عبدالله بن عباس در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۹ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
== مقدمه ==
عبدالله فرزند [[عباس عموی پیامبر اسلام]] {{صل}} و پسر عموی [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} است. وی دارای [[فضائل]] زیادی بوده و مخصوصاً از نظر [[علم]] و [[دانش]] در میان [[صحابه]] و [[یاران پیامبر]] {{صل}} بی‌نظیر بود.
[[عبدالله]] سه سال [[قبل از هجرت]] در ایامی که [[پیامبر]] {{صل}} و [[بنی هاشم]] در [[شعب]] [[ابی طالب]] در محاصره بودند، در شعب متولد شد<ref>رجال، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۳.</ref>. پس از تولد، او را به حضور پیامبر {{صل}} آوردند و حضرت با آب دهان [[مبارک]] خود کامش را برداشت و درباره‌اش [[دعا]] فرمود<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷. در حالی که پدرش هنوز مسلمان نبود؟! بعید نیست این خبر از اخباری باشد که در عهد [[عباسیان]] برای چاپلوسی درباره آنان ساخته شده باشد. (یوسفی غروی).</ref>.
[[نقل]] شده، عبدالله دو بار [[جبرییل]] را که هنگام [[نزول وحی]] در [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود، دیده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۵. شاید به شکل دحیة بن خلیفه کلبی و نه به صورت واقعی. (یوسفی غروی).</ref>. حضرت درباره او دعا کرد که ناشر [[اسلام]]، [[بنده]] [[صالح]] [[خدا]]، عالم در علم [[فقاهت]]، [[عالم به تأویل قرآن]] و صاحب [[حکمت]] در [[دین خدا]] باشد.
او در [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} جنگید و در صفین یکی از [[سرداران سپاه]] بود و [[امام]] {{ع}} نیز به او علاقه داشت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۴.</ref>.
او پنج پسر داشت؛ [[عباس بن عبدالله بن عباس|عباس]] که بزرگ‌ترین فرزندش بود و [[لقب]] او اعنق بود. [[فرزندان]] دیگرش [[محمد بن عبدالله بن عباس|محمد]]، [[فضل بن عبدالله بن عباس|فضل]] و [[عبدالرحمن بن عبدالله بن عباس|عبدالرحمن]] و [[علی بن عبدالله بن عباس|علی]] بودند. علی که از همه کوچک‌تر بود، با [[هوشیاری]] خود [[پیشرفت]] بسیاری کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۸.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۵-۳۷۶.</ref>


== شرح زندگانی [[عبدالله بن عباس]] ==
== شرح زندگانی [[عبدالله بن عباس]] ==
خط ۲۶: خط ۳۷:


عده زیادی از [[مفسرین]] در [[مکتب]] وی تفسیر آموختند. کسانی هم‌چون: [[عکرمه]]، [[مجاهد]]، طاووس، [[سعید بن جبیر]] و...<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۱.</ref>. او نه تنها [[مفسّر]]، که فردی [[فقیه]]، [[مورخ]] و [[محدث]] نیز بود و از [[اصحاب خاص]] [[پیغمبر]] محسوب می‌شد. وی هنگام [[رحلت پیغمبر]]{{صل}} سیزده سال و به قولی پانزده ساله بود. اما از چنان [[حافظه]] و هوشی سرشار برخوردار بود که ۱۶۶۰ [[حدیث صحیح]] تنها در [[صحیحین]] (مسلم و [[بخاری]]) از او [[روایت]] شده است. وقتی این رقم را با ۱۴۲ [[حدیث]] صحیحی که از [[ابوبکر]] در صحیحین آمده، مقایسه کنیم، بیشتر به [[مقام]] و [[موقعیت اجتماعی]] [[ابن عباس]] در [[اسلام]] پی می‌بریم<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶.</ref>. ابن عباس در پرتو صحبت و [[خویشاوندی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[دانش]] فراوان و [[منطق]] [[قوی]] و زبان [[فصیح]] و حاضر جوابی و [[زهد]] و تقوایی که داشت، مورد [[احترام]] [[خلفای راشدین]] و [[صحابه]] و [[تابعین]] بود. [[عمر بن خطاب]] درباره او گفته است: «عبدالله جوانیست که [[خرد]] [[پیران]] و زبانی بسیار پرسان و [[قلبی]] بسیار [[خردمند]] دارد»<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ حلیة الأولیاء، ج۱، ص۳۱۸.</ref> از این روی [[عمر]]، در [[زمان]] [[خلافت]] خویش، او را مورد توجه قرار می‌دهد و به وی می‌گوید: «تو دانشی داری که ما از آن برخوردار نیستیم»<ref>تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۵، ذهبی سند این حدیث را صحیح می‌داند.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 395 - 397.</ref>
عده زیادی از [[مفسرین]] در [[مکتب]] وی تفسیر آموختند. کسانی هم‌چون: [[عکرمه]]، [[مجاهد]]، طاووس، [[سعید بن جبیر]] و...<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ – ۸۰، ص۱۵۱.</ref>. او نه تنها [[مفسّر]]، که فردی [[فقیه]]، [[مورخ]] و [[محدث]] نیز بود و از [[اصحاب خاص]] [[پیغمبر]] محسوب می‌شد. وی هنگام [[رحلت پیغمبر]]{{صل}} سیزده سال و به قولی پانزده ساله بود. اما از چنان [[حافظه]] و هوشی سرشار برخوردار بود که ۱۶۶۰ [[حدیث صحیح]] تنها در [[صحیحین]] (مسلم و [[بخاری]]) از او [[روایت]] شده است. وقتی این رقم را با ۱۴۲ [[حدیث]] صحیحی که از [[ابوبکر]] در صحیحین آمده، مقایسه کنیم، بیشتر به [[مقام]] و [[موقعیت اجتماعی]] [[ابن عباس]] در [[اسلام]] پی می‌بریم<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶.</ref>. ابن عباس در پرتو صحبت و [[خویشاوندی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[دانش]] فراوان و [[منطق]] [[قوی]] و زبان [[فصیح]] و حاضر جوابی و [[زهد]] و تقوایی که داشت، مورد [[احترام]] [[خلفای راشدین]] و [[صحابه]] و [[تابعین]] بود. [[عمر بن خطاب]] درباره او گفته است: «عبدالله جوانیست که [[خرد]] [[پیران]] و زبانی بسیار پرسان و [[قلبی]] بسیار [[خردمند]] دارد»<ref>دایرة المعارف تشیع، ج۱، ص۳۴۶؛ حلیة الأولیاء، ج۱، ص۳۱۸.</ref> از این روی [[عمر]]، در [[زمان]] [[خلافت]] خویش، او را مورد توجه قرار می‌دهد و به وی می‌گوید: «تو دانشی داری که ما از آن برخوردار نیستیم»<ref>تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۵۵، ذهبی سند این حدیث را صحیح می‌داند.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 395 - 397.</ref>
== علم و دانش [[ابن عباس]] ==
با اینکه [[عبدالله بن عباس]] پیامبر {{صل}} را جز در سنین [[کودکی]] [[درک]] نکرد (او در هنگام [[رحلت رسول خدا]] سیزده یا پانزده ساله بود)<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.</ref> ولی به خاطر کوشش و [[جدیت]] در [[طلب علم]] و دانش از محضر رسول خدا {{صل}} و [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[کشف]] رموز و دقائق [[قرآن]] به او بحر و [[حبر]] الامه و ترجمان القرآن و [[سلطان]] المفسرین می‌گفتند و او اولین کسی بود که برای [[قرآن مجید]] [[تفسیر]] گفت و در این باره گوی [[سبقت]] را از دیگران ربود و [[نخبگان]] تفسیر [[افتخار]] شاگردی او را داشتند<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱. البته او در تفسیر شاگرد امام علی {{ع}} بوده است.</ref>.
او این [[مقام]] را به خاطر [[روشن‌بینی]] و [[آینده‌نگری]] به دست آورد. یکی از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} می‌گوید: پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} [[عبدالله بن عباس]] به من گفت: "بیا نزد اصحاب پیامبر {{صل}} برویم و از ایشان [[علم]] و [[دانش]] و آنچه را که سایر افراد از [[پیامبر]] شنیده و یاد گرفته‌اند، بیاموزیم". به او گفتم: [[فکر]] می‌کنی با وجود این همه [[رجال]] و بزرگان [[صحابه]] [[مسلمانان]] به مثل من و تو محتاج شوند و از تو استفاده کنند؟!
اما [[عبدالله]] به پرسیدن و [[آموختن]] [[حدیث]] ادامه داد. خود او می‌گوید: اگر می‌شنیدم شخصی [[حدیثی]] می‌داند که من آن را نشنیده‌ام، به در خانه‌اش می‌رفتم و کنار در عبایم را پهن کرده، روی آن می‌نشستم؛ باد خاک‌های کوچه را بر سرم می‌ریخت ولی [[منتظر]] می‌شدم تا صاحب‌خانه بیرون بیاید. هنگامی که او از [[خانه]] بیرون می‌آمد و مرا می‌دید، عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: ای [[پسر عموی پیامبر]]، برای چه اینجا آمده‌ای؟ چرا کسی را نفرستادی تا من به نزد تو بیایم؟ می‌گفتم: سزاوارتر است که برای [[کسب علم]] من به حضور تو بیایم. طولی نکشید که آن مرد دید [[مردم]] به دور من جمع شده‌اند و از من علم و حدیث می‌آموزند. در این موقع او گفت: این [[جوان]] از من عاقل‌تر بود <ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲۵.</ref>.
[[ابن عباس]] نه تنها در [[فقه]] و حدیث عالم بود بلکه در تفسیر و [[تأویل]] قرآن نظیر نداشت در [[شناخت]] اشعار [[عربی]] و علم انساب و حساب و ریاضیات و [[تاریخ]] نیز استاد بود. او جامع [[علوم]] [[حلال و حرام]] بود و به دویست سؤال [[نافع]] بن ازرق خارجی که درباره [[تفسیر قرآن]] پرسیده بود، جواب متقن داد و در هر جوابی به یکی از اشعار [[عرب]] [[استشهاد]] کرد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref>.
او در هر دانشی شاگردانی داشت و هر [[روز]] درباره یکی از موضوعات صحبت می‌کرد؛ یک روز درباره [[فقه]] و روز دیگر درباره [[حدیث]] و سومین روز درباره [[تفسیر]] و [[تأویل]] و روزی هم درباره [[تاریخ]] و اشعار عرب به بحث می‌پرداخت. [[عبدالله]] بن [[عتبه]] می‌گوید: دانشمندی را ندیدم که در حضور وی اظهار [[تواضع]] نکند! هر که درباره هر موضوعی از او می‌پرسید، جواب مسأله‌اش را را می‌شنید.
[[نقل]] شده، [[پیامبر]] {{صل}} در [[خانه]] خاله‌اش [[میمونه]] که [[همسر پیامبر]] {{صل}} نیز بود، درباره‌اش [[دعا]] فرمود زیرا عبدالله از اول [[شب]] آب وضوی حضرت را آماده کرده بود، پیامبر {{صل}} فرمود: خدایا! او را به [[احکام دین]] عالم گردان و [[تأویل قرآن]] را به او بیاموز<ref>{{متن حدیث| اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي اَلدِّينِ وَ عَلِّمْهُ اَلتَّأْوِيلَ }}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.</ref>. با اینکه حضرت فرمود: خدایا! او را [[مبارک]] و در زمره [[بندگان]] [[نیکوکار]] خود قرار ده<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ }}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.</ref>.
از [[ابن عباس]] پرسیدند: مصداق [[فضل]] و [[رحمت خدا]] در این [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ}}<ref>«بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی- آری، به آن- باید شاد گردند، این از آنچه فراهم می‌آورند بهتر است» سوره یونس، آیه ۵۸.</ref> چیست؟ گفت: "منظور از فضل [[خدا]]، [[رسول اکرم]] {{صل}} و منظور از رحمت خدا [[علی]] {{ع}} است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۷.</ref>.
هم‌چنین از او پرسیدند: منظور خدا از [[صالح]] المؤمنین در آیه {{متن قرآن|وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ}}<ref>«اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است) چرا که به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بی‌گمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان وی‌اند» سوره تحریم، آیه ۴.</ref> کیست؟ گفت: "و همانا او [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} است"<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۵.</ref>.
[[مقام علمی]] [[ابن عباس]] به جایی رسیده بود که در میان [[صحابه]] منکر نداشت و هرگاه [[فقها]] درباره [[آیه]] یا [[روایت]] و حکمی [[اختلاف]] می‌کردند، پس از بحث زیاد به گفته او برمی‌گشتند<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref> تا جایی که [[محمد حنفیه]] پسر [[امیرمؤمنان]] هنگام [[مرگ]] [[عبدالله]] چنین گفت: "امروز عالم ربانی این [[امت]] از [[دنیا]] رفت"<ref>{{عربی|"اليوم مات رباني هذه الامة"}}؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۷-۳۷۸.</ref>
== ابن عباس و نقل روایت از [[پیامبر]] {{صل}} ==
ابن عباس از پیامبر {{صل}} روایاتی را هم [[نقل]] می‌کند. از جمله می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} به من فرمود: "ای فرزند، به تو کلماتی می‌آموزم آنها را [[حفظ]] کن؛ [[خدا]] را رعایت کن تا خدا تو را رعایت کند. خدا را در نظر دار تا او را در مقابل خود ببینی، هرگاه از کسی تقاضا می‌کنی از او تقاضا کن و هرگاه کمک خواستی، از او کمک بخواه. بدان که اگر تمام [[مردم]] بخواهند سودی به تو رسانند، جز آنچه خدا خواسته نمی‌توانند و اگر بخواهند ضرر و آسیبی به تو وارد کنند، جز آنچه [[اراده]] خداست، نمی‌توانند. در مقابل [[اراده خدا]] قلم‌ها خشک و دفترها برچیده می‌شود<ref>{{متن حدیث|احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الْأَقْلَامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ}}؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.</ref>.
هم‌چنین ابن عباس روایت می‌کند: هنگامی که آیۀ: {{متن قرآن|إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ}}<ref>«و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.</ref>، نازل شد، [[رسول اکرم]] {{صل}} فرمود: "همانا [[منذر]] منم و [[هادی]] [[علی]] {{ع}} است و با او [[هدایت]] شوندگان هدایت می‌شوند"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۱۷.</ref>.
هم‌چنین او از رسول خدا {{صل}} نقل کرده که فرمود: "در [[قرآن]] جایی نیست که عبارت {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}}<ref>«ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.</ref> آمده باشد مگر اینکه [[علی]] {{ع}} شریف‌ترین مصداق آن و [[امیر]] آنان است. در حالی که به تمام [[اصحاب]] در [[آیات]] مختلف [[عتاب]] شده، اما از علی {{ع}} جز به خیر یاد نشده است"<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۳۰.</ref>.
خود او [[نقل]] می‌کند: نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[علی بن ابی‌طالب]] به نزد ما آمد. در این هنگام [[رسول اکرم]] رو به علی کرد و فرمود: همانا تو زیبای ناشناخته آنان هستی<ref>{{عربی|"انك عبقريهم"}}اشاره دارد به آیه ۷۶ سوره الرحمن.</ref>.<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۸-۳۷۹.</ref>


== [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن خطاب]] ==
== [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن خطاب]] ==
خط ۸۳: خط ۱۲۲:


در یک نقل به جای {{متن حدیث|لَئِنْ بَقِيتُ}} {{متن حدیث|لَئِنْ‏ وَلِيتُ‏ بَنِي‏ أُمَيَّةَ}} آمده یعنی اگر بر بنی امیه [[حکومت]] پیدا کنم آنان را از حکومت کنار خواهم زد، که نشان‌گر عدم صلاحیت [[بنی امیه]] برای [[حکومت]] است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 406 - 407.</ref>.
در یک نقل به جای {{متن حدیث|لَئِنْ بَقِيتُ}} {{متن حدیث|لَئِنْ‏ وَلِيتُ‏ بَنِي‏ أُمَيَّةَ}} آمده یعنی اگر بر بنی امیه [[حکومت]] پیدا کنم آنان را از حکومت کنار خواهم زد، که نشان‌گر عدم صلاحیت [[بنی امیه]] برای [[حکومت]] است<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 406 - 407.</ref>.
== همدلی [[ابن عباس]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} ==
ویژگی [[روحی]] ابن عباس بسیار به [[امام علی]] {{ع}} نزدیک بود و حضرت نیز [[رفتار]] او را می‌پسندید و این موضوع را حتی [[دشمنان]] دریافته بودند.
نقل شده، در هنگام [[جنگ صفین]] [[معاویه]] به [[عمروعاص]] گفت: "جنگ و [[کشتار]] بی‌حد ما را از پا درآورد. [[رئیس]] [[مردم]] [[عراق]] و [[حجاز]] پس از علی، [[عبدالله بن عباس]] است، اگر نامه‌ای برایش بنویسی و او را همراه خود سازی، علی {{ع}} از گفته او خارج نمی‌شود".
عمروعاص گفت: "ابن [[عباس]] فریفته نمی‌شود؛ [[طمع]] در او همان طمع در علی است. اگر توانستی علی را [[فریب]] دهی، او را هم می‌توانی". معاویه گفت: "در هر حال نامه‌ای برایش بنویس تا ببینیم نتیجه چیست".
عمروعاص نیز نامه‌ای بدین مضمون برای او نوشت: "شرایطی که من و تو در آن قرار گرفته‌ایم، اولین موردی نیست که [[بلا]] در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی هستی، پس مواظب باش آنچه پیش خواهد آمد از آنچه تاکنون بوده است بهتر باشد. به [[خدا]] [[سوگند]]، این [[جنگ]] برای ما و شما [[زندگی]] و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر [[شام]] نابود شود نابودی عراق را در پی خواهد داشت و اگر عراق نابود شود، نابودی شام را در پی خواهد داشت، بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست؛ ما نمی‌گوییم ای کاش! [[جنگ]] برمی‌گشت، بلکه می‌گوییم ای کاش! جنگ هرگز به وجود نمی‌آمد. کسی نیست که [[زندگی]] را [[دوست]] نداشته باشد. [[مردم]] دوره ما سه گروه هستند: یا آمری است که از وی [[پیروی]] می‌کنند و یا مأموری است که [[اطاعت]] می‌کند و یا مشاوری است که در کار خود [[درستکار]] است؛ اما از [[گناهکار]] [[نادان]] نباید پیروی کرد".
وقتی [[نامه]] [[عمرو]] به دست [[عبدالله]] رسید، نامه را نزد [[علی]] {{ع}} آورد و برای ایشان خواند. حضرت فرمود: "خدا بکشد عمرو را، پاسخ او را بده". [[ابن عباس]] نیز در پاسخ عمرو چنین نوشت: "در میان [[عرب]] کسی را هم‌چون تو این [[قدر]] کم [[حیا]] ندیدم. تو برای [[هوای نفس]] به [[معاویه]] پیوستی و [[دین]] خود را به بهای اندکی به او فروختی و مردم را بدون سنجش، در کاری دشوار وارد کردی تا [[خلافت]] را تصاحب کنی. [[آتش]] جنگ را افروختی و خود را [[اهل]] [[ورع]] و [[تقوا]] نشان دادی. در این جنگ، معاویه هم‌چون علی نیست؛ علی {{ع}} این جنگ را به [[حق]] شروع کرد در حالی که معاویه آن را به خاطر [[سرکشی]] آغاز کرد. مردم [[عراق]] با علی {{ع}} [[بیعت]] کردند، در حالی که او از آنان بهتر بود و مردم [[شام]] با معاویه بیعت کردند، در حالی که آنان از معاویه بهترند. من و تو نیز در این میان برابر نیستیم؛ من [[خدا]] را می‌خواهم و تو [[مصر]] را، تو چیزی را که تو را از من دور کرده است، می‌شناسی و من چیزی را که تو را به معاویه نزدیک کرده، نمی‌شناسم. اگر به شری وارد شوی، نمی‌توانی ما را [[فریب]] دهی و اگر به خیری وارد شوی، نمی‌توانی از ما جلو افتی". هنگامی که جواب عبدالله به عمرو رسید، آن را نزد معاویه برد. آنها پس از آنکه نامه را خواندند، از کار خود پشیمان شدند. پس [[عمر]] و به [[معاویه]] گفت: "این است نتیجه آنچه که مرا بدان [[مأمور]] ساختی؛ مگر ندانسته‌ای که [[قلب]] [[ابن عباس]] و قلب [[علی]] {{ع}} یکی است<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.</ref>.
در ماجرای [[حکمیت]] [[جنگ صفین]] نیز [[امیرمؤمنان]] {{ع}} فرمود: [[اشعری]]، [[عمرو عاص]] را به [[حکومت]] [[منصوب]] خواهد کرد، چون به [[رأی]] او [[اطمینان]] دارد و تنها کسی که می‌تواند حریف [[عمرو]] باشد، ابن عباس است؛ زیرا هر گره‌ای که عمرو بزند، او باز می‌کند، و هر گره‌ای که عمرو باز کند، [[عبدالله]] می‌بندد. هر امری را او محکم کند، عبدالله [[سست]] می‌کند و هر چه را که او سست کند، ابن عباس محکم می‌کند. ولی مخالفانی که بعدها بر حضرت [[خروج]] کردند، به حکومت ابن عباس [[راضی]] نشدند و گفتند: میان تو و ابن عباس فرقی نمی‌بینیم، [[حاکم]] باید کسی باشد که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.</ref>.
هم‌چنین پس از داستان حکمیت و [[فریب خوردن]] [[ابوموسی]]، علی {{ع}} در [[تعقیب نماز]] صبح و [[مغرب]]، معاویه، [[عمروعاص]]، ابوموسی، [[حبیب بن مسلمه]]، [[عبدالرحمن بن خالد]]، [[ضحاک بن قیس]] و [[ولید بن عقبه]] را [[لعنت]] می‌کرد؛ چون این مطلب به [[گوش]] معاویه رسید او نیز در تعقیب نماز، علی و [[حسین]] {{عم}}، [[عبدالله بن عباس]]، [[قیس بن سعد بن عباده]] و [[مالک اشتر]] را [[لعن]] می‌کرد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۳.</ref>.
آنچه بیشتر از هر چیز [[کثرت]] علاقه و [[محبت امام]] را نسبت به ابن عباس نشان می‌دهد، آن است که علی {{ع}} در جنگ صفین ابن عباس و [[عباس بن ربیعه هاشمی]] را از رفتن به میدان [[جنگ]] بدون [[اذن]] خود منع کرده بود، چون می‌دانست به خاطر نزدیکی این دو نفر به ایشان، معاویه در نابود کردنشان خیلی کوشش می‌کند. خود آن حضرت نیز می‌فرمود: به [[خدا]] قسم، معاویه [[دوست]] دارد از [[بنی هاشم]] نفس‌کشی باقی نماند تا بتواند [[نور]] خدا را خاموش کند"<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۱۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۹.</ref>.
[[ارتباط]] [[عبدالله بن عباس]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به قدری نزدیک بوده است که [[حضرت امیر]] {{ع}} [[خطبه]] شقشقیۀ<ref>شقشقیه: چیزی است مثل شش (ریه) که شتر هنگام هیجانی شدن و عصبانی شدن از دهانش خارج می‌کند تا مردم از او دور شوند. اما امام {{ع}} سخن خود را به شقشقیه شتر تشبیه فرموده است تا عمق حزن و ناراحتی خود را بیان کند که در نهایت به دلیل فاصله افتادن میان سخنرانی امام {{ع}} به وسیله نامه مردی عراقی، به آرامش و سکون منتهی شد.</ref> خود را که سراسر [[انتقاد]] از غاصبین [[حق]] خود است، تنها در حضور [[عبدالله]] بیان کردند و این موضوع یکی از موارد [[تقرب]] داشتن عبدالله بن آن حضرت است<ref>علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۰۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۵. ابان بن تغلب از عکرمه و او از عبدالله بن عباس نقل می‌کند که در حضور امیرالمؤمنین {{ع}} بودم و از خلافت یاد کردم. حضرت فرمودند: آگاه باش! به خدا سوگند، پسر ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی در بر خود کرد، در حالی که می‌دانست موقعیت من مانند موقعیت قطب است به سنگ آسیا. علوم و معارف از سرچشمه من هم‌چون سیل سرازیر می‌شوند و هیچ پرنده‌ای در فضای علم به اوج من نمی‌رسد. پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی کرد. و در کار خویش اندیشیدم که آیا با دست بریده (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده و حق خویش را مطالبه کنم یا آنکه بر تاریکی گمراهی صبر کنم! آن گمراهی که در آن نوباوگان، پژمرده و پیران، فرسوده می‌شوند. مؤمن رنج می‌کشد تا به لقاء پروردگارش می‌پیوندد. پس دیدم صبر کردن بر این شدت ظلمت از خردمندی است، پس صبر کردم در حالی که در چشمم خاشاک بود و آزارم می‌داد و در گلویم استخوان بود که عیش مرا تیره و تار کرده بود. میراث خود (خلافت) را تاراج شده می‌دیدم، تا اینکه اولی راه خود را به پایان رسانید و به خانه ابدی شتافت و پیش از مردنش، خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت؛ عجبا که او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را طلب می‌کرد ولی وقتی چند روز از عمرش مانده بود، خلافت را برای عمر وصیت می‌کرد و بدین ترتیب خلافت را در جای سنگلاخ و ناهمواری قرار داد. خلیفه بعدی تند سخن بود و زخم زبان داشت؛ ملاقات با وی رنج‌آور بود، اشتباهاتش در مسائل دینی بسیار و عذرخواهی‌اش در آنچه به غلط فتوا می‌داد، بی‌شمار بود. پس صاحب این طبیعت با غلظت، چون سوار ناقه سرکش است که رام نشده باشد؛ اگر مهار آن ناقه را بکشد تا سر بالا کند، از رفتار ایستاده و دیگر حرکت نمی‌کند و اگر مهارش را رها کند و آن را به حال خود واگذارد، راکبش را در پرتگاه خواهد انداخت. پس قسم به بقاء حق عزوجل که مردم در زمان او به حالات دگرگون و راه رفتن در عرض طریق بی‌استقامت و گرفتاری‌ها مبتلا شدند و او با دو نفر دیگر که بردن نامشان زشت است، عامل چه نابسامانی‌ها بودند. پس من هم در این مدت طولانی صبر کردم و با سختی و محنت و غم هم آغوش بودم تا زمانی که ابن خطاب نیز درگذشت و راه خود را پیمود و خلافت را در میان جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آنان گمان کرد. پس خدایا! از تو یاری می‌طلبم از شر شورایی که تشکیل شد. چگونه مردم مرا با نفر اول آنها (ابوبکر) برابر کردند تا جایی که امروز با این افراد شوری هم ردیف شدم. پس یکی از آن پنج نفر سعد بن وقاص به خاطر کینه‌ای که از من در دل داشت، دست از حق شست و به راه باطل گام نهاد و دیگری عبدالرحمن بن عوف به خاطر خویش بودن خود با عثمان از من اعراض کرد تا اینکه (در نهایت) سوم ایشان (عثمان) برخاست و مقام خلافت را به ناحق اشغال کرد، در حالی که هر دو جانب خود را بار کرد (بیت المال را حیف و میل کرد)؛ مانند شتری که به واسطه کثرت آشامیدن، هر دو جانبش بر آمده باشد. فرزندان پدرش (بنی امیه و خویشان عثمان) با او یار و یاور شدند و مال خدا را می‌خوردند مانند خوردن شتری که علف‌های سبز بهاری را با میل می‌خورد تا اینکه بالاخره کردار و عملش سبب سرعت در قتل او شد و پری شکم، او را به رو انداخت. پس از کشته شدن عثمان هیچ چیز مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم هم‌چون موی گردن کفتار به دورم ریخته، از همه طرف به من هجوم آوردند، به طوری که از کثرت ازدحام، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد تا این که بیعت آنان را قبول کرده و به امر خلافت مشغول شدم ولی جمعی (مانند طلحه و زبیر و...) بیعت‌شان را شکستند و گروهی دیگر فاسق شده و جماعتی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند؛ گویا اینان کلام خدا را نشنیده‌اند: {{متن قرآن|تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین}}؛ ما آن خانه آخرت «بهشت ابدی» را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند، قرار داده‌ایم و حسن عاقب مخصوص پرهیزکاران است. آری، به خدا سوگند این آیه را شنیده و حفظ کرده‌اند و لکن دنیا در چشم‌های آنان آراسته شده و زینت آن ایشان را فریفته است. آگاه باشید! سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را خلق کرده، اگر حضور حاضرین نبود و یاری نمی‌کردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای عزوجل از دانایان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند، هر آینه، ریسمان و مهار شتر (خلافت) را بر کوهان آن می‌انداختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن آب می‌دادم! (مانند ایام گذشته از این خلافت چشم‌پوشی می‌کردم). محققا فهمیده‌اید که دنیای شما نزد من، بی‌مقدار‌تر از عطسه یک بز ماده است. راوی (عبدالله بن عباس) گوید: کلام حضرت که به اینجا رسید، شخصی از اهل عراق نامه‌ای به آن حضرت داد. امام کلام خود را قطع کرد و نامه را از او گرفت به ایشان گفتم: کاش سخنان‌تان را ادامه می‌دادید. حضرت فرمود: ای ابن عباس، آن زمان که گرم سخن بودم و واقعیات را بیان می‌کردم، دور شد، گویا آن سخنان شقشقه شتری بود و باز در جای خود آرام و قرار گرفت. ابن عباس می‌گوید: به خدا سوگند، اندوهگین نشده‌ام بر هیچ کلامی مثل اندوه قطع شدن کلام امیرالمؤمنین {{ع}} که به آنجایی که حضرت می‌خواستند آن را برسانند، نرسید.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۷۳-۳۷۴.</ref>
== [[اعتقاد]] [[ابن عباس]] به [[امامت]] [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} ==
ابن عباس به [[امیرمؤمنان]] {{ع}} علاقه و اعتقاد خاصی داشت و این علاقه و [[عقیده]] از [[تاریخ]] [[زندگی]] او مخصوصاً از مباحثاتی که با [[مخالفین]] آن حضرت کرده آشکار است. روزی ابن عباس از کنار جمعی عبور می‌کرد که درباره [[علی]] {{ع}} صحبت می‌کردند و به ایشان [[دشنام]] می‌دادند! پس به ایشان نزدیک شد و گفت: "کدام‌تان به [[خدا]] دشنام می‌دادید؟" گفتند: به خدا [[پناه]] می‌بریم که به خدا [[ناسزا]] بگوییم. ابن عباس گفت: کدام‌تان به [[پیامبر]] {{صل}} ناسزا می‌گفتید؟ آنها گفتند: کسی به پیامبر {{صل}} دشنام نمی‌داد. ابن عباس گفت: "چه کسی به علی {{ع}} دشنام می‌داد؟" گفتند: آری این مطلب بیان شد.
ابن عباس گفت: "خدا را [[شاهد]] می‌گیرم که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: هر که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته و هر که به [[علی]] {{ع}} [[ناسزا]] گوید، [[خدا]] را ناسزا گفته است. پس همگی شرمنده شده، سرها را از [[حیا]] فرود آوردند<ref>{{متن حدیث|مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي، وَمَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ تَعَالَي}}؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۳.</ref>.
هنگامی که [[امام علی]] {{ع}}، [[عبدالله بن عباس]] را به [[نمایندگی]] خود نزد [[خوارج]] و نهروانیان فرستاد، [[ابن عباس]] نزد آنان آمد و گفت: "چرا بر علی {{ع}} ایراد می‌گیرید، در حالی که او پسر عموی [[رسول]] خداست و مقامی رفیع نزد او دارد؟"
گفتند: سه ایراد بر علی {{ع}} داریم. ابن عباس گفت: "آن ایرادها چیست؟" گفتند: اول اینکه چرا [[حکمیت]] را قبول کرد؟ در حالی که خدا در [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|ِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ}}<ref>«داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷.</ref>. دوم اینکه [[جنگ]] کرد اما در جنگ نه اسیری گرفت و نه غنیمتی برداشت؛ اگر دشمنش در جنگ، [[کفار]] بوده‌اند، اموالشان [[حلال]] بود، باید برمی‌داشت و اگر [[مؤمنین]] بودند که جنگ با آنان و ریختن خونشان بر علی [[حرام]] بود. سوم اینکه چرا خود را [[امیرمؤمنان]] نخواند (پس اگر امیرمؤمنان نبود، [[امیر]] [[کافران]] بود؟)
عبدالله بن عباس گفت: "آیا اگر برای شما از [[کتاب الهی]] و [[سنت نبوی]] [[دلیل]] بیاورم، قبول می‌کنید و از اشکالاتتان باز می‌گردید؟" گفتند: بله. ابن عباس گفت: "اما اینکه می‌گویید چگونه [[حَکَم]] در بین [[مردم]] را قبول کرد، خدا در [[قرآن مجید]] می‌فرماید: {{متن قرآن|يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ}}<ref>«دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند» سوره مائده، آیه ۹۵.</ref> و یا می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا}}<ref>«و اگر از ناسازگاری آنان نگرانید، چنانچه در پی اصلاح باشند داوری از خویشان مرد و داوری از خویشان زن برانگیزید تا خداوند میان آن دو آشتی برقرار کند که خداوند دانایی آگاه است» سوره نساء، آیه ۳۵.</ref>؛ پس شما را قسم می‌دهم، آیا وجود [[حکم]] در [[حفظ جان]] و [[مال]] مردم لازم‌تر است یا در خصوص [[نزاع]] در مسایل کم ارزش‌تر؟" گفتند: البته حکم در خصوص [[جان]] و مال مردم.
ابن عباس افزود "و اما اینکه می‌گویید چگونه [[جنگ]] کرد، در حالی که اسیری نگرفت و غنیمتی برنداشت، آیا شما مادرانتان را [[اسیر]] می‌کنید؟ [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ}}<ref>«پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند» سوره احزاب، آیه ۶.</ref>. و [[علی]] {{ع}} در [[جنگ جمل]] نه [[عایشه]] را اسیر نمود و نه غنیمتی برداشت. و اما اینکه می‌گویید چرا خود را [[امیرمؤمنان]] نخواند، روزی که [[رسول خدا]] {{صل}} به علی {{ع}} فرمود: " بنویس این معاهده‌ای است بین [[محمد]] رسول خدا {{صل}} و [[قریش]]... "؛ آنها گفتند: [[قسم به خدا]] اگر می‌دانستیم تو [[رسول]] خدایی که با تو جنگ نمی‌کردیم؛ پس بنویس [[محمد بن عبدالله]] {{صل}}؛ رسول خدا فرمود: " قسم به خدا که من رسول خدایم، اگرچه تکذیبم نمایید، ولی [[یا علی]] بنویس محمد بن عبدالله. " در حالی که رسول خدا {{صل}} از علی {{ع}} [[افضل]] بود ولی از [[نوشتن]] رسول خدا منصرف شد؛ پس چه ایرادی بر علی {{ع}} است که خود را امیرمؤمنان نخواند؟"
سخن که به اینجا رسید، بیست هزار نفرشان برگشتند و از جنگ منصرف شدند و چهار هزار نفر باقی ماندند و همه کشته شدند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۸.</ref>.
هم‌چنین [[نقل]] شده که شخصی از وی پرسید: علی {{ع}} چطور [[آدمی]] بود؟
[[ابن عباس]] پاسخ داد: "او کسی است که به دو [[قبله]] [[نماز]] خواند و دو بار [[بیعت]] کرد؛ یک لحظه [[بت]] نپرستید و در ایام تاریک [[جاهلیت]] گرد قمار و شراب نگردید. به [[فطرت]] [[الهی]] متولد شد و یک لحظه نیز به [[خدا]] [[مشرک]] نشد".
سؤال کننده گفت: "اینها مقصودم نبود؛ در این باره پرسیدم که [[شمشیر]] روی شانه نهاد و به [[بصره]] رفت و [[چهل]] هزار نفر؟! را کشت و سپس به [[شام]] رفت و چه بسیار از [[مردم]] [[عرب]] که به وسیله یکدیگر کشته شدند از آنجا به [[نهروان]] برگشت و همه نهروانیان را از دم شمشیر گذراند".
ابن عباس گفت: "در نظر تو علی {{ع}} داناتر است یا من؟" سؤال کننده گفت: "اگر [[علی]] را از تو داناتر می‌دانستم، از شما سؤال نمی‌کردم". [[ابن عباس]] برآشفت و به او گفت: "مادرت در عزایت بگرید! چگونه [[خیال]] کرده‌ای؟ با آنکه من [[شاگرد]] علی {{ع}} هستم و علی {{ع}} [[شاگرد پیامبر]] {{صل}} است و [[علم پیامبر]] {{صل}} از [[علم]] خداست. [[دانش]] تمام [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} در مقابل علم علی {{ع}} مانند یک قطره در مقابل هفت دریای بزرگ است"<ref>الامالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱.</ref>.
[[نقل]] شده، روزی ابن عباس در حضور [[معاویه]] [[روایت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را خواند که آن حضرت فرمود: "من نسبت به جان‌های [[مؤمنان]] از خودشان اولی هستم و پس از من علی و [[حسن بن علی]] و [[حسین بن علی]] {{عم}} و [[فرزندان]] نه‌گانه او اولی هستند"<ref>الخصال، شیخ صدوق، ص۴۷۷، حدیث ۴۱.</ref>.
روزی معاویه به ابن عباس گفت: "علی بن [[ابی‌طالب]] {{ع}} را توصیف کن".
[[عبدالله]] گفت: "خدا از اباالحسن [[خشنود]] باشد. نشان [[هدایت]] و نمونه [[پرهیزگاری]] و چشمه [[عقل]] و دریای [[کرم]] و [[کوه]] [[درایت]] و مایه [[عظمت]] بود؛ [[مردم]] را به طریق هدایت می‌خواند، به دستاویز محکم [[خدا]] چنگ زده بود، از همه مؤمنان و [[پرهیزگاران]] نیکوتر بود و از همگان در [[فضیلت]]، گوی [[سبقت]] را ربوده بود. در [[فصاحت]] یگانه بود و به جز [[پیامبر خدا]] از همه [[برتر]] بود. کیست که هم‌سنگ او باشد؟ [[پدر]] [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بود، [[همسر]] [[بهترین زنان]] بود، [[قاتل]] شیران و دلیر میدان بود؛ کسی را چون او ندیدم و نخواهم دید و هر کس وی را به [[عیب]] منسوب دارد، تا [[روز رستاخیز]] [[لعنت خدا]] و بندگانش بر او باد"<ref>مروج الذهب ال، مسعودی، (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۵۵.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۳-۳۸۶.</ref>
== [[ناراحتی]] ابن عباس از [[انحراف]] مسیر [[وصایت]] ==
ابن عباس از اینکه مسیر [[امامت]] و [[خلافت]] پس از رسول خدا {{صل}} [[منحرف]] شد، بسیار ناراحت بود و این ناراحتی را ابراز می‌کرد. [[سعید بن جبیر]] درباره حوادث هنگام [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} می‌گوید: قطرات [[اشک]] مانند مروارید بر گونه‌های عبدالله جاری بود و می‌گفت: [[پنجشنبه]]! چه پنجشنبه‌ای! که [[پیامبر]] فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز [[گمراه]] نشوید، ولی گفتند پیامبر [[هذیان]] می‌گوید".
هنگام [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} وقتی که اتاق پر از جمعیت بود و [[عمر]] نیز در میان ایشان دیده می‌شد، پیامبر {{صل}} فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: "مرض پیامبر شدت یافته (هذیان می‌گوید)، [[قرآن]] برای ما کافی است". در میان جمعیت [[اختلاف]] شد؛ بعضی گفتند: بیاورید تا پیامبر {{صل}} نویسد و برخی هم گفته عمر را [[تأیید]] کردند و چون سر و صدا و اختلاف زیاد شد. پیامبر {{صل}} ناراحت شد و فرمود: "برخیزید و بروید". در این باره بود که [[ابن عباس]] همواره می‌گفت: تمام [[مصیبت]] وقتی پیش آمد که مانع شدند آنچه پیامبر {{صل}} می‌خواست بنویسد<ref>{{عربی|"إِنَّ اَلرَّزِيَّةَ كُلَّ اَلرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَيْنَ كِتَابِهِ"}}؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۷.</ref>
== ابن عباس و [[خاندان پیامبر]] {{صل}} ==
ابن عباس نسبت به [[امیرمؤمنان]] و [[حسنین]] {{عم}} و عموم افراد خاندان پیامبر {{صل}} علاقه و [[محبت]] ویژه‌ای داشت و این موضوع از دفاع‌هایی که در [[حکومت معاویه]] و [[یزید بن معاویه]] و [[عبدالله بن زبیر]] از [[خاندان]] [[نبوت]] می‌کرد، کاملا روشن است. ما به چند مورد به عنوان [[شاهد]] اشاره می‌کنیم.
# [[مسعودی]] می‌گوید: ابن عباس به حدی برای [[علی]] و حسنین {{عم}} [[گریه]] کرد که چشمانش [[نابینا]] شد <ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۰۱.</ref>.
# زمانی که [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} به [[شهادت]] رسید، [[امام حسن]] {{ع}} خطبه‌ای خواند و در آن، پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود]] بر [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "همانا در این [[شب]] کسی از [[دنیا]] رفت که در میان گذشتگان و آیندگان کسی در عمل بر او [[سبقت]] نخواهد گرفت. همراه با رسول خدا {{صل}} جنگید و [[جان]] او را [[حفظ]] کرد و در حالی که از دنیا می‌رفت جز هفتاد [[درهم]] چیزی از خود باقی نگذاشت که قصد داشت با آن خدمتکاری برای [[اهل]] خانه‌اش بخرد. پس بدانید [[بهترین]] [[نیکی]] [[مودت]] ما [[اهل بیت]] است". سپس در جای خود نشست. در این هنگام [[عبدالله بن عباس]] برخاست و گفت: "ای [[مردم]]، این، فرزند پیامبرتان و [[جانشین]] امامتان می‌باشد؛ پس با او [[بیعت]] کنید". و مردم برخاسته با حضرت بیعت کردند. [[امام]] [[کارگزاران]] را آماده و [[فرماندهان]] را [[تعیین]] نمود و [[عبدالله]] را نیز [[حاکم بصره]] قرار داد<ref>مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹.</ref>.
# [[ابن‌شهرآشوب]] از مدرک بن ابی زیاد [[نقل]] می‌کند که گفت: [[ابن عباس]] را دیدم که برای [[حسن بن علی]] {{ع}} رکاب گرفت و او را سوار و جامه‌هایش را مرتب کرد. و سپس برای [[حسین]] {{ع}} رکاب گرفت تا سوار شد و لباس‌هایش را مرتب کرد. به او گفتم: پسر [[عباس]]، چرا برای ایشان رکاب گرفتی با آنکه از آنها بزرگتری؟ او گفت: "ای [[نادان]]! نمی‌دانی ایشان چه کسانی هستند؟ این دو [[فرزندان]] پیامبرند. این نعمتی است که [[خدا]] بر من [[منت]] نهاده تا اینکه موفق شدم برایشان رکاب بگیرم"<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۰.</ref>.
# نقل شده، هنگامی که خبر [[وفات]] حسن بن علی {{ع}} به [[معاویه]] رسید، بی‌اندازه خوشحال شد و برای اظهار [[خوشحالی]] [[سجده]] کرد و به [[پیروی]] از او همه اهل مجلس معاویه سجده کردند. ابن عباس در این موقع در [[شام]] بود و وقتی از خوشحالی معاویه باخبر شد، نزد او رفت. معاویه به عنوان اطلاع یافتن او گفت: "ای پسر عباس، حسن بن علی مرد". ابن عباس گفت: "آری، ولی با مرگِ او خوبی از [[دنیا]] رفت؛ {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. و مکرر این جمله را بر [[زبان]] راند. سپس به معاویه گفت: "به من خبر رسیده که چه اندازه در [[مرگ]] وی اظهار خوشحالی کردی، ولی به خدا قسم، او را در [[قبر]] تو نخوابانیدند و مرگ تو را هم به عقب نمی‌اندازد. او از دنیا رفت، در حالی که بهتر از تو بود. اگر ما را به [[مصیبت]] او ملامت می‌کنی، مصیبت بزرگتر از آن را هم دیده‌ایم و آن مصیبت جدش [[رسول]] خداست که [[خدا]] مصیبتش را جبران کرد و [[بهترین]] [[جانشین]] و [[خلیفه]] را برای ما باقی گذاشت". سپس بی‌اختیار گریان شد و هر که را در مجلس بود گریاند، چنان که حتی [[معاویه]] هم گریان شد. پس از لختی [[سکوت]] و [[آرامش]] باز هم معاویه برای [[سرزنش]] به [[ابن عباس]] گفت: "شنیده‌ام بچه‌های کوچکی دارد". ابن عباس گفت: "تا وقتی که [[حسین]] زنده است، مشکلی نیست". معاویه گفت: "خدا به تو خیر دهد که از هر چه می‌پرسم، جوابش را آماده داری!"<ref>الامامة و السیاسیه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵.</ref>.
# هنگامی که [[امام حسین]] {{ع}} به سوی [[عراق]] حرکت کرد، [[عبدالله بن عباس]] نزد حضرت آمد و حضرت را از رفتن به سوی عراق برحذر داشت و گفت که آنان قومی [[فریبکار]] هستند تا جایی که امام حسین {{ع}} به او فرمود: "ای [[پسر عمو]] همانا به خدا قسم، می‌دانم تو [[خیرخواهی]] [[مشفق]] هستی اما من قصد رفتن دارم"<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۸۳-۳۸۴.</ref>.
# [[نقل]] شده، وقتی [[ابن زبیر]] [[حاکم]] شد، بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی [[بیعت]] کند لکن او زیر بار نرفت. خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید که [[عبدالله]] با ابن زبیر بیعت نکرده است. او از این خبر شادمان شد و به ابن عباس این‌گونه نوشت: "خبر یافته‌ام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده تا به [[اطاعت]] او در آیی و آن‌گاه [[پشتیبان]] [[باطل]] و [[شریک]] [[گناه]] باشی لکن تو زیر بار نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای و به ما [[وفادار]] مانده‌ای و در آنچه خدا از [[حق]] ما به تو شناسانده است، از او [[فرمان]] برده‌ای؛ پس خدا به تو که [[خویشاوند]] من هستی، [[پاداش نیک]] دهد، بهترین پاداشی که به [[خویشان]] حق‌شناس می‌دهد و من هر چه را فراموش کنم از یاد نخواهم برد که با تو تا آنجا که از مثل من [[شایسته]] [[بزرگواری]] و [[فرمانبری]] و نزدیکیت به [[پیامبر خدا]] باشد شتاب ورزم. پس خدایت [[رحمت]] کند [[خویشان]] خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف می‌رسند و این ملحد با [[زبان]] و گفتار [[فریبنده]] خود آنان را می‌فریبد؛ مراقب باش و ایشان را از [[حسن]] [[عقیده]] خود در [[اطاعت]] از من و رها نکردن [[بیعت]] من [[آگاه]] ساز؛ چه ایشان از تو بهتر [[فرمان]] می‌برند و از تو [[شنوایی]] بیشتری دارند تا از این بی‌بند و بار ملحد؛ و السلام".
پس [[عبدالله بن عباس]] به او این گونه نوشت: از عبدالله بن عباس به [[یزید بن معاویه]]؛ اما بعد، نامه‌ات درباره اینکه پسر [[زبیر]] مرا به سوی خود خوانده و من پیشنهاد او را رد کرده‌ام؛ به من رسید. اگر آنچه را شنیده‌ای، درست هم باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه [[دوستی]] با تو را؛ لکن [[خدا]] است که [[نیت]] مرا می‌داند. تو [[گمان]] کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد!؟ به جانم [[سوگند]]، از [[حق]] ما که در دست داری جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که [[مردم]] را به [[یاری]] تو وادار کنم و از [[همراهی]] با [[ابن زبیر]] بازدارم، هرگز [[شادمانی]] و [[خوشحالی]] مباد برای تو با اینکه [[حسین بن علی]] {{ع}} را تو کشته‌ای؛ [[خاک]] بر دهان تو! به [[راستی]] از [[کم‌خردی]] تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می‌دهد. تو در خور سرزنشی و هلاک سزای توست.
ای بی‌پدر! گمان مبر [[کشتن حسین]] {{ع}} و [[جوانان]] [[بنی عبدالمطلب]]، چراغ‌های [[تاریکی]] و [[ستارگان]] [[راهنما]] را از یاد برده‌ام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بی‌کفن در میان بیابان روی [[زمین]] انداختند، در حالی که بادها بر ایشان می‌وزید، تا اینکه [[خدا]] برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در ریختن [[خون]] ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را [[کفن]] کردند"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.</ref>.<ref>[[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۸۷-۳۹۰.</ref>


==ابن عباس در [[جنگ جمل]]==
==ابن عباس در [[جنگ جمل]]==
خط ۱۲۵: خط ۲۳۰:


==گفت‌وگوی عبدالله با عایشه بعد از جنگ جمل==
==گفت‌وگوی عبدالله با عایشه بعد از جنگ جمل==
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از پایان جنگ جمل ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که به او اعلام کند برای بازگشت به [[مدینه]] آماده شود. ابن عباس به [[دیدار]] عایشه رفت. اما عایشه به او اعتنایی نکرد و چیزی برای نشستن وی قرار نداد. ابن عباس خود چیزی از رحل عایشه برداشت و روی آن نشست. عایشه گفت: ای فرزند عباس دو بار [[سنت]] را زیر پا نهادی؛ اول این که بدون [[اجازه]] من وارد خانه‌ام شدی. دوم این که: بدون دستورم از وسائلم استفاده کردی. ابن عباس پاسخ داد: ما به تو سنت را آموختیم، اینجا [[خانه]] تو نیست، [[خانه]] تو جایی است که [[رسول خدا]]{{صل}} تو را آنجا گذاشته و [[قرآن]] به تو دستور داده که در خانه خود بمانی. وی سپس [[پیام]] [[حضرت امیر]]{{ع}} را مبنی بر [[لزوم]] رفتن از [[بصره]] به عایشه اعلام کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. عایشه که با سخنان صریح ابن عباس رو به رو شد و این همه [[گرفتاری]] برای مسلمانان ایجاد کرده بود بلند به [[گریه]] افتاد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: من به زودی به [[شهر]] خودم می‌روم، به [[خدا]] [[سوگند]]! هیچ شهری برای من از شهری که شما در آن باشید مبغوض‌تر نیست<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۲۹.</ref>.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بعد از پایان جنگ جمل ابن عباس را نزد عایشه فرستاد که به او اعلام کند برای بازگشت به [[مدینه]] آماده شود. ابن عباس به [[دیدار]] عایشه رفت. اما عایشه به او اعتنایی نکرد و چیزی برای نشستن وی قرار نداد. ابن عباس خود چیزی از رحل عایشه برداشت و روی آن نشست. عایشه گفت: ای فرزند عباس دو بار [[سنت]] را زیر پا نهادی؛ اول این که بدون [[اجازه]] من وارد خانه‌ام شدی. دوم این که: بدون دستورم از وسائلم استفاده کردی. ابن عباس پاسخ داد: ما به تو سنت را آموختیم، اینجا [[خانه]] تو نیست، [[خانه]] تو جایی است که [[رسول خدا]]{{صل}} تو را آنجا گذاشته و [[قرآن]] به تو دستور داده که در خانه خود بمانی. وی سپس [[پیام]] [[حضرت امیر]]{{ع}} را مبنی بر [[لزوم]] رفتن از [[بصره]] به عایشه اعلام کرد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳؛ رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۵۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.</ref>. عایشه که با سخنان صریح ابن عباس رو به رو شد و این همه گرفتاری برای مسلمانان ایجاد کرده بود بلند به [[گریه]] افتاد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: من به زودی به [[شهر]] خودم می‌روم، به [[خدا]] [[سوگند]]! هیچ شهری برای من از شهری که شما در آن باشید مبغوض‌تر نیست<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۲۹.</ref>.


امیرالمؤمنین{{ع}} عایشه را همراه چهل [[زن]] که [[عمامه]] و کلاه پوشیده بودند روانه مدینه کرد<ref>الجمل، چاپ جدید، ص۴۱۵، برابر نقل مسعودی حضرت بیست زن و سی مرد و عبدالرحمن بن ابوبکر، همراه عایشه به مدینه فرستاد (مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰). درست محمد بن ابی بکر است.</ref>. برابر نقل [[یعقوبی]] آنان هفتاد [[زن]] از [[قبیله عبدالقیس]] بودند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 419 - 420.</ref>
امیرالمؤمنین{{ع}} عایشه را همراه چهل [[زن]] که [[عمامه]] و کلاه پوشیده بودند روانه مدینه کرد<ref>الجمل، چاپ جدید، ص۴۱۵، برابر نقل مسعودی حضرت بیست زن و سی مرد و عبدالرحمن بن ابوبکر، همراه عایشه به مدینه فرستاد (مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۰). درست محمد بن ابی بکر است.</ref>. برابر نقل [[یعقوبی]] آنان هفتاد [[زن]] از [[قبیله عبدالقیس]] بودند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 419 - 420؛ [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۹۲-۳۹۴.</ref>


==عبدالله در سمت استانداری بصره==
==عبدالله در سمت استانداری بصره==
بعد از اتمام [[جنگ جمل]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وارد [[بصره]] گردید و در مسجد جامع بزرگ [[شهر]] در جمع [[مردم]] که عده آنها بسیار زیاد بود بالای [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر اکرم]]{{صل}} اهل بصره را [[سرزنش]] کرد و آنها را «بقایای [[ثمود]]» و «[[پیروان]] بهیمه» و «[[لشکریان]] [[زن]]» نامید<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۳۹.</ref> و از آنان به بدی یاد کرد. تمام مردم با وی [[بیعت]] کردند، حتی مجروحان و [[امان]] یافتگان. در میان جمع [[عبدالرحمان بن ابی بکره]]، نیز بود. وی برای بیعت نزد علی{{ع}} آمد. حضرت از وضع و حال پدرش [[ابوبکره]]<ref>ابوبکره جزو شخصیت‌های با سابقه بصره بود، از زمانی که بصره تبدیل به شهر شد وی در آنجا سکونت داشت، فرزندش عبد الرحمان را اولین مولود شهر بصره دانسته‌اند. وی و سه برادر مادریش به نام‌های نافع و زیاد و شبل گواهی به زنای مغیرة بن شعبه در بصره دادند و بعد از این که زیاد نزد عمر شهادت خود را پس گرفت. خلیفه سه تن دیگر را حدّ قذف (تهمت زنا) زد آن دو اظهار توبه کردند. ولی ابوبکره بر شهادت خود پای فشرد. عمر خواست دو مرتبه او را حدّ زند. علی{{ع}} فرمود اگر او را حد بزنی چهار شهادت کامل می‌گردد. از این رو عمر از وی دست برداشت. ابوبکره به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام میورزید و دوبار بدین جهت کتک خورد که بنا به قولی دربار دوم در هنگام حکومت سمرة بن جندب بر بصره مریض و به قولی از دنیا رفت. (ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۵۴۵، شرح حال وی و پسرش عبدالرحمان را در جلد سوم همین کتاب مطالعه نمایید).</ref> پرسید، عبدالرحمان [[سوگند]] یاد کرد که پدرش [[بیمار]] است و از علاقه وی به حضرت یاد کرد. علی{{ع}} به [[دیدار]] [[ابوبکره]] رفت و فرمود: نشستی و [[منتظر]] نتیجه [[جنگ]] ماندی؟ ابوبکره[[دست]] بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} عذر او را پذیرفت و [[ولایت بصره]] را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست و گفت: باید [[حاکم بصره]] مردی از خاندانت باشد که [[مردم]] به وی [[اعتماد]] کنند و پذیرفت [[مشاور]] حاکمی باشد که حضرت تعیین می‌کند.
بعد از اتمام [[جنگ جمل]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وارد [[بصره]] گردید و در مسجد جامع بزرگ [[شهر]] در جمع [[مردم]] که عده آنها بسیار زیاد بود بالای [[منبر]] رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] و [[درود بر پیامبر اکرم]]{{صل}} اهل بصره را [[سرزنش]] کرد و آنها را «بقایای [[ثمود]]» و «[[پیروان]] بهیمه» و «[[لشکریان]] [[زن]]» نامید<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۳۳۹.</ref> و از آنان به بدی یاد کرد. تمام مردم با وی [[بیعت]] کردند، حتی مجروحان و [[امان]] یافتگان. در میان جمع [[عبدالرحمان بن ابی بکره]]، نیز بود. وی برای بیعت نزد علی{{ع}} آمد. حضرت از وضع و حال پدرش [[ابوبکره]]<ref>ابوبکره جزو شخصیت‌های با سابقه بصره بود، از زمانی که بصره تبدیل به شهر شد وی در آنجا سکونت داشت، فرزندش عبد الرحمان را اولین مولود شهر بصره دانسته‌اند. وی و سه برادر مادریش به نام‌های نافع و زیاد و شبل گواهی به زنای مغیرة بن شعبه در بصره دادند و بعد از این که زیاد نزد عمر شهادت خود را پس گرفت. خلیفه سه تن دیگر را حدّ قذف (تهمت زنا) زد آن دو اظهار توبه کردند. ولی ابوبکره بر شهادت خود پای فشرد. عمر خواست دو مرتبه او را حدّ زند. علی{{ع}} فرمود اگر او را حد بزنی چهار شهادت کامل می‌گردد. از این رو عمر از وی دست برداشت. ابوبکره به امر به معروف و نهی از منکر اهتمام میورزید و دوبار بدین جهت کتک خورد که بنا به قولی دربار دوم در هنگام حکومت سمرة بن جندب بر بصره مریض و به قولی از دنیا رفت. (ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲؛ حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲؛ ابن شاذان، الایضاح، ص۵۴۵، شرح حال وی و پسرش عبدالرحمان را در جلد سوم همین کتاب مطالعه نمایید).</ref> پرسید، عبدالرحمان [[سوگند]] یاد کرد که پدرش [[بیمار]] است و از علاقه وی به حضرت یاد کرد. علی{{ع}} به [[دیدار]] [[ابوبکره]] رفت و فرمود: نشستی و [[منتظر]] نتیجه [[جنگ]] ماندی؟ ابوبکره[[دست]] بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. [[امیر المؤمنین]]{{ع}} عذر او را پذیرفت و [[ولایت بصره]] را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست و گفت: باید [[حاکم بصره]] مردی از خاندانت باشد که [[مردم]] به وی [[اعتماد]] کنند و پذیرفت [[مشاور]] حاکمی باشد که حضرت تعیین می‌کند.


علی{{ع}} [[ابن عباس]] را برگزید و [[فرمان]] داد که با ابوبکره [[مشورت]] کند و سخن او را بشنود و امر [[خراج]] و [[بیت المال]] را به [[زیاد بن عبید]] [[برادر]] [[مادری]] ابوبکره سپرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۴۲۰ - ۴۲۱.</ref>
علی{{ع}} [[ابن عباس]] را برگزید و [[فرمان]] داد که با ابوبکره [[مشورت]] کند و سخن او را بشنود و امر [[خراج]] و [[بیت المال]] را به [[زیاد بن عبید]] [[برادر]] [[مادری]] ابوبکره سپرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص ۴۲۰ - ۴۲۱؛ [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۴۹.</ref>


طه حسین درباره این [[انتصاب]] می‌گوید: ما معتقدیم که علی{{ع}} جز این نمی‌توانست انجام دهد؛ زیرا بیشتر سپاهیانش از طایفه مُضَر بودند و پس از آن همه [[شورش]] و [[انقلاب]] می‌بایست کسی به حکومت بصره گماشته شود که از آن طایفه باشد و از جانب دیگر با خود آن حضرت نیز [[خویشاوندی]] نزدیکی داشته باشد. بدین جهت [[ابن عباس]] به عنوان [[امیر]] و [[حاکم بصره]] [[انتخاب]] شد و [[زیاد بن ابیه]] [[مأمور]] [[بیت المال]] گردید<ref>طه حسین، علی و بنوه، ص۵۵.</ref>.
طه حسین درباره این [[انتصاب]] می‌گوید: ما معتقدیم که علی{{ع}} جز این نمی‌توانست انجام دهد؛ زیرا بیشتر سپاهیانش از طایفه مُضَر بودند و پس از آن همه [[شورش]] و [[انقلاب]] می‌بایست کسی به حکومت بصره گماشته شود که از آن طایفه باشد و از جانب دیگر با خود آن حضرت نیز [[خویشاوندی]] نزدیکی داشته باشد. بدین جهت [[ابن عباس]] به عنوان [[امیر]] و [[حاکم بصره]] [[انتخاب]] شد و [[زیاد بن ابیه]] [[مأمور]] [[بیت المال]] گردید<ref>طه حسین، علی و بنوه، ص۵۵.</ref>.
خط ۱۴۱: خط ۲۴۶:
روش امیرالمؤمنین{{ع}} این بود که در هنگام انتصاب افراد، ضمن معرفی ایشان به مردم به طور معمول در دو [[نامه]] جداگانه خطاب به وی و مردم توصیه‌هایی می‌کرد؛ ولی این جا خود شخصاً عبدالله بن عباس را توصیه کرد و سپس او را به مردم معرفی نمود. به وی چنین فرمود: «ای فرزند عباس! بر تو باد [[تقوای الهی]] و [[عدالت]] در [[حق]] کسانی که بر آنها [[حکومت]] داده شدی و باید با چهره‌ای باز با [[مردم]] رو به رو شوی و در مجلس خود آنان را جای دهی و با [[حلم]] و [[بردباری]] با آنان رو به رو گردی. دوری کن از [[غضب]] و [[خشم]]؛ زیرا آن سبکسری [[شیطان]] است و دوری کن از [[پیروی هوای نفس]]؛ زیرا که آن، تو را از راه حق باز می‌دارد.
روش امیرالمؤمنین{{ع}} این بود که در هنگام انتصاب افراد، ضمن معرفی ایشان به مردم به طور معمول در دو [[نامه]] جداگانه خطاب به وی و مردم توصیه‌هایی می‌کرد؛ ولی این جا خود شخصاً عبدالله بن عباس را توصیه کرد و سپس او را به مردم معرفی نمود. به وی چنین فرمود: «ای فرزند عباس! بر تو باد [[تقوای الهی]] و [[عدالت]] در [[حق]] کسانی که بر آنها [[حکومت]] داده شدی و باید با چهره‌ای باز با [[مردم]] رو به رو شوی و در مجلس خود آنان را جای دهی و با [[حلم]] و [[بردباری]] با آنان رو به رو گردی. دوری کن از [[غضب]] و [[خشم]]؛ زیرا آن سبکسری [[شیطان]] است و دوری کن از [[پیروی هوای نفس]]؛ زیرا که آن، تو را از راه حق باز می‌دارد.


بدان که آن‌چه تو را به [[خدا]] نزدیک کند، از [[آتش]] دور گرداند و آن‌چه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک می‌سازد. خدا را زیاد به یاد آور و از غافلان مباش»<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَدْلِ بِمَنْ‏ وُلِّيتَ‏ عَلَيْهِ‏ وَ أَنْ تَبْسُطَ لِلنَّاسِ وَجْهَكَ وَ تُوَسِّعَ عَلَيْهِمْ مَجْلِسَكَ وَ تَسَعَهُمْ بِحِلْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طِيَرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيراً وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ‏}}؛ مفید، الجمل، ص۲۲۴؛ چاپ جدید، ص۴۳۰؛ قسمتی از آن از توسع، [سع] در نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰، صبحی صالح، ص۴۶۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۴۸ و ج۱۰۱، ص۲۶۹؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 392 - 393.</ref>
بدان که آن‌چه تو را به [[خدا]] نزدیک کند، از [[آتش]] دور گرداند و آن‌چه باعث دوری تو از خدا شود تو را به آتش نزدیک می‌سازد. خدا را زیاد به یاد آور و از غافلان مباش»<ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ عَبَّاسٍ عَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَدْلِ بِمَنْ‏ وُلِّيتَ‏ عَلَيْهِ‏ وَ أَنْ تَبْسُطَ لِلنَّاسِ وَجْهَكَ وَ تُوَسِّعَ عَلَيْهِمْ مَجْلِسَكَ وَ تَسَعَهُمْ بِحِلْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طِيَرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ فَهُوَ مُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثِيراً وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ‏}}؛ مفید، الجمل، ص۲۲۴؛ چاپ جدید، ص۴۳۰؛ قسمتی از آن از توسع، [سع] در نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۸۰، صبحی صالح، ص۴۶۵؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۴۴۸ و ج۱۰۱، ص۲۶۹؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۳۲۳.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 392 - 393؛ [[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۱۴۹.</ref>


== معرفی [[ابن عباس]] به [[مردم بصره]] ==
== معرفی [[ابن عباس]] به مردم بصره ==
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} ابن عباس را به مردم بصره معرفی کرد و [[اطاعت]] از وی را مشروط به [[پیروی]] او از خدا و [[پیامبر]] دانست و به روشنی فرمود: اگر از [[قوانین الهی]] [[تخلف]] کند، او را برکنار خواهد کرد: «ای مردم بصره! همانا [[عبدالله بن عباس]] را به جای خود، بر شما گماردم. پس سخن او را شنیده و دستورش را [[فرمان]] [[برید]]؛ تا زمانی که او از [[خدا]] و رسولش [[اطاعت]] و [[پیروی]] می‌کند. اگر در میان شما بدعتی ایجاد کرد، یا از [[مسیر حق]] [[منحرف]] شد، بدانید که من او را از [[حکومت]] برکنار خواهم کرد. اما امیدوارم که او را مردی [[عفیف]] و با [[تقوا]] و [[پارسا]] بیابم. وی را به [[ولایت]] بر شما نگماردم، جز این که [[گمان]] می‌کنم [[شایسته]] این کار است. [[خداوند]] ما و شما را بیامرزد»<ref>{{متن حدیث|يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ مَا أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنْ أَحْدَثَ‏ فِيكُمْ‏ أَوْ زَاغَ‏ عَنِ الْحَقِّ فَأَعْلِمُونِي أَعْزِلْهُ عَنْكُمْ فَإِنِّي‏ أَرْجُو أَنْ أَجِدَهُ عَفِيفاً تَقِيّاً وَرِعاً وَ إِنِّي لَمْ أُوَلِّهِ عَلَيْكُمْ إِلَّا وَ أَنَا أَظُنُّ ذَلِكَ بِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ}}؛ الجمل، ص۲۲۴؛ (چاپ جدید)، ص۴۲۰.</ref>؛
[[امیر المؤمنین]]{{ع}} ابن عباس را به مردم بصره معرفی کرد و [[اطاعت]] از وی را مشروط به [[پیروی]] او از خدا و [[پیامبر]] دانست و به روشنی فرمود: اگر از [[قوانین الهی]] تخلف کند، او را برکنار خواهد کرد: «ای مردم بصره! همانا [[عبدالله بن عباس]] را به جای خود، بر شما گماردم. پس سخن او را شنیده و دستورش را [[فرمان]] برید؛ تا زمانی که او از [[خدا]] و رسولش [[اطاعت]] و [[پیروی]] می‌کند. اگر در میان شما بدعتی ایجاد کرد، یا از [[مسیر حق]] [[منحرف]] شد، بدانید که من او را از [[حکومت]] برکنار خواهم کرد. اما امیدوارم که او را مردی [[عفیف]] و با [[تقوا]] و [[پارسا]] بیابم. وی را به [[ولایت]] بر شما نگماردم، جز این که [[گمان]] می‌کنم شایسته این کار است. [[خداوند]] ما و شما را بیامرزد»<ref>{{متن حدیث|يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ مَا أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنْ أَحْدَثَ‏ فِيكُمْ‏ أَوْ زَاغَ‏ عَنِ الْحَقِّ فَأَعْلِمُونِي أَعْزِلْهُ عَنْكُمْ فَإِنِّي‏ أَرْجُو أَنْ أَجِدَهُ عَفِيفاً تَقِيّاً وَرِعاً وَ إِنِّي لَمْ أُوَلِّهِ عَلَيْكُمْ إِلَّا وَ أَنَا أَظُنُّ ذَلِكَ بِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ}}؛ الجمل، ص۲۲۴؛ (چاپ جدید)، ص۴۲۰.</ref>؛


در این فرمایشات [[حضرت امیر]]{{ع}} با [[صراحت]] کامل بیان مینماید که [[اطاعت از حاکم]] و [[والی]] مشروط به پیروی وی، از دستورهای خدا و [[پیامبر]] است. در غیر آن، نباید از فرمان‌های او اطاعت کرد، زیرا: «پیروی از مخلوق در هنگام [[مخالفت]] با خدا روا نیست»<ref>{{متن حدیث|لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ‏ فِي‏ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۶۵؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۵۰؛ صدوق، خصال، ۵۶۷؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص، ۱۳۱، علی{{ع}} از پیامبر، ج۱، ص۳۰۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۷۳۷.</ref>؛
در این فرمایشات [[حضرت امیر]]{{ع}} با صراحت کامل بیان مینماید که اطاعت از حاکم و والی مشروط به پیروی وی، از دستورهای خدا و [[پیامبر]] است. در غیر آن، نباید از فرمان‌های او اطاعت کرد، زیرا: «پیروی از مخلوق در هنگام مخالفت با خدا روا نیست»<ref>{{متن حدیث|لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ‏ فِي‏ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ‏}}؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۱۶۵؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۵۰؛ صدوق، خصال، ۵۶۷؛ احمد حنبل، مسند، ج۱، ص، ۱۳۱، علی{{ع}} از پیامبر، ج۱، ص۳۰۹؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۷۳۷.</ref>؛


[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[ابن عباس]] تا هنگام [[جنگ صفین]] در [[بصره]] بود و برای [[جنگ]] به [[سپاهیان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پیوست. او [[زیاد بن ابیه]] را [[جانشین]] خود قرار داد و [[ابوالاسود دوئلی]] را به عنوان همکار وی برگزید<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 393 - 394.</ref>
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[ابن عباس]] تا هنگام [[جنگ صفین]] در [[بصره]] بود و برای [[جنگ]] به سپاهیان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} پیوست. او [[زیاد بن ابیه]] را [[جانشین]] خود قرار داد و [[ابوالاسود دوئلی]] را به عنوان همکار وی برگزید<ref>شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 393 - 394.</ref>


==اهمیت [[بصره]]==
==اهمیت [[بصره]]==
خط ۱٬۱۸۵: خط ۱٬۲۹۰:


==[[عبدالله بن عباس]] و [[معاویه]]==
==[[عبدالله بن عباس]] و [[معاویه]]==
در گذشته بخش‌هایی از درگیری‌های عبدالله با معاویه در [[صفین]] و بعد از آن را ذکر کردیم در این بخش به قسمتی از درگیری‌های وی با معاویه اشاره می‌کنیم که در تمام آنها بر [[حقانیت]] [[خلافت علی]]{{ع}} [[اصرار]] می‌ورزد.
در گذشته بخش‌هایی از درگیری‌های عبدالله با معاویه در [[صفین]] و بعد از آن را ذکر کردیم در این بخش به قسمتی از درگیری‌های وی با معاویه اشاره می‌کنیم که در تمام آنها بر حقانیت [[خلافت علی]]{{ع}} اصرار می‌ورزد.


معاویه بعد از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به [[سفر حج]] رفت و از آنجا به [[مدینه]][[سفر]] کرد تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند و [[قدرت]] خود را [[تحکیم]] بخشد. [[مردم]] به استقبال او آمدند و با [[مردم مدینه]] [[دیدار]] می‌کرد. تا اینکه به جمعی از [[قریش]] رسید. چون او را دیدند همگی به جهت [[تعظیم]] وی برخاستند به جز [[ابن عباس]] که در آن جمع بود. معاویه به ابن عباس رو کرد و گفت: تو را مانع نشد از احترام به من جز کینه‌ای که از صفین دارید. اما از این نبایستی [[اغماض]] کرد که من نیز [[پسر عم]] عثمانم که او را به [[ستم]] کشته‌اند. (غرض معاویه این بود که شما او را کشته‌اید) ابن عباس بدون توجه به گفته معاویه گفت: [[عمر بن خطاب]] نیز [[مظلوم]] کشته شد. معاویه گفت: [[عمر]] را کافری کشت. ابن عباس گفت: پس [[عثمان]] را چه کسی کشت؟ پاسخ داد: [[مسلمانان]] او را کشتند. ابن عباس گفت: این معنی در [[ابطال]] مدعای تو حجتی به [[غایت]] [[قوی]] است. معاویه خجل شد و سخن را به جایی دیگر کشاند و گفت: ما به اطراف مملکت خود نوشته‌ایم که مردم را از ذکر [[مناقب علی]] و [[اهل بیت]] [[نهی]] کنند. باید تو نیز زبان خود را از ذکر [[مناقب]] ایشان نگاهداری. ابن عباس گفت: آیا ما را از [[قرائت قرآن]] نهی می‌کنی؟ معاویه گفت: نه. ابن عباس گفت: از [[تعقل]] و [[تفکر]] در معنای آن منع می‌نمایی؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: پس [[قرآن]] بخوانیم و از معنی آن‌که [[خداوند تعالی]] [[اراده]] کرده، تحقیق نکنیم و به موجب آن عمل نکنیم؟ [[معاویه]] گفت: معنی آن را سؤال کن از کسانی که [[تأویل]] آن را بر وجهی می‌کنند که مغایر تأویل تو و [[اهل بیت]] توست.
معاویه بعد از شهادت امام حسن{{ع}} به سفر حج رفت و از آنجا به [[مدینه]][[سفر]] کرد تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند و [[قدرت]] خود را [[تحکیم]] بخشد. [[مردم]] به استقبال او آمدند و با [[مردم مدینه]] [[دیدار]] می‌کرد. تا اینکه به جمعی از [[قریش]] رسید. چون او را دیدند همگی به جهت [[تعظیم]] وی برخاستند به جز [[ابن عباس]] که در آن جمع بود. معاویه به ابن عباس رو کرد و گفت: تو را مانع نشد از احترام به من جز کینه‌ای که از صفین دارید. اما از این نبایستی [[اغماض]] کرد که من نیز [[پسر عم]] عثمانم که او را به [[ستم]] کشته‌اند. (غرض معاویه این بود که شما او را کشته‌اید) ابن عباس بدون توجه به گفته معاویه گفت: [[عمر بن خطاب]] نیز [[مظلوم]] کشته شد. معاویه گفت: [[عمر]] را کافری کشت. ابن عباس گفت: پس [[عثمان]] را چه کسی کشت؟ پاسخ داد: [[مسلمانان]] او را کشتند. ابن عباس گفت: این معنی در [[ابطال]] مدعای تو حجتی به [[غایت]] [[قوی]] است. معاویه خجل شد و سخن را به جایی دیگر کشاند و گفت: ما به اطراف مملکت خود نوشته‌ایم که مردم را از ذکر [[مناقب علی]] و [[اهل بیت]] [[نهی]] کنند. باید تو نیز زبان خود را از ذکر [[مناقب]] ایشان نگاهداری. ابن عباس گفت: آیا ما را از [[قرائت قرآن]] نهی می‌کنی؟ معاویه گفت: نه. ابن عباس گفت: از [[تعقل]] و [[تفکر]] در معنای آن منع می‌نمایی؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: پس [[قرآن]] بخوانیم و از معنی آن‌که [[خداوند تعالی]] [[اراده]] کرده، تحقیق نکنیم و به موجب آن عمل نکنیم؟ [[معاویه]] گفت: معنی آن را سؤال کن از کسانی که [[تأویل]] آن را بر وجهی می‌کنند که مغایر تأویل تو و [[اهل بیت]] توست.


عبدالله گفت: [[خدای تعالی]] [[قرآن]] را نازل نکرده مگر بر اهل بیت ما، چگونه معانی آن را از [[آل ابوسفیان]] و [[آل ابی‌معیط]] و [[یهود]] و [[نصارا]] سؤال کنیم! معاویه گفت: تو ما را معادل با این گروه‌ها قرار داده‌ای؟ پاسخ داد: به [[جان]] خود [[سوگند]]! تو را هم ردیف آنان قرار ندادم، مگر وقتی که [[امت]] را از [[عبادت]] به وسیله قرآن [[نهی]] کردی. معاویه گفت: قرآن بخوانید اما [[روایت]] نکنید آن‌چه را درباره شما نازل شده و [[رسول خدا]]{{صل}} آن را فرموده و بقیه مطالب را شما نقل کنید<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۷؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۲۵.</ref>.
عبدالله گفت: [[خدای تعالی]] [[قرآن]] را نازل نکرده مگر بر اهل بیت ما، چگونه معانی آن را از [[آل ابوسفیان]] و [[آل ابی‌معیط]] و [[یهود]] و [[نصارا]] سؤال کنیم! معاویه گفت: تو ما را معادل با این گروه‌ها قرار داده‌ای؟ پاسخ داد: به [[جان]] خود [[سوگند]]! تو را هم ردیف آنان قرار ندادم، مگر وقتی که [[امت]] را از [[عبادت]] به وسیله قرآن [[نهی]] کردی. معاویه گفت: قرآن بخوانید اما [[روایت]] نکنید آن‌چه را درباره شما نازل شده و [[رسول خدا]]{{صل}} آن را فرموده و بقیه مطالب را شما نقل کنید<ref>کتاب سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۱۸۷؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۶؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۲۵.</ref>.


این واقعه حکایت از مقابله [[ابن عباس]] با خودخواهی‌های معاویه و محکومیت وی دارد. از بیان ابن عباس استفاده می‌شود که [[خواندن قرآن]] و فهمیدن درست معانی آن مساوی و مرادف است با ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} و [[خاندان عصمت و طهارت]]؛ زیرا آنان مصداق بارز اکثر [[آیات]] قرآن‌اند و عبدالله [[معتقد]] است آیات زیادی در [[شأن]] آنان نازل شده. نکته درخور توجه آن است که معاویه از خواندن قرآن ناراحت نیست، بلکه از [[فهم]] صحیح آن‌که از طریق [[پیامبر]]{{صل}} نقل شده ناراحت است و زمانی که با [[منطق]] [[قوی]] عبدالله رو به رو می‌شود، می‌گوید: «ای فرزند عباس توقف کن و زبانت را نگهدار و اگر به ناچار می‌خواهی قرآن را [[تفسیر]] کنی این را پنهانی انجام ده، به گونه‌ای که کسی آن را نشنود» بعد معاویه صدهزار درهم به ابن عباس داد و منادی او ندا داد: «هیچ کس [[حق]] ندارد [[حدیثی]] از [[مناقب علی]] و فضل [[خاندان]] او نقل کند».؛ چراکه ذکر فضائل علی{{ع}} مساوی بود با [[ابطال]] [[حکومت غاصبانه]] معاویه<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 612 - 614.</ref>.
این واقعه حکایت از مقابله [[ابن عباس]] با خودخواهی‌های معاویه و محکومیت وی دارد. از بیان ابن عباس استفاده می‌شود که [[خواندن قرآن]] و فهمیدن درست معانی آن مساوی و مرادف است با ذکر [[فضائل علی]]{{ع}} و [[خاندان عصمت و طهارت]]؛ زیرا آنان مصداق بارز اکثر [[آیات]] قرآن‌اند و عبدالله [[معتقد]] است آیات زیادی در [[شأن]] آنان نازل شده. نکته درخور توجه آن است که معاویه از خواندن قرآن ناراحت نیست، بلکه از فهم صحیح آن‌که از طریق [[پیامبر]]{{صل}} نقل شده ناراحت است و زمانی که با منطق [[قوی]] عبدالله رو به رو می‌شود، می‌گوید: «ای فرزند عباس توقف کن و زبانت را نگهدار و اگر به ناچار می‌خواهی قرآن را [[تفسیر]] کنی این را پنهانی انجام ده، به گونه‌ای که کسی آن را نشنود» بعد معاویه صدهزار درهم به ابن عباس داد و منادی او ندا داد: «هیچ کس [[حق]] ندارد [[حدیثی]] از [[مناقب علی]] و فضل [[خاندان]] او نقل کند».؛ چراکه ذکر فضائل علی{{ع}} مساوی بود با [[ابطال]] [[حکومت غاصبانه]] معاویه<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲ (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲]]، ص 612 - 614؛ [[حسین مرادی|مرادی، حسین]]، [[عبدالله بن عباس (مقاله)|مقاله «عبدالله بن عباس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۳۹۱-۳۹۲.</ref>.


==گفت‌وگوی [[معاویه]] با عبدالله==
==گفت‌وگوی [[معاویه]] با عبدالله==
۱۱۸٬۰۴۱

ویرایش