنها بودند. ابن عباس میگوید: وقتی که سخن حضرت را شنیدم نگران بودم که مبادا عدد آنها کم یا بیش از هزار نفر باشد و کار بر ما دشوار شود و سخن حضرت [[خطا]] از آب در آید. در این هنگام جمعیتی آمد که عدد آنها ۹۹۹ بود. در حالی که نگران و اندیشناک شده بودم، دیدم مردی با قبای پشمی همراه با [[شمشیر]] و سپر آمد و بلافاصله نزد امیرالمؤمین{{ع}} رفت و گفت: دستت را بده تا با تو [[بیعت]] کنم. حضرت فرمود: بر چه چیزی بیعت میکنی؟ گفت: بر شنیدن و [[اطاعت]] کردن و [[جنگ]] تا پای [[جان]] و یا تا هنگام فتح و [[پیروزی]] برای تو. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفت: اویس. فرمود: [[اویس قرنی]] گفت: آری! فرمود: [[الله اکبر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} به من خبر داد که مردی از [[امت]] مرا [[درک]] خواهی کرد به نام اویس قرنی؛ او جزو [[حزب الله]] و [[حزب]] [[رسول الله]] است و [[شهادت در راه خدا]] [[مرگ]] اوست و در [[شفاعت]] او افرادی به اندازه [[قبیله ربیعه]] و مُضر (که از بزرگترین [[قبایل]] عرباند) داخل خواهند شد. [[ابن عباس]] گوید: این جا بود که من خوشحال شدم و دانستم سخن حضرت که در ابتدا فرمود راست است<ref>بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸۷.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از رسیدن نیروهای [[کوفه]] و برکناری [[ابوموسی]] به جانب [[بصره]] حرکت کرد. | ||
هنگام [[صفآرایی]] [[پرچمدار]] [[سپاه علی]]{{ع}} [[محمد بن حنفیه]] بود. در سمت راست [[لشکر]] [[عبدالله بن عباس]] و در سمت چپ آن [[عمر بن ابی سلمه]] بود و خود حضرت در [[قلب]] لشکر حرکت میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷.</ref>. | |||
برابر نقل [[شیخ مفید]]: [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[دوازده]] هزار نفر میرسید. [[عمار یاسر]] با هزار نفر در سمت راست و [[مالک اشتر]] با هزار نفر در سمت چپ و خود با ده هزار نفر در قلب لشکر بود. هزار نفر از | برابر نقل [[شیخ مفید]]: [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[دوازده]] هزار نفر میرسید. [[عمار یاسر]] با هزار نفر در سمت راست و [[مالک اشتر]] با هزار نفر در سمت چپ و خود با ده هزار نفر در قلب لشکر بود. هزار نفر از مردم بصره نیز به [[یاری]] وی شتافتند<ref>الجمل (چاپ جدید)، ص۲۹۴.</ref>. حضرت بر مقدمه [[سپاه]]، ابن عباس را گمارد<ref>الجمل (چاپ جدید)، ص۳۱۹؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۸۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 415 - 418.</ref> | ||
==گفتوگوی [[ابن عباس]] با [[طلحه]]، [[زبیر]] و [[عایشه]]== | ==گفتوگوی [[ابن عباس]] با [[طلحه]]، [[زبیر]] و [[عایشه]]== | ||
روش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[جنگها]] این بود که در آغاز با آنان گفتوگو کرده، [[حجت]] را تمام میکرد و سعی داشت تا با [[موعظه]] آنان را به [[راه راست]] [[هدایت]] کند. زمانی که امیرالمؤمنین{{ع}} ابن عباس را برای [[مذاکره]] نزد طلحه و زبیر فرستاد، او را با این کلمات [[خجسته]] سرافراز فرمود: «هر کس که پسر عمویی مانند فرزند عباس داشته باشد [[خداوند]] [[چشم]] او را روشن نموده است»<ref>{{متن حدیث|من کان له ابن عم مثل ابن عباس فقد أقر الله عینه}}؛ شیرازی، درجات الرفیعه ص۱۰۸؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.</ref>؛ | روش [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[جنگها]] این بود که در آغاز با آنان گفتوگو کرده، [[حجت]] را تمام میکرد و سعی داشت تا با [[موعظه]] آنان را به [[راه راست]] [[هدایت]] کند. زمانی که امیرالمؤمنین{{ع}} ابن عباس را برای [[مذاکره]] نزد طلحه و زبیر فرستاد، او را با این کلمات [[خجسته]] سرافراز فرمود: «هر کس که پسر عمویی مانند فرزند عباس داشته باشد [[خداوند]] [[چشم]] او را روشن نموده است»<ref>{{متن حدیث|من کان له ابن عم مثل ابن عباس فقد أقر الله عینه}}؛ شیرازی، درجات الرفیعه ص۱۰۸؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.</ref>؛ آنگاه به وی چنین توصیه کرد: «با طلحه مواجه نشو زیرا او مانند گاوی که شاخ خود را پیچیده و تیز کرده، سوار شتر [[سرکش]] میشود. ولی با زبیر [[ملاقات]] کن؛ زیرا که [[طبیعت]] او نرمتر است. به او بگو پسر داییات میگوید: تو مرا در [[حجاز]] [[شناختی]] و [[بیعت]] کردی و در [[عراق]] [[انکار]] نمودی»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۱، فیض الاسلام، ص۱۰۶؛ صبحی صالح، ص۷۴.</ref>. | ||
آنگاه به وی چنین توصیه کرد: «با طلحه مواجه نشو زیرا او مانند گاوی که شاخ خود را پیچیده و تیز کرده، سوار شتر [[سرکش]] میشود. ولی با زبیر [[ملاقات]] کن؛ زیرا که [[طبیعت]] او نرمتر است. به او بگو پسر داییات میگوید: تو مرا در [[حجاز]] [[شناختی]] و [[بیعت]] کردی و در [[عراق]] [[انکار]] نمودی»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۱، فیض الاسلام، ص۱۰۶؛ صبحی صالح، ص۷۴.</ref>. | |||
برابر دستور علی{{ع}} ابن عباس تلاش کرد با زبیر هنگامی ملاقات کند که عبدالله نزد وی نباشد. زمانی که به [[دیدار]] وی شتافت سَرجِس، [[غلام]] زبیر از گفتوگوهای آن دو بو برد. فوراً [[عبدالله بن زبیر]] را [[آگاه]] ساخت و او نیز در گفتوگوها شرکت کرد. آنان مدعی بودند که [[خلافت]] میباید به صورت [[شورا]] [[گزینش]] میشد آنگونه که [[عمر]] انجام داد. ابن عباس به سخنان آنان پاسخ داد و [[حدیث نبوی]] درباره پارس سگان [[حوأب]] نسبت به عایشه را یادآور شد. این مذاکرات بدون نتیجه پایان یافت<ref>الجمل، ص۳۱۷ – ۳۱۸.</ref>. | برابر دستور علی{{ع}} ابن عباس تلاش کرد با زبیر هنگامی ملاقات کند که عبدالله نزد وی نباشد. زمانی که به [[دیدار]] وی شتافت سَرجِس، [[غلام]] زبیر از گفتوگوهای آن دو بو برد. فوراً [[عبدالله بن زبیر]] را [[آگاه]] ساخت و او نیز در گفتوگوها شرکت کرد. آنان مدعی بودند که [[خلافت]] میباید به صورت [[شورا]] [[گزینش]] میشد آنگونه که [[عمر]] انجام داد. ابن عباس به سخنان آنان پاسخ داد و [[حدیث نبوی]] درباره پارس سگان [[حوأب]] نسبت به عایشه را یادآور شد. این مذاکرات بدون نتیجه پایان یافت<ref>الجمل، ص۳۱۷ – ۳۱۸.</ref>. | ||
عبدالله با طلحه نیز گفتوگو کرد و در این گفتوگو طلحه از [[خونخواهی عثمان]] [[سخن]] به میان آورد. ابن عباس او را متهم کرد که در هنگام محاصره [[عثمان]] به وی کمک نکرده و همین باعث شد که [[مردم مصر]] وی را بکشند<ref>الجمل، ص۳۱۵؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۱، ص۳۳۸، حدیث ۳۰۴.</ref>. این گفتوگوها نیز به نتیجهای نرسید. [[ابن عباس]] با [[عایشه]] نیز گفتوگو کرد و او را به بازگشت توصیه نمود و فضل علی{{ع}} را یادآور شد و او را از ریختن [[خون]] [[مسلمانان]] برحذر داشت<ref>الجمل، ص۳۱۷.</ref>. [[زمان]] گفتوگوهای ابن عباس را شبانگاه [[جنگ جمل]] دانستهاند<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۴۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | عبدالله با طلحه نیز گفتوگو کرد و در این گفتوگو طلحه از [[خونخواهی عثمان]] [[سخن]] به میان آورد. ابن عباس او را متهم کرد که در هنگام محاصره [[عثمان]] به وی کمک نکرده و همین باعث شد که [[مردم مصر]] وی را بکشند<ref>الجمل، ص۳۱۵؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۱، ص۳۳۸، حدیث ۳۰۴.</ref>. این گفتوگوها نیز به نتیجهای نرسید. [[ابن عباس]] با [[عایشه]] نیز گفتوگو کرد و او را به بازگشت توصیه نمود و فضل علی{{ع}} را یادآور شد و او را از ریختن [[خون]] [[مسلمانان]] برحذر داشت<ref>الجمل، ص۳۱۷.</ref>. [[زمان]] گفتوگوهای ابن عباس را شبانگاه [[جنگ جمل]] دانستهاند<ref>نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۴۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 418 - 419.</ref> | ||
==گفتوگوی عبدالله با عایشه بعد از جنگ جمل== | ==گفتوگوی عبدالله با عایشه بعد از جنگ جمل== | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از پایان جنگ جمل ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که به او اعلام کند برای بازگشت به [[مدینه]] آماده شود. ابن عباس به [[دیدار]] عایشه رفت. اما عایشه به او اعتنایی نکرد و چیزی برای نشستن وی قرار نداد. ابن عباس خود چیزی از رحل عایشه برداشت و روی آن نشست. عایشه گفت: ای فرزند عباس دو بار [[سنت]] را زیر پا نهادی؛ اول این که بدون [[اجازه]] من وارد خانهام شدی. دوم این که: بدون دستورم از وسائلم استفاده کردی. ابن عباس پاسخ داد: ما به تو سنت را آموختیم، اینجا [[خانه]] تو نیست، [[خانه]] تو جایی است که [[رسول خدا]]{{صل}} تو را آنجا گذاشته و [[قرآن]] به تو دستور داده که در خانه خود بمانی. وی سپس [[پیام]] [[حضرت امیر]]{{ع}} را مبنی بر [[لزوم]] رفتن از [[بصره]] به عایشه اعلام کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. عایشه که با سخنان صریح ابن عباس رو به رو شد و این همه | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از پایان جنگ جمل ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که به او اعلام کند برای بازگشت به [[مدینه]] آماده شود. ابن عباس به [[دیدار]] عایشه رفت. اما عایشه به او اعتنایی نکرد و چیزی برای نشستن وی قرار نداد. ابن عباس خود چیزی از رحل عایشه برداشت و روی آن نشست. عایشه گفت: ای فرزند عباس دو بار [[سنت]] را زیر پا نهادی؛ اول این که بدون [[اجازه]] من وارد خانهام شدی. دوم این که: بدون دستورم از وسائلم استفاده کردی. ابن عباس پاسخ داد: ما به تو سنت را آموختیم، اینجا [[خانه]] تو نیست، [[خانه]] تو جایی است که [[رسول خدا]]{{صل}} تو را آنجا گذاشته و [[قرآن]] به تو دستور داده که در خانه خود بمانی. وی سپس [[پیام]] [[حضرت امیر]]{{ع}} را مبنی بر [[لزوم]] رفتن از [[بصره]] به عایشه اعلام کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. عایشه که با سخنان صریح ابن عباس رو به رو شد و این همه گرفتاری برای مسلمانان ایجاد کرده بود بلند به [[گریه]] افتاد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: من به زودی به [[شهر]] خودم میروم، به [[خدا]] [[سوگند]]! هیچ شهری برای من از شهری که شما در آن باشید مبغوضتر نیست<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۲۹.</ref>. | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} عایشه را همراه چهل [[زن]] که [[عمامه]] و کلاه پوشیده بودند روانه مدینه کرد<ref>الجمل، چاپ جدید، ص۴۱۵، برابر نقل مسعودی حضرت بیست زن و سی مرد و عبدالرحمن بن ابوبکر، همراه عایشه به مدینه فرستاد (مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰). درست محمد بن ابی بکر است.</ref>. برابر نقل [[یعقوبی]] آنان هفتاد [[زن]] از [[قبیله عبدالقیس]] بودند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 419 - 420؛ [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۹۲-۳۹۴.</ref> | |||
==عبدالله در سمت استانداری بصره== | |||
بعد از اتمام [[جنگ جمل]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وارد [[بصره]] گردید و در مسجد جامع بزرگ [[شهر]] در جمع [[مردم]] که عده آنها بسیار زیاد بود بالای [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر اکرم]]{{صل}} اهل بصره را [[سرزنش]] کرد و آنها را «بقایای [[ثمود]]» و «[[پیروان]] بهیمه» و «[[لشکریان]] [[زن]]» نامید<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۳۹.</ref> و از آنان به بدی یاد کرد. تمام مردم با وی [[بیعت]] کردند، حتی مجروحان و [[امان]] یافتگان. در میان جمع [[عبدالرحمان بن ابی بکره]]، نیز بود. وی برای بیعت نزد علی{{ع}} آمد. حضرت از وضع و حال پدرش [[ابوبکره]]<ref>ابوبکره جزو شخصیتهای با سابقه بصره بود، از زمانی که بصره تبدیل به شهر شد وی در آنجا سکونت داشت، فرزندش عبد الرحمان را اولین مولود شهر بصره دانستهاند. وی و سه برادر مادریش به نامهای نافع و زیاد و شبل گواهی به زنای مغیرة بن شعبه در بصره دادند و بعد از این که زیاد نزد عمر شهادت خود را پس گرفت. خلیفه سه تن دیگر را حدّ قذف (تهمت زنا) زد آن دو اظهار توبه کردند. ولی ابوبکره بر شهادت خود پای فشرد. عمر خواست دو مرتبه او را حدّ زند. علی{{ع}} فرمود اگر او را حد بزنی چهار شهادت کامل میگردد. از این رو عمر از وی دست برداشت. ابوبکره به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام میورزید و دوبار بدین جهت کتک خورد که بنا به قولی دربار دوم در هنگام حکومت سمرة بن جندب بر بصره مریض و به قولی از دنیا رفت. (ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۵۴۵، شرح حال وی و پسرش عبدالرحمان را در جلد سوم همین کتاب مطالعه نمایید).</ref> پرسید، عبدالرحمان [[سوگند]] یاد کرد که پدرش [[بیمار]] است و از علاقه وی به حضرت یاد کرد. علی{{ع}} به [[دیدار]] [[ابوبکره]] رفت و فرمود: نشستی و [[منتظر]] نتیجه [[جنگ]] ماندی؟ ابوبکره[[دست]] بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} عذر او را پذیرفت و [[ولایت بصره]] را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست و گفت: باید [[حاکم بصره]] مردی از خاندانت باشد که [[مردم]] به وی [[اعتماد]] کنند و پذیرفت [[مشاور]] حاکمی باشد که حضرت تعیین میکند. | |||
علی{{ع}} [[ابن عباس]] را برگزید و [[فرمان]] داد که با ابوبکره [[مشورت]] کند و سخن او را بشنود و امر [[خراج]] و [[بیت المال]] را به [[زیاد بن عبید]] [[برادر]] [[مادری]] ابوبکره سپرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۴۲۰ - ۴۲۱؛ [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۴۹.</ref> | |||
طه حسین درباره این [[انتصاب]] میگوید: ما معتقدیم که علی{{ع}} جز این نمیتوانست انجام دهد؛ زیرا بیشتر سپاهیانش از طایفه مُضَر بودند و پس از آن همه [[شورش]] و [[انقلاب]] میبایست کسی به حکومت بصره گماشته شود که از آن طایفه باشد و از جانب دیگر با خود آن حضرت نیز [[خویشاوندی]] نزدیکی داشته باشد. بدین جهت [[ابن عباس]] به عنوان [[امیر]] و [[حاکم بصره]] [[انتخاب]] شد و [[زیاد بن ابیه]] [[مأمور]] [[بیت المال]] گردید<ref>طه حسین، علی و بنوه، ص۵۵.</ref>. | |||
[[زیاد بن ابیه]] به امور [[دیوان]] و [[حسابرسی]] بیت المال [[آگاهی]] کامل داشت؛ زیرا در [[زمان]] [[زمامداری]] [[مغیرة بن شعبه]] کاتب او بود و سپس به ترتیب کتابت [[ابوموسی اشعری]] و [[عبدالله بن عامر]] را به عهده داشت. از این رو به عنوان مأمور و کاتب بیت المال برگزیده شد و بعد [[امارت]] [[فارس]] به او واگذار گردید<ref>ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۹، ذیل نامه ۲۰؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۵۷۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۳۹۱ - ۳۹۲.</ref> | |||
علی{{ع}} [[ | == توصیههای حضرت به عبدالله == | ||
روش امیرالمؤمنین{{ع}} این بود که در هنگام انتصاب افراد، ضمن معرفی ایشان به مردم به طور معمول در دو [[نامه]] جداگانه خطاب به وی و مردم توصیههایی میکرد؛ ولی این جا خود شخصاً عبدالله بن عباس را توصیه کرد و سپس او را به مردم معرفی نمود. به وی چنین فرمود: «ای فرزند عباس! بر تو باد [[تقوای الهی]] و [[عدالت]] در [[حق]] کسانی که بر آنها [[حکومت]] داده شدی و باید با چهرهای باز با [[مردم]] رو به رو شوی و در مجلس خود آنان را جای دهی و با [[حلم]] و [[بردباری]] با آنان رو به رو گردی. دوری کن از [[غضب]] و [[خشم]]؛ زیرا آن سبکسری [[شیطان]] است و دوری کن از [[پیروی هوای نفس]]؛ زیرا که آن، تو را از راه حق باز میدارد. | |||
بدان که آنچه تو را به [[خدا]] نزدیک کند، از [[آتش]] دور گرداند و آنچه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک میسازد. خدا را زیاد به یاد آور و از غافلان مباش»<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَدْلِ بِمَنْ وُلِّيتَ عَلَيْهِ وَ أَنْ تَبْسُطَ لِلنَّاسِ وَجْهَكَ وَ تُوَسِّعَ عَلَيْهِمْ مَجْلِسَكَ وَ تَسَعَهُمْ بِحِلْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طِيَرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيراً وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ}}؛ مفید، الجمل، ص۲۲۴؛ چاپ جدید، ص۴۳۰؛ قسمتی از آن از توسع، [سع] در نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰، صبحی صالح، ص۴۶۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۴۸ و ج۱۰۱، ص۲۶۹؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 392 - 393؛ [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۴۹.</ref> | |||
== معرفی [[ابن عباس]] به مردم بصره == | |||
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} ابن عباس را به مردم بصره معرفی کرد و [[اطاعت]] از وی را مشروط به [[پیروی]] او از خدا و [[پیامبر]] دانست و به روشنی فرمود: اگر از [[قوانین الهی]] تخلف کند، او را برکنار خواهد کرد: «ای مردم بصره! همانا [[عبدالله بن عباس]] را به جای خود، بر شما گماردم. پس سخن او را شنیده و دستورش را [[فرمان]] برید؛ تا زمانی که او از [[خدا]] و رسولش [[اطاعت]] و [[پیروی]] میکند. اگر در میان شما بدعتی ایجاد کرد، یا از [[مسیر حق]] [[منحرف]] شد، بدانید که من او را از [[حکومت]] برکنار خواهم کرد. اما امیدوارم که او را مردی [[عفیف]] و با [[تقوا]] و [[پارسا]] بیابم. وی را به [[ولایت]] بر شما نگماردم، جز این که [[گمان]] میکنم شایسته این کار است. [[خداوند]] ما و شما را بیامرزد»<ref>{{متن حدیث|يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ مَا أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنْ أَحْدَثَ فِيكُمْ أَوْ زَاغَ عَنِ الْحَقِّ فَأَعْلِمُونِي أَعْزِلْهُ عَنْكُمْ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ أَجِدَهُ عَفِيفاً تَقِيّاً وَرِعاً وَ إِنِّي لَمْ أُوَلِّهِ عَلَيْكُمْ إِلَّا وَ أَنَا أَظُنُّ ذَلِكَ بِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ}}؛ الجمل، ص۲۲۴؛ (چاپ جدید)، ص۴۲۰.</ref>؛ | |||
در این فرمایشات [[حضرت امیر]]{{ع}} با صراحت کامل بیان مینماید که اطاعت از حاکم و والی مشروط به پیروی وی، از دستورهای خدا و [[پیامبر]] است. در غیر آن، نباید از فرمانهای او اطاعت کرد، زیرا: «پیروی از مخلوق در هنگام مخالفت با خدا روا نیست»<ref>{{متن حدیث|لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۶۵؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۵۰؛ صدوق، خصال، ۵۶۷؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص، ۱۳۱، علی{{ع}} از پیامبر، ج۱، ص۳۰۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۷۳۷.</ref>؛ | |||
[[شیخ مفید]] مینویسد: [[ابن عباس]] تا هنگام [[جنگ صفین]] در [[بصره]] بود و برای [[جنگ]] به سپاهیان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پیوست. او [[زیاد بن ابیه]] را [[جانشین]] خود قرار داد و [[ابوالاسود دوئلی]] را به عنوان همکار وی برگزید<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 393 - 394.</ref> | |||
==اهمیت [[بصره]]== | ==اهمیت [[بصره]]== | ||
خط ۴۳۲: | خط ۲۶۸: | ||
[[کارگزار کرمان]] [[عبدالله بن اهتم]] بود و [[کارگزاران فارس]] عبارت بودند از [[منذر بن جارود]] [[کارگزار]] [[اصطخر]] و [[مصقلة بن هبیره]] کارگزار [[اردشیر]] خرّه، که این دو [[خیانت]] کردند و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[زیاد بن ابیه]] را به منطقه فارس اعزام کرد و تا سال چهل و دو [[حاکم کرمان]] و اصطخر بود<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶؛ سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران فارس.</ref>. [[معاویه]] زیاد را جذب کرد و در سال ۴۴ ق. پدر او را [[ابوسفیان]] دانست. وی پس از آن با تمام وجود در [[اختیار]] دستگاه [[اموی]] قرار گرفت<ref>الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۱۰ و ۲۱۹.</ref>. | [[کارگزار کرمان]] [[عبدالله بن اهتم]] بود و [[کارگزاران فارس]] عبارت بودند از [[منذر بن جارود]] [[کارگزار]] [[اصطخر]] و [[مصقلة بن هبیره]] کارگزار [[اردشیر]] خرّه، که این دو [[خیانت]] کردند و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[زیاد بن ابیه]] را به منطقه فارس اعزام کرد و تا سال چهل و دو [[حاکم کرمان]] و اصطخر بود<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶؛ سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران فارس.</ref>. [[معاویه]] زیاد را جذب کرد و در سال ۴۴ ق. پدر او را [[ابوسفیان]] دانست. وی پس از آن با تمام وجود در [[اختیار]] دستگاه [[اموی]] قرار گرفت<ref>الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۱۰ و ۲۱۹.</ref>. | ||
[[ابو ساسان حُضَین بن منذر رقاشی بصری]] نیز مدتی کارگزار [[اصطخر فارس]] بود<ref>تاریخ الاسلام سال ۸۱ - ۱۰۰، ص۵۲۰.</ref> که به نظر میرسد وی بعد از خیانت منذر به آنجا رفته؛ زیرا در [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] ابو ساسان در [[بصره]] بوده و از [[زیاد]] [[حمایت]] کرده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲؛ ثقفی، الغارات، ص۲۶۷، ۲۶۶.</ref>. وی در [[جنگ صفین]] [[پرچمدار]] امیرالمؤمنین{{ع}} بود و برای مدتی [[مسئولیت]] [[شهربانی]] علی{{ع}} را به عهده داشت<ref>ر.ک: تاریخ الاسلام، ص۵۱۹، سال ۱۰۰ – ۸۱. ابوساسان با این که جوان بود به دستور علی{{ع}} در جنگ جمل پرچمدار بکر بن وائل و فرمانده پیادههای آنها بود. (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۸؛ الجمل، ص۳۲۰) و در جنگ صفین حضور فعال داشت و فرمانده ربیعه و در این زمان سنش به ۱۹ سال میرسید. (ر.ک: وقعة صفین، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۲؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۳۷۹؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۷۲).</ref>. به جهت همین گستردگی مناطق تحت [[فرمان]] بصره است که بعد از [[فتح بصره]] زمانی که علی{{ع}} [[بیت المال]] بصره را تقسیم میکند به هر یک از [[یاران]] وی پانصد درهم میرسد؛ با این که پیش از این [[بیت المال]] [[بصره]] توسط [[ناکثین]] [[غارت]] شده بود. عده [[یاران]] حضرت را [[دوازده]] هزار نفر ذکر کردهاند و حضرت سهم خود را به دیگری میبخشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. و آن [[زمان]] که زیادی مالهای بیت المال بصره را دید فرمود: «ای مالها دیگری را بفریبید! دیگری را بفریبید!» <ref>{{متن حدیث|غُرِّي غَيْرِي، غُرِّي غَيْرِي}}؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۳.</ref>؛ | [[ابو ساسان حُضَین بن منذر رقاشی بصری]] نیز مدتی کارگزار [[اصطخر فارس]] بود<ref>تاریخ الاسلام سال ۸۱ - ۱۰۰، ص۵۲۰.</ref> که به نظر میرسد وی بعد از خیانت منذر به آنجا رفته؛ زیرا در [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] ابو ساسان در [[بصره]] بوده و از [[زیاد]] [[حمایت]] کرده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲؛ ثقفی، الغارات، ص۲۶۷، ۲۶۶.</ref>. وی در [[جنگ صفین]] [[پرچمدار]] امیرالمؤمنین{{ع}} بود و برای مدتی [[مسئولیت]] [[شهربانی]] علی{{ع}} را به عهده داشت<ref>ر.ک: تاریخ الاسلام، ص۵۱۹، سال ۱۰۰ – ۸۱. ابوساسان با این که جوان بود به دستور علی{{ع}} در جنگ جمل پرچمدار بکر بن وائل و فرمانده پیادههای آنها بود. (بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۶۸؛ الجمل، ص۳۲۰) و در جنگ صفین حضور فعال داشت و فرمانده ربیعه و در این زمان سنش به ۱۹ سال میرسید. (ر.ک: وقعة صفین، ص۲۸۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۲؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۳۷۹؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۷۲).</ref>. به جهت همین گستردگی مناطق تحت [[فرمان]] بصره است که بعد از [[فتح بصره]] زمانی که علی{{ع}} [[بیت المال]] بصره را تقسیم میکند به هر یک از [[یاران]] وی پانصد درهم میرسد؛ با این که پیش از این [[بیت المال]] [[بصره]] توسط [[ناکثین]] [[غارت]] شده بود. عده [[یاران]] حضرت را [[دوازده]] هزار نفر ذکر کردهاند و حضرت سهم خود را به دیگری میبخشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۹.</ref>. و آن [[زمان]] که زیادی مالهای بیت المال بصره را دید فرمود: «ای مالها دیگری را بفریبید! دیگری را بفریبید!»<ref>{{متن حدیث|غُرِّي غَيْرِي، غُرِّي غَيْرِي}}؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۳۳.</ref>؛ | ||
۲. | ۲. مردم بصره از جهت [[سیاسی]] طرفدار [[عثمان]] بودند و با [[عایشه]]، [[طلحه]] و [[زبیر]] [[همراهی]] کردند. از این رو لازم بود [[حاکم]] آن [[شهر]] شخصی مطمئن و با [[کیاست]] باشد که گرایشهای سیاسی، وی را مغلوب نسازد. | ||
۳. بصره شهری بود [[مصیبت]] دیده برخی [[مردم]] جمعی از [[خاندان]] خویش را در [[جنگ]] از دست داده بودند و امکان وقوع [[توطئه]] در آن زیاد بود. اگر صدای مخالفی مییافتند به آن میپیوستند و این ویژگی را [[مردم عراق]] دارا بودند. | ۳. بصره شهری بود [[مصیبت]] دیده برخی [[مردم]] جمعی از [[خاندان]] خویش را در [[جنگ]] از دست داده بودند و امکان وقوع [[توطئه]] در آن زیاد بود. اگر صدای مخالفی مییافتند به آن میپیوستند و این ویژگی را [[مردم عراق]] دارا بودند. | ||
خط ۴۴۰: | خط ۲۷۶: | ||
بنابراین موقعیت خاص بصره اقتضا میکرد که [[امیرالمؤمنین]] فرد مطمئنی را بر آن برگمارد. تا این منطقه وسیع و گرفتار [[آشوب]] و مصیبت را به خوبی اداره کند. [[ابن عباس]] این توان را داشت او از یاران و [[مشاوران]] علی{{ع}} و از خاندان وی بود و فردی [[زیرک]] و هوشمند مینمود که از نظر [[اجتماعی]] مورد توجه [[جامعه اسلامی]] بود. | بنابراین موقعیت خاص بصره اقتضا میکرد که [[امیرالمؤمنین]] فرد مطمئنی را بر آن برگمارد. تا این منطقه وسیع و گرفتار [[آشوب]] و مصیبت را به خوبی اداره کند. [[ابن عباس]] این توان را داشت او از یاران و [[مشاوران]] علی{{ع}} و از خاندان وی بود و فردی [[زیرک]] و هوشمند مینمود که از نظر [[اجتماعی]] مورد توجه [[جامعه اسلامی]] بود. | ||
[[امیر المؤمنین]] ابن عباس را به عنوان | [[امیر المؤمنین]] ابن عباس را به عنوان والی و [[ابواسود دولی]] را به سمت [[قاضی بصره]] گمارد و آن شهر را ترک گفت<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۳، ص۲۶۲.</ref>. | ||
حضرت | حضرت هنگام [[گزینش]] ابن عباس به وی چنین توصیه کرد: «با مردم گشاده رو و هم مجلس و [[درستکار]] باش و از [[خشم]] دوری کن؛ زیرا آن [[سبکسری]] است از [[شیطان]]. و بدان آنچه تو را به [[خدا]] نزدیک کند از [[آتش]] دور گرداند و آنچه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک میگرداند»<ref>{{متن حدیث|سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۷۶، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۲۴؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۸۵ با اضافات.</ref>؛ | ||
حضرت در هنگام معرفی وی به | حضرت در هنگام معرفی وی به مردم بصره به آنان، فرمود: تا زمانی از وی [[اطاعت]] کنید که او از خدا و رسولش [[فرمان]] میبرد و چنان چه از [[حق]] [[منحرف]] شود او را برکنار خواهم کرد<ref>مفید، الجمل، ص۲۲۴، به صفحات اولیه شرح حال ابن عباس مراجعه شود.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 421 - 424.</ref> | ||
== ابتکارات [[ابن عباس]] در [[بصره]]== | == ابتکارات [[ابن عباس]] در [[بصره]]== | ||
از ابن عباس در بصره روشهایی نقل شده که به ظاهر پیش از آن سابقه نداشته است و او برای اولین بار به انجام آن [[همت]] گماشته است. | از ابن عباس در بصره روشهایی نقل شده که به ظاهر پیش از آن سابقه نداشته است و او برای اولین بار به انجام آن [[همت]] گماشته است. | ||
۱. [[جرجی زیدان]] مینویسد: در میان [[مسلمانان]] رسم بر این بود که [[کارگزاران]] و [[والیان]] [[خلیفه]]، در سایر ممالک، پس از [[نماز]] خلیفه را [[دعا]] میکردند. نخستین [[کارگزاری]] که خلیفه عصر خویش را دعا کرد، [[عبدالله بن عباس]] [[کارگزار]] [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} در بصره بود. او بر فراز [[منبر]] رفت و گفت: «خدایا علی را [[یاری]] کن»! پس از آن این رسم معمول شد و دعای به خلیفه یکی از نشانههای [[قدرت حکومت]] محسوب میشد <ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص١٠٠.</ref>. | ۱. [[جرجی زیدان]] مینویسد: در میان [[مسلمانان]] رسم بر این بود که [[کارگزاران]] و [[والیان]] [[خلیفه]]، در سایر ممالک، پس از [[نماز]] خلیفه را [[دعا]] میکردند. نخستین [[کارگزاری]] که خلیفه عصر خویش را دعا کرد، [[عبدالله بن عباس]] [[کارگزار]] [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} در بصره بود. او بر فراز [[منبر]] رفت و گفت: «خدایا علی را [[یاری]] کن»! پس از آن این رسم معمول شد و دعای به خلیفه یکی از نشانههای [[قدرت حکومت]] محسوب میشد<ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص١٠٠.</ref>. | ||
۲. درباره وی نوشتهاند «تا در بصره بود همه [[روزه]] در [[ماه رمضان]] درس [[فقه]] و [[تفسیر]] میداد»<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۶، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۲۴؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۵، با اضافات.</ref> این روش دربارۀ دیگران نقل نشده که در ماه [[مبارک]] به طور [[منظم]] به [[تدریس]] فقه و تفسیر پرداخته باشند و این امر به خاطر [[آگاهی]] وی به این امور بود و بنا به نوشته [[جاحظ]] وی اولین فردی بود که [[سوره بقره]] را کلمه به کلمه در بالای منبر تفسیر کرد<ref>جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۷۴ و ۲۱۵.</ref>. بنا به نقل [[ابن عساکر]] عبدالله در شب آخر ماه رمضان به [[نصیحت]] [[مردم]] میپرداخت و خطاب به مردم میگفت: «ملاک کار شما [[دین]] است. و باعث پیوندتان [[وفا]]، [[زینت]] شما [[علم]] و [[سلامتی]] شما در [[حلم]] و توانتان در معروف است. [[خداوند]] شما را به مقدار [[طاقت]] و توانتان [[مکلف]] کرده است. پس تا میتوانید [[تقوای الهی]] را پیشه کنید» سپس به سؤالهایی که میشد پاسخ میداد و آخرین نفری بود که از [[مسجد]] بیرون میرفت<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.</ref>. از آنچه [[بیهقی]] نوشته چنین استفاده میشود که چون | ۲. درباره وی نوشتهاند «تا در بصره بود همه [[روزه]] در [[ماه رمضان]] درس [[فقه]] و [[تفسیر]] میداد»<ref>نهج البلاغه، نامه ۷۶، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۴۲۴؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۵، با اضافات.</ref> این روش دربارۀ دیگران نقل نشده که در ماه [[مبارک]] به طور [[منظم]] به [[تدریس]] فقه و تفسیر پرداخته باشند و این امر به خاطر [[آگاهی]] وی به این امور بود و بنا به نوشته [[جاحظ]] وی اولین فردی بود که [[سوره بقره]] را کلمه به کلمه در بالای منبر تفسیر کرد<ref>جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۷۴ و ۲۱۵.</ref>. بنا به نقل [[ابن عساکر]] عبدالله در شب آخر ماه رمضان به [[نصیحت]] [[مردم]] میپرداخت و خطاب به مردم میگفت: «ملاک کار شما [[دین]] است. و باعث پیوندتان [[وفا]]، [[زینت]] شما [[علم]] و [[سلامتی]] شما در [[حلم]] و توانتان در معروف است. [[خداوند]] شما را به مقدار [[طاقت]] و توانتان [[مکلف]] کرده است. پس تا میتوانید [[تقوای الهی]] را پیشه کنید» سپس به سؤالهایی که میشد پاسخ میداد و آخرین نفری بود که از [[مسجد]] بیرون میرفت<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.</ref>. از آنچه [[بیهقی]] نوشته چنین استفاده میشود که چون مردم بصره آشنا به [[زکات فطره]] نبودند، از [[مردم]] خواست که [[زکات]] روزۀ خود را بدهند و از کسانی که از [[مردم مدینه]] بودند [[خواست مردم]] را به این امر [[واجب]] آشنا نمایند<ref>بیهقی، سنن الکبری، ج۴، ص۱۶۸.</ref>. | ||
۳. برخی برای بیان اهمیت [[بیت المال]] [[بصره]] و زیادی اندوخته آن - که [[ابن عباس]] متهم به [[اختلاس]] از آن است - به آن چه [[بلاذری]] دربارۀ ابن عباس در باب دریافت زکات از | ۳. برخی برای بیان اهمیت [[بیت المال]] [[بصره]] و زیادی اندوخته آن - که [[ابن عباس]] متهم به [[اختلاس]] از آن است - به آن چه [[بلاذری]] دربارۀ ابن عباس در باب دریافت زکات از مردم بصره نگاشته استناد کردهاند<ref>روحانی، تفسیر کلامی قرآن، ص۱۳۳.</ref>، ابن ابی [[رجاء]] [[عطاردی]] گوید: «[[عبدالله بن عباس]] در بصره زکات ما را حتی از دستههای سبزی تره میگرفت»<ref>{{عربی|"كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ بِالْبَصْرَةِ يَأْخُذُ صدقاتنا حَتَّى دساتج الْكُرَّاثِ"}}؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۵.</ref>؛ | ||
به نظر نگارنده برای [[اثبات]] اهمیت بیت المال بصره آنچه در قبل بیان شد کافی است و نیازی به چنین روایتی نیست. افزون بر این که سخن بر خلاف فتوایی است که از ابن عباس نقل شده و به [[یقین]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که مخالف آن بوده، [[اجازه]] نمیداد ابن عباس خودسرانه زکات بگیرد. | به نظر نگارنده برای [[اثبات]] اهمیت بیت المال بصره آنچه در قبل بیان شد کافی است و نیازی به چنین روایتی نیست. افزون بر این که سخن بر خلاف فتوایی است که از ابن عباس نقل شده و به [[یقین]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که مخالف آن بوده، [[اجازه]] نمیداد ابن عباس خودسرانه زکات بگیرد. بدیهی است که [[صدقه]] در اینجا همان زکات است و برابر فتوای اکثر [[فقها]] زکات بر سبزیجات واجب نیست. تنها [[ابو حنیفه]] است که زکات را در سبزیجات و تمام روییدنیها و میوهها واجب میداند<ref>طوسی، خلاف، ج۲، ص۶۲.</ref>، ولی دیگر فقها در این امر با وی موافق نیستند. | ||
[[ابن قدامه]] در هنگام بیان فتوای فقها درباره زرع، میوه و آنچه از [[زمین]] میروید، فتوای ابن عباس را نقل کرده که او مانند بسیاری از فقها زکات را در گندم، جو، خرما و کشمش و سلت (گیاهی مانند جو) واجب میداند و با [[ابراهیم نخعی]] در [[وجوب]] زکات در ذرت موافق است و خود زکات را در [[زیتون]] واجب میدانسته و اضافه میکند بر بیش از این [[نص]] و [[اجماع]] و یا آنچه در معنای آن دو باشد نداریم<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۳-۲۹۴.</ref>. درباره [[مال التجاره]] نیز از ابن عباس وجوب زکات نقل شده است<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. بنابراین بعید است که [[ابن عباس]] در [[بصره]] از تره [[زکات]] گرفته باشد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل میکند که فرمود: «در سبزیجات زکات نیست»<ref>{{متن حدیث|لَيْسَ فِى الْخَضْرَاوَاتِ صَدَقَةٌ}}؛ ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۴؛ طوسی، خلاف، ج۲، ص۶۳.</ref>؛ | [[ابن قدامه]] در هنگام بیان فتوای فقها درباره زرع، میوه و آنچه از [[زمین]] میروید، فتوای ابن عباس را نقل کرده که او مانند بسیاری از فقها زکات را در گندم، جو، خرما و کشمش و سلت (گیاهی مانند جو) واجب میداند و با [[ابراهیم نخعی]] در [[وجوب]] زکات در ذرت موافق است و خود زکات را در [[زیتون]] واجب میدانسته و اضافه میکند بر بیش از این [[نص]] و [[اجماع]] و یا آنچه در معنای آن دو باشد نداریم<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۳-۲۹۴.</ref>. درباره [[مال التجاره]] نیز از ابن عباس وجوب زکات نقل شده است<ref>ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. بنابراین بعید است که [[ابن عباس]] در [[بصره]] از تره [[زکات]] گرفته باشد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل میکند که فرمود: «در سبزیجات زکات نیست»<ref>{{متن حدیث|لَيْسَ فِى الْخَضْرَاوَاتِ صَدَقَةٌ}}؛ ابن قدامه، المغنی، ج۲، ص۲۹۴؛ طوسی، خلاف، ج۲، ص۶۳.</ref>؛ | ||
البته این احتمال وجود دارد که ابن عباس برابر [[مصلحت اندیشی]] خویش زکات از کُرّاث (تره) میگرفته است؛ زیرا افزون بر [[بلاذری]] [[ابن حزم]] این قول را درباره ابن عباس نقل کرده که: {{عربی|"انْهَ كَانَ يَأْخُذُ الزَّكَاةُ مِنَ الْكُرَّاثِ"}}<ref>ابن حزم، المحلی، ج۵، ص۲۱۲، کتاب زکاة.</ref> گرچه ممکن است مستند ابن حزم قول بلاذری باشد، ولی از آنجا که در آن تردید نکرده و به عنوان یک قول درباره زکات آورده است، نشانگر اهتمام به این نظر است. ابن حزم با این که در موارد متعددی سند [[روایات]] را مورد | البته این احتمال وجود دارد که ابن عباس برابر [[مصلحت اندیشی]] خویش زکات از کُرّاث (تره) میگرفته است؛ زیرا افزون بر [[بلاذری]] [[ابن حزم]] این قول را درباره ابن عباس نقل کرده که: {{عربی|"انْهَ كَانَ يَأْخُذُ الزَّكَاةُ مِنَ الْكُرَّاثِ"}}<ref>ابن حزم، المحلی، ج۵، ص۲۱۲، کتاب زکاة.</ref> گرچه ممکن است مستند ابن حزم قول بلاذری باشد، ولی از آنجا که در آن تردید نکرده و به عنوان یک قول درباره زکات آورده است، نشانگر اهتمام به این نظر است. ابن حزم با این که در موارد متعددی سند [[روایات]] را مورد نقد و بررسی قرار میدهد در اینجا تنها به نقل دیدگاه ابن عباس بسنده کرده است. | ||
۴. از کارهایی که ابن عباس در بصره انجام داد جمع بین [[نماز]] [[مغرب]] و عشاء بود. [[عبدالله بن شقیق]] گوید: روزی ابن عباس در بصره پس از [[نماز عصر]] به [[سخنرانی]] پرداخت تا این که [[خورشید]] غروب کرد و [[ستارگان]] ظاهر شد و [[مردم]] میگفتند: نماز! نماز! مردی از [[بنی تمیم]] آمد و گفت: فاصله ایجاد نمیشود و سخنی گفته نمیشود نماز! نماز! ابن عباس گفت: آیا به من [[سنت]] میآموزی؟ [[مادری]] برایت نباشد، آن گاه گفت: دیدم رسول خدا{{صل}} بین [[نماز ظهر]] و عصر و همچنین مغرب و عشاء جمع کرد. [[عبدالله بن شقیق عجلی]] گوید: از این موضوع، نکتهای در ذهنم بود. نزد [[ابو هریره]] رفتم و از او پرسیدم؟ ابو هریره [[سخن]] ابن عباس را [[تأیید]] کرد <ref>مسلم، صحیح، ج۷۲ ص۱۵۲، باب جمع بین الصلاتین و چاپ دیگر، ج۱، ص۴۹۱، حدیث ۷۰۵؛ ابن حزم، المحلی، ج۳، ص۱۸۶؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۹، ص۳۰۳؛ بیاضی، صراط المستقیم، ج۳، ص۲۹۱؛ عاملی شرف الدین، مسائل فقهیه، ص۱۱.</ref>. | ۴. از کارهایی که ابن عباس در بصره انجام داد جمع بین [[نماز]] [[مغرب]] و عشاء بود. [[عبدالله بن شقیق]] گوید: روزی ابن عباس در بصره پس از [[نماز عصر]] به [[سخنرانی]] پرداخت تا این که [[خورشید]] غروب کرد و [[ستارگان]] ظاهر شد و [[مردم]] میگفتند: نماز! نماز! مردی از [[بنی تمیم]] آمد و گفت: فاصله ایجاد نمیشود و سخنی گفته نمیشود نماز! نماز! ابن عباس گفت: آیا به من [[سنت]] میآموزی؟ [[مادری]] برایت نباشد، آن گاه گفت: دیدم رسول خدا{{صل}} بین [[نماز ظهر]] و عصر و همچنین مغرب و عشاء جمع کرد. [[عبدالله بن شقیق عجلی]] گوید: از این موضوع، نکتهای در ذهنم بود. نزد [[ابو هریره]] رفتم و از او پرسیدم؟ ابو هریره [[سخن]] ابن عباس را [[تأیید]] کرد<ref>مسلم، صحیح، ج۷۲ ص۱۵۲، باب جمع بین الصلاتین و چاپ دیگر، ج۱، ص۴۹۱، حدیث ۷۰۵؛ ابن حزم، المحلی، ج۳، ص۱۸۶؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص۲۵۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۹، ص۳۰۳؛ بیاضی، صراط المستقیم، ج۳، ص۲۹۱؛ عاملی شرف الدین، مسائل فقهیه، ص۱۱.</ref>. | ||
این گزارش نشان میدهد که جمع بین دو [[نماز]] برای | این گزارش نشان میدهد که جمع بین دو [[نماز]] برای مردم بصره عجیب بوده است و [[ابن عباس]] با توجه به [[سیره پیامبر]] بر جواز جمع بین دو نماز، استناد میکند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 426 - 429.</ref>. | ||
==سخنان ابن عباس در باب [[ولایت]] و عول== | == سخنان ابن عباس در باب [[ولایت]] و عول == | ||
از دیگر کارهای ابن عباس در [[بصره]] بیان [[انحرافات]] [[جامعه اسلامی]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} است. وی با بیان [[حقیقت]] سعی میکرد [[مردم]] را [[آگاه]] سازد. او در یک [[سخنرانی]] مردم را به خاطر عدم [[حمایت]] از [[ولی خدا]] [[سرزنش]] میکند که این کوتاهی باعث [[اختلاف]] در [[حکم خدا]] و بدعتهایی چون عول<ref>عول آن است که در برخی موارد که زن و یا شوهر ارث برند، سهام ارث ورثه زیاده از حصههای مفروض ارث است. در نتیجه تقسیم ارث دچار کمبود میشود. اهل سنت این نقصان را متوجه تمام ورثه میدانند. و شیعه معتقد است که سهم ارث زوجین و والدین کم نمیشود؛ چراکه نقصان متوجه کسانی میگردد که زیادی به آنها میرسد. (ر.ک: عاملی، اللمعة الدمشقیه، ج۸، ص۸۶ و ۲۵۱؛ کلینی، کافی، ج۷، ص۸۰).</ref> شده است. ابن عباس بر فراز [[منبر]] برای مردم بصره سخنرانی کرد و به آنان رو آورده و گفت: «ای امتی که در [[دین]] متحیر است، آگاه باشید که اگر مقدم میداشتید آن کس را که [[خدا]] مقدم و گرامی داشته و مؤخر میساختید آن را که [[خداوند]] مؤخر قرار داده و [[وراثت]] و ولایت را آنجا قرار میدادید که خدا قرار داده، هیچ یک از سهمهای ([[ارث]]) تعیین شده از طرف خدا دچار عول نمیشد و ولی خدا بیشکیب نمیگردید و نه هم، دو نفر در حکم خدا اختلاف میکردند و نه [[امت]] در چیزی از [[کتاب خدا]] گرفتار [[نزاع]] میگردید. پس بچشید وبال آن چه در آن [[افراط]] روا داشتید به جهت آنچه در گذشته انجام دادهاید {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}}<ref>«جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام میدهند و خداوند را بسیار یاد میکنند و پس از آنکه ستم دیده باشند داد میستانند و آنان که ستم ورزیدهاند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه باز خواهند گشت» سوره شعراء، آیه ۲۲۷.</ref>.<ref>مفید، امالی، ص۴۷ و ۲۸۶؛ طوسی، امالی، ص۶۴ و ۱۰۰؛ بحار الأنوار، ج۱۰۱، ص۳۳۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۲۷.</ref> | از دیگر کارهای ابن عباس در [[بصره]] بیان [[انحرافات]] [[جامعه اسلامی]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} است. وی با بیان [[حقیقت]] سعی میکرد [[مردم]] را [[آگاه]] سازد. او در یک [[سخنرانی]] مردم را به خاطر عدم [[حمایت]] از [[ولی خدا]] [[سرزنش]] میکند که این کوتاهی باعث [[اختلاف]] در [[حکم خدا]] و بدعتهایی چون عول<ref>عول آن است که در برخی موارد که زن و یا شوهر ارث برند، سهام ارث ورثه زیاده از حصههای مفروض ارث است. در نتیجه تقسیم ارث دچار کمبود میشود. اهل سنت این نقصان را متوجه تمام ورثه میدانند. و شیعه معتقد است که سهم ارث زوجین و والدین کم نمیشود؛ چراکه نقصان متوجه کسانی میگردد که زیادی به آنها میرسد. (ر.ک: عاملی، اللمعة الدمشقیه، ج۸، ص۸۶ و ۲۵۱؛ کلینی، کافی، ج۷، ص۸۰).</ref> شده است. ابن عباس بر فراز [[منبر]] برای مردم بصره سخنرانی کرد و به آنان رو آورده و گفت: «ای امتی که در [[دین]] متحیر است، آگاه باشید که اگر مقدم میداشتید آن کس را که [[خدا]] مقدم و گرامی داشته و مؤخر میساختید آن را که [[خداوند]] مؤخر قرار داده و [[وراثت]] و ولایت را آنجا قرار میدادید که خدا قرار داده، هیچ یک از سهمهای ([[ارث]]) تعیین شده از طرف خدا دچار عول نمیشد و ولی خدا بیشکیب نمیگردید و نه هم، دو نفر در حکم خدا اختلاف میکردند و نه [[امت]] در چیزی از [[کتاب خدا]] گرفتار [[نزاع]] میگردید. پس بچشید وبال آن چه در آن [[افراط]] روا داشتید به جهت آنچه در گذشته انجام دادهاید {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}}<ref>«جز آنان که ایمان دارند و کارهای شایسته انجام میدهند و خداوند را بسیار یاد میکنند و پس از آنکه ستم دیده باشند داد میستانند و آنان که ستم ورزیدهاند به زودی خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه باز خواهند گشت» سوره شعراء، آیه ۲۲۷.</ref>.<ref>مفید، امالی، ص۴۷ و ۲۸۶؛ طوسی، امالی، ص۶۴ و ۱۰۰؛ بحار الأنوار، ج۱۰۱، ص۳۳۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۲۷.</ref> | ||
این سخنان را [[شیخ مفید]] در [[امالی]] خود در دو مورد ذکر کرده و در کتاب الاعلام از ویژگیهای [[ابن عباس]] [[مخالفت]] او را با عول دانسته است<ref>ر.ک: مفید، الاعلام، ص۶۷؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۹۰؛ نجات، عول و تعصیب، ص۴۱۳.</ref>. [[کلینی]] در [[کافی]] همین سخنان را با اندک اختلافی از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به دو [[روایت]] نقل کرده که در یک مورد تصریح میکند در [[بصره]] ایراد نموده است<ref>فروع الکافی، ج۷، ص۷۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۲۶.</ref>. جالبتر آنکه [[یعقوبی]] همین سخنان را با اندک تفاوتی از [[ابوذر]] نقل کرده که خطاب به [[مردم مدینه]] در [[مسجد]] ایراد کرده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۵۰۰، در مکه؛ بحار الأنوار، ج۲۷، ص۳۲۰؛ ج۲۸، ص۲۴۸.</ref> و در نهج السعاده بعد از نقل [[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}} از کافی مینویسد: بخشی از این سخنان از [[دوستان]] علی{{ع}} مانند [[سلمان]] و ابوذر نیز نقل شده است، آن گونه که در [[المسترشد]]<ref>طبری شیعی، المسترشد، ص۲۵۹.</ref> ذکر شده است<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۵۴. در نقل کافی آمده است «امت در چیزی از امر خدا نزاع نمیکرد جز این که علم آن از کتاب خدا نزد ما بود».</ref>. بنابراین ممکن است [[یاران]] و دوستان علی{{ع}} از جمله ابن عباس این مضمون را در [[عتاب]] [[مردم]] ایراد میکردند | این سخنان را [[شیخ مفید]] در [[امالی]] خود در دو مورد ذکر کرده و در کتاب الاعلام از ویژگیهای [[ابن عباس]] [[مخالفت]] او را با عول دانسته است<ref>ر.ک: مفید، الاعلام، ص۶۷؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۹۰؛ نجات، عول و تعصیب، ص۴۱۳.</ref>. [[کلینی]] در [[کافی]] همین سخنان را با اندک اختلافی از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به دو [[روایت]] نقل کرده که در یک مورد تصریح میکند در [[بصره]] ایراد نموده است<ref>فروع الکافی، ج۷، ص۷۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۲۶.</ref>. جالبتر آنکه [[یعقوبی]] همین سخنان را با اندک تفاوتی از [[ابوذر]] نقل کرده که خطاب به [[مردم مدینه]] در [[مسجد]] ایراد کرده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۵۰۰، در مکه؛ بحار الأنوار، ج۲۷، ص۳۲۰؛ ج۲۸، ص۲۴۸.</ref> و در نهج السعاده بعد از نقل [[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}} از کافی مینویسد: بخشی از این سخنان از [[دوستان]] علی{{ع}} مانند [[سلمان]] و ابوذر نیز نقل شده است، آن گونه که در [[المسترشد]]<ref>طبری شیعی، المسترشد، ص۲۵۹.</ref> ذکر شده است<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۵۴. در نقل کافی آمده است «امت در چیزی از امر خدا نزاع نمیکرد جز این که علم آن از کتاب خدا نزد ما بود».</ref>. بنابراین ممکن است [[یاران]] و دوستان علی{{ع}} از جمله ابن عباس این مضمون را در [[عتاب]] [[مردم]] ایراد میکردند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 429 - 430.</ref>. | ||
==[[سیره]] ابن عباس در بصره== | ==[[سیره]] ابن عباس در بصره== | ||
[[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] خود نمونههایی از سیره و روش ابن عباس را در [[برخورد با مردم]] بصره نقل کرده که در خور [[تأمل]] است | [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] خود نمونههایی از سیره و روش ابن عباس را در [[برخورد با مردم]] بصره نقل کرده که در خور [[تأمل]] است: | ||
#ابن عباس برای [[آگاه کردن]] | #ابن عباس برای [[آگاه کردن]] مردم بصره سعی فراوانی میکرد و به این مهم اهتمام میورزید. نوشتهاند مردی به مجلس ابن عباس آمد در حالی که مجلس به هم خورده بود و مردم کفشهای خود را برای ترک مجلس پوشیده بودند. ابن عباس کفشهای خود را درآورد و آماده [[پاسخگویی]] شد. مرد تازه وارد گفت: ای [[ابوالعباس]] تو را اینجا نگه نمیدارم. عبدالله پاسخ داد: من حرکت نمیکنم تا برایت [[حدیث]] بگویم و برایم سخن بگویی و آماده شنیدن [[کلام]] تو هستم<ref> ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.</ref>. | ||
#سعایتگری در [[دستگاه حکومت]] و نزد [[حکام]] و امرا امری است معمول. افراد برای کسب موقعیت و ضربه زدن به حریف، [[دست]] به چنین کاری میزنند و [[فتنهها]] از همین جا آغاز میشود. برخورد [[ابن عباس]] با سعایتگران برخوردی منطقی بوده و آنان را از [[فتنه]] و سعایت باز میداشت. [[محمد بن سلام]] گوید: شخصی نزد ابن عباس از مردی سعایت کرد، ابن عباس به وی گفت: «اگر بخواهی در سخن تو تحقیق و [[تأمل]] خواهم کرد، اگر [[دروغ]] گفتی [[کیفر]] میبینی و اگر راست گفتی دشمنت میداریم و چنانچه [[دوست]] داشتی سعایت تو را نادیده میگیریم»<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.</ref>. مرد گفت چنین کنید و سخنان مرا نادیده بگیرید. | #سعایتگری در [[دستگاه حکومت]] و نزد [[حکام]] و امرا امری است معمول. افراد برای کسب موقعیت و ضربه زدن به حریف، [[دست]] به چنین کاری میزنند و [[فتنهها]] از همین جا آغاز میشود. برخورد [[ابن عباس]] با سعایتگران برخوردی منطقی بوده و آنان را از [[فتنه]] و سعایت باز میداشت. [[محمد بن سلام]] گوید: شخصی نزد ابن عباس از مردی سعایت کرد، ابن عباس به وی گفت: «اگر بخواهی در سخن تو تحقیق و [[تأمل]] خواهم کرد، اگر [[دروغ]] گفتی [[کیفر]] میبینی و اگر راست گفتی دشمنت میداریم و چنانچه [[دوست]] داشتی سعایت تو را نادیده میگیریم»<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰.</ref>. مرد گفت چنین کنید و سخنان مرا نادیده بگیرید. | ||
#[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نسبت به [[کارگزاران]] خود حساس بود و درباره شیوه عمل آنان تحقیق میکرد که مبادا به [[مردم]] [[ظلم]] کنند. [[ابن عساکر]] مینویسد: [[صعصعة بن صوحان]] از [[بصره]] به [[دیدار]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} رفت. حضرت از صعصعه درباره ابن عباس که در آن [[زمان]] [[والی بصره]] بود، سؤال کرد. صعصعه از [[شیوه حکومت]] ابن عباس اظهار [[خشنودی]] کرد و درباره وی گفت: «او یکی از سه کار را انجام میدهد و سه کار دیگر را وا مینهد؛ در هنگام [[سخنرانی]] قلبهای مردم را جذب میکند و زمانی که برایش سخن میگویند [[نیک]] گوش میدهد و زمانی که با او [[مخالفت]] شود، آسانترین دو کار را (برای [[عقوبت]]) برمیگزیند. وی [[خودنمایی]] را ترک میکند و از نزدیکی با [[لئیم]] و [[پست]] دوری میکند و آنچه را که باید عذر آورد (و [[اشتباه]] میداند) ترک میکند»<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۱۳.</ref>. از آن چه ذکر شد [[سیره]] عاقلانه ابن عباس را در [[برخورد با مردم]] میتوان فهمید. او با [[مردم]] سخن میگوید و درد [[دل]] آنها را میشنود و از [[پاسخ گویی]] به [[سؤالها]] ملول نمیگردد و در بالا بردن سطح [[آگاهی]] آنان میکوشد و سعی در [[آسانگیری]] و [[راحتی]] مردم داشته است. | #[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نسبت به [[کارگزاران]] خود حساس بود و درباره شیوه عمل آنان تحقیق میکرد که مبادا به [[مردم]] [[ظلم]] کنند. [[ابن عساکر]] مینویسد: [[صعصعة بن صوحان]] از [[بصره]] به [[دیدار]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} رفت. حضرت از صعصعه درباره ابن عباس که در آن [[زمان]] [[والی بصره]] بود، سؤال کرد. صعصعه از [[شیوه حکومت]] ابن عباس اظهار [[خشنودی]] کرد و درباره وی گفت: «او یکی از سه کار را انجام میدهد و سه کار دیگر را وا مینهد؛ در هنگام [[سخنرانی]] قلبهای مردم را جذب میکند و زمانی که برایش سخن میگویند [[نیک]] گوش میدهد و زمانی که با او [[مخالفت]] شود، آسانترین دو کار را (برای [[عقوبت]]) برمیگزیند. وی [[خودنمایی]] را ترک میکند و از نزدیکی با [[لئیم]] و [[پست]] دوری میکند و آنچه را که باید عذر آورد (و [[اشتباه]] میداند) ترک میکند»<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۱۳.</ref>. از آن چه ذکر شد [[سیره]] عاقلانه ابن عباس را در [[برخورد با مردم]] میتوان فهمید. او با [[مردم]] سخن میگوید و درد [[دل]] آنها را میشنود و از [[پاسخ گویی]] به [[سؤالها]] ملول نمیگردد و در بالا بردن سطح [[آگاهی]] آنان میکوشد و سعی در [[آسانگیری]] و [[راحتی]] مردم داشته است. | ||
خط ۴۷۸: | خط ۳۱۴: | ||
#[[جرجی زیدان]] در بحثی که راجع به [[مقاطعه]] دادن [[مالیات]] دارد، [[معتقد]] است که در [[صدر اسلام]] ممنوع بوده و حکایتی را نقل میکند که شخصی نزد ابن عباس آمده پیشنهاد داد که مالیات «ابله» را به صد هزار در هم مقاطعه کند. ابن عباس او را صد تازیانه زد و برای [[عبرت]] دیگران زنده به دار آویخت<ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۱۸۰.</ref>. [[مدرک]] جرجی زیدان برای ما مشخص نیست ولی حتی اگر اصل داستان را صحیح بدانیم بخش پایانی آن قابل پذیرش نیست. | #[[جرجی زیدان]] در بحثی که راجع به [[مقاطعه]] دادن [[مالیات]] دارد، [[معتقد]] است که در [[صدر اسلام]] ممنوع بوده و حکایتی را نقل میکند که شخصی نزد ابن عباس آمده پیشنهاد داد که مالیات «ابله» را به صد هزار در هم مقاطعه کند. ابن عباس او را صد تازیانه زد و برای [[عبرت]] دیگران زنده به دار آویخت<ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۱۸۰.</ref>. [[مدرک]] جرجی زیدان برای ما مشخص نیست ولی حتی اگر اصل داستان را صحیح بدانیم بخش پایانی آن قابل پذیرش نیست. | ||
از دوران [[حکومت]] عبدالله در [[بصره]] نکات مختلف دیگری نیز نقل شده است؛ از جمله نوشتهاند در یک [[روز]] [[عید فطر]] زمانی که دید هوا ابری است وقتی [[مؤذن]] به [[حی]] علی الصلوة رسید گفت: [[مردم]] را [[دعوت]] کند که به منازل خویش مراجعه کنند<ref>بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۱۸۵؛ ج۳، ص۱۸۵، به نقل از صحیح بخاری و صحیح مسلم.</ref>. یا وقتی که [[مشاهده]] کرد [[احادیث]] و [[عقاید]] خاصی در بصره رواج دارد و متوجه شد منشأ آن [[ابوموسی]] [[حاکم]] اسبق بصره است با وی در این باره مکاتبه کرد<ref>بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۹۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | از دوران [[حکومت]] عبدالله در [[بصره]] نکات مختلف دیگری نیز نقل شده است؛ از جمله نوشتهاند در یک [[روز]] [[عید فطر]] زمانی که دید هوا ابری است وقتی [[مؤذن]] به [[حی]] علی الصلوة رسید گفت: [[مردم]] را [[دعوت]] کند که به منازل خویش مراجعه کنند<ref>بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۱۸۵؛ ج۳، ص۱۸۵، به نقل از صحیح بخاری و صحیح مسلم.</ref>. یا وقتی که [[مشاهده]] کرد [[احادیث]] و [[عقاید]] خاصی در بصره رواج دارد و متوجه شد منشأ آن [[ابوموسی]] [[حاکم]] اسبق بصره است با وی در این باره مکاتبه کرد<ref>بیهقی، سنن الکبری، ج۱، ص۹۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 431 - 433.</ref> | ||
== | ==نامههای امیرالمؤمنین{{ع}} به [[عبدالله بن عباس]] در بصره== | ||
زمانی که عبدالله بن عباس در بصره بود، میان او و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نامههای متعددی رد و بدل شد. در اینجا ما تعدادی از نامههای آن حضرت را تا آغاز [[جنگ صفین]] نقل کرده سپس به ادامه | زمانی که عبدالله بن عباس در بصره بود، میان او و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نامههای متعددی رد و بدل شد. در اینجا ما تعدادی از نامههای آن حضرت را تا آغاز [[جنگ صفین]] نقل کرده سپس به ادامه فعالیتهای سیاسی وی میپردازیم. | ||
عبدالله بن عباس در بصره برای کنترل [[شهر]] و جلوگیری از [[خیانت]] و [[شورش]] مردم سخت میگرفت. | |||
عبدالله بن عباس در بصره برای کنترل [[شهر]] و جلوگیری از [[خیانت]] و [[شورش]] مردم سخت میگرفت. سختگیری وی نسبت به [[بنی تمیم]] بود؛ زیرا آنان در [[جنگ جمل]] جزو [[یاران]] [[عایشه]] بودند. آنها را به باد [[انتقاد]] میگرفت و با عنوان [[پیروان]] شتر و یاران [[عسکر]] (نام شتر عایشه) و اعضای حزب شیطان آنان را مخاطب میساخت. | |||
برخورد شدید و انتقاد آمیز [[ابن عباس]] بر گروهی از [[یاران علی]]{{ع}} که از [[قبیله بنی تمیم]] بودند، دشوار مینمود. از این رو [[جاریة بن قدامه]] که از [[شیعیان]] حضرت و جزو بنی تمیم بود از ابن عباس به علی{{ع}} [[شکایت]] کرد و [[رفتار]] توهینآمیز وی را به [[امیر المؤمنین]]{{ع}} گزارش داد. امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای ابن عباس را از بد [[رفتاری]] با بنی تمیم [[نهی]] کرد. | برخورد شدید و انتقاد آمیز [[ابن عباس]] بر گروهی از [[یاران علی]]{{ع}} که از [[قبیله بنی تمیم]] بودند، دشوار مینمود. از این رو [[جاریة بن قدامه]] که از [[شیعیان]] حضرت و جزو بنی تمیم بود از ابن عباس به علی{{ع}} [[شکایت]] کرد و [[رفتار]] توهینآمیز وی را به [[امیر المؤمنین]]{{ع}} گزارش داد. امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای ابن عباس را از بد [[رفتاری]] با بنی تمیم [[نهی]] کرد. | ||
=== | |||
===نامه به ابن عباس درباره بنی تمیم=== | |||
بهترین [[مردم]] فردا نزد [[خدا]] آگاهترین آنهاست نسبت به [[طاعت]] او در آنچه به نفع یا ضررش میباشد و پایدارترین آنها نسبت به [[حق]]، گرچه تلخ باشد. [[آگاه]] باش که به واسطه حق بین [[بندگان]] است که [[آسمان]] و [[زمین]] بر پا شده است. پس باید [[باطن]] تو در عملت ظهور یابد و [[فرمان]] تو یکسان و روش تو مستقیم و راست باشد. | بهترین [[مردم]] فردا نزد [[خدا]] آگاهترین آنهاست نسبت به [[طاعت]] او در آنچه به نفع یا ضررش میباشد و پایدارترین آنها نسبت به [[حق]]، گرچه تلخ باشد. [[آگاه]] باش که به واسطه حق بین [[بندگان]] است که [[آسمان]] و [[زمین]] بر پا شده است. پس باید [[باطن]] تو در عملت ظهور یابد و [[فرمان]] تو یکسان و روش تو مستقیم و راست باشد. | ||
بدان ای پسر عباس که [[بصره]] جای فرود [[شیطان]] و قتلگاه [[تباهی]] هاست. پس مردم آن سامان را با نیکویی به ایشان شاد گردان و گره [[ترس]] را از دلهایشان بگشا. خبر بدخویی و [[درشتی]] تو به [[بنی تمیم]] به من رسیده است. همانا بنی تمیم را ستارهای پنهان نشده جز آنکه [[ستاره]] دیگر برایشان پدیدار گشته و در [[جاهلیت]] و [[اسلام]] کسی به [[کینه جویی]] و [[خون خواهی]] بر آنان پیشی نگرفته است. ایشان با ما [[خویشاوندی]] پیوسته و نزدیکی، ویژه دارند<ref>ابن میثم مینویسد: گفته شده که این قرابت در الیاس بن مضر است که بنی تمیم به بنی هاشم متصل میگردد. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۷.</ref>. ما را در پیوستن به آن [[خویشی]]، [[پاداش]] است و در [[گسستن]] آن [[گناه]]. پس ای [[ابوالعباس]] - [[خدا]] ترا بیامرزد - در [[نیک]] و [[بدی]] که بر دست و زبان تو جاری میشود خود نگهدار و [[مدارا]] کن؛ زیرا ما در گفتار و عمل با هم شریکیم (و تو به [[نمایندگی]] من [[حکم]] میرانی) چنان باش که [[گمان]] نیک من به تو باشد و نظرم درباره تو [[سست]] و دگرگون نگردد<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرَ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ فِيمَا عَلَيْهِ وَ لَهُ وَ أَقْوَاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً أَلاَ وَ إِنَّهُ بِالْحَقِّ قَامَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَ اَلْعِبَادِ فَلْتَكُنْ سَرِيرَتُكَ فِعْلاً وَ لْيَكُنْ حُكْمُكَ وَاحِداً وَ طَرِيقَتُكَ مُسْتَقِيمَةً}}(این بخش نامه را ابن میثم (شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۵)، نقل کرده و در نهج البلاغه نیست؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۰۹؛ بحار الأنوار، (چاپ کمپانی)، ج۸، ص۶۳۴، چاپ جدید، ج۳۳، ص۴۹۳).{{متن حدیث| وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ. وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَامُ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۱۸، فیض الاسلام، ص۸۶۷.</ref> | بدان ای پسر عباس که [[بصره]] جای فرود [[شیطان]] و قتلگاه [[تباهی]] هاست. پس مردم آن سامان را با نیکویی به ایشان شاد گردان و گره [[ترس]] را از دلهایشان بگشا. خبر بدخویی و [[درشتی]] تو به [[بنی تمیم]] به من رسیده است. همانا بنی تمیم را ستارهای پنهان نشده جز آنکه [[ستاره]] دیگر برایشان پدیدار گشته و در [[جاهلیت]] و [[اسلام]] کسی به [[کینه جویی]] و [[خون خواهی]] بر آنان پیشی نگرفته است. ایشان با ما [[خویشاوندی]] پیوسته و نزدیکی، ویژه دارند<ref>ابن میثم مینویسد: گفته شده که این قرابت در الیاس بن مضر است که بنی تمیم به بنی هاشم متصل میگردد. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۷.</ref>. ما را در پیوستن به آن [[خویشی]]، [[پاداش]] است و در [[گسستن]] آن [[گناه]]. پس ای [[ابوالعباس]] - [[خدا]] ترا بیامرزد - در [[نیک]] و [[بدی]] که بر دست و زبان تو جاری میشود خود نگهدار و [[مدارا]] کن؛ زیرا ما در گفتار و عمل با هم شریکیم (و تو به [[نمایندگی]] من [[حکم]] میرانی) چنان باش که [[گمان]] نیک من به تو باشد و نظرم درباره تو [[سست]] و دگرگون نگردد<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرَ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ فِيمَا عَلَيْهِ وَ لَهُ وَ أَقْوَاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً أَلاَ وَ إِنَّهُ بِالْحَقِّ قَامَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرْضُ فِيمَا بَيْنَ اَلْعِبَادِ فَلْتَكُنْ سَرِيرَتُكَ فِعْلاً وَ لْيَكُنْ حُكْمُكَ وَاحِداً وَ طَرِيقَتُكَ مُسْتَقِيمَةً}}(این بخش نامه را ابن میثم (شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۹۵)، نقل کرده و در نهج البلاغه نیست؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۰۹؛ بحار الأنوار، (چاپ کمپانی)، ج۸، ص۶۳۴، چاپ جدید، ج۳۳، ص۴۹۳).{{متن حدیث| وَ اعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَ مَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ. وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لَا إِسْلَامٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى يَدِكَ وَ لِسَانِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَامُ}}؛ نهج البلاغه، نامه ۱۸، فیض الاسلام، ص۸۶۷.</ref>. | ||
حضرت در این | حضرت در این نامه به [[رفق و مدارا]] سفارش میکند و وی را [[شریک]] خود میشناسد که باید سعی کند برابر دستور وی عمل کند و باعث ایجاد [[بدگمانی]] نگردد. | ||
[[نصر بن مزاحم]] در [[وقعة صفین]] نامهای را نقل کرده که حضرت به [[عبدالله بن عامر]] نوشته است این نامه مشابه قسمت اول نامهای است که نقل کردیم و به نظر ما عبدالله بن عامر به جای [[عبدالله بن عباس]] ذکر شده و مربوط به [[بصره]] و [[حکومت]] بر [[مردم]] است. | [[نصر بن مزاحم]] در [[وقعة صفین]] نامهای را نقل کرده که حضرت به [[عبدالله بن عامر]] نوشته است این نامه مشابه قسمت اول نامهای است که نقل کردیم و به نظر ما عبدالله بن عامر به جای [[عبدالله بن عباس]] ذکر شده و مربوط به [[بصره]] و [[حکومت]] بر [[مردم]] است. | ||
این نکته نیز روشن است که عبدالله بن عامر | این نکته نیز روشن است که عبدالله بن عامر کارگزار عثمان بر بصره بوده که با ورود ابن [[حنیف]] آنجا را ترک کرده است. در پایان این نامه جملهای اضافی به چشم میخورد که آن را نقل میکنم: «به [[درستی]] که بصره جایگاه فرود [[شیطان]] است. پس به دست یکی از آنان دری را مگشای که ما و تو نتوانیم آن را ببندیم»<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ الشَّيْطَانِ فَلَا تَفْتَحَنَّ عَلَى يَدِ أَحَدٍ مِنْهُمْ بَاباً لَا نُطِيقُ سَدَّه نَحْنُ وَ لَا أَنْتَ وَ السَّلَامُ}} آغاز نامه: {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ خَيْرَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَقْوَمُهُمْ لِلَّهِ بِالطَّاعَةِ فِيمَا لَهُ وَ عَلَيْهِ وَ أَقْوَلُهُمْ بِالْحَقِّ وَ لَوْ كَانَ مُرّاً فَإِنَّ الْحَقَّ بِهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ لْتَكُنْ سَرِيرَتُكَ كَعَلَانِيَتِكَ وَ لْيَكُنْ حُكْمُكَ وَاحِداً وَ طَرِيقَتُكَ مُسْتَقِيمَةً فَإِنَّ الْبَصْرَةَ...}}؛ (منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۱؛ سپهر، ناسخ التواریخ، حضرت علی{{ع}}، ج۱، ص۳۸۹).</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 434 - 436.</ref> | ||
=== | |||
در نامهای که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برای [[ابن عباس]] مینویسد [[هدف]] از [[حکومت]] بر [[مردم]] را چنین تشریح میکند: « ای فرزند عباس! بهره تو از حکومت نباید [[مالی]] باشد که از آن استفاده کنی و نه [[غیظ]] و خشمی که با [[امر و نهی]] [[شفا]] یابد، بلکه باید هدف تو [[نابودی باطل]] و زنده داشتن [[حق]] باشد. چنین نباشد که حکومت را برای [[ریاستطلبی]] و ارضای [[خواستههای نفسانی]] و [[کسب مال]] به خواهی. حکومت وسیلهای مناسب برای [[احیای حق]] و از بین بردن [[باطل]] است» <ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَلَا يَكُنْ حَظُّكَ فِي وِلَايَتَكَ مَا لَا تَسْتَفِيدُهُ وَ لَا غَيْظاً تَشْتَفِيهِ وَ لَكِنْ إِمَاتَةَ بَاطِلٍ وَ إِحْيَاءَ حَقٍّ}}؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۲۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | ===هدف از تشکیل حکومت=== | ||
=== درباره | در نامهای که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برای [[ابن عباس]] مینویسد [[هدف]] از [[حکومت]] بر [[مردم]] را چنین تشریح میکند: « ای فرزند عباس! بهره تو از حکومت نباید [[مالی]] باشد که از آن استفاده کنی و نه [[غیظ]] و خشمی که با [[امر و نهی]] [[شفا]] یابد، بلکه باید هدف تو [[نابودی باطل]] و زنده داشتن [[حق]] باشد. چنین نباشد که حکومت را برای [[ریاستطلبی]] و ارضای [[خواستههای نفسانی]] و [[کسب مال]] به خواهی. حکومت وسیلهای مناسب برای [[احیای حق]] و از بین بردن [[باطل]] است»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَلَا يَكُنْ حَظُّكَ فِي وِلَايَتَكَ مَا لَا تَسْتَفِيدُهُ وَ لَا غَيْظاً تَشْتَفِيهِ وَ لَكِنْ إِمَاتَةَ بَاطِلٍ وَ إِحْيَاءَ حَقٍّ}}؛ بحار الأنوار، ج۴۰، ص۳۲۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 436 - 437.</ref> | ||
=== درباره اختلاف مردم [[بصره]]=== | |||
[[عبدالله بن عباس]] نامهای به امیرالمؤمنین{{ع}} نوشت و در آن درباره اختلاف مردم بصره و [[اوضاع نابسامان]] آنجا سخن گفت. حضرت در نامهای به او چنین نوشت: از [[بنده خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]] به [[عبدالله بن عباس]]. | [[عبدالله بن عباس]] نامهای به امیرالمؤمنین{{ع}} نوشت و در آن درباره اختلاف مردم بصره و [[اوضاع نابسامان]] آنجا سخن گفت. حضرت در نامهای به او چنین نوشت: از [[بنده خدا]] علی، [[امیر مؤمنان]] به [[عبدالله بن عباس]]. | ||
اما بعد، [[ستایش]] خدایی را سزد که [[پروردگار]] جهانیان است و [[درود خدا]] بر [[سرور]] ما محمد [[بنده]] و فرستاده او. هم اکنون فرستاده تو نزد من آمد و آنچه را که از | اما بعد، [[ستایش]] خدایی را سزد که [[پروردگار]] جهانیان است و [[درود خدا]] بر [[سرور]] ما محمد [[بنده]] و فرستاده او. هم اکنون فرستاده تو نزد من آمد و آنچه را که از مردم بصره دیدی و چیزهایی را که پس از عزیمت من از آنان به تو رسیده بود بیان کردی و اینک من تو را از وضع آنان [[آگاه]] میکنم: آنان یا به چیزی [[امید بخش]] [[دل]] بستهاند و یا از مجازاتی میترسند (و در [[بیم و امید]] بسر میبرند) پس آن کسانی را که به [[امید]] دلبستهاند با [[دادگری]] و [[انصاف]] و [[احسان]] خویش، [[تشویق]] کن و (آن را که [[هراس]] در دل دارد) گره [[ترس]] را از دلهای آنان برگشا؛ زیرا جز در دل اندکی از آنان، [[فرمانروایان]] [[بصره]] را [[شأن]] و عظمتی نبوده است. این دستور مرا به کار بند و از آن در مگذر (و به آن عمل نما) و به آن [[قبیله]] از [[ربیعه]] احسان کن و به تمام کسانی که نزد تو هستند، چندان که توانی احسان و [[نیکی]] نما. ان شاء [[الله]]، و [[السلام]]. این نامه را [[عبیدالله بن ابی رافع]] در [[ذی القعده]] [[سال]] سی و هفتم نگاشت<ref>{{متن حدیث|مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ. أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَدِمَ عَلَيَّ رَسُولُكَ وَ ذَكَرْتَ مَا رَأَيْتَ وَ بَلَغَكَ عَنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ بَعْدَ انْصِرَافِي وَ سَأُخْبِرُكَ عَنِ الْقَوْمِ هُمْ بَيْنَ مُقِيمٍ لِرَغْبَةٍ يَرْجُوهَا أَوْ عُقُوبَةٍ يَخْشَاهَا فَأَرْغِبْ رَاغِبَهُمْ بِالْعَدْلِ عَلَيْهِ وَ الْإِنْصَافِ لَهُ وَ الْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ حُلَّ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ فَإِنَّهُ لَيْسَ لِأُمَرَاءِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ فِي قُلُوبِهِمْ عَظْمٌ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ انْتَهِ إِلَى أَمْرِي وَ لَا تَعِدْهُ وَ أَحْسِنْ إِلَى هَذَا الْحَيِّ مِنْ رَبِيعَةَ وَ كُلِّ مَنْ قِبَلَكَ فَأَحْسِنْ إِلَيْهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ. وَ كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَافِعٍ فِي ذِي الْقَعْدَةِ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِينَ}}؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۰۵؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۸؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج۵، ص۱۶۴، و چاپ مطبوعات دینی، زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۳۸۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص١٨٣؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۰، نقل آن با ابن ابی الحدید یکی است و آغار نامه تفاوت دارد و جمله {{عربی|فانه ليس... الا قليل منهم}} در آن نیست؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۲۹؛ حلوانی، نزهة الناظر، ص۲۸، در کتاب ابو هلال عسکری «الصناعتین الکتابة و الشعر، ص۲۲۱» دو جمله از این نامه آمده که حضرت به ابن عباس فرمود: {{متن حدیث|أرغب راغبهم و احلل عقدة الخوف عنهم}}.</ref>؛ | ||
این | |||
آنچه نقل شد متن [[وقعة صفین]] بود؛ ولی در نسخهای از آن کتاب به جای «عظم»، «[[عصام]]» آمده و در [[ناسخ]] التواریخ به جای عظم، «[[نظام]]» ذکر شده که این دو واژه با متن مناسبتر است یعنی اکثر امراء و [[فرمانروایان]] [[بصره]] با [[مردم]] پیوند و [[ارتباط]] نداشتند به این جهت مردم از آنان میترسیدند تو سعی نما که این ارتباط را برقرار کنی و [[ترس]] آنان را از بین ببری. همچنین دستور میدهد که باید با تمام گروهها و افراد به [[نیکی]] و خوبی [[رفتار]] نمایی و از شیوه [[رفق]] و [[احسان]] [[تجاوز]] نکنی. [[حاکم]] باید نسبت به تمام [[شهروندان]] [[رفتار نیک]] و پسندیدهای داشته باشد گرچه برخی در گذشته عملکرد خوبی نداشته باشند | آنچه نقل شد متن [[وقعة صفین]] بود؛ ولی در نسخهای از آن کتاب به جای «عظم»، «[[عصام]]» آمده و در [[ناسخ]] التواریخ به جای عظم، «[[نظام]]» ذکر شده که این دو واژه با متن مناسبتر است یعنی اکثر امراء و [[فرمانروایان]] [[بصره]] با [[مردم]] پیوند و [[ارتباط]] نداشتند به این جهت مردم از آنان میترسیدند تو سعی نما که این ارتباط را برقرار کنی و [[ترس]] آنان را از بین ببری. همچنین دستور میدهد که باید با تمام گروهها و افراد به [[نیکی]] و خوبی [[رفتار]] نمایی و از شیوه [[رفق]] و [[احسان]] [[تجاوز]] نکنی. [[حاکم]] باید نسبت به تمام [[شهروندان]] [[رفتار نیک]] و پسندیدهای داشته باشد گرچه برخی در گذشته عملکرد خوبی نداشته باشند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 437 - 438.</ref>. | ||
===ارسال اضافی [[بیت المال]] بصره به | |||
===ارسال اضافی [[بیت المال]] بصره به مرکز حکومت=== | |||
[[حضرت امیر]]{{ع}} در نامهای که به [[عبدالله بن عباس]] نوشت، از وی خواست درآمد آن منطقه را بین مردم نیازمند تقسیم کند و اضافی آن را به مرکز [[خلافت]] بفرستد. | [[حضرت امیر]]{{ع}} در نامهای که به [[عبدالله بن عباس]] نوشت، از وی خواست درآمد آن منطقه را بین مردم نیازمند تقسیم کند و اضافی آن را به مرکز [[خلافت]] بفرستد. | ||
به [[نام خداوند]] [ | به [[نام خداوند]] [خشاینده [[مهربان]]. از [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به عبدالله بن عباس. اما بعد، بنگر آنچه را نزد تو جمع شده از [[غلات]] [[مسلمانان]] و درآمدها و [[غنایم]] متعلق به ایشان. پس آنها را بین افرادی که نزد تو هستند (و احتیاج دارند) تقسیم کن تا ایشان را بینیازسازی و باقی مانده آن را نزد ما بفرست تا بین کسانی که نزد ما هستند، تقسیم کنیم. و السلام<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ: مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ. أَمَّا بَعْدُ فَانْظُرْ مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ غَلَّاتِ الْمُسْلِمِينَ وَ فَيْئِهِمْ فَاقْسِمْهُ مَنْ قِبَلَكَ حَتَّى تُغْنِيَهُمْ وَ ابْعَثْ إِلَيْنَا بِمَا فَضَلَ نَقْسِمْهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ السَّلَامُ}}؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۱؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۰۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۱؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج۵، چاپ رحلی، ص۱۶۵ و چاپ دیگر، زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۳۸۹؛ اتابکی، پیکار صفین، ترجمه، وقعه صفین، ص۱۴۹. در برخی ترجمهها «من قبلنا» را به کارگزاران ترجمه کردهاند که صحیح نیست.</ref>؛ | ||
اما بعد، بنگر آنچه را نزد تو جمع شده از [[غلات]] [[مسلمانان]] و درآمدها و [[غنایم]] متعلق به ایشان. پس آنها را بین افرادی که نزد تو هستند (و احتیاج دارند) تقسیم کن تا ایشان را بینیازسازی و باقی مانده آن را نزد ما بفرست تا بین کسانی که نزد ما هستند، تقسیم کنیم. و | |||
دستور حضرت مبنی بر صرف درآمدهای مناطق مختلف در خود آن منطقه و ارسال مازاد آن به این مرکز حکومت، به منظور جلوگیری از انباشتگی [[ثروت]] و [[توزیع]] عادلانه آن میان [[محرومان]] بود. | دستور حضرت مبنی بر صرف درآمدهای مناطق مختلف در خود آن منطقه و ارسال مازاد آن به این مرکز حکومت، به منظور جلوگیری از انباشتگی [[ثروت]] و [[توزیع]] عادلانه آن میان [[محرومان]] بود. | ||
خط ۵۱۴: | خط ۳۵۳: | ||
حضرت در نامهای که به [[قثم بن عباس]] نوشت، بر این نکته تأکید میکند و میفرماید: «بنگر به آن چه از [[مال]] [[خدا]] نزد تو گرد میآید آن را به کسان عیالمند و گرسنه در اطراف خود بده، بدان [[امید]] که آن را به کسانی که به [[راستی]] محتاج و بیچیز و نیازمندند، رسانده باشی و آنچه از آن زیاده آید، نزد ما بفرست تا آن را در میان کسانی که نزد ما هستند، پخش کنیم»<ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۱۰؛ و ویرایش دوم، ص۱۲۷؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۷، ص۱۰۶۴.</ref>. | حضرت در نامهای که به [[قثم بن عباس]] نوشت، بر این نکته تأکید میکند و میفرماید: «بنگر به آن چه از [[مال]] [[خدا]] نزد تو گرد میآید آن را به کسان عیالمند و گرسنه در اطراف خود بده، بدان [[امید]] که آن را به کسانی که به [[راستی]] محتاج و بیچیز و نیازمندند، رسانده باشی و آنچه از آن زیاده آید، نزد ما بفرست تا آن را در میان کسانی که نزد ما هستند، پخش کنیم»<ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، ص۱۱۰؛ و ویرایش دوم، ص۱۲۷؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۷، ص۱۰۶۴.</ref>. | ||
حضرت همچنین در نامهای که به [[سلیمان بن صرد خزاعی]] [[کارگزار جبل]] مینویسد بر این نکته تأکید میورزد <ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزار جبل، ص۳۷۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۶.</ref>. | حضرت همچنین در نامهای که به [[سلیمان بن صرد خزاعی]] [[کارگزار جبل]] مینویسد بر این نکته تأکید میورزد<ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزار جبل، ص۳۷۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۶.</ref>. | ||
[[عبدالله بن عباس]] برابر این دستور [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} عمل میکرد و در یک مورد مردی از [[بنی تمیم]] را همراه ششصد هزار درهم که از عطایای | [[عبدالله بن عباس]] برابر این دستور [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} عمل میکرد و در یک مورد مردی از [[بنی تمیم]] را همراه ششصد هزار درهم که از عطایای مردم بصره اضافه آمده بود به [[کوفه]] فرستاد. مرد تمیمی در [[ماه رمضان]] شب هنگام به کوفه رسید و علی{{ع}} مشغول [[پذیرایی]] از [[مردم]] بود<ref>کوفی، مناقب الامام امیر المؤمنین علی بن أبی طالب{{ع}}، ج۲، ص۷۳، حدیث ۵۵۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 438 - 440.</ref> | ||
=== | |||
=== توجه به آخرت === | |||
امیرالمؤمنین{{ع}} در نامۀ دیگری که به عبدالله بن عباس نوشت، وی را از انجام کارهای [[بیهوده]] [[نهی]] و به توجه به آخرت توصیه میکند. | امیرالمؤمنین{{ع}} در نامۀ دیگری که به عبدالله بن عباس نوشت، وی را از انجام کارهای [[بیهوده]] [[نهی]] و به توجه به آخرت توصیه میکند. | ||
اما بعد، آنچه به کارت آید بجو و آنچه به کار تو نمیآید واگذار؛ زیرا در [[وانهادن]] آنچه به کار تو نمیآید، در یافتن آن چیزی است که به کار تو میآید (کارهای بیهوده را ترک کن تا بتوانی به کارهای لازم و ضروری رسیدگی کنی) و همانا تو (پس از [[مرگ]]) بر آنچه پیش فرستادی وارد شوی نه بر آنچه بعد از خود (در این [[دنیا]]) به جا گذاشتی و بساز آنچه را که فردا بر خوری و [[ملاقات]] کنی آن گونه که خواهی بدان برخوری و برسی، والسلام<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَاطْلُبْ مَا يَعْنِيكَ وَ اتْرُكْ مَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّ فِي تَرْكِ مَا لَا يَعْنِيكَ دَرْكَ مَا يَعْنِيكَ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى مَا أَسْلَفْتَ لَا عَلَى مَا خَلَّفْتَ وَ ابْنِ مَا تَلْقَاهُ غَداً عَلَى مَا تَلْقَاهُ وَ السَّلَامُ}}؛ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۵۷؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۱۸؛ مترجم، ص۲۱۹، کلمه قصار ۱۲۲؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۲.</ref>؛ | اما بعد، آنچه به کارت آید بجو و آنچه به کار تو نمیآید واگذار؛ زیرا در [[وانهادن]] آنچه به کار تو نمیآید، در یافتن آن چیزی است که به کار تو میآید (کارهای بیهوده را ترک کن تا بتوانی به کارهای لازم و ضروری رسیدگی کنی) و همانا تو (پس از [[مرگ]]) بر آنچه پیش فرستادی وارد شوی نه بر آنچه بعد از خود (در این [[دنیا]]) به جا گذاشتی و بساز آنچه را که فردا بر خوری و [[ملاقات]] کنی آن گونه که خواهی بدان برخوری و برسی، والسلام<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَاطْلُبْ مَا يَعْنِيكَ وَ اتْرُكْ مَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّ فِي تَرْكِ مَا لَا يَعْنِيكَ دَرْكَ مَا يَعْنِيكَ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى مَا أَسْلَفْتَ لَا عَلَى مَا خَلَّفْتَ وَ ابْنِ مَا تَلْقَاهُ غَداً عَلَى مَا تَلْقَاهُ وَ السَّلَامُ}}؛ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۵۷؛ حرانی، تحف العقول، ص۲۱۸؛ مترجم، ص۲۱۹، کلمه قصار ۱۲۲؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۲.</ref>؛ به [[فکر]] [[آخرت]] باش و [[عمل صالح]] برای خویش [[ذخیره]] کن که از رسیدن و [[دیدار]] با آن [[خشنود]] شوی و چیزی که بعد از مرگ به جای بگذاری، چنین نیست که برای تو [[سود]] و نفع برساند و آخرت تو را آباد سازد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 440 - 441.</ref>. | ||
===سؤال [[فقهی]]=== | ===سؤال [[فقهی]]=== | ||
[[مکاتبات]] [[ابن عباس]] با علی{{ع}} تنها جنبه [[سیاسی]] نداشت، بلکه آنجا که به مشکل فقهی برمیخورد، از حضرت [[استمداد]] میطلبید؛ از جمله نوشته اند: [[فراس]] از [[شعبی]] نقل کرده، ابن عباس در نامهای که از [[بصره]] برای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ارسال کرد، از وی درباره سهم [[ارث]] جد که همراه شش [[برادر]] جزو [[وراث]] است، پرسید. حضرت در پاسخ وی نوشت: «او را مانند یکی از آن شش تن در ارث قرار ده و | [[مکاتبات]] [[ابن عباس]] با علی{{ع}} تنها جنبه [[سیاسی]] نداشت، بلکه آنجا که به مشکل فقهی برمیخورد، از حضرت [[استمداد]] میطلبید؛ از جمله نوشته اند: [[فراس]] از [[شعبی]] نقل کرده، ابن عباس در نامهای که از [[بصره]] برای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ارسال کرد، از وی درباره سهم [[ارث]] جد که همراه شش [[برادر]] جزو [[وراث]] است، پرسید. حضرت در پاسخ وی نوشت: «او را مانند یکی از آن شش تن در ارث قرار ده و نامه مرا از بین ببر»<ref>{{متن حدیث|اجْعَلْهُ كَأَحَدِهِمْ وَ امْحُ كِتَابِي}}؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۲۴۹؛ ابن حزم، المحلی، ج۹، ص۲۸۴؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۳۵۲؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۱، ص۵۰، ح۳۰۵۸۵؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۱۲، ص۱۷.</ref>؛ | ||
<ref>{{متن حدیث|اجْعَلْهُ كَأَحَدِهِمْ وَ امْحُ كِتَابِي}}؛ بیهقی، سنن الکبری، ج۶، ص۲۴۹؛ ابن حزم، المحلی، ج۹، ص۲۸۴؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۳۵۲؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۱، ص۵۰، ح۳۰۵۸۵؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۱۲، ص۱۷.</ref>؛ | |||
این نامه در کتابهای گوناگون [[اهل سنت]] ذکر شده و در کتاب [[من لا یحضره الفقیه]] آن را [[فضل بن شاذان]] به نقل از فراس و او از شعبی آورده است<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۹۰.</ref>. | این نامه در کتابهای گوناگون [[اهل سنت]] ذکر شده و در کتاب [[من لا یحضره الفقیه]] آن را [[فضل بن شاذان]] به نقل از فراس و او از شعبی آورده است<ref>صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۹۰.</ref>. | ||
این که حضرت دستور محو نامه را داده نشان میدهد که با دیدگاههای مشهور [[جامعه]] در آن [[زمان]] هماهنگ نبوده است. [[امام باقر]]{{ع}} نیز درباره ارث جد میفرماید: «کسی را نمیشناسم که در این باره به [[رأی]] خود [[فتوا]] نداده باشد، جز علی{{ع}} که او برابر [[سخن پیامبر]] نظر داده است»<ref>کلینی، فروع الکافی، ج۷، ص۱۰۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۰؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۹، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | این که حضرت دستور محو نامه را داده نشان میدهد که با دیدگاههای مشهور [[جامعه]] در آن [[زمان]] هماهنگ نبوده است. [[امام باقر]]{{ع}} نیز درباره ارث جد میفرماید: «کسی را نمیشناسم که در این باره به [[رأی]] خود [[فتوا]] نداده باشد، جز علی{{ع}} که او برابر [[سخن پیامبر]] نظر داده است»<ref>کلینی، فروع الکافی، ج۷، ص۱۰۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۲۸۰؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۹، ص۳۰۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 441 - 442.</ref> | ||
===[[ترک دنیا]]=== | ===[[ترک دنیا]]=== | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در نامهای به عبدالله نوشت: «اما بعد، تو بر [[مرگ]] خود پیشی نمیگیری و آنچه برای تو نیست روزی تو نمیگردد. بدان که [[روزگار]] دو [[روز]] است روزی به [[سود]] تو و روزی به زیانت و بدان که [[دنیا]] سرای گردش خوشیها و حکومتهاست. پس آنچه از آن برای تو باشد با ضعفت به تو میرسد و آنچه علیه تو باشد، با [[توانایی]] نمیتوانی جلو آن را بگیری»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتُ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۷۲، ص۱۰۷۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۹۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در نامهای به عبدالله نوشت: «اما بعد، تو بر [[مرگ]] خود پیشی نمیگیری و آنچه برای تو نیست روزی تو نمیگردد. بدان که [[روزگار]] دو [[روز]] است روزی به [[سود]] تو و روزی به زیانت و بدان که [[دنیا]] سرای گردش خوشیها و حکومتهاست. پس آنچه از آن برای تو باشد با ضعفت به تو میرسد و آنچه علیه تو باشد، با [[توانایی]] نمیتوانی جلو آن را بگیری»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتُ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۷۲، ص۱۰۷۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۹۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 442.</ref> | ||
=== | |||
===نامه به عبدالله و مردم بصره برای [[جنگ]] با [[معاویه]]=== | |||
امیرالمؤمنین{{ع}} قبل از [[جنگ صفین]] نامهای به [[عبدالله بن عباس]] نوشت و در آن او و مردم بصره را به جنگ با معاویه [[دعوت]] کرد: «اما بعد، [[مسلمانان]] و مؤمنانی را که در منطقه تو هستند به نزد من گسیل دار و [[آزمون]] مرا از ایشان و گذشت مرا از آنان (در [[جنگ جمل]]) خاطر نشان کن و ادامه علاقه ام را نسبت به آنها یادآور شو و آنان را به [[جهاد]] [[تشویق]] کن و از فضیلتی که در این کار برای آنان است، آگاهشان ساز. و [[السلام]]»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَأَشْخِصْ إِلَيَّ مَنْ قِبَلَكَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَكِّرْهُمْ بَلَائِي عِنْدَهُمْ وَ عَفْوِي عَنْهُمْ وَ اسْتِبْقَائِي لَهُمْ وَ رَغِّبْهُمْ فِي الْجِهَادِ وَ أَعْلِمْهُمُ الَّذِي لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَضْلِ وَ السَّلَامُ}}؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶؛ ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۴۰۵.</ref>؛ | امیرالمؤمنین{{ع}} قبل از [[جنگ صفین]] نامهای به [[عبدالله بن عباس]] نوشت و در آن او و مردم بصره را به جنگ با معاویه [[دعوت]] کرد: «اما بعد، [[مسلمانان]] و مؤمنانی را که در منطقه تو هستند به نزد من گسیل دار و [[آزمون]] مرا از ایشان و گذشت مرا از آنان (در [[جنگ جمل]]) خاطر نشان کن و ادامه علاقه ام را نسبت به آنها یادآور شو و آنان را به [[جهاد]] [[تشویق]] کن و از فضیلتی که در این کار برای آنان است، آگاهشان ساز. و [[السلام]]»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَأَشْخِصْ إِلَيَّ مَنْ قِبَلَكَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ ذَكِّرْهُمْ بَلَائِي عِنْدَهُمْ وَ عَفْوِي عَنْهُمْ وَ اسْتِبْقَائِي لَهُمْ وَ رَغِّبْهُمْ فِي الْجِهَادِ وَ أَعْلِمْهُمُ الَّذِي لَهُمْ فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَضْلِ وَ السَّلَامُ}}؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶؛ ناسخ التواریخ زندگانی حضرت علی، ج۱، ص۴۰۵.</ref>؛ | ||
چون نامه امیرالمؤمنین{{ع}} به عبدالله بن عباس رسید. در جمع مردم بصره ایستاد و | چون نامه امیرالمؤمنین{{ع}} به عبدالله بن عباس رسید. در جمع مردم بصره ایستاد و نامه را برای آنان قرائت کرد و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] چنین گفت: «ای [[مردم]]، برای عزیمت نزد [[امام]] خود آماده شوید و سبک و سنگین با ساز و برگ (خفافا و ثقالاً) حرکت کنید و با [[مال]] و [[جان]] خویش به [[جهاد]] پردازید؛ زیرا شما با گروهی که [[حرام]] [[خدا]] را [[حلال]] شمرده و از [[حق]] [[منحرف]] شدهاند و [[حکم]] [[کتاب خدا]] را نمیشناسند و [[مقید]] به [[دین حق]] نیستند [[پیکار]] میکنید. همراه با [[امیرمؤمنان]] و [[پسر عم رسول خدا]]{{صل}}، کسی که به معروف [[فرمان]] میدهد و از منکر [[نهی]] میکند. او بر حق میرزمد و به [[راه هدایت]] میرود و به حکم [[قرآن]] فرمان میدهد، کسی که در [[حکومت]] خود [[رشوه]] نمیدهد و از [[تبهکاران]] [[تملق]] نمینماید و در [[راه خدا]] از [[سرزنش]] هیچ ملامت گری نمیهراسد». | ||
با پایان یافتن سخنان عبدالله، [[احنف بن قیس]] برخاست و در پاسخ به این درخواست گفت: آری، به خدا [[سوگند]] که ما به تو پاسخ مثبت میدهیم و همراهت چه آسان و چه دشوار و چه با [[رضا]] و چه ناگوار رهسپار میشویم و در این کار، [[خیر]] را در نظر میگیریم و از [[خداوند]] [[امید]] پاداشی بزرگ داریم. | با پایان یافتن سخنان عبدالله، [[احنف بن قیس]] برخاست و در پاسخ به این درخواست گفت: آری، به خدا [[سوگند]] که ما به تو پاسخ مثبت میدهیم و همراهت چه آسان و چه دشوار و چه با [[رضا]] و چه ناگوار رهسپار میشویم و در این کار، [[خیر]] را در نظر میگیریم و از [[خداوند]] [[امید]] پاداشی بزرگ داریم. | ||
دیگر مردم نیز به درخواست عبدالله پاسخ مثبت دادند. عبدالله همراه | دیگر مردم نیز به درخواست عبدالله پاسخ مثبت دادند. عبدالله همراه مردم بصره آماده حرکت به طرف [[کوفه]] شد و [[ابو اسود دولی]] را به [[جانشینی]] خود در [[بصره]] گمارد<ref>بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۰۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۶.</ref>. بنا به نقل [[بلاذری]]، [[ابواسود دولی]] را به عنوان پیشنماز مردم و [[زیاد بن ابیه]] را به عنوان [[مسئول]] [[خراج]] در بصره برگزید<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۹۳.</ref>. آنچه مسلم است این که [[اختیارات حکومتی]] به [[ابواسود]] واگذار شده است و عبدالله همراه با رؤسای پنجگانه بصره به طرف کوفه حرکت کرد. [[خالد بن معمر سدوسی]] پیشوای [[بکر بن وائل]] و [[عمرو بن مرجوم عبدی]]، [[رئیس]] [[عبد القیس]]، [[صبرة بن شیمان ازدی]] پیشوای [[ازد]] و [[احنف بن قیس]] بزرگ [[تمیم]] [[بنی ضبه]] و [[رباب]] و [[شریک بن اعور]] پیشوای «عالیه». آنان در حالی به [[دیدار]] علی{{ع}} شتافتند که آن حضرت در [[نخیله]] [[اردو]] زده بود و [[مردم]] را برای [[جنگ]] با [[شامیان]] و [[معاویه]] آماده میکرد<ref>وقعة صفین، ص۱۱۷.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 442 - 444.</ref> | ||
== | ==سخنرانی عبدالله در [[صفین]]== | ||
در [[روز]] پنجم از [[جنگ صفین]] [[عبدالله بن عباس]] از جانب | در [[روز]] پنجم از [[جنگ صفین]] [[عبدالله بن عباس]] از جانب سپاه امیرالمؤمنین{{ع}} و ولیدبن [[عقبه]] از جانب سپاه معاویه به میدان آمدند. پس از نبردی سخت میان آن دو، چون [[ابن عباس]] به ولید نزدیک شد، ولید به [[دشنام]] علیه [[خاندان]] [[عبدالمطلب]] پرداخت. و گفت: ای ابن عباس! شما [[قطع رحم]] کردید و پیشوای خود [[عثمان]] را کشتید. [[خداوند]] شما را هلاک کند و ما را بر شما [[پیروز]] گرداند. ابن عباس به او پاسخ داد که با وی هماوردی نماید؛ ولی ولید چون جرئت رویارویی دوباره با ابن عباس نداشت، به او پاسخ نداد. عبدالله آن روز مانند دیگر [[مجاهدان]] جنگید<ref>وقعة صفین، ص۲۲۱.</ref>. | ||
[[عمرو عاص]] برای تحریک [[مردم]] سخنرانی کرد و [[یاران]] خود را به [[جنگ]] [[دعوت]] میکرد. همین که سخنرانی وی پایان یافت و نشست، ابن عباس که [[فرماندهی]] | [[عمرو عاص]] برای تحریک [[مردم]] سخنرانی کرد و [[یاران]] خود را به [[جنگ]] [[دعوت]] میکرد. همین که سخنرانی وی پایان یافت و نشست، ابن عباس که [[فرماندهی]] جناح چپ سپاه علی{{ع}} را به عهده داشت، برای سخنرانی برخاست و بعد از [[حمد]] و توصیف خداوند گفت: «[[گواهی]] میدهم که خدایی جز [[خدای یکتا]] نیست و شریکی ندارد و گواهی میدهم که محمد{{صل}} [[بنده]] و فرستاده او، [[پیشوای هدایت]] و [[پیامبر]] برگزیده است. [[تقدیر الهی]] [[کارها]] را به این جا کشیده که میبینید چنان رشته [[ارتباط]] این [[امت]] از هم گسسته و کارش بیسامان و آشفته شده که پسر جگرخوار، عدهای از گردنکشان [[شام]] را همدست خود ساخته و بر ضد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} برخاسته است، بر ضد عموزاده و داماد [[پیامبر خدا]] و نخستین مردی که با وی [[نماز]] گزارد، مرد میدان [[جنگ بدر]] که در تمام نبردهای با [[فضیلت]] پیامبر خدا{{صل}}، با وی بود. در حالی که [[معاویه]] و [[ابوسفیان]] هر دو [[مشرک]] بودند و [[بتها]] را میپرستیدند. به خدایی که بر سراسر [[جهان]] به [[تنهایی]] [[حکومت]] میکند و آن را پدید آورده و شایستۀ آن است، [[سوگند]] که علی بن ابی طالب دوش به دوش پیامبر خدا{{صل}} جنگیده است. در حالی که علی میگفت: [[خدا]] و پیامبرش راست میگویند، [[معاویه]] و [[ابوسفیان]] میگفتند: خدا و پیامبرش [[دروغگو]] هستند. پس معاویه در این [[جنگ]] نیکتر، پرهیزگارتر و رهیافتهتر و راستروتر از وی نیست. بر شما باد که از خدا بپرهیزید و سخت کوش و هشیار و [[پایدار]] باشید؛ زیرا به [[راستی]] شما برحقید و آن گروه مخالف بر [[باطل]]. پس مبادا آنان در باطل خود سخت کوشتر و پویندهتر از شما در راه حقتان باشند. به خدا [[سوگند]] ما به [[یقین]] میدانیم که [[خداوند]] ایشان را به دست شما یا به دست دیگران [[شکنجه]] و [[عذاب]] خواهد کرد. | ||
بارالها، بر ما نظر [[عنایت]] افکن و ما را [[خوار]] منما و بر [[دشمنان]] [[پیروز]] فرما و دست [[حمایت]] از ما باز مدار و «میانه ما و قوممان، ما را پیروز فرما که تو از بهترین گشایندگانی»<ref>این قسمت بخشی از آیه {{متن قرآن|رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ}} «خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹، است.</ref>. و [[درود]] بر شما و [[رحمت خدا]] و برکتهای او نصیبتان باد من سخنم را گفتم و از خداوند برای خود و شما [[آمرزش]] میطلبم»<ref>منقری، وقعة صفین، ص۳۱۶-۳۱۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۵۱؛ اتابکی، پیکار صفین، ص۴۳۵.</ref>. | بارالها، بر ما نظر [[عنایت]] افکن و ما را [[خوار]] منما و بر [[دشمنان]] [[پیروز]] فرما و دست [[حمایت]] از ما باز مدار و «میانه ما و قوممان، ما را پیروز فرما که تو از بهترین گشایندگانی»<ref>این قسمت بخشی از آیه {{متن قرآن|رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ}} «خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹، است.</ref>. و [[درود]] بر شما و [[رحمت خدا]] و برکتهای او نصیبتان باد من سخنم را گفتم و از خداوند برای خود و شما [[آمرزش]] میطلبم»<ref>منقری، وقعة صفین، ص۳۱۶-۳۱۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۵۱؛ اتابکی، پیکار صفین، ص۴۳۵.</ref>. | ||
[[ابن عباس]] با بیان [[فضائل علی]]{{ع}} و ذکر سابقۀ معاویه [[مردم]] را [[آگاه]] ساخت و به جنگ علیه [[شامیان]] [[دعوت]] کرد. سخنان وی نشانگر اعتقادش به [[حقانیت امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این جنگ بود. نقش مهم ابن عباس در [[صفین]] بود که باعث شد معاویه با | [[ابن عباس]] با بیان [[فضائل علی]]{{ع}} و ذکر سابقۀ معاویه [[مردم]] را [[آگاه]] ساخت و به جنگ علیه [[شامیان]] [[دعوت]] کرد. سخنان وی نشانگر اعتقادش به [[حقانیت امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این جنگ بود. نقش مهم ابن عباس در [[صفین]] بود که باعث شد معاویه با نامه در صدد [[فریب]] وی برآید.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 444 - 446.</ref> | ||
==نامههای معاویه و [[عمروعاص]] به عبدالله== | ==نامههای معاویه و [[عمروعاص]] به عبدالله== | ||
معاویه وقتی که | معاویه وقتی که قدرت نظامی سپاه علی{{ع}} را دید و [[شکست]] خود را [[احساس]] کرد، ابتدا نامهای برای [[اشعث بن قیس]] نوشت تا او را بفریبد. سپس به [[عمرو عاص]] گفت: پس از علی [[سرور]] و بزرگ مردم عراق [[عبدالله بن عباس]] است. اگر نامهای به او بنویسیم شاید دلش بدان نرم شود و اگر سخنی بگوید علی{{ع}} مخالفتی نمیکند. اینک [[جنگ]]، ما را بلعیده و جز با نابودی تمام [[شامیان]] ما دسترسی به [[عراق]] نیابیم. [[عمرو]] گفت: «[[ابن عباس]] [[فریب]] نمیخورد و اگر به [[فریفتن]] او [[طمع]] کردهای چنان است که به فریفتن شخص علی طمع بسته باشی». [[معاویه]] پیشنهاد کرد که عمرو نامهای به وی بنویسد. [[عمرو عاص]] نامهای به عبدالله نوشت و بعد از اشاره به [[فتنه]] و [[صلح]]، خطاب به ابن عباس نوشت: «تو پس از علی [[سرور]] و [[رئیس]] این گروهی؛ به [[آینده]] بنگر و گذشته را از یاد ببر». او از جنگ بد گفت و [[آرزو]] کرد که [[جنگی]] درنمیگرفت و در پایان، نامه را در [[مدح]] ابن عباس چنین به اتمام رساند: «اما اگر بخواهیم که [[فرماندهی]] بجوییم که [[مردم]] سخنش را شنیده و فرمانش را [[اطاعت]] کنند و مستشاری [[امین]] نیز باشد، تو هستی. اما اشتر مردی درشتخو و [[سنگدل]] است و [[شایستگی]] ندارد که به شورایی خوانده شود و یا در شمار [[خواص]] [[راز]] داران قرار گیرد». و در زیر نامه اشعاری را نوشت که [[بیت]] اول آن این است: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|''طالَ البَلاءُ فَما يُرجى لَهُ آسِ''|2=''بَعدَ الإلهِ سِوى رِفقِ ابنِ عَبّاسِ''}} | {{ب|''طالَ البَلاءُ فَما يُرجى لَهُ آسِ''|2=''بَعدَ الإلهِ سِوى رِفقِ ابنِ عَبّاسِ''}} | ||
خط ۵۶۶: | خط ۴۰۶: | ||
:ای عمرو از [[نیرنگ]] و [[وسوسه]] دست بردار و از صحنه بیرون رو که درد [[جهل]] را علاجی نیست... | :ای عمرو از [[نیرنگ]] و [[وسوسه]] دست بردار و از صحنه بیرون رو که درد [[جهل]] را علاجی نیست... | ||
آنگاه | آنگاه نامه و [[شعر]] را به علی{{ع}} نشان داد. حضرت فرمود: «اگر او [[خردمند]] باشد دیگر پاسخی به تو نخواهد داد؛ اما اگر پاسخی داد تو نیز جوابش را بده». | ||
[[عمرو عاص]] نامه را نزد معاویه آورد و گفت: «[[دل]] [[ابن عباس]] و علی یکی است...» | [[عمرو عاص]] نامه را نزد معاویه آورد و گفت: «[[دل]] [[ابن عباس]] و علی یکی است...» | ||
خط ۵۷۶: | خط ۴۱۶: | ||
درباره [[مدارا]] با [[حکومت]] عدی و [[تیم]] و پیشنهاد [[خلافت]] برای [[ابن عباس]] نوشت: «اما این که از مدارای ما با حکومت عدی ([[عمر]]) و تیم ([[ابوبکر]]) نام بردی، [باید بگویم] ابوبکر و عمر از [[عثمان]] بهتر بودند، همان گونه که عثمان نیز از تو بهتر بود، و ما جز این راهی نداریم که چنان روزی بر سرت آریم که گذشته را از یادت ببرد و بر آیندهاش بهراسی. اما این که گفتی اگر [[مردم]] با من [[بیعت]] میکردند حکومت بر من قرار میگرفت (و [[اطاعت]] میکردی) مردم با علی که بسی از من بهتر است بیعت کردهاند و با وجود این، هنوز همگان سر به [[فرمان]] او نسپردهاند. خلافت بیگمان از آن کسی است که بر سر او [[مشورت]] شده باشد، ای [[معاویه]]! تو کجا و خلافت؟ که تو [[اسیر]] [[آزاد شده]]، پسر اسیری آزاد شده بیش نیستی و خلافت از آن [[مهاجران]] نخستین است و [[اسیران]] آزاد شده را در آن هیچ حقی نیست. والسلام». | درباره [[مدارا]] با [[حکومت]] عدی و [[تیم]] و پیشنهاد [[خلافت]] برای [[ابن عباس]] نوشت: «اما این که از مدارای ما با حکومت عدی ([[عمر]]) و تیم ([[ابوبکر]]) نام بردی، [باید بگویم] ابوبکر و عمر از [[عثمان]] بهتر بودند، همان گونه که عثمان نیز از تو بهتر بود، و ما جز این راهی نداریم که چنان روزی بر سرت آریم که گذشته را از یادت ببرد و بر آیندهاش بهراسی. اما این که گفتی اگر [[مردم]] با من [[بیعت]] میکردند حکومت بر من قرار میگرفت (و [[اطاعت]] میکردی) مردم با علی که بسی از من بهتر است بیعت کردهاند و با وجود این، هنوز همگان سر به [[فرمان]] او نسپردهاند. خلافت بیگمان از آن کسی است که بر سر او [[مشورت]] شده باشد، ای [[معاویه]]! تو کجا و خلافت؟ که تو [[اسیر]] [[آزاد شده]]، پسر اسیری آزاد شده بیش نیستی و خلافت از آن [[مهاجران]] نخستین است و [[اسیران]] آزاد شده را در آن هیچ حقی نیست. والسلام». | ||
چون این | چون این نامه به معاویه رسید، بشدت ناراحت شد و گفت: این کاری بود که خود با خویشتن کردم. نه، تا یک سال دیگر نامهای به او نخواهم نوشت». معاویه در اشعاری این جریان را به [[شعر]] درآورد و از پیشنهاد خلافت به ابن عباس، اظهار [[پشیمانی]] کرد و [[فضل بن عباس]] نیز به اشعار وی پاسخ داد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۴۱۰-۴۱۵؛ پیکار صفین، ص۵۶۲-۵۶۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۶۶-۶۳؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص١١٢.</ref> و بدین گونه [[مکاتبات]] بین معاویه و عبدالله به پایان رسید و عبدالله به خوبی از عهده پاسخ به پیشنهادات و حیلههای وی برآمد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 446 - 450.</ref>. | ||
==عبدالله کاندیدای | ==عبدالله کاندیدای نمایندگی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[حکمیت]]== | ||
معاویه که از راه نامه به ابن عباس و دیگران راه به جایی [[نبرد]] دست از [[حیله]] و [[مکر]] برنداشت و | معاویه که از راه نامه به ابن عباس و دیگران راه به جایی [[نبرد]] دست از [[حیله]] و [[مکر]] برنداشت و قرآنها را بر نیزه کرد و حکمیت آن را پذیرفت برخی از [[یاران]] ناآگاه [[حضرت علی]]{{ع}} [[دست]] از [[جنگ]] کشیده و علی{{ع}} ینرا مجبور به پذیرش [[آتش بس]] کردند. آنگاه [[ابوموسی]] را به عنوان [[نماینده]] [[لشکر]] [[عراق]] نامزد کردند. علی{{ع}} با این [[انتخاب]] مخالف بود و اعلام کرد: وی صلاحیت ندارد. و خود [[عبدالله بن عباس]] را برگزید. آنها قبول نکردند. [[مالک اشتر]] را پیشنهاد کرد. باز نپذیرفتند. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به آنان فرمود: | ||
[[معاویه]] برای این کار کسی را که بیش از [[عمرو بن عاص]] به [[رأی]] و نظرش [[اطمینان]] داشته باشد ندارد و او را خواهد گماشت و هیچ کس توان مقابله با قرشی را ندارد مگر مرد قرشی. پس بر شما باد به عبدالله بن عباس و او را در مقابل وی ([[عمرو]]) قرار دهید. چه هیچ گرهی نیست که عمرو ببندد، جز آنکه عبدالله آن را بگشاید و هیچ گرهی نیست که او بگشاید و این از بستنش فرو ماند و هیچ امری نیست که او [[استوار]] دارد و این در هم نشکند<ref>{{متن حدیث|إِنَّ مُعَاوِيَةَ لَمْ يَكُنْ لِيَضَعَ لِهَذَا الْأَمْرِ أَحَداً هُوَ أَوْثَقَ بِرَأْيِهِ وَ نَظَرِهِ مِنْ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ إِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لِلْقُرَشِيِّ إِلَّا مِثْلُهُ فَعَلَيْكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَاْرُموُه بِهِ فَإِنَّ عَمْراً لَا يَعْقِدُ عُقْدَةَ إِلَّا حَلَّهَا عَبْدُ اللَّهِ وَ لَا يَحِلُّ عُقْدَةً إِلَّا عَقَدَهَا وَ لَا يُبْرِمُ أَمْراً إِلَّا نَقَضَهُ وَ لَا يَنْقُضُ أَمْراً إِلَّا أَبْرَمَهُ}}؛ وقعة صفین، ص۵۰۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۴۰.</ref>؛ | [[معاویه]] برای این کار کسی را که بیش از [[عمرو بن عاص]] به [[رأی]] و نظرش [[اطمینان]] داشته باشد ندارد و او را خواهد گماشت و هیچ کس توان مقابله با قرشی را ندارد مگر مرد قرشی. پس بر شما باد به عبدالله بن عباس و او را در مقابل وی ([[عمرو]]) قرار دهید. چه هیچ گرهی نیست که عمرو ببندد، جز آنکه عبدالله آن را بگشاید و هیچ گرهی نیست که او بگشاید و این از بستنش فرو ماند و هیچ امری نیست که او [[استوار]] دارد و این در هم نشکند<ref>{{متن حدیث|إِنَّ مُعَاوِيَةَ لَمْ يَكُنْ لِيَضَعَ لِهَذَا الْأَمْرِ أَحَداً هُوَ أَوْثَقَ بِرَأْيِهِ وَ نَظَرِهِ مِنْ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَ إِنَّهُ لَا يَصْلُحُ لِلْقُرَشِيِّ إِلَّا مِثْلُهُ فَعَلَيْكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَاْرُموُه بِهِ فَإِنَّ عَمْراً لَا يَعْقِدُ عُقْدَةَ إِلَّا حَلَّهَا عَبْدُ اللَّهِ وَ لَا يَحِلُّ عُقْدَةً إِلَّا عَقَدَهَا وَ لَا يُبْرِمُ أَمْراً إِلَّا نَقَضَهُ وَ لَا يَنْقُضُ أَمْراً إِلَّا أَبْرَمَهُ}}؛ وقعة صفین، ص۵۰۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۵۴۰.</ref>؛ | ||
خط ۵۸۶: | خط ۴۲۶: | ||
علی{{ع}} از این انتخاب ناراحت بود؛ زیرا ابوموسی که جنگ را فتنهای [[واجب]] الاجتناب میدانست چگونه میتوانست نماینده علی{{ع}} باشد. حضرت در سخنانی بنا بر نقل [[نهج البلاغه]] [[یاران]] خود را مخاطب ساخته و نسبت به این انتخاب هشدار داد: «[[آگاه]] باشید [[شامیان]] برای خود نزدیکترین فردشان را به آنچه [[دوست]] میدارند برگزیدند و شما برای خود نزدیکترین [[مردم]] را به چیزی که دوست نمیدارید [[انتخاب]] کردید. رو به رو شدن شما با [[عبدالله بن قیس]] دیروز بود که (در [[جنگ جمل]] شرکت نکرد و) میگفت: این [[جنگ]] [[فتنه]] و [[تباهکاری]] است پس زههای کمان خود را به کار نیندازید و شمشیرهاتان را غلاف کنید. اگر راست میگفت پس در آمدنش (به [[معرکه صفین]]) بدون اینکه مجبور باشد [[اشتباه]] کرد و اگر [[دروغ]] میگفت [[تهمت]] به او رواست (و قابل [[اعتماد]] نیست). | علی{{ع}} از این انتخاب ناراحت بود؛ زیرا ابوموسی که جنگ را فتنهای [[واجب]] الاجتناب میدانست چگونه میتوانست نماینده علی{{ع}} باشد. حضرت در سخنانی بنا بر نقل [[نهج البلاغه]] [[یاران]] خود را مخاطب ساخته و نسبت به این انتخاب هشدار داد: «[[آگاه]] باشید [[شامیان]] برای خود نزدیکترین فردشان را به آنچه [[دوست]] میدارند برگزیدند و شما برای خود نزدیکترین [[مردم]] را به چیزی که دوست نمیدارید [[انتخاب]] کردید. رو به رو شدن شما با [[عبدالله بن قیس]] دیروز بود که (در [[جنگ جمل]] شرکت نکرد و) میگفت: این [[جنگ]] [[فتنه]] و [[تباهکاری]] است پس زههای کمان خود را به کار نیندازید و شمشیرهاتان را غلاف کنید. اگر راست میگفت پس در آمدنش (به [[معرکه صفین]]) بدون اینکه مجبور باشد [[اشتباه]] کرد و اگر [[دروغ]] میگفت [[تهمت]] به او رواست (و قابل [[اعتماد]] نیست). | ||
آنچه در سینه [[عمرو بن عاص]] است (از نقشه و [[توطئه]]) به وسیله [[عبدالله بن عباس]] از بین ببرید و [[فرصت]] [[روزگار]] را از دست ندهید و شهرهای دور دست [[اسلام]] را [[حفظ]] کنید. آیا به شهرهای خود نمینگرید که در آنها جنگ میکنند (تا به یغما ببرند) و به جایگاه و حوزه [[نفوذ]] خود نمینگرید که چگونه مورد [[هدف]] قرار گرفته است.<ref>{{متن حدیث|أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا يُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ بِالْأَمْسِ يَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ وَ شِيمُوا سُيُوفَكُمْ فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ غَيْرَ مُسْتَكْرَهٍ وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهَمَةُ فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَيَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ الْإِسْلَامِ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ تُرْمَى}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۸، ص۸۲۳؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۲۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۲۳.</ref>؛ | آنچه در سینه [[عمرو بن عاص]] است (از نقشه و [[توطئه]]) به وسیله [[عبدالله بن عباس]] از بین ببرید و [[فرصت]] [[روزگار]] را از دست ندهید و شهرهای دور دست [[اسلام]] را [[حفظ]] کنید. آیا به شهرهای خود نمینگرید که در آنها جنگ میکنند (تا به یغما ببرند) و به جایگاه و حوزه [[نفوذ]] خود نمینگرید که چگونه مورد [[هدف]] قرار گرفته است.<ref>{{متن حدیث|أَلَا وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لِأَنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا يُحِبُّونَ وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ بِالْأَمْسِ يَقُولُ إِنَّهَا فِتْنَةٌ فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ وَ شِيمُوا سُيُوفَكُمْ فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ غَيْرَ مُسْتَكْرَهٍ وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهَمَةُ فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ خُذُوا مَهَلَ الْأَيَّامِ وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ الْإِسْلَامِ. أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى بِلَادِكُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ تُرْمَى}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۳۸، ص۸۲۳؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۲۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۲۳.</ref>؛ | ||
خط ۵۹۴: | خط ۴۳۵: | ||
با اینکه پیشنهاد [[حکمیت]] از جانب عدهای از [[قراء]] و [[یاران]] [[ناآگاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، اما پس از پذیرش [[آتش بس]] و امضای قرار داد حکمیت، همانها در مقابل علی{{ع}} ایستاده و [[اعتراض]] کردند که چرا علی{{ع}} این افراد را به عنوان [[حکم]] پذیرفته است. | با اینکه پیشنهاد [[حکمیت]] از جانب عدهای از [[قراء]] و [[یاران]] [[ناآگاه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، اما پس از پذیرش [[آتش بس]] و امضای قرار داد حکمیت، همانها در مقابل علی{{ع}} ایستاده و [[اعتراض]] کردند که چرا علی{{ع}} این افراد را به عنوان [[حکم]] پذیرفته است. | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} در سخنانی دیگر که با مردی [[یهودی]] دارد و به سؤالات وی پاسخ داده، به جریان حکمیت اشاره میکند و بعد از این که بیان میکند که عمرو عاص و [[معاویه]] با بالا بردن قرآنها [[مردم]] را [[فریب]] دادند و با این که گفتیم آنها به [[قرآن]] عمل نمیکنند به سخنانم بیتوجهی کردند، توضیح میدهد که من در آغاز با [[تحکیم]] مخالف بودم و برای [[حفظ اسلام]] و [[نسل رسول خدا]]{{صل}} آن را پذیرفتم و بعد از آن نیز افرادی از [[خاندان]] و اشخاص مورد اطمینانی را برای حکمیت نامزد کردم، اما فرزند [[هند]] با [[توطئه]] یارانم، آن افراد را نپذیرفتند و این شد که [[نیرنگ]] [[عمروعاص]] مؤثر واقع شد. حضرت درباره تلاشهای خود چنین توضیح میدهد: | امیرالمؤمنین{{ع}} در سخنانی دیگر که با مردی [[یهودی]] دارد و به سؤالات وی پاسخ داده، به جریان حکمیت اشاره میکند و بعد از این که بیان میکند که عمرو عاص و [[معاویه]] با بالا بردن قرآنها [[مردم]] را [[فریب]] دادند و با این که گفتیم آنها به [[قرآن]] عمل نمیکنند به سخنانم بیتوجهی کردند، توضیح میدهد که من در آغاز با [[تحکیم]] مخالف بودم و برای [[حفظ اسلام]] و [[نسل رسول خدا]]{{صل}} آن را پذیرفتم و بعد از آن نیز افرادی از [[خاندان]] و اشخاص مورد اطمینانی را برای حکمیت نامزد کردم، اما فرزند [[هند]] با [[توطئه]] یارانم، آن افراد را نپذیرفتند و این شد که [[نیرنگ]] [[عمروعاص]] مؤثر واقع شد. حضرت درباره تلاشهای خود چنین توضیح میدهد: «تلاش کردم - [[خداوند]] از منتهای تلاش من [[آگاه]] است - و رها نکردم توانی که داشتم تا مرا همراه با نظرم رها کنند؛ اما چنین نکردند. از آنان خواستم که به مقدار رگ زدن پستان شتر یا به مقدار یک دفعه دویدن اسب [[صبر]] کنند، آنان نپذیرفتند؛ مگر این شیخ - و با دست خود به اشتر اشاره کرد - و گروهی از خاندانم. [[سوگند]] به [[خدا]] چیزی مانع من نشد که برابر [[آگاهی]] و [[بصیرت]] خود عمل کنم جز [[ترس]] از این که این دو نفر (با دستش به [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} اشاره کرد) کشته شوند و مبادا که [[نسل رسول خدا]]{{صل}} و [[ذریه]] او در میان امتش از بین برود و [[ترس از مرگ]] این دو (با دست خود به [[عبدالله بن جعفر]] و [[محمد بن حنفیه]] اشاره کرد). من میدانستم اگر از چنین موقعیتی برخوردار نبودم. آن دو ([[عمرو عاص]] و [[معاویه]]) چنین تصمیمی نمیگرفتند (آنان مطمئن بودند که [[یاران]] من [[فریب]] میخورند). پس به ناچار بر آنچه آن [[قوم]] [[تصمیم]] گرفتند [[صبر]] کردم، افزون بر [[علم خدا]] که در این باره گذشته است. پس از آنکه شمشیرهایمان را از روی آن قوم برداشتیم، آنان برابر دلخواه خود در [[کارها]] تصمیم گرفتند و [[احکام]] و نظرها را برگزیدند و قرآنها را و آنچه بدان میخواندند از [[حکم]] [[قرآن]]، رها کردند. | ||
«تلاش کردم - [[خداوند]] از منتهای تلاش من [[آگاه]] است - و رها نکردم توانی که داشتم تا مرا همراه با نظرم رها کنند؛ اما چنین نکردند. از آنان خواستم که به مقدار رگ زدن پستان شتر یا به مقدار یک دفعه دویدن اسب [[صبر]] کنند، آنان نپذیرفتند؛ مگر این شیخ - و با دست خود به اشتر اشاره کرد - و گروهی از خاندانم. [[سوگند]] به [[خدا]] چیزی مانع من نشد که برابر [[آگاهی]] و [[بصیرت]] خود عمل کنم جز [[ترس]] از این که این دو نفر (با دستش به [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} اشاره کرد) کشته شوند و مبادا که [[نسل رسول خدا]]{{صل}} و [[ذریه]] او در میان امتش از بین برود و [[ترس از مرگ]] این دو (با دست خود به [[عبدالله بن جعفر]] و [[محمد بن حنفیه]] اشاره کرد). من میدانستم اگر از چنین موقعیتی برخوردار نبودم. آن دو ([[عمرو عاص]] و [[معاویه]]) چنین تصمیمی نمیگرفتند (آنان مطمئن بودند که [[یاران]] من [[فریب]] میخورند). پس به ناچار بر آنچه آن [[قوم]] [[تصمیم]] گرفتند [[صبر]] کردم، افزون بر [[علم خدا]] که در این باره گذشته است. پس از آنکه شمشیرهایمان را از روی آن قوم برداشتیم، آنان برابر دلخواه خود در [[کارها]] تصمیم گرفتند و [[احکام]] و نظرها را برگزیدند و قرآنها را و آنچه بدان میخواندند از [[حکم]] [[قرآن]]، رها کردند. | |||
من اِبا کردم که مردی را به عنوان حکم در [[دین خدا]] بپذیرم؛ زیرا [[تحکیم]] در این کار بدون [[شک و تردید]] [[اشتباه]] بود و چون غیر از تحکیم را نپذیرفتند و از آن [[امتناع]] ورزیدند، خواستم که مردی از خاندانم را ([[عبدالله بن عباس]]) به عنوان حکم، تعیین کنم یا شخصی را که از نظر و [[عقل]] او [[راضی]] بودم ([[مالک اشتر]]) و [[اطمینان]] به [[خیرخواهی]] و [[دوستی]] و دینش داشتم. چنین شد که نام مردی را نمیبردم جز اینکه فرزند [[هند]] از پذیرش آن امتناع میورزید و او (معاویه) را به چیزی از [[حق]] نمیخواندم، جز اینکه به آن پشت میکرد و چنین شد که فرزند هند ما را ناچار از پذیرش تحکیم (و [[عدول]] از نظر حقمان) کرد. این نبود جز به خاطر اینکه یاران من از او در این کار [[پیروی]] کردند.<ref>{{متن حدیث|فَجَهَدْتُ عَلِمَ اللَّهُ جُهْدِي وَ لَمْ أَدَعْ غَايَةً فِي نَفْسِي إِلَّا بَلَّغْتُهَا فِي أَنْ يُخَلُّونِي وَ رَأْيِي فَلَمْ يَفْعَلُوا وَ رَاوَدْتُهُمْ عَلَى الصَّبْرِ عَلَى مِقْدَارِ فُوَاقِ النَّاقَةِ أَوْ رَكْضَةِ الْفَرَسِ فَلَمْ يَفْعَلُوا مَا خَلَا هَذَا الشَّيْخَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ عُصْبَةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَمْضِيَ عَلَى بَصِيرَتِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ{{عم}} فَيَنْقَطِعَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ ذُرِّيَّتِهِ مِنْ أُمَّتِهِ وَ مَخَافَةُ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَإِنِّي أَعْلَمُ لَوْ لَا مَكَانِي لَمْ يَقِفَا ذَلِكَ الْمَوْقِفَ فَلِذَلِكَ صَبَرْتُ عَلَى مَا أَرَادَ الْقَوْمُ مَعَ مَا سَبَقَ فِيهِ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ فَلَمَّا أَنْ رَفَعْنَا عَنِ الْقَوْمِ سُيُوفَنَا تَحَكَّمُوا فِي الْأُمُورِ وَ تَخَيَّرُوا الْأَحْكَامَ وَ الْآرَاءَ وَ تَرَكُوا الْمَصَاحِفَ وَ مَا دَعَوْا إِلَيْهِ مِنْ حُكْمِ الْقُرْآنِ فَأَبَيْتُ أَنْ أُحَكِّمَ فِي دِينِ اللَّهِ أَحَداً إِذْ كَانَ التَّحْكيمُ فِي ذَلِكَ الْخَطَأَ الَّذِي لَا شَكَّ فِيهِ وَ لَا امْتِرَاءَ فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا ذَلِكَ أَرَدْتُ أَنْ أُحَكِّمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَوْ مَنْ أَرْضَى رَأْيَهُ وَ عَقْلَهُ وَ أَثِقُ بِنَصِيحَتِهِ وَ مَوَدَّتِهِ وَ دِينِهِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أُسَمِّي أَحَداً إِلَّا امْتَنَعَ ابْنُ هِنْدٍ مِنْهُ وَ لَا أَدْعُوهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا أَدْبَرَ عَنْهُ وَ أَقْبَلَ ابْنُ هِنْدٍ يَسُومُنَا عَسْفاً وَ مَا ذَلِكَ إِلَّا بِاتِّبَاعِ أَصْحَابِي لَهُ عَلَى ذَلِكَ...}}مفید، إختصاص، ص۱۷۸، تحت عنوان کتاب محنة امیر المؤمنین{{ع}}؛ در نقل طبری حضرت بخشی از این سخنان را در ارتباط با حفظ نسل رسول خدا{{صل}} و... در پاسخ به اعتراض عبدالله بن ودیعه انصاری که چرا با مخالفان درگیر نشده، بیان کرده است. ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۴۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ج۳۸، ص۱۸۲؛ دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۶؛ صدوق، خصال، ص۳۸۰.</ref>؛ | من اِبا کردم که مردی را به عنوان حکم در [[دین خدا]] بپذیرم؛ زیرا [[تحکیم]] در این کار بدون [[شک و تردید]] [[اشتباه]] بود و چون غیر از تحکیم را نپذیرفتند و از آن [[امتناع]] ورزیدند، خواستم که مردی از خاندانم را ([[عبدالله بن عباس]]) به عنوان حکم، تعیین کنم یا شخصی را که از نظر و [[عقل]] او [[راضی]] بودم ([[مالک اشتر]]) و [[اطمینان]] به [[خیرخواهی]] و [[دوستی]] و دینش داشتم. چنین شد که نام مردی را نمیبردم جز اینکه فرزند [[هند]] از پذیرش آن امتناع میورزید و او (معاویه) را به چیزی از [[حق]] نمیخواندم، جز اینکه به آن پشت میکرد و چنین شد که فرزند هند ما را ناچار از پذیرش تحکیم (و [[عدول]] از نظر حقمان) کرد. این نبود جز به خاطر اینکه یاران من از او در این کار [[پیروی]] کردند.<ref>{{متن حدیث|فَجَهَدْتُ عَلِمَ اللَّهُ جُهْدِي وَ لَمْ أَدَعْ غَايَةً فِي نَفْسِي إِلَّا بَلَّغْتُهَا فِي أَنْ يُخَلُّونِي وَ رَأْيِي فَلَمْ يَفْعَلُوا وَ رَاوَدْتُهُمْ عَلَى الصَّبْرِ عَلَى مِقْدَارِ فُوَاقِ النَّاقَةِ أَوْ رَكْضَةِ الْفَرَسِ فَلَمْ يَفْعَلُوا مَا خَلَا هَذَا الشَّيْخَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ عُصْبَةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَمْضِيَ عَلَى بَصِيرَتِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ{{عم}} فَيَنْقَطِعَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ ذُرِّيَّتِهِ مِنْ أُمَّتِهِ وَ مَخَافَةُ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فَإِنِّي أَعْلَمُ لَوْ لَا مَكَانِي لَمْ يَقِفَا ذَلِكَ الْمَوْقِفَ فَلِذَلِكَ صَبَرْتُ عَلَى مَا أَرَادَ الْقَوْمُ مَعَ مَا سَبَقَ فِيهِ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ فَلَمَّا أَنْ رَفَعْنَا عَنِ الْقَوْمِ سُيُوفَنَا تَحَكَّمُوا فِي الْأُمُورِ وَ تَخَيَّرُوا الْأَحْكَامَ وَ الْآرَاءَ وَ تَرَكُوا الْمَصَاحِفَ وَ مَا دَعَوْا إِلَيْهِ مِنْ حُكْمِ الْقُرْآنِ فَأَبَيْتُ أَنْ أُحَكِّمَ فِي دِينِ اللَّهِ أَحَداً إِذْ كَانَ التَّحْكيمُ فِي ذَلِكَ الْخَطَأَ الَّذِي لَا شَكَّ فِيهِ وَ لَا امْتِرَاءَ فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا ذَلِكَ أَرَدْتُ أَنْ أُحَكِّمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَوْ مَنْ أَرْضَى رَأْيَهُ وَ عَقْلَهُ وَ أَثِقُ بِنَصِيحَتِهِ وَ مَوَدَّتِهِ وَ دِينِهِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أُسَمِّي أَحَداً إِلَّا امْتَنَعَ ابْنُ هِنْدٍ مِنْهُ وَ لَا أَدْعُوهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا أَدْبَرَ عَنْهُ وَ أَقْبَلَ ابْنُ هِنْدٍ يَسُومُنَا عَسْفاً وَ مَا ذَلِكَ إِلَّا بِاتِّبَاعِ أَصْحَابِي لَهُ عَلَى ذَلِكَ...}}مفید، إختصاص، ص۱۷۸، تحت عنوان کتاب محنة امیر المؤمنین{{ع}}؛ در نقل طبری حضرت بخشی از این سخنان را در ارتباط با حفظ نسل رسول خدا{{صل}} و... در پاسخ به اعتراض عبدالله بن ودیعه انصاری که چرا با مخالفان درگیر نشده، بیان کرده است. ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، ص۴۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ج۳۸، ص۱۸۲؛ دیلمی، ارشاد القلوب، ج۲، ص۳۲۶؛ صدوق، خصال، ص۳۸۰.</ref>؛ | ||
قرارداد [[حکمیت]] در [[روز]] چهارشنبه هفدهم صفر سال سی و هفت [[هجری]] نوت شد و در آن آمده بود که اعلام نظر حکمین بعد از [[ماه رمضان]] باشد و در آن تأکید شده بود که دو داور باید برابر [[قرآن]] [[حکم]] کنند <ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۱۱.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به طور رسمی به آن دو اعلام کرد که اگر به [[حکم خدا]] عمل نکنید، [[داوری]] شما ارزشی ندارد و [[حق]] داوری ندارید<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸.</ref>. حضرت شدیدترین عهدها و وثیقهها را از آنها گرفت که برابر قرآن حکم کنند از اول تا پایان آن<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | قرارداد [[حکمیت]] در [[روز]] چهارشنبه هفدهم صفر سال سی و هفت [[هجری]] نوت شد و در آن آمده بود که اعلام نظر حکمین بعد از [[ماه رمضان]] باشد و در آن تأکید شده بود که دو داور باید برابر [[قرآن]] [[حکم]] کنند<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۱۱.</ref>. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به طور رسمی به آن دو اعلام کرد که اگر به [[حکم خدا]] عمل نکنید، [[داوری]] شما ارزشی ندارد و [[حق]] داوری ندارید<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸.</ref>. حضرت شدیدترین عهدها و وثیقهها را از آنها گرفت که برابر قرآن حکم کنند از اول تا پایان آن<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 450 - 455.</ref> | ||
==آغاز [[مخالفت]] [[خوارج]]== | ==آغاز [[مخالفت]] [[خوارج]]== | ||
با امضای [[قرارداد]] [[تحکیم]]، [[اشعث بن قیس]] آن را به دست گرفت و بر [[اصحاب]] [[معاویه]] عرضه کرد و آنها بدان [[رضایت]] دادند. آنگاه آن را بر [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} قرائت کرد، آنها نیز پذیرفتند تا رسید به پرچمهای «[[عنزه]]» که چهار هزار نفر آنان با علی{{ع}} در [[صفین]] بودند. آنان بعد از پایان قرائت | با امضای [[قرارداد]] [[تحکیم]]، [[اشعث بن قیس]] آن را به دست گرفت و بر [[اصحاب]] [[معاویه]] عرضه کرد و آنها بدان [[رضایت]] دادند. آنگاه آن را بر [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} قرائت کرد، آنها نیز پذیرفتند تا رسید به پرچمهای «[[عنزه]]» که چهار هزار نفر آنان با علی{{ع}} در [[صفین]] بودند. آنان بعد از پایان قرائت نامه، لب به [[اعتراض]] گشودند. دو نفر از جوانانشان به نامهای [[سعدان]] و جعد که [[برادر]] بودند، گفتند: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ}} (حکم و داوری تنها از آن خداست). بعد از آن به [[سپاه معاویه]] [[حمله]] کردند و کشته شدند. این دو نخستین کسانی بودند که این [[شعار]] را سر دادند<ref>دینوری، أخبار الطوال، ص۱۹۶؛ جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۱۸۴.</ref>. سپس [[اشعث]] قرارداد را بر قبائل مراد، بنی راسب و [[بنی تمیم]] خواند، آنها نیز گفتند: «حکم و داوری از آن خداست و ما به [[حکمیت]] مردها در [[دین]] رضایت نمیدهیم». اشعث اظهار مخالفت قبائل را برای امیرالمؤمنین{{ع}} بیان کرد<ref>ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۹۰. برخی گفتهاند نخستین اعتراض کننده به قرار داد، عروة بن ردیه تمیمی بود که شمشیر کشید و ضربه آرامی به اسب اشعث زد که آن رم کرد ر.ک: نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.</ref>. | ||
گروهی از این [[مخالفان]] نزد علی{{ع}} آمدند و بر ادامه [[جنگ]] [[اصرار]] ورزیدند. اما اشعث و [[اهل یمن]] مخالف این گروه جنگ [[طلب]] بودند. علی{{ع}} میدانست اگر با معاویه بجنگد، [[یاران]] وی نابود میشوند؛ زیرا بین آنان [[اختلاف]] ایجاد شده و توان مقابله با [[سپاه معاویه]] را ندارند و اگر با [[مخالفان]] [[تحکیم]] درگیر شود، باز [[معاویه]] از [[فرصت]] استفاده خواهد کرد و با [[حمله]] به [[سپاه علی]]{{ع}} آنها را از بین میبرد، از این رو علی{{ع}} چارهای جز [[سکوت]] نداشت تا نگذارد میان یارانش درگیری و [[جنگ]] بروز کند و به آنان که علی{{ع}} را به جنگ دوباره با معاویه [[دعوت]] میکردند، فرمود: « ای [[قوم]] شما اختلاف یارانتان را دیدید در حالی که شما اندکی از بسیار هستید. اگر شما به جنگ برگردید، حمله اینان علیه شما از حملۀ [[مردم]] [[شام]] شدیدتر خواهد بود. پس زمانی که اینان و مردم شام علیه شما جمع شوند، شما را نابود خواهند کرد. به [[خدا]] [[سوگند]] من [[راضی]] به آنچه اتفاق افتاده، نیستم و خواهان آن نیز نبوده ام. ولی از آن جهت نظر [[جمهور]] را پذیرفتم که میترسیدم شما (که خواهان جنگ بوده و تحکیم را نمیپذیرفتید) نابود شوید.<ref>{{متن حدیث| يا قَوْمِ قَدْ تَرَوْنَ خِلَافَ أَصْحَابَكُمْ وَ أَنْتُمْ قَلِيلُ فِي كَثِيرُ ، وَ لَئِنْ عُدْتُمْ إِلَى الْحَرْبِ لَيَكُونُنَّ [ هَؤُلَاءِ ] أَشَدُّ عَلَيْكُمْ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ ، فَإِذَا اجْتَمَعُوا وَ أَهْلِ الشَّامِ عَلَيْكُمْ أفنوكم ، وَ اللَّهِ مَا رَضِيتَ مَا كَانَ وَ لَا هويته وَ لَكِنِّي مِلَّةِ إِلَى الْجُمْهُورِ مِنْكُمْ خَوْفاً عَلَيْكُمْ }}؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸. طبری مالک اشتر را جزو کسانی میداند که به قرارداد اعتراض داشته و خواهان ادامه جنگ بودند و علی{{ع}} در پاسخ به وی این سخنان را بیان کرد و در واقع علی{{ع}} آنان را از بیرحمی خوارج برحذر داشته است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۴۲).</ref>. | گروهی از این [[مخالفان]] نزد علی{{ع}} آمدند و بر ادامه [[جنگ]] [[اصرار]] ورزیدند. اما اشعث و [[اهل یمن]] مخالف این گروه جنگ [[طلب]] بودند. علی{{ع}} میدانست اگر با معاویه بجنگد، [[یاران]] وی نابود میشوند؛ زیرا بین آنان [[اختلاف]] ایجاد شده و توان مقابله با [[سپاه معاویه]] را ندارند و اگر با [[مخالفان]] [[تحکیم]] درگیر شود، باز [[معاویه]] از [[فرصت]] استفاده خواهد کرد و با [[حمله]] به [[سپاه علی]]{{ع}} آنها را از بین میبرد، از این رو علی{{ع}} چارهای جز [[سکوت]] نداشت تا نگذارد میان یارانش درگیری و [[جنگ]] بروز کند و به آنان که علی{{ع}} را به جنگ دوباره با معاویه [[دعوت]] میکردند، فرمود: « ای [[قوم]] شما اختلاف یارانتان را دیدید در حالی که شما اندکی از بسیار هستید. اگر شما به جنگ برگردید، حمله اینان علیه شما از حملۀ [[مردم]] [[شام]] شدیدتر خواهد بود. پس زمانی که اینان و مردم شام علیه شما جمع شوند، شما را نابود خواهند کرد. به [[خدا]] [[سوگند]] من [[راضی]] به آنچه اتفاق افتاده، نیستم و خواهان آن نیز نبوده ام. ولی از آن جهت نظر [[جمهور]] را پذیرفتم که میترسیدم شما (که خواهان جنگ بوده و تحکیم را نمیپذیرفتید) نابود شوید.<ref>{{متن حدیث| يا قَوْمِ قَدْ تَرَوْنَ خِلَافَ أَصْحَابَكُمْ وَ أَنْتُمْ قَلِيلُ فِي كَثِيرُ ، وَ لَئِنْ عُدْتُمْ إِلَى الْحَرْبِ لَيَكُونُنَّ [ هَؤُلَاءِ ] أَشَدُّ عَلَيْكُمْ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ ، فَإِذَا اجْتَمَعُوا وَ أَهْلِ الشَّامِ عَلَيْكُمْ أفنوكم ، وَ اللَّهِ مَا رَضِيتَ مَا كَانَ وَ لَا هويته وَ لَكِنِّي مِلَّةِ إِلَى الْجُمْهُورِ مِنْكُمْ خَوْفاً عَلَيْكُمْ }}؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸. طبری مالک اشتر را جزو کسانی میداند که به قرارداد اعتراض داشته و خواهان ادامه جنگ بودند و علی{{ع}} در پاسخ به وی این سخنان را بیان کرد و در واقع علی{{ع}} آنان را از بیرحمی خوارج برحذر داشته است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۴۲).</ref>. | ||
پس از آنکه [[مخالفت]] با تحکیم در سپاه علی{{ع}} بالا گرفت، [[جوانی]] از [[قبیله ربیعه]] به نام عاصم گفت: «آیا مردان را به عنوان [[حکم]] قرار دادهاند، حال آنکه [[حکمیت]] تنها از آن خداست». آنگاه [[شمشیر]] خود را از غلاف کشید و نخست به [[سپاه شام]] و سپس به [[لشکر]] [[عراق]] حمله آورد و در حین [[حمله]] فریاد کشید: از علی و [[معاویه]] از هر دو بیزارم و با هر دو [[جهاد]] میکنم تا به [[حکومت خدا]] [[تسلیم]] شوند. وی حملات خود را چند بار تکرار کرد تا اینکه به دست مردی از [[سپاه عراق]] از [[قبیله همدان]] به [[قتل]] رسید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۲۰۲؛ معصوم دوم، ج۲، ص۱۸۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | پس از آنکه [[مخالفت]] با تحکیم در سپاه علی{{ع}} بالا گرفت، [[جوانی]] از [[قبیله ربیعه]] به نام عاصم گفت: «آیا مردان را به عنوان [[حکم]] قرار دادهاند، حال آنکه [[حکمیت]] تنها از آن خداست». آنگاه [[شمشیر]] خود را از غلاف کشید و نخست به [[سپاه شام]] و سپس به [[لشکر]] [[عراق]] حمله آورد و در حین [[حمله]] فریاد کشید: از علی و [[معاویه]] از هر دو بیزارم و با هر دو [[جهاد]] میکنم تا به [[حکومت خدا]] [[تسلیم]] شوند. وی حملات خود را چند بار تکرار کرد تا اینکه به دست مردی از [[سپاه عراق]] از [[قبیله همدان]] به [[قتل]] رسید<ref>ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۲۰۲؛ معصوم دوم، ج۲، ص۱۸۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 455 - 457.</ref> | ||
==اولین [[اجتماع]] [[خوارج]]== | ==اولین [[اجتماع]] [[خوارج]]== | ||
خط ۶۲۴: | خط ۴۶۳: | ||
حضرت فرمود: «وای بر شما [[رسول خدا]]{{صل}} در سال [[حدیبیه]] با [[اهل مکه]] برگشت و [[تغییر]] [[عقیده]] داد<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸. به احتمال این گفت و گوی ابن کواء مربوط به جریان دیگری باشد و اینجا اعتراض زرعه به حضرت مطرح است.</ref> و [[مسلمانان]] نیز [[تسلیم]] [[فرمان]] او شدند». | حضرت فرمود: «وای بر شما [[رسول خدا]]{{صل}} در سال [[حدیبیه]] با [[اهل مکه]] برگشت و [[تغییر]] [[عقیده]] داد<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸. به احتمال این گفت و گوی ابن کواء مربوط به جریان دیگری باشد و اینجا اعتراض زرعه به حضرت مطرح است.</ref> و [[مسلمانان]] نیز [[تسلیم]] [[فرمان]] او شدند». | ||
برابر نقل [[طبری]] [[زرعة بن برج طائی]] بعد از این که سخنان حضرت را شنید که این [[گناه]] نیست گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] ای علی چنانچه [[داوری]] مردان را درباره [[کتاب خدا]] رها نکنی با تو میجنگم و در این [[جنگ]] خدا و [[رضوان]] وی را میطلبم». علی{{ع}} به وی فرمود: «تیره روزی برای تو باید! چه چیز تو را چنین [[شقی]] کرده است؟ گویا تو را میبینم که کشته شدی و بر جنازه تو باد میوزد». گفت: دوست دارم چنین باشد. این جا بود که [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود: «اگر محق بودم در [[مرگ]] بر [[حق]] [[بردباری]] در برابر [[دنیا]] بود. بدرستی که شیطانبر شما [[غلبه]] کرده است؛ پس از خدا بپرهیزید؛ زیرا خیری برای شما نیست در [[دنیایی]] که برای آن میجنگید»<ref>{{متن حدیث| لَوْ كُنْتَ مُحِقّاً كَانَ فِي الْمَوْتِ عَلَى الْحَقِّ تَعْزِيَةُ عَنِ الدُّنْيَا ، أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ استهواكم ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَجِلَ ، إِنَّهُ لَا خَيْرَ لَكُمْ فِي دُنْيَا تُقاتِلُونَ عَلَيْهَا }}؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۳، حوادث سال ۳۷.</ref>؛ | برابر نقل [[طبری]] [[زرعة بن برج طائی]] بعد از این که سخنان حضرت را شنید که این [[گناه]] نیست گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] ای علی چنانچه [[داوری]] مردان را درباره [[کتاب خدا]] رها نکنی با تو میجنگم و در این [[جنگ]] خدا و [[رضوان]] وی را میطلبم». علی{{ع}} به وی فرمود: «تیره روزی برای تو باید! چه چیز تو را چنین [[شقی]] کرده است؟ گویا تو را میبینم که کشته شدی و بر جنازه تو باد میوزد». گفت: دوست دارم چنین باشد. این جا بود که [[حضرت علی]]{{ع}} فرمود: «اگر محق بودم در [[مرگ]] بر [[حق]] [[بردباری]] در برابر [[دنیا]] بود. بدرستی که شیطانبر شما [[غلبه]] کرده است؛ پس از خدا بپرهیزید؛ زیرا خیری برای شما نیست در [[دنیایی]] که برای آن میجنگید»<ref>{{متن حدیث| لَوْ كُنْتَ مُحِقّاً كَانَ فِي الْمَوْتِ عَلَى الْحَقِّ تَعْزِيَةُ عَنِ الدُّنْيَا ، أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ استهواكم ، فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَجِلَ ، إِنَّهُ لَا خَيْرَ لَكُمْ فِي دُنْيَا تُقاتِلُونَ عَلَيْهَا }}؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۳، حوادث سال ۳۷.</ref>؛ آنان در حالی از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} جدا شدند که زمزمه میکردند: حکمی نیست مگر از آن خدا. [[جمعیت]] آنان به [[دوازده]] هزار نفر میرسید که از [[اهل کوفه]] و [[بصره]] و شهرهای دیگر بودند<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 457 - 460.</ref> | ||
آنان در حالی از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} جدا شدند که زمزمه میکردند: حکمی نیست مگر از آن خدا. [[جمعیت]] آنان به [[دوازده]] هزار نفر میرسید که از [[اهل کوفه]] و [[بصره]] و شهرهای دیگر بودند<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | |||
==گفت وگوی عبدالله با [[خوارج]]== | ==گفت وگوی عبدالله با [[خوارج]]== | ||
خط ۶۳۵: | خط ۴۷۲: | ||
[[امیرالمؤمنین]] عبدالله را به جمع آنان فرستاد. آنها گفتند: وای بر تو ای فرزند عباس آیا به پروردگارت [[کافر]] شدی همانند مولایت [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[خطیب]] آنان در این مناظره، [[عتاب]] بن [[اعور]] [[ثعلبی]] در برابر عبدالله ایستاد. [[ابن عباس]] به آنها گفت: چه کسی [[اسلام]] را بنیان نهاد؟ گفت: [[خدا]] و رسولش. ابن عباس گفت: آیا [[پیامبر]] امور اسلام را محکم ساخت؟ پاسخ داد: آری! بعد سؤال کرد: آیا پیامبر باقی مانده یا از [[دنیا]] رفته است؟ عتاب گفت: از دنیا رفته است. عبدالله: آیا امور [[شرع]] نیز همراه او رفته یا بعد از او باقی مانده؟ گفت: باقی مانده. عبدالله: آیا کسی برای [[حفظ]] و [[حراست]] و [[آبادانی]] آن چه پیامبر بنا کرده وجود دارد یا نه؟ پاسخ داد: آری! [[ذریه]] او و اصحابش؟ گفت: آیا آن را آباد کردند یا خراب؟ جواب داد: [[عمران]] کردند. عبدالله: آیا الان آباد است یا خراب؟ گفت: خراب. ابن عباس گفت: آیا [[ذریه]] او خراب کردند یا امتش؟ گفت: البته که امتش. عبدالله سؤال کرد: تو از [[امت]] او هستی یا از ذریه اش؟ پاسخ داد: از امت. ابن عباس بلافاصله نتیجه گرفت که تو از امت هستی و مرکز اسلام را خراب کردی. پس چگونه [[امیدواری]] به [[بهشت]] داری. | [[امیرالمؤمنین]] عبدالله را به جمع آنان فرستاد. آنها گفتند: وای بر تو ای فرزند عباس آیا به پروردگارت [[کافر]] شدی همانند مولایت [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[خطیب]] آنان در این مناظره، [[عتاب]] بن [[اعور]] [[ثعلبی]] در برابر عبدالله ایستاد. [[ابن عباس]] به آنها گفت: چه کسی [[اسلام]] را بنیان نهاد؟ گفت: [[خدا]] و رسولش. ابن عباس گفت: آیا [[پیامبر]] امور اسلام را محکم ساخت؟ پاسخ داد: آری! بعد سؤال کرد: آیا پیامبر باقی مانده یا از [[دنیا]] رفته است؟ عتاب گفت: از دنیا رفته است. عبدالله: آیا امور [[شرع]] نیز همراه او رفته یا بعد از او باقی مانده؟ گفت: باقی مانده. عبدالله: آیا کسی برای [[حفظ]] و [[حراست]] و [[آبادانی]] آن چه پیامبر بنا کرده وجود دارد یا نه؟ پاسخ داد: آری! [[ذریه]] او و اصحابش؟ گفت: آیا آن را آباد کردند یا خراب؟ جواب داد: [[عمران]] کردند. عبدالله: آیا الان آباد است یا خراب؟ گفت: خراب. ابن عباس گفت: آیا [[ذریه]] او خراب کردند یا امتش؟ گفت: البته که امتش. عبدالله سؤال کرد: تو از [[امت]] او هستی یا از ذریه اش؟ پاسخ داد: از امت. ابن عباس بلافاصله نتیجه گرفت که تو از امت هستی و مرکز اسلام را خراب کردی. پس چگونه [[امیدواری]] به [[بهشت]] داری. | ||
این گفت و گو ادامه داشت که [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} همراه صد نفر بر آنان وارد شد و در مقابل وی [[ابن کواء]] همراه صد مرد قرار گرفت و علی{{ع}} با وی به گفت وگو پرداخت و درباره تعیین [[حکم]] فرمود: «ما مردان را [[حکم]] قرار ندادیم بلکه [[قرآن]] را حکم گردانیدیم. و این قرآن جز نوشته در میان دو جلد نیست و سخن نمیگوید و مردانند که از آن سخن میگویند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ دَفَّتَيْنِ لَا يَنْطِقُ وَ إِنَّمَا يَتَكَلَّمُ بِهِ الرِّجَالُ}}؛ مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶ و عربی ج۱، ص۲۷۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۷۰، ۳۸۷-۳۸۸. این بخش سخنان حضرت به صورت خطبهای مفصل در نهج البلاغه ذکر شده است. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۳۸۶، خطبه ۱۲۵؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶).</ref>؛ | این گفت و گو ادامه داشت که [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} همراه صد نفر بر آنان وارد شد و در مقابل وی [[ابن کواء]] همراه صد مرد قرار گرفت و علی{{ع}} با وی به گفت وگو پرداخت و درباره تعیین [[حکم]] فرمود: «ما مردان را [[حکم]] قرار ندادیم بلکه [[قرآن]] را حکم گردانیدیم. و این قرآن جز نوشته در میان دو جلد نیست و سخن نمیگوید و مردانند که از آن سخن میگویند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ وَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ دَفَّتَيْنِ لَا يَنْطِقُ وَ إِنَّمَا يَتَكَلَّمُ بِهِ الرِّجَالُ}}؛ مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶ و عربی ج۱، ص۲۷۰؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۷۰، ۳۸۷-۳۸۸. این بخش سخنان حضرت به صورت خطبهای مفصل در نهج البلاغه ذکر شده است. (نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۳۸۶، خطبه ۱۲۵؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶).</ref>؛ آنان سؤال دیگری را مطرح کردند چرا برای این مسئله مدت تعیین کردهای؟ | ||
آنان سؤال دیگری را مطرح کردند چرا برای این مسئله مدت تعیین کردهای؟ | |||
برابر نقل [[شیخ مفید]]: حضرت این سخنان را قبل از ورود به [[کوفه]] در هنگام مراجعت به آن [[شهر]] بعد از [[صفین]] بیان کرد. و مضمون سؤال و جواب این نکته را [[تأیید]] میکند. چراکه آنان از مهلت زمانی حکم دو داور سؤال کردند. و برابر همین نقل تمام آنها به کوفه بازگشتند. ولی در [[مناقب]] [[ابن شهر آشوب]] به گونهای ذکر شده که [[تصور]] میشود این گفت و گو قبل از [[جنگ نهروان]] اتفاق افتاده که به نظر میرسد صحیح نباشد و اساساً گفت و گوی [[ابن عباس]] با [[خوارج]] قبل از اعلام حکم حکمین بوده است. | برابر نقل [[شیخ مفید]]: حضرت این سخنان را قبل از ورود به [[کوفه]] در هنگام مراجعت به آن [[شهر]] بعد از [[صفین]] بیان کرد. و مضمون سؤال و جواب این نکته را [[تأیید]] میکند. چراکه آنان از مهلت زمانی حکم دو داور سؤال کردند. و برابر همین نقل تمام آنها به کوفه بازگشتند. ولی در [[مناقب]] [[ابن شهر آشوب]] به گونهای ذکر شده که [[تصور]] میشود این گفت و گو قبل از [[جنگ نهروان]] اتفاق افتاده که به نظر میرسد صحیح نباشد و اساساً گفت و گوی [[ابن عباس]] با [[خوارج]] قبل از اعلام حکم حکمین بوده است. | ||
گفت و گوهای [[امیرالمؤمنین]] و ابن عباس با خوارج به صورتهای گوناگونی ذکر شده و به نظر میرسد در هر [[نقلی]] بخشی از این گفت و گو ذکر شده است | گفت و گوهای [[امیرالمؤمنین]] و ابن عباس با خوارج به صورتهای گوناگونی ذکر شده و به نظر میرسد در هر [[نقلی]] بخشی از این گفت و گو ذکر شده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 460 - 462.</ref>. | ||
==[[اعتراضات]] خوارج به علی{{ع}}== | ==[[اعتراضات]] خوارج به علی{{ع}}== | ||
خط ۶۵۱: | خط ۴۸۶: | ||
#او در [[روز]] [[جنگ]] [[بصره]] سلاحها و اسبها را بین ما تقسیم کرد اما از تقسیم [[زنان]] و [[فرزندان]] جلوگیری کرد. | #او در [[روز]] [[جنگ]] [[بصره]] سلاحها و اسبها را بین ما تقسیم کرد اما از تقسیم [[زنان]] و [[فرزندان]] جلوگیری کرد. | ||
#او [[وصی رسول خدا]]{{صل}} بود، اما این حق را ضایع کرد. | #او [[وصی رسول خدا]]{{صل}} بود، اما این حق را ضایع کرد. | ||
برابر نقل [[بلاذری]] آنان سؤالهای یک، چهار و پنج را از [[ابن عباس]] میکنند و او خود به آنان پاسخ میدهد <ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰. در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۱۹۲)، چهار پرسش مطرح شده که حضرت مانند آنچه در کتاب احتجاج آمده، پاسخ داده است. یک سؤال آن در این باره است که چرا در صفین با ما که با نظر تو مخالفت کردیم، نجنگیدی؟ حضرت پاسخ میدهد که شما زیاد بودید و من و اهل بیتم اندک.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | برابر نقل [[بلاذری]] آنان سؤالهای یک، چهار و پنج را از [[ابن عباس]] میکنند و او خود به آنان پاسخ میدهد<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰. در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۱۹۲)، چهار پرسش مطرح شده که حضرت مانند آنچه در کتاب احتجاج آمده، پاسخ داده است. یک سؤال آن در این باره است که چرا در صفین با ما که با نظر تو مخالفت کردیم، نجنگیدی؟ حضرت پاسخ میدهد که شما زیاد بودید و من و اهل بیتم اندک.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 462 - 463.</ref> | ||
==پاسخ حضرت به اعتراضهای خوارج== | ==پاسخ حضرت به اعتراضهای خوارج== | ||
[[شیخ طوسی]] در | [[شیخ طوسی]] در مبسوط پاسخ سؤال یک، سه و پنج را از ابن عباس نقل کرده است<ref>طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج۷، ص۲۶۵.</ref>. این پاسخها با آنچه از [[الاحتجاج]] [[طبرسی]] از قول [[امیر المؤمنین]]{{ع}} نقل شده، یکسان است. | ||
اما براساس نقل [[الاحتجاج]] [[طبرسی]]، بعد از اینکه آن شش سؤال مطرح شد، [[ابن عباس]] به [[امیرالمؤمنین]] که آنجا حضور داشت، گفت: سخنان آنان را شنیدید؛ شما سزاوارتر به پاسخ آن هستید. حضرت فرمود: آری. سپس از ابن عباس خواست از آنان سؤال کند که آیا [[راضی]] به [[حکم خدا]] و [[رسول خدا]]{{صل}} هستند یا نه؟ پاسخ دادند: آری! حضرت فرمود: آغاز میکنم به آنچه آنان در آغاز گفتند. | اما براساس نقل [[الاحتجاج]] [[طبرسی]]، بعد از اینکه آن شش سؤال مطرح شد، [[ابن عباس]] به [[امیرالمؤمنین]] که آنجا حضور داشت، گفت: سخنان آنان را شنیدید؛ شما سزاوارتر به پاسخ آن هستید. حضرت فرمود: آری. سپس از ابن عباس خواست از آنان سؤال کند که آیا [[راضی]] به [[حکم خدا]] و [[رسول خدا]]{{صل}} هستند یا نه؟ پاسخ دادند: آری! حضرت فرمود: آغاز میکنم به آنچه آنان در آغاز گفتند. | ||
خط ۶۶۱: | خط ۴۹۶: | ||
#اما گفته شما که «من [[حکم]] را برای غیر خویش قرار دادهام» پس این [[رسول خدا]]{{صل}} بود که [[سعد بن معاذ]] را در [[روز]] [[جنگ]] [[بنی قریظه]] [[حکم]] و داور قرار داد، با این که خود آن حضرت [[شایستهترین]] افراد به حکم بود و [[خداوند]] میفرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ}}<ref>«بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند» سوره احزاب، آیه ۲۱.</ref>. من به رسول خدا [[تأسی]] کرده و از او [[پیروی]] کردهام. | #اما گفته شما که «من [[حکم]] را برای غیر خویش قرار دادهام» پس این [[رسول خدا]]{{صل}} بود که [[سعد بن معاذ]] را در [[روز]] [[جنگ]] [[بنی قریظه]] [[حکم]] و داور قرار داد، با این که خود آن حضرت [[شایستهترین]] افراد به حکم بود و [[خداوند]] میفرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ}}<ref>«بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند» سوره احزاب، آیه ۲۱.</ref>. من به رسول خدا [[تأسی]] کرده و از او [[پیروی]] کردهام. | ||
#اما سخن شما که «در [[دین خدا]] مردان را داور قرار دادم» نه! من مردان را داور قرار ندادم بلکه گفتار پروردگارم را [[حاکم]] و داور قرار دادم. آن گفتاری را که خداوند آن را بین [[مردم]] داور قرار داد، با این که خداوند مردان را درباره پرندهای داور قرار داد آنجا که فرمود: {{متن قرآن|وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان! شکار را در حالی که در احرام هستید نکشید و هر کسی به عمد آن را بکشد، کیفرش چهارپایی است همگون آنچه کشته است، چنانکه دو (گواه) دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند، قربانییی که به (قربانگاه) کعبه برسد؛ یا کفّارهای است برابر با اطعام مستمندان یا همچند آن (شصت روز) روزه تا کیفر کار خود را بچشد؛ خداوند از گذشته در گذشت ولی هر که (به شکار کردن) برگردد خداوند از وی انتقام خواهد گرفت و خداوند پیروزمندی دادستاننده است» سوره مائده، آیه ۹۵.</ref>. بنابراین خونهای [[مسلمانان]] مهمتر از [[خون]] پرنده است که نیاز به داور دارد. آنان این پاسخ حضرت را نیز پذیرفتند. | #اما سخن شما که «در [[دین خدا]] مردان را داور قرار دادم» نه! من مردان را داور قرار ندادم بلکه گفتار پروردگارم را [[حاکم]] و داور قرار دادم. آن گفتاری را که خداوند آن را بین [[مردم]] داور قرار داد، با این که خداوند مردان را درباره پرندهای داور قرار داد آنجا که فرمود: {{متن قرآن|وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان! شکار را در حالی که در احرام هستید نکشید و هر کسی به عمد آن را بکشد، کیفرش چهارپایی است همگون آنچه کشته است، چنانکه دو (گواه) دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند، قربانییی که به (قربانگاه) کعبه برسد؛ یا کفّارهای است برابر با اطعام مستمندان یا همچند آن (شصت روز) روزه تا کیفر کار خود را بچشد؛ خداوند از گذشته در گذشت ولی هر که (به شکار کردن) برگردد خداوند از وی انتقام خواهد گرفت و خداوند پیروزمندی دادستاننده است» سوره مائده، آیه ۹۵.</ref>. بنابراین خونهای [[مسلمانان]] مهمتر از [[خون]] پرنده است که نیاز به داور دارد. آنان این پاسخ حضرت را نیز پذیرفتند. | ||
#اما درباره این که [[زنان]] و [[فرزندان]] | #اما درباره این که [[زنان]] و [[فرزندان]] مردم بصره را تقسیم نکردم؛ به این خاطر بوده که من بر [[اهل بصره]] [[منت]] نهادم همان گونه که [[رسول خدا]]{{صل}} بر [[مردم]] [[مکه]] [[منت]] نهاد. پس آنان به ما [[تجاوز]] کردند و ما آنان را به گناهانشان گرفتیم و کوچک را به [[گناه بزرگ]] بازخواست نکردیم. آیا کدامیک از شما [[عایشه]] را در سهم خود قرار میداد؟ آنان این پاسخ حضرت را نیز پذیرفتند. | ||
#اما در بطلان این سخن که گفتید: «من [[حق]] [[وصی]] بودن خویش را ضایع کردم»؛ این شما بودید که [[کفر]] ورزیدید و حق را [[کتمان]] کردید و دیگران را بر من مقدم داشتید و حق مرا یعنی [[حکومت]] را از من گرفتید. [[اوصیا]] نباید مردم را به خود [[دعوت]] کنند. | #اما در بطلان این سخن که گفتید: «من [[حق]] [[وصی]] بودن خویش را ضایع کردم»؛ این شما بودید که [[کفر]] ورزیدید و حق را [[کتمان]] کردید و دیگران را بر من مقدم داشتید و حق مرا یعنی [[حکومت]] را از من گرفتید. [[اوصیا]] نباید مردم را به خود [[دعوت]] کنند. | ||
[[طبرسی]] در [[احتجاج]] مینویسد که بعد از این مذاکرات، تمام [[خوارج]] به جز چهار هزار نفر<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۷. در کتاب شرح الأخبار (ج ۲، ص۴۷)، از قول نسائی و در کتاب ترجمة الامام علی من تاریخ دمشق، ج۳، ص۱۹۲، آمده که بعد از تجمع خوارج در حروراء که عده آنها به شش هزار تن میرسید، عبدالله پیشنهاد کرد با آنها سخن بگوید، آنان سه اشکال از این شش اشکال را مطرح کردند: مسئله تحکیم رجال، جلوگیری از غنایم و اسارت زنان در جمل و حذف لقب امیرالمؤمنین در هنگام صلح، برابر این نقل، عبدالله مانند آنچه از علی{{ع}} نقل گردید به آنان پاسخ میدهد.</ref> از نظرات خود برگشتند. به نظر میرسد [[تصور]] بر این بوده که این مذاکرات قبل از [[جنگ نهروان]] بوده، حال آنکه این گفت و گو قبل از اعلام [[حکم]] حکمین بوده است. بنابراین باید سخن مفید<ref>مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶.</ref>، [[بلاذری]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۶.</ref>، [[طبری]]<ref>تاریخ طبری (هشت جلدی)؛ ج۴، ص۵۴ و چاپ ده جلدی، ج۵، ص۹۱.</ref>، [[خلیفة بن خیاط]]<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴.</ref>، و [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶.</ref> را پذیرفت که بعد از مذاکرات حضرت در [[حروراء]] با خوارج، تمام آنها به [[کوفه]] بازگشتند و به احتمال از [[جمعیت]] [[دوازده]] هزار نفری آنان، تمامشان از [[عقیده]] خود باز نگشتند. ولی با این که همه به [[کوفه]] بازگشتند، حدود چهار هزار نفر بر [[عقیده]] خود باقی ماندند. [[بلاذری]] نقل میکند پنج هزار تن از آنان بر عقیده خود باقی ماندند و حضرت دستور داد آنان را تا زمانی که خونی نریختهاند به خود واگذارند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۴.</ref>. [[یزید بن قیس ارحبی]] از جمله کسانی بود که از عقیده خویش برگشت و علیه{{ع}} او را به [[کارگزاری]] [[اصفهان]] گمارد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶؛ همین اثر، ج۱، ص۴۰۰؛ ویرایش دوم، ص۴۸۱.</ref>. | [[طبرسی]] در [[احتجاج]] مینویسد که بعد از این مذاکرات، تمام [[خوارج]] به جز چهار هزار نفر<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۷۷. در کتاب شرح الأخبار (ج ۲، ص۴۷)، از قول نسائی و در کتاب ترجمة الامام علی من تاریخ دمشق، ج۳، ص۱۹۲، آمده که بعد از تجمع خوارج در حروراء که عده آنها به شش هزار تن میرسید، عبدالله پیشنهاد کرد با آنها سخن بگوید، آنان سه اشکال از این شش اشکال را مطرح کردند: مسئله تحکیم رجال، جلوگیری از غنایم و اسارت زنان در جمل و حذف لقب امیرالمؤمنین در هنگام صلح، برابر این نقل، عبدالله مانند آنچه از علی{{ع}} نقل گردید به آنان پاسخ میدهد.</ref> از نظرات خود برگشتند. به نظر میرسد [[تصور]] بر این بوده که این مذاکرات قبل از [[جنگ نهروان]] بوده، حال آنکه این گفت و گو قبل از اعلام [[حکم]] حکمین بوده است. بنابراین باید سخن مفید<ref>مفید، الارشاد، مترجم، ج۱، ص۲۶۶.</ref>، [[بلاذری]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۶.</ref>، [[طبری]]<ref>تاریخ طبری (هشت جلدی)؛ ج۴، ص۵۴ و چاپ ده جلدی، ج۵، ص۹۱.</ref>، [[خلیفة بن خیاط]]<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴.</ref>، و [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶.</ref> را پذیرفت که بعد از مذاکرات حضرت در [[حروراء]] با خوارج، تمام آنها به [[کوفه]] بازگشتند و به احتمال از [[جمعیت]] [[دوازده]] هزار نفری آنان، تمامشان از [[عقیده]] خود باز نگشتند. ولی با این که همه به [[کوفه]] بازگشتند، حدود چهار هزار نفر بر [[عقیده]] خود باقی ماندند. [[بلاذری]] نقل میکند پنج هزار تن از آنان بر عقیده خود باقی ماندند و حضرت دستور داد آنان را تا زمانی که خونی نریختهاند به خود واگذارند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۵۴.</ref>. [[یزید بن قیس ارحبی]] از جمله کسانی بود که از عقیده خویش برگشت و علیه{{ع}} او را به [[کارگزاری]] [[اصفهان]] گمارد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۶؛ همین اثر، ج۱، ص۴۰۰؛ ویرایش دوم، ص۴۸۱.</ref>. | ||
[[خوارج]] آن گاه به کوفه آمدند و در [[مسجد کوفه]] حضور مییافتند و گاهی [[شعار]] خویش را نیز تکرار میکردند. [[طبری]] نقل میکند که مذاکرات [[ابن عباس]] زیاد ثمر بخش نبود و بعد از گفت و گوی [[امیرالمؤمنین]] با آنان همه به کوفه وارد شدند. و حضرت خطاب به آنان میفرمود: «شما نزد ما سه [[حق]] دارید؛ شما را از [[نماز]] در [[مسجد]] باز نمیداریم و تا زمانی که دستهای شما با دستهای ما همراه است مانع گرفتن نصیبتان از [[بیت المال]] نمیگردیم، و با شما نمیجنگیم تا زمانی که شما نجنگیدهاید» | [[خوارج]] آن گاه به کوفه آمدند و در [[مسجد کوفه]] حضور مییافتند و گاهی [[شعار]] خویش را نیز تکرار میکردند. [[طبری]] نقل میکند که مذاکرات [[ابن عباس]] زیاد ثمر بخش نبود و بعد از گفت و گوی [[امیرالمؤمنین]] با آنان همه به کوفه وارد شدند. و حضرت خطاب به آنان میفرمود: «شما نزد ما سه [[حق]] دارید؛ شما را از [[نماز]] در [[مسجد]] باز نمیداریم و تا زمانی که دستهای شما با دستهای ما همراه است مانع گرفتن نصیبتان از [[بیت المال]] نمیگردیم، و با شما نمیجنگیم تا زمانی که شما نجنگیدهاید»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلَاثاً: لَا نَمْنَعُكُمْ صَلَاةُ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ وَ لَا نَمْنَعُكُمُ نَصِيبَكُمْ مِنْ هَذَا الْفَيْءَ مَا كَانَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينَا وَ لَا نقاتلكم حَتَّى تقاتلونا}}؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۴؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۶۵؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۳. در این دو منبع اخیر سخن حضرت چنین آمده است: {{متن حدیث|لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلاثُ خِصَال لاٰ نَمنعُكُم مَسَاجِدَ اللّٰه اَنْ تُصَلُّوا فِيهَا، وَ لاَ نَمنعُكُمْ الفَىءَ مَا كَانَتْ اَيدِيكُم مَعَ اَيدِينَا، وَ لاَ نَبدؤُكُم بِحَرب حَتّى تَبَدءُونَا( بِهِ) }}.</ref>. | ||
<ref>{{متن حدیث|إِنَّ لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلَاثاً: لَا نَمْنَعُكُمْ صَلَاةُ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ وَ لَا نَمْنَعُكُمُ نَصِيبَكُمْ مِنْ هَذَا الْفَيْءَ مَا كَانَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينَا وَ لَا نقاتلكم حَتَّى تقاتلونا}}؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۵۴؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۶۵؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۹۳. در این دو منبع اخیر سخن حضرت چنین آمده است: {{متن حدیث|لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلاثُ خِصَال لاٰ نَمنعُكُم مَسَاجِدَ اللّٰه اَنْ تُصَلُّوا فِيهَا، وَ لاَ نَمنعُكُمْ الفَىءَ مَا كَانَتْ اَيدِيكُم مَعَ اَيدِينَا، وَ لاَ نَبدؤُكُم بِحَرب حَتّى تَبَدءُونَا( بِهِ) }}.</ref> | |||
این سخنان نشان [[آزادی]] کامل خوارج در [[جامعه اسلامی]] است. به هر حال خوارج به کوفه بازگشتند و [[منتظر]] نتیجه [[داوری]] دو [[حکم]] ماندند | این سخنان نشان [[آزادی]] کامل خوارج در [[جامعه اسلامی]] است. به هر حال خوارج به کوفه بازگشتند و [[منتظر]] نتیجه [[داوری]] دو [[حکم]] ماندند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 463 - 467.</ref>. | ||
==[[عبدالله بن عباس]] در [[دومة الجندل]]== | ==[[عبدالله بن عباس]] در [[دومة الجندل]]== | ||
برای اعلام نظر دو حکم در آغاز [[ماه رمضان]] [[سال]] سی و هفت<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ طبری مینویسد: واقدی تصور کرده که اجتماع دو حکم در شعبان سال سی و هشت بوده است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲).</ref> [[معاویه]] چهارصد تن به [[سرپرستی]] [[عمرو عاص]] به [[دومة الجندل]] فرستاد و علی{{ع}} نیز چهارصد تن به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به آنجا گُسیل داشت و پیش نمازی نیروهای [[امیرالمؤمنین]] و در واقع سرپرستی آنان با [[عبدالله بن عباس]] بود. با این که عبدالله، [[ابو موسی]] را از [[حیله]] عمرو عاص برحذر داشت، وی [[فریب]] [[عمرو]] را خورد و علی{{ع}} را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد و [[حکمیت]] به ضرر علی{{ع}} تمام شد. پس از پایان حکمیت، عبدالله بن عباس و [[شریح]] نزد علی{{ع}} به [[کوفه]] بازگشتند<ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران کوفه؛ شرح حال ابوموسی، ص۱۸۳.</ref>. | برای اعلام نظر دو حکم در آغاز [[ماه رمضان]] [[سال]] سی و هفت<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۰؛ طبری مینویسد: واقدی تصور کرده که اجتماع دو حکم در شعبان سال سی و هشت بوده است. (تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲).</ref> [[معاویه]] چهارصد تن به [[سرپرستی]] [[عمرو عاص]] به [[دومة الجندل]] فرستاد و علی{{ع}} نیز چهارصد تن به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به آنجا گُسیل داشت و پیش نمازی نیروهای [[امیرالمؤمنین]] و در واقع سرپرستی آنان با [[عبدالله بن عباس]] بود. با این که عبدالله، [[ابو موسی]] را از [[حیله]] عمرو عاص برحذر داشت، وی [[فریب]] [[عمرو]] را خورد و علی{{ع}} را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد و [[حکمیت]] به ضرر علی{{ع}} تمام شد. پس از پایان حکمیت، عبدالله بن عباس و [[شریح]] نزد علی{{ع}} به [[کوفه]] بازگشتند<ref>ر.ک: سیمای کارگزاران، ج۱، کارگزاران کوفه؛ شرح حال ابوموسی، ص۱۸۳.</ref>. | ||
[[خوارج]] نیز در دهم [[شوال]]، [[عبدالله بن وهب راسبی]] را به فرماندهی خود برگزیدند و از کوفه خارج شده، به [[نهروان]] رفتند. و [[عبدالله بن وهب]] نامهای به [[خوارج بصره]] نوشت و آنان را به جمع خویش [[دعوت]] کرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[خوارج]] نیز در دهم [[شوال]]، [[عبدالله بن وهب راسبی]] را به فرماندهی خود برگزیدند و از کوفه خارج شده، به [[نهروان]] رفتند. و [[عبدالله بن وهب]] نامهای به [[خوارج بصره]] نوشت و آنان را به جمع خویش [[دعوت]] کرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 467 - 468.</ref> | ||
==بازگشت عبدالله به [[بصره]]== | ==بازگشت عبدالله به [[بصره]]== | ||
علی{{ع}} بعد از پایان حکمیت [[احساس]] کرد که ممکن است [[مخالفان]] در بصره دست به فعالیت بزنند چراکه اکثر آنها از [[یاران]] [[عثمان]] بودند و با ختم حکمیت به نفع معاویه، تحریکات شروع خواهد شد و ممکن است خوارج ساکن بصره نیز فعالیت خود را آغاز کنند. از این رو عبدالله بن عباس را به بصره بازگرداند<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | علی{{ع}} بعد از پایان حکمیت [[احساس]] کرد که ممکن است [[مخالفان]] در بصره دست به فعالیت بزنند چراکه اکثر آنها از [[یاران]] [[عثمان]] بودند و با ختم حکمیت به نفع معاویه، تحریکات شروع خواهد شد و ممکن است خوارج ساکن بصره نیز فعالیت خود را آغاز کنند. از این رو عبدالله بن عباس را به بصره بازگرداند<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | ||
خوارج بصره که از فعالیت [[خوارج کوفه]] [[آگاه]] شدند، گرد آمدند و در حالی که عده آنها به پانصد تن میرسید، [[مسعر بن فدکی تمیمی]] را به [[رهبری]] خود برگزیدند. چون [[ابن عباس]] متوجه [[مخالفت]] و [[اجتماع]] آنان گردید، [[ابو الاسود دولی]] را به تعقیب آنها فرستاد و او کنار پل بزرگ تستر به آنان رسید. دو [[سپاه]] در برابر یکدیگر قرار گرفتند و چون شب فرا رسید، [[مسعر]] همراه [[یاران]] خود شبانه حرکت کرد و به [[مردم]] آسیب رساند. [[فرماندهی]] مقدمه سپاهش را [[اشرس]] بن [[عوف]] تمیمی به عهده داشت. آنان به حرکت خویش ادامه دادند تا به [[عبدالله بن وهب راسبی]] در [[نهروان]] پیوستند<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. در این احوال علی{{ع}} خود را برای [[جنگ]] دوباره با [[معاویه]] آماده میکرد؛ چراکه [[معتقد]] بود [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] برابر [[هوای نفس]] خویش عمل کرده و [[حکم خدا]] را زیر پا گذاشتهاند | خوارج بصره که از فعالیت [[خوارج کوفه]] [[آگاه]] شدند، گرد آمدند و در حالی که عده آنها به پانصد تن میرسید، [[مسعر بن فدکی تمیمی]] را به [[رهبری]] خود برگزیدند. چون [[ابن عباس]] متوجه [[مخالفت]] و [[اجتماع]] آنان گردید، [[ابو الاسود دولی]] را به تعقیب آنها فرستاد و او کنار پل بزرگ تستر به آنان رسید. دو [[سپاه]] در برابر یکدیگر قرار گرفتند و چون شب فرا رسید، [[مسعر]] همراه [[یاران]] خود شبانه حرکت کرد و به [[مردم]] آسیب رساند. [[فرماندهی]] مقدمه سپاهش را [[اشرس]] بن [[عوف]] تمیمی به عهده داشت. آنان به حرکت خویش ادامه دادند تا به [[عبدالله بن وهب راسبی]] در [[نهروان]] پیوستند<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۳۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۰ و مترجم، ج۴، ص۱۳۵؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. در این احوال علی{{ع}} خود را برای [[جنگ]] دوباره با [[معاویه]] آماده میکرد؛ چراکه [[معتقد]] بود [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] برابر [[هوای نفس]] خویش عمل کرده و [[حکم خدا]] را زیر پا گذاشتهاند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 468.</ref>. | ||
==[[خطبه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[دعوت]] به جنگ با معاویه== | ==[[خطبه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[دعوت]] به جنگ با معاویه== | ||
خط ۶۹۳: | خط ۵۲۷: | ||
{{متن حدیث| أَلَا إِنَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ اللَّذَيْنِ اخترتموها حُكْمَيْنِ قَدْ نَبْذاً حُكْمِ الْقُرْآنِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمَا وأحييا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ اتَّبَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ فَحَكَمَا بِغَيْرِ حُجَّةٍ بَيِّنَةٍ وَ لَا سُنَّةً مَاضِيَةٍ وَ اخْتَلَفَا فِي حُكْمِهِمَا وَ كِلَاهُمَا لَمْ يُرْشَدْ فَبَرِئَ اللَّهِ مِنْهُمَا وَ رَسُولُهُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ اسْتَعِدُّوا وتأهبوا للسير إِلَى الشأم وَ أَصْبَحُوا فِي مُعَسْكَرُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ }}</ref>؛ | {{متن حدیث| أَلَا إِنَّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ اللَّذَيْنِ اخترتموها حُكْمَيْنِ قَدْ نَبْذاً حُكْمِ الْقُرْآنِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمَا وأحييا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ وَ اتَّبَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ فَحَكَمَا بِغَيْرِ حُجَّةٍ بَيِّنَةٍ وَ لَا سُنَّةً مَاضِيَةٍ وَ اخْتَلَفَا فِي حُكْمِهِمَا وَ كِلَاهُمَا لَمْ يُرْشَدْ فَبَرِئَ اللَّهِ مِنْهُمَا وَ رَسُولُهُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ اسْتَعِدُّوا وتأهبوا للسير إِلَى الشأم وَ أَصْبَحُوا فِي مُعَسْكَرُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يَوْمَ الِاثْنَيْنِ }}</ref>؛ | ||
حضرت بعد از این [[سخنرانی]] از [[منبر]] فرو آمد و نامهای به [[خوارج]] که در [[نهروان]] بودند، نوشت و از آنان خواست که برای [[جنگ]] با [[معاویه]] با وی همراه گردند. اما آنان نپذیرفتند و علی{{ع}} را متهم به [[خیانت]] کردند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۶؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۳، امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۰۲ و ۳۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | حضرت بعد از این [[سخنرانی]] از [[منبر]] فرو آمد و نامهای به [[خوارج]] که در [[نهروان]] بودند، نوشت و از آنان خواست که برای [[جنگ]] با [[معاویه]] با وی همراه گردند. اما آنان نپذیرفتند و علی{{ع}} را متهم به [[خیانت]] کردند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۶؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۶؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۳، امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۲؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۳۰۲ و ۳۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 469 - 470.</ref> | ||
==نامه به عبدالله قبل از [[جنگ نهروان]]== | |||
== | |||
علی{{ع}} بعد از اینکه [[تصمیم]] گرفت به جانب [[شامیان]] حرکت کند در نامهای بـه [[کارگزاران]] خود نوشت به [[کوفه]] آیند و از عبدالله خواست برای حضرت نیرو بفرستد و دستور داد که خود تا دستور بعدی در [[بصره]] بماند. | علی{{ع}} بعد از اینکه [[تصمیم]] گرفت به جانب [[شامیان]] حرکت کند در نامهای بـه [[کارگزاران]] خود نوشت به [[کوفه]] آیند و از عبدالله خواست برای حضرت نیرو بفرستد و دستور داد که خود تا دستور بعدی در [[بصره]] بماند. | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نامه را به [[عتبة بن اخنس بن قیس]] از [[بنی سعد بن بکر]] داد که آن را به بصره ببرد. نامه برابر نقل [[طبری]] چنین است: «اما بعد، ما به سوی اردوگاه خود در نُخیله حرکت کردیم و تصمیم گرفتهایم کـه بـه سوی [[دشمنان]] [[مغربی]] خود (شامیان) برویم؛ زمانی که فرستاده من پیش تو میآید [[مردم]] را گسیل دار و همانجا باش تا [[فرمان]] من به تو برسد؛ و [[سلام]] بر تو باد»<ref>{{متن حدیث|أمَّا بَعْدُ؛ فَإنَّا قَدْ خَرَجْنَا إِلَی مُعَسْکَرِنَا بِالنُّخَیْلَةِ، وَ قَدْ أجْمَعْنا عَلَی الْمَسیرِ إلَی عَدُوِّنا مِنْ أهْلِ الْمَغْرِبِ، فَأَشْخِصْ بِالنَّاسِ حَتَّی یَأْتِیَکَ رَسُولِی، وَ أَقِمْ حَتَّی یَأْتِیَکَ أمْرِی وَ السَّلَامُ}}؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۷؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۰.</ref>؛ | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نامه را به [[عتبة بن اخنس بن قیس]] از [[بنی سعد بن بکر]] داد که آن را به بصره ببرد. نامه برابر نقل [[طبری]] چنین است: «اما بعد، ما به سوی اردوگاه خود در نُخیله حرکت کردیم و تصمیم گرفتهایم کـه بـه سوی [[دشمنان]] [[مغربی]] خود (شامیان) برویم؛ زمانی که فرستاده من پیش تو میآید [[مردم]] را گسیل دار و همانجا باش تا [[فرمان]] من به تو برسد؛ و [[سلام]] بر تو باد»<ref>{{متن حدیث|أمَّا بَعْدُ؛ فَإنَّا قَدْ خَرَجْنَا إِلَی مُعَسْکَرِنَا بِالنُّخَیْلَةِ، وَ قَدْ أجْمَعْنا عَلَی الْمَسیرِ إلَی عَدُوِّنا مِنْ أهْلِ الْمَغْرِبِ، فَأَشْخِصْ بِالنَّاسِ حَتَّی یَأْتِیَکَ رَسُولِی، وَ أَقِمْ حَتَّی یَأْتِیَکَ أمْرِی وَ السَّلَامُ}}؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۷؛ ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۱۴۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۰.</ref>؛ | ||
خط ۷۰۴: | خط ۵۳۵: | ||
این نامه در [[تاریخ طبری]]، [[الکامل فی التاریخ]] و [[الامامة و السیاسه]] همین گونه نوشته شده و حضرت از عبدالله خواسته است تا اطلاع ثانوی در بصره بماند. ولی در کتاب [[اخبار الطوال]] جمله پایانی نامه ذکر نشده است. از این رو بیان کرده که [[عبدالله بن عباس]] همراه هفت هزار نیرو برای [[جنگ با خوارج]] به کمک علی{{ع}} شتافت<ref> دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | این نامه در [[تاریخ طبری]]، [[الکامل فی التاریخ]] و [[الامامة و السیاسه]] همین گونه نوشته شده و حضرت از عبدالله خواسته است تا اطلاع ثانوی در بصره بماند. ولی در کتاب [[اخبار الطوال]] جمله پایانی نامه ذکر نشده است. از این رو بیان کرده که [[عبدالله بن عباس]] همراه هفت هزار نیرو برای [[جنگ با خوارج]] به کمک علی{{ع}} شتافت<ref> دینوری، أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | ||
به [[اعتقاد]] نگارنده آنچه طبری، [[ابن اثیر]] و [[ابن قتیبه]] نقل کردهاند، صحیح است و [[ابن عباس]] برابر دستور امیرالمؤمنین{{ع}} در بصره ماند و آن حضرت [[پیش بینی]] کرده بود که نیازی به حضور وی در کوفه نیست. و برای [[حفظ آرامش]] منطقه وسیع بصره که شامل مناطق [[خلیج فارس]] و [[ایران]] میشد، حضور عبدالله در بصره لازم است؛ چراکه احتمال تحریک نیروهای مخالف علیه حضرت چندان بعید نمینمود و چنانچه در [[آینده]] نیازی به عبدالله باشد از او [[دعوت]] خواهد کرد. بنابراین کسانی مانند [[طه حسین]] که عبدالله را متهم میکنند که خود نزد علی{{ع}} نرفت و در [[جنگ نهروان]] شرکت نکرد و تنها نیرو فرستاد، توجه به این [[فرمان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نداشتهاند <ref>طه حسین، علی و بنوه، ص۱۲۱.</ref>. همچنین آنچه در [[تذکرة الخواص]] ذکر شده که علی{{ع}} به پیشنهاد [[ابن عباس]] | به [[اعتقاد]] نگارنده آنچه طبری، [[ابن اثیر]] و [[ابن قتیبه]] نقل کردهاند، صحیح است و [[ابن عباس]] برابر دستور امیرالمؤمنین{{ع}} در بصره ماند و آن حضرت [[پیش بینی]] کرده بود که نیازی به حضور وی در کوفه نیست. و برای [[حفظ آرامش]] منطقه وسیع بصره که شامل مناطق [[خلیج فارس]] و [[ایران]] میشد، حضور عبدالله در بصره لازم است؛ چراکه احتمال تحریک نیروهای مخالف علیه حضرت چندان بعید نمینمود و چنانچه در [[آینده]] نیازی به عبدالله باشد از او [[دعوت]] خواهد کرد. بنابراین کسانی مانند [[طه حسین]] که عبدالله را متهم میکنند که خود نزد علی{{ع}} نرفت و در [[جنگ نهروان]] شرکت نکرد و تنها نیرو فرستاد، توجه به این [[فرمان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نداشتهاند<ref>طه حسین، علی و بنوه، ص۱۲۱.</ref>. همچنین آنچه در [[تذکرة الخواص]] ذکر شده که علی{{ع}} به پیشنهاد [[ابن عباس]] نامه به [[خوارج]] نوشت و آنان را به [[جنگ]] با [[معاویه]] دعوت کرد<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۰۳.</ref>، صحیح نیست؛ زیرا در آن [[زمان]] عبدالله در [[بصره]] بوده است مگر اینکه بگوییم عبدالله چند [[روز]] قبل از جنگ خود را به علی{{ع}} رسانده است و از آنچه [[عکرمه]] از ابن عباس نقل کرده - که بعد از جنگ نهروان علی{{ع}} حرکت کرد و من پشت سر او بودم و میفرمود: مخدَج را بیابید منظور از مخدج (دست ناقص) [[حرقوص]] خارجی بود - حضور وی را در [[نهروان]] [[ثابت]] بدانیم آنگونه که [[خطیب بغدادی]] ذکر کرده است<ref>خطیب، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۳.</ref>. | ||
ابن عباس بعد از دریافت نامه امیرالمؤمنین{{ع}} آن را برای [[مردم]] خواند و به [[احنف]] دستور داد که حرکت کند، ولی نیرویی که با وی همراه شدند از هزار و پانصد نفر [[تجاوز]] نکرد. ابن عباس که این وضعیت را دید در جمع مردم به [[سخنرانی]] پرداخت و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای | ابن عباس بعد از دریافت نامه امیرالمؤمنین{{ع}} آن را برای [[مردم]] خواند و به [[احنف]] دستور داد که حرکت کند، ولی نیرویی که با وی همراه شدند از هزار و پانصد نفر [[تجاوز]] نکرد. ابن عباس که این وضعیت را دید در جمع مردم به [[سخنرانی]] پرداخت و بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای مردم بصره نامه امیرالمؤمنین{{ع}} رسیده که به من فرمان میدهد شما را به سوی وی گسیل دارم و من شما را به آن فرمان دادم، تنها هزار و پانصد نفر از شما آماده شدند؛ حال آنکه شما غیر از [[نوجوانان]] و [[بردگان]]؛ شصت هزار جنگجویید. اکنون با [[جاریة بن قدامه سعدی]] حرکت کنید و کسی خود را در معرض بازخواست قرار ندهد. من هر کس را که از [[فرمان امام]] خود [[تخلف]] کند و [[عصیان]] ورزد، [[مؤاخذه]] میکنم و به [[ابواسود دولی]] فرمان دادهام که شما را گرد آورد. پس بعد از این کسی جز خود را [[سرزنش]] نکند. [[جاریه]] از [[شهر]] بیرون رفت و تنها هزار و هفتصد تن با وی همراه شدند. این دو نیرو خود را در [[نخیله]] به علی{{ع}} رساندند. | ||
علی{{ع}} سران [[مردم کوفه]] و سالاران گروهها و بزرگان [[قوم]] را جمع کرد و برای ایشان [[سخنرانی]] کرد و ضمن [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: «ای مردم کوفه شما [[برادران]] و [[یاران]] و مددکاران من در کار[[حق]] هستید و در [[جهاد]] با [[دشمنان]] [[منحرف]]، از یاران من هستید. به وسیله شما مخالف را | علی{{ع}} سران [[مردم کوفه]] و سالاران گروهها و بزرگان [[قوم]] را جمع کرد و برای ایشان [[سخنرانی]] کرد و ضمن [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: «ای مردم کوفه شما [[برادران]] و [[یاران]] و مددکاران من در کار[[حق]] هستید و در [[جهاد]] با [[دشمنان]] [[منحرف]]، از یاران من هستید. به وسیله شما مخالف را سرکوب میکنم و موافق را به [[اطاعت]] کامل در میآورم. از [[اهل بصره]] خواستم بیایند ولی از ایشان تنها سه هزار و دویست نفر آمدند. پس مرا با [[خیرخواهی]] آشکار که خالی از [[غش]] باشد، [[یاری]] کنید ما به [[صفین]] میرویم. اکنون میخواهم [[رئیس]] هر قبیلهای برای من شمار جنگجویان و فرزندانی را کـه بـه سـن [[جنگ]] کردن رسیدهاند و [[غلامان]] و وابستگان [[قبیله]] را بنویسد». | ||
[[سعید بن قیس همدانی]] به پا خاست و گفت: ای [[امیرمؤمنان]] [[فرمان]] را میشنویم و اطاعت میکنیم. من نخستین کسی هستم که آنچه را خواستی پاسخ میدهم. دیگران نیز همین گونه سخن گفتند و در مجموع شمار [[کوفیان]] به شصت و پنج هزار نفر رسید و | [[سعید بن قیس همدانی]] به پا خاست و گفت: ای [[امیرمؤمنان]] [[فرمان]] را میشنویم و اطاعت میکنیم. من نخستین کسی هستم که آنچه را خواستی پاسخ میدهم. دیگران نیز همین گونه سخن گفتند و در مجموع شمار [[کوفیان]] به شصت و پنج هزار نفر رسید و مردم بصره نیز سه هزار و دویست نفر بودند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۱؛ نهایة الإرب، ج۵، ص۲۱۷؛ الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۴۴.</ref> که آماده جنگ با [[معاویه]] شدند، ولی آنان مجبور به جنگ با [[خوارج نهروان]] گردیدند. | ||
درباره نیروهای [[بصره]] آنچه ذکر شد نقل [[ابن قتیبه]] و [[طبری]] است که [[ابن اثیر]] و [[نویری]] نیز از او [[متابعت]] کردهاند؛ ولی [[بلاذری]] نیروهایی را که همراه [[جاریه بن قدامه]] آمدند سه هزار نفر و به قولی پنج هزار نفر و بیشتر ذکر کرده که در نخیله به علی{{ع}} پیوستند. برابر این نقل حداقل نیرویی که از [[بصره]] مهیا شدند، چهار هزار و پانصد نفر بودند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۷.</ref>، ولی [[اخبار]] الطوال نیروهای بصره را هفت هزار تن ذکر کرده است<ref>أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | درباره نیروهای [[بصره]] آنچه ذکر شد نقل [[ابن قتیبه]] و [[طبری]] است که [[ابن اثیر]] و [[نویری]] نیز از او [[متابعت]] کردهاند؛ ولی [[بلاذری]] نیروهایی را که همراه [[جاریه بن قدامه]] آمدند سه هزار نفر و به قولی پنج هزار نفر و بیشتر ذکر کرده که در نخیله به علی{{ع}} پیوستند. برابر این نقل حداقل نیرویی که از [[بصره]] مهیا شدند، چهار هزار و پانصد نفر بودند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۷.</ref>، ولی [[اخبار]] الطوال نیروهای بصره را هفت هزار تن ذکر کرده است<ref>أخبار الطوال، ص۲۰۶.</ref>. | ||
کم همتی | کم همتی مردم بصره نشانگر آن است که [[مردم]] آن [[دیار]] حاضر به [[همکاری]] با [[ابن عباس]] نبودند و همین خود دلیل خوبی است که عبدالله بصره را ترک نکند و در آن دیار بماند. به ویژه که پانصد نفر از [[خوارج]] از بصره بودند و خود به خود عدهای طرفدار داشتند که بعد به [[خوارج کوفه]] پیوستند. ما شاهدی [[تاریخی]] بر حضور ابن عباس در [[جنگ نهروان]] نیافتیم و تنها آنچه ذکر شده [[مناظرات]] با خوارج است. [[تصور]] شده این [[مناظره]] پیش از جنگ نهروان بوده، حال آنکه قبل از اعلام [[حکم]] حکمین بوده است و جنگ نهروان بعد از اعلام [[حکمیت]] در سال ۳۸ اتفاق افتاده است. در [[محرم]] سال ۳۸ علی{{ع}} به سوی آنها رفته است و اوایل صفر [[جنگ]] آغاز شده و در نهم آن ماه به پایان رسیده است<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۶۲، درباره جنگ نهروان به اختصار در جلد اول همین کتاب در شرح حال عبدالله بن خباب کارگزار نهروان سخن گرفتهایم.</ref>. از جمله شخصیتهایی که در جنگ نهروان غایب بودند، [[مالک اشتر]] بود که بعد از حکمیت به خاطر تحریکاتی که در [[مصر]] علیه [[محمد بن ابی بکر]] میشد، به آنجا اعزام شد و به [[شهادت]] رسید<ref>ثقفی، الغارات، ص۱۶۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 471 - 474.</ref> | ||
==عبدالله و رویدادهای سال سی و هشتم== | ==عبدالله و رویدادهای سال سی و هشتم== | ||
در [[سال سی و هشتم هجری]] چند حادثه مهم در | در [[سال سی و هشتم هجری]] چند حادثه مهم در سرزمین تحت [[سیطره]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} اتفاق افتاد: | ||
#جنگ نهروان. | #جنگ نهروان. | ||
#[[یورش]] [[ضحاک بن قیس]] به سماوه و [[حیره]] و قطفطانه. | #[[یورش]] [[ضحاک بن قیس]] به سماوه و [[حیره]] و قطفطانه. | ||
خط ۷۲۷: | خط ۵۵۸: | ||
[[یورش]] [[ضحاک بن قیس]] بعد از [[جنگ نهروان]] گزارش شده است. زمانی که [[معاویه]] برای مقابله با [[سپاه علی]]{{ع}} بیرون آمده بود، متوجه شد که علی با [[یاران]] خود در [[نهروان]] درگیر شده است. از این رو ضحاک بن قیس را به [[قلمرو حکومت]] حضرت فرستاد و به او دستور داد هر کس را که در [[طاعت علی]]{{ع}} باشد بکشد. وی از راه سماوه حرکت کرد و به هر کسی که میرسید میکشت و [[اموال]] آنها را [[غارت]] میکرد و در ثعلبیه و [[قطقطانه]] (در مسیر راه [[کوفه]] به [[مکه]]) اموال [[حاجیان]] را غارت کرد و [[عمرو بن عمیس]] [[مسعود ذهلی]]، پسر [[برادر]] [[عبدالله بن مسعود]] را که [[سرپرستی]] کاروان حاجیان [[طرفدار علی]]{{ع}} را به عهده داشت و به همین جهت او را [[کارگزار]] حضرت دانستهاند<ref>ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۵۵۱، ش۵۹۳۶؛ سمعانی الأنساب، ج۱۲، ص۱۳۷.</ref>، به [[شهادت]] رساند<ref>الإصابه، ج۴، ص۵۵۱؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۷۱؛ الغارات، ص۲۹۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۴.</ref>. برخی گفتهاند وی [[کارگزار قطقطانه]] بوده<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۷.</ref> که درست به نظر نمیرسد. [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}، [[حجر بن عدی کندی]] را همراه با چهار هزار نفر در تعقیب او فرستاد. آنان در [[شهر]] تَدْمُر (در صحرای [[شام]]) به یکدیگر برخوردند و پس از درگیری ضحاک بن قیس شبانه فرار کرد. | [[یورش]] [[ضحاک بن قیس]] بعد از [[جنگ نهروان]] گزارش شده است. زمانی که [[معاویه]] برای مقابله با [[سپاه علی]]{{ع}} بیرون آمده بود، متوجه شد که علی با [[یاران]] خود در [[نهروان]] درگیر شده است. از این رو ضحاک بن قیس را به [[قلمرو حکومت]] حضرت فرستاد و به او دستور داد هر کس را که در [[طاعت علی]]{{ع}} باشد بکشد. وی از راه سماوه حرکت کرد و به هر کسی که میرسید میکشت و [[اموال]] آنها را [[غارت]] میکرد و در ثعلبیه و [[قطقطانه]] (در مسیر راه [[کوفه]] به [[مکه]]) اموال [[حاجیان]] را غارت کرد و [[عمرو بن عمیس]] [[مسعود ذهلی]]، پسر [[برادر]] [[عبدالله بن مسعود]] را که [[سرپرستی]] کاروان حاجیان [[طرفدار علی]]{{ع}} را به عهده داشت و به همین جهت او را [[کارگزار]] حضرت دانستهاند<ref>ابن حجر، الإصابه، ج۴، ص۵۵۱، ش۵۹۳۶؛ سمعانی الأنساب، ج۱۲، ص۱۳۷.</ref>، به [[شهادت]] رساند<ref>الإصابه، ج۴، ص۵۵۱؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۷۱؛ الغارات، ص۲۹۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۴.</ref>. برخی گفتهاند وی [[کارگزار قطقطانه]] بوده<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۹۷.</ref> که درست به نظر نمیرسد. [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}، [[حجر بن عدی کندی]] را همراه با چهار هزار نفر در تعقیب او فرستاد. آنان در [[شهر]] تَدْمُر (در صحرای [[شام]]) به یکدیگر برخوردند و پس از درگیری ضحاک بن قیس شبانه فرار کرد. | ||
[[عقیل]] برادر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که برای [[عمره]] به مکه رفته بود، چون از جریان [[حمله]] [[ضحاک]] به [[حیره]] اطلاع یافت، نامهای برای علی{{ع}} فرستاد و به آن حضرت اظهار [[وفاداری]] کرد و نوشت: به [[خدا]] [[سوگند]] [[دوست]] ندارم که بعد از تو به اندازه رگ کردن پستان شتر ـ در فاصله دو دوشیدن - در [[دنیا]] باقی بمانم». امیرالمؤمنین{{ع}} نیز به | [[عقیل]] برادر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که برای [[عمره]] به مکه رفته بود، چون از جریان [[حمله]] [[ضحاک]] به [[حیره]] اطلاع یافت، نامهای برای علی{{ع}} فرستاد و به آن حضرت اظهار [[وفاداری]] کرد و نوشت: به [[خدا]] [[سوگند]] [[دوست]] ندارم که بعد از تو به اندازه رگ کردن پستان شتر ـ در فاصله دو دوشیدن - در [[دنیا]] باقی بمانم». امیرالمؤمنین{{ع}} نیز به نامه وی پاسخ داد و اعلام کرد که حرکت و یورش وی را دفع کرده است<ref> ثقفی، الغارات، ص۲۹۲ – ۳۰۰؛ اصفهانی، الأغانی، ج۱۶، ص۲۶۸ - ۲۶۹.</ref>. بخشی از پاسخ امیرالمؤمنین{{ع}} را [[سید رضی]] به عنوان نامه سی و شش در [[نهج البلاغه]] ذکر کرده است<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۰۹.</ref>. | ||
از این که جریان در [[زمان]] انجام [[عمره]] اتفاق افتاد. توان گفت که [[یورش]] [[ضحاک]] مربوط به [[ماه رجب]] [[سال ۳۸ هجری]] بوده است. | از این که جریان در [[زمان]] انجام [[عمره]] اتفاق افتاد. توان گفت که [[یورش]] [[ضحاک]] مربوط به [[ماه رجب]] [[سال ۳۸ هجری]] بوده است. | ||
[[شهادت]] محمد بن ابی بکر پس از [[جنگ نهروان]] رخ داد و [[فتنه]] عبدالله حضرمی زمانی اتفاق افتاد که [[عبدالله بن عباس]] برای [[تسلیت]] [[امیرالمؤمنین]] در [[مرگ]] محمدبن [[ابوبکر]] [[بصره]] را به مقصد [[کوفه]] ترک گفته بود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[شهادت]] محمد بن ابی بکر پس از [[جنگ نهروان]] رخ داد و [[فتنه]] عبدالله حضرمی زمانی اتفاق افتاد که [[عبدالله بن عباس]] برای [[تسلیت]] [[امیرالمؤمنین]] در [[مرگ]] محمدبن [[ابوبکر]] [[بصره]] را به مقصد [[کوفه]] ترک گفته بود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 474 - 477.</ref> | ||
==عبدالله و [[شورش]] [[خریت بن راشد]]== | ==عبدالله و [[شورش]] [[خریت بن راشد]]== | ||
اما درباره شورش خریت بن راشد، همه [[مورخان]] [[اتفاق نظر]] دارند که بعد از [[جنگ صفین]] و اعلام [[حکم]] حکمین بوده است<ref>ثقفی، الغارات، ص۲۲۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۲۸؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۳.</ref>. حتی [[طبری]] که مینویسد | اما درباره شورش خریت بن راشد، همه [[مورخان]] [[اتفاق نظر]] دارند که بعد از [[جنگ صفین]] و اعلام [[حکم]] حکمین بوده است<ref>ثقفی، الغارات، ص۲۲۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۲۸؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۸۳.</ref>. حتی [[طبری]] که مینویسد خریت در جنگ نهروان شرکت داشته<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.</ref> و از قول [[شعبی]] نقل میکند که بعد از جنگ نهروان این شورش اتفاق افتاده است<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۹۳.</ref>، در هنگام شرح واقعه از قول [[ابی مخنف]]، آن را بعد از [[تحکیم]] میداند<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.</ref> و چنین به نظر میرسد که خروج خریت با همراهانش از کوفه قبل از جنگ نهروان بوده است؛ زیرا در سخنان و انتقادات خریت علیه امیرالمؤمنین{{ع}} به هیچ وجه اشارهای به جریان [[نهروان]] نشده است. در حالی که وی به [[حکمیت]] و رأی [[ابوموسی]] درباره علی{{ع}} اشاره دارد. با توجه به این که زیاد بن خصفه در آغاز خروج خریت او را از [[دیر ابوموسی]] تا بصره تعقیب کرده و با وی درگیر شده است و [[معقل بن قیس]] که شورش را سرکوب کرده در جنگ نهروان حتی در اوائل آن بعد از ورود [[سپاه]] بصره به کوفه حضور داشتند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۲ و ۱۷۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۹.</ref>. احتمال میرود که خارج شدن خریت از کوفه قبل از [[محرم]] ۳۸ بوده است و چون [[شورش]] در محدوده [[استانداری بصره]] در مناطق [[اهواز]] و رامهرمز و بنادر [[خلیج فارس]] (به تعبیر کتابهای [[تاریخی]] [[دریای فارس]]) ادامه داشته است و تمام این مناطق تحت [[سیطره]] [[بصره]] بوده، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[عبدالله بن عباس]] خواست تا اطلاع بعدی در بصره بماند و اگر فرض را بر این بگیریم که این درگیری بعد از [[جنگ نهروان]] بوده علی{{ع}} حضور عبدالله را در [[نهروان]] لازم ندانسته است. | ||
ما شرح حال | ما شرح حال خریت را در جلد نخست این کتاب، به عنوان [[کارگزار اهواز]] ذکر کردهایم و جریان اسرای [[بنی ناجیه]] را که جزو [[شورشیان]] همراه او بودند، در شرح حال [[مصقله]] [[کارگزار]] [[اردشیر خره]] آوردهایم. اینک نحوه پیدایش و سرکوبی آن را توسط [[معقل بن قیس]] و با [[همکاری]] عبدالله بن عباس بیان میکنیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 477 - 478.</ref> | ||
==آغاز [[مخالفت]] خریت== | ==آغاز [[مخالفت]] خریت== | ||
خریت که در [[جنگ صفین]] همراه علی{{ع}} بود بعد از [[حکمیت]] همراه سی تن از بنی ناجیه نزد علی{{ع}} آمد و گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] دستور تو را [[اطاعت]] نمیکنم و پشت سرت [[نماز]] نمیگزارم و فردا از تو جدا میشوم». علی{{ع}} فرمود: «مادرت [[عزادار]] شود و بر تو بگرید. در این صورت پیمانت را شکستهای و با پروردگارت مخالفت نمودهای و به کسی جز خود زیانی نرسانیدهای، به من بگو برای چه این کار را میکنی»؟. خریت پاسخ داد: «به سبب این که حکمیت را به [[مردم]] واگذار کردی و در مورد [[حق]] زمانی که [[کوشش]] به نتیجه رسید، [[سستی]] نمودی و بر مردمی که به خود [[ستم]] کردند [[اعتماد]] نمودی، پس من با تو مخالفم و نسبت به آنان [[کینه]] توزم و راه من از همه شما جداست». علی{{ع}} فرمود: «بیا تا [[قرآن]] به تو بیاموزم و براساس [[سنت]] با تو [[مناظره]] کنم و مطالب حق را که از تو بهتر میدانم برایت بگشایم. شاید آنچه را اکنون نمیشناسی و نمیدانی بدانی». خریت گفت: فردا پیش تو بر میگردم. حضرت فرمود: «فردا بیا، [[شیطان]] گمراهت نکند و [[بدبینی]] بر تو چیره نشود و [[نادانان]] تو را به [[خفت]] و [[زبونی]] نیندازند. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بخواهی [[هدایت]] شوی و سخنان مرا بپذیری، تو را به [[راه راست]] و درست هدایت میکنم». | خریت که در [[جنگ صفین]] همراه علی{{ع}} بود بعد از [[حکمیت]] همراه سی تن از بنی ناجیه نزد علی{{ع}} آمد و گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] دستور تو را [[اطاعت]] نمیکنم و پشت سرت [[نماز]] نمیگزارم و فردا از تو جدا میشوم». علی{{ع}} فرمود: «مادرت [[عزادار]] شود و بر تو بگرید. در این صورت پیمانت را شکستهای و با پروردگارت مخالفت نمودهای و به کسی جز خود زیانی نرسانیدهای، به من بگو برای چه این کار را میکنی»؟. خریت پاسخ داد: «به سبب این که حکمیت را به [[مردم]] واگذار کردی و در مورد [[حق]] زمانی که [[کوشش]] به نتیجه رسید، [[سستی]] نمودی و بر مردمی که به خود [[ستم]] کردند [[اعتماد]] نمودی، پس من با تو مخالفم و نسبت به آنان [[کینه]] توزم و راه من از همه شما جداست». علی{{ع}} فرمود: «بیا تا [[قرآن]] به تو بیاموزم و براساس [[سنت]] با تو [[مناظره]] کنم و مطالب حق را که از تو بهتر میدانم برایت بگشایم. شاید آنچه را اکنون نمیشناسی و نمیدانی بدانی». خریت گفت: فردا پیش تو بر میگردم. حضرت فرمود: «فردا بیا، [[شیطان]] گمراهت نکند و [[بدبینی]] بر تو چیره نشود و [[نادانان]] تو را به [[خفت]] و [[زبونی]] نیندازند. به [[خدا]] [[سوگند]] اگر بخواهی [[هدایت]] شوی و سخنان مرا بپذیری، تو را به [[راه راست]] و درست هدایت میکنم». خریت از نزد [[امیرالمؤمنین]] به خاندانش برگشت. [[عبدالله بن قُعَین]] میگوید: من سریع به دنبال خریت رفتم. دیدم وی از آنچه به امیرالمؤمنین گفته، پشیمان نیست و به [[خاندان]] خود میگوید: من از او جدا میشوم. اما اکثر اصحابش به او توصیه کردند که دوباره با امیرالمؤمنین{{ع}} گفتوگو کند. خریت نیز سخن آنان را [[تأیید]] کرد. | ||
عبدالله گوید: من نزد [[مدرک]] بن [[ریان]] [[ناجی]] پسر عموی خریت - که از بزرگان [[عرب]] بود - رفتم و به وی گفتم که اگر خریت از امیرالمؤمنین{{ع}} جدا شود باعث [[مرگ]] تو و خود و خاندانش میگردد. مدرک قول داد که من با وی [[همراهی]] نخواهم کرد و به او توصیه خواهم کرد که در این جا بماند. آن شب با [[اطمینان]] خوابیدم و [[روز]] بعد نزد امیرالمؤمنین{{ع}} رفتم و مدتی نشستم که در [[خلوت]] با علی{{ع}} گفت و گو کنم. اما هر چه میگذشت [[جمعیت]] مراجعه کنندگان بیشتر میشد. از این رو خود را به حضرت رسانده و پشت سرش نشستم و او به من گوش داد و آنچه از خریت شنیده و به عموزادهاش گفته بودم و نیز پاسخی را که داده بود، به آن حضرت گزارش دادم. حضرت فرمود: «او را واگذار اگر [[حق]] را [[شناخت]] و برگشت از او میپذیریم و اگر نپذیرفت او را تعقیب میکنیم»<ref>{{متن حدیث|دَعْهُ فَإِنْ قَبِلَ الْحَقَّ وَ رَجَعَ عَرَفْنَا ذَلِکَ لَهُ وَ قَبِلْنَاهُ مِنْهُ وَ إِنْ أَبَی طَلَبْنَاهُ}}.</ref>. گفتم: ای امیرالمؤمنین! چرا او را هم اکنون دستگیر و [[زندانی]] نمیکنی؟ فرمود: «اگر ما این کار را درباره تمام کسانی که به [[مخالفت]] متهمشان میکنیم، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پرکنیم. من از آنان نیستم که به [[مردم]] بتازم و آنها را [[زندانی]] کنم و [[کیفر]] دهم، جز آنگاه که با ما اظهار مخالفت کنند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا لِکُلِّ مَنْ نَتَّهِمُهُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لَا أَرَانِی یَسَعُنِی الْوُثُوبُ عَلَی النَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّی یُظْهِرُوا لَنَا الْخِلَافَ}}</ref>. پس از سخنان حضرت، خاموش شده و با یارانم نشستم. طولی نکشید که علی{{ع}} مرا نزد خود طلبید و محرمانه به من فرمود: به [[خانه]] خریت برو و آنچه انجام داده به من گزارش کن؛ زیرا او کمتر روزی بود که پیش از این [[ساعت]] نزد من نیاید. عبدالله گوید: به خانه او رفتم؛ هیچ کسی آنجا نبود. به خانههای یارانش رفتم؛ در آنجا نیز کسی نبود. نزد علی{{ع}} آمدم. چون مرا دید فرمود: آیا [[زیرکی]] کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچیدند؟<ref>{{متن حدیث|أَفْطِنُوا فَأَقَامُوا أَمْ جَبُنُوا فَظَعَنُوا؟}}</ref> گفتم: کوچ کردند. فرمود: «[[خدا]] دورشان کند چنان چه [[قوم ثمود]] را دور و نابود کرد. [[آگاه]] باش به خدا [[سوگند]] اگر نیزهها بر آنها دراز شود و شمشیرها بر سرشان فرو ریزد، پشیمان خواهند شد. [[شیطان]] آنها را به [[هوس]] انداخت و [[گمراه]] ساخت و فردا از آنها [[بیزاری]] جوید و آنها را رها سازد»<ref>ثقفی، الغارات، ص۲۲۰ - ۲۲۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۲۸ ـ ۱۳۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۸؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه، ۱۸۱، ص۲۵۹، سید رضی در اول خطبه تصریح میکند که آنان در صدد پیوستن به خوارج بودند، و این خود دلیلی است که قبل از جنگ نهروان، کوفه را ترک کردند.</ref>. | |||
در این گفتوگوها و سخنان که مربوط به جدایی خریت از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است به هیچ وجه سخن از [[جنگ نهروان]] و کشته شدن گروهی به میان نیامده است، بلکه خریت مانند دیگر [[مردمان]]، هر [[روز]] به [[منزل]] امیرالمؤمنین{{ع}} در رفت و آمد بوده و در سخنان [[اعتراض]] آمیز خود تنها از مردمی که به خود [[ستم]] کرده و [[حکمیت]] را پذیرفتهاند، یاد میکند و میگوید: نسبت به آنان [[کینه]] داشته و راه من از تو و آنان جداست. این نشانگر آن است که هنوز [[جنگ]] و درگیری به وقوع نپیوسته است و رفت و آمد مکرر [[مردم]] برای [[دیدار]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} دلیل بر آن است که حالت [[آرامش]] برقرار بوده و این واقعه قبل از [[جنگ نهروان]] بوده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 478 - 481.</ref> | |||
==تعقیب خریت توسط ابن خصفه== | |||
زیاد بن خصفه بکری بعد از سخنان امیرالمؤمنین{{ع}} درباره خریت و یارانش گفت: ای امیرالمؤمنین رفتن آنان چندان مهم نیست که بر آن متأسف شویم. ولی میترسیم گروه زیادی از مردم [[مطیع]] شما را که پیش او میآیند، از [[اطاعت]] بیرون کند. به من [[اجازه]] فرما آنها را تعقیب کنم. شاید آنها را پیش تو برگردانم. امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: میدانی کجا رفتهاند؟ گفت: نه، ولی سؤال میکنم و به دنبال او میروم. فرمود: برو خدایت [[رحمت]] کند و در دیر ابوموسی (در دو فرسخی [[کوفه]]) باش تا [[فرمان]]کوب من به تو برسد؛ زیرا اگر آنان دسته جمعی و و آشکار رفته باشند کارگزارانم به زودی خبر آن را برایم مینویسند و اگر تک تک و نهانی رفته باشند، به کارگزارانم مینویسم تا درباره آنان جستجو کنند. سپس طی بخشنامهای [[کارگزاران]] خود را از گریختن این عده [[آگاه]] ساخت و از آنان خواست که در هر ناحیهای نیروی [[امنیتی]] قرار داده تا درباره آن گروه تحقیق کنند<ref>ثقفی، الغارات، ص۲۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۰؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۹؛ متن بخش نامه امیرالمؤمنین{{ع}} در جلد اول همین کتاب، شرح حال مصقله کارگزار اردشیر خره آمده است.</ref>. زیاد بن خصفه از نزد علی{{ع}} بیرون آمد و به [[خانه]] خود رفت و یارانش را که از [[قبیله بکر بن وائل]] بودند، فراخواند و خبر را به اطلاع آنان رساند و خواست که با او همراه شوند. پس از مدتی صد و سی مرد با او همراه شدند و گفت: مرا بس است و حرکت کرد و در دیر ابوموسی فرود آمد و [[منتظر]] [[فرمان علی]]{{ع}} بود. | |||
در این هنگام نامهای از [[قرظة بن کعب انصاری]] یکی از [[کارگزاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید که اطلاع داده بود خریت و همراهانش به سوی نِفّر رفته و مرد تازه [[مسلمانی]] را کشتهاند. متن نامه [[قرظه]] چنین است: «به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]] به [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیرمؤمنان]] از [[قرظة بن کعب]]<ref>قرظه کارگزار امیرالمؤمنین{{ع}} در بهقباذ اعلی بوده که شامل طسوج بابل میشده و نِفَّر جزو بابل بوده است. به جلد اول همین کتاب، شرح حال قرظة بن کعب صفحه ۱۷۷؛ ویرایش دوم، ص۲۶۴ و معجم البلدان، ج۵، ص۲۹۵ مراجعه شود.</ref>، [[درود]] بر تو، [[خدای یکتا]] را که هیچ خدایی جز او نیست همراه با تو [[ستایش]] میکنم. | |||
اما بعد، به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گزارش میدهم که یک دسته سواره از جانب [[کوفه]] به ما گذر کردند و به سمت نفر رفتند و یکی از دهقانان<ref>دهقان معرب دهبان است یعنی رئیس و بزرگ روستا.</ref> پایین [[فرات]] که [[تازه مسلمان]] شده بود و [[نماز]] میخواند به نام «[[زاذان فرّخ]]» و از پیش [[برادران]] خود در نِفَّر میآمده - به آنها برخورد کرده و به وی گفتند تو مسلمانی یا [[کافر]]؟ گفت: مسلمانم. گفتند: درباره [[علی بن ابی طالب]] چه میگویی؟ پاسخ داده که مرد [[نیکی]] است و امیرمؤمنان و [[وصی رسول خدا]]{{صل}} و [[سید]] و [[سرور]] [[بشر]] است. پس به او گفتند: تو کافری ای [[دشمن خدا]]. آن گاه دستهای از آنان به وی [[حمله]] کرده و او را با شمشیرهای خود تکه تکه کردند. مردی [[یهودی]] از [[اهل ذمه]] نیز آنجا بوده، او را گرفتند و سؤال کردند: دینت چیست؟ پاسخ داد: یهودی هستم. گفتند: او را [[آزاد]] کنید؛ زیرا حقی بر او ندارید. آن مرد [[ذمی]] نزد ما آمد و این گزارش را به ما داد و من از حال آن سواران پرسیدم و کسی از آنها به من گزارشی نداده. امیرمؤمنان نظر خود را درباره آنان به من بنویسید تا انجام دهم والسلام». | اما بعد، به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گزارش میدهم که یک دسته سواره از جانب [[کوفه]] به ما گذر کردند و به سمت نفر رفتند و یکی از دهقانان<ref>دهقان معرب دهبان است یعنی رئیس و بزرگ روستا.</ref> پایین [[فرات]] که [[تازه مسلمان]] شده بود و [[نماز]] میخواند به نام «[[زاذان فرّخ]]» و از پیش [[برادران]] خود در نِفَّر میآمده - به آنها برخورد کرده و به وی گفتند تو مسلمانی یا [[کافر]]؟ گفت: مسلمانم. گفتند: درباره [[علی بن ابی طالب]] چه میگویی؟ پاسخ داده که مرد [[نیکی]] است و امیرمؤمنان و [[وصی رسول خدا]]{{صل}} و [[سید]] و [[سرور]] [[بشر]] است. پس به او گفتند: تو کافری ای [[دشمن خدا]]. آن گاه دستهای از آنان به وی [[حمله]] کرده و او را با شمشیرهای خود تکه تکه کردند. مردی [[یهودی]] از [[اهل ذمه]] نیز آنجا بوده، او را گرفتند و سؤال کردند: دینت چیست؟ پاسخ داد: یهودی هستم. گفتند: او را [[آزاد]] کنید؛ زیرا حقی بر او ندارید. آن مرد [[ذمی]] نزد ما آمد و این گزارش را به ما داد و من از حال آن سواران پرسیدم و کسی از آنها به من گزارشی نداده. امیرمؤمنان نظر خود را درباره آنان به من بنویسید تا انجام دهم والسلام». | ||
یادآوری نکاتی چند در | یادآوری نکاتی چند در ارتباط]] با این گزارش مفید مینماید: | ||
#از این | #از این نامه به خوبی استفا میشود که هم آهنگی کامل بین [[حکومت]] مرکزی و [[کارگزاران]] مناطق مختلف بوده است و آنان موظف بودند حوادث را به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گزارش داده و دستورهای لازم را دریافت کنند. | ||
#با این که این منطقه در [[زمان خلیفه دوم]] فتح شده است، [[مردم]] آن [[دیار]] بر [[دین]] خود باقی ماندند و در دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به سبب [[شخصیت]] جاذبی که حضرت داشت و توجهی که به مردم مینمود و تفاوتی بین [[عرب]] و غیر آن قائل نبود، [[مسلمان]] شده و از دین سابق خود دست برداشتند. | #با این که این منطقه در [[زمان خلیفه دوم]] فتح شده است، [[مردم]] آن [[دیار]] بر [[دین]] خود باقی ماندند و در دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به سبب [[شخصیت]] جاذبی که حضرت داشت و توجهی که به مردم مینمود و تفاوتی بین [[عرب]] و غیر آن قائل نبود، [[مسلمان]] شده و از دین سابق خود دست برداشتند. | ||
# | #خریت و یارانش مردمی [[بیایمان]] و [[مفسد]] بودند و تنها [[مرد]]مسلمان را به سبب [[ایمان]] و اعتقادش به امیرالمؤمنین{{ع}} کشتند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 481 - 483.</ref>. | ||
==پاسخ امیرالمؤمنین{{ع}} به [[قرظة بن کعب]]== | ==پاسخ امیرالمؤمنین{{ع}} به [[قرظة بن کعب]]== | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} پس از دریافت نامه قرظة بن کعب به وی چنین پاسخ داد: «اما بعد، از مضمون نامه و آنچه درباره گروهی که از قلمرو تو گذشتهاند و مسلمان [[نیکوکاری]] را کشته و مخالف مشرکی را [[امان]] دادهاند، گفته بودی، [[آگاه]] شدم. اینان هستند که [[شیطان]] فریبشان داده و [[گمراه]] شدهاند. مانند کسانی که {{متن قرآن|حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا}}<ref>«و گمان بردند که آزمونی در کار نخواهد بود پس کور و کر شدند» سوره مائده، آیه ۷۱.</ref> پس بشنو داستان آنها را و ببین روزی را که از [[اعمال]] آنها خبر داده میشود. پس بر سر کارت باش و [[خراج]] گردآوری شده را بفرست؛ زیرا تو همچنان که خود گفتی [[فرمان]] بردار و [[نیک]] خواه هستی والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ اَلْعِصَابَةِ اَلَّتِي مَرَّتْ بِعَمَلِكَ فَقَتَلَتِ اَلْبَرَّ اَلْمُسْلِمَ وَ أَمِنَ عِنْدَهُمُ اَلْمُخَالِفُ اَلْمُشْرِكُ وَ أَنَّ أُولَئِكَ قَوْمٌ اِسْتَهْوَاهُمُ اَلشَّيْطَانُ فَضَلُّوا كَالَّذِينَ {{متن قرآن|حَسِبُوا أَلاّٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا}} فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْمَالُهُمْ فَالْزَمْ عَمَلَكَ وَ أَقْبِلْ عَلَى خَرَاجِكَ فَإِنَّكَ كَمَا ذَكَرْتَ فِي طَاعَتِكَ وَ نَصِيحَتِكَ وَ اَلسَّلاَمُ؛ الغارات، ص۲۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۹؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۷، در الغارات به جای «البر المسلم»، «المرء المسلم» و به جای «اعمالهم» «احوالهم» ذکر شده و ما این کلمات را طبق شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل کردیم.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | امیرالمؤمنین{{ع}} پس از دریافت نامه قرظة بن کعب به وی چنین پاسخ داد: «اما بعد، از مضمون نامه و آنچه درباره گروهی که از قلمرو تو گذشتهاند و مسلمان [[نیکوکاری]] را کشته و مخالف مشرکی را [[امان]] دادهاند، گفته بودی، [[آگاه]] شدم. اینان هستند که [[شیطان]] فریبشان داده و [[گمراه]] شدهاند. مانند کسانی که {{متن قرآن|حَسِبُوا أَلَّا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا}}<ref>«و گمان بردند که آزمونی در کار نخواهد بود پس کور و کر شدند» سوره مائده، آیه ۷۱.</ref> پس بشنو داستان آنها را و ببین روزی را که از [[اعمال]] آنها خبر داده میشود. پس بر سر کارت باش و [[خراج]] گردآوری شده را بفرست؛ زیرا تو همچنان که خود گفتی [[فرمان]] بردار و [[نیک]] خواه هستی والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَمْرِ اَلْعِصَابَةِ اَلَّتِي مَرَّتْ بِعَمَلِكَ فَقَتَلَتِ اَلْبَرَّ اَلْمُسْلِمَ وَ أَمِنَ عِنْدَهُمُ اَلْمُخَالِفُ اَلْمُشْرِكُ وَ أَنَّ أُولَئِكَ قَوْمٌ اِسْتَهْوَاهُمُ اَلشَّيْطَانُ فَضَلُّوا كَالَّذِينَ {{متن قرآن|حَسِبُوا أَلاّٰ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا}} فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْمَالُهُمْ فَالْزَمْ عَمَلَكَ وَ أَقْبِلْ عَلَى خَرَاجِكَ فَإِنَّكَ كَمَا ذَكَرْتَ فِي طَاعَتِكَ وَ نَصِيحَتِكَ وَ اَلسَّلاَمُ؛ الغارات، ص۲۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۸۹؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۷، در الغارات به جای «البر المسلم»، «المرء المسلم» و به جای «اعمالهم» «احوالهم» ذکر شده و ما این کلمات را طبق شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل کردیم.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 483 - 484.</ref> | ||
== | ==نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به زیاد بن خصفه== | ||
سپس امیرالمؤمنین{{ع}} نامهای به زیاد بن خصفه نوشت و از او خواست آنان را تعقیب کند: «اما بعد، به تو فرمان داده بودم که در [[دیر ابوموسی]] درنگ کنی تا فرمان من به تو برسد؛ زیرا آن موقع ندانستم آن [[قوم]] به کدام سو رفتهاند. اینک به من خبر رسیده که آنان به سوی قریهای از قرای سواد ([[کوفه]]) رفتهاند که به آن نِفّر میگویند. از پی آنها برو و سراغشان را از هر کس بگیر. آنان مردی [[مسلمان]] از [[مردمان]] سواد (کوفه) را که [[نماز]] میخوانده، کشتهاند. زمانی که آنها را یافتی به نزد من بازگردان. پس اگر سر برتافتند با آنها [[جنگ]] کن و برای [[پیروزی]] برایشان از [[خداوند]] [[یاری]] بخواه که این قوم از [[حق]] جدا شدهاند و خونی [[حرام]] (که برای آنان ریختنش جایز نبوده) ریختهاند و در جادهها [[هراس]] ایجاد کردهاند والسلام»<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكَ أَنْ تَنْزِلَ دَيْرَ أَبِي مُوسَى حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ ذَلِكَ أَنِّي لَمْ أَكُنْ عَلِمْتُ أَيْنَ تَوَجَّهَ اَلْقَوْمُ وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُمْ أَخَذُوا نَحْوَ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى اَلسَّوَادِ فَاتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ سَلْ عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا رَجُلاً مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ مُسْلِماً مُصَلِّياً فَإِذَا أَنْتَ لَحِقْتَ بِهِمْ فَارْدُدْهُمْ إِلَيَّ فَإِنْ أَبَوْا فَنَاجِزْهُمْ وَ اِسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ فَارَقُوا اَلْحَقَّ وَ سَفَكُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَخَافُوا اَلسَّبِيلَ وَ اَلسَّلاَمُ }}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸.</ref>؛ | سپس امیرالمؤمنین{{ع}} نامهای به زیاد بن خصفه نوشت و از او خواست آنان را تعقیب کند: «اما بعد، به تو فرمان داده بودم که در [[دیر ابوموسی]] درنگ کنی تا فرمان من به تو برسد؛ زیرا آن موقع ندانستم آن [[قوم]] به کدام سو رفتهاند. اینک به من خبر رسیده که آنان به سوی قریهای از قرای سواد ([[کوفه]]) رفتهاند که به آن نِفّر میگویند. از پی آنها برو و سراغشان را از هر کس بگیر. آنان مردی [[مسلمان]] از [[مردمان]] سواد (کوفه) را که [[نماز]] میخوانده، کشتهاند. زمانی که آنها را یافتی به نزد من بازگردان. پس اگر سر برتافتند با آنها [[جنگ]] کن و برای [[پیروزی]] برایشان از [[خداوند]] [[یاری]] بخواه که این قوم از [[حق]] جدا شدهاند و خونی [[حرام]] (که برای آنان ریختنش جایز نبوده) ریختهاند و در جادهها [[هراس]] ایجاد کردهاند والسلام»<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكَ أَنْ تَنْزِلَ دَيْرَ أَبِي مُوسَى حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ ذَلِكَ أَنِّي لَمْ أَكُنْ عَلِمْتُ أَيْنَ تَوَجَّهَ اَلْقَوْمُ وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّهُمْ أَخَذُوا نَحْوَ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى اَلسَّوَادِ فَاتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ سَلْ عَنْهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا رَجُلاً مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ مُسْلِماً مُصَلِّياً فَإِذَا أَنْتَ لَحِقْتَ بِهِمْ فَارْدُدْهُمْ إِلَيَّ فَإِنْ أَبَوْا فَنَاجِزْهُمْ وَ اِسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ فَارَقُوا اَلْحَقَّ وَ سَفَكُوا اَلدَّمَ اَلْحَرَامَ وَ أَخَافُوا اَلسَّبِيلَ وَ اَلسَّلاَمُ }}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸.</ref>؛ | ||
نامه را [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[عبدالله بن وال]] که در آن [[زمان]] [[جوان]] بود، داد تا به زیاد برساند. عبدالله خود از [[امیرالمؤمنین]] [[اجازه]] گرفت که همراه با زیادبن خصفه باشد. حضرت اجازه داد و زیاد از دریافت | نامه را [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[عبدالله بن وال]] که در آن [[زمان]] [[جوان]] بود، داد تا به زیاد برساند. عبدالله خود از [[امیرالمؤمنین]] [[اجازه]] گرفت که همراه با زیادبن خصفه باشد. حضرت اجازه داد و زیاد از دریافت نامه خوشحال شد و به تعقیب آنان پرداخت. گفته شد که آنان یک شبانه [[روز]] در [[مدائن]] فرود آمده بودند و به [[استراحت]] پرداختند. ولی چون [[یاران]] زیاد خسته به آنان رسیدند، خریت و یارانش را دیدند که بر اسبها سوار شدند. دو نیرو روبهروی یکدیگر ایستادند. [[خریت بن راشد]] از میان جمع فریاد زد: «ای کوردلان و [[کور]] دیدگان، آیا با [[خدا]] و [[سنت پیامبر]] خدا هستید یا با [[قوم]] [[ستمگران]]؟». | ||
زیاد بن خصفه گفت: نه، ما با خدا و [[کتاب خدا]] و سنت پیامبر خدا و پسر عموی [[رسول]] او هستیم و با هر کسی که خدا و [[رسول خدا]]{{صل}} و کتاب خدا نزد او [[ثواب]] آورتر باشد از [[دنیا]]، و گرچه از روزی که دنیا [[آفریده]] شده، تا روزی که نابود شود، خدایش دنیا را به او بدهد. ای کُوردیدگان و بسته دلان و گرفته گوشان [[ناشنوا]]. خریت گفت: چه میخواهید؟ زیاد که مردی کار آزموده و در عین حال [[اهل]] [[رفق و مدارا]] بود گفت: ما خستهایم فرود آی تا در [[خلوت]] با یکدیگر به گفت و گو بپردازیم و هر که [[حق]] گفت آن را بپذیریم. در کنار آب فرود آمدند و بعد از استراحت و خوردن [[غذا]]، زیاد گفت: «به خدا [[سوگند]] که کار به [[جنگ]] خواهد کشید و اگر چنان نباشد، شما نباید عاجزتر از آنها باشید». سپس دو نیرو در مقابل یکدیگر ایستادند. زیاد از خریت خواست جداگانه به گفتوگو بپردازند. از هر دو طرف [[پنج تن]] جدا شدند. زیاد از خریت سؤال کرد: چه شد که با امیرالمؤمنین [[دشمن]] شدی و با ما [[خصومت]] ورزیدی و از ما جدا شدی؟ خریت گفت: «من نه از [[امام]] شما خشنودم و نه از راه و روش شما. بهتر آن دیدم که از شما جدا شوم و در کنار کسانی باشم که به [[شورا]] [[دعوت]] میکنند<ref>تعیین خلیفه از طریق شورا، از خواستههای خوارج بود.</ref>. اگر [[مردم]] به کسی [[رأی]] دادند که مورد موافقت همگان بود من نیز با مردم خواهم بود». زیاد گفت: «وای بر تو، آیا مردم میتوانند به مردی رأی دهند که همتای علی باشد- که از او جدا شدی - و مانند او به [[خدا]] و کتاب او و [[سنت رسول خدا]]، [[دانا]] باشد. افزون بر اینها با [[رسول خدا]]{{صل}} [[خویشاوند]] باشد و در [[اسلام]] سابقهای چون او داشته باشد». خریت گفت: همان که گفتم: زیاد پرسید چرا آن [[مرد]] [[مسلمان]] را کشتی؟ گفت: او را [[یاران]] من کشتند. زیاد گفت: پس آنان را [[تسلیم]] کن. خریت گفت: ممکن نیست. زیاد گفت: پس تو در [[قتل]] او [[شریک]] هستی. پس از آن میان خریت و زیاد و یارانش درگیری و [[جنگ]] شروع شد. تمام نیزهها شکسته شد و با [[شمشیر]] به یکدیگر [[حمله]] کردند. دو نفر از یاران زیاد و [[پنج تن]] از یاران خریت کشته شدند و زیاد خود نیز مجروح شد. [[شب]] فرا رسید و خریت از [[تاریکی]] شب استفاده کرد و گریخت. زیاد با همراهشان به [[بصره]] رفتند و خریت نیز به [[اهواز]] رفت. زیاد بن خصفه در نامهای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را از جریان تعقیب خریت [[آگاه]] ساخت. [[عبدالله بن وال]] گوید: من نامه را نزد امیرالمؤمنین{{ع}} بردم و چون وی آن را بر مردم خواند، [[معقل بن قیس ریاحی]] گفت: ای امیرالمؤمنین سزاوار این بود در مقابل هر یک از آنان ده تن باشد، تا آنان را نابود کنند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ الغارات، ترجمه آیتی، ص۱۲۶ به اختصار.</ref>. | |||
امیرالمؤمنین{{ع}} از [[معقل بن قیس]] خواست آماده شود و دوهزار نیرو از [[مردم کوفه]] همراه او ساخت که [[یزید بن مغفل]] نیز در میان آنان بود. آنگاه در نامهای از [[عبدالله بن عباس]] [[استاندار بصره]] خواست تا مردی همراه دو هزار نیرو به کمک [[معقل]] بفرستد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | امیرالمؤمنین{{ع}} از [[معقل بن قیس]] خواست آماده شود و دوهزار نیرو از [[مردم کوفه]] همراه او ساخت که [[یزید بن مغفل]] نیز در میان آنان بود. آنگاه در نامهای از [[عبدالله بن عباس]] [[استاندار بصره]] خواست تا مردی همراه دو هزار نیرو به کمک [[معقل]] بفرستد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 484 - 487.</ref> | ||
== | ==نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به عبدالله برای تعقیب خریت== | ||
«اما بعد، مردی [[پایدار]] و سختکوش و [[دلیر]] و به [[نیکی]] معروف، با دو هزار تن از [[سپاهیان]] [[بصره]] بفرست تا از پی [[معقل بن قیس]] برود. چون از بصره بیرون رفت او سردار [[لشکر]] خود باشد تا به معقل برسد و چون به معقل رسید، معقل [[فرمانده]] هر دو گروه خواهد بود. همه باید به سخن او گوش فرا دهند، از او [[اطاعت]] کنند و با وی [[مخالفت]] نکنند. به | «اما بعد، مردی [[پایدار]] و سختکوش و [[دلیر]] و به [[نیکی]] معروف، با دو هزار تن از [[سپاهیان]] [[بصره]] بفرست تا از پی [[معقل بن قیس]] برود. چون از بصره بیرون رفت او سردار [[لشکر]] خود باشد تا به معقل برسد و چون به معقل رسید، معقل [[فرمانده]] هر دو گروه خواهد بود. همه باید به سخن او گوش فرا دهند، از او [[اطاعت]] کنند و با وی [[مخالفت]] نکنند. به زیاد بن خصفه نیز بگوی به نزد ما بیاید. چه [[نیک]] مردی است زیاد و چه [[نیکو]] گروه و قبیلهای است [[قبیله]] او، والسلام»<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَابْعَثْ رَجُلاً مِنْ قِبَلِكَ صَلِيباً شُجَاعاً مَعْرُوفاً بِالصَّلاَحِ فِي أَلْفَيْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ فَلْيَتَّبِعْ مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ فَإِذَا خَرَجَ مِنْ أَرْضِ اَلْبَصْرَةِ فَهُوَ أَمِيرُ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَلْقَى مَعْقِلاً فَإِذَا لَقِيَهُ فَمَعْقِلٌ أَمِيرُ اَلْفَرِيقَيْنِ فَلْيَسْمَعْ مِنْهُ وَ لْيُطِعْهُ وَ لاَ يُخَالِفْهُ وَ مُرْ زِيَادَ بْنَ خَصَفَةَ فَلْيُقْبِلْ إِلَيْنَا فَنِعْمَ اَلْمَرْءُ زِيَادٌ وَ نِعْمَ اَلْقَبِيلُ قَبِيلَتُهُ وَ السَّلَامُ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ الغارات، ص۲۲۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۴۰۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۴؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۷.</ref>؛ در این نامه امیرالمؤمنین{{ع}} صفات برجسته یک فرمانده خوب را بر شمرده و شیوه صحیح [[فرماندهی]] را نیز یادآوری کرده است؛ چراکه در [[مسائل نظامی]] تعدد فرماندهی مشکل آفرین است. | ||
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} نامه دیگری به زیاد بن خصفه نوشت و بعد از تشکر از او خواست همراه یارانش به [[کوفه]] باز گردد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[امیر المؤمنین]]{{ع}} نامه دیگری به زیاد بن خصفه نوشت و بعد از تشکر از او خواست همراه یارانش به [[کوفه]] باز گردد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 487 - 488.</ref> | ||
==نامه حضرت به زیاد بن خصفه در بصره== | ==نامه حضرت به زیاد بن خصفه در بصره== | ||
«اما بعد، نامهات به من رسید و از آنچه به | «اما بعد، نامهات به من رسید و از آنچه به خریت [[ناجی]] و [[یاران]] او گفته بودی، [[آگاه]] شدم. اینان مردمی هستند که بر دلهایشان مهر [[گمراهی]] نهاده شده و [[شیطان]] [[اعمال]] آنان را برایشان آراسته است. آنان مردمی [[حیرت]] زده و کوردلند که میپندارند کاری که میکنند کاری نیکوست. بیان کردی که کار تو و آنان به کجا کشید. اما تو و یارانت همه کوششتان برای [[خدا]] بود و پاداشتان نیز با اوست؛ کمترین ثوابی که خدا به [[مؤمن]] دهد، برای او از [[دنیایی]] که [[جاهلان]] برای آن تلاش میکنند بهتر است. پس (آنچه نزد شماست پایان پذیرد و آنچه نزد خداست پاینده است و ما [[صبر]] پیشهگان را به بهترین وجهی که عمل کردهاند [[پاداش]] میدهیم). اما [[دشمن]] شما که با آنها رو به رو شدهای کافی است برایشان به خارج شدن از طریق [[هدایت]] و [[سرگردانی]] آنان در [[وادی]] گمراهی و مردود شمردن [[حق]] و [[گرفتاری]] آنان در بیابان گمراهی آنان را در دروغی که میبندند به حال خود رها کن و بگذار در [[طغیان]] و [[سرکشی]] خویش [[سرگردان]] بمانند. درباره آن بشنو و ببین که به زودی دو گروه خواهند شد. گروهی [[اسیر]] و عدهای کشته. پس تو و یارانت نزد من بیایید. [[پاداش نیک]] شما بر جاست. شما از [[امام]] خود [[اطاعت]] کردید و به سخن او گوش دادید و از [[آزمایش]] [[پیروز]] بیرون آمدید، والسلام»<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ بِهِ اَلنَّاجِيَ وَ أَصْحَابَهُ {{متن قرآن|اَلَّذِينَ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ}} وَ {{متن قرآن|زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ}} فَهُمْ حَيَارَى عَمِهُونَ {{متن قرآن|يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً}} وَ وَصَفْتَ مَا بَلَغَ بِكَ وَ بِهِمُ اَلْأَمْرُ فَأَمَّا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ لِلَّهِ سَعْيُكُمْ وَ عَلَيْهِ جَزَاؤُكُمْ وَ أَيْسَرُ ثَوَابِ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا اَلَّتِي يَقْتُلُ اَلْجَاهِلُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَيْهَا فَ {{متن قرآن|ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ بٰاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ}}. وَ أَمَّا عَدُوُّكُمُ اَلَّذِينَ لَقِيتُمْ فَحَسْبُهُمْ خُرُوجُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اِرْتِكَاسُهُمْ فِي اَلضَّلاَلَةِ وَ رَدُّهُمُ اَلْحَقَّ وَ جِمَاحُهُمْ فِي اَلتِّيهِ فَذَرْهُمْ وَ مٰا يَفْتَرُونَ وَ دَعْهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ فَأَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّكَ بِهِمْ عَنْ قَلِيلٍ بَيْنَ أَسِيرٍ وَ قَتِيلٍ فَأَقْبِلْ إِلَيْنَا أَنْتَ وَ أَصْحَابُكَ مَأْجُورِينَ فَقَدْ أَطَعْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَحْسَنْتُمُ اَلْبَلاَءَ}}</ref> | ||
خریت در بخشی از منطقه [[اهواز]] سکنا گزید و سه گروه به وی پیوستند: جمعی از [[عجمان]] [[مردم]] اهواز که میخواستند خراجشان کاسته شود و جماعتی از دزدان و عدهای از [[عربها]] که با او هم [[عقیده]] بودند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 488 - 489.</ref>. | |||
==توصیههای علی{{ع}} به [[معقل بن قیس]]== | ==توصیههای علی{{ع}} به [[معقل بن قیس]]== | ||
[[عبدالله بن قعین]] که همراه برادرش کعب در [[لشکر]] [[معقل بن قیس]] بود، گوید: چون خواست حرکت کند. برای [[وداع]] نزد علی{{ع}} رفت و آن حضرت توصیههای لازم را به او فرمود که مبادا به مردم [[ظلم]] نماید و به [[اهل ذمه]] [[ستم]] روا دارد. سفارش علی{{ع}} به معقل این چنین بود: «ای معقل تا میتوانی از [[خدا]] بترس که سفارش خدا به [[مؤمنان]] همین تقواست. بر [[اهل قبله]] ([[مسلمانان]]) [[عصیان]] منمای و بر اهل ذمه ستم مکن و از [[تکبر]] دوری کن؛ زیرا خدا [[متکبران]] را [[دوست]] ندارد»<ref>{{متن حدیث|يَا مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ اِتَّقِ اَللَّهَ مَا اِسْتَطَعْتَ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْغِ عَلَى أَهْلِ اَلْقِبْلَةِ وَ لاَ تَظْلِمْ أَهْلَ اَلذِّمَّةِ وَ لاَ تَتَكَبَّرْ فَإِنَّ اَللَّهَ لاَ يُحِبُّ اَلْمُتَكَبِّرِينَ }}</ref>. | [[عبدالله بن قعین]] که همراه برادرش کعب در [[لشکر]] [[معقل بن قیس]] بود، گوید: چون خواست حرکت کند. برای [[وداع]] نزد علی{{ع}} رفت و آن حضرت توصیههای لازم را به او فرمود که مبادا به مردم [[ظلم]] نماید و به [[اهل ذمه]] [[ستم]] روا دارد. سفارش علی{{ع}} به معقل این چنین بود: «ای معقل تا میتوانی از [[خدا]] بترس که سفارش خدا به [[مؤمنان]] همین تقواست. بر [[اهل قبله]] ([[مسلمانان]]) [[عصیان]] منمای و بر اهل ذمه ستم مکن و از [[تکبر]] دوری کن؛ زیرا خدا [[متکبران]] را [[دوست]] ندارد»<ref>{{متن حدیث|يَا مَعْقِلَ بْنَ قَيْسٍ اِتَّقِ اَللَّهَ مَا اِسْتَطَعْتَ فَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اَللَّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ لاَ تَبْغِ عَلَى أَهْلِ اَلْقِبْلَةِ وَ لاَ تَظْلِمْ أَهْلَ اَلذِّمَّةِ وَ لاَ تَتَكَبَّرْ فَإِنَّ اَللَّهَ لاَ يُحِبُّ اَلْمُتَكَبِّرِينَ }}</ref>. | ||
معقل از خدا [[استمداد]] خواست و همراه [[یاران]] خود به اهواز رفت و آنجا [[منتظر]] | معقل از خدا [[استمداد]] خواست و همراه [[یاران]] خود به اهواز رفت و آنجا [[منتظر]] مردم بصره ماند. اما آنان دیر کردند. معقل در جمع یاران خود به [[سخنرانی]] پرداخت و گفت: ما منتظر مردم بصره هستیم و آنان تأخیر دارند و الحمد لله ما اندک نیستیم و از این مردم نیز نمیترسیم... وی این گونه با یاران خود سخن میگفت تا این که پیکی که نامهای از [[عبدالله بن عباس]] داشت، رسید. نامه برای معقل بن قیس بود و در آن عبدالله از وی خواسته بود در هر جا که هست توقف کند. تا لشکری را که به [[یاری]] وی فرستاده، به سرداری [[خالد بن معدان طایی]] که مردی [[صالح]] و [[دلیر]] است، به او بپوندند. [[یاران]] [[معقل]] از شنیدن نامه خوشحال شدند و [[صبر]] کردند تا [[خالد بن معدان]] با نیروهایش از [[بصره]] آمدند. سپس به دنبال خریت که همراه یارانش به طرف کوههای رامهرمز رفته بودند (و قصد داشتند به قلعهای در آنجا بروند) حرکت کرده و نزدیک [[کوه]] به آنها رسیدند. دو [[سپاه]] [[آرایش]] [[جنگی]] گرفتند. معقل توصیههای لازم را به یاران خود نمود و از آنان خواست که [[حمله]] را آغاز نکنند. در درگیری که به وجود آمد خریت [[شکست]] خورد. و هفتاد تن از [[بنی ناجیه]] و سیصد نفر از [[عجمان]] و گروهی از کردها که به خاطر کسر [[خراج]] به وی پیوسته بودند، کشته شدند. خریت خود فرار کرد و به یکی از شهرهای بندری رفت که گروهی از قومش در آنجا بودند<ref>ثقفی الغارات، ص۲۳۹؛ مترجم، آیتی، ص۱۲۸.</ref>. در غارات نام آن [[شهر]] ذکر نشده، ولی در [[تاریخ یعقوبی]] آمده که خریت به عُمان رفت و [[کارگزار]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} حلوبن [[عوف]] [[ازدی]] را به [[شهادت]] رساند و عدهای را گرد خود جمع آورد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵.</ref>. | ||
معقل در نامهای خبر شکست خریت را به [[آگاهی]] امیرالمؤمنین{{ع}} رساند. حضرت نامه را برای یاران خود خواند و در این باره با آنان [[مشورت]] کرد<ref>چنین پیداست که امیرالمؤمنین{{ع}} مردم را در جریان حوادث و وقایع قرار میداده و از آنان نظر میخواسته است چراکه حکومت وی مردمی بوده است.</ref>. تمام آنها نظر دادند که حضرت در نامهای از معقل بخواهد که آنان را تعقیب کند تا این که یا کشته شوند یا از [[سرزمین اسلام]] خارج گردند؛ زیرا امکان [[فساد]] دوباره آنان بود. عبدالله بن قُعَین که نامه معقل را برای امیرالمؤمنین{{ع}} برده بود، پاسخ آن را دریافت کرده، نزد معقل بازگشت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | معقل در نامهای خبر شکست خریت را به [[آگاهی]] امیرالمؤمنین{{ع}} رساند. حضرت نامه را برای یاران خود خواند و در این باره با آنان [[مشورت]] کرد<ref>چنین پیداست که امیرالمؤمنین{{ع}} مردم را در جریان حوادث و وقایع قرار میداده و از آنان نظر میخواسته است چراکه حکومت وی مردمی بوده است.</ref>. تمام آنها نظر دادند که حضرت در نامهای از معقل بخواهد که آنان را تعقیب کند تا این که یا کشته شوند یا از [[سرزمین اسلام]] خارج گردند؛ زیرا امکان [[فساد]] دوباره آنان بود. عبدالله بن قُعَین که نامه معقل را برای امیرالمؤمنین{{ع}} برده بود، پاسخ آن را دریافت کرده، نزد معقل بازگشت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 489 - 491.</ref>. | ||
==نامه امیرالمؤمنین{{ع}} به معقل در | ==نامه امیرالمؤمنین{{ع}} به معقل در سرکوب خریت== | ||
«اما بعد، [[سپاس]] خدای را که [[یاران]] و دوستانش را مؤید گردانید و دشمنانش را [[خوار]] و [[ذلیل]] نمود. [[خداوند]] تو و [[مسلمانان]] را جزای [[نیکو]] دهد. از [[امتحان]] نیکو بر آمدید و [[وظیفه]] خویش را به خوبی انجام دادید. از [[برادر]] بنی [[ناجی]] ( | «اما بعد، [[سپاس]] خدای را که [[یاران]] و دوستانش را مؤید گردانید و دشمنانش را [[خوار]] و [[ذلیل]] نمود. [[خداوند]] تو و [[مسلمانان]] را جزای [[نیکو]] دهد. از [[امتحان]] نیکو بر آمدید و [[وظیفه]] خویش را به خوبی انجام دادید. از [[برادر]] بنی [[ناجی]] (خریت) سراغ بگیر، اگر شنیدی که در شهری از شهرهای مسلمانان جای گرفته است، به جانب وی رو تا او را بکشی یا از شهرهای مسلمانان دورسازی؛ زیرا وی همواره تا زنده است [[دشمن]] مسلمانان خواهد بود و یارویاور [[فاسقان]] و بدکاران، والسلام»<ref>{{متن حدیث| أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى تَأْيِيدِهِ أَوْلِيَاءَهُ وَ خَذْلِهِ أَعْدَاءَهُ جَزَاكَ اَللَّهُ وَ اَلْمُسْلِمِينَ خَيْراً فَقَدْ أَحْسَنْتُمُ اَلْبَلاَءَ وَ قَضَيْتُمْ مَا عَلَيْكُمْ فَاسْأَلْ عَنْ أَخِي بَنِي نَاجِيَةَ فَإِنْ بَلَغَكَ أَنَّهُ اِسْتَقَرَّ فِي بَلَدٍ مِنَ اَلْبُلْدَانِ فَسِرْ إِلَيْهِ حَتَّى تَقْتُلَهُ أَوْ تَنْفِيَهُ فَإِنَّهُ لَمْ يَزَلْ لِلْمُسْلِمِينَ عَدُوّاً وَ لِلْفَاسِقِينَ وَلِيّاً مَا بَقِیَ وَ السَّلَامُ}}؛ ثقفی، الغارات، ص۲۴۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۰؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۱۳؛ چاپ قدیم، ج۸، ص۶۱۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۸۵؛ خویی، منهاج البراعه، ج۴، ص۲۳۴.</ref>؛ | ||
[[معقل]] بعد از دریافت [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از مسیر خریت جویا شد. خبر دادند که خریت در سواحل دریاست (منطقه عمان) و در آنجا [[قوم]] خود را از | [[معقل]] بعد از دریافت [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از مسیر خریت جویا شد. خبر دادند که خریت در سواحل دریاست (منطقه عمان) و در آنجا [[قوم]] خود را از فرمان علی{{ع}} خارج کرده و طوایف [[عبدالقیس]] و عربهای وابسته آنان را نیز به [[فساد]] کشانده است. قوم او نیز [[زکات]] سالی را که [[جنگ صفین]] در آن اتفاق افتاده، نداده و زکات سال بعد را هم نمیدهند. معقل با یاران [[کوفی]] و [[بصری]] خود رهسپار سواحل [[دریای فارس]]، عمان<ref>نام عمان در گزارش الغارات که از عبدالله بن قُعین به ظاهر از ابو مخنف نقل کرده است نیامده و طبری نام این راوی را عبدالله بن فقیم ذکر نموده است (ج ۴، ص۹۴)، یادآوری میکنم مردم عمان در سال یازدهم هجری نیز مرتد شدند و بنی ناجیه در عمان زندگی میکردند و خریت نیز ساکن آنجا بود. (ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۴۳۶).</ref> شد. چون [[خریت بن راشد]] از حرکت او [[آگاه]] گردید، در میان [[قوم]] و [[اصحاب]] خود به [[تبلیغ]] پرداخت و به کسانی که بر [[رأی]] [[خوارج]] بودند، در [[نهان]] میگفت: «علی به [[حکمیت]] [[راضی]] شد و کسی را که او خود به حکمیت برگزیده بود، وی را از [[خلافت]] [[خلع]] کرد. من نیز به همان راضی شدهام که او خود برای خویش خواسته بود». این رأی کسانی بود که از [[کوفه]] با او بیرون آمده بودند. همچنین به طرفداران [[عثمان]] در نهان میگفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] با شما هم عقیدهام. عثمان [[مظلوم]] و در بند و در محاصره کشته شد». و به آن گروه که از دادن [[زکات]] خودداری کرده بودند میگفت «زکاتتان را خود نگه دارید و به دست خود به [[خویشاوندان]] و فقرای خویش دهید». او بدین ترتیب سعی میکرد هر گروه را به گونهای [[خشنود]] سازد. | ||
در آن میان بسیاری از [[مسیحیان]] بودند که [[اسلام]] آورده بودند؛ ولی چون [[اختلاف]] میان [[مردم]] بالا گرفت، با خود گفتند: [[دینی]] که آن را ترک کردیم بهتر و [[هدایت]] آمیزتر از دینی است که اینان دارند. اینان را دینشان از [[خونریزی]] و [[راهزنی]] منع نمیکند از این رو همه به [[دین]] پیشین خود بازگشتند. | در آن میان بسیاری از [[مسیحیان]] بودند که [[اسلام]] آورده بودند؛ ولی چون [[اختلاف]] میان [[مردم]] بالا گرفت، با خود گفتند: [[دینی]] که آن را ترک کردیم بهتر و [[هدایت]] آمیزتر از دینی است که اینان دارند. اینان را دینشان از [[خونریزی]] و [[راهزنی]] منع نمیکند از این رو همه به [[دین]] پیشین خود بازگشتند. خریت به نزد ایشان رفت و گفت: وای بر شما. شما را جز [[پایداری]] در برابر این قوم و [[جنگ]] با آنها از [[مرگ]] [[نجات]] نمیدهد آیا میدانید که رأی علی درباره شخص [[مسیحی]] که [[مسلمان]] شده و سپس به دیــن خــود بازگردد، چیست؟ به خدا سوگند نه حرف کسی را گوش میدهد و نه [[توبه]] او را میپذیرد و او را در همان [[ساعت]] که به چنگش بیاورد، گردن میزند. خریت آن قدر تلاش کرد تا مسیحیان را [[فریب]] داد و در زمره [[یاران]] خویش درآورد و موفق شد گروه زیادی از [[بنی ناجیه]] و دیگر [[مردمان]] را گرد خود جمع کند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 491 - 493.</ref>. | ||
== | ==نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[شورشیان]]== | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} چون از وضعیت جدید | امیرالمؤمنین{{ع}} چون از وضعیت جدید خریت و یارانش [[آگاه]] شد و از ترکیب نیروهای مخالف [[آگاهی]] یافت، در نامهای که آن را [[معقل]] برای [[یاران]] خود خوانده بود، از آنان خواست که دست از [[یاری]] خریت بردارند و هر کس چنین کند در [[امان]] خواهد بود. نامه چنین است: «به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]، از [[بنده خدا]] [[علی]]امیرالمؤمنین{{ع}} به هر کس از [[مسلمانان]] و [[مؤمنان]] و [[مارقین]] و [[مسیحیان]] و [[مرتدان]] که این نامه بر آنهـا خـوانـده میشود. [[سلام]] بر کسی که از [[راه هدایت]] [[پیروی]] کند و به [[خدا]] و پیامبرش و کتابش و [[رستاخیز]] بعد از [[مرگ]] [[معتقد]] باشد و به [[عهد]] خدا [[وفا]] کند و از خائنین نباشد. | ||
اما بعد، من شما را به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش فرا میخوانم و در میان شما به [[حق]] و به آنچه [[خدای تعالی]] در کتابش به آن [[فرمان]] داده، عمل میکنم. هر کس از شما که به بُنه خود باز گردد و دست از [[جنگ]] بدارد و از این [[سرکش]] [[[فاسق]]] - هلاک شونده [[محارب]] که با [[خدا]] و پیامبرش و [[مسلمین]] به جنگ برخاسته و در [[زمین]] [[فساد]] میکند - کناره گیرد، [[مال]] و خونش در [[امان]] است و هر کس از او در جنگ و [[خروج از طاعت]] ما، [[پیروی]] کند، برای دفع او از خدا [[یاری]] خواهیم و خدا میان ما و او [[حکم]] خواهد کرد و [[دوستی خدا]] کافی است. والسلام. | اما بعد، من شما را به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش فرا میخوانم و در میان شما به [[حق]] و به آنچه [[خدای تعالی]] در کتابش به آن [[فرمان]] داده، عمل میکنم. هر کس از شما که به بُنه خود باز گردد و دست از [[جنگ]] بدارد و از این [[سرکش]] [[[فاسق]]] - هلاک شونده [[محارب]] که با [[خدا]] و پیامبرش و [[مسلمین]] به جنگ برخاسته و در [[زمین]] [[فساد]] میکند - کناره گیرد، [[مال]] و خونش در [[امان]] است و هر کس از او در جنگ و [[خروج از طاعت]] ما، [[پیروی]] کند، برای دفع او از خدا [[یاری]] خواهیم و خدا میان ما و او [[حکم]] خواهد کرد و [[دوستی خدا]] کافی است. والسلام. | ||
[[معقل بن قیس]] قبل از جنگ [[پرچم]] امان را برافراشت، به جز | [[معقل بن قیس]] قبل از جنگ [[پرچم]] امان را برافراشت، به جز خریت و قومش [[مردم]] همگی امان خواستند. [[معقل]] به [[سازماندهی]] و [[صفآرایی]] نیروهایش پرداخت. خریت نیز نیروهایش را [[آرایش]] داد و خطاب به قومش میگفت: امروز باید از [[حریم]] خویش و از [[زنان]] و فرزندانتان [[دفاع]] کنید، به خدا [[سوگند]] اگر اینان [[پیروز]] شوند، شما را خواهند کشت و زنان و فرزندانتان را [[اسیر]] خواهند کرد»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي هَذَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمُرْتَدِّينَ سَلاَمٌ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ كِتَابِهِ وَ اَلْبَعْثِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَافِياً بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ لَمْ يَكُنْ مِنَ اَلْخَائِنِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ أَنْ أَعْمَلَ فِيكُمْ بِالْحَقِّ وَ بِمَا أَمَرَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهِ فِي كِتَابِهِ فَمَنْ رَجَعَ مِنْكُمْ إِلَى رَحْلِهِ وَ كَفَّ يَدَهُ وَ اِعْتَزَلَ هَذَا اَلْمَارِقَ اَلْهَالِكَ اَلْمُحَارِبَ اَلَّذِي حَارَبَ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ سَعَى فِي اَلْأَرْضِ فَسٰاداً فَلَهُ اَلْأَمَانُ عَلَى مَالِهِ وَ دَمِهِ وَ مَنْ تَابَعَهُ عَلَى حَرْبِنَا وَ اَلْخُرُوجِ مِنْ طَاعَتِنَا اِسْتَعَنَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَاهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَلِيًّا }}ثقفی، الغارات، ص۲۴۱؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۱۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۱؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۸۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۷.</ref>؛ | ||
مردی از میان قومش برخاست و گفت: «این [[بدبختی]] را دست و زبان تو بر سر ما آورد». ولی خریت گفت: «بجنگید که [[شمشیر]] بر هر سرزنشی [[سبقت]] میگیرد». معقل در میان [[لشکر]] خود میگردید و آنان را به جنگ تحریص میکرد و میگفت: [[شهادت]] میدهم که هر کس از شما در این [[پیکار]] کشته شود، به [[بهشت]] خواهد رفت. و هر کس زنده بماند دیدگانش به [[پیروزی]] و [[غنیمت]] روشن خواهد شد. [[جنگ]] به شدت آغاز شد و ادامه یافت. و [[نبرد]] ساعتی به درازا کشید در این حال نعمان بن صُهبان راسبی، خریت را دید و به او [[حمله]] کرد و او را کشت. و در این پیکار صد و هفتاد تن از [[یاران]] خریت کشته شدند و باقی فرار کردند. معقل هر کسی از آنان را یافت اسیر کرد. سپس از هر کسی که [[مسلمان]] بود [[بیعت]] گرفت و رهایش کرد و [[زن]] و فرزندش را [[آزاد]] ساخت و از هر کس که از [[اسلام]] برگشته بود خواست به اسلام بازگردد و گرنه کشته میشود و پس از بازگشت به اسلام خود و [[زن]] و فرزندش را [[آزاد]] میکرد. تنها پیرمردی [[مسیحی]] که اسلام آورده بود، از [[ارتداد]] خود بازنگشت. [[معقل]] از [[مسلمانان]] [[زکات]] دو ساله آنها را گرفت و [[مسیحیان]] و زن و فرزندهایشان را به عنوان [[اسیر]] برگرفت و با خود حرکت داد. اینها گروهی بودند که [[مسلمان]] نشدند، اما | مردی از میان قومش برخاست و گفت: «این [[بدبختی]] را دست و زبان تو بر سر ما آورد». ولی خریت گفت: «بجنگید که [[شمشیر]] بر هر سرزنشی [[سبقت]] میگیرد». معقل در میان [[لشکر]] خود میگردید و آنان را به جنگ تحریص میکرد و میگفت: [[شهادت]] میدهم که هر کس از شما در این [[پیکار]] کشته شود، به [[بهشت]] خواهد رفت. و هر کس زنده بماند دیدگانش به [[پیروزی]] و [[غنیمت]] روشن خواهد شد. [[جنگ]] به شدت آغاز شد و ادامه یافت. و [[نبرد]] ساعتی به درازا کشید در این حال نعمان بن صُهبان راسبی، خریت را دید و به او [[حمله]] کرد و او را کشت. و در این پیکار صد و هفتاد تن از [[یاران]] خریت کشته شدند و باقی فرار کردند. معقل هر کسی از آنان را یافت اسیر کرد. سپس از هر کسی که [[مسلمان]] بود [[بیعت]] گرفت و رهایش کرد و [[زن]] و فرزندش را [[آزاد]] ساخت و از هر کس که از [[اسلام]] برگشته بود خواست به اسلام بازگردد و گرنه کشته میشود و پس از بازگشت به اسلام خود و [[زن]] و فرزندش را [[آزاد]] میکرد. تنها پیرمردی [[مسیحی]] که اسلام آورده بود، از [[ارتداد]] خود بازنگشت. [[معقل]] از [[مسلمانان]] [[زکات]] دو ساله آنها را گرفت و [[مسیحیان]] و زن و فرزندهایشان را به عنوان [[اسیر]] برگرفت و با خود حرکت داد. اینها گروهی بودند که [[مسلمان]] نشدند، اما خریت را در فتنهاش [[یاری]] کرده بودند. | ||
==[[مصقلة بن هبیره]] و اسرای [[بنی ناجیه]]== | ==[[مصقلة بن هبیره]] و اسرای [[بنی ناجیه]]== | ||
[[معقل بن قیس]] این افسر [[شجاع]] و کارآزموده اسلام جریان [[پیروزی]] خویش را در نامهای به [[آگاهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رساند و [[رفتاری]] را که با آنها داشته در | [[معقل بن قیس]] این افسر [[شجاع]] و کارآزموده اسلام جریان [[پیروزی]] خویش را در نامهای به [[آگاهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رساند و [[رفتاری]] را که با آنها داشته در نامه بیان کرد و یادآور شد که مسیحیان را اسیر کرده و میآوریم تا برای [[اهل ذمه]] پندی شود که دیگر از دادن [[جزیه]] سر بر نتابند و جرئت [[جنگ]] با [[اهل]] [[قبله]] نیابند<ref>الغارات، ترجمه آیتی، ص۱۳۲ به اختصار؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۶؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۵.</ref>. | ||
معقل بن قیس همراه با [[اسرا]] به سوی [[کوفه]] در حرکت بود که در راه بـه مـصقلة بن هبیره، [[کارگزار امام علی]]{{ع}} در [[اردشیر خره]] گذر کرد. [[اسیران]] که در مجموع (زن، مرد و [[کودک]]) به پانصد تن میرسیدند با [[گریه و زاری]] از [[مصقله]] کمک خواستند و از او تقاضا کردند تا آنها را بخرد و آزاد کند. مصقله نیز پذیرفت و معقل در نامهای جریان را به آگاهی امیرالمؤمنین{{ع}} رساند. | معقل بن قیس همراه با [[اسرا]] به سوی [[کوفه]] در حرکت بود که در راه بـه مـصقلة بن هبیره، [[کارگزار امام علی]]{{ع}} در [[اردشیر خره]] گذر کرد. [[اسیران]] که در مجموع (زن، مرد و [[کودک]]) به پانصد تن میرسیدند با [[گریه و زاری]] از [[مصقله]] کمک خواستند و از او تقاضا کردند تا آنها را بخرد و آزاد کند. مصقله نیز پذیرفت و معقل در نامهای جریان را به آگاهی امیرالمؤمنین{{ع}} رساند. | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای آن [[پول]] را از مصقله خواست، ولی او از اردشیر خره به [[بصره]] رفت چیزی نپرداخت و چون از آنجا به کوفه رهسپار شد، بخشی از تعهدی که کرده بود، داد و از پرداخت بقیه آن اظهار [[ناتوانی]] کرد. دوستانش به وی پیشنهاد کردند که بهتر این بود که از اسیران کمک میگرفتی. مصقله این پیشنهاد را نپذیرفت و شبانه از کوفه فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. جریان [[مصقله]] و اسرای [[بنی ناجیه]] در جلد نخست همین کتاب [[کارگزاران فارس]] آمده است. | امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای آن [[پول]] را از مصقله خواست، ولی او از اردشیر خره به [[بصره]] رفت چیزی نپرداخت و چون از آنجا به کوفه رهسپار شد، بخشی از تعهدی که کرده بود، داد و از پرداخت بقیه آن اظهار [[ناتوانی]] کرد. دوستانش به وی پیشنهاد کردند که بهتر این بود که از اسیران کمک میگرفتی. مصقله این پیشنهاد را نپذیرفت و شبانه از کوفه فرار کرد و به [[معاویه]] پیوست. جریان [[مصقله]] و اسرای [[بنی ناجیه]] در جلد نخست همین کتاب [[کارگزاران فارس]] آمده است. | ||
در سخنان | در سخنان خریت به هیچ وجه اشارهای به [[جنگ نهروان]] نشده بود، با اینکه سعی میکرد به وسایل گوناگون و اظهارات [[فریبنده]] همراهان خود را بفریبد و این مؤید گفته ماست که این [[شورش]] پیش از جنگ نهروان بروز کرده است؛ چراکه منطقه [[استانداری بصره]] که شامل مناطقی از [[خلیج فارس]] و [[ایران]] آن [[زمان]] میشده و تحت [[فرمان]] [[عبدالله بن عباس]] بوده از [[امنیت]] کافی برخوردار نبوده است. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از عبدالله بن عباس میخواهد که در [[بصره]] بماند و چنانچه ما جنگ نهروان را در [[شعبان]] [[سال]] سی و هشتم بدانیم آن گونه که برخی این قول را پذیرفتهاند<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۵۸۸.</ref> - در مقابل قول به انجام آن در ماه صفر - میتوان آغاز شورش را در سال سی و هشتم دانست و حضور [[معقل بن قیس]] در جنگ نهروان و در سمت چپ [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}}<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳، ۵۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۷۲.</ref> بعد از سرکوب شورش خریت بوده است. دریافت [[خراج]] دو سال توسط [[معقل]] نیز معقول خواهد بود. به ویژه با توجه به این که [[ابن ابی الحدید]] دریافت خراج را از [[مردم فارس]] برابر سال شمسی میداند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۴۵؛ جلد اول همین اثر، کارگزارن فارس، شرح حال زیاد.</ref> و برابر نقل [[بحارالانوار]] [[پیروزی]] امیرالمؤمنین{{ع}} در جنگ نهروان در [[روز]] [[نوروز]] بوده است<ref>بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۰۴.</ref>. | ||
شاید همین [[درگیریها]] و اغتشاشها باعث شده بود که مردم بصره با [[بیرغبتی]] در جنگ نهروان شرکت کنند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 495 - 497.</ref>. | |||
==عبدالله در سوگ [[محمد بن ابوبکر]] به [[کوفه]] میرود== | ==عبدالله در سوگ [[محمد بن ابوبکر]] به [[کوفه]] میرود== | ||
محمد بن ابوبکر در سال سی و هشتم در [[مصر]] به [[شهادت]] رسید و آن [[شهر]] تحت [[اختیار]] [[عمرو عاص]] درآمد. بعد از شهادت [[محمد بن ابی بکر]]، امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای خبر آن را به [[آگاهی]] عبدالله بن عباس رساند و با دلی اندوهناک از محمدبن ابی [[بکر]] [[تجلیل]] کرد. در این | محمد بن ابوبکر در سال سی و هشتم در [[مصر]] به [[شهادت]] رسید و آن [[شهر]] تحت [[اختیار]] [[عمرو عاص]] درآمد. بعد از شهادت [[محمد بن ابی بکر]]، امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای خبر آن را به [[آگاهی]] عبدالله بن عباس رساند و با دلی اندوهناک از محمدبن ابی [[بکر]] [[تجلیل]] کرد. در این نامه حضرت یادآوری میکند که من [[مردم]] را برای کمک به او وادشتم؛ اما آنها به سه گروه تقسیم شدند، گروهی با [[کراهت]] و بیمیلی پاسخ مثبت دادند و گروهی دیگر به [[دروغ]] گفتند کار دارند و به [[یاری]] وی برخواستند و گروه سوم به عمد او را یاری ننمودند. من از [[خداوند]] میخواهم که برای من فرجی قرار دهد و در [[ناخشنودی]] خود از آن مردم بیوفا میفرماید: «من دوست دارم که با این [[قوم]] و گروه حتی یک [[روز]] رو به رو نشوم و هیچگاه همراه آنها نباشم»<ref>نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۳۵، ص۹۴۶.</ref> زیرا برای علی{{ع}} دردناک است که [[محمد بن ابی بکر]] از او یاری بطلبد، اما به جهت کوتاهی مردم در انجام وظیفهشان نتواند او را [[حمایت]] کند. [[عبدالله بن عباس]] در نامهای [[شهادت]] محمد را به حضرت [[تسلیت]] گفت و چون [[احساس]] کرد که علی{{ع}} [[غمگین]] گشته و از مردم بیوفا دلی پرخون دارد، خود برای اعلام همدردی با آن حضرت به [[کوفه]] میرود تا به [[مشورت]] و [[رایزنی]] مسایل نیز بپردازد. | ||
نامه حضرت و پاسخ عبدالله، در شرح حال محمد بن ابی بکر ذکر شده است. [[معاویه]] از [[فرصت]] پیش آمده استفاده کرد و زمانی که عبدالله در کوفه بود، [[ابن حضرمی]] را برای [[تسخیر]] [[بصره]] به آن [[شهر]] فرستاد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 497 - 498.</ref> | |||
==[[فتنه]] [[عبدالله بن عامر]] [[حضرمی]] در بصره== | ==[[فتنه]] [[عبدالله بن عامر]] [[حضرمی]] در بصره== | ||
معاویه در سال سی و هشتم بعد از شهادت [[محمد بن ابوبکر]] و [[تصرف]] [[مصر]] توسط [[عمرو عاص]] چون از این [[پیروزی]] خوشحال شده بود [[تصمیم]] گرفت بصره را نیز تحت [[نفوذ]] خود درآورد. وی عبدالله بن عامر بن حضرمی<ref>ر.ک: الغارات، ص۲۵؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۵؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۶، دو منبع اخیر از الغارات نقل کردهاند که عبدالله بن عامر ذکر شده، ولی در تاریخ طبری، ج۴، ص۸۳ و برخی از نسخههای شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، عبدالله بن عمرو حضرمی آمده است و در اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۸، شماره ۳۰۸۶، نیز عبدالله بن عمرو، ذکر شده است که در عهد رسول خدا متولد شده است.</ref> را برای این کار برگزید. | معاویه در سال سی و هشتم بعد از شهادت [[محمد بن ابوبکر]] و [[تصرف]] [[مصر]] توسط [[عمرو عاص]] چون از این [[پیروزی]] خوشحال شده بود [[تصمیم]] گرفت بصره را نیز تحت [[نفوذ]] خود درآورد. وی عبدالله بن عامر بن حضرمی<ref>ر.ک: الغارات، ص۲۵؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۲۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۵؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۶، دو منبع اخیر از الغارات نقل کردهاند که عبدالله بن عامر ذکر شده، ولی در تاریخ طبری، ج۴، ص۸۳ و برخی از نسخههای شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، عبدالله بن عمرو حضرمی آمده است و در اسد الغابه، ج۳، ص۳۴۸، شماره ۳۰۸۶، نیز عبدالله بن عمرو، ذکر شده است که در عهد رسول خدا متولد شده است.</ref> را برای این کار برگزید. | ||
[[معاویه]] قبل از اجرای [[توطئه]] خود، در نامهای که به [[عمرو عاص]] نوشت با وی [[مشورت]] کرد و فرزند عاص نیز کار وی را پسندید. [[انتخاب]] [[بصره]] از آن جهت بود که [[مردم]] آن طرفدار [[عثمان]] بودند و در [[جنگ جمل]] آن را ثابت کردند. [[بنی تمیم]] نیز [[گرایش]] بیشتری به عثمان نشان داد و همین باعث شده بود که [[عبدالله بن عباس]] با آنها با [[خشونت]] برخورد کند و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در نامهای - که در گذشته ذکر شد ( | [[معاویه]] قبل از اجرای [[توطئه]] خود، در نامهای که به [[عمرو عاص]] نوشت با وی [[مشورت]] کرد و فرزند عاص نیز کار وی را پسندید. [[انتخاب]] [[بصره]] از آن جهت بود که [[مردم]] آن طرفدار [[عثمان]] بودند و در [[جنگ جمل]] آن را ثابت کردند. [[بنی تمیم]] نیز [[گرایش]] بیشتری به عثمان نشان داد و همین باعث شده بود که [[عبدالله بن عباس]] با آنها با [[خشونت]] برخورد کند و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در نامهای - که در گذشته ذکر شد (نامه یک) - وی را از [[بدرفتاری]] با بنی تمیم بازداشت. | ||
[[ابن حضرمی]] وقت مناسبی را برای ورود به بصره برگزید و آن زمانی بود که عبدالله بن عباس برای عرض [[تسلیت]] به جهت [[شهادت]] [[محمد بن ابوبکر]] به [[کوفه]] رفته و [[زیاد بن عبید]] (ابیه) [[جانشین]] وی در بصره بود. | [[ابن حضرمی]] وقت مناسبی را برای ورود به بصره برگزید و آن زمانی بود که عبدالله بن عباس برای عرض [[تسلیت]] به جهت [[شهادت]] [[محمد بن ابوبکر]] به [[کوفه]] رفته و [[زیاد بن عبید]] (ابیه) [[جانشین]] وی در بصره بود. | ||
خط ۸۳۸: | خط ۶۶۷: | ||
[[ابن حضرمی]] و طرفدارانش در صدد برآمدند به قصر بروند که با [[اعتراض]] ازدیان رو به رو شدند و با وساطت احنف هر دو دست از این کار برداشتند<ref>الغارات، ص۲۶۸.</ref>. ابن حضرمی هر مقدار از [[بصره]] را که توانست به [[تصرف]] آورد و اموال مردم را گرفت. | [[ابن حضرمی]] و طرفدارانش در صدد برآمدند به قصر بروند که با [[اعتراض]] ازدیان رو به رو شدند و با وساطت احنف هر دو دست از این کار برداشتند<ref>الغارات، ص۲۶۸.</ref>. ابن حضرمی هر مقدار از [[بصره]] را که توانست به [[تصرف]] آورد و اموال مردم را گرفت. | ||
[[بنی تمیم]] که دیدند از [[دیان]] از [[زیاد]]حمایت میکنند؛ پیشنهاد کردند که هر دو دسته امیرانمان را از [[شهر]] بیرون کنیم تا هر یک از علی{{ع}} و [[معاویه]] که [[پیروز]] شدند، تحت [[فرمان]] او در آییم. ولی [[مردم]] [[ازد]] این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند ما قول [[حمایت]] بـه زیاد دادهایم<ref>الغارات، ص۲۷۰.</ref><ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[بنی تمیم]] که دیدند از [[دیان]] از [[زیاد]]حمایت میکنند؛ پیشنهاد کردند که هر دو دسته امیرانمان را از [[شهر]] بیرون کنیم تا هر یک از علی{{ع}} و [[معاویه]] که [[پیروز]] شدند، تحت [[فرمان]] او در آییم. ولی [[مردم]] [[ازد]] این پیشنهاد را نپذیرفتند و گفتند ما قول [[حمایت]] بـه زیاد دادهایم<ref>الغارات، ص۲۷۰.</ref><ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 498 - 501.</ref> | ||
== | ==نامه [[زیاد بن عبید]] [[جانشین]] عبدالله درباره اوضاع [[بصره]]== | ||
زیاد بن عبید با ورود به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] در نامهای که به [[کوفه]] برای [[عبدالله بن عباس]] [[امیر]] بصره نوشت، اوضاع [[شهر]] را تشریح و از او خواست تا ماجرا را به [[آگاهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برساند و با [[فرمان]] امیرالمؤمنین{{ع}} بازگردد. [[ابن عباس]] نامه را بـه امیرالمؤمنین{{ع}} داد و خبر واقعه بصره در کوفه منتشر گردید. | زیاد بن عبید با ورود به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] در نامهای که به [[کوفه]] برای [[عبدالله بن عباس]] [[امیر]] بصره نوشت، اوضاع [[شهر]] را تشریح و از او خواست تا ماجرا را به [[آگاهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برساند و با [[فرمان]] امیرالمؤمنین{{ع}} بازگردد. [[ابن عباس]] نامه را بـه امیرالمؤمنین{{ع}} داد و خبر واقعه بصره در کوفه منتشر گردید. | ||
[[ابن ابی الحدید]] از [[واقدی]] نقل کرده که امیرالمؤمنین{{ع}} از [[بنی تمیم]] مستقر در کوفه خواست که برای | [[ابن ابی الحدید]] از [[واقدی]] نقل کرده که امیرالمؤمنین{{ع}} از [[بنی تمیم]] مستقر در کوفه خواست که برای سرکوب بنی تمیم مستقر در بصره حرکت کنند؛ ولی آنان کوتاهی کردند و حتی یک نفر به آن حضرت پاسخ مثبت نداد. امیرالمؤمنین{{ع}} آنان را مخاطب ساخت که «آیا عجیب نیست که از [[دیان]] مرا [[یاری]] کنند و [[مُضَر]] از من [[حمایت]] ننمایند و عجیبتر کوتاهی [[تمیم]] کوفه در یاری من و [[مخالفت]] [[تمیم]] بصره است». سپس سخنانی را از حضرت ذکر میکند که ادامه آن منتهی میشود به [[خطبه ۵۵]] [[نهج البلاغه]]<ref>نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۴۴؛ صبحی صالح، خطبه ۵۶، ص۹۱.</ref> که در [[تجلیل]] از [[یاران رسول خدا]]{{صل}} میفرماید: «ما همراه [[رسول خدا]]{{صل}} بودیم [[پدران]]، [[فرزندان]]، [[برادران]] و عموهای خود را (برای [[خدا]]) میکشتیم. این [[درگیریها]] به ما جز [[ایمان]] و [[تسلیم]] در برابر [[حق]] نمیافزود....»<ref>{{متن حدیث|وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً...}}</ref>. در آن میان [[اعین بن ضُبیعه مُجاشعی]] اعلام کرد که حاضر است برابر دستور حضرت عمل کند و [[ابن حضرمی]] را یا بکشد یا از بصره بیرون کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۶.</ref>. | ||
[[مجلسی]] در [[بحار الأنوار]]<ref>بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۷.</ref> این سخنان را از [[شرح نهج البلاغه]] ابن ابی الحدید، نقل کرده و در [[منهاج البراعه]] آن را در شرح [[خطبه ۵۶]] آورده است و به [[بحرانی]] که آن را مربوط به [[جنگ صفین]] دانسته<ref>ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۴۶.</ref> ایراد گرفته است<ref>خوئی، منهاج البراعه، ج۴، ص۳۳۳.</ref>. | [[مجلسی]] در [[بحار الأنوار]]<ref>بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۷.</ref> این سخنان را از [[شرح نهج البلاغه]] ابن ابی الحدید، نقل کرده و در [[منهاج البراعه]] آن را در شرح [[خطبه ۵۶]] آورده است و به [[بحرانی]] که آن را مربوط به [[جنگ صفین]] دانسته<ref>ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۴۶.</ref> ایراد گرفته است<ref>خوئی، منهاج البراعه، ج۴، ص۳۳۳.</ref>. | ||
خط ۸۴۹: | خط ۶۷۸: | ||
پذیرش آنچه [[واقدی]] نقل کرده، جای [[تأمل]] دارد؛ زیرا [[خطبه ۵۵]] [[نهج البلاغه]] را [[نصر بن مزاحم]] در [[وقعة صفین]] نقل کرده و خود بیان میکند که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آن را در [[صفین]] بعد از [[صلح]] ایراد کرده است<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۲۰. شیخ مفید در الارشاد این خطبه را مربوط به صفین میداند: ج۱، ص۲۶۸.</ref>. از پیشنهاد [[شبث بن ربعی]] به امیرالمؤمنین{{ع}} که توصیه کرد حضرت [[بنی تمیم]] [[کوفه]] را بفرستد نه از [[قوم]] [[ازد]]<ref>الغارات، ص۲۷۱، همین اثر، ج۱، ص۳۹۵؛ ویرایش دوم، ص۴۷۵.</ref>، میتوان دریافت که آنان [[آمادگی]] داشتند به [[بصره]] رفته، حضرت را [[یاری]] کنند. اعین بن ضُبیعه مُجاشعی و [[جاریة بن قدامه]] نیز هر دو از بنی تمیم بودند که به بصره رفتند. | پذیرش آنچه [[واقدی]] نقل کرده، جای [[تأمل]] دارد؛ زیرا [[خطبه ۵۵]] [[نهج البلاغه]] را [[نصر بن مزاحم]] در [[وقعة صفین]] نقل کرده و خود بیان میکند که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} آن را در [[صفین]] بعد از [[صلح]] ایراد کرده است<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۲۰. شیخ مفید در الارشاد این خطبه را مربوط به صفین میداند: ج۱، ص۲۶۸.</ref>. از پیشنهاد [[شبث بن ربعی]] به امیرالمؤمنین{{ع}} که توصیه کرد حضرت [[بنی تمیم]] [[کوفه]] را بفرستد نه از [[قوم]] [[ازد]]<ref>الغارات، ص۲۷۱، همین اثر، ج۱، ص۳۹۵؛ ویرایش دوم، ص۴۷۵.</ref>، میتوان دریافت که آنان [[آمادگی]] داشتند به [[بصره]] رفته، حضرت را [[یاری]] کنند. اعین بن ضُبیعه مُجاشعی و [[جاریة بن قدامه]] نیز هر دو از بنی تمیم بودند که به بصره رفتند. | ||
به هر حال امیرالمؤمنین{{ع}} اعین بن ضُبیعه مُجاشعی را فرا خواند و از وی خواست به بصره رفته، قومش را از [[همراهی]] با [[ابن حضرمی]] بازدارد. حضرت در این باره با وی گفت و گو کرد و نامهای به [[زیاد بن عبید]] نوشت | به هر حال امیرالمؤمنین{{ع}} اعین بن ضُبیعه مُجاشعی را فرا خواند و از وی خواست به بصره رفته، قومش را از [[همراهی]] با [[ابن حضرمی]] بازدارد. حضرت در این باره با وی گفت و گو کرد و نامهای به [[زیاد بن عبید]] نوشت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 501 - 502.</ref>. | ||
== | ==نامه امیرالمؤمنین{{ع}} به زیاد در بصره== | ||
«به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]، از [[بنده خدا]] [[علی بن ابی طالب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[زیاد بن عبید]]. [[سلام]] بر تو باد. اما بعد، [[اعین بن ضبیعه]] را فرستادهام که [[قوم]] خود را از گرد [[ابن حضرمی]] بپراکند. بنگر که چه میکند. اگر انجام داد و به آن چه [[گمان]] میرود رسید که در آن پراکندگی [[اوباش]] است، این چیزی است که ما [[دوست]] داریم ([[نیکو]] و قابل تقدیر است) و اگر کار با آن قوم به [[دشمنی]] و [[عصیان]] کشید، با گروهی که [[فرمانبردار]] تو هستند، [[قیام]] کن و بر آن گروه که به خلاف تو برخاستهاند، بتاز. اگر [[پیروزی]] نصیب تو گردد، همان است که چشم بر آن دارم و اگر نه، با آنان [[مدارا]] کن و در کار درنگ کن. ولی گوش و چشم به آنان دار که به زودی افواج [[سپاه مسلمانان]] برای [[حمایت]] تو در خواهند رسید. خــدا [[مفسدان]] [[ستمکار]] را نابود و [[مؤمنان]] بر [[حق]] را [[یاری]] کند. والسلام»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى زِيَادِ بْنِ عُبَيْدِ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ بَعَثْتُ أَعْيَنَ بْنَ ضُبَيْعَةَ لِيُفَرِّقَ قَوْمَهُ عَنِ ابْنِ الْحَضْرَمِيِّ فَارْقُبْ مَا يَكُونُ مِنْهُ فَإِنْ فَعَلَ وَ بَلَغَ مِنْ ذَلِكَ مَا يُظَنُّ بِهِ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ تَفْرِيقُ تِلْكَ الْأَوْبَاشِ فَهُوَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَرَامَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَضْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ فَجَاهِدْهُمْ فَإِنْ ظَفِرْتَ فَهُوَ مَا ظَنَنْتُ وَ إِلَّا فَطَاوِعْهُمْ وَ مَاطِلْهُمْ ثُمَّ تَسَمَّعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّ كَتَائِبَ الْمُسْلِمِينَ قَدْ أَظَلَّتْ عَلَيْكَ فَقَتَلَ اللَّهُ الْمُفْسِدِينَ الظَّالِمِينَ وَ نَصَرَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُحِقِّينَ وَ السَّلَامُ}}؛ الغارات، ص۲۷۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۰. بخشی از این نامه در نهج البلاغه، نامه ۵، آمده است که ما آن را در شرح حال عثمان بن حنیف نقل کردهایم. طبری نیز قسمتهای عمده این نامه را ذکر کرده، ولی عنوان نامه به آن نداده است (تاریخ طبری، ج۴، ص۸۵) همچنین جمله «تسمع و أبصر» در الغارات و نقل طبری است و در منابع دیگر نیست. ابن اثیر (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲) به اندکی از نامه اشاره کرده و مینویسد حضرت این توصیهها را برای زیاد نوشت.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | «به [[نام خداوند]] [[بخشاینده]] [[مهربان]]، از [[بنده خدا]] [[علی بن ابی طالب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[زیاد بن عبید]]. [[سلام]] بر تو باد. اما بعد، [[اعین بن ضبیعه]] را فرستادهام که [[قوم]] خود را از گرد [[ابن حضرمی]] بپراکند. بنگر که چه میکند. اگر انجام داد و به آن چه [[گمان]] میرود رسید که در آن پراکندگی [[اوباش]] است، این چیزی است که ما [[دوست]] داریم ([[نیکو]] و قابل تقدیر است) و اگر کار با آن قوم به [[دشمنی]] و [[عصیان]] کشید، با گروهی که [[فرمانبردار]] تو هستند، [[قیام]] کن و بر آن گروه که به خلاف تو برخاستهاند، بتاز. اگر [[پیروزی]] نصیب تو گردد، همان است که چشم بر آن دارم و اگر نه، با آنان [[مدارا]] کن و در کار درنگ کن. ولی گوش و چشم به آنان دار که به زودی افواج [[سپاه مسلمانان]] برای [[حمایت]] تو در خواهند رسید. خــدا [[مفسدان]] [[ستمکار]] را نابود و [[مؤمنان]] بر [[حق]] را [[یاری]] کند. والسلام»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى زِيَادِ بْنِ عُبَيْدِ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ بَعَثْتُ أَعْيَنَ بْنَ ضُبَيْعَةَ لِيُفَرِّقَ قَوْمَهُ عَنِ ابْنِ الْحَضْرَمِيِّ فَارْقُبْ مَا يَكُونُ مِنْهُ فَإِنْ فَعَلَ وَ بَلَغَ مِنْ ذَلِكَ مَا يُظَنُّ بِهِ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ تَفْرِيقُ تِلْكَ الْأَوْبَاشِ فَهُوَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَرَامَتِ الْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى الشِّقَاقِ وَ الْعِصْيَانِ فَانْهَضْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ فَجَاهِدْهُمْ فَإِنْ ظَفِرْتَ فَهُوَ مَا ظَنَنْتُ وَ إِلَّا فَطَاوِعْهُمْ وَ مَاطِلْهُمْ ثُمَّ تَسَمَّعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ فَكَأَنَّ كَتَائِبَ الْمُسْلِمِينَ قَدْ أَظَلَّتْ عَلَيْكَ فَقَتَلَ اللَّهُ الْمُفْسِدِينَ الظَّالِمِينَ وَ نَصَرَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُحِقِّينَ وَ السَّلَامُ}}؛ الغارات، ص۲۷۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۶؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۰. بخشی از این نامه در نهج البلاغه، نامه ۵، آمده است که ما آن را در شرح حال عثمان بن حنیف نقل کردهایم. طبری نیز قسمتهای عمده این نامه را ذکر کرده، ولی عنوان نامه به آن نداده است (تاریخ طبری، ج۴، ص۸۵) همچنین جمله «تسمع و أبصر» در الغارات و نقل طبری است و در منابع دیگر نیست. ابن اثیر (الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲) به اندکی از نامه اشاره کرده و مینویسد حضرت این توصیهها را برای زیاد نوشت.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 503 - 504.</ref> | ||
==[[شهادت]] [[اعین بن ضبیعه]] فرستاده علی{{ع}} در [[بصره]]== | ==[[شهادت]] [[اعین بن ضبیعه]] فرستاده علی{{ع}} در [[بصره]]== | ||
اعین بن ضُبیعه که [[ابن اثیر]] وی را از [[صحابه]] دانسته<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۶۴، (چاپ مصر).</ref> و [[شیخ طوسی]]<ref>رجال طوسی، ص۳۵.</ref> او را از [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} ذکر کرده، به دستور حضرت به بصره رفت و در میان [[قبیله ازد]]<ref>در بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸، به جای ازد، اهواز ذکر شده که اشتباه است.</ref> به [[دیدار]] زیاد شتافت. زیاد به او خوشامد گفت و در کنار خود جایش داد. اعین [[سخنان علی]]{{ع}} و [[تصمیم]] وی را به زیاد گفت و در این باره مدتی با یکدیگر گفت و گو کردند. آن گاه | اعین بن ضُبیعه که [[ابن اثیر]] وی را از [[صحابه]] دانسته<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۶۴، (چاپ مصر).</ref> و [[شیخ طوسی]]<ref>رجال طوسی، ص۳۵.</ref> او را از [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} ذکر کرده، به دستور حضرت به بصره رفت و در میان [[قبیله ازد]]<ref>در بحار الأنوار، ج۳۴، ص۳۸، به جای ازد، اهواز ذکر شده که اشتباه است.</ref> به [[دیدار]] زیاد شتافت. زیاد به او خوشامد گفت و در کنار خود جایش داد. اعین [[سخنان علی]]{{ع}} و [[تصمیم]] وی را به زیاد گفت و در این باره مدتی با یکدیگر گفت و گو کردند. آن گاه نامه حضرت را به وی داد. زیاد نامه را مطالعه کرد و برای اعین نیز خواند. پس از آن اعین نزد قومش رفت و از آنان خواست بازگردند. آنان نیز اظهار [[اطاعت]] کردند و خود نیز همراهشان به نزد [[جماعت]] [[ابن حضرمی]] رفت و تمام [[روز]] را با ابن حضرمی و یارانش سخن گفت و [[امید]] به بازگشت آنان داشت. ولی چون به جایگاه خود بازگشت، ده نفر به دنبال وی آمدند و او را ناگهانی در بستر کشتند. [[مردم]] [[تصور]] میکردند که آنها جزو [[خوارج]] بودند<ref>الغارات، ص۲۷۴ و مترجم ۱۴۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۷.</ref>. برخی نیز گفتهاند ابن حضرمی دستور داده بود که وی را بکشند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۲؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۴۱.</ref>. به نظر میرسد که این نظر صحیح باشد و تنها به جهت [[تنزیه]] ابن حضرمی قول اول را مطرح کردهاند؛ در حالی که در این [[جریانها]] خوارج نقشه عمدهای نداشتهاند؛ زیرا آنان با علی و [[معاویه]] هر دو مخالف بودند و اگر در نامه زیاد به [[امیرالمؤمنین]] از آنان تعبیر به خوارج بیرون از [[دین]] شده، منظور طرفداران ابن حضرمی است. | ||
زیاد بعد از کشته شدن اعین [[تصمیم]] گرفت، همراه با [[ازدیان]] و [[شیعیان امیرالمؤمنین]] ابن حضرمی را بیرون و علیه وی [[اقدام]] کند. [[بنی تمیم]] [[پیام]] دادند که مانع کسی که شما [[پناه]] دادید نشدیم. چگونه مانع کسی میشوید که ما پناه دادهایم. ازدیان چون این سخن را شنیدند، از [[جنگ]] با بنی تمیم اجتناب کردند. زیاد نیز در نامهای که به امیرالمؤمنین{{ع}} نوشت، وی را در جریان فعالیتهای اعین و [[شهادت]] وی قرار داد و به تصمیم خود در [[رویارویی]] با ابن حضرمی اشاره کرد و گفت علت انصراف از این تصمیم را از آورنده نامه سؤال کند. آن گاه پیشنهاد کرد که حضرت [[جاریة بن قدامه سعدی]] را که مردی [[بصیر]] و در میان [[قوم]] خود [[مطاع]] و بر [[دشمن]] سختگیر است، بفرستد | زیاد بعد از کشته شدن اعین [[تصمیم]] گرفت، همراه با [[ازدیان]] و [[شیعیان امیرالمؤمنین]] ابن حضرمی را بیرون و علیه وی [[اقدام]] کند. [[بنی تمیم]] [[پیام]] دادند که مانع کسی که شما [[پناه]] دادید نشدیم. چگونه مانع کسی میشوید که ما پناه دادهایم. ازدیان چون این سخن را شنیدند، از [[جنگ]] با بنی تمیم اجتناب کردند. زیاد نیز در نامهای که به امیرالمؤمنین{{ع}} نوشت، وی را در جریان فعالیتهای اعین و [[شهادت]] وی قرار داد و به تصمیم خود در [[رویارویی]] با ابن حضرمی اشاره کرد و گفت علت انصراف از این تصمیم را از آورنده نامه سؤال کند. آن گاه پیشنهاد کرد که حضرت [[جاریة بن قدامه سعدی]] را که مردی [[بصیر]] و در میان [[قوم]] خود [[مطاع]] و بر [[دشمن]] سختگیر است، بفرستد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 504 - 505.</ref>. | ||
==اعزام | ==اعزام جاریة بن قدامه به [[بصره]]== | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با دریافت | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با دریافت نامه زیاد، جاریة بن قُدامه را فراخواند و به وی فرمود: «ای پسر [[قدامه]]، [[ازدیان]] [[کارگزار]] من و [[بیت المال]] مرا [[پناه]] دادهاند؛ ولی [[مضر]] به [[مخالفت]] با من برخاسته و با من [[دشمنی]] میکنند؛ حال آنکه [[خداوند]] به وسیله ما نخستین بار آنان را [[کرامت]] ارزانی داشت و [[راه هدایت]] را به ایشان نمود. اکنون ([[مردم]] را) به جماعتی میخوانند که با [[خدا]] و رسولش دشمنی ورزیدهاند و میخواستند [[نور خدا]] را خاموش کنند. ولی سخن [[حق]] اعتلا یافت و [[کافران]] به [[هلاکت]] رسیدند»<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ قُدَامَةَ تَمْنَعُ الْأَزْدُ عَامِلِي وَ بَيْتَ مَالِي وَ تُشَاقُّنِي مُضَرُ وَ تُنَابِذُنِي وَ بِنَا ابْتَدَأَهَا اللَّهُ بِالْكَرَامَةِ وَ عَرَّفَهَا الْهُدَى وَ تَدْعُو إِلَى الْمَعْشَرِ الَّذِينَ حَادُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَرَادُوا إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ حَتَّى عَلَتْ كَلِمَةُ اللَّهِ وَ هَلَكَ الْكَافِرُونَ}}.</ref>. | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} در این سخنان زیاد را که [[جانشین]] [[ابن عباس]] بوده، به عنوان کارگزار خود معرفی مینماید و از او به طور کامل در برابر [[ابن حضرمی]] [[حمایت]] میکند. همچنین به سابقه [[بنی امیه]] و [[معاویه]] اشاره میکند که با خدا و [[رسول]] دشمنی داشتند ولی اکنون [[قبیله]] [[مضر]] مردم را به حمایت از این گروه فرا میخوانند و حق را که به وسیله [[خاندان پیامبر]] به آن رسیده، از یاد بردهاند. جاریه در پاسخ فرمایشات حضرت گفت: «ای امیرالمؤمنین مرا به سوی آنان بفرست. از خدا بر دفع آنان [[یاری]] میجویم». حضرت فرمود: آری تو را میفرستم. | امیرالمؤمنین{{ع}} در این سخنان زیاد را که [[جانشین]] [[ابن عباس]] بوده، به عنوان کارگزار خود معرفی مینماید و از او به طور کامل در برابر [[ابن حضرمی]] [[حمایت]] میکند. همچنین به سابقه [[بنی امیه]] و [[معاویه]] اشاره میکند که با خدا و [[رسول]] دشمنی داشتند ولی اکنون [[قبیله]] [[مضر]] مردم را به حمایت از این گروه فرا میخوانند و حق را که به وسیله [[خاندان پیامبر]] به آن رسیده، از یاد بردهاند. جاریه در پاسخ فرمایشات حضرت گفت: «ای امیرالمؤمنین مرا به سوی آنان بفرست. از خدا بر دفع آنان [[یاری]] میجویم». حضرت فرمود: آری تو را میفرستم. | ||
خط ۸۶۶: | خط ۶۹۵: | ||
[[کعب بن قُعین]] گوید: من که از [[مردم یمن]] بودم همراه پنجاه تن از [[بنی تمیم]] با جاریه از [[کوفه]] بیرون آمدیم. علی{{ع}} نامهای به جاریه داد تا برای یارانش بخواند. ما به بصره رفتیم. جاریه نخست پیش زیاد رفت و با وی به آهستگی گفت و گو کرد و چیزهایی پرسید. بهترین سفارش زیاد به [[جاریة بن قدامه]] این بود که مواظب [[جان]] خویش باشد گرفتار مشکل أعین نشود. | [[کعب بن قُعین]] گوید: من که از [[مردم یمن]] بودم همراه پنجاه تن از [[بنی تمیم]] با جاریه از [[کوفه]] بیرون آمدیم. علی{{ع}} نامهای به جاریه داد تا برای یارانش بخواند. ما به بصره رفتیم. جاریه نخست پیش زیاد رفت و با وی به آهستگی گفت و گو کرد و چیزهایی پرسید. بهترین سفارش زیاد به [[جاریة بن قدامه]] این بود که مواظب [[جان]] خویش باشد گرفتار مشکل أعین نشود. | ||
جاریه نزد [[ازدیان]] رفت و گفت: خدایتان جزای خیر دهد، [[رنج]] شما چه بزرگ است و ابتلای شما چه [[نیکو]] و امیرتان را چه [[نیک]] [[فرمان]] میبرید... آنگاه نامه علی{{ع}} را بر آنان و [[شیعیان علی]]{{ع}} و دیگران بخواند. نامه چنین بود: | |||
«از [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به هر کس از ساکنان [[بصره]] که این | «از [[بنده خدا]] [[علی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به هر کس از ساکنان [[بصره]] که این نامه بر او خوانده میشود از [[مؤمنان]] و [[مسلمانان]]. [[سلام]] بر شما باد. | ||
اما بعد، بیشک [[خدا]] [[بردبار]] و در [[عقوبت]]، درنگ کننده است. پیش از [[حجت]] و [[بیّنه]]، در عقوبت کسی [[شتاب]] نکند و در نخستین وَهْله [[گناهکار]] را بازخواست ننماید. [[خداوند]] [[توبه]] پذیر است و همچنان در عقوبت درنگ میکند (و به [[گنهکار]] مهلت میدهد) و با [[توبه]] و بازگشت (گنهکار) [[خشنود]] میگردد؛ تا آنجا که حجت تمام شود و [[پوزش]] خواهندگان بهتر پوزش خواهند. | اما بعد، بیشک [[خدا]] [[بردبار]] و در [[عقوبت]]، درنگ کننده است. پیش از [[حجت]] و [[بیّنه]]، در عقوبت کسی [[شتاب]] نکند و در نخستین وَهْله [[گناهکار]] را بازخواست ننماید. [[خداوند]] [[توبه]] پذیر است و همچنان در عقوبت درنگ میکند (و به [[گنهکار]] مهلت میدهد) و با [[توبه]] و بازگشت (گنهکار) [[خشنود]] میگردد؛ تا آنجا که حجت تمام شود و [[پوزش]] خواهندگان بهتر پوزش خواهند. | ||
خط ۸۷۵: | خط ۷۰۴: | ||
اگر هواهای ناروا و اندیشههای نابخردانه و دور از حق، شما را به [[دشمنی]] و [[مخالفت]] با من وا دارد، بدانید که به اسبهایم نزدیک شده مهیای [[پیکار]] شوم و پای در رکاب عزیمت آورم. به خدا سوگند، اگر مرا ناچار سازید که به سوی شما آیــم کـاری بــر سرتان آورم که [[واقعه جمل]] در برابر آن بمانند لیسیدن ته دیگ، اندک و کودکانه باشد [با وجود این که آگاهم بر [[فضیلت]] و بزرگی آنکه [[پیروی]] و [[اطاعت]] کرده و حق آنکه [[خیرخواهی]] کرده (و از مخالفت [[نهی]] نموده است)، در حالی که از [[تهمت]] زده شده، به بیگناه و از [[پیمان شکن]] به [[وفا]] کننده [[تجاوز]] نمیکنم] و من چنان پندارم که شما ـ اگر خدا خواهد - نخواهید که [[جان]] بر سر این کار نهید. | اگر هواهای ناروا و اندیشههای نابخردانه و دور از حق، شما را به [[دشمنی]] و [[مخالفت]] با من وا دارد، بدانید که به اسبهایم نزدیک شده مهیای [[پیکار]] شوم و پای در رکاب عزیمت آورم. به خدا سوگند، اگر مرا ناچار سازید که به سوی شما آیــم کـاری بــر سرتان آورم که [[واقعه جمل]] در برابر آن بمانند لیسیدن ته دیگ، اندک و کودکانه باشد [با وجود این که آگاهم بر [[فضیلت]] و بزرگی آنکه [[پیروی]] و [[اطاعت]] کرده و حق آنکه [[خیرخواهی]] کرده (و از مخالفت [[نهی]] نموده است)، در حالی که از [[تهمت]] زده شده، به بیگناه و از [[پیمان شکن]] به [[وفا]] کننده [[تجاوز]] نمیکنم] و من چنان پندارم که شما ـ اگر خدا خواهد - نخواهید که [[جان]] بر سر این کار نهید. | ||
این | این نامه که به دست شما میرسد [[حجت]] را بر شما تمام میکند و بعد از آن دیگر نامهای نخواهم نوشت، اگر [[اندرز]] مرا به کار نبندید و [[رسول]] مرابیازارید، بیدرنگ ـ اگر خدا خواهد - به سویتان خواهیم آمد. والسلام<ref>{{متن حدیث|مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قُرِئَ عَلَيْهِ كِتَابِي هَذَا مِنْ سَاكِنِي الْبَصْرَةِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَ اللَّهَ حَلِيمٌ ذُو أَنَاةٍ لَا يُعَجِّلُ بِالْعُقُوبَةِ قَبْلَ الْبَيِّنَةِ وَ لَا يَأْخُذُ الْمُذْنِبَ عِنْدَ أَوَّلِ وَهْلَةٍ وَ لَكِنَّهُ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ يَسْتَدِيمُ الْأَنَاةَ وَ يَرْضَى بِالْإِنَابَةِ لِيَكُونَ أَعْظَمَ لِلْحُجَّةِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَعْذِرَةِ. وَ قَدْ كَانَ مِنْ شِقَاقِ جُلِّكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ مَا اسْتَحْقَقْتُمْ أَنْ تُعَاقَبُوا عَلَيْهِ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ وَ أَخَذْتُ بَيْعَتَكُمْ فَإِنْ تَفُوا بِبَيْعَتِي وَ تَقْبَلُوا نَصِيحَتِي وَ تَسْتَقِيمُوا عَلَى طَاعَتِي أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ قَصْدِ الْحَقِّ وَ أُقِمْ فِيكُمْ سَبِيلَ الْهُدَى فَوَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَنَّ وَالِياً بَعْدَ مُحَمَّدٍ{{صل}} أَعْلَمَ بِذَلِكَ مِنِّي وَ لَا أَعْمَلَ أَقُولُ قَوْلِي هَذَا صَادِقاً غَيْرَ ذَامٍّ لِمَنْ مَضَى وَ لَا مُنْتَقِصاً لِأَعْمَالِهِمْ فَإِنْ خَطَّتْ بِكُمُ الْأَهْوَاءُ الْمُرْدِيَةُ وَ سَفَهُ الرَّأْيِ الْجَائِرِ إِلَى مُنَابَذَتِي تُرِيدُونَ خِلَافِي فَهَا أَنَا ذَا قَرَّبْتُ جِيَادِي وَ رَحَّلْتُ رِكَابِي وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِي إِلَى الْمَسِيرِ إِلَيْكُمْ لَأُوقِعَنَّ بِكُمْ وَقْعَةً لَا يَكُونُ يَوْمُ الْجَمَلِ عِنْدَهَا إِلَّا كَلَعْقَةِ لَاعِقٍ [مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي الطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ وَ لِذِي النَّصِيحَةِ حَقَّهُ غَيْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَى بَرِيٍّ وَ لَا نَاكِثاً إِلَى وَفِيٍّ}} (این قسمت تنها در نهج البلاغه نامه ۲۹ موجود است. ر. ک: صبحی صالح، ص۳۸۹.) {{متن حدیث|وَ إِنِّي لَظَانٌ أَنْ لَا تَجْعَلُوا إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ سَبِيلًا. وَ قَدْ قَدَّمْتُ هَذَا الْكِتَابَ حُجَّةً عَلَيْكُمْ وَ لَنْ أَكْتُبَ إِلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِهِ كِتَاباً إِنْ أَنْتُمْ اسْتَغْشَشْتُمْ نَصِيحَتِي وَ نَابَذْتُمْ رَسُولِي حَتَّى أَكُونَ أَنَا الشَّاخِصَ نَحْوَكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۹؛ الغارات، ص۲۷۷؛ منهاج البراعه، ج۴، ص۳۳۵؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۳۷ - ۳۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۳؛ بخشی از این نامه در نهج البلاغه آمده که حضرت به مردم بصره نوشته است (فیض الاسلام، نامه ۲۹، ص۹۰۴) از جمله {{متن حدیث|وَ قَدْ كَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ}} و جملاتی در این بخش ذکر نشده و بعد از آن از جمله {{متن حدیث|فَإِنْ خَطَّتْ بِكُمُ...}} تا نزدیک به آخر نامه ذکر شده است بخشی از آنچه در نهج البلاغه آمده در (ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، ج۱، ص۳۰۲) نیز آمده است. و طبری فقط به نامه اشاره کرده است.</ref>. | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این نامه از گذشتی که در [[جنگ جمل]] نسبت به | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این نامه از گذشتی که در [[جنگ جمل]] نسبت به مردم بصره داشته، یاد میکند با این که آنان سزاوار [[عقوبت]] و [[کیفر]] بودند و بیان میکند اگر بر [[بیعت]] خود باقی باشند. برابر [[دستور خدا]] و سنت پیامبر عمل خواهد کرد و بر [[آگاهی]] خود نسبت به [[کتاب و سنت]] تکیه میکند. اما در صدد [[بیاحترامی]] به دیگران نیست و در پایان نیز آنان را [[تهدید]] نموده و نامه خود را آخرین نامه برای [[اتمام حجت]] بـر مـردم [[بصره]] معرفی میکند. | ||
چون نامه علی{{ع}} خوانده شد، [[صبرة بن شَیمان]] برخاست و گفت: شنیدیم و [[اطاعت]] خواهیم کرد. ما با هر کس که با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سر [[جنگ]] داشته باشد، میجنگیم و با هر کس سر [[صلح]] داشته باشد، صلح میکنیم. آنگاه از جاریه خواست با همان عده که آمده، با قومش رو به رو شود و در صورت [[لزوم]] او را [[یاری]] خواهند کرد. دیگران نیز چنین گفتند. جاریه خود به سوی [[بنی تمیم]] حرکت کرد و زیاد و بعد از وی [[صبره]] به سخن برخاستند | چون نامه علی{{ع}} خوانده شد، [[صبرة بن شَیمان]] برخاست و گفت: شنیدیم و [[اطاعت]] خواهیم کرد. ما با هر کس که با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سر [[جنگ]] داشته باشد، میجنگیم و با هر کس سر [[صلح]] داشته باشد، صلح میکنیم. آنگاه از جاریه خواست با همان عده که آمده، با قومش رو به رو شود و در صورت [[لزوم]] او را [[یاری]] خواهند کرد. دیگران نیز چنین گفتند. جاریه خود به سوی [[بنی تمیم]] حرکت کرد و زیاد و بعد از وی [[صبره]] به سخن برخاستند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 505 - 509.</ref>. | ||
==سرکوبی [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] توسط جاریه== | ==سرکوبی [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] توسط جاریه== | ||
[[روز]] بعد [[ازدیان]] به جاریه پیشنهاد کردند که با [[یاران]] خویش بر سر [[دشمن]] رود. یاران زیاد نیز زیاد را از میان ازدیان به سرای [[قصر]] [[امارت]] بردند. جاریه از [[قوم]] خود خواست که از گرد ابن حضرمی پراکنده شوند. ولی قومش نه تنها [[اجابت]] ننمودند، بلکه گروهی از [[اوباش]] نزدیک شده و دشنامش دادند. جاریه از زیاد کمک خواست و به سوی ابن حضرمی حرکت کرد. ابن حضرمی نیز آماده [[پیکار]] شد. در این پیکار [[عبدالله بن خازم سلمی]] [[فرمانده]] سوارانش بود. ساعتی میان دو طرف [[نبرد]] برپا بود. [[شریک بن اعور حارثی]] که از [[شیعیان علی]]{{ع}} و [[دوستان]] جاریه بود، با [[اجازه]] از جاریه به جنگ پرداخت پس از اندکی، بنی تمیم [[شکست]] خورده و گریختند و به ناچار به [[خانه]] [[سِنْبِلْ سُعدی]]<ref>در لسان العرب سنبل را با سین و صاد هر دو ضبط کرده و مینویسد: ابن سنبل کسی است که جاریة بن قدامه یکی از یاران علی{{ع}} پنجاه نفر را در منزل وی سوزاند. (لسان العرب، واژه سنبل، صنبل).</ref> مقر ابن حضرمی [[پناه]] بردند. جاریه آن روز تا شب ابن حضرمی را در آن خانه محاصره کرد. ابن خازم نیز با [[ابن حضرمی]] بود. مادرش به نام [[عجلی]] که زنی سیاه و از [[حبشیان]] بود از وی خواست از آنجا بیرون آید. پسر سر برتافت. [[زن]] سر خود را برهنه ساخت و از وی خواست بیرون آید و چنانچه نیاید در برابر [[مردم]] عریان خواهد شد. و دست برد تا [[جامه]] از تن بیرون کند. ابن خازم چون چنان دید از بام فرود آمد و مادر را به [[خانه]] برد. جاریه پس از اینکه دید این فتنهجویان از آن مکان بیرون نمیآیند، فریاد زد:[[آتش]] بیاورید. به وی گفتند: اینان [[قوم]] تواند اما جاریه [[خانه]] را به آتش کشید و ابن حضرمی با هفتاد تن از مردان وی بسوخت و هلاک شد و بدین گونه فتنه خوابید. [[ازدیان]] نیز که [[زیاد بن ابیه]] و [[بیت المال]] را به [[امارت]] برگرداندند، به وی گفتند: آیا از [[پناه دادن]] تو [[برائت]] یافتیم؟ زیاد گفت: آری. آنان به میان قوم خود رفتند. بدین ترتیب کار [[بصره]] بر زیاد قرار گرفت و بیت المال نیز به [[قصر]]امارت بازگشت. | [[روز]] بعد [[ازدیان]] به جاریه پیشنهاد کردند که با [[یاران]] خویش بر سر [[دشمن]] رود. یاران زیاد نیز زیاد را از میان ازدیان به سرای [[قصر]] [[امارت]] بردند. جاریه از [[قوم]] خود خواست که از گرد ابن حضرمی پراکنده شوند. ولی قومش نه تنها [[اجابت]] ننمودند، بلکه گروهی از [[اوباش]] نزدیک شده و دشنامش دادند. جاریه از زیاد کمک خواست و به سوی ابن حضرمی حرکت کرد. ابن حضرمی نیز آماده [[پیکار]] شد. در این پیکار [[عبدالله بن خازم سلمی]] [[فرمانده]] سوارانش بود. ساعتی میان دو طرف [[نبرد]] برپا بود. [[شریک بن اعور حارثی]] که از [[شیعیان علی]]{{ع}} و [[دوستان]] جاریه بود، با [[اجازه]] از جاریه به جنگ پرداخت پس از اندکی، بنی تمیم [[شکست]] خورده و گریختند و به ناچار به [[خانه]] [[سِنْبِلْ سُعدی]]<ref>در لسان العرب سنبل را با سین و صاد هر دو ضبط کرده و مینویسد: ابن سنبل کسی است که جاریة بن قدامه یکی از یاران علی{{ع}} پنجاه نفر را در منزل وی سوزاند. (لسان العرب، واژه سنبل، صنبل).</ref> مقر ابن حضرمی [[پناه]] بردند. جاریه آن روز تا شب ابن حضرمی را در آن خانه محاصره کرد. ابن خازم نیز با [[ابن حضرمی]] بود. مادرش به نام [[عجلی]] که زنی سیاه و از [[حبشیان]] بود از وی خواست از آنجا بیرون آید. پسر سر برتافت. [[زن]] سر خود را برهنه ساخت و از وی خواست بیرون آید و چنانچه نیاید در برابر [[مردم]] عریان خواهد شد. و دست برد تا [[جامه]] از تن بیرون کند. ابن خازم چون چنان دید از بام فرود آمد و مادر را به [[خانه]] برد. جاریه پس از اینکه دید این فتنهجویان از آن مکان بیرون نمیآیند، فریاد زد:[[آتش]] بیاورید. به وی گفتند: اینان [[قوم]] تواند اما جاریه [[خانه]] را به آتش کشید و ابن حضرمی با هفتاد تن از مردان وی بسوخت و هلاک شد و بدین گونه فتنه خوابید. [[ازدیان]] نیز که [[زیاد بن ابیه]] و [[بیت المال]] را به [[امارت]] برگرداندند، به وی گفتند: آیا از [[پناه دادن]] تو [[برائت]] یافتیم؟ زیاد گفت: آری. آنان به میان قوم خود رفتند. بدین ترتیب کار [[بصره]] بر زیاد قرار گرفت و بیت المال نیز به [[قصر]]امارت بازگشت. | ||
زیاد نامهای به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نوشت و آن | زیاد نامهای به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نوشت و آن نامه را به [[ظبیان بن عماره]] داد. در نامه پس از اشاره به [[شکست]] ابن حضرمی و یارانش بیان کرد که برخی در آتش سوختند و گروهی طعمه [[شمشیر]] شدند. چند نفر نیز باقی مانده، [[توبه]] کردند و از گناهشان [[عفو]] کردیم<ref>ثقفی، الغارات، ص۲۸۲، مترجم، ص۱۵۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۲؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۴۱.</ref>. | ||
[[طبری]] گوید: «آنان در خانهای از خانههای [[بنی تمیم]] جای گرفتند و پس از اعذار و [[انذار]] و [[دعوت]] به [[طاعت]]، چون متنبه نشدند و بازنگشتند، خانه به آتش کشیده شد و بر سر آنها منهدم گردید. از [[رحمت خدا]] دور باد کسی که [[عصیان]] میکند و [[گمراه]] میشود»<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.</ref>. | [[طبری]] گوید: «آنان در خانهای از خانههای [[بنی تمیم]] جای گرفتند و پس از اعذار و [[انذار]] و [[دعوت]] به [[طاعت]]، چون متنبه نشدند و بازنگشتند، خانه به آتش کشیده شد و بر سر آنها منهدم گردید. از [[رحمت خدا]] دور باد کسی که [[عصیان]] میکند و [[گمراه]] میشود»<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۸۶.</ref>. | ||
خط ۸۹۰: | خط ۷۱۹: | ||
در مجموع چنین برمیآید که جاریه [[اتمام حجت]] کرده و به آنان مهلت کافی داده که از [[فتنهجویی]] [[دست]] بردارند و به [[طاعت]] برگردند. اما آنان بر [[گمراهی]] خود [[اصرار]] میورزیدند. از این روی جایگاه آنان را به [[آتش]] کشیده است. | در مجموع چنین برمیآید که جاریه [[اتمام حجت]] کرده و به آنان مهلت کافی داده که از [[فتنهجویی]] [[دست]] بردارند و به [[طاعت]] برگردند. اما آنان بر [[گمراهی]] خود [[اصرار]] میورزیدند. از این روی جایگاه آنان را به [[آتش]] کشیده است. | ||
چون | چون نامه زیاد به [[کوفه]] رسید، علی{{ع}} آن را برای [[مردم]] خواند و آنان از [[پیروزی]] [[جاریه]] شادمان شدند. حضرت بر وی و [[ازد]] ثنا گفت و مردم بصره را [[نکوهش]] کرد<ref>الغارات، ص۲۸۳؛ بحار الأنوار، ج۳۴، ص۴۱.</ref> این چنین بود که فتنهای دیگر از [[فتنهها]] و [[توطئههای معاویه]] از بین رفت و زمینه برای بازگشت [[عبدالله بن عباس]] به [[بصره]] فراهم گردید. | ||
[[آشوب]] [[ابن حضرمی]] نشان داد که مردم بصره طرفدار [[عثمان]] هستند و به [[راحتی]] تحت تأثیر [[تبلیغات]] [[معاویه]] قرار گرفته و در برابر کشته شدن اعین فرستاده [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} هیچ عکس العملی نشان ندادند و تنها [[قاطعیت]] جاریه جلو [[نفوذ]] ابن حضرمی را گرفت | [[آشوب]] [[ابن حضرمی]] نشان داد که مردم بصره طرفدار [[عثمان]] هستند و به [[راحتی]] تحت تأثیر [[تبلیغات]] [[معاویه]] قرار گرفته و در برابر کشته شدن اعین فرستاده [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} هیچ عکس العملی نشان ندادند و تنها [[قاطعیت]] جاریه جلو [[نفوذ]] ابن حضرمی را گرفت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 509 - 511.</ref>. | ||
==عبدالله بن عباس و [[بیت المال]] بصره== | ==عبدالله بن عباس و [[بیت المال]] بصره== | ||
عبدالله بن عباس پس از [[جنگ جمل]] به سمت [[استانداری بصره]] [[منصوب]] شد و تا [[سال چهلم هجری]] در این سمت باقی ماند. او از [[مشاوران]] و [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و دیدگاههای خود را در [[ارتباط]] با مسائل [[سیاسی]] به علی{{ع}} ارائه میداد. از بسیاری موارد به خوبی استفاده میشود که نظر حضرت موافق دیدگاه [[ابن عباس]] نبوده است، اما او را به اظهار نظر [[تشویق]] میکرد. عبدالله در جنگ جمل و [[صفین]] حضور داشت ولی در [[جنگ نهروان]] بر اساس وظیفهای که به عهده داشت عمل کرد و موفق به حضور در [[جنگ]] نشد. عبدالله در چهار سال و اندی که بر بصره [[حکومت]] میکرد، [[شاهد]] رویدادهای تلخ و شیرین زیادی بود. او میدید که معاویه با [[مکر]] و [[حیله]] و [[نیرنگ]] [[قدرت]] خود را [[تحکیم]] بخشیده و در میان [[یاران علی]]{{ع}} [[اختلاف]] ایجاد کرده است. او [[شاهد]] بود زمانی که برای جنگ با معاویه (در مرتبه دوم) از مردم بصره کمک خواست - که منجر به جنگ نهروان شد - در آغاز تنها هزار و پانصد تن از | عبدالله بن عباس پس از [[جنگ جمل]] به سمت [[استانداری بصره]] [[منصوب]] شد و تا [[سال چهلم هجری]] در این سمت باقی ماند. او از [[مشاوران]] و [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و دیدگاههای خود را در [[ارتباط]] با مسائل [[سیاسی]] به علی{{ع}} ارائه میداد. از بسیاری موارد به خوبی استفاده میشود که نظر حضرت موافق دیدگاه [[ابن عباس]] نبوده است، اما او را به اظهار نظر [[تشویق]] میکرد. عبدالله در جنگ جمل و [[صفین]] حضور داشت ولی در [[جنگ نهروان]] بر اساس وظیفهای که به عهده داشت عمل کرد و موفق به حضور در [[جنگ]] نشد. عبدالله در چهار سال و اندی که بر بصره [[حکومت]] میکرد، [[شاهد]] رویدادهای تلخ و شیرین زیادی بود. او میدید که معاویه با [[مکر]] و [[حیله]] و [[نیرنگ]] [[قدرت]] خود را [[تحکیم]] بخشیده و در میان [[یاران علی]]{{ع}} [[اختلاف]] ایجاد کرده است. او [[شاهد]] بود زمانی که برای جنگ با معاویه (در مرتبه دوم) از مردم بصره کمک خواست - که منجر به جنگ نهروان شد - در آغاز تنها هزار و پانصد تن از مردم بصره اعلام [[آمادگی]] کردند؛ در حالی که افرادی که در [[دیوان]] [[بیت المال]] نام و نشان داشتند به شصت هزار نفر میرسید. این برای عبدالله نگران کننده بود که افراد تحت فرمانش اینگونه بیتفاوت شدهاند. او [[شاهد]] [[شورش]] خریت و ناظر [[مرگ]] [[محمد بن ابی بکر]] و [[مالک اشتر]] به دست [[معاویه]] بود. او در [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] دید که چگونه مردم بصره از وی [[حمایت]] کردند. او دید چگونه معاویه یورشهای پی در پی خود را در مرزهای [[خلافت علی]]{{ع}} آغاز کرد و علی{{ع}} در برابر این تجاوزها تنها بود. نه [[یاران]] بیوفایش او را [[یاری]] میکردند و نه مردم بصره و [[کوفه]] و [[مدینه]] و [[مکه]]. در سال سی و نهم دامنه [[اختلافات]] به جایی رسید که در برخی مناطق [[فارس]] [[مردم]] دست به شورش زدند و عبدالله با موافقت علی{{ع}} [[زیاد بن عبید]] را به آن منطقه فرستاد. عبدالله [[شاهد]] بود که عدهای از [[ترس]] [[عدالت علی]]{{ع}} و برای [[مال]] بیشتر به معاویه [[پناهنده]] میشوند. | ||
[[ابن عباس]] به [[آینده]] میاندیشید. سالها از [[مناصب]] [[حکومتی]] به دور بود و اکنون که به مقامی رسیده، دچار مشکل شده است. وی در این باره [[فکر]] میکرد. وجود مشکل برای [[پیروان]] [[حق]] امری روشن و | [[ابن عباس]] به [[آینده]] میاندیشید. سالها از [[مناصب]] [[حکومتی]] به دور بود و اکنون که به مقامی رسیده، دچار مشکل شده است. وی در این باره [[فکر]] میکرد. وجود مشکل برای [[پیروان]] [[حق]] امری روشن و بدیهی است. مگر [[رسول خدا]]{{صل}} نبود که در مدت ده سال که در مدینه بود بیش از شصت [[غزوه]] و سریه را از سرگذراند. اکنون نیز همان [[مخالفان]] با نام [[اسلام]] به [[جنگ علی]]{{ع}} آمدهاند و در مقابل فریاد کمکخـواهـی او [[سکوت]] را بر پاسخ ترجیح میدهند. حتی حاضر نیستند در برابر [[یورشهای معاویه]] از [[شرف]] و [[ناموس]] [[جامعه اسلامی]] [[دفاع]] کنند. او علی{{ع}} را نیز میشناسد وی مرد [[حق]] است. [[سخنان پیامبر]] را در [[شأن]] وی از یاد نبرده است؛ اما چه میشود کرد بیست و پنج سال است که مردم از [[سنت پیامبر]] فاصله گرفتهاند. آنان [[سیره]] آن حضرت را در [[تقسیم بیت المال]] فراموش کردهاند. تعداد زیادی از [[ارزشهای اسلامی]] از یادها رفته است و علی{{ع}} میخواهد آنها را [[احیا]] کند و [[بدعتها]] را نابود کند. این جاست که عبدالله در حال تردید به سر میبرد. [[آینده]] روشنی را [[پیش بینی]] نمیکند. بر خود لازم میداند، از [[پسر عم]] خود [[حمایت]] و [[یاری]] کند. [[سختیها]] را [[تحمل]] کند؛ چراکه او بر [[حق]] است و برای [[اجرای قوانین]] [[حیات]] بخش [[اسلام]] تمام این سختیها را تحمل میکند. ولی عبدالله برای برخی از این سختیها راهحل داشت او در گذشته به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} توصیه کرده بود که [[معاویه]] را برای مدت کوتاهی در [[شام]] ابقا کند. سپس او را برکنار نماید. اما علی{{ع}} این را به [[صلاح]] [[دین]] خود نمیدانست. او [[فکر]] میکرد [[حفظ]] [[مردم]] به حفظ سران و بزرگان [[قبایل]] است؛ چراکه [[سرزمین حجاز]] و [[عراق]] هنوز به [[رئیس قبیله]] به دید خاصی مینگرند. یکی از راهها این بود که علی{{ع}} به آنان [[پست]] و [[مقام]] دهد و [[تطمیع]] کند؛ اما علی{{ع}} این [[منطق]] را نمیپذیرفت. چه میشود کرد مردم طالب [[دنیا]] و [[ثروت]] و مقام هستند، اگر از راه [[مشروع]] شد چه بهتر، ولی اگر نشد راه دیگری میجویند. | ||
در | در قطب مخالف علی، معاویه قرار دارد. او با دست پُر، از [[یاران]] خود [[پذیرایی]] میکند و دنیا داران را به [[طمع]] [[ریاست]] جذب میکند و [[پول]] پرستان و فراریان از [[حکومت علی]]{{ع}} را با پول استقبال میکند و گرد خود جمع میآورد. همچنین کسانی را که [[بیت المال]] را به [[غارت]] برده و مورد بازخواست علی{{ع}} قرار گرفتهاند، مانند [[مصقله]] و [[قعقاع بن شور]] را به جانب خود میخواند. عبدالله چنین نظری دارد. اما این را هم میداند که علی{{ع}} [[مصلحت]] شخصی و [[اجتماعی]] خویش را در نظر نمیگیرد. بلکه آن چه برای او مهم است، [[عمل به وظیفه]] و [[دستور الهی]] است. | ||
عبدالله در نامهای که به [[امام حسن]]{{ع}} مینویسد: این نکات را یادآوری میکند. بخشی از این | عبدالله در نامهای که به [[امام حسن]]{{ع}} مینویسد: این نکات را یادآوری میکند. بخشی از این نامه را که مربوط به واگذاری [[کارها]] به افراد ذی [[نفوذ]] است، [[ابن قتیبه دینوری]] در [[عیون الاخبار]]<ref>ابن قتیبه عیون الاخبار، ج۱، ص۵۷، تحقیق اسکندرانی، چاپ مصر، ج۱، ص۱۴.</ref> و [[ابن عبد ربه]] در [[عقد الفرید]]<ref>ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۳؛ نویری نهایة الارب، عربی، ج۶، ص۱۶.</ref> و [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف (کتاب)|انساب الاشراف]]<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۹ و حاشیه آن.</ref> و [[ابن شهرآشوب]] در [[مناقب آل ابیطالب (کتاب)|مناقب]]<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۱، در این کتاب عنوان نامه ندارد بلکه سفارش حضوری است.</ref> نقل کردهاند و تمام آن را [[ابن اعثم کوفی]] در [[الفتوح]]<ref>ابن اعثم، الفتوح، عربی، ج۲، ص۲۸۵.</ref> و [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]]<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.</ref> (به نقل از مدائنی) آوردهاند که عبدالله به روشنی از روش علی{{ع}} [[انتقاد]] میکرد و در آن [[امام مجتبی]]{{ع}} را به [[جنگ]] [[تشویق]] میکرد. اما نمیداند که در آن جنگ برادرش ([[عبیدالله بن عباس]]) آن حضرت را تنها میگذارد. | ||
[[ابن قتیبه]] نیز نامه را ذکر کرده و پس از اشاره به [[جانشینی]] [[امام حسن]] از علی{{ع}} و تشویق وی به جنگ چنین آمده است: «و به [[حکومت]] برگزین اعضای خاندانهای با [[شرافت]] را تا بدان وسیله [[عشیره]] ایشان [[اصلاح]] گردد و همراه باشند؛ زیرا برخی از آنچه [[مردم]] [[کراهت]] دارند تا زمانی که از [[حق]] [[تجاوز]] نکند و عواقب آن منجر به ظهور [[عدل]] و [[عزت]] [[دین]] گردد، بهتر است از بسیاری از آنچه [[دوست]] دارند، هرگاه عواقب آن باعث ظهور [[ستم]] و [[سستی]] دین شود». | [[ابن قتیبه]] نیز نامه را ذکر کرده و پس از اشاره به [[جانشینی]] [[امام حسن]] از علی{{ع}} و تشویق وی به جنگ چنین آمده است: «و به [[حکومت]] برگزین اعضای خاندانهای با [[شرافت]] را تا بدان وسیله [[عشیره]] ایشان [[اصلاح]] گردد و همراه باشند؛ زیرا برخی از آنچه [[مردم]] [[کراهت]] دارند تا زمانی که از [[حق]] [[تجاوز]] نکند و عواقب آن منجر به ظهور [[عدل]] و [[عزت]] [[دین]] گردد، بهتر است از بسیاری از آنچه [[دوست]] دارند، هرگاه عواقب آن باعث ظهور [[ستم]] و [[سستی]] دین شود». | ||
در [[تاریخ]] ابن اعثم کوفی بعد از اشاره به [[گزینش]] سران و بزرگان در کارها درباره [[تقسیم بیت المال]] چنین میخوانیم: «امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] میفرماید و طمعی را که ارباب کفایت و [[اصحاب]] [[شهامت]] و اهالی بیوتات دارند، بر نمیآورد و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر میدارد. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان از نزد او و پیوستن به [[معاویه]] شد. تو آن طریق را رها کن و عطا بر همگان فراخگیر و در [[اصلاح ذات البین]] مبالغت نمای و با [[بذل مال]] و [[احسان]]، دلهای [[خواص]] و [[عوام]] بـه دست آر» | در [[تاریخ]] ابن اعثم کوفی بعد از اشاره به [[گزینش]] سران و بزرگان در کارها درباره [[تقسیم بیت المال]] چنین میخوانیم: «امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[غنایم]] طریق [[راستی]] میفرماید و طمعی را که ارباب کفایت و [[اصحاب]] [[شهامت]] و اهالی بیوتات دارند، بر نمیآورد و ایشان را در [[عطایا]] با دیگران برابر میدارد. لاجرم از آن حضرت برگشته و موجب رفتن ایشان از نزد او و پیوستن به [[معاویه]] شد. تو آن طریق را رها کن و عطا بر همگان فراخگیر و در [[اصلاح ذات البین]] مبالغت نمای و با [[بذل مال]] و [[احسان]]، دلهای [[خواص]] و [[عوام]] بـه دست آر»<ref>تاریخ اعثم کوفی، مترجم، چاپ ادبیه، ص۳۱۷.</ref>. | ||
<ref>تاریخ اعثم کوفی، مترجم، چاپ ادبیه، ص۳۱۷.</ref>. | |||
چنین به نظر میرسد که عبدالله این روش را در [[انتخاب]] افراد برای [[کارها]] و [[تقسیم بیت المال]] پذیرفته است. در [[تاریخ]] در یک مورد نقل شده که وی این گونه عمل کرده است. زمانی که [[ابو ایوب انصاری]] در [[بصره]] به [[دیدار]] [[عبدالله بن عباس]] میرود، [[خانه]] را برای وی [[خلوت]] میکند و میگوید: آن گونه که با [[رسول خدا]]{{صل}} عمل کردی با تو عمل خواهم کرد. سؤال میکند چقدر [[قرض]] داری؟ [[ابو ایوب]] میگوید: بیست هزار درهم. [[ابن عباس]] به او چهل هزار درهم میدهد، با بیست [[غلام]] و وسائل [[منزل]]<ref>ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۹۴.</ref>. این مطلب را [[ذهبی]] نقل کرده و مؤلف [[الدرجات الرفیعه]]<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۱۵؛ همین اثر، ج۱، ص۱۳۹؛ ویرایش دوم، ص۱۵۴.</ref> نیز که جزو مدافعان ابن عباس است در کتاب خود از ذهبی نقل کرده است. | چنین به نظر میرسد که عبدالله این روش را در [[انتخاب]] افراد برای [[کارها]] و [[تقسیم بیت المال]] پذیرفته است. در [[تاریخ]] در یک مورد نقل شده که وی این گونه عمل کرده است. زمانی که [[ابو ایوب انصاری]] در [[بصره]] به [[دیدار]] [[عبدالله بن عباس]] میرود، [[خانه]] را برای وی [[خلوت]] میکند و میگوید: آن گونه که با [[رسول خدا]]{{صل}} عمل کردی با تو عمل خواهم کرد. سؤال میکند چقدر [[قرض]] داری؟ [[ابو ایوب]] میگوید: بیست هزار درهم. [[ابن عباس]] به او چهل هزار درهم میدهد، با بیست [[غلام]] و وسائل [[منزل]]<ref>ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۹۴.</ref>. این مطلب را [[ذهبی]] نقل کرده و مؤلف [[الدرجات الرفیعه]]<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۱۵؛ همین اثر، ج۱، ص۱۳۹؛ ویرایش دوم، ص۱۵۴.</ref> نیز که جزو مدافعان ابن عباس است در کتاب خود از ذهبی نقل کرده است. | ||
برخی نقل کردهاند که ابن عباس بیست و چهار هزار مثقال از [[مال]] خود، همراه با وسائل منزل به ابوایوب داد <ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴.</ref>. اما اگر بقیه آن را از [[بیت المال]] داده باشد، با بیست غلام خود نشانگر آن است که عبدالله به گونهای قائل به [[آزادی]] [[مصرف]] از بیت المال بوده است و [[بخشش]] وی به ابوایوب مؤید پیشنهادش به [[امام مجتبی]]{{ع}} است. شاید عبدالله بن عباس بخششهای دیگری نیز داشته که [[ابوالأسود دوئلی]] از آن [[آگاه]] بوده است و چنین به نظر میرسد که بعد از رفتن [[زیاد بن ابیه]] از بصره به [[فارس]]، [[مسئولیت]] [[ابواسود]] بیشتر شده و مسئولیت بیت المال را نیز به عهده گرفته است<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹.</ref>. در نتیجه وی از دخل و [[خرج]] عبدالله آگاه بوده و چون عبدالله نظارتهای وی را مشکوک میدانست ابو [[اسود]] را مورد [[سرزنش]] قرار داده است. | برخی نقل کردهاند که ابن عباس بیست و چهار هزار مثقال از [[مال]] خود، همراه با وسائل منزل به ابوایوب داد<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴.</ref>. اما اگر بقیه آن را از [[بیت المال]] داده باشد، با بیست غلام خود نشانگر آن است که عبدالله به گونهای قائل به [[آزادی]] [[مصرف]] از بیت المال بوده است و [[بخشش]] وی به ابوایوب مؤید پیشنهادش به [[امام مجتبی]]{{ع}} است. شاید عبدالله بن عباس بخششهای دیگری نیز داشته که [[ابوالأسود دوئلی]] از آن [[آگاه]] بوده است و چنین به نظر میرسد که بعد از رفتن [[زیاد بن ابیه]] از بصره به [[فارس]]، [[مسئولیت]] [[ابواسود]] بیشتر شده و مسئولیت بیت المال را نیز به عهده گرفته است<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹.</ref>. در نتیجه وی از دخل و [[خرج]] عبدالله آگاه بوده و چون عبدالله نظارتهای وی را مشکوک میدانست ابو [[اسود]] را مورد [[سرزنش]] قرار داده است. | ||
بیشتر | بیشتر مورخان نوشتهاند که مسئله از آنجا آغاز شد که [[ابن عباس]] به ابو اسود گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر تو از بهایم بودی چون شتری نر بودی و اگر شتربان بودی آن [[دانش]] را نداشتی که شتران خود را به چراگاه ببری. و در هنگام حرکت به خوبی از عهده آنها بر نمیآیی». و پس از آن [[ابواسود]] نامهای به علی نوشت و حضرت را از تصرفات نابجای ابن عباس در [[بیت المال]] [[آگاه]] ساخت. [[طبری]] و [[ابن عبد ربه]] حکایت جدائی عبدالله را از علی{{ع}} به نقل از [[ابومخنف]] ذکر کردهاند. اما ابن عبد ربه گوید: [[ابو مخنف]] از [[سلیمان بن ابی راشد]] از [[عبدالرحمن بن عبید]] نقل کرده که ابن عباس در برخورد با ابواسود به وی آن سخنان را گفت<ref>ابن عبد البر، عقد الفرید، ج۵، ص۹۶.</ref>. ولی طبری مینویسد: «[[حدیث]] کرد برای من [[عمر بن شبه]]، گفت: [[حدیث]] کرد برای من جماعتی به نقل از ابو مخنف، از [[سلیمان بن راشد]] از عبدالرحمان بن عبید ابوالکنود که»<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۸.</ref> [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف (کتاب)|انساب الأشراف]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹.</ref> تعبیر به {{عربی|"قالوا"» دارد و در [[تذکرة الخواص]] از هشام نقل قول میکند<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۵۱.</ref>. | ||
با توجه به اینکه بیشتر مؤرخان در [[زمان]] [[اقتدار]] [[بنی عباس]] کتابهای خود را نوشتهاند، احتمال [[جعل]] آن اندک است؛ گرچه ممکن است در مواردی عدهای عبارات و یا سخنان نادرستی را در واقعه، داخل کرده باشند | با توجه به اینکه بیشتر مؤرخان در [[زمان]] [[اقتدار]] [[بنی عباس]] کتابهای خود را نوشتهاند، احتمال [[جعل]] آن اندک است؛ گرچه ممکن است در مواردی عدهای عبارات و یا سخنان نادرستی را در واقعه، داخل کرده باشند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 511 - 517.</ref>. | ||
==نقل قول | ==نقل قول ابن اعثم در [[اختلاف]] ابواسود و عبدالله== | ||
ابن اعثم کوفی آغاز جریان را به صورتی دیگر نقل کرده است. وی مینویسد: علی{{ع}} به عبدالله که [[کارگزار]] حضرت بر [[بصره]] بود، [[فرمان]] داد که به [[مراسم حج]] رفته و مراسم حج را برای [[مردم]] برگزار نماید و [[امیرالحاج]] باشد. از این رو عبدالله، [[ابوالاسود دوئلی]] را برای [[خواندن نماز]] [[جانشین]] خود کرد و [[زیاد بن ابیه]] را [[مسئول]] [[خراج]] قرار داد و خود آماده شده، در [[مراسم حج]] شرکت کرد. | |||
میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن ابیه کدورتی بروز کرد. ابواسود در اشعاری زیاد را هجو کرد. سپس به ابواسود خبر رسید که زیاد، وی را [[دشنام]] میدهد و سخنان [[زشت]] درباره وی میگوید. ابواسود در اشعاری چنین گفت: | میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن ابیه کدورتی بروز کرد. ابواسود در اشعاری زیاد را هجو کرد. سپس به ابواسود خبر رسید که زیاد، وی را [[دشنام]] میدهد و سخنان [[زشت]] درباره وی میگوید. ابواسود در اشعاری چنین گفت: | ||
خط ۹۲۷: | خط ۷۵۵: | ||
{{ب|''ثُمَّ تَعُودُ و تنسى مَا يوافِقُنِي''|2=''و العُذْرُ يُندِمُ و النِّسيانُ و العَجَل''}} | {{ب|''ثُمَّ تَعُودُ و تنسى مَا يوافِقُنِي''|2=''و العُذْرُ يُندِمُ و النِّسيانُ و العَجَل''}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
:به من خبر رسیده که زیاد مرا دشنام میدهد؛ حال آنکه سخن و عمل نزد [[خدا]] نوشته میشود. درگذشته زیاد را [[ملاقات]] کردم و برای او درباره آنچه [[پیامبران]] آوردهاند سخن گفتم. تا کی [[ناموس]] مرا در هر جمعی به [[بدی]] یاد میکنی و هر [[زمان]] که بخواهی رها میکنی و به سخن دیگر میپردازی. تا کی مرا دشنام میدهی؟ تا کی مرا به بدی یاد میکنی؟ و حال آنکه [[ستم]] کردهای و درخواست [[بخشش]] خواهی کرد و از این [[کارها]] بیرون خواهی رفت. سپس بازخواهی گشت و آنچه با من کردهای فراموش خواهی کرد. [[عذر]] [[پشیمانی]] و | :به من خبر رسیده که زیاد مرا دشنام میدهد؛ حال آنکه سخن و عمل نزد [[خدا]] نوشته میشود. درگذشته زیاد را [[ملاقات]] کردم و برای او درباره آنچه [[پیامبران]] آوردهاند سخن گفتم. تا کی [[ناموس]] مرا در هر جمعی به [[بدی]] یاد میکنی و هر [[زمان]] که بخواهی رها میکنی و به سخن دیگر میپردازی. تا کی مرا دشنام میدهی؟ تا کی مرا به بدی یاد میکنی؟ و حال آنکه [[ستم]] کردهای و درخواست [[بخشش]] خواهی کرد و از این [[کارها]] بیرون خواهی رفت. سپس بازخواهی گشت و آنچه با من کردهای فراموش خواهی کرد. [[عذر]] [[پشیمانی]] و فراموشی و عجله آورد. | ||
در این اشعار به هیچ وجه ابو[اسود زیاد را دشنام نمیدهد، بلکه وی را به جهت دشنامش به [[یاد خدا]] میاندازد که [[اعمال انسانها]] نزد وی نوشته میشود و [[عاقبت]] این کارها را پشیمانی و [[عذرخواهی]] میداند. | در این اشعار به هیچ وجه ابو[اسود زیاد را دشنام نمیدهد، بلکه وی را به جهت دشنامش به [[یاد خدا]] میاندازد که [[اعمال انسانها]] نزد وی نوشته میشود و [[عاقبت]] این کارها را پشیمانی و [[عذرخواهی]] میداند. | ||
هنگامی که عبدالله از مراسم حج برگشت، زیاد از ابواسـود بـه سـبب [[نکوهش]] او [[شکایت]] کرد. عبدالله، ابواسود را خواست و به وی گفت: «به خدا [[سوگند]] اگر از بهایم و [[چهار پایان]] بودی شتر نر بودی و اگر شتربان بودی آن [[دانش]] را نداشتی که شتران را به چراگاه ببری و نه به خوبی به آبشخور برسانی. تو را چه رسد به بزرگان و [[آزادگان]] که آنان را هجو کنی و درباره آنها سخنان [[زشت]] بگویی و [[ناموس]] آنها را به چیزی که نیست یاد کنی. از نزد من خارج شو. [[خدا]] با تو چنین و چنان کند»<ref>الفتوح، عربی، ج۲، ص۲۳۸ و مترجم، ص۳۰۷، (چاپ قدیم).</ref>. سپس ابو اسود خارج شد و برای علی{{ع}} | هنگامی که عبدالله از مراسم حج برگشت، زیاد از ابواسـود بـه سـبب [[نکوهش]] او [[شکایت]] کرد. عبدالله، ابواسود را خواست و به وی گفت: «به خدا [[سوگند]] اگر از بهایم و [[چهار پایان]] بودی شتر نر بودی و اگر شتربان بودی آن [[دانش]] را نداشتی که شتران را به چراگاه ببری و نه به خوبی به آبشخور برسانی. تو را چه رسد به بزرگان و [[آزادگان]] که آنان را هجو کنی و درباره آنها سخنان [[زشت]] بگویی و [[ناموس]] آنها را به چیزی که نیست یاد کنی. از نزد من خارج شو. [[خدا]] با تو چنین و چنان کند»<ref>الفتوح، عربی، ج۲، ص۲۳۸ و مترجم، ص۳۰۷، (چاپ قدیم).</ref>. سپس ابو اسود خارج شد و برای علی{{ع}} نامه نوشت. | ||
آنچه | آنچه ابن اعثم ذکر کرده صحیح نیست و با [[حقایق]] [[تاریخی]] ناسازگار است، زیرا: | ||
#[[ابن عباس]] تنها در سال سی و ششم [[امیرالحاج]] بوده<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.</ref> و درباره وی نوشتهاند خطبهای در [[حج]] خواند که آن را اگر تُرک و [[اهل]] [[روم]] میشنیدند [[مسلمان]] میشدند و بعد از آن [[سوره نور]] و به قولی [[سوره بقره]] خواند و به [[تفسیر]] آن پرداخت<ref>طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۰.</ref>. در سال سی و هفتم امیرالحاج [[عبیدالله بن عباس]] و در سال سی و هشتم [[قُثَم بن عباس]] بود و درباره امیرالحاج در سال سی و نهم بین «قثم»، [[حاکم مکه]] و طرفداران [[معاویه]] [[اختلاف]] بروز کرد<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، شرح حال قثم؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۵.</ref>. | #[[ابن عباس]] تنها در سال سی و ششم [[امیرالحاج]] بوده<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.</ref> و درباره وی نوشتهاند خطبهای در [[حج]] خواند که آن را اگر تُرک و [[اهل]] [[روم]] میشنیدند [[مسلمان]] میشدند و بعد از آن [[سوره نور]] و به قولی [[سوره بقره]] خواند و به [[تفسیر]] آن پرداخت<ref>طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷؛ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۰.</ref>. در سال سی و هفتم امیرالحاج [[عبیدالله بن عباس]] و در سال سی و هشتم [[قُثَم بن عباس]] بود و درباره امیرالحاج در سال سی و نهم بین «قثم»، [[حاکم مکه]] و طرفداران [[معاویه]] [[اختلاف]] بروز کرد<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، شرح حال قثم؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۵.</ref>. | ||
#زیاد بن ابیه در سال سی و نهم بعد از بازگشت ابن عباس به [[بصره]] [[حاکم فارس]] شد و در بصره نبود<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، شرح حال زیاد بن ابیه.</ref>. | #زیاد بن ابیه در سال سی و نهم بعد از بازگشت ابن عباس به [[بصره]] [[حاکم فارس]] شد و در بصره نبود<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، شرح حال زیاد بن ابیه.</ref>. | ||
#زیاد از احرار و [[خانواده]] بزرگان نبوده، که ابن عباس اینگونه از وی یاد کند و ابواسود را به [[زشتی]] منسوب دارد. و چنانچه ما قول مشهور را در آغاز اختلاف بین آن دو و سخنان ابن عباس به ابو اسود را بپذیریم، بدین معنی است که ابن عباس به خاطر انعطاف ناپذیری ابواسود، وی را به شتر نر [[تشبیه]] کرده و این نکته را نیز افزوده که توان اداره [[گله]] را ندارد تا چه رسد به [[حکومت]]. این سخن که زیاد از بزرگان است ممکن است جزو ساختههای [[بنیامیه]] در [[تجلیل]] از زیاد از قول [[ابن عباس]] باشد. | #زیاد از احرار و [[خانواده]] بزرگان نبوده، که ابن عباس اینگونه از وی یاد کند و ابواسود را به [[زشتی]] منسوب دارد. و چنانچه ما قول مشهور را در آغاز اختلاف بین آن دو و سخنان ابن عباس به ابو اسود را بپذیریم، بدین معنی است که ابن عباس به خاطر انعطاف ناپذیری ابواسود، وی را به شتر نر [[تشبیه]] کرده و این نکته را نیز افزوده که توان اداره [[گله]] را ندارد تا چه رسد به [[حکومت]]. این سخن که زیاد از بزرگان است ممکن است جزو ساختههای [[بنیامیه]] در [[تجلیل]] از زیاد از قول [[ابن عباس]] باشد. | ||
#[[ابوالفرج اصفهانی]] در [[الاغانی]] جریان [[اختلاف]] بین ابواسود و زیاد را به گونهای دیگر نقل کرده که هیچ ارتباطی به ابن عباس ندارد. او بر خلاف | #[[ابوالفرج اصفهانی]] در [[الاغانی]] جریان [[اختلاف]] بین ابواسود و زیاد را به گونهای دیگر نقل کرده که هیچ ارتباطی به ابن عباس ندارد. او بر خلاف ابن اعثم به طور [[مسند]] نقل میکند که به من خبر داد [[عبدالله بن محمد رازی]]، از [[محمد بن حارث خراز]]، از [[مدائنی]]، از [[ابوبکر هذلی]] که گفت: [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} ابواسود را بر [[بصره]] گمارد و [[زیاد بن ابیه]] را [[مسئول]] [[دیوان]] و [[خراج]] کرد. زیاد از ابواسود دولی نزد علی{{ع}} [[بدگویی]] میکرد و او را [[دشنام]] میداد. چون این خبر به ابواسود رسید، در اشعاری وی را [[سرزنش]] کرد. آنگاه اشعاری را نقل میکند که در آن ابواسود اشاره میکند زیاد از گذشت من [[سوء]] استفاده کرده است و در همین [[ارتباط]] درباره زیاد اشعاری را سرود و در این اشعار سه [[بیت]] شعری را که از قول ابواسود نقل کردیم به اضافه بیتی دیگر آورده است<ref>اصفهانی، الاغانی، ج۱۲، ص۳۱۱.</ref>. | ||
این نقل [[ابوالفرج]] به این معنی است که علی{{ع}} بعد از خروج [[عبدالله بن عباس]] از بصره ابواسود را به سمت [[کارگزاری بصره]] برگزیده است و چون زیاد از کارهای دیوانی [[آگاهی]] داشته، دیوان و خراج را به وی واگذار کرده است. | این نقل [[ابوالفرج]] به این معنی است که علی{{ع}} بعد از خروج [[عبدالله بن عباس]] از بصره ابواسود را به سمت [[کارگزاری بصره]] برگزیده است و چون زیاد از کارهای دیوانی [[آگاهی]] داشته، دیوان و خراج را به وی واگذار کرده است. | ||
خط ۹۴۷: | خط ۷۷۵: | ||
آنچه مسلم است این که این درگیری باعث [[اختلاف]] بین [[ابواسود]] و عبدالله نشده است. | آنچه مسلم است این که این درگیری باعث [[اختلاف]] بین [[ابواسود]] و عبدالله نشده است. | ||
[[عبدالله بن عباس]] در هنگام ترک بصره برای [[تسلیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در سوگ [[محمد بن ابی بکر]]، [[زیاد بن ابیه]] را [[جانشین]] خود کرد نه [[ابوالاسود دوئلی]] را و این مطلب یا به علت [[ناتوانی]] ابواسود بوده یا [[سختگیری]] که نسبت به برخی مسائل داشته است. به هر حال ابوالاسود دوئلی جزو شخصیتهایی است که تا آخر [[عمر]] [[شیعه]] بود و به جهت علاقهاش به علی{{ع}} همیشه مورد [[بیمهری]] [[حکام]] بصره و [[مردم]] مخالف آن حضرت قرار میگرفت | [[عبدالله بن عباس]] در هنگام ترک بصره برای [[تسلیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در سوگ [[محمد بن ابی بکر]]، [[زیاد بن ابیه]] را [[جانشین]] خود کرد نه [[ابوالاسود دوئلی]] را و این مطلب یا به علت [[ناتوانی]] ابواسود بوده یا [[سختگیری]] که نسبت به برخی مسائل داشته است. به هر حال ابوالاسود دوئلی جزو شخصیتهایی است که تا آخر [[عمر]] [[شیعه]] بود و به جهت علاقهاش به علی{{ع}} همیشه مورد [[بیمهری]] [[حکام]] بصره و [[مردم]] مخالف آن حضرت قرار میگرفت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 517 - 521.</ref>. | ||
==دیدگاهها درباره عبدالله و [[بیت المال]] بصره== | ==دیدگاهها درباره عبدالله و [[بیت المال]] بصره== | ||
خط ۹۵۴: | خط ۷۸۲: | ||
#گروهی معتقدند عبدالله بخشی از بیت المال بصره را با خود به [[مکه]] برده است، اما نه از [[زمان]] [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بلکه پس از [[شهادت]] آن حضرت. [[ذهبی]] در [[تاریخ الاسلام]] خود گویا همین نظر را پذیرفته و از مجالد به نقل از [[شعبی]] نقل میکند که رفتن عبدالله به [[حجاز]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}} بوده و او مقداری از [[بیت المال]] [[بصره]] را برده است و کسی را به عنوان [[جانشین]] خود در بصره برگزیده است<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۸.</ref>. [[سید علی خان حسینی شیرازی]] نیز در [[الدرجات الرفیعه]] این نظر را نقل کرده و پذیرفته و آنچه در [[ارتباط]] با قدح [[ابن عباس]] نقل شده به طور مشروح رد میکند. وی مینویسد: ابن عباس، [[عبدالله بن حارث بن نوفل]] را به عنوان جانشین خود در بصره برگزید و به [[مکه]] رفت و اگر [[ابن زبیر]] میگوید او [[اموال]] بصره را برده، این بوده است<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۹، عاملی جعفر مرتضی، ابن عباس و اموال البصره، ص۶۰، به نقل از الاصابه، ج۲، ص۳۳۴.</ref>. [[طبری]] در [[تاریخ طبری]]، بعد از نقل فرار عبدالله به مکه، با تردید از [[ابو عبیده]] نقل میکند که عبد الله [[شاهد]] [[صلح]] [[امام مجتبی]]{{ع}} بود و بعد از آن به بصره آمد و مقداری از [[مال]] آنجا را که میگفت روزی من است، با خود به حجاز برد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۹.</ref>. | #گروهی معتقدند عبدالله بخشی از بیت المال بصره را با خود به [[مکه]] برده است، اما نه از [[زمان]] [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بلکه پس از [[شهادت]] آن حضرت. [[ذهبی]] در [[تاریخ الاسلام]] خود گویا همین نظر را پذیرفته و از مجالد به نقل از [[شعبی]] نقل میکند که رفتن عبدالله به [[حجاز]] [[پس از شهادت علی]]{{ع}} بوده و او مقداری از [[بیت المال]] [[بصره]] را برده است و کسی را به عنوان [[جانشین]] خود در بصره برگزیده است<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۸.</ref>. [[سید علی خان حسینی شیرازی]] نیز در [[الدرجات الرفیعه]] این نظر را نقل کرده و پذیرفته و آنچه در [[ارتباط]] با قدح [[ابن عباس]] نقل شده به طور مشروح رد میکند. وی مینویسد: ابن عباس، [[عبدالله بن حارث بن نوفل]] را به عنوان جانشین خود در بصره برگزید و به [[مکه]] رفت و اگر [[ابن زبیر]] میگوید او [[اموال]] بصره را برده، این بوده است<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۹، عاملی جعفر مرتضی، ابن عباس و اموال البصره، ص۶۰، به نقل از الاصابه، ج۲، ص۳۳۴.</ref>. [[طبری]] در [[تاریخ طبری]]، بعد از نقل فرار عبدالله به مکه، با تردید از [[ابو عبیده]] نقل میکند که عبد الله [[شاهد]] [[صلح]] [[امام مجتبی]]{{ع}} بود و بعد از آن به بصره آمد و مقداری از [[مال]] آنجا را که میگفت روزی من است، با خود به حجاز برد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۹.</ref>. | ||
#بیشتر [[مورخان]] و [[محققان]] مانند: [[بلاذری]]، [[ابن عبد ربه]]، طبری، [[ابن اثیر]]، [[نویری]]، [[ابن میثم]]، [[مجلسی]] و... معتقدند ابن عباس بصره را ترک کرده و بیت المال را با خود به حجاز برده است و از کرده خود پشیمان نشده است. در این باره چون [[اخبار]]، [[تواتر اجمالی]] دارند، سند آنها اهمیت نخواهد داشت. | #بیشتر [[مورخان]] و [[محققان]] مانند: [[بلاذری]]، [[ابن عبد ربه]]، طبری، [[ابن اثیر]]، [[نویری]]، [[ابن میثم]]، [[مجلسی]] و... معتقدند ابن عباس بصره را ترک کرده و بیت المال را با خود به حجاز برده است و از کرده خود پشیمان نشده است. در این باره چون [[اخبار]]، [[تواتر اجمالی]] دارند، سند آنها اهمیت نخواهد داشت. | ||
#برخی نیز معتقدند که عبدالله بیت المال بصره را به حجاز برد، اما بعد از [[نامه نگاری]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پشیمان شد و [[توبه]] کرد. این نظر در [[تذکرة الخواص]]<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۲.</ref> و [[نهج السعاده]]<ref> محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۰.</ref> پذیرفته شده است | #برخی نیز معتقدند که عبدالله بیت المال بصره را به حجاز برد، اما بعد از [[نامه نگاری]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پشیمان شد و [[توبه]] کرد. این نظر در [[تذکرة الخواص]]<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۲.</ref> و [[نهج السعاده]]<ref> محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۰.</ref> پذیرفته شده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 521 ـ 522.</ref>. | ||
== | == نامه [[ابوالاسود دوئلی]] به علی{{ع}} و پاسخ آن == | ||
پس از برخورد [[ابن عباس]] با ابوالاسود دوئلی، وی دیگر [[سکوت]] را جایز ندانست؛ چراکه به ظاهر ابن عباس میخواست رقیبش را از صحنه خارج کند. البته این [[وظیفه]] ابواسود بود که زودتر مسائل را به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گزارش دهد. اما نخست [[همراهی]] کرد و پس از این برخورد، [[ضرورت]] آن را [[حس]] کرد و در نامهای به علی{{ع}} چنین نوشت: «اما بعد، [[خداوند]] تو را [[والی]] [[امین]] و [[نگهبان]] [[مسئول]] قرار داده است و ما تو را آزمودیم و دریافتیم که تو به طور کامل [[امانتدار]] و [[خیرخواه]] رعیتی و فیء و [[بیت المال]] آنان را به فراوانی به آنها میدهی و خود را از دنیای آنها [[حفظ]] میکنی. [[اموال]] آنها را نمیخوری و در [[داوری]] آنها [[رشوه]] نمیگیری، اما [[کارگزار]] تو و پسر عمویت آنچه تحت اختیارش بوده، بدون [[آگاهی]] تو خورده است. من نمیتوانم این امر را از تو پنهان بدارم. پس بنگر - [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند - در آنچه میان ماست و [[فرمان]] خود را برای من بنویس ـ اگر خدا بخواهد ـ والسلام». | پس از برخورد [[ابن عباس]] با ابوالاسود دوئلی، وی دیگر [[سکوت]] را جایز ندانست؛ چراکه به ظاهر ابن عباس میخواست رقیبش را از صحنه خارج کند. البته این [[وظیفه]] ابواسود بود که زودتر مسائل را به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گزارش دهد. اما نخست [[همراهی]] کرد و پس از این برخورد، [[ضرورت]] آن را [[حس]] کرد و در نامهای به علی{{ع}} چنین نوشت: «اما بعد، [[خداوند]] تو را [[والی]] [[امین]] و [[نگهبان]] [[مسئول]] قرار داده است و ما تو را آزمودیم و دریافتیم که تو به طور کامل [[امانتدار]] و [[خیرخواه]] رعیتی و فیء و [[بیت المال]] آنان را به فراوانی به آنها میدهی و خود را از دنیای آنها [[حفظ]] میکنی. [[اموال]] آنها را نمیخوری و در [[داوری]] آنها [[رشوه]] نمیگیری، اما [[کارگزار]] تو و پسر عمویت آنچه تحت اختیارش بوده، بدون [[آگاهی]] تو خورده است. من نمیتوانم این امر را از تو پنهان بدارم. پس بنگر - [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند - در آنچه میان ماست و [[فرمان]] خود را برای من بنویس ـ اگر خدا بخواهد ـ والسلام». | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} بعد از دریافت نامه ابوالاسود دوئلی در نامهای به وی چنین نوشت: «اما بعد، از مضمون نامهات [[آگاه]] شدم و از کسی مانند تو میزیبد که [[امام]] [[مسلمین]] و [[امت]] را [[خیرخواهی]] کند [و [[امانت]] را اداء کند] از [[حق]] طرفداری کرده و از [[جور]] و [[ستم]] جدا شود. آنچه برای من نوشتی، در آن باره به همکارت، | امیرالمؤمنین{{ع}} بعد از دریافت نامه ابوالاسود دوئلی در نامهای به وی چنین نوشت: «اما بعد، از مضمون نامهات [[آگاه]] شدم و از کسی مانند تو میزیبد که [[امام]] [[مسلمین]] و [[امت]] را [[خیرخواهی]] کند [و [[امانت]] را اداء کند] از [[حق]] طرفداری کرده و از [[جور]] و [[ستم]] جدا شود. آنچه برای من نوشتی، در آن باره به همکارت، نامه نوشتم ولی به او اطلاع ندادم که تو درباره او نامه نوشتهای. از آگاه ساختن من به آنچه نزد توست، خودداری مکن. این از چیزهایی است که توجه به آن به [[صلاح]] امت است؛ زیرا تو [[شایسته]] آن هستی و گزارش آن، [[حق]] واجبی است از جانب [[خدا]] بر عهده تو، والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ فَهِمْتُ كِتَابَكَ وَ مِثلُكَ نَصَحَ الْإِمَامَ وَ الْأُمَّةَ، [وَ أدَّی الْأَمَانَةَ] وَ والی [دلَّ] عَلَى الْحَقِّ وَ فَارِقُ الْجُورِ، وَ قَد كَتبْتُ إِلَىَّ فِیهِ مِن أمرِهِ وَلَمْ أُعْلِمْهُ بِكِتَابِكَ إِليَّ، فَلَا تَدَعْ إِعْلَامِي بِمَا يَكُونُ بِحَضْرَتِكَ مِمَّا النَّظَرُ فِیهِ لِأُمَّةِ صَلَاحٌ؛ فَإِنَّكَ بِذَلِكَ جَدِیرٌ وَ هُوَ وَاجِبٌ لِلَّهِ عَلَيْكَ وَ السَّلَامُ}}؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۴؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۶۹؛ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸ و چاپ دیگر، ج۶، ص۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴؛ الفتوح، ج۲، ص۲۳۹؛ نویری، نهایة الإرب، مترجم، ج۵، ص۲۴۳؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۱؛ تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۴۳۴، به نقل از تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۱؛ زکی صفوت، جمهرة رسائل عرب، ج۱، ص۵۸۸، در تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵، به نامه ابواسود و نامه حضرت به ابن عباس اشاره کرده است؛ سپهر، ناسخ التواریخ، جزء چهارم از جلد سوم، ص۳۸.</ref>؛ | ||
در این نامه، نکاتی چند درخور توجه است: | در این نامه، نکاتی چند درخور توجه است: | ||
خط ۹۶۷: | خط ۷۹۵: | ||
#حضرت تأکید میکند که آنچه صلاح مملکت است، حقی است [[واجب]] بر عهده وی که در [[آینده]] نیز لازم است به ادای آن بپردازد. | #حضرت تأکید میکند که آنچه صلاح مملکت است، حقی است [[واجب]] بر عهده وی که در [[آینده]] نیز لازم است به ادای آن بپردازد. | ||
این روش مطمئنی بود که حضرت با استفاده از آن [[کارگزاران]] خود را کنترل میکرد و جلو [[انحرافات]] [[مسئولان]] را میگرفت | این روش مطمئنی بود که حضرت با استفاده از آن [[کارگزاران]] خود را کنترل میکرد و جلو [[انحرافات]] [[مسئولان]] را میگرفت<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 523 - 525.</ref>. | ||
==اولین نامه علی{{ع}} به عبدالله درباره [[اموال]] [[بصره]]== | ==اولین نامه علی{{ع}} به عبدالله درباره [[اموال]] [[بصره]]== | ||
امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای به [[عبدالله بن عباس]] چنین نوشت: «اما بعد، از تو خبر کاری به من رسیده که اگر آن را انجام داده باشی خدایت را به [[خشم]] آوردهای و [[امانت]] خود را ([[حکومت بصره]]) [[خوار]] ساختهای و بر پیشوای خود [[عصیان]] ورزیده و به [[مسلمانان]] [[خیانت]] کردهای. به من گزارش رسیده که [[زمین]] را برهنه ساخته و آنچه در اختیارت بوده گرفتهای و آنچه در دو دستت بوده خوردهای. اکنون حساب دخل و [[خرج]] خود را برای من بفرست و بدان که حساب [[خدا]] بزرگتر و شدیدتر از حساب [[مردم]] است؛ والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ اللهَ [رَبَّكَ] وَ أَخْزَيْتَ [وَ أَدَّی الْأَمَانَةَ] وَ والی [دَلَّ] أَمَانَتَكَ، وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ خُنْتَ الْمُسْلِمِینَ. بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ [فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ] وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ}}</ref> | امیرالمؤمنین{{ع}} در نامهای به [[عبدالله بن عباس]] چنین نوشت: «اما بعد، از تو خبر کاری به من رسیده که اگر آن را انجام داده باشی خدایت را به [[خشم]] آوردهای و [[امانت]] خود را ([[حکومت بصره]]) [[خوار]] ساختهای و بر پیشوای خود [[عصیان]] ورزیده و به [[مسلمانان]] [[خیانت]] کردهای. به من گزارش رسیده که [[زمین]] را برهنه ساخته و آنچه در اختیارت بوده گرفتهای و آنچه در دو دستت بوده خوردهای. اکنون حساب دخل و [[خرج]] خود را برای من بفرست و بدان که حساب [[خدا]] بزرگتر و شدیدتر از حساب [[مردم]] است؛ والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ اللهَ [رَبَّكَ] وَ أَخْزَيْتَ [وَ أَدَّی الْأَمَانَةَ] وَ والی [دَلَّ] أَمَانَتَكَ، وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ خُنْتَ الْمُسْلِمِینَ. بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ [فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ] وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ}}</ref>. | ||
این | این نامه در [[عقد الفرید]]، [[أنساب الأشراف]]، [[نهج السعاده]] و [[نهج البلاغه]]<ref>ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۴۰، ص۴۱۲؛ فیض الاسلام، ص۹۵۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۱۵ - ۵۱۶.</ref> آمده است. آن چه در قلاب آمده به نقل از نهج البلاغه است و مختصری از آن نیز در [[تذکرة الخواص]] ذکر شده و [[طبری]] و به تبع وی [[ابن اثیر]] در [[الکامل]] و [[نویری]] در [[نهایة الارب]] تنها به ارسال نامه از جانب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} اشاره دارند. | ||
در [[الفتوح]] بخشی از نامه دیگر حضرت را ذیل این نامه نقل کرده است. حضرت در این نامه از وی میخواهد که حساب دقیق [[اموال]] [[بصره]] را بفرستد و [[ابن عباس]] پاسخ میدهد: «اما بعد هر چه به تو گزارش داده شده، [[دروغ]] و [[باطل]] است و من آنچه در دست دارم به خوبی ضبط و [[حفظ]] کردهام. سخنان افراد [[لئیم]] و بدگمان را درباره من [[باور]] مکن. والسلام»<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۵. در برخی نقلها ضنین آمده که به معنای خسیس و بخیل است، اگر این باشد به احتمال اشاره به ابواسود باشد؛ زیرا وی را جزو بخلاء ذکر کردهاند. و در نقل دیگر ظنون (بدگمان) آمده است.</ref>. | در [[الفتوح]] بخشی از نامه دیگر حضرت را ذیل این نامه نقل کرده است. حضرت در این نامه از وی میخواهد که حساب دقیق [[اموال]] [[بصره]] را بفرستد و [[ابن عباس]] پاسخ میدهد: «اما بعد هر چه به تو گزارش داده شده، [[دروغ]] و [[باطل]] است و من آنچه در دست دارم به خوبی ضبط و [[حفظ]] کردهام. سخنان افراد [[لئیم]] و بدگمان را درباره من [[باور]] مکن. والسلام»<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۵. در برخی نقلها ضنین آمده که به معنای خسیس و بخیل است، اگر این باشد به احتمال اشاره به ابواسود باشد؛ زیرا وی را جزو بخلاء ذکر کردهاند. و در نقل دیگر ظنون (بدگمان) آمده است.</ref>. | ||
این | این نامه در تمام منابع گذشته با اندک اختلافی ذکر شده و [[طبری]] و [[ابن اثیر]] و [[نویری]] نیز نامه را نقل کردهاند و این اعثم آن را جزئی از نامه دیگر دانسته و برخی از قول [[ابن عباس]] نقل کردهاند. | ||
چون ابن عباس گزارش را رد کرد و حاضر نشد به درخواست حضرت پاسخ دهد، حضرت نامه دیگری به وی نوشت. | چون ابن عباس گزارش را رد کرد و حاضر نشد به درخواست حضرت پاسخ دهد، حضرت نامه دیگری به وی نوشت. | ||
==دومین | ==دومین نامه [[امام]] به ابن عباس== | ||
«اما بعد، برای من ممکن نیست تو را رها کنم؛ جز اینکه به من بگویی آنچه از [[جزیه]] گرفتهای از کجاست و آنچه [[مصرف]] و [[خرج]] کردهای در کجا بوده است. از [[خداوند]] بترس درباره آنچه تو را بر آن [[امین]] قرار داده و [[حفاظت]] آن را به عهده تو نهادهام؛ زیرا متاع و [[دارایی]] که تو آنها را جمع کرده و به هم بستهای اندک است. اما پیامد و آثار آن وخیم و ویران کننده است که به هیچ وجه از بین نمیرود، والسلام»<ref>{{متن حدیث|أمَّا بَعدُ؛ فإنَّهُ لا يَسَعُنِي تَرْكُكَ حَتَّى تُعلِمَني ما أخَذْتَ مِنَ الجِزْيَةِ مِن أيْنَ أخَذْتَهُ، وما وضَعتَ مِنْهَا أينَ وضَعْتَهُ. فَاتَّقِ اللَّهَ، فِيمَا ائتمَنْتُكَ عَليْهِ، وَاسْتَرْعَيْتُكَ إيَّاهُ، فَإنَّ الْمَتَاعَ بِمَا أَنْتَ رَازِمُهُ قَلِيلٌ، وَ تَبِعَاتُهُ وَ بِيلَةٌ لَا تَبِيدُ. وَالسَّلَامُ}}؛ عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۶؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۰؛ با تفاوتی اندک.</ref>؛ | «اما بعد، برای من ممکن نیست تو را رها کنم؛ جز اینکه به من بگویی آنچه از [[جزیه]] گرفتهای از کجاست و آنچه [[مصرف]] و [[خرج]] کردهای در کجا بوده است. از [[خداوند]] بترس درباره آنچه تو را بر آن [[امین]] قرار داده و [[حفاظت]] آن را به عهده تو نهادهام؛ زیرا متاع و [[دارایی]] که تو آنها را جمع کرده و به هم بستهای اندک است. اما پیامد و آثار آن وخیم و ویران کننده است که به هیچ وجه از بین نمیرود، والسلام»<ref>{{متن حدیث|أمَّا بَعدُ؛ فإنَّهُ لا يَسَعُنِي تَرْكُكَ حَتَّى تُعلِمَني ما أخَذْتَ مِنَ الجِزْيَةِ مِن أيْنَ أخَذْتَهُ، وما وضَعتَ مِنْهَا أينَ وضَعْتَهُ. فَاتَّقِ اللَّهَ، فِيمَا ائتمَنْتُكَ عَليْهِ، وَاسْتَرْعَيْتُكَ إيَّاهُ، فَإنَّ الْمَتَاعَ بِمَا أَنْتَ رَازِمُهُ قَلِيلٌ، وَ تَبِعَاتُهُ وَ بِيلَةٌ لَا تَبِيدُ. وَالسَّلَامُ}}؛ عقد الفرید، ج۵، ص۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۶؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۰؛ با تفاوتی اندک.</ref>؛ | ||
در [[تاریخ طبری]]، [[کامل ابن اثیر]]، و دیگر منابع بخش اول این نامه ذکر شده است که حضرت میفرماید: «به من بگوی آنچه از جزیه گرفتهای از کجا است و در کجا مصرف کردهای»<ref>تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴ و مترجم، ج۴، ص۲۱۵؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۶۴؛ الفتوح، ج۲، ص۲۳۹؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۳۴.</ref> ولی همین بخش در تاریخ | در [[تاریخ طبری]]، [[کامل ابن اثیر]]، و دیگر منابع بخش اول این نامه ذکر شده است که حضرت میفرماید: «به من بگوی آنچه از جزیه گرفتهای از کجا است و در کجا مصرف کردهای»<ref>تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۴ و مترجم، ج۴، ص۲۱۵؛ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۶۴؛ الفتوح، ج۲، ص۲۳۹؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۳۴.</ref> ولی همین بخش در تاریخ ابن اعثم، در [[پایاننامه]] قبلی ابن عباس آمده است. | ||
در این | در این نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به روشنی عبدالله را متهم میکند و به او [[پند]] و [[اندرز]] میدهد که [[دارایی]] [[دنیا]] همیشه اندک است. اما تبعات و آثار [[شومی]] را در [[دنیا]] و [[آخرت]] برای افراد به دنبال دارد. ذکر [[جزیه]] ممکن است از آن جهت باشد که اکثر [[بیت المال]] [[بصره]] را جزیه تشکیل میداده و ممکن است [[تصرف]] او در این بخش بوده که تعیین مقدار آن در دست [[حاکم]] است. برابر نقل [[طبری]] [[ابن عباس]] در پاسخ نامه دوم حضرت مینویسد: «اما بعد، چنین فهمیدم که برابر آنچه به تو رسیده، چنین [[تصور]] میکنی که از [[مال]] [[مردم]] این سرزمین برای خود چیزی گرفته و برداشتهام. پس برای [[حکومت]] در بصره هر که را [[دوست]] داری بفرست که من میروم؛ والسلام»<ref>تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۴، ص۱۰۸.</ref>. | ||
این پاسخ را طبری این گونه نقل کرده و [[ابن اثیر]]، [[سبط ابن جوزی]] و [[نویری]]، [[تستری]] در [[قاموس الرجال]] در نقل این پاسخ از وی [[پیروی]] کردهاند. ولی در [[عقد الفرید]]، أنساب الأشراف و [[الفتوح]] در میانه این نامه جملاتی ذکر شده است که میگوید: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[خداوند]] را [[ملاقات]] کنم، با تمام آنچه در روی [[زمین]] است بهتر از آن است که او (خدا) را ملاقات کنم، ولی [[خون]] [[امت مسلمان]] را به خاطر [[پادشاهی]] و حکومت ریخته باشم»<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۹۷ - ۹۸؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ الفتوح، ج۲، ص۲۴۰.</ref> آنگاه جمله پایانی نامه آمده که برای حکومتت هر که را خواهی بفرست. و در ادامه جریان تنها در [[انساب الأشراف]] نقل شده که حضرت وقتی این نامه را خواند، فرمود: مگر او با ما در ریختن این [[خونها]] [[شریک]] نبوده است. | این پاسخ را طبری این گونه نقل کرده و [[ابن اثیر]]، [[سبط ابن جوزی]] و [[نویری]]، [[تستری]] در [[قاموس الرجال]] در نقل این پاسخ از وی [[پیروی]] کردهاند. ولی در [[عقد الفرید]]، أنساب الأشراف و [[الفتوح]] در میانه این نامه جملاتی ذکر شده است که میگوید: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[خداوند]] را [[ملاقات]] کنم، با تمام آنچه در روی [[زمین]] است بهتر از آن است که او (خدا) را ملاقات کنم، ولی [[خون]] [[امت مسلمان]] را به خاطر [[پادشاهی]] و حکومت ریخته باشم»<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۹۷ - ۹۸؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ الفتوح، ج۲، ص۲۴۰.</ref> آنگاه جمله پایانی نامه آمده که برای حکومتت هر که را خواهی بفرست. و در ادامه جریان تنها در [[انساب الأشراف]] نقل شده که حضرت وقتی این نامه را خواند، فرمود: مگر او با ما در ریختن این [[خونها]] [[شریک]] نبوده است. | ||
در این جا [[ابن اعثم کوفی]] مینویسد: پس از [[نوشتن]] این نامه ابن عباس در [[بصره]] از کار کناره گرفت و در [[منزل]] خود نشست. علی{{ع}} نیز در نامهای که به عبدالله نوشت او را به خاطر خشمی که نمود، [[سرزنش]] کرد و کسانی را که علیه عبدالله [[سعایت]] کرده بودند، [[تکذیب]] نمود و از ابن عباس خواست به کار خود بازگردد<ref>الفتوح، ج۲، ص۲۴۰؛ مترجم، چاپ قدیم، ص۳۰۹.</ref>. برابر آنچه تاکنون نقل کردیم به خوبی میتوان دریافت که صاحب [[الفتوح]] در همه جا در صدد تبرئه ابن عباس و حتی [[تجلیل]] از وی و [[زیاد بن ابیه]] بوده است و حاضر میشود ابو اسود و علی{{ع}} را به انواع [[تهمتها]] متهم سازد. چگونه ممکن است [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کسی را به کار بازگرداند که برابر نقل ابن اعثم تمام فعالیتها و جنگهای حضرت را محکوم و در راستای تثبیت [[حکومت]] و [[ریاست]] وی بداند. این نشان میدهد که ابن اعثم در گزارش خود جانب عبدالله را گرفته و توجه به تبعات نقل غلط خود نداشته است. همچنین او تنها کسی است که مدعی است عبدالله بعد از این نامه نگاریها در بصره باقی ماند و علی{{ع}} از او خواست به کار خود ادامه دهد. | در این جا [[ابن اعثم کوفی]] مینویسد: پس از [[نوشتن]] این نامه ابن عباس در [[بصره]] از کار کناره گرفت و در [[منزل]] خود نشست. علی{{ع}} نیز در نامهای که به عبدالله نوشت او را به خاطر خشمی که نمود، [[سرزنش]] کرد و کسانی را که علیه عبدالله [[سعایت]] کرده بودند، [[تکذیب]] نمود و از ابن عباس خواست به کار خود بازگردد<ref>الفتوح، ج۲، ص۲۴۰؛ مترجم، چاپ قدیم، ص۳۰۹.</ref>. برابر آنچه تاکنون نقل کردیم به خوبی میتوان دریافت که صاحب [[الفتوح]] در همه جا در صدد تبرئه ابن عباس و حتی [[تجلیل]] از وی و [[زیاد بن ابیه]] بوده است و حاضر میشود ابو اسود و علی{{ع}} را به انواع [[تهمتها]] متهم سازد. چگونه ممکن است [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} کسی را به کار بازگرداند که برابر نقل ابن اعثم تمام فعالیتها و جنگهای حضرت را محکوم و در راستای تثبیت [[حکومت]] و [[ریاست]] وی بداند. این نشان میدهد که ابن اعثم در گزارش خود جانب عبدالله را گرفته و توجه به تبعات نقل غلط خود نداشته است. همچنین او تنها کسی است که مدعی است عبدالله بعد از این نامه نگاریها در بصره باقی ماند و علی{{ع}} از او خواست به کار خود ادامه دهد. | ||
عجیبتر از ادعای ابن اعثم، [[سخن]] سپهر در [[ناسخ]] التواریخ است که آنچه ابن اعثم ذکر کرده بهترین نظر درباره جریان [[عبدالله بن عباس]] دانسته و آن را پذیرفته است<ref>سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی{{ع}}، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | عجیبتر از ادعای ابن اعثم، [[سخن]] سپهر در [[ناسخ]] التواریخ است که آنچه ابن اعثم ذکر کرده بهترین نظر درباره جریان [[عبدالله بن عباس]] دانسته و آن را پذیرفته است<ref>سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی{{ع}}، ج۴، ص۴۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 526 - 529.</ref> | ||
==[[عبدالله بن عباس]] با [[اموال]] [[بصره]] در [[مکه]]== | ==[[عبدالله بن عباس]] با [[اموال]] [[بصره]] در [[مکه]]== | ||
وقتی که [[ابن عباس]] | وقتی که [[ابن عباس]] نامه علی{{ع}} را خواند، از حد خود [[تجاوز]] کرد و حاضر نشد صورت حساب را برای علی{{ع}} بفرستد. همچنین با علی{{ع}} مانند عموزاده [[رفتار]] نکرد و [[حق]] [[خویشی]] و [[برادری]] را ادا ننمود. او نیز مانند [[سرپرستی]] رفتار نکرد که به [[امام]] خود حق بدهد که راجع به آنچه به او سپرده حساب پس بدهد. او خود را همتا و مساوی [[خلیفه]] دانست و خویشتن را بالاتر از آن دانست که او را بازخواست کنند. ابن عباس بهتر از هر کسی میدانست که چگونه باید با پسر عموی خود [[مذاکره]] کند. او میتوانست با [[ملایمت]] به عموزاده خود نامه بنویسد و برای او ثابت کند که چیزی از [[جزیه]] برای خود بر نداشته است. آری او هیچ یک از این [[کارها]] را نکرد، بلکه از کار کناره گرفت. | ||
عبدالله [[شهر بصره]] را برای [[دین خدا]] ترک نگفت که به نقطه دیگری در [[عراق]] یا به [[کوفه]] برود و در جایی بماند که امام بتواند قبل از استعفا از او صورت حساب بخواهد. بلکه ابن عباس از بصره خارج شد و به مکه رفت. آری به [[حرم]] [[پناهنده]] شد و خودش را از [[مجازات]] علی{{ع}} [[نجات]] داد و [[حضرت علی]]{{ع}} نتوانست به او دسترسی پیدا کند و مجازاتش کند<ref>طه حسین، الفتنة الکبری، ج۲، علی و بنوه، ص۱۲۴، به اختصار؛ مترجم، علی و فرزندانش، ص۱۳۸؛ جعفری، ترسمی از شخصیت بزرگ اسلامی عبد الله بن عباس، ص۶۷ به بعد.</ref>؛ زیرا: | عبدالله [[شهر بصره]] را برای [[دین خدا]] ترک نگفت که به نقطه دیگری در [[عراق]] یا به [[کوفه]] برود و در جایی بماند که امام بتواند قبل از استعفا از او صورت حساب بخواهد. بلکه ابن عباس از بصره خارج شد و به مکه رفت. آری به [[حرم]] [[پناهنده]] شد و خودش را از [[مجازات]] علی{{ع}} [[نجات]] داد و [[حضرت علی]]{{ع}} نتوانست به او دسترسی پیدا کند و مجازاتش کند<ref>طه حسین، الفتنة الکبری، ج۲، علی و بنوه، ص۱۲۴، به اختصار؛ مترجم، علی و فرزندانش، ص۱۳۸؛ جعفری، ترسمی از شخصیت بزرگ اسلامی عبد الله بن عباس، ص۶۷ به بعد.</ref>؛ زیرا: | ||
#مکه [[حرم امن الهی]] است و کسی مانند علی{{ع}} سعی نمیکند که در آنجا درگیری به وجود آورد. | #مکه [[حرم امن الهی]] است و کسی مانند علی{{ع}} سعی نمیکند که در آنجا درگیری به وجود آورد. | ||
#مرکز فراریان و [[توطئه]] گران است. | #مرکز فراریان و [[توطئه]] گران است. | ||
#[[کارگزار]] آنجا [[قثم بن عباس]] است که از نیرو و امکانات لازم برخوردار نیست؛ زیرا در سال گذشته (سال ۳۹ هـ.ق) در ایام [[حج]] که [[یزید بن شجره]] به مکه [[یورش]] برده بود، توانست [[قثم]] را بدون هیچ مقاومتی، از مکه [[اخراج]] کند و با توافق طرفداران علی{{ع}} و [[معاویه]]، [[شیبة بن عثمان عبدی]] [[مراسم حج]] را انجام داد. همچنین در [[سال چهلم]] که [[بسر بن ارطات]] به [[مکه]] [[حمله]] کرد، [[قثم]] از مکه گریخت و پس از اینکه بُسْر مکه را به قصد [[طائف]] ترک کرد، به مکه بازگشت و بر [[نماینده]] بسر بن ارطات، شیبة بن عثمان [[غلبه]] یافت<ref> ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، قثم.</ref>. | #[[کارگزار]] آنجا [[قثم بن عباس]] است که از نیرو و امکانات لازم برخوردار نیست؛ زیرا در سال گذشته (سال ۳۹ هـ.ق) در ایام [[حج]] که [[یزید بن شجره]] به مکه [[یورش]] برده بود، توانست [[قثم]] را بدون هیچ مقاومتی، از مکه [[اخراج]] کند و با توافق طرفداران علی{{ع}} و [[معاویه]]، [[شیبة بن عثمان عبدی]] [[مراسم حج]] را انجام داد. همچنین در [[سال چهلم]] که [[بسر بن ارطات]] به [[مکه]] [[حمله]] کرد، [[قثم]] از مکه گریخت و پس از اینکه بُسْر مکه را به قصد [[طائف]] ترک کرد، به مکه بازگشت و بر [[نماینده]] بسر بن ارطات، شیبة بن عثمان [[غلبه]] یافت<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران مکه، قثم.</ref>. | ||
به هر حال [[ابن عباس]] [[تصمیم]] گرفت به مکه برود، ولی نه با دست خالی و همان وضعی که در ابتدای کار خود در [[شهر بصره]] داشت؛ بلکه او در حالی از [[بصره]] خارج شد که آنچه میتوانست از [[بیت المال]] بصره به ناحق برداشت. ابن عباس میدانست که [[اهالی بصره]] نخواهند گذاشت آن [[پول]] هنگفت را که آنها را در جوالهایی قرار داده بود (که برخی ده هزار درهم<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.</ref>، برخی چهار صد هزار تا هفتصد هزار درهم <ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۱.</ref> و برخی دو میلیون درهم<ref>رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰، حدیث ۱۰۹.</ref> و عدهای آن را در حدود شش میلیون<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۲.</ref> درهم تخمین زدهاند). به آسانی از [[شهر]] خارج کند. از این رو از داییهای خود از [[بنی هلال]] خواست که از وی [[حمایت]] کرده همراه او باشند تا پولها را به مقصد خود برساند و آنها نیز پذیرفتند. | به هر حال [[ابن عباس]] [[تصمیم]] گرفت به مکه برود، ولی نه با دست خالی و همان وضعی که در ابتدای کار خود در [[شهر بصره]] داشت؛ بلکه او در حالی از [[بصره]] خارج شد که آنچه میتوانست از [[بیت المال]] بصره به ناحق برداشت. ابن عباس میدانست که [[اهالی بصره]] نخواهند گذاشت آن [[پول]] هنگفت را که آنها را در جوالهایی قرار داده بود (که برخی ده هزار درهم<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.</ref>، برخی چهار صد هزار تا هفتصد هزار درهم<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۱.</ref> و برخی دو میلیون درهم<ref>رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰، حدیث ۱۰۹.</ref> و عدهای آن را در حدود شش میلیون<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ انساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۲.</ref> درهم تخمین زدهاند). به آسانی از [[شهر]] خارج کند. از این رو از داییهای خود از [[بنی هلال]] خواست که از وی [[حمایت]] کرده همراه او باشند تا پولها را به مقصد خود برساند و آنها نیز پذیرفتند. | ||
بدین ترتیب [[ضحاک بن عبدالله هلالی]] - [[مسئول]] [[شهربانی]] ابن عباس - [[عبدالله بن رزین هلالی]] و [[قبیصة بن عبد عون هلالی]] با عده دیگری از بنی هلال به حمایت عبدالله حرکت کردند و [[سنان بن سلمه]]، [[حصین بن ابی حر عنبری]] و [[ربیع بن زیاد حارثی]] نیز او را [[همراهی]] نمودند. [[بنی هلال]]، [[قبیله هوازن]] و [[بنیسلیم]] را با خود همراه کرد و [[قبیله]] قیس نیز به آنها پیوستند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱ - ۱۷۲.</ref> و با این حمایتها عبدالله، به جانب مکه حرکت کرد و گفت: این روزی ما بود که جمع شده بود. [[نمایندگان]] پنج [[طایفه]] [[بصره]] او را تعقیب کردند و در محل [[طف]] به او رسیدند و خواستند تا آن [[مال]] را پس بگیرند. اما اشخاص [[قبیله]] قیس گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] تا چشم ما باز باشد به آن دست نخواهید یافت. | بدین ترتیب [[ضحاک بن عبدالله هلالی]] - [[مسئول]] [[شهربانی]] ابن عباس - [[عبدالله بن رزین هلالی]] و [[قبیصة بن عبد عون هلالی]] با عده دیگری از بنی هلال به حمایت عبدالله حرکت کردند و [[سنان بن سلمه]]، [[حصین بن ابی حر عنبری]] و [[ربیع بن زیاد حارثی]] نیز او را [[همراهی]] نمودند. [[بنی هلال]]، [[قبیله هوازن]] و [[بنیسلیم]] را با خود همراه کرد و [[قبیله]] قیس نیز به آنها پیوستند<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱ - ۱۷۲.</ref> و با این حمایتها عبدالله، به جانب مکه حرکت کرد و گفت: این روزی ما بود که جمع شده بود. [[نمایندگان]] پنج [[طایفه]] [[بصره]] او را تعقیب کردند و در محل [[طف]] به او رسیدند و خواستند تا آن [[مال]] را پس بگیرند. اما اشخاص [[قبیله]] قیس گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] تا چشم ما باز باشد به آن دست نخواهید یافت. | ||
خط ۱٬۰۰۸: | خط ۸۳۶: | ||
[[ابن عباس]] در [[راه رفتن]] به مکه به هر کسی که از او درخواست مال میکرد، کمک مینمود و حتی به افرادی که [[ضعیف]] بوده و سؤال نمیکردند نیز کمک میکرد<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref>. آری از مال دیگران بخشیدن کار مهمی نیست؛ افزون بر این که [[نشانه]] [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خواهد شد. چون عبدالله به مکه رسید از [[عطاء بن جبیر]] سه [[کنیز]] [[حجازی]] به نامهای «شادن»، «حوراء» و «فتون» به سه هزار دینار خرید<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref> و به خوش گذرانی مشغول شد. | [[ابن عباس]] در [[راه رفتن]] به مکه به هر کسی که از او درخواست مال میکرد، کمک مینمود و حتی به افرادی که [[ضعیف]] بوده و سؤال نمیکردند نیز کمک میکرد<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref>. آری از مال دیگران بخشیدن کار مهمی نیست؛ افزون بر این که [[نشانه]] [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خواهد شد. چون عبدالله به مکه رسید از [[عطاء بن جبیر]] سه [[کنیز]] [[حجازی]] به نامهای «شادن»، «حوراء» و «فتون» به سه هزار دینار خرید<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref> و به خوش گذرانی مشغول شد. | ||
در [[تاریخ]] [[خلیفة بن خیاط]] نقل شده: هنگامی که [[عبدالله بن عباس]] [[بصره]] را به مقصد [[حجاز]] ترک کرد، ابولاسود دؤلی را به عنوان [[جانشین]] خود معرفی کرد و ابواسود [[حاکم بصره]] بود تا این که علی{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۵.</ref>. گزارش خلیفة بن خیاط نیز نشانگر آن است که عبدالله قبل از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به حجاز رفته است و چنانچه [[جانشینی]] ابو اسود را توسط عبدالله بعید بدانیم، این نکته را ثابت میکند که بعد از عبدالله ابو اسود [[کارگزار بصره]] بوده است. شواهد دیگر نیز آن را ثابت میکند که ما آنها را نقل خواهیم کرد | در [[تاریخ]] [[خلیفة بن خیاط]] نقل شده: هنگامی که [[عبدالله بن عباس]] [[بصره]] را به مقصد [[حجاز]] ترک کرد، ابولاسود دؤلی را به عنوان [[جانشین]] خود معرفی کرد و ابواسود [[حاکم بصره]] بود تا این که علی{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۵۲؛ خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۱۶۵.</ref>. گزارش خلیفة بن خیاط نیز نشانگر آن است که عبدالله قبل از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به حجاز رفته است و چنانچه [[جانشینی]] ابو اسود را توسط عبدالله بعید بدانیم، این نکته را ثابت میکند که بعد از عبدالله ابو اسود [[کارگزار بصره]] بوده است. شواهد دیگر نیز آن را ثابت میکند که ما آنها را نقل خواهیم کرد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 529 - 532.</ref>. | ||
== | ==آگاهی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از فرار عبدالله== | ||
[[ابن عبد ربه]] در [[عقد الفرید]]<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۷.</ref> گوید: که [[سلیمان بن ابی راشد]] از [[عبدالله بن عبید]] از [[ابوالکنود]] نقل کرده که وی گفت: من جزو [[یاران]] عبدالله بن عباس در بصره بودم. پس از این که کار او به آنجا کشید که بصره را ترک کرد، من نزد علی{{ع}} رفته و او را [[آگاه]] ساختم. حضرت فرمود: {{متن قرآن|وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ}}<ref>«و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.</ref>. | [[ابن عبد ربه]] در [[عقد الفرید]]<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۲۷.</ref> گوید: که [[سلیمان بن ابی راشد]] از [[عبدالله بن عبید]] از [[ابوالکنود]] نقل کرده که وی گفت: من جزو [[یاران]] عبدالله بن عباس در بصره بودم. پس از این که کار او به آنجا کشید که بصره را ترک کرد، من نزد علی{{ع}} رفته و او را [[آگاه]] ساختم. حضرت فرمود: {{متن قرآن|وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ}}<ref>«و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.</ref>. | ||
خط ۱٬۰۱۷: | خط ۸۴۵: | ||
در [[رجال کشی]] نوشته شده، وقتی امیرالمؤمنین{{ع}} آگاه شد، که عبدالله بن عباس تمام [[اموال]] [[بیت المال]] بصره را با خود به [[مکه]] برده و مقدار آن دو هزار هزار (دو میلیون) درهم بود، بالای [[منبر]] رفت و [[گریه]] کرد. بعد فرمود: «این پسر عموی [[رسول]] خداست که دارای [[علم]] و [[منزلت]] است و اینگونه عمل میکند، پس چگونه [[معتقد]] باشند کسانی که کمتر از او هستند». آنگاه فرمود: «بارالها من از آنها متنفر و در اندوهم. پس مرا از [[شر]] آنها راحت فرما و مرا به سوی خود بدون [[ناتوانی]] و [[سرزنش]] [[دعوت]] فرما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ فَأَرِحْنِي مِنْهُمْ وَ اقْبِضْنِي إِلَيْكَ غَيْرَ عَاجِزٍ وَ لَا مَلُولٍ}}؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۵۲؛ الغارات، ص۳۱۷.</ref>؛ | در [[رجال کشی]] نوشته شده، وقتی امیرالمؤمنین{{ع}} آگاه شد، که عبدالله بن عباس تمام [[اموال]] [[بیت المال]] بصره را با خود به [[مکه]] برده و مقدار آن دو هزار هزار (دو میلیون) درهم بود، بالای [[منبر]] رفت و [[گریه]] کرد. بعد فرمود: «این پسر عموی [[رسول]] خداست که دارای [[علم]] و [[منزلت]] است و اینگونه عمل میکند، پس چگونه [[معتقد]] باشند کسانی که کمتر از او هستند». آنگاه فرمود: «بارالها من از آنها متنفر و در اندوهم. پس مرا از [[شر]] آنها راحت فرما و مرا به سوی خود بدون [[ناتوانی]] و [[سرزنش]] [[دعوت]] فرما»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ فَأَرِحْنِي مِنْهُمْ وَ اقْبِضْنِي إِلَيْكَ غَيْرَ عَاجِزٍ وَ لَا مَلُولٍ}}؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۱۵۲؛ الغارات، ص۳۱۷.</ref>؛ | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از [[آگاهی]] از جریان کارهای عبدالله در [[مکه]]، | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از [[آگاهی]] از جریان کارهای عبدالله در [[مکه]]، نامه دیگری به وی نوشت و به شدت او را سرزنش کرد. این نامه را [[سید رضی]] در [[نهج البلاغه]] (نامه ۴۱) نقل کرده است. در نهج البلاغه آمده که حضرت به برخی از کارگزارانش {{عربی|"الى بعض عماله"}}<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۱۲؛ فیض الاسلام، ص۹۵۶.</ref> نوشت و گویا در نسخه [[علامه مجلسی]] اسم عبدالله، بوده است؛ آن گونه که در [[بحار الأنوار]]<ref>بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۹۹ و ج۴۲، ص۱۵۳ و ۱۸۱؛ طبع کمپانی، ج۸ ص۶۳۵.</ref> و [[سفینة البحار]]<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۲.</ref> ذکر شده است. | ||
این نامه را عده زیادی نقل کردهاند. [[کشی]] آن را به نقل از شیخی از [[مردم]] یمامه از [[معلی بن هلال]] از [[شعبی]] آورده است<ref>رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰.</ref>. در [[أنساب الأشراف]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref> و [[عقد الفرید]]<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰.</ref> برابر سندی که در گذشته به آن اشاره شد. در [[تذکرة الخواص]]<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۱.</ref> به نقل از هشام که به احتمال [[هشام کلبی]] است. [[ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری]] در [[عیون الاخبار]] در دو موضع یکی در کتاب «السلطان» و دیگر در کتاب «طبائع» <ref>ابن قتیبه، عیون الاخبار، چاپ بیروت، ج۱، ص۹۸ و ۴۸۳ و چاپ ۱، ص۵۷ و ج۲، ص۸۲.</ref> ذیل واژه «ذئب» آورده؛ چون حضرت در این | این نامه را عده زیادی نقل کردهاند. [[کشی]] آن را به نقل از شیخی از [[مردم]] یمامه از [[معلی بن هلال]] از [[شعبی]] آورده است<ref>رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۰.</ref>. در [[أنساب الأشراف]]<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۴.</ref> و [[عقد الفرید]]<ref>عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰.</ref> برابر سندی که در گذشته به آن اشاره شد. در [[تذکرة الخواص]]<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۱.</ref> به نقل از هشام که به احتمال [[هشام کلبی]] است. [[ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری]] در [[عیون الاخبار]] در دو موضع یکی در کتاب «السلطان» و دیگر در کتاب «طبائع»<ref>ابن قتیبه، عیون الاخبار، چاپ بیروت، ج۱، ص۹۸ و ۴۸۳ و چاپ ۱، ص۵۷ و ج۲، ص۸۲.</ref> ذیل واژه «ذئب» آورده؛ چون حضرت در این نامه [[ابن عباس]] را [[تشبیه]] به ذئب (گرگ) کرده است. [[ابن عساکر]] نیز در [[تاریخ دمشق]] آن چه را که [[ابن قتیبه]] آورده به نقل از وی نقل کرده و همان گونه در مختصر تاریخ دمشق<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۵۱۵.</ref> آمده است. دیگران نیز از این منابع، نامه را نقل کرده، برخی رد کرده و بسیاری پذیرفتهاند. این نامه در [[معادن الحکمه]] نیز نقل شده و نظر [[ابن میثم بحرانی]] در [[شرح نهج البلاغه]] پذیرفته شده است<ref>کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۳.</ref>. [[ابن دمشقی]] نیز در [[جواهر المطالب]] این نامه را ذکر کرده است<ref>ابن دمشقی، جواهر المطالب فی مناقب الامام علی{{ع}}، ج۲، ص۸۳.</ref>. در کتابهای لغت [[غریب الحدیث]] نیز آمده که این نامه را حضرت به [[عبدالله بن عباس]] نوشته هنگامی که [[اموال]] [[بصره]] را برده است<ref>ر.ک: ابن قتیبه، غریب الحدیث، ج۱، ص۳۶۸؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۷۶.</ref>. در [[ناسخ التواریخ]]<ref>ناسخ التواریخ، ج۴ (زندگانی حضرت امیر{{ع}})، ص۳۸.</ref>، [[نهج السعاده]]<ref>نهج السعاده، ج۴، ص۳۲۸.</ref> و کتابهای دیگر نیز آمده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 532 - 535.</ref>. | ||
==سومین نامه علی{{ع}} به عبدالله و پاسخ آن== | ==سومین نامه علی{{ع}} به عبدالله و پاسخ آن== | ||
«اما بعد، من تو را در [[امانت]] خود ([[حکومت]]) [[شریک]] و انباز خود قرار دادم و تو را جزو [[یاران]] و [[مشاوران]] آشکار و ویژه خود نمودم و هیچ یک از خویشانم مطمئنتر از تو نزد من - برای موافقت [[حق]] و [[یاری]] و [[پشتیبانی]] من و [[ادای امانت]] به من - نبود. اما چون دیدی [[روزگار]] بر پسر عمویت سخت گرفته و [[دشمن]] علیه وی برافروخته و [[خشم]] نموده است و [[امانت]] [[مردم]] تباه گشته و این [[امت]] [[جور]] و [[بیمبالات]] و [[بیباک]] شده، پراکنده گردیدند، به پسر عمویت پشت کردی، بمانند پشت سپر از او دوری کردی و جدا شدی همراه جداشدگان و او را [[یاری]] نکردی همراه آنان که از یاری وی خودداری کردند و به او [[خیانت]] کردی همراه آنان که خیانت کردند. پس نه پسر عمویت را مساعدت کردی و نه امانت او را ادا نمودی. گویا تو با کوششهای خود [[خدا]] را در نظر نداشتی و دارای دلیل و [[حجت]] از جانب پروردگارت نبودی! چنین مینماید که تو با این مردم [[مکر]] و [[حیله]] کردی. بابت دنیای آنها و قصد داشتی از جهت داراییشان آنها را به فریبی و چون خیانتی زیاد و شدید نسبت به مردم، برای تو ممکن و میسر شد، زود [[حمله]] نمودی و با [[عجله]] خود را بر [[اموال]] افکندی و به مقداری که توانستی ربودی. از اموالی که برای [[بیوه]] [[زنان]] و [[یتیمان]] نگاهداری میشد و بمانند ربودن گرگ سبکران، بُزْ مجروح از پا افتاده را. پس آن [[مال]] را با گشادگی [[پررویی]] به [[حجاز]] بردی و از بردن آن [[احساس]] [[گناه]] نکردی - غیر تو را پدر مباد (اف بر تو)- گویا میراثت را که از پدر و مادرت رسیده، نزد خانوادهات بردهای! سبحان [[الله]]! آیا تو به [[معاد]] و بازگشت [[ایمان]] نداری؟ یا از موشکافی و بررسی حساب و بازپرسی در [[آخرت]] نمیترسی؟ ای آنکه نزد ما - در گذشته - از [[خردمندان]] به شمار میآمدی. چگونه [[خوردن و آشامیدن]] [[مالی]] را جایز و گوارا میشماری، با اینکه میدانی [[حرام]] میخوری و حرام میآشامی؟ و چگونه [[کنیزان]] را میخری و با زنان [[ازدواج]] میکنی در حالی که از مال یتیمان و ناداران و [[مؤمنان]] و مجاهداناند که [[خدا]] این مالها را برای آنان قرار داده و به وسیله این افراد [[شهر]] را [[محافظت]] و نگاهداری نموده است. پس از خدا بترس و داراییهای این افراد را به خود آنها بازگردان که اگر این کار را نکنی و خدا مرا بر تو توانا گرداند، هر آینه درباره تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را با شمشیری بزنم که کسی را با آن نزدهام جز آنکه در [[آتش]] وارد شده است. | «اما بعد، من تو را در [[امانت]] خود ([[حکومت]]) [[شریک]] و انباز خود قرار دادم و تو را جزو [[یاران]] و [[مشاوران]] آشکار و ویژه خود نمودم و هیچ یک از خویشانم مطمئنتر از تو نزد من - برای موافقت [[حق]] و [[یاری]] و [[پشتیبانی]] من و [[ادای امانت]] به من - نبود. اما چون دیدی [[روزگار]] بر پسر عمویت سخت گرفته و [[دشمن]] علیه وی برافروخته و [[خشم]] نموده است و [[امانت]] [[مردم]] تباه گشته و این [[امت]] [[جور]] و [[بیمبالات]] و [[بیباک]] شده، پراکنده گردیدند، به پسر عمویت پشت کردی، بمانند پشت سپر از او دوری کردی و جدا شدی همراه جداشدگان و او را [[یاری]] نکردی همراه آنان که از یاری وی خودداری کردند و به او [[خیانت]] کردی همراه آنان که خیانت کردند. پس نه پسر عمویت را مساعدت کردی و نه امانت او را ادا نمودی. گویا تو با کوششهای خود [[خدا]] را در نظر نداشتی و دارای دلیل و [[حجت]] از جانب پروردگارت نبودی! چنین مینماید که تو با این مردم [[مکر]] و [[حیله]] کردی. بابت دنیای آنها و قصد داشتی از جهت داراییشان آنها را به فریبی و چون خیانتی زیاد و شدید نسبت به مردم، برای تو ممکن و میسر شد، زود [[حمله]] نمودی و با [[عجله]] خود را بر [[اموال]] افکندی و به مقداری که توانستی ربودی. از اموالی که برای [[بیوه]] [[زنان]] و [[یتیمان]] نگاهداری میشد و بمانند ربودن گرگ سبکران، بُزْ مجروح از پا افتاده را. پس آن [[مال]] را با گشادگی [[پررویی]] به [[حجاز]] بردی و از بردن آن [[احساس]] [[گناه]] نکردی - غیر تو را پدر مباد (اف بر تو)- گویا میراثت را که از پدر و مادرت رسیده، نزد خانوادهات بردهای! سبحان [[الله]]! آیا تو به [[معاد]] و بازگشت [[ایمان]] نداری؟ یا از موشکافی و بررسی حساب و بازپرسی در [[آخرت]] نمیترسی؟ ای آنکه نزد ما - در گذشته - از [[خردمندان]] به شمار میآمدی. چگونه [[خوردن و آشامیدن]] [[مالی]] را جایز و گوارا میشماری، با اینکه میدانی [[حرام]] میخوری و حرام میآشامی؟ و چگونه [[کنیزان]] را میخری و با زنان [[ازدواج]] میکنی در حالی که از مال یتیمان و ناداران و [[مؤمنان]] و مجاهداناند که [[خدا]] این مالها را برای آنان قرار داده و به وسیله این افراد [[شهر]] را [[محافظت]] و نگاهداری نموده است. پس از خدا بترس و داراییهای این افراد را به خود آنها بازگردان که اگر این کار را نکنی و خدا مرا بر تو توانا گرداند، هر آینه درباره تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را با شمشیری بزنم که کسی را با آن نزدهام جز آنکه در [[آتش]] وارد شده است. | ||
به خدا [[سوگند]] اگر حسن و حسین{{عم}} آنچه تو کردی انجام داده بودند، با ایشان [[آشتی]] و [[سازش]] نمیکردم و با خواهش از من به چیزی دست نمییافتند تا آنگاه که [[حق]] را از آنان بستانم و [[باطل]] به وجود آمده از [[ستم]] آنها را از بین ببرم. به [[پروردگار]] جهانیان سوگند میخورم که مرا شاد نمیکند، چنانچه [[مالی]] که از آنان بردهای برای من [[حلال]] باشد و آن را پس از خود برای دیگران به [[ارث]] بگذارم. پس [[شتاب]] مکن و در چاشت شتر را آهسته بچران (در [[مصرف]] [[مال]] شتاب مکن) که به آن ماند کـه تـو به [[آخرت]] رسیدهای و زیرخاک پنهان گشتهای و کردارت به تو نمایانده شده در جایی که [[ستمکار]] در آنجا بر اثر [[حسرت]] و [[اندوه]] فریاد میزند و تباه کننده حق برگشت به [[دنیا]] را [[آرزو]] میکند (در حالی که آن وقت هنگام گریختن (از [[عذاب الهی]]) نیست<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةُ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذُ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ {{متن قرآن|وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ}}</ref> | به خدا [[سوگند]] اگر حسن و حسین{{عم}} آنچه تو کردی انجام داده بودند، با ایشان [[آشتی]] و [[سازش]] نمیکردم و با خواهش از من به چیزی دست نمییافتند تا آنگاه که [[حق]] را از آنان بستانم و [[باطل]] به وجود آمده از [[ستم]] آنها را از بین ببرم. به [[پروردگار]] جهانیان سوگند میخورم که مرا شاد نمیکند، چنانچه [[مالی]] که از آنان بردهای برای من [[حلال]] باشد و آن را پس از خود برای دیگران به [[ارث]] بگذارم. پس [[شتاب]] مکن و در چاشت شتر را آهسته بچران (در [[مصرف]] [[مال]] شتاب مکن) که به آن ماند کـه تـو به [[آخرت]] رسیدهای و زیرخاک پنهان گشتهای و کردارت به تو نمایانده شده در جایی که [[ستمکار]] در آنجا بر اثر [[حسرت]] و [[اندوه]] فریاد میزند و تباه کننده حق برگشت به [[دنیا]] را [[آرزو]] میکند (در حالی که آن وقت هنگام گریختن (از [[عذاب الهی]]) نیست<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةُ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذُ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ {{متن قرآن|وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ}}</ref>. | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این نامه یادآوری میکند که این مال نه از آن توست و نه از آن من. بلکه از آن [[مسلمانان]] است. عدهای که محتاجاند و گروهی که در [[دفاع]] از مرزهای [[مسلمین]] و [[برقراری امنیت]] [[اجتماعی]] تلاش میکنند. از این رو جای گذشت نیست و گویا تو [[اعتقاد]] به خدا و [[قیامت]] نداری دیگران نیز اگر چنین کنند کار آنها قابل [[بخشش]] نیست و باید [[اموال]] [[مردم]] را به صاحبانش برگرداند. از متن نامه به خوبی پیدا است که مراد [[عبدالله بن عباس]] است نه عبیدالله. | ||
عبدالله بن عباس در پاسخ این | عبدالله بن عباس در پاسخ این نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} چنین نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید که در آن برداشتن [[اموال]] [[بیت المال]] [[بصره]] را بزرگ دانستی. به [[جان]] خودم [[سوگند]]، [[حق]] من در بیت المال بیشتر از آن است که من گرفتهام. والسلام»<ref>رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۸۹؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۵؛ تذکرة الخواص، ص۱۵۳؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۱.</ref>. | ||
منظور [[ابن عباس]] از حقی که از آن یاد میکند، [[خمس]] و [[حق]] [[ذی القربی]] است؛ چراکه او از [[بنی هاشم]] بود. آیا منظور ابن عباس خمس است که در آن [[زمان]] به او تعلق میگرفته؟ اگر چنین باشد یک پنجم آن، [[مال]] وی بوده در صورتی که او را تنها [[سید]] مستحق و [[فقیر]] در بصره بدانیم. اما ظاهراً مراد ابن عباس این نبود، بلکه او [[معتقد]] بوده که بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} [[خلفا]] حق ما را ندادهاند و آنچه گرفتهام قسمتی از حق گذشته من بوده و [[استحقاق]] بیش از این را دارم. در این صورت ابن عباس مغالطه کرده است؛ زیرا بر فرض که چنین حقی برای وی قائل باشیم، او تنها میتواند به اندازه نیاز از بیت المال برداشت کند و حق فعلی خود را بگیرد، نه آنچه که مربوط به گذشتههاست. | منظور [[ابن عباس]] از حقی که از آن یاد میکند، [[خمس]] و [[حق]] [[ذی القربی]] است؛ چراکه او از [[بنی هاشم]] بود. آیا منظور ابن عباس خمس است که در آن [[زمان]] به او تعلق میگرفته؟ اگر چنین باشد یک پنجم آن، [[مال]] وی بوده در صورتی که او را تنها [[سید]] مستحق و [[فقیر]] در بصره بدانیم. اما ظاهراً مراد ابن عباس این نبود، بلکه او [[معتقد]] بوده که بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} [[خلفا]] حق ما را ندادهاند و آنچه گرفتهام قسمتی از حق گذشته من بوده و [[استحقاق]] بیش از این را دارم. در این صورت ابن عباس مغالطه کرده است؛ زیرا بر فرض که چنین حقی برای وی قائل باشیم، او تنها میتواند به اندازه نیاز از بیت المال برداشت کند و حق فعلی خود را بگیرد، نه آنچه که مربوط به گذشتههاست. | ||
خط ۱٬۰۴۰: | خط ۸۶۸: | ||
[[محمد بن اسحاق]] گوید: به [[ابو جعفر]]{{ع}} گفتم: نظر [[حضرت علی]]{{ع}} درباره خمس چه بود؟ حضرت فرمود: نظر او نظر [[خاندان پیامبر]] بود (که خمس به شش یا پنج قسمت تقسیم میشود؛ زیرا سهم [[خدا]] از آن [[رسول الله]] است و نصف آن را [[سهم امام]] و نصف دیگر را سهم [[سادات]] میدانند) اما [[کراهت]] داشت که با [[ابوبکر]] و عمر مخالفت کند<ref>الخراج، ص۲۰؛ ابو عبید، الأموال، ص۴۱۶.</ref>. | [[محمد بن اسحاق]] گوید: به [[ابو جعفر]]{{ع}} گفتم: نظر [[حضرت علی]]{{ع}} درباره خمس چه بود؟ حضرت فرمود: نظر او نظر [[خاندان پیامبر]] بود (که خمس به شش یا پنج قسمت تقسیم میشود؛ زیرا سهم [[خدا]] از آن [[رسول الله]] است و نصف آن را [[سهم امام]] و نصف دیگر را سهم [[سادات]] میدانند) اما [[کراهت]] داشت که با [[ابوبکر]] و عمر مخالفت کند<ref>الخراج، ص۲۰؛ ابو عبید، الأموال، ص۴۱۶.</ref>. | ||
به نظر میرسد امیرالمؤمنین{{ع}} [[صلاح]] نمیدانسته که برابر [[سیره رسول خدا]]{{صل}} عمل کند. چون امکان [[مخالفت]] [[مردم]] وجود داشت و ممکن بود عدهای حضرت را به دادن [[بیت المال]] به [[خویشان]] خود متهم کنند | به نظر میرسد امیرالمؤمنین{{ع}} [[صلاح]] نمیدانسته که برابر [[سیره رسول خدا]]{{صل}} عمل کند. چون امکان [[مخالفت]] [[مردم]] وجود داشت و ممکن بود عدهای حضرت را به دادن [[بیت المال]] به [[خویشان]] خود متهم کنند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 535 - 540.</ref>. | ||
«اما بعد، همه [[شگفتی]] من از آن است که تو خود را نزد خویش [[پاک]] میدانی به این که [[حق]] تو در [[بیت المال]] [[خدا]] بیشتر از آن است که گرفتهای و بیشتر از آنچه برای فردی از [[مسلمانان]] است، [[حق]] داری. | ==چهارمین نامه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[ابن عباس]]== | ||
پس به تحقیق (از نظر خود) [[رستگار]] شدی. هر چند آرزوی [[باطل]] تو و ادعایت تو را از [[گناه]] [[نجات]] نمیدهد و آنچه را که [[خداوند]] بر تو [[حرام]] کرده است برای تو [[حلال]] نمیکند، خداوند [[عمر]] تو را طولانی کند، در این صورت تو [[بنده]] [[هدایت]] شده هستی! به من خبر رسیده که [[مکه]] را به عنوان [[وطن]] خود برگزیده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاهی برای خود قرار داده (به [[دامداری]] مشغولی) و [[کنیزان]] مکه و [[طائف]] را میخری و آنان را بر چشم خود مقدم میداری و در برابر آنها [[مال]] دیگران را میبخشی. من به خداوند [[سوگند]] میخورم - خدایی که [[پروردگار]] من و پروردگار تو و پروردگار [[عزت]] است ـ مرا خوشحال نمیکند اگر آنچه تو از مال [[مردم]] گرفتی، از من باشد و از راه حلال به دست آورده باشم و آن را برای بازماندگان خود به [[ارث]] بگذارم. پس فریبی بزرگتر از این نیست که آن [[اموال]] را با [[خوشحالی]] بخوری. [[صبر]] کن، صبر کن گویا که به انتها رسیدهای و بر پروردگارت عرضه شدهای و گویا به جایگاهی رسیدهای که آرزوی بازگشت داری و کسی که [[توبه]] را ضایع کرده نیز چنین آرزویی دارد؛ حال آنکه چنین نیست (که کسی [[قادر]] به بازگشت باشد) و آن [[زمان]] هنگام فرار نیست، والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنْ تَزْيِينِ نَفْسِكَ أَنَّ لَكَ فِي بَيْتِ مَالِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ مَالِ رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ كَانَ تَمَنِّيكَ الْبَاطِلَ وَ ادِّعَاؤُكَ مَا لَا يَكُونُ يُنْجِيكَ مِنَ الْإِثْمِ وَ يُحِلُّ لَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ عَمَّرَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْعَبْدُ الْمُهْتَدِي إِذَنْ! فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ اتَّخَذْتَ مَكَّةَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِي مُوَلَّدَاتِ مَكَّةَ وَ الطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَى عَيْنَيْكَ وَ تُعْطِي فِيهِنَّ مَالَ غَيْرِكَ وَ إِنِّي لَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ لِي حَلَالٌ أَدَعُهُ لِعَقِبِي مِيرَاثاً فَلَا غُرُورَ أَشَدُّ بِاغْتِبَاطِكَ تَأْكُلُهُ. رُوَيْداً رُوَيْداً فَكَأَنْ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضْتَ عَلَى رَبِّكَ الْمَحَلَّ الَّذِي يَتَمَنَّى الرَّجْعَةَ الْمُضَيِّعُ لِلتَّوْبَةِ لِذَلِكَ وَ مَا ذَلِكَ وَ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ وَ السَّلَامُ}}؛ رجال کشی، ([[اختیار]] معرفة الرجال)، ص۶۲؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۲۴؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۱۵۴، هر دو به نقل از کشی؛ [[عقد]] الفرید، ج۵، ص۱۰۰، با تفاوت اندک؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۲؛ [[تذکرة الخواص]]، ص۱۵۲؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۵، از «رویداً» به بعد مشابه بخش پایانی نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] است و همین قسمت را [[ابن عساکر]] از ابوالقاسم [[علوی]] از رشاء بن نظیف از حسن بن اسمعیل از احمد بن [[مروان]] از محمد بن [[عبدالعزیز]] از محمد بن [[حرث]] از مدائنی نقل کرده که [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} به برخی از [[کارگزاران]] خود نوشت: {{متن حدیث|رُوَيْداً قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي المغتر بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ التَّوْبَة و الظَّالِمُ الرَّجْعَةَ}}؛ ر. ک: ابن عساکر، [[ترجمه]] الامام علی بن ابی طالب{{ع}} من [[تاریخ]] [[دمشق]]، ج۳، ص۲۸۹. کتابهای لغت ذکر شده مانند ابن عساکر نقل کردهاند. همچنین همین بخش در [[کنز العمال]] در باب [[فضایل علی]]{{ع}} از این عساکر و دینوری نقل شده است. ر.ک: کنز العمال، ۱۶ جلدی، ج۱۳، ص۱۸۶، [[حدیث]] ۳۶۵۵۴.</ref>؛ | امیرالمؤمنین{{ع}} پس از دریافت پاسخ عبدالله در نامهای به وی چنین نوشت: «اما بعد، همه [[شگفتی]] من از آن است که تو خود را نزد خویش [[پاک]] میدانی به این که [[حق]] تو در [[بیت المال]] [[خدا]] بیشتر از آن است که گرفتهای و بیشتر از آنچه برای فردی از [[مسلمانان]] است، [[حق]] داری. پس به تحقیق (از نظر خود) [[رستگار]] شدی. هر چند آرزوی [[باطل]] تو و ادعایت تو را از [[گناه]] [[نجات]] نمیدهد و آنچه را که [[خداوند]] بر تو [[حرام]] کرده است برای تو [[حلال]] نمیکند، خداوند [[عمر]] تو را طولانی کند، در این صورت تو [[بنده]] [[هدایت]] شده هستی! به من خبر رسیده که [[مکه]] را به عنوان [[وطن]] خود برگزیده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاهی برای خود قرار داده (به [[دامداری]] مشغولی) و [[کنیزان]] مکه و [[طائف]] را میخری و آنان را بر چشم خود مقدم میداری و در برابر آنها [[مال]] دیگران را میبخشی. من به خداوند [[سوگند]] میخورم - خدایی که [[پروردگار]] من و پروردگار تو و پروردگار [[عزت]] است ـ مرا خوشحال نمیکند اگر آنچه تو از مال [[مردم]] گرفتی، از من باشد و از راه حلال به دست آورده باشم و آن را برای بازماندگان خود به [[ارث]] بگذارم. پس فریبی بزرگتر از این نیست که آن [[اموال]] را با [[خوشحالی]] بخوری. [[صبر]] کن، صبر کن گویا که به انتها رسیدهای و بر پروردگارت عرضه شدهای و گویا به جایگاهی رسیدهای که آرزوی بازگشت داری و کسی که [[توبه]] را ضایع کرده نیز چنین آرزویی دارد؛ حال آنکه چنین نیست (که کسی [[قادر]] به بازگشت باشد) و آن [[زمان]] هنگام فرار نیست، والسلام»<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنْ تَزْيِينِ نَفْسِكَ أَنَّ لَكَ فِي بَيْتِ مَالِ اللَّهِ أَكْثَرَ مِنْ مَالِ رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ كَانَ تَمَنِّيكَ الْبَاطِلَ وَ ادِّعَاؤُكَ مَا لَا يَكُونُ يُنْجِيكَ مِنَ الْإِثْمِ وَ يُحِلُّ لَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ عَمَّرَكَ اللَّهُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْعَبْدُ الْمُهْتَدِي إِذَنْ! فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ اتَّخَذْتَ مَكَّةَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِي مُوَلَّدَاتِ مَكَّةَ وَ الطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَى عَيْنَيْكَ وَ تُعْطِي فِيهِنَّ مَالَ غَيْرِكَ وَ إِنِّي لَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ لِي حَلَالٌ أَدَعُهُ لِعَقِبِي مِيرَاثاً فَلَا غُرُورَ أَشَدُّ بِاغْتِبَاطِكَ تَأْكُلُهُ. رُوَيْداً رُوَيْداً فَكَأَنْ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضْتَ عَلَى رَبِّكَ الْمَحَلَّ الَّذِي يَتَمَنَّى الرَّجْعَةَ الْمُضَيِّعُ لِلتَّوْبَةِ لِذَلِكَ وَ مَا ذَلِكَ وَ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ وَ السَّلَامُ}}؛ رجال کشی، ([[اختیار]] معرفة الرجال)، ص۶۲؛ قاموس الرجال، ج۶، ص۴۲۴؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۱۵۴، هر دو به نقل از کشی؛ [[عقد]] الفرید، ج۵، ص۱۰۰، با تفاوت اندک؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۲؛ [[تذکرة الخواص]]، ص۱۵۲؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۵، از «رویداً» به بعد مشابه بخش پایانی نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] است و همین قسمت را [[ابن عساکر]] از ابوالقاسم [[علوی]] از رشاء بن نظیف از حسن بن اسمعیل از احمد بن [[مروان]] از محمد بن [[عبدالعزیز]] از محمد بن [[حرث]] از مدائنی نقل کرده که [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} به برخی از [[کارگزاران]] خود نوشت: {{متن حدیث|رُوَيْداً قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي المغتر بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ التَّوْبَة و الظَّالِمُ الرَّجْعَةَ}}؛ ر. ک: ابن عساکر، [[ترجمه]] الامام علی بن ابی طالب{{ع}} من [[تاریخ]] [[دمشق]]، ج۳، ص۲۸۹. کتابهای لغت ذکر شده مانند ابن عساکر نقل کردهاند. همچنین همین بخش در [[کنز العمال]] در باب [[فضایل علی]]{{ع}} از این عساکر و دینوری نقل شده است. ر.ک: کنز العمال، ۱۶ جلدی، ج۱۳، ص۱۸۶، [[حدیث]] ۳۶۵۵۴.</ref>؛ | ||
در نقل [[تذکرة الخواص]] آمده که [[اهل بدر]] در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} آنچه را معین شده بود میگرفتند و به هیچ وجه سهم اضافی به آنها داده نمیشد و یادآوری میشود که علی{{ع}} [[دوست]] ندارد حتی اگر این [[اموال]] از راه [[حلال]] به وی رسیده باشد، آن را برای [[وراث]] به [[ارث]] بگذارد. | در نقل [[تذکرة الخواص]] آمده که [[اهل بدر]] در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} آنچه را معین شده بود میگرفتند و به هیچ وجه سهم اضافی به آنها داده نمیشد و یادآوری میشود که علی{{ع}} [[دوست]] ندارد حتی اگر این [[اموال]] از راه [[حلال]] به وی رسیده باشد، آن را برای [[وراث]] به [[ارث]] بگذارد. | ||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از این که بیان میکند عبدالله از [[مال]] [[بیت المال]] به [[تجارت]] پرداخته [[روز قیامت]] را به یاد او میآورد و میفرماید: در آن [[روز]] دو کس آرزوی بازگشت میکنند. اول کسی که مانند عبدالله [[اعمال]] نادرست انجام دهند. دوم کسی که امکان [[توبه]] داشته باشد ولی توبه نکند و در واقع یادآوری میکند اگر توبه نکنی آرزوی بازگشت خواهی کرد، ولی آن [[زمان]] هنگام فرار نیست | [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پس از این که بیان میکند عبدالله از [[مال]] [[بیت المال]] به [[تجارت]] پرداخته [[روز قیامت]] را به یاد او میآورد و میفرماید: در آن [[روز]] دو کس آرزوی بازگشت میکنند. اول کسی که مانند عبدالله [[اعمال]] نادرست انجام دهند. دوم کسی که امکان [[توبه]] داشته باشد ولی توبه نکند و در واقع یادآوری میکند اگر توبه نکنی آرزوی بازگشت خواهی کرد، ولی آن [[زمان]] هنگام فرار نیست<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 540 - 542.</ref>. | ||
==نقل دیگری از | ==نقل دیگری از نامه== | ||
«اما بعد، به تحقیق از مسائل [[تعجب]] آور است که تو خود را نزد خویش [[پاک]] جلوه میدهی به این که برای تو در | «اما بعد، به تحقیق از مسائل [[تعجب]] آور است که تو خود را نزد خویش [[پاک]] جلوه میدهی به این که برای تو در بیت المال مسلمین نسبت به دیگر [[مسلمانان]] [[حق]] بیشتری است. پس به تحقیق [[رستگار]] شدی اگر آرزوی [[باطل]] تو و ادعایت چیزی باشد که تو را از [[گناهان]] [[نجات]] نمیدهد و برای تو [[حلال]] نمیکند آنچه [[حرام]] است (درست باشد) در این صورت تو [[بنده]] [[هدایت]] شده [[سعادتمندی]] هستی. | ||
به من خبر رسیده که [[مکه]] را به عنوان [[وطن]] خود [[انتخاب]] کرده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاه برای خود قرار دادهای (و مشغول [[خرید و فروش]] دام هستی) و | به من خبر رسیده که [[مکه]] را به عنوان [[وطن]] خود [[انتخاب]] کرده و در آنجا در کنار آب خوابگاه و جایگاه برای خود قرار دادهای (و مشغول [[خرید و فروش]] دام هستی) و کنیزکان تولد یافته در مکه، [[مدینه]] و [[طائف]] را میخری آنها را بر چشم خود مقدم میداری و [[مال]] غیر خودت را در برابر آنها میبخشی. از این کار برگرد. [[خداوند]] تو را به [[راه رشد]] و [[صلاح]] هدایت کند. به سوی [[خدا]]، پروردگارت [[توبه]] کن و [[اموال مسلمانان]] را به آنها باز ده. به اندک زمانی از کسانی که با آنها [[الفت]] داشتی و مأنوس بودی جدا میشوی ([[مرگ]] تو را در مییابد) و آنچه جمع کردهای، باقی خـواهــی گذاشت و در شکافی از [[زمین]] پنهان خواهی شد، جایی که نه راحت است و نه آماده و هموار. به تحقیق که از [[دوستان]] جدا شدی و در خاک سکونت گزیدی و با حساب (خدا) رو به رو شدهای، در حالی که [[بینیازی]] از آنچه به جا گذاشتی (از [[اموال]] و [[ثروت]]) و [[نیازمندی]] به آنچه درگذشته فرستادهای. والسلام<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنَ الْعَجَبِ أَنْ تُزَيِّنَ لَكَ نَفْسُكَ أَنَّ لَكَ فِي بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ مِنَ الْحَقِّ أَكْثَرَ مِمَّا لِرَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَدْ أَفْلَحْتَ إِنْ كَانَ تَمَنِّيكَ الْبَاطِلَ وَ ادِّعَاؤُكَ مَا لَا يَكُونُ يُنْجِيكَ مِنَ الْمَأْثَمِ وَ يُحِلُّ لَكَ الْمُحَرَّمَ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْمُهْتَدِي السَّعِيدُ إِذَنْ. وَ قَدْ بَلَغَنِي أَنَّكَ اتَّخَذْتَ مَكَّةَ وَطَناً وَ ضَرَبْتَ بِهَا عَطَناً تَشْتَرِي بِهَا مُوَلَّدَاتِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ وَ الطَّائِفِ تَخْتَارُهُنَّ عَلَى عَيْنِكَ وَ تُعْطِي فِيهِنَّ مَالَ غَيْرِكَ فَارْجِعْ هَدَاكَ اللَّهُ إِلَى رُشْدِكَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ رَبَّكَ وَ اخْرُجْ إِلَى الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَعَمَّا قَلِيلٍ تُفَارِقُ مَنْ أَلِفْتَ وَ تَتْرُكُ مَا جَمَعْتَ وَ تَغِيبُ فِي صَدْعٍ مِنَ الْأَرْضِ غَيْرَ مُوَسَّدٍ وَ لَا مُمَهَّدٍ قَدْ فَارَقْتَ الْأَحْبَابَ وَ سَكَنْتَ التُّرَابَ وَ وَاجَهْتَ الْحِسَابَ غَنِيّاً عَمَّا خَلَّفْتَ فَقِيراً إِلَى مَا قَدَّمْتَ وَ السَّلَامُ قَالُوا فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ قَدْ أَكْثَرْتَ عَلَيَّ وَ وَ اللَّهِ لَأَنْ أَلْقَى اللَّهَ قَدِ احْتَوَيْتُ عَلَى كُنُوزِ الْأَرْضِ كُلِّهَا مِنْ ذَهَبِهَا وَ عِقْيَانِهَا وَ لُجَيْنِهَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَاهُ بِدَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَ السَّلَامُ}}؛ نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰؛ ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۰۱ و ج۴۲، ص۱۸۴.</ref>؛ | ||
از ذیل | از ذیل نامه به خوبی میتوان فهمید که [[حضرت امیر]]{{ع}} [[ابن عباس]] را به [[قیامت]] و [[حساب اعمال]] توجه میدهد و از وی میخواهد که به [[فکر]] آن [[روز]] باشد. | ||
آنچه تاکنون ذکر کردیم [[مورد اتفاق]] تمام کسانی است که معتقدند ابن عباس اموال [[بصره]] را به مکه برده است. [[ابن میثم بحرانی]] با این که [[معتقد]] است نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] را حضرت به عبدالله نگاشته، تبادل | آنچه تاکنون ذکر کردیم [[مورد اتفاق]] تمام کسانی است که معتقدند ابن عباس اموال [[بصره]] را به مکه برده است. [[ابن میثم بحرانی]] با این که [[معتقد]] است نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] را حضرت به عبدالله نگاشته، تبادل نامه بین حضرت و [[ابن عباس]] را تنها تا آن چه که ذکر کردیم نقل کرده و نامه دیگری در این مورد نقل نکرده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 542 - 544.</ref>. | ||
==پاسخهای منسوب به عبدالله به نامه چهارم== | ==پاسخهای منسوب به عبدالله به نامه چهارم== | ||
خط ۱٬۰۷۰: | خط ۸۹۵: | ||
شبیه این پاسخ حضرت را [[بلاذری]] در ادامه جواب ابن عباس، هنگامی که هنوز عبدالله در بصره بود، نقل کرده<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱.</ref> که از نظر ما هیچ کدام درست نیست. بلکه [[جعل کنندگان]] آن در صدد تخطئه علی{{ع}} و [[ابن عباس]] بودند. ابن عباس که دست به چنین کاری زده، جهت [[شرعی]] آن را نیز ملاحظه کرده. او [[تصور]] میکرد که سهم بیشتری از [[بیت المال]] دارد و در واقع [[حق]] از بین رفته خود را برداشته است. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز به وی پاسخ میدهد که چنین حقی نداشته و ندارد و با دیگر [[مسلمانان]] تفاوت نمیکند و تنها یک حق مانند دیگران دارد. | شبیه این پاسخ حضرت را [[بلاذری]] در ادامه جواب ابن عباس، هنگامی که هنوز عبدالله در بصره بود، نقل کرده<ref>أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱.</ref> که از نظر ما هیچ کدام درست نیست. بلکه [[جعل کنندگان]] آن در صدد تخطئه علی{{ع}} و [[ابن عباس]] بودند. ابن عباس که دست به چنین کاری زده، جهت [[شرعی]] آن را نیز ملاحظه کرده. او [[تصور]] میکرد که سهم بیشتری از [[بیت المال]] دارد و در واقع [[حق]] از بین رفته خود را برداشته است. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز به وی پاسخ میدهد که چنین حقی نداشته و ندارد و با دیگر [[مسلمانان]] تفاوت نمیکند و تنها یک حق مانند دیگران دارد. | ||
برخی [[مورخان]] مانند [[ابن عبد ربه]] در [[عقد الفرید]] آن اندازه در این موضوع [[غلو]] کردهاند که مدعیاند ابن عباس جواب | برخی [[مورخان]] مانند [[ابن عبد ربه]] در [[عقد الفرید]] آن اندازه در این موضوع [[غلو]] کردهاند که مدعیاند ابن عباس جواب نامه اخیر [[حضرت علی]]{{ع}} را (که ما به عنوان چهارمین نامه نقل کردیم) چنین نوشت: «اگر از این قصه گوییها مرا راحت نگذاری مجبور خواهم شد که این [[مال]] را به [[معاویه]] بدهم که به وسیله آن با تو بجنگد»<ref>ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۱۰۰؛ جعفری، ترسیمی از شخصیت بزرگ اسلامی عبدالله بن عباس، ص۷۳، به نقل از علی و فرزندانش.</ref>. | ||
پیداست که آنچه در عقد الفرید آمده درست نیست؛ زیرا ابن عباس هر چند که مرتکب اشتباهی شد، ولی همیشه [[حرمت]] [[خاندان]] خود؛ [[بنی هاشم]] را [[حفظ]] کرد و کاری که موجب وهن به این خاندان باشد انجام نداد. حتی در [[زمان خلیفه دوم]] از [[بنی هاشم]] [[دفاع]] کرد. این پاسخ و پاسخ پیشین که ذکر شد، همه ساخته طرفداران [[بنی امیه]] بوده تا علی{{ع}} را در جنگهایش ناحق جلوه دهند | پیداست که آنچه در عقد الفرید آمده درست نیست؛ زیرا ابن عباس هر چند که مرتکب اشتباهی شد، ولی همیشه [[حرمت]] [[خاندان]] خود؛ [[بنی هاشم]] را [[حفظ]] کرد و کاری که موجب وهن به این خاندان باشد انجام نداد. حتی در [[زمان خلیفه دوم]] از [[بنی هاشم]] [[دفاع]] کرد. این پاسخ و پاسخ پیشین که ذکر شد، همه ساخته طرفداران [[بنی امیه]] بوده تا علی{{ع}} را در جنگهایش ناحق جلوه دهند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 544 - 546.</ref>. | ||
==نظر عبدالله درباره جنگهای امیرالمؤمنین{{ع}}== | ==نظر عبدالله درباره جنگهای امیرالمؤمنین{{ع}}== | ||
خط ۱٬۰۸۵: | خط ۹۱۰: | ||
##[[قدریه]] که همانند [[نصاری]] در [[دین]] خود عمل میکنند. | ##[[قدریه]] که همانند [[نصاری]] در [[دین]] خود عمل میکنند. | ||
##[[مرجئه]] که همانند یهودند. | ##[[مرجئه]] که همانند یهودند. | ||
و سپس گفت: « بارالها! من [[زندگی]] میکنم، برابر آنچه علی{{ع}} زندگی کرد و میمیرم برابر آنچه بر آن علی فرزند [[ابی طالب]] از دنیا رفته است<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْيَا عَلَى مَا حَيِيَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} وَ أَمُوتُ عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}}}؛رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۶،حدیث ۱۰۶. این فراز در زیارت نامه حضرت آمده، صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۹۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۷؛ بحار الأنوار، ج۹۷، ص۲۷۳.</ref>. | و سپس گفت: « بارالها! من [[زندگی]] میکنم، برابر آنچه علی{{ع}} زندگی کرد و میمیرم برابر آنچه بر آن علی فرزند [[ابی طالب]] از دنیا رفته است<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْيَا عَلَى مَا حَيِيَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} وَ أَمُوتُ عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}}}؛رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۶،حدیث ۱۰۶. این فراز در زیارت نامه حضرت آمده، صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۹۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۷؛ بحار الأنوار، ج۹۷، ص۲۷۳.</ref>. | ||
از این [[روایت]] نیز به خوبی میتوان دریافت که [[ابن عباس]] [[جنگهای علی]]{{ع}} و روش آن حضرت را [[حق]] میدانسته و او [[روایات]] بسیاری در [[شأن]] و [[فضیلت]] آن حضرت نقل کرده؛ از جمله [[سعید بن جبیر]] از عبدالله نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «ای [[مردم]] علی با حق است و حق با او و بر زبانش جاری»<ref>{{متن حدیث|مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلَى لِسَانِهِ}}؛ صدوق، امالی، ص۳۵، برای اطلاع از احادیثی که عبدالله در فضیلت و منزلت علی{{ع}} نقل کرده به این صفحات مراجعه شود، ۱۲، ۱۹، ۲۳ ۳۶، ۵۶، ۶۲، ۶۹، ۷۱، ۸۷،۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱ و ۱۰۸ و....</ref>؛ | از این [[روایت]] نیز به خوبی میتوان دریافت که [[ابن عباس]] [[جنگهای علی]]{{ع}} و روش آن حضرت را [[حق]] میدانسته و او [[روایات]] بسیاری در [[شأن]] و [[فضیلت]] آن حضرت نقل کرده؛ از جمله [[سعید بن جبیر]] از عبدالله نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «ای [[مردم]] علی با حق است و حق با او و بر زبانش جاری»<ref>{{متن حدیث|مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ عَلِيّاً مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلَى لِسَانِهِ}}؛ صدوق، امالی، ص۳۵، برای اطلاع از احادیثی که عبدالله در فضیلت و منزلت علی{{ع}} نقل کرده به این صفحات مراجعه شود، ۱۲، ۱۹، ۲۳ ۳۶، ۵۶، ۶۲، ۶۹، ۷۱، ۸۷،۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱ و ۱۰۸ و....</ref>؛ | ||
برابر این شواهد و [[دلایل]] است که ما پاسخهای منسوب به عبدالله را جعلی دانسته و از بر ساختههای طرفداران [[بنی امیه]] میدانیم. افزون بر این که در نقل آن [[اختلاف]] است. مگر اینکه کسی بگوید: عبدالله در صدد مغالطه بوده که به صورتی مسئله را پایان دهد. ولی این نیز صحیح نیست؛ زیرا برابر شواهدی که بعد ذکر خواهد شد، عبدالله [[توبه]] کرده و بخشی از [[اموال]] را باز گردانده است | برابر این شواهد و [[دلایل]] است که ما پاسخهای منسوب به عبدالله را جعلی دانسته و از بر ساختههای طرفداران [[بنی امیه]] میدانیم. افزون بر این که در نقل آن [[اختلاف]] است. مگر اینکه کسی بگوید: عبدالله در صدد مغالطه بوده که به صورتی مسئله را پایان دهد. ولی این نیز صحیح نیست؛ زیرا برابر شواهدی که بعد ذکر خواهد شد، عبدالله [[توبه]] کرده و بخشی از [[اموال]] را باز گردانده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 546 - 550.</ref>. | ||
==اقوال [[علما]] و | ==اقوال [[علما]] و شارحان نهج البلاغه درباره [[خیانت]] عبدالله== | ||
بحث درباره [[ابن عباس]] منحصر به جریان [[بیت المال]] [[بصره]] نیست؛ بلکه روایاتی دیگر نیز در قدح و [[سرزنش]] عبدالله نقل شده که ما آنها را همراه با پاسخ مناسب ذکر خواهیم کرد. | بحث درباره [[ابن عباس]] منحصر به جریان [[بیت المال]] [[بصره]] نیست؛ بلکه روایاتی دیگر نیز در قدح و [[سرزنش]] عبدالله نقل شده که ما آنها را همراه با پاسخ مناسب ذکر خواهیم کرد. | ||
پیش از آن باید به این | پیش از آن باید به این سؤالها پاسخ داد که آیا ابن عباس به [[مکه]] فرار کرده یا نه؟ آیا او [[اموال]] بیت المال بصره را به [[غارت]] برده؟ آیا نامه چهل و یکم [[نهج البلاغه]] مربوط به عبدالله است یا فرد دیگر؟ و اگر چنین خیانتی کرده آیا [[توبه]] نموده یا نه؟ | ||
ما در آغاز برخی از اقوالی را که درباره عبدالله اظهار شده و بیشتر [[معتقد]] به خیانت وی بودهاند نقل میکنیم، سپس شواهد بر خیانت را ارائه میدهیم. پس از آن دلیلهای کسانی که عبدالله را [[خیانتکار]] نمیدانند همراه [[نقد]] آن بیان مینماییم. آنگاه اقوال علما، و | ما در آغاز برخی از اقوالی را که درباره عبدالله اظهار شده و بیشتر [[معتقد]] به خیانت وی بودهاند نقل میکنیم، سپس شواهد بر خیانت را ارائه میدهیم. پس از آن دلیلهای کسانی که عبدالله را [[خیانتکار]] نمیدانند همراه [[نقد]] آن بیان مینماییم. آنگاه اقوال علما، و رجال شناسان را درباره عبدالله ذکر کرده و از روایاتی که در سرزنش وی نقل شده، پاسخ خواهیم گفت. | ||
بیشتر تاریخ نگاران ذکر کردهاند که در سال چهلم هجری، [[عبدالله بن عباس]] به مکه فرار کرد و بیت المال بصره را با خود برده است: برخی از این تاریخ نگاران عبارتاند از: [[طبری]]، [[ابن اثیر]]، [[ابن عبد ربه]]، [[نویری]]، [[سبط ابن جوزی]]، [[بلاذری]]، [[علامه مجلسی]]، [[ابن میثم بحرانی]] و دیگران. البته عدهای از تاریخ نگاران به این مطلب نپرداختهاند. | |||
===نظر [[ابن ابی الحدید]]=== | ===نظر [[ابن ابی الحدید]]=== | ||
[[ابن ابی الحدید معتزلی]] در شرح نامه چهل و یکم نهج البلاغه، میگوید: بیشتر معتقدند که مخاطب نامه عبدالله بن عباس است و سپس جریان پاسخها و مبادله [[نامهها]] را تا نامه چهارم و پاسخ عبدالله را ذکر میکند و میگوید: گروه اندکی معتقدند که ابن عباس از علی{{ع}} جدا نشده و تا پس از [[شهادت]] آن حضرت [[استاندار بصره]] بوده است و دلیلهای آنها را ذکر میکند. آنگاه اظهار مینماید که این در نزد من صائبتر است. سپس قول [[قطب راوندی]] را ذکر میکند مبنی بر اینکه مخاطب این | [[ابن ابی الحدید معتزلی]] در شرح نامه چهل و یکم نهج البلاغه، میگوید: بیشتر معتقدند که مخاطب نامه عبدالله بن عباس است و سپس جریان پاسخها و مبادله [[نامهها]] را تا نامه چهارم و پاسخ عبدالله را ذکر میکند و میگوید: گروه اندکی معتقدند که ابن عباس از علی{{ع}} جدا نشده و تا پس از [[شهادت]] آن حضرت [[استاندار بصره]] بوده است و دلیلهای آنها را ذکر میکند. آنگاه اظهار مینماید که این در نزد من صائبتر است. سپس قول [[قطب راوندی]] را ذکر میکند مبنی بر اینکه مخاطب این نامه [[عبیدالله بن عباس]] بوده نه عبدالله. ولی خود میگوید: این سخن درست نیست؛ زیرا [[عبیدالله]] [[کارگزار یمن]] بوده است<ref>ر.ک: جلد اول همین اثر، کارگزاران یمن.</ref>. اما کسی نقل نکرده که او [[مالی]] را گرفته باشد و یا از علی{{ع}} جدا شده باشد. | ||
[[ابن ابی الحدید]] میافزاید: این نامه برای من مشکل ایجاد کرده؛ زیرا اگر بگویم این نامه را به علی{{ع}} بستهاند و به [[دروغ]] نقل کردهاند، با [[راویان حدیث]] [[مخالفت]] کردهام؛ زیرا آنان اتفاق دارند بر اینکه این [[روایت]] از حضرت نقل شده و در بیشتر کتابهای [[سیره]] نقل شده است. اگر بگویم که مقصود [[عبدالله بن عباس]] است، آنچه از [[ابن عباس]] میدانم که در [[زمان]] [[حیات]] و پس از [[مرگ]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ملازم و همراه او بود مانع من خواهد شد. اگر بگویم نامه را به فرد دیگری نوشته، نمیدانم به چه کسی از [[خاندان]] علی{{ع}} بوده است. این نامه نشان میدهد که مخاطب آن از [[اقوام]] و پسر عموهایش بوده، بنابراین من درباره مخاطب این نامه اظهار نظر نمیکنم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۶۹ - ۱۷۲.</ref>. | [[ابن ابی الحدید]] میافزاید: این نامه برای من مشکل ایجاد کرده؛ زیرا اگر بگویم این نامه را به علی{{ع}} بستهاند و به [[دروغ]] نقل کردهاند، با [[راویان حدیث]] [[مخالفت]] کردهام؛ زیرا آنان اتفاق دارند بر اینکه این [[روایت]] از حضرت نقل شده و در بیشتر کتابهای [[سیره]] نقل شده است. اگر بگویم که مقصود [[عبدالله بن عباس]] است، آنچه از [[ابن عباس]] میدانم که در [[زمان]] [[حیات]] و پس از [[مرگ]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} ملازم و همراه او بود مانع من خواهد شد. اگر بگویم نامه را به فرد دیگری نوشته، نمیدانم به چه کسی از [[خاندان]] علی{{ع}} بوده است. این نامه نشان میدهد که مخاطب آن از [[اقوام]] و پسر عموهایش بوده، بنابراین من درباره مخاطب این نامه اظهار نظر نمیکنم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۶۹ - ۱۷۲.</ref>. | ||
خط ۱٬۱۰۷: | خط ۹۳۴: | ||
=== نظر [[ابن میثم بحرانی]]=== | === نظر [[ابن میثم بحرانی]]=== | ||
ابن میثم پس از نقل نامه ۴۱ میگوید: مشهور این است که این نامه را حضرت به عبدالله بن عباس در آن زمانی که [[والی بصره]] بوده، نوشته و الفاظ این [[خطبه]] را دلیل بر این مطلب بیان میکند. آنگاه پاسخ [[ابن عباس]] را آورده و پس از آن | ابن میثم پس از نقل نامه ۴۱ میگوید: مشهور این است که این نامه را حضرت به عبدالله بن عباس در آن زمانی که [[والی بصره]] بوده، نوشته و الفاظ این [[خطبه]] را دلیل بر این مطلب بیان میکند. آنگاه پاسخ [[ابن عباس]] را آورده و پس از آن نامه چهارم را نقل میکند. سپس میگوید: بعضی گفتهاند که [[عبدالله بن عباس]] از علی{{ع}} جدا نشده و گفتن این مسائل در [[حق]] او روا نیست و قول [[قطب راوندی]] را ذکر میکند و به هر دو نظر پاسخ میدهد. در برابر کسانی که میگویند عبدالله از حضرت جدا نشده، مینویسد: این که گفتهاند این نامه مناسب با [[ابن عباس]] نیست و او چنین کاری را انجام نداده، تنها استبعاد است و روشن است که ابن عباس [[معصوم]] نبوده و علی{{ع}} نسبت به تمام افراد حتی عزیزترین فرزندانش [[مراقبت]] میکرده، آنگونه که در این نامه، نام [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} را آورد که اگر آنها نیز این کار را کرده بودند، با آنها [[مخالفت]] میکرد؛ پس چگونه از پسر عمویش بازخواست نکند، بلکه [[واجب]] است که [[سختگیری]] نسبت به [[خویشاوندان]] در این امور شدیدتر باشد و این [[عتاب]] نباید سبب جدایی گردد؛ زیرا روش حضرت این بود که وقتی یکی از یارانش سزاوار بازخواست بود، او را بازخواست میکرد، چه [[عزیز]] بود و چه [[ذلیل]] و چه نزدیک بود و چه دور. بعد از این که حق را از او میگرفت یا [[توبه]] میکرد، او را به حقی که داشت باز میگردانید، همانگونه که حضرت فرمود: «عزیز در نزد من (علی) ذلیل و [[خوار]] است تا حق را از او بگیرم و ذلیل در نزد من عزیز است، تا زمانی که حق او را بگیرم.<ref>{{متن حدیث|اَلْعَزِیزُ عِنْدِي ذَلِیلٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقُّ مِنْهُ وَ الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ}}</ref> | ||
بنابراین شدتی که نسبت به ابن عباس نشان داده، نباید سبب جدایی او از حضرت و باعث [[کینه]] بین آن دو گردد. با اینکه در گذشته میان آن دو [[محبت]] شدید و [[خویشاوندی]] وجود داشته است. | بنابراین شدتی که نسبت به ابن عباس نشان داده، نباید سبب جدایی او از حضرت و باعث [[کینه]] بین آن دو گردد. با اینکه در گذشته میان آن دو [[محبت]] شدید و [[خویشاوندی]] وجود داشته است. | ||
خط ۱٬۱۱۳: | خط ۹۴۰: | ||
بعد از آن نظر قطب راوندی را ذکر کرده و بمانند [[ابن ابی الحدید]] به آن پاسخ میدهد<ref>ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۹۰، در این کتاب نامه ۴۱ نهج البلاغه به شماره ۴۰ آمده است و نامه چهل نهج البلاغه که ذکر شد در اینجا نیامده است.</ref>. | بعد از آن نظر قطب راوندی را ذکر کرده و بمانند [[ابن ابی الحدید]] به آن پاسخ میدهد<ref>ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۹۰، در این کتاب نامه ۴۱ نهج البلاغه به شماره ۴۰ آمده است و نامه چهل نهج البلاغه که ذکر شد در اینجا نیامده است.</ref>. | ||
در آغاز از نظر ابن میثم چنین [[استنباط]] میشود که ایشان | در آغاز از نظر ابن میثم چنین [[استنباط]] میشود که ایشان نامه را مربوط به زمانی میداند که [[ابن عباس]] در [[بصره]] بوده و در نتیجه میگوید: این نامه نباید سبب جدایی ابن عباس شده باشد؛ اما چون نامه چهارم حضرت را نیز ذکر کرده، این [[عقیده]] را تثبیت کرده که او به [[مکه]] رفته و به [[تجارت]] مشغول شده است. در کتاب [[معادن الحکمه]]<ref>کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۵۳.</ref> نیز پس از نقل نامه، دیدگاه ابن میثم ذکر شده و آن را پذیرفته است. مرحوم [[محسن امین]] در [[اعیان الشیعه]] نیز عبدالله را مقصر و [[خیانت]] کار میداند<ref>أمین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۵۵.</ref>. | ||
===دیدگاه [[علامه مجلسی]]=== | ===دیدگاه [[علامه مجلسی]]=== | ||
خط ۱٬۱۲۶: | خط ۹۵۳: | ||
در عین حال علامه مجلسی به سبب نامههایی که ذکر شد آن فرمایش [[امام]]{{ع}} را بر ابن عباس تطبیق کرده و او را مرتد و [[شقی]] دانسته است که به نظر ما درست نیست. ولی [[تأیید]] [[خیانت]] عبدالله از دیدگاه مجلسی است. | در عین حال علامه مجلسی به سبب نامههایی که ذکر شد آن فرمایش [[امام]]{{ع}} را بر ابن عباس تطبیق کرده و او را مرتد و [[شقی]] دانسته است که به نظر ما درست نیست. ولی [[تأیید]] [[خیانت]] عبدالله از دیدگاه مجلسی است. | ||
===نظر نویسنده | ===نظر نویسنده تکملة منهاج البراعه (کمرهای)=== | ||
در | در شرح نهج البلاغه خویی که جلدهای پایانی آن توسط جناب آقای [[محمد باقر کمرهای]] نگاشته شده، در شرح نامه چهل و یک مینویسد: از چیزهایی که ناراحت کننده و باعث [[تأسف]] است، این نامه است که مخاطب آن یکی از [[اقوام]] حضرت است و بیشتر برآنند که او [[عبدالله بن عباس]] بوده... ابن عباس گویا از ادامه حکومت عادلانه حضرت [[ناامید]] شده و دانسته که [[حکومت]] به زودی در دست [[دشمنان]] [[بنی هاشم]] قرار خواهد گرفت و کمترین کار آنها این است که بنی هاشم را از حقوقشان [[محروم]] نمایند و آنها را در تنگنای [[اقتصادی]] قرار خواهند داد. از این روی مقدار زیادی از [[اموال]] [[بصره]] را [[ذخیره]] کرد، تا برای خود در [[مکه]] و [[مدینه]] و [[طائف]]، [[زمین]] و ساختمان و [[کنیز]] و [[غلام]] خریداری کند و این کار [[ابن عباس]]، سبب [[ناراحتی]] شدید [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گردید؛ زیرا آن اموال برای تأمین معاش دهها هزار نفر از بیوگان و [[یتیمان]] بود، کسانی که [[همسران]] و پدرانشان در جنگهای [[جمل]] و [[صفین]] کشته شدند و کسی نبود تا آنها را تأمین کند<ref>تکملة منهاج البراعه، ج۲۰، ص۷۱.</ref>. | ||
همین دیدگاه در فصل یازده باب شش کتاب | همین دیدگاه در فصل یازده باب شش کتاب دراسات فی ولایة الفقیه تحت عنوان «[[وجوب]] اهتمام [[امام]] و کارگزارانش به [[اموال عمومی]]» با تفاوتهایی بیان شده است. در این کتاب پس از نقل نامه ۴۰ و ۴۱ از [[نهج البلاغه]] و نقل مطالب در [[رجال کشی]] آمده: روایاتی که از کشی نقل کردیم ضعیفاند، بلکه [[عداوت]] بعضی از [[راویان]] آن با [[اهل بیت]] معلوم است و بنابراین آن [[روایات]] قابل [[اعتماد]] نیست. اما آن چه [[سید رضی]] در نهج البلاغه ذکر کرده و بیشتر راویان بر نقل آن اتفاق دارند و در بیشتر کتابها آمده، مشکل است که بر [[عبیدالله بن عباس]] حمل شود. افزون بر این، قراین موجود در [[روایت]] قابل [[انکار]] نیست. آنچه مسئله را آسان میکند این است که ابن عباس با آن [[جلالت]] و عظمتی که داشته، [[معصوم]] نبوده و شاید پس از این که از ادامه [[حکومت عادلانه]] حضرت ناامید شده و مطمئن گردیده که حکومت به دست دشمنان خواهد افتاد دانسته که روش [[بنی امیه]] این بوده که از بنی هاشم [[انتقام]] بگیرند و آنها را از حقوقشان محروم گردانند، به [[فکر]] ذخیره [[بیت المال]] برای [[روز]] شدت و [[سختی]] افتاده، آری نفس همیشه به [[بدی]] [[فرمان]] میدهد، مگر آنجا که [[رحمت خدا]] باشد و نفس کار همیشگیاش [[توجیهگری]] و ساختن مجوز برای کارهاست. آیا در تمام اعصار ندیدهایم مردان [[علم و دین]] را که [[مخلص]] و [[وظیفه]] شناس بودند، ولی پس از اینکه [[دنیا]] به آنها روی آورد و [[مرجع]] [[اموال عمومی]] گردیدند، آنها یا برخی از اطرافیان و یا فرزندانشان کارهایی کردهاند که حاکی از [[اسراف]] و [[تبذیر]] و [[ذخیره]] اموال عمومی و استفاده غیر مجاز از آن در پرتو بعضی از توجیهای واهی بودهاند. به [[خداوند]] [[پناه]] میبریم از وسوسهها و خواستههای نفس. آن گاه میافزاید: مشکل است قطع بـه این که مخاطب این دو نامه [[عبدالله بن عباس]] باشد و اینجا بررسی این موضوع، اثر عملی [[شرعی]] ندارد<ref>منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه، ج۲، ص۶۷۸.</ref>. برابر این دیدگاه عبدالله برای [[آینده]] خود دست به چنین کاری زده و کار خود را بدین گونه توجیه کرده که سهم من در [[بیت المال]] بیش از این بوده است. | ||
===نظر استاد [[شهید مطهری]]=== | ===نظر استاد [[شهید مطهری]]=== | ||
استاد [[شهید مرتضی مطهری]] که از آشنایان با [[نهج البلاغه]] بود در | استاد [[شهید مرتضی مطهری]] که از آشنایان با [[نهج البلاغه]] بود در سخنرانی خود به نام «[[اهداف]] [[روحانیت]] در [[مبارزات]]» که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در کوران مبارزات ایراد شده، درباره این نامه میگوید: «میبینید علی{{ع}} چقدر حساسیت نشان میدهد که [[قانون]] [[خدا]] تعطیل بردار نیست و لو در مورد فرزند خودم، میشنود که عبدالله بن عباس پسر عموی [[عزیز]] و مورد احترامش (که واقعاً هم از جهاتی مرد بزرگی بوده ولی خوب [[معصوم]] نبود و اشتباهی کرد) مرتکب خطایی شده؛ به علی خبر دادند که [[ابن عباس]] پسر عموی بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، [[سیاستمدار]] و مورد [[اعتماد]] تو در بیت المال تصرفی کرده؛ از آن تصرفاتی که امروز (اشاره به دوران قبل از [[انقلاب]]) اصلاً کسی آنها را به حساب نمیآورد. علی{{ع}} نامهای نوشته که این نامه در نهج البلاغه هست: پسر عباس، من از تو دیگر [[انتظار]] نداشتم به [[خدا]] قسم اگر چنین و چنان بشود و اگر چنین بکنی با آن شمشیری که به هر کس زدم یکسره به [[جهنم]] رفت و حساب و کتابی ندارد، تو را [[آدم]] خواهم کرد. بعد میگوید: پسر عباس به [[خدای عالم]] قسم اگر حسن و حسین همچنین کاری بکنند با همین [[شمشیر]] میزنمشان و میزد. این مقدار حساسیت در مقابل [[اجرای قانون]] [[الهی]]<ref>مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص۸۳.</ref> [داشت]». از سخنان [[شهید مطهری]]، پیداست که ایشان نیز مخاطب نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] را عبدالله میداند. | ||
===نظر [[محمد باقر محمودی]] مؤلف | ===نظر [[محمد باقر محمودی]] مؤلف نهج السعاده=== | ||
دانشمند [[محترم]] شیخ محمد باقر محمودی مؤلف کتاب نهج السعاده که [[خطبهها]] و [[نامهها]] و وصایا و [[ادعیه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را در هشت جلد و [[کلمات قصار]] حضرت را در چهار جلد، گرد آورده، و سالهاست که درباره زندگانی امیرالمؤمنین تحقیق میکند و کتابهای گوناگونی نیز درباره [[فضائل]] حضرت و [[اهل بیت]]{{عم}} تحقیق و تألیف کرده، در کتاب گرانسنگ نهج السعاده اصل [[خیانت]] عبدالله را میپذیرد. مـا گزیدهای از بیان ایشان را نقل میکنیم. وی بعد از نقل نامههایی که بین حضرت و [[ابن عباس]] رد و بدل شد، درباره اصل موضوع مینویسد: اشاره کردیم که [[اخبار]] در این موضوع (خیانت عبدالله) [[تواتر اجمالی]] دارد و در [[خبر متواتر]] [[عدالت]] مخبر یا [[وثاقت]] او لازم نیست؛ زیرا [[تواتر]] [[علم]] آور است، گرچه مخبر آن [[موثق]] نباشد. حاصل کلام این که در [[مقام اثبات]] و [[احتجاج]]، اخباری از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] در دست ماست که ابن عباس از [[بیت المال]] بیش از عطا و نصیب خود برداشت کرده است، در [[مقام ثبوت]] و [[اثبات]] این مطلب محال نیست؛ زیرا باعث دور، [[تسلسل]] یا تناقض نمیشود. پس باید این اخبار را پذیرفت و دلیلی بر رد آنها نیست؛ چراکه عبدالله به جهت [[خویشاوندی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} چنین میدیده که [[حق]] وی در بیت المال بیشتر از حق عموم [[مردم]] است و [[مشاهده]] میکرده که مردم به جهت [[عدل]] امیرالمؤمنین{{ع}} از اطراف وی پراکنده میشدند و به [[معاویه]] میپیوستند؛ زیرا معاویه اشراف و رؤسا را بر دیگران ترجیح میداد و مطمئن بود که آنها از [[گمراهی]] خود بر نخواهند گشت. معاویه تنها با نام [[دین]] بر مردم [[حکومت]] میکند و آنها را به خود وا مینهد و میدید که معاویه به زودی با [[اموال]] بیت المال به [[تجارت]] آلات [[لهو]] و [[موسیقی]] خواهد پرداخت و به مبادله [[کنیزان]] خواننده و لباسهای ابریشمی برای مردان مملکت و ارکان سیاستش خواهد خرید و به نقل و انتقال شراب از این [[شهر]] به آن شهر خواهد پرداخت ـ آنگونه که در دوران [[حکومت]] [[خلفا]] به ویژه [[زمان عثمان]] چنین عمل میکرد و آنگونه که میخواست عمل میکرد - و در نتیجه به زودی [[بنی هاشم]] را بدون زاد و [[توشه]] خواهد کرد. پس [[عقیده]] [[ابن عباس]] برابر آنچه ذکر شد و علاقهاش به [[زندگی]] و آرزوهای بلندش او را به بردن [[اموال]] [[بیت المال]] و [[مصرف]] آن در نیازهای شخصی خود واداشت و از آنجا که از نفسی [[پاک]] برخوردار بود، عمل خود را بعد از شنیدن [[مواعظ]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[تدارک]] نمود و با [[توبه]] به راه [[عدالت]] بازگشت» <ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۱ - ۳۴۲.</ref>. | دانشمند [[محترم]] شیخ محمد باقر محمودی مؤلف کتاب نهج السعاده که [[خطبهها]] و [[نامهها]] و وصایا و [[ادعیه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را در هشت جلد و [[کلمات قصار]] حضرت را در چهار جلد، گرد آورده، و سالهاست که درباره زندگانی امیرالمؤمنین تحقیق میکند و کتابهای گوناگونی نیز درباره [[فضائل]] حضرت و [[اهل بیت]]{{عم}} تحقیق و تألیف کرده، در کتاب گرانسنگ نهج السعاده اصل [[خیانت]] عبدالله را میپذیرد. مـا گزیدهای از بیان ایشان را نقل میکنیم. وی بعد از نقل نامههایی که بین حضرت و [[ابن عباس]] رد و بدل شد، درباره اصل موضوع مینویسد: اشاره کردیم که [[اخبار]] در این موضوع (خیانت عبدالله) [[تواتر اجمالی]] دارد و در [[خبر متواتر]] [[عدالت]] مخبر یا [[وثاقت]] او لازم نیست؛ زیرا [[تواتر]] [[علم]] آور است، گرچه مخبر آن [[موثق]] نباشد. حاصل کلام این که در [[مقام اثبات]] و [[احتجاج]]، اخباری از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] در دست ماست که ابن عباس از [[بیت المال]] بیش از عطا و نصیب خود برداشت کرده است، در [[مقام ثبوت]] و [[اثبات]] این مطلب محال نیست؛ زیرا باعث دور، [[تسلسل]] یا تناقض نمیشود. پس باید این اخبار را پذیرفت و دلیلی بر رد آنها نیست؛ چراکه عبدالله به جهت [[خویشاوندی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} چنین میدیده که [[حق]] وی در بیت المال بیشتر از حق عموم [[مردم]] است و [[مشاهده]] میکرده که مردم به جهت [[عدل]] امیرالمؤمنین{{ع}} از اطراف وی پراکنده میشدند و به [[معاویه]] میپیوستند؛ زیرا معاویه اشراف و رؤسا را بر دیگران ترجیح میداد و مطمئن بود که آنها از [[گمراهی]] خود بر نخواهند گشت. معاویه تنها با نام [[دین]] بر مردم [[حکومت]] میکند و آنها را به خود وا مینهد و میدید که معاویه به زودی با [[اموال]] بیت المال به [[تجارت]] آلات [[لهو]] و [[موسیقی]] خواهد پرداخت و به مبادله [[کنیزان]] خواننده و لباسهای ابریشمی برای مردان مملکت و ارکان سیاستش خواهد خرید و به نقل و انتقال شراب از این [[شهر]] به آن شهر خواهد پرداخت ـ آنگونه که در دوران [[حکومت]] [[خلفا]] به ویژه [[زمان عثمان]] چنین عمل میکرد و آنگونه که میخواست عمل میکرد - و در نتیجه به زودی [[بنی هاشم]] را بدون زاد و [[توشه]] خواهد کرد. پس [[عقیده]] [[ابن عباس]] برابر آنچه ذکر شد و علاقهاش به [[زندگی]] و آرزوهای بلندش او را به بردن [[اموال]] [[بیت المال]] و [[مصرف]] آن در نیازهای شخصی خود واداشت و از آنجا که از نفسی [[پاک]] برخوردار بود، عمل خود را بعد از شنیدن [[مواعظ]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[تدارک]] نمود و با [[توبه]] به راه [[عدالت]] بازگشت»<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۱ - ۳۴۲.</ref>. | ||
آنچه ذکر شد بخشی از اظهار نظرهای شخصیتهایی بود که با [[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}} آشنا بودند. بیشتر آنها [[درستی]] | آنچه ذکر شد بخشی از اظهار نظرهای شخصیتهایی بود که با [[سخنان امیرالمؤمنین]]{{ع}} آشنا بودند. بیشتر آنها [[درستی]] نامه ۴۱ [[نهج البلاغه]] را پذیرفته بودند. اما برخی مخاطب را [[عبیدالله بن عباس]] دانستهاند؛ مانند [[قطب راوندی]] و برخی در تعیین مخاطب نامه توقف نمودند مانند [[ابن ابی الحدید]]، و بیشتر مخاطب آن را عبدالله معرفی کردند. افزون بر آنچه ذکر شد، شواهد دیگری وجود دارد که نشانه [[صحت]] این انتساب است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 550 - 559.</ref> | ||
==شواهد [[خیانت]] عبدالله== | ==شواهد [[خیانت]] عبدالله== | ||
تمام کسانی که | تمام کسانی که نامه چهل و یکم یا بخشی از آن را نقل کرده، به خیانت عبدالله معترفاند، مانند [[ابن قتیبه]] [[ابن عساکر]] و کسانی که جریان را نقل کردهاند قول به خیانت را مشهور و قول اکثر دانستهاند و [[شارحان نهج البلاغه]] نیز بیشتر آن را پذیرفتهاند، ولی باید افزود: | ||
۱. مضمون نامه نشانگر آن است که مخاطب کسی جزء [[عبدالله بن عباس]] نمیتواند باشد و به صرف استبعاد نمیشود آن را به دیگری نسبت داد و اینکه برخی خواستهاند آن را مخالف [[دلیل عقل]] بدانند<ref>تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۹، چاپ قدیم.</ref>، درست نیست؛ چراکه [[ادله عقلی]] در چنین نقلهایی [[حجت]] نیست و این مربوط به [[تاریخ]] است که باید مورد بررسی قرار گیرد. بیان [[فضایل امیرالمؤمنین]]{{ع}} توسط عبدالله دلیل آن خواهد بود که وی به [[اشتباه]] خود پی برده و از خیانت خویش [[توبه]] کرده است و دلیل بر رد این موضوع نیست و این دگرگونی در احوال افراد فراوان [[مشاهده]] میشود. | ۱. مضمون نامه نشانگر آن است که مخاطب کسی جزء [[عبدالله بن عباس]] نمیتواند باشد و به صرف استبعاد نمیشود آن را به دیگری نسبت داد و اینکه برخی خواستهاند آن را مخالف [[دلیل عقل]] بدانند<ref>تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۹، چاپ قدیم.</ref>، درست نیست؛ چراکه [[ادله عقلی]] در چنین نقلهایی [[حجت]] نیست و این مربوط به [[تاریخ]] است که باید مورد بررسی قرار گیرد. بیان [[فضایل امیرالمؤمنین]]{{ع}} توسط عبدالله دلیل آن خواهد بود که وی به [[اشتباه]] خود پی برده و از خیانت خویش [[توبه]] کرده است و دلیل بر رد این موضوع نیست و این دگرگونی در احوال افراد فراوان [[مشاهده]] میشود. | ||
خط ۱٬۱۵۲: | خط ۹۷۹: | ||
۴. پاسخی که عبدالله به [[ابن زبیر]] میدهد، نشانگر [[تأیید]] این مطلب است. | ۴. پاسخی که عبدالله به [[ابن زبیر]] میدهد، نشانگر [[تأیید]] این مطلب است. | ||
[[عبدالله بن زبیر]] زمانی که بر [[مکه]] [[تسلط]] یافت، روزی به [[سخنرانی]] مشغول بود و [[ابن عباس]] پای [[منبر]] او نشسته بود. [[ابن زبیر]] گفت: این جا مردی است که [[خداوند]] [[قلب]] او را [[کور]] کرده، همان گونه که چشمهای او را کور نموده است. [[خیال]] میکند [[ازدواج موقت]] با [[زنان]] از طرف [[خدا]] و رسولش [[حلال]] بوده و درباره یک شپش و مورچه [[فتوا]] میدهد<ref>این تعبیر که ابن عباس درباره شپش و مورچه فتوا میدهد، تعبیر رایجی بوده که درباره [[عبدالله بن عباس]] به کار میرفته است. از جمله در سخنان سلیمان آمده بود و [[عکرمه]] نیز در جریانی این مطلب را بیان میکند. وی گوید: زمانی که عبدالله در مکه برای [[مردم]] [[حدیث]] میخواند، فردی به نام [[نافع بن ازرق]] (که [[رئیس]] [[فرقه]] [[ازارقه]] بود و [[اعتقاد]] کامل به [[دین]] نداشت) حرکت کرد و گفت: ای فرزند عباس، تو که درباره یک مورچه و شپش فتوا میدهی خدایی را که [[عبادت]] میکنی برای ما توصیف کن. ابن عباس به سبب [[عظمت خداوند]] ساکت شد. | [[عبدالله بن زبیر]] زمانی که بر [[مکه]] [[تسلط]] یافت، روزی به [[سخنرانی]] مشغول بود و [[ابن عباس]] پای [[منبر]] او نشسته بود. [[ابن زبیر]] گفت: این جا مردی است که [[خداوند]] [[قلب]] او را [[کور]] کرده، همان گونه که چشمهای او را کور نموده است. [[خیال]] میکند [[ازدواج موقت]] با [[زنان]] از طرف [[خدا]] و رسولش [[حلال]] بوده و درباره یک شپش و مورچه [[فتوا]] میدهد<ref>این تعبیر که ابن عباس درباره شپش و مورچه فتوا میدهد، تعبیر رایجی بوده که درباره [[عبدالله بن عباس]] به کار میرفته است. از جمله در سخنان سلیمان آمده بود و [[عکرمه]] نیز در جریانی این مطلب را بیان میکند. وی گوید: زمانی که عبدالله در مکه برای [[مردم]] [[حدیث]] میخواند، فردی به نام [[نافع بن ازرق]] (که [[رئیس]] [[فرقه]] [[ازارقه]] بود و [[اعتقاد]] کامل به [[دین]] نداشت) حرکت کرد و گفت: ای فرزند عباس، تو که درباره یک مورچه و شپش فتوا میدهی خدایی را که [[عبادت]] میکنی برای ما توصیف کن. ابن عباس به سبب [[عظمت خداوند]] ساکت شد. | ||
[[امام حسین]]{{ع}} که در ناحیهای نشسته بود، فرمود: ای فرزند ازرق به سوی من بیا. نافع گفت: من از تو سؤال نکردم. ابن عباس گفت: ای فرزند ازرق او از [[خاندان نبوت]] است و آنان [[وارثان]] علماند. این جا بود که نافع به جانب امام حسین{{ع}} رفت. حضرت به وی فرمود: ای نافع کسی که دینش را بر [[قیاس]] بنیان [[نهد]]، همیشه در [[شبهات]] فرو میرود و از راه [[حق]] [[منحرف]] میگردد و به سوی [[کجی]] [[تمایل]] پیدا میکند و از [[راه راست]] منحرف و جدا میشود. ([[صدوق]]، التوحید، ص۸۰، [[بحار الأنوار]]، ج۴، ص۲۹۷). | [[امام حسین]]{{ع}} که در ناحیهای نشسته بود، فرمود: ای فرزند ازرق به سوی من بیا. نافع گفت: من از تو سؤال نکردم. ابن عباس گفت: ای فرزند ازرق او از [[خاندان نبوت]] است و آنان [[وارثان]] علماند. این جا بود که نافع به جانب امام حسین{{ع}} رفت. حضرت به وی فرمود: ای نافع کسی که دینش را بر [[قیاس]] بنیان [[نهد]]، همیشه در [[شبهات]] فرو میرود و از راه [[حق]] [[منحرف]] میگردد و به سوی [[کجی]] [[تمایل]] پیدا میکند و از [[راه راست]] منحرف و جدا میشود. ([[صدوق]]، التوحید، ص۸۰، [[بحار الأنوار]]، ج۴، ص۲۹۷). همانگونه که امام حسین{{ع}} به نافع فرمود وی در حال [[شک و تردید]] و [[انحراف]] به سر میبرد و بعدها از [[امام باقر]]{{ع}} نیز سؤال میکند که خداوند از چه زمانی بوده؟ [[امام]] میفرماید: به من خبر بده که از چه زمانی [[خداوند]] نبوده است. [[صدوق]]، التوحید، ص۱۷۳. از این [[روایت]] به خوبی [[عقیده]] [[ابن عباس]] درباره [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] به دست میآید که آنان را [[وارثان علم]] و [[آگاه]] به مسائل میدانسته. در این جا گویا [[امام حسین]]{{ع}} خواستهاند جواب صحیح به نافع بدهند و علت [[انحراف]] وی را ذکر کنند تا خود را [[اصلاح]] کند و در ضمن ابن عباس در پاسخ دچار مشکل نشود.</ref>، حال آنکه دیروز [[بیت المال]] [[بصره]] را با خود برده و [[مسلمین]] را ترک نموده است و چگونه او را در این کار ملامت کنم و حال آنکه کاری بزرگتر انجام داده و با [[ام المؤمنین]] و [[یاران رسول خدا]]{{صل}} و کسی که با دست خود از [[پیامبر]] [[حمایت]] میکرده، جنگیده است. [[عبدالله بن عباس]] به [[ابن زبیر]] چنین پاسخ داد: اما [[کوری]] من خداوند میفرماید: {{متن قرآن|فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ}}<ref>«تنها چشمها نابینا نمیشوند بلکه آن دلها که درون سینهها جا دارند (نیز) نابینا میگردند» سوره حج، آیه ۴۶.</ref>. | ||
همانگونه که امام حسین{{ع}} به نافع فرمود وی در حال [[شک و تردید]] و [[انحراف]] به سر میبرد و بعدها از [[امام باقر]]{{ع}} نیز سؤال میکند که خداوند از چه زمانی بوده؟ [[امام]] میفرماید: به من خبر بده که از چه زمانی [[خداوند]] نبوده است. [[صدوق]]، التوحید، ص۱۷۳. | |||
از این [[روایت]] به خوبی [[عقیده]] [[ابن عباس]] درباره [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] به دست میآید که آنان را [[وارثان علم]] و [[آگاه]] به مسائل میدانسته. در این جا گویا [[امام حسین]]{{ع}} خواستهاند جواب صحیح به نافع بدهند و علت [[انحراف]] وی را ذکر کنند تا خود را [[اصلاح]] کند و در ضمن ابن عباس در پاسخ دچار مشکل نشود.</ref>، حال آنکه دیروز [[بیت المال]] [[بصره]] را با خود برده و [[مسلمین]] را ترک نموده است و چگونه او را در این کار ملامت کنم و حال آنکه کاری بزرگتر انجام داده و با [[ام المؤمنین]] و [[یاران رسول خدا]]{{صل}} و کسی که با دست خود از [[پیامبر]] [[حمایت]] میکرده، جنگیده است. [[عبدالله بن عباس]] به [[ابن زبیر]] چنین پاسخ داد: اما [[کوری]] من خداوند میفرماید: {{متن قرآن|فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ}}<ref>«تنها چشمها نابینا نمیشوند بلکه آن دلها که درون سینهها جا دارند (نیز) نابینا میگردند» سوره حج، آیه ۴۶.</ref>. | |||
اما فتوای من درباره شپش و مورچه درباره آنها دو [[حکم]] است که تو و اصحابت از آن [[آگاهی]] ندارید. اما بردن [[مال]] توسط من؛ آنها [[مالی]] بودند که جمعآوری کرده بودیم. پس [[حق]] هر ذی حقی را دادیم و مقداری که مانده کمتر از حق ما بود که در [[کتاب خدا]] آمده، ما هم آنها را به خاطر حقمان برداشتیم. و اما [[ازدواج موقت]]؛ آن گاه که از [[منبر]] فرود آمدی، از مادرت [[اسماء]] سؤال کن از دو [[جامه]] و بُرد عوسجه. اما [[جنگ]] ما با ام المؤمنین ([[عایشه]]) پس به جهت ما ام المؤمنین نامیده شده نه به جهت تو و یا پدرت. پدر و دایی تو او را از [[حجاب]] بیرون آورده و فتنهای ایجاد کردند. در حالی که [[همسران]] خود را در خانههای خویش نگه داشتند پس با [[خدا]] و رسولش [[انصاف]] نکردند زمانی که [[همسر]] وی را (برای [[جنگ]]) بیرون بردند. اما درباره جنگ ما با شما؛ ما به شما [[حمله]] کردیم. اگر ما [[کافر]] بودیم شما نیز به خاطر فرارتان از ما کافر شدید و اگر [[مؤمن]] بودیم شما نیز به جهت [[جنگی]] که با ما کردید کافر شدید...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۹ - ۱۳۰؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۵.</ref>. | اما فتوای من درباره شپش و مورچه درباره آنها دو [[حکم]] است که تو و اصحابت از آن [[آگاهی]] ندارید. اما بردن [[مال]] توسط من؛ آنها [[مالی]] بودند که جمعآوری کرده بودیم. پس [[حق]] هر ذی حقی را دادیم و مقداری که مانده کمتر از حق ما بود که در [[کتاب خدا]] آمده، ما هم آنها را به خاطر حقمان برداشتیم. و اما [[ازدواج موقت]]؛ آن گاه که از [[منبر]] فرود آمدی، از مادرت [[اسماء]] سؤال کن از دو [[جامه]] و بُرد عوسجه. اما [[جنگ]] ما با ام المؤمنین ([[عایشه]]) پس به جهت ما ام المؤمنین نامیده شده نه به جهت تو و یا پدرت. پدر و دایی تو او را از [[حجاب]] بیرون آورده و فتنهای ایجاد کردند. در حالی که [[همسران]] خود را در خانههای خویش نگه داشتند پس با [[خدا]] و رسولش [[انصاف]] نکردند زمانی که [[همسر]] وی را (برای [[جنگ]]) بیرون بردند. اما درباره جنگ ما با شما؛ ما به شما [[حمله]] کردیم. اگر ما [[کافر]] بودیم شما نیز به خاطر فرارتان از ما کافر شدید و اگر [[مؤمن]] بودیم شما نیز به جهت [[جنگی]] که با ما کردید کافر شدید...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۹ - ۱۳۰؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۵.</ref>. | ||
خط ۱٬۱۶۸: | خط ۹۹۳: | ||
[[عبدالله بن زبیر]] درباره متعه حج و متعه نساء تابع عُمَر بود، ولی ابن عباس به استناد [[عمل]] [[پیامبر]]{{صل}} که عمره تمتع را در ماههای حج انجام داده و محلّ شده و یا به این امر دستور، داده است و سپس برای حج تلبیه و [[احرام]] بسته، این عمل را جایز میدانسته ولی ابن زبیر این نظریه را [[ناپسند]] میدانست. پاسخ ابن عباس این است از مادرت سؤال کن که چگونه عمل کرده است و او به تو پاسخ خواهد داد که عمره تمتع را در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} در ماههای حج انجام داده و محلّ شده است و به جای [[لباس]] احرام، دو [[جامه]] و بُرد عوسجی پوشیده است. گرچه در سخن ابن زبیر برابر نقل [[ابن ابی الحدید]] متعه نساء ذکر شده است، ولی پاسخ ابن عباس با [[متعه حج]] نیز مناسبت دارد و شواهدی بر این نکته دلالت دارد؛ از جمله در [[صحیح مسلم]] دو [[روایت]] از [[اسماء دختر ابوبکر]] نقل شده که در [[حج]] با [[رسول خدا]] بعد از [[عمره]] محلّ شده و من لباسهای خود را پوشیدم و نزد [[زبیر]] رفتم و زبیر چون با خود «هَدْی» آورده بود، برابر [[دستور پیامبر]] نمیتوانست «مُحِلّ» گردد، از این رو زبیر مرا از خود دور کرد. برابر روایت دیگری که مُسلم از قول [[غلام]] [[اسماء]] نقل کرده، میگوید ما و اسماء و زبیر همه از [[احرام]] بیرون آمدیم و [[روز]] بعد [[احرام حج]] بستیم<ref>صحیح مسلم، ج۴، ص۵۵، باب متعة الحج؛ معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲۸.</ref>. | [[عبدالله بن زبیر]] درباره متعه حج و متعه نساء تابع عُمَر بود، ولی ابن عباس به استناد [[عمل]] [[پیامبر]]{{صل}} که عمره تمتع را در ماههای حج انجام داده و محلّ شده و یا به این امر دستور، داده است و سپس برای حج تلبیه و [[احرام]] بسته، این عمل را جایز میدانسته ولی ابن زبیر این نظریه را [[ناپسند]] میدانست. پاسخ ابن عباس این است از مادرت سؤال کن که چگونه عمل کرده است و او به تو پاسخ خواهد داد که عمره تمتع را در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} در ماههای حج انجام داده و محلّ شده است و به جای [[لباس]] احرام، دو [[جامه]] و بُرد عوسجی پوشیده است. گرچه در سخن ابن زبیر برابر نقل [[ابن ابی الحدید]] متعه نساء ذکر شده است، ولی پاسخ ابن عباس با [[متعه حج]] نیز مناسبت دارد و شواهدی بر این نکته دلالت دارد؛ از جمله در [[صحیح مسلم]] دو [[روایت]] از [[اسماء دختر ابوبکر]] نقل شده که در [[حج]] با [[رسول خدا]] بعد از [[عمره]] محلّ شده و من لباسهای خود را پوشیدم و نزد [[زبیر]] رفتم و زبیر چون با خود «هَدْی» آورده بود، برابر [[دستور پیامبر]] نمیتوانست «مُحِلّ» گردد، از این رو زبیر مرا از خود دور کرد. برابر روایت دیگری که مُسلم از قول [[غلام]] [[اسماء]] نقل کرده، میگوید ما و اسماء و زبیر همه از [[احرام]] بیرون آمدیم و [[روز]] بعد [[احرام حج]] بستیم<ref>صحیح مسلم، ج۴، ص۵۵، باب متعة الحج؛ معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲۸.</ref>. | ||
[[ابن قیم]] در [[زاد المعاد]] مینویسد: [[ابن زبیر]] در جمع [[مردم]] [[مکه]] گفت: [[حج]] را به [[تنهایی]] انجام دهید، یعنی بین عمره [[تمتع]] و حج جمع نکنید و نظریه این [[کور]] ([[عبدالله بن عباس]]) را رها کنید. | [[ابن قیم]] در [[زاد المعاد]] مینویسد: [[ابن زبیر]] در جمع [[مردم]] [[مکه]] گفت: [[حج]] را به [[تنهایی]] انجام دهید، یعنی بین عمره [[تمتع]] و حج جمع نکنید و نظریه این [[کور]] ([[عبدالله بن عباس]]) را رها کنید. [[ابن عباس]] گفت: کسی که قلبش کور است تو هستی! چرا از مادرت در این باره سؤال نمیکنی؟ ابن زبیر فردی را نزد مادرش فرستاد او پاسخ داد: «ابن عباس راست میگوید، ما با رسول خدا{{صل}} به حج آمدیم و آن را عمره قرار دادیم و تمام آنچه [[حرام]] شده بود، [[حلال]] گردید بدانگونه که بوی خوش بخور بین [[زنان]] و مردان بلند شد»<ref>{{عربی|"صدق ابن عباس، جئنا مع رسول الله{{صل}}، حجاجاً فجعلناها [[عمرة]] فحللنا الإحلال كله حتى سطعت المجامر بين الرجال و النساء"}}؛ معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲۵ به نقل از زاد المعاد، ج۱، ص۲۴۸.</ref>؛ | ||
[[ابن عباس]] گفت: کسی که قلبش کور است تو هستی! چرا از مادرت در این باره سؤال نمیکنی؟ ابن زبیر فردی را نزد مادرش فرستاد او پاسخ داد: «ابن عباس راست میگوید، ما با رسول خدا{{صل}} به حج آمدیم و آن را عمره قرار دادیم و تمام آنچه [[حرام]] شده بود، [[حلال]] گردید بدانگونه که بوی خوش بخور بین [[زنان]] و مردان بلند شد»<ref>{{عربی|"صدق ابن عباس، جئنا مع رسول الله{{صل}}، حجاجاً فجعلناها [[عمرة]] فحللنا الإحلال كله حتى سطعت المجامر بين الرجال و النساء"}}؛ معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲۵ به نقل از زاد المعاد، ج۱، ص۲۴۸.</ref>؛ | |||
از پاسخی که [[ابن ابی الحدید]] از قول مادر [[عبدالله بن زبیر]] نقل کرده، [[ناراحتی]] وی پیداست؛ زیرا میگوید: ابن عباس از بدیهای [[قریش]] [[آگاه]] است و با او [[گفتوگو]] مکن، از این رو بعید نیست که هر دو مسئله مد نظر بوده است؛ زیرا اسماء با وضع و [[پوشیدن لباس]] خاص بعد از اتمام عمره به سراغ زبیر میرود و برابر نقل [[طیالسی]] در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} [[متعه]] انجام داده است<ref>معالم المدرستین، ج۲، ص۲۵۷.</ref>. | از پاسخی که [[ابن ابی الحدید]] از قول مادر [[عبدالله بن زبیر]] نقل کرده، [[ناراحتی]] وی پیداست؛ زیرا میگوید: ابن عباس از بدیهای [[قریش]] [[آگاه]] است و با او [[گفتوگو]] مکن، از این رو بعید نیست که هر دو مسئله مد نظر بوده است؛ زیرا اسماء با وضع و [[پوشیدن لباس]] خاص بعد از اتمام عمره به سراغ زبیر میرود و برابر نقل [[طیالسی]] در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} [[متعه]] انجام داده است<ref>معالم المدرستین، ج۲، ص۲۵۷.</ref>. | ||
خط ۱٬۱۹۶: | خط ۱٬۰۲۰: | ||
این جریان در [[روز]] [[شنبه]] پانزدهم [[ماه رمضان]] بود و تا سپیده دم روز نوزدهم، سه روز باقی نمانده بود<ref>جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۲۴۸.</ref>. | این جریان در [[روز]] [[شنبه]] پانزدهم [[ماه رمضان]] بود و تا سپیده دم روز نوزدهم، سه روز باقی نمانده بود<ref>جواد فاضل، معصوم دوم، ج۲، ص۲۴۸.</ref>. | ||
[[سید رضی]] در ذیل [[خطبه ۱۸۲]] [[نهج البلاغه]] نام برخی از این [[فرماندهان]] را ذکر کرده، [[نوف بکالی]] پس از نقل [[خطبه]] میگوید: حضرت برای حسین پرچمی همراه ده هزار نفر و برای [[قیس بن سعد]] پرچمی همراه با ده هزار نفر و برای [[ابوایوب انصاری]] پرچمی همراه با ده هزار نفر بست (و همین طور برای دیگران که نام نبرده است.) [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} میخواست دوباره به [[صفین]] بازگردد، اما [[جمعه]] فرا نرسید که [[ابن ملجم]] به حضرت ضربه زد<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۲۶۴؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۸۱، ص۵۹۹.</ref>. این خود میتواند مؤیدی باشد که [[ابن عباس]] همراه علی{{ع}} نبوده؛ زیرا لیست فرماندهان نشان میدهد که حضرت افراد مورد [[اعتماد]] و [[امتحان]] داده را برگزیده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[سید رضی]] در ذیل [[خطبه ۱۸۲]] [[نهج البلاغه]] نام برخی از این [[فرماندهان]] را ذکر کرده، [[نوف بکالی]] پس از نقل [[خطبه]] میگوید: حضرت برای حسین پرچمی همراه ده هزار نفر و برای [[قیس بن سعد]] پرچمی همراه با ده هزار نفر و برای [[ابوایوب انصاری]] پرچمی همراه با ده هزار نفر بست (و همین طور برای دیگران که نام نبرده است.) [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} میخواست دوباره به [[صفین]] بازگردد، اما [[جمعه]] فرا نرسید که [[ابن ملجم]] به حضرت ضربه زد<ref>نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۲۶۴؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۸۱، ص۵۹۹.</ref>. این خود میتواند مؤیدی باشد که [[ابن عباس]] همراه علی{{ع}} نبوده؛ زیرا لیست فرماندهان نشان میدهد که حضرت افراد مورد [[اعتماد]] و [[امتحان]] داده را برگزیده است.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 559 - 568.</ref> | ||
==[[ادله]] منکرین [[خیانت]] عبدالله== | ==[[ادله]] منکرین [[خیانت]] عبدالله== | ||
خط ۱٬۲۰۵: | خط ۱٬۰۲۹: | ||
پس از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[امام حسن]]{{ع}} برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و بعد از او [[عبدالله بن عباس]] خطبه خواند و مردم را به [[بیعت با امام حسن]]{{ع}} [[دعوت]] کرده، گفت: «این فرزند [[نبی]] شما و [[وصیّ]] [[امام]] شماست. پس با او [[بیعت]] کنید». مردم نیز بیعت کردند<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۳؛ مفید، الارشاد، مترجم، ج۲، ص۵؛ مجلسی، علامه، جلاء العیون، ص۲۵۰، به نقل از ابن بابویه، شیخ مفید و ابن شهر آشوب.</ref>. پس از اتمام سخنرانیها و جریان بیعت، حضرت [[کارگزاران]] خود را تعیین و عبدالله بن عباس را به [[بصره]] اعزام کرد<ref>مفید، الارشاد، مترجم، ج۲، ص۵؛ جلاء العیون، ص۲۵۱.</ref>. | پس از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[امام حسن]]{{ع}} برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و بعد از او [[عبدالله بن عباس]] خطبه خواند و مردم را به [[بیعت با امام حسن]]{{ع}} [[دعوت]] کرده، گفت: «این فرزند [[نبی]] شما و [[وصیّ]] [[امام]] شماست. پس با او [[بیعت]] کنید». مردم نیز بیعت کردند<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۳؛ مفید، الارشاد، مترجم، ج۲، ص۵؛ مجلسی، علامه، جلاء العیون، ص۲۵۰، به نقل از ابن بابویه، شیخ مفید و ابن شهر آشوب.</ref>. پس از اتمام سخنرانیها و جریان بیعت، حضرت [[کارگزاران]] خود را تعیین و عبدالله بن عباس را به [[بصره]] اعزام کرد<ref>مفید، الارشاد، مترجم، ج۲، ص۵؛ جلاء العیون، ص۲۵۱.</ref>. | ||
در ادامه مینویسد: [[معاویه]] پس از شهادت امیرالمؤمنین{{ع}} دو جاسوس را بـه [[کوفه]] و [[بصره]] فرستاد که [[اخبار]] این دو منطقه را برای او گزارش دهند. [[امام حسن]]{{ع}} که از جریان [[آگاه]] شد آن [[مرد]] [[حمیری]] را که در کوفه در نزد حجامی (یا قصابی) پنهان شده بود، [[شناسایی]] کرد و گردن زد و به بصره نیز | در ادامه مینویسد: [[معاویه]] پس از شهادت امیرالمؤمنین{{ع}} دو جاسوس را بـه [[کوفه]] و [[بصره]] فرستاد که [[اخبار]] این دو منطقه را برای او گزارش دهند. [[امام حسن]]{{ع}} که از جریان [[آگاه]] شد آن [[مرد]] [[حمیری]] را که در کوفه در نزد حجامی (یا قصابی) پنهان شده بود، [[شناسایی]] کرد و گردن زد و به بصره نیز نامه نوشت که جاسوس دیگر را که از [[قبیله]] [[بنی القین]] بود، از میان [[قبیله بنیسلیم]] بیرون آورده، گردن بزنند و آن گاه نامهای به این مضمون به [[معاویه]] نوشت: اما بعد، همانا تو مردان را پنهان برای [[نیرنگ]] زدن و غافلگیر کردن میفرستی و جاسوس میگماری، گویا خواهان [[جنگ]] هستی. به زودی آن را [[دیدار]] خواهی کرد، [[چشم به راه]] باش<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۳؛ الارشاد، مترجم، ج۲، ص۴۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۵۴؛ جلاء العیون، ص۲۵۱.</ref>. | ||
در [[مقاتل الطالبیین]] و [[الاغانی]] نامهای را از [[عبدالله بن عباس]] نقل کرده که در [[ارتباط]] با کار [[جاسوسان]]، به معاویه نوشته است و معاویه هم جواب او را میدهد که نامهای شبیه نامه تو امام حسن به من نوشته است<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۴؛ الاغانی، ج۲۱، ص۲۲.</ref>. | در [[مقاتل الطالبیین]] و [[الاغانی]] نامهای را از [[عبدالله بن عباس]] نقل کرده که در [[ارتباط]] با کار [[جاسوسان]]، به معاویه نوشته است و معاویه هم جواب او را میدهد که نامهای شبیه نامه تو امام حسن به من نوشته است<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۴؛ الاغانی، ج۲۱، ص۲۲.</ref>. | ||
جالب این است که [[ابن ابی الحدید]] از مدائنی نقل میکند که بعد از [[وفات]] علی{{ع}}، عبدالله بن عباس برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و آنها را برای [[بیعت با امام حسن]] فرا خواند و چون آنان [[بیعت]] کردند، حضرت، عبدالله بن عباس را همراه [[قیس بن سعد]] و [[دوازده]] هزار نیرو برای جنگ با معاویه اعزام کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۲.</ref>. اما بعد خود نقل میکند که حضرت [[عبیدالله بن عباس]] را ارسال کرد <ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۴۰.</ref>. | جالب این است که [[ابن ابی الحدید]] از مدائنی نقل میکند که بعد از [[وفات]] علی{{ع}}، عبدالله بن عباس برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و آنها را برای [[بیعت با امام حسن]] فرا خواند و چون آنان [[بیعت]] کردند، حضرت، عبدالله بن عباس را همراه [[قیس بن سعد]] و [[دوازده]] هزار نیرو برای جنگ با معاویه اعزام کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۲.</ref>. اما بعد خود نقل میکند که حضرت [[عبیدالله بن عباس]] را ارسال کرد<ref>اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۴۰.</ref>. | ||
از الاغانی [[ابوالفرج]] نیز استفاده میشود که عبدالله در هنگام [[صلح امام حسن]]{{ع}} و قبل از آن [[والی بصره]] بوده است<ref>نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>. | از الاغانی [[ابوالفرج]] نیز استفاده میشود که عبدالله در هنگام [[صلح امام حسن]]{{ع}} و قبل از آن [[والی بصره]] بوده است<ref>نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>. | ||
خط ۱٬۲۱۵: | خط ۱٬۰۳۹: | ||
'''تحقیق و بررسی:''' | '''تحقیق و بررسی:''' | ||
آنچه مسلم است عبدالله بن عباس به عنوان [[فرمانده]] [[امام حسن]]{{ع}}، علیه [[معاویه]] [[جنگ]] نکرده است و کسی که [[پس از شهادت علی]]{{ع}} سخنرانی کرد، عبیدالله بوده و همو [[فرماندهی سپاه]] امام دوم را به عهده داشته است <ref>ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۲۱۷؛ ویرایش دوم، ص۲۴۳، شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۷.</ref>. | آنچه مسلم است عبدالله بن عباس به عنوان [[فرمانده]] [[امام حسن]]{{ع}}، علیه [[معاویه]] [[جنگ]] نکرده است و کسی که [[پس از شهادت علی]]{{ع}} سخنرانی کرد، عبیدالله بوده و همو [[فرماندهی سپاه]] امام دوم را به عهده داشته است<ref>ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۲۱۷؛ ویرایش دوم، ص۲۴۳، شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۴۷.</ref>. | ||
[[بلاذری]] جریان [[سخنرانی امام حسن]] و [[ابن عباس]] را از [[عباس بن هشام]] از پدرش از [[ابی مخنف]] و [[عوانة بن حکم]] به سندشان و از [[عبدالله بن صالح]] از مردی [[ثقه]] از «ابو جعدبه» از [[صالح بن کیسان]] نقل میکند که بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[دفن]] او، [[عبیدالله بن عباس]] برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و مردم را به [[بیعت با امام حسن]]{{ع}} فراخواند و پس از سخنرانی آن حضرت، مردم با او بر این خواسته [[بیعت]] کردند که [[جنگ]] کنند با کسی که او جنگ میکند و [[صلح]] کنند با کسی که او صلح مینماید<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۷ به بعد.</ref>. | [[بلاذری]] جریان [[سخنرانی امام حسن]] و [[ابن عباس]] را از [[عباس بن هشام]] از پدرش از [[ابی مخنف]] و [[عوانة بن حکم]] به سندشان و از [[عبدالله بن صالح]] از مردی [[ثقه]] از «ابو جعدبه» از [[صالح بن کیسان]] نقل میکند که بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[دفن]] او، [[عبیدالله بن عباس]] برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد و مردم را به [[بیعت با امام حسن]]{{ع}} فراخواند و پس از سخنرانی آن حضرت، مردم با او بر این خواسته [[بیعت]] کردند که [[جنگ]] کنند با کسی که او جنگ میکند و [[صلح]] کنند با کسی که او صلح مینماید<ref>بلاذری، أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۷ به بعد.</ref>. | ||
خط ۱٬۲۲۳: | خط ۱٬۰۴۷: | ||
اگر در واقع عبدالله بعد از [[شهادت امام علی]]{{ع}} در [[کوفه]] بوده و یا در هنگام جنگ و صلح حضرت بر [[بصره]] [[ولایت]] داشته است، میباید جزو [[مشاوران]] امام حسن{{ع}} باشد؛ در حالی که [[روایت]] مشهور چنین مطلبی را نمیرساند. از سویی آنچه [[ابوالفرج]] و مفید از ابو مخنف نقل کردهاند، در مقابل قول به جدایی عبدالله از علی{{ع}} که [[متواتر]] است، قابل [[اعتماد]] نیست و سخنرانی [[قیس بن سعد]] مبنی بر [[خیانت]] عبدالله نیز به نقل از [[ابومخنف]] است. | اگر در واقع عبدالله بعد از [[شهادت امام علی]]{{ع}} در [[کوفه]] بوده و یا در هنگام جنگ و صلح حضرت بر [[بصره]] [[ولایت]] داشته است، میباید جزو [[مشاوران]] امام حسن{{ع}} باشد؛ در حالی که [[روایت]] مشهور چنین مطلبی را نمیرساند. از سویی آنچه [[ابوالفرج]] و مفید از ابو مخنف نقل کردهاند، در مقابل قول به جدایی عبدالله از علی{{ع}} که [[متواتر]] است، قابل [[اعتماد]] نیست و سخنرانی [[قیس بن سعد]] مبنی بر [[خیانت]] عبدالله نیز به نقل از [[ابومخنف]] است. | ||
دیگر این که از الاغانی نمیتوان فهمید که عبدالله در هنگام [[صلح امام حسن]]{{ع}} و قبل از آن [[والی بصره]] بوده، و یا اگر چنین مطلبی وجود دارد، قابل اعتماد نیست؛ زیرا از [[روایات]] مسندی که ابوالفرج در شرح حال [[ابو اسود دؤلی]] نقل کرده، استفاده میشود که عبدالله در [[سال چهلم]] [[بصره]] را ترک کرده و در هنگام [[شهادت امام علی]]{{ع}} ابواسود [[حاکم]] آنجا بوده است و حضرت نیز او را [[تأیید]] کرده است. وی مینویسد: «علی ابواسود را پس از [[ابن عباس]] [[والی بصره]] نمود»<ref>الاغانی، ج۱۲، ص۲۹۷.</ref>. و اضافه میکند [[عمر بن شبه]] [[روایت]] کرده که [[حدیث]] کرد مرا مدائنی و [[شعبی]] که هنگام خروج ابن عباس از بصره به [[مدینه]]، ابواسود او را تعقیب کرد که برگرداند ولی [[بنی هلال]] مانع شدند. وی جریان را به علی{{ع}} گزارش داد، حضرت او را والی بصره نمود <ref>الاغانی، ج۱۲، ص۳۰۱.</ref>. همچنین از مدائنی از [[ابوبکر هذلی]] نقل میکند: چون خبر [[شهادت علی]] و [[بیعت مردم]] به ابو اسود رسید، برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد. آنگاه تمام [[شیعیان]] با [[امام حسن]] [[بیعت]] کردند و تنها [[عثمانیها]] توقف نموده به سوی [[معاویه]] فرار کردند. معاویه به وی | دیگر این که از الاغانی نمیتوان فهمید که عبدالله در هنگام [[صلح امام حسن]]{{ع}} و قبل از آن [[والی بصره]] بوده، و یا اگر چنین مطلبی وجود دارد، قابل اعتماد نیست؛ زیرا از [[روایات]] مسندی که ابوالفرج در شرح حال [[ابو اسود دؤلی]] نقل کرده، استفاده میشود که عبدالله در [[سال چهلم]] [[بصره]] را ترک کرده و در هنگام [[شهادت امام علی]]{{ع}} ابواسود [[حاکم]] آنجا بوده است و حضرت نیز او را [[تأیید]] کرده است. وی مینویسد: «علی ابواسود را پس از [[ابن عباس]] [[والی بصره]] نمود»<ref>الاغانی، ج۱۲، ص۲۹۷.</ref>. و اضافه میکند [[عمر بن شبه]] [[روایت]] کرده که [[حدیث]] کرد مرا مدائنی و [[شعبی]] که هنگام خروج ابن عباس از بصره به [[مدینه]]، ابواسود او را تعقیب کرد که برگرداند ولی [[بنی هلال]] مانع شدند. وی جریان را به علی{{ع}} گزارش داد، حضرت او را والی بصره نمود<ref>الاغانی، ج۱۲، ص۳۰۱.</ref>. همچنین از مدائنی از [[ابوبکر هذلی]] نقل میکند: چون خبر [[شهادت علی]] و [[بیعت مردم]] به ابو اسود رسید، برای [[مردم]] [[سخنرانی]] کرد. آنگاه تمام [[شیعیان]] با [[امام حسن]] [[بیعت]] کردند و تنها [[عثمانیها]] توقف نموده به سوی [[معاویه]] فرار کردند. معاویه به وی نامه نوشت و کسی را پنهانی فرستاد که به وی اعلام کند امام حسن{{ع}} مخفیانه در باب [[صلح]] با وی مکاتبه کرده و از وی خواست از مردم بصره برای او [[بیعت]] بگیرد و به او [[وعده]] داد و او را [[امیدوار]] ساخت. ولی ابواسود در پاسخ وی اشعاری در [[مدح]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سرود<ref>الاغانی، ج۱۲، ص۳۲۹.</ref>. این خود نشان میدهد که ابو اسود [[پس از شهادت امام علی]]{{ع}} و در دوران [[خلافت امام مجتبی]]{{ع}} [[حاکم بصره]] بوده است. این مطلب را دیگران نیز نقل کردهاند. | ||
بنابراین اعزام عبدالله به بصره درست نیست؛ زیرا او نه در [[کوفه]] بلکه در [[حجاز]] بوده است. جریان [[جاسوسی]] نیز در بصره و در [[زمان]] ابواسود اتفاق افتاده و در نقل مفید اشارهای به نامه عبدالله به معاویه نشده است. از آنجا که در گذشته حاکم بصره عبدالله بوده، [[تصور]] شده که در آن زمان نیز وی بر بصره [[حکومت]] میکرده است. البته برخی مانند صاحب نهج السعاده [[کارگزاری]] عبدالله را بر بصره در [[زمان امام حسن]] در هنگام [[صلح]] و قبل از آن دلیل [[توبه]] وی میدانند<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>، ولی ما معتقدیم که عبدالله گرچه ممکن است در هنگام [[صلح امام حسن]] به [[کوفه]] رفته باشد ولی [[حاکم بصره]] نبوده است. | بنابراین اعزام عبدالله به بصره درست نیست؛ زیرا او نه در [[کوفه]] بلکه در [[حجاز]] بوده است. جریان [[جاسوسی]] نیز در بصره و در [[زمان]] ابواسود اتفاق افتاده و در نقل مفید اشارهای به نامه عبدالله به معاویه نشده است. از آنجا که در گذشته حاکم بصره عبدالله بوده، [[تصور]] شده که در آن زمان نیز وی بر بصره [[حکومت]] میکرده است. البته برخی مانند صاحب نهج السعاده [[کارگزاری]] عبدالله را بر بصره در [[زمان امام حسن]] در هنگام [[صلح]] و قبل از آن دلیل [[توبه]] وی میدانند<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>، ولی ما معتقدیم که عبدالله گرچه ممکن است در هنگام [[صلح امام حسن]] به [[کوفه]] رفته باشد ولی [[حاکم بصره]] نبوده است. | ||
خط ۱٬۲۳۵: | خط ۱٬۰۵۹: | ||
ای [[امیرالمؤمنین]] با چنین طایفه[[جنگ]] خواهی کرد. [[دل]] [[قوی]] دار و با سر تعیین صادق و عزمی ثاقب، روی به [[جنگ]] ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته نشوی که اینها همان جماعتند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حَکَمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمرو بن عاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند. تا این که آن حضرت از روی [[اکراه]] [[رضا]] داد و بر آن شرط کرد که [[حکم]] حَکمین از [[مکر]] و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و [[تصمیم]] به [[جنگ]] آن [[قوم]] گرفت و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، ولی به درجه رفیعه [[شهادت]] رسید. ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تست. مهمات [[دین]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[ملت]] را در قبضه [[تصرف]] خودآر و در ازالت خللهایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و طمعهای [[فاسد]] را از خویش و از خلافت که [[حق]] تست، [[بریده]] و قطع گردان، والسلام»<ref>تاریخ اعثم کوفی، ص۳۱۸ (افست هند)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.</ref>. | ای [[امیرالمؤمنین]] با چنین طایفه[[جنگ]] خواهی کرد. [[دل]] [[قوی]] دار و با سر تعیین صادق و عزمی ثاقب، روی به [[جنگ]] ایشان آر و به [[مکر]] و [[کید]] ایشان فریفته نشوی که اینها همان جماعتند که امیرالمؤمنین علی{{ع}} را بر [[نصب]] حَکَمین مجبور کردند و گفتند که ما جز [[ابوموسی اشعری]] را در مقابل [[عمرو بن عاص]] نخواهیم و در این کار [[اصرار]] نمودند. تا این که آن حضرت از روی [[اکراه]] [[رضا]] داد و بر آن شرط کرد که [[حکم]] حَکمین از [[مکر]] و [[خدعه]] دور باشد. چون [[عمروعاص]] [[ابوموسی]] را بفریفت و بر آن جمله که معلوم است [[حکم]] کردند، آن حضرت بدان [[رضا]] نداد و [[تصمیم]] به [[جنگ]] آن [[قوم]] گرفت و خواست متوجه [[تأدیب]] [[گمراهان]] [[شام]] شود، ولی به درجه رفیعه [[شهادت]] رسید. ای [[امیرالمؤمنین]]، امروز [[دل]] در کار [[خلافت]] بند و تمهید اساس [[امامت]] که به حسب [[ارث]] و [[استحقاق]] از آن تست. مهمات [[دین]] و [[مصالح]] [[ملک]] و [[ملت]] را در قبضه [[تصرف]] خودآر و در ازالت خللهایی که بعد از [[وفات]] امیرالمؤمنین به اطراف و حواشی خلافت و امامت راه یافته است، سعی کن و طمعهای [[فاسد]] را از خویش و از خلافت که [[حق]] تست، [[بریده]] و قطع گردان، والسلام»<ref>تاریخ اعثم کوفی، ص۳۱۸ (افست هند)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.</ref>. | ||
در این | در این نامه نکاتی درخور توجه است: | ||
#عبد الله [[امام حسن]]{{ع}} را به جنگ [[تشویق]] میکند؛ چراکه میداند [[معاویه]] این کار را خواهد کرد و بدون برکناری وی خلافت سامان نیابد. | #عبد الله [[امام حسن]]{{ع}} را به جنگ [[تشویق]] میکند؛ چراکه میداند [[معاویه]] این کار را خواهد کرد و بدون برکناری وی خلافت سامان نیابد. | ||
#از روش امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[تقسیم بیت المال]] و برخورد با اشراف، [[انتقاد]] میکند و از آن حضرت میخواهد که اشراف و رؤسا را در پستهای حساس بگمارد و به آنان سهم بیشتری از [[بیت المال]] بدهد. | #از روش امیرالمؤمنین علی{{ع}} در [[تقسیم بیت المال]] و برخورد با اشراف، [[انتقاد]] میکند و از آن حضرت میخواهد که اشراف و رؤسا را در پستهای حساس بگمارد و به آنان سهم بیشتری از [[بیت المال]] بدهد. | ||
خط ۱٬۲۴۲: | خط ۱٬۰۶۶: | ||
#آنچه در اول نامه آمده، نشانگر آن است که این نامه اولین برخورد عبدالله با [[امام مجتبی]] است؛ زیرا [[جانشینی]] حضرت را مطرح میکند و اگر وی در [[کوفه]] یا [[بصره]] بوده، نیاز به اظهار این مطلب نبوده که «[[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به خلافت و امامت[[بیعت]] کردند...» | #آنچه در اول نامه آمده، نشانگر آن است که این نامه اولین برخورد عبدالله با [[امام مجتبی]] است؛ زیرا [[جانشینی]] حضرت را مطرح میکند و اگر وی در [[کوفه]] یا [[بصره]] بوده، نیاز به اظهار این مطلب نبوده که «[[مسلمانان]] بعد از پدر تو با تو به خلافت و امامت[[بیعت]] کردند...» | ||
به نظر ما این نامه خود دلیل آن است که عبدالله از [[جریانات سیاسی]] کوفه فاصله داشته و در [[بصره]] نبوده است و نگاشتن | به نظر ما این نامه خود دلیل آن است که عبدالله از [[جریانات سیاسی]] کوفه فاصله داشته و در [[بصره]] نبوده است و نگاشتن نامه بعد از دو ماه از [[خلافت امام مجتبی]] این مطلب را [[تأیید]] میکند که عبدالله مدتی در [[شک و تردید]] به سر میبرده و سپس [[تصمیم]] به مساعدت و [[خیرخواهی]] گرفته است و چنانچه وی [[حاکم بصره]] میبود، نیازی به [[نوشتن]] چنین نامهای نداشت. به علاوه [[مورخان]] دیگر یا ننوشتهاند که نامه را از کجا نوشته و یا تصریح کردهاند که نامه را از [[حجاز]] به [[کوفه]] فرستاده است. | ||
[[ابن ابی الحدید]] از [[مدائنی]] نقل کرده که [[ابن عباس]] چنین نامهای را به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته است، اما از کجا؟ چیزی در این باره ذکر نکرده است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.</ref>. بخش اندکی از این نامه را [[ابن شهر آشوب]] از [[ابو مخنف]] نقل کرده که بعد از دو ماه از [[خلافت امام حسن]]{{ع}} [[کلامی]] گفت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۵۴.</ref>. ولی از آن به عنوان نامه یاد نکرده و این نشانگر آن است که [[روایت]] و طریق ابن شهر آشوب به [[ابی مخنف]] در مواردی از [[اتقان]] کافی برخوردار نبوده است. بخشی از این نامه را نیز [[ابن قتیبه]] در [[عیون الاخبار]] نقل کرده است<ref>ابن قتیبه عیون الاخبار، ج۱، ص۱۴، (چاپ مصر) ج۱، ص۵۷، (چاپ بیروت).</ref> که همه حکایت از نگاشتن چنین نامهای توسط عبدالله دارد. قسمتی از این نامه را [[بلاذری]] در شرح حال امام حسن{{ع}} ذکر کرده و مینویسد: «بعد از پنجاه [[روز]] (یا بیشتر) از [[خلافت]] حضرت، ابن عباس نامهای به او نوشت»<ref>بلاذری، أنساب الأشرف، ج۳، ص۲۹.</ref>. بلاذری در این جا ذکر نکرده که نامه را از کجا نوشته است ولی در پایان نقل نامههایی که بین [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و ابن عباس درباره [[بیت المال]] بصره ردوبدل شده، مینویسد: «گروهی [[تصور]] کردهاند که [[عبدالله بن عباس]] تا [[زمان]] [[صلح امام حسن]]{{ع}} در کوفه بوده، اما این درست نیست و صحیح آن است که نامه [[عبدالله بن عباس]] بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[امام مجتبی]]{{ع}} از [[حجاز]] بوده نه از [[بصره]]»<ref>بلاذری، أنساب الأشرف، ج۲، ص۱۷۶.</ref>. از این رو [[نگارش]] این | [[ابن ابی الحدید]] از [[مدائنی]] نقل کرده که [[ابن عباس]] چنین نامهای را به [[امام حسن]]{{ع}} نوشته است، اما از کجا؟ چیزی در این باره ذکر نکرده است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳.</ref>. بخش اندکی از این نامه را [[ابن شهر آشوب]] از [[ابو مخنف]] نقل کرده که بعد از دو ماه از [[خلافت امام حسن]]{{ع}} [[کلامی]] گفت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۵۴.</ref>. ولی از آن به عنوان نامه یاد نکرده و این نشانگر آن است که [[روایت]] و طریق ابن شهر آشوب به [[ابی مخنف]] در مواردی از [[اتقان]] کافی برخوردار نبوده است. بخشی از این نامه را نیز [[ابن قتیبه]] در [[عیون الاخبار]] نقل کرده است<ref>ابن قتیبه عیون الاخبار، ج۱، ص۱۴، (چاپ مصر) ج۱، ص۵۷، (چاپ بیروت).</ref> که همه حکایت از نگاشتن چنین نامهای توسط عبدالله دارد. قسمتی از این نامه را [[بلاذری]] در شرح حال امام حسن{{ع}} ذکر کرده و مینویسد: «بعد از پنجاه [[روز]] (یا بیشتر) از [[خلافت]] حضرت، ابن عباس نامهای به او نوشت»<ref>بلاذری، أنساب الأشرف، ج۳، ص۲۹.</ref>. بلاذری در این جا ذکر نکرده که نامه را از کجا نوشته است ولی در پایان نقل نامههایی که بین [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و ابن عباس درباره [[بیت المال]] بصره ردوبدل شده، مینویسد: «گروهی [[تصور]] کردهاند که [[عبدالله بن عباس]] تا [[زمان]] [[صلح امام حسن]]{{ع}} در کوفه بوده، اما این درست نیست و صحیح آن است که نامه [[عبدالله بن عباس]] بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[امام مجتبی]]{{ع}} از [[حجاز]] بوده نه از [[بصره]]»<ref>بلاذری، أنساب الأشرف، ج۲، ص۱۷۶.</ref>. از این رو [[نگارش]] این نامه نه تنها دلیل حضور عبدالله در [[کوفه]] و بصره نیست، بلکه مؤید جدایی عبدالله از علی{{ع}} و حضور او در حجاز است. جالب این است که، ابن اعثم با آنکه مدعی است عبدالله بن عباس بصره را ترک نکرده و این نامه را از آنجا نوشته است، در تمام دوران [[خلافت امام حسن]]{{ع}} اسمی از عبدالله و حتی [[عبیدالله بن عباس]] نمیبرد. بلکه پس از جریان [[صلح امام حسن]]{{ع}} مطلبی را راجع به بصره نقل میکند که نشانگر عدم حضور عبدالله در آن [[شهر]] است. وی مینویسد: «چون [[اهل بصره]] دریافتند که [[امیرالمؤمنین]] حسن{{ع}}، با [[معاویه]] [[بیعت]] نموده و [[خلافت]] را به او واگذاشته، ایشان را [[عظیم]] ناخوش آمد. [[مردمان]] مشوش خاطر و گفتند ما [[رضا]] ندهیم که معاویه بر ما [[خلیفه]] باشد. | ||
[[حمران بن ابان]] که از معاریف بصره بود، مردمان را تسکین داده، [[شهر]] را از جهت امیرالمؤمنین مضبوط داشت و مردمان را به [[بیعت]] آن حضرت خواند. طایفهای او را مطاوعت نمودند و هواخواهی آن حضرت ظاهر کردند و معاویه، [[عمرو]] بن ارطات را برای گرفتن بصره فرستاد و موفق شد»<ref>الفتوح، مترجم، ص۷۷۲، چاپ جدید.</ref>. | [[حمران بن ابان]] که از معاریف بصره بود، مردمان را تسکین داده، [[شهر]] را از جهت امیرالمؤمنین مضبوط داشت و مردمان را به [[بیعت]] آن حضرت خواند. طایفهای او را مطاوعت نمودند و هواخواهی آن حضرت ظاهر کردند و معاویه، [[عمرو]] بن ارطات را برای گرفتن بصره فرستاد و موفق شد»<ref>الفتوح، مترجم، ص۷۷۲، چاپ جدید.</ref>. | ||
خط ۱٬۲۵۴: | خط ۱٬۰۷۸: | ||
#مدعا این بود که عبدالله بن عباس در [[بصره]] بوده، اما برابر این نقل، باید در کوفه بوده باشد و نه بصره. | #مدعا این بود که عبدالله بن عباس در [[بصره]] بوده، اما برابر این نقل، باید در کوفه بوده باشد و نه بصره. | ||
#از [[روایت]] چنین پیداست که حضرت نزد [[فرزندان]] خود افطار میکرده، نه [[اقوام]] خویش؛ زیرا پسر خواهرش [[جعدة بن هبیره]] مقدم بر عبدالله بوده است. | #از [[روایت]] چنین پیداست که حضرت نزد [[فرزندان]] خود افطار میکرده، نه [[اقوام]] خویش؛ زیرا پسر خواهرش [[جعدة بن هبیره]] مقدم بر عبدالله بوده است. | ||
#این روایت غلط و [[اشتباه]] است و صحیح آن عبدالله بن جعفر است. همانگونه که [[علامه مجلسی]] وقتی که این روایت را در جای دیگر [[بحار الانوار]] نقل میکند، مینویسد: درست آن است که وی عبدالله بن جعفر بوده است نه عبدالله بن عباس <ref>بحار الأنوار، ج۴۱، ص۳۱۶.</ref>. در روایت دیگری که از خرائج راوندی نقل میکند، به جای عبدالله بن عباس، [[عبدالله بن جعفر]] [[همسر]] [[زینب]] آمده است<ref>بحار الأنوار، ج۴۱، ص۳۰۰.</ref> و در [[ینابیع الموده]] عین نقل [[شیخ مفید]] را آورده ولی به جای عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر آمده است<ref>قندوزی، ینابیع الموده، ص۱۴۶، باب ۵۳.</ref> و معروف است که حضرت در شب [[شهادت]] در [[منزل]] [[ام کلثوم]] بوده است<ref>مجلسی، جلاء العیون، ص۱۹۶.</ref>. | #این روایت غلط و [[اشتباه]] است و صحیح آن عبدالله بن جعفر است. همانگونه که [[علامه مجلسی]] وقتی که این روایت را در جای دیگر [[بحار الانوار]] نقل میکند، مینویسد: درست آن است که وی عبدالله بن جعفر بوده است نه عبدالله بن عباس<ref>بحار الأنوار، ج۴۱، ص۳۱۶.</ref>. در روایت دیگری که از خرائج راوندی نقل میکند، به جای عبدالله بن عباس، [[عبدالله بن جعفر]] [[همسر]] [[زینب]] آمده است<ref>بحار الأنوار، ج۴۱، ص۳۰۰.</ref> و در [[ینابیع الموده]] عین نقل [[شیخ مفید]] را آورده ولی به جای عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر آمده است<ref>قندوزی، ینابیع الموده، ص۱۴۶، باب ۵۳.</ref> و معروف است که حضرت در شب [[شهادت]] در [[منزل]] [[ام کلثوم]] بوده است<ref>مجلسی، جلاء العیون، ص۱۹۶.</ref>. | ||
۵. [[ابن ابی الحدید]] در ردّ [[خیانت]] عبدالله مینویسد: اگر آنچه درباره عبدالله نقل شده درست باشد، چگونه [[معاویه]] نتوانست او را [[فریب]] دهد و به خود جذب کند، در حالی که معاویه تعدادی از [[کارگزاران]] حضرت را جذب کرد و از این [[اختلاف]] نیز [[آگاه]] بود. حتی [[برادر]] علی{{ع}} [[عقیل]]، جذب معاویه شد و [[تاریخ]] [[گواهی]] میدهد که بعد از [[شهادت علی]]{{ع}}، [[ابن عباس]] با معاویه به شدت مخالف بود و [[فضایل امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نقل میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۱.</ref>. | ۵. [[ابن ابی الحدید]] در ردّ [[خیانت]] عبدالله مینویسد: اگر آنچه درباره عبدالله نقل شده درست باشد، چگونه [[معاویه]] نتوانست او را [[فریب]] دهد و به خود جذب کند، در حالی که معاویه تعدادی از [[کارگزاران]] حضرت را جذب کرد و از این [[اختلاف]] نیز [[آگاه]] بود. حتی [[برادر]] علی{{ع}} [[عقیل]]، جذب معاویه شد و [[تاریخ]] [[گواهی]] میدهد که بعد از [[شهادت علی]]{{ع}}، [[ابن عباس]] با معاویه به شدت مخالف بود و [[فضایل امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نقل میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۱.</ref>. | ||
خط ۱٬۲۷۳: | خط ۱٬۰۹۷: | ||
این سخنان نشان میدهد که معاویه [[مصلحت]] خود را در [[سکوت]] میدیده است. | این سخنان نشان میدهد که معاویه [[مصلحت]] خود را در [[سکوت]] میدیده است. | ||
از آنچه تاکنون در [[ارتباط]] با جریان [[بیت المال]] بصره و عبدالله ذکر شد، به خوبی روشن گردید که [[ابن عباس]] [[اموال]] بصره را به [[مکه]] برده و در آنجا ساکن شده است و ظاهراً به جز اواخر [[عمر]] که در [[طائف]] بوده، بقیه ایام [[زندگی]] خود را در مکه سپری کرده است. در این ارتباط [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} چهار | از آنچه تاکنون در [[ارتباط]] با جریان [[بیت المال]] بصره و عبدالله ذکر شد، به خوبی روشن گردید که [[ابن عباس]] [[اموال]] بصره را به [[مکه]] برده و در آنجا ساکن شده است و ظاهراً به جز اواخر [[عمر]] که در [[طائف]] بوده، بقیه ایام [[زندگی]] خود را در مکه سپری کرده است. در این ارتباط [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} چهار نامه به وی نوشت که عبدالله به آنها پاسخ داد. از نظر ما آنچه [[ابن میثم]] نقل کرده، صحیح است و آنچه [[ابن ابی الحدید]] و [[کشی]] و دیگران ذکر کردهاند که عبدالله در نامهای جنگهای حضرت را تقبیح کرده، صحیح نیست و این نامه و نامههای بعد از آن جعلی است؛ زیرا همه [[تاریخ نگاران]] یکسان نقل نکرده و در آن [[اختلاف]] نمودهاند و عبدالله نیز علی{{ع}} را در جنگهایش محق میدانسته. همچنین بیان شد که اکثر [[مورخان]] و [[شارحان نهج البلاغه]]، عبداللـه را [[خیانتکار]] معرفی کردهاند و عمده دلیلی که بر [[همراهی]] عبدالله با علی{{ع}} ذکر کردهاند، روایتی است که [[ابوالفرج]] از قول [[ابو مخنف]] آورده که با دیگر [[روایات]] و نقلهایی که از [[ابومخنف]] آمده، و حتی با [[خطبه]] [[قیس بن سعد]] که ابوالفرج آن را ذکر میکند و با آنچه در شرح حال [[ابواسود دولی]] در الاغانی نقل کرده، در تضاد است. شواهد دیگری که ذکر کردهاند نیز صحیح نبود و یا صرف استبعاد بود. بنابراین عبدالله مرتکب [[خیانت]] شده و با توجیهی که داشت [[اموال]] [[بصره]] را با خود به [[مکه]] برده بود.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 577 - 582.</ref> | ||
==[[توبه]] [[عبدالله بن عباس]]== | ==[[توبه]] [[عبدالله بن عباس]]== | ||
بعد از ثبوت اصل [[جرم]] این [[پرسش]] مطرح است که آیا عبدالله[[توبه]] کرده یا نه؟ و اگر توبه کرده آیا دلیل و شاهدی بر آن وجود دارد یا نه؟ | بعد از ثبوت اصل [[جرم]] این [[پرسش]] مطرح است که آیا عبدالله[[توبه]] کرده یا نه؟ و اگر توبه کرده آیا دلیل و شاهدی بر آن وجود دارد یا نه؟ | ||
در پاسخ باید گفت: هر چند شواهد دالّ بر توبه عبدالله، در برابر [[ادله]] خیانت وی ناچیز جلوه میکند، اما مؤیدهایی نیز دارد که آن را ثابت میکند. | در پاسخ باید گفت: هر چند شواهد دالّ بر توبه عبدالله، در برابر [[ادله]] خیانت وی ناچیز جلوه میکند، اما مؤیدهایی نیز دارد که آن را ثابت میکند. بدیهی است که ممکن است این امر از دید برخی [[مورخان]] مخفی مانده باشد. | ||
#[[سبط ابن جوزی]] نقل میکند که [[ابو اراکه]] گفته است؛ عبدالله پشیمان شده و از علی{{ع}} عذر خواسته و حضرت هم عذر او را پذیرفته است؛ و در حاشیه [[تذکرة الخواص]] از بعضی نقل کرده که او پشیمان شده و از مکه به عنوان عذرخواهی نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رفته و به حضرت خبر داده که اموال را بین اهلش تقسیم کرده است. ولی میافزاید: قول صحیح این است که عبدالله تا [[زمان]] [[شهادت]] حضرت، در مکه بوده است<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۵۲.</ref>. | #[[سبط ابن جوزی]] نقل میکند که [[ابو اراکه]] گفته است؛ عبدالله پشیمان شده و از علی{{ع}} عذر خواسته و حضرت هم عذر او را پذیرفته است؛ و در حاشیه [[تذکرة الخواص]] از بعضی نقل کرده که او پشیمان شده و از مکه به عنوان عذرخواهی نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رفته و به حضرت خبر داده که اموال را بین اهلش تقسیم کرده است. ولی میافزاید: قول صحیح این است که عبدالله تا [[زمان]] [[شهادت]] حضرت، در مکه بوده است<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۵۲.</ref>. | ||
#سبط ابن جوزی پس از نقل | #سبط ابن جوزی پس از نقل نامه حضرت به [[ابن عباس]] {{متن حدیث|فَإِنَّ الْمَرْءَ يَسُرُّهُ دَرْكُ...}} که گفته من از هیچ [[کلامی]] مانند این گفتار بهره نبردم. از قول سدی ([[مفسر]] کبیر متوفای ۱۲۷ق.) از [[مشایخ]] وی نقل میکند که [[شیطان]] برای مدتی بین ابن عباس و علی{{ع}} [[اختلاف]] ایجاد کرد، اما [[ابن عباس]] بعدها جزو [[موالیان]] علی گردید<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۵۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۰.</ref>. | ||
#[[ابن واضح]] در [[تاریخ یعقوبی]] نوشته است که [[ابو اسود دولی]] که [[جانشین]] ابن عباس در [[بصره]] بود، در نامهای که به علی{{ع}} نوشت به وی اطلاع داد که ابن عباس ده هزار درهم از [[بیت المال]] برای خود برداشته است. | #[[ابن واضح]] در [[تاریخ یعقوبی]] نوشته است که [[ابو اسود دولی]] که [[جانشین]] ابن عباس در [[بصره]] بود، در نامهای که به علی{{ع}} نوشت به وی اطلاع داد که ابن عباس ده هزار درهم از [[بیت المال]] برای خود برداشته است. | ||
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} نیز برای ابن عباس | [[امیر المؤمنین]]{{ع}} نیز برای ابن عباس نامه نوشت و از او خواست که آن [[اموال]] را برگرداند، اما او نپذیرفت. حضرت به [[خداوند]] قسم خورد که به [[راستی]] باید آنها را به بیت المال برگرداند. پس از این که [[عبدالله بن عباس]] آن اموال یا بیشتر آن را (و نه تمامش را) بازگرداند، حضرت در نامهای چنین به وی نوشت: «اما بعد، مرد را شاد مینماید رسیدن به آنچه از دست نخواهد رفت و اندوهناک میکند او را از دست دادن آنچه را که به دست نتواند آورد. پس از آنچه از [[دنیا]] برای تو آمد. زیاد [[شادی]] مکن و آنچه از دنیا از دست دادی [[جزع]] منما و [[همت]] خود را برای بعد از [[مرگ]] [[مصرف]] کن. والسلام»<ref>{{متن حدیث| أمَّا بَعدُ، فَإِنَّ الْمَرْءَ يَسُرُّهُ دَرْكُ ما لَم يَكُن لِيَفُوتَهُ، وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ، فَمَا أَتَاكَ مِنَ الدُّنْيَا فَلَا تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلَا تُكْثِرْ عَلَيْهِ جَزَعاً، وَ اجْعَل هَمَّكَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ. وَالسَّلَامُ}}؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۳۶.</ref>؛ | ||
ابن عباس گوید: از هیچ [[کلامی]] به آن اندازه که از [[کلام امیرالمؤمنین]]، استفاده کردم، بهره نبردم. از این نقل به خوبی استفاده میشود که ابن عباس [[توبه]] کرده و بخشی از اموال را بازگردانده است و حضرت نیز در نامهای او را [[نصیحت]] فرمود که باید همت مرد صَرف پس از مرگ شود نه [[زمان]] [[حیات]]. | ابن عباس گوید: از هیچ [[کلامی]] به آن اندازه که از [[کلام امیرالمؤمنین]]، استفاده کردم، بهره نبردم. از این نقل به خوبی استفاده میشود که ابن عباس [[توبه]] کرده و بخشی از اموال را بازگردانده است و حضرت نیز در نامهای او را [[نصیحت]] فرمود که باید همت مرد صَرف پس از مرگ شود نه [[زمان]] [[حیات]]. | ||
خط ۱٬۲۹۱: | خط ۱٬۱۱۵: | ||
از این جملات پیداست که حضرت وی را [[موعظه]] میکند که برای از دست دادن [[مال]] [[دنیا]] ناراحت نباشد، بلکه باید برای از بین رفتن آخرت خویش [[اندوهگین]] گردد. | از این جملات پیداست که حضرت وی را [[موعظه]] میکند که برای از دست دادن [[مال]] [[دنیا]] ناراحت نباشد، بلکه باید برای از بین رفتن آخرت خویش [[اندوهگین]] گردد. | ||
همین | همین نامه به عنوان نامه ۶۶ در نهج البلاغه به روایتی دیگر نقل شده که بعد از دو جمله اول با تفاوت اندکی، چنین آمده: «پس نباید بهترین چیزی که از دنیا در نظر خود به آن نائل شدی، رسیدن به [[لذت]] و [[خوشی]] یا به کار بردن [[خشم]] (و [[انتقام]]) باشد. بلکه باید خاموش کردن [[باطل]] و زنده نمودن [[حق]] باشد»<ref>{{متن حدیث|فَلَا يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ وَ لَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ...}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۶۲؛ شهیدی، ص۳۵۱.</ref>؛ | ||
مضمون این نامه و سخن [[عبدالله بن عباس]] درباره آن دلیل بر [[صحت]] گفته [[یعقوبی]] است که عبدالله، [[اموال]] یا مقداری از آن را بازگردانده است و ظاهراً باید [[توبه]] عبدالله، پس از دریافت نامه چهارم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باشد که فرمود تو و کسانی که توبه را ضایع نمایند، [[روز قیامت]] آرزوی بازگشت میکنند ولی نتیجهای برای آنها ندارد. اما چون عبدالله [[توبه]] کرده و حضرت این نامه را به وی نوشته است، طرفداران [[بنی امیه]] [[دست]] به [[جعل]] زدهاند و نامههایی را از قول عبدالله نقل کردهاند که احتمال توبه وی را از بین ببرند و علی{{ع}} را در آن [[نامهها]] متهم به ریختن [[خون]] [[مسلمانها]] کردهاند، تا بنی امیه را حق جلوه دهند. | مضمون این نامه و سخن [[عبدالله بن عباس]] درباره آن دلیل بر [[صحت]] گفته [[یعقوبی]] است که عبدالله، [[اموال]] یا مقداری از آن را بازگردانده است و ظاهراً باید [[توبه]] عبدالله، پس از دریافت نامه چهارم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باشد که فرمود تو و کسانی که توبه را ضایع نمایند، [[روز قیامت]] آرزوی بازگشت میکنند ولی نتیجهای برای آنها ندارد. اما چون عبدالله [[توبه]] کرده و حضرت این نامه را به وی نوشته است، طرفداران [[بنی امیه]] [[دست]] به [[جعل]] زدهاند و نامههایی را از قول عبدالله نقل کردهاند که احتمال توبه وی را از بین ببرند و علی{{ع}} را در آن [[نامهها]] متهم به ریختن [[خون]] [[مسلمانها]] کردهاند، تا بنی امیه را حق جلوه دهند. | ||
از دیگر شواهدی که میتوان بر گفته [[تاریخ یعقوبی]] اقامه کرد، سند این نامه است. [[سبط ابن جوزی]] سند این | از دیگر شواهدی که میتوان بر گفته [[تاریخ یعقوبی]] اقامه کرد، سند این نامه است. [[سبط ابن جوزی]] سند این نامه را به [[خلفای بنی عباس]] میرساند. به نظر میرسد این نامه به عنوان سند [[افتخار]] نزد [[فرزندان]] عبدالله نگهداری میشده و سرّ آن همین بوده که بعد از [[توبه]] عبدالله، [[حضرت امیر]]{{ع}} این نامه را به وی نوشته است. | ||
[[سبط ابن جوزی]] نامه را با سند خود از [[مأمون]] و او از [[هارون]] و او از پدرش «محمد المهدی» و او از پدرش «منصور» و او از پدرش «محمد بن علی» و او از پدرش [[علی بن عبدالله بن عباس]]، از عبدالله نقل کرده است<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۰.</ref>. | [[سبط ابن جوزی]] نامه را با سند خود از [[مأمون]] و او از [[هارون]] و او از پدرش «محمد المهدی» و او از پدرش «منصور» و او از پدرش «محمد بن علی» و او از پدرش [[علی بن عبدالله بن عباس]]، از عبدالله نقل کرده است<ref>تذکرة الخواص، ص۱۵۰.</ref>. | ||
خط ۱٬۳۰۶: | خط ۱٬۱۳۰: | ||
از آنچه تاکنون ذکر شد، [[توبه]] [[عبدالله بن عباس]] به دست میآید و از روشی که در پیش گرفته، [[پشیمانی]] وی آشکار است. افزون بر آن، دو نکته را میتوان در [[تأیید]] این موضوع بیان کرد که نشانگر بازگشت عبدالله به [[ولایت علی]]{{ع}} است. هر چند کـه اصل آن را بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و مربوط به [[زمان]] [[خلافت امام مجتبی]]{{ع}} بدانیم: | از آنچه تاکنون ذکر شد، [[توبه]] [[عبدالله بن عباس]] به دست میآید و از روشی که در پیش گرفته، [[پشیمانی]] وی آشکار است. افزون بر آن، دو نکته را میتوان در [[تأیید]] این موضوع بیان کرد که نشانگر بازگشت عبدالله به [[ولایت علی]]{{ع}} است. هر چند کـه اصل آن را بعد از [[شهادت امیرالمؤمنین]]{{ع}} و مربوط به [[زمان]] [[خلافت امام مجتبی]]{{ع}} بدانیم: | ||
۱. [[ابن عباس]] تا پایان عمرش از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[دفاع]] و آن حضرت را [[مدح]] و [[ستایش]] میکرد و [[فضایل]] آن حضرت را اعلام مینمود و حتی تا آخرین لحظه مرگش این [[عقیده]] و نظریه را داشت که ما بخشی از [[احادیث]] وی را که در منقبت علی{{ع}} [[روایت]] کرده نقل خواهیم کرد و به همین خاطر گاهی عطای او را قطع میکردند و او را [[تهدید]] مینمودند و این [[رفتار]] از کسی که دنبال [[دنیا]] و [[ثروت]] باشد معهود و متصور نیست<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>. در حالی که [[معاویه]] از [[ترس]]، سالی یک میلیون درهم به او میداد<ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۷۱۱.</ref>. در عین حال از ابن عباس میخواست که دست از [[تأویل]] و [[تفسیر قرآن]] بردارد و چنین [[استدلال]] میکرد که من به [[آفاق]] | ۱. [[ابن عباس]] تا پایان عمرش از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[دفاع]] و آن حضرت را [[مدح]] و [[ستایش]] میکرد و [[فضایل]] آن حضرت را اعلام مینمود و حتی تا آخرین لحظه مرگش این [[عقیده]] و نظریه را داشت که ما بخشی از [[احادیث]] وی را که در منقبت علی{{ع}} [[روایت]] کرده نقل خواهیم کرد و به همین خاطر گاهی عطای او را قطع میکردند و او را [[تهدید]] مینمودند و این [[رفتار]] از کسی که دنبال [[دنیا]] و [[ثروت]] باشد معهود و متصور نیست<ref>محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۳۴۷.</ref>. در حالی که [[معاویه]] از [[ترس]]، سالی یک میلیون درهم به او میداد<ref>جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۷۱۱.</ref>. در عین حال از ابن عباس میخواست که دست از [[تأویل]] و [[تفسیر قرآن]] بردارد و چنین [[استدلال]] میکرد که من به [[آفاق]] نامه نوشتهام که علی{{ع}} را [[سبّ]] کنند<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۲۰۲.</ref>. | ||
۲. اگر ابن عباس توبه نکرده بود، مسلماً به عنوان یک اشکال اساسی از طرف [[خاندان پیامبر]] بر او خورده میگرفتند. [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} و بقیه [[ائمه]] بر او ایراد میگرفتند که مرتکب خلاف شده است. حال آنکه در [[روایات]] چنین چیزی ندیدهایم و روایاتی که در قدح ابن عباس از ائمه نقل شده، [[ضعیف]] و از جهت متن نیز [[متزلزل]] هستند. [[نوشتن]] | ۲. اگر ابن عباس توبه نکرده بود، مسلماً به عنوان یک اشکال اساسی از طرف [[خاندان پیامبر]] بر او خورده میگرفتند. [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} و بقیه [[ائمه]] بر او ایراد میگرفتند که مرتکب خلاف شده است. حال آنکه در [[روایات]] چنین چیزی ندیدهایم و روایاتی که در قدح ابن عباس از ائمه نقل شده، [[ضعیف]] و از جهت متن نیز [[متزلزل]] هستند. [[نوشتن]] نامه به [[امام حسن]]{{ع}} خود نشانه [[ارتباط]] وی با [[خاندان عصمت]] است. | ||
[[فرات بن ابراهیم]] نقل کرده که بعد از شهادت امیرالمؤمنین{{ع}}، او در [[مسجد کوفه]] [[فضایل]] حضرت را برای [[مردم]] بیان میکرد<ref>بحار الأنوار، ج۴۲، ص۳۱۰.</ref>. | [[فرات بن ابراهیم]] نقل کرده که بعد از شهادت امیرالمؤمنین{{ع}}، او در [[مسجد کوفه]] [[فضایل]] حضرت را برای [[مردم]] بیان میکرد<ref>بحار الأنوار، ج۴۲، ص۳۱۰.</ref>. | ||
خط ۱٬۳۱۹: | خط ۱٬۱۴۳: | ||
[[علامه مجلسی]] در باب [[احکام]] [[جماعت]] [[بحار الأنوار]]، بحثی در این باره دارد و مینویسد: «اگر عدالت با کار منافی با آن از بین برود، با توبه باز میگردد و ظاهراً در این مسئله اختلافی نیست و این موضوع [[اجماعی]] است»<ref>{{عربی|"و إذا زالت العدالة بارتكاب ما يقدح فيها فتعود بالتوبة بغير خلاف ظاهراً"}}؛ بحار الأنوار، ج۸۵ (۸۸)، ص۳۰۱.</ref>؛ | [[علامه مجلسی]] در باب [[احکام]] [[جماعت]] [[بحار الأنوار]]، بحثی در این باره دارد و مینویسد: «اگر عدالت با کار منافی با آن از بین برود، با توبه باز میگردد و ظاهراً در این مسئله اختلافی نیست و این موضوع [[اجماعی]] است»<ref>{{عربی|"و إذا زالت العدالة بارتكاب ما يقدح فيها فتعود بالتوبة بغير خلاف ظاهراً"}}؛ بحار الأنوار، ج۸۵ (۸۸)، ص۳۰۱.</ref>؛ | ||
علامه مجلسی سپس میگوید: درباره کسی نیز که [[حد شرعی]] خورده، بعد توبه کرده، این [[حکم]] جاری است؛ یعنی عدالت او باز میگردد و [[شهادت]] و گواهیاش قبول میشود و عدهای بر این مطلب ادعای [[اجماع]] کردهاند. بعد اضافه میکند: در مورد دوم ([[اجرای حد]]) قول مشهورتر آن است که مجرد توبه کفایت نمیکند، بلکه لازم است مدتی [[امتحان]] بشود تا [[ظن]] و [[گمان]] پیدا شود که وی در توبهاش صادق است و گروهی [[اصلاح عمل]] را در توبه لازم دانستهاند. [[شیخ طوسی]] در مبسوط گفته است اگر [[حاکم]] از او توبه بخواهد و او هم بلافاصله توبه کند، شهادتش قبول میشود. [[مجلسی]] گوید: این قول خالی از قوت نیست<ref>بحار الأنوار، ج۸۵ (۸۸)، ص۳۰۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | علامه مجلسی سپس میگوید: درباره کسی نیز که [[حد شرعی]] خورده، بعد توبه کرده، این [[حکم]] جاری است؛ یعنی عدالت او باز میگردد و [[شهادت]] و گواهیاش قبول میشود و عدهای بر این مطلب ادعای [[اجماع]] کردهاند. بعد اضافه میکند: در مورد دوم ([[اجرای حد]]) قول مشهورتر آن است که مجرد توبه کفایت نمیکند، بلکه لازم است مدتی [[امتحان]] بشود تا [[ظن]] و [[گمان]] پیدا شود که وی در توبهاش صادق است و گروهی [[اصلاح عمل]] را در توبه لازم دانستهاند. [[شیخ طوسی]] در مبسوط گفته است اگر [[حاکم]] از او توبه بخواهد و او هم بلافاصله توبه کند، شهادتش قبول میشود. [[مجلسی]] گوید: این قول خالی از قوت نیست<ref>بحار الأنوار، ج۸۵ (۸۸)، ص۳۰۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 582 - 588.</ref> | ||
==[[احادیث]] [[عبدالله بن عباس]] در منقبت علی{{ع}}== | ==[[احادیث]] [[عبدالله بن عباس]] در منقبت علی{{ع}}== | ||
خط ۱٬۳۳۸: | خط ۱٬۱۶۲: | ||
#در تفسیر آیه: {{متن قرآن|وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ}}<ref>«و آنان را باز دارید، که آنان بازخواست خواهند شد» سوره صافات، آیه ۲۴.</ref>. [[شعبی]] از [[ابن عباس]] نقل میکند که گفت: «[[مردم]] در [[صراط]] نگهداشته میشوند پس از آنان سؤال میشود از [[ولایت علی]]{{ع}}»<ref>{{عربی|يوقف الناس على الصراط فيسألون عن ولاية علي{{ع}}}}؛ شرح الأخبار، ج۲، ص۲۳۳، ح۲۸۸.</ref>؛ | #در تفسیر آیه: {{متن قرآن|وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ}}<ref>«و آنان را باز دارید، که آنان بازخواست خواهند شد» سوره صافات، آیه ۲۴.</ref>. [[شعبی]] از [[ابن عباس]] نقل میکند که گفت: «[[مردم]] در [[صراط]] نگهداشته میشوند پس از آنان سؤال میشود از [[ولایت علی]]{{ع}}»<ref>{{عربی|يوقف الناس على الصراط فيسألون عن ولاية علي{{ع}}}}؛ شرح الأخبار، ج۲، ص۲۳۳، ح۲۸۸.</ref>؛ | ||
#عبدالله گوید: منظور از [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ}}<ref>«پس آیا کسی که از سوی پروردگارش برهانی دارد» سوره هود، آیه ۱۷.</ref> علی{{ع}} است<ref>المناقب، ص۲۷۸، ح۲۶۸.</ref>. | #عبدالله گوید: منظور از [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ}}<ref>«پس آیا کسی که از سوی پروردگارش برهانی دارد» سوره هود، آیه ۱۷.</ref> علی{{ع}} است<ref>المناقب، ص۲۷۸، ح۲۶۸.</ref>. | ||
#او میگوید منظور از {{متن قرآن|وُدًّا}}<ref>سوره مریم، آیه ۹۶.</ref> در [[سوره مریم]]، علی{{ع}} است <ref>المناقب، ص۲۷۸، حدیث ۲۶۷.</ref>. در [[تفسیر آیات قرآن]] این نکته قابل توجه است که از معنای عامی برخوردارند و آنچه ذکر میشود به عنوان مصداق کامل است، مگر دلیل بر انحصار باشد. | #او میگوید منظور از {{متن قرآن|وُدًّا}}<ref>سوره مریم، آیه ۹۶.</ref> در [[سوره مریم]]، علی{{ع}} است<ref>المناقب، ص۲۷۸، حدیث ۲۶۷.</ref>. در [[تفسیر آیات قرآن]] این نکته قابل توجه است که از معنای عامی برخوردارند و آنچه ذکر میشود به عنوان مصداق کامل است، مگر دلیل بر انحصار باشد. | ||
#[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «من [[شهر]] علمم و علی در آن پس هر کس [[علم]] بخواهد از در آن وارد میشود».<ref>{{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ}}؛ شرح الأخبار، ج۱، ص۸۹، حدیث ۲۱؛ المناقب، ص۸۳، ح۶۹؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶. و....</ref>؛ | #[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «من [[شهر]] علمم و علی در آن پس هر کس [[علم]] بخواهد از در آن وارد میشود».<ref>{{متن حدیث|أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ}}؛ شرح الأخبار، ج۱، ص۸۹، حدیث ۲۱؛ المناقب، ص۸۳، ح۶۹؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶. و....</ref>؛ | ||
خط ۱٬۳۵۰: | خط ۱٬۱۷۴: | ||
#ابن عباس گوید علی{{ع}} دارای ده [[خصلت]] است، که ما تنها به آنها اشاره میکنیم. در هنگام [[جنگ خیبر]] پیامبر از علی [[تجلیل]] کرد و همچنین در هنگام [[بیعت گرفتن]] از [[خویشان]]، [[آیه تطهیر]] درباره اوست. و پیامبر در [[حق]] او فرمود: هر کس مــن مولای او هستم علی مولای اوست و [[آیات]] اولیه [[سوره]] [[برائت]] را به جای [[ابوبکر]] به [[دستور خدا]] بر مردم در [[مراسم حج]] خواند و در [[جنگ تبوک]] او را [[جانشین]] خود کرد و [[حدیث منزلت]] را درباره وی قرائت کرد. او اولین کسی است که [[اسلام]] آورد و پیامبر تنها در [[خانه]] وی را بازگذاشت، و او را در بستر خود خوابانید. او در [[بیعت رضوان]] زیر درخت شرکت داشته که [[آیه]] ۱۸ [[سوره فتح]] به این [[بیعت]] اشاره دارد<ref>شرح الأخبار، ج۲، ص۲۰۹، ح۵۴۱ و ص۲۹۹، ح۶۱۸؛ المناقب، ص۱۲۵، ح۱۴۰.</ref>. | #ابن عباس گوید علی{{ع}} دارای ده [[خصلت]] است، که ما تنها به آنها اشاره میکنیم. در هنگام [[جنگ خیبر]] پیامبر از علی [[تجلیل]] کرد و همچنین در هنگام [[بیعت گرفتن]] از [[خویشان]]، [[آیه تطهیر]] درباره اوست. و پیامبر در [[حق]] او فرمود: هر کس مــن مولای او هستم علی مولای اوست و [[آیات]] اولیه [[سوره]] [[برائت]] را به جای [[ابوبکر]] به [[دستور خدا]] بر مردم در [[مراسم حج]] خواند و در [[جنگ تبوک]] او را [[جانشین]] خود کرد و [[حدیث منزلت]] را درباره وی قرائت کرد. او اولین کسی است که [[اسلام]] آورد و پیامبر تنها در [[خانه]] وی را بازگذاشت، و او را در بستر خود خوابانید. او در [[بیعت رضوان]] زیر درخت شرکت داشته که [[آیه]] ۱۸ [[سوره فتح]] به این [[بیعت]] اشاره دارد<ref>شرح الأخبار، ج۲، ص۲۰۹، ح۵۴۱ و ص۲۹۹، ح۶۱۸؛ المناقب، ص۱۲۵، ح۱۴۰.</ref>. | ||
ابن عباس [[احادیث]] زیادی در [[منزلت]] و منقبت علی{{ع}} نقل کرده<ref>ر.ک: صدوق، امالی، صفحات، ۱۲، ۱۹، ۲۳، ۳۵، ۳۶، ۵۶، ۶۲، ۷۱، ۸۷،۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۸، ۵۲۲، ۵۲۴، ۵۰۳، ۵۰۴، ۵۰۹.</ref>، ولی ما به همین مقدار اکتفاء میکنیم تا دلیلی باشد بر [[توبه]] و بازگشت وی.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | ابن عباس [[احادیث]] زیادی در [[منزلت]] و منقبت علی{{ع}} نقل کرده<ref>ر.ک: صدوق، امالی، صفحات، ۱۲، ۱۹، ۲۳، ۳۵، ۳۶، ۵۶، ۶۲، ۷۱، ۸۷،۹۹، ۱۰۰، ۱۰۱، ۱۰۸، ۵۲۲، ۵۲۴، ۵۰۳، ۵۰۴، ۵۰۹.</ref>، ولی ما به همین مقدار اکتفاء میکنیم تا دلیلی باشد بر [[توبه]] و بازگشت وی.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 589 - 594.</ref> | ||
==[[دفاع]] از [[عبدالله بن عباس]]== | ==[[دفاع]] از [[عبدالله بن عباس]]== | ||
خط ۱٬۳۸۲: | خط ۱٬۲۰۶: | ||
#از جهت متن [[متزلزل]] و نارواست و با آنچه از [[ابن عباس]] درباره [[خاندان]] علی{{ع}} نقل شده، ناسازگار است. | #از جهت متن [[متزلزل]] و نارواست و با آنچه از [[ابن عباس]] درباره [[خاندان]] علی{{ع}} نقل شده، ناسازگار است. | ||
# بعید است که [[امام باقر]]{{ع}} در ده سالگی با ابن عباس بحث و [[مناظره]] کرده باشد. | # بعید است که [[امام باقر]]{{ع}} در ده سالگی با ابن عباس بحث و [[مناظره]] کرده باشد. | ||
#از [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده که فرمود: پدرم بـه شدت عبدالله را [[دوست]] میداشت و در | #از [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده که فرمود: پدرم بـه شدت عبدالله را [[دوست]] میداشت و در کودکی که عبدالله [[امام باقر]]{{ع}} را [[شناخت]]، گفت: «کافی است تو را، کسی که تا حال تو را نشناخته باشد، پس از این نمیشناسد»<ref>رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۷؛ اختصاص، ص۷۱.</ref> که نشانه [[باور]] عبدالله به [[مقام]] امام باقر{{ع}} است. | ||
'''۳. روایت [[فضیل]]:''' | '''۳. روایت [[فضیل]]:''' | ||
خط ۱٬۳۹۸: | خط ۱٬۲۲۲: | ||
این روایت از جهت سند و متن نادرست است؛ زیرا در سلسله سند آن [[محمد بن سنان]] و [[موسی بن بکر]] هستند که اولی [[ضعیف]] و دومی [[واقفی]] است<ref>حلی علامه، خلاصة الأقوال، ص۲۵۱، ۲۵۷.</ref> و از جهت [[واقعیت]] خارجی ما دلیلی نداریم که عبیدالله در آخر عمرش کور شده باشد و برخی نوشتهاند کوری عبدالله به سبب [[گریه]] او بر علی{{ع}} و حسن و حسین{{عم}}، بوده است<ref>مروج الذهب، ج۳، ص١٠١.</ref>. | این روایت از جهت سند و متن نادرست است؛ زیرا در سلسله سند آن [[محمد بن سنان]] و [[موسی بن بکر]] هستند که اولی [[ضعیف]] و دومی [[واقفی]] است<ref>حلی علامه، خلاصة الأقوال، ص۲۵۱، ۲۵۷.</ref> و از جهت [[واقعیت]] خارجی ما دلیلی نداریم که عبیدالله در آخر عمرش کور شده باشد و برخی نوشتهاند کوری عبدالله به سبب [[گریه]] او بر علی{{ع}} و حسن و حسین{{عم}}، بوده است<ref>مروج الذهب، ج۳، ص١٠١.</ref>. | ||
[[روایات ضعیف]] دیگری نیز در [[مذمت]] عبدالله نقل شده که ما از نقل آنها در میگذریم و دیدگاه [[علمای رجال شیعه]] را درباره عبدالله نقل میکنیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | [[روایات ضعیف]] دیگری نیز در [[مذمت]] عبدالله نقل شده که ما از نقل آنها در میگذریم و دیدگاه [[علمای رجال شیعه]] را درباره عبدالله نقل میکنیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 594 - 601.</ref> | ||
==دیدگاه علمای رجال شیعه درباره [[ابن عباس]]== | ==دیدگاه علمای رجال شیعه درباره [[ابن عباس]]== | ||
#[[شیخ طوسی]] در کتاب [[رجال طوسی|رجال]] خود عبدالله را جزو [[یاران علی]]{{ع}} و [[پیامبر]]{{صل}} ذکر کرده است<ref>رجال طوسی، ص۲۲، ۴۶.</ref>. | #[[شیخ طوسی]] در کتاب [[رجال طوسی|رجال]] خود عبدالله را جزو [[یاران علی]]{{ع}} و [[پیامبر]]{{صل}} ذکر کرده است<ref>رجال طوسی، ص۲۲، ۴۶.</ref>. | ||
#[[علامه]] در قسم اول از خلاصه درباره وی میگوید: «[[عبدالله بن عباس]] از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و جزو [[محبان]] علی{{ع}} و از [[شاگردان]] او بود. حال وی در [[جلالت]] و [[اخلاص]] نسبت به امیرالمؤمنین مشهورتر از آن است که مخفی بماند و کشی احادیثی در قدح او ذکر کرده که ما از آنها در [[رجال]] کبیرمان پاسخ دادهایم» <ref>خلاصة الأقوال، ص١٠٣.</ref>. صاحب [[وسائل الشیعه]]<ref>وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۲۳۹.</ref> و [[جامع الروات]]<ref>اردبیلی، جامع الرواة، ج۱، ص۴۹۶.</ref>، نظر [[علامه]] را پذیرفتهاند. | #[[علامه]] در قسم اول از خلاصه درباره وی میگوید: «[[عبدالله بن عباس]] از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و جزو [[محبان]] علی{{ع}} و از [[شاگردان]] او بود. حال وی در [[جلالت]] و [[اخلاص]] نسبت به امیرالمؤمنین مشهورتر از آن است که مخفی بماند و کشی احادیثی در قدح او ذکر کرده که ما از آنها در [[رجال]] کبیرمان پاسخ دادهایم»<ref>خلاصة الأقوال، ص١٠٣.</ref>. صاحب [[وسائل الشیعه]]<ref>وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۲۳۹.</ref> و [[جامع الروات]]<ref>اردبیلی، جامع الرواة، ج۱، ص۴۹۶.</ref>، نظر [[علامه]] را پذیرفتهاند. | ||
#[[ابن داوود]] در قسم اول از رجال خود نوشته است که [[مقام]] [[عبدالله بن عباس]] بالاتر از آن است که به فضل و [[جلالت]] و [[محبت]] او نسبت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و انقیادش از آن حضرت، اشاره شود. [[لاهیجی]] نیز گفته است که [[ابن عباس]] مقبول الطرفین است<ref>مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۳.</ref>. | #[[ابن داوود]] در قسم اول از رجال خود نوشته است که [[مقام]] [[عبدالله بن عباس]] بالاتر از آن است که به فضل و [[جلالت]] و [[محبت]] او نسبت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و انقیادش از آن حضرت، اشاره شود. [[لاهیجی]] نیز گفته است که [[ابن عباس]] مقبول الطرفین است<ref>مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۳.</ref>. | ||
# صاحب معالم در تحریر طاووسی گوید: حال ابن عباس در محبت و [[اخلاص]] نسبت به امیرالمؤمنین{{ع}} و [[دوستی]] و [[یاری]] و [[دفاع]] از او قابل [[شبهه]] نیست و آنچه کشی نقل کرده، [[اخبار]] شاذ ضعیفی است که باعث قدح و [[جرح]] اوست، اما امثال [[حِبْر]] [[امت]] جای دارد که به او [[حسد]] بورزند<ref>مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۳.</ref> (و دربارهاش خبر [[جعل]] کنند). | # صاحب معالم در تحریر طاووسی گوید: حال ابن عباس در محبت و [[اخلاص]] نسبت به امیرالمؤمنین{{ع}} و [[دوستی]] و [[یاری]] و [[دفاع]] از او قابل [[شبهه]] نیست و آنچه کشی نقل کرده، [[اخبار]] شاذ ضعیفی است که باعث قدح و [[جرح]] اوست، اما امثال [[حِبْر]] [[امت]] جای دارد که به او [[حسد]] بورزند<ref>مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۳.</ref> (و دربارهاش خبر [[جعل]] کنند). | ||
#صاحب قاموس الرجال بحث مفصلی راجع به عبدالله دارد و از اخبار قادحه پاسخ میدهد که<ref>تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۱ – ۶۳.</ref> برخی از آنچه ذکر کرده، نادرست است که ما در ضمن مباحث گذشته به آن پرداختیم. | #صاحب قاموس الرجال بحث مفصلی راجع به عبدالله دارد و از اخبار قادحه پاسخ میدهد که<ref>تستری، قاموس الرجال، ج۶، ص۱ – ۶۳.</ref> برخی از آنچه ذکر کرده، نادرست است که ما در ضمن مباحث گذشته به آن پرداختیم. | ||
صاحب [[الدرجات الرفیعه]] نیز به شدت از عبدالله [[دفاع]] میکند و بردن [[اموال]] [[بصره]] را مربوط به بعد از [[صلح امام حسن]]{{ع}} میداند<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | صاحب [[الدرجات الرفیعه]] نیز به شدت از عبدالله [[دفاع]] میکند و بردن [[اموال]] [[بصره]] را مربوط به بعد از [[صلح امام حسن]]{{ع}} میداند<ref>شیرازی، درجات الرفیعه، ص۱۱۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 601 - 602.</ref> | ||
==اشکال مامقانی و پاسخ آن== | ==اشکال مامقانی و پاسخ آن== | ||
خط ۱٬۴۴۴: | خط ۱٬۲۶۸: | ||
این واقعه و دیدگاههای [[ابن عباس]] نشانگر [[اعتقاد]] وی به [[ائمه]] است و [[اعتقادی]] که به [[ولایت]] داشته است. | این واقعه و دیدگاههای [[ابن عباس]] نشانگر [[اعتقاد]] وی به [[ائمه]] است و [[اعتقادی]] که به [[ولایت]] داشته است. | ||
او [[راوی]] [[خطبه سوم نهج البلاغه]]، [[خطبه شقشقیه]] است<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۸۷، چاپ کنگره شیخ مفید.</ref> که درباره [[جریانات سیاسی]] [[خلافت]] است. در اینجا بررسی مباحث اختلافی مربوط به [[ابن عباس]] را پایان داده، به ادامه شرح حال او میپردازیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | او [[راوی]] [[خطبه سوم نهج البلاغه]]، [[خطبه شقشقیه]] است<ref>مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۸۷، چاپ کنگره شیخ مفید.</ref> که درباره [[جریانات سیاسی]] [[خلافت]] است. در اینجا بررسی مباحث اختلافی مربوط به [[ابن عباس]] را پایان داده، به ادامه شرح حال او میپردازیم.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 602 - 609.</ref> | ||
==[[دفاع]] عبدالله از [[امام علی]]{{ع}}== | ==[[دفاع]] عبدالله از [[امام علی]]{{ع}}== | ||
ابن عباس به [[مجلسی]] از مجالس [[قریشی]] برخورد که مشغول [[سبّ]] علی{{ع}} بودند. چون در آن [[زمان]] عبدالله [[کور]] بود. به راهبرش گفت: اینها چه میگویند؟ گفت: علی{{ع}} را [[دشنام]] میدهند. گفت: مرا نزدیک آنها ببر. چون به آنها رسید گفت: کدام یک از شما به [[خدا]] دشنام میدهد؟! گفتند: سبحان الله کسی که به خدا دشنام دهد به او [[شرک]] ورزیده است. عبدالله گفت: چه کسی [[رسول خدا]]{{صل}} را دشنام میدهد؟ گفتند: کسی که رسول خدا{{صل}} را دشنام دهد [[کافر]] است. گفت: کدام یک از شما [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را دشنام میدهد؟ گفتند چنین چیزی بوده است. عبدالله گفت: [[خداوند]] را [[گواه]] میگیرم و برای او [[شهادت]] میدهم که از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: «هر کس علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد خدا را دشنام و [[ناسزا]] گفته است» <ref>{{متن حدیث|مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي وَ مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ}}</ref> ابن عباس این را گفت و از کنار آنها گذشت و از همراهش پرسید: آیا آنها در برابر سخنان من عکسالعملی نشان دادند و چیزی گفتند؟ پاسخ داد: نه! چیزی نگفتند. گفت: صورتهای آنها چگونه بود؟ پاسخ داد: به تـو بـا چشمهای سرخ نگاه کردند، مانند نگاه بز کوهی به نوک تیز چاقویی که میخواهند با آن سر او را جدا کنند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴؛ صدوق، امالی، ص۸۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | ابن عباس به [[مجلسی]] از مجالس [[قریشی]] برخورد که مشغول [[سبّ]] علی{{ع}} بودند. چون در آن [[زمان]] عبدالله [[کور]] بود. به راهبرش گفت: اینها چه میگویند؟ گفت: علی{{ع}} را [[دشنام]] میدهند. گفت: مرا نزدیک آنها ببر. چون به آنها رسید گفت: کدام یک از شما به [[خدا]] دشنام میدهد؟! گفتند: سبحان الله کسی که به خدا دشنام دهد به او [[شرک]] ورزیده است. عبدالله گفت: چه کسی [[رسول خدا]]{{صل}} را دشنام میدهد؟ گفتند: کسی که رسول خدا{{صل}} را دشنام دهد [[کافر]] است. گفت: کدام یک از شما [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را دشنام میدهد؟ گفتند چنین چیزی بوده است. عبدالله گفت: [[خداوند]] را [[گواه]] میگیرم و برای او [[شهادت]] میدهم که از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: «هر کس علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده و هر کس مرا دشنام دهد خدا را دشنام و [[ناسزا]] گفته است»<ref>{{متن حدیث|مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي وَ مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ}}</ref> ابن عباس این را گفت و از کنار آنها گذشت و از همراهش پرسید: آیا آنها در برابر سخنان من عکسالعملی نشان دادند و چیزی گفتند؟ پاسخ داد: نه! چیزی نگفتند. گفت: صورتهای آنها چگونه بود؟ پاسخ داد: به تـو بـا چشمهای سرخ نگاه کردند، مانند نگاه بز کوهی به نوک تیز چاقویی که میخواهند با آن سر او را جدا کنند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۴؛ صدوق، امالی، ص۸۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | ||
این تلاش عبدالله نمونهای از دفاع وی از علی{{ع}} است آن زمان که در تمام اقطار [[جهان]] [[اسلامی]] به علی{{ع}} ناسزا میگفتند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | این تلاش عبدالله نمونهای از دفاع وی از علی{{ع}} است آن زمان که در تمام اقطار [[جهان]] [[اسلامی]] به علی{{ع}} ناسزا میگفتند.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 609 - 610.</ref> | ||
==عبدالله و [[امام حسن]]{{ع}}== | ==عبدالله و [[امام حسن]]{{ع}}== | ||
ابن عباس همیشه به [[امام مجتبی]]{{ع}} به دیده [[احترام]] مینگریست و در [[تکریم]] و احترام آن حضرت میکوشید و از وی [[تجلیل]] مینمود افزون بر آنچه در گذشته در این باره ذکر شد به چند نمونه دیگر اشاره میکنیم: | ابن عباس همیشه به [[امام مجتبی]]{{ع}} به دیده [[احترام]] مینگریست و در [[تکریم]] و احترام آن حضرت میکوشید و از وی [[تجلیل]] مینمود افزون بر آنچه در گذشته در این باره ذکر شد به چند نمونه دیگر اشاره میکنیم: | ||
#[[سعید بن جبیر]] از [[ابن عباس]] نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود:[[علی]] [[خلیفه]] و [[وصی]] و [[همسر]] دخترم، [[فاطمه]] [[سرور زنان]] جهانیان است و حسن و حسین [[سرور جوانان بهشت]] میباشند هر کس اینها را [[دوست]] بدارد مرا دوست داشته و هر کس با آنها [[دشمنی]] کند، با من دشمنی کرده است<ref>صدوق، امالی، ص۵۶.</ref>. | #[[سعید بن جبیر]] از [[ابن عباس]] نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود:[[علی]] [[خلیفه]] و [[وصی]] و [[همسر]] دخترم، [[فاطمه]] [[سرور زنان]] جهانیان است و حسن و حسین [[سرور جوانان بهشت]] میباشند هر کس اینها را [[دوست]] بدارد مرا دوست داشته و هر کس با آنها [[دشمنی]] کند، با من دشمنی کرده است<ref>صدوق، امالی، ص۵۶.</ref>. | ||
#ابن عباس گوید: از رسول خدا{{صل}} درباره کلماتی که [[آدم]] به وسیله آنها [[توبه]] کرد، سؤال کردم. فرمود: با [[توسل]] به محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین به درگاه [[خداوند]][[توبه]] کرد. خداوند هم توبه او را پذیرفت <ref>صدوق، امالی، ص۷۱؛ و ر.ک: مجلسی، جلاء العیون، ص۲۲۹، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۶.</ref>. | #ابن عباس گوید: از رسول خدا{{صل}} درباره کلماتی که [[آدم]] به وسیله آنها [[توبه]] کرد، سؤال کردم. فرمود: با [[توسل]] به محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین به درگاه [[خداوند]][[توبه]] کرد. خداوند هم توبه او را پذیرفت<ref>صدوق، امالی، ص۷۱؛ و ر.ک: مجلسی، جلاء العیون، ص۲۲۹، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۶.</ref>. | ||
#ابن عباس نقل میکند که [[پیامبر]] درباره حسن فرمود: «حسن فرزند بچه من است و از من است و [[نور]] چشمم و [[روشنایی]] دلم و میوه قلبم است. او [[آقای جوانان بهشت]] و [[حجت خدا]] بر [[امت]] است. [[فرمان]] او فرمان من، و گفتار او گفتار من است. هر کس از او [[پیروی]] کند، از من است و هر کس با او [[مخالفت]] بورزد از من نیست...»<ref>صدوق، امالی، ص۷۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۴۸.</ref>. | #ابن عباس نقل میکند که [[پیامبر]] درباره حسن فرمود: «حسن فرزند بچه من است و از من است و [[نور]] چشمم و [[روشنایی]] دلم و میوه قلبم است. او [[آقای جوانان بهشت]] و [[حجت خدا]] بر [[امت]] است. [[فرمان]] او فرمان من، و گفتار او گفتار من است. هر کس از او [[پیروی]] کند، از من است و هر کس با او [[مخالفت]] بورزد از من نیست...»<ref>صدوق، امالی، ص۷۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۴۸.</ref>. | ||
خط ۱٬۴۶۱: | خط ۱٬۲۸۵: | ||
ظاهر این نقل [[خبر واحد]] است که در کتابهای مختلف نقل شده و ممکن است مراد از [[ابن عباس]]، عبیدالله باشد گر چه این احتمال بعید مینماید. | ظاهر این نقل [[خبر واحد]] است که در کتابهای مختلف نقل شده و ممکن است مراد از [[ابن عباس]]، عبیدالله باشد گر چه این احتمال بعید مینماید. | ||
اما برابر نقل عدهای از | اما برابر نقل عدهای از مورخان ابن عباس در هنگام [[شهادت امام مجتبی]]{{ع}} در [[شام]] بوده است<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۰؛ جاحظ، البیان و التبیین، ج۳، ص۲۵۱، تحقیق سندوبی.</ref> و چون خبر [[شهادت]] حضرت به [[معاویه]] رسید، همراه کسانی که با او بودند [[سجده]] کرد و هماهنگ [[تکبیر]] گفتند. در این هنگام عبدالله به [[دیدار]] معاویه رفت. معاویه گفت: ای فرزند عباس، [[ابو محمد]]{{ع}} مرد. ابن عباس گفت: آری [[رحمت خدا]] بر او باد به من خبر تکبیر و سجدهات رسید<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۵۹.</ref>. {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}. به خدا قسم ای معاویه اگر حَسن مُرد، اما [[مرگ]] تو فراموش نشده و [[جسم]] او [[قبر]] تو را پر نمیکند. او به بهترین وجه در گذشت، اما تو به بدترین صورت باقی ماندی. معاویه گفت: [[تصور]] میکنم که او تنها عدهای [[یتیم]] به جای گذاشته. ابن عباس گفت: تمام ما کوچک بودیم بعد بزرگ شدیم. معاویه گفت: خوشا به حال تو که [[رئیس]] قومت شدی. پاسخ داد: تا زمانی که [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} فرزند رسول خدا هست نه! زیرا او رئیس [[قوم]] است<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۱۹۹.</ref>. | ||
برخورد ابن عباس با جریان [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به خوبی [[نشانه]][[احترام]] وی به این [[خاندان]] است | برخورد ابن عباس با جریان [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به خوبی [[نشانه]][[احترام]] وی به این [[خاندان]] است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 611 - 612.</ref>. | ||
==[[عبدالله بن عباس]] و [[معاویه]]== | ==[[عبدالله بن عباس]] و [[معاویه]]== | ||
در گذشته بخشهایی از درگیریهای عبدالله با معاویه در [[صفین]] و بعد از آن را ذکر کردیم در این بخش به قسمتی از درگیریهای وی با معاویه اشاره میکنیم که در تمام آنها بر | در گذشته بخشهایی از درگیریهای عبدالله با معاویه در [[صفین]] و بعد از آن را ذکر کردیم در این بخش به قسمتی از درگیریهای وی با معاویه اشاره میکنیم که در تمام آنها بر حقانیت [[خلافت علی]]{{ع}} اصرار میورزد. | ||
معاویه بعد از | معاویه بعد از شهادت امام حسن{{ع}} به سفر حج رفت و از آنجا به [[مدینه]][[سفر]] کرد تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند و [[قدرت]] خود را [[تحکیم]] بخشد. [[مردم]] به استقبال او آمدند و با [[مردم مدینه]] [[دیدار]] میکرد. تا اینکه به جمعی از [[قریش]] رسید. چون او را دیدند همگی به جهت [[تعظیم]] وی برخاستند به جز [[ابن عباس]] که در آن جمع بود. معاویه به ابن عباس رو کرد و گفت: تو را مانع نشد از احترام به من جز کینهای که از صفین دارید. اما از این نبایستی [[اغماض]] کرد که من نیز [[پسر عم]] عثمانم که او را به [[ستم]] کشتهاند. (غرض معاویه این بود که شما او را کشتهاید) ابن عباس بدون توجه به گفته معاویه گفت: [[عمر بن خطاب]] نیز [[مظلوم]] کشته شد. معاویه گفت: [[عمر]] را کافری کشت. ابن عباس گفت: پس [[عثمان]] را چه کسی کشت؟ پاسخ داد: [[مسلمانان]] او را کشتند. ابن عباس گفت: این معنی در [[ابطال]] مدعای تو حجتی به [[غایت]] [[قوی]] است. معاویه خجل شد و سخن را به جایی دیگر کشاند و گفت: ما به اطراف مملکت خود نوشتهایم که مردم را از ذکر [[مناقب علی]] و [[اهل بیت]] [[نهی]] کنند. باید تو نیز زبان خود را از ذکر [[مناقب]] ایشان نگاهداری. ابن عباس گفت: آیا ما را از [[قرائت قرآن]] نهی میکنی؟ معاویه گفت: نه. ابن عباس گفت: از [[تعقل]] و [[تفکر]] در معنای آن منع مینمایی؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: پس [[قرآن]] بخوانیم و از معنی آنکه [[خداوند تعالی]] [[اراده]] کرده، تحقیق نکنیم و به موجب آن عمل نکنیم؟ [[معاویه]] گفت: معنی آن را سؤال کن از کسانی که [[تأویل]] آن را بر وجهی میکنند که مغایر تأویل تو و [[اهل بیت]] توست. | ||
عبدالله گفت: [[خدای تعالی]] [[قرآن]] را نازل نکرده مگر بر اهل بیت ما، چگونه معانی آن را از [[آل ابوسفیان]] و [[آل ابیمعیط]] و [[یهود]] و [[نصارا]] سؤال کنیم! معاویه گفت: تو ما را معادل با این گروهها قرار دادهای؟ پاسخ داد: به [[جان]] خود [[سوگند]]! تو را هم ردیف آنان قرار ندادم، مگر وقتی که [[امت]] را از [[عبادت]] به وسیله قرآن [[نهی]] کردی. معاویه گفت: قرآن بخوانید اما [[روایت]] نکنید آنچه را درباره شما نازل شده و [[رسول خدا]]{{صل}} آن را فرموده و بقیه مطالب را شما نقل کنید<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۷؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۲۵.</ref>. | عبدالله گفت: [[خدای تعالی]] [[قرآن]] را نازل نکرده مگر بر اهل بیت ما، چگونه معانی آن را از [[آل ابوسفیان]] و [[آل ابیمعیط]] و [[یهود]] و [[نصارا]] سؤال کنیم! معاویه گفت: تو ما را معادل با این گروهها قرار دادهای؟ پاسخ داد: به [[جان]] خود [[سوگند]]! تو را هم ردیف آنان قرار ندادم، مگر وقتی که [[امت]] را از [[عبادت]] به وسیله قرآن [[نهی]] کردی. معاویه گفت: قرآن بخوانید اما [[روایت]] نکنید آنچه را درباره شما نازل شده و [[رسول خدا]]{{صل}} آن را فرموده و بقیه مطالب را شما نقل کنید<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۷؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۲۵.</ref>. | ||
این واقعه حکایت از مقابله [[ابن عباس]] با خودخواهیهای معاویه و محکومیت وی دارد. از بیان ابن عباس استفاده میشود که [[خواندن قرآن]] و فهمیدن درست معانی آن مساوی و مرادف است با ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} و [[خاندان عصمت و طهارت]]؛ زیرا آنان مصداق بارز اکثر [[آیات]] قرآناند و عبدالله [[معتقد]] است آیات زیادی در [[شأن]] آنان نازل شده. نکته درخور توجه آن است که معاویه از خواندن قرآن ناراحت نیست، بلکه از | این واقعه حکایت از مقابله [[ابن عباس]] با خودخواهیهای معاویه و محکومیت وی دارد. از بیان ابن عباس استفاده میشود که [[خواندن قرآن]] و فهمیدن درست معانی آن مساوی و مرادف است با ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} و [[خاندان عصمت و طهارت]]؛ زیرا آنان مصداق بارز اکثر [[آیات]] قرآناند و عبدالله [[معتقد]] است آیات زیادی در [[شأن]] آنان نازل شده. نکته درخور توجه آن است که معاویه از خواندن قرآن ناراحت نیست، بلکه از فهم صحیح آنکه از طریق [[پیامبر]]{{صل}} نقل شده ناراحت است و زمانی که با منطق [[قوی]] عبدالله رو به رو میشود، میگوید: «ای فرزند عباس توقف کن و زبانت را نگهدار و اگر به ناچار میخواهی قرآن را [[تفسیر]] کنی این را پنهانی انجام ده، به گونهای که کسی آن را نشنود» بعد معاویه صدهزار درهم به ابن عباس داد و منادی او ندا داد: «هیچ کس [[حق]] ندارد [[حدیثی]] از [[مناقب علی]] و فضل [[خاندان]] او نقل کند».؛ چراکه ذکر فضائل علی{{ع}} مساوی بود با [[ابطال]] [[حکومت غاصبانه]] معاویه<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 612 - 614؛ [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۹۱-۳۹۲.</ref>. | ||
==گفتوگوی [[معاویه]] با عبدالله== | ==گفتوگوی [[معاویه]] با عبدالله== | ||
[[عبدالملک مروان]] گوید: روزی در جمعی که عدهای از [[قریش]] و [[بنی هاشم]] حضور داشتند (گویا در [[مدینه]]) معاویه گفت: ای بنی هاشم! شما به چه چیز بر ما [[افتخار]] میکنید؟ آیا پدر و مادر ما یکی نیست؟ آیا [[خانه]] و زادگاه ما یکی نیست؟ [[ابن عباس]] گفت: ما افتخار میکنیم به آن چه تو امروز به خاطر آن بر سایر قریش افتخار میکنی و قریش بر [[انصار]] به جهت آن افتخار میکنند و انصار بر سایر [[عرب]] و عرب بر عجم افتخار میکند. ما به [[رسول خدا]]{{صل}} افتخار میکنیم و به چیزی که نمیتوانی آن را [[انکار]]، از آن فرار کنی. معاویه گفت: ای فرزند عباس تو زبان تیزی داری که میخواهی با [[باطل]] خود بر [[حق دیگران]] [[غلبه]] پیدا کنی. ابن عباس گفت: [[صبر]] کن.[[باطل]] بر [[حق]] غلبه پیدا نمیکند و [[حسد]] را رها کن که بدترین شعارهاست<ref>صدوق، خصال، ص۲۱۱.</ref>. | [[عبدالملک مروان]] گوید: روزی در جمعی که عدهای از [[قریش]] و [[بنی هاشم]] حضور داشتند (گویا در [[مدینه]]) معاویه گفت: ای بنی هاشم! شما به چه چیز بر ما [[افتخار]] میکنید؟ آیا پدر و مادر ما یکی نیست؟ آیا [[خانه]] و زادگاه ما یکی نیست؟ [[ابن عباس]] گفت: ما افتخار میکنیم به آن چه تو امروز به خاطر آن بر سایر قریش افتخار میکنی و قریش بر [[انصار]] به جهت آن افتخار میکنند و انصار بر سایر [[عرب]] و عرب بر عجم افتخار میکند. ما به [[رسول خدا]]{{صل}} افتخار میکنیم و به چیزی که نمیتوانی آن را [[انکار]]، از آن فرار کنی. معاویه گفت: ای فرزند عباس تو زبان تیزی داری که میخواهی با [[باطل]] خود بر [[حق دیگران]] [[غلبه]] پیدا کنی. ابن عباس گفت: [[صبر]] کن.[[باطل]] بر [[حق]] غلبه پیدا نمیکند و [[حسد]] را رها کن که بدترین شعارهاست<ref>صدوق، خصال، ص۲۱۱.</ref>. | ||
معاویه که از مغالطه خویش سودی [[نبرد]] و خود میدانست که [[قدرت]] او به خاطر [[خلافت]] [[پیامبر]] است، به [[تجلیل]] ابن عباس پرداخت و گفت به خاطر چهار [[خصلت]] خوبی که داری، تو را [[عفو]] کردم و جلسه را خاتمه داد. | معاویه که از مغالطه خویش سودی [[نبرد]] و خود میدانست که [[قدرت]] او به خاطر [[خلافت]] [[پیامبر]] است، به [[تجلیل]] ابن عباس پرداخت و گفت به خاطر چهار [[خصلت]] خوبی که داری، تو را [[عفو]] کردم و جلسه را خاتمه داد. عبدالله نه تنها از علی و فرزندانش [[دفاع]] میکرد<ref>ر.ک: بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۶۵، به بعد.</ref>، بلکه از دیگر [[اقوام]] آن حضرت نیز به دفاع میپرداخت. زمانی که [[عمرو عاص]] در مجلس معاویه [[عبدالله بن جعفر]] را متهم به خوش گذرانی و بذلهگویی کرد، عبدالله به دفاع از ابن جعفر پرداخت که او به یاد خداست و مردی [[بخشنده]] [[شریف]] و بزرگوار است و این [[فرزندان]] عاص هستند که به [[ناپاکی]] و [[پستی]] [[شهرت]] دارند<ref>امینی، الغدیر، ج۲، ص۱۳۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 614 - 615.</ref> | ||
عبدالله نه تنها از علی و فرزندانش [[دفاع]] میکرد<ref>ر.ک: بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۶۵، به بعد.</ref>، بلکه از دیگر [[اقوام]] آن حضرت نیز به دفاع میپرداخت. زمانی که [[عمرو عاص]] در مجلس معاویه [[عبدالله بن جعفر]] را متهم به خوش گذرانی و بذلهگویی کرد، عبدالله به دفاع از ابن جعفر پرداخت که او به یاد خداست و مردی [[بخشنده]] [[شریف]] و بزرگوار است و این [[فرزندان]] عاص هستند که به [[ناپاکی]] و [[پستی]] [[شهرت]] دارند<ref>امینی، الغدیر، ج۲، ص۱۳۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | |||
==ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} در دربار معاویه== | ==ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} در دربار معاویه== | ||
گند روزی [[عبدالله بن عباس]] به معاویه برخورد. [[قریشیان]] طرفدار معاویه سوگ خوردند که او را دچار مشکل کنند. از این رو درباره [[ابوبکر]]، [[عمر]] و [[عثمان]] از او سؤال کردند و وی پاسخ [[نیک]] داد. [[معاویه]] گفت: درباره [[علی بن ابی طالب]] چه میگویی پاسخ داد: «[[خداوند]] [[ابوالحسن]] را [[رحمت]] کند. [[سوگند]] به [[خدا]] [[پرچم هدایت]]، پایگاه [[تقوا]]، جایگاه [[اندیشه]] و انبوه رحمت بود، [[روشنایی]][[سفر]] در شب تار، [[دعوت]] کننده به راه بزرگ [[حق]]، [[آگاه]] به آنچه در کتابهای اولیه است. [[قیام]] کننده به [[تأویل]] و یاد حق، پیوسته و همراه با [[اسباب هدایت]] و تارک [[ستم]]، [[آزار]] و [[اذیت]] و به دور از راههای [[پست]]، بهترین کسی که [[ایمان]] آورده و تقوا پیشه نموده [[سرور]] کسی که [[لباس]] [[خلافت]] به تن کرده و به دوش کشیده است. با فضیلتترین کسی که [[حج]] و سعی نموده. شنواترین فردی که [[عدالت]] و [[مساوات]] پیشه کرده. سخنورترین فرد [[دنیا]] به جز [[انبیا]] و [[پیامبر]] [[مصطفی]]. کسی که به دو [[قبله]] [[نماز]] خواند، [[همسر]] [[بهترین زنان]] بود و پدر دو [[نواده پیامبر]]. چشمی مانند او ندیده و تا [[روز قیامت]] و [[ملاقات]][[حق]] هیچگاه نخواهد دید. پس بــر کسی که او را [[لعن]] کند، [[لعنت خدا]] و [[بندگان]]، تا روز قیامت باد<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۳؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۵۱؛ جاحظ، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۵۵، به اختصار.</ref> | گند روزی [[عبدالله بن عباس]] به معاویه برخورد. [[قریشیان]] طرفدار معاویه سوگ خوردند که او را دچار مشکل کنند. از این رو درباره [[ابوبکر]]، [[عمر]] و [[عثمان]] از او سؤال کردند و وی پاسخ [[نیک]] داد. [[معاویه]] گفت: درباره [[علی بن ابی طالب]] چه میگویی پاسخ داد: «[[خداوند]] [[ابوالحسن]] را [[رحمت]] کند. [[سوگند]] به [[خدا]] [[پرچم هدایت]]، پایگاه [[تقوا]]، جایگاه [[اندیشه]] و انبوه رحمت بود، [[روشنایی]][[سفر]] در شب تار، [[دعوت]] کننده به راه بزرگ [[حق]]، [[آگاه]] به آنچه در کتابهای اولیه است. [[قیام]] کننده به [[تأویل]] و یاد حق، پیوسته و همراه با [[اسباب هدایت]] و تارک [[ستم]]، [[آزار]] و [[اذیت]] و به دور از راههای [[پست]]، بهترین کسی که [[ایمان]] آورده و تقوا پیشه نموده [[سرور]] کسی که [[لباس]] [[خلافت]] به تن کرده و به دوش کشیده است. با فضیلتترین کسی که [[حج]] و سعی نموده. شنواترین فردی که [[عدالت]] و [[مساوات]] پیشه کرده. سخنورترین فرد [[دنیا]] به جز [[انبیا]] و [[پیامبر]] [[مصطفی]]. کسی که به دو [[قبله]] [[نماز]] خواند، [[همسر]] [[بهترین زنان]] بود و پدر دو [[نواده پیامبر]]. چشمی مانند او ندیده و تا [[روز قیامت]] و [[ملاقات]][[حق]] هیچگاه نخواهد دید. پس بــر کسی که او را [[لعن]] کند، [[لعنت خدا]] و [[بندگان]]، تا روز قیامت باد<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۳؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۵۱؛ جاحظ، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۵۵، به اختصار.</ref> و با این بیان معاویه و یارانش را لعن و [[نفرین]] نمود و از علی{{ع}} [[تجلیل]] کرد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 615 - 616.</ref>. | ||
و با این بیان معاویه و یارانش را لعن و [[نفرین]] نمود و از علی{{ع}} [[تجلیل]] کرد | |||
==عبدالله در | ==عبدالله در مسجد شام== | ||
[[ابن عباس]] در شام [[روز جمعه]]، برای نماز به | [[ابن عباس]] در شام [[روز جمعه]]، برای نماز به مسجد جامع رفت. وقتی که [[مردم]] او را در مسجد دیدند، گردش جمع شده و درباره [[حلال و حرام]] و [[فقه]] و [[تفسیر]] و احوال [[اسلام]] و [[جاهلیت]] سؤال میکردند و اطراف معاویه را خالی گذاشتند. معاویه پرسید: مردم کجا رفتند؟ گفته شد. آنها به ابن عباس مشغول شدهاند، به طوری که اگر بخواهد تا شب صدهزار نفر همراه [[شمشیر]] نزدش حضور مییابند؛ زیرا مردم شام از او [[اطاعت]] میکنند. معاویه که وضعیت را [[بحرانی]] دید او را خواست و سوگندش داد که داخل [[بیت المال]] شده و آنچه احتیاج دارد، بردارد. [[هدف]] [[معاویه]] این بود که به [[مردم]] نشان دهد [[ابن عباس]] طالب دنیاست. عبدالله نیز مقصود او را دریافت و گفت: این [[مال]] نه از آن من است و نه از تو. اگر [[اجازه]] دهی که [[حق]] هر صاحب حقی را به او بازگردانم، آنچه خواهم برخواهم داشت. معاویه گفت: سوگندت دادم که هر چه احتیاج داری مجازی. | ||
ابن عباس وارد [[بیت المال]] شد و کلاه قرمزی را که گفته میشد از آن علی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، برداشت و خارج شد<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۱.</ref>. | ابن عباس وارد [[بیت المال]] شد و کلاه قرمزی را که گفته میشد از آن علی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، برداشت و خارج شد<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۵۱.</ref>. | ||
ابن عباس [[ثابت]] کرد که نیازی به مال ندارد و کلاه منسوب به علی{{ع}} را تنها به خاطر [[تبرک]] و [[تیمن]] برداشته است. از این واقعه استفاده میشود که معاویه مردم [[شام]] را در [[جهل]] قرار داده بود؛ ولی آنان طالب [[حقیقت]] بودند و آنچه معاویه میگفت به عنوان [[دستورهای اسلام]] میپذیرفتند | ابن عباس [[ثابت]] کرد که نیازی به مال ندارد و کلاه منسوب به علی{{ع}} را تنها به خاطر [[تبرک]] و [[تیمن]] برداشته است. از این واقعه استفاده میشود که معاویه مردم [[شام]] را در [[جهل]] قرار داده بود؛ ولی آنان طالب [[حقیقت]] بودند و آنچه معاویه میگفت به عنوان [[دستورهای اسلام]] میپذیرفتند<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 616 - 617.</ref>. | ||
== | ==نامه معاویه درباره [[خلافت یزید]] و پاسخ عبدالله== | ||
معاویه در نامهای که به [[والی مدینه]]، [[سعید بن عاص]] نوشت، از او خواست که از مردم برای خلافت یزید [[بیعت]] بگیرد. [[سعید بن عاص]] در پاسخ نوشت: [[بنی هاشم]] و [[عبدالله بن زبیر]]، حاضر به [[بیعت]] نیستند. مگر اینکه با [[زور]] از آنها بیعت گرفته شود. از آن معاویه نامههایی به [[عبدالله بن عباس]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن جعفر]] و [[حسین بن علی]]{{ع}} نوشت و به سعید بن عاص [[فرمان]] داد که [[نامهها]] را به آنها رسانده و پاسخ آن را دریافت کند. | معاویه در نامهای که به [[والی مدینه]]، [[سعید بن عاص]] نوشت، از او خواست که از مردم برای خلافت یزید [[بیعت]] بگیرد. [[سعید بن عاص]] در پاسخ نوشت: [[بنی هاشم]] و [[عبدالله بن زبیر]]، حاضر به [[بیعت]] نیستند. مگر اینکه با [[زور]] از آنها بیعت گرفته شود. از آن معاویه نامههایی به [[عبدالله بن عباس]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالله بن جعفر]] و [[حسین بن علی]]{{ع}} نوشت و به سعید بن عاص [[فرمان]] داد که [[نامهها]] را به آنها رسانده و پاسخ آن را دریافت کند. | ||
در | در نامه به ابن عباس نوشت: به من خبر رسیده که تو در [[بیعت با یزید]] کوتاهی کردی. اگر من تو را به خاطر [[قتل عثمان]] بکشم،[[حق]] دارم؛ زیرا مردم را علیه او شوراندی و دارای [[امان]] و عهدی نیستی که راحت باشی وقتی که نامهام به تو رسید، به [[مسجد]] رفته و [[قاتلان عثمان]] را [[لعن]] و با [[والی]] من بیعت کن. والسلام. | ||
ابن عباس در پاسخ وی نوشت: نوشته بودی که برای من امانی وجود ندارد. به [[خدا]] [[سوگند]] کسی از تو ای [[معاویه]][[امان]] نخواسته است. امان را تنها از [[خداوند]] [[طلب]] میکنند. | ابن عباس در پاسخ وی نوشت: نوشته بودی که برای من امانی وجود ندارد. به [[خدا]] [[سوگند]] کسی از تو ای [[معاویه]][[امان]] نخواسته است. امان را تنها از [[خداوند]] [[طلب]] میکنند. | ||
اما گفته تو درباره کشتن من؛ اگر چنین کاری کردی خدا و محمد را [[ملاقات]] خواهم کرد که [[دشمن]] تو هستند. اما آنچه درباره [[عثمان]] گفتی، درست نیست و [[فرزندان]] او شایستهترند از من به [[لعن]] [[قاتلان]] او<ref>ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | اما گفته تو درباره کشتن من؛ اگر چنین کاری کردی خدا و محمد را [[ملاقات]] خواهم کرد که [[دشمن]] تو هستند. اما آنچه درباره [[عثمان]] گفتی، درست نیست و [[فرزندان]] او شایستهترند از من به [[لعن]] [[قاتلان]] او<ref>ابن قتیبه، الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 617 - 618.</ref> | ||
==[[عبدالله بن عباس]] و [[امام حسین]]{{ع}}== | ==[[عبدالله بن عباس]] و [[امام حسین]]{{ع}}== | ||
خط ۱٬۵۱۱: | خط ۱٬۳۳۳: | ||
فرزند عباس میدانست که حسین{{ع}} به [[شهادت]] میرسد؛ زیرا از [[پیامبر]] شنیده بود که فرمود: «به [[خدا]] قسم بعد از من فرزندم حسین را خواهند کشت [[خداوند]][[شفاعت]] مرا شامل حال آنها نخواهد کرد»<ref>{{متن حدیث|وَ أَيْمُ اللَّهِ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي بَعْدِي الْحُسَيْنَ{{ع}} لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي}}؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۵۷.</ref>؛ و اوست که میگوید: در هنگام [[جنگ صفین]] زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[نینوا]] رسید، با صدای بلند فرمود: ای فرزند عباس، آیا این مکان را میشناسی؟ گفتم نه. فرمود: اگر آن گونه که من میشناسم تو میشناختی به آسانی از آن نمیگذشتی جز این که مثل من [[گریه]] میکردی. حضرت گریه طولانی کرد و همراهان او نیز [[اشک]] ریختند و به [[امام حسین]]{{ع}} خطاب کرد: «به واسطه این شهادت خداوند[[چشم]] تو را روشن میسازد»<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۵۲.</ref>. و چون [[اطمینان]] به شهادت حضرت داشت، به هنگام خروج و ترک حضرت، میگفت: «حسین وای، من خبر [[مرگ]] حسین را بیان میکنم»<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۶۴؛ انساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۲.</ref>. | فرزند عباس میدانست که حسین{{ع}} به [[شهادت]] میرسد؛ زیرا از [[پیامبر]] شنیده بود که فرمود: «به [[خدا]] قسم بعد از من فرزندم حسین را خواهند کشت [[خداوند]][[شفاعت]] مرا شامل حال آنها نخواهد کرد»<ref>{{متن حدیث|وَ أَيْمُ اللَّهِ لَيَقْتُلُنَّ ابْنِي بَعْدِي الْحُسَيْنَ{{ع}} لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي}}؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۵۷.</ref>؛ و اوست که میگوید: در هنگام [[جنگ صفین]] زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[نینوا]] رسید، با صدای بلند فرمود: ای فرزند عباس، آیا این مکان را میشناسی؟ گفتم نه. فرمود: اگر آن گونه که من میشناسم تو میشناختی به آسانی از آن نمیگذشتی جز این که مثل من [[گریه]] میکردی. حضرت گریه طولانی کرد و همراهان او نیز [[اشک]] ریختند و به [[امام حسین]]{{ع}} خطاب کرد: «به واسطه این شهادت خداوند[[چشم]] تو را روشن میسازد»<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۵۲.</ref>. و چون [[اطمینان]] به شهادت حضرت داشت، به هنگام خروج و ترک حضرت، میگفت: «حسین وای، من خبر [[مرگ]] حسین را بیان میکنم»<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۶۴؛ انساب الأشراف، ج۳، ص۱۶۲.</ref>. | ||
در جمع کسانی که به نزد امام حسین{{ع}} آمده بودند، [[عبدالله بن زبیر]] نیز حضور داشت. وی به [[ابن عباس]] گفت: «به خدا [[سوگند]] نمیبینی جز اینکه شما سزاوارتر به این [[حکومت]] از دیگر [[مردم]] هستید». ابن عباس به وی پاسخ داد: تعبیر به دیدن از آن کسی است که [[شک]] دارد اما ما درباره حکومت [[یقین]] داریم که از دیگران شایستهتریم<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۵.</ref>. او بدین گونه حقانیت [[امام حسین]]{{ع}} را تبیین کرد. از آنچه ذکر شد یک نکته [[استنباط]] میشود و آن این که عبدالله از برخی [[حوادث آینده]] اطلاع یافته بود، بنابراین استبعادی که ابن عباس از گفتار [[میثم تمار]] دارد، زمانی که میخواهد از او [[تفسیر]] بیاموزد و [[میثم]] [[سرنوشت]][[آینده]] خود را ذکر میکند<ref>رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۸۱، حدیث ۱۳۶.</ref>، باید گفت به خاطر عدم [[شناخت]] وی از میثم بوده. نه این که منکر [[غیبگویی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بوده باشد | در جمع کسانی که به نزد امام حسین{{ع}} آمده بودند، [[عبدالله بن زبیر]] نیز حضور داشت. وی به [[ابن عباس]] گفت: «به خدا [[سوگند]] نمیبینی جز اینکه شما سزاوارتر به این [[حکومت]] از دیگر [[مردم]] هستید». ابن عباس به وی پاسخ داد: تعبیر به دیدن از آن کسی است که [[شک]] دارد اما ما درباره حکومت [[یقین]] داریم که از دیگران شایستهتریم<ref>ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۵.</ref>. او بدین گونه حقانیت [[امام حسین]]{{ع}} را تبیین کرد. از آنچه ذکر شد یک نکته [[استنباط]] میشود و آن این که عبدالله از برخی [[حوادث آینده]] اطلاع یافته بود، بنابراین استبعادی که ابن عباس از گفتار [[میثم تمار]] دارد، زمانی که میخواهد از او [[تفسیر]] بیاموزد و [[میثم]] [[سرنوشت]][[آینده]] خود را ذکر میکند<ref>رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۸۱، حدیث ۱۳۶.</ref>، باید گفت به خاطر عدم [[شناخت]] وی از میثم بوده. نه این که منکر [[غیبگویی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بوده باشد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 618 - 621.</ref>. | ||
== | ==نامه یزید به عبدالله و پاسخ آن== | ||
پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} [[عبدالله بن زبیر]] در [[مکه]] [[قیام]] کرد و [[قدرت]] را در آن [[شهر]] به دست گرفت و از تمام کسانی که در آنجا بودند برای خود [[بیعت]] گرفت. تنها دو [[شخصیت]] ذی [[نفوذ]]؛ محمد بن حنفیه و [[عبدالله بن عباس]] از بیعت با او سرباز زدند. | پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} [[عبدالله بن زبیر]] در [[مکه]] [[قیام]] کرد و [[قدرت]] را در آن [[شهر]] به دست گرفت و از تمام کسانی که در آنجا بودند برای خود [[بیعت]] گرفت. تنها دو [[شخصیت]] ذی [[نفوذ]]؛ محمد بن حنفیه و [[عبدالله بن عباس]] از بیعت با او سرباز زدند. | ||
زمانی که یزید [[آگاه]] شد، عبدالله بن عباس با فرزند [[زبیر]] بیعت نکرده، به [[طمع]] افتاد و در نامهای او را به بیعت با خود [[تشویق]] کرد. در آن | زمانی که یزید [[آگاه]] شد، عبدالله بن عباس با فرزند [[زبیر]] بیعت نکرده، به [[طمع]] افتاد و در نامهای او را به بیعت با خود [[تشویق]] کرد. در آن نامه نوشت: که ملحد فرزند زبیر تو را به بیعت خود [[دعوت]] کرده، اما نپذیرفتی و بیعت خود را برای ما نگهداشتی به خاطر وفایی که داری و در [[اطاعت]] از ما [[اطاعت خداوند]] است من این خوبی تو را از یاد نخواهم برد و در فرستادن عطایی که [[شایسته]] آنی [[تعجیل]] خواهم کرد. تو خواستهای [[صله رحم]] کنی، دیگران را به بیعت من فراخوان؛ زیرا از تو بیشتر [[شنوایی]] دارند تا آن مرد ملحد والسلام. | ||
این بود خلاصهای از نامه یزید که | |||
این بود خلاصهای از نامه یزید که تصور میکرد عبدالله به بیعت با او از بیعت با [[ابن زبیر]] سرباز زده است. عبدالله در نامه مفصلی به یزید پاسخ میدهد که پاسخ وی درخور توجه است: | |||
«از عبدالله بن عباس به | «از عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه. | ||
اما بعد، نامه تو به من رسید. نوشته بودی به خاطر [[وفاداری]] تو از قبول بیعت [[ابن زبیر]] [[امتناع]] کردم. به [[خدا]] که نظر من در این کار [[ستایش]] از تو نبوده و [[خداوند]] از آن مطلب آگاه است. این که نوشته بودی عطای خویش را بر من فراموش نمیکنی؛ عطای خود را نگهدار.؛ چراکه من هم،[[دوستی]] خود را نسبت به تو نگه داشتهام به [[جان]] خودم آنچه را بما میبخشی جز مقدار ناچیزی از [[حق]] ما نیست که بیشتر آن را به یغما برده و از ما دریغ میداری. | اما بعد، نامه تو به من رسید. نوشته بودی به خاطر [[وفاداری]] تو از قبول بیعت [[ابن زبیر]] [[امتناع]] کردم. به [[خدا]] که نظر من در این کار [[ستایش]] از تو نبوده و [[خداوند]] از آن مطلب آگاه است. این که نوشته بودی عطای خویش را بر من فراموش نمیکنی؛ عطای خود را نگهدار.؛ چراکه من هم،[[دوستی]] خود را نسبت به تو نگه داشتهام به [[جان]] خودم آنچه را بما میبخشی جز مقدار ناچیزی از [[حق]] ما نیست که بیشتر آن را به یغما برده و از ما دریغ میداری. | ||
از من خواستهای که یاریت کنم. اما تو حسین{{ع}} و [[جوانان]] [[عبدالمطلب]] را که چراغهای [[هدایت]] و ستارههای آشکار بودند، کُشتی، [[لشکر]] تو به دستور تو آنها را یک جا رها کردند در حالی که به [[خون]] خود آغشته و به | از من خواستهای که یاریت کنم. اما تو حسین{{ع}} و [[جوانان]] [[عبدالمطلب]] را که چراغهای [[هدایت]] و ستارههای آشکار بودند، کُشتی، [[لشکر]] تو به دستور تو آنها را یک جا رها کردند در حالی که به [[خون]] خود آغشته و به خاک افتاده بودند. آنها بدون [[کفن]] و پوششی در بیابانها ماندند. باد بر آنها میوزید تا [[خداوند]] دستهای را که در کشتن آنها شرکت نداشتند، برانگیخت و آن بدنهای [[مطهر]] را [[دفن]] کردند. اما تو در جای خود نشسته بودی. هرگز از یاد نمیبرم که چگونه حسین{{ع}} را از [[حرم]] [[رسول]] به سوی حرم [[خدا]] راندی و مردمی را فرستادی که او را بکشند. تا اینکه ناچار شد در حال [[خوف]] برای [[حفظ حرمت]] [[حرم امن الهی]] از [[مکه]] به سوی [[عراق]] حرکت کند و به خاطر [[دشمنی]] که با خدا و رسولش و [[اهل بیت]] او (که خداوند آنها را از هر [[پلیدی]] دور داشته و [[پاک]] گردانید) داشتی لشکرت را به سوی آنها فرستادی. آنها مانند [[پدران]] تو جنایتکار نیستند. پس او از شما ترک درگیری خواست و از شما خواست که برگردد. اما چون کمی یارانش را دیدید، بر ضد آنها [[همکاری]] کرده و گویا گروهی از [[اهل]] ترک را کشتید. هیچ چیز عجیبتر نیست نزد من از درخواست [[دوستی]] تو در حالی که [[فرزندان]] پدر مرا کشتی و از دم شمشیرت خون من قطره قطره میچکد و از تو، إن شاء [[الله]]، [[انتقام]] خواهم گرفت و تو نمیتوانی در انتقام[[سبقت]] گیری، گرچه در [[دنیا]] [[سبقت]] بگیری زیرا خداوند پیشاپیش خون [[پیامبران]] و [[آل]] آنها را [[طلب]] نموده و خداوند کافی است در [[یاری رساندن]] به [[مظلومان]]. باعث [[تعجب]] تو نشود اگر امروز بر ما [[غلبه]] کردی چون ما هم روزی بر تو [[پیروز]] خواهیم شد. اما تو سخن از وفای من و [[شناختن حق]] تو به میان آوردی، اگر چنین بود که تو حقی داشتی به خدا قسم با تو [[بیعت]] میکردم و با کسانی که پیش از تو بودند. اما تو میدانی که من و [[فرزندان]] پدرم سزاوارتر به [[حکومت]] هستند از تو. شما گروه [[قریش]] با ما [[جدال]] کردید و [[حق]] ما را گرفتید و دیگران را به [[قدرت]] رساندید. پس دور باد کسانی که [[سفیهان]] را بر ما مسلط کردند، بمانند دوری [[قوم ثمود]]، [[لوط]] و [[مدین]] از [[رحمت الهی]]. | ||
[[آگاه]] باش که از عجیبترین عجایب به [[اسارت]] بردن [[دختران]] [[عبدالمطلب]] و فرزندان کوچک از [[نسل]] او به [[شام]] است که مانند [[اسیران]] جلب شده، آنها را حرکت میدادی تا به [[مردم]] نشان دهی بر ما [[غلبه]] کردهای. به [[جان]] خودم [[سوگند]] که اگر تو از آسیب دستم در [[امان]] بمانی از [[خدا]] میخواهم که به وسیله زبانم آسیب زیادی به تو برسانم. | [[آگاه]] باش که از عجیبترین عجایب به [[اسارت]] بردن [[دختران]] [[عبدالمطلب]] و فرزندان کوچک از [[نسل]] او به [[شام]] است که مانند [[اسیران]] جلب شده، آنها را حرکت میدادی تا به [[مردم]] نشان دهی بر ما [[غلبه]] کردهای. به [[جان]] خودم [[سوگند]] که اگر تو از آسیب دستم در [[امان]] بمانی از [[خدا]] میخواهم که به وسیله زبانم آسیب زیادی به تو برسانم. | ||
خط ۱٬۵۳۱: | خط ۱٬۳۵۴: | ||
یادآوری میکنم که نقل [[تاریخ]] [[یعقوبی]] اضافاتی دارد که ما به نقل بحار الأنــوار بـا اندکی اختصار، اکتفا کردیم. | یادآوری میکنم که نقل [[تاریخ]] [[یعقوبی]] اضافاتی دارد که ما به نقل بحار الأنــوار بـا اندکی اختصار، اکتفا کردیم. | ||
در این | در این نامه عبدالله پیوند کامل خود را با [[اهل بیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] نشان داده و با شدیدترین وجه با یزید [[محاجه]] کرده است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 621 - 623.</ref>. | ||
==[[عبدالله بن عباس]] و [[ابن زبیر]]== | ==[[عبدالله بن عباس]] و [[ابن زبیر]]== | ||
خط ۱٬۵۴۴: | خط ۱٬۳۶۷: | ||
ابن زبیر چهل [[روز]] در مکه [[خطبه]] خواند و بر محمد{{صل}} [[صلوات]] نمیفرستاد و زمانی که علت آن را از وی سؤال کردند، گفت: او دارای خاندان [[بدی]] است، اگر نام او را ببرم آنها خوشحال میشوند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۹.</ref>. | ابن زبیر چهل [[روز]] در مکه [[خطبه]] خواند و بر محمد{{صل}} [[صلوات]] نمیفرستاد و زمانی که علت آن را از وی سؤال کردند، گفت: او دارای خاندان [[بدی]] است، اگر نام او را ببرم آنها خوشحال میشوند<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۱۳۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۷۹.</ref>. | ||
او دشمن سرسخت [[بنی هاشم]] بود و علی{{ع}} را [[سب]] میکرد. محمد بن حنفیه که از این هتاکی وی [[آگاه]] گردید، داخل [[مسجد الحرام]] شد و برای مردم [[سخنرانی]] کـرد و گفت: ای گروه [[قریش]] آیا باید ابن زبیر چنین حرفهایی بزند، در حالی که شما میشنوید و در مقابل [[توهین]] به علی{{ع}} [[غضب]] نمیکنید و ناراحت نمیشوید<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، | او دشمن سرسخت [[بنی هاشم]] بود و علی{{ع}} را [[سب]] میکرد. محمد بن حنفیه که از این هتاکی وی [[آگاه]] گردید، داخل [[مسجد الحرام]] شد و برای مردم [[سخنرانی]] کـرد و گفت: ای گروه [[قریش]] آیا باید ابن زبیر چنین حرفهایی بزند، در حالی که شما میشنوید و در مقابل [[توهین]] به علی{{ع}} [[غضب]] نمیکنید و ناراحت نمیشوید<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 623 - 625.</ref> | ||
==[[تبعید]] [[ابن عباس]] به | ==[[تبعید]] [[ابن عباس]] به طائف== | ||
[[ابن زبیر]] که تمام [[مردم]] [[مکه]] را به [[بیعت]] واداشت؛ از گرفتن بیعت از [[بنی هاشم]] [[ناتوان]] ماند. از این رو، [[محمد بن حنفیه]] و [[عبدالله بن عباس]] را همراه با هفده مرد از بنی هاشم که جزو آنها [[حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود در [[حجره]] [[زمزم]] [[زندانی]] کرد و گفت: باید تا [[جمعه]] بیعت کنید، در غیر این صورت گردنهای شما را خواهم زد و یا شما را در این جا میسوزانم. اما قبل از این که دست به اقدامی بزند، نیروهایی از جانب مختار به [[یاری]] آنها شتافته و ابن زبیر مجبور شد آنها را [[آزاد]] کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۸.</ref>. اما چون نتوانست از آنها بیعت بگیرد، عبدالله بن عباس را به طائف و محمد بن حنفیه را به ناحیه [[رضوی]] تبعید کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۳؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۹؛ مفید، امالی، ص۳۴۷.</ref>. | [[ابن زبیر]] که تمام [[مردم]] [[مکه]] را به [[بیعت]] واداشت؛ از گرفتن بیعت از [[بنی هاشم]] [[ناتوان]] ماند. از این رو، [[محمد بن حنفیه]] و [[عبدالله بن عباس]] را همراه با هفده مرد از بنی هاشم که جزو آنها [[حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود در [[حجره]] [[زمزم]] [[زندانی]] کرد و گفت: باید تا [[جمعه]] بیعت کنید، در غیر این صورت گردنهای شما را خواهم زد و یا شما را در این جا میسوزانم. اما قبل از این که دست به اقدامی بزند، نیروهایی از جانب مختار به [[یاری]] آنها شتافته و ابن زبیر مجبور شد آنها را [[آزاد]] کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۸.</ref>. اما چون نتوانست از آنها بیعت بگیرد، عبدالله بن عباس را به طائف و محمد بن حنفیه را به ناحیه [[رضوی]] تبعید کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۳؛ ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۳۲۹؛ مفید، امالی، ص۳۴۷.</ref>. | ||
محمد بن حنفیه که از تبعید ابن عباس [[آگاه]] شد، نامهای به وی نوشت و بیان کرد که [[افراد صالح]] [[مبتلا]] به [[گرفتاری]] و [[امتحان]] میشوند؛ و این برای تو خیر است و [[خداوند]] به تو [[صبر]] بر [[مصائب]] [[عنایت]] کند. عبدالله پاسخ | محمد بن حنفیه که از تبعید ابن عباس [[آگاه]] شد، نامهای به وی نوشت و بیان کرد که [[افراد صالح]] [[مبتلا]] به [[گرفتاری]] و [[امتحان]] میشوند؛ و این برای تو خیر است و [[خداوند]] به تو [[صبر]] بر [[مصائب]] [[عنایت]] کند. عبدالله پاسخ نامه وی را نوشت و تشکر کرد و آرزوی رسیدن به [[رضوان الهی]] نمود و محمد را به [[عمل صالح]] توصیه کرد. | ||
ابن زبیر نمیتوانست برای [[ابن حنفیه]] محدودیت زیادی ایجاد کند،؛ چراکه از مختار میترسید؛ اما برای عبدالله محدودیت ایجاد کرد. از این رو وقتی که فهمید عبدالله در طائف هم مشغول فعالیت است، در نامهای به او نوشت: شنیدهام که در طائف عصرها مینشینی و [[فتوا]] به [[نادانی]] میدهی و از [[اهل]] [[عقل]] و [[علم]] ایراد میگیری... اگر دست از کارت بر نداری مرا [[خشن]] خواهی یافت... عبدالله در پاسخ او نوشت: نامهات به من رسید، نوشته بودی که من به [[جهل]] [[فتوا]] میدهم. اما کسی فتوا به [[نادانی]] میدهد که از [[علم]] بهرهای نداشته باشد و [[خداوند]] به من [[علمی]] داده که به تو نداده...، اما این که مرا [[تهدید]] کرده بودی، به [[خدا]] [[سوگند]] از گفتن [[حق دست]] بر نمیدارم و از توصیف [[اهل]] [[عدل]] و فضل و [[مذمت]] [[زیان]] دیدگان...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۶.</ref>. | ابن زبیر نمیتوانست برای [[ابن حنفیه]] محدودیت زیادی ایجاد کند،؛ چراکه از مختار میترسید؛ اما برای عبدالله محدودیت ایجاد کرد. از این رو وقتی که فهمید عبدالله در طائف هم مشغول فعالیت است، در نامهای به او نوشت: شنیدهام که در طائف عصرها مینشینی و [[فتوا]] به [[نادانی]] میدهی و از [[اهل]] [[عقل]] و [[علم]] ایراد میگیری... اگر دست از کارت بر نداری مرا [[خشن]] خواهی یافت... عبدالله در پاسخ او نوشت: نامهات به من رسید، نوشته بودی که من به [[جهل]] [[فتوا]] میدهم. اما کسی فتوا به [[نادانی]] میدهد که از [[علم]] بهرهای نداشته باشد و [[خداوند]] به من [[علمی]] داده که به تو نداده...، اما این که مرا [[تهدید]] کرده بودی، به [[خدا]] [[سوگند]] از گفتن [[حق دست]] بر نمیدارم و از توصیف [[اهل]] [[عدل]] و فضل و [[مذمت]] [[زیان]] دیدگان...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۶.</ref>. | ||
و بدینگونه [[عبدالله بن عباس]] مورد [[غضب]] فرزند [[زبیر]] قرار گرفت و آخر [[عمر]] خود را در [[طائف]] در [[تبعید]] به سر برد. [[ابن زبیر]] در سال ۷۳ هجری به دست حجاج کشته شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۴.</ref> و [[فتنه]] انگیزیهای او به وسیله [[ستمگری]] دیگر خاموش شد | و بدینگونه [[عبدالله بن عباس]] مورد [[غضب]] فرزند [[زبیر]] قرار گرفت و آخر [[عمر]] خود را در [[طائف]] در [[تبعید]] به سر برد. [[ابن زبیر]] در سال ۷۳ هجری به دست حجاج کشته شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۴.</ref> و [[فتنه]] انگیزیهای او به وسیله [[ستمگری]] دیگر خاموش شد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 625 - 626.</ref>. | ||
==عبدالله بن عباس | ==عبدالله بن عباس هنگام [[مرگ]]== | ||
عبدالله بن عباس پس از سالها تلاش و مبازره و [[دفاع]] از علی و ذکر [[فضائل]] وی و [[خاندان پیامبر]] (آن [[زمان]] که بیان [[مناقب]] آنها،[[جرم]] بود) در تبعید مریض شد و در بستر قرار گرفت. | عبدالله بن عباس پس از سالها تلاش و مبازره و [[دفاع]] از علی و ذکر [[فضائل]] وی و [[خاندان پیامبر]] (آن [[زمان]] که بیان [[مناقب]] آنها،[[جرم]] بود) در تبعید مریض شد و در بستر قرار گرفت. | ||
خط ۱٬۵۷۱: | خط ۱٬۳۹۴: | ||
[[امام صادق]]{{ع}} درباره وی فرمود: پدرم او را به شدت [[دوست]] میداشت، در یکی از روزها [[ابن عباس]] که [[نابینا]] بود، به پدرم بر خورد. سؤال کرد تو کیستی؟ گفت من [[محمد بن علی بن حسین]] هستم. ابن عباس گفت: «کافی است تو را حسبت، کسی که تا حال تو را نشناخته باشد پس تو را نمیشناسد»<ref>{{متن حدیث|حَسْبُكَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْكَ فَلَا عَرَفَكَ}}؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۷؛ مفید، اختصاص، ص۷۱.</ref>. | [[امام صادق]]{{ع}} درباره وی فرمود: پدرم او را به شدت [[دوست]] میداشت، در یکی از روزها [[ابن عباس]] که [[نابینا]] بود، به پدرم بر خورد. سؤال کرد تو کیستی؟ گفت من [[محمد بن علی بن حسین]] هستم. ابن عباس گفت: «کافی است تو را حسبت، کسی که تا حال تو را نشناخته باشد پس تو را نمیشناسد»<ref>{{متن حدیث|حَسْبُكَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْكَ فَلَا عَرَفَكَ}}؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۷؛ مفید، اختصاص، ص۷۱.</ref>. | ||
[[عشق]] و علاقه [[امام باقر]]{{ع}} به عبدالله نشان [[ایمان]] و [[اعتقاد]] وی به [[ولایت اهل بیت]] است. [[رحمت خدا]] بر او باد | [[عشق]] و علاقه [[امام باقر]]{{ع}} به عبدالله نشان [[ایمان]] و [[اعتقاد]] وی به [[ولایت اهل بیت]] است. [[رحمت خدا]] بر او باد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 626 - 628.</ref>. | ||
==آستانه عبدالله== | ==آستانه عبدالله== | ||
در گذشتهها ابن عباس آستانهای داشته که در [[قریه]] [[سلامه]] [[شهر طائف]] از نواحی [[مکه]] قرار دارد و دارای [[حرم]] و گنبد بوده است. | در گذشتهها ابن عباس آستانهای داشته که در [[قریه]] [[سلامه]] [[شهر طائف]] از نواحی [[مکه]] قرار دارد و دارای [[حرم]] و گنبد بوده است. | ||
[[یاقوت حموی]] در وصف آستانه وی چنین مینویسد: «سلامه... قریهای است از قرای طائف که در آن [[مسجد النبی]] واقع است و در کنار [[مسجد]] گنبدی است که در زیر آن ابن عباس و جمعی از [[اولاد]] وی به | [[یاقوت حموی]] در وصف آستانه وی چنین مینویسد: «سلامه... قریهای است از قرای طائف که در آن [[مسجد النبی]] واقع است و در کنار [[مسجد]] گنبدی است که در زیر آن ابن عباس و جمعی از [[اولاد]] وی به خاک سپرده شدهاند..»<ref>حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۳۴؛ دایرة المعارف تشیع، ج۱، ۳۴۶.</ref>. | ||
بدیهی است که امروز دیگر از آستانه ابن عباس خبری نباشد و مانند دیگر بناها در حرمین شریفین توسط [[حکام]] آل سعود تخریب شده باشد<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 628 - 629.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |